درس پنجم
وفاى به عهد و امانتدارى،
دو شرط مهم رستگارى
وَالَّذِینَ هُمْ لأَِماناتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ راعُونَ؛(1) و آنان كه امانت ها و پیمان هاى خود را رعایت مى كنند.
تمایل انسان به بىقیدى
در جلسات پیشین آیات ابتداى سوره «مؤمنون» را مرور مىكردیم و بحث در اوصاف «مفلحین» و انسانهایى بود كه با نجات از خطرها و گذشتن از موانع و ناهموارىها به هدف و مطلوبشان نایل مىگردند و سعادتمند و رستگار مىشوند. پس از شرح و توضیح برخى اوصافى كه در آیات قبل ذكر شده بود، اكنون نوبت بحث از وصفى دیگر است كه در این آیه مورد اشاره قرار گرفته است:
وَالَّذِینَ هُمْ لأَِماناتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ راعُون؛ و آنان كه امانتها و پیمانهاى خود را رعایت مىكنند.
بر اساس این آیه مفلحان كسانى هستند كه امانتها را به صاحبانشان بازمىگردانند و نسبت به عهد و پیمان خویش وفادار و پاىبندند و به آن عمل مىكنند. در توضیح این آیه شریفه مناسب است مقدمهاى را طرح كنیم.
در مباحثى كه در سالهاى گذشته داشتهایم، این مطلب را مورد بحث قرار دادهایم كه انسان به حسب طبع حیوانىاش مایل است كه كاملا آزاد و رها باشد. این آزادى غیر از آزادى به معناى حرّیت و «آزادگى» است و بدین معنا است كه انسان مىخواهد كه هیچ
1. مؤمنون (23)، 8.
تقیدى نداشته باشد و هر زمان هر كار كه دلش مىخواهد، انجام دهد و چیزى مانع اجرا و انجام خواسته و میل او نباشد. در اخلاق و معارف اسلامى، این تمایل به اوصافى همچون: حیوانى، شیطانى و نفسانى موصوف مىگردد، كه همه این تعبیرها در جاى خود درست و صحیح است؛ چراكه این تمایل هم با بعد حیوانى وجود انسان، هم با شیطان، و هم با هواى نفس نسبت و ارتباط دارد. اصل مسأله این است كه این خواست و تمایل از جنبه مادى و «حیوانى» انسان نشأت مىگیرد، اما به لحاظ اخلاقى، از این گونه تمایلات با عنوان «هواهاى نفسانى» و «شیطانى» تعبیر مىكنند.
در هر صورت، این تمایل در سطوح مختلفى بر انسان تأثیر دارد. در صورتى كه این تمایل بسیار شدید و افراطى باشد، به طور ناخودآگاه حتى مىتواند بر دیدگاهها و تفكرات و عقاید انسان تأثیر بگذارد. اگر آدمى تمایل شدیدى به بىقیدى و بىبندوبارى داشته باشد، به طور ناخودآگاه به امورى كه بنا است احیاناً تقیّد و محدودیتى برایش ایجاد كنند اصلا اجازه نمىدهد كه به ذهن او وارد شوند تا بخواهد در مورد آنها فكر كند. این افراطىترین حالت این تمایل است كه تحت تأثیر آن، آدمى حاضر نمىشود حتى در حوزه فكر و نظر هم حسابى براى امور «تقیدآور» باز كند.
اما در هر صورت ممكن است شرایطى پیش بیاید كه انسان ناگزیر باشد فكر و اندیشه خود را در حوزه این امور به جریان بیندازد. براى مثال، فرض كنید از او دعوت شده كه در جلسهاى پیرامون موضوعى بحث كند كه به این وادى ارتباط دارد، یا در محفلى كسى موعظهاى كرده و بحثى پیش آمده و انتظار مىرود كه او هم سخنى بگوید. اینجا مرحله دوم تأثیر تمایل مذكور است. در چنین شرایطى كه انسان به ناچار باید فكرش را به امور تقیدآور معطوف كند، باز تحت تأثیر آن تمایل سعى مىكند مقدمات فكرى و نظرى را به گونهاى تنظیم كند كه به همان نتیجه دلخواه خودش كه بىبندوبارى و آزادى است، برسد. نكته مهم در اینجا این است كه در بسیارى از مواقع، این تأثیر به صورت ناخودآگاه است و چه بسا انسان خود مىپندارد كه كاملا بر اساس برهان و منطق و تفكر آزاد و بى هیچ غلّ و غشّ و دخالتى به این نتیجه و دیدگاه فكرى رسیده است. «حیلههاى نفسانى» و «كید و مكر نفس» اصطلاحى است كه براى این گونه موارد به كار
برده مىشود و اشاره دارد به امورى كه نفس آن چنان در پرده و ظریف و در لایههایى از ابهام آنها را انجام مىدهد كه آدمى خود نیز متوجه آن نمىشود!
مرحله سوم از تأثیر این تمایل در جایى است كه سرانجام انسان، هرچند به ناچار، به تفكر درباره امرى تقیدآور مىپردازد و دلیل و برهانى واضح در مورد حقانیت آن مسأله برایش اقامه مىگردد. در این مرحله با وجود آنكه مسأله از نظر دلیل و برهان تمام است، اما به علت همان میل ذاتى به بىقیدى و بىبندوبارى، دل انسان آن را نمىپذیرد و زیر بار نمىرود. این همان چیزى است كه اصطلاحاً گفته مىشود فردى «علم» دارد اما «ایمان» ندارد؛ یعنى از نظر ذهنى و عقیدتى مسأله برایش حل شده، اما قلبش به آن باور ندارد. قرآن كریم در جایى در این باره مىفرماید:
قالَتِ الأَْعْرابُ آمَنّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَلَمّا یَدْخُلِ الإِْیمانُ فِی قُلُوبِكُم؛(1)[برخى از] عرب هاى بادیه نشین گفتند: «ایمان آوردیم.» بگو: «شما ایمان نیاورده اید، لیكن بگویید: اسلام آوردیم.» و هنوز ایمان در قلب هاى شما وارد نشده است.
یكى از مصادیق بارز چنین انكارى، در بحث معاد است. كسانى كه معاد را انكار مىكنند این گونه نیست كه واقعاً دلیلى عقلى بر نفى معاد دارند و عقل آنها حكم مىكند كه معاد محال است و خداوند نمىتواند آدمیان را دوباره زنده كند، بلكه علت اصلى این انكار همان تمایل ذاتى به بىبندوبارى و فسق و فجور است:
أَیَحْسَبُ الإِْنْسانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ * بَلى قادِرِینَ عَلى أَنْ نُسَوِّیَ بَنانَهُ * بَلْ یُرِیدُ الإِْنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَه؛(2) آیا انسان مى پندارد كه هرگز استخوان هاى او را گرد نخواهیم آورد؟ آرى [بلكه] تواناییم كه [خطوط] سر انگشتان او را درست [و بازسازى]كنیم. [خیر، مسأله شك در معاد نیست] بلكه انسان مىخواهد [آزاد باشد و بدون ترس از دادگاه قیامت] در تمام عمر گناه كند.
منكران معاد و كافران به خوبى مىدانند كه دوباره زنده شدن انسان امرى محال نیست و خداوند اگر بخواهد حتى مىتواند خطوط سر انگشتان آدمى را دوباره با همان دقتى كه
1. حجرات (49)، 14.
2. قیامة (75)، 3 ـ 5.
بوده جمعآورى و بازسازى كند. پس چرا باز هم معاد را انكار مىكنند؟ زیرا پذیرفتن معاد تعهدآور و تقیدآور است. اگر آدمى پذیرفت كه معاد وجود دارد، آنگاه باید مراقب اعمال خود باشد و مرتكب كارهاى زشت نگردد تا در قیامت مورد مؤاخذه و عذاب الهى قرار نگیرد. از این رو از ابتدا معاد را انكار مىكند تا خیالش راحت شود و با خاطرى آسوده به هر فسق و فجورى دست بزند: بَلْ یُریدُ الانسانُ لِیَفْجُرَ اَمامَه. این در واقع همان مرحله از تأثیرات میل به بىبندوبارى است كه گفتیم این تمایل حتى در اعتقاد انسان اثر مىگذارد و باعث مىشود با اینكه دلایلى قطعى و یقینى در دست دارد، خدا و معاد را هم قبول نكند و منكر گردد. به عبارت دیگر، این همان مرتبهاى است كه موجب مىشود انسان ایمان نیاورد.
همانگونه كه در مباحث سالهاى گذشته اشاره كردیم، بین «علم» و «ایمان» تفاوت وجود دارد و ایمان این است كه آدمى پس از آنكه به چیزى علم پیدا كرد، قلباً هم بنا بگذارد كه به لوازم آن علم ملتزم باشد. اگر چنین بنایى بگذارد، علاوه بر علم، ایمان هم دارد، اما اگر چنین بنایى نداشته باشد، صرفاً علم دارد و از ایمان خبرى نیست؛ و به تبع تعبیر قرآن، اصطلاحاً آن را «كفر جحودى» مىنامند.
وَجَحَدُوا بِها وَاسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَعُلُوًّا؛(1) و با آن كه دل هایشان بدان یقین داشت، از روى ظلم و تكبر آن را انكار كردند.
حقیقت ایمان: بستن عهد و پذیرش قید
پس حقیقت ایمان عبارت است از «بناگذارى قلبى» و اینكه انسان تصمیم بگیرد كه به لوازم علم خود عمل كند. این اولین «عهد»ى است كه انسان با خود انجام مىدهد و پس از آن است كه نوبت به اعمال خارجى و مسائل دیگر مىرسد.
در مرحله ایمان، انسان تمامى اعمال را به صورت تفصیلى در ذهن خود حاضر نمىكند، بلكه اجمالا بنا مىگذارد و تصمیم مىگیرد كه این علم هر لازمهاى داشته باشد، پس از این بدان ملتزم گردد. از این رو، براى مثال، وقتى به پیامبر(صلى الله علیه وآله) ایمان مىآوریم،
1. نمل (27)، 14.
بدین معنى است كه مىپذیریم آن حضرت به راستى فرستاده خدا است و اجمالا بنا مىگذاریم كه هر چه از طرف خداوند براى ما بیاورد، آن را بپذیریم. اما پس از این تعهد اجمالى، در مقام تفصیل و عمل كردن به آنچه پیامبر(صلى الله علیه وآله) از جانب خداوند آورده است، گاهى به دستوراتى برمىخوریم كه عمل به آنها مشكل است و چندان به مذاقمان خوش نمىآید و با همان گرایش ذاتى ما به آزادى سازگارى ندارد. برخى مسلمانان صدر اسلام همینگونه بودند. آنان بر اثر معجزاتى كه از پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) مشاهده كردند به آن حضرت ایمان آوردند و پیامبرى ایشان را پذیرفتند. اما پس از آن، پیامبر(صلى الله علیه وآله) برخى دستوراتى نظیر جهاد، انفاق و زكات از جانب خداى متعال آورد كه براى بعضى از افراد عمل به آنها سنگین بود. كسى كه چندان مال و ثروتى ندارد، هنگامى كه دستور انفاق داده شود چندان مشكلى برایش ندارد، چراكه، براى مثال، او صد تومان در جیب دارد كه مىخواهد ده تومان آن را انفاق كند، و دادن ده تومان از صد تومان، و دل كندن از آن چندان دشوار نیست. اما كسى كه چندین میلیارد در بانكهاى خارجى دارد اگر بخواهد خمس بدهد رقم سنگینى مىشود. براى مثال، اگر یك میلیارد دلار داشته باشد، باید دویست هزار دلار آن را خمس بدهد، و دویست هزار دلار پول كمى نیست كه انسان به راحتى بتواند از آن دل بكند و تسلیم این دستور شود و به آن تعهدى كه نسبت به عمل به دستورات خداوند داده بود پاىبند بماند. اینجا است كه آن تمایل ذاتى به آزادى و گریز از قید و بند بار دیگر به سراغ او مىآید و باعث مىشود تلاش كند تا به نحوى از زیر بار این قید و محدودیت فرار كند. از این رو عمل كردن به این دستور نیاز به تعهد جدیدى دارد، غیر از آن تعهد اجمالى كه ابتدا سپرده بود.
در صدر اسلام، براى ورود به جرگه ایمان و اسلام كافى بود كسى شهادتین را بر زبان جارى كند و به وحدانیت خداوند و رسالت پیامبر(صلى الله علیه وآله) شهادت دهد. اما معمولا پس از گفتن شهادتین، پیامبر(صلى الله علیه وآله) در بسیارى از موارد بیعت خاص از آنها مىگرفت. براى مثال، از آنان پیمان مىگرفت كه اگر دشمنى به پیامبر(صلى الله علیه وآله) حمله كند به یارى آن حضرت بشتابند، یا پیمان مىبست كه از آن پس، دستوراتى كه از سوى خداى متعال نازل مىشود و پیامبر(صلى الله علیه وآله) به آنان ابلاغ مىكند، بپذیرند و اجرا كنند. آن حضرت حتى از زنانى كه از مكه به مدینه مهاجرت مىكردند بیعت مىگرفت. كیفیت بیعت هم به این صورت بود كه
ظرف آبى مىآوردند و رسول خدا(صلى الله علیه وآله) دست مبارك خود را در آن مىگذاشت و زنانى كه مىخواستند بیعت كنند، دستشان را در آن آب مىگذاشتند. مفاد و محتواى این بیعت هم در قرآن كریم مورد اشاره قرار گرفته است:
یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِذا جاءَكَ الْمُؤْمِناتُ یُبایِعْنَكَ عَلى أَنْ لا یُشْرِكْنَ بِاللهِ شَیْئاً وَلا یَسْرِقْنَ وَلا یَزْنِینَ وَلا یَقْتُلْنَ أَوْلادَهُنَّ وَلا یَأْتِینَ بِبُهْتان یَفْتَرِینَهُ بَیْنَ أَیْدِیهِنَّ وَأَرْجُلِهِنَّ وَلا یَعْصِینَكَ فِی مَعْرُوف فَبایِعْهُنَّ وَاسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللهَ إِنَّ اللهَ غَفُورٌ رَحِیم؛(1) اى پیامبر، چون زنان باایمان نزد تو آیند تا با تو بیعت كنند كه چیزى را شریك خدا قرار ندهند، و دزدى و زنا نكنند، و فرزندان خود را نكشند، [و فرزندان حرامزادهاى كه با دست خود درست كردهاند] با بهتان [و حیله] به شوهر خویش نبندند، و در هیچ كار شایستهاى مخالف فرمان تو نكنند، با آنان بیعت كن و از خدا براى آنان آمرزش بخواه، كه خداوند آمرزنده مهربان است.
گرچه ایمان آوردن آن زنان و شهادت آنان به وحدانیت خداوند و پذیرش رسالت پیامبر(صلى الله علیه وآله) طبعاً موارد مذكور در این آیه را هم شامل مىشد، اما با این حال برخى امور به لحاظ اهمیتى كه داشتند، لازم بود مورد تأكید خاص قرار بگیرند و براى عمل به آنها جداگانه بیعت گرفته شود، و این تعهد جدیدى مىشد غیر از آن تعهد اجمالى كه در ضمن گفتن شهادتین به آن متعهد مىشدند.
به هر حال، عهدهایى كه یك مسلمان مىبندد، از عهد و پیمان با خدا و پیامبر(صلى الله علیه وآله)آغاز مىشود تا مىرسد به عهدهایى كه دو نفر بین خود مىبندند. این عهدها نیز گاهى از قبیل معاملات است كه اسامى خاصى، همچون: بیع، اجاره، رهن، مضاربه و نظایر آنها دارد، و گاه نیز از همین عهد و پیمانهاى عمومى و عرفى است كه دو نفر با هم قول و قرارهایى مىگذارند و نام خاصى ندارد.
گستردگى مفهوم و مصادیق «عهد»
بنابراین مفهوم «عهد» مفهومى بسیار گسترده است و افراد و مصادیق فراوان و مختلفى دارد. این گستردگى در كاربرد قرآنى این واژه نیز دیده مىشود و ملاحظه مىكنیم كه
1. ممتحنه (60)، 12.
قرآن كریم از واژه «عهد» در موارد مختلفى استفاده كرده است. براى مثال، گاهى در این مورد استعمال شده كه كسانى از خداوند طلب مال و گشایش روزى مىكنند و عهد مىبندند كه اگر خداوند خواسته آنان را برآورده سازد، بخشى از آن مال را در راه خدا انفاق كنند:
وَمِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ اللهَ لَئِنْ آتانا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَلَنَكُونَنَّ مِنَ الصّالِحِینَ * فَلَمّا آتاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَتَوَلَّوْا وَهُمْ مُعْرِضُون؛(1) و برخى از آنان كسانىاند كه با خدا پیمان بسته بودند كه اگر [خداوند] از كرم خویش به ما عطا كند قطعاً صدقه خواهیم داد و از نیكوكاران خواهیم بود. پس چون [خداوند] از فضل خویش به آنان بخشید، بدان بخل ورزیدند و سرپیچى كردند و روى برتافتند.
یا در مواردى به عهدهایى كه در صدر اسلام بین مسلمانان و مشركان وجود داشت اشاره شده است؛ از جمله در سوره توبه مىفرماید:
كَیْفَ یَكُونُ لِلْمُشْرِكِینَ عَهْدٌ عِنْدَ اللهِ وَعِنْدَ رَسُولِهِ إِلاَّ الَّذِینَ عاهَدْتُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ فَمَا اسْتَقامُوا لَكُمْ فَاسْتَقِیمُوا لَهُمْ إِنَّ اللهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِین؛(2) چگونه براى مشركان پیمانى نزد خدا و رسول او خواهد بود، مگر كسانى كه در كنار مسجد الحرام با آنان پیمان بستید. پس تا با شما [بر سر عهد خود] پایدارند، شما نیز با آنان پایدار باشید، كه خداوند پرهیزگاران را دوست دارد.
در هر صورت، عهد و پیمان و عمل به آن، یكى از عامترین ارزشهاى انسانى است كه هر فرد انسان، هرچند هیچ دینى هم برایش به اثبات نرسیده باشد، بایستى به آن ملتزم باشد و آن را بپذیرد. دو انسانى كه هیچ دینى هم ندارند اگر، براى مثال، قرار گذاشتند كه خانهاى را معامله كنند و با هم بر سر قیمتى به توافق رسیدند و معامله كردند، هر كدام باید به این عهد پایدار باشند و یك طرف پول، و طرف دیگر خانه را طبق قرار تحویل دهد. اگر غیر از این باشد و افراد نخواهند به عهد و پیمانهاى خود پایدار باشند، اصلا زندگى اجتماعى معنا پیدا نمىكند و سنگ روى سنگ بند نخواهد شد و اساس زندگى
1. توبه (9)، 75 و 76.
2. همان، 7.
اجتماعى بر هم خواهد خورد. اگر افراد با هم قول و قرارهایى بگذارند اما بعد هر كس آزاد باشد هر كار كه دلش خواست انجام دهد، آیا زندگى اجتماعى و نظم و نظامى سامان خواهد گرفت؟ براى مثال، زن و مردى كه با هم عهد و پیمان ازدواج مىبندند، اگر پس از ازدواج هر كدام آزاد باشد كه مانند قبل از ازدواج هر كار كه دلش مىخواهد انجام دهد و هر وقت و هر كجا و با هر كس كه خواست، رفت و آمد كند، آیا مىتوان چنین پیمانى را ازدواج نامید؟ و آیا مىتوان به بقا و استوارى این پیمان امیدوار بود؟ همان گونه كه اشاره كردیم، این مسأله ارتباطى هم به دین ندارد و انسانها هرچند هیچ دینى هم نداشته باشند، اگر نخواهند به عهد و پیمانهاى خود عمل كنند همه چیز به هم خواهد ریخت و زندگى اجتماعى از اساس ویران خواهد شد. اساس زندگى اجتماعى، از یك اجتماع كوچك دو نفره گرفته تا جوامع چند صد میلیونى، این است كه افراد نسبت به یكدیگر تعهداتى را بپذیرند و به آنها پاىبند باشند.
در این میان، در یك جامعه اسلامى كه اعتقاد به خدا و اسلام و پیامبر(صلى الله علیه وآله) وجود دارد، به جز عهد و پیمانهاى معمول كه در همه جوامع بشرى وجود دارد، طبعاً مردم عهد و پیمانهایى را نیز در ارتباط با خدا و رسولش مىپذیرند و متعهد مىشوند كه آنها را رعایت كنند. البته قول و قرارهایى هم كه مردم جامعه اسلامى بین خودشان دارند احكام خاص خود را دارد و اینكه عمل به آنها آیا فقط وقتى واجب است كه طرفینى باشد، یا اگر یكطرفه و داوطلبانه هم باشد وجوب عمل دارد، و بحثهایى از این قبیل، مطالبى است كه فقهاى عظام در مباحث فقهى به آن مىپردازند و از حیطه بحث فعلى ما خارج است.
اما از بحث فقهى كه بگذریم، از لحاظ اخلاقى، هر نوع تعهدى كه انسان بدهد، هرچند یكجانبه و داوطلبانه باشد، مىبایست آن را رعایت كند و بدان پاىبند باشد. البته این «مىبایست» درجهاش مىتواند بر حسب موارد بالا و پایین رود، چراكه ارزشهاى اخلاقى نیز نظیر احكام فقهى در یك سطح و مرتبه نیستند. همان گونه كه در فقه كارى جایز و مباح، كار دیگرى مستحب، كارى دیگر واجب و امرى دیگر واجب مؤكد است، ارزشهاى اخلاقى نیز از نظر درجه ضرورتى كه براى رعایت آنها قائل
مىشویم تفاوت دارند. از این رو ممكن است عمل به «تعهد یكجانبه داوطلبانه» در مقایسه با برخى دیگر از انواع تعهد، مرتبه پایینترى از ارزش را داشته باشد، اما به لحاظ اصل ارزش اخلاقى، عمل به هرگونه تعهدى مطلوب و داراى ارزش است. در این میان، عمل به برخى از انواع عهد و پیمان، علاوه بر ارزش اخلاقى، از نظر فقهى نیز ممكن است حكم وجوب داشته باشد.
از عهد و پیمان با خدا تا عهد و پیمان با كفار
در قرآن كریم گاه بر مراقبت نسبت به برخى عهدهاى خاص، و از جمله، عهدهایى كه انسان با خداوند مىبندد، تأكید شده، و گاه به طور كلى بر اعتبار وفاى به عهد به عنوان یك ارزش اخلاقى عام تأكید گردیده است؛ از جمله در این آیه كه مىفرماید:
لَیْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَلكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللهِ وَالْیَوْمِ الآْخِرِ وَالْمَلائِكَةِ وَالْكِتابِ وَالنَّبِیِّینَ وَآتَى الْمالَ عَلى حُبِّهِ ذَوِی الْقُرْبى وَالْیَتامى وَالْمَساكِینَ وَابْنَ السَّبِیلِ وَالسّائِلِینَ وَفِی الرِّقابِ وَأَقامَ الصَّلاةَ وَآتَى الزَّكاةَ وَالْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا وَالصّابِرِینَ فِی الْبَأْساءِ وَالضَّرّاءِ وَحِینَ الْبَأْسِ أُولئِكَ الَّذِینَ صَدَقُوا وَأُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُون؛(1) نیكوكارى آن نیست كه روى خود را به سوى شرق و [یا] مغرب بگردانید، بلكه نیكى آن است كه كسى به خدا و روز بازپسین و فرشتگان و كتاب [آسمانى] و پیامبران ایمان آورَد، و مال [خود] را با وجود دوست داشتنش، به خویشاوندان و یتیمان و بینوایان و در راهماندگان و گدایان و در [راه آزاد كردن]بندگان بدهد، و نماز را برپاى دارد، و زكات بدهد، و آنان كه چون عهد ببندند به عهد خود وفادارند، و در سختى و زیان و به هنگام جنگ شكیبایانند، آنانند كسانى كه راست گفتهاند، و آنان همان پرهیزگارانند.
«برّ» كه به معناى نیكى، خوبى و نیكوكارى است، به تعبیر ادبیات علمى و اصطلاحى امروزین، همان «ارزش اخلاقى» است. از این رو در این آیه یكى از مصادیق نیكى و ارزشهاى اخلاقى «وفاى به عهد» دانسته شده است: وَالْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا.
1. بقره (2)، 177.
«عاهدوا» اطلاق دارد و به اصطلاح، متعلَّق آن ذكر نشده است. باكه عهد ببندند؟ با هر كس؛ خواه با خدا، خواه با پیامبر و خواه با مردم عادى. چه عهدى ببندند؟ باز عهد خاصى ذكر نشده و از این لحاظ نیز آیه مطلق است و هر عهدى را شامل مىشود. البته این مقدار روشن و مسلّم است كه عهد باید در چارچوب ضوابط شریعت باشد، وگرنه ـ نعوذ بالله ـ عهد بر حرام و خلاف شرع نه تنها ارزش اخلاقى ندارد كه ضد ارزش و حرام و ممنوع است. بنابراین مفاد این بخش از آیه این مىشود كه عمل به هر عهد و پیمانى و با هر كسى، داراى ارزش اخلاقى است.
اكنون آیه شریفه «وَالَّذِینَ هُمْ لأَِماناتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ راعُون» نیز بیان مىكند كه وفاى به عهد داراى ارزش اخلاقى، و علاوه بر آن، یكى از شرایط فلاح و رستگارى است. البته همان گونه كه اشاره كردیم، مراتب این ارزش مختلف است و آیه، دیگر درصدد بیان مراتب ارزش وفاى به عهد و سایر جزئیات مربوط به آن نیست؛ چنانچه آیات قبل از آن نیز اینچنین بودند. در آیات قبل نیز كه، براى مثال، بحث نماز و زكات مطرح شد، سخنى از جزئیات آنها به میان نیامده است. فرمود: الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاتِهِمْ خاشِعُون؛ اما كدام نماز؟ نماز واجب یا مستحب؟ نمازهاى واجب روزانه یا هر نماز واجبى؟ این تفاصیل دیگر در آیه بیان نشده و به همین دلیل از آن استفاده مىشود كه هر نمازى در فلاح و رستگارى تأثیر دارد؛ اما البته میزان این تأثیر متفاوت است و از واجب مؤكد تا واجب، مستحب مؤكد و مستحب عادى تغییر مىكند. همچنین فرمود: وَالَّذِینَ هُمْ لِلزَّكاةِ فاعِلُون؛ اشاره كردیم كه مراد از زكات در اینجا زكات واجب و مصطلح فقهى نیست، بلكه «مطلق انفاق» منظور است. از این رو معناى این آیه این مىشود كه هر صدقه و انفاقى در رساندن انسان به فلاح تأثیر دارد، اما اینكه این تأثیر به چه میزان و با چه شرایطى است، مطلبى است كه آیه از بیان آن ساكت است.
در مورد «وفاى به عهد» نیز آیه شریفه بر اصل رابطه بین این موضوع و «فلاح» تأكید مىكند، اما وارد جزئیات نمىشود و در اینجا نسبت به آنها پیامى ندارد. البته ما با توجه به ادله و آیات دیگر مىدانیم كه برخى مراتب و مصادیق وفاى به عهد فقط داراى ارزش اخلاقى است و وجوب فقهى ندارد، برخى مراتب و مصادیق آن علاوه بر ارزش
اخلاقى، وجوب فقهى هم دارد و مراتب و مصادیقى از آن نیز علاوه بر اینها، در صورتى كه رعایت نشود آثار و عواقب بسیار بدى به دنبال دارد؛ چنانچه قرآن كریم درباره برخى از منافقان مىفرماید آنان چون عهد و پیمان خویش با خدا را رعایت نكردند، خداوند آنها را به نفاق مبتلا كرد:
وَمِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ اللهَ لَئِنْ آتانا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَلَنَكُونَنَّ مِنَ الصّالِحِینَ * فَلَمّا آتاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَتَوَلَّوْا وَهُمْ مُعْرِضُونَ * فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً فِی قُلُوبِهِمْ إِلى یَوْمِ یَلْقَوْنَهُ بِما أَخْلَفُوا اللهَ ما وَعَدُوهُ وَبِما كانُوا یَكْذِبُون؛(1) و برخى از آنان كسانىاند كه با خدا پیمان بسته بودند كه اگر [خداوند] از كرم خویش به ما عطا كند قطعاً صدقه خواهیم داد و از نیكوكاران خواهیم بود. پس چون [خداوند]از فضل خویش به آنان بخشید، بدان بخل ورزیدند و سرپیچى كردند و روى برتافتند. در نتیجه [خداوند] به سزاى آنكه با خدا خلف وعده كردند و از آن روى كه دروغ مىگفتند، [روح] نفاق را، تا روزى كه خدا را ملاقات كنند، در دلهایشان برقرار ساخت.
ظاهر آیه این است كه دادن این مال از باب تكلیف واجب، و خمس و زكات نبود و آنان فقط خود پیمانى بین خود و خدا بسته بودند مبنى بر این كه اگر خداوند به ایشان مال و ثروت عطا كند، مقدارى از آن را در راه خدا صدقه بدهند. اما پس از آنكه خداوند به ایشان مال و ثروت داد، آنان عهد خود با خدا را فراموش كردند و از عمل به آن خوددارى ورزیدند. در ازاى این پیمانشكنى و خلف وعده، خداوند آنها را به عقوبتى بسیار سخت مبتلا ساخت و آنان گرفتار نفاقى شدند كه تا روز قیامت در قلبشان باقى خواهد ماند: فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً فِی قُلُوبِهِمْ إِلى یَوْمِ یَلْقَوْنَه. سبب این ابتلا به نفاق چه بود؟ بِما أَخْلَفُوا اللهَ ما وَعَدُوه؛ خلف وعدهاى كه با خدا كردند.
آرى، خداى متعال همان گونه كه به هنگام بخشش و مغفرت، بسیار رحمان و رحیم است و با یك «یا الله» و یك لحظه پشیمانى، گناهان را مىبخشد و بنده را مورد نوازش قرار مىدهد، آنجا نیز كه پاى قانون و سنن الهى در میان باشد بسیار سختگیر است:
وَاَیْقَنْتُ أَنَّكَ اَنْتَ اَرْحَمُ الرّاحِمینَ فی مَوْضِعِ الْعَفْوِ وَ الرَّحْمَةِ وَاَشَدُّ الْمُعاقِبینَ فی
1. توبه (9)، 75 ـ 77.
مَوْضِعِ النَّكالِ وَالنَّقِمَةِ وَاَعْظَمُ الْمُتَجَبِّرینَ فی مَوْضِعِ الْكِبْریاءِ وَالْعَظَمَة؛(1) و یقین دارم كه تو در جایگاه بخشش و مهربانى، مهربانترین مهربانانى، و در جایگاه عقوبت و عذاب، سختترین عقوبتكنندگانى، و در جایگاه بزرگى و كبریایى، بزرگترین بزرگىكنندگانى.
با خدا نمىتوان شوخى كرد و نیرنگ ورزید. آنان كه با خدا از در مكر درآیند، خداوند نیز با آنان مقابله به مثل خواهد كرد، و نتیجه این تقابل نیز روشن است:
وَمَكَرُوا وَمَكَرَ اللهُ وَاللهُ خَیْرُ الْماكِرِین؛(2) و [دشمنان] مكر ورزیدند، و خدا [در پاسخشان] مكر در میان آورد و خداوند بهترین مكرانگیزان است.
اگر كسانى با خدا عهدى ببندند و سپس بخواهند به توجیه و فریب روى آورند و پاى عهد خود نایستند، خداوند با آنان شدیداً برخورد مىكند: فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً فِی قُلُوبِهِمْ إِلى یَوْمِ یَلْقَوْنَه. از آن سو نیز اگر افرادى به عهد خود با خدا وفا كنند و بر سر پیمان خود بمانند، خداوند به آنان پاداش مىدهد و بر ایمانشان مىافزاید:
مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَما بَدَّلُوا تَبْدِیلاً * لِیَجْزِیَ اللهُ الصّادِقِینَ بِصِدْقِهِم؛(3) از میان مؤمنان مردانى اند كه به آنچه با خدا عهد بستند صادقانه وفا كردند. برخى از آنان به شهادت رسیدند و برخى از آنها در انتظارند و [هرگز در عهد و پیمان خود] تغییر و تبدیلى ایجاد نكردند تا خدا راستگویان را به [عوض]راستىشان پاداش دهد.
ناگفته نماند كه استفاده از كلمه «رجال» در این آیه ظاهراً بر اساس قواعد محاوره و براى مدح آمیز كردن كلام است، نه آنكه مقصود، مردان در مقابل زنان باشد، كه در نتیجه آیه شامل زنان نشود. بانوى بزرگوارى همچون حضرت صدیقه كبرى، فاطمه زهرا(علیها السلام) قطعاً مشمول این آیه هست. تعبیر «رجال» در اینجا نظیر تعبیر «مردانگى»، «پایمردى» و «جوانمردى» است كه ما در برخى جملات فارسى به كار مىبریم. ما در فارسى وقتى این
1. مفاتیح الجنان، اعمال شبهاى ماه رمضان، دعاى افتتاح.
2. آل عمران (3)، 54.
3. احزاب (33)، 23 و 24.
جمله را به كار مىبریم كه «فلان كار مردانگى است»، مقصودمان این نیست كه به زنان تعریضى داشته باشیم و بخواهیم زن بودن را نقیصهاى معرفى كنیم. اتفاقاً چهبسا زنى كارى انجام داده باشد و در توصیف كار او بگوییم «مردانگى كرده است». این گونه تعبیرات بر اساس قواعد زبان و محاوره است و مقصود گوینده این است كه بار ارزشى خاصى به كلام بدهد، نه آنكه بخواهد «مرد» را در مقابل «زن» به كار ببرد. در هر صورت، در زبان عربى نیز چنین چیزى وجود دارد و این آیه شریفه و بسیارى از آیات دیگر قرآن ظاهراً از همین باب است. براى مثال، در این آیه شریفه نیز ظاهراً «مرد بودن» خصوصیتى نداشته باشد و استفاده از تعبیر «رجال» از همین بابى است كه اشاره كردیم:
رِجالٌ لا تُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ وَلا بَیْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللهِ وَإِقامِ الصَّلاةِ وَإِیتاءِ الزَّكاةِ یَخافُونَ یَوْماً تَتَقَلَّبُ فِیهِ الْقُلُوبُ وَالأَْبْصار؛(1) مردانى كه نه تجارت و نه داد و ستدى آنان را از یاد خدا و برپا داشتن نماز و دادن زكات، به خود مشغول نمىدارد، و از روزى كه دلها و دیدهها در آن زیر و رو مىشود، مىهراسند.
در هر صورت، گذشته از عهدهایى كه بین بندگان و خداى متعال وجود دارد، خود افراد نیز پیمانهایى با یكدیگر مىبندند. این پیمانها مىتواند بین دو فرد، دو گروه یا دو جامعه و كشور منعقد گردد. در صدر اسلام و پس از تشكیل جامعه و حكومت اسلامى در مدینه، پیامبر(صلى الله علیه وآله) با گروههاى مختلف كفار و مشركان پیمانهایى منعقد مىكرد. در این میان گاهى طرفهاى مقابل پیامبر(صلى الله علیه وآله) و مسلمانان پیمان را شكسته و عهد خود را نقض مىكردند. خداى متعال نسبت به این مشركان بسیار سختگیرى مىكند و دستور جنگ با آنها و كشتن ایشان را مىدهد:
وَإِنْ نَكَثُوا أَیْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُوا فِی دِینِكُمْ فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَیْمانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَنْتَهُونَ * أَلا تُقاتِلُونَ قَوْماً نَكَثُوا أَیْمانَهُمْ وَهَمُّوا بِإِخْراجِ الرَّسُول؛(2) و اگر پیمان هاى خود را پس از عهد خویش بشكستند و آیین شما را مورد طعن قرار دادند، پس با پیشوایان كفر بجنگید، چراكه آنان را هیچ پیمانى نیست، باشد كه [از
1. نور (24)، 37.
2. توبه (9)، 12 و 13.
پیمانشكنى]باز ایستند. چرا با گروهى كه پیمانهاى خود را شكستند و تصمیم به اخراج پیامبر گرفتند پیكار نمىكنید؟
از سوى دیگر نیز اهمیت عهد و پیمان تا آنجا است كه كافر و مسلمان نمىشناسد و خداوند به مسلمانان فرمان مىدهد حتى اگر با كفار و مشركان پیمانى بستهاند، مادام كه آنها پیمان را نقض نكردهاند، بر سر پیمان خویش بایستند و آن را رعایت كنند:
كَیْفَ یَكُونُ لِلْمُشْرِكِینَ عَهْدٌ عِنْدَ اللهِ وَعِنْدَ رَسُولِهِ إِلاَّ الَّذِینَ عاهَدْتُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ فَمَا اسْتَقامُوا لَكُمْ فَاسْتَقِیمُوا لَهُمْ إِنَّ اللهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِین؛(1) چگونه براى مشركان پیمانى نزد خدا و رسول او خواهد بود، مگر كسانى كه در كنار مسجد الحرام با آنان پیمان بستید. پس تا با شما [بر سر عهد خود] پایدارند، شما نیز با آنان پایدار باشید، كه خداوند پرهیزگاران را دوست دارد.
«اداى امانت»، وظیفهاى الهى و انسانى
شبیه این مسأله در مورد «امانت» نیز وجود دارد. در میان همه ملل و اقوام، اداى امانت یك ارزش، و خیانت در امانت یك ضد ارزش محسوب مىشود. این مسأله یكى از بدیهیات در حوزه ارزشها به شمار مىرود و هیچ انسانى در آن تردید ندارد. همه انسانها قبول دارند كه خیانت در امانت امرى نكوهیده و زشت، و درستكارى و امانتدارى امرى نیكو و پسندیده است.
البته به یك معنا و از یك منظر مىتوان گفت كه اداى امانت و درستكارى، خود یكى از مصادیق «وفاى به عهد» است؛ چراكه وقتى كسى امانتى را مىپذیرد، بدین معنا است كه با شخص امانتگذار و امانتدهنده قول و قرار مىگذارد و پیمان مىبندد كه هرگاه خواستى، این امانت را به تو بازمىگردانم. بنابراین خود امانتدارى نیز نوعى عهد است، اما چون این عهد اهمیت ویژه دارد، آن را به صورت جداگانه ذكر مىكنند. در آیه مورد بحث ما نیز این دو را از هم جدا كرده و به عنوان دو وصف مهم مفلحان و رستگاران ذكر كرده است: وَالَّذِینَ هُمْ لأَِماناتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ راعُون.
البته در برخى روایات، امانتها و عهدهاى مذكور در این آیه به امور خاصى تأویل و
1. همان، 7.
تفسیر شده، كه مىتوان آنها را ـ نظیر بسیارى از روایات وارد شده در تفسیر قرآن ـ از باب معرفى مصادیق مهم و برجسته دانست، وگرنه آیه اطلاق دارد و هر امانت و عهدى را شامل مىشود. حتى گاهى در تفسیر برخى آیات، مصادیقى براى امانت ذكر شده كه ما در تلقى عرفى خود آنها را امانت به حساب نمىآوریم. براى مثال، در تفسیر آیه شریفه:
إِنَّ اللهَ یَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الأَْماناتِ إِلى أَهْلِها؛(1) خداوند به شما فرمان مى دهد كه امانت ها را به صاحبان آنها رد كنید.
گفته شده كه مراد از امانت، «حكومت» و «حق حاكمیت» است و اهل این امانت كه در آیه فرموده امانت آنها را ادا كنید، مراد «اهلبیت(علیهم السلام)» هستند؛ یعنى حكومت حقى است كه خداوند به اهلبیت(علیهم السلام) داده است و مردم موظفند كه این امانت الهى را به آن بزرگواران رد كنند. در این مورد قرینه و مؤیدى هم در خود آیه وجود دارد. آن قرینه این است كه بلافاصله پس از این عبارت، سخن از داورى و قضاوت ـ كه طبعاً بحثى حكومتى است ـ به میان آمده است:
إِنَّ اللهَ یَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الأَْماناتِ إِلى أَهْلِها وَإِذا حَكَمْتُمْ بَیْنَ النّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ إِنَّ اللهَ نِعِمّا یَعِظُكُمْ بِهِ إِنَّ اللهَ كانَ سَمِیعاً بَصِیرا؛(2) خداوند به شما فرمان مى دهد كه امانت ها را به صاحبان آنها رد كنید؛ و چون میان مردم داورى كنید، به عدالت داورى نمایید. خداوند فرمان هاى خوبى به شما مى دهد. خدا شنواى بینا است.
در هر صورت، عمل به عهد و پیمان، یكى از دستورات مهم اسلامى است و قرآن كریم در موارد متعددى بر این امر تأكید كرده و با بیانات مختلفْ اهمیت آن را گوشزد نموده است، كه به نمونههایى از آن اشاره كردیم. اكنون سخن را با آیهاى دیگر در همین زمینه به پایان مىبریم، كه مىفرماید:
وَأَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ كانَ مَسْئُولا؛(3) و به پیمان [خود] وفا كنید، زیرا كه از پیمان سؤال خواهد شد.
1. نساء (4)، 58.
2. همان.
3. اسراء (17)، 34.
در معناى این آیه باید دقت كرد كه مقصود از این جمله كه: «از پیمان سؤال خواهد شد = إِنَّ الْعَهْدَ كانَ مَسْئُولا» این نیست كه از خود عهد سؤال مىشود كه آیا به تو عمل شد یا خیر؛ بلكه منظور این است كه از انسانها در مورد عهدهایشان سؤال مىشود كه آیا به آنها عمل كردند یا خیر؟ به تعبیر اصطلاحى، انسان است كه «مسؤول» است و مورد سؤال واقع مىشود، و «مسؤول عنه» و مورد سؤال، عهد و پیمان است. از این رو این آیه نظیر آیهاى است كه مىفرماید:
إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْئُولاً؛(1) همانا گوش و چشم و قلب، همه مورد پرسش واقع خواهند شد.
در این آیه نیز منظور این نیست كه از خود گوش و چشم مىپرسند كه چه شنیدى یا چه دیدى، بلكه مقصود این است كه از انسان در مورد چشم و گوشش سؤال مىكنند، و از او بازخواست خواهند كرد كه چه دیدى و چه شنیدى. البته بحث شهادت اعضا و جوارح آدمى بر اعمال او در روز قیامت، امرى مسلّم و در جاى خود محفوظ است، اما این آیه به آن مطلب اشاره ندارد و بحثش این است كه از خود انسان در مورد اعضا و جوارحش سؤال مىكنند كه چگونه و در چه راهى و چه كارى آنها را به كار گرفته است. از این رو معناى آیه «إِنَّ الْعَهْدَ كانَ مَسْئُولا» نیز این نیست كه خود عهد را مخاطب قرار مىدهند و از آن سؤال مىكنند، بلكه مقصود این است كه از انسان در مورد عهد و پیمانهایش سؤال مىكنند كه آیا به آنها پاىبند بوده است یا خیر.
امیدواریم كه خداى متعال به همه ما توفیق دهد كه «صراط مستقیم» را بهتر بشناسیم و نسبت به عهدهایى كه با خدا، اولیاى دین، مؤمنان و سایر مخلوقات داریم، همواره وفادار باشیم.
1. همان، 36.