فصل اوّل
عناوین و اوصاف قرآن
در قرآن مجید، آیات فراوانى وجود دارد كه به بیان ویژگىهاى این كتاب بزرگ پرداخته است. برخى از این آیات، با عناوین مفرد و برخى دیگر در قالب جمله یا جملاتى قرآن را توصیف مىكنند. آنچه در این بخش بررسى مىشود، فقط آیاتى است كه به معرفى قرآن با عناوین مفرد نظر دارد؛
مفسران و دانشمندان علوم قرآنى، در باب تعداد عناوین و اوصاف قرآن كه بیشتر با تعبیر «اسامى» قرآن از آن یاد مىكنند، آراى متعدد و مختلفى دارند. برخى، شمار آنها را بیش از نود عنوان دانسته(1) و جمعى دیگر، عناوین معدودى را یادآور شدهاند؛(2) افزون بر اختلاف دیدگاهى كه در تفسیر این آیات وجود دارد، برداشتهاى متفاوت این دانشمندان از تعبیر «اسامى و اوصاف قرآن» نیز زمینهساز اختلاف نظر در تعداد اسامى و صفات قرآن شده است؛ به این ترتیب كسانى كه تعداد انگشتشمارى از واژههاى اطلاقشده بر قرآن، مانند كتاب، قرآن، ذكر و فرقان را به عنوان اسامى قرآن ذكر كردهاند، اسم خاص، مشهور یا عنوان مستقل را در نظر داشته و آنان كه شمار بسیار زیادى از عناوین اطلاق شده بر این كتاب را اسم یا وصف قرآن دانستهاند، مقصودشان كاربرد لغوى واژگان «اسم» و «وصف» بوده است.
شایان ذكر است كه برخى از اوصاف و عناوین یاد شده، مانند هدى، موعظة و رحمة اوصاف ویژه قرآن مجید نیستند و حتى در قرآن نیز بر كتابهاى آسمانى گذشته اطلاق شدهاند.
در عناوین و اوصاف یاد شده، نكات مختلفى از قبیلِ معنا یا معانى لغوى و اصطلاحى، راز
1. ر. ك: بدرالدین، محمد (1408)؛ البرهان فى علوم القرآن؛ بیروت: دارالفكر، ج 1، ص 343.
2. ر. ك: طوسى، ابوجعفر محمد؛ التبیان الجامع لعلوم القرآن؛ چ 1، قم: مكتب الاعلام الاسلامى، 1409، ج 1، صص 17 ـ 19.
كاربرد آن در مورد قرآن، وحدت یا تعدد معانى آن در قرآن، ارتباط آنها با یكدیگر، ساختار معناشناختى هر یك، راز فراوان یا اندك شمار بودن كاربرد آنها در قرآن و اسم خاص بودن یا نبودن برخى از آنها(1) مىتواند بررسى شود؛ ولى پرداختن به همه آنها از حوصله این كتاب بیرون است و ما ناچار به گزینش برخى از این محورها هستیم؛ چنانكه عناوین یاد شده را مىتوان از دیدگاههاى مختلف دستهبندى كرد كه فقط به دو نوع دستهبندى در آغاز و پایان این بخش اكتفا مىشود: در دستهبندى نخست كه براساس آن به ذكر عناوین خواهیم پرداخت، اوصاف و عناوین قرآن را در دو دسته عناوین و اوصاف مستقل و تبعى قرار مىدهیم و در دستهبندى پایانى، آنها را با توجه به ارتباط و نزدیكبودن مفادشان به یكدیگر تقسیمبندى خواهیم كرد.
الف) عناوین استقلالى
مقصود از عناوین مستقل یا استقلالى، واژههایى هستند كه به خودى خود و بدون آنكه صفت واژه دیگرى قرار گیرند، بر قرآن اطلاق شدهاند. در قرآن مجید، بیش از چهل عنوان مستقل بر این كتاب گرانسنگ اطلاق شده كه به بررسى آنها مىپردازیم:
1و2. كتاب و كتب
كلمه «الكتاب» در چهل و هفت مورد بر قرآن، اطلاق شده است؛ مانند:
ذلك الكتاب لاریب فیه هدى للمتّقین؛(2)
آن كتاب كه تردیدى در آن نیست رهنمودى براى پرهیزكاران است.
و سایر موارد عبارتند از:
بقره/ 176، 231؛ آل عمران/ 7 دوبار؛ نساء/ 105، 113، 127، 136 دوبار، 140 مائده/ 48؛ انعام/ 114؛ اعراف/ 196؛ یونس/ 1، 37؛ یوسف/ 1؛ رعد/ 1؛ حجر/ 1؛ نحل/
1. دانشمندان علوم قرآن و مفسران، افزون بر بررسى اسم خاص بودن برخى از واژههاى مطرح شده در قرآن، به بررسى اسم خاص قرآن در روایات و عرف مسلمانان نیز پرداختهاند كه به لحاظ قرآنى بودن مباحثِ كتاب، از آن صرفنظر مىشود.
2. بقره/ 2
64، 89؛ كهف/ 1؛ مریم/ 16، 41، 51، 54، 56؛ شعراء/ 2؛ قصص/ 2، 86؛ عنكبوت/ 45، 47، 51؛ لقمان/ 2؛ سجده/ 2؛ فاطر/ 31، 32؛ زمر/ 1، 2، 41؛ مؤمن/ 2؛ شورى (شورا)/ 17، 52؛ زخرف/ 2؛ دخان/ 2؛ جاثیه/2 و احقاف/ 2.
در نه مورد دیگر نیز ظاهراً یا احتمالا، منظور از الكتاب «قرآن» است:
بقره/ 129، 151، 177؛ آلعمران/ 119، 164؛ اعراف/ 170؛ احزاب/ 6؛ مؤمن/ 70 جمعه/ 2.
و همچنین در چهار مورد، لفظ «كتاب اللّه» وارد شده است:
انفال/ 57؛ توبه/ 36؛ احزاب/ 6 و فاطر/ 29؛
كه در مورد دوم به صورت قطعى و در مورد چهارم احتمالا مقصود قرآن است.
و در یك مورد نیز (آیه 27 از سوره كهف) منظور از «كتاب ربّك» قرآن است.
و در شانزده مورد لفظ «كتاب» به طور نكره بر قرآن اطلاق شده است: بقره/ 89؛ مائده/ 15؛ انعام/ 92، 155؛ اعراف/ 2، 52؛ هود/ 1؛ ابراهیم/ 1؛ نمل/ 1؛ ص/29؛ فصلت/ 3 41؛ احقاف/ 12، 30؛ انبیاء/ 10؛ زمر/ 23.
و در یك مورد هم (سوره فصلت آیه 41) به «عزیز» و در دو مورد (سوره مائده آیه 15 و سوره نمل آیه 1) به «مبین» توصیف شده است.
در سوره بیّنه آیه سوم نیز «كتب» به صورت جمع بر قرآن اطلاق شده است:
فیها كتب قیّمة؛ در آن صحیفهها نوشتههاى استوارى است.
«كتاب» مصدر است و لغتشناسان معناى اصلى آن را گرد آوردن(1) و ثبت كردن دانستهاند. ولى در كاربرد رایج آن، به معناى نوشتن و نیز نوشته (معناى اسم مفعولى) بكار مىرود كه منظور خداوند از واژه كتاب در مورد قرآن معناى اخیر (نوشته) است.
در اینجا این سؤال پیش مىآید كه این وصف به چه مناسبت بر قرآن اطلاق شده است؟ و آیا پس از آنكه آیات قرآن نوشته شده این واژه در مورد قرآن بكار رفته است یا پیش از آن؟ و در صورت دوم چگونه بر الفاظى كه هنوز نوشته نشده است واژه كتاب (نوشته) اطلاق شده است؟
1. به همین دلیل برخى گفتهاند واژه كتاب در آنجا كه بر قرآن اطلاق شده است به معنى كتاب جامع است چون قرآن انواع داستانها، نشانهها، احكام و اخبار را به طرق ویژهاى گردآورده است. زركشى، بدرالدین محمد، همان، ص 347.
مفسران و محققان علوم قرآنى در این خصوص همداستان نیستند. برخى اطلاق كتاب بر قرآن را حقیقى دانسته و گفتهاند آیاتى كه در آنها واژه كتاب در مورد قرآن بكار رفته است زمانى نازل شده كه بخشى از آیات قرآن نوشته شده بود و به این لحاظ واژه كتاب بر قرآن اطلاق شده است.
این دیدگاه با روایات ترتیب نزول سور كه زركشى آن را منقول از ثقات مىداند سازگار است. زیرا طبق این نقل ـ با صرف نظر از آیه سوم سوره بیّنه كه ناظر به لوحههاى آسمانى قرآن است ـ اولین آیهاى كه در آن، لفظ كتاب بر قرآن اطلاق شده آیه 29/ ص است كه پس از نزول بیش از سى و پنج سوره از سور قرآن نازل شده است و طبعاً مسلمانان آیات پیشین را حفظ كرده و نوشته بودند. ولى این برداشت مبتنى بر یك حدس است و دلیلى بر اثبات آن در دست نیست. به علاوه اگر چنین دلیلى هم در كار باشد معلوم نیست كه اطلاق كتاب بر قرآن به این جهت باشد كه بخشى از آن نوشته شده است.
برخى دیگر معتقدند كه این كاربرد مجازى است و به لحاظ آن كه در آینده نوشته خواهد شد (به قرینه اَوْل و مشارفت) و یا باید نوشته شود(1) این واژه بر قرآن اطلاق شده است.
این دیدگاه را نیز به خاطر خلاف ظاهر و بىدلیل بودن نمىتوان پذیرفت؛ ولى مىتوان گفت كه معناى كتاب، مكتوب شأنى یعنى نوشتنى «ما من شأنه ان یكتب»است. چنانكه قرآن به معنى خواندنى «ما من شأنه ان یُقرأ» و «اله» به معنى پرستیدنى «ما من شأنه ان یُعبد» است.
و با این تفسیر، این گونه اشكالها به خصوص اشكالى كه در مورد اله وجود دارد كه منظور معبود به حق است یا مطلق معبود، پاسخ روشنترى مىیابد.(2)
در مورد اطلاق كتاب بر قرآن، وجه دیگرى را مىتوان تصور كرد و آن اینكه منظور از نوشتن آن، نوشتن در «لوح محفوظ» و «كتاب مكنون» است و شناخت كیفیت آن منوط به شناختن لوح محفوظ مىباشد تا معلوم شود كه چه سنخ كتابتى با آن مناسبت دارد.
1. آلوسى، شهابالدین سیدمحمود 1408 روحالمعانى فى تفسیر القرآن العظیم والسبع المثانى. ج 1 چاپ اول. بیروت: دارالفكر. ص 106.
2. براى توضیح بیشتر در این باره ر.ك: مصباح یزدى، محمدتقى؛ معارف القرآن؛ بیروت: الدار الاسلامیه 1408، چ 2، ص 25.
3. صحف
«صحف» جمع صحیفه، و صحیفه در اصل به معناى شىء گسترده است. در آیات قرآن، مفاد صحیفه به معناى كتاب بسیار نزدیك، و منظور، لوحههاى نورانى و غیر مادّى است كه مفاد وحى بر آنها ثبت شده است. چگونگى لوحهها و چگونگى ثبت وحى الهى بر آنها براى ما روشن نیست.
كلمه صحف، در دو جاى قرآن در مورد این كتاب بزرگ بهكار رفته است: نخست آیه 13 سوره عبس كه مىفرماید: فی صحف مكرّمة مرفوعة مطهّرة؛ در صحیفههایى ارجمند، والا و پاك كه صحف ظرف قرآن قرار گرفته است.
دوم آیه شریف: رسول من اللّه یتلوا صحفاً مطهّرة؛ فرستادهاى از سوى خدا كه صحیفههایى پاك را تلاوت مىكند(بیّنه، 2) كه بر اجزاى قرآن اطلاق شده است.
4و5. حدیث و احسن الحدیث
كلمه «حدیث» در چهار مورد بر قرآن اطلاق شده است؛ مانند:
فلیأتوا بحدیث مثله ان كانوا صادقین؛(1) پس سخنى همانند آن را بیاورند اگر را ستگویانند.
سه مورد دیگر، عبارتند از: كهف، 6؛ واقعه، 81 و قلم، 44. همچنین احتمالا مقصود از حدیث در 185 سوره اعراف و 50 مرسلات، قرآن است؛ امّا كلمه «احسن الحدیث» كه فقط در سوره زمر، آیه 23 در مورد قرآن استعمال شده، حتماً در مورد قرآن است.
واژه «حدیث» به دو معنا به كار مىرود: یكى به معناى تازه و جدید، و دیگرى به معناى سخن و كلام؛ گرچه اصل و ریشه این واژه به معناى تازگى است و شاید در كلام هم به همین عنایت كه اجزاى آن، یكى پس از دیگرى و تازه به تازه به وجود مىآید، استعمال شده است. این واژه، در مورد خواب دیدن نیز به لحاظ آن كه نوعى گفتگو است، به كار مىرود؛ ولى در كاربرد فعلى آن، عنایتى به تازه بودن مفهوم و مضمون كلام نیست؛ بنابراین، «حدیث» هنگامى كه در مورد قرآن به كار مىرود، به معناى «سخن» و «احسن الحدیث» به معناى «بهترین سخن» است.
1. طور، 34
6. قول
خداوند در آیه 68 سوره مؤمنون مىفرماید:
افلم یدّبّروا القول ام جائهم مالم یأت آبائهم الاولین؛ آیا در آن گفتار [قرآن] نیندیشیدهاند یا براى آنان چیزى آمده كه براى پدران پیشینشان نیامده است.
منظور از «القول» در این آیه، قرآن است؛ چنانكه ظاهراً منظور از آن در آیه 51 سوره قصص نیز خصوص قرآن است:
ولقد وصّلنا لهم القول لعلّهم یتذكّرون؛
به راستى كه گفتار [وحیانى]را پیاپى برایشان نازل كردیم؛ بدان امید كه پند پذیرند.
احتمالا مراد از «القول» در آیه 18 از سوره زمر نیز قرآن است:
الّذین یستمعون القول فیتّبعون احسنه؛
آنان كه گفتار را مىشنوند پس بهترینش را پیروى مىكنند.
و از این نكته نباید نگران بود و آن را بعید دانست كه با وجود لزوم پیروى از همه قرآن، چگونه در این آیه، كسانى را كه از بهترین آن پیروى مىكنند، ستوده است؛ زیرا در آیه 55 از همین سوره: واتّبعوا احسن ما انزل الیكم من ربّكم؛ و از بهترین چیزى كه از سوى خداوندگارتان به سوى شما فرود آمده، پیروى كنید، به پیروى از بهترین آنچه از طرف خدا بر شما نازل شده، فرمان مىدهد؛ چنانكه در آیه 145 سوره اعراف، خطاب به حضرت موسى(علیه السلام) مىفرماید: وأمر قومك یأخذوا باحسنها؛ و به قومت دستور ده كه نیكوترین آنها[لوحههاى وحیانى] را بگیرند [برگزینند و عمل كنند]؛ در صورتى كه أخذ به همه تورات بر بنىاسرائیل لازم بوده است. شاید منظور از (احسنه) محكمات قرآن باشد كه در مقابل آن متشابهات قرار دارد و بیمار دلان از آنها پیروى مىكنند:
فامّا الّذین فی قلوبهم زیغ فیتّبعون ماتشابه منه؛(1)
اما آنان كه در دلهاشان كژى است [بیمار دلند] آیات متشابه قرآن را پى مىگیرند.
شاید ذكر (احسن) به لحاظ فضیلت بعضى از احكام باشد؛ چنانكه مثلا حكم قصاص و عفو هر دو در قرآن آمده و عمل به هر یك از آن دو جایز است؛ ولى عفو، احسن و افضل است.
مفسران، وجوه دیگرى را نیز ذكر كردهاند.
1. آل عمران، 7.
كلمه «قول» در چند مورد دیگر نیز بر قرآن اطلاق شده است. در آیه 5 از سوره مزّمّل مىفرماید: انّا سنلقی علیك قولا ثقیلا؛ ما به راستى، بر تو گفتار سنگینى را مىافكنیم كه ظاهراً در این جا منظور بخشى از آیات قرآن است. در آیه 13 از سوره طارق مىفرماید:
انّه لقول فصل؛ به راستى كه قرآن گفتارى فیصله دهنده است.
در آیه 40 سوره حاقه مىفرماید: انّه لقول رسول كریم؛ به راستى كه قرآن گفتار فرستاده ارجمندى است و منظور از «رسول»، پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله وسلم) یا جبرئیل است و همین جمله در آیه 19 از سوره تكویر نیز آمده كه منظور از «رسول» در آن جا نیز به قرینه آیات بعد، جبرئیل است.
7و8. كلام اللّه و كلمات اللّه
تعبیر كلام اللّه در سه مورد در قرآن بهكار رفته است:
الف) آیه 75 از سوره بقره:
و قد كان فریق منهم یسمعون كلام اللّه ثم یحرّفونه من بعد ماعقلوه و هم یعلمون؛ با آنكه گروهى از ایشان سخن خدا را مىشنیدند؛ سپس آن را بعد از فهمیدنش تحریف مىكردند و مصداق آن، تورات است.
ب) آیه 6 از سوره توبه:
وان احد من المشركین استجارك فأجرْه حتّى یسمع كلام اللّه؛ و اگر یكى از مشركان از تو پناه خواست، پناهش ده تا سخن خدا را بشنود و مصداق آن قرآن است.
ج) آیه 15 از سوره فتح:
یریدون ان یبدّلوا كلام اللّه؛ مىخواهند سخن خدا را دگرگون سازند و منظور، كلام خاصى است كه خداى متعال درباره منافقان فرموده است.
در آیه 27 از سوره كهف كه مىفرماید:
و اتل مااوحی الیك من كتاب ربّك لامبدّل لكلماته؛ و آنچه را كه از كتاب خداوندگارت به تو وحى شده، بخوان. براى كلمات او تبدیل كننده[و دگرگون سازندهاى]نیست، واژه «كلمات» بر قرآن اطلاق شده است.
در آیات شریف، «كلمات» و «كلام» در مورد غیر قرآن نیز بهكار رفته و در تفسیر آن بحثها و آراى مختلفى صورت گرفته است؛ ولى از آن جا كه مقصود از كلام و كلمات در مورد قرآن روشن است، به توضیح و تفسیر آن نمىپردازیم.
بحث از كلام خداوند نیز در باب صفات و افعال الهى خواهد آمد.
9. قرآن
كلمه «القرآن» پنجاه بار به كار رفته كه در همه موارد، منظور همین كتاب شریف است؛ مانند:
شهر رمضان الذى انزل فیه القرآن ... ؛(1) ماه رمضان كه در آن قرآن نازل شده است، ....
سایر موارد عبارتند از: نساء، 82؛ مائده، 101؛ انعام، 19؛ اعراف، 204؛ توبه،111؛ یونس، 37؛ یوسف، 3؛ حجر، 87، 91؛ نحل، 98؛ اسراء، 9، 41، 45، 46، 60، 82، 88، 89؛ كهف، 54؛ طه، 2، 114؛ فرقان، 30، 32؛ نمل، 1، 6، 76، 92، قصص، 85؛ روم، 58؛ سبأ، 31؛ یس، 2؛ ص، 1؛ زمر، 27؛ فصلت، 26؛ زخرف، 31؛ احقاف، 29؛ محمد، 24؛ ق، 1، 45؛ قمر، 17، 22، 32، 40؛ رحمن، 2؛ حشر،21؛ مزمل، 4، 20؛ دهر، 23 و انشقاق، 21.
كلمه «قرآن» بدون الف و لام نیز سیزده بار در مورد این كتاب به كار رفته است: یوسف، 2؛ حجر، 1؛ اسراء، 106؛ طه، 113؛ یس، 69؛ زمر، 28؛ فصلت،3، 44؛ شورى، 7؛ زخرف، 3؛ واقعه، 77؛ جن، 1 و بروج، 21.
كلمه قرآن، در هفت مورد دیگر نیز استعمال شده كه در سه مورد آن منظور، مطلق خواندنى و در چهار مورد دیگر، معناى مصدرى ارائه شده است:
یونس، 15، 61؛ رعد، 31؛ اسراء، 78 (دوبار) و قیامت، 17 و 18.
«قرآن» در لغت به معناى خواندنى است. این واژه، در آغاز به صورت وصف در مورد این كتاب آسمانى به كار رفته؛ ولى بهتدریج جنبه عَلَمیت پیدا كرده است. این رأى كه قرآن از مادّه «قرن» گرفته شده و همزه آن زاید است وجه قابل اعتنایى نیست(2) و شاید نظیرى براى آن نتوان یافت؛ به علاوه همانطور كه اشاره شد، این لفظ در خود قرآن در چند مورد به معناى خواندن به كار رفته است.(3)
ظاهراً در اطلاق كلمه «قرآن» بر این كتاب، عنایتى جز اینكه الفاظى خواندنى است، منظور نیست؛ چنانكه در اطلاق كلمه «كتاب» معنایى جز اینكه آیاتى نوشتنى یا نوشته شده در لوح محفوظ است، فهمیده نمىشود. براى این توصیف، وجوه دیگرى را مىتوان ذكر كرد:
1. بقره، 185.
2. نظیر این وجه است دیدگاهى كه اعتقاد دارد: واژه قرآن، اسمى جامد و عَلَم براى قرآن است؛ مانند تورات و انجیل یا از قرائن و یا قرء به معناى القى یا اخذ گرفته شده است.
3. براى اطلاع ازاقوال ووجوه مختلف دراین زمینه ر.ك: زركشى، بدرالدّین محمّد؛ همان؛ ج1، ص 347ـ350
1. اصل مادّه «قرأ» به معناى جمع است، و قرء (به ضم قاف) به ایامى گفته مىشود كه خون حیض در رحم زن جمع مىشود، و قرآن، صفت مشبهه بر وزن فعلان به معناى «جامع» یا مصدر و به معناى «جامع» یا «مجموع فیه» است كه ذكر كلمه قرآن بعد از جمع در آیه 17 سوره قیامت آن را تأیید مىكند: انّ علینا جمعه و قرآنه؛(1) به راستى گردآورى و خواندن آن [=قرآن]برعهده ماست و نكته نامیدن این كتاب به این نام، جامعیت آن نسبت به همه مطالبى است كه بشر به آنها نیاز دارد.
2. انتخاب این نام براى این كتاب، بدین لحاظ است كه مردم پیوسته متوجه خواندن آن باشند و نباید آن را متروك بگذارند. این امر، زمینه متواترشدن قرائت قرآن را فراهم و مصونیت آن را از تحریف تضمین مىكند.(2)
3. این كتاب، مرتبهاى از كلام، بلكه علم الهى است و مقام حقیقى آن، بسى بالاتر از آن است كه به صورت الفاظ در آید؛ ولى خداى متعال بر مردم منّت نهاد و آن را چندان تنزل داد تا به صورت الفاظ خواندنى درآمد، و این نام براى آگاهى دادن به این مطلب است؛ چنانكه در آیه 3 زخرف مىفرماید:
انّا جعلناه قرآنا عربّیاً لعلّكم تعقلون؛
به راستى ما آن را قرآنى عربى قرار دادیم تا شما آن را [بفهمید و] درك كنید.
4. این وصف، بدان جهت است كه این كتاب را خداوند متعال براى پیغمبر خوانده است؛ چنانكه در سوره قیامت، آیه 18: فاذا قرأناه فاتّبع قرآنه؛ پس آنگاه كه آن را خواندیم، خواندنش را پى گیرو در سوره اعلى آیه 6 مىفرماید: سنقرئك فلاتنسى؛ بزودى تو را به خواندن [آیات خود]وامىداریم پس فراموش نخواهى كرد.
در موارد دیگرى همین معنا با تعبیر تلاوت بیان شده است؛ مانند آیه 252 بقره: تلك آیات اللّه نتلوها علیك بالحقّ؛ آن آیات الهى است. ما آن را بحق بر تو تلاوت مىكنیم و از آن استفاده مىشود كه این كتاب شریف، با همین الفاظ خاص بر پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله وسلم) نازل شده؛ نه این كه فقط معناى آنها به قلب مباركش القاء شده و الفاظش از خود آن حضرت باشد.
در میان این وجوه، دو وجه اخیر نزدیكتر به نظر مىرسد.
1. بنابر آنكه عطف «قرانه» بر «جمعه» عطف تفسیرى باشد.
2. دراز، محمد عبداللّه (1394)؛ النّباء العظیم نظرات جدیدة فى القرآن؛ چ 3، كویت: دارالقلم. ص 13.
10 و 11. تنزیل و منزَّل
كلمه «تنزیل» در پنج مورد بر قرآن اطلاق شده است؛ مانند:
و انّه لتنزیل رب العالمین؛(1)
و به راستى كه آن [قرآن] فرود آمده از سوى خداوندگار جهانیان است.
چهار مورد دیگر عبارتند از: فصلت، 2 و 42؛ واقعه، 80 و الحاقه، 43.
در پنج مورد «تنزیل الكتاب» به كار رفته است: سجده، 2؛ زمر، 1؛ غافر، 2؛ جاثیه، 2 و احقاف، 2.
در آیه 4 سوره طه:
تنزیلا ممّن خلق الارض و السّموات العلى؛
[معارفى] فرود آمده از سوى كسى كه زمین و آسمانهاى بلند را آفرید.
در آیه 5 سوره یس:
تنزیل العزیز الرحیم؛
[معارفى] فرودآمده از سوى [خداوند] شكستناپذیر و مهربان.
و در دو مورد دیگر نیز به صورت مفعول مطلق ذكر شده است: اسراء، 106 و دهر،23.
در آیه 114 شعراء مىفرماید:
والذین آتیناهم الكتاب یعلمون انّه منزّل من ربك بالحقّ؛
و كسانىكه به آنان كتاب [آسمانى] دادهایم، مىدانند كه به راستى آن [قرآن] از سوى خداوندگارت بهحق فرود آمده است.
روشن است كه در پنج مورد اوّل كه بر خود قرآن اطلاق شده، معناى اسم مفعولى اراده شده است.
تنزیل، از مادّه «نزول» به معناى فرود آمدن است و هیأت تفعیل دلالت بر كثرت دارد. كثرت نزول قرآن یا به لحاظ تعدد آیات و یا به لحاظ كثرت مراتب نزول است(2)، و وجه اخیر، روشنتر و چنانكه توضیحش خواهد آمد، با موارد كاربرد سازگارتر است.
1. شعراء، 192.
2. توضیح بیشتر این مطلب و فرق بین نزول، انزال و تنزیل كه در مورد قرآن بهكار رفته است، در فصل بعد خواهد آمد.
«نزول» در برابر صعود و عروج، گاهى در مورد محسوسات بهكار مىرود؛ یعنى جسمى از نقطه فوقانى به نقطهاى كه پایینتر از آن قرار گرفته، منتقل شود و گاهى در امور اعتبارى استعمال مىشود؛ مانند كسى كه از مقام اعتبارى بالاترى به مقام پایینتر تنزل كند؛ چنانكه گفته مىشود: «نزل الملك عن عرشه» كه منظور، خلع و یا كنارهگیرى از مقام سلطنت است. گاهى در امور حقیقى غیر حسى به كار مىرود؛ مانند قرآن كه از طرف خداوند متعال بر قلب پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله وسلم) نازل شده و از مقام علم الهى به مرحله الفاظ و مفاهیم بشرى تنزل یافته است؛ زیرا روشن است كه نزول قرآن به معناى حركت یك شىء جسمانى از یك مبدأ مادّى به مقصد مادّى دیگر یا به معناى تنزل مقام و اعتبار حقیقت قرآن نیست.
12. آیات
كلمه آیات به صورتهاى مختلف در مورد قرآن به كار رفته است:
در آیه 58 سوره آلعمران مىفرماید:
ذلك نتلوه علیك من الآیات؛ آن [حقایق] كه بر تو تلاوت مىكنیم، از آیات [الهى] است
در بیست و سه مورد دیگر، ظاهراً منظور از آیات، قرآن است: بقره، 219 و 266؛ آل عمران، 118؛ مائده، 75؛ انعام، 46، 55، 65، 97، 105 و 126؛ اعراف، 32، 58 و 174؛ توبه، 11؛ یونس، 5 و 24؛ رعد، 2؛ نور، 18، 58، 61؛ روم، 28 و حدید،17.
در هفت مورد «آیات اللّه» بر قرآن اطلاق شده است:
بقره، 252؛ آلعمران، 101، 108؛ قصص، 87؛ احزاب، 34 و جاثیه، 6 و 8.
در هفده مورد دیگر نیز ظاهراً منظور قرآن است: بقره، 61؛ آلعمران، 70، 199؛ نساء، 140؛ انعام، 33، 157؛ اعراف، 26؛ توبه، 9؛ یونس، 95؛ نحل، 104، 105؛ زمر، 63 و مؤمن، 4، 35، 56، 63، 69.
در پنج مورد دیگر، كلمه آیات به «رب» اضافه و بر قرآن اطلاق شده است: كهف، 22، 57؛ مؤمنون، 58؛ فرقان، 73 و جاثیه، 11.
در چهار مورد ظاهراً منظور از كلمه «آیاتى» قرآن است: بقره، 41؛ مائده، 44؛ اعراف، 146 و زمر، 58.
چنانكه در هفده مورد دیگر ظاهراً مصداق «آیاته» قرآن است: بقره، 187، 221، 242؛ آل عمران، 103، 164؛ مائده، 89؛ انعام، 21، 118؛ انفال، 2؛ توبه، 65؛ یونس، 17؛ هود، 1؛ نور، 59؛ ص، 29؛ فصلت، 3؛ جاثیه، 6 و جمعه، 2.
در بیست و چهار مورد كلمه «آیاتنا» بر قرآن اطلاق شده: بقره، 151؛ نساء، 56؛ انعام، 54، 68، 150، 157؛ اعراف، 182؛ انفال، 31؛ حج، 51، 72؛ نمل، 81؛ قصص، 45؛ عنكبوت، 47، 49؛ روم، 53؛ لقمان، 7؛ سبا، 5، 38؛ فصلت، 28، 40؛ شورى، 35؛ قلم، 15؛ مدثر، 16 و مطففین، 13.
و در دوازده مورد دیگر، ظاهراً منظور از «آیاتنا» قرآن است: مائده، 10، 86؛ انعام، 39 اسراء، 98؛ مریم، 77؛ حج، 57؛ نمل، 82؛ لقمان، 32؛ سجده، 15؛ جاثیه، 9؛ حدید، 19 و بلد، 19 و در موارد دیگرى، «آیات» به معناى عام آن استعمال شده كه شامل قرآن هم مىشود.
در پنج مورد، تعبیر «آیات بینات» در مورد قرآن بهكار رفته است: بقره، 99؛ حج، 16 عنكبوت، 49؛ حدید، 9 و مجادله، 5.
و در شش مورد دیگر «آیاتنا بینات» ذكر شده است: یونس، 15؛ مریم، 73؛ حج، 72 سبأ، 43 و احقاف، 7.
در دو مورد «آیات مبیّنات» آمده است: نور، 43، 46.
در آیه 11 از سوره طلاق:
رسولا یتلوا علیكم آیات اللّه مبیّنات؛ فرستادهاى كه آیات روشنگر خداوند را بر شما تلاوت مىكند.
و آیه اوّل از سوره رعد و سوره حجر:
تلك آیات الكتاب؛ آن آیات كتاب [خداوند]است.
و آیه اوّل از سوره نمل:
تلك آیات الكتاب القرآن وكتاب مبین؛ آن آیات قرآن و كتاب روشن و روشنگر است.
و آیه اوّل از سوره یوسف و آیه دوم از شعراء و سوره قصص:
تلك آیات الكتاب المبین؛ آن آیات كتاب روشنگر[خدا] است
مقصود از «آیات»، قرآن است.
«آیه» به معناى نشانه و علامت روشن و گویا است و بر ساختمان و برج مرتفع اطلاق
مىشود؛ چنانكه در آیه 128 سوره شعرا مىفرماید:
اتبنون بكل ریع آیة تعبثون؛ آیا بر هر تپهاى برجى مىسازید كه [در آن] بیهوده كارى كنید.
و نیز به چیزى كه مایه پند و اندرز باشد، آیه گفته مىشود؛ مانند آیه 92 از سوره یونس:
فالیوم ننجّیك ببدنك لتكون لمن خلفك آیة؛
پس امروز بدنت را نجات مىدهیم تا براى آیندگان مایه عبرتى باشى.
آیات الهى امورى هستند كه به وجود آفریدگار، قدرت، حكمت، عظمت و سایر صفات علیاى او گواهى مىدهند؛ از این رو در مورد همه آفریدگان بهكار مىرود. قرآن شریف در موارد زیادى پس از ذكر پدیدههاى جهان آفرینش مىفرماید: انّ فی ذلك لآیات؛ به راستى كه در آن [پدیدههاى شگفت جهان] نشانههایى [براى خدا و صفات او]است.
امور خارقالعاده و معجزات انبیا نیز به خصوص «آیات» نامیده مىشوند؛ زیرا هم دلالت روشنترى بر قدرت و عظمت الهى دارند و هم نشانه صدق انبیا در دعوى نبوتند.
در آیه 50 سوره مؤمنون:
وجعلنا ابن مریم وامَّه آیه؛ و [عیسى] فرزند مریم و مادرش را نشانهاى قرار دادیم.
و در آیه 101 سوره اسراء:
ولقد آتینا موسى تسع آیات بیّنات؛ و به تحقیق ما به موسى نُه نشانه روشن دادیم.
به این نكته اشاره شده است.
معاندان گاهى نشانهاى را مطالبه مىكردند كه هر بینندهاى را ناچار به قبول كند. قرآن با اشاره به اینان مىفرماید:
ان نشأ ننزّل علیهم من السّماء آیة فظلّت اعناقهم لها خاضعین؛(1)
اگر بخواهیم بر آنان از آسمان نشانهاى فرو مىفرستیم كه در برابر آن كاملا تسلیم شوند.
حكمت الهى، اقتضا دارد كه باب اختیار به روى مردم باز باشد. هر كس بخواهد راه درست و هر كس بخواهد گمراهى را برگزیند؛ وگرنه خدا مىتوانست چنان اعجاز عظیم و مهیبى را از آسمان ظاهر كند كه چارهاى جز تسلیم در برابر حق نداشته باشند.
از جمله موارد كاربرد «آیه»، قرآن شریف است كه در موارد زیادى ـ چنانكه اشاره شد ـ بر این كتاب به لحاظ قطعات و جملاتش، «آیات اللّه» اطلاق شده است؛ بنابراین، آیات الهى را
1. شعراء، 4.
مىتوان به دو قسم «تشریعى» و «تكوینى» تقسیم كرد: آیات تشریعى، قرآن كریم و دیگر كتابهاى آسمانى است، و آیات تكوینى به دو دسته عادى و خارقالعاده یا آیات به معناى عام و خاص منقسم مىشوند. آیات به معناى عام، شامل همه پدیدههاى جهان و آیات به معناى خاص، دربردارنده امور خارق عادت و معجزات پیمبران است.
13و14. حقّ و حقّ الیقین
كلمه «حق» در سى و شش مورد بر قرآن اطلاق شده است؛ مانند:
فامّا الذین آمنوا فیعلمون انّه الحقّ من رّبهم؛(1)
اما كسانى كه ایمان آوردند، مىدانند كه به راستى آن [مثل]، حق و از سوى خداوندگارشان است.
سایر موارد عبارتند از:
بقره، 91، 144، 147، 149؛ آلعمران، 60؛ نساء، 170؛ مائده، 84؛ انعام، 5، 66؛ یونس، 94، 108؛ هود، 17، 120؛ رعد، 1، 19؛ كهف، 29؛ حج، 54؛ مؤمنون، 70، 90؛ قصص، 48، 53؛ عنكبوت، 68؛ سجده، 3؛ سبأ، 6، 43؛ فاطر، 31؛ صافات، 37؛ زخرف، 29، 30؛ احقاف، 7؛ محمد، 2، 3؛ ق، 5؛ حدید، 16 و ممتحنه، 1.
در هفت مورد دیگر نیز ظاهراً یا احتمالا منظور از «الحقّ» قرآن است:
مائده، 48، 83؛ انعام، 57؛ اسراء، 81؛ سبأ، 49؛ فصلت، 53 و زخرف، 78.
در آیه 51 سوره حاقّه، كلمه «حقّ الیقین» بر قرآن اطلاق شده است. احتمالا منظور از این كلمه در آیه 95 سوره واقعه نیز قرآن است.
15. صدق
مصداق «الصّدق» در آیه 32 از سوره زمر:
فمن اظلم ممّن كذب على اللّه وكذَّب بالصّدق اذ جاءه؛ پس چه كسى ستمكارتر از آن است كه دروغ بر خدا بسته و چون [سخن] راست [قرآن] برایش آمد، آن را تكذیب مىكند.
قرآن است؛ چنانكه ظاهراً مقصود از الصّدق در آیه 33 زمر نیز قرآن مجید است.
1. بقره، 26.
«حقّ»، مصدر و به معناى ثبوت است، و به معناى وصفى (ثابت) نیز به كار مىرود. هر چیز در ظرف ثبوتش، حق است و بر این اساس، همه موجودات حتى موجودات اعتبارى هم به لحاظ ثباتى كه دارند حق نامیده مىشوند؛ ولى گاهى حق به معناى ثابتِ دایم و مطلق بهكار مىرود و در مقابل آن، چیزهاى فناپذیر، باطل شمرده مىشوند و گاهى به معناى ثابت بالذات استعمال مىشود كه منحصر به خداى متعال است.
حق به معناى كلام یا اعتقاد یا ادعاى مطابق با واقع و (تقریباً مرادف با صدق) نیز بهكار مىرود. گفته شده كه اگر نظر به مطابقت كلام با واقع باشد، لغت «صدق» به كار مىرود و اگر نظر به مطابقت واقع با كلام یا عقیده باشد لفظ «حق» استعمال مىشود.
واژه حق در مورد اَعمال، به لحاظ اینكه داراى مصالح واقعى هستند و در مورد امور اعتبارى، با توجه به ثبوت آنها در ظرف اعتبار نیز استعمال مىشود.
كاربرد حق در مورد قرآن یا به لحاظ حقایقى است كه از آنها حكایت مىكند یا به لحاظ درست بودن ادعاى آن است كه از طرف خدا نازل شده.
16. علم
در چهار مورد خطاب به پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله وسلم) آمده است:
ما جاءك من العلم؛ آنچه از علم بهسوى تو آمد.
بقره، 120، 145؛ آلعمران، 61 و رعد، 37. كه تنها مصداق مورد نظر در آیه یا یكى از مصادیق آن و دست كم سبب حصول علم را مىتوان قرآن دانست.
17. برهان
خداوند در آیه 173 سوره نساء مىفرماید:
قد جاءكم برهان من ربّكم؛ به تحقیق كه برهانى از سوى خداوندگارتان برایتان آمده است.
منظور از برهان در این آیه شریف، قرآن و معناى آن دلیل روشنى است كه جاى شك و شبههاى باقى نگذارد.
18و19. بیان و تبیان
در آیه 138 سوره آلعمران چنین آمده است:
هذا بیان للنّاس؛ این [قرآن] روشنگرى براى مردم است.
در آیه 89 سوره نحل نیز فرموده است:
و نزّلنا علیك الكتاب تبیاناً لكلّ شىء؛ و بر تو كتاب را فرو فرستادیم كه بیانگر همه چیز است.
20و21. بیّنه و بیّنات
در آیه 157 سوره انعام ذكر شدهفقد جاءكم بیّنة من ربّكم؛ به تحقیق كه براى شما دلیل روشنى از سوى خداوندگارتان آمد و احتمالا مصداق بیّنه در آیه 57 سوره انعام و 17 هود و 133 طه و 14 سوره محمد(صلى الله علیه وآله وسلم) و نیز منظور از البیّنه در آیه اوّل و چهارم سوره بیّنه، قرآن است.
خداوند متعال، در آیه 185 سوره بقره در وصف قرآن مىفرماید: و بیّنات من الهدى؛ و دلایل روشنى از هدایت و ظاهراً مراد از البیّنات در این آیات نیز قرآن است: بقره، 209، 253؛ آلعمران، 86؛ مؤمن، 66 و قبلا گفته شد كه آیات قرآن در مواردى به بیّنات توصیف شده است.
«بیان» مصدر فعل لازم، به معناى واضح و روشن شدن است و به معناى مصدر و اسم فاعل متعدى (روشنكردن و روشنكننده) نیز بهكار مىرود.
«بیّنه» صفت مشبهه از فعل متعدى، بهمعناى روشن كننده است.
«تبیان» مصدر سماعى از فعل متعدى یعنى روشن كردن است.
«مبین» نیز كه بعداً در اوصاف تبعى قرآن ذكر خواهد شد، از همین مادّه، یعنى اسم فاعل از «ابان» است و به معناى لازم و متعدى (روشن و روشن كننده) استعمال مىشود.
اطلاق بیان و تبیان بر قرآن، بدین لحاظ است كه این كتاب، همه حقایقى را كه بشر باید از آنها آگاه باشد و بدون آگاهى از آنها نمىتواند راه سعادت را بپیماید، روشن مىكند و ظاهراً منظور از «تبیاناً لكل شىء» نیز روشن ساختن امورى است كه بیان آنها در شأن قرآن مىباشد.
كلمه «شىء» به اصطلاح، مقید است و قید آن، از قراین مقامى و مناسبت حكم و موضوع فهمیده مىشود؛(1) چنانكه منظور از «كل شىء» در آیه 23 سوره نمل كه مىفرماید: واوتیتْ من
1. توضیح بیشتر درباره آیه شریف « تبیاناً لكل شىء» در بحث جامعیت خواهد آمد.
كل شىء؛ و از هر چیز [مربوط به حكومت] به او [=ملكه سبا] داده شده بود، همه لوازم سلطنتاست؛ نه همه اشیاء جهان هستى.
22و23. بلاغ و بالغة
در آیه 52 از سوره ابراهیم آمده است: هذا بلاغ للنّاس؛ این [معارف قرآنى] بیان رسایى براى مردم است و احتمالا منظور از «بلاغ» در آیه 35 سوره احقاف نیز قرآن است.
در آیه 5 از سوره قمر مىفرماید:حكمة بالغة فما تغن النّذر؛ حكمتى رسا پس بیمها و هشدارها سودى نمىبخشد.
كلمه «بلاغ» به معناى «ابلاغ» و به معناى «كفایت» بهكار مىرود و در این مورد، هر دو معنا، محتمل است و شاید معناى دوم مناسبتر باشد.
مقصود از بالغة كه صفت حكمت قرار گرفته، یا به لحاظ بیان رساى قرآن است كه در اداى مطالب، معارف خود را به گویاترین بیان، بیان مىكند و یا به لحاظ محتواى آن است كه در نهایتِ صواب و درستى است و معناى دوم، با سیاق آیه سازگارتر است.
24. حكمت
در آیه 129 بقره، 164 آلعمران و 2 جمعه درباره پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) چنین آمده است:
ویعلّمهم الكتاب والحكمة؛ و كتاب و حكمت به ایشان مىآموزد.
در آیه 152 بقره نیز آمده است:
ویعلّمكم الكتاب والحكمة؛ و كتاب و حكمت را به شما مىآموزد.
و در آیه 231 از سوره بقره (خطاب به مسلمانان) مىفرماید:
وما انزل علیكم من الكتاب و الحكمة؛ و آنچه از كتاب و حكمت بر شما فرو فرستاده است.
در آیه 113 نساء ذكر شده است:
وانزل اللّه علیك الكتاب والحكمة؛ و خدا بر تو كتاب و حكمت را فرو فرستاد.
در آیه 34 سوره احزاب، خطاب به زنان پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) مىفرماید:
واذكرن مایتلى فی بیوتكنّ من آیات اللّه والحكمة...؛
و آنچه از آیات خدا و حكمت را كه در خانههاتان بر شما تلاوت مىشود، به یاد آورید.
خداوند در آیه 5 سوره قمر نیز چنین فرموده است:
ولقد جاءهم من الانباء مافیه مزدجر حكمة بالغة فما تغن النّذر؛ و قطعاً از اخبار [گذشتگان]آنچه سبب انزجار [از كفر] است، برایشان آمد؛ حكمتى رسا پس هشدارها سودى نمىبخشد.
منظور از كلمه «الحكمه» كه در چندین آیه، بر الكتاب عطف شده، ظاهراً همان حكمتهاى مندرج در كتاب و از باب ذكر خاص بعد از عام، یا به تعبیر دقیقتر، ذكر جزء بعد از كل است؛ البته این احتمال وجود دارد كه منظور از «الكتاب» در این آیات، خصوص قوانین یا سایر اجزاى كتاب (غیر از حكمت) باشد كه در این صورت، از قبیل عطف متباینان خواهد بود.
در هر صورت، مقصود از حكمت، بخشى از قرآن است و آیه 39 سوره اسراء كه بعد از چند دستور حكیمانه مىفرماید: ذلك مما اوحى الیك ربّك من الحكمة؛ آن [سفارشها] از حكمتهایى است كه خداوندگارت به تو وحى كرده،مؤید این برداشت است.
همین آیه نیز این احتمال را كه منظور از «الحكمه» خصوص حكمت نظرى باشد، تضعیف مىكند؛ زیرا این آیات، هر دو حكمت نظرى و عملى را دربردارد.
چنانكه دیدیم، این عنوان قرآن مجید در آیه 5 قمر به صفت بالغه توصیف شده است.
25. حُكم
در آیه 37 رعد آمده: و كذلك انزلناه حكما عربیّا؛ و بدینسان آن [قرآن] را فرمانى عربى نازل كردیم.
كه مقصود از آن قرآن مجید است.
در این آیه براى حكم دو معناى متفاوت ذكر شده است: نخست به معناى دستور العمل قطعى یا قضاوت مخصوص امور مورد اختلاف كه چون قرآن مجید، دربردارنده احكام الزامى است و بین مردم، به ویژه در امور مورد اختلاف، قضاوت مىكند، حكم نامیده شده است. دوم به معناى حكمت است و بر قرآن، به سبب اشتمال بر معارف الهى، «حكم» اطلاق شده است. گویا معناى اوّل، با سیاق آیه سازگارتر است.
26. فرقان
در آیه اوّل فرقان آمده است: تبارك الّذى نزّل الفرقان على عبده لیكون للعالمین نذیرا؛ خجسته باد بر كسى كه بر بنده خود فرقان [=جدا سازنده حق از باطل] را فرو فرستاد تا هشدار دهندهاى براى جهانیان باشد.
ظاهرا منظور از «الفرقان» در آیه 185 سوره بقره و آیه 3 آل عمران نیز قرآن است.
27و28. تفصیل و مفصّل
در آیات
و هو الذى انزل الیكم الكتاب مفصّلا؛(1)
با آنكه او [خدا] كسى است كه كتاب را تفصیل یافته بر تو فرو فرستاد.
ولكن تصدیق الّذى بین یدیه و تفصیل الكتاب؛(2)
بلكه تصدیقكننده [آنچه كتابهاى آسمانى]پیش از آن و تبیین و توضیح كتاب است.
ولكن تصدیق الّذى بین یدیه و تفصیل كل شىء؛(3)
بلكه تصدیق كننده آنچه [كتابهاى آسمانى]پیش از آن و روشن كننده هر چیزى است.
دو واژه مفصل و تفصیل ذكر شده است.
مادّه «فرق و فصل» به معناى جدا كردن و تمییز دادن، و «فرقان» مصدر یا اسم مصدر و در دلالت بر این معنا رساتر است؛ چنانكه تفصیل، به واسطه هیأتِ تفعیل، بر كثرت دلالت مىكند.
جداكردن، گاهى در امور حسى به كار مىرود و بر فاصله انداختن میان دو امر مادّى و محسوس دلالت دارد، و گاهى در امور اعتبارى، مانند قضاوت و گاهى در امور معنوى مانند جداكردن حق از باطل استعمال مىشود.
تعبیر «فرق» به معناى حسى آن، در آیه 50 سوره بقره در قرآن بهكار رفته است:
واذ فرقنا بكم البحر فانجیناكم و اغرقنا آل فرعون و انتم تنظرون؛
و به یاد آورید آنگاه را كه برایتان دریا را شكافتیم؛ پس شما را نجات دادیم و فرعونیان را در حالى كه نظاره مىكردید، غرق كردیم.
منظور، شكافتن رود نیل براى بنىاسرائیل است.
كلمه «فرقان» نیز گرچه ممكن است به معناى اسم مفعول و به لحاظ تفرق و تدرج آیات، بر قرآن اطلاق شود، ولى ظاهراً در همه مواردى كه در مورد قرآن (یا تورات) بهكار رفته، به معناى اسم فاعل و به لحاظ تمییز دادن این دو كتاب بین حق و باطل است.
1. انعام، 114.
2. یونس، 37.
3. یوسف، 111.
كلمه «فصل» در آیه 13 سوره طارق كه مىفرماید: انّه لقول فصل؛ به راستى كه آن [قرآن]گفتارى فیصلهدهنده است و در اوصاف تبعى ذكر خواهد شد نیز بر این معنا دلالت دارد.
اطلاق «تفصیل و مفصّل» بر قرآن، به لحاظ باز كردن و توضیح مطالب و تقریباً مرادف با تبیین است و مؤید آن این است كه در ذیل آیات، گاهى تعبیر تبیین و گاهى تعبیر تفصیل به كار مىرود؛ مثلاً در آیه 118 بقره مىفرماید:
قد بیّنا الایات لقوم یوقنون؛ به تحقیق آیات را براى مردمى كه اهل یقین باشند، بیان كردیم.
خداوند متعال، در آیه 97 انعام مىفرماید:
قد فصّلنا الایات لقوم یعلمون؛ به تحقیق آیات را براى مردمى كه اهل دانش باشند بیان كردیم؛
بنابراین «تفصیل كل شىء» نظیر «تبیاناً لكل شىء» خواهد بود.
29. نور
در آیات
و انزلنا الیكم نورا مبینا؛(1) و بهسوى شما نورى روشنگر فرو فرستادیم.
قد جاء كم من اللّه نور و كتاب مبین؛(2)
به تحقیق به طرف شما از سوى خدا نورى و كتابى روشنگر آمد.
و اتّبعوا النّور الذى انزل معه؛(3) و از نورى كه با [بعثت] او نازل شده، پیروى كردند.
ماكنت تدرى ما الكتاب و لا الایمان ولكن جعلناه نورا؛(4)
و تو آن نبودى كه بدانى كتاب و ایمان چیست؛ ولى ما آن [قرآن] را نورى قرار دادیم.
فامنوا باللّه و رسوله والنّور الّذى انزلنا؛(5)
پس به خدا و رسولش و نورى كه فرو فرستادیم، ایمان آورید.
كلمه نور به كار رفته كه مقصود در همه این موارد، قرآن است.
در چند مورد دیگر، مانند آیه 32 توبه، آیه 8 صف و آیه 35 سوره نور نیز احتمالا منظور از نور، قرآن است.
1. نساء، 174.
2. مائده، 15.
3. اعراف، 157.
4. شورى، 52.
5. تغابن، 8.
اطلاق نور بر قرآن ظاهراً به این لحاظ است كه راه سعادت انسان را روشن و او را از حقایق هستى آگاه مىسازد؛ همچنین ممكن است به لحاظ حقیقت متعالى آن باشد كه از سرچشمه بىنهایت نور، یعنى خداى متعال صادر شده و در صورتى كه منظور از نور در آیه نور (مثل نوره) قرآن باشد، وجه اخیر مناسبتر است.
30. بصائر
در آیات ذیل، كلمه بصائر به كار رفته است:
قد جائكم بصائر من ربّكم؛(1) به تحقیق شما را بصیرتهایى از سوى خداوندگارتان آمد.
هذا بصائر من ربّكم؛(2) این [معارف قرآنى] بصیرتهایى از سوى خداوندگارتان است.
هذا بصائر للنّاس؛(3) این [معارف قرآنى] بصیرتهایى براى مردم است.
«بصائر» جمع بصیرت به معناى بینش است و بر چیزهایى مانند دلیل و پند كه موجب بینش عقل و دل مىشود نیز اطلاق مىگردد. آیات قرآن به انسان امكان مىدهد كه راه راست را ببیند و آن را از چاه باز شناسد. چشم دل را بینا مىسازد تا حقایق را با نور باطنى ببیند؛ ولى اگر كسى عناد ورزید و چشم خود را بست و نخواست از آن استفاده كند، نتیجه معكوس مىگیرد؛ چنانكه در ذیل آیه 104 سوره انعام مىفرماید:
فمن ابصر فلنفسه ومن عمی فعلیها؛ پس هر كس چشم دل را [با قرآن] بینا سازد، به سود او، و هر كس خود را كور باطن كند، به زیان او است.
و مناسبت ابصار با بصائر روشن است.
در آیه 44 سوره فصلت آمده است:
والذین لایؤمنون فی آذانهم وقرو هو علیهم عمى؛
و كسانى كه ایمان نمىآورند، در گوشهاشان سنگینى و قرآن بر آنان [سبب] كور باطنى است.
1. انعام، 104.
2. اعراف، 203.
3. جاثیه، 20.
31. هدى
در آیه 11 سوره جاثیه: «هذا هدى»، 185 بقره: «هدى للنّاس» 157 انعام:
... فقد جائكم بیّنة من ربكم وهدى...؛ به تحقیق كه شما را راهنمود و دلیلى روشن آمد.
88 انعام و 23 زمر:
ذلك هدى اللّه یهدى به من یشاء...؛
آن [قرآن] رهنمود خداوند است كه هر كس را مىخواهد با آن راهنمایى مىكند.
و در آیه 13 سوره جن:
وانّا لمّا سمعنا الهدى آمنّا به؛ و به راستى ما چون رهنمود [خدا] را شنیدیم، به آن ایمان آوردیم.، واژه «هدى» بهكار رفته است.
در آیات زیادى بعد از توصیف قرآن به «هدى» طوایف خاصى را به عنوان كسانى كه مشمول هدایت قرآن و به وسیله آن رهنمون مىشوند ذكر فرموده كه در بحث شرایط بهرهمندى از قرآن خواهد آمد.
در موارد ذیل نیز محتمل است كه منظور از «الهدى» قرآن باشد: نساء، 115؛ اعراف، 193، 198؛ توبه، 33؛ اسراء، 94؛ قصص، 57؛ سبأ، 32؛ محمد، 25، 32؛ فتح، 28؛ نجم، 23 و صف، 9.
این وصف قرآن دلالت دارد بر این كه انسان به طرف هدف و مقصدى در حركت است و براى شناختن راهى كه او را به هدف برساند، به راهنما نیاز دارد. این وظیفه را قرآن به عهده گرفته است؛ اما اینكه هدف نهایى چیست و راه صحیح آن كدام است و قرآن چگونه بشر را راهنمایى مىكند، در بحث اهداف فعل خدا و اهداف قرآن بررسى خواهد شد.
32. ذكر
كلمه «الذكر» در هشت مورد، بر قرآن اطلاق شده است: حجر، 6، 9؛ نحل، 44؛ یس، 11؛ ص، 8؛ فصلت، 41؛ قمر، 25 و قلم، 51.
خداوند، در آیه 58 آلعمران مىفرماید:
ذلك نتلوه علیك من الآیات و الذّكر الحكیم؛
آن [حقایق] كه بر تو تلاوت مىكنیم، از آیات [الهى] و یادآورى با حكمت است.
در سه مورد احتمالا منظور از «الذكر» قرآن است: فرقان، 18، 29 و زخرف، 5.
كلمه ذكر (بدون الف و لام) نیز در سه مورد بر قرآن اطلاق شده است: یس، 69؛ طه، 99 و طلاق، 10. در آیه 49 سوره ص، آیه 3 از سوره صافات و آیه 5 از مرسلات احتمالا منظور از آن قرآن است.
در آیه 50 انبیاء:
وهذا ذكر مبارك انزلناه...؛ و این [قرآن] یادآورى مباركى است كه فرو فرستادیم،
104 یوسف، 87 ص، 27 تكویر:
ان هو الا ذكر للعالمین؛ و آن [قرآن] جز یادآورى براى جهانیان [چیز دیگرى]نیست، 52 قلم:
وما هو الا ذكر للعالمین
44 زخرف:
وانّه لذكر لك و لقومك؛ و راستى كه آن [قرآن]یادآورى براى تو و مردم تو است،
24 انبیاء:
هذا ذكر مَن معى وذكر مَن قبلى؛ این یادآورى است براى كسانى كه با مناند و كسانى كه پیش از من بودهاند.
و در آیه 8 سوره ص:
بل هم فی شكّ من ذكری؛ بلكه آنان درباره یاد و پند [قرآن] من دو دلند
واژه «ذكر» آمده كه منظور، قرآن است.
احتمالا مصداق «ذكرى» در آیات 101 كهف، 124 طه و 110 مؤمنون و «ذكر ربهم» در آیه 42 انبیاء و «ذكر الرحمن» در 36 زخرف، و «ذكرنا» در 28 كهف و 29 نجم، و «ذكرهم» مكرر در آیه 71 مؤمنون، قرآن است.
خداوند، در آیه 10 سوره انبیاء مىفرماید:
لقد انزلنا الیكم كتاباً فیه ذكركم...؛
به تحقیق كتابى به سوى شما فرو فرستادیم كه در آن یادآورى [براى] شماست.
و در اوّل سوره ص نیز مىفرماید:
ص * والقرآن ذی الذّكر؛ سوگند به قرآن یادآور.
33. ذكرى
در آیات ذیل، واژه «ذكرى» بر قرآن اطلاق شده است:
ان هو الا ذكرى للعالمین؛(1) آن [قرآن] جز یادآورى براى جهان [چیز دیگرى]نیست.
و ذكرى للمؤمنین؛(2) و یادآورى براى مؤمنان است.
وجاءك فی هذه الحقّ وموعظة وذكرى للمؤمنین؛(3)
و تو را در این [قرآن با داستانها سخن]حق و پند و یادآورى براى مؤمنان آمد.
انّ فی ذلك لرحمة وذكرى لقوم یؤمنون؛(4)
به راستى در آن [قرآن] براى مردمى كه ایمان مىآورند رحمت و یادآورى است.
34. تذكره
در آیه 3 طه:
الاّ تذكرة لمن یخشى؛
[قرآن را فرو نفرستادیم] مگر به منظور پند و یادآورى براى كسانى كه بیمناكند.
48 حاقه:
وانّه لتذكرة للمتّقین؛ و راستى كه قرآن پند و یادآورى براى پرهیزكاران است.
19 مزمل و 29 دهر:
انّ هذه تذكرة فمن شاء اتّخذ الى ربه سبیلا؛ به راستى كه قرآن پند و یادآورى است؛ پس هر كس كه خواهد راهى بهسوى خداوندگارش برگزیند [به آن روى آورد].
54 مدثر:
كلاّ انّه تذكرة؛ نه چنین نیست؛ به راستى كه قرآن پند و یادآورى است.
11 عبس:
كلاّ انّها تذكرة؛ چنین نیست، قرآن پند و یادآورى است.
1. انعام، 90.
2. اعراف، 2.
3. هود، 120.
4. عنكبوت، 51.
و 49 سوره مدثر:
فما لهم عن التّذكرة معرضین؛
پس ایشان را چه شده است كه از پند و یادآورى [قرآن]روىگردانند؟
«تذكره»، براى قرآن به كار رفته است.
«ذكر» به معناى یاد كردن و به یاد داشتن است و به معناى به زبان آوردنِ نام یا سخن گفتن درباره كسى نیز بهكار مىرود(چون لازم غالبى یاد كردن كسى، به زبانآوردنِ نام او است) و به معناى صیت و آوازه و شرف نیز استعمال مىشود. واژه ذكر بر چیزى كه موجب یادآورى و عبرت و پند گرفتن شود نیز اطلاق مىگردد. ذكرى و تذكره نیز از همین مادّه و به معناى یادبود و یادآورى است.
اطلاق ذكر بر قرآن یا به این مناسبت است كه مردم را به یاد خدا (یا همه آن چه را كه باید به یاد داشته باشند) مىاندازد، یا به جهت یادآورى و نقل داستان پیشینیان یا مواعظ و اندرزهاى آنان است. اگر تقابل آن را با غفلت در نظر بگیریم و به آیاتى كه منشأ سقوط و شقاوت انسان را غفلت مىداند، توجه كنیم:
... اولئك كالانعام بل هم اضلّ اولئك هم الغافلون؛(1) آنان چون چارپایانند؛ بلكه از چارپایان گمراهترند. آنان [در واقع] همان بىخبرانند.
اهمیت این وصف قرآن به خوبى ظاهر مىشود. توضیح آنكه انسان در آغاز زندگى، مانند حیوانات تابع غرایز و امیال نفسانى است و تمام همّت او صرف ارضاى آنها مىشود و افراد، معمولا توجهى به راز آفرینش خود و هدف نهایى زندگى ندارند و دركهاى فطرى و حضورى ایشان نیز مبهم و ناآگاهانه است. تعبیرى كه از این حالت حكایت مىكند، همان غفلت است، و نخستین هدف پیامبران و كتابهاى آسمانى این است كه بشر را از این حالت خارج سازند و به فكر و اندیشه وادارند و به آگاهى و هشیارى و بیدارى برسانند: «لیستأدوهم میثاق فطرته ویذكّروهم منسىَّ نعمته»(2) به عبارت دیگر، او را از مرز حیوانیت گذرانده، وارد قلمرو انسانیت كنند؛ براین اساس مىتوان گفت كه قرآن شریف هم به همین مناسبت، ذكر نامیده شده است:
1. اعراف، 179.
2. [خداوند، پیغمبران خود را برانگیخت] تا عهد و پیمان الهى را كه فطرى آنان بود، از آنان طلب و نعمت فراموش شده را یادآوریشان كنند. (رضى موسوى، شریف محمد؛ همان، خطبه اوّل، ص 33)
ولقد یسّرنا القرآن للذكر فهل من مدّكر؛(1)
و ما به تحقیق قرآن را براى پند گرفتن آسان ساختیم. پس آیا پندپذیرى هست؟
35. موعظه
در آیات 138 آلعمران و 34 نور آمده است:
وموعظة للمتّقین؛ و پندى براى پرهیزكاران است.
خداوند متعال در آیه 57 یونس مىفرماید:
یا ایّها النّاس قد جاءتكم موعظة من ربّكم؛
اى مردم! به تحقیق شما را از سوى خداوندگارتان پندى آمد.
و در آیه 120 هود نیز مىفرماید:
و جاءك فی هذه الحقّ وموعظة و ذكرى للمؤمنین؛
«موعظه» اسم مصدر از وعظ و به معناى پند و اندرز است و بر حادثهاى كه موجب عبرت گردد نیز اطلاق مىشود؛ مانند آیه 66 سوره بقره:
فجعلناها نكالا لما بین یدیها و ماخلفها و موعظة للمتقین؛
پس [مسخ]آن [گروه از یهودیان] را عبرتى براى معاصران و آیندگان آنان و پندى براى پرهیزكاران قرار دادیم.
موعظه، در حقیقت عبارت است از چیزى كه موجب رقّت و نرمى دل مىشود؛ آن را به سوى خدا و پذیرفتن حق مایل ساخته، از سركشى، طغیان، تمرّد وعصیان باز مىدارد؛ بنابراین نه تنها براى فهماندن مطلب، بلكه براى تأثر قلب و رامشدن آن انجام مىگیرد؛ به عبارت دیگر سر و كار آن با دل است نه با عقل.
36 تا 39. بشیر، بشرى، نذیر، عذر و نذر
در آیه 4 سوره فصلت آمده است:
بشیراً ونذیراً فاعرض اكثرهم فهم لایسمعون؛[قرآن كتابى است]بشارت و بیم دهنده؛ پس بسیارى از آنان روى گرداندند و در نتیجه حرف شنوى ندارند.
1. قمر، 17.
احتمالا منظور از «نذیر» در آیات 1 فرقان، 56 نجم و 36 مدّثر نیز قرآن است. در آیات 97 بقره، 89، 102 نحل، 2 نمل و 12 احقاف، عنوان قرآن مجید با «بشرى» توصیف شدهاست.
خداوند در آیه 6 مرسلات مىفرماید: فالملقیات ذكراً عذراً او نذراً؛ پس سوگند به فرشتگان القا كننده آیات پندآموز قرآن، به منظور آنكه پوزش یا بیمى باشد.
«بشرى» مانند بشارت و به معناى مژده و خبر شادى بخش است و آورنده آن را بشیر مىگویند.
«انذار» خبردادن از چیز ترسآورى است كه بتوان از آن، تحفظ و خودْ نگهدارى كرد.
«نذیر» به معناى انذار و نیز به معناى مُنذر (بیم دهنده) استعمال مىشود و گاهى بر متعلق انذار (آنچه باید از آن بیم داشت) نیز اطلاق مىگردد. نُذر بر وزن قُفل نیز مصدر و به معناى انذار است.
اطلاق بشیر و نذیر بر قرآن بدین لحاظ است كه خبرهاى شادكننده براى اهل ایمان و اطاعت، و خبرهاى ترسآور براى اهل كفر و عصیان را دربردارد. این اوصاف، از این نظر اهمیت دارد كه انگیزه فعالیتهاى انسان، ترس و امید است و فقط شناختن حق و باطل براى انگیزش او كافى نیست؛ البته منشأ ترس، گاهى آلام و رنجهاى زودگذر مادّى، گاهى عذاب و شكنجه ابدى و گاهى محرومیت از وصال محبوب سرمدى است؛ چنانكه منشأ امید، گاهى لذتها و منافع دنیایى، گاهى نعمتهاى جاودانى و گاهى قرب و رضوان الهى است.(1) مردمى كه هنوز به آخرت و جهان ابدى ایمان نیاوردهاند، ترسشان از محرومیت مادّى و امیدشان به منافع دنیایى است و ضعفا و متوسطان از مؤمنان، ترسشان از عذاب دوزخ و امیدشان به بهشت برین است، و مؤمنانِ كامل، ترسشان به جهت دورى از خدا و امیدشان به خشنودى و نزدیكى او است.
1. امام صادق(علیه السلام) فرمود: « انّ العباد ثلاثه قوم عبدوااللّه عزّوجلّ خوفاً فتلك عبادة العبید و قوم عبدوااللّه تبارك وتعالى طلب الثّواب فتلك عبادة الاجراء و قوم عبدوااللّه عزّوجلّ حبّاً فتلك عبادة الاحرار». «به راستى كه بندگان خدا سه گروهند: گروهى كه خدا را از ترس مىپرستند كه آن پرستش بردگان است و گروهى كه خداوند را براى دستیابى به پاداش مىپرستند كه عبادتشان عبادت مزدوران است و گروهى كه خدا را از روى محبت و عشق مىپرستند كه عبادتشان عبادت آزادگان است». (مجلسى، محمدباقر؛ بحارالانوار؛ چ 2. تهران: المكتبة الاسلامیه، 1364، ج 70، ص 255.
قرآن شریف، داراى همهگونه انذار و تبشیر در خور هر دسته از مردم است؛ از این رو در این باب، جامعترین برنامه تربیتى را براى طبقات مختلف مردم كه داراى استعداد، بینش و همتهاى متفاوت هستند، در بردارد و هر كسى را با بیانى كه در خور فهم و استعدادش باشد، به سوى كمال و سعادت سوق مىدهد.
«عذر» مصدر، و به معناى عذرآوردن و معذور داشتن آمده است.(1) مقصود از اطلاقِ عذر بر قرآن، آن است كه خداوند با فرو فرستادن قرآن اتمام حجت مىكند یا براى بندگان با ایمان خویش، عذرى قرار داده كه با عمل به آن، در پیشگاه خداوند معذور خواهد بود. اتمام حجت، یكى از اهداف قرآن و به طور كلى یكى از اهداف ارسال رسل و انزال كتب آسمانى است كه در بحث اهداف قرآن به آن خواهیم پرداخت. عذر بودن عمل به دستورهاى الهى نیز بدانجهت است كه هیچ كس نمىتواند ـ چنانكه باید ـ حق خداوندى را ادا كند.(2)
40. شفاء
این كلمه در سه مورد به صورت نكره در قرآن كریم اطلاق شده است:
خداوند در آیه 57 سوره یونس مىفرماید:
یا ایّها النّاس قد جاءتكم موعظة من ربّكم وشفاء لما فی الصّدور...؛
اى مردم! به تحقیق از سوى خداوندگارتان پند و بهبودى بخشِ بیمارىهاى درون برایتان آمد.
در آیه 82 اسراء نیز مىفرماید:
وننزّل من القرآن ماهو شفاء و رحمة للمؤمنین؛
و از قرآن آنچه كه بهبودى بخش و رحمت براى مؤمنان است فرو فرستادیم.
و در آیه 44 فصّلت چنین آمده است:
قل هو للّذین آمنوا هدى و شفاء؛
[اى پیامبر!] بگو آن [قرآن] براى كسانى كه ایمان آوردند، رهنمود و بهبودى بخش است.
1. برخى نیز عذر و نذر را جمع عذیر و نذیر دانستهاند.
2. در روایت نبوى آمده است: « ما عبدناك حق عبادتك و ما عرفناك حق معرفتك؛ بار خدایا! چنانكه شایسته پرستش تو است، تو را عبادت نكردیم و چنانكه شایسته معرفت تو است، تو را نشناختیم» (مجلسى، محمدباقر؛ همان، ج 17، ص 23)
«شفاء» (بهكسر شین) مصدر و به معناى بهبود بخشیدن از بیمارى و درمان كردن آن است و به عنوان اسم مصدر، به معناى بهبودى و درمان نیز استعمال وبر دارو و چیزى كه موجب بهبودى مىشود نیز اطلاق مىشود.
اطلاق شفاء بر قرآن مجید، از قسم سوم و به لحاظ درمان كردن بیمارىهاى معنوى انسان است؛ چنانكه در آیه 57 یونس به آن تصریح شده است. اختصاص این واژه به مؤمنان در دو آیه دیگر به لحاظ تأثیر فعلى آن است؛ مانند اختصاص دادن هدایت قرآن به «متقین» و «محسنین» و... كه در بعضى از آیات آمده است.
روشن است كه شفاء بودن قرآن براى امراض معنوى انسان، به معناى عدم صحت استشفا به آیات شریف براى امراض بدنى نیست؛ چنانكه صحت استشفا براى امراض بدنى ـ آنگونه كه از روایات مبارك استفاده مىشود ـ دلیل تعمیم معناى ظاهر این آیات (به حسب استعمال متعارف) به استشفا براى امراض بدنى نیست؛ زیرا ممكن است از قبیل بطن یا نوع دیگرى از استفاده باشد.
41. رحمت
در آیات ذیل، رحمت بر قرآن اطلاق شده است:
فقد جائكم بیّنة من ربّكم و هدى و رحمة؛(1)
به تحقیق شما را دلیلى روشن از خداوندگارتان و رهنمود و رحمت فرا رسید.
هدى ورحمة لقوم یؤمنون؛(2) رهنمود و رحمتى است براى مردمى كه ایمان مىآورند.
هدى ورحمة لقوم یؤمنون؛(3) رهنمود و رحمتى است براى مردمى كه ایمان مىآورند.
ورحمة للمؤمنین؛(4) و رحمتى براى مؤمنان است.
وهدى ورحمة وبشرى للمسلمین؛(5) و رهنمود و رحمتى براى مسلمانان است.
1. انعام، 157.
2. اعراف، 52؛ یوسف، 111؛ نحل، 64.
3. اعراف، 203.
4. یونس، 57؛ اسراء، 82؛ نمل، 77.
5. نحل، 89.
هدى ورحمة للمحسنین؛(1) و رهنمود و رحمتى براى نیكوكاران است.
وهدى ورحمة لقوم یوقنون؛ و رهنمود و رحمتى براى مردمى كه اهل یقیناند.
در آیه 51 سوره عنكبوت و 6 سوره دخان نیز تعبیر «رحمة» در مورد نزول قرآن بهكار رفته كه ظاهراً صفت قرآن است.
اطلاق رحمت بر قرآن بدان جهت است كه از یكسو با هدایت انسانها و در اختیار قرار دادن بینشهاى ضرورى براى رسیدن به سعادت واقعى، رحمتى عام براى همه اصناف انسانها فراهم مىسازد و از سوى دیگر براى اصناف ویژه انسانها كه به این بینشها و راهنمایىها تن مىدهند، رحمت خاص الهى را به ارمغان مىآورد؛ بنابراین، اختصاص دادن رحمت قرآن به مؤمنان، محسنان، مسلمانان، قوم یوقنون و قوم یؤمنون كه در آیات آمده، به لحاظ آن است كه گروههاى یاد شده از مواهب آن بهرهمند مىشوند و با عمل به آن، در طول سیر تكاملى خود به سوى سعادت، فلاح و قرب به خدا، مشمول رحمت خاصه الهى مىشوند.
42. وحى
كلمه وحى در دو آیه بر قرآن اطلاق شده است:
ان هو الاّ وحى یوحى؛(2) آن [قرآن] تنها معارفى وحیانى است كه [به پیامبر]وحى مىشود.
قل انّما انذركم بالوحى؛(3) بگو همانا شما را با وحى بیم و هشدار مىدهم.
«وحى» در اصل به معناى سرعت و «امر وحىّ» به معناى امر سریع آمده است. از آنجا كه فهماندن با رمز و اشاره، سریع صورت مىگیرد، در مورد آن «وحى» بهكار مىرود؛ سپس كلمه وحى تعمیم یافته و به هر نوع فهماندن پنهانى، خواه پنهان بودنش به علت صوت مخفى و خواه نحوه بیان مطلب با رمز و اشاره باشد، وحى اطلاق شده است.
در اصطلاح دانشمندان اسلامى، وحى به معناى القاى مطلبى از سوى خداوند متعال به پیامبران است؛ خواه با واسطه وخواه بىواسطه باشد؛ اعم از آنكه دیگران بشنوند یا نشنوند وخواه از طریق مكتوبى باشد كه پیامبران ببینند یا مطلبى باشد كه به قلبشان الهام شود و چه در خواب صورت گیرد یا در بیدارى.
1. لقمان، 3.
2. نجم، 4.
3. انبیاء، 45.
در قرآن مجید، وحى به معناى وسیع لغوى آن و در مورد غیر انسان و انسانهایى كه پیامبر نبودهاند، بهكار رفته است؛ مانند: قصص، 7؛ انفال، 12؛ نحل، 68 و زلزال، 5. اطلاق وحى بر قرآن به لحاظ آن است كه پیامبر، معارف قرآن را از سوى خداوند به صورتى كه براى دیگران غیر محسوس و از نوعى خفا برخوردار است، دریافت مىكند.
تعبیرات دیگرى در قرآن شریف وجود دارد كه بر این كتاب عزیز قابل انطباق است؛ ولى چون با صراحت بر آن اطلاق نشده، از ذكر آنها در شمار عناوین قرآن خوددارى مىكنیم. این موارد عبارتند از:
«خیر»
ما یودّالّذین كفروا من اهل الكتاب و لاالمشركین ان ینزّل علیكم من خیر من ربّكم؛(1)
كسانى از اهل كتاب كه كافر شدند و نیز مشركان، خوش ندارند از سوى خداوندگارتان خیرى بر شما فرود آید.
وقیل للّذین اتّقوا ماذا انزل ربّكم قالوا خیرا؛(2) و [هنگامى كه] به كسانى كه پرهیزكارى كردند گفته شود: خداوندگارتان چه فرو فرستاده است؟ مىگویند خیر و نیكى.
«روح»
وكذلك اوحینا الیك روحا من امرنا؛(3)
و بدین سان از فرمان خویش روحى را به تو وحى كردیم.
«حبلالله»
واعتصموا بحبل اللّه جمیعا ولاتفرّقوا؛(4)
و همگان به ریسمان الهى چنگ زنید و پراكنده نشوید.
«امرالله»
ذلك امراللّه انزله الیكم...؛(5) آن فرمان خداست كه به سوى شما فرو فرستاده است.
عناوین دیگرى نیز وجود دارد كه بر بخشى از قرآن اطلاق شده است؛ مانند «امّالكتاب» در
1. بقره، 105.
2. نحل، 30.
3. شورى، 52.
4. آلعمران، 103.
5. طلاق، 5.
آیه 7 آل عمران:
منه آیات محكمات هنّ امّالكتاب؛
بخشى از قرآن آیات محكم است. آنها مرجع كتاب [آیات دیگر قرآن] هستند.
ب) عناوین تبعى
مقصود از عناوین تبعى، واژههایى هستند كه صفت واژه دیگرى قرار گرفته و به تبعِ آن واژه دیگر و همراه با آن، بر قرآن اطلاق شدهاند.
1. على
این تعبیر فقط یك بار در مورد قرآن كریم بهكار رفته است:
وانّه فى امّالكتاب لدینا لعلىُّ حكیم؛(1)
و به راستى كه قرآن، در كتاب مادر [ام الكتاب] نزد ما والا و مستحكم است.
«على» صفت مشبهه از علوّ به معناى بلندى و والایى است و در امور حسى و اعتبارى و معنوى به كار مىرود. استعمال آن در مورد قرآن به خودى خود مىتواند به معناى اعتبارى «بلندمرتبه و شریف» باشد؛ ولى با توجه به ظرفهایى كه در آیه پیشگفته براى آن ذكر شده، (فى امّالكتاب لدینا) باید گفت: قرآن، به لحاظ مقام معنوى حقیقت آن، در لوح محفوظ و نزد خداى متعال است؛ نه آنچه نقش بسته بر كاغذ و اداشونده با الفاظ و نزد ماست.
2. حكیم
لفظ «الحكیم» در چهار آیه، به صورت صفت براى قرآن مجید آمده است:
ذلك نتلوه علیك من الآیات والذّكر الحكیم؛(2)
الم تلك آیات الكتاب الحكیم؛(3) الم. آن آیات كتاب با حكمت است.
در آیه 4 سوره زخرف، به صورت نكره آمده است:
«وانه فى امّالكتاب لدینا لعلىُّ حكیم.»
1. زخرف، 4.
2. آلعمران، 58.
3. یونس، 1؛ لقمان، 2.
«حكیم» به معناى صاحب حكمت است و توصیف قرآن به آن به سبب اشتمال این كتاب عزیز بر معارف یقینى (حكمت نظرى) یا دستورهاى حكیمانه (حكمت عملى) و یا هر دوى آنها است.
احتمال دیگر در معناى حكیم این است كه محكم، به معناى متقن و غیر قابل تردید و نقض باشد؛ چنانكه در آیه اوّل از سوره هود مىفرماید:
كتاب احكمت آیاته؛(1) كتابى كه آیاتش استحكام یافته است.
در توجیه اطلاق حكیم به معناى محكم به قرآن، عدم اختلاف و تناقض، و نسخناشدنى بودن یا محفوظ بودن آن از تغییر و تحریف لحاظ شده است.
باتوجه به اینكه احتمال دارد در آیه اخیر (زخرف،4) منظور، مرتبه وجود بسیط قرآن قبل از نزول به این جهان باشد، مجموع احتمالات درباره حكیم به سه احتمال مىرسد:
1. حكیم، یعنى با حكمت؛ 2. حكیم، یعنى محكم و متقن؛ 3. حكیم، یعنى داراى حقیقت بسیط بودن. احتمال اخیر در آیه 4 زخرف، با توجه به ظرفهاى «فى امالكتاب» و «لدینا» روشنتر است.
احتمالات دیگرى نیز ذكر شده كه چندان حایز اهمیت نیست؛ از جمله آنكه منظور از حكیم، حاكم بین حق و باطل یا حاكم به حلال و حرام یا حاكم به بهشت و دوزخ (براى مطیع و عاصى) باشد.
3. عظیم
این كلمه فقط در یك مورد، براى قرآن صفت واقع شده و آن در آیه 87 سوره حِجر است كه مىفرماید:
و لقد آتیناك سبعامن المثانى و القرآن العظیم؛
و به تحقیق به تو «سبع مثانى» و قرآن بزرگ را دادیم.
«عظیم» صفت مشبهه و به معناى بزرگ است. گویا ریشه آن عظم به معناى استخوان باشد و به لحاظ آنكه بزرگى موجودات استخواندار، به بزرگى استخوان آنان بستگى دارد و «عَظُم الشىء» به معناى بزرگ شدن استخوان آن است، عظمت، به معناى مطلق بزرگى تعمیم داده
1. بیان دیگرى از «اِحكام آیات» كه در این آیه شریف مطرح شده، در مبحث نزول تدریجى قرآن خواهد آمد.
شده است(1). این واژه ابتدا در اشیاى حسى و سپس در امور اعتبارى و معنوى بهكار رفته است. توصیف قرآن شریف به «عظیم»، هم به لحاظ حقیقت آن كه مرتبهاى از علم الهى است و هم به لحاظ اهمیتش در تكامل انسان است.
4. ثقیل
واژه ثقیل فقط در آیه 5 مزّمل در وصف قرآن آمده كه مىفرماید:
انّا سنلقى علیك قولا ثقیلا؛ به راستى كه بر تو گفتارى گران و سنگین مىافكنیم.
«ثقیل» به معناى سنگین و طبق ظاهر آیه شریف، وصف بخش اعظم قرآن است كه تا آن زمان نازل نشده بود و سنگینبودن آن به جهت وظیفه طاقتفرسایى است كه به عهده پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله وسلم)مىگذارد یا به لحاظ معارف بلندى است كه تحمل آن سنگین است.
5. كریم
این كلمه نیز فقط در یك مورد، وصف قرآن مجید واقع شده و آن آیه 77 سوره واقعه است كه مىفرماید:
انّه لقرآن كریم؛ به راستى كه آن [كتاب] قرآن ارجمند است.
«كریم» به معناى پرارزش، ارجمند و گرامى است و موارد كاربرد وسیعى دارد؛ بهگونهاى كه از جماد و نبات گرفته تا انسان و ملك و حتى ذات اقدس الهى به آن، وصف مىشود. و توصیف قرآن به لحاظ مقام والا و ارجمندش نزد پروردگار و فراوانى خیرات و بركات آن براى مردم است.
6. مجید
این صفت در دو مورد در وصف قرآن آمده است:
ق والقرآن المجید؛(2) ق. سوگند به قرآن پربركت.
1. ر.ك: راغب اصفهانى، ابوالقاسم؛ حسین؛ معجم مفردات الفاظ القرآن؛ چ 1. بیروت: مطبعة التقدم العربى،1392.
2. ق، 1.
بل هو قرآن مجید؛(1) بلكه آن قرآن پر بركت است.
گویا اصل معناى «مجید» وسعت است و توصیف ذات اقدس الهى به آن به لحاظ وسعت رحمت وجود او و نكته توصیف قرآن به مجید، وسعت بركات آن است.
7. مبارك
این كلمه در چهار مورد در وصف قرآن آمده است:
وهذا كتاب انزلناه مبارك؛(2) و این كتاب بابركتى است كه آن را فرو فرستادیم.
كتاب انزلناه الیك مبارك؛(3)
وهذا ذكر مبارك انزلناه؛(4) و این پند و یادآورى مباركى است كه فرو فرستادیم.
«مبارك» اسم مفعول از بارَك است كه هم متعدى بهكار رفته و هم با «فى» و «على» متعدى مىشود و در وصف اشخاص، اشیا و زمان و مكان بهكار مىرود؛ مانند:
وجعلنى مباركا؛(5) مرا مبارك قرار داد.
شجرة مباركة؛(6) و درختى بابركت.
فى لیلة مباركة؛(7) در شبى بابركت.
فى البقعة المباركة؛(8) در قطعه [سرزمین] بابركت.
معناى آن با بركت، و اصلِ معناى بركت، ثبوت است. «بركه» به مكانى گفته مىشود كه آب در آن جمع شده (از جریان افتاده و ثابت شده) باشد و بركت، یعنى خیر ثابت. قرآن به مبارك وصف مىشود؛ چرا كه منبع و مجمع خیرات ثابت بىشمارى است.
1. بروج، 21.
2. انعام، 92 و 155.
3. ص، 29.
4. انبیا، 50.
5. مریم، 31.
6. نور، 35.
7. دخان، 3.
8. قصص، 30.
8. عزیز
این كلمه فقط در آیه 41 سوره فصّلت در وصف قرآن آمده است:
وانّه لكتاب عزیز لایاتیه الباطل من بین یدیه و لامن خلفه؛
و راستى كه آن [قرآن] كتابى نفوذناپذیر است كه باطل به هیچ وجه به آن روى نمىآورد.
گویا ریشه آن از «ارض عزاز» به معناى زمین سخت، گرفته شده و به معناى دشوار، نیرومند، غالب و شكست ناپذیر بهكار مىرود. در اینجا ظاهراً منظور معناى اخیر و مؤید آن، جمله «لایاتیه الباطل ...» است.
9و10. قیّم و غیر ذى عوج
هر یك از این دو وصف نیز فقط در یك آیه، در وصف قرآن آمده است:
ولم یجعل له عوجا قیّماً؛(1) و براى آن [قرآن] كژى قرار نداد؛ مستقیم و بىانحراف.
قرآنا عربیّا غیر ذى عوج؛(2) قرآنى عربى بدون كژى و انحراف.
«قیّم» از مادّه قیام به معناى راست ایستادن است و هرگاه با حرف جر متعدى شود، معناى برپا كردن، مراقبت و حفظ نمودن را دارد. قیّمِ طفل، كسى است كه كارهاى او را انجام مىدهد و منافعش را حفظ مىكند. گاهى قیّم از قیمت گرفته مىشود و به معناى ارزشمند است.
در آیه كهف ظاهراً به معناى مستقیم و بدون انحراف و اعوجاج، و تقریبا معادل با «غیر ذى عوج» است و جمله «ولم یجعل له عوجا»، آن را تأیید و تفسیر مىكند. در سوره بیّنه، آیه 3 (فیها كتب قیّمه) قیم، به معناى ارزشمند بر قرآن اطلاق شده است.
11و12. تصدیق و مصدّق
خداوند متعال، در آیات ذیل، تصدیق و مصدّق را براى قرآن بهكار برده است:
ولكن تصدیق الّذى بین یدیه ....؛(3)
بلكه تصدیقكننده [و گواه درستى] كتابهاى پیش از آن است.
1. كهف، 1 و 2.
2. زمر، 28.
3. یونس، 37 و یوسف، 111.
مصدّق لما معهم؛(1) تصدیق كننده آنچه نزد یهودیان است.
وهذا كتاب مصدّق؛(2) و این كتابى تصدیق كننده است.
مصدّقا لما معكم؛(3) تصدیق كننده آنچه نزد شماست.
مصدّقا لما معهم؛(4)
مصدّقا لما بین یدیه؛(5)
در همه این موارد منظور این است كه قرآن شریف، نزول كتابهاى پیشین(تورات و انجیل) را از طرف خداى متعال تصدیق مىكند؛ البته روشن است كه لازمه آن، تصدیق همه محتویات كتابهایى كه امروز به نام تورات و انجیل نامیده مىشوند، نیست(6).
13. مهیمن
این كلمه فقط در آیه 48 مائده در وصف قرآن آمده است:
مصدّقاً لما بین یدیه من الكتاب و مهیمناً علیه؛
در حالى كه تصدیق كننده كتابهاى پیشین و مشرف بر آنان است.
واژه «مهیمن» از «هیمن على كذا» به معناى «صار قیّما و حافظاً علیه» گرفته شده است. برخى ریشه اصلى آن را «ایمن» به معناى «صار رقیباً و شاهداً» دانستهاند. در هر حال، نوعى تسلط و اشراف در این واژه لحاظ و بدانجهت بر قرآن اطلاق شده كه این كتاب بر سایر كتابهاى آسمانى اشراف و سیطره دارد و در نتیجه مىتواند بعضى از احكام آنها را نسخ و بعضى دیگر را امضا و تثبیت كند؛ البته از اطلاق این واژه بر قرآن نمىتوان نتیجه گرفت كه این كتاب، كلیه احكام و معارف كتابهاى آسمانى پیشین را دربردارد.
14. فصل
این صفت فقط در آیه 13 طارق بهكار رفته است:
1. بقره، 89.
2. انعام، 92.
3. بقره، 41 و نساء، 47.
4. بقره، 91.
5. بقره، 97؛ آلعمران، 3؛ مائده، 47؛ فاطر، 31 و احقاف، 30.
6. در بحث دلایل از سوى خدا بودن قرآن، وجه دیگرى براى كاربرد این دو واژه خواهد آمد.
انّه لقول فصل وما هو بالهزل؛
و به راستى كه آن [قرآن] گفتارى فیصلهدهنده است و شوخى نیست.
همانطور كه در ذیل عنوان تفصیل و مفصّل، از عناوین استقلالى قرآن ذكر شد، «فصل» مصدر و به معناى جدا كردن دو یا چند چیز از یكدیگر است و در امور مادّى، اعتبارى و معنوى بهكار مىرود. فصل، هنگامى كه صفت قول و حكم قرار گیرد، در لازم معناى اصلى خود (قاطع و غیرقابل برگشت) استعمال مىشود؛ بر این اساس، مقصود از قول فصل بودن قرآن، این مىشود كه سخن قاطعِ جداكننده حق از باطل است و جاى ابهام و تردید باقى نمىگذارد؛ از این رو در ادامه مىفرماید: «وما هو بالهزل». قرآن شوخى و پوچ نیست و سخنى جدّى است.
15. مبین
این كلمه در پنج مورد به صورت نكره (بدون الف و لام) و در پنج مورد دیگر به صورت معرفه (با الف و لام) در وصف قرآن آمده است. پنج مورد نكره عبارتند از:
وانزلنا الیكم نوراً مبیناً؛(1) و نورى روشنگر بهسوى شما فرو فرستادیم.
آیه 15 مائده، 1 حجر و نمل و آیه 69 سوره یس نیز از موارد نكرهاند و پنج مورد معرفه عبارتند از:
تلك آیات الكتاب المبین؛(2) آن آیات كتاب روشنگر است.
حم * والكتاب المبین؛(3) حم. سوگند به كتاب روشنگر.
توضیح معناى واژه مبین در ذیل عنوان «بیان» ارائه شده است.
16. متشابه
این كلمه فقط در آیه 23 سوره زمر، صفت همه قرآن واقع شده است:
اللّه نزّل احسن الحدیث كتاباً متشابهاً...؛
خداوند، بهترین گفتار را به صورت كتابى همگون فرو فرستاد.
پ1. نساء، 174.
2. یوسف، 1؛ شعرا، 2 و قصص، 2.
3. زخرف، 2؛ دخان، 2.
در آیه 7 آلعمران، صفت بخشى از آیات قرآن است؛ در برابر بخشى دیگر كه محكمات نامیده مىشود:
منه آیات محكمات هنّ امّالكتاب واُخرُ متشابهات...؛ بخشى از آن [=قرآن] آیات محكم است. آنها مرجع كتاب [آیات دیگر]ند و بخشى دیگر [از آن]آیات متشابهند.
«متشابه» از مادّه شبه به معناى همانند است و چون باب تفاعل، همانندى دو چیز را با یكدیگر مىرساند، هرگاه شىء واحدى به آن متصف شود، بدان جهت است كه تعدد اجزاء آن شىء واحد یا امر دیگرِ مرتبط با آن در نظر گرفته شده است. از این واژه، گاه لازم معناى اصلى یعنى مشتبه شدن نیز منظور است؛ چنانكه آیات متشابه (در برابر آیات محكم) به آیاتى گفته مىشود كه براى هر یك از آنها معانى متعددى تصور مىشود كه با یكدیگر مشتبه مىگردند.
با توجه به آنچه گذشت، وصف كردن همه قرآن به متشابه، به لحاظ همانندى آیات قرآن است، و این همانندى یا ظاهرى و یا معنوى است. همانندىظاهرى به این سبب است كه همه آیات آن در حد اعجاز و داراى بلاغت مىباشد. همانندى معنوى بدینلحاظ است كه تضاد و تخالفى در مفاهیم قرآن وجود ندارد؛ بلكه همه با یكدیگر متناسب و هماهنگ هستند و هدف واحدى را دنبال مىكنند.
بحث درباره متشابهات قرآن به خواست خدا در فصول بعد به تفصیل خواهد آمد.
17. مثانى
واژه مثانى، در دو آیه از آیات قرآن قرار گرفته است:
كتاباً متشابهاً مثانى؛(1) كتابى همگون و بخش بخش.
ولقد آتیناك سبعاً من المثانی و القرآن العظیم؛(2)
و به تحقیق «سبع مثانى» و قرآن بزرگ را به تو دادیم.
مفسران در توضیح این كلمه، آراى مختلفى دارند كه اهم آنها فهرستوار ذكر مىشود:
1. جمع غیرقیاسى است. مثنّا اسم مفعول تثنیه به معناى مكرر است و چون مطالب قرآن و حتى گاهى آیاتش تكرار مىشود، به این نام نامیده شده است و یا به این لحاظ كه مكرر تلاوت مىشود و كهنگى پیدا نمىكند.
1. زمر، 23.
2. حجر، 87.
2. جمع مثنى (به فتح میم و نون) به معناى دوتا دوتا و جفت است. نكته نامگذارى این است كه احكام قرآن با معارف، انذارش با تبشیر، و مواعظش با قصص جفت شده است.
3. جمع مثناه از مادّه ثناء است؛ یعنى آیات قرآن ثناى الهى را دربردارد یا اینكه بهسبب بلاغت و اعجازش، شنونده را به ثناگویى وامىدارد.
4. جمع مثنیه از مادّه ثنى به معناى مایل شدن و مایل كردن دو چیز، یا دو طرف یك چیز را به هم نزدیك كردن و به سوى یكدیگر برگرداندن (تا كردن) است و از آن جا كه آیات قرآن مجموعه هماهنگى را تشكیل مىدهند و با یكدیگر بستگى و پیوند دارند و بعضى از آنها بعضى دیگر را توضیح مىدهند، به مثانى موصوف شدهاند.
برخى دیگر از مفسران، «مثنیه» را نیز از مادّه «ثناء» دانسته و وجوه دیگرى را نیز ذكر كردهاند كه چندان قابل توجه نیست.
وجه دیگرى را مىتوان بیان كرد كه شاید از همه این وجوه روشنتر باشد:
قرآن كلامى است كه به حسب اسلوب خاصش، مقطعهاى مشخصى دارد كه خود بهخود از یكدیگر جدا مىشوند؛ نه مثل گفتارها و نوشتارهاى دیگر كه باید فرازهاى آنها را با توجه به معانى آنها از یكدیگر جدا كرد؛ بنابراین، مثانى از ماده ثنى به معناى عطف، میلدادن و تاكردن است؛ به همین دلیل لغتشناسان، «مثانى الوادى را به معاطف الوادى (پیچ و خمهاى درّه) معنا كردهاند و كلمه مثانى در خصوص قرآن، همان معناى آیات را افاده مىكند. این خصوصیت كه عبارات قرآن خود بهخود از یكدیگر جدا، و در عین پیوستگى داراى مقطعهاى مشخصى هستند، مانند كاغذى كه تا خورده و داراى لایههاى متعددى باشد، وجه اطلاق واژه مثانى بر این كتاب شریف است.
18. عربى
«آیاتى كه تعبیر «عربى» در آنها ذكر شده، از این قرارند: قرآناً عربیاً» (یوسف، 2؛ طه، 113؛ زمر، 28؛ فصلت، 3؛ شورى، 7 و زخرف، 3)
... حكما عربّیاً؛(1) فرمانى عربى
1. رعد، 37.
وهذا كتاب مصدّق لساناً عربّیاً؛(1)
و این [قرآن] كتابى تصدیقكننده در قالب زبانى عربى است.
... وهذا لسان عربىّ مبین؛ و این [قرآن] به زبان عربى آشكار است.
نزل به الروح الامین على قلبك لتكون من المنذرین بلسان عربىّ مبین؛(2) روح الامین [=فرشته وحى] قرآن را بر قلب تو فرود آورد تا از بیم دهندگان با زبان عربى آشكار باشى.
بحث درباره عربیت قرآن در مباحث بعد به تفصیل خواهد آمد.
اوصاف تبعى دیگرى را نیز براى قرآن مىتوان یافت كه هم به ندرت ذكر شده و هم چندان جاى بحث ندارد؛ مانند: «عجب» در آیه اوّل سوره جن:
انّا سمعنا قرآناً عجبا؛ به راستى ما قرآنى شگفت شنیدیم.
تقسیمبندى محتوایى عناوین و اوصاف قرآن
عناوین و اوصاف یادشده را كه مجموعاً به شصت عنوان مىرسد، مىتوان به ده دسته به شرح ذیل نیز تقسیم كرد:
1. صفات كلى قرآن كه به منزله عنوان مشیر یا معناى جنسى است و هیچگونه دلالتى بر ویژگىها یا اهداف نزول آن ندارد؛ مانند: «كتاب، حدیث، قول، قرآن».
2. اوصافى كه بر ویژگى قرآن از نظر نحوه بیان دلالت دارد؛ مانند: «عربى، مبین، متشابه، مثانى، تفصیل، مفصل».
3. اوصاف ستایشآمیزى كه اجمالا بر اهمیت و فراوانى فواید و بركات آن دلالت دارد؛ مانند: «عظیم، ثقیل، كریم، مجید، مبارك و احسن الحدیث».
صفتهاى «على، حكیم و عزیز» را نیز مىتوان در شمار این دسته از اوصاف قرار دارد و مىتوان آنها را به لحاظ نكتههاى خاصى كه افاده مىكنند، دسته خاصى شمرد.
4. اوصافى كه حال این كتاب را نسبت به سایر كتابهاى آسمانى بیان مىكند؛ مانند: «تصدیق، مصدّق، مهیمن».
5. عناوینى كه بر نزول آن از طرف خداى متعال دلالت دارد؛ مانند: «كلام اللّه، آیات اللّه، تنزیل (من...) منزّل (من...).
1. احقاف، 12.
2. شعرا، 5 و 193.
عناوین «حقّ، حقّ الیقین و صدق» را نیز مىتوان جزء این دسته به حساب آورد؛ ولى بنابر احتمال دیگر كه منظور از آنها درستى مطالب باشد، به دسته بعد ملحق مىشوند.
6. عناوینى كه بر صحت محتوا و اتقان مضامین و روشنى مفاهیم آن دلالت دارد؛ مفاهیمى كه قواى فكرى و عقلانى انسان را تغذیه و حق و باطل را از یكدیگر جدا مىسازد؛ مانند: «علم، برهان، بیان، تبیان، بیّنات، فرقان، فصل، قیّم و غیر ذىعوج».
7. عناوینى كه بر نیروى برانگیزنده قرآن دلالت دارند؛ نیرویى كه انسان را براى حركت تكاملى به فعالیت وامىدارد؛ مانند «بشرى، بشیر و نذیر».
8. عناوینى كه دلالت دارند قرآن دل را بیدار، و از غفلت و ناهشیارى خارج و براى پذیرش حق آماده مىسازد؛ مانند: «ذكرى، ذىالذكر، تذكره و موعظه».
9. عنوانى كه بر رفع موانع و علاج امراض باطنى دلالت دارد؛ یعنى «شفاء».
10. عناوینى مانند: «نور، بصائر، هدى و رحمت» كه بر روشنگرى قرآن نسبت به همه مراحل كمال یا ابعاد انسان دلالت دارند؛ یعنى هم فكر و عقل را در مرحله شناخت، هدایت كرده، بینش درست و یقینى به انسان مىبخشد، و هم به دل، روشنى و آگاهى داده، آن را براى گرایش و پذیرش حق مهیا مىسازد، و هم روح را گام به گام در سیر صعودى، همراهى و راهنمایى مىكند تا درجات عالى كمال را یكى پس از دیگرى بپیماید و به هدف نهایى برسد:
یهدى به اللّه من اتّبع رضوانه سبل السّلام؛(1) و خداوند با آن [قرآن] هركس را كه در پى خشنودى او باشد، به راههاى سلامت راهنمایى مىكند.
یهدیهم الیه صراطاً مستقیماً؛(2)
[و خداوند] آنان را از راهى مستقیم به سوى خود راهنمایى مىكند.
نكاتى كه از شش دسته اخیر بهدست مىآید، نیاز بیشترى به بحث و تحقیق دارد كه آنها را در ضمن مباحث بعدى، با توجه به آیاتى كه در این زمینهها وجود دارد، مورد بررسى قرار خواهیم داد.
1. مائده، 16.
2. نساء، 175.