(شرح حدیث معراج)
آیتاللّه محمدتقى مصباح یزدى
مصباح یزدى، محمدتقى، 1313 ـ
راهیان کوی دوست؛ شرح حدیث معراج / محمدتقى مصباح یزدى. ـ
قم: انتشارات مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى(قدس سره)، 1391.
264ص. (انتشارات مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى(قدس سره) ؛ 352؛ اخلاق؛ 48) /// مجموعه آثار؛ 1/2؛ شرح روایات؛ 1)
1. احادیث خاص (معراج) ـ نقد و تفسیر. 2. اخلاق اسلامی . الف. عنوان
6 م 7 م / 145 BP
راهیان كوى دوست؛ شرح حدیث معراج (مشکات)
مؤلف: آیتالله محمدتقى مصباح یزدى
ناشر: انتشارات مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى(قدس سره)
چاپ: نگارش
نوبت و تاریخ چاپ: ششم، بهار 1401
شمارگان : 500
قیمت: 100000 تومان
مركز پخش : قم، خیابان شهدا، کوی ممتاز، پلاک 38.
تلفن و نمابر: 37742326-025
شابك: 5 ـ 181 ـ 411 ـ 964- 978
كلیه حقوق براى ناشر محفوظ است
بى شك آئینه جان آدمى جز در پرتو انوار الهى فروغ نمىیابد و زنگار دل جز با اكسیر كلام ربوبى زدوده نمىشود و عطش سوزان فطرتش جز با شراب طَهور معنوى سیراب نمىگردد و عنقاى بىقرار او جز در بزم وصال یار آرام نمىگیرد، آرى: «فى مقعدِ صدق عند ملیك مقتدر» و رسولان الهى هر یك مشعلى بودهاند فراراه بشریت تا راه آدمیت را فراروى انسان بگشایند و او را از خاك تا خدا و از مُلك تا ملكوت پرواز دهند. آنان جوهرِ حكمت و حقیقت معرفت را در صدف وحى یافتند و اوج عروج انسان زمینى را در سطر سطر كتب آسمانى خویش رقم زدند. معراج حقیقى آدمى را در عبودیت و بندگى او در آستان بارى دیدند و از سر اخلاص و صفا انسان را به كوى دوست فراخواندند كه:
«یا ایتها النفسُ المطمئنةُ ارجعى إلى ربكِ راضیةً مرضیةً فادخُلى فى عبادى و ادخلى جنَّتى»و بى تردید لذّتى كه در پرتو ایمان به خدا حاصل مىشود، برتر و بالاتر از همه لذائذدیگر است. اولیاء خدا را بنگر كه هرگز مقام توكل و رضا، مرتبه زهد و تقوى و نعمتبریدگى از دنیا را با هیچ چیز معاوضه نمىكنند.«فلا تعلم نفسٌ ما اُخفی لهم من قُرّةِأَعیُنِ»
***
مكتوب حاضر ویراسته سلسله درسهاى اخلاقى استاد وارسته و مربى شایسته حضرت آیةاللّه حاج شیخ محمدتقى مصباح یزدى (دام ظله) در حوزه علمیه قم است. موضوع اصلى این درسها، متن حدیث معروف «معراج» است كه با بیانى شیوا و زبانى گویا همراه با آیات قرآنى شرح و تبیین شده است. متن این حدیث شریف در كتبى همچون ارشادالقلوب دیلمى و بحارالانوار مجلسى و... آمده است و الحق محتواى این حدیث قدسى یك دوره درس عرفان
و حكمت و دستورالعملى بىبدیل در اخلاق و معنویت است. امید كه مطالعه این اثر، خوانندگان اهل دقت و بصیرت را مفید افتد و نشر آن مرضى خداوند و مقبول درگاه حضرت ولى عصر (عجلاللّهتعالى فرجهالشریف) قرار گیرد. انشاء اللّه .
مركز انتشارات مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى(قدس سره)
ـ حقیقت توكل و نگرش قرآن
ـ توكل در روایات معصومین(علیهم السلام)
ـ توكل لازمه ایمان به خدا
ـ توكل و لزوم كار و فعالیت
ـ حضرت ابراهیم، خلیلالرحمن، و اعتماد بر خدا
«رُوِىَ عَنْ اَمیرِالْمُؤْمِنین(علیه السلام) إِنَّ النّبى(صلى الله علیه وآله) سَأَلَ رَبَّهُ فی لَیْلَةِ الْمِعراجِ، فَقالَ: یا رَبِّ اَىُّ الأَْعْمالِ اَفْضَلُ؟ فَقالَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ: لَیْسَ شَئٌ عِنْدى اَفْضَلَ مِنَ التَّوَكُّلِ عَلَىَّ وَ الرِّضى بِما قَسَمْتُ»(1)
حدیث معراج، از جمله احادیث قدسى است كه پیامبر گرامى اسلام، در این حدیث، پرسشهایى را به پیشگاه ذات اقدس حق مطرح مىكند و خداوند نیز به او پاسخ مىدهد.
نخست حضرت از خداوند سؤال مىكند:
«یا رَبِّ اَىُّ الأَْعْمالِ اَفْضَلُ؟» خداوندا؛ كدامین عمل، از سایر اعمال برتر است.
خداوند متعال در پاسخ مىفرماید:
«لَیْسَ شَئٌ عِنْدى اَفْضَلَ مِنَ التَّوَكُّلِ عَلَىَّ والرِّضى بِما قَسَمْتُ»
هیچ چیز نزد من از توكل بر من و رضایت به آنچه من قسمت كردهام برتر نیست.
گرچه بسیارى از روایاتى كه درباره برترى و فضیلت برخى اعمال وارد شده، ناظر به اعمالى است كه از جوارح و اعضاى انسان سر مىزند و جنبه عینى و عملى دارد، مثل اعمال مربوط به چشم، گوش و دست، ولى در این دو فراز از حدیث معراج، اعمال، توسعه داده شده وامور قلبى را نیز در برگرفته است. زیرا در امور و كنشهاى قلبى نیز نفس به نحوى فعالیت دارد و گرچه آن رفتار و كنشها كاملا قلبى است و در اعماق دل رخ مىدهد، ولى به مثابه عمل است.
توكّل از مادّه «وكالة» است و در فرهنگ اسلامى، یعنى انسان خداوند را تكیهگاه مطمئنى
1. دیلمى، ارشادالقلوب، ج 1، باب 54، ص 199؛ مجلسى، بحارالأنوار، ج 77، ص 21.
براى خویش قرار داده، تمام امورش را به او واگذارد.(1) در قرآن مجید آیات فراوانى درباره توكّل وجود دارد و ما به منظور توضیح و تبیین معنا و حقیقت توكّل، به ذكر چند نمونه بسنده مىكنیم و كندوكاو فزونتر در این زمینه را ـ چونان دیگر زمینهها ـ به فرصتى دیگر وامىنهیم:
خداى سبحان توكّل را لازمه جدا ناشدنى ایمان دانسته است و مىفرماید:
«... وَ عَلَى اللّهِ فَلْیَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُون»(2) افراد با ایمان تنها باید بر خدا توكّل كنند.
در جاى دیگر مىفرماید:
«... وَ عَلَى اللّهِ فَتَوَكَّلُوا اِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنین»(3) بر خدا توكّل كنید اگر ایمان دارید.
در آیه دیگر، توكّل و اعتماد به خداوند را یكى از صفات بارز مؤمنین یاد كرده، مىفرماید:
«اِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ اِذا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ اذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ ایاتُهُ زادَتْهُمْ ایمانَاً وَ عَلى رَبِّهِمْ یَتَوَكَّلُونَ»(4)
مؤمنان كسانى هستند كه هر وقت نام خدا برده شود دلهایشان ترسان مىگردد و آنگاه كه آیات او بر ایشان خوانده مىشود، ایمانشان افزون مىگردد و تنها بر پروردگارشان توكّل دارند.
در جاى دیگر اتّكا و اعتماد به خداوند را با شدّت و حِدّت بیشترى بیان داشته است:
«رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ لا اِلهَ اِلا هُوَ فَاتَّخِذْهُ وَكِیلا»(5)
پروردگار شرق و غرب را كه معبودى جز او نیست، نگاهبان و وكیل خود برگزین.
جمله «ربّ المشرق و المغرب» اشاره به حاكمیّت و ربوبیّت خداوند بر تمام جهان هستى دارد. مقصود آیه، این است كه خداوندى كه مجموعه جهان هستى، زیر سلطه و قدرت اوست
1. در حدیثى پیامبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله وسلم) معناى توكّل را از جبرئیل سؤال كرد، جبرئیل در پاسخ گفت:
«الْعِلْمُ بِاَنَّ الْمَخْلُوقَ لایَضُرُّ وَ لایَنْفَعُ وَ لایُعْطى وَ لایَمْنَعُ وَ اسْتِعْمالُ الْیَأْسِ مِنَ الْخَلْقِ فَاِذا كَانَ الْعَبْدُ كَذلِكَ لَمْ یَعْمَلْ لأَِحَد سِوَى اللّهِ وَ لَمْ یَرْجُ وَ لَمْ یَخَفْ سِوَى اللّهِ وَ لَمْ یَطْمَعْ فى اَحَد سِوَى اللّهِ فَهذا هُوَ الْتَّوَكّلُ»
معناى توكّل این است كه انسان یقین كند، سود و زیان و بخشش و حرمان به دست مردم نیست و باید از آنها ناامید بود و اگر بندهاى به این مرتبه از معرفت و شناخت برسد كه جز براى خدا كارى انجام ندهد و به كسى جز او امیدوار نباشد و از غیر او نترسد و غیر از خدا چشم طمع به كسى نداشته باشد، این همان توكّل بر خداست. بحارالأنوار، ج 68، ص 138، حدیث 23.
2. آل عمران/122.
3. مائده/23.
4. أنفال/2.
5. مزّمل/9.
و تنها او شایسته پرستش است، چگونه انسان به او توكّل نكند و او را در همه امور زندگى براى خود تكیهگاه انتخاب نكند. به یقین اگر به یاد خدا باشیم و به او متّكى گردیم و روح و روان خود را به نیروى ذكر قوى داریم، باغهاى درونمان، پیوسته خرّم خواهد بود.
در دل ما لالهزار و گلشنى است *** پیرى و فرسودگى را راه نیست
آن گاه است كه انسان هیچ فضیلتى را براى خود طلب نمىكند و به هر دو عالم پشت پا مىزند؛ چنانكه حافظ مىگوید:
در ضمیر ما نمىگنجد بغیر از دوست كس *** هر دو عالم را به دشمن ده كه ما را دوست بس
و هم اوست كه مىگوید:
نیست در لوح دلم جز الف قامت یار *** چه كنم حرف دگر یاد نداد استادم
همان طور كه انسان معمولا در كارهاى دنیوى براى خود وكیل برمىگزیند و بسیارى از كارهاى خود را به او واگذار مىكند تا آثار و نتایج درخشان و سودمندترى را در پى داشته باشد، شایسته است بنده خدا، نیز در همه امور زندگى به خداوند تكیه كند و او را وكیل خود قرار دهد، تا خواستههایش بدون هیچ اضطراب و تشویش خاطر، تأمین گردد.
به دیگر سخن: كسى كه در صدد است تا نیازمندیهاى خویش را بر طرف سازد، سه راه در پیش دارد:
الف ـ به نیروى خویشتن اعتماد كند.
ب ـ به دیگران اعتماد كند و به كمك آنان چشم بدوزد.
ج ـ نقطه اتّكاى خویش را خداوند قرار دهد و از غیر چشم بپوشد.
در بین راههاى مزبور، بدترین راه آن است كه انسان دیگران را براى خود به عنوان تكیهگاهى مطمئن برگزیند: چنین روشى نه تنها از دیدگاه دین مذموم و نامشروع است، بلكه از دید روانشناختى نیز یك طریقه ناپسند و غیرمعقول است، چهآنكه انسان را سربار و انگل جامعه بار مىآورد واگر این روش ادامه یابد، به تدریج حسّ مقدس بىنیازى از دیگران و استقلال از او سلب مىگردد.
اما راه نخست ـ كه از نظر روانشناسى به آن «اعتماد به نفس» مىگویند ـ از دو بعد قابل بررسى است:
1ـ بُعد ایجابى
2ـ بُعد سلبى
بُعد ایجابى بدان معناست كه انسان از هر نظر به خود متّكى باشد. این حالت گرچه از دیدگاه روانشناسى پسندیده و بدان سفارش شده است، لیكن در فرهنگ توحیدى صحیح و قابل قبول نیست، چون هر چه بر میزان شناخت و معرفت انسان به خویش و خداوند، افزون گردد، متوجه مىشود كه بیش از آنچه قبلا مىپنداشته، ضعیف و عاجز است؛ به تعبیر دیگر بر عجز و ناتوانى خود، بیش از پیش، واقف مىشود.
بدیهى است هرگونه نیرو و انرژى كه انسان در اختیار دارد از خداست و از ناحیه ذات اقدس حق به وى واگذار شده است، با این وجود چگونه انسان به نیروى متزلزل و ناپایدار خویش تكیه زند، در حالى كه به یقین مىداند كه هستى او و آنچه در اختیارش هست به خدا تعلّق دارد و او هیچگاه مالك حقیقى نبوده و نخواهد بود.
توكّل و اعتماد انسان به خدا، ناشى از معرفت به ربوبیّت الهى است. اگر انسان خدا را به عنوان مالك و صاحب اختیار و كسى كه هستىاش در دست اوست بشناسد؛ دیگر نیازى نمىبیند سراغ دیگرى برود و دست نیاز به سوى او دراز كند.
امّا بُعد سلبى «اعتماد به نفس» یعنى عدم اعتماد به دیگران كه هم از دیدگاه روانشناسى و هم از نظر توحیدى مورد قبول و فاعل آن لایق تحسین و ستایش است. در قرآن كریم و روایات ائمّه معصومین(علیهم السلام) در ارتباط با این موضوع مطالب فوقالعاده ارزشمندى وارد شده است، مبنى بر اینكه دل بستن و تكیه نمودن به غیر خدا، موجب یأس و ناامیدى خواهد شد. در واقع آن آیات به نوعى از «توحید در توكّل» اشاره دارد كه در این نوشتار به ذكر چند نمونه از آن بسنده مىكنیم.
از آنجا كه انسان با داشتن تكیهگاه و پناهگاهى مطمئن چون خدا كه همیشه زنده است و هرگز نمىمیرد، نیاز ندارد كه به دیگران اعتماد كند، خداى سبحان مىفرماید:
«وَ تَوَكَّلْ عَلَى الْحَىِّ الَّذی لایَموُتُ»(1)
توكّل بر خداوندى كن كه زنده است و هرگز نمىمیرد.
در جاى دیگر خداوند مىفرماید:
«فَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ اِنَّكَ عَلَى الْحَقِّ المُبِینِ»(2)
پس بر خدا توكّل كن كه البتّه بر حقى و حقانیّتت بر همه آشكار است.
اساساً انسان با وجود خداوند چه دلیلى دارد رو به سوى غیر خدا آورد، آیا عنایات ذات احدیّت او را كفایت نمىكند؟ لذا خداوند مىفرماید:
«اَلَیْسَ اللّهُ بِكاف عَبْدَهُ ...»(3) آیا خداوند براى بندهاش كافى نیست؟!
در جاى دیگر مىفرماید:
«قُلْ اَغَیْرَ اللّهِ اَتَّخِذُ وَلِیّاً فاطِرِ السَّمواتِ وَ الأرْضِ ...»(4)
بگو آیا غیر از خدا را ولىّ خود انتخاب كنم در حالى كه او آفریننده آسمانها و زمین است؟
اگر زیان و خسارتى متوجه انسان باشد، تنها اوست كه برطرف مىسازد و خیرات نیز قطعاً از جانب او نصیب بندهاش مىگردد:
«وَاِنْ یَمْسَسْكَ اللّهُ بَضُرٍّ فَلاكاشِفَ لَهُ اِلاّ هُوَ وَ اِنْ یَمْسَسْكَ بِخَیْر فَهُوَ عَلى كُلِّ شَىء قَدیرٌ»(5)
اگر خداوند زیانى به تو برساند كسى جز او نمىتواند آن را برطرف سازد و اگر خیرى به تو برساند، او بر همه چیز تواناست.
به هر ترتیب هركس به خدا تكیه كند و او را براى خود پناهگاهى امن برگزیند، خداوند او را كفایت مىكند؛ خداوند متعال در قرآن كریم مىفرماید:
1. فرقان/58.
2. نمل/79.
3. زمر/36.
4. انعام/14.
5. انعام/17.
«... وَ مَنْ یَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ اِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللّهُ لِكُلِّ شَىء قَدْراً»(1)
هر كس بر خداوند توكّل كند امرش را كفایت مىكند، خداوند فرمان خود را به انجام مىرساند و خدا براى هر چیز اندازهاى قرار داده است.
در جاى دیگر خطاب به پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) چنین مىفرماید:
«قُلْ حَسْبِىَ اللّهُ عَلَیْهِ یَتَوَكَّلُ الْمُتَوَكِّلُونَ»(2)
بگو خداوند مرا كافى است و اهل توكّل تنها بر او اعتماد مىكنند.
(علیهم السلام)
امام باقر(علیه السلام) مىفرمایند:
«مَنْ تَوَكَّلَ عَلَى اللّهِ لایُغْلَبْ وَ مَنِ اعْتَصَم بِاللّهِ لا یُهْزَمْ»(3)
كسى كه بر خدا توكّل كند مغلوب نمىگردد و هر كه به خدا پناه آورد، شكست نمىخورد.
انسان هنگام درخواست چیزى، باید اتّكاء و دلبستگىاش به خدا باشد، زیرا اسباب عادى كه در اختیار ماست جز به همان اندازهاى كه خدا براى آنها مقرّر فرموده، اثرى ندارند و چنانكه گمان مىشود، در تأثیر مستقل نمىباشند و حقیقت امر و تأثیر در دست خداست؛ از امام صادق(علیه السلام) نقل شده است:
«اِذا اَرادَ اَحَدُكُمْ اَنْ لایَسْأَلَ رَبَّهُ اِلاّ اَعْطاهُ فَلْیَیْأَسْ مِنَ النّاسِ كُلِّهِمْ وَ لا یَكُنْ اِلاّ مِنْ عِنْدِاللّهِ عَزَّ وَجَلَّ»(4)
وقتى یكى از شما بخواهد كه خواستهاش برآورده گردد، باید از تمام مردم مأیوس گردد و بداند رفع حاجت فقط به دست خداى عزیز است.
همچنین در «عدةالدّاعى» از حضرت صادق(علیه السلام) (از طریق پدرانش و ایشان نیز از پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله)) روایت شده است كه فرمود:
«أوحَى اللّهُ اِلى بَعْضِ اَنْبِیائِهِ فى بَعْضِ وَحْیِهِ: وَ عِزَّتى وَ جَلالى لأََقْطَعَنَّ أمَلَ كُلِّ آمِل،
1. طلاق/3.
2. زمر/38.
3. مستدركالوسائل، ج 2، ص 288.
4. مصباحالشریعة، ص 134.
أَمَلَ غَیْرى بِالْیَأْسِ وَ لأََكْسُوَنَّهُ ثَوْبَ الْمَذِلَّةِ فى النّاسِ وَ لأَُبْعِدَنَّهُ مِنْ فَرَجى وَ فَضْلى، أَیُأَمِّلُ عَبْدى فى الشَّدائِدَ غَیْرى، وَالشَّدائِدُ بِیَدى وَ یَرْجُو سِوایَ وَ أَنَا الْغَنىُّ الْجَوادُ بِیَدِى مَفاتیحُ الأبْوابِ وَ هِىَ مُغْلَقَةٌ وَ بابِى مَفْتوُحٌ لِمَنْ دَعانِى؟»(1)
خداوند به یكى از پیامبرانش این چنین وحى فرمود:
به عزّت و جلالم سوگند، هر كس به غیر من امید داشته باشد ناامیدش خواهم كرد و در میان مردم جامه ذلّت و خوارى بر او خواهم پوشاند و او را از فضل و گشایش خود دور خواهم داشت. آیا در حالى كه گرفتاریها به دست من گشوده مىشود، بنده من به دیگرى امید بسته است و وقتى من، بىنیاز و بخشایندهام و كلید درهاى بسته تنها در دست من است و آن را در برابر درخواست كننده مىگشایم، چگونه بندهام دست نیاز به سوى غیر من دراز مىكند و به او امیدوار است؟
بحث مزبور را با حدیث دیگرى از امام صادق(علیه السلام) تعقیب مىكنیم:
حسین بن عُلوان مىگوید: براى كسب علم و دانش در مجلسى نشسته بودم و هزینه سفر من تمام شده بود، یكى از دوستان به من گفت: براى این گرفتارى به چه كسى امیدوارى؟
گفتم: به فلانى.
گفت: به خدا سوگند، حاجتت برآورده نمىشود و به آرزوى خود نخواهى رسید و خواسته تو تحقّق نمىیابد.
اینكه او كلامش را با سوگند به خدا بیان كرد، مایه تعجّب و شگفتى حسین بن عُلوان گردید، لذا به او گفت:
«وَ ما عَلَّمَكَ رَحِمَكَ اللّهُ؟»
تو از كجا مىدانى؟ خدا تو را بیامرزد.
وى در جواب گفت: از امام صادق(علیه السلام) شنیدم كه فرمود:
در یكى از كتابها خواندهام كه خداى متعال فرموده است: به عزّت و جلالم و به بزرگوارى و رفعت و استیلایى كه بر عرش دارم سوگند، هر كس كه به غیر من امید بندد ناامیدش خواهم كرد
1. به نقل از تفسیر المیزان، ذیل آیه 186 سوره بقره.
و نزد مردم به او جامه خوارى مىپوشانم و او را از تقرّب به خود مىرانم و پیوندش را از خود مىبرم.
در ادامه این روایت خداى سبحان این نكته را یادآور مىشود: سختى و گرفتارى را من براى بندهام پیش مىآورم و ایجاد و رفع آن فقط به دست من است، آن وقت چگونه او دست نیاز به سوى دیگرى دراز كرده، به غیر من دل مىبندد، در صورتى كه آنها در به وجود آوردن سختیها نقشى نداشته و قطعاً در برطرف ساختن آن نیز قدرت و توانایى نخواهند داشت:
«اَیُأَمِّلُ غَیْرى فى الشَّدائِدِ؟ وَالشَّدائِدُ بِیَدى وَ یَرْجوُ غَیْرى وَ یَقْرَعُ بالْفِكْرِ بابَ غَیْرى؟ وَ بِیَدى مَفاتیحُ الأبْوابِ وَ هِىَ مُغْلَقةٌ وَ بابى مَفْتوُحٌ لِمَنْ دَعانى»
آیا در سختى و گرفتاریها غیر مرا مىطلبد، در حالى كه گرفتارىها به دست من است و آیا به غیر من امیدوار است و در اندیشه خود درِ خانه جز مرا مىكوبد؟! با آنكه كلید همه درهاى بسته نزد من است و درِ خانه من به روى كسى كه مرا بخواند، باز است.
«فَمَنْ ذَالَّذى اَمَّلَنى لِنَوائِبِهِ فَقَطَعْتُهُ دوُنَها؟»
كیست كه در گرفتاریهایش به من امید بسته است و من او را با گرفتارىهایش رها كردهام.
«وَ مَنْ ذَالَّذى رَجانى لِعَظیمَة فَقَطَعْتُ رَجائَهُ مِنّى؟»
و كیست كه در كار بزرگى، به من امید بسته است و من امیدش را از خود بریده باشم؟
«جَعَلْتُ آمالَ عِبادى عِنْدى مَحْفوُظَةً فَلَمْ یَرْضوُا بِحِفْظى وَ مَلأَْتُ سَماواتى مِمَّنْ لایَمَلُّ مِنْ تَسْبیحى وَ أَمَرْتُهُمْ اَنْ لا یُغْلِقوُا الأَْبْوابَ بَیْنى وَ بَیْنَ عِبادى، فَلَمْ یَثِقُوا بِقَوْلى»
من آرزوهاى بندگانم را نزد خود محفوظ داشتم، ولى آنها راضى نشدند كه آرزوهایشاننزد من محفوظ باشد (بلكه مىخواهند به دست خودشان و یا دیگران نگهدارى شود،چون اگر راضى بودند آرزوهایشان نزد من باشد سراغ دیگران نمىرفتند؛ و ازاینجا معلوم مىشود مرا به خدایى نپسندیدند و یا به من اعتماد نكردند) و آسمانهایمرا از كسانى كه از تسبیح من خسته نمىشوند (فرشتگان) پر كردم و به آنها دستوردادم كه درهاى میان من و بندگانم را نبندند، ولى آنان (بندگان) به قول من اعتمادنكردند.
«أَلَمْ یَعْلَمْ [أَن] مَنْ طَرَقَتْهُ نائِبَةٌ مِنْ نَوائِبى أَنَّهُ لا یَمْلِكُ كَشْفَها اَحَدٌ غَیْرى اِلاّ مِنْ بَعْدِ اِذْنى»
آیا (كسى كه به غیر من امیدوار است) نمىداند كه اگر براى او حادثهاى پیش آید، جز به اذن من كسى نمىتواند آنرا برطرف سازد؟
خداوند متعال در قرآن مىفرماید:
«وَ اِنْ یَمْسَسْكَ اللّهُ بِضُرٍّ فَلا كاشِفَ لَهُ اِلاّ هُوَ وَ اِنْ یُرِدْكَ بِخَیْر فَلا رادَّ لِفَضْلِهِ...»(1)
اگر خداوند بر تو ضررى پیش آورد، هیچ كس جز او نمىتواند آن را دفع سازد و اگر خیر و رحمتى بر تو بخواهد، باز احدى نمىتواند آن را ردّ كند.
«فَمالِىَ أراهُ لا هِیاً عَنّى، اَعْطَیْتُهُ بِجُودى مالَمْ یَسْأَلْنى ثُمَّ انْتَزَعْتُهُ عَنْهُ فَلَمْ یَسْأَلْنى رَدَّهُ وَ سَأَلَ غَیْرى»
پس چراازمنغافل و روى گردان است، من با جود و بخشش خود، آنچه را از من نخواست به او دادم، سپس آن را از او گرفتم و او برگشتش را از من نخواست و از غیر من طلب كرد.
بدون درخواست انسان، خداوند نعمتهاى بىشمارى را به او ارزانى داشت، از قبیل: بدن سالم، چشم و گوش سالم، پدر، مادر، رفیق و استاد. حتى قبل از تولّد، خداوند از پیش نعمتها را براى انسان فراهم كرد، غذایش را در سینه مادر قرار داد؛ ولى وقتى جهت آزمایش برخى نعمتها را از او باز مىستاند، سراغ دیگران مىرود و سراغ كسى كه نعمت بدو ارزانى داشته، نمىرود!
«أَفَیَرانى أَبْدَأُ بالْعَطاءِ قَبْلَ الْمَسْأَلَةِ ثُمَّ اُسْأَلُ فَلا اُجیبُ سائِلى؟»
من كه در ابتدا و پیش از درخواست او عطا مىكنم، مىپندارد هنگامى كه از من تقاضا كند به او جواب نمىدهم؟!
«اَبَخیلٌ أَنَا فَیُبَخِّلُنى عَبْدى؟» آیا من بخیلم كه بندهام مرا بخیل مىپندارد؟!
«أَوَلَیْسَ الْجُودُ وَالْكَرَمُ لى؟» آیا هر جود و كرمى از من نیست؟!
«أَوَلَیْسَ الْعَفْوُ وَالرَّحمَةُ بِیَدى» آیا عفو و رحمت در دست من نیست؟!
«أَوَلَیْسَ أَنَا مَحَلَّ الامالِ؟» مگر من محلّ آرزوها نیستم؟!
1. یونس/107.
«فَمَنْ یَقْطَعُها دُونى؟» بنابراین چه كسى جز من مىتواند آرزوها را قطع كند؟!
«أفَلا یَخْشى الْمُؤَمِّلُونَ أَنْ یُؤَمِّلُوا غَیْرى، فَلَو أَنَّ اَهْلَ سَماواتى وَ اَهْلَ أَرْضى أَمَّلوُا جَمیعاً ثُمَّ أَعْطَیْتُ كُلَّ واحِد مِنْهُمْ مِثْلَ ما أَمَّلَ الْجَمیعُ ما انْتَقَصَ مِنْ مُلْكى مِثْلَ عُضْوِ ذَرَّة وَ كَیْفَ یَنْقُصُ مُلْكٌ أَنَا قَیِّمُهُ»
آیا آنان كه به غیر من امید دارند، نمىترسند (از عذاب یا قطع كردن آرزوهایشان یا ازمقام قرب و یا از اینكه نعمتهاى خود را از آنان قطع كنم؟) اگر همه اهل آسمانها و زمینمبه من امید بندند و به هر یك از آنها به اندازه امیدوارى همه آنان بدهم، به قدر عضو مورچهاى از ملك و فرمانروایى من كاسته نمىشود و چگونه كاسته شود از ملكى كه من قیّم آن هستم؟
خداوند مىفرماید: اگر آنچه را همه انسانها مىخواهند و به عقلشان راه یافته است، به یك نفر عطا كنم سر سوزنى از مُلك و دارایى من كاسته نمىشود و مسلّماً این همه عطا و بخشش براى خداوند دشوار نیست و او همه آنها را با یك اراده به وجود مىآورد:
«اِنَّما أَمْرُهُ اذا اَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ كُنْ فَیَكُونُ»(1)
امر و فرمان خدا چنان است كه اگر خلقت چیزى را اراده كند، به محض اینكه به او بگوید موجود باش بلافاصله موجود مىگردد.
«فَیابُؤْساً لِلْقانِطینَ مِنْ رَحْمَتى وَ یابُؤْساً لِمَنْ عَصانى وَ لَمْ یُراقِبْنى»(2)
بدا به حال آنان كه از رحمتم ناامیدند و بدا به حال كسانى كه نافرمانى كردند و از من پروا نداشتند.
(خدایى كه داراى چنین ملك و عظمتى است، چطور بندگان او به خود جرأت مىدهند نافرمانى كنند). این روایت از جمله روایاتى است كه در مقام نكوهش از تكیه كردن و امید بستن به دیگران وارد شده و اینكه این خصیصه با «روح توحید» سازگار نیست.
از طرف دیگر، امروزه «اعتماد به نفس» مورد توجه قرار گرفته است و در روانشناسى به
1. یس/82.
2. اصول كافى، ج 3، ص 107، (باب التفویض الى الله والتّوكل علیه) حدیث 7؛ بحارالأنوار، ج 71، ص130.
عنوان یك ویژگى مثبت شناخته شده است و بدان اهمیت فراوانى داده مىشود؛ كتابها درباره آن نوشتهاند و دیگران را تشویق مىكنند كه این ویژگى را در خود پدید آورند و در مقابل، زیانها و مضرّات اعتماد به دیگران را برمىشمارند. گرچه امید بستن به قدرت خویش از جنبه عقلانى ستوده شده، ولى از دیدگاه توحیدى مذموم است، چون آنچه ما داریم عاریه است و مالك آن خداست. حال وقتى چیزى از دیگرى است و به عنوان امانت نزد ما نهاده شده است، چگونه به آن اعتماد كنیم، با اینكه نمىدانیم صاحب آن امانت، آن را نزد ما باقى مىگذارد یا نمىگذارد؛ پس تنها باید به خدا اعتماد كنیم.
این معنى (اعتماد و توكل بر خدا) در آیات فراوانى مورد ستایش ذات حق قرار گرفته، تا آنجا كه وعده داده شده، كسانى كه بر خدا توكل كنند، خدا آنها را كفایت مىكند.
«وَ مَنْ یَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّه فَهُوَ حَسْبُهُ»(1)
«اَلَیْسَ اللَّهُ بِكاف عَبْدَهُ»(2)
آیا خدا براى بندهاش كافى نیست، كه او سراغ دیگران برود. پس اگر ما به «ربوبیت الهى» معتقد باشیم و خدا را به عنوان «ربّ»، مالك و صاحب اختیار و كسى كه هستى مملكوش در اختیار اوست، بشناسیم، جا ندارد سراغ دیگران برویم.
یكى از استادان ما داستانى به این مضمون نقل مىفرمود:
در همسایگى ما كودكى كنار خانه خودشان نشسته بود، ناگهان گدایى در خانه آمد و به آن بچه گفت: برو از مادرت قدرى نان براى من بگیر و بیاور، بچه به او گفت: برو از مادر خودت بگیر (گویا بچه مىدانست، كسى كه مادر دارد باید نیازهایش را از او بخواهد).
ایشان مىفرمود: اگر معرفت و شناخت ما به خدا، به اندازه معرفت و شناخت این بچه به مادرش باشد كه هر كس چیزى ندارد، باید از مادرش بگیرد و این مادر است كه نیازهاى بچهاش را تأمین مىكند؛ دیگر سراغ دیگران نمىرویم. وقتى خداوند از همه مهربانتر و قدرتمندتر است، چرا سراغ دیگرى برویم.
1. طلاق/3.
2. زمر/36.
در سرلوحه دعوت بسیارى از پیامبران این مسأله مطرح بوده كه به خدا ایمان آورید و بر او توكل كنید. یكى از ویژگىها و علایم ایمان به خدا این است كه انسان بر او توكّل كند؛ انسان اگر به ربوبیّت او اذعان دارد و معتقد است كه مجموعه جهان هستى زیر سیطره حكومت و ربوبیّت او قرار دارد و تنها معبود شایسته پرستش، اوست، هرگز به خود اجازه نمىدهد به دنبال دیگرى برود و از او استمداد جوید، بلكه همواره به درگاه ذات اقدس حقّ اعتماد كرده، فقط از او درخواست كمك مىكند: اگر بیمار است از او درمان مىخواهد و اگر گرفتارى و مشكلى دارد، صرفاً از آستان ربوبى او امید به رفع آن دارد.
قرآن كریم در موارد گوناگونى، توكل بر خدا را از ویژگىهاى افراد با ایمان دانسته و مىفرماید:
«... وَ عَلَى اللّهِ فَلْیَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ»(1)
افراد با ایمان تنها بر خدا باید توكل كنند.
افراد با ایمان به واسطه توكل و اعتماد به خداوند، به سمت تقویت ارتباط خود با او و در نهایت كمال نهایى در حركتاند، زیرا كمال روحى و معنوى فقط در سایه عشق و محبت و توكل به ذات اقدس حقّ، حاصل شدنى است. ذره ناچیز در پرتو تكیه بر خداوند و عشق و محبت به او، به خورشید كمال ازلى مىرسد و قطره حقیر چون به دریاىِ بیكران پیوست، دولت بىكران یافت.
به قول حافظ:
كمتر از ذرّه نهاى پست مشو مهر بورز *** تا بخلوتگه خورشید رسى چرخ زنان
چو ذره گرچه حقیرم ببین به دولت عشق *** كه در هواى رخت چون به مهر پیوستم
معناى توكل مسلماً این نیست كه انسان در مسجد معتكف شود و مشغول به عبادت و راز و
1. آل عمران/122.
نیاز با خدا گردد و اوقات شبانه روز را بدین گونه سپرى كند و دست از كسب و كاربردارد، به آن امید كه خدا خود رزق و روزى او را تأمین كند؛ بىتردید این گونهاشخاص، بیراهه رفتهاند و به معنا و مفهوم حقیقى توكل دست نیافتهاند. چنانكه در روایتى آمده است:
«رَاى رَسُولُ اللّه(صلى الله علیه وآله) قَوْماً لایَزْرَعُونَ قالَ مَنْ اَنْتُم؟ قالُوا: نَحْنُ الْمُتَوَكِّلُونَ قالَ: لا بَلْ اَنْتُمْ الْمُتَّكِلُونَ»(1)
پیامبر گرامى اسلام، گروهى را مشاهده كرد كه به دنبال كشت و كار نمىروند، فرمود: چه مىكنید؟ گفتند: ما متوكلین هستیم. آنگاه پیامبر فرمود: شما متوكل نیستید، بلكه سربار جامعه هستید.
اساساً كسى كه به خدا معرفت دارد، مىداند كه به مقتضاى حكمت الهى، امور به واسطه اسباب تحقق مىیابد. گاهى اسباب، مادى و طبیعى است و گاه معنوى است و بسا اسبابى غیرعادى و خارقالعاده است. به هر ترتیب حكمت الهى ایجاب مىكند هر پدیدهاى ازطریق اسباب خودش محقق گردد از این رو علم و شناخت به خداوند و حكمت او موجب معرفت به مقتضاى حكمتش ـ كه برقرارى نظام اسباب و علل است ـ مىگردد و درنهایت، تكامل انسان بستگى به همین نظام داشته و به واسطه آن بشر در بوتهامتحان و آزمایش قرار مىگیرد وگرنه انسان تكامل نمىیابد، زیرا تكامل انسان درگرو انجام وظایف بندگى است و آن نیز در ارتباطات انسانى مطرح مىگردد و این ارتباطات نیز در نظام اسباب و مسبّبات مندرج مىباشد و اگر انسان انزوا گزیند و فقط به عبادتمشغول گردد و در زندگى روزمرّه به كار و تلاش نپردازد، برخلاف حكمت الهى عمل كرده است و در این صورت، انتظار رسیدن رزق و روزى از جانب خداوند، قطعاً بىمورد خواهد بود، به قول مولوى:
گر توكل مىكنى در كار كن *** كشت كن پس تكیه بر جبار كن
بنابراین حكمت الهى ایجاب مىكند كه انسان در مسیر راهیابى به نیازها و خواستههایش، از اسباب بهره جوید. اگر بنا بود با درخواست روزى از خدا و گفتن یك «یا الله» روزى انسان فراهم شود، دیگر كسى به دنبال روزى نمىرفت و انسانها آزمایش نمىشدند. این مشكلات
1. مستدركالوسائل، ج 11، ص 217.
است كه انسان در جریان آن آزموده مىشود و در نتیجه به تكامل و یا انحطاط و سقوط دست مىیابد. اگر در هر مرحله، براى انسان وظیفهاى مشخص شده، بدان جهت است كه باید به دنبال اسباب برود، وقتى گرسنه است باید كار كند و در نتیجه كار، رابطه بین كارگر و كارفرما، تصرف در اموال دیگران، ظلم، ظالم و مظلوم، محروم و مستضعف و جبّار و مستكبر مطرح مىشود.
اگر بنا بود هر كس دو ركعت نماز بخواند و بعد از نماز غذاى بهشتى در برابر او نهاده شود، دیگر امتحانى در كار نبود و همه انسانها صالح مىبودند و اهل طاعت از اهل معصیت، شناخته نمىشدند و معلوم نبود كه چه كسى براى اطاعت خدا، حاضر است رنج بكشد و چه كسى از دستاورد تلاش دیگران بهره مىجوید.
البته گاهى وراى «نظام اسباب و مسبّبات عادى» حكمت الهى اقتضاء مىكند كه امر خارقالعادهاى رخ دهد، چنانكه درمورد حضرت مریم(علیها السلام) چنین امرى رخ مىداد.
«... كُلَّما دَخَلَ عَلَیْها زَكَرْیا الْمِحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزْقاً...»(1)
هرگاه زكریا به صومعه نزد مریم مىآمد، نزد او روزى مىیافت.
این امر بر اساس حكمت الهى رخ مىدهد و نیز براى اینكه خداوند لطفش را به بندگان شایستهاش نشان دهد و دیگران نیز پند گیرند، كسى كه چنین لطفى به او شده، آزمایش مىشود كه از این نعمت بزرگ قدردانى مىكند یا نه.
گذشته از موارد نادر و اندك، در بیشتر موارد حكمت الهى اقتضاء مىكند جریانامور بر اساس اسباب عادى برقرار باشد. حال اگر كسى بگوید: من نمىخواهم از راهاسباب به مقصود و هدفم برسم؛ خواست او با خواست خدا هماهنگ نیست وبرخلاف خواست خدا حركت مىكند. اگر او بنده صالحى است، باید كار و عبادتاو مرضى خدا باشد. وقتى خدا این نظام را مىپسندد، چطور او از خدا مىخواهد،در حق او برخلاف این نظام رفتار كند، گویا مىپندارد علمش بیش از علم خداست.وقتى خداوند مىخواهد از فلان طریق به تو روزى دهد، تو مىگویى نه از
1. آل عمران/37.
راه دیگرى واز پیش خود به من روزى بده؟ این نیست جز تنبلى و خواستى مخالف حكمت الهى.
اگر گفته مىشود: باید از اسباب براى رسیدن به اهداف، بهره جست، این بدان معنا نیست كه روزى تو توسط زمین، نانوا و كار تأمین مىگردد، بلكه همه اینها از خدایند و تدبیرشان به دست اوست و روزى نیز از اوست، اما تو وظیفه دارى به دنبال اسباب بروى، تا هدفهاى الهى در نظام عالم تحقق یابد و آن هدفها در مسیر تكامل انسانهاست.
پس توكل كننده باید از كار و تلاش غفلت نكند، چنانكه كسانى كه اهل توكل نیستند، این گونهاند. منتها فرق این دو، در رابطه قلبى آنهاست: توكل كننده به انگیزه اطاعت امر خدا و با تكیه و امید داشتن به خدا تلاش مىكند؛ ولى انسان غیر موحّد و غیر متوكل، روزى خود را در كارش مىجوید و یا در دست دیگران كه مزدى به او بدهند. توكل كننده به كسى جز خدا امید ندارد و حتى اگر دستش از همه اسباب كوتاه گردد، رخنهاى در امید او پدید نمىآید.مضمون برخى روایات چنین است كه مؤمن به آنچه نزد خداست امیدوارتر است؛ چون ممكن است مال او از بین برود و یا ربوده شود؛ ولى آنچه در خزانه خداست ازبین نمىرود.
یكى از بندگان صالح خدا كه لحظهاى از اعتماد و توكل به خدا غافل نشد و به یقین مىتواند بهترین الگو براى همه بندگان خدا باشد، حضرت ابراهیم خلیل الرحمن(علیه السلام)است. آن هنگام كه بتپرستان قصد سوزاندن و از بین بردن او را داشتند، او تنها به خداى خود اعتماد كرد و تنها از او یارى خواست، چنانكه قرآن كریم مىفرماید:
«قالُوا حَرِّقُوهُ وَانْصُرُوا اِلهَتَكُمْ اِنْ كَنْتُمْ فاعِلینَ»(1)
گفتند: او را بسوزانید و خدایان خود را یارى كنید، اگر كارى از شما ساخته است.
مرحوم طبرسى مىنویسد: مردم به جمعآورى هیزم پرداختند، اگر كسى بیمار مىشد به
1. انبیاء/68.
بازماندگانش وصیت مىكرد كه در كار جمعآورى هیزم كوتاهى نكنند و نیز سفارش مىكردند كه مقدارى از مال آنان را براى خرید هیزم، جهت سوزاندن ابراهیم صرف كنند؛ حتى برخىاز زنهایى كه كارشان پشمریسى بود از اجرت آن براى سوزاندن ابراهیم و رضاى خدایان، هیزم مىخریدند. سرانجام هیزم فراوانى فراهم شد و آتش شعلهور گردید. از آنجا كهنزدیك شدن به چنین آتشى كه آن مقدار هیزم براى او فراهم شده بود، تقریباً غیر ممكنبود، ناگزیر از منجنیق استفاده كردند و ابراهیم را بر بالاى آن نهاده و به درون آتشافكندند.
امام صادق(علیه السلام) فرمود:
«لَمّا اُجْلِسَ اِبْراهیمُ فِى الْمَنْجِنیقِ وَ اَرادُوا اَنْ یَرْمُوا بِهِ فِی النّارِ اَتاهُ جَبْرئیل(علیه السلام) فَقالَ: السَّلامُ عَلَیْكَ یا اِبْراهیمُ وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ»
هنگامى كه ابراهیم بر روى منجنیق قرار گرفت و خواستند او را به آتش افكنند، جبرئیل نزد او آمد و به او سلام كرد و گفت:
«اَلَكَ حاجَةٌ؟» آیا حاجتى دارى؟
ابراهیم در جواب گفت: «اَمّا اِلَیْكَ فَلا»(1) اما به تو نه!
«فَقالَ جِبْرِئیلُ: فَاسْئَلْ رَبَّكَ» جبرئیل به او گفت: پس از خدا نیازت را بخواه.
«فَقالَ حَسْبى مِنْ سُؤالى عِلْمُهُ بِحالى»(2) سپس ابراهیم گفت: همین قدر كه او از حال من آگاه است كافى است.
وقتى او را در آتش افكندند گفت:
«یا اللّهُ یا واحِدُ یا اَحَدُ یا صَمَدُ یا مَنْ لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَد وَ لَمْ یَكُنْ لَهُ كُفُواً اَحَدٌ»(3)
دیرى نپایید كه ابراهیم در میان آتش قرار گرفت، اما از آنجا كه همه چیز سر به فرمان خدا دارد، حرارت آتش در او بىاثر ماند:
1. مجمعالبیان، ج 4، ص 55.
2. المیزان، ج 14، ص 336.
3. مجمعالبیان، ج 4، ص 56.
«قُلْنا یا نارُ كُونى بَرْداً وَ سَلاماً عَلى اِبْراهیمَ»(1)
گفتیم: اى آتش؛ بر ابراهیم سرد و سالم باش.
بنابراین كسى كه خدا را تكیهگاه خود برگزیند، خداوند نیز او را از شداید و گرفتارىها نجات بخشیده، علىرغم ناباورى بیگانگان، رفاه و آسایش را نصیب او مىگرداند.
***
1. انبیاء/69.
ـ خیرخواهى خدا براى انسان
«لَیْسَ شَىٌ عِندی اَفْضَلَ مِنَ التَّوكُّلِ عَلَىَّ وَ الرّضى بما قَسَمْتُ»
در درس گذشته درباره توكّل و اهمیّت آن به تفصیل، به كندوكاو پرداختیم و اكنون در این درس فراز دیگر روایت معراج را مورد بحث قرار مىدهیم.
خداى متعال براى بندگان خود، تقدیراتى دارد و این تقدیرات گاهى موافق با خواسته آنهاست و به آن خرسند مىگردند و زمانى نیز از آن ناخشنود مىشوند. آنچه خداوند مىخواهد این است كه به مقدّرات او راضى باشند و به قضاى او گردن نهند و رضایت خدا را همواره بر رضایت خود مقدّم دارند و این تقدیر گاهى در امور تشریعى است و گاهى در امور تكوینى.
در امور تشریعى، همه انسانها موظّفند كه واجبات را انجام داده و محرّمات را ترك كنند، و این خود رضایت به مقدرات تشریعى الهى است. البته همت گماردن به انجام واجبات و ترك محرمات، پایینترین مرتبه تقوا و به معناى مقدم داشتن رضایت الهى است، گرچه برخى در همین حد نیز با كراهت به این امر تن مىدهند، ولى اولیاى خدا، در اثر بندگى، به مقامى رسیدهاند كه از بندگى و عبادت و ترك محرمات لذت مىبرند.
در امور تكوینى، باید به آنچه خدا براى آنها پیش آورده راضى باشند، چه واقعه ناگوار باشد و چه خوشایند، چنانكه در روایت به همین معنا اشاره دارد و مىفرماید: بندگان باید به چیزى كه خدا براى آنها تقسیم كرده، خشنود باشند.
شكّى نیست كه همهچیز در اختیار ما نیست، حتى سخنگفتن كه مىپنداریم در اختیار ماست؛ چراكه سخنگفتن مستلزم داشتن زبان، حلق، شش، حنجره، تارهاى صوتى، هوا و... است و اینها هیچكدام در اختیار ما قرار ندارد، زیرا اگر عارضه و اختلالى در آنها پدید آید، انسان نمىتواند سخن گوید.
پس حتى سادهترین امور اختیارى، مثل سخن گفتن كه انسان هر وقت بخواهد سخن
مىگوید و اگر نخواهد سكوت مىكند، نیاز به اسباب و شرایطى دارد كه از قلمرو اختیار ما خارج است (چه بسا افرادى كه سخنى را آغاز كردند، ولى نتوانستند به پایان برسانند، یا در هنگام سخن گفتن جان سپردند و یا عارضهاى برایشان رخ داد)؛ چه رسد به امورى كه كاملا غیر اختیارى هستند؛ مانند زلزله و ابتلا به بیماریى كه انسان در پیدایش آنها هیچ اختیارى ندارد و همه جزو مقدّرات الهى است.
درست است كه یك سرى عوامل طبیعى یا انسانى، در به وجود آمدن واقعهاى نقش دارند، اما این بدان معنا نیست كه خدا دربرابرمخلوقاتش مغلوب شده وبرخلاف اراده او، عوامل طبیعى باعث به وجود آمدن آن واقعه گردیده است. در ملك خدا چیزى بر خلاف اراده او واقع نمىشود، اوست كه بر اساس حكمتش، به این عالم نظم بخشیده است ولو اینكه گاهى در نظام عالم، امور ناخوشایندى نیز رخ مىدهد. این نظام را خدا پدید آورده و آن را بهترین نظام دانسته است، به طوریكه اهل فلسفه از آن به «نظام احسن» تعبیر مىكنند.
بنابراین، اراده خداوند در نظام عالم مؤثّر است و چنان نیست كه خدا به حكمت خود دست اسباب و عوامل را باز گذاشته تا این تأثیر و تأثّرات پدید آیند، بلكه در این تأثیر و تأثّرات حكمتهایى است كه مهمترین آن، مسأله امتحان و آزمایش است. انسانها در برابر حوادث ناخوشایند آزموده مىشوند، تا مشخص شود چه واكنشى از خود نشان مىدهند. برخى از آزمایشها، مربوط به مرحله اول ایمان است تا معلوم شود كه آیا انسان در مقابل حوادث سخت، احكام الهى را رعایت مىكند یا عصیان؟ این اولین مرتبه امتحان است كه مربوط به اغلب بندگان است. ولى امتحان بالاتر، مخصوص بندگان برجسته است كه آیا در برابر حوادث سخت از خدا شِكوه و گلایه مىكنند یا آنها را تحمّل كرده، دم فرو مىبندند. این همان مقام صبر است، بالاتر از صبر، رضاست، یعنى اهل رضا هم درد و رنج و گرفتارى را تحمّل مىكنند و هم به آن، از آن جهت كه از جانب خداست، رضایت مىدهند. این بالاترین مرحله ایمان است كه در آن صورت انسان از جان و دل به تقدیرات خداوند راضى است و به اینكه تقدیرات الهى از روى حكمت است، ایمان دارد. بدیهى است هر اندازه ایمان و معرفت انسان بیشتر باشد، رضایت به قضا و قدر الهى نیز افزونتر خواهد بود.
پس، از مهمترین مراتب ایمان این است كه انسان به تقدیرات الهى، هر چند ناخوشایند باشد، علاوه بر صبر و تحمل، رضایت دهد؛ لذا خداوند مىفرماید: «محبوبترین كارها نزد من توكّل است و بعد از آن رضایت به آنچه تقدیر كردهام»
این بدان معناست كه رضا از توكّل والاتر است: توكل یعنى انسان در كارها از خدا كمك بخواهد و بر او اعتماد كند كه این همان استعانت باللّه است: «اِیّاكَ نَعْبُدُ وَ اِیّاكَ نَسْتَعینُ»
اما مقام دوّم این است كه به آنچه خدا انجام داده، راضى و خرسند باشیم، نه اینكه تلاش كنیم چیز دیگرى واقع گردد.
آنچهگفتیم بدان معنا نیست كه انسان دست از تلاش بردارد، بلكه تلاش كردن، خود جزو عوامل تقدیر الهى به شمار مىرود. منظور این است كه به آنچه واقع شده راضى باشیم، چه تلاش ما در پیدایش آن نقش داشته باشد و چه عوامل دیگر، و این معنا وقتى حاصل مىشود كه انسان بداند هر حادثهاى بر حكمتى استوار است.
در حدیث قدسى خداوند خطاب به حضرت موسى مىفرماید:
«یا مُوسى ما خَلَقْتُ خَلْقَاً اَحَبَّ اِلَىَّ مِنْ عَبْدِیَ الْمُؤْمِنِ وَ اِنّى اِنَّما اِبْتَلَیْتُهُ لِما هُوَ خَیْرٌ لَهُ وَ اُعافیهِ لِما هُوَ خَیْرٌ لَهُ وَ اَنَا اَعْلَمُ بِما یَصْلَحُ عَبْدی عَلَیْهِ...»
اى موسى بنده مؤمن، محبوبترین مخلوق من است و اگر گرفتارى و ابتلایى بر او پیش مىآورم، خیر او در آن است و او را از چیزى باز مىدارم كه خیر او در آن است و من به آنچه به صلاح و مصلحت بندهام است، آگاهترم.
مسلّماً اگر ما كسى را دوست بداریم، راضى نمىشویم ناراحتى و گرفتارى بر او پیش آید، پس اگر خداوند بندهاش را به مصیبتها و گرفتاریها مبتلا مىسازد، به جهت دشمنى با او نیست، بلكه براى این است كه خیر و صلاح او در آن مصائب و گرفتارىهاست. مادرى كه بچهاش مریض است، اگر فرزندش را از خوردن بعضى خوردنىها باز مىدارد و یا داروهاى تلخ وبد مزه به او مىخوراند، به جهت دشمنى با او نیست، بلكه كار او از روى محبت وعلاقه به فرزندش است؛ خدا نیز چنین است.
به قول شاعر:
مادر او را گوید اى نور دو چشم *** گر غضب رانم و گر بینى تو خشم
این غضبها به زمهر دیگرى است *** خشم و تندىهاى من از مادرى است
«فَلْیَصْبِرْ عَلى بَلائى وَلْیَشْكُرْ نَعْمائى...»
پس باید بر بلایم صبر كند و بر نعمتهایم شكر گزارد.
(شكر در برابر نعمتها و صبر در برابر ناملایمات، موجب تكامل انسان مىگردد). در ادامه خداوند مىفرماید:
«وَ لْیَرْضَ بِقَضائى، أَكْتُبْهُ فِى الصِّدّیقینَ عِنْدی...»
و باید به قضاى من راضى باشد، تا او را در زمره صدیقین قرار دهم... .
در پایان مىفرماید:
«اِذا عَمِلَ بِرِضائى وَ أَطاعَ أَمْری.»(1)
[در جمله صدیقین قرار مىگیرد] هنگامى كه به رضاى من عمل كند و فرمانم را اطاعت نماید.
امام، رضوانالله تعالى علیه، بارها مىفرمود: ما باید به تكلیفمان عمل كنیم و اینكه چه واقع مىشود به ما مربوط نیست، چون جهان مدبّرى دارد و به آنچه تدبیر و قضاى او تعلّق گرفته، باید رضایت دهیم.
در روایت دیگرى حضرت موسى از خدا سؤال مىكند:
«اى ربِّ اىُّ خَلْقِكَ اَحَبُّ اِلَیْكَ؟ قالَ مَنْ اِذا اَخَذْتُ حَبیبَهُ سالَمَنى...»
خدایا؛ كدام یك از بندگانت، نزد تو محبوبترین است؟ خداوند مىفرماید:
بندهاى كه اگر محبوبش را از او باز گیرم، به من پرخاش نكند و حرمت مرا نگه دارد.
برخى، وقتى عزیزى از دست مىدهند، از خدا گله و شكایت مىكنند و به این امر رضایت نمىدهند، چون نمىخواهند از محبوبشان جدا شوند، چنین افرادى محبوب خداوند نیستند.
1. بحارالانوار، ج 71، ص 139.
سپس حضرت موسى عرض مىكند:
«فَاَىُّ خَلْقِكَ اَنْتَ عَلَیْهِ ساخِطٌ؟ قال: مَنْ یَسْتَخیرُنى فِىالاَْمْرِ فَاِذا قَضَیْتُ لَهُ سَخَطَ قَضائى»(1)
خدایا؛ از كدامین بندگانت نا خشنودى؟
خداوند فرمود: كسى كه خیر و صلاحش را از من بخواهد، سپس آنگاه كه به خیر و صلاحش حكم كردم بر قضاى من خشم گیرد.
وقتى به خدا اعتماد و توكّل مىكنیم و از او مىخواهیم آنچه به صلاح ماست پیش آورد، اگر گرفتارى و بیمارى پیش آمد، نباید گله كرد، چرا كه خیر و صلاح ما در آن است. پس انسان موحّد، بر خدا توكّل مىكند و از او كمك خواسته، در شداید و سختىها صبر را پیشه خود مىسازد و معتقد است كه تدبیر امور به دست خداست.
پیامبر فرمود:
«یَقُولُ اللّهُ عَزَّوَ جَلَّ: مَنْ لَمْیَرْضِ بِقَضائى وَ لَمْ یَشْكُرْ لِنَعَمائى وَ لَمْ یَصْبِرْ عَلى بَلائى فَلْیَتَّخِذْ رَبّاً سِوائى»(2)
خداوند مىفرماید: كسى كه به قضاى من راضى نگردد و به پاس نعمتهاى من شكر نكند و در بلا و گرفتارى صبر پیشه خود نسازد، براى خود پروردگارى غیر از من برگزیند.
پیامبر فرمود:
«قالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ اِنَّ مِنْ عِبادی الْمُؤْمِنینَ عِباداً لایُصْلَحُ لَهُمْ اَمْرُ دینِهِمْ اِلاّ بِالْغِنى والسِّعَةِ وَ الصِّحَّةِ فىِ الْبَدَنِ فَاَبْلُوهُمْ بِالْغِنى وَ السِّعَةِ و صِحَّةِ الْبَدَنِ فَیُصْلَحُ عَلَیْهِمْ اَمْرُ دینِهِمْ...»
خداوند عزوجل مىفرماید:
برخى از بندگان مؤمن من، دینشان پایدار نگردد جز با توانگرى و وسعت و تندرستى (اگر زندگى مناسب و در خورى داشته باشند، خداى را بندگى مىكنند و آنگاه كه فقر و بدبختى بدیشان روى آورد، از دین خود كناره مىگیرند. خداوند آنها
1. بحارالانوار، ج 82، ص 90.
2. بحارالانوار ج 5، ص 95.
را به شداید و سختىها مبتلا نمىسازد؛ چرا كه صلاح آنها در رفاه و سلامتى است و تحمّل مصیبت و گرفتارى را ندارند)؛ پس آنها را با ثروت و وسعت و تندرستى مىآزمایم، تا امر دینشان اصلاح گردد.
امتحان و آزمایش همیشه به گرفتارى و سختىها نیست، بلكه گاهى نعمتها نیز وسیله آزمایش قرار مىگیرند و خدا آن نعمتها و امكانات را براى بندگان خود فراهم مىسازد، تا بنگرد آنها به وظیفه خود عمل مىكنند یانه؟
«وَ اِنَّ مِنْ عِبادی الْمُؤْمِنینَ لَعِباداً لایُصْلَحُ لَهُمْ اَمْرُ دینِهِمْ اِلاّ بِالْفاقَةِ وَ الْمَسْكَنَةِ والسُّقْمِ فى اَبْدانِهِمْ...»
و برخى ازبندگانم دینشانپایدارنگردد، جز با فقر و تهیدستى و بیمارى... .
«فَاَبْلُوهُمْ بِالْفاقَةِ وَ الْمَسْكَنَةِ وَ السُّقْمِ فَیُصْلَحُ عَلَیْهِمْ اَمْرُ دینِهِمْ وَ اَنَاَ اَعْلَمُ بِما یُصْلَحُ عَلَیْهِ اَمْرُ دینِ عِبادی الْمُؤْمِنینَ...»
آنها را با فقر و تهیدستى و بیمارى مىآزمایم، تا امر دینشان اصلاح گردد. من به آنچه دین بندگان مؤمنم را اصلاح كند داناترم.
همه اینها در صورتى است كه انسان مؤمن باشد و كارش را به خدا واگذارد، كه در آن صورت خدا او را كفالت مىكند و هر چه به خیر و صلاح اوست، بدو مىدهد: اگر خیر او در ثروت است، او را ثروتمند مىكند و اگر صلاحش در فقر و تنگدستى و گرفتارى است، او را به گرفتارى و تنگدستى مبتلا مىكند. در این صورت او هر چه تلاش كند، چیزى به دست نمىآورد و روز به روز فقیرتر مىگردد. چون او صلاح و خیرش را از خدا خواسته است و صلاح و خیر او در فقر و تنگدستى است، در واقع خداوند دعاى او را مستجاب كرده است.
باز تأكید مىكنم، انسان نباید دست روى دست بگذارد و از تلاش باز ایستد و بگوید كه خدایا هر چه خیر است براى من پیش آور، بلكه انجام وظیفه سخنى است و واگذارى امور به خدا سخنى دیگر. بحث در این است كه انسان به آنچه واقع مىشود و خدا پیش مىآورد راضى باشد؛ گرچه هر كس موظف است تلاش كند، تا وسایل گذران معاش خود و خانوادهاش را فراهم سازد و نیز در حفظ و سلامتى بدن خویش بكوشد، تا به بیمارى مبتلا نگردد.
عدّهاى دستورات مربوط به حفظ و سلامتى بدن را، رعایت مىكنند و در عین حال به بیمارىهاى گوناگون مبتلا مىگردند و عدّهاى آن دستورات را رعایت نمىكنند، در عین حال سالم مىمانند، چون خداى متعال براى سلامتى آنها اسباب دیگرى قرار داده كه دور از دسترس دیگران است. اینطور نیست كه هر چه خواستیم و به دنبال آن بودیم واقع شود، چه بسا امور بر خلاف میل و خواسته ما رخ دهد؛ ولى نباید نگران بود و خداوند را مورد خطاب و عتاب قرار داد.
نتیجه این حالت آن است كه انسان هیچگاه در زندگى نگران نمىگردد و همواره شاد و خشنود است و به وظیفهاش عمل مىكند و خداى را پرستش كرده، به آنچه پیش مىآید رضا مىدهد. اما كسانى كه به «مقام رضا» دست نیافتهاند، در برابر ناملایمات و سختىها افسرده و عصبانى مىگردند و از خداوند سبحان شاكى هستند.
در ادامه روایت آمده است:
«وَ اِنَّ مِنْ عِبادی الْمُؤْمِنینَ لَـمَنْ یَجْتَهِدُ فى عِبادَتی فَیَقُومُ مِنْ رُقادِهِ وَ لَذیذِ وَسادِهِ فَیَتَهَجَّدُ لِىَ اللَّیالِىَ فَیُتْعِبُ نَفْسَهُ فی عِبادَتی...»
و برخى از بندگانم در عبادت من مىكوشند و از خواب و بستر راحت، برمىخیزند و در نیمههاى شب براى من، نماز شب مىخوانند و در پرستش من خود را به زحمت مىافكنند... .
«فَاَضْرِبُهُ بِالنُّعاسِ اللَّیْلَةَ وَ اللَّیْلَتَیْنِ نَظَراً مِنّی لَهُ وَ ابِقاءً عَلَیْهِ فَیَنامُ حَتى یُصْبِحَ فَیَقُومُ وَ هُوَ ماقِتٌ لِنَفْسِهِ زارِىٌ عَلَیْها وَلَوْ اُخَلّى بَیْنَهُ وَ بَیْنَ ما یُریدُ مِنْ عِبادَتى لَدَخَلَهُ الْعُجْبُ مِنْ ذلِكَ...»
از روى لطف به او و براى اینكه ایمانش باقى بماند، یكى دو شب خواب را بر او چیره مىسازم. پس او تا صبح مىخوابد و آنگاه كه از خواب بر مىخیزد، بر خود خشمگین است و خود را سرزنش مىكند (كه چرا از عبادت محروم شدم) و اگر او را واگذارم كه هر چه بخواهد عبادت كند، خودبینى او را فرا مىگیرد.
براى اینكه ما به عجب و خودبینى مبتلا نشویم و پى ببریم همه امور در اختیار ما نیست و
حتى توفیق انجام عبادت نیز از جانب خداست، او گاهى ما را به چرت زدن مبتلا مىكند تا با خواندن دو ركعت نماز به خود نبالیم.
«فَیُصَیِّرُهُ الْعُجْبُ اِلى الْفِتْنَةِ بِاَعْمالِهِ...»
و همان خودبینى او را فریفته اعمالش مىسازد.
«فَیَاْتیهِ مِنْ ذلِكَ ما فیهِ هَلاكُهُ لِعُجْبِهِ بِاَعْمالِهِ وَ رِضاهُ عَنْ نَفْسِهِ...»
و حالتى به او دست مىدهد كه موجب از بین رفتن دینش مىگردد، چون به اعمالش خشنود مىگردد و از خود راضى مىشود ...
«حَتّى یَظُنَّ اَنَّهُ قَدْ فاقَ الْعابِدینَ وَ جازَ فی عِبادَتِهِ حَدَّالتَّقْصیرِ...»
تا آنجا كه گمان مىكند بر همه عابدان برترى دارد و در عبادت از حد تقصیر و كوتاهى فراتر رفته است (در صورتى كه پیامبران نیز اعتراف به كوتاهى و تقصیر در عبادت مىكنند).
«فَیَتَباعَدُ مِنّى عِنْدَ ذلِكَ وَ هُوَ یَظُنُّ اَنَّهُ یَتَقَرَّبُ اِلَىَّ...»
آن هنگام از من دور مىشود و خود مىپندارد به من نزدیك مىگردد!
«فَلایَتَّكِلُ الْعامِلُونَ عَلى اَعْمالِهِمْ الَّتی یَعْمَلُونَها لِثَوابی...»
پس كسانى كه به جهت پاداش و ثواب، اعمالى انجام مىدهند، نباید به آنها تكیه كنند.
نباید به عبادت و سحر خیزى خود ببالند و به اعمال خود امیدوار باشند، زیرا این عجب و غرور موجب هلاكت آنها مىگردد، بلكه همواره باید به لطف و رحمت خداوند امید داشته باشند.
«فَاِنَّهُمْ لَو اجْتَهَدُوا وَ اَتْعَبُوا اَنْفُسَهُمْ وَ أَفْنَوا اَعْمارَهُمْ فی عِبادَتی كانُوا مُقَصِّرینَ غَیْرَ بالِغینَ فی عِبادَتِهِمْ كُنْهَ عِبادَتی فیما یَطْلُبُونَ عِنْدی مِنْ كَرامَتی وَ النَّعیمِ فی جَنّاتی وَ رَفیعِ دَرَجاتی الْعُلى فی جِواری...»
زیرا آنها هر چه كوشش كنند و خود را به زحمت افكنند و عمر خود را در راه عبادت من سپرى سازند، باز مقصرند و با عبادت خود به حقیقت و ژرفاى پرستش من نمىرسند و شایستگى و صلاحیت دریافت كرامت و نعمتهاى بهشتى و درجات والایى كه در جوار من طلب مىكنند، نمىیابند.
«وَ لكِنْ فَبِرَحْمَتی فَلْیَثِقُوا وَ بِفَضْلی فَلْیَفْرَحُوا وَ اِلى حُسْنِ الظَّنِّ بی فَلْیَطْمَئِنُّوا...»
و لكن به رحمت من باید اعتماد كنند و به فضلم شادمان بوده و اطمینانشان به حسن ظنّ به من باشد.
«فَاِنَّ رَحْمَتی عِنْدَ ذلِكَ تُدارِكُهُمْ وَ مَنّی یُبَلِّغُهُمْ رِضْوانی وَ مَغْفِرَتی تُلْبِسُهُمْ عَفْوی...»
در آن هنگام رحمتم دستگیرشان مىشود و رضوانم به آنها مىرسد و آمرزشم بر آنها لباس گذشت مىپوشاند.
در پایان خداوند مىفرماید:
«فَاِنّی اَنَا اللّهُ الرَّحْمنُ الرَّحیمُ وَ بِذلِكَ تَسَمَّیْتُ»(1)
همانا من خداى رحمن و رحیمم و بدین نام، نامیده شدهام.
خلاصه آنكه: انسان باید در كارها و زندگىاش، به خدا امید بندد و در مسیر تكامل، به لطف و عنایت الهى اعتماد كند، در عین حال وظیفه خود را هرچه بهتر انجام دهد و دست از تلاش و كوشش بر ندارد و نیز به اعمال خود اعتماد نكند. چون اعمال ما با پاداش و نعمتهاى الهى برابرى نمىكند و اگر بنا شود كه اعمال ما دقیقا حسابرسى شود، پى خواهیم برد كه ما با این اعمال، استحقاق چیزى را نداریم و این رحمت و لطف خداوندى است كه ما را در بر مىگیرد.
ما اگر خداى را عبادت مىكنیم، به پاس نعمتهاى اوست: اگر با زبان چیزى مىگوییم، زبان و قدرت سخن گفتن را او عنایت كرده است. پس بر خدا منّتى نداریم و اگر در بهترین فرصتها، بهترین اعمال را انجام دهیم، در هنگام محاسبه بدهكار مىشویم و در واقع نباید انتظار پاداش داشته باشیم و یا انتظار رسیدن به مقامات والاى انبیا و اولیاى الهى را، چرا كه آنها با اطمینان و اعتماد و حسن ظن به خدا، به آن مقامات رسیدند، نه با اعمالشان.
***
1. بحارالانوار، ج 72، ص 327.
«یا مُحَمَّدُ؛ وَجَبَتْ مَحَبَّتی لِلْمُتَحابّینَ فیّ وَ وَجَبَتْ مَحَبَّتی لِلْمُتَقاطِعینَ(1) فیّ وَ وَجَبَتْ مَحَبَّتی لِلْمُتَواصِلینَ فیّ وَ وَجَبَتْ مَحَبَّتی لِلْمُتَوَّكِّلینَ عَلَىَّ وَ لَیْسَ لَِمحَبَّتی عَلَمٌ وَ لا نِهایَةٌ وَ كُلَّما رَفَعْتُ لَهُمْ عَلَماً وَضَعْتُ لَهُمْ عَلَماً...»
خداى متعال رسولش را مورد خطاب قرار داده، میفرماید: محبّت من بر چهار دسته از مردم واجب است (این وجوب از قبیل وجوب تكلیفى نیست، بلكه ثبوت قطعى محبّت خدا را میرساند):
دسته اول: كسانى كه یكدیگر را به جهت من دوست داشته باشند.
دسته دوم: كسانى كه براى من از دوستى وارتباط با كسانى كه نمیپسندم، دست بردارند و رابطه خود را با دشمنان من قطع كنند. به دیگر سخن، اگر بر اساس هواى نفس و بر خلاف رضاى پروردگار ارتباطى بین آنها برقرار شد، به انگیزه عشق به خدا چنین پیوند و ارتباطى را قطع كنند.
دسته سوم: افرادى كه به جهت من با یكدیگر رابطه برقرار كنند (و اگر چنانچه كدورت و تیرگى بینشان وجود دارد، آن را فراموش كنند و در ایجاد ارتباط و پیوند همه جانبه تلاش و همت نمایند.)
دسته چهارم: گروهى كه بر من توكل داشته باشند.
پیداست كه خداوند در مقام برانگیختن افراد به سوى كارهایى است كه موجب سعادت و تقربشان به اوست. البته كسى برانگیخته میشود كه به خداوند محبّت داشته باشد، نه آنكه
1- در نسخه ارشادالقلوب دیلمى، (باب 54) «المتعاطفین» ضبط شده است.
بى تفاوت و غافل باشد. براى كسى كه واقعاً به محبّت خداوند دست یافته است، محبّت خداوند نزد او بیشتر ارزش دارد از كسى كه در بیابان راه را گم كرده و زاد و توشهاش تمام شده و در آستانه مرگ است و انتظار میكشد تا نان و آبى به او برسانند و او را از سرگشتگى در بیابان و گمراهى نجات دهند. چون كسى كه در آستانه مرگ و از دست دادن زندگى زودگذر دنیاست و آرزو دارد چند روز دیگر زنده بماند، میخواهد راه را پیدا كند تا چند صباحى دیگر در این دنیا زندگى كند و این هرگز قابل مقایسه با ارزش و اهمیّت محبّت خدا به بندهاش نیست كه از هر جهت مفید و ثمربخش و سازنده و در عین حال جاودانه است.
پر واضح است كه بشر تلاش میكند تا در این دنیا محبّت دیگران را به خود جلب كند، و البته همتها متفاوتند: افراد بلند همت درصددند كه در دل مردم جاى گیرند، دیگران به آنها محبّت و عنایت داشته باشند؛ ولى اهل آخرت تنها به این نوع محبّت بسنده نمیكنند و در تكاپوى كسى هستند كه محبّتش بیش از همه جهان، فایده و ارزش دارد و براى تحصیل و دست یابى به آن از همه چیز و همه دنیاى خود میگذرند. ولى افسوس كه جز براى اندكى، ارزش محبّت الهى ناشناخته است.
پى بردن به اهمیّت محبّت خدا، به نوبه خود درجهای از شناخت و معرفت ذات اقدس خداوند است و لااقل با این حد از معرفت، ما دچار جهل مركّب نشدهایم. حال وقتى تا این حد این معنا را درك كردیم، باید در جهت تحصیل چنین امر عظیم و ارزش مندى همّت گماریم و در این راه از همه امكانات خود بهره جوییم، تا محبّت الهى به معناى واقعى در ما پدید آید.
اینكه در این حدیث شریف آمده است: «وَجَبَتْ مَحَبَّتی لِلْمُتحابین فیّ» (كسانى كه یكدیگر را به جهت من دوست داشته باشند، محبّت من بر آنان واجب میگردد)، بدان جهت است كه دوست داشتن یكدیگر در واقع محبّت ورزیدن به خداست، چه آن كه دوستى با دوستان خدا، نوعى اظهار مودت و محبّت به خداوند است. طبیعى است اگر محبّت به كسى یا چیزى تعلق گرفت به متعلقات او نیز سرایت خواهد كرد، اگر كسى به خدا علاقه داشت به مقربان و نزدیكان او نیز علاقه مند است و این از آثار تكوینى محبّت است، زیرا نمیتوان به كسى محبّت داشت، اما
نسبت به آثار و متعلقات او بى تفاوت بود. از این رو اگر شخصى به خداوند محبّت داشت به هر كه به خدا نزدیكتر است، بیشتر محبّت خواهد ورزید ولذا چنین افرادى در وهله اول بهوجود مقدس پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و ائمه اطهار(علیهم السلام) محبّت مىورزند و سپس به شیعیانى كه به آنها نزدیكترند و راه آنان را بهتر از دیگران پیمودهاند و به دستورات و فرامین آنها بیش از دیگران عمل میكنند.
هر كس بر اساس ایمان به خدا، به دیگران محبت داشته باشد و دیگرى را به جهت عبودیت و بندگى او در برابر خدا و به سبب تقوى و پرهیزگاریش، دوست بدارد، باید به خود امیدوار باشد، چون محبّت بندگان و دوستان خدا وسیلهای است كه انسان را به راه خدا میكشاند و از آنچه او را از خدا و دوستان خدا دور میكند باز میدارد. افزون بر این، با عمل خویش، محبّت خداوند را تحصیل خواهد كرد و به آرزوى دیرینه خود دست مییابد؛ زیرا تنها آرزوى هر محب این است كه محبوبش نیز به او محبّت داشته باشد. بدین جهت خداوند، در قرآن كریم درباره تحصیل محبّت الهى و یا اینكه چگونه انسان میتواند محبوب خدا شود، میفرماید.
«اِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونى یُحْبِبْكُمُ اللّهُ»(1)
اگر خدا را دوست دارید پس از دستورات من پیروى كنید تا خدا نیز شما را دوست بدارد.
حال اگر كسى در تكاپوى وصول به محبّت الهى است طریق آن، تمسك به راه پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) است، باید راه او را تعقیب كرد تا همانگونه كه او حبیب الله است و خدا او را دوست میدارد، با پیروى او، شعاعى از محبّتى كه خدا به پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله)دارد به ما نیز بتابد. بنابراین یكى از مهمترین راههاى جلب محبّت خدا، ارتباط نزدیك با رسول خداست، چون او محبوب مطلق خداست و شاید بتوان گفت، سایر محبّتهاى خدا در سایه محبّتى است كه به این محبوبش دارد. این سخن گزافى نیست؛ چرا كه همه موجودات امكانى در موجودى كه از همه كامل تر است جمعند، بالطبع چنین موجودى، اصالتاً و در بادى امر مورد محبّت و توجه خدا قرار میگیرد.
1- آل عمران/29.
پس باید سعى كرد دوستى با دیگران براساس رابطه آنها با خدا باشد و باید افرادى را كه پیوند و ارتباطشان با خدا و رسولش قویتر است شناسایى كرد و با آنان رابطه برقرار ساخت، تا محبّت الهى محقّق گردد.
از سوى دیگر، حتى المقدور باید ملاك محبّتهاى دنیوى و جاذبههایى را كه تنها مربوط به این جهان است، از دلمان دور سازیم، چون اگر بر سر امور دنیوى و لذّتهاى دنیوى و ملاكهاى ارزشى آن، به یكدیگر محبّت كنیم، دل ما مملوّ از محبّتهایى خواهد شد كه از سنخ محبّت دنیوى است و دیگر جایى براى محبّت الهى باقى نمیماند.
انسان بطور طبیعى به چیزى كه داراى كمال است، علاقه مىورزد، ولى اگر توجهاش به چیز كامل ترى جلب گردید، رفته رفته از امور فروتر، چشم میپوشد و محبّت آنها از دلش خارج میشود. براى اینكه محبّتهاى الهى به دل انسان راه یابد و محبّتهاى دنیوى رخت بربندد، باید كمالى را كه فراى دنیا و امور دنیایى است، شناخت و پى برد كه سرچشمه و مبدء همه كمالات؛ كمالات را در حد بى نهایت داراست و هر جمال و كمالى كه موجب محبّت و علاقه میشود، در حد بى نهایت در او وجود دارد.
از آنجا كه در ابتدا معرفتهاى ما از طریق امور مادى به دست میآید، در آغاز آفرینش و شروع زندگى و نیز درگذر آن، به امور دنیوى بیشتر تعلق داریم. گرچه انسانهاى معصوم از آغاز به امور معنوى توجه دارند و معرفتهایشان رنگ دنیایى ندارد؛ ولى آنها استثنا هستند. ما به گونهای هستیم كه در ابتدا امور مادى و لذایذ دنیوى، توجه ما را جلب میكند و براى كنار نهادن این روحیه و توجه به امور معنوى و ارزشهاى الهى، باید به وسایطى چنگ زنیم كه ارتباط ما را با خدا تقویت میكنند.
پس دوستى و محبّت ما به دیگران، باید براساس عشق و محبّت به خدا باشد. منافع دنیوى را نباید به گونهای مدّنظر قرار داد كه از انگیزه و هدف اصلى خود غافل بمانیم. از اینرو باید رابطه خود را با اولیاى خدا تقویت كنیم، تا به محبّت الهى دست یابیم، زیرا بین محبّت خدا و محبّت به اولیاى خدا نوعى رابطه است كه هر كدام تقویت شود در دیگرى اثر میگذارد، و ایجاد شكاف و جدایى بین آنها امكان ناپذیر است، بلكه همواره بینشان پیوند ناگسستنى
برقرار است، لذا در یكدیگر تأثیر متقابل دارند. یعنى اگر محبّت انسان به خدا فزونى گرفت، محبّت به اولیاى خدا نیز فزونى میگیرد و نیز اگر محبّت انسان به اولیاى خدا زیاد شد، محبّتش به خدا نیز بیشتر خواهد شد.
براى تقریب به ذهن به مثال زیر توجّه كنید:
محبّت به خدا نظیر درخت و ریشه آن است و محبّت به اولیاى خدا، نظیر شاخ و برگهاى آن درخت. اگر شاخه و برگهاى درخت را قطع كنید، به جهت عدم تنفس به تدریج درخت خشك میشود و از سوى دیگر اگر ریشه درخت را بزنید، شاخه و برگهاى آن نیز خشك میشود. از طرف دیگر اگر شاخه و برگها، به واسطه استفاده از حرارت و نور و هوا، قوى تر شوند درخت نیز قوى میشود و نیز اگر ریشه درخت به وسیله استفاده از مواد غذایى زمین قوى شود، شاخ و برگهاى درخت نیز قوّت میگیرد. نظیر این رابطه متقابل، بین محبّت به خدا و محبّت به اولیاى او نیز وجود دارد.
محبّت اولیاى خدا شاخ و برگِ محبّت خداست، اگر این محبّت را تقویت كنیم، محبّت به خدا نیز تقویت میگردد. (از آنجا كه با اولیاى خدا از طریق حواسّمان تماس داریم: آنها را میبینیم و صدایشان را میشنویم و آنها همنوع ما هستند و بیشتر میتوانیم درباره آنها بیاندیشیم، اگر از راه محبّت به آنها وارد شویم، راه براى دست یابى به محبّت خداوند آسان میگردد).
تجربه نشان داده است كه وقتى فضایل و كمالات پیامبر اكرم و ائمه اطهار(علیهم السلام) ذكر میشود و سخن از معجزات و ارزشهاى الهى آنها به میان میآید، عشق و علاقه و محبّت انسان، زودتر برانگیخته میشود، تا آنگاه كه صفات و كمالات خداوند ذكر میگردد. تا آنجا كه برخى گفتهاند: اصلا محبّت ورزیدن به خدا معنا ندارد و برخى افراد خام باور كردهاند كه محبّت به خدا تعلق نمیگیرد، چون دیدهاند، ذكر صفات و كمالات خداوند شوقى در آنها پدید نمیآورد. ولى واقعیّت غیر از این است. سرّ اینكه محبّت به اولیاى خدا زودتر در ما برانگیخته میشود، این است كه آنها با ما سنخیّت دارند و انسانند و تا حدّى در افق فهم و درك ما هستند، گر چه مراتب والاى اولیاى خدا، با مراتب انسانهاى عادى قابل
مقایسه نیست. پس بهترین و ساده ترین راه براى محبّت ورزیدن به خدا، دوستى با دوستان خداست و هر قدر رابطه و موّدت ما با آنها افزون گردد، محبّت ما به خدا بیشتر میشود؛ البته به این شرط كه آنها را از آن جهت كه دوست خدا هستند، دوست بداریم نه به جهت مقام و ثروت و امور دیگر دنیوى.
در اصول كافى از حضرت سجاد(علیه السلام) روایت شده است كه فرمود:
«اِذا جَمَعَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الاَْوَّلینَ والاْخِرینَ قامَ مُناد فَنادى یُسْمِعُ النّاسَ...»
وقتى، در روز قیامت، خداوند همه مردم را گرد آورد، منادى همه مردم را آواز میدهد.
«فَیَقُولُ: اَیْنَ الْمُتَحابُّونَ فىِ اللّهِ»
منادى میگوید: كجایند كسانى كه براى خدا به یكدیگر محبّت كردند؟
«قالَ: فَیَقُومُ عُنُقٌ مِنَ النّاسِ فَیُقالُ لَهُمْ: اِذْهَبُوا اِلَى الْجَنَّةِ بِغَیْرِ حِساب...»
جماعتى از مردم برمىخیزند، به آنها گفته میشود بدون حساب وارد بهشت شوید.
«قالَ: فَتَلَقّاهُمُ الْمَلائِكَةُ فَیَقُولُونَ: اِلى اَیْنَ؟»
فرشتگان با آنها برخورد میكنند و میگویند: كجا میروید؟
«فَیَقُولُونَ: اِلىَ الْجَنَّةِ بِغَیْرِ حِساب» آنها میگویند: بدون حساب به سوى بهشت میرویم.
«قالَ: فَیَقُولُونَ فَاَىُّ ضَرْب اَنْتُمْ مِنَ النّاسِ؟»
فرشتگان میگویند: شما چه صنفى از مردمید؟
«فَیَقُولُونَ: نَحْنُ الْمُتَحابُّونَ فِى اللّهِ» آنها میگویند: ما براى خدا دوست گزیدیم.
«قالَ: فَیَقُولُونَ وَ اَىُّ شَىء كانَتْ اَعْمالُكُمْ؟»
فرشتگان میگویند: اعمال شما چگونه بود؟
«قالوا: كُنّا نُحِبُّ فِى اللّهِ وَ نُبْغِضُ فِى اللّهِ»
مىگویند: براى خدا دوستى میكردیم و براى او دشمنى مىورزیدیم.
«قالَ: «فَیَقُولُونَ: نِعْمَ اَجْرُ الْعامِلینَ»(1)
1-اصول كافى (با ترجمه)، ج 3، (باب الحب فى اللّه و البغض فى اللّه)، ص 191.
فرشتگان میگویند: چه نیكوست پاداش اهل عمل.
در ادامه حدیث معراج خداوند میفرماید:
«و لَیْسَ لِمَحَبَّتى عَلَمٌ و لا نِهایَةٌ»
براى محبّت من حدّ و نهایتى نیست.
و نیز میفرماید:
«كُلَمّا وَضَعْتُ لَهُمْ عَلَماً، رَفَعْتُ لَهُمْ عَلَماً...»
هرگاه نشانهای را فرود آورم، متعاقباً علم و نشانه دیگرى براى آنها قرار میدهم.
سرّ این تعبیر این است كه در گذشته راههاى حادثه آفرین و خطرناكى وجود داشته كه از اعماق بیابانهاى وسیع و لم یزرع میگذشته است، لذا براى هدایت و راهنمایى رهگذران، علامتهایى را نصب میكردند، اگر با وزش طوفانها شنهاى بیابان به حركت آمده و جادّهها را میپوشانید، به وسیله آن علایم، راه اصلى را پیدا كرده و به سفر خود ادامه میدادند. از این رو از هر عَلَمى كه میگذشتند، براى ادامه راه خویش، به نشانه دیگرى احتیاج داشتند و بى آن نشانهها، توانایى ادامه حركت و نجات از حوادث احتمالى را نداشتند. لذا خداوند سبحان میفرماید: من تا آخر راه با آنان همراه بوده و آنها را از راهنمایى خویش محروم نمیسازم: از هر عَلَمى كه بگذرند عَلَم و نشانه دیگرى فرا روى آنها قرار میدهم تا از هدایت و راهنمایى من برخوردار باشند و بى راهه نروند.
آرى از عنایات ویژه ذات اقدس حق به اولیا و دوستان واقعى اش، توجّه و هدایت همه جانبه و دایمى اوست، به گونهای كه آنان را از لغزش و تزلزل رهایى میبخشد.
ـ نشاط و دلخوشى مؤمنین
ـ رابطه ذكر خدا با محبت الهى
ـ راه تحصیل زهد و پرهیزگارى
«اُولئِكَ الَّذینَ نَظَرُوا اِلَى الَْمخْلُوقینَ بِنَظَرى اِلَیْهِمْ وَلَمْ یَرْفَعُوا الْحَوائِجَ اِلَى الْخَلْقِ. بُطُونُهُمْ خَفیفَةٌ مِنْ اَكْلِ الْحَرامِ. نَعیمُهُمْ فِى الدُّنْیا ذِكْرى وَ مَحَبَّتى وَ رِضائى عَنْهُمْ. یا اَحْمَدُ؛ اِنْ اَحْبَبْتَ اَنْ تَكُونَ اَوْرَعَ النّاسِ فَاَزْهَدْ فِىالدُّنْیا وَ ارْغَبْ فِىالاْخِرَةِ. فَقالَ: یا اِلهى: كَیْفَ اَزْهَدُ فِىالدُّنْیا؟
فَقالَ: خُذْ مِنَ الدُّنْیا خِفّاً(1) مِنَ الطَّعامِ وَ الشَّرابِ وَ اللِّباسِ وَ لاتَدَّخِرْ لِغَد وَ دُمْ عَلى ذِكْرى. فَقالَ: یا رَبِّ كَیْفَ اَدُومُ عَلى ذِكْرِكَ؟ فَقالَ: بِالْخَلْوَةِ عَنِ النّاسِ وَ بُغْضِكَ الْحُلْوَ وَ الحامِضَ وَ فَراغِ بَطْنِكَ وَ بَیْتِكَ مِنَ الدُّنْیا.
یا اَحْمَدُ: اِحْذَرْ اَنْتَكُونَ مِثْلَ الصَّبِىِّ اِذا نَظَرَ اِلَى الاَْخْضَرِ وَالاَْصْفَرِ اَحَبَّهُ وَاِذا اُعْطِىَ شَیْئاً مِنَ الْحُلْوِ وَ الْحامِضِ اِغْتَرَّ بِهِ ...»
«اوُلئِكَ الَّذینَ نَظَرُوا إلَى الْمَخْلُوقینَ بِنَظَرى اِلَیْهِمْ ...»
آنان كسانى هستند كه به بندگان خدا به گونهاى نگاه مىكنند كه من به آنها نظر مىكنم.
توضیح اینكه: محبّت انسان به دیگران فرع محبّتى است كه به خداى خود دارد، تا انسان خدا را دوست نداشته باشد و به او عشق نورزد، نمىتواند دیگران را براى خدا دوست بدارد. در اصل، محبت به خداى متعال تعلّق مىگیرد و در سایه آن، انسان به هر كسى كه با خدا در ارتباط است، محبّت مىورزد، وقتى مىبیند او مُحِبّ خداوند است، او را براساس محبّت خدا
1. بحارالأنوار، ج 77، ص 21.
دوست مىدارد. بنابر این چنین فردى به مردم آن گونه نگاه مىكند كه خداى متعال به آنان نظر مىكند؛ یعنى هر كس كه در نزد خدا عزیزاست در نظر او نیز عزیز خواهد بود و چنین نیست كه خداوند اشخاصى را براساس یك معیار و ملاكى دوست داشته باشد و او براساس معیار دیگر، بلكه یك نگرش وجود دارد و با یك معیار اشخاص سنجیده مىشوند.
«... وَ لَمْیَرْفَعُوا الْحَوائِجَ اِلَى الْخَلْقِ...»
حاجات و نیازمندىهایشان را از مردم نمىخواهند.
طبیعى است كه زندگى انسان توأم و آمیخته با انواع نیازهاست و هر اندازه ظرفیّت وجودى انسان بیشتر باشد، نیازش نیز افزونتر خواهد بود (...اَنْتُمْ الْفُقَراءُ اِلى اللّهِ وَ اللّهُ هُوَ الْغَنىُّ الحَمیدُ)(1) تنها موجودى كه قادر است تمامى نیازهاى بشر را مرتفع سازد، خداوند متعال است و لذا دوستان خدا همواره دست نیاز خویش را به آستان قدس ربوبى او دراز مىكنند و با استمداد از قدرت بىپایان او حاجاتشان را برآورده مىسازند. تنها به او امیدوارند و هرگز به غیر او دل نمىبندند.
یكى از حكمتهاى دعا و تأكید بر آن، این است كه ارتباط و پیوند انسان با خدا تقویت گردد و دست نیازش فقط به سوى او دراز شود. هر قدر این رابطه قلبى، روحى و معنوى محكمتر شود، رابطه با دیگران، در رفع نیازمندیها كمتر مىگردد، تا جایى كه هرگز براى رفع نیاز، دست به سوى غیر خدا دراز نمىكند. چنانچه این معنا در داستان حضرت ابراهیم(علیه السلام)ترسیم گشت: هنگامى كه او را در آتش مىافكنند و جبرئیل مىگوید آیا كمك مىخواهى؟ او مىگوید: «اَمّا اِلَیْكَ فَلا»
به عنوان مثال و تقریب به ذهن، اگر كسى در مشكلات و امور زندگى خود به شما اعتماد كند و هرگاه گرفتارى بر او پیش آمد، تنها به شما مراجعه كند، ارتباط قوى و پیوند ناگسستنى بین او و شما پدید مىآید، تا آنجا كه احساس محرمیّت و صمیمیّت مىكنید. چنانكه او در مشكلات به شما روى مىآورد، شما نیز حتىالامكان سعى مىكنید نیاز او را برطرف سازید. گرچه این رابطه انسانى خیلى ضعیفتر از رابطه انسان با خداست كه آن با مقیاسى بىنهایت
1. فاطر/15.
از روابط انسانى فاصله دارد؛ ولى تا حدودى این مثال مىتواند محبّت و صمیمیّت خداوند را با انسانى كه او را مرجع و پناهگاه خود برگزیده، بیان نماید.
«... بُطُونُهُمْ خَفیفَةٌ مِنْ اَكْلِ الْحَرامِ [مِنَ الْحَلال]...»(1)
شكمهایشان از نعمتهاى حلال سنگین و پر نمىگردد اما از حرامش، هیهات!
یكى دیگر از اوصاف و ویژگىهاى دوستان خدا این است كه به دنیا و لذتهاى فانى آن تعلّق و وابستگى ندارند. حتّى در حلال دنیا نیز زیادهروى نمىكنند و صرفاً براى رفع نیاز، از لذایذ دنیا و نعمتهاى آن بهره مىبرند.
استفاده آنها از نعمتها در این حد است كه توان انجام وظایف، عبادت و خدمت به بندگان را داشته باشند، نه براى لذت جویى. اتفاقاً اگر انسان، بیش از نیاز بدنش غذا بخورد، از توانش كاسته مىشود و به كسالت و سنگینى و ناتوانى مبتلا مىشود.
حال كه اینان حتّى از نعمتهاى حلال دنیا، به حدّ وفور، استفاده نمىكنند، پس دلخوشى و دلگرمى آنها به چیست؟
خداى متعال مىفرماید:
«... نَعیمُهُمْ فِىالدُّنْیا ذِكْرى و مَحَبَّتى وَ رِضائى عَنْهُمْ...»
دل خوشى آنان در دنیا به سه چیز است:
كسى كه به خدا محبّت دارد طبیعتاً به یاد اوست و از یاد او لذّت مىبرد و تا زمانى كه به وصال او نرسیده و با او فاصله دارد، تمام دلخوشى و لذّتش به این است كه به یاد او مشغول باشد. چنانكه در دعاى سحر حضرت سجاد(علیه السلام) مىخوانیم: «بِذِكْرِكَ عاشَ قَلْبى»(2) یعنى زندگى
1. در بحارالأنوار، ج 77، ص 22؛ «من اكل الحلال» ضبط شده است.
2. بحارالأنوار، ج 98، ص 89، روایت 2.
من و دل من زنده به یاد توست، اگر یاد تو نباشد دل مىمیرد، چون به غیر تو دلخوشى و امیدى ندارم.
آرى مؤمن زنده دل است، امّا شادى و حیات دلش در گرو یاد خداست، نه لذّتهاى فانى دنیا.
اینكه در حدیث مزبور كلمه «فِى الدُّنْیا» آمده است شاید بدان جهت است كه در جهان آخرت احتیاجى به ذكر و یاد او نیست، چون آنجا عالم حضور و دیدار است و انسان به لقاى او مىرسد و این دنیاست كه عالم جدایى و فراق است و تا زمانى كه لقاى او حاصل نگشته، مؤمن دل را به یاد او مشغول ساخته و لذّت و خوشى دل را در پرتو یاد او مىیابد.
ذكر و یاد خداوند از محبّت به او نشأت مىگیرد پس هر اندازه محبّت به خداوند بیشتر باشد، انسان بیشتر به یاد او خواهد بود. این رابطه را در امور عادى دنیوى نیز مىتوان تجربه نمود. هر شخصى به هر اندازه به كسى علاقهمند باشد، به همان اندازه به یاد او خواهد بود و علاقه زیاد سبب مىگردد كه بیشتر به یاد او باشد و از طرف دیگر، اگر او را فراموش كند از محبّت وى كاسته شده و به تدریج یاد او از دل بیرون مىرود. و بر عكس هر قدر به یاد او باشد بر محبّتش افزوده مىگردد، لذا كسانى كه در این دنیا دلخوشى آنها به یاد خداوند است، هر اندازه كه یاد و توجه آنها به خدا بیشتر و عمیقتر شود، محبتشان به خداوند متعال افزون مىگردد.
«... وَ الَّذینَ امَنُوا اَشَدُّ حُبّاً لِلّهِ»(1)
دلخوشى دیگر بندگان محبوب خدا، محبّت الهى است، اگر زمانى احساس كنند، دلشان از محبّت خدا خالى گشته، مرگ را براى خویشتن بهتر از دل خالى از محبّت خدا، مىپسندند.
1. بقره/165.
طراوت و شادابى دلشان به این است كه زندگى را با محبّت به خدا سپرى كنند و لذا در تلاشاندبااعمال و رفتارخود، محبّت و رضایت او را جلب نمایند و مانع را از سر راه بردارند.
بزرگترین لذت محب در این است كه احساس كند محبوبش از او راضى و خشنود است. محبّتهاى عادى بشر نیز چنین است. انسان وقتى به كسى محبّت مىورزد، به این دلخوش است كه رضایت محبوبش را نظارهگر باشد.
آرى از ویژگىهاى بارز بندگان خالص و محبوب خدا این است كه پیوسته رضایت و جلب نظر الهى را مىطلبند و هرگاه احساس كنند ازرضایت و محبّت خدا به آنها كاسته شده، همواره در عذاب و دلتنگى به سر مىبرند و هرگز نمىتوانند آن را تحمل كنند و لذا در تكاپوى تحصیل رضایت خداوند گامهاى مثبت و ارزندهاى بر مىدارند، تا خویشتن را از این حالت مهلك و رنجآور، رهایى بخشند.
«یا اَحْمَدُ اِنْ أَحْبَبْتَ اَنْ تَكُونَ اَوْرَعَ النّاسِ فَازْهَدْ فِىالدُّنْیا وأرْغَبْ فِى الاْخِرَةِ...»
در جمله مزبور حضرت بارى تعالى به حبیب خود مىفرماید:
اگردوستدارىازپارساترین مردم باشىبهدنیابىرغبتباشوبهآخرتتمایلداشته باش.
زهد به معناى بىرغبتى است و یك حالت قلبى است نه عملى، چنانكه در قرآن كریم، درباره حضرت یوسف، آمده است:
«وَ شَرَوْهُ بِثَمَن بَخْس دَراهِمَ مَعْدُودَة و كانُوا فِیهِ مِنَ الزَّاهِدِین»(1)
او را به بهایى اندك و به درهمى ناچیز فروختند و از خود زهد و بىرغبتى نسبت به او نشان دادند.
1. یوسف/20.
زهد آن نیست كه انسان از نعمتهاى دنیا بهره نبرد، تهیدست باشد و به كسب مال نپردازد، بلكه زهد به معناى ترك میل و رغبتى است كه به نوعى انسان را وابسته به دنیا مىكند، به گونهاى كه جهان آخرت به فراموشى سپرده شود. لذا خداى متعال به پیامبرش مىفرماید: از رغبت و تمایل به دنیا پرهیز نموده بیشتر به آخرت توجه كن. ممكن است كسى ثروت زیادى داشته باشد، ولى آن ثروت را در راه خدا مصرف كند. حضرت سلیمان با اینكه بزرگترین حكومتها و سلطنتها را داشت، زاهدترین مردم بود و از همه ثروتى كه در اختیارش بود، به نان جوى قناعت مىكرد و قدرت و ثروتش را در مسیر احقاق حقوق دیگران و ترویج دین خدا و برافراشتن پرچم توحید در گستره گیتى، به كار مىگرفت.
آنگاه پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) از خداوند سؤال مىكند: خداوندا؛ چه راهى را بپیمایم تا به زهد دست یابم؟ خداى سبحان در جواب مىفرماید:
«خُذْ مِنَ الدُّنْیا خِفّاً مِنَ الطَّعامِ وَالشَّرابِ واللِّباسِ وَلا تَدَّخِرْ لِغَد»
اگر مىخواهى وابسته به دنیا نباشى، باید از «خوردنىها»، «نوشیدنىها» و «پوشیدنىها» كم و به مقدار نیاز استفاده كنى و براى روز مبادا نگه ندارى.
اینها همه جنبه قلبى و ادراكى دارد، یعنى اگر زهد مطلوب است، معنایش این نیست كه انسان به نعمتهاى خداوند پشت پا بزند و بكلّى از آنها اعراض نماید؛ بلكه مقصود این است كه به آنها دل نبندد و همچنین اینكه مىفرماید: براى فردا ذخیره نكن، منظور این نیست كه به طور كلّى ذخیره كردن مذموم است، بلكه از ذخیرهاى كه از عدم توكّل ناشى مىشود و مثلا به احتكار مىانجامد نكوهش شده، چرا كه احتكار با زهد سازگارى ندارد. انسان زاهد، از نعمتها به قدر ضرورت استفاده مىكند و در آینده نیز متّكى به خداوند است و راضى به رضاى اوست. آرى اگر ذخیره نمودن برخى از اجناس و كالاها اعم از مواد غذایى و غیره، براساس انگیزه صحیحى باشد، با زهد منافات نداشته و به نظر عقل و شرع پذیرفته است، پس در این امر ملاك نیت و انگیزه انسان است.
نقل مىكنند كه حضرت سلمان(رضی الله عنه) از پیش قُوت یكسال خود را تهیّه مىنمود، بدان انگیزه كه هر روز در پى تهیّه مقدارى غذا نباشد و وقتش صرف آن نشود، براى مثال آرد به اندازه نیاز
یكسال را تهیّه مىنمود و در خانه مىگذاشت تا هر روز به قدر ضرورت استفاده كند. این ذخیرهسازى به جهت احتكار نبود، شأن آن بزرگوار بالاتر از این بود، بلكه او براى اینكه وقتش هدر نرود و به كارهاى اصلى خود بپردازد غذاى لازم براى یكسال را تهیّه مىكرد، آن هم غذایى كه عبارت بود از روزانه یك لقمه نان جوى خشك!
این عمل از هر گونه عیب و نقصى برى است، زیرا به جهت ترس از حوادث و پیشامدهاى احتمالى آینده نیست و اگر چنین باشد نوعى سوء ظنّ به خدا است و با توكّل و بندگى و نیز با زهد و پارسایى سازش ندارد.
خدایى كه امروز براى ما روزى فراهم ساخته است، فردا نیز مىتواند روزى ما را فراهم كند. آن زمان كه هنوز به دنیا نیامده بودیم، غذاى ما را در پستان مادر قرار داد، پس چطور از فراهم ساختن غذاى فرداى ما عاجز است.
برخى از علما و صلحا آذوقه براى فرداى خود ذخیره نمىكردند و وقتى به اندازه نیاز غذا تناول مىكردند، بقیه را بین همسایگان فقیر خود تقسیم مىكردند و این خود تمرینى بود تا مبتلا به سوء ظن به خدا نگردند. كسانى كه به مراتب والاى انسانى و به مقامى مثل مقام سلمان، دست یافتهاند، به این تمرینها نیاز ندارند؛ ولى ما باید سعى كنیم با وسوسه شیطان به خدا گمان بد نبریم، سعى كنیم آذوقهاى در خانه خود ذخیره نسازیم و لااقل مقدارى از آن را به نیازمندان انفاق كنیم.
«لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتّى تُنْفِقُوا مِمّا تُحِبُّونَ...»(1)
هرگز به نیكى نرسید، مگر از آنچه دوست دارید انفاق كنید.
كسى كه چیزهاى دوست داشتنى و مورد علاقهاش را نگه مىدارد و چیزهاى بىارزش را هدیه مىكند، هنرى نكرده و به مقام نیكوكاران نایل نمىگردد، نیكوكار كسى است كه از آنچه دوست مىدارد انفاق كند. اولیاى خدا اگر چیزى مىخریدند و یا كسى به آنها هدیه مىكرد و از آن خوششان مىآمد، آن را انفاق مىكردند، تا تعلق خاطر و دلبستگى به دنیا پیدا نكنند. اگر ما نمىتوانیم به كلّى تعلق به دنیا و لذّتهاى آن را از دلمان خارج سازیم، لااقل سعى كنیم تعلقات
1. آل عمران/92.
را كم كنیم و تا آنجا كه امكان دارد كمتر از لذّتها استفاده كنیم. البتّه نه به آن معنا كه از حدّ اعتدال خارج شویم و از ضرورتهاى زندگى نیز دست بشوییم.
یكى دیگر از توصیههاى خداوند به پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) این است كه فرمود:
«دُمْ عَلى ذِكْرى» یعنى پیوسته به یاد من باش.
آن حضرت سؤال كرد: چه كنم كه همیشه به یاد تو باشم؟
خداوند در جواب فرمود: «بِالْخَلْوَةِ عَنِ النّاسِ» از مردمى كه تو را از یاد خدا باز مىدارند اعراض كن.
بالطبع وقتى انسان صدایى را مىشنود و یا منظرهاى را مىبیند توجهاش به آن جلب مىشود، لذا اگر دیدنىها و شنیدنىهایى ما را متوجّه دنیا ساخته و از آخرت و خداوند غافل مىكند، باید بكوشیم از آنها دورى جوییم چه آنكه آنها نتیجهاى جز غفلت از یاد خدا در پى ندارد. بنابر این باید سعى كرد از مردمى كه اهل دنیا هستند و تمام ذكر و فكرشان دنیا و تعریف از لذایذ آن است، دورى جست. انسان باید با كسانى معاشرت كند كه رفتار و گفتارشان، انسان را به یاد خدا مىاندازد. در حدیثى وارد شده كه حواریون از عیسى بن مریم سؤال كردند: با چه كسى معاشرت كنیم؟ عیسى فرمود:
«مَنْ یُذَكِّرُكُمُاللّهَ رُویَتُهُ وَ یَزیدُ فى عِلْمِكُمْ مَنْطِقُهُ وَ یُرَغِّبُكُمْ فِىالاْخِرَةِ عَمَلُهُ»(1)
با كسى معاشرت كنید كه دیدارش شما را به یاد خدا مىاندازد و گفتارش بر علمتان مىافزاید و عملش شما را به آخرت تشویق مىكند.
مسلّماً هر چند انسان با این افراد معاشرت كند، براى او سودمندتر است و تعبیر «بالخلوة عَنِ انّاس» به معناى دورى گزیدن از مردمى است كه معاشرت با آنها موجب غفلت از یاد خدا مىشود.
خداى متعال در ادامه پاسخ به حبیب خود مىفرماید:
«وَ بُغْضِكَ الْحُلْوَ وَالْحامِضَ وَفَراغِ بَطْنِكَ و بَیْتِكَ مِنَ الدُّنْیا»
چشم از ترش و شیرینهاى دنیا فروبند، و این قدر به این خوراكىهاى دنیاى فانى وابسته مباش، هم شكمت را از دنیا خالى بدار و هم خانهات را.
1. بحارالانوار، ج 1، ص 203.
آنگاه مىفرماید:
«یا اَحْمَد: اِحْذَرْ اَنْ تَكُونَ مِثْلَ الصَّبىّ اِذا نَظَر اِلَى الاَْخْضَرِ وَالاَْصْفَرِ اَحَبَّهُ وَاِذا اُعْطِىَ شَیْئاً مِنَ الْحُلْوِ وَالْحامِضِاِغْتَرَّ بِهِ»
مانند كودكان و خردسالان مباش كه چون چشمشان به سبز و زردى بیفتد (مظاهر دنیوى) و یا چیزى به آنها بخشیده شود، فریفته مىشوند.
افرادى كه هنگام عبور از خیابانها، چیزهاى زرق و برقدار آنها را به خود جلب مىكند، از علایق كودكانه برخوردارند. پس خود را دریاب تا مبادا اینها دل تو را بربایند و به خود متوجّه سازند.
انسان نباید به زرق و برق فریبنده دنیا دلخوش كند. خوشحال باشد كه در خانهاش غذایى مصرف مىشود كه دیگران ندارند، لوازمى در خانهاش موجود است كه كمیاب و گران قیمت است و فرشهاى قیمتى در خانهاش گسترده شده است این افكار بچهگانه است و با خدادوستى سازگار نیست.
یاد و توجه به خدا مقتضى است كه شكم را از خوراكىهاى لذیذ و خانه را از دنیا خالى كنیم. داستان حضرت پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) براى ما مىتواند بهترین سرمشق باشد: بر حسب نقل معروف وقتى پیامبر پرده رنگارنگى را بر سردر حجره فاطمه آویزان دیدند، ناراحت شدند و بدون سخن گفتن گذشتند، حضرت زهرا(علیها السلام) كه از نارضایى پدر آگاه شدند فوراً پرده را باز كردند و در راه خدا انفاق نمودند.
***
ـ خصایص چهارگانه
ـ میراث گرانبها
ـ تفسیر گرسنگى و جوع ممدوح
ـ آثار مثبت گرسنگى و سكوت
«یا اَحْمَدُ؛ وَ عِزَّتى وَ جَلالى ما مِنْ عَبْد ضَمِنَ لى بِاَرْبَعِ خِصال اِلاّ اَدْخَلْتُهُ الْجَنَّةَ. یَطْوى لِسانَهُ فَلا یَفْتَحُهُ اِلاّ بِما یَعْنیهِ وَیَحْفَظُ قَلْبَهُ مِنَ الْوَسْواسِ وَیَحْفَظُ عِلْمى وَنَظَرى اِلَیْهِ وَ تَكُونُ قُرَّةُ عَیْنَیْهِ الْجُوعَ.
یا اَحْمَدُ؛ لَوْ ذُقتَ حَلاوَةَ الْجُوعِ وَالصَّمْتِ وَالْخَلْوَةِ وَ ما وَرِثُوا مِنْها. قالَ: یا رَبِّ ما میراثُ الْجُوعِ؟ قالَ: اَلْحِكْمَةُ وَ حِفْظُ الْقَلْبِ وَ التَّقَرُّبُ اِلَىَّ وَ الْحُزْنُ الدّائِمُ وَ خِفَّةُ الْمَؤُنَةِ بَیْنَ النّاسِ وَ قَوْلُ الْحَقِّ وَ لایُبالى عاشَ بِیُسْر اَمْ بِعُسْر.
یا اَحْمَدُ؛ هَلْ تَدْرى بِاَىِّ وَقْت یَتَقَرَّبُ الْعَبْدُ اِلَىَّ؟ قالَ لا یارَبِّ. قالَ: اِذا كَانَ جائِعاً اَوْ ساجِداً»
خداوند متعال به رسول گرامى اسلام خطاب مىكند و مىفرماید: یا احمد به عزّت و جلالم سوگند، هر بندهاى كه چهار خصلت را در خود پدید آورد، او را وارد بهشت مىسازم و آن چهار خصلت عبارتند از:
1ـ «یَطْوى لِسانَهُ فَلایَفْتَحُهُ اِلاّ بِما یَعْنیهِ»
زبان خود را از بیان آنچه كه براى او لازم و مفید نیست حفظ نماید.
2ـ «یَحْفَظُ قَلْبَهُ مِنَ الْوَسْواسِ»
دل خود را از وسوسه نگاه داشته و اجازه ورود وسوسههاى شیطانى را به قلب خویش ندهد.
3ـ «یَحْفَظُ عِلْمى و نَظَرى اِلَیْهِ»
متوجه باشد كه من ناظر و مراقب بر همه اعمال و كارهاى او مىباشم.
4ـ «تَكُونُ قُرَّةُ عَیْنَیْهِ الْجُوعَ»
گرسنگى را موجب چشم روشنى خود بداند.
آنگاه خداى متعال خطاب به حبیب خود مىفرماید:
«یا اَحْمَدُ: لَوْ ذُقْتَ حَلاوَةَ الْجُوعِ والصَّمْتِ والْخَلْوَةِ وما وَرِثُوا مِنْها، قالَ یا رَبِّ: ما میراثُ الْجُوعِ؟ قالَ: اَلْحِكْمَةُ وَ حِفْظُ الْقَلْبِ وَ التَّقَرُّبُ اِلَىَّ والْحُزْنُ الدّائِمُ وخِفَّةُ الْمَؤُنَةِ بَیْنَ النّاسِ وَ قَوْلُ الْحَقِّ وَ لایُبالى عاشَ بِیُسْر اَمْ بِعُسْر. یا اَحْمَدُ: هَلْ تَدْرى بِاَىِّ وَقْت یَتَقَرَّبُ الْعَبْدُ اِلَىَّ؟ قال: لا یا رَبِّ، قالَ: اِذا كانَ جائِعاً اَوْ ساجِداً.»
اىاحمد: اى كاش مىدانستى كه گرسنگى و سكوت چقدر شیریناند و آثار ایندو چقدر زیاد است.
حضرت(صلى الله علیه وآله) عرض مىكند: پروردگارا، میراث و اثر گرسنگى و سكوت چیست؟
خداوند پاسخ مىدهد كه آثار این دو عبارتند از:
1ـ حكمت:
یعنى گرسنگى و سكوت مقدمه و زمینهساز حكمت و شناخت حقایق است.
2 ـ حفظ قلب:
یعنى در همه حال اختیار قلب و دل آدمى به دست خود اوست.
3ـ تقرّب به سوى من:
عبد به واسطه گرسنگى و سكوت مىتواند به من نزدیك گردد و قرب معنوى پیدا كند.
4ـ حزن و اندوه دایم:
حالت حزن كه از حالات ممدوح است (پس از این، راجع به مدح حزن توضیح خواهیم داد) از آثار جوع و سكوت است.
5ـ سبكبارى در بین مردم
6ـ قول به حقّ:
یعنى به واسطه نداشتن طمع در مال مردم، مىتواند همه جا حقّ را گفته و از هیچ كس ترس و واهمهاى نداشته باشد.
7ـ نیاندیشیدن به اینكه آیا روزگار او به سختى مىگذرد یا به آسانى؛ زیرا انسان كم خرج به این فكر نیست كه ثروتمند باشد و یا تنگ دست.
آنگاه مىفرماید: اى احمد: آیا مىدانى كه چه وقت بندهام به من تقرّب پیدا مىكند؟
حضرت عرض كرد: نمىدانم
خداوندفرمود:آنهنگامكهبندهامدرحالگرسنگىویادرحالسجدهباشد،بهمننزدیكمىشود.
توضیح و تفسیر
آفرینش انسان براى رسیدن به كمالات نهایى و رسیدن به جایگاه ابدى است و راهیابى به آن جایگاه منوط به رعایت چهار شرط است، كه در حدیث معراج از آنها یاد شده و با به كار بستن آنها، خداوند خود ورود به بهشت را ضمانت كرده است. دو شرط از این شروط چهارگانه مربوط به اعضا و جوارح ظاهرى (مربوط به زبان و شكم) است و دو شرط دیگر مربوط به امور قلبى و باطنى است: كه یكى از آن دو سلبى و به معناى بازداشتن قلب از وسوسههاى شیطانى است و شرط دیگر ایجابى و به معناى توجه انسان به حضور خداوند و نظارت بر اعمال اوست. البتّه به كار بستن دو شرط اوّل آسانتر است و به كاربستن دو شرط اخیر كار آسانى نیست و به ریاضتهاى فراوان نیاز دارد.
اصولا حفظ زبان از پرگویى و حفظ شكم از پرخورى، یكى از راههاى مبارزه با شیطان است. گرچه دامهاى شیطان منحصر به زبان و شكم نیست، ولى این دو قوىترین ابزار و ادوات شیطان در مسیر انحراف آدمى است، زیرا اگر كسى بتواند شكم را كنترل كند، شهوت را نیز مىتواند تحت كنترل در آورد و اگر كسى توانست زبان خود را حفظ كند، نگاه داشتن چشم و گوش نیز میسور خواهد بود.
بزرگترین عامل سلب آگاهى، شعور و درك، و سلب حضور قلب از انسان، همانا پربودن شكم است. انسان با شكم پر نمىتواند فكر كند و موفق به مطالعه، حضور قلب در نماز و بسیارى از امور دیگر نمىشود. این مسئله به تجربه ثابت شده است و لذا معروف است كه «عبادةُ الشَّبعان كتملُّق السَّكران»(1) كسى كه با شكم پُر به عبادت مىپردازد، نظیر انسان مستى است كه به تملّق دیگران پرداخته است. كسى كه مست است شعورى ندارد، لذا تملّق گفتن او ارزش و اعتبارى ندارد پس خضوع و نیایش انسان سیر كه با شكم پر به عبادت مىپردازد، از هیچ ارزش و اعتبارى برخوردار نیست.
هنگام پر بودن شكم، درك و آگاهى كه از خصایص انسان است، از او سلب مىگردد، دقیقاً مانند پرندهاى كه وزنه سنگینى به پاى او بستهاند و هر چه این وزنه سنگینتر باشد، پرواز او را مشكلتر مىسازد. پس پر بودن شكم به منزله وزنه سنگینى است كه به پاى مرغ روح آدمى بسته شده است و مانع پرواز او مىگردد و به عكس، موجب فرو رفتن در طبیعت و از بین رفتن نورانیّت و لطافت روح انسانى است و نمىگذارد كمالات روحى ظاهر گردند. (البته شناخت رابطه روح با بدن امر سادهاى نیست كه بتوان در مباحث كوتاهى آن را مطرح كرد؛ ولى به هر حال كسى كه با شكم پر از غذا بسر مىبرد، احساس مىكند روح او نمىتواند پرواز نموده و اوج بگیرد و بسان پرندهاى است كه پایش به وزنه سنگینى بسته شده باشد).
ستایش گرسنگى در روایات به معناى مطلوب بودن تحمل رنج گرسنگى بطور مطلق نیست، بلكه مراد توجه دادن انسانها به موانع پرواز روح آدمى و آنچه مزاحم فعالیتهاى روحى است؛ چه در جنبههاى حضورى، یعنى توجهات قلبى و چه در جنبههاى حصولى، یعنى فكر كردن واندیشیدن.
1. به همین معنا دو روایت از على علیهالسلام نقل شده است:
1ـ «لاتجتمع الفطنة والبطنة»: هرگز تیزهوشى و هوشیارى با شكم پرورى جمع نمىگردد. مستدركالوسائل، ج 16، ص 221، حدیث 19652.
2ـ «لاتجتمع عَزیمة وَ وَلیمة»: عزم و اندیشه بر كار، با سورچرانى جمع نمىگردد. نهجالبلاغه فیضالاسلام، ص 692، خ 211. شرح نهجالبلاغة ابن ابىالحدید، ج 11، ص 142.
بنابراین انسان نه آن قدر گرسنگى بكشد كه از رنج آن نتواند كار كند و نه آن قدر پرخورى كند كه مانع فعالیتهاى او گردد و به تعبیر حضرت علاّمه طباطبایى(قدس سره)منظور از جوع در این گونه روایات، سبك بودن شكم ـ در مقابل پرخورى ـ است نه اینكه مقصود گرسنگى باشد. خوردن غذاهاى مطبوع نه تنها مضرّ نیست، بلكه براى سلامتى بدن مفید و لازم است؛ ولى رعایت اعتدال نیز لازم است.
(راجع به جوع و تحمل گرسنگى، در كتب اخلاقى مطالب زیادى مطرح شده كه بزرگان بر اثر آن به كمالات والایى دست یافتند، و ما براى رعایت اختصار، به همین اندازه بسنده مىكنیم).
اینكه پیامبر اسلام از آثار جوع و سكوت، سؤالمىكنند و پاسخ مىشنوند، بدین معنى نیست كه حضرت نمىدانستند و یا معاذاللّه، بدان عمل نمىكردند، بلكه براى پند گرفتن دیگران و نیز براىاین بودكهاین دریافتها ارمغانى براى خاكیان و اهل زمین باشد.
الف: اوّلین اثر و میراث گرانبهاى گرسنگى و سكوت حكمت است؛ یعنى راهیابى انسان به حقایق و واقعیّتهاى نایافته و درك واضح و آشكار آنها.
انسان با تجربههاى محدود خویش نیز مىتواند درك كند كه چقدر این دو امر در فراگیرى حقایق مؤثّر مىباشند، چنانكه در اواخر ماه رمضان، انسان احساس مىكند روح او آماده پرواز است و طراوت و شادابى و لذّتهاى معنوى همه وجود او را فراگرفته است. بنابراین به بدن به قدرى باید رسیدگى نمود كه در خدمت پرواز روح باشد، نه اینكه مانع و مزاحم طیران و عروج روح و توجّه آن به معنویّات و عالم ملكوت گردد.
عقل آدمى كه از قواى روحى وى به شمار مىآید، با سبك بودن شكم مىتواند فعالیّت كرده و به درك حقایق نایل شود.
ب: دومین اثر ارزشمند گرسنگى و سكوت، حفظ قلب از وسوسههاى شیطانى است. مؤمنان
روزهدار به تجربه دریافتهاند كه به جمع حواس و حفظ قلب موفّقترند و افرادى كه خویشتن را به پرخورى عادت دادهاند نیز بخوبى مىدانند، كمتر مىتوانند عنان قلب را در دست خویش گرفته و از پراكندگى حواس و افكار و خیالات واهى محفوظ بمانند.
ج: سومین اثر گرسنگى و سكوت، تقرب به خداست. تقرب به خدا، كمال واقعى و بزرگترین هدف و آرمان مؤمنان و پارسایان است. براى رسیدن به این هدف متعالى و مهم، باید دل از هواهاى نفسانى و گرایشهاى پوچ مادى و دنیوى پاك گردد و این میسور نیست، جز با تقویت اراده و رشد قدرت تصمیمگیرى در جهت شكلگیرى هویت الهى و معنوى انسان. در این راستا شكى نیست كه روزه، نقش مهم و ارزندهاى در تقویت اراده و جهت دهى آن به سمت تقرب به خدا دارد.
د: چهارمین اثر دو امر یاد شده، اندوه دائم مىباشد. در روایات فراوانى از حزن و نیز افراد محزون تعریف و تمجید شده است و این سخن بدان معنا نیست كه انسان پیوسته عبوس و خشن باشد، بلكه منظور تحصیل حالتى است در برابر سرمستى و نشاط و شادى بىمورد و بىحد كه از صفات منحطِّ حیوانى است. فرد ساكت و گرسنه هرگز شادیهاى كاذب، و تفریحهاى حاكى از بىخبرى و خندههاى مستانه ندارد و رفتار او با متانت و آرامش همراه است. البته ممكن است حزن در امور مادّى و عقب ماندن از دنیاداران، در مسابقه ثروت اندوزى، رخ دهد كه به هیچ وجه ممدوح نیست، بلكه حُزنى كه در برابر شادى بىحد و مستى غافلانه قرارگیرد، شایسته مدح و ستایش است.
اینكه انذار و ترسانیدن مردم، یكى از مهمترین وظایف رسولان الهى به شمار آمده، بدین جهت است كه آدمیان از عمر خویش استفاده شایسته برند و اعمال و رفتار خویش را كنترل كنند و از امكانات و نیروهاى خدادادى به نحو مطلوب بهره گیرند. مؤمن از اینكه مقدارى از عمرش صرف امور ارزشمند و لازم نگردیده و یا لااقل در مباحات مصروف شده محزون است؛ زیرا از سرمایهاش كاسته شده و سودى در این تجارت نصیبش نگشته است.
بىجهت نیست كه برخى بزرگان از بسیارى مباحات نیز دست مىشستند. وقتى مؤمن به
زندگى این فرزانگان نظر مىكند و خود را با آنها مقایسه كرده و عمر خویش را صرف در مباحات و امور بىفایده مىبیند، محزون و اندوهگین مىگردد و تصمیم مىگیرد گذشتهها را جبران كند و باقى مانده عمر خود را قدر بداند.
هـ: اثر دیگر گرسنگى و سكوت، سبك بارى است؛ یعنى هر قدر آدمى به مردم احتیاج كمترى داشته باشد آزادتر است، ولى كسى كه شكم بارگى را پیشه كند ـ بدان جهت كه پیوسته در اندیشه طعام مطلوبتر و لذّت بیشترى است ـ از حرّیت و آزادى محروم است و به مانند چهار پایان، همواره به فكر آخور خویش و به تعبیر مولى امیرالمؤمنین(علیه السلام) همّ او علف اوست؛ در نتیجه با مشكلات فراوانى مواجه خواهد شد: از جمله كسب درآمد بیشتر براى تهیه سفرههاى رنگین و غذاهاى لذیذ و احیاناً دستیازیدن به كارهاى نامشروع، براى تأمین مقاصد خود.
و: اثر دیگر آن دو امر، دفاع از حقّ و حقیقت است.
كسى كه زندگى معمولى و بىآلایش و بدون تشریفات دارد، زبانش نیز باز است و قادر است در همه جا از حق دفاع كند، برخلاف شكمبارهاى كه قدرت دفاع از حقّ را ندارد و همواره به رعایت و ملاحظه دیگران مىپردازد، تا مبادا به منابع درآمد او ضربهاى وارد آید. فرد سبك بار و «خفیف المؤنة» پروایى ندارد كه از حق گویى او دیگران برنجند و یا به زندگیش آسیبى وارد سازند، زیرا او با امكانات اندك زندگى خویش را سپرى كرده و همه جا مردانه، در برابر كژىها و بىعدالتىها، از حقّ دفاع مىكند. انسان سبك بار و «خفیف المؤنة» مىكوشد تا آبرومند زندگى كند؛ ولى شكمباره مىكوشد تا همیشه خوش زندگى كند و بین این دو تفاوت زیادى است.
ز: با توجه به مطالب گذشته، اثر سودمند دیگر گرسنگى و سكوت به روشنى آشكار مىگردد و آن اینكه مؤمن پرهیزگار هیچ گاه به این فكر نیست كه روزگارش چگونه مىگذرد: به سختى یا به آسانى؟ زیرا به تقدیر و قضاى الهى رضا داده و در دنیا به قناعت و كم خرجى روى مىآورد
و به جمعآورى ثروت و مال همّت نمىگمارد، تا به گرفتارى و بیمارىهاى روانىاى كه دنیاداران بدان مبتلا هستند، مبتلا گردد.
در ادامه خداى سبحان فرمود:
آیا مىدانى چه وقت بندهام به من تقرّب مىجوید؟
آن حضرت عرض كرد: نمىدانم.
فرمود: در حال گرسنگى و سجده: بدون شكّ بهتر است این دو با هم جمع گردند، زیرا گرسنهاى كه در حال سجده باشد روحش آمادگى بیشترى براى پرواز و قرب به حق دارد، زیرا با تحمّل رنج گرسنگى احساس ضعف و كوچكى و تواضع در برابر خدا مىكند و بر اثر سجده، كمتر حواسش پراكنده مىگردد و در نتیجه حضور قلب بیشترى خواهد داشت.
***
ـ حقیقت و ماهیت نماز
ـ اهمیت و ارزش نماز
ـ اندیشه در نماز و عظمت خداوند
«یا اَحْمَدُ؛ عَجِبْتُ مِنْ ثَلاثَةِ عَبید: عَبد دَخَلَ فی الصَّلوةِ وَ هُوَ یَعْلَمُ اِلى مَنْ یَرْفَعُ یَدَیْهِ وَ قُدّامَ مَنْ هُوَ وَ هُوَ یَنْعِسُ و عَجِبْتُ مِنْ عَبْد لَهُ قُوتُ یَوْم مِنَ الْحَشیشِ اَوْ غَیْرِهِ وَ هُوَ یَهْتَمُّ لِغَد و عَجِبْتُ مِنْ عَبْد لایَدْرى اَنّى راض عَنْهُ اَوْ ساخِطٌ عَلَیْهِ وَ هُوَ یَضْحَكُ»
در ادامه حدیث شریف معراج خداوند خطاب به پیامبر مىفرماید:
اى محمد؛ از سه دسته از بندگانم در شگفتم، دسته اول: بندهاى كه به نماز مىایستد و مى داند دستان خود را به سمت چه كسى بلند كرده و در برابر چه كسى ایستاده، و در عین حال خواب آلوده است!
این فراز از روایت به نكتهاى اشاره دارد كه درد همه ماست و لااقل اكثر ما بدان مبتلاییم و آن اینكه حق نماز را ادا نمىكنیم؛ گرچه هر كس آگاهى و معرفت بیشترى دارد، باید توجه بیشترى به نماز داشته و اهمیّت آن را بهتر درك كند.
سر بسته همه مىدانیم كه نمازمان در خور و شایسته پذیرش الهى و به مانند نمازى كه اولیاى الهى برپا مىدارند نیست و نیز مىدانیم آثار و ثمراتى كه در قرآن و روایات براى نماز ذكر شده است، بر نماز ما مترتّب نمىگردد؛ ولى بسیارى از ما، به تفصیل، به میزان كوتاهى و تقصیر خود آگاه نیستیم، لذا باید سعى كنیم به میزان نقص و عیب نمازمان پى ببریم. زشتى و عیب نمازى را كه بدون حضور قلب و از روى بىحالى آورده مىشود، بدانیم و نیز بیندیشیم كه اگر نماز كامل و شایستهاى مىخواندیم، چقدر از فرصت بر پاى دارى نماز بهره مىگرفتیم و به چه نتایج والایى دست مىیافتیم و اكنون كه بدون حضور قلب و توجه نماز مىخوانیم، چه نتایج و منافعى را از دست مىدهیم و چه زیانهایى متوجه ما مىگردد. شایسته است قدرى در
نماز اولیاى خدا نگریسته و با مقایسه نماز آنان با نماز خود، به نقایص و عیوب نمازمان پى ببریم؛ چرا كه با مقایسه ضعیف با قوى و ناقص با كامل، بهتر به میزان عیب و نقص پى مىبریم.
البته براى جبران نقیصه كوتاهى و بىتوجهى در نماز، بزرگان كتابهایى نوشتهاند كه از جمله آن كتابها «اسرارالصلوة» مرحوم میرزا جواد آقاى تبریزى و نیز «اسرارالصلوة» امام، رضوان الله علیه، است و ما در این فرصت به شمّهاى از مطالبى كه درباره نماز مطرح شده، اشاره مىكنیم:
نماز یعنى اینكه بنده در برابر خداوند بایستد و اظهار بندگى كند و دست نیاز به سوى او داشته باشد. كسى كه به نماز مىایستد باید محضر خدا را درك كند و بداند در برابر چه مقامى ایستاده است و در نتیجه، وظیفه بندگى را با نهایت خضوع و خشوع به جاى آورد.
وقتى ما به نماز مىایستیم، كمتر به نماز توجه داریم و توجهمان به سایر مسائل معطوف مىگردد، گاهى مسائلى كه مربوط به دهها سال قبل است، به خاطرمان مىآید. تازه وقتى مىخواهیم سلام بدهیم متوجه مىشویم كه نماز مىخواندیم! چقدر زشت و ناپسند است كه ما در مقابل خدا بایستیم و توجه نداشته باشیم در برابر چه كسى ایستادهایم و چه مىگوییم! خداوند این حالت را از علایم منافقان به شمار آورده است:
«وَ لایَأْتُونَ الصَّلوةَ اِلاّ وَ هُمْ كُسالى...»(1)
و نیز در روایتى وارد شده است، كسى كه نماز مىخواند، ولى دل به نماز نمىسپرد، آیا نمىترسد كه او را به صورت الاغ مسخ كنم. آن قدر بىتوجهى در نماز زشت و ناشایست است كه كسى كه بدان مبتلا گردد، مستحق این است كه به صورت الاغى مسخ شود؛ در واقع او انسان نیست. چطور ممكن است انسان در برابر بزرگى بایستد و هیچ توجهى به او نداشته و دلش جاى دیگر باشد، چه رسد به اینكه در برابر خداى جهان بایستد ـ خدایى كه همه هستى، همه خوبىها و همه نعمتها از اوست ـ و به اندازه توجه به یك انسان معمولى نیز به او اعتنا و توجه نكند!
1. توبه/54.
آیا وقتى انسان در برابر دیگرى ایستاده و با او سخن مىگوید، رویش را از او بر مىگرداند؟ و اگر چنین كند عقلا نمىگویند او دیوانه است؟ البته خداى متعال جسم نیست كه صورت ما به طرف او متمایل گردد، بلكه ارتباط و مواجهه با خدا توسط دل انجام مىگیرد، چرا كه او بر هر چیزى احاطه دارد و تنها با دل مىتوان با او روبرو شد، حال اگر دل را از او منصرف سازیم و به نماز توجه نداشته باشیم، روى از خدا برگرداندهایم.
آیا كسى كه خداوند، از روى لطف، بدو اجازه داده در حضور او بایستد و با او سخن گوید و به درد دل و مناجات بپردازد ـ به جاى غنیمت شمردن این فرصت و شكر بر این نعمت بزرگ ـ جا دارد از او غافل گردد؟ شخصیتهاى بزرگ به راحتى به انسان بار نمىدهند و اجازه نمىدهند هركسى به خدمت آنها برسد، امّا خداوند متعال به جهت محبّت بىحدّش، در خانهاش را به سوى همه انسانها باز گذاشته و به آنها اجازه داده روى به سوى او داشته باشند. حال باید فرصت را غنیمت بشماریم و با تمام وجود روى به سوى او داشته باشیم و تنها توجهمان به سوى او باشد.
اگر كسى به خدا اعتقاد نداشت و معتقد نبود كه در محضر خداست طبیعى است كه به او اعتنایى ندارد، ولى كسى كه به خدا اعتقاد دارد و مىداند در برابر خدا ایستاده، بىاعتنایى او زشت و ناشایست است، لذا در روایت تعبیر «عجبت»(1) به كار رفته است: خداوند مىفرماید من تعجب مىكنم از اینكه بندهام در برابر من مىایستد؛ ولى نشاط و توجه ندارد.
از آنجا كه نماز اهمیّت شایانى دارد و تأثیر به سزایى در سعادت انسان مىگذارد، شیطان تمام سعى خود را صرف مىكند تا ما را از حقیقت نماز و از انجام نمازى كه مورد پذیرش خدا قرار گیرد، محرومسازد، لذا خاطرههاى فراوانى را به ذهن ما القا مىكند تا دل ما به نماز توجه نداشته باشد. البته شیطان بركسى تسلط ندارد و این ما هستیم كه به شیطان اجازه مىدهیم در
1. حالاتى مثل تعجب، ترس، اندوه و سایر احساسات، به موجود مادى كه به مادّه تعلّق دارد اختصاص دارد و خداى متعال منزّه است از اینكه از چیزى تعجب كند، یا بترسد و یا اندوهگین شود و اگر خداوند این تعابیر را درباره خویش به كار برده، خواسته است به زبان ما سخن گفته باشد.
قلب و دل ما جاى گیرد و با او انس مىگیریم و پیوسته با او سرو كار داریم و بالطبع در هنگام نماز نیز ما را به خود مشغول مىسازد.
بهترین راه براى تكامل و تقرّب انسان به خدا، نماز است و خدا به جهت عنایت به انسان و تكامل او، این عمل را واجب كرد و الا او نیازى به نماز ندارد. او تحت هر شرایطى، بر ما واجب كرده در اوقات پنجگانه نماز را به جاى آوریم؛ حتّى برخى از فقها فرمودهاند: كسى كه در دریا غرق شده است باید با همان حال نماز بخواند و به خدا توجه قلبى داشته باشد، گرچه رو به قبله بودن و سایر شرایط از او ساقط مىگردد. این نیست جز نقش اساسى نماز در تكامل و سعادت انسان، لذا پیامبر مىفرماید: «الصَّلاةُ خَیْرُ مُوضُوع...»(1) و نیز امام رضا(علیه السلام)مىفرماید:
«الصَّلوةُ قُرْبانُ كُلِّ تَقى»(2)
شیطان به سبب كینه و دشمنى دیرینه با بنىآدم، سعى دارد آنها را از بهترین چیزها و با اهمیتترین آنها محروم سازد و تلاش مىكند، انسان را از عوامل رشد و سعادت و تكامل خویش غافل سازد:
«قالَ فَبِعِزَّتِكَ لاَُغْوِیَنَّهُمْ اَجْمَعینِ»(3)
شیطان گفت: به عزّت و جلالت سوگند، همه خلق را گمراه خواهم كرد.
گاهى دو ركعت نماز و حتىّ دو ركعت نافله كه صحیح و با حال و توجه خوانده شود، موجب مىگردد گناهان انسان بخشوده شود، چون ممكن نیست انسان، با توجه و حال نماز بخواند و بداند در برابر چه كسى ایستاده، امّا از كردههاى زشت خود پشیمان نگردد و تصمیم نگیرد، دیگر به گناه روى نیاورد.
در روایتى پیامبر مىفرماید: «اگر جلوى خانه كسى نهر آبى جارى باشد و او هر روز پنج بار خود را در آن نهر شستشو دهد، آیا چركى در بدنش باقى مىماند؟ همانا نماز به مانند نهر آب است، پس آنگاه كه انسان نماز مىخواند، همه گناهانش بخشیده مىشود»(4)
1. جامع احادیث الشیعة، ج 4، ص 6؛ یا الحكم الزاهرة، ص 139.
2. كافى، ج 3، ص 265.
3. ص/82.
4. وسائلالشیعة، ج 3، ص 7.
اگر ما به ماهیت نماز پىبرده و درست از آن بهره ببریم، دیگر در ما آلودگى باقى نمىماند، ولى متأسفانه ما قدر نماز را نمىدانیم و آن را سرسرى مىگیریم؛ لذا هیچ فایدهاى به حالمان نمىبخشد. پس نكته دوم این است كه در اهمیّت و آثار ارزشمند نماز بیاندیشیم، تا پى ببریم به اینكه با این نمازهاى فاقد حال و توجه و حضور قلب، خود را از چه فواید و بركاتى محروم ساختهایم.
وقتى دو ركعت نماز موجب مىگردد، همه گناهان انسان آمرزیده شود، پایدارى در انجام نمازهاى شایسته و درخور پذیرش الهى، انسان را به والاترین درجات «قرب الى اللّه» نایل مىكند. حال با توجه به این نكات، چیزى جز ندامت و پشیمانى و حسرت در اثر از دست دادن آن منافع كلان، براى ما باقى نمىماند.
وقتى ما صد تومان از دست مىدهیم حواسمان پرت مىشود و اگر گوهر گرانبهایى و یا یك انگشتر، به ارزش صد هزار تومان، گم كنیم، تا مدتى آشفته خاطر مىگردیم و شبها خوابمان نمىبرد؛ این در حالى است كه دو ركعت نمازى را كه به همه دنیا و لذّتهاى آن مىارزد، از دست مىدهیم و ناراحت نمىگردیم!
اى كاش، مىدانستیم اولیاى خدا چه بهرههایى از نماز مىبرند: برخى بزرگان مىفرمودند ـ شاید این مطلب مضمون برخى روایات نیز باشد ـ اگر پادشاهان دنیا مىدانستند نماز خواندن چه لذّتى دارد، دست از سلطنت مىكشیدند و به نماز روى مىآوردند. (از این لحن و سخن بر مىآید كه خودشان به این درجه از معرفت دست یافته بودند).
ما شبانهروز چقدر تلاش مىكنیم به لذّتهایى دست یابیم، حال این لذتها ممكن است از طریق خوراك و پوشاك تأمین گردد و ممكن است از راههاى دیگر. گاهى سالها زحمت مىكشیم و مقدّماتى را فراهم مىسازیم تا به لذتى برسیم؛ آن عالم مىفرماید: تمام لذّتهایى كه براى سلاطین وجود دارد، در برابر لذّتى كه انسان مؤمن از دو ركعت نماز مىبرد، ناچیز است؛ اما آنها به لذّتهاى مادّى دلخوشند و از لذّت مناجات با خدا خبر ندارند.
براى جبران زیانهاى گذشته و استفاده بهتر از نماز و نیز از دست ندادن بركات و منافع مناجات با خدا، باید از نكات و دستورالعملهایى كه در روایات و كلمات علما و اولیاى خدا و
نیز از توصیههاى اخلاقى علماى اخلاق، كه یا خود با تجربه، ثمربخش بودن آنها را دریافتهاند و یا از روایات استفاده كردهاند، بهره ببریم. (ارزش این نكتهها بىنهایت است، ولى چون مفت و ارزان به دست ما مىرسد، قدرش را نمىدانیم. هر روایتى كه در كتابهاى روایى ضبط گردیده، از همه ثروتها و لذّتهاى دنیا بیشتر ارزش دارد).
از جمله كارهایى كه براى تحصیل حضور قلب و توجه باید انجام داد، این است كه انسان، پیش از نماز لحظاتى را به تفكّر مشغول گردد و توجه خود را به خدا معطوف سازد، براى چند دقیقه در مصلاّ و جایگاه نماز، خود را از غیر خدا فارغ كند، دل را از افكار و خیالات واهى خالى سازد و با متمركز ساختن حواس خود و به فراموشى سپردن گرایشهاى دنیوى، سعى كند حضور قلب پیدا كند. البته با تفكّر و پشیمانى در اثر از دست دادن منافع معنوى نماز و جبران زیان و خسارتهاى گذشته، این مهم بهتر حاصل مىگردد.
قبل از شروع نماز، لازم است انسان افكار خود را كنترل كند و تا آنجا كه مىتواند توجه خود را به نماز و محل نماز و سجده معطوف دارد و یا اگر در جاى خلوتى است و كسى متوجه او نمىشود، راحت و سبك بنشیند تا فشارى به بدنش وارد نگردد و بعد از تمركز حواس، حضور خدا را تصور كند و به خود بباوراند كه در محضر خداى متعال قرار گرفته است.
ما ادّعا مىكنیم در حضور خدا هستیم و عالم در محضر خداست، ولى این تنها لقلقه زبان است و دلمان باور ندارد: وقتى در اتاق دور از چشم دیگران به سر مىبریم، رفتار خاصّى از ما سر مىزند و آنگاه كه متوجه شویم شخصى و حتىّ بچهاى ما را مىبیند، رفتارمان عوض مىشود! وقتى كه انسان در برابر همنوع خود مواظب رفتارش است و حواسش را جمع مىكند، اگر باور كند در حضور خداست و بداند خدا او را مىبیند، مسلّم از هرزگى دل و این سو و آن سو شدن آن جلوگیرى مىكند. اگر انسان خود را در برابر دیگرى ببیند، دلش آزاد نیست كه به این سو و آن سو توجه كند و روى به این سو و آن سو داشته باشد، بخصوص وقتى خود را در مقابل خدا ببیند و حضور او را درك كند، بیشتر دلش را كنترل مىكند و بهتر حضور او را درك
مىكند، یا وقتى در نماز «اللّه اكبر» مىگوید و باور دارد خدا از هركس بزرگتر است و عظمت او را كرانه نیست، لحظهاى از درك حضور او و توجه به او غافل نمىگردد. در ابتداى امر، ما ناتوان از درك عظمت خدا هستیم و تنها این الفاظ را بر زبان جارى مىسازیم و نمىتوانیم عظمت و بزرگى خدا را توصیف كنیم: یعنى چه كه خدا بزرگ است؟ یا خدا چقدر از انسان و سایر موجودات والاتر و بزرگتر است؟ اصلا ذهن ما ظرفیت درك خدا را ندارد، گرچه انسان با توجه به آثار الهى و با سعى و تلاش و پیمودن مراحلى، تا حدى مىتواند عظمت خدا را درك كند.
امامصادق(علیهم السلام) روایت مفصّلى نقل مىكند كه زینب عطرفروش به خانه پیامبر آمد و از عظمت خداوند متعال سؤال كرد، پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) در جواب به مقایسه عوالم و آسمانهاى هفتگانه و كهكشانها پرداختند و نیز خردى و كوچكى هر كدام را نسبت به دیگرى بیان كردند، از جمله فرمودند: «این زمین با آنچه درون اوست و آنچه بر روى اوست، در برابر آسمان اوّل به مانند انگشترى است كه در بیابانى پهناور افتاده باشد و همین طور آسمان اوّل در برابر آسمان دوم به مانند انگشترى است كه در بیابانى افتاده باشد»(1) این نسبت در مقایسه هر یك از عوالم به عالم بالاتر نیز وجود دارد و شكّى نیست مقایسه بین عوالم و كهكشانها انسان را به عظمت الهى رهنمون مىكند.
زمین با همه گستردگى و فراخى، در برابر خورشید خیلى كوچك است و همین طور خورشید قابل مقایسه با برخى ستارگان دیگر نیست و همه در فضایى شناورند و هیچ گاه با یكدیگر برخورد نمىكنند. علاوه كسى كه با هیئت جدید آشنا باشد، مىداند كه گاهى فاصله بین كهكشانها میلیونها سال نورى است. نورى كه هر ثانیه سیصد هزار كیلومتر مسافت را طى مىكند، حساب كنید در طول یكسال چقدر حركت مىكند، تا برسد به یك میلیون سال نورى! تازه وراى این كهكشانها، عوالم دیگرى نیز هست، چرا كه ستارگان مرئى تنها زیورهاى آسمان اوّل هستند، در اینباره خداوند مىفرماید:
«وَ زَیَّنا السَّمآءَ الدُّنْیا بِمَصابیحَ»(2)
1. بحارالانوار، ج 60، ص 85 ـ 83.
2. فصلت/12.
آسمان پایینتر را به چراغهاى درخشنده زیور دادیم.
(تازه كسى از آسمانهاى دیگر خبر ندارد و حتى نمىتواند وسعت آنها را حدس بزند). شكّى نیست كه همه اینها بیانگر حكمت و عظمت بىكران الهى است. خداوندى كه با گفتن یك «كن» همه موجودات را آفریده ـ تازه این را ما مىگوییم و او نیاز به گفتن «كن» ندارد و اراده او براى آفرینش هستى كافى است ـ داراى چه قدرت و عظمتى است كه عالم و جهان با اراده او پدید آمد و با اراده او باقى است و هرگاه اراده نكند همه چیز نابود مىگردد.
پس وقتى انسان با توجه به عظمت آفرینش، تا حدّى عظمت خداوند را شناخت، باید در نماز متوجه باشد در برابر چه كسى ایستاده است. آیا در برابر چنین موجودى جا دارد به فكر نان، آب، لباس و خانه و وسایل دیگر باشد؟ مگر همه هستى، انسانها، كره خاكى و دریاها و كوهها در برابر خدا چه ارزشى دارند كه انسان خدا را رها كند و به دنبال شكم و لباس و زن و بچه و بالاخره به دنبال دنیا برود؟ آیا انسان عاقل چنین مىكند؟
بنابراین از جمله امورى كه باعث مىگردد انسان حضور قلب پیدا كند، این است كه قبل از نماز در عظمت خداوند تفكّر كند و درك كند كه در برابر چه كسى ایستاده است و نیز دعاهایى را كه براى قبل از شروع نماز و نیز بعد از نماز وارد شده، بخواند. در هنگام نماز سعى كند معانى جملاتى را كه بر زبان جارى مىكند، تصور كند و در آنها بیاندیشد، چنانكه مرحوم میرزا جواد آقاى تبریزى در «اسرار الصلوة» به این مطلب سفارش كردهاند. طبیعى است وقتى انسان مىخواهد حرف بزند، ابتدا معانى الفاظ را در ذهن خود تصور مىكند و بعد سخن مىگوید، ولى ما عادت كردهایم سریع نماز بخوانیم و مَجال تفكّر و اندیشیدن در معانى جملات را به خود نمىدهیم.
لازم است انسان با تأمل و توجه نماز بخواند و اگر قبلا ظرف یك دقیقه، یك ركعت مىخواند، اینك یك ركعت را ظرف دو دقیقه بخواند و این براى كسى كه مىخواهد به حضور خدا برود، وقت زیادى نیست. رفته رفته، توجه داشتن به معنا ملكه او مىگردد، چنانكه توجه به الفاظ ملكه اوست.
امام سجاد(علیهم السلام) مىفرماید:
«... وَ اِذا صَلَّیْتَ فَصَلِّ صَلاةَ مُوَدِّع»(1)
وقتى نماز مىخوانى فرض كن (در آستانه مرگ هستى) آخرین نمازت را مىخوانى.
ما وقتى نماز مىخوانیم، نمىدانیم كه موفق مىشویم نماز دیگرى بخوانیم یا نه، لذا امام مىفرماید فرض كن این آخرین نمازى است كه مىخوانى. اگر انسان بداند، از عمرش تنها به اندازه خواندن چند ركعت نماز باقى مانده است، حواسش را جمع مىكند و سعى مىكند نمازش را بهتر و شایستهتر به جا آورد، حال كه ما نمىدانیم عمرمان تا كى باقى است، فرض كنیم این آخرین نمازى است كه بجا مىآوریم. چنین تصورى باعث مىگردد در برابر شیطان مقاومت كنیم و او را از خود برانیم و از لحظات و دقایقى كه در نماز سپرى مىكنیم، بهره شایان ببریم. شكى نیست كه چنین حالتى در پدید آمدن حضور قلب مؤثر است. البته بعد از نماز نیز انسان نباید از خدا غافل گردد و از توجه و محضر خدا، روى برگرداند و به امور دیگر بپردازد.
آیا بعد از سالیانى كه از دوستتان دور ماندهاید و اكنون موفق شدهاید با او ملاقات كنید و از حضورش استفاده كنید، بعد از ملاقات، فوراً از جاى برخاسته و بدون خداحافظى از او جدا مىشوید؟ كسى كه به مجرد گفتن «السلام علیكم و رحمة اللّه و بركاته» از جاى برمىخیزد و به دنبال كارش مىرود، گویا تا حال نزد خدا زندانى بود و انتظار مىكشید هر چه زودتر درب زندان و قفس گشوده گردد، تا خود را نجات دهد!
لازم است بعد از نماز، انسان دست به دعا بلند كرده و به خود و دیگران دعا كند. در روایتى پیامبر نقل مىكنند كه خدا فرمود:
«مَنْ اَحْدَثَ وَ لَمْیَتَوَضَّأْ فَقَدْ جَفانى وَ مَنْ اَحْدَثَ وَ تَوضَأَ وَ لَمیُصَلِّ رَكْعَتَیْنِ فَقَدْ جَفانى وَ مَنْ احدثَ و تَوَضَّأَ و صَلّى رَكْعَتَیْنِ وَ دَعانى وَ لَمْاَجِبْهُ فیما سَأَلَنى مِنْ اُمُورِ دینِه وَ دُنْیاهُ، فَقَدْ جَفَوْتُهُ وَ لَسْتُ بِرَبٍّ جاف»(2)
كسى كه وضویش باطل شود و تجدید وضو نكند، به من جفا كرده است و نیز اگر
1. بحارالانوار، ج 69، ص 408
2. بحارالانوار، ج 80، ص 308.
وضو گرفت و دو ركعت نماز نخواند باز به من جفا كرده است و اگر وضو گرفت و نماز خواند و دعا كرد درباره امور دین و دنیایش، و او را پاسخ ندادم، به او جفا كردهام و من پروردگار جفا كارى نیستم.
پس یكى از چیزهایى كه باعث توجه به خدا و جلب عنایت او مىگردد، همواره با وضو بودن است و چه بهتر كه انسان بعد از وضو دو ركعت نماز بخواند و بعد از نماز دعا كند و از خدا بخواهد لحظهاى او را به خود وانگذارد و او را از نظر دور نداشته و عنایتش را از او برندارد.
مگر یك وضو گرفتن و دو ركعت نماز چقدر وقت مىبرد و چقدر مشقّت دارد كه خدا مىگوید: اگر دعاى او را اجابت نكنم به او ظلم كردهام، این نیست جز عنایت خداوند و به آسانى نباید این عنایت را از دست داد.
كسانى كه بر این كار مداومت دارند و همواره با وضو هستند و بعد از وضو دو ركعت نماز مىخوانند و پس از او دعا مىكنند، بهره فراوانى از این كار بردهاند و مسلم دعایشان به اجابت مىرسد، گرچه ممكن است دیر به اجابت برسد، چرا كه این به صلاح دید خدا بستگى دارد.
در ادامه حدیث معراج خداوند مىفرماید:
«وَ عَجِبْتُ مِنْ عَبْد لَهُ قُوتُ یَوْم مِنَ الْحَشیشِ اَوْ غَیْرِه وَ هُوَ یَهْتَمُّ لِغَد و عَجِبْتُ مِنْ عَبْد لایَدْرى اَنّى راض عَنْهُ اَوْ ساخِطٌ عَلَیْهِ وَ هُوَ یَضْحَكُ...»
و در شگفتم از بندهاى كه غذاى امروزش فراهم است و كوشش مىكند براى فرداى خود غذا ذخیره كند و نیز در شگفتم از بندهاى كه نمىداند من از او راضى یا خشمناكم، و در عین حال او همواره شاد و خندان است.
***
ـ یاد خدا و تكلم با او، بهترین لذت اولیاى خدا
در ادامه حدیث معراج، خداوند در خطاب به پیامبرش مىفرماید:«یا اَحْمَدُ؛ اِنَّ فی الْجَنَّةِ قَصْراً مِنْ لُؤْلُؤ فَوْقَ لُؤْلُؤ وَ دُرَّة فَوْقَ دُرَّة لَیْسَ فیها قَصْمٌ ولا وَصْلٌ. فیها الْخَواصُ أَنْظُرُ اِلَیْهِمْ كُلَّ یَوْم سَبْعینَ مَرَّةً فَاُكَلِّمُهُم كُلَّما نَظَرْتُ اِلَیْهِمْ وَ اَزیدُ فى مِلْكِهِمْ سَبْعینَ ضِعْفاً وَ اِذا تَلَذَّذَ اَهْلُ الْجَنّةِ بِالطّعامِ والشَّرابِ، تَلَّذَّذُوا اُولئِكَ بِذِكْرى وَ كَلامى وَ حَدیثى. قالَ: یا رَبِّ؛ ما عَلامَةُ اُولئِكَ؟ قالَ مَسْجُونُونَ قَدْ سَجَنُوا اَلْسِنَتَهُمْ مِنْ فُضُولِ الْكَلامِ وَ بُطُونَهُمْ مِنْ فُضُولِ الطَّعامِ»
«اى احمد؛ در بهشت قصرى است كه از لؤلؤ و دُر و مروارید ساخته شده و آنها روى هم انباشته شدهاند و شكستگى و گرهى ندارند. در این قصر خاصان درگاه من بسر مىبرند و هر روز هفتاد بار به آنها مىنگرم و با ایشان سخن مىگویم و به وسعت و گستره ملكشان هفتاد برابر مىافزایم و آنگاه كه اهل بهشت از طعام و شراب بهشتى لذت مىبرند، آنان از یاد، سخن و كلام من لذت مىبرند.پیامبر گرامى اسلام سؤال مىكند: خداوندا؛ علامت و نشانه آنها چیست؟ خداى متعال در جواب مىفرماید: آنان زندانیانى هستند كه زبانهاى خود را از پرحرفى و شكم خود را از پرخورى زندانى و حبس كردهاند»سخنى كه برایشان مفید نیست نمىگویند و از غذایى كه بىفایده است و براى تكامل آنها سودى ندارد و باعث نیرو گرفتن بر عبادت و طاعت خدا نمىشود، به شدت پرهیز مىكنند. بنابراین اگر سخنى مىگویند در جهت رضاى خداست و نیز براى انجام وظیفه، تغذیه مىكنند.
با توجه به جمله اول این فراز از حدیث شریف معراج كه ویژگىهاى یكى از قصرهاى بهشتى در آن ذكر شده، پیداست كه ما نمىتوانیم از حقایق جهان آخرت تصوّر دقیق و روشنى داشته باشیم. ویژگىهاى آن جهان با حقایق این عالم متفاوت است و ما با تصوّرات و ادراكات و تخیّلاتى كه داریم، نمىتوانیم به حقیقت و چگونگى آن واقف گردیم: آنچه ما از رنگها و شكلها و خواصّ یك موجود تصور مىكنیم، در ارتباط با امورى است كه در این جهان، از طریق حواس پنجگانه خود، با آنها تماس داریم و از این طریق حقیقتشان را درك كردهایم، در حالى كه نظام آن جهان بكلّى با نظام این جهان متفاوت است. ما هیچ حقیقتى از آن عالم را احساس نمىكنیم، چون حقایق آن عالم دور از دسترس است و حواس ما را به قلمرو آنها راهى نیست.ویژگىها و خصوصیّاتى كه از جهان و عالم آخرت در روایات و آیات بیان شده، تنها شماى مبهمى از آن عالم را براى ما ترسیم مىكنند و از شباهتهاى محدودى كه آن عالم با جهان ما دارد و از مقایسه نعمتهاى آن عالم با جهان خاكى، تصویر مبهمى از آن عالم به دست مىآوریم والاّ حواس و قواى ادراكى ما، ضعیفتر از آن است كه بتواند حقایق آن جهان را درك كند.یكى از ویژگىهایى كه در حدیث بیان شده و ما درست نمىتوانیم آن را تصور كنیم، كاخى است كه از لؤلؤ و جواهرات ساخته شده و این جواهرات به اندازهاى شفافند كه هیچ لكّه و گرهى بر روى آنها مشاهده نمىشود و بندبند نیستند! تعبیرى كه در این روایت از آن كاخ شده، فراتر و والاتر از چیزى است كه ما تصوّر مىكنیم. در برخى از روایات، درباره خانههاى بهشتى آمده است كه از خشت طلا و نقره ساخته شدهاند و در جاى دیگر گفته شده كه در بهشت قصرهایى است كه درون آن از بیرون پیداست، همین كافى است كه ما بدانیم تمام كاخهاى عظیم دنیا كه تاكنون ساخته شده و یا بعد از این ساخته خواهد شد، در برابر كاخهاى بهشت، كوخى بیش نیست. محقرترین و پستترین خانهها و قصرهاى بهشتیان، هزاران بار از بهترین كاخهاى دنیا دلپذیرتر است. در میان آن كاخها یك كاخ ممتاز و برجسته وجود دارد كه ویژه خواص است. ساكنان این كاخ به طعامها و شرابهاى بهشتى دلخوش نیستند، با اینكه
طعام و شرابهاى بهشتى بسیار ارزندهتر از خوردنىها و نوشیدنىهاى دنیاست و كسانى كه داراى همت بلندند، از لذتهاى حرام دنیا چشم مىپوشند تا به آن طعامها و شرابهاى بهشتى برسند، ولى در میان بهشتیان افرادى هستند كه هیچ توجهى به آنها ندارند ـ اینكه طعام و شراب بهشتى تا چه حد بر طعام و شراب دنیا امتیاز دارد خود جاى بحث دارد، در اینباره قرآن كریم مىفرماید: «وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً»(1)در جاى دیگر مىفرماید:«یُسْقَوْنَ مِنْ رَّحیق مَخْتُوم. خِتامُهُ مِسْكٌ وَ فى ذلِك فَلْیَتَنافَسِ المُتَنافِسُونَ»(2)به آنها شراب ناب سر به مهر بنوشانند كه به مشك مهر كردهاند و بر این نعمتهاى بهشتى، باید راغبان بر یكدیگر پیشى گیرند.
به هر ترتیب گروهى از بهشتیان به طعام و شراب بهشتى كه خداوند براى بندگان خاص خود مهیا ساخته، توجّه و اعتنایى ندارند:
«اِذا تَلَذَّذَ اَهْلُالْجَنَّةِ بِالطَّعامِ وَ الشَّرابِ تَلَذَّذُوا اُولئِكَ بِذِكْرى وَ كَلامى وَ حَدیثى» لذت این دسته از اهل بهشت به طعام و شراب بهشتى نیست، بلكه به یاد خداوند و گفتگوى با اوست.آنها در ذكر خدا و سخن گفتن با او چه یافتهاند كه باعث گردیده، به دیگر لذایذ اعتنایى نداشته باشند؟ براى توضیح مطلب و تقریب به ذهن، مثالى ذكر مىكنیم: اگر انسان سرسفرهاى بنشیند كه انواع و اقسام غذاهاى لذیذ و خوش طعم در آن چیدهاند، به گونهاى كه هر كدام لذتبخشتر از دیگرى است، مثلا یك نوع از این غذاها 10 درجه لذت دارد، دوّمى 20 درجه، سوّمى 30 درجه و...، آیا شخص عاقل با وجود غذایى كه 100 درجه لذّت دارد، بدون هیچ دلیل و مرجّحى، غذاى كم لذت را تناول مىكند؟! حال اگر چیزى باشد كه لذّتش از
1-الانسان/21.
2- المطففین/25.
خوردن و آشامیدن بیشتر است و نیاز مبرمى نیز به خوردن و آشامیدن ندارد، بالطبع آن را انتخاب خواهد كرد.بنابراین عقلایى نیست كه انسان سر سفره از آنچه لذّت بیشترى دارد صرفنظر كرده و به غذاى بىارزشترى قناعت كند. قطعاً اولیاى خدا از لذت خوردنىها و آشامیدنىهاى بهشتى بىخبر نیستند و صرفنظر كردن آنها علّتى ندارد، جز اینكه لذتى كه از یاد و سخن گفتن با خدا مىبرند، به مراتب بیش از طعام و شراب بهشتى است. براى توضیح و بیان فزونى لذت یاد و سخن گفتن با خدا، باید گفت: وقتى شكم انسان سیر است، اگر غذاى بسیار لذیذى نیز تناول كند، نه تنها لذت نمىبرد، بلكه ممكن است حالت تهوّع نیز به او دست دهد. انسان وقتى از غذا لذت مىبرد كه بدنش بدان احتیاج دارد و گرسنگى نشانه احتیاج بدن است و نیز زمانى كه تشنه است از نوشیدن آب خنك لذت مىبرد.اكنون مىتوان این سؤال را مطرح كرد كه انسان به چه چیز بیشتر نیازمند است؟ طبیعى است بدن ما نیاز به آب و غذا دارد و این یك نیاز مادّى و حیوانى است، بلكه از آنجا كه گیاهان نیز به غذا احتیاج دارند، مىتوان گفت نیاز به غذا یك نیاز نباتى است. اما انسانیت انسان به شكم نیست كه وقتى خالى شود و مواد غذایىاش تحلیل رود، نیاز انسانى پیدا كند، بلكه همانطور كه گفته شد نیاز به غذا، نیاز جسمانى و حیوانى است و هرچه نیاز بیشتر باشد در صورت تأمین، لذّت بیشترى حاصل مىشود. باید گفت: هیچ نیازى براى انسان برتر از نیاز به خداوند نیست، چرا كه همه نیازها به وسیله یكى از نعمتهاى خدا تأمین مىشود و این در حالى است كه همه عالم هستى با یك اراده او تحقق مىیابد:«اِنَّما اَمْرُهُ اِذا اَرادَ شَیْئاً اَنْ یَقُولَ لَهُ كُنْ فَیَكُونُ»(1)فرمان نافذ خدا چنان است كه چون آفرینش چیزى را اراده كند، به محض اینكه بگوید: موجود باش، بىدرنگ موجود مىشود.وجود همه عوالم هستى، ظهور اراده خداست و اگر لحظهاى اراده او قطع گردد، همه عوالم نابود خواهند شد. ما به مظاهر اراده الهى، از خورشید و آسمان گرفته، تا زمین و آب و سایر
1. یس/82.
چیزهایى كه از آنها پدید مىآید، نیازمندیم و مجموعه اینها به اذن و اراده الهى موجودند. وقتى نیاز ما با یك لقمه نان كه در نظام آفرینش سرسوزنى هم به حساب نمىآید برطرف مىشود و از آن لذّت مىبریم، پس احتیاج ما به كسى كه تمام عوالم هستى به یك اراده او موجود مىگردد تا چه حد خواهد بود؟!ما اگر به هوا نیاز داریم در واقع به خدا احتیاج داریم كه آن را براى ما بیافریند و در اختیارمان قرار دهد؛ اگر احتیاج به غذا داریم، در واقع به خدا احتیاج داریم و نیز در سایر نیازمندیها، كه بشر هرگز از آنها خالى نیست و نمىتوان آنها را شماره كرد و حدّى برایشان معیّن ساخت. اگر انسان بتواند به كمك ابزارهاى دقیق علمى و با كامپیوترهاى پیشرفته، مقدار نیاز خود را محاسبه كند، رقم عجیبى بدست مىآورد و تازه همه اینها وابسته و نیازمند به یك اراده الهى است؛ یعنى به یك فعل خداوند كه آن خود جلوه محدودى از ذات بىنهایت خداست. بنابراین هر اندازه ما فكر كنیم و به مغز خود فشار آورده و عقلمان را به كار اندازیم و از تمامى ابزارها و وسایل پیشرفته و مدرن دنیا بهره بگیریم، قادر نخواهیم بود میزان نیازمان به خداوند را حساب كنیم.اگر ما اصل نیاز و راه تأمین آن را درك كنیم، پى خواهیم برد كه چقدر مىتوان از ارتباط با خداوند لذّت برد. عالىترین لذتهاى دنیوى، نمود ضعیفى است از موجود بىنهایتى كه ما سراپا به او نیازمندیم. اگر نیازهایمان را مىشناختیم و مىدانستیم كه تنها او این نیازها را برآورده مىكند، آن چنان لذّتى از رفع نیازها مىبردیم كه سایر لذّتها نزد ما ارزش نمىیافت. اهل بهشت این دو چیز را خوب فهمیدند: اینكه نیازهایشان چیست و تنها خدا نیازشان را برطرف مىكند.اهمیّت این جمله كه خدا مىفرماید: «اَنْظُرُ اِلَیْهِمْ كُلَّ یَوْم سَبعینَ مَرَّةً» از آنجا روشن مىشود كه وقتى قرآن مىخواهد سختترین و بدترین عذابهایى را كه متوجه بندگان پست، منافق، لجوج و كسانى كه بالاترین جنایتها را مرتكب مىشوند و زیربار حق نمىروند و به ساحت مقدس الهى توهین مىكنند، بیان كند مىفرماید:
«وَ لایُكَلِّمُهُمُ اللّهُ وَلایَنْظُرُ اِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ»(1)
1. آل عمران/77.
اینها به قدرى از رحمت خداوند دورند كه خدا با آنان سخن نمىگوید و به آنها نظرى نمىافكند.از اینجا باید فهمید كه سخن نگفتن خداوند و نگاه نكردن او به بندگان چه عقوبت بزرگى است و برعكس نگاه كردن و سخن گفتن او چه رحمت بزرگى است. البته درك این معنا امرى است مهم و قابل توجه. اتفاقاً این مطلب را بچهها خوب درك مىكنند: وقتى یكى از دو بچهاى كه با هم دوستند و به یكدیگر انس دارند، دیگرى را اذیّت كند، او اگر بخواهد دوستش را تنبیه و مؤاخذه كند، بالاترین كار این است كه با او قهر مىكند. وقتى با او روبرو مىشود به او نگاه نمىكند و سربرمىگرداند، اگر حرف بزند جوابش را نمىدهد. این براى بچههایى كه با هم انس دارند بدترین عقوبتهاست و هر قدر انس بیشتر باشد، این عذاب دردناكتر خواهد بود. متأسفانه وقتى انسان بزرگتر مىشود، به جاى اینكه ادراكات لطیفش رشد كند، ادراكات حیوانىاش رشد مىكند. آن بچه با فطرت خود دریافته كه نگاه مهربان دوستش از همه لذّتهاى دیگر با ارزشتر است و ما چون تنها به شكم و زندگى حیوانى توجه داریم، این نحو نیازها را درك نمىكنیم و غافلیم از اینكه چه لذّتهایى براى ما مفید است و خود را در حدّ حیوانات تنزّل دادهایم. لذّت ما به خوردن و آشامیدن و غرایز جنسى محدود گردیده است و از اینكه لذّتهاى انسانى چقدر با ارزشتر و لذّتبخشتر و لطیفتر است و اگر اندكى از آن نصیب انسان شود از لذّتهاى مادى و حیوانى صرفنظر مىكند، غفلت داریم.متأسفانه لذّتهاى مادى ما را به خود مشغول ساخته و از درك لذّتهاى معنوى و انسانى باز مىدارد و نمىگذارد انسان پى ببرد كه سر تا پا نیاز به خداست و رابطه با خدا، بزرگترین لذّت براى انسان است و نیز باعث مىگردد كه او همواره به زندگى حیوانى توجه كند و از زندگى روحى و معنوى و در عین حال از ترقّى و تكامل محروم مىگردد.مایه تأسف است كه هرچه از زمان سپرى مىشود به جاى اینكه اوج بگیریم و به ملكوت نزدیك شویم و از فرشتگان فراتر رویم و به مقام اولیاى خدا دست یابیم، بیشتر در امور مادى فرو مىرویم، مثل حیوانى كه در گل فرو مىرود. اگر ما بخواهیم از این حالت پست نجات پیدا كرده و از این ذلّت رهایى یابیم، باید تلاش كنیم، توجه و دلبستگىمان به دنیا و مادیات كم
شود. بدیهى است، انسان به هرچه بیشتر توجه كند و بدان اُنس گیرد،از آن لذت بیشترى مىبرد.كسانى كه شب و روز سعى مىكنند كه غذاى لذیذترى پیدا كنند، وقتى مىشنوند در فلان جا غذاى لذیذى وجود دارد، بىدرنگ به دنبال آن رفته و خود را به آن مىرسانند. هر روز توجه آنها به خوردنىها و نوشیدنىها بیشتر مىشود و لذّتهایشان بیشتر به اینها منحصر مىگردد و ماوراى آن را درك نمىكنند. اگر انسان بخواهد خود را از این حالت نجات دهد، باید از لذایذ مادى صرفنظر كند، تا انس به مادیات كمتر شود، آنگاه توجه او به ماوراى ماده و لذایذ معنوى جلب مىگردد. چنانكه گفته شد، گروهى از اهل بهشت، در آخرت نیز به طعام و شراب بهشتى توجه ندارند؛ لذّت آنها در یاد خدا و شنیدن سخن اوست. لذّتشان در مشاهده آثار رحمت الهى است و اینكه خداوند به آنها عنایت دارد و با آنها سخن مىگوید و از احوالشان جویا مىشود.كسانى كه در آخرت به طعام و شراب بهشتى و لذایذ دیگر توجهى ندارند، در دنیا نیز بدانها توجه نداشتهاند وگرنه چنانكه در دنیا به خوردنىها و نوشیدنىها علاقه مىداشتند، در آخرت نیز به خوردنىها و نوشیدنىهاى بهشتى علاقهمند مىبودند، چرا كه خواسته انسان در آخرت به مثابه خواسته دنیوى اوست. لذّتهایى كه در آخرت به افراد مىدهند، هم سنخ حالات و درخواستهاى دنیوى آنهاست. خداوند در قرآن مىفرماید:«كُلَّما رُزِقُوا مِنْها مِنْ ثَمَرَة رِّزْقاً قالُوا هذَا الَّذى رُزِقْنا مِنْ قَبْلُ وَ اُتُوا بِهِ مُتَشابِهاً...»(1)
و چون آنها (مؤمنین) را از میوههاى بهشتى روزى دهند، گویند این مانند میوههایى است كه پیش از این، در دنیا، به ما مىدادند و هر میوه و خوردنى كه براى آنان بیاورند به یكدیگر شبیهاند.پس نعمتهایى كه در آخرت به انسان مىدهند، هم سنخ نعمتهایى است كه در دنیا به آن علاقه داشته است، چون اگر نعمتى به او بدهند كه مزه آن را درك نكرده باشد، قدرش را نمىداند و این برایش نعمت نیست (نعمت براى هر كس، همان چیزى است كه بدو علاقه دارد).
1- بقره/25.
«وَ فِیها ما تَشْتَهِیهِ الاَْنْفُسُ...»(1) در بهشت هر چه نفوس بدان میل و اشتها دارند مهیاست.كسانى همچون انبیا كه در آخرت لذّتشان در سخن گفتن با خداست، در دنیا دل به نعمتهاى حلال نمىبستند؛ چرا كه به دنبال لذّت بزرگترى بودند و طعام و غذاى روحشان از توجهات الهى تأمین مىگشت. گرچه در دنیا در حدى نبودند كه خدا با آنها سخن گوید و تنها انبیا چنین صلاحیتى داشتهاند: «وَ كَلَّمَ اللّهُ مُوسى تَكْلِیماً ...»(2) و خدا با موسى به طور آشكار و روشن سخن گفت.مؤمنینى كه دوست داشتند با خدا سخن گویند و به این كار عشق مىورزیدند و از سخن گفتن با مردم و سخنان بیهوده گریزان بودند، گرچه در دنیا چنین لیاقتى نداشتند؛ ولى در آخرت به آرزوى خود خواهند رسید.برخى وقتى وارد مجلس مىشوند، منتظرند حرفى به میان آید و مشغول سخن گفتن شوند و نیز هستند كسانى كه وقتى فرصت فرا مىرسد و مانعى براى خود نمىبینند، بىدغدغه به شكمچرانى مىپردازند و از شیرینىها و غذاهاى لذیذ لذّت مىبرند؛ ولى در مقابل هستند كسانى كه وقتى در محل خلوتى قرار مىگیرند، نفس راحتى مىكشند و مشغول مناجات با خدا مىشوند. آن گاه كه در اجتماع بودند، اشتغال به وظایف اجتماعى مانع توجه كامل به خدا مىگشت و اكنون فرصتى فراهم گشته كه با محبوب خود مناجات كنند. از اینجاست كه وقتى پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)سؤال مىكند: «ما عَلامَةُ اُولئِكَ؟» علامت و نشانه آنها چیست؟ خداوند در جواب مىفرماید:«قَدْ سَجَنُوا اَلْسِنَتَهُمْ مِنْ فُضُولِ الْكَلامِ وَبُطُونَهُمْ مِنْ فُضُولِ الطَّعامِ» زبانشان را از سخنان بیهوده و شكمشان را از غذاى زیادى باز داشتند.آنها اگر سخن مىگویند براى این است كه خدا پسندانه است و اگر غذا تناول مىكنند، به جهت خوشمزه بودنش نیست، بلكه از آن جهت است كه مرضىّ خداست و با آن توان مىیابند به اطاعت و عبادت خدا بپردازند.
1- زخرف/71.2-.
2- نساء/164.
ـ ویژگىهاى مستمندان مؤمن و خدادوست
ـ دارایى و فقر، وسائل امتحان و آزمایش
ـ همنشینى با فقیران
«یا اَحْمَدُ؛ اِنَّ الَْمحَبَّةَ لِلّهِ هِىَ الَْمحَبَّةُ لِلْفُقَراءِ وَ التَّقَرُّبُ اِلَیْهِم. قالَ وَ مَنِ الْفُقَراءُ؟ قالَ اَلَذّینَ رَضُوا بِالْقَلیلِ وَ صَبَرُوا عَلى الجُوعِ وَشَكَرُوا عَلَى الرَّخاءِ وَ لَمْ یَشْكوُا جُوعَهُمْ وَ لا ظَمَائَهُمْ وَ لَمْیَكْذِبُوا بِاَلْسِنَتِهِمْ وَ لَمْیَغْضِبُوا عَلى رَبِّهِمْ وَ لَمْیَغْتَمُّوا عَلى ما فاتَهُمْ وَ لَمْ یَفْرَحُوا بِما آتاهُمْ.
یا اَحْمَدُ؛ مَحَبَّتى مَحَبَّةُ الفُقَراءِ فَأَدْنِ الْفُقَراءَ وَ قَرِّبْ مَجْلِسَهُمْ مِنْكَ وَاَبْعِدِ الاَْغْنِیاءَ وَ اَبْعِدْ مَجْلِسَهُمْ عَنكَ فَاِنَّ الْفُقَراءَ اَحِبّائى»
اى محمد؛ محبت خدایى، همان محبت به فقرا و همنشینى با آنان است.
پیامبر سؤال كرد: فقرا كیانند؟ فرمود: آنان كه به كم و اندك راضى و قانعند و بر گرسنگى صابر و شكیبا و برخوشى شاكرند. از گرسنگى و تشنگى شكایت نمىكنند و هرگز دروغ نمىگویند و بر خداى خویش خشم نمىگیرند و بر از دست دادهها اندوهگین و بر آنچه به دست مىآورند شادمان نمىشوند.
اى محمد؛ محبت به من، محبت به فقراست. پس همنشین و هممجلس فقرا باش و از ثروتمندان و اغنیا و همنشینى با آنان دورى كن كه فقرا دوستان من هستند.
در جمله: «انّ المحبّة للّه» دو احتمال وجود دارد:
احتمال اول:«لام» در اللّه براى تزیین است، بنابراین جمله به این معناست كه محبت به خدا، همان محبت به فقراست.
احتمال دوم «لام» براى تزیین و زاید نیست، بلكه در معناى اصلى خود به كار رفته، بنابراین جمله چنین معنا مىشود: محبتى كه براى خداست، همان محبت به فقراست.
مشخصّههاى فقرایى كه محبت به آنها محبت به خداست:
1ـ «اَلَذّینَ رَضُوا بِالْقَلیلِ» كسانى كه به كم و اندك راضىاند.
برخى حتى اگر تهىدست نیز باشند طماع و آزمندند، دلشان مىخواهد ثروتمند باشند و بهره شایان از دنیا ببرند و اگر دستشان مىرسید، فراوان از نعمتهاى دنیا بهره مىبردند و به كم و اندك راضى نمىشدند؛ ولى دستشان نمىرسد ـ دوستى این قسم فقیران مطلوب نیست، بلكه دوستى فقیرانى مطلوب و محبت به آنها محبت به خداست كه به كمِ دنیا راضى و قانع شدهاند و چشم به نعمتهاى دنیا و مال مردم، ندوختهاند.
2ـ «وَ صَبَرُوا عَلَى الْجُوع» ویژگى دوم: تحمل و صبر بر نادارى و بىتابى نكردن بر گرسنگى است.
برخى از فقرا دایم آه و ناله سر مىدهند و از خدا گلایه مىكنند كه ما چه گناهى داشتیم كه به فقر و تنگدستى مبتلا شدیم؛ ولى برخى وقتى به فقر مبتلا مىگردند ـ البته ابتلاى آنها به فقر، از روى كوتاهى و تقصیر نیست، چون در آن صورت، مرتكب گناه شدهاند؛ بلكه عوامل خارجى و حوادث طبیعى موجب فقر آنها گردیده است؛ سیل و زلزلهاى رخ داده و هستى و زندگى آنها را نابود ساخته است ـ گر چه بر اثر فقر غذاى كافى و امكانات زندگى كافى به آنها نمىرسد، ولى آه و ناله سر نمىدهند و شكوه و گلایه نمىكنند و بر آن فقر صبر مىكنند؛ حتى سعى دارند فقر خود را پوشیده دارند و نمىگذارند دیگران از وضع آنها با خبر شوند:
«یَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ اَغْنِیاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ...»(1)
از فرط عفاف چنانند كه هر كس از حال آنها بىخبر است، پندارد غنى و بىنیازند.
اینان در عین صبر و بردبارى، تلاش مىكنند احتیاجى به مردم نداشته باشند و در حد ضرورت رزقى به دست آورند.
3ـ «وَ شَكَرُوا عَلَى الرَّخاءِ» و بر خوشى و نعمتى كه بدانها رسد شاكرند.
وقتى خداوند به آنها نعمتى مىدهد و در گشایش زندگى و رفاه قرار مىگیرند، خداى را فراموش نمىكنند و به شكر او مىپردازند.
1. بقره/273.
4ـ «وَ لَمْیَشْكُوا جُوعَهُمْ وَ لا ظَمَائَهُمْ» و از گرسنگى و تشنگى شكوه نمىكنند.
این ویژگى لازمه و نتیجه صبر است؛ وقتى انسان صبر و تحمل پیشه سازد، پیش مردم از گرسنگى و تشنگى خویش شكایت نمىكند.
5ـ «وَ لَمْیَكْذِبُوا بِاَلْسِنَتِهِمْ» و هرگز زبان خویش را به دروغ نمىآلایند.
برخى از فقرا براى كمك گرفتن از دیگران دروغ نیز مىگویند، خُرد را كلان مىنمایانند، نیاز و مشكل خویش را چند برابر جلوه مىدهند، تا رأفت و ترحم و دلسوزى دیگران را به خود جلب كنند. بالطبع فقرا بیشتر در معرض این خطرند كه در هنگام كمك خواستن از سایرین دروغ بگویند؛ ولى فقرایى كه محبوب خداوندند، هیچ گاه دروغ نمىگویند.
6ـ «وَ لَمْیَغْضِبُوا عَلى رَبِّهِمْ» و بر خداى خویش خشم نمىگیرند.
وقتى بر فقر صبور و بردبارند و از آن شكوه نمىكنند، بر خدا نیز خشم نمىگیرند. نه تنها نزد مردم، آه و ناله سر نمىدهند و زبان به شكوه نمىگشایند، در دل نیز از خدا گلهاى ندارند، حال یا معرفت و شناخت آنها به توحید، به حدى رسیده كه مىدانند مصلحت مؤمن در چیزى است كه خدا بر او پیش آورده، یا اگر معرفت آنها به این حد نرسیده باشد، لااقل مىدانند شكایت از خدا شایسته مؤمن نیست.
7ـ «وَ لَمْیَفْرَحُوا بِما اتاهُمْ» و بر آنچه به دست آوردهاند شادمان نمىشوند.
شرح و توضیح
دو ویژگى اخیر، از سایر ویژگىها مهمتر است و به معناى فرموده خداوند است كه:
«لِكَیْلا تَأْسَؤا عَلى ما فاتَكُمْ وَلاتَفَرَحُوا بِما اتاكُمْ»(1)
هرگز بر آنچه از دست شما رود دل تنگ نشوید و بر آنچه به شما رسد، خوشحال نگردید.
براى آنها داشتن و نداشتن مال یكسان است، چنان دل بستگى به دنیا ندارند كه اگر چیزى به آنها برسد، خوشحال و مغرور شوند و اگر چیزى از دست دادند، چنان ناراحت شوند كه
1. الحدید / 23.
نتوانند خود را كنترل كرده و بر اعصابشان مسلط شوند. اینها نشانه كم ظرفیتى و ضعف ایمان است.
مؤمن باید بىاعتناى به دنیا باشد، چرا كه اگر دنیا در اختیار انسان قرار گرفت، نعمت خداست و وسیله آزمایش انسان است و اگر از او باز گرفته شد، آزمایش دیگرى براى او پیش آمده و بلایى است كه باید بر آن صبر كرد. البته صبر و بردبارى بر فقر، به این معنا نیست كه انسان براى رفع فقر تلاش نكند، بلكه بدین معناست كه تا فقر برطرف نشده بر آن شكوه و بىتابى نكند.
در شرح فرازهاى اول حدیث گفته شد: خداوند براساس حكمت و مصلحت، تقدیراتى را بر بندگان خود قرار داده است و آن تقدیرات، با انتخاب و اختیار افراد منافات ندارد؛ یعنى چنان نیست كه افراد مجبور باشند و اختیار از آنها سلب گردد. شرایطى فراهم مىآید كه به هر كس قسمى و سهمى از نعمتها تعلق مىگیرد و خدا هر چه را براى هر كس صلاح بداند، دراختیارش مىگذارد و شكى نیست كه همه اینها وسیله آزمایش انسان است.
مؤمن، به اینكه مصلحت و خیر او در چیزى است كه خدا بر او مقدر ساخته اطمینان دارد: اگر همه دنیا را دراختیار او بگذارد، براى او خیر است و اگر او را به گرفتارى و شكنجه و ظلم ستمگران مبتلا كند؛ آنچنان به خدا حسنظن دارد كه آن را خیر مىبیند و احساس مىكند گرفتاریها و بلاها موجب نابود گشتن گناهان و بالا رفتن درجات او مىگردد. برخلاف تصور انسان كوتهنظر. اگر خدا كسى را به فقر مبتلا مىكند، با او دشمنى ندارد و یا اگر ثروت انبوهى دراختیار كسى مىگذارد، از روى علاقه به او نیست.
انسان جاهلى كه از معارف دینى و تعالیم انبیا بىبهره است، وقتى به فقر مبتلا مىگردد، مىگوید خدا مرا تحقیر كرده است و من نزد خدا بهایى نداشتم كه نگونبختم كرد.
«وَ اَمّا اِذا مَاابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزَقَهُ فَیَقُولُ رَبّى اَهانَن»(1)
1. فجر/16.
و چون (خداوند) براى آزمودن، او را تنگ روزى و فقیر كرد، گوید خدا مرا خوار گردانید.
در مقابل خدا مىفرماید:
«فَاَمّا الاِْنْسانُ اِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَاَكْرَمَهُ وَنَعَّمهُ فَیَقُولُ رَبّى اَكْرَمَن»(1)
و اما انسان، چون خدا او را به رنج و غمى گرفتار سازد، سپس به كرم خود او را نعمتى جهت آزمایش و امتحان بخشد، گوید؛ خدا مرا عزیز و گرامى داشته است.
قرآن علاوه براینكه فقر و دارایى را وسیله آزمایش معرفى مىكند، آنها را فرایند و برخاسته از علل و عواملى مىداند. چه بسا كسانى كه به فقر مبتلا مىشوند، فقر آنها بازتاب و مكافات اعمال زشت آنهاست و جزاى دنیایى رفتار آنهاست كه به فقرا رحم نمىكردند و به دنبال انباشت ثروت بودند و به ثروت خود مىبالیدند.
هر رخدادى روى حساب و حكمت و مصلحت است؛ چنان نیست كه از اختیار خدا خارج باشد، یا خدا غافل گردد و در آن حال اوضاع به هم خورد و ناگاه آتشفشانى از كوهى فواره كشد و شهرى را نابود سازد! یا باران فراوانى ببارد و بر اثر سیل، خانههاى مردم نابود گردد (و اینها در حال غفلت خداوند رُخ دهد)! مؤمن مىداند خداوند بر هر كارى قادر است و چیزى از دایره اراده، علم و اذن او خارج نیست و تدبیر موجودات جهان، از كوچك و بزرگ، در دست اوست:
«یُدَّبِرُ الاَْمْرَ مِنَ السَّماءِ اِلَى الاَْرْضِ ثُمَّ یَعْرُجُ اِلَیْهِ ...»(2)
اوامر عالم را از آسمان تا زمین تدبیر مىكند.
پس همه رخدادهاى خوشایند و ناخوشایند روى حساب است، ولى ما به آن آگاهى نداریم و نباید هم بدان آگاه شویم، چون آنچه رخ مىدهد براى آزمایش ماست و اگر به علّت آن پى ببریم، آزمایش نتیجهاى نمىبخشد. آزمایش افراد ضعیف باید با ابهام توأم باشد. ممكن است افراد قوى، از قبل مورد و مواد امتحان و آزمون را بدانند، ولى به حال آنها تفاوت نمىكند،
1. فجر / 15.
2. سجده /5
چون آنها از پس امتحان برمىآیند و نیز اگر از قبل بدانند چه مصیبتهایى بر آنها پیش مىآید، ضررى به حال آنها نمىبخشد.
خداوند به انبیا و اولیاى خود علومى تعلیم داده است كه براساس آن، از قبل مىدانند، چه رخدادهایى براى آنها و یا دیگران رُخ خواهد داد و این آگاهى بدانها زیان نمىرساند؛ البته آنها آنچه را مىدانند براى دیگران بازگو نمىكنند، ممكن است یك هزارم آن را براى برخى از اصحابشان بگویند، با توجه به اینكه گفتن آن مطالب برخلاف حكمت و مصلحت نیست و آگاهى به آنها، به مخاطبان زیان نمىرساند.
به عنوان مثال؛ وقتى استادى مىخواهد از شاگردان خود امتحان بگیرد، شاگردى كه در درسهایش موفق است و به خوبى همه مطالب را مىداند؛ دانستن یا ندانستن سؤالات امتحانى براى او یكسان است. انبیا و اولیاى الهى چنانند كه از قبل مىدانند آزمون و امتحانشان چیست و در عمل، این آگاهى تفاوتى به حال آنها نمىبخشد، چون آنها به آنچه وظیفه است و رضاى خدا در آن است عمل مىكنند؛ اما دیگران چنین نیستند: اگر از قبل مورد و مواد آزمون و امتحانشان را بدانند، تنها به آن مىپردازند و از مسائل دیگر چشم مىپوشند، بدین جهت مصلحت در این است كه امتحان عموم مردم با ابهام توأم باشد.
گرچه ما نمىدانیم، چرا خداوند براى برخى فقر و براى برخى غنا و دارایى را مقدر ساخته، براى برخى بیمارى و گرفتارىهایى را پیش مىآورد و هنوز یكى را پشت سرنگذاشته دیگرى رخ مىدهد و براى دیگرى رفاه و آسایش را؛ ولى بالاجمال مىدانیم نه آن كس كه در این دنیا، نعمت بیشترى بدو مىدهند محبوبتر است و نه اینكه هر كس به گرفتارى، فقر و ناراحتىها مبتلا مىگردد، نزد خدا قرب و منزلتى ندارد و خدا به او اعتنا نمىكند؛ بلكه برعكس هر كه را خدا بیشتر دوست بدارد، بیشتر به بلا گرفتارش مىكند. در روایتى از على(علیه السلام) وارد شده:
«اَلْبَلاءُ لِلظّالِمْ اَدبٌ وَلِلْمُؤْمِنِ اِمْتِحانٌ وَلِلاَْنبیاءِ دَرَجَّةٌ وَلِلاُْولیاءِ كَرامَة»(1)
بلا و گرفتارى فرجام و مجازات ظالم است و امتحان براى مؤمن و براى انبیا رتبه و مقام است و براى اولیا كرامت است.
1. بحارالأنوار، ج 67 (باب 12)، ص 235.
و نیز شاعر مىگوید:
هر كه در این بزم مقربتر است *** جام بلا بیشترش مىدهند
پس ملاك عزیز بودن و یا ذلیل بودن نزد خدا، دارا بودن و نادارى نیست، بلكه ملاك عزیز بودن این است كه انسان به وظیفهاش عمل كند: اگر پولدار است، در رابطه با مالش به وظیفهاش عمل كند و اگر تهى دست است، وظیفهاش در تحمل و صبر و شكرگزارى است.
خداوند متعال مىفرماید:
«ما اَصابَ مِنْ مُّصیبَة فِى الاَْرْضِ وَلا فِى اَنْفُسِكُمْ اِلاّ فِى كِتاب مِنْ قَبْلِ اَنْ نَّبْرَأَها اِنَّ ذلِكعَلَى اللّهِ یَسیر»(1)
هر رنج و مصیبتى كه در زمین (از قحطى و آفت و فقر و ستم) یا از نفس خویش به شما رسد، همه در كتاب (لوح محفوظ) پیش از آنكه در دنیا ایجاد كنیم ثبت است و این كار بر خدا آسان است.
تمام حوادث در «لوح محفوظ» خداوند ثبت گردیده و براساس نظم و تدبیر عالمانه و حكیمانه الهى رُخ مىدهد. بدیهى است براى خداوند كار دشوارى نیست كه از هزاران سال قبل، حوادث را تنظیم و تدبیر كند؛ گذشته از آن براساس آنچه از معارف دینى دریافتهایم، زمان در حیطه فعل، اراده و علم الهى مطرح نیست و در محدوده وجود او زمان را راهى نمىباشد (زمان در گستره حركت موجودات مادى و براى تعیین مقدار حركت آنها كاربرد دارد و در محدوده وجود مجردات، زمان مطرح نمىگردد).
براى خداوند دیروز و امروز و فردا یكسان است، فرقى نمىكند امرى را از پیش مقدرسازد یا در هنگام خودش تقدیر كند. این ما هستیم كه نمىتوانیم برنامه یقینى وقطعى براى آینده خود ترسیم كنیم، مطمئن نیستیم كه فردا چه مىشود و نیز نمىدانیم،تا فردا زندهایم یا نه، یا سالم مىمانیم تا بتوانیم به برنامه خود عمل كنیم یا نهو نیز نمىدانیم شرایط كارى كه مىخواهیم انجام دهیم فراهم مىگردد یا نه. ولى براى خداوند متعال هیچ كارى دشوار نیست و همه عالم هستى براى او حضور دارد. تمام موجودات و
1. حدید /22.
حوادث جهان آفرینش، از میلیونها سال قبل تا میلیونها سال بعد همه یكسان در نزد خدا حاضرند.
با توجه به مطالب فوق، وقتى نعمتى به انسان مىرسد، نباید به خود مغرور شود، چرا كه همه چیز روى حساب و برنامه دقیقى تنظیم شده و براى آزمایش انسان است و نیز اگر گرفتارى و مصیبتى بر او پیش مىآید، نباید بىتابى كند چرا كه آنچه رخ داده به مصلحت اوست.
خداوند مىخواهد انسان به كمال معنوى و روحى برسد و از علایم این كمال و نیز انسان كامل این است كه در برابر بود و نبود نعمتها حساس نیست. البته كار آسانى نیست كه داشتن و از دست دادن نعمت براى انسان یكسان باشد؛ ولى حداقل سعى كنیم در ابراز و اظهار حالت درونى خود افراط نكنیم. فكر نمىكنم اگر تمام دنیا را دراختیار ما بگذارند، با وقتى كه همه دنیا را از ما بگیرند یكسان باشد و تفاوتى در حال ما ایجاد نكند: ما اگر مقدار اندكى از مالمان از دست برود حواسمان پرت مىشود و حال خود را نمىفهمیم، چه رسد كه یكباره هستىمان نابود گردد. لااقل سعى كنیم زیاد ناراحت نشویم و مصیبتها را تحمل كنیم و خود را نبازیم.
ما هر چه به دریافت این روحیه نزدیك شویم كه در برابر گرفتارىها بردبار باشیم و در برابر نعمتها مغرورنگردیم، نزد خدا مقربتر و عزیزتر نیز مىگردیم و روحمان كمال بیشترى مىیابد و اگر چنین نباشیم، در واقع به نعمتهاى دنیا پایبندیم و بنده آن هستیم و تعلقمان به امور زود گذر و فانى دنیاست و این دلیل ضعف ماست.
خدا مىخواهد ما را كامل گرداند و از وابستگى به امور پست دنیا نجات دهد، تا وارسته شویم و از جمله راههاى این وارستگى، این است كه توجه داشته باشیم كه گرفتارىهاى دنیا، همه براساس حساب و قضا و قدر الهى است و چیزى بىدلیل و بىحساب رخ نمىدهد.
«یا اَحْمَدُ؛ مَحَبَّتى مَحَبَّةُ الْفُقَراءِ فَادْنِ الْفُقَراءَ و قَرِّبْ مَجْلِسَهُمْ مِنْكَ»
اى محمد؛ دوستى من دوستى فقراست،پس همنشین و هم مجلس فقرا باش.
فقراى وارسته و آزاده و بىاعتناى به جلوهها و مظاهر دنیا، محبوب خدایند و محبت به آنها محبت به خداست و آنها، كسانى هستند كه به آن ویژگىهاى ارزشمندى كه ذكر شد، زینت یافتهاند. خداوند به رسولش فرمان مىدهد: با این فقرا معاشرت داشته باش و به مجلس و جمع آنها در آى و آنها را به خود نزدیك ساز. اگر فقیر و ثروتمندى در مجلسى بر تو وارد شدند، فقیر را نزد خود بنشان و هیچ گاه فقیران را از خود مران و تا مىتوانى به آنها محبت بورز، تا تو را مقرب خود سازم و بیشتر به من نزدیك شوى.
«وَ اَبْعِدِ الاَْغْنِیاءَ وَ اَبْعِدْ مَجْلِسَهُمْ عَنْكَ فَاِنَّ الْفُقَراءَ اَحِبّائى»
از ثروتمندان و اغنیا و همنشینى با آنان دورى گزین كه فقرا دوستان من هستند.
در اینجا این سؤال مطرح مىگردد كه چرا خداوند اینقدر روى محبت به فقرا تكیه دارد با اینكه مسلّم در بین فقرا انسانهاى ناشایست و بد یافت مىشوند و نیز در بین ثروتمندان انسانهاى پاك و شایسته یافت مىشوند؟ در جواب باید گفت: محبت به هر فقیرى چنین امتیاز و مزیتى ندارد و چنانكه در پاسخ خداوند به پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) گذشت، محبت به فقیرانى محبت به خداست كه آن ویژگىها را داشته باشند و بدیهى است اگر غنى و ثروتمندى بدانها متصف گردد، محبت به او نیز محبت به خداست: اگر در رفاه و وفور نعمت قرار گرفت، خداى را شكرگزارد و سرمست نعمتها نشود و نیز اگر نعمتى از دست داد بىتابى نكند.
در بین انبیا و اولیاى الهى بودند افرادى كه توانمند و ثروتمند بودند، ولى به ثروت خود دلبستگى نداشتند. بود و نبود ثروت برایشان یكسان بود و آن را در راه صحیح خرج مىكردند. پس چنان نیست كه محبت هر فقیرى مطلوب باشد و هر ثروتمندى را از خود برانیم؛ بلكه ملاك خوبى و بدى و نزدیك و دوربودن از خدا، داشتن یا نداشتن آن ویژگىهاست كه براى فقیران خداجو ذكر گردید. اینكه چرا خداوند روى فقرا تكیه دارد و فرمود محبت من، محبت فقراست و نفرمود محبت به من محبت به صالحان و صابران و كسانى است كه به قضاى الهى راضیند و بر او توكل دارند؛ بدین جهت است كه اغنیا و ثروتمندان، بیشتر در معرض فساد و انحراف و طغیان قرار مىگیرند و عوامل دور شدن از خدا، در آنها بیشتر است، چنانكه خداوند فرمود:
«كَلاَّ اِنَّ الاِْنْسانَ لَیَطْغى. اَنْ رّاهُ اسْتَغْنى»(1)
هر آینه انسان به كفر و طغیان مىگراید، وقتى كه به غنا و دارایى مىرسد.
كسى كه ثروتش فراوان است، ممكن است به آن متكى گردد و به خود ببالد؛ ولى فقیر ثروتى ندارد كه به جهت آن تكبر كند. و بالاترین فسادها و ریشه كفر و عناد و شرك، كبر و خود بزرگبینى است كه ثروتمند مبتلاى به آن است. از آنجا كه اغنیا و ثروتمندان بیشتر به فساد و انحراف اخلاقى، بخصوص كبر و غرور، مبتلا مىگردند، خداوند در ذیل آیه 23 از سوره الحدید، فرمود: «وَ اللّهُ لایُحِبُّ كُلَّ مُخْتال فَخُور» خداوند دوستدار هیچ متكبر خودستایى نیست.
از آنجا كه خداوند آدمهاى افتاده و متواضع را دوست مىدارد و اكثر اغنیا به كبر و خودپسندى مبتلایند، مىتوان گفت اكثر انسانهاى خوب و شایسته در بین فقرا هستند، لذا خداوند فرمود فقرا را دوست بدار، جز كسانى كه به كفر و عصیان و لجاجت مبتلایند و اگر مىفرمود: اغنیا را دوست بدارید جز بَدان آنها را، تخصیص اكثر لازم مىآمد؛ چون اكثر آنها بدند و به صفات ناشایست مبتلایند. از طرف دیگر گرچه ممكن است غنى مؤمن و شایسته باشد، ولى محبت ما به او، فقط براى خدا و به جهت صفات شایسته او نیست و جهات دیگر نیز در دوستى و محبت دخالت دارد. پس محبت تنها براى خدا نیست، لااقل در معرض این است كه به جهات دیگر نیز آلوده گردد، چرا كه ثروتمندان جاذبههاى دیگرى نیز دارند كه در زمره جاذبههاى مادى و دنیایى است.
انسان به حسب طبیعت و دیدگاه پست و ابتدایىاش، مال و ثروت را یك ارزش مىداند و طبیعى است وقتى با ثروتمندى روبرو مىشود، به جهت مالش به او ارج مىنهد و او را بزرگ مىشمارد، چون در ژرفاى نهانش ثروت را دوست دارد و او را مهم و با ارزش مىشمارد. پس به طور طبیعى براى او عظمت و شخصیت قائل است و در برابرش خضوع مىكند و خود را خوار مىشمارد.
انسان باید خیلى حسابگر و خود ساخته باشد كه اگر به مؤمن ثروتمندى برخورد، حساب
1. علق / 7ـ6.
ثروتمندیش را از ایمانش جدا كند و تنها به جهت ایمانش او را دوست بدارد، نه به جهت مال و دارایىاش. اگر چنین باشد كه انسان او را به جهت ارتباطش با خدا دوست بدارد، باید فقیرى كه ایمانش بیشتر است و سر و وضع مناسبى ندارد، بیشتر دوست بدارد!
پس تكیه روى دوستى فقرا بدین جهت است كه آنها بیشتر با خدا ارتباط دارند و از طرف دیگر اگر در بین اغنیا مؤمنى نیز وجود داشته باشد، غالباً دوستى و محبت به او خالص نیست و با شائبهها و انگیزههاى مادى همراه است و خداوند محبتى كه خالصانه نباشد نمىپسندد؛ چون هر كس هر چه دارد از خداست و دیگران چیزى ندارند كه محبت به آنها در عرض محبت به خدا قرار گیرد.
***
ـ مردم و خواستههاى نفسانى
«یا اَحْمَدُ؛ لاتَتَزَیَّنْ بِلینِ الِلّباسِ وَ طیبِ الطَّعامِ وَ لینِ الْوَطاءِ. فَاِنَّ النَّفْسَ مَأْوى كُلِّ شَرِّ وَ رَفیقُ كُلِّ سُوء تَجُرُّها اِلى طاعَةِ اللّهِ وَتَجُرُّكَ اِلى مَعْصِیَتِهِ وَ تُخالِفُكَ فى طاعَتِهِ وَ تُطیعُكَ فى مایَكْرَهُ و تَطْغى اِذا شَبِعَتْ وَتَشْكُوا اِذا جاعَتْ وَ تَغْضَبُ اِذا افْتَقَرَتْ و تَتَكَبَّرُ اِذا اسْتَغْنَتْ وَ تَنْسى اِذا كَبُرَتْ وَ تَغْفَلُ اِذا اَمِنَتْ وَ هِىَ قَرینَةُ الشَّیْطانِ. وَ مَثَلُ النَّفْسِ كَمَثَلِ النَّعامَةِ تَأْكُلُ الْكَثیرَ وَ اِذا حُمِلَ عَلَیهْا لاتَطیرُ وَ كَمَثَلِ الدِّفْلى لَوْنُهُ حَسَنٌ وَ طَعْمُهُ مُرٌّ.»
خداى سبحان خطاب به پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله وسلم) مىفرماید:زینت خود را در لباس زیبا و غذاى خوب و بستر نرم قرار نده، زیرا نفس جایگاه هرگونه شرّى است و دوست همه بدىهاست.تو او را به اطاعت خدا مىخوانى و او تو را به معصیت خدا مىكشاند و در اطاعت پروردگار با تو مخالفت مىكند و در آنچه خدا را ناخوشایند است، اطاعت مىكند و هنگام سیرى طغیان و هنگام گرسنگى شكایت مىكند، هنگام فقر غضبناك است و هنگام بىنیازى فخر مىفروشد. در هنگام پیرى و بزرگسالى فراموش كار مىشود و هنگام امنیت و خاطر آسودگى غفلت مىورزد. نفس رفیق و قرین شیطان است، مَثل او مَثل شترمرغ است كه زیاد مىخورد؛ ولى اگر بارى بر او نهند پرواز نمىكند و نیز همانند خرزهره است كه رنگش زیباست و مزهاش تلخ است.در این بخش از روایت، خداى متعال پیامبر اكرم را از اطاعت نفس و انقیاد او برحذر
مىدارد. البتّه بر همگان روشن است كه پیامبر اكرم معصوم است و در معرض لغزش و اطاعت نفس قرار نمىگیرد. عصمت انبیا با هدایت الهى همراه است و الهامات و وحى الهى و علومى كه خدا به آنها مىدهد، موجب عصمت آنها مىگردد و اگر خدا علم و عصمت به انبیا نمىداد، از خود چیزى نمىداشتند. این بیانات بیشتر براى تعلیم دیگران است، گویى مخاطب اصلى آن، همه مردمند كه باید در همه اعصار، در مسیر تكاملى خود، از آن بهره گیرند.محور این بخش از حدیث عدم تبعیّت از نفس است. منظور از نفس چیست كه در اخلاق و مواعظ تأكید شده است كه انسان با آن مخالفت كند و نگذارد بر او مسلط شود و یا در حدیث آمده است «اَعْدىعَدُوِكَ نَفْسُكَ الَّتى بَیْنَ جَنْبَیْك»(1)نفس مشترك لفظى است: در حكمت و فلسفه مساوى با روح آدمى است و مسلّم در اخلاق بدین معنا نیست؛ چون روح گرایشهاى گوناگونى دارد و عقل، تمایلات متعالى انسان، فطرت الهى از شئون او است و اساساً روح بسیار شریف است و به خداى متعال انتساب دارد: «وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحى»(2) و دمیدم در آن از روحم.پس این نفس كه از آن مذمّت شده عیناً روح نیست، بلكه چیزى است كه در برابر عقل بكار مىرود و لذا معمولا در كتابهاى اخلاقى و كلمات دانشمندان مشاهده مىشود كه مسئله جنگ و مبارزه بین نفس و عقل مطرح مىشود و اینكه انسان در این میدان مبارزه، گاهى جانب نفس را گرفته و زمانى طرف عقل را مىگیرد و هر دو از شئون روح هستند: هنگامى كه روح انسان به منش حیوانى و طبیعت و مادیات گرایش دارد، از آن نظر كه داراى این گرایشهاست، نفس نامیده مىشود و زمانى كه میل به تعالى و اوج گرفتن از این جهان مادّى دارد و میل به تقّرب به خداى متعال و كمالات عالى انسانى دارد، اصطلاحاً به آن عقل گفته مىشود و البته این عقل غیر از آن عقلى است كه در فلسفه مطرح است.به هر حال منظور از نفسى كه دشمن انسان است، آن دسته از گرایشهایى استكه مانع ترقى روح انسان و تقرّب به سوى خداست. خداوند روح انسان را در
1. پیامبر فرمود: دشمنترین دشمنان تو، نفس توست كه بین دو پهلویت قرار گرفته. بحارالانوار، ج 70، ص64.2. الحجر /29.
جایگاهى قرار داده كه مىتواند از آن تنزل كند و نیز مىتواند ترقى كرده و به عالم بالا صعود و عروج كند.نفس در علم اخلاق و روایات عاملى است كه انسان را تنزل مىدهد و ویژگىهاى پست و ضد ارزشها را در او جاى مىدهد. و در مقابل گرایشهایى كه موجب تعالى انسان مىشود، برخاسته از عاملى است به نام عقل كه روح را پرواز مىدهد و به خدا نزدیك مىكند. طبق این تعریف، انسان باید تلاش كند از نفس، یعنى از عاملى كه او را به سقوط و انحطاط مىكشاند برحذر باشد و با آن به شدّت مبارزه كند و بر آن مسلط گردد.انسانى كه فطرتاً كمال طلب است و به حكم عقل مىباید به مراتب عالى كمال برسد، شرعاً موظّف است به سوى خدا حركت كرده و به او تقرّب یابد و بالطبع باید با چنین عاملى كه موجب سقوط و تنزّل او مىگردد مبارزه كند، اگر انسان به این گرایشها میدان دهد: گرایش به لباس، خوراك، تجمّل و زینت دنیا و... روز به روز این گرایشها قوىتر مىشوند. هر قدر انسان بیشتر به تمایلاتش پاسخ مثبت دهد، بیشتر با آنها انس مىگیرد و رفته رفته بر شدّت میل او افزوده مىگردد. البتّه این معنا به تجربه نیز ثابت گردیده است، چنانكه در ماه رمضان كه انسان روزه مىگیرد، پس از گذشت چند روز به گرسنگى عادت كرده و به تدریج تمایل به غذا در او فروكش مىكند و پس از ماه رمضان، شب و روز به دنبال خوردن و آشامیدن مىرود و میل او به غذاهاى گوناگون بیشتر مىشود.این معنا درباره شهوات نفسانى و تمایل به ارضاى غرایز جنسى نیز صادق است. چنانكه جوان مؤمنى كه هنوز همسر اختیار نكرده و مصمّم است جلوى طغیان شهوت را بگیرد، این كار برایش آسان است، چون به آن عادت كرده است، ولى وقتى كه ازدواج كرد، بیشتر در معرض معصیت قرار مىگیرد. بنابراین جوانان مؤمنى كه تازه ازدواج كردهاند، باید بیشتر حواسشان را جمع كنند و نباید چنین وانمود كنند كه ما راه حلال را یافتهایم و هرگز به معصیت دچار نمىگردیم، برعكس در آن هنگام شیطان بیشتر وسوسه مىكند، چون راه استفاده از حلال براى آنها باز شده و لذّت را چشیدهاند و روز به روز تمایلشان شدیدتر مىشود. و نیز در سایر خواستههاى نفسانى، با تجربه براى انسان روشن مىگردد كه هر چه
بیشتر به نفس خود میدان دهد و بیشتر به خواستههاى آن پاسخ گوید، تمایلش شدیدتر مىگردد.این معنا در مسائل معنوى نیز صادق است: در ابتدا براى انسان، خواندن نماز شب دشوار است، اگر با زنگ ساعت از خواب بلند شود، باز مىخوابد و حتى اگر از خواب برخاسته، مشغول نماز شب شود، باز كسل است و با بىحالى و بىرمقى نماز مىخواند. رفته رفته، با تمرین و تداوم یافتن این كار، آنقدر خواندن نماز شب برایش راحت و عادى مىشود كه اگر شبى براى نماز برنخیزد، ناراحت است و گویا گمشدهاى دارد.
بنابراین راه تقویت اراده انسان و كنار زدن هواى نفس، تمرین در پاسخ ندادن به خواستههاى نامشروع نفس است، البته تمرین باید به گونهاى باشد كه انسان بتواند آنرا ادامه دهد، نه اینكه كار سخت و دشوارى را شروع كند و نتواند آنرا ادامه دهد. آرام آرام، با نفس خود به مخالفت برخیزد و در آغاز به خواستههاى محدودى از نفس پاسخ ندهد. بعد از مدتى، چنان بر نفس خود مسلط مىگردد كه هرگز در برابر تمایلات حیوانى و طبیعى زود گذر رام نمىگردد.
بنابراین خداى متعال به حبیب خود توصیه مىفرماید كه به همه خواستههاى نفس پاسخ مثبت ندهد و از غذاى خوشمزه استفاده نكند و در بستر نرم نخوابد و همچنین لباس زیبا نپوشد، چرا كه عادت به اینها، به تدریج سبب ارتكاب حرام خواهد شد.
انسان اگر زیاد به دنبال لذّتهاى حلال برود، در ابتدا به مكروهات و پس از آن به حرام كشانده مىشود؛ چنانكه گفته شده:
«مَنْ حامَ حُولَ الْحِمى یُوشَكُ اَنْ یَقَعَ فیهِ»(1)
كسى كه بر لب پرتگاه حركت كند، ممكن است بلغزد و به درون آن سقوط كند، پس باید از قرقگاه فاصله گرفت.
در روایات فراوانى وارد شده كه مستحبات، قرقگاه واجبات هستند، یعنى اگر انسان بخواهد واجباتش ترك نشود باید در كنار آن برخى مستحبات را انجام دهد، تا مبادا واجبات ترك گردد و نیز مكروهات، قرقگاه محرمات است؛ یعنى انسان باید از مكروهات دورى گزیند
1- بحارالانوار، ج 73، ص 29.
تا به محرمات مبتلا نگردد و در واقع مكروهات، مرز بین انسان و محرمات است و خداوند این مرز را قرار داده تا بندگانش به گناه مبتلا نگردند. چرا كه اگر انسان مقید شود از چیزى كه شبیه محرمات است، دورى گزیند به حرام مبتلا نمىشود. از طرف دیگر سفارش شده است كه انسان به مستحبات عمل كند تا مبادا واجبات ترك گردد بعلاوه، نافله نمازهاى واجب براى این است كه اگر آن نمازها كم و كاستى دارد، به وسیله نافلهها جبران گردد.
مردم در برابر خواستههاى نفسانى به چند دسته تقسیم مىشوند:
دسته اول: مردمى كه به دلخواه خود عمل مىكنند و چیزى مانعشان نمىشود. همواره به دنبال لذایذ مادّىاند و زندگى دنیا را بر آخرت برترى مىدهند. قرآن كریم درباره این دسته از مردم مىفرماید:
«... وَوَیْلٌ لِّلْكافِرینَ مِنْ عَذاب شَدید اَلَّذیِنَ یَسْتَحِبُّونَ الْحَیوةَ الدُّنْیا عَلىَ الاْخِرَةِ...»(1)واى بر كافران از مجازات شدید، كسانى كه زندگى دنیوى را بر آخرت ترجیح مىدهند.
اینكه انسان به دنبال مادّیات و تمایلات نفسانى است و نمىخواهد از آنها دست بردارد، خود منشاء كفر است. دین مىگوید: از این خواستههایت دست بردار، و چون انسان نمىخواهد از آنها كنارهگیرى كند، لذا دین را نمىپذیرد تا به راحتى هر عملى را مرتكب گردد. پس این دسته از انسانها براى تمایلات نفسانى، حدّ و مرزى نمىشناسند. خداوند در قرآن مىفرماید:«بَلْ یُریدُ الاِْنْسانُ لِیَفْجُرَ اَمامَهُ»(2)بلكه انسان مىخواهد عمرى را كه در پیش دارد، به فجور و پیروى هواى نفس بگذراند.دسته دوم: كسانى كه براى خواستههایشان حدّ و مرزى مىشناسند، سعى مىكنند از محرّمات اجتناب كنند، ولى از برآورده ساختن سایر خواستههاى نفس: نظیر مكروهات،
1. ابراهیم/3ـ.
2. القیامة/5.
مشتبهات و مُحلّلات خوددارى نمىكنند. خود این دسته نیز به چند شاخه تقسیم مىگردند: برخى از كبائر اجتناب مىكنند و گاهى مرتكب صغائر مىشوند و گروهى، گاهى كبائر را نیز مرتكب مىشوند. برخى از این افراد بلافاصله پس از گناه توبه مىكنند و برخى دیگر توبه نمىكنند و بر گناه خود اصرار مىورزند؛ ولى به هر حال همه این افراد سعى و اهتمام دارند كه تا حدودى محرّمات را ترك كنند.دسته سوم: كسانى كه اصل را بر مخالفت هواى نفس قرار مىدهند، مگر در مواردى كه رضاى خداوند در موافقت نفس است، آن هم به جهت رضاى خداوند نه به جهت پیروى هواى نفس. اصل در زندگى آنها این است كه هر چه دلشان مىخواهد انجام ندهند و در هر كار معیار را رضایت خدا قرار مىدهند. البته این دسته نیز داراى مراتبند و شاید اختلاف در مراتب به بىنهایت میل كند.هدف انبیا، در درجه اوّل، این بود كه بشر را از آن حد فروتر، یعنى بىبند و بارى و اسارت نفس رهایى بخشند. (اگر افراد از این مرتبه نگذرند، به هیچ وجه با انبیا و دستگاه آنان ارتباط نخواهند داشت، اگر كسى حاضر نشد براى خواستههایش محدودیّتى قایل شود، چگونه مىتواند پیرو انبیا باشد؟) پس اجمالا انسان باید حدّى را بپذیرد و خواستههایش را كنترل كند، چنین نباشد كه هر چه دلش خواست انجام دهد، البته از این مرحله تا مرحلهاى كه هیچ خواستهاى را بدون اذن و رضایت خداوند اجابت نكند، خیلى فاصله است.مؤمنان به حسب مراتب ایمانشان، بین این دو مرحله حركت مىكنند و بین این دو مرحله، مراتبى است كه از رقم و شماره بیرون است. حتّى انبیا نیز داراى مراتب مختلفى هستند: در رأس انبیا و اولیاى الهى، وجود مقدّس خاتمالانبیاء(صلى الله علیه وآله وسلم) و فاطمه زهرا(علیهما السلام) و ائمه اثنى عشر(علیهم السلام) قرار دارند. و سایر انبیا در مرتبه پایینتر قرار دارند. این چهارده نور پاك كه از یك نظر نور واحدى هستند، در رأس این هرم قرار دارند و بالاترین ارزشهاى مثبت را دارا مىباشند.مؤمن باید سعى كند خود را از مرتبه فروتر به مرتبه عالى نزدیك كند و البتّه این بستگى دارد به میزان همّت انسان و توفیق الهى. براى هیچ كس قابل پیش بینى نیست كه عاقبتش چه خواهد شد: افرادى هستند كه از حد صفر گذشته و ترقى مىكنند و به مراحل عالى دست
مىیابند و در مقابل برخى كه به مراتب عالى انسانى و به اوج رسیدهاند، سقوط كرده و به مراتب پست انسانى مىرسند (البته براى كسى كه در مراتب بالا قرار دارد خطرات، بزرگتر و شكنندهترند، چون اگر كسى كه در مرتبه پایین قرار دارد، سقوط كند، تفاوت چندانى در حال او پدید نمىآید و مثل انسانى است كه پایش زخم مىشود؛ ولى كسى كه در اوج و قله قرار دارد، اگر سقوط كند نابود مىگردد).دستورات اخلاقى از جانب معصومین(علیهم السلام) بیشتر براى این است كه انسان را متوجّه كنند، در چه موقعیّت حسّاسى قرار دارد و اینكه پاسخ دادن به خواستههاى نفسانى و به میل دل عمل كردن، موجب لغزش او مىگردد و او را از خدا دور مىكند؛ چه آنكه یا باید از دل تبعیت كند و یا از خدا، و این دو با هم جمع نمىشوند. انسان هر اندازه به دلخواه خود عمل كند، از خدا دورتر مىشود و هر چه به جهت خدا، با خواستههاى دل مخالفت كند، به خدا نزدیكتر مىشود. البتّه هستند افرادى كه با بسیارى از خواستههایشان مخالفت مىكنند، براى اینكه به دلخواه بالاترى كه آن نیز ارزش ندارد، دست یابند: برخى زهد مىفروشند، كم غذا مىخورند، ژنده پوشند، خانه پست و محقّر برمىگزینند و از جاه و مقام دنیا اعراض مىكنند، تا به عنوان زاهد شناخته شوند. ممكن است از حیله و نیرنگ نفسشان بىخبر باشند و به خیال خود آدمهاى خوب و شایستهاى شدهاند: اهل عبادت و تقوا و ذكرند، بیشتر اوقات روزهاند، و مسكن خوب انتخاب نمىكنند و به گمان خود خیلى ترقّى كردهاند؛ امّا همین گمان موجب هلاكت آنها مىشود. همین غرور و خودپسندى كه خود را از دیگران بهتر مىپندارند، موجب هلاكت آنها مىگردد. اینها بیش از دیگران خسارت و زیان دیدهاند، چون كسانى كه دنبال لذّتهاى دنیا رفتند، دست كم در این دنیا چند صباحى لذّت بردند؛ امّا این سیهبختان، هم لذّتهاى دنیا را از دست دادهاند و هم آخرت را!چنانكه در قرآن كریم مىخوانیم: «قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالاَْخْسَرینَ اَعْمالا، اَلَّذینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِى الْحَیوةِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ اَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً»(1)
1. كهف /103 و 104.
آیا به شما خبر دهم كه زیانكارترین مردم كیانند. زیان كارترین مردم كسانى هستند كه عمرشان را در راه حیات دنیاى فانى تباه ساخته و گمان مىكنند كار نیك انجام مىدهند!پناه بر خدا، از اینكه انسان فریب نفس خود را بخورد و خیال كند آدم خوبى شده است، چرا كه از همان لحظه پیروى شیطان شروع شده است و انسان در دام او گرفتار مىشود؛ به این جهت هر كسى صالحتر است خود را پستتر مىداند. وقتى امام معصوم عرض مىكند «فَمَنْ یَكُونُ اَسْوَءُ حالا مِنّى»(1) دیگران چه بگویند؟ اگر ما به این مكتب، و به این سیره و منش شباهت پیدا كردیم، حالمان چنان دگرگون مىگردد كه این سخن از ما نیز صادر مىگردد؛ ولى گاهى انسان آنقدر خودبین است كه نمىتواند خود را پستتر از دیگران بشمارد. پیش خود مىگوید من كار بدى نكردم! نه سرقتى كردم، نه آدمكشى، نه زنا و... به جهت همین غرور، از همه پستتر است. این گونه افراد، در اجتماع، غالباً موجب انحراف، تفرقه و گروهگرایى مىشوند، چون خود را انسان خوبى مىدانند و دیگران را به دنبال خود مىكشانند، غافل از اینكه انگیزه او از این كارها، حبّ ریاست و شهرت است و حبّ شهرت و ریاست نزد او از سایر گناهان بیشتر ارزش دارد و همین موجب سقوط وى مىشود. انسان هر چه عالمتر شود، نفسش نیز قوىتر مىگردد و قدرت حیلهگرى او بیشتر مىشود و حیلههاى نفس قابل شمارش نیست و نمىتوان دامها و حیلههاى آن را شناخت. قدرت حیلهگرى نفس در انسانهاى عادى بسیار كمتر از قدرت حیلهگرى آن در علما و دانشمندان است، و حیلههاى نفس این افراد بسیار ساده است، به همین دلیل ممكن است زود پشیمان شوند و از شر نفس نجات یابند. امّا اگر نفس عالم بر او مسلّط شد، چنان او را فریب مىدهد كه به راحتى از شرّ آن نجات نمىیاید. باید كاملا حواس خود را جمع كنیم. البتّه باید توجه داشت، معناى این سخن این نیست كه سراغ رشد و كمال نرویم، چون اگر كامل شدیم و سپس سقوط كردیم خطرش بیشتر است از وقتى كه علم نیندوزیم، چون اگر عالم شدیم و سپس نفسمان بر ما مسلّط گشت، خطر نفس و شیطان جهانگیر مىشود. این پندار درست نیست، بلكه این خود یكى از حیلههاى شیطان است،
1- دعاى سحر، على بن الحسین علیهالسلام، بحارالانوار، ج 98، ص 89.
براى اینكه انسان را از كمال باز دارد و این خواسته نهایى اوست. لذا باید به كورى چشم شیطان حركت كرد و از خدا كمك خواست و خداوند به كسانى كه به طرف او حركت مىكنند، بیش از دیگران كمك مىكند. در حدیث قدسى آمده است: «مَنْ تَقَرَّبَ اِلَىَّ شِبْراً تَقَرَّبْتُ اِلَیْهِ ذَرْعاً»(1)وقتى خدا به انسان كمك كند، مخالفت و مبارزه با نفس، با تمام مشكلاتش، براى او آسان مىشود، البته این كار در آغاز دشوار است:عشقز اوّل سركش و خونى بودتا گریزد هر كه بیرونى بوداگر انسان به مبارزه با هواى نفس ادامه دهد و از خدا نیز توفیق استقامت بخواهد، به تدریج مخالفت با نفس آسان مىشود، به طورى كه اگر كارهاى خیر را ترك كند، احساس مىكند گمشدهاى دارد و یا اگر عبادتش ترك گردد، ناراحت مىشود، از اینكه این توفیق از او سلب شده است. به هر ترتیب، آثارى از خطرات و حیلههاى نفس را ذكر كردیم تا انسان بیشتر به خطرات نفس پىببرد، اما این بدان معنا نیست كه نفس غول شكستناپذیرى است كه در برابر ما قرار گرفته است؛ بلكه نفس همین خواستههایى است كه در درون ماست. (به روح از آن جهت كه منشاء این خواستههاست نفس مىگویند).«وَ تُخالِفُكَ فى طاعَتِهِ و تُطیعُكَ فى ما یَكْرَه»در اطاعت پروردگار با تو مخالفت مىكند و در آنچه خدا را ناخوشایند است اطاعت مىكند.اگر خواستى به كارى دست یازى كه خدا از آن خوشش نمىآید، نفس با تمام قوا در اختیار تو قرار مىگیرد و رام تو مىگردد. اما وقتى مىخواهى به عبادت خدا بپردازى، نفس نمىگذارد فكرت متوجه نماز گردد و در نتیجه در نماز حضور قلب ندارى، هر چه سعى مىكنى حواست جمع گردد و نفست رام شود؛ او مقاومت مىكند و دلت به این سو و آن سو كشانده مىشود.«وَ تَطْغى اِذا شَبِعَتْ وَ تَشْكُوا اِذا جاعَتْ»هنگام سیرى طغیان مىكند و هنگام گرسنگى شكایت.
1. كسى كه یك وجب به من نزدیك شود، یك ذراع به او نزدیك مىگردم. بحارالانوار، ج 87، ص 19.
خاصیت نفس این است كه اگر گرسنه شود شكوه و گلایه مىكند و پیوسته مىنالد و اگر سیر شود طغیان مىكند. اگر به هر چه دلت خواست و نفست خواستار آن بود تن دادى، نفس به مانند اسب سركشى تو را به دنبال خود مىكشد و دیگر نمىتوانى او را كنترل كنى. پس اگر مىخواهى این اسب را رام كنى، لازم است قدرى او را گرسنه نگهدارى و به همه خواستههایش پاسخ ندهى و او را كنترل كنى، تا بتوانى در مواقع لزوم از آن در راه عبادت و نیایش و اطاعت خدا بهره ببرى و همواره او مغلوب عقل و شرع باشد.«وَتَغْضَبُ اِذا اِفْتَقَرتْ و تَتَكَبَّرُ اِذا اِسْتَغْنَت»هنگام فقر غضبناك است و هنگام بىنیازى فخر مىفروشد.وقتى پولدار مىشود، به همه بزرگى و فخر مىفروشد؛ ولى وقتى فقیر گشت، اوقاتش تلخ مىگردد، به همه بدبین مىشود، از نظام، دوستان، رفقا و همسایگان خشمگین است، گویا از آنها طلبكار است. صبر و تحمل و بردبارى در قاموس زندگى او راه ندارد و همه عالم در نظر او تنگ مىگردد.«وَ تَنْسى اِذا كَبُرَتْ وَ تَغْفَلُ اِذا أمِنَت»در هنگام پیرى و بزرگسالى فراموش كار مىشود و هنگام امنیت و خاطر آسودگى غفلت مىورزد.وقتى كه نفس با بیم و ترس مواجه باشد، حواسش را جمع مىكند و سعى مىكند از خطر برهد، اما وقتى امنیت یابد، غافل مىگردد: وقتى بلایى فرود مىآید، شهرها بمباران و موشك باران مىشود، حواسش را جمع مىكند و به توبه و انابه و راز و نیاز مىپردازد. به توسل و زیارت عاشورا روى مىآورد؛ ولى وقتى صلح برقرار گردید و خیالها راحت شد، دیگر خبرى از آن نالهها و توسلات نیست. مجالس توسل و زیارت عاشورا كم رنگ مىگردد. این خاصیت نفس است كه وقتى امنیت مىیابد، غافل مىگردد و یادش مىرود كه خدایى وجود دارد، عذاب و گرفتارىهایى نیز وجود دارد.«وَهِىَ قَرینَةُ الشَّیْطان» نفس قرین و رفیق شیطان است.این نفس همزاد و رفیق شیطانى است كه قسم یاد كرده انسانها را به انحراف بكشاند:
«قالَ فَبِعِزَّتِكَ لاَُغْوِیَنَّهُّمْ اَجْمَعینَ. اِلاّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصین»(1)شیطان گفت: به عزت و جلال تو سوگند كه همه خلق را گمراه مىكنم. مگر خاصان از بندگانت كه دل از غیر تو بریدند.شیطان از راه نفس، انسان را فریب مىدهد و به جهنم مىكشاند و این نفس است كه راه را بر شیطان باز مىكند و انسان را دنبالهرو او مىكند. پس باید توجه داشت كه آیا با این نفس مدارا شود و یا انسان به مخالفت با او برخیزد.«وَ مَثَلُ النَّفْسِ كَمَثَلِ النَّعامَةِ تَأْكُلُ الْكَثیرَ وَ اِذا حُمِلَ عَلَیْها لا تَطیر»مثل نفس، مثل شتر مرغ است كه زیاد مىخورد و اگر بارى بر او نهند پرواز نمىكند.وقتى به او گفته مىشود به مطالعه و عبادت بپرداز و در عبادت حضور قلب داشته باش، توجهاى ندارد و مىگوید: اعصابم ناراحت است و نمىتوانم حواسم را جمع كنم؛ ولى وقتى فیلمى خنده آور از تلویزیون پخش مىشود، حواسش جمع فیلم مىگردد و هیچ صحنهاى از صحنههاى فیلم از نظرش پنهان نمىماند، ولى هنگام نماز مىگوید نمىتوانم حواسم را جمع كنم!«وَ كَمَثَلِ الدِّفْلى لَوْنُهُ حَسَنٌ وَطَعْمُهُ مُر»و نیز نفس، همانند خرزهره است كه رنگش زیباست و مزهاش تلخ است.ظاهر نفس و كارهاى او فریبنده است و خوب مىنماید، ولى در باطنش زهر كشنده پنهان دارد. در ظاهر به لباس تقوا، علم و زهد در آمده است؛ ولى در باطن خدا مىداند چه انگیزههاى شیطانى و افكار غلطى دارد. لحن كلام، جذاب و گیراست؛ ولى محتوا گمراه كننده است. معلوم نیست پیروان آنها كارشان به كجا بیانجامد. در ابتدا سخن از عبادت و اطاعت از خدا و عرفان است؛ ولى در عمل بعد از مدتى، به نماز و عبادت بىاعتنا مىشوند، اگر نمازشان قضا شد ناراحت نمىشوند. وقتى همه چیز را اعتبارى دانستند و معرفت را نسبى قلمداد كردند، اعتقادات آنها سست مىگردد و بدیهى است كه دیگر در برابر نماز و توجه به خدا و معنویات، احساس مسؤولیت و وظیفه نمىكنند.
1- ص/83 ـ82.
ـ مفهوم دنیاخواهى و آخرتطلبى و مراتب آن دو
ـ اسلام و كفر، ملاك دوستى و دشمنى
ـ ویژگىهاى بیستگانه اهل دنیا
«یا اَحْمَدُ؛ اَبْغِضِ الدُّنْیا وَ اَهْلَها وَ اَحِبَّ الاْخِرَةَ وَ اَهْلَها. قالَ یا رَبِّ؛ وَ مَنْ اَهْلُ الدُّنْیا وَمَنْ اَهْلُ الاْخِرَةِ؟ قالَ اَهْلُ الدُّنْیا مَنْ كَثُرَ اَكْلُهُ وَ ضِحْكُهُ وَ نَوْمُهُ وَ غَضَبُهُ. قَلیلُ الرِّضا، لایَعْتَذِرُ اِلى مَنْ اَساءَ اِلَیْهِ وَ لایَقْبَلُ عُذْرَ مَنْ اِعْتَذَرَ اِلَیْهِ. كَسْلانٌ عِنْدَ الطّاعَةِ وَ شُجاعٌ عِنْدَ الْمَعْصِیَةِ. اَمَلُهُ بَعیدٌ وَ اَجَلُهُ قَریبٌ، لایُحاسِبُ نَفْسَهُ. قَلیلُ الْمَنْفَعَةِ، كَثیرُ الْكَلامِ، قَلیلُ الْخَوْفِ، كَثیرُ الْفَرَحِ عِنْدَ الطّعامِ وَ اِنَّ اَهْلَ الدُّنیا لایَشْكُرُونَ عِنْدَ الرَّخاءِ وَ لایَصْبِرُونَ عِنْدَ الْبَلاءِ. كَثیرُ النّاسِ عِنْدَهُمْ قَلیلٌ، یَحْمِدُونَ اَنْفُسَهُمْ بِما لایَفْعَلُونَ وَ یَدَّعُونَ بِما لَیْسَ لَهُمْ و یَتَكَلَّمُونَ بِما یَتَمَنَّوْنَ وَ یَذْكُرُونَ مَساوِىَ النّاسِ وَ یُخْفُونَ حَسَناتِهِمْ.
فَقالَ یا رَبِّ: كُلُّ هذَا الْعَیْبِ فى اَهْلِ الدُّنْیا؟ قالَ: یا اَحْمَدُ؛ اِنَّ عَیْبَ اَهْلِ الدُّنْیا كَثیرٌ فیهِمُ الْجَهْلُ وَ الْحُمْقُ. لایَتَواضَعُونَ لِمَنْ یَتَعَلَّمُونَ مِنْهُ وَ هُمْ عِنْدَ اَنْفُسِهِمْ عُقَلاءٌ وَ عِنْدَ الْعارِفینَ حُمَقاءٌ»
در ادامه حدیث معراج خداوند مىفرماید:
«یا اَحْمَدُ؛ اَبْغِضِ الدُّنْیا وَ اَهْلَها وَ اَحِبَّ الاْخِرَةَ وَ اَهْلَها»
اى محمد؛ دنیا و اهل آن را دشمن بدار و آخرت و اهل آخرت را دوست بدار.
آنچه در قرآن و روایات، درباره محبت به دنیا و آخرت و مدح و ستایش اهل آخرت و نكوهش اهل دنیا، وارد شده ناظر به مرحله زندگى دنیاست، نه زندگى پس از مرگ؛ یعنى در
نگرش قرآن و روایات، اهل دنیا بر كسانى كه در این دنیا زندگى مىكنند، و اهل آخرت بر كسانى كه به زندگى اخروى راه یافتهاند اطلاق نمىگردد. همچنین ستایش محبت به آخرت و نكوهش علاقه به دنیا، بدین معنا نیست كه نباید به آنچه در دنیا وجود دارد: از قبیل آب، خاك، زمین و آسمان، محبت داشت؛ چرا كه اینها آیات و مظاهر خداوندند. علاوه در دنیا مكانهاى مقدسى؛ از قبیل مساجد و معابد و بارگاه و زیارتگاههاى اولیاى دین وجود دارد و محبت و علاقه به آنها ستودنى است؛ چنانكه در جهان آخرت جهنم وجود دارد و قابل ستایش نیست.
باید گفت نكوهش اهل دنیا و دوستداران دنیا، نكوهش كسانى است كه محور افكار، اندیشهها، گفتار ونگرشهایشان را امور دنیا تشكیل مىدهد. توجه و تعلق خاطرشان به لذتها ونعمتهاى دنیاست و به آخرت نمىاندیشند و جهان آخرت براى آنها جاذبهاى ندارد.
البته دوستداران دنیا داراى مراتبند و از جهت میزان علاقه و گرایش به دنیا، متفاوتند. گروهى از آنها دنیا پرستند و عالم و جهان آخرت را انكار مىكنند. هیچ امیدى به نجات این دسته نیست، چرا كه آنان جهان آخرت را انكار مىكنند و یا در آن شك دارند و درصدد دستیابى به یقین و ایمان نیستند. خداوند متعال درباره آنان مىفرماید:
«بَلْ كَذَّبُوا بِالسّاعَةِ وَ أَعْتَدْنا لِمَنْ كَذَّبَ بِالسّاعَةِ سَعِیرا»(1)
این كافران (به جاى آنكه به فكر آخرت و محشر باشند) قیامت را تكذیب كردند و ما آتش جهنم را بر كسى كه قیامت را تكذیب كرد، مهیا ساختهایم.
دسته دیگر، به جهان آخرت ایمان دارند، ولى این ایمان در عمل آنها تأثیرى ندارد و در نتیجه عملا با كسانى كه منكر آخرتند،تفاوتى ندارند. چنین ایمانى كه اثر عملى ندارد، پایدار نخواهد بود و چونان درختى است كه به آن آب نمىرسد و در نتیجه مىخشكد:
«ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذینَ اَساؤُا السُّوآى اَنْ كَذَّبُوا بِآیاتِ اللّهِ وَ كانُوا بِها یَسْتَهْزِئُون»(2)
فرجام و سرانجام كار آنان كه به اعمال زشت و كردار بد پرداختند، این شد كه به حق كافر شدند و آیات خدا را تكذیب كرده، به تمسخر گرفتند.
1. فرقان/11.
2. روم/10.
(وقتى انسان به مقتضاى ایمانش عمل نكند، رفته رفته، ایمانش متزلزل مىگردد و در نهایت با از دست رفتن ایمان، در زمره كافران قرار مىگیرد).
دسته دیگر، كسانى هستند كه به آخرت توجه دارند، ولى توجه آنان به دنیا بیشتر است، یا یكسان به دنیا و آخرت توجه دارند و محبت به دنیا و آخرت را در هم مىآمیزند، چنانكه خداوند مىفرماید:
«و آخَرُونَ اِعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلا صالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً...»(1)
برخى دیگر به گناهان خوداعتراف كردند، عمل صالح و كارناشایست را در هممىآمیختند.
در برابر دنیاگریان، دوستداران و اهل آخرت قرار دارند. آیات و روایاتى كه در ستایش اهل آخرت وارد شده، ناظر به این گروه است و البته آنها نیز به مراتب و دستههایى تقسیم مىگردند: در درجه اول و در رأس آنها، كسانى هستند كه اصالتى براى دنیا نمىبینند و دنیا براى آنها جاذبهاى ندارد و به جهت فرمان و دستور خدا به زندگى دنیا و تأمین نیازهاى مادى مىپردازند. از آن رو به تماشا و نظاره پدیدهاى دنیا مىپردازند كه آیات و نشانههاى خداوندى و مظهر و تجلیگاه صفات الهى است و در واقع آیینهاى است كه در آن، رخ محبوب و صفات و آثار او را به تماشا مىنشینند. شاید گفتن این مطالب به زبان، كار آسانى باشد؛ ولى در عمل دشوار است كه انسان به این نگرش و باور دست یابد. به مقامى راه یابد كه هیچ توجهى به دنیا نداشته باشد و دنیا را تنها آیینه خداوند و وسیلهاى براى دستیابى به سعادت ابدى به شمار آورد. البته جویندگان سعادت ابدى نیز متفاوتند: برخى سعادت را در بهشت و لذایذى مىبینند كه شبیه لذتهاى دنیاست، بالاتر از اینها كسانى هستند كه تنها به خدا توجه دارند و سعادت را در جوار و قرب خداوند و رضا و خشنودى او مىبینند.
پس آیات و روایاتى كه در مقام ستایش اهل آخرت و نكوهش دنیا واهل دنیا وارد شده، ناظر به این دو گروه است. و چنانكه اشاره شد، هر یك ازاین دو گروه داراى مراتب گوناگونى
1. توبه/102.
هستند و نیز آیات و روایات، از جهت بیان دامنه صفات و ویژگیهاى دنیاگرایان و آخرت دوستان، متفاوتند: برخى از آنها همه صفات را بیان مىكند وبرخى بعضى را، در برخى صفات برجسته و در برخى صفات غیر برجسته ذكر شده است.
دارا بودن ویژگىهایى كه آیات و روایات براى دنیاگرایان ذكر كردهاند، انسان را در زمره دنیا دوستان قرار مىدهد و لازم نیست كه فرد دنیاگرا به همه آنها متصف گردد، بلكه، اتصاف به برخى از آن صفات، در زمره دنیا دوستان قرار مىگیرد.
پس اگر در این فراز از حدیث معراج، بیست ویژگى براى دنیا دوستان و دنیاپرستان ذكر گردیده است و ما دیدیم كه برخى از آن صفات یا در ما وجود ندارد و یا ضعیف است، نباید تصور كنیم كه در جمله دنیادوستان نیستیم، چرا كه هم دنیا دوستان و هم ویژگىها و صفات آنان داراى مراتبند. در مقابل اگر در آیات و روایات ویژگىهاى آخرت دوستان شماره گردید و ما دیدیم كه برخى از آنها یا در ما وجود ندارد و یا به نحو بارز و برجسته نیست، نباید تصور كنیم دنیا پرستیم و در جمله اهل آخرت قرار نداریم؛ چرا كه آخرت دوستان و نیز ویژگىهاى آنان داراى مراتبند.
در آیات فراوانى از قرآن، دنیا دوستى و دنیا طلبى با شقاوت و كفر برابر قلمداد شده است و فرجام آن عذاب ابدى معرفى گردیده است. در مقابل آخرت خواهى مساوى با سعادت ابدى ذكر گردیده است و پاداش آن نعمتهاى اخروى معرفى شده است و نیز مطرح گردیده كه خداوند در این دنیا موانع را از سر راه این دو گروه بر مىدارد تا آنها به حركت و سیر خود ادامه دهند؛ پس آنان كه دنبال شقاوتند در دنیا ابزارها و وسایل كافى در اختیارشان قرار مىگیرد و نیز آنان كه طالب سعادت و نیكبختى هستند، عوامل و اهرمهاى كافى، جهت رشد و ترقى و سیر معنوى، در اختیارشان قرار داده مىشود:
«مَن كانَ یُریدُ الْعاجِلَةَ عَجَّلْنا لَهُ فیها مَانَشآءُ لِمَنْ نُّرِیدُ ثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّمَ یَصْلیها مَذْمُوماً مَّدْحُورا»(1)
هر كس با سعى و تلاش خود، طالب دنیا و متاع زوال پذیر آن است، متاع دنیا را به
1. اسراء/18.
او مىدهیم (لیكن) به هر كه ما بخواهیم، آنچه مشیت ازلى ماست (مىدهیم). سپس در عالم آخرت دوزخ را نصیب او مىكنیم تا با نكوهش و سرزنش به جهنم درآید.
«العاجلة»، از جمله نامهاى دنیاست و به معناى زودگذر و زوالپذیر است و در مقابل آن «الآجلة»، به معناى دیرپاى و باقى و مدتدار است.
قرآن مىفرماید، دسته اى از مردم، زندگى دنیا را كه با شتاب مىآید و به سرعت زوال مىپذیرد، دوست دارند و به وراى این زندگى توجهى ندارند. چنان نیست كه هر چه این گروه بخواهند خداوند در اختیارشان بگذارد، بلكه بر اساس نظم و تدبیر حاكم بر جهان، برخى از خواستههاى آنان را پاسخ مىگوید و به هر كس بخشى از نعمتهاى خود را مىدهد. پس نه همه طالبان دنیا به خواستههاى خود مىرسند و نه هر كس به دنیا دست یابد به همه خواستههاى خود مىرسد، بلكه به برخى از آنها دست مىیابد؛ آنگاه بعضى از آنان كه خداوند به برخى از خواستههاى دنیوى آنان پاسخ مىدهد، به عذاب ابدى گرفتار مىآیند و سرافكنده و نكوهیده وارد جهنم مىشوند!
این سرنوشت كسانى است كه خواستار زندگى زودگذر دنیا مىباشند، كه در برابر بهرهمند شدن از بخشى از خواستههاى خود، عذاب ابدى را به جان مىخرند.
در مقابل دنیا دوستان، طالبان آخرت قرار دارند كه خداوند در وصف آنها مىفرماید:
«وَ مَنْ اَرادَ الاْخِرَةَ و سَعى لَها سَعْیَها وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَاُوْلئِكَ كانَ سَعْیُهُم مَّشْكُورا»(1)
و كسانى كه خواستار حیات آخرت باشند و براى آن در حد توان بكوشند، به شرط ایمان به خدا سعى آنها مقبول خواهد بود.
كسانى كه جویاى حیات اُخروى هستند و باور دارند كه پس از دنیا، زندگى و حیاتى جاودانه و ارزشمند وجود دارد، باید براى دستیابى به آن سعادت برین و جاودانه در حد توان تلاش كنند. آن هم تلاشى كه در خور چنان خواستهاى باشد و نیز راهى را طى كنند كه به آخرت منتهى مىگردد.
سخن در این است كه طالب و جویاى سعادت ابدى و حیات جاودانه و بىنهایت، چقدر
1. اسراء/19.
كوشش و تلاش كند؟ براى روشن شدن سعى و كوشش شایسته و متناسب با آخرت جویى، خوب است به دنیاپرستان بنگریم كه براى زندگى محدود و موقت دنیوى، آنهم آمیخته با رنج و ناراحتىها، چقدر تلاش مىكنند؟ اگر هزار سال نیز عمر كنند، دست از تلاش بر نمىدارند، اگر به جاى بیست و چهار ساعت، چهل و هشت ساعت در روز وقت مىداشتند، همه آن را به تلاش مىگذراندند.
امیرالمؤمنین، صلواتاللّه علیه، با آن همه عبادتهاى از شب تا به صبح، آن همه مناجات و گریهها، در آخر مىفرماید: «آهِ مِنْ قِلَّةِ الزّادِ و طُولِ الطَّرِیقِ وَ بُعْدِ السَّفَرِ...»(1) آه از كمى توشه و درازى راه و دورى سفر.
البته شرط تلاش براى آخرت این است كه آن تلاش برخاسته از ایمان به خدا باشد، كه در این صورت خداوند نمىفرماید ما بهشت را به آنها مىدهیم، بلكه مىفرماید: «كانَ سَعْیُهُم مَّشْكُورا» ما از آنها تشكر مىكنیم و به پاس تلاششان، رحمت وثوابهایىكه بهاهل آخرت و طالبان رضاى خدا داده مىشود، بدانها ارزانى مىگردد. شكى نیست كه پاداش نیكوكاران ومؤمنان باعمل آنان برابر نیستوبیش از عمل آنهاست: در این باره مىفرماید:
«مَنْ جاءَ بِالْحَسَنةِ فَلَهُ عَشْرُ اَمْثالِها...»(2) هر كس كار نیكو كند، به او ده برابر پاداش مىدهند.
در جاى دیگر مىفرماید:
«مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها...»(3) هر كس كار نیكو كند، به پاداشى بهتر از آن دست مىیابد.
و در جاى دیگر مىفرماید:
«... وَ اللّهُ یُضاعِفُ لِمَنْ یَشاءُ وَ اللّهُ واسِعٌ عَلیم»(4)
و خداوند در پاداش هر كه بخواهد مىافزاید، چرا كه رحمت خدا بىنهایت است و بر همه چیز احاطه دارد.
1. نهجالبلاغة با ترجمه فیضالاسلام، كلام 74، ص 1119
2. انعام/160.
3. نمل /89.
4. بقره /261.
باز خداوند در قرآن مىفرماید:
«لَهُمْ ما یَشاءُونَ فیها وَ لَدَیْنا مَزید»(1)
براى آن بندگان در آنجا هر چه بخواهند مهیاست و باز افزونتر از آن (نعمتهاى بهشتى) نزد ما خواهد بود.
خدا آنقدر به بهشتیان پاداش مىدهد كه در وهم نمىگنجد و تصور آن نعمتها و درك لذت آنها، براى ما امكان ندارد. او بیش از درخواست نیكوكاران به آنها مىدهد، چرا كه انسان چیزى را مىتواند درخواست كند كه قابل تصور باشد و علم بدان تعلق گیرد؛ ولى چیزى كه از محدوده علم و آگاهى ما خارج است و براى ما قابل تصور نیست، درخواست نمىكنیم ولى خدا آن نعمتهاى فوق تصور را نیز به بهشتیان مىدهد:
«فَلاتَعْلَمُ نَفْس مّا اُخْفِىَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ اَعْیُن جَزائاً بِما كانُوا یَعْمَلُون»(2)
هیچكس نمىداند كه پاداش شب زندهداران چه نعمتها و لذتهاى بىشمارى است كه باعث روشنى چشمهاست و خداوند آنها را در عالم غیب براى شب زندهداران ذخیره كرده است.
از اینكه در برخى از روایات وارد شده كه دشمن اهل دنیا باشید، نباید پنداشت كه با هر كس كه به برخى از ویژگىهاى دنیاپرستان متصف گردیده دشمنى ورزیم،ولو او مسلمان و شیعه باشد: مثلا اگر دیدیم كسى پرخور است، با او دشمن شویم! نباید با مؤمن دشمن بود، حتى اگر گناهكار باشد، بلكه باید عمل ناشایست او را دشمن داشت.
در روایتى وارد شده است كه وقتى خدا كسى را دوست بدارد، هرگز با او دشمنى نمىكند و اگر كار ناشایستى از او سرزد، تنها آن كار بد را دشمن مىدارد. در مقابل خداوند با كافر دشمن است و حتى اگر هزاران كار نیك نیز انجام دهد، با خودش دشمن است، ولى كارش را نیك
1. ق /35.
2. سجدة /17.
مىشمرد. پس از دیدگاه اسلام قوام شخصیت انسان، به ایمان و كفر است، آن ایمان و كفرى كه در دل انسان ریشه دارد. اگر گاهى، در عمل، از مؤمن انحرافى سر مىزند و یا از كافر كار خوبى سرمىزند، موجب تغییر هویت و شخصیت آن دو نمىگردد. گفته خداوند در حدیث معراج كه اى پیامبر، اهل دنیا را دشمن بدار، نباید موجب گردد با هر كسى كه صفت زشتى از او سرزد دشمن شویم، اگر چنین باشد، شایسته است هر كس در ابتدا با خود دشمنى كند، چون در هر یك از ما برخى از ویژگىهاى اهل دنیا وجود دارد.
در ادامه حدیث معراج پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) از ویژگىهاى اهل دنیا و آخرت سؤال مىكند و خداوند در ابتدا، به بیان بیست ویژگى از اهل دنیا مىپردازد و پس از آن ویژگىهاى اهل آخرت را ذكر مىكند:
«قالَ: اَهْلُ الدُّنْیا مَنْ كَثُرَ اَكْلُهُ و ضِحْكُهُ وَ نَوْمُهُ و غَضَبُه»
خداوند مىفرماید: اهل دنیا كسى است كه پرخور و پرخنده و پرخواب و پرغضب است.
اولین ویژگى اهل دنیا: پرخورى و شكمبارگى است. شكى نیست كه دنیاخواهى از شكم شروع مىگردد و شكم ریشه اكثر مفاسد است. كسانى كه شكم پرستند، براى ارضاى لذتجویى شكم، به دنبال مال حرام نیز مىروند و پس از آن به ارضاى سایر شهوات مىپردازند.
اولین چیزى كه انسان را به سوى خود جلب مىكند و حتى اولین چیزى كه كودك در هنگام تولد درخواست مىكند، خوردنىهاست، لذا اهل دنیا همّشان شكمبارگى است. در مقابل، اهل آخرت پرخور و شكمباره نیستند، بلكه به اندازه نیاز و ضرورت و در حدى كه براى عبادت و انجام وظایف توان داشته باشند، غذا تناول مىكنند، آنهم نه به جهت لذت بردن از خوردنىهاى دنیا بلكه براى كسب نیرو.
دومین ویژگى: خنده فراوان است. اهل دنیا همواره مىخندد، چون در اندیشه آخرت
نیست و از خدا نمىترسد، اگر به فكر عاقبت خود بود و از خدا مىترسید، بىخیال عمر خود را به خنده و شادىهاى بىحد نمىگذراند. اما اهل آخرت و كسى كه در اندیشه آخرت است، گر چه براى آخرت خود تلاش مىكند، ولى همیشه نگران عاقبت خویش است كه نكند خداازاو راضى نگردد و از نعمتهاى بهشتى محروم شود. بنابراین دلش آرام و آسوده نیست كه وقت خود رابهگفتگوهاىبىثمر و خندههاى مستانه سپرى سازد.
مؤمن در ظاهر خندان و همواره تبسم بر لبهاى او نقش بسته است (قیافه او در هم كشیده و عبوس نیست، تا دیگران از دیدن او ناراحت شوند، بلكه با چهرهاى شاد و بشّاش ظاهر مىگردد و با دیگران خوشروست)؛ ولى در باطن در هراس است و نگران عاقبت خویش است. در همان حال كه در بین جمع شاد است و به روى آنها مىخندد، در ته دل نگران است كه كارش به كجا مىانجامد. آیا به وظیفه خود عمل كرده است، آیا گناهانش بخشوده مىشود؟ و هیچگاه ازاین نگرانىها راحت نمىشود.
سومین ویژگى: پرخوابى است. كسى كه به فكر آخرت خود و نگران آینده خویش نباشد، راحت و آرام مىخوابد و از جمله خواستههاى او زیاد خوابیدن است. بالطبع وقتى انسان پرخورى كند سنگین مىشود و در نتیجه خواب بر او مسلط مىگردد. وقتى بیدار است، تمام توجهاش به این است كه از لذتهاى دنیا بهره برد و شكم خود را از غذاهاى لذیذ و رنگارنگ پرسازد، وقتى خسته شد دنبال جاى آرام و بستر نرمى است كه در آن بخوابد! در مقابل اهل آخرت نمىخواهد لحظهاى از عمرش بیهوده به خواب بگذرد، چشمانش به خواب مىرود؛ ولى دلش بیدار است.
چهارمین ویژگى: خشمفراوان است. اهل دنیا از خود راضى و از همه خشمگین است. وقتى كارى برخلاف میلش رخدهد،ناراحت مىشود و تحمل دشواریها را ندارد. تمام همّ دنیاپرستان این است كه در دنیا خوش باشند، بنابراین توقعشان زیاد است، دوست مىدارند دیگران به آنها احترام بگزارند و بدون چون و چرا از آنها اطاعت كنند و خواستههایشان را عملى سازند و آن گاه كه مىبینند خواستهها و توقعاتشان برآوردهنمىشود،ناراحت مىگردند و اوقاتشان تلخ مىشود و بر دیگران خشم مىگیرند.
انسان نمىتواند انتظار داشته باشد همه چیز بر وفق مرادش رُخ دهد، چرا كهخواهناخواه، اتفاقات و حوادثى براى انسان پیش مىآید: چه از نظر حوادث طبیعى، مثل بیمارى و چه از نظر مشكلاتى كه در برخورد با دیگران پیش مىآید، چون برخورد با دیگران همیشه خوشایند نیست و گاهى از دیگران رفتار ناشایستى سر مىزند كه باعث رنجش انسان مىگردد.
«قَلیلُ الرِّضا لایَعْتَذِرُ اِلى مَنْ اَساءَ اِلَیْهِ وَ لایَقْبَلُ عُذْرَ مَنْ اِعتَذَرَ اِلَیْه»
از جمله ویژگىهاى اهل دنیا این است كه كم راضى و خرسند مىشوند و از كسى كه به حقش بدى كردهاند عذرخواهى نمىكنند و اگر كسى از آنها عذرخواهى كرد نمىپذیرند.
پنجمین ویژگى: كم راضى و خرسند مىگردند و همواره از دیگران طلبكارند.
ششمین ویژگى: وقتى به دیگران بدى مىكنند، پوزش نمىخواهند. عذرخواهى از آثار فروتنى است و براى دنیاپرستان بسیار دشوار است كه شخصیت خود را خرد كنند و در برابر كسى كه باو ظلم كردهاند، عذر بخواهند و به كردار زشت خود اعتراف كنند.
از جمله خصوصیات كودكان این است كه در برابر كار زشتى كه مرتكب مىشوند، عذرخواهى نمىكنند و این كار براى آنها بسیار سخت و دشوار است، لذا كسانى كه سعى در تربیت كودك خود دارد، از اول به كودك خود یاد مىدهند كه اگر كار اشتباهى كرد، عذرخواهى كند. شاید این لجاجت و سرسختى براى كودكان ـ كه در مقابل كار بد خود عذرخواهى نمىكنند و سرسختند ـ چندان عیب نباشد و نشانه استقلال شخصیت آنها باشد، ولى براى دیگران عیب است.
مؤمن اگر خطایى از او سر زد و نسبت به دیگرى كوتاهى كرد، فوراً باید عذرخواهى كند؛این روحیه موجبمىگردد انسان ازگناهان خویش توبه كند و درغیراینصورت سعى مىكند عمل خود را توجیه كند (و چنین وانمود مىكند كه چارهاى جز انجام آن كار نبود).
هفتمین ویژگى: عذردیگران رانمىپذیرد.حتى اگر دیگرى خطاىكوچكى مرتكبشد و عذرخواهى كرد، عذرش را نمىپذیرد.تقریبا این ویژگى و روحیه با روحیه سابق متلازم است:
كسى كه در برابر خطاهاى خود عذرخواهى مىكند، عذر دیگران را هم مىپذیرد، اما كسانى كه حاضر نیستند عذرخواهى كنند، در مقابل، عذر دیگران را نیز نمىپذیرند.
«كَسْلانٌ عِنْدَ الطّاعَةِ وَ شُجاعٌ عِنْدَ الْمَعْصِیَةِ. اَمَلُهُ بَعیدٌ وَ اَجَلُهُ قَریبٌ، لایُحاسِبُ نَفْسَهُ»
هنگام عبادت كسل و هنگام معصیت، شجاع و قهرمان است. مرگش نزدیك است و آرزوهاى دور و دراز دارد و خود را محاسبه نمىكند.
هشتمین ویژگى: در هنگام عبادت كسل است و هنگام معصیت شجاع. وقتى بناست به عبادت خدا بپردازد سست مىگردد و كسل مىشود، این پا و آن پا مىكند و پیوسته عبادت و نماز را به تأخیر مىاندازد: هنگامى كه وقت نماز فرا مىرسد، جدى نیست كه نماز را در اول وقت به جا آورد و چنان وقت را تلف مىكند كه چندان فرصتى براى نماز باقى نمىماند. خداوند این خصوصیت را از جمله اوصاف منافقان به شمار مىآورد:
«وَ لایَأْتُونَ الصَّلَوةَ اِلاّ وَ هُمْ كُسالى ...»(1)
(منافقان) با كراهت و كسالت به نماز مىپردازند.
اهل دنیا در مقابل كسالت و بىحالى در هنگام عبادت، به گاه معصیت و گناه قوى و مصممند و با شجاعت دست به گناه مىزنند.
نهمین ویژگى: با اینكه مرگش نزدیك است، آرزوهاى دور و دراز دارد. دنیاگرایان غیر از دنیا چیزى ندارند كه به آن دلخوش باشند، هدف و خواستهاى جز دنیا ندارند و هر چه بخواهند،از نعمتهاى دنیا، در اختیارشان هست؛ پس طبیعى است كه به آرزوها و امیدهاى نایافتنى سرگرم شوند. خداوند در این باره مىفرماید:
«... یَوَدُّ اَحَدُهُمْ لَوْ یُعَمَّرُ اَلْفَ سَنَة...»(2) هركدام آنها مایل است هزار سال عمر كند.
انسان در سر آرزوهاى دور و دراز مىپروراند، در صورتى كه اجل او نزدیك است و عمر او مجال دست یافتن به آن اهداف و آرزوها را به او نمىدهد؛ چرا كه معمولا عمر انسان از شصت، هفتاد سال تجاوز نمىكند. مگر برادر، خواهر و سایر بستگان و نزدیكان ما چقدر عمر
1. توبه /54.
2. بقره /91.
كردند كه ما بیش از آن عمر كنیم. با این حال چطور آرزوهایى را در سر مىپرورانیم كه براى رسیدن به آنها صدها سال عمر نیاز است! اهل دنیا چنان شیفته و فریفته دنیا گردیدهاند كه توجه ندارند، آن امیدها و آرزوهاى طولانى در عمر كوتاه انسان برآورده نمىگردد.
دهمین ویژگى: به محاسبه و حسابرسى نفس خود نمىپردازد.
دوستداران دنیا، تنها دنیا و لذتهاى آن را مىشناسند و شكى نیست كه نمىتوانند به همه اهداف و آرزوهاى دنیوى خویش دست یابند و همیشه در استفاده از لذتها كم مىآورند، بنابر این حسابى براى خود نمىبینند كه به آن بپردازند. آنها به روز حساب یقین ندارند تا از پیش، خود را براى حسابرسى آماده سازند. كسانى كه به آخرت اعتقاد دارند، همواره آخرت در برابر چشمانشان جلوهگر است، لذا مواظب اعمال خویش هستند و خود را براى روز حساب آماده مىكنند.
در قرآن و روایات بسیار روى محاسبه نفس تأكید و سفارش شده است؛ در حدیثى امام صادق(علیه السلام) مىفرمایند:
«حاسِبُوا اَنْفُسَكُمْ قَبْلَ اَنْ تُحاسَبُوا...»(1)
قبل از اینكه به حساب اعمالتان رسیده شود، به محاسبه نفس خود همت گمارید.
مؤمن در هر ساعتى كه از عمرش مىگذرد، تأمل مىكند و مىاندیشد كه آن ساعت را چگونه گذراند و شب هنگام خواب به محاسبه كارهاى روزانه خود مىپردازد و كاستىهاى آن را بررسى مىكند و اگر كاستى در اعمال خود دید، درصدد توبه و جبران آن برمىآید، ولى كسى كه به جهان آخرت و روز حساب معتقد نیست، در اندیشه حسابرسى نفس نیست. ماهها و سالها مىگذرند و نمىاندیشد كه آنها چگونه سپرى شدند، آیا رفتار او شایسته و بهجا بود و یا ناشایست و زشت!
«قَلیلُ الْمَنْفَعَةِ كَثیرُ الْكَلامِ، قَلیلُ الْخَوْفِ. كَثیرُ الْفَرَحِ عِنْدَ الطَّعامِ وَ اِنَّ اَهْلَ الدُّنْیا لایَشْكُرُونَ عِنْدَ الرَّخاءِ وَ لایَصْبِرُون عِنْدَ الْبَلاء»
كم نفع مىرساند و سخن فراوان مىگوید (ادعاى او زیاد است)، خوف او از مقام
1. بحارالانوار ج 70، ص 73.
الهى اندك و هنگام رسیدن به طعام بسیار شادمان است. اهل دنیا نه هنگام آسایش شكر مىكنند و نه در بلا صابرند.
یازدهمین و دوازدهمین ویژگى: به دیگران نفع نمىرسانند (چون همه چیز را براى خود مىخواهند) و نیز بسیار سخن مىگویند: هنگام سخن گفتن، از هر درى سخن مىگویند و فراوان ادعا مىكنند، ولى هنگام عمل كه بناست خدمتى و نفعى به جامعه برسانند، از آن لافها و ادعاهاى پوچ و بىمایه خبرى نیست.
سیزدهمین و چهاردهمین ویژگى: ترس اندك از خدا و شادمانى هنگام آماده شدن غذاست. از خدا و آخرت و نتیجه اعمال خود ترسى ندارند و به مجرد تهیه غذا و رسیدن بوى آن به مشامشان، شاد مىگردند و بانشاط، خود را آماده خوردن غذا مىكنند.
پانزدهمین ویژگى: نه هنگامآسایش شكرمىكنند ونه بربلا وگرفتارى صابرند.
«كَثیرُ النّاسِ عِنْدَهُمْ قَلیلٌ. یَحْمِدُونَ اَنْفُسَهُمْ بِما لایَفْعَلُونَ وَ َیدَّعُونَ بِما لَیْسَ لَهُمْ وَ یَتَكَلَّمُونَ بِما یَتَمَنُّونَ وَ یَذْكرُوُنَ مَساوِى النّاسِ وَ یُخْفُونَ حَسَناتِهِم»
كارهاى بسیار مردم نزد آنان اندك است و خود را به چیزى كه انجام ندادهاند مىستایند و چیزى را ادعا مىكنند كه در وجود آنان نیست و از آرزوهایشان سخن مىگویند و همواره بدىهاى مردم را بازگو مىكنند و خوبىهایشان را مخفى مىدارند.
شانزدهمین ویژگى: شمار مردم را به حساب نمىآورند، كارهاى خیرى كه دیگران انجام مىدهند، حتى اگر فراوان نیز باشد، در چشم آنان اندك است. در واقع خود را نمىشكنند كه به خوبىهاى دیگران اعتراف كنند. وقتى از او سؤال مىكنى: فلانى چقدر معلومات دارد؟ به زحمت مىگوید، بله تا حدى معلوماتى دارد! خدمات شایان، عبادتها،جانفشانیها و ایثارگریهاى دیگران براى اونمودىندارد.در مقابل كارىكه خود انجاممىدهد،برایش خیلى جلوه دارد و پیوسته به خود مىبالدكه ما چنین و چنان كردیم!
هفدهمین و هجدهمین ویژگى: خود را به كارى كه انجام ندادهاند مىستایند و چیزى را ادعا مىكنند كه در وجود آنان نیست. نه تنها كارهاى كوچك خود را بزرگ مىكنند، بلكه لاف كارهایى را مىزنند كه انجام ندادهاند! و به دروغ ادعا مىكنند و دوست دارند دیگران آنها را، بر
كارهایى كه انجام ندادهاند، بستایند. در مقابل اهل آخرت اعمال خیر خود را پوشیده مىدارند و نمىگذارند دیگران پى به آنها ببرند.
نوزدهمین و بیستمین ویژگى: همواره تمنا و انتظارات خود را بیان مىكنند و به عیبگویى از دیگران مىپردازند.
سخن كه به اینجا مىرسد، پیامبر با تعجّب عرض مىكند: خداوندا؛ آیا اهل دنیا این همه عیب دارند؟! خداوند مىفرماید:
«یا اَحْمَدُ؛ اِنَّ عَیْبَ اَهْلِ الدُّنْیا كَثیرٌ، فیهِمُ الْجَهْلُ وَ الْحُمْقُ. لاْیَتَواضَعُونَ لِمَنْ یَتَعَلَّمُونَ مِنْهُ وَ هُمْ عِنْدَ اَنْفُسِهِمْ عُقَلاءٌ وَ عِنْدَ الْعارِفینَ حُمَقاء»
اى محمد؛ عیوب اهل دنیا فراوان است، از جمله، آنان جاهل و احمقند (صلاح و فساد خود را تشخیص نمىدهند). در برابر معلم و استاد خویش تواضع ندارند. خود گمان مىكنند در زمره عاقلانند؛ ولى در نظر عارفان، احمقهایى بیش نیستند.
***
ـ حیا، ویژگى بارز علما و اولیاى خدا
ـ دوستداران آخرت و بیداردلى
ـ اولیاى خدا و خوف از عظمت الهى
«یا اَحْمَدُ؛ اِنَّ اَهْلَ الْخَیْرِ وَ اَهْلَ الاْخِرَةِ رَقیقَةٌ وُجُوهُهُمْ، كَثیرٌ حَیائُهُمْ، قَلیلٌ حُمْقُهُمْ، كَثیرٌ نَفْعُهُمْ، قَلیلٌ مَكْرُهُم. اَلنّاسُ مِنْهُمْ فى راحَة وَ اَنْفُسُهُمْ مِنْهُمْ فى تَعَب، كَلامُهُمْ مَوْزُونٌ. مُحاسِبینَ لاَِنْفُسِهِمْ، مُتْعِبینَ لَها. تَنامُ اَعْیُنُهُمْ وَ لاتَنامُ قُلُوبُهُمْ. اَعْیُنُهُمْ باكِیَةٌ وَ قُلُوبُهُمْ ذاكِرَةٌ. اِذا كُتِبَ النّاسُ مِنَ الْغافِلینَ كُتِبُوا مِنَ الذّكِرینَ. فی اَوَّلِ النِّعْمَةِ یَحْمَدُونَ وَ فی آخِرِها یَشْكُرُونَ، دُعائُهُمْ عِنْدَاللّهِ مَرْفُوعٌ وَ كَلامُهُمْ مَسْمُوعٌ. تَفْرَحُ بِهِمُ الْمَلائِكَةُ وَ یَدُورُ دُعائُهُمْ تَحْتَ الْحُجُبِ، یُحِبُّ الرَّبُّ اَنْ یَسْمَعَ كَلامَهُمْ كَما تُحِبُّ الْوالِدَةُ الْوَلَدَ»
در این بخش از حدیث معراج اوصاف و ویژگىهاى اهل آخرت ذكر گردیده است. خداوند در بیان اولین و دومین ویژگى آنان مىفرماید:
«اِنَّ اَهْلَ الْخَیْرِ وَ اَهْلَ الاْخِرَةِ رَقیقَةٌ وُجُوهُهُمْ كَثیرٌ حَیائُهُم»
اى محمد: چهرههاى اهل آخرت و خیر، با نجابت و حیایشان فراوان است.
ابتدا خداوند بیان مىكند كه دوستداران آخرت با حیا هستند. انسانهاى بىحیا و بىشرم به كارهاى زشت و رفتار ناشایست دست مىیازند و از دیگران پروایى ندارند.
طبیعى است اهل دنیا به كارهایىكه در فرهنگ دینى زشت و ناپسند به شمارمىرود، دست مىزنند و با سماجت و تكراراعمال زشت،حیاى آنهاازبین مىرود؛ ولى در مقابل، اهلآخرت مواظبندكه كارزشتىاز آنها سرنزند،بدین جهت حیاى فطریشانباقى مىماند.
در بین بزرگان، علما و دوستان خدا، ویژگى حیا بسیار بارز و برجسته بوده است. از جمله علماى معاصر مىتوان به مرحوم علامه طباطبایى(رحمه الله) اشاره كرد كه ایشان خیلى با حیا بودند و زیاد در چشم دیگران خیره نمىشدند. ایشان مىفرمود: استاد ما مرحوم شیخ محمد حسین كمپانى(رحمه الله) چنان پرحیا بود كه در هنگام درس نمىتوانست در چشمان شاگردان خود نگاه كند. بزرگان دیگرى كه ما دیدیم نیز چنین بودند و اساساً بر اساس این روایت اهل آخرت كمرو و باحیا هستند، همیشه نگرانند كه نكند به حق كسى تجاوز كنند، به كسى بىادبى روا دارند؛ آنها در برابر ذات مقدس الهى، پیوسته سرافكنده و شرمسارند.
یكى از اساتید ما مىفرمود: «در نجف شخصى بود كه بعد از بازنشسته شدن از كار دولتى، مجاور نجف گشته بود. وقتى آن شخص راه مىرفت، با اینكه قد بلند و رشیدى داشت و در راه رفتن سرش را بالا مىگرفت، احساس مىكردم سر دیگرى نیز دارد كه به زیر افتاده است (این احساس یا از طریق شهود باطنى و یا از راه دیگرى برایشان حاصل گشته بود). ایشان مىفرمود: من به راز این امر پى نبردم تا هنگام وفات آن شخص شد و او عدهاى از علما و یكى از مراجع را به خانه خود دعوت كرد تا در حضور آنها وصیت كند. در حضور آن بزرگان گفت: خدایا تو شاهدى كه من از هنگام بلوغ تاكنون، عالماً عامداً گناه نكردهام (معمولا انسان در هنگام وفات از گناهان خود توبه مىكند و انسان براى چنان ادعایى خیلى جرئت باید داشته باشد). بعد از این جریان پى بردم، آن حالتى كه در هنگام راه رفتن از او مىدیدم با این ادعا متناسب بود»
به هر حال اهل آخرت همواره از خداى متعال خجل و شرمندهاند ونیزدر برابر مردم مواظب هستند كه مبادا خطایى از آنها سربزند و به حق دیگران تجاوز كنند و یا حق كسى رعایت نگردد. بر عكس اهل دنیا از رفتار خود باكى ندارند و از خدا ومردماحساس شرم نمىكنند.
«قَلیلٌ حُمْقُهُمْ، كَثیرٌ نَفْعُهُمْ، قَلیلٌ مَكْرُهُم»
حماقتشان كم است و نفعشان زیاد و فریب و مكرشان اندك است.
سومین ویژگى اهل آخرت: این است كه حماقت و نابخردیشان اندك است و عاقلانه و از روى برنامه عمل مىكنند.
چهارمین ویژگى: این است كه نفع آنها براى مردم فراوان است
پنجمین ویژگى:ایناستكهمكرونیرنگآنهااندكاستو صادقانه با دیگران برخورد مىكنند.
«اَلنّاسُ مِنْهُمْ فى راحَة وَ اَنْفُسُهُمْ مِنْهُمْ فى تَعَب»
ششمین ویژگى: مردم از دست آنان در آسایش و امنیتند و خود در سختى و رنج. (برخود سخت مىگیرد كه مبادا به حقوق دیگران تجاوز كند).
یكى از اساتید ما داستانى از آیةالله میرزا محمد تقى شیرازى نقل مىكردند: ـ آن مرحوم از مراجع سامرا و از جهت دقت نظر، فقیهى كم نظیر بود. فتواى جهاد ایشان در جنگ علیه انگلیس معروف است ـ .
مرحوم شیخ محمد كاظم شیرازى كه از شاگردان ایشان بودهاند نقل كردهاند: «یك روز هنگام غروب از منزلم خارج شدم، دیدم میرزا محمد تقى شیرازى مقابل منزلم قدم مىزند. سلام كردم و گفتم: آقا منتظر كسى هستید؟ فرمود: منتظر شما بودم. گفتم: خوب بود در مىزدید؛ فرمود: مىدانستم كه معمولا شما در چنین ساعتى از منزل خارج مىشوید و نخواستم مزاحمت ایجاد كنم، صبر كردم تا از منزل بیرون بیایید. گفتم: چه امرى داشتید؟ فرمود: شهریهات را آوردهام»! جاى شگفتى است كه آن مرجع بزرگ، شهریه شاگردش را به در خانهاش مىبرد، تا نكند وقت او به جهت گرفتن شهریه هدر رود، علاوه در نمىزند تا نكند مزاحمتى ایجاد كند و منتظر مىماند تا او از منزل خارج شود!
«كَلا مُهُمْ مَوْزُون»
هفتمین ویژگى: این است كه سنجیده سخن مىگویند، قبل از سخن گفتن مىاندیشند و زیان و نفع آنرا بررسى مىكنند كه مبادا بر خلاف رضاى خدا و به زیان دیگران باشد، و حساب شده سخن مىگویند. نه آن چنان سربسته و مجمل سخن مىگویند كه براى دیگرى قابل فهم نباشد و نه چنان به تكرار و توضیح مىپردازند كه موجب ملال و خستگى مخاطب گردد؛ بلكه به اندازه سخن مىگویند.
«مُحاسِبینَ لاَِنْفُسِهِم»
هشتمین ویژگى: این است كه به محاسبه نفس خود مىپردازند.
در روایتى وارد شده است كه هر شب از خود حسابرسى كنید، چنانكه یك شریك به حسابرسى شریك خود مىپردازد: وقتى دو نفر در معامله یا كارى با هم شریك شدهاند و یكى از آن دو سرمایهاش را به دست دیگرى سپرده، مرتب از او حساب مىكشد كه با سرمایهاش چه مىكند و چقدر سود بدست آورده است. شما نیز نفس را كه سرمایه عمرتان را در اختیار دارد شریك خود فرض كنید. هر شب از او حساب بكشید كه این عمر را در چه راهى صرف كردى؟ كه مبادا در این معامله زیان بینید. پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله وسلم) مىفرماید:
«حاسِبُوا اَنْفُسَكُمْ قَبْلَ اَنْ تُحاسَبُوا»(1)
قبل از اینكه در قیامت محاسبه شوید، به حسابرسى نفس خود بپردازید.
«مُتْعِبینَ لَها»
نهمین ویژگى: این است كه نفس خود را به زحمت مىاندازند.
«تَنامُ اَعْیُنُهُمْ وَ لا تَنامُ قُلُوبُهُم»
دهمین ویژگى: چشمانشان به خواب مىرود، ولى دلشان بیدار است. وقتى انسان به موضوعى اهتمام داشته باشد، نه تنها در بیدارى فكر خود را بدان مشغول مىكند، بلكه در خواب نیز چنین است؛ چون علاقه و توجه نفس به آن موضوع معطوف گردیده است. برخى از علاقهمندان به تحصیل علم، حتى در خواب نیز مطالعه مىكردند و در اطراف مسائل علمى فكر مىكردند، تاآنجا كه نقل مىكنند یكى از بزرگان در خواب به حل مسائل غامض و پیچیده مىپرداخت و با فكر كردن در اطراف آن مسائل، به حل آنها دست مىیافت.
یكى از دوستان نقل مىكرد: «من علاوه بر درسهاى خود، مطول نیز تدریس مىكردم. در خانه پدرم بسر مىبردم و در كنار پدر و مادرم به مطالعه مىپرداختم. شبى مطالعاتم تا دیر
1. وسائلالشیعه، ج 11، ص 380.
وقت طول كشید، مادرم چند بار بیدار شد و گفت: هنوز مطالعه مىكنى، برو بخواب؟ من هنوز به مطالعه مطول نرسیده بودم، پیش خود گفتم اگر به مطالعه درس مطول بپردازم، مادرم ناراحت مىشود. براى رضایت او درس مطول را مطالعه نكرده خوابیدم. در عالم خواب احساس كردم نشستهام و مطول را مطالعه مىكنم. دقیقاً كلمه به كلمه و سپس حواشى مربوط به آن درس را مطالعه كردم و مطالب را در ذهنم دستهبندى نمودم، چنانكه در یك مطالعه عمیق چنین مىكردم. صبح كه از خواب بیدار شدم، یادم آمد كه در خواب درس مطول را مطالعه مىكردم و دقیقاً آنچه را در خواب مطالعه كرده بودم، در ذهنم حاضر بود. وقتى براى درس رفتم، بهتر از روزهاى قبل به تدریس مطول پرداختم»
البته بهبركت اطاعت از مادر، خداوند چنین توفیقى به آن شخص داده بود، ولى به هر حال اگر انسان به چیزى علاقه و توجه داشته باشد، در خواب نیز از آن غافل نمىگردد.
اهل آخرت به جهت محبت زیاد به خدا و اولیاى او و اهتمامى كه به امر آخرت دارند، در خواب نیز از آنها غافل نمىگردند و به آنها توجه دارند. اهل آخرت به خدا علاقه دارند و طبیعى است كه در خواب نیز دلشان متوجه اوست؛ پس دلشان به خواب نمىرود.اگرانسان در خواب نیزاین حالات را داشته باشد، گویا عمرش دو برابر گردیده، چرا كه خوابش هدر نمىرود و گویا در هنگام خواب بیدار است و به خدا توجه دارد. شاید كسانى كه بهاین مقام دست یافتهاند، مسائل را در خواب روشنتر و واضحتر از بیدارى درك مىكنند، چون در آن هنگام روحشان تمركز بیشترى دارد و كمتر به تدبیر بدن مىپردازد و به جهت این فراغت، درك و شهودهاى روح در عالم خواب قویتر است.
مرحوم میرزا جواد آقاى ملكى تبریزى در یكى از كتابهایش مىنویسد كه من كسى را سراغ دارم ـ ظاهراً حالت خودشان را بیان مىكنند ـ كه در هنگام خواب، معرفت نفس برایش حاصل گشته و از عظمت حالتى كه درك كرده بود، از خواب بیدار مىشود.
«اَعْیُنُهُمْ باكِیَةٌ وَ قُلُوبُهُمْ ذاكِرَة»
یازدهمین ویژگى: چشمشان گریان و دلشان همواره به یاد خداست.
خداوند مىفرماید:
«وَ اَمّا مَنْ خَافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى فَاِنَّ الْجَنَّةَ هِىَ الْمَأْوَى»(1)
و هر كس از حضور در پیشگاه با عظمت ربوبى ترسید و از هواى نفس دورى جست، همانا بهشت جایگاه ابدى اوست.
همواره خوف و خشیت از خدا بر دل اهل آخرت حاكم است و این حالت، در این افراد، بسیار برجسته است. در واقع خوف آنها از نتایج اعمال و یا از غفلت و خطا و لغزشى است كه احیاناً از آنها سر مىزند و عاقبتشان را تیره مىسازد. اما احساس خشیت در برابر عظمت الهى، بدین جهت است كه هر كس بزرگى و عظمتى را مشاهده كند، خواهناخواه، در برابر آن عظمت احساس كوچكى و ذلت و خشوع مىكند و هر قدر آن موجود عظیمتر باشد، این حالت در انسان بیشتر مىشود: براى مثال حضرت امام، رضوان اللّه تعالى علیه، كه شخصیت عظیمى بود و همه او را به عظمت مىشناختند و روح بزرگى داشت، اگر كسى موفق مىشد به خدمت ایشان مشرف شود، بخصوص اگر در یك جلسه خصوصى با ایشان روبرو مىشد؛ وقتى به انسان نگاه مىكردند بىاختیار احساس مىكرد كه دارد ذوب مىشود و خرد مىگردد، از بس ایشان ابهت داشت. ایشان یكى از بندگان خدا بود و به مانند پیامبر و ائمه معصومین نیز نبود، ولى چون مطیع خدا بود، خدا چنان ابهتى به ایشان داده بود كه هر كس با ایشان روبرو مىگشت، بىاختیار احساس كوچكى و درهم شكستنمىكرد واین بازتاب مواجه شدن با عظمت وجودى او بود.
شكى نیست كه نمىتوان به گستره عظمت خداوند پى برد، ولى كسى كه شمایى و جلوهاى از عظمت خداوند را درك كند، حالت خوف و خشیت به او دست مىدهد. پس خوف از خداوند اثر طبیعى معرفت و درك عظمت اوست. بنده از افراد متعددى شنیدهام كه مرحوم آخوند كاشى ـ كه در اصفهان تدریس مىكرده است ـ حالات عجیبى داشته است و هنگام ركوع، به قدرى مىلرزید كه نمىتوانست خود را كنترل كند. پس از جمله اوصاف اهل آخرت خوف از خداوند است. البته چنانچه در درس قبل متذكر شدیم، اهل آخرت داراى مراتبند: هر
1- نازعات/41 ـ 40.
كس در حد معرفت و ایمانش مرتبهاى از این ویژگىها در او ظهور مىیابد، بالطبع آنان كه كامل گردیدهاند این اوصاف در حد كمال در آنها ظهور مىیابد.
«اِذا كُتِبَ النّاسُ مِنَ الْغافِلینَ كُتِبُوا مِنَ الذّاكِرین»
آنگاه كه مردم از غافلان محسوب مىگردند، آنان از ذاكران شمرده مىشوند.
گاهى در زندگى جریانهایى رخ مىدهد، كه بر اثر آن عموم مردم غافل مىگردند و خود را مىبازند، حال این جریانها مىتواند وحشتآور باشد و مىتواند شورانگیز باشد؛ به هر جهت در مقابل آن شادى یا ناراحتى، انسان همه چیز را فراموش مىكند و تمام توجه او معطوف آن رخداد و جریان مىگردد؛ ولى اهل آخرت در همان حال كه عموم مردم به غفلت مبتلا مىشوند، متوجه خدا هستند.
«رِجالٌ لاّتُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ وَ لابَیْعٌ عَنْ ذِكْرِاللّهِ ...»(1)
مردانى كه هیچ كسب و تجارتى آنان را از یاد خدا غافل نمىسازد.
«فی اَوَّلِ النِّعْمَةِ یَحْمَدُونَ وَ فی آخِرِها یَشْكُرُون».
دوازدهمین ویژگى: در آغاز نعمت، حمد و در پایان آن شكر خدا را به جا مىآورند.
وقتى انسان دائماً به خدا توجه داشته باشد، او را فراموش نمىكند و اگر نعمتى در اختیار او قرار گرفت، با توجه به اینكه این نعمت از خداست او را مىستاید و پس از بهره بردن از نعمت شكر او را به جا مىآورد. اما اهل دنیا از اول توجه ندارند كه این نعمت از خداست و آن را دست آورد تلاش خود مىبینند و در آخر نیز خداى را شكر نمىگزارند.
«دُعائُهُمْ عِنْدَاللّهِ مَرْفُوعٌ وَ كَلامُهُمْ مَسْمُوعٌ. تَفْرَحُ بِهِمُ الْمَلائِكَة»
دعاى آنان بالا مىرود و سخن آنها پذیرفته مىشود و ملائكه از آنان خشنودند.
اینكه در لسان شرع تعبیر مىشود دعا به سوى خدا بالا مىرود، به جهت مقام رفیع الهى و علو و رفعت معنوى است كه خدا دارد و الا العیاذباللّه؛ خدا جسم نیست كه در آسمانها جاى گرفته باشد.
به دیگر سخن: فاصله بین عظمت و مقام رفیع خداوند و بین انسانها بىنهایت است و در واقع او غنى محض است و دیگران فقیرند. مقام الهى بالاتر از آن است كه فكر و وهم انسان به
1. نور/37.
آن راه یابد. پس براى اینكه دعاى انسان به خدا برسد باید از مقام پست انسان به سوى مقام رفیع الهى بالا رود.
خداوند در قرآن مىفرماید:
«... اِلَیْهِ یَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصّالِحُ یَرْفَعُهُ ...»(1)
سخن طیب و پاكیزه به سوى خدا بالا مىرود و عمل نیك و خالص آن را بالا مىبرد.
در روایات از عملى كه مورد پذیرش خداوند قرار گرفته است، چنین تعبیر شده كه «آن عمل بالا مىرود» و از عملى كه پذیرفته نمىشود، تعبیر مىشود «بالا نمىرود و به سوى صاحبش برگردانده مىشود». سخن اهل آخرت بالا مىرود؛ یعنى از حدّ انسانها و مخلوقات فراتر رفته و به بارگاه الهى راه مىیابد.
«وَ یَدُورُ دُعاؤُهُمْ تَحْتَ الْحُجُبِ، یُحِبُّ الرَّبُّ اَنْ یَسْمَعَ كَلامَهُمْ كَما تُحِبُّ الْوالِدَةُ الْوَلَد»
و دعاى آنان در زیر حجابها دور مىزند. خداوند دوست مىدارد كلام آنان را بشنود همان طور كه مادر، طفل خود را دوست مىدارد.
در معارف دینى وارد شده است كه فوق عرش و كرسى حجابهایى قرار دارد و این حجابها و سرادقات از نورند. این تعابیر در روایات براى ترسیم فاصله فهم و درك ما از عظمت خداوندى است و اینكه اگر انسان بخواهد شناخت حقیقى به خدا پیدا كند، از چه مراحلى باید بگذرد و چه حجابها و موانعى را كنار زند؛ البته این حجابها نیز مخلوقات خداوندند. به هر جهت در این جمله از حدیث معراج آمده است كه دعاى اهل آخرت بالا مىرود تا به حجابهاى الهى برسد و آنجا مىچرخد و خداوند دوست مىدارد آن دعا را بشنود، چنانكه مادر سخن گفتن بچه خود را دوست مىدارد: این تشبیه بسیار لطیف و پر معناست و در واقع این حالت یك عطیه الهى است كه به دوستداران خدا داده مىشود. دعا و مناجات آنها نیز لطف الهى است كه بر اثر محبت خدا به بندگانش به چنین توفیقى دست مىیابند.
محبت بندگان به خدا با محبت او به بندگانش قابل مقایسه نیست: اگر همه محبتهایى كه
1- فاطر/10.
مادران به فرزندانشان دارند و نیز همه محبتهایى كهازابتداتا پایان عالم پدید آمده است ومىآید رادركنار محبت خدا قراردهیم، پىمىبریم كه قطرهاى است دربرابر دریا؛ زیرا محبت خدابىنهایت ومحبت دیگران هر چه باشد محدود است.یعنى محبت خدابه هر یك از بندگانش بیش از همه دوستىها و محبتهایى است كه در عالم وجود دارد.
در حدیث قدسى وارد شده است كه شادى و سرور خداوند از توبه بندهاش، بیش از شادمانى كسى است كه در بیابان به خواب مىرود و پس از بیدار شدن مىبیند، شتر و زاد و راحلهاش ناپدید گردیده است و هر چه جستجو مىكند شتر و زاد و راحلهاش را نمىیابد. گرسنه و ناامید در آستانه مرگ قرار مىگیرد و آن گاه كه تسلیم مرگ مىگردد، شتر و زاد و راحلهاش را در برابر خود مىبیند.
چنین شخصى از یافتن آذوقه و مایه حیاتش، چقدر خوشحال مىگردد؟ خداى متعال از توبه بندهاش بیش از این شاد مىشود. البته این تعبیرات نارساست و در حد فهم ما بیان شده است و الا خداوند حالات متغیر و متفاوت ندارد. (بالاخره حقایق را باید با همین زبان براى ما بیان كنند).
دعاى بندگان مؤمن در زیر حجابهاى بالاى عرش گردش مىكند، چون خدا دوست دارد سخن آنان را بشنود. در روایتى وارد شده است كه وقتى مؤمن دعا مىكند، خداوند دیر دعاى او را به اجابت مىرساند تا بیشتر دعا كند؛ چرا كه خدا دوست دارد صداى او را بشنود. اما افراد ضعیفالایمان و منافق وقتى درخواستى از خدا مىكنند، زود نیاز آنها را برآورده مىسازد، چون دوست ندارد صدایشان را بشنود.
***
ـ آخرت دوستان و توجه به خدا
ـ اولیاى خدا و معرفت ناب به خداوند
ـ تفاوت بارز اهل آخرت با دنیاپرستان
«وَ لایَشْغَلُهُمْ عَنِ اللّهِ شَئٌ طَرْفَةَ عَیْن وَ لا یُریدُونَ كَثْرَةَ الطَّعامِ وَ لا كَثْرَةَ الْكَلامِ وَ لا كَثْرَةَ الِلّباسِ. اَلنّاسُ عِنْدَهُمْ مَوْتى وَ اللّهُ عِنْدَهُمْ حَىٌّ كَریمٌ یَدْعُونَ الْمُدْبِرینَ كَرَماً وَ یُریدُونَ الْمُقْبِلینَ تَلَطُّفاً. قَدْ صارَتِ الدُّنْیا وَ الاْخِرَةُ عِنْدَهُمْ واحِدَة»
«لایَشْغَلُهُمْ عَنِ اللّهِ شَئٌ طَرْفَةَ عَیْن»
اهل آخرت حتى به اندازه یك چشم بر هم زدن نیز از خدا غافل نمىشوند.
سیزدهمین ویژگى: كه براى اهل آخرت، در حدیث شریف معراج ذكر شده این است كه آنان حتّى به اندازه یك چشم بر هم زدن از یاد خدا غافل نمىشوند و چیزى آنها را از ذكر خداوند باز نمىدارد. البتّه این مضمون در آیات و روایات فراوانى وارد شده است؛ براى مثال در قرآن كریم مىخوانیم:
«رِجَالٌ لاَّتُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ وَ لاَبَیْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللّهِ...»(1)
مردانى كه هیچ كسب و تجارتى آنها را از یاد خدا غافل نمىسازد.
قبل از آن در آیه دیگرى آمده است:
«فى بُیُوت اَذِنَ اللّهُ اَنْ تُرْفَعَ و یُذْكَرَ فِیهَا اسْمُهُ یُسبِّحُ لَهُ فِیها بالْغُدُوِّ وَ الاْصال»(2)
نور خدا در خانههایى قرار دارد كه خداوند اجازه داده آنجا رفعت یابد و در آن نام او برده شود و صبح و شام او تسبیح و ستایش شود.
1. نور/37.
2. نور/36
جاى شگفتى است كه چگونه مىتوان در دنیا زندگى كرد و چیزى انسان را از یاد خدا بازندارد! (البتّه وضع دنیاگرایان معلوم است، آنان چنان بهدنیا دلبستهاند كه هیچ توجهى به خدا ندارند). باید به توضیح این معنا پرداخت كه چگونه برخى از انسانها را هیچ چیز از یاد خدا غافل نمىسازد؟ هنگام مطالعه و تعلیم و تعلّم، كسب و كار و زراعت، و حتّى در حیوانىترین حالات كه معمولا توجه انسان از همه جا بریده مىشود و در امیال و شهوات متمركز مىگردد، از یاد خدا غافل نمىشوند.
انسان قادر است، در آن واحد، به چند چیز توجه داشته باشد، براى مثال چشممان صحنهاى را مىبیند و در همان زمان گوش ما چیزى را مىشنود و به هر دو توّجه داریم، البته تا حدى از میزان توجه ما كاسته مىشود، چرا كه توجه ما به دو چیز معطوف گشته است. گاهى انسان ناگزیر مىشود همزمان به چند كار بپردازد، مثل اینكه در حال غذا خوردن مطالعه كند و یا در حال سخن گفتن به چیز دیگرى نیز توّجه دارد. روانشناسان به تجربه ثابت كردهاند كه انسان با تمرین و ممارست مىتواند در آن واحد هفت تا هشت ادراك داشته باشد، البته هیچ یك از اینها ادراكى قوى و تمركزیافته نیست؛ اما انسان قادر است به این اندازه توّجه و ادراك خویش را تقسیم كند.
بنابراین انسان مىتواند در یك لحظه به چند چیز توّجه داشته باشد. حال اگر او با ممارست و تمرین سعى كند، در همه حالات، به خدا توجه داشته باشد، به تدریج این امر برایش ملكه خواهد شد و در همه اعمال خویش از یاد خدا غافل نمىگردد. مرحوم علاّمه طباطبایى(رضی الله عنه) مىفرمودند: وقتى كه انسان با مصیبتى مواجه مىشود، مثل اینكه عزیزى را از دست مىدهد، تا مدتها خاطره او از دلش بیرون نمىرود و در همه حالات به یاد اوست و این مانع از پرداختن به كارهاى روزمرّه نمىگردد، بلكه در ضمن پرداختن به كارهاى خود، دلش متوجه عزیز از دست رفته است.
كم و بیش براى هر یك از ما مصیبتهایى رخ داده كه در همه حال توجه ما را به خود جلب كرده، ولى مانع از توجه به كارهاى دیگر نشده است. همینطور كسانى كه محبت شدیدى به محبوب خود دارند، در همه حال دلشان متوجه آن محبوب است و چنان نیست كه پرداختن
به كارهاى دیگر آنها را از توجه به محبوب باز دارد؛ گرچه از شدت توجه كاسته مىشود. پس نباید پنداشت كه توجه به زندگى و اشتغالات دنیوى، انسان را از توجه به خدا باز مىدارد، بخصوص اگر انسان در هنگام عبادت سعى كند توجهاش فقط به خدا معطوف گردد. البته توجه به خدا و درك حضور او در ابتدا به ریاضت و تمرین احتیاج دارد.
امام موسى بن جعفر(علیه السلام) مىفرماید:
«اُعْبُدِ اللّهَ كَاَنَّكَ تَراهُ فَاِنْ لَمْتَكُنْ تَراهُ فَاِنَّهُ یَراك»(1)
به گونهاى خدا را عبادت كن كه گویى او را مىبینى و اگر تو او را نمىبینى، (متوجه باش كه)او تو را مىبیند.
مرحوم علامه طباطبایى(رضی الله عنه) مىفرمودند: این روایت اشاره دارد به دو مرحله از مراحل ذكر و توجه قلبى: مرحله اول اینكه انسان متوجه باشد خدا او را مىبیند و به رفتار او آگاه است، نظیر كسى كه در اتاق دربستهاى است و مىداند از روزنه كسى به او نگاه مىكند؛ ولى او نمىتواند آن شخص را بیند. مرحله دوم اینكه احساس كند خدا را مىبیند: اگر انسان از آغاز با تمرین خود را متوجه این موضوع سازد كه گرچه من خدا را نمىبینم، ولى خدا حاضر و ناظر است و عالم در محضر اوست، خداوند متعال به او كمك مىكند تا بهتر حضور او را درك كند. البته شناخت نحوه كمك و یارى خداوند از درك و فهم ما خارج است، ولى سربسته مىتوان گفت: گاهى خداوند براى از بین بردن غفلت انسان و توجه دادن او به سوى خود، وسایل و اسبابى را فراهم مىسازد.
چه بسا وقتى انسان غافل است و توجه او از خداوند قطع مىگردد، خداوند او را از غفلت نجات مىدهد و متوجه خود مىسازد و وقتى این جلب توجه به خداوند همراه با محبت او باشد، براى انسان لذت فوقالعادهاى در برخواهد داشت. از آنجا كه غالب ادراكات ما حسى است و با امور معنوى كمتر انس داریم، براى تقریب به ذهن مثال محسوسى طرح مىكنیم: فرض كنید دو نفر در مجلسى نشسته باشند و یكى از آن دو علاقه شدیدى به دیگرى دارد، ولى نمىخواهد آن علاقه را اظهار كند تا دیگران بدان پى برند، گرچه همواره دلش متوجه محبوبش
1. بحارالانوار، ج 25، ص 204
است. حال اگر از روى غفلت لحظهاى روى خود را از محبوبش برگرداند ولى محبوب با اشارهاى او را متوجه خود سازد، چقدر براى او لذت بخش خواهد بود؟
كسانى كه مزه چنین لذتى را چشیده باشند، مىدانند چقدر لذت دارد خداوند انسان را از غفلت نجات داده، به خود متوجه سازد، البته خداوند بندگان و دوستان خود را همواره از این عنایت و لطف بهرهمند مىكند و نمىگذارد رابطه و توجه آنان از او قطع گردد.
تا اینجا بحث ما در این بود كه مىتوان همزمان به خدا و امور دیگر توجه داشت: انسان مىتواند هم به خداوند توجه داشته باشد و هم به برخى از مخلوقات او، مثل زن، فرزند، معلم و از این قبیل؛ ولى اولیاى خدا فقط به او توجه دارند. خدا چنان معرفت و شناختى به آنها عطا مىكند كه همه موجودات را شعاعى و پرتوى از خورشید بىنهایت هستى مىبینند، یعنى چیزى را در كنار خدا قرار نمىدهند كه علاوه بر خدا به آن نیز توجه داشته باشند. به حدى وجود خدا براى آنها تجلى كرده كه موجودات دیگر در نظر آنان، شعاعى از وجود بىنهایت خداوند به شمار مىآیند. مثل اینكه انسان نور خورشید را مىبیند، ولى آن نور براى او اصالت ندارد، زیرا خورشید اصیل است و نور پرتو اوست.
اولیاى خدا هر چه را كه در اطراف خود مشاهده مىكنند، پرتوهاى محدود و ممكنى از ذات بىنهایت خدا مىشناسند و توجه اصلى آنها به جانب خداست، البته زمانى كه به خدا مىنگرند، پرتوهاى وجود او و مخلوقات را نیز مشاهده مىكنند. (عالم موجودات به مانند اشعهاى است كه از خورشید هستى مىتابد و بالعرض مورد توجه اولیاى خدا قرار مىگیرد).
البته گفتن و شنیدن این مطالب در حد ما نیست و نقل آنها براى این است كه بدانیم چه لذتهایى در عالم هستى وجود دارد كه به مراتب از لذتهاى مادى بالاتر و شیرینترند. به هر حال بر اساس مراتب گوناگونى كه انسانها در شناخت و محبّت به خدا دارند، توجه آنها به خدا نیز متفاوت مىگردد. كسانى كه ذرهاى از محبّت خدا را چشیدهاند، بالطبع دلشان به سوى او توّجه دارد. چگونه دل را به یاد و توّجه او مشغول نسازند، در حالى كه عشق و موّدت او
سراپاى وجودشان را فرا گرفته است، آیا ممكن است عاشق به یاد معشوق نباشد؟ چگونه ممكن است كسى كه عظمت و جلال خداوندى را درك كرده، در برابر او براى دیگرى عظمت قائل شود؟ و بالاخره انسان مىتواند به مرحلهاى برسد كه توجه اصلى او به ذات اقدس الهى معطوف گردد و همه چیز را در شعاع وجود او ببیند. مضمون این معنا در دعاها و روایات فراوانى وارد شده است، براى مثال در دعاى عرفه مىخوانیم:
«أَیَكوُنُ لِغَیْرِكَ مِنَ الظُّهُورِ ما لَیْسَ لَكَ حَتّى یَكُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَك»
آیا غیر تو از خود ظهورى دارد تا تو را ظاهر گرداند؟(1)
اولیاى خدا و كسانى كه به معرفت ناب الهى دست یافتهاند و دلشان به نور خدا نورانى گشته است، اول خدا را مىبینند و سپس به صفات او پى مىبرند. ما معمولا خدا را با یك سرى از مفاهیم، نظیر مفهوم واجب الوجود، خالق، رازق و... مىشناسیم و آنها را به غایب و نادیده حواله مىدهیم، امّا كسانى كه به معرفت الهى رسیدهاند و خدا دلشان را نورانى كرده، اوّل خدا را مىبینند و آنگاه به صفات او توّجه مىكنند.
این مضامین در روایات فراوانى به چشم مىخورد و ما تنها خواستیم اشاره كنیم كه چگونه برخى به اندازه یك چشم بر هم زدن نیز از خدا غافل نمىگردند. البته راه رسیدن به این مرحله این است كه انسان با تمرین و ممارست سعى كند، حضور خدا را درك كند و بعد از آن
1. در «تُحَفُ العُقول» از امام صادق(علیه السلام) روایت شده كه فرمود:
«مَنْ زَعَمَ اَنَّهُ یَعْرِفُ اللّهَ بِتَوَهُّمِ الْقُلُوبِ فَهُوَ مُشْرِكٌ وَ مَنْ زَعَمَ اَنَّهُ یَعْرِفُ اللّهَ بالاِْسْمِ دُونَ الْمَعْنى فَقَدْ اَقَرَّ بِالطَّعْنِ لاَِنَّ الاِْسْمَ مُحْدَثٌ وَ مَنْ زَعَمَ اَنَّهُ یَعْبُدُ الاِْسْمَ وَ الْمَعْنى فَقَدْ جَعَلَ مَعَ اللّهِ شَریكاً وَ مَنْ زَعَمَ اَنَّهُ یَعْبُدُ بِالصِّفةِ لا باِلاِْدْراكِ فَقَدْ اَحالَ عَلى غائِب وَ مَنْ زَعَمَ اَنَّهُ یَعْبُدُ الصِّفَةَ و المُوصُوفَ فَقَدْ اَبْطَلَ التَوحیدَ لاَِنَّ الصِّفَةَ غَیْرُ المُوصُوفِ وَ مَنْ زَعَمَ اَنَّهُ یُضیفُ المُوصُوفَ اِلىَ الصِّفَةِ فَقَدْ صَغَّرَ بِالْكَبیرِ وَ ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ ...»
هر كه پندارد كه خدا را با توهم دلها مىشناسد مشرك است (یعنى آنچه انسانها به عنوان خدا شناختهاند ساخته اوهام آنهاست و مخلوق مىباشد و اعتقاد به خدایى آن شرك است) و هر كه پندارد كه تنها خدا را به نام و اسم مىشناسد و پى به معنا و واقعیت او نبرده است، به اشتباه خود اعتراف كرده، چرا كه صرف نام حادث است. هر كه پندارد نام و معنا را با هم مىپرستد، براى خدا شریك قرار داده. هر كه پندارد خدا را بر اساس توصیف مىپرستد نه بر اساس درك و ادراك، حواله به نادیده داده است. هر كه پندارد صفت و موصوف را مىپرستد، توحید را منكر شده، چون صفت غیر از موصوف است و هر كه پندارد موصوف را به صفت اضافه مىكند، بزرگ را كوچك شمرده است [بالاخره هیچیك نتوانستهاند چنانچه باید خدا را بشناسد]؛ تُحفالعقول (با ترجمه)، ص 341.
ریاضتها و تلاشها، خداوند خود را به انسان مىشناساند و از آن پس انسان به جمال ربوبى مىنگرد و پیوسته به یاد او خواهد بود.
«وَ لایُریدُونَ كَثْرَةَ الطَّعامِ وَ لا كَثْرَةَ الْكَلامِ وَ لا كَثْرَةَ الْلِباس»
چهاردهمین و پانزدهمین و شانزدهمین ویژگى: این است كه خواهان پرخورى و پرگویى و اسراف در لباس نیستند. (در مقابل دنیاگرایان كه همواره به فكر دنیا و زرق و برق آن هستند، اهل آخرت توجهاى به مظاهر دنیا ندارند).
«النّاسُ عِنْدَهُمْ مَوْتى وَ اللّهُ عِنْدَهُمْ حَىٌّ كَریم»
هفدهمین ویژگى: مردم در نظر آنان مردگانند و خدا در نظرشان حى و كریم است.
دنیا دوستان همواره مواظبند كه مردم به آنها بدبین نگردند و جاه و مقامشان در جامعه محفوظ بماند وسعى مىكنند علاقه و توجه دیگران را به خود جلب كنند تا كسى گمان بدى به آنها نبرد. روى افكار عمومى حساب مىكنند و بدین جهت عیب خود را پوشیده مىدارند. البته خدا نیز دوست ندارد عیب مؤمن ظاهر گردد، ولى سخن در این است كه اهل دنیا براى جلب توجه مردم و براى اینكه به آنها احترام بگزارند، تظاهر به خوبى مىكنند. در مقابل اهل آخرت توجهاى به مردم ندارند و گویا مردم مردهاند و به جهت خواست مردم رفتار و نگرشهاى خود را پىریزى نمىكنند. آنها دنبال عمل به وظیفهاند و به سخن و قضاوت دیگران اعتنایى ندارند. همواره خداوند در نظر آنان جلوهگرست و تنها او را زنده و جاوید مىشناسند. بر عكس ما مردم را زنده و حاضر مىپنداریم و توجه نداریم كه خداوند حاضر است و رفتار و اعمالمان از دید او پنهان نمىماند!
«یَدْعُونَ الْمُدْبِرینَ كَرَماً وَ یُریدونَ الْمُقْبِلینَ تَلَطُّفا»
هجدهمین ویژگى: كسانى را كه به آنها پشت كردهاند از روى بزرگوارى به سوى خود مىخوانند و كسانى را كه به آنان روى آوردهاند، از روى لطف مىپذیرند.
اگر دیگران به آنها پشت كنند، نمىگویند بگذار بروند، بلكه به دنبال آنها مىروند و جهت خوشنودى خدا دل آنها را بدست مىآورند، نه براى اینكه بر مریدانشان افزوده گردد. گاهى رفتار اهل آخرت با رفتار اهل دنیا مساوى است، ولى انگیزهها فرق مىكند: طالب دنیا در برابر
دیگران تواضع مىكند و رفتار خوش نشان مىدهد، تا توجه آنها را به سوى خود جلب كند و بر تعداد مریدانش بیفزاید، ولى اهل آخرت در برابر دیگران تواضع مىكند، چون خدا دوست دارد انسان در برابر بندگانش فروتن باشد.
«قَدْ صارَتِ الدُّنیا وَ الاخِرَةُ عِنْدَهُمْ واحِدَة»
نوزدهمین ویژگى: دنیا و آخرت در نظر آنان یكسان است.
این ویژگى به مانند سایر ویژگىها داراى مراتب است و چنان نیست كه همه دوستداران آخرت در دارا بودن این ویژگى یكسان باشند. دنیاپرستان به آخرت اعتقاد ندارند و تنها به دنیا مىاندیشند؛ خداوند از قول آنان مىفرماید:
«وَ قالوُا ماهِىَ اِلاّ حَیَاتُنَا الدُّنْیَا نَمُوتُ وَ نَحْیا وَ مَا یُهْلِكُنَا اِلاّ الدَّهْر»(1)
كافران گفتند: چیزى جز همین زندگى دنیا در كار نیست، گروهى از ما مىمیرند و گروهى متولد مىشوند و جز روزگار كسى ما را هلاك نمىكند.
در برابر این دسته از دنیا پرستان، گروهى از دوستداران آخرت به حق بودن مرگ و معاد و آخرت گواهى مىدهند، امّا رفتار و كردارشان بر خلاف چیزى است كه بر زبان مىرانند و به درستى باور به آخرت را منعكس نمىكنند. افزون بر آن، بسیارى از كارهایى كه براى آخرت انجام مىدهند رنگ دنیا دارد: به عنوان مثال ما نماز شب مىخوانیم تا دعاهایمان مستجاب شود و یا بر رزق و روزیمان افزوده گردد و یا اینكه نزد مردم محبوبیت بیشترى پیدا كنیم، چرا كه در اوصاف شب زندهداران و برپاىداران نماز شب آمده است كه صورتشان نورانى مىشود، در دل مردم جاى مىگیرند و حوائجشان برآورده مىشود. در واقع ما عبادت خدا را وسیلهاى قرار دادهایم براى رسیدن به خواستههایمان، یعنى عبادت خدا را براى وصول به دنیا استخدام مىكنیم و همچنین شب قدر را زنده مىداریم، براى اینكه حاجتها و خواستههاى ما برآورده شود. احیا و عبادت در شب قدر را، با آن همه ارزش و عظمتش، براى صاحب خانه شدن و
1.- جاثیه/23.
زندگى خوب و مرفه استخدام مىكنیم! شب قدر به اندازه یك خانه براى ما ارزش ندارد؛ این نشانه این است كه ما امور اخروى را براى دنیایمان مىخواهیم. به تعبیر دیگر، بر این باوریم كه اصالت با دنیاست و دنیا نقد است و نباید از دست داد. اما اولیاى خدا آخرت را نیز نقد مىدانند.
كسى كه صبح به دنبال كار مىرود، تا از حاصل دسترنج خود غذا تهیه كند، نمىگوید فعلا نقد را از دست نمىدهم، راحتى و آسایش را بر مىگزینم و به دنبال زحمت و رنج نمىروم، بلكه انسانهاى عاقل در زندگى كار مىكنند براى اینكه به نتیجه آن دست یابند، چه آن نتیجه زود به دست آید و چه دیر؛ مهمّ دستیابى به آن نتیجه است. انسان به دانشگاه مىرود تا بعد از چند سال مدركى بگیرد، تازه آن مدرك وسیلهاى است براى استخدام و كسب درآمد. شكى نیست كه از نظر عقلا پسندیده است كه انسان چند سال زحمت بكشد تا به نتیجه آن زحمات دست یابد. پس نابخردانه نیست كه انسان در دنیا كار كند و اثرش را در آخرت ببیند، بلكه این كار عاقلانه و بر طبق حكم عقل سلیم است.
باور اولیا و دوستان خدا به آخرت، بیش از باور ما به نتایج كارهاى دنیوى است، زیرا به نتایج كارهاى دنیا نمىتوان زیاد مطمئن بود، مثلا وقتى نهال مىكاریم و كشاورزى مىكنیم مطمئن نیستیم كه به محصول دست مىیابیم، چون ممكن است زراعت ما آفت ببیند و به موقع بار ندهد؛ با این وجود با همان ظنّ قوى كه به نتیجه و دستیابى به محصول داریم تلاش مىكنیم. اگر همین اندازه به آخرت اطمینان مىداشتیم و اینكه اثر كارهاى ما باقى خواهد ماند، هیچگاه حاضر نبودیم چیزى را كه نتیجهاش بىنهایت است با چیزى كه نتیجهاش مقطعى و محدود است مبادله كنیم. نتیجه و لذت بسیارى از كارهاى دنیایى بیش از یك ساعت به طول نمىانجامد و برخى براى رسیدن به همین لذت زودگذر مدّتها تلاش مىكنند، امّا یك دهم این تلاش را براى رسیدن به لذتهاى ابدى به كار نمىگیرند، دلیلش این است كه آخرت را باور ندارند و ایمانشان ضعیف است، گرچه در ظاهر به گونه دیگر وانمود مىكنند.
در مقابل دنیاگرایان، دنیا و آخرت نزد آخرت دوستان یكسان است، همانطور كه دنیا را دست یافتنى مىدانند، آخرت را نیز دستیافتنى مىدانند. حسابى كه براى دنیا باز مىكنند براى آخرت نیز باز مىكنند، امور دنیا و آخرت را مقایسه كرده، لذت ابدى را بر مىگزینند،
چون آن لذت نیز براى آنان نقد است. این برداشتى بود از جمله «قَدْ صارَتِ الدُّنْیا وَ الآخِرَةُ عِنْدَهُمْ واحِدَة» ولى این حقیقت مرتبه بالاترى نیز دارد و آن اینكه برخى به مقامى مىرسند كه تنها به عالم آخرت مىنگرند و دنیا در نظرشان فانى و زودگذر است.
امام صادق(علیه السلام) فرمود: «روزى رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) نماز صبح را با مردم بر پاى داشت ، سپس در مسجد نگاهش به جوانى [زید بن حارثه] افتاد كه چرت مىزد و سرش پایین مىافتاد، رنگش زرد بود و تنش لاغر و چشمانش به گودى رفته بود.
«فَقالَ لَهُ رَسُولُ اللّه(صلى الله علیه وآله وسلم) كَیْفَ اَصْبَحْتَ یا فُلانُ؟ قالَ: اَصْبَحْتُ یا رَسُولَ اللّهِ مُوقِنا»
رسولخدابهاو فرمود:حالت چگونهاست؟عرضكرد:یارسولاللّه؛منبهیقیندست یافتهام.
«فَعَجِبَ رَسُولُ اللّهِ مِنْ قَولِهِ وَ قالَ: اِنَّ لِكُلِّ یَقین حَقیقَةً فَما حَقیقَةُ یَقینِك»؟
رسول خدا از گفته او در شگفت شد [خوشش آمد]و فرمود: همانا هر یقینى را حقیقتى است، حقیقت یقین تو چیست؟
«فَقالَ: اِنَّ یَقینى یا رَسُولَ اللّهِ هُوَ الَّذى اَحْزَنَنى وَ اَسْهَرَ لَیْلى وَ اَظْمَأَ هَواجِرى فَعَزَفَتْ نَفْسى عَنِ الدُّنْیا وَ ما فیها حَتّى كَأَنى اَنْظُرُ اِلى عَرْشِ رَبّى وَ قَدْ نُصِبَ لِلْحِسابِ وَ حُشِرَ الْخَلائِقُ لِذلِكَ وَ اَناَ فیهِم»
عرض كرد: یا رسول اللّه این یقین مرا اندوهگین ساخته است و با بیدارى شب و تشنگى روزهاى گرم قرینم گردانیده است. از دنیا و آنچه در اوست بىرغبت گشتهام. گویا عرش پروردگارم را مىبینم كه براى رسیدگى به حساب خلق بر پا گردیده است و مردم براى حساب گرد آمدهاند و من در بین آنهایم.
«وَ كَاَنّى اَنْظُرُ اِلى اَهْلِ الْجَنَّةِ، یَتَنَعَّمُونَ فىِ الْجَنَّةِ وَ یَتَعارَفُونَ وَ عَلى الاَْرائِكِ مُتَّكِئُونَ وَ كَاَنّى اَنْظُرُ اِلى اَهْلِ النّارِ وَ هُمْ فیها مُعَذَّبُونَ مُصْطَرِخُونَ وَ كَاَنّى الاْنَ اَسْمَعُ زَفیرَ النّارِ یَدُورُ فى مَسامِعى»
گویا اهل بهشت را مىنگرم كه در نعمت مىخرامند و بر كرسىها تكیه زده و یكدیگر را معرفى مىكنند و گویا اهل دوزخ را مىبینم كه در آنجا معذبند و به فریاد رسى ناله مىكنند و گویا اكنون آهنگ زبانه كشیدن آتش دوزخ در گوشم طنین انداز است.
«فَقالَ رَسُولُاللّهِ لاَِصْحابِهِ: هذا عَبْدٌ نَوَّرَ اللّهُ قَلْبَهُ بِالاْیمانِ، ثُمَّ قالَ لَهُ: اِلْزَمْ ما اَنْتَ عَلَیْه»
رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) به اصحاب خود فرمود: این جوان بندهاى است كه خدا دلش را به نور ایمان روشن ساخته، سپس به او فرمود: بر این حال كه دارى ثابت باش.
«فَقالَ الشّابُّ: اُدْعُ اللّهَ لى یا رَسُولَ اللّهِ اَنْ اُرْزَقَ الشَّهادَةَ مَعَكَ فَدَعا لَهُ رَسُولُ اللّهِ، فَلَمْیَلْبَثْ اَنْ خَرَجَ فى بَعْضِ غَزَواتِ النَّبىِّ فَاْسْتُشْهِدَ بَعْدَ تِسْعَةِ نَفَر وَ كانَ هُوَ الْعاشِر».(1)
جوان گفت: اى رسول اللّه، از خدا بخواه شهادت در ركابت را روزیم سازد. رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) براى او دعا كرد. مدتى نگذشت كه در جنگى همراه پیامبر شركت كرد و شهید شد.
اینكه آن جوان به پیامبر گفت: «گویا بهشت و اهل آنرا مىبینم ...» به این مىماند كه شما در اتاق نشستهاید و داخل حیاط را نمىبینید؛ ولى از آنجا كه به وجود حیاط و باغچه یقین دارید، گویا حیاط و باغچه را مشاهده مىكنید. اهل آخرت گرچه به وضوح بهشت را نمىبینند، ولى براساس یقینى كه به آن دارند، گویى آنرا مشاهده مىكنند؛ مثل اینكه پردهاى فاصله شده باشد و از آثار پى به آنچه پشت پرده است مىبرند.
اما مرحله بالاتر از این، مربوط به كسانى است كه روحشان از افق دنیا و زمان فراتر رفته است و واقعاً بهشت را مىبینند، نه اینكه چیزى شبیه او را مشاهده كنند. البته حقیقت این امر بر ما روشن نیست، ولى مىدانیم كسانى كه به این مرحله رسیدهاند، بر دنیا و آخرت اشراف دارند و آن دو را یكسان مىبینند.
***
1. اصول كافى (با ترجمه)، ج 3 ص 89. شبیه همین روایت، در بحارالانوار، ج 22 ص 146، درباره حارثبنمالك از امام صادق(علیه السلام) روایت شده است.
ـ اهمیت مبارزه با نفس اماره
ـ اولیاى خدا و محو گشتن در جمال ربوبى
ـ اولیاى خدا و عنایات خداوند
«یَمُوتُ النّاسُ مَرَّةً وَ یَمُوتُ اَحَدُهُمْ فى كُلِّ یَوْم سَبْعینَ مَرَّةًمِنْ مُجاهَدَةِ اَنْفُسِهِمْ وَ مُخالَفَةِ هَواهُمْ وَ الشَّیْطانِ الَّذىیَجْرى فى عُرُوقِهِمْ وَلَوْ تَحَرَّكَتْ ریحٌ لَزَعْزَعَتْهُمْوَ اِنْ قامُوا بَیْنَ یَدَىَّ كَاَنَّهُمْ بُنْیانٌ مَرْصُوصٌ لااَرىفى قَلْبِهِمْ شُغْلاً لَِمخْلُوق فَوَعِزَّتى وَ جَلالى لاَُحْییَنَّهُمْحَیاةً طَیِّبَهً، اِذا فارَقَتْ اَرْواحُهُمْ مِنْ جَسَدِهِمْ، لااُسَلِّطُعَلَیْهِمْ مَلَكَ الْمَوْتِ وَ لایَلى قَبْضَ رُوحِهِمْ غَیْرى وَ لاََفْتَحَنَّلِرُوحِهِمْ اَبْوابَ السَّماءِ كُلَّها وَ لاََرْفَعَنَّ الْحُجُبَ كُلَّها دُونىوَ لاَمُرَنَّ الجِنانَ فَلْتَزَیَّنَنَّ وَ الْحُورَ الْعینَ فَلْتَزِفَّنَّ وَ الْمَلائِكَةَفَلْتُصَلّینَّ وَ الاَْشْجارَ فَلْتُثْمِرَنَّ وَثِمارَ الجَنّةِ فَلْتُدْلینَّ وَ لاَمُرَنَّریحاً مِنَ الرِّیاحِ الَّتى تَحْتَ الْعَرْشِ، فَلْتَحْمِلَنَّ جِبالا مِنَ الْكافُورِ وَ الْمِسْكِ الاَْذْفَرِ فَلْتَصیرَنَّ وَقُوداً مِنْ غَیرِ النَّارِ فَلْتَدْخُلَنَّ بِهِ وَلایَكُونُ بَیْنى وَ بَیْنَ رُوحِهِ سِترٌ. فَاَقُولُ لَهُ عِنْدَ قَبْضِ رُوحِهِ: مَرْحَباًوَ اَهلا بِقُدُومِكَ عَلَىَّ، اِصْعَدْ بِالْكَرامَةِ وَ الْبُشْرى وَ الرَّحْمَةِوَ الرِّضْوانِ وَ جَنات لَهُمْ فیها نَعیمٌ مُقیمٌ، خالِدینَ فیها اَبَداً اِنَّ اللّهَ عِنْدَهُ اَجْرٌ عَظیمٌ. فَلَوْ رَاَیْتَ الْملائِكَةَ كَیْفَ یَأْخُذُ بِها واحِدٌ وَ یُعْطیها الاْخَر»
پیش از این، بخشى از ویژگىهاى اهل آخرت بررسى شد و در این قسمت، بخش دیگرى از ویژگىهاى آنان را بیان مىكنیم.
«یَمُوتُ النّاسُ مَرَّةً وَ یَمُوتُ اَحَدُهُمْ فى كُلِّ یَوْم سَبْعینَ مَرَّةً مِنْ مُجاهَدَةِ اَنْفُسِهِمْ وَ مُخالَفَةِ هَوائِهِمْ وَالشَّیْطانِ الَّذى یَجْرى فى عُرُوقِهِم»
بیستمین ویژگى: مردم در عمرشان یك بار مىمیرند، ولى اهل آخرت، در اثر مبارزه با نفس و مخالفت با هوى و هوس و مجاهده با شیطانى كه در درون آنهاست، روزى هفتاد بار مىمیرند.
یعنى مخالفت با هواهاى نفسانى بهقدرى دشوار است كه زحمت و رنج آن بیش از رنج تحمل مرگ است. اگر رنج مخالفت با نفس را با رنج تحمل مرگ مقایسه كنیم، پى مىبریم كه اهل آخرت در روز هفتاد برابر زحمت و رنجى را كه هنگام مرگ بر انسان پیش مىآید، تحمل مىكنند. آنقدر انگیزه آنان براى اطاعت خدا و مخالفت با هواى نفس قوى است كه در مقابل هیجانات شدید و گرایشهاى قوى نفس و وسوسههاى شیطانى با تمام وجود مقاومت مىكنند و دل از خدا نمىكنند، گویى هر روز هفتاد بار خود را به مرگ وا مىدارند؛ ولى دل به شیطان نمىدهند! حاضرند روزانه هفتاد بار جان بكنند ولى دل به دنیا و هواهاى نفسانى و شیطان نسپارند. (این جمله از حدیث معراج، در واقع، اشاره دارد به اهمیت مبارزه با نفس و مخالفت با هواهاى نفسانى، اما اینكه انسان تا چه حد باید خود را جهت تحمل مشقتهاى ناشى از مبارزه با نفس آماده سازد، در ویژگى بعدى ذكر شده است).
تعبیر «الشَّیْطانِ الَّذى یَجْرى فى عُرُوقِهِم» یك تعبیر كنایى است، در زبان فارسى نیز مىگوییم: «شیطان در رگ و پوستش رفته است»، یعنى شیطان آن قدر به انسان نزدیك است و در وسوسه كردن مهارت دارد كه گویى در درون رگهاى انسان جاى گرفته است و با خون در تمامى اعضا و اندام او جریان پیدا مىكند.
«وَلَوْ تَحَرَّكَتْ ریحٌ لَزَعْزَعَتْهُمْ وَ اِنْ قامُوا بَیْنَ یَدَىَّ كَأَنَّهُمْ بُنْیانٌ مَرْصُوص»
بیست و یكمین ویژگى: آن قدر ضعیف و لاغرند كه اگر بادى بوزد آنها را تكان مىدهد، اما
وقتى در برابر من به عبادت مىایستند، چونان سدى آهنین خسته نمىشوند و هیچ چیز آنها را از جاى خود تكان نمىدهد.این افراد ممكن است از لحاظ نیروى بدنى و نیز در انجام كارهاى دنیوى ضعیف باشند و از بدنى لاغر برخوردار باشند، اما همین بدنهاى نحیف و لاغر، هنگامى كه در مقام اطاعت خدا و عبادت او بر مىآیند، آنچنان قوت و نشاط مىیابند كه قابل توصیف نیست و هیچ توانمندى به پاى آنان نمىرسد.ما وقتى به نماز مىایستیم، اگر كمى نماز طول بكشد ویا اگر امام جماعت كُند نماز بخواند، خسته مىشویم و مرتب این پا و آن پا مىكنیم، با اینكه در بحبوحه جوانى بسر مىبریم و داراى نشاط و نیرو هستیم. چه بسا امام جماعت، با سنى نزدیك به هشتاد، نود سال براى عبادت بیش از ما قدرت داشته باشد. او در سن كهولت و پیرى از ارتباط با خدا خسته نمىشود، اما ما جوانهاى نیرومند با خواندن دو ركعت نماز خستهمىشویم! پس ارتباطى بین نیروى بدنى و طاقت بر عبادت وجود ندارد، بلكه عشق و علاقه روحى است كهانسان رابراى عبادت و بندگى خدا توانمند مىكند.علاقه و تمرین دو عامل اساسى براى پیشرفت انسان در دستیابى به هدف است؛ حتى اگر آن هدف در ظاهر دست نایافتنى باشد. كارهاى خارقالعادهاى كه برخى افراد انجام مىدهند، مثل حركتهاى «آكروباتیك» و «ژیمناستیك»، براى انسان شگفت آور است و انجام آنها براى ما باور كردنى نیست، ولى برخى با علاقه و تمرین و ممارست توانستهاند به چنین كارهایى دست زنند، چرا كه اگر انسان با علاقه وارد هر رشتهاى شود، متوقف نمىگردد و پیشرفت مىكند. اگر واقعا بخواهیم در صدد عبادت و پرستش خداوند برآییم و در این راه مقاومت كنیم موفق مىگردیم؛ عمده این است كه دل بخواهد و كشش و جاذبه و عشق در انسان وجود داشته باشد.از آنجا كه نقل داستان اولیاى خدا آموزنده است، به نقل داستان یكى از اولیاى خدا مىپردازیم. مرحوم حاج شیخ حسنعلى اصفهانى صاحب كرامتهاى زیادى بود. ایشان در مشهد بسر مىبرد و بسیارى از اوقات به پشت بام حرم مطهر رفته، در كنار گنبد و محاذى قبر
مطّهر مشغول عبادت مىگشت. یكى از خدام آستانه مقدسه نقل مىكند: گویا شب جمعه بود و ایشان كلید در پشت بام را از من خواست، من در را باز كردم و وى به پشت بام رفته و مشغول نماز شد ـ چنانچه معروف است مرحوم شیخ حسنعلى اصفهانى، قیام نماز را زیاد طول مىداد و در آن سورههاى طولانى مىخوانده است. در آن شب تصمیم داشته بود ركوع نماز را طول بدهد ـ آن خادم مىگوید: به پشت بام رفتم، تا به ایشان اطلاع دهم، در حرم را مىخواهم ببندم، ولى دیدم مشغول ركوع است. چند دقیقه صبر كردم، بلكه نماز ایشان تمام شود؛ ولى هر چه منتظر ماندم سر از ركوع بر نداشت.هوا خیلى سرد بود و برف نیز شروع به باریدن كرد. من براى احتیاط، قدرى هیزم كنار ایشان گذاشتم كه پس از رفتن من، آتشى بر افروزد و از سرماى هوا و بارش برف در امان بماند. سپس در را بستم و به خانه رفتم، ولى پیوسته نگران ایشان بودم، منتظر بودم سحر شود تا به حرم رفته، ببینم ایشان در چه حالى بسر مىبرد. اتفاقا آن شب برف سنگینى بارید. بالاخره سحر شد و در حرم را باز كردند، من بسرعت داخل حرم شدم و به سراغ ایشان رفتم، با كمال تعجب دیدم ایشان هنوز در حال ركوع بود و حدود یك وجب برف روى پشت ایشان نشسته بود. بالاخره نزدیك اذان صبح ایشان نماز را تمام كرد. نزدیك رفتم، دیدم اصلا احساس ضعف و ناراحتى نمىكند، گویا برفى نباریده است. با اینكه مشتى استخوان بود و بدنى نحیف و لاغر داشت، از شب تا به صبح، به انگیزه عشق به خدا در حال ركوع بود و در برابر آن برف و سرما مقاومت كرد! ما وقتى قدرى ركوعمان طول مىكشد، كمرمان ناراحت مىشود و نمىتوانیم مقاومت كنیم، ولى اولیاى خدا به جهت عشق و علاقه به عبادت و مناجات با خدا، به ملائكه اقتدا مىكنند و به ركوع و سجدههاى طولانى مىپردازند و به مرور زمان، با یارى خداوند بر عبادت توان مىیابند، چنانكه این مطلب در قرآن و روایات و دعاها، كراراً بیان گردیده است و بدان سفارش شده است.(به هر جهت این بخش از روایت اشاره دارد به اینكه ممكن است، انسان از نظر نیروى بدنى و نیز براى انجام كارهاى دنیوى ضعیف باشد، اما براى عبادت خدا توان و قدرت فوق العادهاى داشته باشد).
از مرحوم آیة الله امینى(رضی الله عنه) سؤال شد: آیا شما حدیثى را كه درباره حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) وارد شده كه شبى هزار ركعت نماز مىخواندند، تصدیق مىكنید و آیا چنین چیزى امكان دارد؟ ایشان فرمود: من خودم این كار را تجربه كردهام. از دوستان ایشان نقل شده است كه، در طول یك ماه رمضان، هر شب بعد از افطار تا سحر در حرم حضرت امام رضا(علیه السلام) هزار ركعت نماز مىخواند.این از لحاظ قدرت ظاهریشان براى عبادت كه نشان مىدهد كه از نظر توان ظاهرى، و جسمى آمادگى دارند، عاشقانه در برابر خدا بایستند و به مناجات مشغول گردند، گرچه عبادت تنها به توان ظاهرى بستگى ندارد و مهمتر از آن توجه قلبى به خداوند است كه در هنگام انجام این عبادتهاى طولانى، حتى براى لحظهاى، چیزى غیر از خدا به دلشان خطور نمىكند.«لااَرى فى قَلْبِهِمْ شُغْلاً لِمَخْلُوق»بیست و دومین ویژگى: لحظهاى دلشان به آفریدهاى مشغول نمىگردد.
ما وقتى دو ركعت نماز مىخوانیم، به چیزى كه توجه نداریم خداست، اما آنها دلشان به هیچ مخلوقى توجه ندارد و فقط به خداى متعال مشغول مىگردد. خداوند متعال آنان را مورد تمجید و تشویق خود قرار داده است و بشارت مىدهد (البته این بشارت از زبان پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) بدانها داده مىشود، ولى هر یك از آن بشارتها، بشارتى خصوصى از جانب خدا به آنهاست).
خداوند در مقام بشارت اهل آخرت مىفرماید:
«فَوَعِزَّتى وَ جَلالى لاَُحْییَنَّهُمْ حَیاةً طَیِّبَة»
به عزت و جلالم به آنها حیات طیب و نیكو مىبخشم.
حیات طیبى كه در قرآن كریم و روایات به مؤمنان وعده داده شده، غیر از زندگى و حیات معمولى ماست، زندگى ما سراسر آلوده و قرین رنج و غم و گرفتارى است، منتها چون ما به آن خو گرفتهایم، آلودگىها و ناپاكىهاى آنرا درك نمىكنیم؛ نظیر دباغى كه به بوى بد دباغخانه خو گرفته است و احساس ناراحتى نمىكند.
خداى متعال به اولیاى خویش زندگىاى مىدهد كه سراسر خوشى است. وقتى دیگران وضع آنها را مشاهده كنند، شاید تصور كنند به آنها خیلى سخت مىگذرد، خصوصاً وقتى مىبینند از یك طرف پیوسته اشك مىریزند و گریان و خائفاند و از طرف دیگر غالبا دستشان از مال و متاع دنیا خالى است؛ چه بسا دلشان رحم مىآید و به حال آنها دلسوزى مىكنند. اما اگر از دل آنها خبر داشتند، پى مىبردند كه لذت یك ساعت عمر آنان، بر همه لذتهاى دنیاپرستان برترى دارد. در عین حال كه اشك مىریزد و راز و نیاز مىكند، لذّتى براى او حاصل مىشود كه براى دیگران حاصل نمىگردد و لذتى مىبرد كه از سنخ لذتهاى مادى و دنیایى نیست و مانند ندارد. گرچه در دنیا به رنج و سختى مبتلا مىشوند، ولى در مقابل، خداوند آنها را از بهرههاى معنوى ویژهاى برخوردار مىكند كه براى دیگران قابل درك نیست.«اِذا فارَقَتْ اَرْواحُهُمْ مِنْ جَسَدِهِمْ لااُسَلِّطُ عَلَیْهِمْ مَلَكَ الْمَوْتِ وَلا یَلى قَبْضَ رُوحِهِمْ غَیْرى»هنگام جداشدن روح از بدنشان، فرشته مرگ را پیش آنها نمىفرستم، بلكه خود عهدهدار قبض روحشان مىگردم.این جمله بسیار عمیق و بلند است، چه آنكه به حسب آیات شریفه قرآن، ارواح مردم را ملك الموت و یارانش قبض مىكنند.«قُلْ یَتَوَفّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذى وُكِّلَ بِكُمْ ثُّمَ اِلى رَبِّكُمْ تُرْجَعُون»(1)اى پیامبر، به آنها بگو فرشته مرگ كه مأمور قبض روح شماست، جان شما را خواهد گرفت و پس از مرگ به سوى خداى خود باز مىگردید.در جاى دیگر خداوند مىفرماید:«... حَتّى اِذا جاءَ اَحَدَكُمْ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا...»(2)آنگاه كه مرگ یكى از شما فرا رسد، نمایندگان و رسولان ما او را مىمیرانند.براساس این روایت و روایات دیگرى كه به همین مضمون وارد شده، قبض روح برخى از بندگان، توسط خود خدا انجام مىگیرد. این مقام والا و بلند، نصیب كسانى مىگردد كه عاشق
1. سجده/11.2. انعام/61.
خداهستند وعمر خود را به آرزوى دیدار محبوب سپرىكردهاند و حاضرند جان خود را در راه لقا و دیدار محبوب ببازند. خدا هنگام مرگ، لقاى خود را نصیب آنها مىكند، سپس آنها احساس مىكنند جانشان در دست خداست و او خود جانشان را مىگیرد. آنان به مانند كسى كه سالها از معشوق خود دور افتاده است وپس از آن به وصال او مىرسد و معشوق در آغوشش مىگیرد، احساس سرور و شادمانى مىكنند. نه تنها هنگام مرگ بیم و هراس ندارند، بلكه به لذتى دست مىیابند كه با هیچ چیز قابل مقایسه نیست و آن اینكه خود را در آغوش معشوق مىیابند.درباره ارزش و عظمت این مطلب انسان هر چه بیندیشد كم است، چرا كه این مقام به انبیا و اولیاى خاص خدا اختصاص دارد و آن شخص به مقامى رسیده كه از مقام مَلَك مقرب الهى، حضرت عزرائیل، نیز بالاتر است و او اجازه قبض روحش را ندارد. در روایات آمده است كه براى اولیا و دوستان خاص خدا مراتبى است كه ملائكه بدانها نمىرسند، این روایت نیز به همین معنا اشاره دارد: وقتى ملك الموتاو را قبض روح نمىكند، یعنى مقام او از مقام ملكالموت بالاتر است و آن قدر ترقى كرده كه از چهار ملك مقرب كه یكى از آنها حضرت عزرائیل است، نیز بالاتر رفته تا آنجا كه تنها خداوند متعال عهدهدار قبض روح او مىگردد.خداوند در این باره كه بعد از قبض روح با او چه مىكند مىفرماید:«وَ لاََفَتِّحَنَّ لِرُوحِهِمْ اَبْوابَ السَّماءِ كُلَّها»همه درهاى آسمان را در برابر روح آنها مىگشایم.ما نمى دانیم خداوند چگونه روح آنها را قبض مىكند و درهاى آسمان چگونه است و چگونه روح از درهاى آسمان عبور مىكند؟ حقیقت این مطالب براى ما روشن نیست. براى تقریب به ذهن باید گفت: مقام عالى قرب الهى به آسمانهاى بس بلند و مرتفع تشبیه گردیده كه تنها اولیا و دوستان خدا را بدان راه است.خداوند درباره مجرمان و تبهكاران مىفرماید:«... لاتُفَتَّحُ لَهُمْ اَبْوابُ السَّمآءِ وَ لا یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتّى یَلِجَ الْجَمَلُ فى سَمِّ الْخِیاطِ...»(1)
1. اعراف/40.
درهاى آسمان به روى آنها باز نمىگردد و هرگز داخل بهشت نشوند، مگر شتر از سوراخ سوزن عبور كند، (یعنى اگر شتر توانست از سوراخ سوزن عبور كند آنها نیز وارد بهشت مىشوند).درهاى آسمان و ارتباط آن با ورود به بهشت و نیز حقیقت و واقعیت بهشت و محل آن، حقایقى است كه براى ما ناشناخته مانده است؛ ولى هرچه را خدا و معصومین(علیهم السلام)فرمودند باید پذیرفت و اگر عقلمان به چیزى نرسید، بدان معنا نیست كه واقعیتندارد؛ بلكه آنچه آنها فرمودهاند حق و مطابق با واقع است و عقل ما ناتوان از درك حقیقت آنهاست.آنگاه كه خداوند روح مؤمنان را قبض مىكند، همه درهاى آسمان به رویشان گشوده مىگردد، سپس روح آنان ازدرهاى آسمان عبور كرده، به بهشت برزخى وارد مىشوند. از آنجا كه براى رسیدن به مقامات عالى و رسیدن به قرب الهى هیچ چیز مانع و جلوگیر آنها نبود ـ نه در قواى شهوى انحرافى داشتند و نه در قواى غضبى و نه در افكار و عقاید و نه در رفتار و اعمال و نیز در مسائل فردى، اجتماعى و خانوادگى ـ بلكه آنها به همه وظایفشان عمل كردند؛ مانعى سر راه آنها براى ورود به بهشت وجود ندارد.«وَ لاََرْفَعَنَّ الْحُجُبَ كُلَّها دُونى»تمام حجابها و پردهها از بین من و آنها به كنار مىرود.از مطالبى كه در روایات زیادى وارد شده است و حضرت امام، رضوان الله علیه، مكرر به آن اشاره مىكردند، این است كه بین انسان و خداى متعال حجابهایى وجود دارد كه، براساس روایات، به دو دسته تقسیم مىشوند: حجابهاى ظلمانى و حجابهاى نورانى. گرچه بزرگان و علماى اخلاق در این باره بیاناتى دارند، ولى حقیقت اینكه این حجابها چیست و چگونه آن حجابها بین انسان و خدا حایل مىگردد، براى ما روشن نشده است.باید پذیرفت كه امثال ما حضور الهى و لذت حضور او را درك نمىكنیم، وقتى خدا را عبادت مىكنیم در این اندیشهایم كه موجود غایبى را عبادت مىكنیم و گویا او در وراى آسمانهاست. اما هستند كسانى كه حجاب و فاصلهاى بین خود و خدا احساس نمىكنند، بلكه
خدا را از همه چیز، حتى از رگ گردن، به خود نزدیكتر مىبینند.(1) البته این موضوع نیاز به بحثهاى علمى و فلسفى دارد؛ ولى سربسته باید پذیرفت كه بین خدا و مخلوقاتش نمىتواند حجابى وجود داشته باشد، چراكه همه هستى در اختیار او و قائم به اراده اوست؛ ولى چون ما از خدا دوریم، این رابطه (رابطه انسان و خدا) را درك نمىكنیم.در دعا مىخوانیم:«لاَِنَّكَ لاتَحْتَجِبُ عَنْ خَلْقِكَ اِلاّ اَنْ تَحْجُبَهُمْ الاَْعْمالُ السَّیِئَةُ دُونَك»(2)بین تو و بندگانت حجابى وجود ندارد، بلكه كردار ناپسند آنهاست كه بین تو و آنها حجاب افكنده است.بر اثر اعمال نیك و تقرب به خداوند، رفته رفته، حجابها یكى پس از دیگرى بر طرف مىگردد: اول حجابهاى ظلمانى و سپس حجابهاى نورانى، تا اینكه مؤمنان كامل به مقامى مىرسند كه بین آنها و خدا هیچ حجابى باقى نمىماند. سپس خداوند اشاره مىكند به اینكه بهشت را براى آنها زینت مىبخشم و «حورالعین» آماده پذیرایى آنها مىشوند. درختهاى بهشتى داراى میوه شده، میوههایشان را فرو مىریزند و براى ورود آنها به بهشت، جشن و شادمانى برپا مىگردد.«وَ لاَمُرَنَّ الْجِنانَ فَلْتَزَینَنَّ وَالْحُورَ الْعینَ فَلْتَزِفَّنَّ وَالْمَلائِكَةَ فَلْتُصَلّین»فرمان مىدهم بهشتها به خود زینت گیرند و حورالعین خود را براى همآغوشى بیارایند (به مانند عروس كه شب زفاف خود را براى داماد آماده مىسازد) و به فرشتگان فرمان مىدهم بر بهشتیان درود و سلام بفرستند.«وَالاَْشْجارَ فَلْتُثْمِرَنَّ وَ ثِمارَ الْجَنَّةِ فَلْتُدْلین»به درختان فرمان مىدهم به بار بنشینند و به میوههاى بهشت كه فرو ریزند.آرایش بهشت و آنچه ذكر گردید، همه براى استقبال از روح مؤمنى است كه توسطخداوند قبض گردیده است. بساط جشن و سرورى كه در بهشت برپا مىگردد، كم و بیش، براى ما قابل تصور است و تا حدى صحنه بهشت و زینت یافتن آن و پذیرایى
1. این مطلب اشاره دارد به آیه شریفه: «وَ نَحنُ اَقْرَبُ اِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ»؛ ق/16.2.
2. بحارالانوار، ج 86، ص 318.
حورالعین، در ذهنمان ترسیم مىگردد؛ ولى مسلّماً مطلب از اینها بالاتر است كه براى ذهن ما قابل درك نیست.
«وَ لاَمُرَنَّ ریحاً مِنَ الرِّیاحِ الَّتى تَحْتَ الْعَرْشِ، فَلْتَحْمِلَنَّ جِبالا مِنَ الْكافُورِ وَالْمِسْكِ الاَْذْفَرِ فَلْتَصیرَنَّ وَقُوداً مِنْ غَیْرِ النّار»فرمان مىدهم بادى از طرف عرش وزیدن گیرد و كوههاى كافور و مُشك خوشبو را به حركت آورد، تا (در فضایى كه به فراخناى آسمانها و زمین است) بدون آتشى بر افروخته گردند.مسلّماً براى عطرآگین كردن فضاى بهشت كه بس فراخ و گسترده است، باید كوههایى از كافور و مشك مهیا گردد و چون در بهشت آتشى وجود ندارد تا آن كافور و مشك را برافروخته و عطر افشان كند، به ناچار خود به خود بر افروخته مىگردد (این همه تشریفات براى این است كه روح مؤمن وارد بهشت شود).«فَلْتَدْخُلَنَّ بِهِ وَلا یَكُونُ بَیْنى وَ بَیْنَ رُوحِهِ سِتْر»آنگاه او را وارد بهشت مىكنند و بین من و او پردهاى وجود ندارد (یعنى او به راحتى به تماشاى انوار خدا مىنشیند و یار بىپرده ظاهر مىگردد).«فَاَقُولُ لَهُ عِنْدَ قَبْضِ رُوحِهِ: مَرْحَباً وَ اَهْلا بِقُدُومِكَ عَلَىَّ، اِصْعَدْ بِالْكَرامَةِ وَ الْبُشْرى وَالرَّحْمَةِ وَالرِّضْوانِ وَ جَنّات لَهُمْ فیها نَعیمٌ مُقیمٌ، خالِدینَ فیها اَبَداً اِنَّ اللّهَ عِنْدَهُ اَجْرٌ عَظیم»و من هنگام قبض روحش به او مىگویم: مبارك و میمون باد ورودت بر ما، با كرامت به سوى ما بیا و بشارت باد بر تو رحمت و رضوان خداوند و بهشتهایى كه داراى نعمتهاى پایدار، براى مؤمنان است و در آن جاودانه خواهند بود، همانا نزد خدا (براى بهشتیان) پاداشى بس عظیم است.سخن كه به اینجا مىرسد خداوند مىفرماید:«فَلَوْ رَاَیْتَ الْمَلائِكَةَ كَیْفَ یَأْخُذُ بِها واحِدٌ وَ یُعْطیها الاْخَر»اى پیامبر، كاش مىدیدى ملائكه چگونه این روح را دست به دست مىدهند.
آنچه ذكر گردید گوشهاى بود از كیفیت قبض روح مؤمن و تشریفات ورود او به بهشت و مقامى كه خدا براى او در نظر گرفته است. گرچه تا حدى این مطالب براى ما قابل فهم است و مىتوان تصورى از آن داشت، ولى خداوند در قرآن مىفرماید:«فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما اُخْفِىَ لَهُمْ مِّنْ قُرَّةِ اَعْیُن»(1)هیچ كس نمىداند كه پاداش نیكو كاریش چه نعمت و لذتهاى بىنهایتى است كه به دیده (و دل) روشنى مىبخشد و در عالم غیب براى او ذخیره شده است.
***
1. سجده/17.
ـ عبادت و بندگى زاهدان
ـ تقسیمات سهگانه عبادت پیشهگان
ـ گذر از دنیا، اولین گام براى رسیدن به معرفت خدا
«یا اَحْمَدُ؛ اِنَّ وُجُوهَ الزّاهِدینَ مُصْفَرَّةٌ مِنْ تَعَبِ اللَّیْلِ وَصَوْمِ النَّهارِ وَاَلْسِنَتَهُمْ كَلالٌ مِنْ ذِكْرِ اللّهِ تَعالى. قُلُوبُهُمْ فى صُدُورِهِمْ مَطْعُونَةٌ مِنْ كَثْرَةِ صَمْتِهِمْ. قَدْ اَعْطَوُا الَْمجْهُودَ مِنْ اَنْفُسِهِمْ لا مِنْ خَوْفِ نار وَ لامِنْ شَوْقِ جَنَّة. وَ لكِنْ یَنظُروُنَ فى مَلَكُوتِ السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ فَیَعْلَمُونَ اَنَّ اللّهَ سُبْحانَهُ اَهْلٌ لِلْعِبادَة»
ترجمه: اى محمد؛ سیماى زاهدان از شب زندهدارى و روزه گرفتن زرد گشته است و زبانشان از زیادى ذكر خدا خسته شده است. از سكوت فراوان، قلبهایشان در سینهها مجروح گردیده است و تمام قدرت و توان خویش را به كار مىگیرند، نه از ترس آتش جهنم و یا شوق بهشت، بلكه وقتى به ملكوت آسمانها و زمین مىنگرند، تنها خداوند را سزاوار و شایسته عبادت مىیابند (پس با همه توان او را عبادت مىكنند).
در اصطلاح علماى اخلاق و عرفان، زاهد به كسى گفته مىشود كه به جهت دستیابى به نعمتهاى اخروى، از نعمتها و لذتهاى دنیا چشم پوشیده، به دنبال آن نمىرود. از كارهاى دنیا و كسب و كار دست مىكشد و در گوشهاى به عبادت مىپردازد. در مقابل، عابد كسى است كه براى برخوردار گشتن از اجر و پاداش، خداوند را عبادت مىكند. بالاتر از این دو دسته، كسى است كه نه به لذتهاى دنیا تعلقى دارد و نه به لذتهاى اخروى و پاداش عبادت و بندگى،
دلبستگى نشان مىدهد؛ در اصطلاح به این دسته عارف گفته مىشود. البته فرق بین عابد و زاهد و عارف، نویافته و مستحدث است والا براساس این روایت (حدیث معراج)، زاهد شامل عارف نیز مىشود؛ به عبارت دیگر زهد مراتبى دارد كه عارف به بالاترین مراتب آن دست یافته است.
در این بخش از روایت بیان مىگردد كه زاهدان بر اثر عبادت و شب زندهدارى، صورتشان زرد گشته است، چرا كه كم خوابى رنگ صورت انسان را دگرگون و زرد مىسازد. از طرفى شبها تا به صبح به عبادت مىپردازند و روزها روزه مىگیرند و از بس ذكر خدا بر زبان جارى ساختهاند، زبانشان خسته گردیده است. در نسخه دیگر آمده است: «وَ اَلْسِنَتُهُمْ كَلالٌ اِلاّ مِنْ ذِكْرِ اللّه» یعنى سخن گفتن براى آنان دشوار است و میل و رغبتى به حرف زدن ندارند؛ ولى از یاد و ذكر خدا خسته نمىشوند.
زاهدان از بس سكوت مىكنند، سینههایشان مجروح مىگردد؛ یعنى آن قدر به خود فشار مىآورند كه گویى با نیزه دلشان را مجروح ساختهاند، تا سخنى از آن خارج نگردد و به مانند كسى كه در میدان كارزار با دشمن مبارزه مىكند، به مبارزه با دشمن نفس برخاستهاند و هواى نفس را سركوب مىسازند.
«قَدْ اَعْطَوُا الْمَجْهُودَ مِنَ اَنْفُسِهِمْ لا مِنْ خَوْفِ نار وَ لا مِنْ شَوْقِ جَنَّة»
چنانكه اشاره شد، زاهد در این روایت شامل عارف نیز مىشود و عارفان، اصطلاح «عارف» را در برابر زاهد به كار مىبرند و اینكه در اشعار حافظ و دیگر عرفا زاهد را مذمت كردهاند و به او طعن زدهاند، بدین جهت است كه زاهد از نعمتهاى دنیا چشم پوشیده، به نعمتهاى اخروى دل بسته است، ولى عارف به لذتهاى اخروى نیز دل نبسته است و تنها رضاى محبوب را مىجوید. در این روایت بیان مىگردد كه عبادت از شب تا به صبح زاهد، روزهدارى، تحمل رنج، خود دارى از گناه و پایمال ساختن هواى نفس، از ترس عذاب الهى و به هواى رسیدن به لذتهاى بهشتى نیست؛ بلكه بدین جهت است كه زاهد خدا را شایسته عبادت یافته است:
«وَ لكِنْ یَنْظُرُونَ فى مَلَكُوتِ السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ فَیَعْلَمُونَ اَنَّ اللّهَ سُبْحانَهُ اَهْلٌ لِلْعِبادَة»
این معنا در روایات زیادى وارد شده، از جمله على(علیه السلام) مىفرماید:
«اِلهى ما عَبَدْتُكَ خَوْفاً مِنْ عِقابِكَ وَ لا طَمَعاً فى جَنَّتِكَ وَ لكِنْ وَجَدْتُكَ اَهْلا لِلْعِبادَةِ فَعَبَدْتُك»(1)
خدایا، تو را به جهت ترس از عذابت و طمع در بهشت، عبادت نكردم، بلكه تو را شایسته عبادت یافتم و آنگاه به عبادت تو بر خاستم.
در روایتى امام صادق(علیه السلام) عبادت كنندگان را به سه دسته تقسیم مىكنند:
«قَوْمٌ عَبَدُوا اللّهَ عَزَّ وَجَلَّ خَوْفاً فَتِلْكَ عِبادَةُ الْعَبید»
دسته اول: خداوند را از ترس عذاب جهنم عبادت مىكنند، این عبادت بردگان است.
(كسانى كه خدا را از ترس عذاب جهنم عبادت مىكنند، به مانند بردگانى هستند كه از ترس تازیانه و شلاق صاحبشان، از او اطاعت مىكنند).
«وَ قَوْمٌ عَبَدُوا اللّهَ تَبارَكَ وَ تَعالى طَلَباً لِلثَّوابِ فَتِلْكَ عِبادَةُ الاُْجَراء»
دسته دوم:خداوند را به امید ثواب و پاداش عبادت مىكنند، این عبادت اجیران (و تجارت پیشهگان) است.
این دسته به مانند كسانى هستند كه در مقابل مزد و پاداش كار مىكنند، به مانند بازرگانى كه براى رسیدن به سود و مزد به معامله و داد و ستد مىپردازد، براى رسیدن به پاداش اخروى و حورالعین عبادت مىكنند؛ در واقع با خدا داد و ستد مىكنند.
«وَ قَوْمٌ عَبَدُوا اللّهَ حُبّاً لَهُ فِتِلْكَ عِبادَةُ الاَْحْرارِ، وَ هِىَ اَفْضَلُ الْعِبادَة»(2)
دسته سوم: كسانى كه از روى عشق و محبت به خداوند او را عبادت مىكنند، این عبادت آزادگان و برترین عبادتهاست.
در روایت دیگرى، امام صادق(علیه السلام) بعد از بیان دو دسته اول از عبادت پیشهگان مىفرماید: «...و لكِنّى اَعْبُدُهُ حُبّاً لَهُ...»(3) ولى من خداوند را از روى محبت به او عبادت مىكنم.
1. بحارالأنوار، ج 41 ، ص 14
2. بحارالأنوار، ج 70، ص 236.
3. بحارالأنوار، ج 70، ص 198.
نباید پنداشت كه عبادت، به جهت ترس از عذاب الهى و یا عبادت براى رسیدن به پاداش اخروى كار ناشایستى است، چون در قرآن كسانى كه تقوا پیشه مىكنند و به جهت ترس از عذاب الهى و یا براى رسیدن به ثوابهاى اخروى، از گناهان دورى مىجویند، مورد ستایش قرار گرفتهاند. البته در مقام مقایسه با كسانى كه از روى محبت و علاقه به خدا، او را عبادت مىكنند مقامشان پایینتر است، ولى به آخرت و عذاب اخروى یقین دارند. چنانكه ما براى رهایى از سرماى زمستان و گرماى تابستان، از قبل وسائل لازم، مثل وسائل گرم كننده و خنك كننده را تهیه مىكنیم ـ چون یقین داریم سرما و گرمایى هست و مىخواهیم از آن مصون بمانیم ـ اگر یقین مىداشتیم كه بهشت و جهنمى در كار است و خود را براى آن مهیا مىساختیم و براى مصون ماندن از عذاب آخرت و رسیدن به نعمتهاى بهشتى تلاش مىكردیم، خیلى خوب بود. با كمال تأسف این یقین براى ما حاصل نگشته است؛ پس نباید عبادت آن دو گروه را دست كم گرفت:
«اِنّا نَخافُ مِنْ رَّبِّنا یَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِیرا»(1)
ما از قهر پروردگار، مىترسیم از روزى كه رنج و سختى آن رخسار خلق را درهم و غمگین مىسازد.
بالاترین عبادتها، عبادت كسى است كه خدا را شایسته پرستش یافته، در راه بندگى او آن همه رنج و سختى را بر خود هموار مىسازد، تا در حد توان حق بندگیش را ادا كند. او تنها دل به خدا سپرده است و قرب و رضوان و جوار الهى به قدرى براى او ارزشمند است كه همه نعمتهاى بهشتى در برابر آن اندك به شمار مىآید. چطور كسانى كه در این دنیا به كسى دل بستهاند، پیوسته در آرزوى محبوب بسر مىبرند و براى لحظه دیدار تمام سختىها، گرما و سرما را برخود هموار مىسازند، شبها تا به صبح بیدار مىمانند، تا براى لحظهاى به دیدار محبوب نایل گردند؛ همینطور آنان كه خدا را شناختهاند و محبت او را در دل دارند، برایشان یك لحظه دیدار او به مراتب بالاتر است از هزاران سال بهرهمندى از نعمتهاى بهشتى! البته تصور این معنا براى ما دشوار است.
1. انسان/10.
برخى از افراد نا آشنا به حقایق و معارف الهى، در نوشتهها و گفتههاى خود مطرح مىسازند كه علاقه به نعمتهاى بهشتى و یا ترس از عذاب جهنم، چیزى اندك و بىمقدار است و نوعى خودپرستى است، انسان باید دنبال ارزشها باشد، نه اینكه همواره طالب راحتى خود و نجات از عذاب باشد. انسانهاى والا ارزشها را دوست دارند نه نعمتها را! این سخن حقى است، ولى در جاى خود گفته نشده است. باید گفت انسان والا كسى است كه به آخرت و بهشت و جهنم یقین و اعتنا دارد، ولى چون دل به رضاى خدا بسته است، به آنها اعتنا نمىكند. نه آنكه به عذاب اخروى و نعمتهاى بهشتى اعتنایى ندارد، چون بدانها ایمان ندارد و آنها را باور نكرده است. بعلاوه ارزشها در نظر این گویندگان امور وهمى و خیالى است كه در بهترین شكلش، كمال نفس به حساب مىآید و این خود، به خودخواهى بر مىگردد!
كسانى كه چنین مىگویند در واقع نمىدانند بندگى آزادگان و احرار و یا آنچه در بیان على(علیه السلام) آمده است كه «وَجَدْتُكَ اَهْلا لِلْعِبادَة» چگونه است. پى نبردهاند كه على(علیه السلام)و سایر اولیاى خدا، به مانند روز به بهشت و جهنم یقین داشتهاند. در حالى كه شعلههاى آتش را مىدیدند و زفیر و شهیق (شیهه) جهنم به گوششان مىرسید، بدان اعتنایى نمىكردند، چون از امر مهمترى نگران بودند و مىترسیدند از عنایت محبوب محروم بمانند.
شاید آیه شریفه: «اِنّا نَخافُ مِنْ رَبِّنا یَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِیرا» بدین معناست: روزى كه از رحمت الهى محروم گردیم، جهان براى ما تیره و تار مىگردد. وقتى كه رضوان الهى شامل ما نگردد و احساس نكنیم مرهون لطف و محبت خدا گشتهایم، آن روز براى ما تیره و تار خواهد بود، حال چه در بهشت در كنار حورالعین باشیم و چه در جهنم. این سخن از زبان كسى رواست صادر گردد كه فرمود:
«فَهَبْنى یا اِلهى وَ سَیِّدى وَ مَوْلاىَ وَ رَبّى صَبَرْتُ عَلى عَذابِكَ فَكَیْفَ اَصْبِرُ عَلى فِراقِك»(1)
خدایا گیرم بر عذاب تو (با آن شرارهاش) صبر كردم، چگونه بر فراق تو صبر كنم؟
او كه تلخى فراق را درك مىكند، دیگر عذاب جهنم برایش اهمیتى ندارد، لذا مىگوید: «ما
1. دعاى كمیل، على(علیه السلام).
عَبَدْتُكَ خَوْفاً مِنْ نارِكَ ...» البته ما نباید از لطف و رحمت خداوند مأیوس گردیم و چه بسا توجه به این مطالب باعث مىگردد، قدرى علاقه به زخارف و آلودگىهاى دنیا از دلمان خارج گردد. (خداوند بندگان شایستهاى را كه مىخواهند از آلودگى و گناه پاك گردند و در این راه تلاش مىكنند؛ از لطف و نعمتهاى خود محروم نمىسازد). شنیدن این مطالب موجب مىگردد ترس از عذاب الهى در ما پدید آید و بر ایمانمان به آخرت افزوده گردد و الا ما را چه رسد كه مقام كسانى را ادّعا كنیم كه تنها به خدا دل بستهاند و قدم در راه پیشوایان معصومشان نهادهاند.
براى كسى كه مىخواهد در مسیر معرفت ناب خداوند و محبت به او گام بردارد و دل از ما سواى او بركند، اولین قدم این است كه از لذتهاى دنیا بگذرد. تا ما از این لذتهایى كه به انواع رنجها و بلا و گرفتارىها آلوده است نگذریم، چگونه مىتوانیم از نعمتهاى آخرت كه هیچ رنج و محنتى همراه آن نیست بگذریم!
خداوند درباره نعمتهاى بهشت مىفرماید:
«لاَیُصَدَّعُونَ عَنْها وَ لاَیُنْزِفُون»(1)
هر چه از نوشیدنىهاى بهشتى بنوشند، نه به سر درد مبتلا مىشوند و نه به رنج خمار و مستى مبتلا مىگردند.
در جاى دیگر مىفرماید:
«لاَیَمَسُّهُمْ فِیهَا نَصَبٌ وَ مَا هُمْ مِّنْها بِمُخْرَجِین»(2)
در بهشت هیچ رنج و زحمتى به آنها نرسد و هرگز از آنجا بیرونشان نكنند.
پس وقتى مىتوان از آن نعمتهاى ارزشمند بهشتى گذشت كه ابتدا از نعمتهاى كمبهاى دنیا بگذریم و از دلبستگى به دنیا بكاهیم و این شدنى نیست، مگر اینكه در ابتدا از نعمتهاى غیر حلال چشم بپوشیم و پس از آن از نعمتهاى حلال دنیا. چون هر قدر انسان از نعمتها، ولو
1. واقعه/19.
2. حجر/48.
نعمتهاى حلال، استفاده كند، دلبستگى او به دنیا بیشتر مىشود و رفته رفته به حرام نیز كشانده مىشود و اگر انسان بخواهد به حرام مبتلا نشود، باید مرز و قرقگاهى براى خود قرار دهد و از برخى نعمتهاى حلال چشم بپوشد تا به حرام نیفتد. به بعضى از صحنههاى جایز و حلال نگاه نكند تا به نگاههاى حرام مبتلا نگردد و الا اگر انسان لب مرز حركت كند به یكباره فرو مىغلطد و سقوط مىكند.
گرچه بر انسان جایز است از خوردنىها و نوشیدنىهاى حلال استفاده كند، ولى لازم است گهگاهى، مخصوصاً در ماههاى پر فضیلت سال مثل ماه رجب، روزه بگیرد و با این كار با خواستههاى نفس خود مخالفت كند، و همینطور در مورد لباس، مسكن و از این قبیل. شكى نیست كه از جمله بهترین راهها براى مخالفت با زیاده طلبى نفس و صرف نظر كردن از برخى نعمتهاى حلال، انفاق و صدقه دادن است كه در این باره خداوند مىفرماید:
«لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتّى تُنْفِقُوا مِمّا تُحِبُّونَ...»(1)
شماهرگز به مقام نیكوكاران نخواهید رسید، مگر از آنچه دوست مىدارید در راه خدا انفاق كنید.
در جاى دیگر خداوند مىفرماید:
«خُذْ مِنْ اَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكّیِهِمْ بِها»(2)
اى رسول ما؛ از مؤمنان صدقه بگیر تا به سبب آن نفسشان را پاك و پاكیزه سازى.
انفاق مال و چیزهایى كه انسان بدان علاقه دارد، باعث مىشود از دلبستگى او به دنیا كاسته شود. پس از یك طرف انسان از لذتهاى حلال چشم مىپوشد تا به لذتهاى حرام نیفتد و در اثر پشت پا زدن به این لذتها به مرحلهاى مىرسد كه از لذتهاى بهشت نیز چشم مىپوشد ـ این از بعد سلبى و مخالفت با هواى نفس و ترك لذت جویى. از طرف دیگر از بعد ایجابى و مثبت قضیه، انسان چه كند كه فقط خدا را به یاد داشته باشد؟
نهایت همّت ما در انجام واجبات و عمل به دستورات خداوند این است كه به عذاب جهنم
1. آل عمران/92.
2. توبه/103.
مبتلا نگردیم، حال اگر در ترك آنها عذابى در كار نبود شاید بدان عمل نمىكردیم. وقتى انسان، با عمل به دستورات خداوند، مطمئن شد كه عذاب نمىبیند، باید سعى كند نعمتهاى اخروى بیشترى بدو ارزانى شود؛ این سعادت بزرگى است كه انسان از عذابالهى در امانبماند و از نعمتهاى اخروى بهرهمند شود:
«... هَلْ اَدُلُّكُمْ عَلى تِجارَة تُنْجیكُمْ مِّنْ عَذاب اَلیم. تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُجاهِدُونَ فى سَبیلِ اللّهِ بِاَمْوالِكُمْ وَاَنْفُسِكُمْ ذلِكُمْ خَیْرٌ لَّكُمْ اِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُون»(1)
آیا شما را به تجارتى سودمند كه از عذاب دردناك آخرت نجاتتان بخشد راهنمایى كنم؟ آن تجارت این است كه به خدا و رسولش ایمان آورید و به مال و جان در راه خدا جهاد كنید، این تجارت اگر دانا باشید براى شما بهتر است.
ما نمىتوانیم از این داد و ستد و نعمتهاى بهشتى چشم بپوشیم، حتى اگر رضاى خدا در این باشد كه در جهنم بسوزیم ما براى تحمل آن آمادگى نداریم، چرا كه عاجز و ناتوانیم و به مراتب والاى بندگى و اخلاص دست نیافتهایم: در همین حدیث معراج خداوند از قول بنده مؤمن و رهیافته به جوار ربوبى مىفرماید:
«لَوْ كانَ رِضاكَ فى اَنْ اُقْطَعَ اِرْباً اِرْباً وَ اُقْتَلَ سَبْعینَ قَتْلَةً باَشَّدِ ما یُقْتَلُ بِهِ النّاسُ لَكانَ رِضاكَ اَحَبَّ اِلى»
خدایا، اگر رضاى تو در آن باشد كه قطعه قطعه شوم و هفتاد بار به بدترین و سختترین وضعى كه ممكن است مردم بدان كشته شوند، كشته شوم و رضاى تو در آن باشد، از همه چیز نزد من بهتر است.
این معرفت نصیب ما نمىشود (اگر مىشد كه براى گذشتن از خوشىهاى دنیا آمادهتر بودیم)، ولى باید سعى كنیم به مسیر اولیاى خدا نزدیك شویم كه در این صورت مرهون لطف و عنایت و دستگیرى خدا قرار مىگیریم. براى این مهم از كارهایى كه وقت كمى مىگیرد و انجام آن چندان دشوار نیست، شروع كنیم؛ كارهایى كه به نظر مهم نمىرسد و بگوییم: خدایا ما این كار را براى تو انجام دادیم، ولو ما را به جهنم ببرى. سعى كنیم در شبانه روز حداقل دو
1. صف/11ـ10.
ركعت نماز نافله، مثل نافله صبح بخوانیم و بگوییم: خدایا اگر مىخواهى ما را به جهنم ببرى ببر، ولى ما چون تو را دوست مىداریم و چون از نماز خشنود مىگردى این دو ركعت نماز را خواندیم.
اگر همه رفتار، كردار، اعمال و نیتهایمان براى رضاى خدا نیست، سعى كنیم چند دقیقه براى رضاى خدا صرف كنیم و این دو ركعت نماز را فقط براى خدا و بدون درخواست اجر و پاداش بجا آوریم. دو ركعت نافله به جاى خود، من فكر مىكنم اگر یك ذكر «اللّه اكبر» یا «لا اله الاّ اللّه» به این نیت بگوییم، بر همه عبادتهاى روزانهمان برترى دارد؛ چون ارزش عبادت به حجم و نیرویى كه براى آن صرف گردیده نیست، بلكه به نیّت و انگیزه آن است.
باید در دل ما معرفت، شناخت و محبتى باشد تا از آن نیتى بلند برخیزد. ما حتى اگر شبانهروز عبادت كنیم، براى این است كه از عذاب جهنم نجات یابیم و یا به ثوابهاى بهشتى دست یابیم، این كجا و گفتن یك ذكرى كه فقط براى خدا گفته مىشود كجا!. اگر كسى با یقین به عذاب جهنم و یقین به بهشت و آخرت فقط یك «یا اللّه» براى خدا بگوید، نه براى ثواب بهشت یا ترس از عذاب جهنم، بر همه عمرى كه براى نجات از عذاب جهنم و رسیدن به ثوابهاى اخروى صرف گردیده، برترى دارد و این سخن گزافى نیست.
***
ـ رابطه تقرب به خدا با فعالیتهاى ایجابى و سلبى
ـ سكوت، آبادكننده دل اولیاى خدا
ـ حكمت، معرفت و یقین رهآورد روزه
«یا اَحْمَدُ؛ عَلَیْكَ بِالصَّمْتِ فَاِنَّ اَعْمَرَ مَجْلِس قُلُوبُ الصّالِحینَ وَ الصّامِتینَ وَ اِنَّ اَخْرَبَ مَجْلِس قُلُوبُ الْمُتَكَلِمینَ بِما لا یَعْنیهِمْ.
یا اَحْمَدُ؛ اِنَّ الْعِبادَةَ عَشْرَةُ اَجْزاء، تِسْعَةٌ مِنْها طَلَبُ الْحَلالِ. فَاِنْ طَیَّبْتَ مَطْعَمَكَ وَ مَشْرَبَكَ فَاَنْتَ فى حِفْظى و كَنَفى. قالَ: یا رَبِّ وَ ما اَوَّلُ الْعِبادةِ؟ قالَ: اَوَّلُ الْعِبادَةِ اَلصَّمْتُ وَ الصّومُ.
قالَ یا رَبِّ؛ وَ ما میراثُ الصَّوْمِ؟ قالَ: اَلصَّوْمُ یُورِثُ الْحِكْمَةَ وَ الْحِكْمَةُ تُورِثُ الْمَعْرِفَةَ وَ الْمَعْرِفَةُ تُورِثُ الْیَقینَ. فَاِذا اسْتَیْقَنَ الْعَبْدُ لایُبالى كَیْفَ اَصْبَحَ بِعُسْر اَمْ بِیُسْر»
انسان پس از اینكه پى برد، مسیر تكاملى خویش را باید با اراده برگزیند و با سعىو كوشش خود آنرا بپیماید و نیز پىبرد كه هدف اصلى از آفرینش انسان و بالاترین كمالى كهاو بدان دست مىیابد قرب به خداوند متعال است، ناگزیر درصدد بر مىآید كه راه رسیدنبه آنرا بشناسد و سعى مىكند با تدوین برنامهاى صحیح و كامل، مسیر تقرب به خداوندرا طىّ كند. این برنامه از دو بخش اساسى تشكیل مىشود: یك بخش مربوط به فعالیتهاى اثباتى و ایجابى است، یعنى كارهایى كه در خارج باید انجام گیرد و بخش دیگر مربوطبه جنبههاى سلبى و كارهایى است كه باید از آنها خوددارى كرد و هر دو از اهمیّتبهسزایى برخوردارند. البته كارهاى اثباتى موجب پیشرفت و ترقى انسان مىگرددو در جازدن او را به پیش نمىبرد، ولى چه بسا ترك و خوددارى، به یك معنا عمل
ایجابى به شمار مىآید و در عین حال جهت سلبى او نیز اهمیت زیادى دارد، چون انسانرا بر انجام كارهاى اثباتى و پیشبرد برنامههاى مثبت، موفق مىسازد (اگر انسان ازكارهاى منفى خوددارى نكند، نمىتواند كارهاى ایجابى و مثبت را انجام دهد). بنابر این انسان در آغاز باید بیندیشد كه چه كارهایى را باید انجام دهد و از چه كارهایى باید خود دارى كند.
سراسر فقه و كتابهاى اخلاقى ما مملوّ از كارهایى است كه باید انجام داد و نیز كارهایى كه باید از آنها اجتناب جست و بین این كارهاى ایجابى و سلبى یك نوع تأثیر و تأثر و علیّت و معلولیّت وجود دارد، یعنى انجام دادن كارى به انسان كمك مىكند كه بر انجام كار سنگینتر موفق شود. ترك برخى از چیزها موجب مىگردد كه انسان بتواند از كارهاى سلبى مشكلتر اجتناب جوید، یا ترك برخى چیزها به انسان كمك مىكند كه راحتتر وظایف ایجابىاش را انجام دهد.
آنچه در تربیت مهمّ است و از مربّى مىتوان استفاده كرد، آموختن این فرمول است كه با انجام چه كارهایى انسان به راحتى مىتواند به كارهاى سختتر و پیچیدهتر بپردازد. هنرمربى در این است كه به انسان بیاموزد از كار آسان و راحت شروع كند كه با انجام آن، برانجام كارهاى بزرگتر و سنگینتر موفق گردد. بسیار مهمّ است كه او بداند از كجا شروعكند، تا بر انجام كارهاى بزرگتر موفّق شود: بسا كارهاى بزرگى كه انسان به اهمیت وارزشش پى برده است، ولى توان انجامش را ندارد. براى مثال همه مىدانیم خیلى خوباست كه موفق شویم شبى هزار ركعت نماز بخوانیم، اما این كار از ما ساخته نیست، نهوقت به ما اجازه مىدهد و نه قدرت بدنى كافى داریم و نه سایر شرایط فراهم است. و نیز مىدانیم خیلى خوب است انسان لحظهاى از خدا غافل نشود، ولى چنین چیزى براى هر كس میسر نیست.
اگر انسان در زندگى برنامه منظّمى داشته باشد و از نقطه مناسبى شروع كند، با انجام و تكرار كارهاى ابتدایى و ساده و راحتتر، و مداومت بر آنها، توان انجام كارهاى مهمتر را نیز در خود مىیابد.
در امور سلبى نیز اگر از گناهانى كه تركش آسانتر است شروع كند، مىتواند از گناهان بزرگ و گناهانى كه ترك آنها دشوار است، اجتناب كند. اجتناب از چیزهایى كه تركش آسان است، موجب مىگردد انسان از گناهان بزرگ دورى گزیند و خود را از فروافتادن در لغزشگاههایى كه موجب هلاكت و تیره روزى انسان مىگردد، حفظ كند.
«یا اَحْمَدُ؛ عَلَیْكَ بالصَّمْتِ فَاِنَّ اَعْمَرَ مَجْلِس قُلُوبُ الصّالِحینَ و الصّامِتینَ وَ اِنَّ اَخْرَبَ مَجْلِس قُلُوبُ الْمُتَكَلِمّینَ بِما لا یَعْنیهِمْ»
اى محمد؛ بر تو باد كه سكوت پیشهسازى همانا بهترین و آبادترین انجمنها قلبهاى صالحان و ساكتان است و خرابترین آنها، قلبهاى یاوه گویان است.
براى انسان دشوار نیست كه جلوى زبانش را بگیرد و هر حرفى را نزند، چرا كه زبانكاملا در اختیار اوست و مىتوان مواظب بود كه بىجهت به حركت در نیاید. كاردشوارى نیست كه انسان حرفى بزند كه براى آخرتش فایده داشته باشد و در موارددیگر سكوت اختیار كند. البته در جایى كه وظیفه ایجاب مىكند انسان سخن بگوید،باید سخن گفت و سكوت در مواردى ستوده است كه فایده و ثمرهاى بر سخن گفتن مترتب نمىگردد. آثار مطلوب فراوانى بر این سكوت بار مىشود كه در این روایت به برخىاز آنها اشاره شده است. از جمله فواید و بهرههاى سكوت این است كه انرژى ذهنىانسان براى كارهاى مثبت و ثمر بخش ذخیره مىگردد. كسانى كه زیاد حرفمىزنند، فعالیتهاى ذهنىشان پراكنده مىگردد و از قدرت تفكر و تمركزشانكاسته مىشود. وقتى انسان سعى كند كم حرف بزند و از حرفهاى بىفایده اجتنابكند، انرژیى كه صرف حرف زدن مىگشت، صرف فكر كردن و دستیابى به آگاهى بیشتر مىگردد.
ارزش انسان به آگاهى و شعور اوست و اگر درك و آگاهى نداشته باشد، گرچه از بعد حیوانى جسمش رشد مىكند، ولى از بعد انسانى ارزشى ندارد. هر قدر شعور، آگاهى و توجه
انسان بیشتر باشد، از بعد انسانى بیشتر رشد كرده است و هر قدر به غفلت مبتلا گردد، از انسانیت دور مىشود. انسانهایى كه زیاد حرف مىزنند، درك و آگاهى و شعورشان كم است، لذا وقت خود را به امور بىفایده مىگذرانند، گاهى چند ساعت حرف مىزنند، ولى توجه ندارند چه مىگویند، در مقابل كسانى كه شعور و آگاهىشان بیشتر است، خود را كنترل مىكنند و سنجیده سخن مىگویند.
یكى از آقایان از علاّمه طباطبایى(رضی الله عنه) پرسید: چه كنم تا در نماز حضور قلب داشتهباشم؟ ایشان فرمودند: اگر مىخواهى در نماز حضور قلب داشته باشى، كم حرف بزن.توضیح روانشناختى این مطلب این است كه وقتى انسان زیاد حرف مىزند، ذهنشبه امور گوناگون مشغول مىگردد و در نتیجه پراكنده نگرى، قدرت تمركز از اوگرفته مىشود، لذا در نماز نیز نمىتواند حواسش را جمع كند و فكرش پراكنده مىگردد.اما وقتى عادت كرد جلوى زبانش را بگیرد و هر حرفى را نزند، قدرت بر تمركز پیدامىكند.
پس بر اساس این روایت آبادترین انجمنها دل مؤمنى است كه كم حرف مىزند و دل خود را به یاد و توجه خدا آباد مىسازد و در مقابل ویرانترین انجمنها دل انسانهاى پر حرف و یاوه گوست. هیچ گاه دل آنان آباد نمىگردد، چون با پراكنده گویى و پراكندهنگرى بنیان دل را بر ویرانى مىنهند، سخنان آنان نه نفعى براى دنیایشان دارد و نه براى آخرتشان و به دیگران نیز نفع نمىرساند.
در ادامه حدیث معراج خداوند مىفرماید:
«یا اَحْمَدُ؛ اِنَّ الْعِبادَةَ عَشْرَةُ اَجْزاء، تِسْعَةٌ مِنْها طَلَبُ الْحَلالِ. فَاِنْ طَیَّبْتَ مَطْعَمَكَ و مَشْرَبَكَ فَاَنْتَ فى حِفْظى وَ كَنَفى»
اى محمد؛ عبادت ده جزء دارد كه نُه جزء آن طلب مال حلال است. پس اگر خوردنى و آشامیدنى خود را پاك و پاكیزه نمایى، همواره تحت حفاظت و در كنف عنایت من خواهى بود.
براى عبادت و بندگى خدا، باید روزى انسان حلال باشد، اگر روزى كه قوام زندگى به آن
است، از راه حرام و معصیت خدا تأمین گردد، چگونه انسان مىتواند به خدا تقرب جوید. سخن كه به اینجا مىرسد، پیامبر سؤال مىكند:
«یا رَبِّ وَ ما اَوَّلُ الْعِبادَةِ؟ قالَ: اَوَّلُ الْعِبادَةِ الصَّمْتُ وَ الصَّوْمُ.»
پروردگارا، شروع و آغاز عبادت به چیست؟ خداوند مىفرماید آغاز و شروع عبادت به سكوت و روزه است.
اگر مىخواهید در راه بندگى خدا قدم بردارید و راهى را پیش گیرید كه سرانجام آن، قرب الهى و جوار خدا و مقام عالى انسان است، باید از سكوت و روزهدارى آغاز كنید و این دو، اولین قدم در راه عبادت و بندگى خدا و تكامل انسان است. تا مادامى كه زبان آزاد است و انسان از گفتن هر چیزى باكى ندارد، به جایى نمىرسد و نیز اگر شكمش را آزاد بگذارد، به مانند حیوانى است كه تنها به علف مىاندیشد.
«قالَ: یا رَبِّ؛ وَ ما میراثُ الصَّوْمِ؟ قالَ: الصَّوْمُ یُورِثُ الْحِكْمَةَ وَ الْحِكْمَةُ تُورِثُ الْمَعْرِفَةَ وَ الْمَعْرِفَةُ تُورِثُ الْیَقینَ»
پیامبر عرض كرد: خداوندا؛ میراث و رهآورد روزه چیست؟ خدا فرمود: میراث روزه، حكمت است و میراث حكمت، معرفت و میراث معرفت، یقین است.
بیان خداوند در این حدیث بر گرفته از بهترین روش تربیتى است كه وقتى مىخواهند كسى را به تهذیب اخلاق و انجام كارهاى خوب وادارند، ثمرات و منافع آن كار را بر مىشمارند و الا صرف دستور به انجام كار، انگیزه قوى بر انجام آنرا در انسان پدید نمىآورد و آن انگیزه وقتى پدید مىآید كه فایده و منافع آن كار مشخص گردد.
در واقع روزه گرفتن برنامهاى است، جهت تنظیم تغذیه كه انسان در شبانه روز دومرتبه غذا بخورد؛ هنگام سحر و اول شب. البته این از جهت تأمین نیاز بدن و تنظیمفعالیت معده است، چراكه بدن به آن مقدار غذایى كه ما مىخوریم احتیاج ندارد و بهكمتر از آن نیازش بر طرف مىشود. انسان باید براى تغذیه برنامهاى تنظیم كند كه بدن
درست از غذا استفاده كند. متاسفانه ما برنامهاى براى تغذیه نداریم و بدین جهتبدن از غذایى كه به او مىرسد، درست استفاده نمىكند، در نتیجه همیشه با كمبود غذایى مواجهایم، چون بدن عادت نكرده است از غذایى كه تناول مىشود، درست استفاده كند.این از جهت فایده روزه براى بدن. گرچه قوام روزه، از جهت معنوى، به نیت و قصد قربت است.
ممكن است در ابتدا این مطلب را كه روزه منشاء حكمت مىگردد، از باب تعبد بپذیریم، ولى با دقت به یك رابطه على و معلولى بین آن دو پى مىبریم؛ زیرا كم خوردن موجب مىگردد، انسان بر درك حقایق قدرت یابد كه این همان حكمت است. انسان پرخور همواره به لذتهاى مادى توجه دارد و انگیزه او از خوردن، لذتى است كه از آن مىبرد و این حیوانىترین حالات انسان است. بدیهى است كسى كه پیوسته به فكر لذت بردن از خوردنىهاست، از لذتهاى عقلانى و روحى و لطیف محروم مىگردد؛ چون وقتى توجه او به چیزى معطوف شد، از چیزهاى دیگر قطع مىگردد. وقتى انسان به دنبال لذتى است كه از خوردنىها مىبرد، از لذت تفكر و درك حقایق علمى باز مىماند و به دنبال آن نمىرود و نیز سراغ لذتى كه از عبادت حاصل مىشود نمىرود، چرا كه مزه عبادت را نچشیده و همواره مزه خوردنىها در كام اوست.
روزه علاوه بر اینكه موجب تقویت اراده و جلوگیرى از هدر رفتن نیروها و فرو رفتن در مادیات مىشود، موجب مىگردد، انسان پیوسته به یاد خدا باشد؛ چون روزهدار براى خدا از خوردن و آشامیدن دست مىكشد و این خود باعث مىگردد، در طول روز، توجه قلبى به خدا داشته باشد.
افزون بر آنچه ذكر گردید، وقتى انسان زیاد غذا مىخورد، سنگین مىشود و قدرت تفكر و تمركز فكر، از او سلب مىگردد؛ زیرا انرژى بدن صرف هضم غذا گشته است و تا مدتى انسان از فعالیّتهاى فكرى باز مىماند. از نظر بهداشتى نیز توصیه شده كه انسان بلافاصله بعداز غذا خوردن به كار فكرى قوى نپردازد، چون براى هضم غذا خون در اطراف معدهجمع مىگردد و در هنگام فكر كردن نیز، براى فعال شدن ذهن، خون در اطراف مغزجمع مىشود و این دو با هم سازگارى ندارند. پس این ضرر دیگر پرخورى است كه شخص را
از فعالیتهاى فكرى و توجهات قلبى باز مىدارد. البته پرخورى ضررها و عواقب دیگرى نیز دارد: به عنوان نمونه وقتى توجه انسان به لذت خوردنىها جلب گردید، به سایرامور مادى نیز معطوف مىگردد، چون براى تهیه خوردنىهاى لذیذ، باید تلاش كرد ومقدماتى را فراهم ساخت و در نتیجه، انسان غرق در مادیات مىشود و از معنویات باز مىماند.
پس بر اساس این روایت، روزه و به طور كلى كم خوردن، موجب دستیابى به حكمت مىگردد و آنگاه كه انسان قدرت درك حقایق را در خود یافت، به معرفت و شناختهاى صحیح دست مىیابد (حكیم بودن به داشتن قدرت درك حقایق و درك معارف یقینى است و وقتى این قدرت اعمال شود، انسان به شناختها و معرفتهاى صحیح و ناب نایل مىشود). البته آنچه مهم و مدنظر ماست، معرفت خدا، صفات الهى و امورى است كه محورش «الله» است. از طرف دیگر وقتى معرفت انسان قوى شد و رشد كرد، بر ایمان و یقین افزوده مىشود؛ چون یقین رهآورد معرفت و شناخت است.
یقین كاملترین مرتبه ایمان است ـ و البته خود نیز مراتبى دارد، چنانكه در روایات، برخى از آن مراتب، از قبیل: «علمالیقین» ، «عینالیقین» و «حقالیقین» ، ذكر شده است و ایمان متوقف بر معرفت و شناخت است. انسان بىجهت به چیزى ایمان نمىآورد، او تابه چیزى معرفت و شناخت نداشته باشد، نمىتواند ایمان بیاورد و طبیعى است هرقدر شناخت قوىتر باشد، زمینه قوىترى براى ایمان فراهم مىشود و معرفت كامل زمینهپیدایش یقین است. البته یقین و ایمان كامل، آثارى دارد و به وسیله آنها مىتوان تشخیص داد كه چه كسى به مرحله یقین رسیده است. در این بخش از روایت خداوند به یكى از آن آثار اشاره مىكند:
«فَاِذا اسْتَیْقَنَ الْعَبْدُ لایُبالى كَیْفَ اَصْبَحَ بِعُسْر اَمْ بِیُسْر»
پس هر گاه بندهام به مقام یقین رسید، اهمیت نمىدهد كه زندگى او به سختى گذشت، یا به آسانى.
براى او فرق نمىكند كه در رفاه و خوشى و راحتى باشد، یا در سختى و گرفتارى و تنگنا،
یعنى در برابر مسائل زندگى مادى بىتفاوت است و چون دلش به جاى دیگرى محكم شده، خوشى و سختىهاى دنیا در او اثر نمىگذارد. اینها در برابر عظمت قلب دریاگونه مؤمن چیزى نیست كه در او موج ایجاد كند، مسائل زندگى دنیا پستتر و كوچكتر از آن است كه دل او را به خود مشغول كند و ناراحتش سازد و براى او مهم نیست كه پولدار باشد، یا فقیر. مؤمنى كه ایمانش كامل گشته است، كار خود را به خدا وامىگذارد و مىداند نفعش در چیزى است كه خدا براى او پیش مىآورد (قبل از این مطالبى راجع به توكل و اعتماد بر خدا و رضا به قضاى الهى بیان گردید). وقتى ایمان قوى شد و انسان كار خود را به خدا سپرد، خدا نیز وكالت او را مىپذیرد و كارهایش را به بهترین وجه و بر اساس آنچه صلاح و خیر او در آن است، تنظیم مىكند، بنابراین مؤمن خیالش راحت است كه خدا عهده دار زندگى اوست و خیر آن در چیزى است كه خدا پیش مىآورد.
پس، از یك طرف مؤمن رهیافته به یقین، به زندگى دنیا بهایى نمىدهد، چون به امور مهمتر و والاترى توجه دارد و دنیا و لذتهاى آن موجب نمىگردد، توجه او از یاد خدا، معارف یقینى، مشاهده آثار الهى، اسماء و صفات و جلوههاى حق تعالى قطع گردد. آنقدر این امور براى او ارزش دارد كه به مسائل دیگر اهمیت نمىدهد و براى او فرق نمىكند كه چه بر او بگذرد ـ این از یك طرف كه به امور دنیا اهمیت نمىدهد. از طرف دیگر، به واسطه ایمانى كه دارد كارش را به خدا واگذارده، خدا نیز وكالت او را پذیرفته است و مىداند خیرش در چیزى است كه خدا بر او پیش مىآورد. اگر عقلش مىرسید و حكمت كارها را مىدانست، همان كارى را مىكرد كه خدا انجام داده است، منتها خودش نمىداند كه چه مصلحتى در وضعى كه امروز بدانمبتلا گردیده، وجود دارد و اگر مصالح و منافع را تشخیص مىداد، خود عهده دار تنظیمامور زندگىاش مىگشت و حال كه نمىداند چه باید كرد، كارش را به خدا وامىگذارد وخیالش راحت است كه آنچه خدا پیش مىآورد خیر است و از سختىها و تنگناها ناراحت نمىگردد.
براى انسانى كه به یقین دست یافته، حقایقى كه بدان شناخت دارد حضور دارد و این شناخت در عمل او داراى نقش است. ما به حقایقى؛ چون خدا، بهشت و جهنم علم داریم،
ولى این آگاهى در عمل ما اثرى نمىبخشد، گویا در هنگام عمل دانستهها فراموشمان مىگردد. در سخن ادعا مىكنیم: خدا همه جا حاضر است؛ ولى در مقام عمل فراموش مىكنیم. پس به این شناخت یقین نمىگویند، بلكه یقین مرحلهاى است كه شناختهاى انسان رشدیافته و فعال در نزد او حاضر است (این مرحله یقینى از شناخت كه بسیار نفیس و عالى است، در روایات مورد تجلیل قرار گرفته است).
***
ـ بریدگى از دنیا نتیجه توجه به خدا
ـ رضاى الهى بزرگترین خواسته مؤمن
ـ كرامت، توفیق الهى و تعالى و رشد انسان مؤمن
«وَ اِذا كانَ الْعَبْدُ فى حالَةِ الْمَوْتِ یَقُومُ عَلى رَاْسِهِ مَلائِكَةٌ بِیَدِ كُلِّ مَلَك كَأْسٌ مِنْ ماءِ الْكَوْثَرِ وَ كَأْسٌ مِنَ الْخَمْرِ یَسْقُونَ رُوحَهُ حَتّى تَذْهَبَ سَكْرَتُهُ وَ مَرارَتُهُ و یُبَشِّرُونَهَ بِالْبِشارَةِ الْعُظْمى وَ یَقُولُونَ لَهُ طِبْتَ وَ طابَ مَثْواكَ اِنَّكَ تَقْدَمُ عَلى الْعَزیزِ الْكَریمِ الْحَبیبِ الْقَریبِ. فَتَطیرُ الرُّوحُ مِنْ اَیْدىِ الْمَلائِكَةِ فَتَصْعَدُ اِلىَ اللّهِ تَعالى فى اَسْرَعَ مِنْ طَرْفَةِ عَیْن وَ لا یَبْقى حِجابٌ وَ لاسَتْرٌ بَیْنَها وَ بَیْنَ اللّهِ تَعالى وَ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ اِلَیْها مُشْتاقٌ وَ تَجْلِسُ عَلى عَیْن عِنْدَ الْعَرْشِ.
ثُمَ یُقالُ لَها: كَیْفَ تَرَكْتِ الدُّنْیا؟ فَتَقُولُ:اِلهى وَ عِزَّتِكَ وَ جَلالِكَ، لا عِلْمَ لى بِالدُّنْیا. اَنَا مُنْذُ خَلَقْتَنى خائِفٌ مِنْكَ. فَیَقُولُ اللّهُ: صَدَقْتَ عَبْدى كُنْتَ بِجَسَدِكَ فىِ الدُّنْیا وَ رُوحِكَ مَعى فَاَنْتَ بِعَیْنى سِرُّكَ وَ عَلانیَتُكَ. سَلْ اُعْطِكَ وَ تَمَنَّ عَلَىَّ فَاُكْرِمَكَ، هذِهِ جَنَّتى فَتَبَحْبَحْ فیها وَ هذا جِوارى فَاسْكُنْهُ.
فَتَقُولُ الرُّوحُ: اِلهى عَرَّفْتَنى نَفْسَكَ فَاسْتَغْنَیْتُ بِها عَنْ جَمیعِ خَلْقِكَ. وَ عِزَّتِكَ وَ جَلالِكَ لَوْ كانَ رِضاكَ فى اَنْ اُقْطَعَ اِرْباً اِرْباً وَ اُقْتَلَ سَبْعینَ قَتْلَةً بِاَشَّدِ ما یُقْتَلُ بِهِ النّاسُ لَكانَ رِضاكَ اَحَبَّ اِلَىَّ. كَیْفَ اُعْجَبُ بِنَفْسى؟ وَ اَناَ ذَلیلٌ اِنْ لَمْ تُكْرِمْنى وَ اَنَا مَغْلُوبٌ اِنْ لَمْ تَنْصُرْنى وَ اَنَا ضَعیفٌ اِنْ لَمْ تُقَوِّنى وَ اَنَا مَیِّتٌ اِنْ لم تُحْیِنى بِذِكْرِكَ وَ لَوْ لا سَتْرُكَ لاَفْتَضَحْتُ اَوَّلَ مَرَّة عَصَیْتُكَ.
اِلهى كَیْفَ لا اَطْلُبُ رِضاكَ وَ قَدْ اَكْمَلْتَ عَقْلى حَتّى عَرَفْتُكَ وَ عَرَفْتُ
الْحَقَّ مِنَ الْباطِلِ وَ الاَْمْرَ مِنَ النَّهْىِ وَ الْعِلْمَ مِنَ الْجَهْلِ وَ النُّورَ مِنَ الظُّلْمَةِ. فَقال اللّهُ عَزَّوَجَلَّ: وَ عِزَّتى وَ جَلالى لا اَحْجُبُ بَیْنى وَ بَیْنَكَ فى وَقْت مِنَ الاَْوْقاتِ كَذالِكَ اَفْعَلُ بِاَحَبّائى»
در ادامه حدیث معراج، خداوند متعال حالات مؤمن در هنگام مرگ و ورودش به بهشت را، بیان مىكند:
«وَ اِذا كانَ الْعَبْدُ فى حالَةِ الْمَوْتِ یَقُومُ عَلى رَاْسِهِ مَلائِكَةٌ بِیَدِ كُلِّ مَلَك كَأْسٌ مِنْ ماءِ الْكَوْثَرِ وَ كَأْسٌ مِنَ الْخَمْرِ یَسْقُونَ رُوحَهُ حَتّى تَذْهَبَ سَكْرَتُهُ وَ مَرارَتُه»
هر گاه بنده (راه یافته به یقین) مرگش فرا رسد، فرشتگان با پیمانهاى از آب كوثر و پیمانهاى از شراب در دست، بر بالین او حاضر مىشوند و روح او را سیراب مىسازند تا سكرات و سختى مرگ براو اثر نگذارد.
مؤمنى كه در دنیا دنبال عمل به تكلیف و وظیفه بود و دست از سعى و تلاش نمىكشید و دنیا را محل آزمایش قلمداد مىكرد و بدانچه براو پیش مىآمد رضا مىداد و خوشى و ناخوشى دنیا در نظرش یكسان مىنمود، چرا كه همه چیز را در دست خدا مىدید و معتقد بود خیر و صلاح در چیزى است كه خدا پیش مىآورد؛ (چنین مؤمنى كه به یقین راه یافته) وقتى مىخواهد از جهان فانى رخت بربندد و روانه دیار باقى شود، فرشتگان با جامهایى از آب كوثر و شراب بهشتى بر بالینش حاضر مىشوند و در هنگام قبض روح، جامها را بدو مىدهند تا از آن بنوشد. وقتى از آب كوثر و شراب بهشتى نوشید، همه سختىها، مرارتها، نگرانىها و سكرات مرگ را فراموش مىكند. آن آب و شرابى كه به بهشتیان مىنوشانند، به مانند نوشیدنىهاى دنیا نیست كه فقط تشنگى جسم را برطرف سازد، بلكه با نوشیدن آن تشنگى روح و جان نیز برطرف مىگردد.
«و یُبَشِّرُونَهَ بِالْبِشارَةِ الْعُظْمى وَ یَقُولُونَ لَهُ طِبْتَ وَ طابَ مَثْواكَ اِنَّكَ تَقْدَمُ عَلى الْعَزیزِ الْكَریمِ الْحَبیبِ الْقَریب»
او را به بشارت بزرگى مژده مىدهند و به او مىگویند: تو پاك هستى و منزلگاه تو نیز پاك است. تو بر عزیز كریم كه دوست و نزدیك به توست، وارد مىشوى.
تو به پیشگاه عزیزى وارد مىشوى كه از ذلت، كوچكى و ناتوانى به دور است و همه چیز نشانهاى است از قدرت بىكرانه او. مسلّماً پذیرایى آن محبوب، كریمانه و برخاسته از كرم بىنهایت اوست. حال كسى كه مىخواهد بر محبوبش وارد شود چه حالى دارد و با چه شوقى بر او وارد مىشوى؟ آیا وقتى به روح بشارت مىدهند بر محبوبت وارد مىشود، دیگر علاقهاى به ماندن در دنیا دارد؟ آیا سختىها و گرفتارىهاى دنیا براى او معنا خواهد داشت؟
«فَتَطیرُ الرُّوحُ مِنْ اَیْدىِ الْمَلائِكَةِ فَتَصْعَدُ اِلىَ اللّهِ تَعالى فى اَسْرَعَ مِنْ طَرْفَةِ عَیْن»
پس روح او از دست فرشتگان پرواز مىكند و در كمتر از یك چشم بر هم زدن به سوى خدا صعود مىكند.
فرشتگان به هنگام قبض روح كافران و منافقان، با عذاب و شكنجه و سرسختى جان آنها را مىگیرند، ولى در هنگام قبض روح مؤمن، نه تنها با سختى جان او را نمىگیرند، بلكه آنچنان راحت و با ملاطفت جان او گرفته مىشود كه از دست آنها به سوى محبوب پرواز مىكند.
«وَ لا یَبْقى حِجابٌ وَ لاسَتْرٌ بَیْنَها وَ بَیْنَ اللّهِ تَعالى»
بین او و خداوند متعال، همه حجابها و پردهها برطرف مىگردد.
(به معنى و مفهوم این حجاب و پردهها، در كتابهاى عرفانى اشاره شده؛ ولى به اجمال مىتوان گفت: بنده در آن حال، فاصله و مانعى بین خود و خدا احساس نمىكند).
«وَ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ اِلَیْها مُشْتاقٌ وَ تَجْلِسُ عَلى عَیْن عِنْدَ الْعَرْش»
خداوند مشتاق اوست و آن روح، كنار چشمهاى نزدیك عرش مىنشیند.
زهى مایه سعادت براى مؤمن صالح و شایسته كه در آن حال كه خدا مشتاق اوست به پیشگاهش راه مىیابد و با او ملاقات مىكند. وقتى بر سر چشمهاى در كنار عرش مىنشیند، به مانند مسافرى است كه راهى دراز را پشت سر گذاشته است و بعد از تحمل سختى و خستگى راه و گرما و سرما، براى استراحت به كنار چشمه آب مىرود و تمام سختى و خستگىها را از تن دور مىسازد. آنگاه كه در كنار چشمه مىنشیند، خداوند با او همسخن مىشود و به او مىگوید:
«ثُمَ یُقالُ لَها: كَیْفَ تَرَكْتِ الدُّنْیا؟» چگونه دنیا را ترك كردى؟
معمولا بعد از احوالپرسى، به مسافرى كه از سفر برگشته مىگویند: در سفر چه خبر بود؟ اینجا نیز خدا مىفرماید: وضعت در دنیا چگونه بود؟ در آنجا بنده در جواب دادن، باید دقت كند، چرا كه انسان به پیشگاه خدا راه یافته است و آنجا جاى تعارف نیست و اگر بخواهد سر سوزنى خلاف بگوید، به او اجازه سخن گفتن نمىدهند. آنجا جاى اغراق و مبالغه گویى نیست، چرا كه هیچ چیز از خدا پوشیده نمىماند. پس آنچه بنده مىگوید حق است:
«یَوْمَ یَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِكَةُ صَفّاً لاّیَتَكَلَّمُونَ اِلاّ مَنْ اَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَوابا»(1)
روزى كه روح القدس با همه فرشتگان در صف ایستادهاند و هیچكس سخن نگوید جز كسى كه خداوند مهربان به او اجازه دهد و سخن راست بگوید.
اینجاست كه روح مؤمن در جواب خدا مىگوید:
«اِلهى وَ عِزَّتِكَ وَ جَلالِكَ لا عِلْمَ لى بِالدُّنْیا، اَنَا مُنْذُ خَلَقْتَنى خائِفٌ مِنْك»
خداوندا؛ به عزت و جلالت سوگند كه من به دنیا علم و آگاهى ندارم و از روزى كه تو مرا خلق كردى، از مقام تو ترسان بودم.
آن مؤمن به جواب تنها اكتفا نمىكند، بلكه به عزت و جلال خدا سوگند مىخورد كه از دنیا بىخبر است، یعنى ممكن است انسان زندگى كند و به وظایف و امور زندگى خود بپردازد، ولى دلش با دنیا نباشد و گویا از آن بىخبر است. برخى از افراد بر اثر غم و اندوه و مصیبت و یا شوق و اشتیاق به دیدار محبوب، لحظات و ساعاتى بر آنها مىگذرد، و خبر ندارند كجا هستند و چه مىكنند! با اینكه كارهایشان را درست و بجا انجام مىدهند، ولى به آن توجهى ندارند.
در دنیا، توجه مؤمن اهل یقین، به مسائل و كارهاى دنیا سطحى است، آن گونه كه هنگام پرداختن به آنها، آن مسائل مثل موج آرامى است كه بر سطح استخر مىگذرد و به عمق آن راه نمىیابد. مسائل دنیا بسان موج كوتاهى است كه بىشتاب از روى دل انسان مؤمن مىگذرد و به
1ـنباء/38
درون جان او سرایت نمىكند، چرا كه دلش در جاى دیگر است و از ته دل خبر نمىشود كه چه گذشت، لذا در پیشگاه خداوند قسم مىخورد كه من از دنیا بىخبرم. بر خلاف دنیا گرایان كه علاقه به دنیا در عمق دلشان نفوذ كرده، بلكه در دل آنها جز شهوت و لذتجویى و آرزوهاى دور و دراز چیز دیگرى وجود ندارد.
«فَیَقُولُ اللّهُ: صَدَقْتَ عَبْدى كُنْتَ بِجَسَدِكَ فىِ الدُّنْیا وَ رُوحِكَ مَعى. فَاَنْتَ بِعَیْنى سِرُّكَ وَ عَلانیَتُك»
خداوند مىفرماید: راست گفتى اى بنده من، تو با جسد خود در دنیا بودى، ولى روحت نزد من بود و آشكار و نهانت را مىدانم.
چطور ممكن است انسان به امور زندگى خود بپردازد، در فكر تهیه خوراك، پوشاك و سایر احتیاجات خود باشد، اما از ته دل به جاى دیگرى توجه داشته باشد! اگر رسیدن به چنین مقامى ممكناست، چرا ما سعى نمىكنیم، حتى براى لحظهاى به زخارف دنیا دل نبندیم و به امور پست و بىارزش دنیا پشتپا بزنیم و دل به خدا بسپاریم؟
«سَلْ اُعْطِكَ وَ تَمَنَّ عَلَىَّ فَاُكْرِمَكَ، هذِهِ جَنَّتى فَتَبَحْبحْ فیها وَ هذا جِوارى فَاسْكُنْه»
هر چه مىخواهى از من طلب كن تا به تو عطا كنم و از من تمنا كن تا به تو كرم كنم. این بهشت من است پس در اندرون آن جاى گزین، و این جوار رحمت من است، پس در آن اقامت كن.
گویا آزمایش دیگرى پیش آمده است، محبى بعد از یك عمر تلاش، در راه رسیدن به محبوب و اشتیاق دیدار او، اكنون به آرزوى خود رسیده است. خدا به او مىگوید: بنده من، چنین جایگاهى را براى تو فراهم ساختم، اكنون بهشت در اختیار توست، هر جا مىخواهى برو، هر خواستهاى دارى بیان كن، تا به تو بدهم. شاید اگر ما مىبودیم، وقتى چشممان به آن قصرهاى زیبا و نعمتهاى بهشتى و خوراكىها و نوشیدنىها مىافتاد، مىگفتیم: از آن میوهها و نعمتها در اختیار ما بگذارید!
(در جمله فوق خداوند از بندهاش مىخواهد كه در خواست و تمناى خود را بیان كند، تا خداوند به خواسته و تمناى او پاسخ دهد: درخواست درباره چیزى است كه انسان یا اطمینان دارد كه مىتواند بداندست یابد و یا ظن قوى دارد. اما در مورد چیزى كه انسان اطمینان دارد به آن نمىرسد، آرزو به كار مىرود. خدا مىفرماید: درخواست كن و بالاتر از آن هر آرزویى دارى بیان كن تا به تو عطا كنم).
بنگرید روح آن مؤمن اهل یقین به چه مقامى رسیده است و چه جوابى مىدهد:
«فَتَقُولُ الرُّوحُ: اِلهى عَرَّفْتَنى نَفْسَكَ فَاسْتَغْنَیْتُ بِها عَنْ جَمیعِ خَلْقِك»
خداوندا؛ تو خود را به من شناساندى و با شناخت تو از همه خَلقت بىنیاز شدم.
خدایا وقتى به عظمت تو پى بردم، دیگر بهشت را مىخواهم چه كنم؟ (من با شناختن تو از همه چیز بىنیاز شدم و مگر در مقابل تو چیزى قابل عرضه و توجه هست؟)
«وَ عِزَّتِكَ وَ جَلالِكَ لَوْ كانَ رِضاكَ فى اَنْ اُقْطَعَ اِرْباً اِرْباً وَ اُقْتَلَ سَبْعینَ قَتْلَةً بِاَشَّدِ ما یُقْتَلُ بِهِ النّاسُ لَكانَ رِضاكَ اَحَبَّ اِلَى»
قسم به عزت و جلالت، اگر رضاى تو در آن باشد كه قطعه قطعه شوم و هفتاد بار به فجیعترین وضع كشته شوم، در نزد من رضاى تو از هر چیزى بهتر است.
وقتى این جملات را بیان مىكند، به مانند كسى كه بلند پروازى كرده است و ادعاى سنگینى دارد كه به نظر مىرسد از بنده عاجزى ساخته نیست و گویا توهّم مىگردد این ادعا موجب خودپسندى او گشته است، براى اینكه تفهیم كند این ادعا تنها براى این است كه رضاى خدا را بر هر چیز دیگر ترجیح مىدهد، نه اینكه به عجب و خودپسندى مبتلا گردیده، عرض مىكند:
«كَیْفَ اُعْجَبُ بِنَفْسى؟ وَ اَناَ ذَلیلٌ اِنْ لَمْ تُكْرِمْنى»
چگونه به خود مغرور شوم؟ و حال اینكه اگر رفتار كریمانه تو نبود من ذلیل مىبودم.
آنچه گفتم كه جز به تو توجه ندارم و رضاى تو برایم از همه چیز ارزشمندتر است، به
واسطه كرامت و توفیق توست و اگر نبود كرامت تو و اگر آن كرامت را تاحال در من باقى نمىداشتى، من از خود چیزى نداشتم تا ارائه دهم و بنده ذلیلى بیش نبودم.
«وَ اَنَا مَغْلُوبٌ اِنْ لَمْ تَنْصُرْنى وَ اَنَا ضَعیفٌ اِنْ لَمْ تُقَوِّنى وَ اَنَا مَیِّتٌ اِنْ لم تُحْیِنى بِذِكْرِك»
و اگر كمكم نمىكردى من شكست خورده بودم و اگر تقویتم نمىكردى ضعیف مىبودم و اگر به یاد خود مرا زنده نگه نمىداشتى، من مرده بودم.
بدون یارى تو من توانایى مبارزه با نفس و شیطان را نمىداشتم و شكست مىخوردم. عبارت اخیر در این فراز، بسیار پر معناست: «اگر تو مرا به یاد خود زنده نمىداشتى، مردهاى بیش نبودم» علاوه بر اینكه این جمله اشاره دارد كه تو به من حیات بخشیدى، به مطلب بسیار مهمى نیز اشاره دارد و آن اینكه حیات بنده مؤمنِ داراى یقین كه به مراتب عالى كمال دست یافته، از سنخ حیاتهاى مادى كه ما مىشناسیم و تنها با اكسیژن و تنفس و تغذیه حفظ مىگردد، نیست؛ بلكه آن حیات تنهابا یاد خدا پایدار مىماند. عیش و زندگى قلب و دل، به یاد و ارتباط با خداست و اگر این ارتباط نباشد، گرچه حیات حیوانى دارد، ولى قلب و روح انسان مرده است و در نتیجه حیات انسانى ندارد. در این باره خداوند مىفرماید: «لِیُنْذِرَ مَنْ كانَ حَیّاً...»(1)
(این كتاب ذكرالهى و قرآن روشن خداست)تا هركه زنده (دل)است پند گیرد.
تا دل حیات نداشته باشد، از معارف الهى و توجهات قلبى به خدا بهرهمند نمىشود. بنابراین «اهل یقین» احساس مىكند از ارتباط با خدا حیات یافته، آنهم حیاتى كه در عالىترین مرتبه است؛ یعنى حیات و زندگى در محضر خدا، و او این حیات را عطیه خدا مىداند.
«وَ لَوْ لا سَتْرُكَ لاَفْتَضَحْتُ اَوَّلَ مَرَّة عَصَیْتُك»
خدایا؛ اگر پرده پوشى تو نبود اولین بار كه گناه مىكردم، رسوا مىشدم (تو بر كار زشت من پرده افكندى و اجازه دادى اصلاح شوم و توفیق دادى تا تو را بندگى كنم).
«اِلهى كَیْفَ لا اَطْلُبُ رِضاكَ وَ قَدْ اَكْمَلْتَ عَقْلى حَتّى عَرَفْتُكَ وَ عَرَفْتُ الْحَقَّ مِنَ الْباطِلِ وَ الاَْمْرَ مِنَ النَّهْىِ وَ الْعِلْمَ مِنَ الْجَهْلِ وَ النُّورَ مِنَ الظُّلْمَة»
1. یس/70.
خدایا؛ چگونه رضاى تو را نطلبم در حالى كه تو عقل مرا كامل ساختى تا تو را شناختم و نیز حق را از باطل و امر (معروف) را از نهى (منكر) و نور را از ظلمت و علم را از جهالت باز شناختم.
خدایا؛ مطلوب حقیقى من رضاى توست و الا بهشت و نعمتهاى بهشتى در مقابل تو ارزشى ندارد، و ارزش آنها از این جهت است كه هدیه توست. خدایا، اگر عقلم را كامل نمىساختى تا تو را بشناسم و ارزش قرب به تو را درك كنم، من نیز مثل دیگر حیوانات به دنبال چشمچرانى و شهوترانى مىرفتم. به پاس توفیق تو، عقلم كامل گردید و تو را شناختم و از شهوات و لذتهاى دنیا چشم پوشیدم. پس اگر رضاى تو را نخواهم، دنبال چه چیزى بروم و مگر چیزى بالاتر از رضاى تو یافت مىشود كه من طلب كنم؟
(به یقین این گفت و شنود شیرینتر و دلنشینتر از آن است كه در لفظ بگنجد و آنچه با الفاظ بیان شده، مرحله تنزل یافته آن گفت و شنود، و اشارهاى است به حالاتى كه روح در آن مقام داراست). وقتى سخن به اینجا مىرسد خداوند مىفرماید:
«وَ عِزَّتى وَ جَلالى لا اَحْجُبُ بَیْنى وَ بَیْنَكَ فى وَقْت مِنَ الاَْوْقاتِ كَذالِكَ اَفْعَلُ بِاَحَبّائى»
قسم به عزت و جلالم كه هیچگاه بین من و تو حجابى نیست، آرى من با دوستان خود چنین رفتار مىكنم.
****
الف: ویژگىهاى زندگى گوارا
ب: ویژگىهاى حیات پایدار
«یا اَحْمَدُ؛ هَلْ تَدْرى اَىُّ عَیْش اَهْنَئُ وَ اَىُّ حَیاة اَبْقى؟قالَ: اَللّهُمَّ لا. قالَ: اَمَّا الْعَیْشُ الْهَنئُ فَهُوَ الَّذى لایَفْتُرُ صاحِبُهُ عَنْ ذِكْرى وَ لا یَنْسى نِعْمَتى وَ لا یَجْهَلُ حَقّى. یَطْلُبُ رِضاىَ لَیْلَهُ وَ نَهارَهُ. وَ اَمّا الْحَیوةُ الْباقِیَةُ فَهِىَ الَّتى یَعْمَلُ [صاحِبُها] لِنَفْسِهِ حَتّى تَهُونَ عَلَیْهِ الدُّنْیا وَ تَصْغُرَ فى عَیْنَیْهِ وَ تَعْظُمَ الاْخِرَةُ عِنْدَهُ وَ یُوْثِرَ هَواىَ عَلى هَواهُ وَ یَبْتَغىَ مَرْضاتى وَ یُعَظِّمَ حَقَّ عَظَمَتى وَ یَذْكُرَ عِلْمى بِهِ وَ یُراقِبَنى بِاللَّیْلِ وَ النَّهارِ عِنْدَ كُلِّ سَیِّئَة وَ مَعْصیَة وَ یُنْقِّىَ قَلْبَهُ عَنْ كُلِّ ما اَكْرَهُ و یُبْغِضَ الشِّیْطانَ وَ وَساوِسَهُو لا یَجْعَلَ لاِِبْلیسَ عَلى قَلْبِهِ سُلْطاناً وَ سَبیلا»
در ادامه حدیث معراج خداوند از پیامبر سؤال مىكند: اى احمد؛ آیا مىدانى كدامین زندگى گواراتر و كدامین حیات پایدارتر است؟ پیامبر عرض مىكند: پروردگارا؛ نمىدانم.جواب منفى پیامبر اكرم
(صلى الله علیه وآله وسلم) به لحاظ مقام بندگى است كه بنده از خود چیزى نمىداند و گویا پیامبر به دیگران مىآموزد كه حتى پیامبر و امام هر چه مىدانند، خدا بدانها تعلیم داده. لازم به ذكر است كه سؤال خداوند داراى دو بخش است:1 ـ «اَىُّ عَیْش اَهْنَئ» كدامین زندگى گواراتراست.2 ـ «اَىُّ حَیاة اَبْقى » كدامین حیات پایدارتر است.فلسفهاش این است كه انسان دنبال لذّت و سعادتى است كه از یك طرف گوارا و خوشایند
و از سوى دیگر پایدار و مستمّر باشد. اگر زندگى براى آدم لذّتى نداشته باشد، بىفایده است و اگر چنانچه لذّت داشته باشد، امّا لحظهاى باشد و از پایدارى و ثبات برخوردار نباشد، درد فراق و از دست دادن آن، بیش از لذتى است كه انسان مىبرد. فطرت انسان، زندگى و حیاتى را مىجوید كه هم داراى خوشى و لذت بوده سعادت آفرین باشد و هم ثابت و پایدار بماند. (معمولا نحوه زندگى كردن را «عیش» و زندگى را «حیات» مىنامند، البتّه در زبان فارسى چندان فرقى بین آندو قائل نمىشویم، جز اینكه از عیش به «زندگانى» كه جریانى است گذراتعبیر مىگردد و از دیگرى به «زندگى»).بعد از آنكه پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) در پاسخ خداوند، برحسب مقام بندگى، اظهار جهل مىكند، خداوند مىفرماید: «اَمَّا الْعَیْشُ الْهَنئُ فَهُوَ الَّذى لا یَفْتُرُ صاحِبُهُ عَنْ ذِكْرِى وَ لا یَنْسى نِعْمَتى وَ لا یَجْهَلُ حَقّى، یَطْلُبُ رِضاىَ لَیْلَهُ وَ نَهارَه»كسى زندگى گوارا دارد كه از یاد من غافل نیست، نعمتهاى مرا فراموش نمىكند و به حق من جاهل نیست و شب و روز رضاى مرا مىطلبد.گرچه ما از روى تعبد این سخن را مىپذیریم، كه از نظر خدا، كسى زندگى گوارا دارد كه یاد خدا را فراموش نكند همراه با سایر خصوصیات، اما براى توجیه اینكه زندگى گوارا، چه ارتباطى با ذكر خدا و به فراموشى نسپردن نعمتها دارد، مىتوان گفت كه انسان بر اساس فطرت، خواهان حقیقت ثابتى است كه استقلال وجودى دارد تا بر او تكیه زند، چون با فطرت، وجدان و علم حضورى مىیابد كه وجودش مستقل نیست و نیازمند است (از خوراك و لباس گرفته تا نفس كشیدن و سایر لوازم حیات). پس این وجود نیازمند اگر بخواهد در زندگى سعادتمند گردد، باید به وجود بىنیازى وابسته شود، این نهر كوچك باید به دریا وصل گردد تا همواره آب در آن جریان یابد و خشك نشود. اینرا ما با درك فطرى مىیابیم، البته این درك مراحلى دارد: برخى آن را با ابهام درك مىكنند، اما وقتى معرفت انسان بالا رفت واضحتر و روشنتر درك مىكند تا برسد به مقام «أولیاءاللّه» كه حقایق را با شهود و علم حضورى بسیار آشكارى درك مىكنند.
سایر افراد در نهان خود، به صورت ابهام، این درك را دارند كه وجودشان، وجودى است وابسته و اگر بخواهد باقى باشد و تكامل یابد، باید به یك وجود بىنیاز متّصل گردد، اما اگر منبع حیات و كمال را شناختند و با او رابطه برقرار كردند، اطمینان و آرامش مىیابند. انسان اگر موجودى را شناخت كه در ارتباط با او، همه نیازهایش را مىتواند تأمین كند، حتى نیازهایى كه عقلش به آنها نمىرسد؛ آرامش خاطر در او پدیدار مىگردد و نسبت به آینده نگرانى و اضطرابى نخواهد داشت، چون مىداند كمبودها به وسیله او رفع مىگردد؛ در غیر این صورت همواره درون او آكنده از دلهره و اضطراب است.در دنیاى امروز مكتبهایى وجود دارند، چون «هیپیسم»، «نهیلیسم» و برخى از شاخههاى «اگزیستانسیالیسم» كه براى زندگى هدفى قائل نیستند و آن را آمیخته با دلهره و اضطراب مىشناسند و مىگویند: دلهره از نشانههاى زنده بودن است. اضطراب و دلهره از نظر افرادى چون «سارتر» لازمه زندگى است، اگر انسان اضطراب نداشته باشد، اصلا زنده نیست! آنها چون از واقعیت و حق دورند و نمىتوانند بدون اضطراب زندگى كنند، خیال مىكنند اضطراب لازمه زندگى است، غافل از اینكه دلهره و اضطراب ناشى از نشناختن خدا و كسى است كه فطرت خواهان ارتباط با اوست و این انحراف از فطرت است. امّا كسانى كه خدا را شناختند و با او ارتباط دارند، اضطرابى ندارند، بخصوص اگر بدانند خداوند خیر آنها را مىخواهد و خدا بالاتر از آن است كه بد كسى را بخواهد. بدیهى است هر چه شناخت خدا بیشتر باشد، دلهره و نگرانى كمتر است، مگر انسان خدا را فراموش كند كه دوباره اضطراب رُخ مىنمایاند.پس زمانى زندگى انسان گوارا خواهد شد و دلهره و اضطراب از دل كاسته مىشود و یا بكلّى از بین مىرود كه یاد خدا در میان باشد و این واقعیّتى است انكار ناپذیر، چنانكه در قرآن كریم مىخوانیم:«اَلا بِذِكْرِاللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوب»(1) آگاه باشید كه تنها با یاد خدا دلها آرام مىگیرد.پس این مطلب را باید درك كنیم كه دلهره، اضطراب و فقدان آرامش و آسایش به این دلیل است كه ارتباطمان با منبع هستى ضعیف گردیده است و هر قدر ارتباط با او قوىتر شود و
1. رعد/28.
توجه به خدا فزونى گیرد، آرامش انسان افزون مىگردد. گاهى انسان انتظار دارد، تنها با گفتن چند ذكر لفظى، مثل «لااله الا اللّه» روانش آرام گیرد و قلبش مطمئن گردد، غافل از اینكه تأثیر این گونه اذكار، زمانى است كه در دل انسان اثر كند و دل و جان را متوجه خدا سازد (اگر یاد خدا قوىّ باشد و دل واقعاً به خدا توجه پیدا كند، اضطرابى نخواهد داشت).حضرت امام، رضوان اللّه علیه مىفرمود: «به خدا قسم در عمرم از هیچ چیز نترسیدم!» این ادّعاى بزرگى است، ایشان كسى نبود كه اهل گزافهگویى باشد، آن هم درباره خودش و علاوه با ذكر قسم جلاله. چگونه انسان به این مرحله مىرسد؟ ما روزانه معمولا چندین بار اضطراب پیدا مىكنیم، نگران مىشویم، امّا ایشان در سختترین اوضاع و احوال و در مواجه شدن با حوادث بسیار سهمگین، نظیر فاجعه هفتم تیر كه در آن فاجعه بسیارى از یارانش را از دست داد و دلسوزان انقلاب را نگران آینده كشور ساخت و انعكاس عجیبى در سطح دنیا پیدا كرد، هیچ اضطرابى پیدا نكرد.ما اگر یكى از دوستانمان كه به او احتیاج داریم از دست برود، خوابمان نمىبرد و مضطرب مىگردیم، ولى امام هفتاد نفر از بهترین یارانش را یكجا از دست مىدهد و اصلا مضطرب نمىگردد! برخى از شخصیتها كه به خدمت امام رفتند، در ابتدا سعى مىكردند ذهن امام را براى شنیدن خبر آن فاجعه آماده سازند، تا اتفاق ناگوارى براى امام نیافتد، ولى وقتى خواستند لب به سخن باز كنند، امام با فراست دریافت و فرمود: بروید جلسه مجلس شوراى اسلامى را تشكیل بدهید! این چه روحیهاى است و مگر انسان چقدر مىتواند تحمل داشته باشد؟ رمز و راز این روحیه چیزى نیست، جز ارتباط قلبى با خدا. این خاصیت روحهاى بزرگ و دریا صفت است كه موجها و خطرات سهمگین آنها را درهم نمىشكند و همچنان آرام است، اما روحهاى كم ظرفیت ما با اندك خطر و حادثهاى در هم مىشكند.یكى از نزدیكان امام كه همه روزه خدمت ایشان مىرسید، نقل كرده بود كه بعد از وقوع این فاجعه، هیچ تغییرى در برنامههاى روزانه امام، ایجاد نشد و درست در موعد مقررّ، امام به خواندن قرآن و سایر كارهاى جارى خود مىپرداخت، گویى هیچ اتّفاقى نیفتاده است.بنابراین زندگى آرام و بىاضطراب، و ایجاد آسایش روانى جز با یاد و ذكر خدا امكان پذیر
نیست. ما خیلى ضرر مىكنیم كه توجهمان به خدا كم است. پس اوّلین شرط براى گوارا شدن زندگى، خسته نشدن و غافل نگشتن از ذ كر و یاد خداست.مطلب دیگرى كه لازم به ذكر است اینكه ما وقتى از زندگى لذت مىبریم كه متوجه گردیم خواستههایمان تأمین مىشود، ولى هم اكنون هزاران نعمت در اختیار ماست و به هیچ یك توجه نداریم: مثل نعمت حیات و زندگى، سلامتى جسم و تن، معرفت و ایمان به خدا، ایمان به قیامت، نعمت امامت و علاقه به اسلام و انقلاب. ما از همه این نعمتها بهرهمندیم، ولى چون بدان توجهى نداریم، از آن لذّت نمىبریم. در صورت بروز بیمارى و پس از بازیافتن سلامتى براى مدتى از نعمت سلامتى لذّت مىبریم و ارزش آن را درك كرده، به آن توّجه مىكنیم و پس از آن دوباره آن نعمت را فراموش مىكنیم. بنابراین دومین شرط براى لذت بردن از زندگى، توجه به نعمتهاى خداوندى است.انسان به نعمتهاى خدا توجه ندارد، اما اگر كمبودى داشته باشد، مرتب نق مىزند وآه و ناله سر مىدهد و آن كمبود را به رخ مىكشد. اگر انسان به نعمتهایى كه خدا به اوداده توجه كند، لذتى مىبرد كه در مقابل، آن كمبودها به حساب نمىآید، گرچهدر پیدایش كمبودها نیز حكمتى نهفته است. چه خوب است بنشینیم و بررسى كنیم كه خداوند چه نعمتهایى به ما داده است و در این صورت، پى مىبریم كه آن نعمتها بىشماره است:
«وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللّهِ لاتُحْصُوها...»(1) اگر بخواهید نعمتهاى بىحد خدا را شماره كنید، هرگز نتوانید.پس براى گوارا شدن زندگى، توجه به نعمتهاى خدا لازم است، امّا صِرف توجه به آنها نیز كافى نیست، زیرا اگر انسان به نعمتها دل ببندد و فراموش كند كه صاحب این نعمتها چه حقّى بر او دارد، به آنها دل بستگى پیدا خواهد كرد و این خود مانع از تكامل او مىگردد. لذا در كنار توجه به نعمتهاى خدا باید توجه كند كه صاحب این نعمت چه حقّى بر او دارد؟ و چگونه باید شكر این نعمتها را به جا آورد؟ در این صورت زندگیى گوارا و شیرین خواهد داشت.
1. نحل/18.
در بخش دیگرى از حدیث، خداوند ویژگىهایى را براى حیات باقى و پایدار ذكر مىفرماید. در واقع باید گفت در این چند سطر یك دوره سیر و سلوك و عرفان عملى گنجانیده شده است و اگر ما در این جملات دقت كنیم و آنها را درس زندگى خود قرار دهیم، به عالىترین كمالات معنوى دست مىیابیم؛ خداوند مىفرماید:«وَ اَمّا الْحَیوةُ الْباقِیَةُ فَهِىَ الَّتى یَعْمَلُ [صا حِبُها] لِنَفْسِهِ حَتّى تَهُونَ عَلَیْهِ الدُّنْیا وَ تَصْغُرَ فى عَیْنَیْهِ وَ تَعْظُمَ الاْخِرَةُ عِنْدَه»اما حیات باقى كسى دارد كه به گونهاى براى خود عمل مىكند كه دنیا براى او حقیر و در چشمش بىارزش مىشود و آخرت نزد او عظمت مىیابد.اگر كسى بخواهد از مسیر حیوانیّت به مسیر انسانیّت قدم بگذارد و وارد مراحل تكامل انسانى شود، در اولین قدم باید به مقایسه دنیا و آخرت بپردازد. در شرع مقدس تكالیفى براى همه انسانها تعیین شده؛ از قبیل نماز، روزه و اعمال مستحبى كه موجب تكامل انسان مىگردند و به نتایج و ثمرات آنها در آخرت دست مىیابد. امّا انسان در ابتدا، میل به كارى دارد كه در همین دنیا از آن لذت ببرد و نتیجه فورى آنرا ببیند و اگر كارى براى او فاقد نتیجه فورى و نیز لذتبخش نباشد، انجامش براى او دشوار است. اگر باتجربه دریابد كه كارى برایش لذت فورى و آنى در بردارد، به پىگیرى و انجام مجدد آن علاقهمند مىگردد، اما از انجام كارهایى كه برایش لذت بخش نیست خسته مىشود و كم كم آنها را رها مىكند. به دلیل اهمیت این موضوع، در قرآن مجید نیز به آن زیاد توجه شده است، براى مثال تعبیرى كه قرآن در مورد نماز دارد چنین است:«... وَ اِنَّها لَكَبیرَةٌ اِلاّ عَلى الْخاشِعین»(1)بدرستى كه نماز دشوار است، مگر بر خاشعان و خداپرستان.نماز بارگرانى است بر دوش انسان و با اینكه زمان زیادى نمىبرد، خواندن آن برایش سنگین است و لذا در ابتدا، بدون بهره بردن از روشهاى صحیح، وادار كردن بچهها به نماز
1. بقره/45.
خیلى دشوار است. دلیلش این است كه وقتى او غذا مىخورد، بازى مىكند، تلویزیون تماشا مىكند، لذّتى نقدى و آنى به دست مىآورد، امّا از وضو گرفتن، نماز خواندن و... چنین لذّتى برایش حاصل نمىشود. اگر زمانى انسان به این باور رسید كه این افعال، واقعاً براى او مفید و لذّت بخش است، با شوق و علاقه آنها را انجام خواهد داد.البته روشن است كه بین اعمال عبادى و نتایج و لذتهاى آنها چندان فاصلهاى نیست، همه زندگى دنیا نسبت به آخرت، از یك چشم بر هم زدن نسبت به یك عمر صد ساله كمتر است و در واقع زندگى حقیقى در عالم آخرت است كه ابدى و بىپایان است. اگر انسان بتواند لذتهاى این دو زندگى را با یكدیگر مقایسه كند، پى مىبرد لذتهاى دنیا كه آنقدر به آنها دل بسته است و براى رسیدن به آنها تلاش فراوان مىكند، در مقابل لذتهاى آخرت، چقدر بىارزش و بىمقدار است.بدون شك لحظهاى لذت بردن، در این دنیا، همراه با رنج و مشقت فراوانى است. شما بنگرید انسان براى به دست آوردن لقمهاى نان، چقدر باید زحمت بكشد. هر كس در حد وسع خود چقدر تلاش مىكند، تا زندگىاى مرفه و آسوده داشته باشد: وسائل گرمازا تهیه مىكند تا در زمستان از سرما در امان باشد، براى در امان ماندن از گرماى تابستان، به دنبال تهیه وسائل خنك كننده مىرود و این همه رنج و تلاش و به كار بستن سرمایهها، براى رسیدن به لذتهاى مادى و نتایج دنیوى است: اختراعات و به كار بستن مغزها، جنگ و جدالها و همه تلاشهاى بشر براى این است كه، در این دنیا، چند روزى خوش بگذراند. حال اگر بنا باشد لذت آنى و زودگذر دنیا، این قدر ارزش داشته باشد كه تمامى مشكلات و دشوارىها براى رسیدن به آن تحمّل گردند، در مقابل، لذتهاى پایان ناپذیر آخرت كه خستگى و ناراحتى نیز به همراه نخواهند داشت، چقدر ارزش دارد؟ آیا نمىارزد كه انسان دو ركعت نمازش را درست بخواند؟با مقایسه لذتهاى دنیا و آخرت، انسان سختىهاى عبادات و تكالیف را برخود هموار مىسازد و سعى مىكند به وظایف خود عمل كند، گرچه این كار در ابتدا گران است، ولى با آن مقایسه و با پى بردن به اهمیت و ارزش نعمتهاى آخرت و دوام آنها، آخرت در نظر انسان بزرگ مىگردد و دنیا كوچك به نظر مىآید، در آن صورت است كه انسان به راحتى تكالیف
الهى را انجام مىدهد زیرا در مورد كارهاى دنیایى نیز اگر انسان مطمئن باشد كه كارهایش نتیجه خوبى خواهد داشت، مشكلات را تحمّل خواهد كرد. پس اولین قدم این است كه سعى كنیم، موقعیّت زندگى دنیا و آخرت را بشناسیم و تلاش كنیم سختىهاى عبادت و بندگى خدا آسان گردد، پى به ماهیت دنیا ببریم و اینكه در مقابل آن آخرت چه ارزشى دارد؟ و نفع هر یك را بشناسیم و هر كدام را كه نفعش بیشتر است انتخاب كرده، براى رسیدن به آن تلاش كنیم؛ در نتیجه دنیا در نظرمان پست و حقیر و آخرت بزرگ مىآید.جمله «اَمّا الْحَیوةُ الْباقِیَةُ فَهِىَ الَّتى یَعْمَلُ [صا حِبُها] لِنَفْسِه» ناظر به این است كه انسان خویشتن را از همه كس و از همه چیز بیشتر دوست مىدارد و محبوبترین چیز نزد انسان، نفس اوست و سایر دوستىها با همین ملاك انجام مىگیرد: اگر كسى را دوست مىدارد، براى این است كه از همنشینى با او لذت مىبرد. پس در واقع انسان اصالتاً خودش را دوست مىدارد و بالتبع این دوستى به سایر افراد و اشیاء نیز تعلّق مىگیرد.ما با اینكه خودمان را دوست مىداریم، امّا در این فكر نیستیم كه مصلحت و خیر ما در چیست. شما اگر كسى را دوست داشته باشید، آنچه به نفع و صلاح اوست برایش تأمین مىكنید و ضرر را از سر راهش بر مىدارید، حال براى نفس خود كه از هرچیزى براى شما محبوبتر است چه مىكنید؟ چرا به فكر نفع و ضرر خود نیستى! سعى كن نفع خود را بشناسى تا آن را كسب كنى و از آنچه به ضررت هست اجتناب كن. اگر انسان بر این اندیشه باشد كه نفع و ضرر واقعى خود را تشخیص داده، براى جلب منافع و مصالح خویش تلاش كند، به اینجا خواهد رسید كه: «تَهُونُ عَلَیْهِ الدُّنْیا» دنیا در نظر او خوار مىشود، زیرا در مىیابد كه ارزشهاى آخرت بهتر و بادوامتر است:«وَالاْخِرَةٌ خَیْرٌ وَابْقى»(1) درنتیجه دنیا درنظراو كوچك مىگردد.امیرالمؤمنین(علیه السلام) در نهجالبلاغه مىفرماید: «كانَ لى فیما مَضى اَخٌ فىِ اللّهِ وَ كانَ یُعَظِّمُهُ فى عَیْنى صِغَرُ الدُّنْیا فى عَیْنِه»(2)در روزگار گذشته دوستى داشتم كه بر اساس ارزشهاى الهى با او برادر بودم
1. الاعلى/17.2. نهجالبلاغه (فیضالاسلام)، ص 1225، حكمت 281.
(احتمالا ابوذر غفارى یا عثمان بن مضعون) و كوچك بودن دنیا در نظرش، او را در چشم من بزرگ مىنمود.از دید امیرالمؤمنین(علیه السلام) كسى بزرگ است كه دنیا در نظرش كوچك باشد، یعنى این واقعیّت را درك كند كه دنیا در مقابل آخرت ارزش ندارد و چیزى به شمار نمىآید. پس اگر درست فكر كنیم و در واقع دنبال نفع و مصلحت خود باشیم، نباید آخرت را از یاد ببریم، زیرا دنیا زودگذر و زوال پذیر است. البته نمىتوان به اندیشه در امر دنیا و آخرت و مقایسه بین آندو بسنده كرد، بلكه باید تلاش كرد و زحمت كشید تا به جایى برسیم كه دیگر انجام تكالیف الهى براى ما سنگین و دشوار نباشد و سرانجام منافع لذتهاى اُخروى را بر دنیا ترجیح دهیم و اگر چنانچه امر دایر شود بین دو كارى كه هر دو مطلوبند، ولى یكى از آنها پیش خدا محبوبتر است، همان را ترجیح دهیم، نه كارى كه خود مىپسندیم.«وَ یُؤْثِرَ هَواىَ عَلى هَواهُ وَ یَبْتَغى مَرْضاتى وَ یُعَظِّمَ حَقَّ عَظَمَتى وَ یَذْكُرَ عِلْمى بِهِ وَ یُراقِبَنى بِاللَّیْلِ وَ النَّهارِ عِنْدَ كُلِّ سَیِّئَة وَ مَعْصیَة»خواست مرا برخواست و هواى خود ترجیح مىدهد و رضاى مرا مىگزیند و حق عظمت مرا بزرگ مىشمارد و فراموش نمىكند كه من ناظر براعمال او هستم و در شب و روز مواظب است كه گناهى از او صادر نگردد.مسیرى كه انسان با زحمت، تلاش، تمرین، مداومت بر برنامههاى عملى صحیح طى مىكند تا به مرحله نهائى تكامل معنوى برسد از ارزیابى زندگى دنیا و مقایسه بین دنیا و آخرت شروع مىشود و در نتیجه، شخص تصمیم مىگیرد كه سعادت ابدى را برگزیند از اینروى باید همواره مواظب باشد كه چه كارى براى زندگى آخرت مفید است و چه كارى مفید نیست و در هر كارى حساب كند كه خداوند این عمل را دوست دارد یا آن را دوست ندارد، این همان مراقبهاى است كه مربّیان اخلاقى سفارش مىكنند و براى موفّقیت در این مرحله باید درباره خدا و عظمت او بیاندیشد. اگر انسان توجه داشته باشد كه خدا به هر كارى كه انجام مىدهد، علم دارد و در شبانه روز وقتى معصیتى پیش مىآید، متوجه باشد كه خدا حاضر و ناظر بر عمل اوست؛ هرگز معصیت نمىكند.
وقتى انسان در برابر چشمان یك كودك از برخى گناهان دورى مىجوید، چگونه با توجه به اینكه خدا حاضر و ناظر اعمال اوست گناه مىكند؟ تازه این مربوط به عمل خارجى و مراقبتهاى عملى است، مثل مراقبت دست، پا و چشم و... مهمتر از این نوع مراقبتها، مراقبت قلبى است كه آدمى بر نحوه فكر و اندیشه درونى خویش نظارت داشته باشد.«وَ یُنْقِّىَ قَلْبَهُ عَنْ كُلِّ ما اَكْرَه» قلب خویش را از آنچه من دوست ندارم پاك مىكند.افزون بر اینكه بر اعمال خارجى و بیرونى خویش مواظبت مىكند و تكالیف شرعى را بجا مىآورد و معاصى الهى را ترك مىكند، مراقبت دقیقى نیز بر احوال درونى خویش دارد و مواظب است در دل نیز اندیشه و فكرى، برخلاف خواست خدا نداشته باشد.(نقل مىكنند مرحوم سیّد مرتضى به برادرش، سید رضى، فرمود: خوبست كسى عهدهدار امامت نماز شود كه معصیت نكرده باشد. سیّد رضى در جواب گفت: خوبست كسى امام باشد كه حتّى خیال معصیت نیز نكرده باشد!)در ادامه حدیث خداوند مىفرماید:
«وَ یُبْغِضَ الشَّیْطانَ وَ وَساوِسَهُ و لا یَجْعَللاِِبْلیسَ عَلى قَلْبِهِ سُلْطاناً وَ سَبیلا»شیطان و وسوسههایش را دشمن مىدارد و براى ابلیس هیچ سلطهاى بر قلب و راه نفوذى بر اندیشه خود نمىگذارد.هر زمانى كه احساس كند، وساوس شیطانى به دلش هجوم آورده، با آنها مقابله مىكند و هرگز اجاره نمىدهد، ظرف مصّفاى دل به تخیّلات شیطانى آلوده گردد. مؤمن تخیّل شیطانى را همانند دشمنى مىداند كه قصد جانش را كرده است و لذا پیوسته با او به مبارزه بر مىخیزد و اجازه نمىدهد شیطان حتّى در دلش نفوذ یابد، چه رسد به اندامها و رفتار خارجى او.
***
ـ توجه به خدا و نعمتهاى او، محور افكار و نگرش مؤمنان
ـ كوچكى دنیا در چشم ملكوتى و آخرتبین مؤمن
ـ خصلتهاى سهگانه رهیافته به رضاى حق
«فَاِذا فَعَلَ ذلِكَ، اَسْكَنْتُ فى قَلْبِهِ حُبّاً حَتّى اَجْعَلَ قَلْبَهُ لى وَ فَراغَهُ وَ اشْتِغالَهُ وَ هَمَّهُ وَ حَدیثَهُ مِنْ النِّعْمَةِ الَّتى اَنْعَمْتُ بِها عَلى اَهْلِ مَحَبَّتى مِنْ خَلْقى وَ اَفْتَحُ عَیْنَ قَلْبِهِ وَ سَمْعِهِ حَتّى یَسْمَعَ بِقَلْبِهِ وَ یَنْظُرَ بِقَلْبِهِ اِلى جَلالى وَ عَظَمَتى وَ اُضَیِّقُ عَلَیْهِ الدُّنْیْا وَ اُبَغِّضُ اِلَیْهِ ما فیها مِنَ اللَّذّاتِ وَ اُحَذِّرُهُ مِنَ الدُّنْیا وَ ما فیها كَما یُحذِّرُ الرّاعى غَنَمَهُ مِنْ مَراتِعِ الْهَلَكَةِ. فَاِذا كانَ هكَذا یَفِرُّ مِنَ النّاسِ فِراراً وَ یُنْقَلُ مِنْ دارِ الْفَناءِ اِلى دارِ الْبَقاءِ وَ مِنْ دارِ الشَّیْطانِ اِلى دارِ الرَّحْمنِ.
یا اَحْمَدُ؛ لاَُزَیِنَنَّهُ بِالْهَیْبَةِ وَ الْعَظَمَةِ فَهذا هُوَ الْعَیْشُ الْهَنئُ وَ الْحَیاةُ الْباقِیَةُ وَ هذا مَقامُ الرّاضینَ. فَمَنْ عَمِلَ بِرِضائى اُلْزِمْهُ ثَلاثَ خِصال، اُعَرِّفُهُ شُكْراً لا یُخالِطُهُالْجَهْلُوَ ذِكْراً لا یُخالِطُهُ النِّسْیانُ وَ مَحَبَّةً لا یُوْثِرُ عَلى مَحَبَّتى مَحَبَّةَ الَْمخْلُوقینَ. فَاِذا اَحَبَّنى اَحْبَبْتُهُوَ اَفْتَحُعَیْنَ قَلْبِهِ اِلى جَلالى. فَلا اُخْفى عَلَیْهِخاصَّةَ خَلْقى فَاُناجیه فى ظُلَمِ اللَّیْلِ وَ نُورِ النَّهارِ حَتّى یَنْقَطِعَ حَدیثُهُ مِنَ الَْمخْلُوقینَ وَ مُجالَسَتُهُ مَعَهُمْ»
پیش از این درباره ویژگىهاى زندگى گوارا و حیات پایدار بحث گردید و اینكه انسان باید براى سعادت و آبادسازى كاخ آخرت خود تلاش كند و به دنبال رضاى خدا برود، تا دنیا در نظرش حقیر گردد. بعد از تلاش و كوشش در جهت خودسازى نفس و پشت سرگذاشتن آزمون و امتحان و موفقیت در آن، نوبت به بهرهمند گشتن از عنایات خاص خداوند مىرسد؛ در این باره خداوند مىفرماید:
«فَاِذا فَعَلَ ذلِكَ، اَسْكَنْتُ فى قَلْبِهِحُبّاً حَتّى اَجْعَلَ قَلْبَهُ لى وَ فَراغَهُ وَ اِشْتِغالَهُ وَ هَمَّهُ وَ حَدیثَهُ مِنْ النِّعْمَةِ التّى اَنْعَمْتُ بِها عَلى اَهْلِ مَحَبَّتى مِنْ خَلْقى »
پس وقتى چنین كرد، در قلب او محبتى جاى مىدهم تا آنجا كه قلبش را براى خویش قرار مىدهم و فراغت و مشغولیت و كوشش و سخن گفتن او را از نعمتهایى قرار مىدهم كه به دوستان خود ارزانى مىدارم.
بعد از اینكه انسان از هر چه در توان داشت كوتاهى نكرد، مورد عنایتهاى خداوند قرار مىگیرد و با عنایات خداوند به مراحلى دست مىیابد كه خود توان رسیدن بدان را نداشت. تاكنون براى خود واقعیت مستقلّى قائل بود و بعد از گذر از این مرحله و بكار بستن تمام توان خویش، مورد توجه الطاف خاص خداوندى كه به بندگان برگزیده عنایت مىشود، قرار مىگیرد و از آن پس، تنها با پاى خود به جلو نمىرود؛ بلكه این خداست كه دست او را مىگیرد و به جلو مىبرد و به جایى مىرسد كه دلش مالامال از عشق و محبت به خدا و دلش از آن خدا مىگردد؛ چون انسان خود، آن قدر توان ندارد كه همه تمایلات نفسانى خویش را زیر پا بگذارد. (البته با عنایت خداوند توان دارد قدمهاى كوتاه را بردارد، ولى با آن عنایتهاى عام نمىتواند قدمهاى بلند را نیز بردارد) بعد از موفقیت در برداشتن قدمهاى كوتاه، وقت آن مىرسد كه خدا دستش را بگیرد، تا قدمهاى بلند را نیز بردارد.
تا دل انسان به دیگران مشغول است نمىتواند پرواز كند، چون پایش بسته است، اما وقتى با لطف خداوند دل از محبت غیر پاك گشت، پرواز كردن براى او آسان مىگردد. كارهاى ما معمولا بر محور دنیاست و وقتى بدانها مشغولیم، سعى مىكنیم بر وفق مراد انجام گیرد و اگر خیلى هنر داشته باشیم، در انجام آنها و رسیدن به خواستههایمان از راه مشروع سود مىجوییم. وقتى كارمان تمام شد و با دوستان گرم صحبت شدیم، باز سخن از دنیا به میان مىآید: فلان چیز گران شد، قیمت فلان زمین مناسب است و... این بدان جهت است كه دل ما به دنیا مشغول است و محرك و انگیزهاى كه ما را به حركت وامىدارد، حب دنیاست.
اگر محبت به خداوند جانشین محبت به دنیا گشت، وقتى انسان از عبادت، كار، تلاش و انجام وظایف الهىاش فارغ گشت و فراغتى یافت كه با دوستانش بنشیند، محور سخن خدا خواهد بود. از دنیا و زخارف آن مىگذرد و هنگام اشتغال و فراغت، تمام توجهاش به خداست. معمولا در فراغت و بخصوص هنگام خواب چیزهایى توجه انسان را جلب مىكند كه در عمق دل او جاى دارد و هنگام پرداختن به فعالیتهاى روزانه از آنها غافل مىگردد. بنابراین اگر انسان مىخواهد بداند كه در عمق دلش چه مىگذرد و محبوب واقعى او كیست، بنگرد در هنگام فراغت و خواب دلش به چه چیزى بیشتر توجه دارد.
كسانى كه دل به خدا سپردهاند و بدو محبت دارند، چه در هنگام اشتغال به كار و چه هنگام فراغت و استراحت، محور توجه و افكارشان خدا و نعمتهایى است كه او بدانها ارزانى كرده. دوستداران خدا از نعمتهاى ویژهاى برخوردارند كه دیگران از آنها خبر ندارند، تا آنجا كه نعمتهاى ارزانى شده به دنیا داران برایشان بىارزش است.
میان عاشق و معشوق رمزى است *** چه داند آنكه اشتر مىچراند
«وَ اَفْتَحُ عَیْنَ قَلْبِهِ وَ سَمْعِهِ حَتّى یَسْمَعَ بِقَلْبِهِ وَ یَنْظُرَ بِقَلْبِهِ اِلى جَلالى وَ عَظَمَتى»
چشم دل و گوش قلبش را مىگشایم تا با دل بشنود و با قلب خود به جلال و عظمت من بنگرد.
انسان غیر از چشم و گوش ظاهرى، چشم و گوش باطنى نیز دارد:
«... فَاِنَّها لاتَعْمَى الاَْبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمىَ الْقُلُوبُ الَّتى فىِ الصُّدورِ»(1)
گرچه چشم سر كافران كور نیست، ولى چشم دل و باطنشان كور است.
نابیناى واقعى كسى است كه چشم دلش كور است و حقایق را درك نمىكند، ولى كسى كه اهل محبت خداست، خداوند چشم و گوش دلش را باز مىكند و با دل عظمت و جلال خداوندى را مىبیند و در این صورت امور دنیا برایش پست و حقیر مىگردند و براى اودشوار است به امور دنیا توجه كند، چون فرا روى خود عالم بىكرانى را مىنگرد. مثالكور مادرزادى كه چشمش به روى دنیا بازگردد و عالم وسیع دنیا را فرا روى خود ببیند (تا
1. حج/46.
چشم نداشت تنها درون خود را مىدید، ولى تا چشمش باز شد، عالم وسیع دنیا را نیز مىبیند).
تا چشم دل ما باز نشده، از حقایق آن عالم و حتى از باطن و ملكوت عالم دنیا بىخبریم، چون آنها را نمىبینیم: وقتى دنیا و عظمت كهكشانها و ستارگان را، با چشم و یا دوربین و تلسكوپ مىبینیم از شگفتىها و گستره آن تعجب مىكنیم، غافل از اینكه این تازه مربوط به دنیاست و نگرش و درك ما همانند درك نابیناست و هنوز چشم دلمان باز نشده است كه عظمت نامحدود الهى را ببینیم كه در آن صورت دنیا با همه وسعت و گستردگىاش برایمان تنگ مىگردد.
«وَ اُضَیِّقُ عَلَیْهِ الدُّنْیْا وَ اُبَغِّضُ اِلَیْهِ ما فیها مِنَ اللَّذّاتِ»
دنیا را بر او تنگ مىگردانم و لذتهاى آن را بر او مبغوض مىسازم.
ما چون جاى دیگرى را نمىبینیم و از عالم آخرت بىخبریم، خیال مىكنیم دنیا وسعت دارد، گرچه این دنیا در مقایسه با عظمت خداوند در حكم صفر است، ولى آنگاه كه چشم دل انسان به عظمت الهى باز شد، به خُردى و كوچكى دنیا پى مىبرد و از درك عالم آخرت و عظمت خداوند چنان غرق در سرور و لذت و بهجت مىشود، كه دنیا براى او تنگ مىگردد، بلكه آنرا فراموش مىكند، چنانكه اگر كسى با رصدخانه به مشاهده ستارگان و نحوه حركت آنها بنشیند، غرق در تماشاى آنها مىگردد و زندگى رو زمره خود را فراموش مىكند؛ چرا كه در فضاى بهتانگیز و بىكران كهكشانها وارد شده است.
اگر چشم انسان به عالم دیگرى گشوده شود ـ كه این عالم با همه عظمتش در برابر آن نا چیز است ـ دیگر نه تنها پرداختن به امور دنیا براى او لذتبخش نیست، بلكه آنرا مانع از پرداختن به آخرت و توجه به عالم برین مىداند. در امور دنیا نیز اگر لذتى براى انسان حاصل گشت، تا مدتى بدان سرگرم مىگردد و بعد از دست یافتن به لذت بهتر، دیگر نه تنها از لذت اولى خوشش نمىآید، بلكه از آن كراهت دارد و آنرا مانع رسیدن به لذت عالیتر و بزرگتر
مىداند. همچنین آنان كه چشم دلشان به عالم آخرت باز شده، چنان لذتى را درك مىكنند كه دیگر پرداختن به لذایذ دنیایى برایشان لذتآور نیست، بلكه بدان بدبین مىگردند و چون آنرا مانع از رسیدن به لذتهاى حقیقى و واقعى مىدانند، از آن فرار مىكنند.
بزرگان و اولیاى خدا، از آنچه براى ما لذتبخش است و براى رسیدن به آن مقدماتى را فراهم مىسازیم و با روى گشاده از آن استقبال مىكنیم، لذتى نمىبرند، چون كسى كه محبت خدا در دلش جاى گرفت، لذتهاى مادى براى او جاذبه ندارد، بلكه آنها را مانع از ترقى و كمال خود مىشناسد و تنها در حد ضرورت و به عنوان وظیفه شرعى از آنها بهره مىبرد.
«وَ اُحَذِّرُهُ مِنَ الدُّنْیا وَ ما فیها كَما یُحَذِّرُ الرّاعى غَنَمَهُ مِنْ مَراتِعِ الْهَلَكَةِ»
همواره او را از دنیا و آنچه در اوست برحذر مىدارم، چنانكه همواره چوپان، گوسفندان خود را از چراگاههاى مرگآفرین باز مىدارد.
وقتى انسان آن مراحلى را كه بدان اشاره رفت پشت سر گذاشت، خدا مربى او مىگردد و در خطرات و لغزشگاهها یارىاش مىكند و چنانكه چوپان گوسفندان خویش را از علف زارهاى مسموم دور مىكند، او را از دنیا دور مىسازد.
«فَاِذا كانَ هكَذا یَفِرُّ مِنَ النّاسِ فِراراً وَ یُنْقَلُ مِنْ دارِ الْفَناءِ اِلى دارِ الْبَقاءِ وَ مِنْ دارِ الشَّیْطانِ اِلى دارِ الرَّحْمنِ»
پس وقتى چنین شد، از مردم فرار مىكند و از خانه فانى دنیا به خانه باقى آخرت و از خانه شیطان به خانه خدا منتقل مىگردد.
ما اگر مدتى مردم و صحنههاى دنیوى را مشاهده نكنیم، گویا در زندان گرفتار شدهایم، دلمان مىخواهد مردم را ببینیم، ولو با آنها دوست و رفیق نباشیم. دیدن انسانها و مشاهده صحنههاى دنیا برایمان لذتبخش است و اگر از آن محروم گردیم، چونان زندانى در نهایت رنج و عذاب خواهیم بود، ولى كسى كه دلش مملو از محبت خدا گشته است و چشمش به عالم جاودانه آخرت باز شده، از دنیا و اهل آن فرار مىكند و دلش نمىخواهد آنها را ببیند. تنها مایل به دیدن دوستان و عاشقان خداوند و به گفتگو نشستن با آنهاست و علاقهاى به نشست و برخاست با دیگران ندارد، مگر تكلیف و وظیفه ایجاب كند كه به سراغ آنها برود.
گاهى درباره كسى كه از دنیا رخت بربسته، گفته مىشود كه دار فانى را وداع گفته و به دار باقى شتافته است! ولى انتقال در مورد بحث ما با آن انتقال متفاوت است، چرا كه مؤمن شیفته لقاى رب در دنیاست و با مردم زندگى مىكند و به وظایف خود مشغول است. او گرچه در دنیاست، ولى دلش از این عالم فانى بریده است و به عالم باقى پیوسته است. پیش از این به جمله دیگرى از همین حدیث اشاره رفت كه دنیا و آخرت در نظر اولیاى خدا یكسان است:
«قَدْ صارَتِ الدُّنْیا وَ الاْخِرَةُ عِنْدَهُمْ واحِدَةً»یعنى آنها بر دنیا و آخرت اشراف دارند و از افقى به آندو مىنگرند كه هر دو یكسان در نظر آنان جلوه مىكند.
در واقع دنیا و آخرت مثال دو خانهاى است كه انسان از یكى به دیگرى منتقل مىگردد.
وقتى انسان به تماشاى جلال خداوندگارى نشست، دنیا از نظرش محو مىگردد و به اعتبار دیگر از این دنیا به عالم دیگر منتقل مىشود. به تعبیر على(علیه السلام) در نهجالبلاغه:
«وَ صَحِبُوا الدُّنْیا بِاَبْدان اَرْواحُها مُعَلَّقَةٌ بِالْمَحَلِّ الاَْعْلى»(1)
بابدنهایى دردنیا زندگىمىكنند كه روح آنها به آستان رفیع رحمت الهى آویخته شده است.
چنین انسانى از خانه شیطان به خانه خدا منتقل مىگردد: تا چشم به روى دنیا و مظاهر آن باز است و دل به لذتهاى آن وابسته است، دنیا خانه شیطان است، چون شیطان وسوسهگر، درصدد به انحراف و لغزش كشاندن انسانهاست. ولى وقتى انسان اوج گرفت و به «خانه رحمان» منتقل گردید، دیگر دست شیطان به او نمىرسد؛ چرا كه شیطان را به خانه خدا راه نیست.
«یا اَحْمَدُ؛ لاَُزَیِنَنَّهُ بِالْهَیْبَةِ وَ الْعَظَمَةِ فَهذا هُوَ الْعَیْشُ الْهَنىُ وَ الْحَیاةُ الْباقِیَةُ وَ هذا مَقامُ الرّاضینَ»
اى محمد؛ من او را به هیبت و شكوه زینت مىبخشم و این، زندگى گوارا و حیات جاودانه است و مقام كسانى كه راضى به رضاى خدایند.
كسانى كه با خدا رابطه دارند و دلشان متوجه خداست، چنان هیبت و عظمتى بدانها داده
1. نهجالبلاغه، ترجمه فیضالاسلام، ص 139، حكمت 139.
شده كه دیگران در برابرشان خضوع مىكنند و خود به دلیل این امر پى نمىبرند كه چرا به مجرد روبرو گشتن با چنین افرادى احساس خُردى و كوچكى مىكنند. ممكن است لاغر و رنجور باشد و چیزى كه موجب هیبت و ابهت گردد در ظاهر او وجود نداشته باشد، اما وقتى بازتاب حالات روحى او ظاهر مىگردد، مردم در خود احساس كوچكى مىكنند و او را بزرگ مىدارند.
آیا این زندگى خوشتر و گواراتر است، یا زندگى سراسر آلوده ما كه دلمان را به آن خوش كرده، در این فكریم چه بپوشیم و چه بخوریم و چگونه سر همدیگر كلاه بگذاریم؟ اگر چیزى از مالمان كم شود، از غصه و ناراحتى خوابمان نمىبرد. آیا این زندگى كه ما داریم ارزش دارد یا زندگى كسى كه اصلا به دنیا اعتنا ندارد و دنیا در نظر او كوچك و بىمقدار است، چون با عالمى عظیمتر و وسیعتر سر و كار دارد. دل از محدودیتها و فقیران و گدایان (انسانها) بر كنده، به غناى مطلق، عزت مطلق، جمال و كمال مطلق دل سپرده است.
وقتى انگیزه مؤمن، در دورى گزیدن از لذتهاى دنیا و محرمات و بالاخره چیزى كه خوشایند خدا نیست، رضاى خدا بود بالطبع به آنچه خدا بر او پیش مىآورد و یا بدو عنایت مىكند رضا مىدهد و شكى نیست كه این رضا طرفینى است؛ یعنى وقتى انسان به دنبال رضاى خداوند باشد و از كار او رضایت خاطر داشته باشد و خرسند گردد و در كنار ارتباط با خداوند، دیگر كمبودها براى او معنا نداشته باشد خداوند نیز از او راضى مىگردد. چنانكه در قرآن نیز «راضى و مرضى» با هم آمده است:
«اِرْجِعى اِلى رَبِّكِ راضِیَةً مَّرْضِیَّةً»(1)
اى نفس قدسى مطمئن و آرام، به حضور پروردگارت باز گرد كه تو از او خشنودى و او نیز از تو راضى است.
در آیه دیگر مىفرماید: «... رَضِىَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظیمُ»(2) (كسانى كه از نعمتها و مواهب بهشتى بهرهمند مىگردند) خدا از آنها راضى است، آنها نیز از خدا راضیند، این است فیروزى و سعادت بزرگ.
1. فجر/28 ـ 27.
2. مائده/119.
خداوند به كسى كه به مقام رضا راه یافته، سه خصلت عطا مىكند:
«فَمَنْ عَمِلَ بِرِضائى اُلْزِمْهُ ثَلاثَ خِصال: اُعَرِّفُهُ شُكْراً لا یُخالِطُهُ الْجَهْلُ»
هر كس به خواست و رضاى من عمل كند، سه خصلت به او عطا مىكنم، به او سپاسگزارى را مىآموزم كه با جهل همراه نمىگردد.
پس ویژگى و خصلت اول، شكر و سپاسگزارى از خدا، همراه با باور و آگاهى است. انسان بالطبع ناسپاس است، پیوسته غرق در نعمتهاى بىشمار خداست، ولى بدان توجه ندارد، اما وقتى نعمتى ازاو گرفته شود، فریادش بلند مىشود. میلیونها نعمت دارد و حقش را ادا نمىكند، اما وقتى یكى از آنها كم مىشود، داد و فریادش بلند مىشود و به التماس و گریه و نذر و نیاز و دعا روى مىآورد! تازه آنها كه اهل ایمان و توسلند، به توسل و دعا روى مىآورند و الا دیگران تنها قیافههایشان را درهم مىكشند و ناامید مىشوند:
«وَ لاَِنْ اَذَقْنا الاِْنْسانَ مِنّا رَحْمَةً ثُمَ نَزَعْناها مِنْهُ اِنَّهُ لَیَؤُسٌ كَفُورٌ»(1)
اگر ما انسان را از نعمت و رحمتى برخوردار كردیم (تا شكر كند) سپس (به جهت كفران او) آن نعمت را از او باز گرفتیم، سخت به ناامیدى و كفران در مىافتد.
در آیه دیگر مىفرماید: «... وَ اِنْ مَسَّهُ الشَّرُّ فَیَؤُسٌ قَنُوطٌ»(2) وقتى شر و آسیبى به او رسد، مأیوس و ناامید مىگردد.
باز در جاى دیگر مىفرماید: «اِنَّ الاِْنْسانَ لَظَلوُمٌ كَفّارٌ»(3) انسان سخت ستمگر و كفران پیشه است.
در مقابل این گروه، خداوند به بندگانى كه طالب رضاى او هستند، مقام حق شناسى و شكرگزارى عطا مىكند، و علاوه این حق شناسى با جهل آمیخته نیست، بلكه نعمتهاى خدا را مىشناسند و در مقام شكرگزارى بر مىآیند. ما چون به همه نعمتهایى كه خدا به ما عطا كرده، واقف نیستیم، اگر هم شكرى به جا آوریم، محدود خواهد بود و در كنار آن دهها ناسپاسى و ناشكرى از ما سر مىزند. در همان حال كه پى به نعمتى بردهایم و از آن شكرگزارى مىكنیم، از
1. هود/9.
2. فصلت/49.
3. ابراهیم/34.
نعمتهاى فراوان دیگر غافلیم، پس آن شكرگزارى همراه با غفلت و جهل نسبت به سایر نعمتهاى خداست.
«وَ ذِكْراً لایُخالِطُهُ النِّسْیانُ وَ مَحَبَّةً لا یُوْثِرُ عَلى مَحَبَّتى مَحَبَّةَ الْمَخْلُوقینَ»
به او توجه و ذكرى عطا مىكنم كه با فراموشى همراه نمىگردد و محبتى بدو مىدهم كه باداشتن آن هیچ محبتى را بر محبت من ترجیح ندهد.
براى ما خیلى دشوار است به یاد خدا باشیم، در شبانه روز وقتى براى چند دقیقه به نماز مىایستیم، گرچه در ظاهر عبادت مىكنیم، ولى دلمان با خدا نیست و از یاد و توجه به او غافلیم؛ اما مؤمنى كه مرهون لطف و عنایت خداوند مىباشد و دلش سرشار از عشق و محبت به خداست، نمىتواند او را فراموش كند. خدا یاد و توجهاى به او داده كه همراه با نسیان و فراموشى نیست، لذا هیچگاه از یاد او غافل نمىگردد، او عاشق خداست و عاشق هیچگاه معشوقش را فراموش نمىكند ـ این یاد و توجه ویژگى دومى است كه خدا به او مىدهد.
ویژگى و خصلت سوم كه خدا به رضا دهنده به خواست خود عنایت مىكند، این است كه نسبت به خود محبتى در دل او ایجاد مىكند كه هیچگاه محبت دیگرى را بر آن ترجیح نمىدهد. وقتى انسان در دنیا به چیزى محبت پیدا مىكند، بالاخره روزى محبوب بالاترى براى او یافت مىشود كه در نتیجه، محبت به محبوب اول از دلش خارج مىگردد: دائماً علاقه ما به اشیا و اشخاص بر همین منوال است، امروز به كتاب خوب و قشنگى علاقه داریم و فردا علاقهمان به كتاب بهترى جلب مىگردد. امروز به خانهاى دل خوش مىشویم و فردا كه خانه بهترى فراهم ساختیم، بدان دل خوش مىشویم. امروز رفیق خوبى داریم و بدان محبت مىورزیم، اما وقتى رفیق بهترى یافتیم، رفیق اول را فراموش مىكنیم ـ این قاعده در محبتهاى دنیایى هر روز مصداق تازهاى پیدا مىكند، ولى كسى كه دلش وابسته به خداست، هیچ محبتى را بر محبت به خدا ترجیح نمىدهد، زیرا محبوبى بالاتر از خدا براى او یافت نمىشود.
«فَاِذا اَحَبَّنى اَحْبَبْتُهُ وَ اَفْتَحُ عَیْنَ قَلْبِهِ اِلى جَلالى، فَلا اُخْفى عَلَیْهِ خاصَّةَ خَلْقى»
وقتى كه او مرا دوست داشت، من نیز او را دوست مىدارم و چشم دلش را براى نظاره به جلالم مىگشایم و بندگان خاص و برگزیدهام را از او پنهان نمىكنم.
توصیف مقام محبت بنده به خداوند و محبت خداوند به بنده، براى ما ممكن نیست و زبان از بیان این واقعیت عاجز است، این موهبت و مقام رفیعى است كه تنها براى دوستان و اولیاى خدا قابل درك است. اینكه انسان خداوند را دوست داشته باشد، مقام با ارزشى است، چرا كه بنده چنان معرفت و شناختى مىیابد كه تنها به خدا محبت مىورزد و دوستى دیگران را فراموش مىكند؛ مسلماً این مقام مهمى است و مهمتر از آن اینكه خدا انسان را دوست بدارد.
خداوند متعال مىفرماید:
«یا اَیُّها الَّذینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِى اللّهُ بِقَوْم یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ...»(1)
اى كسانى كه ایمان آوردهاید، هر كه از شما از دین خود مرتد شود، به زودى خدا قومى را مىفرستد كه آنها را دوست مىدارد و آنان نیز خدا را دوست مىدارند.
علاوه بر محبتِ متقابل بین عاشق و معشوق و بنده مؤمن و خدا، خداوند دوست و عاشق خود را محبوب خلق نیز مىگرداند. البته براى او محبوب گشتن در بین مردم فىنفسه ارزش و بهایى ندارد، بلكه از آن جهت كه لطف خدا چنین محبوبیتى را بر او ایجاد كرده، بدان ارزش مىدهد والا دوستدار خدا فقط به خدا توجه دارد و كارى ندارد به اینكه دیگران او را دوست بدارند، یا نه. براى او فرق نمىكند كه همه مردم دوستش باشند یا دشمنش، ولى لطف خدا در حق او ایجاب مىكند كه محبوب همگان گردد. در این باره خداوند در قرآن مىفرماید:
«اِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدّاً»(2)
آنان كه به خدا ایمان آورند و نیكوكار شوند، خداى رحمان آنان را (در نظر خلق) محبوب مىگرداند.
نمونه بارز مؤمنان صالح و پاك باخته خداوند، امام، رضوان اللّه علیه، بود كه نه تنها دوستان، او را دوست مىداشتند، بلكه دشمنان نیز از ژرفاى دل او را دوست مىداشتند و اگر به دشمنى و مخالفت با او بر مىخاستند، براى این بود كه منافع خود را در خطر مىدیدند. چنانكه بزرگترین دشمن على(علیه السلام) معاویه بود، اما وقتى یكى از اصحاب على(علیه السلام) نزد او مىرود،
1. مائده/54.
2. مریم/96.
مىگوید از فضایل على(علیه السلام) برایم بگو و چون فضایل على(علیه السلام) براى او گفته مىشود مىگرید! چرا كه فطرت او طالب نیكىها و خوبىها بود؛ ولى بر اثر دل بستن به دنیا و پیروى شیطان و فراموش كردن خدا، از آن منحرف شده بود و براى رسیدن به هواها و خواستههاى خود، با على(علیه السلام) و اولاد و اصحابش دشمنى مىورزید.
«فَاُناجیهِ فى ظُلَمِ اللَّیْلِ وَ نُورِ النَّهارِ حَتّى یَنْقَطِعَ حَدیثُهُ مِنَ الْمَخْلُوقینَ وَ مُجالِسَتُهُ مَعَهُمْ»
در تاریكى شب و روشنى روز با او مناجات مىكنم، تا از سخن گفتن با مردم اجتناب جسته، از همنشینى با آنها گریزان گردد.
تا حال محب خدا دنبال فرصتى بود كه با خداى خود مناجات كند، اكنون به مقامى رسیده كه خدا با او نجوا مىكند. یك عاشق دلباخته، پیوسته دنبال لحظهاى است كه با محبوب خود اُنس گیرد و با او به نجوا بنشیند، اكنون چنان شده كه محبوب با او نجوا مىكند و مسلماً این بزرگترین سرور و شادمانى اوست و چه افتخارى از این بالاتر كه در بیدارى و خواب احساس كند خدا با او سخن مىگوید!!
***
ـ اهمیت به كارگیرى عقل، یاد خدا و دورى از غفلت
ـ ملاك برترى پیامبر اسلام بر سایر پیامبران
ـ تأثیر كمگویى و كمخورى در شناخت و ادراك انسان
ـ ویژگىهاى عابدان
«یا اَحْمَدُ؛ اِجْعَلْ هَمَّكَ هَمّاً واحِداً. فَاجْعَلْ لِسانَكَ لِساناً واحِداً وَاجْعَلْ بَدَنَكَ حَیّاً لاتَغْفُلْ اَبَداً؛ مَنْ غَفَلَ لا اُبالى بِأَىِّ واد هَلَكَ. یا اَحْمَدُ؛ اِسْتَعْمِلْ عَقْلَكَ قَبْلَ اَنْ یَذْهَبَ. فَمَنِ اسْتَعْمَلَ عَقْلَهُ لایُخْطِئُ وَ لایَطْغى.
یا اَحْمَدُ؛ هَلْ تَدْرى لاَِىِّ شَىء فَضَّلْتُكَ عَلى سایِرِ الاَْنْبیاءِ؟ قالَ اللّهُمَّ لا. قالَ: بِالْیَقینِ وَ حُسْنِ الْخُلْقِ وَ سَخاوَةِ النَّفْسِ وَ رَحْمَة بِالْخَلْقِ وَ كَذلِكَ اَوْتادُ الاَْرْضِ لَمْ یَكُونُوا اَوتاداً اِلاّ بِهذا.
یا اَحْمَدُ؛ اِنَّ الْعَبْدَ اِذّا جاعَ بَطْنُهُ وَ حَفِظَ لِسانَهُ عَلَّمْتُهُ الْحِكْمَةَ وَ اِنْ كانَ كافِراً تَكُونُ حِكْمَتُهُ حُجَّةً عَلَیْهِ وَ وَبالا. وَ اِنْ كانَ مُؤْمِناً تَكُونُ حِكْمَتُهُ لَهُ نُوراً وَ بُرْهاناً وَ شِفاءً وَ رَحْمَةً. فَیَعْلَمُ ما لَمْیَكُنْ یَعْلَمْ وَ یَبْصُرُ ما لَمیَكُنْ یَبْصُرْ. فَاَوَّلُ ما اُبْصِرُهُ عُیُوبُ نَفْسِهِ حَتّى یَشْتَغِلَ بِها عَنْ عُیُوبِ غَیْرِهِ وَ اُبْصِرُهُ دَقایِقَ الْعِلْمِ حَتّى لایَدْخُلَ عَلَیْهِ الشَّیْطانُ.
یا اَحْمَدُ؛ لَیْسَ شَىءٌ مِنَ الْعِبادَةِ اَحَبَّ اِلَىَّ مِنَ الصَّمْتِ وَ الصَّوْمِ، فَمَنْ صامَ وَ لَمْ یَحْفَظْ لِسانَهُ كَمَنْ كانَ قامَ وَ لَمْ یَقْرَأْ فى صَلاتِهِ، فَاُعْطیهِ اَجْرَ الْقِیامِ وَ لَمْ اُعْطِهِ اَجْرَ الْعابِدینَ. یا اَحْمَدُ؛ هَلْ تَدْرى مَتى یَكُونُ [لِى] الْعَبْدُ عابِداً؟
قالَ لا یا رَبِّ. قالَ اِذا اجْتَمَعَ فیه سَبْعُ خِصال وَرَعٌ یَحْجُزُهُ عَنِ
الْمحارِمِ وَ صَمْتٌ یَكُفُّهُ عَمّا لایَعْنیهِ، وَ خَوْفٌ یَزْدادُ كُلَّ یَوْم مِنْ بُكائِهِ وَ حَیاءٌ یَسْتَحْیی مِنّى فىِ الْخَلاءِ وَ اَكْلُ ما لابُدَّ مِنْهُ وَ یُبْغِضُ الدُّنْیا لِبُغْضى لَها وَ یُحِبُّ الاَْخْیارَ لِحُبّى لَهُمْ.»
در گفتگوهایى كه در «حدیث معراج» بین خداوند و پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) انجام گرفته است اسلوبهاى گوناگونى به كار رفته كه این خود نوعى بلاغت در سخن است، زیرا اگر اسلوب كلام، از آغاز تا پایان، یكنواخت باشد ملالانگیز و خستگىآور است، اما وقتى در گفتگو اسلوبهاى گوناگونى به كار رود، نشاط انگیز بوده و طراوت بحث حفظ مىگردد.
در دو بحث اخیر فرازهایى از سخنان خداوند متعال خطاب به پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله)بیان شد، حاصل آن این بود كه دستهاى از صفات باعث مىگردد، انسان زندگى گوارا و حیات خوش و پایدارى داشته باشد و آن ویژگىها و صفات كسانى است كه به مقام رضا رسیدهاند. علاوه بر آن مقام محبان و دوستان خدا و برخى از اوصاف آنان بررسى شد. در این بخش اسلوب سخن تغییر مىیابد و خداوند پیامبر را به مطالبى چند توصیه و سفارش مىكند و مىفرماید:
«یا اَحْمَدُ؛ اِجْعَلْ هَمَّكَ هَمّاً واحِداً فَاجْعَلْ لِسانَكَ لِساناً واحِداً وَاجْعَلْ بَدَنَكَ حَیّاً لاتَغْفُلْ اَبَداً. مَنْ غَفَلَ لا اُبالى بِأَىِّ واد هَلَك» اى محمد؛ همت خود را به یك چیز متوجه ساز و زبانت را یكسان قرار بده. بدنت را زندهبدار و هرگز غافل مباش، كسى كه از من غافل گردد، برایم مهم نیست كه به كدام وادى هلاكت در افتد.
اینكه فرمود همتت را به یك چیز متوجه گردان، بدین معنا نیست كه انسان در دنیا فقط یك چیز را هدف قرار دهد و غیر آنرا رها كند، بلكه منظور این است كه وقتى در اهدافانسان تزاحم رخ مىدهد، چنان نباشد كه گاهى این هدف را ترجیح دهد و گاهى هدف دیگررا، گاهى خدا و گاهى خلق را، بلكه همواره همت او به یك چیز متوجه گردد و فقط خدارا طلب كند. گرچه خدا خواهى و طلب رضاى او، در جهات گوناگون مطرح مىگردد: گاهىدر مسائل فردى و گاهى در مسائل اجتماعى، گاهى در مسائل مادى و گاهى در مسائل معنوى.
بالاخره در همه فعالیتها، انسان باید یك همّ داشته باشد و آن طلب رضاى خداست.پس «اِجْعَلْ هَمَّكَ همَّاً واحِدا» یعنى تزلزل نداشته باش كه گاهى دنیا رابخواهى و گاهى آخرت را، گاهى خدا و گاهى خلق را؛ بلكه نهایت سعى و همتّت براى خدا باشد.
شركى كه باعث مىگردد انسان هم خدا را بخواهد و هم غیر او را، هم در عمل اثر مىگذارد و هم در گفتار انسان، چرا كه انسان طالب دلخواه خود است و سخن او تابع شرایط و منافعش مىباشد، در واقع نان به نرخ روز مىخورد. به گونهاى سخن مىگوید كه مخاطبش را به خود جلب كند و یا او را فریب دهد ـ چنین افرادى دو زبان دارند اما كسى كه هدفش خداست و طالب رضاى اوست، زبانش نیز یكى است و یك جور سخن مىگوید؛ لذا خداوند مىگوید: «وَ اجْعَلْ لِسانَكَ لِساناً واحِدا»
توصیه دیگر خداوند به پیامبر این است كه اگر یاد خدا در دلت نباشد، بدنت مرده است. حیات انسانى تو، به یاد خدا بستگى دارد و اگر به یاد خدا نباشى از حیات انسانى محروم خواهى بود و بدنت مرده است، گرچه داراى حیات حیوانى است. وقتى بدن انسان زنده مىماند كه لحظهاى از خدا غافل نگردد. سپس خداوند آفت اصلى غفلت را چنین ذكر مىكند كه اگر كسى غفلت ورزد «لا اُبالى بِأَىِّ واد هَلَك» باك ندارم كه در كدامین وادى هلاك شود، یعنى غفلت عامل اصلى هلاكت است. اگر كسى خدا را فراموش كند و از او روى برگرداند، ممكن است به هر نوع هلاكتى گرفتار شود. سنّت خدا در این عالم بر این است كه انسان مختار باشد و این سخن خدا تهدیدى است براى انسان كه متوجه باشد غفلت از خدا او را به انواع هلاكتها دچار مىكند، چنانكه خداوند مىفرماید:
«وَ مَنْ یَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطاناً فَهُوَلَهُ قَرین»(1)
كسى كه از یاد خدا اعراض كند شیطان را بر او مىگماریم تا همنشین او گردد.
یعنى مقارنت شیطان در اثر غفلت از یاد خداست والا اگر انسان همیشه ذاكر باشد شیطان بر او مسلط نمىشود.
1. زخرف/36.
«وَ اِنَّهُمْ لَیَصُدُّونَهُمْ عَنِ السَّبیلِ وَ یَحْسَبُونَ اَنَّهُمْ مُّهْتَدُون»(1)
آن شیاطین مردم را از راه خدا باز مىدارند و خود پندارند كه هدایت یافتهاند.
او فكر مىكند به خود و خلق خدمت مىكند، در صورتى كه گمراه است و پیوسته به نابودى و هلاك نزدیكتر مىشود.
«یا اَحْمَدُ؛ اِسْتَعْمِلْ عَقْلَكَ قَبْلَ اَنْ یَذْهَبَ. فَمَنِ اسْتَعْمَلَ عَقْلَهُ لایُخْطِئُ وَ لایَطْغى»
اى محمد؛ عقل خود را به كار انداز قبل از اینكه از دستت برود. پس كسى كه از عقل خود استفاده برد، خطا و طغیان نمىكند.
یعنى انسان تا از عقل بهره مىبرد، حدود را مىشناسد و رعایت مىكند و در نتیجه در تشخیص خطا نكرده، در عمل نیز طغیان نمىكند، اما وقتى عقلش كنار رفت، شهوت یا غضب غالب مىشود و از حدود تجاوز مىكند.
«یا اَحْمَدُ؛ هَلْ تَدْرى لاَِىِّ شَىء فَضَّلْتُكَ عَلى سایِرِ الاَْنْبیاءِ؟ قالَ اللّهُمَّ لا»
اىپیامبر، آیا میدانى چراتو رابرسایر انبیاء برترىدادم؟ جوابداد: نمىدانم، اى پروردگارم.
البته پیامبر چون انسان است از پیش خود چیزى نمىداند و علم او از طریق تعلیم و افاضه خداوند حاصل مىگردد، لذا پیامبر در جواب مىگوید نمىدانم؛ یعنى از پیش خود نمىدانم.
«قالَ: بِالْیَقینِ وَ حُسْنِ الْخُلْقِ وَ سَخاوَةِ النَّفْسِ وَ رَحْمَة بِالْخَلْق»
خداوند فرمود: به واسطه یقین و خوش خلقى و سخاوت نفس و مدارا كردن و رحمت با مردم ترا برترى بخشیدم.
(این سخن خدا باعث مىشود دیگران به اهمیت این صفات پى برده سعى كنند آنها را در خود تقویت كنند).
اولین ویژگى كه پیامبر بدان متصف گردید، یقین است كه همه انبیا بدان متصف بودند و
1. زخرف/37.
البته یقین داراى مراتبى است و ممكن است برخى از آن مراتب در مردم نیز وجود داشته باشد، ولى عالىترین مراتب آن در انبیا و به خصوص پیامبرانى كه داراى مقام امامت نیز بودند وجود داشت و در وجود مقدس پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) كه كاملترین انبیاست، بهترین و والاترین مرتبه یقین وجود داشت كه این خود موجب برترى پیامبر بر سایر انبیا گشت.
«وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ اَئِمَّةً یَهْدُونَ بِاَمْرِنا لَمّا صَبَرُوا وَ كانُوا بِآیاتِنا یُوقِنُون»(1)
برخى از بنى اسرائیل را امام و پیشوایانى قرار دادیم كه به امر ما خلق را هدایت كنند، چون در راه حق صبر كردند و به آیات ما یقین داشتند.
(ملاك امامت و رهبرى دو چیز است، یكى صبر در مقام عمل و دیگرى یقین از نظر درك و معرفت).
دیگر ویژگىهایى كه موجب برترى پیامبر گشته: خوش خلقى، سخاوت در مقام بخشش مال، رحمت، دلسوزى و مهربانى با مردم است. خداوند در قرآن مىفرماید:
«...حَریصٌ عَلَیْكُمْ بِالْمُؤْمِنینَ رَئُوفٌ رَّحیم»(2)
پیامبر بر (هدایت و نجات) شما حریص و به مؤمنان رئوف و مهربانست.
خداوند بعد از بیان دلیل برترى پیامبر مىفرماید:
«وَ كَذلِكَ اَوْتادُ الاَْرْضِ لَمْ یَكُونُوا اَوتاداً اِلاّ بِهذا»
همچنین اوتاد و بزرگان روى زمین اگر چنین نباشند، به آن مقام رفیع دست نمىیابند.
استعمال كلمه «اوتاد» در این روایت و سایر روایات، نشانه این است كه در بین انسانها، غیر از انبیا كسان دیگرى نیز هستند كه حكم میخ در و پنجره و ساختمان را دارند: چنانكه اگر در پنجره و در میخ به كار نرود، اجزاى آن از هم مىپاشد، این بزرگواران نیز اوتاد و میخهاى زمینند و خدا به واسطه وجود آنها زمین را حفظ مىكند و بلاها را دفع مىسازد ـ پس اوتاد زمین به واسطه همین صفات به این مقام رسیدهاند.
1. توبه/24.
2. توبه/128.
«یا اَحْمَدُ؛ اِنَّ الْعَبْدَ اِذّا جاعَ بَطْنُهُ وَ حَفِظَ لِسانَهُ عَلَّمْتُهُ الْحِكْمَةَ وَ اِنْ كانَ كافِراً تَكُونُ حِكْمَتُهُ حُجَّةً عَلَیْهِ وَ وَبالا. وَ اِنْ كانَ مُؤْمِناً تَكُونُ حِكْمَتُهُ لَهُ نُوراً وَ بُرْهاناً وَ شِفاءً وَ رَحْمَة»
اى محمد؛ هر گاه بنده من شكمش گرسنه باشد و زبانش را حفظ كند، به او حكمت مىآموزم، اگر چه كافر باشد كه در این صورت آن حكمت دلیلى و حجتى علیه او خواهد بود و اگر مؤمن باشد، حكمت او نور و برهان و شفا و رحمت است.
پیش از این درباره اهمیت «صوم و صَمت» بحث گردید، در اینجا باز خداوند به آن دو سفارش مىكند و مىفرماید: كسى كه این دو را داشته باشد به او حكمت مىدهم، منتها اگر ایمان داشته باشد حكمت راهگشا و موجب تكامل او خواهد شد. حتى اگر كافر نیز این دو چیز (كم خوردن و كم گفتن) را رعایت كند خدا به او حكمت مىدهد، ولى آن حكمت تنها حجت را بر او تمام مىكند و موجب سعادت او نمىگردد، بلكه چون از آن استفاده نمىكند، بر شقاوت و بدبختى او افزوده مىگردد، چرا كه او آگاهانه با امر خداوند مخالفت مىورزد. اما حكمت در مؤمن نور، برهان و شفاى معنوى دردهاى اوست (به هر جهت در این فراز تأكید بر نقش حكمت در درك و شناخت انسان است).
در ادامه خدا مىفرماید:
«فَیَعْلَمُ ما لَمْیَكُنْ یَعْلَمْ وَ یَبْصُرُ ما لَمیَكُنْ یَبْصُرْ. فَاَوَّلُ ما اُبْصِرُهُ عُیُوبُ نَفْسِهِ حَتّى یَشْتَغِلَ بِها عَنْ عُیُوبِ غَیْرِهِ»
پس مؤمن (با حكمت) مىداند آنچه را نمىدانست و مىبیند چیزى را كه نمىدید. پس اولین چیزى كه به او مىنمایانم عیبهاى خود اوست تا به عیبهاى دیگران نپردازد.
آدم پرخور و پرگو، به عیوب خود توجهى ندارد، زیرا یا توجه او به شكم است و یا به حرف زدن. او مىخواهد حرفى بزند كه مردم خوششان بیاید. پس قبل از اینكه دیگران را به سخنان خود جلب كند، دلش مشغول و متوجه دیگران است و چنین كسى به خود توجهى
ندارد، تا عیوب خود را باز شناسد. اما وقتى انسان كم خور و اهل روزه و سكوت بود، مىتواند به خود توجه داشته باشد و عیبهاى خود را ببیند و دیگر به عیبهاى دیگران نمىپردازد. البته بصیرت و آگاهى به عیوب خویش، از جمله آثار حكمت است و حكمت آثار دیگرى نیز دارد، از جمله موجب روشنایى قلب و بصیرت باطنى مىگردد، كه در نتیجه آن، انسان علاوه بر مفاهیم، حقایق را نیز مىیابد:
«وَ اُبْصِرُهُ دَقایِقَ الْعِلْمِ حَتّى لایَدْخُلَ عَلَیْهِ الشَّیْطان»
و به او دقایق و حقایق علم را نشان مىدهم تا شیطان بر او مسلط نشود.
این جمله اشاره دارد به اینكه بزرگترین راه نفوذ شیطان در انسان، ایجاد وسوسه و شك و شبهه است و اگر كسى علم قوى و متقن پیدا كند، شیطان نمىتواند او را وسوسه كند، یا شك و شبههاى در او پدید آورد، در مقابل هر قدر از علم و آگاهى انسان كاسته شود، بیشتر به انحرافات و وسوسههاى شیطانى مبتلا مىشود. اولین روزنهاى كه فراروى شیطان باز مىشود، روزنه فكر و اندیشه و شناخت است، اگر از این راه نفوذ كرد و توانست شك و شبههاى ایجاد كند، راههاى دیگر نیز برایش باز مىگردد، اما كسى كه دقایق و حقایق علم را مىداند راه وسوسه و شك را به روى شیطان مىبندد و در نتیجه براى او راه نفوذى باقى نمىماند. پس به «یقین» اهمیت فراوانى داده شده، تا آنجا كه خداوند مىفرماید: اولین برترى پیامبر بر دیگران یقین اوست. در مقابل پستترین چیزى كه موجب شقاوت و سقوط انسان مىگردد، شك و شبهه و نبود یقین است.
«یا اَحْمَدُ؛ لَیْسَ شَىءٌ مِنَ الْعِبادَةِ اَحَبَّ اِلَىَّ مِنَ الصَّمْتِ وَ الصَّوْمِ، فَمَنْ صامَ وَ لَمْ یَحْفَظْ لِسانَهُ كانَ كَمَنْ قامَ وَ لَمْ یَقْرَأْ فى صَلاتِهِ، فَاُعْطیهِ اَجْرَ الْقِیامِ وَ لَمْ اُعْطِهِ اَجْرَ الْعابِدین»
اى محمد؛ هیچ عبادتى نزد من محبوبتر از روزه و سكوت نیست. كسى كه روزه بگیرد، ولى زبان خود را حفظ نكند، به مانند كسى است كه به نماز بایستد و حمد و سوره و ذكرهاى نماز را نخواند كه در این صورت من فقط به او پاداش قیام مىدهم، نه پاداش عبادت كنندگان را.
پیش از این خداوند در فراز دیگرى فرمود: «اَوَّلُ الْعِبادَةِ الصَّمْتُ والصَّوْم»
ولى این بار مىفرماید: هیچ عبادتى نزد من محبوبتر از این دو نیست و روزهدارى كه زبانش را حفظ نكند و هرچه به زبانش آمد بگوید، مانند كسى است كه نمازش بدون قرائت باشد. چنانكه فایده نماز بدون قرائت اندك است، فایده روزه بدون پاسدارى زبان نیز اندك است و نفع كامل به حال انسان ندارد. این روزه خیلى فرق دارد با روزه كاملى كه در كنار آن، زبان نیز كنترل مىگردد و انسان بر دل، رفتار و افكارش سیطره دارد.
پیش از این خداوند مقام «رضایت پیشهگان» و محبان خود و ویژگىهاى آنها را بیان كرد و در این بخش مىپردازد به بیان مقام عابدان و صفات و ویژگىهاى آنها و مىفرماید:
«یا اَحْمَدُ؛ هَلْ تَدْرى مَتى یَكُونُ [لِى] الْعَبْدُ عابِداً؟ قالَ لا یا رَبِّ. قالَ اِذا اجْتَمَعَ فیه سَبْعُ خِصال وَرَعٌ یَحْجُزُهُ عَنِ الْمحارِم»
اى محمد؛ آیا مىدانى كه چه وقت بنده من عابد مىشود؟ پیامبر عرض كرد: خیر، مولاى من. خداوند فرمود: هرگاه هفت ویژگى و خصلت در او جمع شود، تقوایى كه او را از حرام حفظ كند...
اگر سفارشها و دستورهاى عملى كه در این روایت ذكر شده، جمعآورى و دستهبندى شود، یك سلسله دستورات كامل براى «سیر و سلوك عارفانه»، به دست مىآید و همین طور اگر اوصافى را كه در این روایت، براى انسانهاى رو به كمال و یا به كمال رسیده بیان شده، دستهبندى شود، اوصاف «سالكان» و بالاتر از آن اوصاف «واصلین الى اللّه» مشخص مىشود، منتها شیوه تعلیم انبیا و ائمه اطهار، سلام الله علیهم اجمعین، همانند شیوه خداى متعال چنین نبوده كه تعالیم را دستهبندى كرده، در ضمن ابواب و فصول بیان كنند. اتفاقاً شیوه انبیا و خداوند دلنشینتر و مؤثرتر است، چرا كه در شیوه دسته بندى و فصل بندى، جنبه صورى و ظاهرى و قالببندى رعایت مىگردد، اما چون در شیوه اول روح انسان مخاطب قرار مىگیرد و سعى بر این است كه مطالب گوناگون به او ارائه شده، در دل او نفوذ كند، بیان آن مطالب با
اسلوب و شیوههاى گوناگون مؤثرتر و دل نشینتر است. به هر جهت اولین ویژگى عابد، ورع و تقوایى است كه او را از محرمات و گناهان باز دارد.
«وَ صَمْتٌ یَكُفُّهُ عَمّا لایَعْنیه» دومین ویژگى سكوتى است كه او را از لغو باز دارد.
سخن گفتن زمانى رواست كه انسان روى آن فكر كند و با در نظر گرفتن فایده آن سخن گوید و الا آنجا كه سخن فایدهاى نمىبخشد و موجب كمال و قرب به خدا نمىشود، بایسته است كه انسان سكوت پیشه سازد.
«وَ خَوْفٌ یَزْدادُ كُلَّ یَوْم مِنْ بُكائِه» سومین ویژگى ترسى است كه روز به روز بر گریه او مىافزاید.
به طور فطرى اگر كسى خوف و ترسى داشته باشد، موقعى كه به عبادت مىایستد و یا موقعى كه قرآن مىخواند و به انذارهاى الهى توجه پیدا مىكند، دلش مىلرزد و اشكش جارى مىشود؛ چون در آن هنگام به یاد گناهان خود افتاده، از ابتلا به عذاب الهى بیمناك مىشود.
«اِنَّما الْمُؤْمِنُونَ الَّذیِنَ اِذَا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتُ قُلُوبُهُمْ...»(1)
مؤمنان كسانى هستند كه چون ذكرى از خدا به میان آید، دلهایشان ترسان و لرزان گردد.
«وَ حَیاءٌ یَسْتَحْیی مِنّى فىِ الْخَلاء» چهارمین ویژگى حیایى است كه موجب مىگردد در خلوت نیز از من شرم و حیا كند.
اگر كسى خجالت مىكشد در حضور دیگران گناه كند، علت آن حیا از مردم است نه حیا از خدا. البته این نیز به نوبه خود خوب است و چنین شخصى بهتر است از انسان بىشرمى كه در حضور دیگران نیز از گناه باكى ندارد؛ ولى حیاى از خدا مطلوبتر و با ارزشتر است. از آنجا كه خدا خلوت و جلوت ندارد و همه جا حضور دارد، پس اگر در خلوت از خدا حیا كرد، حیاى او حقیقى خواهد بود. در روایتى وارد شده كه حضرت سلمان آنقدر با حیا بود كه، در طول عمرش، خجالت مىكشید به عورتش نگاه كند!
«وَ اَكْلُ ما لابُدَّ مِنْهُ وَ یُبْغِضُ الدُّنْیا لِبُغْضى لَها وَ یُحِبُّ الاَْخْیارَ لِحُبّى لَهُم»
پنجمین ویژگى عابد این است كه به اندازه نیاز و ضرورت غذا تناول كند.
1. انفال/2.
(یعنى به اندازهاى كه براى عبادت و انجام وظیفه توان داشته باشد، نه اینكه هرچه میل داشت تناول كند).
ششمین ویژگى این است كه با دنیا بغض و دشمنى ورزد، چون من با آن بغض و دشمنى مىورزم و هفتمین ویژگى اینكه اخیار و نیكان را دوست بدارد، چون من آنان را دوست دارم.
اگر بخواهد مرا عبادت كند باید خواستههایش را با خواستههاى من موافق سازد؛ یعنى بگوید: خدایا من بنده توام هر چه تو بگویى و اراده كنى انجام خواهم داد، پس وقتى پى برد، من با دنیا دشمنم او نیز با آن دشمنى مىورزد. البته چنانكه پیش از این بیان شد. دشمنى خدا و اولیاى او با دنیا به معناى دشمنى با مظاهر و نعمتهاى دنیوى نیست، بلكه دشمنى آنان با هدف قرار گرفتن دنیاست و الا با نعمتهاى دنیا و زندگى دنیوى كه نعمت خداست، كسى دشمنى ندارد: اگر حیات و زندگى دنیا نبود، آخرتى نیز در كار نبود؛ یعنى بهشت تحقق نمىیافت. پس چنان نیست كه زندگى و نعمتهاى دنیا بد باشد، بلكه دنیاطلبى بد است و دنیاطلبى به این است كه انسان براى دنیا اصالت قائل شود و آن را مطلوب بالذات بداند. اما اگر دنیا را وسیله آخرت قرار دهد، او در واقع آخرت طلب است.
عابد در كنار دشمنى با دنیا نیكان را دوست مىدارد، به افرادى محبت و علاقه مىورزد كه در راه خدا گام برمىدارند و رو به كمالند. این مطلب بیانگر این حقیقت است كه انسان یا در راه بندگى گام برمىدارد و یا خودپرستى! اگر كسى همه این صفات در او جمع گشت، واقعاً عابد است و الا هر قدر از این صفات كاسته شود، خود پرستى جایش را مىگیرد.
***
ـ رابطه زهد و عبادت با محبت خدا
ـ رابطه گریه با محبت خدا
ـ نقش رفاقت و دوستى با علما و فقرا
«یا اَحْمَدُ؛ لَیْسَ كُلُّ مَنْ قالَ اُحِبُّ اللّهَ اَحَبَّنى، حَتّى یَأْخُذَ قُوتاً وَ یَلْبِسَ دُوناً وَ یَنامَ سُجُوداً وَ یُطیلَ قِیاماً وَ یَلْزَمَ صَمْتاً وَ یَتَوَكَّلَ عَلَىَّ وَ یَبْكِىَ كَثیراً وَ یُقِلَّ ضِحْكاً وَ یُخالِفَ هَواهُ وَ یَتَّخِذَ الْمَسْجِدَ بَیْتاً وَ الْعِلْمَ صاحِباً وَ الزُّهْدَ جَلیساً وَالْعُلَماءَ اَحِبّاءً والْفُقراءَ رُفَقاءً وَ یَطْلُبَ رِضاىَ وَ یَفِرَّ مِنَ الْعاصینَ فِراراً وَ یَشْتَغِلَ بِذِكْرى اِشْتِغالا وَ یُكْثِرَ التَّسْبیحَ دائِماً وَ یَكُونَ بِالْعَهْدِ صادِقاً وَ بِالوَعْدِ وافِیاً وَ یَكُونَ قَلْبُهُ طاهِراً وَ فى الصَّلوةِ ذاكِیاً وَ فىِ الْفَرائِضِ مُجْتَهِداً وَ فیما عِنْدى مِنَ الثَّوابِ راغِباً وَ مِنْ عَذابى راهِباً وَ لاَِحِبّائى قَریباً وَ جَلیساً.
یا اَحْمَدُ؛ لَوْ صَلّى الْعَبْدُ صَلوةَ اَهْلِ السَّماءِ وَ الاَْرْضِ وَ صامَ صِیامَ اَهْلِ السَّماءِ وَالاَْرْضِ وَ طَوى مِنَ الطَّعامِ مِثْلَ الْمَلائِكَةِ وَ لَبِسَ لِباسَ الْعارى، ثُمَ اَرى فى قَلْبِهِ مِنْ حُبِّ الدُّنْیا ذَرَّةً اَوْ سُمْعَتِها اَوْ رِیاسَتِها اَوْ حُلِیِّها اَوْ زینَتِها لا یُجاوِرُنى فى دارى وَ لاََنْزِعَنَّ مِنْ قَلْبِهِ مَحَبَّتى وَ عَلَیْكَ سَلامى وَ رَحْمَتى وَالْحَمْدُلِلّهِ رَبِّ الْعالَمین»
در یك جمعبندى مىتوان مطالبى را كه در حدیث معراج ذكر شده، به دو بخش كلى تقسیم كرد: بخش اول مربوط به حركت انسان به سوى خداست كه این حركت از آغاز با جدیت، تلاش و كوشش انسان شروع مىگردد و به جایى مىانجامد كه قلب انسان را لایق دریافت محبت الهى مىسازد. و در صدد بیان این است كه انسان چه كند تا موانع را كنار زده، به مقام محبت الهى دست یابد. اما بخش دوم مربوط به این است كه بعد از رسیدن به محبت خدا و رسوخ آن در دل، چگونه خداوند انسان را به پیش مىبرد و بالاخره سرانجام و عاقبت انسان
چه خواهد شد؟ به تعبیر دیگر مىتوان گفت محور گفتگوها در این حدیث، محبت خداست: بخشى درباره مقدمات تحصیل محبت و بخش دیگر مربوط به آثار و نتایج محبت خداوند. نیز مطرح گردید كه محبت خدا با محبت دنیا جمع نمىشود. در بخش پایانى حدیث در مورد چگونگى محبت به خدا و رفتارى كه شایسته محب خداست، بحث مىگردد.
«یا اَحْمَدُ؛ لَیْسَ كُلُّ مَنْ قالَ اُحِبُّ اللّهَ اَحَبَّنى، حَتّى یَأْخُذَ قُوتاً وَ یَلْبِسَ دُوناً وَ یَنامَ سُجُوداً وَ یُطیلَ قِیاماً وَ یَلْزَمَ صَمْتا»
اى محمد؛ چنان نیست كه هر كس گفت خدا را دوست مىدارم، دوستدار من است، مگر اینكه به اندكى غذا اكتفا كند و به مختصر لباسى قناعت جوید و خوابش به سجده باشد و قیام نماز را طول دهد و به سكوت روى آورد.
مدعیان محبت خدا فراوانند، چرا كه هر كالاى نفیسى مدعى فراوان دارد و چه كالایى نفیستر از محبت خداست؟ همه پیروان ادیان و مكتبهاى الهى دم از محبت خدا مىزنند، اما چنان نیست كه همه به واقع، دوستدار خدا باشند. محبت خدا آثار و فرایندهاى خاص خود را دارد و ظهور آنها در رفتار، اعمال و حالات افراد نشانه محبت به خداست. از جمله آن آثار كه در این حدیث ذكر شده، اكتفا به غذاى اندك است. خداوند مىفرماید: كسى مرا دوست مىدارد كه در دنیا به غذا و قوتى كه براى ادامه حیات و زندگى او ضرورى است، بسنده كند و توجهى به لذایذ و عیش و نوش دنیا نداشته، تنها در اندیشه انجام وظایف خود باشد و نیز براى خود لباس ارزان قیمت برگزیند، نه لباس فاخر و گران قیمت. نیز آن قدر در سجده بماند كه خوابش ببرد و نمازش را طولانى گرداند و پیوسته با سكوت ملازم گردد.
ارتباط برخى از آن رفتارها با محبت خدا روشن است، ولى برخى دیگر نیاز به توضیح دارد: اینكه سفارش شده، زندگى محب خدا ساده باشد و به اندازهاى غذا تناول كند كه براى سلامتى و توانمندى او ضرورى است و در گزینش لباس مقتصدانه رفتار كند و به دنبال لباسهاى فاخر و گرانقیمت نباشد، بدین جهت است كه براى تحصیل و به دست آوردن آنها
باید وقت و سرمایه و نیرو صرف گردد. براى تهیه غذا و لباس بهتر باید پول بیشترى به دست آورد و شكى نیست كه زیاده طلبى در این امور بدین معناست كه گوشه دلش به دنیا بند است و غیر از خدا به امور دیگر نیز علاقه دارد. از اینكه دوست دارد ظاهرش آراسته باشد و غذاى لذیذى تناول كند، معلوم مىگردد دلش متوجه لذایذ دنیا، خوراك و پوشاك است و مسلماً چنین دلى جایگاه محبت خدا نیست.
رابطه سجده و قیام طولانى با محبت خدا خیلى روشن است، وقتى انسان محبوبى دارد، دوست مىدارد هر چه بیشتر با او انس گیرد و انس گرفتن با خدا به عبادت و نماز است. هر چه انسان خدا را بیشتر دوست داشته باشد، سعى مىكند بیشتر در حضور او باشد و از نماز و مناجات خسته نمىگردد. اگر انسان از طولانى گشتن نماز خسته مىشود و مىخواهد هر چه زودتر نمازش تمام شود، معلوم مىشود محبت خدا در دلش رسوخ نكرده است و با خدا انس ندارد والا از نماز خسته نمىشد؛ مگر عاشق از مجالست و گفتگو و انس با معشوق خود خسته مىشود؟!
در حالات پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) آمده است كه آنقدر قیام نماز را طول مىدادند كه پاهاى مباركشان ورم مىكرد و آنقدر سجده ایشان طول مىكشید كه از حال مىرفتند! در احوال اویس قرنى، صحابى پاكباخته رسول اللّه(صلى الله علیه وآله وسلم) نیز آمده است كه گاهى شبها را تا صبح به سجده مىگذراند و مىگفت: «هذِهِ لَیْلَةُ السُّجُود» و گاهى شب را تا صبح به ركوع مىگذراند و مىفرمود: «هذِهِ لَیْلَةُ الرُّكُوع» و نیز گاهى شبها را به قیام مىگذراند. قبل از این، در درس سیزدهم، داستان مرحوم شیخ حسنعلى اصفهانى(رحمه الله) را ذكر كردیم كه چگونه شبها كنار بارگاه رضوى، به مناجات مىپرداخت و از خود بىخود مىگشت.
برخى از بزرگان، علما و مراجع در حرم امام حسین(علیه السلام) و مشهد رضوى و در سایر مزار شریف بزرگان دین، از شب تا صبح قرآن را ختم مىكردند. پس وقتى عشق و محبت زیاد باشد، خستگى معنا ندارد و هر چه انسان بیشتر با خدا انس گیرد بیشتر لذت مىبرد.
از جمله سفارشهاى خداوند، در این بخش پایانى حدیث، رعایت سكوت است: طبیعى است وقتى انسان كسى را دوست مىدارد، پیوسته مىخواهد دلش متوجه او باشد و سعى مىكند در حضور او توجهاش بدو متمركز گردد، در غیاب او نیز یاد او بر دلش حاكم است.
بدیهى است براى رسیدن به این منظور باید سكوت پیشه سازد، چون حرف زدن برجستهترین عاملى است كه موجب پراكندگى خاطر و حواس مىگردد. پیشتر نقل شد كه یكى از فضلا از مرحوم علامه طباطبایى(رضی الله عنه)سؤال كرد: چه كنم تا در نماز حضور قلب داشته باشم؟ مرحوم علامه در جواب فرمودند: كم حرف بزن. پس اگر انسان بخواهد حواسش تمركز یابد و دلش تنها متوجه خدا و محبوبش باشد، باید كم حرف بزند، وقتى زیاد حرف مىزند توجهاش به این سو و آن سو جلب مىگردد و پراكنده خاطر گشته، نمىتواند توجهاش را متمركز سازد. پس دوستان خدا با سكوت ملازمند، چرا كه دلشان پیوسته متوجه اوست و اگر بخواهند حرف بزنند توجهشان پراكنده مىگردد.
«وَ یَتَوَكَّلَ عَلَىَّ وَ یَبْكِىَ كَثیراً وَ یُقِلَّ ضِحْكاً وَ یُخالِفَ هواه»
(دوستدار من كسى است كه) بر من توكل نماید و زیاد بگرید و كم بخندد و با هواى خود مخالفت كند.
كسى كه در آغاز راه است و مىخواهد در مسیر خدا قرار گیرد و محبت او را به سوى خود جلب كند، باید از خوف خدا گریه كند، چون هنوز پاك نگردیده است و به گناه آلوده است. تا از خوف خدا نگرید و توبه كامل نكند، دلش از آلودگىها و گناه پاكنمىگردد ـ گریهاز خوف خدا چونان آب زلال گناهان را مىشوید ـ و پس از پاك گشتن ازگناهان ورسیدن به محبوب،از شوق وصول ورسیدن بهمحبوب زیادمىگرید.
درباره حضرت شعیب، على نبینا و آله و علیه السلام، آمده است كه ایشان صد سال گریست تا چشمانش نابینا گشت، خداى متعال به او وحى كرد: اى شعیب؛ چرا اینقدر گریه مىكنى؟ اگر از ترس عذاب من مىگریى، من جهنم را بر تو حرام كردم و اگر از شوق بهشت مىگریى، من بهشت را در اختیار تو گذاشتم. حضرت شعیب عرض كرد: خدایا؛ تو مىدانى كه گریه من، نه از ترس جهنم است و نه از شوق بهشت، بلكه به جهت شوق لقاى توست (شكى نیست كه خدا از نهان شعیب آگاه بود و نیازى به پاسخ شعیب نبود، بلكه این گفتگو از جمله
گفتگوهاى عاشق و معشوق است). خدا فرمود: راست گفتى، از این پس كلیم خود را خادم تو قرار مىدهم!
از سوئى حضرت موسى از مصر فرار كرد و به مَدین نزد شعیب رفت و در مقابل ازدواج با یكى از دختران شعیب، قرار داد بست كه ده سال در آنجا بماند و به شعیب خدمت كند و چوپانى گوسفندانش را به عهده گیرد.
پس از نابینا گشتن شعیب و ناتوانى از انجام كارها، خداى متعال كلیم خود، حضرت موسى بن عمران را ـ كه گرچه در آن زمان پیامبر نبود، ولى پس از آن از جمله پیامبران اولى العزم گشت ـ براى خدمت او گماشت. شعیب به پاس عشق و محبت به خدا چنین لیاقتى یافت كه پیامبرى چون موسى، ده سال به او خدمت كند، شاید همین خدمتهاى موسى به شعیب باعث گردید به مقام رسالت نایل گردد.
پس كسى كه زیاد گریه مىكند، مجال خندیدن ندارد، لذا خنده دوستان خدا اندك است، آن هم براى خوشحال كردن دیگران. چنان شوق دیدار خدا بر دلشان مستولى است كه در این دنیا به هیچ چیز دلخوش نمىشوند و روى گشاده و خنده آنان براى شادمان ساختن اطرافیان و براى این است كه دیگران را اندوهگین نسازند والا در دلشان چنان حزن و اندوهى است كه با شادىهاى دنیا محو نمىگردد و تنها آن حزن با رسیدن به لقاى خداوند، برطرف مىشود.
همچنین كسى كه خدا را دوست دارد با خواهش دل مخالفت مىكند، چون محبت خدا با خودخواهى و خودپرستى جمع نمىشود. پس براى رسیدن به خدا باید پا روى هواى نفس و خواست او نهاد و تا انسان تابع هواى نفس و مطیع اوست، نمىتواند دوستدار خدا گردد.
«وَ یَتَّخِذَ الْمَسْجِدَ بَیْتاً وَ الْعِلْمَ صاحِباً وَالزُّهْدَ جَلیساً وَ الْعُلَماءَ اَحِبّاءً وَالْفُقَراءَ رُفَقاء»
مسجد را چون خانه خود برگزیند و علم را همراه خود و زهد را همنشین و علما را محبوب و فقرا را رفیق خود قرار دهد.
مسلّماً كسى كه خدا را دوست مىدارد، مسجد را خانه خود قرار مىدهد و هر وقت فراغتى
پیدا مىكند، به مسجد رفته، با خداى خود به مناجات مىپردازد. همچنین دوست خدا، دنبال این است كه هر چه بیشتر محبوب خود را بشناسد و هر چه معرفت او به خدا بالا رود، سیر نمىشود. او دنبال افزایش علم خود به صفات و آثار و افعال الهى است و هر چه را فرا روى خود مىنگرد، جلوه اسماء و صفات خدا مىشناسد و توجه او به هستى از آن جهت است كه مظهر محبوب اوست، از این جهت در صدد است علمش به آثار خدا و محبوبش افزایش یابد.
كسى كه خدا را دوست مىدارد، دوستان او را نیز دوست مىدارد و از برجستهترین دوستان خدا علما هستند و با كسانى كه با خدا بیگانهاند پیوندى ندارد. البته منظور از علما، علماى الهى و آشنایان به معارف الهىاند. همچنین كسى كه دوست خداست و زندگى ساده و فقیرانه دارد و دل به امور دنیا خوش نمىكند، با كسانى پیمان دوستى مىبندد كه زندگى فقیرانه داشته، دل به دنیا نمىبندند، نه با كسانى كه شیفته دنیا و طالب زخارف دنیا هستند. با كسى دوست مىگردد كه با اختیار خود و آگاهانه از زخارف دنیا كناره مىگیرد. البته ممكن است انسان مال فراوانى داشته باشد و همه را در راه خدا صرف كند، نه براى هواهاى نفسانى و در جهت لذتجویى. بسیارى از انبیا و برخى از ائمه اطهار، اموال فراوانى داشتند، ولى اموالشان را بین فقرا تقسیم مىكردند. چنان نبود كه كاخ بسازند و به تزئین آن و زر و زیور دنیا بپردازند.
«وَ یَطْلُبَ رِضاىَ وَ یَفِرَّ مِنَ العاصینَ فِرارا»
(دوستدار من كسى است كه) رضاى مرا طلب كند و از گنه كاران فرار كند.
دوستدار خدا دنبال جلب خشنودى خداست و در این راه نهایت تلاش و سعى خویش را بكار مىبندد. چنین كسى به دشمنان خدا نزدیك نمىشود، بلكه از آنان فرار مىكند، البته گاهى براى اصلاح و هدایت گناهكار با او دوست مىگردد، چرا كه وظیفه اولیاى خدا و دوستان خدا این است كه به تربیت و هدایت گناهكاران بپردازند و چه بسا این مهم با ایجاد دوستى با آنها میسر مىگردد، گرچه آنان طبعاً خواهان چنین رفاقتى نیستند.
«وَ یَشْتَغِلَ بِذِكْرى اِشْتِغالا وَ یُكْثِرَ التَّسْبیحَ دائماً وَ یَكُونَ بِالْعَهْدِ صادِقاً وَ بِالْوَعْدِ وافِیا»
(دوستدار من) همواره به ذكر من مشغول است و فراوان تسبیح مىگوید و به عهد خود صادق است و به وعده خود وفا مىكند.
محب خدا زیاد به یاد خداست و تسبیح او را مىگوید، چرا كه براى عاشق چیزى بهتر از یاد معشوق نیست. دوستدار خدا اهل حقه و نیرنگ نیست و در عهد و پیمان خود صادق است. كسانى كه در محبت به خدا صادقند، با دیگران نیز صادقانه برخورد مىكنند و كسى كه در ابراز محبت صادق نیست، با مسائل منافقانه روبرو مىشود.
«وَ یَكُونَ قَلْبُهُ طاهِراً وَ فىِ الصَّلوةِ ذاكِیاً وَ فىِ الْفَرائِضِ مُجتَهِدا»
(دوستدار من) قلبش پاك و در نماز بر افروخته است و در انجام واجبات سخت كوشاست.
دلى كه از آن خدا شد، از آلودگىها پاك مىگردد و تعلقى به غیر خدا ندارد، چون محبت خدا جایگزین گشته است و با وجود آلودگى دل، محبت خدا در آن رسوخ نمىیابد. پس وجود محبت خدا، نشانگر پاكى دل از آلودگىهاست.
«وَ فیما عِنْدى مِنَ الثَّوابِ راغِباً وَ مِنْ عَذابى راهِباً وَ لاَِحِبّائى قَریباً وَ جَلیسا»
و به ثوابهایى كه نزد من است، چشم دوخته باشد و از عذاب من ترسان و همواره همنشین و همراه دوستان من باشد.
به طور كلى محب و دوستدار خدا باید از دنیا دورى گزیند، زیرا محبت به خدا با علاقه به دنیا جمع نمىشود، البته محبت خدا ابعاد گوناگونى دارد و در كل مىتوان گفت هر چه مانع تقرب به خدا و مبغوض خداست دنیا به شمار مىآید. كسى كه به خدا محبت خالصانه دارد، جز به خدا و آنچه به او تعلق دارد دل نمىبندد و اگر با كسى دوست است، از آن جهت است كه با خدا ارتباط دارد. چنانكه قبلا گفته شد، محبت به خدا مراتب دارد، ممكن است انسان در ابتدا به چیزهایى كه حلال است و مبغوض خدا نیست، علاقه داشته باشد و این با محبت خدا منافات ندارد؛ ولى سخن در این است كه وقتى محبت خالص شد فقط به خدا تعلق مىگیرد، حتى محبوبیت انبیا، اولیاى خدا و ائمه اطهار از آن جهت است كه با خدا ارتباط دارند.
«یا اَحْمَدُ؛ لَوْ صَلّى الْعَبْدُ صَلوةَ اَهْلِ السَّماءِ وَ الاَْرْضِ وَ صامَ صِیامَ اَهْلِ السَّماءِ وَاالاَْرْضِ وَ طَوى مِنَ الطَّعامِ مِثْلَ الْمَلائِكَةِ وَ لَبِسَ لِباسَ الْعارى، ثُمَ اَرى فى قَلْبِهِ مِنْ حُبِّ الدُّنْیا ذَرَّةً اَوْ سُمْعَتِها اَوْ رِیاسَتِها اَوْ حُلِیِّها اَوْ زینَتِها لا یُجاوِرُنى فى دارى وَ لاََنْزِعَنَّ مِنْ قَلْبِهِ مَحَبَّتى»
اى محمد؛ اگر بندهاى به اندازه اهل آسمان و زمین نماز بخواند و روزه بگیرد و همانند فرشتگان از خوردن غذا دورى گزیند و لباس برهنگان را بپوشد؛ ولى در قلب او ذرهاى از حب دنیا یا ریا و سمعه و یا ریاست و زینت دنیوى باشد، او را به جوار خویش راه نمىدهم و محبت خود را از دلش خارج مىكنم.
این قسمت پایانى حدیث خیلى تكان دهنده است، جا دارد پند گیریم و سعى كنیم در زندگى خود این توصیهها را مد نظر قرار دهیم. خدا مىفرماید: اگر كسى به اندازه اهل آسمان و زمین عبادت كند ـ گرچه چنین چیزى ممكن نیست، ولى فرض كنیم بندهاى چنین كند ـ و به مانند ملائكه غذا نخورد و مثل برهنگان، در حد ستر عورت لباس بپوشد، ولى در دلش ذرهاى از محبت به دنیا و مهر آن وجود داشته باشد، مثلا دوست بدارد پر آوازه گردد و مردم او را بستایند و ذرهاى محبت ریاست و مقام و محبت زر و زیور دنیا در دلش وجود داشته باشد، چنین بندهاى به جوار من نایل نمىگردد.
«وَ عَلَیْكَ سَلامى وَ رَحْمَتى وَالْحَمْدُلِلّهِ رَبِّ الْعالَمین»
اى محمد؛ بر تو باد سلام، محبت و رحمت من؛ و ستایش، خداى جهانیان را سزد.
***