پند جاوید
شرح وصیت امیرالمؤمنین على(علیه السلام) به فرزندش امام حسن مجتبى(علیه السلام)
جلد دوم
آیتالله محمدتقى مصباح یزدى
نگارش:
على زینتى
مصباح یزدی، محمدتقی، 1313 -
پند جاوید: شرح وصیت امیرالمؤمنین على(علیه السلام) به فرزندش امام حسن مجتبى(علیه السلام) / محمدتقی مصباح یزدی؛ نگارش: علی زینتی.-
قم: انتشارات مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى(قدس سره) ، 1391.
ج. (انتشارات مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى(قدس سره) ، 274؛ اخلاق؛ 33) /// مجموعه آثار؛ 1/2؛ مباحث اخلاقی؛ 4).
1. اخلاق اسلامی. 2. علیبن ابیطالب(ع) امام اول، 23 سال قبل از هجرت ـ 40ق. 2. نهجالبلاغه ـ برگزیدهها. 3. پند و اندرز. الف. زینتی، علی، 1343 ـ ، گردآورنده. ب. عنوان.
9 پ 6 م /1/ 38 BP
پند جاوید جلد دوم
مؤلف: آیتالله محمدتقى مصباح یزدى
نگارش: علی زینتی
ناشر: انتشارات مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى(قدس سره)
نوبت و تاریخ چاپ: پنجم، تابستان 1394
چاپ: زمزم
شمارگان : 2000 قیمت: 15000 تومان
قیمت دوره: 31000 تومان
مركز پخش: قم، خیابان شهدا، کوی ممتاز، پلاک 38.
تلفن و نمابر: 37742326-025
6-103-411-964-978 :شابک
كلیه حقوق براى ناشر محفوظ است
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
وَ اعْلَمْ أَنَّ مَنْ كانَتْ مَطِیَّتُهُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ فَإِنَّهُ یُسارُ بِهِ وَإِنْ كانَ لا یَسیرُ. أَبَى اللّهُ إِلاّ خَرابَ الدُّنیا وَ عِمارَةَ الاخِرَةِ.
یا بُنَىَّ! فَإنْ تَزْهَدْ فیما زَهَّدَكَ اللّهُ فِیهِ مَنَ الدُّنْیَا وَ تَعْزِفْ نَفْسَكَ عَنْها فَهِى أَهْلُ ذلِكَ، وَ إِنْ كُنْتَ غَیْرَ قابِلِ نَصیحَتِى إِیّاكَ فِیهَا فَاعْلَمْ یَقیِناً أَنَّكَ لَنْ تَبْلُغَ أَمَلَكَ وَ لَنْ تَعْدُوَ أَجَلَكَ وَاِنَّكَ فِى سَبیِلِ مَنْ كانَ قَبْلَكَ فَاخْفِضْ فِى الطَّلَبِ، وَ أَجْمِلْ فِى الْمُكْتَسَبِ فَاِنَّهُ رُبَّ طَلَب قَدْ جَرَّ إِلى حَرَب وَ لَیْسَ كُلُّ طالِب بِناج وَ كُلُّ مُجْمِل بِمُحْتاج، وَ أَكْرِمْ نَفْسَكَ كُلَّ دَنِیَّة وَ إنْ سَاقَتْكَ إِلىَ رَغْبَة، فَاِنَّكَ لَنْ تَعْتاضَ بِما تَبْذُلُ مِنْ نَفْسِكَ عِوَضاً؛
و بدان! هر كه شب و روز مركب اوست، او را براند گرچه وى ایستاده ماند. خداوند جز ویرانى دنیا و آبادانى آخرت را نخواسته است.
اى پسرم! اگر آنگونه كه خداوند تو را از دنیا بازداشته است، خود را از آن بازداشتى، دنیا شایسته این است و اگر نصیحت مرا درباره دنیا پذیرا نبودى، به یقین بدان كه تو هرگز به آرزویت دست نخواهى یافت و از اجل خود، روى نتوانى برتافت. بدان كه تو در راه كسانى قدم بر مىدارى كه پیش از تو بودند، پس در طلب دنیا مدارا كن و آرام باش و در راه تحصیل آن به نیكى عمل كن! چه بسا طلبكردنى كه به از دست دادن سرمایه انجامد. نه هر جویندهاى، یابنده است و نه هر میانهروى، محتاج. خود را از هر پستى گرامى بدار، هر چند كه تو را به مرادت رساند؛ زیرا هرگز برابر آنچه [از دین و آبروى خود] صرف مىكنى، عوض نخواهى گرفت.
به یقین بهترین و گاه یگانه راه مصونیت یافتن از انبوه انحرافات و نفوذ وساوس شیطان، استناره از انوار علوم و ارشادهاى اهلبیت(علیهم السلام) مىباشد. در این راستا و در ادامه مباحث جلد اول از این مجموعه، به شرح و توضیح وصیت امام على(علیه السلام) به فرزندش امام حسن(علیه السلام)مىپردازیم. بدان امید كه نویسنده و خواننده از این چشمه فیض سبحانى بهرهمند گردند و از این رهگذر رضایت خداوند منان و حضرت ولى عصر (عجّل اللّه فرجه الشّریف) فراهم آید.
قبل از هر كلام و سخنى از خداى متعال مسألت مىنماییم كه به بركت انوار پاك معصومان و به حرمت خون شهداى والامقامِ اسلام همه ما را هدایت فرماید، دلهاى ما را لایق استفاده از انوار علوم اهلبیت(علیهم السلام) گرداند و قابلیت جرعهنوشى از كوثر معارف الهى و ذخایر علوم سبحانى را به ما ارزانى فرماید. همانگونه كه در جلد اول بیان شد، وصیتنامه امیرالمؤمنین على(علیه السلام) به امام حسن(علیه السلام) را مىتوان به سه بخش تقسیم نمود: در بخش اول، حضرت على(علیه السلام)به معرفى وصیتكننده و وصیتشونده مىپردازند و اوصافى را براى خودشان به عنوان وصیتكننده و براى فرزندشان به عنوان وصیتشونده ذكر مىفرمایند. همچنین جایگاه و اهمیت وصیتنامه را در فرهنگ اسلام كاملا روشن نموده، به تبع آن ارزش وصیتهاى خود را گوشزد مىفرمایند و دیگران را به بهرهبردارى و استناره از این انوار هدایت تشویق مىكنند. در بخش دوم، حضرت على(علیه السلام) به مقایسه دنیا و آخرت مىپردازد و با تأكید بر گذرابودن زندگى دنیا زیربناى یك اندیشه الهى را پىریزى مىنماید كه عهدهدار ایجاد بینشى صحیح از زندگى دنیا و ارتباط آن با زندگى اخروى است. شاید بهترین بیانى كه درباره بیان حقیقت زندگى دنیا مىتوان سراغ گرفت، در همین وصیتنامه شریف آمده است كه آن را «گذرگاه» معرفى مىكند و بدین وسیله زمینه بیان مطالب بخش پایانى را فراهم مىآورد. در قسمت سوم، آن حضرت، به بیان پندها و دستورهایى عملى مىپردازند كه در قسمت اول و دوم وصیتشان زمینه پذیرش آنها را فراهم آوردهاند. در واقع مباحث قبلى زمینهساز ورود به قسمت سوم، یعنى دستورالعملهاى عملى، مىباشد؛ چرا كه با اعطاى بینش صحیح است كه زمینه عمل نیك و اصلاح فراهم مىگردد. عمل صحیح و خالص، خودسازى و اصلاح معنوى خویشتن در صورتى تحقق مىیابد كه انسان، بینشى صحیح از خویش و جهان هستى داشته باشد. از
اینروست كه آن حضرت(علیه السلام) در بخش اوّل، این دستورهاى عملى را بیان نفرمودند؛ بلكه بعد از بیان دو بخش پیشین و زمینهسازى لازم، وارد قسمت سوم وصیتنامه كه به صورت عباراتى كوتاه و كلماتى قصار بیان شده است، مىشوند؛ عباراتى كه هر كدام خود گنجینهاى گرانبهاست كه دنیایى از معانى را در خود نهفته دارد.
اینك به شرح و بررسى قسمت سوم این پندنامه الهى یعنى دستورهاى عملى كه در قالب عبارات كوتاه و كلمات قصار بیان شده است مىپردازیم. البته این سخنان، گرچه كوتاه است و لیك عمقى بىمنتها دارد كه دست فكر غواصان حقیقت از رسیدن به ژرفناى آن كوتاه است. این واقعیت مسلم، بهانه به دست گروهى از دانشمندان داده است تا با ارائه توضیحى كوتاه از كنار این دریاى حكمت عملى عبور و كمتر در عمق آن غور نمایند؛ در حالى كه همین حقیقت عدهاى را به شرح مبسوط و بسیار گسترده و توضیح آن فرامین فراخوانده است. در كنار این دو روش راه سومى را انتخاب مىكنیم كه حد اعتدال بین این دو باشد؛ یعنى نه خیلى وسیع و پردامنه به شرح و تفسیر عبارات و مقدمات و مؤخرات آن مىپردازیم. و نه به بیانى ساده و ترجمهاى ابتدایى و گذرا اكتفا مىكنیم؛ بلكه بین این دو روش، روش اعتدال را برگزیده، به تفسیر و توضیحى گویا از این درهاى ثمین مىپردازیم.
از آنجا كه یكى از بهترین راههاى بیان یك مطلب ـ كه گویا با طبیعت انسان نیز عجین گشته است ـ استفاده از تشبیه و تمثیل مىباشد، حضرت على(علیه السلام) نیز از این شیوه بهره مىگیرند و در قالب یك تشبیه و تمثیل ضمنى، زندگى انسان در این دنیا را به مسافرى كه در حال سفر است، تشبیه مىفرمایند و در پرتو این تشبیه بدیع، نكات بسیار لطیفى را بیان مىنمایند. بدین معنا كه انسان بر اساس شهود، تعبد، علم و مشاهده و... پذیرفته است كه روزى از این خانه ویران دنیا خواهد رفت و زندگى وى در این دنیا در حقیقت، شبیه یك سفر است، اما با سفرهاى معمولى تفاوت دارد. ما در سفرهاى معمولى، در اتخاذ تصمیم براى سفركردن، كیفیت سفر، زمان و مكان توقف یا حركت، انتخاب مسیر، زمان استراحت و... جملگى آزاد بوده، به انتخاب و
اختیار خود عمل مىكنیم. بىتردید آن گاه كه با وسیله شخصى خود سفر مىكنیم، حتى سفر واجب و شرعى مانند حج، این آزادى و اختیار كاملا مشهود است، اما در سفر دیگرى به نام سفر روزگار و طى نمودن ایام عمر، اینگونه آزاد نبوده، نمىتوانیم خود تصمیم بگیریم كه سفر كنیم یا نه! چه بخواهیم و چه نخواهیم ما را مىبرند. این سفر، سفرى است كه اختیار آن در دست ما نیست كه اگر بخواهیم، نرویم بلكه ما را مىبرند، هر چند نخواسته باشیم. این، فرق اساسى سفر اخروى با سفرهاى دنیوى است. در سفرهاى دنیوى، آدمى خود وسیلهاى را انتخاب مىكند و سرعت و كیفیت حركتش را كنترل مىنماید؛ مثلا خود تصمیم مىگیرد كه با اتومبیل شخصى یا وسایل عمومى و یا كشتى و یا هواپیما كه هر یك سرعت معینى دارند، سفر كند در حالى كه سفر به سوى آخرت، سفرى اجبارى است كه چه بخواهیم و چه نخواهیم ما را مىبرند و باید برویم؛ نه در انجام این سفر، اختیارى داریم و نه در ترك آن، حق اظهار نظرى؛ نه در زمان شروع آن حق انتخاب داریم و نه در دیر یا زودشدن آن تأثیرى؛ سرعت این سفر، غیر قابل كنترل است و كند یا تندشدن آن و شتاب و یا خموشى آن به دست ما نیست. خلاصه این كه در این سفر، نه تنها حق هیچگونه تصمیمگیرى و اظهار نظرى نداریم بلكه ناتوان از ابراز هر عكسالعملى هستیم. این سفر، سفرى اجبارى است كه براى ما متعین شده است و به زور ما را مىبرند، مركب آن هم مركبى تندرو مىباشد كه هیچ قابل مهار و كنترل نیست. ما را بر مركب زمان و گذر ایام سوار كردهاند و با سرعتى كه خود مىخواهند مىبرند. این مركب رهوار، بهگونهاى حركت مىكند كه نه سرعت آن تحت كنترل ما مىباشد و نه مهار آن براى ما ممكن است. ما را با خود به سوى هدفى مىبرد كه اعمال و رفتار ما معینكننده آن است. بنابراین باید حقیقت این سفر را بشناسیم، قدر آن را بدانیم و در لحظه لحظه آن، مواظب اعمال و رفتار خود باشیم كه مبادا با رفتارى نسنجیده، از مسیر خارج و از هدف مورد نظر دور شده، هلاك گردیم. باید توجه داشته باشیم كه سرعت زیاد و حساسیت فوقالعاده این زمانپیما، دقت بیشترى را مىطلبد.
در اینجا مجدداً اشاره مىكنیم كه امیر المؤمنین(علیه السلام) در این بیان الهى و آسمانى، اگرچه در ظاهر فرزندشان امام حسن(علیه السلام) را مخاطب قرار دادهاند، اما در واقع همه جوانها را مورد
خطاب قرار مىدهند و از حقیقت زندگى دنیا آگاه مىسازند؛ یعنى اگر چه در ظاهر به فرزند خودشان، امام حسن(علیه السلام)، سفارش مىكنند، ولى در حقیقت همه افرادى كه در فرزند بودن و برخوردارى از ویژگىهاى یك جوان عادى همانند امام حسن(علیه السلام) مىباشند، مخاطب حضرت على(علیه السلام) قرار مىگیرند. از آنجا كه تمام انسانها همچون فرزندانى عزیز، مورد لطف بىمنتهاى آن حضرت مىباشند، از این سفارش بهرهمند مىگردند و مخاطب آن حضرت(علیه السلام) واقع مىشوند. گویا به تمام جوانان جویاى ترقى گوشزد مىكنند كه اگر مىخواهید راه خیر و كمال را پیدا كنید گمان مبرید راهى بهتر از آنچه من، براى فرزندم امام حسن(علیه السلام) معرفى كردهام، پیدا مىكنید. آیا پدرى دلسوزتر از على(علیه السلام) و فرزندى شایستهتر از امام حسن(علیه السلام) مىشناسید؟ اینك شما به نوعى مورد محبت پدرانه على(علیه السلام) قرار گرفته و هم طراز با امام معصوم در نظر گرفته شدهاید؟ پس قدر خودتان را بدانید كه مخاطب چه نامهاى هستید!
حال با توجه به این تمثیل غنى و گویا، حضرت على(علیه السلام) به فرزند خود مىفرمایند: وَاعْلَمْ اَنَّ مَنْ كانَتْ مُطِیَّتُهُ اللَّیْل وَ النَّهارَ فاِنَّهُ یُسارُ بِهِ و اِنْ كانَ لا یَسیر؛ هر كس مركبش شب و روز است، او را مىبرند هر چند كه خودش راهپیمایى نكند. چه كسى بر مركب زمان، سوار است؟ واضح است كه شخص خاصى بر مركب شب و روز سوار نیست، بلكه همه ما و هر كه در این دنیا زندگى مىكند، بر مركب زمان سوار است و با سرعتى به پیش مىرود كه هیچ توقف و درنگى در حركت خود ندارد؛ تمام اهل روزگار بر مركب زمان سوارند و چه بخواهند و چه نخواهند شب و روز آنها را با خود مىبرد و حتى یك لحظه هم توقف ندارد. تا چشم به هم بزنند مىگذرد و دیگر لحظه قبلى باقى نیست. با این توصیف، بىتردید مىبایست از این سیر و سفر بهرهبردارى و براى مقصد، سوغات و تحفهاى بىبدیل و اسباب زندگى راحت و آسودهاى را تدارك نمایید. چرا كه به هر حال روزى، این مسیر را طى خواهید كرد و به مقصد خواهید رسید. در آن جا نیازمند وسایل آسایش و راحتى هستید. از این رو وسایل آسایش خود را قبل از رسیدن به مقصد تأمین نمایید.
از آن جهت كه این زندگى، راه و مسیر حركت به سوى آخرت است و شما در حال حركت به سمت آخرت مىباشید، دیگر نباید تصور كنید این سَرا، جاى ماندن و محل قرار و آرمیدن و
آسایش است، بلكه باید بدانید كه اقامتگاه، جاى دیگرى است و بایستى براى زندگى آسوده و آرام خود در مقصد و اقامتگاه خود اندیشه كنید. مبادا بپندارید كه همیشه این خانه، آباد و این ساختمان، محكم و پابرجا مىماند و شما در آن زندگى خواهید كرد، بلكه باید توجّه داشته باشید كه اساس این دنیا بر ویرانى استوار شده است و این سراى، ویران خواهد شد: اَبَى اللّهُ اِلاّ خَرابَ الدُّنیا وَ عِمارةَ الاخِرَة؛ تقدیر حتمى الهى بر ویرانى این زندگى رقم خورده است و هیچ حكم و چارهاى غیر از این وجود ندارد كه این دنیا خراب و آخرت آباد خواهد شد، و این سراى آخرت است كه جاى زندگى و حیات واقعى است؛ ... وَ إِنَّ الدَّارَ الاَْخِرَةَ لَهِىَ الْحَیَوَانُ...(1). حیات فقط آنجاست و اینجا گذرگاهِ نیل به حیات جاودان اخروى است. این دنیا نه تنها جاى زندگى دائم و مكان ماندن نیست، بلكه این دنیا اساساً خانه و محل قرار و سراى آرمیدن و آسایش نیست. این دنیا، معبر و گذرگاه و یا جاده است. از این روى ذاتاً ناپایدار و در حال گذر و پشت نمودن است و امكان ندارد بتوان یك لحظه در آن توقف نمود. حال كه زندگى دنیا واقعیتى جز گذر ندارد، آیا ارزش دل بستن دارد؟
با این بیان تمثیلى، به طور كامل تبیین شد كه زندگى دنیا در چه موقعیتى نسبت به كل زندگى و حیات قرار گرفته است و به خوبى آشكار شد كه زندگى دنیا نسبت به زندگانى آخرت، همانا یك معبر كوتاه مدت است كه ما را به یك زندگى پایانناپذیر، ابدى و جاودان مىرساند.
اینك كه به جایگاه دنیا در عالم هستى پى بردیم و درك نمودیم كه در كجا هستیم و به كجا مىرویم و...، كیفیت، مقیاس و معیار كاركردن براى دنیا و آخرت به دست مىآید. حال، نیك مىدانیم كه چگونه و به چه كیفیتى باید براى آخرت و دنیا تلاش نماییم؛ حضرت على(علیه السلام) در این خصوص مىفرمایند: یا بُنَّى فَاِنْ تَزْهَدْ فیما زَهَّدَكَ اللّه فیهِ مِنَ الدّنیا وَ تَعْزِفْ نَفْسَكَ عَنْها فَهِىَ اَهْلُ ذلِك؛ اى پسرم! اگر آنگونه كه خدا خواسته است، از دنیا اعراض نموده، زهد ورزیدى، دنیا شایسته اینگونه رفتار است.
1. عنكبوت (29)، 64.
در مقام شرح این فراز از وصیتنامه مجدداً این ادعا تقویت مىگردد كه مخاطب حقیقى این پندنامه الهى تمام انسانها مىباشند، نه فقط امام حسن(علیه السلام)؛ بدین معنا كه این قسمت از وصیت، خود شاهد و دلیلى است بر ادعاى فوق؛ چراكه پرواضح است كسى مثل امام حسن(علیه السلام) كه امام معصوم است اصلا به دنیا توجه ندارد تا دل بردارد و اعراض كند. این طرز بیان حضرت على(علیه السلام) كه مىفرمایند: اگر از حرف من پند گرفتى و آن را قبول كردى و نسبت به این دنیا بىاعتنایى نمودى، درخواهى یافت كه حق دنیا همین است كه من گفتم و دنیا شایسته دل كندن است و باید به آن بىاعتنا باشى و...، درباره شخصى مثل امام حسن(علیه السلام) جاى ندارد؛ یعنى معنا ندارد كه امام حسن(علیه السلام) از كلام امیرالمؤمنین(علیه السلام) پند نگیرند و به آن عمل نكنند یا آن را نشنیده بگیرند و با بىاعتنایى از آن بگذرند. پیداست كه مخاطب بودن امام حسن(علیه السلام) در واقع یك نوع مخاطبه از نوع خطاب صورى است و مخاطب واقعى، تمام مردم عادى هستند. این كیفیت سخن گفتن، مصداق این ضرب المثل است كه «به در مىگویم، دیوار تو بشنو»؛ یعنى كلام، مخاطبِ خود را پیدا مىكند. مخاطبِ ظاهرىِ حضرت على(علیه السلام)، امام حسن مجتبى(علیه السلام) مىباشند، اما مفاد سفارشها در خور مردم عادى است و براى آنها بیان شده است.
هدف اساسى حضرت(علیه السلام) از بیان حقیقت دنیا و آخرت و مشخص نمودن موقعیت دنیا و نسبت آن با آخرت همانا تبیین كیفیت رفتار آدمى در زندگى دنیوى است و مىفرمایند: اگر نصیحت من را قبول نمایى و نسبت به زندگى دنیا و متاع آن بىرغبت شده، زهد ورزى و دل به آن نبندى، همانا آنگونه كه سزاوار دنیا و شایسته آن است، عمل نمودهاى. گویا در برابر دنیا هیچ عملى جز زهد ورزیدن شایسته نیست و تنها یك عمل وجود دارد كه شایسته دنیاست و آن؛ بىرغبتى به دنیا و متاع آن مىباشد و بس.
واضح است كه منظور از زهد در دنیا این نیست كه آدمى در غار و یا جنگل و بیابان زندگى كند و از مردم كناره بگیرد، بلكه منظور این است كه به دنیا دل نبندد، وگرنه زندگى كردن در این دنیا وظیفه و یك عمل واجب است و كوتاهى كردن در انجام وظایف این دنیا ـ چه فردى و چه اجتماعى، چه مادّى و چه معنوى ـ مذموم بوده و باعث هلاك ابدى او خواهد شد. بنابراین منظور این نیست كه دنیا را رها كرده و در گوشهاى دور از دیگران زندگى كنیم، بلكه دل نبستن
به دنیا و محبت دنیا را از دل زدودن، هدف و مطلوب است. همانگونه كه خود امیرالمؤمنین على(علیه السلام) نیز هرگز در زندگى از مردم كناره نگرفتند و هیچگاه به كسى هم چنین توصیهاى نفرمودهاند. پس معناى زهد، بىرغبتى به دنیاست و این كه دنیا را هدف زندگى قرار ندهیم و به آن دل نبندیم. زهد، هرگز به این معنا نیست كه در دنیا كارى نكنیم؛ باید در دنیا كار كرد، اما نه براى دنیا. بایستى براى آباد نمودن آخرت و به منظور تحصیل رضایت خداوند سبحان، با نهایت همت، كوشش، تلاش و فعالیت كرد. همانگونه كه حضرت مولى الموحدین على(علیه السلام)غرق در عرق جبین تلاش مىكردند، مزارع را آباد مىنمودند و بعد از آبادانى آن را وقف مىفرمودند. زهد ورزیدن و زاهد بودن، هرگز به معناى تنبلى نیست و آن زهد مطلوب در آیات و روایات با تنآسایى و تنبلى كاملا متفاوت است. باید در دنیا با هدف رضایت خداوند متعال و آباد ساختن زندگى اخروى، نه براى زرق و برق فریبنده دنیا، نهایت جدیت و كوشش را به خرج دهیم.
حضرت على(علیه السلام) به خوبى مىدانند كه برخوردارى از روحیه زهدورزى بسیار سخت مىباشد و افراد زیادى نمىتوانند نصایح او را قبول كنند و یا اگر بپذیرند توان عمل نمودن به آن را ندارند. از این رو بعد از به تصویر كشیدن فضاى ذهن و بیان كیفیت زندگى و وضعیت روحى چنین افرادى آنها را اینگونه راهنمایى مىفرمایند كه: اگر نصیحت مرا به طور كامل نمىتوانید قبول كنید و یا خود را ناتوانتر از عمل كردن به آن مىبینید و مىگویید نمىتوانیم به طور كامل دل از دنیا كنده، همانند سلمان، ابوذر و... در این دنیا زندگى كنیم و باید كم و بیش تمایلاتى به دنیا داشته باشیم و این همّت را نداریم كه دل از دنیا و از لذتهاى آن ببُریم و به آن بىرغبت باشیم، پس به قدر توان، زهد ورزید و دل از محبت دنیا و متاع آن خالى سازید. حال كه توان زهد ایدهآل را ندارید، نباید خود را كاملا رها نمایید بلكه بازهم باید در حد توان، همت خود را مصروف این اندیشه نموده و حداقل زهد ورزیدن را تمرین كنید. مبادا در افكار خود، حقیقت این دنیاى گذرا را فراموش كنید و فكر حق را از ذهن خود دور سازید.
بدین ترتیب امیرالمؤمنین(علیه السلام) افراد ناتوان و سست اراده را نیز رها نساخته و دست محبت و هدایت خود را از سر آنها دریغ نداشتهاند، بلكه براى راهنمایى آنها در مراحل بعدى
نیز رهنمودهایى ارائه مىفرمایند. در واقع، مقصود حضرت(علیه السلام) آن است كه انسان به قله رفیع زهد و مرتبه ایدهآل اعراض از دنیا برسد و كاملا دل خود را از دنیا تهى سازد، ولى به محض این كه در این مسیر اندكى احساس ناتوانى كرد، اجازه نمىدهند تا دل را خانه امنِ رغبتِ دنیا سازد و قلب خود را از عشق به دنیا و متاع آن پرنماید. درست است كه آدمى چارهاى جز تلاش در دنیا ندارد. شبانهروز تلاش مىكند تا زندگى دنیاى خود را بگذراند، ولى نباید ذرهاى دل به لذتهاى دنیا بسته و دنیا را هدف خود قرار دهد.
مرتبه ایدهآل زهد، آن است كه انسان هیچ كارى را در دنیا به خاطر لذت دنیوى آن انجام ندهد و هر كارى را به خاطر رضایت خداوند سبحان دنبال كند و این اعمال را صرفاً به خاطر تأثیرى كه در سعادت ابدى دارد، انجام دهد. اما بر كسانى كه چنین همتى ندارند و نمىتوانند به طور كامل دل از دنیا تهى سازند، لازم است به قدر توان به دستورهاى معتدلتر عمل كنند. اینگونه نیست كه صد در صد از زهدورزى معاف باشند. وَ اِنْ كُنْتَ غَیْرَ قابِلِ نَصیحَتى اِیّاكَ فِیها فَاعْلَمْ یَقیناً اَنَّكَ لَنْ تَبْلُغَ أَمَلَك...؛ اگر نصیحت مرا قبول نكردید و یا در عمل به آن، كاملا دنیا را طلاق ندادید و از آن دل نكندید و اگر هنوز تمایلات و محبتهایى نسبت به دنیا در گوشه دلتان خانه دارد و نمىتوانید از آنها كاملا صرف نظر كنید و اگر همچنان در پى تحصیل و نیل به آرزوهاى دنیوى خود هستید، بدانید كه هیچ كس در این دنیا به همه آرزویش نرسیده است و نمىرسد. پس شما هم كمى مدارا كنید و در آرزوهاى خود، اعتدال را رعایت كنید. شما اگرچه آن مرحله ایدهآل زهد را كه همان توجه به خدا و آخرت است، كنار گذاشتید و نتوانستید كاملا به دنیا بىتوجه باشید و در این دنیا به دنبال خواستهها و آرزوهایى مىباشید، باید توجه داشته باشید كه مبادا به آرزوهاى دور و دراز دل ببندید و هر چه دلتان خواست دنبال كنید و بلند پروازىهایى دنیوى داشته باشید و تمام عمر خود را صرف تحصیل آن آرزوها نمایید و تمام فكر و ذهن شما را آن آرزوها پركند!! چون آنهایى كه تمام عمرشان را صرف دنیا كردند دنیا همه خواستههایشان را تأمین نكرده و به تمام آرزوهایشان پاسخ نداده است.
دنیا، محل تزاحم است و در آن تمام آرزوها و خواستههاى انسان، فرصت تحقق نمىیابند. چه بسا آن چه را كه شما مىخواهید، دیگران هم بخواهند و اینگونه نیست كه همه
بتوانند به یك مطلوب خاص برسند و یا همه به تمام خواستههاى خود نایل گردند. گاه آنچه را كه انسان مىطلبد، هزاران اسباب و وسایل لازم دارد كه همه آنها در اختیار ما نیست و لذا به طور طبیعى نمىتوانیم به هر آنچه مطلوب ما مىباشد، برسیم. از جانب دیگر، تجربه و استقرا نشان داده كه هیچ كسى به همه خواستههایش نرسیده و نمىرسد. حال كه چشم محبت از دنیا نبسته و دل رغبت از دنیا نبریدهاید، پس باید بدانید و توجه داشته باشید كه آرزوهاى دنیا نه تمامشدنى هستند و نه همگى آنها به دست مىآیند. بىتردید همانگونه كه تمام آرزوهاى دنیا تحققیافتنى نیستند، تمام آرزوهاى تو هم مثل آرزوهاى دیگران تأمین نمىشوند و تو هم به همه آرزوهایت نخواهى رسید، بلكه تنها بعضى از آنها تحقق پیدا مىكند و برخى دیگر نه. پس حداقل، آرزوهایت را كم كن. اگر دل كندن از دنیا سخت است و تو توان آن را ندارى حداقل از نظر كمیت آنها را تحت كنترل خود بگیر. به علاوه از نظر زمان هم خود را تسلیم محض آنها نساز و همیشه و تمام عمر، خود را مصروف آن آرزوهاى اندك و بىبها مگردان.
توجه داشته باش كه هر كسى عمرى محدود دارد، مبادا آرزوهاى هزار ساله در سر داشته باشى. خداوند سبحان در مورد آرزوهاى بىپایان یهود و بنىاسرائیل مىفرماید: وَ لَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلَى حَیَوة وَ مِنَ الَّذِینَ أَشْرَكُواْ یَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ یُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَة...(1)؛ یهود و بنىاسرائیل آن قدر دنیازده و دل به دنیا بستهاند كه هر كدام آرزو مىكنند هزار سال زنده باشند. اگر به این آرزوى خود رسیدند و هزارسال هم عمر نمودند، مجدداً آرزو مىكنند كه یك هزار سال دیگر هم زنده باشند. اینگونه آرزوهاى دنیوى پیاپى دل آنها را به خود مشغول كرده است. البته شاید این بیان، خیلى واقعبینانه نباشد كه كسى آرزوهاى هزار ساله داشته باشد. مگر كسى عمر هزار ساله داشته است تا چنین آرزوهاى بلندى را در سر بپروراند؟!
شاید مقصود، بیان فراتر بودن آرزوهاى انسانى از عمر او و طولانىتر بودن آنها از طول زندگى دنیا باشد و حضرت حق جل جلاله مىخواهد به ما بفهماند چنین آرزوهایى به دست نمىآیند و قبل از تأمینشدن آنها، عمر شما به پایان مىرسد. البته در تاریخ، تعداد معدودى هزار سال عمر نمودهاند، اما در عصر حاضر نهایت عمر، صد و بیست سال است. طبق همان
1. بقره (2)، 96.
مَثَل معروف، صد و بیست سال، خط پایان حیات دنیوى است. عمر كسى به هزار سال نمىرسد تا آرزوهاى هزارساله در سر داشته باشد. با وجود چنین واقعیتى مسلّم، چگونه برخى انسانها آرزوهایى را دنبال مىكنند كه در طول این صد سال عمر به ثمر نمىنشیند؟
یكى از مشهودترین نابخردىها، تلاش طاقتفرساى آن كسى است كه میلیاردها ثروت دارد و با وجود این كه مىداند فرصت هزینه نمودن آن را ندارد، دیوانهوار حرص مىورزد و اگر صد سال دیگر زندگى كند، هزینه خودش و بچهها و نوههایش و... را كفایت مىكند و به بهترین وجه مىتواند ارتزاق نماید، ولى روز به روز مال بیشترى جمع مىكند. مگر محصول این حرص چیست؟ نقطه پایان و نهایت این حرص و تكاثر كجاست؟ او چه در سر دارد، در حالى كه زمانى تا مرگش باقى نمانده است؟! آیا این عمل جز «جنون تجمیع مال» نام دیگرى دارد؟ چون با این كه مىداند از این ثروت و پول، بهرهاى نخواهد برد، حریصانه آن را جمع مىكند. گویا تنها پولدار بودن، آرزوى اوست و صرف این كه پولى به اسم او سند بخورد، برایش لذتبخش است.
خلاصه كلام آن كه اگر بنا شده است كه مقدارى از امور دنیا استفاده بكنیم و آرزوهاى دنیوى هم داشته باشیم، باید به طول عمر خود نیز توجه داشته، از كوتاهى عمر خود غفلت نكنیم. در این عمر كوتاه، آرزوهاى مناسب با آن را تعقیب كنیم و آرزوهاى نامحدود دنیوى را كه این عمر گنجایش آن را ندارد، در سر نپرورانیم و تمام عمر خود را براى آنها صرف نكنیم. آیا مىدانید چهقدر عمر خواهید نمود و چهقدر از عمر شما باقى مانده است كه اینگونه حریصانه دنبال متاع دنیا هستید؟ امروزه انسانها به طور متوسط بین شصت الى هفتاد سال عمر مىكنند. حال چطور آرزوهایى را در دل مىپرورانید كه صد سال بعد به بار مىنشینند؟! حالا كه بنا شد آرزوهاى دنیایى داشته باشیم حداقل باید آن آرزوها از نظر زمان و كمیت محدود باشند و بهگونهاى باشند كه عمر ما در این دنیا گنجایش آنها را داشته باشد. بایستى به آرزوهاى خود شكل منطقى و عقلانى بدهیم كه براى عمر كوتاه دنیا مفید و در این مدت محقق شوند.
اِنْ كُنْتَ غَیْرَ قابِلِ نَصیحَتى اِیّاكَ فیها، فَاعْلَمْ یقیناً اِنَّكَ لَنْ تَبْلُغَ أَمَلَكَ وَ لَنْ تَعْدُو اَجَلَكَ فَاِنَّكَ فِى
سَبیلِ مَنْ كانَ قَبْلَكَ فَاخْفِضْ فِى الطَّلَب؛ اگر نصیحت مرا در خصوص دنیا نمىتوانى پذیرا باشى، پس به این نكته توجه داشته باش كه تو هرگز به آرزویت دست نخواهى یافت و از مرگ خود گریزان نخواهى بود! بدان كه تو در راه كسانى پاى مىگذارى كه پیش از تو بودند، پس در دنیاطلبى خود مدارا كن! مگر كسانى كه پیش از تو بودند چهقدر در این دنیا زندگى كردند؟ وَ مَا جَعَلْنَا لِبَشَر مِّن قَبْلِكَ الْخُلْدَ...(1)؛ به آنهایى كه قبل از تو بودند عمر جاودان ندادیم، پس به تو هم عمر پایدار و جاودان نخواهیم داد. مگر قبل از تو به كسى عمر جاوید داده شده است؟ همه رفتنى هستند. دیگران رفتند و تو هم خواهى رفت. حال كه دریافتى همه رفتند و تو هم خواهى رفت و تا زمانِ رفتن، همه آرزوها به دست نمىآیند، پس تمام توان خود را براى لذتهاى دنیا به كار مگیر! اگر هم دنبال دنیا هستى، لااقل آرام دنبال نما! این قدر تركتازى نكن، بلكه روشى محتاطانه را انتخاب كن! اگر به كلى از دنیا دل نمىكنى پس حداقل به دنبال خواستههاى محدود برو و بدون هیچ حرص و شتابى با آرامى و نرمى آن را دنبال نما!
از آنجا كه زهد به معناى بىرغبتى به دنیاست نه ترك دنیا، همانند قضاوت عقل كه رسول باطن است، شرع مقدس نیز كه رسول ظاهر است، مجال و مجوزى براى بهرهمندى از دنیا فرا روى انسان مىگشاید. اما میزان این بهرهمندى چهقدر است؟ حد و مرز برخوردارى از دنیا تا كجاست؟ اگر آدمى براى ادامه حیات ناچار است كه از متاع دنیا بهره بگیرد تا بتواند زنده بماند و حق بندگى خدا را به جا آورد، چگونه باید با دنیا برخورد كند كه محبت دنیا در دل او آشیانه نسازد و قلب وى را اسیر نگرداند؟
به مقتضاى این ضرورت عقلى و شرعى در اینجا حضرت(علیه السلام) بعد از توصیه به زهد، روش صحیح بهرهمندى از متاع دنیا را بیان مىفرمایند تا مخاطب به شكلى زیبا و به صورتى صحیح دنبال تحصیل متاع دنیا برود و از آن بهرهمند شود: فَاخْفِضْ فِى الطَّلَبِ وَ اَجْمِلْ فِى الْمُكْتَسَب؛ در طلب دنیا مدارا كن و آرام باش و در تحصیل آن به نیكى عمل كن!
این تعبیر، در فرهنگ اسلامى و روایات اهل بیت(علیهم السلام) هم زیاد مطرح شده است. در كتب
1. انبیاء (21)، 34.
فقهى و روایى(1) در بحث مكاسب، ذیل مبحث «الاجمال فى الطلب» تعبیرى نزدیك به همین اصطلاح وارد شده است كه مقصود، انتخاب راه نیك جهت تحصیل متاع دنیاست. فضاى بیان اینگونه تعابیر آنجاست كه آدمى براى به دست آوردن متاع دنیا گاه خودش را به آب و آتش مىزند تا از هر طریق ممكن اعم از صحیح و ناصحیح، مشروع و غیر مشروع آن را به چنگ آورد. مثلا اگر مىخواهد پولى به دست آورد و یا به مقامى برسد و یا خانه و ماشینى تهیه كند و یا همسرى برگزیند و... خیلى تندروى كرده، خود را به آب و آتش مىزند، حلال و حرام را فراموش مىكند، از مسیر عزت، شرافت و كرامت انسانى عبور كرده، آنها را زیر پا مىگذارد تا متاع دنیا را به چنگ آورد. در حالى كه مىبایست از راهى صحیح و پسندیده خواستههاى خود را دنبال كند تا ارزش انسانى محفوظ بماند، حلال و حرام الهى در آن رعایت شود، از كرامت انسانى و شرافت مسلمانى براى نیل به خواستههاى دنیوى هزینه نشود، دنائت و پستى را به دنبال نداشته باشد و در یك كلام، باید از راه صحیح و به طریق جمیل دنیا را طلب نماید.
حال كه نمىتوانید از دنیا و زرق و برق آن دل بكنید و چشم بپوشید و به ناچار باید از متاع دنیا بهرهمند گردید، پس حداقل در این بهرهگیرى شتاب نكنید و راه صحیح و شرعى و آبرومندانه آن را برگزینید و خود را به حرام آلوده نسازید و براى برخوردارى از دنیا تن به هر پستى ندهید و عزت خود را نفروشید. چه بسا كسانى كه تلاش فراوان كردند، اما به جاى این كه سودى ببرند سرمایه را هم از دست دادند. تُجار فراوانى بودند كه حرص ورزیدند ولى در عوض تحصیل سود، حتى سرمایه خود را از كف دادند و ورشكست شدند. هرگز اینگونه نیست كه هر كه بیشتر تلاش كند، بیشتر خودش را به آب و آتش زند و بهتر كار كند، حتماً بهره بیشترى به كف خواهد آورد: فَاِنَّهُ رُبَّ طَلَب قَدْ جَرَّ اِلى حَرَب وَ لَیْسَ كُلُّ طالِب بِناج وَ كُلُّ مُجْمِل بِمُحْتاج؛ چه بسیار دنیا طلبىهایى كه به از كف دادن سرمایه اولیه و اصلى پایان یافت. اینگونه نیست كه هر شخصى كه بیشتر دنیا را طلبد، آن را بیشتر بیابد و هر كس كه بیشتر تلاش كند بیشتر كامیاب گردد. چه بسیار كوششهایى كه به باختن مال و از دست دادن سرمایه انجامیده
1. بحارالانوار، ج 73، باب 122، ص 92 و ج 87، باب 12، ص 257 و ج 103، باب اول، ص 103 و مستدركالوسائل، ج 8، باب 47 و ج 13 باب 10.
است و بر عكس، چه بسیار افرادى كه با كمترین تلاش بیشترین بهره را از دنیا مالك شدهاند. افراد زیادى با رفتار كاملا حساب شده، مؤدبانه، محترمانه، همراه با عزت نفس، مناعت طبع، حفظ دین و رعایت اصول اخلاقى، انسانى، دینى و بدون كمترین دغدغه خاطر، بیشترین بهره را از زندگى دنیا كسب نمودهاند. اینگونه نیست كه هر كه در راه تحصیل متاع دنیا طریق اجمال را برگزید و راه پسندیده و جمیل را انتخاب نمود و خودش را به آب و آتش نزد، حتماً محتاج و نیازمند باقى خواهد ماند و بهرهاى به كف نخواهد آورد!
بنابراین راهى را انتخاب نما كه عاقلانه است و دین، كرامت، عزت نفس و آبروى تو محفوظ مىماند. هرگز براى به دست آوردن متاع بىبهاى دنیا آبروى خود را نریز و عزت نفس خود را پایمال نكن و دین خود را از كف مده: وَ اَكْرِمْ نَفْسَكَ عَنْ دَنِیَّة وَ اِنْ ساقَتْكَ اِلى رَغْبَة فَاِنَّكَ لَنْ تَعْتاضَ بِما تَبْذُلُ مِنْ [دینِكَ وَ عِرْضِكَ و] نَفْسِكَ عِوَضا؛ خودت را از چیزهاى پست، برتر بدان و كرامت و عزت خود را حفظ كن و بپرهیز از این كه به چیزهاى پست آلوده شوى و از راه تملق گفتن و ارتكاب حرام و فروختن آبروى خود، حاجت روا گردى؛ زیرا هرگز برابر آنچه از دین، آبرو و عزت خود صرف مىكنى، عوض نخواهى یافت. مؤمن باید براى خود احترام و عزت نفس قایل باشد و به هنگام نیازمندى حاجت خود را به هركسى عرضه ندارد. قرآن كریم در مدح چنین افراد نیازمندى چه زیبا مىفرماید كه انسانهاى بىاطلاع، این گروه از مردم فقیر را از شدت خویشتندارىشان مردمانى غنى به حساب مىآورند؛ اما آنها را از چهرههایشان مىشناسى كه هرگز با اصرار چیزى از مردم نمىخواهند؛ ... یَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أَغْنِیَآءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُم بِسِیمَهُمْ لاَ یَسْئَلوُنَ النَّاسَ إِلْحَافاً ...(1). آنهایى كه در مكتب اهل بیت(علیهم السلام)تربیت شدهاند على رغم نیازمندى سخت و شدید هرگز از كسى چیزى نمىخواهند و اگر كسى احسانى به آنها نماید و به طور پنهانى هدیهاى به آنها بدهد، رنگ رخسار آنها سرخ مىشود و حاضر نیستند آن را بپذیرند. اما برخى براى رسیدن به متاع مختصر و بىارزش دنیا كرامت نفس و عزت خود را هزینه مىكنند، و پیش هر كس و ناكسى حاجت و نیاز خود را مىنمایند؛ در حالى كه مؤمن حقیقى هرگز براى رسیدن به اهداف زودگذر دنیوىِ خود به اینگونه كارهاى پست تن نمىدهد
1. بقره (2)، 273.
و به هر عمل زشتى دست نمىزند. چون از مولاىِ خود شنیده است كه مىفرماید: اَكْرِمْ نَفْسَكَ عَن دَنِیَّة وَ اِنْ ساقَتْكَ اِلَى الرَّغائِبِ...؛ از كار پست بپرهیز هرچند تو را به خواسته هایت برساند. ممكن است آدم راهى را انتخاب كند كه او را به خواستههاى دنیوىاش مىرساند، اما به قیمتى سخت گران؛ یعنى به قیمت دادن آبرو، حیثیت، شرافت و از راهى پست و مذلتآفرین به خواسته خود رسیده است. در ازاى آبرو و عزت خویش به این خواستهاش رسیده است كه معامله احمقانهاى بیش نیست. اگر یك سر سوزن از آبرو، عزت نفس و دین تو كم شود و در برابر آن همه دنیا را به تو بدهند، جاى آن را نمىگیرد. گمان مىبرى در برابر عزت نفس، شرف و كرامتى كه از دست مىدهى چه به دست مىآورى!؟ چیزى را به دست مىآورى كه هرگز در برابر آن ارزش ندارد هر چند كه بسیار بزرگ باشد؛ یعنى در مقابل آن دین، كرامت و عزت نفسى كه دادهاى، عوض بىبهایى دریافت كردهاى.
بنابراین اگر كاملا دست از دنیا نمىكشید حداقل از راه حلال به دنبال تحصیل آن باشید و بهگونهاى آن را تحصیل نمایید كه به قیمت عزت نفس، آبرو و دین شما تمام نشود. ارزش آبرو و دین تو از تمام دنیا و هزاران دنیا و متاع دنیوى بیشتر است. مبادا این دو را در دو كفه ترازو بگذارى و با هم معاوضه و معامله نمایى كه نه تنها سرمایه را از كف دادهاى، بلكه صاحب سرمایه را نیز بفروختهاى.
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
وَ مِنْ خَیْرِ حَظِّ امْرِء قَرینٌ صالِحٌ، فَقارِنْ أَهْلَ الْخَیْرِ تَكُنْ مِنْهُمْ، وَ بایِنْ أَهْلَ الشّرِّتَبِنْ عَنْهُمْ(1)؛
از بهترین بهرههاى انسان، همنشین خوب و شایسته است. پس با نیكان نشین تا از آنان به حساب آیى و از بَدان بپرهیز تا در شمار آنها نیایى.
براى بشر، ارتباط با دیگران یك ضرورت است. شكل و كیفیت این ارتباط است كه مىتواند مفید و یا مضربودن آن را رقم زند. اگر این ارتباط و معاشرت با دیگران به شكلى نیك برقرار گردد و كیفیت حشر و نشر با دیگران بر اساس اعتقادات الهى و حرمتنهادن به ارزشهاى انسانى پایهریزى شود، محصولى جز ترقى و تعالى عاید انسان نخواهد كرد و این ثمره، محصول كم قیمتى نیست؛ چراكه هدف تمام انسانها ترقى و تعالى است. از این روى مىتوان گفت معاشرت با دیگران مىتواند یكى از راههاى پیشرفت انسان باشد و مسیر نیل به اهداف عالى را بگشاید. در این خصوص با عنایت الهى، به قدر توان خود سخن خواهیم گفت.
انسان در زندگى دنیا، گریزى از معاشرت با دیگران ندارد. در حالى كه معاشرت، حكم محتوم زندگى انسانى است و ترك معاشرت به طور كلى در برخى موارد غیرمقدور و یا صحیح نمىباشد، ولى به یقین هر معاشرتى هم مطلوب و پسندیده نیست. حال كه آدمى چارهاى جز معاشرت ندارد، باید بر اساس یك معیار صحیح و سالم با دیگران معاشرت نماید و ملاكى
1. این فراز در نهج البلاغه با كمى تغییر و با عبارت دیگرى بیان شده است.
نیكو و پسندیده براى معاشرت با دیگران در اختیار داشته باشد و بر همان اساس در انتخاب رفیق، دوست و همنشین اقدام نموده، با رعایت آداب معاشرت و طبق معیار معین شده عمل كند. اگر بر اساس آن معیار، دوست خود را برگزیند و با او معاشرت پسندیده داشته باشد، بیشترین و بهترین بهره را از معاشرت با او مىبرد. در واقع یكى از خواستههاى فطرى انسان كه بدون آموزش از دیگران و یا تلقین حاصل مىشود و انسان خود به خود به آن تمایل دارد، همانا میل به معاشرت با دیگران است. این میل فطرى آن چنان مقبول و شدید است كه حتى گفته شده انسان «مدنى بالطبع» است و زندگى اجتماعى جزء طبیعت و فطرت انسان است. البته هم اكنون در صدد اثبات و یا رد این تعبیر نیستم و بررسى آن را به وقت دیگرى حواله مىدهیم و لیكن همه ما به وجدان درمىیابیم كه میل معاشرت با دیگران در نهاد آدمى وجود دارد. گویا از همین روست كه از تنهایى رنج مىبرد. اگر آدمى براى مدتى هر چند كوتاه، در جایى تنها باشد و هیچ كس را نبیند، خیلى به او سخت مىگذرد. به خصوص اگر این تنهایى غیر اختیارى و اجبارى باشد، تحمل آن سختتر است. میل معاشرت با انسانهاى دیگر به حدى قوى است كه به معاشرت با دوست، آشنا و همشهرى محدود نمىشود؛ بلكه هر گاه انسان شخص دیگرى را مشاهده مىكند، علاقهمند است با او ارتباط برقرار نماید و اندك انسى بگیرد؛ مثلا اگر كسى به طور تصادفى در بیابان و یا جنگل گرفتار شود و براى مدتى نتواند با انسانهاى دیگر ارتباط داشته و معاشرت كند، به محض مشاهده یك انسان آنقدر خوشحال و مسرور مىشود كه گویا گمشده خود را یافته است؛ بهگونهاى كه اگر آن فرد كاملا غریبه و ناشناس باشد و حتى زبان او را نفهمد و ارتباط كلامى هم برقرار نشود، باز هم با مشاهده او خیلى خوشحال مىشود و دوست دارد با او صحبتى بكند و انس بگیرد. این رفتار، خود نشانه این است كه میل به معاشرت با انسانهاى دیگر، یك میل فطرى است. البته توجه داریم كه شدت این میل در سنین مختلف، متفاوت است؛ مثلا در سنین نوجوانى این میل بسیار قوى است، در حالى كه بعد از این مقطع سنى با افزایش سن، كمرنگتر مىشود.
واضح است كه خداى متعال طبق حكمتى این میل را در وجود انسان قرار داده است؛ به عنوان نمونه یكى از حكمتهاى آن این است كه معاشرت با انسانهاى دیگر به ویژه با
انسانهاى ایدهآل و كامل، بهترین وسیله نیل به سعادت و مقصد عالى انسانهاست. البته از آن جهت كه ارضاى میلهاى فطرى به دو صورت متعادل و غیر متعادل امكانپذیر است، این میل فطرى نیز از تیررس افراط و تفریط به دور نبوده و زندگى انسان را در این عالم به دو گونه تحت تأثیر قرار مىدهد؛ مثلا انسان، در فطرت خود میل به خوراك دارد. در حالى كه این میل، یك میل فطرى است، اما هر نوع خوراكى و هر اندازهاى مطلوب نمىباشد. معناى فطرى بودن یك میل این نیست كه آن را رها كرده و بدون هیچ قید و شرطى و به هر صورتى آن را ارضا نماییم، بلكه چون به ودیعه نهادن این امیال از جانب خداوند منان، مستند به حكمت است و آدمى در پرتو این امیال به سوى اهدافى سوق داده مىشود، باید با توجه به آن اهداف به دنبال ارضاى آنها باشیم؛ به این معنا كه در برابر این امیال، دو مسیر قرار دارد: یك راه مطلوب كه طى نمودن آن به نفع انسان تمام مىشود و موجب تكامل وى مىگردد و راه دیگر كه غلط و نادرست بوده، به ضرر انسان منتهى مىگردد و طى نمودن آن، موجب انحطاط انسان مىگردد. بىتردید انسان جویاى كمال و تعالى راه نخست را بر مىگزیند كه همان اعتدال در ارضاى امیال مىباشد. البته این قانون در تمام میلهاى فطرى مانند میل جنسى، خوردن، معاشرت و... حاكمیت دارد.
اعتدال در ارضاى امیال، هم مقتضاى شریعت است و هم مفاد حكم عقل. آنچه در این مقام اهمیت دارد همانا تبیین عملى و عینى اعتدال و ترسیم شكل سالم ارضاى آن امیال است. مانند این كه در انسان، میل به معاشرت وجود دارد و وى در ذات خود به این مطلوب و نعمت تمایل دارد. بىتردید، حكمتى در جعل این كار نهفته است، اما به شرط این كه از این نعمت درست استفاده كند؛ مانند این كه انسان دانشمند و متخلق به خلق و خوى ایدهآل و پسندیده را براى معاشرت و رفاقت برگزیند كه در این صورت استفادههاى بسیار سرشارى از معاشرت با او مىبرد و معاشرت با چنین انسانى در تكاملش بسیار مؤثر مىباشد. اما اگر به شرایط رفاقت و معاشرت عمل نكند و با شخصى باب معاشرت را بگشاید كه با اخلاق نیكو و منش پسندیده بیگانه است، به یقین از این معاشرت، جز خسارت و سقوط در قعر مفاسد و مصایب ثمر
دیگرى نمىبرد. اگر نگوییم همه امیال فطرى، شمشیر دو لبه هستند كه هم مىتوانند وسیله خیر باشند و هم وسیله شر، هم مىتوانند وسیله تكامل باشند و هم وسیله سقوط بىتردید، بیشتر امیال فطرى چنین حالتى را دارند كه از آن جمله میل به معاشرت مىباشد.
پس در رفع این تردید و ابهام كه آیا باید بناى زندگى را بر معاشرت بگذاریم و با همه انسانها رفاقت داشته باشیم یا انزوا و اعتزال اختیار كنیم و به طور كلى از دیگران دورى گزینیم، باید گفت كه بنیان زندگى انسانى بر معاشرت با دیگران بنا شده است و لیك باید عنایت داشت كه مقصود آن نیست كه به هر صورتى كه شد و با هركسى كه میسر گردید، معاشرت كنیم و هیچ قید و شرطى در معاشرت نداشته باشیم و هیچ حد و اندازهاى را رعایت نكنیم. همانگونه كه هیچ قاعده و قانونى اقتضا نمىكند كه آدمى به طور كامل ترك معاشرت كند و از انسانها فرار نماید، همان گونه اجازه نمىدهد تا باب معاشرت را به روى همگان بگشاییم و به هر شكلى و با هر كسى و به هر كیفیتى معاشرت داشته باشیم. هیچ كدام از این دو روش افراط و تفریط صحیح نیست و باید اعتدال را با رعایت شرایط آن برگزید.
در بین علماى اخلاق، قانونى مطرح است كه مورد قبول حكماى اسلامى هم مىباشد و آن قانون، همان «اصل اعتدال» مىباشد. البته اگر چه مفهوم و مقصود آنها از معیار و ملاك اعتدال كاملا روشن نیست، ولى به طور اجمالى مىشود گفت این معیار یك اصل صحیح و قابل قبول است. بعضى از علماى اخلاق پا را از این حد فراتر نهادهاند و به تبع حكماى سابق یونان، به خصوص ارسطوییان، اعتدال را ملاك «خوب بودن» و «خیر بودن» یك عمل مىدانند؛ بدین معنا كه مىگویند كار خوب آن است كه در آن از افراط و تفریط پرهیز شده باشد و در آن اعتدال و میانهروى رعایت شده باشد. البته شاید نشود این سخن را به طور كلى قبول نمود، ولى با وجود این ـ اگر اعتدال، معیار نباشد ـ مىشود گفت نشانه بسیار خوبى براى تشخیص برخى اعمال پسندیده و نیك است كه موارد استثناى آن هم خیلى كم مىباشد. گویا رعایت اعتدال در تمام امور، خود عامل نیك شمردن و پسندیده بودن است.
شایان تذكر است كه در روایات اهل بیت(علیهم السلام) نیز عباراتى كه مؤید این مطلب باشد، بیان شده است؛ مثل این حدیث معروف كه امام كاظم(علیه السلام) مىفرمایند: خَیْرُ الْاُموُرِ اَوْسَطُها(1) و یا
1. بحارالانوار، ج 76، ص 292.
تعابیرى همچون: ... اَحَبُّ الاُْموُرِ اِلَیْكَ اَوْسَطُها فِى الْحَقِّ...(1) و خَیْرُ النّاسِ فِىَّ حالاً الَنمَطُ الاَوْسَطِ فَاَلْزِموُه(2). همانگونه كه بیان شد مىتوان این روایات را تنها نشانهاى بر رعایت اعتدال به عنوان یك معیار تلقى نمود والا به عنوان دلیل قطعى كفایت نمىكنند.
به هرحال بعد از معینشدن هدف زندگى باید جهت رسیدن به آن هدف، از امیال استفاده كرد و در حد اعتدال و به شكل صحیح از آنها بهره گرفت تا هدف مورد نظر، تأمین و تحصیل گردد وگرنه ره به تركستان مىبریم.
دانستیم كه تنها تكیه بر اعتدال، سعادتآفرین نیست. در اثبات این سخن، همین بس كه اگر آدمى بىهدف و یا در پى اهداف باطل میانهروى پیشه نماید، هرگز به حق و مقصود ایدهآل نخواهد رسید. از این رو بایستى این حركت معتدل، داراى هدفى صحیح باشد. آدمى اگر هدف زندگى را نیك تشخیص دهد و در بهرهگیرى از امیال، راه اعتدال را پیش گیرد، مظفر است والا نه اعتدال تنها در نیل به سعادت كفایت مىكند و نه صرف تشخیص صحیح هدف، ما را به آن مىرساند.
بعد از آن كه شیوه حركت به سمت هدف كه همان پیشهنمودن اعتدال باشد مشخص شد، اینك به بیان و بررسى هدف زندگى انسانى مىپردازیم.
در مورد انسان و هدف وى حداقل دو بینش وجود دارد: یكى عقیده افرادى كه انسان را مجموعهاى از امور پراكنده و داراى جوانب عدیده مىدانند. معتقدان به این اندیشه مىگویند: انسان داراى ابعاد متعدد است؛ مثلا خوراك دارد، پوشاك دارد، معاشرت با همسر و فرزند دارد، درس خواندن دارد، كسب و كار دارد و...؛ یعنى مجموعهاى از امور مختلف كه هركدام از اینها مىتواند یك مقصد و مقصود خاص داشته باشد. البته این امور مختلف هیچ ارتباطى با هم ندارند. گویا در این بینش، انسان یك موجود نیست، بلكه چندین موجود با هم تركیب و یا
1. نهج البلاغه، كتاب 53.
2. نهج البلاغه، خطبه 127: حال آن دسته درباره من نیكوست كه راه میانه را پویند و از افراط و تفریط دورى جویند. پس همراه آنان روید.
به هم ضمیمه شده و یا به هم چسبیدهاند و موجودى به نام انسان را با شئون مختلف به وجود آوردهاند، در حالى كه این شئون (خوراك، پوشاك، همسرگرفتن، بچهدارشدن، درسخواندن، كسبكردن و...) هیچ ربطى به هم ندارند. به هرحال اینها امور مختلفى هستند كه آدمى باید در هر كدام از این شئون، حد اعتدال را رعایت كند. هدف اصلى، رعایت اعتدال در ارضاى تمام این شئون است.
طبق بینش دیگر انسان موجودى است كه براى رسیدن به یك نقطه مشخص آفریده شده است و همه آنچه گفته شد، ابزارى است براى این كه آدمى از آنها استفاده كند و به آن هدف واحد برسد. اینگونه نیست كه چند هدف را از چند مسیر در نظر داشته باشد و دنبال كند.
براى تصور بهتر این دو بینش، یك دسته سیم را كه در یك كابل گنجانده شدهاند، در نظر آورید. در این كابل هر یك از سیمها از یك جا شروع و به یك جا ختم مىشوند و ارتباطى با هم ندارند و فقط قرین یكدیگر هستند و در محفظهاى گنجانده شدهاند. از آنجا كه این رشته سیمها ربطى به هم ندارند، یكى چراغ را و آن یكى پنكه را روشن مىكند، یكى براى اتو و آن یكى براى روشن نمودن تلویزیون است. كسى كه به این كابل نگاه مىكند فكر مىكند یك چیز است، ولى در داخلش چیزهاى متعدد و مختلفى است؛ چراكه اهداف مختلفى دارند و هر یك از جایى نشأت مىگیرد و به جایى ختم مىشود. حال باید مشخص نمود كه آیا انسان هم یك چنین موجودى است كه در قالب بدن یا روحش رشتههاى مختلفى گنجانده شده است كه هر كدام از یك جا شروع و به یك جاى خاص ختم مىشوند و هرگز به هم ارتباط و اتصال پیدا نمىكنند یا همه اینها، اگر چه ابزارهاى مختلفى هستند، جملگى ما را به یك نقطه و یك هدف مشخص سوق مىدهند؟ آیا این كانالهاى مختلف، همگى به یك دریا مىریزند یا این كه هر كدام از یك جا شروع و به دریایى جدا ختم مىشوند؟ آیا روح انسان موجود واحدى است كه از این مجارى مختلف، تغذیه و از این ابزارهاى متنوع بهره مىگیرد تا سیر خودش را به سمت یك مقصد نهایى و به سوى یك كمال اعلا ادامه بدهد ـ هدف یكى است و بس و انسان هم یك موجود است و بس ـ یا این كه روح انسان، مجموعهاى است از ابعاد مستقل جداگانه كه براى هر بعدى، هدفى خاص تعیین شده است؟
آنگونه كه از آیات و روایات به دست مىآید، از بین این دو بینش، نظر اسلام این است كه حقیقت انسان همان روح الهى اوست كه در این كالبد، دمیده شده است. این بدن، ابزارى است براى این كه آن روح ترقى نماید و تكامل پیدا كند،(1) و به هدفى كه معین شده است برسد و در آنجا از نعمتهاى مادى و معنوى كاملا متنعم گردد.
اما آن هدف چیست و كجاست؟ در ابتدا باید گفت از آنجا كه هنوز به آن هدف نرسیدهایم، حقیقت آن براى ما ناآشنا است؛ چرا كه آن هدف از مقوله یافتنىهاست نه دانستنىها. آن كه نیافته است، نمىتواند حقیقت آن را بشناسد و بشناساند. دانستن تنها، ما را به حقیقت آن هدف عالى رهنمون نمىگردد و حتى نمىتوانیم اسم خاصى برایش بگذاریم. مىدانیم اسم آن «قرب به خداوند» متعال است؛ یعنى آنجایى كه انسان باید به آن جا برسد، جایى است نزدیك خداوند سبحان. تنها مىدانیم كه یك نقطه، مقصد، مقصود و مطلوب است و آن همان نزدیك شدن به خداوند (جلّ جلاله) است و جایى دیگر نیست. پس اگر مىگوییم هدف «قرب الهى» است صرفاً بر اساس اصول و بینش صحیح اسلام كه زندگى حقیقى را همان زندگى ابدى و جاودانه در جوار رحمت حق مىداند، سخن مىگوییم. اگر مىگوییم هدف قرب الهى است از این روست كه در متون اسلامى این اسم و عنوان بیان شده است؛ مانند این كه خداوند سبحان، دعا و خواسته آسیه، همسر فرعون، را اینگونه نقل مىفرماید كه: ...رَبِّ ابْنِ لِى عِنْدَكَ بَیْتاً فِى الْجَنَّة(2)؛ اى خدا در بهشت نزد خودت، خانهاى براى من بساز! همانگونه كه تعبیر «نزد خداوند» نیز در آیات متعدد قرآن وارد شده است؛ مانند: ...لَهُمْ دَرَجاتٌ عِندَ رَبِّهِمْ...(3)و ... فِى مقعدِ صِدْق عِنْدَ مَلِیك مُقْتَدر(4) ... عِندَ رَبِّهِمْ یُرْزَقوُن(5). لَهُمْ دارُ السَّلمِ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ هُوَ وَلِیَّهُمْ...»(6)؛ آنها را نزد خداوند خانه سلامت و آسایش است و خدا دوستدار آنهاست. واژههایى مانند «در همسایگى خدا» و «در جوار رحمت حق» كه تعابیرى عرفانى هستند، نیز به
1. اسفار اربعه، ج 9، ص 97 و 164.
2. تحریم (66)، 11.
3. انفال (8)، 14.
4. قمر (54)، 55.
5. آل عمران (3)، 169.
6. انعام (6)، 127.
این معنا اشاره دارند. گمان مىبرید چه تعبیرى مىتوان آورد تا آن مقصود عالى و ایدهآل را برساند؟ به یقین الفاظ نمىتوانند آن حقیقت را بیان كنند كه انسان به كجا مىرسد و مرتبه وجودى و كمال نهایى انسان چیست؟ تعبیرات عرفى آن، همین عبارات «نزدیك خداوند»، «پیش خداوند»، «در جوار خداوند» و «در همسایگى خداوند» است. به هر حال تمام این الفاظ به آن مقام الهى كه حقیقتش براى ما قابل فهم نیست، اشاره دارند. انشاء الله وقتى به آنجا رسیدیم، خواهیم فهمید كه حقیقت آن چیست.
پس اگر از نعمتهاى مختلف و بىپایان الهى استفاده مىكنیم باید در راه نیل به این هدف مقدس باشد و حركت و پیشرفت خود را با این هدف بسنجیم و منطبق سازیم. باید ببینیم كدام یك از این اعمال ما را به آن هدف نزدیك مىكنند، همان را انجام دهیم و به همان شكل از امیال نهفته در وجود خود بهره بگیریم.
بنابراین معیار ما در انتخاب روش صحیح استفاده از امیال و غرایز، همانا میزان تأثیرى است كه در رسیدن ما به آن هدف دارند. از این روى تنها اعتدال، ملاك صحیح و درستى نیست، بلكه تنها به عنوان اماره و نشانه مؤثر است و نه به عنوان برهان؛ چراكه به دقت نمىتواند راه را نشان دهد كه چگونه باید از این امیال و نعمتها استفاده كنیم. ما نمىدانیم حد اعتدال هر نعمت و هر غریزه و میلى چهقدر و به چه كیفیتى است؟ اگر معیار دقیقى در دست داشته باشیم در حد شناخت و معرفت خود مىتوانیم بفهمیم كه از هر یك از امیال و غرایز چهقدر باید استفاده كنیم تا به هدف نهایى برسیم، ولى اعتدال این ملاك و معیار را به دست نمىدهد و نمىتواند معیار قابل اعتمادى در نیل به اهداف باشد.
حال كه آدمى را چارهاى جز معاشرت و رفاقت نیست و مسیر زندگى ایدهآل به سمت اهداف عالى از لابهلاى زندگى اجتماعى مىگذرد، براى تعیین مسیر زندگى مطلوب، باید در پى یافتن قطب نمایى برآییم كه راه را به ما مىنمایاند و مسیر حركت را به ما نشان مىدهد. البته با شیوه كار این قطب نما نیز باید از قبل آشنا باشیم و بدانیم كه عقربه قطبنما در كدام جهت باید قرار بگیرد تا ما را به سمت آن هدف عالى هدایت و راهنمایى كند و چه باید بكنیم تا عقربه به
طرف آن هدف نشانه رود و ما را به سمت «او»، «الى الله» و «فى سبیل الله» كه همان صراط مستقیم است، رهنمون گردد. مشخص شد كه هدف زندگى پیمودن راه راست، یعنى همان راه پرستش خداوند سبحان، است: وَ أَنِ اعْبُدوُنِى هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِیم(1)؛ یعنى هدف را «او» قرار دادن و به سوى «او» حركت كردن و از خود و هر موجودى غیر از حضرت حق جل جلاله نفى استقلال نمودن و طوق بندگى «او» را بر گردن نهادن و «او» را معبود و محبوب خود قرار دادن. این روش و راه، همان راه راست و هدف زندگى است و همه راههاى دیگر باید به این مسیر ختم شوند. سُبُل و راههاى فرعى كه شاخههاى جانبى مسیر الى الله هستند، باید به صراط مستقیم ختم شوند، كه از آن جمله معاشرت با دیگران است؛ معاشرتى كه از میل فطرى و الهى برخاسته است و با رعایت شرایط ارضاى امیال و غرایز و ملاحظه آداب خاص خود، مىتواند راهى به سوى خداوند منان و وسیلهاى براى سوق دادن انسان به طرف حقیقت باشد.
با این بیان مشخص شد كه چرا معاشرت با آدمهاى خوب ترغیب شده است. در واقع از آنجا كه معاشرت با آنها انسان را متوجه خداوند متعال نموده، او را به حق نزدیك مىسازد مورد ترغیب قرار گرفته است؛ چراكه آنها در این سیر و حركت یاور آدمى مىباشند. پس به یقین افرادى كه آدمى را از حق دور و از قلب انسان خدازدایى مىكنند، شایسته معاشرت و رفاقت نیستند و این معیار، ملاك اساسى و یگانه انتخاب دوست و دوستى نمودن است. چه زیباست آن كلامى كه امام صادق(علیه السلام) به نقل از رسول خاتم(صلى الله علیه وآله) از حضرت مسیح(علیه السلام) خطاب به حواریون نقل مىكنند: قالَتِ الحَواریّونَ لِعیسى یا رُوحَ اللّهِ مَنْ نُجالِسُ؟ قال: مَنْ یُذَّكِرُكُمُ اللّهَ رُؤْیَتُهُ وَ یَزیدُ فِى عِلْمِكُمْ مَنْطِقُهُ وَ یُرَّغِبُكُمْ فى الآخِرَةِ عَمَلُه(2)؛ حواریون حضرت عیسى على نبینا و آله و علیه السلام به ایشان عرض كردند یا روح الله با كه همنشینى نماییم و دوستى كنیم؟ حضرت در جواب فرمودند با شخصى همنشینى نما كه سه صفت داشته باشد:
1. دیدن او تو را به یاد خدا آورد؛
2. سخن او به علم تو بیفزاید؛
3. عمل او تو را به آخرت ترغیب كند.
1. یس (36)، 61.
2. كافى، ج 1، ص 39، روایت 3.
حال كه مىدانیم هدف زندگى و كمال نهایى انسان همان قرب الهى مىباشد، پس باید در تمام كارها، اعمال، حبها، بغضها و... چیزى مطلوب ما باشد كه ما را متوجه قرب الهى نماید. در این میان، انتخاب دوست با رعایت سه شرط فوقالذكر ما را در مسیر قرب الهى، هدایت مىكند. ویژگى اول دوست خوب آن است كه دیدار او انسان را متوجه خداوند كند. باید با آن كسى رفاقت و معاشرت كنید كه هرگاه نگاهتان به او مىافتد، یاد خدا در دل شما زنده شود. اولین ویژگى یك رفیق خوب در مكتب اسلام آن است كه معاشرت با او یاد خداوند را در دل زنده سازد؛ كسى كه در حرفها، عمل و رفتارش اخلاص مىورزد و تقوا را رعایت مىكند و چنان در انجام وظیفهاش دقت دارد كه وقتى او را مىبینید یاد خدا در دل شما تجلى مىكند. ویژگى دوم یك دوست خوب آن است كه وقتى چند كلمه با او هم صحبت مىشوید، بر شناخت، معرفت و علم شما افزوده مىشود، و هیچگاه حرفهاى چرند و پرند به زبان نمىآورد و از سخنانى كه هیچ فایدهاى نداشته و ندارد، سخت پرهیز دارد و لذا با هر كلامى كه بر زبان جارى مىسازد، حكمت مىآموزد و دردى از دردها و نیازهاى شما را بر آورده مىسازد و یا به معلومات و دانش شما مىافزاید. خلاصه چیزى مىگوید كه به درد شما مىخورد و بر علم شما مىافزاید.
واضح است كه از او چیزى را باید یاد بگیریم كه ما را به هدف، نزدیك مىكند و در راه حركت ما به سوى خدا مؤثر مىباشد. پس دوست ایدهآل آن است كه سیمایش یاد خداوند متعال را در دل شما زنده مىسازد و گفتارش هم به علم شما مىافزاید.
به بیان دیگر، آدمى از سه طریق با دیگران ارتباط برقرار مىسازد: از طریق گفتار؛ از طریق چهره؛ از طریق رفتار و كردار. حضرت على(علیه السلام) در تأثیر رفتار و كردار مىفرمایند: دوست خوب باید كردارش بهگونهاى باشد كه شما را به كارهاى اخروى ترغیب كند. اگر كسى دایماً در فكر آخرت باشد، این طرز تفكر باعث مىشود كه رفتار خودش را به سوى آخرت و سعادت ابدى جهت دهد. از اینرو دیگران عقاید او را در رفتارش منعكس مىبینند و رفاقت با او باعث مىشود كه شما هم به همان سوى كشیده شوید. به هر حال اعمالش بهگونهاى است كه شما را به فكر آخرت و عمل كردن براى سعادت اخروى سوق مىدهد. كسى كه از قیافهاش گناه
مىبارد و در صورت و لباسش شرارت جلوهگر است، هرگز یك دوست خوب و ایدهآل نیست. معاشرت با او نه تنها انسان را به یاد خدا نمىاندازد، بلكه اگر كسى را به یاد شما بیاورد، جز شیطان نخواهد بود. وقتى هم صحبت مىكند از هر چیزى غیر از امور مفید صحبت مىكند؛ مثلا دایماً مىگوید: فلان چیز گران شده، فلان كالا ارزان شده، فلانى فلان كار را كرده و فلان كس آنگونه رفتارى را مرتكب شده است. گاه غیبت مىكند و گاه از دیگران عیبجویى مىنماید و... . حرفهاى خوب و ایدهآل او این است كه بگوید: «چه جنسهایى گران و چه چیزهایى ارزان شده است»، «امروز نمى شود زندگى كرد»، «زندگى خیلى سخت شده است»، «كرایه خانه زیاد سنگین شده است» و... اما این كه این سخنان چه اندازه یاد خداوند را در دل ما زنده مىكند و... هرگز مطرح نیست. رفتار او هم همینطور است و حتى وضعیتى ناگوارتر از این دارد؛ مثلا دایماً به دنبال این است كه كارى بكند تا درآمد بیشترى داشته باشد و زرق و برق زندگىاش را بهتر نماید و لذایذ مادىاش را هر چند از راه گناه و نامشروع بیشتر كند. همواره به فكر این است كه دكوراسیون خانه و مدل ماشین را عوض كند و... رفتار او هم ناگوار و همانند افكارش پریشان است. چنین شخصى حتى اگر دستش به آن آمال دنیوى نرسد، ولى از آنجا كه فكرش به آن آمال دنیوى آلوده است، اندك اندك همین افكار در رفتارش نمودار مىگردد و كردار او را نیز متأثر مىسازد. پس اگر مىخواهیم رفیق انتخاب كنیم باید بر اساس این معیار انتخاب كنیم. یعنى كسى را به عنوان دوست انتخاب كنید كه شما را به هدف الهى نزدیك مىكند و كمك مىنماید تا راه خدا و صراط مستقیم را طى كنید و به بیراهه نرفته، انحطاط پیدا نكنید.
شبیه این بیان با لحن دیگرى در این كلام امیرالمؤمنین(علیه السلام) آمده است كه حضرت(علیه السلام)بعد از تأكید به داشتن رفیق خوب، مى فرماید: یكى از بهترین بهره هاى انسان در زندگى، داشتن رفیق خوب است. روایاتى به این مضمون وجود دارد كه حضرت رسول(صلى الله علیه وآله)مى فرمایند: اِذا اَرادَ اللّهُ بِعَبْد خَیْراً جَعَلَ لَهُ وَزیراً صالحاً اِنْ نَسِىَ ذَكَّرَهَ و اِنْ ذَكَر اَعانَه(1)؛ هرگاه خداوند خیر و خوبى بنده اى را بخواهد، براى او هم نشین صالحى را قرار مى دهد كه اگر (خدا) را فراموش كند، به یادش مى آورد و آن گاه كه به یاد خداست او را یارى مى كند. اگر خدا براى بنده اى خیرخواهى
1. بحارالانوار، ج 77، ص 164، روایت 2.
نماید و خیر او را بخواهد، رفیق خوب نصیب او مىكند... . این سخن، این انگیزه را ایجاد مىكند كه در پى یافتن رفیق خوب برآییم. اگر رفیق خوب و شایستهاى یافتیم، قدرش را بدانیم و او را نگه بداریم و زود و ارزان وى را از دست ندهیم؛ چرا كه رفیق خوب درّ كمیاب است؛ فراوان باید گشت و هزاران سعى باید نمود تا یك رفیق خوب پیدا شود كه به یقین نگهداشتن او خیلى سختتر است. هیچ جاى انكارى نیست كه رفیق و قرین خوب و معاشر ایدهآل در زندگى انسان فوقالعاده اهمیت دارد و نعمت بزرگى است و همگان باید این را بپذیریم.
كسانى كه فكر مىكنند باید به كلى از انسانها دورى كنند و در تنهایى زندگى نمایند از بینش اسلامى صحیح بىبهره هستند و بر خلاف فطرت قدم برمىدارند و مخالف تعالیم اسلامى عمل مىكنند. خداوند منان وجود انسانها را براى یكدیگر نعمت قرار داده است؛ ولى ما گاهى نعمتها را به نقمت تبدیل مىكنیم. ما آدمیان باید از وجود یكدیگر بهترین استفادهها را ببریم و در این میان باب معاشرت و رفاقت، مؤثرترین وسیله خیرى است كه خداوند سبحان به روى بشر گشوده است. آن قدر كه یك رفیق مىتواند در زندگى انسان مؤثر باشد، هیچ عامل دیگرى در جهت دادن به راه زندگى مؤثر نیست. در این بین، نوجوانان بیش از هر گروه دیگرى تحت تأثیر دوستان و همسایگان و گروههاى رفاقت قرار مىگیرند. بىتردید در كنار این عامل، عوامل دیگرى هم وجود دارد كه نقش مؤثرى دارد؛ در حالى كه ما به تأثیر این عوامل درست توجه نمىكنیم. تأثیر دوست در زندگى آدمى تأثیرى عمیق و گریزناپذیر است كه بدون توجه و اراده، تمام ابعاد زندگى را تحت تأثیر قرار مىدهد و این تأثیر آن چنان نافذ و غیر محسوس است كه برخى بزرگان آن را اینگونه تشبیه مىكنند كه تأثیر رفیق بر زندگى انسان همانند لقمه غذایى است كه در دهان گذاشته و جویده مىشود كه انسان از خوردن، جویدن و مزه مزه كردنش لذت مىبرد و متوجه نیست كه این لقمه آرام آرام از گلو پایین مىرود و ناگهان متوجه مىشود كه چیزى در دهانش نیست. رفیق هم همینطور خوبىهاى انسان را مىبلعد بدون این كه انسان متوجه شود. سرمایههاى مادّى و معنوى در اثر معاشرت بد، هیچ و پوچ مىشود و یا برعكس، رفیق خوب سرمایههاى مادّى و معنوى را به كام انسان مىریزد. رفیق خوب مىتواند بدىهاى آدمى را بدون هیچ زحمتى از او سلب نماید و او را از آنها مبرّا
سازد. این در حالى است كه اگر آن فرد خودش بخواهد دنبال رفع آنها برود باید مدتها فكر كند و تلاش نماید تا عیوبش را بشناسد و آنها را برطرف كند؛ آن قدر باید فكر كند، كتاب بخواند، زحمت و ریاضت بكشد و برنامهریزى كند تا تدریجاً یك صفت بد از بین برود؛ اما اگر با یك رفیق خوب معاشرت نماید بدون هیچ زحمتى تدریجاً خلق و خوى پسندیده او در وى اثر مىگذارد و آن صفت زشت تدریجاً از بین مىرود، بدون این كه هیچ تلاشى كرده باشد. عكس این حالت هم ممكن است كه آدمى در اثر معاشرت با دوست بد آرام آرام بدون هیچ توجهى به طور گریزناپذیر از صفات بد او نقش پذیرد. نقش رفیق در عوض كردن روحیات انسان و تغییر دادن صفات آدمى، در حالى كه بسیار آرام و غیر محسوس است، بسیار مؤثر و نافذ مىباشد. كافى است انسان، رفیق خوب انتخاب كند و باب معاشرت با وى را بگشاید تا رفتارش تصحیح و عیبهایش برطرف گردد. این تأثیر مثبت، در صفات و روحیاتى كه بروز و ظهور بیشترى دارد، چشمگیرتر است. همینطور انتخاب رفیق بد و معاشرت با او به سرعت موجب تغییر رفتار و چه بسا باعث هلاكت آدمى مىگردد؛ از اینروى ائمه(علیهم السلام) ما را از مصاحبت و مجالست با رفیق بد برحذر داشتهاند. در ضمن روایتى امام على(علیه السلام) مىفرمایند: اِحْذَرْ مُجالَسَةَ قَرینِ السُّوءِ فَاِنَّهُ یُهْلِكُ مُقارِنَهُ وَ یُرْدى مُصاحِبَه(1)؛ از همنشینى با دوست بد برحذر باش كه رفیق خود را هلاك و همراه خود را خوار مىكند.
به هرحال هیچ نعمتى به پاى رفیق خوب نمى رسد. هم شیرین است و هم گوارا. هم در انسان اثر خوب و مثبت دارد و صفات نیكو در انسان پدید مىآورد و هم عیوب انسان را برطرف و وجود آدمى را از صفات زشت و ناپسند مبرّا مىسازد. هم در مسیر زندگى دنیا كمك و یاور انسان است و هم در حركت به سوى آخرت مشوق و مددكار او مىباشد. به یقین هیچ عاملى مؤثرتر از رفیق صالح نیست: مِنْ خَیْرِ حَظِّ امْرء قَرینٌ صالِح؛ از بهترین بهرههاى انسان و نعمتهایى كه نصیب انسان مىشود، قرین صالح و دوست شایسته است. اگر انسان رفیق خوبى سراغ دارد و مىشناسد باید با او معاشرت نماید و سعى كند در زندگى از وجود او بهره بگیرد. بنابراین اگر مىخواهید از جمله نیكان باشید، با نیكان باشید و اگر مىخواهید از بَدان
1. میزان الحكمه، ج 5، ص 299، ح 10236.
نباشید با بدان مباشید! اگر با افراد خوب معاشرت كردید، خوب خواهید شد: قارِنْ اَهْلَ الخَیْرِ تَكُنْ مِنْهُم؛ با افراد خوب معاشرت كنید تا خوب شوید؛ كه معاشرت با خوبان شما را به سمت خوبىها وخوبان مىكشاند. همانگونه كه اگر با بدان معاشرت كنید، بد مىشوید. اگر نمىخواهید جزء بدان شوید، با اشخاص بد معاشرت نكنید!
در اینجا مسایل زیادى قابل طرح است كه به چند مورد كه اهمیت بیشترى دارد اشاره مىكنیم:
خوبى و بدى یك مفهوم تشكیكى است و مراتب عدیده دارد؛ بنابراین وقتى مىگویند با خوبان معاشرت كنید، در یك افق بسیار بالا مىتواند مقصود از خوبان فقط معصومان(علیهم السلام)باشند؛ چراكه خوب مطلق، آن بزرگان هستند كه هیچ عیبى ندارند. اما بین ما و آنها هزاران فرسنگ فاصله است. هر شخص دیگرى را كه در نظر بگیریم بالاخره نقص و ضعفى دارد. آیا به صرف این كه نقطه ضعفى در كسى مىبینیم باید معاشرت را قطع كنیم و دنبال شخص كاملا خوب كه هیچ بدى و نقطه ضعفى ندارد و صد در صد ایدهآل است، برآییم و تا آن زمان از هر نوع رفاقتى پرهیز كنیم؟ یا وقتى مىگویند با بدان معاشرت نكنید، مقصود كسى است كه همیشه كار بد مىكند؟
مرتبه اعلاى خیر براى اولیا و معصومان(علیهم السلام) محقق است كه متاسفانه دست ما از زیارت آنها كوتاه است و حتى توفیق دیدارشان را هم نداریم، چه رسد به معاشرت كردن و استفاده كردن از خدمت آنها؛ اما اكنون كه دست ما به معصوم(علیه السلام) نمىرسد چه باید انجام دهیم؟ طبیعى است كه خوبى و بدى مفهومى نسبى است. یعنى هم خوب بودن و هم بدبودن مراتب دارد. ممكن است در شهرى یك نفر شاخص و معروف باشد كه از دیگران خوبتر است؛ اگر همه بخواهند با او معاشرت كنند امكان ندارد. چه بسا در شهر خودتان اشخاصى را مىشناسید كه از خوبان هستند و آرزو دارید با آنها معاشرت داشته باشید ولى امكان ندارد و میسر نمىشود. پس این كه مىگویند با نیكان بنشینید و معاشرت كنید مقصود چه كسى است؟
اگر منظور این باشد كه شخص معصوم یا همانند معصوم را برگزینیم، هرگز چنین معاشرتى رخ نخواهد داد. دسترسى به معصوم كه بسیار بعید است و یافتن غیر معصومى كه این اوصاف را داشته باشد نیز كمتر ممكن مىگردد تا آدمى با او باب معاشرت را بگشاید. در این صورت انسان تنها مىماند و نباید با كسى معاشرت كند. یعنى اگر چه معاشرت را ضرورى مىداند، ولى چون فرد مطلوب را كمتر پیدا مىكند، در عمل باب معاشرت مسدود مىشود. پس منظور از این كه مىگویند با نیكان معاشرت كنید چیست؟ طبیعى است كه مقصود آن است كه در بین كسانى كه معاشرت با آنها براى شما میسور است، بهترین را انتخاب كنید. اما معیار انتخاب بهترینها چیست؟ قبلا گفتیم شاخص دوست خوب این است كه ما را به خدا نزدیك كند و ویژگىها و شاخصهایش همان است كه در كلام حضرت عیسى(علیه السلام) بیان آن گذشت.
مطلب دیگرى كه باید بدان بپردازیم این است كه انسان چگونه با اشخاص صالح معاشرت و آنها را به عنوان همنشین انتخاب نماید؟ از چه راهى باب معاشرت را باز كند و حد معاشرت چهقدر است؟ طبیعى است كه در هر قشرى آدم خوب وجود دارد؛ از این رو كیفیت ارتباط با خوبان در هر قشرى متناسب با همان قشر و در محدوده مسؤولیت و فعالیت آنهاست؛ یعنى ارتباط با آنها از همان مسیر خاصى كه مناسبت دارد ممكن مىگردد. گاه فرد خوب در بین علما و معلمان و گاه در بین تجار و كسبه است. به هرحال در همه اصناف و اقشار جامعه آدم خوب وجود دارد و راه ارتباط با وى نیز مسیرى متعارف دارد و باید سعى كنیم از همان طریق تجارت، معلمى و... توجه آن شخص را جلب نماییم. ما باید سعى كنیم اراده حقیقى، و نیت پاك و عطش برخاسته از اعتقاد خودمان را براى خوب شدن به همراه خلوص نیت در راه كسب خوبىها به اهل خیر نشان دهیم تا آنها ما را در جمع خود بپذیرند و ما را به عنوان دوست خود قبول كنند. نیت واقعى ما باید این باشد كه به نحو احسن از وجود آنها و مكارم اخلاق آنها استفاده كنیم و بعد هم در مقام اثبات طورى رفتار كنیم كه بفهمند غرض و مرضى نداشته، جز اصلاح خود هیچ در سر نداریم و مىخواهیم از معاشرت با آنها استفاده كنیم. در واقع چون خوبان در صدد جذب صاحبان انگیزه سالم هستند ما باید خودمان را به ایشان معرفى كنیم و با عمل خود نشان دهیم كه طالب خیر و سعادتیم و اهل
مزاحمت نیستیم و نمىخواهیم وقت و نیروى آنها را تلف كنیم، تا ما را به همنشینى خود بپذیرند و نعمت دوستى و همنشینى خود را ارزانى ما نمایند. حتى اگر واقعاً كسى را صالح تشخیص دادیم و خواهان معاشرت با او هستیم و مىخواهیم از حضورش استفاده كنیم، جا دارد دعا نماییم و با توسل به درگاه ائمه هدى(علیهم السلام) از خداوند منان بخواهیم تا دل او را با ما مهربان كند و شرایطى را فراهم آورد كه بتوانیم از وجودش حداكثر استفاده را بنماییم. البته بعد از آن كه همدیگر را شناختیم و ارتباط برقرار شد، باید حقوقش را رعایت كنیم.
در خصوص حقوق همنشین در ادامه این وصیت بیشتر صحبت خواهیم كرد.
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
لا یَغْلِبَنَّ عَلَیْكَ سُوءُ الظَّنِّ فَاِنَّهُ لا یَدَعُ بَیْنَكَ وَ بَیْنَ صَدیق صَلْحاً(1)؛
سوء ظن و بدگمانى بر تو چیره نگردد كه میان تو و هیچ رفیقى جاى صلح و صفا باقى نمىگذارد.
حضرت على(علیه السلام) در بخش سوم وصیتنامه خود نكات زیادى را در قالب جملات كوتاه و كلمات قصار بیان مىفرمایند. این جملات كوتاه معانى بلندى را در خود دارد كه تا عالم، عالم و آدم، آدم است بر تارك معرفت بشرى مىدرخشد و راه درست آیین زندگى را به روى بشر مىگشاید. حال بر ماست كه در عمل و اندیشه به آن پاىبند باشیم و در پاسدارى فكرى و عملى از این توصیههاى الهى سخت بكوشیم.
در این فراز از سخن، حضرت امیر(علیه السلام) ما را با یكى از آفات معاشرت، به نام سوءظن، آشنا و از پیامدهاى سوء و ناخوشایند آن بر حذر مىدارند. شاید بتوان گفت كه سوءظن بزرگترین آفت دوستى، همسایگى، رفاقت، برادرى، همكارى و هر شكل از اشكال معاشرت است. اگر سوءظن در جامعه رخنه كند آن را از پاىبست ویران مىكند و ریشههاى آن را مىسوزاند. بىتردید آفت زدایى از پیكره جامعه از لازمترین كارهاست كه یكایك اعضاى اجتماع باید مسؤولیت خود را در قبال آن انجام دهند تا هم خود و هم جامعه را مصونیت بخشند.
حضرت در این قسمت از وصیت گهربار خود مىفرمایند: لا یَغْلِبَنَّ عَلَیْكَ سُوءُ الظَّن؛ مبادا سوء ظن بر تو غالب شود.
1. در برخى نسخهها به جاى صُلْحاً واژه صَفْحاً ثبت شده است.
ابتدا باید بدانیم كه منظور از این عبارت چیست؟ در معناى این عبارت، دو احتمال وجود دارد:
1. اینگونه تعبیرها معمولا در جایى به كار برده مىشود كه صفتى براى یك فرد به صورت صفت ثابت و پایدار در آیدو به اصطلاح ملكه وى گردد. عرب وقتى مىگوید: «غَلَبَ عَلَیْهِ الكَرَم» و «غَلَبَ عَلَیْهِ الجُود» و یا «غَلَبَ عَلَیْهِ الشُحّ والبُخل»، معنایش این است كه جود و كرم یا بخل و لئامت، ویژگى و صفت ثابت وى شده است. «غَلَبَ عَلَیْهِ كَذا»؛ یعنى فلان صفت براى او به صورت یك صفت ثابت درآمده است. اگر معناى این عبارت نیز چنین باشد، منظور حضرت(علیه السلام) این است كه اهل سوء ظن مباش و نسبت به همه كس و همه چیز سوء ظن نداشته باش. بپرهیز از این كه سوء ظن روحیه غالب تو و ویژگى پایدار تو گردد و به صورت یك صفت ثابت براى تو در آید.
2. احتمال دیگرى كه در معناى این جمله مىرود این است كه حضرت على(علیه السلام) ما را از ترتیب اثر دادن به سوء ظن منع نموده باشد. به این معنا كه گاهى انسان نسبت به یك مورد و یا نسبت به شخصى سوء ظن پیدا مىكند، ولى در میدان عمل هیچ اثرى بر این سوء ظن مترتب نمىسازد؛ یعنى در دلش اندیشهاى نابجا و بىمورد وجود دارد ولى هیچ ترتیب اثر نمىدهد. اما گاهى اوقات، سوء ظن آن چنان در انسان اثر مىگذارد كه دیگر نمىتواند از نفوذ و عواقب منفى آن خوددارى نماید و عكسالعمل نشان ندهد؛ بلكه تأثیر آن ظن سوء در چهره، حركات، سكنات و تمام رفتارهاى فرد اثر مىگذارد و حتى قضاوتش را تحت تأثیر قرار مىدهد. به یقین چنین شخصى مغلوب سوء ظن خود است. طبق این احتمال، معناى كلام حضرت(علیه السلام)چنین است كه اگر سوء ظنّى پیدا كردید ترتیب اثر ندهید و خود را مغلوب سوء ظن خویش مسازید؛ بلكه بر سوء ظن خود در عمل غالب آیید مبادا یك سوء ظن ذهنى تمام اعمال و رفتار شما را تحت تأثیر قرار دهد.
هر دوى این معانى مىتوانند براى این عبارت در نظر گرفته شوند اما معمولا در لغت عرب این تعبیر به همان معناى اول به كار برده مىشود و مقصود از این تعبیر آن است كه «بپرهیز از این كه سوء ظن، صفت روحى و رفتارى تو شود و ویژگى پایدار تو گردد.»
بنابراین از بین دو معناى ارائه شده براى عبارت شریف لا یَغْلِبَنَّ عَلَیْكَ سُوءُ الظَّن، صحیحترین مفهوم این است كه بگوییم: از این كه سوء ظن بر شما غالب گردد بپرهیزید! مبادا كه سوء ظن به صورت یك صفت ثابت براى شما درآید و نسبت به همه بدگمان گردید! البته این معنا با ذیل این عبارت هم سازگارتر است كه مىفرماید: فَاِنَّهُ لا یَدَعُ بَیْنَكَ وَ بَیْنَ صَدیقِ صَفْحا؛ اگر بدگمانى غالب گردید دیگر بین هیچ دوستى جایى از صمیمیت و صفا باقى نمىماند یا طبق نسخه دیگر كه مىفرماید: «صلحاً»؛ یعنى بین هیچ كس صلح و صفا باقى نمىگذارد و باعث مىشود كه آدم با همه قهر و به همه بدبین باشد.
ذیل موضوع سوء ظن در آیات و روایات مباحث اساسى فراوانى مطرح شده است. در قرآن كریم سوء ظن یكى از صفات اخلاقى مذموم به شمار آمده و صریحاً مورد نهى واقع شده است: «یاَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنوُاْ اجْتَنِبُواْ كَثِیراً مِّنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْم(1). در این آیه مبارك از سوء ظن به عنوان اثم و گناه بزرگ یاد شده است. همین طور روایات بسیار زیادى در این زمینه بیان شده است كه جملگى آنها سوء ظن را یك معصیت مىشمارند.(2) بنابراین جاى هیچ شكى نیست كه سوء ظن از جمله صفات مذموم است و اسلام چنین حالت روحى و ویژگى اخلاقى را نمىپذیرد. اما در این جا سؤالها و ابهامهایى وجود دارد؛ مثلا یكى از آن ابهامها این است كه حالات و روحیاتى همانند ظن و گمان یا وهم و شك و یا حتى یقین، حالات نفسانى هستند و حالات نفسانى هم تحت اختیار آدمى نیستند تا مورد امر و نهى واقع شوند، پس چگونه آدمى از آنچه تحت اختیارش نیست نهى شده است!؟ به عبارت دیگر این امور، حالات نفسانى هستند كه در شرایط خاصى خود به خود بروز مىكنند؛ یعنى آنگاه كه زمینه یقین براى انسان فراهم شود خود به خود به یقین دست مىیابد و نمىتواند یقین نداشته باشد و آن هنگام كه زمینه یقین فراهم نیست، خود به خود زمینه بروز شك فراهم مىشود و نمىتواند شك خود را برطرف سازد و اصلا نمىتواند شك نكند. در مورد ظن ـ چه حسن ظن و چه سوء ظن ـ
1. حجرات (49)، 12.
2. میزان الحكمه، ماده ظن.
وضعیت همین طور است؛ یعنى یك دسته عواملى دست به دست هم مىدهند و موجب پیدایش ظن مىشوند. وقتى آن عوامل و مبادى وجود داشته باشد، به طور خود به خود این حالت نفسانى براى انسان پیدا مىشود و هرگز در اختیار انسان نیست تا به او بگویند حسن ظن داشته باشد یا نداشته باشد. وقتى زمینه، اسباب و وسایل ظن فراهم شد، ظن پیدا مىشود؛ چه ظن خوب و چه ظن بد، تفاوتى ندارد. حال چه طور به ما دستور مىدهند كه حسن ظن داشته باشیم و یا ما را از داشتن سوء ظن نهى مىكنند؛ در حالى كه هیچ كدام از حسن ظن و سوء ظن در اختیار ما نیستند و تكلیف به آنچه خارج از قدرت و اختیار است، بىمورد است!!؟
پاسخهاى متعدد و مختلفى به این مسأله داده شده است؛ از آن جمله مىتوان در جواب گفت: درست است كه وقتى زمینه روحیهها و احتمالاتى همچون ظن، شك و وهم فراهم مىشود این حالات خود به خود پدیدار مىشوند و دیگر آدمى اختیارى از خود ندارد، اما انسان در تحصیل مقدمات آنها با اختیار خود اقدام مىكند و مىتواند در آنها تصرف كند. به عبارت دیگر چون مقدمات این حالات و احتمالات در اختیار خود انسان است، به اعتبار این مقدمات، مىتوان گفت این حالات اختیارى است و به همین اعتبار مىتوانند مورد تكلیف قرار بگیرند؛ مثلا از جمله مقدمات مؤثر، تلقین به نفس است. در بسیارى از موارد ابتدا یك احتمال ذهنى براى فرد پیش مىآید و ذهن او را مشغول مىسازد كه البته احتمال بسیار ضعیفى است اما وى آن چنان این احتمال را در ذهنش مىپروراند و به خودش تلقین كرده، تقویتش مىكند كه كم كم به صورت ظن و گاهى هم به صورت جزم براى او نمودار مىگردد. گاهى اوقات نیز یك احتمال قوى براى فرد پیدا مىشود، ولى بعد خود وى در ذهنش آن را مورد تشكیك قرار مىدهد و آن را از استحكام و قوت ساقط مىسازد؛ مثلا پیوسته با خود مىگوید از كجا معلوم كه اینگونه باشد؟ شاید به این شكل نبوده و من اشتباه كردهام و... . به این ترتیب آن حالت قوى نفسانى را سست كرده و به این شكل از بین مىبرد. پس با این كه پیدایش ظن و شك صد در صد در اختیار انسان نیست، اما از راه مقدماتش در اختیار آدمى قرار مىگیرد و انسان مىتواند اختیار و اراده خود را در آن اعمال نماید و از همین طریق مىتواند آن را ایجاد و یا محو سازد؛ از این رو است كه مىتواند مورد تكلیف قرار بگیرد. پس
به عنوان مثال اگر مىگویند: «گمان و ظن نداشته باشید»؛ یعنى سعى كنید كه از ابتدا در ذهن خودتان اسبابى را فراهم نكنید كه ظن برایتان پیدا شود؛ یعنى بهگونهاى در مقدمات بروز ظن تشكیك كنید كه هرگز فرصت ظهور و بروز پیدا نكند. گاهى در تاریكى شب كسى را مىبینیم كه چیزى را به دوش گرفته و از كوچه و پس كوچهها آهسته و آرام مىرود. در ابتدا اینگونه به ذهن مىرسد كه وى دزد است و در شب تاریك كالاى مسروقهاى را به پشت گرفته و آرام مىبرد تا كسى متوجه نشود. این صورت ذهنى در اولین وهله به ذهن آدمى خطور مىكند اما بعد از این خطور اولیه، مىتوان دو نوع رفتار را دنبال نمود: یكى این كه در همین صورت اولیه تشكیك و آن را سست نمود؛ مثلا با خود بگوییم كه از كجا و چگونه مىتوان گفت این فرد دزد است!؟ شاید او غذا و لباس بر دوش گرفته و به خانه نیازمندان مىبرد و از این روى آهسته و آرام راه مىرود تا كسى او را نشناسد و پى به كار او نبرد. روش دیگر آن است كه بهگونهاى، همان صورت ذهنى اولیه را تقویت نماید؛ مثلاً با خود بگوید: عجب! چه آهسته و آرام راه مىرود تا كسى متوجه او نشود! بدون شك این آدم دزد است. به این شكل و به كمك این مقدمات است كه مىتواند سوء ظن و یا حسن ظن پیدا كند.
پس اگر مىگویند: سوء ظن نداشته باشید! مقصود این است كه از اول اجازه ندهید براى شما زمینه چنین ظن و گمانى پیدا بشود و از راه تشكیكاتى كه در ذهن خودتان ایجاد مىكنید، زمینه بروز چنین ظنى را از بین ببرید. نكته جالب توجه اینجاست كه چگونه با اینگونه صورِ ذهنىِ اولیه برخورد كنیم كه به ظنى نیكو منتهى گردد. این مطلب، در روایات و كلمات بزرگان بهگونهاى شیوا ابداع و تشریح شده است كه در آینده به آن خواهیم پرداخت.
جواب دیگرى كه به این ابهام و اشكال دادهاند از این قرار است كه اگر چه پیدایش ظن و گمان اختیارى نیست، اما ابقاى آن فىالجمله در اختیار آدمى است و انسان مىتواند در ابقاى سوء ظن و یا از بین بردن آن، مؤثر باشد؛ یعنى هم مىتواند با از بین بردن زمینههاى پیدایش سوء ظن، از بروز آن جلوگیرى كند و هم مىتواند بعد از این كه سوء ظن پدیدار شد، با اینگونه تلقینها و افكار به مقابله با آن برخیزد و از ادامه حیات و بقاى آن ممانعت به عمل آورد و سوء ظن به وجود آمده را از بین ببرد.
بعضى از بزرگان و مفسران نیز بیانهاى دیگرى در پاسخ به این اشكال ایراد فرمودهاند. در تفسیر بىبدیل و شریف «المیزان» اشاره مىفرمایند كه خود سوء ظن به عنوان حالت نفسانى مورد تكلیف واقع نمىشود و اگر از سوء ظن نهى و مورد تكلیف واقع شده است، منظور این است كه در میدان عمل از سوء ظن اجتناب كنید و به آن ترتیب اثر ندهید. اِجْتَنِبُواْ كَثِیراً مِنَ الظَّن(1)؛ یعنى گمانهاى بد را منشأ اثر قرار ندهید، بر طبق آن عمل نكنید و در عمل آنها را بىاثر سازید. ممكن است در دلتان گمان بد باشد، ولى آن، منشأ و محل تكلیف نیست. حالت قلبى و روانى محل تكلیف نیست؛ بلكه تكلیف مربوط به عمل است. پس اگر سوء ظنّى به حد حرمت و یا كراهت برسد ترتیب اثر دادن به این گمان بد، حرام و مذموم است.
به هر حال جوابهایى كه به اشكال غیر اختیارى و خودبهخودى بودن بدگمانى، مىتوان داد عبارت است از این كه ابتدا سعى كنیم زمینه پیدایش آن را از بین ببریم و در قدم بعدى سعى كنیم با تلقینها و ارائه افكار مخالف و عوامل دیگر، بدگمانىها و ظنون سوء را در ذهنمان تضعیف كنیم تا حتى این گمان در دلمان باقى نماند و در نهایت نیز بهگونهاى رفتار كنیم كه در عمل، به گمانهاى بد ترتیب اثر ندهیم.
علاوه بر سؤال و اشكال پیشین، مسأله مهمترى در خصوص سوء ظن مطرح است. آن مسأله مهم این است كه اگر آدمى همیشه بخواهد به ظنون سوء خود درباره اشخاص و افراد دیگر عمل نكند و یا برخلاف گمان خود، رفتار دیگران را حمل بر صحت نموده، بهگونهاى مثبت تفسیر و توجیه نماید و بر پایه همان تفسیر هم با آنها برخورد كند، هم در امور شخصى و هم در امور اجتماعى متضرر مىگردد. فرض كنید مىخواهید با كسى دوست شوید، حال اگر قرار باشد به صرف مشاهده این كه او نماز مىخواند، روزه مىگیرد، فلان عمل خیر را انجام مىدهد و... با وى طرح دوستى بریزید و تنها به همین اعمال خوبى كه انجام مىدهد، اكتفا كنید و گمان بد دربارهاش نبرید و دوستى خود را با او دوستى واقعى قرار دهید و اموال و اعتبار و... خود را به او بسپارید، شاید متضرر شوید و بعد از مدتى معلوم شود كه وى آدم متقلبى بوده است و
1. المیزان، ج 18، ص 483.
رفاقت و صمیمیت او واقعى نبوده و در واقع شخص كاملا فاسدى بوده است. حال كه در اثر معاشرت با او ضرر مادّى و معنوى فراوان متحمل شدید، چه كسى جز خودتان را سرزنش مىكنید؟ و آیا این ضرر جز از دریچه اعتماد به باورهاى سطحى و كنارگذاردن بدگمانى متوجه شما شده است؟
یا كسى كه صاحب مقام و منصب است اگر بخواهد با حسن ظن با دیگران رفتار كند، به یقین این حسن ظن باعث شكست وى خواهد شد؛ چه كارمندان و زیردستانى را كه ظاهر خودشان را سالم و صالح نشان مىدهند به كار مىگمارد و آنها هم در سایه حسن ظن وى از خیانت در كار و فرار از مسؤولیت كوتاهى نمىكنند. حال چه كسى و چه عاملى جز حسن ظن و ترك سوء ظن موجب این تخلف شده است؟
به هر حال اگر انسان بخواهد حسن ظن داشته باشد و بر اساس ظَنش عمل كند باعث مىشود كه به جامعه خیانت شود؛ كسى را به كار گمارد و به او منصب و مقام دهد و اموال و اعراض مردم را به دست وى بسپارد كه جز خیانت، كارى انجام نمىدهد. مسلّم است كه گناه و مسؤولیت این خسران بر عهده اوست كه چنین آدم متخلف و نابكارى را به كار گمارده است. پس چه طور مىشود انسان نسبت به همه اشخاص حسن ظن داشته باشد و رفتارش را بر اساس همین حسن ظن انجام دهد؛ در حالى كه حسن ظن موجب ضرر فردى و اجتماعى مىگردد و هرگز كار عاقلانهاى نیست؟! با وجود این پیامد منفى چرا اینگونه درشرع بر حسن ظن تاكید شده و ما را به خوش گمان بودن نسبت به دیگران ترغیب مىكنند؟!
قبل از بروز چنین سؤالى در اذهان مردم، حضرات ائمه اطهار(علیهم السلام) در روایات متعدد نسبت به این موارد توجه داشته و آنها را پاسخ دادهاند؛ مثلا على(علیه السلام) در نهج البلاغه مىفرماید: إِذَا اسْتَوْلَى الصَّلاحُ عَلىَ الزَّمانِ وَ أَهْلِهِ ثُمَّ أَساءَ رَجُلٌ الظَّنَّ بِرَجُل لَهُ تَظْهَرْ مِنْهُ خَزْیَةٌ فَقَدْ ظَلَمَ وَإِذا اسْتَوْلَى الفَسادُ عَلىَ الزَّمانِ وَ أَهْلِهِ فَأَحْسَنَ رَجُلٌ الظَّنَّ بِرَجُل فَقَدْ غَرَّر(1) اگر در زمانى اغلب مردم صالح بودند و صلاح در جامعه غالب بود و بیشتر مردم آن زمانه آدمهاى خوبى بودند، در چنین زمانى انسان حق ندارد نسبت به اشخاص سوء ظن داشته باشد. اگر یكى دو نفر، و یا اقلیتى عمل خلاف مرتكب مىشوند، نباید آدم نسبت به همه سوء ظن پیدا كند؛ بلكه صرفاً از
1. نهج البلاغه، قصار الحكم، ش 114.
همان جایى كه مىداند جاى فساد است، باید اجتناب كند؛ چون جوّ حاكم بر زمان، جوّ صلاح و خوبىهاست. در برابر، اگر در زمانى اكثر مردم فاسد بودند و یا جوّ و محیط آلوده بود، در آنجا دیگر نباید انسان حسن ظن داشته باشد. اگر در آنجا حسن ظن داشته باشد فریب خورده است؛ فَقَدْ غَرَّرَ... .
پس اگر در روایات متعدد اخلاقى دستور داده شده كه نسبت به همه حسن ظن داشته باشید، مقصود آن جامعهاى است كه جوّ حاكم آن، جوّ صلاح و اصلاح است؛ یعنى در آن زمان و محیطى كه اكثریت مردم صالح هستند، باید به همه حسن ظن داشته باشیم. در برابر، در زمان و محیطى كه اكثریت مردم فاسدند نباید حسن ظن داشته باشیم؛ بلكه باید سوء ظن را مقدّم بداریم، مگر این كه قراینى بر خلاف آن وجود داشته باشد. با این بیان حضرت على(علیه السلام)بخش زیادى از سؤالها و ابهامها روشن و مرتفع مىگردد.
بعضى دیگر از بزرگان در مورد رفع اینگونه ابهامها و سؤالها مىفرمایند: مقصود از حسن ظن داشتن در امور این است كه نسبت به انجام وظیفه خود آن شخص، حسن ظن داشته باشید؛ یعنى اگر رفتارى را از كسى دیدید بگویید او درست انجام داده و به وظیفه خود عمل نموده است؛ چراكه قضاوتها در مورد اعمال دیگران حداقل بر اساس دو زاویه دید مىتواند شكل بگیرد:
1. از دیدگاه شرعى و اخلاقى به عمل او نگاه كنیم و آن را درست و صحیح تلقى كنیم؛ یعنى اگر بررسى مىكنیم كه آیا او این رفتار را به شكل صحیح انجام داده است یا نه، بگوییم از نظر شرعى خطاكار نیست؛ چون عمل صحیح همین بوده است و یا اگر اشتباه كرده، معذور بوده و نفهمیده است و به هرحال بهگونهاى نیست كه به خاطر این اعمال او را فاسق بدانیم و مستحق سرزنش بشماریم. بنابراین باید تا آنجا كه راه توجیه وجود دارد در قلب ودل خود حسن ظن داشته و عملكرد او را صحیح و درست بشمارید و اگر اشتباهى هم از او صادر شده است، بگویید او به وجه صحیح انجام داده است و من اشتباه مىكنم. اگر هم یقین دارید كه این كار خلاف از او سرزده است، بگویید از روى علم و عمد مرتكب این خطا نشده است.
روایات زیادى در این زمینه از ائمه اطهار(علیهم السلام) نقل شده است؛ مثلا در كتاب شریف وسائل
الشیعه(1) و در كتابهاى اصولى در باب «اصالة الصحة» به این روایات پرداخته شده است و مضمون كلى آنها این است كه اگر عمل و كارى از برادر مسلمان خود مشاهده نمودید، آن را به بهترین وجه ممكن توجیه كنید. در برخى از روایات چنین مىفرمایند كه اگر كسى درباره شخصى نزد تو بدگویى كرد و حتى پنجاه بیّنه و شاهد ارائه كرد كه وى فلان گناه را مرتكب شده است، اما خودش انكار مىكند و مىگوید: من این كار را نكردهام، او را تصدیق نما و بگو شما درست مىگویید. حرف او را قبول كن و شهادت آنها را كنار بگذار. معناى اینگونه برخورد نمودن چیست؟ آیا مقصود این است كه بگوییم آن صد نفر شاهد، دروغ مىگویند و این یك نفر راست مىگوید؟ آیا به این معناست كه در این زمینه صد نفر مؤمن در یك طرف و آن یك نفر در طرف دیگر قرار مىگیرند؟ آیا این نسبت دروغ بودن، خودش گناه نیست؟ مگر انسان حق دارد به كسى چنین بگوید؟ آیا مقصود این است كه به هنگام تردید در فاسق شمردن یك نفر، كمیّت نمىتواند ملاك قرار بگیرد؟ در پاسخ و تبیین مفهوم این روایات باید گفت كه معناى «صَدِّقْهُ و كَذِّبْهُمْ» این است كه در عمل بهگونهاى رفتار كنید كه گویا این فرد را تصدیق كرده و آنها را تكذیب نمودهاید والاّ هرگز مقصود این نیست كه بگویید آنها دروغ گفتهاند و به حكم شرع مقدس، فاسق شدهاند. به یقین منظور روایات این نیست كه در تردید بین فاسقشدن یك نفر یا صد نفر، شما كمیّت كمتر یا بیشتر را مقدّم بدارید. روایات هیچ وقت نمىگویند شما صد نفر را فاسق حساب كنید ولى یك نفر را فاسق نشمارید؛ بلكه منظور روایات آن است كه به این یك نفر هم ظن سوء نداشته، در ذهن خود او را متهم نسازید. البته شما همانگونه كه در برابر یك نفر مسؤول هستید در برابر گفته این صد نفر هم مسؤول مىباشید و باید بگویید آنها هم راست مىگویند.
بنابراین همانگونه كه از ظهور روایت به دست مىآید معناى «صَدّقْهُ وَ كَذِّبْهُمْ» این است كه در عمل بهگونهاى رفتار كنید كه گویا حرف طرف را تصدیق كرده و آنها را تكذیب كردهاید؛ نه این كه به آنها بگویید شما دروغ مىگویید و حرف شما را قبول نداریم؛ چون بدون تردید و به یقین اینگونه برخورد هم از نظر اخلاقى مردود است و هم از نظر شرعى گناه شمرده شده
1. وسائل الشیعه، ج 8، ص 263 و ص 501.
است. پس منظور از این تصدیق و تكذیب، تصدیق و تكذیب عملى است؛ یعنى رفتار تو بهگونهاى باشد كه آن شخص این كار را نكرده است. وقتى در عمل او را تصدیق كردید و به شهادت آنها ترتیب اثر ندادید، گویا شاهدها را تكذیب كردهاید. واجب نیست هر چه آنها مىگویند ترتیب اثر بدهید. منظور از حسن ظن و سوء ظن در این مقام، این است كه در عمل، به مقتضاى سوء ظن خود با وى عمل نكنید، ولى هیچ لزومى ندارد كه بر اساس حسن ظن خود عمل كنید؛ بلكه بایستى در ذهن خود حسن ظن داشته باشید، اما در صحنه عمل لازم نیست مطابق حسن ظن خود عمل كنید.
این معنا مؤید همان معنایى است كه در تفسیر المیزان آمده است. حضرت علامه طباطبایى(رحمه الله) در ذیل آیه مبارك اِجْتَنِبوُاْ كَثِیراً مِّنَ الظَّن(1)، مىفرمایند: اجتنبوا فى العمل؛ نه این كه احتمالهاى ذهنى خود را كه در اختیارتان نیست عوض كنید. احتمالهاى ذهنى متعدد است؛ یكى از آنها ظن مىباشد. به هرحال هر چه باشد در اختیار ما نیست تا مورد تكلیف واقع شویم.
2. نوع دیگر قضاوت آن است كه بر اساس این حسن ظن با او برخورد، رفتار، همكارى و معامله كنیم.
در مورد این فرض باید بگوییم كه این قضاوت، چندان عاقلانه نیست و در اینجا دیگر نمىتوان به «فَصَدِّقْهُ وَ كَذِّبْهُمْ» استناد نمود و در برابر خلافكار شمردن یك گروه شاهد، به تصدیق خودِ شخص، وى را صالح بشماریم و وارد مشاركت با وى گردیم و بگوییم: چون خودش مىگوید من گناهى نكردهام، ما هم تصدیقش مىكنیم و مال و عرض مردم و... را به او مىسپاریم. در واقع این قضاوت، قضاوت عملى بر اساس حسن ظن است؛ ولى قضاوت نوع اول یك قضاوت فكرى و ذهنى براساس حسن ظن بود، هر چند بر اساس سوء ظن نیز عمل نمىكردیم. هیچ روایت و دلیلى نداریم كه در مقام قضاوت عملى به ما بگوید: «صَدِّقْهُ وَ كَذَّبْهُمْ»؛ یعنى على رغم تكذیب دیگران و خدشه در امانتدارى وى، با او عقد اخوّت و مشاركت ببندید و در عمل، حسن ظن خود را ابراز كنید. اگر با وجود چینن ادله و شواهدى كه
1. حجرات (49)، 12.
برخلاف وى شهادت دادهاند، باز هم بگوییم انشاء الله آدم خوب، سالم و صالحى است و به تصدیقى كه او از خودش كرده است، اكتفا كنیم و با او وارد معامله، مشاركت، رفاقت و سایر همكارىها شویم، خودمان را فریب دادهایم. حتى اگر ما چنین تكلیفى داشتیم كه حتماً باید این كار را انجام دهیم، باز هم جایى براى اعتماد وجود ندارد؛ یعنى اگر از نظر شرعى مكلف بودیم این كار را انجام دهیم هرگز لزوم ندارد با چنین آدم مشكوكالحالى كه این همه قراین بر عدم قابلیت اعتماد به وى وجود دارد، در عمل اطمینان كنیم. البته باید در عمق دل و ذهن خود او را فردى خوب، صالح و مؤمن بدانیم و بگوییم دیگران در حق او اشتباه كردهاند و در دل خود هیچ كدورتى از وى نداشته باشیم، اما در عمل هرگز نباید به وى اعتماد كنیم و خودمان را فریب دهیم؛ مخصوصاً اگر بخواهیم اموال و حقوق دیگران یا یك منصب حكومتى را به او بدهیم تا بر اساس آن، درباره دیگران قضاوت و در اعراض و اموال مردم تصرف نماید. بىتردید اگر با وجود این همه دلیل و شاهد بر متخلف بودن وى، او را به چنین منصبى بگماریم و او مرتكب عمل خلافى شود، در گناه او شریك خواهیم بود. در اینگونه موارد مهم باید بیشتر دقت و جستجو كنیم تا مطمئن شویم كه این فرد، انسان صالحى است؛ اگر چه در قلب بر این باوریم كه آدم خوبى است (حسن ظن علمى) اما حتماً باید تحقیق كنیم تا مطمئن شویم كه فسادى در وى نیست.
بنابراین در آنجا كه مىخواهند كسى را به مقامى منصوب كنند تنها حسن ظن و «اصالة الصحة» كافى نیست، بلكه باید تا آنجا كه ممكن است تحقیق نمود تا مطمئن شویم كه خیانتى در كار نیست و نسبت به اموال و اعراض مسلمانان توطئهاى محتمل نمىباشد. هرگز در مقام عمل، وظیفه ما این نیست كه به همه مردم حسن ظن داشته باشیم و همه را تأیید كنیم و بگوییم آدم خوبى است و یا اگر از ما پرسیدند كه فلانى چه گونه آدمى است، بگوییم: شهادت مىدهم كه آدم عادلى است. چرا؟ چون خودش گفته است گناه نكردهام، من هم باید او را تصدیق كنم؛ چون فرمودهاند: «فَصَدِّقْهُ»!! هرگز چنین حقى نداریم كه با استناد به گفته خود فرد به خوبى وى شهادت بدهیم؛ چرا كه شهادت ما باید مبتنى بر مبادى حسّى باشد. باید با او معاشرت و مباشرت كرده و عدالت، تقوا و رعایت حلال و حرام وى را در عمل دیده باشیم تا بتوانیم
شهادت بر درستكارى او بدهیم. استناد به «اصالة الصحة» نمىتواند مجوّز شهادت باشد؛ همانگونه كه «اصالة الحصة» مجوّز سپردن حقوق دیگران به چنین فردى نیست. از نظر عقلى هم این عمل صحیح نیست كه انسان، اموال خودش را به چنین فردى بسپارد. اگرچه شاید حرام نباشد، ولى چون مىدانید احتمال خیانتكردن مىرود، اگر با این وصف اموال و اعراض خود را به او بسپارید، خود را فریب دادهاید؛ «فَقَدْ غَرَّرَ». بنابراین عمل به «اصالة الصحه» فقط در زمانى است كه اكثریت مردم زمانه خوب هستند و یا ما در محیطى زندگى مىكنیم كه اكثریت مردم آن صالحند.
تاكنون ابعاد مختلف و عدیده معارف الهى را در مورد سوء ظن و حسن ظن تفسیر و تشریح نمودهایم؛ لیكن گوشههاى مبهم آن همچنان تبیین واضح و روشنى مىطلبد كه در این مقام به یكى دیگر از آن ابعاد مىپردازیم.
به راستى آیا مقصود از حسن ظن در عمل آن است كه واقعاً سخن فرد مورد نظر را در عمل قبول كرده و با وى همانند افراد عادى كه هیچ قضاوتى در مورد آنها نشده رفتار كنیم؟ مثلا وقتى شخصى را به رغم شهادت پنجاه نفر شاهد مبنى بر انجام عمل خلاف، فردى درستكار مىدانیم و در قلب و ذهن خود به او حسن ظن داریم و سخن او را كه مىگوید من این كار خلاف را نكردهام، تصدیق مىكنیم، آیا در عمل هم بهگونهاى رفتار مىكنیم كه تو راست مىگویى؟ آیا بعد از این تصدیق ذهنى و حسن ظن قلبى كه مفاد روایات است، مىتوانیم در عمل نیز به او حسن اعتماد داشته و نمایندگى سیاسى، مالى، وكالت و مسؤولیتهاى خطیرى را به او بسپاریم؟ آیا در حالى كه عدهاى مىگویند فلانى مرتكب گناه شده است، به خاطر حرف خودش كه مىگوید من كار بدى نكردهام، وى را تصدیق كنیم و مسؤولیتهاى خطیر به او بسپاریم؟ آیا معناى این تصدیق عملى، این است كه نسبت به چنین شخصى آسودهخاطر بوده، كاملا به او اعتماد نماییم؟ و مسؤولیتى شرعى یا اختیار اموال و اعراض مردم را به او قرار بدهیم؟ آیا مىتوانیم مسؤولیت قضاوت، نمایندگى ولىّ فقیه یا دیگر امور خطیر و مهم را به او
واگذار كنیم؟ آیا منظور این دسته روایات كه مىگویند: به چنین افرادى در مقام عمل، حسن ظن داشته باشید، این است كه با چنین افرادى همانند افراد «سلیم الفطرة» و «مسلّم الطهارة» رفتار كنیم؟ اینجاست كه باید این مسأله مورد ابتلا را مقدارى تبیین كنیم تا هم در میدان عمل و هم در مقام تئورى و اندیشه به انحراف مبتلا نگردیم و در فهم اینگونه روایات دچار اشتباه نشویم.
همانگونه كه گذشت مقصود روایات مورد نظر این است كه ما در ذهن خودمان نسبت به این شخص قضاوتى نیكو داشته باشیم. مخصوصاً در چنین موردى كه عده زیادى درباره شخصى بدگویى مىكنند و یا حتى شهادت مىدهند كه مرتكب گناهى شده است، نباید در دلمان نسبت به این شخص كدورت و قضاوت بد پیدا كنیم؛ بلكه باید بگوییم ان شاء الله كه اشتباه كردهاند. البته این در صورتى است كه قبلا او را به عنوان فردى صالح و نیكوكار شناخته باشیم، ولى اگر ما او را نمىشناسیم و از آن طرف هم مىبینیم عدهاى مىگویند فلانى، فلان گناه را مرتكب شده است، در اینجا دیگر نمىشود در برابر شهادت آن گروه مقاومت نمود و این چنین شخصى را در عمل تصدیق كرد؛ مخصوصاً وقتى كه گروه شهادتدهنده، همگى شاهد عادل باشند.
پس یك نوع قضاوت ما درباره خودِ آن شخص است كه در ذهن خود، رفتار او را ارزیابى مىكنیم كه آیا واقعاً این رفتار خلاف و گناه را انجام داده است یا نه و یا اگر چنین عملى از او سرزده از روى خطا و اشتباه بوده است یا از روى علم و عمد؟! در اینجا در بسیارى از موارد مىتوانیم به خودمان چنین تلقین كنیم و بر این باور باشیم كه اولا ممكن است این عمل خلاف از او سر نزده باشد و دیگران اشتباه دیده، شنیده و یا نقل كردهاند. ثانیاً اگرچه ممكن است این گناه از او سرزده باشد، ولى ممكن است از روى عمد نبوده است؛ بلكه جاهل بوده و یا مورد و مصداق را اشتباه در نظر گرفته و در تطبیق خطا نموده است. به هر حال با هزاران توجیه موجه مىتوان خود را معتقد ساخت كه او گناهى كه موجب فسق او شود، انجام نداده است و لذا از ته دل و عمق قلبمان نسبت به او مظنون نیستم و او را فاسق نمىدانیم. اما این سخن هرگز به معناى اعتماد عملى به چنین شخصى نیست و هرگز مفاد روایات، این معنا نیست. از اینرو
اگر با وجود تكذیب گروهى از مردم در مورد شخصى كه سابقه آشنایى قبلى با او نداریم، با استناد به این كه باید به مردم حسن ظن داشت، وى را به منصب خطیرى بگماریم و دچار خسارت شویم، بایستى را سرزنش كنیم.
روایات زیادى مؤید این مطلب هستند كه ما این حق و اجازه را نداریم كه شخصى را فاسق بشماریم و از عمق دل و اندیشه خود، وى را فردى گناهكار، فاسق و متخلف بدانیم؛ ولى حسن ظن قلبى موجب حسن ظن عملى و سپردن مسؤولیت مهم به او نمىشود. از همین رو باید به هنگام سپردن مسؤولیت، صلاحیت اخلاقى، علمى، اجتماعى و فردى و... احراز گردد. حسن ظن قلبى و ذهنى كه مورد عنایت و توصیه روایات است غیر از حسن ظن عملى و حسن اعتماد عملى مىباشد كه باید به هنگام سپردن مسؤولیتها احراز گردد؛ لذا حسن ظن قلبى مجوّز سپردن مسؤولیت به دیگران نمىشود.
افرادى در اثر عوامل خاصى دچار سوء ظن شدید مىشوند و بدبینى ملكه آنها مىشود و نسبت به هیچ كس اعتماد پیدا نمىكنند. گاهى انسان حالات غیر طبیعى پیدا مىكند؛ مثلا دوستى داشته و مدتهاى طولانى با او رفاقت كرده و به او اعتماد نموده است، اما در یك آن، در اثر اعوجاج و انحراف تمام دوستىهاى طولانى را زیر پا مىگذارد، خیانت مىكند و ضرر فراوان وارد مىسازد. این جریان خاص باعث مىشود كه انسان نه تنها نسبت به آن شخص، بلكه نسبت به همه مردم بىاعتماد گردد. به هرحال یك ضرر خاص و یا یك فشار روحى، روانى، اقتصادى و اجتماعى و... و یا یك ناراحتى شدید موجب مىگردد انسان كنترل خود را از دست بدهد و نسبت به همه بدبین شود و بگوید: همه خائن هستند و در این دنیا به هیچ كس نمىشود اعتماد كرد. این حالت باعث مىشود كه انسان نتواند با مردم زندگى كند. به یقین این كار و این حالت، روحیه صحیحى نیست و چه بسا این بخش كلام امیرالمؤمنین(علیه السلام) ناظر به چنین مطلبى باشد: لا یِغْلِبَنَّ عَلَیْكَ سُوءُ الظَّن؛ مبادا سوء ظن ملكه شما شده باشد؛ یعنى آدمى نباید نسبت به همه مردم و نسبت به هر چیز بدبین و بدگمان شود كه اگر به این حالت و روحیه
مبتلا گردد، دیگر رفیق شفیق و دوست صمیمى براى او باقى نخواهد ماند: فَاِنَّهُ لا یَدَعُ بَیْنَكَ وَ بَیْنَ صَدیق صُلْحَا؛ اگر بدبینى روحیه غالب آدمى شود دیگر نمىتواند نسبت به كسى صفا، صمیمیت، خوشبینى و گذشت داشته باشد. چون نسبت به همه و در تمام كارهایش سوء ظن دارد، دیگر جایى براى گذشت و صمیمیت و دوستى باقى نمىماند. اینجاست كه زندگى براى او جهنم مىشود و به هیچ كار دنیا و آخرتش نمىرسد. انسان هم در امور دنیا به دوستانى كه مورد اعتماد باشند و در زندگى به وى كمك كنند احتیاج دارد و هم در امور اخروى به نصیحت، موعظه، پند و راهنمایى آنها اعتماد داشته باشد.
اگر بنا باشد انسان، هیچ كس را قبول نداشته باشد و به هیچ كس اعتماد نكند، قبل از هر شخصى خود وى ضرر مىكند. چون نسبت به همه بدبین است، با هیچ كس نمىتواند گرم بگیرد و رفاقت و دوستى داشته باشد و وقتى با هیچ كس رفاقت نداشته باشد، از اكثر و یا تمام نعمتهاى دنیا محروم مىشود. اگر حساب كنیم، مىبینیم كه بسیارى از نعمتهاى دنیا ـ چه مادّى و چه معنوى ـ در اثر رفاقت براى ما پیدا مىشود؛ مثلا همكلاسى، همبحثى، هم اتاقى، هم حجرهاى و استاد و... در موفقیتهاى تحصیلى مؤثرند. یا شریك، همكار و كاسبهاى دیگر و... در موفقیتهاى كارى ما مؤثرند و تا به آنها اعتماد نكنیم، زندگى بسیار سخت و دشوار مىگردد. محروم شدن از دوست، بزرگترین بلاست.
در ضمن مباحث گذشته روایتى را نقل كردیم كه حضرت(علیه السلام) مىفرمودند: بعد از معرفت خدا هیچ نعمتى گواراتر، پاكتر، شریفتر از دوست خوب نیست. اگر انسان نسبت به همه سوء ظن داشته باشد، هیچ وقت دوست پیدا نخواهد كرد و از بالاترین و برترین نعمتهاى خداوند سبحان محروم خواهد شد و چه بسا این بدگمانى كار وى را به جاهاى باریك بكشاند و زندگى را براى وى دشوار سازد.
البته در مقابل فرار از دوستى و صمیمیت، مشكل دیگر در مورد دوستى این است كه انسان به آسانى، به همه اعتماد پیدا كند. نتیجه چنین سهلانگارى این است كه زود فریب مىخورد و گاه به انواع مفاسد اخلاقى، اجتماعى و اعتقادى و... مبتلا مىشود؛ مثلا در امور مالى، ازدواج، فعالیتهاى اجتماعى و اقتصادى و حتى دینى و اخلاقى به دلیل خوشبینى بیش از حد دچار
ضرر مىشود. پس انسان باید بین این دو حالت افراط و تفریط باید حد اعتدال را رعایت كند؛ نه آنقدر خوشبین باشد كه به آسانى، به همه اعتماد كند و نه آنقدر بدگمان و بدبین باشد كه به هیچ كس نتواند اعتماد كند. باید به طور معقول سعى نماید تا رفیق خوب پیدا كند؛ لذا باید جستجوى دقیق و حساب شدهاى داشته باشد و به شواهد احتمالى و ضعیف اكتفا نكند. اما بعد از این كه رفیق خوبى پیدا كرد و او را در موارد مختلف آزمود و وى را فردى با تقوا، عاقل و قابل رفاقت یافت، نباید دوستى با وى را ارزان از دست بدهد و هر حرفى را درباره او بپذیرد؛ بلكه در اینجا باید نسبت به او حسن ظن داشته باشد و اگر صد نفر عادل بگویند او، مرتكب فلان كار بد شده است، در برابر آنها بگوید: من سالهاست كه رفیق او هستم و به او اعتماد دارم؛ شاید شما اشتباه مىكنید و... . به هرحال به آسانى دست از او بر ندارید، مگر این كه یقین كنید مسألهاى وجود دارد. البته این یقین هم باید مستند به قراین محكم و قطعى باشد و تا اطمینان پیدا نكردهاید، نباید به صرف ظاهر و قراین ضعیف اكتفا كنید. چه بسا در ذهن خود او را گناهكار بشمارید، اما در عمل نباید اعتماد خود را از وى سلب نمایید؛ بلكه در عمل باید با او رفاقت نمایید. وقتى مىگوییم انسان باید نسبت به دیگران حسن ظن داشته باشد مقصود این است كه باید حتى در دل خود قضاوت بد درباره دیگران نكند و با تلقین و ارائه و شواهد به ذهن خود، درباره آن فرد به نیكى فكر كند؛ مثلا با خود بگوید: چه بسیار كسانى كه در مورد خود من و یا دیگران قضاوت بىمورد كردند، ولى بعد معلوم شد اشتباه كردند و شاید این مورد هم یكى از آنها باشد. پس من نباید قضاوت ناحق كنم.
انسان، در مقام انتخاب رفیق نباید سهلانگارى كند. نباید به صرف این كه ظاهرى خوب و آراسته از كسى مىبیند او را به عنوان دوست خود انتخاب كند؛ بلكه باید احتیاط نماید و وى را بیازماید تا اطمینان پیدا بكند. مقصود از اطمینان، اطمینان عقلایى و متعارف است و الاّ اگر درصدد باشد فردى همانند سلمان فارسى(قدس سره) را پیدا كرده، آن گاه با او رفاقت نماید، باید همیشه منتظر بماند تا سلمان فارسى(قدس سره) دوباره زنده شود. به یقین چنین فردى براى همیشه بىرفیق مىماند و اگر بخواهد در انتخاب دوست بیش از اندازه وسواس به خرج دهد و به دنبال فردى باشد كه هیچ عیبى نداشته و كوچكترین مكروهى هم از او سر نزده باشد، باید همچنان
بىرفیق بماند تا نسبت به شخصى اطمینان پیدا كند كه فرد فاسد، متقلب، حقهباز دو رو و بىتقوایى نیست. البته نباید به حسن ظن تنها هم اكتفا كنیم؛ بلكه باید معیارهاى انتخاب دوست را رعایت و اعمال نماییم و آنگاه بعد از این كه كسى را آزمودیم و مطمئن شدیم كه فردى شایسته است، وى را به عنوان دوست برگزینیم. اما پس از انتخاب، دیگر زمان اعمال حسن ظن و جلوگیرى از سوء ظن و رد كردن حرف ناروا و زشت دیگران، در مورد اوست.
شیطان هیچ وقت دوست ندارد دو نفر مؤمن با هم دوست باشند. قاعده كلى كه از كلام خداوند سبحان به دست مىآید، چنین مفهومى را تأیید مىكند: إِنَّما یُریدُ الشَّیْطنُ أَنْ یُوقِعَ بَیْنَكُمُ الْعَدوَةَ وَ الْبَغْضآء(1). البته این آیه اگر چه در مورد شراب و قماربازى است، اما آن دو، خصوصیت ندارند و در واقع دو عامل از جمله اسباب عداوت و دشمنى هستند و لذا این آیه در مفهوم كلى خود شامل بحث ما نیز مىشود؛ یعنى شیطان همانگونه كه از راه شراب و قمار درصدد است تا شما را با هم دشمن سازد، از راههاى دیگر هم در پى ایجاد عداوت بین شماست. براى او دشمنى بین شما مطلوب است؛ كه از راههاى دیگر هم مىتواند این كار را بكند. هیچ وقت شیطان از این كه دو نفر مؤمن نسبت به هم صمیمیت و محبت داشته باشند، خشنود نمىشود. از همین روست كه به طرق مختلف القاى شبهه مىكند؛ مثلا كسانى را وا مىدارد تا با سخنچینى، بدگویى، عیبجویى و غیبت، انسانها را به یكدیگر بدبین نمایند و محبت و دوستى آنها را از بین ببرند تا محبت و صمیمیتى بین دو انسان پیدا نشود. این نهایت نور چشم شیطان است. ما باید، به كورى چشم شیطان، در پى یافتن رفقاى خوب باشیم و با هم روابط صمیمى برقرار كنیم و به خاطر خدا به هم محبت نماییم و سعى كنیم از این محبتها براى پیشرفت معنوى خود استفاده ببریم.
روایات زیادى در ترغیب و مدح محبت ورزیدن به خاطر خداوند وارد شده است كه در اینجا به یكى از آنها اشاره مىكنیم. در روایتى امام باقر(علیه السلام) از قول رسولاللّه(صلى الله علیه وآله) نقل مىفرمایند: اَلمُتَحابُّونَ فِى اللّهِ یَوْمَ القِیامَةِ عَلى اَرْض زِبَرْجَدَة خَضْراء فِى ظِلِّ عَرْشِهِ عَنْ یَمینِهِ وُجُوهُهُمْ اَشَدُّ بَیاضاً وَ اَضْوَءُ مِنَ الشَّمْسِ الطّالِعَةِ یُغْبِطُهُمْ بِمَنْزِلَتِهِمْ كُلُّ مَلَك مُقَرَّب وَ كُلُّ نَبىٍّ مُرْسَل
1. مائده (5)، 91.
یَقُولُ النّاسُ مَنْ هؤُلاءِ فَیُقالُ هؤُلاءِ المُتَحابُّونَ فِى اللّه(1)؛ در روز قیامت گروهى در حالى كه نور از صورتشان مىتابد بىحساب وارد بهشت مىشوند. مردم سؤال مىكنند: اینها چه افرادى هستند كه اینگونه بىحساب وارد بهشت مىشوند. جواب داده مىشود: اینها كسانى هستند كه به خاطر خدا همدیگر را دوست داشتند؛ «هولاء المتحابّون فى الله». آنچه انسان را به چنین كمالى مىرساند، مقاومت در برابر انواع متنوع شك و شبههاى است كه شیطان القا مىكند تا بین دو برادر محبت پیدا نشود و چون او با آنها مقابله مىكند به این مقام مىرسد. یكى از راههاى مقابله همین است كه حرف بد و عیبجویى و سخنچینى دیگران را درباره دوست خود نمىپذیرد و از عمق دل او را از این امور مبرا مىشمارد.
1. بحارالانوار، ج 7، ص 195، روایت 64.
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
بِئْسَ الطَّعامُ الْحَرامُ وَ ظُلْمُ الضَّعیفِ أَفْحَشُ الظُّلْمِ، وَ الْفاحِشَةُ كَاِسْمِها، وَ التَّصَبُّرُ عَلَى الْمَكْرُوهِ یَعْصِمْ الْقَلْبِ، وَ إِنْ كانَ الرِّفْقُ خُرْقاً كانَ الْخُرْقُ رِفْقاً و رُبَّما كانَ الدّواءُ داءاً والدّاءُ دواءاً وَ رُبَّما نَصَحَ غَیْرُ النّاصِحِ وَ غَشَّ الْمُسْتَنْصِحُ؛
خوراكى كه از حرام به دست آید، بد خوراكى است و ستم نمودن بر ضعیف، زشتترین ستم است. كار زشت همچون نامش زشت مىباشد و تندادن به ناملایمات قلب را مصون مىسازد. آنجا كه مدارا، سختگیرى به حساب آید، سختگیرى، مداراست. چه بسا كه دارو، درد باشد و درد، دارو و درمان و و چه بسا اندرز دهد آن كه از او انتظار اندرز نیست و آن كه از او اندرز مىخواهند، خیانت كند.
قسمت سوم وصیت امیرالمؤمنین(علیه السلام) به فرزندش امام حسن مجتبى(علیه السلام) جملات كوتاهى است كه به صورت مواعظ كلى ایراد شده است. این سخنان گهربار، هم مصادیقى در زندگى دنیا دارد و هم براى سعادت آخرت مفید مىباشد. اینك به اندازهاى كه خداى متعال توفیق دهد به توضیح این جملات نورانى مىپردازیم كه ان شاء اللّه مورد استفاده واقع شود.
همانگونه كه گذشت نسخههاى این وصیتنامه شریف از نظر كمیت عبارات و تقدیم و تأخیر آنها با هم متفاوت مىباشند؛ لذا جهت پرهیز از اختلاف نسخ، این وصیت را از كتاب شریف بحارالانوار قرائت مىكنیم. با وجود این، عبارت بِئْسَ الطَّعَامُ الْحَرَامُ وظُلْمُ الضَّعِیفِ اَفْحَشُ الظُّلْمِ وَ... در برخى از كتب اصلا نیامده است و در برخى دیگر اختلاف نسخه وجود دارد. حال با عنایت به این نكته به تبیین و تفسیر كلام حضرت(علیه السلام) مىپردازیم.
امام متقیان، على(علیه السلام)، در این قسمت مىفرمایند: بِئْسَ الطَّعَامُ الحَرام؛ حرام، بد طعامى است. این جمله را به دو صورت مىتوان تفسیر كرد:
الف) در اولین بیان مىتوان گفت كه آدمى معمولا ملاكى را براى ارزشیابى امور دنیا و بهرهمندى و یا پرهیز از آنها به كار مىگیرد و بر اساس همان ملاك، امور را ارزیابى مىنماید و تكلیف خود را برابر آنها روشن مىسازد؛ مثلا شاید با خود بگوید هر چه با طبع من سازگار باشد آن خوب است و هر آنچه با طبع من سازگار نیست، بد است. یا این معیار را مدنظر قرار مىدهد كه از هر چه لذت مىبریم، خوب است و از هر آنچه لذت نمىبریم، ناشایست مىباشد و بر اساس همین معیار تمام امور دنیوى خود را منظم سازد.
در منظر على(علیه السلام) هیچ یك از این معیارهاى مادىِ صرف، صحیح نیست؛ بلكه باید معیار معنوى و روحانى را در نظر گرفت. اینگونه نیست كه انسان از هر غذایى كه خوشش آمد، آن غذاى خوبى باشد و از هر غذایى كه خوشش نیامد، بد غذایى باشد. بلكه علاوه بر لذت و الم یا سازگارى و ناسازگارى با طبع باید معیار معنوى را هم در نظر گرفت. غذاى خوب غذایى است كه حلال باشد؛ هرچند كه لذت نداشته باشد و غذاى بد، غذایى است كه حرام باشد؛ هرچند بسیار شیرین و لذیذ باشد. بنابراین تفسیر، باید به ارزشهاى معنوى هم توجه نمود و هرگز نباید تنها به معیارهاى ظاهرى اكتفا نمود. از این رو مىتوان گفت مقصود حضرت(علیه السلام) از بیان این جمله كه مىفرمایند غذاى حرام، بد غذایى است، همانا عنایت به بعد معنوى لذایذ دنیوى است.
ب) تفسیر دیگرى كه براى این كلام مىتوان ارایه كرد این است كه منظور حضرت(علیه السلام)مطلق حرام مىباشد؛ یعنى كلام حضرت به این معنا اشاره دارد كه كارهایى كه ما انجام مىدهیم همگى در ساختار روح ما تأثیر دارند. غذایى كه در این دنیا مىخوریم، در بدن ما اثر مىگذارد؛ و اگر غذا مفید و سالم باشد بدن ما رشد مىكند و سلامت بدن و نیروى بدن تأمین مىشود و اگر غذا مسموم باشد، بدن مریض مىشود و به انواع میكروبها مبتلا مىگردد و احیاناً با مرگ دست به گریبان مىشود. به همین سان، روح انسان هم در اثر اعمال خوب یا
بدى كه در دنیا با آن مواجه مىشویم همین حالات سلامت و مرض یا حیات و موت را دارد. كارهایى كه انجام مىدهیم در واقع غذاهایى است كه ما به روح خود عرضه مىكنیم. همانگونه كه غذاى بد مثل غذاهاى مسموم بدن ما را مریض مىكند، كار حرام و گناه هم غذایى است كه روح ما را مریض مىسازد. این اعمال و رفتار ما است كه روح را متأثر مىگرداند؛ هم چنان كه خوردن غذا در بدن اثر مىگذارد، انجام اعمال و رفتار نیز در روح اثر مىگذارد. طبق این تفسیر، معناى كلام حضرت(علیه السلام) این است كه كه كار حرام، غذاى بد روح انسان است. این تبیین از تبیین نخست، فراگیرتر است و شمول بیشترى دارد.
یكى دیگر از سفارشهاى حضرت على(علیه السلام) پرهیز از ظلم نمودن به افراد ضعیف است: الظُّلْمُ الضَّعیفِ اَفْحَشُ الظُّلم؛ بدترین و زشتترین ظلمها، ظلمكردن به افراد ضعیف است. واضح است كه هر ظملى بد و زشت است. ظلم؛ یعنى «تجاوز از حد» و «رعایت نكردن حق دیگران». وقتى انسان حق دیگران را رعایت نكند، ظلم كرده است و این عمل، خواه آن فرد ضعیف باشد و خواه قوى، بد و زشت است، ولى اگر حق افراد ضعیف را رعایت نكند خیلى زشتتر است. وضعیت فرد ضعیف بهگونهاى است كه باید عواطف ما را بر انگیزاند و ما را به حمایت او وادارد؛ یعنى اقتضاى وضعیت وى ترحم و لطف است. حال اگر به جاى این كه از وى حمایت كنیم و او را مورد مرحمت خود قرار دهیم، به عكس عمل نموده و بر سرش بزنیم، این عمل یك ظلم مضاعف شمرده مىشود؛ چون برخلاف انتظار وجدان و عرف عمل كردهایم. نه تنها كمك نكردهایم، بلكه حقش را تضییع نمودهایم؛ از این رو زشتتر است. در واقع چون این عمل، ظلم مضاعف است، زشتتر شمرده شده است.
علت دیگر براى زشتتر بودن چنین عملى این است كه قوى مىتواند از حقش دفاع كند، اما فرد ضعیف نمىتواند از حق خود دفاع كند. اعمال انسان ظالمانه، در حق فرد ضعیف راحتتر و كاملتر انجام پذیرد؛ از این روى ظلم در حق ضعیف یك عمل ظالمانهتر و بىرحمانهتر شمرده مىشود و به این جهت حقكشى در مورد وى و نادیده گرفتن حق او بسیار زشتتر است.
به هرحال این كلام حضرت به ما هشدار مىدهد كه مبادا وقتى با كسى مواجه مىشویم كه توان و قدرت او كمتر از ما است، هرگونه كه مىتوانیم با او رفتار كنیم. در حالى كه ضعف ضعفا ما را به رفتار ملاطفتآمیز دعوت مىكند، اینگونه نباشد كه نه تنها به آنها كمك نمىكنیم كه حق مسلّم آنها را نیز پایمال نماییم و مبادا در حالى كه آنها قدرت دفاع ندارند بىرحمانهترین اعمال را انجام دهیم، و حقشان را پایمال نماییم.
در ادامه حضرت مىفرماید: الفاحِشَةُ كَاسْمِها. این تعبیر از تعبیرهاى منفردى است كه كمتر كسى مىتواند آن را بر زبان آورد. همانگونه كه مىدانید برخى كارهایى كه ما انجام مىدهیم هم به خوب بودن متصف مىشوند و هم مىتوانند به بد بودن توصیف گردند. بسیارى از كارهایى كه ما انجام مىدهیم اینگونه هستند. به بیانى دقیقتر اعمال و كارهاى ما از نظر قضاوت اخلاقى دوگونه هستند؛ مثلا اعمالى همانند «صحبت كردن»، «غذا خوردن» و «راه رفتن» ممكن است خوب باشند و ممكن است بد باشند. عنوان «صحبتكردن در یك جا مىتواند خوب و عملى شایسته باشد، ولى در جایى دیگر رفتارى زشت و بد خوانده شود. «خندهكردن» ممكن است در یك جا رفتار خوبى باشد در جایى دیگر یك عمل بد تلقى گردد. خود عنوان كار در این اعمال نشان نمىدهد كه این كار زشت است یا زیبا؛ خوب است یا بد. اما در برابر، عنوان برخى اعمال در بد بودن و یا خوب شمردن آنها كافى است و خود عنوان از زشتى یا زیبایى آنها حكایت دارد؛ چه آن كه جز به یك شكل محقق نمىگردند؛ مثلا خود لفظ فحشا یعنى بدى. براى زشت بودن دیگر احتیاج ندارد كه دلیل بیاوریم كه چرا زشت است. صدق فحشا كافى است تا بگوییم این كار عمل بدى است؛ چرا كه فحشا یعنى زشت. فحشا نمىتواند خوب باشد، همانگونه كه احسان نمىتواند بد باشد. براى بدشمردن فحشا نیازمند دلیل و برهان نیستیم.
حضرت (حق جلّ جلاله) در قرآن كریم مىفرماید: وَ لاَ تَقْرَبُواْ الزِّنى إِنَّهُ كانَ فحِشَةً وَ سَآءَ سَبِیلا(1)دلیل این كه نباید به زنا نزدیك شد، فاحشهبودن آن است؛ یعنى كار خیلى زشتى است. پس كلمه فحشا، خود دلالت بر زشتى كار مىكند. عبارت «وَ الْفَاحِشَةُ كَاسْمِهَا»؛ یعنى كارى كه
1. اسرا (17)، 32.
زشت است، از اسمش پیداست كه بد است و دیگر براى بدى آن احتیاج به دلیل ندارد. ظلم هم فاحشه است و زشت؛ نمىتواند ظلم باشد، ولى پسندیده تلقى گردد. وقتى عملى ظلم و زشت شمرده شد توصیف آن به خوبى و زیبایى جا ندارد.
بىتردید آدمى در پى تحریكها و حداقل تمایلاتى اقدام به انجام كارهاى خود مىنماید و آنچه در ایجاد این تحریكها بسیار مؤثر است، دل مىباشد كه توان لازم را جهت انجام اعمالى در اختیار بدن قرار مىدهد و به تعبیرى بدن را به این سو و آن سو مىبرد. حضرت(علیه السلام)در این قسمت، روش كنترل دل و مصونسازى آن را بیان مىفرمایند: وَالتَّصَبُّرَ عَلَى الْمَكْرُوهِ یَعْصِمُ الْقَلْب.
دل انسان طبعاً تمایلات و هواهایى دارد. «هواهاى نفسانى»؛ یعنى آرزوهایى كه در دل پدید مىآیند و در بسیارى از موارد این تمایلات و خواهشها خواستههاى گذرا و ناپسند هستند: إِنَّ النَّفْسَ لاََمّارَةٌ بِالسُّوء(1). وقتى دل خواستهاى دارد، صرف خواهش دل بودن و از دل برآمدن دلیل این نیست كه خواسته خوبى است. در بسیارى از موارد، دل چیزهایى را مىخواهد كه به ضرر انسان است. چنین خواستهها و گرایشهایى به طور طبیعى در دل پدید مىآیند و لیكن مىتوان كارى كرد كه این هوسها در دل پیدا نشوند و یا اگر پیدا شدند شكوفا نشوند و غلبه پیدا نكنند؛ یعنى دل در برابر این خواهشها و گرایشها مىتواند حالت اعتصام پیدا كند. مهم آن است كه كارى بكنیم تا دل حالت اعتصام پیدا نماید و اختیارش در دست خود انسان باشد. مبادا به هر چیزى دلبسته شویم؛ چون رفتار ما در اختیار ما است. وقتى دل به طرف خواستهاى برود اندامهاى بدن هم به آن طرف حركت مىكنند. وقتى دل چیزى را بخواهد چشم، گوش و... هم به دنبال آن مىروند و تمام بدن براى رسیدن به آن، به همان سمت حركت مىكند:
زدست دیده و دل هر دو فریاد *** كه هر چه دیده بیند دل كند یاد
1. یوسف (12)، 53.
اگر ما توانستیم دل خود را كنترل كنیم تمام مشكلات ما به صورت بنیادین و ریشهاى حل مىشود. ولى چه باید كرد كه دل تحت كنترل در آید؟ مهار گسیخته نشود، به هر سوى كه خواست نرود و علاقهمند و شیفته هر چیزى نگردد؟ راه به دست گرفتن كنترل و اختیار دل آن است كه با تمرین، در جهتى مقابل جهت تمایلاتش سوق داده شود. طبعاً آن جهت مخالف، خوشایند دل ما نیست و به آن تن نمىدهد؛ لذا باید با تمرین آن را رام سازیم:
بسازم خنجرى نیشش زفولاد *** زنم بر دیده تا دل گردد آزاد
دل مىخواهد به نامحرم نگاه كند. اگر بخواهیم دل خود را نگاه داریم و اختیار آن را در دست بگیریم، باید چشم را كنترل كنیم و او را از دیدن هرچه نارواست، منع سازیم. بایستى با تمرین و به تدریج، تمایل و خواستههاى ناخوشایند دل را از آن سلب كنیم و با صبر و تأمل، دورى از این حالت را بر دل هموار سازیم. به بیان دیگر اگر بخواهیم اختیار دل را به دست بگیریم باید با تمرین و صبر و تأمل او را بر ترك این حالت عادت دهیم؛ یعنى با ریاضت، دل را به چشمپوشى از نامحرم كه ناخوشایند اوست تربیت نماییم. «ریاضت» در لغت به معناى «ورزش» است و تعبیر دیگر آن همان تمرین مىباشد. پس اگر مىخواهیم اختیار دل را در دست بگیریم باید با تمرین و ورزش، كارهاى سخت و خلاف میل و ناخوشایند وى را به او تحمیل كنیم و از این طریق وى را تربیت نماییم. همان طور كه آدمى وقتى مىخواهد به مقام پهلوانى برسد باید یك سرى كارهاى بدنى سخت را تمرین كند؛ مثلا وزنههاى سبك و سنگین را بلند نماید و حركات مشقتآورى انجام بدهد، در امور معنوى هم اگر مىخواهد بر تمایلات دل و خواهشهاى نفس مسلط گشته و اختیار دل را در دست بگیرد، باید در این جهت هم ورزش و تمرین كند. تمرین او در این میدان ورزشى، این است كه دل را به صبر و خویشتندارى عادت دهد و با تمرین و ورزش آن را به ترك آنچه مىخواهد، عادت دهد تا پهلوان میدان مبارزه معنوى گردد.
«تصبر» یعنى صبر را بر خود تحمیل نمودن؛ به عبارت دیگر تفعل و تكلف؛ یعنى به زحمت چیزى را پذیرفتن. صبر كردن كار آسانى نیست؛ بلكه زحمت و تلاش بسیار لازم است تا خود را به صبر وادار نماییم؛ مثلا اگر بخواهیم به حرام نگاه نكنیم، باید تمرین نماییم
و به بعضى چیزهایى كه حلال هم هست نگاه نكنیم. آدمى به طور طبیعى به این طرف و آن طرف نگاه مىكند و لذا اگر بخواهد خودش را كنترل كند خیلى دشوار است؛ چهبسا مثل این باشد كه خود را زندانى كند. اگر بخواهیم به حرام مبتلا نشویم، باید نگاه حلال خود را كنترل كنیم و كاملا بر خود مسلط باشیم؛ مثلا به عنوان یك تمرین بعد از نماز چند دقیقه نگاهت را پایین نگهدار و تعقیبات و تسبیحات را بخوان و دعا كن! با تمرین صبورى و بردبارى است كه انسان مىتواند قدرت پیدا كرده، بر خودش كنترل داشته باشد و اختیار دل خود را به دست گیرد. دل آدمى مثل اسب مهار گسیختهاى است و به هر طرف كه بخواهد مىرود و به هیچ روش و وسیلهاى نمىتوان افسارش را به دست آورد مگر از طریق صبر؛ یعنى اگر مىخواهید قلبتان مهار شود و افسارش در اختیارتان بیاید باید بر چیزهاى ناخوشایند صبر كنید و این صبر را بر خود تحمیل نمایید. باید تمرین كنید و ریاضت بكشید و خواستههاى دل خود را محدود كنید و بر آنچه ناخوشایند شماست، صبر نمایید.
افزون بر این ناملایمات طبیعى و عادى كه مقتضاى زندگى دنیوى است، آدمى باید در برابر سختىهایى هم كه دیگران ایجاد مىكنند تحمل داشته باشد. گاهى از برخى افراد حركاتى سر مىزند كه آدمى باید آنها را تحمل كند و به اصطلاح به روى خودش نیاورد. به خصوص اگر چنین اعمالى از یك فرد مؤمن سر بزند كه تحملنكردن آن مىتواند باعث خجالتزدگى وى شود. در اینجا با صبرنمودن بایستى آبرو و حیثیت وى را محفوظ نگه داشت. گاهى تحمل عملكرد دیگران ثوابى فزونتر از سالها عبادت را در پى دارد و در تكامل روحى و معنوى انسان مؤثرتر مىباشد. به هرحال صبر كردن بر چیزهاى ناخوشایند و به روى خود نیاوردن و تحملكردن ناگوارىها و هموار نمودن آنها بر خود باعث مىشود كه انسان كمكم اختیار دلش را به دست بگیرد و بر خواهشهاى دل خود كنترل داشته باشد تا دل بوالهوس نشود.
و إِنْ كانَ الرِّفقْ خُرْقاً كانَ الْخُرْقُ رِفْقا. در ادامه، گویا حضرت(علیه السلام) به شكل فشرده و به صورت ساده به یك بحث مهم در فلسفه اخلاق اشاره مىفرمایند: آیا اخلاق نسبى است یا مطلق؟ مىدانید كه یكى از مسایل مهم در فلسفه اخلاق این است كه آیا اخلاق مطلق است یا نسبى؟ یعنى وقتى مىگوییم فلان چیز خوب است آیا همیشه و در همه جا و براى همه كس خوب
است یا خوب بودن آن نسبى است و در برخى مكانها و زمانها و براى بعضى افراد خوب است و در برخى مكانها و زمانها و براى برخى افراد دیگر خوب نیست. البته در نسبى بودن هم اتفاق نظر كامل نیست؛ بلكه در نسبىبودن اخلاق هم مذاهب و گرایشهاى متفاوت وجود دارد. بعضى مىگویند مقصود از نسبى بودن، آن است كه همه چیز از نظر خوب و بدبودن تابع مكان، زمان و شرایط است و هیچ خوب و بد مطلقى نداریم. چیزى در نزد عدهاى خوب و پسندیده است، در حالى كه افراد دیگر همان را بد مىدانند و نمىپسندند. كسانى كه آن را خوب مىدانند، براى آنها خوب است و كسانى كه آن را بد مىدانند، براى آنها بد است؛ یعنى هیچ معیارى براى تشخیص خوب و بد وجود ندارد. گروه دیگرى مىگویند یك معیار مطلق وجود دارد. البته آنهایى كه مىگویند این معیار مطلق است، در برخى موارد دچار مشكل مىشوند؛ مثلا طبق این نظریه اگر «راست گفتن» خوب است باید در تمام حالات، مكانها و زمانها خوب باشد، در حالى كه مىگویند اگر به واسطه دروغ گفتن جان مؤمنى از دست ظالمى نجات پیدا مىكند، باید «راست گفتن» را كنار گذارد و دروغ گفت. از نظر اسلام در این جا باید دروغ گفت و جان یك نفر را از دست ظالم نجات داد. همین موارد استثنایى باعث مىشود كه عدهاى گمان كنند اخلاق اسلامى یك اخلاق نسبى است؛ یعنى دروغ گاهى خوب است و گاهى بد. راست گفتن نیز گاهى خوب است و گاهى بد؛ در حالى كه هرگز چنین نیست. البته توجیه دقیق علمى این بحثها باید در جاى دیگرى انجام پذیرد و بیشتر مورد مداقه قرار گیرد و در این مقام به توضیح اجمالى اكتفا مىكنیم.
در تبیین اینگونه اعمال باید گفت: خوب یا بدبودن اعمال تابع یك سرى معیارهاى كلىتر است؛ مثلا خوب یا بدبودن «راست گفتن» یا «دروغ گفتن» تابع مصالح و مفاسدى است كه بر آنها مترتب مىگردد. اینگونه نیست كه «راست گفتن» همیشه و در همه جا به طور مطلق واجب و پسندیده باشد و یا دروغ گفتن به طور مطلق در همه جا حرام و بد باشد؛ بلكه شرایط و قیودى وجود دارد كه با آن قیود و شرایط، چیزى خوب یا بد شمرده مىشود. بعضى از فلاسفه بزرگ اخلاق كه این گرایش را داشتند گمان مىكردند وقتى كه مىگوییم چیزى خوب است، دیگر هیچ استثنا ندارد؛ از جمله وقتى مىگوییم رفق، مدارا و ملایمت خوب است و یا
وقتى در روایات زیادى مدارا كردن و با ملایمت رفتار نمودن مورد تحسین و تمجید واقع مىشود، این توهم پیش مىآید كه این سخن هیچ استثنا ندارد و همیشه و در تمام حالات انسان باید خیلى با ملایمت رفتار كند و ذرهاى خشونت به خرج ندهد. یا وقتى از حلم و بردبارى به خوبى یاد مىشود و در آیات و روایات زیادى مورد ترغیب قرار مىگیرد، تصور مىكنند كه اصلا غضب كردن كار غلطى است و هرگز نباید كسى غضب كند. در صورتى كه این قواعد موارد استثنا دارد. درست است كه موارد استثنا خیلى محدود است، ولى باید توجه داشت كه چنین موارد خلاف قاعدهاى، هر چند اندك، وجود دارد. به عنوان نمونه در سیره عملى امیرالمؤمنین(علیه السلام) و یا در نامههایى كه به ولات و مسؤولان حكومت نوشتهاند مشاهده مىكنیم كه تعبیرات خیلى تند و خشن در حق متخلفان به كار گرفتهاند و مسؤول متخلّف را سخت و تند مورد عتاب قرار دادهاند. در این جا حلم على(علیه السلام) كجار رفته است؟ چرا خیلى با نرمى و آرامى با آنها صحبت نكرده، نفرمودهاند: فرزندانم، پسرانم، عزیزانم! این كار را نكنید. عزیزانم! خواهش مىكنم بیت المال، حقوق مردم و ضعفا را رعایت كنید و...؟! باید توجه داشت كه در موارد متفاوت، كیفیت رفتار فرق مىكند. در حالى كه باید در معاشرت با دیگران با نرمى و ملایمت برخورد شود، ولى نسبت به افراد متخلف برخورد خشن و حاد لازم و شایسته است. وقتى با كسى به نرمى برخورد مىشود در واقع به او فرصت داده مىشود تا فكر كند و به آنچه مقتضاى عقل است عمل نماید و به اشتباه خود پى ببرد و در مقام دفاع از كارهاى خود با برهان عقلى دفاع كند و طبعاً وقتى به كسى با تندى و خشونت و برخورد خشن بگویند: تو بد كردى، نفهمیدى و...، علاوه بر این كه خلاف ادب و اخلاق رفتار نمودهاند فرصت یك فكر صحیح و عملكرد مطلوب را از وى سلب كردهاند. براى این كه چنین وضعى پیش نیاید باید با نرمى صحبت نمود تا تعاملى عاقلانه بین افراد در اجتماع برقرار گردد. اینگونه رفتارنمودن در همه جا درست نیست. وقتى پاى مصالح جامعه در میان است و یا كسى نسبت به جامعه اسلامى و بیتالمال خیانت مىكند و اموال مسلمین را حیف و میل مىنماید و... دیگر نباید با نرمى و آرامى با او صحبت كرد. در چنین موقعیتهایى اگر نرمى نشان دهیم، او تجرّى مىنماید و به كارش ادامه مىدهد. اگر با كسى كه میلیاردها ریال از بیت المال اختلاس
كرده است با آرامى رفتار كنیم و او را به توبه دعوت كنیم و بگوییم: عزیز من! این كارها را نكن كه عاقبتش خوب نیست و...! او هم مىگوید: چشم! اما وقتى رها مىشود، خودش را از انظار پنهان مىپندارد و همان كارها را ادامه مىدهد و حتى به خلافكارىهاى بزرگتر و بیشتر دست مىزند. به یقین این نرمى، عطوفت و ملاطفت بى مورد است؛ چون اینگونه برخوردهاى ملایمتآمیز و همراه عطوفت با برخى متخلفان هیچ نتیجهاى ندارد، جز این كه او را به عملكرد زشت خود تشویق مىكند؛ پس در برخى مواقع باید خشونت به خرج داد.
امیرالمؤمنین على(علیه السلام) در اینجا مىفرمایند: وَإن كَانَ الرِّفْقُ خُرْقاً، كَانَ الخُرْقُ رِفْقا؛ گاهى اوقات تندى و خشونت، اثر رفق و ملایمت را در پى دارد؛ یعنى آن نتیجهاى كه از رفق انتظار مىرود از ضدش، یعنى تندى، پدید مىآید. در چنین جایى باید به شیوه وارونه عمل كنید؛ چراكه تندى و خشونت، همان نرمى است؛ یعنى آنچه باید به عنوان ملاطفت و ملایمت انجام دهید همان تندى است و برعكس. پس نباید تصور كرد كه این تعریف و تمجیدهایى كه از نرمى، ملایمت، تواضع و تحمل حرف دیگران و... مىشود هیچ استثنا ندارد؛ بلكه گاهى اوقات باید غضب و تندى نمود تا به مطلب رسید.
نمونه دیگرى از این بیان، روایتى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مىباشد كه مىفرماید: با چهره گرفته و اخم با اهل منكر برخورد كنید و به این وسیله به خدا تقرب جویید.(1) در روایت دیگرى على(علیه السلام) مىفرماید: مَنْ تَرَكَ اِنْكارَ المُنْكَرِ بِقَلْبِهِ وَ یَدِهِ ولِسانِهِ فَهُوَ مَیّتٌ، بَیْنَ الاَحْیَاء(2)؛ انسانى كه با عمل نمىتواند جلوى منكر را بگیرد، باید برخوردش، رنگ رخسارهاش، حالات رفتارىاش بهگونهاى باشد كه از راه قیافه به آن طرف بفهماند كه از كارش ناراضى است و این كار او زشت است. اینگونه نباشد كه به طور كلى با همه با صلح و نرمى رفتار نماید؛ یعنى با دوست و دشمن، عاصى و مطیع و... با نرمى، مهربانى و فروتنى رفتار كند؛ بلكه گاه باید تندى نمود.
البته این سخن نباید دستآویزى قرار بگیرد براى این كه هر كسى اخلاق تند خود را به كمك این سخنان توجیه نماید. باید در بعضى جاها تندى نمود؛ ولى این موارد را باید با كمال دقت، فكر آسوده و دور از حب و بغض تشخیص داد. مقصود این است كه بدانیم غضب هم در زندگى جایى دارد و اینگونه نیست كه تندى و غضب در زندگى آدمى هیچجایى نداشته باشد.
1. كنزالعمّال، خ 5518 و خ 5586.
2. تهذیب، ج 6، ص 181.
با این سخن، موقعیت بعضى از آیات قرآن، روایات و یا بعضى از رفتارهاى امیرالمؤمنین على(علیه السلام) و فرمودههاى آن حضرت و دیگر ائمه(علیهم السلام) روشن مىگردد كه بر چه مبنایى در یكجا دستور دادهاند كه با رفق برخورد كنید؛ ولى در جایى دیگر تازیانه را بلند مىكنند و بر سر فرد خطاكار مىزنند و یا با تندى مىفرمایند: ثَكَلَتْكَ اُمُّكَ اَتَدْرى مَاالاِْسْتِغْفار(1)؛ مادرت به عزایت بنشیند! واى بر تو! ... . شخص حكیم كه به دقایق كارها آگاه است مىداند كجا باید نرمى به خرج داده و كجا باید تندى نماید. بنابراین اگر بزرگان و اشخاص فهیم گاهى به رفتارهاى تند و خشن روى مىآورند، رفتارى بىجا و خلاف اخلاق نیست؛ چراكه اگر ملایمت نتیجه عكس دهد؛ شما هم باید به عكس برخورد كنید و به جاى ملایمت، تندى و درشتى نمایید: وَربَّ كانَ الدَّاءُ دَوَاء؛ چه بسا دردهایى كه درمانبخش هستند و یا بر عكس چیزى را كه انسان به عنوان درمان استفاده مىكند، باعث مرض وى مىشود؛ مثلا مصرف مستمر و همیشگى غذایى كه براى بدن مفید و مایه سلامت و حیات است، باعث مرض مىگردد. در رفتارهاى انسان نیز همین قاعده جارى است، هر چیز جاى خود را دارد كه اگر در غیر جاى خودش به كار برود، نتیجه عكس مىبخشد.
مطلب دیگرى كه حضرت به آن تذكر دادهاند این است كه اگر شما كسى را به عنوان فردى خیرخواه نمىشناسید و نمىدانید خیرخواه شماست یا نه، یا حتى مىدانید با شما كدورتى دارد، نباید فكر كنید هر چه مىگوید به ضرر شماست. ممكن است همان شخصى كه خیرخواه شما نیست، نصیحتى بكند كه به نفع شما باشد. بنابراین در حرف هر كسى، درست دقت كنید كه حرف درستى است یا نه؟ اگر دیدید حرف خوب و درستى است، بپذیرید هرچند گوینده دشمن شما باشد. از طرف دیگر انسان گاهى به افرادى اعتماد مىكند چون معصوم نیستند، ممكن است گاهى طبق هواى نفس خود حرف بزنند؛ از این رو پیروى از آن سخن باعث گمراهى شما گردد. به صرف این كه به كسى اعتماد دارید و او را خیرخواه خود مىدانید، نباید تمام حرفهاى او را درست بشمارید و پیروى نمایید. علاوه بر این كه گاهى على رغم نیت پاك، اشتباه مىكند.
1. نهجالبلاغه، قصارالحكم، ش 417.
پس نباید آنقدر به اشخاص بدبین باشیم كه هیچ حرفى را حرف حسابى ندانیم؛ چرا كه حتى دشمن ما هم گاهى حرف خوبى مىزند كه به نفع ماست. از طرف دیگر اگر به كسى اعتماد داریم، نباید آن قدر اعتماد كنیم كه هیچ احتمال خطا در وى ندهیم و همه سخنان وى را به حال خود سودمند و نافع بدانیم. خلاصه این كه هم احتمال صحت و خیرخواهى را در مورد دشمن بعید نشمارید و هم احتمال اشتباه و خیانت را از دوست مورد اعتماد دور ندانید.
رُبَّما نَصَحَ غَیْرُ النّاصِحِ وَ غَشَّ المُسْتَنْصِح؛ چه بسا آدمى كه نصیحتگر ما نیست چنان خیرخواهانه ما را نصیحت كند كه ناصحان دلسوز اینگونه نصیحت نمىكنند و از آن طرف چه بسا دوست خیرخواه و دلسوزى كه سخنى را به عنوان نصیحت و دلسوزى مىگوید، اما در واقع قصد فریب ما را دارد؛ چرا كه معصوم نیست و ممكن است محكوم هواى نفس خود واقع شود. مبادا با غلبه سوء ظن نصیحتها و خیرخواهىها را از دست بدهیم و مبادا با حسن ظن غالب، گرفتار بدخواهىهاى افراد شویم!!
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
اِیّاكَ وَالاِْتِّكالَ عَلَى الْمُنى فَاِنَّها بَضائِعُ النُّوكى وَ مَطَلٌ عَنِ الْاخِرَةِ وَ الدُّنْیا؛
از تكیه نمودن بر آرزوها بپرهیزید كه همانا سرمایه احمقان است و مانع خیر آخرت و دنیا مىباشد.
همانگونه كه گذشت این قسمت از وصیتنامه مولا امیر مؤمنان(علیه السلام) به فرزندشان امام حسن مجتبى(علیه السلام) به صورت كلمات قصار و نصایح كلى كه بدون توضیح و تفسیر مىباشند، بیان گردیده است. حضرت(علیه السلام) در این فراز مىفرمایند: اِیَّاكَ وَالاِْتِّكَالَ عَلَى الْمُنى فَاِنَّها بَضائِعُ النُّوكى؛ مبادا بر آرزوها اعتماد كنید كه آرزوها مالالتجاره احمقان و نابخردان است. نوكى، جمع «نوك» به معناى احمق و نابخرد مىباشد. باید بررسى كنیم كه منظور حضرت(علیه السلام) از این عبارت چیست؟ معناى الفاظ این كلام خیلى شبیه به هم ولى موارد استعمال آنها مختلف است؛ از این روى برخى افراد در تفسیر و فهم معناى آن دچار اشتباه مىشوند. به طور كلى گاهى برداشتهاى نادرستى در مورد الفاظ عام و مطلق وارد شده در روایات و آیات رخ مىدهد؛ چرا كه قیدها به صورت ضمنى، خفىّ یا لُبّى و تخصیصها و تقییدها به صورت منفصل بیان مىشوند. و لذا كسانى كه توجهى به این امور ندارند دست به برداشتهاى نادرستى مىزنند. به همین جهت است كه براى فهم آیات و روایات، انس با روایات، آیات و مبانى معارف اسلامى ضرورت دارد. اگر چه همه آیات و روایات نور هستند و انسان باید از آنها استفاده كند، ولى باید توجه داشته باشیم كه پىبردن به معانى دقیق بعضى از آیات و
روایات احتیاج به ممارست و دقت فراوان دارد كه این عبارت شریف از آن جمله است. خود ما نیز گاهى الفاظى را كه از نظر مفهومى به هم نزدیك هستند به كار مىبریم؛ ولى توجه به جایگاه استعمال آنها نداریم و چهبسا در تشخیص مصداق آنها و احكامشان اشتباه مىكنیم؛ از جمله این واژهها دو لفظ «امید» و «رجا» است و دیگرى واژههاى «اُمنیه» و «تمنى» و «آرزو» و یكى هم واژه «اَمَلَ» است كه گاهى به معناى «امید» استعمال مىشود و گاهى به معناى «آرزو». از این رو در تفسیر یك سخن بایستى حدود معنایى الفاظ، جایگاه به كارگیرى آنها و مخصصها و مقیدهایى را كه در ادامه به كلام ملحق مىگردند، مورد توجه كامل قرار داد.
حضرت در این وصیت ما را از آرزوهاى طولانى برحذر مىدارند. نظیر این سخن در روایات متعددى وارد شده است؛ به عنوان نمونه حضرت على(علیه السلام) در نهج البلاغه مىفرمایند: اِنّما اَخافُ عَلَیْكُمْ اِثْنَتانِ: اتّباعُ الهَوى وَ طُولُ الأَمَل(1)؛ من بیش از هر چیزى براى شما از دو چیز هراس دارم: یكى پیروى از هواى نفس و دیگرى آرزوهاى طولانى. یعنى حضرت على(علیه السلام) دو خطر را براى مردم تهدیدكنندهتر از هر چیز دیگر تشخیص مىدهند: یكى به دنبال خواهش دل و تمناى نفس رفتن و از خواسته دل پیروى كردن و دیگرى آرزوهاى دراز داشتن. پس آرزوى دراز داشتن نه تنها یك خطر عادى، بلكه خطرى تهدیدكننده و جدّى است؛ بهگونهاى كه امیرالمؤمنین على(علیه السلام) آن را خطرناكترین خطرها مىدانند و مىفرمایند: من بیش از هر چیز از آرزوى زیاد و طولانى براى شما مىترسم. از همین رو به فرزندشان سفارش مىكنند: ایّاكَ وَالاِْتِّكَالَ عَلَى المُنى؛ زنهار كه بر آرزوها اعتماد كنى!
با توجه به این سفارشها كه ما را به پرهیز از آرزوهاى طولانى فرا مىخواند، چگونه مىتوان مباحث عمده روانشناختى و بهداشت روانى كه ما را به آرزو و امید ترغیب مىكند، توجیه نمود؟! روانشناسان با اصرار و پافشارى فراوان ما را به امیدواربودن و آرزوهاى بلند داشتن و اهداف بلند در سر پروراندن، سفارش مىكنند و آن را نشانه زندگى ایدهآل و سلامت روان مىشمارند. حال این سفارش حضرت(علیه السلام) چگونه با مباحث مطرحشده در روانشناسى و بهداشت روان، تعادل و توازن برقرار مىكنند. این در حالى است كه در نظر ابتدایى حتى بین
1. نهجالبلاغه، خطبه 28.
روایات نقل شده از ائمه نیز تنافى به چشم مىخورد؛ چراكه برخى ما را به امیدوار بودن سفارش مىكنند و یأس و نومیدى را مذمت مىنمایند، ولى همین روایت ما را از آرزو داشتن برحذر مىدارد. حال باید بررسى كرد آیا واقعاً آرزوى بلند و درازمدت داشتن عیب است و عملى ناشایست محسوب مىگردد؟ مثلا اگر آدم براى 30 سال آینده اهدافى را ترسیم كند و براى نیل به آنها از هم اكنون تلاش كند تا طى 30 سال آینده به آنها برسد، عمل نابجا و آرزوى خام را دنبال مىكند؟ به راستى سرّ مذمت از آرزوهاى دراز چیست؟ وقتى حضرت(علیه السلام) ما را از اعتماد بر آرزوهاى طولانى نهى مىفرمایند، مقصود چیست؟
براى این كه این بحث به طور كامل روشن شود، باید به چند مطلب توجه كنیم:
ابتدا باید بدانیم كه منظور از آرزو داشتن این است كه آدمى مطلوبى داشته باشد كه هنوز به آن نرسیده است و چیزى را دوست مىدارد كه در آینده تحقق پیدا مىكند. آرزو و خواهش، امر مطلوب و پسندیدهاى است كه در دسترس نیست و ساده و راحت هم به دست نمىآید؛ بلكه باید براى تحصیل آن زحمت كشید و مقدماتى را فراهم كرد و برنامه ریزى نمود و چه بسا باید سالیان دراز تلاش نمود تا به آن رسید. این مفهوم آرزو است، اما متعلق آرزو چیست؟ اشیا و امور مختلفى، اعم از دنیوى و اخروى، مىتوانند متعلق آرزو باشند؛ از یك امر دنیوى محض كه فقط براى لذت بردن آن را آرزو مىكنند تا یك مطلوب اخروى محض مىتواند متعلق آرزو باشد. اگر آرزو مربوط به دنیا و رسیدن به لذت دنیوى و بهرهمند شدن از لذایذ مادّى باشد، خود دو حالت پیدا مىكند: گاه آرزوى چیز حرامى را در سر دارد؛ مثلا آرزو دارد به مال، ثروت و مقامى برسد كه شرعاً برایش جایز نیست؛ به طور مثال، آرزو مىكند مال حرامى را به چنگ آورد. حكم این قسم كاملا روشن است و نیازى به بحث ندارد. حالت دوم آن است كه چیزى را آرزو نماید كه از نظر شرعى اشكال ندارد؛ مثلا آرزو دارد كه از راه حلال و مشروع به منزل وسیع، ماشین آخرین مدل، ثروت انبوه، باغ زیبا، یا كاخى مجلل و... برسد. واضح است كه چنین مطلوبى فى حد نفسه حرام نیست، اما آنچه ملاك قضات مىباشد، این است كه به دنبال این آرزوها تا چه اندازه نیرو، زحمت، تلاش و فعالیت فردى و اجتماعى هزینه مىشود؟ به یقین چنین آرزوهاى بلند مادّى كه صرفاً براى لذت دنیوى است كه تمام
فكر و همت فرد را مصروف خود مىگرداند، از نظر اخلاق اسلامى نه تنها ممدوح نیست، بلكه مذموم مىباشد. كسانى كه به دنبال این آرزوهاى دور و دراز دنیوى مىروند خواه و ناخواه از وظایف اسلامى و تحصیل كمالات اخلاقى باز مىمانند؛ چرا كه باید سالها زحمت بكشند تا به آن برسند. كارگر سادهاى را فرض كنید كه الآن هیچ سرمایهاى ندارد و آرزو دارد به ثروتى كلان برسد. وى باید با دست خالى و در كنار رعایت احكام اخلاقى و شرعى براى رسیدن به چنین هدفى شبانه روز تلاش نماید، خواب و بیدارىاش را صرف این آرزو كند و راحت و آسایش خود را بر سر این آرزو بگذارد تا تدریجاً موفق شود. بىتردید در این صورت دیگر نیرویى براى او باقى نمىماند تا بخواهد صرف تحصیل علم، تقوا، عبادت، خدمت به اجتماع و كمك به زیردستان و... نماید. دنبال چنین آرزویى رفتن عملا انسان را از بسیارى وظایف واجب باز مىدارد، هرچند خودش توجه نداشته باشد. به همین سبب، داشتن چنین آرزوهاى دنیوى بلندپروازانهاى مذموم است. اما اگر همین پول و مقام را براى اهداف اخروى بخواهد؛ مثلا بخواهد به قصد خدمت به مردم و اصلاح جامعه و تبلیغ اسلام به یك مقام بلند دنیوى همانند ریاست جمهورى، نخست وزیرى و... برسد، در این صورت هر مقدار كه نیرو صرف كند ارزش دارد. به سخن دیگر به همان میزان كه هدف او ارزنده و نیتش از شایبههاى بوالهوسانه و دنیاپرستانه دور است، ارزش دارد كه براى آن تلاش كند. اگر براى انجام وظیفه مىخواهد به چنین مقامى برسد نه تنها عیبى ندارد، بلكه بسیار ممدوح و پسندیده مىباشد.
اما باید توجه داشت كه طلب دنیایى كه در مسیر آخرت باشد چند شرط دارد: شرط اول آن است كه امكان حصول آن آرزو را بررسى كند و ببیند آیا آنچه آرزوى آن را دارد و مىخواهد به آن برسد با شرایط موجود و امكانات فعلى قابل دستیابى هست یا نه؟ چه قدر احتمال دارد كه به این هدف و آرزو برسد؟ باید احتمال رسیدن به آن بسیار قوى باشد. پس اولا باید حساب كنیم و ببینیم احتمال حصول آن چه اندازه است. شرط دیگر آن است كه حساب كنیم چه اندازه این آرزو ارزش دارد؛ یعنى اگر به این آرزو و هدف رسید چه اندازه مىتواند از این هدف به نفع آخرت و به نفع خدمت به اسلام و جامعه اسلامى استفاده كند؟ با شناختى كه از خود و از شرایط اجتماعى دارد چه اندازه خواهد توانست از این آرزو براى
خدمت به اسلام استفاده كند؟ باید ابتدا این دو شناخت را به دست بیاورد و سپس حاصل ضرب مقدار احتمال در مقدار محتمل را محاسبه كند و اگر نتیجه این ارزیابى مثبت بود، آن گاه در پى تحصیل آن برآید. به یقین باید میزان احتمال و محتمل هر دو بالا باشند تا تلاش براى تحصیل آن آرزو نابخردانه تلقى نگردد ومذموم شمرده نشود. اگر بعد از ده سال یقیناً به این آرزو مىرسد، اما بعد از رسیدن تنها یك درصد ممكن است مورد استفاده واقع شود، در این جا با این كه احتمال قوى است، اما چون محتمل ضعیف است، باید این آرزو را رها كرد. گاه بر عكس، احتمال ضعیف است ولى محتمل قوى است؛ یعنى احتمال رسیدن به آرزو خیلى ضعیف است، ولى اگر به دست آید حتماً ارزشمند بوده، از آن استفاده مىشود؛ در این صورت نیز عمر، ثروت و... را براى تحصیل آن نباید هزینه كرد. اگر آرزویى این دو شرط را داشته باشد، قابلیت و ارزش دنبال نمودن را دارد؛ ولى اگر هر یك از احتمال و محتمل قوى نباشد، ارزش آن را ندارد كه آدمى هستى خود را به پاى آن بگذارد. مقصود از ارزشمندى آرزو نیز این است كه بتوانیم از آن در راستاى ارزشهاى خدایى و اهداف پاك خود استفاده كنیم: مثلا براى آخرت خود از آن استفاده نماییم.
اما باید توجه داشت كه براى اقدام به یك كار، محاسبه میزان تحقق احتمال و محتمل كافى نیست؛ بلكه باید محاسبه دیگرى هم انجام گیرد و آن، بررسى ارزش كارهاى میسور است. با این بررسى ما مىتوانیم از بین كارها و آرزوهایى كه براى ما محتمل است آنچه را كه ارزش بیشترى دارد، انتخاب كنیم. ممكن است كارهاى دیگرى هم وجود داشته باشد كه آنها نیز ارزش بالایى دارند؛ لذا باید مقایسه كنیم كه ارزش این آرزوى خاص بیشتر است یا ارزش آرزوها و كارهاى دیگر.
پس سه نوع محاسبه باید انجام بگیرد: اول، محاسبه میزان تحقق این آرزو و این كه چه قدر احتمال دارد به این آرزو برسیم. دوم، برآورد میزان ارزش آن آرزو؛ یعنى برآورد نماییم در صورت نیل به آرزو، چه اندازه براى آخرت و خدمت به خلق خدا و... مىتوانیم از آن استفاده كنیم. سوم، بررسى آرزوها و كارهاى دیگرى كه در كنار این آرزو مىتوانند در راه خدمت و رسیدن به پاداش اخروى مؤثر باشند؛ یعنى تحقیق كنیم كه آیا آرزویى از این ارزشمندتر هم
وجود دارد یا نه؟ اگر آرزویى از این ارزشمندتر نبود، آن گاه این عمل بر ما متعین مىشود و باید این كار را انجام بدهیم. اگر احتمالش بالاست و محتمل هم قوى است و چیزى بهتر از این میسر نیست، حتماً باید آن آرزو را دنبال كنیم. چنین آرزویى را در سر داشتن هرگز بد نیست؛ مثلا اگر آدمى آرزو داشته باشد كه به یك ابزار دنیوى برترى دست پیدا كند كه با آن به خدا، خلق خدا و دین خدا خدمت نماید، چنین آرزویى هیچ عیبى ندارد؛ بلكه شایسته است و مدح هم شده است. اما اگر احتمال تحقق آن آرزو خیلى ضعیف باشد و محتمل هم چندان ارزشى نداشته باشد، دنبال چنین آرزویى رفتن، یك خیالپردازى بیش نیست و حیف از عمرى كه براى آن صرف گردد.
در تطبیق این مطالب بر یك نمونه خارجى ملموس مىتوان این واقعیت را در نظر آورد كه معمولا عده معینى از جمعیت 100 میلیون نفرى یك كشور، آرزوى رئیس جمهور شدن را در دل دارند؛ مثلا حدود ده میلیون نفر چنین آرزویى دارند. طبیعتاً احتمال رسیدن به این آرزو احتمال یك در ده میلیون است كه احتمال بسیار ضعیفى است؛ ولى اگر چه احتمال ضعیف است محتمل قوى است؛ یعنى اگر واقعاً كسى رئیس جمهور بشود به مقام ارزندهاى جهت خدمت به اسلام و مسلمین دست یافته و میدان وسیعى جهت خدمت به دست آورده است. حال نوبت به محاسبه شرطِ سوم مىرسد كه باید بررسى كند آیا كارى كه ارزشش از این بیشتر است وجود دارد یا نه؟ باید كارى كه از نظر احتمال و محتمل ارزش، بالاتر یا حداقل به میزان ارزش همین كار وجود نداشته باشد.
نتیجه بحث این شد كه انسان براى آرزوكردن و دنبال آرزورفتن ابتدا باید ببیند آن چیزى را كه آرزو مىكند و متعلق آرزویش اوست آیا یك مطلوب صرفاً دنیوى است یا براى آخرت هم مىتواند مفید باشد؟ اگر صرفاً دنیوى است، آیا صرف نیرو براى چنین چیزى از دیدگاه الهى و اسلامى ارزش دارد و یا صرفاً براى لذت دنیا باید زحمات طولانى را تحمل كند؟ اگر صرفاً دنیوى است، به دنبال آن رفتن كار نابخردانهاى است؛ اما اگر ارزش معنوى دارد، باید آن سه محاسبه را انجام دهد تا تكلیفش را بفهمد كه آیا چنین آرزویى خوب است و باید به دنبال آن برود یا خیر؟
مطلب دیگرى كه بیان آن ضرورت دارد، تفاوت همت و توان اشخاص است. از آنجا كه اشخاص از لحاظ میزان همّت و حتى اصل همّت داشتن و نداشتن متفاوتند، باید آرزوى خود را با میزان همت خویش همآهنگ سازند؛ چرا كه آرزوهاى بلند داشتن و دنبال آنها رفتن همّت بلند مىطلبد. فرض كنید اگر یك فرد عادى بخواهد نماینده مجلس بشود باید به طور جدى تلاش كند و در این راستا قدم بردارد تا روزى به این مقام برسد. البته داشتن چنین آرزوى ایدهآلى از یك فرد عادى، كاشف از این است كه وى فرد دونهمتى نیست و همتى بلند دارد.
یكى از چیزهایى كه نشان از بلندهمتى و دونهمتى افراد دارد دنیوى یا اخروىبودن آرزوهاست. بعضى از افراد آن قدر دون همتند كه پیوسته در پى چیزى حاضر و آماده هستند و انتظار دارند هر كارى كه مىكنند نتیجه آن را همان لحظه به چنگ آورند و اصلا به دنبال آرزوهایى كه وقت زیاد، نیروى فراوان، برنامهریزى دقیق و زحمت زیاد مىطلبد، نمى روند. در برابر این دسته، گروهى دیگر قرار دارند كه خیلى خیالپرداز و ماجراجو هستند و همیشه دنبال آرزوهایى هستند كه احتمال وقوع آن خیلى كم است. این دو نوع رفتار و عملكرد، هر دو از نظر اخلاقى ـ با صرف نظر از مسایل اسلامى ـ نامطلوب و نابهنجار تلقى مىشود.
قبلا نیز اشاره كردیم كه در تمام مسایل، از جمله این مسأله، باید اعتدال را رعایت نمود. به بیان دیگر «اعتدال» یكى از معیارهاى ارزشیابى اعمال است كه در اینجا نیز باید مدّنظر باشد. انسان نباید همیشه به دنبال دیگران حركت كند و دون همّت باشد و سستى، تنبلى و سهلانگارى را پیشه خود سازد و مدام به دنبال كارى برود كه نتیجهاى سهل و فورى در پى داشته باشد. و نه خیالپردازانه به دنبال آرزوهاى واهى و دستنیافتنى باشد. همانگونه كه انسان دونهمّت هرگز در زندگى به موفقیتهاى درخور توجهى دست نمىیابد، انسان خیالپرداز نیز هیچگاه ترقى و پیشرفت نمىكند؛ چراكه چنین فردى چه در مسیر اهداف دنیوى تلاش كند و چه در راه آخرت گام بردارد، به پشتوانه آرزوهاى نامعقول حركت مىكند و هرگز آن محاسبات مذكور را انجام نمىدهد و لذا معمولا به هدف خود نمىرسد. چه بسا به محض ورود یك هوس به ذهنش، بدون اندیشه و تأمل، تمام كارهاى دیگر را رها كند و در حالى كه راه نیل به آرزوى خود را نمىشناسد، بیهوده در تحصیل آن سعى مىنماید.
از این رو انسان بایستى متوسطالحال و معتدل باشد؛ نه آن قدر سست و تنبل و حاضر طلب و آسودهخواه باشد كه بخواهد همیشه سفرهاى جلویش پهن كنند و لقمهاى در دهانش بگذارند و نه این كه روحیه ماجراجویى داشته باشد و براى هر چیز كمارزش و بىبهایى تلاشهاى بیهوده نماید و فزونخواهى جاهلانه و بىثمر را پیشه خود سازد. باید معتدل بوده و با محاسبه، راه معقول را انتخاب نماید و هزینه و تلاش لازم را صرف نماید. كم نیستند افرادى از همتى بلند برخوردارند، ولى راه نیل به مقصود را نمىدانند، یا علىرغم دانستن راه و طریق تحصیل، زحمت لازم را متحمل نمىشوند، یا برنامه لازم براى رسیدن به آن هدف را ندارند. اینگونه افراد معمولا در زندگى موفق نخواهند شد؛ چون از یك سو آرزوهاى كوچك را دون شأن خود مىدانند و به دنبال آنها نمىروند و از سوى دیگر نیز چون ارزشیابى درست و برنامهریزى صحیح ندارند، با خیال خود خوش هستند و فقط به آرزوهاى خود اعتماد مىكنند.
با عنایت به آنچه گذشت به این نتیجه مىرسیم كه در صورتى هدف بلند داشتن مطلوب و به دنبال تحصیل آن رفتن شایسته است كه شرایط فوق الذّكر رعایت گردد. ولى اگر بدون رعایت این شرایط در صدد تحصیل آرزویى برآییم، هر چند یك آرزوى معمولى باشد، بىتردید مورد عتاب امیرالمؤمنین على(علیه السلام) واقع مىشویم كه ما را از اتكال بر آرزوها برحذر مىدارند. اما اگر كسى آرزوى بلند داشته باشد و راهش را هم بشناسد و ارزشیابى صحیح نیز انجام دهد، و بعد از توكل به خداوند متعال با تكیه بر سعى و تلاش خود و در پى تحصیل آن آرزو حركت كند، هرگز این نوع آرزوها مذموم نیستند. این آرزوها همان آرزوهایى هستند كه آدمى به آن زنده است. باید از یأس دست شسته و بعد از اعتماد به خداوند منّان، اول هدف و آرزوى معقول و سنجیده و ارزشمندِ خود را انتخاب نماییم و آن گاه با تلاش كافى و متناسب در پى تحصیل آن آییم؛ چرا كه این عالم، عالم اسباب و وسایل است: وَ أَنْ لَیْسَ لِلاِْنْسنِ اِلاّ ما سَعى(1). در واقع كسانى آرزوهاى بلند و نامعقول در سر مىپرورانند كه براى رسیدن به آنها تلاشى در خور انجام
1. نجم (53)، 39.
نمىدهند و شناخت صحیحى هم ندارند و اولویتها را رعایت نمىكنند. چنین افرادى بىتردید همانند كسانى هستند كه با مال التجاره خیال به تجارت مىپردازند. خیال خام در هاون ذهن مىكوبند تا به ثمر نشیند!
شاید از زبان سعدى داستان آن تاجر را شنیده باشید كه در بازار خیال خود تجارت پررونقى داشت و مدام در ذهن خود خرید و فروش مىكرد و مىگفت: از این كالا این قدر سود مىبرم و از آن جنس آن قدر بهره و از آن یكى ... و بعد چند نوكر و برده مىخرم و اگر یكى از آنها تخلف كند، این چوب را بلند مىكنم و بر مغرش مىكوبم تا صدا از دهانش بر نیاید؛ كه ناگهان صداى شكستن كوزه روغن بلند شد و فهمید آن تجارتها همه خیال بوده است و تنها واقعیت خرید و فروش او شكستن كوزه روغنش مىباشد. كسانى كه آرزوهاى بلند در سر مىپرورانند، ولى راه صحیح تحصیل آنها را نمىشناسند و یا تلاش نمىكنند و یا برنامهاى درست و صحیح براى تحصیل آنها ندارند، در واقع تجّارى هستند كه با سرمایه خیال، تجارت مىكنند.
امیرالمؤمنین على(علیه السلام) اینگونه افراد را چه زیبا معرفى مىكند. حضرت مىفرمایند اینها آدمهاى احمق و بى عقلى هستند كه مىخواهند با سرمایه خیال و آرزو، تجارت كنند. آرزو و خیال، سرمایه و مال التجاره احمقان است. مخاطب این كلام حضرت على(علیه السلام) كسى است كه مىخواهد به آرزوهاى طولانى نسنجیده، غیر معقول و ارزیابى نشده خود اعتماد كند. در اینجا اصل آرزو داشتن مطرح نیست و مقصود روایاتى كه آرزو را یكى از بزرگترین خطرها معرفى مىكنند، آرزوهاى دور و دراز دنیاست. منظور این روایات آن است كه مبادا انسان براى دنیایش، هوسهاى زیاد در سر داشته باشد و همه تلاش خود را صرف این هوسهاى دنیایى نماید. اینگونه آرزوهاى طولانى خطرى است كه باعث فراموش شدن آخرت مىگردد. آرزوى مذموم، آرزوى طولانى براى دنیاست كه به طور مطلق مذموم است و امیرالمؤمنین على(علیه السلام) آن را یكى از بزرگترین خطرها مىدانند.
آنچه در این وصیت الهى مورد نظر حضرت(علیه السلام) است همانا آرزوهاى غیر معقولى مىباشد كه ارزشیابى صحیح و برنامهریزى درست و تلاشى در خور براى آنها انجام نمىگیرد.
حضرت(علیه السلام) مىفرمایند: مبادا بر این آرزوها اعتماد كنید كه این آرزوها مال التجاره احمقان است؛ اِیّاكَ و الْاِتّكالَ عَلَى المُنى فَاِنَّها بَضائِعُ النُّوكى. كسى كه علىرغم فقدان شرایط فوق الذّكر به این آرزوها اعتماد كند، هم از دنیا و هم از آخرت باز مىماند. این كلام، دستور زندگى است و فایدهاش تنها مربوط به آخرت نیست؛ زیرا كسى كه فقط با آرزوهاى خود زندگى مىكند و تلاش لازم را جهت نیل به اهدافش هزینه نمىكند، دنیاى خود را ویران مىسازد. چون هدف خود را درست ارزشیابى نكرده، راهش را نشناخته و تلاش هم نكرده است، به هدف خویش نمىرسد و وقتى به دنیایش نرسید به طریق اولى به آخرت خود نمىرسد. اگر در پى آن آرزو، كوشش و تلاش كرد و به آن رسید ممكن است آخرتش را هم تأمین نماید، اما اگر تلاش نكرد و فقط با آرزو زندگى كرد، دنیا و آخرت، هر دو، را مىبازد. این وضعیت نسبت به كسب معلومات و اهداف اخروى هم وجود دارد. كسى كه دوست دارد به مقامات اخروى و درجه اولیا برسد، اما زحمتى در این مسیر نمىكشد و صرفاً با انشاء الله گفتن در صدد تحصیل آن است، به خیالات و اوهامى دل بسته است كه هیچ قابل اعتماد نیستند.
قرآن كریم یك مصداق بارز و كامل اینگونه آرزوپرورى و خیالبافى را از قول اهل كتاب نقل مىفرماید: وَقَالوُاْ لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلاَّ اَیّاماً مَّعْدُودَة(1)، گفتند: هرگز آتش به تن ما نخورد، جز روزهایى چند. خداى متعال به قوم بنىاسرائیل نعمتهاى فراوان عطا فرمود و آنان را مورد لطف بسیار قرار داد. در قرآن هم چند مورد از نعمتهاى مادى و معنوى خداوند منان به آنها بیان شده است. نزول نعمتها و الطاف بىكران الهى سبب شده بود تا آنها مغرور شوند و گمان برند كه نزد خدا خیلى عزیز هستند، به خصوص كه مىگفتند: نَحْنُ أَبْنؤُاْ اللَّهِ وَ اَحِبّؤُه(2)؛ ما فرزندان خدا و دوستان او هستیم. خدا فرزندان و دوستان خودش را به جهنم نمىبرد: لَنْ تَمَسَّنَا النّارُ اِلاّ اَیّاماً مَعْدُودة؛ اگر كسى از بنىاسرائیل گناه خیلى بزرگى هم انجام دهد، تنها چند روزى ممكن است عذاب بشود؛ ولى بالاخره نجات خواهد یافت. اینجاست كه قرآن مىفرماید: تِلْكَ أَمانِیُّهُم(3)؛ اینها آرزوهاى ایشان است. این حرفها را به چه دلیل بر زبان جارى مىسازید
1. بقره (2)، 80.
2. مائده (5)، 18.
3. بقره (2)، 111.
و چه اندازه اطمینان دارید كه واقعاً شما به سعادت خواهید رسید و از عذاب نجات پیدا خواهید كرد؟ به چه دلیل اینگونه سخن مىگویید و این عقاید را ابراز مىدارید؟ اگر دلیلى بر این سخنان خود دارید، بیاورید؛ قُلْ هَاتُواْ بُرْهَنَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ صَدِقِین(1). این ادعایى كه مىكنید یك آرزوست؛ آن هم آرزویى بىپایه، بىمایه و بى دلیل. چه سان اعتماد دارید كه شما حتماً بهشتى هستید و به جهنم نمىروید؟ انسان باید از آرزویش شناخت داشته باشد و بداند واقعاً چنین چیزى دستیافتنى است و از فلان روش هم به دست مىآید. این كه بهشت وجود دارد و آن بهشت دست یافتنى است، صحیح و مسلّم مىباشد، اما از چه راهى باید به آن رسید؟ آیا این كه شما از بنىاسرائیل هستید كافى است؟ یا صرف شیعهبودن براى رسیدن به بهشت كافى است؟ البته شفاعت حق است؛ اما شرایطى دارد كه آدمى باید آن شرایط را تحصیل كند. خدا با كسى دوستى و خویشى ندارد؛ هر كه خدا را اطاعت كند، دوست خداست و هر كه معصیت نماید دشمن خداست. اگر چه دوستان خداوند كه اهل اطاعتند گاهى دچار لغزشهایى مىشوند و گناهانى از آنها سر مىزند، ولى ممكن است در شرایطى خاص و به صورتهاى مختلف از عذاب الهى نجات پیدا كنند. شرط شفاعت این است كه اولا دوست خداوند سبحان و اهلبیت(علیهم السلام) باشند، ثانیاً اهل اطاعت باشند و ثالثاً لغزش و گناه آنها اتفاقى باشد و بناى آنها بر رعایت احكام الهى باشد والاّ به صرف ادعاى دوستى اهل بیت(علیهم السلام)نمىشود به بهشت وارد شد. این آرزویى خام بیش نیست. به هرحال چه در امور دنیا و چه در امور آخرت به آرزوهاى بىاساس اعتمادكردن، عاقلانه نیست؛ بلكه اعتماد بر آرزوهاى بىپایه، پیشه احمقان است و آدمى را از رسیدن به اهداف دنیوى و اخروى باز مىدارد.
1. همان.
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
ذَكِّ قَلْبَكَ بِالاَْدَبِ كَما تُذَكِّى النّارُ بِالْحَطَبِ، وَ لا تَكُنْ كَحاطِبِ اللَّیْلِ وَ غِثاءِ السَّیل وَ كُفْرُ النِّعْمَةِ لُؤْمٌ وَ صُحْبَةُ الجاهِلِ شُؤْمٌ؛
با ادب دل خود را پاك و روشن ساز، آنگونه كه آتش را با هیزم مىافروزند و به سان هیزم كشِ شب و خاشاكِ روى سیلاب مباش! كفران نعمت و ناسپاسى، لئیمى است و همنشینى با جاهل، شوم مىباشد.
حالات عارض بر دل نظیر غم، شادى، اضطراب، اطمینان و... بیشتر از هر چیز در اعمال و رفتار انسان مؤثر هستند؛ بهگونهاى كه بهترین و نزدیكترین راه براى تغییر و اصلاح رفتار، اصلاح قلب و دل دانسته شده است. از این رو نه تنها علماى اخلاق بلكه حكما نیز بر حصول ویژگىهاى خاص براى قلب اصرار دارند و آن را مقدمه و راه نیل به معارف الهى مىدانند. در این فراز نیز على(علیه السلام) پاكى دل را توصیه مىفرمایند تا زمینه كامل براى طى مراحل كمال و ترقى فراهم گردد.
حضرت على(علیه السلام) دراین فراز از وصیت الهى مىفرمایند: دل خود را با ادب پاك و روشن بدار؛ آن چنان كه آتش را با هیزم بر مىافروزند. در این كلام، قلب انسان به آتشى تشبیه شده است كه اگر آن را رها كنند خاموش مىشود و اگر هیزم بیاورند و در آن آتش بیندازند، افروخته مىشود. همانگونه كه آتش، فروزش و روشنى را با خود دارد و جهت استمرار این حالت به
هیزم احتیاج دارد، دل آدمى نیز به كمك ادب روشنى و فروزش پیدا كند و قوى مىگردد. آتش با هیزم برافروخته مىماند و دل، با ادب. در اینجا به قرینه مقام، از آنچه باید به دل ارایه نمود تا دل تقویت شود و آثار خود را به ظهور برساند به «ادب» تعبیر شده است. البته «ادب» معانى و استعمالات مختلفى دارد كه به برخى از آنها اشاره خواهیم كرد.
منظور از «ادب» چیزهایى است كه باعث حُسن رفتار انسان مىشود؛ یعنى به آنچه آدمى جهت حسن و زیبایى رفتارش مىآموزد، ادب اطلاق مىگردد. «تأدیب» هم از همین مادّه است. پس اگر مىخواهى دلت مثل آتشى كه مشتعل است و روشنى مىبخشد، برافروخته و روشن باشد، باید آن را با حُسن سلوك و رفتار حكیمانه تغذیه نمایى والاّ فعالیتها و برافروختگى خود را از دست مىدهد.
قلب در اصطلاح قرآن و روایات، آن عضو صنوبرى كه معمولا در طرف چپ سینه واقع شده است، نیست. منظور از قلب آن قوه و نیرویى است كه درك مىكند و مركز احساسات و عواطف است. اگر موارد استعمال قلب را در قرآن كریم بررسى كنیم، دست كم دو ویژگى براى قلب به دست مىآورید: یكى این كه حقایق را درك مىكند، چیزهایى را مىفهمد و مىبیند. دیگر این كه احساسات و عواطفى دارد و حالاتى نظیر رحمت، قساوت، عطوفت، خشونت، مهربانى، درشتى و... به قلب نسبت داده مىشود.
معادل «قلب» در فارسى همان لفظ «دل» است كه در نثر و نظم فراوان به كار برده مىشود؛ مثلا وقتى مىگویند: «دلت را پاك كن»، «دل نورانى داشته باشید»، «دل گنجینه معرفت و خانه محبت است» و...، در همه موارد، منظور همان چیزى است كه در عربى به آن «قلب» یا «فؤاد» گفته مىشود.(1)
با عنایت به این كلام حضرت(علیه السلام)، قلب، قوهاى در درون انسان است كه براى افروختن، روشن شدن، گرمى دادن و نور بخشیدن آمادگى دارد؛ ولى این كارها خود به خود انجام
1. براى توضیح بیشتر ر. ك: مصباح یزدى، محمدتقى؛ اخلاق در قرآن.
نمىگیرد و احتیاج به نیرو و تغذیه دارد. همان طور كه بدن ـ به خصوص در سنین طفولیت و جوانى ـ آمادگى رشد دارد، ولى خود به خود رشد نمىكند و احتیاج به تغذیه دارد تا رشد نماید، قلب هم آمادگى درك حقایق و ابراز احساسات و عواطف را دارد، ولى باید تغذیه شود و غذاى سالم به آن برسد. قلب آدمى همانند چراغ است كه براى روشنى بخشیدن باید از یك مادّه انرژىزا تغذیه كند. اگر لامپ، نور مىبخشد از این روست كه به یك مركز انرژى متصل مىباشد و از آن تغذیه مىكند. قلب انسان نیز این چنین است كه آمادگى درك حقایق و بیان احساسات و عواطف را دارد، ولى در صورتى كه از غذاى سالم تغذیه بشود. از این روى باید انرژى لازم را براى قلب تأمین كرد تا دو فعالیت عمده خود را انجام دهد والاّ بدون منبع انرژى، خاموش خواهد شد.
نكته دیگرى كه از این كلام نورانى حضرت على(علیه السلام) استفاده مىشود این است كه اگر مىخواهیم آتش دل همیشه روشن و آماده پذیرش حقایق و اظهار عواطف باشد باید به كمك چیزى كه قابلیت و توان انرژىزایى دارد، انرژى قلب تأمین گردد. هر چیزى نمىتواند تأمین كننده انرژى قلب باشد، همانگونه كه اگر آب یا سنگ در آتش بریزیم، در اشتعال آن هیچ اثرى ندارد. اگر چیزى را در قلب قرار دهیم كه به جاى شعلهورسازى، آن را خاموش و نابود مىسازد، نباید انتظار فعالیت از آن داشت. این چنین نیست كه هر چه به دل وارد مىشود به نفع دل باشد و هر معلوماتى كه به دل عرضه كنیم موجب تقویت احساسات و باعث رشد و كمال دل شود. چه بسا تغذیه از مواد مسموم باشد كه موجب فساد و نابودى قلب گردد و یا فعالیت آن را كند نماید. پس باید قلب را با چیزى تغذیه نمود كه با كمال و تعالى آن تناسب دارد و موجب رشد آن مىشود. از همین رو باید غذا و مواد انرژىآفرینِ قلب را خوب شناخت؛ غذاهایى كه به محض رسیدن به دل موجب برافروزى رشد و كمال آن مىشوند. این غذا همان چیزى است كه حضرت(علیه السلام)آن را «ادب» مىنامند. منظور از ادب چیزهایى است كه دانستن آن موجب حسن رفتار آدمى و نیكى معاشرت مىگردد و در حسن سلوك مؤثر مىافتد. انسان باید چیزهایى را بیاموزد و بر قلبش عرضه كند كه موجب حسن رفتارش مىگردد و به وى كمك مىكند تا كارهاى خوب انجام دهد و از كارهاى بد پرهیز نماید. اگر دایماً اینگونه
مواد و غذاها به قلب انسان عرضه شود، مىتوان امیدوار بود كه قلب روز به روز برافروختهتر و به كمال خود نزدیكتر گردد. اما اگر قلب را رها كرده، با هرچیزى آن را تعذیه نمودید و از هر عاملى براى برانگیخته شدن احساسات و عواطف استفاده كردید و یا آن را به حال خود رها كردید، دیگر امید رشد و تكامل، یك آرزوى بیهوده خواهد بود و روز به روز اسباب انحراف و سقوط قلب، بیشتر فراهم مىشود. پس باید مواظب باشیم تا ادب را به قلب بیاموزیم و مطالب صحیح، مفید و آموزنده را به آن عرضه كنیم. در مورد احساسات و عواطف هم وسایلى فراهم كنیم كه احساسات مطلوب و عواطف الهى در آن برانگیخته بشود؛ نه احساسات و عواطف شیطانى.
نكته دیگرى كه از این فراز وصیت حضرت على(علیه السلام) استفاده مىشود این است كه قلب به عنوان مركز ادراك و احساس به تغذیه دمادم احتیاج دارد. گاهى ما گمان مىكنیم وقتى مطلبى را فهمیدیم و به آن عالم شدیم ـ چه از راه برهان یقینى، چه از طریق نقل، چه از راه شهود و... ـ دیگر بارمان را بستهایم؛ مثلا گمان مىكنیم كه اگر یك بار دانستیم كه خدا هست و ایمان هم آوردیم و گفتیم: اشهد ان لا اله الاّ اللّه، تا ابد كافى است، در صورتى كه این طور نیست. همان طور كه براى ایجاد روشنایى مواد سوختى و انرژى زا ضرورت دارد، براى بقاى روشنایى هم باید به طور دایم و متناوب سوخت و انرژى لازم را تأمین نمود تا خاموش نشود و فعالیّت آن مستمر باشد. قلب آدمى نیز همینطور است و نیازمند تأمین مدام انرژى مىباشد. با یك بار دانستن و برهان اقامه نمودن، كار تمام نمىشود. توجه به یك مطلب فقط تا مدتى، كم یا زیاد، مىتواند اثر داشته باشد. التبه مدت زمان تأثیر آن مطلب به قدرت نفوذ آن و یا عوامل خارجى مثبت و منفى دیگر كه انسان را تحت تأثیر قرار مىدهند، بستگى دارد. به هرحال وقتى آدمى مطلب حقى را یاد مىگیرد، تأثیرش در رفتار انسان محدود است. از همین رو باید از آن مراقبت كرد، رشد داد و تغذیه نمود والاّ خاموش مىشود و اثرش از بین مىرود. یك بار علم پیداكردن و یكبار ایمان آوردن براى انسان تا آخر عمر كافى نیست. انسان باید عقاید و
ایمانش را تغذیه كند، دلایلش را بررسى نماید و دایم به خودش تلقین نموده، كارهایى انجام دهد كه آن اعتقاد زنده بماند.
سرّ این كه در شریعت اسلام و حتى در همه ادیان آسمانى اعمال عبادى و غیر عبادى تكرارى قرار داده شده است این است كه با تكرار این اعمال، آن اعتقاد قلبى زنده بماند و لحظه به لحظه علم و ایمان تغذیه و تقویت گردد؛ مثلا در موارد متعددى از نماز باید «الله اكبر» بگوید؛ وقتى ركوع مىكند باید «الله اكبر» بگوید، وقتى به سجده مىرود باید «الله اكبر» بگوید، وقتى قرائت تمام مىشود باز «الله اكبر»، نماز كه تمام مىشود، مستحب است سه مرتبه «الله اكبر» بگوید، همین طور در تسبیح حضرت زهرا(علیها السلام) سى و چهار مرتبه «الله اكبر» مىگوید. تمام این تكرارها از این روست كه انسان نیاز به تغذیه روحى و ایمانى پیوسته دارد. همانگونه كه یك مرتبه نفس كشیدن و هوا را به ریهها رساندن كافى نیست و دایماً باید نفس كشید و اكسیژن را به بدن رساند، روح نیز به تغذیه مداوم نیاز دارد. همچنان كه دریافت یك مرتبه غذا براى زنده ماندن انسان تا آخر عمر كفایت نمىكند و باید روزى چند مرتبه تغذیه نماید، روح و دل آدمى هم احتیاج به تغذیه مدام دارد. اگر معارف حق و اعتقادات حنیف، پیوسته به دل یادآورى نگردد، اندك اندك كمرنگ شده، اثر خود را از دست مىدهد. در نتیجه، وقتى با شبهات و اعوجاجهاى فكرى مواجه مىشود، مغلوب آنها شده، در افكار و معارف و عقایدش دچار شك و تردید مىگردد. اگر برخى افراد را مشاهده مىكنیم كه به معارف و احكام اسلام معتقد بودند ولى بعد از مدتى دچار شك و تردید در آنها شدهاند، از همین روست كه ذكر و علم و عمل مداوم نداشتهاند. اگر آدمى به گناه و غفلت مبتلا شود، اعتقادات وى ضعیف مىگردد و در همه چیز شك مىكند؛ مثلا وقتى كرامت ائمه(علیهم السلام) را در شفاى مریضى مشاهده مىكند، مىگوید: یك پدیده اتفاقى بوده است. بىتردید این سخنان نشان از ضعف ایمان و معرفت وى دارد؛ ضعفى كه در اثر غفلت از حق و تأثیر عوامل ضد ایمان، یعنى گناه، بروز كرده است.
پس اگر مىخواهیم دلمان برافروخته و روشن باشد، رشد كند و به حقایق نزدیكتر شود،
باید تغذیه و بهداشت دل پیوسته ادامه یابد و افكار صحیح به آن عرضه و افكار مسموم از آن دور گردد. در این میان آنچه مایع حیات دل است و دل را زنده نگه مىدارد و موجب رشد قلب مىشود و به برافروختگى نور قلب مىافزاید، ادب است. ادب، معارف صحیح و احساسات الهى و پاك را برمىانگیزد و باعث مصونیت دل از آفاتى همچون غفلت، گناه و ضعف معرفت مىشود و آن را از افكار غلط، اوهام و شبهات دور نگه مىدارد. همانطور كه غذاهاى سالم موجب رشد بدن و غذاهاى مسموم موجب ضعف آن مىشوند و گاهى هم منجر به مرگ آن مىگردند، دل نیز اگر از غذاهاى سالم، علوم و معارف حق، بهرهمند گردد، رشد مىكند و اگر از اینها محروم بماند و با شبهات و اوهام و افكار مغالطهآمیز تغذیه گردد، ایمانش را از دست مىدهد و پس از مدتى فاسد مىشود. پس دل خویش را به وسیله ادب و آموزههاى صحیح مؤثر در حسن رفتار، روشننما و برافروز؛ آن چنان كه آتش به وسیله هیزم برافروخته مىشود.
اگر در این كلام نورانى از هیزم و مفاهیمى مانند آن صحبت شده، از این روست كه در آن زمان برق نبوده است تا به نیروى برق و چیزهایى مانند آن مثال بزنند. فصاحت و بلاغت گویند، اقتضا مىكند كه به همان چیزهایى مثال بزنید كه مردم بیشتر با آن انس و آشنایى دارند. چون در آن زمان آتش و هیزم متداول بوده است، به اینها مثال زدهاند. افرادى كه به دنبال تهیه هیزم مىروند فرق دارند. گاهى كسى با بصیرت و آگاهى به دنبال تهیه هیزم مىرود و لذا از روشنى روز بهره گرفته، هیزمهاى خوب جمع مىكند یا از انبارهاى خوب، هیزم مناسب خریدارى مىكند و به وسیله آن، آتشى را كه مىخواهد، برمىافروزد. گاهى هم فردى نابلد در پى هیزم مىرود كه چه بسا در شب تاریك در بیابان به دنبال جمعكردن هیزم برود. مسلّم است كه در تاریكى شب نمىتواند هیزم خوب جمع كند. اینجاست كه عرب براى این شخص این ضربالمثل را مىآورد كه فِلانٌ كَحاطِبِ اللَّیْل؛ فلانى مثل كسى است كه شب به دنبال جمعكردن هیزم مىرود. چون كسى كه شب در بیابان به دنبال جمعآورى هیزم مىرود، ممكن است به جاى هیزم چیزهایى را جمع كند كه قابل سوختن نباشد و گاهى اوقات به پیامدهاى بدتر و
ناگوارتر از این نیز مبتلا مىشود و در حالى كه براى یافتن هیزم روى زمین دست مىكشد، مار یا عقرب او را مىگزد. از این روى به جاى این كه هیزم جمع كند، چیزهایى جمع مىكند كه نه تنها برایش فایدهاى ندارد، بلكه گاهى جانش را به خاطر آن از دست مىدهد. عرب ضرب المثل فلانٌ كَحاطِبِ اللَّیل را براى كسى به كار مىگیرد كه بدون فكر و تدبیر قبلى به دنبال كارى مىرود و به جاى به دست آوردن مقصود، دارایى خود را از كف مىدهد.
فرد مدبر و كاردان براى انجام هر كارى ابتدا هدف خود را مشخص مىنماید، سپس راه رسیدن به آن هدف را شناسایى مىكند و آن گاه دست به عمل مىزند. اینگونه نیست كه سرش را به زیر اندازد و بدون فكر در پى هدفى كه آن را نمىشناسد، تلاش نماید و یا اگر هدف را مىشناسد عملى را انجام دهد كه نمىداند وى را به سوى مقصد مىبرد و یا از مقصد دور مىسازد. مسلّم است كه صرف حركت كردن، همیشه به نفع انسان نیست؛ اگر انسان در جایى ثابت و ساكن باشد، بهتر از این است كه به سمت خلاف مقصد حركت نماید و از مقصد دور شود. وقتى حركت و تلاش مفید است كه به سوى مقصد باشد. پس اول باید مقصد و بعد، راه نیل به آن را شناخت و آن گاه قدم برداشت. كسى كه چشم بسته دنبال كارى مىرود و به مفید یا مضرّبودن آن دقت نمىكند و در تشخیص مصالح مسامحه مىنماید، حاطب اللیل است. آدمى نباید مانند كسى باشد كه شب به دنبال جمع كردن هیزم مىرود؛ چون بدون شناخت و آگاهى هرچه به دستش آید جمع مىكند و چه بسا كه به دست خود چیزى را جمع مىكند كه مایه هلاكت اوست. كسى كه به دنبال برافروختن شعله قلب خود مىباشد، باید از روى معرفت در پى چیزى برود كه دل او را بیشتر زنده مىسازد. باید حق و باطل را از هم تشخیص دهد و مطالب حق را یاد گرفته، باطلها را به دور ریزد و خود را از آنها مبرا كند. بایستى سعى نماید دل خود را با حقایق آشنا كند و با حق انس گیرد تا اگر باطلى هم سراغ او آمد به سرعت تشخیص دهد كه این مطلب از سنخ حقایق نیست.
با این بیان مشخص شد كه انسان براى برافروختن دلش احتیاج به تغذیه دارد؛ اما غذاى سالم و مفیدى كه همان فكر صحیح و معارف ضمانت شده، اطمینان بخش، آموزنده و مؤثر مىباشد؛ نه آن كه هرچه به دستش رسید مطالعه كند و هر دانشى را فرا بگیرد و به هر سخنى
گوش فرا دهد. باید تشخیص دهد كه حق كدام است و باطل كدام و بىجهت وقتش را صرف چیزهاى مشتبه، آلوده، باطل و مضرّ ننماید.
حضرت در این بیان خود به دو نوع انحراف اشاره فرمودهاند. یكى انحراف در جایى است كه آدمى هدف خود را مىداند و خوب آن را تشخیص داده است، ولى راه رسیدن به آن را نمىداند؛ از این رو همانند «حاطِبُ اللَّیْل»، در انتخاب مسیر اشتباه مىكند. «حاطِبُ اللَّیْل» مىداند كه براى برافروختن دل به هیزم نیاز دارد، هدف را نیك فهمیده است و كاملا براى او روشن است، ولى در انتخاب راهى كه به هیزم منتهى مىگردد، اشتباه مىكند و یا زمانى را براى تدارك هدف انتخاب مىنماید كه در آن زمان، هدف به دست نمىآید.
قسمت اوّل این عبارت، به این انحراف نظر دارد كه انسان راه رسیدن به هدف را نمىداند، ولى قسم دیگر انحراف كه شدیدتر مىباشد آنجاست كه آدمى اصلا هدف را تشخیص ندهد و در انتخاب هدف اشتباه كند. این انحراف خیلى بدتر است؛ چون اصلا هدفى ندارد. خودش را به دست حوادث سپرده است و نمىداند به كجا خواهد رفت و گمشده او چیست. این چنین فردى را حضرت(علیه السلام) به «غِثاءُ السَّیْل» تشبیه مىكند؛ یعنى مثل خار و خاشاكى است كه بر روى امواج سیل قرار گرفته و سیل او را از این طرف به آن طرف مىبرد و خود نمىداند از كجا آمده و به كجا روان است؟ در واقع خودش را بر روى امواج سیل بنیانكن انداخته و به دست طوفان حوادث سپرده است. همراه باد حركت مىكند و معلوم نیست چه سرانجامى نصیب او خواهد شد. كسانى كه در زندگى هدف ندارند، فكر نمىكنند كه براى چه آفریده شدهاند، به كجا باید بروند و چه باید انجام دهند؟ به محض این كه مشاهده كنند كه مردم عملى را انجام مىدهند، آنها هم دنبال مردم به راه مىافتند؛ اما این كه به كجا مىروند و هدفشان چیست، هیچ مشخص نیست. براى چنین مردمى مقصد مشخصى در كار نیست و هدف از پیش تعیین شدهاى ندارند.
سعى كنید شما مثل چنین موجوداتى كه بىهدف حركت مىكنند و خود را به دست حوادث مىسپارند نباشید؛ بلكه با خود فكر كنید و هدفى را انتخاب نمایید و استقلال داشته
باشید و آگاهانه، خردمندانه و فعّالانه عمل كنید. مبادا همیشه منفعل باشید تا دیگران براى شما تصمیم بگیرند و شما را از این سو به آن سو بكشانند. خودتان قدرت تشخیص داشته باشید.
از جمله كلمات قصارى كه حضرت على(علیه السلام) به دنبال فرمایش فوق بیان مىفرمایند، این جمله شریف است: كُفْرُ النِّعْمَةِ لُؤْم؛ كفران نعمت، لئامت است. انسان به طور فطرى و خود به خود میل دارد كه از ولى نعمت خود قدردانى نموده، نسبت به او حقشناسى كند. این خواسته طبیعى و فطرى هر انسانى است كه خداوند سبحان آن را آفریده است. آدمى وقتى از كسى كه به او نعمتى داده یا به او كمك كرده است، تشكر و قدردانى مىكند، در واقع وجدان خود را راضى و خشنود مىنماید و از درون آرامش پیدا مىكند؛ یعنى آن میل درونى و الهى او ارضا مىشود. اما گاهى اوقات این خواستهها منحرف مىشوند، به طورى كه انسان از این راهنمایىهاى فطرى الهى محروم مىگردد؛ بدین معنا كه در اثر سوء اختیار، پیروى از هوا و هوسهاى نفسانى و پاىبندى به لذایذ آنى و زودگذرِ دنیا، این كرامتها و بزرگوارىها از او سلب مىگردد و این فطریات الهى را از دست مىدهد. حتى این انحراف از فطرت تا بدان مرز پیش مىرود كه اگر كسى به او خدمتى نماید، آن را خدمت به حساب نمىآورد؛ لذا آن خدمت را فراموش و نسبت به صاحب آن ناسپاسى مىكند. واضح است كه اگر كسى روحیه حق شناسى نداشته باشد، شكر نعمتهاى خدا را هم نمىگذارد. این روحیه، صفت زشتى است كه باعث مىشود انسان، شرافت ذاتى خدادادى خود را ببازد. گوهر وجود انسان این كرامت خدادادى را در خود نهفته دارد و جوهر روح انسان به حقشناسى و شكرگزارى گرایش دارد. حال اگر انسانى این روحیه فطرى را از دست بدهد، در واقع آن شرف، كرامت و بزرگوارى الهى خود را از دست داده و انسان پست، زبون و لئیمى شده است؛ كُفْرُ النِّعْمَةِ لُؤْم. این نهایت پستى و رذالت است كه كسى به آدمى خدمت كند، ولى وى آن را فراموش كند یا به جاى این كه در مقابل احسان او، شكرگزارى و قدردانى نماید، ضد آن را انجام بدهد.
انسانها بهگونهاى آفریده شدهاند كه از نعمت وجود یكدیگر استفاده كنند، یار و یاور یكدیگر باشند و جهت تكامل و ترقى مددكار هم بوده، از یكدیگر استفاده كنند. اما بىتردید راه تكامل از طریق كسانى كه به هر علتى از نعمت عقل محروم هستند، مسدود است و همنشینى با آنان جز ضرر و زیان و بدبختى ثمرهاى ندارد. البته طرق محرومیت از عقل متفاوت است: برخى در اثر سوء اختیار و به دست خویش خود را به نابخردى و عقلگریزى مبتلا مىسازند، برخى از بدو خلقت از نعمت خدادادى عقل محروم هستند، بعضى به واسطه امراضى كه بدان دچار شدهاند، عقل خود را از كف داده و مجنون شدهاند، عدهاى هم با این كه قوه عاقله خدادادى داشته و دارند، در اثر كنار گذاشتن و به كار نگرفتن آن، كمكم نیروى عقل و تدبیر خود را از دست دادهاند؛ چون هر قوهاى را كه انسان از آن استفاده نكند و آن را تعطیل بگذارد، كمكم توان خود را از دست مىدهد؛ مثلا اگر كسى چشم خود را براى مدتى ببندد، كم نور مىشود و یا اگر عضوى مانند دست را مدتى ببندد، كمكم خشك مىشود و نیروى خود را از دست مىدهد. قوه عاقله هم اگر با وجود استعداد خدادادى و عقل مادرزادى به كار گرفته نشود كمكم نور آن خاموش مىگردد. به كار نگرفتن نیروى عقل به این معناست كه آدمى غرق در شهوات شده، دنبال هوا و هوسها برود؛ كه در این صورت دیگر به فرمان عقل گوش نمىدهد و از این رهگذر كمكم نور عقل او خاموش مىشود و خردمندى خویش را از دست مىدهد. لذا همنشینى و مصاحبت با چنین كسانى كه به هر علتى از توان عقلى بىبهره هستند نه تنها براى انسان فایدهاى ندارد، بلكه آدمى را در معرض اثر سوء رفتار آنها قرار مىدهد و باعث بدبختى و نگونبختى مىگردد كه صُحْبَةُ الْجاهِلِ شُؤْمٌ؛ همنشینى با جاهلان شوم است.
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
وَالْعَقْلُ حِفْظُ التَّجارُبِ، وَ خَیْرُ ما جَرَّبْتَ ما وَعَظَكَ، وَ مِنَ الْكَرَمِ لینُ الشِّیم. بادِرِ الْفُرْصَةَ قَبْلَ أَنْ تَكُونَ غُصَّةً؛
نشانه عقل و خرد، به خاطر سپردن تجربههاست. بهترین تجارب، آن است كه تو را پند دهد. رفتار نرم از كرم و بزرگوارى است. فرصت را غنیمت شمار پیش از آن كه[از دست برود] و اندوه گلوگیر شود.
سخن ما پیرامون وصیتنامه امیرالمؤمنین على(علیه السلام) به امام حسن(علیه السلام) است. قسمت آخر این وصیتنامه كه بخش عمده این كلام گهربار را تشكیل مىدهد، سفارشهاى موجز آن حضرت مىباشد كه در قالب كلمات قصار بیان شده است و درس زندگى دنیا و راه سعادت آخرت را ارائه مىكند. اگرچه اینگونه مىنُماید كه این كلمات ارتباط چندانى با هم ندارند، ولى با اندكى تأمل و برخوردارى از بینش الهى و اسلامى و آشنایى با مكتب اهلبیت(علیهم السلام) مىتوان ارتباط بین آنها را درك نمود و به اندازه وسع و توان از عمق بىانتهاى این اقیانوس معارف و حِكَم بهره برد. در قسمتى كه نقل شد، حضرت سرچشمه دیگرى از معارف را معرفى مىنمایند و آن بهرهبردن از تجارب دیگران است.
از جمله امورى كه در این نامه بر آن تاكید شده، استفاده از تجارب گذشته است. انسان باید تلاش كند با تجربهاندوزى، به شكلى مطلوب و مفید از تجربههاى خود استفاده كند. اگر آدمى
تجربههاى زندگى را فراموش كند و آنها را به كار نگیرد، نهایتِ بىعقلى اوست. انسان، آن گاه كه وارد زندگى این دنیا مىشود، به تعبیر قرآن كریم معلومات و سرمایه علمى ندارد: وَاللَّهُ أَخْرَجَكُم مِن بُطُونِ اُمَّهَتِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَیْئاً ... .(1) (البته یك نوع علم ناآگاهانه و فطرى نسبت به خداى متعال و یا بعضى از حقایق دیگر دارد كه در واقع سرمایه نهفتهاى است كه به موقع از آن استفاده مىشود) براساس این آیه، انسان به هنگام تولد معلومات آگاهانه ندارد؛ بلكه تدریجاً قدرت اندیشه و فهم حقایق را به دست مىآورد. نیروى عقل انسان به تدریج تقویت مىشود و در اثر برخورد با مسایل مختلف، معلومات بیشترى مىاندوزد. چیزهاى زیادى مىتوانند به انسان كمك كنند تا معلومات بیشترى به دست بیاورد و در راه تكامل خود از آنها استفاده نماید. انسان بایستى افزون بر امور خارجى كه خودش و یا دیگران تجربه نموده و به دست آوردهاند، نیروى درونى تفكر را نیز به كار بگیرد و بر سرمایه علمى خود بیفزاید. در رأس همه علوم، آن علمى قرار مىگیرد كه از طرف خداى متعال به انبیا و اولیا، وحى و الهام شده است و این راه خود طریق مستقل دیگرى است كه انسان مىتواند از رهگذر آن معلوماتش را فزونى بخشد و در راه انسانیت و كمال پیشرفت نماید.
بنابراین نهایت حماقت و نابخرى است اگر آدمى نیروى عقل خود را به كار نگیرد و از علوم مختلف استفاده نكند؛ چه علومى كه خداوند سبحان در خارج فراهم كرده، چه علومى كه به انبیا وحى یا الهام نموده است، چه علومى كه علماى گذشته تحقیق كردهاند و در اختیار او قرار دادهاند، چه علومى كه اساتید به او تعلیم نمودهاند و چه تجاربى كه خودش در زندگى مىاندوزد. وصف چنین فردى مثل آن آدمى است كه گنج رایگانى را در اختیار دارد و مىتواند استفادههاى شایانى از آن ببرد، ولى آن را نایده مىگیرد و دست گدایى نزد این و آن دراز مىكند. متأسفانه ما كم و بیش در همه این مراحل قصور یا تقصیر داریم. هم نیروى فكرى خود را درست به كار نمىگیریم و آن قدر خود را مشغول امور بىارزش دنیا مىكنیم كه فرصت تفكر درباره امور مهمتر را پیدا نمىكنیم و هم از علومى كه دیگران براى ما اندوختهاند، بهره نمىگیریم. حتى همت این كه كتابى را باز كنیم و مطالعه نماییم در وجود ما نیست. تن به
1. نحل (16)، 78.
هزاران بیگارى مىدهیم اما كتابى را كه در طاقچه داریم، مطالعه نمىكنیم. در این میان ما مسلمانان از همه رسواتر هستیم و خسران بیشترى را متحمل مىشویم؛ چون سرمایه بیشترى را از دست مىدهیم و ثروت معنوى برترى را به هدر مىدهیم. ما باید از علوم قرآن كریم و دانش بىانتهاى اهلبیت(علیهم السلام)استفاده كنیم، ولى قدر این علوم را نمىدانیم و از آنها كمتر بهره مىبریم. همه ما معتقدیم كه بهترین، كاملترین و ارزندهترین علوم در قرآن و كلمات اهلبیت(علیهم السلام) وجود دارد، اما از آن استفاده نمىكنیم. این گنج بىبدیل و ثروت بىحد همیشه در اختیار ما است، اما از آن بهرهاى نمىگیریم و از كوثر بىكرانه آیات و روایات جرعهاى نمىنوشیم تا كام تشنه خود را با فكركردن، مطالعه نمودن و تأمل در علوم آن سیراب سازیم. متأسفانه علىرغم امكانات وافرى كه در این عرصه داریم ـ اعم از استفاده از استاد، كسب تجربه، بهره از تجارب دیگران و مطالعه در كتب علما و دانشمندان گذشته و... ـ كمتر از آن بهره مىگیریم كه باید این نقص بهگونهاى مطلوب مرتفع گردد.
آنچه براى همگان میسور است و مىتوانند در زندگى خود از آن استفاده كنند، تجربه است. تجربههاى شخصى و تجربههاى اندوخته شده توسط دیگران، هر دو چراغ راه زندگى است و مىتواند راهگشاى آینده ما باشد. در درجه اول تجربههاى شخصى است كه بیش از هر چیز مىتوان از آن استفاده نمود. اما هزاران افسوس كه آدمى عمر خود را صرف مىكند و در شرایط حاد و طاقتفرساى حوادث، تجاربى را كسب مىنماید، ولى در موقعیت مناسب آنها را به كار نمىگیرد و چه بسا آنها را فراموش مىكند. آیا این كیفیت برخورد با چشمههاى معرفت جز حماقت نام دیگرى دارد!؟ به یقین هر كس به حسب سن و شرایط زندگى كه دارد در مسایل فردى، خانوادگى، اجتماعى، سیاسى و حتى در كیفیت درس خواندن، معاشرت نمودن، مسافرت كردن و هر مسأله ریز و درشت دیگر كم و بیش تجاربى دارد كه باید از آنها استفاده كند. اما صدحیف و دوصد افسوس و هزاران آه كه تعداد زیادى از ما با وجود برخوردارى از تجارب شخصى ارزنده، اغلبْ آنها را فراموش مىكنیم و یا هرگز آنها را به كار نمىگیریم.
شاید براى شما پیش آمده باشد كه گاهى درباره مسألهاى تجربهاى دارید كه آن تجربه را در اختیار دیگران قرار مىدهید؛ اما خودتان در مقام عمل همان تجربه شخصى خود را فراموش مىكنید و یا آن را به كار نمىگیرید. دیگران از تجارب شما استفاده مىكنند، اما خود شما نه. مانند این كه دیگران از وسایل ما استفاده مىكنند و پیشرفت مىنمایند، ولى خود ما از آن محروم مانده، عقب مىافتیم. آیا این حالت، نادانى نیست؟
براى این كه این سرمایه را بیهوده از دست ندهیم باید به سرمایهاى كه در اختیار داریم و به تأثیر آن در هدایت و پیشرفتمان آگاه شویم و بدانیم براى هدایت شدن و پیدا كردن راه صحیح زندگى همه ما كم و بیش تجاربى داریم كه چراغ راه زندگى ما است. البته از ضمیمه كردن تجربه دیگران به تجربه خود نیز نباید غافل باشیم. در ابتداى همین وصیتنامه، امام على(علیه السلام)فرمودهاند، من از اخبار گذشتگان آن قدر اطلاع دارم كه گویا با همه آنها زندگى كردهام؛ یعنى كسى كه از تجربههاى دیگران اطلاع داشته باشد، گویا به اندازه همه آنها عمر داشته است. اما ما نه تنها از تجربههاى دیگران استفاده نمىكنیم، بلكه تجربههاى شخصى خود را نیز غافلانه پشت سر مىگذاریم و این، نهایت نابخردى و حماقت است. عاقل كسى است كه تجربههاى خود را در كنار تجارب دیگران حفظ كند و از آنها بهرهبردارى نماید و راه زندگى خود را روشن سازد. همان طور كه گذشت كسى كه از موهبت خدادادى معرفت دینى برخوردار است، افزون بر تجارب دیگران و اندوختههاى شخصى، از علوم دینى و معارف انبیا و اولیا كه از همه تجارب دیگر ارزندهتر مىباشد نیز بهرهمند است و باید قدر بداند و آنها را به كار گیرد.
نكته در خور عنایت این است كه این معارف، علوم، مواعظ و نصایح بهگونهاى بیان شدهاند كه نفعش عام باشد و همه بتوانند از آن استفاده كنند. قرآن و سنت در تمام موارد، براى همگان مفید است و كارآیى دارد؛ مثلا اگر در این جا روى این مسأله تكیه شده است كه از تجارب خود و دیگران استفاده كنید و براى روشن كردن راه زندگىتان از آن بهره ببرید، هر انسان عاقلى مىتواند این كار را بكند و در تمام مراحل زندگى خویش از آن سود جوید؛ چرا كه قاعده اَلْعَقْلُ حِفْظُ التَّجارُب، یكى قاعدهى كلى و عام است.
براى كسانى كه ذهنشان با مسایل فلسفى و معرفتشناختى عصر حاضر آشناست، ممكن
است این عبارت حضرت(علیه السلام) كه سرچشمه معلومات و معقولات انسان تجربه است، گرایش تجربهگرایى و آمپریسمى را در ذهن تداعى كند؛ در حالى كه این عبارت در مقام بیان این مطلب نیست. وقتى حضرت على(علیه السلام) مىفرمایند: اَلْعَقْلُ حِفْظُ التَّجَارُب، منظور انحصار علوم در این نوع علم و اینگونه مفاهیم نیست؛ بلكه منظور این است كه مقتضاى عاقل بودن چنین است. هرگز حضرت نفرمودهاند كه سرچشمه همه معقولات و معلومات بشر، تجربه است تا به آمپریسم منجر گردد و گرایش تجربهگرایى را تأیید كنند. حضرت على(علیه السلام) مىفرماید: عقل این است كه انسان تجارب خود را حفظ كند و از آنها در مسیر زندگى بهره بگیرد؛ یعنى مقتضاى عقل و یا نشانه عاقل بودن این است كه انسان تجربههاى خود و دیگران را حفظ كند، به خاطر سپرد و در موقعیتهاى مناسب زندگى از آنها استفاده كند. البته بایگانى نمودن، حفظكردن، یادداشت نمودن و به خاطرسپردن آنها نه مقصود است و نه كافى مىباشد. افراد زیادى هستند كه همه امور زندگیشان را یادداشت و ثبت مىكنند. این كار اگر به افراط منجر نگردد و مانع كارهاى اساسى نشود و در آن به بیان حوادث آموزنده و مؤثر پرداخته شود، بهگونهاى كه چراغ راه خود آنها و دیگران باشد، كار بسیار خوبى است. ولى به یقین تنها یادداشت كردن، حفظكردن و به خاطرسپردن كافى نیست. هدف عمده این است كه از این تجارب در مقام عمل استفاده كنیم؛ بهگونهاى كه در رفتار ما تأثیر بگذارد و براى ما انگیزه ایجاد كند تا اعمال نیك و پسندیده را الگوى خود قرار دهیم و از اعمال زشت و نابجا پرهیز نماییم. به این حالت كه انسان بتواند از تجارب خود و دیگران استفاده كند و در عمل به آنها پاىبند باشد، موعظهپذیرى و پندپذیرى گویند. اگر تجربههاى انسان واعظ او باشند و انسان از آنها پند بگیرد و در مقام عمل استفاده كند، بهترین استفاده را از تجربه نموده است. پس اگر چه اقتضاى عقل این است كه انسان تجارب خویش را حفظ و آنها را به دست فراموشى نسپارد، اما بهترین تجربه آن است كه در اعمال و رفتار انسان مؤثر واقع شود و در مقام عمل بهترین واعظ و راهنماى او گردد: وَ خَیْرُ ما جَرَّبْتَ ما وَعَظَك؛ بهترین تجارب آن است كه تو را موعظه كنند؛ یعنى در مقام عمل در تو اثر بگذارند و تو از آنها متأثر و متّعظ گردى و پند بگیرى.
تعابیرى چون «عبرت»، «اعتبار» و «عبرت گرفتن» در قرآن كریم و در روایات و در خود
نهجالبلاغه فراوان و به طور مكرر بیان شده است. امور مختلفى مىتوانند مایه عبرت انسان گردند كه از آن جمله عبرت گرفتن از تجارب خود و دیگران است. در اینجا حضرت على(علیه السلام) مىفرمایند: از تجارب خود عبرت بگیرید و متّعظ شوید. شاید این توصیه بدین دلیل باشد كه تجربههاى خود انسان، چون براى شخص خودش واقع شده و عملا آنها را دریافت كرده است، تأثیر و نفوذ بیشترى مىتواند در زندگانى داشته باشد و معمولا اینگونه است كه از نظر شدت و كیفیت تأثیر تجارب خود شخص و سپس تجربههاى دیگران قرار مىگیرند.
آدمى هیچ گاه بىنیاز از معاشرت با دیگران نیست. برخورد با افراد دیگر، ضرورت زندگى انسانى است. این معاشرت و برخورد وقتى مىتواند مایه ترقى و تعالى انسان گردد كه سطح تحمل خود را بالا ببرد. انسان در مقام معاشرت با دیگران باید قدرت تحمل آنها را داشته باشد تا بتواند از خوبىهاى ایشان بهرهمند گردد. بىتردید سلیقه، افكار، رفتار و عملكرد انسانها با هم اختلاف دارند. برخى ممكن است به خاطر اختلافنظر و دیدگاهى كه با ما دارند، بهگونهاى رفتار كنند كه ما نپسندیم و عدهاى هم، نه از روى اختلاف دیدگاه و نظر، بلكه از روى قصور در عمل ممكن است در معاشرتشان حق دیگران را رعایت نكنند، حق ادب را نگاه ندارند و مرتكب بىاحترامى، تندى، ظلم و... شوند و از این جهت مورد پسند ما واقع نشوند. آدمى در زندگى اجتماعى از رفتارهاى نابجا و بىاحترامىهاى دیگران مصون نیست. البته ما معمولا عیوب خودمان را نمىبینیم و بیشتر از رفتارهاى نابجاى دیگران رنجیده خاطر و مكدّر مىشویم. كمتر كسى را مىتوان یافت كه از عملكرد خودش ناراضى باشد و احساس رنجش نماید. ما معمولا به وجود ناشایستهها در اعمال دیگران بیشتر و بهتر پى مىبریم؛ مثلا وقتى دیگران به ما ظلم مىكنند، آن وقت متوجه مىشویم كه ظلم تا چه اندازه زشت و ناپسند است؛ اما اگر ده برابر آن خودمان ظلم بكنیم، توجه نداریم كه چه قدر كار بدى است. وقتى كه كسى به ما تندى و بىاحترامى مىكند خیلى به ما برمىخورد و ناراحت مىشویم؛ در حالى كه توجه نداریم وقتى به دیگران تندى و بىاحترامى مىكنیم چه تأثیرى در روح آنها مىگذارد و
چه قدر آنها آزرده مىشوند. به هرحال اینگونه فراز و نشیبها و رفتارهاى نسنجیده و تند در زندگى ما انسانها رخ مىدهد؛ چرا كه معصوم نیستیم و كم و بیش لغزش داریم.
اگر بنا باشد كه انسان در زندگى اجتماعى خود با اندك نابهنجاریى كه از دیگران مىبیند برآشفته و ناراحت گردد، هیچگاه نمىتواند از خوبىهاى دیگران استفاده كند. هر كسى، هم خوبى دارد و هم ضعف و بدى؛ اگر آدمى در مقام معاشرت با دیگران از نقطه ضعفهاى آنان زود آزرده شود و با آنها قطع رابطه نماید و به خاطر یك بىاحترامى، تندى، بىادبى و ظلم معركه را ترك نماید از بسیارى خوبىها و نعمتهاى دیگران محروم خواهد ماند. اگر انسان مىخواهد در زندگى اجتماعى از نعمت وجود انسانهاى دیگر كه خدا ارزانى نموده است، استفاده كند و استفاده برساند، تنها نباید در این فكر باشد كه از دیگران بهره بگیرد؛ بلكه باید ناملایمات ناشى از برخورد با دیگران را بر خود هموار سازد تا بتواند در كنار آن از خوبىهاى آنها نیز بهرهمند گردد. ما همه بندگان خدا هستیم و باید نعمتهاى خدا ـ چه مادى و چه معنوى ـ به دست خود ما به همدیگر برسد و در این مسیر باید ناهموارىها را تحمل كنیم. البته باید هر كسى سعى كند رابطه صحیحى با دیگران داشته باشد تا بتواند حرف خود را به آنها القا نماید. اگر بخواهیم با تندى و خشونت با خلق خدا رفتار كنیم نه مىتوانیم از آنها استفاده كنیم و نه مىتوانیم استفاده برسانیم. از نعمتى كه خدا در زندگى اجتماعى براى انسانها قرار داده است هم خودمان محروم مىشویم و هم دیگران را محروم مىسازیم. بزرگوارى اقتضا مىكند كه فردى نرمخو باشید؛ مِنَ الْكَرَمِ لینُ الشِّیَم، شیَم جمع «شیمه» به معناى خلق و خوى مىباشد. «لینُ الشِّیَمْ» به معناى نرم خویى، اخلاق نرم داشتن و خوشخو بودن است. هر انسان عاقلى كه مىخواهد در پرتو زندگى اجتماعى از وجود دیگران و كمكهاى ایشان بهرهمند گردد، باید خوش رفتار و خوش اخلاق باشد تا دیگران به معاشرت با او راغب باشند. همانگونه كه در مقام فایده رساندن به دیگران نیز باید با اخلاقى خوش، زبانى شیرین و رفتارى دلسوزانه با دیگران رفتار كند تا زمینه استفاده دیگران و هدایت و ارشاد آنها فراهم گردد و بتواند حرفش را به آنها القا كند و دستشان را بگیرد و از خطاها و لغزشها دورشان نماید.
یكى از موضوعاتى كه در كلمات اهل بیت(علیهم السلام) و همه بزرگان این خاندان مورد تأكید و ترغیب قرار گرفته، مسأله غنیمت شمردن فرصتهاست. آدمى مقاصدى دارد كه در هر شرایطى نمىتواند در پى تحقق آنها اقدام نماید؛ یعنى براى هر كارى فرصت مناسب را باید جستجو نمود و شرایط خاصى باید فراهم گردد تا بتوان براى آن اقدام كرد. در واقع هر مقطع از مقاطع مختلف زندگى و هر لحظه از لحظات عمر براى یك نوع كار خاص و تحصیل هدفى معین مناسبت دارد. در سنین نوجوانى، وضعیت جسمانى و روانى انسان بهگونهاى است كه با نوع خاصى از كارها مناسبت دارد. دوران جوانى و میانسالى و بالاخره دوران پیرى، هر یك شرایط جسمى و روحى خاص خود را دارند. هر كدام از این دورهها مقتضیات خاص خود را مىطلبند؛ كارى كه یك پیرمرد مىتواند انجام دهد گاه یك نوجوان از عهده آن برنمى آید و بالعكس كارى كه یك جوان مىتواند دنبال نماید و به سرانجام رساند چه بسا از دست یك پیرمرد ساخته نیست. آن زمان یك نوع كارهایى را اقتضا مىكند و این زمان یك نوع كارهاى دیگرى را مىطلبد؛ چرا كه وضع جسمانى، مزاجى، حالات روحى، شرایط روانى و موقعیت اجتماعى هر دورانى از زندگى براى یك نوع از فعالیت مناسبت دارد. حتى مكان در این امر بىتأثیر نیست و در هر جایى انسان براى هر كارى نمىتواند اقدام نماید؛ مثلا وقتى عدهاى جهت تحصیل علم از شهرهاى پراكنده در یك شهر جمع مىشوند، به این دلیل است كه شرایط تحصیل در شهر خودشان فراهم نبوده است. بنابراین باید شرایط متفاوت و عوامل مختلفى دست به دست هم بدهند تا زمینه براى انجام یك كار، به طور كامل و مناسب فراهم بشود گردد. اگر این عوامل با هم كمك نكنند و سازگار نباشند، كارها به دشوارى پیش مىروند. سازگارى و توافقِ عواملِ مؤثرِ در یك فعالیت و تحقق شرایطِ لازمِ زمانى، مكانى، روحى، جسمى و هماهنگى این امور با نوع كار، «فرصت» نامیده مىشود. آن حالتى كه عوامل مختلف مىشوند تا كارى در موقعیت خاص و مناسب محقق گردد، «فرصت» نام دارد. بنابراین آدمى باید فكر كند كه آیا در این موقعیت سنى و در این شرایط زمانى، مكانى و وضعیت خانوادگى مىتواند به هدف خود برسد یا نه؟ از مجموع شرایطى كه الآن فراهم است چگونه مىتوان
بهترین بهرهها كامل را برد تا براى سعادت خود و دیگران مفید باشد. به كارگیرى عوامل و شرایط موجود در راستاى اهداف خاص را مىتوان غنیمت شمردن فرصت نامید، امرى كه بسیار بر آن تأكید شده است؛ چراكه همیشه چنین وضعیت درخشانى باقى نمىماند و فراهم نمىگردد و تمام این تأكیدها از این روست كه آدمى فراموشكار و غافل است. همگى مىدانیم كه جوانى همیشه باقى نمىماند، اما به گونهاى رفتار مىكنیم كه گویا همیشه جوان خواهیم ماند. توجه نمىكنیم كه روزى پیر مىشویم و این قوا از دست مىروند و نخواهیم توانست كار مورد نظر خود را انجام دهیم. گاه آن چنان غافلیم كه دیگران هم هرچه مىگویند چندان اثر نمىكند و فرصتها را یكى پس از دیگرى از دست مىدهیم. واقعیت آن است كه ما از وجود نعمتهاى بىپایانى كه در اختیار داریم، غافلیم و توجه كافى به زمان، مكان و شرایط موجود نداریم تا بدانیم چه ذخیرهاى از امكانات و چه گنجینهاى از نعمتهاى الهى را در اختیار داریم تا از آنها استفاده كنیم. موقعى به وجود آنها پى مىبریم كه آنها را از كف دادهایم؛ مثلا تا زمانى كه در حوزه یا دانشگاه هستیم و اساتید بزرگوار، مجرّب، دانشمندان، مربیان وارسته اخلاق و امكانات تحصیل و تهذیب فراهم است، به وجود ذىقیمت آنها پى نمىبریم و یا گمان مىكنیم كه این فرصت همیشه باقى است و آن را به وقتهاى آتى حواله مىدهیم؛ ولى ناگهان متوجه مىشویم كه فرصت از كف رفته است. اهمیّت فراوان این مطلب و شدّت اهتمام دین مقدس اسلام باعث شده است تا با تعابیر مختلف در روایات شریف روى این مسأله تاكید شود كه فرصتها را غنیمت بشمارید كه مثل ابر مىگذرند: اَلْفُرْصَةُ تَمُرُّ مَرَّ السَّحاب(1). و یا رسول اللّه(صلى الله علیه وآله) خطاب به ابوذر مىفرمایند: اِغْتَنِمْ خَمْساً قَبْلَ خَمْس: شَبابَكَ قَبْلَ هِرْمِكَ وَ صِحَّتَكَ قَبْلَ سُقْمِكَ وَ غِناكَ قَبْلَ فَقْرِكَ وَ فِراغَكَ قَبْلَ شُغْلِكَ وَ حَیاتَكَ قَبْلَ مَوْتِك(2).
در اینجا نیز امیرالمؤمنین على(علیه السلام) در یك جمله كوتاه و پرمعنا مىفرماید: بادِرِ الْفُرْصَةَ قَبْلَ اَنْ تَكوُنَ غُصَّة؛ تا فرصت هست از شرایط براى تكامل خودت استفاده كن، اگر از آن استفاده نكنى فردا غصه خواهى خورد و این فرصت به غم و اندوه تبدیل مىشود. قبل از این كه این فرصت از دست برود و به خاطر سپرى شدن آن، مبتلا به غم و اندوه شوى آن را غنیمت بشمار!
1. نهجالبلاغه، قصارالحكم، ش 21.
2. بحارالانوار، ج 77، ص 77، روایت 3.
معمولا شیطان با القاى افكار باطل كه در ظاهر حكمتآمیز است، انسان را فریب مىدهد؛ چون علم شیطان نه تنها كمتر از علم ما نیست؛ بلكه اگر علم صدها نفر را روى هم بگذاریم به اندازه علم جناب ابلیس نمىشود. شیطان شش هزار سال قبل از حضرت آدم در این دنیا زندگى مىكرد و هماینك نیز زنده است و از همه تجربیات خود و دیگران استفاده مىكند؛ لذا شیطان از همه ما عالمتر است و راههاى مختلف اغواى دیگران را خیلى خوب مىداند. گمان مبرید كه ما خیلى زرنگ هستیم و حتماً مىتوانیم در مقابل شیطان مقاومت كنیم و فریب نخوریم. او از ما بسیار استادتر است و گاهى افراد را به وسیله كلمات به ظاهر حكمتآمیز فریب مىدهد؛ مثلا در قالب سخن حكیمانهاى همانند این كه دوراندیشى اقتضا مىكند كه انسان عجله نكند، ما را به تسویف گرفتار مىسازد و فرصتهاى طلایى را از ما سلب مىكند. ما نیز فریب خورده و مىگوییم: اَلْعَجَلَةُ مِنَ الشَّیْطان؛ عجله كار شیطان است، پس عجله نكن! حالا فرصت هست؛ مثلا چرا در درس خواندن عجله دارى، یك روز دیرتر مجتهد شو! یا مثلا در مورد اعمال عبادى و انجام مستحبات به فریب ما همّت مىگمارد و اینگونه القا مىكند كه تازه اول ماه رجب است و هنوز سى روز تا آخر ماه براى روزهگرفتن باقى مانده است. روز دیگرى روزه مىگیرى؛ چه عجلهاى در روزه گرفتن دارى؟ و با القائات دیگرى از این قبیل، فرصتها را از ما مىگیرد. شیطان انسان را با انواع بیانها، زبانها و توجیهها از كار خیر بازمىدارد؛ همانند این كه عجله نكن، با صبر و حوصله عمل كن، هنوز جوانى و براى عبادت كردن و درس خواندن فرص باقى مانده است، بگذار با درس خواندن عاقلتر، پختهتر و كاملتر شوى تا عبادتت ثواب بیشترى داشته باشد.
یكى از راههاى نفوذ شیطان براى فریب آدمى همین تعبیر است كه: دوراندیشى اقتضا مىكند تا انسان در كارهایش عجله نكند. امیرالمؤمنین على(علیه السلام) براى خنثى نمودن این دسیسه مىفرماید: مِنَ الحَزْمِ العَزْم؛ دوراندیشى اقتضا مىكند كه انسان زود تصمیم بگیرد و عمل كند. اگر فرصتى براى عبادت، تحصیل علم، خدمت به مردم و... فراهم آمده است انسان باید به آنچه آن فرصت اقتضا مىكند عمل نماید. تحصیل علم اگر براى خدا و به قصد قربت باشد عبادت است و از بهترین عبادتهاست. و یا اگر فرصت و زمانى قبل ماه رجب و رمضان
پیشآمده كه اقتضاى عبادت و سحرخیزى دارد باید این فرصت را مغتنم شمرد و در این ایام به عبادت و سحرخیزى و روزهدارى پرداخت.
دوراندیشى اقتضا مىكند كه فرصت را غنیمت بشماریم و در همین لحظه تصمیم بگیریم و عمل مناسب این فرصت را انجام دهیم؛ چراكه كه این فرصت دیگر تكرار نمىشود و به دست نمىآید. مبادا كار را پشت سر بیندازد و مسامحه كند كه مِنْ سَبَبِ الحِرْمانِ التَّوانى؛ به تأخیر انداختن، موجب محرومیت انسان مىشود. هرگز نمىتوان این را صبر و حوصله و دوراندیشى نامید؛ بلكه مصداق تام و كامل سهلانگارى، تسویف و فریبخوردن از شیطان است؛ چراكه آدمى مىتواند كار خیرى را انجام بدهد، ولى با این دست و آن دستكردن، فرصت را از دست مىدهد و از انجام آن كار خیر محروم مىماند. البته در انجام كار خیر و اغتنام فرصت باید اولویتها را رعایت نمود؛ چرا كه تعداد موارد كار خیر، فراوان است. حتى در بین واجبات باید واجب برتر را برگزینیم؛ چون گاهى اوقات چند تكلیف واجب تزاحم پیدا مىكنند كه در اینگونه موارد باید همان تكلیفى را كه داراى اولویت تشخیص دادهاید، انجام دهید. فكر كنید و ببینید چه كارى مهمتر و چه چیزى ارزش بیشترى دارد. وقتى تكلیف و وظیفه خود را تشیخص دادید دیگر صبر و حوصله و مهلتدادن سزاوار نیست؛ چراكه مِنَ الْحَزْمِ اَلْعَزْم؛ اقتصادى دوراندیشى، تصمیم بر عمل است و مِنْ سَبَبِ الْحِرْمانِ التَّوانى؛ تأخیر انداختن و سستى كردن سبب محرومیت از فرصت مىگردد.
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
وَمِنَ الْحَزْمِ الْعَزْمُ، وَ مِنْ سَبَبِ الْحِرْمانِ اَلتَّوانىّ، لَیْسَ كُلُّ طالِب یُصِیبُ وَ لا كُلُّ راكِب یَؤُوبُ وَ مِنَ الْفَسادِ إِضاعَةُ الزّادِ، وَلِكُلِّ اَمْر عاقِبَةٌ، رُبَّ یَسیر اَنْمى مِنْ كَثیر، وَ لا خَیْرَ فِى مُعِین مَهِین، وَ لا تَبیتَنَّ مِنْ أَمْر عَلى عُذْر، مَنْ حَلِمَ سادَ وَ مَنْ تَفَهَّمَ اِزْدادَ، وَ لِقاءُ أَهْلِ الْخَیْرِ عِمارَةُ الْقَلْبِ، ساهِلِ الدَّهْرَ ما ذلَّ لَكَ قَعُودُهُ؛
و از دوراندیشى، عزم و اراده است و از اسباب نامرادى، سستى است. هر جویندهاى، یابنده نیست و هر مسافرى باز نمى گردد. از جمله زیانها و تبهكارىها، ضایع نمودن توشه مىباشد. هر كارى را پایان و انجامى است. چه بسا نفع اندك كه بهتر از فراوان آن است. یار و یاور بىقدر، قیمت و سودى ندارد. در حالى كه عذرى را بر ذمّه دارى شب را مگذران! هر كه حلم پیشه كرد، بزرگوار شد. هر كه در پى فهمیدن رفت، علم افزود. دیدار اهل خیر، موجب آبادى دل است. تا مركب روزگار رام توست آن را آسان گیر!
گاهى انسان به گمان این كه در آینده وقت بیشتر و فرصت بهترى براى انجام كارها و تحقق مقاصد خود داشت، فرصت فراهم شده را از كف مىدهد. معمولا در این مورد، تسویف و عدم تدبیر دقیق باعث مىشود كه آدمى از نعمت و خیرى كه خداوند متعال براى او مقدّر فرموده است محروم گردد. شیطان دایماً وسوسه مىكند كه دیر نمىشود، در آینده امكانات بیشترى فراهم خواهد شد و این كار را بهتر مىتوان انجام داد و... . براى این كه انسان در دام این وسوسههاى شیطانى نیفتد، امیرالمؤمنین على(علیه السلام) هشدار مىدهند كه احتیاط همیشه در این
نیست كه كار را تأخیر بیندازید و صبر كنید؛ بلكه گاهى احتیاط اقتضا مىكند كه آدمى كارها را زودتر انجام دهد؛ چون ممكن است در آینده همین فرصت هم از دست برود. مِنَ الْحَزْمِ العَزْم؛ حزم، دوراندیشى و احتیاط كردن، همیشه اقتضا نمىكند كه كار را به تأخیر بیندازیم؛ بلكه گاهى باید آن را هر چه سریعتر انجام دهیم. همیشه اینگونه نیست كه اگر آدمى كارى را به تأخیر بیندازد، به نفعش باشد؛ بلكه باید در صورتى كار را به تأخیر اندازد كه مطمئن شود با تأخیر، امكانات بیشترى فراهم و كار به شكل بهترى انجام خواهد شد.
تاكنون یك معنا را براى این فراز از كلام حضرت على(علیه السلام) ارائه نمودیم. اما با توجه به مقدمات گذشته احتمال معناى دیگرى هم وجود دارد كه اینك به آن مىپردازیم.
در عبارت بعدى مىفرمایند: لَیْسَ كُلُّ طالِب یُصیبُ وَ لا كُلُّ راكِب یَؤُوب(1)؛ ترجمه ساده و ابتدایى این سخن این است كه چنین نیست كه هر كس در صدد نیل به هدف و مقصدى برآید، حتماً به هدفش برسد؛ هر جویندهاى، یابنده نیست و چنین نیست كه هر غایبى كه در سفر است، حتماً برگردد. ممكن است كسانى به سفر بروند و دیگر باز نگردند. اما این كلام، مفهوم دیگرى را در دل خود نهفته دارد. براى این كه به آن مفهوم و معنا دست یابیم باید چند نكته معلوم گردد: اول آن كه تعبیر مذكور در چه مقام و موردى گفته مىشود. واضح است فردى كه به سفر مىرود گاه برمى گردد و گاهى هم برنمىگردد. همین طور وقتى شخصى در پى هدفى است گاهى به آن مىرسد و گاهى هم به آن نمىرسد. پس ذكر این مطلب در این جا براى تبیین چه هدفى است؟ حضرت(علیه السلام) چه چیزى را مىخواهند به مخاطب تفهیم كنند و چه حكمتى را مىخواهند بیاموزند؟
برخى از مفسران و شارحان در مقام توضیح این سخن گفتهاند كه آدمى گاهى در اثر خامى و تازهكار بودن خیال مىكند كه در هر راهى قدم بگذارد و براى هر كارى اقدام نماید، حتماً موفق مىشود و چون با این توقع وارد كار و میدان عمل شده است، اگر موفق نشود ناامید و
1. در نسخه دیگرى عبارت «لا كُلُّ غائِب یَعُودُ» بیان شده است.
سرخورده مىگردد. این وضعیت، باعث مىشود كه جرأت اقدام به هیچ كارى را پیدا نكند و با خود بگوید: در فلان مورد وارد عمل شدم، به نتیجه نرسید؛ پس معلوم مىشود كه من هیچگاه موفق نمىشوم و به تعبیر عوام من شانس ندارم و به هر درى بزنم به رویم بسته مىشود. در اینجا براى جلوگیرى از یأس و ناامیدى كه از رهگذر ناكامىها بر زندگى انسان سایه مىافكند، مىفرماید: این گونه نیست كه هر كس هر اقدامى كند، حتماً به هدفش برسد تا اگر به هدفِ خود نرسیدید تعجب كنید و خود را ناتوان شمارید. طبیعت كار دنیا بهگونهاى است كه گاهى انسان اقدام مىكند و به نتیجه مىرسد و گاهى نیز به نتیجه نمىرسد. انسان نباید آن قدر به نتیجه كار دل ببندد كه اگر موفق نشد، ناامید و سرخورده گردد. باید اقدام نماید و امیدوار باشد كه به نتیجه مىرسد؛ ولى متوجه باشد كه ممكن هم هست نتیجه ندهد. وعده موفقیت به نفسدادن باعث مىشود كه اگر موفق نشد، مأیوس و سرخورده شود. نظیر این كه گاهى آدمى مسیرى را انتخاب مىكند و صد در صد مطمئن و خاطر جمع است كه مسیرى صاف، هموار و مستقیم است كه هیچ دستاندازى ندارد؛ در این حال اگر مختصر پستى و بلندى و دستاندازى پیش بیاید، چون خلاف انتظار وى بوده و براى آن برنامهریزى نكرده است، ممكن است در اثر همین اندك گودى به زمین بخورد و پایش بشكند. اما اگر در ذهنش تصور راهى پر از دستانداز و فراز و نشیب نقش بسته باشد، اگر به گودى و دستاندازى برخورد نماید، مىتواند خودش را كنترل كند؛ چون در ذهنش وجود چنین حوادثى را پیشبینى كرده و براى مواجهه با آن خود را آماده ساخته و برنامهریزى نموده است.
در امور زندگى نیز وضعیت به همین شكل ترسیم مىگردد. اگر انسان اینگونه تصور كند كه به هر كارى كه اقدام مىنماید، حتماً باید موفق شود، اگر در یك یا چند مورد موفق نشد مأیوس و ناامید شده، سرخوردگى پیدا مىكند و چه بسا اصلا از زندگى هم دلسرد گردد. بسیارى از افرادى كه به پوچگرایى و افكار باطل از این نوع گرفتار شدهاند، به خاطر همین ذهنیت نابجا بوده است كه در همه موارد انتظار موفقیت داشتهاند. چون به امیدهاى خامى دل بسته بودند كه به آنها نرسیدند، دچار سرخوردگى شدند و به آشفتگى روحى و روانى مبتلا گردیدند. اما وقتى انسان توجه داشته باشد و بداند كه در هر كار حتماً به نتیجه نمىرسد، دیگر از فعالیتهاى
خود ناامید و ناراحت نمىشود؛ چون از قبل توجه دارد كه همیشه اسباب، ما را به نتیجه نمىرسانند. توجه به این مطلب، باعث مىشود كه اگر در كارى موفقیت حاصل نشد، و از كار و زندگى خود دلسرد و ناامید نشویم؛ چراكه لَیْسَ كُلُّ طالِب یُصیبُ و لا كُلُّ راكِب یَؤُوب؛ این طور نیست كه هر كسى كه به دنبال چیزى مىرود به آن برسد؛ بلكه گاهى به آن نمىرسد و اینگونه نیست كه هركس به سفر رفت حتماً برمىگردد؛ بلكه باید احتمال بدهد كه دیگر برنمىگردد.
آنچه گذشت، یك احتمال و یك وجه از وجوه متعدد معناى این كلام الهى بود؛ اما با توجه به مطالب قبلى احتمال معناى دیگر هم وجود دارد. وقتى مىفرماید: گاهى تأخیر انداختن كار، موجب محرومیت از اصل هدف مىشود، منظور این است كه در اولین فرصت در پى انجام آن كار باشید كه اگر زمان دیگرى درصدد انجام آن برآیید، ممكن است انجام نپذیزد؛ چراكه لَیْسَ كُلُّ طالِب یُصیب. مقتضاى این كلام حضرت(علیه السلام) كه مىفرمایند: فرصت را غنیمت شمارید، این است كه براى دفع وسوسههاى شیطانى و مبارزه با تنبلى، اولین فرصت را قدر بدانید و توجه داشته باشید كه چه بسا در فرصتهاى بعدى به هدفِ مطلوب و نتیجه نهایى نرسید؛ به عنوان مثال آن كارگرى كه با خود مىگوید: اگر امروز كار نكردم مهم نیست، امروز از پسانداز دیروز استفاده مىكنم و فردا به سراغ كار مىروم و یا طلبه و دانشجویى كه با خود مىگوید: اگر امروز درس نخواندم و مطالعه نكردم خیلى مهم نیست، عیبى ندارد و فردا جبران مىكنم و...، باید بداند كه شاید فردا هم ممكن نشود و مشكلاتى بیشتر از امروز پیش بیاید. پس حضرت على(علیه السلام) مىخواهند بفرمایند این كه انسان كارها را تأخیر مىاندازد و در كارها سستى مىكند و مىگوید: امروز نشد، فردا و اگر فردا نشد، پس فردا و...، درست نیست؛ چه بسا كه فردا هم میسر نشود. این طور نیست كه هر وقت شما بخواهید میسر گردد. حال را غنیمت بدانید و الآن كه برایتان میسر است، كار را انجام دهید و آن را به عقب نیندازید.
به بیان دیگر حضرت على(علیه السلام) در مقام تشویق انسان به فعالیت و مبارزه با سستى و تنبلى مىباشند و به وى مىآموزند كه اگر شیطان به تو مىگوید: امروز اگر این كار عملى نشد، فردا
مىتوانى آن را انجام دهى و...، به او بگو: شاید فردا هم مانعى پیش آید و موفق نشوم. این طور نیست كه اگر فردا دنبال كار بروم، حتماً آن كار انجام پذیرد. شاید فردا هم ممكن نشد. امروز اگر تلاش كنم، ممكن است به بخشى از اهدافم برسم؛ ولى اگر فردا تلاش كنم شاید مانعى پیش آید و این مقدار از نتیجه هم به دست نیاید. به هرحال این معنا نیز از كلام الهى حضرت على(علیه السلام) به دست مىآید كه انسان باید واقع بین باشد و فرصتها را غنیمت بشمارد و در انجام كارها سستى و تنبلى نكند؛ ولى آنچنان هم به نتیجههاى دنیوى كار، دل نبندد كه اگر برایش حاصل نشد از زندگى دلسرد و سرخورده گردد.
آن امیر سخن در ادامه، چنین مىفرمایند: مِنَ الْفَسادِ إِضاعَةُ الزّاد؛ از مظاهر تباهى و تبهكارى این است كه انسان توشه خودش را از بین ببرد. اگر كسى توشهاى را كه در مسیر حركت خود مىتواند استفاده كند، دور بیندازد و بگوید: بعد، تهیه مىكنم، مثل این است كه با دست خویش، خود را در چاه اندازد و از بین ببرد. از دست دادن توشه و زاد به منزله این است كه انسان خودش را به بدبختى مبتلا كند. حال با توجه به این كه در لسان قرآن و عرف اولیاى دین، توشه اهل ایمان در مسیر زندگى تقواست، شاید از این بیان بخواهند این مطلب را برسانند كه تقوا را از دست ندهید. آدمى اگر تقواى خود را از دست بدهد، مثل مسافرى است كه توشه سفر خود را از دست داده است. به یقین چنین عملى موجب هلاكتش مىگردد.
رُبَّ یَسِیر اَنْمى مِنْ كَثِیر؛ چه بسا نفع اندك بهتر از فراوان آن است. گاهى علت این كه انسان از فرصتهاى موجود استفاده نمىكند و دنبال انجام كارها نمىرود و آنها را به تأخیز مىاندازد، این است كه مىگوید اگر این كار را الآن انجام بدهم، نتیجهاش كم است؛ ولى فردا با تمهیدات بهتر و مقدمات بیشتر انجام مىدهم و نتیجه بیشترى خواهم گرفت. این تحلیل ذهنى باعث مىشود كه با گمان رسیدن به نفع بیشتر از این نفع اندك و كم، صرفنظر كند. مىپندارد اگر با تمهیدات بیشتر و مقدمات كاملتر كار را انجام بدهد نفعش بیشتر است؛ در حالى كه این اندیشه، فكر صحیحى نیست و كلیت ندارد.البته اگر به طور یقینى بدانیم كه حتماً
فردا شرایط بهترى فراهم مىشود كه نتیجه بیشترى خواهد داد و صرف نیرو در امروز مانع از انجام كار در فردا مىشود، باید كار را به تأخیر انداخت و فردا آن را دنبال نمود. فرض كنید سرمایهاى دارید كه اگر امروز آن را در یك معامله خاص به كار بگیرید سودش ده درصد است؛ اما اگر ذخیره كنید، مىتوانید فردا معامله دیگرى انجام دهید كه تا بیست درصد سود خواهد داشت. در این صورت، باید امروز این معامله را رها سازید تا فردا سود بیشترى از آن معامله ببرید. پس اگر شرایط بهگونهاى است كه هزینه نمودن نیرو، سرمایه و وقت در امروز باعث مىشود كه براى تجارت فردا سرمایه و نیرویى باقى نماند و از طرفى یقین داریم كه فردا معاملهاى میسر خواهد بود كه سود بیشترى خواهد داشت، در این جا كار معقول آن است كه معامله را به تأخیر اندازیم و در فردا با سود بیشترى آن را انجام دهیم. انسان عاقل در این جا با خود مىگوید: چرا این سرمایه را صرف كارى بكنم كه ده درصد سود دارد؟ آن را ذخیره مىكنم و فردا به كارى مىزنم كه بیست درصد سود عایدم مىسازد. وقتى از بین دو زمان فقط یكى را مىتوان انتخاب نمود، كار پرسودتر را بر مىگزینیم؛ اما اگر انجام آن عمل در هر دو زمان ممكن باشد، كار را باید در هر دو زمان انجام داد؛ مثلاً امروز این معامله را انجام مىدهد و ده درصد سود مىبرد و فردا هم این جنس و سرمایه را در معامله دیگرى به كار مىگیرد و سود دیگرى كسب مىكند. در این صورت، به دو سود دست یافته و كار پسندیدهاى انجام داده است. مثلا فرض كنید روز دوازدهم رجب است و انسان با خود مىگوید امروز روزه نمىگیرم تا فردا كه از «ایام البیض» است و ثواب بیشترى دارد روزه بگیرم. در این جا باید ببیند امكان روزه گرفتن در هر دو روز هست یا نه. اگر مىتواند هم امروز و هم فردا را روزه بگیرد، بىتردید بهتر است در هر دو روز، روزه بگیرد. عاقلانه نیست كه كار كوچكتر را به بهانه كم بودن ثوابش رها سازیم و انجام ندهیم و به امید انجام عملى با ثواب بیشتر بىكار بنشینیم؛ اما اگر بین این كار و آن عمل فقط یكى ممكن است و از طرفى مطمئن است كه اگر این كار را نكند، مىتواند كار مهمتر، پرثوابتر و سودمندتر را انجام دهد اشكالى ندارد كه نیرویش را براى كار مهمتر ذخیره كند. این بیان در تمام فعالیتهاى مادّى و معنوى و اعمال دنیوى و اخروى صدق مىكند. پس باید در برخى موارد به سود اندك اكتفا كرد كه: رُبَّ یَسِیر أَنْمى مِنْ كَثِیر؛ چه بسا نفع اندك كه پرسودتر است از نفع فراوانى كه توقع رسیدن به آن وجود دارد.
بعضى از شارحان نهج البلاغه معناى دیگرى را براى این عبارت بیان كردهاند و گفتهاند منظور، كمِ حلال در مقابل زیادِ حرام است؛ یعنى سود حلال اندك بهتر از نفع زیادى است كه از راه حرام حاصل شود. پس انسان نباید نفع حلال را رها كند، به امید این كه فردا نفع حرام بیشترى به دست او مىآید. البته این معنا خیلى مناسب و دلچسب نبست؛ چراكه مقایسه بین حلال و حرام غیر از مقایسه بین كم و زیاد است.
از پندهاى بسیار مهمى كه در این كلمات قصار مورد تأكید قرار گرفته، یكى این است كه سعى كن اگر كارى را انجام دادى و اشتباه كردى، جبران آن را به تأخیر نیندازى. بسیارى از انسانها به این بیمارى مبتلا هستند كه اشتباهات خود را جبران نمىكنند. و یا آن را به تأخیرى مىاندازند. اگر اشتباهى از ما سر مىزند و مىتوانیم بلافاصله نسبت به كسى كه در حق او كوتاهى و بىاحترامى نمودهایم عذرخواهى كنیم، نباید آن را به تأخیر بیندازیم. یا مثلا اگر بر اثر غفلت، عمل نابجایى از ما سر مىزند كه موجب ضرر دیگران مىشود، در صورتى كه مىتوانیم آن ضرر را جبران كنیم نباید آن را به تأخیر بیندازیم: لا تَبیتَنَّ مِنْ أَمْر عَلى عُذْر؛ شب را با عذر نخواب! قبل از این كه شب بشود، كارت را علاج كن! اگر عذرخواهى به كسى بدهكار هستى، ادا كن و آن گاه سرت را بر بالین نرم بگذار! اگر مىخواهى غفلتت را جبران كنى و نفع از دسترفته را تدارك نمایى، آن را به فردا حواله مده و تا تازه است، آن را جبران كن؛ چون اولا ممكن است فردا موفق نشوى و ثانیاً وقتى از آن عمل ناشایست مدتى مىگذرد، موجب كدورت بیشتر مىشود و ثالثاً رفع كدورت را نیز مشكلتر مىسازد. فرض كنید حرف نامناسبى از دهان شما بیرون مىجهد؛ اگر سریع بگویید معذرت مىخواهم، موجب ناراحتى و انزجار شنونده نمىشود؛ اما اگر چند روز بگذرد و بعد از مدتى عذرخواهى كنید، در ظرف این چند روز هر وقت یادش مىآید كه مورد بىاحترامى واقع شده است؛ لایه دیگرى از كدورت روى كدورت قبلى قرار مىگیرد. شما خودتان مىتوانید این حالت را تجربه كنید؛ وقتى حرف و یا رفتار نامناسبى را از كسى مشاهده مىكنید اگر چند روز بگذرد و از شما عذرخواهى نكنند گویا
این كار مرتب تكرار مىشود و ناراحتى و كدورت روزافزون را به دنبال مىآورد؛ اما اگر در همان لحظه اول در صدد عذرخواهى از شما و جبران آن عمل نابجا آیند، چون تازه است علاجش آسانتر است. پس نگذارید عذرخواهى شما شبمانده بشود. كارهاى زشت و رفتارهاى نابجا و لغزشهاى خود را فوراً جبران كنید.
توجه داریم كه مطلب فوق درباره گناهان و لغزشهایى كه در مسیر بندگى خدا رخ مىدهد، اهمیت بیشترى مىیابد. البته در عبارتهاى دیگر، حضرت على(علیه السلام) به این موضوع پرداخته، مىفرمایند: در توبه نمودن از گناهان خود تعجیل كنید و توبه را به تأخیر نیندازید! طبق فرموده خود حضرت، این جملات، كلمات كوتاهى است كه هم اهل دنیا و هم اهل آخرت از آن استفاده مىكنند. وقتى مىفرمایند: عذرخواهى را به تأخیر نیندازید، هم شامل عذرخواهى پیش بنده خداست كه براى زندگى دنیا مفید است و هم دربرگیرنده عذرخواهى نزد خداوند سبحان كه براى آمرزش گناهان مؤثر مىباشد. اقتضاى هر دو مقام این است كه زودتر اقدام كنید. پس اگر لغزشى از شما سرزده است، زودتر جبران كنید و نگذارید بماند تا بر كدورت افزوده بشود و یا بار عقاب آخرت شما سنگین گردد.
حضرت در ادامه در یك تشبیه بدیع و زیبا مىفرمایند: ساهِلِ الدَّهْرَ ماذَلَّ لَكَ قُعُودُه؛ تا مركب دنیا رام توست با او بساز! حضرت، در این عبارت بىبدیل و جمله آسمانى، دنیا را به مسند شتر تشبیه فرمودهاند كه انسان وقتى سوار آن مىشود، مىتواند آن را آرام آرام براند و به مقصد برسد؛ ولى احتمال دارد این شتر، چموشى كند و ما را از رسیدن به مقصد باز دارد. از این روى باید تا چموشى ساز نكرده است از آن بهره بگیریم. البته اگر در مورد مركبهاى آهنى و امروزى بخواهیم مثال بزنیم، مىگوییم گاهى ممكن است كه ماشین یا هواپیما یا قطارى كه بر آن سوار هستیم و با آن مسیر را طى مىكنیم، تصادف كند و یا با مشكلاتى روبهرو شود كه ادامه مسیر با آن غیر ممكن گردد. تا این حالت پیش نیامده است، سریعتر حركت كنید. این مركب، مركب راهوارى است؛ اما اگر چموشى كند، دیگر نمىتوان از آن بهره جست؛ پس تا زمانى كه
راهوار است از آن استفاده كنید و كارى نكنید كه زمینه چموشى آن فراهم آید و شما را به زمین بزند؛ بلكه با او مدارا كنید و حداكثر استفاده را از آن ببرید. این سخن، در نظر ابتدایى، مطلب بسیار سادهاى به نظر مىرسد؛ ولى در عمق خود نكتههاى ناگفته بسیار دارد. همه ما در زندگى روزمره با مصادیقى از این مطلب و روبهرو هستیم؛ به عنوان نمونه بدن ما همانند یك مركب است و ما از آن استفاده مىكنیم؛ اما اغلب در نظر نمىگیریم كه این بدن توان محدودى دارد. در غذا خوردن، در استراحت نمودن، در رعایت بهداشت و... كمتر توان آن را رعایت مىكنیم. پس این نكته را فراموش نكنید كه توان این مركب، محدود است. توان این مركب را بسنجید و از امكانات فراهمآمده، همانند موقعیتهاى اجتماعى و فرصتهاى اقتصادى، غفلت نكنید و در حد لازم از آن بهره بگیرید. این توان و این امكانات همیشه براى انسان باقى نمىماند. از این رو تا مىتوانید از این امكانات در راه خداوند و خدمت به مردم استفاده كنید و از افراط و تفریط بپرهیزید. مثلا كلاس درس، استاد، مدرسه، رفیق، همسایه خوب، همه نعمتهایى هستند كه خداوند سبحان در اختیار ما قرار داده است. ما باید از این نعمتها به شكل مطلوب و ایدهآل استفاده نماییم؛ چرا كه به احتمال قوى روزى آنها را از دست خواهیم داد و چه بسا در صورت عدم استفاده منشأ ضرر نیز بشوند؛ مثل مركبى كه وقتى چموشى مىكند نه تنها انسان را به منزل نمىرساند، بلكه وى را به زمین مىزند و جانش را به خطر مىاندازد. پس قبل از این كه این نعمتها به ضرر ما تمام بشود، باید تا حد مجاز از آنها استفاده كنیم.
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
وَ إِیّاكَ أَنْ تُطیحَ بِكَ مَطِیَّةُ اللَّجاجِ وَ إِنْ قارَفْتَ سَیّئَةً فَعَجِّلْ مَحْوَها بِالتَّوبَةِ؛
بپرهیز از آن كه مركب ستیزهجویى و لجاجت چون اسب چموش تو را بردارد و به گرداب هلاكت درآورد! و اگر به گناهى آلوده شدى زود آن را با توبه محو كن!
تاكنون چند فراز از وصیت مولا امیرالمؤمنین على(علیه السلام) به فرزندشان امام حسن مجتبى(علیه السلام)را شرح و تفسیر نمودهایم. حضرت(علیه السلام) عبارت شریف فوق توجه ما را به خطر لجاجت و نیز به تأخیر انداختن توبه معطوف مىدارند؛ خطرى كه به شدت از آن غافل مىباشیم. همه ما لجاجت را در بچهها فراوان مشاهده نمودهایم كه گاهى از همان اوان كودكى بر سر یك موضوع، اصرار فراوان و بیرون از حوصله دارند و به اصطلاح لجبازى مىكنند و وقتى كه به آنها گفته مىشود كارى را انجام بدهید، مخالفت مىكنند و هر چه اصرار مىشود آنها بدتر و به شكل حادترى رفتار مىنمایند و بر همان كار و رفتارى كه انتخاب كردهاند، اصرار مىورزند. البته این صفت وقتى در نفس رسوخ پیدا كرد و به صورت ملكه درآمد تنها در كارهاى بچهگانه تأثیر نمىگذارد؛ بلكه در تمام مراحل و در سنین جوانى، میانسالى و حتى پیرى و تا لب گور، زندگى انسان را تحت تأثیر قرار مىدهد. چه بسا آدمى به این صفت پلید مبتلا باشد و خودش هم متوجه نباشد.
نكتهاى كه اینك باید بررسى كنیم علتیابى این حالت و روحیه است كه چرا آدمى به این
صفت پلید مبتلا مىشود؟ چه رخ مىدهد كه وقتى انسان كار غلطى انجام مىدهد، اصرار دارد آن را ادامه بدهد و دوست ندارد با آن مخالفت كند و یا آن را رها نماید؟ از چه روى اعتراف به اشتباه براى انسان بسیار سخت مىگردد؟
كسانى كه بچه دارند و یا مقدارى با بچهها معاشرت دارند مىدانند كه براى بچهها خیلى سخت نیست كه عذرخواهى كنند و یا بگویند اشتباه كردیم. به عكس، افراد بزرگسال بیشتر اصرار دارند تا رفتار خودشان را ادامه دهند و كمتر حاضرند اعمال خود را تصحیح نمایند و بگویند: اشتباه كردهایم؛ بلكه با تمام همّت و تلاش مىگویند: همان كارى را كه انجام دادهایم، درست بوده است.
ریشه این رفتار، غریزه ذاتى و طبیعى حبّ ذات است كه در همه انسانها وجود دارد. این غریزه مثل سایر غرایز یك حالت افراط، یك حالت تفریط و یك حالت اعتدال دارد. دوست داشتن ذات، فى حد نفسه نه تنها بد نیست، بلكه مطلوب نیز مىباشد. به یقین اگر كسى خود را دوست نداشته باشد، براى تكامل خودش قدمى برنمىدارد و حتى براى حفظ جان خودش هم هیچ تلاشى نمىكند. پس محبت به خود، حبّ ذات و علاقه داشتن به ادامه حیات به خودى خود مطلب بدى نیست؛ بلكه عاملى است كه خداوند سبحان قرار داده است تا هر موجود زندهاى به این وسیله حیات خودش را تأمین و كمالات وجودى را كسب نماید. اگر این عامل نبود، هیچ موجود زندهاى براى تكامل در حیات مادّى و معنوى خویش تلاش نمىكرد.
بعد از ضرورت اصل وجود چنین غریزهاى، آنچه اهمیت دارد، میزان ارضاى آن است كه باید همانند همه امور غریزى از مرز اعتدال خارج نشود و به افراط و تفریط منحرف نگردد تا بتواند آدمى را به سوى كمال كه مقتضاى چنین غریزهاى است، سوق دهد.
آنچه بعد از میزان ارضاى این غریزه اهمیت دارد، تشخیص مصداق «كمال» است كه آدمى چه چیز را كمال خود بداند؟ به یقین انسان خودش را دوست دارد و مىخواهد كاملتر شود؛ این مقدار، هیچ عیب و نقصى ندارد و یك عامل مثبت است؛ اما باید دید كه كمال چیست؟ در جایى كه آدمى خودش نمىداند كمال او چیست، باید عامل معرفتى و شناخت عقلانى نیز ضمیمه بشود. به بیان دیگر درست است كه آدمى خود را دوست دارد و كمال خود را مىطلبد،
اما براى تشخیص مصداق كمال خود، نیازمند عامل دیگرى به نام شناخت و معرفت است كه وقتى در كنار غریزه كمالجویى قرار گرفت، سعادت آدمى را رقم مىزند.
یك سلسله گرایشها و تمایلات به طور خود به خود در انسان پیدا مىشود و جهت حركت او را در زندگى تحت تأثیر قرار مىدهد؛ مثلا عوامل طبیعى، وراثتى، اجتماعى و محیطى، در اعمال، رفتار و جهتگیرىهاى زندگى انسان مؤثر است. حتى گاهى بدون توجه و بهگونهاى ناخودآگاه و بدون به كارگیرى عقل یا دستور و تعلیمى، خود به خود خواستههایى در او پیدا مىشود و مسیر حیات او را تغییر مىدهد. از این روى باید در كنار عامل غریزى كمالجویى، نیروى شناخت و فكر هم به كمك آید تا از بین راههاى عدیده و رهزنهاى متعدد، راه صواب را كه به كمال حقیقى آدمى ختم مىگردد به او بنمایاند.
نیروى غریزى استقلالطلبى، نیروى دیگرى است كه خداوند متعال به آدمى بخشیده است؛ به عنوان یك نمونه ساده، بچه در سنین كودكى اگر بتواند خودش روى پاى خود بایستد و بدون كمك دیگران راه برود، اجازه نمىدهد كسى دستش را بگیرد. شاید تجربه كرده باشید كه بچه تا زمانى كه نمىتواند راه برود، حاضر است دستش را در دست پدر، مادر و یا بزرگتر خود بگذارد تا او را راه ببرند؛ اما همین كه توانست خودش راه برود، دیگر دستش را مىكشد و اجازه نمىدهد به او كمك كنند و هر چه سعى و تلاش مىشود تا دستش را بگیرند كه نیفتد و یا به هنگام عبور از خیابان دچار حادثه نشود، به آسانى حاضر نمىشود كه دیگرى دستش را بگیرد و او را در راه رفتن كمك نماید؛ چراكه مىخواهد به خودش متّكى باشد. این روحیه، همان حس استقلالطلبى است كه به طور غریزى و خدادادى در وجود انسان به ودیعه نهاده شده است. این نیروى غریزى همانند هر نیروى دیگر مىتواند یك حالت مطلوب و یك حالت نامطلوب داشته باشد. رشد مطلوب آن، اینگونه است كه بچه در زندگى سربار دیگران نباشد و نیازهاى خودش را خود تأمین كند كه این حالت، اثر بسیار مطلوبى است. اما اگر این حالت به تفریط منتهى گردد، باعث مىشود كه بچه همیشه سربار دیگران در همه كارها منتظر
كمك پدر، مادر و یا شخص دیگرى باشد. براى چنین شخصى اگر مشكلى پیش بیاید، سعى نمىكند خودش آن مشكل را حل نماید؛ بلكه دایم چشم به كمك این و آن دوخته و منتظر یارى دیگران است تا به او كمك كنند. طبعاً چنین كسى در مسایل معنوى هم تلاش زیادى نخواهد كرد؛ چراكه یاد نگرفته است كه خودش تلاش بكند؛ بلكه عادت نموده است كه همیشه در سایه كمك دیگران تلاش كند. واضح است كه این كار و این روحیه، روحیه خوبى نیست؛ چون آدمى را موجودى طفیلى بار مىآورد. اما از جانب دیگر، حالت افراط در این غریزه هم مضرّ است؛ چون باعث مىگردد آدمى در تمام امور، خود را توانمند و قدر قدرت ببیند و خویش را بىنیاز از همگان بپندارد و چه بسا تا مرز خدایى و برترى بر تمام خلایق خود را بالا بكشد. البته این روحیه از جهالت آدمى سرچشمه مىگیرد و چنین شخصى همانند بچهاى است كه در اوایل نمىفهمد كه اگر بخواهد از خیابان عبور كند، خطر تصادف با ماشین او را تهدید مىكند. این بچه، حاضر نیست دستش را در دست پدر و مادر بگذارد و مىخواهد خودش به تنهایى از خیابان عبور كند؛ چراكه دچار افراط در استقلالطلبى است و نمىفهمد كه در اینجا باید دیگران به او كمك كنند و بدون كمك دیگران، جانش در خطر است. به هرحال هم افراط و هم تفریط در این غریزه مضرّ هستند. اتكاى به نفس و استقلال داشتن اگر چه پسندیده است، ولى افراط در آن خطرهاى فراوانى دارد. اگر پدر و مادر بگذارند این خواست و روحیه به همین صورت در بچه رشد كند، باعث مىشود كه خطرهاى زیادى حیات بچه را تهدید كنند.
یكى از ابعاد غریزه استقلالطلبى این است كه كه آدمى شخصیت خاصى براى خودش قایل است؛ مثلا وقتى حرفى مىزند درصدد برمىآید تا آن حرف را به كرسى بنشاند و یا دوست دارد اگر رفتارى انجام مىدهد، این رفتار از سوى دیگران پذیرفته شود. خواست طبیعى و فطرى انسان آن است كه هم خودش و هم عملكرد و رفتارش، بدون قید و شرط، مورد پذیرش دیگران واقع شود. اگر بنا باشد حرفى كه مىزند، غلط و اشتباه تلقى گردد و رفتارى كه انجام مىدهد بد و ناشایست شمرده شود و چیزى را كه دوست دارد، نزد همه بىمورد و نابجا تلقى شود، لازمهاش این است كه در اجتماع پذیرفته نشود و مطرود گردد كه چنین امرى
خلاف خواست طبیعى انسان است. آدمى مىخواهد نزد دیگران محبوب و مطلوب باشد؛ دیگران او را بپذیرند و به او احترام بگذارند. این خواست و میل طبیعى باید در راه تربیت و كمال به كار گرفته شود.
در وهله اول، انسان دوست دارد پدر و مادر و همسالانش او را بپذیرند. در مرحله بعد، دوست دارد جامعه او را پذیرا باشد ولى بعد كم كم مىفهمد آن كسى كه پسند او ارزش دارد و مهم است كه انسان را بپذیرد، اینها نیستند. آن كسى كه باید آدمى را بپذیرد، خداست و بس.
میل به محبوب بودن نزد دیگران امر پسندیدهاى است كه از عوامل فطرى براى رشد انسان به شمار مىآید؛ اما به شرط این كه عامل دینى و عقلانى به آن ضمیمه شود تا زمینه تربیت وى را فراهم آورد. انسان با عنایت به نیروى برخاسته از این غریزه و جهتدهى عوامل دینى و عقلانى كمكم مىفهمد كه بالاتر و برتر از مطلوب بودن نزد انسانهاى دیگر، مطلوب بودن و محبوب بودن نزد خداوند عالم است و عاقبت تمام تلاش انسان باید صرف تحصیل مطلوبیت و محبوبیت در نزد خداوند شود كه منتهاى كمال انسانى است. از این روى پدران، مادران و مربیان باید سعى كنند به تدریج این خواست و میل فطرى را جهت بدهند. این خواست در دوران بچگى ابتدا اقتضا مىكند هرگونه كه همسالان او مىخواهند، همانگونه باشد و در قدم بعد مىخواهد همرنگ جماعت شود؛ چراكه مىپندارد آنها بهتر هستند و باید كارى بكند كه مورد پسند بهترها قرار بگیرد. ولى پدر، مادر و مربى باید كمكم به وى بفهمانند كه همه یك نوع رفتار را نمىپذیرند؛ مثلا بچهها یك چیز را و بزرگترها چیز دیگرى را مىپسندند. باید به وى بفهمانند كه اگر پیش بزرگترها شخصیت و محبوبیت یابد، برتر و بالاتر از این است كه پیش بچههاى همسال خودش یا كوچكتر از خودش محبوبیت داشته باشد. وقتى این درك در او ظهور پیدا كرد كه باید محاسبه كند كه محبوبیت نزد چه كسى مطلوبتر است، آنگاه سعى مىكند كه محبوب اصلى را پیدا كند و همه را در راه رضاى او فدا نماید. بنابراین اگر این میل فطرى تربیت شود چنین نتیجه ایدهآلى را به بار مىآورد؛ ولى اگر تربیت نشود و در حالت خامى باقى بماند، بیش از یك انسان مقلد و خودكمبین تربیت نمىشود. واضح است كه چنین فردى همیشه به دیگران چشم دوخته تا ببیند دیگران چه كار
مىكنند، او هم همان كار را انجام دهد. چون مىخواهد مورد پذیرش دیگران واقع شود، همانند بچهها آنچه همسالانش دوست مىدارند، او هم همان كار را مىكند تا در نزد همسالان خود و سایر قشرهاى جامعه محبوب باشد. اما اگر همین میل فطرى درست تربیت شود، آدمى مىفهمد كه باید محبوب خود را خودش گزینش كند، نه آن كه چیزى را دوست بدارد كه دیگران دوست مىدارند و یا محبوبیت نزد افرادى را بخواهد كه آنها را نمىشناسد. آنگاه این سؤال برایش مطرح مىشود كه محبوبیت پیش چه كسى از همه مهمتر است؟ از آنجا كه با فكر صحیح و دوراندیشى به این سؤال پاسخ مىدهد، محبوبیت نزد خدا از محبوبیت نزد هر كسى براى او مهمتر، برتر و مطلوبتر است. این جاست كه این حالت در وى پیدا مىشود كه هیچ خواستى جز كسب رضاى الهى نداشته باشد. تعبیراتى همچون «ابتغاء وجه ربّه» در آیه وَ مَا لاَِحَد عِندَهُ ومِنْ نِّعْمَة تُجْزى * إِلاّ ابْتِغَآءَ وَجْهِ رَبِّهِ الاَْعْلَى(1) و «وجه الله» در آیه اِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللّهِ لا نُریدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَ لا شُكُورا(2) و «مرضات اللّه» در آیه وَمَن یَفْعَلْ ذَلِكَ ابْتِغآءَ مَرْضَات اللّهِ فَسَوْفَ نُؤْتِیهِ أَجْراً عَظیِما(3)، و تعبیرات دیگرى از این قبیل كه در قرآن شریف وارد شده است بر این اساس كه انسان همین میل فطرى خود را به شكل صحیح تربیت نماید، و محبوبیت نزد دیگران را ملاك قرار ندهد و تنها رضایت خداوند محبوبیت نزد او را بطلبد.
چنین وضعیتى در میل كمالطلبى نیز وجود دارد و باید این حس و میل را نیز تربیت نمود؛ مثلا این روحیه كه آدمى مىخواهد شخصیت خود را بروز بدهد و این را براى خودش كمال مىداند، یك میل فطرى و الهى است. ولى باید به او راه رسیدن به كمالات و تشخیص آنها را بفهمانیم تا خود تشخیص دهد كه كمال واقعى او چیست؟ باید بهگونهاى تربیت شود تا بداند هر راهى كه مىرود كمال نیست و باقى ماندن در آن راه و اصرار ورزیدن بر آن نیز درست نمىباشد؛ یعنى باید بفهمد كه انسان گاهى نیز اشتباه مىكند و كمالش در این است كه از اشتباهش دست بردارد و از گناهى كه مرتكب شده است، زود توبه كند و اگر نسبت ناروا به كسى داده و یا توهینى نموده است، سریع عذرخواهى كند و اگر كار غلطى از او صادر شده
1. لیل (92)، 20 و 19.
2. انسان (76)، 9.
3. نساء (4)، 114.
است، هر چند به كسى هم ضرر نزده باشد، از آن كار دست بردارد و بر آن اصرار نورزد.
اگر میل فطرى و خواست درونى خوددوستى با میل كمالطلبى ضمیمه گردد، آنگاه مىتواند جهت صحیح رفتار خود را پیدا كند و از رفتار غلط روى گرداند؛ مثلا از لجبازى به انعطافپذیرى، حقجویى و تسلیم بودن در مقابل حق روى آورد. البته این حالت، آثار زیادى دارد كه پرداختن به آنها از حوصله این مقال خارج است.
با بیان فوق، مشخص مىشود كه چگونه و چرا انگیزه لجبازى براى آدمى پیدا مىشود و به همان راه غلطى كه مشغول است ادامه مىدهد. در واقع منشأ این روحیه، یك خواست فطرى در انسان است كه مىخواهد به شكلى كمال خود را رقم زند و شخصیت خود را تثبیت نماید. او گمان مىكند اگر چنین وانمود شود كه مرتكب خطا شده است، شخصیتش لطمه مىخورد؛ از این روى براى این كه چنین برداشتى در ذهن دیگران شكل نگیرد، سعى مىكند از رفتار و گفتار خویش تا حد امكان دفاع نماید. در این جا لازم است كمى پیامدهاى این روحیه را بررسى كنیم.
فرض كنید وقتى كه با دوستان خود گفتوگو كنید و معناى عباراتى از یك كتاب را توضیح مىدهید رفیقتان مىگوید نه، اینگونه نیست و معنایش چیز دیگرى است؛ او مىگوید: معناى عبارت همین است كه من گفتم. شما هم مىگویید: معناى عبارت همان است كه من مىگویم و توضیح مىدهید كه اینجا را غلط خواندى و معناى این كلمه را اشتباه بیان كردى و... . به هرحال انسان در مقابل اینگونه حرفها و عكسالعملهاى متقابل كه واقع مىشود ممكن است به اشكال مختلف عكسالعمل نشان دهد. یك شكل واكنش آن است كه آدمى بر سخن خود اصرار ورزد و به گفته خود ادامه بدهد و حرف خود را به كرسى بنشاند؛ یعنى على رغم این كه مىداند و مىفهمد اشتباه مىكند، اما بر سخن نادرست خود اصرار و پافشارى نماید. چنین حالتى به نوعى همان لجاجت است. این حالت از زندگى ما خیلى دور نیست؛ ولى ما به آن توجه نمىكنیم. گاهى تأثیر این روحیه به جایى مىرسد كه آثار بسیار بدى را به دنبال
مىآورد. اگر این حالت در نفس انسان رسوخ پیدا كند و ملكه وى بشود، مفاسد فراوانى در پى دارد؛ مثلا هر حرفى كه مىزند آن را حرف صحیح تلقى مىكند و حاضر نیست بگوید اشتباه كردم. این اصرار بىدلیل، مفاسد فردى و اجتماعى فراوانى را در پى خواهد داشت. از این روى اگر چنین شخصى موقعیت اجتماعى مهمى به دست آورد یا به سرپرستى یك مجموعه برسد، باعث گمراهى خود و دیگران و بروز مفاسد اجتماعى غیر قابل جبران مىشود. اگر این ملكه رسوخ پیدا كند، بهگونهاى كه حاضر نشود به اشتباه خود اعتراف نماید، به یقین باعث مىگردد مردم هم گمراه شوند و به غلط بیفتند و مفاسد اجتماعى فراوانى بروز نماید. این روحیه از همان خوى كودكانه لجبازى سرچشمه مىگیرد و در زمان پیرى هم كه مرجع تقلید، مسؤول كشور، اداره و یا سرپرست خانواده است، دست از آن برنمىدارد.
خوب است تا هنوز نوجوان و جوان هستیم و فرصت از كف نرفته و این خصلت ناپسند، در وجودمان ریشه محكم نكرده است، خود را از این خطر رها سازیم. اگر اندك گرایشى در وجود شما هست كه مانع مىشود به كار غلط خود اعتراف كنید و اشتباه خود را قبول و جبران نمایید، بدانید در راه خطرناكى پیش مىروید و به جاى بدى منتهى خواهید شد. باید بفهمید كه هر چه موقعیت اجتماعى شما بالاتر برود، دامنه تأثیر منفى این خطر بیشتر خواهد شد و مفاسد آن سنگینتر مىگردد. باید در وجود خودمان كاوش كنیم و ببینیم تا چه اندازهاى این صفت در ما رسوخ و ثبات یافته است و در كجا ظهور پیدا مىكند و در هر حال هرچه زودتر جلوى آن را بگیریم و آن را علاج كنیم وگرنه نتیجه بسیار خطرناكى را پیش روى داریم.
خوب است در اینجا به میان درمان و علاج بیمارى لجاجت بپردازیم. براى تصویر درست درمان لجاجت، ابتدا حالت و روحیه یك كودك لجباز را تصور كنید. در مقام رفتار با وى و مواجهه با او چه مىكنید؟ اگر او لجبازى كرد چه اقدامى را به كار مىگیرید؟ فرض كنید بچهاى مریض است و غذایى برایش بد است و با این حال، اصرار مىكند كه حتماً باید من این غذا را بخورم و یا انواع كارهاى بچهگانه دیگر را كه بچهها با اصرار و پافشارى تمام درصدد انجام آن
هستند. اگر در این موارد با چنین فردى درگیر شوید و شما هم لجبازى كنید، نزاع درمىگیرد و معلوم نیست چه قدر زیان و خسارت وارد مىسازد؛ ولى اگر خواسته باشید عاقلانه با او برخورد كنید تا وى را منصرف سازید، لازم است سعى كنید چیزى را كه دوست دارد و به آن علاقمند است برایش مهیا نمایید تا توجه او به آن چیزى كه مطلوبتر است معطوف گردد. فرض كنید به یك اسباب بازى خاص یا رفتن به پارك و جاهایى از این قبیل علاقه زیادى دارد. در حالتى كه او لجبازى مىكند سعى نمایید او را متوجه آن اسباب بازى خاص كنید و یا به آن یا جایى كه دوست دارد ببرید تا از این حالت خود منصرف بشود. اما اگر او بگوید من حتماً باید این غذا را بخورم و شما هم در مقابل بگویید نباید بخورى، این برخورد باعث مىگردد تا حالت لجبازى در او راسختر گردد و احیاناً ضرر زیادى را هم به دنبال بیاورد. اولین ضرر و پیامد این برخورد كشمكشانه این است كه كودك را بد تربیت مىكنید. شما براى منصرفساختن وى از این روش غلطى كه پیش گرفته است، باید سعى نمایید چیز دیگرى را كه بیشتر دوست دارد، به او عرضه كنید. اصولا چیزهایى كه انسان به آنها علاقه پیدا مىكند و دنبال آن مىرود ـ چه خوب و چه بد ـ وقتى با چیز مطلوبترى مواجه مىگردد، از درجه مطلوبیت قبلى آن كاسته مىشود. البته این قاعده منحصر به لجاجت نیست و در سایر گرایشهاى حیوانى و انسانى نیز وجود دارد. هر یك از غرایز انسان كه طغیان كند دیگر نمىشود جلوى آن را گرفت؛ مگر این كه چیز مطلوبترى براى وى مطرح شود. شهوت، غضب، خودخواهى و... هریك مركبى هستند كه اگر به چموشى افتادند، دیگر نمىشود به آسانى جلوى آنها را گرفت. در مرتبه اول باید سعى كرد كه به حالت طغیان تبدیل نشوند؛ مثلا در مورد شهوت ابتدا باید سعى نمود تا شدت و حدّت پیدا نكند و شهوتطلبى ظهور ننماید والاّ جلوگیرى از آن بسیار سخت است. به گفته بزرگى، سعى كنید دیگ شهوت به جوش نیاید والاّ به سهولت و آسانى نمىتوانید آن را از جوش بیندازید. در مورد غضب هم، به محض این كه انسان احساس مىكند در حال عصبانى شدن است، باید سعى كند مقدارى خود را از معركه كنار بكشد و از طغیان آن جلوگیرى نماید؛ ولى اگر غضب طغیان كرد، دیگر به این آسانى نمىشود جلوى آن را گرفت. در لجاجت هم وضعیت به همینگونه است. در وهله نخست باید
سعى كنیم آن را مهار نماییم. اگر مطلب اشتباه را یكبار گفته، بازگشت از آن نسبتاً آسان است؛ اما اگر ده مرتبه حرفى را تكرار كرد و گفت همین طور است كه من مىگویم و جز این نیست و هرچه دیگران گفتند و مىگویند، همه اشتباه كردهاند، دیگر برگشت از این روحیه و رها كردن آن بسیار مشكل است. لذا باید سعى كنیم تا هنوز به حالت طغیان نرسیدهایم، جلوى خودمان را بگیریم و به ویژه در قضاوتها عجله نكنیم.
وقتى انسان حرفى را زد دیگر برگشت از آن سخن، مشكل است؛ پس سعى كنیم حرفهاى خود را با متانت، تدبیر و تأنّى بگوییم و در قضاوت و سخن گفتن عجله نكنیم. این یكى از راههاى ممانعت از پیدایش صفت لجاجت و طغیان این مركب چموش است اگر چیزى از ما مىپرسند، زود جواب ندهیم و مقدارى تأمل و تحمل كنیم تا كمتر گرفتار اشتباه و خطا شویم؛ چراكه وقتى زود جواب مىدهیم احتمال بروز خطا، زیادتر مىشود و وقتى خطا رخ داد، اقرار به اشتباه بسیار سخت است. اما وقتى تأمل كنیم و با فكر و اندیشه جواب دهیم، زمینه لجاجت كمتر مىشود. بایستى در تمام رفتارهاى جوارحى، جوانحى، كلامى و... تأمل نموده، بهترین نوع و شكل آن را انتخاب كنیم. از این روى وقتى پیشنهاد كارى مىشود، خوب است یك ساعت تأمل و تفكر كنیم و اگر فرصت هست حتى یك روز تأمل كنیم و آن گاه تصمیم بگیریم.
لقمان حكیم در یكى از نصایح خود مىفرماید(1): وقتى با شما مشورت مىكنند، سه روز مهلت بخواهید و در مواقع نماز، درباره آن فكر كنید. اگر كسى از شما مشورت خواست بگویید: سه روز دیگر جواب مىدهم. بعد از این كه نماز صبح خود را خواندید، مقدارى درباره این موضوع فكر كنید و آن گاه تصمیم بگیرید؛ چون نماز براى شما صفا و خلوصى به همراه مىآورد كه بعد از نماز بهتر مىتوانید فكر كنید. بنابراین اگر در مسأله مهمى از شما نظر خواستند، زود نظر ندهید و ابراز عقیده نكنید. اگر در مواردى فرصت هست تا دو الى سه روز مهلت بخواهید و متناسب با وقت، صبر و حوصله به خرج دهید و هرگز در نظردادن و ابراز
1. بحارالانوار، ج 76، ص 271، روایت 28.
عقیده عجله ننمایید كه بعد بازگشت از آن مشكل است. البته اگر بعد از تفكر و تأمل هم اشتباه كردید، باید بپذیرید؛ چراكه بازگشت از اشتباه از اصرار كردن بر آن نفع بیشترى دارد و موجب حفظ شخصیت شما مىگردد. وقتى مردم بفهمند كه شما اشتباه كردهاید، اما با وجود داشتن اشتباه خود باز هم آن را ادامه مىدهید، از شما نفرت پیدا مىكنند. مردم انسان لجباز را دوست ندارند. خود ما هم همینطور هستیم. پس چرا با لجبازى كارى مىكنیم كه موجب نفرت دیگران مىشود!؟ گمان مىبریم كه شخصیت خود را حفظ مىكنیم، در صورتى كه با همین اعمال نكوهیده، شخصیت خود را از بین برده و كوچك مىسازیم. شاید براى مدتى كوتاه بتوانیم كسى را فریب دهیم و بگوییم همین است كه ما مىگوییم، ولى بالأخره بعد از مدتى واقعیت آشكار مىشود و پرده اعتبار ما دریده و لجبازى ما بر ملا مىگردد. این حالت را همه ما در زندگى روزمره مكرر تجربه كردهایم؛ یا خود سخت به آن مبتلا هستیم و یا گرفتار افراد مبتلاى به این روحیه مىباشیم. باید بدانیم كه اگر چه ممكن است یكى، دو بار طرف مقابل متوجه شود و یا قانع بشود و یا فریب بخورد و چیزى نگوید، ولى بالاخره روزى اشتباه، مشخص و واقعیت، معلوم و مشت ما باز خواهد شد. وقتى فهمیدیم كه حرف غلطى زدهایم و كار اشتباهى از ما سر زده است، باید زود از این اشتباه برگردیم. اگر به كسى توهین نمودیم، زودعذرخواهى كنیم؛ چون هر چه بیشتر وقت بگذارد كدورت عمیقتر و بیشتر رسوخ مىنماید و علاج آن دشوارتر مىشود. اگر گناهى نمودیم زودتر توبه كنیم و اصرار بر گناه را كه خود یك نوع لجبازى است، كنار بگذاریم. لجاجت، انسان را به آنجا مىرساند كه علىرغم این كه حق را مىفهمد، آن را انكار مىكند و حتى حاضر نیست در ذهن خود آن را قبول كند.
شاید براى برخى مشكل باشد كه بپذیرند انسان با وجود این كه حقانیت چیزى را مىفهمد و یقین دارد مطلب حقى است با اصرار و پافشارى بگوید حق نیست. تصور این روحیه مشكل است تا چه رسد به تصدیق آن كه بسیار مشكلتر مىباشد؛ لذا مىگویند نمىشود یك چنین روحیهاى در آدمى بروز كند. اما قرآن مىفرماید: وَ جَحَدُواْ بِهَا وَ اسْتَیْقَنَتْهَا أَنْفُسُهُمْ ...(1)؛ فرعونیان وقتى آیات الهى را در دست موسى دیدند، یقین كردند كه درست و حقیقت است، اما
1و2. نمل (27)، 14.
آن را انكار كردند، چرا؟ ظُلْماً وَ عُلُوّا(1)؛ برترى طلبى در آنها قوى بود و مىدیدند اگر بخواهند حرف موسى(علیه السلام) را قبول كنند و مقدارى انعطاف به طرف حق پیدا كنند، دیگر نمىتوانند بر مردم تسلط كامل داشته باشند.
روحیه برترىطلبى و تسلطجویى بسیار روحیه خطرناكى است. تِلْكَ الدَّارُ الاَْخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لاَ یُرِیدوُنَ عُلُوًّا فِى الاَْرْضِ وَ لاَ فَسَادًا ...(2)؛ كسى كه روحیه برترىطلبى در او باشد اهل بهشت نخواهد بود. این روحیه، رفتارو سرنوشت انسان را رو به ویرانى مىكشاند.
این برترىطلبى از مراتب پایین شروع مىشود؛ از این روى براى ریشهكن ساختن این بیمارى انسان باید از همان ابتدا حواس خود را جمع كند. امام باقر(علیه السلام) مىفرماید: نمونهاى از برترىطلبى آن است كه انسان دوست بدارد كه بند لباس او بهتر از بند لباس رفیقش باشد و دیگران به او نگاه كنند(3). این هم یك نوع علو است كه مىتواند زمینه برترىطلبى مذموم را فراهم سازد. آدمى باید ببیند مصلحت او چیست و خدا چه مىخواهد و همان را انجام دهد؛ نه آنچه از روى برترىطلبى مىخواهد. این روحیه كه انسان آدمى دایماً خود را با دیگران مقایسه كند و بخواهد بر دیگران برترى داشته باشد، عاقبت به حسد، ظلم و تضییع حقوق دیگران منتهى مىگردد. و بالاخره نهایت این راه، به جحود و كفر ختم مىشود. «جحود»، آن نوع كفرى است كه از روى عناد انجام مىپذیرد؛ یعنى على رغم این كه مىفهمد حق چیست، از روى عمد آن را رد مىكند كه حالت بسیار خطرناكى است و زمینهساز انحرافهاى فراوان بعدى مىگردد. باید مواظب باشیم كه مبادا فكر برترىطلبى بر دیگران و جلوههاى رفتارى آن، یعنى لجاجت، در ذهن و اعمال ما ریشه پیدا كند، این روحیه كه چون این حرف را من گفتم پس حق است و باید حرف خود را به كرسى بنشانم جز «خود را برتر دانستن» نیست. اگر واقعاً حرف حقى است، چون حق است باید به آن پاىبند باشیم؛ نه به خاطر آن كه من گفتهام.
البته انعطافپذیرى در همه جا خوب نیست. انسان نباید در هر موردى انعطاف داشته باشد و گفته هر كسى را تأیید كند و بگوید درست است. روحیه تسامح كه غربىها ترویج مىكنند، درست نیست. انسان باید حق را بشناسد و نسبت به آن استقامت داشته باشد و در
2. قصص (28)، 83.
3. بحارالانوار، ج 79، ص 312.
مورد حق هیچ انعطافى نشان ندهد و تسامح ننماید. اما اگر فهمید كه حق نیست و اشتباه كرده است، دیگرنباید پافشارى و اصرار نماید. این روحیه باید در او باشد كه هر چه را فهمید حق است، به آن عمل كند و صد در صد به آن پاىبند باشد؛ ولى اگر فهمید اشتباه كرده و حق چیز دیگرى است باید به اشتباهش اعتراف كند و خودپسندى، خودخواهى و خودمحورى را كنار بگذارد؛ چراكه چنین روحیاتى مانع مىشود كه انسان رفتار خود را تصحیح كند. انسان باید تابع حق باشد و لجاجت را كنار بگذارد. لجاجت، مركب چموشى است كه اگر كسى سوار آن شود، به زمین مىخورد و هستى و نیستى خود را از كف مىدهد. نظیر مركب شهوت و غضب كه اگر طغیان كنند، تر و خشك را با هم مىسوزانند ولیك افسوس، در حالى كه ما از آثار شوم شهوت، غضب و لجاجت آگاهیم باز هم غفلت مىورزیم. لجاجت مركب چموشى است كه عاقبتش جز هلاكت نیست. امیرالمؤمنین(علیه السلام) به امام حسن(علیه السلام)مىفرمایند: اِیّاكَ اَنْ تُطیحَ بِكَ مَطِیَّةُ اللَّجاج(1)؛ مبادا مركب ستیزهجویى و لجاجت همچون اسب چموش تو را بردارد و به هلاكت درافكند. یا طبق برخى نسخهها: اِیّاكَ أَنْ تَجْمَحَ بِكَ مطِیَّةُ اللَّجاج؛ لجاجت مثل مركب چموشى است كه اگر سوار آن بشوید، شما را به زمین مىزند.
در هر دو نقل، حضرت على(علیه السلام) لجاجت را به مركبى چموش تشبیه فرمودهاند كه اگر انسان آن را مهار نكند و افسارش را درست در دست نگیرد، وى را سرنگون مىسازد و به هلاكت مىرساند. از آنجایى كه یكى از موارد فراوان لجبازى كه گناه هم مىباشد، لجاجت در رفتار بین انسانهاست؛ لذا ادامه لجبازى در واقع نوعى اصرار بر گناه محسوب مىگردد. از همین رو حضرت(علیه السلام) بعد از نهى از لجاجت مىفرمایند: وَ اِنْ قارَفْتَ سَیِّئَةً فَعَجِّلْ مَحْوَها بِالتَّوْبَة؛ اگر به گناهى آلوده شدى زود آن را با توبه محو كن! اصرار بر گناه هم نوعى لجبازى است؛ چون همان كار غلطى را كه قبلا انجام داده است، تكرار مىكند.
1. طبق نسخه بحارالانوار.
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
ولا تَخُنْ مَنِ ائْتَمَنَكَ و إِنْ خانَكَ، وَ لا تَذَعْ سِرَّهُ وَ إِنْ أذاعَ سِرَّكَ، وَ لا تُخاطِرْ بِشَىْء رَجاءَ أَكْثَرَ مِنْهُ وَاطْلُبْ فَإِنَّهُ یَأْتیكَ ما قُسِّمَ لَكَ، والتّاجِرُ مُخاطِرٌ؛
خیانت مكن به كسى كه تو را امین دانسته است، گرچه او خیانت كند! راز او را فاش مساز، هرچند او سرّ تو را فاش سازد! به امید [رسیدن به] بیشتر خطر را بر خود مپذیر! تو در پى طلب روزى باش كه همانا آنچه مقدّر شده است، به تو خواهد رسید! سوداگر [ى كه در پى كسب مىباشد] خویش را به خطر افكنده است.
در شرح و تفسیر وصیتنامه حضرت على(علیه السلام) به امام حسن(علیه السلام) به این بخش رسیدیم كه آن حضرت(علیه السلام) به یكى از عامترین ارزشهاى اخلاقى در نظام ارزشى اسلام مىپردازند؛ به این معنا كه بسیارى از اعمال پسندیده و ارزشى، شروطى دارد كه وقتى آن شرایط فراهم نباشد، ارزشمندى آن اعمال هم باقى نخواهد ماند. اگر چه بسیارى از اعمال خوب و پسندیده در ظاهر به صورت مطلق مطرح مىشوند و ارزش عام و كلى دارند، ولى موارد استثنایى براى آنها وجود دارد؛ مثلا همه ما مىدانیم «راست گفتن» از نظر اسلام بسیار خوب است، اما مواردى پیش مىآید كه نباید راست گفت و حتى باید دروغ گفت. اگر جان مؤمنى در خطر باشد و با یك دروغ نجات پیدا مىكند در این جا دروغ گفتن واجب است. پس با این كه راست گفتن یك ارزش عام در نظام ارزشى اسلام است، ولى گویا موارد استثنایى نیز وجود دارد. گاه بر عكس، عملى كه از آن نهى گردیده و به طور مطلق انجام آن عمل كارى بد و زشت تلقى شده است، در مواردى جایز تلقى مىگردد؛ مثلا بدرفتارى و كتكزدن به هیچ كس جایز نیست و كارى بسیار
زشت و ناپسند است، اما اگر همین رفتارها به عنوان قصاص باشند و یا به عنوان «مقابله به مثل» انجام بگیرند، دیگر آن زشتى و بدى را ندارند. در ماه حرام نباید اقدام به جنگ نمود؛ اما اگر دشمن اقدام به جنگ كرد، دیگر جنگ كردن اشكالى ندارد و یا در مسجد الحرام نباید جنگ نمود؛ ولى اگر دشمن اقدام كرد، دیگر هیچ منع و اشكالى براى جنگیدن وجود ندارد.
برخى از ارزشها، چه مثبت و منفى، موارد استثنایى ندارند و نسبت به هر كسى، در هر جایى و در هر زمانى باید رعایت شوند؛ از جمله این ارزشهاى مطلق، «امانتدارى» را مىتوان نام برد. یكى از مهمترین ارزشهاى عام و كلى كه هیچ استثنایى براى آن ذكر نشده است، «امانتدارى» مىباشد. از این روى اگر كسى چیزى رابه امانت نزد شما سپرد و شما آن امانت را پذیرفتید، در هر شرایطى باید از آن شىء مراقبت كنید تا آن را به صاحبش پس بدهید. امانتگذار هر كه باشد و آن امانت هر چه باشد، نباید تأثیرى در تعهد شخص امین داشته باشد. هیچ شرطى براى امانتدارى وجود ندارد؛ زمان، مكان، شىء به امانت سپرده شده، شخص امانتدار و شخص امانتگذار هیچ خصوصیتى ندارند. در هر كجا و هر زمانى كه باشد، بدون هیچ قید و شرطى باید اداى امانت نمود. لذا هر كسى، چه كافر و چه مسلمان، در هر زمانى و در هر جایى، هر چیزى را كه به عنوان امانت نزد شما سپرد و شما امانتدارى آن را تعهد كردید، باید آن را ادا كنید؛ حتى اگر شما از دشمنتان امانتى را پذیرفتند، باید اداى امانت نمایید.
در یك روایت بسیار جالب، امام سجاد(علیه السلام) مىفرماید: اگر قاتل پدرم سر بریده او را نزد من به امانت بسپارد، امانتدارى نموده، آن را به او رد خواهم كرد. دقت كنید كه گوینده این سخن ثمین، امام سجاد(علیه السلام) مىباشند و شىءِ مورد امانت، سربریده حضرت سیدالشهداء(علیه السلام)است كه امانتى مهمتر از آن در هستى سراغ نداریم و از طرفى دیگر كسى جز قاتل سیدالشهدا(علیه السلام) سر امام حسین(علیه السلام) را به امانت نمىدهد. حال با وجود این، امام سجاد(علیه السلام)مىفرمایند: اگر سر بریده پدرم را به امانت از او بپذیرم، امانتدارى كرده، آن امانت را به او رد
خواهم كرد. اگر بنا بود براى این حكمِ ارزشى استثنایى وجود داشته باشد، باید این مورد استثنا مىشد؛ ولى امام مىفرماید این هم مستثنا نیست و در اینجا نیز باید به دقت اداى امانت كرد.
واضح است كه اگر انسان از اول امانت را نپذیرد و یا شىء مورد امانت چیزى باشد كه نباید آن را بپذیرد، آن مسأله دیگرى است كه باید در جاى خودش بحث شود. ولى وقتى امانت پذیرفته شد دیگر ادا و حفظ آن واجب است و تردیدى در آن نیست كه باید وفادار بود و در امانت خیانت نكرد.
معمولا وقتى صحبت از امانت و امانتدارى مىشود، فوراً امانت در مال به ذهن سبقت مىگیرد؛ در حالى كه دایره امانت وسیعتر از امانتهاى مالى است تا جایى كه یك راز شنیدارى یا دیدارى را هم شامل مىگردد؛ مثلا اگر كسى سرّ زندگى خود را به شما مىگوید و شما هم قول مىدهید كه این راز را نگهدارید، باید در حفظ این سخن نیز امانتدارى كنید. از این روى در هیچ شرایطى حق ندارید این راز را افشا نمایید؛ چون تعهد كرده و قول دادهاید كه افشا نكنید. البته اگر از اول مخفى داشتن آن را قبول نمىكردید، مسأله دیگرى بود. اگر كسى به شما گفت: مىخواهم سرّى را به تو بگویم كه تا زندهام حق ندارى به كسى بگویى و شما هم قول دادید كه این كار را مىكنم، نباید آن را به كسى بگویید؛ چرا كه این كار یك قِسم خیانت در امانت محسوب مىشود و آن راز نزد شما یك امانت مىباشد و باید آن را حفظ كنید.
بنابراین برخى اعمال، مانند امانتدارى، از ارزش اخلاق ثابتى برخوردار هستند و هرگز از این ارزش جدا نمىشوند و هیچ عاملى نمىتواند آنها را از جایگاه ارزشى خاص خود جدا كند؛ ولى بعضى اعمال ورفتارها به تناسب شرایط از جایگاه خود عدول مىكنند؛ مانند این كه گاهى یك كار بد و ناشایست به دلیل اتصاف به عناوین مختلف، مثل عنوان «مقابله به مثل» جایز مىشود: وَ إِنْ عَاقَبْتُمْ فَعَاقِبوُا بِمِثْلِ مَا عُوقِبْتُم بِهِ ...(1). به مقتضاى اصل «مقابله به مثل» كه یكى از اصول مورد عنایت قرآن كریم و روایات است، گاه برخى اعمال ناپسند، جایز مىشود؛
1. نحل (16)، 126.
همانند جنگ. البته موارد تمسك به آن اصل در جاى خود ذكر گردیده است؛ اما در مورد «امانتدارى» این اصل جارى نیست تا به مقتضاى اصل «مقابله به مثل» امانتدارى از جایگاه ارزشى خود عدول كند و خیانت در امانت جایز گردد. اگر شما كسى را امین شمردید و امانتى را به او سپردید، ولى او خیانت كرد این خیانت وى باعث نمىشود تا اگر بعد از مدتى او هم امانتى به شما سپرد و شما هم امانت او را پذیرفتید، در آن خیانت كنید. هرگز به مقتضاى اصل «مقابله به مثل» حرمتِ خیانتِ در امانت از بین نمىرود تا با خود بگویید: چون او خیانت كرد، من هم حق خیانت كردن پیدا مىكنم؛ بلكه هیچگاه حق ندارید خیانت كنید. اگر رازى را به كسى گفتید و او آن را افشا كرد و بعد از مدتى مجدداً او رازى را به شما سپرد، شما حق ندارید به این بهانه كه چون او راز مرا افشا كرده است، سرّ او را فاش كنید و «مقابله به مثل» نمایید. هرگز «مقابله به مثل» در اینجا جایز نیست. «امانتدارى» و «حرمت خیانت در امانت» عامترین ارزش اخلاقى است كه هیچ استثنا ندارد. برخى ارزشهاى اخلاقى همانند «صدق در گفتار» استثنا دارد و در برخى موارد مىتوان با وجود دلیل، دروغ گفت؛ اما امانتدارى استثنا ندارد.
یكى دیگر از اصول ارزشى و اخلاقى عام، «وفاى به عهد» است كه از عامترین ارزشهاست. از این روى اگر با كسى قرار گذاشتید، پیمان بستید و چیزى را تعهد كردید، باید نسبت به تعهد خود وفادار باشید. خداوند سبحان در قرآن كریم مىفرماید: اگر با مشركان قرارداد و پیمان بستید، باید وفادار باشید. البته اصل وفاى به عهد یك استثنا دارد و آن، جایى است كه طرفِ قرارداد، پیمان خود را با شما نقض كند كه در این صورت شما هم مىتوانید نقض پیمان كنید. البته این را دیگر نقض پیمان نمىتوان گفت؛ چون «قرارداد» یك پدیده طرفینى است و اگر یكى از طرفینِ قرارداد، پیمان خود را نقض نماید، دیگر تعهدى باقى نمىماند تا به رعایت آن ملزم باشیم. اما در مورد امانتدارى حتى چنین موردى هم وجود ندارد كه اگر فرد امین شما سرّتان را فاش كرد، شما هم حق داشته باشید سرّ او را فاش كنید و یا اگر او در امانت شما خیانت كرد، شما هم حق داشته باشید در امانتش خیانت كنید. بنابراین اگر بگوییم در نظام
ارزشى اسلام، عامترین ارزشها «امانتدارى و درستكارى» است، سخن گزافى نگفتهایم. وَلا تَخُنْ مَنِ ائْتَمَنَكَ وَ اِنْ خانَك؛ كسى كه تو را امین شمرد و امانتى را به تو سپرد، به او خیانت مكن، هر چند كه او به تو خیانت كرده باشد. وَ لا تَذَعْ سِرَّةُ وَ اِنْ اَذاعَ سِرَّك؛ سرّ او را فاش نكن، هر چند او سرّ تو را فاش نموده باشد. پس در امانتدارى، اصل «مقابله به مثل» جارى نیست.
دستور اخلاقى دیگرى كه در زندگى همه انسانها ـ اعم از مؤمن و غیر مؤمن ـ معتبر است، پرهیز از طمع و آز مىباشد كه خود، دستور اخلاقى مفید و آموزندهاى است. در بسیارى از موارد آدمى از روى حرص و طمع، منافع قطعى خود را به امید رسیدن به منافع مظنونِ بیشتر رها مىكند؛ در حالى كه این عمل هیچ وجه عقلایى ندارد. متأسفانه نه تنها امروز نمونههاى زیادى از آن را مىشناسیم، بلكه خود نیز فراوان به آن مبتلا هستیم؛ مثلا بسیارى از افراد به محض این كه مىشنوند فلان جنسى قرار است گران شود، تمام دار و ندار خود را مىفروشند تا آن جنس را بخرند و انبار كنند و به محض گران شدن، آن را بفروشند. بىتردید این عمل كارى زشت و نكوهیده است كه زشتى آن براى اهل ایمان، مضاعف تلقى مىگردد. این عمل بسیار زشت، در واقع به نوعى نشانه عدم اعتماد به خداست كه جز حرص و آزمندى هیچ عنوان دیگرى ندارد. این عملكرد علاوه بر قباحت اخلاقى و گاه حرمت فقهى، از نظر عقلا نیز عملى ناپسند است كه هیچ مجوّز عقلایى ندارد. به تعبیر دیگر گاه آدمى بر اساس یك قاعده عقلایى و بر مبناى محاسبات صحیح به كارى اقدام مىكند و متاعى را مىدهد تا به منفعت بیشترى دست یابد، در این صورت هیچ ایراد و عیبى بر وى وارد نیست؛ چون عملى را انجام داده است كه همه انسانها در مسیر زندگى بهتر انجام مىدهند و زندگى صحیح جز این نوع كارها نیست؛ مثلا كشاورز دانه هایى كه در دست دارد روى زمین مىریزد تا محصول بیشترى از زمین بردارد. چیز نقدى را رها مىكند و در زمین مىریزد به امید این كه محصولى برداشت كند. واضح است كه این كار، عملى عقلایى و صحیح است و راه محصول برداشتن همین است كه تا نكارد، نمىدروَد. انسان زحمت مىكشد به امید این كه مزد بگیرد، و در مسیر كسب معاش
و منفعت معمولا متاع موجود را از دست مىدهد؛ اما گاهى از روى حرص و آز، متاع نقد و قابل توجهى را مىدهد به امید این كه شاید ده سال دیگر مقدار بیشترى به دست آورد و منفعت فزونترى كسب كند. واضح است كه این كار نه تنها عقلایى نیست، از نظر شرع هم مذموم است. حضرت على(علیه السلام) در این فراز وصیت خود مىفرماید: وَلا تُخاطِرْ بِشَىء رَجاءَ اَكْثَرَ مِنْه؛ متاع موجود را صرفاً به امید این كه بیشتر از آن را به دست آورى، به خطر نینداز و از بین مبر! منفعتى را كه الآن در كف دارى و نگهدارى آن میسور و معقول مىباشد، غنمیت بشمار و آن را به امید واهى رسیدن به سود بیشتر از كف مده! مگر این كه دو نكته را رعایت كرده باشى: 1. رسیدن به آن آرزو، به قضاوت عقل، ممكن باشد؛ یعنى به حكم عقل باید آن گاه به كارى اقدام نماییم كه وجود منفعت مشروع و صحیح، تضمین شده باشد و طبق یك منطق عقلانى رسیدن به آن نفع بیشتر، صحیح و پذیرفته شده باشد. 2. راه نیل به آن نفع، یك روش صحیح و درست باشد.
این پند حضرت على(علیه السلام) در واقع نهى از رفتار حریصانه و آزمندانه است؛ رفتارى كه انسان از روى حرص و طمع، منافع موجود خود را به گمان باطلِ رسیدن به منافع بیشتر از دست بدهد. به یقین این عمل از نظر عقلا و به حكم عقل، كارى صحیح نیست و از دیدگاه اسلامى هم رفتارى مذموم مىباشد؛ چراكه از بىاعتمادى به خداوند سبحان سرچشمه مىگیرد.
انسان باید به دنبال روزى برود. سنت الهى بر این است كه انسان روزى خودش را در این عالم با تلاش خود به دست بیاورد. خداوند سبحان نخواسته كه انسان در این عالم بىكار بنشیند تا روزىاش از آسمان نازل گردد. البته گاهى اوقات به طور استثنایى، خداوند از آسمان مائدهاى خاص نازل مىفرماید كه آن هم مطابق مصالحى است كه در نظر دارد و بر اساس حكمت رقم مىزند.
اما چرا قانون خلقت و اراده الهى بر این استوار گردیده است كه انسان در این عالم باید تلاش كند تا روزىاش را به دست بیاورد؟ در پاسخ باید گفت كه این عمل خود، حكمتهایى دارد. وجود مصالح زیادى موجب مىگردد تا این مسیر فرا روى آدمى گشوده شود. آدمى
هنگامى در معرض امتحان و در مسیر كسب فضایل قدم مىگذارد كه تلاش كند. در مسیر تلاش است كه آدمى مورد آزمون قرار مىگیرد و بر سر دو راهىهایى واقع مىشود كه باید راه صحیح را از مسیر غلط، كار درست را از كار نادرست و روش صواب را از روش ناصواب تشخیص دهد و آنچه را كه مورد رضایت خداست، برگزیند و از آنچه مرضىّ او نیست، پرهیز نماید. اگر آدمى وارد تلاش زندگى نشود، رخدادها و امورى كه سرنوشت وى را رقم مىزنند پیش نمىآید. آدمى باید زمینههاى رشد خود را در تلاش و كوشش، جستجو كند. به بیان دیگر، این عالم با همه سختىها و تلاشها براى این آفریده شده است كه انسان بر سر دو راهىها قرار بگیرد و با انتخاب راه صحیح، كمال خود را رقم زند: ... لِیَبْلُوَكُمْ أَیُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلا ...(1). اما وقتى كه وارد معركه زندگى نشود، دیگر زمینه آزمایش شدن فراهم نمىگردد و این مسایل براى او پیش نمىآید و در نتیجه زمینه رشد و تكامل هم براى وى فراهم نمىشود. هر چه انسان بیشتر از اجتماع كناره بگیرد و كمتر وارد زمینههاى سخت و تكالیف مشقتآفرین شود از آثار نیكو و ایدهآل آن بیشتر محروم مىماند.
انسان باید براى روزى خود تلاش كند تا خوب و بد و زشت و زیباى زندگى را خود به دست خویشتن برگزیند و در پى آن، سعادت و شقاوت خود را رقم زند. البته روزى تنها نان و آب نیست. هر چیزى را كه انسان در این عالم بخواهد، از علم، دانش، مقام، فرزند، همسر و...، جملگى روزى الهى هستند كه باید براى رسیدن به آن تلاش كند. هر چند خداوند سبحان به خاطر مصالحى به كسانى علم لدنّى عطا مىفرماید، اما سنت الهى بر این است كه علم از راه زحمتكشیدن، درسخواندن و تلاش به دست آید و همین طور مقام، منزلت، فرزند، متاعدنیا، همسر و... .
نباید فراموش كنیم كه مردم در طى نمودن مسیر زندگى گاهى سخت دچار افراط و تفریط مىشوند. برخى دراین مسیر آن قدر تلاش مىكنند كه گویا دست خداوند منان بسته است.
1. هود (11)، 7.
ایشان تمام همّ و غم خود را صرف یك لقمه نان مىكنند و لذا هر لقمهاى كه دارند باز درصدد هستند تا یك لقمه دیگر بر آن بیفزایند. در مقابل هم كسانى هستند كه از روى تنبلى، تنآسایى و گاهى هم با سوء استفاده و یا سوء فهم از معارف الهى، مىگویند: هر چه مقدّر است، همان محقق مىشود و هرچه قسمت است، همان رقم مىخورد و به این بهانه هیچگونه كوشش و تلاشى نمىكنند. واضح است كه هر دو بینش و هر دو عملكرد غلط است. آدمى باید روزى خود را از جانب خداوند بداند و از او بخواهد و با این حال، مشقت و سختى كار و تلاش را به عنوان یك وظیفه بر خود بپذیرد. البته تشخیص این كه آدمى چه قدر باید به كوشش خود تكیه نماید و چه اندازه خود را به خداوند متعال بسپارد، مشكل است ولیك در این میان حد وسطى كه از افراط و تفریط به دور باشد ایدهآل و مطلوب مىباشد؛ نه به افراط حریصانه مبتلا گردد و نه به تنبلى، تنآسایى و راحتطلبى دل خوش دارد.
در این كلام بىبدیل، امام متقین على(علیه السلام) مىفرمایند: واْطلُبْ فَاِنَّهُ یَأْتیكَ ما قُسِّمَ لَك؛ دنبال روزى برو؛ ولى بدان آنچه براى تو مقدّر شده است، به تو خواهد رسید. بسیارى از افراد براى كسب مال فراوان تلاش زیادى مىكنند، اما دارایى خود را یا بیشتر از دست مىدهند و یا كمتر به دست مىآورند و گاه در آخر از گرسنگى مىمیرند. چه بسا ثروتمندانى كه در آخر عمر از گرسنگى جان دادند و شرایطى پیش آمد كه نتوانستند حتى یك لقمه از حاصل تلاش خود را بخورند. آن روى سكه هم افرادى هستند كه دست خالى بودند و عرضه هیچ كارى را نداشتند ولیك شرایطى فراهم شد كه روزى فراوان نصیب آنها گردید. این رویدادها و تجارب به ما مىآموزاند كه هیچ چیز در اختیار ما نیست تا هرگونه كه اراده نمودیم، عمل كنیم و به هدف برسیم؛ بلكه شخص دیگرى تصمیم گیرنده اصلى است. از این رو نباید فقط به تلاش خود اعتماد و اكتفا كنیم و بر این باور باشیم كه تنها به اندازه كوشش خود، به هدف نایل مىشویم و به هر مقدار كه در تلاش، كوتاهى كنیم از هدف دور مىمانیم و محروم مىشویم. باید طبق وظیفه و تكلیف تلاش نمود و نتیجه را از خداوند متعال خواست كه آنچه خداوند منان بخواهد همان خواهد شد. این اصل مسلّم در تمام روزىهاى مادّى؛ همچون غذا، پوشاك، مسكن و... و همه روزىهاى معنوى؛ همانند علم، معرفت، كمالات روحى و قلبى و... جارى و سارى
است. آدمى باید كوشش و تلاش كند و منتهاى سعى خود را هزینه نماید؛ اما آن كه روزى را تقسیم مىكند خداوند سبحان است و بس. گاه بدون تلاش، روزى فراوانى را نصیب برخى افراد مىفرماید؛ مثلا مال كثیر و یا حالت روحى ایدهآلى را عطا مىكند كه هرگز به فكر كسى خطور نمىكند. حضرت رسول خاتم(صلى الله علیه وآله) مىفرمایند: اِنَّ لِرَبِّكُمْ فِى اَیَّامِ دَهْرِكُمْ نَفَحاتٌ...(1)؛ گاه پروردگار، فرصتهاى مناسبى را فراروى شما مىگشاید؛ یعنى فرصتهایى پیش مىآید و آدمى بهرههاى معنوى ایدهآلى مىبرد كه نه تنها براى آن تلاش نكرده است، بلكه حتى به ذهن او هم خطور نمىكند؛ به عنوان نمونه، گاه براى برخى افراد حالات روحى و جذبههایى پیش مىآید كه خودشان كمتر براى آن زحمت كشیدهاند و بر عكس برخى دیگر آن قدر زحمت مىكشند و سعى مىكنند تا سحرخیزى داشته باشند و دعا بخوانند تا حالى پیدا كنند، ولى به هیچ نتیجهاى نمىرسند.
البته نرسیدن به نتیجه مطلوب، چه در روزىهاى مادّى و چه در روزىهاى معنوى، نباید باعث شود كه ما از وظیفه خود دست بكشیم؛ مثلا به دلیل این كه من حال پیدا نمىكنم و... نمىتوان سحرخیزى و عبادت را رها نمود. انجام آن اعمال و هزینه نمودن همّت یك وظیفه است كه باید انجام بگیرد؛ اما این كه حال و جذبه پیدا كنیم و به آن روزى مطلوب برسیم، به دست قادر متعال است و بس.
در بخش بعدى از وصیت، امیرالمؤمنین على(علیه السلام) دو تعبیر زیبا بیان مىدارند كه در ظاهر با هم ناسازگار مىنُمایند. آن حضرت(علیه السلام) از یك طرف مىفرمایند: لا تُخاطِرْ بِشَىْء رَجا أَكْثَرَ مِنْه؛ چیزى را كه در دست دارى به امید این كه بیشتر از آن را به دست آورى، به خطر نینداز! ولى از جانب دیگر مىفرمایند: اَلتّاجِرُ مُخاطِر؛ آن كه در پى تجارت است، خودش را به خطر مىاندازد؛ چون ممكن است در تجارت، سرمایه خود را هم از كف بدهد و در واقع به امید كسب بیشتر، همان سرمایه اولیه را هم از دست بدهد.
1. بحارالانوار، ج 71، ص 321، روایت 30 و ج 83، ص 352، روایت 4.
در مقام برطرف ساختن این توهم باید بدانیم همان طور كه شارحان و مفسران كلام على(علیه السلام) گفتهاند هر یك از این دو كلام ناظر به موقعیت خاصى مىباشد؛ یعنى كلام نخست حضرت(علیه السلام) به یك مقام و وضعیت نظر دارد و سخن دوم حضرت(علیه السلام) ناظر به موقعیت دیگرى است. در جمله اول كه مىفرمایند: لا تُخاطِرْ بِشَىْء...، مقصود آن است كه مبادا به استناد محاسبات نامعقول، امیدهاى واهى و آرزوهاى خام كه به سود بیشترى دست یابید، آنچه را در دست دارید از دست بدهید. در این مقام حضرت(علیه السلام) ما را از تكیه نمودن به امید و آرزوهاى بىجا بر حذر مىدارند كه مبادا حرص و طمع ما را وادارد تا به محاسبات نسنجیده اعتماد كنیم و آنچه را در دست داریم به امید رسیدن به نفع بیشتر از دست بدهیم. ولى در جمله دوم كه مىفرمایند: اَلتّاجِرُ مُخاطِر، در وهله نخست یك توهم را دفع مىفرمایند كه وقتى مىگوییم خود را به خطر نینداز، این مطلب نباید مانع از قبول مخاطرات معقول باشد. آدمى باید خطرات معقول را پذیرا باشد، همانگونه كه تاجر در تجارت چنین مىكند. در وهله دوم بیان مىدارند كه طبیعت تجارت و تمام كارهاى دنیوى بهگونهاى است كه آدمى باید میزانى از خطر را بپذیرد و از مقدارى از منافع خود بگذرد. كشاورزى كه زراعت مىكند، آن گاه كه دانه را به امید برداشتِ بیشتر در زمین دفن مىكند، در واقع نوعى خطر را متحمل شده و از منفعت موجود و نقد خود دست كشیده است. در حالى كه احتمال سبزنشدن بذرها را مىدهد باید این كار را بكند وگرنه كشاورزى محقق نمىشود. همین وضعیت در تجارت نیز وجود دارد. كسى كه اقدام به تجارت مىكند احتمال مىدهد كه سرمایه خود را از دست بدهد؛ ولى با وجود این گریزى از تجارت نیست. اگر تجارت نشود جنسى رد و بدل نمىشود و مردم از منافع موجود در این كار محروم مىمانند. پس خطركردن در اینجا مطلوب است؛ چون احتمال این خطر جزء طبیعت كار است كه براساس محاسبات دقیق، پذیرفته مىشود. ولى اگر بدون محاسبه دقیق و صرفاً با تكیه به امیدى خام و با انگیزههاى حریصانه و آزمندانه به استقبال خطر برویم و خطر را پذیرا شویم، مذموم است؛ چرا كه نه تنها سود بیشترى به دست نمىآوریم، بلكه آنچه در دست داریم نیز از كف مىدهیم. بنابراین عاقلانه به استقبال خطر رفتن، نیكو و غیر عاقلانه خطر را پذیرفتن، نكوهیده است.
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
وَأَحْسِنِ الْبَذْلَ، وقُلْ لِلنَّاسِ حُسْنًا. وأىُّ كَلِمةِ حِكَم جَامِعَة أَنْ تُحِبَّ لِلنَّاسِ مَا تُحِبُّ لِنَفْسِكَ وَتَكْرَهُ لَهُمْ مَا تَكْرَهُ لَهَا. إِنَّكَ قَلَّ مَا تَسْلَمُ مِمَّنْ تَسَرَّعْتَ إِلَیْهِ، اَوْ تَنْدِمُ إِنْ تَتَفَضَّلَ عَلَیْهِ. وَاعْلَمْ أَنَّ مِنَ الْكَرَمِ الوَفَاءُ بِالذَّمَمِ، وَالصُّدُودُ آیَةُ المَقْتِ وَكَثْرَةُ الْعِلَلِ آیَةُ الْبُخْلِ، وَلَبَعْضُ إِمْسَاكِكَ عَلَى أَخِیكَ مَعَ لَطُف خَیْرٌ مِنْ بَذْل مَعَ جَنَف، وَمِنَ الْكَرَم(1)صِلَةُ الرَّحِمِ وَمَنْ یَثِقُ بِكَ أوْ یَرْجُوصِلَتَكَ اِذَا قَطَعْتَ قِرَابَتَكَ؟ اَلتَّجَرُّمُ وَجْهُ الْقَطِیعَةِ(2)، إِحْمِلْ نَفْسَكَ مِنْ اَخِیكَ عِنْدَ صَرْمِهِ إیَّاكَ عَلَى الصِّلَةِ، وَعِنْدَ صُدُودِهِ عَلَى اللُّطْفِ وَالْمُقَارَبَةِ، وَعِنْدَ جُمُودِهِ عَلَى البَذْلِ وَعِنْدَ تَبَاعُدِهِ عَلَى الدُّنُوِّ، وَعِنْدَ شِدَّتِهِ عَلَىاللِّینِ، وَعِنْدَ جُرْمِهِ عَلَى الْعُذْرِ حَتَّى كَأَنَّكَ لَهُ عَبْدٌ وَكَأَنَّهُ ذُوالنِّعْمَةِ عَلَیْكَ، وَإِیَّاكَ أَنْ تَضَعَ ذلِكَ فِى غَیْرِ مَوْضِعِهِ، أَوْتَفْعَلَهُ بِغَیْرِ أَهْلِهِ؛
و به نیكى ببخش و با مردم به نیكى سخن بگو، و این سخن چه كلام حكیمانه جامعى است: دوست بدارى براى مردم آنچه براى خود دوست مىدارى و ناپسند شمارى براى آنها آنچه را كه براى خود ناپسند مىدانى. به ندرت رخ مىدهد كه درباره كسى دچار شتابزدگى شوى و سالم بمانى، یا پشیمان شوى آنگاه كه به او احسان نمایى، و بدان كه همانا وفاى به پیمان از بزرگوارى است و روى برگرفتن نشان بغض و كینه، و عذرجویىِ بسیار علامت بخل است، و چهبسا دریغ همراه با لطف و مهربانى بهتر از بخشش با ترشرویى به برادرت باشد. صله رحم از كرم است. اگر از خویشاوندان خود بریدى [دیگر] چه كسى به تو اعتماد خواهد كرد و به
1. در بعضى نسخهها «من التكرم» آمده است.
2. در نسخه دیگر این عبارت «التحریم وجه القطیعه» است.
پیوند با تو امیدوار خواهد بود؟ كه اصرار بر كرده ناپسند، علت قطع ارتباط است. آنگاه كه برادرت از تو ببرد، تو خود را به پیوند با او وادار ساز، و چون روى برگرداند تو در مهربانى كوتاهى مكن و آنگاه كه او بخل ورزد تو از بخشش دریغ مدار و چون او دورى گزیند تو از نزدیكشدن مپرهیز و هرگاه او سختى و درشتى نمود، تو از نرمى فرو مگذار و به هنگام گناهش از عذر پذیرفتن دریغ نكن؛ چنانكه گویى تو بنده اویى و او به تو نعمت داده است. مبادا این نیكى را در جایى نمایى و در حق كسى انجام دهى كه نباید و نشاید.
به مقتضاى عقل، زندگى اجتماعى یك ضرورت حتمى و قطعى است و آدمى را گزیرى از آن نیست. همان نیرویى كه انسان را به زندگى جمعى فرا مىخواند و همان اهداف و انگیزههایى كه پذیرش این زندگى را براى وى تسهیل مىنماید، آدمى را به برنامهریزى و شكلدادن به روابط بین اعضاى جامعه دعوت مىكند، تا نیل به آن اهداف ممكن و میسور گردد؛ وگرنه زندگىِ جمعىِ بدون قانون و روابط اجتماعى قانونمند، هرگز مطلوب نیست. هیچ عقلى چنین زندگى اجتماعیى را نمىپسندد و انسانها را به دلیل مصونیت از پیامدهاى منفى چنین جامعهاى به كنارهگیرى از آن توصیه مىكند؛ لذا باید گفت، تنها زندگى اجتماعىِ برخوردار از روابط سالم و مبتنى بر اصول و قوانین مستحكم كه تأمینكننده اهداف انسان باشد، پسندیده است و عقل نیز چنین زندگیى را توصیه مىكند. علاوه بر ضرورت عقلى، سنت عملى روزگار نیز ما را به یك زندگى اجتماعى واداشته است؛ لذا از هر جهت لازم است به بررسى برخى از اصول مهم این نوع زندگى و راههاى استحكام و تنظیم آن بپردازیم.
محور این بخش از وصایاى امیرالمؤمنین(علیه السلام) به امام حسن مجتبى(علیه السلام) اخلاق اجتماعى و روابط انسانها با یكدیگر است. به عقیده ما آنچه خداوند متعال در این عالم آفریده، بىتردید براى همه انسانها نعمت محسوب مىشود. البته ما نمىتوانیم ارتباط بین پدیدههاى عالم را به
طور كامل و صحیح درك كنیم؛ ولى با پیشرفت علم، روز به روز به دانش بشر افزوده مىشود و ارتباط بین پدیدهها را بهتر و بیشتر درك مىكند و به ضرورت آنها پى مىبرد. مثلا ما نمىدانیم كه فلان كهكشان با منظومه شمسى چه ارتباطى دارد. ولى پیشرفت علم اثبات مىكند كه بین تمام اجزاى این عالم یك نظام همبسته وجود دارد. در نگاه اول آدمى تصور مىكند موجودات عالم اشیایى پراكنده و جداى از یكدیگرند؛ ولى با پیشرفت علم و افزایش یافتههاى بشرى، ارتباط این اجزا و تأثیر متقابل آنها در یكدیگر بهتر و بیشتر اثبات مىشود. امروزه ثابت شده كه پدیدههاى جوّى از قبیل تابش خورشید، حركت سیارهها، طلوع و غروب ستارگان، سقوط شهابسنگها و وزش باد و ... تأثیر مهمى در زندگى موجودات روى زمین دارد. پدیدههاى زمینى و آسمانى، رویش گیاهان، رشد حیوانات و حركت اجرام آسمانى جملگى بر یكدیگر تأثیر متقابل دارند؛ و این در حالى است كه آدمى هنوز بسیارى از این پدیدهها را به طور دقیق و كامل نشناخته و نمىداند چه فایده و اثرى دارند. با پیشرفت علم ثابت شده كه حتى موجوداتى كه آدمى آنها را كاملا مضر مىپنداشت و در صدد نابودى آنها بود، براى زندگى اجتماعى و فردى وى مفید است و چهبسا در برخى مواقع براى حفظ سلامت خود باید از آنها استفاده كند. مثلا امروزه به وجود انواعى از مار و عقرب پى بردهاند كه براى حفظ سلامت انسان بسیار مفیدند و در مواردى تهیه آنها هزینه هنگفتى مىطلبد؛ یعنى همان موجوداتى كه تا چندى پیش آدمى آنها را كاملا مضر مىپنداشت و خود را از آنها دور نگه مىداشت، مفید شناخته شده و براى درمان برخى دردهاى صعبالعلاج انسان به كار مىروند. به هر حال با پیشرفت علم، حیواناتى كه براى زندگى بشر مضر شناخته شده بودند، مفید واقع شدهاند و امروزه معتقدند آنها بهگونهاى خلق شدهاند كه نه تنها مزاحم زندگى ما نیستند، بلكه مفید نیز مىباشند. از این رو مىگویند بر تمام عالم یك نظام همبسته و متقن حاكم است و هریك از موجودات عالم هستى زیر چتر این نظام مستحكم مكمل یكدیگرند. لذا نهتنها انسانها نسبت به یكدیگر نقش مكمل را ایفا مىكنند بلكه همه موجودات و اشیا در نظام هستى مكمل یكدیگرند.
البته در این مجموعه، انسان با سایر موجودات تفاوت اساسى دارد؛ به این معنا كه نفع و ضرر سایر موجودات براى یكدیگر تكوینى و طبیعى است، اما تأثیر و تأثّر انسانها و نفع و
ضرر آنها براى یكدیگر تا حدود زیادى تابع خواست و اراده آنهاست. همان گونه كه رشد و تكامل انسان، به خصوص در جنبههاى معنوى و روحى تابع میل و اراده او است، نافع بودنش براى انسانهاى دیگر نیز تا حدود زیادى به اراده او بستگى دارد. لذا انسانها مىتوانند بهگونهاى زندگى كنند كه براى هم مفید باشند و وجودشان براى یكدیگر نعمت باشد و نیز مىتوانند به شكلى زندگى كنند كه موجبات زحمت و نقمت را براى هم فراهم سازند. این انسان است كه با تصمیم خود در هر لحظه مىتواند شكل این ارتباط را تغییر دهد؛ همان گونه كه مىتواند نعمتهاى دیگر خدا را نیز به نقمت و بلا تبدیل كند: اَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ بَدَّلُواْ نِعْمَتَ اللَّهِ كُفْرًا وَاَحَلُّواْ قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوَار.(1)
در میان موجودات عالم، انسان از یك ویژگى منحصر به فرد برخوردار است و آن، این كه نافعبودن یا مضر بودن وى براى انسانهاى دیگر و حتى براى سایر موجودات، وابسته به میل و اراده او است. چه خداوند سبحان انسان را مختار آفریده است؛ البته به وى دستور داده است تا مطابق الگویى رفتار نماید كه براى دیگران مفید و نافع باشد. انسان همان گونه كه دستور دارد خدا را پرستش كند تا به تكامل و تعالى برسد، در زندگى اجتماعى نیز باید به شكلى رفتار كند كه براى دیگران مفید باشد. به بیان بهتر، هدف اساسى و نهایى دستورات اجتماعى اسلام آن است كه انسانها براى همدیگر مفید باشند. در این صورت آنها مىتوانند از نعمتهاى مادّى و معنوى خدا بیشتر استفاده كنند و راه تكامل و تقرب الى اللّه را در پیش گیرند.
انسان در یك محیط سالم بهتر مىتواند به تكامل بیندیشد و سریعتر و بهتر مىتواند در این راه قدم بردارد؛ اما زمانى كه در یك محیط ستیزهآلود و متشنج زندگى مىكند و افراد خانواده با یكدیگر جنگ و دعوا دارند و همسایهها همیشه در حال نزاع و كشمكش باشند و این شهر با آن شهر به جنگ و دعوا برخیزد، هرگز براى انسان زمینه رشد و تكامل فراهم نمىشود. در چنین محیطى تمام نیروهاى انسان صرف حل و فصل ستیزهگرىها مىشود و دیگر فرصتى براى پرداختن به اهداف حیاتى و ایدهآل نخواهد ماند و چهبسا آدمى دچار سیر قهقرایى مىشود. پس باید زندگى اجتماعى با آرامش، عدالت، نظم و احترام متقابل توأم باشد تا انسانها بتوانند در پرتو آن به سوى تكامل و تعالى گام بردارند.
1. ابراهیم (14)، 28.
البته خداوند متعال آدمى را بهگونهاى آفریده است كه حتى در متشنجترین اوضاع و احوال اجتماعى نیز شخصاً مىتواند تصمیم بگیرد؛ ولى براى همه آنها چنین فرصت و امكاناتى فراهم نمىشود. انسان در هر شرایطى كه باشد مىتواند به خدا توجه داشته باشد و آن وظیفهاى را كه بر عهده وى نهادهاند انجام دهد؛ اما همه چنین قدرتى ندارند كه بتوانند در این شرایط نیز بر خود مسلط بوده، همانند شرایط عادى عمل كنند و چه انگشتشمارند كسانى كه در تنگنا و آسایش؛ یا جنگ و صلح، بدون تأثر از محیط و اجتماع به خوبى در مسیر تكامل معنوى خویش قدم برمىدارند.
اگر همه انسانها بخواهند شرایط مساعدى براى پیشرفت داشته باشند، باید روابطى سالم را پىریزى نمایند. زمانى افراد جامعه مىتوانند روابط سالم داشته باشند كه اساس زندگى بر محبت، صفا و صمیمیت استوار باشد. اگر زندگى بر كینهتوزى، دشمنى، خودخواهى و مكر و حیله بنا شده باشد چنین جامعهاى هیچگاه روز خوش به خود نخواهد دید و هرگز نمىتواند قدمى در راه تكامل بردارد. هر قدر افراد جامعه محبت بیشترى با یكدیگر داشته باشند، آن جامعه سالمتر خواهد بود و زمینه ترقى و تعالى فراهمتر مىباشد، و هرقدر در جامعهاى دشمنى و كینهتوزى و خودخواهى پررونقتر باشد، بازار تنش و تباهى در آن جامعه داغتر است و چون جامعه از سلامت به دور است از خیر و صلاح نیز دورتر خواهد بود و پیمودن راه پیشرفت دشوارتر مىباشد. پس زندگى اجتماعى زمانى مایه خوشبختى و زمینهساز پیشرفت است كه بر الفت و محبت پىریزى شده باشد. از همین روى محور تمام دستورات اخلاقى اجتماعى اسلام بر روابط صمیمانه با یكدیگر استوار شده است.
در ضمنِ مباحث قبل قاعده كلى در این باره بیان شد و حضرت(علیه السلام) آن را برترین سخن حكمتآمیز دانستند: أَىُّ كَلِمَةِ حِكَم جَامِعَة؛ این سخن عجب كلام حكمتآمیز و جامعى است و براى استحكام اجتماع و اصلاح جامعه هیچ حكمتى از این جامعتر نمىتوان بر زبان آورد كه: اَنْ تُحِبَّ لِلنَّاسِ مَا تُحِبُّ لِنَفْسِكَ ...؛ براى دیگران چیزى را بخواه كه براى خودت مىخواهى
و براى دیگران چیزى را ناروا بشمار كه براى خود ناشایست مىدانى. دیگران را مثل خودت در نظر بگیر و خودت را جاى دیگران بگذار. در هر سطحى از معاشرت براى رسیدن به یك ارتباط ایدهال و پسندیده تنها یك معیار وجود دارد و آن این كه ارتباط را به شكل معكوس در نظر بگیرید؛ یعنى معاشر در جاى شما قرار بگیرد و شما به جاى او باشید. آنگاه است كه آداب معاشرت را بدون كم و كاست مىفهمید و به كار خواهید گرفت و باب یك ارتباط و معاشرت سالم فراروى شما گشوده خواهد شد. همه باید این قاعده و دستور را مدّ نظر داشته باشیم و آن را در هر سطحى از معاشرت به كار گیریم و در زندگى خانوادگى و ارتباط با فرزند و همسر و همسایه و ... آن را رعایت كنیم.
اگر مىخواهید بدانید در محیط خانوادگى با همسر، فرزند، پدر و مادر خود باید چگونه رفتار كنید، باید در نظر آورید كه اگر شما خودتان به جاى آنها بودید و آنها در جاى شما بودند دوست داشتید چگونه با شما رفتار كنند، حال كه شما به جاى آنها قرار دارید به خوبى مىفهمید كه باید چگونه رفتار كنید. پس اگر مىخواهیم معیارى محكم و فراگیر و صحیح براى معاشرت ایدهال داشته باشیم و بدانیم كه چگونه باید با دیگران رفتار كنیم باید خودمان را به جاى آنها قرار دهیم و آنگاه طریق رفتار و سلوك خود را به دست آوریم و صحت و نادرستى رفتار خود را محك بزنیم.
همانگونه كه گذشت این معیار در تمام سطوح معاشرت و ارتباط، اعم از ارتباط پدر و فرزندى، ارتباط دو همسر، ارتباط دو برادر، ارتباط همسایگى و... كاربرد دارد و مؤثر است؛ مثلا در ارتباط بین پدر و فرزند، اگر پدر نمىداند كه چگونه باید با فرزند خود رفتار كند، مىتواند فرض كند كه اگر من فرزند و او پدرم بود چه نوع رفتارى را از سوى او مىپسندیدم. حال مىباید همان گونه با فرزندش عمل كند. همین طور اگر همسایهاى دارید و درصدد هستید شكل صحیح معاشرت با او را بدانید، باید فرض كنید كه وى همسایه شماست و در جاى شما قرار گرفته است. حال همان گونه با وى رفتار كنید. بنابراین اگر آدمى مىخواهد وظیفهاش را در معاشرت با دیگران بداند و كیفیت رفتار خود را با آنها محك بزند، تنها یك معیار وجود دارد و آن این كه خود را به جاى طرف مقابل فرض نماید و آنگاه به همان شكلى كه مىپسندد
عمل كند. از رهگذر همین دستور عام و فراگیر است كه مىفهمد با تمام انسانها در هر سطح و طبقهاى از اجتماع چگونه رفتار كند. پس روشن شد كه چرا بهتر از این نمىتوان سخن گفت. بهیقین معیارى جامعتر از این گفته، براى تنظیم روابط اجتماعى وجود ندارد. جامعترین حكمت در مسایل اجتماعى و جامعترین دستور براى اخلاق اجتماعى همین سخن بىبدیل است.
برخى روایات این گونه رفتار با دیگران را از جمله حقوق مسلمانى و حقوق اهل ایمان نسبت به یكدیگر شمردهاند كه البته در تبیین شرح این قاعده اخلاقى معیارهاى مختلف ارائه شده است. حضرت صادق(علیه السلام) در روایتى مىفرمایند: «حق مسلمان بر مسلمان آن است كه خیرخواه او باشد.»(1) یا در جایى دیگر مىفرمایند: «حق مؤمن بر مؤمن آن است كه با او آنچنان رفتار نماید كه براى خودش دوست مىدارد.»(2) یا «هر مسلمانى نسبت به مسلمان دیگر چنین حقى دارد كه آنچنان عمل كند كه دوست دارد با او رفتار شود». شكل جامعتر این سخن آن است كه هر انسانى مىباید نسبت به انسان دیگر چنین حالتى داشته باشد؛ چه روابط انسانها با همدیگر مراتب مختلف دارد. یك نوع از ارتباط، روابط مؤمنان با یكدیگر است كه مرتبهاى خاص از محبت و علاقه را ایجاب مىكند، و یك نوع ارتباط، ارتباط مسلمانها با یكدیگر است كه مرتبهاى دیگر را اقتضا مىكند. دامنه ارتباط مسلمانها با یكدیگر قدرى جامعتر و وسیعتر از ارتباط مؤمنان است تا برسد به ارتباط بین همه انسانها. به هر حال ملاك همان است كه بیان آن گذشت؛ یعنى این كه خود را به جاى طرف مقابل بگذاریم.
حال بعد از آنكه خود را به جاى طرف مقابل فرض كردیم، آنچه باقى مىماند این است كه تا چه حد با طرف مقابل احساس همدلى و ابراز همدردى و دوستى كنیم؟ بىتردید میزان دوستى و علاقه و همدلى افرادِ طرف معاشرت همیشه یكسان نیست. به بیان دیگر ما باید با چه مبنا و ملاكى آنچه را براى خود مىخواهیم براى او نیز دوست بداریم؟
1. كافى، ج 2، ص 171.
2. بحارالانوار، ج 7، ص 238.
میزان این همدلى و دوستداشتن به سطح رابطه ما با آن شخص بستگى دارد؛ یعنى میزان دوستى و وابستگى طرفین معاشرت به عمق ارتباط آنها با یكدیگر بستگى دارد. هرچه ارتباط عمیقتر باشد، میزان محبت و دوستى گستردهتر و عمیقتر است؛ مثلا وقتى یك مسلمان طرف معاشرت است، حق وى نسبت به غیر مسلمان دوچندان مىشود و وقتى طرف معاشرت یك مؤمن باشد، باز یك درجه بالاتر و متعالىتر مىشود. همین طور وقتى نوع ارتباط، همسایگى است باز هم حق و محبت یك درجه بالاتر مىرود. و اگر پدر و مادر باشند خیلى بالاتر و دقیقتر مىشود و شكل ابراز محبت و رعایت حقوق، دقیقتر و عمیقتر مىشود. پس ملاك، یك نكته بیش نیست لیكن مراتب متعددى دارد.
حضرت على(علیه السلام) در ادامه مىفرمایند: إِنَّكَ قَلَّ مَا تسلَمُ مِمَّنْ تَسَرَّعْتَ اِلَیْه. در این جا حضرت به این نكته توجه مىدهند كه در زندگى اجتماعى و برخورد با دیگران مواردى پیش مىآید كه براى آدمى خوشآیند نیست. البته بررسى اینكه آیا كسى حق دارد از رفتار طرف مقابل ناخشنود گردد یا چنین حقى ندارد، نیازمند فرصت بیشترى است كه اینجا مجال پرداختن به آن نیست. آنچه در اینجا منظور نظر است اینكه اگر كسى به محض احساس ناخرسندى از رفتار طرف مقابل پرخاش و تندى كند و نسنجیده اقدام خشنى انجام دهد، به یقین چنین شخصى آن قاعده كلى را درست رعایت نكرده است؛ چون بنا بود هرچه براى خودش مىخواهد براى دیگرى هم بخواهد. اگر شما بهجاى طرف مقابل بودید آیا دوست داشتید كه اینگونه عجولانه با شما رفتار كنند؟ یا اینكه انتظار داشتید صبر كنند و بررسى نمایند و ببینند واقعاً حق از آنِ چه كسى است، آنگاه رفتارى مناسب از خود نشان دهند؟ چهبسا مىباید رفتار ملایمترى انتخاب و اعمال مىشد. پس اگر برخلاف این قاعده رفتار كردید و در برخورد با دیگران با تندى و خشونت رفتار نمودید و قبل از بررسى و اتخاذ شیوهاى سنجیده و رفتارى سالم و مطلوب، به اقدامى نسنجیده روى آوردید، آیا گمان مىكنید این عمل نسنجیده نتیجه خوبى دارد؟ به ندرت اتفاق مىافتد كه آدمى این چنین رفتار نماید و قضیه به سلامت خاتمه پیدا كند. چه این گونه رفتارها غالباً موجب گرفتارى شده و خود زمینهساز برخورد ناشایست بعدى را فراهم مىآورد. ولى اگر با مشاهده رفتار ناپسند و زشت
با سرعت به بىاحترامى و خشونت و تندى روى نیاورده، با برخوردى بزرگوارانه آن عمل ناشایست را پاسخ دهید و از خطاى او چشمپوشى نمایید، چهبسا موجب پشیمانى طرف مقابل شود و به این طریق وى را از رفتار زشت و ناپسند باز دارید.
معمولا در اینگونه موارد، مقابله به مثل كمتر مؤثر است و باعث نمىشود كه شخص خلافكار از عمل خود دست بشوید. چهبسا شتاب كردن و اتخاذ تصمیم عجولانه و رفتار نامناسب در مقابل عمل ناشایست، طرف مقابل را به عناد واداشته، او را به لجاجت مجبور سازد. به یقین پاسخ نابهجا به عمل ناشایست، فرد خطاكار را از عملكردش پشیمان نمىكند؛ اما اگر عمل زشت شخصى را با رفتار شایسته و بزرگوارانه پاسخ دهیم، او را شرمسار نموده، از رفتار نامناسب قبلى خود پشیمان مىكنیم.
در زندگى اجتماعى موارد فراوان و متعددى پیش مىآید كه انسان چیزى را بر عهده مىگیرد یا در ضمن قراردادى، انجام عمل و كارى را عهدهدار مىشود و به اصطلاح فقهى در ضمن یك عقد متعهد مىگردد عملى را انجام دهد؛ یعنى دو نفر در مقابل یكدیگر تعهد متقابلى بر عهده دارند. بىتردید در اینگونه موارد آدمى باید خود را به انجام این تعهد ملتزم سازد: اَوْفُواْ بِالْعُقُود.(1) اما گاهى این تعهد، یكجانبه است و شخص ابتدائاً خود را به انجام عملى متعهد مىسازد؛ مثلا «ضمانت» نوعى از اینگونه تعهدهاست، كه از شخصى درخواست مىشود با امضاى یك ضمانتنامه یا یك برگ سفته یا چك، تعهد ضمانت را بپذیرد و او نیز قبول مىكند و به تعبیرى ضامن او مىشود. این عمل یك تعهد یكجانبه است و در اینجا یك عقد طرفینى نیست و نیازمند ایجاب و قبول هر دو طرف نمىباشد. به بیانى، شما در اینجا نوعى گذشت و بزرگوارى نموده، به یك تعهد یكجانبه تن مىدهید و پیامدهاى بعدى آن را بر عهده مىگیرید و تعهد مىكنید كه به آن عمل نمایید. در این موارد بزرگوارى و كرامت نفس انسانى اقتضا مىكند كه به تعهد خود پاىبند باشید و حرف خود را زیر پا نگذارید و به آن عمل كنید.
1. مائده (5)، 1.
در روابط اجتماعى و ارتباطهاى دوستانه، مواردى از این قبیل پیش مىآید و آدمى در برخى خواستههاى اینچنینى به رفیق خود روى مىآورد و توقع دارد تا وى این خواسته را برآورده سازد. بىتردید اگر واقعاً یك رابطه صمیمانه و محبتآمیز بین آن دو برقرار باشد، به راحتى و با طیب خاطر این خواهش را مىپذیرد؛ اما اگر مشاهده نمودید كه كسى از پذیرش این خواهش امتناع مىورزد، یا به انواع لطایف از قبول آن شانه خالى مىكند و عذر مىآورد، این امتناع و بهانهجویى، خود نشان از عدم ارتباط صمیمانه و رابطه دوستانه دارد و به وضوح نشان مىدهد كه این ارتباط، محبتآمیز نیست و چهبسا به معناى ابراز كینه و بخلى نهفته در سینه است كه در این هنگام، فرصت ظهور یافته و واقعیتِ ارتباط بین این دو نفر را نشان مىدهد؛ چه اَلصُّدُودُ آیَةُ المَقْتِ، وَكَثْرَةُ الْعِلَلِ آیَةُ الْبُخْل؛ روى برتافتن نشانه بغض و كینه، و عذرجویىِ بسیار علامت بخل است.
وقتى شخصى نیاز خود را نزد شما مىآورد و با زبان حال و قال چیزى از شما مىخواهد، او را بىپاسخ رها نكنید؛ چه اگر انسان اهل سخاوت و كرم باشد، نسبت به كسى مضایقه ندارد. حتى اگر اهل سخاوت و گذشت نیستید، روابط انسانى و دوستى اقتضا مىكند كه خواسته وى را برآورید و او را از لطف و محبت خود محروم نكنید. لذا اگر كسى در پاسخ خواهش دوست خود به بهانهگیرى روى آورد، از روابط دوستانه خارج شده است.
به هرحال بهانهگیرى و عذرآورى نشان از بخل او دارد و در عمل مىگوید: نمىخواهم درخواست شما را جواب دهم. شاید این مثل را شنیدهاید كه شخص بخیل و دورافتاده از روابط دوستانه، در جواب درخواست همسایهاش كه به او مىگوید «طناب خود را به ما بدهید تا لباس روى آن پهن كنیم» مىگوید: روى طناب ارزن پهن كردهایم!! پرواضح است كه كسى ارزن را روى طناب پهن نمىكند و این عذر و بهانهاى بیش نیست. وقتى كه آدمى نخواهد كارى را انجام دهد، از آسمان و ریسمان عذر مىآورد و بهانه مىتراشد. حال اگر مشاهده نمودید كه كسى براى انجام كار یا اجابت درخواستى مرتب بهانهتراشى مىكند، این طفرهرفتن نشانه بخل او است و اینكه نمىخواهد آن كار را انجام دهد. اگر بخل نداشته باشد، بهانهگیرى و عذرتراشى نمىكند و به سختگیرى بىمورد روى نمىآورد، بلكه با كرامت نفس و دست و دلى
باز و آغوشى گشاده به استقبال خدمت به دیگران و برآوردن نیازهاى بهحق نیازمندان مىشتابد.
از جمله امور ضرورى و قطعى زندگى اجتماعى، فعالیتهاى اقتصادى خیرخواهانه و محبتآمیز بهویژه در قالب بذل و بخشش و صلهدادن است. در این قسمت از وصیت، حضرت على(علیه السلام) یك قاعده كلى و جامع در این مورد ارائه مىفرمایند، كه رعایت همین یك دستور اخلاقى در این بعد زندگى اجتماعى، كافى است تا روابط انسانى و فعالیتهاى اقتصادى استوار شده، بر پایه محبت و رفاقت اصلاح گردد و آن «رهاساختن هر نوع فعالیت اقتصادى محبتآمیز و دوستانه از منّت و ستم است.»
البته اگر از بُعد اجتماعى این ارتباطات فارغ شویم و از زاویهاى دیگر به این سخن گرانسنگ نگاه كنیم، به نظر مىآید كه حضرت(علیه السلام) فارغ از روابط اجتماعى، روش انجام كارهاى خیر اقتصادى را بیان مىنمایند و مىفرمایند: لَبَعْضُ إِمْسَاكِكَ عَلَى اَخِیكَ مَعَ لُطْف خَیْرٌ مِنْ بَذْل مَعَ جَنَف؛ چه بسا دریغكردنِ همراه با لطف و مهربانى از بخششى كه با ترشرویى به برادرت همراه باشد، بهتر است. بذل و بخشش اگرچه عملى بسیار پسندیده است و براى استحكام و سالمساختن روابط اجتماعى مفید مىباشد؛ ولى انجامنگرفتن آن بهتر از آن است كه بذل و بخشش، آلوده به منّت و آزار باشد. انسانهاى فراوانى در پى خدمت برمىآیند و بذل و بخشش فراوان مىكنند؛ اما در لفافه منّت یا پوشش ستم آن را عرضه مىنمایند و این عمل خیر و زیبا را از ارزش و بها ساقط مىسازند در حالى كه خداوند سبحان مىفرماید: لاَتُبْطِلُواْ صَدَقَتِكُمْ بِالْمَنِّ وَالاَْذَى(1)؛ با منّتگذاشتن كار خیر خود را باطل نسازید.
پس اگر آدمى عطا و بخشش نكند و با روى گشاده امساك نماید بهتر از عطا و بخششى است كه با منّت همراه باشد. پرواضح است كه براى حفظ و استحكام روابط انسانى و بهخصوص ارتباط اهل ایمان، باید انسانها به همدیگر كمك كنند اما به شرط آنكه این كمك و
1. بقره (2)، 264.
یارى را به منّت آلوده نسازند و موجب خجالت و شرمسارى نشوند. وگرنه عطانكردن با احترام و زبان خوش و امساكنمودن همراه با لطف و مهربانى بهتر است از بذل و بخشش همراه با بىاحترامى و منّت.
بىتردید آنچه در روابط اجتماعى، بهخصوص در روابط مالى و كمك اقتصادى به دیگران بسیار مهم و حایز اهمیت است، مقدّم داشتن خویشاوندان و افراد نزدیك است. یكى از سفارشهاى مؤكد اسلام، صله رحم و ارتباط با خویشاوندان است كه در حوزه روابط اجتماعى از اهمیت خاصى برخوردار است و یكى از راههاى استحكام بخشیدن به این روابط خویشاوندى، برقرارى ارتباطهاى مالى و كمك اقتصادى به آنهاست. ولى متأسفانه امروزه آنگونه كه بایسته و شایسته است، به این مهم توجه نمىشود و بیشتر ما مسلمانان این وظیفه شرعى و دستور اخلاقى را فراموش كردهایم؛ در حالى كه صله رحم و حفظ ارتباط با خویشاوندان یك قاعده كلى و ضرورى در روابط اجتماعى است. البته میزان و كیفیت ارتباط با هر یك از خویشاوندان و موارد استثنا شده و ... از جمله مباحثى است كه باید مورد بررسى قرار بگیرد و سزاوار است كه از نظر علمى و عملى بیشتر از این مورد اهتمام قرار بگیرد و مردم به رعایت آن ترغیب و تشویق شوند و پیامدهاى منفى عدم رعایت این دستور اخلاقى و اثرات مثبت پاىبندى به آن گوشزد گردد. بهویژه باید متذكر شد، قطعنمودن ارتباط با خویشاوندان از گناهان كبیره است و در برخى موارد، حفظ ارتباط با خویشاوندان واجب شمرده شده است.
روشن است كه همه خویشاوندان از نظر میزان و درجه ارتباط یكسان نیستند و در یك مرتبه قرار نمىگیرند و آن كه نزدیكتر است، حق بیشترى بر عهده ما دارد و در بین آنها افرادى كه نیازمند هستند بر دیگران مقدمند و بیشتر سزاوار ارتباط مىباشند. از همین رو است كه به خویشاوندان غنى و ثروتمند توصیه مىشود كه رابطه خود را با خویشاوند فقیر قطع نكنند؛ همانگونه كه آن شخص فقیر و نیازمند نیز نباید رابطهاش را قطع كند و بگوید: «او به من نیازمند نیست و اگر من با او رفت و آمد نمایم چه بسا موجب این سوء برداشت شود كه من به خاطر مال و ثروت او به سراغش آمدهام»!
آدمى در هیچ شرایطى نباید صله رحم را ترك كند و در هر حالى به میزان ضرورى باید به آن پاىبند باشد؛ حتى اگر به اندازه یك احوالپرسى كوتاه هم باشد مىباید صله رحم كند. البته بدون آن كه حرمت و عزت نفس خود را از كف بدهد. صله رحم هرگز با از كفدادن عزت و احترام همراه نیست. حتى چه بسا مىتواند با نهایت احترام برخورد نماید و در حد وسع و توان خود هدیه بدهد؛ ولى صله رحم را ترك نكند. به طور مسلّم منظور از صله رحم، كمك به فقرا نیست، و كمك به دیگران خود موضوع دیگرى است و ضوابط خاص خود را دارد. لذا خویشاوند فقیر هم نباید از خویشاوندان متمكن و ثروتمند خود قطع ارتباط و قطع صله كند بلكه باید به شكلى كه مطلوب است این رابطه را حفظ نماید و در راه تحكیم آن تلاش كند؛ چه به طور طبیعى این رابطه شكل ارتباط انسانها را تبیین و تنظیم مىنماید و مشكلات ناشى از ارتباطهاى اجتماعى یا روابط اجتماعىِ ناسالم را حل مىكند و چه بسا فرصت بروز و ظهور را به آنها نمىدهد: مِنَ الْكَرَمِ صِلَةُ الرَّحِم؛ صله رحم نمودن از علایم كرم است.
در ادامه حضرت على(علیه السلام) به پیامد قطع صله رحم اشاره نموده، مىفرمایند: وَمَنْ یَثِقُ بِكَ اَوْ یَرْجُو صِلَتَكَ إِذَا قَطَعْتَ قِرَابَتَك؛ اگر از خویشاوند خود بریدى دیگر چه كسى مىتواند به تو امیدوار باشد؟ و چه كسى مىتواند انتظار داشته باشد كه تو به او كمك كنى؟ چون مردم با خود مىگویند این شخص با خویشاوندان خودش این گونه رفتار كرد و آنها را از خود دور ساخت و ارتباط خود را با آنها قطع نمود و از آنها دستگیرى نكرد؛ ما كه خویشاوند او نیستیم جاى خود دارد. وقتى مشاهده مىكنند، فردى با پسرعمو و پسردایى و نزدیكان خودش این گونه رفتار مىكند، دیگران چه امیدى مىتوانند به او داشته باشند؟ حسن ارتباط مؤمنان با یكدیگر اقتضا دارد آنان بهگونهاى رفتار نمایند كه اگر كسى نیازى داشت، به راحتى و با طیب خاطر با آنها در میان گذارد و از آنها یارى طلبد.
البته این كه آدمى باید غناى طبع و عزت نفس داشته باشد و حرمت خود را پاس دارد موضوع دیگرى است كه با كمك و یارى مؤمنان نسبت به یكدیگر كاملا تفاوت دارد. غناى طبع و عزت نفس اقتضا مىكند كه انسان نیاز خود را به دیگران عرضه ننماید و به آنچه خود دارد اكتفا كند؛ اما این هرگز بدان معنا نیست كه دیگران نباید به هنگام تمكن مالى، در حد
توان پشتیبان نیازمندان باشند و زمینه حل مشكلات انسانهاى نیازمند را فراهم نمایند. لذا این دو توصیه الهى هیچ تعارضى با هم ندارند؛ بلكه این دو سفارش و دستور اخلاقى در زندگى اجتماعى مكمل یكدیگر و راهگشاى مشكلات اجتماعى هستند.
افزون بر این، رفتار پسندیده و نیكوى دیگرى نیز وجود دارد كه ارتباط دو توصیه فوق را شكل مىدهد. در این پند پسندیده به افراد متمكن توصیه مىشود كه به منظور ایجاد زمینه مراجعه نیازمندان و رهاساختن آنها از تنگناى اقتصادى و برداشتن مانع ارتباطى و طرح نیازمندى، شما نیز گاهگاهى در سطح نیازهاى ابتدایى خود كه در توان نیازمندان است، به آنها مراجعه كنید تا با شما احساس صمیمیت و خوشرویى كنند و در نیازهاى اساسى خود به شما روى آورند. در كنار این بیان، نباید فراموش كرد كه خداوند متعال دوست دارد انسانها با توكل به او، نیازهاى خود را از طریق اسبابى كه خود مقرّر فرموده است تأمین كنند. از جمله آن اسباب، كمكگرفتن از دیگران است كه با رعایت شرایط و حفظ عزت نفس و اتكا به خداوند باید دنبال شود.
در واقع روابط اجتماعى و گروهى، راهى است كه خداوند براى ایجاد ارتباط سالم و تأمین نیازهاى انسانىِ مشروع مقرر فرموده و بر آن تأكید فراوان دارد. این روابط شكل و كیفیت و مراتبى خاص دارد كه باید كاملا رعایت گردد تا جامعه سالم بماند و زندگى سالم ممكن گردد. از جمله نمونههاى بارز ارتباط ناسالم در یك جامعه این است كه اعضاى آن هرگز رغبت نمىكنند تا در تأمین نیازهاى خود به یكدیگر مراجعه كنند؛ لذا مراجعه به بیگانه براى آنها آسانتر از مراجعه به نزدیكان است. بىتردید این شكل و كیفیت ارتباط، هرگز پسندیده و صحیح نیست. رفتار انسانها در جامعه سالمِ اسلامى باید بهگونهاى باشد كه در مواقع حساس و خطیر، كه خواه ناخواه در زندگى بروز مىكند، احتیاجهاى یكدیگر را برآورند و یار و یاور و غمخوار همدیگر باشند. به زبان دیگر، كمككردن دو همسایه به یكدیگر نهتنها خلاف اخلاق و شرع مقدس نیست بلكه روابط سالم اسلامى چنین حالت و روحیهاى را اقتضا مىكند؛ چراكه روابط سالم و محبتآمیز بین انسانها جز این را اقتضا نمىكند. بنابراین روابط اجتماعى باید بهگونهاى باشد كه انسانها با رغبت همدیگر را به یارى طلبند و با صمیمیت به
كمك یكدیگر بشتابند. اگر رفتارها بر محبت و صمیمیت مبتنى نباشد و روابط اجتماعى بر صفا و یكرنگى استوار نباشد، آدمى رغبت نمىكند كه حتى به خویشان خود مراجعه نماید و آنها را به یارى بخواند و از همین روى آنها نیز روحیه مراجعه ندارند. به هرحال با حفظ رویّه الهى و عزّت نفس و غنایى كه اسلام ما را به آن دعوت مىكند، نباید از كمكگرفتن از دیگران روىگردان بود. از طرف دیگر به هنگام غنا و توانمندى نیز باید به یارى دیگران شتافت و به شكلى رفتار كرد كه دیگران با رغبت هرچه بیشترى به سراغ ما بیایند و از ما یارى بخواهند. البته بىتردید این مهم به میزان صمیمیت و محبتآمیز بودن روابط بستگى دارد.
باید توجه داشته باشیم كه در این همدلى و همیارى، نزدیكان و اقوام سهم بیشترى دارند و بر دیگران مقدمند؛ لذا اگر به خویشاوندان كمتر توجه كنیم مورد مؤاخذه و سرزنش بیشترى واقع مىشویم. همچنین پرواضح است كه اگر به خویشاوندان خود كمك نكنیم دیگران هرگز امیدى به خیراندیشى و یارى ما نخواهند داشت؛ از این روى به ما ذرهاى اعتماد نمىكنند تا نیازشان را نزد ما بیاورند؛ زیرا كسى كه از خویشان و نزدیكان خود بریده باشد دیگر كسى امید و رغبتى در مراجعه به او نخواهد داشت.
در این بخش عبارتهاى ثبت شده از متن وصیت مولىالموحدین على(علیه السلام) كمى دچار اختلاف لفظى شده است. در كتاب وزین بحارالانوار عبارت اَلتَّجَرُّمُ وَجْهَ القَطِیعَة وارد شده است در حالى كه در برخى از نسخهها عبارت اَلتَّحرِیمُ وَجْهُ القَطِیعَة ثبت شده است. لذا در توضیح این كلمات كمى ابهام به چشم مىآید. لفظ «التحریم» به معناى منعكردن، بازداشتن و جلوگیرى كردن است ولى واژه «اَلتَّجَرُّم» یعنى رفتار نامناسبى كه مكرر انجام مىپذیرد. با عنایت به این اختلاف تعبیر، معناى فرمایش حضرت(علیه السلام) چنین مىشود كه «تحریم» یا «تجرم» باعث قطع ارتباط با دیگران مىشود. اگر كسى سؤال كند كه علت قطعشدن رابطه انسانها با یكدیگر و آفت حفظ ارتباط سالم انسانها با یكدیگر چیست، این كلام مولاى متقیان در جواب آن بیان مىشود كه: اَلتَّحْرِیمُ [اَلتَّجَرُّمُ] وَجْهُ الْقَطِیعَةِ؛ یعنى اگر كسى چیزى را
از تو درخواست نمود و تو عطا نكردى و درخواست وى را بىپاسخ گذاردى [یا اگر رفتار ناشایست و نامناسبى را مكرراً مرتكب شدى] ارتباط تو با دیگران قطع مىشود و روابط تو با دیگران روى به سردى مىگذارد.
لازم است توجه كنیم كه معناى این جمله به صورت قطعى روشن نیست؛ لذا صرفاً براساس احتمال به بیان مفهوم و معناى آن مىپردازیم. البته شاید نسخه اصلى و واقعى این قسمت از كلام حضرت(علیه السلام) عبارت دیگرى غیر از این دو تعبیر باشد. به هرحال نسبت به این دو تعبیرِ در دسترس مىتوان گفت به استناد قرینه لفظیه و مقابله فقرات وصیتنامه كه در فقره قبل لفظ «اَلتَّكَرُّم» گفته شده بود، در اینجا هم احتمالا عبارت صحیح، واژه «اَلتَّجَرُّم» مىباشد و در هر صورت، با توجه به اختلاف نسخه، معناى عبارت این است كه یكى از آفات ارتباط سالم تحریم عطا یا تكرار رفتار غلط و نامناسب است.
گویا آفت دیگر ارتباط سالم اقدامهاى خصمانه و رفتارهاى تلافىجویانه است كه حضرت(علیه السلام) در ادامه، ما را از اینگونه رفتارها برحذر داشتهاند و چند نمونه از آن دسته رفتارها را برمىشمارند و مىفرمایند: إِحْمِلْ نَفْسَكَ مِنْ اَخِیكَ عِنْدَ صَرْمِهِ إِیَّاكَ عَلَى الصِّلَة؛ اگر درصدد استحكام ارتباط و حفظ رفاقت با دیگران هستید، نباید به رفتارهاى ناجوانمردانه و عارى از روح رفاقت روى آورید و به رفتارهاى تهى از صمیمیتِ رفیق خود پاسخ متقابل دهید. اگر او ناجوانمردى كرد و رفاقت را از یاد برد، وظیفه تو این است كه دست از خیرخواهى برندارى. اگر او ارتباطش را قطع كرد و از تو برید، تو خودت را به پیوند با او وادار ساز: إِحْمِلْ نَفْسَكَ عَلَى الصِّلَة؛ و رابطه خود را ادامه بده و همچنان بر ریسمان رفاقت و دوستى حلقه محبت و عشق بیاویز و اگر او براى مدتى به سراغت نیامد و جویاى حال تو نشد، تو حتماً احوالپرس او باش. مبادا با خود بگویى چون او نیامد پس من هم دیگر نمىروم، و اگر دیدى كه او از رسیدن خیر به تو ممانعت مىكند، تو در مقابل با مهربانى و ملاطفت، خیرخواه او باش و از او چیزى نخواه: وَعِنْدَ صُدُودهِ عَلَى اللُّطْفِ وَالْمُقَارَبَة، و اگر دست او خشك و گرفته است و هرگز عطا و بخشش ندارد، تو در مقابل به او بذل و بخشش نما: وَعِنْدَ جُمُودِهِ عَلَى الْبَذْل، و اگر او از تو دورى جست و خودش را كنار كشید، تو خود را به نزدیك شدن به او مجبور ساز و خود را وادار تا به او تقرب جویى: وَ عِنْدَ تَبَاعُدِهِ عَلَى الدُّنُو، و اگر او تندى نمود و خشم گرفت
تو نرمى كن و ملایمت نما: عِنْدَ شِدَّتِهِ عَلَى اللِّین، و اگر به طور دایم رفتارهاى نامناسب از او سر مىزند و همیشه مرتكب اعمال ناپسند مىشود و آن اعمال را تكرار مىكند تو بكوش تا براى این رفتارهاى نامناسب او عذر و بهانه بجویى و اعمال زشتِ مكرر او را به شكلى توجیه كنى. مثلا با خود بگو اگر وى فلان عمل ناروا را انجام داده است به یقین مجبور بوده یا نفهمیده یا متوجه نبوده و عذر موجّه و دلیل مقبولى داشته است؛ لذا معذور است.
در ادامه این توصیهها، حضرت(علیه السلام) ما را به عملى سفارش مىكنند كه انجام آن چندان سهل نیست. ایشان مىفرمایند: حَتَّى كَأَنَّكَ لَهُ عَبْدٌ وَكَأَنَّهُ ذُو النِّعْمَةِ عَلَیْك؛ فرض كن تو بنده او هستى و او آقا و ولىنعمت تو است. این كلام حضرت(علیه السلام) عمق روابط سالم اجتماعى را در اسلام ترسیم مىكند. حفظ روابط اجتماعى به ویژه ارتباط دوستانه آن قدر براى جامعه اسلامى ضرورى و مطلوب است كه مسلمانها مىباید نسبت به هم به قدرى مهربان باشند كه خود را بنده دوست خود بشمارند. یعنى ارتباط دو دوست بر این قاعده استوار است كه باید خود را بنده او بدانى و هرگز از او توقع خدمت نداشته باشى؛ بلكه چون او آقا و ولىنعمت شماست، باید به او خدمت كنى؛ لذا اگر او به طور مكرر مرتكب رفتار ناشایست شود، دیگر اجازه ناخرسندى را به خود نخواهى داد. وجود چنین باورى در ذهن موجب مىگردد تا در وهله اول شما خودتان را براى مواجهه با چنین دوستانى آماده سازید و طرف مقابل نیز با مشاهده رفتار پسندیده شما، رفتار خود را اصلاح مىكند؛ ولى اگر كوتاهى او را در حفظ روابط اجتماعى با رفتار متقابل پاسخ دهید و رفتار ناشایست او را با عمل ناپسند دیگرى جواب دهید دیگر هیچ رابطهاى جز خصومت و كینهتوزى باقى نمىماند؛ چراكه همیشه انسانها دچار غفلت و اشتباه مىشوند و اگر خواسته باشیم تمام این رفتارهاى اشتباه را پاسخ دهیم نه تنها رابطه دوستى باقى نمىماند بلكه هر مرتبهاى از مراتبِ پایینترِ روابط اجتماعى نیز فرو مىریزد. براى حفظ رفاقت و محفوظ ماندن حریم مسلمانى و رابطه محبتآمیز، هركدام از اعضاى جامعه باید با خود بگوید كه وظیفه من خدمت به دوست و هر انسان دیگر است؛ لذا او به هر شكلى كه رفتار كند، من فقط یك وظیفه دارم و آن اینكه عبد و بنده او هستم و او مولاى من است.
در ادامه این دُرافشانى، آن حضرت(علیه السلام) براى جلوگیرى از مفاسد و پیامدهاى منفى این فرمایش كه چه بسا فرصت سوء برداشت و مجال فرصت طلبى را براى برخى فراهم مىسازد، مىفرمایند این سخن چند مورد استثنا نیز دارد. برخى افراد، آنقدر خبیث و پستفطرت و فاسدند كه گویا فطرتشان دستخوش تغییر و دگرگونى شده است؛ لذا اگر شما همانند یك بنده در برابر او رفتار كنید و او را آقا در نظر آورید، سوء استفاده خواهد كرد در عمل نتیجه معكوس عاید اجتماع و جامعه اسلامى خواهد شد. البته این موارد استثنا نباید موجب شود تا هر موردى كه پیش مىآید بگوییم این مورد از موارد استثناست و این آدم لایق آن اعمال نیست؛ بلكه روال عادى روابط انسانى، بر پایه شایستگى همه انسانها استوار است. البته با نهایت تأسف باید بگوییم، چون خوشرفتارى با دیگران بسیار سخت و مشقتآفرین است؛ لذا به سرعت نتیجه مىگیریم كه این شخص از همان افراد بىصلاحیتِ استثنا شده است و سزاوار آنچنان دوستىاى نیست كه من خود را بنده او بدانم و او را آقاى خود بشمارم؛ این فرد اصلا آدم نیست! در حالى كه موارد این استثنا بسیار نادر است و از بین هزارها انسان، شاید یك نفر مشمول این استثنا شود. پایه روابط اجتماعى بر شایستگى همگان بنا نهاده شده است و معمولا انسانها افرادى شایستهاند و سزاوار دوستى مىباشند. در هر صورت اگر به طور استثنایى با افراد شرور و خبیث مواجه شدید كه هرچه به آنها خدمت كنید، آنها زشتتر و بدتر رفتار مىكنند و هرچه بیشتر تواضع مىبینند، بیشتر تكبر مىورزند در این صورت نباید با چنین افرادى رفتار دوستانه داشته باشید. البته همانگونه كه گذشت باید طرف مقابل را به طور كامل و دقیق بشناسیم، اگر سزاوار دوستى نبود و وى را فردى خبیث و شرور تشخیص دادیم آنگاه به شكل دیگرى، غیر از دوستى با او رفتار كنیم؛ لذا حضرت(علیه السلام) ما را به تطبیق دقیق این دستور توصیه مىكنند: إِیَّاكَ اَنْ تَضَعَ ذَلِكَ فِى غَیْرِ مَوْضِعِهِ اَوْ تَفْعَلَهُ فِى غَیْرِ اَهْلِه. شاید بتوان گفت از این روى حضرت(علیه السلام) در پایان تمام دستورات اجتماعى و توصیههاى اخلاقى، این مورد را استثنا مىفرمایند كه این استثنا خیلى نادر است و بیشتر مردم شایسته رفتار دوستانه و پسندیدهاند.
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
وَلاَتَتَّخِذَنَّ عَدُوَّ صَدِیقِكَ صَدِیقًا فَتُعَادِىَ صَدِیقَكَ، وَلاَتَعْمَلْ بِالْخَدیعَةِ فَاِنَّهُ خُلْقَ لَئِیم، وَامْحَضْ أَخَاكَ النَّصِیحَةَ حَسَنَةً كَانَتْ اَوْقَبِیحَةً، وَسَاعِدْهُ عَلَى كُلِّ حَال، وَ زَلِّ مَعَهُ حَیْثُ زَالَ، وَلاَتَطْلُبَنَّ مُجَازَاةَ اَخِیكَ وَإِنْ حَثَا التُّرَابَ بِفِیكَ وَخُذْ(1) عَلَى عَدُوِّكَ بِالْفَضْلِ فَاِنَّهُ اَحْرَى لِلظَّفَرِ، وَتَسْلِمْ مِنَ الدُّنْیَا [النَّاس] بِحُسْنِ الْخُلْقِ وَتَجَرُّعِ الْغَیْظَ، فَاِنِّى لَمْ اَرَ جُرْعَةً أَحْلَى مِنْهَا عَاقِبَةً وَلاَ أَلَذَّ مِنْهَا مَغَبَّةً وَلاَ تَصْرِمْ أَخَاكَ عَلَى ارْتِیَاب وَلاَتَقْطَعْهُ دُونَ اسْتِعْتَاب وَ لِنْ لِمَنْ غَالَظَكَ فَاِنَّهُ یُوشَكُ أَنْ یَلینَ لَكَ؛
دشمن دوستت را به دوستى مگیر، كه با دوستت دشمنى كردهاى و فریبكارى مكن كه خوى لئیمان و پستهاست. در پند و اندرزى كه به بردارت مىدهى ـ نیك یا زشت ـ با اخلاص و بىغرض باش. در هر حال یاور او و هر كجا رفت همراه او باش. خواهان كیفر و مجازاتش مباش؛ هرچند خاك به دهانت بپاشد. با دشمن خود به احسان رفتار كن كه براى پیروزى، عفو مؤثرتر است و با اخلاق پسندیده، خود را از دنیا (مردم) مصون نگهدار. خشم خود را اندك اندك بیاشام چه من جرعهاى كه سرانجامش شیرینتر از این باشد، ننوشیدم و پایانى گواراتر از آن ندیدم. به مجرد تردید و شك، از برادرت مبُر و بدون دلجویى از او مگسل و با كسى كه با تو درشتى مىكند نرمى كن چه بسا كه به زودى با تو نرمى كند.
1. در برخى نسخهها عبارت «خُذْ عَلَى عَدُوِّكَ بِالْفَضْلِ فَاِنَّهُ اَحْلَى الظَّفَرَیْنِ» آمده است.
همانگونه كه گذشت قسمت اخیر وصیتنامه امام على(علیه السلام) به مباحث اخلاق اجتماعى و آداب معاشرت اختصاص دارد و به روابط انسانها با یكدیگر در زندگى اجتماعى مىپردازد. خداوند متعال تمام موجودات را براى انسان خلق كرده است و این انسانها هستند كه باید از تمام مواهب هستى و از جمله وجود یكدیگر براى رسیدن به اهداف الهى بهره گیرند و از انبوه نعمتهاى خداوندى در راستاى نیل به مقاصد عالى استفاده كنند. اما صد افسوس كه گاهى برخى انسانها نعمتهاى خدادادى را به نقمت تبدیل كرده، نهتنها از آنها استفاده نمىبرند، بلكه از آن نعمتها استفاده سوء و نابهجا مىكنند. چنین افرادى قبل از هر كسى به خودشان ظلم مىكنند و سعادت خودشان را به خطر مىاندازند و بعد هم به كسانى كه با آنها معاشرت دارند زیان مىرسانند. در واقع چنین افرادى هم براى خودشان مضرند و هم براى دیگران، و چه بسا جز ضرر و خسران فایدهاى ندارند، در حالى كه باید سعى كنند از نعمت وجود یكدیگر و تمام موجودات و مواهب هستى براى نیل به اهداف ارزشمند انسانى و الهى و بهویژه اهداف عالى اسلام استفاده كنند و زمینه تعالى و ترقى تمام شهروندان جامعه اسلامى را فراهم آورند.
بدون شك لازمه یك زندگى اجتماعى ایدهال آن است كه انسانها با یكدیگر روابطى دوستانه و صمیمانه داشته باشند و هریك بهگونهاى جهت حفظ و استحكام این روابط كوشش كنند و عواملى كه این صمیمیت و صداقت را به خطر مىاندازند شناسایى و آنها را از صحنه روابط اجتماعى و رفتارها و برخوردهاى گروهى و جمعى محو كنند و تمام قواعد لازم و مؤثر در ایجاد روابط دوستانه و صمیمانه را به كار گرفته، بىكم و كاست رعایت نمایند.
البته اگر بخواهیم به صورت جامع درباره آداب معاشرت و آیین اخوت و سبك زندگى اجتماعى صحبت كنیم باید طى فصول متعدد به مباحث گستردهاى كه در این زمینه مطرح است مشغول شویم. حداقل به مباحثى همچون معیار انتخاب دوست، معیار شناختِ افرادِ سزاوارِ دوستى و افراد غیر سزاوار براى دوستى، شرایط گزینش دوست و كیفیت و چگونگى
دوستى و حتى شكل آغاز دوستى و ادامه آن و كیفیت برخورد با دوست در شرایط مختلف و... بپردازیم؛ ولى از آنجا كه پرداختن به تمام مباحث فوق خارج از حوصله بحث فعلى ماست و خود، بحث و فرصت مستقلى مىطلبد و از سوى دیگر چون بناست سیر بحثمان طبق همین بیانات حضرت على(علیه السلام)در این وصیت باشد، لذا حریم كلام را به مباحث مطرح شده در این وصیتنامه الهى محدود مىسازیم.
همچنین باید توجه داشته باشیم كه وقتى در اینجا از دوست و دشمن، یا دوستى و دشمنى صحبت مىكنیم با صرف نظر از آن شرایطى است كه باید در مقام انتخاب دوست در نظر گرفت. طبیعى است كه دوستگزینى افراد براساس معیارهاى گزینش آنها متفاوت است؛ مثلا اگر ایمان ملاك گزینش باشد، حتى به حسب اختلاف مراتب ایمان، افراد در انتخاب دوست متفاوت عمل مىكنند. كسى كه از ایمان برترى برخوردار است و معرفت كاملترى دارد توجهش در زندگى معطوف رضوان الهى است و جز رضایت خداوند سبحان چیز دیگرى نمىطلبد؛ لذا طبعاً در انتخاب دوست هم همین معیار را در نظر مىگیرد و دوستى انتخاب مىكند كه معاشرت با او دایماً وى را به خداوند متعال نزدیك و نزدیكتر سازد. كسانى كه ایمانشان ضعیفتر است، حداقل در مقام رفاقت، با كسى طرح دوستى مىریزند كه به دین و اعتقادشان ضرر نرساند. این افراد اگرچه به پیشرفت معنوى خود كمتر توجه دارند ولى به ضرر خود رضایت نمىدهند. و بالاخره افرادى كه دچار ضعف حادّ ایمان هستند در رعایت شرایط اخوت و رفاقت سهلتر عمل مىكنند.
حضرت على(علیه السلام) در این مقام درصدد بیان شرایط گزینش دوست نیست، بلكه پیشفرض كلام حضرت(علیه السلام) این است كه رفاقت براساس موازین اسلامى و صحیح صورت گرفته است. اكنون در این فضا حضرت على(علیه السلام) اصولى را بیان مىفرمایند كه رعایت آنها براى حفظ و ادامه این رفاقت خوب و ایدهآل لازم است.
از جمله امورى كه باید در مقام حفظ رفاقت رعایت گردد، صمیمیت در دوستى است. از جمله لوازم این صمیمیت این است كه وقتى با كسى رفیق مىشوید نباید دشمنان او را به
دوستى برگزینید. بىتردید هر كسى در زندگى دوست و دشمن دارد. اما شخص مؤمن كه تنها ملاك رفاقتش رضایت الهى است، هرگز به كسانى كه دشمن خدا و دین خدا هستند مهر نمىورزد و همچنین با دوستانِ دشمنان خدا و دوستان دشمنان اهل ایمان، دوستى برقرار نمىكند، بلكه در واقع با چنین افرادى سر ناسازگارى دارد. اما افرادى كه در این حد ایدهآل از ایمان نیستند، دشمنان دیگرى نیز مىتوان براى آنها در نظر گرفت؛ چراكه تمام دوستىها و دشمنىهاى آنها بر مبناى ایمان به خداوند نیست و افراد مؤمن و نمازخوان هم گاهى دوستىها و دشمنىهایى با یكدیگر دارند و بر سر متاع دنیا با هم اختلاف پیدا مىكنند. لذا آنچه در این مورد اهمیت پیدا مىكند چگونگى رفع این كدورتها و آداب حفظ دوست و دوستىهاست.
اگر شما دوستى دارید و این دوست شما دشمنى دارد، براى حفظ دوستى و رفاقت خود نباید با دشمنان وى طرح دوستى بریزید، تا دوستى شما پایدار و مستمر بماند. شما نمىتوانید در همان حالى كه این رفاقت را حفظ مىكنید، رفاقت با دشمن دوست خود را هم بهگونهاى در دل داشته باشید؛ چون وقتى او مشاهده مىكند كه شما با دشمنش روابط دوستانه برقرار كردهاید، دیگر با شما آن صمیمیت قبلى و قلبى را نخواهد داشت.
بنابراین اگر مایل هستید رفاقت شما پایدار بماند، نباید با دشمن دوست خود رفاقت كنید: لاَتَتَّخِذَنَّ عَدُوَّ صَدِیقِكَ صَدِیقاً فَتُعَادِى صَدِیقَك؛ دشمن دوست خود را دوست مگیر؛ چه لازمه این عمل آن است كه با دوست خود دشمنى كنى. اگر انسان با دشمن كسى رفاقت كند، معنایش این است كه با خود او دشمنى كرده است. به زبانى دیگر این كلام حضرت(علیه السلام) به این نكته اشاره دارد كه جمع بین دوست و دشمنِ دوست رفاقت خالصانه و واقعى را ناممكن مىسازد. اگر شما مىخواهید با این شخص دوست باشید، باید دشمنش را رها سازید و با دشمن او دوستى نداشته باشید. البته توجه داریم كه این سخن مستلزم آن نیست كه با دشمن دوست خود، دشمنى كنید. مقصود این است كه با وى دوستى و روابط صمیمانه برقرار نكنید كه این عمل موجب مىگردد آن دوستى نخستین به خطر افتد.
ممكن است كسى در روابط اجتماعى خود، رفتار دوگانهاى داشته باشد؛ یعنى با هر كسى ادعاى دوستى كند؛ اما محبت او را در دل نداشته باشد و به مقتضاى رفاقت خود رفتار نكند.
چنین كسى در واقع حیله به كار بسته و راه خدعه و فریب در پیش گرفته است. با توجه به این فرمایش حضرت، شخص مؤمن مىباید از این گونه رفتارهاى ناشایست و نامطلوب دورى گزیند؛ چون مؤمن اهل صفا و یكرنگى است و دوستى او واقعاً دوستى و دشمنى او به یقین دشمنى است. این گونه نیست كه با كسى طرح دوستى بریزد و اظهار رفاقت نماید ولى در واقع و در عمق دلش نسبت به او دشمنى داشته باشد. اگر شخص مؤمن با كسى اظهار دوستى مىكند، در قلب و عمق وجودش هم واقعاً به او محبت دارد و مىخواهد با او دوست باشد. حضرت(علیه السلام) در این مقام چه نیكو و زیبا مىفرمایند: وَلاَتَعْمَلْ بِالْخَدِیعَة؛ در رفتار با دیگران اهل حیله و نیرنگ مباش؛ بلكه اهل صفا و یكرنگى باش و ظاهر و باطنت یكى باشد. وقتى با كسى اظهار دوستى مىكنى، واقعاً خیرخواه او باش كه اهل خدعه و نیرنگ بودن شایسته فردى چون تو نیست و نیرنگبازى خُلق افراد پست و لئیم است؛ فَاِنَّهُ خُلْقَ لَئِیم(1).
شرط دیگر استحكام و استمرار دوستى، خیرخواهى و دلسوزى است. سزاوار است وقتى با كسى عهد رفاقت بستید، كاملا خیرخواهش باشید. در واقع این سخن تأكید بر همان یكرنگى است؛ یعنى بعد از رعایت موازین و ملاكهاى انتخاب رفیق صالح، وقتى دوست شایستهاى را انتخاب نمودید و به یقین دانستید كه از نظر موازین اخلاقى اسلام دوستى و رفاقت با وى مورد تأیید است، باید علاوه بر غنیمت شمردن چنین رفاقتى، با وى با نهایت صمیمیت رفتار كنید. و به آنچه مقتضاى خیرخواهى و دلسوزى است عمل نمایید. مثلا باید در مشكلات یار و یاور او باشید؛ از لغزشهاى او چشم بپوشید و او را از ارتكاب خطا باز دارید. از این روى وقتى كسى را به دوستى گرفتید، نباید در این دوستى كوتاهى كنید؛ مىباید صددرصد خیرخواه و پشتیبان او باشید و اگر از او لغزشى مشاهده كردید به او تذكر دهید و به صورت صحیح آن لغزش را برطرف نمایید. همینطور اگر كار خوبى انجام داد از عمق دل او را تحسین كنید و تا آنجا كه در توان دارید در تحصیل كمالات، وى را یارى رسانید تا در انجام كارهاى خیر پیشرفت كند. مثلا اگر دو محصل یا دانشجو رفیق یكدیگرند هریك مىباید خیرخواه دیگرى
1. در برخى نسخ «خلق اللئیم» آمده كه این تعبیر نیز درست است.
باشد و در پیشرفت تحصیلى او بكوشد، نه آنكه با رفتارى زیركانه، تنها در فكر پیشرفت تحصیلى خود باشد. گاهى یكى از دو رفیق با وجود صمیمیتى كه با هم دارند، بیشتر در فكر پیشرفت خود است و تنها یك انگیزه دارد و آن جلوتر بودن از دیگران و سبقت گرفتن از رفیق خود؛ لذا بیشتر در صدد انجام كارهاى شخصى خود مىباشد و به قول معروف سنگ خود را به سینه مىزند. تمام این نوع رفتارها با صرف نظر از این كه خود عملى نابهجاست، با صفا و صمیمیت كه مقتضاى دوستى است، مطابقت ندارد و چهبسا خیانت در رفاقت محسوب گردد. در مقام رفاقت، این نوع رفتار خلاف یكرنگى و صمیمیت است. مقتضاى رفاقت مورد نظر اسلام این است كه وقتى انسان با كسى رفاقت آغاز كرد، با تمام وجود خیرخواه دوست خود باشد و در انجام آنچه از دستش برمىآید كوتاهى نكند، و هر عملى كه مقتضاى دوستى الهى است، به نیت خیرخواهى براى دوست خود انجام دهد؛ حتى اگر دوست او از این رفتار ناخرسند شود؛ مثلا اگر او را نصیحت كنید ممكن است برنجد و خاطرش آزرده گردد؛ اما شما باید مطابق آنچه آیین دوستى اقتضا مىكند عمل نمایید و هرگز از خیرخواهى و نصیحت او دست نكشید. به هرحال تا آنجا كه مىتوانید باید سعى كنید تا او را از كار زشت بازدارید. همین طور اگر مشاهده مىكنید كار خیرى انجام مىدهد، با تمام وجود به او كمك كنید تا در مسیر صحیح پیش برود: وَامْحَضْ اَخَاكَ النَّصِیحَةَ، حَسَنَةً كَانَتْ اَوْ قَبِیحَة؛ نصیحت و دلسوزى و خیرخواهى خالصانه خود را به برادر و دوست خود پیشكش كن، چه در كار خیر و چه در كار شر؛ خیرخواه او باش نه این كه گاه خیرخواهى نمایى و گاه كوتاهى پیشه كنى، و فقط درصدد پیشرفت خودت باشى. مبادا منفعت و مصلحت شخصى خود را بر مصلحت رفیق خود مقدّم بدارى بلكه: وَسَاعِدْهُ عَلَى كُلِّ حَال؛ اگر با كسى دوست هستى، خالصانه براى او دلسوزى و خیرخواهى كن و در تمام حالات یار و یاور او باش.
بىتردید حالات انسان در زندگى مختلف است. گاه فقیر است و گاه غنى، زمانى بیمار است و وقت دیگر سالم و... و در شرایط و حالات مختلف زندگى مشكلات و گرفتارىهایى دارد و براى علاج آن مشكلات و رفع گرفتارىها نیازمند كمك است. لذا وقتى با كسى دوست هستید
در هر حالى یار او باشید. مبادا فقط به وقت دارایى رفیقش باشید و در هنگام فقر و تنگدستى رهایش كنید؛ یا وقتى كه موقعیت اجتماعى خوب و برجستهاى دارد با او رفاقت ساز كنید اما اگر حادثهاى پیش آمد و آن موقعیت اجتماعى از دست رفت، وى را فراموش كنید. رفاقت خود را در همهجا و همه حال حفظ كنید و در هر حالى دوست و رفیق خود را كمك كنید: وَزَلِّ مَعَهُ حَیْثُ زَال؛ هرجا كه هست، همچون سایه همراه او باشید.
همان گونه كه گذشت فرض سخن حضرت(علیه السلام) آن است كه رفاقت، به شكلى صحیح و پسندیده صورت گرفته است و مورد توصیه و امضاى اسلام است. لذا این گونه نیست كه این فرمایشات گهربار حضرت على(علیه السلام) درباره دوستىهاى نابهجا و خلاف شرع نیز قابل اجرا و سفارش باشد. اگر با شخص فاسد و فاسق باب رفاقت گشودهاید، دیگر نمىتوان طبق این توصیه، هرجا كه آن فاسق مىرود همچون سایه او را همراهى كرد و به هر گرفتارى و مشكلى كه در مسیر این زندگى ناپاك و شیطانى مبتلا شد، یاریش داد و...؛ بلكه مقصود حضرت(علیه السلام) آن است كه اگر دوست خوب و صالحى یافتید او را رها نكنید و اگر در جایى مرتكب اشتباهى شد، در اصلاح آن بكوشید و اگر احتیاج به كمك مالى داشت، از كمك به او مضایقه نكنید و حتى در این مسیر باید منافع مادّى و گاه منافع معنوى خود را فداى پیوند رفاقت سازید؛ از خودگذشتگى داشته باشید و رفیق خود را تنها مگذارید. این سخنان نهایت اهتمام اسلام را به حفظ رفاقت و صمیمیت نشان مىدهد و بر همین مبناست كه مىگوییم وجود انسانها براى یكدیگر نعمت است و باید از نعمت روابط دوستانه به نفع مصالح اسلام و انسانهاى دیگر بهره بگیرید. به یقین هرچه این روابط صمیمانهتر باشد، نفع هر دو طرف نیز بیشتر و مطلوبتر خواهد بود. بنابراین باید براى حفظ این روابط كوشید و از سست شدن و به كدورت گراییدن این روابط جلوگیرى كرد.
دو ضرورت بر زندگى اجتماعى انسان سایه افكنده است: یكى لزوم معاشرت با دیگران و دیگرى مصون نبودن آدمى از خطا. حال با عنایت به این سخن اگر یكى از دو دوست دچار لغزشى شود، نهتنها در زندگى شخصى وى تأثیر مىگذارد؛ بلكه در معاشرت او نیز مؤثر است.
وقتى دوستى با شما بدرفتارى مىكند و آداب و موازین اخوّت و صداقت را زیر پاى مىنهد راهى برخلاف دوستى در پیش گرفته است؛ به عنوان نمونه در آنجا كه باید به شما كمك كند، كوتاهى مىكند و حتى به شما ضرر هم مىرساند. در مقابل چنین فردى چه باید كرد؟ فرمایش امیرالمؤمنین(علیه السلام) این است كه: لاَتَطْلُبَنَّ مُجَازَاةَ اَخِیك؛ اگر اشتباهى از دوست شما سر زد و نسبت به شما كوتاهى كرد یا حتى كار زشت و بدى مرتكب شد، فوراً درصدد انتقام بر نیایید و مقابله به مثل نكنید. هرگز این كار را نكنید حتى اگر رفیق شما خاك بر سر و صورت و دهان شما ریخت، باز هم درصدد انتقام از او بر نیایید. او را راهنمایى كنید تا به اشتباه خود پى ببرد و در صدد جبران برآید و عذرخواهى كند، نه این كه شما هم در مقابل خطاى او، مرتكب خطاى دیگر شوید. وَلاَتَطْلُبَنَّ مُجَازَاةَ اَخِیك؛ درصدد مكافات دوستتان نباشید و كار بد را به كار بد دیگر مجازات مكنید: وَاِنْ حَثَا التُّرَابَ بِفِیك؛ حتى اگر مشتى خاك برداشت و به دهان تو پاشید، یا به هر وسیلهاى نهایت خشم تو را برانگیخت و تو را نسبت به خودش بدبین كرد، باز هم باید خودت را حفظ كنى. حس انتقامجویى و خشم خود را فرو بر، و سعى كن او را به اشتباه خودش آگاه نمایى تا درصدد اصلاح خود برآید و حتى او را كمك كن تا جبران نماید.
پس با این بیان، كیفیت رفتار با دوست خطاكار و ناسازگار مشخص گردید و روشن شد كه نباید از موازین دوستى تخطى نموده، نسبت به خطاهاى دوست خود درصدد مقابله به مثل باشید. البته اگرچه فرض سخن این است كه در یك جامعه اسلامى زندگى مىكنیم و روابط دوستانه و مورد پسند و تأیید اسلام بین افراد برقرار است و نوعاً كسى عمداً در حق دوست خود جفا و خطا نمىكند؛ ولى به هرحال احتمال بروز لغزش و خطا وجود دارد. لذا در صورت بروز خطا نباید مقابله به مثل كرد.
حتى اگر با كافرى هم رابطه دوستى و رفاقت برقرار نمودهاید موازین دوستى را رعایت كنید و حق دوستى را در مورد او هم به جاى آورید.(1)
1. لازم به توضیح است كه برقرارى رابطه دوستى با كافر، بهخصوص اگر در سایه حكومت اسلامى زندگى مىكند، ممنوع نیست و مسلمان مىتواند با او رابطه داشته باشد، از او كمك بگیرد و به او كمك كند و چهبسا در اثر همین رابطه به تدریج او را به اسلام هدایت كند. همچنین اگر در برخى كتب فقهى آمده كه با دشمنان اهل بیت(علیهم السلام) دوستى نكنید و با ایشان چنین و چنان رفتار نمایید، مقصود افرادى هستند كه از روى علم و عناد با اسلام و اهل حق دشمنى مىكنند.
در یك كلام، در عالم رفاقت باید مرد و مردانه بود. اگر دوستتان با شما دشمنى كرد چه مسلمان باشد، چه كافرى كه در جامعه اسلامى زندگى مىكند، نباید دوستى خود را زیر پا بگذارید و انتقام بگیرید؛ چون این خطاها بر سر مسایل دنیاست و نباید درصدد تلافى برآیید و دوستى خود را به خاطر دنیا زیر پا بگذارید. سعى كنیم حتى همین غیر مسلمان را نیز مورد محبت قرار داده، به او كمك و احسان نماییم و وى را از جود و بخشش خود بهرهمند سازیم: اِدْفَعْ بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِى بَیْنَكَ وَبَیْنَهُ عَدَاوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِىٌّ حَمِیم؛(1) به یقین اینگونه رفتارها موجب مىشود كه دشمنى به دوستى بدل گردد و خصومت جاى خود را به رفاقت دهد: قرآن شریف به صراحت بیان مىفرماید كه عداوت دیگران را با رفتار دوستانه و خوب پاسخ دهید تا جلوى عداوت را بگیرید كه در این صورت روابط دوستانه جانشین روابط خصمانه مىگردد. اگر كسى با شما عداوت دارد، با رفتار نیك و زیبا با او مواجه شوید: اِدْفَعْ بِالَّتِى هِىَ أَحْسَن؛ كه اگر چنین كردید، بعد از این رفتار شایسته و پسندیده، خصومت میان شما و آن دشمن به یك دوستى صادقانه و صمیمانه بدل مىگردد: فَإِذَا الَّذِى بَیْنَكَ وَبَیْنَهُ عَدَاوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِىٌّ حَمِیم؛ یعنى رفتار خوب شما باعث مىشود كه دشمنى به دوستى تبدیل شود؛ آن هم نه دوستى ساده، بلكه دوستى صادقانه و صمیمانه و گرم. وَلىٌّ حَمِیمٌ یعنى دوستىِ گرم. با این تدبیر خردمندانه، آدمى مىتواند دشمنان خود را به دوست تبدیل كند. لذا به محض مشاهده بدرفتارى و دشمنى از كسى، نباید وى را رها كنیم یا با او بناى دشمنى بگذاریم؛ بلكه چه بسا با تدابیرى عاقلانه مىتوان رفتار خصمانه را از او سلب كرد و وى را به رفتارى دوستانه ترغیب نمود.
البته معناى این سخن آن نیست كه انسان تمام فعالیتهاى خود را تعطیل كند و در شهر به تحقیق و جستجو بپردازد و ببیند چه كسى با او دشمن است و آنگاه همّت و وقت خود را صرف خدمت به او كند تا دست از دشمنى بردارد. برخورد دوستانه در برابر كسى كه دشمنى مىكند اگرچه یك ارزش است ولى شرایط خاص خود را دارد. ارزش آن است كه انسان در مواجهه با دشمن خود سعى كند دشمنى او را به دوستى تبدیل كند؛ اما شرایط تحقق این اصلِ ارزشى و راههاى عمل به آن از جمله امورى است كه باید در مقایسه با موارد خاص و
1. فصلت (47)، 34.
موقعیتهاى مختلف آنها را تشخیص داد و رعایت كرد. مثلا یك راهِ آن خیرخواهى و راه دیگر احسان یا بذل و بخشش و محبت است؛ تا در او اثر گذارد و نظر او را نسبت به شما تغییر دهد. شایان ذكر است كه این مسأله در مكتب قرآن اهمیت خاصى دارد و در چندین آیه بیان شده است؛ مانند اِدْفَعْ بِالَّتِى هِىَ اَحْسَنُ السَّیِّئَة؛(1) سیّئه و بدى را با رفتار نیكو پاسخ دهید؛ یا اِدْفَعْ بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِى بَیْنَكَ وَ بَیْنَهُ عَدَاوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِىٌ حَمِیم.(2)
در این وصیت الهى نیز همانند قرآن كریم به صراحت تأكید شده كه با دشمنانتان رفتار خوبى داشته باشید تا دشمنى آنها به دوستى تبدیل شود: وَخُذْ عَلَى عَدُوِّكَ بِالْفَضْلِ فَاِنَّهُ اَحْرى لِلظَّفَر؛ اگر به دشمنان خود احسان كنید بهتر به مقصد مىرسید، چراكه هدف و مقصد این است كه جلوى دشمن سد شود و از ضررهایى كه از جانب وى متوجه مصالح مسلمانان است جلوگیرى گردد و مردم از خصومت وى در امان مانند و این اهداف گاه با احسان به دست مىآید و چه بسا به این طریق بتوانیم از وى در راستاى اهداف پاك استفاده كنیم؛ یعنى نهتنها با احسان، خطر فرد را دفع مىكنیم، بلكه مصلحت مسلمانان را نیز جلب مىنماییم. پس یكى از راههاى دفع ضرر و خصومت آن است كه در برابر دشمنىِ افراد، با آنها دوستى كنیم. یعنى آزار و اذیت آنها را با احسان و فضل پاسخ دهیم؛ چه در برابر این گونه افراد، با احسان بهتر و زودتر به مقصد مىرسیم.
البته معناى این سخن شریف و قاعده اخلاقى این نیست كه در برابر تمام افرادى كه رفتار خصمانه دارند با احسان و گذشت رفتار كنیم. یعنى این سخن براى برخورد با همه مردم قابل اجرا نیست و كلیت ندارد و با برخى از انسانها نباید طبق این قاعده عمل كرد. همانگونه كه گذشت بسیارى از قواعد اخلاقى و احكام شرعى و فقهى كلیت ندارند بلكه برخى موارد از شمول آن خارج و استثنا شدهاند. یكى از موارد این استثنا آنجایى است كه بین ملاك دو دستور اخلاقى تزاحم واقع شود. در اینگونه موارد تقدم با حكمى است كه اهمیت بیشترى دارد. در دستورات اخلاقى نیز گاه رفتارى خاص اهمیت یافته، یا در برابر فردى خاص، شكلى خاص از رفتار ضرورت مىیابد. در همین قاعده مورد بحث، گاه آدمى با دشمنى مواجه
1. مؤمنون (23)، 96.
2. فصلت (47)، 34.
مىشود كه آنقدر معاند و شقى است كه هرچه به او احسان و نیكى كند در او تأثیرى نمىگذارد و چه بسا او را بر دشمنى و عناد خود تشویق و ترغیب مىنماید. بىتردید چنین افرادى نادرند؛ ولى باید كاملا توجه داشته باشیم كه بین مردم چنین افرادى نیز وجود دارند و نباید آنها را از مصادیق این فرمایش اخلاقى دانست و مطابق مفاد این دستور اخلاقى با آنها رفتار كرد.
بنابراین معناى كلام مولىالموحدین على(علیه السلام) این نیست كه با هر دشمنى، هرچند دشمنان معاند اسلام، احسان كنید و خیرخواه آنها باشید. در واقع خیرخواهى در حق چنین افرادى آن است كه با آنها مبارزه كنیم و آنان را از روى زمین برداریم تا عذابشان در آخرت كمتر شود؛ چه مبارزه با دشمنان دین و كشتن آنها براى آنان یك نوع رحمت است. چراكه كمتر گناه كرده، در نتیجه كمتر به عذاب اخروى مبتلا مىشوند. در هر صورت، این قاعده اخلاقى در مورد كسانى است كه رفتارهاى دوستانه دارند و از دشمنىهاى خصمانه و عنادآمیز به دورند.
خلاصه كلام آنكه انسان باید با دشمنىها و خصومتهایى كه به طور متعارف در زندگى اجتماعى رخ مىدهد، رفتارى دوستانه و خیرخواهانه داشته باشد تا دشمنى به دوستى بدل گردد و جامعه رو به سلامت و امنیت و ترقى پیش رود. رفتارهاى تلافىجویانه با روح یك زندگى اجتماعى انسانى و اسلامى سازگارى ندارد و موجبات آشوب، هرج و مرج و اختلافات قبیلهاى و خانوادگى را فراهم مىآورد و باعث سلب آسایش و رفاه و امنیت از زندگى اجتماعى مىشود. روشن است زندگى در چنین محیطى، جز تشویش و اضطرابِ طاقتفرسا كه باعث تباهى نیروهاى جامعه است، هیچ ثمرهاى نخواهد داشت.
حضرت على(علیه السلام) در ادامه این درافشانى روشهاى مصونیت از بلایا و آفات اجتماعى را بیان مىفرمایند: وَتَسْلِمْ مِنَ الدُّنیَا بِحُسْنِ الْخُلْقِ وَتَجَرُّع الْغَیْظ؛ اگر مىخواهید از آفات زندگى اجتماعى سالم بمانید و از ضررهایى كه دیگران ممكن است به شما برسانند مصون باشید، اخلاق خود را اصلاح كنید و خوشرفتار باشید، و غیظ و خشم خود را فرو بخورید.
به یقین خوشرفتارى با دیگران به عنوان یك قاعده اخلاقى، تنها در برابر افراد خوش اخلاق و نیكمنش سفارش نشده است بلكه اهمیت، ارزش و چه بسا جایگاه این سفارش، بیان شیوه رفتار با افراد بدخلق و پرخاشگر و ناسازگار است. این سخن شبیه فرمایش قبل مولاست كه فرمود: حتى اگر دوستت خاك بر دهان تو پاشید، مجازاتش مكن. اینگونه رفتارها به طور طبیعى موجب عصبانیت و پرخاشگرى مىشود. گاهى با تعبیر سبكى كه دوستى در حق شما مىكند، عصبانى شده، به اصطلاح اوقات شما تلخ مىشود، یا اگر آنگونه كه توقع دارید شما را احترام نكند، اوقات شما تلخ مىشود؛ چه رسد به این كه بر دهان شما خاك بپاشد!! طبیعى است كه خویشتندارى و كنترل عملكرد در مقابل این نوع برخوردها بسیار مشكل است؛ چه رسد به این كه انسان، به جاى انتقام و رفتار غضبآلود، آرام بگیرد و محبت و احسان ارزانى دوستش نماید.
فروخوردن خشم، كارى بس مشكل؛ اما بسیار سازنده است. اگر انسان مىخواهد از آفات زندگى اجتماعى و خطرها و ضررهایى كه از ناحیه دیگران متوجه او مىشود مصون بماند باید با تمرین و ممارست بسیار خشم خود را فرو خورد و آرام بگیرد و در برابر رفتار ناهنجار دیگران مقابله به مثل نكند: تَسْلِمْ مِنَ الدُّنیَا بِحُسْنِ الْخُلْقِ وَتَجَرُّعِ الْغَیْظِ فَاِنِّى لَمْ اَرَجُرْعَةً اَحْلَى مِنْهَا عَاقِبَةً وَلاَ اَلَذَّمِنهَا مَغَبَّة؛ امیرالمؤمنین(علیه السلام) مىفرماید: فرزندم، من در زندگى هیچ جرعهاى گواراتر و شیرینتر از جرعه غیظى كه فرو بخورم، نیافتم. در این كلام الهى فروخوردن خشم به نوشیدن شربت گوارا و شیرین تشبیه شده است.
نوشیدنىها در كام انسانها تأثیر یكسان ندارند. برخى مانند نوشیدن آب شیرینِ خنك است و بعضى همانند شربتى لذتبخش، و گاهى هم مانند دارویى تلخ و چندشآور است كه دهان را آتش مىزند؛ اما در میان تربیتشدگانِ مكتب على(علیه السلام)فروخوردن خشم از هر شربت گوارایى لذتبخشتر است. به طورى كه آن مقتداى پاكان مىفرمایند: من وقتى خشم خود را فرو مىخورم آن چنان لذتى مىبرم كه از نوشیدن هیچ شربت گوارایى نمىبرم.
جا دارد كسانى كه دوست دارند پیرو على(علیه السلام) باشند این پند مقتداى خود را اندك اندك تجربه و تمرین كنند و خود را به این خصلت پسندیده بیارایند. اگر ما بكوشیم تا در برابر
رفتار ناشایست و خشم و غضب دیگران، خشم خود را فرو بخوریم، آنچنان لذت و سرورى به ما دست خواهد داد كه اگر مقابله به مثل مىكردیم، هرگز چنان لذتى نمىبردیم.
از جانب دیگر نیز اگر دقت كنیم معمولا پاسخ رفتار ناشایست اگر غیر از آرامش و خویشتندارى باشد، خود آفات زیادى به دنبال دارد و چه بسا گرفتارىهایى به همراه مىآورد. در مقابل، تسلط بر خویش و كنترل رفتار و فروبردن خشم اگرچه در ظاهر بسیار مشكل است اما لذت وصفناپذیرى در پى دارد؛ پیامدى كاملا مغایر با عوارض ابراز خشمِ متقابل كه هرگز با آن قابل مقایسه نیست. پس نهتنها خشم گرفتن با فرونشاندن آن برابر نیست بلكه پیامدهاى این دو عملكرد نیز هرگز قابل مقایسه نمىباشد. اگر آدمى بتواند بر خود مسلط شود و خشم خویش را فرو خورد بسیار شیرین است؛ در حالى كه ابراز خشم هرچند در برابر خشم باشد، لذتبخش نخواهد بود. گویا با این تعبیر حضرت(علیه السلام) درصدد بیان این مطلب هستند كه گمان نكنید این سخن صرفاً یك نصیحت و پند خشك اخلاقى است، بلكه من خود این واقعیت را به تجربه چشیدهام و حاصل تجربه شخصى من چنین است. اگر مىگویم خشم خودت را فرو خور، چون به تجربه یافتهام كه هیچ جرعهاى شیرینتر از خشمى كه فرو خورده شود، نیست. من چیز شیرینترى نیافتم: فَاِنِّى لَمْ اَرَجُرْعَةً اَحْلَى مِنْهَا عَاقِبَةً وَلاَ اَلَذَّ مِنْهَا مَغَبَّة؛ جرعهاى كه نتیجهاش شیرینتر و گواراتر از فروخوردن خشم باشد ندیدهام. با این شكل سخن گفتن در واقع مخاطب را تشویق مىكنند كه تو هم تجربه كن آنگاه خواهى دید كه چه لذتى دارد.
بروز سوء تفاهم در زندگى اجتماعى یك پدیده عادى است و به تعبیر بهتر، لازمه یك زندگى اجتماعى این است كه انسان گاهى رفتارهاى مشكوكى از دیگران و حتى از دوست خود مشاهده مىكند. حال اگر بنا باشد هر كسى به محض مشاهده رفتار مشكوك یا رفتارى كه انگیزه و علت آن مجهول است، دچار سوء برداشت شود و با دیده بدبینانه به آن نگاه كند و به سرعت عكسالعمل نشان دهد هرگز پیمان دوستى پایدار نخواهد ماند و هرگز اثرى از دوست و رفیق دیده نمىشود؛ چراكه آدمى همیشه در معرض اینچنین رفتارهایى است و زمینههاى مختلفى
براى سوء برداشت وجود دارد. در حالى كه اصل در روابط اجتماعى و ارتباط با دیگران و به خصوص در رابطه با دوستان آن است كه تمام آنها رفتارى صحیح و بر مبناى حسن نیت دارند. لذا حتى اگر رفتار شبههانگیزى از آنها مشاهده كردیم و دچار شك و تردید شدیم كه آیا واقعاً این كار و رفتار درست است یا نه باید آن را صحیح بشماریم و مُهر صحت بر آن بزنیم و تمام اعمال افراد جامعه را نیكو و پسندیده بدانیم. به صرف اینكه تردید پیدا كردید، رفاقت خود را قطع نكنید و به دیگران سوء ظن نداشته باشید، بلكه باید در ضمن استمرار رفاقت، بیشتر تحقیق كنید تا به واقعیت پى ببرید. حتى اگر یقین پیدا كردید كه این رفتار وى غلط بوده و با نیت پلیدى انجام شده است، باز هم نباید درصدد تلافى و مقابله به مثل برآیید، بلكه مىباید در راه اصلاح وى قدم بردارید.
پس به صِرف مشاهده یك رفتار شبههآمیز از دوست خود نباید تصور كنید كه او دیگر تمایلى به دوستى با شما ندارد یا این كه قصد خیانت دارد و باید رهایش كرد. هرگز نباید با استناد به این شك و شبههها رفاقت خود را قطع كنید. حتى اگر یقین كردید كه او عمداً درصدد قطع رفاقت با شماست یا در فكر انجام كارى ناشایست و نسبتدادن آن به شما بوده و مىخواسته در حق شما خیانت كند، باز هم نباید به سرعت تصمیم به قطع رفاقت بگیرید؛ بلكه باید زمینهاى فراهم سازید كه او از تصمیم خود منصرف شود. باید سعى كنید او را به اشتباه خود آگاه كنید و با صحبت و نصیحت و هر شیوهاى كه مناسب تشخیص دادید او را به ادامه دوستى صمیمانه گذشته فرا بخوانید. چه بسا رفتار شما موجب پشیمانى و اصلاح او شود و او را به جبران گذشته وادارد. اما اگر این تدابیر سودى نبخشید و او را در این عناد و دشمنى همچنان مصمم یافتید اینجاست كه مجال قطع رفاقت فراهم آمده است.
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
مَا أَقْبَحَ الْقَطِیعَةَ بَعْدَ الصِّلَةِ وَالْجَفَاءَ بَعْدَ الاِْخَاءِ، وَالْعَدَاوَةَ بَعْدَ الْمَوَدَّةِ، وَالْخِیَانَةَ لِمَنِ ائْتَمَنَكَ، وَالْغَدْرَ بِمَنِ اسْتَأمَنَ إِلَیْكَ، وَإِنْ اَرَدْتَ قَطِیعَةَ أَخِیكَ فَاسْتَبْقِ لَهُ مِنْ نَفْسِكَ بَقِیَّةً یَرْجِعُ إِلَیْهَا إِنْ بَدَا لَهُ وَلَكَ یَوْمَاً مَا وَمَنْ ظَنَّ بِكَ خَیْراً فَصَدِّقْ ظَنَّهُ وَلاَتُضِیعَنَّ حَقَّ أَخِیكَ إِتِّكَالاً عَلَى مَا بَیْنَكَ وَبَیْنَهُ فَإِنَّهُ لَیْسَ لَكَ بِأَخ مَنْ أَضَعْتَ حَقَّهُ، وَلاَیَكُنْ أَهْلُكَ أَشْقَى النَّاسِ بِكَ؛
چه زشت است گسستن بعد از پیوستن و جفاكردن پس از برادرى و دشمنى بعد از دوستى و خیانت به آن كه تو را امین شمرده، و مكر ورزیدن به آن كه به تو اعتماد كرده است. اگر خواستى از برادرت بگسلى جایى براى [دوستى] او، نزد خود باقى گذار كه اگر روزى [حقیقت] بر وى و تو آشكار گردید بازگشت ممكن شود. پندارِ آن كه به تو خوش گمان است [با عمل] تأیید كن و حق برادرت را به اتكال دوستىاى كه با او دارى ضایع مگردان، چه آن كس كه حق او را ضایع كنى برادرت نیست. مبادا نزدیكانت در نزد تو بدبختترین مردم باشند.
در این بخش از كلام، امیرالمؤمنین على(علیه السلام) به موضوع اخلاق اجتماعى و آداب معاشرت مىپردازند. همانگونه كه گذشت حضرت(علیه السلام) سخنان خود را براى شخص معینى مانند امام حسن(علیه السلام) كه از ویژگىهاى عالى اخلاقى برخوردار است بیان نمىكنند. بلكه روى سخن حضرت با هر انسانى است كه مىخواهد در زندگى اجتماعى موفق باشد و ارزشهاى انسانى را رعایت كند. لذا مطالب گفته شده اختصاص به مؤمنان و معتقدان به خدا و قیامت ندارد و
نفع آن عام و فراگیر است و هر شخصى مىتواند با به كارگیرى آنها، به فواید و پیامدهاى آن دست یابد؛ چه كسانى كه ایمان دارند و چه آنها كه اهل ایمان نیستند. البته افرادى كه اهل ایمانند و با قصد قربت به این مواعظ و نصایح عمل مىكنند، به سراسر زندگى خود رنگ عبادت مىدهند و به سوى آن مقصد عالى و نهایى پیش مىروند و با انجام هر عملى به خداوند تقرب مىجویند. اما كسانى كه از این معرفت و ایمان بىبهرهاند تنها در همین زندگى دنیوى از ثمرات این مواعظ بهره مىبرند. این گروه گرچه به آن اهداف و نتایج بلند مؤمنان نایل نمىشوند؛ ولى در دنیا زندگى ایدهالى خواهند داشت. به هر حال موضوع سخن در این فقره و فقرههاى بعدى، آداب معاشرت است و آیین زندگى در اجتماع و برخورد با دیگران را تبیین مىكند.
در بخشهاى گذشته راجع به معاشرت با دوستان مواعظ و حكمتهاى عملىِ عالى و برجستهاى بیان شد؛ از جمله درباره كیفیت برخورد با دیگران و روش انتخاب دوست و كیفیت حشر و نشر با دوستان و ایجاد صمیمیت و میزان آن، مطالبى بیان شد. همینطور در خصوص وظایف دوستان نسبت به یكدیگر، سفارشها و قواعدى بیان گردید و اینك حضرت(علیه السلام) به تبیین و تشریح آیین دوستى مىپردازند.
وقتى آدمى قدمهاى آغازین ورود به زندگى اجتماعى را برمىدارد و به تازگى وارد اجتماع مىشود، مىباید پاىبند مجموعهاى از ارزشها باشد و سعى نماید دوستان خوبى انتخاب كند و نسبت به دیگران مهربان باشد، احسان كند و خیرخواه آنان باشد. ولى پس از ورود به زندگى اجتماعى و انتخاب دوست و كسب موقعیت اجتماعى و جلب اعتماد مردم، دیگر سطح وظایف و روابط سابق كفایت نمىكند و وظایف سنگینترى متوجه وى مىشود.
در روزهاى اول ورود به اجتماع او را نصیحت مىكردند كه در انتخاب دوست دقت كن و در تشخیص دوستان خوب از افراد فریبكار مراقب باش؛ افرادى را به عنوان شریك و همراه زندگى اجتماعى خود انتخاب كن كه براى اهدافت مفید باشند و تو را در نیل به آن اهداف
یارى رسانند. ولى در مرحله دوم فرض بر آن است كه وى وارد زندگى اجتماعى شده و با مقررات آن آشنایى پیدا كرده است؛ دوست خود را جُسته و روابط دوستى استوار گردیده است و با افراد زیادى رابطه اجتماعى و فرهنگى برقرار كرده و در برابر، كسانى هم او را امین خود شمردهاند. بىتردید چنین شخصى در این مرحله وظایف سنگینترى بر عهده دارد.
در مرحله اول و آغاز ورود به اجتماع اگر آدمى در صدد انتخاب دوست خوب و شایسته و مناسب نباشد، بىتردید مورد نكوهش قرار مىگیرد و از جانب دیگر چه بسا متحمل ضررهاى جبرانناپذیر مىگردد. اما اگر بعد از انتخاب دوست مناسب و شایسته، وى را رها سازد، مستحق نكوهش بیشتر خواهد بود. گاه انسان به دلیل آنكه كار مثبتى انجام نمىدهد سرزنش مىشود و گاه براى اینكه حاصل تلاشهاى خود را بر باد مىدهد نكوهش مىگردد؛ بدیهى است كه عمل دوم نكوهش بیشترى برمىتابد.
فرمایش امیرالمؤمنین(علیه السلام) در این قسمت ناظر به چنین موقعیتى است كه آدمى دوستانى خوب و مناسب برگزیند ولى به دلیل قدرناشناسى، آنها را از دست بدهد و ارتباطش را با آنها قطع كند، یا نسبت به كسانى كه او را امین شمردهاند خیانت كند و حق آنها را ادا ننماید. بىتردید چنین اعمالى در حق یك دوست خیلى زشتتر از آن است كه انسان از ابتدا دوستى انتخاب نكند؛ مَا اَقْبَحَ الْقَطِیعَةَ بَعْدَ الصِّلَة. زندگى بدون دوست و پشتوانه اجتماعى كارى غلط و خسارتبار است ولى ناپسندتر و بدتر، آن است كه بعد از انتخاب دوست و برقرارى رابطه دوستانه، پیمان دوستى را بشكند و بعد از پیوند و وصل، بگسلد و ببرد.
وَالْجَفَاءَ بَعْدَ الإِخَاء: آدمى اگر بعد از انتخاب دوست و برقرارى رابطه اخوت و برادرى، با وى جفا كند و حقوق اخوت را به جاى نیاورد، بسیار نكوهیدهتر از آن است كه از ابتدا كسى را به دوستى نگیرد. سرمایه دوست را مىباید همانند سرمایههاى دیگر نیكو داشت و آن را حرمت نهاد كه به دست نیاوردن چنین سرمایهاى، نكوهیده و از كفدادن آن نكوهیدهتر است؛ همانگونه كه دشمنى بعد از مودّت و دوستى، زشتتر از عداوتِ بىمقدمه است.
وَالْخَیانَةَ لِمَنِ ائَتَمَنَك؛ به یقین خیانت در حق هر كسى بد است؛ اما در حق كسى كه شما را امین شمرده است زشتتر و ناپسندتر مىباشد. البته خیانت اَشكال متنوعى دارد؛ گاه تضییع
حق دیگران و گاه غصب اموال مردم. وقتى آدمى در اجتماع موقعیتى كسب مىكند، مردم به او اعتماد مىكنند و در برخى امور خود به وى مراجعه مىنمایند و مال و عِرض خود را به وى مىسپارند. حال اگر چنین فردى خیانت كند خیلى بدتر از خیانت آن فردى است كه هنوز موقعیتى پیدا نكرده است و مردم او را امین نشمرده و به او اعتماد نكردهاند.
همچنان كه در ابتداى بحث اشاره شد، مىبینیم كه این سخنان حضرت(علیه السلام)، نصایحى كلى و عام است كه براى هر كسى در زندگى مفید و راهگشاست، البته با این تفاوت كه اگر شخص مؤمن با قصد قرب الهى فرمایشات امام معصوم را به كار بندد افزون بر تأثیر دنیوى ثواب اخروى نیز خواهد داشت و افزون بر پیشرفت و ترقى در زندگى دنیایى، سعادت اخروى و معنوى را نیز به دنبال دارد. اما كسى كه به خدا و روز قیامت ایمان ندارد و به این نصایح صرفاً به عنوان دستورالعملى براى زندگى عمل مىكند، تنها مصالح زندگى اجتماعى و دنیایى وى تأمین خواهد شد.
یكى از انگیزهها و علل بیان این نصایح و مواعظ، آن است كه ما را از خواب غفلت بیدار كند؛ چراكه گاه این امور مورد غفلت قرار مىگیرند وگرنه بیشتر افراد با این مطالب آشنا هستند. غالب این نصایح و حكمتها بهگونهاى است كه اگر موضوع و محمول آن به درستى تصور شود، هركسى پى مىبرد كه مطلب همانگونه است كه امیرالمؤمنین(علیه السلام)فرموده است لذا دیگر نیازمند دلیل تعبدى و بیان نقلى نیست. آدمى به خوبى مىفهمد كه اگر كسى شیئى را به امانت به او سپرد، نباید در آن خیانت كند. خیانت در امانت كارى است زشت و این واقعیت را همه مىفهمند. بنابر چنین نصایحى از آن روى است كه بسیارى از اوقات مورد غفلت قرار مىگیرند، یا به افراط و تفریط در آنها مبتلا مىشویم؛ مثلا حضرت سفارش مىفرمایند كه وجود دوست براى انسان یك ضرورت است و آدمى مىباید در زندگى براى خود دوستانى برگزیند و از آنها در امور دینى و دنیاییش استفاده كند و باید با آنها صمیمى باشد. در این زمینه برخى انسانها دچار افراط مىشوند و بعضى دیگر به راه تفریط مىروند و در دوستىها و
رفاقتهاى خود هیچ حد و مرزى نمىشناسند و همه چیز را برملا مىكنند و هیچ رازى را ناگفته باقى نمىگذارند؛ لذا به محض اینكه دوستى آنها كمرنگ و رقیق مىشود احساس ترس و عدم امنیت مىكنند.
چه بسا حوادثى در زندگى اتفاق مىافتد و این دوستى از بین مىرود و گاه به دشمنى بدل مىشود. در این هنگام است كه اسرارِ به امانت سپرده شده نزد دوست، مورد سوء استفاده قرار مىگیرد، چون از ابتدا به خطا پنداشته مىشد كه این دوستى با این سطح از صمیمیت و گرمى همیشه باقى خواهد ماند، غافل از آنكه روزى ـ خداى ناكرده ـ این دوستى از بین مىرود و به دشمنى تبدیل مىشود. در این هنگام آن شخص از اسرارى كه فاش كردهاید سوء استفاده مىكند. لذا در حالى كه سفارش مىشود دوست خوب انتخاب كنید و با وى صمیمى و یكرنگ باشید، همین طور نیز توصیه مىفرمایند: بعضى از اسرار زندگى خود را به هیچ كس حتى به دوست خود نگویید. آدمى باید احتیاط كند و صندوق اسرار و گنجینه دل را نزد هر كس و ناكس نگشاید. بعد از سالهاى متمادى رفاقت و آزمودن دوست در شرایط مختلف زندگى و اطمینان به وفادارى و رازدارى او، تنها مىتوان برخى از اسرار را با وى در میان نهاد وگرنه در ابتداى دوستى كه هنوز به اطمینان لازم دست نیافتهایم و از میزان صمیمیت او آگاه نیستیم نباید اسرارمان را فاش سازیم. این سخن یك نكته دقیق و یك ظرافت عقلایى در زندگى است؛ اما افسوس كه برخى مواقع مورد غفلت واقع مىشود و بعد از مواجهه با پیامدهاى منفى آن تازه از غفلت خود آگاه و پشیمان مىشویم. انسان هنگامى كه با كسى دوست مىشود، به خاطر شیرینى رفاقت و صمیمیت نباید تمام حجابها و موانع عقلایى یك زندگى را زیر پا بگذارد و اینگونه تصور نماید كه لازمه دوستى و رفاقت آن است كه باید از اسرار یكدیگر اطلاع كامل داشته باشند. این تصور، خلاف عقل سلیم و دوراندیشى است. همچنین انسان باید در ابراز دوستى و بیان عواطف و احساسات ملاك و معیار صحیحى داشته باشد و براساس آن معیار، محبت و دوستى خود را ارزانى نماید. بنابراین حتى ابراز محبت كه خود مقولهاى جداى از افشاى اسرار است حد و مرزى دارد؛ تا چه رسد به بیان اسرار زندگى كه در برخى موارد به فروریختن بنیان زندگى منجر مىشود.
روشن است كه رعایت این قاعده در مورد دشمنى هم لازم است. به صرف اعلام دشمنى و خصومت از طرف شخصى، نباید تمام موجودى سینه پرآتش را بیرون ریخت بهگونهاى كه اگر عداوت طرف مقابل شدت یافت دیگر تیر خصومت در تركش نمانده باشد، یا اگر ورق برگشت و بازار دوستى رونق یافت، جبران گذشته ممكن نشود.
در یك كلام هرگز نباید تمام مراتب دوستى و عواطف را به دوست ارزانى و تمام موجودى خصومت و دشمنى خود را به دشمن اظهار نمود؛ بلكه باید همیشه مقدارى محبت و خشم در نهانخانه دل ذخیره داشت تا در فرصتهاى غیر منتظره با كسادى سرمایه عاطفى مواجه نشوید؛ لذا اگر با كسى به هر دلیلى ـ چه حق و چه باطل ـ سوء تفاهم و اختلافى پیدا كردید، نباید در مقام دشمنى آنقدر افراط كنید كه دیگر هیچ راهى براى آشتى باقى نماند. در هر حال مىباید بااحتیاط عمل كنید. با دوستان خود بهگونهاى رفتار نكنید كه اگر خداى ناكرده روزى این دوستى فرو پاشید و از بین رفت ضررى از ناحیه وى متوجه شما شود و همین طور با دشمنان خود بهگونهاى رفتار نكنید كه اگر روزى در صدد بنانهادن دوستى برآمدید بنیانى براى برپاكردن دوستى بیابید. به تعبیرى، تمام ظرفیتها را با خصومت پر نسازید كه اگر روزى خواستید از دوستى صحبت كنید، بتوانید در صورت یكدیگر نگاه كنید. اگر تمام نگاه خصومتآلود باشد دیگر جایى براى نگاه محبتآمیز باقى نمىماند و لذا چشمها توان در هم نگریستن را ندارند. پس در این مقام نیز باید احتیاط كرد و مرزها را رعایت نمود.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) مىفرمایند: إِنْ اَرَدْتَ قَطِیعَةَ اَخِیكَ فَاسْتَبْقِ لَهُ مِنْ نَفْسِكَ بَقِیَّةً یَرْجِعُ اِلَیْهَا؛ اگر خواستى از برادرت بگسلى جایى براى دوستى و بازگشت نزد او باقى بگذار.
فرض كنید مدتهاست با كسى رفیق هستید ولى حال مشاهده مىكنید كه وى از مسیر تقوا و پاكى خارج شده و راه مخالف پیش گرفته است و چون دیگر نمىخواهید با چنین شخصى ارتباط داشته باشید، دوستى خود را با وى قطع مىكنید و دست از رفاقت دیرین خود مىشویید. یا گاهى رفاقت دو نفر تنها محدود به امور دنیایى است و لذا با تهدید منافع دنیایى و عدم رعایت حقوق مالى از یك طرف، این دوستى رقیق مىشود و روى به افول مىگذارد. به هرحال حضرت على(علیه السلام) مىفرمایند: اگر خواستید از رفیق خود جدا شوید آنچنان قطع
رابطه نكنید كه تجدید پیوند ممكن نباشد؛ بلكه راهى هم براى تجدید رفاقت و آشتى باز گذارید و همه راههاى دوستى و پلهاى رفاقت را پشت سر ویران نسازید. شاید دوباره درصدد دوستى با او برآمدید و موانع رفاقت قبلى مرتفع شد. پس راهى هرچند باریك براى آشتى مجدد باقى گذارید: فَاسْتَبْقِ لَهُ مِنْ نَفْسِكَ بَقِیَّةً یَرْجِعُ إِلَیْهَا؛ مقدارى جا براى دوستى مجدد و تجدید مودت باقى بگذارید؛ چهبسا روزى درصدد تجدید مودت دیرین برآیید. لذا بهگونهاى رفتار نكنید كه اگر دوباره به رفاقت سابق متمایل شدید راه بازگشت وجود نداشته باشد و مبادا تمام راههاى تجدید دوستى و محبت را به طور كامل مسدود كنید.
از جمله مباحث مهم در زندگى اجتماعى و آداب معاشرت و اخلاق جمعى پرهیز از موضع تهمت است. انسان در زندگى اجتماعى و روابط خود با دیگران باید بهگونهاى رفتار كند كه موجب سوء ظن نشود و به تعبیر بهتر نباید با اعمال نسنجیده و رفتارهاى بىمورد خودش را در موضع اتهام قرار دهد و اسباب سوء ظن دیگران را فراهم سازد؛ یعنى در حالى كه آدمى نباید بیش از حد به نظر دیگران و قضاوت مردم اهمیت بدهد و در اعمال و رفتارش باید ملاك اصلى را رضایت خداوند قرار دهد، در عین حال نباید رفتارش بهگونهاى باشد كه زمینه سوء ظن دیگران را فراهم سازد.
باید توجه داشت كه بین قضاوت مردم، كه سوء ظن نوعى از آن است، و بین تحصیل خواست مردم تفاوت فاحش و روشنى وجود دارد. آدمى نباید موجبات قضاوت نابهجاى مردم را فراهم كند و خود را در موضع سوء ظن قرار دهد و از سوى دیگر نیز نباید درصدد تحصیل رضایت مردم باشد؛ بلكه مىباید تنها در جلب رضایت خداوند بكوشد. به عبارت دیگر گاهى مردم چیزى از ما مىخواهند كه خداوند متعال نمىخواهد و نمىپسندد و گاه نیز مردم دست به قضاوتهاى نسنجیده مىزنند و بىجهت كسى را مدح یا ذمّ مىكنند. اكنون با توجه به این دو مسأله، سخن این است كه آدمى نباید ضابطه اعمال و رفتار خود را جلب نظر مردم قرار دهد، ولى مىباید مراقب باشد كارى نكند كه مردم نسبت به او بدبین شوند. به
عبارت دیگر در حالى كه نباید در كارهاى خود صرفاً درصدد تحصیل رضایت مردم باشد، اجتناب از ایجاد سوء ظن نیز لازم است. در یك كلام تحصیل رضایت خداوند متعال در هر حال ضرورى است و انسان باید ببیند كه خداوند از او راضى است یا نه؟ روایات بسیار مفصل، عمیق و نابى در این مورد وجود دارد كه در جلد نخست این نوشتار به آن پرداختیم. شاید از همه این روایات جالبتر آن سخن امام باقر(علیه السلام) به جابربن یزید جعفى است كه شرح و بیان آن گذشت.(1) ملاك ارزشیابى، كلام خداوند متعال و قضاوت حضرت حق است نه حرف مردم، و انسان نباید حرف مردم را میزان ارزش خود و اعمالش قرار دهد؛ بلكه باید به معیار واقعى ارزشیابى، یعنى خواست خداوند و بعد كلام پیامبر(صلى الله علیه وآله) و ائمه معصومین(علیهم السلام)مراجعه نماید و براساس آن عملكرد خویش را محك بزند.
نهتنها تحصیل رضایت دل مردم و خشنودى آنها لازم نیست بلكه اصولا نباید در پى رسیدن به خوشبینى دیگران برآمد؛ چه این عمل یك نوع شرك است. آنچه توصیه شده و مطلوب است اجتناب از ایجاد سوءظن در اذهان مردم است. آدمى نباید با این اندیشه و انگیزه رفتار كند كه مردم از او تعریف و تمجید كنند. مؤمن موحّد باید همیشه و در هر كارى خداوند متعال را مد نظر داشته باشد و البته اگر كسى با خدا باشد، خداوند متعال نیز دلهاى مردم را نسبت به او مهربان خواهد كرد: إِنَّ الَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّلِحَاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحمَنُ وُدًّا.(2) شخص مؤمن نباید بهگونهاى عمل كند كه تمام همّ و غمّ وى تحصیل رضایت مردم و خشنودى آنها باشد و همیشه تلاش كند تا مردم وى را دوست بدارند؛ بلكه مىباید پیوسته در پى كسب رضایت خداوند متعال باشد و خداوند منان نیز هروقت صلاح بداند دلهاى مردم را نسبت به او مهربان مىكند. از آن طرف نیز مؤمن نباید كارى كند كه مردم نسبت به او بدبین شوند و نباید خود را در معرض اتهام و سوء ظن و تهمت قرار دهد.
غفلت از ظرافت این كلام روشنگر و بیان الهى باعث شده است كه برخى افراد و بعضى از طوایف اهل تصوف دچار لغزش و انحراف شوند. آنها مىپندارند كشتن نفس و مبارزه با آن، انجام اعمال و رفتارى است كه باعث بدبینى و سرزنش مردم شود. از آنجا كه این گروه مبارزه
1. پند جاوید، ج 1، ص 105.
2. مریم (19)، 96.
با نفس را در تحمل ملامت دیگران مىدانند، به آنها «ملامتیّه» مىگویند. این گروه كه طوایفى از اهل تسنن هستند، مىپندارند راه مبارزه با نفس آن است كه آدمى خود را نزد مردم بد و ناپسند جلوه دهد تا به او بدبین شوند و این نوع قضاوت و بینشِ مردم را موجب تقرب به خداوند مىدانند. بهیقین این راه اصلاح نفس، روشى ابداعى است نه الهى و هرگز خداوند سبحان دوست ندارد كه مؤمن در جامعه مورد اتهام واقع شود. مصالح زندگى اجتماعى و شؤون مسلمانى اقتضا مىكند كه مردم نسبت به یكدیگر خوشبین باشند و تعالیم الهى و آموزههاى آسمانى به شخص مؤمن اجازه نمىدهد تا به دست خویش آبروى خود را ببرد و موجبات بدبینى دیگران را فراهم سازد.
خداوند متعال، نه اجازه مىدهد كه مؤمن آبروى خود را ببرد و نه اجازه مىدهد نسبت به دیگران حرمتشكنى كند. آبروى شخص مؤمن محترم است؛ لذا همانگونه كه دیگران اجازه ندارند این حرمت الهى را بشكنند، خودش نیز نباید بهگونهاى رفتار كند كه مردم درباره او یا مؤمن دیگرى سوء ظن و قضاوت ناپسند داشته باشند یا وى را متهم سازند. شخص مؤمن مجاز نیست خود را در معرض اتهام و بدبینى قرار دهد، همان گونه كه نمىتواند دیگران را نیز متهم سازد. البته در مقام عمل، پاىبندى به هر دو نوع رفتار بسیار دشوار است؛ چه از یك طرف همانگونه كه گفتیم نباید توجه انسان به قضاوت و خواست مردم باشد و از جانب دیگر نیز باید مواظب باشد كه زمینه سوء ظن را فراهم نسازد و مورد بدبینى واقع نشود. از این روى رعایت این مرزهاى دقیق بسیار مشكل است انسان باید عیوب و گناهان خود را پوشیده نگهدارد. اگر نقصى در اعمال و عیبى در رفتار او وجود دارد و بر مردم مخفى مانده است، نباید آن را افشا كند. حال اگر این اصل را رعایت كرد و رفتار او در زندگى اجتماعى باعث جلب حسن ظن مردم شد، این خود نعمتى الهى است كه باید قدر آن را بداند و مىتواند از این سرمایه اجتماعى و پشتوانه اعتماد مردمى، در زمینههاى مادّى و معنوى استفاده كند و از نعمت وجود دوستان و مردم خوشبین در جهت اهداف عالى و نیل به مراتب كمال بهرهمند شود.
چه بسا این پشتوانه اجتماعى و آن حسن نگرش و اعتقاد مردم باعث شود كه شما سعى كنید كه آن را به یك حسن ظن واقعى و محقّق تبدیل كنید؛ یعنى اگر واقعاً آن جهات حسن و كمال و آن اوصاف زیبا و نیك در شما نیست، تلاش كنید تا خود را به آن اوصاف نیك بیارایید. حال كه مردم به حسن ظن خود مىپندارند شما اهل نماز شب و پارسایى و... هستید، پس واقعاً چنین باشید. اگر آنها با نیكى پندار خود، شما را شخصى پاكسرشت و صادق و خوشخلق مىشمارند پس هیچ گاه دروغ نگویید و مراقب گفتار خود باشید كه هرگز سخن ناخوشایند و تلخ بر زبانتان جارى نشود. در یك كلام سرمایه بىحساب خوشبینى مردم را از دست ندهید. بهخصوص براى كسانى كه از موقعیت اجتماعى و مسؤولیت خاصى برخوردار هستند این سرمایه، بسیار مهم و حیاتى است؛ لذا باید سعى كنند این حسن ظن مردمى را حفظ نمایند و به همان شكلى كه مردم حسن ظن دارند و مورد رضایت خداست، رفتار كنند.
البته بىتردید براى شخص مؤمن و موحد و برخوردار از ایمان كامل ـ كه امام حسن(علیه السلام)مصداق بارز آن هستند ـ چنین سفارشهایى اصولا جاى ندارد، و معنا ندارد كه به چنین فردى بگوییم حال كه مردم به تو حسن ظن دارند، پس تو هم مطابق حسن ظن مردم رفتار كن؛ چه او خود را به خاطر خدا از آلودگىها پاك كرده است و به تعبیر دیگر، پیشاپیش، حسن ظن مردم را محقق ساخته است. همچنان كه قبلا نیز گفتهایم ذكر چنین سفارشهایى در این وصیتنامه بدان سبب است كه مخاطب آن در واقع عموم مردم هستند و مردم عادى معمولا لغزشها و خطاهایى دارند كه بر دیگران مستور مىباشد و از همین روى مردم نسبت به آنها حسن ظن دارند و هریك به دیگرى به دیدهاى نیك مىنگرد.
یكى از نكات دقیق و ظرایف عالم رفاقت، رعایت حقوق دوستى در تمام دورهها و همه فراز و نشیبهاى زندگى است. انسان وقتى با كسى رفیق مىشود و باب صمیمیت مىگشاید گاه این رفاقت و صمیمیت، وى را از اداى حقوق دوست غافل مىكند و باعث آن مىشود كه حقوق رفیقش را درست ادا نكند. از جمله حقوق دوست مؤمن آن است كه در محضر دیگران به او
احترام گذارد و به هنگام احسان نمودن، دوست خود را مقدّم بدارد و اگر به چیزى احتیاج دارد، احتیاج وى را زودتر برآورده سازد. ولى افسوس كه گاهى صمیمیت و یگانگى به حدى مىرسد كه آدمى نه تنها حقوق دوست خود را فراموش مىكند و وظایف دوستى را نادیده مىگیرد، بلكه حتى خودِ رفیقش را نیز فراموش مىكند!
البته این حالت از آنجا ناشى مىشود كه آنها شدیداً با هم احساس خودمانىبودن مىكنند و نوعاً اینگونه است كه وقتى انسانها خیلى با یكدیگر صمیمى شدند دیگر كمتر به هم احترام مىگذارند و چه بسا برخى از حقوق طرفینى را نیز فراموش مىكنند؛ مثلا از آنجا كه رفاقت و صمیمیت عمیقى بین خود احساس مىكنند، در زندگى خصوصى با ضمیر خطاب «تو» یكدیگر را صدا مىزنند و از همین روى و در اثر عادت، در زندگى اجتماعى و در انظار مردم نیز به همان شكل و در قالب همان كلمات و الفاظ یكدیگر را خطاب مىكنند. باید توجه داشت كه این شكل رفتار و برخورد به تدریج باعث كمرنگى رفاقت مىشود. روشن است كه خودمانىشدن و یكرنگى و صمیمیت نباید سبب شود كه در انظار دیگران حقوق دوست خود را رعایت نكنیم و احترامش را نگه نداریم؛ بلكه باید نسبت به او ارزش قایل شویم و مرزها را رعایت كنیم. صمیمیت نباید به بىاحترامى و فروگذاردن حقوق اجتماعى منتهى گردد؛ چراكه هر كسى در زندگى اجتماعى از موقعیت و حقوق خاصى برخوردار است و باید این حقوق و آن جایگاه اجتماعى را رعایت كرد.
این قاعده و نكته مهم اخلاقى حتى در زندگى خانوادگى نیز باید رعایت شود. درست است كه دو همسر باید صمیمى و خصوصى باشند و به یكدیگر بدون هیچ گونه حجاب و مانعى محبت ارزانى دارند؛ ولى این صمیمیت و خصوصىشدن هرگز به این معنا نیست كه در انظار دیگران و در ملأ عام نیز به همین شكل رفتار نمایند. احترام اجتماعى اقتضا مىكند كه انسان در منظر دیگران به همسرش احترام بگذارد و محترمانه با او صحبت كند؛ لذا اگر در خانه و اتاق خصوصى با الفاظ خاصى همدیگر را خطاب مىكنید، یا با كلمات عارى از احترام و به صورت غیر عادى با هم صحبت مىكنید، این شكل رفتار در خلوت هرگز به این معنا نیست كه در اجتماع هم به همان شكل رفتار كنید؛ مثلا در برابر دیدگان خواهر و برادر و دیگر اقوام
نیز همان گونه رفتار كنید؛ بلكه باید در برابر دیگران احترام یكدیگر را نگه دارید و محترمانه صحبت كنید.
به هر حال در هر موقعیتى مرزهایى وجود دارد كه باید آنها را حفظ كرد و نباید به بهانه این كه ما با یكدیگر خودمانى هستیم این حدود را بشكنیم. این مرزشكنىها باعث مىشود كه اصل رفاقت به خطر بیفتد. اگر بنا باشد به بهانه رفاقت حق دوست خود را ادا نكنیم، دیگر رفاقتى باقى نخواهد ماند: لاَتُضِیعَنَّ حَقَّ أَخِیكَ إِتِّكَالاً عَلَى مَا بَیْنَكَ وَبَیْنَه؛ با تكیه بر روابط صمیمانهاى كه بین تو و رفیقت وجود دارد، حق رفیق خود را ضایع نكن. به یقین او در جامعه بر تو حقوقى دارد و باید آنها را رعایت كنى. صمیمیت شما با هم در جاى خود محفوظ؛ اما حقوق دیگران و رعایتكردن آنها هم محترم و به جاى خود محفوظ است. اگر حقوق رفیق خود را ادا نكردى دیگر رفاقتى باقى نخواهد ماند، تا بتوان گفت چون ما دوست صمیمى هستیم، دیگر رعایت حقوق لزومى ندارد. اگر مىخواهى با او رفیق باشى باید حقوقش را رعایت كنى: فَإِنَّهُ لَیْسَ لَكَ بِأَخ مَنْ اَضَعْتَ حَقَّه؛ اگر حق رفاقت و برادرى را ضایع كنى، دیگر او رفیق تو نیست.
مطلب دقیق حایز اهمیتى كه در این مقام باید به آن پرداخت، رعایت توازن و اعتدال در انجام وظایف و حقوق افراد نسبت به یكدیگر است. عدم رعایت این نكته خطیر، براى كسانى كه بعد از انقلاب مسؤولیتهاى سنگینى را عهدهدار شدهاند، مشكل آفریده است. بسیارى از افراد به واسطه مسؤولیت سنگینى كه در اجتماع برعهده دارند گاهى از انجام مسؤولیت خود نسبت به نزدیكان و همسر و فرزندان باز مىمانند و از رعایت اعتدال و توازن در اجراى حقوق غافل یا عاجز مىشوند؛ مانند بسیارى از شاغلانى كه به دلیل مشغله زیاد، صبح زود در حالى كه بچهها خواب هستند از منزل بیرون مىروند و شبهنگام نیز زمانى به منزل باز مىگردند كه بچههایشان به خواب رفتهاند. به یاد مىآورم زمانى یكى از شهداى فداكار و بزرگوار مىفرمودند به خاطر نظارت و بررسى كارها، شبها دیر به منزل برمىگردم و معمولا وقتى به
منزل مىرسم كه بچهها خوابند و صبح زود نیز قبل از اینكه بچهها از خواب بیدار شوند منزل را ترك مىكنم و گاه در طول یك ماه بچهها را بیدار نمىبینم. به هرحال این كثرت مشاغل و فعالیتها باعث مىشود كه آدمى از مسؤولیتى كه نسبت به زن و فرزند خود دارد، غافل بماند و آنها را رعایت نكند یا رعایت آنها بسیار مشكل مىشود. بىتردید از یك سوى تكالیف و مشاغل طاقتفرساى اجتماعى متوجه انسان است و از جانب دیگر، مسؤولیتها و وظایفى كه نسبت به همسر و فرزندان و والدین خود دارد او را به انجام كارهاى دیگرى دعوت مىكند و او مىباید بین این دو ساحت اعتدال برقرار كند. البته انسان معمولا از انجام وظیفه دوم خود غافل است یا اگر غافل هم نباشد آنقدر آن مسایل اجتماعى وى را احاطه كردهاند كه نمىتواند به وظایف خانوادگى خود رسیدگى نماید. این مشكل اساسى و عام، سخت نیازمند هشدار است؛ لذا امیرالمؤمنین(علیه السلام) مىفرمایند: وَ لاَ یَكُنْ اَهْلُكَ اَشْقَى النَّاسِ بِك؛ شما نسبت به خانواده خود مسؤولیت دارید و حقوقى بر عهده شماست. مبادا با عدم رعایت حقوق همسر و فرزندان، موجب هلاكت آنها شوید. آنها هم حقوقى دارند و باید حق آنها را رعایت كنید. حداقل براى بچههاى خود به اندازه دیگران اهمیت قایل شوید. آنها هم انسان هستند و در برابر آنها مسؤولیت دارید. مبادا پرداختن به كارهاى دیگر، ما را از مسؤولیتهایى كه نسبت به همسر و فرزندان خود داریم غافل سازد. این مسأله براى برخى از طبقات اجتماع مانند طلاب و دانشجویان و محصلان و دانشپژوهان شكل مهمترى به خود مىگیرد؛ چه احساس مسؤولیت در برابر اجتماع در وجود این طبقات بیشتر تبلور مىیابد و در سطح بالاترى قرار مىگیرد. آنها با خود مىگویند درس خواندن همانند دفاع نظامى و هر مسؤولیت اجتماعى دیگر واجب است و اگر تمام ساعات شبانه روز را درس بخوانیم، كم است؛ كارهاى بر زمین مانده و تحقیقات عقب افتاده فرصتى فراتر از 24 ساعت مىطلبد. براساس همین برآورد به درس و بحث و تحقیق مىپردازند و به اندازه ضرورت وقت خود را به خواب و خوراك اختصاص مىدهند و تمام وقت خود را به درس و پژوهش و مطالعه مىپردازند. این اشتغال فشرده و تراكم فعالیتها باعث فراموشى یا در واقع تضییع حقوق والدین، همسر و فرزندان مىشود. بهخصوص این تضییع در حق والدین و همسر كاملا مشهود است.
افرادى كه براى تحصیل به شهرهاى دور مىروند بیشتر با این پدیده مواجهند؛ چون معمولا از والدین خود دورند و همسران آنها نیز در غربت زندگى مىكنند. همسران آنها با كسى انس ندارند و به تنهایى در منزل چشم انتظار مىمانند تا چه وقت همسر یا فرزند آنها باز گردد و زجر تنهایى پایان یابد. در زندگى این افراد، درس و بحث دیگر زمانى براى انجام وظایف خانوادگى باقى نمىگذارد. آنان هرگز احوالى از همسر و والدین خود نمىپرسند. گویا جز دفتر و كتاب و قلم، آشنایى ندارند؛ لذا بعد از بازگشت به منزل جویاى احوال كتابها و یادداشتهاى خود هستند و چه بسا از احوال والدین پیر خود یا تنها فرزند بیمار خود غفلت مىورزند. چنین كسانى نسبت به تمام وظایف خود در حق همسر و فرزندان و والدین و دیگر نزدیكان و امور خانواده غافلند و حتى اگر غافل نیز نباشند فرصت پرداختن به آنها را ندارند.
واضح است كه تحصیل در این زمان همانند دفاع و فعالیتهاى اجتماعى دیگر، براى ما واجب است؛ اما باید بدانیم كه اگر به همسر و فرزندان و والدین خود رسیدگى نكنیم تحصیل نیز نمىتواند ادامه یابد و مؤثر و مفید واقع نمىشود. عدم رسیدگى به امور همسر و فرزندان و والدین ممكن است آنها را دچار مشكلات و بیمارىهاى عصبى و جسمى و روحى نماید و درمان آنها وقت بیشترى بگیرد. نتیجه خطرناك دیگر اینكه فرزندانى بیگانه با اسلام تربیت كرده، تحویل اجتماع خواهید داد كه بلاى جان شما و آفت اجتماع خواهند بود. وَلاَیَكُنْ أَهْلُكَ اَشْقَى النَّاسِ بِك؛ مبادا خانواده شما به دلیل عملكرد نادرستتان بدبختترین مردم باشند. ممكن است رفتار نادرست شما موجب شود كه آنها به نهایت بدبختى و گرفتارى مبتلا گردند. پس خود به دست خویش موجبات هلاكت و انحراف همسر و فرزندان و نزدیكان خود را فراهم نكنید و اینگونه رفتاركردن به یقین برخلاف توصیه امام متقین على(علیه السلام) است.
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
وَلاَ تَرْغَبَنَّ فِى مَنْ زَهِدَ فِیكَ، وَلاَیَكُونَنَّ أَخُوكَ أَقْوَى عَلَى قَطِیعَتِكَ مِنْكَ عَلَى صِلَتِهِ وَلاَیَكُونَنَّ(1) عَلَى الاِْسَاءَةِ أَقْوَى مِنْكَ عَلَى الاِْحْسَانِ، وَلاَ عَلَى الْبُخْلِ أَقْوَى مِنْكَ عَلَى الْبَذْلِ، وَلاَعَلَى التَّقْصِیرِ أَقْوَى مِنْكَ عَلَى الْفَضْلِ، وَلاَیَكْبُرَنَّ عَلَیْكَ ظُلْمُ مَنْ ظَلَمَكَ فَإِنَّهُ یَسْعَى فِى مَضرَّتِهِ وَنَفعِكَ، ولَیْسَ جَزَاءُ مَنْ سَرَّكَ أَنْ تَسُوءُهُ؛
به آن كه تو را نخواهد، دل مبند و مبادا برادرت در گسستن پیوند دوستى و بدىنمودن و بخلورزیدن و كوتاهىكردن و تقصیر، از تو كه درصدد پیوستن و نیكىنمودن و بذل و بخشش و احسان و فضیلت هستى، قوىتر باشد، ستم شخص ظالم در دیدهات بزرگ ننماید؛ چه او ـ با این ستم ـ به زیان خود و سود تو تلاش مىكند و پاداش آن كه تو را شاد مىسازد، آن نیست كه با وى بدى كنى.
یكى از بزرگترین وظایف اخلاقى انسان مسلمان، بهخصوص شیعیان و پیروان مكتب امام صادق(علیه السلام) كه در روایات مورد تأكید فراوان واقع شده است، رعایت حقوق دوستان و «اِخوان» مىباشد. اخوان در تعبیرات عربى و اسلامى به اشخاص خاصى اطلاق نمىشود؛ بلكه یك تعبیر عام است و تقریباً شبیه واژه «برادر» مىباشد. این واژه بعد از انقلاب در فرهنگ اجتماعى ما رایج شده است و مؤمنان یكدیگر را برادر خطاب مىكنند. منظور از حقوق اخوان، حقوق دوستان و اشخاصى است كه با ما معاشرت دارند. در اسلام و بهخصوص
1. در برخى نسخهها در این قسمت به جاى «لایكوننّ»، «لاتكوننّ» آمده است. اگر «لاتكوننّ» باشد ترجمه عبارت این چنین است: مبادا گرایش تو بر بدى قوىتر از گرایشت به نیكى باشد و مبادا گرایش تو بر بخل قوىتر از گرایشت به بخشش باشد و مبادا گرایش تو بر كوتاهىنمودن قوىتر از گرایشت بر خدمتِ هرچه بیشتر باشد.
مكتب تشیع حقوق زیادى براى دوستان و اخوان تعیین شده است. ما باید این حقوق را بشناسیم و رعایت كنیم و از این طریق وفادارى خود را نسبت به دوستانمان ابراز نماییم. این عمل خود یك ارزش انسانى است كه در اسلام و بهخصوص در مكتب تشیع مورد تأكید فراوان قرار گرفته است. این بخش از وصیت امیرالمؤمنین(علیه السلام) نیز به مباحث مربوط به معاشرت و حقوق برادران و كیفیت انتخاب دوست و مسایلى از این قبیل اشاره دارد.
همان گونه كه گذشت انگیزههاى دوستى و علاقهمندى به یكدیگر بسیار متنوع است. گاه انسان به خاطر تقواى چشمگیر، یا دانش فراوان یا كمالات دیگرى كه در فرد وجود دارد؛ باب دوستى با وى را مىگشاید. ولى گاهى با وجود تمایل یك طرف به دوستى، طرف مقابل تمایلى به رفاقت ندارد. در چنین وضعیتى هرگز به برقرارى و پاگرفتن چنین دوستىاى اصرار نكنید. اگر طرف مقابل بهگونهاى است كه هرچه سعى مىكنید به او نزدیك شوید، او تمایلى به این دوستى نشان نمىدهد، اصرار نكنید. امیرالمؤمنین على(علیه السلام) در این قسمت از كلامشان به این نكته مهم اشاره دارند و مىفرمایند: اگر آن كسى كه مىخواهید با او رفاقت داشته باشید، تمایلى به دوستى با شما ندارد، اصرار نكنید؛ چه این كار موجب خوارى و سبكى شما مىشود. بىتردید افراد دیگرى هستند كه مىتوانید با آنها روابط صمیمانه داشته باشید. اگر شما اصرار نمایید و او تمایل نداشته باشد، این كار موجب اتلاف وقت و به هدر رفتن نیروى شما مىشود و از این رفاقت بهرهاى نخواهید برد. بنابراین در انتخاب دوست سعى كنید با كسانى طرح دوستى بریزید كه به شما متمایل باشند؛ چراكه رفاقت یكسویه و یكطرفه نمىشود. به عنوان یك دستور معاشرت و رفتار اجتماعى، دوستى آن است كه از دو طرف باشد. البته براى دو مؤمن كه در مراتب عالى از ایمان قرار دارند معیار انتخاب دوست، همان ایمان است و بس. وقتى هر دو طرف اهل ایمان هستند و نسبت به یكدیگر محبت دارند، هرگز مسایل دیگر ملاك رفاقت قرار نمىگیرد.
در هر حال اگر در محیط زندگى و در ارتباط با رفقاى خود شاهد بىعلاقگى طرف مقابل
هستید اصرار نكنید، كه ثمره خوبى نخواهد داشت. بىتردید عدم تمایل طرف مقابل مىتواند علل متعددى داشته باشد. گاه بىمیلى طرف مقابل ناشى از سوء تفاهم است و گاه سوء ظن بىمورد مانع رفاقت مىشود كه باید موانع را با سعى و تلاش مرتفع ساخت؛ ولى اگر در هر صورت و با وجود رفع موانع از ناحیه شما، طرف مقابل تمایلى به دوستى و رفاقت ندارد، اصراركردن جز اتلاف وقت و پشیمانى و به هدردادن اعتبار و ارزش و... نتیجهاى نخواهد داشت. امیرمؤمنان(علیه السلام) مىفرمایند: وَلاَتَرْغَبَنَّ فِى مَنْ زَهِدَ فِیك؛ اگر كسى نسبت به تو بىمیل است، تو نسبت به او رغبت نشان مده و در دوستى با او اصرار نكن.
این كلام گویاى گامهاى نخستین در شكلگیرى دوستى است و مراحل شكلگیرى دوستى را نشان مىدهد كه گاه پیشنهاد دوستى مورد پذیرش قرار مىگیرد و گاهى نیز طرف مقابل، تمایلى به رفاقت نشان نمىدهد. در این صورت همانگونه كه گفتیم انسان نباید به زور خود را به طرف مقابل تحمیل كند. اما اگر پیشنهاد دوستى مورد پذیرش واقع شد، بىتردید باید به شكل دیگرى عمل كرد؛ یعنى بعد از اینكه انسان شخصى را به دوستى انتخاب كرد و طرفین به یكدیگر علاقهمند شدند و درصدد برآمدند تا با هم رابطه دوستانه داشته باشند، بحث دیگرى مطرح است. در اینجا اگر مدتى بعد از برقرارى رابطه دوستى یكى از دو طرف به دلایلى بىمیل گردید و درصدد قطع رابطه برآمد چه باید كرد؟ آیا اینجا هم مثل همان حالت اول باید بگوییم چون تو تمایل به دوستى ندارى پس من هم اصرارى به دوستى ندارم و چون تو حقوق رفاقت را رعایت نمىكنى من هم حقوق دوستى را رعایت نخواهم كرد؟ پاسخ این است كه خیر؛ اینجا باید به دستورالعمل دیگرى در باب معاشرت عمل كرد.
اگر رفاقت به شكل صحیح و بر پایه اصول دینى بنیان یافته است گسستن آن شایسته نیست. اگر ما براى زندگى دینى و دنیایى خود دوست مناسبى برگزیدیم و رفاقتى مطلوب و خداپسند برقرار شد، به صرف تمایل به قطع رابطه از طرف مقابل، ما نیز نباید چنین كارى انجام دهیم؛ بلكه برعكس ما باید تلاش كنیم تا این پیوندِ در حال گسستن، تقویت گردد. هرگز
نباید دوست خود را به اندك بهانهاى از دست بدهیم. درست است كه در وهله نخست آدمى نباید خودش را به دیگران تحمیل كند؛ ولى اگر رفاقت برقرار شد دیگر نمىتوان به دلایل سست و كماهمیت آن را گسست. در این مقام بیانات مختلفى از ائمه(علیهم السلام) رسیده است كه در مباحث قبل برخى از آنها تبیین و تشریح شد. در اینجا حضرت(علیه السلام) بیان دیگرى دارند و مىفرمایند: دوستت مىخواهد از تو ببُرد، تو نباید این پیمان دوستى را قطع كنى، بلكه باید رفاقت خود را حفظ نمایى. مبادا به قطع دوستى تن دهى. باید با اصرار، همانند زمانى كه دو نفر در حال كُشتىگرفتن هستند و هر یكى درصدد غلبه بر دیگرى است، سعى كنید تا پیروز شوید و در برابر تلاش پیمانشكنانه وى پایدارى نمایید و دوستى و رفاقت خود را حفظ كنید. باید در راه استحكام این رابطه الهى تمام نیروى خود را هزینه نمایید و با غلبه بر او مانع از بین رفتن دوستى دیرین شوید. لذا مىفرمایند: نسبت به كسى كه مىخواهد از تو ببُرد مواظب باش تا مبادا نیروى او بر تو غالب گردد و دوستى شما از بین برود. سعى كن نیروى تو بر او غالب آید. مبادا ضعیفتر از او وارد میدان شوى. اگر او مىخواهد عهد دوستى و رفاقت را بگسلد تو باید همّت كنى و نگذارى كه او نیت خود را عملى كند. تعبیر حضرت(علیه السلام) در این مقام بهگونهاى است كه انسان را به حفظ پیمان دوستى تشجیع مىكند تا با تمام توان و نیرو مقاومت كند و نگذارد رابطه رفاقت از بین برود: وَلاَیَكُونَنَّ اَخُوكَ أَقْوَى عَلَى قَطِیعَتِكَ مِنْكَ عَلَى صِلَتِه؛ مبادا نیرو و توان دوستت بر قطع رابطه، بیش از قوت و همّت تو بر حفظ رابطه باشد. اگر او عهد خود را برید و تو هم تسلیم او شدى پس بدان كه تو ضعیفتر از او هستى و تسلیم او شدهاى؛ در حالى كه طبق توصیه على(علیه السلام) تو باید قوىتر وارد شوى و به وى اجازه ندهى تا این رابطه را از بین ببرد. بنابراین اگر رفاقت شما مورد رضایت خداوند متعال است باید حتماً این پیمان دوستى را حفظ كنید و اجازه ندهید این رفاقت الهى به سببى بىمایه و سست از كف برود؛ چه وجود دوست خوب براى زندگى دنیایى و آخرتى بسیار ضرورى و قیمتى است.
كشمكشهاى درونى بین دو قطب مخالف و درگیرى مستمر و دایمى انسان با این دو نوع
گرایش، وى را همیشه بر سر دو راهى قرار مىدهد و وظیفهاش را بسیار سنگین مىكند. در این قسمت حضرت على(علیه السلام) به بیان این كشمكش و تعارض و وظایف دو دوست مىپردازند و مىفرمایند: وَلاَتَكُونَنَّ عَلَى الاِْسَاءَةِ اَقْوَى مِنْكَ عَلَى الاِْحْسَان؛ در زورآزمایى قطع دوستى، به طرف مقابل، اجازه عكسالعمل مده و سعى كن تا پیروز این معركه باشى. اگر دوست تو مىخواهد با انواع گرایشهاى نابهجا رابطه دوستى را از بین ببرد، تو با گرایشهاى مقابل، به حفظ آن ارتباط همّت گمار و اجازه مده تا او در قطع رابطه موفق شود.
همان گونه كه در ابتداى بحث این جلسه تذكر دادیم در برخى نسخهها به جاى «لایَكونَنَّ»، «لاتَكونَنَّ» آمده است. اگر «لایَكونَنَّ» باشد، در كلامِ حضرت(علیه السلام) یك مقایسه و مقابله بین دو نوع خواسته و گرایش انجام گرفته است؛ چه انسان قوت و توان انجام كارها و فعالیتهاى متنوعى دارد. از آنجا كه دامنه این تنوع بسیار گسترده است، این فرمایشات حضرت همان گونه كه مىتواند در مقام دوستى به كار آید، در مقامها و رابطههاى دیگر نیز مؤثر مىباشد؛ مثلا در مقام دوستى دو نوع گرایش مخالف در وجود انسان متبلور مىگردد. یك گرایش انسان را به احسان و خیرخواهى و دلسوزى و خدمت و مهربانى دعوت مىكند و در برابر، گرایش دیگر وى را به بىمهرى و بىوفایى و خیانت به دوست و دیگران فرا مىخواند. این دو گرایش و به تعبیرى این دو توان، هردو در اختیار انسان است و به او این امكان را مىدهد كه نسبت به دیگران به یكى از این دو شكل رفتار كند. اینجاست كه حضرت(علیه السلام) به منظور بیان راه حق و رهایى انسان از این دو گرایش متعارض مىفرمایند: قدرت بر احسان و نیكى، نباید كمتر از قدرت تو بر بدى باشد. تلاش شما باید بیشتر متوجه خیرخواهى و دلسوزى و مهربانى نسبت به دیگران بهخصوص رفقایتان باشد، نه اینكه به خیانت و بىمهرى و بدى و بىوفایى روى آورید. در درون شما دو عامل و نیروى متعارض در حال كشمكش هستند. یك نیرو به شما مىگوید: دست از رفاقت با دوستان خود بشویید و اگر از او بىوفایى و بىمهرى مشاهده كردید شما هم بىوفایى كنید و اگر او خیانت مىكند و دلسوزى ندارد و در مواقع ضرورى شما را تنها مىگذارد، شما هم وى را رها سازید و بدىها و ناجوانمردىها او را به همان شكل پاسخ دهید. در برابر این گرایش، گرایش دیگرى وجود دارد كه مىگوید: رفاقت خود را حفظ كنید و
به عهد خود وفادار باشید و هرگز اجازه ندهید رفاقت شما از بین برود و حتى خیانت و بىمهرى و ناسپاسى وى را با محبت و نیكى پاسخ دهید؛ هرگز نیكى و محبت را فراموش نكنید. حتى اگر او بدى نمود و رفیق وفادارى نبود شما به او بىوفایى نكنید. به عهد و پیمان خود وفادار بمانید و به هیچ قیمتى دوستى صحیح و الهى خود را از كف ندهید. به هرحال همیشه این دو عامل و دو گرایش با هم در جنگ هستند و شما باید به سمت گرایشهاى مثبت حركت كنید.
توجه داریم كه كلام قبلى آن حضرت در مقام مقایسه بین رفتار دو دوست ایراد شده بود و بیانگر كیفیت رفتار آنها نسبت به یكدیگر بود، ولى در این بخش، كلام حضرت(علیه السلام)ناظر به دو گرایش متعارض است كه در درون انسان وجود دارد و یكى انسان را به بدى و ناسپاسى و قطع رفاقت مىكشاند و دیگرى وى را به نیكى و وفادارى و دوستى بىتوقع فرا مىخواند و حضرت از بین این دو گرایش، نوع دوم را توصیه مىكنند و مىفرمایند: سعى كنید گرایش دوم را تقویت كنید؛ یعنى به عاملى كه شما را به احسان و نیكى و وفادارى و خدمت به دیگران فرا مىخواند عمل كنید. هرگز اجازه ندهید كه عامل و گرایش مقابل بر شما غالب گردد و باعث شود كه شما نسبت به دیگران و به خصوص رفیق خود بىوفایى كنید: وَلاَتَكُونَنَّ عَلَى الإِسَاءَةِ اَقْوَى مِنْكَ عَلَى الاِْحْسَان؛ مبادا قدرت تو بر بدى بیشتر از قدرتت بر نیكوكارى باشد. سعى كنید قدرت شما بر احسان، بر میل شما به بدى غالب شود. همیشه در عمل خیرخواه دیگران باشید و به آنها نیكى كنید.
وَلاَعَلَى البُخْلِ اَقْوَى مِنْكَ عَلَى البَذْل؛ همچنین قدرت شما بر بذل و بخشش، باید بیشتر از توان شما بر بخل و امساك باشد. اگر در مسایل مالى زمینه خدمت پیش آید، باید از خدمت به دوستان و نیازمندان دریغ نكنید. یك عامل درونى انسان را وامىدارد تا از دارایى خود مایه بگذارد و به دیگران خدمت كند و در برابر، عامل دیگرى او را از این خدمت باز مىدارد. نیروى نخست كه آدمى را به خدمت مالى به دیگران دعوت مىكند یك عنوان كلى و عام به نام «بذل و بخشش» دارد و در برابر آن، گرایش به «بخل» باعث مىشود آدمى امساك كند. حضرت على(علیه السلام) در این مقام مىفرمایند: باید سعى كنید كه قدرت شما بر بذل بیشتر از تمایل شما بر
بخل باشد. یعنى در حالى كه هر دو عامل در انسان وجود دارند شما باید سعى كنید تا گرایش به بذل و عامل بخشش بر عامل بخل و امساك پیروز شود و شما بهجاى بخل ورزیدن، با بخشش، به حل مشكلات مالى انسانهاى دیگر همّت گمارید.
بىتردید تمام خدماتى كه مىتوان ارائه نمود، خدمت مالى نیست و همین طور مشكلات به وجود آمده نیز همیشه ناشى از كمبودها و نیازهاى مادّى و مالى نیست. گاهى با صحبتكردن، مشكلاتى را مىتوان حل كرد كه بهیقین با پول قابل حل نیست. فرض كنید صمیمیت بین دو دوست به سبب عوامل روحى و روانى، قدرى كمرنگ شده و محبت آن دو نسبت به هم كممایه گردیده است. در اینجا ممكن است با پیشقدم شدن یكى از طرفین و عذرخواهى و ابراز محبت، این رابطه دوباره تقویت شود و آن صمیمیت و گرمى سابق به كانون رفاقت بازگردد. روشن است كه اثر این عمل بسیار بیشتر از كمك مالى به او است. به هرحال موارد مختلف و فراوانى وجود دارد كه پول اصلا كارگشا نیست ولى تدابیر دیگرى وجود دارد كه راهگشاست؛ مثلا ابراز محبت و نیكى در حق دوست، هرگز با خدمات مالى قابل مقایسه نیست. در واقع این اعمال یك نوع فضل و احسان تلقى مىگردد و در برابر، خوددارى از این كارها، تنآسایى و خودگزینى تلقى مىگردد. در اینباره امام على(علیه السلام) مىفرمایند: مبادا قدرت شما بر بذل و احسان كمتر از قدرت شما برخوددارى و خودگزینى باشد.
آنچه تاكنون گفته شد در واقع مسایل مربوط به معاشرت و حفظ روابط دوستانه و برادرانه بود. حال به بررسى و بیان وظایف انسانى و اسلامى خود به هنگام كمرنگ شدن دوستىها و رقیقشدن رفاقتها، مىپردازیم.
گاهى شرایطى پیش مىآید كه آدمى در عالم رفاقت و معاشرت با بىوفایى یا حتى ظلم از جانب دوستش مواجه مىشود. حال در این شرایط چه باید كرد؟ وظیفه انسانى و اسلامى ما چیست؟
در حالت طبیعى، آدمى نسبت به كسى كه مىخواهد حق او را پایمال كند، حساس است. اصل وجود این روحیه در انسان نهتنها اشكالى ندارد بلكه مفید هم هست. اگر آدمى نسبت به ظلمى كه در حق او مىشود بىاعتنا باشد و هر كسى به خود اجازه دهد تا هر نوع ظلمى در حق او روا دارد، در زندگى دنیا و در امور اخروى موفقیتى نخواهد داشت. بىتردید انسان نباید ظلمپذیر باشد. اما در عالم رفاقت، ظلمپذیر بودن یا نبودن، شكل دیگرى دارد. اگر شخص بیگانهاى به شما ظلم كرد باید به او پاسخى مناسب و درخور بدهید؛ ولى اگر دوستى در حق شما ظلم روا بدارد، جواب دیگرى مىطلبد. وقتى رفیقتان به شما ظلم كرد، نباید سریع و بدون تأمل عكسالعمل نشان دهید. چه بسا ممكن است در برخى موارد تحمل ظلم از طرف دوست آثار مثبتى داشته باشد و لذا توصیه شود.
به طور كلى یكى از مسایلى كه در اخلاق اجتماعى مطرح است، پاسخ به تعدى و ظلمى است كه گاه در محیط دوستانه رخ مىدهد. آیا باید در مقابل این نوع رفتارها مقابله به مثل نمود؟ آیا سختگیرى، ترشرویى و انتقامجویى لازم است؟ یا اینكه مىباید چشمپوشى و اغماض كرد و با بىاعتنایى از كنار آن گذشت؟ در دستورات شرع مقدس هر دو نوع رفتار مطرح شده است؛ ولى هركدام جایگاه و مقام خاص خود را دارد. در فضاى دوستى و مقام رفاقت به عفو و اغماض و گذشت سفارش شده است: فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاصْفَحْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الُْمحْسِنِین؛(1) از آنها بگذر و صرف نظر كن مگر دوست نمىدارید كه خداوند از شما درگذرد؟! همان گونه كه شما انتظار دارید خدا از شما بگذرد، پس شما هم از دیگران درگذرید. این آیه به روشنى اهمیت عفو و گذشت و اغماض را بیان مىكند؛ ولى در برخى موارد، مقابله به مثل و انتقام تجویز و حتى سفارش شده است، كه شما هم در برابر ظلم و تعدى دیگران مقابله به مثل كنید و انتقام بگیرید. بهخصوص در برابر دشمنان دین هرگز كوتاه نیایید.
به هرحال در این مقام جاى بحث فراوانى وجود دارد كه در كجا عفو بهتر است و در كجا مقابله به مثل و انتقام؟ آیا بهمحض این كه كسى ظلم كرد باید درصدد قصاص برآییم و حق خود را بستانیم؟ آیا وظیفه ما و بهترین كار این است كه اگر كسى مرتكب ظلم شده و نسبت به
1. مائده (5)، 13.
اموال و اعراض دیگران تعدى نمود، او را از عملكرد زشتش آگاه نسازیم و چشمپوشى كنیم یا اینكه همه جا درصدد مقابله به مثل و انتقام و ستاندن حق خود باشیم؟ شاید از بررسى آیات و روایات در این زمینه به این نتیجه برسیم كه قاعده كلى از نظر حقوقى و قانونى این است كه اگر كسى مرتكب ظلم شد، طرف مقابل و فرد مظلوم حق دارد مقابله به مثل نماید؛ ولى این سخن، بیان یك مسأله قانونى است و در مسایل اخلاقى چنین دستورالعملى وجود ندارد؛ بلكه از نظر اخلاقى و برحسب موارد، وظیفه ما تغییر مىكند.
در برخى موارد اگر كسى مرتكب ظلم شود باید چشمپوشى كرد و نباید درصدد احقاق آن برآمد. چه بسا با این عمل، طرف مقابل جَرى شود و نسبت به همان شخص و همچنین دیگران دوباره ظلم روا دارد. از طرفى نیز گاهى گذشت باعث جرأتیافتن طرف مقابل مىشود؛ یعنى اگر در برابر ظلم او مقابله به مثل نكنیم، وى جرأت پیدا مىكند و باز هم مرتكب این عمل زشت مىشود. پس در اینجا به عنوان نهى از منكر یا تأدیب، لازم است انسان عكسالعمل نشان دهد. درست است كه شما مىتوانید اهل گذشت باشید و از حق خود بگذرید؛ اما این كار صحیح نیست؛ چراكه او را در تكرار گناه جَرى مىكند. باید عكسالعملى مناسب نشان بدهیم تا دیگر این كار را تكرار نكند و به خود اجازه ندهد كه در حق دیگران چنین رفتارى داشته باشد.
از جانب دیگر باید توجه داشت كه وقتى حقى تضییع شود در واقع حقى از خداوند متعال فرو گزارده مىشود؛ یعنى در حقیقت فرد گنهكار ظلم بزرگترى در حق خودش روا داشته است. لذا نباید راضى شویم كه وى گناهكار تربیت شود. اخلاق اسلامى اقتضا مىكند كه نگران گنهكارى دیگران باشیم. اگر با چنین افرادى برخورد لازم و مناسب نشود، نهتنها حق دیگران تضییع مىگردد و به دیگران ظلم مىشود، بلكه خود فرد نیز متضرر شده و شخصیتش فاسد مىگردد. براى جلوگیرى از ارتكاب گناه و تكرار كار زشت باید عكسالعمل نشان داد تا گنهكار تنبیه شود. در چنین مواردى قصاص و مقابله به مثل بهتر از گذشت است؛ چراكه چشمپوشى باعث جرأت او در تكرار گناهش مىشود اما اگر مقابله به مثل كنیم و مخصوصاً در مراحل اولیه جلوى اعمال زشت او را بگیریم طرف جرى نشده، متنبّه مىگردد و چه بسا
دیگران هم با مشاهده این عكسالعمل عبرت بگیرند و به خود اجازه تعدى به حقوق دیگران را ندهند.
در مواردى نیز مقابله به مثل و انتقام، نهتنها فرد را اصلاح نمىكند بلكه موجب آن مىشود كه بر رفتار بد و زشت خود اصرار ورزد و به كمیت و كیفیت آن بیفزاید؛ خشونتش افزوده، بدبینى وى مضاعف و دشمنى او دوچندان مىگردد و لذا چشمپوشىكردن بهتر است؛ چه به هرحال او اصلاح نمىشود، پس بهتر آن است كه ما بر بار خصومت او نیفزاییم. نتیجه آنكه در برخى موارد انسان باید حق خود را بازستاند تا جلوى مفسدهاى را بگیرد و مانع رشد و توسعه فساد گردد. چه بسا استیفاى حق موجب تأدیب او مىگردد و روش صحیح رفتار با دیگران را به او مىآموزد.
همچنین در برخى موارد اگر آدمى عفو كند، موجب اصلاح طرف مقابل خواهد شد؛ به این ترتیب كه او از زشتى رفتار خویش آگاه و شرمنده مىشود. اگر در مقابل كار بدى كه او مرتكب شده است، شما خوبى كنید باعث تنبّه وى مىگردد.
در قرآن كریم بر هر دو شیوه تأكید شده است. گاه در برخى موارد مىفرماید در مقابل رفتارهاى بد دیگران شما به بهترین شكل پاسخ دهید: إِدْفَعْ بِالَّتِى هِىَ اَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِى بَیْنَكَ وَبَیْنَهُ عَدَاوَةٌ كَاَنَّهُ وَلِىٌّ حَمِیم؛(1) اگر كسى كار بدى انجام داد، شما آن كار بد را با عمل خوب پاسخ دهید تا در اثر همین كار خوب شما، عداوت و خصومت طرف مقابل فروكش كند و از بین برود و چه بسا چنین رفتارى او را به یك دوست صمیمى تبدیل نماید. گاهى اگر از بدى و ظلمى كه در حق شما شده است چشم بپوشید یا حتى با خیرخواهى، عذر و بهانهاى براى طرف بتراشید، در اصلاح فرد و جامعه بسیار مؤثرتر است؛ مثلا در مقام بهانهتراشى و عذرآورى اینچنین وانمود كنید كه: من مىدانم شما در اثر شرایط خاصى مجبور به انجام این عمل شدهاید والاّ خودتان راضى نبوده و نیستید، یا اگر اظهار كرد كه من كار بدى كردم، شما مىگویید: مسألهاى نیست، اتفاق مهمى نیفتاده است. من مىدانم كه شما در شرایط خاصى قرار گرفته بودید و مجبور به انجام آن شدید و این عمل یك پیشامد است وگرنه از آدمى مانند
1. فصلت (41)، 34.
شما این كارها سر نمىزند. به هرحال با رفتار خوب و با حسن برخورد و نیكى تدبیر و معاشرت ممكن است طرف مقابل را از كار زشت و ناپسندش پشیمان سازید. بىتردید در چنین مواردى عفو بهتر است.
بىتردید عفو از انتقام و مقابله به مثل بهتر است، و البته در ارتباط با دوستان وظایف سنگینترى وجود دارد. مشاهده ظلم از جانب یك دوست بسیار تلختر از جفاى دیگران است و حساسیت انسان نسبت به رفیقش بیشتر است و لذا مىگویند اگر از طرف دوست گلى پرتاب شود خیلى دردناكتر از سنگى است كه دشمن بیندازد. حال اگر من خواستم نسبت به رفتار ناپسند دوست خودم عكسالعمل خوبى داشته باشم و از جانب دیگر خودم را هم قانع كنم، چه رفتارى مناسب است و چگونه باید عمل كنم؟ در اینباره على(علیه السلام) مىفرماید: با خود بیندیش آیا كسى كه به تو ظلم مىكند، در واقع به تو بیشتر ضرر مىرساند یا به خودش؟ او با آن عملى كه انجام مىدهد، مرتكب گناه مىشود و این گناه موجب ناخشنودى خداوند مىشود و او را سزاوار عذاب الهى مىگرداند. به هرحال عوارض متعددى بر عمل او مترتب خواهد شد؛ از جمله این كه خداوند متعال این عمل را نادیده نمىگیرد و براى كسانى كه به دیگران ستم روا دارند در همین دنیا مكافات مقرر مىنماید؛ به علاوه این گناه در آخرت باعث عذاب او است.
با نگاهى دقیق پى مىبریم او با اندكظلمى كه در حق شما كرده است، ظلم فراوانى در حق خود روا داشته و در واقع بیش از آنچه به شما ضرر رسانیده، نسبت به خود ستم كرده است. ممكن است سرمایه و ثروت مختصرى از شما سلب شده باشد یا در حق شما بىاحترامى اندكى شده باشد، اما تمام اینها امورى جزیى و گذراست و چه بسا بعد از مدتى آن را فراموش مىكنید؛ در حالى كه در پى این عمل، او گناهى مرتكب شده است كه اثر آن براى وى تا قیامت باقى خواهد ماند و تا شما او را نبخشید، خداوند متعال هم از او راضى نمىشود و او را نمىبخشد. پس در واقع او بیشتر به ضرر خودش اقدام كرده است تا به زیان شما. از طرف
دیگر زمینهاى فراهم شده است تا شما با اغماض و گذشت از او به ثوابى بزرگ نایل آیید؛ چه به سبب عفوى كه انجام مىدهید به ثواب مىرسید. بنابراین زمینه سود بردن را براى شما فراهم نموده و ضرر قطعى را متوجه خود ساخته است. پس اگر درست تصور كنید متوجه مىشوید كه وقتى كسى ظلم مىكند در واقع بیشتر به خودش ضرر مىرساند و زمینه نفع شما را فراهم مىآورد. با این محاسبه ساده، گذشت كردن از چنین فردى براى شما آسان مىگردد؛ اما برعكس اگر تصور كنید كه عجب شخص ناجوانمردى است كه علىرغم سالها رفاقت، اینگونه حق خدمتهاى فراوان مرا ادا مىكند، و در ذهن خود، عمل وى را یك دشمنى و خصومت بزرگ تلقى كنید و از كاه كوهى بسازید هرگز ثمرى نخواهید برد و چه بسا شما هم مرتكب خطا مىشوید. به جاى این ذهنیتِ بدون پشتوانه و بچگانه باید اینگونه فكر كنید كه با این كار اولا چه ستم بزرگى در حق خود كرده است و مرتكب گناه شده و آخرت خود را به خطر انداخته است و ثانیاً از طرفى براى شما زمینهاى فراهم كرده است كه اگر از آن استفاده كنید و عفو نمایید، پاداش بزرگى نصیب خود مىكنید؛ یعنى با عفو و گذشت، به ثواب نایل مىشوید.
البته مفهوم این سخن آن نیست كه انسان روحیه ظلمپذیرى داشته باشد. آنجا كه ظلم، ظلم اجتماعى است نباید بهراحتى گذشت كرد. آدمى باید ظلمستیز باشد و با ظالمان و اشخاصى كه به جامعه اسلامى و مخصوصاً به دین ظلم مىكنند، با سرسختى برخورد كند؛ اما در مسایل شخصى اگر به شخص من یا شما ظلم شود و اغماض موجب مفسده نباشد، مىباید با عفو و گذشت برخورد كنیم. براى اینكه زمینه روانى عفو و گذشت فراهم گردد، اشاره كردیم كه باید اینگونه بیندیشد كه این ظلم، قبل از آنكه به ضرر شما تمام شود به خود او ضرر رسانیده و حتى زمینه بهرهبرى شما را فراهم كرده است: وَلاَیَكْبُرَنَّ عَلَیْكَ ظُلْمُ مَنْ ظَلَمَك؛ اگر كسى به تو ظلم كرد مبادا این ظلم بر تو گران آید. به خود تلقین نكن كه عجب كار بد و گناه سنگینى مرتكب شده است؛ بلكه كارى كن كه در نظر تو این عمل زشت، كوچك و بىاهمیت تلقى شود. اما چگونه؟ چه باید كرد تا ظلم دیگران در نظر ما كوچك و قابل اغماض جلوه كند؟ حضرت على(علیه السلام)مىفرمایند: إنَّمَا یَسْعَى فِى مَضَرَّتِهِ وَ نَفْعِه؛ توجه داشته باشید این كارى كه
وى انجام مىدهد بیشتر به زیان خودش تمام مىشود. وقتى به این صورت فكر كنید و از این زاویه به مسأله بنگرید از پیامدهاى عملكرد دیگران در امان خواهید ماند و بهراحتى مىتوانید از ظلم و عملكرد زشت دیگران بگذرید. پس مبادا عمل او را در ذهن خود خیلى بزرگ و فاحش جلوه دهید كه در این صورت موجب دشمنى و مشكلات بعد مىگردد.
در پایان این قسمت حضرت(علیه السلام) یك دستور اخلاقى و اجتماعى دیگر را یادآور مىشوند: لَیْسَ جَزَاءُ مَنْ سَرَّكَ أَنْ تَسوءُه؛ پاداش كسى كه تو را شاد كرده است، بدى نیست. ما باید به اشخاصى كه به ما خدمت مىكنند پاداشى مناسب بدهیم. مبادا خدمات دوستانمان را نادیده بگیریم و به جاى پاسخ مناسب و پاداش درخور، خوبىهاى آنها را با بدى پاسخ دهیم؛ چه بسا تقصیراتى نیز از ما سر بزند.
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
وَالرِّزْقُ رِزْقَانِ رِزْقٌ تَطْلُبُهُ وَ رِزْقٌ یَطْلُبُكَ، فَإِنْ لَمْ تَأْتِهِ أَتَاكَ، وَاعْلَمْ یَابُنَىَّ أَنَّ الدَّهْرَ ذُو صُرُوف فَلاَ تَكُنْ مِمَّنْ یَشْتَدُّ لاَئِمَتُهُ وَ یَقِلُّ عِنْدَ النَّاسَ عُذْرُهُ، مَا أقْبَحَ الخْضُوُعُ عِنْدَ الْحَاجَةِ وَ الجَفَاءُ عِنْدَ الْغِنَى؛
و روزى دو قسم است: یكى آن كه تو آن را مىجویى و دیگرى، آن كه تو را مىجوید و اگر تو نزد آن نروى او در پى تو مىآید، و بدان پسركم كه روزگار پر تحول است. از جمله آنان كه ملامتشان سخت و زیاد و عذرشان نزد مردم اندك است، مباش. چه زشت است فروتنى به هنگام نیازمندى، و درشتى در وقت بىنیازى.
در شرح و توضیح نامه امیرالمؤمنین، على(علیه السلام) به امام حسن(علیه السلام) به این قسمت رسیدیم كه حضرت مىفرماید: وَالرِّزْقُ رِزْقَانِ رِزْقٌ تَطْلُبُهُ وَ رِزْقٌ یَطْلُبُكَ، فَإِنْ لَمْ تَأْتِهِ أَتَاك. این بخش از وصیت بریكى از مباحث اعتقادى تكیه دارد كه در قرآن كریم و در روایات اهلبیت(علیهم السلام)بارها مورد تأكید واقع شده است. به بیان دیگر این بخش از وصیت، از نتایج عملى این بحث اعتقادى است كه مىگوید: خداى متعال براى هر یك از بندگانش روزى خاص او را مقرر فرموده و تقدیم كرده است. لذا ابتدا به شرح مختصرى از آن اصل اعتقادى مىپردازیم و بعد نكات عملى این اصل اعتقادى را بررسى مىكنیم.
یكى از آموزههاى مسلّم دینى ما این است كه خداوند متعال براى هر موجود روزىخوارى، روزى خاصى را مقدر و مقرر فرموه است: وَ مَا مِنْ دَابَّة فِى الاَْرْضِ إِلاَّ عَلَى اللَّهِ رِزْقُهَا(1). در واقع
1. هود (11)، 6.
این نكته اعتقادى اثر مستقیم حكمت الهى است. لازمه حكمت خداوند این است كه وقتى موجودى را خلق مىكند شرایط حیات و بقاى آن را نیز فراهم مىآورد. اگر بنا باشد كه خدا موجوداتى را خلق كند و شرایط زندگى آنها را فراهم نیاورد، آفریدن آنها كارى لغو و عبث است و با حكمت الهى سازگار نیست. حكمت الهى اقتضا مىكند كه وقتى موجودى روزىخوار را مىآفریند، ابتدا احتیاجات اولیه زندگى او را فراهم مىسازد. هر موجودى كه خداوند در هر نقطه عالم خلق مىكند،(1) شرایط زندگىاش را در همانجا فراهم مىنماید. از جمله، نیازمندىهاى انسانهایى را كه در قسمتهاى مختلف زمین زندگى مىكنند، در پوشش گیاهى و حیوانى و معدنى آن مناطق قرار داده است؛ مثلا اینگونه نیست كه انسانهایى در منطقه استوا خلق كند ولى خوراكشان را در قطب شمال قرار دهد؛ چه این كارى لغو است و با حكمت خداوند سازگار نیست. هر انسان یا حیوانى در هر منطقهاى كه آفریده مىشود، مىباید امكانات بقا و حیاتش در همان منطقه فراهم شود. اعتقاد به این اصل لازمه اعتقاد به حكمت خداست.
خداوند، در یك تقدیر كلى، روزى همه موجودات را اعم از انسان و حیوان مقرر فرموده است. در واقع خداى متعال زمین را بهگونهاى آفریده است كه مخلوقات مختلف بتوانند در آن ادامه حیات بدهند، و براى هر مخلوقى روزى مخصوصى، در محل زندگىاش فراهم مىدارد. تمام این امور مقتضاى حكمت الهى است. حتى اگر هر یك از اینها به یك نوع روزى خاص احتیاج داشته باشد، خداوند براى او روزى خاص خودش را مقدر كرده است. در اینجا ممكن است این سؤال به ذهن بیاید كه اگر خداى متعال براى هر یك از انسانها و دیگر موجودات، روزى مخصوص خودشان را مقدر كرده است پس چرا هركسى باید خود تلاش كند تا روزى شخصى خود را از مجموعه آن روزىها به دست آورد؟ اگر خداوند روزى مخصوص هر فرد را برایش مقدر كرده است پس دیگر تلاش و كوشش ما لازم نیست و بیهوده است كه در پى كسب روزى مقدرى كه به ما خواهد رسید تلاش كنیم؟ و سؤال اساسى این كه آیا قضاى یقینى الهى با اختیار انسان منافات دارد ؟
1. همان.
جواب اجمالى این سؤال آن است كه اختیار انسان نیز یكى از اسباب آن تقدیر الهى است. خداوند سبحان چنین مقدر فرموده است كه این شخص از آن مجراى خاص، تلاش خواهد كرد و به آن روزى مخصوص خواهد رسید و تا وقتى كه اجلش نرسیده این مقدار معیّن روزى نصیب وى خواهد شد.پس تقدیر الهى نهتنها با تلاش و كوشش خودِ فرد منافات ندارد بلكه به وسیله كوشش وى رقم مىخورد. در واقع تقدیر این است كه از راه این نوع تلاشِ خاص، این مقدارِ معینِ روزى به دست آید. این سخن یك جواب كلى است كه در همه موارد تقدیر و قضاى الهى قابل تطبیق مىباشد.
یك مورد دیگر از مصادیق قضا و تقدیر الهى اعمالى است كه ما انجام مىدهیم؛ مثلاً اگر خداى نكرده كسى با اتومبیل با فردى تصادف كرد و این تصادف منجر به قطع عضوى از او شد، یا خداى نكرده از دنیا رفت، آیا مىتوانیم بگوییم كسى مقصر نیست و قسمت او بوده است و در تقدیر او نوشته بوده كه با اتومبیل من برخورد كند و از دنیا برود؟ بله، البته چنین پیامدى مقدر بوده است؛ ولى به واسطه شما كه با تخلف از مقررات راهنمایى و رانندگى موجب چنین حادثهاى شدهاید؛ چه شما خطا و بىاحتیاطى كردهاید و باعث مرگ او شدهاید. پس هم تقدیر است و هم اختیار شما و این دو با هم منافات ندارند. اینجا نیز در پاسخ، همان كلام كلى تطبیق مىشود كه هم تقدیر الهى است و هم تلاش اشخاص، و مناقاتى بااختیار ندارد. تلاش و انتخاب خود افراد هم جزء تقدیر و از مصادیق همان قاعده كلى روزى و رزق مقدر است كه در روایات مورد تأكید فراوان قرار گرفته است.
همینطور از جمله مقدرات، اجل و تحدید حیات است. براى هر انسانى مدت معیّنى از زندگى در روى زمین مقدر شده است. از دیگرْ مقدرات، صحت و مرض است كه در این مورد نیز در روایات متعددى نقل شده است. به عنوان نمونه به فرمایشات حضرت ابراهیم(علیه السلام) در پاسخ به سؤال نمرود اشاره مىكنیم كه پرسید خداى تو چه كسى است؟ حضرت ابراهیم(علیه السلام)در قسمتى از پاسخ، مىفرماید: خداى من آن كسى است كه غذا مىدهد، آب مىنوشاند، و آن گاه كه بیمار مىشوم، هم او است كه شفایم مىدهد: وَ الَّذَى هُوَ یُطْعِمُنِى وَ یَسْقِینِ، وَ إِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ، وَالَّذِى یُمِتُنِى ثُمَّ یُحْیِین.(1) اِماته و اِحیا، شفا و مرض و رزق و روزى به دست
1. شعراء (26)، 79 ـ 81.
خداست. حضرت ابراهیم(علیه السلام) این عبارات را در مقام معرفى خدا بیان نموده، مىفرماید: خداى من كسى است كه حیات و مرگ من، سلامت و بیمارى من و رزق و روزى من به دست او است. به هر حال این موارد به طور خاص در روایات ذكر شده است و از جلمه مقدرات معرفى و معین گردیده؛ اما باید توجه داشته باشیم كه برشمردن این تقدیرات هرگز به معناى جبر و سلب اختیار و مسؤولیت از انسان نیست. براى ورود به مباحث مورد نظر، همین میزان از شرح و تفصیل كافى است. براى عمق بخشیدن و گسترش اطلاعات در این زمینه مىتوان به كتابهاى اعتقادى، كلامى، فلسفى و تفسیر قرآن و كتابهایى كه در شرح و تحلیل روایاتِ تقدیر نوشته شده است و به بیانات بزرگان در شرح معضلات اخبار، مراجعه كرد.
آنچه پس از این توضیحات مختصر مهم است، چرایىِ این بیانات است كه چرا در قرآن و روایات این مقدرات بیان شده و مورد تأكید واقع شده است؛ مثلا چرا خداوند سبحان فرموده است هر مصیبتى كه به شما مىرسد مقدر الهى است: مَا أَصَابَ مِنْ مُصِیبَة فِى الاَْرْضِ وَلاَ فِى اَنْفُسِكُمْ إِلاَّ فِى كِتَب مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَهَا اِنَّ ذَلِكَ عَلَى اللَّهِ یَسِیر.(1) چرا در مسایل و موضوعات دیگر با تأكید فراوان مىگوید این امور از طرف خداوند متعال تعیین شده است و قضا و قدر الهى شامل اینهاست؟ چه سرّى وجود دارد كه تنها برخى از امور مورد تأكید واقع شدهاند؛ در حالى كه همه چیز تحت قلم تقدیر الهى است؟
پاسخ این است كه این نوع آیات و روایات در پى ایجاد و تحكیم معرفت توحیدى در انسان است. كمال انسان اقتضا مىكند كه خدا را بهتر بشناسد. وقتى توحید ذات و توحید در عبادت و توحید در افعال را بشناسیم، توجه ما به خداوند بیشتر مىشود. یكى از مصادیق توحید افعالى آن است كه تدبیر امور مخلوفات را در دست خداوند متعال بدانیم. هر چه ما بهتر و بیشتر از این امور آگاه باشیم و بدانیم كه دست خدا در همه اینها وجود دارد، توجه ما در همه مراحل زندگى به خدا بیشتر خواهد شد. وقتى بدانیم حیات ما در هر آن به دست خداست و روزى ما در هر آن به دست او رقم مىخورد و تمام مقدرات ما به دست او تعیین مىگردد،
1. حدید (57)، 22.
موجب مىشود كه همواره به خداوند منان توجه داشته باشیم. هر اندازه كه معرفت ما به او كاملتر شود رشد و كمال معنوى ما بیشتر مىگردد؛ چه كمال انسان مرهون معرفتش نسبت به خدا و صفات و افعال الهى است.
معرفت به خداوند متعال و اوصاف و افعال الهى افزون بر اینكه یك كمال علمى است و مطلوبیت خاص خود را دارد، تأثیر عملى نیز دارد. آنچه در آیات و روایات بیان شده است غالباً براى تحكیم چنین معرفتى است كه در برخى موارد با تأكیدهاى فراوان نیز همراه مىباشد. این تأكیدات در آن دسته روایاتى كه در مقام موعظه بیان شده مضاعف مىشود. در این وصیت نیز امیرالمؤمنین(علیه السلام) پس از بیان آن موعظههاى عملى كه فرمودند: به این شكل رفتار كن و آن گونه عمل مكن؛ با دوستان چنین كن؛ با خانواهات چنین باش و...، اكنون مىفرمایند: اَلرِّزْقُ رِزْقَان؛ روزى دوگونه است. یك سؤال مهم مطرح است كه چرا حضرت(علیه السلام)از ذكر آن دستورات عملى و مواعظ به بیان این مطلب منتقل مىشوند كه روزى دو گونه است: رِزْقٌ تَطْلُبُهُ وَ رِزْقٌ یَطْلُبُك؛ یك قسم روزى، رزقى است كه تو در پى آن هستى و قسم دیگر، روزى و رزقى است كه او به دنبال تو مىآید؛ حتى فَإِنْ لَمْ تَأْتِهِ اَتَاك؛ اگر دنبالش هم نروى او خود به سراغ تو مىآید.
براى یافتن پاسخ سؤال فوق لازم است به این نكته توجه داشته باشیم كه در زندگىِ ما كم و بیش احتیاجات و نیازهاى شدیدى پیش مىآید كه مشكلات فراوانى را به همراه مىآورد. در همین حال كه با این مشكلات دست به گریبان هستیم و راه به جایى نمىبریم و امكانات و وسیلهاى نداریم، مىبینیم خدا از راهى كه هرگز گمان نمىبردیم وسیلهاى فراهم كرده و آن مشكل حل شده است. بىتردید هر یك از ما نمونههاى بسیارى از این موارد در زندگى خود سراغ داریم كه در شرایط بسیار سختى خدا به ما كمك كرده است و روزى ما را از راهى كه هرگز فكر نمىكردیم رسانده است. این واقعیت ما را متوجه این نكته اساسى مىسازد كه گمان مبرید براى تحصیل روزى، تنها عامل مؤثر تلاش شخصىِ فرد است و اگر كسى مىخواهد بهره بیشترى از زندگى داشته باشد حتماً مىباید بسیار حریصانه تلاش كند و به قول معروف به این در و آن در بزند؛ بلكه در كنار تلاش شما عنصر دیگرى نیز در تحصیل روزى مؤثر است و
همان است كه حرف آخر را مىزند. خیال مىكنید هر كسى كه تلاشش بیشتر است بهرهاش هم از زندگى بیشتر مىباشد!؟ مبادا تصور كنید كه تنها با تلاش خود به روزى و متاع دنیا مىرسید تا با تكیه بر همین اندیشه باطل، حریصانه كوشش كنید و به صورت افراطى زحمت بكشید. این روحیه دنیاپرستان و مبتلایان به دنیاست. آنها تمام همّ و غمّشان تأمین زندگى مادّى بهتر و تأمین رفاه بدن مىباشد. چنین انسانى یك موجود حریص و سیرىناپذیر است كه به هواى تأمین زندگى این دنیا دست از تكالیف واجب شرعى مىشوید و آداب اخلاقى و معاشرت انسانى را رها مىكند و دایم به دنبال پول بیشتر در تلاش است. روشن است كه چنین روحیه و رویهاى در زندگى براى تمام انسانها، بهویژه مسلمانان و مخصوصاً مسئولان یك كشور اسلامى بسیار مضر است. با چنین طرز فكرى انسان هرگز به اهداف عالى زندگى خود نمىرسد؛ مثلاً اگر یك دانشپژوه به این افكار مبتلا گردد هرگز فرصت درس خواندن نخواهد یافت.
پس شاید علت توجه دادن به اینكه همیشه روزى در اثر تلاش شخصى به دست نمىآید و خدا روزى را مىرساند این است كه آدمى زندگى حریصانه نداشته باشد. در واقع این سفارش براى جلوگیرى از زندگى آزمندانه است و روح توكل را در انسان ایجاد و تقویت مىكند. اگر بخواهیم در این زمینه نمونههاى عینى ذكر كنیم نمونههاى شیرین و فراوانى وجود دارد و چه بسا همه شما تجربه كرده باشید یا داستانهایى در این زمینه شنیده و خوانده باشید كه اشخاصى بدون تلاش، به مزایایى از زندگى دنیا رسیدهاند كه با هزاران سال تلاش به دست نمىآید.
البته نیازى به تذكر نیست كه كسب روزى، منحصر در تأمین نیازهاى شكم نیست؛ بلكه به تمام آنچه آدمى در زندگى این دنیا و آن دنیا بدان نیازمند است روزى گفته مىشود. توجه به اینكه روزى هر شخصى همیشه و صرفاً در سایه تلاش خود او به دست نمىآید باعث آن مىشود كه آدمى در ارتباط با دیگران و در زندگى رفتار متعادلى داشته باشد و حریصانه عمل نكند؛ چه مىداند كه تلاش او علت تامه تحصیل معاش و كسب روزى نیست. چه بسا تلاش مىكند، اما به نتیجه نمىرسد و گاهى هم تلاش نكرده به روزى بىحساب مىرسد و گاه نیز با تلاشى فراوان تنها به اندكى از متاع دنیا دست مىیابد.
از طرفى تأثیر وسایل، خود عامل دیگرى است. چه بسا انواع وسایل مهیا شود و انواع نقشهها و طرحها ارایه گردد و اینجا و آنجا توصیه شود، ولى در پایان به جاى كسب منفعت، سرمایه اولیه نیز بر باد رود. اگر انسان صرفاً بر اساس محاسبه و بدون توكل به خداوند پاى به میدان بگذارد، در صورت شكست خوردن و از كف دادن سرمایه اولیه، به شدت سرخورده مىشود. این حالت هم از نظر روحى و روانى برایش مضر است و هم از نظر سلامت جسمى، و حتى گاه منجر به مرگ مىشود. كسانى كه صرفاً براساس تلاش شخصى و بر پایه محاسبات اقتصادى و فرصتسنجى عمل مىكنند اگر بعد از تلاش به نتیجه نرسند تعادل روحى و روانى خود را از دست مىدهند.
در نظر بگیرید اگر كسى با محاسبه شخصى وبدون توكل بر خدا براى ازدواج با فردى معین، سالها زحمت كشیده و مقدمات این كار را فراهم كرده است، حال اگر بعد از چند سال تلاش، پاسخ منفى بشنود سرخورده مىشود و به مشكلات روحى و روانى و جسمى مبتلا مىگردد و حتى ممكن است حالات روانى غیر متعادلى پیدا كند. ولى اگرتوجه داشته باشد كه روزى هر شخصى مقدر است و با این اعتقاد اقدام نماید، دیگر هرگز به حالات بحرانى و غیر طبیعى دچار نمىشود و گرفتار سرخوردگى نمىگردد. وقتى انسان مىپذیرد كه آنچه نصیبش مىشود، طبق یك تقدیر حكیمانه است و به دور از تصرف دیگران و تنها با دست تدبیر الهى رقم خورده است و بىتردید حكمتى در پس این عمل وجود دارد، هرگز دچار عوارض منفى نمىشود. چنین كسى باور دارد كه خداوند منان بىجهت اینگونه مقدر نكرده است؛ شاید جبران ضعف یا تكفیر گناهان و معاصى موجب گردیده تا این محرومیت نصیب وى شود.گاه جبران یك گناه باعث مىشود به جاى عذاب در عالم برزخ و قیامت، در همین دنیا متحمل یك خسران اقتصادى شوید كه این خسران نیز خود بر اساس حكمت و ناشى از رحمت و عطوفت الهى به بندهاش مىباشد. به هر حال خداوند این شرایط را پیش مىآورد تا گناهان را جبران كند و حتى در برخى موارد تحمل این نوع ضررها و ناامیدىها زمینهساز رشد معنوىِ بیشتر است، تا آدمى در این شرایط صبر پیشه كند و توجهش به خدا زیاد شود و در عمل نشان دهد كه بنده خداست و راضى به رضاى او است؛ هرچند رضایت او در محرومیت از روزى و خواستههاى دنیایى باشد. در واقع محرومیت از خواستهها موجب پیدایش حالات بسیار
ارزندهاى در انسان و نیل به مقامات معنوى بالا مىشود. شاید شمار كسانى كه در اثر صبر بر مصیبتها به مقامات عالى رسیدهاند كمتر از اشخاصى نباشد كه بر اثر عبادات به آن مقامات رسیدهاند. خدا بسیارى از بندگانش را به سبب صبر بر گرفتارىها و سختىهاى زندگى به مقامات عالى مىرساند. تمام این وقایع كه برخى به مذاق ما شیرین و برخى تلخ مىآید حكمتهایى دارد. خداوند سبحان مىفرمایند: مَا أَصَابَ مِنْ مُصِیبَة فِى الاَْرْضِ وَ لاَ فِى اَنْفُسِكُمْ إِلاَّ فِى كِتَب مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأهَا؛(1) هر مصیبتى كه به شما برسد چه مربوط به شخص خودتان باشد و چه مربوط به اطرافیان یا محیطتان، همگى مقدر شده الهى است. مَا أَصَابَ مِنْ مُصِیبَة؛ هر مصیبتى در زمین پیش بیاید، چه سیل، چه طوفان و چه زلزله، وَلاَ فِى اَنفُسِكُم؛ یا آنچه مربوط به شخص خودتان باشد؛ همانند بیمارى و مرگ و از دست دادن عزیزان، اِلاَّ فِى كِتَب مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَهَا؛ قبل از اینكه زمینه پیدایش آنها در این عالم موجود شود در كتابى نوشته و حساب شده است. اما چرا؟ آیا خدا مىخواهد یك عده از بندگانش را بىجهت اذیت كند؟
این امور خود دلایل و حكمتهایى دارد. هرچند ممكن است ما آن را ندانیم، ولى نادانى و جهل از علت این پدیدهها هرگز به این معنا نیست كه این امور علت و حكمت ندارد. توجه به اینكه همه این امور به دست تدبیر و تقدیر الهى است باعث مىشود كه آدمى آرامش یابد و خودش را نبازد و زبان به شكوه و شكایت نگشاید و ایمانش را از دست ندهد. بسیارى از اشخاص در درگیرى با مصایب و عدم توجه به این سنت الهى، ایمان خود را از كف دادهاند. آنان با خود مىگویند اگر عالم خداى حكیمى دارد چرا این حوادث واقع مىشود و این مفاسد، ناامیدىها و محرومیت از خواستهها به وقوع مىپیوندد. آنها وجود این ناملایمات و حوادثِ خلاف طبع و گاه به ظاهر مفسدهآور را دلیل عالِمنبودن خداوند و عدم تدبیر حضرت حق، جلّجلاله، مىپندارند؛ اما وقتى توجه كنیم، پى مىبریم كه تمام این امور، چه زشت، چه زیبا، داراى علت و حكمت است؛ هر چند ممكن است برخى علت آن را نفهمند و بدان پى نبرند. حتى اگر ذرهاى پى به علت این امور نبریم ولى معتقد باشیم كه خداوندى حكیم همه این امور را تدبیر فرموده است، همین اعتقاد باعث مىشود كه ایمانمان محفوظ بماند و حتى رشد نماید. از همین روى حضرت حق در ذیل این امور به دو نتیجه عملى این اعتقاد اشاره نموده،
1. حدید (57)، 22.
مىفرماید: لِكَیْلاَ تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلاَ تَفْرَحُوا بِمَا ءَاتَیكُم(1)؛ این تقدیرات را براى شما بیان كردیم و گوشزد نمودیم كه تمام این امور مقدر الهى است، تا اگر روزى گرفتارىاى براى شما پیش آمد ایمان خود را از دست ندهید و زیاده از حد ناراحت نشوید: لِكَیْلاَ تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَكُم، و بدانید خداوند علیم چنین مصلحت دیده است.
توجه داریم كه مسایل عاطفى و تكالیف شرعى در كنار مقدرات الهى، خود موضوع دیگرى است؛ مثلاً اگر مشاهده كردید كه شبى همسایه به مصیبتى مبتلا شده است، مىباید بنا به وظیفه شرعى و احساسات و عواطف انسانى كه وظیفهاى اخلاقى است به كمك او بشتابید؛ نه اینكه با خود بگویید تقدیر چنین بوده و لازم نیست كمك و دلسوزى كنیم. حل مشكلات دیگران یك تكلیف است و تكالیف ما، غیر از علم به تقدیر حكیمانه الهى است. وقتى در جایى زلزله رخ مىدهد و صدها نفر گرفتار مىشوند، دلسوزى و كمك به مردم بىپناه یك موضوع است و این كه چرا خداوند وقوع چنین زلزلهاى را مقدر كرده است تا باعث مرگ و بىخانمانى هزاران انسان شود موضوع دیگرى است كه باید در ساحت ذهن به آن پاسخ درخور داد، تا به بنیان ایمان آسیب وارد نسازد.
همینطور در حوادث شخصى، گاه وقتى اشخاص كمظرفیت و بىحوصله به گرفتارى و بلایى مبتلا مىشوند زبان به شكایت باز مىكنند كه خداوند هرچه بلا در خزانه دارد بر سر ما ضعفا فرو مىبارد؛ اما اگر از قبل، این اعتقاد در آنان تقویت شده باشد كه هر پدیدهاى بر اساس تدبیر حكیمانه الهى رقم مىخورد و هر چیز حساب و كتابى دارد و از قبل طراحى شده است، دیگر هرگز زبان به شكوه نمىگشایند: إِنَّ ذَلِكَ عَلَى اللَّهِ یَسِیر(2)؛ براى خداوند تقدیر و تدبیر از پیشبینى كردن آسانتر است. گمان مبرید كه چون تدبیر عالم و تقدیر امور آن از هزاران سال قبل و از ازل براى من و شما مشكل مىباشد براى خدا هم اینگونه است. نه، براى خدا هیچ كارى مشكل نیست: إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا اَرَادَ شَیْئًا أَنْ یَقُولَ لَهُ كُنْ فَیَكُون(3).
1. حدید (57)، 23.
2. حدید (57) 22.
3. یس (36)، 82.
به هر حال توجه به حكمت و تدبیر خداوندِ علیمِ قدیر، تحمل هر مشكلى را آسان مىكند و نگرانى را از خاطر مىزداید. همینطور از جانب دیگر اگر نعمتى به شما روى آورد دچار غرور و سرمستى و غفلت نمىشوید؛ چراكه هم خیرات دنیا وسیله آزمایش است و هم شرور و بدىهاى آن: و نَبْلُوكُمْ بِالشَّرِ وَ الْخَیْرِ فِتْنَة.(1) حال كه در دایره حكمت الهى، هم سختىها وسیله آزمایش است و هم شادىها و نعمتها، پس نباید با نیل به نعمتى خودمان را گم كنیم و اگر روزى، ثروت كلانى به ما روى آورد نباید دچار غرور شویم و خدا را فراموش كنیم و اگر به گرفتارى و بلا نیز مبتلا شدیم، نباید افسوس بخوریم: لِكَیْلاَْ تَأْسَوْا عَلَى مَافَاتَكُمْ وَلاَ تَفْرَحُوا بِمَا ءاتَاكُم.(2) پس نعمتهایى كه خداوند كریم به شما عطا مىكند ثروت ندانید و خیلى شاد و مغرور نشوید و خودتان را گم نكنید. بود و نبود آنها نباید براى شما زیاد فرق كند. باید در سیر معنوى خود به آن مقامى برسید كه بود و نبود نعمتهاى دنیا در شما چندان اثر نگذارد و به نعمت و نقمت به صورت وسیله آزمایش نگاه كنید. پس توجه به اینكه نعمتها از طرف خداست و روزى از طرف او مقدر شده است باعث مىشود كه انسان با دریافت روزى بىحساب، خودش را گم نكند و مغرور نشود و همین طور ابتلاى به مصایب و بلایا او را به وادى كفر نكشاند و توجه داشته باشد كه این هم وسیله آزمایشى بیش نیست.
یكى از فواید چنین طرز فكرى این است كه آدمى در تحصیل متاع دنیا زیادهروى نمىكند: اَلاِْجْمَالُ فِى الطَّلَب. البته ثمره اخلاقى چنین اعتقادى این است كه انسان در طلب روزى، نیكو و سنجیده رفتار مىكند و براى اندكْ متاع دنیا به هر درى نمىزند و اگر چیزى از كسى طلب داشته باشد، سخت برخورد نمىكند؛ بلكه با مسامحه و اغماض و چشمپوشى رفتار مىنماید و در كسب مال دنیا سخت نمىگیرد و زیادهروى نمىكند. ثمره دیگر چنین اندیشهاى این است كه از اصلاح رفتار و كسب فضایل اخلاقى و انجام تكالیف شرعى باز نمىماند و تمامِ وقت و نیرو و همّت خود را مصروف تحصیل مال و امور مادّى نمىكند؛ چراكه وقتى آدمى توجه داشته باشد كه روزى، تنها با زحمت فراهم نمىشود و بعضى از روزىها خودشان به سراغ او
1. انبیا (21)، 35.
2. حدید (57)، 23.
مىآیند، دیگر تلاش بیش از اندازه نمىكند. اینچنین نگاهى باعث تعدیل رفتار انسان و مانعِ حریص پرورش یافتن او مىشود.
روح انسان همانند جسم او همیشه در یك حالت نیست و دچار تغییر و دگرگونى مىشود. وجود تغییر در روحیات و در بُعد جسمانى انسان حقیقتى مسلّم و پذیرفته شده است؛ اما آنچه در این مورد مذموم است تَلوّن روحیات آدمى با اندك بهانهاى است. اگر این تلوّن علت اساسى و عقلایى داشته باشد پسندیده است؛ ولى اگر بدون دلیل و علت باشد بسیار زشت و ناپسند مىباشد؛ مانند بعضى از مردم كه مثل كودكان، حالاتشان دم به دم تغییر مىیابد و به اصطلاح معروف، با یك غوره ترش و با یك كشمش شیرین مىشوند. اگر به چیزى كه مطلوبشان است برسند خوشحال مىشوند و سر تا پا مىخندند و هنگامى كه با مشكلى مواجه شوند به سرعت ناراحت و افسرده مىشوند و در دریاى غم فرو مىروند. اگر كسى اندك خدمتى به آنان بكند مرید وى مىشوند؛ ولى اگر از كمك كردن به او خوددارى كنند به دشمنى و خصومت روى مىآورند و زبان به بدگویى مىگشایند. اینان در زندگى ثبات و آرامش ندارند؛ در حالى كه مؤمن مىباید یك ثبات نسبى داشته باشد. همانگونه كه گذشت انسان نباید و نمىتواند در تمام شرایط زندگى روحیهاى كاملاً یكنواخت داشته باشد؛ اما این نیز صحیح نیست كه همیشه در نوسان روحى زندگى كند و دم دمى مزاج و پیوسته مضطرب باشد. برخى این گونهاند كه اگر امروز از آنها بپرسى كه فلانى چگونه انسانى است در جواب مىگویند: او از جمله ملائكه است؛ چراكه كار خوبى از او دیدهاند؛ اما اگر فردا از آنها سؤال شود كه فلانى چگونه آدمى است، مىگویند: از ابلیس هم بدتر است؛ چون فلان لغزش از او سر زده است. این قضاوتهاى سرسرى و دم دمى در شأن مؤمن نیست.
براى اینكه انسان روحیه دم دمى نداشته باشد باید به یك سلسله معارف آگاهى و عنایت قلبى داشته باشد. در قدم نخست باید واقعیتها را بهتر درك كند و زندگى، دنیا، مردم و خودش را بهتر بشناسد و بداند كه وجود حالات مختلف براى آدمى یك ضرورت حیاتى
است: گاهى علاقه به عبادت و تقوا در انسان موج مىزند و گاه نیز ضعیف مىشود؛ گاهى میل به معاشرت دارد و زمانى ندارد. اصولا در شرایط و سنین مختلف، علایق و روحیات انسان تغییر مىیابد. سلایق و گرایشهاى او در نوجوانى بهگونهاى است، و در پیرى و میانسالى نیز حالات دیگرى ظهور و بروز مىكند. به هرحال حالات مختلف براى هر فردى پیش مىآید و حتى با شرایط زندگى گوناگون مىشود. زمانى انسان سالم است و وقت دیگر مریض؛ یك زمان فقیر است و زمانى دیگر غنى.
همین طور حالات اشخاصى كه با آنها سر و كار داریم متغیر است. آنها هم یك روز شادند و یك روز غمگین، یك روز گرفتارند و روز دیگر در سلامت، و این حالات طبعاً در رفتار آنها نیز اثر مىگذارد: اِنَّ الدَّهْرَ ذُو صُرُوف... . روزگار، هم براى ما و هم براى دیگران در تغییر و تحول است و در این میان آدمى نباید در قضاوت و منش زندگىاش تابع این حالات متغیر باشد؛ بلكه باید از یك سرى صفات ثابت رفتارى و ثبات نسبى برخوردار باشد.
بنابراین به دلیل «ذو صروف» بودن روزگار، انسان نباید براى شناختن افراد، تنها به یك رفتار و یك برخورد اكتفا كند؛ بلكه باید گذشته آنها را بررسى كند و در شرایط مختلف، آنها را محك بزند تا بتواند قضاوت كند. باید تمام مدتى را كه با یك فرد دوستى و معاشرت داشته است در نظر آورد. مبادا به سبب برنیاوردن خواسته شما، درباره او قضاوت نابهجا كنید؛ كه شاید از انجام توقع شما معذور بوده است. قضاوتهاى ما نباید سطحىنگرانه و تابع شرایط باشد؛ بلكه باید سعى كنیم در رفتارمان ثباتى نسبى داشته باشیم. اگر مشاهده كردیم كه فلان شخص كار بدى انجام داد، تا مىتوانیم در توبیخ و ملامت وى تلاش نكنیم؛ بلكه مدارا كنیم و اندكى صبر پیشه سازیم: فَلاَتَكُنْ مِمَّنْ یَشْتَدُّ لاَئِمَتُهُ وَ یَقِلُّ عِنْدَ النَّاسِ عُذْرُه؛ از جمله افرادى كه ملامتشان سخت، و عذرشان نزد مردم اندك است مباش.
چه بسا ما گمان مىكردیم كه او كار بدى انجام داده است؛ ولى در واقع سوء تفاهم رخ داده باشد. حتى به فرض این كه كار بدى انجام گرفته باشد نباید به دلیل این یك كار، همه فحشها و ناسزاها را نثار وى كنیم. باید وقار و تحمل داشته باشیم و بررسى كنیم، چه بسا باید اغماض نموده، چشمپوشى نماییم. مبادا به سبب یك عمل، بىدرنگ رفتار خود را تغییر دهیم. حالات
مختلف را در نظر بگیرید و سعى كنید در حالت اضطراب و عصبانیت دست به عملى نزنید و مهمتر آنكه حالات روانى ما نباید كاملا تابع تغییرات مادّى باشد.
پس با وجود تغییرات فراوانِ عالم، انسان باید از ثبات نسبى روحى برخوردار باشد. مؤمن باید سعى كند آن حالت ثابت روحى و روانى و آن وقار لازم را كسب كند. اگر خودش را به دست حوادث بسپارد و با هر حالتى كه پیش آمد او هم حالتش تغییر كند از مقام و منزلت اهل ایمان تنزل مىیابد. زندگى انسان پستى و بلندىهاى بسیار دارد. گاه انسان، سخت به فقر و تنگدستى مبتلاست و جز آه در بساط ندارد. در چنین شرایطى تأمین نیازمندىهاى اولیه زندگى نیز كارى بسیار مشكل است. حال اگر در این شرایط، ناگهان بخت به آدمى روى آورد و ثروت بادآوردهاى نصیب وى گردید، مىباید مراقب باشد تا مبادا مغرور شود و دوستان گذشته خود را فراموش كند، یا به آنان فخر بفروشد. زیبایى زندگى به آن است كه آدمى در حال غنا و ثروتمندى فروتنى كند؛ وگرنه تواضع به هنگام فقر و تهىدستى نهتنها زیبا نیست بلكه بسیار زشت و ناپسند است. خشوع به هنگام نیاز و جفا در وقت بىنیازى، كارى است بسیار زشت: مَا اَقْبَحَ الْخُضُوعُ عِنْدَ الْحَاجَةِ وَالْجَفَاءُ عِنْدَ الْغِنَى.
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
إِنَّمَا لَكَ مِنْ دَنْیَاكَ مَا أَصْلَحْتَ بِه مَثْوَاكَ فَأَنْفِقْ فِى حقٍّ وَ لاَ تَكُنْ خَازِنًا لِغَیْرِكَ وَ إِنْ كُنْتَ جَازِعًا عَلَى مَا تَفَلَّتَ مِنْ بَیْنِ یَدَیْكَ فَاجْزَعْ عَلَى كُلِّ مَا لَمْ یَصِلْ إِلَیْكَ؛
همانا بهره تو از دنیایت همان است كه خانه آخرت خود را آباد ساختهاى. پس بهجا انفاق كن و خزانهدار دیگران مباش. اگر بر آنچه از دستت رفته زارى مىكنى پس بر همه آنچه به آن دست نیافتهاى زارى كن.
مولىالموحدین على(علیه السلام) در این نامه در موارد بسیارى بر ماهیت گذرا بودن دنیا، زندگى در آن و بىارزشى آن تصریح نمودهاند و این واقعیت را به تعابیر مختلف بیان فرمودهاند كه لذایذ دنیا را مىباید در راه كسب سعادت آخرت به كار گرفت و اِلاّ نه پایدار مىمانند نه ارزشى دارند. تكرار این حقیقت در خطبهها و نامههاى ایشان كه گاه در یك خطبه یا نامه چندین بار تكرار مىشود، نشان از شدت اهمیت آن دارد، كه اگر بیش از این هم تكرار مىشد مفید مىبود؛ چون انسان آنچنان در این جهت گرفتار غفلت مىشود كه اگر هر روز و هر شب هم به او متذكّر شوند باز هم احتمال دارد كه آن را فراموش كند و در انتخاب مسیر زندگى و بهرهبردارى از لذایذ دنیا طریق انحراف پیش گیرد؛ لذا بیان شیوه صحیح زندگى و بهرهمندى از دنیا، براى سعادت او بسیار مهم است.
تصور ابتدایى انسان از شیوه صحیح زندگى این است كه باید به فكر تأمین نیازهاى دنیایى و
لذتبردن از دنیا باشد؛ لذا نخست مىباید در فكر تأمین نیازهاى ضرورى؛ مانند خوراك و پوشاك و در مرحله بعد در پى نیازهایى همچون همسر و مسكن و لوازم زندگى برآید. در حالى كه انسان مسلمانِ معتقد به خداوند و روز جزا، با خود مىگوید كه براى زندگى آخرت نیز باید اندیشهاى نمود و در كنار امر معاش در امر آخرت نیز مىباید تلاش كرد تا در آخرت از ثمرات آن برخوردار باشیم. پایینترین حد این تلاش آن است كه در كنار كسب درآمد و برخوردارى از لذایذ و نعمتهاى دنیایى، بخشى از تلاشهایمان را نیز صرف آخرت كنیم و نماز و روزهاى هم در پرونده اعمالمان ثبت نماییم. درصد زیادى از افراد جامعه ما چنین روشى دارند. گروه كمترى از اهل ایمان و آنان كه كم و بیش در ایمان خود راسخند، سعى مىكنند افزون بر این، امور دنیاى خود را نیز بهگونهاى تنظیم كنند كه محدوده واجبات و محرمات الهى رعایت شود. شكى نیست كه این گروه دوم، انسانهایى خوب و صالحند و در مسیر خدا و پیامبر و ائمه(علیهم السلام) گام برمىدارند؛ اما باید بدانیم حد تربیت در مكتب انبیا و ائمه(علیهم السلام) و قرآن كریم منحصر به این حدود نازل نیست. افقهاى بسیار بالاتر و وسیعترى پیش روى آدمى وجود دارد كه انبیا و ائمه(علیهم السلام) ما را به آن دعوت مىكنند و از این منظر، انجام تكالیف شرعى و رعایت دستورات اخلاقى از مراتب بسیار نازل كمال محسوب مىگردد. در واقع، انجام واجبات و ترك محرمات، قدم اول است و همّت انسان باید بسیار بلندتر و عالىتر از این حد باشد. براى عبور از این حد و ورود به آن مراتب عالىتر، نخستین قدم این است كه انسان بینش خود را نسبت به زندگى دنیا اصلاح كند. باید جایگاه خود و خداوند را در هستى بشناسد و هدف از خلقت خویش را دریابد.
اما باید اعتراف كنیم كه معمولا معرفت ما در این زمینه بسیار ناقص و ناچیز است. گاه به دلیل معرفت كم و ناقص دچار اشتباهات فاحشى مىشویم كه خسارات جبرانناپذیرى به بار مىآورد. حتى برخى افراد گاه تا درجهاى از سقوط پیش مىروند كه مىگویند: اصولا تكالیف شرعى به چه كار مىآیند و براى چه هستند؟ عصر تعیین تكلیف مربوط به دوران بردهدارى و جوامع عقبافتاده بود و گذشت. انسان این عصر در پى تكلیف نیست؛ بلكه به دنبال استیفاى حقوق خویش است و به مطالبه آنها آمده است؛ حقوقى كه طى صدها و هزاران سال از انسان
دریغ داشته شده و نادیده انگاشته شده است. «تكلیف» براى انسان امروزى واژهاى ناآشنا و غریب است. امروزه ما نهتنها در پى شناخت تكالیف خود در برابر خدا نیستیم؛ بلكه حتى از خدا نیز حقوق انسانى خود را مطالبه مىكنیم!
ریشه این تفكر در تلقى خاص فرهنگ غرب از هستى، خدا و انسان نهفته است و با مقایسه این دو نوع بینش مىتوان به اختلاف عمیق فرهنگ انبیا و آنچه فرهنگ غرب القا مىكند، پى برد. به هر حال فرهنگ مادّى الحادى همیشه وجود داشته و خواهد داشت. تا شیطان هست این فرهنگ هم وجود دارد و نزاع بین فرهنگ الهى انبیا با فرهنگ شیطان، كه در فرهنگ امروز غرب متجلى است، براى همیشه باقى است. به همین دلیل اگر روز و شب با فرهنگ انبیا ارتباط داشته باشیم، باز هم كم است؛ چون القائات فرهنگ شیطانى غرب دست از سر بشر برنخواهد داشت.
بنیان اختلاف این دو فرهنگ بر نگرش آنها به عالم استوار است كه یكى آغاز و انجام زندگى را در همین دنیا مىبیند؛ ولى قرآن تأكید مىكند كه در واقع زندگى آدمى در این دنیا مانند زندگى جنین در داخل رحم است. انسان براى رسیدن به آن دنیا مىباید مانند جنین، چندى در این عالم زندگى كند تا زمان ورود به عالم دیگر فرا برسد؛ همانگونه كه یك جنین باید مدتى در شكم مادر بماند تا به مرحلهاى از رشد برسد و لیاقت تولد و ورود به دنیاى دیگر را پیدا كند. البته فرق ما، در این عالم، با جنین داخل رحم در این است كه جنین در رحم از خود اختیارى ندارد و شرایط طبیعى و قوانین تكوینى او را به مرحله ورود به دنیاى دیگر مىرساند؛ اما در رَحِمِ دنیا، باید خودمان تلاش كنیم و رشد نماییم، تا لیاقت لازم را كسب كنیم و آن گاه در عالم رحمت الهى متولد شویم. درواقع زندگى ما از این جا شروع مىشود؛ لذا كسانى كه مىپندارند زندگى، محدود به حیات در این دنیاست، وقتى پاى به عرصه آخرت مىگذارند، مىگویند: یَالَیْتَنِى قَدَّمْتُ لِحَیَاتِى.(1) نكته قابل توجه این است كه در این آیه مباركه خداوند نمىفرماید:
1. فجر (89)، 26.
یَالَیْتَنِى قَدَّمْتُ لِحَیَاتِ الاَْخِرَة؛ بلكه مىگوید یَالَیْتَنِى قَدَّمْتُ لِحَیَاتِى؛ اى كاش براى زندگى خود كارى كرده بودم؛ یعنى زندگى دنیا حیات نبوده است. زندگى حقیقى در عالم آخرت است و بس؛ لذا در آیه شریفه وَ إِنَّ الدَّارَ الاَْخِرَةَ لَهِىَ اْلحَیَوَان؛(1) با تأكید و حصرِ فراوان؛ مانند «إِنّ» كه از حروف تأكید است، لام تأكید، ضمیر فصل «هى» و «الف و لام» در لفظ «الحیوان»، آن هم بعد از ضمیر فصل «هى» مىفرماید: إِنَّ الدَّارَ الاَْخِرَةِ لَهِىَ الْحَیَوَان؛ حیات فقط آن جاست و بس.
بر این اساس ما بىجهت زندگى دنیا را حیات مىنامیم. این جا زندگى نیست؛ «دار الغرور» است؛ این گولزنك است. زندگى حقیقى آن جاست. تفاوت عقیده و دیدگاه ما با نظر خداوند متعال و پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و ائمه هدى(علیهم السلام) در همین جاست. آنها مىگویند زندگى حقیقى آن جاست؛ ولى ما مىگوییم نخیر؛ زندگى این جاست. ما اینگونه مىاندیشیم كه آن جا مرگ و نیستى است؛ اما سخن خداوند سبحان و پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و ائمه هدى(علیهم السلام) این است كه اصل آنجاست. این زندگى یك دوره بسیار كوتاه، مثل یك چشم بر هم زدن است؛ تا بلكه در این مدت رشد و ترقى كنیم؛ در حالى كه آن زندگى، اصیل و بىنهایت است و زندگى این دنیا، اگر بتوان آن را زندگى نامید، فرعى و مقدمه ورود به زندگى اصیل اخروى است.
اگر ما این واقعیت را درك كنیم و به آن ایمان بیاوریم، رفتارمان بسیار تغییر مىكند؛ زیرا وقتى تصور ما نسبت به هستى، عالم و انسان و جامعه و... تغییر كند، خواستههایمان نیز تغییر مىكند و آرزوهایمان از بنیان دگرگون مىشود و بر همین اساس نوع رفتار و اعمالمان نیز متحول مىشود. حتى كمیت و كیفیت آنها نیز تغییر مىیابد. اما تا زمانى كه بینش ما درباره هستى و عالم و انسان مطابق آنچه خداوند سبحان و ائمه اطهار(علیهم السلام)فرمودهاند نباشد بىتردید به شكل دیگرى رفتار مىكنیم و تمام آرزوها، امیال، خواستهها و اعمال و كردار ما با آن اندیشهاى كه درباره هستى، عالم و انسان داریم هماهنگ و مطابق مىشود. به سبب تأثیر این نوع بینش است كه با تأكید فراوان توصیه مىشود كه جایگاه و رابطه زندگى دنیا و آخرت را فراموش نكنید؛ حقیقت دنیا و آخرت را بفهمید و براى هر یك به میزان ارزش آن تلاش كنید. با این همه، وضع اكثر مردم همینگونه است كه ما هستیم. اكثر ما بعد از اینكه با استدلال به
1. عنكبوت (29)، 64.
واقعیت دست یافتیم و حقیقت زندگى دنیا و آخرت را فهمیدیم، باز در مقام عمل تمام این یافتهها، باورها و عقاید را فراموش مىكنیم و صبح كه از خواب بر مىخیزیم تنها به فكر زندگى همین دنیا هستیم و بس. گرچه با لطف خداوند و به بركت تربیت اسلامى و تلاش پدر و مادر، در ابتداى هر روز با یاد خداوند متعال از خواب بر مىخیزیم و صبح را با نماز آغاز مىكنیم؛ اما فقط همین چند لحظه را در یاد زندگى اخروى و آبادانى حیات آنجهانى هستیم و دو ركعت نماز صبح كه تمام شد دیگر تمام فكر و همّ و غمّ ما همین دنیاست تا اینكه زمان نماز بعدى فرا برسد. با این حساب، افراد بیگانه با این تربیت، دیگر نیازمند توصیف نیستند و حال و روزگارشان معلوم است.
در هر حال اگر قدرى تأمل كنیم، خود تصدیق مىكنیم كه مىتوانیم بسیار بهتر و كاملتر و شایستهتر از این باشیم. مىتوانیم تمام تلاشهایى كه در این زندگى انجام مىدهیم با كیفیتى بسیار برتر و با جدیت بسیار بیشتر براى زندگى آخرت خود انجام دهیم؛ اگر درس مىخوانیم بسیار جدىتر و با انگیزه جلب رضایت خداوند باشد: إِلاَّ ابْتِغَاءَ وَجْهِ رَبِّهِ اْلأَعْلَى،(1) و اگر اهل كار و تلاش فیزیكى هستیم با جدیت بیشتر و براى اطاعت خداوند سبحان: إِبْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّه.(2)این كارها شدنى است و به فعالیتهاى مادّى ما هم هرگز لطمهاى نمىزند؛ بلكه حتى مىتواند آنها را تقویت كند؛ چه در شكل فیزیكىِ دو نوع عمل، تفاوتى نیست و اختلاف عمل دنیایى با عمل آخرتى تنها در بعد انگیزه و نیت است. وقتى بینش ما نسبت به دنیا عوض شود هدفمان هم تغییر مىكند و در نتیجه انگیزه ما براى فعالیت متحول مىگردد. حال همان كارها را مىتوانیم با اتّكا به آن بینش و انگیزه، براى خدا و براى سعادت آخرت خود انجام دهیم.
پس باید تلاش كنیم ابتدا شناخت خود را نسبت به عالم و آدم اصلاح كنیم و در مرحله بعد باور كنیم كه این زندگى مقدمه رسیدن به زندگى حقیقىِ بىپایان است. این عالم، رَحِمى است كه به عالم بسیار گستردهترى منتهى مىشود: وَ جَنَّة عَرْضُهَا السَّمَوَاتُ وَ الاَْرْض(3).
پس علت تأكید بر شناخت دنیا و آخرت و تكرار این مطلب به بیانها و تعبیرهاى مختلف
1. لیل (92)، 21.
2. نساء (4)، 114.
3. آل عمران (3)، 133.
كاملاً روشن شد. حال مشاهده مىكنید كه این تأكیدات هرگز زیاده از حد نیست و هر قدر هم تكرار بشود باز هم لازم است و دامنه وسیع تأثیر این بینش و عمقِ نفوذ آن در تمام ابعاد وجودى و رفتارى و احساسى و اعتقادى انسانها، تأكیدها و تكرارهاى بیشتر از این را مىطلبد. از همین روى در اوایل این وصیتنامه، امیرالمؤمنین(علیه السلام) یك فصل مفصّل درباره این مطلب ایراد سخن فرمودند و مثل همه نامهها و خطبههاى دیگر با بیانى مشروح، این حقیقت خطیر را شرح دادند كه زندگى دنیا چیست و آدمى براى چه در این جا آفریده شده است و هدف او كجاست و... . اكنون در این قسمت نیز بر این حقیقت تأكید كرده، مىفرمایند: اِنَّمَا لَكَ مِنْ دُنْیَاكَ مَا اَصْلَحْتَ بِهِ مَثْوَاك؛ از متاع این دنیا چیزى براى تو و به نفع تو است كه با آن به اصلاح اقامتگاه خود یعنى عالم آخرت بپردازى. هر چه از این دنیا براى آبادى آخرت خود استفاده كنى برایت مىماند و به نفع تو است؛ اما اگر از اینها تنها براى آبادى همین دنیا و لذات آن استفاده كنى و به همین میزان اكتفا نمایى، نابود مىگردد و تمام مىشود. با این تفاوت كه اگر آن لذات از راه حلال و با رعایت احكام شرع به دست آید، عقاب اخروى ندارد، و اگر براى آبادى این دنیا و رسیدن به لذتهاى گذراى آن احكام شرعى را زیر پا بگذارى، به واسطه همین لذتهاى زودگذر دنیا، مؤاخذه خواهى شد.
صرف پاىبندى و رعایت احكام شرعى و تحصیل روزى حلال و پرهیز از كارهاى حرام هرگز نیل به مقامى عالى محسوب نمىشود؛ بلكه زیربناى این اعمال همان مطابقت و هماهنگى با خداوند و ائمه اطهار(علیهم السلام) در بینش و گرایش به دنیا و آخرت است. وگرنه اكتفا به رعایت احكام شرعى و پرهیز از محرمات و كسب روزى حلال مانند این است كه آدمى گوهر گرانبهایى را كه در اختیار دارد، بدهد و در عوض یك وعده غذاى چرب و نرم بخرد؛ یعنى در حالى كه مىتواند با این گوهر گران قیمت قصر و باغ دلگشا و زیبایى تهیه كند، آن را با یك وعده غذا معاوضه مىكند! آیا این داد و ستد عاقلانه است؟! بىتردید علاقلان او را سرزنش مىكنند و این عمل را كارى احمقانه مىشمارند. اگرچه مثلا چلوكباب چیز خوبى است و شكم
انسان را سیر مىكند اما در مقایسه با خرید قصر و باغى دلگشا، بىارزش و ناقابل است و اصلا قابل مقایسه نیست.
عملكرد ما نیز در این دنیا بهتر از این نیست. ما نیز با همین لحظههاى كوتاه عمر مىتوانستیم یك قصر ابدى در عالم آخرت تهیه و تدارك كنیم؛ در حالى كه اوج هنر ما در دنیا این است كه گناه نمىكنیم و موجب عذاب خود را فراهم نمىسازیم. در واقع با عملكرد و رفتار خود در این دنیا هیچ نفعى براى زندگى اخروى به دست نمىآوریم و تنها هنر ما این است كه اسباب عذاب خود را فراهم نمىكنیم؛ اما آن نفعى كه مىتوانستیم به دست آوریم، حاصل نمىشود و تنها به این مقدار دل خوش كردهایم كه خسارتى متوجه ما نمىشود. روشن است كه این عملكرد؛ یعنى اكتفا به دفع ضرر و خسارت با وجود امكان تحصیل سودِ فراوان هرگز عاقلانه نیست. به بیان صریح، جز عملى احمقانه نمىتوان نام دیگرى بر آن نهاد؛ چه وقتى تنها به رعایت احكام شرعى بسنده مىكنیم، ثمرهاى جز نفى عذاب عاید ما نمىشود و در واقع خسارتى را متحمل شدهایم كه هیچ عاقلى آن را نمىپذیرد.
سود واقعى در آن است كه تمام لحظات و امكانات خود را در مسیر تحصیل زندگى جاودان آخرت و رضایت خداوند صرف كنیم؛ زیرا آنچه باقى مىماند و فنا و زوال ندارد سعادت آخرت و رضایت حضرت سبحان است و بس، و سایر امور، هر قدر هم حلال و خوب باشند از بین مىروند: مَا عِنْدَكُمْ یَنْفَدُ وَ مَا عِنْدَ اللَّهِ بَاق.(1) باقیات آنهایى است كه مىماند و پیش خداست: اَلْمَالُ وَ الْبَنُونَ زِینَةُ الحَیَوةِ الدُّنْیَا وَاَلْبَقِیَتُ الصَّلِحَتُ خَیْرٌ عِندَ رَبِّكَ ثَوَاباً...؛(2) این لذایذ دنیا زیورى بیش نیستند و براى سر و سامان دادن به همین زندگى و زرق و برق خانه دنیا به كار مىآیند و در پایان این زندگى، آنها هم از بین مىروند و تمام مىشوند: وَاضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَیَوةِ الدُّنْیَا كَمَاء اَنْزَلَنَاهُ مِنَ السَّمَاءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الاَْرْضِ فَأَصْبَحَ هَشیًما تَذْرُوهُ الرِّیح؛(3) و براى آنان زندگى دنیا را مثل بزن كه مانند آبى است كه آن را از آسمان فرو فرستادیم؛ سپس گیاه زمین با آن در آمیخت و [چنان] خشك گردید كه بادها پراكندهاش كردند. در این رابطه مناسب است به سرگذشت قارون كه در قرآن كریم آمده، اشاره كنیم.
1. نحل (16)، 96.
2. كهف (18)، 46.
3. كهف (18)، 45.
خداوند آنقدر به قارون ثروت داده بود كه مردان قوى نمىتوانستند دسته كلید گنجهاى او را جابهجا كنند: إِنَّ مَفَاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالعُصْبَةِ أُوْلِى الْقُوَّة.(1) در آن زمان بانكى وجود نداشت تا مردم اموالشان را نزد آن به امانت بگذارند. مردم ثروت و اموال خود را داخل خزاینى مخفى مىنمودند و درِ آنها را محكم مىبستند و با قفلهاى سنگینى كه كلیدهاى محكمى داشت آنها را نگهدارى مىكردند و از این طریق مال و ثروت خود را از دستبرد سارقان مصون نگه مىداشتند. طبعاً آن خزاینى كه بزرگتر بود، قفلهاى محكمتر و سنگینترى داشت؛ ثروت انبوه، تعداد خزاین بسیارى مىطلبید و كلیدهاى آنها نیز به اندازهاى زیاد بود كه خود، وزنه سنگینى تشكیل مىداد و كسى قادر به جابهجایى آنها نبود. بزرگترین سرمایهدار آن عصر قارون بود كه گروهى از مردان نیرومند و قوى دسته كلیدهاى خزاین او را جابهجا مىكردند. مردم مؤمن قارون را نصیحت مىكردند: اِذْ قَالَ لَهُ قَوْمُهُ لاَ تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لاَ یُحِبُّ الْفَرِحِینَ وَابْتَغِ فیَما ءَاتَیكَ اللَّهُ الدَّارَ الاَْخِرَةَ وَ لاَ تَنْسَ نَصِیبَكَ مِنَ الدُّنْیَا وَ أَحسِنْ كَمَا أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَیْكَ وَلاَ تَبْغِ الْفَسَادَ فِى الاَْرْضِ إِنَّ اللَّهَ لاَ یُحِبُّ المُفْسِدِین.(2) آنها به قارون چند نصیحت مىكردند: 1. به او مىگفتند خیلى سرمست و مغرور مشو: لاَ تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لاَ یُحِبُّ الْفَرِحِین. آنهایى كه مغرور و سرمست مال دنیا مىشوند همه چیز را فراموش مىكنند و بىتردید خداوند نیز اینان را دوست نمىدارد. منظور از «لاَتَفْرَحْ» این نیست كه شاد نشو و خوشحال مباش؛ بلكه مقصود، شادىها و تفریحهاى مذموم است. به بیان بهتر منظور، مستىهاى مغرورانه و انحرافانگیز برخاسته از باد نخوت است كه فرد به ثروت خود مىنازد و مىبالد. پرواضح است كه غرور برخاسته از ثروت و مال دنیا جز انحراف از حق و پشت كردن به فرمان الهى نتیجهاى ندارد و خدا هم چنین افرادى را دوست نمىدارد؛ 2. نصیحت دوم آنها این بود: وَابْتَغِ فِیمَا ءَاتَیكَ اللَّهُ الدَّارَ الاَْخِرَة؛ این نعمتهایى را كه خدا به تو داده، وسیله رسیدن به آخرت قرار بده و به كمك آن، سراى آخرت خود را آباد كن. «اِبْتغاء» به معناى در جستجوى چیزى بودن است؛ «وَابْتَغِ» یعنى
1. قصص (28)، 76.
2. قصص (28)، 76 و 77.
با این ثروت و سرمایه در جستجوى سراى آخرت باش و آن را هدف خویش بدان؛ 3. سفارش دیگر آنان این بود كه: وَ لاَ تَنْسَ نَصِیبَكَ مِنَ الدُّنْیَا؛ بهره خودت را از دنیا فراموش مكن. درباره این جمله چند گونه سخن گفتهاند:
بعضى از مفسران مىفرمایند، وقتى كه مردم مؤمن به نصیحت قارون پرداختند، اول به او نصیحت كردند كه به فكر آخرت خود باش. بعد، از بیم افراط در عمل به این سفارش و پرداختن افراطگونه به امور آخرت و بىارزش انگاشتن دنیا، به وى گوشزد كردند كه بهره خویش از آخرت را فراموش نكن. به تعبیرى مقصود آنها این است كه اگر مىگوییم به فكر آخرت خود باش به این معنا نیست كه دنیا را رها سازى و دست از دنیا بشویى. خیر؛ نصیب و بهره خود را در دنیا فراموش مكن و بهرهات را از دنیا بستان و از دنیا هم لذت ببر؛ ولى در كنار آن مبادا آخرت را فراموش كنى.
گروهى دیگر از مفسران این قسمت آیه را به این بیان تفسیر مىفرمایند كه منظور از عبارت لاَ تَنْسَ نَصِیبَكَ مِنَ الدُّنْیَا، این است كه مبادا دنیا را به طور كلى فراموش كنى و هیچ لذتى از آن نبرى. نه؛ دنیا را هم فراموش نكن؛ اما اصل و هدف خود را آخرت قرار بده.
دسته دیگر از مفسران مىفرمایند این بخش از آیه در واقع متمم قسمت اول آیه كریمه است كه مىفرماید: وَابْتَغِ فیَما ءَاتَیكَ اللَّهُ الدَّارَ الاَْخِرَة؛ یعنى فراموش نكن كه بهره تو از دنیا كسب آخرت است و باید از نعمتهاى دنیایى به نفع آخرت خود استفاده كنى؛ لذا بهره خود را از این دنیا فراموش نكن؛ چه بهره تو از دنیا آن است كه آخرت خود را آباد سازى و از رهگذر دنیا به سراى رحمت جاودان برسى، وگرنه چیزى براى تو باقى نمىماند كه صرف لذتهاى دنیا كنى.
از بین تفسیرهاى بیان شده براى این بخش از آیه شریفه، شاید تفسیر اخیر مناسبتر باشد؛ چون قارون هیچ وقت التذاذ از دنیا را فراموش نكرده بود تا به وى بگویند مبادا از دنیا بهره نبرى و نصیب خود را از دنیا فراموش كنى. تمام همّ و غمّ او رسیدن به لذایذ دنیا بود. آنچه قارون فراموش كرده بود بهرهبردن از دنیا براى آباد ساختن آخرت بود؛ لذا لازم بود به او بگویند به فكر آخرت خود باش و فراموش نكن كه آنچه براى تو از این لذایذ و نعمتهاى
دنیایى مىماند، همان چیزى است كه به وسیله آن آخرت خود را آباد مىسازى. آن بهره و نصیبى كه نباید از دنیا فراموش كنى همین است كه همه نعمتهاى این دنیا را در راه آخرت صرف كنى. نعمتهاى دنیا را مصرف كن و از آن لذت ببر؛ اما بهگونهاى كه براى سعادت آخرت تو مفید باشد. لذتبردن از خوبىهاى مشروع دنیا اگر در راه عبادت خدا و به منظور كسب قوّت براى انجام وظایف الهى باشد، براى آخرت مفید است.
با توجه به مطالب فوق به نظر مىرسد عبارت إِنَّمَا لَكَ مْن دُنْیَاكَ مَا اَصْلَحْتَ بِهِ مَثْوَاكَ از وصیت امام(علیه السلام)، مؤید همین تفسیر اخیر است. مفهوم «لَكَ» در عبارت فوق همان نصیب و بهره از دنیاست. و كلمه «إِنَّمَا» نیز از ادات حصر است و مفهوم انحصار را مىرساند؛ یعنى همانا بهره تو از دنیا چیزى جز این نیست كه با آن آخرت خود را آباد سازى؛ همان گونه كه خداوند متعال در آیه كریمه مىفرماید: لاَ تَنْسَ نَصِیبَكَ مِنَ الدُّنْیَا؛(1) بهره خودت را از دنیا فراموش نكن. آن بهرهاى كه قارون فراموش مىكرد و لازم بود به وى تذكر داده شود بهره او از دنیاست كه آن را وسیلهاى براى آخرت قرار دهد.
البته همان گونه كه گذشت این یك نوع تفسیر براى آیه است و اشاره كردیم كه تفسیرهاى دیگرى هم بیان شده است؛ ولى از بین تفاسیر ارائه شده، گویا این تفسیر صحیحتر است؛ چراكه این تفسیر با كلام حضرت على(علیه السلام) تأیید مىشود و منظور آیه شریفه و حضرت(علیه السلام)این است كه بهره انسان از دنیا و چیزى كه از این دنیا به نفع انسان است، بهرهبردن از آن براى آخرت است والاّ اگر دنیا در هر مسیر دیگرى غیراز این راه هزینه و صرف گردد نتیجهاى جز زیان ندارد؛ چه اگر آدمى دنیا را در مسیر دنیا و به خاطر دنیا صرف كند سرمایهاى را كه مىتوانسته با آن منافع بىشمارى كسب كند از دست داده است. در واقع اگر این سرمایه در راهى جز تجارت آخرت صرف شود، دیگر سودمند نیست و نمىتوان آن را بهره و فایده نامید. وقتى مىتوان آن را فایده نامید كه این ثروتها و نعمتها در راه كسب ثروت بیشتر و جاودان؛ یعنى تحصیل سراى آخرت به كار رود.
1. قصص (28)، 77.
بعد از بیان این قاعده و دستور كلى براى زندگى و تحصیل آخرت، حضرت على(علیه السلام) به بیان یكى از مصادیق مهم آن مىپردازند. قبل از پرداختن به این عبارت ثمین و گرانسنگ، مناسب است مقدمهاى را بیان كنیم.
ما وقتى به رفتارها و حالات خود مراجعه مىكنیم متوجه مىشویم كه سرمایه به دست آمده را هرگز ارزان از كف نمىدهیم؛ مثلاً اگر مقدارى پول داخل كیف خود داریم به محض اینكه موردى پیش آید آن را خرج نمىكنیم؛ چه آن را با زحمت به دست آوردهایم و نمىتوان آن را بیهوده هدر داد یا در برابر متاعى كمارزش هزینه نمود. از این روى آن را در جایى كه ضرورت یا سود بیشترى دارد یا مشكل اساسىترى را حل مىكند هزینه مىنماییم. حال آیا اگر آن را در راه خدا صرف كنیم باز هم موجب خسران مىشود؟ بىتردید هرگز صرف مال و دارایى در راه خدا موجب ضرر و زیان نمىشود و این تنها راهى است كه سودآوربودن آن تضمین شده است.
اینك با عنایت به این تضمین الهى چه چیز مانع مىشود تا این پول را در راه خدا خرج كنیم؟ آیا جز این است كه مىپنداریم اگر آن را صرف زندگى دنیا كنیم بهتر است؟! یا گمان مىكنیم بهتر است هزینه نشود و باقى بماند تا در روز مبادا صرف زندگى شود؟ این موانع چیزى جز همان تعلق به لذتهاى دنیا نیست كه مانع مىشوند انسان انفاق كند. لذا براى این كه از شُحّ و بخل و گرفتگى و امساك نجات پیدا كنیم باید بفهمیم كه نفع ما در این است كه آن را براى آخرت صرف كنیم؛ نه اینكه صرف زندگى دنیایى یا ذخیره روز مبادا سازیم. آنچه سودمند و جاودان است انفاق در راه خداست: وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فأُوْلَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُون.(1) این تعبیر در چندین جاى قرآن آمده است. خداوند سبحان مىفرماید: كسانى به فلاح و رستگارى مىرسند كه از بخل و امساك و گرفتگى نجات پیدا كنند؛ لذا آن كسانى كه به بخل مبتلایند و مالاندوزى مىكنند، هرگز به رستگارى نمىرسند. رستگارى از آنِ كسى است كه از بخل و امساك و گرفتگىِ دست رها شود.
1. حشر (59)، 9.
«شحّ» تقریباً به معناى «گرفتگى» است و معناى آن خیلى نزدیك معناى «بُحّ» مىباشد. اگر صداى كسى بگیرد به این حالت «بُحّ» مىگویند. حال به گرفتگىِ دست، كه مانع عطا و بخشش مىگردد «شحّ» مىگویند. «گرفتگى دست» كنایه از سخت به دنیا چسبیدن و رهانكردن آن است. چسبیدن به دنیا باعث بدبختى انسان مىشود؛ لذا كسى كه در پى سعادت است باید سعى كند از این گرفتگى رها شود؛ اما مهم آن است كه بدانیم چه وقت انسان مىتواند از این مانع سعادت رهایى یابد؟ با توجه به مطالب گفته شده پاسخ این پرسش حیاتى و حساس واضح است. آدمى وقتى مىتواند از تعلق دنیا رهایى یابد كه از عمق جان بفهمد بخشش و عطاى او در این دنیا به نفع خود او است و اگر مال و ثروت خود را براى زندگى دنیا صرف كند لذت آن كوتاه و گذراست؛ چون دنیا ماندنى نیست. اما اگر انسان براى خدا و در راه خدا خرج كند افزون بر اینكه در همین دنیا لذت مىبرد، خداوند نشاط روحىیى به او عطا مىكند كه همیشگى و دایمى است. وقتى انسان به خاطر رضایت خدا به دیگران خدمت مىكند علاوه بر پاداش دنیایى، تأثیر این عمل تا ابد براى او باقى مىماند و ثمرات كار نیكِ خداپسندانه خود را در آخرت مىچشد. از این روى حضرت(علیه السلام) در ادامه وصیت مىفرمایند: فَأَنْفِقْ فِى حَق؛ در راه حق انفاق كنید و اگر مالى دارید در راه صحیح خرج كنید. این مال را براى دیگران نگه ندارید و خزانهدار دیگران نباشید: وَ لاَ تَكُنْ خازِناً لِغَیْرِك.
عاقبت فزونطلبى كسانى كه یك عمر تلاش مىكنند تا لحظه به لحظه بر ثروت خود بیفزایند چیست؟ آنها مىخواهند به كجا برسند؟ مگر غیر از این است كه این افراد خزانهدار دیگرانند و مانند یك نگهبان عمل مىكنند و هر چه به دست مىآورند در ساختمانى كه نگهبانى آن را بر عهده دارند جمعآورى و نگهدارى مىكنند. مگر انباردار یك كاروانسرا عملى غیر از كار این گروه انجام مىدهد؟ اگر انباردار یك تجارتخانه از كالاى انبار شده استفاده كند و سود ببرد، این گروه هم سود خواهند برد! بدیهى است ذرهاى سود و بهره به آن انباردار نمىرسد؛ بلكه مرتب كالاها و اموال را تحویل مىگیرد و داخل انبار مىگذارد و درب آن را مىبندد و از آنها نگهدارى مىكند؛ ولى خودش بهرهاى از آنها نمىبرد.
حال شما هم كه این اموال را انفاق نمىكنید مانند آن انباردار هستید كه آنها را جمع و
نگهدارى مىكند. در یك كلام انباردار دیگران هستید، منتهى انباردار بىجیره و مواجب؛ چون یك انباردار حداقل دستمزد و حقوق انباردارى خود را دریافت مىكند و در واقع شغل انباردارى به نفع او است؛ اما گاه همین مقدار نیز عاید شما نمىشود. چه بسا بعد از مردن شما و به سر آمدن مدت انبارداریتان، وارثان بر سر تقسیم ارث و اموال ذخیره شده با یكدیگر به نزاع و مشاجره بپردازند و هر یك از صاحبان سرمایه و كالا هزار فحش و لعنت و نفرین نثار روح شما نمایند و اگر حقوق دنیایتان را پرداخت نكردهاند در آخرت شما را از لعن و نفرین بىنصیب نمىگذارند! حال نیك اندیشه كنید كه آیا انباردارِ بىحقوقِ دیگران بودن ارزش دارد یا نه؟ آیا ما براى این كار آفریده شدهایم؟ پس فَأَنْفِقْ فِى حقٍّ وَلاَتَكُنْ خَازِنًا لِغَیْرِك؛ اموال خود را در راه صحیح خرج كنید و خزانهدار و انباردار در دیگران نباشید.
در ادامه این وصیت، امام متقین على(علیه السلام) موعظه دیگرى به امام حسن(علیه السلام) مىفرمایند. بىتردید مردم بر اثر تعلقى كه به امور دنیا و لذتها و متاع آن دارند، اگر اندكى از این متاع و ثروت را از دست بدهند، یا آن را مفقود ببینند، دلتنگ مىشوند و غصه فراوان مىخورند. شاید همه ما برخى از مراتب این دلتنگى و ناراحتىِ ناشى از فقدان متاع دنیا را تجربه كرده باشیم؛ مثلا با گمكردن یك جلد كتاب یا انگشترى یا قطعهاى اسكناس؛ حتى در حال نماز قادر به تمركز حواس نبوده، بارها دچار حواسپرتى مىشویم و شىء مفقود شده را مىجوییم. چه بسا به پرخاشگرى پرداخته، باعث ناراحتى خود و دیگران مىشویم و ممكن است اعمال خلاف ادب و اخلاق از ما سرزند. این روحیه ما به هنگام گمشدن یك قطعه اسكناس است. حال اگر مالالتجاره كسى در دریا غرق شود چه مىكند؟ اگر زلزله یا سیل خانه و سرمایه كسى را از بین ببرد، او چه بر سر روز و روزگار خود و دیگران مىآورد؟ به هر حال گاه مفقود شدن یك انگشترى یا یك تسبیح قیمتى، چندین روز آدمى را غصهدار و چه بسا مریض مىكند یا او را از كارهاى مهم دیگر باز مىدارد و تمام ذهن و فكر او را مشغول مىدارد و نیرویى كه باید صرف كار و عبادت شود صرف دلمشغولى فقدان متاع دنیا مىكند. این نگرانى و غصه و
دلمشغولى گاه انسان را فلج مىكند و شیرینى زندگى را در كام وى چون زهر مىنماید. در حالى كه همگان مىدانیم زندگى این دنیا هرگز بدون آفت و بلا و گرفتارى و از دست دادن اموال و حتى خداى ناكرده عزیزان نیست و به طور حتم آدمى به این امور مبتلا مىشود. لذا آنچه مهم مىنماید كیفیت برخورد با این حوادث و پدیدههاى حتمى است. اگر بنا باشد آدمى با از دست دادن اندك ذرهاى از متاع دنیا ماتم بگیرد هیچ وقت در زندگى روى خوش نخواهد دید. چنین كسى از انجام وظایف عبادى و دینى خود باز مىماند و كار و تحصیل و شغل خود را نمىتواند دنبال كند. به هنگام نماز تمركز حواس نخواهد داشت و با دیگران تلخى مىكند. رفتار و اخلاقش را در زندگى با زن و بچهاش هم تغییر مىدهد و... .
این روحیه و انجام این گونه اعمال نشانه نوعى بیمارى است و امام على(علیه السلام) بر اساس همین تلقى، براى علاج آن مىفرماید: با خود بیندیش كه كل دارایى تو در دنیا چهقدر است و چه چیزهایى در دنیا هست كه تو آنها را ندارى. بىتردید ما در دنیا خیلى چیزها را نداریم. اموال بسیارى در دست دیگران هست كه ما هیچیك از آنها را نداریم. هزاران گنج در زیر زمین نهفته است كه ما آنها را نداریم. انبوه معادن طلا و نقره و نفت و الماس و... در دنیا و در اختیار انسانهاست كه ما ذرهاى از آن را نداریم. حال آیا هیچ عاقلى غصه مىخورد كه چرا آن معادن نفت و طلا و نقره و آن جواهرات مال من نیست؟ بىتردید هرگز هیچ عاقلى چنین غصهاى نمىخورد. پس اگر تو هم چیزى را از دست دادهاى، اینگونه تصور كن كه این شىء هم از جمله آن امورى است كه از ابتدا تو آن را نداشتهاى. چگونه براى اموالى كه در اختیار تو نیست غصه نمىخورى، حال نسبت به اموالى كه از دست تو رفته است نیز غصه نخور و غمگین مباش؛ به دیگران تعرض نكن و هستى خود را نباز؛ بلكه خداوند را شاكر باش كه توانستى مدتى از آن بهره بگیرى و از این لحظه كه آن را از دست دادهاى مثل سایر چیزهایى است كه مال تو نیست. چیزهاى زیادى وجود دارند كه شما آنها را ندارید. مگر باید براى هر چیزى كه در دست ما نیست غصه بخوریم؟! باید خداوند منان را شاكر باشیم كه مدتى از این نعمت استفاده كردیم و اكنون نیز مدت آن به سر رسیده و از بین رفته یا در دست فرد دیگرى است و او از آن استفاده مىكند و بود و نبود آن به ما ربطى ندارد تا در اندیشه آن باشیم. اگر دوباره به
دست ما رسید، نعمت جدیدى است كه خداوند بخشنده و مهربان به ما داده است و باید شكر آن را به جا آوریم.
پس بهترین راه رهایى از غصه فقدان اموال از دست رفته این است كه آن شىء را همانند بسیارى از اشیایى بدانیم كه هرگز در اختیار نداشتهایم. مگر نداشتن آنها غصه داشت كه از دستدادن این یكى موجب غصه گردد!؟ إِنْ كُنْتَ جَازِعًا عَلَى مَا تَفَلَّتَ مِن بَیْنِ یَدَیْكَ فَاجْزَعْ عَلَى كُلِّ مَا لَمْ یَصِلْ اِلَیْك؛ اگر بناست وقتى چیزى از دستت رفت نارحت بشوى و جَزَع و فزَع كنى پس باید براى هر چه به تو نرسیده و ندارى نیز غصه بخورى و ماتم بگیرى. اینها از آن جهت كه الان در اختیار تو نیستند مثل هم مىباشند؛ چه هر دو، نداشتن است. همانطور كه این نداشتن غصه ندارد، اگر از نعمتى برخوردار بودى و استفاده كردى و اكنون آن را ندارى نیز غصه مخور؛ چه مثل چیزهاى دیگرى است كه اصلاً تو مالك آنها نبودهاى.
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
وَ اسْتَدْلِلْ عَلَى مَا لَمْ یَكُنْ بِمَا كَانَ فَاِنَّمَا الاُْمُورُ اَشْبَاهٌ وَ لاَ تَكْفُرَنَّ ذَا نِعْمَة فَإِنَّ كُفْرَ النِّعْمَةِ مِنَ أَلاَْمِ الْكُفْرِ وَاقْبَلِ العُذْرَ؛
از آنچه بوده بر آنچه نبوده استدلال كن؛ چه كارها مانند هم و نظیر یكدیگرند. ناسپاس ولىنعمت مباش كهناسپاسى نعمت، پستترین كفر است وعذرپذیر باش.
در شرح نامه حضرت امیر المؤمنین على(علیه السلام) به امام حسن(علیه السلام) به این جمله رسیدیم كه حضرت مىفرمایند: براى امورى كه به وقوع نپیوسته به آنچه كه واقع شده است استدلال كن؛ یعنى حوادث و جریانهاى گذشته را چراغ راه آینده قرار بده. بعد با تكیه بر همین سخن و در مقام تعلیل مىفرمایند: چون حوادث شبیه هم هستند، مىتوان از یك شبیه به شبیه دیگر استدلال كرد.
این جمله در میان كلمات و سخنان حضرت(علیه السلام) جنبه موعظه و نصیحت دارد و یك بحث علمى و فلسفى نیست(1)؛ بلكه به استناد یك حقیقت مسلّم، افراد غافل را موعظه مىكند و از خواب غفلت بیدار مىسازد. به این بیان كه وقتى انسان حوادث روزگار را بررسى مىكند، پى مىبرد كه رخدادهاى عجیب و غریبى بر زندگى بشر گذشته و آدمى از یك تاریخ پر فراز و نشیب عبور كرده تا به اینجا رسیده است و به یقین آن حوادث هنوز پایان نپذیرفته و همچنان
1. در فلسفه، قاعدهاى وجود دارد كه مىگوید: حكم الامثال فى ما یجوز و فى ما لایجوز واحد؛ چیزهایى كه شبیه هم هستند احكام یكسانى دارند. این قاعده در میان فلاسفه محل بحث است. در هر حال، منظور این است كه این عبارت حضرت (و استدلل ...) ربطى به آن قاعده فلسفى ندارد.
در جریان است و مكرراً لباس تحقق مىپوشد. یكى از عمومىترین پدیدههاى این عالم آن است كه همه كسانى كه در این عالم زندگى مىكردند از اینجا بار بستند و خانهها و اموالشان را به دیگران سپردند. حال از این قانون مسلّم، باید بفهمیم كه روزى ما هم از این منزل ویران خواهیم رفت و مال و منال و خانه و كاشانه ما به دیگران مىرسد؛ پس به این روزگار گذرا و به متاع بىبهاى آن دل نبندیم كه این دلبستگى موجب آن مىشود كه بین حرام و حلال تفاوت نگذاریم و براى تحقق آرزوها و هوسهاى خود به حرام نیز دست دراز كنیم. آنقدر به دنیا و مال و فرزند دل مىبندیم كه ما را از انجام وظایف شرعى و تكالیف الهى دور مىسازد و این در حالى است كه انسانِ جویاى كمال نباید حتى مستحباب و وظایف اخلاقى را بر هواى دنیا و ثروث آن رها كند؛ چه كمترین میزان ضرر و خسران ناشى از دلبستن به امور دنیا این است كه توجه انسان را به امور و ارزشهاى معنوى كم مىكند؛ در حالى كه توجه ذهنى و تمایل قلبى انسان مىباید صرفاً متوجه امور معنوى و متعالى باشد. روشن است كه نماز بىحضور قلب و عبادت عارى از توجه قلبى بر قساوت قلب انسان مىافزاید؛ همانگونه كه مطالعه بدون تمركز حواس، از فهم و درك تهى است. پس دلبستن به دنیا و علاقهمندى به خانه و همسر و فرزند، عاقلانه نیست؛ چراكه اگر تمام این دلبستگىها از راه حلال و مشروع نیز به دست آمده باشد باز هم براى ترقى و پیشرفت انسان مضر است و ضرر غیر قابل جبرانى در پى دارد.
علاوه بر اینها در روز قیامت تسویه همین اموال حلال، انسان را مدتها در محشر معطل مىكند. این حداقل ضررى است كه از دل بستن به امور دنیا متوجه انسان مىشود. حال در چنین مقامى و به منظور بیان این واقعیت، حضرت على(علیه السلام) مىفرمایند: از گذشتهها براى آینده پند بگیر و توجه كن كه این دنیا به كسى وفا نكرده است؛ چه سرنوشت كسانى كه به دنیا دل بستهاند و توجهشان به ثروت دنیا بوده، خیلى زشت و ناگوار است؛ ولى عاقبتى نیك در انتظار كسانى است كه توجه و توكل آنها به خداست. پس در تمام رفتارها و اعمال خود از گذشتگان پند و عبرت بگیریم و بدانیم كه در آیندهاى مشابه، سرنوشت گذشتگان بر ما نیز خواهد گذشت.
باید توجه داشته باشیم كه میزان بهرهبردارى انسانها از حوادث گذشته و پند گرفتن از تاریخ مختلف است. برخى به اندكى اكتفا مىكنند و توجه چندانى به حوادث گذشته و عبرت گرفتن از آنها ندارند. اینان بیشتر تابع هوسهاى آنى و زودگذر خود مىباشند و تقریباً دربست گوشبهفرمان خواهش دل و تمنّاى نفس خود هستند تا هر وقت میلى در آنها زنده شد آن را اجابت كنند؛ لذا براى آنها منشأ این درخواستها مهم نیست و به هر دلیلى اعمّ از دلایل طبیعى؛ مانند گرسنگى، تشنگى و نیاز جنسى، یا تأثیر محیط و جامعه، خواستههاى دل خود را دنبال مىكنند. آنها هرگز نمىاندیشند كه این عمل به كجا مىانجامد و چه نتیجهاى به دنبال دارد. روشن است كه این گروه از مردم به بهایم و حیوانات پیوستهاند و از بستگان آنها محسوب مىگردند: ذَرْهُمْ یَأكُلُواْ و یَتَمَتَّعُواْ وَ یُلْهِهِمُ الاََمَلُ فَسَوْفَ یَعْلَمُون.(1)
در برابر، عدهاى دیگر همیشه درصددند از مسایل و حوادث تاریخى عبرت بگیرند و حوادث گذشته را چراغ راه آینده قرار مىدهند. اما برخى از اینان گاهى در این كار دچار نوعى مغالطه یا افراط مىشوند و مىپندارند از هر حادثهاى مىتوان به هر حادثه دیگرى پل زد و عبرت گرفت و گمان مىبرند هر چیزى دلیل هر چیز دیگر است. اینان متأسفانه گاه در اینباره چنان افراط مىكنند كه حكم مسایل و وظایف روشن اجتماعى را هم به فراموشى مىسپارند و از انجام تكالیف شرعى خود باز مىمانند. براى روشنتر شدن مطلب، مناسب است به یك نمونه عینى اشاره كنیم.
پیش از پیروزى انقلاب اسلامى زمانى كه حضرت امام خمینى(رحمه الله) با طاغوت مبارزه مىكردند،عدهاى مىگفتند: این مبارزه به جایى نمىرسد؛ و به همین دلیل هم مشاركتى در فعالیتها نداشتند. وقتى از آنها سؤال مىكردند به چه دلیل چنین مىگویید و اینگونه قاطعانه پیشبینى مىكنید، در پاسخ مىگفتند: تاكنون چند بار روحانیت علیه رژیم طاغوت اقدام كرده
1. حجر (15)، 3.
ولى راه به جایى نبرده است. در زمان طاغوتِ بزرگ، علما قیام كردند و حتى بعضى در حوادث كشته و و برخى روانه زندان شدند ولى به هدف نرسیدند. این حركت انقلاب هم مثل آن انقلاب قبلى محكوم به شكست است!
بىتردید این سخنان یك استدلال افراطى مغالطه آمیز است و آدمى نمىتواند وظیفه شرعى خود را با استناد به این استدلال و بهانه كه در فلان زمان اثر نكرد و موفق نشد، ترك كند. آیا در مورد تكلیف مهمى چون «امر به معروف و نهى از منكر» مىتوان چنین شیوه استدلالى را پذیرفت و این گونه سخنانى بر زبان جارى ساخت؟ استدلال این است: چون من سال گذشته هم چنین آدمى را نصیحت كردم و همین مطالب را متذكر شدم اما هیچ مؤثر واقع نشد امسال هم مانند سال گذشته فایده ندارد، پس واجب نیست. روشن است كه چنین استدلالى نمىتواند موجب عدم وجوب تكلیفى همانند امر به معروف و نهى از منكر باشد؛ چون ممكن است در این زمان و در این شخص مؤثر افتد. اگر بنا باشد تنها به این دلیل كه فلانى قبلاً به حرف من گوش نداده امر به معروف و نهى از منكر را ترك كنیم پس دیگر چه زمانى و چه موقعیتى براى اجراى این تكلیف باقى مىماند؟! آیا مىتوان به این بهانه كه یك بار گفتم و اثر نكرد این وظیفه سنگین الهى را براى همیشه متروك گذارد؟
نمونه دیگرى از این استدلال این است كه هر جا صحبت از دخالت در مسایل و وظایف اجتماعى است، مىگویند انگلیس از قضیه حمایت مىكند و دست آنها در كار است؛ لذا این مسأله نیز راه به جایى نمىبرد؛ یعنى با این عبارت كه، «این سیاست انگلیس است» بر آن حركت خط بطلان مىكشند. این عبارت تكیه كلامى بوده كه خیلى از افراد سالمند آن را به كار مىگرفتند و از آن نتیجه مىگرفتند: پس این كار فایدهاى ندارد و نباید اقدام نمود. البته برخى از این گروه، انسانهایى بسیار خوب و متدیّن بودند و واقعاً درصدد انجام وظیفه خود بودند، ولى مىپنداشتند این یك استدلال صحیح است كه اگر انگلیس در جایى دست داشته باشد، دیگر باب فعالیت بسته است؛ چه آنها هر كارى كه بخواهند انجام مىدهند و ما محكوم به شكستیم. در جریان همین نهضت اخیر نیز افرادى مىگفتند كه نمىتوان با طاغوت مبارزه كرد؛ چراكه این مبارزه، مبارزه مشت و درفش است و مبارزه مشت با درفش محكوم به شكست است.
مگر مشت در برابر درفش تاب مقاومت دارد؟! آنها اسلحه دارند و با دست خالى نمىتوان به جنگ دشمن مسلح رفت. لذا هر اقدامى، جز شكست و نابودى ثمرهاى ندارد؛ پس اگر ما هم اقدام كنیم نابود مىشویم.
اما از طرفى اگر استدلال كردن به امورِ شبیهِ هم درست نیست، پس چرا امیرالمؤمنین(علیه السلام)مىفرمایند: از گذشته براى آینده استدلال كنید و گذشته را چراغ راه آینده قرار دهید؟ ایشان فرمودند: فَاِنَّمَا الاُْمُورُ اَشْبَاه؛ طبق این فرمایش وقتى پدیدهها شبیه هم هستند، مىتوان از یك شبیه براى شبیه دیگر دلیل آورد. پس استدلال علما و دانشمندان و سیاستمداران بر شكست انقلاب، به دلیل مقایسه آن با شكست روحانیت در مبارزه با طاغوت قبلى، یك استدلال منطقى و صحیح است. این تعارض را چگونه مىتوان پاسخ داد؟
باید در پاسخ گفت بهترین دلیل بر درست نبودن این استدلال، پیروزى انقلاب و تغییر وضعیت كشور است. به بیان علمى، بهترین دلیل بر امكان تحقق یك پدیده، وقوع آن است. در واقع تغییر وضعیت نشان مىدهد كه دو دوره با هم شبیه نیستند تا از مصادیق كلام حضرت(علیه السلام) باشند. در اینجا پیروزى انقلاب، استدلال علما را عملاً ابطال مىكند.
خوب است در اینجا براى اثبات و بیان تغییر وضعیت به یك نمونه جالب توجه اشاره كنیم:
اینچنین معروف است كه در بین شهرهاى ایران یكى از مذهبىترین، شهرها، یزد است؛ لذا آن را دارالعباده نامیدهاند. مدارس دینى متعددى در آن شهر وجود داشته و دارد و توجه مردم به مسایل دینى از قدیم زیاد بوده و هست. سابقاً در این شهر، در سال پنجم و ششم دوران تحصیل، در بین معلمان مسلمان، كسى كه روخوانى قرآن را درست و صحیح بداند، وجود نداشت و اگر كسى در خواندن قرآن با مشكلى مواجه مىشد، مىبایست از یك معلم زرتشتى سؤال مىكرد. باید تذكر دهم كه این سخن بیان یك واقعیت مسلّم و تاریخى در شهر یزد است نه یك افسانه؛ یعنى واقعیت موجود در یك كشور اسلامى شیعه در شهر دارالعبادة یزد این بود كه وقتى سؤالى درباره روخوانى قرآن پیش مىآمد، ازیك معلم زرتشتى پاسخ مىگرفتند؛ اما چرا؟
پنجاه سال پیش از آن، سیاستمداران انگلیس تصریح كرده بودند كه تا قرآن در میان مردم رواج دارد، نمىتوان بر آنها مسلط شد. لذا با طراحى و نقشهاى حساب شده قرآن را از دست مسلمانان گرفتند؛ تا جایى كه حتى معلمان مدارس از روخوانى آن ناتوان بودند. در همین باره لطیفهاى را به این صورت نقل مىكنند كه قرآن را جلوى معلمى گشودند و سوره «یس» را آوردند و از او خواستند كه بخواند. آن معلم اینگونه خواند: بسم الله الرحمن الرحیم، یِسْ؛ یعنى یاسین را «yes» خواند. به هر حال گرچه این یك لطیفه است اما از یك واقعیت تلخ حكایت دارد.
در زمان ما هم دولتهاى استعمارى و به خصوص شیطان بزرگ به این نتیجه رسیدهاند كه تا ولایت فقیه در ایران اسلامى حاكمیت دارد، این دولتها و دستنشاندگانش نمىتوانند بر این كشور حاكم شوند؛ لذا مىگویند باید ولایت فقیه را از مردم گرفت و آنها را از محور ولایت دور ساخت تا به اهداف خود برسیم.
باید توجه داشته باشیم كه جدا كردن مردم از ولایت فقیه، مشكلتر از حذف قرآن از میان آنها نیست. جداكردن این ملت از قرآن كار آسانى نبود و كسى جرأت نداشت به مردم بگوید قرآن نخوانید؛ ولى آنها نقشه كشیدند و در یك طرح درازمدت، بعد از سالها موفق شدند. البته امروز مشاهده مىكنید كه به بركت انقلاب اسلامى بچههاى پنجساله، حافظ تمام قرآن هستند؛ در حالى كه در آن روزگار معلمان سى یا چهلساله روخوانى قرآن را بلد نبودند. آنها چنان طراحى كردند كه آرام آرام قرآن را از برنامهها حذف نمودند و آنقدر درسهاى جنبى دیگر براى محصلان در نظر مىگرفتند كه فرصت پرداختن به قرآن را نداشتند. حال گمان مىكنید جدا كردن مردم از ولایت فقیه مشكلتر از جداكردن آنها از قرآن كریم است؟!
بیست سال طراحى و برنامهریزى كردهاند تا ولایت فقیه را از جامعه اسلامى بگیرند و متأسفانه تا حدودى نیز موفق شدهاند. حداقل جرأت چنین جسارتى را پیدا كردهاند كه آن را در دانشگاهها مطرح كنند. حتى به دانشجویان گفتند ولایت فقیه دلیلى ندارد جز آنكه از نظر
قانونى در قانون اساسى آمده است قانون اساسى نیز چون یك محصول بشرى است احتمال خطا در آن وجود دارد و راه مصونیت از خطا تغییر قانون است و فعلاً چون در قانون اساسى آمده است قبول مىكنیم والاّ اگر قانون اساسى بگوید ولایت فقیه لازم نیست آن را كنار مىگذاریم؛ چرا كه اعتبار ولایت فقیه وابسته به اعتبار قانون اساسى است! به تعبیر واضحتر مشروعیت ولایت فقیه از قانون اساسى ناشى مىشود و با تغییر قانون اساسى، ولایت فقیه دیگر اعتبارى نخواهد داشت.
اینان چنین القا مىكنند كه گویا قانون اساسى وحى منزل است و از آسمان نازل شده و پشتوانه و اعتباردهنده ولایت فقیه است! در صورتى كه ولایت فقیه از اعتقادات مذهبى ما شیعیان است و این ولىّ فقیه است كه به قانون اساسى اعتبار مىدهد. اگر امضاى ولىّ فقیه نباشد، نه قانون اساسى اعتبارى دارد، نه قوانین عرفى. آنچه ما را ملزم مىسازد تا در راه دین فداكارى كنیم و جان و مال و عمرمان را بدهیم، حكم ولىّ فقیه است؛ چه دستور او دستور دین و فرمان خداست. اگر در زمان طاغوت مردم به خیابانها مىریختند و سینههاشان را سپر گلولهها مىكردند، به خاطر فرمان نایب امام زمان(علیه السلام)بود امروز نیز براساس دستور ولىّ فقیه است كه براى هر گونه دفاع از اسلام و نظام اسلامى آمادهاند. مردم ما به استناد اینكه ولىّ فقیه، نایب امام زمان(علیه السلام) است و فرمان وى فرمان خدا و رسولالله(صلى الله علیه وآله) است اطاعت از وى را واجب مىدانند؛ وگرنه انسان با استناد به چه دلیلى خود را به خطر بیندازد و ضرر و زیان مالى و جانى را پذیرا شود؟
دشمنان اسلام قبل از مسلمانان اهمیت و جایگاه ولایت فقیه را فهمیدند و براى كمرنگ نمودن آن برنامهریزى كردند كه چگونه آن را از جامعه اسلامى دور سازند. آنان تلاش مىكنند تا ضرورت ولایت فقیه را در اذهان مردم مخدوش كنند و فكر و قلب مسلمانان را از اطاعت او تهى سازند و متأسفانه در بسیارى از موارد نیز موفق شدهاند. امروزه ما مسلمانان مىباید هوشیارتر از گذشته با این ترفندهاى سیاسى و فرهنگى برخورد كنیم و زمینه عقوبت الهى را فراهم نسازیم و خودمان را از نعمت بزرگ ولایت محروم نكنیم.
براى پىبردن به گوشهاى از اهمیت این نعمت كافى است، نظرى گذرا به اوضاع كشور
همسایهمان، افغانستان داشته باشیم. مردم مسلمان افغان براى بیرون راندن قواى كفر و مبارزه با حكومت طاغوت جانفشانىها كردند تا در آن مبارزه پیروز شدند. سختىهایى كه مردم مسلمان افغان در مبارزه با طاغوت زمان خود متحمل شدند از سختىهایى كه ما در كشور ایران تحمل كردیم، هیچ كمتر نیست. اما آنهمه زحمت طاقتفرسا و خونهاى بر زمینریخته به كجا انجامید؟ نزدیك دو دهه است كه به جان یكدیگر افتادهاند و به عنوان مسلمان از خون همدیگر وضو مىسازند؛ چون در میان آنها ولى فقیه كه محور و جهتدهنده تمام فعالیتهاست، جایگاهى ندارد. در كشور ایران به بركت اهلبیت(علیهم السلام) و فرهنگ خاص تشیع، موضوع ولایت فقیه، مسألهاى پذیرفته شده است. در كشور افغانستان چون بیشتر مردم سنّى مذهبند اصلاً با ولایت فقیه آشنایى ذهنى ندارند و آن را نمىشناسند؛ حتى به فرض پذیرش این موضوع به عنوان قانون، كسى كه صلاحیت لازم را داشته باشد، وجود ندارد. خداى متعال به كشور ایران و شیعیان نعمتى داده كه مردى الهى، چون شمع، در میان جمع خود دارند.
پس حتى اگر به اسلام اعتقاد نداشته باشند انصاف این است كه اعتراف كنند ولایت فقیه یك موهبت الهى و ضامن سعادت جامعه است و اگر ما هم از این نعمت الهى برخوردار نبودیم افغانستان دیگرى پیش روى داشتیم؛ چراكه اختلافات قومى در ایران كمتر از افغانستان نیست و تعداد اقوامى كه در ایران هستند از اقوام افغان بیشتر است. شاهد این مدعا اختلافات اوایل پیروزى انقلاب است. اختلافات گروههایى چون خلق كرد، خلق تركمن، خلق عرب و خلق بلوچ و... كمتراز اختلافات فرقهاىِ موجود در افغانستان نبوده و نیست؛ اما آنچه تمام مردم ما را زیر یك پرچم جمع كرده، رهبرى الهى است كه ما آن را ولایت فقیه مىنامیم. اگر آن قدرت الهى نبود كدام قدرت حزبى و تشكیلاتى و... مىتوانست چنین وحدتى به وجود آورد؟ امروز برخى روشنفكران كشور، عاشق مملكتِ چندحزبى هستند و براى «پان كردیسم» و «پان تركیسم» و «پان عربیسم» تلاش مىكنند. عقیده ما در برابر، تقویت مبناى فكرى و عملىِ ولایت فقیه است. این ناسپاسى است كه با سخنان بیهوده و عملكرد نادرست خود، پایههاى فكرى، اعتقادى و عملى ولایت فقیه را سست كنیم. بزرگترین
ناسپاسى آن است كه، خداى ناكرده، دموكراسى را جایگزین ولایت فقیه كنیم. در راستاى همین پدیده و پدیدههاى همانند آن است كه امیرالمؤمنین على(علیه السلام) مىفرمایند: وَ لاَ تَكْفُرَنَّ ذَا نِعْمَة فَإِنَّ كُفْرَ النِّعمَةِ مِنْ أَلاَْمِ الْكُفْر؛ ناسپاس ولىنعمت مباش كه ناسپاسى پستترین كفر است. بدترین كفرها و كفرانها ناسپاسى نعمت است. انسان چهقدر باید حقناشناس باشد كه چنین نعمت عظیمى را خداوند منان چنین ارزان در اختیار وى قرار دهد. ولى او بىمهابا آن را از دست بدهد؟ كمال نابخردى است كه انسان با جسارت تمام، نعمتى را كه مایه افتخار و عزت دنیا و سعادت آخرت است رد كند. در برابر این ذهنیت جاهلانه، سكوت برخى اندیشمندان[؟!] است. آیا بىاعتنایى در برابر برخى از روشنفكران غربزده كه چنین نعمتى را به مسخره مىگیرند صحیح است؟ آیا شایسته است كه ما در برابر زیر سؤال بردن ولایت فقیه و مخدوش ساختن اعتبار آن آرام بنشینیم؟
مناسب است در اینجا با تأملى كوتاه و مختصر در قرآن، مواردى از شكر نعمت و كفران آن و پیامدهاى هر یك را بررسى كنیم.
خداوند متعال در قرآن كریم در موارد متعددى نسبت به كفران نعمت هشدار مىدهد و آثار كفران یا شكر نعمت را بیان مىدارد. یكى از آن موارد این آیه مباركه است: وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِنْ شَكَرْتُمْ لاََزِیدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِى لَشَدِید.(1) در زبان عربى باب تفعل را براى تشدید مفهوم به كار مىبرند. در اینجا نیز حضرت حق، جلّ جلاله، با شدّت و حِدّت مطلب بسیار مهمى را اعلان مىدارد: اگر از نعمتى كه به شما دادهایم قدردانى كنید حتماً آن نعمت فزونى مىیابد. در عبارت لَئِنْ شَكَرْتُم لاََزِیدَنَّكُم لامِ قسم همراه با تأكید لفظى، اصرار بر این حقیقت را مىرساند، و در ادامه مىفرماید؛ اما اگر كفران نعمت و حقناشناسى كردید، بدانید كه عذاب الهى در انتظار شماست. این از سنتهاى قطعى الهى است كه اگر كسانى قدر نعمت را بدانند، خداوند منّان آن نعمت را براى آنها فزونى مىبخشد و هركس ناسپاسى كند، دیر یا زود نعمت از او گرفته
1. ابراهیم (14)، 7.
مىشود. در طول تاریخ نمونههاى فراوانى وجود دارد كه طبق سنت الهى كفران نعمت موجب محرومیت و شكر نعمت موجب فراوانى آن گشته است كه پرداختن به آن نمونهها از حوصله این گفتار خارج است. ولى لازم مىنماید كه بر دو نعمت برزگ الهى تأكید و تكیه كنیم: یكى نعمت عظیم انقلاب اسلامى و دیگرى نعمت ولایت فقیه. این دو نعمت از بزرگترین نعمتهاى الهى است كه خداى متعال در این زمان به ما اعطا كرده است.
اگر این انقلاب اسلامى و ولایت فقیه نبود امروز این عزت و پیروزى و سربلندى را نداشتیم. تمام سربلندى و عزت ایران و ایرانى محصول انقلاب اسلامى و وجود ولایت فقیه است. پیشرفتهاى مادّى و معنوى این كشور مرهون این دو نعمت بزرگ و بىبدیل است و به بركت این دو نعمت كه خداوند به ما عطا فرموده راه هزاران پیشرفت و ترقى به روى ما گشوده مىشود. فراموش نكنیم كه این دو نعمت به قیمت بیش از هزاران سال تلاش و زحمت مجاهدان و علما به دست آمده و این چراغ فروزان از جوهر جان آنها فروغ و زندگى یافته است. به یاد آوریم حكم معروف مرحوم میرزاى شیرازى را كه وقتى در قضیه تنباكو، حكم به حرمت استعمال توتون و تنباكو داد و آن را مخالفت با امام زمان(علیه السلام) دانست، همه مردم از پیر و جوان، دست از استعمال تنباكو كشیدند و بدون چون و چرا حكم آن بزرگوار را گردن نهادند. این بدان سبب بود كه اعتقاد و باور مردم این بود كه ایشان نایب امام زمان(علیه السلام) است و حكمش واجب الاطاعه مىباشد. از زمان همان حكم دشمنان به قدرت این نیروى عظیم پى بردند و براى دور ساختن مردم از محور ولایت فقیه و شستشوى اذهان و افكار مردم از اندیشه ولایت فقیه برنامهریزى كردند تا بلكه این نعمت الهى را از ما بگیرند. آنها گمان مىكردند كه بعد از دوران پهلوى و در طول پنجاه سال حكومت شاهنشاهى، حاكمیت این نیروى عظیمِ الهى در دلهاى مردم كمرنگ شده است؛ ولى نمىدانستند كه عشق به ولایت فقیه و ارادت به امام زمان(علیه السلام) و نایب او در دلهاى مردم چنان ریشه دوانیده است كه هرگز خشكشدنى نیست و این نعمت و آن فرهنگ، شكوفایى روز افزون دارد و آثار و بركاتش جهانگیر و پرتوافشان خواهد بود. ان شاء الله.
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
وَ اسْتَدْلِلْ عَلَى مَا لَمْ یَكُنْ بِمَا كَانَ فَإِنَّمَا الاُْمُورُ اَشْبَاهٌ وَ لاَ تَكْفُرَنَّ ذَانِعْمَة فَاِنَّ كُفْرَ الِنّعْمَةِ مِنْ اَلاَْمِ الكُفْرِ وَاقْبَلِ الْعُذْرَ؛
از آنچه بوده بر آنچه نبوده استدلال كن؛ چه كارها همانند هم و نظیر یكدیگرند. ناسپاس ولىنعمت مباش كه ناسپاسى نعمت، پستترین كفر است و عذرپذیر باش.
همان گونه كه در بحث قبل بیان شد امیرالمؤمنین(علیه السلام) براى عبرت و موعظه فرزند گرامیش امام حسن(علیه السلام) چنین فرمودند كه قضایاى گذشته را چراغ راه آینده كن و از رهگذر گذشتهها به آیندهها استدلال كن؛ چه، حوادث عالم شبیه یكدیگرند و وقتى در گذشته حادثهاى اتفاق افتاده باشد شبیه آن در آینده نیز اتفاق خواهد افتاد. اگر در گذشته دقت كنى مىتوانى از آن عبرت بگیرى.
به منظور تبیین بهتر این قسمت از وصیت، در جلسه قبل سؤالى مطرح كردیم كه گاهى در گذشته حوادثى اتفاق افتاده است كه صحیح نیست انسان آنها را دلیل راه و عملكرد آینده خود قرار دهد. مثالهایى نیز در اینباره ذكر كردیم؛ همانند نهضت روحانیت و حركت امام خمینى(رحمه الله) كه عدهاى مىگفتند در گذشته روحانیت قیامها و نهضتهایى را رهبرى كرده؛ ولى به جایى نرسیده و شكست خورده است؛ پس باید طبق فرمایش امام على(علیه السلام) روحانیت از شكستهاى قبلى عبرت بگیرد و اندیشه قیام را از ذهن خود بشوید؛ چون در آینده نیز شكست خواهد خورد.
در جلسه گذشته جوابى اجمالى به این سؤال داده شد كه اینك باید آن را كامل كنیم و به پرسشهاى دیگرى در این باره پاسخ دهیم.
امام على(علیه السلام) در ضمن وصایا و سفارشهاى خود فرمودند: حوادث گذشته را دلیل راه آینده قرار دهید كه همانا امور و پدیدهها شبیه یكدیگرند. اینك سؤال این است كه آیا قضیه «إِنَّمَا الاُْمُورُ اَشْبَاهٌ» كلیّت دارد یا نه؟ آیا واقعاً امور و حوادث اینگونه شبیه هم هستند كه اگر حادثهاى در گذشته اتفاق افتاد عیناً مشابه آن در آینده اتفاق افتد؟ پرواضح است كه حوادث دقیقاً شبیه هم نیستند و این كلام كلیت ندارد. گاهى حوادث و پدیدهها با هم شباهت دارند و گاهى ممكن است شباهت نداشته باشند. اما اگر كلیت ندارد چگونه امام على(علیه السلام)مىفرمایند «اِنّمَا الاُْمُوْرُ اَشبَاهٌ»؟ حضرت با به كارگیرى واژه «إِنَّمَا» و افاده مفهوم حصر، با تأكید، مىفرمایند: به گذشته توجه داشته باشید و بر پایه آن آینده را بشناسید؛ چه حوادث شبیه یكدیگرند. اما هنگامى این استدلال تمام است كه این قاعده كلیت داشته باشد؛ در صورتى كه مىدانیم حوداث گذشته با حال و آینده در بسیارى از موارد متفاوتند. لذا این سؤال پیش مىآید كه اگر این قاعده كلیت ندارد پس كلام حضرت به چه معناست و چرا فرمایش ایشان بهگونهاى است كه ظاهرش كلیت است؟ به این سؤال و اشكال به دو گونه مىتوان پاسخ داد:
1. پاسخ اول این است كه كلام حضرت(علیه السلام) در اینجا یك بیان خطابى است. همانطور كه مىدانید، در مقام بحث مىتوان چندین نوع استدلال ارائه نمود كه عبارتند از: برهان، جدل، خطابه، شعر و مغالطه كه در منطق تحت عنوان «صناعات پنجگانه» مطرح مىشود. این صناعات راههاى گوناگون استدلال را مىرساند. خصوصیت استدلالهاى خطابى این است كه در آنها از ادله ظنّى استفاده مىشود و هدف بیان خطابى، آن است كه مخاطب به انجام عمل یا هر هدف دیگرى كه به خیر و صلاح او است تحریك شود. معمولاً مواعظ از این قبیلند؛ چه، كسى كه وعظ مىكند و پند مىدهد هرگز در مقام استدلال و برهان نیست و بیان فلسفى ارائه نمىكند. او به شیوهاى سخن مىگوید كه مخاطبان در میدان عمل از آن استفاده كنند. لذا ممكن است این بیان كلیت نداشته باشد ولى در بیشتر موارد به كار آید. تنها كافى است گوینده، چنین بیانى را به شنونده القا كند تا مخاطب در موارد نیاز و در جاى مناسب آن را به كار گیرد. مخاطب این بیان را به خاطر مىسپارد و در موقعیت مناسب و قابل تطبیق، از آن استفاده
مىكند. پس در خطابه، بیان كلیت ندارد و مقدمات آن یك سرى مقدمات ظنّى است و سخن بر ظنّیات تكیه دارد و هدف، آن است كه مخاطب را وادار به انجام كار و رسیدن به هدف سازد. هدف امام على(علیه السلام) نیز در اینجا آن است كه شنونده از جریان حوادث گذشته به ناپایدارى حوادث آینده پى ببرد و بداند این عالم پایدار نیست و اگر در گذشته حوادث مقرون به رنج و مشقت بودهاند، در آینده نیز چنین خواهد بود. همه ما به تجربه دیدهایم كه همیشه موفقیت با سختى همراه است و خوشىها با ناگوارىها قرین؛ لذا باید بدانیم كه آینده هم، چنین است و نباید انتظار داشت كه همه امور همیشه بروفق مراد باشد یا آنچه به دست مىآید همیشه باقى بماند و هیچ وقت فانى نشود. هدف حضرت این است كه مخاطب را به عبرت گرفتن از حوادث دنیا دعوت مىكند تا دل به دنیا نبندد؛ لذا مىگویند: به گذشته نگاه كن. درست است كه گذشته و آینده همیشه مثل هم نیستند و این كلام كلیت ندارد؛ ولى منظور حضرت تنها در همان مواردى خلاصه مىشود كه گذشته و آینده با هم شباهت دارند.
پس حاصل جواب اول چنین است كه این بیان حضرت(علیه السلام) یك بیان خطابى است و در مقام موعظه ایراد گردیده است و طبق قاعده، بیانهاى خطابى، مدلولى بیش از ظن را افاده نمىكنند. یعنى بیانهاى خطابى تنها مفید یك محتواى ظنّى هستند كه در بیشتر موارد، صادق و قابل تطبیق است و در برخى موارد استثنا مىپذیرد و صدق نمىكند؛ یعنى یك بیان یقینى نیست كه استثنابردار نباشد.
2. جواب دیگرى كه مىتوان ارائه نمود این است كه وقتى حضرت على(علیه السلام)مىفرمایند «اِنَّمَا الاُمُورُ اَشْبَاهٌ»، منظور این است كه تا اندازهاى شباهت بین حوادث وجود دارد. به بیان دیگر، حوادث یك جهت شباهتى با هم دارند و هرگز مقصود آن نیست كه هر چه در گذشته واقع شده است به صورت تمام و كمال در آینده نیز رخ مىدهد. همه مىدانند افرادى كه هزار سال پیش مىزیستهاند هرگز دوباره به این عالم باز نمىگردند تا بگوییم حوادث گذشته مثل آینده است و با همان خصوصیات تكرار مىشود. منظور آن است كه بفهمیم جریانهاى تاریخى جهت شباهتى با هم دارند كه اگر آن شباهت را كشف كنیم مىتوانیم بگوییم گذشته از این جهت مانند آینده است.
پس حوادث و جریانهاى روزگار شبیه هم هستند؛ اما نه در تمام جهات بلكه فقط در جهتى خاص كه باید آن جهت خاص مشابهت را كشف كنیم تا بتوانیم از رهگذر آن وجه مشترك و جهت شباهت، براى آینده و رخدادهاى آن بهرهبردارى كنیم. البته باید توجه داشت كه مشابهت غیر از مطابقت است. در مطابقت، مشابهت و هماهنگى كامل لازم است؛ در حالى كه در مشابهت، كافى است دو پدیده از یك جهت خاص بر هم منطبق باشند؛ لذا بر اساس همان نقطه شباهت، وحدت حكم پیدا مىكنند؛ مثلا تمام حوادثى كه در گذشته رخ داده، پایدار نبوده است و خوشى و ناخوشى روزگار، هردو، گذشتهاند و زوال یافتهاند. حال مىتوانیم از همین وجه اشتراكِ عدم دوام و پایدارى بفهیم كه پدیدهها و حوادث آینده عالم نیز موقتى است و دوام ندارد. هر چه در این عالم اتفاق مىافتد در این جهت با هم شباهت دارند و همه فانى هستند: مَا عِنْدَكُمْ یَنْفَدُ وَ مَا عِنْدَ اللَّهِ بَاق.(1) آنچه در این عالم نزد شماست همه فانى مىشود و این جهت شباهت در همه امور وجود دارد. یا اگر بعضى از سنتهاى الهى به طور مشترك در تمام حوادث و پدیدهها كشف گردد، رمز و جهت اصلى حوادث آینده هم به دست خواهد آمد و راه تدبیر صحیح را فرا روى آدمى مىگشاید.
در قرآن كریم بسیارى از سنتهاى الهى درباره حوادث و پدیدهها و تدبیرهاى الهى بیان شده است كه در همه جوامع و اعصار به طور یكسان اتفاق مىافتد. از همین روى است كه وقتى به گذشته نگاه مىكنیم، مىتوانیم كشف كنیم كه چنین پدیدهاى در آینده نیز رخ خواهد داد؛ مثلاً از سرگذشت مردمِ ناسپاسى كه با حق ستیزه كردند و بىمهابا ظلم و ستم نمودند و عاقبت خوبى نداشتند، پى مىبریم كه ظلم و ناسپاسى عاقبت خوبى ندارد و آیندهاى ناخوشایند در انتظار افراد حقناشناس است و مردمى كه كفران نعمت مىكنند، مردم بدفرجامى هستند؛ چه كشف كردهایم كه سنت الهى بر این است كه خداى متعال اراده فرموده كه هر كس ناسپاسى كند نعمت از او سلب شود: لَئِنْ شَكَرْتُمْ لاََزِیدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِى لَشَدِید(2). این سخن حقیقتى مسلّم است و كلیت دارد.
1. نحل (16)، 96.
2. ابراهیم (14)، 7.
بنابراین هر حادثهاى را، به شرط كشف جهت شباهت آن، مىتوانیم با گذشته مقایسه كنیم و از رهگذر گذشته راه آینده را ترسیم نماییم.
در اینجا لازم است به بررسى آن مواردى كه به عنوان اشكال مطرح شده است بپردازیم. در مطالب گذشته به این موضوع پرداختیم كه برخى، نهضت روحانیت را یكى از مصادیق همین سخن مىدانند و آن را با توجه به سابقه قبلى مردود مىشمارند؛ به این بیان كه در نهضت روحانیت و قیام آنها علیه طاغوت كه به شكست طاغوت منتهى شد، عدهاى معتقد بودند كه چون قیامهاى قبلى ناكام ماندهاند این نهضت نیز محكوم به شكست است و با این توجیه در مبارزه شركت نمىكردند؛ چه، مىگفتند آینده هم مانند گذشته است و همانگونه كه روحانیت در گذشته شكست خورد، در آینده نیز شكست خواهد خورد. این گروه همین استدلال را بهانه قرار داده، به وظایف اجتماعى و شرعى خود عمل نمىكردند.
اما باید بگوییم كه آنها حوادث گذشته و آینده را در جهت مشابهتشان با هم مقایسه نكردهاند و متوجه نشدهاند كه بین این حوادث حتى جهت افتراق نیز وجود دارد؛ مثلاً در آن زمان مردم آگاهى كافى نداشتند و امكان ارائه آموزش صحیح به مردم و روشن ساختن اذهان وجود نداشت یا بسیار ضعیف بود؛ اما در نهضت اخیر، خودِ مردم از جریانات گذشته عبرت گرفتند و نیز امكان آموزش و روشنكردن اذهان و تبلیغات، خیلى بیشتر فراهم بود. از اینروى نمىتوان این دو دوره را با هم مقایسه كرد و نتیجه گرفت كه چون آن روز شكست خوردند پس امروز نیز این نهضت محكوم به شكست است.
در آن زمان عدهاى توانستند با تبلیغات سوء مردم را فریب دهند و از صحنه دور سازند؛ حال در این زمان هم اگر همانگونه عمل كنند و همان شرایط ظهور پیدا كند، یقیناً همان نتایج به بار مىآید؛ ولى وضعیت امروز با گذشته بسیار متفاوت است. امروزه مردم به سرعت متوجه حقایق مىشوند و مىتوان آنها را از تبلیغات سوء دشمن آگاه و مصون كرد. در شرایط حاضر، ناامیدى و انفعال به بهانه شكستهاى گذشته، كارى بسیار نادرست است. گذشته و حال، هرگز
در این جهت با هم شباهت ندارند. ابتدا باید جهت شباهت بین حوادث حال و گذشته را پیدا كرد و آنگاه با توجه به جهت مشترك در تمام آن مقاطع، در مورد آینده به قضاوت و پیشبینى نشست. از این روى است كه حضرت على(علیه السلام) فرمودند: اِنَّمَا الاُْمُورُ اَشْبَاه. در مورد نهضت روحانیت هم مىتوان به موقعیتهاى مشابهِ قبل استناد كرد كه عدهاى از روحانیان با آگاهى و اطلاعاتى كه در اختیار مردم قرار دادند، توانستند مردم را روشن كنند و حقایق را براى آنها تبیین نمایند و در محیطهایى هرچند كوچك و محدود، در نهضتها و حركتهاى اسلامى خود به موفقیتهایى نسبى دست یابند. حال مىتوانیم همان روشها را در مقیاس وسیعتر به كار گیریم تا به موفقیتهاى بیشترى نایل شویم. پس باز هم مىتوانیم بگوییم اِنَّمَا الاُْمُورُ اَشْبَاه؛ كارها شبیه هم هستند؛ چون وقتى كارى به صورت صحیح و با در نظر گرفتن امكانات و با بهكارگیرى نیروها، انجام گیرد، در همان حد، موفقیت خواهد داشت. امروز كه امكانات بیشترى در دست است و بهتر مىشود نیروها را سازمان داد و به كار گرفت، موفقیت بیشترى به دست خواهد آمد.
به زبان دیگر مىتوان گفت این كلام امام(علیه السلام) به عنوان یك قاعده كلیت دارد؛ اما در صورتى كه شرطِ درج شده در این قاعده، كه از واژه «اَشباه» استفاده مىشود، احراز گردد و به وجود آن شرط یعنى شباهت بین پدیدههاى گذشته و حال پى ببریم. از طریق كشف همین شباهت است كه رویدادهاى آینده را پیشبینى مىكنیم و وظیفه خود را مىشناسیم. حضرت(علیه السلام) هرگز نمىفرمایند كه همه امور همانند هم هستند و از هر پدیدهاى كه در گذشته رخ داده است مىتوان به آینده پى برد. واضح است كه وقتى درختى متعلق به محیط گرمسیر است، هرگز در محیط سردسیر رشد نمىكند و میوه مطلوبى نمىدهد و نمىشود گفت خاك، خاك است و درخت هم درخت و اِنَّمَا الاُْمُورُ اَشْبَاه، بلكه باید هر درختى را در محیط خاص خود با درختى از همان نوع و با همان خصوصیت در نظر گرفت و مقایسه كرد. در این مقایسه، هر دو درخت مىباید از نظر شرایط آبیارى و رسیدگى و سایر امور مثل هم باشند تا ببینیم كه آیا همان نتیجه را خواهد داد یا نه؟
اگر مشاهده مىكنیم كه برخى حوادث گذشته با آینده فرق دارند از این روى است كه جهت امتیاز و اشتراك را لحاظ نكردهایم. باید جهت افتراق و تمایز بین حوادث را كاملاً در نظر
گرفت. چون جهت افتراق و امتیاز آنها را ملاحظه نمىكنیم، مىپنداریم به صِرف وجود یك وجه اشتراك، در تمام امور با هم مشاركت دارند و همانند یكدیگرند. چه بسا همه شرایط در جاى دیگر و زمان دیگر اتفاق بیفتد ولى همان نتیجه را در پى نداشته باشد. باید دقت كنیم كه آیا آنچه علت وقوع آن حادثه بوده است، همان در آینده نیز محقق خواهد شد تا همان نتیجه را داشته باشد یا نه؟ باید توجه داشت كه گاهى اسباب و علل و شرایط تغییر مىكنند. بنابراین سخن حضرت(علیه السلام)در قضیه مذكور صحیح است و كلیت دارد؛ اما به یك شرط، و به تعبیر منطقى، در چنین مواردى قضیه با یك «شرط خفى» كلیت دارد؛ یعنى قضیهاى كه به ظاهر مظنون مىنماید با احراز یك شرط، یقینى خواهد بود. در مبحث قضایا مىگویند برخى قضایاى مظنون،صادق هستند به این معنا كه اگرچه از یك جهت مظنون هستند ولى از جهت دیگر صادقند و در برهان مىتوان از آنها استفاده كرد و آن در زمانى است كه جهت صدق قضیه لحاظ گردد.
بنابراین در توضیح این كلام حضرت(علیه السلام)، مىتوان یكى از این دو تفسیر را بیان كرد: یكى این كه آن را یك قضیه ظنّى تلقى كنیم و بگوییم حضرت در مقام موعظه است و در مقام موعظه بیش از این مطلوب نیست تا در پى یقینات باشیم و با مشاهده چند مورد استثنا مَتّه به خشخاش بگذاریم؛ بلكه صدق آن در بیشتر موارد كافى است تا آن را به مخاطب القا كنیم و شنونده هم آن را در همان موارد مد نظر قرار دهد. حضرت(علیه السلام) در مقام موعظه این سخنان را ایراد فرمودهاند و موعظه بیش از این را اقتضا نمىكند؛ تفسیر دوم این است كه بگوییم این بیان اگرچه بیانى خطابى است و در بیان خطابى از مقدمات ظنّى استفاده مىشود؛ اما مقدمات ظنّى صادقى كه با احراز آن، شرط خفى كلیت پیدا مىكند. آن شرط این است كه جهت مشابهت دقیقاً در امور آینده هم موجود باشد. اگر آن شرایط به طور كامل در حوادث آینده موجود باشد آن گاه همان نتایج گذشته را در پى خواهد داشت.
حال كه سخن به اینجا رسید، پسندیده است به این بحث بپردازیم كه آیا حوادث اجتماعى مانند حوادث طبیعى تكرارپذیرند یا اینكه حوادث اجتماعى با حوادث طبیعى از این جهت
با هم تفاوت دارند؟ مثلاً در قوانین طبیعى به این قانون برمىخوریم كه شىء قابل اشتعال در مجاورت آتش و عدم مانع، مشتعل مىگردد. حال براساس این قانون در آینده هم بروز چنین پدیدهاى قابل پیشبینى است. یا مثلا اینكه در بهار باران مىبارد و درختان سرسبز مىشوند، براى هر فصل بهارى قابل پیشبینى است. حال آیا در امور اجتماعى نیز چنین قانونمندیى وجود دارد یا خیر؟ این سؤال آنگاه اهمیت مضاعف پیدا مىكند كه از زاویه یك بحث جامعهشناختى به آن نگاه كنیم. توضیح این كه: رویكردى در جامعهشناسى مطرح است كه مىگوید: حوادث اجتماعى حوادثى منفرد و غیر قابل تكرار هستند و به همین دلیل، قاعده و اصل اجتماعى در این امور وجود ندارد و نمىتوان براى آنها قانون ثابتى ارائه كرد. امور اجتماعى محصول افعال اختیارى انسانهاست و شرایط اجتماعى هر روز تغییر مىكند؛ پس نمىتوان براى امور اجتماعى قانونى ثابت و یكنواخت در نظر گرفت و بر اساس آن وقوع امور اجتماعى را پیشبینى كرد. حال با توجه به این دیدگاه جامعهشناختى، این كلام امیرالمؤمنین على(علیه السلام) كه مىفرمایند: «گذشته را دلیل آینده قرار دهید، چون رخدادها شبیه یكدیگرند» چگونه تبیین مىشود؟
پاسخ این است كه به نظر ما بین قوانین مربوط به پدیدههاى اجتماعى و قوانین مربوط به حوادث طبیعى، در مجموع، تفاوتهایى وجود دارد. برخلاف پدیدههاى طبیعى، در میان پدیدههاى اجتماعى نمىتوان پدیدههاى كاملا شبیه و یكسانى سراغ گرفت؛ اما با این حال، رویكرد جامعهشناختى فوق نیز صحیح نیست و نمىتوان گفت هیچ جهت اشتراكى میان پدیدههاى اجتماعى وجود ندارد و هر رخداد اجتماعى به كلى از سایر رخدادهاى اجتماعى متفاوت است. علاوه بر اینكه شواهد تاریخى، چنین رویكردى را نقض مىكند، مستندات نقلى و ادله شرعى و تعبدى و معتقدات قرآنى نیز این ادعا را تأیید نمىكند. در قرآن كریم مىخوانیم: اَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُواْ الْجَنَّةَ وَ لَمَّا یَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذِینَ خَلَوْاْ مِنْ قَبْلِكُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْسَاءُ والضَّرَّاء(1)؛ آیا گمان مىكنید بدون آزمایش وارد بهشت مىشوید در حالى كه هنوز مانند گذشتگان امتحان نشدهاید؟ مگر شما تافته جدا بافتهاید؟ گذشتگان آزموده شدند، سختىها برایشان پیش آمد و گرفتارىها و بلاها نازل شد و امتحان شدند؛ آنها كه از امتحان سربلند و
1. بقره (2)، 214.
روسفید بیرون آمدند وارد بهشت شدند و كسانى كه در امتحان مردود شدند روانه جهنم گردیدند. گذشتگان امتحان شدند، حال شما مىپندارید امتحان نمىشوید؟! شما هم امتحان خواهید شد.
پس این كه مىفرماید: وَ لَمَّا یَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذِینَ خَلَوْاْ مِنْ قَبْلِكُم(1)؛ منظور این است كه مپندارید در حالى كه هنوز مثل گذشتگان امتحان نشدهاید و آنچه در گذشته اتفاق افتاده براى شما پیش نیامده است، به بهشت مىروید. مگر براى گذشتگان چه امتحانى رخ داده است؟ مىفرماید: مَسَّتْهُمُ الْبَأْسَاءُ والضَّرَّاء(2)؛ گذشتگان به سختىها و گرفتارىها مبتلا شدند و در مقابل سختىها صبر كردند و با موفقیت از عهده آن برآمدند. آن وقت وارد بهشت شدند؛ اما آنها كه از آزمایش روسفید خارج نشدند، به بهشت نرفتند. حال همین سنت در مورد شما هم جارى است. در ذیل همین آیه شریفه احادیث فراوانى در كتب تفسیر(3) و مجامع روایى ذكر شده است كه همین مطلب را تأیید مىكند. در یكى از این احادیث پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) به مسلمانان فرمودهاند: آنچه براى بنىاسرائیل در تاریخ اتفاق افتاده است براى شما هم اتفاق خواهد افتاد. بعد اضافه مىفرمایند: وَ حَتَّى لَوْ دَخَلَ اَحَدُهُمْ فِى حِجرِ ضَبٍّ لَدَخَلْتُمُوه(4)؛ حتى اگر بنىاسرائیل داخل لانه سوسمارى شدهاند، شما هم وارد چنین جایى خواهید شد. معناى این كلام آن است كه حتى جزئیات حوادث تاریخى قابل تكرار هستند؛ یعنى با رعایت جهت اشتراك، تكرار مىشوند نه اینكه از هر جهت عین یكدیگر و شبیه هم باشند. جهات اشتراكى بین آنها وجود دارد كه اگر آن جهات اشتراك را بدانیم، مىتوانیم آینده را با گذشته مقایسه كنیم و از راه گذشته آینده را پیشبینى نماییم.
پس اگر جهت اشتراك رخدادهاى اجتماعى به دست آید و كاملاً تحلیل شود، با وجود آن جهت مشترك مىتوان تكرار آنها را پیشبینى نمود. اینگونه نیست كه حوادث اجتماعى عامل منحصر به فرد داشته باشند و هرگز تكرار نشوند و از داشتن هر قاعده كلى خارج باشند. این
1. همان.
2. همان.
3. المیزان، ج 2، ص 162.
4. بحارالانوار، ج 53، ص 127.
پدیدهها نیز قواعدى دارند؛ ولى كشف و فرموله كردن آنها مشكل است؛ مثلاً دانستن علت دقیق این حادثه خاص اجتماعى و اینكه در چه شرایطى واقع مىشود و موانع تحقق آن چیست، مشكل است. درست است كه آزمون و تكرار حوادث طبیعى آسانتر است و بهتر مىتوان شرایط وقوع آنها را كشف كرد و عوامل آن را شناخت؛ ولى نمىتوان گفت هرگز جهت مشابهتى بین حوادث اجتماعى وجود ندارد و نمىتوان براى آینده از حوادث گذشته قانونى به دست آورد. اگر جهت اشتراك پدیدههایى را كه در گذشته واقع شدهاند، كشف و شناسایى كنیم، مىتوانیم با استفاده از آنها، آینده را پیشبینى نماییم.
البته معناى تكرار حوادث آن نیست كه از تمام جهات مثل هم باشند؛ مثلا در مورد این فرمایش پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) درباره تشابه امت آن حضرت با بنىاسرائیل، روشن است كه ما مسلمان هستیم و از امت حضرت محمد(صلى الله علیه وآله)؛ نه از بنى اسرائیل؛ ولى به دلیل وجود جهت اشتراك، هر آنچه براى بنىاسرائیل اتفاق افتاده است براى ما هم رخ خواهد داد؛ وگرنه ما خصوصیاتى داریم و آنها نیز ویژگىهایى مخصوص خود: ما مسلمان و آنها از بنىاسرائیلند؛ پیامبر آنها موسى(علیه السلام) بود و پیغمبر ما حضرت محمد(صلى الله علیه وآله) و... اما جهات اشتراكى در این میان وجود دارد كه باعث مىشود آنچه براى آنها رخ داده است براى ما نیز اتفاق بیفتد. بنىاسرائیل بعد از چهل روز غیبت حضرت موسى(علیه السلام) گوسالهپرست شدند و خلیفه و نایب حضرت موسى(علیه السلام) هر چه مردم را به توحید و خدا پرستى دعوت كرد، به سخن وى گوش ندادند. در عالم اسلام نیز چنین پدیدهاى رخ داد: هنوز چهل یا هفتاد روز از وفات پیغمبر(صلى الله علیه وآله) نگذشته بود كه امیرالمؤمنین(علیه السلام) را رها كردند و به فرمانش گوش نسپردند؛ یعنى آن كسى را كه نسبت به پیامبر به منزله هارون نسبت به موسى بود رها كردند و به سخن حق او گوش ندادند و آنچه پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرموده بود پشت گوش انداختند. هارون براى جلوگیرى از اختلاف و اینكه مردم به جان یكدیگر آسیب نرسانند و انسجام ملى آنها محفوظ بماند و فساد در بنىاسرائیل شایع نشود و به اصطلاح وحدت ظاهرى را حفظ كنند، سكوت كرد. قرآن هم مىفرماید وقتى حضرت موسى به هارون فرمودند: مگر من نگفتم كه مراقب بنىاسرائیل باش و اجازه نده كه آنها منحرف شوند؛ هارون جواب داد: ترسیدم كه بگویى تو بین بنىاسرائیل اختلاف ایجاد
كردى. براى اینكه اختلاف ایجاد نشود و مردم متعرّض جان و مال یكدیگر نشوند من پس از دعوت ایشان به حق و اتمام حجت آنها را رها ساختم: إِنِّى خَشِیتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَیْنَ بَنِى إِسرائِیلَ وَ لَمْ تَرْقُبْ قَوْلِى ... .(1) نظیر همین حادثه در اسلام هم اتفاق افتاد. امیرالمؤمنین على(علیه السلام) براى اینكه بین مسلمانان ایجاد اختلاف نشود، حجت را بر آنها تمام كردند و راه سكوت پیش گرفتند و تا 25 سال بعد كه خود مردم متوجه اشتباه خویش شدند صبر پیشه كردند.
به هر حال در روایات متعددى به این حقیقت پرداخته شده است كه همان حادثه بنىاسرائیل براى شما مسلمانان نیز رخ خواهد داد. شاید علت تكرار داستان بنىاسرائیل در قرآن همین وجه شباهت باشد. نكتههاى عبرتآموز زیادى در سرگذشت این قوم وجود دارد كه براى مسلمانان آموزنده است؛ نظیر آنچه در داستان سامرى و گوسالهپرستى بنىاسرائیل پیش آمد. مسلمانان باید بیندیشند و از آنچه براى بنىاسرائیل اتفاق افتاده پند بگیرند تا در آینده به این حوادث تلخ مبتلا نشوند.
خلاصه آنچه در توضیح این قسمت از فرمایش امیرالمؤمنین(علیه السلام) گفتیم این شد كه اگر كسى بگوید گذشته و آینده هیچ جهت اشتراكى باهم ندارند و هر كدام یك حادثه منفرد و منحصر به فرد مىباشند، دیگر نمىتوان هیچ حادثهاى را با حادثه دیگر مقایسه كرد و حكم یكى را به دیگرى سرایت داد؛ اما اگر جهت اشتراك و وجه مشاركت در كار باشد، آن وجه اشتراك باعث اثبات حكم در مورد هر دو پدیده مىشود. اگر جهت اشتراك را به دست آوریم این حكم یك حكم كلى است و در مورد هر پدیده مشابهى جارى است؛ لذا اگر این جهت را در هر پدیده مشابه دیگرى بیابیم، مىتوانیم در آن مورد هم این حكم را جارى كنیم. بر همین اساس است كه حضرت على(علیه السلام) مىفرمایند: به كمك امورى كه واقع شده است براى آینده خود عبرت بگیرید: فَاِنَّمَا الاُْمُورُ اَشْبَاه؛ پدیدهها شبیه همند و حوادث با هم مشابهت دارند و به كمك جهت شباهت آنها مىتوانید حوادث آینده را حدس بزنید. سپس فرمودند: وَ لاَ تَكْفُرَنَّ ذَا
1. طه (20)، 94.
نِعْمَة فَإِنَّ كُفْرَ النِّعمَةِ مِنَ أَلاَْمِ الْكُفْر. همانگونه كه اشاره كردیم كفران نعمت و عواقب آن یكى از مصادیق وجود وجه اشتراك بین حوادث گذشته و پدیدههاى آینده مىباشد. چگونه اگر در گذشته قومى ناسپاسى و كفران نعمت مىكرد به بدبختى مبتلا مىشد؛ براى آیندگان نیز با رعایت جهت اشتراك، چنین آیندهاى پیشبینى مىشود. اگر ما هم كفران نعمت كنیم به این بلاها دچار خواهیم شد. منظور از نعمت نیز فقط نعمتهاى مادّى نظیر خوراك و پوشاك و رفاه و... نیست؛ بلكه مهمتر از آنها نعمتهاى معنوى هستند كه نباید مورد غفلت و ناسپاسى قرار گیرند؛ مثلاً همانگونه كه گذشت نباید از پاسدارى نعمت نظام اسلامى و در رأس آن ولایت فقیه كه از بزرگترین نعمتهاى معنوى است غفلت كنیم؛ چه این نعمت با دیگر نعمتها قابل مقایسه نیست. این عطیّه الهى حاصل خونهاى پاك مجاهدان و علمایى مىباشد كه در طول تاریخ به پاى درخت طیّبه اسلام ریخته شده است. باید از دل و جان پاسدار ولایت فقیه باشیم و بهویژه وظیفه روحانیان و عالمان دینى است كه آن را به طور علمى و دقیق تبیین نمایند تا در اذهان مردم جایگاه لازم و شایسته خود را به دست آورد. همین طور از جمله نعمتها و بركات این انقلاب، توجه به دین و قرآن و شرع مقدس است. این نعمتى است كه باید قدر آن را دانست و آن را ارج نهاد. البته كمبودهایى وجود دارد و ما انتظار نداریم كه در انقلاب اسلامى هرگز اثرى از عصیان و گناه نباشد. چنین خواستهاى قابل تحقق نیست؛ چه انسانها معصوم نیستند. ما باید در جهت اصلاح هرچه بیشتر جامعه تلاش كنیم و در كنار آن شكر نعمتهایى كه به بركت اسلام و انقلاب به ما داده شده است به جاى آوریم تا ادامه پیدا كند و رونق روزافزون یابد. اگر خداى ناكرده نعمتهاى الهى را فراموش كردیم و از نعمت رهبرىِ دینى و ولایت فقیه غفلت ورزیدیم، به رهبرى كسى مبتلا مىشویم كه هیچ راهى براى پاىبندى به قرآن و شرع و ائمه اطهار(علیهم السلام) باقى نخواهد گذاشت. اگر این پدیده رخ دهد همه ارزشهاى اسلامى و انسانى و اعتقادات دینى و حقایق و احكام اسلام از جامعه رخت برمىبندد و در این میان، كسى جز خود ما مسؤول نخواهد بود: مَا أَصَبَكُمْ مِنْ مُصِیبَة فَبَِما كَسَبَتْ أَیْدِیكُم؛(1) و هر[گونه] مصیبتى به شما برسد به سبب دستاورد خود شماست.
1. شورى (42)، 30.
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
وَ لاَ تَكُونَنَّ مِمَّنْ لاَ یَنْتَفِعُ مِنَ الْعِظَةِ اِلاَّ بِمَا لَزِمَهُ(1) فَاِنَّ الْعَاقِلَ یَتَّعِظَ بِالاَْدَبِ، وَالبَهَایِمُ لا تَتَّعِظُ اِلاَّ بِالضَّرْبِ؛
از كسانى مباش كه جز در مواردى كه به آن الزام شوند، از پند و موعظه بهرهاى نمىبرند كه همانا عاقل به ادب پند مىپذیرد وچهارپا پند نمىپذیرد مگر با تازیانه.
شاید این جمله براى افراد زیادى یك پرسش بىجواب باشد كه، چرا آدمى علىرغم شنیدن نصایح و گرفتن رهنمود از روایات و آیات و برخوردارى از شناخت صحیح، كمتر به آنها عمل مىكند؟ چه باید كرد تا آدمى بدون پند دیگران و موعظه مجدد و نصیحت ناصحان، خود راه درست و صحیح را برگزیند و بدان ره پوید؟ بهراستى این سؤال حقیقت مسلّم و ملموس زندگى ماست و پاسخ آن از اهمیت خاصى برخوردار مىباشد.
بىتردید اعمال و رفتارى كه انسان انجام مىدهد مانند هر حیوانى از یك نوع درك و میل سرچشمه مىگیرد و اگر در پى انجام كارى برمىآید براى رسیدن به نتیجه و هدفى است. حیوان، اگر علف مىخورد، به دنبال سیر شدن است و انسان هم اگر غذا مىخورد از روى گرسنگى است. پس انسان با حیوان در این جهت اشتراك دارند كه براى تحصیل نتیجه و مطلوب عمل مىكنند و به تعبیرى اعمال او از یك علت غایى برخوردار است و اگر این علت غایى مطرح نباشد هرگز به انجام كارى اقدام نمىكند و هر عملى كه انجام مىدهد ناشى از میلى است كه نسبت به نتیجه آن دارد و در پى رسیدن به آن نتیجه است.
1. در برخى نسخ چنین آمده: و لاتكونن ممّن لا ینتفع من العظه الاّ اذا بالغت فى ایلامه؛ از آنان مباش كه جز با بسیار آزردن، از پند سود نمىبرند.
این هدف غایى مشترك از اشكال متنوعى برخوردار است و داراى سطوح مختلف مىباشد. گاهى فقط ارضاى یك غریزه آن هم براى مدتى كوتاه وى را به سمت انجام عمل مىكشاند و گاه اهداف عالىتر؛ ولى به هر حال هرگز عملى را بدون هدف انجام نمىدهد؛ حتى آن گاه كه در صحرا و خیابان قدم مىزند، این قدم زدن بىهدف نیست. شاید خودش بگوید هدفى ندارم؛ ولى تحصیل آرامش و رفع خستگى روحى و كاهش سطح افسردگى و اضطراب و... علت غایى قدم زدن او است. بنابراین اگر میل و گرایش نسبت به كارى نداشته باشیم هرگز آن كار را انجام نمىدهیم. خداوند این میل و گرایش را در نهاد هر انسان و حیوانى به ودیعه نهاده است؛ مثلا خداوند انسان و حیوان را بهگونهاى آفریده است كه از خوردن غذا لذت مىبرند. البته نوع غذا فرق مىكند؛ ولى این گرایش و لذت، غایتى است كه هر جاندارى از آن برخوردار است. پس میل و گرایشى در وجود انسان وجود دارد كه او را به انجام كارها وا مىدارد و او هرگز در انجام آنچه مقتضاى میل و گرایش فطرى او است تردید نمىكند و لحظهاى هم انجام آن را به تأخیر نمىاندازد؛ مگر اینكه خواستههاى او با هم تزاحم پیدا كند و چند میل و گرایش، همزمان بروز نماید و در مقدّم داشتن یكى، گرایش دیگر فعلا بىپاسخ بماند؛ مانند اینكه هم تمایل به انجام عملى لذتبخش دارد و هم خواهان آسایش و استراحت است؛ ولى چون آن عملِ لذتآفرین خستگى مىآورد و انژرى مىطلبد، لذا به تنآسایى روى مىآورد و میل به آسایش را ترجیح مىدهد. بسیارى از افرادى كه در پى آسایش و رفاه هستند در واقع این گرایش را دنبال مىكنند؛ اما افراد ماجراجو و پرتلاش در پى تأمین خواستههاى لذتآفرین خود به استراحت پشت كرده، این میل خود را دنبال مىكنند.
میلها و گرایشهاى كم و بیش مشتركى بین انسان و حیوان وجود دارد و در به وجود آمدن آنها نیز عوامل متعددى دخالت دارند. گاه ترشح یك هورمون خاص، تمایل به رفتار جنسى را در انسان به دنبال مىآورد و وى را به سوى این نوع اعمال مىكشاند. همانگونه كه مشاهده مىشود و تجربه به اثبات رسانده، این میل محصول یك عامل عضوى است و منشأ
فیزیولوژیك دارد؛ اما برخى از امیال عامل و منشأ عضوى ندارند یا اگر عاملى عضوى و ارگانیك در آنها دخیل است، نقش برجسته ندارد؛ بلكه حرف اصلى را نیروى روانى مىزند؛ مانند میل و گرایش محترم شمرده شدن. این گرایش، محصول یك عضو خاص در بدن انسان نیست و چشم و گوش یا غده خاصى منشأ مستقیم آن نیست؛ بلكه حالتى روانى است كه در آن انسان از مورد احترام قرارگرفتن احساس خشنودى مىكند و عضوى خاص انسان را به این گرایش وا نمىدارد. در اینجا عامل اصلى روح انسانى است و ارتباط این گرایش با بدن و عضو خاص، كم و گاه بسیار ناچیز است.
میل انس با خدا و مناجات با ربالارباب نیز از جمله دیگر گرایشهاى غیرعضوى است كه نمىتوان براى آن یك منشأ عضوى معرفى كرد. میل انس با خداوند، گرایشى قوى و برتر است كه آدمى حاضر است براى اجابت آن هر سختى و مشقتى را به جان بخرد و سرما، گرما، بىغذایى و بىخوابى را تحمل كند تا حلاوت مناجات با خدا و انس با حضرت دوست را بچشد.(1) بنابراین همانگونه كه منشأ این گرایشها و استعدادها مىتواند یك عامل عضوى یا روحى باشد، موانع شكوفایى و بروز این میلها و گرایشها نیز گاه یك عامل بدنى و عضوى است و گاه یك حالت روحى و روانى خاص.
اینكه انسان تا چه اندازه از این میلهاى طبیعى و غریزى تبعیت مىكند بحثى فراتر از حوصله این مقال است و ما اینك درصدد بررسى آن نیستیم؛ اما این نكته پذیرفته شده است كه انسان خود در فراهم آوردن مقدمات ارضاى این گرایشها و رفع موانع آن نقشى اساسى و عمده دارد و از این طریق مىتواند آنها را تحت كنترل درآورد و روشهاى تهیه مقدمات و راههاى برخورد با موانع آنها را فراهم سازد؛ مثلا شنیدن موعظه و تعلیم و تربیت یافتن در مكتب
1. خوب است در اینجا این نكته را یاد آور شویم كه محرومیت از لذت مناجات با خداوند و انس با او گاه یك عقوبت الهى است؛ یعنى افرادى كه به گناه و آلودگىهاى اخلاقى و اعتقادى و رفتارى مبتلا هستند، گاه با وجود علم و تحصیلات، از این لذت محروم مىشوند و این موانع از بروز آن استعداد و میل فطرى جلوگیرى مىكند و مانع شكوفایى آن مىگردد.
صاحبان نفوس قدسى و خواندن دعا و... از جمله امورى هستند كه میلهاى نهفته عالى را برمىانگیزند. در كنار تمام این راهها، عمل به دستورات اخلاقى معلمان اخلاق و پاىبندى به فرامین و نواهى شارع مقدس تأثیر بهسرایى در شكوفایى این گرایشها و رفع موانع دارد.
در مناجات شعبانیه تعبیر بسیار آموزندهاى در این باره وجود دارد كه حضرت چنین مىفرمایند: اِلَهى لَمُ یَكُنْ لِى حَوْلٌ فَأَنْتَقِلَ بِهِ عَنْ مَعْصِیَتِكَ اِلاَّ فِى وَقْت اَیْقَظْتَنِى لَِمحَبَّتِك؛ خداى من! نیرویى در من نبوده است تا بتوانم به وسیله آن از نافرمانى تو دست بردارم مگر در آن هنگام كه تو مرا براى دوستى و محبت خود بیدار كردى. در این تعبیر، دو نیروى متعارض در وجود انسان به تصویر كشیده شده كه یكى در جهت معصیت و حركت به سمت پایین و دیگرى رو به كمال و پاكى است. حال حضرت امیر(علیه السلام) در این مناجات در مورد این تعارض مىفرمایند: خدایا من توان فرار از معصیت تو را ندارم و گرفتار گناه هستم و نمىتوانم از آن دست بشویم؛ مگر اینكه به نیروى محبت خود مرا از این هلاكت نجات بخشى.
در قرآن كریم نیز چنین كشمكشى به تصویر كشیده شده است كه گویا دو جاذبه نیرومند از دو جهت مخالف، انسان را به دو سوى مقابل هم مىكشانند؛ یكى به سمت خدا و دیگرى به سویى مخالف آن. یك گرایش آن است كه آدمى را به طرف خدا و افرادى كه وجودشان از محبت خداوند لبریز است سوق مىدهد و از سوى دیگر، جاذبههاى شیطانى آدمى را به سوى هواى نفس و محبوبیتهاى كاذب اجتماعى و رسیدن به پُست و مقام و دنیاطلبى و زرق و برق دنیا مىكشاند. این گزیده مناجات شعبانیه، محبت خداوند را بزرگترین نیرویى مىداند كه انسان را از شیطان و هواى نفس دور مىسازد و به سوى خداوند سوق مىدهد. اگر این عامل در انسان تقویت گردد به راحتى او را از چنگ نیروهاى غیر الهى نجات مىبخشد.
براساس پژوهشهاى علمى نیز آدمى در كشاكش نیروىهاى متعدد قرار دارد و هر یك از این جاذبهها او را به سویى مىكشاند و هر یك فعالیت خاصى را مىطلبند. در این بین، افرادى كه مجذوب محبت الهى هستند هرگز مقهور شیطان و عوامل او نمىشوند و شیاطین نمىتوانند در آنها نفوذ كنند. هدف ارسال رسل و انزال كتب، تربیت انسانها و تعدیل این امیال است؛ تا امیال الهى در آنها زنده شود و جاذبههاى معنوى تقویت گردد و انسان از تیررس عوامل غیرالهى مصون بماند.
از جمله عواملى كه انسان را در كشمكش این نیروهاى متعارض یارى مىكند توجه به مبدأ هستى است. اگر انسان باور داشته باشد كه خداوند، هستىبخش عالم است و او مدیر تمام امور ریز و درشت عالم وجود مىباشد و به او توكل نماید، مىتواند راه هدایت را به سوى خود بگشاید. البته گاه با وجود این باور، در مقام عمل دچار غفلت مىگردد و باورهاى خود را فراموش مىكند؛ اینجاست كه موعظه و شنیدن سخن معلمان اخلاق او را در جهت رهایى از گرایشهاى معارض یارى مىرساند. بنابراین نقش موعظه آن است كه باورهاى ثابت شده را در ذهن و دل آدمى زنده مىسازد و همیشه وجود آدمى را از یاد آنها سیراب مىكند و به وى اجازه نمىدهد كه به سهو، نسیان و فراموشى مبتلا گردد.
تفاوت اساسى حیوان و انسان در برخورد با این گرایشها و امیال الهى در همین نكته نهفته است كه امیال اساسى و روحى در انسان قابل تقویت و تضعیف و تعدیل است و آدمى به دست خود مقدمات این تغییرات را فراهم مىسازد، ولى حیوانات به هیچ وجه از این قابلیتها برخوردار نیستند. در واقع انسانیت انسان در همین تفاوت به دست مىآید كه او افزون بر خواستههاى مشترك حیوانى، برخى خواستههاى اختصاصى نیز دارد.
او مىتواند خواستههاى الهى و معنوى را بر خواستههاى مادّى و دنیایى ترجیح دهد و در تعارض بین آنها، خواستههاى مؤثرتر و مهمتر؛ یعنى امیال الهى و معنوى را مقدّم بدارد. از سوى دیگر مىتواند با بهرهگیرى از شیوههایى همچون موعظه، تحصیل، تعلیم و تربیت و... به تعدیل یا تقویت یا تضعیف خواستهها و امیال خود بپردازد؛ در حالى كه حیوانات از تمام این مواهب محرومند. حیوان محكوم این امیال است و از خود هیچ ارادهاى جز تن سپردن به گرایشهاى غریزى و فطرى ندارد؛ مثلاً به هنگام احساس گرسنگى سر خود را پایین انداخته، بدون اینكه بداند غذایش از كجا و چگونه آمده، تا آنجا كه احساس گرسنگى مىكند مىخورد. اگر انسان نیز اینگونه باشد دیگر تفاوتى با حیوان نخواهد داشت. جاى تعجب نیست كه قرآن مىفرماید: وَ الَّذِینَ كَفَرُواْ یَتَمَتَّعُونَ وَ یَأْكُلُونَ كَمَا تَأْكُلُ الاَْنْعَمُ وَالنَّارُ مَثْوًى لَهُم؛(1) كسانى
1. محمد (47)، 12.
كه كافر شدهاند، بهره مىبرند و همانگونه كه چارپایان مىخورند، مىخورند و جایگاه آنها آتش است. انسانهاى عارى از عقیده و فكر، كه مصداق كامل آن، كفار هستند، همانند چهارپایان مىخورند و مىآشامند و... . البته مؤمنان نیز غذا مىخورند و از لذایذ دنیا بهره مىبرند؛ ولى بهرهمندى كفار از دنیا بهگونهاى است كه خواستههاى الهى را زیر پا مىگذارند و به لذتهاى عالى انسانى خود ضرر مىرسانند و سعادت ابدى و هدایت الهى را از كف مىدهند. در واقع با وجود برخوردارى از نعمتى منحصر به فرد كه هرگز در اختیار حیوانات نیست؛ همانند حیوانات، بدون برخوردارى از لذات معنوى و الهى زندگى مىكنند. روشن است كه چنین موجوداتى با این درجه از حرمان، از چهارپایان نیز گمراهتر و فرومایهترند: بَلْ هُمْ اَضَل.(1)
براى اینكه به میزان انسانیت خود پى ببریم باید بررسى كنیم كه در تعارض بین خواستههاى حیوانى و انسانى كدامیك را انتخاب مىكنیم و آنجا كه خواستههاى حیوانى با امیال الهى و معنوى تعارض دارد، پیرو عقل و ایمان و اعتقادات خود هستیم یا دنبالهرو خواستههاى گذراى مادّى و حیوانى!؟ آیا مىتوانیم خود را از چنگال قدرتمند خواستههاى غریزى و حیوانى نجات دهیم؟ مرز حیوانیت و انسانیت از همین مسیر مىگذرد و اینجاست كه حیوانیت و انسانیت رقم مىخورد. صدافسوس كه گاه ممكن است برخى حیوانات از خواستههاى حیوانى و دنیایى خود دست بشویند ولى انسان نه. برخى حیوانات وقتى وارد مزرعه دیگران مىشوند به محض اینكه مشاهده مىكنند صاحب مزرعه مىخواهد با چوب بر سرشان بزند، فرار مىكنند و دیگر وارد آن مزرعه نمىشوند و همان یك تجربه براى همیشه آنها را تربیت مىكند؛ ولى برخى انسانها علىرغم هزاران بار تجربه تلخ درس نمىگیرند و تربیت نمىپذیرند و همچنان مرتكب خلاف مىشوند. برخى حیوانات با كمك شیوههایى تربیت مىپذیرند؛ ولى برخى انسانها حتى طى سالها تماس مستقیم با انبیاى الهى نیز تربیت نمىشوند؛ در واقع حیوان تربیتپذیرتر از این انسانهاست. آیا چنین حیوانى برتر از انسان نیست و آن انسان بدتر و فرومایهتر از این حیوان نیست؟ به یقین بَلْ هُمْ اَضَل.(2)
باید توجه داشت كه اگر انسان بعد از تجربهكردن تربیت شود و به سمت گرایشهاى الهى
1. فرقان (25)، 44.
2. همان.
حركت كند باز هم برتر از حیوان نیست. اگر آدمیزاده بهگونهاى باشد كه بعد از ابتلا به درد و بلا، دست از گناه و خلاف بكشد از حیوان برتر نیست؛ چه، حیوان باركش هم اگر روزى در جایى پاهایش در گل فرو رود دیگر از آن منطقه عبور نخواهد كرد و براى مرتبه دوم به سراغ آن مكان نمىرود. انسان كسى است كه رفتار خود را بر اساس محبت و انس با خدا شكل دهد نه بر پایه تجربههاى تلخ و گرفتارىهایى كه دامنگیر او شده است.
امیر مؤمنان(علیه السلام) نیز در این قسمت وصیّتشان به فرزند خود امام حسن(علیه السلام) مىفرمایند: اگر مىخواهید پاى از مرز حیوانیت فراتر بگذارید و به جایگاه انسانهاى متعالى نزدیك شوید، باید سعى كنید تا بر هواى نفس و خواستههاى حیوانى خویش غالب شوید و از طریق موعظه و پند ناصحان و انس با حضرت دوست و اولیاى خداوند و محبت به ائمه هدى(علیهم السلام) كه از شئون محبت به خداست(1) به كوى سعادت و هدایت قدم بگذارید. مبادا همانند حیوانات باشید كه فقط با تازیانه ره مىیابند؛ كه انسان عاقل به كمك نیروى عقل و تربیتپذیرى به سرمنزل مقصود مىرسد.
1. این مطلب در آیات و روایات بسیارى بیان شده است؛ از جمله در زیارت جامعه كبیره مىخوانیم: مَنْ اَحَبَّكُمْ فَقَدْ اَحَبَّ اللَّه؛ هركس شما را دوست بدارد، همانا خدا را دوست داشته است.
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
اِعْرِفِ الْحَقَّ لِمَنْ عَرَفَهُ لَكَ، رَفِیعًا كَانَ أَوْ وَضِیعًا، وَاطْرَحْ عَنْكَ وَارِدَاتِ الْهُمُومِ بِعَزَائِمِ الصَّبْرِ وَ حُسْنِ الْیَقِینِ؛
نسبت به آنكه حق تو را شناسد، حقشناس باش؛ بلندمرتبه باشد یا فروپایه. با دل نهادن بر شكیبایى و اعتقاد عارى از گمان و تردید اندوههایى را كه به تو روى مىآورند از خود دور ساز.
تاكنون در حد عنایت الهى و توفیق حضرت حق جل جلاله، توضیحات مختصرى درباره گزیدههایى از این نامه شریف بیان نمودیم. اینك در این بخش، حضرت(علیه السلام) به موضوع حقشناسى و رعایت حقوق دیگران مىپردازند و مىفرمایند: نسبت به كسانى كه نسبت تو حقشناس هستند، حقشناس باش؛ چه آن شخص داراى موقعیت اجتماعى برترى باشد و چه در سطح اجتماعى پایینتر. در هر صورت جایگاه اجتماعى دیگران نباید در حقشناسى شما تأثیر بگذارد. به عبارت دیگر در انجام وظیفه اجتماعى و رعایت حقوق دیگران، ملاكى جز رعایت حق انسانهاى دیگر در نظر نداشته باشید؛ یعنى به میزان ثروت و دارایى و موقعیت اجتماعى و مقام و منزلت صاحب حق توجه نداشته باشید؛ چه ذىحق فقیر باشد چه غنى؛ گمنام باشد یا مشهور؛ داراى مقام و منزلت اجتماعى باشد یا بىاعتبار و ناشناخته و... باید حق شخص حقشناس را رعایت و ادا كنید. ملاك و معیار باید تنها حق باشد. حق هر كسى را مىباید ادا كنید. البته در این عبارت گهربار واژهاى به كار رفته كه ممكن است موجب
برخى توهمهاى نابهجا شود؛ چه حضرت مىفرمایند: نسبت به كسى كه درباره تو حقشناس است قدرشناس باش. ممكن است بگوییم لازمه این سخن آن است كه اگر كسى حقشناس نبود ما هم نباید نسبت به او حقشناس باشیم. آیا واقعاً این گونه است؟ این سؤال از اهمیت خاصى برخوردار است و جواب مبسوط و مشروحى مىطلبد كه به میزان ظرفیت این مقال، بسط كلام داده، توضیح و شرح مختصرى ارائه مىكنیم.
براى روشنشدن پاسخ سؤال فوق ابتدا باید ببینیم خود «حق» چیست. حق یك واژه طرفینى است و همیشه دو طرف دارد. با توجه به این كه هر یك از دو طرف حق، گاه شخص حقیقى، گاه شخصى حقوقى (شخصیت) و گاه چیزى غیر از این دو است، براى حق تقسیمات متعددى ارائه مىگردد؛ مثلاً یك گروه از حقوق، حقوق الهى هستند كه بین خداوند و مخلوقاتش برقرار مىشود و برخى حقوق، حقوق اجتماعى مىباشند كه بین انسانها با یكدیگر بر پا مىشود و... . به هر حال واژه حق در تحقق خود، نیازمند وجود حداقل دو طرف مىباشد؛ یعنى دو طرف (اعم از فرد یا گروه) هستند كه نسبت به هم حق متقابل دارند؛ مثلاً حق همسایه را در نظر آورید. وقتى این همسایه بر همسایه دیگر حق دارد، متقابلا آن همسایه نیز بر این همسایه حقى پیدا مىكند؛ چراكه حق، مفهومى متقابل است و در این معنا تفاوتى وجود ندارد كه حق بین دو برادر، یا دو خواهر، یا دو همدرس، یا دو رفیق، یا حتى دو همسر باشد. وقتى شوهر بر زن حق دارد، زن هم از حق و اولویتى برخوردار مىگردد.
در برخى موارد این گونه مىنماید كه حق، بیش از یك طرف ندارد و به تعبیرى، حق یكطرفه برقرار شده است؛ مانند این كه یكى از افراد خانواده یا جامعه بر دیگرى حق دارد، بدون این كه در قبال این حق براى دیگرى و طرف مقابل حقى در نظر گرفته شده باشد؛ مثلا پدر از آن جهت كه پدر است نسبت به فرزند خود حقوقى دارد (اعم از حقوق مادّى و غیر مادّى) كه در مواردى حتى اگر پدر از دنیا برود این حق همچنان محفوظ است؛ مانند حقوقى كه شرع مقدس براى پدر نسبت به فرزند بزرگ وضع نموده است. ثبوت این حقوق متوقف بر
این نیست كه فرزند هم حقى بر پدر داشته باشد و چنین حقى را براى فرزند هم قایل شویم. در این موارد در حالى كه پدر از دنیا رفته و دیگر نمىتواند كارى براى فرزند خود انجام دهد، بر فرزند خود حق دارد؛ یعنى فرزند نسبت به پدر عهدهدار وظیفهاى است كه باید انجام دهد؛ مثلا باید نمازهاى قضا شده پدر را به جا آورد یا حقوق اخلاقى و استحبابى دیگرى بر عهده فرزند قرار مىگیرد كه لازم است انجام دهد؛ مانند این كه براى پدر خود خیرات انجام دهد. چنین حقوقى، حقوق یكطرفه هستند؛ لذا حتى در زمان فوت پدر كه وى در قید حیات نیست این حقوق وجود دارند. اینگونه نیست كه حق پدر در صورتى ثابت باشد كه فرزند هم بر پدر حقى داشته باشد و او نیز حق فرزند را رعایت كند؛ بلكه اگر پدر كافر مشرك یا حتى فاسق باشد، حقوقى بر فرزند خود دارد كه مىباید ادا گردد؛ مثلا اگر پدر مشرك باشد و فرزند خود را به شرك دعوت كند، فرزند نباید در پذیرش شرك از او اطاعت كند؛ اما مىباید وظیفه فرزندى را ادا نماید و حق پدر را رعایت كند؛ مثلاً به او بىاحترامى روا مدارد. قرآن كریم مىفرماید: وَ وَصَّیْنَا الاِْنْسَنَ بِوَلَدِیْهِ حُسْنًا؛(1) و به انسان سفارش كردیم كه به پدر و مادر خود نیكى كند. در جاى دیگر مىفرماید: وَ إِنْ جَاهَدَاكَ عَلَى أَنْ تُشْرِكَ بِى مَا لَیْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلاَ تُطِعْهُمَا وَصَحِبْهُمَا فِى الدُّنْیَا مَعْرُوُفًا؛(2) اگر والدین تلاش كردند تو را مشرك سازند، قبول نكن؛ اما: و صَحِبْهُمَا فِى الدُّنْیَا مَعْرُوفًا؛ در زندگى دنیا با آنها خوشرفتار باش. لذا اگر فرزندى مؤمن، پدرى كافر داشته باشد و پدر هرگز حق فرزند را رعایت نكند، فرزند مىباید احترام پدر را رعایت نماید. این حق، در ظاهر، حقى یكطرفه است و اینگونه نیست كه در صورتى رعایت حق پدر واجب باشد كه پدر نیز حق فرزند را رعایت نماید.
در هر حال با صرف نظر از برخى حقوق، مانند حق پدر و مادر، در بسیارى از موارد، ضرورت رعایت حق دیگران، بهخصوص حقوق اخلاقى، منوط به این است كه طرف مقابل نیز تا
1. عنكبوت (29)، 8.
2. لقمان (31)، 15.
اندازهاى حق را رعایت كند؛ كه اگر یكى از طرفینْ حقوق دیگرى را رعایت نكند، بر طرف دیگر لازم و واجب نیست كه حقوق وى را رعایت نماید؛ مثلاً اگر یكى از دو رفیق ناسازگارى پیشه كند و جفا و بىمهرى نشان دهد و در نهایت، حقوق طرف مقابل را رعایت نكند، در این صورت ضرورت ندارد كه طرف دیگر حقوق او را رعایت كند. چه بسا رعایت حقوق از جانب یكى از طرفین و خوشرفتارى وى، موجب جرىتر شدن شخص متخلف گردد. پس در برخى موارد، رعایت حق دیگران مشروط به این است كه طرف مقابل هم حق را محترم بشمارد. البته همچنان كه اشاره كردیم رعایت برخى از حقوق مشروط به رعایت متقابل نیست؛ لذا اگر یكى از طرفین، حق را رعایت نكند موجب آن نمىشود كه طرف دیگر هم بتواند حق وى را زیر پا بگذارد؛ بلكه بر دیگرى لازم است كه حق طرف مقابل را رعایت كند؛ نظیر برخى حقوقى كه در مورد دوست یا پدر و مادر وجود دارد.
در بسیارى از مواقع، تا زمانى كه طرف مقابل موقعیت اجتماعى و مالى دارد، حقوق وى را رعایت مىكنند؛ اما به محض اینكه از موقعیت اجتماعى خود، ساقط مىشود و ثروت وى از كفَش مىرود، دوستانْ جفاكار مىشوند و حقوق رفاقت فراموش مىگردد؛ چنانكه گویى اصلا رفاقتى بین آنها وجود نداشته است. در چنین موقعیتى است كه حضرت(علیه السلام) شرط رعایت حقوق دیگران را این مىداند كه، طرف مقابل نیز حق تو را رعایت كند، نه این كه صاحب حق از موقعیت اجتماعى و مقام و منزلتى رفیع برخوردار باشد؛ بلكه حتى اگر موقعیت اجتماعى وى پایین نیز باشد به سبب حقشناسىاش، مىباید حقوق او را رعایت كنید: إِعْرِفِ الْحَقَّ لِمَنْ عَرَفَهُ لَكَ رَفِیعًا كَانَ أَوْ وَضِیعًا.
این كلام حضرت(علیه السلام) هشدارى است در مورد غفلتهایى كه انسان به طور طبیعى به آن مبتلا مىشود. برخى افراد بهگونهاى تربیت شدهاند كه وقتى رفیق آنها موقعیت اجتماعى خود را از دست مىدهد، اندك اندك وى را فراموش مىكنند؛ در حالى كه مؤمن نباید اینگونه رفتار كند. مؤمن باید حقشناس باشد و در همه حالات حقوق دیگران را رعایت نماید؛ هرچند صاحب حق هیچ موقعیت اجتماعىیى نداشته باشد. تنها معیار رعایت حقوق دیگران آن است كه طرفْ نسبت به شما حقشناسى داشته باشد و حق شما را تضییع نكرده باشد.
انسان خواهناخواه در زندگى با مشكلات و مصایب مختلف روحى و روانى مواجه مىشود. گاه گرهى در كارش مىافتد، گاه عزیزى را از دست مىدهد، گاه حادثهاى آینده او را به خطر مىاندازد و... . به هر حال انسان هرگز در زندگى از این نوع مشكلات مصون نیست و خواهناخواه با آنها مواجه خواهد شد؛ البته بیش و كم دارد و هر كسى به حسب ظرفیت خود هُموم و غُموم خاصى خواهد داشت. كسى كه موقعیت اجتماعى برترى و مسؤولیت سنگینترى متوجه او است، نسبت به كسى كه چنین مسؤولیتى ندارد همّ و غمّش بیشتر خواهد بود. همانگونه كه طالبان دنیا بیشترِ همّ و غمّشان به خاطر دنیاست، كسانى كه دغدغه مسؤولیتهاى الهى و اجتماعى را دارند نیز بیشتر از ناتوانى در انجام تعهدها و مسؤولیتهایشان واهمه دارند و اگر موانعى در انجام وظایفشان پیش بیاید، دچار نگرانى مىشوند. گاه این همّ و غمها آنقدر شدت پیدا مىكنند كه آدمى را از كار مىاندازند و انسان به ضعف اعصاب یا ضعف قلب مبتلا مىگردد و حتى در صورت استمرار، دچار افسردگى شدید مىشود. به هر حال انبوهى از امراض جسمى و ناراحتىهاى روحى، هستى او را تهدید مىكنند و در اثر غم زیاد، قدرت كار و تلاش از او سلب مىشود و به یك عنصر فلج در پیكر اجتماع بدل مىگردد. بىتردید چنین وضعیتى براى هیچ كسى مطلوب نیست. چنین شخصى نه به كار دنیا و نه به كار آخرت خود مىرسد و پیوسته با غم و غصه و افسردگى و نگرانى شدید دست به گریبان است و حتى حضور قلب در نماز از وى گرفته مىشود و توان عبادت را هم نخواهد داشت و در یك كلام به یك عنصر و عضو كاملاً فلج تبدیل مىگردد.
همانگونه كه گذشت زندگى انسان هرگز خالى از مشكلات و حوادث تلخ نیست. گاه این پیامدها تمام زمینههاى فعالیت دنیوى، اخروى، فردى و اجتماعى او را تحت تأثیر قرار مىدهد. مهم این است كه چه تدبیرى بیندیشیم تا خود را از انبوه آفات مصون سازیم و جلوى این مشكلات را سد نماییم.
نیازمند بیان نیست كه زندگى دنیا توأم با مصیبتها و ناگوارىهاى گوناگون است و هرگز از رنج و غم و اندوه خالى نمىشود. حال آنچه مهم است چارهاى است كه مىتوان به كار بست تا انبوه ناگوارىها و غمها بر آدمى مسلط نشوند و او را از انجام وظایفش باز ندارند؛ یعنى آدمى باید به گرفتارىها و ناگوارىها مسلط گردد، نه اینكه گرفتارىها و اندوهها بر وى مسلط شوند و او را از انجام مسؤولیتها باز دارند. به راستى راه علاج این مهم چیست؟
قبل از بیان راه علاجِ مناسب، توجه به یك نكته ضرورى مىنماید: به طور طبیعى افرادى كه حساسیت بیشترى دارند، بیشتر در معرض این آفات قرار دارند؛ یعنى برخى مردم در مواجهه با ناگوارىها با روحیهاى بسیار خونسرد رفتار نموده، در مقابل مشكلات، زیاد نگران نیستند و كمتر در تعارض با این ناگوارىها قرار مىگیرند. در مقابل، گروهى دیگر خیلى زود متأثر مىشوند و بهگونهاى سریع و عمیق تمام وجودشان تحت تأثیر واقع مىشود و تا مدتها همچنان متأثر باقى مىمانند و نمىتوانند خود را به سهولت از چنگال آنها نجات بخشند؛ این گروه دوم بیشتر در معرض خطرها و بیمارىهاى روانى؛ مانند احساس یأس و درماندگى، و افسردگى و اضطراب، یا بیمارىهاى جسمى، مانند فلج قرار مىگیرند، كه خود باعث پیچیدگى بیشتر مشكلات و بر زمینماندن كارها مىشود. حال مهم این است كه چنین افرادى چگونه مىتوانند از این آفات مصون بمانند؟ امام متقین على(علیه السلام) در اینباره مىفرمایند: براى آنكه از این گونه غمها در امان باشید باید دو نیروى حیاتى را در خود زنده كنید. آن دو نیرو عبارتند از: نیروى صبر و شكیبایى و نیروى یقین.
صبر یك مقوله مهم اخلاقى است و انسان از طرق مختلفى مىتواند این نیرو را تحصیل نماید. صاحب ملكه صبر مىتواند در برابر پیشامدهاى سخت و ناگوار مقاومت كند و زود تحت تأثیر واقع نشود. البته جایگاه این بحث، و بیان روشهاى كسب صبر، در كتابهاى اخلاقى است و ما در اینجا قصد ورود به آن بحثها را نداریم. در هر حال اگر آدمى بتواند ملكه صبر و شكیبایى را در خود تقویت كند، از تمام همّ و غمّ و آفات دنیا مصون مىماند. ناگوارىها و
رنجها و غمها موجب نگرانى مىشوند و آدمى را از پا در مىآورند؛ اما انسان صبور به كمك ملكه صبر، مقاومت درونى خود را افزایش مىدهد و در مقابله با سختىها و ناگوارىها شیوههاى بسیار متنوعى پیش مىگیرد كه هر قدر این عوامل قوىتر باشند آن نیروى مقاومت درونى قوىتر عمل مىكند.
مراد از حسن یقین این است كه انسان به حسن تدبیر الهى اعتماد داشته باشد. ما در بحثهاى گذشته به این موضوع پرداختیم. یكى از تعلیماتى كه مورد اهتمام ادیان الهى واقع شده است و اسلام در آیات و روایات فراوانى به آن پرداخته، مسأله قضا و قدر الهى است؛ البته به همان معنایى كه در معارف الهى مطرح است؛ نه برداشت نادرست و جبرگرایانهاى كه در بین مردم وجود دارد. به اختصار مىتوان گفت اعتقاد به قضا و قدر الهى یعنى اعتقاد به اینكه عالم تدبیرى فراتر از تدبیرهاى جزیى ما اداره مىشود. ما در محدودهاى بسته و تنگ فكر مىكنیم و نقشه مىكشیم و براى انجام كارها، توان و قدرت اندك خود را به كار مىگیریم و در بسیارى از موارد با مشكل مواجه مىشویم و از رسیدن به مقصد باز مىمانیم. این خود نشان از آن دارد كه تدبیرى فراتر از آنچه ما اندیشیدهایم وجود دارد. همه ما در موارد متعددى تجربه كردهایم كه علىرغم در نظر گرفتن هدفى خاص و حركت در پى رسیدن به آن، به نتیجهاى بسیار مهمتر رسیدهایم كه هیچ انتظارش را نداشتیم، گاهى نیز برعكس با وجود دقت فوقالعاده و تلاش طاقتفرسا هرگز به هدف دست نیافتهایم. گاهى آدمى به دنبال كار خیرى حركت مىكند؛ ولى به جاى خیر، مصیبت مىآفریند. این نمونههاى ساده، جملگى از وجود مدبّرى برتر از انسان خبر مىدهد. اینكه گاه علىرغم خواسته ما؛ زلزله، سیل، آفات و بلاهایى رخ مىدهد و گروهى رابه كام مرگ فرو مىبرد و دچار نابسامانىها و گرفتارىها مىنماید، ثابت مىكند كه همه امور به خواست انسان محقق نمىشود. در تعالیم دینى بر این مسأله تأكید شده است كه انسان باید بداند بر كل نظام هستى و حوادث تلخ و شیرینى كه در این عالم اتفاق مىافتد تدبیر كلى الهى حاكمیت دارد. درست است كه در این موارد ما با پدیدههاى وحشتبار و غمانگیز مواجه
مىشویم و گمان مىكنیم كه به وقوع پیوستن این امور ناشى از نقص و كاستى در تدبیر جهان است؛ ولى از وجود نظم و تدبیر در كل نظام هستى درك مىكنیم كه مسایلى كلىتر و فراگیرتر وجود دارد كه ما از آنها غافلیم، و در واقع هم نباید از آنها مطلع باشیم؛ چون اینها وسیله آزمایش هستند و اگر آدمى آنها را بداند، آن آزمایش درست انجام نمىگیرد. شخص مؤمن به واسطه ایمان و حسن ظنّى كه به تدبیر الهى دارد، مىداند این حوادث عبث نیستند. نباید پنداشت كه اختیار حوادث، از دست خداوند قادر متعال خارج شده و این حوادث، خارج از تدبیر الهى به وقوع پیوسته است. همچنین نباید پنداشت كه خداوند سبحان مىخواهد مردم را به زحمت اندازد و آزار دهد. خداوند، رحیم و رئوف است؛ ولى این حوادث تلخ و ناگوار، در كل نظام هستى ضرورت دارد و مىباید واقع شود و ما چون نمىتوانیم مصلحت آن را درك كنیم، پذیرفتن آنها براى ما سخت مىآید. اگر ما نیز مسایل كلى عالم هستى را درك مىكردیم، تمام این پدیدهها را ضرورى مىیافتیم؛ چه لازمه یك تدبیر عاقلانه و حكیمانه تحقق چنین رخدادهایى است.
به هر حال اعتقاد به حكمت خداوند و مدبّرانه بودن افعال الهى و این كه نظام خلقت بر محكمترین شكل استوار گردیده است، باعث مىشود تا آدمى در برخورد با حوادث ناگوار و غم و اندوه بىشمار، آرامش خود را از كف ندهد. به هر میزان كه ما از حسن یقین و اعتماد به تدبیر الهى برخوردار باشیم، آرامش بیشترى خواهیم داشت. كودكى را فرض كنید كه در محیط خانواده به بیمارى مبتلا مىشود و مادر او را از تناول غذاهاى لذیذ منع مىنماید. در اینجا كودك ناراحت شده گریه مىكند؛ چون مىپندارد مادر خیرخواه او نیست و این ممانعتها خصمانه است. یا وقتى داروى تلخى در حلق او مىریزد، گمان مىبرد مادر با وى دشمنى دارد؛ یعنى به تدبیر مادر اعتماد و حسن یقین ندارد. اما كمكم كه بزرگتر مىشود و مىفهمد كه خوردن این داروى تلخ براى بهبود او ضرورى است، یا كمبود غذایى وى این داروى تلخ جبران مىشود و این كار مادر از روى محبت و نیكاندیشى است، به تدبیر مادر یقین پیدا مىكند و به كار او آفرین مىگوید و از خوردن تلخترین داروها نیز امتناع نمىكند. لذا مشاهده مىكنیم هر چه كودك رشد مىكند، مقاومت وى براى خوردن دارو كاهش مىیابد و راحتتر
داروهایش را مىخورد. گاه حتى با توصیه مادر، خودش دارو را مىخورد؛ چه دیگر هرگز گمان نمىبرد كه پدر و مادر با وى خصومت دارند.
چنین تصور و ذهنیتى در رفتارهاى تربیتى و آموزش والدین نیز جریان دارد؛ یعنى كودكى كه در ابتدا با تنبیه والدین تن به انجام آدابى خاص مىداد، وقتى به رشد لازم مىرسد دیگر از تنبیهشدن ناراحت نمىشود؛ چون مىداند كه این تنبیه براى تأدیب و آموزش او لازم بوده است. همین طور وقتى معلم تكلیف سنگینى به شاگرد خود مىدهد، برخى دانشآموزان گمان مىبرند كه معلم، با آنها از در خصومت وارد شده است و سختگیرى بىمورد مىكند؛ اما پس از قبولى در امتحان و تشویقشدن و جایزه گرفتن، مىفهمند كه سختگیرى معلم براى تربیت و آموزش بوده و به این تدبیر، حسن اعتماد پیدا مىكنند و دیگر از تكلیف و سختگیرى معلم ناراحت نمىشوند. مؤمن نیز وقتى نسبت به مدبّر عالم هستى چنین ایمان و اعتمادى داشته باشد و تمام تدابیر او را نیكو و برخاسته از حكمت بىمنتهاى او بداند، هرگز به صرف مواجهه با یك حادثه ناگوار ابراز ناخرسندى نمىكند و آن را امرى با حساب و كتاب قلمداد مىكند. او با حسن یقین و اعتماد خود معتقد است كه تمام این اعمال و حوادث بهجا و درست است و ما به علت عدم احاطه بر مصالح كلى عالم هستى نمىتوانیم مصالح وقوع این پدیدهها را درك كنیم. بنابراین اگر ما معرفت خود را نسبت به خداى متعال بالا ببریم و باورهاى ذهنى و نگرشمان را نسبت به حضرت حق تصحیح كنیم، همیشه با آرامش و اطمینان خاطر به استقبال حوادث ناگوار و رخدادهاى تلخ مىرویم و حتى این حوادث براى ما ناگوار جلوه نخواهد كرد و در مواجهه با آنها در پى وظیفه خود هستیم؛ مثلاً اگر زلزلهاى رخ داده، در پى كمك به افراد مصیبتدیده و نجات جان آنان هستیم. به این ترتیب هم در میدان عمل وظیفه خود را انجام مىدهیم و هم نسبت به این كه چرا این حادثه در عالم رخ مىدهد تشویش خاطر نداریم و با تعلیل عقلى و یقینى مىدانیم كه این حادثه محصول تدبیر الهى بوده و هر چه او بخواهد صلاح است. این نگرش و باور ذهنى باعث مىشود غم و غصه دنیا نتواند ما را از فعالیت و تلاش باز دارد؛ بلكه به عكس، ما را در خدمت به دیگران و انجام وظیفه ترغیب مىكند؛ اما اگر چنین یقینى نسبت به تدبیر الهى نداشته باشیم در برخورد با غمها و اندوهها،
سخت افسردهخاطر مىشویم و توان حركت و پىگیرى كارها را از دست مىدهیم. پس اگر انسان بتواند چنین یقینى كسب كند كه تمام امور محقَق در عالم، محصول تدبیر حكیمانه الهى است، دیگر به راحتى مىتواند با تمام این مشكلات و غم و غصهها مقابله كند و محكوم آنها نشود. در این صورت، نه تنها غم و اندوه و نگرانى بر او مسلط نمىشود؛ بلكه به نردبانى براى تكامل هرچه بیشتر او تبدیل مىگردد.
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
مَنْ تَرَكَ الْقَصْدَ جَارَ، و نِعْمَ حَظُّ الْمَرْءِ الْقَنُوعُ، وَ مِن شَرِّ مَا صَحِبَ المَرْءَ الْحَسَدُ، وَ فِى القُنُوطِ التَّفْرِیطُ، وَالشُّحُ یَجْلِبُ؛
آنكه اعتدال و میانهروى را كنار نهاد، به ستم گرایید، و قناعت چه خوش بهرهاى است براى انسان، و از بدترین همراهانِ آدمى، حسد است و در نومیدى، كوتاهى است و بخل ملامت آرد.
كلام اهلبیت(علیهم السلام) نور چشم و قوت قلب و توان بازوى اهل همّت است. تاكنون به قدر توفیقِ الهى، به استناره از پرتو فیض كلام قدسى امام متقین، على بن ابىطالب(علیه السلام)پرداختهایم و به میزان ظرفیت وجودىِ خود به تقویت دل و دین نشستیم و از مواعظ و حكمتهاى آن بحر بىانتها فایدهها بردیم. اینك به مهر عنایت حضرتشان به شرح و بررسى گزیدهاى دیگر از كلام امیر دو عالم مىپردازیم.
در این بخش از كلام ابتدا حضرت(علیه السلام) مىفرمایند: مَنْ تَرَكَ الْقَصْدَ جَار؛ كسى كه از حد اعتدال و میانهروى خارج شود ستم مىكند. بعد از این جمله كوتاه، حضرت(علیه السلام) چندین جمله دیگر نیز بیان مىكنند كه از نظر معنا، جزء مصادیق همین كلام كوتاه محسوب مىگردد. البته جملات بعدى در نهجالبلاغه نقل نشدهاند؛ چون مرحوم سید رضى سخنان امیرالمؤمنین(علیه السلام)را به صورت گزینشى گرد آورده است. به هر حال در نسخه بحارالانوار بعد از عبارت مَنْ تَرَكَ الْقَصْدَ جَارَ چند جمله دیگر نقل شده است كه در نهج البلاغه نیامده است. اینك قبل از پرداختن به جملات دیگر به شرح و تفسیر اصل اعتدال و میانهروى مىپردازیم.
این قاعده در میان مردم معروف است كه مىگویند: خَیْرُ الْاُمُورِ اَوْسَطُهَا؛ در هر كارى حد وسط آن مطلوب است. در فلسفه اخلاق قاعدهاى از قدماى یونان نقل شده است كه حكماى اسلام هم آن را پذیرفتهاند. این قاعده مىگوید: هر فضیلت اخلاقى محدود به دو رذیلت است؛ یكى افراط و دیگرى تفریط. در كتابهاى اخلاقى ما نیز همین قاعده معیار اعمال اخلاقى قرار گرفته است و كتاب شریف جامع السعادات(1) نیز همانند سایر كتب اخلاقى به این اصل پرداخته است كه، هر فضیلت و رفتار پسندیدهاى محدود به دو رذیلت است: یكى حد افراط و دیگرى حد تفریط. پس افراط و تفریط موجب ناپسندى اخلاق مىشود؛ ولى رعایت اعتدال موجب فضیلت مىگردد. در مباحث فلسفه اخلاق معمولا این سخن را به عنوان یك قاعده اخلاقى مطرح مىكنند. اما آیا این سخن كلیت دارد؟ آیا در هر عملى افراط و تفریط مذموم است و حد اعتدال نیكو؟ چه دلیل منطقى بر این سخن وجود دارد كه فقط حد وسط مطلوب است و افراط و تفریط همیشه مذموم و ناپسند؟ با استناد به چه دلیلى این معیار پذیرفته مىشود؟ آیا این قاعده محصول استقراست، یا دلیلى منطقى دارد؟ البته مباحث فراوان دیگرى در این زمینه مطرح است كه مجال پرداختن به آنها نیست؛ اما به هر حال این قاعده از مسلّمات و مشهورات است؛ لذا كسانى كه همه مباحث اخلاقى را از قبیل مشهورات مىدانند بحث درباره این قاعده را بىمورد مىشمارند و معتقدند تمام قواعد اخلاقى در حد مشهورات است و مىتوان مباحث اخلاقى را به همین صورت تبیین كرد. با چنین پیشفرضى این قضیه نیز از قضایاى مشهوره است و دیگر احتیاج به اقامه برهان و اثبات ندارد؛ چه همه پذیرفتهاند كه از مقدمات مشهوره مىتوان در اخلاق استفاده كرد و چون مبناى آنها این است كه مباحث اخلاقى از مشهورات است و این قاعدههم از مشهورات مىباشد، دیگر جایى براى بحث نمى ماند. به هر حال كسانى كه این مبنا را پذیرفتهاند، در این قاعده هم بحثى ندارند؛ اما بر مبناى كسانى كه معتقدند در مسایل اخلاقى نیز مىباید مانند دیگر مباحث، برهان اقامه نمود و مقدمات آن باید به بدیهیات ختم گردد، بحث كمى دشوار مىشود؛ چون باید با برهان عقلىِ یقینى اثبات كنند كه میانهروى، ملاك فضیلت است و افراط و تفریط معیار رذیلت.
1. جامع السعادات، ج 1، ص 61.
از قرنها قبل از میلاد این بحث در یونان مطرح بوده است كه: آیا همواره میانهروى و حد وسط فضیلت است و افراط و تفریط ناپسند مىباشد؟ مثلا آیا در تحصیل علم، حد وسط مطلوب است و افراط و تفریط ناپسند و مذموم؟ یا هر چه انسان بیشتر علم بیاموزد بهتر است؟ برخى كه این قاعده را قبول ندارند، مطلوبیت علم را به عنوان نقضِ این قاعده مطرح مىكنند و مىگویند: هیچ كس نمىگوید افراط در تحصیل علم مذموم است و این سخن حرف تازهاى نیست. پاسخهایى نیز در این زمینه داده شده است كه مجال پرداختن به آنها نیست؛ ولى به هر حال این قاعده مىتواند یك تفسیر صحیح داشته باشد كه آن را تا مرز اعتبار برهانى پیش مىبرد. این تفسیر نیازمند بیان مقدماتى است كه اینك به آن مىپردازیم:
در انسان، قواى مختلفى وجود دارد و این قوا در مقام عمل با هم تزاحم پیدا مىكنند. این واقعیت را هر كسى مىداند و مىتواند در خودش بیازماید كه گرایشهاى مختلفى در او وجود دارد و او نمىتواند همه را در عمل جمع كند؛ مثلا آدمى در حالى كه دوستدار تحصیل علم و تحقیق و مطالعه است، علاقهمند عبادت نیز مىباشد و از سوى دیگر، از همنشینى با خانواده و فرزندانش لذت مىبرد. روشن است كه تمام این اعمال كم و بیش پسندیده است ولى در عمل نمىتوان تمام این فعالیتها را انجام داد و بین آنها جمع نمود. زمانى كه انسان مشغول نماز خواندن است، مطالعه ممكن نیست، یا وقتى درس مىخواند، دیگر نمىتواند تدریس نماید، و زمانى كه به مطالعه اشتغال دارد، بحث و گفتوگو و رسیدگى به مسایل خانواده و مسایل اجتماعى و سیاسى و اقتصادى ممكن نیست. این امور با هم تزاحم دارند و نمىتوان آنها را با هم جمع كرد. یا باید براى هر كدام از این فعالیتها زمانى مخصوص در نظر گرفت، یا این كه در تمام مدت عمر به یك عمل مشغول شد وهمه كارهاى دیگر را ترك كرد؛ مثل كسانى كه سابقاً در دِیر یا صومعه یا معبدى مشغول عبادت مىشدند و از همه فعالیتهاى دیگر كناره مىگرفتند. اینان مىپنداشتند كه فضیلت تنها همین است كه انسان به عبادت بپردازد و تنها مسأله مهم همین است. به هر حال چه باید كرد؟ آیا تنها باید به یك كار پرداخت، یا آن كه مىباید با برنامهریزى صحیح، مسؤولیتهاى متعدد را پذیرفت؟
سیره پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و ائمه اطهار(علیهم السلام) نشان مىدهد كه زندگى آنها یكبعدى نبوده است.
آیات و روایات نیز فضیلت را براى انسان منحصر در یك نوع فعالیت نمىدانند؛ بلكه كارهاى مختلف و فضایل متنوع و تكالیف واجب و مستحب متعددى مانند نماز، امر به معروف، نهى از منكر، تعلیم و تعلّم، فعالیتهاى سیاسى و اجتماعى و خانوادگى، مسایل تربیت فرزند و... براى آدمى بر شمرده شده است. پس مطابق تعالیم اسلام ما نمىتوانیم خود را وقف یك نوع فعالیت كنیم؛ مثلا تنها به عبادت یا تحصیل علم بپردازیم و تمام فعالیتهاى دیگر را فراموش كنیم. اسلام هرگز یكسونگرىِ صرف و یك بعدى بودن را نمىپذیرد. مشاركت در فعالیتهاى متنوع براى زندگى انسانى یك ضرورت است و آدمى باید در حوزههاى مختلف عبادى، سیاسى، فرهنگى، اجتماعى و فردى مشاركت داشته باشد. منتهى هر یك از این فعالیتها براى خود حد و مرزى دارد؛ حد و مرز آن، دورى از افراط و تفریط است كه به مذموم بودن ختم نشود. هر كار، مثلا نماز خواندن، حد و مرزى دارد كه اگر كمتر یا بیشتر از آن میزان باشد به ترك فعالیتهاى واجب دیگر منتهى مىگردد و مذموم است؛ لذا پرداختن بیش از حد به نمازهاى مستحبى نیز مذموم است. پس باید حد وسط را رعایت كرد كه كمتر از آن نامطلوب و بیش از آن نیز ناپسند است. بنابراین رعایت اعتدال همیشه مىتواند معیار فضیلت باشد؛ چه، آدمى تنها یك وظیفه ندارد. براى بیشتر روشن شدن مطلب، ذكر یك مثال مفید است:
جهاد یكى از ارزشمندترین و پر فضیلتترین تكالیف الهى است كه به نظر مىرسد از حد اعتدال استثنا شده است و به هنگام وجوبِ جهاد باید از سایر فعالیتها، مانند تحصیل علم و فعالیتهاى اجتماعى و فرهنگى و سیاسى صرف نظر كنیم و تنها به جهاد بپردازیم؛ یعنى گاه جهاد آن چنان فوریّت مىیابد و جنگ شدیدى در مىگیرد كه مىباید براى مدتى همه فعالیتهاى دیگر را كنار بگذاریم. در این موقعیت، تنها و تنها جهاد اولویت مىیابد؛ چه بدون آن، انجام دیگر كارها ناممكن است. این در حالى است كه در شرایط عادى باید نسبت به فعالیتهاى دیگر غیر از جنگ، حد اعتدال را رعایت نمود.
بنابراین جهاد هم نیازمند رعایت حد اعتدال است و این حد اعتدال، هم مىتواند یك حد زمانى باشد و هم حد و مرز توانى؛ مثلا تا چه میزان نیرو باید صرف جهاد نمود، یا چه مقدار زمان باید به جهاد اختصاص داد. لذا جهاد هم براى خود حد و مرزى خواهد داشت.
به طور كلى وقتى انسان اعمال متنوع و تكالیف متزاحم دارد و چندین فعالیت را با هم نمىتواند انجام دهد خواهناخواه باید براى انجام یكى، از دیگرى ـ تا حدى ـ صرف نظر كند. مقصود این است كه هر كارى یك مرز مطلوب دارد كه نه كمتر و نه بیشتر از آن شایسته نیست. در نتیجه اجمالا مىتوان پذیرفت كه واقعاً در افعال ارزشى و اخلاقى و صفات ممدوح، حد وسط امرى است مطلوب و معیارى است براى پرهیز از رذیلت و كسب فضلیت.
اینك باید به تعیین مرز مطلوبیت پرداخت. اگر در اعمال و رفتار و تكالیف مىباید حد وسط رعایت گردد، این حد وسط كدام است و بر حسب كمیت و مقدار، میزان آن تا چه حد است؟ روشن است كه تنوع فعالیتها و تكالیف و ظرفیتهاى مختلف انسانها و توانمندى آنها به ما اجازه نمىدهد تا عدد ثابتى را معین كنیم و بگوییم این میزان و مقدار، حد وسط و مرز مطلوبیت این فعالیتهاست. لذا تعیین حد وسط، كارى دشوار است و نیازمند بحث مىباشد و به سهولت نمىتوان گفت كه حد وسط و مطلوب كدام است؛ مثلا حد وسط و مطلوب در خوردن آن است كه «نه چندان بخور كز دهانت بر آید، نه چندان كه از ضعف جانت بر آید.» اما این سخن بدین معنا نیست كه طى عملیات آمارى، میزان متوسط غذاى انسانها را به دست آوردهایم و همان مقدار متوسطى از غدا كه انسانها مىخورند ـ مثلا 5 كیلوگرم در روز ـ براى هر انسانى لازم است!
بىتردید تعیین چنین میزانى نه بهجا و نه ممكن است؛ چه، حالات غذایى و مزاج اشخاص و نوع فعالیتى كه انسانها انجام مىدهند و... از جمله عوامل مؤثر در تعیین میزان غذاى مصرفى است، كه این عوامل معمولا در یك نفر نیز ثابت نیست تا چه رسد به تمام انسانها؛ لذا باید بگوییم هر كسى یك حد وسط متناسب با خودش دارد و حد وسط در این مقام یك پدیده كمّى ثابت نیست تا بگوییم براى همه انسانها این مقدار غذا مطلوب است و كمتر و بیشتر از آن نامطلوب. حد وسط، مرز بین كمخورى و پرخورى است؛ ولى نمىتوان گفت حد وسط یك كمیت خاص و معین است. حتى افرادى كه از قاعده حد وسط در اخلاق و
فضیلت سخن مىگویند، چنین برداشتى از این قاعده نداشته و ندارند و اینگونه برداشتها را غلط مىشمارند. منظور از حد وسط، یك كمیت خاص نیست. منظور آن است كه به هر كار خوب و پسندیدهاى به میزانى بپردازیم كه از فعالیتهاى دیگر باز نمانیم، و از طرف دیگر نیز، حداقل باید به مقدارى آن را انجام داد كه مؤثر باشد؛ نه آن قدر كم و ناچیز كه هیچ تأثیرى نداشته باشد.
بنابراین «قاعده حد وسط»، به صورت اجمال مورد پذیرش است و ملاك فضایل و ارزشهاى اخلاقى مىباشد؛ اما در صورتى مفید است كه میزان و مقدار آن تعیین گردد و تعیین این مرز و مقدار كارى بس دشوار است و بر حسب مورد با ابزارهاى خاص مىتوان میزان آن را مشخص نمود. در برخى موارد با استناد به دلیل عقلى مىتوان این میزان را تعیین كرد. در برخى موارد دیگر با تجربه و آزمایش علمى مىتوان این میزان را تشخیص داد. در مواردى نیز باید از ادله نقلى و تعبدى كمك گرفت و چه بسا مشاركتِ دلیلها براى تعیین دقیق آن لازم آید؛ مثلا براى برخى سنین، با استفاده از آزمایشهاى پزشكى و بهداشتى مىتوان میزان و كیفیت غذاى مورد نیاز كودك را معین كرد تا موجب ضرر نشود. در این گونه موارد علم مىتواند به ما كمك كند. در بسیارى از موارد نیز علم به كار نمىآید و باید به سراغ راههاى عقلى و نقلى رفت؛ مثلا میزان عبادت لازم براى انسان را نمىتوان از طریق یافتهها و استدلالهاى علمى تعیین كرد. در اینگونه موارد باید معیار مطلوبیت را از وحى و شرع مقدس گرفت و شارع، تنها مقامى است كه لیاقت تعیین حد وسط را دارد.
بنابراین حد وسط، مىتواند معیار فضیلت باشد؛ ولى تعیین حد و مرز آن ساده نیست و غالباً نمىتوان حد مطلوبیت را با استناد به كمیتهاى آمارى و امورى از این قبیل تشخیص داد. خلاصه سخن آنكه «قاعده حد وسط» قانونى تام است؛ ولى استثناهایى هم دارد. از طرفى نیز تعیین مرز و میزان مطلوبیت بر اساس این قاعده، بسیار مشكل است.
در لابهلاى روایاتِ نقل شده از ائمه اطهار(علیهم السلام) به روایاتى بر مىخوریم كه ما را به میانهروى در
كار و امور معیشتى و عبادت سفارش مىكنند: در روایتى على(علیه السلام) به امام حسن(علیه السلام) توصیه مىفرمایند: اِقْتَصِدْ یَا بُنَىَّ فِى مَعِیشَتِكَ وَ اقْتَصِدْ فِى عِبَادَتِكَ.(1) در ضمن روایت دیگرى حضرت(علیه السلام) میانهروى را از جمله اخلاق اهل ایمان بر مىشمارند و مىفرمایند: اَلْمُؤْمِنُ سِیرَتُهُ الْقَصْدُ.(2) در قرآن كریم نیز تعابیرى مانند «قصد» وارد شده است كه حكایت از میانهروى مىكند. در سوره لقمان، در ضمن نصایح آن حضرت به فرزندشان مىفرماید: وَ اقْصِدْ فِى مَشْیِكَ....(3)
واژههاى قصد و اقتصاد كه هر دو از یك مادّه لغوى هستند در لغت عرب به معناى «میانهروى» است؛ البته براى «قصد» معانى دیگرى مانند اراده كردن و تصمیم گرفتن نیز بیان شده است؛ ولى در بین این معانى، معناى اصلى این مادّه همان میانهروى است. به هر حال حضرت لقمان(علیه السلام) در نصایح خود به فرزندش، او را به میانهروى در مشى توصیه مىفرمایند. البته باید بررسى نمود كه مقصود از مشى چیست؟ آیا تنها مشى فیزیكى یعنى راه رفتن با پا منظور است یا تمام رفتارهاى آدمى را در بر مىگیرد؟ به هر حال قدر یقینى این سفارش آن است كه بگوییم حضرت لقمان(علیه السلام) فرزند خود را به میانهروى در راه رفتن سفارش مىفرمایند؛ یعنى در راه رفتن حد اعتدال را رعایت كن؛ نه خیلى تند و شتابزده راه برو و نه آنقدر آرام و آهسته و بىخیال كه از فعالیتهاى دیگر باز بمانى. لذا باید حد اعتدال را حتى در راه رفتن نیز رعایت نمود؛ همانگونه كه در مورد سخن گفتن نیز در همین سوره از قول حضرت لقمان نقل شده است كه صداى خود را نه زیاد بالا ببرید، كه مزاحم دیگران شود و نه آنقدر آهسته سخن بگویید كه غرض حاصل نشود و مخاطب، سخن شما را نشنود. با در نظر گرفتن وضعیت مخاطب و فاصله از او و هدفى كه از حرف زدن با او دنبال مىكنید، میزان بلندى و كوتاهى صوت خود را تنظیم كنید. در اینجا با یك معیار عقلایى ـ كه همان اكتفا به تحصیل غرض مىباشد ـ مىتوان میزان بلندى و كوتاهى صدا را تعیین كرد؛ یعنى نه آنقدر بلند صحبت كنید كه سرزنش عقلا را در پى داشته باشد و نه آنچنان آهسته حرف بزنید كه نتوانید غرض خود را
1. بحارالانوار، ج 71، ص 214.
2. میزانالحكمة، ج 8، ص 139.
3. لقمان (31)، 19.
به مخاطب برسانید و عقلا از سخن گفتن شما چیزى نفهمند. میزان متوسط و مقتضاى قاعده حد وسط، چنین اندازهاى است و این تشخیص، نیازى به دستگاههاى سنجش میزان صوت ندارد.
از جمله واژههاى دیگرى كه از مادّه قصد اخذ شده و در قرآن نیز به كار رفته است، واژه «مقتصِد» است. در یك معنا واژه مقتصد به فضیلت یا تمام فضایل اطلاق شده است؛ مانند این آیه مباركه كه مىفرماید: وَ مِنْهُمْ أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ وَ كَثِیرٌ مِنْهُمْ سَاءَ مَا یَعْمَلُونَ؛(1) از میان آنان (اهل كتاب) گروهى میانهرو هستند، و بسیارى از ایشان بدرفتارى مىكنند. در جایى دیگر خطاب به رسول مكرم(صلى الله علیه وآله) مىفرماید: وَ لاَ تَجْعَلْ یَدَكَ مَغْلُولَةً إِلَى عُنُقِكَ وَ لاَ تَبْسُطْهَا كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُومًا مَحْسُورا؛(2) هرگز دستت را بر گردنت زنجیر مكن، (و ترك انفاق و بخشش منما) و بیش از حد نیز دست خود را مگشاى كه مورد سرزنش قرار گیرى و از كار فرو مانى. هر دو نوع رفتار در بخشش مذموم است؛ نه آنقدر گشاده دستى كه براى خودت چیزى باقى نماند و نه آنقدر خسّت كه حتى پول سیاهى از تو به كسى نرسد.
خلاصه آنكه با استناد به آیات قرآن نیز مىتوان گفت میانهروى یك اصل و قانونْ در فضایل اخلاقى است و میزانى براى تشخیص رفتارهاى خوب و بد به دست مىدهد و این حقیقت، در مجموع مورد پذیرش است.
قرآن كریم در آیات اولیه سوره مباركه نحل به ذكر نعمتهاى الهى پرداخته، مىفرماید: وَالْخَیْلَ وَالْبِغَالَ وَالْحَمِیرَ لِیَرْكَبُوْهَا وَزِینَةً...؛(3) چهارپایان را براى شما قرار دادیم تا بر آنها سوار شوید و....
قرآن كریم براى بیان بعضى مطالب از شیوه «گریز زدن» استفاده مىكند، كه در این آیات نیز این روش به كار گرفته شده است. در این شیوه، گوینده به مناسبتى از یك معنا و مطلب به معنایى عالىتر و مهمتر منتقل مىشود. حال در این جا نیز خداوند متعال ابتدا مىفرماید: ما
1. مائده (5)، 66.
2. اسراء (17)، 29.
3. نحل (16)، 8.
براى شما وسیله پیمودن راههاى طولانى را در زمین قرار دادیم؛ حیوانات و چهارپایانى را مسخر نمودیم تا سوار شوید و از این شهر به آن شهر بروید و راههاى طولانى را طى كنید. بعد مىفرماید: وَ عَلَى اللَّهِ قَصْدُ السَّبِیلِ وَ مِنْهَا جَائِرٌ؛(1) بر خداست كه راه صحیح را به شما معرفى كند و آن راه، راه میانه و مستقیم است؛ یعنى همان راهى كه شما را به مقصد مىرساند.
در ابتدا صحبت از راه رفتن و طى كردن مسیرهاى طولانى به وسیله مركب رهوار و چهارپایان قوى است؛ ولى یكباره با بیان این آیه كه عَلَى اللَّهِ قَصْدُ السَّبِیلِ وَ مِنْهَا جَائِر،(2) آدمى را متوجه این نكته مىكند كه سراسر زندگى سفر است و خداوند در سفر زندگى راه میانه و قصد را به شما معرفى مىكند؛ وگرنه روشن است كه هرگز خداوند مسیر حركت به سوى این شهر و آن شهر را به ما نمىنمایاند و راه رسیدن به فلان مكان را نشان نمىدهد. لذا اگر مىفرماید: وَعَلَى اللَّهِ قَصْدُ السَّبِیلِ...، منظور مسیر حركت زندگى است، كه آن را بر عهده خداوند مىنهد تا انسانها با طىّ آن، راه هدایت پویند و به سعادت نایل آیند. اما افسوس كه برخى در برابر مسیر قصد و میانه، راه مقابل را بر مىگزینند؛ یعنى در برابر مسیر قصد، راه دیگرى انتخاب مىكنند: وَ مِنْهَا جَائِر. در اینجا مفهوم جوْر در برابر مفهوم قصد قرار مىگیرد؛ یعنى یا باید مسیر قصد و میانه و اعتدال را پیش گرفت، یا به جوْر و تجاوز و ستم و انحراف تن سپرد؛ چه در برابر راه مستقیم و معتدل، راههاى انحرافى قرار دارد. همانگونه كه در طىّ مسیر بین دو شهر باید مراقب مسیر باشید و از راه اعتدال خارج نشوید، در مسیر زندگى نیز همان راهى كه خداوند سبحان معرفى نموده پیش گیرید، وگرنه به راه جوْر پاى مىگذارید.
بنابراین در برابر مفهوم قصد، مفهوم جوْر قرار مىگیرد؛ همانگونه كه در فرمایش حضرت على(علیه السلام) آمده است: مَنْ تَرَكَ الْقَصْدَ جَارَ؛ هر كه میانهروى و اعتدال را رها كند، به سوى ستم منحرف شده است. بین این دو مفهوم در قرآن و در كلام على(علیه السلام) تقابل وجود دارد و كسى كه راه میانه را رها كند، منحرف مىشود و به جور و ستم و ظلم مبتلا مىگردد و از مسیر حق منحرف مىشود.
حضرت(علیه السلام) در ادامه، گویا برخى مصادیق انحراف از راه اعتدال را بر مىشمارند و
1. نحل (16)، 9.
2. نحل (16)، 9.
مىفرمایند: انسان خوشبخت كسى است كه قناعت ورزد. قناعت حد اعتدال بین ولخرجى و خسّت و حسدورزى است. به تعبیر بهتر انسانِ قناعتپیشه شخصى است كه از افراط و ولخرجى و تفریط و خسّت در رفتارهاى خود پرهیز مىكند و در واقع قَنُوع بودن لازمه رعایت اعتدال و حد وسط بین افراط و تفریط است و قناعت از مصادیق اعتدال و میانهروى است. چنین فردى به تعبیر على(علیه السلام) انسانى خوشبخت است و از فضیلت برخوردار مىباشد. روشن است كه اعتدال، وسط دو راه افراط و تفریط قرار گرفته و به تعبیرى اعتدال دو طرف دارد؛ یكى افراط و دیگرى تفریط. لذا مىفرماید یكى از زشتترین و پلیدترین همنشینان، كه انسان را احاطه مىكند حسادت است. حسدورزى و رشك بردن به دیگران تجاوز از جاده اعتدال است. خداوند براى هر شخصى بهرهاى خاص از نعمتهاى خود مقرر فرموده و براى هر فردى روزى مخصوصى معین نموده است؛ اما شخص حسود این روزى معین شده را نمىپذیرد و اگر خود چیزى دارد، آرزو مىكند كه دیگران آن را نداشته باشند و نمىتواند برخوردارى دیگران را تحمل كند. او در واقع به نوعى تفریط در حق مبتلاست و این راه بىتردید مسیر قصد و میانه نیست؛ بلكه به یقین مسیر جور و ستم است.
آدمى نسبت به آینده خود سه روحیه و حالت ذهنى دارد: گاه به خیالپردازىِ افراطگونه مبتلا مىشود و كاملا در عالم خیال و توهّم زندگى مىكند؛ مثلا در عالم ذهن ساختمانى را مىسازد و آن را تزیین مىكند و فلان مقام و منصب را به دست مىآورد و ثروت و سرمایهاى به هم مىرساند و...؛ در حالى كه هیچ یك از این امور در خارج وجود ندارند. پرواضح است كه شخص عاقل نهتنها خود از این افكار پرهیز دارد؛ بلكه وقتى این افكار و رفتار را در دیگران نیز مشاهده مىكند سخت دچار تعجب مىشود و با خود مىگوید این شخص فردى متعادل و سالم نیست. در برابر این گروه، افرادى قرار مىگیرند كه هرگز به خود جرأت تصمیمگیرى نمىدهند، و حتى افكارى كه نمایانگر تصمیم جدید است به ذهن خود خطور نمىدهند. ذرهاى امید به پیروزى و موفقیت در وجود آنها نیست تا به پشتوانه آن به سراغ فعالیتهاى
روزانه خود بروند. آنها در واقع مردگان هستند كه چون در لابهلاى زندگان زندگى مىكنند بهناچار حركت دارند و با تحریك و تصمیم دیگران جابهجا مىشوند و فعالیتى انجام مىدهند.
این دو گروه، مفرطان و مفرّطان هستند و سخت دچار افراط یا تفریط مىباشند؛ ولى حد اعتدال آن است كه آدمى با رعایت شرایط و بر اساس واقعیتهاى ملموس، امیدها و آرزوهاى معقولى داشته باشد و با توكل به خداوند منّان و با توجه به واقعیتهاى حاكم بر هستى كه در تمام جهان آفرینش دیده مىشود، تصمیم بگیرد. چنین كسى نه آنچنان خیالپردازى مىكند كه هرگز به مقصد نرسد و همیشه از واقعیت دور ماند، و نه آنچنان از همه چیز ناامید است كه هرگز به خود جرأت هیچ اقدامى را ندهد؛ بلكه راه اعتدال را پیش روى دارد.