عروج تا بینهایت
آیتالله محمدتقی مصباح یزدی
تنظیم و گردآوری:
محمدرضا غیاثی کرمانی
مصباح یزدی، محمدتقی، 1313 ـ
عروج تا بینهایت / محمدتقی مصباح یزدی؛ گردآوری: محمدرضا غیاثی کرمانی – قم: انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره).
176ص. (انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)؛ 220؛ اخلاق؛ 24).
8-049-411-964:ISBN
کتابنامه به صورت زیرنویس.
1.نماز. 2. نماز، جنبههای اخلاقی. الف. غیاثی کرمانی، محمدرضا، 1338 ، گردآورنده. ب. عنوان.
4ع6م / 186 BP
عروج تا بینهایت
مؤلف: آیتالله محمدتقى مصباح یزدى
تنظیم و گردآوری: محمدرضا غیاثی کرمانی
ناشر: انتشارات مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى(قدس سره)
چاپ: نگارش
نوبت و تاریخ چاپ: ششم، تابستان 1391
شمارگان : 2000 قیمت: 3100 تومان
دفتر مركزی پخش: قم، خیابان شهدا، کوی ممتاز، پلاك 38، تلفن و نمابر: 7742326 ـ 0251
شعبه مؤسسه امام خمینی(ره): قم، بلوار امین، بلوار جمهوری اسلامی، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)، تلفن: 2113629ـ 0251
كلیه حقوق براى ناشر محفوظ است
شابک: 8ـ049ـ411ـ964
نماز، نشانه خضوع جان در برابر جانان، و برنامه بندگى و كتاب نیایش است. نماز، دل را با صفا، اندیشه را زلال، امید را افزون، عشق را جهتدار، جهت را خدایى، و زندگى را از گناه و زشتى پاك مىسازد و در یك كلام، نماز معراج مؤمن است.
در این كتاب كه برگرفته از سخنان حضرت آیتاللّه مصباح یزدى ـ دامت بركاته ـ است، به این معراجگاه عاشقان حق، سفر مىكنیم و از این «عروج تا بىنهایت» بهرهها مىبریم و با جنبههاى گوناگون آن آشنا مىگردیم.
استاد در این كتاب، با بیانى شیوا، بُعدهاى مختلف نماز ـ این عبادت روحانیان و وارستگان ـ را بررسى مىكنند و در پنج فصل (توجه قلبى به نماز، قصد قربت، روح نماز، در آستان جانان و نماز مقبول) با بهرهگیرى از آیات قرآنى و روایات معصومان و نیز حكایات و خاطراتى از بزرگان، بحث را به سرمنزل مقصود مىرسانند.
امید كه این تلاش، مورد قبول درگاه خداى یگانه قرار گیرد و دل مولایمان امام زمان(عج) را شاد گرداند و چراغى فراروى رهروان راه انسانیت و ایمان بیفروزد.
انتشارات مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى(قدس سره)
مؤمن را به مَثَل كوهى استوار گفتهاند كه حوادث و تندبادهاى روزگار او را از پاى در نخواهد آورد. بىگمان، پیوستگى و ارتباط او با مبدأ هستى و مركز قدرت لایزال و منبع عزت لم یزل، موجب این صلابت و استحكام اعجابانگیز است.
آنان زورق دل را در میان دریاى پرتلاطم حوادث به ریسمان محكم الهى بستهاند و لذا امواج كوهپیكر آن كوچكترین لرزش و آسیبى به آن نخواهند رساند.
آرى، آنان به یاد خدا دل دادهاند و به ذكر پروردگار سر سپردهاند كه به چنین آرامش و اطمینانى دست یافتهاند.
یكى از بالاترین مصادیق یاد خدا نماز است كه أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِی پرده از این راز برداشته و آدمیان را در روزگار پرغوغا به ویژه در عصر رقابت در میدان تكنیك و صنعت به فضایى آرامبخش فرامىخواند و آهنگ پرطنین أَلا بِذِكْرِ اللهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ را در گوش جان او مىنوازد. دل آرام گیرد به یاد خداى. و چه خوش گفتهاند: زندگى بدون نماز و نیایش چون جامى خالى است كه هنگام تولّد به لب گرفته و در هنگام مرگ آن را دور مىاندازیم.
چند نكته در باب نماز
اینك به چند نكته در باب نماز مىپردازیم:
1. حقیقت صلوة عبارت است از مواصلت میان خداوند و بنده و انسان بدون طهارت شایسته حضور در آن بارگاه نیست؛ پس باید وضو گرفت و با بدنى پاك به نماز ایستاد.
2. ارباب مراقبت گویند: وضو را باید با تأنّى و از سر خضوع گرفت و به معانى و اسرار آن توجه كرد كه حضور قلب در نماز به اندازه حضور انسان در وضو است.
3. پیش از شروع نماز باید دل را از آنچه كه دنیوى و موجب تشتّت خاطر است فارغ گردانید تا در نماز بفهمد كه چه مىكند و چه مىخواند و مست از غفلت و مشمول لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُكارى نباشد و از این رو گفتهاند: اِذا حَضَرَ الْعِشاءُ وَ الْعَشاءُ فَقَدِّمُوا الْعَشاءَ.
4. قبل از نماز باید به مستحبات پرداخت كه تیرگىهاى دل به بركت نور آنها برخیزد و باطن نمازگزار شایستگى مناجات پیدا كند و نفحات روحبخش الهى وزیده و بركات نامتناهى بر وى نازل گردد.
5. نماز را شایسته است كه به جماعت بخوانند كه ارواح مؤمنان با اجتماع وحدت پیدا مىكند و اگر احیاناً یكى غافل بود دیگران كه حاضرند غفلت او را جبران كرده و نماز ناقص او كامل گردد.
6. پیامبر(صلى الله علیه وآله) از شدت رحمت و شفقت بر امّت خواست كه آنها را از مقامات و احوال خود در شب معراج برخوردار گرداند و لذا وقتى كه بر بساط قرب الهى قدم گذارد، درخواست نمود كه از این كرامت تحفهاى براى امّت خود بیاورد، و لذا نماز را كه صورت حال او بود با او همراه كردند تا هنگام بازگشت از سفر معراج با امّت در میان نهد و لذا نماز را معراج مؤمن گفتهاند.
7. نماز حرمى باشكوه از حرمهاى الهى است كه بابى براى ورود دارد با تكبیرة الاحرام و بابى براى خروج دارد با سلام و چندین موقف دارد با جلوههایى از جلوات الهى و پذیرایىهایى شایسته از میهمان.
جاى تأسّف است كه انسان به چنین حرمى وارد شود و غافل بیرون رود بدون آنكه مشاهده و مكالمهاى كند و از مائدهاى بهره بگیرد.
8. در شكل ظاهرى نماز سرّ عبادت تمامى فرشتگان نهفته است. چون برخى از آنها همواره در حال ركوع و برخى همیشه در حال سجود و برخى قیام و برخى قعود و برخى دعا و برخى استغفار و برخى تلاوت و برخى تسبیح و برخى تحمید و برخى صلوات بر پیامبر(صلى الله علیه وآله) هستند. پس نمازگزار با هر یك از بخشهاى نماز خود، در سلك گروهى از فرشتگان درمىآید.
درباره این كتاب
بىتردید در باب نماز زیباترین و عالىترین سخنان را پیامبر رحمت و خاندان عصمت ـ علیهم صلوات الله ـ بیان نموده و وارثان آنها با برداشتهاى زیبا و دلانگیز خود تشنگان حقیقت را از آن كوثر معرفت جرعهها نوشاندهاند.
یكى از آن دلباختگان كوى حق، استاد عالىمقام حضرت آیة الله مصباح یزدى سنگربان مقاوم و پرصلابت فكر و فرهنگ و اندیشه و ایمان است كه تفسیر مَنْ اَخْلَصَ للهِِ اَرْبَعینَ صَباحاً را عملا به نمایش گذارده و ینابیع حكمت را با بیان و بنان خود به سوى مشتاقان جارى ساخته و دهها اثر جاودان به یادگار نهاده و مصداق عَیْناً یَشْرَبُ بِها عِبادُ اللهِ است. این اثر نیز در باب نماز از میان گفتهها و نوشتههاى آن بزرگوار برگرفته، به صورت مستقل عرضه مىگردد.
امید آنكه مقبول حضرت حق و ذخیره براى روزى باشد كه لا یَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ.
با آرزوى تعجیل در ظهور مهدى امم و منجى عالم ارواحنا فداه ـ و سلامتى و طول عمر پیشواى عظیم الشأن جمهورى اسلامى ایران حضرت آیة الله خامنهاى دامت بركاته ـ.
سید محمدرضا غیاثى كرمانى
قبل از شروع نماز، شایسته است انسان لحظاتى ذهن و فكر خود را از امور مادى و آنچه باعث پراكندگى حواس مىشود منصرف، و در نماز و توجه به خداوند متمركز سازد. اگر مىخواهد نماز فرادا بخواند، سعى كند جایى را برگزیند كه خالى از سر و صدا بوده و نقشها و تصویرهایى كه جلب نظر مىكند وجود نداشته باشد. اگر مىخواهد در نماز جماعت شركت كند، سعى كند به گونهاى در بین جمعیت نمازگزار قرار گیرد كه چیزى او را به خود جلب نكند و مزاحم ارتباط او با خداوند نگردد؛ گویى او در بین جمعیت محو گردیده است.
ذكرهایى كه در نماز خوانده مىشود، مفاهیمى دارد كه باید در ذهن منعكس گردد، ولى توجه قلبى از مقوله الفاظ و مفاهیم نیست. توجه قلبى، از مقوله علم حضورى و شهودى است كه با عنایت خداوند براى كسانى كه حضور پروردگار خویش را درك كردهاند، به دست مىآید. در پرتو قدرت و استعدادى كه خداوند به انسان داده، او مىتواند همراه با گفتن ذكرهاى نماز و تصور معانى آنها، در عمق دل خود به خداوند توجه پیدا كند. گرچه ما در بیشتر زمانها آمادگى لازم را براى توجه قلبى به خداوند نداریم، ولى با یارىطلبى از خداوند و توجه به مفاهیم ذكرهاى نماز و تمركز در آنها، مىتوانیم این حالت معنوى را در خود پدید آوریم یا به تقویت آن بپردازیم. چراكه این توجه قلبى به صورت محدود و در حالتهاى خاصى براى بیشتر افراد رخ مىدهد و مهم، گسترش دادن آن توجه، و تقویت و عمق بخشیدن به آن است. گاه براى
بیشتر افراد در هنگام مناجات و توسل، به صورت محدود حالتى پدید مىآید كه وراى الفاظ و مفاهیم، كاملا به مخاطب خود متوجه مىشوند، گویى كه او را مىبینند و در آن حال كاملا از امور پیرامون خود غافل مىگردند و حتى خود را نیز فراموش مىكنند.
اگر حالت توجه به خداوند در ما پدید آمد، باید براى تقویت و استمرار آن بكوشیم، چه اینكه توجه قلبى به خداوند، امر بسیار نفیسى است كه بهاى سنگینى دارد و باید بهاى سنگین این امر نفیس را بپردازیم؛ یعنى اولا با زحمت و تلاش این حالت را در خود پدید آوریم و سپس به تقویت آن بپردازیم و از كَفَش ندهیم.
یكى از راههایى كه مىتوان براى ایجاد توجه قلبى به خداوند و حالت خشوع و خضوع برشمرد، توجه به عظمت بىنهایت خداوند و درك حقارت خویش است. ما باید با مشاهده نعمتهاى خدا و از راه تصور عظمت آفریدگان و حتى به كمك صورتهاى خیالى و ذهنى، اندكى از بزرگى خداوند را درك كنیم. چون ما هر قدر به ذهن خود وسعت بدهیم و تصویر بسیار بزرگى از عالم جسمانى در ذهن خود پدید آوریم و با كمك مفاهیم ذهنى و كمك گرفتن از قوه خیال، هر قدر بتوانیم عظمتِ خلقت خداوند را تصور كنیم، درك و تصورمان در برابر عظمت جهان، بسیار حقیر و ناچیز است. عظمت آفرینشى كه گاه فاصله بین دو ستاره آن، میلیاردها سال نورى است كه ما از درك فاصله یك سال نورىِ آن عاجزیم، چه رسد به درك میلیاردها سال نورى!
مىتوانیم در مقام تصور عظمت خداوند، فضایى عظیم و گسترده، یا صحرایى بزرگ و پردامنه، و یا اقیانوسى بزرگ و عمیق را تصور كنیم و آن گاه جسم كوچك و حقیر خود را با آن بسنجیم و بنگریم كه در مقام مقایسه، جسم ما چه نسبتى با این عالم جسمانى دارد كه براى ما قابل درك است. شاید در این مقایسه به این نتیجه برسیم كه جسم ما در برابر آن بخش از عالم جسمانى كه براى ما قابل تصور است، در حد یك موجود میكروسكوپى است؛ چه رسد به آن عوالمى كه ما راهى براى شناخت عظمت آنها نداریم. در پرتو آن مقایسه مادى و جسمانى، ما بیشتر به حقارت معنوى و روحى و نقص و كاستى خود پى مىبریم. اما با اینكه انسان موجودى خُرد و كوچك است، خداوند روحى معنوى به او داده كه مىتواند در شعاع معرفت خداوند قرار گیرد و با او ارتباط برقرار كند.
از دعاهایى كه سفارش شده قبل از نماز خوانده شود، نكتههاى ارزشمندى استفاده مىگردد كه رعایت آنها به ما كمك مىكند كه نمازمان كاملتر و شایستهتر انجام پذیرد. یكى از آن نكتهها كه توجه به آن بیش از هر چیزى اهمیت دارد، توجه به مقام خداوندگارى و عظمت خداوند و در مقابل، توجه به حقارت و كوچكى انسان است. این توجه به قدرى مهم و نتیجهبخش است كه تأكید شده نمازگزار با هفت تكبیر نماز را شروع كند و قبل از تكبیرةالاحرام، شش تكبیر بگوید. در فلسفه تشریع استحباب گفتن هفت تكبیر در شروع نماز آمده است كه رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در حال انجام نماز بودند و در كنار ایشان امام حسین(علیه السلام) نیز نماز مىگزاردند. رسول خدا تكبیر گفتند، ولى امام حسین نتوانستند تكبیر را درست ادا كنند. پیوسته رسول خدا تكبیر مىگفتند و امام حسین به تصحیح تكبیر خود مىپرداختند. پس از آنكه رسول خدا تكبیر
هفتم را گفتند، امام حسین توانستند تكبیر هفتم را صحیح ادا كنند. از آن پس، گفتن هفت تكبیر در آغاز نماز مستحب گردید.(1)
اگر كسى در حال نیازمندى به ما كمكى كند یا در زمان تهیدستى پولى در
1. بحار الانوار، ج 84، باب 44، روایت 5، ص 356.
چنانكه ملاحظه مىشود، استحباب و تأكید به گفتن هفت تكبیر در آغاز نماز كه پیام آن توجه به عظمت مقام خداوند و كوچكى و حقارت انسان در برابر اوست، نتیجه تكرار تكبیر از سوى رسول خداست كه به جهت تعلیم حضرت سیدالشهدا انجام پذیرفت. ما در سایر عبادتها نیز، به اعمالى برمىخوریم كه در نتیجه رفتارى كه از سوى اولیاى خدا سر زده مستحب و یا واجب گردیدهاند؛ براى مثال یكى از مناسك و اعمال واجب در حج، سعى بین صفا و مروه است. فلسفه تشریع این واجب آن است كه وقتى حضرت هاجر، همسر حضرت ابراهیم(علیه السلام)طفل خود، حضرت اسماعیل را كه از تشنگى رنج مىبرد بر زمین نهاد و كوشید براى او آب تهیه كند، پنداشت كه در مروه آب هست و به سمت مروه حركت كرد، اما وقتى به آنجا رسید، آبى نیافت و چون نگاهش به صفا افتاد پنداشت كه در آنجا آب هست و با عجله از مروه راهى صفا شد و هفت بار این رفت و برگشت را ادامه داد. براى بار هفتم كه به صفا برگشت، مشاهده كرد كه از زیر پاى حضرت اسماعیل چشمه آبى جارى گشته است. به جهت تأسى و پیروى از حضرت هاجر، براى ما مسلمانان واجب است كه در ایام حج، هفت بار مسیر بین صفا و مروه را بپیماییم و این عمل، یكى از اعمال واجب حج است. همچنین وقوف در منا و قربانى كردن در آن، در تأسى و پیروى از حضرت ابراهیم است كه از سوى خداوند مأمور شد حضرت اسماعیل را در منا قربانى كند و وقتى او با سرافرازى و سربلندى امتحان الهى را انجام داد، خداوند گوسفندى براى قربانى فرستاد و از آن پس، قربانى كردن در منا یكى از واجبات حج گشت. با توجه به آنچه گفتیم، بعید نیست كه روایتى كه درباره تعلیم تكبیر توسط رسول خدا(صلى الله علیه وآله) به سیدالشهدا وارد شده، صحیح باشد و تشریع استحباب گفتن هفت تكبیر در آغاز نماز، به جهت رفتارى باشد كه از رسول خدا و سیدالشهدا سر زده است و همین مىتواند ما را متوجه مقام و عظمت سیدالشهدا كند و باعث گردد كه ما در هنگام نماز به یاد ایشان باشیم.
اختیار ما نهد، همیشه خود را وامدار او دانسته و سپاسگزار او هستیم و مىكوشیم آن پول را در راهى كه خوشایند او نیست، صرف نكنیم. اما با اینكه خداوند نعمتهاى بىشمارى در اختیار ما نهاده، نه فقط آن نعمتها را به حساب نمىآوریم، بلكه خود را طلبكار خدا مىدانیم و پروایى از كفران نعمت و عصیان او نداریم و نعمتهاى الهى را در راهى مصرف مىكنیم كه چه بسا موجب غضب و خشم خداوند مىگردد. اگر به دوستان خود بىوفایى كنیم و به آنها زیان برسانیم، ما را از خود مىرانند و دیگر روى خوش به ما نشان نمىدهند، ولى با آن همه بىوفایى و عصیان و جفاكارى در حق خداوند و بىاحترامى و بىادبى به ساحت پروردگار عالم و كفران نعمتهاى او، خداوند ما را از خود نمىراند و ما را مىپذیرد. اگر براى عذرخواهى نزد دوستمان برویم، ممكن نیست در مواجهه و سخن گفتن با او، به او بىاعتنایى كرده و توجه نداشته باشیم، اما پس از آن همه عصیان و گناه، وقتى به سراغ خداوند مىرویم و با زبانْ خدا را ذكر مىگوییم، دلمان به جاى دیگرى توجه دارد؛ گویى در مقام نیاز و توجه به ساحت ربوبى، به او پشت كردهایم. این نهایت زشتى و پستى بنده در برابر خداوند است؛ خداوندى كه مظهر كمال، جمال، لطف و بخشش بىنهایت است و با آن همه رفتار زشتى كه از ما سر زده، باز ما را مىپذیرد و قبول مىكند. تازه به قدرى از توبه و برگشت ما به سوى خویش خوشحال مىشود كه در وصف نمىگنجد.
از ابو عبیده حذاء نقل شده كه مىگوید:
سَمِعْتُ أَبا جَعْفَر(علیه السلام) یَقُولُ: إِنَّ اللهَ تَعالى أَشَدُّ فَرَحاً بِتَوْبَةِ عَبْدِهِ مِنْ رَجُل أَضَلَّ راحِلَتَهُ وَ زادَهُ فی لَیْلَة ظَلْماءَ فَوَجَدَها، فَاللهُ أَشَدُّ فَرَحاً بِتَوْبَةِ عَبْدِهِ مِنْ ذلِكَ الرَّجُل بِراحِلَتِهِ حَینَ وَجَدَها.(1)
1. اصول كافى، ج 2، باب 377، روایت 8، ص 435.
از امام باقر(علیه السلام) شنیدم كه فرمود: خوشحالى خداوند از توبه بندهاش، از خوشحالى مردى كه در شبى تاریك و ظلمانىْ زاد و راحله و آب و غذایش را گم مىكند و سپس آنها را بیابد، شدیدتر است. همانا خوشحالى خداوند از توبه بندهاش، از خوشحالى مردى كه زاد و راحلهاش را پیدا مىكند، بیشتر است.
اگر براى مدتى با تمرین و ممارست به هنگام نماز، عظمت خداوند و نعمتها و لطفهاى او و ناپایدارى زندگى را در نظر آوریم، رفتهرفته توجه به این معانى براى ما عادت و ملكه مىشود و خود به خود به آنها توجه پیدا مىكنیم و در نتیجه، استفاده شایستهترى از نماز مىبریم. وقتى انسان به رفتار و باورهایى انس گرفت و مرتب به آنها پرداخت، خداوند این قدرت را به او مىدهد كه بتواند یكجا همه آن انگیزهها، ایدهها و رفتارى را كه با آنها انس گرفته، تصور كند و به آنها توجه یابد.
این مفاهیمِ عالى و توحیدى، به خوبى در دعایى كه سفارش شده بعد از تكبیر پنجمِ قبل از نماز خوانده شود، تجلى یافته است:
لَبَّیْكَ وَ سَعْدَیْكَ وَ الْخَیْرُ فی یَدَیْكَ وَ الشَّرّ لَیْسَ إِلَیْكَ وَ الْمَهْدِیُّ مَنْ هَدَیْتَ، عَبْدُكَ وَ ابْنُ عَبْدَیْكَ ذَلیلٌ بَیْنَ یَدَیْكَ، مِنْكَ وَ بِكَ وَ لَكَ وَ إِلَیْكَ، وَ لاَ مَلْجَأَ وَ لاَ مَنْجا وَ لاَ مَفَرَّ مِنْكَ اِلاّ إِلَیْكَ، سُبْحانَكَ وَ حَنانَیْكَ، تَبارَكْتَ وَ تَعالَیْتَ، سُبْحانَكَ رَبَّ الْبَیْتِ الْحَرَامِ.(1)
فرمانبرداریم، ما را قرین سعادت گردان، خیر تنها در اختیار توست و تو از شر دورى، هدایتشدهْ كسى است كه تو او را هدایت كردهاى. من بنده تو و فرزند دو بنده تو و خوارگشته در برابر تو هستم. وجود من از تو و به مشیّت و اراده تو باقى است و براى تو و به سوى تو در حركت است. پناهگاه و محل نجات و گریزگاهى
1. شیخ عباس قمى، مفاتیح الجنان، باقیات الصالحات، دعاى تكبیرات.
از تو جز به سوى تو نیست. مرا رهین بخشش و مهر خود قرار ده، تو مبارك و بلند مرتبه هستى، ستایش تو را سزد اى پروردگار كعبه.
نكته مهمى وجود دارد كه كمتر به آنها توجه مىشود و لازم است كه ما آن را از نظر دور نداریم و آن اینكه هنگامى كه انسان به سراغ بزرگى مىرود، اگر آن بزرگ انسان را بپذیرد و حاضر شود به سخنان او گوش داده و نیازش را برطرف سازد، آن انسان به توفیق بزرگى دست یافته است و باید به خود ببالد كه آن بزرگ حاضر شده او را بپذیرد و با او صحبت كند. اكنون چه توفیقى بزرگتر از اینكه خداوند متعال انسان را پذیرفته و مورد دلجویى قرار مىدهد و انسان را غرق در لطفها و عنایتهاى خود مىسازد. از این جهت، ما باید شكرگزار این لطف و عنایت الهى باشیم؛ چنانكه ائمه اطهار(علیهم السلام) در دعاهاى خود خداى را بر این نعمت بزرگ شكر و سپاس گفتهاند.
در یكى از دعاهایى كه سفارش شده قبل از نماز خوانده شود، آمده است:
«أَللّهُمَّ أَقْبِلْ إِلَیَّ بِوَجْهِكَ فَأُقْبِلَ إِلَیْكَ بِقَلْبِی، أَللّهُمَّ أَعِنِّی عَلى ذِكْرِكَ وَ شُكْرِكَ وَ حُسْنِ عِبادَتِكَ. أَلْحَمْدُ للهِِ الَّذِی جَعَلَنِی مِمَّنْ یُناجِیهِ.(1)خداوندا! به من رو كن تا قلبم را متوجه تو سازم. خداوندا! مرا براى یادكرد و شكرگزارى و انجام نیكوى عبادتت یارى رسان. سپاس خدا را كه مرا از شمار كسانى قرار داد كه به مناجات با او مىپردازند.
در مناجات شعبانیه نیز از خداوند درخواست شده كه وقتى بنده او را مىخواند و با او مناجات مىكند، او را بپذیرد و از خود نراند:
أَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ اسْمَعْ دُعائی إِذا دَعَوْتُكَ وَ
1. بحار الانوار، ج 84، باب 22، روایت 19، ص 365.
اسْمَعْ نِدائی إِذا نَادَیْتُكَ وَ أَقْبِلْ عَلَیَّ إِذا نَاجَیْتُكَ. فَقَدْ هَرَبْتُ اِلَیْكَ وَ وَقَفْتُ بَیْنَ یَدَیْكَ مُسْتَكیناً لَكَ مُتَضَرِّعاً إِلَیْكَ.
خداوندا! بر محمد و آل محمد درود بفرست و چون تو را مىخوانم، مرا اجابت كن و هرگاه تو را ندا كنم، ندایم را بشنو، و چون با تو مناجات كنم به من توجه فرما كه من به سوى تو گریختهام و در حضورت ایستاده، در حالى كه به درگاهت با نهایت خضوعْ تضرع و زارى مىكنم.
در دعاهاى افتتاحیه نماز نیز از خداوند كه به بنده خود اجازه داده با او سخن بگوید، درخواست شده كه به او توجه كند. البته خداوند به همه آفریدگانش توجه دارد، ولى توجه و عنایات خداوند به مخلوقات داراى مرتبههایى است و همه در یك سطح نیستند. براى نمونه، اگر ما با عدهاى در محضر مقام معظم رهبرى یا یكى از مراجع بزرگ تقلید باشیم، گاهى آن بزرگ همانطور كه به جمع نگاه مىكند، به ما نیز نگاه مىكند، اما توجه خاصى به ما ندارد؛ ولى گاهى از بین جمع نگاه خاصى به ما مىكند. به یقین این نگاه، با نگاه اول متفاوت است و از عنایت و لطف خاص ایشان به ما سرچشمه مىگیرد. این نگاه، نشانه آن است كه ایشان از ما راضى است و از ما گلایه و شكایتى ندارد. گرچه خداوند به همه آفریدگانش توجه و به همه چیز احاطه دارد و چیزى از دایره علم الهى پنهان نیست و هر چیزى را مىبیند، اما فرق بسیارى است بین توجه و نگاه خداوند به ستمگرانى چون شمر و یزید، با نگاه و توجه خداوند به انبیا و اولیاى خود. تفاوت بسیارى است بین نگاه و توجه خداوند به ما، و توجه او به سلمان و ابوذر و بندگان صالحى كه خداوند توسط جبرییل سلام خود را به آنها ابلاغ و پیامبر(صلى الله علیه وآله) را مأمور مىكرد كه سلام خدا را به آنها برساند. اگر ما به درجه و مقامى برسیم كه حضرت ولىعصر عجل الله فرجه
الشریفـ براى ما سلام بفرستد، دیگر در پوست خود نمىگنجیم و غرق در لذت، شادمانى و سرور مىگردیم و به خود مىبالیم كه از بین میلیونها انسان، حجت خداوند به ما عنایت و توجه داشته است. جا دارد كه براى رسیدن به این توفیق بزرگ، انسان جانش را نثار كند. حال تصور كنید كسى كه مخاطب سلام خداست چه درجه و مقامى دارد! پس جا دارد كه بنده با تمام وجود خود در هنگام مناجات با خداوند بگوید:
أَللّهُمَّ إِلَیْكَ تَوَجَّهْتُ وَ رِضاكَ طَلَبْتُ وَ ثَوابَكَ ابْتَغَیْتُ وَ بِكَ آمَنْتُ وَ عَلَیْكَ تَوَكَّلْتُ.(1)
خداوندا! من روى به سوى تو گرداندم و رضاى تو طلبیدم و ثواب تو را درخواست دارم و به تو ایمان آوردم و بر تو توكل كردم.
لازم است براى اینكه خداوند بیشتر به ما عنایت و توجه كند، قبل از نماز به ائمه اطهار(علیهم السلام) توسل پیدا كنیم و آنها را واسطه بین خود و خداوند قرار دهیم. این راه در دعاهایى كه براى قبل از نماز وارد شده، مورد تأكید و سفارش قرار گرفته است.
در یكى از توقیعات شریفى كه از ناحیه حضرت بقیة الله الاعظم عجل الله فرجه الشریفـ رسیده، آمده است:
أَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ آلِهِ وَ صِلْنی بِهِمْ وَ لا تَقْطَعْنی بِحُجَّتِكَ وَ اعْصِمْنی وَ سَلامُكَ عَلى آلِ یس. مَوْلایَ، أَنْتَ الْجاهُ عِنْدَ اللهِ رَبِّكَ وَ رَبّی.(2)
1. همان، باب 44، روایت 18، ص 365.
2. همان، ج 94، باب 28، روایت 22، ص 39.
خداوندا! بر محمد و آل او درود فرست و مرا با آنها پیوند ده، و به حجتت سوگند مرا از آنها جدا نگردان و مرا [از خطاها و انحرافات] حفظ كن، و سلام تو بر آل یاسین باد. مولاى من! تو داراى مقام و منزلت نزد پروردگارت و پروردگار من هستى.
در همان توقیع شریف آمده است:
اَلسَّلامُ عَلَیْكُمْ أَنْتُمْ نُورُنا وَ أَنْتُمْ جاهُنا أَوقاتَ صَلاتِنا، وَ عِصْمَتُنا بِكُمْ لِدُعائِنا وَ صَلاتِنا وَ صِیامِنا وَ اسْتِغْفارِنا وَ سائِرِ أَعْمالِنا.(1)
درود بر شما، شما انوار [ى براى هدایت و راهنمایى] ما هستید و شما آبروى ما در هنگامههاى نمازمان هستید و به عنایت شما به هنگام دعا، نماز، روزه، استغفار و سایر اعمالمان [از لغزش و انحراف] محفوظ مىمانیم.
چنانكه مىنگرید، در آن توقیع شریف، امامان معصوم(علیهم السلام) و حضرت ولىعصر ـ عجل الله فرجه الشریف ـ واسطه بین ما و خداوند معرفى شدهاند، تا آنجا كه پذیرش اعمال و از جمله نماز ما به دلیل عنایت، توجه و شفاعت آن بزرگواران است.
با توجه به ضعف، قصور و آلودگىهایى كه در ما هست، لایق حضور در محضر خداوند و توجه به او و سخن گفتن با او نیستیم، از این جهت خداوند راهى را فراروى ما نهاده كه از آن طریق ما بتوانیم به او نزدیكى جوییم، و آن انوار مقدس اهل بیت(علیهم السلام) است كه به بركت توجه و توسل به آنها خداوند به ما عنایت و توجه مىكند. توجه به اهل بیت باعث تقرب ما به خداوند مىشود و به ما كمك مىكند كه با حضور قلب بیشترى نماز بخوانیم. توسل به اولیاى خدا، شیطان را از
1. همان، ص 38.
حریم دل ما دور مىسازد و به رغم كوتاهىها، گناهان و گستاخىهاى ما در مقابل خداوند، توسل به آنها باعث مىگردد آن حضرات كه مقام و منزلت بسیار والایى نزد خداوند دارند، در پیشگاه خداوند از ما شفاعت كنند و در نتیجه، خداوند گناهان ما را ببخشاید و بركات و توفیقاتش را نصیب ما سازد.
در دعایى كه از پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) وارد شده مىخوانیم:
أَللّهُمَّ إِنّی أَتَوَجَّهُ إِلَیْكَ بِمُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ أَتَقَرَّبُ بِهِمْ إِلَیْكَ وَ أُقَدِّمُهُمْ بَیْنَ یَدَی حَوائِجی.(1)
خداوندا! همانا من به وسیله [مقام و منزلت] محمد و آل محمد(علیهم السلام) به تو روى مىكنم و به واسطه آنها به تو تقرب مىجویم و آنها را واسطه برآورده شدن حاجاتم قرار مىدهم.
باید توجه داشت كه وجود حضرات معصومان و اولیاى دین، بزرگترین نعمتى است كه خداوند در اختیار ما نهاده تا بتوانیم با پیروى از آنها و به بركت وجودشان، به خداوند نزدیك شویم. در این عصر و زمان نیز بزرگترین نعمت الهى براى ما، وجود عزیز و مقدس حضرت ولىعصر ـ عجل الله فرجه الشریف ـ است كه در قلّه عظمت و شرافت قرار دارد و هر قدر معرفت ما به نورانیت و مقام آن امام عزیز بیشتر باشد، تلاش بیشترى براى جلب رضایت و تقرب به او خواهیم داشت و به وسیله او، به مقام بىنهایت خداوند تقرب مىجوییم.
آرى، ما به هنگام نماز باید توجه داشته باشیم كه همه چیز از خداست و هیچ كس از خود چیزى ندارد، و تا خداوند معرفت، درك و قدرت به ما ندهد، نمىتوانیم نماز بخوانیم. توجه به این مفاهیم ارزشمند توحیدى و درك آنها،
1. همان، روایت 19، ص 22.
باعث فزونى ارزش و كیفیت نماز مىشود و بر تأثیر و نقش آن در معنویت ما مىافزاید.
چنانكه در دعا آمده است:
أَنْتَ مَنَنْتَ عَلَیَّ بِمَعْرِفَتِهِمْ فَاخْتِمْ لی بِطاعَتِهِمْ وَ مَعْرِفَتِهِمْ وَ وِلایَتِهِمْ فَإِنَّها السَّعادَةُ فَاخْتِمْ لی بِها فَإِنَّكَ عَلى كُلِّ شَیْء قَدِیرٌ.(1)
تو با معرفتشان بر من منت نهادى، پس سرانجامِ مرا به طاعت و معرفت و ولایتشان ختم گردان؛ زیرا آن سعادت است، و زندگى مرا بدان پایان رسان؛ زیرا تو بر هر چیزى توانایى.
1. همان، ج 84، باب 22، روایت 22، ص 370.
پایینترین مرتبه نیت در نماز كه بدون آن نماز باطل مىگردد، این است كه نمازگزار براى اطاعت امر خدا نماز بخواند. انگیزه نمازگزار باید اطاعت امر خداوند باشد كه اگر خداوند درباره نماز دستورى نداشت یا نمازْ مطلوب خداوند نبود، او نماز نمىخواند. با این مرتبه از نیت و انگیزه، تنها نماز انسان صحیح خواهد بود و تكلیف از او ساقط مىگردد و لازم نیست آن را اعاده یا قضا كند. اما مقبول گشتن نماز در پیشگاه خداوند بسته به آن است كه نیت انسان خالص باشد و واقعاً در نماز قصد تقرب به خداوند داشته باشد و آن نماز موجب رشد، كمال و نزدیك شدن او به خداوند گردد. چنانكه گفتیم، در برخى از روایات، عبادتها و به پیروى آن نیتها به سه قسم كلى تقسیم مىگردند:
1. عبادت بردگان؛ عبادتى كه به دلیل ترس از عذاب الهى به جا آورده مى شود.
2. عبادت مزدگیران؛ عبادتى كه به امید رسیدن به ثواب و بهشت انجام پذیرد.
3. عبادت آزادگان؛ عبادتى كه فقط براى خداوند است.
همچنین خلوصْ درجات و مراتبى دارد و عالىترین مرتبه آن، خلوص محض و كامل براى خداوند است كه هیچ انگیزه و خواست نفسانى با آن آمیخته نیست؛ مرتبهاى كه براى رسیدن به آن راه طولانى و سختى را باید طى كرد. كسانى كه به دلیل ترس از عذاب یا طمع رسیدن به بهشتْ خدا را
عبادت مىكنند، به اخلاص كامل نرسیدهاند و مرتبه خلوصشان با حب ذات و توجه به خویشتن آمیخته است و تا رسیدن به مرتبهاى از خلوص كه انسان خود را نبیند و كاملا محو و فانى در جمال محبوب گردد، باید راهى طولانى طى كنند. ما به عیان مشاهده مىكنیم كه چگونه تشویقها و تهدید و تنبیهها در افراد معمولى و به ویژه نوجوانانى كه تازه به سن تكلیف رسیدهاند، اثر مىگذارد و باعث مىگردد كه آنان نماز بخوانند و چه بسا اگر این تشویقها و تنبیهها نمىبود، نماز نمىخواندند.
مرحوم مجلسى درباره دشوارى تحصیل اخلاص در نماز مىفرماید:
وَ أَمَّا الْقُرْبَةُ فَهِیَ أصْعَبُ الاُْمُورِ وَ لاَ یَتَیَسَّرُ تَصْحِیحُها عِنْدَ إِرادَةِ الصَّلاةِ، بل یَتَوَقَّفُ عَلى مُجاهَدات عَظیمَة وَ تَفَكُّرات صَحِیحَة وَ إِزالَةِ حُبِّ الدُّنْیا وَ الاَْمْوالِ وَ الاِْعْتِباراتِ الدُّنْیَویَّةِ عَنِ النَّفْسِ....
اما قصد قربت در نماز، فراهم شدنش از مشكلترین كارهاست و تحصیل آن به هنگام اقدام براى انجام نماز، میسور و ممكن نمىگردد، بلكه فراهم ساختن قصد قربت، متوقف بر مجاهدتهاى عظیم و بزرگ، اندیشیدنهاى صحیح و درست، زدودن دوستى دنیا، اموال، ریاستها و اعتبارات دنیوى از نفس است.
وَ التَّوَسُّلِ فی جَمِیعِ ذلِكَ بِجِنابِ الْحَقِّ تَعالى لِیَتَیَسَّرَ لَهُ إِحْدى الْمَعانِی السّابِقَةِ بِحَسَبِ اسْتِعْدادِهِ وَ قابِلِیَّتِهِ وَ ما صادَفَهُ مِنْ تَوْفِیقِ اللهِ وَ هِدایَتِهِ، فَإِنَّ كُلاًّ یَعْمَلُ عَلى شاكِلَتِهِ، وَ نِیَّةُ كُلِّ امْرِئ تابِعٌ لِما اسْتَقَرّ فی قَلْبِهِ مِنْ حُبِّ اللهِ أوْحُبِّ الدُّنْیا أَوْ حُبِّ الْجاهِ أَوِ الْمالِ أَوْ غَیْرِ ذلِكَ. و قَلعُ عُرُوقِ هذِهِ الاَْغْراضِ عَنِ
النَّفْسِ فی غَایَةِ الْعُسْرِ وَ الاِْشْكالِ، وَ مَعَها تَصْحِیِحُ النِیَّةِ مِنْ قَبِیلِ الْمُحالِ، وَ لِذا وَرَدَ «نِیَّةُ الْمُؤْمِنِ خَیْرٌ مِنْ عَمَلِهِ». فَكَمْ مِنْ عابد مِنْ أَهْلِ الدُّنْیا یَظُنُّ أَنَّ نیَّتَهُ خالِصةٌ للهِ و لا یَعْبُدُ فی جَمیِعِ عُمْرِهِ إِلاّ نَفْسَهُ وَ هَواهُ
و باید در تمام آن مراحل به خداوند توسل جوید تا با استعداد و قابلیت خود، و نیز توفیق و هدایت الهى كه نصیب او مى گردد، به هر یك از آن مراحل دست یابد. هر انسانى به فراخور سرشت، عادت و روش خویش عمل مى كند و نیت هر كس از محبت خدا یا محبت دنیا، محبت ریاست، مال و آنچه در قلب او نهفته است، سرچشمه مى گیرد و زدودن این گرایش ها و دل بستگى هاى غیر الهى از دل، بسیار مشكل است و با وجود آنها نیز داشتن نیت صحیح و خالص براى خداوند محال است. از این جهت در حدیث آمده است: «نیت مؤمن از عملش بهتر است.» چه بسیار عابد وابسته به دنیایى كه مى پندارد نیتش براى خداوند خالص گشته، در حالى كه در همه عمرش به جز نفس و هواى نفس را نپرستیده است.(1)
عالمان اخلاق در كتابهاى خود به مسأله نیت و اخلاص پرداختهاند و به ویژه در كتاب اسرار الصلوة حضرت امام(رضی الله عنه) و كتابهایى كه مرحوم شهید ثانى و مرحوم میرزا جواد آقاى تبریزى در این زمینه نوشتهاند و نیز در مباحثى كه مرحوم ملا مهدى نراقى و مرحوم ملا احمد نراقى در این باره دارند، مطالبى بسیار ارزشمند و خواندنى یافت مىشود. شاید بتوان در این مورد گفت غزالى در كتاب احیاء العلوم گوى سبقت را از دیگران ربوده و این مباحث را بسیار عالى طرح كرده است. خوشبختانه مرحوم ملا محسن فیض كاشانى كتاب احیاء العلوم غزالى را تنقیح و تهذیب كرده و نام المحجة البیضاء را بر این اثر
1. بحار الانوار، ج 84، ص 372.
ارزشمند خود نهاده است. در این كتاب، ایشان به جاى برخى از روایات مخدوش و ضعیفى كه در احیاء العلوم از اهل سنت نقل شده، روایتهاى اهل بیت را ذكر كرده كه با این تصرف، بر فضیلت كتاب افزوده است. در جلد هشتم این كتاب، درباره نیت و اخلاصْ مباحث ارزشمندى ارائه شده است. به همگان توصیه مىكنم این مباحث را كه بسیار ارزشمند و كمنظیر است، مطالعه كنند. شاید بتوان ادعا كرد كه آنچه دیگران در این زمینه نوشتهاند، افزون بر آنچه در آن كتاب آمده نیست؛ بلكه برگرفته و تلخیصى از مباحث آن كتاب است.
برخى انگیزهها عبادت را به طور كلى فاسد و باطل كرده و نهتنها باعث مىشود آن عبادت هیچ اثر مثبتى نداشته باشد، كه موجب سقوط انسان نیز مىگردد. «ریا» یكى از مهمترین و رایجترین موانع تأثیر اعمال عبادى است.
«ریا» یعنى خودنمایى و خود را به دیگران نشان دادن؛ عمل را به این انگیزه انجام دادن كه دیگران ببینند و تعریف و تمجید كنند و او از تعریف و تمجید آنان لذت ببرد و خوشحال شود. انسانى كه عبادتش را با این نیت انجام مىدهد، هنگام عمل همه حواس و فكر و ذكرش این است طورى رفتار كند كه دیگران بپسندند و اصلا توجه به این ندارد كه آیا خدا هم عمل او را مىپسندد یا خیر!
قرآن كریم در خصوص ریاى در نماز دو آیه دارد: در یك جا مىفرماید:
فَوَیْلٌ لِلْمُصَلِّینَ * الَّذِینَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ * الَّذِینَ هُمْ یُراؤُنَ؛(1)
پس واى بر نمازگزارانى كه از نمازشان غافلاند؛ آنان كه ریا مىكنند.
1. ماعون (107)، 4 ـ 6.
در آیهاى دیگر، مىفرماید:
إِنَّ الْمُنافِقِینَ یُخادِعُونَ اللهَ وَ هُوَ خادِعُهُمْ وَ إِذا قامُوا إِلَى الصَّلاةِ قامُوا كُسالى یُراؤُنَ النّاسَ وَ لا یَذْكُرُونَ اللهَ إِلاّ قَلِیلاً؛(1)
منافقان با خدا نیرنگ مىكنند، و حال آنكه او با آنان نیرنگ خواهد كرد؛ و چون به نماز ایستند با كسالت برخیزند. با مردم ریا مىكنند و خدا را جز اندكى یاد نمىكنند.
این نماز نهتنها براى آنان فایدهاى ندارد كه عذابشان را بیشتر مىكند.(2)
نقطه مقابل ریا «اخلاص» است. اخلاص این است كه انسان عمل را فقط به قصد انجام فرمان الهى و جلب رضایت خداوند انجام دهد و غیر از این، هیچ قصد و نیت دیگرى همراه عمل او نباشد. نمىخواهد خود و عملش را به دیگران نشان بدهد تا آنها از او تعریف و تمجید كنند، بلكه فقط خدا را در نظر دارد. البته ممكن است عملش در حضور دیگران باشد، اما قصدش این نیست كه آنها ببینند. اگر انسان قصد خود را خالص كند و عمل را فقط براى خدا انجام دهد، در برخى موارد حتى انجام دادن آن در حضور دیگران، امرى مستحب و خود عبادتى دیگر است. قرآن در مورد انفاق مىفرماید:
1. نساء (4)، 142.
2. قرآن كریم به ریاى در انفاق و زكات و ریاى در جهاد نیز اشاره كرده است. در مورد ریا در پرداخت زكات مىفرماید: الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ رِئاءَ النّاسِ وَ لا یُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَ لا بِالْیَوْمِ الاْخِرِ...؛ كسانى كه اموالشان را براى نشان دادن به مردم انفاق مىكنند، و به خدا و روز بازپسین ایمان ندارند...نساء (4)، 38. در مورد ریاى در جهاد نیز مىفرماید: وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِینَ خَرَجُوا مِنْ دِیارِهِمْ بَطَراً وَ رِئاءَ النّاسِ...؛ و مانند كسانى مباشید كه از خانههایشان با حالت سرمستى و براى نشان دادن به مردم خارج شدند... انفال (8)، 47.
بنابراین، ریا اختصاصى به نماز ندارد و هر عبادتى را كه انسان به قصد خودنمایى و نشان دادن به مردم انجام دهد، آن عبادت، ریایى است.
قُلْ لِعِبادِیَ الَّذِینَ آمَنُوا یُقِیمُوا الصَّلاةَ وَ یُنْفِقُوا مِمّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِیَةً؛(1)
به آن بندگانم كه ایمان آوردهاند بگو: «نماز را برپا دارند و از آنچه به ایشان روزى دادهایم، پنهان و آشكار انفاق كنند».
در مورد پنهان كردن انفاق و اینكه دیگران از انفاق ما باخبر نشوند، روایات متعددى وارد شده است. در روایتى آمده كه خدا دوست دارد وقتى كسى انفاق مىكند، به گونهاى باشد كه اگر با دست راستش انفاق مىكند، دست چپش از این امر باخبر نشود! اینگونه روایات براى تأكید بر نهایت پوشش و پنهانكارى در انفاق است. اما با اینحال، گاه انفاق علنى مطلوب است. از این رو قرآن و روایات، هم به انفاق مخفیانه و سرّى و هم به انفاق علنى و آشكار دستور دادهاند. انفاق علنى براى تبلیغ و ترویج این كار نیك انجام مىگیرد؛ یعنى ما براى آنكه دیگران هم الگو بگیرند و به این كار خیر تشویق شوند، انفاق را در پیش چشم آنها انجام مىدهیم. البته در چنین مواردى انسان باید بسیار مراقب باشد كه ریا و خودنمایى در عملش راه پیدا نكند. بین انفاق به منظور یادگیرى دیگران، تا انفاق براى تجلیل آنها، مرزى بسیار باریك است كه اگر دقت نشود انفاق ریایى مىگردد.
از این رو، ما در این مسأله باید بسیار حساس باشیم و كاملا دقت كنیم. نكند عمرى بر این تصور باشیم و دلمان خوش باشد كه نمازهاى خوبى خواندهایم، اما وقتى پرونده را باز مىكنند و حساب را مىرسند، بگویند این نمازها را براى مردم خواندهاید، مزدش را از همانها بگیرید! در روایتى در مورد مخفى بودن ریا اینچنین آمده است كه ریا گاه آنچنان مخفى و
1. ابراهیم (14)، 31.
نامحسوس است كه حتى فرشتگان نیز متوجه آن نمىشوند و فقط خود خداى تعالى، ریایى بودن آن را تشخیص مىدهد. اعمالى كه ما انجام مىدهیم، باید از چند پست بازرسى رد شود تا به درجه قبولى برسد. در این روایت مىفرماید: عملى را بندهاى انجام مىدهد. این عمل بالا مىرود تا به آسمان اول مىرسد. فرشتگان آسمان اول كه مأمور بازرسى اعمال هستند، این عمل را بررسى كرده و مشكلى در آن نمىبینند و از این رو مهر قبولى بر آن مىزنند. سپس عمل بالا مىرود تا به آسمان دوم مىرسد. فرشتگان آسمان دوم نیز اشكالى در عمل پیدا نمىكنند و از این رو آنان نیز به عمل نمره قبولى مىدهند. به همین ترتیب این عمل آسمانهاى سوم و چهارم و... تا آسمان هفتم را پشت سر مىگذارد و با وجود اینكه هفت بار و هر بار دقیقتر از قبلْ مورد بازرسى مأموران الهى و فرشتگان قرار مىگیرد، كوچكترین نشانهاى از فساد و خرابى در آن تشخیص داده نمىشود و در همه مراحل نمره قبولى دریافت مىدارد. اما هنگامى كه این عمل در نهایت به پیشگاه الهى عرضه مىشود، خداى تعالى مىفرماید آن را براى غیر من انجام داده است، لعنت من بر او باد!(1)
به هر حال روایات فراوانى از این دست داریم كه مىترسم نقل آنها موجب یأس شود. باز هم تأكید مىكنم كه اگر انسان دقت و وسواس كافى به خرج ندهد، بیم آن مىرود كه گرفتار «ریا» گردد.
بیان كردیم كه گرچه هر عملى را مىتوان براى رضاى خدا انجام داد و رنگ عبادت به آن داد، ولى اعمالى وجود دارد كه حتماً باید به قصد قربت و امتثال
1. بحار الانوار، ج 70، باب 54، روایت 20، ص 247.
امر الهى انجام شود و اگر به این نیت، انجام نگردد، نهتنها ثوابى ندارد، كه موجب عذاب نیز مىشود. در این اعمال، كه همان عبادت به معناى خاص آن است، نیت شرط درستىِ عمل است و از این رو در صورت صحیح نبودن نیت، آن عمل باطل مىشود. گرچه بحث ما در خصوص نماز بود، اما اشاره كردیم عبادتهاى دیگرى هم غیر از نماز وجود دارد كه آنها نیز متقوّم به نیت است و اگر به نیت «ریا» انجام گیرد، باطل مىشود. البته در مورد برخى عبادات مثل «خمس» و «زكات» بحثهایى بین فقها وجود دارد كه اگر كسى در آنها قصد قربت نداشته باشد، آیا حتى تكلیف مالى هم از او ساقط نمىشود، یا تكلیف مالى ساقط مىگردد، ولى به سبب ریایى كه انجام داده گناهكار به شمار مىآید، و یا اینكه ریا در «خمس» و «زكات» نه باطلكننده است و نه گناه، بلكه فقط باعث مىشود فرد از این كار خود ثوابى نبرد؟ اینها بحثهایى تخصصى است مربوط به فقها و مراجع، و از مورد بحث ما خارج است.
كارهایى را كه به صورت عبادت انجام مىشود و قصد قربت در آنها لحاظ گردیده، مىتوان به دو دسته كلى تقسیم كرد: یك دسته آنهایى هستند كه ماهیت و عنوان اصلىشان چیزى جز عرض بندگى به پیشگاه خداوند نیست و هیچ وجه دیگرى در آنها لحاظ نشده است؛ مثل نماز، روزه و حج. دسته دوم اعمالى هستند كه قصد و غرض اصلى در آنها عرض بندگى به پیشگاه خداوند نیست، ولى در عین حال قصد قربت در آنها شرط شده است؛ مثلا غرض اصلى در تشریع زكات، كمك به نیازمندان و سایر مصرفهایى است كه براى زكات تعیین گردیده، ولى قصد قربت هم در انجام آن لحاظ شده است. حضرت امام(قدس سره)، رهبر كبیر انقلاب، از این افعال به «افعال قُربى» تعبیر مىكردند.
در اینگونه موارد كه ماهیت كار، عرض بندگى به پیشگاه خدا است، عمل باید خالص به قصد قربت انجام گیرد و هیچ قصد و نیت دیگرى در آن دخیل نباشد. اگر كسى كه نماز مىخواند، هم براى امتثال امر الهى باشد و هم براى «ریا» و اینكه مردم از او تعریف كنند، نهتنها نماز باطل است و ثوابى ندارد، بلكه گناه هم كرده است. اما مواردى مثل انفاق كه ماهیت عمل، عرض بندگى نیست، اگر به قصد قربت انجام نشود، ظاهراً اثرش فقط در این حد است كه آن عمل نفعى برایش نخواهد داشت، ولى عذاب و عقابى هم در پى ندارد؛ مثلا در انفاق، مثل این است كه پولش را به دریا ریخته باشد.(1) مفید و مؤثر بودن اینگونه اعمال به این است كه با قصد قربت انجام شوند؛ یعنى قصد قربت، مقوّم عمل است و بدون آن، اصلا عمل شكل نمىگیرد تا بخواهد اثر داشته باشد. به تعبیر قرآن باید «یُرِیدُونَ وَجْهَهُ»(2) و «ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الاَْعْلى»(3) باشد.
به هر حال، اگر بخواهیم كارى به صورت «عبادت» واقع شود، حتماً باید با نیت خالص و به قصد قربت انجام گیرد. براى تكمیل بحث، به چند روایت اشاره مىكنیم.
در حدیثى قدسى اینگونه آمده است: اَنَا خَیْرُ شَریك فَمَنْ عَمِلَ لی وَلِغَیْری فَهُوَ لِمَنْ عَمِلَ لَهُ غَیْری.(4)
كسانى كه در كارى مشاركت مىكنند هر كدام سهمى معیّن از سود و درآمد
1. البته این عمل هم از آن جهت كه اسراف است، گناه و كیفر دارد، ولى به خاطر انفاق نكردن كیفر نمىبیند. (غیاثى كرمانى)
2. انعام (6)، 52.
3. لیل (92)، 20.
4. بحار الانوار، ج 72، باب 116، روایت 32، ص 299.
حاصل از آن مىبرند. خداى تعالى مىفرماید من بهترین شریك هستم؛ چراكه از تمامى سهم خود هرچه هم زیاد باشد صرف نظر مىكنم و آن را به شریكم مىدهم. اگر شما نمازى خواندید كه 99 درصد آن براى من و فقط یك درصدش براى مردم بود، من از 99 درصد سهم خود صرف نظر مىكنم و آن را به مردم مىدهم تا همه نماز شما از آنِ مردم باشد! هر عبادتى كه اندك سهمى براى غیر خدا در آن باشد، به همین سرنوشت دچار مىشود و خداوند
همه آن را رد خواهد كرد. رد كردن هم گاه فقط به این است كه عمل باطل است و ثوابى ندارد، زمانى نیز بالاتر است و افزون بر آن، عذاب را نیز در پى دارد.(1)
براى تشخیص اینكه در انجام عملى، نیت انسان خالص بوده یا نه، راههاى مختلف و نشانههایى هست كه اگر انسان در آنها دقت كند، كاملا براى خودش معلوم مىشود كه آیا نیتش خالص بوده یا خیر.
اگر كسى مثلا بیمارستانى ساخته، باید ببیند اگر به جاى اسم او، اسم دیگرى را بر سر در بیمارستان بنویسند، برایش اهمیت دارد و ناراحت مىشود یا نه؟ اگر كار براى خدا باشد، نباید براى او هیچ تفاوتى داشته باشد كه اسم او را بنویسند یا ننویسند؛ اگر مىبیند تفاوت دارد، نشانه آن است كه عملش خالص نبوده است. گاه ریایى بودن عمل حتى بر خود انسان مخفى است و خودش هم خیال مىكند عملش خالص است، در حالى كه در واقع اینگونه
1. باید توجه داشت كه نیت هم چیزى نیست كه یكباره درست شود، بلكه نیاز به مقدماتى دارد. اینطور نیست كه انسان هر كارى را هر وقت به هر نیّتى كه بخواهد، بتواند انجام دهد. براى نیت خالص داشتن، انسان باید از قبل، مقدماتى را فراهم كرده باشد؛ مقدماتى از قبیل معرفت، ایمان و توجه.
نیست. یكى از كارهاى عالمان اخلاق این است كه بكوشند فرد را به انگیزههاى مخفى و ناپیدایى كه در عمل هست و خود انسان هم متوجه نیست، توجه دهند. به عنوان مثال: اگر انسان نمازى را در مسجد و در حضور دیگران خواند، ببیند اگر دیگران هم نبودند و خود تنها در مسجد بود، همینطور نماز مىخواند؟ اگر پاسخ منفى است، بداند كه ریا در نماز او راه پیدا كرده است. اگر تاریك بود و دیگران نمىتوانستند حالت ایستادن و چهره و سایر حركات او را در حین نماز ببینند، آیا همینگونه كه الآن چراغ روشن است و دیگران حركات او را مىبینند رفتار مىكرد؟ اگر پاسخ منفى است، نشانه ریایى بودن عمل است. اگر همیشه در جایى معیّن از مسجد نماز مىخوانده، آیا اگر روزى نتواند در آن مكان مشخص نماز بخواند ناراحت نمىشود؟ اگر ناراحت مىشود، نشانه این است كه عمل خالص نیست، بلكه «كجا» بودن عمل هم در كار او تأثیر دارد!
یا اگر مثلا كسى امام جماعت است و در نماز اشتباهى كرد و دید در اثر این اشتباه خجالت كشیده و عرق شرم بر پیشانىاش نشسته، علامت آن است كه حضور و عدم حضور مردم برایش مهم است. اگر مردم نبودند، از اشتباهش خجالت نمىكشید، ولى حالا كه مردم هستند خجالت مىكشد و این مرتبهاى از مراتب ریا است.
یا اگر انسان هر روز با دوستش به مسجد مىرفته، ولى امروز دوستش كار دارد و نمىآید و او هم چون دوستش نمىآید امروز به مسجد نرود، معلوم مىشود روزهاى قبل هم قصدش خالص نبوده، بلكه آمدن دوستش نیز دخالت داشته است.
در خصوص همین مسأله مرحوم حاج میرزا جواد آقا ملكى تبریزى(رضی الله عنه) در كتاب اسرار الصلوة این قضیه را نقل كردهاند كه:
یكى از بزرگان سالها در نماز جماعت یكى از علماى بزرگ شركت مىكرد و همیشه در صف اول در جایى خاص مىایستاد. یك روز هنگامى به نماز رسید كه صف اول پر شده بود و دیگر در آن صف و در آن مكان خاص، جایى براى او نبود. به ناچار در جایى دیگر ایستاد. در حین نماز احساس كرد از اینكه در این صف و در این مكان نماز مىخواند خجالت مىكشد؛ چراكه مردم همیشه او را در صف اول مىدیدند و امروز، مثلا در صف دوم مىبینند. از این رو مىدید كه پیش خودش خجالت مىكشد!
مرحوم حاج میرزا جواد آقا ملكى نقل كرده كه بعد از این قضیه، آن مرد بزرگ سى سال نمازش را اعاده كرد و گفته بود تا امروز نمىدانستم نمازم را به این قصد خواندهام كه مردم مرا در صف اول ببینند! امروز دیدم از ایستادن در صف دوم خجالت مىكشم، فهمیدم كه نیتم خالص نبوده و غیر خدا هم در آن دخیل بوده است. اگر خالص براى خدا بود، نباید صف اول و دوم هیچ تفاوتى براى من داشته باشد. خداى صف دوم، همان خداى صف اول است و هیچ فرقى نمىكند!
باز مرحوم حاج میرزا جواد آقا ملكى تبریزى در اسرار الصلوة قضیه دیگرى را به این صورت نقل كردهاند كه:
شخصى در ایام محرم، كه مجالس عزادارى متعدد برپا مىشود، همیشه مایل بود كه در مجلسى خاص شركت كند. یك روز به خودش آمد كه گویا آن مجلس خاص برایش اهمیت پیدا كرده است. با خودش فكر كرد اگر من براى گریه بر امام حسین(علیه السلام) و اقامه عزاى سیدالشهدا(علیه السلام) به روضه مىروم، روضهها از این جهت با هم تفاوت ندارند؛ پس چرا من همیشه مایلم به آن مجلس خاص بروم. مدتها فكر كرد تا بالاخره با زحمت متوجه شد كه آن
مجلس چه خصوصیتى برایش دارد كه موجب مىشود آن را ترجیح دهد. پس از آن، بنا گذاشت جاهایى روضه برود كه هیچ خصوصیتى برایش نداشته باشد.
اگر عبادت خالص باشد، آنچنان ارزشمند مىشود كه گاه حتى فرشتگان نیز نمىتوانند قیمت آن را تعیین كنند و فقط خود خداى تعالى مىتواند آن را ارزشگذارى نماید. اما اگر نیت عمل خالص نباشد، مانند جنس بدلى خواهد بود كه ارزشى ندارد، یا مانند غذاى مسموم مىشود كه نهتنها ارزشى ندارد، كه كشنده و مضر نیز هست. از نظر احكام اسلامى، اگر در ظرفى بسیار بزرگ از شربت یا غذایى مایع، به اندازه سر سوزنى خون بیفتد، تمام آن شربت و غذا نجس مىشود و باید با همه زحمتهایى كه براى آن كشیده و پولهایى كه هزینه شده، آن را به دور ریخت. گاه اعمال عبادى انسان نیز همینطور است. ممكن است عبادتى را با هزار زحمت و مشقت انجام دهیم، اما چون به اندازه بسیار كمى قصد غیر الهى و غیر خدایى در آن داشتهایم، تمام آن عمل را از بین برده باشیم. بر اساس روایات، خداى تعالى به فرشتگان مىفرماید چنین عملى را به صورت صاحبش بزنید!(1)
از این رو، باید افزون بر اینكه به ظاهر عبادت توجه مىكنیم كه مسایل شرعى آن رعایت شود و به درستى انجام گیرد، باید به «نیت» خود نیز توجه داشته باشیم تا نكند خداى ناكرده پس از سالها عبادت، بفهمیم قصدمان خالص نبوده و یك عمر عبادتمان هیچ ثمرى برایمان ندارد.
روایتى، هم در كتابهاى شیعه و هم در كتابهاى اهل سنّت نقل شده كه
1. ر. ك: فلاح السائل، ص 121.
در آن پس از آنكه پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) «ریا» را نوعى «شرك» مىدانند، مىفرمایند:
اِنَّ الشِّرْكَ اَخْفى مِنْ دَبیبِ النَّمْلِ عَلى صَفاة سَوْداءَ فِی لَیْلَة ظَلْماءَ؛(1)همانا شرك مخفىتر است از حركت مورچهاى بر سنگى صاف و سیاه در دل شبى تاریك.
مورچه، حشرهاى بسیار كوچك است و دست و پاى بلندى هم ندارد. سنگ هم صاف است. بنابراین، حركت مورچه بر سنگ صاف، هیچ اصطكاك و سر و صداى محسوسى ایجاد نمىكند كه انسان متوجه آن شود. از این رو، اگر این حركت در شب تاریك انجام شود، آنچنان ناپیدا و نامحسوس است كه انسان هیچ راهى براى پى بردن به آن ندارد و این حركت كاملا از او مخفى خواهد ماند. پیامبر(صلى الله علیه وآله) مىفرماید نفوذ شرك در دل انسان از این حركت، مخفىتر و ناپیداتر است. از این رو، ریا هم كه نوعى شرك است، مىتواند اینچنین ناپیدا و نامحسوس باشد. شاید این آیه نیز اشاره به همینگونه شرك داشته باشد:
وَ ما یُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللهِ إِلاّ وَ هُمْ مُشْرِكُونَ؛(2)
و بیشترشان به خدا ایمان نمىآورند، جز اینكه [چیزى را با او] شریك مىگیرند.
البته شرك، مصداقها و مرتبههاى گوناگونى دارد و انسان باید از خداى تعالى بخواهد و خود نیز بكوشد عبادتهایش به دور از هرگونه شرك و ریا و انگیزه غیر خدایى انجام شود.
در برخى عبادتها، تشخیص ریا از غیر ریا آسانتر است و نشانههاى
1. وسائل الشیعة، ج 16، باب 36، روایت 21501، ص 254.
2. یوسف (12)، 106.
آشكارترى وجود دارد. تبلیغ كردن و منبر رفتن كه كار ما طلبههاست، از شمار این موارد است. شكى نیست كه هدایت و ارشاد مردم و ترویج دین خدا و بیان احكام و معارف اسلام، از بزرگترین عبادتهاست. در روایتى از پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) خطاب به امیرمؤمنان على(علیه السلام) چنین آمده است:
لأَنْ یَهْدِیَ اللهُ بِكَ رَجُلا واحِداً خَیْرٌ لَكَ مِمّا طَلَعَتْ عَلَیْهِ الشَّمْسُ؛(1)
اگر خدا یك نفر را به دست تو هدایت كند، برایت بهتر است از آنچه آفتاب بر آن مىتابد.
بنابراین، هدایت مردم فضیلتى وصفناشدنى و ثوابى بالاتر از حد تصور دارد. اما همین كارى كه این همه ثواب دارد، اگر براى خدا نباشد، ارزشى نخواهد داشت. این ثوابها به كسى مربوط است كه تبلیغ و سخنرانى را فقط و فقط براى جلب خشنودى خداوند انجام دهد. اما از كجا بفهمیم كه این كار براى خدا بوده یا نه؟ یك راه آن این است كه ببینیم اگر مبلّغ و واعظ دیگرى هم این سخنرانى را كرده و باعث هدایت یك نفر گردیده بود، آیا واقعاً همینقدر خوشحال مىشدیم یا الآن چون این كار به دست ما انجام شده راضى و خوشحال هستیم؟ اگر فقط هدایت انسانها هدف بوده، نباید بین این دو حالت تفاوتى وجود داشته باشد. یا اگر شما بیمارستانى را بنا كنید و مردم در آن مداوا شوند و به بیماران نیازمند كمك شود، ثواب آن به شما خواهد رسید، گرچه نام شخص دیگرى را روى آن بیمارستان گذاشته باشند. از این رو، اگر واقعاً هدف، جلب رضایت الهى باشد، بدون اسم هم به دست مىآید، ولى اما اگر كسى اصرار دارد كه حتماً باید اسم خودش روى بیمارستان باشد، تردیدى نباید كرد كه در نیت خود اخلاص ندارد.
1. بحار الانوار، ج 32، باب 12، روایت 394، ص 448.
البته رسیدن به چنین مراتبى از اخلاص، كار آسانى نیست و به تلاش و زحمت زیادى نیاز دارد، اما این كارى است كه ارزش این زحمت را دارد، چون تفاوت عمل خالص با عمل غیر خالص، از زمین تا آسمان است.
حكایتى را درباره علامه مجلسى نقل مىكنند كه نمىدانم تا چه حد درست است، ولى به هر حال، پیام این داستان واقعیت دارد، گرچه به این شكل هم اتفاق نیفتاده باشد. نقل مىكنند پس از رحلت مرحوم علامه مجلسى، ایشان را در خواب دیدند و پرسیدند چه چیزى موجب نجات شما شد و از بین این همه خدمتهایى كه انجام دادهاید و كتابهایى كه نوشتهاید و تدریسهایى كه داشتهاید، كدام براى شما نافعتر بود؟ ایشان فرمودند: هیچكدام از كارهایى كه انجام دادم آن اثرى را كه انتظار داشتم به همراه نیاورد و هنگام حساب، هر كدام نقص و ایرادى داشت. پرسیدند پس چه چیزى دست شما را گرفت؟ فرمود: روزى از كوچهاى رد مىشدم و سیبى در دستم بود. در این حال زنى هم (كه گویا یهودى بوده) در حالى كه بچهاى در بغل داشت از آنجا عبور مىكرد. كودك نگاهش به سیبى كه در دست من بود افتاد و من از حركات او فهمیدم تلاش دارد سیب را از دست من بگیرد. مادرش كه متوجه شد، او را منع كرد و دستش را كشید. من براى شاد كردن آن كودك، جلو رفتم و آن سیب را به او دادم. در این دنیا به من گفتند كار صد در صد خالص تو همین یك كار بود كه هیچ شائبهاى از تملق سلطان، شهرت و فضل علمى خود را به رخ دیگران كشیدن و... نداشت! آن سیب را فقط براى رضاى خدا دادم تا دل آن كودك شاد شود.
به هر حال آنچه در پیشگاه خدا اهمیت دارد، خلوص و پاكى است. خدا دوست دارد بندگانش در هنگام معامله، بىغل و غش باشند. خدا فقط كارى را قبول مىكند كه صد در صد براى او باشد؛ وگرنه مىفرماید من شریك خوبى هستم و همه سهم خود را به آن كسى مىدهم كه او را هم با من در كارتان شریك كردهاید!(1) او به حجم كار و بزرگى و كوچكى ظاهر آن نگاه نمىكند؛ آنچه براى خدا مهم است، نیتى است كه در پشت آن عمل وجود دارد. روح عمل، نیت است. ما باید معرفت و محبت خود را به خدا به حدى برسانیم كه از آن، خود به خود پاكى و خلوص برخیزد. نباید دلخوش باشیم كه خدا را عبادت كرده و از گناه دورى مىنماییم؛ چراكه شاید در این عبادت و پرهیز از گناه، غیر خدا را مد نظر داشته باشیم و مثلا مىخواهیم مردم از ما تعریف كنند، یا به زهد و تقوا مشهور شویم و یا...! اگر كار براى خدا نباشد، حساب آن هم با همان كسانى است كه كار را براى آنها انجام دادهایم.
1. بحار الانوار، ج 72، باب 116، روایت 32، ص 299.
اشاره كردیم كه آنچه از مجموع معارف اسلام استفاده مىشود، این است كه مهمترین و بهترین كارها نزد خداى تعالى و براى نیل به مراتب قرب الهى «نماز» است. در قرآن و روایات اسلامى، ویژگىها و آثارى براى نماز بیان گردیده كه آن را در مرتبه عالىترین كارها قرار مىدهد. «خیر العمل» بودن نماز هم چیزى است كه در شریعت مقدس بدان تصریح شده و ما خود هر روز در اذان و اقامه نمازهاى پنجگانه، به این مطلب اعتراف مىكنیم. از شمار ویژگىها و آثارى كه براى نماز ذكر شده، این است كه:
اَلصَّلوةُ مِعْراجُ الْمُؤْمِنِ؛(1)
نماز، معراج مؤمن است.
با این همه، متأسفانه ما از نمازهاى خود چندان بهرهاى نمىبریم؛ یعنى نه از نمازهاى خود لذت مىبریم و نه آثار و نتایج آن را در وجود خود احساس مىكنیم. به عكس، نماز غالباً براى ما سنگین است و با كراهت به سراغ آن مىرویم. وقتى هم نمازمان تمام مىشود، به گونهاى است كه گویا بارى سنگین را كه موجب زحمت و رنج ما بوده، از دوش افكندهایم! با اینكه نمازهاى ما معمولا چهار، پنج و یا دست بالا ده دقیقه بیشتر طول نمىكشد، اما این چند دقیقه تا بدان حد برایمان سنگین است كه گویا براى ما ساعتها طول مىكشد! هنگامى كه نماز را به پایان مىرسانیم، نفسى راحت مىكشیم و
1. بحار الانوار، ج 82، باب 4، روایت 2، ص 303.
مانند مرغى كه در قفس گرفتار بوده و اینك آزاد شده، بىدرنگ پس از «السلام علیكم و رحمة الله» به این سو و آن سو نگاه مىكنیم و به سرعت به دنبال كارمان مىرویم! و چنانكه قرآن مىفرماید:
وَ إِنَّها لَكَبِیرَةٌ إِلاّ عَلَى الْخاشِعِینَ؛(1)
و به راستى كه آن [نماز]گران است، مگر بر خاشعان.
البته همین نمازهاى ما هر قدر هم كمرنگ و كمخاصیت باشد، نسبت به بىنمازى بسیار بسیار ارزشمند است. همین كه انسان براى انجام وظیفه، دقایقى را در پیشگاه الهى بایستد و سر به خاك بساید، بسیار قیمت دارد. اما بحث این است كه قدر و ارزش نماز و بهرهاى كه ما مىتوانیم از آن ببریم، بسیار فراتر از اینهاست. فاصله بین این نمازهاى ما با نماز واقعى و آثار آن، چیزى شبیه فاصله صفر تا بىنهایت است!
ما با آن افق اعلا و ملكوتى نماز بسیار فاصله داریم و متأسفانه از آثار شگفتانگیز آن محروم هستیم. همانگونه كه در جلسات قبل اشاره كردیم، سرّ این محرومیت نیز، این است كه ما نماز را در همین ظواهر الفاظ و اذكار و حركات و سكناتش خلاصه كردهایم و از روح و حقیقت آن غافلیم. نمازى كه انسان در آن، به معانى الفاظى كه مىگوید و حركاتى كه انجام مىدهد توجه ندارد، مانند افسون خواندن فالگیرها و رمّالها است! آنها نیز كلمههایى عجیب و غریب را تكرار مىكنند كه نه خود و نه دیگران چیزى از آن سر درنمىآورند! از نمازى كه حاصل آن لقلقه زبان و خم و راست شدنى بیش نیست، نمىتوان انتظار داشت كه انسان را به معراج ببرد! نمازهاى بسیارى از ما، شبیه نماز است و ما فقط اداى نماز را درمىآوریم! به راستى، گاه نماز ما با
1. بقره (2)، 45.
كار كسانى كه حركتهاى نمایشى اجرا مىكنند، چندان تفاوتى ندارد؛ نمایشى از نماز است، نه خود نماز!
لازم نیست حتماً نماز طولانى باشد. نماز كوتاه و مختصر، ولى با روح مىتواند معجزه بیافریند و انسان را از پستترین مراحل، به اوج شرف و عظمت برساند. باید بكوشیم و از خداى متعال نیز بخواهیم تا نمازهایمان روح پیدا كند. آنگاه است كه آثار آن را به عیان (به اندازهاى كه به روح نماز دست یافتهایم) خواهیم دید.
اگر نماز روح داشته باشد، اثر آن پرهیز از فحشا و منكر است؛ چنانكه قرآن كریم مىفرماید:
إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ؛(1)
به راستى كه نماز از كار زشت و ناپسند باز مىدارد.
با این حال ما بسیارى از نمازخوانها را دیدهایم كه به محض خارج شدن از مسجد، به دنبال گناه مىروند و نماز تأثیرى در بازداشتن آنان از گناه و زشتكارى نداشته است. چه بسا نمازخوانهایى كه پس از نماز و مسجد، بلافاصله به نگاه حرام، صداى حرام، سخن حرام، معامله حرام و انواع حرامهاى دیگر روى مىآورند! حتى گاهى به خارج شدن از مسجد هم نمىكشد و در همان مسجد شروع به غیبت، تهمت، دروغ و مسخره كردن دیگران مىپردازند! به راستى اینها چگونه نمازهایى است؟ پس چرا این نمازها ما را از گناه باز نمىدارد؟!
امیر مؤمنان على(علیه السلام) از پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) نقل مىكنند كه آن حضرت فرمود: كسى كه پنج نوبت نماز مىخواند، مثل آن است كه نهرى جلوى خانهاش باشد
1. عنكبوت (29)، 45.
و روزى پنج بار بدنش را در آن بشوید؛ آیا چرك و كثافتى در بدنش باقى خواهد ماند؟!(1)
پس با اینكه ما پنج نوبت نماز مىخوانیم، اما هنوز هم آلوده به چرك و كثافتِ انواع گناهان هستیم! همه اینها به سبب آن است كه نمازهاى ما «نماز» نیست، بلكه شبیه نماز و اداى نماز را در آوردن است. اكنون سؤال این است كه اگر بخواهیم نمازمان نماز واقعى و برخوردار از روح باشد، چه باید بكنیم؟
براى نزدیك شدن به روح نماز و بهرهمندى از حقیقت آن، باید سه گام برداریم:
اولین گام این است كه در حین نماز، «توجه» به آن داشته باشیم. شاید بسیارى از اوقات اتفاق مىافتد كه انسان سوره حمد را تمام مىكند و مشغول خواندن سوره توحید مىشود؛ در حالى كه اصلا یادش نمىآید كه سوره حمد را چگونه خواند و تمام كرد. حتى گاه پیش مىآید كه وقتى «السلام علیكم و رحمة الله و بركاته» را مىگوید، تازه متوجّه مىشود كه نماز مىخوانده است! این نشاندهنده آن است كه هیچ توجه آگاهانهاى به نماز و آنچه انجام مىداده، نداشته است.(2)
1. بحار الانوار، ج 82، باب 1، روایت 41، ص 220. متن روایت چنین است: انما منزلة الصلوات الخمس لأمتی كنهر جار على باب احدكم فما ظن احدكم لو كان فی جسده درن ثم اغتسل فی ذلك النهر خمس مرات فی الیوم أكان یبقى فی جسده درن فكذلك و الله الصلوات الخمس لأمتی. شبیه این روایت از امام باقر(علیه السلام) در بحار الانوار، ج 82، باب 1، روایت 66 نیز نقل شده است.
2. البته در انجام فعل اختیارى و ارادى، حتماً نوعى توجه وجود دارد و محال است بدون مطلق توجه، فعل اختیارى از او صادر شود، اما براى حصول این شرط، وجود مرتبهاى ضعیف از توجه نیز كافى است. در مورد نماز هم منظور این است كه گاه توجه آنچنان ضعیف است كه اگر انسان، مثلا در ركعت سوم بازگردد و بخواهد به یاد بیاورد كه تشهد ركعت دوم را چگونه خوانده، به خاطر نمىآورد! این همان نمازى است كه روح ندارد و براى انسان تعالى ایجاد نمىكند.
بنابراین، اولین گام براى رسیدن به حقیقت و روح نماز این است كه «توجه داشته باشیم چه مىكنیم». از همان ابتدا كه براى تكبیرةالاحرام مىایستیم و قبل از آنكه «الله اكبر» بگوییم، باید توجه كنیم كه براى چه اینجا ایستادهایم و مىخواهیم چه بكنیم. حتى جلوتر از آن، از همان اولین كلمه و جملهاى كه شروع به اذان و اقامه مىكنیم، توجه داشته باشیم كه این جملات براى چیست. دست كم در این حد باشد كه گویى متنى را حفظ كرده و مىخواهیم براى كسى بخوانیم؛ در این حال مراقبیم كه حروف و كلمات را درست ادا كنیم و جملهها و عبارتها را پس و پیش نخوانیم. البته در اثر تكرار، به مرور زمان، قرائت نماز براى انسان به صورت «ملكه» درمىآید و انسان با توجهى ضعیف و نیمهآگاهانه نیز قرائت را به درستى انجام خواهد داد؛ ولى این مقدار از توجه براى قبولى نماز و تحقق آثار آن كافى نیست.
گام دوم براى خواندن نمازى كه بتوانیم از آن بهره ببریم، این است كه هر جمله و ذكرى را كه مىگوییم، به معنا و مفاد آن توجه داشته باشیم. این چیزى است كه حتماً باید بر آن اصرار بورزیم. اگر در یك نماز موفق به این كار نشدیم، در نماز بعدى حتماً بكوشیم این كار را انجام دهیم. اگر در نماز بعدى هم موفق نبودیم، در نماز پس از آن سعى كنیم و خلاصه، این امرى است كه حتماً باید به آن دست یابیم. براى این كار مىتوانیم به این صورت عمل كنیم كه قبل از اداى هر جملهاى، ابتدا معناى آن را در ذهن حاضر كنیم و سپس آن جمله را ادا كنیم؛ مثلا اگر مىخواهیم «الله اكبر» بگوییم، ابتدا این مفهوم را كه
خدا از همه چیز و همه كس بزرگتر است در ذهن حاضر كنیم و سپس «الله اكبر» بگوییم. اگر به این صورت تمرین كنیم، تا حدى قدرت پیدا مىكنیم كه به معانى و مفاهیم الفاظ و عباراتى كه بر زبان مىآوریم، توجه داشته باشیم. به هر حال، این مسألهاى بسیار مهم و اساسى است و اگر كسى بدان موفق شود، گامى بلند در راستاى نیل به مقصود برداشته است.
گام سوم در این مسیر آن است كه بكوشیم حال و باور قلبى ما نیز متناسب با همان چیزى باشد كه به زبان مىآوریم. اگر در نماز مىگوییم: «إِیّاكَ نَعْبُدُ وَ إِیّاكَ نَسْتَعِینُ»، باید حال ما نیز به گونهاى باشد كه واقعاً جز خدا از هیچكس دیگرى یارى نخواهیم و امید و اعتمادمان به كسى جز او نباشد. وقتى تكبیرةالاحرام «الله اكبر» مىگوییم، باید باور قلبىمان نیز این باشد كه خدا را «بزرگترین» بدانیم.
آیا به راستى در عمق دل و جان نیز گواهى مىدهیم كه خدا از هر چیزى بزرگتر است؟ آیا این گفته، در رفتار و عمل ما نیز ظهور و بروز دارد؟ بسیارى از ما اگر در وضع و حال خود دقت كنیم، خواهیم دید كه ـ نعوذ بالله ـ ما حتى به اندازه كودكى نیز براى خداى تعالى حساب باز نمىكنیم. بسیارى از كارها را حتى در حضور كودكى نیز شرم داریم كه انجام دهیم، ولى با گستاخى هرچه تمام، كارهایى به مراتب بدتر از آن را در حضور پروردگار مرتكب مىشویم؛ یعنى در التزام عملى و نمود رفتارى، خدا را نه «بزرگترین»، كه گاه حتى «كوچكتر» از همه به شمار مىآوریم!
در هر حال، اینكه حال انسان در حین نماز با آنچه بر زبان مىآورد متناسب باشد، مراتب مختلفى دارد. مرتبه یا مراتبى از آن، كم و بیش، از راه تمرین براى همه قابل دسترسى است. و مرتبههایى از آن ویژه اولیاى خدا و
كسانى است كه به درجههاى بسیار عالى معرفت و كمال دست یافتهاند. ائمه معصومان(علیهم السلام) حالتهاى بسیار عجیبى در نمازشان داشتهاند و در حین نماز، به هیچ چیز جز خدا توجه نداشتند.
این داستان در مورد حضرت امیر مؤمنان على(علیه السلام) معروف است كه تیرى به پاى آن حضرت فرو رفته بود و نمىتوانستند آن را از پاى ایشان بیرون بیاورند. آن روزها مثل امروزه داروهاى بىهوشى و بىحسكننده وجود نداشت؛ از این رو بیرون آوردن آن تیر بسیار مشكل بود. صبر كردند تا زمانى كه امیر مؤمنان(علیه السلام) به نماز ایستادند و در آن حال، تیر را از پاى ایشان بیرون كشیدند بدون آنكه آن حضرت متوجه این امر شده و دردى را احساس كند.(1)شاید تصور این امر براى ما كمى دشوار باشد. اما نهتنها براى على(علیه السلام) بلكه براى كسانى كه افتخار شاگردى مكتب حضرتش را داشتهاند، اتفاق افتاده است.
قضیهاى را از افراد موثّق و مورد اعتماد شنیدهام كه شاهد این مطلب است، و آن این است كه: مرحوم آیت الله العظمى حاج سید احمد خوانسارى كسالتى داشتند و مىبایستى معده ایشان را جراحى مىكردند. به طور طبیعى باید بىهوشى انجام مىگرفت تا بتوانند عمل جراحى را انجام دهند. مرحوم آیت الله خوانسارى به دلیلى امتناع داشتند كه بىهوش شوند.(2) از این رو، خواسته
1. ر. ك: ارشاد القلوب، ج 2، ص 217.
2. گویا ایشان بىهوشى را مانند مردن موجب ابطال فتوا مىدانستند و چون مقلّدانى داشتند، نمىخواستند آنها دچار این مشكل گردند. (غیاثى كرمانى)
بودند كه عمل جراحى را بدون بىهوشى انجام دهند! پزشكان هر اندازه اصرار كرده بودند كه حتماً باید بىهوش شوید، ایشان فرموده بودند شما بدون بىهوشى عمل را انجام دهید! به هر حال، سرانجام پزشكان بدون بىهوشى شكم ایشان را باز كرده و قسمتى از معده را بیرون آوردند و دوباره شكم را دوخته و بخیه كردند! در طول این مدت، حضرت آیتالله خوانسارى هیچ واكنشى كه كوچكترین نشانى از درد و ناراحتى باشد، از خود نشان نمىدهند! پزشكان باور نمىكردهاند كه چنین چیزى واقعاً ممكن باشد.
نقل مىكنند كه آن بزرگوار در تمام طول عمل جراحى، توجهش را به ساحت مقدس پروردگار معطوف كرده بود، به گونهاى كه كاملا از خود و دنیاى پیرامون غافل گردید! كسى كه در هنگام عمل جراحى مىتواند اینچنین توجه خود را در ساحت قدس ربوبى متمركز كند، به یقین در حال نماز هم مىتواند چنین كارى را انجام دهد. به هر جهت، این گونه كارها شدنى است و ما باید همّت كنیم و از خداى تعالى نیز بخواهیم كه چنین حالها و مقامهایى را نصیب ما نیز بفرماید.
حضرت امام(رحمه الله) و دیگر عالمان اخلاق توصیه مىفرمایند كه «سعى كنید این مطالب را وارد قلب كنید». داخل كردن الفاظ و معانى به قلب به چه معناست؟ در این تعبیر، علما مىخواهند بین «ذهن» و «قلب» تفاوت بگذارند. اصولا موضع معنا و جایگاه آن، ذهن انسان است. یك كافر هم مىتواند معناى «لا اله الا الله» را در ذهن خود تصور كند. پس چرا با این وجود كافر است؟ چون گرچه معنا را در ذهن خود وارد مىكند، اما وارد قلبش نمىشود. از این رو، مؤمن از آن جهت مؤمن است كه افزون بر آنكه این مفهوم را در ذهن تصور مىكند، قلباً نیز آن را مىپذیرد و باور مىكند. این كلام مرحوم امام و دیگر عالمان اخلاق برگرفته از قرآن كریم است كه مىفرماید:
قالَتِ الاَْعْرابُ آمَنّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمّا یَدْخُلِ الاِْیمانُ فِی قُلُوبِكُمْ؛(1)
برخى از بادیهنشینان گفتند: ایمان آوردیم. بگو: ایمان نیاوردهاید، ولى بگویید: اسلام آوردیم، و هنوز ایمان در قلبهاى شما وارد نشده است.
عدهاى از اعراب آمدند و به یگانگى خداوند و رسالت پیامبر(صلى الله علیه وآله) شهادت دادند: اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمداً رسول الله. آنان مىپنداشتند كه ایمان همین است. از این رو مىگفتند ما به خدا و رسولش ایمان آوردیم. آیه نازل شد كه اینان گرچه شهادتین را گفته و به وظایف خویش عمل مىكنند، اما هنوز ایمان داخل قلبشان نشده است. چون اگر چیزى وارد قلب شده باشد، آثار خود را در عملِ انسان نشان خواهد داد. از این رو، باید بكوشیم به مرورْ حقایقِ مطالبى را كه در نماز مىگوییم یا به صورت عملى در ظاهر نشان مىدهیم، به قلب نیز وارد كنیم. اگر «اللهاكبر» مىگوییم، حقیقتاً به این مطلب برسیم كه خداوند از هر كس و هر چیز بزرگتر است. اگر «إِیّاكَ نَعْبُدُ وَ إِیّاكَ نَسْتَعِینُ» مىگوییم، آن را به دل نیز باور كنیم و امید و اعتقادى جز به كمك و عنایت الهى نداشته باشیم. اگر به ظاهر در مقابل خدا خاكسارى نشان مىدهیم و به سجده مىافتیم، به قلب و باطن نیز منیتها و انانیتهاى خود را به دور بریزیم و واقعاً بنده و تسلیم محض خداى متعال باشیم.
متأسفانه ما چنان از این مطالب فاصله داریم، كه گاه حتى فكر مىكنیم این حرفها افسانه و رؤیایى بیش نیست! مىپنداریم اینها شعرهایى است كه
1. حجرات (49)، 14.
برخى افراد هنگامى كه طبعشان گل كرده، گفتهاند! اما این مطالب، واقعیتهایى است كه به بسیارى از آنها در خود قرآن و روایات و معارف اهل بیت(علیهم السلام) تصریح شده است. براى خود من، اولین بار كه به معناى این آیه دقت كردم، بسیار عجیب آمد و متوجه شدم ما تا چه حد از قرآن و معارف آن دور هستیم. قرآن كریم در وصف مؤمنان مىفرماید:
إِذا یُتْلى عَلَیْهِمْ یَخِرُّونَ لِلاَْذْقانِ سُجَّداً * وَ یَقُولُونَ سُبْحانَ رَبِّنا إِنْ كانَ وَعْدُ رَبِّنا لَمَفْعُولاً * وَ یَخِرُّونَ لِلاَْذْقانِ یَبْكُونَ وَ یَزِیدُهُمْ خُشُوعاً؛(1)
چون قرآن بر آنان خوانده شود، سجدهكنان به روىْ درمىافتند و مىگویند: «منزه است پروردگار ما، كه وعده پروردگار ما قطعاً انجامشدنى است» و بر روى زمین مىافتند و استماع قرآن بر خشوع آنان مىافزاید.
هنگامى كه قرآن بر مؤمنان حقیقى و آنانى كه ایمان در قلبشان راه یافته، تلاوت مىشود، با صورت بر روى زمین مىافتند و مىگریند. كسى به آنان یاد نداده كه این كار را بكنند، بلكه این واكنش طبیعى آنها به تأثیر قرآن است! و هرچه بیشتر قرآن براى آنان خوانده شود، بر خشوعشان افزوده مىگردد. بنده در تمام عمر شصت و چند سالهام، حتى یك نفر را ندیدهام كه به هنگام شنیدن قرآن چنین حالتى برایش ایجاد شود. البته كسانى را دیدهام كه به هنگام شنیدن قرآن اشك از چشمانشان جارى شده، ولى اینكه بر روى زمین بیفتند و صورت بر خاك بگذارند و بگریند، من تا به حال مشاهده نكردهام.
در آیهاى دیگر كه شبیه همین آیه است مىفرماید:
إِذا تُتْلى عَلَیْهِمْ آیاتُ الرَّحْمنِ خَرُّوا سُجَّداً وَ بُكِیًّا؛(2)
1. اسراء (17)، 107ـ109.
2. مریم (19)، 58.
و هرگاه آیات خداى رحمان بر ایشان خوانده مىشد، سجدهكنان و گریان بر خاك مىافتادند.
آیا این قرآن براى چه كسانى نازل شده است؟ آیا ذكر این اوصاف براى مؤمنان به چه منظورى است؟ آیا فقط خواستهاند ما بدانیم مؤمنانى بودهاند كه چنین ویژگىهایى داشتهاند؟ آیا این اوصاف نباید در ما تحقّق داشته باشد؟ آیا ما نباید در میان انبوه مؤمنانى كه اطراف خود مىبینیم، دست كم یك نفر را مشاهده كنیم كه چنین حالتى داشته باشد؟! این امر شاهدى است بر اینكه ما تا چه حد با ایدهآلهاى قرآن و سنّت فاصله داریم. در سابق افراد متعددى بودهاند كه چنین حالى داشتهاند، ولى در این زمانها كه زرق و برق دنیا بیشتر شده و مسابقه در هجوم به سوى مادیات تشدید گردیده است، این حالات كمتر دیده مىشود. امروزه حتى كار به جایى رسیده كه اگر كسى در حال نماز گریه كند یا با شنیدن آیات قرآن اشك بریزد، آن را بدعت در دین تلقى كرده و كارى بىوجه و بىمعنا مىدانند! آیا چیزى كه صریحاً در خود قرآن آمده، بدعت در دین است؟! اگر صریح آیه قرآن دین نیست، پس دین چیست؟! اگر از راه قرآن نتوان دین و اوصاف دینداران و مؤمنان را شناخت، پس از چه راهى مىتوان به این مهم دست یافت؟! قرآن كریم براى آنكه عظمت معانى و مفاهیم قرآن را به ما بفهماند، مىفرماید:
لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى جَبَل لَرَأَیْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَةِ اللهِ؛(1)
اگر این قرآن را بر كوهى فرو مىفرستادیم، به یقین آن كوه را از بیم خدا فرو شكسته و از هم پاشیده مى دیدى!
1. حشر (59)، 21.
یعنى دلى كه قرآن بر آن اثر نمىكند و در اثر شنیدن قرآن به تپش نمىافتد، از سنگ سختتر است! اگر قرآن بر كوهى نازل شده بود، از هم مىشكافت، ولى دلهاى برخى (و بلكه بسیارى) از انسانها به قدرى سخت است كه آیات قرآن هیچ تغییر و تحولى در آن ایجاد نمىكند و سر سوزنى بر آن تأثیر ندارد! به راستى ما را چه مىشود كه در مقابل آیات الهى اینگونه سرد و بىروح بر جاى مىمانیم؟ آیا وقت آن نرسیده كه در وضع دل و روح خود تجدید نظر كنیم و كمى هم با خدا و آیات الهى انس یابیم؟
أَلَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللهِ وَ ما نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ وَ لا یَكُونُوا كَالَّذِینَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلُ فَطالَ عَلَیْهِمُ الاَْمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ؛(1)
آیا براى كسانى كه ایمان آورده اند هنگام آن نرسیده كه دل هایشان به یاد خدا و آن حقیقتى كه نازل شده نرم و فرو شكسته گردد و مانند كسانى نباشند كه از پیش به آنها كتاب داده شد و عمر و انتظار بر آنان به درازا كشید، و دل هایشان سخت گردید؟
آیا وقت آن نشده كه مؤمنان حالت خشوع پیدا كنند و مانند كسانى نباشند كه به مرور زمان آنچنان سنگدل شدهاند كه حتى قطرهاى اشك در چشمانشان ظاهر نمىشود؟ آیا هنگام خارج شدن از این حالت جمود و یخزدگىِ قلبها فرا نرسیده است؟ چه بسیار كسانى كه در اثر استماع آیات قرآن، یخهاى قلب و روحشان آب شده و به دامان خدا بازگشتهاند. چرا ما یكى از آنان نباشیم؟
داستان فضیل بن عیاضِ راهزن، معروف است. او شبى هنگام دزدى و بالا رفتن از دیوار خانه مردم، شنید كه صاحبخانه همین آیه (اَلَمْ یَأْنِ...) را تلاوت میکنند
1. حدید (57)، 16.
این آیه به یكباره فضیل را تكان داد و انقلابى در او پدید آورد. همانجا توبه كرد و گفت: «چرا، وقتش رسیده است»! او با همین یك آیه آنچنان عوض شد كه از شمار اولیاى الهى گردید. به راستى آیا وقت آن نرسیده كه مفاهیم و معانى الفاظ و ذكرهاى نماز از زبان و ذهن ما عبور كرده و به قلبمان وارد شود؟! آیا وقت آن نرسیده كه در نمازْ حضور قلبى بیشتر داشته باشیم و تا این حد آن را سرسرى نگیریم؟! امیدواریم توفیقات خداوند در این راه شامل حالمان گردد.
یكى از راههایى كه براى درمان این مشكل وجود دارد، تفكر و تأمل درباره فایدههاى توجه و حضور قلب در نماز، و ضررهاى ناشى از غفلت و بىتوجهى در نماز است؛ چراكه اگر انسان باور كند انجام كارى برایش مفید است و ترك آن موجب ضررهاى بزرگ و فراوانى براى وى خواهد شد، آنگاه به طور جدى در صدد انجام آن برمىآید و به آن اهتمام مىورزد. واقعیت این است كه ما به فایدههاى اهتمام به نماز و ضررهاى ناشى از عدم توجه به آن «باور» و «ایمان» نداریم.
با توجّه به محدودیت ذهن، با تشبیه به معاملههاى دنیایى، این مطلب تا حدّى براى ما روشن مىشود. فرض كنید شخص تاجرى با سرمایه معیّنى مىتواند یكى از دو معامله را انجام دهد. براى مثال سود یك معامله، یك میلیون تومان خواهد بود و در معامله دیگر یك میلیارد تومان سود خواهد برد. اگر او معامله با یك میلیون تومان سود را انتخاب كند، چه ضرر بزرگى به خود زده و بعدها چقدر حسرت خواهد خورد؟ البته اشاره كردیم كه تفاوت نمازِ باتوجه
با نمازِ بىتوجه، از عدد و رقم و محاسبه بیرون است؛ اما اگر به فرض بخواهیم با عدد و رقم بیان كنیم، مثل این است كه ما مىتوانیم در مقابل پنج دقیقه نماز، صد میلیارد تومان سود به دست آوریم، ولى به صد تومان قانع مىشویم! آیا خسارتى بالاتر از این مىشود؟ یا مثل این است كه مىتوانیم در مقابل یك نماز پنج دقیقهاى، مروارید یا برلیانى با صدها میلیون تومان قیمت را به كف آوریم، اما دلمان را به یك تكه شیشه كاملا بىارزش خوش مىكنیم! اكنون كه مىخواهیم «الله اكبر» بگوییم، هر دو راه برایمان باز است و ما هر روز و روزى چند بار با اختیار خود، نمازمان را با شیشه و پول سیاهِ بىارزش عوض مىكنیم! اگر قبل از نماز به این بیندیشیم كه عوضِ نماز ما مىتواند برلیانى باشد كه تمام جواهرفروشهاى دنیا از تعیین قیمت آن عاجزند، شاید كمى به خود آییم و نمازمان را ارزان نفروشیم! اگر به ارزش واقعى نماز خود آگاه شویم، آنگاه در هنگام نماز اختیار دل خود را به دست مىگیریم و اجازه نخواهیم داد به هر سمت و سویى پرواز كند. اگر فعلا نمىتوانیم در همه اجزاى نماز این كار را بكنیم ـ كه قطعاً چنین چیزى در ابتداى كار برایمان میسّر نخواهد بود ـ دست كم تصمیم بگیریم در نماز امروزمان فقط یك ذكر را با حضور قلب و توجه كامل بگوییم!
ما اكنون متوجه نیستیم كه هر روز چه ضرر هنگفتى از ناحیه نمازهاى بىتوجه خود متحمل مىشویم، اما روزى قطعاً به این مسأله پى خواهیم برد. آن روز انگشت تأسف به دندان خواهیم گزید و آه حسرت سر خواهیم داد. روزى كه قرآن آن را «یوم الحسرة» نامیده است:
وَ أَنْذِرْهُمْ یَوْمَ الْحَسْرَةِ؛(1) و آنان را از روز حسرت بیم ده.
آرى، عذاب حسرت از عذاب جهنم كشندهتر است!
1. مریم (19)، 39.
در هر حال، یكى از راههایى كه مىتواند به ما كمك كند تا حضور قلب بیشترى در نماز داشته باشیم، این است كه پیش از نماز دقایقى را درباره فایدههاى نمازِ باحال و باتوجه و پىآمدها و ضررهاى نمازِ بىتوجه بیندیشیم.
از دیگر چیزهایى كه مىتواند به حضور قلبِ بیشترِ ما در نماز كمك كند و در روایات هم به آن اشاره شده، توجه به این نكته است كه احتمال دارد این نماز، آخرین نمازى باشد كه مىخوانیم. پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) در روایتى، ضمن نصیحتهایى به یكى از اصحاب به نام «ابوایوب خالد بن زید»، فرمودند: وَصَلِّ صَلاةَ مَوَدِّع؛(1) یعنى به هنگام نماز طورى نماز بخوان كه گویا این آخرین نمازى است كه مىخوانى؛ نماز خداحافظى توست.
به راستى از كجا معلوم كه پس از این نماز، آنقدر زنده بمانیم كه به نماز دیگرى هم برسیم؟! ما وقتى وارد نماز مىشویم، حتى نمىتوانیم یقین داشته باشیم كه همین نماز را به پایان خواهیم برد، تا چه رسد به اینكه بخواهیم به نمازهاى دیگر امید داشته باشیم. اگر انسان فكر كند فرصت من به اندازه همین یك نماز است و به محض اینكه «السلام علیكم و رحمة الله و بركاته» را بگویم، حضرت عزرائیل در اینجا حاضر است و مرا قبض روح خواهد كرد، قطعاً طورى دیگر نماز خواهد خواند! اگر بداند واقعاً این آخرین نماز اوست، آن نماز را با حالت توبه و انابه و تضرع به درگاه خداوند به جا خواهد آورد. در هر نمازى چنین احتمالى هست كه واقعاً آخرین نماز ما باشد. پس شایسته است در آن نماز رو به خدا كنیم و آن را نماز توبه و استغفار و استغاثه قرار دهیم.
1. بحار الانوار، ج 73، باب 129، روایت 4، ص 168.
اگر انسان چند دقیقه پیش از نماز بنشیند و به خود تلقین كند كه شاید آخرین نماز من باشد، این انگیزه در او ایجاد مىشود كه حواس خود را بیشتر جمع نماید. براى مثال، اگر بخواهید به سفر بروید و سفرتان هم طولانى و خطرناك باشد، چه مىكنید و چگونه اهل خانه و دوستان و بستگانتان را وداع مىگویید؟ در طول هشت سال دفاع مقدس، این منظره را زیاد دیده بودیم. وداعها و خداحافظىهاى كسانى كه به جبهه مىرفتند، با مسافرتهاى دیگر به كلى متفاوت بود. در این خداحافظىها، پدر و مادر طور دیگرى فرزندشان را در آغوش مىكشیدند. همچنین وداع رزمندگان در شبهاى عملیات، حال و هواى بسیار عجیبى داشت و فضایى دیگر بر آن حاكم بود. این همه از آن جهت بود كه امید بازگشت و دیدارى دوباره بسیار كم بود. اگر انسان در نمازهاى خود نیز چنین احساسى داشته باشد، حال و هواى نمازهایش به كلى متفاوت خواهد شد. اگر انسان این احساس را داشته باشد كه این آخرین بارى است كه با خدا حرف مىزند و آخرین مرتبهاى است كه در پیشگاه الهى سر به سجده مىگذارد، قطعاً طورى دیگر نماز خواهد خواند؛ نمازى وداعگونه با چشمانى اشكبار و صفایى ملكوتى، همچون وداع رزمندگان در شبهاى عملیات. اگر اینگونه شود، انسان مىكوشد بیشترین و بهترین بهره را از این نماز بگیرد. در هر حال، این هم راه دومى است كه انسان مىتواند به وسیله آنْ توجه و حال حضورش را در نماز افزایش دهد.
از دیگر جهاتى كه مىتواند به بیشتر شدن توجه انسان در نماز كمك كند، این است كه بیندیشد در نماز مىخواهد به درگاه چه كسى برود و با كدام بزرگ رو
به رو شود. هر قدر انسان این معنا را بیشتر مورد توجّه قرار دهد، خشوع و خضوع و توجه او در نماز بیشتر خواهد شد. انسان باید توجه كند كه در نماز با كسى سخن مىگوید كه از باطن او آگاه است و كوچكترین خطورات ذهنى و قلبىاش از او مخفى نیست. اگر انسان به این حقیقت توجه داشته باشد، آنگاه به هنگام گفتن «الله اكبر» و قرائت حمد و سوره، به دنبال تنظیم سخنرانى و درس و بحث و چك و سفتههاى خود نخواهد رفت و از خدا شرم خواهد كرد كه با او حرف بزند و دلش جایى دیگر باشد؛ چراكه مىداند خدا به آنچه در قلب و ذهن او مىگذرد نگاه مىكند و از آن آگاه است. البته به یقین رسیدن به چنین حالتى، به تمرین و تكرارْ نیاز دارد.
ما باید باور كنیم كه خدا همیشه و همه جا حاضر و ناظر است و هیچ حركت و سكونى از او پنهان نیست. براى آنكه این باور در ما پیدا شود، مىتوانیم در اتاقى كه پردهاى بر در آن آویخته و كسى غیر از ما در آنجا نیست، بنشینیم و تصور كنیم كه كسى از پشت آن پرده مراقب اعمال و رفتار ماست؛ به طورى كه ما او را نمىبینیم، ولى او كاملا ما را مىبیند و مراقبمان است. آیا اعمال و رفتار شما در این حالت، با آن حالتى كه چنین تصورى ندارید یكسان است؟ قطعاً یكسان نیست. یقین كه جاى خود دارد، انسان اگر احتمال هم بدهد كه كسى از پشت آن پرده، مراقب اوست، دست به هر كار و حركتى نخواهد زد. حتى در حضور كودكى نابالغ اما ممیّز از بسیارى كارهاى زشت و حتى حلال پرهیز خواهد كرد.
در نماز نیز باید این حالت را تمرین كنیم. اگر ما به هنگام نماز حضور خدا را دست كم در حد یك انسان معمولى هم احساس كنیم، نمازمان با آنچه كه فعلا هست، بسیار متفاوت خواهد شد؛ چه رسد به اینكه حضور خدا را با مقام
خدایىاش احساس كنیم! دست كم براى خدا این مقدار ارزش قایل شویم كه فردى معمولى از پشت پردهاى مراقب ماست و به ما نگاه مىكند! اگر همین مقدار هم خدا را باور كنیم، حضور قلبمان بیشتر خواهد شد. اگر پیش از شروع به نماز، چند دقیقهاى درباره این مسایل بیندیشیم كه نزد كسى مىرویم كه صداى ما را مىشنود، ما را مىبیند و از خطورات قلبى و ذهنى ما آگاه است، قطعاً در حین نماز حال و هوایى دیگر خواهیم داشت.
رسول اكرم(صلى الله علیه وآله) در پاسخ ابوذر كه پرسید «احسان چیست؟» فرمود:
اَلاِْحْسانُ اَنْ تَعْبُدَ اللهَ كَاَنَّكَ تَراهُ فَاِنْ لَمْ تَكُنْ تَراهُ فَاِنَّهُ یَراكَ؛(1)
احسان این است كه آنچنان خدا را عبادت كنى كه گویا او را مىبینى، و اگر تو او را نمىبینى، بدانى كه او تو را مىبیند.
باید هنگامى كه نماز مىخوانیم، حالت صحبت رو در رو داشته باشیم؛ نه آنكه تصور كنیم با شخص غایبى صحبت مىكنیم. باید حضور خدا را با همه وجود درك كنیم و ببینیم كه خدا حاضر است. در احوال امام صادق(علیه السلام) چنین آمده كه آن حضرت مشغول نماز مستحبى بودند. در حین قرائت حمد و سوره آیهاى را آن قدر تكرار كردند كه از حال رفتند! وقتى از آن حضرت پرسیدند: «یا ابن رسول الله! این چه حالى بود كه از شما مشاهده كردیم؟» حضرت فرمود: وقتى به این آیه رسیدم، آنقدر آن را تكرار كردم كه گویا آن را از زبان خود نازل كنندهاش شنیدم!(2) البته درست است كه این بزرگواران امام و معصوم هستند، ولى به تجربه ثابت شده كه نیل به چنین مقامات، یا دست كم شبیه آنها، براى پرورشیافتگان واقعى و شاگردان حقیقى آنان نیز میسّر است. كم نبوده و
1. بحار الانوار، ج 70، باب 53، روایت 2، ص 196.
2. ر.ك: مفتاح الفلاح، ص 372.
نیستند بزرگانى كه با عمل كردن به راه و روش آن بزرگواران، داراى چنین حالاتى شدهاند.
رسیدن به هر یك از مقامات روحى و معنوى، به كار و تمرین و تهیه مقدمات نیاز دارد، به ویژه چنین مقامهایى كه از شمار عالىترین مرتبههاى تكامل روحى و معنوى است. در این مورد، یكى از مقدمات این است كه ما دقایقى را قبل از نماز به تأمل در این باره اختصاص دهیم، نه آنكه از گرد راه برسیم و بىمقدمه «الله اكبر» بگوییم و مشغول نماز شویم! ما براى آنكه مهار دلمان را در دست بگیریم، به تمرین و تمركز نیازمندیم. نماز خواندن به معناى مواجهه رو در رو و سخن گفتن از نزدیك با خداى تعالى است. باید یقین داشته باشیم خداوند سخن ما را مىشنود و به آن توجه دارد و بالاتر از آن، از قلب و دل ما نیز آگاه است. اگر در نماز دلمان جاى دیگرى باشد، مثل آن است كه در حال صحبت كردن با كسى، پشت خود را به او بكنیم! اگر بخواهید با دوست صمیمى خود صحبت كنید، به ویژه كسى كه با او رودربایستى دارید و احترامى برایش قایل هستید، آیا در حالى كه او با شما سخن مىگوید، پشتتان را به او مىكنید؟! این كارى بسیار زشت و كمال بىادبى است! در نماز نیز ما در حال صحبت با خدا هستیم و اگر دلمان رو به سویى دیگر باشد، دقیقاً مثل آن است كه پشتمان را به خدا كرده باشیم و حرف بزنیم! اگر به خود آییم و تأمل كنیم، این نهایت بىادبى و بىحیایى است. به همین جهت، در برخى از روایات نیز بدین مضمون آمده كه: «آن كس كه در حال نماز به خدا توجه ندارد، آیا نمىترسد از آنكه خداوند او را به صورت الاغى مسخ كند؟!»(1) یعنى كسى كه در حال نماز به خدا توجه ندارد، مستحق این عقوبت است كه همان دم او را از
1. ر. ك: بحار الانوار، ج 84، باب 15، روایت 3، ص 211.
صورت انسانى در آورده و به شكل الاغى مسخ كنند. به عبارت دیگر، كسى كه ادب مصاحبت با خدا را نگاه نمىدارد و هنگام سخن گفتن با او، پشتش را به طرف خداوند مىكند، این نشان از خوى و خصلت حیوانى او دارد؛ چراكه مانند حیوان، ادب حضور و مصاحبت را نمىفهمد و هنگامى كه با او سخن مىگویند، همچنان در عالم خویش است و سر در آخور خود دارد!
یكى دیگر از عوامل بهرهمند شدن از روح نماز، پیدا كردن حال خشوع در نماز است. قرآن كریم بر خشوع در نماز تأكید كرده است:
قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ * الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ؛(1)
به راستى كه مؤمنان رستگار شدند، همانان كه در نمازشان خاشعاند.
نیز در جایى دیگر مىفرماید:
وَ اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ وَ إِنَّها لَكَبِیرَةٌ إِلاّ عَلَى الْخاشِعِینَ؛(2) از شكیبایى و نماز یارى جویید؛ و به راستى آن [نماز]گران است، مگر بر خاشعان.
مفهوم خشوع
در زبان فارسى، كمتر معادلى كه ترجمهاى رسا براى واژه «خشوع» باشد و كاملا مفهوم آن را بیان كند، یافت مىشود. شاید بهترین معادلى كه براى این كلمه بتوانیم پیشنهاد كنیم، تعبیر «فرو شكستن» باشد. بررسى موارد كاربرد این واژه در قرآن، مىتواند به بهتر روشن شدن مفهوم آن كمك كند.
1. مؤمنون (23)، 1 و 2.
2. بقره (2)، 45.
از شمار مواردى كه قرآن این مفهوم را درباره آن به كار برده، در مورد «صدا» مىباشد. قرآن كریم در بیان ویژگىها و حالتهاى روز قیامت مىفرماید: وَ خَشَعَتِ الاَْصْواتُ لِلرَّحْمنِ فَلا تَسْمَعُ إِلاّ هَمْساً؛(1) روز قیامت، هیبت و عظمت خداى تعالى آنچنان ظهور مىكند كه صداها فرو مىشكند و از این رو، سخنى جز به آهستگى و آرامى شنیده نمىشود. در آن روز هر كس چیزى مىگوید، ولى چون حضور خداوند بر فضا سایه افكنده، از فرط عظمت وجود پروردگار، كسى توانایى بلند صحبت كردن ندارد؛ فَلا تَسْمَعُ إِلاّ هَمْساً؛ كسى را یاراى آن نیست كه بلند صحبت كند. قرآن كریم این شكسته شدن صدا (یعنى درست درنیامدن صدا از حنجره و عدم توانایى بر محكم سخن گفتن) را به «خشوع اصوات» تعبیر كرده است.
از دیگر مواردى كه قرآن كریم تعبیر خشوع را در مورد آن بهكار برده، «خشوع وجوه» است؛ مىفرماید:
وُجُوهٌ یَوْمَئِذ خاشِعَةٌ؛(2)
در روز قیامت، برخى چهرهها در حالت خشوع است.
ظاهراً مصداق این آیه شریفه، صورتهاى كافران و گنهكاران است. در روز قیامت، چهرههاى كافران و گناهكاران در هم فروشكسته است.(3)
براى دریافت مفهوم خشوع و تصور این حالت، ابتدا باید توجه كنیم كه خشوع، حالتى تصنّعى و ساختگى نیست. ممكن است انسان بتواند كارى بكند
1. طه (20)، 108.
2. غاشیه (88)، 2.
3. موارد دیگرى نیز از كاربرد این واژه در قرآن وجود دارد كه فعلا محل بحث ما نیست. در اینجا فقط خواستیم با ذكر برخى از موارد كاربرد این واژه در قرآن، تا حدودى مفهوم آن را روشن كرده باشیم.
كه در ظاهر، چهره، بدن یا صداى خود فرو شكستگى ظاهر باشد، ولى این خشوع واقعى نیست؛ چراكه خشوعِ حقیقى از دل سرچشمه مىگیرد. ابتدا باید دل بشكند و سپس آن شكستگى به اعضاى ظاهرى و حركات انسان سرایت كند؛ همچنانكه قرآن كریم مىفرماید:
أَلَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللهِ وَ ما نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ؛(1) آیا براى كسانى كه ایمان آوردهاند هنگام آن نرسیده كه دلهایشان به یاد خدا و آن حقیقتى كه نازل شده است نرم و فرو شكسته گردد؟
آیا هنگام آن نرسیده كه مؤمنان، از یاد خدا دلشان بشكند؟
به گفته قرآن كریم، ویژگى این كتاب شریف این است كه انسانهایى كه بر فطرت پاك و مستقیم خود هستند، وقتى قرآن را مىشنوند به طور طبیعى مو بر اندامشان راست مىشود:
اللهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ كِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِیَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ؛(2)
خدا زیباترین سخن را به صورت كتابى متشابه، داراى آیاتى مجزّا و پیوسته، یا متضمّن وعده و وعید نازل كرده است. آنانكه از پروردگارشان مى هراسند، پوست بدنشان از آن به لرزه مى افتد.
البته این حالت، حالتى آنى است و باقى نمىماند؛ بلكه یك لحظه اتفاق مىافتد و تمام مىشود. چگونگى بروز این حالت را باید روانشناسان توضیح بدهند. این حالت چیزى شبیه پاسخهاى غیر ارادى است كه ما به محرّكهاى طبیعى مىدهیم. اگر ناگهان صداى به نسبت شدیدى بلند شود، انسان به
1. حدید (57)، 16.
2. زمر (39)، 23.
صورت طبیعى یكمرتبه از جا مىپرد و تكانى مىخورد. این حالت غیر اختیارى است و یك بازتاب و واكنش طبیعى به شمار مىآید. در مورد برخى ادراكها نیز اینگونه است كه گاهى انسان در شرایطى خاص و تحت تأثیر ادراكى خاص، به طور غیر اختیارى مو بر اندامش راست مىشود. بدیهى است كه تا این حالت براى انسان پیش نیاید، درك واقعیت آن ممكن نیست، اما قرآن مىفرماید كسانى در اثر شنیدن قرآن دچار این حالت مىشوند.
براى تقریب به ذهن و تشبیه، فرض كنید انسان با تصور اینكه كسى در منزل نیست وارد خانه مىشود، لباسش را در مىآورد و خیلى راحت و با وضعى بىتكلف و بسیار خودمانى به خوردن و آشامیدن و استراحت كردن مىپردازد. در این حال، ناگهان صدایى مىشنود. به محض شنیدن صدا، به طور طبیعى ابتدا انسان كمى مىترسد. با خود مىگوید كسى در خانه نبود، پس این صدا از كجاست؟ چون كاملا مطمئن بوده كسى در خانه نیست، اگر یكباره در باز شود و كسى داخل گردد، یك ترس زودگذر به او دست مىدهد. این حالت مخصوصى است كه قابل وصف نیست و انسان تا خود در آن واقع نشود، نمىفهمد. این حالتى عادى است و پاسخ طبیعى انسان به محرك محیطى به شمار مىآید. حال اگر فردى كه وارد اتاق شده، یكى از اهل خانه باشد، انسان بلافاصله به حال طبیعى و اولیه خود باز مىگردد و آن حالت ترس تمام مىشود.
قرآن مىفرماید اثر طبیعى شنیدن آیات قرآن براى انسانهایى كه بر فطرت طبیعى و اوّلى خود هستند نیز همینگونه است. با شنیدن آیات قرآن، ابتدا دچار یك حالت شوك مىشوند و مو بر اندامشان راست مىشود: تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ. اما از آنجا كه آنان مؤمناند و با خدا آشنا
هستند و او را مىشناسند، پس از آن لحظات نخستین، وقتى مىبینند كه این خدا و همان آشناى همیشگى است كه سخن مىگوید، بلافاصله به حالت طبیعى باز مىگردند و احساس آرامش مىكنند:
ثُمَّ تَلِینُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلى ذِكْرِ اللهِ؛(1)
سپس پوستشان و دلشان به یاد خدا نرم مىگردد.
نهتنها ناراحت نمىشوند، بلكه به خدا انس مىگیرند و آرامش ویژهاى بر جان و روح آنان حاكم مىگردد. گویا ابتدا تصور مىكردند غریبه و بیگانهاى است، اما بلافاصله مىفهمند همان یار مهربان است و از این رو آرام مىشوند. البته در مقابل نیز كسانى هستند كه چون با خدا بیگانهاند، هنگامى كه نام خدا برده مىشود و حضور خدا را حس مىكنند، ناراحت و نگران مىشوند. قرآن كریم در این باره مىفرماید:
وَ إِذا ذُكِرَ اللهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالاْخِرَةِ؛(2)
و چون خدا به تنهایى یاد شود، دلهاى كسانى كه به آخرت ایمان ندارند، منزجر مىگردد.
اما كسانى كه با خدا آشنا هستند و روحشان آمادگى انس با خدا را دارد، پس از آن حالت نخستین، وقتى مىفهمند در حضور خدا هستند، بر حسب درجه معرفتشان و به اندازهاى كه عظمت خدا را درك مىكنند، حالت خشوع و فرو شكستن برایشان پیدا مىشود.
از باب تشبیه و تقریب به ذهن بیشتر، فرض كنید سربازى با این تصور كه كسى حضور ندارد، در ساعت غیر موظّف خود به استراحت مىپردازد. ناگهان
1. همان.
2. همان.
چشم باز مىكند و فرمانده را بالاى سر خود مىبیند. در اینجا چه حالى به او دست مىدهد؟ به یقین دچار حالت انفعال شدیدى مىشود و خجالت مىكشد؛ خجالتى كه با ترس همراه است. شكوه و عظمت مقام بالادست باعث مىشود دست و پاى خود را گم كند، در عین حال كه از خوابیدن و پاى خود را دراز كردن جلو فرمانده خجالت مىكشد. هر چه شخصیت آن فردى كه انسان در چنین صحنهاى با او رو به رو مىشود بزرگتر و والاتر باشد، این حالت خودباختگى و ترسِ همراه با شرمندگى و خجالت نیز شدیدتر و بیشتر خواهد بود. بین درك عظمت آن شخص و شدت انفعال، رابطه مستقیم وجود دارد. مؤمنان، نظیر این احساس را در برابر خدا دارند. درجه فرو شكستن و فرو ریختن آنها، بستگى به میزان درك و معرفتى دارد كه از عظمت و بزرگى خداى تعالى دارند. در هر حال، چنین حالت انفعالى كه در این مثال ذكر كردیم و كمابیش براى هر كسى در زندگى پیشآمد كرده، شبیهترین و نزدیكترین حالتها به حالت «خشوع» است.
«خشوع» با نوعى «خودباختگى» همراه است. باز هم ناچاریم براى تقریب به ذهن و تشریح این حالت، از مثالى استفاده كنیم. فرض كنید كسى خود را داراى موقعیت و شخصیت، و مثلا از نظر علمى داراى درجه دكترا و استاد دانشگاه معرفى كرده است. پس از مدتى كه افراد با این چشم به او مىنگریستهاند، ناگهان معلوم گردد ادعایش درست نیست و نهتنها درجه دكترا ندارد، كه اصلا بىسواد است. اینجا انسان به یكباره دچار حالت انفعال شدیدى مىشود. علامت این حالت هم این است كه رنگش مىپرد، خود را مىبازد، اشك از چشمانش جارى مىشود و... .
بین فرو شكستن در مقابل خدا و فرو شكستن در پیش مردم، تفاوتى
وجود دارد. فرو شكستن در مقابل مردم رنجآور است و انسان از آن عذاب مىكشد و برایش سخت است، ولى وقتى این حالت در برابر خداوند به انسان دست مىدهد، انسان لذت مىبرد. برخى از بزرگان مىفرمودند لذتى كه انسان از این حالت در مقابل خدا پیدا مىكند و اشكش به جهت خشوع در برابر خداوند جارى مىشود، از همه لذتهایى كه در دنیا وجود دارد بیشتر است، به طورى كه آرزو مىكند اى كاش هیچ چیز دیگرى جز همین حال نبود و همیشه این حال برایش باقى مىماند.
آرى، هستند كسانى كه حاضرند بهترین لذتهاى دنیا را بدهند براى آنكه یك لحظه این حال برایشان پیدا شود. این از آن جهت است كه اصلا «خشوع» امرى فطرى است و فطرت انسان اقتضا دارد كه در مقابل خدا، استقلال و هویتى براى خود نبیند و همه هستى و وجود خود را، وابسته به خدا و عین تعلّق و ربط به او بنگرد.
انسان هر چه دارد، از علم و قدرت و جمال و كمال، همه پرتوى از كمال و جمال و علم و قدرت بىنهایت حضرت حق است. اگر انسان این حقیقت را درك كند و به علم حضورى آن را بیابد، به یقین فرو خواهد شكست و هر چه بیشتر بشكند، درجه و مرتبه او بالاتر مىرود.
خشوع، نفى انانیّت
اما «شكستن دل» چگونه و به چه معناست؟ در عربى، از شكستن دل، با «انكسار القلب» تعبیر مىشود. این حالت زمانى اتفاق مىافتد كه انسان گرفتارى و نیازى جدى و سخت داشته و دستش از همه جا كوتاه و امیدش از همه كس قطع شده باشد. اینجاست كه دل انسان مىشكند. اما این حالت،
خشوع نیست و خشوع، امرى فراتر از این است. خشوع در جایى است كه «انانیّت» و «منیّت» انسان در هم فرو بشكند.
همه ما براى خود شخصیت و هویت مستقل، و به تعبیرى «انانیت» و «منیت» قایل هستیم. از دیدگاه مباحث اخلاقى و معارف اسلامى، بزرگترین اشكال و نقص ما نیز همین مسأله است. این اشكال آنجا به اوج خود مىرسد كه ما در مقابل خداى تعالى احساس «انانیت» كنیم. وجود این حالت در انسان نسبت به انسانهاى دیگر نیز زشت است، اما نه آنچنان كه موجب سقوط بیش از حد انسان و بىارزش شدن كارهایش شود. «انانیت» در مقابل خداوند، یعنى این حالت كه: «خدایا تو یكى، من هم یكى!» این حالت، زمینه و منشأ گمراهىها، انحرافها و فسادهاى انسان مىشود. همین حالت است كه اگر ادامه پیدا كند و اوج بگیرد، بدانجا مىرسد كه انسان نداى «أَنَا رَبُّكُمُ الأَْعْلى»(1) سر مىدهد. فرعون كه این سخن را مىگفت، نمود «انانیت» و «منیت» او بود.
نماز، اظهار بندگى و تسلیم در برابر خدا و فرمان اوست. نماز، تن دادن به خواست خدا و گذشتن از خواست خود است.
همه و به ویژه جوانان باید در مسیر حركت بر اساس خواست خدا، زیاد كار كنند و از همان ابتدا خود را عادت دهند كه براى حركات و اعمال و رفتار خودشان، انگیزه الهى بیابند. از سوى دیگر نیز تنها در صدد این نباشند كه فرمان برانند و دیگران اطاعت كنند و به آنها خدمت نمایند؛ بلكه تلاششان این باشد كه خود هر چه بیشتر به دیگران خدمت كنند. اگر یك جوان از همان ابتدا این دو امر را تمرین و تكرار كند، روح فرعونى و انانیت در او ضعیف
1. نازعات (79)، 24.
مىشود و قوّت نخواهد گرفت. اگر از ابتدا بكوشیم در هر كارى ببینیم وظیفهمان چیست و خداى تعالى از ما چه خواسته است، در دام انانیت نیفتاده و در گرداب «مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ»(1) گرفتار نمىشویم.
خشوع ظاهرى و خشوع واقعى
به هر حال، انسان قبل از آنكه بر اساس تربیت انبیا و مربّیان الهى ساخته شود و پرورش یابد، این حالت «منیّت» و «انانیّت» در او هست و باید به فكر باشد و به تدریج آن را اصلاح و درمان كند. اگر مراقب نباشیم، سدّ «انانیّت» در وجود ما، بهسان دیوارى ضخیم و بتونى خواهد شد كه به این آسانىها قابل شكستن و فرو شكستن نخواهد بود:
وَ لا یَكُونُوا كَالَّذِینَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلُ فَطالَ عَلَیْهِمُ الاَْمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ؛(2)
و مانند كسانى نباشند كه از پیش بدانها كتاب داده شد و انتظار بر آنان به درازا كشید، و دلهایشان سخت گردید.
برخى انسانها به جایى مىرسند كه به تعبیر قرآن، دلهایشان حتى از سنگ هم سختتر مىشود. خداوند متعال در وصف قساوت قلب بنىاسرائیل مىفرماید:
ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِیَ كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَ إِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الاَْنْهارُ وَ إِنَّ مِنْها لَما یَشَّقَّقُ فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ وَ إِنَّ مِنْها لَما یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللهِ؛(3)
1. فرقان (25)، 43.
2. حدید (57)، 16.
3. بقره (2)، 74.
سپس دلهاى شما بعد از این سخت گردید، همانند سنگ یا سختتر از آن؛ چراكه از برخى سنگها جوىهایى بیرون مىزند و پارهاى از آنها مىشكافد و آب از آن خارج مىشود و برخى از آنها از بیم خدا فرو مىریزد.
دلِ بعضى از انسانها آنقدر سخت است كه حتى یك قطره اشك هم از چشمشان نمىآید. اینان از سنگ هم سختترند. در مقابل نیز كسانى هستند كه دلهایشان زود مىشكند؛ به مانند دیوارى كه زود ترك برمىدارد. یك مرحله و مرتبه از دلشكستگى این است كه دیوار دل انسان تركى ضعیف و كوچك برمىدارد. گاهى دلشكستن شدیدتر است، به طورى كه دیوار دلْ شكافى عمیق برمىدارد. زمانى نیز این شكستن بسیار شدید است؛ آنچنان كه خانهاى با تمام سقف و دیوارهایش به یكباره فرو بریزد. در این حالت، دیوار «انانیت» انسان ناگهان فرو مىریزد و از آن هیچ اثرى باقى نمىماند؛ گویى كه اصلا خانه و دیوارى نبوده است. خشوعِ كامل همین حالت اخیر است؛ حالتى كه اصلا دیوارِ دل انسان پودر مىشود و ذرات آن هم در هوا گم مىگردد. اگر چنین حالتى براى انسان پیش بیاید و دل انسان اینچنین فرو بشكند، خواه ناخواه و بدون اختیار، اثر آن در چهره و ظاهر انسان نیز ظاهر مىشود؛ مثلا بىاختیار و بدون اینكه خود بخواهد، صدایش یك حالت گرفتگى و شكستگى پیدا مىكند. اگر انسان در این حال نماز بخواند، آنگاه مصداق این آیه شریفه است كه:
قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ * الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ؛(1)
به راستى كه مؤمنان رستگار شدند، همانان كه در نمازشان فرو شكسته اند.
1. مؤمنون (23)، 1 و 2.
خشوع این نیست كه انسان در نماز لحنش را به صورت تصنعى تغییر دهد، یا سرش را كج كند یا گردنش را فرو اندازد. اینها تصنّع است، نه خشوع حقیقى. اگر واقعاً دل بشكند، آن دیوار «من بودن» مىشكند و سقف بتخانه خودپرستى فرو مىریزد و آثار آن به صورت غیر ارادى در چهره و ظاهر و رفتار هم نمایان مىشود.
ممكن است به ذهن بیاید كه آیا اصولا این كار درستى است كه كسى به چنین حالتى برسد؟ كسانى كه با خدا رابطه ندارند، این حالت را نشانه ضعف شخصیت فرد مىدانند. آنها مىگویند اگر دل انسان بشكند، اشكش جارى شود، قلبش به تپش بیفتد و صدایش حالت گرفتگى پیدا كند، اینها نشانه ضعف شخصیت فرد و ضعف اعصاب و روان اوست! در مقابل، كسانى كه به وجود خدا معتقدند و خدا را مىشناسند و عظمت او را درك مىكنند، معتقدند كه نبود چنین حالتى، اشكال و نقص است. ما معتقدیم كه اصلا اقتضاى فطرت انسان همین است. هنگامى كه انسان از خود هیچ ندارد و همه چیز او از خداست، این چه حالت دروغینى است كه در برابر خدا بگیرد و براى چه دیوار بتونى «من بودن» را در مقابل خدا درست كند؟! اشكال و اشتباه این است كه انسان در مقابل خدا براى خود شخصیت و انانیتى قایل شود.
فرق بین «خشوع»، «خوف» و «خشیت»
چنانكه گفتیم، خشوع عبارت است از احساسى خاص از خودباختگى، بریدن و فرو شكستن كه براى انسان پیدا مىشود. این حالت با «خشیت» و «خوف» همراه است. از این رو، براى روشنتر شدن مفهوم «خشوع»، باید مقدارى نیز درباره مفهوم «خشیت» و همچنین «خوف» و تفاوت این دو و ارتباط آنها با خشوع صحبت كنیم.
در قرآن كریم چنین مىخوانیم:
لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى جَبَل لَرَأَیْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَةِ اللهِ؛(1)
اگر این قرآن را بر كوهى فرو مىفرستادیم، به یقین آن كوه را از بیم خدا فرو شكسته و از هم پاشیده مىدیدى.
اگر قرآن بر كوهى نازل مىشد، حالت خشوع و شكستگى در آن پدیدار مىگشت و متلاشى مىگردید. خداوند متعال در این آیه شریف، مفهوم «خشوع» و «خشیت» را با هم به كار برده است.
معمولا مفهوم واژه «خشیت» به درستى بر ما روشن نیست. در زبان فارسى این كلمه در بسیارى موارد همراه با واژه «خوف» و گاهى نیز به همراه واژه «هیبت» به كار مىرود. بسیارى از ما تصور مىكنیم كه این سه كلمه مترادف و به یك معنا هستند، حال آنكه اینگونه نیست. اتفاقاً كلمه «هیبت» را معمولا به غلط به كار مىبریم. براى مثال ما در فارسى مىگوییم: «فلانى چنان هیبتى داشت...» یا: «از هیبت او، فلان حالت براى من پیدا شد»، كه هیبت را به شخص مقابل نسبت مىدهیم؛ در حالى كه هیبت، حالتى براى خود شخص است كه از درك عظمت طرف مقابل حاصل مىگردد!
در هر صورت، هنگامى كه انسان با عظمتى شگفتانگیز مواجه مىشود و خود را در مقابل آن، حقیر و ناچیز احساس مىكند، حالتى از خودباختگى و فرو شكستگى برایش پیدا مىشود. این همان حالتى است كه براى بیان آن مىگوییم: «از هیبت فلانى زبانم بند آمد و نتوانستم حرف بزنم» و همانطور كه گفتیم، «هیبت» در واقع صفت و حالت ماست كه از درك عظمت آن شخص پیدا مىشود.
1. حشر (59)، 21.
حالت «هیبت»، گاهى با شناختها و توجهات دیگرى نیز همراه است. انسان گاه پس از درك عظمت آن فرد و معرفت به شخصیت او، به این امر توجه مىكند كه با چه شخصیت عظیمى مخالفت كرده و با او نافرمانى و بىحیایى روا داشته است. اینجاست كه افزون بر حالت «خشیت» كه تحت تأثیر درك عظمت آن شخص به وجود آمده بود، حالت «خشوع» نیز در انسان پیدا مىشود. گاه علاوه بر اینها، به این امر توجه مىكند كه در قبال نافرمانىها و گناهانى كه در مورد آن شخصیت بزرگ انجام داده، مستحق عقوبت شده و آن شخصیت، براى گناهكاران عذابها و عقوبتهایى را مهیا كرده است. در اینجا، افزون بر حالت «خشیت» و «خشوع»، انسان دچار ترس و «خوف» نیز مىگردد.
«خشیت» و «خشوع» لزوماً همیشه با «خوف» همراه نیست و به سبب ترس از عذاب الهى پدید نمىآیند، بلكه ممكن است صرفاً تحت تأثیر درك عظمت الهى پدیدار شود؛ براى مثال، در مورد كوه، گناه و نافرمانى مطرح نیست تا بگوییم كوه از ترس عذاب الهى حالت خشوع و خشیت پیدا مىكند، بلكه از هم فروپاشیدن كوه، تحت تأثیر درك عظمت الهى است.
بنابراین، پدید آمدن حالت خشیت و خودباختگى و ترس در انسان، در برابر خداى تعالى، اعم است از اینكه خاستگاه آن، احساس گناه و ترس از عذاب باشد، یا اینكه صرفاً به سبب درك عظمت خداى متعال پدید آید. یكى از حالتهاى انسان این است كه گاه وقتى در برابر شخصیتى بسیار باعظمت قرار مىگیرد، رنگش مىپرد، بدنش به لرزه مىافتد و حالتى ترسگونه بر او چیره مىشود؛ اما این حالت، لزوماً به سبب ترس از عذاب و عقوبت نیست، بلكه مىتواند تحت تأثیر درك عظمت آن شخصیت پدید آید. در روایات نقل شده كه وقتى امام حسن مجتبى(علیه السلام) مشغول وضو گرفتن مىشد، بدنشان به لرزه مىافتاد
و رنگ مباركشان مىپرید.(1) درباره حضرت زهرا(علیها السلام) نیز آمده كه آن حضرت وقتى در محراب عبادت مىایستاد، بندبند بدنشان مىلرزید و خداى تعالى در این حال، خطاب به فرشتگان مىفرمود: اى فرشتگان مقرب من! بنگرید كه این بنده و كنیز من، چگونه از خشیت من به خود مىلرزد. شاهد باشید كه دوستان او را (به سبب همین خشیت وى) مورد شفاعت قرار خواهم داد.(2)
در هر حال با توضیحاتى كه دادیم، معلوم شد كه «خشوع» ممكن است اسباب مختلفى داشته باشد: گاه صرفاً به سبب درك عظمت مقام الهى است؛ زمانى به سبب شرمسارى و خجالت از گناهى است كه نسبت به خداى تعالى از انسان سر زده است؛ و گاه نیز ممكن است به سبب ترس از عذاب و عقاب الهى باشد.
رابطه «محبت» و «خشوع»
هنگامى كه انسان محبوبى دارد، ولى دستش از دامان او كوتاه است و نمىتواند او را ببیند، همیشه نگران و دلواپس اوست. این حالت وقتى به اوج خود مىرسد كه انسان بداند گرچه او محبوبش را نمىبیند و از او بىخبر است، ولى محبوبش او را مىبیند و از حال و روز او خبر دارد. حضرت اباعبدالله الحسین(علیه السلام) در دعاى شریف عرفه، خطاب به ذات اقدس پروردگار عرضه مىدارد:
عَمِیَتْ عَیْنٌ لا تَراكَ عَلَیْها رَقیباً؛
كور باد آن دیدهاى كه تو را مراقب خود نمىبیند.(3)
اگر انسان بخواهد به اندازه توان به عمق این مطلب برسد، باید ابتدا معرفت
1. ر. ك: مناقب، ج 4، ص 14.
2. ر. ك: بحار الانوار، ج 28، باب 2، روایت 1، ص 38.
3. این جمله را به صورت خبرى نیز مىتوان معنا كرد؛ یعنى كور است آن چشمى كه تو را مراقب خود نمىبیند. (غیاثى كرمانى)
خود را به خداى تعالى بیشتر كند و او را بهتر بشناسد. هر مقدار كه خدا را بیشتر بشناسد، بیشتر به زیبایى و جمال او پىخواهد برد و در نتیجه، بیشتر عاشق او خواهد شد و محبت خدا در دل او جاى خواهد گرفت. وقتى محبت خدا در دل، استقرار پیدا كرد، آنگاه آتش شوق لقاى او در دل شعله مىكشد و انسان براى دیدار محبوبش بىتابى مىكند. اینجاست كه وقتى به نماز مىایستد، در اثر شوق دیدار، قلبش خاشع مىگردد و حالت خشوع به او دست مىدهد. اكنون سؤال این است كه چه كنیم تا این مراحل را طى كنیم و این حالتها براى ما پیدا شود.
بهترین راه براى ایجاد محبت خدا در دل
بهترین راه براى ایجاد محبّت خداوند در دل، همان راهى است كه خداى تعالى آموزش داده است. خداى متعال در حدیثى قدسى، خطاب به حضرت موسى(علیه السلام) مىفرماید:
حَبِّبْنی اِلى خَلْقی و حَبِّبْ خَلْقی اِلَیَّ قال یا رَبِّ كَیْفَ اَفْعَلُ قالَ ذَكِّرْهُمْ آلائی وَ نَعْمائی لِیُحِبُّونی؛(1)
اى موسى! مرا پیش خلقم محبوب ساز و خلقم را نزد من محبوب گردان. موسى(علیه السلام) عرض كرد: خدایا! چگونه این كار را انجام دهم؟ خداوند فرمود: مواهب و نعمتهاى مرا به یادشان بیاور تا مرا دوست بدارند.
فطرت انسان به گونهاى است كه محبّت كسى كه به او خوبى كند، در دلش جاى مىگیرد. خداوند نیز بر همین فطرت تأكید كرده و مىفرماید: اى موسى!
1. بحار الانوار، ج 2، باب 8، روایت 6، ص 4.
نعمتهایى را كه به بندگانم دادهام و خوبىها و الطافى را كه در حق آنان كردهام، به یادشان بیاور. اگر به این امر توجه كنند، فطرتشان به گونهاى است كه خود به خود به من علاقهمند خواهند شد و مرا دوست خواهند داشت. هر قدر بیشتر به نعمتها و موهبتهایى كه به آنان بخشیدهام توجه كنند، بیشتر مرا دوست خواهند داشت.
راهى كه در این روایت بدان اشاره شده، یكى از بهترین راهها براى نیل به محبت الهى است. راهى است بسیار ساده و آسان كه براى همه كس قابل توصیه و عمل است. البته راههایى را كه اولیاى خدا و انسانهاى بسیار ممتاز و وارسته مىپیمایند و آن محبتهاى كامل را پیدا مىكنند، لطیفتر و عمیقتر از اینهاست؛ اما به هر حال این راهى است كه براى ما انسانهاى عادى و معمولى وجود دارد. اگر انسان بكوشد نعمتهاى خدا را درست بشناسد و درك نماید و تأثیر آنها را به دقت در زندگى خود بررسى كند، به طور طبیعى خدا را دوست مىدارد و محبت او در دلش جاى مىگیرد.
نعمتهاى خداوند و الطاف او به ما بىشمار و بىحد و حصر است. در حقیقت ما آنچنان غرق در دریاى نعمتهاى الهى هستیم كه حساب آن از توان و تصورمان بیرون است. در میان آنها مىتوانیم به نعمتهایى بیندیشیم كه اصلا انتظار رسیدن به آنها را نداشتهایم. چنین مسایلى كم و بیش براى همه ما در زندگى پیش آمده است. موقعیتهایى پیش آمده كه نیازى داشتهایم و كارمان گره خورده بوده و همه درها را به روى خود بسته دیده و امیدى به جایى نداشتهایم. در این كش و قوس، ناگهان لطف الهى شامل حالمان گردیده و مشكلمان به نحوى غیر منتظره حل شده است. در این مواقع، حالتى خاص به ما دست داده و احساسى از شرمندگى و شكستگى در مقابل خداى تعالى در
ما پیدا شده است و حتى گاه بىاختیار اشك شوق ریختهایم؛ شوق از اینكه چگونه خداى تعالى لطف خود را شامل حال بنده ناچیزش كرده است.(1)
اگر ما آن حالتى را كه خداوند به یكباره نعمتى غیر منتظره به ما ارزانى داشته به یاد بیاوریم، برایمان تجدید خاطره مىشود و همان حالت شوق و رقّت قلبى كه آن زمان به ما دست داده بود، دوباره دست مىدهد. اگر به همین ترتیب، این حالت و موفقیتهاى خاص را مد نظر قرار دهیم و به خاطر بیاوریم و سپس آن را به سایر نعمتها نیز سرایت دهیم، به تدریج شور و شوق و محبتمان به خداوند متعال اضافه مىشود و اگر این امر را تكرار كنیم، كمكم مىتواند به صورت ملكه درآید، كه در همه حال از شوق نعمتهایى كه
1. دلشكستگى، فقط به هنگام گرفتارى و توجه به عذاب الهى براى انسان پیش نمىآید. گاه گریه و دلشكستگى از سر شوق است، و گاهى از سر شرمسارى است. خشوع در مقابل پروردگار لازم نیست حتماً در اثر توجه به قهر و غضب و عذاب الهى باشد، مهم این است كه رقّتى در قلب ایجاد شود و اشكى بریزد. چنین حالتى مىتواند در اثر شوق و شعفى غیر منتظره نیز ایجاد شود. نمونه آن، آیهاى است كه قرآن كریم اشاره به برخى از مسیحیان كرده، در توصیف آنها مىفرماید: وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ قالُوا إِنّا نَصارى ذلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّیسِینَ وَ رُهْباناً وَ أَنَّهُمْ لا یَسْتَكْبِرُونَ * وَ إِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرى أَعْیُنَهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ؛ و قطعاً كسانى را كه گفتند: «ما نصرانى هستیم»، نزدیكترین مردم در دوستى با مؤمنان خواهى یافت؛ زیرا برخى از آنان دانشمندان و رهبانانىاند كه تكبر نمىورزند. و چون آنچه را به سوى این پیامبر نازل شده بشنوند، مىبینى بر اثر آن حقیقتى كه شناختهاند، اشك از چشمهایشان سرازیر مىشود. مائده (5)، 82ـ83
دستهاى از مسیحیان، دانشمندان و راهبانى هستند كه اهل استكبار و خودبزرگبینى نیستند. حالِ اینها اینگونه است كه وقتى نشانههایى را كه در تورات بیان شده در تو و قرآن مىبینند، از شوق شناخت حق، بىاختیار اشك از چشمانشان جارى مىشود. هنگامى كه متوجه مىشوند تو همان پیامبرى هستى كه عیسى و انجیل بشارت آن را دادهاند، آنچنان حالت انبساط و شور و شوقى پیدا مىكنند كه شروع به اشك ریختن مىكنند.
خدا به ما ارزانى داشته، در قلب خود احساس محبت و شور و شوق نسبت به خداى متعال كنیم.
نعمتهاى خدا هم فقط این نعمتهایى نیست كه ما معمولا به آنها توجه مىكنیم. سر تا پاى عالم هستى براى هر انسانى نعمت است. امام حسین(علیه السلام)در شمردن نعمتها و توجه به آنها، چه دقایق و ظرایفى را برمىشمارد. به راستى كه باید از امام حسین(علیه السلام) بیاموزیم و اینگونه نعمتهاى خدا را برشماریم. آن حضرت در روز عرفه، در گرماى سوزان و آفتاب، ایستاده و آنچنان مىگرید كه گویى از چشمان مباركش باران مىبارد. با این سوز و حال، نعمتهاى خدا، از مژه چشم گرفته تا پیچیدگى لاله گوش و دندانها و قلب و كبد و تمام اعضا و اندامها را یك به یك ذكر مىكند:
فَاَیَّ نِعَمِكَ یا الهی اُحْصی عَدَداً و ذِكْراً؟ اَمْ اَیُّ عَطایاكَ اَقُومُ بِها شُكْراً؟ وَ هِیَ یا ربِّ اَكْثَرُ مِنْ اَنْ یُحصیَهَا العادُّونَ اَوْ یَبْلُغَ عِلْماً بِهَا الْحافِظونَ... وَ اَنَا اَشْهَدُ یا اِلهی بِحَقیقَةِ ایمانی... و عَلائِقِ مَجاری نُورِ بَصَری وَ اَساریرِ صَفْحَةِ جَبینی وَ خُرْقِ مَسارِبِ نَفْسی وَ خَذاریفِ مارِنِ عِرْنینی وَ مَسارِبِ سِماخِ سَمْعی وَ ما ضُمَّتْ وَ اَطْبَقَتْ عَلَیْهِ شَفَتایَ وَ حَرَكاتِ لَفْظِ لِسانی و مَغْرَزِ حَنَكِ فَمی وَ فَكّی و مَنابِتِ اَضْراسی وَ مَساغِ مَطْعَمی وَ مَشْرَبی وَ حِمالَةِ اُمِّ رَأْسی وَ بَلوعِ فارِغِ حَبائِلِ عُنُقی ... وَ ما حَوَتْهُ شَراسیفُ اَضْلاعی وَ حِقاقُ مَفاصِلی وَ قَبْضُ عَوامِلی و اَطْراف اَنامِلی وَ لَحْمی وَ دَمی وَ شَعْری وَ بَشَری وَ عَصَبی و قَصَبی وَ عِظامی وَ مُخّی و عُروقی و جَمیعُ جَوارِحی...؛(1)
1. مفاتیح الجنان، دعاى عرفه.
پس كدامین نعمتهایت را اى معبودم بشمارم و یاد آورم؟ یا كدامین عطایت را سپاس گویم؟ و حال آنكه نعمتهاى تو اى خداى من، بیش از آن است كه شمارندگان توانند بشمارند و یا به یاد دارندگان بتوانند آنها را به خاطر بسپارند. من گواهى مىدهم اى معبود من، با حقیقت ایمانم... و آویزههاى راههاى جریان نور دیدهام، و چینهاى صفحه پیشانىام، و درزهاى حفرههاى گردش خونم، و پرّههاى نرمه تیغه بینىام، و حفرهها (تارها)ى پرده شنوایى گوشم، و آنچه ضمیمه شد و بر هم نهاد دو لبم، و گردشهاى سخنسازانه زبانم، و جاى فرو رفتگى كام دهانم، و آروارههایم، و رستنگاههاى دندانهایم، و دستگاه گوارش خوردنى و آشامیدنىام، و تكیهگاه پوسته مغز سرم، و رسایىِ كامل طنابهاى گردنم ... و آنچه مشتمل بر آن است قفسه سینهام، و كمربندهاى پىِ حیاتىِ متصل به دل و جگرم، و پیوندهاى درآویخته پوشش دلم، و قطعات كنارههاى جگرم، و آنچه در بر گنجانده غضروفهاى دندههایم، و گیرههاى بندهاى مَفْصَلهایم، و انقباض عضلاتم، و گوشههاى سرانگشتانم، و گوشتم، و خونم، و مویم، و رویه پوستم، و عصبم، و نایم، و استخوانهایم، و مغزم، و رگهایم، و همه اعضایم....
جدّاً خداى تعالى چقدر به ما لطف كرده است؟! اگر هر یك از این نعمتها را به ما نمىداد، چه كمبودها و بیمارىها و مشكلاتى كه نداشتیم! و افزون بر اینها و بالاتر از آنها، نعمتهاى معنوى خداوند است كه معمولا كمتر به آن توجه مىكنیم.
اهل بیت(علیهم السلام) در دعاها و مناجاتهاى خود، به نعمتهاى معنوى خداوند نیز توجه داشتهاند. در مناجاتى از امام سجاد(علیه السلام) این چنین مىخوانیم:
وَ مِنْ اَعْظَمِ النِّعَمِ عَلَینا جَریانُ ذِكْرِكَ عَلى اَلْسِنَتِنا وَ اِذْنُكَ لَنا بِدُعائِكَ؛(1)
1. بحار الانوار، ج 91، باب 32، روایت 21، ص 151.
خدایا! از بزرگترین نعمتهایت بر ما، ذكر و یاد تو بر زبان ما و اجازهات به ما در خواندن توست.
شاید به فكر ما نرسد كه این خود نعمتى است كه انسان اجازه داشته باشد با خدا حرف بزند. اگر ما پستى و ناچیزى و حقارت خود را در برابر عظمت الهى بسنجیم، آنگاه خواهیم فهمید كه اصلا ما در این حدّ و اندازهها نیستیم و حقى نداریم كه در پیشگاه با عظمت خدا بایستیم و بخواهیم با خدا صحبت كنیم اگر آنچنان كه در قیامت به جهنمیان خطاب مىشود، در دنیا به ما خطاب مىشد كه: «اِخْسَؤُا فِیها وَ لا تُكَلِّمُونِ؛(1) بروید گم شوید و با من سخن مگویید»، چه كسى را یاراى حرف زدن و لب به سخن باز كردن بود؟!
هر كسى حق سخن گفتن در پیشگاه خداى تعالى را ندارد. تا او خود اجازه ندهد، لیاقت سخن گفتن با حضرتش را پیدا نمىكنیم. مجلسى بزرگ را تصور كنید كه شخصیتى بزرگ، مثل مقام معظم رهبرى در آن حضور داشته باشد. در این مجلس هر كسى حق ندارد سخن بگوید و باید از قبل اجازه بگیرد. در مقابلِ خدایى كه عظمتش بىنهایت است، ما بندگان ناچیز و حقیر كه هر چه داریم از عطاى اوست، بىاجازت او نمىتوانیم و نباید زبان به سخن بگشاییم. البته خداى تعالى از سر لطف و رحمت بىانتهاى خود، با بزرگوارى تمام، به همه بندگانش اجازه داده تا هرگاه كه اراده كنند، رو به درگاهش آورند و با او سخن بگویند؛ اما اگر این اجازه نبود، هیچ كس از پیش خود چنین حقى را نداشت. از این رو یكى از بزرگترین نعمتهاى خداوند به بندگان، همین اجازه سخن گفتن آنان با خود است. نهتنها اجازه داده، كه اصلا خود از ما دعوت كرده و امر فرموده تا در شبانهروز چندین بار به حضورش شتافته، در قالب
1. مؤمنون (23)، 108.
«نماز» از فیض مصاحبت با او بهرهمند گردیم. معشوق و محبوبى را كه جایگاه و شخصیتى بسیار بزرگتر و والاتر از محب و عاشق دارد در نظر آورید. فاصله اجتماعى و شخصیتى این عاشق و معشوق، اصلا اجازه نزدیكى به حریم معشوق را به عاشق نمىدهد. حال اگر از سوى چنین معشوقى به عاشق پیغام برسد كه «من منتظر دیدن و ملاقات شما هستم»، چه حالى به عاشق دست خواهد داد؟! از شدت خوشحالى در پوست خود نمىگنجد و بىاختیار اشك شوق از دیدگانش جارى مىشود و از این همه لطف و بزرگوارى معشوق، نزدیك است كه روحش قالب تن را بشكند و به پرواز درآید. نماز نیز نظیر چنین چیزى، و البته در مقیاسى بسیار فراتر است. ما خرد و حقیر و كمترین و فقیریم و خدا، عظمتى بىپایان و بیرون از حد تصور. حال از سوى چنین بزرگى، به چنین حقیرى پیغام رسیده كه به بارگاهش بشتابد و به فیض حضور و همصحبتى نایل آید.
اكنون این صحنه را در مورد بزرگى تصور كنید كه ما در مورد او جفاهاى بسیار روا داشته و بارها با بىشرمى تمام، در حق او جسارت نمودهایم. اگر روزى در مجلسى، گروهى به حضور آن بزرگ شتافته باشند و ما نیز با سرافكندگى در آن جمع، در گوشهاى خزیده باشیم، همین مقدار كه ما را نزنند و بیرون نكنند، جاى سپاس فراوان است. اما اگر نهتنها این كار را نكردند، بلكه آن بزرگ ما را به نزدیكترین جا در كنار خود دعوت كند و با نرمى و ملاطفت، احوالِ ما را جویا شود، به راستى چه حالى به ما دست خواهد داد؟!
خداى تعالى با دعوت به نماز، بزرگترین لطفها را در حق ما كرده و بیشترین بزرگوارى را به خرج داده است. او نهتنها در مقابل نافرمانىها و گناههاى مكرر، ما را از خود نرانده، كه خواستار حضور ما در بارگاه قدس
خویش نیز شده است. به جاى آنكه ما التماس و تضرع كنیم كه خدایا به ما راه بده به آستانت درآییم و لحظهاى با تو سخن بگوییم، او خود از ما خواسته كه از عطاى لقایش بهره گیریم.
اگر به این مطلب توجه كنیم كه خداى تعالى با آن همه عظمت و جلالت، به بندهاى حقیر، گنهكار، پست، نافرمان و حقناشناس اجازه داده كه با او سخن بگوید و به او توجه مىكند، شوق و هیجانى خاص در ما پدید مىآید؛ حالتى كه البته درست به وصف درنمىآید. این شوق و هیجان، با شوق و هیجانهاى معمولى تفاوت دارد و براى همگان پیدا نمىشود. این، همان خشوعِ ناشى از شوق و محبت است.
مقایسه عظمت نعمتهاى معنوى با نعمتهاى مادى
انسان براى ازدیاد محبت خود به خداوند، باید ابتدا از نعمتها و الطاف خاصى كه خدا به او عنایت فرموده شروع كند و آنها را به خاطر بیاورد. چنین موقعیتهایى در زندگى هر كسى پیش مىآید؛ مواقعى كه نیازى شدید داشته و خداى تعالى به فریاد او رسیده و دستش را گرفته است. سپس باید این تذكر و یادآورى را به سایر نعمتها تعمیم دهد؛ چراكه همه نعمتهاى خداوند در جاى خود مهم و مانند همان نعمتى است كه به صورت غیر منتظره شامل حال ما شده است. اگر كوچكترین خللى در عضوى كوچك و ناچیز از بدن ما پیش بیاید، آنگاه خواهیم دانست كه نعمتى عظیم بوده كه تا به حال از آن غافل بودهایم. مرحله سوم این است كه افزون بر نعمتهاى مادى، به نعمتهاى معنوى نیز كه خدا به او عنایت كرده توجه كند. ارزش بسیارى از نعمتهاى معنوى، بسیار بیشتر از نعمتهاى مادى است. هنگامى كه در
جایى میهمان هستیم، یك احترام صاحبخانه به ما همین است كه زحمتى كشیده و سفرهاى انداخته و غذایى تهیه كرده است، ولى احترام بیشتر او را وقتى احساس مىكنیم كه با استقبال و احترام و لبخند به استقبال ما بیاید و با گرمى و محبت و عنایتى خاص، به ما خوشآمد بگوید. این یك لبخند و یك نگاه و چند كلمه حرف، به مراتب بیش از آن دعوت و غذا براى ما ارزش دارد. این نعمتى معنوى است كه در مقایسه با آن غذاها و نعمتهاى مادى، ارزشى بسیار والاتر دارد. نعمتهاى معنوى خداى تعالى نیز به همین صورت است. اگر انسان اهل معرفت باشد، درك خواهد كرد كه برخى نعمتهاى معنوى خداوند، به هیچ وجه قابل مقایسه با نعمتهاى مادى او نیست. كسانى كه مقربترند لذت این نعمتها را بهتر درك مىكنند. برخى نعمتها را خداى تعالى فقط براى بندگان مقرب و خاص خود آماده كرده است؛ نعمتهایى وصفناشدنى و غیر قابل تصور:
ما لا عَیْنٌ رَأَتْ وَ لا اُذُنٌ سَمِعَتْ وَ لا خَطَرَ عَلى قَلْبِ بَشَر؛(1)
نه چشمى دیده، نه گوشى شنیده و نه به قلب هیچ بشرى خطور كرده است.
براى آنكه به هنگام نماز در ما خشوع پیدا شود، باید از قبل در این مقولات بیندیشیم. باید بكوشیم عظمت خدا را درك كنیم و كوچكى و حقارت خویش را در مقابل عظمت الهى، در حد توان و فهم خود بسنجیم.
بنابراین، درك عظمت الهى خشوعآور است. اگر ما در نماز به دنبال خشوع
1. بحار الانوار، ج 8، باب 23، روایت 113، ص 171.
هستیم، یكى از راههاى بسیار مؤثر آن این است كه به درك عظمت الهى نایل آییم. اكنون سؤال اساسى این است كه راه نیل به چنین دركى چیست؟
براى نیل به درك عظمت خداوند، ابتدا باید ببینیم اصولا چه مفهومى از این امر در ذهن داریم. هنگامى كه مىگوییم: «هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ»(1) چه تصورى از عظمت خداوند داریم؟ ما موجودى مادى و محدود هستیم و در درك مفاهیم غیر مادى كمتر توفیق داریم. از این رو، باید بكوشیم معرفت خود را تقویت كرده، سطح آن را بالا ببریم.
به هر حال در مقوله عظمت الهى، باید از همین مفاهیم مادى شروع كنیم. ما ابتدا، «بزرگى» را با مصداقهاى جسمانى آن درك مىكنیم، كه از مقوله «كمّیّت» است. در ابتدا وقتى مىگوییم چیزى بزرگ است، منظورمان این است كه حجم آن زیاد است. هر چه طول و عرض و ارتفاع چیزى بیشتر باشد، مىگوییم آن چیز بزرگتر است. در این میان، موجوداتى هستند كه حجم ندارند و جسمانى نیستند، ولى ما مفهوم «بزرگى» را در مورد آنها هم به كار مىبریم. براى مثال روح فلانى بزرگ است، در حالى كه روح، ماهیتى مادى و جسمانى نیست. پس منظورمان این نیست كه حجم روح او بیشتر از دیگران است! در این موارد، در واقع ما چون مفهوم دیگرى نداریم تا بتوانیم آن معنا و حقیقت را بیان كنیم، به ناچار از همین الفاظى كه معانى مادى دارند استفاده مىكنیم. در اصطلاح به این كار «توسعه در مفهوم» مىگویند؛ یعنى مفهومى را كه در اصل براى معنایى مادى وضع شده، در معناى غیر مادى نیز به كار مىبریم و مىگوییم بزرگى منحصر به بزرگى جسمانى نیست، بلكه بزرگىِ معنوى هم داریم. به همین منوال وقتى بخواهیم خدا را به این وصف
1. بقره (2)، 255.
بخوانیم، باز هم از همین الفاظ استفاده مىكنیم، در حالى كه مصداق بزرگى در اینجا كاملا متفاوت از بزرگى جسمانى و حتى روحانى است. اما به هر حال چارهاى نداریم و ذهن ما از مفهوم بزرگى، در ابتدا چیزى جز بزرگىِ حجم درك نمىكند. مَثَل ما در این موارد، مَثَل مورچه است. امام باقر(علیه السلام) مىفرماید: مورچه خیال مىكند كه خدا هم دو شاخك دارد!(1) تصورات ما هم در ابتدا از خدا چنین تصوراتى است. «علىّ» و «عظیم» بودن خدا را در قالبهاى مادى درك مىكنیم. فكر مىكنیم كه «علوّ» و بالایى خدا به این معناست كه خداوند بالاى آسمانها قرار دارد! این بدان سبب است كه ما از علوّ، در ابتدا چیزى جز علوّ مادى نمىفهمیم. باید به تدریج به ذهن خود فشار بیاوریم تا مفاهیمى را كه درباره خداوند به كار مىبریم، از آلودگىهاى مادى و پیرایههاى جسمانى تنزیه كنیم. در مرتبههاى ابتدایى معرفت، ما از «علىِّ اعلى» بودن خداوند، مفهوم بالایى و پایینى به ذهنمان مىآید، در حالى كه خداوند بالا و پایین ندارد.
در هر صورت، ما در آغاز با همین مفاهیم مادى آشنا هستیم و هنگامى كه بخواهیم در مورد مسایل معنوى و غیرمادى نظیر خداى متعال و اوصافش فكر كنیم، ابتدا باید از همین مفاهیم كمك بگیریم، تا كمكم ذهن خود را تجرید كنیم و به حقیقتِ آن معانىِ غیر مادى نزدیك شویم. این مسأله در مورد «درك عظمت خداوند» نیز صادق است. خدا به چشم سر دیده نمىشود، رؤیت قلبى و دیدن به چشم دل هم كه براى ما میسّر نیست؛ پس ما چگونه عظمت خداوند متعال را بفهمیم؟!
حدیثى در كتاب شریف بحار الانوار(2) نقل شده كه شاید برخى نكتههاى
1. بحار الانوار، ج 69، باب 37، روایت 23، ص 293.
2. بحار الانوار، ج 60، باب 31، روایت 10، ص 83.
آن با بحث ما متناسب باشد. این حدیث مربوط به زنى به نام «زینب عطّاره» است؛ زنى كه در مدینه شغل عطرفروشى داشت و به همین دلیل هم به نام «عطّاره» مشهور شده بود. این زن معمولا به خانه پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) مىآمد و زنان پیامبر(صلى الله علیه وآله) و حتى گاه خود آن حضرت از او عطر مىخریدند. روزى پیامبر(صلى الله علیه وآله) وارد منزل شدند و بوى عطر زیادى احساس كردند. حدس زدند كه باید زینب عطّاره آمده باشد. پیامبر(صلى الله علیه وآله) به او فرمودند: شما هر وقت به خانه ما مىآیى، منزل ما خوشبو مىشود. زینب عطّاره كه زنى مؤدب بود، عرض كرد: یا رسول الله! بوى وجود شما از هر عطرى خوشبوتر است و این خانه از بوى شما عطرآگین است. سپس زینب عطّاره عرض كرد: یا رسول الله! امروز براى فروختن عطر به اینجا نیامدهام، بلكه براى
ى حضور شما رسیدهام. حضرت فرمودند: آن پرسش چیست؟ زینب عطّاره گفت: آمدهام از شما بپرسم كه عظمت خدا را چگونه بشناسم. پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) در پاسخ زینب عطّاره فرمودند: درباره عظمت خلق و آفرینش خدا بیندیش.
زینب عطّاره هنوز در آغاز راه است و نمىتواند عظمت خدا را با چشم دل مشاهده كند. او هنوز ذهنش با همین مفاهیم مادى آشناست و در ذهنش پیمانهاى براى سنجش امور معنوى جز همین مفاهیم جسمانى یافت نمىشود. از این رو، چارهاى ندارد كه براى درك عظمت الهى، از همین مفاهیم مادى و جسمانى، به معنایى فراجسمانى و معنوى راه پیدا كند.
ما حتى در درك همین عظمتهاى جسمانى محدودیت داریم. براى مثال، اگر بخواهیم كوه دماوند را با همه بزرگى آن درك كنیم، چارهاى نداریم كه با وسیلهاى نظیر هواپیما، از سطح زمین فاصله بگیریم. اگر كنار كوه دماوند بایستیم، زاویه دید ما محدود است و چون كوه دماوند بسیار بزرگ است، فقط
بخش كوچكى از آن در زاویه دید ما قرار مىگیرد و آن را درك مىكنیم. بنابراین، اگر بخواهیم همه كوه دماوند را یكجا ببینیم، باید صدها متر از سطح زمین بالا برویم و مثلا از داخل یك هواپیما آن را بنگریم. اما در این صورت نیز عظمت و بزرگى واقعى كوه دماوند در پیش چشم ما جلوهگر نمىشود و ما آن را درك نمىكنیم؛ چراكه ما هر چه از شیئى دورتر شویم، آن شىء در نظر ما كوچكتر مىشود. شما وقتى از داخل هواپیما، آدمها و ماشینهاى داخل خیابان و شهر را نگاه مىكنید، آنها را بسیار كوچكتر از اندازه واقعى خود مىبینید. این محدودیت در تمامى «ادراكهاى حسى» ما در خصوص حجم اجسامى كه بسیار بزرگ هستند، وجود دارد. این محدودیت حتى در «ادراكهاى خیالى» ما هم هست. براى نمونه، اگر بخواهیم دریاى بزرگى را در ذهنمان مجسّم كنیم، معمولا فقط به همان بزرگى كه در خارج و از طریق ادراك حسى دیدهایم، مىتوانیم تصور كنیم. حتى اگر قوه خیال ما خیلى قوى باشد، دست بالا كمى بزرگتر از آنچه در خارج دیدهایم، مىتوانیم در ذهن مجسم كنیم. از این رو، اندازه و بزرگى اجسامِ بسیار بزرگ، نه از راه ادراك حسى و نه از راه ادراك خیالى براى ما قابل درك نیست.
پس از ادراك حسى و خیالى، نوبت به ادراك عقلى مىرسد. وقتى نتوانستیم بزرگىِ اجسام بسیار بزرگ را از راه ادراك حسى و خیالى درك كنیم، دست به دامان عقل و مفاهیم عقلى مىشویم. اینجاست كه پاى مقایسه و نسبتسنجى و اعداد و ارقام به میان مىآید. براى مثال، براى بیان بزرگىِ واقعىِ دریاى مازندران، مىگوییم یك میلیون برابر آن چیزى است كه در خیال ما آمده، یا به ادراك حسى ما درآمده است. اما حتى با اینگونه مقایسهها و نسبتسنجىها مشكل حل نمىشود؛ چراكه اولا، تصور اعداد و ارقام براى
ما بىنهایت نیست و در جایى، عدد آن قدر بزرگ مىشود كه حتى از تصور ما بیرون است؛ و ثانیاً، فاصله حقیقى خود ارقام و اعداد و نسبتها در فضاى ذهن ما روشن نیست. براى مثال ما صد را ده برابر عدد ده، و صد میلیارد را هم ده برابر ده میلیارد مىدانیم. هر دو نسبت را با عدد ده بیان مىكنیم، در حالى كه بین ده تا صد فقط نود عدد فاصله است، ولى فاصله بین ده میلیارد تا صد میلیارد، نود میلیارد است. نود واحد بزرگتر بودن كجا و نه میلیارد واحد بزرگتر بودن كجا! اما ادراك عقلى ما این هر دو فاصله را با نسبت «ده برابر» درك مىكند.
بنابراین، مىبینیم كه حتى در ادراك عظمتها و بزرگىهاى مادى ضعف و نقص داریم و اولین هنرمان این است كه با تأمل در اینگونه مسایل، ابتدا ادراك خود را از عظمتهاى مادى و جسمانى بهبود بخشیم و دقیقتر كنیم، تا در مرحله بعد، به ادراك واقعیت عظمتها و بزرگىهاى معنوى و غیر جسمانى نزدیك شویم.
این مقدمه به نسبت طولانى را بیان كردیم تا توجه كنیم كه در این روایت، پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) براى فهماندن عظمت وجود پروردگار به زینب عطّاره، از چه راهى وارد شدند. مثلا بیابانى را با مساحت صد فرسخ در صد فرسخ در نظر بگیرید. حال تصور كنید انگشترى شما در این بیابان بیفتد؛ چه نسبتى را بین بزرگى انگشترى خود و بزرگى آن بیابان مىبینید؟ یا اگر مثلا كوه دماوند را تصور كنید و بعد حلقه انگشترى خود را نیز تصور كنید كه كنار این كوه افتاده، چه نسبتى بین بزرگى آنها مىبینید؟ اگر از شما چنین سؤالى بپرسند، نمىتوانید بگویید انگشترى من یك چندم آن بیابان یا كوه دماوند است، اما مىگویید بسیار بسیار كوچك و ناچیز است. پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) در پاسخ زینب
عطّاره براى درك عظمت خداوند، به وى فرمودند درباره عظمت خلق و آفرینش خدا فكر كن. سپس براى تصویر عظمت خلق خدا به وى فرمودند: این كره زمین با همه بزرگى و عظمت، در مقایسه با آنچه آن را احاطه كرده «كَحَلْقَة مُلْقاة فی فَلات»؛ یعنى مانند یك حلقه انگشترى است كه در بیابانى بسیار وسیع افتاده باشد آن انگشتر در مقایسه با آن صحراى پهناور، آن قدر خُرد و ناچیز است كه اصلا به حساب نمىآید. پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) فرمودند كره زمین نیز نسبت به آنچه آن را احاطه كرده، آن قدر كوچك و ناچیز است كه اصلا به چشم نمىآید. سپس ادامه دادند كه خود كره زمین به اضافه آنچه آن را احاطه كرده، نسبت به آسمان اول آن قدر كوچك است كه باز: «كَحَلْقَة مُلْقاة فی فَلات»؛ به مثابه حلقهاى بسیار كوچك است كه در وسط بیابانى وسیع و بىكران افتاده باشد. سپس فرمودند: اگر آسمان اول را نسبت به آسمان دوم بسنجى، آسمان اول در پیش آسمان دوم آن قدر كوچك است كه: كَحَلْقَة مُلْقاة فی فَلات. بعد باز فرمودند: آسمان دوم نیز در مقایسه با آسمان سوم به حدى كوچك است كه: كَحَلْقَة مُلْقاة فی فَلات. و همین طور ادامه دادند؛ آسمان سوم نسبت به آسمان چهارم، آسمان چهارم نسبت به آسمان پنجم،... تا به آسمان هفتم رسیدند.
در آن زمان، هنوز مسأله سال نورى مطرح نبود و براى زنى ساده و درسنخوانده، بهتر از آنچه پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمودند، نمىشد عظمت جهان را توضیح داد. امروزه دانشمندان و كسانى كه با مسایل كیهانشناسى آشنا هستند، تا حدودى مىتوانند تصور كنند كه كره زمین ما نسبت به منظومه شمسى تا چه حد كوچك است. اگر ما منظومه شمسى را به اندازه یك پرتقال در نظر بگیریم، كره زمین به اندازه یكى از برجستگىهاى كوچك روى پرتقال
هم به شمار نمىآید. همچنین اگر همه منظومه شمسى را در مقایسه با كهكشان راه شیرى كه منظومه شمسى در آن قرار دارد، حساب كنیم، به اندازه یك ارزن در مقابل خرمنى انبوه محسوب نمىشود. نورْ در هر ثانیه، سیصد هزار كیلومتر را طى مىكند. فاصله بین كره زمین تا خورشید به حدى زیاد است كه نور خورشید با همه سرعتش، حدود هشت دقیقه طول مىكشد تا به زمین برسد؛ یعنى فقط فاصله بین كره زمین تا خورشید، در حدود یكصد و پنجاه میلیون كیلومتر است. همه این فضا به اضافه چند ده برابر فضاى آن (فاصله بین سایر سیارههاى منظومه شمسى) در مقابل عظمت كهكشان راه شیرى نزدیك صفر است. به راستى عظمت كهكشان راه شیرى چه اندازه است كه چند صد میلیون كیلومتر، در مقابل آن، در حكم صفر است! این در حالى است كه امروزه ستارهشناسان مىگویند كهكشان راه شیرى، تنها یكى از میلیونها و میلیاردها كهكشانى است كه در فضاى بىانتهاى آسمان وجود دارد. گاه فاصله یك كهكشان با كهكشان دیگر، ده میلیارد سال نورى است؛ یعنى اگر با سرعتى معادل سیصد هزار كیلومتر در ثانیه حركت كنیم، ده میلیارد سال، یا سه تریلیون و ششصد و پنجاه میلیارد روز طول خواهد كشید تا از یك كهكشان به كهكشان دیگر برسیم! حال در نظر بگیرید كره زمین در این وسعت بىانتها چقدر كوچك و ناچیز است؛ آن قدر كه از تصور بیرون است. آنگاه یك انسان كه در روى كره زمین به اندازه یك ارزن هم محسوب نمىشود، در مقابل كل این عالم چه حظّ و بهرهاى از وجود دارد؟! نقطه سیاهى است بسیار كوچكتر از سر سوزن، بر پهنه جغرافیاى بىكران هستى. اگر انسان در این مقایسه خوب بیندیشد، خود به خود از خجالت و خُردى و ناچیزى، سر در گریبان فرو برده، آب شده و به زمین خواهد رفت. البته خداى
تعالى آن موجودى است كه همه این جهان پهناور، با یك اراده او «هست» و با یك اراده او «نیست» مىشود.
بنابراین، براى آنكه گوشهاى از عظمت الهى را درك كنیم، باید همانگونه كه پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) به زینب عطّاره آموختند، ذهن خود را حركت دهیم و در وسعت بىكران هستى به پرواز درآوریم. امیدواریم پس از دهها سال فقه و اصول و فلسفه و عرفان خواندن، به اندازه آن خانم درس نخوانده عطر فروش بتوانیم عظمت این عالم را تصور كنیم. باید به هنگامى كه مىخواهیم «الله اكبر» بگوییم و وارد نماز شویم، كوچكى و حقیرى خود را در برابر عالم وجود در نظر آوریم و بسنجیم كه در برابر این عظمت واقعاً هیچ هستیم. اگر انسان این حقیقت را درك كند، آنگاه بدون هیچ ظاهرسازى و تصنّع، ظاهر و باطنش حالت خشوع پیدا خواهد كرد. به یقین اگر برخى معرفتهاى دیگر نیز به این معرفت اضافه شود، موجودى با این همه حقارت، هرگز در مقابل خداى تعالى عرضِ اندام نخواهد كرد و از فرمان او بیرون نرفته، اعلان جنگ با او نخواهد داد. در صورت درك این حقایق، اگر سر سوزنى فطرت انسانى بیدار باشد، انسان از خجالت و شرمسارى آب خواهد شد، تا چه رسد كه بخواهد در مقابل خدا سینه سپر كرده، اعلان جنگ بدهد! اگر در كنار درك عظمت خداى متعال، به عظمت گناه در مقابل چنین بزرگى، و نیز عظمت عذابهایى كه براى گناهكاران مهیا گردیده توجه كنیم، خشوع ما چندین برابر خواهد شد.
خلاصه كلام اینكه، براى آنكه بتوانیم نمازى با خشوع بخوانیم، یكى از راهها این است كه از قبل درباره عظمت الهى بیندیشیم. به فرموده پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) براى پى بردن به عظمت الهى، باید درباره عظمت آفریدههاى خدا بیندیشیم، سپس به این نكته توجه كنیم كه آن كس كه این عظمت بىانتها را
تنها با یك اراده آفریده، چه عظمتى خواهد داشت. عظمتى كه مادى و جسمانى نیست، گرچه راه نیل به درك آن، ابتدا از مفاهیم و مصادیق مادى آغاز شده است.
یكى دیگر از راههاى ایجاد خشوع در نماز، توجه به «صفات جمال» الهى است. در واقع این راه، راه عشق و محبت است. هنگامى كه انسان به صفات جمال خداوند توجه مىكند، او را موجودى دوستداشتنى و قابل ستایش و پرستش مىیابد و از این رو، در مقابل او خضوع و خشوع مىكند. این قاعدهاى كلى و عمومى است انسان هر قدر كه كسى را بیشتر دوست داشته باشد، مىكوشد خود را بیشتر به او نزدیك كند. در مورد خداى تعالى نیز، هر قدر محبت خدا در دل انسان بیشتر باشد، شوق نزدیكى و ارتباط و اتصال با او نیز در انسان بیشتر خواهد بود و محبت خدا، در نتیجه معرفت به صفات جمال الهى و توجه به آنها پیدا مىشود. شوق لقاى الهى در دل كسانى بیشتر است كه صفات جمال الهى را بیشتر و بهتر شناختهاند و محبت خدا در دلشان بیشتر است. اگر چنین حالتى تا حدودى در انسان حاصل شده باشد، از آنجا كه نماز را لحظه لقا و دیدار محبوب مىیابد، آتش شوق وصال در دلش زبانه مىكشد و هنگامى كه در نماز به وصال معشوق و محبوب خود مىرسد، در مقابل او احساس خاكسارى و فرو شكستگى مىكند. پیدایش اصل این حالت و نیز درجه شدت و ضعف آن، به میزان شوق لقاى الهىِ انسان بستگى دارد. شوق لقاى الهى نیز تابع میزان محبت انسان به خداى متعال است. محبت نیز تابعى از میزان معرفت انسان به صفات جمال الهى است. بر این اساس، گرچه
انسان در هنگام نماز محبوب خود را به چشم سر نمىبیند، اما آتش شوق وصال و گرمى لحظه دیدار معنوى، تمام وجودش را فرا مىگیرد.
از دیگر عواملى كه موجب خشوع در نماز مىگردد، حالت «خوف از خدا» است. در آیات و روایات فراوانى بر این مطلب تصریح و تأكید شده كه مؤمن باید از خداوند خوف داشته باشد.
در قرآن كریم مىفرماید:
فَلا تَخافُوهُمْ وَ خافُونِ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ؛(1)
پس اگر مؤمنید از آنان مترسید و از من بترسید.
در جایى دیگر مىفرماید:
وَ أَمّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى * فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوى؛(2)
و اما كسى كه از ایستادن در برابر پروردگارش هراسید، و نفس خود را از هوس بازداشت، پس جایگاه او همان بهشت است.
یا اینكه مىفرماید:
فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ؛(3)
پس، از ایشان مترسید و از من بترسید.
در روایات اهل بیت(علیهم السلام) نیز در موارد متعددى به مسأله «خوف از خدا» اشاره شده است. تعداد این روایات به حدى است كه در كتابها و جوامع روایى، بابى
1. آل عمران (3)، 175.
2. نازعات (79)، 40 و 41.
3. مائده (5)، 3.
مستقل مربوط به خوف و خشیت الهى وجود دارد. در دعاها و مناجاتهایى كه از ائمه اطهار(علیهم السلام) نقل شده، مضامینِ حاكى از خوف خداوند بسیار است. یكى از مناجاتهاى امام سجاد(علیه السلام) در مجموعه مناجاتهاى «خمس عشره»، مناجاة الخائفین است.
افزون بر اینها، در سیره عملى پیامبر و اهل بیت اطهار(علیهم السلام) و همچنین بزرگان، گفته شده كه بدون استثنا حالت خوف از خدا داشتهاند و حتى در برخى موارد گفته شده كه حالتى شبیه «بىهوشى» به آنان دست مىداده و از خوف خدا از حال مىرفتند!
حال باید دید كه اصولا «خوف از خدا» به چه معناست؟ آیا امكان دارد در عین حال كه انسان از چیزى و كسى مىترسد، رابطه محبت و مودّت نیز با او داشته باشد و به عبارتى، از ترس خود لذت برده و برایش امرى مطلوب باشد؟! این سؤال به ویژه در این زمانه كه همه به دنبال شادى و پاىكوبى و دستافشانى هستند تا گریه و زارى و ترس، جدىتر مىشود.(1)
1. خوف از خدا در فرهنگ اسلامى و در قرآن و روایات، و ترغیب و تشویق به آن، امرى انكارناپذیر و مسلّم است. با این همه، برخى خواستهاند با طرح برخى شبهات بىمایه و ضعیف، در این مسأله تردید روا دارند. مثلا گاه گفته مىشود انسان از موجودات وحشتناك مىترسد؛ مگر خداى تعالى موجودى ترسناك و وحشتناك است كه از آن بترسیم؟! روشن است كه این شبهه، سخنى بسیار سبك و كودكانه، و پاسخ آن بسیار روشن است. پاسخ همه این قبیل شبههها این است كه خوف از خدا در واقع به سبب اعمال خود ما، و نظامى است كه خداوند براى اعمال زشت مقرر فرموده است. خداى تعالى نظام هستى را طورى قرار داده كه در آن، ارتكاب گناه آثارى سوء در پى دارد. خداوند در روز قیامت انسان را زنده مىكند و اگر فرد با ارتكاب گناه مستحق عقاب گردیده باشد، او را به جهنم مىبرد و عذاب مىكند. این نظام تغییرناپذیر جهان هستى است. چون چنین است، ما از آن مىترسیم كه در اثر اعمال زشت و گناهان خویش مشمول این نظام گردیم و خداى ناكرده به آتش قهر الهى گرفتار آییم. بنابراین، خدا موجودى وحشتناك و ترسناك نیست؛ بلكه آنچه ترسناك است، اعمال و رفتارهاى سوء خود ما است كه ممكن است بر اساس نظامى كه خداوند مقرر فرموده، ما را به سوى جهنم و عذاب الهى بكشاند.
ما به دنبال «خشوع» در نماز هستیم و یكى از راههاى پیدا كردن آن، رسیدن به حالت «خوف از خدا» است. از این رو، باید در مورد چگونگى به دست آوردن این حالت بحث كنیم.
اولین نكتهاى كه در این باره باید بدان توجه كنیم، این است كه خوف افراد از خداوند، بر اساس مرتبههاى ایمان و معرفت آنان بسیار متفاوت است. خوفى كه اولیاى خاص الهى از خدا دارند، با خوفى كه امثال ما داریم بسیار فرق مىكند. خوفهاى ما اصلا براى آنها مطرح نیست و قرآن كریم به عنوان یك نقطه قوّت و صفتى ممدوح، مىفرماید آنان از اینگونه خوفها به دور هستند:
أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ؛(1)آگاه باشید كه بر دوستان خدا، نه بیمى است و نه آنان اندوهگین مىشوند.
از برخى دعاهایى كه از اهل بیت(علیهم السلام) نقل شده، مىتوان كم و بیش حدس زد و به دست آورد كه خوف آنان از خدا، چگونه خوفى بوده است. براى نمونه، این تعبیر حضرت امیر مؤمنان على(علیه السلام) در دعاى كمیل است كه خطاب به خداى تعالى عرضه مىدارد:
فَهبْنی ... صَبَرْتُ عَلى عَذابِكَ فَكَیْفَ اَصْبِرُ عَلى فِراقِكَ؛(2)
1. یونس (10)، 62.
2. مفاتیح الجنان، دعاى كمیل.
گیرم كه توانستم بر عذاب تو صبر كنم، اما چگونه دورىات را تحمل نمایم؟!!
انسان از این كلام انسان مىفهمد كه ترس بزرگان دین از خدا، فراتر از ترسهاى ما و بسیار قوىتر از آن است. با اینكه آنان عظمت عذاب الهى را به مراتب بیش از ما درك مىكردند و حقیقت آن را مىدانستند و مىفهمیدند كه عذابهاى آخرت تا چه حد سخت و دردناك است، ولى با این حال چنین عرضه مىداشتند كه خدایا! تحمل آن عذابها، آسانتر از تحمل درد فراق و دورى از توست.
باید اعتراف كنیم كه معناى اینگونه مطالب را به درستى نمىفهمیم؛ چراكه احساس نمىكنیم در باب فراق خداى تعالى كمبودى داشته باشیم.
به طور خلاصه اگر بخواهیم كمى به فضاى اینگونه مطالب نزدیك شویم، باید به رابطه محبتى كه بین محب و محبوب وجود دارد توجه كنیم. كسانى كه كمابیش با عوالم محبت آشنایى دارند، مىدانند كه بزرگترین نیاز یك محب و عاشق این است كه مورد توجه محبوب و معشوق خود قرار گیرد و به هر معنا و مفهومى كه هست، به وصال محبوب خود برسد. «وصال» در مقابل «فراق» است و اگر كسى از فراق خدا مىنالد، حتماً معناى وصال خدا را نیز درك كرده است. از این رو، وقتى امیر مؤمنان(علیه السلام) مىفرماید: «گیرم كه بر عذابت صبر كردم، با غم فراقت چه كنم» معلوم مىشود آن حضرت، لذت وصال الهى را چشیده كه براى از دست دادن و تبدیل آن به فراق، اینگونه مىنالد. براى درك معناى وصال نیز باید اهل محبت بود. كسانى كه با این عالم سر و كار دارند، مىدانند كه گاهى چنان رابطهاى بین محب و محبوب برقرار مىشود و حالتى براى آن دو پیش مىآید كه احساس مىكنند هیچ چیز بین آنان حایل
نیست. این همان حالت «وصال» است. در این حال، هر كس به اندازه مرتبه محبت خود و به اندازه كمال وجودى محبوبش، آنچنان لذتى مىبرد كه با هیچ كلمهاى قابل وصف نیست. اگر بخواهیم با گوشههایى از این حالت آشنا شویم، باید «مناجاةالمحبین»، از مناجاتهاى «خمس عشره»(1) را بخوانیم و در مضامین آن دقت و تأمل نماییم و تا حدودى با ادراك ائمه اطهار(علیهم السلام) از محبت الهى آشنا بشویم. به هر حال، كسانى كه مرتبهاى از محبت الهى را داشته و مزه محبت او را چشیده باشند، هیچ چیز دیگرى براى آنها ارزش ندارد؛ چنانكه در همین مناجاةالمحبین، امام سجاد(علیه السلام) مىفرماید:
اِلهی مَنْ ذَا الَّذی ذاقَ حَلاوَةَ مَحَبَّتِكَ فَرامَ مِنْكَ بَدَلا؛(2)
خدایا! كیست كه شیرینى محبت تو را چشیده باشد و از تو روى گرداند و به سراغ دیگرى رود؟!
كسانى كه از این معانى چیزى فهمیدهاند و چشیدهاند، نهایت آرزویشان این است كه به وصال محبوبشان برسند و در مقابل، بالاترین ترسشان نیز این است كه از وصال او محروم گردند و به فراقش مبتلا شوند. این یك نوع و یك مرتبه از «خوف الهى» است؛ خوف از فراق و خوف از اینكه به آن آرزوى دیرینه خود نرسند كه مراتبى از آن در دنیا به دست آمده و مرتبه كامل آن در آخرت حاصل مىشود.
مرتبهاى دیگر از خوف خداوند این است كه انسان بترسد از نعمتهاى الهى در آخرت محروم شود. نعمتهاى الهى نیز در یك تقسیم كلى بر دو نوع است:
1. ر. ك: مفاتیح الجنان، مناجات خمس عشره.
2. مفاتیح الجنان، مناجات خمس عشره.
نعمتهاى مادى و نعمتهاى معنوى. كسانى كه معرفت كاملى به خدا داشته باشند، بزرگترین نعمت معنوى خداوند را توجه و اعتناى الهى به خود مىدانند. از این رو، بیشترین ترس آنان این است كه خداوند در عالم آخرت، این نعمت خود را از آنان دریغ بدارد و به آنها اعتنا ننماید. خداى تعالى نیز هنگامى كه مىخواهد بالاترین عذابش را در مورد برخى انسانها كه بسیار پست هستند و خیلى از مقام انسانى خود سقوط كردهاند بیان كند، مىفرماید:
وَ لا یُكَلِّمُهُمُ اللهُ وَ لا یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ؛(1)
و خدا روز قیامت با آنان سخن نمىگوید و به ایشان نمىنگرد.
این افراد آنقدر پست شدهاند كه روز قیامت خداوند با آنان حرف نمىزند و نگاهشان نمىكند. البته اینكه سخن گفتن و نگاه كردن خداوند در آن روز چگونه است و چه مفهومى دارد، ما از درك آن عاجزیم، اما به هر حال اگر كسى سررشتهاى از همین محبتهاى انسانى و این دنیایى داشته باشد، مىداند براى یك محب، هیچ چیز دردناكتر از این نیست كه محبوبش به او بىاعتنایى نماید، قهر كند و حرف نزند. حتى كودكان نیز در عالم خودشان این معنا را مىفهمند. بزرگترین ناراحتى و غصه یك كودك این است كه مادرش با او قهر كند، به او نگاه نكند و به او اعتنایى نداشته باشد. در مورد افراد بزرگسال نیز همین مسأله صدق مىكند. كسانى كه معرفت كامل دارند، از اینكه خداى تعالى از آنها روى بگرداند و به آنها اعتنا نكند، بالاترین عذاب را مىكشند. یكى از عذابهاى خداوند در روز قیامت درباره كافران و گناهكاران همین است كه به آنها بىاعتنایى مىكند. اگر آیات قرآن نبود، بیان این مطلب براى ما بسیار دشوار مىشد، ولى قرآن گواه بر این مطلب است؛ از این رو،
1. آل عمران (3)، 77.
خوف عدهاى این است كه نكند خداوند به آنها توجه ننماید. البته عموم مردم كمتر به این مسأله توجه مىكنند، یا به سادگى بر این تصور هستند كه خداوند حتماً آنها را دوست دارد و حتماً به آنان عنایت خواهد كرد.
آنان كه در مرتبههاى عالى معرفت هستند، هنگامى كه در مقام عبادت برمىآیند، دوست دارند در آن حال، خداوند به آنها توجه كند و وقتى «یا الله» مىگویند، «لبیك» الهى را نیز بشنوند. یكى از خواستههاى حضرات معصومان(علیهم السلام) در مناجاتهایشان همین است كه از خداوند مىخواهند هنگامى كه با او سخن مىگویند، لبیك خدا را بشنوند و خداوند به آنان توجه كند:
وَ اسْمَعْ نِدائی اِذا نادَیْتُكَ ... وَ اَقْبِلْ عَلَیَّ اِذا ناجَیْتُكَ؛(1)
خدایا! آنگاه كه تو را ندا مىكنم، صدایم را بشنو، و آنگاه كه با تو نجوا مىكنم، روى خود را به سوى من بدار.
به یقین خداى تعالى بر همه چیز آگاه است و همه صداها را مىشنود، ولى این شنیدن، شنیدنى دیگر از سر محبت و عنایت است. خداى تعالى همه صداها را مىشنود، امّا اینگونه نیست كه همه آنها از روى محبت و عنایت باشد. آرى، مسأله اینجاست كه شنیدن داریم تا شنیدن! گاه ما سخن كسى را گوش مىكنیم، در حالى كه اخم كرده و از او روى گردانیدهایم. این شنیدن، نوعى عذاب و شكنجه براى طرف مقابل است. اما گاه شنیدنْ با لبخند و نگاه و گوشه چشمى از محبوب همراه است. این شنیدن، بالاترین لذت را براى محب در پى دارد. حضرات ائمه معصومان(علیهم السلام) در دعاهایشان چنین شنیدنى را از خداى تعالى مىطلبند. در نماز نیز پس از سر برداشتن از ركوع مىگوییم: «سَمِعَ اللهُ لِمَنْ حَمِدَهُ»؛ یعنى خداى تعالى حمد و سپاس كسى كه او را ستایش مىكند، مىشنود، و مقصودْ همین شنیدن از سر مهر و محبت است.
1. بحار الانوار، ج 94، باب 32، روایت 13، ص 97.
در هر حال یك نوع «خوف از خدا» هم این است كه كسانى از این بیم دارند مبادا مورد بىاعتنایى خداوند قرار گیرند و خدا با آنها حرف نزند و صدایشان را نشنود. این بىاعتنایى براى آنها از عذاب جهنم دردناكتر است. كودكى كه مادرش با او قهر كرده، التماس مىكند كه: «مادر مرا بزن و هر بلایى كه مىخواهى بر سرم بیاور، اما با من قهر مكن»! كسانى هم هستند كه به خداى تعالى عرض مىكنند «خدایا ما را به آتش جهنمت بسوزان، اما نگاه و عنایتت را از ما دریغ مدار»! اینان ترسشان از این است كه از نگاه و توجه خداوند محروم بمانند.
«هر چه كنى بكن، مكن ترك من اى نگار من».
یك مرتبه دیگر از خوف، مرتبه رایج آن، یعنى ترس از گناهان و آثار سوئى است كه از آنها دامنگیر انسان مىشود. این نازلترین مرتبه خوف از خداوند است و متأسفانه ما به سبب ضعف معرفت و ایمان، همین مرتبه نازل از خوف را نیز جدّى نمىگیریم. این در حالى است كه فقط در قرآن كریم دهها و صدها آیه درباره جهنم و توصیف عذابهاى آن وجود دارد. گاهى به اجمال در توصیف عذاب جهنم مىفرماید: «عذابٌ الیم»(1)، «عذابٌ عظیم»، «عذابٌ مُهین»(2) و در موارد متعددى نیز این عذابها به صورت تفصیلى بیان شده است. اما آیا ما هیچ به خودمان فرصت مىدهیم كه این آیات را بخوانیم و در آنها بیندیشیم؟ اگر هم گاه قرآن مىخوانیم، با سرعت تمام از كلمهها و آیات
1. عذابى دردناك.
2. عذابى خوار كننده.
مىگذریم تا زودتر تمام شود! آن هنگام هم كه به قرائت قارى خوشصدایى گوش مىكنیم، فقط به جنبه هنرى قضیه توجه داریم كه چقدر صدایش زیباست، نفسش زیاد است یا چه خوب قواعد تجوید را رعایت مىكند، و اصلا توجه به خود آیه و معنا و مضمون آن نداریم. جداى از روایات، اگر ما به همان توصیفهایى كه از جهنم در ضمن آیات قرآن آمده به درستى توجه كنیم، جا دارد حالتى شبیه جنون به ما دست دهد. این در حالى است كه تفصیل و توصیفهایى كه در روایات درباره عذاب آمده، بسیار بیشتر و دهشتناكتر است، ولى ما از كنار همه اینها مىگذریم و جدّىشان نمىگیریم. در روایات آمده كه اگر یك قطره از آن آب و مایعى را كه به هنگام تشنگى به جهنمیان مىنوشانند، به آبهاى دنیا اضافه كنند، تمام موجودات زنده روى كره زمین از بوى تعفن آن مىمیرند!(1) اگر ما به این مفاهیم توجه كنیم و ببینیم كه در اثر گناهان، مستحق چه عقوبتهایى مىشویم، در خوف و خشیتمان از خدا تأثیر خواهد گذاشت.
افزون بر عقوبت گناه، باید به زشتى خود گناه و نفس مخالفت با خداى تعالى نیز توجه كنیم. انسان حتى اگر فقط یكمرتبه در عمرش خدا را معصیت كند، بسیار زشت است و جا دارد كه از خجالت آن آب شود! او خدایى است كه همه هستى ما و نعمتهایى كه داریم از اوست و حتى اگر امر و نهى هم كرده، به سبب منافعى است كه در اثر رعایت آنها به ما باز مىگردد؛ آنگاه ما به جاى تشكر، پرچم مخالفت با او را بلند مىكنیم!
خدا مىفرماید اگر از امر و نهى من سرپیچى كنى، دشمن خودت و دشمن من را شاد خواهى كرد؛ با این حال ما با گناه، دشمن خود و خدا را شاد مىكنیم.
1. ر. ك: بحار الانوار، ج 8، باب 24، روایت 1، ص 280.
مخالفت امر و نهى خدا، پرستش و اطاعت شیطان است؛ شیطانى كه دشمن آشكار انسان به شمار مىآید:
إِنَّ الشَّیْطانَ لِلاِْنْسانِ عَدُوٌّ مُبِینٌ؛(1)
به راستى شیطان براى انسان دشمنى آشكار است.
تصور كنید دوستى به شما بگوید: «حرف فلانى را گوش مكن كه او دشمن من است.» اگر شما به حرف آن دشمن گوش كردید، آیا از نگاه كردن در صورت دوستتان خجالت نخواهید كشید؟ این در حالى است كه آن دوست نه هستى شما را داده، نه آب و غذاى شما را، نه عزت و آبرو را و نه...، و فقط دوستى معمولى است. آیا خداى تعالى نباید به اندازه یك دوست معمولى در نظرمان مهم باشد؟!
هر گناهى كه از ما سر بزند، در واقع اطاعت دشمن خود و خدا را كردهایم. خداوند از روى مهربانى، براى آنكه ما در چاه نیفتیم و دچار گرفتارى و مصیبت نشویم، فرمانهایى به ما داده است، آنگاه ما این محبت خدا را رد مىكنیم و با دشمن خود و خدا همدست مىشویم! به راستى این مخالفت تا چه حد زشت است؟! حتى اگر انسان یكمرتبه هم در عمرش گناه كند، مستحق آن مىشود كه براى همیشه از رحمت خدا محروم گردد و خدا او را به حال خود واگذارد. اگر كسى یك نگاه به نامحرم بكند، خداوند حق دارد همان لحظه چشم او را بگیرد؛ چراكه خدا چشم را براى استفاده صحیح داده و ما از آن در مسیر ضرر رساندن به خودمان استفاده مىكنیم. آیا خدا حق ندارد این چشم را از ما بگیرد؟!
امام سجاد(علیه السلام) در یكى از دعاهاى خود مىفرماید:
لَوْ بَكَیْتُ اِلَیْكَ حَتّى تَسْقُطَ اَشْفارُ عَیْنیَّ وَ انْتَحَبْتُ حَتَّى یَنْقَطِعَ
1. یوسف (12)، 5.
صَوْتِی ... ثُمَّ لَمْ أَرْفَعْ طَرْفِی إِلى آفَاقِ السَّمَاءِ اسْتِحْیَاءً مِنْكَ مَا اسْتَوْجَبْتُ بذلِكَ مَحْوَ سَیِّئَة واحِدَة مِنْ سیّئاتِی؛(1)
خدایا! اگر آن قدر گریه كنم تا مژههاى چشمانم بریزد، اگر آن قدر گریه كنم تا صدایم خاموش شود و دیگر از حنجرهام بیرون نیاید، خدایا! اگر از خجالت سرم را به آسمان بلند نكنم و همیشه از شرمسارى سرم به زیر باشد،... و اگر همه این كارها را بكنم، باز هم استحقاق محو حتى یك گناه را پیدا نمىكنم.
آرى، امام سجاد(علیه السلام) مىفرماید: خدایا! اگر فقط یك گناه كرده بودم، استحقاق این را داشتم كه همه عمر را با این اوصاف بگذرانم و با همه گریهها و عبادتهایم استحقاق محو همان یك گناه را پیدا نمىكنم، مگر آنكه تو با لطف خود گناهم را محو كنى.
اگر شما به دوست یا فرزند خود، یا هر كس دیگرى كه بر گردن او حق دارید، بگویید: «فلان كار را نكن» و او سرپیچى كند، ممكن است یك بار، دو بار و سه بار بزرگوارى كنید و او را ببخشید، ولى اگر مخالفت به صد بار و دههزار بار رسید چطور؟! اینجا دیگر به او اعتنایى نكرده، بر او خشم مىگیرید و صبرتان تمام مىشود. از این رو، در برخى مناجاتها وارد شده كه حضرت مىفرماید: «خدایا! پناه مىبرم به تو از اینكه بر من غضب كنى».
ما با اولین گناه، مستحق این مىشویم كه خداوند نعمتهایش را از ما بگیرد، تا چه رسد به اینكه صدها و هزاران گناه مرتكب شویم. اگر انسان به این مسایل بیندیشد، آنگاه متوجه مىشود كه چقدر باید در مقابل خداى تعالى شرمنده و ترسان باشد. اگر انسان به گناهان خود و استحقاق عذابى كه در مقابل آنها پیدا كرده توجه كند، آنگاه حالت فرو شكستن و خشوع در او ظاهر مىشود.
1. صحیفه سجادیه، دعاى 16.
بنابراین، فكر كردن درباره گناهان و عقوبتهاى آنها و توجه به اینكه هر چه طرف مقابل ـ كه در برابر او عصیان مىكنیم ـ شخصیتش بزرگتر باشد، جرم گناه نیز بیشتر خواهد بود، در ایجاد حالت خشوع بسیار مؤثر است. در روایات ما آمده كه یكى از گناهان كبیره، سبك شمردن گناه است. اگر انسان حتى كوچكترین گناه را با این حالت و اعتقاد انجام دهد كه «زیاد مهم نیست»، آن گناه، گناه كبیره به شمار مىآید؛ چراكه نافرمانى در برابر خدا را سبك شمرده است. كوچك شمردن گناه، از خود گناه بدتر است. از این رو، گاه خود گناه كوچك است، ولى چون با سبك شمردن همراه است، تبدیل به گناه كبیره مىشود. استخفاف گناه، بىاعتنایى به عظمت خداوند و كوچك شمردن فرمان و امر و نهى اوست؛ و این بالاترین گناه است. ما باید مراقب باشیم خداى ناكرده به استخفاف گناه دچار نشویم.
اگر این مطالب را درست تصور كنیم، پىآمد آن بروز حالت شكستگى در ماست كه مىتواند در نماز هم تأثیر بگذارد و آن را با خشوع همراه نماید. از سوى دیگر نیز، به یقین، نمازى كه با خشوع همراه باشد، بسیارى از زشتىها و پلیدىها و حقناشناسىهاى ما به خداوند را جبران خواهد كرد. در روایات ما آمده، چشمى كه از خوف و خشیت الهى بگرید، خداوند آن چشم را عذاب نمىكند. از این رو، اگر گناهان ما آن آثار منفى و زیانبار را دارد، توجه به خدا و خوف و خشیت از او نیز این آثار خوب و مثبت را به همراه خواهد داشت. به همین دلیل از نظر ما، خداترسى صفتى پسندیده و قابل ستایش است و ارزش مثبت دارد. امیر مؤمنان(علیه السلام) در نیمههاى شب مىگریست و مىفرمود:
آه مِنْ قِلَّةِ الزّادِ وَ طُولِ الطَّریقِ؛(1)
آه از كمى توشه و دورى مسافت!
1. بحار الانوار، ج 40، باب 98، روایت 28، ص 345.
به راستى خوف و خشیت كسى مثل على(علیه السلام) از چیست؟ اگر او از كمى توشه نگران باشد، پس امثال ما چه باید بكنیم؟! واقعیت این است كه باید اعتراف كنیم ما از عوالمى كه على(علیه السلام) و امثال او در آن به سر مىبرند، بىخبریم و آنها را درك نمىكنیم. ما فقط مىتوانیم بكوشیم خود را كمى شبیه آنها نماییم.
بنابراین، یكى از راههاى مؤثر در ایجاد خشوع این است كه قبل از نماز، درباره زشتى گناهانمان و عواقب بد آنها بیندیشیم. كسانى كه با دعاها و مناجاتهاى ائمه(علیهم السلام) سر و كار داشته باشند و مرتب آنها را تكرار كنند، به تدریج این حالت برایشان به صورت «ملكه» درمىآید و دیگر نیازى ندارند هر روز یك ساعت بنشینند و به این مسایل فكر كنند. آنان همینكه وقت نماز نزدیك مىشود یا قدم در مسجد مىگذارند، حالشان تغییر مىكند. آنان وقتى نداى «قد قامت الصلوة» را مىشنوند و توجه مىكنند كه باید به ملاقات با چه كسى بشتابند، منقلب مىگردند و حالت خشوع مىیابند.
بر اساس آیات و روایات، بالاترین وظیفه انسان در خصوص خداى تعالى «نماز» است. نماز در همه شریعتهاى مختلف آسمانى وجود دارد و اهمیتى كه در این شریعتها به آن داده شده، به هیچ امر دیگرى داده نشده است. این به جهت تأثیرى است كه این عمل مقدس، در سعادت انسان و كمال و رشد و ترقى معنوى و روحى او دارد.
یكى از مسایل بسیار مهم در عبادتها، مسأله «نیت» است. «نیت» روح هر عبادتى به شمار مىآید و ارزش عبادت، ارتباط تام و تمام به نیت انسان دارد. اگر نیت عبادت درست نباشد، آن عبادت هر چه هم حجم آن زیاد باشد، كمترین فایده را براى انسان نخواهد داشت. ما در كارهاى عادى و روزمره زندگى خود نیز براى نیت ارزش زیادى قایلیم و به كارهایى ارزش و بها مىدهیم كه از انگیزه صحیحى برخوردار باشد. براى مثال، اگر دوستى به هنگام احوالپرسى با ما، الفاظى از قبیل: «فدایت شوم، دوستت دارم، قربانت گردم، دلتنگت بودم و...» را به كار ببرد و ما بدانیم كه این حرفها واقعاً از روى محبت و صمیمیت اظهار مىشود، این اظهار ارادت او براى ما بسیار ارزشمند است و البته محبت و ارادت ما هم به او زیاد مىشود. اما اگر بدانیم این حرفها را به منظور فریب دادنمان مىزند و نیرنگى است براى آنكه از ما استفادهاى ببرد، هیچ ارزشى براى این اظهار ارادت ظاهرى او قایل نمىشویم، بلكه هر چه بیشتر این رفتار را تكرار كند، انزجار ما از او بیشتر مىشود. ظاهر
هر دو كار یكى است، ولى این نیت است كه باعث این تفاوت آشكار در قضاوت ما مىشود. اگر كسى نسبت به ما حركاتى را كه ظاهرش احترام و تعظیم است انجام دهد، ولى بدانیم نیت او از انجام آنها مسخره كردن است، نسبت به او چه حالتى پیدا مىكنیم؟ نهتنها آن را ارزش نمىدانیم، كه ضد ارزش قلمداد مىكنیم. بنابراین، این یك قاعده كلى است كه افراد عاقل براى ارزشیابىِ برخى از كارها، به ظاهر آن نگاه نمىكنند، بلكه دقت مىكنند كه با چه نیتى انجام شده است. البته اینكه در هر مورد، چه درصدى از ارزش را به نیت مىدهند و چه درصدى را به سایر جنبهها، بحثى گسترده و از بحث فعلى ما نیز خارج است. آنچه در اینجا مىخواهیم از آن بحث كنیم «نماز» است.
نماز مىتواند منشأ ترقى انسان به مدارج و مرتبههایى شود كه حتى تصور آن براى ما مشكل است. بسیارى از اولیاى الهى در اثر نماز به مقامهایى رسیدهاند كه ما حتى از درك و تصور آن عاجزیم و این حقیقت، انكار ناشدنى است.
در روایت است كه: اَلصَّلوةُ مِعْراجُ الْمُؤْمِنِ؛(1) نماز معراج مؤمن است. آیا نماز تا كجا مىتواند انسان را عروج دهد؟ باید گفت تقریباً مراتب معراجى كه در سایه نماز مىتواند به دست آید، بىنهایت است. از سوى دیگر، همین نمازى كه معراج است، مىتواند انسان را به قعر جهنّم بفرستد! این دو اثر متناقض از یك عمل واحد، مربوط به دو نیت مختلف مىشود. یك نیت باعث مىشود نماز، انسان را در ملكوت بالا ببرد، ولى همین نماز با نیتى دیگر، انسان را در جهنم سقوط مىدهد. در این زمینه، روایتى است كه شیعه و سنى آن را با سندهاى مختلف نقل كردهاند. بر اساس این روایت، امام صادق(علیه السلام)
1. بحار الانوار، ج 82، باب 4، روایت 2، ص 303.
مىفرماید: دو نفر وارد مسجد مىشوند و هر دو نماز مىخوانند، اما یكى با نماز خواندن از عذاب و آتش نجات پیدا مىكند و بهشتى مىشود، و دیگرى به سبب همان نماز جهنمى مىشود. پرسیدند: یاابن رسول الله! چگونه چنین چیزى ممكن است؟ امام صادق(علیه السلام)فرمود: نفر اوّل به نماز خواندن خود مىبالد و براى آنكه توجه دیگران را نیز جلب كند، قدرى هم ركوع و سجود و اعمال نمازش را بهتر انجام مىدهد و خضوع و خشوع تصنّعى آن را بیشتر مىكند. به سبب چنین نیتى كه در نماز خود وارد مىنماید، هم نماز را باطل مىكند و هم باعث جهنمى شدن خود مىگردد. اما شخص دوم وارد نماز مىشود و نماز مىخواند، در حالىكه خجل، سرافكنده و در این فكر است كه آیا این نماز من قبول خواهد شد یا نه، و در هنگام نماز حالت توبه به او دست مىدهد و تصمیم مىگیرد دیگر گناه نكند. این نماز باعث مىشود از جهنم نجات پیدا كند و بهشتى شود.(1)
نیت تا این حد مىتواند ارزش عمل را تحت تأثیر قرار دهد. از این رو، معیار ارزشگذارى كارهاى عبادى و روح عبادت، «نیت» است. مهم این است كه عبادت را به چه «انگیزهاى» انجام مىدهیم.
اهمیت و نقش نیت در اعمال، تا بدان حد است كه ما مىتوانیم به جز عبادتهاى اصطلاحى، از راه نیت، كارى كنیم كه تمام اعمالمان عبادت شود! حتى كارهایى از قبیل: خوردن، آشامیدن، خوابیدن، استراحت كردن و لذت حلال بردن نیز مىتواند طورى واقع شود كه عبادت به شمار آید! البته این در صورتى است كه در همه افعال خود «رضایت خداوند» را مد نظر داشته باشیم. اگر هر نشست و برخاست و هر عملى را كه انجام مىدهیم، قصدمان واقعاً این
1. ر. ك: بحار الانوار، ج 72، باب 117، روایت 21.
باشد كه رضایت و خشنودى خدا را به دست آوریم، آن عمل، عبادت مىشود. البته تفاوت عبادتهاى خاص با سایر اعمال این است كه در سایر اعمال، اگر آنها را به قصد جلب رضایت الهى انجام ندهیم، مشكلى ندارد و ما را جهنمى نمىكند، ولى عبادات خاص مثل نماز و روزه، اگر به قصد ریا انجام شود، فرد را به جهنم خواهد فرستاد.
در خصوص نماز باز هم تأكید مىكنیم كه در مورد نیت آن بسیار حساس باشیم. اگر نیت نماز درست شد، گوهرى قیمتى خواهد شد كه انسان را به اوج تقرب الى الله عروج خواهد داد و قدر و ارزش آن از تصور بیرون است. اگر هم خداى ناكرده نیت نماز فاسد شد، همان گوهر گرانبها نهتنها از ارزش و اعتبار مىافتد، كه تبدیل به عنصرى مضرّ و زیانبار مىگردد و صاحب عمل را تا جهنم به دنبال خود مىكشد. از خداى متعال مىطلبیم كه توفیق اخلاص در همه عبادتها، به ویژه نماز را به همه ما عنایت فرماید.
دانستیم كه روح عبادتْ نیت است و به طور كلى، ارزش هر عملى به نیت آن بستگى دارد. اشاره كردیم كه در برخى اعمال عبادى مثل نماز، اگر نیتى فاسد كننده، مثل نیت «ریا» و «سُمعه» باشد، آن عمل نهتنها سودى ندارد و باطل است، كه موجب عقاب هم خواهد بود.
گاه در مقابل ریا، تعبیر «خلوص» به كار برده مىشود. در قرآن كریم نیز تعبیراتى از قبیل «وجه الله» و «ابتغاء مرضات الله» بهكار رفته است؛ چنانكه در سوره «انسان» مىفرماید:
إِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللهِ لا نُرِیدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَ لا شُكُوراً؛(1)
ما براى خشنودى خدا است كه شما را اطعام مىكنیم و پاداش و سپاسى از شما نمىخواهیم.
در چند مورد نیز «ابتغاء مرضات الله» تعبیر شده است؛ از جمله در سوره بقره مىفرماید:
وَ مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللهِ...؛(2)
و مَثَل كسانى كه اموال خویش را براى طلب خشنودى خدا انفاق مىكنند... .
در این میان، شاید تعبیر «مرضات الله» از دو تعبیر دیگر، یعنى خلوص و وجه الله مفهومتر باشد؛ یعنى عمل را انجام دهیم براى آنكه خدا راضى و خشنود باشد. رضایت در ما، یك حالت نفسانى است كه به علم حضورى آن را درك مىكنیم. وقتى از كار كسى رضایت مىیابیم، یك حالت خوشحالى در ما پیدا مىشود. آیا معناى رضایت خدا هم این است كه بر اثر كار ما، حالتى در خدا پیدا مىشود كه شاد و خرسند مىگردد؟! از این رو، پس از بررسى، مىبینیم این تعبیر نیز خیلى از دو تعبیر قبلى روشنتر نیست؛ گرچه در ابتدا اینگونه به نظر مىآمد.
تعبیر دیگرى كه بیشتر فقها آن را به كار مىبرند، این است كه مىگویند عبادت را باید به «قصد امتثال» انجام داد. امتثال به معناى «فرمانبُردارى» است. قصد امتثال، یعنى اینكه كارى را به سبب آنكه خداوند به آن امر كرده و براى اطاعت امر او انجام دهیم. امر هم اعم از «وجوبى» و «استحبابى» است.
1. انسان (76)، 9.
2. بقره (2)، 265.
در هر حال، این مفهوم نیز گرچه كمابیش براى ما روشن است، اما باز هم جاى این سؤال هست كه چه حالتى باید در ما به وجود بیاید تا بگوییم كارى را به قصد امتثال امر الهى انجام دادهایم؟
تعبیر دیگرى كه براى ما بسیار هم آشناست، «قربة الى الله» است. بسیارى از افراد هنگامى كه مىخواهند نماز بخوانند، مىگویند: دو ركعت نماز صبح به جا مىآورم «قربة الى الله». «قربت» به معناى «نزدیكى» است. با این حساب، معناى اینكه عبادت را «قربة الى الله» انجام دهیم، این است كه آن را براى نزدیكى به خدا انجام دهیم. اما نزدیكى به خدا یعنى چه؟ مگر خدا در مكانى قرار دارد كه ما خود را به او نزدیك كنیم؟! بنابراین، این مفهوم نیز خالى از ابهام نیست.
در اینجا نمىخواهیم وارد بحثهاى نظرى و فلسفى در این باره شویم. این قبیل بحثها بیشتر فایده علمى دارد، در حالى كه مقصود از جلسات ما، طرح بحثهایى است كه اثر عملى داشته باشد و بتواند در اعمال و رفتار ما نمود پیدا كند. از این رو، در این زمینه، از موارد آشكار و روشن آغاز مىكنیم تا به موارد مبهم برسیم و ببینیم چگونه باید آنها را حل كرد و پاسخ داد.
یك معناى نیت در عبادت این است كه به هنگام عمل، انسان توجه داشته باشد چه مىكند، تا زمینه براى چنین سؤالى فراهم شود كه آیا این همان كارى است كه شرع دستور داده است؟ آیا خدا از این كار راضى است؟ مقابل این حالت، جایى است كه انسان عمل را بىنیت انجام دهد. ممكن است به ذهن بیاید كه مگر ممكن است انسان كارى را بىنیت انجام دهد؟ پاسخ این است
كه البته چنین فرضى شاید بسیار نادر باشد. در شرایط عادى و در حالى كه انسان به هوش و در حال سلامت است، حتماً براى هر كارى كه انجام مىدهد قصد و نیتى دارد، ولى زمانى كه از خود بىخود گردد و چندان به هوش نباشد؛ مثل انسانى كه شدیداً خوابآلوده است یا در اثر خوردن شراب مست شده و نمىفهمد كه چه مىكند، قصد و نیت خاصى در ذهنش وجود ندارد. در هر حال، اگر كسى در چنین وضعیتى عبادتى انجام دهد و مثلا نماز بخواند، گرچه همه واجبات آن را انجام دهد و تمام شرایط آن را رعایت كند، اما چون نیت ندارد، عملش باطل است. این نماز مثل كارهایى است كه برخى افراد در خواب انجام مىدهند، كه اگر بعداً از آنها سؤال شود، هیچ چیز به خاطر نمىآورند.
فرض دیگر براى نیت در عبادت این است كه انسان آن را صرفاً براى رسیدن به برخى مقاصد و آثار دنیوى انجام دهد؛ نظیر نمازهایى كه منافقان در زمان پیامبر(صلى الله علیه وآله) مىخواندند. آنان فقط براى اینكه جانشان محفوظ باشد و سایر احكام ظاهرى اسلام (مانند ارث بردن، ازدواج كردن و...) در موردشان جارى شود، مسلمان شده بودند و آداب و عبادتهاى اسلامى را انجام مىدادند؛ به گونهاى كه اگر مىدانستند در صورت نماز نخواندن نیز جان و مالشان محفوظ است و از سایر امتیازها برخوردار خواهند بود، هیچگاه نماز نمىخواندند. چنین نمازى قطعاً باطل است.
از طرفى، این مسأله نیز روشن و مسلّم است كه انگیزه همه كارهایى كه انسان انجام مىدهد، جلب منفعت یا دفع ضرر است. البته ممكن است افراد در مصداقهاى منفعت و ضرر با هم اختلاف داشته باشند و كسى چیزى را منفعت بداند، در حالى كه دیگرى همان را ضرر به حساب مىآورد؛ ولى اینكه انسان در هر كارى به دنبال جلب منفعت یا دفع ضررى مىباشد، امرى قطعى
است. كارهایى كه ما انجام مىدهیم، یا براى این است كه به پولى برسیم، یا احترام و شخصیتى در جامعه كسب كنیم، یا پست و مقامى به دست آوریم، یا تنبیه و جریمه نشویم و از این قبیل. این امر در مورد عبادتها و خصوص نماز نیز صادق است. بیشتر كسانى كه خدا را عبادت مىكنند و نماز مىخوانند، گرچه واقعاً به قصد پرستش و اطاعت امر خدا این كار را انجام مىدهند، اما اینگونه نیست كه منافع انجام عبادت یا ضررهایى كه از ترك عبادت به آنان مىرسد، در انگیزهشان تأثیر نداشته باشد. این آثار زمانى دنیایى است، مثل اینكه تجربه كرده كه نماز به زندگى انسان بركت مىدهد یا صدقه بلاها را دفع مىكند، و گاه نیز آثار آخرتى است. دست كم این است كه بیشتر افراد نمازخوان، در عین حال كه براى اطاعت امر خدا نماز مىخوانند، اما این كار را یا به طمع بهشت و یا براى ترس از عذاب انجام مىدهند. بسیارى از افراد اگر نماز مىخوانند، براى این است كه مىدانند خداوند افراد بىنماز را به جهنم مىبرد و اگر جهنم نبود، بسیارى از افراد نماز نمىخواندند.
نماز خواندن برخى افراد نیز براى رسیدن به بهشت است. اینان اگر نماز مىخوانند، از آن روست كه مىدانند خدا هست و بهشتى با نعمتهاى فراوان و غیر قابل وصف دارد، و آن بهشت پاداش كسانى است كه عبادت و اطاعت خدا را انجام دهند. نماز این گروه، براى محروم نماندن از آن پاداشهاست، به طورى كه اگر بهشت و پاداشى در كار نباشد، آنان نیز هیچگاه عبادتى نخواهند كرد و نمازى نخواهند خواند.
البته تردیدى نیست كه هستند بندگان مقرّبى كه نماز و عبادتشان با افراد معمولى قابل مقایسه نیست. آنان در نماز و عبادت خود، چشمداشتى به بهشت و ترسى از عذاب ندارند. اگر خدا بهشت و جهنم هم نداشت، آنان باز
هم خدا را عبادت مىكردند. در برخى از مضامینى كه از ائمه هدى و حضرات معصومان(علیهم السلام) نقل شده، آنان عرضه مىدارند كه خدایا! حتى اگر بلا و مصیبت بر سرم آورى، دست از عبادت و اطاعت تو بر نخواهم داشت. ما نیز باید از خداى متعال بخواهیم و خود نیز همت كنیم كه عبادتها و اطاعتهایمان به چنین مرتبههایى نزدیك شود. اما در هر صورت، انكارناپذیر است كه بسیارى از عبادتها و اطاعتها، به طمع بهشت یا ترس از جهنم است؛ به طورى كه اگر خدا بهشت و جهنم را بردارد، آمار عبادتكنندگان بسیار كم مىشود، به گونهاى كه میل به صفر مىكند. بحث ما هم در اینگونه عبادتهاست كه آیا از نظر احكام و معارف اسلامى چه حكمى دارند؟
در برخى روایات عبادتكنندگان به سه قسم تقسیم شدهاند. بر اساس این روایات، عبادت برخى، عبادت بردگان است. برده چون از ارباب و صاحبش مىترسد و حساب مىبرد، فرمان او را اطاعت مىكند. گروهى از مردم نیز چون از خدا و عذاب او مىترسند، عبادت و اطاعت مىكنند. روایات، اینگونه عبادتها را «عبادة العبید» نامیدهاند. عبادت گروهى دیگر، حسابگرانه و كاسبكارانه است. تاجر و كاسب اگر بخواهد معاملهاى انجام دهد، نگاه مىكند كه در این معامله چه سودى عایدش مىشود و چه به دست مىآورد. گروهى از مردم نیز خدا را همینگونه عبادت مىكنند. آنان حساب مىكنند كه در قبال این عبادت، چه چیزى عایدشان مىشود و این عبادت چه نفع و سودى برایشان دارد. آنان چون مىبینند در مقابل عبادت، بهشت را به دست مىآورند، خدا را عبادت مىكنند. روایات، چنین عبادتى را «عبادة التجار»
نامیدهاند. اینها سوداگرند؛ روزه مىگیرند و ساعتها گرسنگى و تشنگى مىكشند، نماز مىخوانند، جهاد مىكنند و جانشان را در راه خدا به خطر مىاندازند، ولى همه اینها براى آن است كه مىدانند در مقابل، صدها و هزارها برابر پاداش مىگیرند.
از قضا، قرآن كریم نیز براى تشویق مردم به كار خیر و اطاعت از خدا، از همین ادبیات استفاده مىكند. براى مثال در یك جا مىفرماید:
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى تِجارَة تُنْجِیكُمْ مِنْ عَذاب أَلِیم* تُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللهِ بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ ذلِكُمْ خَیْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ؛(1)
اى كسانى كه ایمان آوردهاید! آیا شما را بر تجارتى راه نمایم كه شما را از عذابى دردناك مىرهاند؟ به خدا و فرستاده او بگروید و در راه خدا با مال و جانتان جهاد كنید. این، اگر بدانید، براى شما بهتر است.
در این آیه از لفظ «تجارت» استفاده كرده است. در مواردى، تعبیر خرید و فروش مىآورد؛ چنانكه مىفرماید:
إِنَّ اللهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ؛(2)
در حقیقت، خدا از مؤمنان، جانها و مالهایشان را به [بهاى]اینكه بهشت براى آنان باشد، خریده است.
به هر حال، از قرآن و روایات استفاده مىشود كه چنین عبادتى مقبول است و طمع بهشت یا ترس از جهنم، خللى به خلوص نیّتى كه موجب ارزش عبادت مىشود، نمىزند. اگر انسان به همین مرتبه هم برسد كه بهشت و جهنم را
1. صف (61)، 10 و 11.
2. توبه (9)، 111.
واقعاً باور كند و جدّى بگیرد، كم مرتبهاى نیست. البته باید وجهه نظر و همتش را آن مرتبهاى قرار دهد كه در عبادتهایش، فقط خدا را مد نظر داشته باشد و حتى اگر بهشت و جهنمى نیز در كار نباشد، دست از اطاعت و عبادت خدا برندارد.(1)
شاید معروفترین نمونه این روایتها، این فرمایش امیرمؤمنان(علیه السلام) باشد كه پیش از این نیز به مناسبتى آن را ذكر كردیم:
اِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللهَ رَغْبَةً فَتِلْكَ عِبادَةُ التُّجارِ وَ اِنَّ قَوْماً عَبَدوا اللهَ رَهْبَةً فَتِلْكَ عِبادَةُ الْعَبیدِ وَ اِنَّ قَوْماً عَبَدوا اللهَ شُكْراً فَتِلْكَ عِبادَةُ الاَْحْرارِ؛(2)
گروهى، خدا را به امید بخشش پرستش كردند، كه این عبادت بازرگانان است؛ و عدهاى، خدا را از روى ترس پرستش كردند، كه این عبادت بردگان است؛ و گروهى خدا را از روى سپاسگزارى پرستیدند، كه این عبادت آزادگان است.
«احرار» یعنى كسانى كه از قید بهشت و جهنم و ترس از عذاب و طمع در
1. در این میان، گروه چهارمى هم در روزگار ما پیدا شدهاند كه آنها هم مىگویند ما خدا را براى بهشت و جهنم عبادت نمىكنیم؛ چراكه این اخلاق، اخلاق سودگرایانه است! تفاوت اینها با اولیاى الهى كه آنان نیز همینگونه خدا را عبادت مىكنندـ در این است كه اینها اصلا اعتقادى به بهشت و جهنم ندارند! چون معتقدند بهشت و جهنمى وجود ندارد، طبیعتاً اعمالشان نیز براى رسیدن به این یا گرفتار نیامدن در آن نیست. این افراد مىگویند اگر در قرآن و روایات از بهشت و جهنم سخن گفته شده، براى آن بوده كه در مردم انگیزه ایجاد شود تا به اصول اخلاقى و انسانى پاىبند باشند، وگرنه در واقع بهشت و جهنمى وجود ندارد! اینان اگر مىگویند ما از سر ترس، خدا را عبادت نمىكنیم، براى آن است كه اصلا ترسى از خدا ندارند و در واقع، اصلا به خدایى اعتقاد ندارند كه از او بترسند یا نترسند!
2. نهجالبلاغه، ترجمه و شرح فیض الاسلام، حكمت 229.
نعمتهاى بهشتى آزاد هستند. آنان كسانىاند كه حتى حاضرند اگر خدا راضى باشد، سختىها و عذابهاى آخرت را نیز تحمل كنند. تنها مسأله آنها فقط خود خدا و رضایت و خشنودى و محبت اوست. در حدیث معراج آمده است كه روح مؤمن هنگام عروج به عرش الهى عرض مىكند:
وَ عِزَّتِكَ وَ جَلالِكَ لَوْ كانَ رِضاكَ فی اَنْ اُقْطَّعَ اِرْباً اِرْباً وَ اُقْتَلَ سَبْعینَ قَتْلَةً بِاَشَدِّ ما یُقْتَلُ بِهِ النّاسُ لَكانَ رِضاكَ اَحَبَّ اِلَیَّ؛(1)
به عزت و جلالت سوگند، اگر رضایت تو در این باشد كه مرا تكه تكه كنند و هفتاد بار به بدترین و دشوارترین وضع كشته شوم، قطعاً رضایت تو براى من محبوبتر خواهد بود.
اگر رضایت تو در این است كه هفتاد بار با سختترین شكنجهها مرا بكشند، من آن را دوست دارم! گفتن این سخن آسان است، ولى عمل كردن به آن كار هر كسى نیست. اگر انسان فقط یك ساعت شكنجه شده باشد، آنگاه كمى از عظمت این كلام را درك مىكند. امیر مؤمنان على(علیه السلام) نیز در دعاى كمیل مىفرماید:
فَهَبْنی یا اِلهی وَ سَیِّدی وَ مَوْلایَ وَ رَبّی صَبَرْتُ عَلى عَذابِكَ فَكَیْفَ اَصْبِرُ عَلى فِراقِكَ؛
خدایا! گیرم كه بر عذابت صبر كردم، اما دورىات را چگونه طاقت بیاورم؟!
ما ممكن است شاعرانه، اینگونه سخن بگوییم، ولى به یقین على(علیه السلام) این سخن را از عمق وجود و به حقیقت مىگوید. براى على(علیه السلام)، دورى از خدا از هر عذابى دردناكتر و كشندهتر است.
كسانى كه به عشقها و محبتهاى شدید دچار شدهاند، مىدانند رضایت
1. بحار الانوار، ج 77، باب 2، روایت 6، ص 27.
محبوب چه اثرى بر انسان و زندگى او دارد و با انسان چه مىكند. چه بسا محب و عاشق حاضر است در سرماى یخبندان زمستان، از سر شب تا به صبح سر پا بایستد، تا بلكه فقط لبخندى و گوشه چشمى از محبوب و معشوقش ببیند. همان یك لبخند و یك نگاه، تمام خستگى و سختى آن شب طولانى را از بین مىبرد. اولیاى خدا هم همین كه بدانند محبوبشان از آنان راضى است، تحمل همه سختىها برایشان آسان مىشود، حتى اگر آن سختى آتش جهنم باشد.
تا اینجا درباره ضرورت ارتقا بخشیدن به معرفت و آگاهى خویش از نماز سخن گفتیم و به برخى از روایتهایى كه درباره اهمیت نماز وارد شده است، اشاره كردیم، اما آیا مطالعه كتابهایى كه در زمینه نماز و عبادت نگاشته شده و نیز مطالعه روایات ـ نظیر روایت «الصَّلاةُ خَیْرُ مَوْضُوع؛(1) نماز، بهترین عملى است كه خداوند آن را وضع كرده است» یا روایت «الصَّلاةُ قُرْبانُ كُلِّ تَقِىّ؛(2)نماز، باعث تقرب هر باتقوایى به سوى خدا مىشود.» ـ براى خواندن نمازهاى مستحبى و خالص گردانیدن نیت نماز و اهمیت دادن به آن كافى است؟ فراواناند كسانى كه اهمیت و جایگاه نماز را خوب مىشناسند و روایات فراوانى درباره نماز خواندهاند و درباره فضیلتهاى نماز فراوان شنیدهاند. آنان مىدانند كه نمازهاى مستحبى، به ویژه نماز شب چقدر ارزشمند است و چه تأثیرى در سعادت و موفقیت انسان دارد، اما كوتاهى مىكنند و نمازهاى مستحبى و به ویژه نماز شب نمىخوانند. پس صرف دانستن و آگاهى كافى
1. بحار الانوار، ج 82، باب 4، روایت 9، ص 308.
2. بحار الانوار، ج 78، باب 23، روایت 41، ص 203.
نیست و باید افزون بر دانستن، زمینه دیگرى در انسان تحقق یابد تا به انجام عبادت خالصانه خداوند بپردازد و از هر فرصتى براى بندگى خداوند استفاده بَرد.
دانشآموز و دانشجو براى موفقیت و گرفتن نمره قبولى، در طول سال درس مىخواند و حتى ممكن است شب امتحان نخوابد و تا صبح به مطالعه بپردازد، ولى ما با اینكه اهمیت و ارزش نماز را مىدانیم، حاضر نمىشویم چند دقیقه از وقتمان را به خواندن نماز مستحبى اختصاص دهیم، با اینكه این كار آسان است و چندان زحمتى ندارد. اولین پاسخى كه هر كس به كوتاهى در انجام مستحبات و اهمیت ندادن به نماز مىدهد، این است كه شیطان نمىگذارد ما نماز مستحبى بخوانیم و استفاده شایسته از عبادت خداوند ببریم. اما لازم است به تحلیل روانشناختى این مسأله بپردازیم تا عامل بىتوجهى و بىاعتنایى به امور معنوى و از جمله نماز آشكار گردد. با توجه به اینكه ما مىدانیم نماز، بهترین كارها و سودمندترین تجارتهاست و در این تجارت، ما در مقابل صرف چند دقیقه از وقت خود به قرب الهى مىرسیم كه عظمت و ارزش آن قابل اندازهگیرى نیست، چرا از این تجارت پرسود خوددارى مىكنیم؟
روشن است كه انسان كارى را به صرف اینكه در آن نفع و سود است انجام نمىدهد، بلكه همه جوانب را بررسى مىكند و تمام زیانها، سختىها و گاه لوازم و پىآمدهاى سنگین آن را شناسایى كرده، سپس به مقایسه سود و نفع یا هزینههایى كه متحمل مىشود مىپردازد و اگر كفه سود و نفع را سنگینتر یافت، به آن كار اقدام مىكند. اما در مورد خواندن چند ركعت نماز، پر واضح است كه ما متحمل هزینه و زحمت چندانى نمىشویم و اصلا ارزش و
عظمت دستآورد ما از نماز، با زحمتى كه تحمل مىكنیم قابل مقایسه نیست، پس چرا از انجام آن خوددارى مىكنیم؟
پاسخ روشن به سؤال طرح شده این است كه عادتهاى جارى در رفتار افراد، مانع انجام كارهاى مهم معنوى و انجام شایسته عبادت خداوند مىگردد. ما در زندگى به لذتهایى عادت كردهایم و از انجام كارى كه مزاحم آن لذتها باشد، خوددارى مىورزیم. كسى كه به استراحت، بىكارى و خوابیدن عادت كرده است و از این امور بىارزش دنیایى لذت مىبرد، گرچه آنها را با ثوابى كه نماز در پى دارد قابل مقایسه نمىداند، ولى نمىتواند از عادت خود دست بكشد و آن لذتهاى ناچیز و زودگذر، او را از كارهاى مهم و ارزشمند بازمىدارد. همچنین عادتهاى روزمره، مانع داشتن نیت خالص در عبادت و توجه بیشتر ما به خداوند مىگردد و این عادتها، ابزار شیطان است كه به وسیله آنها مانع رسیدن ما به موفقیت و سعادت مىگردد. ما باید با عادتهایى كه مانع پرداختن به كارهاى مهم و ارزشمند مىشود مبارزه كنیم و آنها را از خودمان دور سازیم.
پس قدم اول در این راه، كسب معرفت و آگاهى از منافعى است كه بر كنار نهادن عادتهاى بىارزش و پرداختن به عبادت، بندگى خدا و كسب اخلاص در عمل مترتّب مىشود.
قدم دوم، جهادى سخت و طولانى با نفس و عادت به امور پست حیوانى و دنیوى است. براى مثال، با اینكه خواب زیاد باعث كسالت گشته و براى انسان زیان دارد، اما برخى به آن عادت كرده و حاضر نمىشوند قبل از طلوع آفتاب از خواب برخیزند و نماز بخوانند و آن عادت بىارزش، آنها را از انجام وظیفه واجب خود بازمىدارد. این افراد باید براى رسیدن به مدارج معنوى، با آن
عادت مبارزه كنند و خواندن نماز شب و نماز صبح در وقت فضیلتِ آن را بر لذت خواب ترجیح دهند. همچنین برخى به شكمبارگى عادت كردهاند و هر چه میل داشته باشند مىخورند، شكى نیست كه این عادت مىتواند سرچشمه بسیارى از انحرافها و ناهنجارىها و مانع پرداختن به امور ارزشمند گردد. پس ضرورى است كه انسان با آن مبارزه كند و بكوشد تنها براى رفع كمبود بدن، از غذا و نوشیدنى استفاده كند و از افراط و زیادهروى در خوردن و آشامیدن بپرهیزد.
پس دومین مرحله براى تحصیل قصد قربت و رسیدن به اخلاص در عبادت، مبارزه با عادتهاى بىارزش دنیایى است. البته این مبارزه بسیار سخت و نیازمند همت و عزمى عالى و برنامهریزى حسابشده است. به ویژه هر چه عمر انسان بالا مىرود، مبارزه با خصلتها و عادتها دشوارتر مىگردد. براى جوانانى كه هنوز خوى و عادتها در آنها ریشهدار و دیرپاى نگشته، مبارزه با آن عادتها چندان دشوار نیست. اما براى كسى كه در سنین پنجاه و شصت قرار دارد، مبارزه با عادتهایى كه در وجودش ریشه دوانیده و رسوخ یافته، بسیار دشوار است. از این جهت حضرت امام(قدس سره) در بحثهاى اخلاقى خود خطاب به جوانان مىفرمودند: جوانان قدر خودتان را بدانید، تا جوانید مىتوانید به عبادت و خودسازى بپردازید، اما وقتى پیر شدید، این توفیق از شما سلب مىگردد. ما آن روز مفهوم سخن امام را درك نمىكردیم و فرق بین پیر و جوان در استفاده از زمینههاى عبادت و خودسازى را تشخیص نمىدادیم. اكنون مىفهمیم كه انسان تا جوان است، چه توفیقها و توانایىهایى دارد، ولى وقتى به سنین پیرى رسید آنها از او گرفته مىشود.
خلاصه سخن این است كه ما براى خودسازى و تحصیل قصد قربت در
نماز و انجام شایسته عبادت خداوند، افزون بر اینكه به انجام نمازهاى واجب اهتمام مىورزیم، باید به انجام نمازهاى مستحبى نیز بپردازیم و به تدریج بكوشیم نیت خود را از شائبههاى غیر الهى و ریا و آنچه باعث شرك مىگردد، بزداییم و با خالص گردانیدن نیت و عمق بخشیدن به آن، مسیر خود را براى رسیدن به مرتبههاى عالىتر بندگى خدا هموار سازیم. البته در این مسیر سخت و دشوار باید از دو عامل مؤثر بهره گیریم: یكى كسب معرفت و آگاهى و ارتقا بخشیدن به آن؛ یعنى شناخت فایدههاى عبادت ـ و به ویژه نماز ـ و زیان ترك آن، كه علم فقه و اخلاق آن را بیان مىكند. دیگرى، مبارزه با عادتهاى ناپسند؛ نظیر تنبلى، راحتطلبى، شكمبارگى و سایر صفتهاى پست اخلاقى كه در نفس انسان راه یافته است.
گفتیم كه برجستهترین صفتِ عبادت آن است كه انسان به طمع بهشت یا ترس از جهنم عبادت نكند، ولى همین مقام نیز مرتبههاى گوناگونى دارد و همه كسانى كه به چنین مقامى مىرسند، در یك حد و مرتبه نیستند. از این رو، در روایات تعبیرهاى مختلفى درباره این مقام به كار رفته است. در روایتى كه از امیر مؤمنان(علیه السلام) نقل كردیم، براى این گروه تعبیر «شُكْراً» آمده است، آنجا كه مىفرماید: گروهى خدا را براى «سپاسگزارى» عبادت مىكنند. طمع بهشت یا ترس از جهنم نیست كه آنان را به ركوع و سجود وامىدارد، بلكه براى شكر نعمتهاى او عبادتش مىكنند.
این، روحیه «حقشناسى» است كه محرك اینان براى عبادت و اطاعت مىشود. اینان حتى اگر بهشت و جهنمى هم در كار نباشد، دست از عبادت خدا
برنخواهند داشت؛ چراكه وجدانشان راضى نمىشود كه این همه نعمتهاى خداوند را نادیده بگیرند و بىهیچ سپاسى از كنار آن بگذرند. روحیه حقشناسى و نمكشناسى، چیزى است كه ما آن را كم و بیش در مورد انسانها و خدمتهایى كه آنها به ما مىكنند، درك كردهایم. گاه در مقابل كسى كه براى ما خدمتى انجام داده، تعظیم مىكنیم صرفاً به این سبب كه فطرت انسانى ما راضى نمىشود سپاسگزار خدمت او نباشیم.
در قرآن كریم نیز به این مسأله اشاره شده است:
وَ وَصَّیْنَا الاِْنْسانَ بِوالِدَیْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْناً عَلى وَهْن وَ فِصالُهُ فِی عامَیْنِ أَنِ اشْكُرْ لِی وَ لِوالِدَیْكَ إِلَیَّ الْمَصِیرُ؛(1)
و به انسان در مورد پدر و مادرش سفارش كردیم؛ مادرش به او باردار شد، سستى بر روى سستى، و از شیر باز گرفتنش در دو سال است. [آرى، به او سفارش كردیم] كه شكرگزار من و پدر و مادرت باش كه بازگشت [همه] به سوى من است.
شاید نكته اینكه شكر خدا و شكر پدر و مادر را در كنار هم آورده، این باشد كه در ابتدا، انسان ارزش كارها و خدمتهاى پدر و مادر را بهتر از هر كار و خدمتى درك مىكند و برایش كاملا مشهود و محسوس است. مىبیند كه مادر چگونه براى بزرگ شدن و آسایش كودك، بىخوابىها و سختىهایى را به جان مىخرد. شاهد و ناظر است كه پدر چگونه در سرما و گرما، ساعتها كار مىكند و عرق مىریزد، تا وسایل راحتى خانواده را فراهم آورد. از این رو، براى شكرگزارى و سپاس در برابر پدر و مادر كاملا آمادگى دارد و اگر به او توصیه شود، به راحتى مىپذیرد. وقتى در مقام حقشناسى و شكرگزارى نسبت به
1. لقمان (31)، 14.
كارها و خدمات پدر و مادر برآمد، كمكم این روحیه حقشناسى و شكرگزارى در او تقویت مىشود و به صورت «ملكه» درمىآید و به هر كسى كه خدمتى به او كرده و نعمتى به او داده باشد، شاكر و سپاسگزار خواهد بود. از این رو، هنگامى كه توجه مىكند همه نعمتها را خدا به او بخشیده و بیشترین و بزرگترین خدمتها را به او كرده است، به شكر و سپاسگزارى از خداوند متعال روى خواهد آورد.
تعبیر دیگرى كه براى بیان این مقام آمده «حُبّاً» است. امام صادق(علیه السلام) در روایتى مىفرماید: ... و لكِنّی اَعْبُدُهُ حُبّاً لَهُ.(1) اگر بین دو نفر رابطه «محبت» به معناى واقعى آن شكل بگیرد و رابطهاى قوى و شدید باشد، دیگر محب در اندیشه آن نیست كه از محبوبش نفعى ببرد، بلكه به عكس، مىخواهد هر كار و خدمتى كه از دستش برمىآید براى محبوبش انجام دهد و چشمداشت هیچ پاداش و احسانى را از سوى محبوب ندارد. لازمه محبت خالص و شدید این است كه محبْ دیگر به خود توجه ندارد، در همه جا فقط عكس رخ یار مىبیند و تمام وجودش را وقف او مىكند. در چنین رابطهاى، محبْ دیگر به فكر آن نیست كه آیا عذابى در كار هست یا نه و بهشت و حورى وجود دارد یا خیر، بلكه تمام توجه او به خود محبوب و رضایت اوست.
تعبیر دیگرى كه در این زمینه وجود دارد، «اهلا» است. از امیرمؤمنان على(علیه السلام) نقل شده است:
ما عَبَدْتُكَ خَوْفاً مِنْ نارِكَ و لا طَمَعاً فى جَنَّتِكَ لكِنْ وَجَدْتُكَ اَهْلا لِلْعِبادَةِ فَعَبَدْتك؛(2)
1. بحار الانوار، ج 70، باب 43، روایت 9، ص 17.
2. بحار الانوار، ج 70، باب 53، روایت 1، ص 186.
خدایا! من تو را به شوق و رغبت بهشتت یا از ترس آتشت پرستش نكردم، بلكه تو را شایسته پرستش یافتم، پس تو را پرستیدم.اصلا غیر از تو را شایسته پرستش نیافتم؛ اگر تو را نپرستم، چه كسى را بپرستم؟ و اگر به تو دل نبندم، به كه دل ببندم؟
به هر حال، اینها مراتب و مفاهیم مختلفى است كه متناسب با سطح فهم مخاطبان مختلف بیان شده است. ما باید از مرتبههاى پایین آغاز كنیم و به تدریج به مرتبههاى بالاتر برسیم. اولین مرحله، همان خوف از آتش و عذاب است. بسیارى از مناجاتهاى منقول از ائمه(علیهم السلام) در همین حال و هواست. امام سجاد(علیه السلام) در دعاى ابوحمزه ثمالى اینگونه با خدا مناجات مىكند:
فَمَنْ یَكونُ اَسْوَءَ حالا مِنّی اِنْ اَنَا نُقِلْتُ عَلى مِثْلِ حالی اِلى قَبْری لَمْ اُمَهِّدْهُ لِرَقْدَتی وَ لَمْ اَفْرُشْهُ بِالْعَمَلِ الصّالِحِ لِضَجْعَتی. وَ ما لی لا اَبْكی وَ لا اَدْری الى ما یَكونُ مَصیری... فَما لی لا اَبْكی؟ اَبْكی لِخروجِ نَفْسی اَبكی لِظُلْمَةِ قَبْری اَبْكی لِضیقِ لَحْدی اَبْكی لِسؤال مُنكَر وَ نَكیر اِیّایَ اَبْكی لِخروجی مِنْ قَبْری عُریاناً ذَلیلا حامِلا ثِقْلی عَلى ظَهْری.
پس چه كسى وضعش از من بدتر است، اگر در چنین حالى به قبرم منتقل شوم؟! در حالى كه آن را براى خوابیدن خود مهیّا نكردهام و فرشى از عمل صالح براى آن تدارك ندیدهام؟! و چرا گریه نكنم، در حالى كه نمىدانم چه بر سرم خواهد آمد؟!... چرا نگریم؟ مىگریم براى خروج روح از بدنم؛ مىگریم براى تاریكى قبرم؛ مىگریم براى تنگى لَحَدم؛ گریه مىكنم از ترس آن هنگام كه نكیر و منكر از
من سؤال مىكنند؛ گریه مىكنم براى آن ساعتى كه در محشر، برهنه و عریان سر از قبر بیرون مىآورم، در حالى كه سرافكندهام و بار گناهانم بر پشتم سنگینى مىكند.
اگر انسان واقعاً قبر و قیامت و خطرها، مهلكهها، عذابها و ترسهاى آن را به دل باور كند، كافى است براى آنكه پیوسته به یاد خدا باشد و گِرد گناه نگردد! اینها مهلكهها و عذابهایى است كه فراوان در خود قرآن به آنها اشاره شده است:
خُذُوهُ فَغُلُّوهُ * ثُمَّ الْجَحِیمَ صَلُّوهُ * ثُمَّ فِی سِلْسِلَة ذَرْعُها سَبْعُونَ ذِراعاً فَاسْلُكُوهُ؛(1)
بگیرید او را و در غل و زنجیر كشید و آنگاه میان آتش اندازید. پس در زنجیرى كه درازاى آن هفتاد گز است، وى را در بند كشید.
هنگامى كه از فرط آتش و حرارت تشنه مىشود، جز آب جوشان و چرك و خونى سوزنده چیزى به او نمىنوشانند:
وَ یُسْقى مِنْ ماء صَدِید؛(2)
و به او آبى چركین نوشانده مىشود.
لَهُمْ شَرابٌ مِنْ حَمِیم؛(3)
شرابى از آب جوشان خواهند داشت.
اندیشه در محتواى نماز و آشنایى با عناصر معنوى این معجون الهى، به ما
1. حاقه (69)، 30ـ32.
2. ابراهیم (14)، 16.
3. انعام (6)، 70.
كمك مىكند كه نمازمان را بهتر به جا آوریم و استفاده بیشترى از آن ببریم كه در این صورت، سایر عبادتهاى ما نیز پذیرفته مىشود.
نماز به جز حركات و رفتارهایى نظیر ایستادن، ركوع، سجده و نشستن در حال تشهد، خواندنىهایى نیز دارد كه خود به سه دسته تقسیم مىگردد:
دسته اول: ذكرها، مانند «الله اكبر»، «الحمد لله» و «سبحان الله».
دسته دوم: قرائت قرآن كه باید در ركعت اول و دوم نماز، سوره حمد و سورهاى دیگر از قرآن خوانده شود.
دسته سوم: دعاها مانند آنچه در قنوت، ركوع، سجده و نیز قبل از نماز یا در تعقیبات آن خوانده مىشود، ولى واجب نیست.
الله اكبر
در بین ذكرهاى نماز، آنكه بیش از همه تكرار مىشود و شروع نماز بدون آن موجب بطلان مىگردد، «تكبیر» است. هر نمازگزار در اذان نماز خود شش مرتبه تكبیر را تكرار مىنماید و سپس در اقامه، چهار مرتبه تكبیر مىگوید، آن گاه با تكبیرةالاحرام نماز خود را آغاز مىكند. در فواصل نماز و پس از انجام هر عملى نیز مستحب است تكبیر بگوید. نیز پس از اتمام نماز، مستحب است سه بار تكبیر بگوید. همچنین در تسبیحات فاطمه زهرا(علیها السلام) كه پس از نماز مىخوانیم، سى و چهار مرتبه تكبیر مىگوییم.
اشهد ان لا اله الا الله
دومین فصل اذان و اقامه، شهادت به توحید، یعنى ذكر «أَشهَدُ أن لا إلهَ إلاَّ
الله» است. شعار اصلى پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) نیز شهادت به توحید و جمله «قُولُوا لا إلهَ إلاَّ اللهُ تُفْلِحُوا»(1) بود. در قرآن نیز مضمونهاى گوناگونى آمده كه شعار اصلى سایر پیامبران نیز كلمه توحید و شهادت به توحید بوده است. در «حدیث سلسلة الذهب» به خوبى اهمیت و جایگاه شعار توحید بیان شده است. امام رضا(علیه السلام)وقتى در سفر خود از مدینه به سوى مرو، به نیشابور رسیدند، در جمع عالمان و محدثان، به نقل از اجداد بزرگوارشان فرمودند كه خداوند مىفرماید:
كَلِمَةُ لاَ إلهَ إلاَّ اللهُ حِصْنِی فَمَنْ قالَهَا دَخَلَ حِصْنِی وَ مَن دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِى؛(2)
كلمه لا إلهَ إلاَّ الله دژ محكم من است، هر كس به آن گواهى دهد، به دژ محكم من داخل شده است و كسى كه به دژ من داخل گردد، از عذابم در امان است.
یك پرسش اساسى
درباره حقیقت توحید و مرتبههاى آن، بحثهاى فراوانى انجام گرفته است. البته طرح آن مباحث در این مقال ممكن نیست، ولى دست كم باید به این سؤال اساسى پاسخ داد كه اهمیت كلمه توحید چقدر است كه هم در مقدمات و هم در اجزاى واجبِ نماز، آن قدر به آن توجه شده است؟ ما در اذان پس از تكبیر، دو مرتبه شهادت به توحید مىدهیم و در آخر اذان نیز دو مرتبه آن ذكر را تكرار مىكنیم. همچنین در اقامه، سه مرتبه «لا إلهَ إلاَّ الله» مىگوییم. در تشهد نماز نیز باید «أشهَدُ أن لا إلهَ إلاَّ الله» بگوییم. از سوى دیگر، اهتمام پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و تأكید ائمه معصومان(علیهم السلام) به این شعار را مىنگریم؛ چنانكه
1. بحار الانوار، ج 18، باب 1، روایت 32، ص 202.
2. بحار الانوار، ج 49، باب 12، روایت 3، ص 127.
در حدیثى از حضرت امام صادق(علیه السلام) نقل شده كه ایشان درباره پدرشان، حضرت امام محمد باقر(علیه السلام) فرمودند: «پدرم فراوان ذكر مىگفت. وقتى من با ایشان راه مىرفتم، ایشان پیوسته ذكر خدا را مىگفت، حتى سخن گفتن با مردم، ایشان را از ذكر خدا باز نمىداشت، تا آنجا كه پیوسته من مىدیدم كه زبان ایشان به سقف دهانشان چسبیده بود و مىفرمود: لا إلهَ إلاَّ الله.»(1) حال این سؤال مطرح است كه چرا آن قدر بر ذكر لا إلهَ إلاَّ الله و اعلان یگانگى خداوند تأكید شده است؟
پاسخ اجمالى به این پرسش این است كه حقیقت اسلام توحید است. مرحوم علامه طباطبایى(رضی الله عنه) در این باره مىفرماید: «اگر ما همه ابعاد اسلام را در هم ادغام و جمع كنیم، كلمه لا إلهَ إلاَّ الله به دست مىآید، و اگر این كلمه را بسط دهیم، به همه معارف اسلام دست مىیابیم. بنابراین، همه معارف اسلامى بسط داده شده كلمه توحید است». اما این سخن در عین زیبایى، تصور و تصدیقش براى ما مشكل و فهم آن براى ما دشوار است كه همه معارف اسلام در زمینههاى گوناگون عقیدتى، اخلاقى، ارزشها و احكام در كلمه «لا إلهَ إلاَّ الله» خلاصه گردد.
پاسخ روشنتر اینكه اسلام ترسیم كننده جهت زندگى و تكامل حیات انسانى و بر اساس روایات، همان صبغة الله و رنگ و بوى خدایى است(2) و خداوند نیز مىفرماید:
صِبْغَةَ اللهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللهِ صِبْغَةً؛(3)
این است نگارگرى الهى و كیست خوشنگارتر از خدا؟
1. بحار الانوار، ج 93، باب 1، روایت 42، ص 161.
2. بحار الانوار، ج 3، باب 11، روایت 15، ص 280، و ج 67، باب 4، روایت 1، ص 131 و باب 4، روایت 2، ص 132.
3. بقره (2)، 138.
این دینى كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) آورده و ما به آن اعتقاد داریم و عمل و التزام به آن را واجب مىشمریم و روا مىداریم كه جان میلیونها نفر براى آن فدا شود، عبارت است از اینكه انسان باید در ابعاد گوناگون زندگى خود ـ یعنى در رفتار، افكار، عقاید، اخلاق و معاشرتهاى فردى و اجتماعى ـ جهت خدایى داشته باشد. حركت او در همه شئون حیات فردى و اجتماعى به سوى خدا باشد. بنابراین، اگر ما این حقیقت را پذیرفتیم كه اسلام جهتدهنده حركت انسان به سوى كمال مطلق و قرب الهى و هدایتگر او در همه شئون زندگى است، این واقعیت براى ما آشكار مىگردد كه محتواى اسلام چیزى غیر از توجه دادن به خداى یكتا نیست. آنچه در اسلام آمده، یا به طور مستقیم انسان را متوجه خداوند مىكند، و یا مقدمات توجه و نزدیكى به او را فراهم مىآورد. همه احكام و دستورات فرعى اسلام، حتى احكام واجب یا مستحبى كه بر رفتار و كارهاى حیوانى انسان مترتب گردیده، براى این است كه به همه رفتار انسان ـ و از جمله رفتار حیوانى او ـ جهت و رنگ خدایى بدهد؛ چون اگر همین رفتار حیوانى جهت خدایى داشت و در جهت اطاعت از خداوند و كسب رضاى او انجام پذیرفت، ارزش پیدا مىكند.
توحید در اسلام، معجونى است كه شامل اعتقاد به توحید در خالقیت، ربوبیت تكوینى و تشریعى خداوند مىباشد و لازمه سعادت و تعالى بشر، پذیرش همه اجزا و اركان توحید است، و اگر كسى ركنى از اركان توحید را نپذیرد، اصل توحید را نپذیرفته است؛ چنانكه اگر در یك معجونِ دارو، یكى از عناصر و اجزاى اصلى نباشد، نه فقط شفابخش نیست، بلكه ممكن است زیانآور نیز باشد. با توجه به این حقیقت خداوند مىفرماید:
إِنَّ الَّذِینَ یَكْفُرُونَ بِاللهِ وَ رُسُلِهِ وَ یُرِیدُونَ أَنْ یُفَرِّقُوا بَیْنَ اللهِ وَ
رُسُلِهِ وَ یَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْض وَ نَكْفُرُ بِبَعْض وَ یُرِیدُونَ أَنْ یَتَّخِذُوا بَیْنَ ذلِكَ سَبِیلاً * أُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ حَقًّا؛(1)
كسانى كه به خدا و فرستادگان او كافر مى شوند و مى خواهند میان خدا و پیامبران او جدایى اندازند، و مى گویند: ما به برخى ایمان مى آوریم و به برخى كافر مى شویم و مى خواهند میان این دوراهى براى خود اختیار كنند، آنان در حقیقت كافرند.
مؤمن كسى است كه مجموعه دین را به طور كامل بپذیرد. اگر كسى بخشى از دین را پذیرفت و بقیه را رد كرد، او در حقیقت كافر است؛ چون به تمامى آنچه خداوند نازل كرده، ایمان نیاورده است. به علاوه، او به درخواست دل خویش بخشى از دین خداوند را نپذیرفته، پس به واقع او هواپرست است، نه خداپرست؛ چراكه بر اساس میل و درخواست دل خود، بخشى از دین را پذیرفته، نه بدان جهت كه خداوند به پذیرش آنها فرمان داده است. در حالى كه خداپرست كسى است كه به همه آنچه خداوند نازل كرده ایمان آورد و تابع میل و خواست دل خود نباشد.
نتیجه اعتقاد به توحید در خالقیت و ربوبیت تكوینى و تشریعى، یعنى اعتقاد به اینكه خداوند خالق هستى است و تدبیر و اداره عالم بر عهده اوست، و اوست كه با قوانین و مقررات خود، راه سعادت را فراروى انسان مىنهد، این است كه فقط انگیزه پرستش و عبادت خداوند در انسان پدید مىآید. او چون مىداند كه تدبیر عالم در اختیار خداست، براى رفع نیازمندىهاى خود سراغ دیگران نمىرود و در نتیجه، تسلیم خواست آنها نمىگردد. اما اگر منكر ربوبیت تشریعى شد و حكم خدا را قبول نكرد، خواه ناخواه به سوى دیگران كشانده مىشود و در نتیجه، تسلیم خواست آنها مىگردد و به پرستش غیر خدا تن مىدهد.
1. نساء (4)، 150 و 151.
پس اگر انسان معتقد شد كه خداوند خالق اوست و ربوبیت تكوینى و تشریعى و همه هستى از خداست، راهى جز تسلیم شدن در مقابل خداوند ندارد. وقتى او معتقد است كه هستىاش از خداست، با تكیه بر چه قدرتى مىخواهد در برابر خداوند بایستد؟ او وقتى خداوند را همهكاره عالم دانست، دیگر معنا ندارد كه سراغ دیگران برود؛ چون دیگران چیزى ندارند كه به او بدهند. بنابراین، اعتقاد به توحید كه شعار اسلام و ذكر «لا إلهَ إلاَّ الله» بیانگر آن است، سه ركن دارد: اعتقاد به خالقیت، ربوبیت تكوینى و ربوبیت تشریعى خداوند كه اعتقاد به توحید در عبودیت و پرستش خداوند یگانه، به پذیرش آن سه ركن وابسته است. این همان شعار توحیدى است كه در كلام حضرت امام رضا(علیه السلام) به عنوان دژ خداوند ذكر شده است.
نتیجه آنكه «لا إلهَ إلاَّ الله» تنها لفظ و شعار نیست، بلكه حكایتگر مجموعه عقاید توحیدى است كه در قلب انسان یكتاپرست راه یافته و او بر اساس آن عقاید راستین، هستى را متعلق به خدا مىداند و او را تدبیر كننده امور عالم و برآورنده نیازها مىشناسد و به معبودى جز او اعتقاد ندارد. بر این اساس، معنا ندارد كه در پى دیگران باشد. پس آن اهتمام ویژه به مسأله توحید، بدان جهت است كه اعتقاد راسخ به توحید در جنبههاى اعتقادى، اخلاقى و تشریعى آن، باعث مىگردد كه انسان با تمام وجود خداوند را درك كند و به او توجه نماید و لحظهاى از او غافل نگردد.
اشهد ان محمداً رسول الله(صلى الله علیه وآله)
در كنار اعتقاد به توحید، انسان باید به رسالت پیامبر خدا نیز معتقد باشد و
دینى را كه او از سوى خداوند آورده، بپذیرد و تسلیم شریعت او گردد. البته شهادت به رسالت، متوقف بر آن است كه خداوند شخصى را به عنوان پیامبر و رسول به سوى ما فرستاده باشد تا دین خدا را كه دربرگیرنده قوانین و مقررات الهى است، به ما معرفى كند. آنگاه پس از آنكه ما فرستاده خداوند را به عنوان رسول و خاتم النبیین(صلى الله علیه وآله) شناختیم و به دین او نیز آگاهى یافتیم، ملزم هستیم كه بر اساس آنچه به عنوان وحى از سوى خداوند به ما ابلاغ شده، عمل كنیم و هر آنچه پیامبر به عنوان فرستاده خداوند و صاحب شریعت براى ما بیان مىكند، بپذیریم و تسلیم اوامر و فرمانهاى او نیز باشیم. پس اطاعت از پیامبر(صلى الله علیه وآله) در پرتو اطاعت از خداوند واجب است؛ چه اینكه شهادت به رسالت او نیز قوامبخش پذیرش اسلام و ایمان به خداست، و این شهادت در ادامه و در طول شهادت به توحید است.
با توجه به اینكه رسول خدا فرستاده خداوند و صاحب شریعت است و از سوى خداوند به عنوان حاكم و هدایتگر مردم معرفى شده است و اذن او اذن خداست، اطاعت از كسى كه جانشین و اذنیافته از سوى رسول خداست، واجب مىباشد. از این جهت، اطاعت از امام معصوم كه به وسیله پیامبر معرفى مىشود واجب است و اعتقاد به ولایت او، در طول اعتقاد به رسالت و تكمیلكننده آن است. همچنین با توجه به اینكه امام معصوم جانشین رسول خدا و اذنیافته از سوى اوست و اطاعت از او در پرتو اطاعت از رسول خدا واجب است، اطاعت از كسى كه با نصب عام یا نصب خاص توسط امام معصوم نصب شده نیز واجب مىگردد. از این روى، اطاعت از ولى فقیه، در
پرتو اطاعت از امام معصوم لازم و واجب مىباشد. پس اطاعت از ولى فقیه، شعاعى از اطاعت امام معصوم و اطاعت از امام معصوم نیز شعاعى از اطاعت از رسول خدا و اطاعت از رسول خدا نیز شعاعى از اطاعت خداوند است و بدین جهت، مؤمنان در اذان و اقامه جمله اشهد ان علیاً ولى الله را ذكر مىكنند.(1)
با توجه به آنچه گفتیم، اهمیت رسالت و شهادت به آن روشن گردید. از این رو در اذان و اقامه، در كنار شهادت به توحید، شهادت به رسالت نیز قرار گرفته است. همچنین ما در تشهد نماز، به رسالت پیامبر شهادت مىدهیم. نكته جالب توجه این است كه در احكام اسلامى آمده كه اگر از روى سهو در نماز نقصى پدید آید و چیزى فراموش شود، در مواردى پس از نماز باید سجده سهو به جا آورد. در این سجده سهو كه انسان سر را بر خاك مىگذارد و در مقابل عظمت الهى به خاك مىافتد، باید صلوات بفرستد یا ذكر «السلام علیك ایّها النبیّ و رحمة الله و بركاته» را بر زبان آورد. با اینكه سجده عبادت ذاتى است كه فقط باید براى خداوند تعالى انجام پذیرد، اما براى جبران نماز، باید در آن به وجود مقدس رسول اكرم(صلى الله علیه وآله) توجه كرده و به ایشان سلام و درود فرستاده شود.
توجه به این نكته لازم است كه اعتقاد به ربوبیت تشریعى خداوند، به این معنا نیست كه ما از هر شریعتى مىتوانیم پیروى كنیم، بلكه باید بر این اصل اعتقادى تأكید داشت كه پس از بعثت پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) تنها باید از ایشان
1. مخفى نماند كه مؤمنان این جمله را نه به قصد ورود، بلكه به تعبیر مرحوم آیتالله العظمى سید محسن حكیم به عنوان رمز تشیع مىگویند و فقهاى بزرگوار فرمودهاند كه اگر كسى این جمله را به قصد اذان و اقامه بگوید، افزون بر بطلان آندو، بدعت انجام داده است. (غیاثى كرمانى)
اطاعت كرد و شریعت ایشان را پذیرفت و التزام عملى و رفتار بر اساس سایر شریعتها پذیرفته نیست. البته از نظر ما شریعتهاى سایر پیامبران در همان قالبى كه نازل شده بودند، صحیح و براى محدوده زمانى خودشان معتبر و حجت بوده و احترام به آنها لازم است؛ چه اینكه احترام به سایر پیامبران نیز واجب است و هیچ كس حق ندارد به پیامبرى از پیامبران خدا اهانت كند، و انكار یكى از شریعتهایى كه از سوى خداوند نازل شده، به منزله انكار همه شریعتهاست.
در قرآن كریم، از حضرت ابراهیم، حضرت موسى و حضرت عیسى(علیهم السلام) ستایش شده و شریعتهاى آنها مورد تصدیق قرار گرفته و براى زمان و دوران خودشان معتبر و حجت شناخته شده است. قرآن در این باره مىفرماید:
آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَد مِنْ رُسُلِهِ؛(1)
پیامبر بدانچه از جانب پروردگارش بر او نازل شده است ایمان آورده است، و مؤمنان همگى به خدا و فرشتگان و كتابها و فرستادگانش ایمان آوردهاند [و گفتند] میان هیچیك از فرستادگانش فرق نمىگذاریم.
پس لازمه ایمان به خدا این است كه انسان بین پیامبران الهى فرقى نگذارد و همه را بپذیرد و به آنها ایمان آورد و اطاعت كسى را كه پیامآور الهى است، واجب بشمارد. البته در تاریخ، كسانى به همه آنچه خداوند نازل كرده بود، اعتقاد و ایمان نداشتند و به همین جهت قرآن مىفرماید:
إِنَّ الَّذِینَ یَكْفُرُونَ بِاللهِ وَ رُسُلِهِ وَ یُرِیدُونَ أَنْ یُفَرِّقُوا بَیْنَ اللهِ وَ
1. بقره (2)، 285.
رُسُلِهِ وَ یَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْض وَ نَكْفُرُ بِبَعْض وَ یُرِیدُونَ أَنْ یَتَّخِذُوا بَیْنَ ذلِكَ سَبِیلاً * أُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ حَقًّا وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرِینَ عَذاباً مُهِیناً؛(1)
كسانى كه به خدا و پیامبرانش كفر مىورزند، و مىخواهند میان خدا و پیامبران او جدایى اندازند، و مىگویند: «ما به بعضى ایمان داریم و بعضى را انكار مىكنیم» و مىخواهند میان این [دو]راهى براى خود اختیار كنند؛ آنان در حقیقت كافرند و ما براى كافران عذابى خفّتآور آماده كردهایم.
اگر كسى حتى یكى از یكصد و بیست و چهار هزار پیامبر را نپذیرد، كافر و مستحق جهنم است؛ چون ایمانْ مطلق و تفكیكناپذیر مىباشد، و اگر كسى به همه پیامبران الهى معتقد نگردد، مؤمن نخواهد بود و نمىتوان گفت او به نسبت اعتقادى كه به تعدادى از پیامبران دارد، از درجههاى بهشت و ایمان برخوردار مىشود. ما در بحث اعتقاد به توحید گفتیم كه این اعتقاد وقتى محقق مىگردد كه انسان به همه مرتبهها و اركان توحید معتقد گردد؛ یعنى به خالقیت، ربوبیت تكوینى و تشریعى خداوند اعتقاد داشته باشد. در غیر این صورت، به جهت نقصى كه در ایمان او وجود دارد، كافر است. از این رو، شیطان با اینكه به خداوند اعتقاد داشت و توحید در خالقیت و ربوبیت تكوینى را پذیرفته بود و همچنین به قیامت معتقد بود،(2) ولى چون ربوبیت تشریعى خدا را نپذیرفت و زیر بار فرمان الهى مبنى بر سجده به آدم نرفت و تسلیم
1. نساء (4)، 150 و 151.
2. زمانى كه شیطان مىگوید: خَلَقْتَنِی مِنْ نار وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِین به خالقیّت خداوند اعتراف نموده، وقتى مىگوید: رَبِّ بِما أَغْوَیْتَنِی ربوبیّت خداوند را پذیرفته، و هنگامى كه مىگوید: أَنْظِرْنِی إِلى یَوْمِ یُبْعَثُونَ به قیامت اقرار نموده است. (غیاثى كرمانى)
مطلق خداوند نشد، از درگاه خداوندگارى رانده شد و در شمار كافران بلكه صدرنشین جهنم گشت و دیگران، با گمراهىهاى او وارد جهنم مىشوند. او با اینكه به خالقیت و ربوبیت تكوینى خداوند اعتقاد داشت، ولى به جهت طغیان در برابر خداوند، پستترین و طغیانپیشهترین گنهكاران است. همانطور كه باید به خدا ایمان مطلق داشت، باید به رسالت همه رسولان الهى نیز ایمان مطلق داشت. اگر كسى یكى از 124 هزار پیامبر را انكار كند، مثل آن است كه همه پیامبران را انكار كرده است؛ زیرا اگر بقیه پیامبران را نه از روى هوا و خواست دل، بلكه بدان جهت كه پیامبران خدا هستند قبول دارد، باید آن یكى را نیز قبول داشته باشد، چون او نیز پیامبر خداست و نباید فرقى بین آنان بگذارد.
تاكنون مبحث توحید و شهادت به توحید و رسالت را به اختصار از نظر گذراندیم. اكنون درباره سه بند دیگر از بندهاى اذان و اقامه ـ یعنى «حیّ على الصّلاة» ، «حیّ على الفلاح» و «حیّ على خیر العمل» ـ سخن مىگوییم و ارتباط بین آنها را برمىشماریم. چنانكه ملاحظه مىشود، این جملهها در قالب شعار و براى اعلان عمومى بیان شدهاند: «حیّ على الصّلاة»؛ یعنى بشتاب به سوى نماز، و «حیّ على الفلاح» یعنى بشتاب به سوى رستگارى و منظورْ تحصیل رستگارى به وسیله نماز است. جمله «حیّ على خیر العمل» نیز به معناى «بشتاب به سوى بهترین عمل» و باز منظور از بهترین عمل، نماز مىباشد.
اینك در پایان این فصل، به طرح چند پرسش و پاسخ آنها در مورد نماز مىپردازیم.
1. با توجه به اینكه اذان براى اعلان عمومى و توجه دادن نمازگزاران براى شركت در نماز جماعت است، چرا مستحب است كسى كه نمازش را به تنهایى و در خلوت مىخواند نیز اذان و اقامه بگوید؟ به عبارت دیگر، با توجه به اینكه در «حیّ على الصّلاة» ، «حیّ على الفلاح» و «حیّ على خیر العمل» اعلان عمومى به انجام نماز آمده، كسى كه به تنهایى نماز مىخواند با گفتن این جملهها، چه كسى را به انجام نماز دعوت مىكند؟
پاسخ این است كه گفتن آن جملهها در نماز انفرادى، براى تلقین و توجه دادن خویش به درك موقعیّت نمازى است كه باعث فلاح و رستگارى مىگردد. چه اینكه كسى كه براى اعلان عمومى اذان مىگوید، خود نیز مشمول پیام آن اذان است و تلقین و توجه براى او نیز حاصل مىگردد. پس در اذان و اقامه، حتماً لازم نیست انسانْ شخص دیگرى را مخاطب خود سازد. گفتن اذان، از یك جهت براى اعلان عمومى و توجه دادن دیگران به نماز است و از جهت
دیگر، براى تلقین و توجه دادن نفس به موقعیت نماز و توجه به خداوندى است كه انسان در برابر او ایستاده است.
درباره «حیّ على الفلاح» كه یكى از بندهاى اذان و اقامه است، این پرسش مطرح مىشود كه آیا نماز خودْ فلاح و رستگارى است، یا باعث رسیدن به فلاح مىگردد؟
پاسخ این است كه «فلاح» قبل از اسلام در ادبیات عرب به كار مىرفته، اما پس از ظهور اسلام و با توجه به كاربرد وسیع آن در قرآن، تبدیل به یك اصطلاح كلیدى در معارف اسلامى گردید و مسلمانان نیز با پیروى از قرآن، در ادبیات خود، فراوان از آن استفاده مىكنند. گرچه واژه «رستگارى» برگردان و ترجمه فارسى «فلاح» است، اما با توجه به اختلاف ویژگىهاى زبان عربى با زبان فارسى، واژه رستگارى نمىتواند تمامى بار معناى فلاح را داشته باشد. افزون بر این، صرف نظر از ادبیات دینى، ما در سخنان روزمره خود كمتر واژه «رستگارى» را به كار مىبریم.
چنانكه اشاره كردیم، در قرآن واژه «فلاح» و مشتقات آن فراوان به كار رفته است. براى نمونه، سوره مؤمنون با آیه «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ؛ به راستى كه مؤمنان رستگار شدند» آغاز شده است و در سوره بقره نیز، پس از آنكه خداوند پرهیزكاران را معرفى مىكند، مىفرماید:
أُولئِكَ عَلى هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ؛(1)
1. بقره (2)، 5.
آنان برخوردار از هدایتى از سوى پروردگار خویشاند، و آنان همان رستگاراناند.
جا دارد كه به این نكته ادبى اشاره كنیم كه باب «افعال» معمولا متعدى است، اما در برخى موارد متعدى نیست و در قالب «فعل لازم» به كار مىرود. در دو آیه مذكور «افلح» و «المفلحون» لازم هستند و «افلح» به معناى «صار ذا فلاح؛ برخوردار از فلاح شد» و «مفلح» به معناى برخوردار از فلاح و رستگارى به كار رفته است.
فلاح به معناى «فوز»، «سعادت» و «پیروزى» نیز به كار مىرود؛ چنانكه در آیه: «... قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلى(1)؛ در حقیقت، امروز هر كه فایق آید خوشبخت است»، «افلح» به معناى «فاز»، یعنى «غلبه یافت» و «كامیاب شد» است. همچنین در آیه: «... وَ لا یُفْلِحُ السّاحِرُ حَیْثُ أَتى؛(2) و جادوگر هر جا كه رود پیروز نگردد»، «فلاح» به معناى «پیروزى» است.
پس مفهوم «فلاح» ارتباط نزدیكى با مفهوم «فوز» و «سعادت» دارد و با دقت در موارد كاربرد آنها، مىتوان این ارتباط را شناخت. توضیح اینكه، هر كسى فطرتاً گمشدهاى به نام «سعادت» و «خوشبختى» دارد و نمىتوان كسى را یافت كه در جستوجوى سعادت نباشد. آنگاه كسى كه در جستوجوى سعادت است باید موانعى را كه در مسیر رسیدن به آن قرار دارد كنار زند تا بتواند به سعادت دست یابد. وقتى او به سعادت رسید، از آن جهت كه او موفق گردیده موانع راه را كنار زند و از عواملى كه او را از هدف بازمىدارند نجات یابد، واژه «فلاح» درباره او به كار مىرود و گفته مىشود به فلاح رسیده است. پس
1. طه (20)، 64.
2. همان، 69.
واژه فلاح در موردى به كار مىرود كه شخص، موانع دستیابى به رشد و كمال و هدف را كنار مىزند و به تعبیر دیگر، از آن موانع نجات مىیابد.(1) اما از آن نظر كه شخص سعادتمند به مطلوب و سعادت رسیده، كلمه «فاز» درباره او به كار مىرود و منظور این است كه او موفق گردیده به مطلوب خود دست یابد.
نماز، عامل فلاح و رستگارى است و در اذان و اقامه، نمازگزاران به این نماز دعوت مىگردند و ذكر «حیّ على الفلاح»، نمازگزار را به این نكته متوجه مىسازد كه او با انجام نماز به فلاح و رستگارى مىرسد.
چرا نماز باعث فلاح و رستگارى مىشود؟
پاسخ این است كه در زندگى، نیازها، تعلقها و دلبستگىهاى مادى، خود به خود، نه فقط انسان را در رسیدن به سعادت یارى نمىرسانند، بلكه ممكن است مانع رسیدن به سعادت نیز بگردند. نیازمندىها و تعلقات مادى از اوان كودكى در انسان ظاهر مىگردد و كودك، پس از تولد با گریه میل خود را به غذا نشان مىدهد و از همین مرحله، تعلق و دلبستگى به خوردنىها در او پدید مىآید. البته، رفتهرفته این دلبستگىها و تعلقها فزونى مىگیرد و انسان به مرحلهاى مىرسد كه تعلق و دلبستگى به مقام، ریاست و شهرتِ دنیوى در او پدید مىآید.
یكى از محركهاى اصلى انسان براى تأمین خواستهها و نیازهاى مادى، لذتى است كه براى انسان حاصل مىگردد. این لذت افزون بر آنكه موقّتى
1. از این رو، به كشاورز كه موانع رشد یك بذر را برطرف نموده، فلاّح مىگویند. (غیاثى كرمانى)
است، رنج و زحمت فراوانى را به انسان تحمیل مىكند. براى مثال، انسان با احساس گرسنگى غذا مىخورد، ولى همو با زحمت و تلاش غذا را به دست مىآورد و در هنگام خوردن غذا نیز باید متحمل زحمت و رنج گردد. او پس از سیر شدن نیز احساس رخوت و سنگینى مىكند. لذّت او منحصر به زمانى است كه اعصاب ویژه زبان مزه و طعم غذا را درك مىكنند. پس قابل توجه آن است كه براى رفع این نیاز ضرورى بدن كه حیات انسان در گرو آن است و اگر غذا نخورد مىمیرد، مردم چقدر تلاش مىكنند و در پرتو آن همه تلاشها و زحمتهایى كه متحمل مىگردند، تنها لذتى موقتى براى آنان حاصل مىگردد. تأمین سایر تعلقها و نیازهاى مادى نیز همراه با رنج و تلاش فراوان و برخوردار از لذتهاى محدود و زودگذر است.
اكنون با توجه به اینكه هدف نهایى انسان قرب خداوند است و راه رسیدن به آن، توجه به خداوند و اطاعت از اوست، آیا صرف زندگى و انرژى براى رسیدن به خواستههاى مادى و پرداختن به رقابتهاى سالم و غیر سالم دنیوى و مشكلات فراوان، باعث غفلت از خداوند و مانع دستیابى به قرب الهى نیست؟ در هر صورت، ضرورتهاى زندگى مادى كه گریزى از آنها نیست، دست و پاى انسان را بسته و مانع حركت او به سوى كمال و قرب خداوند مىشود.
حال اگر تعلقهاى مادى و استفاده حلال از امكانات مادى، چه رسد به استفاده نامشروع از آنها، غل و زنجیرى بر پاى انسان و مانع حركت او به سوى مقصد مىشود، و نیز با توجه به اینكه خداوند انسان را آفرید و هدف او را رسیدن به كمال نهایى، یعنى جوار و قرب الهى قرار داد، همان مقام والایى كه در وصف آن فرمود:
إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنّات وَ نَهَر * فِی مَقْعَدِ صِدْق عِنْدَ مَلِیك مُقْتَدِر؛(1)
در حقیقت، مردم پرهیزكار در میان باغها و نهرها، در قرارگاه صدق، نزد فرمانفرمایى توانایند
چرا او را گرفتار تعلقات و دلبستگىهاى مادى كرد، تا مانع سیر او به سوى خداوند گردند؟
پاسخ این است كه خداوند انسان را از عقل و نیروى اختیار برخوردار ساخت و حركت انسانى باید با انتخاب و اختیار انجام گیرد. او براى رسیدن به كمال، باید موانع را كنار بزند و با عواملى كه مخالف سعادت و كمالش هستند، مبارزه كند. او باید با مشكلات و سختىها دست و پنجه نرم كند و در بین راهها و بیراهههایى كه فرارویش قرار مىگیرد، با اختیار و انتخاب، خود راه كمال و سعادت را برگزیند تا با پیمودن آن، به تكامل انسانى و مقام خلافت الهى دست یابد. در این راستاست كه وجود شیطان و عوامل شیطانى تبیین مىشود. اگر انسان از نیروى اختیار و انتخاب برخوردار نبود و چون فرشتگان، راهى جز اطاعت و بندگى خداوند در پیش نداشت و فاقد نیروى شهوت و غضب نیز بود، نمىتوانست به مقام خلیفة اللهى برسد كه برتر از مقام فرشتگان است و در نهایتِ حركت تكاملى انسان به دست مىآید.
اكنون با توجه به این واقعیت كه خداوند ما را براى رسیدن به كمال نهایى و قرب الهى آفریده است و در عین حال انسان، در دنیا، گرفتار مشكلات و گرفتارىها و تعلقات مادى است و بدون آنها زندگى مادى تداوم نمىیابد، چه عاملى او را از منجلاب تعلقات مادى نجات مىدهد؟ او چگونه مىتواند قید و بندها را از روح خود بردارد تا روح او آزادانه و فارغ از مزاحمت تعلقات مادى راه
1. قمر (54)، 54 و 55.
كمال و رستگارى را بپیماید؟ پاسخ این است كه بهترین عاملى كه مىتواند انسان را از دام تعلقات مادى برهاند، یاد خداست و بهترین جلوه یاد خدا در نماز تحقق مىیابد. بنابراین، اگر گفته مىشود كه «نماز عامل فلاح و رستگارى است»؛ یعنى مىتواند انسان را از آلودگىها و تعلقات مادى و از اسارت شیطان و خواستههاى حیوانى رها گرداند و او را به مسیر اصلى حیات، كه همان مسیر تكامل معنوى انسانى است، هدایت كند.
به واقع، انسان مانند موجودى است در فضا معلّق و بین دو نوع جاذبه متضاد قرار گرفته كه هر كدام او را متوجه خود مىكند:
یكى تعلقهاى مادى است كه همواره انسان را به سوى خود كشانده، توجه او را به خود معطوف مىسازد و اگر مهار نشود، انسان را به منجلابى گرفتار مىسازد كه رهایى از آن بسیار دشوار است.
جاذبه دیگر، جاذبه الهى و معنوى است كه در پرتو یاد خدا و نماز با خشوع و حضور قلب به دست مىآید. این همان جاذبهاى است كه مىتواند انسان را از دام تعلقهاى مادى و منجلاب آلودگىها، تیرگىها و انحطاط برهاند. پس نماز همراه با خشوع و خضوع در مقابل خداوند، عاملى اساسى براى رستگارى انسان و تقویت توجه به خداوند و ثبات بخشیدن به آن است؛ چنانكه خداوند فرمود:
قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ * الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ؛(1)
به راستى كه مؤمنان رستگار شدند، همانان كه در نمازشان فرو شكستهاند.
پس بدان جهت كه نماز بهترین عامل و قالبى است كه ذكر خداوند در آن
1. مومنون (23)، 1 و 2.
تجلى مىیابد و باعث رشد، ثبات و دوام ذكر مىشود و انسان را از پلیدىها و پلشتىها باز مىدارد، خداوند فرمود:
...إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ لَذِكْرُ اللهِ أَكْبَرُ...؛(1)
نماز [انسان را]از زشتىها باز مىدارد و به یقین یاد خدا بالاتر است.
نیز در جاى دیگر خطاب به حضرت موسى(علیه السلام) فرمود:
وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِی؛(2)
و نماز را براى یاد من برپا دار.
نماز انسان را از آلودگىها و حجابهاى نفسانى و بندهاى شیطانى مىرهاند و باعث مىشود جاذبههاى مادى و حیوانى بىاثر گردد و انسان جذب جاذبههاى معنوى و الهى شود و به ملكوت خداوند توجه یابد. از این رو، در اذان و اقامه، نماز عامل فلاح و رستگارى معرفى شده است.
با توجه به اینكه اعمال دیگرى نیز وجود دارد كه موجب رستگارى است، آیا تنها نماز موجب رستگارى مىگردد؟
پاسخ این است كه با ملاحظه و بررسى عواملى كه موجب رستگارى مىگردد، درمىیابیم كه نماز شرط لازم رسیدن به فلاح است و بدون آن، هیچ عامل و برنامهاى نمىتواند انسان را به فلاح و رستگارى برساند. از این جهت در آیاتى
1. عنكبوت (29)، 45.
2. طه (20)، 14.
كه درباره صفات رستگاران نازل شده، یا به صراحت اسم نماز برده شده،(1) یا تعبیرات عامى در آن آیات به كار رفته كه شامل نماز نیز مىشود؛ نظیر:
... وَ اتَّقُوا اللهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ؛(2)
و از خدا پروا كنید باشد كه رستگار شوید
به یقین بدون نماز كسى نمىتواند تقوا داشته باشد.
چنانكه گفتیم، نماز شرط لازم فلاح است، نه شرط كافى و از این رو، جایگزین سایر تكلیفها و وظیفههاى انسان نمىگردد. پس اگر كسى شبانهروز مشغول خواندن نماز شد و از انجام وظایفى چون روزه، حج، جهاد، امر به معروف و نهى از منكر و تحصیل علم واجب خوددارى كرد، رستگار نمىگردد؛ چون آن وظایف نیز عوامل رستگارى و فلاح هستند، ولى باز هم تأكید مىكنیم كه در بین مجموعه عواملى كه موجب رستگارى مىگردد، نماز شرط لازم، بلكه مهمترین و مؤثرترین عامل براى رسیدن به آن است.
با توجه به اینكه در بعضى روایاتْ كارهاى دیگرى، چون شهادت در راه خدا به عنوان بهترین عمل معرفى شدهاند و در روایتى رسول خدا(صلى الله علیه وآله) فرمودند:
فَوْقَ كُلِّ ذی بِرٍّ بِرٌّ حَتّى یُقْتَلَ الرَّجُلُ فی سَبیلِ اللهِ فَإِذا قُتِلَ فی سَبِیلِ اللهِ فَلَیْسَ فَوْقَهُ بِرٌّ؛(3)
بالاتر از هر كار نیكى كار نیك دیگرى است تا اینكه مرد در راه
1. چنانكه در ابتداى سوره بقره (وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ) و آیه اوّل سوره مؤمنون (قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ) نماز به صراحت به عنوان عامل فلاح و رستگارى معرفى شده است.
2. آل عمران (3)، 200.
3. اصول كافى، ج 2، ص 348، روایت 4.
خدا شهید مىشود كه وقتى در راه خداوند شهید گردید، بالاتر از شهادت كارنیك دیگرى وجود ندارد.
چگونه در اذان و اقامه گفته مىشود كه كه «بشتابید به سوى نماز كه بهترین عمل است» و چرا نماز بهترین عمل معرفى شده است؟
باید ابتدا توجه داشت كه امتیازها و ویژگىهاى نماز را كه باعث برترى آن بر سایر اعمال شده، مىتوان به سه دسته كلى تقسیم كرد:
اوّلـ نماز تنها عمل واجبى است كه هر روز و در هر شرایطى براى انسان واجب است و در هر حال انجام آن میسّر مىباشد. در مقابل، جهاد همواره واجب نیست و همواره براى انسان امكان شركت در آن وجود ندارد، یا بدان دلیل كه جنگ و جهادى در كار نیست، یا شرایط لازم و كافى براى شركت در جهاد فراهم نیامده است. ممكن است انسان در طول عمر خویش به همه وظایف واجب خود عمل كرده باشد، اما جنگى رخ نداده باشد تا در آن شركت كند؛ در حالى كه بر او واجب است كه در اوقات پنجگانه نماز بخواند و در غیر آن زمانها نیز مىتواند نماز مستحبى بخواند. حتى او مىتواند در هنگام كار كردن و حركت، و هنگامى كه سوار بر مركب است یا با ماشین و قطار و هواپیما سفر مىكند، نماز مستحبى بخواند و حتى نمازهاى نافله را قضا كند و در این صورت، رعایت توجه به قبله و برخى از شرایطى كه رعایت آنها در نماز واجبْ ضرورى است، لازم نمىباشد. نیز روزه فقط در ماه مبارك رمضان واجب است، و حتى اگر كسى در ماه مبارك رمضان بیمار شد یا عذر دیگرى داشت، روزه از او ساقط مىشود و واجب است كه پس از ماه رمضان و پس از
برطرف شدن عذر شرعى، آن را قضا كند. اما در هر شرایطى انجام نماز واجب است، حتى در هنگام بیمارى كه انسان توان ایستادن و حتى نشستن ندارد و حتى كسى كه در حال غرق شدن است، باید به هر شكل ممكن نماز را بخواند.
دومـ امتیاز دیگر نماز بر سایر عبادتها این است كه نماز فقط به قصد عبادت و تقرب به خداوند انجام مىپذیرد و حقیقت، روح و ماهیت آن ارتباط با خداوند است و توجه به خدا، و بندگى او، در گفتهها و اعمال نماز تبلور مىیابد. توضیح اینكه، عبادت به معناى ارتباط با خداوند است و كارى عبادت به شمار مىآید كه با قصد قربت و عبادت انجام گیرد و متضمن ارتباط با خدا باشد. پس اگر انسان بدون قصد قربت و عبادت كارى شایسته و ارزشمند انجام داد، كار او عبادت نیست و به او ثواب نمىدهند؛ چون با انگیزه شهرتطلبى یا انگیزهاى دیگر آن كار را انجام داده و قصد عبادت و قربت نداشته است. اما چنین شخصى گرچه قصد قربت نداشته و كار او به عنوان عبادت انجام نگرفته، اما چون آن كار در ظاهر عبادت به شمار نمىآید و امكان دارد با انگیزه غیر عبادى نیز انجام پذیرد، فوایدى بر آن مترتب مىگردد. مثلا «جهاد» را هم مىتوان به قصد قربت و به عنوان عبادت انجام داد و هم مىتوان آن را با انگیزه غیر الهى انجام داد و فایده آن غنیمت جنگى یا حفظ كشور از هجوم دشمن و امنیّت و امتیازهایى از این قبیل است.
روزه نیز گرچه عبادت است، ولى اگر بدون قصد قربت و بدون انگیزه عبادى و مثلا براى سلامت بدن انجام پذیرد، باز فوایدى بر آن مترتب است، چون در قالب كارى انجام گرفته كه خالى از فایده نیست.
همچنین اگر انسان بدون قصد قربت و نیت الهى انفاق كند، گرچه آن
انفاق عبادت نیست، ولى بدان جهت كه در حد خود كار مثبتى است، فوایدى چون آرامش خاطر یا حفظ جامعه از خطر دزدى و ... بر آن مترتب مىگردد.
این دسته از اعمال كه امكان تحققشان بدون قصد قربت نیز ممكن است، «عبادتهاى عرَضى» هستند؛ چون مىتوان آنها را با انگیزه غیر الهى نیز انجام داد و در آن صورت نیز برخوردار از حقیقت و هویتى هستند كه مىتواند فایدههایى داشته باشد. اما نماز ذاتاً عبادت است و بدون قصد قربت و انگیزه الهى تحقق نمىیابد. به عبارت دیگر، نماز چون روزه نیست كه اگر بدون قصد قربت نیز انجام گیرد، بدون فایده نباشد؛ بلكه اگر نماز بدون قصد قربت انجام شود، لغو و بیهوده است و هیچ فایدهاى بر آن مترتب نمىگردد. تمام اعمال، حركات و گفتار در نماز ذاتاً به عنوان عبادت و عرض بندگى به پیشگاه خداوند انجام مىپذیرد و ذاتاً نمایانگر ارتباط با خداست، از این جهت نماز از سایر عبادتها برتر است.
سومـ امتیاز دیگرى كه نماز بر سایر عبادتها دارد، این است كه در نماز این امكان براى انسان وجود دارد كه تمام توجه خود را بر عبادت و ذكر خداوند متمركز كند و هیچ توجهى به غیر او نداشته باشد. البته این مرتبه عالى از حضور قلب و تمركز و توجه به معبود، در افراد معمولى وجود ندارد، ولى نماز این شأن و قابلیت را دارد كه همه توجه انسان را به خداوند معطوف كند؛ چنانكه تمام توجه اولیاى خاص خدا در هنگام نماز به خداوند معطوف مىگردد و هیچ توجهى به غیر خدا ندارند. اما در سایر عبادتها این امكان براى انسان وجود ندارد كه تمام توجه او فقط بر یاد خدا متمركز گردد. بلكه آن عبادتها به گونهاى هستند كه انسان افزون بر حضور قلب و توجه به خداوند، باید بخشى از توجه خود را به جنبههاى دیگر نیز معطوف دارد. مثلا جهاد با
دشمنان خدا یكى از عبادتها است، اما انسان نمىتواند در هنگام جهاد توجه خود را تنها به خداوند معطوف كند. بلكه او افزون بر اینكه قصد تقرب و عبادت دارد، باید به دشمن و موقعیت اطراف خود نیز توجه داشته باشد و هشیارانه در صدد دفع دشمن برآید. پس به ناچار بخشى از توجه انسان در هنگام جهاد متوجه غیر خدا مىشود و عدم تمركز به نقطهاى خاص و توجه یافتن به جهتهاى متعدد، ضرورتى اجتنابناپذیر است؛ اما در نماز چنین ضرورتى وجود ندارد و مؤمن رهیافته به حقیقت بندگى خدا، مىتواند توجه خویش را بر بندگى و عبودیت خدا متمركز كند. پس از این جهت نیز نماز از سایر عبادتها برتر است.
با توجه به امتیازهایى كه برشمردیم، نماز نسبت به سایر عبادتها و كارها برتر است و البته عبادتهاى دیگر نیز امتیازها و ویژگىهاى خاص خود را دارند و از این جهت نمىتوان از آنها صرف نظر كرد و هیچگاه نماز جایگزین آنها نمىگردد. بنابراین، نباید این پندار براى انسان پدید آید كه با انجام نماز و صرف وقت در نمازهاى مستحبى، دیگر به انجام واجبات دیگر نیاز نیست، یا اینكه تأكید فراوان بر روى نماز، افراد را از سایر وظایف غافل سازد. چنانكه این پندار در صدر اسلام براى خلیفه دوم پیش آمد و او در صدد گسترش قلمرو سرزمینهاى اسلامى برآمده، مردم را به شركت در جنگ تشویق مىكرد.
او مىپنداشت كه وقتى هر روز چندین بار در اذان و اقامه نماز به عنوان بهترین عمل معرفى مىگردد، دیگر كسى به جنگ با كفار اهمیت نمىدهد و توجه به نماز به عنوان برترین عمل، آنان را از جنگ باز مىدارد. از این جهت دستور داد جمله «حیّ على خیر العمل» را از اذان و اقامه حذف كنند؛ غافل از اینكه نماز به هیچوجه جایگزین سایر وظایف و عبادتها نمىشود و سایر
عبادتها نیز در جاى خود واجب هستند و باید انجام پذیرند. نه نماز جاى روزه و جهاد با دشمنان خدا را مىگیرد و نه روزه و جهاد جایگزین نماز مىگردد.
پس از گفتن تكبیرةالاحرام، واجب است نمازگزار سوره حمد و سورهاى دیگر از قرآن را بخواند. البته به اعتقاد شیعیان، نمازگزار نمىتواند سورههایى را كه سجده واجب دارند در نماز بخواند. در اینجا دو سؤال مطرح مىشود:
اول اینكه چرا واجب است مردم در نماز قرآن بخوانند؟ و دوم اینكه چرا قرائت در نماز با سوره حمد آغاز مىگردد؟
اتفاقاً برخى این دو سؤال را در محضر امام رضا(علیه السلام) مطرح كردند و آن حضرت در پاسخ سؤال اول فرمودند: «حكمت خواندن قرآن در نماز این است كه مردم قرآن را كنار ننهند و ضایع نسازند، بلكه ارتباط مردم با قرآن حفظ گردد و مردم از آن درس بیاموزند تا در نتیجه ناآگاه نمانند».(1)
پس مسلمانان باید هر روز بخشى از قرآن را بخوانند و بدانند كه به جهت اهمیت ارتباط با قرآن و حفظ پیام و رسالت آن، خداوند واجب كرده كه نمازگزاران روزانه ده بار در نماز قرآن بخوانند. اگر جز این مىبود و خواندن قرآن در نماز واجب نمىگشت، چه بسا ارتباط بسیارى از مسلمانان با قرآن كه بهترین تحفه و نعمت خداوند براى انسانها و تنها راه رسیدن به سعادت دنیا و آخرت است ـ قطع مىگردید. پس مسلمانان با اختلاف مرتبههایى كه دارند، ناگزیر هستند كه ارتباط ثابتى با قرآن داشته باشند. طبیعى است كه وقتى این ارتباط با قرآن برقرار گردید، كم كم با زبان و قرائت قرآن آشنا
1. شیخ صدوق، علل الشرایع، ج 1، ص 260.
مىشوند و همچنین زمینه درك مفاهیم قرآن در آنها پدید مىآید و مسیر عمل به قرآن نیز هموار مىگردد. اما اگر خواندن قرآن در نمازْ واجب نمىگشت و خواندن قرآن تنها مستحب مىبود، بسیارى از افراد انگیزهاى براى خواندن قرآن نمىداشتند و با بسته شدن این راه، عملا حكمت نزول قرآن كه هدایت انسانهاست تحقق نمىیافت.
اما در پاسخ به سؤال دوم كه چرا خداوند واجب كرده كه ما هر روز ده بار سوره فاتحةالكتاب را در نمازهایمان بخوانیم؟ حضرت فرمودند: «چون در هیچ سورهاى از قرآن، به اندازه سوره حمد سخنان حكمتآموز و نیك جمع نگشته است».(1)
افزون بر این، مىتوان فهمید كه ارتباط ضرورى و واجب با قرآن، از رحمت و لطف الهى در حق ما سرچشمه مىگیرد، تا بدین وسیله از معارف و حقایق بىكران قرآن، در راستاى سعادت و نیل به كمال بهره گیریم. چه بسا اگر خداوند ما را ملزم مىكرد كه در نماز تنها دعا بخوانیم، از بركات قرآن محروم مىماندیم. اما ما به عنوان مسلمان با خداوند پیمان بستهایم كه در جهت كسب رضا و خواست او حركت كنیم و راه او را براى رسیدن به سعادت خویش برگزینیم. خداوند هم تنها راه ارتباط با خود را قرآن قرار داده تا ما در پرتو استفاده و عمل به این كتاب آسمانى، به مقام قرب او دست یابیم.
1. همان.
امام صادق(علیه السلام) با بیان حدیثى قدسى، برخى از شرایط و آثار نماز مقبول را چنین ذكر فرمودهاند:
یَا ابْنَ جُنْدَب قال اللهُ جلّ و عزّ فی بَعضِ ما اَوْحى: اِنَّما اَقْبَلُ الصَّلاةَ مِمَّنْ یَتَواضَعُ لِعَظَمَتی و یَكُفُّ نَفْسَهُ عَنِ الشَّهَواتِ مِنْ اَجْلی و یَقْطَعُ نَهارَهُ بِذِكْری و لا یَتَعَظَّمُ عَلى خَلْقی و یُطْعِمُ الْجائِعَ و یَكْسوُ الْعارِیَ وَ یَرْحَمُ المُصابَ و یُؤْوِی الْغَریبَ فَذلِكَ یُشْرِقُ نورُهُ مِثْلَ الشَّمسِ اَجْعَلُ لَهُ فی الظُّلْمَةِ نوراً و فی الجَهالةِ حِلْماً اَكْلاَُهُ بِعِزَّتی وَ اَسْتَحْفِظُهُ ملائكتی یَدْعُونی فَاُلَبّیهِ و یَسْأَلُنی فَاُعْطیهِ فَمَثَلُ ذلك الْعَبدِ عندی كَمَثَلِ جَنّاتِ الفِردَوسِ لا یُسْبَقُ اَثمارُها و لا تَتَغَیَّر عن حالِها.(1)
اى پسر جندب! خداوند عز و جل در برخى از بیانات قدسى خود مىفرماید:
من نماز را از كسى قبول مىكنم كه در برابر عظمتم تواضع و فروتنى كند و خود را براى رضاى من از خواستههاى شهوانى نگه بدارد. روز خود را با یاد من سپرى كند و در مقابل آفریدگانم تكبّر و بزرگمنشى ننماید. گرسنه را سیر، برهنه را پوشیده، و مصیبتزده را ترحّم كند، و غریب را پناه بدهد. پس چنین فردى (كه نمازش قبول است) كسى است كه نور او مانند خورشید مىدرخشد. من به او در تاریكىها نور، و در هنگام مواجهه با جهالتها بردبارى مىبخشم. او را به عزّت خود حفظ و به وسیله فرشتگانم حراست مىنمایم.
1. بحار الانوار، ج 78، باب 24، روایت 1، ص 285.
او مرا مىخواند و من نیز پاسخ مثبتش مىدهم و از من چیزى مىخواهد و به او مىبخشم. چنین فردى مانند بهشتهاى فردوس نزد من است كه میوه آن پژمرده نمىشود و حال آن تغییر نمىیابد.
با توجّه به این حدیث شریف مىتوان شرایط و آثار نماز مقبول را چنین بیان كرد:
نمازگزار باید در هنگام نماز، عظمت خدا را به یاد آورد. انسان هرچه بیشتر به درك عظمت خدا موفق گردد، تواضعش در مقابل ذات اقدس خداوندگارى بیشتر خواهد شد و به كوچكى و ناچیزى خود پى خواهد برد.
شرط دوم این است كه نمازگزار به خاطر خدا از هوا و هوسهاى باطل خود دست برداشته و بگوید: خدایا! به خاطر اینكه تو را دوست دارم، دنبال شهوترانى و گناه نمىروم. همانطور كه انسان به خاطر دوستان خود از برخى خواستههایش صرف نظر مىكند، به خاطر خدا هم، باید از شهوتهاى نامشروع خود چشم بپوشد. بین نمازِ خوب خواندن و دنبال شهوتهاى نامشروع رفتن نسبت معكوس وجود دارد؛ به این معنا كه انسان هر قدر نمازش را بهتر بخواند، به همان میزان از شهوتهاى نامشروع دور مىشود و به عكس، هرچه بیشتر شهوترانى كند، از نماز دور گردد.(1) قرآن كریم، این مطلب را درباره برخى اقوام گذشته به زیبایى بیان كرده و پس از ذكر نام تعدادى از انبیا(علیهم السلام) مىفرماید:
1. به عبارت دیگر، جنگ بین نماز و فحشا و منكر طرفینى است و آتشبس هر جبهه، موجب آتشافروزى جبهه مقابل مىگردد. (غیاثى كرمانى)
إِذا تُتْلى عَلَیْهِمْ آیاتُ الرَّحْمنِ خَرُّوا سُجَّداً وَ بُكِیًّا؛(1)
هرگاه آیات خداى رحمان بر ایشان خوانده مى شد، سجده كنان و گریان به خاك مى افتادند.
سپس در ادامه مىفرماید:
فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضاعُوا الصَّلاةَ وَ اتَّبَعُوا الشَّهَواتِ؛(2)
آنگاه پس از آنان جانشینانى به جاى ماندند كه نماز را تباه ساخته و از هوسها پیروى كردند.
انسان اگر بخواهد بداند چرا آنطور كه باید و شاید نمىتواند در نماز با خدا انس بگیرد، باید ببیند چقدر به شهوتهاى ناروا و فكرهاى باطل دل بسته است.
شرط سوم این است كه نمازگزار، روز خود را با یاد خدا سپرى كند. هستند كسانى كه همیشه و در همه حال به یاد خدا هستند و هرگز از یاد او غافل نمىشوند:
رِجالٌ لا تُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللهِ؛(3)
پاكمردانى كه هیچ كسب و تجارتى آنان را از یاد خدا غافل نگرداند.
خداوند چنین مردانى دارد كه حتى كارهاى مادى دنیا، آنان را از یاد خدا بازنمىدارد.
مرحوم علامه طباطبایى(رحمه الله) در این باره كه انسان چگونه هم مىتواند به یاد خدا باشد و هم به امور زندگى خود بپردازد، مىفرمودند: همانطور كه هیچگاه از دست دادن عزیزى یا محبت داشتن به دوستى، مانع از كار و فعالیت روزانه نمىشود و انسان به رغم اینكه به امور دنیوى خود مشغول است، به
1. مریم (19)، 58.
2. همان، 59.
3. نور (24)، 37.
یاد عزیز از دست رفته و یا دوست خود نیز مىباشد، مردان الهى نیز به همین صورت همواره و در تمام حالتها به یاد خدا هستند.
انسان همانگونه كه در پیشگاه الهى متواضع است، باید به بندگان خدا هم بزرگى نفروشد.(1) بنابراین، پرهیز از فخرفروشى به خلق خدا، یكى دیگر از شرایط قبولى نماز است.
یكى از شرایط نماز آن است كه اگر گرسنهاى را دید كه توان سیر كردن شكم خود را ندارد، او را اطعام كند. این خود یكى از مصادیق زكات است. در اصطلاح قرآن، زكاتْ فقط آن زكات واجبى نیست كه به اموال خاصى تعلق مىگیرد، بلكه مفهوم زكات در قرآن، انفاق در راه خداست. در اسلام، هم زكات واجب داریم و هم زكات مستحب؛ زكات واجب، فقط به برخى اموال تعلق مىگیرد، ولى زكات مستحب، شامل صدقهها، انفاقها و مواردى نظیر آن مىشود. زكات و نماز هیچگاه از یكدیگر جدا نمىشوند؛ قرآن از زبان حضرت عیسى(علیه السلام) مىفرماید:
وَ أَوْصانِی بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ ما دُمْتُ حَیًّا؛(2)
و تا زندهام مرا به نماز و زكات سفارش كرده است.
بنابراین، انفاق به نیازمندان، از دیگر شرطهاى قبولى نماز است.
1. طبیعى است كه تواضع در مقابل بندگان خدا، برخاسته از تواضع در پیشگاه خداوند است؛ چراكه آنان را مظاهر آثار قدرت و حكمت الهى مىبیند و از این رو ظاهراً تواضع با خلق، و در واقع تواضع با حق است. (غیاثى كرمانى)
2. مریم (19)، 31.
شرط دیگر قبولى نماز این است كه انسان اگر برهنهاى را دید كه توان پوشاندن خود را ندارد، او را بپوشاند. البته این سخن بدین معنا نیست كه فرد حتماً باید برهنه باشد، یعنى ساتر عورت هم نداشته باشد تا ما به او لباس بدهیم، بلكه منظور این است كه اگر كسى احتیاج به لباس داشت، براى او لباس تهیه كنیم.
یكى دیگر از شرایط قبولى نماز آن است كه اگر كسى به مصیبتى دچار شده به كمك او بشتابیم.
از دیگر شرطهاى قبولى نماز آن است كه اگر بیچارهاى سرپناهى ندارد، تا آنجا كه برایمان مقدور است، براى وى مسكن تهیه كنیم.
كسى كه شرایط قبولى نماز را رعایت كند، چهرهاش در عالم معنا و ملكوت همچون خورشید مىدرخشد و این درخشش را كسانى كه چشم باطنبین داشته باشند، در همین دنیا مىبینند. ممكن است كه بیشتر افراد این درخشش را نبینند، ولى هستند كسانى كه چشم دلشان به آن عالم باز است و به محض نگاه كردن به چهره كسى، متوجه مىشوند كه وى اهل معصیت است یا اهل عبادت. نورانى شدن دل و روح، یكى از آثار تكوینى عبادت است.
خداوند ظلمتهاى زندگى را براى بندهاى كه نمازش را قبول كرده، روشن مىسازد؛ چنانكه در قرآن مىفرماید:
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ یُؤْتِكُمْ كِفْلَیْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ یَجْعَلْ لَكُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ وَ یَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ؛(1)
اى كسانى كه ایمان آوردهاید! اینك خداترس شوید و به رسولش نیز ایمان آورید تا از رحمتش شما را دو بهره نصیب گرداند و براى شما نورى قرار دهد كه بدان راه سپرید و بر شما ببخشاید و خدا بسیار آمرزنده و مهربان است.
انسانهاى خداترس و متقى هنگامى كه دچار ظلمتهاى مادى مىشوند، خداوند حتى نور حسّى هم به ایشان عطا مىفرماید. بودهاند افراد نابینایى كه قرآن را از رو تلاوت مىكردهاند. یكى از این موارد كه خود من از افراد مورد اعتماد شنیدهام، این است كه یك شب خادم مدرسه مروى تهران در یكى از حجرهها دو شعاع نور مىبیند. وقتى نزدیك مىرود، مشاهده مىكند كه فرد نابینایى مشغول تلاوت قرآن است و از دو چشمش، دو شعاع نور بر قرآن مىتابد.
انسان در دنیا خواه ناخواه با كسانى مواجه مىشود كه با برخوردهاى نابخردانهشان، صبر و تحمل را از او مىگیرند. بسیار مشكل است كه كسى بتواند در این شرایط خود را كنترل نماید، ولى خداوند به كسانى كه نمازشان را پذیرفته، بردبارى و صبرى عطا مىفرماید كه بتواند در مقابل افراد نابخرد خود را كنترل كنند.
1. حدید (57)، 28.
خداوند تا زمانى كه ادامه حیات به نفع چنین بندهاى باشد، او را به وسیله فرشتگانش حفظ مىكند.
و درخواست او را اجابت مىكند.
چنین بندهاى همچون گلها و میوههاى بهشتى كه هیچگاه پژمرده و پوسیده نمىگردد، همیشه باطراوت و سرزنده است. تفسیر عقلانى این مطلب این است كه بنده آنچنان با آموزههاى دینى خو مىگیرد كه هیچگاه این حالت او تغییر نخواهد كرد؛ یعنى این حالتها در او ملكه شده و به صورت صفتى ثابت براى نفس و روحش درآمده است.
در اینجا پرسشى مطرح مىشود و آن اینكه در روایات ما آمده است كه:
اَلصَّلوةُ معراج المؤمن؛(1)
نماز معراج مؤمن است.
و قرآن هم مىفرماید:
إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ؛(2)
همانا نماز از كار زشت و ناپسند باز مىدارد؛
1. بحار الانوار، ج 82، باب 4، روایت 2، ص 303.
2. عنكبوت (29)، 45.
پس چرا ما با وجود اینكه نماز مىخوانیم، آثار آن را در وجود خود مشاهده نمىكنیم؟ چرا یك بار احساس نمىكنیم كه به معراج رفته باشیم؟ چرا هنوز این همه اعمال زشت مرتكب مىشویم؟ و چرا یكى از دهها اثرى كه در روایات و آیات آمده، در خود نمىبینیم؟
پاسخ این است كه ما «نماز» نمىخوانیم. آنچه ما به جا مىآوریم، صورت ظاهرىاش شبیه نماز است و ما تنها اداى نماز را درمىآوریم! كسى كه پس از اتمام نماز تازه به یاد مىآورد كه نماز مىگزارده، آیا به راستى «نماز» خوانده است؟! بسیارى از ما مسایلى را كه در فرصتهاى دیگر نمىتوانیم به آنها فكر كنیم، به وقت نماز وامىگذاریم تا در هنگام نماز به تحلیل و بررسى آنها بپردازیم! براى مثال، اگر بخواهیم پس از نماز مغرب و عشا درس بگوییم، چون فرصت مطالعه و تأمل نداشتهایم، نماز مغرب و عشا را مغتنم مىشماریم و با مرور مطالب در ذهن، خود را براى درس آماده مىكنیم! بسیارى از كسانى كه اهل معامله و كسب و كار هستند، در هنگام نماز به حساب طلبكارىها و بدهكارىها و چك و سفتههاى خود رسیدگى مىكنند! آیا به راستى اینها نماز است كه ما مىخوانیم؟!!
نمازهایى كه ما مىخوانیم، نهتنها موجب تكاملمان نمىشود، كه باید از آنها توبه كنیم. ما افزون بر گناهان، باید از عبادتها و نمازهاى خود به درگاه خداى تعالى توبه و استغفار كنیم. اگر كسى در پیش دیگران، براى تعریف از انسان الفاظ و عبارتهایى بگوید كه خودش هم نمىفهمد چیست، آیا این مدح اوست یا آن را توهین و استهزاى به خود تلقى مىكند؟! اگر كسى كه به شما عرض ارادت مىكند و مطالبى از قبیل «مخلصم» و «ارادت دارم» مىگوید، ولى شما از قلب و دل او آگاه باشید و بدانید حواس او كاملا در جایى دیگر است و به معناى یك كلمه از حرفهایى هم كه مىزند توجه ندارد، چه
برخوردى با او مىكنید؟! اگر كسى در حالى كه با شما سخن مىگوید، صورت خود را به سویى دیگر كرده و مرتب بالا و پایین و چپ و راست را نگاه كند، آیا آن را بزرگترین اهانت و بىاحترامى به خود تلقى نمىكنید؟! به راستى عبادتها و نمازهاى ما «اهانت» است یا «عبادت»؟!
در روایتى از پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) نقل شده كه فرمود:
اَما یَخافُ الَّذی یُحَوِّلُ وَجْهَهُ فِی الصَّلوةِ اَنْ یُحَوِّلَ اللهُ وَجْهَهُ وَجْهَ حِمار؟
آیا كسى كه در حال نماز صورت خود را به این سمت و آن سمت مىگرداند، نمىترسد از اینكه خداى تعالى او را به صورت الاغى مسخ كند؟!(1)
وقتى انسان در حالى كه در نماز به زبان «الله اكبر» مىگوید و به بزرگتر بودن خداوند از هر چیز دیگرى گواهى مىدهد، در ذهن و قلب به كسى و چیزى دیگر چشم امید بدوزد، این بدان معناست كه آن كس یا چیز را مهمتر و بزرگتر از خدا مىداند. آنگاه آیا این جمله نعوذ باللهـ به بازى گرفتن و مسخره كردن خدا نیست؟!! اگر كسى به تعریف و تمجید ما بپردازد، در حالى كه ما یقین داریم هیچ اعتقادى به حرفهاى خود ندارد، آیا این كار او را جز مسخره كردن، بر چیز دیگرى حمل خواهیم كرد؟ آیا كسى كه به زبان «الله اكبر» مىگوید و در آن حال، خداوند قلب و دل او را مىبیند كه واقعاً معتقد به این امر نیست، آیا استحقاق آن را ندارد كه او را به صورت الاغى مسخ كند؟! ما وقتى با فردى عادى و معمولى صحبت مىكنیم، صورتمان را رو به سویى دیگر نمىكنیم؛ آیا ـ نعوذ بالله ـ خداى متعال به اندازه یك انسان معمولى
1. بحار الانوار، ج 84، باب 15، روایت 3، ص 211.
ارزش ندارد كه ما به هنگام نماز و در حالى كه با او سخن مىگوییم، چهره جانمان به سمت و سویى دیگر است؟!! به راستى كه ما به عدد سالهایى كه نماز خواندهایم، باید به درگاه خدا زارى و تضرع كنیم و از او بخواهیم كه ما را از بابت نمازهایمان آرى، نمازهایمان، نه گناهانمان!ـ ببخشاید و بیامرزد؛ عبادتهایى كه نه عبادت، بلكه سراسر اهانت و استهزا بوده است.
خداوند در قرآن كریم مىفرماید:
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُكارى حَتّى تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ؛(1)
اى كسانى كه ایمان آوردهاید! در حال مستى به نماز نزدیك نشوید تا بدانید كه چه مىگویید.
سخنان آدم مست چه ارزشى مىتواند داشته باشد؟! كسى كه در حال مستى است و عقل و ادراكش درست كار نمىكند، متوجه حرفها و سخنان خود نیست. در این حال، ممكن است هر چیزى بگوید. از این رو، اگر در این حال از كسى تعریف و تمجید كند، ارزشى ندارد و كسى به آن اعتنا نمىكند. از این رو، خداى تعالى مىفرماید در حال مستى كه سخنانتان هیچ ارزش و اعتبارى ندارد، به نماز نایستید و با خدا سخن مگویید. گرچه ظاهر این آیه، درباره مستى و غفلتِ ناشى از خوردن شراب است، ولى با توجه به تعلیلى كه در آن ذكر گردیده «حَتّى تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ»، در واقع خطاب به همه كسانى است كه در حال غفلت و بىخبرى به نماز مىایستند و با خدا سخن مىگویند؛ یعنى انسان مست چون نمىفهمد كه چه مىگوید، نباید به نماز نزدیك شود. پس همه كسانى كه در حال نماز از خدا غافلاند و هوش و حواسشان در جایى دیگر است، مشمول این تعلیل مىگردند؛ چراكه آنان نیز نمىفهمند كه چه مىگویند.
1. نساء (4)، 45.
بنابراین، علّت اینكه ما از نمازهایمان بهرهاى نمىبریم و رشد و تكاملى از آن در خود احساس نمىكنیم، این است كه نمازهاى ما واقعاً نماز نیست. امیدواریم دست كم تكلیف از ما ساقط شده باشد! حداكثر اثر نماز ما این است كه در قبر و قیامت بازخواست نمىشویم كه چرا نماز نخواندهایم، ولى البته هیچ بهره تكاملى و معنوى هم از آن نمىبریم. متأسفانه بسیارى از ما اهمیت و بهاى لازم را به نماز نمىدهیم. آنگاه كه خیلى مقدس شویم و بخواهیم خوب و مؤمن باشیم، سعى مىكنیم قرائت و تجویدمان را درست كنیم و نمازمان را با صوت و لحنى زیبا بخوانیم! فكر مىكنیم نهایت چیزى كه باید در نماز مراقب آن باشیم، این است كه حروف آن را از مخرج ادا كنیم. غافلیم از اینكه اینگونه مسایل، تنها ظاهر و قالب نماز است و حقیقت و روح آن چیزى دیگر است. این امور بیشتر حالت نمادین دارد؛ آنچه در حقیقت انسان را به خدا نزدیك مىكند، این است كه دل و قلبش با ذات خداوندگارى مرتبط شود. در واقع این ظواهر باید نمودى از آن توجه و ارتباط قلبى باشد. حقیقت و روح نماز، همان توجهات قلبى است و بدون آن، نماز كالبدى مرده است. آیا از كالبد مرده امید حركت و تأثیرى هست؟!
نماز، این گوهر گرانبها و بىبدیل در اختیار ماست و ما متأسفانه به راحتى از كنار آن مىگذریم و به آن بها نمىدهیم. بسیارى از افراد، هنگامى كه در صدد پیمودن مسیر تكامل و سیر و سلوك برمىآیند، بىصبرانه به دنبال كسى مىگردند كه سرّى مكتوم و رازى مگو به آنها بگوید و ذكرى به آنان تعلیم بدهد. آیا اگر در این راه چیزى مهمتر از نماز بود، خداى تعالى بخل مىورزید كه آن را به بندگانش بگوید؟! خدایى كه قرآن را «رحمتى براى جهانیان» فرستاده و عزیزترین بندگانش را به همراه آن براى هدایت بشر گمارده، آیا سرّ هدایت و سعادت و كمال بشر را ناگفته گذاشته، تا انسان دیگرى به جز پیامبر(صلى الله علیه وآله) و اهلبیت(علیهم السلام) آن را در نهانخانهاى، به صورتى مرموز براى عدهاى معدود ادا
كند؟!! اگر در مسیر تكامل انسان، چیزى بهتر و مؤثرتر از نماز وجود داشت، قطعاً خداوند در قرآن بیشتر بر روى همان تأكید مىكرد. اگر كارى مهمتر از نماز بود، انبیا و اولیاى الهى بیشتر از هر چیز به همان اهمیت مىدادند. چرا امیر مؤمنان على(علیه السلام) از میان همه كارها و عبادتها، نماز را انتخاب كرده بود و در شبانهروز هزار ركعت نماز مىخواند؟! نمازى كه ظاهرش جز تكرار پارهاى الفاظ و حركات نیست. در زندگى على(علیه السلام) این تكرار، هر روز و روزى هزار مرتبه چه مفهومى و چه پیامى مىتواند داشته باشد؟! چرا آن حضرت مقیّد بود حتماً این هزار ركعت ترك نشود و حتى در حال حركت كردن، شخم زدن و آب از چاه كشیدن نیز نوافل را مىخواند و قرآن تلاوت مىكرد؟!(1) خلاصه سخن اینكه، ما به ارزش و اهمیت نماز پى نبردهایم؛ وگرنه چیزى و عملى بهتر از نماز نمىتواند انسان را به خدا نزدیك كند. اشكال نمازهاى ما این است كه «نماز» نیست؛ اگر «نمازِ» حقیقى شد، آنگاه خواهیم دید كه چه اثرها و بركتهایى، هم براى زندگى دنیا و هم براى ترقى و تكامل معنوى و روحى ما دارد.
1. مىدانیم كه نمازهاى مستحبى بسیارى از شرایط نماز واجب را ندارد؛ رو به قبله بودن، آرامش بدن، خم شدن و سر به مهر گذاشتن براى ركوع و سجده، و بسیارى چیزهاى دیگر در آن شرط نیست. از این رو، انسان مىتواند در هر حالى آن را بخواند. شاید بسیارى از هزار ركعت نمازى كه امیر مؤمنان على(علیه السلام) در شبانهروز مىخواندند، به همین صورت بوده است. من خودم علما و بزرگان زیادى را دیدهام كه اینگونه نماز مىخواندهاند. این مسأله به خصوص در زمانهاى سابق، متداولتر بود؛ چراكه وسایل نقلیه امروزى وجود نداشت و ساعتها و دقیقههاى زیادى صرف پیمودن مسیر راه مىشد. بسیارى از بزرگان و دانشمندان در سابق، از این فرصت استفاده مىكردند و نماز نافله مىخواندند. خدا رحمت كند استاد ما مرحوم علامه طباطبایى را. گاه ما به همراه ایشان، براى جلسهاى، تا جایى مىرفتیم؛ من در بین راه مىدیدم كه ایشان مشغول خواندن نماز نافله هستند. یا مرحوم شیخ غلامرضا فقیه خراسانى(رضی الله عنه) از علماى شهر ما، یزد بود كه بسیارى از اوقات در مسیر منزلش تا مسجد یا جاهاى دیگر، نماز نافله مىخواند.