بر اساس آیات و روایات، بالاترین وظیفه انسان در خصوص خداى تعالى «نماز» است. نماز در همه شریعتهاى مختلف آسمانى وجود دارد و اهمیتى كه در این شریعتها به آن داده شده، به هیچ امر دیگرى داده نشده است. این به جهت تأثیرى است كه این عمل مقدس، در سعادت انسان و كمال و رشد و ترقى معنوى و روحى او دارد.
یكى از مسایل بسیار مهم در عبادتها، مسأله «نیت» است. «نیت» روح هر عبادتى به شمار مىآید و ارزش عبادت، ارتباط تام و تمام به نیت انسان دارد. اگر نیت عبادت درست نباشد، آن عبادت هر چه هم حجم آن زیاد باشد، كمترین فایده را براى انسان نخواهد داشت. ما در كارهاى عادى و روزمره زندگى خود نیز براى نیت ارزش زیادى قایلیم و به كارهایى ارزش و بها مىدهیم كه از انگیزه صحیحى برخوردار باشد. براى مثال، اگر دوستى به هنگام احوالپرسى با ما، الفاظى از قبیل: «فدایت شوم، دوستت دارم، قربانت گردم، دلتنگت بودم و...» را به كار ببرد و ما بدانیم كه این حرفها واقعاً از روى محبت و صمیمیت اظهار مىشود، این اظهار ارادت او براى ما بسیار ارزشمند است و البته محبت و ارادت ما هم به او زیاد مىشود. اما اگر بدانیم این حرفها را به منظور فریب دادنمان مىزند و نیرنگى است براى آنكه از ما استفادهاى ببرد، هیچ ارزشى براى این اظهار ارادت ظاهرى او قایل نمىشویم، بلكه هر چه بیشتر این رفتار را تكرار كند، انزجار ما از او بیشتر مىشود. ظاهر
هر دو كار یكى است، ولى این نیت است كه باعث این تفاوت آشكار در قضاوت ما مىشود. اگر كسى نسبت به ما حركاتى را كه ظاهرش احترام و تعظیم است انجام دهد، ولى بدانیم نیت او از انجام آنها مسخره كردن است، نسبت به او چه حالتى پیدا مىكنیم؟ نهتنها آن را ارزش نمىدانیم، كه ضد ارزش قلمداد مىكنیم. بنابراین، این یك قاعده كلى است كه افراد عاقل براى ارزشیابىِ برخى از كارها، به ظاهر آن نگاه نمىكنند، بلكه دقت مىكنند كه با چه نیتى انجام شده است. البته اینكه در هر مورد، چه درصدى از ارزش را به نیت مىدهند و چه درصدى را به سایر جنبهها، بحثى گسترده و از بحث فعلى ما نیز خارج است. آنچه در اینجا مىخواهیم از آن بحث كنیم «نماز» است.
نماز مىتواند منشأ ترقى انسان به مدارج و مرتبههایى شود كه حتى تصور آن براى ما مشكل است. بسیارى از اولیاى الهى در اثر نماز به مقامهایى رسیدهاند كه ما حتى از درك و تصور آن عاجزیم و این حقیقت، انكار ناشدنى است.
در روایت است كه: اَلصَّلوةُ مِعْراجُ الْمُؤْمِنِ؛(1) نماز معراج مؤمن است. آیا نماز تا كجا مىتواند انسان را عروج دهد؟ باید گفت تقریباً مراتب معراجى كه در سایه نماز مىتواند به دست آید، بىنهایت است. از سوى دیگر، همین نمازى كه معراج است، مىتواند انسان را به قعر جهنّم بفرستد! این دو اثر متناقض از یك عمل واحد، مربوط به دو نیت مختلف مىشود. یك نیت باعث مىشود نماز، انسان را در ملكوت بالا ببرد، ولى همین نماز با نیتى دیگر، انسان را در جهنم سقوط مىدهد. در این زمینه، روایتى است كه شیعه و سنى آن را با سندهاى مختلف نقل كردهاند. بر اساس این روایت، امام صادق(علیه السلام)
1. بحار الانوار، ج 82، باب 4، روایت 2، ص 303.
مىفرماید: دو نفر وارد مسجد مىشوند و هر دو نماز مىخوانند، اما یكى با نماز خواندن از عذاب و آتش نجات پیدا مىكند و بهشتى مىشود، و دیگرى به سبب همان نماز جهنمى مىشود. پرسیدند: یاابن رسول الله! چگونه چنین چیزى ممكن است؟ امام صادق(علیه السلام)فرمود: نفر اوّل به نماز خواندن خود مىبالد و براى آنكه توجه دیگران را نیز جلب كند، قدرى هم ركوع و سجود و اعمال نمازش را بهتر انجام مىدهد و خضوع و خشوع تصنّعى آن را بیشتر مىكند. به سبب چنین نیتى كه در نماز خود وارد مىنماید، هم نماز را باطل مىكند و هم باعث جهنمى شدن خود مىگردد. اما شخص دوم وارد نماز مىشود و نماز مىخواند، در حالىكه خجل، سرافكنده و در این فكر است كه آیا این نماز من قبول خواهد شد یا نه، و در هنگام نماز حالت توبه به او دست مىدهد و تصمیم مىگیرد دیگر گناه نكند. این نماز باعث مىشود از جهنم نجات پیدا كند و بهشتى شود.(1)
نیت تا این حد مىتواند ارزش عمل را تحت تأثیر قرار دهد. از این رو، معیار ارزشگذارى كارهاى عبادى و روح عبادت، «نیت» است. مهم این است كه عبادت را به چه «انگیزهاى» انجام مىدهیم.
اهمیت و نقش نیت در اعمال، تا بدان حد است كه ما مىتوانیم به جز عبادتهاى اصطلاحى، از راه نیت، كارى كنیم كه تمام اعمالمان عبادت شود! حتى كارهایى از قبیل: خوردن، آشامیدن، خوابیدن، استراحت كردن و لذت حلال بردن نیز مىتواند طورى واقع شود كه عبادت به شمار آید! البته این در صورتى است كه در همه افعال خود «رضایت خداوند» را مد نظر داشته باشیم. اگر هر نشست و برخاست و هر عملى را كه انجام مىدهیم، قصدمان واقعاً این
1. ر. ك: بحار الانوار، ج 72، باب 117، روایت 21.
باشد كه رضایت و خشنودى خدا را به دست آوریم، آن عمل، عبادت مىشود. البته تفاوت عبادتهاى خاص با سایر اعمال این است كه در سایر اعمال، اگر آنها را به قصد جلب رضایت الهى انجام ندهیم، مشكلى ندارد و ما را جهنمى نمىكند، ولى عبادات خاص مثل نماز و روزه، اگر به قصد ریا انجام شود، فرد را به جهنم خواهد فرستاد.
در خصوص نماز باز هم تأكید مىكنیم كه در مورد نیت آن بسیار حساس باشیم. اگر نیت نماز درست شد، گوهرى قیمتى خواهد شد كه انسان را به اوج تقرب الى الله عروج خواهد داد و قدر و ارزش آن از تصور بیرون است. اگر هم خداى ناكرده نیت نماز فاسد شد، همان گوهر گرانبها نهتنها از ارزش و اعتبار مىافتد، كه تبدیل به عنصرى مضرّ و زیانبار مىگردد و صاحب عمل را تا جهنم به دنبال خود مىكشد. از خداى متعال مىطلبیم كه توفیق اخلاص در همه عبادتها، به ویژه نماز را به همه ما عنایت فرماید.
دانستیم كه روح عبادتْ نیت است و به طور كلى، ارزش هر عملى به نیت آن بستگى دارد. اشاره كردیم كه در برخى اعمال عبادى مثل نماز، اگر نیتى فاسد كننده، مثل نیت «ریا» و «سُمعه» باشد، آن عمل نهتنها سودى ندارد و باطل است، كه موجب عقاب هم خواهد بود.
گاه در مقابل ریا، تعبیر «خلوص» به كار برده مىشود. در قرآن كریم نیز تعبیراتى از قبیل «وجه الله» و «ابتغاء مرضات الله» بهكار رفته است؛ چنانكه در سوره «انسان» مىفرماید:
إِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللهِ لا نُرِیدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَ لا شُكُوراً؛(1)
ما براى خشنودى خدا است كه شما را اطعام مىكنیم و پاداش و سپاسى از شما نمىخواهیم.
در چند مورد نیز «ابتغاء مرضات الله» تعبیر شده است؛ از جمله در سوره بقره مىفرماید:
وَ مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللهِ...؛(2)
و مَثَل كسانى كه اموال خویش را براى طلب خشنودى خدا انفاق مىكنند... .
در این میان، شاید تعبیر «مرضات الله» از دو تعبیر دیگر، یعنى خلوص و وجه الله مفهومتر باشد؛ یعنى عمل را انجام دهیم براى آنكه خدا راضى و خشنود باشد. رضایت در ما، یك حالت نفسانى است كه به علم حضورى آن را درك مىكنیم. وقتى از كار كسى رضایت مىیابیم، یك حالت خوشحالى در ما پیدا مىشود. آیا معناى رضایت خدا هم این است كه بر اثر كار ما، حالتى در خدا پیدا مىشود كه شاد و خرسند مىگردد؟! از این رو، پس از بررسى، مىبینیم این تعبیر نیز خیلى از دو تعبیر قبلى روشنتر نیست؛ گرچه در ابتدا اینگونه به نظر مىآمد.
تعبیر دیگرى كه بیشتر فقها آن را به كار مىبرند، این است كه مىگویند عبادت را باید به «قصد امتثال» انجام داد. امتثال به معناى «فرمانبُردارى» است. قصد امتثال، یعنى اینكه كارى را به سبب آنكه خداوند به آن امر كرده و براى اطاعت امر او انجام دهیم. امر هم اعم از «وجوبى» و «استحبابى» است.
1. انسان (76)، 9.
2. بقره (2)، 265.
در هر حال، این مفهوم نیز گرچه كمابیش براى ما روشن است، اما باز هم جاى این سؤال هست كه چه حالتى باید در ما به وجود بیاید تا بگوییم كارى را به قصد امتثال امر الهى انجام دادهایم؟
تعبیر دیگرى كه براى ما بسیار هم آشناست، «قربة الى الله» است. بسیارى از افراد هنگامى كه مىخواهند نماز بخوانند، مىگویند: دو ركعت نماز صبح به جا مىآورم «قربة الى الله». «قربت» به معناى «نزدیكى» است. با این حساب، معناى اینكه عبادت را «قربة الى الله» انجام دهیم، این است كه آن را براى نزدیكى به خدا انجام دهیم. اما نزدیكى به خدا یعنى چه؟ مگر خدا در مكانى قرار دارد كه ما خود را به او نزدیك كنیم؟! بنابراین، این مفهوم نیز خالى از ابهام نیست.
در اینجا نمىخواهیم وارد بحثهاى نظرى و فلسفى در این باره شویم. این قبیل بحثها بیشتر فایده علمى دارد، در حالى كه مقصود از جلسات ما، طرح بحثهایى است كه اثر عملى داشته باشد و بتواند در اعمال و رفتار ما نمود پیدا كند. از این رو، در این زمینه، از موارد آشكار و روشن آغاز مىكنیم تا به موارد مبهم برسیم و ببینیم چگونه باید آنها را حل كرد و پاسخ داد.
یك معناى نیت در عبادت این است كه به هنگام عمل، انسان توجه داشته باشد چه مىكند، تا زمینه براى چنین سؤالى فراهم شود كه آیا این همان كارى است كه شرع دستور داده است؟ آیا خدا از این كار راضى است؟ مقابل این حالت، جایى است كه انسان عمل را بىنیت انجام دهد. ممكن است به ذهن بیاید كه مگر ممكن است انسان كارى را بىنیت انجام دهد؟ پاسخ این است
كه البته چنین فرضى شاید بسیار نادر باشد. در شرایط عادى و در حالى كه انسان به هوش و در حال سلامت است، حتماً براى هر كارى كه انجام مىدهد قصد و نیتى دارد، ولى زمانى كه از خود بىخود گردد و چندان به هوش نباشد؛ مثل انسانى كه شدیداً خوابآلوده است یا در اثر خوردن شراب مست شده و نمىفهمد كه چه مىكند، قصد و نیت خاصى در ذهنش وجود ندارد. در هر حال، اگر كسى در چنین وضعیتى عبادتى انجام دهد و مثلا نماز بخواند، گرچه همه واجبات آن را انجام دهد و تمام شرایط آن را رعایت كند، اما چون نیت ندارد، عملش باطل است. این نماز مثل كارهایى است كه برخى افراد در خواب انجام مىدهند، كه اگر بعداً از آنها سؤال شود، هیچ چیز به خاطر نمىآورند.
فرض دیگر براى نیت در عبادت این است كه انسان آن را صرفاً براى رسیدن به برخى مقاصد و آثار دنیوى انجام دهد؛ نظیر نمازهایى كه منافقان در زمان پیامبر(صلى الله علیه وآله) مىخواندند. آنان فقط براى اینكه جانشان محفوظ باشد و سایر احكام ظاهرى اسلام (مانند ارث بردن، ازدواج كردن و...) در موردشان جارى شود، مسلمان شده بودند و آداب و عبادتهاى اسلامى را انجام مىدادند؛ به گونهاى كه اگر مىدانستند در صورت نماز نخواندن نیز جان و مالشان محفوظ است و از سایر امتیازها برخوردار خواهند بود، هیچگاه نماز نمىخواندند. چنین نمازى قطعاً باطل است.
از طرفى، این مسأله نیز روشن و مسلّم است كه انگیزه همه كارهایى كه انسان انجام مىدهد، جلب منفعت یا دفع ضرر است. البته ممكن است افراد در مصداقهاى منفعت و ضرر با هم اختلاف داشته باشند و كسى چیزى را منفعت بداند، در حالى كه دیگرى همان را ضرر به حساب مىآورد؛ ولى اینكه انسان در هر كارى به دنبال جلب منفعت یا دفع ضررى مىباشد، امرى قطعى
است. كارهایى كه ما انجام مىدهیم، یا براى این است كه به پولى برسیم، یا احترام و شخصیتى در جامعه كسب كنیم، یا پست و مقامى به دست آوریم، یا تنبیه و جریمه نشویم و از این قبیل. این امر در مورد عبادتها و خصوص نماز نیز صادق است. بیشتر كسانى كه خدا را عبادت مىكنند و نماز مىخوانند، گرچه واقعاً به قصد پرستش و اطاعت امر خدا این كار را انجام مىدهند، اما اینگونه نیست كه منافع انجام عبادت یا ضررهایى كه از ترك عبادت به آنان مىرسد، در انگیزهشان تأثیر نداشته باشد. این آثار زمانى دنیایى است، مثل اینكه تجربه كرده كه نماز به زندگى انسان بركت مىدهد یا صدقه بلاها را دفع مىكند، و گاه نیز آثار آخرتى است. دست كم این است كه بیشتر افراد نمازخوان، در عین حال كه براى اطاعت امر خدا نماز مىخوانند، اما این كار را یا به طمع بهشت و یا براى ترس از عذاب انجام مىدهند. بسیارى از افراد اگر نماز مىخوانند، براى این است كه مىدانند خداوند افراد بىنماز را به جهنم مىبرد و اگر جهنم نبود، بسیارى از افراد نماز نمىخواندند.
نماز خواندن برخى افراد نیز براى رسیدن به بهشت است. اینان اگر نماز مىخوانند، از آن روست كه مىدانند خدا هست و بهشتى با نعمتهاى فراوان و غیر قابل وصف دارد، و آن بهشت پاداش كسانى است كه عبادت و اطاعت خدا را انجام دهند. نماز این گروه، براى محروم نماندن از آن پاداشهاست، به طورى كه اگر بهشت و پاداشى در كار نباشد، آنان نیز هیچگاه عبادتى نخواهند كرد و نمازى نخواهند خواند.
البته تردیدى نیست كه هستند بندگان مقرّبى كه نماز و عبادتشان با افراد معمولى قابل مقایسه نیست. آنان در نماز و عبادت خود، چشمداشتى به بهشت و ترسى از عذاب ندارند. اگر خدا بهشت و جهنم هم نداشت، آنان باز
هم خدا را عبادت مىكردند. در برخى از مضامینى كه از ائمه هدى و حضرات معصومان(علیهم السلام) نقل شده، آنان عرضه مىدارند كه خدایا! حتى اگر بلا و مصیبت بر سرم آورى، دست از عبادت و اطاعت تو بر نخواهم داشت. ما نیز باید از خداى متعال بخواهیم و خود نیز همت كنیم كه عبادتها و اطاعتهایمان به چنین مرتبههایى نزدیك شود. اما در هر صورت، انكارناپذیر است كه بسیارى از عبادتها و اطاعتها، به طمع بهشت یا ترس از جهنم است؛ به طورى كه اگر خدا بهشت و جهنم را بردارد، آمار عبادتكنندگان بسیار كم مىشود، به گونهاى كه میل به صفر مىكند. بحث ما هم در اینگونه عبادتهاست كه آیا از نظر احكام و معارف اسلامى چه حكمى دارند؟
در برخى روایات عبادتكنندگان به سه قسم تقسیم شدهاند. بر اساس این روایات، عبادت برخى، عبادت بردگان است. برده چون از ارباب و صاحبش مىترسد و حساب مىبرد، فرمان او را اطاعت مىكند. گروهى از مردم نیز چون از خدا و عذاب او مىترسند، عبادت و اطاعت مىكنند. روایات، اینگونه عبادتها را «عبادة العبید» نامیدهاند. عبادت گروهى دیگر، حسابگرانه و كاسبكارانه است. تاجر و كاسب اگر بخواهد معاملهاى انجام دهد، نگاه مىكند كه در این معامله چه سودى عایدش مىشود و چه به دست مىآورد. گروهى از مردم نیز خدا را همینگونه عبادت مىكنند. آنان حساب مىكنند كه در قبال این عبادت، چه چیزى عایدشان مىشود و این عبادت چه نفع و سودى برایشان دارد. آنان چون مىبینند در مقابل عبادت، بهشت را به دست مىآورند، خدا را عبادت مىكنند. روایات، چنین عبادتى را «عبادة التجار»
نامیدهاند. اینها سوداگرند؛ روزه مىگیرند و ساعتها گرسنگى و تشنگى مىكشند، نماز مىخوانند، جهاد مىكنند و جانشان را در راه خدا به خطر مىاندازند، ولى همه اینها براى آن است كه مىدانند در مقابل، صدها و هزارها برابر پاداش مىگیرند.
از قضا، قرآن كریم نیز براى تشویق مردم به كار خیر و اطاعت از خدا، از همین ادبیات استفاده مىكند. براى مثال در یك جا مىفرماید:
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى تِجارَة تُنْجِیكُمْ مِنْ عَذاب أَلِیم* تُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللهِ بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ ذلِكُمْ خَیْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ؛(1)
اى كسانى كه ایمان آوردهاید! آیا شما را بر تجارتى راه نمایم كه شما را از عذابى دردناك مىرهاند؟ به خدا و فرستاده او بگروید و در راه خدا با مال و جانتان جهاد كنید. این، اگر بدانید، براى شما بهتر است.
در این آیه از لفظ «تجارت» استفاده كرده است. در مواردى، تعبیر خرید و فروش مىآورد؛ چنانكه مىفرماید:
إِنَّ اللهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ؛(2)
در حقیقت، خدا از مؤمنان، جانها و مالهایشان را به [بهاى]اینكه بهشت براى آنان باشد، خریده است.
به هر حال، از قرآن و روایات استفاده مىشود كه چنین عبادتى مقبول است و طمع بهشت یا ترس از جهنم، خللى به خلوص نیّتى كه موجب ارزش عبادت مىشود، نمىزند. اگر انسان به همین مرتبه هم برسد كه بهشت و جهنم را
1. صف (61)، 10 و 11.
2. توبه (9)، 111.
واقعاً باور كند و جدّى بگیرد، كم مرتبهاى نیست. البته باید وجهه نظر و همتش را آن مرتبهاى قرار دهد كه در عبادتهایش، فقط خدا را مد نظر داشته باشد و حتى اگر بهشت و جهنمى نیز در كار نباشد، دست از اطاعت و عبادت خدا برندارد.(1)
شاید معروفترین نمونه این روایتها، این فرمایش امیرمؤمنان(علیه السلام) باشد كه پیش از این نیز به مناسبتى آن را ذكر كردیم:
اِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللهَ رَغْبَةً فَتِلْكَ عِبادَةُ التُّجارِ وَ اِنَّ قَوْماً عَبَدوا اللهَ رَهْبَةً فَتِلْكَ عِبادَةُ الْعَبیدِ وَ اِنَّ قَوْماً عَبَدوا اللهَ شُكْراً فَتِلْكَ عِبادَةُ الاَْحْرارِ؛(2)
گروهى، خدا را به امید بخشش پرستش كردند، كه این عبادت بازرگانان است؛ و عدهاى، خدا را از روى ترس پرستش كردند، كه این عبادت بردگان است؛ و گروهى خدا را از روى سپاسگزارى پرستیدند، كه این عبادت آزادگان است.
«احرار» یعنى كسانى كه از قید بهشت و جهنم و ترس از عذاب و طمع در
1. در این میان، گروه چهارمى هم در روزگار ما پیدا شدهاند كه آنها هم مىگویند ما خدا را براى بهشت و جهنم عبادت نمىكنیم؛ چراكه این اخلاق، اخلاق سودگرایانه است! تفاوت اینها با اولیاى الهى كه آنان نیز همینگونه خدا را عبادت مىكنندـ در این است كه اینها اصلا اعتقادى به بهشت و جهنم ندارند! چون معتقدند بهشت و جهنمى وجود ندارد، طبیعتاً اعمالشان نیز براى رسیدن به این یا گرفتار نیامدن در آن نیست. این افراد مىگویند اگر در قرآن و روایات از بهشت و جهنم سخن گفته شده، براى آن بوده كه در مردم انگیزه ایجاد شود تا به اصول اخلاقى و انسانى پاىبند باشند، وگرنه در واقع بهشت و جهنمى وجود ندارد! اینان اگر مىگویند ما از سر ترس، خدا را عبادت نمىكنیم، براى آن است كه اصلا ترسى از خدا ندارند و در واقع، اصلا به خدایى اعتقاد ندارند كه از او بترسند یا نترسند!
2. نهجالبلاغه، ترجمه و شرح فیض الاسلام، حكمت 229.
نعمتهاى بهشتى آزاد هستند. آنان كسانىاند كه حتى حاضرند اگر خدا راضى باشد، سختىها و عذابهاى آخرت را نیز تحمل كنند. تنها مسأله آنها فقط خود خدا و رضایت و خشنودى و محبت اوست. در حدیث معراج آمده است كه روح مؤمن هنگام عروج به عرش الهى عرض مىكند:
وَ عِزَّتِكَ وَ جَلالِكَ لَوْ كانَ رِضاكَ فی اَنْ اُقْطَّعَ اِرْباً اِرْباً وَ اُقْتَلَ سَبْعینَ قَتْلَةً بِاَشَدِّ ما یُقْتَلُ بِهِ النّاسُ لَكانَ رِضاكَ اَحَبَّ اِلَیَّ؛(1)
به عزت و جلالت سوگند، اگر رضایت تو در این باشد كه مرا تكه تكه كنند و هفتاد بار به بدترین و دشوارترین وضع كشته شوم، قطعاً رضایت تو براى من محبوبتر خواهد بود.
اگر رضایت تو در این است كه هفتاد بار با سختترین شكنجهها مرا بكشند، من آن را دوست دارم! گفتن این سخن آسان است، ولى عمل كردن به آن كار هر كسى نیست. اگر انسان فقط یك ساعت شكنجه شده باشد، آنگاه كمى از عظمت این كلام را درك مىكند. امیر مؤمنان على(علیه السلام) نیز در دعاى كمیل مىفرماید:
فَهَبْنی یا اِلهی وَ سَیِّدی وَ مَوْلایَ وَ رَبّی صَبَرْتُ عَلى عَذابِكَ فَكَیْفَ اَصْبِرُ عَلى فِراقِكَ؛
خدایا! گیرم كه بر عذابت صبر كردم، اما دورىات را چگونه طاقت بیاورم؟!
ما ممكن است شاعرانه، اینگونه سخن بگوییم، ولى به یقین على(علیه السلام) این سخن را از عمق وجود و به حقیقت مىگوید. براى على(علیه السلام)، دورى از خدا از هر عذابى دردناكتر و كشندهتر است.
كسانى كه به عشقها و محبتهاى شدید دچار شدهاند، مىدانند رضایت
1. بحار الانوار، ج 77، باب 2، روایت 6، ص 27.
محبوب چه اثرى بر انسان و زندگى او دارد و با انسان چه مىكند. چه بسا محب و عاشق حاضر است در سرماى یخبندان زمستان، از سر شب تا به صبح سر پا بایستد، تا بلكه فقط لبخندى و گوشه چشمى از محبوب و معشوقش ببیند. همان یك لبخند و یك نگاه، تمام خستگى و سختى آن شب طولانى را از بین مىبرد. اولیاى خدا هم همین كه بدانند محبوبشان از آنان راضى است، تحمل همه سختىها برایشان آسان مىشود، حتى اگر آن سختى آتش جهنم باشد.
تا اینجا درباره ضرورت ارتقا بخشیدن به معرفت و آگاهى خویش از نماز سخن گفتیم و به برخى از روایتهایى كه درباره اهمیت نماز وارد شده است، اشاره كردیم، اما آیا مطالعه كتابهایى كه در زمینه نماز و عبادت نگاشته شده و نیز مطالعه روایات ـ نظیر روایت «الصَّلاةُ خَیْرُ مَوْضُوع؛(1) نماز، بهترین عملى است كه خداوند آن را وضع كرده است» یا روایت «الصَّلاةُ قُرْبانُ كُلِّ تَقِىّ؛(2)نماز، باعث تقرب هر باتقوایى به سوى خدا مىشود.» ـ براى خواندن نمازهاى مستحبى و خالص گردانیدن نیت نماز و اهمیت دادن به آن كافى است؟ فراواناند كسانى كه اهمیت و جایگاه نماز را خوب مىشناسند و روایات فراوانى درباره نماز خواندهاند و درباره فضیلتهاى نماز فراوان شنیدهاند. آنان مىدانند كه نمازهاى مستحبى، به ویژه نماز شب چقدر ارزشمند است و چه تأثیرى در سعادت و موفقیت انسان دارد، اما كوتاهى مىكنند و نمازهاى مستحبى و به ویژه نماز شب نمىخوانند. پس صرف دانستن و آگاهى كافى
1. بحار الانوار، ج 82، باب 4، روایت 9، ص 308.
2. بحار الانوار، ج 78، باب 23، روایت 41، ص 203.
نیست و باید افزون بر دانستن، زمینه دیگرى در انسان تحقق یابد تا به انجام عبادت خالصانه خداوند بپردازد و از هر فرصتى براى بندگى خداوند استفاده بَرد.
دانشآموز و دانشجو براى موفقیت و گرفتن نمره قبولى، در طول سال درس مىخواند و حتى ممكن است شب امتحان نخوابد و تا صبح به مطالعه بپردازد، ولى ما با اینكه اهمیت و ارزش نماز را مىدانیم، حاضر نمىشویم چند دقیقه از وقتمان را به خواندن نماز مستحبى اختصاص دهیم، با اینكه این كار آسان است و چندان زحمتى ندارد. اولین پاسخى كه هر كس به كوتاهى در انجام مستحبات و اهمیت ندادن به نماز مىدهد، این است كه شیطان نمىگذارد ما نماز مستحبى بخوانیم و استفاده شایسته از عبادت خداوند ببریم. اما لازم است به تحلیل روانشناختى این مسأله بپردازیم تا عامل بىتوجهى و بىاعتنایى به امور معنوى و از جمله نماز آشكار گردد. با توجه به اینكه ما مىدانیم نماز، بهترین كارها و سودمندترین تجارتهاست و در این تجارت، ما در مقابل صرف چند دقیقه از وقت خود به قرب الهى مىرسیم كه عظمت و ارزش آن قابل اندازهگیرى نیست، چرا از این تجارت پرسود خوددارى مىكنیم؟
روشن است كه انسان كارى را به صرف اینكه در آن نفع و سود است انجام نمىدهد، بلكه همه جوانب را بررسى مىكند و تمام زیانها، سختىها و گاه لوازم و پىآمدهاى سنگین آن را شناسایى كرده، سپس به مقایسه سود و نفع یا هزینههایى كه متحمل مىشود مىپردازد و اگر كفه سود و نفع را سنگینتر یافت، به آن كار اقدام مىكند. اما در مورد خواندن چند ركعت نماز، پر واضح است كه ما متحمل هزینه و زحمت چندانى نمىشویم و اصلا ارزش و
عظمت دستآورد ما از نماز، با زحمتى كه تحمل مىكنیم قابل مقایسه نیست، پس چرا از انجام آن خوددارى مىكنیم؟
پاسخ روشن به سؤال طرح شده این است كه عادتهاى جارى در رفتار افراد، مانع انجام كارهاى مهم معنوى و انجام شایسته عبادت خداوند مىگردد. ما در زندگى به لذتهایى عادت كردهایم و از انجام كارى كه مزاحم آن لذتها باشد، خوددارى مىورزیم. كسى كه به استراحت، بىكارى و خوابیدن عادت كرده است و از این امور بىارزش دنیایى لذت مىبرد، گرچه آنها را با ثوابى كه نماز در پى دارد قابل مقایسه نمىداند، ولى نمىتواند از عادت خود دست بكشد و آن لذتهاى ناچیز و زودگذر، او را از كارهاى مهم و ارزشمند بازمىدارد. همچنین عادتهاى روزمره، مانع داشتن نیت خالص در عبادت و توجه بیشتر ما به خداوند مىگردد و این عادتها، ابزار شیطان است كه به وسیله آنها مانع رسیدن ما به موفقیت و سعادت مىگردد. ما باید با عادتهایى كه مانع پرداختن به كارهاى مهم و ارزشمند مىشود مبارزه كنیم و آنها را از خودمان دور سازیم.
پس قدم اول در این راه، كسب معرفت و آگاهى از منافعى است كه بر كنار نهادن عادتهاى بىارزش و پرداختن به عبادت، بندگى خدا و كسب اخلاص در عمل مترتّب مىشود.
قدم دوم، جهادى سخت و طولانى با نفس و عادت به امور پست حیوانى و دنیوى است. براى مثال، با اینكه خواب زیاد باعث كسالت گشته و براى انسان زیان دارد، اما برخى به آن عادت كرده و حاضر نمىشوند قبل از طلوع آفتاب از خواب برخیزند و نماز بخوانند و آن عادت بىارزش، آنها را از انجام وظیفه واجب خود بازمىدارد. این افراد باید براى رسیدن به مدارج معنوى، با آن
عادت مبارزه كنند و خواندن نماز شب و نماز صبح در وقت فضیلتِ آن را بر لذت خواب ترجیح دهند. همچنین برخى به شكمبارگى عادت كردهاند و هر چه میل داشته باشند مىخورند، شكى نیست كه این عادت مىتواند سرچشمه بسیارى از انحرافها و ناهنجارىها و مانع پرداختن به امور ارزشمند گردد. پس ضرورى است كه انسان با آن مبارزه كند و بكوشد تنها براى رفع كمبود بدن، از غذا و نوشیدنى استفاده كند و از افراط و زیادهروى در خوردن و آشامیدن بپرهیزد.
پس دومین مرحله براى تحصیل قصد قربت و رسیدن به اخلاص در عبادت، مبارزه با عادتهاى بىارزش دنیایى است. البته این مبارزه بسیار سخت و نیازمند همت و عزمى عالى و برنامهریزى حسابشده است. به ویژه هر چه عمر انسان بالا مىرود، مبارزه با خصلتها و عادتها دشوارتر مىگردد. براى جوانانى كه هنوز خوى و عادتها در آنها ریشهدار و دیرپاى نگشته، مبارزه با آن عادتها چندان دشوار نیست. اما براى كسى كه در سنین پنجاه و شصت قرار دارد، مبارزه با عادتهایى كه در وجودش ریشه دوانیده و رسوخ یافته، بسیار دشوار است. از این جهت حضرت امام(قدس سره) در بحثهاى اخلاقى خود خطاب به جوانان مىفرمودند: جوانان قدر خودتان را بدانید، تا جوانید مىتوانید به عبادت و خودسازى بپردازید، اما وقتى پیر شدید، این توفیق از شما سلب مىگردد. ما آن روز مفهوم سخن امام را درك نمىكردیم و فرق بین پیر و جوان در استفاده از زمینههاى عبادت و خودسازى را تشخیص نمىدادیم. اكنون مىفهمیم كه انسان تا جوان است، چه توفیقها و توانایىهایى دارد، ولى وقتى به سنین پیرى رسید آنها از او گرفته مىشود.
خلاصه سخن این است كه ما براى خودسازى و تحصیل قصد قربت در
نماز و انجام شایسته عبادت خداوند، افزون بر اینكه به انجام نمازهاى واجب اهتمام مىورزیم، باید به انجام نمازهاى مستحبى نیز بپردازیم و به تدریج بكوشیم نیت خود را از شائبههاى غیر الهى و ریا و آنچه باعث شرك مىگردد، بزداییم و با خالص گردانیدن نیت و عمق بخشیدن به آن، مسیر خود را براى رسیدن به مرتبههاى عالىتر بندگى خدا هموار سازیم. البته در این مسیر سخت و دشوار باید از دو عامل مؤثر بهره گیریم: یكى كسب معرفت و آگاهى و ارتقا بخشیدن به آن؛ یعنى شناخت فایدههاى عبادت ـ و به ویژه نماز ـ و زیان ترك آن، كه علم فقه و اخلاق آن را بیان مىكند. دیگرى، مبارزه با عادتهاى ناپسند؛ نظیر تنبلى، راحتطلبى، شكمبارگى و سایر صفتهاى پست اخلاقى كه در نفس انسان راه یافته است.
گفتیم كه برجستهترین صفتِ عبادت آن است كه انسان به طمع بهشت یا ترس از جهنم عبادت نكند، ولى همین مقام نیز مرتبههاى گوناگونى دارد و همه كسانى كه به چنین مقامى مىرسند، در یك حد و مرتبه نیستند. از این رو، در روایات تعبیرهاى مختلفى درباره این مقام به كار رفته است. در روایتى كه از امیر مؤمنان(علیه السلام) نقل كردیم، براى این گروه تعبیر «شُكْراً» آمده است، آنجا كه مىفرماید: گروهى خدا را براى «سپاسگزارى» عبادت مىكنند. طمع بهشت یا ترس از جهنم نیست كه آنان را به ركوع و سجود وامىدارد، بلكه براى شكر نعمتهاى او عبادتش مىكنند.
این، روحیه «حقشناسى» است كه محرك اینان براى عبادت و اطاعت مىشود. اینان حتى اگر بهشت و جهنمى هم در كار نباشد، دست از عبادت خدا
برنخواهند داشت؛ چراكه وجدانشان راضى نمىشود كه این همه نعمتهاى خداوند را نادیده بگیرند و بىهیچ سپاسى از كنار آن بگذرند. روحیه حقشناسى و نمكشناسى، چیزى است كه ما آن را كم و بیش در مورد انسانها و خدمتهایى كه آنها به ما مىكنند، درك كردهایم. گاه در مقابل كسى كه براى ما خدمتى انجام داده، تعظیم مىكنیم صرفاً به این سبب كه فطرت انسانى ما راضى نمىشود سپاسگزار خدمت او نباشیم.
در قرآن كریم نیز به این مسأله اشاره شده است:
وَ وَصَّیْنَا الاِْنْسانَ بِوالِدَیْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْناً عَلى وَهْن وَ فِصالُهُ فِی عامَیْنِ أَنِ اشْكُرْ لِی وَ لِوالِدَیْكَ إِلَیَّ الْمَصِیرُ؛(1)
و به انسان در مورد پدر و مادرش سفارش كردیم؛ مادرش به او باردار شد، سستى بر روى سستى، و از شیر باز گرفتنش در دو سال است. [آرى، به او سفارش كردیم] كه شكرگزار من و پدر و مادرت باش كه بازگشت [همه] به سوى من است.
شاید نكته اینكه شكر خدا و شكر پدر و مادر را در كنار هم آورده، این باشد كه در ابتدا، انسان ارزش كارها و خدمتهاى پدر و مادر را بهتر از هر كار و خدمتى درك مىكند و برایش كاملا مشهود و محسوس است. مىبیند كه مادر چگونه براى بزرگ شدن و آسایش كودك، بىخوابىها و سختىهایى را به جان مىخرد. شاهد و ناظر است كه پدر چگونه در سرما و گرما، ساعتها كار مىكند و عرق مىریزد، تا وسایل راحتى خانواده را فراهم آورد. از این رو، براى شكرگزارى و سپاس در برابر پدر و مادر كاملا آمادگى دارد و اگر به او توصیه شود، به راحتى مىپذیرد. وقتى در مقام حقشناسى و شكرگزارى نسبت به
1. لقمان (31)، 14.
كارها و خدمات پدر و مادر برآمد، كمكم این روحیه حقشناسى و شكرگزارى در او تقویت مىشود و به صورت «ملكه» درمىآید و به هر كسى كه خدمتى به او كرده و نعمتى به او داده باشد، شاكر و سپاسگزار خواهد بود. از این رو، هنگامى كه توجه مىكند همه نعمتها را خدا به او بخشیده و بیشترین و بزرگترین خدمتها را به او كرده است، به شكر و سپاسگزارى از خداوند متعال روى خواهد آورد.
تعبیر دیگرى كه براى بیان این مقام آمده «حُبّاً» است. امام صادق(علیه السلام) در روایتى مىفرماید: ... و لكِنّی اَعْبُدُهُ حُبّاً لَهُ.(1) اگر بین دو نفر رابطه «محبت» به معناى واقعى آن شكل بگیرد و رابطهاى قوى و شدید باشد، دیگر محب در اندیشه آن نیست كه از محبوبش نفعى ببرد، بلكه به عكس، مىخواهد هر كار و خدمتى كه از دستش برمىآید براى محبوبش انجام دهد و چشمداشت هیچ پاداش و احسانى را از سوى محبوب ندارد. لازمه محبت خالص و شدید این است كه محبْ دیگر به خود توجه ندارد، در همه جا فقط عكس رخ یار مىبیند و تمام وجودش را وقف او مىكند. در چنین رابطهاى، محبْ دیگر به فكر آن نیست كه آیا عذابى در كار هست یا نه و بهشت و حورى وجود دارد یا خیر، بلكه تمام توجه او به خود محبوب و رضایت اوست.
تعبیر دیگرى كه در این زمینه وجود دارد، «اهلا» است. از امیرمؤمنان على(علیه السلام) نقل شده است:
ما عَبَدْتُكَ خَوْفاً مِنْ نارِكَ و لا طَمَعاً فى جَنَّتِكَ لكِنْ وَجَدْتُكَ اَهْلا لِلْعِبادَةِ فَعَبَدْتك؛(2)
1. بحار الانوار، ج 70، باب 43، روایت 9، ص 17.
2. بحار الانوار، ج 70، باب 53، روایت 1، ص 186.
خدایا! من تو را به شوق و رغبت بهشتت یا از ترس آتشت پرستش نكردم، بلكه تو را شایسته پرستش یافتم، پس تو را پرستیدم.اصلا غیر از تو را شایسته پرستش نیافتم؛ اگر تو را نپرستم، چه كسى را بپرستم؟ و اگر به تو دل نبندم، به كه دل ببندم؟
به هر حال، اینها مراتب و مفاهیم مختلفى است كه متناسب با سطح فهم مخاطبان مختلف بیان شده است. ما باید از مرتبههاى پایین آغاز كنیم و به تدریج به مرتبههاى بالاتر برسیم. اولین مرحله، همان خوف از آتش و عذاب است. بسیارى از مناجاتهاى منقول از ائمه(علیهم السلام) در همین حال و هواست. امام سجاد(علیه السلام) در دعاى ابوحمزه ثمالى اینگونه با خدا مناجات مىكند:
فَمَنْ یَكونُ اَسْوَءَ حالا مِنّی اِنْ اَنَا نُقِلْتُ عَلى مِثْلِ حالی اِلى قَبْری لَمْ اُمَهِّدْهُ لِرَقْدَتی وَ لَمْ اَفْرُشْهُ بِالْعَمَلِ الصّالِحِ لِضَجْعَتی. وَ ما لی لا اَبْكی وَ لا اَدْری الى ما یَكونُ مَصیری... فَما لی لا اَبْكی؟ اَبْكی لِخروجِ نَفْسی اَبكی لِظُلْمَةِ قَبْری اَبْكی لِضیقِ لَحْدی اَبْكی لِسؤال مُنكَر وَ نَكیر اِیّایَ اَبْكی لِخروجی مِنْ قَبْری عُریاناً ذَلیلا حامِلا ثِقْلی عَلى ظَهْری.
پس چه كسى وضعش از من بدتر است، اگر در چنین حالى به قبرم منتقل شوم؟! در حالى كه آن را براى خوابیدن خود مهیّا نكردهام و فرشى از عمل صالح براى آن تدارك ندیدهام؟! و چرا گریه نكنم، در حالى كه نمىدانم چه بر سرم خواهد آمد؟!... چرا نگریم؟ مىگریم براى خروج روح از بدنم؛ مىگریم براى تاریكى قبرم؛ مىگریم براى تنگى لَحَدم؛ گریه مىكنم از ترس آن هنگام كه نكیر و منكر از
من سؤال مىكنند؛ گریه مىكنم براى آن ساعتى كه در محشر، برهنه و عریان سر از قبر بیرون مىآورم، در حالى كه سرافكندهام و بار گناهانم بر پشتم سنگینى مىكند.
اگر انسان واقعاً قبر و قیامت و خطرها، مهلكهها، عذابها و ترسهاى آن را به دل باور كند، كافى است براى آنكه پیوسته به یاد خدا باشد و گِرد گناه نگردد! اینها مهلكهها و عذابهایى است كه فراوان در خود قرآن به آنها اشاره شده است:
خُذُوهُ فَغُلُّوهُ * ثُمَّ الْجَحِیمَ صَلُّوهُ * ثُمَّ فِی سِلْسِلَة ذَرْعُها سَبْعُونَ ذِراعاً فَاسْلُكُوهُ؛(1)
بگیرید او را و در غل و زنجیر كشید و آنگاه میان آتش اندازید. پس در زنجیرى كه درازاى آن هفتاد گز است، وى را در بند كشید.
هنگامى كه از فرط آتش و حرارت تشنه مىشود، جز آب جوشان و چرك و خونى سوزنده چیزى به او نمىنوشانند:
وَ یُسْقى مِنْ ماء صَدِید؛(2)
و به او آبى چركین نوشانده مىشود.
لَهُمْ شَرابٌ مِنْ حَمِیم؛(3)
شرابى از آب جوشان خواهند داشت.
اندیشه در محتواى نماز و آشنایى با عناصر معنوى این معجون الهى، به ما
1. حاقه (69)، 30ـ32.
2. ابراهیم (14)، 16.
3. انعام (6)، 70.
كمك مىكند كه نمازمان را بهتر به جا آوریم و استفاده بیشترى از آن ببریم كه در این صورت، سایر عبادتهاى ما نیز پذیرفته مىشود.
نماز به جز حركات و رفتارهایى نظیر ایستادن، ركوع، سجده و نشستن در حال تشهد، خواندنىهایى نیز دارد كه خود به سه دسته تقسیم مىگردد:
دسته اول: ذكرها، مانند «الله اكبر»، «الحمد لله» و «سبحان الله».
دسته دوم: قرائت قرآن كه باید در ركعت اول و دوم نماز، سوره حمد و سورهاى دیگر از قرآن خوانده شود.
دسته سوم: دعاها مانند آنچه در قنوت، ركوع، سجده و نیز قبل از نماز یا در تعقیبات آن خوانده مىشود، ولى واجب نیست.
الله اكبر
در بین ذكرهاى نماز، آنكه بیش از همه تكرار مىشود و شروع نماز بدون آن موجب بطلان مىگردد، «تكبیر» است. هر نمازگزار در اذان نماز خود شش مرتبه تكبیر را تكرار مىنماید و سپس در اقامه، چهار مرتبه تكبیر مىگوید، آن گاه با تكبیرةالاحرام نماز خود را آغاز مىكند. در فواصل نماز و پس از انجام هر عملى نیز مستحب است تكبیر بگوید. نیز پس از اتمام نماز، مستحب است سه بار تكبیر بگوید. همچنین در تسبیحات فاطمه زهرا(علیها السلام) كه پس از نماز مىخوانیم، سى و چهار مرتبه تكبیر مىگوییم.
اشهد ان لا اله الا الله
دومین فصل اذان و اقامه، شهادت به توحید، یعنى ذكر «أَشهَدُ أن لا إلهَ إلاَّ
الله» است. شعار اصلى پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) نیز شهادت به توحید و جمله «قُولُوا لا إلهَ إلاَّ اللهُ تُفْلِحُوا»(1) بود. در قرآن نیز مضمونهاى گوناگونى آمده كه شعار اصلى سایر پیامبران نیز كلمه توحید و شهادت به توحید بوده است. در «حدیث سلسلة الذهب» به خوبى اهمیت و جایگاه شعار توحید بیان شده است. امام رضا(علیه السلام)وقتى در سفر خود از مدینه به سوى مرو، به نیشابور رسیدند، در جمع عالمان و محدثان، به نقل از اجداد بزرگوارشان فرمودند كه خداوند مىفرماید:
كَلِمَةُ لاَ إلهَ إلاَّ اللهُ حِصْنِی فَمَنْ قالَهَا دَخَلَ حِصْنِی وَ مَن دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِى؛(2)
كلمه لا إلهَ إلاَّ الله دژ محكم من است، هر كس به آن گواهى دهد، به دژ محكم من داخل شده است و كسى كه به دژ من داخل گردد، از عذابم در امان است.
یك پرسش اساسى
درباره حقیقت توحید و مرتبههاى آن، بحثهاى فراوانى انجام گرفته است. البته طرح آن مباحث در این مقال ممكن نیست، ولى دست كم باید به این سؤال اساسى پاسخ داد كه اهمیت كلمه توحید چقدر است كه هم در مقدمات و هم در اجزاى واجبِ نماز، آن قدر به آن توجه شده است؟ ما در اذان پس از تكبیر، دو مرتبه شهادت به توحید مىدهیم و در آخر اذان نیز دو مرتبه آن ذكر را تكرار مىكنیم. همچنین در اقامه، سه مرتبه «لا إلهَ إلاَّ الله» مىگوییم. در تشهد نماز نیز باید «أشهَدُ أن لا إلهَ إلاَّ الله» بگوییم. از سوى دیگر، اهتمام پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و تأكید ائمه معصومان(علیهم السلام) به این شعار را مىنگریم؛ چنانكه
1. بحار الانوار، ج 18، باب 1، روایت 32، ص 202.
2. بحار الانوار، ج 49، باب 12، روایت 3، ص 127.
در حدیثى از حضرت امام صادق(علیه السلام) نقل شده كه ایشان درباره پدرشان، حضرت امام محمد باقر(علیه السلام) فرمودند: «پدرم فراوان ذكر مىگفت. وقتى من با ایشان راه مىرفتم، ایشان پیوسته ذكر خدا را مىگفت، حتى سخن گفتن با مردم، ایشان را از ذكر خدا باز نمىداشت، تا آنجا كه پیوسته من مىدیدم كه زبان ایشان به سقف دهانشان چسبیده بود و مىفرمود: لا إلهَ إلاَّ الله.»(1) حال این سؤال مطرح است كه چرا آن قدر بر ذكر لا إلهَ إلاَّ الله و اعلان یگانگى خداوند تأكید شده است؟
پاسخ اجمالى به این پرسش این است كه حقیقت اسلام توحید است. مرحوم علامه طباطبایى(رضی الله عنه) در این باره مىفرماید: «اگر ما همه ابعاد اسلام را در هم ادغام و جمع كنیم، كلمه لا إلهَ إلاَّ الله به دست مىآید، و اگر این كلمه را بسط دهیم، به همه معارف اسلام دست مىیابیم. بنابراین، همه معارف اسلامى بسط داده شده كلمه توحید است». اما این سخن در عین زیبایى، تصور و تصدیقش براى ما مشكل و فهم آن براى ما دشوار است كه همه معارف اسلام در زمینههاى گوناگون عقیدتى، اخلاقى، ارزشها و احكام در كلمه «لا إلهَ إلاَّ الله» خلاصه گردد.
پاسخ روشنتر اینكه اسلام ترسیم كننده جهت زندگى و تكامل حیات انسانى و بر اساس روایات، همان صبغة الله و رنگ و بوى خدایى است(2) و خداوند نیز مىفرماید:
صِبْغَةَ اللهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللهِ صِبْغَةً؛(3)
این است نگارگرى الهى و كیست خوشنگارتر از خدا؟
1. بحار الانوار، ج 93، باب 1، روایت 42، ص 161.
2. بحار الانوار، ج 3، باب 11، روایت 15، ص 280، و ج 67، باب 4، روایت 1، ص 131 و باب 4، روایت 2، ص 132.
3. بقره (2)، 138.
این دینى كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) آورده و ما به آن اعتقاد داریم و عمل و التزام به آن را واجب مىشمریم و روا مىداریم كه جان میلیونها نفر براى آن فدا شود، عبارت است از اینكه انسان باید در ابعاد گوناگون زندگى خود ـ یعنى در رفتار، افكار، عقاید، اخلاق و معاشرتهاى فردى و اجتماعى ـ جهت خدایى داشته باشد. حركت او در همه شئون حیات فردى و اجتماعى به سوى خدا باشد. بنابراین، اگر ما این حقیقت را پذیرفتیم كه اسلام جهتدهنده حركت انسان به سوى كمال مطلق و قرب الهى و هدایتگر او در همه شئون زندگى است، این واقعیت براى ما آشكار مىگردد كه محتواى اسلام چیزى غیر از توجه دادن به خداى یكتا نیست. آنچه در اسلام آمده، یا به طور مستقیم انسان را متوجه خداوند مىكند، و یا مقدمات توجه و نزدیكى به او را فراهم مىآورد. همه احكام و دستورات فرعى اسلام، حتى احكام واجب یا مستحبى كه بر رفتار و كارهاى حیوانى انسان مترتب گردیده، براى این است كه به همه رفتار انسان ـ و از جمله رفتار حیوانى او ـ جهت و رنگ خدایى بدهد؛ چون اگر همین رفتار حیوانى جهت خدایى داشت و در جهت اطاعت از خداوند و كسب رضاى او انجام پذیرفت، ارزش پیدا مىكند.
توحید در اسلام، معجونى است كه شامل اعتقاد به توحید در خالقیت، ربوبیت تكوینى و تشریعى خداوند مىباشد و لازمه سعادت و تعالى بشر، پذیرش همه اجزا و اركان توحید است، و اگر كسى ركنى از اركان توحید را نپذیرد، اصل توحید را نپذیرفته است؛ چنانكه اگر در یك معجونِ دارو، یكى از عناصر و اجزاى اصلى نباشد، نه فقط شفابخش نیست، بلكه ممكن است زیانآور نیز باشد. با توجه به این حقیقت خداوند مىفرماید:
إِنَّ الَّذِینَ یَكْفُرُونَ بِاللهِ وَ رُسُلِهِ وَ یُرِیدُونَ أَنْ یُفَرِّقُوا بَیْنَ اللهِ وَ
رُسُلِهِ وَ یَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْض وَ نَكْفُرُ بِبَعْض وَ یُرِیدُونَ أَنْ یَتَّخِذُوا بَیْنَ ذلِكَ سَبِیلاً * أُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ حَقًّا؛(1)
كسانى كه به خدا و فرستادگان او كافر مى شوند و مى خواهند میان خدا و پیامبران او جدایى اندازند، و مى گویند: ما به برخى ایمان مى آوریم و به برخى كافر مى شویم و مى خواهند میان این دوراهى براى خود اختیار كنند، آنان در حقیقت كافرند.
مؤمن كسى است كه مجموعه دین را به طور كامل بپذیرد. اگر كسى بخشى از دین را پذیرفت و بقیه را رد كرد، او در حقیقت كافر است؛ چون به تمامى آنچه خداوند نازل كرده، ایمان نیاورده است. به علاوه، او به درخواست دل خویش بخشى از دین خداوند را نپذیرفته، پس به واقع او هواپرست است، نه خداپرست؛ چراكه بر اساس میل و درخواست دل خود، بخشى از دین را پذیرفته، نه بدان جهت كه خداوند به پذیرش آنها فرمان داده است. در حالى كه خداپرست كسى است كه به همه آنچه خداوند نازل كرده ایمان آورد و تابع میل و خواست دل خود نباشد.
نتیجه اعتقاد به توحید در خالقیت و ربوبیت تكوینى و تشریعى، یعنى اعتقاد به اینكه خداوند خالق هستى است و تدبیر و اداره عالم بر عهده اوست، و اوست كه با قوانین و مقررات خود، راه سعادت را فراروى انسان مىنهد، این است كه فقط انگیزه پرستش و عبادت خداوند در انسان پدید مىآید. او چون مىداند كه تدبیر عالم در اختیار خداست، براى رفع نیازمندىهاى خود سراغ دیگران نمىرود و در نتیجه، تسلیم خواست آنها نمىگردد. اما اگر منكر ربوبیت تشریعى شد و حكم خدا را قبول نكرد، خواه ناخواه به سوى دیگران كشانده مىشود و در نتیجه، تسلیم خواست آنها مىگردد و به پرستش غیر خدا تن مىدهد.
1. نساء (4)، 150 و 151.
پس اگر انسان معتقد شد كه خداوند خالق اوست و ربوبیت تكوینى و تشریعى و همه هستى از خداست، راهى جز تسلیم شدن در مقابل خداوند ندارد. وقتى او معتقد است كه هستىاش از خداست، با تكیه بر چه قدرتى مىخواهد در برابر خداوند بایستد؟ او وقتى خداوند را همهكاره عالم دانست، دیگر معنا ندارد كه سراغ دیگران برود؛ چون دیگران چیزى ندارند كه به او بدهند. بنابراین، اعتقاد به توحید كه شعار اسلام و ذكر «لا إلهَ إلاَّ الله» بیانگر آن است، سه ركن دارد: اعتقاد به خالقیت، ربوبیت تكوینى و ربوبیت تشریعى خداوند كه اعتقاد به توحید در عبودیت و پرستش خداوند یگانه، به پذیرش آن سه ركن وابسته است. این همان شعار توحیدى است كه در كلام حضرت امام رضا(علیه السلام) به عنوان دژ خداوند ذكر شده است.
نتیجه آنكه «لا إلهَ إلاَّ الله» تنها لفظ و شعار نیست، بلكه حكایتگر مجموعه عقاید توحیدى است كه در قلب انسان یكتاپرست راه یافته و او بر اساس آن عقاید راستین، هستى را متعلق به خدا مىداند و او را تدبیر كننده امور عالم و برآورنده نیازها مىشناسد و به معبودى جز او اعتقاد ندارد. بر این اساس، معنا ندارد كه در پى دیگران باشد. پس آن اهتمام ویژه به مسأله توحید، بدان جهت است كه اعتقاد راسخ به توحید در جنبههاى اعتقادى، اخلاقى و تشریعى آن، باعث مىگردد كه انسان با تمام وجود خداوند را درك كند و به او توجه نماید و لحظهاى از او غافل نگردد.
اشهد ان محمداً رسول الله(صلى الله علیه وآله)
در كنار اعتقاد به توحید، انسان باید به رسالت پیامبر خدا نیز معتقد باشد و
دینى را كه او از سوى خداوند آورده، بپذیرد و تسلیم شریعت او گردد. البته شهادت به رسالت، متوقف بر آن است كه خداوند شخصى را به عنوان پیامبر و رسول به سوى ما فرستاده باشد تا دین خدا را كه دربرگیرنده قوانین و مقررات الهى است، به ما معرفى كند. آنگاه پس از آنكه ما فرستاده خداوند را به عنوان رسول و خاتم النبیین(صلى الله علیه وآله) شناختیم و به دین او نیز آگاهى یافتیم، ملزم هستیم كه بر اساس آنچه به عنوان وحى از سوى خداوند به ما ابلاغ شده، عمل كنیم و هر آنچه پیامبر به عنوان فرستاده خداوند و صاحب شریعت براى ما بیان مىكند، بپذیریم و تسلیم اوامر و فرمانهاى او نیز باشیم. پس اطاعت از پیامبر(صلى الله علیه وآله) در پرتو اطاعت از خداوند واجب است؛ چه اینكه شهادت به رسالت او نیز قوامبخش پذیرش اسلام و ایمان به خداست، و این شهادت در ادامه و در طول شهادت به توحید است.
با توجه به اینكه رسول خدا فرستاده خداوند و صاحب شریعت است و از سوى خداوند به عنوان حاكم و هدایتگر مردم معرفى شده است و اذن او اذن خداست، اطاعت از كسى كه جانشین و اذنیافته از سوى رسول خداست، واجب مىباشد. از این جهت، اطاعت از امام معصوم كه به وسیله پیامبر معرفى مىشود واجب است و اعتقاد به ولایت او، در طول اعتقاد به رسالت و تكمیلكننده آن است. همچنین با توجه به اینكه امام معصوم جانشین رسول خدا و اذنیافته از سوى اوست و اطاعت از او در پرتو اطاعت از رسول خدا واجب است، اطاعت از كسى كه با نصب عام یا نصب خاص توسط امام معصوم نصب شده نیز واجب مىگردد. از این روى، اطاعت از ولى فقیه، در
پرتو اطاعت از امام معصوم لازم و واجب مىباشد. پس اطاعت از ولى فقیه، شعاعى از اطاعت امام معصوم و اطاعت از امام معصوم نیز شعاعى از اطاعت از رسول خدا و اطاعت از رسول خدا نیز شعاعى از اطاعت خداوند است و بدین جهت، مؤمنان در اذان و اقامه جمله اشهد ان علیاً ولى الله را ذكر مىكنند.(1)
با توجه به آنچه گفتیم، اهمیت رسالت و شهادت به آن روشن گردید. از این رو در اذان و اقامه، در كنار شهادت به توحید، شهادت به رسالت نیز قرار گرفته است. همچنین ما در تشهد نماز، به رسالت پیامبر شهادت مىدهیم. نكته جالب توجه این است كه در احكام اسلامى آمده كه اگر از روى سهو در نماز نقصى پدید آید و چیزى فراموش شود، در مواردى پس از نماز باید سجده سهو به جا آورد. در این سجده سهو كه انسان سر را بر خاك مىگذارد و در مقابل عظمت الهى به خاك مىافتد، باید صلوات بفرستد یا ذكر «السلام علیك ایّها النبیّ و رحمة الله و بركاته» را بر زبان آورد. با اینكه سجده عبادت ذاتى است كه فقط باید براى خداوند تعالى انجام پذیرد، اما براى جبران نماز، باید در آن به وجود مقدس رسول اكرم(صلى الله علیه وآله) توجه كرده و به ایشان سلام و درود فرستاده شود.
توجه به این نكته لازم است كه اعتقاد به ربوبیت تشریعى خداوند، به این معنا نیست كه ما از هر شریعتى مىتوانیم پیروى كنیم، بلكه باید بر این اصل اعتقادى تأكید داشت كه پس از بعثت پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) تنها باید از ایشان
1. مخفى نماند كه مؤمنان این جمله را نه به قصد ورود، بلكه به تعبیر مرحوم آیتالله العظمى سید محسن حكیم به عنوان رمز تشیع مىگویند و فقهاى بزرگوار فرمودهاند كه اگر كسى این جمله را به قصد اذان و اقامه بگوید، افزون بر بطلان آندو، بدعت انجام داده است. (غیاثى كرمانى)
اطاعت كرد و شریعت ایشان را پذیرفت و التزام عملى و رفتار بر اساس سایر شریعتها پذیرفته نیست. البته از نظر ما شریعتهاى سایر پیامبران در همان قالبى كه نازل شده بودند، صحیح و براى محدوده زمانى خودشان معتبر و حجت بوده و احترام به آنها لازم است؛ چه اینكه احترام به سایر پیامبران نیز واجب است و هیچ كس حق ندارد به پیامبرى از پیامبران خدا اهانت كند، و انكار یكى از شریعتهایى كه از سوى خداوند نازل شده، به منزله انكار همه شریعتهاست.
در قرآن كریم، از حضرت ابراهیم، حضرت موسى و حضرت عیسى(علیهم السلام) ستایش شده و شریعتهاى آنها مورد تصدیق قرار گرفته و براى زمان و دوران خودشان معتبر و حجت شناخته شده است. قرآن در این باره مىفرماید:
آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَد مِنْ رُسُلِهِ؛(1)
پیامبر بدانچه از جانب پروردگارش بر او نازل شده است ایمان آورده است، و مؤمنان همگى به خدا و فرشتگان و كتابها و فرستادگانش ایمان آوردهاند [و گفتند] میان هیچیك از فرستادگانش فرق نمىگذاریم.
پس لازمه ایمان به خدا این است كه انسان بین پیامبران الهى فرقى نگذارد و همه را بپذیرد و به آنها ایمان آورد و اطاعت كسى را كه پیامآور الهى است، واجب بشمارد. البته در تاریخ، كسانى به همه آنچه خداوند نازل كرده بود، اعتقاد و ایمان نداشتند و به همین جهت قرآن مىفرماید:
إِنَّ الَّذِینَ یَكْفُرُونَ بِاللهِ وَ رُسُلِهِ وَ یُرِیدُونَ أَنْ یُفَرِّقُوا بَیْنَ اللهِ وَ
1. بقره (2)، 285.
رُسُلِهِ وَ یَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْض وَ نَكْفُرُ بِبَعْض وَ یُرِیدُونَ أَنْ یَتَّخِذُوا بَیْنَ ذلِكَ سَبِیلاً * أُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ حَقًّا وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرِینَ عَذاباً مُهِیناً؛(1)
كسانى كه به خدا و پیامبرانش كفر مىورزند، و مىخواهند میان خدا و پیامبران او جدایى اندازند، و مىگویند: «ما به بعضى ایمان داریم و بعضى را انكار مىكنیم» و مىخواهند میان این [دو]راهى براى خود اختیار كنند؛ آنان در حقیقت كافرند و ما براى كافران عذابى خفّتآور آماده كردهایم.
اگر كسى حتى یكى از یكصد و بیست و چهار هزار پیامبر را نپذیرد، كافر و مستحق جهنم است؛ چون ایمانْ مطلق و تفكیكناپذیر مىباشد، و اگر كسى به همه پیامبران الهى معتقد نگردد، مؤمن نخواهد بود و نمىتوان گفت او به نسبت اعتقادى كه به تعدادى از پیامبران دارد، از درجههاى بهشت و ایمان برخوردار مىشود. ما در بحث اعتقاد به توحید گفتیم كه این اعتقاد وقتى محقق مىگردد كه انسان به همه مرتبهها و اركان توحید معتقد گردد؛ یعنى به خالقیت، ربوبیت تكوینى و تشریعى خداوند اعتقاد داشته باشد. در غیر این صورت، به جهت نقصى كه در ایمان او وجود دارد، كافر است. از این رو، شیطان با اینكه به خداوند اعتقاد داشت و توحید در خالقیت و ربوبیت تكوینى را پذیرفته بود و همچنین به قیامت معتقد بود،(2) ولى چون ربوبیت تشریعى خدا را نپذیرفت و زیر بار فرمان الهى مبنى بر سجده به آدم نرفت و تسلیم
1. نساء (4)، 150 و 151.
2. زمانى كه شیطان مىگوید: خَلَقْتَنِی مِنْ نار وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِین به خالقیّت خداوند اعتراف نموده، وقتى مىگوید: رَبِّ بِما أَغْوَیْتَنِی ربوبیّت خداوند را پذیرفته، و هنگامى كه مىگوید: أَنْظِرْنِی إِلى یَوْمِ یُبْعَثُونَ به قیامت اقرار نموده است. (غیاثى كرمانى)
مطلق خداوند نشد، از درگاه خداوندگارى رانده شد و در شمار كافران بلكه صدرنشین جهنم گشت و دیگران، با گمراهىهاى او وارد جهنم مىشوند. او با اینكه به خالقیت و ربوبیت تكوینى خداوند اعتقاد داشت، ولى به جهت طغیان در برابر خداوند، پستترین و طغیانپیشهترین گنهكاران است. همانطور كه باید به خدا ایمان مطلق داشت، باید به رسالت همه رسولان الهى نیز ایمان مطلق داشت. اگر كسى یكى از 124 هزار پیامبر را انكار كند، مثل آن است كه همه پیامبران را انكار كرده است؛ زیرا اگر بقیه پیامبران را نه از روى هوا و خواست دل، بلكه بدان جهت كه پیامبران خدا هستند قبول دارد، باید آن یكى را نیز قبول داشته باشد، چون او نیز پیامبر خداست و نباید فرقى بین آنان بگذارد.
تاكنون مبحث توحید و شهادت به توحید و رسالت را به اختصار از نظر گذراندیم. اكنون درباره سه بند دیگر از بندهاى اذان و اقامه ـ یعنى «حیّ على الصّلاة» ، «حیّ على الفلاح» و «حیّ على خیر العمل» ـ سخن مىگوییم و ارتباط بین آنها را برمىشماریم. چنانكه ملاحظه مىشود، این جملهها در قالب شعار و براى اعلان عمومى بیان شدهاند: «حیّ على الصّلاة»؛ یعنى بشتاب به سوى نماز، و «حیّ على الفلاح» یعنى بشتاب به سوى رستگارى و منظورْ تحصیل رستگارى به وسیله نماز است. جمله «حیّ على خیر العمل» نیز به معناى «بشتاب به سوى بهترین عمل» و باز منظور از بهترین عمل، نماز مىباشد.
اینك در پایان این فصل، به طرح چند پرسش و پاسخ آنها در مورد نماز مىپردازیم.
1. با توجه به اینكه اذان براى اعلان عمومى و توجه دادن نمازگزاران براى شركت در نماز جماعت است، چرا مستحب است كسى كه نمازش را به تنهایى و در خلوت مىخواند نیز اذان و اقامه بگوید؟ به عبارت دیگر، با توجه به اینكه در «حیّ على الصّلاة» ، «حیّ على الفلاح» و «حیّ على خیر العمل» اعلان عمومى به انجام نماز آمده، كسى كه به تنهایى نماز مىخواند با گفتن این جملهها، چه كسى را به انجام نماز دعوت مىكند؟
پاسخ این است كه گفتن آن جملهها در نماز انفرادى، براى تلقین و توجه دادن خویش به درك موقعیّت نمازى است كه باعث فلاح و رستگارى مىگردد. چه اینكه كسى كه براى اعلان عمومى اذان مىگوید، خود نیز مشمول پیام آن اذان است و تلقین و توجه براى او نیز حاصل مىگردد. پس در اذان و اقامه، حتماً لازم نیست انسانْ شخص دیگرى را مخاطب خود سازد. گفتن اذان، از یك جهت براى اعلان عمومى و توجه دادن دیگران به نماز است و از جهت
دیگر، براى تلقین و توجه دادن نفس به موقعیت نماز و توجه به خداوندى است كه انسان در برابر او ایستاده است.
درباره «حیّ على الفلاح» كه یكى از بندهاى اذان و اقامه است، این پرسش مطرح مىشود كه آیا نماز خودْ فلاح و رستگارى است، یا باعث رسیدن به فلاح مىگردد؟
پاسخ این است كه «فلاح» قبل از اسلام در ادبیات عرب به كار مىرفته، اما پس از ظهور اسلام و با توجه به كاربرد وسیع آن در قرآن، تبدیل به یك اصطلاح كلیدى در معارف اسلامى گردید و مسلمانان نیز با پیروى از قرآن، در ادبیات خود، فراوان از آن استفاده مىكنند. گرچه واژه «رستگارى» برگردان و ترجمه فارسى «فلاح» است، اما با توجه به اختلاف ویژگىهاى زبان عربى با زبان فارسى، واژه رستگارى نمىتواند تمامى بار معناى فلاح را داشته باشد. افزون بر این، صرف نظر از ادبیات دینى، ما در سخنان روزمره خود كمتر واژه «رستگارى» را به كار مىبریم.
چنانكه اشاره كردیم، در قرآن واژه «فلاح» و مشتقات آن فراوان به كار رفته است. براى نمونه، سوره مؤمنون با آیه «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ؛ به راستى كه مؤمنان رستگار شدند» آغاز شده است و در سوره بقره نیز، پس از آنكه خداوند پرهیزكاران را معرفى مىكند، مىفرماید:
أُولئِكَ عَلى هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ؛(1)
1. بقره (2)، 5.
آنان برخوردار از هدایتى از سوى پروردگار خویشاند، و آنان همان رستگاراناند.
جا دارد كه به این نكته ادبى اشاره كنیم كه باب «افعال» معمولا متعدى است، اما در برخى موارد متعدى نیست و در قالب «فعل لازم» به كار مىرود. در دو آیه مذكور «افلح» و «المفلحون» لازم هستند و «افلح» به معناى «صار ذا فلاح؛ برخوردار از فلاح شد» و «مفلح» به معناى برخوردار از فلاح و رستگارى به كار رفته است.
فلاح به معناى «فوز»، «سعادت» و «پیروزى» نیز به كار مىرود؛ چنانكه در آیه: «... قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلى(1)؛ در حقیقت، امروز هر كه فایق آید خوشبخت است»، «افلح» به معناى «فاز»، یعنى «غلبه یافت» و «كامیاب شد» است. همچنین در آیه: «... وَ لا یُفْلِحُ السّاحِرُ حَیْثُ أَتى؛(2) و جادوگر هر جا كه رود پیروز نگردد»، «فلاح» به معناى «پیروزى» است.
پس مفهوم «فلاح» ارتباط نزدیكى با مفهوم «فوز» و «سعادت» دارد و با دقت در موارد كاربرد آنها، مىتوان این ارتباط را شناخت. توضیح اینكه، هر كسى فطرتاً گمشدهاى به نام «سعادت» و «خوشبختى» دارد و نمىتوان كسى را یافت كه در جستوجوى سعادت نباشد. آنگاه كسى كه در جستوجوى سعادت است باید موانعى را كه در مسیر رسیدن به آن قرار دارد كنار زند تا بتواند به سعادت دست یابد. وقتى او به سعادت رسید، از آن جهت كه او موفق گردیده موانع راه را كنار زند و از عواملى كه او را از هدف بازمىدارند نجات یابد، واژه «فلاح» درباره او به كار مىرود و گفته مىشود به فلاح رسیده است. پس
1. طه (20)، 64.
2. همان، 69.
واژه فلاح در موردى به كار مىرود كه شخص، موانع دستیابى به رشد و كمال و هدف را كنار مىزند و به تعبیر دیگر، از آن موانع نجات مىیابد.(1) اما از آن نظر كه شخص سعادتمند به مطلوب و سعادت رسیده، كلمه «فاز» درباره او به كار مىرود و منظور این است كه او موفق گردیده به مطلوب خود دست یابد.
نماز، عامل فلاح و رستگارى است و در اذان و اقامه، نمازگزاران به این نماز دعوت مىگردند و ذكر «حیّ على الفلاح»، نمازگزار را به این نكته متوجه مىسازد كه او با انجام نماز به فلاح و رستگارى مىرسد.
چرا نماز باعث فلاح و رستگارى مىشود؟
پاسخ این است كه در زندگى، نیازها، تعلقها و دلبستگىهاى مادى، خود به خود، نه فقط انسان را در رسیدن به سعادت یارى نمىرسانند، بلكه ممكن است مانع رسیدن به سعادت نیز بگردند. نیازمندىها و تعلقات مادى از اوان كودكى در انسان ظاهر مىگردد و كودك، پس از تولد با گریه میل خود را به غذا نشان مىدهد و از همین مرحله، تعلق و دلبستگى به خوردنىها در او پدید مىآید. البته، رفتهرفته این دلبستگىها و تعلقها فزونى مىگیرد و انسان به مرحلهاى مىرسد كه تعلق و دلبستگى به مقام، ریاست و شهرتِ دنیوى در او پدید مىآید.
یكى از محركهاى اصلى انسان براى تأمین خواستهها و نیازهاى مادى، لذتى است كه براى انسان حاصل مىگردد. این لذت افزون بر آنكه موقّتى
1. از این رو، به كشاورز كه موانع رشد یك بذر را برطرف نموده، فلاّح مىگویند. (غیاثى كرمانى)
است، رنج و زحمت فراوانى را به انسان تحمیل مىكند. براى مثال، انسان با احساس گرسنگى غذا مىخورد، ولى همو با زحمت و تلاش غذا را به دست مىآورد و در هنگام خوردن غذا نیز باید متحمل زحمت و رنج گردد. او پس از سیر شدن نیز احساس رخوت و سنگینى مىكند. لذّت او منحصر به زمانى است كه اعصاب ویژه زبان مزه و طعم غذا را درك مىكنند. پس قابل توجه آن است كه براى رفع این نیاز ضرورى بدن كه حیات انسان در گرو آن است و اگر غذا نخورد مىمیرد، مردم چقدر تلاش مىكنند و در پرتو آن همه تلاشها و زحمتهایى كه متحمل مىگردند، تنها لذتى موقتى براى آنان حاصل مىگردد. تأمین سایر تعلقها و نیازهاى مادى نیز همراه با رنج و تلاش فراوان و برخوردار از لذتهاى محدود و زودگذر است.
اكنون با توجه به اینكه هدف نهایى انسان قرب خداوند است و راه رسیدن به آن، توجه به خداوند و اطاعت از اوست، آیا صرف زندگى و انرژى براى رسیدن به خواستههاى مادى و پرداختن به رقابتهاى سالم و غیر سالم دنیوى و مشكلات فراوان، باعث غفلت از خداوند و مانع دستیابى به قرب الهى نیست؟ در هر صورت، ضرورتهاى زندگى مادى كه گریزى از آنها نیست، دست و پاى انسان را بسته و مانع حركت او به سوى كمال و قرب خداوند مىشود.
حال اگر تعلقهاى مادى و استفاده حلال از امكانات مادى، چه رسد به استفاده نامشروع از آنها، غل و زنجیرى بر پاى انسان و مانع حركت او به سوى مقصد مىشود، و نیز با توجه به اینكه خداوند انسان را آفرید و هدف او را رسیدن به كمال نهایى، یعنى جوار و قرب الهى قرار داد، همان مقام والایى كه در وصف آن فرمود:
إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنّات وَ نَهَر * فِی مَقْعَدِ صِدْق عِنْدَ مَلِیك مُقْتَدِر؛(1)
در حقیقت، مردم پرهیزكار در میان باغها و نهرها، در قرارگاه صدق، نزد فرمانفرمایى توانایند
چرا او را گرفتار تعلقات و دلبستگىهاى مادى كرد، تا مانع سیر او به سوى خداوند گردند؟
پاسخ این است كه خداوند انسان را از عقل و نیروى اختیار برخوردار ساخت و حركت انسانى باید با انتخاب و اختیار انجام گیرد. او براى رسیدن به كمال، باید موانع را كنار بزند و با عواملى كه مخالف سعادت و كمالش هستند، مبارزه كند. او باید با مشكلات و سختىها دست و پنجه نرم كند و در بین راهها و بیراهههایى كه فرارویش قرار مىگیرد، با اختیار و انتخاب، خود راه كمال و سعادت را برگزیند تا با پیمودن آن، به تكامل انسانى و مقام خلافت الهى دست یابد. در این راستاست كه وجود شیطان و عوامل شیطانى تبیین مىشود. اگر انسان از نیروى اختیار و انتخاب برخوردار نبود و چون فرشتگان، راهى جز اطاعت و بندگى خداوند در پیش نداشت و فاقد نیروى شهوت و غضب نیز بود، نمىتوانست به مقام خلیفة اللهى برسد كه برتر از مقام فرشتگان است و در نهایتِ حركت تكاملى انسان به دست مىآید.
اكنون با توجه به این واقعیت كه خداوند ما را براى رسیدن به كمال نهایى و قرب الهى آفریده است و در عین حال انسان، در دنیا، گرفتار مشكلات و گرفتارىها و تعلقات مادى است و بدون آنها زندگى مادى تداوم نمىیابد، چه عاملى او را از منجلاب تعلقات مادى نجات مىدهد؟ او چگونه مىتواند قید و بندها را از روح خود بردارد تا روح او آزادانه و فارغ از مزاحمت تعلقات مادى راه
1. قمر (54)، 54 و 55.
كمال و رستگارى را بپیماید؟ پاسخ این است كه بهترین عاملى كه مىتواند انسان را از دام تعلقات مادى برهاند، یاد خداست و بهترین جلوه یاد خدا در نماز تحقق مىیابد. بنابراین، اگر گفته مىشود كه «نماز عامل فلاح و رستگارى است»؛ یعنى مىتواند انسان را از آلودگىها و تعلقات مادى و از اسارت شیطان و خواستههاى حیوانى رها گرداند و او را به مسیر اصلى حیات، كه همان مسیر تكامل معنوى انسانى است، هدایت كند.
به واقع، انسان مانند موجودى است در فضا معلّق و بین دو نوع جاذبه متضاد قرار گرفته كه هر كدام او را متوجه خود مىكند:
یكى تعلقهاى مادى است كه همواره انسان را به سوى خود كشانده، توجه او را به خود معطوف مىسازد و اگر مهار نشود، انسان را به منجلابى گرفتار مىسازد كه رهایى از آن بسیار دشوار است.
جاذبه دیگر، جاذبه الهى و معنوى است كه در پرتو یاد خدا و نماز با خشوع و حضور قلب به دست مىآید. این همان جاذبهاى است كه مىتواند انسان را از دام تعلقهاى مادى و منجلاب آلودگىها، تیرگىها و انحطاط برهاند. پس نماز همراه با خشوع و خضوع در مقابل خداوند، عاملى اساسى براى رستگارى انسان و تقویت توجه به خداوند و ثبات بخشیدن به آن است؛ چنانكه خداوند فرمود:
قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ * الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ؛(1)
به راستى كه مؤمنان رستگار شدند، همانان كه در نمازشان فرو شكستهاند.
پس بدان جهت كه نماز بهترین عامل و قالبى است كه ذكر خداوند در آن
1. مومنون (23)، 1 و 2.
تجلى مىیابد و باعث رشد، ثبات و دوام ذكر مىشود و انسان را از پلیدىها و پلشتىها باز مىدارد، خداوند فرمود:
...إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ لَذِكْرُ اللهِ أَكْبَرُ...؛(1)
نماز [انسان را]از زشتىها باز مىدارد و به یقین یاد خدا بالاتر است.
نیز در جاى دیگر خطاب به حضرت موسى(علیه السلام) فرمود:
وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِی؛(2)
و نماز را براى یاد من برپا دار.
نماز انسان را از آلودگىها و حجابهاى نفسانى و بندهاى شیطانى مىرهاند و باعث مىشود جاذبههاى مادى و حیوانى بىاثر گردد و انسان جذب جاذبههاى معنوى و الهى شود و به ملكوت خداوند توجه یابد. از این رو، در اذان و اقامه، نماز عامل فلاح و رستگارى معرفى شده است.
با توجه به اینكه اعمال دیگرى نیز وجود دارد كه موجب رستگارى است، آیا تنها نماز موجب رستگارى مىگردد؟
پاسخ این است كه با ملاحظه و بررسى عواملى كه موجب رستگارى مىگردد، درمىیابیم كه نماز شرط لازم رسیدن به فلاح است و بدون آن، هیچ عامل و برنامهاى نمىتواند انسان را به فلاح و رستگارى برساند. از این جهت در آیاتى
1. عنكبوت (29)، 45.
2. طه (20)، 14.
كه درباره صفات رستگاران نازل شده، یا به صراحت اسم نماز برده شده،(1) یا تعبیرات عامى در آن آیات به كار رفته كه شامل نماز نیز مىشود؛ نظیر:
... وَ اتَّقُوا اللهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ؛(2)
و از خدا پروا كنید باشد كه رستگار شوید
به یقین بدون نماز كسى نمىتواند تقوا داشته باشد.
چنانكه گفتیم، نماز شرط لازم فلاح است، نه شرط كافى و از این رو، جایگزین سایر تكلیفها و وظیفههاى انسان نمىگردد. پس اگر كسى شبانهروز مشغول خواندن نماز شد و از انجام وظایفى چون روزه، حج، جهاد، امر به معروف و نهى از منكر و تحصیل علم واجب خوددارى كرد، رستگار نمىگردد؛ چون آن وظایف نیز عوامل رستگارى و فلاح هستند، ولى باز هم تأكید مىكنیم كه در بین مجموعه عواملى كه موجب رستگارى مىگردد، نماز شرط لازم، بلكه مهمترین و مؤثرترین عامل براى رسیدن به آن است.
با توجه به اینكه در بعضى روایاتْ كارهاى دیگرى، چون شهادت در راه خدا به عنوان بهترین عمل معرفى شدهاند و در روایتى رسول خدا(صلى الله علیه وآله) فرمودند:
فَوْقَ كُلِّ ذی بِرٍّ بِرٌّ حَتّى یُقْتَلَ الرَّجُلُ فی سَبیلِ اللهِ فَإِذا قُتِلَ فی سَبِیلِ اللهِ فَلَیْسَ فَوْقَهُ بِرٌّ؛(3)
بالاتر از هر كار نیكى كار نیك دیگرى است تا اینكه مرد در راه
1. چنانكه در ابتداى سوره بقره (وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ) و آیه اوّل سوره مؤمنون (قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ) نماز به صراحت به عنوان عامل فلاح و رستگارى معرفى شده است.
2. آل عمران (3)، 200.
3. اصول كافى، ج 2، ص 348، روایت 4.
خدا شهید مىشود كه وقتى در راه خداوند شهید گردید، بالاتر از شهادت كارنیك دیگرى وجود ندارد.
چگونه در اذان و اقامه گفته مىشود كه كه «بشتابید به سوى نماز كه بهترین عمل است» و چرا نماز بهترین عمل معرفى شده است؟
باید ابتدا توجه داشت كه امتیازها و ویژگىهاى نماز را كه باعث برترى آن بر سایر اعمال شده، مىتوان به سه دسته كلى تقسیم كرد:
اوّلـ نماز تنها عمل واجبى است كه هر روز و در هر شرایطى براى انسان واجب است و در هر حال انجام آن میسّر مىباشد. در مقابل، جهاد همواره واجب نیست و همواره براى انسان امكان شركت در آن وجود ندارد، یا بدان دلیل كه جنگ و جهادى در كار نیست، یا شرایط لازم و كافى براى شركت در جهاد فراهم نیامده است. ممكن است انسان در طول عمر خویش به همه وظایف واجب خود عمل كرده باشد، اما جنگى رخ نداده باشد تا در آن شركت كند؛ در حالى كه بر او واجب است كه در اوقات پنجگانه نماز بخواند و در غیر آن زمانها نیز مىتواند نماز مستحبى بخواند. حتى او مىتواند در هنگام كار كردن و حركت، و هنگامى كه سوار بر مركب است یا با ماشین و قطار و هواپیما سفر مىكند، نماز مستحبى بخواند و حتى نمازهاى نافله را قضا كند و در این صورت، رعایت توجه به قبله و برخى از شرایطى كه رعایت آنها در نماز واجبْ ضرورى است، لازم نمىباشد. نیز روزه فقط در ماه مبارك رمضان واجب است، و حتى اگر كسى در ماه مبارك رمضان بیمار شد یا عذر دیگرى داشت، روزه از او ساقط مىشود و واجب است كه پس از ماه رمضان و پس از
برطرف شدن عذر شرعى، آن را قضا كند. اما در هر شرایطى انجام نماز واجب است، حتى در هنگام بیمارى كه انسان توان ایستادن و حتى نشستن ندارد و حتى كسى كه در حال غرق شدن است، باید به هر شكل ممكن نماز را بخواند.
دومـ امتیاز دیگر نماز بر سایر عبادتها این است كه نماز فقط به قصد عبادت و تقرب به خداوند انجام مىپذیرد و حقیقت، روح و ماهیت آن ارتباط با خداوند است و توجه به خدا، و بندگى او، در گفتهها و اعمال نماز تبلور مىیابد. توضیح اینكه، عبادت به معناى ارتباط با خداوند است و كارى عبادت به شمار مىآید كه با قصد قربت و عبادت انجام گیرد و متضمن ارتباط با خدا باشد. پس اگر انسان بدون قصد قربت و عبادت كارى شایسته و ارزشمند انجام داد، كار او عبادت نیست و به او ثواب نمىدهند؛ چون با انگیزه شهرتطلبى یا انگیزهاى دیگر آن كار را انجام داده و قصد عبادت و قربت نداشته است. اما چنین شخصى گرچه قصد قربت نداشته و كار او به عنوان عبادت انجام نگرفته، اما چون آن كار در ظاهر عبادت به شمار نمىآید و امكان دارد با انگیزه غیر عبادى نیز انجام پذیرد، فوایدى بر آن مترتب مىگردد. مثلا «جهاد» را هم مىتوان به قصد قربت و به عنوان عبادت انجام داد و هم مىتوان آن را با انگیزه غیر الهى انجام داد و فایده آن غنیمت جنگى یا حفظ كشور از هجوم دشمن و امنیّت و امتیازهایى از این قبیل است.
روزه نیز گرچه عبادت است، ولى اگر بدون قصد قربت و بدون انگیزه عبادى و مثلا براى سلامت بدن انجام پذیرد، باز فوایدى بر آن مترتب است، چون در قالب كارى انجام گرفته كه خالى از فایده نیست.
همچنین اگر انسان بدون قصد قربت و نیت الهى انفاق كند، گرچه آن
انفاق عبادت نیست، ولى بدان جهت كه در حد خود كار مثبتى است، فوایدى چون آرامش خاطر یا حفظ جامعه از خطر دزدى و ... بر آن مترتب مىگردد.
این دسته از اعمال كه امكان تحققشان بدون قصد قربت نیز ممكن است، «عبادتهاى عرَضى» هستند؛ چون مىتوان آنها را با انگیزه غیر الهى نیز انجام داد و در آن صورت نیز برخوردار از حقیقت و هویتى هستند كه مىتواند فایدههایى داشته باشد. اما نماز ذاتاً عبادت است و بدون قصد قربت و انگیزه الهى تحقق نمىیابد. به عبارت دیگر، نماز چون روزه نیست كه اگر بدون قصد قربت نیز انجام گیرد، بدون فایده نباشد؛ بلكه اگر نماز بدون قصد قربت انجام شود، لغو و بیهوده است و هیچ فایدهاى بر آن مترتب نمىگردد. تمام اعمال، حركات و گفتار در نماز ذاتاً به عنوان عبادت و عرض بندگى به پیشگاه خداوند انجام مىپذیرد و ذاتاً نمایانگر ارتباط با خداست، از این جهت نماز از سایر عبادتها برتر است.
سومـ امتیاز دیگرى كه نماز بر سایر عبادتها دارد، این است كه در نماز این امكان براى انسان وجود دارد كه تمام توجه خود را بر عبادت و ذكر خداوند متمركز كند و هیچ توجهى به غیر او نداشته باشد. البته این مرتبه عالى از حضور قلب و تمركز و توجه به معبود، در افراد معمولى وجود ندارد، ولى نماز این شأن و قابلیت را دارد كه همه توجه انسان را به خداوند معطوف كند؛ چنانكه تمام توجه اولیاى خاص خدا در هنگام نماز به خداوند معطوف مىگردد و هیچ توجهى به غیر خدا ندارند. اما در سایر عبادتها این امكان براى انسان وجود ندارد كه تمام توجه او فقط بر یاد خدا متمركز گردد. بلكه آن عبادتها به گونهاى هستند كه انسان افزون بر حضور قلب و توجه به خداوند، باید بخشى از توجه خود را به جنبههاى دیگر نیز معطوف دارد. مثلا جهاد با
دشمنان خدا یكى از عبادتها است، اما انسان نمىتواند در هنگام جهاد توجه خود را تنها به خداوند معطوف كند. بلكه او افزون بر اینكه قصد تقرب و عبادت دارد، باید به دشمن و موقعیت اطراف خود نیز توجه داشته باشد و هشیارانه در صدد دفع دشمن برآید. پس به ناچار بخشى از توجه انسان در هنگام جهاد متوجه غیر خدا مىشود و عدم تمركز به نقطهاى خاص و توجه یافتن به جهتهاى متعدد، ضرورتى اجتنابناپذیر است؛ اما در نماز چنین ضرورتى وجود ندارد و مؤمن رهیافته به حقیقت بندگى خدا، مىتواند توجه خویش را بر بندگى و عبودیت خدا متمركز كند. پس از این جهت نیز نماز از سایر عبادتها برتر است.
با توجه به امتیازهایى كه برشمردیم، نماز نسبت به سایر عبادتها و كارها برتر است و البته عبادتهاى دیگر نیز امتیازها و ویژگىهاى خاص خود را دارند و از این جهت نمىتوان از آنها صرف نظر كرد و هیچگاه نماز جایگزین آنها نمىگردد. بنابراین، نباید این پندار براى انسان پدید آید كه با انجام نماز و صرف وقت در نمازهاى مستحبى، دیگر به انجام واجبات دیگر نیاز نیست، یا اینكه تأكید فراوان بر روى نماز، افراد را از سایر وظایف غافل سازد. چنانكه این پندار در صدر اسلام براى خلیفه دوم پیش آمد و او در صدد گسترش قلمرو سرزمینهاى اسلامى برآمده، مردم را به شركت در جنگ تشویق مىكرد.
او مىپنداشت كه وقتى هر روز چندین بار در اذان و اقامه نماز به عنوان بهترین عمل معرفى مىگردد، دیگر كسى به جنگ با كفار اهمیت نمىدهد و توجه به نماز به عنوان برترین عمل، آنان را از جنگ باز مىدارد. از این جهت دستور داد جمله «حیّ على خیر العمل» را از اذان و اقامه حذف كنند؛ غافل از اینكه نماز به هیچوجه جایگزین سایر وظایف و عبادتها نمىشود و سایر
عبادتها نیز در جاى خود واجب هستند و باید انجام پذیرند. نه نماز جاى روزه و جهاد با دشمنان خدا را مىگیرد و نه روزه و جهاد جایگزین نماز مىگردد.
پس از گفتن تكبیرةالاحرام، واجب است نمازگزار سوره حمد و سورهاى دیگر از قرآن را بخواند. البته به اعتقاد شیعیان، نمازگزار نمىتواند سورههایى را كه سجده واجب دارند در نماز بخواند. در اینجا دو سؤال مطرح مىشود:
اول اینكه چرا واجب است مردم در نماز قرآن بخوانند؟ و دوم اینكه چرا قرائت در نماز با سوره حمد آغاز مىگردد؟
اتفاقاً برخى این دو سؤال را در محضر امام رضا(علیه السلام) مطرح كردند و آن حضرت در پاسخ سؤال اول فرمودند: «حكمت خواندن قرآن در نماز این است كه مردم قرآن را كنار ننهند و ضایع نسازند، بلكه ارتباط مردم با قرآن حفظ گردد و مردم از آن درس بیاموزند تا در نتیجه ناآگاه نمانند».(1)
پس مسلمانان باید هر روز بخشى از قرآن را بخوانند و بدانند كه به جهت اهمیت ارتباط با قرآن و حفظ پیام و رسالت آن، خداوند واجب كرده كه نمازگزاران روزانه ده بار در نماز قرآن بخوانند. اگر جز این مىبود و خواندن قرآن در نماز واجب نمىگشت، چه بسا ارتباط بسیارى از مسلمانان با قرآن كه بهترین تحفه و نعمت خداوند براى انسانها و تنها راه رسیدن به سعادت دنیا و آخرت است ـ قطع مىگردید. پس مسلمانان با اختلاف مرتبههایى كه دارند، ناگزیر هستند كه ارتباط ثابتى با قرآن داشته باشند. طبیعى است كه وقتى این ارتباط با قرآن برقرار گردید، كم كم با زبان و قرائت قرآن آشنا
1. شیخ صدوق، علل الشرایع، ج 1، ص 260.
مىشوند و همچنین زمینه درك مفاهیم قرآن در آنها پدید مىآید و مسیر عمل به قرآن نیز هموار مىگردد. اما اگر خواندن قرآن در نمازْ واجب نمىگشت و خواندن قرآن تنها مستحب مىبود، بسیارى از افراد انگیزهاى براى خواندن قرآن نمىداشتند و با بسته شدن این راه، عملا حكمت نزول قرآن كه هدایت انسانهاست تحقق نمىیافت.
اما در پاسخ به سؤال دوم كه چرا خداوند واجب كرده كه ما هر روز ده بار سوره فاتحةالكتاب را در نمازهایمان بخوانیم؟ حضرت فرمودند: «چون در هیچ سورهاى از قرآن، به اندازه سوره حمد سخنان حكمتآموز و نیك جمع نگشته است».(1)
افزون بر این، مىتوان فهمید كه ارتباط ضرورى و واجب با قرآن، از رحمت و لطف الهى در حق ما سرچشمه مىگیرد، تا بدین وسیله از معارف و حقایق بىكران قرآن، در راستاى سعادت و نیل به كمال بهره گیریم. چه بسا اگر خداوند ما را ملزم مىكرد كه در نماز تنها دعا بخوانیم، از بركات قرآن محروم مىماندیم. اما ما به عنوان مسلمان با خداوند پیمان بستهایم كه در جهت كسب رضا و خواست او حركت كنیم و راه او را براى رسیدن به سعادت خویش برگزینیم. خداوند هم تنها راه ارتباط با خود را قرآن قرار داده تا ما در پرتو استفاده و عمل به این كتاب آسمانى، به مقام قرب او دست یابیم.
1. همان.