جامى از زلال كوثر
آیتالله محمدتقى مصباح یزدى
تحقیق و نگارش
محمدباقر حیدرى
مصباح یزدى، محمدتقى، 1313
جامى از زلال كوثر/ محمدتقى مصباح یزدى؛ تحقیق و نگارش: محمدباقر حیدرى.ـ قم: مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى(قدس سره)، انتشارات، 1388.
224 ص. (انتشارات مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى(قدس سره)؛ 54، کلام و عقاید؛ 14).
ISBN: 964-5883-03-2
فهرستنویسی براساس اطلاعات فیپا.
كتابنامه: ص. 224-219.
1. فاطمه زهرا(س)، 13؟ قبل از هجرت ـ 11 ق. الف. حیدرى، محمدباقر، 1354ـ . ب. عنوان
2 ج 6م/ 2/27 BP
جامى از زلال كوثر
مؤلف: آیتالله محمدتقی مصباح یزدى
تحقیق و نگارش: محمدباقر حیدرى
ناشر: انتشارات مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى(قدس سره)
چاپ: اشراق
نوبت و تاریخ چاپ: هجدهم، زمستان 1402
شمارگان: 500 قیمت: 165000 تومان
دفتر مركزی پخش: قم، خیابان شهدا، کوی ممتاز، پلاك 38.
تلفن و نمابر: 37742326ـ 025
شعبه مؤسسه امام خمینی(ره): قم، بلوار امین، بلوار جمهوری اسلامی، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)، تلفن: 32113629ـ 025
كلیه حقوق براى ناشر محفوظ است
شابك: 2 ـ 03 ـ 5883 ـ 964
پیرامون شخصیت وجودى و مقام معنوى فاطمه مرضیه (علیها السلام) بسى كتابها نگاشته شده و فراوان سخنها رانده شده است؛ اما گویا اگر هزاران برابر آن نیز از قلمرو ذهن و اندیشه بشر به درآید و صورت گفتار یا نوشتار پذیرد، باز قطرهاى باشد از اقیانوس بىكرانه فضیلتهاى حضرتش.
آرى، اوج اندیشه اندیشمندان عالم را در غواصى به ژرفناى اقیانوس ناكرانمند كوثر، جز حیرانى و شیفتگى چارهاى نیست:
وهم، به اوجِ قُدسِ ناموس الاه، كى رسد؟ *** فهمِ كه نعتِ بانوى خلوت كبریا كند؟(1)
مگر آنكه الهامات ویژه الهى یارىگر اندیشهها و ناطقهها گردد تا بتوان قطرهاى روحفزا از زلال بىمثال كوثر چشید و بر كام تشنه جانها چشانید:
ناطقه مرا مگر روح قُدُس مدد كند *** تا كه ثناى حضرت سیده نسا كند.(2)
جایى كه عارفى چون حضرت امام، با آن عظمت علمی و مقام معنوىاش، از درك حتى گوشهاى از مقامات حضرت زهرا(علیها السلام) اظهار عجز و ناتوانى میكند(3) و قلمرو خیال و عقل بشر را بسى فروتر از قُله قدر و منزلت حضرتش معرفى مینماید، از دیگران چه برخواهد آمد:
آنجا كه عقاب پر بریزد *** از پشه لاغرى چه خیزد؟!
1و2. محمد حسین غروى اصفهانى، دیوان: ص 39.
3. مجموعه كامل فرمودههاى حضرت امام خمینى رضوان اللّه تعالى علیه درباره حضرت زهرا (علیها السلام)، به صورت موضوعى و تحت قالب و نظمى نُوین، در پیوست شماره 1 همین كتاب به محضر همه دوستداران و دلسپردگان آن حضرت، تقدیم شده است.
فاطمه زهرا(علیها السلام) زنى است كه افتخار خاندان وحى بوده، چون خورشیدى بر تارك اسلام عزیز میدرخشد؛ زنى كه فضایل او همطراز فضایل بىنهایت پیامبر اكرم و خاندان عصمت و طهارت بوده است.
هر كسى با هر بینشى درباره او گفتارى دارد، اما احدى از عهده ستایش او برنیامده است؛ چرا كه احادیث رسیده از خاندان وحى به اندازه فهم مستمعان بوده است كه دریا را در كوزهاى نتوان گنجاند، و دیگران هر چه گفتهاند به مقدار فهم خود بوده است؛ نه به اندازه مرتبت او.(1)
و چگونه درك و توصیف عظمت فاطمه براى احدى ممكن و میسور باشد، در حالى كه او به اوج مقام فناى فىاللّه رسیده، محو در اسما و صفات الهى گردیده و مظهر تام جمال و جلال خداوندى گشته است:
كیست زهرا؟ مظهر كلّ الجمال *** كیست زهرا؟ مظهر كلّ الجلال
كیست زهرا؟ عاشق ذات خدا *** مظهر اسماء و اوصاف خدا.(2)
از اینروى پىبرى به كُنه ذات فاطمه لاهوتى، به همان اندازه بعید و دستنایافتنى است كه آگاهى از ذات ربوبى. و همین است رمز این فرموده امام صادق(علیه السلام) كه درك كنهِ صفات پیامبر، امامان و مؤمنان حقیقى را، همطراز درك كنهِ صفات خداوند، ناممكن و دستنایافتنى معرفى میفرمایند:
خلایق از پىبرى به كنهِ صفت خداوند ناتوانند و همانسان كه یاراى رسیدن به گوهر صفت خدا را ندارند، از دریافت ژرفاى صفت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) نیز عاجزند و همچنان كه از پىبرى به كنهِ صفت پیامبر عاجزند، از درك ژرفاى صفت امام نیز بىبهرهاند و همانگونه كه امام را چنانكه باید نمیتوانند شناخت، از شناخت حقیقت مؤمن نیز چنانكه باید، ناتوانند.(3)
1. ویراسته قسمتى از پیام حضرت امام(رحمه الله) در تاریخ 1359/02/15. صحیفه نور: ج 12، ص 72.
2. محمدرضا ربانى، آیینه ایزدنُما: ص 191.
3. الامام صادق(علیه السلام): لایَقْدِرُ الخلایقُ على كُنْهِ صِفَةِ اللّهِ عزّوجلّ، فَكَما لا یَقْدِرُ على كُنْه صِفَة اللّهِ عَزَّوَجَلَّ فَكَذلِكَ لایَقْدِرُ على كنه ِ صفَةِ رَسُولِ اللّهِ وَ كَما لا یَقْدِرُ عَلى كُنه صِفَةِ الرَّسُول فَكَذلِكَ لا یَقْدِرُ عَلى كُنْهِ صِفَةِالاِمامِ و كَما لا یَقْدِرُ على كُنْهِ صِفَةِ الامامِ كَذلِكَ لایَقْدِرُ على كُنْه ِ صِفَةِ الْمُؤْمِنِ.
خرد آنگه تواند مدح او گفت *** كه ره جوید به ذات پاك داور
وجودش، اصل خلقت راست مقصود *** نُمودش، ذات بىچون راست مظهر.(1)
آرى، فاطمه «مجهولة القدر» است؛ همانگونه كه «مخفیّة القبر» است.(2) منزلت و قدر او مجهول و نهان است، همانسان كه تربت و قبر او مخفى و پنهان است. او، از آنروى فاطمه نامیده شده است كه مردمان از شناخت حقیقت او بسى جدا افتاده و دور ماندهاند؛ اِنَّما سُمِّیَتْ فاطِمَة، لِاَنَّ الْخَلْقَ فُطِمُوا عَنْ مَعْرِفَتِها.(3)
بارى، مقصود این نوشتار، تنها عرض ادب و ارادت به پیشگاه پرعظمت حضرت صدّیقه طاهره(علیها السلام) میباشد و بس؛ وگرنه برترین پایههاى اندیشه بشرى از رسیدن به ستیغ رفیع مقام معنوىاش بسى ناتوان و زیباترین كلمات در توصیف شأن والایش، بسى نارساست:
ما را كجُا به كوى تو ممكن بود وصول *** كانجا خیال را نَبُود قدرت نزول
در وصف ذات پاك و كرامات بىحدت *** گردیده نطق، الكن و حیران شود عقول.(4)
قم المقدسة
محمدباقر حیدرى
1. شعر از محمدحسین میرزانادرى، معروف به «امیرالشعراء». مناقب فاطمی در شعر فارسى،احمد احمدى بیرجندى: ص 56.
2. المخفیّة قَبْرُها، المجهولةُ قدرُها.
3. محمدحسین غروى اصفهانى، دیوان: ص 39.
4. شعر از میرزا محمد محیط قمی، ملقب به «شمس الفصحا». مناقب فاطمی در شعر فارسى: ص 78.
فاطمه، لیله قدر عارفان
فاطمه، كوثر بیكرانه
فاطمه، حقیقتى یگانه
فاطمه، مجمع اسماى الهى
فاطمه، طلایهدار شفاعت
فاطمه، نازلفرمای جبراییل
فاطمه، سفارششده برترین رسول الهى
فاطمه، معیار رضایت و خشم كبریایى
فاطمه، جلوهنماى جمال خدایى
در آسمان معرفت حضرت زهرا(علیها السلام)، برترین اندیشههاى بشر، حیران و تیزپروازترین عقلها، سرگردان گشتهاند. بلنداى رُتبت و اوج منزلت این دُر یکدانه خزاین عرش الهى، چنان والا و بالاست كه در گستره ادراك نمیگنجد.
بنابر روایات متعدد و معتبرى كه از ائمّه طاهرین(علیهم السلام) رسیده، حقیقت لیلةالقدر به وجود فاطمه زهرا(علیها السلام) تفسیر شده است. از آن جمله، بیان نورانى امام موسى بن جعفر(ع)(علیها السلام)در تفسیرِ آیات آغازین سوره دخان میباشد:مردى نصرانى به خدمت امام موسى كاظم(علیه السلام) شرفیاب شد و در بین سؤالات متعدّدى كه بیان میداشت تفسیر باطن این آیات را جویا شد:حم وَ الْكِتَبِ الْمُبِینِ إِنَّا اَنْزَلْنهُ فِى لَیْلَة مُّبَرَكَة إِنَّا كُنّا مُنْذِرِینَ فِیها یُفْرَقُ كُلُّ أَمْر حَكِیم(1)؛ حم، سوگند به این كتاب روشنگر كه ما آن را در شبى پربركت نازل كردیم، ما همواره انذار كننده بودهایم. در آن شب هر امرى بر اساس حكمت (الهى) تدبیر و جدا میگردد.امام در پاسخ فرمودند: اما «حم»، محمّد(ص) میباشد و «كتاب مبین»، على(علیه السلام) میباشد. و اما «اللّیلة»، فاطمه(علیها السلام) میباشد.(2) آرى، حقیقت لیلةالقدر، وجود یگانه زهراست. و چرا چنین نباشد؟ حال آنكه لیلةالقدر، ظرفِ نزول قرآنِ صامت است و فاطمه، ظرف نزول یازده قرآن ناطق. انسانهاى به تكامل و فعلیّت رسیده، قرآن ناطقند و این فاطمه است كه ظهور یازده كلام اللّه ناطق گردیده است:
1. دُخان (44): 1-4.
2. تفسیر برهان، ج 4، ص 158. اصول كافى، ج 2، ص 326، «كتاب الحجّة، باب مولد النبّى»، حدیث 4.
حامل سرّ مُستَسِر، حافظ غیب مستتر *** دانش او احاطه بر دانش ماسوا كند
لیله قدر اولیا، نور نهار اصفیا *** صبح جمال او طلوع، از افق علا كند.(1)
فاطمه، از نظر حقیقت، باطن لیلةالقدر است. وَ ما اَدْریكَ ما لَیْلَةُ القَدْر ؛ چه كس را یاراى آن خواهد بود تا لیلة القدر را درك نماید؟!
لیله قدرى و لیك قدر تو مجهول *** قدر تو نشناختند مردم دنیا.(2)
بارى، قدر و منزلت فاطمه براى مردمان، نهان است به همان سان كه عظمت شب قدر براى ایشان، پنهان است. به دیگر سخن، معرفت حقیقى فاطمه، همان قدر در اوج و دستنایافتنى است كه ادراك شب قدر.
او، همان حقیقت یگانهاى است كه رازگُشاى حقایق، حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام)، معرفت وى را همطراز ادراك شب قدر معرفى میفرماید:
«اللّیلةُ»، فاطمةُ و «القَدْرُ»، اَللّهُ. فَمَنْ عَرَفَ حقَّ معرفتها فَقَدْ ادركَ لیلةَ القَدْرِ...(3)؛ «لیلة»، فاطمه است و «قدر»، اللّه؛ از این روى هر آن كه به شناخت حقیقى فاطمه، توفیق یابد، بىگمان شب قدر را درك كرده است.
امام صادق آن قرآن ناطق *** یكى تفسیر همچون صبح صادق
بفرموده است و بشنو اى دلآگاه! *** كه لیله، فاطمه است و قدر، اللّه
چو عرفانش به حق كردید حاصل *** به ادراك شب قدرید نایل.(4)
یافاطمه!
تو حقیقت لیلةالقدرى؛ همان شبى كه فیها یُفْرَقُ كُلُّ أَمْر حكیم؛
پس تو میزان جداسازى حق از باطلى.
یا زهرا!
1. محمدحسین غروى اصفهانى، دیوان: ص 39.
2. شعر از شیخ على اكبر مروّج(شفیق). مناقب فاطمی در شعر فارسى: ص 108.
3. فى تفسیر «انّا انزلناه فى لیلة القدر»، عن الصادق(علیه السلام): اللّیلة، فاطمه و القدر، اللّه. فَمَنْ عَرَفَ فاطِمَةَ حَقَّ مَعْرِفَتِها فَقَدْ اَدْرَكَ لَیْلَةَ الْقَدرِ وَ اِنَّما سُمِّیَتْ فاطِمَةُ لاَنَّ الخَلْقَ فُطِمُوا عَنْ مَعْرِفَتِها. بحارالانوار: ج 43، ص 65.
4. آیةاللّه حسنزاده آملى، انسان كامل: ص 214.
تو تفسیر لیلةالقدرى؛ همان شبى كه ظرف نزول حقیقت قرآن گشته است .
پس تو حقیقت قرآنى و ظرف نزول یازده كلام اللّه ناطق .
تو آیینهدار تامّ اسما و صفات پرودگارى.
یا راضیه!
تو باطن لیلةالقدرى؛ همان شبى كه مباركه(1) است و همان شبى كه حاجات بندگان در آن برآورده میشود و دُعاى ایشان در آن به اجابت میرسد. هنگامه ریزش فیوضات، خیرات و بركات بىنهایت الهى.
پس تو سرچشمه بىكرانه بركت و خیر كثیرى.
تو تجلّى تمام رحمتِ ربّى.
تو وجیهه عنداللّهى كه عرض نیاز حاجتمندان با وساطت تو به درجه اجابت میرسد:
مشكاةُ نورِ اللّه و الزُّجاجةِ *** كَعْبةُ الآمال لاَهْل الحاجة
لیلةُ قَدر لَیْلَةُ *** ابنَةُ مَنْ صَلّتْ به الملائكة.(2)
یا طاهره!
متحیرم كه چه خوانمت؟
تو مظهر واجبالوجودى.
تو معنى جان ممكناتى.
تو جام جهاننُماى ذاتى.
تو مظهر جمله صفاتى.
تو مجهولةالقدرى؛ همانگونه كه مخفیةالقبرى.
تنها خدا میداند كه در آفرینشت چه كرده است؛ تنها خدا.
سوره كوثر در عین كمی آیات و كلماتش، دربردارنده اسرار و رموزى است كه حتى
1. حم وَ الْكِتبِ الْمُبینْ اِنَّا أَنْزَلْنهُ فِى لَیْلَة مُبرَكَة . دخان (44): 1ـ3.
2. آیینه ایزدنُما: ص 52، به نقل از «الجنّة العاصمه».
بزرگان و مفاخر ما نیز از دستیابى به ژرفناى آن عاجز مانده، به عجز و ناتوانى خویش معترف گردیدهاند.
یكى از نامهاى مبارك فاطمه زهرا(علیها السلام) «كوثر» است. در وجه تسمیه فاطمه زهرا(علیها السلام) به «كوثر»، وجوه مختلفى بیان شده و هر كسى به مقدار پایه معرفتى خویش، سخنى بیان كرده است؛ اما گوییا ژرفنگرترین اندیشههاى بشرى نیز در غوّاصى به ژرفناى اقیانوس ناكرانمند كوثر چارهاى جز حیرانى، والهگى و سرگردانى ندارند:
دامن كبریاى او دسترس خیال نى *** پایه قدر او بسى پایه به زیر پا كند.(1)
«كوثر»، بر وزن «فَوْعَلْ»، وصفى اخذ شده از «كثرت» و به معناى «خیر كثیر و فراوان» میباشد.(2) گستره معنایى این واژه چنان وسیع و جامع است كه مصادیق بىشمارى از جمله «خیر بىنهایت» را نیز میتواند شامل شود. در تفاسیر شیعه و سنّى معانى بسیارى براى «كوثر» ذكر شده است كه جملگى، از مصادیق همین «خیر كثیر» میباشند؛ مصادیقى چون:
1. حوض و نهر كوثر در جنّت كه تعلق به پیامبر دارد و مؤمنان به هنگامه ورود به بهشت، از آن سیراب میشوند.(3)
2. مقام شفاعت كُبرى در روز قیامت
3. نبوت
4. حكمت و علم به حقایق اشیا.
5. قرآن
6. كثرت اصحاب و پیروان
7. كثرت معجزات
8. كثرت علم و عمل
9. كثرت معرفت در توحید
1. آیةاللّه محمدحسین غروى اصفهانى، دیوان: ص 39.
2. تفسیر مجمع البیان، ج 5، ص 548.
3. مجمع البیان: ج 5، ص 548
10. كثرت نعمتهاى دنیا و آخرت
11. نسل كثیر و ذریه فراوان كه در گذر زمان باقى مانند و بىتردید این فراوانى ذریه و باقى ماندن نسل از وجود دختر والا گهر پیامبر، فاطمه زهرا(علیها السلام)، نشأت گرفته است.(1)
آرى، خداوند متعال به حبیب خویش، «خیر كثیر» و «فضل عظیم» و فضایل بیرون از حد و حصر عطا فرموده است كه مصادیق آن، حتى از حیطه شمار نیز خارج است:
كتاب فضل پیمبر تمام نتوان كرد *** اگر دوات شود ابحر و قلم، اشجار
كسى كه دم زند از فضل بىنهایت او *** چو مرغكى است كه از بحر، تر كند منقار.(2)
اما بنابر عقیده بسیارى از علماى شیعه و پارهاى از علماى اهل سنت، بارزترین مصداق «كوثر» وجود نازنین حضرت زهرا(علیها السلام) میباشد.
برهان این حقیقت و شاهد این واقعیت، علاوه بر روایات متعددى كه از ائمه اطهار(علیهم السلام) وارد شده است، شأن نزول و سیاق آیات سوره كوثر میباشد؛ چرا كه در شأن نزول سوره كوثر، اتفاق مفسّران بر این است:
آنهنگام كه تنها پسران پیامبر، قاسم و عبداللّه، در فاصله زمانى اندكى از این دنیاى فانى پركشیدند و به سوى مُلك باقى شتافتند، دشمنان و مخالفان پیامبر به اظهار شادى و مسرّت پرداختند و دهان به شماتت، طعنه و زخم زبان نسبت به پیامبر گشودند؛ از جمله عاصبنوائل سهمى حضرت را ابتر (:بىدنباله، بىاثر، بىسرانجام و مقطوعالنسل) خواند.
چنین شماتتهایى قلب لطیف پیامبر را سخت آزرده میساخت؛ از اینروى خداوند متعال براى دلجویى از حبیب خویش و پاسخ به طعنههاى مشركان، سه آیه نورانى سوره كوثر را فرو فرستاد:
إِنّا اَعطَیْنكَ الْكَوثَر؛ ما محققاً به تو خیر فراوان بخشیدهایم.
فَصَلِّ لرَبِّكَ و انْحَرْ؛ پس به شكرانهاش نماز بخوان و قربانى كن .
1. ترجمه تفسیر مجمع البیان: ج 27، ص 309.
2. شعر از سید عباس حسینى، متخلص به حیران. مناقب فاطمی در شعر فارسى: ص 92.
إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ اْلاَبْتَرُ؛ و بدان كه دشمن شماتتگوى تو، خود بىسرانجام و بلاعقب است.
عطا بر تو كوثر نمودیم ز احسان *** كه ناید به دل، گرد غم بار دیگر
به نهر بهشت و به خیر كثیرت *** به تكثیر نسلت ز زهراى اطهر.(1)
با توجه به سیاق فرجامین آیه این سوره، منظور از كوثر، فراوانى ذُریه و ماندگارى نسل پیامبر میباشد كه فقط از طریق وجود پربركت فاطمه زهرا(علیها السلام) تحقق یافته است؛ چرا كه مشركان، پیامبر را طعنه بىسرانجامی میزدند و این آیات در مقام پاسخ و رد طعنهها و شماتتهاى ایشان نازل شد كه نه تنها حبیب خود را بىسرانجام و بىدنباله قرار ندادیم، بلكه او را به بركت وجود یگانه دخترش، نسلى بى نظیر و ماندگار در طول تاریخ عطا كردیم و دشمن طعنهگوى او را بىدنباله و اَبتر قرار دادیم. از اینروى روشنترین مصداق كوثر، وجود دختر والاگهر پیامبر و ماندگارى نسل او از این طریق میباشد.
این تفسیر از سوره كوثر، از آن جهت كه داراى هماهنگى كامل با شأن نزول سوره و واجد مناسبتى تام با متن و سیاق آیات میباشد و نیز بنابر تفاسیر متعددى كه از ائمه اطهار بدین مضمون وارد شده است، بیانگر بارزترین و آشكارترین مصداق كوثر (وجود فاطمه زهرا(علیها السلام) میباشد.
آرى، وجود فاطمه(علیها السلام)، منبع خیر كثیر است كه هم باعث ماندگارى رسالت پیامبر شده است و هم عامل جاودانگى نسل پاك او:
چه زهرا كه شد علت مُبقى دین *** چه زهرا كه از عالمى گشته مهتر
چه زهرا كه گر ذات پاكش نبودى *** شدى غنچه دین و رسم تو پرپر
دل آسوده میباش اندر زمانه *** كه نسل تو برپاست زین یكه دختر
زمین گردد از نسل پاكت گلستان *** زمان گردد از آل طه منوّر.(2)
یكى از مصادیق شناخته شده «كوثر» كه در تفاسیر شیعه و سنى وارد و در بین همه
1. همان.
2. شعر از سیدعباس حسینى، متخلص به حیران. مناقب فاطمى در شعر فارسى: ص 92.
مسلمین شایع گردیده است، حوض و نهر كوثر در بهشت میباشد؛ حوضى كه مؤمنان میبایست براى لیاقتیابىِ حضور در بهشت، از آب پاك و پاك كننده آن بنوشند تا ظرفیت و لیاقت ورود به حرم كبریایى را بیابند.
این چه آبى است كه میبایست از سرچشمه طهارت كوثر به كام تشنه مؤمنان نوشانیده شود تا لیاقت ورود به بهشت برین حاصل آید؟
این «كوثر بهشتى» چه نسبتى با وجود فاطمه زهرا(علیها السلام) كه همان «كوثر محمدى» است، دارد؟
اینها سؤالاتى است كه عقل و تصور ما از دركش عاجز است، شاید بتوان تنها به همین اندازه فهمید كه كوثر، سرچشمهاى است در بهشت كه صاحب آن، پیامبر و ساقى آن، امیرمؤمنان و حقیقت آن، باطن فاطمه زهرا(علیها السلام) است.
عظمت بىهمانند كوثر، آنگاه رخ مینماید كه علاوه بر سوره كوثر، در حدیث تاریخى ثقلین نیز به دیده دقت و حكمت بنگریم: دو میراث گرانسنگ در میان شما بر جاى مینهم: كتاب خدا و عترتم. این دو از هم جدا نخواهند شد تا در حوض، بر من وارد آیند.(1)
حوض نامبردار در حدیث شریف ثقلین، همان سرچشمه بىهمانند كوثر است.
بنابراین حدیث متواتر، حوض كوثر، تلاقىگاه قرآن و عترت است؛ جایگاهى كه قرآن و همه ائمه اطهار(علیهم السلام) بایستى به آنجا وارد آیند. در آنجاست كه قرآن و عترت، اتحاد مییابند؛ به بیانى بهتر، در این میعادگاه است كه اتحاد و یگانگى قرآن و عترت آشكار میشود؛ چرا كه حقیقت قرآن، امرى جدا از حقیقت اهل بیت(علیهم السلام) نیست.
آرى، تجلى باطن و حقیقت فاطمه زهرا در بهشت برین، سرچشمه كوثر است؛ سرچشمه بىكرانهاى كه زلال بىهمانندش، طهارتبخش بهشتیان براى فیض حضور الهى میباشد و لیاقتبخش ایشان براى ورود به حریم كبریایى؛ حقیقت یگانهاى كه تلاقىگاه قرآن و عترت است و میعادگاه این دو با نبوت.
1. اِنّى تارِكٌ فِیكُمُ الثَّقَلینِ: كِتابَ اللّهِ وَ عِتْرَتى... وَ لَنْ یَّفْتِرقا حَتّى یَرِدا عَلَىَّ الْحَوْضَ. برخى از منابع اهل سنت كه حدیث فوق را نقل كردهاند عبارتند از: صحیح ترمذى، محمد بن عیسى ترمذى (متوفّاى 279 هجرى):ج 5، ص 238 و ص 199. ینابیع المودّة، قندوزى حنفى، ص 33 و 45. تفسیر ابن كثیر، اسماعیل بن عمر (متوفاى 774)، ج 4، ص 113. المعجم الكبیر، طبرانى (متوفاى 360 هجرى)؛ ص 137.
كوثرى و چشمه فیض خدا *** از تو زند جوش، زلال بقا.(1)
یا فاطمه!
طاهرهاى یا طهارتبخش اهل بهشت!
بتولى یا لیاقتبخش برین سرنوشت!
تقیهاى یا تلاقىگاه قرآن و عترت با نبوت!
معصومهاى یا میعادگاه كتاب و امامت با رسالت!
نمیدانم چگونه توصیفت كنم!
شگفتا از تو!
شگفتا كه شگفتى و شیفتگى بشر را با تو پایانى نیست!
تو كیستى و داراى چه ظرفیتى كه هم قرآن را، هم نبوت را و هم امامت را در خود گنجاندهاى؟!
تو را چه وسعت و عظمتى است كه میعادگاه قرآن و امامت با رسالت گردیدهاى؟!
چنین ظرفیت شگفتى، تنها شایسته و سزاوار مقام توست كه در دوره زندگىات، دوامبخش رسالت پدر بودى و حفاظتبخش امامت همسر و ایمنىبخش كتاب برتر؛ استمراردهنده خط رسالت بودى و حفظكننده سیر امامت و منعكننده تحریف از كتاب پركرامت:
نخل نبوت ز تو شد بارور *** باغ امامت ز تو شد پُر شجر
مهر تو رخشان زبلنداى عرش *** سفره تو گستره عرش و فرش
علت غایى به دو عالم تویى *** جوهره عالم و آدم تویى
خلق، تو را، امر، تو را جان تو راست *** جلوهگه صورت جانان توراست(2)
ارباب معرفت، اسما و صفات الهى را به دو دسته تقسیم میكنند: جمالیه و جلالیه. اسما
1. شعر از حاجى محمدجان قدسى. مناقب فاطمی در شعر فارسى: ص 22.
2. شعر از محمدجان قدسى. مناقب فاطمی در شعر فارسى: ص 22.
و صفاتى كه دربردارنده مفاهیمی چون محبت، لطافت، رأفت، عطوفت، رحمت و... میباشند، در گستره صفات جمالیه میگنجند و آن اسما و صفاتى كه دربردارنده مفاهیمی چون صلابت، غضب، انتقام، عقوبت، قهّاریت، جبّاریت و... میباشند، در قلمرو صفات جلالیه وارد میگردند.
همه اسمائى كه براى خداوند متعال در قرآن كریم ذكر شده است، در این دو گستره، قابل تقسیم بندى است. اسمائى از قبیل: قاهر، جبّار، متكبّر، قوى، ذوانتقام، منتقم ذوالجلال و شدیدالعقاب را «اسماى جلالیه الهى» مینامند. و اسمائى چون: علیم، رحیم، كریم، حكیم، رئوف، عطوف، ودود، غفور، لطیف، خبیر، بصیر، شهید، ذوالفضل و سریع الحساب را «اسماى جمالیه الهى» نام مینهند.
به عقیده عرفا، هر موجودى به اندازه بهره وجودىاش از ویژگیهاى كمالى، جلوهاى از اسما و صفات بىنهایتْ كامل الهى را متجلى و نمایان میسازد. در میان تمام مخلوقات، تنها آفریدهاى كه میتواند مظهر جمیع اسما و صفات الهى گردد، انسان است. تنها اوست كه میتواند با استعدادى كه خداوند در وجودش نهاده است، به سوى جمال و جلال مطلق الهى اوج گیرد و آیینه تمامنماى اسما و صفات الهى گردد.
سایر آفریدگان نیز، جلوهاى از اسما و مظهرى از صفات الهىاند؛ اما هیچگاه یاراى آن را نخواهند یافت كه مظهر تام و تمام اسما و صفات الهى گردند؛ به عنوان مثال، فرشتگان نیز مظهر اسماى خدایىاند؛ اما مظهر سُبّوحیت و قُدّوسیت.
آن هنگام كه پروردگار عالم به فرشتگان، خبر داد كه اِنّىِ جَاعِلٌ فِى الْأرْضِخَلِیفَةً(1)؛ من در روى زمین، خلیفهاى خواهم گماشت، پرسیدند: أَتَجْعَلُ فِیهَا مَن یُفْسِدُ فِیهَا وَ یَسْفِكُ الدِّمآءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِك و نُقَدِّسُ لَكَ(2)؛ آیا كسانى خواهى گماشت كه در زمین فساد كنند و خونها ریزند؟ آیا مقام خلافت الهى را به موجودى فسادكار و خونریز خواهى سپرد و حال آنكه ما تو را تسبیح و تقدیس مینماییم؟ جواب شنیدند كه: إِنّىِ اَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ(3)؛ من چیزى میدانم كه شما نمیدانید. من از اسرار خلقت انسان آگاهم و استعدادى در وجود او نهادهام كه شما از آن بىخبرید.
1،2 و3. بقره (2): 30.
گوهرى در وجود این انسان به ودیعت نهادهام كه میتواند او را به مقامی برساند كه شما فرشتگان مقرب به خدمتگزارى او مباهات ورزید؛ البته اگر قدر این گوهر را بداند و آن استعداد را به فعلیت رساند. اى فرشتگان! اگر شما مظهر سبحانیت و قدوسیت من گشتهاید و از اسماى من، دو اسم سبوح و قدوس در وجودتان ظهور یافته است، آدمى با اختیار خویش میتواند جمیع اسما و صفات مرا به ظهور رساند. و آن گاه همه اسما را به آدم تعلیم داد؛ عَلَّمَ أَدَمَ الْأَسْمَآءَ کلها.(1)
آیات نامبردار، دربردارنده این پیام است كه: اى انسان! قدر خود را بدان و خویشتن را همردیف چهارپایان قرار مده! تو براى خوردن و آشامیدن آفریده نشدهاى. تو براى نفسچرانى و شهوتبارگى آفریده نشدهاى. تو براى فریفتگى در مقابل زرق و برق دنیا خلق نشدهاى. تو براى دلسپارى به مظاهر دنیا بدین سرا نیامدهاى. تو آمدهاى تا خلیفة اللّه شوى. خلق شدهاى تا جلوهنماى جمیع اسما و صفات الهى گردى. چنان استعداد بىهمتایى در وجودت به ودیعت نهادهام كه میتواند تو را به والاترین كمالات رساند. تو آفریدهشدهاى تا با انتخاب راه بندگى و عبودیت من، این استعداد بىنظیر را به فعلیت رسانى و وجودت را به اوج كمال نایل گردانى.
آرى، به انسان ظرفیت، استعداد و توانى عطا شده است كه میتواند وجود خویش را از نازلترین مراتب جلوهگرى جمال و جلال الهى، لحظه به لحظه ارتقا بخشد و آن را به عالیترین مراتب جلوهنمایى حق، واصل گردانیده، آیینه تمامنماى اسما و صفات خدایى گرداند.
آدمى، آن هنگام كه از خودیت و نفسانیت گذشت و قدم در مسیر بندگى و عبودیت گذاشت، وقتى كه از خودپرستى رهید و به خداپرستى رسید، آن هنگام كه قدم بر خود نهاد و اختیارش را به خدا وانهاد، تجلى و ظهور صفات الهى در وجودش آغاز میشود و لحظه به لحظه، به تناسب مرتبه بندگىاش، فزونى میگیرد.
1. بقره (2): 31.
صدیقه طاهره(علیها السلام) را در یك كلام میتوان به عنوان «مظهر جمیع اسما و صفات الهى» معرفى كرد. شخصیتى جامع كه از رهگذر عبودیت و بندگى به والاترین مرتبه فناى فى اللّه و جلوهنمایى حق، واصل گردیده است:
چو زهرا فانى ذات خدا وز خود مجرّد شد *** سراپا حق و پاك از بند هر قید مقید شد.(1)
شخصیتى جامع صفات جمال و جلال پروردگار كه در لحظه لحظه وجودش، برترین نمونه كمالات را در عرصههاى مختلف به ظهور رسانیده است: در عرصه رحمت و عطوفت، در گستره تقوا و عبودیت، در پهنه پاكدامنى و عفت، در صحنه تعلیم و تربیت، در جبهه سیاست و درایت، در میدان شجاعت و كیاست، در فراخناى بلاغت و خطابت، در جایگاه حفاظت از رسالت، در مقام حمایت از ولایت و... .
فاطمه، مظهر كل اسماى الهى است. فاطمه، آیینهدار تمام صفات ربوبى است. فاطمه، مظهر رحمت و عطوفت خداست. فاطمه، تجلى علم و حكمت خداست. فاطمه، مظهر صبر و حلم خداست. فاطمه، تجلى عظمت و قدرت خداست. او مظهر جمال خداست و تجلى جلال خداست:
كیست زهرا؟ آیینه ایزدنُما *** كیست زهرا؟ آیینه ذات خدا
كیست زهرا؟ مظهر كلّالجمال *** كیست زهرا؟ مظهر كلّالجلال
كیست زهرا؟ مظهر كلّالكمال *** آیینه حسن جمال ذوالجلال
كیست زهرا؟ عاشق ذات خدا *** مظهر اسما و اوصاف خدا
كیست زهرا؟ دخت احمد، مصطفى *** مظهر كلّالكمال كبریا.(2)
در این مقام، از بیان روحانى و نورانى مراد سفر کردهمان، آن عارف مهربان جماران استمداد میجوییم تا شاید از سرچشمه بیکرانه كوثر، قطرهاى بر جان عطشان و كام تشنهمان چشاند و بدان قطره روحافزا، قلوبمان را حیاتى دیگر بخشاید، انشاءَ اللّه:
تمام ابعادى كه براى یك زن و یك انسان متصور است، در فاطمه زهرا(علیها السلام) جلوه كرده است.
1. شعر از فؤاد كرمانى. اختران ادب: ص 78.
2. محمدرضا ربانى. آیینه ایزدنُما، ص: 191 و 192
یك زن روحانى و ملكوتى و تمام حقیقت زن. تمام حقیقت انسان و تمام نسخه انسانیت. موجودى ملكوتى كه در عالم به صورت انسان، ظاهر شده و موجودى الهى و جبروتى كه به صورت یك زن پدیدار گشته است.
... انسان، موجودى متحرك است. حركت او از نازلترین مراتب صورى طبیعى، شروع میشود به سوى والاترین مدارج كمال به پیش میرود؛ از مرتبه طبیعت تا مرتبه غیب و فناى در الوهیّت.
براى صدیقه طاهره، همه این معانى حاصل است. حركت معنوىاش را از مرتبه طبیعت، شروع كرده و با قدرت و تأیید الهى و تحت تربیت رسولاللّه(صلى الله علیه وآله) همه مراحل را طى فرموده و بدان مرتبهاى رسیده كه دست همگان از آن كوتاه گردیده است.
تمام معنویات، جمیع جلوههاى ملكوتى، جلوههاى الهى، جلوههاى جبروتى، جلوههاى مُلكى و ناسوتى، همه و همه در این موجود مجتمع گشته است. انسانى به تمام معنا انسان، زنى به تمام معنا زن.(1)
آرى، فاطمه مرضیّه را تنها میتوان «آینه تمامنماى طلعت خدایى» نامید و بس:
در هر صفتى، اعظم اسماى الهى *** اندر فلك قدرت، نَبْوَد چو تو ماهى
اوصاف خدا از تو هویداست كماهى *** علم تو محیط است به معلوم الهى
ذاتت متناهى، صفتت نامتناهى *** سر تا قدمت، آینه طلعت شاهى.(2)
شفاعتگران عرصه محشر، بنابر آموزههاى اسلامى بسیارند: انبیا، اوصیا، مؤمنان واقعى، ملائكه،(3) اهل بیت(علیهم السلام) و محبّان ایشان،(4) شهدا، علماى ربانى،(5) قرآن(6) و... .
1.سخنرانى حضرت امامخمینى در زاد روز فاطمهزهرا، تاریخ 1358/02/26، بااندكى تلخیص و ویرایش محتوایى.
2. شعر از حكیم صفاى اصفهانى، اختران ادب: ص 77.
3. رسولُ اللّه(ص): الشّفاعَةُ لِلْأَنْبِیاءِ وَ اْلاوْصِیاءِ وَ الْمُؤمِنینَ و الْمَلائِكَةِ. بحارالانوار: ج 8، ص 5، ح 75.
4. الامام على(ع): لنا شفاعَةٌ و لِاَهْلِ مَوَدّتِنا شَفَاعَةٌ... الخصال: ص 624، ح 10.
5. رسولُاللّه(ص): ثلاثة یشفَعوُنَ الى اللّه عزّوجلّ فَیُشَفَّعوُن: الاَنبِیاءُ، ثُمَّ الْعُلَماءُ، ثُمَّ الشُّهَداءُ. الخصال: ص 156، ح 197.
6. رسول اللّه(ص) تَعَلّمُوا القُرآنَ فَاِنَّهُ شافِعُ یَوْمَ القِیامَة. مسند احمد: ح 22219.
الامام على(ع): واعْلَمُوا اَنّهُ شافِعٌ مُشَفَّعٌ وَ قائِلٌ مُصَدَّقٌ وَ اَنَّهُ مَنْ شَفَعَ لَهُ القرآن یَوْمَ القیامَة شُفِّعَ فیه. نهجالبلاغة: خطبه 176.
اما در میان تمام شفاعتگران روز قیامت، نام فاطمه زهرا(علیها السلام)همچون خورشیدى رخشان میدرخشد؛ چرا كه روایات معتبر بسیارى(1) از جانب رسول خدا و ائمه اطهار(علیهم السلام)، شفاعت بىنظیرى را براى آن جناب وعده میدهند؛ شفاعتى چنان گسترده كه نه تنها محبان آن حضرت و دوستداران ذریه او را شامل میشود، بلكه تمام محبتورزان به دوستان یا دوستانِ دوستان او را نیز در برمیگیرد.
در این مقام، به ذكر خلاصه مضمون چند حدیث شریف، كه ترسیمنُماى شفاعت فراگیر آن حضرت در عرصه قیامت میباشد، تبرك و تیمن میجوییم:
1. ... در آن هنگامه پرغوغا و پردغدغه بهناگاه ندایى عرشلرزان از جانب جبرائیل همه صداها و همهمهها را فرو مینشاند:غَضُّوا اَبْصارَكُمْ حَتّى تجوزَ فاطِمَةُ بِنْتَ مُحَمَّد؛ چشمهایتان را فرو افكنید تا فاطمه، دختر محمّد، عبور نماید.
در پى این ندا، هیچ پیمبرى، هیچ صدّیقى و هیچ شهیدى، باقى نمیماند مگر آن كه چشمانشان را، از روى احترام، فرومیافكنند .
ناقه فاطمه، با هدایت جبرائیل، از عرصه محشر میگذرد تا این كه در مقابل عرش پروردگار قرار میگیرد. فاطمه، از ناقه فرومیآید و زبان به تظلمخواهى میگشاید.
در پى تظلمخواهى فاطمه، ندایى از جانب خداوند جلّ جلاله فرا میرسد كه: یا حَبیبَتى! سَلینى تُعْطَىْ، و اشْفَعى تَشَفَّعى، فَوَ عِزَّتى وَ جَلالى لَاُجازیَنَّ ظُلْمَ كُلِّ ظالم؛ اى حبیبه من! و اِى دختر حبیب من! بخواه كه هر چه خواهى عطا میشود، شفاعت نما كه هر كه را شفاعت نمایى پذیرفته میشود. به عزّت و جلالم سوگند كه ستمگرى هر ستمكارى را خودم مجازات میدهم.
پس، فاطمه عرضه میدارد: اِلهى وَسَیِّدى! ذُرِیّتى وَ شیعَتى و شیعةُ ذُرّیَّتى و مُحِبّى و مُحِبِّ ذُرّیَّتى؛ پروردگار و سرور من! فرزندانم و پیروانم و پیروان فرزندانم و دوستدارانم و دوستداران فرزندانم.
در پى درخواست فاطمه، از جانب خداوند رحمان، خطاب میرسد كه: اَیْنَ ذُرّیَّةُ فاطِمَةَ وَ شیعَتُها، و مُحِبُّوها و مُحِبُّوا ذُرّیَّتِها؟ كجایند فرزندان فاطمه و پیروان ایشان؟ كجایند دوستداران فاطمه و دوستداران فرزندان او؟
1. ر.ك بحارالانوار: ج 43، ص 219 تا 227.
پس بلافاصله، فرشتگان رحمت، ایشان را دربرمیگیرند. فاطمه، در پیشاپیش اینان به سوى بهشت حركت میكند و اینان در پى فاطمه، وارد بهشت برین میگردند!(1)
2. ... صد هزار فرشته، حضرت فاطمه را در عرصه محشر، بر بالهاى خویش حمل میدهند تا بر دَرِ بهشت فرود میآورند. پس فاطمه توقف نماید و داخل بهشت نشود و التفات او به سوى صحراى محشر باشد.
از جانب پروردگار خطاب آید كه: اى دختر حبیب من! سبب توقّفت چیست و حال آن كه تو را اذن بهشت دادهام؟
عرضه میدارد: پروردگارا! دوست میدارم كه قدر و منزلتم در این روز معلوم گردد.
خطاب رسد كه: اى فاطمه! در قلب یكایك محشریان نظاره كُن و در قلب هر كسى كه ذرّهاى از دوستى ِ خود و فرزندان خود دیدى، دست او را فراگیر و در بهشت جایش ده!
در پى این ندا، فاطمه دوستان و شیعیان خود را از میان مردمان؛ بسان مرغى كه دانههاى خوب و مرغوب را بر میچیند، جدا میسازد.
شیعیان فاطمه، در پیشگاه او و بر در بهشت حاضر میشوند؛ اما پیش از ورود به بهشت، با الهامى الهى ملتفت محشر میشوند و به سوى عرصه محشر نظر میافكنند و از پروردگار تقاضا مینمایند كه: پروردگارا! دوست میداریم كه در چنین روزى، قدر و منزلتمان، شناخته شود.
خطاب الهى فرا میرسد كه: اى دوستان من! در جمع محشریان بنگرید كه چه كسى دوستدار شما از روى محبت فاطمه بوده است؟ كیست كه شما را از روى محبت فاطمه، اطعام كرده باشد؟ كیست كه به شما در محبت فاطمه، شربتى آب عطا كرده باشد؟ كیست كه از روى محبت فاطمه، شما را جامهاى داده باشد؟ كیست كه در محبت فاطمه، غیبتى را از شما دفع كرده باشد؟ دست او را برگیرید و به بهشت داخل گردانید.
به خداوند سوگند كه در پى این شفاعت گسترده، هیچ كسى در عرصه محشر باقى
1. امالى صدوق: ص 25. بحارالانوار: ج 43، ص 219. ناسخ التواریخ: ص 176. غایة المرام: ص 594. روضةالواعظین: ص 148. عوالم العلوم: ج 11، ص 322. المناقب: ج 3، ص 327.
نمیماند مگر شككنندگان بیمار دل، كافران سیاه دل، و منافقان سنگ دل.(1) نتیجه آنكه شفاعت آن حضرت از شفاعت همه شفاعتكنندگان عرصه محشر بسى فراتر و گستردهتر میباشد. به دیگر سخن عالیترین و گستردهترین مرتبه شفاعت در روز قیامت ویژه حضرت زهرا(علیها السلام) است.
چه رازى در میان است كه از بین همه شفاعتكنندگان، والاترین مراتب شفاعت ویژه حضرت زهرا(س) گشته است؟! چگونه با وجود پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و امیرمؤمنان علىبنابیطالب(ع) در عرصه شفاعت، وسیعترین مرتبه شفاعت به وجود فاطمه زهرا(علیها السلام) اختصاص یافته است؟! مگر مقام نبوت و رسالت پیامبر اكرم(ص) بالاتر نبوده است؟! مگر مقام امامت و ولایت امیرمؤمنان على(علیه السلام) والاتر نبوده است؟! چگونه مرتبه شفاعت صدیقه طاهره(علیها السلام) از همه پیامبران و امامان وسیعتر و پردامنهتر میباشد؛ در حالى كه ایشان نه داراى مقام نبوت بودهاند و نه واجد مقام امامت؟!
پاسخ به این سؤالات، البته در محدوده عقل و فهم بشرى، نیازمند مقدمهاى مختصر میباشد:
انسان، در مسیر تكاملىاش هر چه بیشتر به پیش رود، تجلىگر اسما و صفات بیشترى از خداوند متعال میگردد. آدمی در پرتو رهیدگى از خود و پیوستگى با خدا، آیینه صفات جمال و جلال خداوندى میگردد و در هر مرحلهاى از سیر به سوى حق، صفتى از صفات الهى در وجود او جلوهگر و آثار ویژه آن ظاهر میشود. اما زمینه ظهور صفات جمال الهى در وجود زن بسى بیشتر است؛ به همان سان كه زمینه تجلى صفات جلال الهى در وجود مرد بیشتر است. به وجود زن در متجلى سازى صفات جمال الهى (محبت، عطوفت، رحمت، لطافت، ظرافت و...) استعداد و توانایى ویژهاى عطا شده است؛ بر خلاف مردان كه در به ظهور رسانى صفات جلال الهى (صلابت، قاطعیت خشونت، قدرت و...) یارایى و ظرفیت ویژهاى یافتهاند.
1. ریاحین الشریعه: ج 1، ص 233 .
اگر زن در مسیر بندگى خدا كه همان مسیر تكامل اوست، قدم بردارد، صفات جمال الهى در وجود او بیشتر ظهور و جلوه مینُماید. از رهگذر همین صفات است كه زنان میتوانند با خداوند رابطهاى عمیقتر برقرار كنند، صفات او را بیابند و او را به علم حضورى بشناسند.
بارى، زن طبعاً مهربانتر و عطوفتر از مرد است و به كارهاى ظریف و لطیف، مایلتر؛ چرا كه با ویژگیهاى روانى و ذاتىاش سازگارتر است.
شكى نیست كه صفات «رأفت و عطوفت»، «مهربانى و رحمت» و «عفو و گذشت» در وجود زنان بسى قویتر از وجود مردان است.
در عرصه روانشناسىِ تفاوتهاى مرد و زن، اگر چه در بین روانشناسان، اختلافات فراوانى وجود دارد، اما همگى ایشان در این مسأله متّفقند كه عاطفه و احساس زنان، بسى نیرومندتر و گستردهتر از عواطف مردان است.
والاترین مایه امتیاز زن بر مرد، در عواطف و احساسات برتر میباشد؛ همان بُعد وجودى كه با لطافت، ظرافت، زیبایى و عظمت روح انسانى مرتبط است. از اینروست كه گرمی بازار محبت در جهان، از وجود زن است. گرمابخش سراى انسانیت، وجود زن است. در عرصه خانواده، دلربایى محبت مادر بیشتر است یا پدر؟ جاذبه محبت خواهر بیشتر است یا برادر؟ چرا در تمام فرهنگهاى جهان، مادر به عنوان سمبل مهربانى و عطوفت شناخته شده است؟
بى شك، قویترین عامل ایجاد جاذبه و برقرارى محبت و صمیمیت در محیط خانواده، دختران و مادرانند. اگر چنین ویژگى عاطفى والایى در وجود زنان نمیبود، كانون گرم و با صفاى خانوادهها به كویرى خشك و بىروح مبدل میگشت ؛ چرا كه به مردان توانایى برقرارى چنین صفا، محبت و صمیمیتى داده نشده است.
عواطف بىشایبه، ویژگى منحصر به فرد زنان عالم است؛ مردان را بهر كارى دیگر ساختهاند. این عواطف و احساسات، نشانه و نمودى از رحمت ویژه خداوند به بندگانش
میباشد؛ این عشق و محبت سرشار در وجود زن، ظهور و جلوهاى از عشق و محبت خدایى است.
خوشا به حال زنانى كه استعدادهاى عظیم وجود خویش را بشناسند، به پرورش و رشد آن اهتمام ورزند و آن را در مجراى درست و خداپسندانه آن به كار گیرند. این رحمت و محبتى كه در نهاد زن به ودیعت نهاده شده است، چونان حبل و ریسمان محكمی است كه رابطه حقیقى بین زن و خدا را برقرار میسازد؛ بسان رشته مطمئنى است كه یك سوى آن در قلب زن و دیگر سوى آن به مقام ذات الهى متصل است. زن، بایستى كه این حبل متین الهى را بگیرد و با مددگیرى از آن، مداوم به پیش برود تا او را به جایگاه مَقْعَدِ صِدْق عِنْدَ مَلِیك مُقْتَدِر(1) رساند.
و اما روایات پُرشمارى كه گستردهترین مرتبه شفاعت را ویژه حضرت زهرا(علیها السلام) معرفى میكنند، نه بدان معنا كه دیگران از مقام شفاعت بىبهرهاند؛ بلكه بدین معناست كه:
حضرت زهرا(علیها السلام)، به خاطر لطافت خاص روحى، مظهر تام و تمام رحمت الهى گشته است. از آنجا كه رحمت و عطوفت خداوندى در وجود زن، بیشتر جلوه و بروز مینماید و در وجودى كه از همه چیز بریده و سراپا فناى در خدا گردیده است، به اوج تجلّى میرسد، میتوان گفت: ریشهاىترین و عمیقترین محبتها، رحمتها، رأفتها، عطوفتها و مغفرتهاى خداوند در وجود حضرت زهرا(علیها السلام)تجلى و ظهور كرده است. از همین روست كه آخرین و گستردهترین شفاعتها كه خود، نمود و تجلى رحمت بیکرانه الهى است، به دست مهربان فاطمه زهرا(علیها السلام) صورت میپذیرد:
معدن دُرّ ولایت، منبع فیض خُدا *** در شفاعت، عالَمى چشم انتظار فاطمه
چون به محشر بر شفاعت لب گشاید لطف دوست *** بخشد از رحمت گناه دوستدار فاطمه.(2)
1. قمر (54): 55.
2. مهدى الهى قمشهاى، شكوفههاى عرفان: ص 294.
براى زنان، مایه بسى مباهات میباشد كه از جنسى آفریده شدهاند كه فاطمه زهرا(علیها السلام) نیز از آن جنس بودهاند. براى زنان، مایه بسى افتخار است كه با ویژگیهایى از مردان ممتاز شدهاند كه با آن استعدادها میتوانند همچون زهراى اطهر، جلوهنُماى جمال الهى شوند و آینهدار عشق، محبت، رحمت و مهربانیهاى خدایى گردند.
یا فاطمه!
سرشتم، مهر و محبت تو!
بهشتم، مزار بىچراغ تو!
چنان كُن كه سرنوشتم، باشد لطف و شفاعت تو!
یا فاطمه!
تو زهرایى و شفیعه روز جزا!
تو فاضلهاى و آینهدار فضلت، محشر كبرا!
یا فاطمه!
به حقّ رحمتت! به حُرمت عطوفتت!
دست من و لطف و عطاى بىكرانهات.
جرم من و شفاعتگرى یگانهات.
یا فاطمه!
اى مظهر رحمت بیکرانه الهى!
اى تجلّى عطوفت بىهمتاى خدایى!
اى بروز رأفت بىپایان بارى:
اهل عصیان گر تو را روز جزا حامى كنند *** قهر سبحانى كند تیغ جزا را در نیام
گر گشایى از شفاعت بر گنهكاران درى *** بندد از رحمت خدا درهاى دوزخ را تمام.(1)
پیوند اهلبیت با عالم غیب، پیوندى مداوم و همیشگى بوده است. در حقیقت ایشان،
1. محتشم كاشانى، دیوان، ص 305.
گنجینهداران علمى بىكران میباشند كه آستان مباركشان به دوام فرودگاه و عروجگاه ملایك مقرب الهى بوده است.
در میان اهلبیت(علیهم السلام)، عصمت كبرا(علیها السلام) از پیوندى بس شگفت و ارتباطى بس شگرف با عالم ملكوت برخوردار بوده است كه صد البته ادراك و توصیف چنین پیوندهاى بلند غیبى، معنوى و عرفانى براى فهم بشرى اگر ممتنع نباشد، فوق طاقت و بسى مشكل میباشد:
فضل زهرا را بشر كى میتوان احصا كند؟ *** قطره را قدرت نباشد وصفْ از دریا كُند.
روح متعالى و پرعظمت زهراى اطهر كه از ادراك آن حیران شود عقول، سبب شد تا پس از عروج جانگداز پیامبر، روح اعظم از اوج عرش به حضیض فرش فرو آید و تسلاّبخش قلب داغدیده دردانه پیامبر گردد.
پس از ارتحال جانكاه پیامبر، جبراییل امین، از جانب ربّالعالمین مأموریت مییابد تا با آمد و شُدى مكرر به محضر پركرامت فاطمه مرضیه و خبردِهى از جایگاه پدر و پرده بردارى از عالم غیب،(1) مونس و همنشین روح عظیم و لطیف فاطمه در فراق پدر گردد.
بارى، در آن ایام سخت و جانفرسا، جبراییل با فرودهایى مكرر و ادامهدار، تمام مسایل و حوادث پس و پیش رو تا برپایى قیامت را به اطلاع آن حضرت میرسانید و امیرمؤمنان على(علیه السلام) نیز آنها را مینگاشت و بدین سان «صحیفه فاطمه» شكل میگرفت.
مصحف فاطمه در واقع، یكى از تجلیات علم بىنهایت الهى بر روح عظیم فاطمه مرضیه(علیها السلام) میباشد كه بنابر روایات، اخبار گذشته و آینده تا خاتمه قیامت در آن مصحف شریف موجود است؛(2) مصحف شریفى كه یكى از منابع اصلى علم امامان
1. الامام صادق(علیه السلام):... انَّ فاطمةَ مَكثَتْ بَعْدَ رَسُولِ اللّهِ(صلى الله علیه وآله) خَمْسَةٌ وَ سَبْعینَ یَوْماً و كانَ دَخَلَها خُزنٌ شدیدٌ عَلى اَبیها و كانَ جِبْرِئیلَ(علیه السلام)یَأتیها فَیَحْسُنُ عَزاءَها عَلى اَبیها وَ یُطَیّبُ نَفْسَها وَ یُخْبِرُها عَنْ اَبیها وَ مَكَانُهُ وَ یُخْبِرُها بِما یَكُونُ بَعْدِها فى ذُرِّیَّتِها و كانَ على(علیه السلام) یَكْتُبُ ذلِكَ فَهذا مُصْحَفُ فاطِمَةُ. الكافى: ج 1، ص 241. مسند فاطمة الزهرا(علیها السلام)، عطاردى: ص 282.
2. الامام باقر(علیه السلام):... فیه خَبَرُ ما یكونُ اِلى یَوْمِ القِیامَةِ وَ فیهِ خَبَرُ السَّماءِ وَ عَدَدُ ما فِى السَّماواتِ مِنَ الْمَلائِكَةِ وَ غَیْرُ ذلِكَ وَ عَدَدُ كُلُّ مَنْ خَلَقَ اللّه مُرسَلاً و غیرَ مُرسَل وَ اَسْماءَهُمْ وَ اَسْماءَ مَنْ اُرْسِلَ اِلَیْهِمْ وَ اَسْماءَ مَنْ كَذَّبَ و مَنْ اَجابَ و اسماءَ جمیعِ مَنْ خَلَقَ اللّهُ مِنَ المُؤمنینَ و الكافِرینَ مِنَ الاَوَّلینَ و الآخِرینَ وَ اَسْماءَ البُلْدانِ وَ صِفَةُ كُلِّ بَلَد فى شَرْقِ الاَرْضِ وَ غَرْبِها وَ عَدَدُ ما فیها مِنَ المُؤمنِین وَ عَدَدُ ما فیها مِنَ الكافِرینَ و صِفَةُ كُلِّ مَنْ كَذّبَ وَ صِفَةُ القُرونِ الاوُلى وَ قِصَصُهُمْ وَ مَنْ وَلّى مِنَ الطَّواغیتِ وَ مُدَّةِ مِلْكِهِم وَ عَدَدِهِم وَ اَسْماءُ الاَئِمَّةِ وَ صِفَتِهِم وَ ما یَمْلِكُ كُلُّ واحِد واحِد وَ صِفَةُ كُبَرائِهِمِ وَ جَمیعُ مَنْ تَرَدّدَ فِى الأدْوارِ... فیهِ َاْسماءُ جَمیعِ ما خَلَقَ اللّهُ وَ اجالِهِمْ وَ صِفَةُ اَهلِ الجَنّةِ وَ عَدَدُ مَنْ یُدْخِلُها و عَدَدُ مَنْ یُدخِلُ النّارَ وَ اَسْماءُ هؤلاءِ و فیهِ عِلْمُ القُرآنِ كَما اُنْزِلَ وَ عِلْمُ التوراةِ كَما اُنْزِلَتْ وَ عِلْمُ الاِءنجیل كَما اُنْزِلَ و عِلْمُ الزَّبُور وَ عَدَدُ كُلِّ شَجَرَة وَ مَدَرَة فی جَمیعِ البِلادِ.... مسند فاطمة الزّهرا(علیها السلام)، شیخ الاسلامى، ص 157. دلائل الامامة: ص 27.
الامام صادق(علیه السلام):... اَما اَنَّهُ لَیْسَ فیه شَىءٌ مِنَ الحَلالِ وَ الحَرامِ وَ لكِنْ فیهِ عِلْمُ ما یَكُونُ. مُسند فاطمة الزّهرا(علیها السلام): عطاردى، ص 282. الكافى: ج 1، ص 240.
میباشد و پس از فاطمه دست به دست، از امامی به امام دیگر سپرده شده است تا این كه اینك در دست پاك یوسف زهرا آن حجت بر حق الهى و صدف دریاى رحمت رحمانى،( عجّل اللّه تعالى فرجه الشّریف) قرار یافته است.(1)
این مقام، فضیلتى بىنظیر براى صدیقه طاهره میباشد؛ چرا كه سابقه نداشته است كه جبراییل جز با طبقه اول انبیاى عظام چنین رفت و آمدهاى مكررى داشته باشد و این همان فضیلت یگانهاى است كه عارف بزرگ قرن ما، خمینى كبیر، آن را والاترین فضیلت فاطمه زهرا(علیها السلام) میشمارند:
راجع به حضرت صدیقه(علیها السلام)، بیان خود را از هر ذكرى قاصر میدانم. فقط به یك روایت كه با سند معتبر در كافى شریف(2) نقل شده است، تبرك میجویم.
حضرت امام صادق(علیه السلام) میفرماید: فاطمه(علیها السلام) بعد از پدر، هفتاد و پنج روز زنده بود و حزن و شدت بر ایشان غلبه داشت و جبرییل امین، خدمت ایشان میآمد و عرض تعزیت میكرد و مسایلى از آینده را نقل میفرمود.
ظاهر روایت، این است كه در این 75 روز، مراودهاى برقرار بوده است ؛ یعنى رفت و آمد جبرییل زیاد و مداوم بوده است. گمان ندارم كه چنین امرى غیر از طبقه اول از انبیاى عظام براى كسى
1.الامام باقر(علیه السلام):... دَفعَتْهُ اِلى اَمیرالْمُؤْمِنینَ فَلَّما مَضى صارَ اِلىَ الْحَسَنِ ثُمَّ اِلىَ الْحُسَیْنِ ثُمَّ عِنْدَ اَهْلِهِ حَتّى یَدْفَعُوُه اِلى صاحِبِ هذَا الاَمْرِ. مسند فاطمة الزّهرا(علیها السلام)، شیخ الاسلامى: ص 158. دلائل الامامة، ص 28.
2. اصول كافى: ج 2، ص 355.
دیگر وارد شده باشد جبرییل امین، در ظرف 75 روز، آمد و شدى داشته و مسایل واقع در آتیه را بیان میكرده و حضرت امیر هم آنها را مینوشته است. حضرت امیر، همانطورى كه كاتب وحى رسول خدا بوده، كاتب وحى حضرت صدیقه در این 75 روز، نیز بوده است.
مسأله فرود آمدن جبرییل، یك مسأله ساده نیست؛ خیال نشود كه جبرییل براى هر كسى امكان نزول دارد. یك تناسب كامل بین مقام و عظمت جبراییل كه روح اعظم است، و روح آن شخصى كه جبرییل بر او وارد میشود، لازم است. چه همچون بعض اهل نظر قایل شویم كه تنزل جبراییل به واسطه روح عظیم خود پیامبر یا ولى میباشد و این روح بلند نبى یا ولى است كه جبراییل را تنزیل میدهد و چه به سان بعض اهل ظاهر بگوییم كه حق تعالى، روح اعظم را مأموریت میدهد كه نازل شود، تناسب كاملى بین طرفین، لازم و ضرورى است؛ تا تناسبى روحى با جبراییل كه روح اعظم است، موجود نباشد، نزولى امكان ندارد. چنین تناسبى تنها بین جبرییل و ارواح بلند انبیاى درجه اول مثل ابراهیم، موسى، عیسى و رسول خدا بوده است.
چنین رابطهاى براى همه كس نبوده است. حتى درباره ائمه هم ندیدهام وارد شده باشد كه جبرییل این چنین بر آنها نازل گشته باشد.
این مقام، تنها ویژه حضرت زهرا(علیها السلام) است كه جبرییل در طول این 75 روز، به طور مكرر، بر حضرت وارد شده و مسایل آتیه را، كه بر ذُریه او وارد میآمده، بیان میكرده و حضرت امیر هم ثبت میفرموده است. ممكن است یكى از مسایلى كه بیان فرموده است، مسایلى باشد كه در عهد ذُریه بلند پایه او حضرت صاحب(علیه السلام) واقع میشود كه مسایل ایران هم جزو آن است.
در هر صورت، من این شرافت و فضیلت را براى حضرت زهرا(علیها السلام) از همه فضایلى كه براى ایشان ذكر كردهاند، هر چند آنها هم فضایل بزرگى است، بالاتر میدانم؛ فضیلتى كه جز براى انبیا(علیهم السلام)، آن هم نه همه انبیا، بلكه تنها براى طبقه بالاى انبیا و بعض از اولیایى كه در رتبه آنها میباشند، براى كسى دیگر حاصل نشده و چنین تعبیرى كه رساننده رابطهاى مداوم و مراودهاى 75 روزه میباشد براى هیچكس تا كنون واقع نشده است. این فضیلت، از فضایل مختص حضرت صدیقه(علیها السلام)است.(1)
1. صحیفه نور: ج 19، ص 278. سخنرانى حضرت امام در دیدار با گروهى از خواهران به مناسبت روز زن در تاریخ 1362/12/11. با اندكى ویرایش محتوایى.
در فضیلت فاطمه زهرا(علیها السلام) همین بس كه اشرف مخلوقات و برترین كاینات، پیامبر رحمت، محمد مصطفى(صلى الله علیه وآله)، عُمرى را به معرفى فاطمه میپردازد؛ در هر فرصت مناسبى از فضل و فضیلت فاطمه سخن میراند و احترامى بى حد و حصر در حق وى روا میدارد تا شاید این فرشیان حق ناشناس، قدرشناس این گوهر دردانه عرشى گردند:
حق شناسان گر به دست آرند معیار تو را *** حد فوق ماسوا دانند مقدار تو را.(1)
آرى، رسول خدا(صلى الله علیه وآله) از همان آغاز تولد فاطمه(علیها السلام)، مأموریت مییابد تا به هر گونه ممكن، قدر و منزلت ملكوتى فاطمه(علیها السلام) را به امت خویش بشناساند؛ از این روى، شاهد آن میگردیم كه پیامبر مكرم اسلام در زمانها و مكانهاى مختلف، به كرّات، به معرفى حبیبه خدا، فاطمه زهرا(علیها السلام) میپردازند. از همین جمله است معرفى تاریخى فاطمه(علیها السلام) از سوى پیامبر كه به عنوان سند افتخارى در صحیفه تاریخ، ثبت و جاودانه گردید:
روزى پیامبر، در حالى كه دست فاطمه(علیها السلام) را گرفته بودند، از منزل خارج شدند و در میان جمع مسلمانان حضور یافتند و خطاب به ایشان فرمودند:
هر كه این دختر را میشناسد كه میشناسد، اما هر كه او را نمیشناسد، بداند كه او فاطمه دختر محمد است. او پاره وجود من است. او قلب من است. او روح میان دو پهلوى من است. هر كه او را بیازارد مرا آزرده است و هر كه مرا بیازارد، همانا خدا را آزار و اذیت رسانیده است.(2)
اى كه روح و تنت از روح و تن ختم رُسُل ! *** در سراپاى تو پا و سر احمدْ مُدغَم
«و مَنْ آذاك فَقَدْ آذاىْ» محمد فرمود *** روح در روح، بدن در بدن آغشته به هم
این چنین نُسخه دگر، نُسخهنویس ایجاد *** نه رقم كرد و نخواهد پس از این كرد رقم.(3)
امثال این فرمودههاى حكمتآمیز در شأن فاطمه(علیها السلام) كه بسى هم فراوان است، از
1. محتشم كاشانى، دیوان: ص 304.
2. خَرَجَ النّبى وَ هُوَ آخِذٌ بِیَدِ فاطِمَةَ، فَقالَ: مَنْ عَرَفَ هذِهِ فَقَدْ عَرَفها وَ مَنْ لَمْ یَعْرِفْها فَهِىَ فاطِمَةُ بِنْت مُحَمَّد وَ هِىَ بَضْعَةٌ مِنّى وَ هِىَ قَلْبى وَ رُوحِى الَّتى بَیْنَ جَنْبَىّ، فَمَنْ آذاها فَقَدْ آذانى و مَنْ آذانى فَقَدْ آذَى اللّهُ. الفصولُ المهمّة: ص 139. نزهة المجالس: ج 2، ص 228. نور الابصار: ص 41.
3. شعر از مرحوم آقا بزرگ قُمى. اختران ادب: ص 82.
زبان پاك وجودى صادر شده كه طبق صریح آیات قرآن، هرگز رفتارى از روى خواستههاى نفسانى یا گفتارى برخاسته از احساسات غیرعقلایى از وى صادر نمیشود:
... وَ مَا یَنْطقُ عَن الْهَوى؛ اِنْ هُوَ الاَّ وَحْىٌ یوُحَى ؛ عَلَّمَهُ شَدیدُ الْقُوى؛(1)
و از سر هوا و خواست نفس سخن نمیگوید ؛ سخن او، جز وحیى نیست كه بر او الهام میشود ؛ فرشته نیرومند او را آموزانده است.
بارى، گفتارش عین حكمت است. رفتارش عین حقیقت است. سخنش عین وحى الهى است. كلامش عین خواست خدایى است. كردارش عین رضایت بارى است .چنین وجود نورانى و پاكى در شأن یگانه دخترش میفرماید:
فِداكِ اَبُوكِ یا فاطِمَةَ !(2) پدرت بادا فداى بود تو! اى فاطمه!
بضعه پاك تن احمد تویى! *** طور لقا، جلوه سرمد تویى!
شأن تو این بس كه تو را داده اَب *** امّ ابیها لقب اى منتخب!(3)
چنین تعابیر والایى نه برخاسته از فوران احساسات پدرانه؛ بلكه نشأت گرفته از نگاهى خدابینانه است. زبان مقدسى به چنین عبارات روحفزایى مترنم گردیده است كه جز به كلام وحیانى و خدایى متكلم نمیگردد.
این بیان نورانى پیامبر، برانگیزنده معرفتى بس عمیق نسبت به مقام بىنظیر فاطمه(علیها السلام)میتواند باشد و رساننده این واقعیت كه فاطمه(علیها السلام)، جان و جانان رسول خداست؛ فاطمه، رَوح و ریحان رسول خداست؛ فاطمه پارهاى از وجود رسول خداست و در یك كلام: فاطمه، مایه قوام و استمرار وجود رسول خداست:
مطلع نور ایزدى، مبدأ فیض سرمدى *** جلوه او حكایت از خاتم انبیا كند.(4)
نه تنها گفتار پیامبر، معرّف فضیلت و منزلت فاطمه میباشد؛ كه تمام رفتار پیامبر
1. نجم (53): 3 تا 5.
2. بحارالانوار: ج 22، ص 490.
3. شعر از محمدجان قدسى. مناقب فاطمی در شعر فارسى: ص22.
4. محمد حسین غروى اصفهانى، دیوان: ص 39.
نسبت به فاطمه، شناساى گوهر وجودى فاطمه میباشد؛ رفتارهایى برخاسته از اوج محبت، اكرام و احترام كه جز در مورد فاطمه، براى احدى سابقه نداشته است.
هر هنگام كه فاطمه به محضر پدر وارد میشود، پیامبر تمام قد به احترامش قیام مینماید، فاطمهاش را در آغوش میگیرد، بر دستانش بوسه میزند و او را بر جایگاه خویش مینشاند؛ و نیز چنین است احترام فاطمه نسبت به پدر:
هر گاه بر پیامبر وارد میشد، پیامبر او را خوشآمد میگفت، دستانش را میبوسید و او را در جایگاه خویش مینشاند. هر گاه كه پیامبر بر فاطمه وارد میشد، فاطمه از جابرمیخاست و به استقبالش میشتافت ،او را خوشآمد میگفت و دو دست پدر را میبوسید.(1)
در مقامی دیگر، پیامبر رحمت، به سان گلى معطر، فاطمه را میبوید و در بیان وجه حكمت این رفتار عجیب خویش، پردهاى از سرّ این احترامهاى بىنظیر برمیدارد:
فاطمه، حوریهاى است به صورت انسان. هر زمان كه مشتاق رایحه بهشت میشوم، دخترم فاطمه را میبویم.(2)
احمد به سان عطر جنت بوید او را *** ایزد سلام از خود مكرر گوید او را
با گوش جان در وصف او بشنو ز طه: *** امّ ابیها، بضعةٌ منّى، فداها.(3)
احترامهاى بىحد رسول نسبت به دخترش فاطمه را اگر از زاویهاى دیگر بنگریم، در بردارنده افتخارى بس عظیم براى همه زنان جهان در طول تاریخ میباشد. این گفتارها و رفتارهاى ویژه در بُرههاى صادر میشود كه دختران، مایه ننگ و ذلت شمرده میشوند و سرنوشتى جز تحقیر و خوارى در انتظارشان نیست. در چنان محیطى، صحیفه تاریخ نظارهگر والاترین رفتارها و اکرامها نسبت به یك دختر و آن هم از جانب برترین و
1. عن عایشة: كانَتْ اِذا دَخَلَتْ عَلَیهِ رَحّبَ بها وَ قَبَّلَ یَدَیْها وَ اَجْلَسَها فى مَجْلِسِهِ. فَاِذا دَخَلَ عَلَیْها قامَتْ اِلَیْه فَرَحَّبَتْ بِهِ وَ قَبَّلَتْ یَدیَه.... سفینةالبحار: ج 2، ص 374. سنن ترمذى: ج 5 ص 700.مستدرك صَحیحَین: ج 3، ص 154. امالى طوسى: ج 2، ص 14. العقد الفرید: ج 3،ص 230.
2. رسول اللّه(صلى الله علیه وآله): فَفاطِمَةُ حَوْراءٌ اِنسیَّةٌ وَ كُلَّما اشْتَقْتُ اِلى رائِحَةِ الْجَنَّةِ شَمَمْتُ رائِحَةَ ابَنَتى فاطِمَةَ.توحید صدوق: ص 17.
3. غلامرضا سازگار، نخل میثم: ص 87.
شریفترین آفریدگان، میگردد؛ رفتارهایى سرشار از احترام، عشق و محبت كه براى همه زنان جهان، افتخاربخش است و ایجادگر احساس كرامت، عزت و شرافت؛ عزت و شرافتى كه در برهههاى مختلف تاریخ، بدان وَقْعى نهاده نشده است و در بیشتر زمانها به فلاكت، ذلت، فساد و هلاكت تبدیل گشته است. به فرموده حكیم فرزانه به ابدیت پركشیدهمان:
ولادت با سعادت فاطمه، در زمان و محیطى واقع شد كه زن به عنوان یك انسان، مطرح نبود و وجود او موجب سرافكندگى خاندانش، در نزد اقوام مختلف جاهلیت، به شمار میرفت. در چنان محیط فاسد و وحشتزایى، پیامبر بزرگ اسلام دست زن را گرفت و از منجلاب عادات جاهلیت، نجات بخشید. تاریخ اسلام، گواه احترامات بى حد رسول خدا(صلى الله علیه وآله) به این مولود شریف است تا نشان دهد كه زن، داراى بزرگى ویژهاى در جامعه میباشد كه اگر برتر از مرد نباشد، كمتر نیست. پس این روز، روز حیات زن و روز پایهگذارى افتخار و نقش بزرگ او در جامعه است.(1)
پیامبر رحمت را در مقام معرفى فاطمه، فرمودههاى نورانى فراوانى است؛ اما در میان تمام این بیانهاى گهربار،حدیثى بسیار كوبنده و حیرتافزا جلب توجه میكند:
انَّ اللّهَ لَیَغَضَبُ بِغَضَبِ فاطِمَةَ وَ یَرْضى لِرِضاها(2)؛ خداوند با خشم فاطمه، خشمگین و با رضایتش، راضى میگردد.
و در جایگاهى دیگر، خطاب به خود فاطمه(علیها السلام) میفرماید:
یا فاطِمَةَ! اِنَّ اللّهَ لَیَغْضَبُ لِغَضَبِكَ وَ یَرْضى لِرِضاك.(3)؛ اى فاطمه! همانا خدا با خشم تو خشم میگیرد و با رضایت تو راضى میگردد.
این دو حدیث نورانى كه منابع شیعه و سنى هر دو بدان مزین گشتهاند، جلوهنُماى اوج
1. سخنرانى حضرت امام(قدس سره) تاریخ 1360/02/04. در دیدار با گروهى از خلبانان نیروى هوایى.صحیفه نور: ج 14، ص 200.
2. مسند فاطمة الّزهرا(علیها السلام)، عطاردى: ص 354. امالى مفید: ص 94 و 95. المناقب: ج 2، ص 90. امالى صدوق: ص 230.
3. مسند فاطمة الزّهرا(علیها السلام)، عطاردى: ص 355. دلائل الامامة: ص 52. مستدرك صحیحین:ج 3، ص 153 و 154. مجمع الزّواید: ج 9، ص 203. روضة الواعظین: ص 129.
مقام و منزلت فاطمه(علیها السلام) میباشد؛ مقام و منزلتى بىنظیر كه نورانیتش، فراتر از هزاران خورشید بر تارك جهان درخشیدن گرفته است: خشم فاطمه، عین خشم خدا و رضایتش، عین رضایت خدا.
در این كه فاطمه به رضاى خدا، راضى است، شكى نیست؛ اما رضایت محض فاطمه به رضاى الهى، مقام راضیهگى اوست. در این كه فاطمه، مورد رضایت خداست، تردید نیست؛ اما رضایت كامل خداوند از فاطمه، مقام مرضیگى اوست.
این حدیث گهربار، اثباتگر مقامی بسیار والاتر براى «راضیه مرضیه» میباشد:
نه این كه فاطمه، راضى است به رضاى خدا - هر چند چنین نیز میباشد؛ چرا كه فاطمه، «راضیه»(1) است - و نه این كه فاطمه، محبوب و مرضى خداست - هر چند این چنین نیز هست؛ چرا كه فاطمه، «مرضیه»(2) است - بلكه اوج مقام فاطمه در این است كه رضاى او، رضاى خداست و قهر او، قهر خدا و به عبارتى بهتر:
خدا، به رضایت فاطمه راضى است و به نارضایتىاش، ناراضى.
آرى، فاطمه هموست كه قهرش معیار قهر خدا و خوشنودىاش، ملاك خوشنودى خداست؛ چرا كه او، آیینه تمامنُماى جمال و جلال كبریایى است و مظهر جمیع اسما و صفات الهى.
فاطمه هموست كه معیار است، ملاك است، شاهین میزان است(3) و عیارسنج وجود انسان است:
منم كه «عصمةُ اللّه» و به ساق عرش زیورم *** حبیبه خدا منم، حُباب نور داورم
رضاى من، رضاى او؛ ولاى من، ولاى او *** كه من «ولیّةُ اللّه» و ز هر بدى مطهرم.(4)
خداوند متعال، نور پیامبر برگزیده خود محمد(صلى الله علیه وآله) را از نور عظمت و جلال بىمثال
1 و 2. الامام صادق(علیه السلام): لِفاطِمَةَ تِسعَةُ اَسْماءِ عَنْدَاللّهِ عَزَّوَجَلَّ: فاطِمَةُ وَ الصدّیقَةُ وَ الْمُبارَكَةُ وَ الطّاهِرَةُ وَ الزَّكیَِّةُ وَ الرّاضِیَةُ و الْمَرضِیَّةُ وَ الْمُحَدَّثَةُ وَ الزَّهْراء. اعلام الورى: ص 155. مسند فاطمة الزّهرا(علیها السلام)، عطاردى: ص 26.
3. اشاره به حدیثى حكمتآمیز از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) خطاب به امام حسن و امام حسین(علیهم السلام): امّكُما لسانُ المیزان و لامُّكما الشّفاعة ؛ مادر شما زبانه میزان است و براى مادر شماست مقام شفاعت.
4. حبیب اللّه چایچیان (حسان).
خویش آفرید و در پى آن، نور فاطمه(علیها السلام) را از نور محمّد(صلى الله علیه وآله) برگرفت(1):
محمد در ازل شد پرتوى انوار سبحان را *** پس از وى مرتضى شد معدن آن، عكس درخشان را
به جان فاطمه تاباند آن گه شعلهاى زان را *** بتول آیینه شد؛ آیینهاى اوصاف یزدان را.(2)
آن هنگام كه خداوند، نور زهرا را از نور پدرش، محمّد مصطفى(صلى الله علیه وآله)، برگرفت آسمانها را چنان درخشش و نورانیتى فرا گرفت كه ملایكه را جملگى مات و مبهوت خود ساخت؛ چرا كه تا پیش از آن، چنان نور و ضیایى را ندیده بودند.
آرى، نور فاطمه از نور عظمت و جلالت الهى سرچشمه گرفت و تمام آسمانها را غرق نورافشانى خویش گردانید؛ تا جایى كه ملایكه آسمانها از عظمت این آفریده خدایى، جملگى بر آستان ربوبى سر به سجده ساییدند و مات و حیران پرسیدند:
اى پرورشدهنده ما! و اى سید و سرور ما! حقیقت این نور بىنظیر چیست؟!
در پاسخِ سؤال خویش، شنیدار این وحى الهى شدند كه:
هذا نُورٌ مِنْ نُورى وَ اَسْكَنْتُهُ فى سَمائى، خَلَقْتُهُ مِنْ عَظمَتى، اُخرِجُهُ مِنْ صُلبِ نَبّى مِنْ اَنْبِیائى اُفَضِّلُهُ عَلى جَمیعِ الاَنْبیاء، وَ اُخرِجُ مِنْ ذلِكَ النُّورِ اَئِمَّةً یَقُومُونَ باَمرى، یَهْدُونَ اِلى حَقّى وَ اَجْعَلُهُمْ خُلَفائى فى اَرْضى بَعْدَ اِنْقِضاءِ وَحیى؛(3) این آفریده، پرتوى است از نور من كه در آسمانم جایش دادهام؛ او را از عظمت بىانتهاى خویش آفریدهام؛ او را از صُلب پیامبرى از پیامبرانم خارج خواهم گردانید كه با فضیلتترین پیامبران است؛ از این نور، امامانى را برمیانگیزم كه امرِ مرا اقامه میكنند و به حقیقت من رهنمون میشوند؛ ایشان را جانشینان خویش در روى زمین، بعد از خاتمه وَحیَم، قرار خواهم داد.(4)
نورش ازلى بود به انوار الهى *** در جلوهگرى بود به آثار الهى
گردید عیان از رخش اسرار الهى *** دو دیده او دیده بیدار الهى.(5)
1.الامام موسى بن جعفر(علیه السلام): اِنَّ اللّهَ تَبارَكَ وَ تَعالى خَلَقَ نُورَ مُحَمَّد مِنْ اخْتِراعَهِ مِنْ نُورِ عَظَمَتِهِ وَ جَلالِهِ... ثمَّ اقْتَبَسَ مِنْ نُورِ مُحَمَّد فاطِمَةَ اَبْنِیةِ... بحار الانوار: ج 35، صفحه 38، روایت 24.
2 و 2. محمدعلى انصارى، اختران ادب: ص 80.
4. الامام الصادق(علیه السلام) فى جوابِ «لِمَ سُمّیت فاطمة الزّهراء، زهراء؟» قال: لِاَنَّ اللّه عَزَّوَجَلَّ خلقها مِنْ نُورِ عَظَمَتِهِ فَلمّا اَضاءَتِ السَّماواتُ وَ الأَرضُ به نورها وَ غَشِیَتْ اَبْصارُ الْمَلائِكَةِ وَ خَرَّتِ الْمَلائِكَةُ لِلّهِ ساجِدینَ وَ قالُوا: اِلهَنا وَ سَیِّدَنا! ما هذَا الْنُّورُ؟! فَاَوْحَى اللّهُ اِلَیْهِمْ: هذا نُورٌ مِنْ نُورى وَ اَسْكَنْتُهُ فى سَمائى، خَلَقْتُهُ مِن عَظِمَتى ... . بحارالانوار: ج 43، ص 12، روایت 5.
5. شعر از سرایى جهرمی، ملقب به «امیرالشعرا» مناقب فاطمی در شعر فارسى: ص 89.
بارى، نور فاطمه همان نور بىهمتاى الهى است كه ملایكه هفت آسمان را حیران و شیفته خود ساخت. فاطمه، همان شاهكار آفرینش خدایى است كه ملایكه را به خضوع و سجده در مقابل عظمت خویش واداشت.
حدیث نامبردار، جلوهنُماى نور فاطمه در نخستِ آفرینش بود و اینك بنگریم نور فاطمه را در خاتمه قیامت، در جنات عدن:
بهشتیان در جنتهاى جاویدان غرقِ لذت بَرى از انواع نعمتهاى بهشتى میباشند كه به ناگاه نورى فروزنده همچون نور خورشید، همه بهشتها را نورافشان میكند. تلألؤ این نور، تمام توجه بهشتیان را از لذتها و نعمتهاى بهشتى بازگردانده، به خود معطوف میدارد. در این هنگام ، در حالى كه غرق تماشاى این نور گشتهاند، با تعجب و حیرت از یكدیگر میپرسند: این نور چیست و از آن كیست؟! شاید كه پروردگار پرعزّتِ ما جلوهگر شده و بر ما نظر افكنده است!!!(1)
برخى دیگر در پى نظاره این نور بىمثال به مناجات با خداوند دل میسپارند و میپرسند: پروردگارا! همانا در كتاب خود در وصف بهشت فرمودهاى: لایَرَوْن فیها شمساً؛ بهشتیان، در جنّت خورشیدى نمیبینند؛ پس این خورشید فروزان كه نور همه جنان در پیشگاه آن بىفروغ است، چیست؟!(2)
عدهاى دیگر از جنتیان، حقیقت این نور را از رضوان، كلیددار و نگاهبان بهشت، جویا میشوند:
اى رضوان! پروردگار پرعزت و جلالت ما فرموده است: لا یَرَوْن فیها شمساً و لازمهریراً؛ در بهشت، نه آفتابى بینند و نه سرمایى(3) پس این نور بى مانند چیست؟!(4)
1. رسولُ اللّه(ص): بینما اهلُ الجنّهِ فى الجنّةِ یَتَنعَّمُون و اهلُ النّارِ فى النّارِ یُعَذّبُون اِذاً لاهل الجَنّةِ نورٌ ساطِع، فَیَقولُ بَعْضُهُم لِبَعْض: ما هذا النّور؟! لَعَلَّ رَبُّ العزّة اطلَعَ فَنَظَر اِلَیْنا!! فَیقولُ لَهُمْ رضوان: لا ولكن علىُّ(علیه السلام)مازح فاطمة فتَبَسَّمَتْ فَأضاءَ ذلك النّور من ثنایاها. بحارالانوار: ج 43، ص 75، روایت 62.
2. الامام صادق(علیه السلام) عن ابیه(ع):... اَنَّهُ قال ابن عبّاس: بینما اهل الجنّة فى الجنّة بَعْدَ ما سَكَنُوا رَأوْا نوراً اَضاءَ الجنان فَیَقُولُ اَهْلُ الْجَنَّةِ: یا رَبِّ اِنَّكَ قَدْ قُلْتَ فى كِتابِكَ المُنزَلِ عَلى نَبِیّكَ المُرْسَل: «لا یَرَوْنَ فِیهَا شَمْساً» فَیُنادى مُناد: لَیْسَ هذا نُورُ الشَّمْسِ وَ لا نُورُ الْقَمَرِ وَ اِنَّ علیّاً وَ فاطِمَةَ تَعَجَّبا مِنْ شَىء فَضحَكا فَاَشْرَقَتِ الْجِنانُ مِنْ نُورِهِما. بحارالانوار: ج 43، ص 45، روایت 44.
3. انسان (76): 13
4. ...قال ابن عبّاس: فبینا اهل الجنّة فىالْجَنّة اذ رَأوْا ضُوءاً كَفُوء الشَّمس و قَدْ اَشْرَقَتِ الجنان بها فیقولُ اهلُ الجَنّة: یا رضوان! قال ربّنا عزّوجلّ: «لایَرَوْنَ فیها شَمْساً و لا زمهریراً» فیقولُ لَهُمْ رضوان: لَیْسَت هذه بِشَمْس و لا قَمر ولكن هذه فاطمه و على ضَحِكا ضِحكاً اَشْرَقَتِ الجَنانُ من نورِ ضِحْكَهَما.... المناقب: ج 3، ص 329. بناءُ المقالة الفاطمیّه: ص 239. تأویل الآیات: ص 727.
و در نهایت، پاسخِ خود را مییابند؛ مناجاتیان از طریق جبراییل(1) و دیگران از زبان كلیددار جنان، رضوان: این نور، نور خورشید نیست و لیكن على(علیه السلام) با فاطمة(علیها السلام) فرمود و در پى آن، تبّسمی بر لبان فاطمه نقش بست. این نور، از لبخند فاطمه تابش و اشراق گرفته است.(2)
بارى، همان نورى كه در ابتداى خلقت، حیرتفزاى ملایكه گشت و ایشان را واله و حیران خود گرداند، در خاتمه قیامت، شگفتافزاى بهشتیان میگردد و ایشان را شیفته جمال خویش میسازد:
فیض نخست و خاتمه نور جمال فاطمه *** تا كه دل ار نظاره در مبدأ و منتها كند.(3)
نور تبسم فاطمه زهرا(علیها السلام) به روى على مرتضى(علیه السلام) در فردوس اعلى، نورافشان جنان و لذتبخش جنتیان میگردد؛ چنان نورى بىمثال كه انوار جنان با وجود آن، توان فروغ و پرتوافشانى نمییابند و لذتى وصفناشدنى كه تمام نعمتها، لذتها و بهجتهاى بهشتى در پیشگاه آن، مجال دلربایى و عشوهگرى نمییابند.
در جلوهنُمایى، آثار سمایى، آیات خدایى بر حضرت او حصر *** از همت والاش، از رحمت عظماش، آثار نبى فاش، آیات خدا قصر
انوار جلى بود، سرازلى بود، او جفت على بود از كون و مكان طاق.(4)
نور تبسم فاطمه(علیها السلام) به روى امیرمؤمنان(علیه السلام) در بهشت، والاترین لذت و بىمثالترین
1. الامام صادق(علیه السلام) عن ابیه(علیه السلام):... فبینا اهلُ الجنّةِ فىِ الجنّةِ اِذْ رَأَوْا مَثَلَ الشَّمسِ قَدْ اَشْرَقَتْ بِها الجنانُ فَیَقُولُ اهلُ الجَنّةِ یاربّ انّكَ قُلْتَ فى كتابِكَ: «لایَرَوْنَ فیها شَمْساً» فیُرسِلُ اللّهُ جَلّ اسمه الیهِمْ جبرئیل فیقولُ: لَیْسَ هذه بِشَمْسِ ولكن علیاً و فاطمةَ ضَحِكا فأشْرَقَتِ الجنان مِنْ نورِ ضِحْكِهِما... . امالى صدوق: مجلس 44،ص 261. روضةالواعظین: ص 163. العمدة: ص 349. بحارالانوار: ج 35، ص 241.
2. رسولُ اللّه(صلى الله علیه وآله): بَیْنَما اهلُ الجَنَّةِ یَتَنَعَّموُن و اهل النّار فى النّار یُعَذّبون اذاً لاهل الجَنّةِ نورٌ ساطِعٌ، فَیَقُولُ بَعْضُهُمْ لِبَعْض: ما هذا النّور؟! لَعَّلَ رَبُّ العزّةِ اطلَعَ فَنَظَرَ الینا!! فَیَقوُلُ لَهُمْ رِضوان: لا ولكن علىٌ(علیه السلام) مازَحَ فاطمة فَتَبَسَّمَتْ فَاَضاء النّور مِنْ ثنایاها. بحارالانوار: ج 43، ص 75، روایت 62.
3. محمدحسن غروى اصفهانى، دیوان: ص 39.
4. شعر از میرزا یحیى مدرس اصفهانى. مناقب فاطمی در شعر فارسى: ص 34.
ابتهاج بهشتیان میشود و این خود شاهد دیگرى است بر كمال ظرفیت وجودى فاطمه.
هر موجودى به اندازه ظرفیت وجودى خویش، پرتوى از نور جمال احدى را نمودار میسازد؛ از این روى به هر میزان كه ظرفیت وجودى موجود کاملتر باشد، تجلّیات بیشترى از انوار جمال را منعكس مینماید. در نتیجه، هر چه مرتبه وجودى قویتر باشد، جمال آن بیشتر و مشاهده آن لذتبخشتر خواهد بود.
فاطمه، كوثر بیکرانه محمدى است كه از لحاظ مرتبه وجودى به اوج كمال و از لحاظ تجلى انوار جمال به اوج جلوهنُمایى رسیده است؛ از این روى زیبایى و دلربایى آن جمال بىمثال در بهشت جاویدان، زیباییهاى دیگر را از جلوه میاندازد؛ به گونهاى كه بهشتیان، لذتها و نعمتهاى بىشمار بهشتى را به كلى رها میسازند و با سرور و لذتى وصفناشدنى محو تماشاى جمال فاطمه كه نه، غرق نظاره نور خدا میگردند:
اى تو آن دختر زیبا كه به زیبایى تو *** مادر دَهر نیاورد و نیارَد به شكم
دختر این گونه به صُلب ازلیت نایاب *** نیست فرزند، چنین قدرت حق را به رِحَم
نه به پشت قِدَم این نقش و نه در بطن حُدوث *** پس از این نقش مجرّد، «فَلَقَدْ جَفَّ قَلَم»
تو اگر سلسلهجنبان نشدى هیچ نبود *** كِى به هستى ز عَدَم خانه كسى داشت قَدَم
مطلع شمس جمال و افق ماه جلال *** مشرق سِرّ وجود و فلك خلق و شِیَم
آفتاب از افق چرخ نیاید بیرون *** ماهتاب تو زند گر به سَرِ چرخ عَلَم.(1)
1. از اشعار استاد الحكما و الفلاسفه، آقا بزرگ قمی در مدح فاطمه زهرا(علیها السلام). اختران ادب: ج 1، ص 81.
طراوتبخشى ایمان دینباوران
تقویت ارتباط قلبى با پیشوایان
محبتافروزى در قلوب شیعیان
معرفتافزایى نسبت به امامان
گسترش فرهنگ شهادت و پرورش شهادتطلبان
الگوسازى و الگودهى از سیره معصومان
میزان عظمت و منزلت هر «روز» به اندازه فضیلت و بزرگى صاحب آن است؛ از این رویایامی كه متعلق به اهلبیت(علیهم السلام) مىباشد، شایسته والاترین تکریمها و تعظیمهاست. در این میان، ایامى كه منسوب به حضرت صدّیقه طاهره(علیها السلام) میباشد، سزاوار والاترین بزرگداشتهاست؛ چرا كه فاطمه(علیها السلام) در پیشگاه خداوند و در نزد فرشتگان، پیامبران، امامان و اولیاى الهى، داراى مقامى بیبدیل و منزلتى بس عظیم است.
او یگانه دختر رسول خدا(صلى الله علیه وآله)، تنها كفو على مرتضى(علیه السلام)، مادر مهربان ائمه هُدى(علیهم السلام)و بزرگترین بانوى جهان اسلام؛ بلكه برترین بانوى عالم است:
مگو دختر! نه! تاج خلقت آباى روحانى *** مگو دختر! كه او سبع المثانى را بُوَد ثانى
مخوانش زن كه مردان خرد در وى به حیرانى *** مگر امّ الكتاب است این بتول از وحى سبحانى.(1)
آرى، به فرموده ذریه فاطمه، تجلیل از مقام فاطمه(علیها السلام)؛ تكریم ایمان، تقوا، علم، ادب، شجاعت، ایثار، جهاد، شهادت و در یك كلام، مكارم اخلاق است؛ مكارم اخلاقى كه پدر بزرگوار آن بانو براى اتمام آن مبعوث شد.(2)
برپایى مراسم جشن و سرور در ایام ولادت اهلبیت(علیهم السلام) و نیز تشكیل محفلهاى سوگوارى در ایام شهادت آن بزرگواران، از جمله شعایر الهى است كه تعظیم و بزرگداشت آن، هم نشانه پاكى و تقواى قلوب است و هم تثبیت كننده آن: وَ مَنْ یُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللَّهِ فَاِنَّهَا مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ؛(3) هر كه نشانهای خداوند را بزرگ بدارد، آن از تقوا و پرهیزگارى دلهاست.
1. شعر از فؤاد كرمانى، اختران ادب: ص 79.
2. با الهام از پیام حضرت آیتالله سید على حسینى خامنهاى به سمینار كوثر در شیراز (در زمان تصدى ریاست جمهورى)، 1366/11/20.
3. حج (22): 32.
اساساً آنچه در اسلام شعایر الهى و دینى معرفى شده، به سبب تأثیر مطلوبى است كه در نفوس و اذهان مردم میتواند داشته باشد. احترام و بزرگداشت شعایر، اثرى عمیق در روح مردم برجاى مینهد و این از آن روى است كه یك تبلیغ دسته جمعى، میتواند از بسیارى تبلیغهای انفرادى پر اثرتر و کاریتر باشد.
یكى از واقعیتهای روانشناسى اجتماعى این است كه امور دسته جمعى و عمومی، چه حق باشد، چه باطل، تأثیرات عظیم و عمیقى در اذهان و نفوس انسانها بر جاى میگذارد.(1)
تعظیم و بزرگداشت یاد و خاطره پیشوایان بیهمتای دین، از جهات پُرشمارى حایز اهمیت است كه به مهمترین آنها در این مقام، اشارتى میکنیم:
یادآورى گفتار و رفتار خدایى اهلبیت عصمت و طهارت، همچون جویهای سرشارى است كه در جان مؤمنان روان میگردد و باغستان اندیشه و گلستان دلهای ایشان را آبیارى نموده، به آن شادابى و سرزندگى میبخشد و افسردگى و پژمردگى را از آن میسترد.
آرى، همین مجالس ذكر و یاد اهلبیت(علیهم السلام) است كه احساسات دینى ما را زنده نگه میدارد و آن را به بالندگى و كمال میرساند.
پیامبر رحمت، محمد مصطفى(صلى الله علیه وآله) امت خویش را به برگزارى این گونه مجالس و محافل تشویق مینمایند و میفرمایند: یكدیگر را ملاقات كنید و از احادیث ما بگویید؛ چرا كه حدیث ما جلابخش قلوب است. همانا دلها، چونان شمشیرها، زنگار میگیرند؛ جلا و صیقل دلها به ذكر حدیث است.(2)
بارى، زُداینده زنگارهاى غفلت از آینههای دل و جان ما، یادآورى گفتار و كردار بیان اهلبیت(علیهم السلام) میباشد و بس؛ كسانى كه روحشان، سراسر جلوهنمای جمال و جلال الهى گردیده است.
1. جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن، آیتالله مصباح یزدى: ص 226.
2. رسولُ الله(صلى الله علیه وآله): تَذاكَروا وَتَلاقُوا و تَحَدَّثُّوا فَاِنَّ الْحَدِیثَ جَلاَء الْقُلوُبِ. إِنَّ القُلوبَ لَتَرینَ كَمَایَرینَ السَّیْف جَلاَؤُها الْحَدِیثُ. الكافى: ص 41، روایت 8.
دلهای مُرده و افسرده بر اثر دنیاگراییها، شهوتجوییها، جاهطلبیها و... در پى یادآورى احادیث اهلبیت و سیره عملى ایشان جان تازهاى مییابد، و بانشاط و پرتوان در سیر به سوى حق، سرعت میگیرد. امام صادق(علیه السلام) میفرمایند: همانا احادیث ما، قلبها را زنده میگرداند.(1)
به هر میزان كه ارتباط قلبى و عملى ما با این خاندان پرعظمت كاهش یابد، ایمان ما به خاموشى و دلهای ما به پژمردگى میگراید؛ از این روى باید بكوشیم كه این مایه حیات و دَم جانفزا را هرچه عمیقتر در روح خویش و جان جامعه بدمیم.
رمز سعادت و موفقیت شیعیان در دنیا و آخرت، رابطه قلبى و روحى با اهلبیت(علیهم السلام) و توسل مداوم به ساحت مقدس ایشان است؛ از این روى مجالس و محافل مذهبى میباید ایجاد گر آن رابطههای عمیق روحى و تقویت كننده این توسلها و اتصالهای ژرف معنوى باشد.
علامه طباطبایى به نقل از استاد اخلاق و عرفانشان، مرحوم آیتالله قاضى(رحمهالله) میفرمودند: اگر من به چیزى رسیدهام، در سایه قرآن و توسل به سیدالشهدا رسیدهام.
آرى، راز پیروزى در سیر و سلوك به سوى حق و رمز ایمنى از آفات دنیا و آخرت، توجه و توسل مداوم به اهلبیت(علیهم السلام)، آن مقتدایان حقجویی، است. با تقویت رابطه قلبى و روحى با آن بزرگواران و توجه مدام به وجود مقدس ایشان، به ویژه در سایه توجه به ساحت مقدس مولایمان ولى عصر ارواحنا فداه، میتوانیم بدان مقام نایل آییم كه همواره مشمول عنایتهای ویژه و دعاهاى خالصانه آن حضرات باشیم.
اگر آدمى به سوى این پناهگاههای امن الهى بگریزد و از ایشان پناه جوید و خویش را وقف و فناى ایشان گرداند، به تدریج به ایشان نزدیك و نزدیکتر میشود تا آن جا كه با وجود مقدس ایشان پیوند روحى مییابد. این توجه و پناهجویی، باید با پذیرش ایمانى و
1. الامام الصادق(علیه السلام): إنَّ حَدیثَنَا یُحْیِى القُلُوبَ. بحارالانوار: ج 2، ص 144، روایت 5 .
عملى گفتار و كردار ایشان همراه شود تا آن پیوند والاى روحى به دست آید وگرنه توسل بدون عمل، فایده چندانى نخواهد داشت.
توسل حقیقى، در واقع پیوند قطرهاى است ناچیز به اقیانوسى بىكران از عظمت، معنویت و نورانیت؛
مصون كننده انسان است در مقابل همه آفات و بلاهاى دنیا و آخرت؛
سدّ سدیدى است در مقابل وسوسههای شیاطین جنى و انسى؛
تبدیلکننده احساس تنهایى و وحشت است به اُنس و یگانگى و وحدت؛
روشنیبخش دلهاست و زمینهساز نورافشانى براى دیگران.
وابستگیهای عمیق قلبى و عاطفى به اهلبیت(علیهم السلام) همچون سپرى پولادین، بیمه كننده فرد و جامعه در برابر گناهان، آلودگیهای اخلاقى و فسادهاى اجتماعى است.
پاىبندى به مظاهر مذهبى و بزرگداشت شعایر الهى، برانگیزنده و استوار كننده عواطف پاك و مقدس نسبت به خاندان پیامبر میباشد؛ همان عواطف مقدسى كه از جانب خداوند در مقام اجر رسالت بر همه مسلمانان واجب گردیده است: قُلْ لاَ أَسْئَلُكُمْ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُربَى؛(1) بگو من هیچ پاداشى بر رسالتم نمیخواهم؛ جز دوست داشتن نزدیكانم (اهل بیتم).
با دقت در اخبار متواترى مانند حدیث ثقلین، حدیث سفینه و امثال آنها كه شیعه و سنى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله)روایت کردهاند؛ روایاتى كه مردم را براى فهم كتاب خدا و درك حقایق آن و شناسایى اصول و فروع دین به اهلبیت(علیهم السلام)ارجاع داده است، هیچ شكى باقى نمیماند كه مراد از وجوب عشق و مودت اهلبیت به عنوان اجر رسالت، این بوده است كه این عشق و محبت را وسیلهای براى ارجاع همیشگى مردم به ایشان قرار دهد تا اهلبیت در هر جا و هر زمان، مرجع تقلید علمى و عملى مردم قرار گیرند. پس این
1. شورى (42):23.
مودتى كه اجر رسالت معرفى شده، لازمه استمرار رسالت است كه منافع این اجر عاید خود بشر میشود نه عاید رسول و عترت او.(1)
اما محبت و مودتى كه در ازاى اجر رسالت بر همه ما واجب شده است، داراى مراتبى گوناگون میباشد.
به طور كلى براى محبت از نظر شدت و ضعف، میتوان سه مرتبه قایل شد:
1. مرتبه ضعیف كه مقتضى نزدیك شدن به محبوب در شرایط عادى است ؛ ولى هیچ نوع فداكارى و از خودگذشتگى در آن وجود ندارد؛
2. مرتبه متوسط كه افزون بر میل نزدیك شدن، مقتضى فداكارى در راه محبوب میباشد؛ ولى تا حدى كه با منافع كلى و مصالح اساسى شخصى مزاحمت نداشته باشد؛
3. مرتبه شیفتگى و خودباختگى كه مُحبّ از هیچ نوع فداكارى در راه محبوب دریغ نمیکند و كمال لذت خود را در تبعیت از اراده، صفات و اطوار او میبیند؛ بلكه اوج لذت خویش را در تعلق وجودى و فناى خود در او میداند. این مرتبه محبت، نشانههایی دارد كه یكى از آنها اظهار خشوع و كرنش در برابر محبوب است و نشانه دیگرش آن است كه خواست محبوب را بر همه چیز و بر همه كس، بدون هیچ قید و شرط، مقدم میدارد.(2)
مودت حقیقى نسبت به پیامبر و اهلبیت پاك نهادش آن است كه تبعیت كامل و بیچون و چرا از ایشان حاصل شود و كمال سعادت و لذت، فناى كامل در وجود ایشان دانسته شود؛ به گونهای كه همه صفات و اطوار آنان در وجود محبّ تجلى یابد.
بارى، فناى در ایشان، فناى در خداست؛ چرا كه ایشان فناى در خدا گردیدهاند و تجلىگاه كامل انوار عظمت الهیاند. اینان آینه تمامنمای اسما و صفات بارى شدهاند و مظهر كامل ذات بیهمتای خدایى. ایشان به مقامى رسیدهام كه از خدایشان جدا نیستند: لا فَرْقَ بَیْنَكَ وَ بینها اَِّلا اَنَّهُمْ عِبادُكَ وَ خَلْقُكَ، فتقها رتقها وَ بِیَدِكَ بَدْوءُها مِنْكَ
1. تفسیر المیزان: ج 18، ص 42.
2. برگرفته از خودشناسى براى خودسازى، آیتالله مصباح یزدى: ص 31.
وَعَوْدُها إِلَیْكَ؛(1) میان تو و آنها هیچ جدایى نیست؛ جز اینكه ایشان بندگان و آفریدگان تو هستند و تدبیر آنها به دست تو و آغاز و فرجامشان به سوى توست.
آرى، اهلبیت(علیهم السلام) داراى چنان مقام عالى و بینظیری هستند كه گویى در مرز مقام وجوبى قرار گرفتهاند. كارهایى كه خدا میکند از آنان سر مىزند؛ با این تفاوت كه خدا به طور استقلالى و آنان ظلّى و به اذن و مشیّت خداوند انجام میدهند.
آرى، عشق به ایشان، عین عشق به خداست: مَنْ اَحَبَّكُمْ فَقَدْ اَحَبَّ اللّه،(2) و تنها راه مطمئن در وصول به قرب الهى، اقتداى كامل علمى و عملى به ایشان میباشد: مَنْ أَرادَ اللّهَ بَدَءَ بِكُمْ.(3)
این عشق مقدس هرچه بیشتر اوج یابد، استقامت و ثبات قدم بیشترى در راه دیندارى به ارمغان میآورد؛ به شرط آن كه این شور و عشق پاك، با شعور و بصیرت و معرفت همراه گردد.
یكى از والاترین رسالتهایی كه محافل ذكر اهلبیت(علیهم السلام) بر عهده دارد، تقویت سطح شناختها از مقام و منزلت وجودى اهلبیت و افزایش معرفت به سیره رفتارى هر یك از آن بزرگواران است.
شور و احساسات پاك الهى آنگاه استمرار مییابد و ثمر میبخشد كه با شعور و بصیرت عجین گردد و محبت برخاسته از معرفت باید ما را به سوى اقتداى عاشقانه به سیره آن آینهداران جمال و جلال الهى سوق دهد تا جایى كه عارفانه كمال سعادت خویش را در پیروى كامل از ایشان بدانیم و عاشقانه قدم در راه اسوهپذیری از ایشان نهیم.
در این مقام، به فراخور بحث معرفت و محبت، به گزیدهای نورانى از رهنمودهاى كلیدى و گرهگشای مقام معظم رهبرى دیده و دل میسپاریم:
1. فرازى از دُعاى روزانه ماه رجب، بحارالانوار: ج 98، ص 389.
2 و 3. فرازهایى از زیارت جامعه كبیره
تاریخ اسلام مجموعهای از تلخى و شیرینى، فراز و نشیب و دشواریها و ناهمواریهاست. اگر كسى این تاریخ را ملاحظه كند، خواهد دید كه بقاى اندیشه و فكر شیعى، فقه و فلسفه و معارف شیعى، خود یك معجزه است. یك معجزه؛ یعنى در لابه لای سنگلاخهای سخت، خارهاى در هم پیچیده و در هم تنیده، راههای گوناگون و پیچ در پیچ و جَوَلان قدرتهای سیاسى ناحق ظالم و غاصب، یك جریان آب زلال گوارای سالمى است كه از سرچشمه اسلام جارى شده و از همه این موانع عبور كرده و این فاصله ژرف را در نوردیده است. روز به روز هم خالصتر، وسیعتر، برجستهتر و متعالیتر شده است. اینها گزافه نیست، واقعیت است.
فقه شیعه، فلسفه شیعه، كلام شیعه و معارف شیعه در طول زمان با این همه موانع، در میان تحریفها و شبهه افکنیها و در میان بافندگیهای شبه علمی، آن هم با پشتوانه سیاسى ظالمانه و پولهای بیتالمال كه در خدمت اهداف مغرضانه قرار میگیرد، توانسته است هم خود را سالم نگه دارد و هم تكامل و توسعه ببخشد و دلها و ذهنهای میلیونها انسان را در اقطار عالم مقهور عظمت و استحكام خود نماید.
این ناشى از چیست؟ یقیناً سلامت و اصالت این فكر بیشترین تأثیر را دارد؛ اما جاهایى هست كه قدرت علمى به تنهایى كافى نیست. چیز دیگرى لازم است؛ همان چیزى كه پشتوانه ایمانهای خاص میباشد و آن، عواطف برخاسته از معرفت درست است؛ همان چیزى كه در قرآن هم به عنوان اجر رسالت از ما خواسته شده است:إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبَى.
محبت ائمه، مودت اهلبیت، تمسك به سخنان ایشان، راهنمایى آنان و انگشت راهگشای اشاره ایشان در همه مسایل، آن عامل مهمى است كه توانسته است این اندیشه سالم و مستحكم را از گزندها محفوظ نگه دارد.
عالمان و متفكرانى كه مقهور پول، زور، قدرت، شهوت و بقیه لغزشگاهها شدند كم نیستند. آن چیزى كه میتواند عالم و عامى را از این لغزشگاهها دور نگه دارد، همین جوشش ایمان آمیخته با عواطف است. این را شیعه حفظ كرده است. عزیزان من! فكر پایه اول است. توأم كردن فكر و اندیشه با عمل، پایه دوم است: اَلَّذِینَ أَمَنوُا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ طُوبَى لَهُمْ وحُسْنُ مَآب.
وقتى انسان فكر و عمل را با یكدیگر همراه كرد، تفضّلات الهى و انوار رحمت و هدایت به قلبش
سرازیر میشود؛ اطمینان، سكینه، آرامش و امید در انسان به وجود میآید. هر مجموعهای كه این خصوصیات را داشته باشد میتواند از تمام موانع عبور كند(1)
قرآن، این فرجامین كتاب انسان پرورى، نیل به سعادت و رستگارى را هدف و مطلوب نهایى انسان معرفى میفرماید و از میان تمام راههای موجود «تزكیه نفس» را مؤثرترین و بلكه تنها راه رسیدن به آن هدف نهایى، میداند:
قَدْ اَفْلَحَ مَنْ تَزَكَّى؛(2) به یقین كسى كه پاكى جست (و خود را تزكیه كرد)، رستگار شد.
قَدْ اَفْلَحَ مَنْ زکیها؛(3) به یقین هر كه نفس خود را پاك و تزكیه كرده، رستگار شده است.
آرى، از چشمانداز قرآنى، در وراى فلاح و رستگارى هدفى گرانبهاتر و ارزشمندتر وجود ندارد و این در حالى است كه دستیابى بدین هدف والا جز از راه «تزكیه و تهذیب نفس» ممكن نیست.(4) در عرصه «تزكیه و تهذیب نفس» راهها و شیوههایی پرشمار وجود دارد. در میان این شیوههای گونهگون، راههایی كوتاه و میانبُر یافت میشود كه رهپویان خویش را یكشبه به صد سالْ ره پیمودگان میرساند. در میان تمام راههای میانبُر براى صعود به ستیغ رفیع تهذیب نفس، کوتاهترین و در عین حال مطمئنترین و بیخطرترین راه «كسب آمادگى براى شهادت و فدا كردن تمام هستى خویش در راه خدا» است.
همه پیامآوران الهى، تبلیغ گر این بینش والا بودهاند كه زندگانى دنیا، نه اقامتگاه كه گذرگاهى پرخطر است. آدمى در زندگانى دنیاى خویش یكسره در حركت و سفر است؛ سفرى خطرخیز از هیچ به همه چیز؛ سفر از عالم فانى به ملك باقى و تعالى.
آدمیان در مواجهه با چنین بینشى به دو دسته تقسیم میشوند: اندكشمارى از ایشان
1. از فرمودههای مقام معظم رهبرى در جمع اساتید و دانشجویان دوره پنجم طرح ولایت. هفتهنامه پرتو: شماره 56.
2. اعلى (87): 14.
3. شمس (91): 9.
4. براى اطلاع بیشتر مراجعه فرمایید به: اخلاق در قرآن، آیتالله مصباح یزدى: ص 33.
این حقیقت را میپذیرند و به ژرفناى باورهاشان نفوذ و رسوخ میدهند و بسیارى از ایشان ناباورانه بر این واقعیت چشم فرومیبندند و غافلانه از توجه به آن در میگذرند.
آنانى كه سفر بودنِ زندگانى دنیا را باور کردهاند، هماره در تكاپوى شناسایى و پیمودن بهترین راههای این سفر طولانى و پرمخاطرهاند. در این بحبوحه، اگر ایشان را به راهى میانبُر دعوت نمایند كه آنان را در کوتاهترین زمان و بالاترین ضریب اطمینان به مقصدشان برساند از شوق در پوست خویش نخواهند گنجید و روحشان براى پیمودن آن راه پر خواهد كشید.
از همان صدر اسلام تا به حال، هماره عالى همّتانى بودهاند كه این دعوت را جانانه لبیك گفتهاند؛ با سرعتى بینظیر استعدادهاى نهانىشان را به اوج شكوفایى رسانیده و در نهایت، با نوشیدن شهد شیرین شهادت به اوج سعادت نایل آمدهاند.
در حالى كه معادباوران، عاشقانه براى شهادت، این کوتاهترین راه وصول به كمال نهایى، لحظهشماری میکنند، سستباوران، عادلانه از عرصه شهادت میگریزند و از چشمانداز ایمان ضعیف خویش توجیهى براى روحیه شهادتطلبی نمییابند.
از این روى شهادت را هدر دادن خون و جان مىشمارند و دردمندانه زبان به اظهارِ تأثر و تأسف میگشایند كه: جواب این خونها را چه كسى خواهد داد؟
اینان اگر ادعاى ایمانشان دروغین نمیبود و زندگانى ابدى را نه در ظاهر، كه در اعماق جانشان باور داشتند، اینچنین بیخردانه سخن نمیراندند. ایشان همانانند كه ایمانشان لقلقه زبانى بیش نیست.(1)
درك حقیقت شهادت از تنگناى فهم چنین ظاهربینانى بسى والاتر و فراتر است. چشمانشان ظاهربین است و توان واقعبینی ندارد. چشمانشان تنها تكه تكه شدن شهدا را مینگرد و یاراى دیدن این واقعیت را ندارد كه فرشتگان الهى با افتخار تمام به استقبال كشتگان راه خدا میشتابند و ایشان را به عالیترین درجات قرب رَه مینمایند. از این روست كه خداوند متعال، اصرار فراوان دارد كه به مردمان بفهماند كه شهدا نه مردگان كه زندگان جاویدانند:
1. اشاره به حدیث نورانى امام حسین(علیه السلام): النّاسُ عَبیدُ الدُّنیا وَ الدّینُ لَعِقٌ عَلى اَلْسِنَتِهِمْ... .
وَ لَا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِى سَبِیلِ اللَّهِ اَمْوَاتًا بَلْ أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ.(1)
بارى به فرموده امام شهیدان: شهدا شمع محفل دوستانند؛ شهدا در قَهْقَهِه مستانهشان و در شادى وصولشان «عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ»اند. شهدا از نفوس مطمئنهای هستند كه مورد خطاب «فَادْخُلِى فِى عِبَادِى وَ ادْخُلِى جَنَّتِى» پروردگارند. صحبت از شهدا صحبت از عشق و عاشقى است كه قلم در ترسیمش در هم میشکند.(2)
در قبال خون پاك شهیدان، دو وظیفه سنگین و مهم بر عهده باقى ماندگان قرار میگیرد:
1. زنده نگه داشتن یاد و خاطره آن پاکنهادان كه وظیفهای وجدانى، عاطفى، اسلامى، ملى و انسانى و بر دوش همه ماست.
نباید بگذاریم كه تلاش منافقصفتان براى حذف نام و یاد شهیدان،(3) مبارزه با فرهنگ شهادت طلبى(4) و تخریب اسوههای شهادتطلبی چهرههایی چون شیخ فضلالله نورى و نواب صفوى(5) به ثمر نشیند.
1. آل عمران(3): 163.
2. با الهام از پیام امام خمینى در تاریخ 1367/07/01. صحیفه نور: ج 21، ص 32.
3. عدهای با تلاشى خام و رُسوا، سعى میکنند تا نام شهدا را از خاطرهها محو گردانند. در این راستا شاهدیم كه با شعار زیباسازى شهرها، عکسهای شهدا را از خیابانها برمیدارند یا اسم خیابانهای مزین به نام شهدا را تغییر میدهند یا نام شهیدان را به طور ناقص و ابهامانگیز مطرح میکنند تا مردم متوجه نشوند كه چنین اسمى، نام یكى از شهداست. اسم خیابان شهید نواب صفوى را گاهى شهیدش را برمیدارند گاهى صفویاش را و گاهى نوابش را، تا به تدریج مردم ندانند این خیابان به نام آن اسوه شهیدان نامگذاری شده است.
4. براى نمونه به این بیانهای شبههانگیز بنگرید:
عبدالكریم سروش: فرهنگ شهادت، خشونتآفرین است؛ اگر كشته شدن، آسان شد، كشتن هم آسان میشود روایت هم داریم كه مَنْ هانَتْ عَلَیْهِ نَفْسُهُ فَلا تَأمَنْ شَرُّه عبدالكریم سروش: نشاط و خرداد 78.
عبدالكریم سروش: هنوز هم از داستان حسین استفاده كردن و عنصر انتقام و عنصر خشونت و خونریزى را زنده نگهداشتن از طریق تحریك عواطف، دشمنان عینى و غیرعینى موهوم و غیرموهوم تراشیدن و این حادثه را خرج آن امور كردن، شایسته نیست». نشاط: 1378/01/30.
اكبر گنجى: پیامبر در بدر و حنین و... به حق بر كفار و مشركان و معاندان شمشیر زد و در واقع گفتار و كردار و رفتار نبى، دلیل و حجت است؛ اما آیا جنگ جبهههای حق علیه باطل پیامدهایى ناخواسته یا آثار وضعیه به دنبال ندارد؟... خشونت، فرزند خشونت است و درخت خشونت، میوههایی جز خشونت به بار نمیآورد.»صبح امروز: 1378/02/23.
5. ذكر دو نمونه از دهها مورد بیحرمتی و توهین به ساحت پاك شهیدان را در این مجال كافى مىدانیم:
طاهر احمدزاده: نواب صفوى و همراهان او، مردمانى مخلص و فداكار بودند كه مورد سوء استفاده دشمن قرار گرفتند؛ چنانچه شیخ محمود حلبى (رئیس انجمن حجتیه) و خوارج نهروان نیز از این قبیل افرادند. چشم انداز ایران: ش 1، مهر و آبان 78.
شیخ فضلالله، مستبد و مخالف حاكمیت مردم بود. مبین: 1377/05/08.
2. از رهگذر زنده نگهدارى یاد شهیدان راه، سیره، هدف و روحیه شهادتطلبی ایشان را در وجود خویش و در سطح جامعه زنده كنیم. روح شهادتطلبی را در كالبد جان خویش بدمانیم و بپرورانیم و عطر روحافزای شهادت را در سطح جامعه اسلامى بگسترانیم و به نسل آینده منتقل نماییم.
حضرت امام(رحمهالله) زنده ماندن اسلام را از بركت محرم و صفر و شهادتطلبی سیدالشهدا(علیه السلام) و فداییان باوفایش معرفى میفرمود(1) و در این بیان هیچ مبالغهای روا نمیداشت؛ چرا كه از معارف حقیقى اسلام، آنچه به میراث ما رسیده، همه از بركت «فرهنگ شهادتپذیرى» است.
دشمنان اسلام نیز از اسلامى میهراسند كه پیروان خویش را عاشق شهادت و فدا شدن در راه خدا میپروراند؛ وگرنه اسلامى كه در آن شهادتطلبی نباشد و اسلامى كه هیچ حركت و غیرتى را برنتابد، همان اسلام آمریكایى است كه براى سران استعمار و استكبار، نهتنها هیچ ضرر و هراسى ندارد، بلكه مطلوب و ممدوح ایشان نیز میباشد.(2)
یكى از كوتاه راهها در عرصه پاكى و تهذیب نفس، تحصیل آمادگى براى شهادت است؛ بدینسان كه انسان خود را سرباز عاشق و فدایى امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشریف ) بداند و به مقتضاى آن، آماده هر گونه تلاش و مجاهدتى باشد.
روحیه شهادتطلبی كیمیاست؛ كیمیایى كه آدمى را از هزاران درد بیدرمان روحى،
1. حضرت امام خمینى(رحمهالله): «محّرم و صفر است كه اسلام را زنده نگه داشته است. فداكارى سیدالشهدا(علیه السلام)است كه اسلام را براى ما زنده نگه داشته است.... خطبا و مرثیهسرایان به همان شیوه سابق مرثیه و روضه بخوانند و مردم را براى فداكارى آماده نمایند. خون سیدالشهداست كه مردم را به هیجان میآورد و براى اسلام و مقاصد اسلامى مهیّا میکند.» صحیفه نور: ج 15، ص 204.
2. برگرفته از سخنان آیتالله مصباح یزدی در چهل و پنجمین سالگرد شهادت شهید نواب صفوى و دیگر فداییان اسلام. مراجعه فرمایید به هفته نامه فیضیه: شماره 422، ص 4.
معنوى و اخلاقى نجات میبخشد. چنین روحیه والایى همه ظلمتها و رذالتهای ما را یكجا از بین میبرد و قطره ناچیز وجود ما را به اقیانوس عظیمى از قدرت، معنویت و نورانیت متصل میسازد.
براى طلب شهادت، دیگر دنیا و مظاهر فریبنده آن جلوهاى ندارد. انانیتها از وجود عاشق شهادت رخت بر میبندند.
در پیش چشمان آن كه فدایى دین است، دیگر هیچ شهوت و ثروت و منصبى توان عشوهگری و دلربایى نمییابد.
از بزرگترین رسالتهای محافلى كه در سایهسار خاطره جانافشانیهای اهلبیت(علیهم السلام) براى اعتلاى اسلام عزیز تشكیل میشود، گسترش فرهنگ شهادت در سطح جامعه است.
اساسیترین هدف و رسالت روضهخوانیها، تقویت روحیه شهادتطلبی در نهاد فرد و جامعه است. ارزش و اهمیت روضه به این است كه صحنههای عشقورزی و جانفشانی مقتدایان و اسوههای الهى را پیش روى آدمى میگشاید. روضه، با برانگیختن احساسات مقدس و عواطف پاك خدایى روحیه شهادتطلبی را در او میپروراند و او را همچون الگوهاى محبوب خویش براى جانبازى و فدا شدن در راه احیاى دین آماده میسازد.
فاطمه(علیها السلام)، شهید زندهاى بود كه فرهنگ شهادت و شهادتطلبی را در دامان خود پرورید. فاطمه، تنها زنى است كه هم خودش، هم پدرش، هم همسرش و هم جمله فرزندانش فداى آرمانهای الهى گردیدند.
فاطمه، تنها مادرى است كه هر كس را پرورید در راه اعتلاى دین یا به شهادت رسیده یا به اسارت رفته است.
آرى، گسترش سیره فاطمى در جامعه در حقیقت، ترویج فرهنگ شهادت و شهادتطلبی است. فاطمه، فدایى ولایت و امامت گردید و در این راه عاشقانه به خون نشست. خون فاطمه در اشك ما تداوم یافته است؛ اشكى كه چون صیقل بگیرد، شمشیرى میشود و بر پشت ستم و انحراف مینشیند.
ابراز ارادتهای خالصانه به آستان عرشى اهلبیت عصمت و طهارت(علیهم السلام) امرى است بسیار عالى و لازم كه میباید روز به روز در جامعه اسلامى ما افزایش یابد؛ اما همیشه و در همه جا باید توجه داشته باشیم كه این ابراز محبتها میباید مقدمهای براى افزایش معرفت و اقتداى عملى هر چه بیشتر به این اسوههای الهى باشد.
از بزرگترین رسالتهای مجالس ذكر اهلبیت(علیهم السلام) ترسیم چهرههایی ماندگار از معصومان و ارائه الگوهاى رفتارى صحیح از سیره ایشان و نیز رسواسازى تمام الگوهاى ناصحیح و در هم شكنى بتهای فكرى و فرهنگى است. دشمنان اسلام، دست در دست مزدوران و منافقان داخلى، با اختصاص برنامهها و بودجههای كلان و با استفاده از همه تواناییها و امكانات خویش، تهاجم و شبیخون ناجوانمردانهای را در عرصه فرهنگ دینى و ارزشهای اخلاقى در جامعه اسلامى ما آغاز کردهاند و با استفاده از ابزارهاى گوناگون، به ترویج و تأیید الگوهاى فاسد در بین قشر نوجوان جامعه پرداختهاند.
معرفى شایستهترین الگوهاى عالَم و رسوا كردن تمام الگوهاى دروغین و فاسد، از مهمترین رسالتهای ما در مقابله با این غارت بیامان فرهنگى است. باید گُل وجود اهلبیت(علیهم السلام) و جمال دلآرای ایشان را به نوجوانان و جوانان نشان داد و سیر زیباى زندگانى ایشان را شناساند تا عطر روحافزای اقتدا به سیره ایشان، فضاى جامعه را معطر و مصفا سازد.
بارى، مجالس و محافل مذهبى، مقدمهای است براى اینكه پیوندهاى قلبى و عملى ما به ایشان ژرفتر و محکمتر شود. باید در پرتو اینگونه مجالس، ابعاد وجودى آن الگوهاى الهى را بشناسیم و بكوشیم تا اعمالمان شبیه ایشان باشد؛ از لحاظ عبودیت و عبادت، از لحاظ عرفان و معرفت، از جهت اهتمام به تعلیم و تعلم و تربیت و... باید روز به روز در گفتار و كردار، به آن اسوههای یگانه نزدیکتر شویم و كمال سعادت خویش را در تبعیت كامل و بیچون و چرا از ایشان بیابیم؛ چرا كه تنها راه مطمئن قرب الهى،
اسوهپذیرىِ عاشقانه و اقتداى خالصانه به سیره علمى و عملى ایشان است: مَنْ أَرادَ اللّهَ بَدَءَ بِكُمْ.
هرچند وجود فیزیكى آن بزرگواران در میان ما نیست و از فیض حضورشان محرومیم؛ اما باید با شركت در مجالس و محافل و مذهبى و با مراجعه مداوم به احادیث ایشان تلاش كنیم تا غبار گذشت زمان را از ذهن خویش بزداییم و سیماى كاملى از ایشان براى خود مجسم نماییم تا با الگوگیرىِ جامع از همه ابعاد وجودى ایشان به حقایق صفات و نورانیت خصال ایشان نایل گردیم.
آرى، اگر از فیض حضور فاطمه زهرا(علیها السلام) محرومیم، میباید شخصیت یگانه و ویژگیهای رفتارى او را بشناسیم و بشناسانیم و روز به روز در سیره زندگانى خویش بدیشان شباهت بیشترى بیابیم تا نام ما نیز در زمره شیعیان راستین اهلبیت(علیهم السلام) ثبت و ضبط گردد. خداوند را شاكریم كه ملت مسلمان ما را مشمول عنایات خاص خویش ساخت و به ایشان افتخار محبت، معرفت و رهروى راه حضرت فاطمه زهرا و خاندان پاك نهادش را عطا فرمود:
عشق و محبّتش بُود طینت ما سرشت ما *** شكر خدا كه گشته این، قسمت و سرنوشت ما
آرى، بزرگترین موهبت الهى در حق ما شیعیان این است كه گِل طینت ما را با عشق و معرفت ائمه اطهار(علیهم السلام) سرشته و با كوثر ولایت ایشان عجین فرموده است.(1)
در مقابل این عطیه گرانبهای الهى، میباید شاكر باشیم و شكر این موهبت عظیم بدان است كه روز به روز بر معرفت خویش به این عصارههای عالم خلقت بیفزاییم و با اقتداى عملى به این برترین اسوههای عالَم، این عشق ازلى را به معرفت و محبتى ابدى تبدیل كنیم.
از خداوند میخواهیم كه لحظه به لحظه بر محبت و معرفت ما به اهلبیت عصمت و طهارت(علیهم السلام) بیفزاید و تا آخرین لحظه حیات آن را از ما نستاند. خدا نیاورد روزى را كه در
1. عن سید بن طاووس، انّه سمع سحراً فى السَّردَابِ عن مولانا صاحبالعصر و الزمان عجّل اللّه تعالى فرجه الشّریف: اَلَّلهُمَّ شیِعَتُنَا مِنَّا خُلِقُوا مِنْ فَاضِلِ طِینَتِنَا وَ عُجِنُوا مِنْ مَاءِ عَذْبِ وِلایَتِنَا... . بحارالانوار: ج 53، ص 302.
اثر رواج فرهنگ غرب و ارائه ارزشهای كفرآمیز آن و روى آورى به الگوهاى فسادانگیز، این محبت و معرفتهای فطرى در دل و جان ما و جوانان ما كمرنگ و کمفروغ گردد:
یارب از دلهای ما نور محبت را مگیر *** این تجمّع، این توّسل، این ارادت را مگیر!
هستى ما بستگى دارد به عشق اهلبیت *** هر چه میخواهی بگیر ،از ما ولایت را مگیر!
اهمیت اسوهپذیرى
انواع اسوهپذیرى
خطاها در اسوهپذیرى
آفتهای اسوهپذیرى
روشهای اصلاح اسوهپذیرى
اسوهپذیرى از چشمانداز قرآنى
فاطمه، اسوهای دُردانه
عوامل تأثیرگذار بر شخصیت اسوهها
اختیار، مهمترین عامل تأثیرگذار
عوامل مؤثر در شكلگیرى شخصیت فاطمه
شیوه اسوهپذیرى از سیره فاطمى
انسان، این شاهكار آفرینش، در نهاد خویش هماره رو به سوى كمال دارد و با اشتهایى سیریناپذیر در تكاپوى صعود به مدارج كمال، تعالى و ترقى است.
تكامل و حركت استكمالى انسان عبارت است از تغییراتى تدریجى در راستاى شكوفایى و به فعلیت رسانى استعدادهاى فطرى.
این تغییرات به وسیله نیروهاى به ودیعت نهاده شده در سرشت کمالگرای آدمى و با استفاده از شرایط و امكانات خارجى انجام میپذیرد.(1)
در راستاى عروج به قلههای رفیع ترقى و كمال، یكى از کاریترین نیروهاى فطرى آدمى میل به تقلید و اسوهپذیری؛ و یكى از امكانات خارجى، سیره و تجربه كمال یافتگان است.
احساس الگوخواهى فطرى و درونى از یك سو و مشاهده سیر تكاملى به كمال رسیدگان از دیگر سوى، انسان را وامیدارد تا براى رسیدن سریعتر به كمال مطلوب، روش و سیره آن تکاملیافتگان را الگوى خویش سازد و تلاشى آگاهانه و هدفدار براى ایجاد هماهنگى و انسجام رفتارى با الگوهاى خویش در پیش گیرد.
چنانكه گروهى از روانشناسان نیز گفتهاند، تقلید و الگوپذیرى ـ به معناى عام آن ـ بر سه قسم است: محاكات، تقلید بالمعنىالاخص، اقتباس.
1. محاكات: تقلید ناآگاهانه و عارى از هرگونه اندیشه و تشخیص را محاكات گویند؛
1. خودشناسى براى خودسازى، آیتالله مصباح یزدى: ص 13.
مانند كودك چند ماههای كه در پى خنده اطرافیان، بیدرنگ میخندد.
2. تقلید بالمعنى الاخص (تقلید بچگانه): این نوع تقلید الگوبردارى نیمه آگاهانه از رفتار دیگران است. در تقلید بچگانه عنصر آگاهى و هدفداری حضور دارد؛ اما حضورى كمرنگ و اندك؛ مانند طفل سه سالهای كه تنها براى شبیهسازی خود به اطرافیان از اعمال ایشان تقلید مینماید، بدون آنكه قصد و هدف آن اعمال را درك كند.
3. اقتباس: این قسم عالیترین مرتبه تقلید میباشد عبارت است از تكرار عمل دیگرى با آگاهى كافى از حسن كار او. این نوع تقلید و الگوبردارى کاملاً آگاهانه و هدفدار و از روى علم و قصد میباشد؛ همانند نوجوان یا جوانى كه از میان رفتارهاى اطرافیان، آن را كه بهتر مییابد برمیگزیند و براى این گزینش دلیلى هم اقامه میکند. در بحث اسوهپذیری، سر و كار ما با «اقتباس» است و «محاكات» و نیز «تقلید بچگانه» از گستره بحث خارج است.
در عرصه اسوهپذیری، آنچه مطلوب و ارزشمند است، الگوپذیرى کاملاً آگاهانه، هدفدار و از روى معرفت و شناخت كامل میباشد. لحاظ عنصر آگاهى و هدفداری در الگوپذیریها متفاوت است: گاه كامل است، كه شخص پس از تفكر، استدلال، تجزیه و تحلیل عقلى و با بصیرت كامل به تقلید از الگو میپردازد و گاه در حد كمال نیست و شخص میتواند براى تقلید خویش دلیلى منطقى ارائه نماید؛ ولى به دلیلى ارتكازى، به تقلید مبادرت میورزد كه این دلیل میتواند از ابهام در آید و به وضوح بپیوندد. پس عمده اعمال تقلیدى انسان آگاهانه و هدفدار است؛ هرچند بسیارى از افراد در تعیین ملاکهای الگوپذیرى و تشخیص الگوهاى شایسته دچار اشتباه میشوند.(1)
هر انسانى طبق نظام ارزشى خود، كمال را در چیزى میبیند و طبق فطرت کمالجویی خویش در پى كسانى كه واجد آن چیزند به راه میافتد تا با اقتداى به ایشان ره به سوى كمال بپیماید. در روند این اقتدا و تقلید، سه خطا ممكن است پیش آید:
1. برگرفته از جامعه و تاریخ، آیتالله مصباح یزدى: ص 212 ـ 214.
انتخاب اسوه بدین بستگى دارد كه اسوه پذیر، كمال را در چه چیزى بداند. كسى كه كمال انسان را در ثروتمندى میپندارد، مسلماً ثروتمندان را الگوى خود میانگارد و در رفتار به ایشان میگراید و از سوى دیگر فقرا و مستمندان را به سبب فقر و مسكنتشان در خور توجه نمیداند؛ از آنان میگریزد و سعى میکند تا آنجا كه میتواند شبیهشان نباشد.
انسان معمولاً در این كه چه اسوههایی از كمال لازم براى اسوهگیری برخوردارند، دچار اشتباه میشود. براى نمونه اگر علم و دانش را مصداق كمال بدانیم، باز امكان این اشتباه وجود دارد كه انسانهایی را كه در واقع دانشمند نیستند، دانشمند بپنداریم و تابع و مقلدشان شویم. در زمینه هیچیک از علوم و معارف بشرى دانشوران و كارشناسان راستین به سهولت شناخته نمیشوند و همواره ممكن است كه عالمنمایان جاهل و گندمنمایان جوفروش، عموم مردم را بفریبند و در پى خود بكشانند.
این اشتباه وقتى رخ مینماید كه الگو و مرجعى كه به حق، در زمینهای معین صاحبنظر است، در سایر زمینهها نیز الگوى خویش بپنداریم، یا بر عكس كسى را تنها به دلیل آنكه در زمینهای خاص، كاردان و متخصص نیست، لایق الگو بودن در هیچ قلمروى ندانیم.
انتخاب یك الگوى جامع و راستین در گرو سه شناخت و آگاهى است: شناخت مصداق كمال؛ شناخت مصداق كامل؛ شناخت حد و مرز لیاقتها.
اشتباه در هر یك از این موارد، ممكن است ما را به اسوههایی نالایق و الگوهایى دروغین رهنمون شود و موجب خسارات عظیم مادى و معنوى گردد.
معرفى الگوهاى راستین به افراد جامعه و مبارزه با الگوهاى دروغین، آنچنان پر اهمیت است كه وقتى الگویى نادرست(1) به جامعه ارائه میشود، رهبرى چون حضرت امام خمینى(رحمهالله) شخصاً وارد میدان شده، بتهای فكرى و فرهنگى را در هم میشکند و با هشدارى تاریخى، گوینده را از خطر ارتداد و اعدام بر حذر میدارد:
1. در هشتم بهمنماه سال 1367 از صداى جمهورى اسلامى ایران مصاحبهای پخش شد كه مصاحبه شونده گفت: الگوى زنان ما باید قهرمان سریال سالهای دور از خانه (اوشین) باشد؛ نه فاطمه زهرا(علیها السلام) ... .
با كمال تأسف و تأثر روز گذشته (روز شنبه 8 بهمن) از صداى جمهورى اسلامى مطلبى در مورد الگوى زن پخش گردیده است كه انسان شرم دارد بازگو نماید. فردى كه این مطلب را پخش كرده است تعزیر و اخراج میگردد و دستاندرکاران آن تعزیر خواهند شد. در صورتى كه ثابت شود قصد توهین در كار بوده است، بلا شك فرد توهین كننده، محكوم به اعدام است. اگر بار دیگر از این گونه قضایا تكرار گردد، موجب تنبیه و توبیخ و مجازات شدید و جدّى مسؤولان بالاى صدا و سیما خواهد شد. البته در تمامى زمینهها قوه قضاییه اقدام مینماید.(1)
اسوهپذیری، گرچه پر اهمیت و داراى تأثیرى بس شگرف است، اما همچون هر امر مثبت دیگرى میتواند دستخوش آفت شده، زمینه خسارتهایی عظیم را فراهم آورد. از این روى در این مقام به مهمترین آفات الگوپذیرى میپردازیم:
نخستین الگوهاى آدمى، پدر و مادرند. كودك، والدین خویش را هم از لحاظ قدرت و هم از لحاظ علم بسى برتر از خود میبیند و به تجربه در مییابد كه پیروى از پدر و مادر فواید بسیارى براى او دارد؛ از این روى میپندارد همه چیز را باید از پدر و مادر آموخت و در هر زمینهای باید از آنان پیروى كرد. اگر این خصلت پیروى مطلق و بیچون و چرا از آبا و اجداد در سالها و مراحل بعدى زندگى همچنان پابرجا بماند، باید گفت كه شخص هنوز در دوران طفولیت به سر میبرد و در زمینه الگوپذیرى دچار انحراف گشته است.
قرآن كریم در آیات متعددى كسانى كه آبا و اجداد خود را تنها مرجع تقلید میپندارند و براى گفتار و كردارشان قدر و قیمت نابهجا قایلند سخت مینکوهد:
وَ إِذَا قِیلَ لَهُمْ تَعَالَوا إِلى مَا أَنْزَلَ اللّهُ وَ اِلَى الرَّسُولِ قَالُوا حَسْبُنَا مَا وَجَدْنَا عَلَیْهِ ءَابَاءَنَا أَوَلَوْ كَانَ ءَابَاؤُهُم لَا یَعْلَمُونَ شَیْئًا وَ لَا یَهْتَدُون؛(2) و هنگامى كه به آنها گفته شود، به سوى آنچه خدا نازل كرده و به سوى پیامبر بیاید، مىگویند: آنچه از پدران خود یافتهایم ما را بس است. آیا اگر پدران آنها چیزى نمیدانستند و هدایت نیافته بودند (باز از آنها پیروى میکنند)؟!
1. پیام امام خطاب به دستاندرکاران رادیو جمهورى اسلامى ایران، تاریخ 1367/11/09. صحیفه نور: ج21، ص76.
2. مائده(5)، 104.
آفت دیگر تقلید این است كه شخص براى حفظ رابطه مودتآمیز خود با دیگران یا به قصد ایجاد مناسبات دوستانه با آنان، مقبولاتشان را كه خلاف حق و حقیقت است پذیرا شود؛ یعنى از حق جدا شود تا به خلق بپیوندد. حضرت ابراهیم(علیهالسلام) قوم خود را به همین جهت نكوهش میکند: اِنَّمَا اتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْثناً مَوَدَّةً بَیْنِكُمْ فِى الْحَیَوةِ الدُّنْیَا....(1) شما غیر از خدا بتهایی براى خود انتخاب کردهاید كه مایه دوستى و محبت میان شما در زندگى دنیا باشد... .
آفت دیگر این است كه فرد، كثرت طرفداران یك رأى و عقیده را دلیل حقانیت آن رأى و عقیده بپندارد و آن را بپذیرد. اینكه پارهاى از افراد در هر امرى تابع اكثریت میشوند ناشى از همین پندار باطل است. موضع قرآن كریم در این مورد چنان واضح است كه نیازى به ذكر نمونه نیست.
اگر وجود یك یا چند خصلت نیكو در الگویى باعث این پندار شود كه عقیده و سیره او در همه زمینهها معتبر است، الگو پذیرد در لبه پرتگاهى خطرناك واقع میشود.
متأسفانه الگوپذیرى، امروزه رواجى عجیب یافته است. فلان دكتر یا مهندس درباره مسایل فرهنگى، ابراز عقیده مینماید، فلان مقام اجرایى كشور در عرصه مسایل تخصصى فقه، رأى صادر میکند، فلان فیلسوف اعلام میدارد كه به نظام اقتصادى خاصى معتقد است، فلان قهرمان ورزشى در عرصه مسایل سیاسى اظهار نظر میکند، فلان مقام زن درباره حجاب فتوا صادر میکند و... .
هر گروهى، از یكى از اینان تقلید میکند و از این طریق به چیزى اعتقاد مییابد. غافل از آنكه قبول برترى مسلم یا نا مسلم كسى در زمینهای معین، نباید سبب این پندار شود كه او در زمینههای دیگر نیز شایستگى دارد.(2)
1. عنكبوت(29): 25.
2. جامعه و تاریخ، آیتالله مصباح یزدى: ص 219ـ221.
حال كه دانستیم الگوپذیرى آفاتى دارد و میتواند براى الگوپذیر زیانهای فراوان به بار آورد، سؤال مهمى پیش میآید و آن این كه چگونه میتوان با آفات تقلید و الگوپذیرى مبارزه كرد و ضلالتها و انحرافات فردى و اجتماعى را كه از آن ناشى میشوند، لااقل تخفیف داد؟ این مسأله كه حل آن براى یك مصلح اجتماعى از قدر و اهمیت عظیمى برخوردار است با دست به دست هم دادن چند شیوه تربیتى و اصلاحى میتواند حل شود.
اساسیترین، مشکلگشاترین و كارسازترین شیوه این است كه قدرت تفكر و تعقل و تأمل مردم را بیشتر نماییم تا این مطلب را عمیقاً بفهمند كه كمال آدمى به امورى از قبیل پول و ثروت، دانش و صنعت و اقسام و اشكال گوناگون قدرت اجتماعى نیست؛ وانگهى موفقیت یك فرد در یكى از این زمینهها اگر مسلم نیز باشد، باز دلیل صحت آرا و نظرات او در دیگر زمینهها و دلیل درستى رفتارهاى فردى و اجتماعى او نتواند بود. افزایش قدرت تفكر مردم سبب خواهد شد كه همچنین دریابند، پدر و مادر، مرجع تقلید سراسر زندگى فرزند و همه ابعاد و وجوه حیات او نیستند و نیز در خواهند یافت كه حقیقت را نباید فداى هیچ چیز و هیچ كس كرد و حتى براى ایجاد یا حفظ یا تحكیم ارتباطات دوستانه و همزیستى مسالمتآمیز و همبستگى اجتماعى نباید از حق دست برداشت. كثرت طرفداران یك رأى و عقیده نیز دلیل حقانیت آن نخواهد بود. فهم عمیق این مطالب موجب خواهد شد كه بسیارى از افراد، گروهها و قشرهایى كه الگوهاى عقیده و عمل مردم به حساب میآیند از كرسى مرجعیت تقلید فرو افتند و افراد، گروهها، و قشرهاى دیگرى كه صلاحیت این امر خطیر را دارند متصدى آن شوند.
اگر در روح و ذهن هر فردى، گرد و غبار آرا و نظرات فاسد و اوهام و خیالات باطل فرو نشیند، آن فرد میتواند الگوهاى راستین را از الگوهاى دروغین تمیز دهد. بدین ترتیب الگوهاى عقیده و عمل مردم كسانى خواهند شد كه باید بشوند، و كسانى خواهند
بود كه باید باشند و پیداست كه اگر الگوهاى جامعه، انسانهایی ذىصلاح باشند، مردم در راه صواب خواهند افتاد.
«افزایش معرفت عمومى» هرچند شیوهای زیربنایى است؛ اما نیازمند زمان و فرصت وسیع، نیروى انسانى عظیم و فعالیتهای جانفرساست. این شیوه مخصوصاً در جامعههایی كه اكثریت افراد آنها معلوماتى ناچیز و نیروى تعقلى ضعیف داشته باشند، با كندى و سختى مضاعف مواجه خواهد شد. از این روى باید از شیوههای دیگر نیز كه نتایج آنها سریعتر و سهلتر به بار آید، سود جست. در این شیوهها از ویژگیهای روانى و اجتماعى مردم؛ مثلاً از مجالس و محافل مذهبى، عرف و عادات، آداب و رسوم، مناسك، شعایر، احساسات و عواطف آنها در راه اصلاح جامعه استفادههای دقیق و بهجا میشود. اساساً نباید پنداشت كه تنها راه تأثیر در مردم و هدایت آنان به طریق حق و حقیقت، استدلالات و براهین عقلى، فلسفى و منطقى است؛ بلكه باید از خصایص روانى، اجتماعى و مذهبى آنان تا جایى كه صحیح و بر حق است، بهرههای درست گرفت. تأثیرى كه اینگونه بهرهگیریها در تكوین و تغییر شخصیتهای افراد دارد به مراتب بیش از تأثیرى است كه ادلّه خشك عقلى تواند داشت.(1)
آفرین بر حضرت امام(رحمهالله) كه از عواطف و احساسات مقدس مردم براى به ثمر رسانی انقلاب اسلامى، به بهترین وجه، استفاده كرد. حضرت امام با بهره گیری از ویژگیهای عاطفى، مذهبى و اجتماعى مردم، ایجادگرِ تحولى بنیادین در روحیه مردمان و بر پا كننده انقلابى بینظیر در ایران گردید.
آن تغییر و تحول بنیادین در اوایل انقلاب، بیشتر برخاسته از شورِ پاك و احساسات مقدس مردم بود؛ اما حفظ و استمرار آن روحیههای ارزشمند، دیگر در گرو شور و احساسات نخواهد بود؛ چرا كه هر احساس و شورى اگر پشتوانه معرفتى پیدا نكند، به تدریج فرو مینشیند. از این روى براى استوار سازی بناى انقلاب و استمرار آرمانهای
1. جامعه و تاریخ، آیت الله مصباح یزدى: ص 224 و 224.
آن لازم است تلاش فرهنگى وسیعى در جهت افزایش معرفت و شعور عمومى، صورت پذیرد تا از این رهگذر، عواطف و احساسات مقدس به شورمایهای دایمى تبدیل گردد.
پروردگار جهانیان و نازلفرمای قرآن جاویدان در آخرین نامه انسانسازی خود براى بشر، شیوههای مختلفى براى تربیت و تزكیت انسان ارائه میفرماید؛ روشهایی كه هر كدام تأثیرى خاص بر روح و روان و منش رفتارى انسان میگذارد؛ روشهایی چون بشارت به نعمتهای جاویدان، بیم دِهى از عذاب همیشگى، بیان سرگذشت گذشتگان، داستان پیامبران، استفاده از تمثیل، بهره گیری از قَسَم و سوگند و ... .
یكى از مؤثرترین و كارآمدترین شیوههای تربیتى كه در قرآن به كرّات مورد توجه قرار گرفته است، ارائه الگوهاى شایسته، به طور مستقیم یا غیر مستقیم میباشد.
بارى، تعیین الگوهاى صحیح و تأكید بر پیروى از ایشان و نیز رسوا كردن الگوهاى ناصحیح و در هم كوبیدن بتهای فكرى و فرهنگى، از مهمترین روشهای تربیتى قرآن كریم است:
قرآن، پیامبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) را الگوى شایسته و اسوه حسنه مؤمنان راستین معرفى میفرماید: لَقَد كَانَ لَكُمْ فِى رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كَانَ یَرْجُوا اللَّهَ وَ الْیَوْمَ الْأَخِرَ وَ ذَكَرَ اللَّهَ كَثِیرًا؛(1)در پیامبرِ خدا براى شما؛ براى كسانى كه به خداى متعال و روز بازپسین امیدوارند و خداى را بسیار یاد میکنند، الگویى نیكو وجود دارد.
آنچه در این آیه شریف و نورانى قابل توجه است، جمله لِمَنْ كَانَ یَرْجُوا اللَّهَ وَ الْیَوْمَ الْأَخِرَ وَ ذَكَرَ اللَّهَ كثیراً میباشد. این جمله، بدل از ضمیرِ خطاب در «لكم» است، تا دلالت كند بر این كه اقتدا و تأسّى كامل به رسول خدا(صلى الله علیه وآله) توفیقى است كه نصیب هر كسى نمیشود. اسوهپذیری از رسول، صفت حمیدهاى است كه هر مؤمنى بدان متصف
1. احزاب (33): 21.
نمیشود؛ بلكه مؤمنانى به این صفت پسندیده نایل میشوند کهایمانی راستین به خداوند و روز قیامت داشته باشند؛ ایمانیانى كه دل در گرو عشق خداوند دارند و او را بسیار یاد میکنند و در نتیجه این ذكر و توجه مداوم است كه تأسّى كامل به رسول خدا صورت میپذیرد.(1)
آرى، داعیهداران مسلمانى آن هنگام به مقام رفیعِ تبعیت و اسوهپذیری كامل از «اسوه حسنه» نایل خواهند آمد كه به خدا و روز جزا باورى راستین بیابند. به هر میزان كه ایمان ما به خدا و روز جزا ضعیفتر باشد، انگیزه و توفیق ما در اقتدا به رسولالله(صلى الله علیه وآله)، این اسوه حسنه الهى، كمتر و ضعیفتر خواهد بود.(2)
خداوند متعال از پیامبرِ رحمت میخواهد كه در عرصه خطیرِ ابلاغ رسالت به پیامبران اولوالعزم اقتدا كند و همچون ایشان صبر و استقامت پیشه سازد و از شتاب و بیصبری بپرهیزد: فَاصْبِرْ كَمَا صَبَرَ أُولُو الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ وَ لَا تَسْتَعْجِلْ لَّهُمْ(3)؛ (در تبلیغ دین خدا و تحمل اذیت امت) همچون پیامبران الوالعزم صبور باش و براى (عذاب) آنان شتاب مكن!
در آیتى دیگر از پیامبر اسلام، كه خود اسوه حسنه مؤمنان است، خواسته میشود كه در پیمودن راه هدایت به پیامبران پیشین اقتدا كند: أُولَئِكَ الَّذِینَ هَدَى اللَّهُ فَبِهُدهُمُ اقْتَدِهْ...؛(4) آنان كسانى هستند كه خداوند متعال هدایتشان كرده است؛ به هدایت ایشان اقتدا كن.
پروردگار جهانیان، در قرآن مجید، ابراهیم(علیهالسلام) و پیروان راستین او را الگوهایى شایسته در عرصه تولّى (اظهار محبت و ارادت به خداوندگار یگانه) و تبرّى (ابراز بیزارى و نفرت از مشركان و همه خدایان دروغین) معرفى میفرماید: قَدْ كَانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِى إِبْرَهِیمَ وَ الَّذِینَ مَعَهُ إِذْ قَالُواْ لِقَومِهِمْ إِنَّا بُرَءؤُاْ مِنْكُمْ وَ مِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ كَفَرنَا بِكُمْ وَ بَدَا بَیْنَنَا وَ بَیْنَكُمُ الْعَدَوَةُ و الْبَغْضَاءُ أبدًا حَتَّى تُؤْمِنوُاْ بِاللَّهِ وَحْدَهُ إِلَّا قَوْلَ اِبْرَهِیمَ لاَبِیهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَكَ... ؛ در ابراهیم و
1. با الهام از تفسیر المیزان: ج 16، ص 305.
2. اخلاق در قرآن، آیت الله مصباح یزدی: ج 1، ص 156.
3. احقاف(46): 35.
4. انعام (6): 90.
كسانى كه با او بودند براى شما (مؤمنان) الگویى نیكوست آن هنگام كه به قوم خویش گفتند: ما از شما و از آنچه جز خدا میپرستید بیزاریم. میان ما و شما دشمنى و كین پابرجاست تا آنكه به خداوند یگانه ایمان بیاورید؛ مگر در این سخن ابراهیم به پدرش كه: حتماً براى تو آمرزش خواهم طلبید ... .
و در دو آیه بعد، بر اسوه بودن ایشان براى مؤمنان راستین تأكید میورزد: لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فیِهِمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كَانَ یَرْجُواْ اللَّهَ وَ الْیَومَ الأَخِرَ ... ؛(1) به راستى در آنان براى شما، براى كسانى كه به خداى متعال و روز بازپسین امید دارند، الگویى نیكو وجود دارد.
خداوند متعال، پاداش اقتداكنندگانِ به مؤمنان صالح را همتراز خود ایشان معرفى مینماید تا ارزش اسوهپذیری صحیح را خاطرنشان سازد: وَ السَّبِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَجِریِنَ وَ الْأَنْصَارِ و الَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَن رَضِىَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُواْ عَنْهُ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَنَّت تَجْرِى تحتها الْأَنهَرُ خَلِدِینَ فِیهَا أَبَدًا ذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ؛(2). پیشگامان نخستین از مهاجرین و انصار و كسانى كه به نیكى از آنها پیروى كردند، خداوند از آنها خشنود گشت و آنها (نیز) از او خشنود شدند و باغهایى از بهشت براى آنان فراهم ساخته كه نهرها از زیر درختانش جارى است. جاودانه در آن خواهند ماند و این است كامیابى بزرگ.
در قرآن كریم بیش از یكصد بار سخن از تبعیت و اتّباع میرود و این خود نشاندهنده نهایت اهمیتى است كه این كتابِ انسانسازی براى اسوهپذیری و تقلید در عرصه تربیت، تزكیت و هدایت انسانها قایل است.(3) بارى، از آنجا كه اصول مكتب و خط مشى اعتقادى ـ اخلاقى پیامبران و مؤمنان صالح مشترك است و به زمان و مكانى خاص محدود نمیگردد، قرآن كریم براى همه پویندگان راه هدایت، اقتدا به سیره صالحان گذشته را لازم و ضرورى میداند.
تا نسل انسان بر گستره خاك گسترده است، مسیر پیموده شده از سوى پیامآوران و اولیاى الهی همواره قابل اقتدا و تأسّى است.
1. ممتحنه (60): 6
2. توبه (9): 100.
3.برگرفته از جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن، استاد محمد تقى مصباح یزدى: ص 277 و 288.
هدف بسیارى از داستانها و تمثیلهای قرآنى، الگوسازى از سیره پیامبران و مؤمنان راستین و عبرتدهی از فرجام پیشوایان كفر و گمراهى، و بدكاران عالم است: لَقَدْ كَانَ فِى قِصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِى الْاَلْبَب؛(1) به راستى كه در بیان داستان ایشان، براى صاحبان اندیشه، عبرت كامل خواهد بود.
براى نمونه، خداوند متعال در آیاتى آسیه همسر فرعون و مریم دختر عمران را مثال مىزند و ایشان را اسوه و الگوى تمام مؤمنان جهان، اعم از زن و مرد، معرفى میفرماید: وَ ضَرَبَ اللَّهُ مثلاً لِلَّذِینَ ءَْامَنُواْ امْرَأَتَ فِرْعَونَ اِذْ قَالَتْ رَبِّ ابْنِ لِى عِنْدَكَ بَیْتًا فِى الْجَنَّةِ وَ نَجِّنِى مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّنِى مِنَ الْقَومِ الظَّلِمِینَ وَ مَرْیَمَ ابْنَتَ عِمْرَنَ الَّتِى أَحْصَنَتْ فرجها ... ؛(2) و باز خدا براى مؤمنان (آسیه) زن فرعون را مَثل آورد هنگامى كه (از شوهر كافرش بیزارى جست و) عرض كرد: بار الها! (من از قصر فرعونى و عزّت دنیوى او گذشتم) تو خانهای در بهشت براى من بنا كن و مرا از شرّ فرعون كافر و كردارش و از قوم ستمكار نجات بخش. و نیز مریم دختر عمران را كه عفاف و پاكدامنى ورزید ... .
در این دو آیه خداوند متعال با استفاده از شیوه تمثیل به معرفى دو الگوى شایسته میپردازد: آسیه و مریم. گویا خداوند متعال خطاب به همه ایمان آورندگان میفرماید: اگر میخواهید به الگویى، تأسّى و اقتدا نمایید، به سیره رفتارىِ این دو زن بنگرید: از وسعت نظر و بلند همتى همسر فرعون سرمشق بگیرید كه با وجود فراهم بودن همه امكانات مادى و دنیوى در قصر فرعون، به این دنیاى زودگذر فانى و لذتهای آنى به دیده تحقیر نگریست و از خداوند، مُلك متعالى و قصرهای باقى و نجات از شرّ ستمكاران یاغى را طلبید. همت را بنگرید كه تا چه حد والاست. میگوید: میخواهم از این كاخ نجات پیدا كنم؛ ولى به چیزى فروتر از مقام قرب و رضوان تو هم رضایت
1. یوسف (12): 111.
2. تحریم (66): 11 و 12.
نمیدهم. پس مرا از شرّ فرعون و رفتار ناشایست او و قوم ستمكارش نجات بخش و مرا به خانهای نزد خودت در بهشت جاویدان منتقل فرما! و نیز از مریم سرمشق بگیرید؛ از پاكى و عفاف او، ایمان صادقانه و از بندگى خالصانه او.
معرفى مریم(علیها السلام) در مقام الگوى شایسته همه مؤمنان در حالى است كه بهترین تفسیر كننده آیات قرآن، مریم را سرور بانوان زمانه خویش معرفى میکند و فاطمه را سید، سرور و سرآمد جمله زنان در طول تاریخ:
مریم سرور زنان زمانه خویش بود؛ اما دخترم فاطمه سرور همه زنان جهان، از آغاز تا فرجام آن است.(1) او قسمتى از وجود من، نور چشم من، میوه قلب من و روح میان دو پهلوى من است!
فرشتهای بر من نازل شد و به من بشارت داد كه فاطمه، سرور همه زنان اهل بهشت و نیز سرآمد همه بانوان امّتم است.(2)
صدّیقةٌ لامِثْلَها صدیقة *** تَفْرَغُ بالصّدقِ عَنِ الحقیقة
بَدا بذالكَ الوجودُ الظَّاهر *** سرُّ ظهور الحقِّ فى المظاهر
هِىَ البتولُ الطُهْرُ و العذراء *** كَمَریَمَ الطُّهْرِ و لا سواء
فاِنّها سیّدة النّساءِ *** وَ مَریمُ الكُبْرى بِلا خفاء.(3)
بدین ترتیب فضیلت و سرورى فاطمه(علیها السلام) بر آسیه و مریم ثابت میشود. آرى، مقام و منزلت زهراى مرضیه نهتنها بسى والاتر از مقام آسیه و مریم صدیقه است، كه اوج
1. رسولالله(صلى الله علیه وآله): انها (فاطَمَةَ) لَسَیَّدَةِ نِساءِ الْعَالَمِینَ فَقِیلَ أَ هِىَ سَیّدةُ نِساء عالمها فَقَالَ: ذاكَ لِمَرْیَمَ بِنْتَ عِمْرانَ فَاَمَّا اِبْنَتى فاطِمَة فَهِى سیِدَةُ نِسَاءِ الْعَالَمِین مِنَ الْاوَّلینَ و الْآخِرِینَ. بحارالانوار: ج43، ص 24، روایت 20.
2. رسولالله(صلى الله علیه وآله): اَتانى مَلَكٌ فَبَشّرَنِى إِنَّ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِساءِ اَهْلِ الْجَنَّةِ وَ نِساءِ أُمَّتِى. بحارالانوار: ج21، ص 279.
3.آینه ایزدنما: ص 2. شعر از حضرت آیتالله محمد حسین غروى اصفهانى.
فضیلت آسیه و مریم بدان است كه توفیق خدمتگزاری آستان حضرت خدیجه كبرى را به هنگامه وضع حمل فاطمه زهرا یافتهاند:(1)
مریم به ابریق بهشتى شوید او را *** عیسى فراز آسمانها جوید او را
اگر خدا میخواست درباره حضرت زهرا(علیها السلام) مثل بزند، میفرمود: وَ ضَرَبَ اللَّهُ مثلاً لِلَّذیِنَ أَمنُوا فَاطِمَةَ بِنْتَ مُحَمَّد. او الگوى همه زنان و مردان با ایمان است. او سرور بانوان هر دو جهان است. افتخار آسیه و مریم آن است كه از خدمتگزاران درگاه فاطمه(علیها السلام)میباشند.
پدر فاطمه به فرموده صریح قرآنِ جاودان، اسوه شایسته همه خداباوران است: لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِى رَسُولِ اللَّهِ اُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِّمَنْ كَانَ یَرْجُواْ اللَّهَ وَ الْیَوْمَ الْاخِرَ وَ ذَكَرَ اللّهَ كَثیرًا؛(2) مسلماً براى
1. چگونگى ولادت یگانه كوثر محمدى را میتوان از بیان سلاله راستین او، امام صادق(علیهالسلام)، جویا شد: از آن هنگام كه خدیجه كبرا ازدواج با محمد خاتم انبیا را اختیار نمود، زنان کینهجوی قریش جملگى از او دورى گزیدند و او را در وادى تنهایى واگذاردند؛ به گونهای كه هیچ زنى را اجازه دیدار با خدیجه كبرا نمیدادند ... .آن هنگام كه زمان وضع حمل خدیجه نزدیك شد، احدى از زنان مكه براى یارى او حضور نیافت؛ اما در این هنگام چهار بانوى رشید و بزرگوار به اذن خداوند از بهشت بر خدیجه وارد شدند. یكى از این زنان، زبان به سخن گشود و گفت: اَنَا سارَةُ و هذِه آسِیَةُ بِنْتُ مُزاحِم وَ هِىَ رَفِیقَتُكِ فِى الْجَنَّةِ وَ هذِه مَرْیَم بنتَ عِمْرَان وَ هذِهِ صَفُورا بِنْتَ شُعَیْب. بَعَثْنا اللّهُ تَعالَى اِلَیْكَ لِنَلِى مِنْامْرِكِ ما تَلِى النِّساءُ مِنَ النِّساءِ؛ من ساره (همسر ابراهیم خلیل) و این آسیه دختر مزاحم و او مریم دختر عمران و دیگرى صفورا دختر شعیب است. ما فرستادگان پروردگاریم تا یارىگر تو در لحظهای باشیم كه هر زنى به كمك دیگر زنان نیازمند است، و آنگاه خدیجه را كمك كردند تا فاطمه پاك و پاكیزه به دنیا آمد. هنگامى كه فاطمه متولد شد چنان نورى از او ساطع شد كه تمام خانههای مكه و مشرق و مغرب عالم را در بر گرفت. در این هنگام ده نفر از حوریان بهشتى بر آن خانه وارد شدند در حالى كه هر یك، دو ظرف پر از آب كوثر به دست داشتند. بانویى كه پیش روى خدیجه بود (مریم) فاطمه را برداشت و با آب كوثر غسل داد و آنگاه فاطمه را در پارچه سفیدى، از شیر سفیدتر و از مشك خوشبوتر، پیچید و پارچه دیگرى را مقنعه او كرد. آنگاه با فاطمه سخن گفت. فاطمه فرمود: اَشْهَدُ اَنْ لَا اِلَهَ اِلَّا اللّه و اَنَّ اَبِى رَسُوُلُ اللَّهِ سَیَدُ الْاَنْبیاءِ و اَنَّ به علی سَیِّدُ اْلاَوْصِیاءِ و وُلْدى سادَةُ الْاسْباطِ. آنگاه هر یك از آن بانوان را به اسم صدا زد و به یكایك ایشان سلام كرد. آن بانوان، شادمان و حوریان بهشتى خندان شدند. اهل آسمانها نیز ولادت سرور زنان جهان را به یكدیگر بشارت دادند. در آن لحظه نورى بینظیر در آسمان درخشیدن گرفت كه تا آن روز چنان نورى دیده نشده بود. این بار بانوان (مریم، آسیه، ساره، صفورا) فاطمه را به آغوش خدیجه سپردند و گفتند: این دختر را بگیر كه پاککننده (طاهر) و پاك شده (مطهّر) و پربركت (مباركة) است. خداوند به او و نسل او بركت داده است.
امالى شیخ صدوق: ص 457. غایة الحرام: ص 177. دلائل الامامة: ص 8. بحار الانوار: ج 43، ص 2.
2. احزاب (33): 21.
شما در زندگى رسول خدا سرمشق نیكویى میباشد، براى آنها كه امید به رحمت خدا و روز رستاخیز دارند و خدا را بسیار یاد میکنند. و این در حالى است كه رسولالله، این شایستهترین اسوه حسنه مؤمنان، به كرّات یگانه دخترش فاطمه را پاره وجود خویش، روح و ریحان خویش و جان و جانان خویش میخواند و با تعابیرى گونهگون رضایت او را رضایت خود و ناراحتى او را ناراحتى خویش اعلام میدارد.
چنین تأكیدات متواترى از جانب رسولالله با چه هدفى صادر گردیده است؟! چرا پیامبر رحمت، اسوه حسنه مؤمنان، بر این حقیقت، فراوان تأكید میورزد كه: فاطمه، پارهاى از وجود من است؟! آیا این همه تأكید جز براى آن است كه توجه همه مؤمنان طول تاریخ را به اسوهپذیری از ابعاد زندگانى فاطمه، در مقام استمراربخش سیره رسولالله، جلب كند؟!
چرا چنین نباشد، در حالى كه وجود فاطمه از وجود رسول خدا جدا نیست. وجود فاطمه، قسمتى از وجود رسول خداست و سیره او جلوه دیگرى از سیره رسول خدا. وجود فاطمه، مكمل وجود رسول خداست و اسوهگری فاطمه، تكمیل كننده اسوهگری شایستهترین اسوه حسنه. تکمیلکننده اسوه حسنه در عرصههایی چون: دفاع جانانه از ارزشهای اسلام، جانبازى براى استمرار رسالت، عشقبازی در راه بقا و دوام ولایت، جهاد بیامان فرهنگى، تقوا و عبادت، مهرورزى و محبت، عفاف و حجاب، تربیت فرزند، تدبیر منزل، تجهیز روحى و روانى مرد براى جهاد و... .
فاطمه، استمرار اسوه حسنه است و این است رمز و راز آنكه سیره فاطمه براى همه امامان از نسل او، اسوه، حجت و الگو میگردد: نَحْنُ حُجَةُ اللَّهِ عَلَى الْخَلْقِ وَ فَاطِمَةُ حُجَّةٌ عَلَیْنَا؛(1)ما (امامان معصوم) حجت خداوند بر مردمان هستیم و فاطمه، حجت (خداوند) بر ما.
اسوهگری سیره فاطمه(علیها السلام)، چنان در اوج یگانگى است كه مولاى عدلگستر ما كه جهانى چشمانتظار اوست تا ظهور نماید و الگوى همگان در تمام ابعاد وجودى انسان
1. عوالم العلوم: ج 11، ص 5.
گردد، فاطمه را اسوه نیكوى زندگانى خویش معرفى میفرماید: وَ فِى اِبْنَةِ رَسُولِ اللهِ لِىَ اُسْوَةٌ حَسَنَةٌ؛(1) همانا در دختر رسول خدا براى من، الگویى شایسته وجود دارد.
فاطمه، الگوى زندگانى من است، نه از آن جهت كه مادر من است؛ بلكه بدین جهت كه دختر رسول خداست و استمرار وجود او؛ پاره وجود رسول خداست و اسوهپذیری از وى، همان اسوهپذیری از رسول خداست و در یك كلام:
اسوهپذیری از فاطمه، همان امتثال فرمان خدا در اسوهپذیری از رسول خداست.
اى وجود اقدست روح و روان مصطفى *** مصطفى معبود را جانان، تو جان مصطفى.(2)
فاطمه نه تنها الگوى زنان، كه الگوى تمام جهانیان است. اسوهگری فاطمه هرچند براى زنان، در بردارنده یگانهترین و زیباترین جلوههاست؛ اما اسوهگری او ویژه زنان نیست. هرچند روز ولادت فاطمه، افتخاربخش تمام زنان عالم گردیده و روز زن نامیده شده است؛ اما روز ولادت او، افتخاربخش همه مردان و زنان جهان و جلوهنمای تمام مكارم اخلاقى است و بنابر یكى از جامعترین و زیباترین بیانها:
«انتخاب چنین روزى به عنوان روز زن به معنى انتخاب زیباترین، متعالیترین و مقدسترین الگو براى زنان مسلمان، بلكه زنان همه جهان است. تجلیل از مقام فاطمه(علیها السلام)، تكریم ایمان، تقوا، علم، ادب، شجاعت، ایثار، جهاد، شهادت و در یك كلمه مكارم اخلاق است كه پدر بزرگوارش براى اتمام آن مبعوث شد. و آن گاه كه رسول اكرم(صلى الله علیه وآله)، فاطمه را پاره تن خویش میخواند، به جهانیان میآموزد كه جلوه والاى كرامت انسانى و اخلاق اسلامى را در این چهره مقدس جستجو كنند و مادران جهان، شعاعى از این خورشید درخشان برگیرند و كانون حیات انسانها را گرم و روشن سازند.(3)
1.فى توقیع مولانا صاحب الزمان الذى خرج فیمن ارتاب فیه صلوات الله علیه: ... وَ فِى اِبْنَةِ رَسُولِ اللَّهِ لِىَ اُسْوَةٌ حَسَنَةٌ ... . بحارالانوار: ج 53، ص 178، باب 31، روایت 9.
2. دیوان محتشم كاشانى: ص 303.
3. چهار سال با مردم، گزارشى از دومین دوره ریاست جمهورى حضرت آیتالله خامنهای: ص 272. پیام به سمینار كوثر شیراز به مناسبت تولد حضرت زهرا(علیها السلام)، 1366/11/20.
در عرصه اسوهپذیری، عوامل اساسى تأثیرگذار بر شخصیت اسوهها امرى تعیین كننده و بسیار مهم به شمار میآید. اگر شخصیت اسوه را بیش از هر چیز تابع عواملى چون وراثت، محیط جنینى، محیط جغرافیایى و محیط اجتماعى او بدانیم، اساساً جایگاهى براى اسوهپذیری باقى نخواهد ماند؛ چرا كه شکلگیری شخصیت اسوه را از رهگذر عوامل جبرى، چون جبر وراثت، جبر محیط، جبر غریزه، جبر سن و ... دانستهایم. اما اگر در عین اعتقاد به تأثیر عواملى چون ارث، محیط، سن و ... مؤثرترین عامل در پیریزی و تكامل شخصیت را اراده و اختیار آزاد بدانیم، اسوهپذیری جایگاه ممتاز و ویژهای مییابد و هر اسوهای، هرچند كه در مکانها و زمانهای دور زیسته باشد، قابل اقتدا و تأسّى خواهد گشت. از این روى در این فصل ابتدا به مجموعه عوامل تأثیرگذار بر شخصیتهای انسانى، اشارتى میکنیم و آنگاه پس از تعیین میزان تأثیرگذارى هر یك از این عوامل به بررسى عوامل شکلدهی شخصیت حضرت فاطمه زهرا(علیها السلام) و شیوههای اسوهپذیری از ایشان میپردازیم.
روانشناسان با وجود اختلافهای عمیق و فراوان، جملگى بر این مسأله اتفاق نظر دارند كه در شکلگیری و تحول شخصیت آدمى دو عامل «وراثت» و «محیط» به عنوان عامل اصلى دخالت و تأثیر دارند. ایشان بعضاً دو عامل «گذشت زمان = سن» و «وجدان اخلاقى» را نیز میافزایند.(1)
تأثیر و اهمیت وراثت ـ به معناى تمام ظرفیتها و استعدادهاى ژنتیكى و كروموزومى كه آدمى از پدر، مادر و اجداد خود گرفته، با خود به دنیا میآوردـ در پایهگذاری و تشكیل شخصیت انسان نمیتواند مورد شك و تردید واقع شود.(2)
1.براى آگاهى بیشتر در این زمینه مراجعه فرمایید به كتاب جامعه و تاریخ، آیتالله مصباح یزدى،ص 175 - 199.
2. عامل وراثت به عنوان یكى از عوامل مؤثر در شخصیت انسان، و نه به عنوان تنها عامل، قابل قبول میباشد. به عنوان شواهدى بر پذیرش این عامل از سوى اسلام میتوان توصیههای اسلامى راجع به انتخاب همسر، پاكى و طهارت غذاى والدین، پاكى و طهارت جسمى و روحى ایشان قبل از انعقاد نطفه را برشمرد. جامعه و تاریخ، ص 183.
عامل وراثت بر خصوصیات جسمانى، مانند رنگ پوست و چشم و مو، بلندى یا كوتاهى قامت، فربهى یا لاغرى و نیز بر چگونگى كاركرد اعضاى درونى بدن؛ مانند قلب، مغز، معده، سلسله اعصاب و غدهها و نیز بر خصوصیاتى چون هوش، حافظه و ... مؤثر است. به عنوان مثال میزان ترشح غدههای بدن كه میتواند تحت تأثیر عامل وراثت قرار گیرد، تأثیر عظیمى در صحت و سلامت مزاج و در عواطف و هیجانات و فعالیتهای روانى و در زندگى مادى و معنوى ما دارند. چنان كه ترشح بیش از اندازه یكى از این غدد (تیروئید) سبب تندخویى و زودخشمى و بیاختیاری حركات و واکنشها و در نتیجه بیثباتی رفتار شخص میگردد و كاستى تراوش این غدّه آثار مخالفى چون اضطراب، سستى، بیقیدی و وارفتگى بر جاى میگذارد.
محیط در مقام عاملى مؤثر در شکلگیری شخصیتها به دو قسم تقسیم میگردد: محیط داخلى و محیط خارجى.
الف) محیط داخلى: مراد از محیط داخلى، درون رحم مادر در مدت باردارى است كه همه عوامل مؤثر بر جنین درون رحم را در بر میگیرد. از آنجا كه تغذیه جنین از خون مادر است، عواملى چون سن مادر، وضع مزاجى و روانى او، نوع غذاهایى كه صرف میکند و ... در چگونگى رشد جنین تأثیر به سزایی دارد. خلاصه آنكه محیط قبل از تولد، تأثیرى مهم در تشكیل شخصیت كودك دارد؛ بدینگونه كه یا به شكوفایى بعضى از استعدادهاى ارثى كمك میکند یا برعكس براى آنها ایجاد مزاحمت میکند.
ب) محیط خارجى: محیط خارجى كه در بر دارنده مجموعه عوامل پیرامونىِ مؤثر بعد از تولد است، خود به دو قسم انقسام مییابد: محیط طبیعى و جغرافیایى و محیط انسانى و اجتماعى.
ـ محیط طبیعى و جغرافیایى: این عامل شامل منطقه جغرافیایى، نوع آب و هوا (گرمسیرى، معتدل یا سردسیرى)، چگونگى غذاهایى كه انسان میخورد و ... است كه
در چگونگى رشد و نموّ و حتى در ساختمان بدنى، قیافه، استعدادهاى هوشى، سن بلوغ و ... تأثیر فراوان دارند؛(1)
ـ محیط انسانى و اجتماعى: این محیط، خود شامل محیطهای بسیارى از جمله محیط خانواده و محیطهای بیرون از خانواده در عرصههای اجتماعى، سیاسى، علمى، فرهنگى و ... است. از میان این محیطها، تأثیر محیط خانواده بر شکلگیری شخصیت انسان، بسى بیشتر و چشمگیر است. این كه محیط خانواده پر از شور و نشاط باشد؛ این كه پدر و مادر تا چه میزان داراى حسن تفاهم، سازگارى و حرمتگذاری باشند؛ این كه والدین داراى چه فضیلتها یا رذیلتهای اخلاقى باشند و ...، و خلاصه هر آنچه در محیط خانواده میگذرد، نخستین و بادامترین آثار را در كودك بر جاى میگذارد و شخصیت وى را پى میریزد.
بعد از خانواده، محیطهای گوناگون دیگر، چون محیط تعلیم و تربیت، محیط كار ... تا چگونگى ازدواج و تشكیل خانواده، شخصیت همسر، مجالس و محافل علمى و دینى، مشارکتهای سیاسى و ... جملگى در تشكیل یا تغییر شخصیت میتوانند مؤثر واقع شوند.
یكى از عوامل مستقل دیگرى كه در تحول شخصیت دخالت دارد، سن است. بیشک گذشت زمان در تن و روان انسان، گفتار و كردار او، نوع خواستهها و آرزوهاى او
1. نقش دو عامل محیط داخلى و محیط طبیعى و جغرافیایى نیز فیالجمله قابل پذیرش است؛ چرا كه در زمینه تأثیر و دخالت محیط داخلى و محیط طبیعى و جغرافیایى، شواهد نقلى و دینى فراوانى داریم. مخصوصاً درباره نوع تغذیه انسان كه از جمله عوامل محیط طبیعى است، تأكیدهاى فراوانى از سوى پیشوایان دین شده است. به عنوان مثال توصیههای فراوان درباره انتخاب دایه یا استحباب خوردن خرما براى مادر شیرده كه بچه را بردبار و صبور میسازد، بر اهمیت این عامل دلالت دارد.
خداوند متعال خطاب به حضرت مریم(علیها السلام) كه تازه از وضع حمل فارغ شده بود، میفرماید: وَ هُزِّى إِلَیْكِ بِجِذْع النَّخْلَةِ تُسَاقِطْ عَلَیْكِ رُطَبًا جَنِیًّا: و این تنه نخل را به طرف خود تكان ده، رطب تازهای بر تو فرو میریزد.مریم (19): 25. كه حكمتش احتمالاً این است كه خرما خوردنِ مادر شیرده، در شخصیت كودك اثرى مطلوب میگذارد. جامعه و تاریخ: ص 183.
و در چگونگى تلاشها و فعالیتهای او تأثیر دارد و تا حدى باعث دگرگونى شخصیتها میگردد.(1)
مراد از «وجدان اخلاقى»، استعدادهاى فطرى آدمى در تشخیص خیر و شر و گرایش طبیعى او به سوى خیر و گریز از شر است. روانشناسان در برشمارى عوامل مؤثر بر شخصیت انسان، معمولاً بر چهار عامل پیشگفته پافشارى میکنند؛ اما به عقیده ما، در كنار عوامل فوق، عوامل مهم دیگرى نیز وجود دارند كه پارهاى از آنها در شکلگیری و تحول شخصیت همه انسانها تأثیر دارد و بعضى دیگر در تكوین و تغییر شخصیت انسانهایی معدود دخیلند:
1.تأثیر عامل گذشت زمان (سن) نیز فیالجمله مورد قبول ماست. در قرآن كریم بر این مطلب شواهدى هست. در آیه 68 سوره یس آمده است: وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِى الخَلْق؛ هر كه را عمر دراز دهیم آفرینشش را [دگرگونه و ]واژگون كنیم. مراد این است كه خداى متعال انسانى را كه عمر دراز مییابد و پیر و سالخورده میشود، پس از آن كه در پارهاى از زمینههای زیستى و روانى كمال یافته است، به همان نقصهای سابقش باز میگرداند: سالخوردگان گاهى چنان راه نقص و كاستى در پیش میگیرند كه از لحاظ ناتوانیهای بدنى و ضعفهای روحى حالى شبیه به حال كودكان پیدا میکنند. این آیه میتواند مؤیّدى براى این نظریه روانشناسان باشد كه صفت اصلى مرحله پیرى و سالخوردگى را ظهور تدریجى عیب و نقص در فعالیتهای روانى است كه ابتدا به علت خستگى فراوان و بعد به دلیل بدىِ كیفیت كار انجام یافته نمودار میشود. این سخن روانشناسان نیز كه تحلیل رفتن قوا و استعداداهاى نفسانى و تقلیل نیروى حیاتى در سالخوردگان سبب سیر قهقرایى؛ یعنى بازگشت و ظهور مجدد صفات مخصوص دوران كودكى میشود، مورد تأیید آیه مذكور است. در آیه 70 از سوره نحل میخوانیم: وَمِنْكُمْ مَنْ یُّرَدُّ اِلَى اَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَىْ لَا یَعْلَمَ بَعْدَ عِلْم شیَئًا؛ بعضى از شما به نامطلوبترین سنین بالاى عمر میرسند تا بعد از علم و آگاهى چیزى ندانند [و همه چیز را فراموش كنند]. در آیه 5 سوره حج نیز همین جمله با «مِنْ بَعْدِ» به جاى بَعْدَ) آمده است.
این آیه میتواند اشارهای باشد به اینكه پذیرفتن رأى جدید یا سلیقه تازه، براى سالخوردگان، بسیار دشوار میشود و نیز استعداد تمركز حواس؛ یعنى دقت و همچنین قوه ضبط و نگهدارى امورى كه ذهن را عارض میشوند، در آنان رو به ضعف میرود و این همه موجب میشود كه آنان نتوانند مطلبى جدید بیاموزند. علاوه بر آیات قرآنى، روایات معصومین: نیز حاكى از دخالت عامل سن در شخصیت آدمى است. فیالمثل، این حدیث نبوى كه میفرماید: یَشِیبُ ابْنُ آدَمَ وَ تَشُبُّ فِیهِ خَصْلَتَان الْحِرْصُ وَ الأمَلُ؛ آدمیزاد چون پیر شود دو خصلتش جوان میشود: آز وَ آرزو. مؤیّد این سخن روانشناسان خواهد بود كه پیرى میل بهره گیری و لذت بردن از زندگى را سخت تشدید میکند و از این روى این مرحله كه از نظر شدت تمایلات شخصى و حبّ ذات به حد اعلى میرسد، بیشباهت به دوران جوانى نیست. جامعه و تاریخ: ص 183 و 184.
مراد از فطریات، امورى خدادادى است كه در میان همه آدمیان مشترك است؛ هرچند شدت و ضعف میپذیرد.
فطریات را میتوان به دو دسته تقسیم كرد:
الف) غرایز: كه مربوط به جنبه حیوانى است و از این روى بین انسان و سایر حیوانات مشترك است؛ مانند میل به غذا، جفتجویی و صیانت ذات؛
ب) فطریات بالمعنى الاخص: كه متعلق به جنبه انسانى انسان و ویژه بنى آدم است؛ نظیر قدرتطلبی، جمالدوستی، حقیقتجویی.
از جمله عوامل شخصیتساز دیگر كه البته عمومیت ندارد و ممكن است در اكثریت انسانها تحقق نپذیرد، عوامل غیبى و ماوراى طبیعى از قبیل وحى و الهام است.
آنچه در تكوین و تغییر شخصیت انبیا و اولیاى الهى(علیهم السلام) سهمى به سزا داشته، عامل وحى یا الهام بوده است؛ عواملى كه ایجادگر تحولاتى عظیم در زندگانى آن بزرگان و دیگر انسانهای تاریخ بشرى گردیده است.
پیامبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) مأمور بود كه به مردم بفرماید: اِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ یُوحَى الَىَّ؛(1) من بشرى چون شمایم [با این فرق] كه به من وحى میشود.
مهمترین عامل تأثیرگذار در شکلگیری شخصیت هر انسان، اختیار و اراده آزاد اوست. به عقیده ما هیچ یك از 6 عامل پیشگفته، به تنهایى و نه در كنار مجموع 5 عامل دیگر، علت تامه شکلگیری و تغییر شخصیت آدمى نمیتواند بود. جزء اخیر علت تامه شکلگیری و تحول شخصیت آدمى كه مؤثرترین عامل نیز میباشد، اختیار انسان است.
1. كهف (18): 110 و فصلت (41): 6.
اگر از تأثیر و دخالتِ مهم عامل «اراده آزاد و اختیار» در شخصیت انسان غفلت یا تغافل یا انكار كنیم، در واقع، انسان را تسلیم یك یا دو یا چند جبرْ دانستهایم و شخصیت، اراده و رفتار او را معلولِ یك عامل جبرى یا معلولِ برآیند دو یا چند عامل جبرى انگاشتهایم. در این صورت، انسان موجودى همچون جمادات، نباتات و سایر حیوانات خواهد بود و بنابراین نه تكلیفى خواهد داشت و نه مسؤولیتى، نه ستایش نه تحسینى، نه نكوهش و تقبیحى، نه پاداشى و كیفرى. خلاصه همه نظامهای ارزشى، اعم از حقوقى، اخلاقى و دینى فرو خواهد ریخت و تنها چیزى كه بر قلمرو پدیدههای انسانى حاكمیت و سیطره خواهد داشت جبر وراثت، جبر محیط، جبر سن، جبر غریزه و ... است؛ یعنى مجموعهای از جبرهاى فیزیكى، زیستى، روانى، و اجتماعى.(1)
قاطعترین عامل تأثیرگذار در رفتار و شخصیت انسان، همان نیروى اراده و اختیار آزاد اوست. تأثیر مجموعه عوامل دیگر ـ همچون وراثت، رحم مادر، محیط طبیعى و جغرافیایى، محیط انسانى و اجتماعى، و گذشت زمان ـ در رفتار و شخصیت انسان هرگز با تأثیرِ اراده برخاسته از شناختها و گرایشها برابرى نتواند كرد.
اراده افراد، نه معلولِ هیچیک از این عوامل است، نه معلول برآیندى از مجموع آنها. این عاملها فقط زمینه را براىِ اعمال اراده و اختیار انسان فراهم میسازند تا وى با توجه به گرایشها و شناختهای فطرى و روحى خویش، آزادانه و خودخواسته رفتار كند. پس هر فرد در برابر هیچیک از عوامل وراثت، محیط و سن حالت انفعالى محض ندارد. این اراده است كه تعیینكننده قاطع رفتار و شخصیت انسان است.
اختیار از مهمترین ویژگیهای آدمى و عامل اساسى ساختنِ شخصیت انسان و ایجاد
1. جامعه و تاریخ، آیتالله مصباح یزدى: ص 187.
اختلافات فرد است. عوامل فیزیكى، زیستى، روانى و اجتماعى هرگز تعیینکننده افعال اختیارى بشر نیستند؛ بلكه فقط زمینهساز گزینش و اختیار اویند. بدون شك، میزان استفاده افراد بشر از این نعمت خداداده، مانند سایر نِعَمِ الهى، یكسان نیست. كسانى هستند كه با عدمِ اعمال این نیرو، به تدریج، موجبات ضعف و فتور آن را فراهم میآورند، و كسان دیگرى نیز هستند كه با بهکارگیری مستمر و صحیح آن، چنان قوى و نیرومندش میسازند كه میتوانند در برابرِ همه عوامل و مقتضیات دیگر بایستند. بنابراین، اگر یكى از خصایص یك فرد، نتیجه رفتار اختیارى او نباشد، خواه نتیجه رفتار غیر اختیارى و ناخواسته وى باشد، خواه مقتضاى عوامل زیستى (مانند بلند قامتى یا كوتاه قدى، لاغرى یا چاقى، رنگ مو، رنگ چشم و ...)، آن خصیصه از مقومات شخصیت او نخواهد بود. همچنین، اگر امرى منشأ هیچ عمل اختیاریى نشود تأثیر و دخالتى در شخصیت نخواهد داشت. خلاصه آنكه شخصیت انسان ساخته و پرداخته رفتار اختیارى اوست و چون عامل مباشر در رفتار اختیارى، اراده آزاد شخص است، باید گفت اراده سهم اساسى و درجه اول را در شکلگیری و تحول شخصیت دارد.(1)
در شکلگیری شخصیت یگانه اسوهای چون فاطمه زهرا(علیها السلام)، همه عوامل تأثیرگذار بر شخصیت ایشان. از عامل وراثت گرفته تا عامل محیط و عوامل غیبى ـ دست به دست هم دادهاند و پرورش دهنده چنان گل بینظیری در گلستان وجود گردیدهاند:
اى تو آن گوهر یكتا كه به یكتایى تو *** مادر دهر نیاورد و نیارَد به شكم
دختر این گونه به صلب ازلیّت نایاب *** گوهر این گونه ندارد ابدیّت به رَحِم.(2)
1. جامعه و تاریخ، آیتالله مصباح یزدى: ص 190.
2. آینه ایزدنما: ص 63. شعر از آقابزرگ قمى معروف به میرزا محمود شاطر (رضوان).
پدر فاطمه، محمد مصطفى(صلى الله علیه وآله) شریفترین آفریده الهى و مادر او، خدیجه بنت خویلد، از پاکترین و نجیبترین زنان روزگار(1) و اجداد او جملگى از صالحترین و پاکترین انسانهای روى زمین بودهاند:
بطن در بطن همه بارقه نور ازل *** صلب در صلب همه لامعه علم و كَرَم
مام در مام همه صاحب جاه و حشمت *** باب در باب همه قبله حاجات اُمَم
پدران تو همه یكّه سواران وجود *** مادران تو همه صاحب اِعزاز و حَشَم.(2)
نطفه فاطمه(علیها السلام) در حالى منعقد میگردد كه والدین او از رهگذر چهل شبانه روز ارتباط خالصانه با خداوند به اوج طهارت روحى دست یافتهاند و خمیرمایه آن نطفه را با تغذیه از پاکترین و بهترین میوههای بهشتى تكوین بخشیدهاند.(3) از این روى فاطمه حَوْرَاءُ الْاِنْسِیَّه؛ یعنى حوریه سیرتى به صورت انسان، نامیده میشد و پیامبر خاتم رایحه بهشت را هماره در وجود او میجویید:
1. عظمت، شرافت و نجابت حضرت خدیجه كبرا، زینتبخش صفحات تاریخ اسلام گردیده است. تاریخ نگاران بارها از خدیجه(علیها السلام) با عناوینى چون بانوى زیرك، دوراندیش و خردمند یاد کردهاند: «كانت خدیجة امرأة عاقلة شریفة مع ما اراد الله بها من الكرامة و الخیر و هى یومئذ افضلهم نسباً و اعظمهم شرفاً و اكثرهم مالا؛ خدیجه، زنى خردمند و با شرافت بود كه خداوند كرامت و خیر را براى او اراده فرموده بود. خدیجه در روزگار خویش از با فضیلتترین ریشهها و نسبها، بزرگترین و برترین شرافتها و بیشترین ثروتها برخوردار بود. (تاریخ خمیس: ج 1، ص 263).
خدیجه در عین برخوردارى از سیادت، ریاست، حشمت و عزت با ترتیب دادن کاروانهایی تجارى به كسب روزى میپرداخت. او با مدیریتى خلّاق و به دور از رباخوارى كه رسم آن زمانه بود، به تجارت مضاربهای روى آورده بود.
خدیجه(علیها السلام) واجد اخلاقى والا و صفاتى زیبا بود؛ صفاتى چون عفت، كرامت، سخاوت و .... . در مقام سخاوت و كرامتش همین بس كه تمام ثروت و مكنت خود را براى پیشرفت اسلام در اختیار همسرش، پیامبر والا مقام اسلام، نهاد. در مقام عظمت و شرافتش نیز همین بس كه جبرئیل هر هنگام كه به محضر پیامبر(صلى الله علیه وآله)شرفیاب میشد، سلام پروردگار را به واسطه پیامبر به خدیجه ابلاغ مینمود. فَقَالَ رسول الله(صلى الله علیه وآله): یَا خَدِیْجَة! هَذَا جِبْرَئِیل یُقْرِئُكَ مِنْ َربّكِ السَّلَام قالَتْ خَدیجَةُ: اللّهُ السَّلامُ و مِنْهُ السَّلام عَلَى جبرئیلَ السَّلَامُ؛ پس رسول خدا خطاب به خدیجه میفرمود: اى خدیجه! این جبرئیل است كه از جانب پروردگارت بر تو سلام میرساند. خدیجه میگفت: خداوند، سلام است و سلام از اوست و بر جبرئیل سلام باد.بحارالانوار: ج 16، ص 8، روایت 12.
2. اختران ادب: ج 1، ص 81. شعر از حیكم آقا بزرگ قمى.
3. بحارالانوار: ج 16، ص 78. عوالم: ج 16، ص 15.
انسیّه حورا سبب اصل اقامت *** اصلى كه ببالید بدو نخل امامت
نخلى كه ز تولید قدش زاد قیامت *** گنجینه عرفان گهر بحر كرامت.(1)
فاطمه(علیها السلام) در محیط خانوادهای سراسر شور، عشق، نشاط، پاكى و صفا پرورش یافته و بعد از وفات مادر، نیكوخلقترین مربیان، عهدهدار تربیت و پرورش او گردیده است.
شخصیت فاطمه(علیها السلام) در كنار پدرى استوار گشته كه كانون همه توجهات و تحولات در روزگار خویش بوده است. فاطمه(علیها السلام)، نیمى از عمر خویش را در كنار همسرى گذرانیده كه پرورش یافته دامان رسول است و میراثدار خلق و خوى محمدى و بر مجموعه عوامل فوق، عواملى غیبى، چون نزول فرشتگان، الهامهای غیبى و ... را نیز باید افزود.
حال این سؤال مطرح میشود كه آیا مجموعه عوامل فوق، خللى به اسوهگری فاطمه(علیها السلام) وارد نمیسازد؟ فاطمهای كه از موهبتهای الهى بسیارى؛ چون خمیر مایه بهشتى، پدرى در نهایت عصمت و طهارت، مادرى در اوج شرافت و نجابت و عوامل غیبى برخوردار بوده و شخصیتش در سایه این موهبتها شكل گرفته است، آیا میتواند اسوه و الگوى خوبى براى انسانهای بیبهره از این موهبتها قرار گیرد؟
در پاسخ به اینگونه سؤالها باید گفت تأثیرگذارى مجموعه این عوامل ـ اعم از ارثى، محیطى، زیستى، تربیتى، غیبى و ... ـ در شخصیت اسوههایی همچون فاطمه زهرا(علیها السلام) نمیتواند به مقام اسوهگری ایشان هیچ خدشه و خللى وارد سازد؛ چرا كه اولاً، ایجاد پارهاى از این عوامل و شرایط در سطح خود قابل الگوگیرى است؛ شرایطى چون دقت در انتخاب همسر، اهمیت دادن فوقالعاده به تهذیب و طهارت روحى والدین قبل از انعقاد نطفه و بعد از آن، ضرورت تغذیه والدین از غذاهاى حلال، و فایدهبخش قبل از انعقاد نطفه و نیز در دوران باردارى و شیردهى و ...؛
1. اختران ادب: ج 1، ص 77. شعر از حكیم صفاى اصفهانى.
ثانیاً، نهایت تأثیر این عوامل، سرعتبخشی به شكوفایى استعدادهاى فطرى است؛ استعدادهایى كه همگان از آن برخوردارند. مجموعه این عوامل تأثیرگذار هرگز نمیتوانند فرد را از توانایى و استعدادى برخوردار سازند كه هیچ مایه فطرى نداشته باشد و دیگران به طور كلى از آن محروم باشند.
چنانكه یادآور شدیم مؤثرترین و قاطعترین عامل در تعیین رفتار و شخصیت هر انسان، اختیار و اراده آزاد اوست و نهایت تأثیر مجموعه عوامل دیگر این است كه شناختها و گرایشهای فطرى را تقویت یا تضعیف كنند و در نتیجه زمینه را براى گزینش و اختیار آزادانه انسان فراهم آورند.
بیشک در شکلگیری شخصیت اسوههایی چون فاطمه(علیها السلام) عواملى چون وراثت، محیط داخلى (رحم مادر)، محیط طبیعى و جغرافیایى، دیگر محیطهای پیرامونى (تربیت خانوادگى، چگونگى ازدواج و ...) و الهامهای غیبى مؤثر واقع شده است؛ اما میباید به حدود تأثیر این عوامل توجه داشت. نهایت تأثیر این عوامل، سرعتبخشی به شكوفایى استعدادهاى فطرى فاطمه(علیها السلام) بوده است سرعتى والا و بینظیر كه ویژه آن حضرت میباشد و در اسوهپذیری از ایشان، چنین سرعتى هرگز مطلوب و مقصود نیست.
در عرصه اسوهپذیری از معصومانى همچون صدّیقه طاهره، هرچند شاید به گرد پاى ایشان نیز نرسیم؛ اما چنین نگرشى هرگز نباید باعث یأس و ناامیدى و ایجادگر مانعى در اسوهپذیری از ایشان گردد.
اوج عروج فاطمه(علیها السلام) به رفیعترین مقام انسانى هماره میباید براى اسوهپذیران امیدوار كننده و نشاطآفرین باشد؛ چرا كه اصلیترین مایه قوام و شکلگیری شخصیت فاطمه، اراده و اختیار آزاد او بوده است.
توجه به این نكته نیز ضرورى است كه معصومان در آن دسته از ویژگیهای خاص خود كه تنها از موهبتهای الهى ناشى شده است و از خصوصیات منحصر به فرد ایشان
میباشد اسوه و الگو نمیباشند؛ اما ایشان در هزاران عرصه انسانى با همگان مشتركند هر چند اختلاف مراتب و درجات آنها قابل انكار نیست و در همین عرصهها سرمشق و الگوى زندگانى میباشند؛ عرصههایی چون: غرایز و شهوات، هواهاى نفسانى، فطرت، عقل، بندگى و عبادت، روابط اجتماعى و ... .
اسوهپذیری از معصومان(علیهم السلام) به دو صورت میتواند صورت پذیرد: مستقیم و غیر مستقیم. الگوپذیرى مستقیم آن است كه گفتار و كردار آن بزرگواران را عیناً برنامه و راه و رسم زندگانى خویش قرار دهیم. در بسیارى از موارد گفتارى خاص یا رفتارى مشخص از ایشان با همان شكل و قالب رفتارى میتواند اسوه و الگوى ما قرار گیرد. براى نمونه میشنویم كه حضرت فاطمه زهرا(علیها السلام) در پى هر نماز واجب ذكر مخصوصى داشتند (34 مرتبه اللهاكبر، 33 مرتبه الحمدلله، 33 مرتبه سبحانالله)؛ ذكرى كه دستور آن را به عنوان هدیهای عظیم از پدر بزرگوارشان دریافت كرده بودند(1) و همواره بر آن مداومت میورزیدند و به شیعیان خویش نیز توصیه میفرمودند؛ از این روى ما نیز به آن حضرت اقتدا مینماییم و همان ذكر را با همان ترتیب بعد از هر نماز واجب به عنوان با فضیلتترین تعقیبات نماز مىگوییم. چنین اقتدایى به آن بزرگوار، اسوهپذیری مستقیم خواهد بود.
اما الگوپذیرى غیرمستقیم آن است كه روح و حقیقت گفتار یا كردار آن اسوههای الهى را درك نماییم و با تحلیل و استنباط از سیره علمى و عملى آن بزرگواران، وظیفه خویش را در همه ابعاد زندگانى (فردى، اجتماعى، فرهنگى، سیاسى، اقتصادى و ...) دریابیم.
1. حضرت على(علیهالسلام) میفرماید: زمانى كه كار فراوان در خانه، جسم زهرا را بیطاقت گردانیده بود، به او گفتم: اى كاش نزد پدرت میرفتی و از او خدمتكارى طلب میکردی تا به تو در كار خانه كمك میرسانید و جسمت این همه آسیب نمیدید. فاطمه خدمت پیامبر رسید؛ ولى از بیان مطلب شرم كرد و بازگشت. فرداى آن روز، پیامبر به خانه ما آمد و فرمود: اى فاطمه! دیروز حاجتت به نزد پدر چه بود؟ من به آن حضرت گفتم: سختى كار در خانه بر جسم فاطمه اثر گذاشته و او را رنج میدهد. از او خواستم كه نزد شما بیاید. پیامبر خدا فرمود: آیا چیزى به شما نیاموزم كه از خدمتگزار بهتر است؟! سپس تسبیحات را به ایشان آموخت. آن گاه فاطمه سه مرتبه فرمود: از خدا و رسولش راضى شدم. بحارالانوار: ج 43، ص 82، روایت 5.
بسیارى از شکلها و قالبهای رفتارى اسوهها ویژه همان عصر و زمان خودشان بوده است؛ از این روى منظور از اسوهپذیری از آن رفتارها این نیست كه همان قالب و شكل رفتارى خاص را اقتباس و تقلید كنیم؛ بلكه مطلوب و مقصود این است كه روح و محتواى آن سیره رفتارى را درك نماییم و آن را در شکلها و كالبدهایى نوین، طبق اقتضاى شرایط زمانى و مكانى خویش بدمیم.
براى نمونه در روایات میبینیم كه فاطمه زهرا و على مرتضى(علیهم السلام) در یك چهاردیوارى كوچك و گِلین زندگى میکنند، از یك پوست گوسفند، هم براى علفخورِ گوسفندشان و هم براى رواندازشان استفاده میکنند. زهرا(علیها السلام) چادرى از لیف خرما میبافد و از آن استفاده میکند و ... قالب و شكل اینگونه رفتارها به هیچ وجه در عصر حاضر، قابل تأسّى نمیباشد؛ اما آنچه ارزشمند و قابل تأسّى است، «حقیقت»، «محتوا» و «روح» این رفتارهاست. اسوهپذیران حقیقى آنانند كه روح این رفتارها را درك و اقتباس نمایند و در كالبد زندگانى خویش بدمانند: روح بیاعتنایی به دنیا و حقیرشماردن مظاهر فریبنده آن، روح پارسایى و رستگى از حب دنیا، روح سادهزیستی و پرهیز شدید از تجملگرایی.
وقتى میبینیم حضرت صدّیقه طاهره(علیها السلام) آرد مورد نیاز خانواده را هر روز با دستاس (آسیاى سنگى دستى) تهیه میفرمایند و از شدت كار با آسیاى سنگى، دست لطیفشان آزرده و مجروح میگردد، پیام و محتواى این عمل؛ ارزش خانهداری، تلاش براى تولید و خودكفایى، كمك به همسر، تدبیر امور منزل و... میباشد؛ در حالى كه شكل این رفتار (استفاده از دستاس) هیچ خصوصیتى ندارد و اگر به شیوه و قالبى دیگر به تولید، خودكفایى و اقتصاد خانواده كمك شود، چیزى از ارزش و محتواى اسوهپذیری نمیکاهد. در قیام سیاسى ـ فرهنگى حضرت زهرا(علیها السلام) و در جریان محاكمه و رسواسازى عاملان گمراهى مردم با خطبهای در اوج فصاحت و بلاغت، نیز آنچه بیشتر قابل اقتدا میباشد، روح و پیام این سیره رفتارى است: ضرورت دفاع از حق، اهمیت دفاع از حریم ولایت، مقابله با توطئههای فرهنگى سیاسى منافقان داخلى، رسواسازى عاملان
ضلالت و گمراهى، شناساندن حقایق و معارف الهى و... . این روح جانفزا میتواند در مسجد یا در محیطهای دیگرى چون دانشگاهها، راهپیماییها، اجتماعات عمومى رسانههای گروهى، خطابهها، خطبههای نماز جمعه و ... در قالبها و شکلهایی نوین دمیده شود.
آرى، در بسیارى از رفتارها و حتى گفتارهاى معصومان(علیهم السلام) آنچه ارزشمند و قابل اسوهپذیری است؛ پیام، محتوا، حقیقت و روح آن رفتار یا گفتار میباشد و قالب، كالبد و شكل آن رفتار یا گفتار لزوماً مورد تأسّى نیست.
وجود همه چهارده معصوم پاك(علیهم السلام) از نورى واحد است و حقیقتِ نورىِ كردار و گفتار ایشان نیز واحد است. اگر در شكل و صورت ظاهرى رفتارهاى ایشان نسبت به هم تفاوتى دیده میشود به دلیل اختلاف در شرایط محیطى و زمانى است. ضرورت بسیارى از رفتارها یا گفتارهاى معصومان وابسته به شرایط اجتماعى، فرهنگى، سیاسى یا اقتصادى عصر و زمانه ایشان بوده است. هر یك از این بزرگواران از منظر شرعى و عقلى وظیفه داشتهاند تا به مقتضاى شرایط زمانى و مكانى، رفتارها و گفتارهاى ویژهای از خود ظهور و بروز دهند. از این روى در حالى كه باطن و حقیقت سیره علمى و عملى همه معصومان(علیهم السلام) واحد است، تفاوت در اقتضائات زمانه باعث میشود كه شكل و قالب رفتارها یا گفتارهاى ایشان متفاوت باشد.
حضرت صدّیقه طاهره(علیها السلام) وظیفه خویش میداند كه در شرایط ویژه زمانى خویش قیام كند و به دفاع عاشقانه از ولىّ امرِ غریب و مظلوم بپردازد؛ در حالى كه امام حسن مجتبى(علیهالسلام) وظیفه خویش میبیند كه در زمانه خویش با معاویه صلح نماید. امام حسین(علیهالسلام)، اصل و ریشه دین را در خطر میبیند و تمام هستى، خانواده و یاران خویش را در این راه فدا میسازد؛ در حالى كه شرایط زمانى و محیطى زمان امام رضا(علیهالسلام) اقتضا میکند تا آن بزرگوار ولایتعهدى مأمون ملعون را بپذیرد.
بنابراین ما باید از همین شیوه رفتارى معصومان(علیهم السلام) سرمشق بگیریم و همیشه در فراسوى قالبها و شکلهای گوناگونِ رفتار ایشان، در تكاپوى كشف روح و حقیقت واقعى آن رفتارها باشیم و نیز هماره بكوشیم تا بدانیم عصر و زمانه ما، اسوهپذیری از سیره اجتماعى كدامیك از معصومان را اقتضا میکند.
اینجاست كه بیش از هر زمان دیگرى به تحلیلهای تاریخى اسلامشناسان، احساس نیاز میشود. در این عرصه پراهمیت، میباید به اسلامشناسان راستین مراجعه كرد و شیوه و نوع اسوهپذیری مطلوب از سیره معصومان را از این میراثداران انبیا باز جُست. تنها اسلامشناسان راستین میتوانند با آگاهى و تسلط كامل بر تاریخ اسلام و مقایسه شرایط عصر و زمانه با دوره زندگانى هر یك از ائمه، بهترین شیوه اسوهپذیری از سیره معصومان را به جامعه معرفى كنند.
نمونهای بارز از تعیین نوع اسوهپذیری از سیره معصومان(علیهم السلام) را در سخنرانىِ عاشورایىِ ذرّیه فاطمه، رهبر فرزانه انقلاب، در جمع دهها هزار تن از نوجوانان و جوانان شاهد بودیم:
«من واقعاً به شما برادران و خواهران عزیز توصیه میکنم كه با تاریخ آشنا شوید. تاریخ، درس است. میتوان از تاریخ، درسها و تجربههای فراوانى آموخت. عدهای سعى میکنند تا حوادث روزگار ما را یك حوادث استثنایى كه به هیچ وجه قابل استفاده از تاریخ نیست، وانمود كنند. این، غلط است. رنگها و روشهای زندگى عوض میشود؛ اما پایههای اصلى زندگى بشر و جبههبندیهای اصلى او تغییرى پیدا نمیکند.
در صدر اسلام، بزرگترین و مهمترین ضربهای كه بر اسلام وارد شد، این بود كه حكومت اسلامى از امامت به سلطنت تبدیل شد. حكومت على بن ابىطالب و حكومت امام حسن(علیهم السلام)، به سلطنت شام تبدیل شد. البته امام حسن مجتبى(علیهالسلام)، در آن روزگار به دلیل یك مصلحت بزرگتر كه حفظ اصل اسلام بود، مجبور شد این تحمیل را به جان بپذیرد. حكومت را از امام حسن(علیهالسلام) گرفتند. وقتى اینگونه حكومت از مركز دینى خودش خارج شد و در اختیار دنیاطلبان و دنیاداران گذاشته شد، حادثه كربلا اجتنابناپذیر میشود. بیست سال پس از آن كه حكومت از محور اصلى خود كه امامت
است، خارج شد، فرزند پیامبر، امام حسین(علیهالسلام) در كربلا با آن وضع فجیع به خاك و خون كشیده میشود.
اساس نقشه و حمله دشمن این است كه حكومت را از محور اصلى، محور امامت و محور دین، خارج گرداند؛ بعد از آن خاطرش جمع است كه همه كار خواهد كرد.
من به شما عرض كنم كه امروز به بركت ملت هوشیارى مثل ملت ایران، به بركت افكار برانگیختهای مثل افكار ملت ایران، به بركت انقلاب بزرگى مثل انقلاب اسلامى ایران، هیچ دشمنى ـ نه آمریكا و نه بزرگتر از آمریكا ـ قادر نیست تا حادثهای مثل صلح امام حسن را بر دنیاى اسلام تحمیل نماید؛ این جا اگر دشمن خیلى فشار بیاورد، حادثه كربلا اتفاق خواهد افتاد.»(1)
1. بخشى از سخنرانى تاریخى مقام عظماى ولایت، حضرت آیتالله خامنهای، در نخستین روز هفته جوان، 1379/02/01.
زهرا در سجاده بندگى
زهرا در حجلهگاه پوشیدگى
زهرا در جلوهگاه وارستگى
زهرا در عرصه تلاشپیشگى
زهرا در جبهه جهاد فرهنگى
زهرا در پهنه وظایف خانوادگى
همسردارى زهرا
صحیفه تاریخ، تا به حال شاهد عبادتهایی بس شگفت از اولیاى الهى بوده است. در میان تمامى عبادتها، آنچه به صفحات تاریخ زینت و جلوهاى بینظیر بخشیده، عبادتهای بانوى بزرگوارى است كه در اوج جوانى، مایه فخر و مباهات عابدان گردیده است. این عابده بیهمتا، هموست كه در وصف عبادتش چنین آمده است:
در تمام دنیا، عابدتر از فاطمه(علیها السلام) یافت نمیشود؛ او به حدى براى عبادت برپا میایستاد كه پاهایش ورم میکرد.(1) بارى، عبادتهایی كه از حضرت فاطمه زهرا(علیها السلام)، گزارش شده است با آنچه تا به حال دیده یا شنیدهایم، بسیار متفاوت است. آن حضرت در دوران كوتاه عمرشان، با عبادتهایی بینظیر به فتح رفیعترین قلههای بندگى و عبودیت نایل آمدند؛ به گونهای كه عبادات ایشان با عبادتهای انبیا، اولیا و دیگر دوستان خداوند، چه از لحاظ كمیت و چه از لحاظ كیفیت، قابل مقایسه نیست:
خجل از سبحه سجّاده زهدت یحیى *** بنده قدس تو عیسى و كنیزت مریم
فخر جاروبكشىِّ حَرَمت با حوّا *** شرف بندگى خاك درت با آدم.(2)
توصیف كمیت و كیفیت عبادت فاطمه زهرا(علیها السلام) كارى است وراى امكان كه جز از عهده خداوند و برگزیدگان خاص او برنمیآید.
در عظمت عبادت او همین بس كه خداوند عالمیان به وصف عبادات او و یگانه كفو و
1. قال الحسن البصرى: مَا كَانَ فِى الدُّنْیَا اَعْبَدُ مِنْ فَاطِمَةَ. كَانَت تَقُومُ حَتّى تَتَورَّمُ قَدَمَاهَا. بحارالانوار: ج43،ص 75، روایت 62.
2. شعر از مرحوم آقابزرگ قمى. اختران ادب: ج 1 ص 82.
همتایش،(1) على(علیهالسلام) میپردازد. آرى، اوج عبادت آن حضرت، در آخرین آیات سوره آل عمران، از كلام خداوند رحمان، جلوه نُموده است: اَلَّذِینَ یَذْكُرُونَ اللَّهَ قِیَامًا و قُعُودًا وَ عَلَى جُنُوبِهِمْ وَ یَتَفَكَّرُونَ فِى خَلْقِ السَّموَاتِ وَ الْأَرْضِ...؛(2) آنان كه خداى را [در همه حال؛] ایستاده، نشسته و خفته بر پهلوهاشان یاد میکنند و در آفرینش آسمانها و زمین میاندیشند... .(3)
عبادت فاطمه(علیها السلام) از لحاظ كمیت، تا بدان حد گسترده است كه در لحظه لحظه زندگى او حضور و ظهور دارد؛ رفتار او، گفتار او، نگاه او، تلاش او، نفس كشیدن او و هر لحظه شب و روز او عبادت بود.(4) او هر شب بعد از خوابانیدن بچهها و فراغت از دیگر وظایف خانهداری، بر سجاده عبادت به نماز میایستاد؛ تا جایى كه پاهاى مباركش كبود و متورّم میشد.
شب ازدواج آن عابده بیهمتا، چنین گزارش شده است:
على(علیهالسلام) در آن شب همسرش را نگران و گریان دید. علت را پرسید. فاطمه فرمود: حال خود را در پایان عمر و عالم قبر به یاد آوردم؛ چرا كه انتقال از خانه پدرم به منزل خودم،
1. رسول الله(صلى الله علیه وآله): وَ اللّه ماكَانَ لِفَاطِمَةِ كُفْوٌ غَیرَ عَلىّ. بحارالانوار: ج43، ص 107، روایت 22.
2. آل عمران (3): 191 ـ 195.
3. پس از هجرت فرارگونه پیامبر اكرم(ص) از مكه، على(ع) در پى مأموریتى كه از جانب پیامبر دریافت كرده بود، بلافاصله به همراه فاطمه زهرا(علیها السلام) و تنى چند از زنان و ضعیفان، كاروانى ترتیب داد و شتابان به سوى مدینه سرعت گرفت. مشركان مكه كه از كف دادن پیامبر، خشمشان را برانگیخته بود، تصمیم گرفتند كه آنان را از میانه راه بازگردانند و به گروگانشان گیرند؛ اما شجاعت و مردانگى حضرت على(علیهالسلام)، داغ این آرزو را بر دلهایشان نهاد و عاقبت این كاروان پس از جنگ و گریزهاى طاقتفرسا، به سلامت بر پیامبر وارد شد. به محض ورود على و فاطمه، پیامبر با سرورى کمنظیر به استقبالشان شتافت. على را در آغوش فشرد و فرمود: پیش پاى شما جبرییل بر من نازل شد و مرا از تمام احوال شما در این سفر باخبر ساخت؛ از عبادتهای میان راهتان، از تهجّد شبهایتان، از مناجاتهای مداومتان، از تفكر پیوستهتان و نیز از جنگ و گریزهایتان تا بدین جا. او این آیات جانبخش را از جانب خداوند رحمان، به استقبال شما فرود آورده است:آنان كه یاد خدا میکنند؛ ایستاده، نشسته و بر پهلو و در آفرینش آسمان و زمین اندیشه میکنند [و مىگویند:]خدایا تو اینها را به عبث نیافریدهای، تو پاك و منزهى؛ ما را از عذاب جهنم نگاه دار... .
عطر روحافزای وحى، به یكباره تمام خستگى آن جنگ و گریزهاى طاقتفرسا را از تن خسته على و فاطمه سترد؛ چرا كه خداوند متعال با این آیات بر نماز، تهجد، مناجات، تفكر و ذكر مدام آنان، مهر قبولى نهاده بود. با الهام از كشف الغُمّة فى معرفة الائمة: ص 539.
4. رسولالله(صلى الله علیه وآله): یَا سَلْمَانُ! إِنَّ فَاطِمَةَ، مَلَأَ اللَّهُ قلبها وَ جوارحها إِیْمَانًا إِلَى مَشَاشِهَا تَفَرَّغَتْ لطاعَةِ اللّه.
مرا به یاد انتقالم به قبر انداخت. تو را به خدا قسم بیا در این ساعات آغازین زندگى به نماز برخیزیم و امشب را به عبادت خدا بپردازیم.(1)
آرى، فاطمه زهرا(علیها السلام)، این اسوه كامل و دُردانه بانوان جهان، در شیرینترین و خاطرهانگیزترین لحظههای زندگى نیز از هدف خلقت خویش غافل نمیشود و از همسرش میخواهد كه از آن شب نیز براى تقرب به خداوند استفاده كنند. شخصیت زهراى اطهر(علیها السلام) از همان شب اول چنان براى على(علیهالسلام)جلوه مییابد كه وقتى پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) فرداى آن شب از على میپرسد: همسرت را چگونه یافتى؟! بیدرنگ میگوید: نِعْمَ الْعَونُ عَلى طَاعَةِ اللَّه؛(2) بهترین یار و یاور براى اطاعت و عبودیت خداوند.
اما بشنویم وصف عبادت فاطمه را از زبان میوه دلش، امام حسن مجتبى(علیهالسلام): «در شب جمعهای، مادرم را در محراب عبادت نظاره میکردم. تمام شب را به قیام و قعود و ركوع و سجود مشغول بود تا آنگاه كه سپیدى صبح سر زد. میشنیدم كه مردان و زنان مؤمن را یكایك نام میبرد و فراوان دعایشان میکند؛ در حالى كه هیچ دعایى براى خود نمیکرد. پس خدمت ایشان عرض كردم: مادر! چرا همان گونه كه براى دیگران دعا میکنید، براى خودتان دعا نمیکنید. فرمود: فرزندم! ابتدا همسایه، سپس خانه.»(3)
آرى، شیوه معمول فاطمه به هنگام دعا و نیایش، این گونه بود. فاطمه هیچگاه خودش را نمیدید؛ ایثار محض بود و زیباترین سرمشقِ بخشش.
و اما كیفیت عبادت فاطمه هرگز در عقل و خیال ما نمیگنجد. حالِ روحى او را در هنگامه عبادت، خدا میداند و بس.
1. فاطمة الزّهرا(علیها السلام): تَفَكَّرْتُ فِى حَالِى عِنْدَ ذهَابِ عُمْرِى وَ نُزُولِى فى قَبْرِى فَشَبَّهْتُ دُخُولِى فِى فِرَاشِى بِمَنْزِلِى كَدُخُولِى اِلَى لَحَدِى وَ قَبْرِى فَأُنشِدُكَ اللَّهَ إِنْ قُمْتَ اِلىَ الصَّلوةِ فنَعْبُدُ اللَّهَ تَعَالى هذِهِ اللَّیْلَةِ... .احقاق الحق: ج 4، ص 481.
2. ثُمَّ أتَاهُمَا فِى صَبِیحَتِهِمَا فَسَألَ عَلِیّاً: كَیْفَ وَجَدْتَ اَهْلَكَ؟ قَالَ: نِعْمَ العَوْنِ عَلَى طَاعَةِ اللّهِ... . بحارالانوار: ج42، ص 117.
3. الامام الحسن(علیهالسلام): رَأَیْتُ اُمِّى فَاطِمَةَ قَامَتْ فِى محرابها لَیْلَةَ جُمُعَتِهَا؛ فَلَمْ تَزَلْ رَاكِعَةً ساجِدَةً حَتَّى اتَّضَحَ عَمُودُ الصُّبْحِ وَ سَمِعْتُهَا تَدْعُوا المُؤمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ وَ تُسَمِّیهِمْ وَ تَكثرُ الدُّعَاءَ لَهُمْ وَ لاَ تَدْعُو لِنَفْسِهَا به شیء فَقُلتُ لَهَا: یا اُمَّاهُ! لِمَ لَا تَدعِینَ لِنَفْسِكِ كَمَا تَدْعِینَ لِغَیْرِكِ. فَقَالَتْ: یَا بُنَىَّ! اَلْجَارْ ثُمَّ الدَّارُ. بحارالانوار: ج 43، ص 81، روایت 3؛ ج 89، ص 313، روایت 19.
براى ما فرشیان کوتهاندیش، عظمت مرتبه عبادات فاطمه، هرگز قابل درك و تصور نیست. تمام وسع ما در این عرصه، آن خواهد بود كه به كلام امینان وحى پناه آوریم تا شاید گوشهای از عظمت بیمثال عبادات او را نظارهگر شویم.
در آینه زلال روایات كه بنگریم، عبادت فاطمه، آنچنان بلند و بیهمتاست كه خداوند، بدان بر ملائكه خویش مباهات میکند:
آنگاه كه فاطمه در محراب عبادت، در پیشگاه پروردگار به نماز میایستد، نور عبادتش براى ملائكه آسمان درخشیدن میگیرد؛ بهسان نور ستارگان براى اهل زمین و خداوند پر عزت و جلالت، خطاب به فرشتگانش میفرماید:
ملائكه من! بر بندهام فاطمه، سرور كنیزانم، نظر كنید؛ بر درگاه من ایستاده، در حالى كه بندبند وجودش از خوف من مرتعش و لرزان است و با تمام قلبش به عبادت من روى نهاده است. شما را گواه میگیرم كه شیعیانش را از آتش، نجات و ایمنى بخشیدم... .(1)
از لحاظ كیفیت ظاهرى به هنگام عبادت، چنان خوف و خشیت الهى در بدنش ظاهر میشد كه تمام وجودش به لرزه میافتاد و تمام اعضا و جوارحش ترسان و لرزان میگشت.
اما عبادت فاطمه، از لحاظ كیفیت معنوى، آنچنان بىمانند است كه درخشندگى نور آن باعث حیرت و لذتِ ملائكه مقرب الهى میگردد؛ تا جایى كه هفتاد هزار فرشته از فرشتگان مقرب الهى(2) جملگى بر او سلام و تحیت میفرستند و به تأیید و تشویق او میپردازند.(3)
1. رسولالله(صلى الله علیه وآله):... اَمّا اِبْنَتِى فَاطِمَةُ... مَتَى قَامَتْ فِى محرابها بَیْنَ یَدَىْ ربها جَلَّ جَلَالُهُ زَهَرَ نُورُهَا لِمَلائِكَةِ السَّمَاءِ كَمَا یَزْهُرُ نُورَ الكَوَاكِبِ لِأَهْل الْاَرْضِ وَ یَقُولُ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِمَلائِكتِهِ: یَا مَلائِكَتِى! اُنْظُرُوا اِلَى اَمَتِى فَاطِمَةُ، سَیِّدَةِ اِمَائِى، قَائِمَةٌ بَیْنَ یَدَىَّ یَرْتَعِدُ فرائضها مِنْ خِیفَتِى وَ قَدْ اَقْبَلَتْ بِقَلْبِهَا عَلَى عِبادَتِى. اُشْهِدُكُمْ اَنِّى قَدْ آمَنْتُ شِیْعَتَها مِنْ النّارِ... .بحارالانوار: ج28، ص38، روایت 1.
2. رسولالله(صلى الله علیه وآله):... انها لَتَقُومُ فِى محرابها فَیُسَلِّمُ عَلیهَا سَبْعُونَ اَلْفَ مَلَك مِنَ الْمَلاَئِكَةِ الْمُقَرَّبینَ وَ یُنَادُونَهَا به ما نَادَتْ بهِ الْمَلاَئِكَةُ مَرْیَمَ فَیَقُولُونَ: یَا فَاطِمَةَ! اِنَّ اللّهَ اصْطَفَاكِ وَ طَهَّرَكِ وَ اصْطَفاكِ عَلَى نِسَاءِ الْعَالَمِینَ... . بحارالانوار: ج37، ص84، روایت52 و نیز ج43، ص 24، روایت 20.
3. رسول الله(صلى الله علیه وآله).... اَمّا اِبْنتى فَاطِمَةُ فِى محرابها بَیْنَ یَدَىْ ربها جَلَّ جَلالُهُ زَهَرَ نُورُهَا لِمَلائِكَةِ السَّمَاءِ كَمَا یَزْهَرُ نُورُ الكَوَاكِبِ لِاَهْلِ الْاَرْضِ ... یُؤْنِسُهَا اللَّهُ تَعَالى ذِكْرَهُ بالْمَلَائِكَةِ فَنَادَتْهَا به ما نَادَتْ بِهِ مَرْیَمَ بِنْتَ عِمْرَان فَتَقُولُ: یا فَاطِمَةَ! اِنَّ اللّهَ اصْطَفَاكِ و طَهَّرَكِ و اصْطَفَاكِ عَلَى نِسَاءِ الْعالمینَ. یَا فَاطِمَةَ! اُقْنُتِى لِرَبّكِ واسْجُدِى و ارْكَعِى مَعَ الرَّاكِعِینَ. بحارالانوار:ج28، ص 37، روایت1 و نیز ج43، ص 172، روایت3.
آرى، عبادت حضرت زهرا(علیها السلام) موجب بُهت، لذت و بهجت فرشتگان مقرب الهى میشود؛ آن فرشتگانى كه تمام عمر خود را به عبادت گذراندهاند؛ چرا كه عبادت چون غذاى روح آنهاست و اگر لحظهای خدا را تسبیح و تقدیس نكنند، همانند گرسنهای خواهند بود كه هیچ غذایى ندارد؛ مخلوقاتى كه نهتنها كار خودشان عبادت مداوم است، بلكه در طول تاریخ بشرى عبادتهای پُرشمارى را از انبیا و دوستان خدا دیدهاند. چنین موجودات والامقام و عظیمى، وقتى نور عبادت زهرا در آسمانها درخشیدن میگیرد،(1) از عظمت آن در شگفت میشوند و از مشاهده زیبایى آن، غرق مسرت و لذت میگردند.
حال، این چه نورى است؟ فرشتگان چگونهاند و حیرت و لذتشان به چه صورت است؟ جمال و زیبایى نور عبادت فاطمه تا چه اندازه است كه لذتبخش ملائكه مقرب الهى میشود؟ عبادت او را چه كیفیت و چه عظمتى است كه حیرتفزای چنان موجودات عظیمى میگردد؟ سؤالهایی است كه پاسخ آن از گستره عقلهای ما بیرون است.
اینگونه روایات پُربها، دربردارنده حکمتها و حقیقتهایی بسیار است كه در حد فهم ناقص ما، این گونه بیان شده است.
در این روایت شریف، شاید دلالتى بس ژرف و عمیق بر اوج مرتبه وجودى فاطمه زهرا (علیها السلام) نهفته باشد؛ چرا كه میزان جمال معنوى هر عملى در گرو شدت مرتبه وجودى صاحب آن است. هرچه كمال و رتبه وجودىِ موجودى والاتر و بالاتر باشد، جلوهنمایی آن وجود از جمال و جلال الهى گستردهتر و بیشتر خواهد بود و هر چه جلوهنمایی
1. الامام الصادق(علیهالسلام) فى جَوابِ «لِمَ سُمِّیَتْ فَاطِمَةَ، زَهْرَا؟»: لِاَنَّهَا كَانَتْ اِذَا قَامَتْ فِى محرابها زَهَرَ نُورُها لِاَهْلِ السَّمَاءِ كَمَا یَزْهَرُ الْكَوَاكِبُ لِاَهْلِ الاَرْضِ. بحارالانوار: ج43، ص12، روایت 6.
موجودى از جمال دلرباى خدایى بیشتر باشد، مشاهده آن وجود و متعلقات آن، حیرتافزاتر و لذتبخشتر خواهد بود.(1)
نظاره اوج مقامات معنوى فاطمه زهرا(علیها السلام) دیگر جاى هیچ شك و تردیدى باقى نمیگذارد كه در سیر و سلوك به سوى حق، محدودیت جنسى وجود ندارد. زن و مرد، از جهت ارزش ذاتى و حقیقت انسانى، در پیشگاه الهى یكسانند و در سیر بندگى و امكان رسیدن به مقامات عالى معنوى هیچ مزیت و رجحانى بر یكدیگر ندارند: مَنْ عَمِلَ صلِحاً مِنْ ذَكَر أَوْ اُنْثَى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنَحْیِیَنَّهُ حَیوةً طَیِّبَةً... ؛(2) هر كس كار شایستهای انجام دهد، خواه مرد باشد یا زن، در حالى كه مؤمن است، او را به حیاتى پاك و پسندیده زنده میداریم... .
چنین آیاتى از قرآن كریم، خود گواه این حقیقت است كه مرد و زن، به طور یكسان از جوهر انسانیت برخوردارند و در تقرب به حق هیچ تفاوتى میان ایشان نیست؛ اما در هر یك از مرد و زن توانایى و استعداد ویژهای در به ظهور رسانى صفات الهى نهاده شده است. طبق آفرینش الهى، مردان در به ظهور رسانى صفات جلال و زنان در به ظهور رساندن صفات جمال آمادگى و توانایى بیشترى یافتهاند. در روح لطیف زن استعداد ویژهای براى تجلى و ظهور یك دسته خاص از صفات الهى، قرار داده شده است؛ صفاتى نظیر رحمت، محبت، عطوفت، رأفت، گذشت، كرامت، حكمت، درایت، ظرافت، لطافت و... . زن، هنگامى در پرواز به سوى جمال و كمال مطلق اوج میگیرد كه این استعداد خدادادى را در وجود خویش بشناسد، بیابد و به شكوفایى رساند.
همواره در طول تاریخ زنانى بودهاند كه با استفاده كامل از این استعداد، با سرعتى چشمگیر به فتح قلههای معرفت و عبودیت نایل آمدهاند. زنانى بودهاند كه نهتنها خود به اوج عرفان رسیدهاند، عارفان بزرگى را پروراندهاند؛ براى نمونه، جناب محیالدین بن عربى كه از چهرههای برجسته و درخشان(3) عرفان اسلامى است، دستپرورده دو بانوى
1. با الهام از خودشناسى براى خودسازى، آیتالله مصباح یزدی: ص 31.
2. نحل (16): 97.
3. حضرت امام(رحمهالله) در نامه تاریخى خود به گورباچف محیالدین بن عربى را «چهره درخشان عرفان اسلامى» میخواند.
عارف اسپانیایى است.(1) اگر آن دو زن عارف اسپانیایى نمیبودند، شاید ابن عربی پرورده نمیشد و عرفان اسلامى به اوج خود نمیرسید.
حجاب و عفاف كامل، دستور و توصیه خداوند مهربان به همه دختران و زنان باایمان است: یَا أَیُّهَا النَّبِىُّ قُلْ لِّأَزْوَاجِكَ وَ بَنَاتِكَ وَ نِسَاءِ الْمُؤْمِنِینَ یُدْنِینَ عَلَیْهِنَّ مِن جَلبِیبِهِنَّ ذلِكَ أَدْنَى أَنْ یُعْرَفْنَ فَلَا یُؤْذَیْنَ وَ كَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِیًما؛(2) اى پیامبر! به همسران و دخترانت و زنان مؤمنان بگو: جلبابهاى (روسرىهاى بلند) خود را بر خویش فروافكنند. این كار براى اینكه شناخته شوند و مورد آزار قرار نگیرند بهتر است؛ (و اگر تا كنون خطا و كوتاهى از آنها سر زده توبه كنند) و خداوند همواره آمرزنده رحیم است.
دستور به حجاب و عفاف نهتنها یك ضرورت اجتماعى براى حفظ عفت جامعه است، بلكه مهمترین راهكار حفظ عفت، كرامت و شخصیت انسانى زنان در عرصههای گوناگون میباشد.
و پاره وجود رسول خدا(صلى الله علیه وآله) کاملترین اسوه و الگوى حیا، عفت و حجاب است. سخن از فاطمه است؛ فاطمهای كه پدرش كانون همه حوادث سیاسى ـ اجتماعى آن
1. «اُمّالزّهرا» و «فاطمه قرطبى، بنت ابن المثنّى» از سالكان آزموده طریقت و از عارفان بابصیرت بودهاند كه ابن عربی در اشبیلیّه به دیدارشان توفیق یافته و در آثارش مقام معنوى آنان را ستوده است و از محقَّقان در «منزل نفس الرّحمان» دانسته و در زمره مشایخ صوفیان به شمارشان آورده است. ملاقات این دو بانوى صوفى، به ویژه فاطمه سالخورده، در وى تأثیرى عظیم داشته است. ابن عربی به مدت دو سال وى را خدمت كرده و به دست خود، خانهای از نِى برایش ساخته است. فاطمه با اینكه مریدان و پیروانى فراوان داشته است، به ابن عربی عنایت و محبتى شدید میورزیده و او را بر دیگر مریدانش برترى میداده و خود را مادر الهى وى میخوانده است. ابن عربی هم او را مادر خطاب میکرده است. ابن عربی با احترام و اجلال فراوان كمال باطنى و جمال ظاهرى وى را ستوده و در مقام ستایش كمالش، او را صاحب كرامات و رحمت عالمیان خوانده و نوشته است. «محیالدین بن عربى، چهره برجسته عرفان اسلامى»، دكتر محسن جهانگیرى: ص32. با استناد به فتوحات مكّیه: ج1، ص 247، و ج2، ص 347.
2. احزاب (33)، 59.
روزگار بود و او در كنار پدر، چون مادرى مهربان، در همه این صحنهها حضورى مستمر داشت. آرى فاطمه در تمام عمر در صحنههای گوناگون اجتماعى حضور داشت؛ چه در دوران كودكى در شرایط طاقتفرسای مكه و حصر اقتصادى در شعب ابىطالب؛ چه در دوران بعد از هجرت به مدینه و كشاكش جنگهای پُرشمار و حوادث بیشمار، و چه در خانه على(علیهالسلام) كه محل آمد و شد فراوان اصحاب و یاران خاص رسول بود.
حضرت صدیقه طاهره در همه این صحنهها حضور داشت؛ اما با همه این احوال، عفاف و حجاب او در اوج یگانگى و بیمثالی بود:
چادر عفّتت از، بارقه نور خدا *** پرده عصمتت از، اقمشه شهر قِدَم
پاكى از پاكى تو آیه تطهیر تو بس *** عصمت از عصمتِ تو دست و بنانش به قلم.(1)
جلوههایی بسیار زیبا و دیدنى از رفتار و گفتار فاطمه زهرا(علیها السلام) در عرصه حجاب و عفاف گزارش شده است كه حقیقت هر یك از این رفتارها و گفتارها میباید سرمشق دختران و زنان ما در زندگى قرار گیرد:
حضرت زهرا(علیها السلام) چنان حجب و عفاف، این فضیلت مورد خواست و رضایت خداوند، را سرلوحه رفتار خویش قرار داده بود كه از همه نامحرمان حتى از مردان نابینا نیز خود را میپوشاند:
مردى نابینا پس از اجازه گرفتن وارد منزل امام على(علیهالسلام) شد. پیامبر دیدند كه حضرت زهرا(علیها السلام) برخاستند و فاصله گرفتند و خود را پوشاندند.
پیامبر فرمودند: دخترم! این مرد نابیناست.
حضرت فاطمه زهرا در پاسخ فرمودند: اگر او مرا نمیبیند، من او را میبینم؛ وانگهى اگرچه او نمیبیند ولى بو را استشمام میکند.(2)
1. شعر از مرحوم آقا بزرگ قمى (میرزا محمود شاطر). اختران ادب: ج1، ص 81.
2. قالت فاطمه (علیها السلام): اِنْ لَمْ یَكُنْ یَرانِى فَاِنِّى أَرَاهُ وَ هُوَ یَشُمُّ الرِّیحَ. بحار الانوار: ج43، ص91 و ج 101، ص 38.
در این هنگام رسول خدا به نشانه تصدیق بیان فاطمه فرمودند: شهادت میدهم كه تو پاره تن منى.(1)
پیامبر(صلى الله علیه وآله) روزى از جمع مسلمانان حاضر در مسجد سؤال كردند كه اَىُّ شَىْء خَیْرٌ لِلنِسَّاءِ؛ چه روش و سیرهاى براى زندگانى بانوان بهتر است؟
هر كس به فراخور معرفت خویش جوابى میداد؛ اما هیچ جوابى پیامبر را قانع نمیساخت. در این هنگام سلمان فارسى كه در آن روزگار پیرمردى باوقار و پر ذکاوت و در میان آن جمع، به لحاظ ایمان و معرفت بالاتر بود، با خود اندیشید كه پاسخِ این سؤال دقیق از سطح عمومى اندیشه مردان فراتر است. از این روى، در بحبوحه اظهار نظرهاى گوناگون، خود را به خانه زهرا(علیها السلام) كه متصل به مسجد پیامبر بود، رسانید و پاسخ سؤال پیامبر را از یگانه دخترش جویا شد. حضرت زهرا(علیها السلام) در پاسخ سؤال پدر فرمودند: خَیْرٌ لِلنِّسَاءِ أَنْ لایَرِیْنَ الرِّجَالَ وَ لَایَرَاهُنَّ الرِّجَالُ؛(2) براى زنان بهتر است كه مردان نامحرم را نبینند و مردان نامحرم نیز ایشان را نبینند.
سلمان به جمع حاضر در مسجد بازگشت و پاسخ را طرح نمود. پیامبر دانستند كه این پاسخ از خود سلمان نیست؛ از این روى پرسیدند: این جواب را از كه آموختى؟
سلمان عرضه داشت: سؤال شما را از دخترتان زهرا پرسیدم و چنین پاسخ شنیدم.
پیامبر در این هنگام فرمودند: جُعِلَتْ فِدَاهَا أَبُوهَا ... إِنَّ فَاطِمَةَ بَضْعَةٌ مِنِّى؛ پدرش به فدایش باد ... به راستى كه فاطمه پارهاى از وجود من است.
این روایت معروف با عبارتهای مختلفى، در منابع پرشمارى از کتابهای حدیثى، اخلاقى و تاریخىِ شیعه و سنّى موجود است.(3)
1. المناقب، ابن مغازلى: ص 380، حدیث 428. مستدرك الوسائل: ج14، ص 289. احقاق الحق:ج 10،ص 258.
2. وسائل الشیعه: ج 14، ص 43 و ص 172. مكارم الاخلاق: ص 233. بحارالانوار: ج 43، ص 54.
3. از آن جمله است: كشف الغمه: ج 2، ص 23، و ج 1، ص 466 (ط قدیم). مكارم الاخلاق: ص 267. بحارالانوار: ج 101، ص 36 و ج 100، ص 238 و ج 37، ص 69 و ج 43، ص 84. مناقب ابن شهر آشوب: ج 3، ص 341. كنزالعمال: ج 8، ص 315 و ج 16، ص 601. احقاق الحق: ج 10 ص 223 و 257. مجمعالزوائد: ج 4، ص 255 و ج 9، ص 202. فضائل الخمسه: ج 3 ص 153 و 154. كوكبالدّرى: ج 1 ص 149. وسائلالشیعه: ج 14، ص 43. كتابالكبائر: ص 71. مناقب ابنمغازلى: ص 381.
این روایت معتبر، كه نمایانگر فرهنگ اخلاقى فاطمه(علیها السلام) و سیره عملى آن حضرت میباشد، دستمایه برخى از شبههافکنیها در روزگار ما شده است.(1) برخى با استناد به اینگونه روایات این پندار بیاساس را در سطح جامعه ترویج میکنند كه سیره فاطمه زهرا(علیها السلام) براى دختران و زنان روزگار ما نمیتواند اسوه و الگوى مناسبى باشد.
از آن جا كه ظاهر این روایت تا حدى سؤالانگیز و بحثبرانگیز است، براى فهم حقیقت آن، دقت كامل در متن حدیث و ژرفنگری در سیره عملى فاطمه (علیها السلام) ضرورى است:
استفاده حضرت فاطمه(علیها السلام) از كلمه «خیر»، خود گویاى این حقیقت است كه سیره مذكور یك رُجحان و مزیت است. به دیگر سخن، حضرت فاطمه(علیها السلام) در مقام بیان یك امر ایدهآلی و ترجیحى میباشند؛ امرى كه رعایت آن رجحان و برترى دارد و مادامى كه ضرورتى پیش نیامده است، عمل به آن بهتر و مطلوبتر است.
پیام و روح دو روایت نامبردار این است كه در شرایط ایدهآلی كه حضور زنان در عرصه اجتماع و ارتباط ایشان با نامحرمان ضرورتى ندارد، مطلوبترین سیره براى بانوان، حضور در منزل، تدبیر مسایل خانواده و پرهیز كامل از نامحرمان است.
اگر زن احتیاجى به فعالیت اقتصادى نداشته باشد و در عرصه تعلیم و تعلم نیازى به استاد مرد یا شركت در کلاسهای مختلط نباشد؛ براى درمان بیماریهای زنان، پزشك زن به قدر كفایت وجود داشته و رجوع به پزشك مرد هیچ ضرورتى نداشته باشد و ... بهترین سیره زندگانى براى بانوان این خواهد بود كه در منزل و محل سكونت و آرامش
1. براى نمونه، در این نمونه دقت نمایید. عبدالكریم سروش: به نظر من گفتار فاطمه كه: بهترین زنان كسانىاند كه «لاَیَرِینَ اَحَداً وَ لاَ یَرَاهُنَّ» و رفتار او در پنهان شدن از مقابل فرد نابینا، نمیتواند الگوى رفتارى زنان ما باشد. مجله زنان: ش 59، دیماه 78.
خویش قرار گیرند و به شؤون خانوادگى ـ اعم از تدبیر منزل، تربیت فرزند، همسردارى، كمك به خودكفایى خانواده و ...ـ بپردازند و اگر هنرى هم دارند، زمینه انجام و ظهور آن را در منزل فراهم آورند و اگر نیازى به تعلیم و تعلم دارند، آن را در ارتباط با دیگر خواهران دینى و در مراكز مخصوص خانمها به سامان رسانند.
در شرایطى كه نیازى به ارتباط زنان با مردان نیست، بهتر آن است كه زن با هیچ مرد نامحرمى تماس نداشته باشد و این هرگز به معناى ممنوعیتِ قانونى نیست. از دیدگاه اسلامى زنان میتوانند در صورت نیاز، با رعایت ارزشهای اسلامى و اخلاقى به عرصههای اجتماعى وارد شوند و هیچ منعى از آن نمیباشد. به عبارت دیگر، حكم بیان شده در روایت، یك توصیه اخلاقى ترجیحى است؛ نه یك حكم قانونى تكلیفى.
احكام و مسایل اسلامى در عرصههای مختلفى مطرح و ارائه میشوند: احكام شرعى و فقهى؛ احكام حقوقى و قانونى؛ احكام ارزشى و اخلاقى. توجه به تفاوتها و مرزهاى موجود میان هر دسته از این مسایل، بسیار ضرورى است؛ چرا كه عدم توجه به این مرزها میتواند ایجادگر اشکالها و ابهامهایی در گستره معارف دینى گردد.
احكام حقوقى و قانونى اسلام، آن دسته از مسایل فقهى و شرعىیى است كه ناظر به رفتارها و ارتباطهای اجتماعى انسان میباشد؛ احكامى كه الزام آورند و اگر از آن تخلف شود، دیگران حق دارند از متخلف، به مراجع قانونى شكایت كنند.
اما احكام ارزشى و اخلاقى كه از نظرگاه فقهى بیشتر حكم مستحبات را دارند، ناظر به جهات حسن و كمال رفتارى انسان در ارتباط با خود، خدا و خَلق خدا میباشد؛ احكامى كه هر چند تکلیفآور نیستند، اما رعایت آنها در تكامل روح آدمى بسیار مؤثر است.(1)
1. براى آگاهى بیشتر مراجعه فرمایید به حقوق و سیاست، آیتالله مصباح یزدى: ص22 (تفاوت اخلاق با حقوق).
مجموعه این مسایل و دستورات در قرآن و روایات به صورتى منسجم و هماهنگ، بیان شده است و این روش، بهترین شیوه تربیتى میباشد؛ چرا كه مخاطب را هم به وظیفههای واجب خود متوجه میگرداند و هم او را به سوى فضیلتهایی اخلاقى سوق میدهد كه موجب كمالِ رفتارهاى او و در نتیجه تكامل بیشتر روح او میشود.
بیان نمونههایی از مسایل حقوقى و اخلاقى، مسأله را روشنتر میکند:
پرداخت مخارجِ ضرورى زن از سوى مرد، یك واجب حقوقى است كه در صورتِ تخلف مرد، زن میتواند از او به دادگاه شكایت كند؛ اما توسعه در وضعیت معاش خانواده و خرید هدیه براى اعضاى آن، توصیهای ارزشى و اخلاقى است. تمكین زن در مقابل مرد، یك واجب حقوقى است؛ اما زینت و خودآرایى زن براى شوهر، یك فضیلت اخلاقى است. حجاب و پوشش مناسب براى بانوان یك واجب شرعى است؛ اما حجاب با چادر، یك ارزش اخلاقى است. اینكه در روایات، یكى از بزرگترین عبادتهای زن، اطاعت و انقیاد كامل او در مقابل شوهر معرفى میشود، به فضیلت و ارزشى اخلاقى نظر دارد؛ نه به حكمى حقوقى و قانونى. مبادا برخى بپندارند كه اسلام زورگویى و تضییع حقوق زن را در خانواده براى مردان مجاز دانسته است.
فرموده حضرت زهرا(علیها السلام) نیز در بیان بهترین سیره براى زنان، روشن كننده فضیلت و ارزشى اخلاقى است كه در صورت عدم وجود رجحان و ضرورت، بهترین و مطلوبترین سیره براى بانوان است؛ بدین معنا كه قرار گرفتن زن در منزل و دورى او از همه نامحرمان ـ اگر ممكن باشد و مرجِّحى در كار نباشد ـ باعث ایجاد و دوام آرامش لازم براى انجام وظایف زنانه و مادرانه او در عرصه خانواده و در نتیجه، بهترین زمینهساز كمال معنوى زن در راستاى قرب به خدا خواهد بود.
و همین است حكمتِ بیان دیگر آن حضرت كه فرمود: نزدیکترین حالت زن به پروردگارش، آن زمانى است كه در خانه خویش میماند (و به امور خانواده و تربیت فرزند میپردازد).(1)
1. روزى پیامبر گرامى اسلام از یاران خویش پرسید: در كدام لحظه، زن به خدا نزدیکتر است؟ پیامبر، هیچ پاسخى را نپسندید تا اینكه حضرت زهرا(علیها السلام)سؤال پدر را شنید و اینگونه پاسخ فرمود:« أَدْنَى مَا تَكُوَن مِنْ ربها أَنْ تَلْزَمَ قَعْرَ بیتها». بحارالانوار: ج 43، ص 92 و ج 100، ص 250. مجمع الزّوائد: ج 9، ص 202. مناقب ابن مغازلى: ص 381.
سیره رفتارى حضرت صدّیقه طاهره(علیها السلام) نشاندهنده صحنههایی از حضور فعال آن حضرت در عرصه اجتماع میباشد؛ براى نمونه ایشان هر هفته، روزهاى شنبه به سوى مزار شهداى اُحُد میشتافت و براى حمزه(علیهالسلام) و دیگر شهداى احد طلب آمرزش و علوّ درجات مینمود.(1)
فاطمه زهرا(علیها السلام) پس از هجران پدر، حمایت از امامت را وظیفه خویش دانست و در این راه از هیچ فداكارى و جانبازى دریغ نكرد و بارها و بارها در عرصه جامعه ظاهر شد و در جمع مردمان، خطبههایی بینظیر ایراد فرمود؛ خطبههایی در اوج فصاحت و بلاغت كه فصیحان و بلیغان نامآور عرب را به شگفتى و شیفتگى واداشته است.(2)
همان زهرایى كه میفرماید: براى زن بهتر است كه نه او هیچ مردى را ببیند و نه هیچ مردى او را، آنگاه كه مصالح كلى جامعه اسلامى را در خطر میبیند، به سوى مسجد میشتابد و در حضور جمع كثیرى از مردان مهاجر و انصار، غاصبان خلافت را به محاكمه میکشاند. چنین صحنههایی از سیره رفتارىِ آن حضرت، تأییدگر این حقیقت است كه فرموده پیشگفته ایشان یك امرِ رجحانى است كه در شرایط ایدهآل و عدم وجود مرجّح، مصداق مییابد.
دقت در سیره زنان دیگرى كه مورد تأیید پیامبر بودهاند، میتواند ما را به حقیقت دیدگاه اسلام درباره روابط اجتماعى زنان نزدیکتر نماید. بررسى سیره زندگانى حضرت خدیجه(علیها السلام) در این زمینه بسیار جالب توجه است. حضرت خدیجه(علیها السلام) تاجر بسیار معتبرى بود كه پیامبر اكرم، كارگزار مضاربه ایشان بودند. پیامبر با سرمایه خدیجه و در صدر كاروان تجارىِ او به مسافرت و تجارت میپرداخت و آنگاه از سود تجارت، حق
1. بحارالانوار: ج 43، ص 9.
2. از آن بانوى بزرگوار، آن فاتح قلههای فصاحت و بلاغت، 3 خطبه و سخنرانى بعد از رحلت پیامبر، گزارش شده است:
1. سخنرانى عرش لرزان فاطمه در مسجد مدینه و در حضور جمع كثیرى از مهاجران و انصار؛
2. سخنرانى تهدیدآمیز فاطمه در جمع زنان مهاجر و انصار در روزهاى سخت بیمارى؛
3. سخنرانى انتقادآمیز فاطمه در بین جمعى از مردم كوچه و بازار.
عمل خود را برمیداشت و باقیمانده سود و اصل سرمایه را به خدیجه باز میگرداند. چنین سیرهاى کاملاً مورد تأیید پیامبر بود و عاقبت سرمایه خدیجه، نقش عظیمى در بقا و گسترش اسلام ایفا كرد تا جایى كه معروف شده است كه پیشرفت اسلام وابسته به دو چیز بود: ثروت خدیجه و شمشیر على. در همان دوران، بانوان دیگرى نیز بودند كه فعالیتهای اقتصادى داشتند و كارشان مورد تأیید پیامبر بود. یكى از این زنان خانمى عطر فروش به نام زینب بود كه پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) مقادیر زیادى عطر از او میخرید. او كه در تاریخ به زینب عطار معروف است، از راویان حدیث میباشد كه اتفاقاً احادیث جالبى را روایت و گزارش كرده است.
شغل زینب این بود كه با جعبهای از عطرهاى مختلف به منزل مشتریانش میرفت. براى شخص پیامبر عطر میآورد، و براى خرید و فروش عطر، به ضرورت شغلى خویش، با مردان نامحرم گفتوگو میکرد و از جانب پیامبر به او هیچ اعتراضى نمیشد و سیره او مورد تأیید پیامبر بود.
در زمان خود رسولالله(صلى الله علیه وآله) زنانى به مسجد پیامبر میآمدند و در حضور مردان، مطالب و سؤالات خویش را طرح میکردند و از پیامبر راهنمایى و ارشاد میخواستند و حضرت نیز با كمال متانت و آرامش، جواب میدادند.
در جنگهای صدر اسلام، بسیارى از كارها و امدادرسانیها ویژه بانوان بود؛ خدمتهایی نظیر تهیه غذا و پوشاك و رساندن آن به جهادگران، پرستارى از زخمیها، بستن زخمها، جرّاحى، شکستهبندی و... . حتى در بعضى از جنگهای دفاعى، معدود زنانى كه قدرت جنگاورى و مهارت شمشیرزنى داشتند به یارى جبهه اسلام میشتافتند و به دفاع از اسلام و پیامبر میپرداختند.
سیره فاطمه و دیگر زنان مورد تأیید پیامبر، گویاى این واقعیت است كه در صورت ضرورت، فعالیتهای اجتماعى، اقتصادى، فرهنگى و سیاسى زنان هیچ منعى ندارد. كردار و گفتار حضرت زهرا(علیها السلام) براى هر عصر و زمانى اسوه و الگو است؛ اما باید توجه داشت كه كلام آن حضرت، اشاره به امرى رجحانى دارد.
از دیدگاه اسلامى، اصل فعالیتهای اجتماعى براى زنان، با رعایت شرایط اخلاقى، نهتنها مذموم نیست، بلكه در برخى موقعیتها ممدوح و مطلوب است؛ در عرصههایی چون تجمعهای سیاسى ـ اجتماعى (بیعت با رهبر، نماز جمعه، انتخابات، راهپیماییها و ...)، امر به معروف و نهى از منكر بانوان، تعلیم و تعلم بانوان، كسب تخصصهای مورد نیاز زنان، مشاوره در امور بانوان، برنامهریزی و اجرا و ... .
در اسلام آنچه در عرصه فعالیتهای اجتماعى بانوان ممنوع شده، اصل حضور در اجتماع نیست؛ بلكه خودنمایى و بیمبالاتی در حفظ حجاب و عفاف است.
خداوند متعال در باره همصحبتی با مردان، خطاب به زنان میفرماید: فَلاَ تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذِى فِى قَلْبِهِ مَرَضٌ؛(1) پس به گونهای هوس انگیز سخن مگویید كه بیماردلان در شما طمع كنند... . این آیه نمیفرماید با مردان یا در محل حضور ایشان هرگز صحبت نكنید؛ بلكه به این ارزش اخلاقى اشاره دارد كه هنگام صحبت با نامحرمان، عادى و ساده سخن بگویید و با نرمى و عشوهگری با آنان سخن مگویید تا مبادا آنان كه مرضى در دل دارند، به طمع افتند.
و نیز با مخاطب قراردادن زنان پیامبر، میفرماید: وَ قَرْنَ فِى بُیُوتِكُنَّ وَ لاَ تَبَرُّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَهِلِیَّةِ الْأُولَى؛(2) در خانههایتان قرار و آرام گیرید (و بیحاجت و ضرورت از منزل بیرون نروید) و مانند دوره جاهلیت پیشین، خودآرایى مكنید... .
«تَبَرُّج» به معناى خودآرایى، خودنمایى و ظاهرسازىِ زیباییها و زینتهاست. قرآن نمیفرماید هیچگاه در اجتماع و محل حضور نامحرمان شركت نكنید؛ بلكه میفرماید: اگر براى حضور شما در اجتماع، وجه عقلایى وجود دارد، باید با رعایت حجاب و عفاف و به دور از خودآرایى و خودنمایى وارد جامعه شوید.
خداوند از روى حكمت خویش براى استوارى نظام آفرینش و بقاى نسل انسان، لطافتها و جاذبههایی خاص در وجود زن نهاده است. همان خداوندى كه طبق مصالح تكوینى عالم، در وجود زنان، زیباییها و جاذبههایی ویژه قرار داده است، ایشان را به
1 و 2. احزاب (33): 32 و 33.
رعایت ارزشهای اخلاقى فرا میخواند؛ چرا كه جایگاه ظهور این جاذبهها و زیباییها، عرصه خانواده و روابط خصوصى همسران است؛ نه گستره اجتماع و روابط عمومى با نامحرمان.
هر یك از مرد و زن میباید براى جذابیت و شیرینى هر چه بیشتر زندگى مشتركشان، از زیباییهای خدادادى خویش بهره گیرد و حتى بر زینتهای خویش بیفزاید. چنین استفادهای از زیباییها و زینتها، نهتنها مذموم نیست، بلكه فضیلتى ممدوح است كه ثواب عبادتها را مضاعف میگرداند.
در ممنوعیت خودآرایى زن براى مردان نامحرم دو حكمت عمیق نهفته است:
1. پایدارى و استوارىِ خانوادهها كه محبوبترین کانونها نزد خداوند است و سلامتِ فرد و جامعه در گرو سلامت این كانون است؛
2.برقرارى و حفظ آرامش روانى در عرصه فعالیتهای اجتماعى.
مردى كه روزانه با دهها زنِ آرایش كرده و بیحجاب برخورد میکند و همصحبت میشود، چگونه خواهد توانست با آرامش فكرى، مسؤولیتهای اجتماعى خویش را به انجام رساند و چگونه میتواند به همسر و خانوادهاش دل ببندد و مسؤولیت خویش را در قبال ایشان با طیب خاطر انجام دهد.
در جوامع اروپا و امریكا كه زنان با خودآرایى و خودنمایى تمام، جاذبههای خدادادى خویش را در معرض دید همه مردان میگذارند، شیرازه خانواده به تدریج سست و ضعیف میگردد و عاقبت در هم میریزد؛ چرا كه دیگر جاذبهای باقى نمیماند تا بناى خانواده بر آن استوار بماند. روابط جنسى در این جامعهها آن قدر آزاد و لجامگسیخته است كه دیگر هیچ جاذبه و انگیزهای براى تشكیل یا ادامه زندگیهای مشترك باقى نمیماند. اینجاست كه مردان به تدریج از جاذبهها و زیباییهای زنان دلزده میشوند و به فسادهایى چون همجنسبازی، تجاوز به كودكان و حیوانات و... روى میآورند.
زنان نیز در یك مسابقه خودآرایى و خودنمایى سعى میکنند مردان بیشترى را به خود جذب نمایند. حتى زنان متأهل، مردان نامحرم را به ملاقات خصوصى دعوت
میکنند و در حالى كه شوهرشان در اتاق مجاور است، با ایشان خلوت مینمایند. در جامعه امریكایى، اگر زن تا نیمه شب به هرزگى و فساد مشغول باشد و آنگاه به خانه بیاید، همسرش از نظر قانونى حق هیچگونه پیجویی و اعتراضى ندارد.
در جامعه ما نیز برخى از غافلان شهوتپیشه كه تحت تأثیر فرهنگ مبتذل غرب قرار گرفتهاند، مىگویند حقوق زنان وقتى ادا میشود كه ایشان در خودآرایى و خودنمایى براى مردان نامحرم کاملاً آزاد و رها باشند. اینان لجامگسیختگی و شهوتبارگی زنان غربى را آزادى میپندارند و حجاب و عفاف اسلامى را مخالف آزادى زن میانگارند. شهوت، چشم عقلشان را كور ساخته و توانایى دیدن حقیقت را از آنان گرفته است. ایشان یاراى فهم این حقیقت را ندارند كه بیحجابی و بیعفتی زنان بالاترین ظلم در حق انسانیت و در نهایت بالاترین ظلم در حق زن است. در جامعه غربى، زن بازیچه شهوت مرد است. در این جوامع زن تا وقتى كه در اوج لطافت و زیبایى است، مورد توجه و بهرهجویی واقع میشود؛ ولى به محض اینكه اندكى از لطافت و زیبایى جوانى او كاسته میشود، موجودى بیارزش و بیمصرف خواهد شد. مردان او را رها میکنند و به دنبال دختران تازه به دوران رسیده، روان میشوند. در این جوامع، دخترى كه از دوره جوانى و اوج شادابى خود میگذرد، باید وازَده و تنها در ذلت و نكبت بسوزد و بسازد.
ما اگر دردها و نکبتهای فرو باریده در جوامع غربى را میدانستیم، خدمت اسلام را به جامعه انسانیت بهتر درك میکردیم. این اسلام است كه با دستورهاى حکمتآمیزش، دختران و زنان را در اوج عزت، شرافت و كرامت میخواهد و كانون خانوادهها را به بهشتى در اوج محبت و صمیمیت مبدل میسازد. رعایت دستورهاى اخلاقى اسلام، چنان موقعیت بهشتگونهای براى زنان مسلمان فراهم میآورد كه مورد حسرت و غبطه زنان سالمِ امریكایى و اروپایى واقع میشوند. آن دسته از بانوان جامعههای امریكا و اروپا كه مقدارى به خود میآیند و مجالى مییابند تا خود را از آن منجلاب فساد بیرون آورند، وقتى عزت و كرامت بانوان ایرانى را مینگرند، غرق در شور و اشتیاق میشوند و به حال ایشان غبطه میخورند.(1)
1. نمونههایی وصفناشدنی از شور و اشتیاق بانوان جوامع آمریكاى لاتین را بنده با چشمان خویش دیدهام. براى نمونه وقتى در یكى از دانشگاههای آرژانتین دقایقى درباره منزلت زن از دیدگاه اسلام و موقعیت زنان در خانوادههای ایرانى صحبت كردم، چنان شور و شعفى در جمعیت زنان حاضر كه جملگى از اساتید یا دانشجویان آن دانشگاه بودند، بر پا شد كه 20 دقیقه با كف زدن مدام به تشویق پرداختند و آنگاه جمع زیادى از آنان با اشتیاقى باورنكردنى براى ابراز تشكر به سوى جایگاه هجوم آوردند. دختر دانشجویى كه به زحمت خود را از لابه لای جمعیت به جلو رسانده بود، در حالى كه به شدت میگریست با اشاره دستان و كلماتى بریده بریده به زبان اسپانیولى قدردانى خویش را ابراز میداشت. یكى از اعضاى هیأت علمى یكى از دانشگاههای آمریكاى لاتین از ما قرآنى به زبان اسپانیولى میخواست و آرزو میکرد كه هر چه زودتر بتواند به ایران بیاید و درباره زندگى حضرت امام "؛رضوان الله تعالى علیه"؛ به تحقیق بپردازد.
یكى از رازهاى ماندگارى و دلربایى سیره اسوههای الهى، ایمان قلبى به مسلك و مرامى است كه مردمان را بدان فرا میخوانند و اینان خود بهترین سرمشق در عرصه عمل به آن مسلك میباشند. اصولاً دعوت با عمل، پرنفوذترین و كارآمدترین شیوه دعوت و تبلیغ است. از این روى بین گفتار و رفتار معصومان، این برترین اسوههای الهى، یگانگى و هماهنگی كامل برقرار است. ایشان اگر مردم را به دورى از هواهاى نفسانى و پیراستگى از مظاهر دنیا فرا میخواندند، خود بهترین الگوى وارستگى از دنیا و پاكى از آلودگیها و هوسها بودهاند.
فاطمه زهرا(علیها السلام)، این اسوه بیمثال الهى، در طول زندگانى خویش هماره دعوتکننده به سوى «رهایى از دنیا و دلسپاری به خدا» بود؛ اما نه دعوتى با زبان، كه دعوتى با تمام وجود و در عمل؛ دعوتى كه ارزش و تأثیرش در هدایت و تربیت پیروان از هزاران دعوتِ زبانى بیشتر و مؤثرتر است. آرى، سیره فاطمه الگوى بارز این شیوه تبلیغى و تربیتى بود كه: با غیر زبانهایتان مردم را به خوبیها دعوت كنید؛ به گونهای كه از شما تنها تلاش، راستى و پرهیزگارى ببینند.(1)
آرمان فاطمه، همان معارف والاى قرآنى است كه همواره ما را به رستن از دنیا و دل بستن به رضوان خدا فرا میخواند. فاطمه (علیها السلام) همیشه به دنبال رضایت و پسند خداست
1. الامام الصادق(علیهالسلام): كُونُوا دُعَاةَ النَّاسِ بِالْخَیْرِ به غیرِ اَلْسِنَتِكُمْ لِیَرَوا مِنْكُمْ الْاجْتِهَادَ وَ الصِّدْقَ وَ الْوَرَعَ. اصول كافى: ج 2، ص 86.
و پسند خدا براى بندگان؛ نه دنیاى پست و فانى بلكه سراى راست و باقى: تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیَا و اللَّهُ یُرِیدُ الْآخِرَةَ؛(1) شما متاع دنیا را میپسندید در حالى كه خداوند براى شما آخرت را میپسندد.
فاطمه(علیها السلام) هماره در پى نزدیكى بیشتر به خداست؛ در حالى كه دنیاگرایى مانع رسیدن بدین هدف والاست. دنیا، فریبكار است و دام گستر. دنیا با مظاهر دلرباى خویش آدمیان را میفریبد و روح ملكوتى ایشان را زمینگیر خانه بلا و گرفتارى میکند.(2)
از این روى فاطمه(علیها السلام) در انتخاب بین دنیا و آخرت، سراى باقى را برگزیده و سیره زندگانى خویش را بر بیاعتنایی به زخارف دنیایى و قناعت به حداقل نیازهاى ضرورى بنا ساخته بود. زندگانى او به دور از تشریفات و تجملات و در عین سادگى، لبریز از صفا، نشاط و زیباییهای معنوى بود. سادهزیستی فاطمه نه از روى فقر و نادارى كه برخاسته از اوج معرفت و غناى روحى آن حضرت بود. بهترین شاهد این مدعا، آن دوران از زندگانى فاطمه(علیها السلام) است كه فدك در اختیار ایشان بود. فدك، سرزمین حاصلخیزى بود كه میتوانست تمام گندم مورد نیاز مدینه را تأمین كند. بعد از آنكه پیامبر، به فرمان خداوند، فدك را به دخترش بخشید، تمام درآمد آن(3) در اختیار فاطمه قرار میگرفت؛ اما این درآمدِ زیاد نتوانست صفا و سادگى زندگى ایشان را دگرگون سازد؛ چرا كه فاطمه از دنیا رهیده، تمام حاصل فدك را فداى رضایت و خشنودى خداوند میکرد.(4) بارى، سادهزیستی فاطمه نه پیامد جبر و تحمیل روزگار، كه رهاورد انتخابى عارفانه بود.
او وارستگى از دنیا را از پدرى آموخته بود كه در مقام تهذیب و تزكیت دخترش میفرمود: دخترم! پدر و شوهر تو فقیر نیستند. خداوند، گنجینههای طلا و نقره زمین را به من عرضه كرد؛ ولى من آنچه را نزد پروردگارم باقى میماند، برگزیدم. دخترم! اگر از آنچه كه پدرت (از حقیقت دنیا) میداند آگاه شوى، دنیا از چشمت فرو میافتد.(5)
1. انفال(8): 67
2. براى شناخت دیدگاه قرآن مراجعه فرماید به كتاب اخلاق در قرآن، آیتالله مصباح یزدى: ص 213 ـ 230.
3. درآمد سالیانه فدك را بین 70000 تا 120000 سكه طلا ثبت کردهاند. بحارالانوار: ج 29، ص 118.
4. تمام درآمد فدك تقدیم فاطمه(علیها السلام) میشد؛ اما آن حضرت تنها به اندازه نیاز ضرورى خود از آن برمیداشت و بقیه را بین نیازمندان تقسیم میفرمود. بحارالانوار: ج 29، ص 123، حدیث 25.
5. رسولالله(صلى الله علیه وآله): یَا بُنَیَّة! مَا اَبُوكِ به فقیر وَ لاَ بَعْلُكِ به فقیر وَ لَقَدْ عُرِضَتْ عَلىَّ خَزَائِنُ الْاَرْضِ مِنَ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ فَاخْتَرْتُ مَا عِنْدَ رَبِّى عَزَّوَجَلَّ. یَا بُنَیَّة! لَوْ تَعْلَمِینَ مَا عَلِمَ اَبُوكِ لَسَمَجَتِ الدُّنْیَا فِى عَیْنَیْكِ ... . بحارالانوار: ج 43، ص 133.
آرى فاطمه، پرورشیافته رسول بود و درس سادهزیستی و وارستگى از مظاهر دنیا را از آن اسوه حسنه فرا گرفته بود. گزارش تاریخى ذیل گواه این مدعاست:
عادت پیامبر چنان بود كه سفرهایش را با دیدار فاطمه شروع و ختم میکرد. در یكى از این سفرها، فاطمه به یُمن قُدوم پدر و همسر، براى خود دستبندى از نقره، دو گوشواره و یك گردنبند فراهم آورد و پردهای رنگین بر خانه آویخت. پیامبر طبق عادت همیشگى ابتدا به خانه فاطمه وارد شد؛ اما پس از توقف كوتاهى در حالى كه آثار گرفتگى و ناراحتى در چهرهاش هویدا بود از منزل فاطمه خارج و روانه مسجد شد. فاطمه كه با كیاست خویش، علت ناراحتى پدر را دریافته بود، بلافاصله پرده را باز كرد و به همراه زیورآلات نزد پیامبر فرستاد و پیغام داد كه: دخترت، سلام میرساند و میگوید: اینها را در راه خداوند به مصرف برسان. پیامبر، آنها را تحویل گرفت و فرمود: پدرش به فدایش باد! پدرش به فدایش باد! پدرش به فدایش باد! آل محمد را با دنیا چه كار؟! ایشان نه براى دنیا، كه براى آخرت آفریده شدهاند؛ هرچند تمام دنیا به خاطر ایشان آفریده شده است. اگر دنیا به اندازه بال پشهای نزد خداوند ارزش میداشت، جرعهای از آب آن را به هیچ كافرى نمینوشانید(1) و آنگاه برخاست و به سوى فاطمه شتافت.
ازدواج خجسته فاطمه زهرا با علىّ مرتضى(علیهالسلام)، به گواهى تمام تاریخنگاران اسلامى، در اوج سادگى و بیپیرایگی برگزار گردید؛ با جهیزیهای اندك، با میهمانى و اطعامى عمومى، در خانهای اجارهاى و بعدها در خانهای كوچك و بیپیرایه در جوار مسجد پیامبر.
فاطمه به همراهى على، زندگانى خویش را وقف خداوند و رضایت او كرده بود و از
1. قال رسولالله(صلى الله علیه وآله): «قَدْ جُعِلَتْ فِدَاهَا اَبُوهَا (ثَلاَثَ مَرَّات) مَا لِآلِ مُحَمَّد وَ لِلدُّنْیَا فَاِنَّهُمْ خُلِقُوا لِلْآخِرَةِ وَ خُلِقَتِ الدُّنْیَا لَهُمْ» و به روایتى دیگر: «جُعِلَتْ فِدَاهَا اَبُوهَا ثَلَاثَ مَرَّات لَیْسَتِ الدُّنْیَا مِنْ مُحَمَّد وَ لَا مِنْ آلِ مُحَمَّد وَلَوْ كَانَتِ الدُّنْیَا تَعْدِلُ عِنْدَاللَّهِ مِن الْخَیْرِ جَنَاحَ بَعُوضَة مَا أَسْقَى فِیهَا كَافِرًا شَرْبَةَ مَاء، ثُمَّ قَامَ فَدَخَلَ عَلَیْها». بحارالانوار: ج 43، ص 20، روایت 7 و نیز ص 86.
این روى هر آنچه به دست میآورد ـ حتى جهیزیه خویش را ـ در راه خدا انفاق میکرد. روزى سلمان فارسى فاطمه را با چادرى ساده و پر وصله از لیف خرما میبیند كه به دیدار پدر میرفت. تعجب میکند و گریهکنان میگوید: غم و اندوه بر ما باد! دختران پادشاهان ایران و روم بر تختهای طلا مینشینند و پارچههای زربفت و حریر به تن میکنند و این دختر محمد است كه چادرى ساده با دوازده وصله بر سر دارد.
وقتى فاطمه به خدمت پدر میرسد، شگفتى سلمان را مطرح میکند: اى رسول خدا! سلمان از سادگى لباس من تعجب میکند. سوگند به خدایى كه تو را مبعوث فرمود، مدت پنج سال است كه فرش خانه ما پوست گوسفندى است كه روزها شترمان بر روى آن علف میخورد و شبها روى آن میخوابیم و بالش ما پوستى است پر شده از لیف خرما. آنگاه رسول خدا به سلمان فرمود: همانا دخترم در زمره سبقت گیرندگان به سوى خداست.(1)
در زمین، فرش و سرِ كنگره عرش بساط *** خانه در خاك و سرِ طارُم قدّوس، حَرَم
پوست در بستر و بیتالشّرفت خلد برین *** خشت زیر سر و بر فرق مَه و مهر قَدَم.(2)
البته چنانكه در بخش پیشین متذكر شدیم، آنچه در اسوهپذیری از سیره فاطمه(علیها السلام) در وراى شكل و قالب رفتار، مهم و ضرورى است، درك پیام و روحِ رفتارها و الگوپذیرى از سیره ایشان میباشد. پیام و روح سیره فاطمه، وارستگى از دنیا و سادهزیستی است؛ روحى كه در هر زمان و مكان میتواند در كالبد زندگانى انسان دمیده شود. فاطمه با سیره خویش درس رهایى از دنیا و دل سپردن به خدا میدهد و به همگان میفهماند كه سادهزیستی نه ویژه زمان فقر و نادارى، بلكه فضیلتى است كه در تمام طول زندگانى، چه در زمان دارایى و چه هنگام نادارى، زمینهساز آرامش فكرى، موفقیت در بندگى و تقرب به خداست. این اسوه حسنه با رفتار خویش به جهانیان اعلام میدارد كه
1. قَالت فَاطِمَة(علیها السلام): یَا رَسُولَ اللَّه إِنَّ سَلْمانَ تَعَجَّبَ مِنْ لِبَاسِى، فَوَالَّذِى بَعَثَكَ بِالْحَقِّ مالِىَ وَ لِعَلىّ مُنْذُ خَمْسِ سِنِینَ إِلّا مَسْكُ كَبْش تَعَلَّفَ عَلَیْهَا بِالنَّهَارِ بَعِیرُنَا و اِذَا كَانَ اللَّیْلُ اِفْتَرَشْنَاهُ و إِنَّ مِرْفَقَتَنَا لِمَنْأَدْم حَشْوُهَا لِیفٌ». فَقَالَ النَّبِى(صلى الله علیه وآله): یَا سَلْمَانَ! إِنَّ ابْنَتِى لَفِى الْخَیْلِ السَّوَابِق.
بحارالانوار: ج 43، ص 88. تفسیر البرهان: ج 2، ص 346. ریاحین الشریعة: ج 1، ص 148.
2. شعر از مرحوم میرزا آقا بزرگ قمى (شاطر)، اختران ادب: ص 82.
ارزش و منزلت آدمى به تجملات، تشریفات، لباس فاخر و آرایشهاى ظاهرى نیست؛ بلكه ارزش انسان به تعالى روح و رنگ خدایى گرفتن است؛ چرا كه رنگ خدا بهترین رنگها و زیباییهاست: صِبْغَةَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً؛(1) خوشا رنگ آمیزی الهى! و چه رنگى از رنگ خدایى بهتر است؟
از نگاه زهرا محك وجود آدمیان اخلاص است؛ هرچه گوهر وجود انسان صافتر و خالصتر، ارزش و عیار آن بیشتر و والاتر، و هرچه آدمى در بندگى و سرسپردگى خداوند خالصتر، مصلحتجویی و کفایتگری خداوند براى دنیا و آخرت او، بیشتر: مَنْ اَصْعَدَ إِلَى اللَّه خَالِصَ عِبَادَتِهِ، اَهْبَطَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ اِلَیْهِ اَفْضَلَ مَصْلَحَتِهِ؛(2) هر كه عبادت و بندگى خالصانه خود را به سوى خدا فرافرستد، خداوندِ پرعزت و جلالت، برترین مصلحت (دنیا و آخرت) او را به سویش فرو میفرستد.
در قلمرو تربیت اسلامى توجه به کاراییهای اختیار و اراده آزاد انسان و نفى جبرهاى مختلف، اهمیت فوقالعادهای دارد.
توجه به اختیارمندى آدمى بهانهها را سلب كرده، احساس مسؤولیت را در انسان پدید میآورد و انسان را به موجودى فعال، مبتكر و تلاشگر در عرصه زندگانى تبدیل میکند.
در مقابل، مکتبهای جبرگرا، انسانهایی بیاعتنا، غیرمسؤول، خودخواه، از خود راضى و بهانهگیر به بار میآورند؛ انسانهایی كه همیشه كمكارى و گناه خویش را بر گردن دیگران یا عوامل تاریخى و اجتماعى میاندازند.
یك مسلمان واقعى هیچگاه به خود اجازه نمیدهد كه از زیر بار مسؤولیتها شانه خالى كند؛ چراكه تنها راهنما و دستورالعمل زندگانى او، قرآن جاویدان، در سرتاسر
1. بقره (2): 138.
2. بحارالانوار: ج 67، ص 249. عوالم: ج 11، ص 623. تفسیر امام حسن عسگرى(علیهالسلام): ص 327، حدیث 177.
آیاتش انسان را موجودى مختار و مسؤول معرفى میکند كه سرنوشت نهایى او در گرو تلاش و مسؤولیتپذیری او در عرصههای مختلف است: وَ لاَ تَقْفُ مَا لَیْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ و الْفُؤَادَ كُلُّ أُولَئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْئولًا؛(1) از آنچه به آن آگاهى ندارى، پیروى مكن؛ چرا كه گوش و چشم و دل، همگى مورد بازخواستند.
أَلاَّ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى وَ أَنَّ لَّیْس لِلإِنسنِ إلَّا مَا سَعَى وَ أَنَّ سَعْیَهُ سَوْفَ یُرَى ثُمَّ یُجْزَاهُ الْجَزَاءَ الْأَوْفَى؛(2) كه هیچکس بار گناه دیگرى را بر دوش نمیگیرد، و براى انسان بهرهاى جز سعى و كوشش او نیست، و تلاش او به زودى دیده میشود، سپس به او جزاى وافى داده خواهد شد.
اصل نامبرده یكى از اصول مسلمى است كه همه پیامبران الهى در همه ادیان، مأموریت داشتند تا آن را به مردمان ابلاغ كنند و سرنوشت آدمى را ساخته و پرداخته تلاش آزادانه و آگاهانه او معرفى نمایند. در هر حال یكى از مهمترین مسایل در عرصه تربیت و تزكیت انسان، ایجاد و پرورش روحیه مسؤولیتپذیری است.(3)
از بهترین راههای شكوفاسازى روحیه احساس مسؤولیت، شناسایى الگوهاى شایسته در این عرصه و اقتدا به روح رفتار و سیره ایشان است.
زندگانى پر فراز و نشیب حضرت فاطمه(علیها السلام) از همان دوران آغازین تا فرجامین لحظه آن، با والاترین و زیباترین مسؤولیتپذیری عجین گشته است.
حضرت فاطمه(علیها السلام) به گواهى تاریخ از همان دوره طفولیت تا آخرین لحظه حیات پیامبر در حساسترین موقعیتها، بزرگترین پشتوانه روحى پیامبر بود. در سختترین و سهمگینترین شرایط بحرانى به یارى پدر میشتافت و مهربانتر از هزار مادر به تیمار روح پدر میپرداخت و بار سنگین غصهها را از دوش او برمیداشت.
در این مقام به بیانى زیبا و جامع از ذریّه حضرت زهرا(علیها السلام) دل میسپاریم؛ كلامى كه گوشههایی از اوج مسؤولیتپذیری صدّیقه طاهره(علیها السلام) را هنرمندانه به تصویر میکشد و
1. اسراء (17): 36.
2. نجم (53): 38ـ41.
3. در این زمینه مراجعه فرمایید به: اخلاق در قرآن: ج اول، ص 35 تا 39.
جرعهای از حقیقت كوثر را به جان تشنه دلسپردگان آن حضرت میچشاند:
شما جوانى كه در دوره پیشرفت علمى، صنعتى، تكنولوژى و دنیاى متمدن مادّى زندگى میکنید، از الگوى خویش در هزار و چهارصد سال پیش، چه انتظارى دارید؟ توقع دارید كه الگوى شما در كدام بخش، مشابهِ وضع كنونى شما را داشته باشد تا از آن بهره بگیرید؟
آیا میخواهید ببینید چگونه به دانشگاه میرفته است؟ یا در عرصه مسایل سیاست جهانى چگونه فكر میکرده است؟ اینها كه نیست.
در شخصیت هر انسان، خصوصیاتى اصلى وجود دارد كه میباید آنها را مشخص كنید و الگو را در آنها جستجو نمایید.
انسان به دو گونه میتواند با مسایل و حوادث پیرامون خویش برخورد نماید: یكى مسؤولانه و دیگرى بىاعتنا. مسؤولانه هم انواع و اقسام دارد؛ با چه روحیهاى، با چه نوع نگرشى به آینده. انسان باید این خطوط اصلى را در آن شخصى كه فكر میکند الگوى او میتواند باشد، جستجو كند و از آنها پیروى نماید.
در خصوص وجود مقدس فاطمه زهرا(علیها السلام) چند جملهای بگویم؛ شاید سررشتهای براى تفكر در سیره بقیه معصومان و دیگر بزرگان شود:
حضرت زهرا(علیها السلام) در سنین شش ـ هفت سالگى بودند كه قضیه شعب ابىطالب پیش آمد. شِعب ابىطالب دوران بسیار سختى در تاریخ صدر اسلام است. دعوت علنى پیامبر شروع شده بود و مردم مكه ـ به خصوص جوانان و بردگان ـ به آن حضرت میگرویدند. بزرگان طاغوت؛ مثل ابولهب، ابوجهل و دیگران، دیدند كه هیچ چارهای ندارند جز اینكه پیامبر و همه مجموعه دور و برش را از مدینه اخراج كنند. همین كار را هم كردند. تعداد زیادى از مسلمانان را كه دهها خانوار میشدند به همراه پیامبر، خویشاوندان پیامبر و حضرت ابوطالب از مكه بیرون كردند. اینها از مكه بیرون رفتند؛ اما كجا بروند؟
جناب ابوطالب، در نزدیكى مكه در شكاف كوهى مِلكى داشت كه اسمش «شعب ابىطالب» بود. «شعب» یعنى همین شكاف كوه، یك درّه كوچك. گفتند به آن جا برویم. مسلمانان سه سال در
شعب ابىطالب در وضعیتى غیر قابل تحمل، روزهاى بسیار گرم و شبهای بىنهایت سردى را گذراندند.
چه قدر گرسنگى كشیدند، چه قدر سختى كشیدند، چه قدر محنت بردند، خدا میداند.
یكى از دورههای سخت پیامبر، آن جا بود. پیامبر اكرم در این دوران، مسؤولیتش فقط مسؤولیت رهبرى به معناى اداره یك جمعیت نبود؛ بلكه باید میتوانست از كار خودش پیش اینهایی كه دچار محنت شدهاند، دفاع كند.
مىدانید وقتى كه اوضاع خوب است، كسانى كه دور محور یك رهبرى جمع شدهاند، همه از اوضاع راضیاند و مىگویند: خدا پدرش را بیامرزد، وضع ما را خوب كرد. اما وقتى سختى پیدا میشود، همه دچار تردید میشوند و مىگویند: ایشان ما را به این وضعیت دچار ساختند، ما كه نمیخواستیم به این وضع دچار شویم!
البته ایمانهای قوى میایستند. بالاخره همه سختیها به دوش پیامبر فشار میآورد. در همین اثنا وقتى كه نهایت فشار روحى براى پیامبر بود، جناب ابوطالب كه پشتیبان پیامبر و امید او بود، و خدیجه كبرى كه او هم بزرگترین كمك روحى براى پیامبر بود، در ظرف یك هفته از دنیا رفتند؛ حادثه خیلى عجیبى است؛ یعنى پیامبر تنهاى تنها شد.
در چنین شرایطى، انسان واقعاً بىچاره میشود. در این شرایط، نقش فاطمه زهرا را ببینید.
فاطمه زهرا در آن شرایط خطیر و سهمگین، مثل یك مادر، مثل یك مشاور، مثل یك پرستار براى پیامبر بوده است. آنجا بود كه پیامبر فرمودند: فاطمه «امابیها»؛ مادر پدرش است. این مربوط به وقتى است كه فاطمه یك دختر شش ـ هفت ساله بوده است. البته در محیطهای عربى و گرم، دختران زودتر رشد جسمى و روحى میکنند؛ مثلا رشد یك دختر شش ـ هفت ساله به اندازه رشد یك دختر ده ـ دوازده ساله حالاى ما بوده است. این احساس مسؤولیت است. آیا این نمیتواند براى یك جوان الگو باشد كه نسبت به مسایل پیرامون خودش زود احساس مسؤولیت كند، زود احساس نشاط كند؟ آن سرمایه عظیم نشاط را كه در وجود او هست، خرج كند براى اینكه غبار كدورت و غم را از چهره پدرى كه حدود پنجاه سال از سنش میگذشته است، پاك كند. آیا این نمیتواند براى یك جوان الگو باشد؟ این خیلى مهم است.(1)
1. برگرفته از فرمودههای مقام معظم رهبرى در دیدار با جوانان به مناسبت هفته جوان، 1377/02/07. دانشگاه اسلامى و رسالت دانشجوى مسلمان: جلد چهارم ص 18 تا 20.
از اساسیترین كارهاى پیامبران، امامان و دیگر مصلحان الهى، تلاش براى ریشهکنی جهل و رذالت مردمان و شكوفاسازى عقل و فطرت ایشان بوده است. هیچ جامعهای در مسیر اصلاح به سامان نخواهد رسید، مگر آنكه یكایك افراد آن از اخلاق و فرهنگى متعالى بهرهمند گردند. از این روى در مسیر اصلاح فرد و جامعه، اصلاحات اخلاقى و فرهنگى بر دیگر اصلاحات مقدم است.
قرآن كریم مهمترین وظایف پیامبر خاتم(صلى الله علیه وآله) را این گونه برمیشمارد:
تلاوت آیات قرآن: یَتْلُوا عَلَیْهِمْ ءَایَاتهِ؛
تزكیه و تهذیب اخلاق: و یُزَكِّیهِمْ؛
تعلیم قرآن و حكمت: وَ یُعَلِّمُهُمُ الكِتَبَ وَ الْحِكْمَةَ.(1)
دو وظیفه اخیر، از مهمترین وظایف پیامبر است كه اولى به شكوفاسازى فطرت و اخلاق آدمیان و دیگرى به بارورسازى عقل و فرهنگ ایشان اشاره دارد.
این دو مقام، مربىگرى اخلاق و معلمى قرآن، از جمله مقامات ویژه پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) است كه بعد از ایشان به ائمه اطهار(علیهم السلام) منتقل میشود.(2) هر یك از امامان(علیهم السلام) در طول عمر پربركت خویش، تلاشى بیامان در عرصه تعلیم و تزكیت مردمان از خود بروز دادهاند. در همین راستا، اساسیترین كارِ آخرین مصلح بشرى، یوسف ناپیداى فاطمه «عجل الله تعالى فرجه» نیز تلاش براى اصلاح فرهنگى و اخلاقى فرد فردِ جامعه خواهد بود.
در میان معصومان(علیهم السلام) جهاد فرهنگى امّالائمه، صدّیقه طاهره(علیها السلام) جایگاه و منزلتى ویژه دارد؛ چرا كه او دستپرورده مستقیم رسول خدا و استمرار وجود او است؛ علم او از علم پیامبر و سیره او همان سیره رسول خداست.
منبع علم و حكمت او قرآن است و یگانه مربى او، بهترین مفسّر و مبیّن قرآن.
منش او، همان منش رسول خداست كه عمر خویش را وقف تعلیم و تزكیت انسانها
1. جمعه (62): 2.
2. با الهام از معارف قرآن (3-1)، آیتالله مصباح یزدى: ص 5 و 6.
نمود؛ همو كه یَتْلُواْ عَلَیْهِمُ ءَایَاتِهِ وَ یُزَكِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْكِتَاَبَ وَ الْحِكْمَةَ؛(1) آیات قرآن را براى مردم تلاوت میفرمود (تا الفاظش را یاد بگیرند)، به تزكیه و تهذیب ایشان میپرداخت و قرآن و حكمت را به مردم تعلیم میداد (تا حقیقت قرآن را بیاموزند).
آرى، او همچون پدرش، مربى اخلاق بود و معلم قرآن؛(2) مقامى كه تنها از آنِ پیامبر و اهلبیت پاکنهاد او است.
او، عمرى را با تلاشى بیامان، در نهایت مهربانى و دلسوزى به تعلیم و تبلیغ معارف دین و تربیت دینباوران پرداخت؛ چرا كه روح او از جنس همان روحى است كه خداوند رحمان در وصف او چنین میفرماید: لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ اَنْفُسِكُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْكُمْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَئُوفٌ رَحِیمٌ؛(3) به راستى كه پیامبرى از میان خودتان به سوى شما آمده است كه رنجهاى شما بر او سخت گران است؛ سخت مایل به هدایت شماست و بر مؤمنان رئوف و مهربان است.
زهرا، میراثدار عطوفت و حكمت نبوى است. وجود او، همچون وجود رسول خدا، سراسر نورانیت و لبریز از عطوفت است.
گفتار او همه عین حكمت و درایت و سرچشمه نور و معرفت است؛ چرا كه پاره همان وجودى است كه هرگز از روى هواى نفس سخن نمیگوید و كلام او جز وحى و الهام الهى چیزى نیست: وَ مَا یَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْىٌ یُوحَى عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوَى؛(4) هرگز از
1. جمعه (62)، 2.
2. تعلیم قرآن، صرف خواندن و آموزش الفاظ نیست؛ چرا كه خواندن قرآن براى یادگیرى دیگران، همان تلاوت است. منظور از تعلیم قرآن، فهمانیدن معانى آن است و تعلیم آنچه خود مردم نمیفهمند: یُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ» (بقره(2): 151) در آیه دیگرى میفرماید: «وَ اَنْزَلْنَا إِلَیْكَ الذِّكْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلیْهِمْ؛ ما این قرآن را بر تو نازل كردیم تا آیاتش را براى مردم تبیین نمایى (نحل(16): 44): از این آیات معلوم میشود كه آیات قرآن به تبیین احتیاج دارد و وظیفه پیامبر(صلى الله علیه وآله) تبیین آنهاست كه این تبیین مسلماً غیر از تلاوت است. ما شیعیان معتقدیم كه این مقام براى معصومان(علیهم السلام)هم ثابت است و مقام معلمى قرآن، از آنِ پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله)و ائمه اطهار(علیهم السلام)است. با الهام از معارف قرآن (3-1)، آیتالله مصباح یزدی: پاورقى ص 6.
3. توبه (9): 128.
4. نجم (53): 3-5.
روى هواى نفس سخن نمیگوید. آنچه میگوید جز وحیى كه بر او نازل شده، نیست. آموزگار او، همان فرشته بسیار توانا (جبرئیل) است.
نفخه قدس، بوى او؛ جذبه انس، خوى او *** منطق او خبر ز «لا یَنْطِقُ عَنْ هَوى» كند.(1)
روایت ذیل كه گزارشگر آن، مولاى متقیان على(علیهالسلام) است، نُماینده جلوهاى از رحمت بیکرانه و تلاش خستگیناپذیر فاطمه(علیها السلام) در مقام تعلیم و تربیت میباشد:
روزى یكى از زنان مدینه خدمت حضرت زهرا (علیها السلام) رسید و گفت: مادر پیرى دارم كه در مسایل نماز، سؤالات فراوانى دارد و مرا فرستاده است تا آن مسایل شرعى را از شما بپرسم.
حضرت زهرا(علیها السلام) فرمود: بپرس!
آن زن، مسایل زیادى طرح كرد و براى هر یك از آنها، پاسخ شنید.
در ادامه گفت و شنود، آن زن از كثرت پرسشها خجالت كشید و گفت: اى دختر رسول خدا! از این كه فراوان خدمت میرسم و با سؤالاتى زیاد شما را به زحمت میاندازم، معذرت میخواهم!
فاطمه(علیها السلام) فرمود:
باز هم بیا و هر آنچه سؤال برایت پیش میآید، بپرس! آیا اگر كسى اجیر شود كه بار سنگینى را به بالاى بام ببرد و در مقابل، صد هزار دینار طلا مزد بگیرد، چنین كارى براى او دشوار خواهد بود؟
گفت: خیر.
حضرت ادامه داد:
من در ازاى هر مسألهای كه پاسخ میدهم، بیش از فاصله بین زمین تا عرش، جواهر و لؤلؤ پاداش میگیرم؛ پس سزاوار است كه بر من سنگین نیاید.(2)
1. شعر از آیتالله غروى اصفهانى.
2. قالت فاطمه(علیها السلام): هَاتِى وَسَلِى عَمَّا بَدَا لَكِ، أَرَاَیْتَ مَن اكْتَرَى یَوْمًا یَصْعَدُ اِلَى سَطْح به حمل ثَقِیل وَ كَرَاهُ مِأَةَ اَلْفَ دِینَار یَثْقُلُ عَلَیْهِ؟ اَكْتَرَیْتُ أَنَا به کلِّ مَسْأَلَة بِأَكْثَرَ مِنْ مِلِْ مَا بَیْنَ الثَّرَى إِلَى الْعَرْشِ لُؤْلُؤًا فَأحْرَى اَنْ لا یَثْقُلَ عَلَىَّ. بحارالانوار: ج 2، ص 3. لئالى الاخبار: ج 2، ص 254. تفسیر امام عسكرى(علیهالسلام): ص 340. محجة البیضاء: ج 1، ص 30.
بارى سیره عملى حضرت زهرا(علیها السلام) پر است از جلوههایی زیبا در مقام تعلیم و تربیت و رشد دادن فرهنگِ مردمان.
بر همه داعیهداران اصلاحات فرهنگى ـ اعم از روحانیان، مبلغان، معلمان، استادان و مسؤولان فرهنگى كشور ـ لازم است كه با اسوهپذیری از سیره فاطمه زهرا(علیها السلام) به عرصه كارزار فرهنگى وارد شوند و زهرا گونه در مقابل غارتگران ایمان و فرهنگ مردم، سینه سپر سازند.
امروز نهتنها سكوت در مقابل هجوم فرهنگى پذیرفتنى نیست، بلكه مجاهدت در عرصه كارزار علمى و فرهنگى، واجبترین وظیفه و تكلیف ماست. جنگ امروز، نه جنگِ نظامى كه جنگى فرهنگى است. سلاح كارآمد امروز هم، نه سلاح نظامى كه سلاح فرهنگى است. باید همه باور كنیم كه با جنگى به مراتب خطرناکتر از جنگ 8 ساله مواجهیم. در آن جنگ، هدف، اشغال چند وجب از خاك ما بود؛ اما در این جنگ، هدف نابودى ایمان ماست. به اندازه اهمیت ایمان نسبت به خاك، این جنگ فرهنگى مهمتر و خطیرتر از آن جنگ نظامى است.
در عرصه كارزار و دفاع نظامى، 598000 شهید و فدایى وارسته، از جان خویش گذشتند و خون پاك خویش را تقدیم كردند تا مرزهاى جغرافیایى ما محفوظ بماند. آیا در عرصه كارزار و دفاع فرهنگى كه بسى سختتر و خسارتبارتر است، به همان تعداد نیروى آماده و لایق شهادت و فدایى جانبرکف نیاز داریم یا خیر؟
جبهه حق باید با تمام توان با سلاح علم، معرفت و منطقِ صحیح به مقابله با حزب شیطان بشتابد. هرگز جاى آن نیست كه در مبارزه با هجوم بیامان امواج ضلالت و فساد به حرکتهایی آرام و مورچهوار یا به فعالیتهای سطحى و مقطعى دل خوش كنیم. بسیار خسارتبار خواهد بود اگر فكر كنیم كه در مقابل تاراج دین و ایمانِ مردمان و در مواجهه با گسیل انبوه شبهات به ذهنهای فعال جامعه از سوى دشمن، تنها با تظاهرات، كاربرد سلاح نظامى یا ... میتوانیم موفق باشیم و رسالت خویش را به انجام رسانیم. این گونه ابزارها وقتى به كار میآید كه دشمن نیز با این ابزار به میدان آمده باشد. در حال
حاضر، دشمن با سلاح فرهنگ به عرصه كارزار آمده است و ما نیز باید با سلاح فرهنگ به مقابله آن برخیزیم.
امروز، همه استعدادها و نیروها باید بسیج شوند و به كمك نیروهاى رسمى در خط مقدم جهاد فرهنگى بشتابند؛ همان گونه كه در عرصه نبرد نظامى چنین كردیم و به پیروزى رسیدیم.
آرى، بر همگان لازم است كه با اقتدا به حضرت زهرا و فرزندان او در مقابل شبیخون وسیع دشمن در عرصه فرهنگ، مردانه بایستند و در مقابل صدمات و مشكلات این جهاد عظیم، صبور و شكیبا باشند و هیچگاه از مجاهدت علمى و عملى در قلمرو امور فرهنگى خسته نشوند و بدانند كه هر گام خالصانهای كه در این عرصه برمیدارند و هر کلمهای كه میآموزانند، در پى دارنده اجرى بزرگ و مایه تقرب هرچه بیشتر به مادر مهربان شیعیان، صدّیقه طاهره(علیها السلام) و نزدیكى به خداوند است؛ چرا كه از رهگذر این جهاد فرهنگى سنخیت و شباهت بیشترى به ایشان مییابند و در عالم معنا به ایشان نزدیکتر میشوند.
... و اصل هم همین است كه در راستاى شباهت و سنخیت هر چه بیشتر با اهلبیت(علیهم السلام) تلاش كنیم و بدانیم كه هر چه بیشتر در كردار و گفتار بدیشان شباهت یابیم، در مسیر كمال، پیشرفت بیشترى داشتهایم و سزاوار عنایاتِ مخصوصتری از ناحیه وجود كریم ایشان گشتهایم.
بدان امید كه توفیق پیروى كامل از این خاندان، قسمت و روزى ما گردد. این گفتار را با جلوهاى دیگر از نورافشانىِ فاطمه زهرا(علیها السلام) در قلمرو تعلیم و تربیت به پایان میبریم:
«همسرِ» یكى از پیروان اهلبیت(علیهم السلام) در شهر مدینه، خدمت حضرت زهرا(علیها السلام) شرفیاب شد و گفت:
شوهرم میپرسد كه آیا او در زمره شیعیان شما میباشد یا نه؟
حضرت در جواب او فرمودند: اِنْ كُنْتَ تَعْمَلُ به ما أَمَرْناكَ وَ تَنْتَهِى عَمّا زَجَرْناكَ عَنْهُ فَأَنْتَ مِنْ شِیعَتِنا وَ إِلاَّ فَلا؛ اگر به آنچه شما را امر میکنیم، عمل میکنی و از آنچه شما را بر حذر میداریم، دورى میکنی، از شیعیان مایى و گرنه هرگز!
وقتى كه جواب حضرت زهرا به آن مرد رسید، بسیار هراسان و مضطرب شد و با گریه و زارى مرتب میگفت: واى بر من كه همیشه در آتش جهنم خواهم بود.
همسر آن مرد، دوباره خدمت حضرت زهرا(علیها السلام) بازگشت و حال زار همسرش را به ایشان گزارش داد. در این هنگام، لسان پاك حضرت زهرا(علیها السلام) به كلامى لبریز از عطوفت و حكمت، گهربار گردید كه تا قیام قیامت براى همه محبان اهلبیت(علیها السلام) مایه افتخار، امید و سرور گشته است:
از جانب من به همسرت بگو: چنین نیست كه او گمان كرده است. شیعیان ما از بهترینهای اهل بهشتند و نیز همه دوستان ما و دوستانِ دوستانِ ما و دشمنانِ دشمنانِ ما جملگى در بهشت خواهند بود.
كسانى كه با قلب و زبان تسلیم ما اهلبیت شده باشند، چنانچه از فرمانهای ما سرپیچى كنند و از نواهى ما و دیگر مهلكات، پرهیز ننمایند، هرچند از شیعیان [ حقیقى و كامل ] ما نیستند، ولى عاقبت از بهشتیان خواهند بود؛ اما بعد از آن كه از گناهانشان پاك و مطهر شوند: یا با بلاها و گرفتاریهای دنیایى یا با انواع سختیها و مشكلات روز قیامت یا پس از چشیدن عذاب در طبقه سطحى جهنم.
و عاقبت به خاطر محبت و دوستىشان با ما، نجاتشان میدهیم و ایشان را به پیشگاه خودمان منتقل خواهیم كرد(1)
از نظرگاه اسلامى،خانواده، هسته مركزى جامعه است. تشكیل خانواده، رهاوردهاى پرارزشى براى مرد و زن به ارمغان میآورد. اولین رهاورد ازدواج، ارضاى صحیح نیازهاى جنسى مرد و زن است. از دیدگاه اسلام تأمین درست نیازهاى جنسى، نهتنها به هیچ وجه مذموم نیست بلكه عملى مقدس و پسندیده به شمار میآید. اسلام، دینى جامعنگر است و تأمین هر یك از نیازهاى غریزى و فطرى انسان را تا جایى جایز
1. قَالَتْ فَاطمه (علیها السلام): قُولِى لَهُ: لَیْسَ هَكَذَا، شِیْعَتُنَا مِنْ خِیَارِ أَهْلِ الجَنَّةِ وَ كُلُّ مُحِبِّینا وَ مَوَالِىَ أَوْلِیَائِنَا وَ مُعَادِى أَعْدَائِنَا. وَ المُسْلِمُ بِقَلْبِهِ و لِسَانِهِ لَنا، لَیْسُواْ مِنْ شِیْعَتَنا اِذَا خَالَفُوا أَوَامِرَنَا و نَوَاهِینَا فِى سَائِرِ الْموبِقَات وَ هُمْ مَعَ ذَلِكَ فِى الْجَنَّةِ، وَلَكِنْ بَعْدَ مَا یُطَهِّرُونَ مِنْ ذُنُوبِهِمْ بِالْبَلایَا وَ الرَّزَایَا أَوْ فِى عَرَصَات ِالْقِیَامَةِ بِأَنْوَاعِ شدائِدِهَا أَوْ فِى الطّبَقِ الْأَعْلى مِنْ جَهَنَّمَ بِعَذَابِهَا اِلَى اَنْ نَسْتَنْقِذَهُمْ بِحُبِّنا وَ نَنْقُلَهُمْ اِلَى حَضْرَتِنَا. بحارالانوار: ج 65، ص 155. لئالى الاخبار: ج 5، ص 156. تفسیر امام حسن عسگرى(علیهالسلام): ص 308. تفسیر البرهان: ج 4، ص 21.
میشمارد كه ضررى به نیازهاى دیگر وارد نیاورد. از این روى اسلام بىبند و بارى و لجامگسیختگىهاى جنسى را روا نمیدارد.
ارضاى صحیح غریزه جنسى، اولین اثرى است كه از تشكیل خانواده حاصل میشود؛ اما آیا زندگانى مشترك مرد و زن تنها براى تأمین این غریزه است؟!
پندارى كه امروزه در غرب رواج یافته، این است كه هیچ نیازى به تشكیل خانواده نیست؛ چرا كه نیازهاى جنسى را بدون تشكیل خانواده نیز میتوان تأمین كرد. به راستى اگر تنها فایده تشكیل خانواده، برطرف كردن نیازهاى جنسى بود، شاید این پندار، نامعقول نمیبود؛ از چشمانداز اسلامى، این رهاورد، اولین و كمترین فایدهای است كه بر زندگى خانوادگى مترتب میشود.
دومین رهاورد خانواده، پیدایش آرامش روحى ـ روانى در وجود هر یك از مرد و زن است: وَ مِنْ ءَایَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِّنْ اَنْفُسِكُمْ أَزْوَاجًا لِتَسْكُنُواْ الیها ... ؛(1) و از نشانههای او این كه همسرانى از جنس خودتان براى شما آفرید تا در كنار آنان آرامش یابید ... . در این آیه شریف به اثر روحى ـ روانى ازدواج اشاره شده است: براى شما همسرانى آفریدیم تا در كنار آنها آرامش یابید.
سومین رهاورد تشكیل خانواده، آرامشى عاطفى در سایهسار عشق و محبت است. در انسان، به خصوص پس از بلوغ جنسى، این احساس پدیدار میشود كه میخواهد عشق بورزد و به او عشق ورزیده شود؛ دوست بدارد و دوست داشته شود. از این روى هر روز در پى كسى روان میشود و به او دل میبندد؛ اما پس از مدتى شیرازه آن دوستى در هم میریزد و او با شکستهایی روحى و عاطفى مواجه میگردد. كم نیستند جوانانى كه عمرشان را در این گرداب هایل به هدر میدهند و در نتیجه به بیماریهایی روان ـ تنى چون: افسردگى، پریشانى، انزواطلبى، ضعف اعصاب، اضطراب و ... مبتلا میشوند.
«میل به محبوبیّت و عشقورزی» از گرایشهای فطرى انسان است كه ارضاى كامل آن جز در سایه زندگى خانوادگى امکانپذیر نیست. هر جوانى با یك ازدواج سنجیده و
1. روم (30): 21.
حسابشده میتواند محبوب خویش را بیابد؛ به او عشق بورزد و از جانب او عشق ببیند.
در ادامه آیه مذكور بر این رهاورد مهمِ تشكیل خانواده، مورد تأكید شده است: وَ جَعَلَ بَیْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً؛ در میان شما دوستى و مهرى عمیق برقرار ساخت.
اسلام براى استوارسازى و تعالى این مودّت و رحمت در میان همسران، دستورهاى حقوقى و اخلاقى فراوانى ارائه فرموده است تا كانون خانواده را به بهشتى از صفا، صمیمیت و محبت تبدیل گرداند. نیاز به دوست داشتن و دوست داشته شدن در خانوادههایی كه بر پایه ارزشهای اخلاقى اسلام استوار میشود، به بهترین وجه تأمین میگردد. در جوامع غربى و خانوادههایی كه دستورهاى اسلامى و توصیههای اخلاقى در آنها رعایت نمیشود، عشق واقعى و پُردوامى یافت نمیشود. زنان در این خانوادهها، معمولاً دچار اضطرابهای روحى و خلأهاى شدید عاطفى میشوند كه همین امر، روح و روان بچهها را در دوران باردارى، شیردهى و پس از آن دچار اختلالات روانى میکند.
چهارمین رهاورد تشكیل خانواده، تولد فرزند و ارضاى میل مادرى در بانوان و تأمین میل پدرى در مردان است. با تولد فرزند، خانواده وارد مرحله جدیدى میشود و مسؤولیتى خطیر بر دوش آن قرار میگیرد؛ مسؤولیت تأمین و تربیت همهجانبه فرزند و در نتیجه مسؤولیت تأمین سلامت جامعه. آینده هر جامعهای در گرو اِعمال این مسؤولیت در خانوادههاست؛ چرا كه سلامت هر جامعهای در گرو سلامت افرادى است كه در خانوادهها تربیت و پرورش مییابند. با توجه به همین فایده چهارم است كه تفاوتها بین وظایف و حقوق زن و مرد، پدیدار میشود. سه فایده اول (ارضاى غریزه جنسى، آرامش روحى و آرامش عاطفى) براى هر یك از مرد و زن به طور مشترك و یكسان حاصل میشود؛ اما در مورد چهارم (ارضاى میل مادرى و تأمین میل پدرى) وظیفه و نقش هر یك از زن و مرد با یكدیگر تفاوت مییابد.
نقش مادر در این عرصه، به طور طبیعى تولید، شیردهى و تحمل رنجهای طاقتفرسای پرورش فرزند است؛ نقشى كه تنها از عهده مادر بر میآید و قابل انتقال به مرد نیست.
مادران میباید آرامش كامل روحى ـ روانى داشته باشند تا بتوانند فرزندان سالمى به دنیا آورند و پرورش دهند؛(1) از این روى وظیفه تأمین نیازهاى اقتصادى خانواده باید بر عهده مرد نهاده شود تا زنان دچار خستگیهای ناشى از كار و فعالیت روزانه براى كسب درآمد نشوند. بنابراین باید تفاوتهای تكوینى مرد و زن در گستره به ثمر رسانى خانواده (تولد و پرورش فرزند) در حقوق و تكالیف پدر و مادر تأثیر بگذارد. در این عرصه باید حقوقى به نفع زن در نظر گرفته شود و حداقل، بار تأمین اقتصادى زندگى از دوش او برداشته شود تا بتواند به وظایف خویش در مقام همسرى و مادرى به بهترین نحو عمل كند.
اگر طبق ارزشگذاریهای اسلام چنین امتیازاتى براى زن در نظر گرفته نشود، اولین جایى كه به زن ظلم میشود، داخل خانه خواهد بود.
تفاوتهایی كه اسلام میان وظایف و حقوق زن و مرد قایل شده است، جملگى برخاسته از اختلافهای تكوینى آنهاست كه رعایت این تفاوتها براى سلامت و استوارى شیرازه خانواده و در نتیجه سلامتى جامعه بسیار لازم و ضرورى است.(2) اینجاست كه بر اساس تفاوت استعدادهاى تكوینى مرد و زن، بحث چگونگىِ تقسیم وظایف پیش میآید.
در باور جامعهشناسان، ضروریترین عامل در استوارى هر كانون انسانى، «تقسیم كار» است. تمدن انسانى از احساس نیاز به تقسیم كار شروع میشود. جامعهای را میتوان
1. هم از نظر علمى و هم از نظر روایى ثابت شده است كه وضع روحى ـ روانى مادر به هنگام باردارى و دوره شیردهى در سلامت روحى فرزند مؤثر است. اگر مادر در محیطى آرام، باصفا و دور از نگرانى،هیجان و خستگى این دوران را بگذراند، روح و روان فرزند نیز از سلامت و آرامش مطلوبى برخوردار میشود.
2. در اسلام، از آنجا كه وظیفه طاقتفرسای خانهداری و نیز حمل، شیردهى و پرورش فرزند بر عهده مادر است، وظیفه تأمین اقتصادى مادر و فرزند بر عهده پدر قرار میگیرد. از سوى دیگر اسلام با نگاهى واقعبینانه به وظایف هر یك از مرد و زن، ارث مرد را دو برابر زن قرار میدهد تا سرمایه و امكانات بیشترى در اختیار مردان قرار گیرد و در عرصه فعالیتهای اقتصادى و تأمین هزینههای خانواده موفقتر باشند. كسانى كه دورادور به قانون ارث مینگرند، شاید آن را ظلمى در حق زنان بینگارند؛ ولى با نگاهى ژرف به گستره وظایف هر یك از زن و مرد، نهتنها ظلمى صورت نگرفته، بلكه از این رهگذر عدالت و تعادل مطلوبى در عرصه وظایف خانوادگى برقرار شده است.
متمدن نامید كه هر یك از افراد آن عهدهدار وظیفهای ویژه باشند؛ به گونهای كه در نهایت، بازده و ثمره همه كارها بین همه افراد آن جامعه به عدالت و انصاف توزیع گردد.
اولین تقسیم كار در کوچکترین واحد اجتماعى، یعنى خانواده صورت میپذیرد. چگونگى تقسیم وظایف میان مرد و زن در عرصه كوچك خانواده، زیربناى تقسیمبندىهاى دیگر در پهنه وسیع جامعه میگردد. از این روى بحث از چگونگى تقسیم كار در گستره خانواده جایگاه و اهمیت ویژهای دارد.
حكمت الهى بر آن قرار گرفته كه هر چیزى در عالم به صورت جفت آفریده شود: مِنْ كُلِّ شَىْء خَلَقْنَا زَوْجَیْنِ؛(1) هر شیئى را به صورت جفت آفریدیم.
جفت آفریده شدن هر گونهای از موجودات این عالم و تفاوتهای میان آنها، از لوازم خلقت و ضروریات تكوینىِ آفرینش است؛ تا جایى كه بقاى این عالم در گرو چنین تفاوتهایی میباشد. دوگانگیهای تكوینى موجود میان دو جنس مؤنث و مذكر تفاوتهایی را در تقسیم وظیفهها و نقشها ایجاب میکند. تقسیم كار میان مرد و زن، به هر میزان كه با استعدادهاى فطرى و تكوینى ایشان هماهنگ و متناسب باشد، ثمرهها و بهرههای بیشترى در پى خواهد داشت.
در تعیین چگونگى تقسیم كار، بیش از هر چیز میباید به استعدادهاى تكوینى مرد و زن نظر داشت و چنین دقت نظرى بدون بهره گیری از افق برتر وحى امکانپذیر نخواهد بود؛ چرا كه عقل کوتهاندیش بشر به تنهایى و بدون الهام از خالق، هرگز نخواهد توانست استعدادهاى شگفت نهاده شده در ضمیر آدمى را باز شناسد. از این روى در تعیین الگوى تقسیم كار در عرصه خانواده باید به دنبال نمونههایی بود كه پشتوانههایی وحیانى دارند. با نظر به این نكته، به سیره زندگانى بهترین اسوههای الهى روى میآوریم تا جستوجوگر کاملترین شیوه در گستره تقسیم كارهاى خانوادگى باشیم.
1. ذاریات (51):49.
زندگى مشترك على و فاطمه(علیهم السلام) کاملترین اسوه در مسایل خانوادگى است. آنچه در خانه زهرا(علیها السلام) صورت میپذیرفت، جملگى از حكمت بىكران الهى الهام گرفته بود. تقسیم كار در این خانه نورانى از علم و حكمت نبوى سرچشمه میگرفت: تدبیر كارهاى منزل بر عهده زهرا(علیها السلام) و تدبیر امور بیرون منزل بر دوش على(علیهالسلام).
آن هنگام كه رسول خدا(صلى الله علیه وآله) چنین تقسیم كارى را به على و زهرا(علیها السلام)پیشنهاد فرمود، فاطمه خوشحالى و رضایت خویش را اینگونه ابراز نمود:
جز خدا كسى نمیداند كه از این تقسیم كار تا چه اندازه مسرور و خوشحال شدم؛ چرا كه رسول خدا مرا از انجام كارهایى كه مربوط به مردان است، باز داشت.(1)
طرح پیشنهادى رسول خدا(صلى الله علیه وآله) بیش از هر چیز ناظر به استعدادهاى طبیعى و تكوینى هر یك از مرد و زن است؛ طرحى كه در عرصه وظایف خانوادگى، نه زنسالارى را تجویز میکند نه مردسالارى را؛ بلكه دربردارنده تقسیم كارى عادلانه در سایهسار ایثار و صمیمیت است.
جامعه جاهلیت بر پایه «مردسالارى» بنا شده بود. اسلام، این بت مردگرایى را در هم شكست و به زن عزت و شرافتى بینظیر عطا فرمود. از دیدگاه اسلام، مرد حق ندارد همسر خویش را به چشم یك خدمتكار بنگرد و كارهاى خانه را وظیفه واجب او بینگارد. این صفا، ایثار، صمیمیت، رأفت و عطوفت زن است كه زمینه پذیرش كارهاى طاقتفرسایی چون: خانهداری، فرزنددارى و همسردارى را پدید میآورد.
از این روى اسلام مرد را موظف میکند كه همچون گلى پربها از همسر خویش مراقبت كند.
در زمان پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) چشمهای خطابینى گمان میکردند زن در عرصه خانواده، موظف به انجام هر گونه خدمتى است. خطا بودن این نگرش را پیامبر با این بیان نورانى گوشزد فرمودند: اَلْمَرْأَةُ رَیْحانَةٌ لَیْسَتْ بِقَهْرِمَانَةٌ(2)؛ زن گلى خوشبوست، نه قهرمانى نیرومند.
1. قالت فاطمه(علیها السلام): فَلَا یَعْلَمُ مَا دَاخَلَنِى مِنَ السُّرُورِ اِلّا اللَّه بِاكْفَائِى رَسُولُ اللَّه تَحَمُّلَ رِقابِ الرِّجالِ.بحارالانوار: ج 43، ص 81 و 31. وسائل الشیعة: ج 14، ص 123. تفسیر البرهان: ج 1، ص 282. كوكب الدرّى: ج 1، ص 151.
2.بحارالانوار: ج 103، ص 253. شرح نهجالبلاغه، ابن ابىالحدید: ج20، ص 313. اعلامالدین: ص 288.
این فرمایش پیامبر كه بر اساسِ لطافتهاى تكوینى روح و جسم زن استوار گشته است، زن را در عرصه خانواده چون گلى خوشرنگ و بو مىشمارد كه به ملاطفت و مراقبت نیازمند است. البته گل بودنِ زن در كانون خانواده است؛ نه در میدانهای اجتماعى، اقتصادى، سیاسى و ... .(1)
هر موجودى به فراخور ظرفیتهای وجودى خویش، جلوهنمای پرتوى از صفات حضرت حق است. امكان این جلوهنمایی در وجود انسان، این برترین آفریده الهى، از هر موجود دیگرى بیشتر است. وجود هر انسانى نمایانگر شعاعى از نور جمال و جلال الهى است كه به میزان قرب او به این یگانه منبع بىكران نور، توان پرتوافشانى و جلوهنمایی بیشترى در آن پدیدار میشود. از آن جا كه شکلگیری نظام احسن الهى در عرصه اجتماعِ انسانى وابسته به تجلى و ظهور كامل اسما و صفات الهى است، میباید توان و استعداد این جلوهنمایی در هر یك از گونههای انسانى كه زیربناى جوامع انسانى میباشند، نهاده شود. این استعداد و توانایى، طبق حكمت الهى در وجود یكایك افرادِ گونههای بشرى (زن و مرد) قرار داده شده است. طبق مشیت الهى هر یك از دو جنس مرد و زن، استعداد جلوهنمایی تمام اسما و صفات الهى را در فطرت خویش دریافت داشتهاند؛ استعداد تجلى صفات جمال و جلال الهى در وجود هر یك از گونههای انسانى شدت و ضعف میپذیرد. به دیگر سخن، درونمایههای فطریى كه زمینهساز مظهریت اسما و صفات الهى در وجود انسان است، در دو جنس زن و مرد متفاوت است:
زن، داراى ظرفیت و یارایى بیشتر براى مظهریت صفات جمال الهى؛
مرد، واجد لیاقت و توانایى فزونتر براى مظهریت صفات جلال الهى.
آیات و روایات پُرشمارى، گویاى این حقیقتند كه وجود زن در جلوهنمایی صفات جمال الهى تواناتر است؛ صفاتى چون: رأفت، عطوفت، رحمت، گذشت، محبت،
1. با الهام از فرمودههای مقام معظم رهبرى در سالروز ولادت با سعادت حضرت فاطمه زهرا(علیها السلام)، 1379/06/30.
لطافت، ظرافت و ...؛ بر خلاف وجود مرد كه در بروز صفات جلال الهى یارایى بیشترى دارد؛ صفاتى مانند: صلابت، قاطعیت، قدرت و ... .
افزون بر آیات و روایات، رهاوردهاى علم روانشناسى و آمار و تجربه نیز نشانگر این حقیقت است كه صلابت، قدرت، قاطعیت و میل به كارهاى سخت و سنگین در وجود مردان و در مقابل؛ لطافت، ظرافت، حساسیت، و میل به كارهاى دقیق و ظریف در وجود زنان بیشتر است. آدمى، چه زن و چه مرد، براى بهترین بهرهوریها از سرمایه عمر و نیل به بالاترین كمالاتِ درخور، باید استعدادهاى فطرى خویش را باز شناسد و براى شكوفایى و رشد آنها تلاش كند. اگر آدمى، با شناسایى استعدادهاى ویژهاش در به ظهور رسانیدن صفات الهى، براى شكوفایى این استعدادها، حركت نماید، به رشد و پیشرفتى چشمگیر در عرصه سلوك به سوى خداوند دست خواهد یافت؛ اما ناشناختگى این استعدادها، كاهلى در شكوفاسازى آن، به كارگیرى ناصحیح آن یا افراط و تفریط در به كارگیرى هر یك از آنها موجب ركود، انحراف یا سقوط آدمى از مسیر تكاملى او خواهد شد.
وصول به مقام قرب الهى تنها در سایه انجام وظیفه امکانپذیر است. هر كه میخواهد به اوج سعادت و كمال خویش در دنیا و آخرت نایل آید، باید بنگرد كه خداوند از او چه خواسته است. وظایف الهى انسان را میتوان در سه دسته كلى مطرح ساخت:
1. وظایف مشترك بین زن و مرد؛ وظایفى كه هر یك از مرد و زن میباید به طور مستقل انجام دهند تا خویش را به كمال نهایى نزدیك گردانند؛ وظایفى چون: نماز، روزه، زكات، خمس، حج، علمآموزی، انفاق، صدقه، قرضالحسنه و... ؛
2. وظایف مختص زن؛ وظایفى كه به سبب ویژگیها و استعدادهاى ویژه زنان به ایشان اختصاص یافته است. ساختمان بدنى و روحىِ لطیف زن اقتضا میکند كه كارهاىِ
نیازمند لطافت، ظرافت، رأفت، دقت، درایت و گذشت به او محوّل شود؛ كارهایى چون: خانهداری، همسردارى، حمل، شیردهى و پرورش فرزند و... ؛
3. وظایف مختص مرد؛ وظایفى كه بر اساس تواناییها و ظرفیتهای تكوینى مخصوص مردان به ایشان اختصاص یافتهاست. ساختمان طبیعى و تكوینى جسم و روح مرد اقتضا میکند كه كارهاى سخت و سنگین كه نیازمند قدرت، قاطعیت، صلابت و... است بر عهدهاش قرار گیرد. كارهایى چون: فعالیت اقتصادى براى تأمین نیازهاى مادى خانواده، فعالیتهای اجتماعى و سیاسى، جهاد و جنگاورى و... .
حال این سؤال طرح میشود كه چرا خداوند براى مردان راهى به سوى خویش گشوده است كه زنان را از آن محروم ساخته است؟! یكى از بهترین و سریعترین راههای تقرب به خداوند، جهاد و شهادت در راه او است كه زنان از آن محرومند. چرا حكم جهاد و شهادت تنها ویژه مردان است و زنان از این حكم معاف گشتهاند؟!
این مسأله در زمان پیامبر(صلى الله علیه وآله) نیز به گونههای مختلفى طرح میشد و در آن زمان بانوانى كه خالصانه آرزو داشتند تا از ثواب عظیم جهاد بهرهمند شوند و میخواستند از میانبر شهادت، به بارگاه پروردگارشان راه یابند، گرد هم آمدند و در اینباره به بحث و گفتوگو نشستند. عاقبت نتیجه آن شد كه مسأله را با پیامبر در میان گذارند و از ایشان چاره جویند. پس از میان خود زنى بافضیلت را كه در خطابه و سخنورى ممتاز بود، انتخاب كردند و او را در مقام نماینده خویش، خدمت پیامبر فرستادند.
این بانو به مسجدِ پیامبر رفت و پس از عرض سلام و ادب، سؤال بانوان را با بیانى بسیار شیوا و جذاب و كلماتى بسیار ظریف و دقیق، در جمع مردانِ حاضر در مسجد طرح كرد. مضمون سخن او این بود كه یا رسولالله! همه فضیلتها ویژه مردان است و ما زنان از این راه تكامل و سعادت محروم گشتهایم. یا رسولالله! در حالى كه باب جهاد و شهادت به روى ما بسته شده است، چگونه میتوانیم از ثواب این فضیلت عظما بهرهمند شویم؟ آیا راه جبرانى براى زنان وجود دارد؟!
پیامبر(صلى الله علیه وآله) پس از شنیدن دقیق سخنان این بانو فرمودند: جَهادُ الْمَرْأَةِ حُسْنُ التَّبَعُّلِ؛(1) جهاد زن، همسردارى نیكوى او است. درست است كه جهاد بر شما واجب نیست و از راه جنگ در جبههها نمیتوانید به ثواب جهاد نایل شوید؛ اما چنین نیست كه از فضیلت و ثواب جهاد نیز محروم مانده باشید. شما میتوانید در خانههای خویش اعمالى انجام دهید كه شما را در ثواب مجاهدان و جنگاوران جبهههای اسلام شریك گرداند و آن عمل، «همسردارى خوب و نیكو» است. شما میتوانید از این راه به ثواب مجاهدانى نایل شوید كه هستى خویش را فداى اسلام ساختهاند.(2)
اما علت این همه تأكید بر مسأله «همسردارى» چیست؟ چرا در مقابل جهاد كه بر مردان واجب شده، «همسردارى نیكو» براى زنان لازم گشته است؟! حكمت همترازىِ «همسردارى شایسته زن» با «جهاد و از جان گذشتگى مرد» چیست؟!
طبق مشیت الهى، زندگى مرد و زن به طور طبیعى و تكوینى، به هم وابسته شده است.
خانواده، واحد مشتركى است كه میتواند این اقتضاى طبیعى را به بهترین وجه تأمین كند و زن و مرد را به اوج تكامل و سعادت برساند. موفقیت هر یك از مرد و زن در انجام وظایف اختصاصى خود، در گرو سلامت روابط خانوادگى است. زن، هنگامى میتواند وظایف ویژه خویش را به سامان رساند كه از پشتوانههای روحى، عاطفى، اقتصادى و... از جانب همسرش برخوردار باشد.
مرد نیز، هنگامى میتواند با خاطرى آرام و آسوده به فعالیتهای مخصوص خویش، از جمله جهاد در راه خدا، همت گمارد كه به وجود یارى شایسته و از خود گذشته در محیط خانواده دلگرم باشد. اگر در روابط خانوادگى؛ خودخواهى، تندخویى، بیاحترامی، پردهدری و... حاكم باشد، آنچنان آشفتگى روحى و پریشانى روانى بر
1. تحف العقول: ص 60. مكارم الاخلاق: 215.
2. ر.ك. المیزان: ج 4، ص 350.
وجود مرد و زن سیطره خواهد یافت كه هر دو را از بهرهها و روزیهای مادى و معنوى زندگانى محروم میکند. اگر نا به سامانى و ناهماهنگى بر روابط همسران سایه افكند، هم سیر مادى و هم سیر معنوى زندگانى مختل خواهد شد؛ نه زن خواهد توانست به وظایف اختصاصى خویش در گستره خانهداری، همسردارى، بچهداری و... به خوبى عمل كند و نه مرد میتواند وظایف ویژه خویش را در عرصه جامعه به انجام رساند. به طور كلى، صفا و نشاط در روابط خانوادگى بهترین پشتوانه براى موفقیت مرد و زن به شمار میرود كه در برقرارى این صفا و صمیمیت، نقش زنان بسى مؤثرتر و چشمگیرتر است.
كلید آرامش، نظم، انضباط و صمیمیت خانواده در دست زنان است و از این روى آسودگى خاطر و آرامش روحى ـ روانى مرد نیز در عرصه فعالیتهای اجتماعى، وابسته به نوع رفتار و منش زن در خانه خواهد بود. این قاعده در قلمرو همه وظایف فردى و اجتماعی مرد، سریان دارد؛ از گستره عبادات فردى گرفته تا عرصه فعالیتهای اجتماعى؛ مانند تجارت، تحصیل علم، جهاد و... .
آرى، مردان در حداقل نیمى از موفقیتهای مادى و معنوى، وامدار همسرانشان میباشند. این بانوان هستند كه میتوانند با درایت، كیاست، گذشت و رفتار شایسته خویش، كانون خانواده را به بهشتى از شور، نشاط، صمیمیت و صفا مبدل سازند و از این رهگذر زمینه موفقیت و پیشرفت زندگى مشتركشان را در همه عرصههای مادى، معنوى، فردى و اجتماعى فراهم آورند.
بنابراین بانوان به هر میزان كه در فراهمآوری محیطى آرام، باصفا، پرنشاط و صمیمى در كانون خانواده تلاش كنند، به همان میزان در فضیلت و ثواب عبادتها و فعالیتهای شوهرانشان شریك خواهند بود. از این روى بانوان نهتنها از فضایل بر شمرده مردان محروم نیستند، بلكه میتوانند از رهگذر تلاشى مخلصانه در كانون خانواده در همه فضایل آنان شریك شوند و حتى بر ایشان سبقت گیرند و به ثوابى دست یابند كه مردان
از آن محروم باشند؛ چرا كه ارزش هر عملى در گرو درجه اخلاص آن است
ممكن است نیت مرد ناخالصى داشته باشد؛ اما همسرش با نیتى پاك و براى تحصیل رضاى خداوند با خوشرفتاری و از خودگذشتگى، محیطى انرژیبخش و روحافزا در خانواده فراهم آورد و در سایه این تلاش مخلصانه، هم در ثواب عبادات و فعالیتهای همسر شریك شود، هم به ثوابى عظیم از رهگذر اخلاصش دست یابد.
«شوهردارى» یك فن و هنر است؛ هنرى كه بیش از هر فن و هنر دیگرى محتاج ظرافت، دقت، درایت و كیاست است. بانوان براى موفقیت در این عرصه خطیر، بیش از هر چیزى به یافتن اسوهای جامع نیاز دارند تا با اقتداى همهجانبه به سیره عملى او به بهترین شكل عمل كنند. در عرصه این هنر، اسوهای یگانهتر و جامعتر از فاطمه زهرا(علیها السلام) پیدا نمیشود.
فاطمه(علیها السلام) از آن هنگام كه قدم به خانه شوهر نهاد، روحیات و موقعیت ویژه همسرش را با كمال كیاست دریافت و به زودى توانست خود را با شرایط خاص مادى و معنوى شوهرش سازگار كند. رفتار این برترین بانوى جهان در عرصه شوهردارى چنان در اوج صفا، مهربانى، همراهى، همدردى و دلسوزى است كه تنها یك نگاه مهرانگیز او كافى بود تا تمام خستگیها و گرفتگیها از روح و جسم همسرش به در آید.(1)
در سیره این بانوى یگانه است كه هنر ظریفى چون «جلب رضایت و خشنودى همسر» جامعترین مصداق خود را مییابد؛ تا جایى كه همسرش در شأن او میفرماید: به خداوند سوگند!... زهرا تا آن زمان كه خداوند او را به سوى خود بُرد، مرا ناراحت نساخت و عملى انجام نداد كه مرا ناخشنود كند.(2)
جلوههایی بسیار زیبا از زندگانى دُردانه بانوان، وجود دارد كه پرداختن به آنها مجالى بسیار وسیع و جداگانه میطلبد؛ جلوههایی چون: اوج ادب و همراهى با شوهر، توجه
1. با الهام از فرموده امام على(علیهالسلام): وَ لَقَدْ كُنْتُ أَنْظُرُ الیها فَتَنْكَشِفُ عَنِّى الْهُمُومَ وَ الْاَحْزَانَ؛ هرگاه كه به چهرهاش مینگریستم، تمام غم و اندوهم برطرف میشد. كشف الغمّة: ج1، ص 492.
2. الامام على(علیهالسلام): فَوَ اللّه ما أَغْضَبْتُها وَ لا أَكْرَهْتُها عَلَى اَمْر حَتَّى قبضها اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَا اَغْضَبْتَنِى وَ لَا غَضَبَتْ لِى اَمْراً. كشف الغمّة: ج1، ص 492.
كامل به روحیات معنوى و مسؤولیتهاى ویژه همسر، كمال ایثار و از خودگذشتگى در مقابل همسر، اوج خوشرفتاری و خوشگفتاری با شوهر، تجهیز روحى ـ روانى همسر براى جهاد، آلودهسازی خاطر همسر در عرصه تهذیب و پرورش فرزندان، تحمل و صبر در مقابل كمبودهاى مادى، كمك به خودكفایى و استقلال اقتصادى خانواده و... .
در این مقام، به تحلیلى زیبا از شوهردارى زهرا(علیها السلام) در آینه كلام فرزند پاکنهادش، دیده و دل میسپاریم:
شما ببینید شوهردارى فاطمه زهرا چگونه بود. در طول ده سالى كه پیامبر در مدینه بودند، حدود نُه سالش حضرت زهرا و حضرت على(علیهم السلام) با همدیگر زن و شوهر بودند. در این نُه سال، جنگهای كوچك و بزرگى ذكر کردهاند (حدود شصت جنگ اتفاق افتاده)، در اغلب آنها امیرالمؤمنین هم بوده است. حالا شما ببینید، او خانمى است كه در خانه نشسته و شوهرش مرتب در جبهه است و اگر در جبهه نباشد، جبهه لنگ میماند ـ این قدر جبهه وابسته به او است ـ از لحاظ زندگى هم وضع رو به راهى ندارند؛ همان چیزهایى كه شنیدهایم: وَ یُطعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْكِینًا وَ یَتِیًما وَ اَسِیرًا إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّه؛ یعنى حقیقتاً زندگى فقیرانه محض داشتند. در حالى كه دختر رهبر است، دختر پیامبر است، یك نوع احساس مسؤولیت هم میکند.
ببینید انسان چه روحیه قوىیى باید داشته باشد تا بتواند این شوهر را تجهیز كند، دل او را از وسوسه اهل و عیال و گرفتاریهای زندگى خالى كند، به او گرمى بدهد، بچهها را به آن خوبى تربیت كند. حالا شما بگویید امام حسن و امام حسین، امام بودند و طینت امامت داشتند؛ زینب كه امام نبود. فاطمه زهرا(علیها السلام) اینگونه خانهدارى، شوهردارى و كدبانویى كردند و این طور محور زندگى فامیل ماندگار در تاریخ قرار گرفتند. آیا اینها نمیتواند براى یك دختر جوان، یك خانم خانهدار یا مشِرف به خانهدارى الگو باشد؟ اینها خیلى مهم است.(1)
1. از فرمودههاى مقام معظم رهبرى در دیدار با جوانان به مناسبت هفته جوان، 1377/02/07. دانشگاه اسلامى و رسالت دانشجوى مسلمان در بیانات مقام معظم رهبرى: ص 20 و 21.
فاطمه(علیها السلام)، فدایى ولایت
فاطمه(علیها السلام)، فاتح ستیغ فصاحت
فاطمه(علیها السلام)، بانى عظیمترین خدمت
سقیفه، سنگ بناى بدعت و جنایت
بزرگترین ظلمها در حق على مرتضى(علیهالسلام)
بزرگترین ستمها در حق فاطمه زهرا(علیها السلام)
پیشینه و فرجام فدك
راز قیام برزگ زهرا(علیها السلام) در مقابل غصب فدك
ریشههاى فاجعه سقیفه و غصب فدك از منظر زهرا(علیها السلام)
پراكندگى از اطراف امامى یگانه
سربرآورى نفاقها و كینه هاى خفته
سطحینگریها و بیغیرتیهاى غافلانه
تأویلها و قرائتهاى دینى منحرفانه
در اسوه پذیرى از سیره فاطمى، آنچه در درجه اول اهمیت و ضرورت قرار میگیرد، عرصههایى از شخصیت و سیره زندگانى آن دُر یكدانه عرش الهى است كه براى عصر ما بیشتر از هر چیز مورد نیاز میباشد.
بایستى پیشتر و بیشتر بدان صفتها و گفتارهایى از آن بانوى بزرگوار بپردازیم كه در شرایط زمانه و دوره ما مهمتر و لازمتر مینماید و میتواند وظیفه ما را نسبت به انقلاب و آینده كشور اسلامىمان روشن سازد.
یكى از ضروریترین عرصههایى كه در آن بایستى به فاطمه زهرا(علیها السلام) اقتدا نمود، عرصه دفاع از حریم امامت و ولایت میباشد.
در فرهنگ شیعیان، به ویژه پس از انقلاب اسلامى ایران، حضرت صدّیقه طاهره(علیها السلام) به عنوان حامى و فدایى ولایت لقب گرفتهاند؛ چرا كه او در كوتاه دوره زندگانى خویش پس از هجران رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) زیباترین جلوه پاسدارى از حریم ولایت را به تصویر كشانید و یگانهترین اسوه گرى را در این گستره بر تارك تاریخ جاودانه گردانید.
فاطمه (علیها السلام) شیداترین پروانه شمع امامت بود؛ پروانه عاشقى كه با سوختن و فداسازى خویش به همگان آموخت كه امام برحق چونان كعبه است؛ كعبهاى كه مردم بایستى بر گِردش طواف نمایند ؛ نه او بر گِرد مردم: مَثَلُ الاِمامِ مَثَلُ الْكَعْبَةِ اِذْ تُؤْتى وَ لا تَأْتى(1).این، فاطمه بود كه عاشقانهترین پاسداشت را از حریم امامت روا داشت. این، فاطمه بود كه یگانهترین اسوهدهى را در همرهى با ولایت ادا ساخت؛ همو كه پهلویش شكست و در خون نشست؛ اما لحظهاى از یاورى ولّى امر خویش از پاى ننشست؛ همو
1. قالَتْ فاطِمَةُ (علیها السلام) لَقَدْ قالَ رَسوُلُ اللّهِ (صلى الله علیه وآله وسلم): مَثَلُ الاِمامِ مَثَلُ الْكَعْبَةِ اِذْ تُؤْتى وَ لاتَأْتى. بحار الانوار: ج 36، ص 353، روایت 224.
كه با فریادهاى جگرسوز خویش، زیباترین شعار ولایتمدارى را در گوش جان پیروان خویش طنینانداز ساخت: یا اَبَاالْحَسَنِ! روُحى لِروُحِكَ الفِداءُ وَ نَفْسى لِنَفسِكَ الْوِقاءُ. إِنْ كُنْتَ فى خَیْر كُنْتُ مَعَكَ وَ إِنْ كُنْتَ فى شَرّ كُنْتُ مَعَكَ؛(1) اى ولى امر من! روحم به فداى روح تو و جانم سپر بلاى تو! هماره همراه تو خواهم بود؛ چه در خیر و نیكى به سر برى و چه در سختى و بلا گرفتار شوى!
بارى، پیشتازترین، خالصترین و کاریترین حمایتگر ولایت و امامت، فاطمه(علیها السلام) بود و هموست كه بایستى مقتدا و اسوه ما در این برهه از زمان واقع شود:
فطرت تو جذبههاهه دارد بلند *** چشم هوش از اسوه زهرا مبند!
تا حسینى شاخ تو بار آورد *** موسم پیشین به گلزار آورد.(2)
ضرورت دفاع از حریم امامت و رسواسازى پیشوایان ضلالت، باعث شد تا خداوندگار حیا و پوشیدگى به میدان سخنورى گام گذارد و با ایراد خطبههایى حماسى و شورآفرین، زیباترین قطعات ادب را رقم زند.
فاطمه كه میراثدار فصاحت فصیحترین مردم عرب بود، در شرایطى بحرانى و بدون هیچ آمادگى قبلى چنان خطبههایى ایراد فرمود كه به جاودانهترین قطعات ادبى در تاریخ ادبیات عرب تبدیل گردید. او میراثدار رسول بود و براى حفاظت از رسالت، با ایراد خطبههایى بىمثال بانى بناى بلاغت گشت و طلایهدار كاروان خطابت. بارى، اگر یگانه كفو و همانندش على(علیهالسلام) را استثنا كنیم، میتوان او را «یكهتاز میدان فصاحت و بلاغت» در آن دوران نامید؛ بزرگ بانویى كه در گستره فصاحت و بلاغت نیز یگانه سرور بانوان جهان از ازل تا ابد گشت.(3)
1. كوكب الدُرّى: ج 1، ص 196.
2. شعر از علامه محمد اقبال لاهورى. مناقب فاطمى در شعر فارسى: ص 41.
3. از آن یگانه بانوى خلقت سه خطبه تاریخى گزارش شده است:
1. خطبهاى آتشین و قیامانگیز در مسجد مدینه؛
2. خطبهاى افشاگرانه و هشدارآمیز در جمع زنان مهاجر و انصار در منزل؛
3. خطبهاى بیدارگرانه و نكوهشآمیز در میان مردم كوچه در نزدیك منزل.
خطبه تاریخى حضرت زهرا(علیها السلام) در مسجد پیامبر از نظرگاه فصاحت و بلاغت، در اوج هماهنگى و یگانگى است و از دیدگاه معرفت و حكمت در كمال گرهگشایى و گستردگى؛ خطبهاى كه در فرازهاى كوتاهش، چنان حقایق ژرف و عمیقى گنجانیده شده است كه كشف و به كارگیرى آنها میتواند گره گشاى بسیارى از مشكلات پیچیده امروز ما در تمام عرصههاهه گردد؛ خطبهاى كه با حكمتآموزىهاى رمزگونهاش، میتواند كلید درهاى خیر و بركت را در اختیار ما نهد و رهنماى ما در مسیر توسعههاى فردى و اجتماعى گردد.
خدمت فاطمه (علیها السلام) به عالم هستى، قابل هیچ وصفى نیست. او هم به پدرش، به عنوان رسول خدا و هم به همسرش به عنوان ولىّ خدا و هم به امت اسلام به عنوان پیروان رسول خدا، خدمت كرد؛ خدمتى كه از عهده هیچ كسى، حتى یگانه همتایش امیرمؤمنان نیز بر نمیآمد. اگر زهرا(علیها السلام) و آن خطبههاى هدایتگرانهاش نمیبود، امروز ما نیز باور نمیکردیم كه حق با على بوده است؛ چرا كه نفاقها، کینههاهه، دنیاگرایىها، سادهانگارىها، سیاستبازىها، تطمیعها، تبلیغها، تحریفها دست به دست هم داده و امامت را چنان به انزوا كشانده بود كه حتى اجازه نمیداد فریاد حقجویى على(علیهالسلام) به گوش احدى از آیندگان برسد.
رسالت و امامت، تحققبخش هدف خلقت بود و این فاطمه بود كه امامت را حیاتى دیگر بخشید، رسالت را مایه ثمر گردید و خلقت را به هدف نزدیك گردانید:
نخل نبوت ز تو شد بارور *** باغ امامت ز تو شد پر شجر
مهر تو رخشان ز بلنداى عرش *** سفره تو گستره عرش و فرش
علت غایى به دو عالم تویى *** جوهره عالم و آدم تویى.(1)
آرى، قیام فرهنگى فاطمه(علیها السلام)، حماسهاى بود كه تنها از عهده خودش بر میآمد.
1. شعر از حاجى محمد جان قدسى از سخنوران سده یازدهم هجرى. مناقب فاطمى در شعر فارسى: ص 22.
آگاهىبخشى الهى زهرا(علیها السلام) به امت اسلامى، چنان در اوج بىمثالى است كه پژواك روحبخش آن تا قیام قیامت، در گوش جان جهان، طنینانداز خواهد ماند. فاطمه(علیها السلام)، مردم زمانه خویش را میشناخت و مىدانست آن مسلماننمایان بىغیرت، لیاقتِ عبرتپذیرى از سخنان او و جسارت قیام به همراه او را ندارند؛ اما میخواست براى آیندگان، ضلالت را رسوا، حقیقت را برملا و حجت را تمام نماید:
من آنچه شرط بلاغ است با شما گفتم. اما مىدانم كه خوارید و در چنگال زبونى گرفتار. یارى نكردن وجودتان را فرا گرفته و ابر بىوفایى بر قلوبتان سایه گسترده. چه كنم كه دلم خون است و بازداشتن زبان شكایت از طاقت بیرون. مىگویم براى اتمام حجت بر مردمان. بگیرید این لقمه گلوگیر به شما ارزانى و ننگ حقكشى و حقیقتپوشى بر شما جاودانى!! یقین بدانید كه آسودهتان نگذارد تا شما را به آتش افروخته خدا بیازارد؛ آتشى كه هر دم فروزد و دل و جان را بسوزد. آنچه میکنید خدا میبیند و ستمكار به زودى داند كه در كجا مینشیند. فرجام كارتان را نگرانم و و چون پدرم شما را از عذاب خدا میترسانم. به انتظار بنشینید تا میوه درختى را كه كشتید، بچینید و كیفر كارى را كه كردید، ببینید.(1)
فاطمه در قیام پرحماسه فرهنگىاش، لحظهاى از افشاگرى و روشنگرىهاى هدایتبخش خویش دست بر نداشت تا به همه مسلمانان طول تاریخ بفهماند كه سكوت در مقابل مهاجمان فرهنگى پذیرفتنى نیست؛ غفلت در مقابل هدفگیرانِ ولایت و رهبرى عقلایى نیست؛ پردهپوشى در مقابل منافقان داخلى فضیلتى نیست؛ سادهانگارى در مقابل طرح پرشتاب براندازى، تحملكردنى نیست و آن هنگام كه اصل و اساس اسلام به ورطه خطر افتاده باشد، هیچ تقیه و بهانهاى براى احدى، چه زن و چه مرد، شرعى نیست. باید به پاخاست؛ باید فریاد برآورد؛ بایستى در برابر ضلالت قد علم كرد و همچون سیلى بنیانكن بر تیره خارهاى نفاق خروشید:
1. ألا وَ قَدْ قُلْتُ الَّذى قُلْتُ عَلى مَعْرِفَة مِنّى بِالْخَذْلَةِ الَّتى خامَرَتْكُم. وَلكِنَّها فَیْضَةُ النَّفْسِ وَ نَفْثَةُ الغَیْظِ وَ خَوْرُالْقَناةِ وَ بَثَّةُ الصَّدْرِ وَ مَعذِرَةُ الحُجَّةِ. فَدوُنَكُمُوها فَاحْتَقِبُوها مُدْبِرَةَ الظَّهْرِ، ناقِبَةَ الْخُفِّ، باقِیَةَ العارِ، مَوْسُومَةً به غضبِ الجَبّارِ شَنارِ الابَدِ مَوْصوُلَةً به نارِ اللّهِ الْمُوقَدَةِ الَّتى تَطّلِعُ عَلَى الأَفْئِدَةِ. فَبِعَیْنِ اللّهِ ما تَفعَلُونَ «وَ سَیَعْلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا اَىَّ مُنْقَلب یَنْقَلِبُونَ» (شعراء: 227) اَنَا إِبْنَةُ نَذیر لَكُمْ بَیْنَ یَدَىْ عَذاب شَدید. فَاعْمَلُوا إِنّا عامِلُونَ وَانَتَظِروُا إِنّا مُنْتَظِرُون. كشف الغمّة: ج 1، ص 491. الاحتجاج: ص 102. دلائل الامامة: ص 37.
ما زنده از آنیم كه آرام نگیریم *** موجیم كه آسودگى ما عدم ماست.
فاطمه، در مقابل بدعت و تحریف اسلام، آرام ننشست، برخاست، جوشید و خروشید، افشاگرى نمود و روشنگرى كرد؛ چرا كه با الهام الهى و تحدیث جبراییل از آینده خبر داشت و مىدانست این روشنگریها عاقبت دلهاى لایقى خواهد یافت و نقش بىنظیرى را در به ثمر رسانى امامت و محققسازى هدف خلقت ایفا خواهد نمود.
هنوز چند ماهى از حجةالوداع و بیعت همگان با وصىّ مصطفى نگذشته بود كه ابر سیاه پیمانشكنى جامعه اسلامى را به تیرگى و سیاهى كشانید.
هنوز چند ساعتى از عروج آخرین پیامبر نگذشته بود كه امت او تیغ حقكشى از نیام كینه و نفاق بر كشیدند و بر قلب یگانه وصىّ او نشاندند. هنوز چند لحظهاى از غسل بدن مطهر پیامبر رحمت نگذشته بود كه پیروانش، پاره تن و یگانه دختر او را مورد دردناکترین بى مهریها و ظلمها قرار دادند.
چگونه میتوان باور كرد كه پیشگامان بیعت با علىّ مرتضى و اولین منادیان بَخٍّ بَخٍّ لَكَ یا عَلى!(1) چنان عهد و پیمان تاریخى خویش را از یاد ببرند كه در زمره پیشوایان حقكشى و سردمداران پیمانشكنى و گمراهى درآیند:
آه از آن پیمانشكن كز كینه خمّ غدیر! *** آتشى افروخت تا هم خمّ و هم پیمانه سوخت.(2)
چگونه میتوان باور كرد یاوران پیامبر؛ همانانى كه بارها از پیامبر شنیده بودند كه خشم فاطمه، خشم خداست و آزار رسانى به او، آزار رسانى به خداست، چنان در گرداب خودخواهى و غفلت گرفتار آیند كه همه چیز را به فراموشى سپارند و فجیعترین
1.... و اَظْهَرَ عُمَرُ بِذلِكَ سُرُوراً كامِلا وَ قالَ فیما قالَ: بَخٍّ بَخٍّ لَكَ یا عَلىُّ! اَصْبَحتَ مَوْلاىَ وَ مَوْلا كُلِّ مُؤْمِن وَ مُؤمِنَة. كشف الغمّة: ج 1، ص 237. اعلام الورى: ص 132. الارشاد: ج 1، ص 177.
2. شعر از آیة الله محمدحسین غروى اصفهانى. دیوان: ص 36.
بىحرمتىها و جسارتها را در حق جگرگوشه پیامبر، روا دارند؛ او را به مسلخ دیوار و درى آتشین كشانند، سینهاش را در خون نشانند، پهلویش را در هم شكنند، صورتش را سیلى زنند و محسنش را به شهادت رسانند:
آه از آن ساعت كه از دست جفاى روزگار! *** خاطرت افسرد و پهلویت شكست از ضرب در
مهبط جبریل و آتش، این چه بیداد است داد! *** خانه حق را به ناحق دست ناحق زد شرر
عصمت پاك خدا و سقط محسن اى دریغ! *** زین جفاى بىحساب و زین خطاى بى شَمَر.(1)
سقیفه، نطفهگاه بدعتى شد كه تمام بدعتگذارىها در اسلام را پشتوانهاى قوى گردید. سقیفه، گشاینده كورهراهى شد كه براى همه انحرافها و گمراهیها در طول تاریخ به گذرگاهى دایمى بدل گردید. سقیفه، توطئهگاه چنان حقكشى و ظلمى شد كه براى جمله ظلمها و حقكشىها، دستمایهاى بىنظیر گردید. سقیفه پایهگذار چنان ستم و جسارتى شد كه براى تمام ستمها، بىحرمتىها و جسارتها در طول تاریخ اسلام زیربنایى مستحكم گردید. در سقیفه، نطفه همان بدعت، فساد و انحرافى بسته شد كه پاره تن مصطفى، حضرت زهرا(علیها السلام) امت اسلام را از آثار شوم و هولناك آن به شدت بر حذر میداشت:
اما به جان خودم سوگند! نطفه فساد بسته شد. باید انتظار كشید تا مرض فساد، پیكر جامعه اسلامى را از پاى در آورد!!! از این پس از پستان شتر به جاى شیر خون میدوشید و زهرى كه به سرعت هلاككننده است! اینجاست كه روندگان راه باطل، زیان كنندهاند. و مسلمانان آینده خواهند دانست، سرانجام اعمال مسلمانان صدر اسلام چه بوده است؟! از این پس، قلبهاى شما با فتنههاهه آرام خواهد گرفت. بشارت باد شما را به شمشیرهاى كشیده و برّان! و به حمله و تهاجمهاى پىدرپى ستمكاران! و به هم ریخته شدن امور اجتماعى همگان! و به استبداد و دیكتاتورى از سوى ظالمان؛ آنها كه غنایم و حقوق شما را اندك پرداخت میکنند. و جمع شما را با شمشیرهاى خود درو مینمایند. پس حسرت و اندوه بر شما! كارتان به كجا خواهد انجامید؟
1. شعر از محمدعلى مردانى از سخنسرایان معاصر. مناقب فاطمى در شعر فارسى: ص 138.
دریغا كه دیده حقیقتبین ندارید، بر ما هم تاوانى نیست و نمیتوانیم شما را به كارى كه كراهت دارید الزام كنیم.(1)
بارى سقیفه، پیامآور همه ظلمها و جسارتها در حق ذریه پیامبر گردید:
پیامآور پهلوشكنى و به شهادترسانى فاطمه زهرا(علیها السلام)؛ زیربناى مظلومیت و در خوننشانى على مرتضى(علیهالسلام)؛ زمینهساز غربت و جگر پارگى امام حسن مجتبى(علیهالسلام)؛ سنگبناى فاجعه كربلا و بر نى شدن سر اباعبدالله(علیهالسلام):
ضربههاهه بر بازوى زهرا اگر قنفذ نمیزد *** شمر دون بر حنجر سبط نبى، خنجر نمیزد
محسن ششماهه گر مقتول پشت در نمیشد *** حرمله تیرى به حلقوم علىاصغر نمیزد
خصم اگر در كوچه سیلى بر رخ مادر نمیزد *** كعب نى هرگز كسى بر زینب اطهر نمیزد
گر نمیبردند مولا را به مسجد دست بسته *** هیچ كس غل بر تن آن عابد مضطر نمیزد
آرى، هنوز نیم قرنى از حجةالوداع نگذشته بود كه امت محمد، تیغ بر اوصیاى او كشیدند و با نام اسلام، قلب اسلام را كه امام است، هدف تیرها، تیغها و خنجرهاى كینه و نفاق خود قرار دادند. به ظاهر یگانهپرست شده بودند؛ اما در باطن همان بتهایی را میپرستیدند كه محمد به یارى على آنها را در هم شكسته بود. رو به قبله نماز میگذاردند؛ در حالى كه با باطن قبله كه امامت است، پیكار میکردند. بارى، جاهلیت ریشه در درون دارد و اگر آن مشرك هواپرست كه در درون آدمى است، ایمان نیاورد چه سود كه بر زبان لااله الا الله براند؟!
عجبا! جهان را ببین كه چه وارونه میشود: روزى در صف پیشگامان هجرت و بیعت و دیگر روز در جرگه پیشوایان بدعت و ضلالت.
1. اَمّا لَعَمْرى لَقَدْ لَقِحَتْ فَنَظِرَةً رَیْثَما تُنْتِجُ ثُمَّ احْتَلَبُوا مِلْءَ الْقَعْبِ دَماً عَبیطاً وَ ذُعَافاً مُبیداً، هُنالِكَ یَخْسَرُ الْمُبْطِلُوُنَ وَ یَعْرِفُ التّالُونَ غِبَّ ما اَسَّسَ الْأَوَّلُونَ، ثُمَّ طیبُوا عَنْ دُنْیاكُمْ اَنفُساً و اطْمَأَنُّوا لِلْفِتْنَةِ جَأْشاً، وَ اَبشِروُا به سیف صارِم وَ سَطْوَة مُعتَد غاشِم وَ هَرْج شامِل وَاسْتِبْداد مِنَ الظّالِمینَ یَدَعُ فَیْئَكُمْ زَهیداً وَ جَمْعَكُمْ حَصیداً. فَیا حَسْرَةً لَكُمْ وانی بِكُمْ وَ قَدْ: «عُمِّیَتْ عَلَیْكُمْ اَنُلزَمُكُمُوها وانتمْ لَها كارِهُون» (هود: 28). دلائل الامامة: ص 40. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید: ج 16، ص 233. بحار الانوار: ج 43، ص 158.
به بركت انقلاب هدفمند ایران و در پى نوشتهها، گفتهها و تبلیغهای فراوان، سطح محبتها و معرفتهای ما نسبت به اهل بیت(علیهم السلام) رو به فزونى نهاده است؛ اما با این وجود، هماره بایستى در تكاپوى آن باشیم كه این محبتها و معرفتها را گستردهتر و ژرفتر نماییم. بایستى در شناختهایمان نسبت به انبیا، اولیا و به خصوص نسبت به امیر مؤمنان(علیهالسلام)كه مظلومترین مردان عالم و حضرت زهرا(علیها السلام) كه مظلومهترین بانوان عالم است، به طور مداوم تجدید نظر نماییم تا اگر نمیتوانیم حق معرفت این بزرگواران را ادا نماییم، لااقل در حقشان ظلم نكرده باشیم.
از بزرگترین ظلمهایی كه در طول تاریخ در حق امیرمؤمنان، على(علیهالسلام)، صورت پذیرفته، ظلمى است كه امروز در كشور ایران به این بزرگوار میشود؛ ظلمى كه معاصران و آیندگان على(علیهالسلام) هرگز از عهدهاش بر نیامدهاند. امروز در جمهورى اسلامى ایران از سوى برخى از نویسندگان و گویندگان شاهد چنان ظلمى در حق على(علیهالسلام) گشتهایم كه در طول تاریخ چنین ظلمى در حق احدى صورت نپذیرفته است؛ ظلمى كه ابن ملجم توانایى آن را نداشت.
كار این به ظاهر مسلمانان، هزاران برابر از كار خوارج نهروان، فجیعتر و گناهشان صدهزاران بار از گناهان ابن ملجم فراتر و سهمگینتر است. اگر ابن ملجم، جسم على(علیهالسلام) را هدف قرار داد و با ضربتى زهرآگین حیات دنیوى و مادى او را گرفت؛ این دون صفتان، روح على(علیهالسلام) را هدف قرار دادهاند و با شبهههایی زهرآگین در صدد گرفتن حیات معنوى او برآمدهاند. اگر خوارج نهروان، در پى ترور شخص على(علیهالسلام)بودند؛ اینان در پى ترور شخصیت او میباشند.
آیا باورمان میشود كه در جمهورى اسلامى ایران، كسانى آزادانه میدان قلم زدن یابند و بگویند: حقانیت و مشروعیت هر حكومتى در گرو انتخاب و خواست مردم است. على(علیهالسلام)نیز مشروعیت حكومت خویش را به خواست و بیعت مردم مىدانست.
على(علیهالسلام) آن هنگام حق حكومت یافت كه مردم به او روى آوردند؛ وگرنه تا پیش از بیعت مردم، حق حاكمیت از آن خلفاى سهگانه بود و على(علیهالسلام) به هیچ وجه، حق حاكمیت نداشت. مشروعیت هر چیزى، تابع خواست عمومى است و اگر مردم با حقیقتى شرعى نیز مخالف باشند، شرعیت آن حقیقت از بین میرود.(1) آیا قابل اغماض و چشمپوشی است كه برخى با گستاخى تمام، پندارها و انگارهاى مغرضانه خویش را به ولایت فقیه كه استمرار ولایت معصوم است، سرایت دهند و بگویند: مشروعیت حكومت فقیه نیز همچون حكومت معصوم، تابع انتخاب و خواست مردم است؛ به گونهای كه اگر مردم هم ولایت فقیه را بخواهند، او هیچ ولایتى نخواهد داشت؛ بلكه تنها وكیلى خواهد بود كه بایستى بى چون و چرا، مجرى اراده و خواست مردم باشد و اگر چنین نباشد، از مقام وكالت، فرو میافتد و مردم میتوانند او را از حكومت، عزل نمایند.(2)
بایستى از ایشان سؤال شود شما كه مشروعیت ولایت و امامت را تابع انتخاب مردم
1. به عنوان مثال در نمونههاى زیر دقت كنید:
محمد تقى فاضل میبدى: نه اصل مشروعیت رهبرى و نه تعیین صفات او، هیچکدام به دست شارع نیست و اگر روایاتى هم در این زمینه هست، ارشاد به حكم عقل است. حتى امیرالمؤمنین هم مشروعیت حكومت خود را به بیعت مردم مىدانست. همشهرى، 1377/07/26.
عمادالدین باقى: مشروعیت رهبرى فقط به رأى مردم است و ارتباط به عالم بالا ندارد. ولایت نوعى قرار داد بین مردم و رهبرى است؛ نه یك حربه از سوى امامان معصوم. آبان، شماره 39، 1377/05/31.
اكبر گنجى: هر آنچه افكار عمومى مخالف آن باشد، نامشروع است؛ حتى قاضى اگر حكمى بدهد كه خلاف افكار عمومى باشد، نامشروع است. صبح امروز، 1378/09/07.
عبدالله نورى: ولایت انتصابى امرى غیر قابل فهم است و اشكالات و تناقضات عدیدهای دارد. راه نو،شهریور 1377.
عبدالكریم سروش: فقه و شریعت مشمول مرور زمان میشوند و لایتغیر نیست. احكام براى مردمند، نه مردم براى احكام. لذا اگر مردم عوض شوند، احكام هم باید عوض شود. كیان، بهمن 1377.
2. به عنوان نمونه در این افاضهها! به دقت بنگرید:
اكبر گنجى: جامعه مدنى، ولایت مطلقه را نمیخواهد؛ حتى ولایت را نمیخواهد چه رسد به مطلقه. ما احتیاج به رهبر نداریم. مگر مردم یتیمند كه پدر بخواهند. فاشیستها به دنبال پدر میگردند. به نقل از شما، 1376/06/27
محسن كدیور: فقیه به انتخاب مردم، مشروعیت حكومت پیدا میکند و پس از انتخاب هم، وكیل مردم است نه ولى مردم. صبح امروز، دى 77.
مىدانید ؛ نه به انتصاب الهى، با آیاتى كه بر ولایت انتصابى على(علیهالسلام) از جانب خداوند دلالتى صریح دارد، چه میکنید؟! شمایان مگر ابلاغ ولایت الهى على(علیهالسلام) را از سوى پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) در غدیر قبول ندارید؟!(1)
مگر میراثدار سقیفه گشتهاید كه چنین سخن میرانید؟!
مگر با پیشوایان سقیفه، همراز و همنوا گشتهاید كه چنین قلم میزنید؟!
اینان با روح ولایت و امامت، به ستیزهجویی پرداختهاند؛ چرا كه ولایت را بزرگترین مانع در رسیدن به هواهاى نفسانى و آرزوهاى شیطانى خویش میبینند. ایشان دانستهاند مادامى كه محبت و عشق على بر قلوب مردم ما حکمفرماست، به اهداف جاهطلبانه خویش دست نخواهند یافت؛ از اینرو سیاست علیزدایی را در پیش گرفتهاند. حقانیت حق محض(2) را نه تابع مشیت الهى كه تابع خواست و انتخاب مردم مىدانند؛ یعنى در آن هنگامى كه مردم با غاصبان خلافت بیعت نمودند، مشروعیت حكومتشان ثابت گشت و هرگونه حقانیت و مشروعیتى از على(علیهالسلام) سلب گردید. ولایت و حكومت على(علیهالسلام) هنگامى مشروعیت یافت كه مردم، بعد از خلفاى سهگانه، متوجه على(علیهالسلام) شدند، و با بیعت خویش او را برگزیدند.
اینان دنبالهروان گمراه سقیفه و شاگردان همان مكتبند. اینان میراثدارانِ حقکشی در سقیفهاند.
بایستى از فاجعه سقیفه، درس عبرت بگیریم. منافقان ستیزهجو با ولایت و امامت را بشناسیم و رسوایشان نماییم تا مبادا سقیفهاى دیگر در تاریخ تكرار شود و فتنهها و فسادها از هر سو بر ما هجوم آورد:
1. این نمونه را مورد توجه قرار دهید:
عبدالكریم سروش: ولایت، منحصر در شخص نبى اكرم است و با رفتن او، ولایت نیز خاتمه مییابد؛ او خاتم نبوت و خاتم ولایت بود. ولایت پیامبر بعد از او به كسى منتقل نشده است. ماهنامه كیان، بهمن 77.
2. قال رَسُولُ اللّه(صلى الله علیه وآله وسلم): عَلِىٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلّى یَدوُرُ مَعَهُ حَیْثُ مادارَ... .الصراط المستقیم: ج 1، ص 247. الفصول المختارة: ص 97 و 135. نهج البلاغه: ج 2، ص 297. المناقب: ج3، ص 62.
نكند مكر بنى ساعده تكرار شود! *** كه على در قفس خانه گرفتار شود
نكند حفظ ولى بر همگان عار شود! *** محرم راز على نخل و دل چاه شود
نكند حق على در عمل انكار شود! *** سیلى خصم زبون، نقش رخ یار شود.
از سوى دیگر منافقانى دونصفت با استفاده از انواع شگردهاى تبلیغاتى و تحریفهای معنوى سعى کردهاند چنین وانمود كنند كه اصولاً علی(علیهالسلام) انسان خشنى بود و از سیاست و شیوه حکومتداری آگاهى نداشت. اگر او از شگردهاى حكمرانى بهرهاى داشت، اندكى از اصول خویش كوتاه میآمد و با همه كسانى كه با او بیعت كرده بودند، با سهلگیرى و مدارا رفتار مینمود و به هر كدام از ایشان، سهمى از حكومتش را عطا میکرد. در این صورت آن همه جنگ و خونریزى پیش نمیآمد و جان آن همه مسلمان بیگناه به هدر نمیرفت. گناه تمام آن خونها بر گردن على است؛ چرا كه اهل تساهل و تسامح و سیاستکاری نبود.
عجب اینجاست كه اینان داعیهدار طرفدارى از على(علیهالسلام) و مدعى دوستى آل على(علیهم السلام) نیز میباشند؟!
شگفتا! بزرگترین افتراها به على(علیهالسلام) و داعیه طرفدارى او؟! مىگویند چرا على(علیهالسلام)، طلحه و زبیر را تحویل نگرفت؟ مگر این دو از بزرگان و پرنفوذان آن زمان نبودند؟ از كسانى بودند كه خلیفه دوم ایشان را همطراز على (علیهالسلام) جزء نامزدهاى خلافت معرفى كرده بود. زبیر از اصحاب رضوان بود كه پیامبر در حق او دعا كرده بود. زبیر، شخصیتى بزرگ بود كه هم در میان بنیهاشم و هم در میان دیگر طوایف از قدر و منزلتى عظیم برخوردار بود! این دو شخصیت مهم كشور، چند روز پس از بیعت با على(علیهالسلام)، از او وقت ملاقات خصوصى گرفتند و با اجازه حضرت به خدمتش رسیدند. به محض ورودشان به اتاق، على(علیهالسلام) چراغ را خاموش و شمعى را روشن نمودند. این دو نگاهى تعجبآمیز به یكدیگر كردند و آن گاه پرسیدند: جریان چیست؟! فرمود: آن چراغ از پول بیتالمال بود كه براى حسابرسى بیتالمال از آن استفاده میکنم. چون مسأله شما شخصى است،
آن چراغ را خاموش و این شمع را كه از آن خودم میباشد، روشن كردم. من حق ندارم از چراغ بیتالمال براى گفتوگوهاى شخصى استفاده نمایم.
طلحه و زبیر كه چنین رفتار قاطعى را از على(علیهالسلام) مشاهده كردند، با خود گفتند: ما براى چه آمدهایم؟ مگر میشود با این مرد بر سر حكومت اسلامى معامله كرد؟! از خانه على بیرون آمدند و از همان جا نقشه جنگ با على(علیهالسلام) را طراحى كردند.
روشنفكران ملى و مذهبى، به سیره امام على(علیهالسلام) اعتراض مینمایند كه چرا او با دو تن از بانفوذترین رجال سیاسى ـ اجتماعى زمانه خویش با تساهل و مدارا رفتار نكرد؟! چرا با شدت و قاطعیت، ایشان را از خود راند و به جنگ با خویش وادارشان ساخت؟! اگر ایشان را تحویل میگرفت و به شكرانه اینكه به او رأى داده بودند، حكومت كوفه و بصره را بینشان تقسیم میکرد، از شرشان راحت میگشت و آنگاه با كمال آسودگى، به دور از هرگونه جنگ و خونریزى، در مدینه حكومت میکرد.
اما على، طبعاً خشونتطلب بود و شیوه حکومتداری نمیدانست. وظیفه خویش را تشخیص نمیداد و تدبیر سیاسى نداشت. ما امروز، اسلام را بهتر از على میشناسیم. اسلام، دین رأفت و عطوفت است؛ نه دین شدت و خشونت. على، شایستگى رهبرى جامعه اسلامى را نداشت؛ طبع خشونتطلب خویش را اصلاح نكرده بود.
بایستى، بر این مصیبت خون گریست! اگر بر مصیبت ضربت خوردن على (علیهالسلام) در محراب مسجد كوفه، میگرییم، بایستى بر چنین فاجعهای در ایران اسلامى، خون بگرییم!! گناه اینان بیشتر است كه حقیقت و شخصیت على(علیهالسلام) را میکشند یا گناه ابن ملجم كه بر فرق على(علیهالسلام) شمشیر فرود آورد؟! كدامین مصیبت سنگینتر است؛ اینكه روح على(علیهالسلام) هدف قرار گیرد یا آنكه جسم او؟!!
نسبت به سیاست الهى على(علیهالسلام) در همان زمان نیز اعتراضهایی وجود داشت؛ از این رو حضرت پیش از شروع پیكار با جنگافروزان جمل، در جمع كثیرى از مسلمانان سخنرانى كردند و علت تصمیم جنگ با آن نابكاران را چنین تبیین فرمودند:
وَقَدْ قَلَّبْتُ هذَا الْأَمْرِ بَطْنَهُ وَ ظَهْرَهُ فَما وَجَدْتُنى یَسَعُنى اِلّا قِتالُهُمْ اَوِ الجُحُودُ به ما جاءَنى بِهِ مُحَمَدٌ(صلى الله علیه وآله وسلم)؛(1) پشت و روى این كار را نیك نگریستم و دریافتم كه جز این راهى ندارم كه یا جنگ با آنان را پیش گیرم و یا آنچه را كه محمد براى من آورده است، انكار نمایم؛ پس پیكار را از تحمل عقاب، آسانتر دیدم و رنج این جهان را بر كیفر آن جهان برگزیدم.
اى مردم! تصمیم من بر جنگ و كارزار با این منافقان و از دین خارجان، هرگز دفعى و بدون فكر و تأمل نبود. مسأله را کاملاً سنجیدم و دیدم كه این امر بین دو چیز دایر است كه سومى ندارد: یا باید با اینان بجنگم یا بایستى كافر شوم و دین محمد(صلى الله علیه وآله وسلم) را انكار نمایم.
آرى طبق آیین اسلام در مواردى باید در اوج صلابت و قاطعیت رفتار كرد؛ هر چند لازم آید كه در جنگى چون جنگ صفین بیش از صد هزار مسلمان كشته شوند. على (علیهالسلام) فرمود: اگر با فتنهافروزان جمل وارد جنگ نمیشدم، بایستى دین اسلام را انكار مینمودم؛ اما اسلامشناسان معاصر! مىگویند: على نمیبایست وارد جنگ میشد. بایستى خشونت را كنار میگذاشت و رأفت و عطوفت را در پیش میگرفت. همچون پدرى مهربان، بر سر همه دست نوازش میکشید و حكومتش را بین ایشان تقسیم مینمود.
شگفتا كه اینان از على(علیهالسلام) هم اسلامشناستر شدهاند!
البته پیدایش چنین نگرشى در جامعه ما، رهاورد ترویج اندیشه تساهل و تسامح است؛ همان اندیشهای كه دنیاى غرب آن را به عنوان نسخهای شفابخش به عالم اسلام تحمیل نموده است؛ اندیشهای كه بر باددهنده غیرت دینى و فروپاشنده عزت اسلامى است.
مگر نه این است كه طبق دیدگاه توحیدى، ولایت و حاكمیت، تنها از آن خداست و هر كه از جانب او داراى اذن و اجازه باشد، حق ولایت و حاكمیت بر مردم را داراست؟! اگر قدرى ژرفتر در گفتههاى ایشان دقت كنیم، به این نتیجه میرسیم كه مشكل اصلى
1. نهجالبلاغه: خطبه 54.
اینان، با خداست. اینان میخواهند آزادِ آزاد باشند و در این راستا، براى خداوند نیز حق ولایت و حاكمیتى قایل نمیباشند(1): بَلْ یُریِدُ الْإِنْسَنُ لِیَفْجُرَ أَمَامَهُ(2)؛ بلكه انسان میخواهد (آزاد باشد و بدون هیچ ترسى) در تمام عمر گناه كند.
چنین سخنانى، همچون سخن فتنهافروزان سقیفه و سردمداران بیغیرتی در دوران فاطمه (علیها السلام) است. در مقابل چنین یاوههایى، بایستى چونان فاطمه زهرا(علیها السلام) به پاخاست و با استدلالى آهنین، مشت محكمى بر دهانشان كوبید:
واى بر آنان كه راه شهوت و هواى نفس را برگزیدهاند و تنها بر طبق آرا و خواستههاى نفسانى خویش عمل میکنند. هزاران واى بر اینان! آیا كلام خدا را نشنیدهاند كه در مقابل خواست خدا و رسولش، هیچ رأى و خواستهای مقبول نیست: وَ رَبُّكَ یَخْلُقُ مَا یَشَاءُ وَ یَخْتَارُ مَا كَانَ لَهُمُ الْخَیَرَةُ؛(3)پروردگارت هر چه را بخواهد میآفریند و هر كه را بخواهد بر میگزیند. براى ایشان در برابر خداوند، هیچ حق و اختیارى نیست.
چرا شنیدهاند؛ اما همانگونه كه خداوند سبحان میفرماید: چشمانشان بیناست ولیكن قلبهایشان كور گردیده است. چه دور است پندپذیرى ایشان! بساط آرزویشان را در دنیا گسترانده و مرگشان را به فراموشى سپردهاند.(4)
1. به عنوان مثال، این موارد را میتوان برشمرد:
محمد مجتهد شبسترى: اثبات حق حاكمیت به معناى حقوقى آن براى خدا، اشكالات فراوانى دارد. آیه «إِنِ الحُكْمُ اِلّا لِلّهِ» به این معنا نیست كه خداوند حق حاكمیت بر مردم دارد تا بحث شود که این حق را به چه كسى سپرده است. هفته نامه آبان، ش 121، ص 4.
عبدالكریم سروش: حق اطاعت شدن، زاییده و مشروط به پذیرش مطیع است؛ و الاّ براى كسى حق طاعتى نیست. مبین، 1378/07/03.
ابراهیم اصغر زاده: حتى علیه خدا هم میتوان تظاهرات كرد.... كیهان، 1377/02/06
ابراهیم اصغر زاده: اگر مجوز راهپیمایى به هر گروه بر اساس قانون داده شود، اشكال ندارد؛ حتى علیه خدا... آفتاب امروز، 1378/06/02.
محمد كاظم محمدى اصفهانى: به خداى خالق و هستیبخش... میتوان اعتراض جُست.... فراتر از آن میتوان او را فتنهگر خواند. ایران، 1379/04/24.
2. قیامت (75): 5.
3. قصص(28): 68.
4. قالَتْ فاطِمَةُ(علیها السلام):... وَاخْتاروُا بِشَهْوَتِهِمْ وَ عَمِلُوُا بِآرائِهِمْ. تَباً لَهُمْ! اَوَلَمْ یَسْمَعوُا اللّهَ یَقوُلُ «وَرَبُّكَ یَخْلُقُ مَا یَشَاءُ وَ یَخْتَارُ مَا كَانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ» بَل سَمِعوُا وَلكِنَّهُمْ كَما قالَ اللّهُ سُبْحانَهُ: «فَاِنَّها لاتُعْمِى الْأَبصارُ وَلكِنْ تُعْمِى الْقُلُوبُ الَّتى فىِ الصُّدُورِ» هَیْهاتَ بَسَطُوُا فِى الدُّنْیا آمالَهُمْ وَ نَسَوْا آجالَهُمْ... . بحار الانوار: ج 36، ص 353،روایت 224. كفایة الأثر: ص 199.
اینان از اختیار خدا و رسولش، روى برگردانده و به سوى خواست خویش روى نهادهاند؛ در حالى كه قرآن ندایشان میکند كه: وَ مَاكَانَ لِمُؤْمِن وَ لَامُؤْمِنَة اِذَا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ اَمْراً اَنْ یَكُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ اَمْرِهِمْ؛(1) هیچ مرد و زن با ایمانى را حق آن نباشد كه چون خدا و رسولش امرى را مقرر دارند، چون و چرا و اختیارى از خویش روا دارند.(2)
قدر و منزلت بیکرانه ناموس الهى و بانوى خلوت كبریایى، چنان غریب و ناشناخته مانده است كه حتى دوستان و دلسپردگانش نیز از تقریر و تفسیر خدمتهای بینظیر او در حق جامعه اسلامى عاجز و ناتوان ماندهاند. گاهى حماسه و قیام سهمگین فاطمى چنان كوتاه و نارسا و همراه با برداشتهایی ناقص و معیوب ارائه میشود كه با كمال دردمندى بایستى آن را به حساب غربت و ناشناختگى زهرا(علیها السلام) گذاشت. بسیار سادهانگار و سطحینگر بودهایم اگر بینگاریم كه داستان فدك تنها قصه غصبى بود كه بر آن اعتراض شد: عدهاى ملك شخصى فاطمه(علیها السلام) را با زور و تزویر به تصرف در آوردند. فاطمه(علیها السلام) از آنجا كه این ملك را براى خود، همسر و فرزندانش میخواست، نتوانست غصب آن را تحمل كند؛ از این روى به پاخاست و زبان به اعتراض گشود. عاقبت، فریاد دادخواهىاش به جایى نرسید و حقش پایمال گردید.
آیا وجود اندكْ معرفتى به وارستگى زهرا و دلبریدگی او از دنیا به چنین تحلیلى اجازه رخ نمایى میدهد؟! آیا صاحبان اندكْ شناختى نسبت به پارسایى اهل بیت(علیهم السلام) میتوانند این پندار را برتابند كه زهراى وارسته از سوى الله از روى دلبستگى به دنیا به
1. احزاب(33): 36.
2. با الهام از حدیث نورانى امام رضا (علیهالسلام) در سرزنش منكران ولایت:.... وَ رَغِبوُا عَنِ اخْتِیارِ اللّهِ وَ اخْتِیارِ رَسوُلِهِ اِلى اخْتِیارِهِمْ وَ الْقُرآنُ یُنادیهِمْ: «وَ مَا كَانَ لِمُؤْمِن وَ لَامُؤْمِنَة ِاذَا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ اَمْراً اَنْ یَكُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ». عیون اخبار الرضا(علیهالسلام): ج 2، ص 198.
مسجد بیاید و در جمع مهاجران و انصار، آن خطبه آتشین را قرائت نماید، غاصبان خلافت را به محاكمه كشاند و مردمان در غفلت خفته را به قیام و تكاپو فراخواند تا فقط حق از دست رفته خویش را بازیابد؟!
به خدا بزرگترین ظلمها در حق زهراى مرضیه (علیها السلام) آن است كه اوج مقام عرشیاش را با كوتاه اندیشههاى فرشىمان چنان فرو كشانیم كه گمان شود چون میراث او را ظالمانه غصب كردند و حقش را جسورانه لگدمال نمودند، تاب تحمل از كف داد و برآشفت. در جمع مسلمانان بر غاصبان فدك خروشید. و آن گاه كه لبیكى نشنید، به خانه پناه برد و در سوز هجران پدر و غم از دست رفتن فدك، آن قدر غصه خورد و گریست تا دق كرد و از دنیا گریخت.
و اللّه! فاطمه(علیها السلام) هیچ عشقى به فدك نداشت؛ و اللّه! فاطمه(علیها السلام) به دنیا ذرهاى دلبستگى نداشت؛ فاطمه(علیها السلام)، مستغرق بحر وصال گشته بود و غرق در شهود آن جمال بىمثال:
آن كه او مستغرق عشق خداست *** كى نظر او را به جمله ما سواست.(1)
در این مقام، نگرشى بر پیشینه فدك و پژوهشى در علت بخشش آن از جانب پیامبر به فاطمه زهرا(علیها السلام)، میتواند ما را به كشف علل حقیقى قیام بزرگ زهرا(علیها السلام) در مقابل غاصبان فدك، نزدیکتر سازد.
فدك، سرزمینى بسیار وسیع و آباد در سراشیبى خیبر، واقع در شمال مدینه بود كه قلعهاى بزرگ و مستحكم، چشمهاى سرشار، نخلستانهایى پربار و باغهایى پرشمار را شامل میگردید. ساكنان این سرزمین، یهودیانى بودند كه با اهل خیبر در ارتباط بوده، تحت ریاست مردى به نام «یوشع بن نون» در آن منطقه روزگار میگذراندند.
1. شعر از محمد رضا ربانى. آیینه ایزدنما: ص 193.
نامگذارى این سرزمین، به «فدك» از آن جهت بوده كه اولین ساكن آن، مردى به اسم «فدك بن هام» بوده است.(1) از آن سرزمین آباد و پهناور، هم اكنون نیز باغهاى متعددى در 100 كیلومترى شمال مدینه بر جاى مانده است.
در سال هفتم هجرت، حدود چهار سال قبل از رحلت پیامبر، منطقه حاصلخیز خیبر به تصرف مسلمانان در آمد. یك روز پس از فتح خیبر، جبراییل از جانب خداوند بر پیامبر نازل شد و فرمان فتح فدك را آورد. در این فرمان، تصریح شده بود كه فدك بایستى تنها به دست پیامبر و على (علیهما السلام) فتح گردد و مسلمانان نبایستى در آن شركت نمایند.
هنگامى كه شب فرا رسید، آن دو بزرگوار در تاریكى شب از لشكر جدا شده و خود را به قلعه فدك رسانیدند. ساكنان فدك كه خبر فتح قلعه عظیم خیبر را در روز قبل دریافت كرده بودند، در قلعه فدك و پشت درهاى بسته، شبى پر اضطراب را مىگذرانیدند.
در پى نقشهاى دقیق، امیرمؤمنان، على(علیهالسلام) با كمك پیامبر و امداد الهى از دیوار بلند قلعه بالا رفت و آن هنگام كه بر فراز دیوار قلعه قرار گرفت، با صدایى رسا، به گفتن اذان و تكبیر پرداخت. ساكنان قلعه فدك كه خویش را در محاصره مسلمانان پنداشتند، شتابان رو به سوى در قلعه نهادند تا در زمینهاى پیرامون آن پراكنده گردند.
در این هنگام، امیر مؤمنان از دیوار قلعه پایین آمد و به همراه پیامبر كه بر در قلعه منتظر بود، راه فراریان را بستند و با آنان درگیر شدند و پس از آنكه هیجده نفر از دلیرمردان آنان را به هلاكت رساندند، اهل فدك را به اسارت درآورده، به همراه غنایم، با خود به مدینه آوردند.(2)
از آنجا كه فدك، تنها به دست پیامبر و امیر مؤمنان(علیهما السلام) و بدون کوچکترین دخالتى از جانب دیگران، به فتح كامل درآمده بود، به فرموده صریح قرآن، این سرزمین به خداوند، رسول خدا و اقرباى او و نیز به یتیمان، مسكینان و در راه ماندگان تعلق میگرفت: وَ مَا أَفَاءَ
1.معجم البلدان: ج 4، ص 238.
2. بحار الانوار: ج 29، ص 110 و 114 و 348.تهذیب الاحكام: ج 1، ص 424. تفسیر فرات كوفى: ص 159.
اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَمَا اَوْجَفْتُمْ عَلَیْهِ مِنْ خَیْل وَلارِكَاب وَلكِنَّ اللَّهَ یُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلَى مَنْ یَشَاءُ وَ اللَّهُ عَلَى كُلِّ شَىء قَدِیرٌ.(1)و آنچه را خداوند از یهودیان به رسولش بازگردانده و بخشیده، چیزى است كه شما براى به دست آوردن آن نه اسبى تاختید و نه شترى؛ ولى خداوند رسولان خویش را بر هر كس بخواهد مسلط میسازد و خدا بر هر چیز تواناست.
مَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ مِنْ اَهْلِ الْقُرَى فَلِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِى الْقُرْبَى وَ اَلْیَتَمَى وَ الْمَسَكِینِ وَ ابْنِ الْسَّبِیلِ كَىْ لایَكُونَ دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیَاءِ مِنْكُمْ... .(2)
آنچه را خداوند از اهل این آبادىها به رسولش بازگرداند، از آن خدا و رسول و خویشاوندان او و یتیمان و مستمندان و در راه ماندگان است تا (این اموال عظیم) در میان ثروتمندان شما دست به دست نگردد... .
طبق وحى الهى، سرزمین فدك به طور یكپارچه، به مالكیت رسول خدا در آمد و قرار شد كه هر كس از اهل فدك، مسلمان شود، خمس اموالش را و هر كس بر یهودیت باقى بماند، تمام اموالش را به پیامبر پرداخت نماید. یهودیان فدك از پیامبر تقاضا كردند تا به آنان اجازه دهد در زمینهاى زراعى فدك كار كنند و تمام درآمد آن را به حضرت تسلیم نموده، تنها اجرت آن را دریافت نمایند. پیامبر این پیشنهاد را پذیرفت و پس از محاسبهاى كه انجام گرفت، قرار شد سالیانه 120000 دینار طلا به عنوان درآمد فدك به پیامبر تسلیم گردد.
اندك مدتى پس از فتح فدك، پیامبر از جانب خداوند مأموریت یافت تا حق اقرباى خویش را بدیشان بپردازد: وَ ءَاتِ ذَاالْقُرْبَى حَقَّهُ.(3) در پى نزول این آیه، پیامبر از جبرئیل پرسید: منظور از «ذاالقربى» چه كسانى میباشند و حق ایشان چیست؟!
جبرئیل از جانب خداوند عرضه داشت: «فدك را به فاطمه عطا كن!»(4). پیامبر بلافاصله
1. حشر(59): 6 و 7.
2. حشر (59): 6 و 7.
3. اسراء (17): 25.
4. فَنَزَل: «و آتِ ذَاالْقُرْبى حَقَّهُ». قالَ: وَ ما هُوَ؟! قالَ: اَعْطِ فاطِمَةَ فَدَكاً وَ هِىَ مِنْ میراثِها مِنْ اُمِّها خَدیجَة... فَحَمَلَ اِلَیْهَا النَّبِىُّ (صلى الله علیه وآله وسلم) ما اَخَذَ مِنْهُ وَ اَخْبَرَها بِاْلآیَةِ. بحار الانوار: ج 29، ص 118. المناقب: ج 1، ص 142.
حضرت زهرا(علیها السلام) را فراخواند و فرمود: خداوند فدك را براى پدرت فتح كرد و چون لشكر اسلام آنجا را فتح نكردهاند، هیچ سهم و نصیبى از آن نمیبرند و مالكیت آن به اذن خداوند از آن من است تا خواست خداوند را درباره آن اجرا گردانم. هماكنون دستور خداوند بر عطاى فدك به تو نازل شده و از سوى دیگر، مهریه مادرت، خدیجه، بر عهده پدرت مانده است. پدرت به دستور خداوند و در قبال مهریه مادرت، فدك را به تو عطا میکند. آن را براى خود و فرزندانت بردار و مالك آن باش!(1)
فاطمه زهرا(س) به پدر عرضه داشت: شما بر جان و مال من صاحب اختیارید و تا شما زندهاید، نمیخواهم در آن تصرفى داشته باشم. پیامبر فرمود ترس من از آن است كه نااهلان، تصرف نكردن تو را در زمان حیاتم بهانهاى قرار دهند و بعد از من، آن را از تو منع نمایند. فاطمه عرضه داشت: پس آنگونه كه صلاح مىدانید، عمل نمایید.(2)
پیامبر، ورقهاى خواست و امیرالمؤمنین(علیهالسلام) را فراخواند و از او خواست تا سند مالكیت فدك را براى حضرت زهرا(س)، به عنوان اعطایى پیامبر، تنظیم نماید. و آن گاه پیامبر(ص)، على(علیهالسلام) و امّ ایمن را بر این امر شاهد گرفت و پس از شهادتدهى امّ ایمن، در شأن او فرمود: «امّ ایمن زنى از زنان اهل بهشت است».(3) سپس پیامبر، مردم را به منزل حضرت زهرا فرا خواند و به آنان خبر داد كه فدك ازآن فاطمه است و در همان جا اولین درآمد فدك را به عنوان اهدایى فاطمه(علیها السلام) بین مردم تقسیم فرمودند و بدین صورت مالكیت فاطمه(علیها السلام) بر فدك را رسمیت بخشیدند.(4)
1. فَقالَ(ص) یابُنَىَّ إِنَّ اللّهَ قَدْ اَفاءَ عَلى اَبیكَ بِفَدِكِ وَ اخْتَصَّهُ بَها، فَهِىَ لَهُ خاصَّةً دُونَ الْمُسْلِمینَ اَفْعَلُ بِها مااَشاءُ وَ اَنَّهُ قَدْ كانَ لِاُمِّكَ خَدیجَةِ عَلى اَبیكِ مَهْرٌ وَ أَنَّ اَباكِ قَدْ جَعَلَها لَكِ وَ اِنْحَلتكها لَكِ وَ لِوَلدِكِ بَعدَكِ. بحار الانوار: ج 29، ص 116. الخرائج: ص 25.
2.فَقالَتْ: لَسْتُ اَحْدَثُ فیها حَدَثَاً وَ اَنْتَ حَىٌّ اَنْتَ اَوْلى بى مِنْ نَفْسى وَ مالى لَك. فَقالَ: اَكْرَهُ اَنْ یَجْعَلُوها عَلَیْكِ سُبَّةً فَیَمْنَعُوكِ اِیّاها مِنْ بَعْدى فَقالَتْ: اَنفِذْ فیها اَمْرُكَ. بحار الانوار: ج 29، ص 118، حدیث 11. المناقب: ج 8، ص 142.
3. فَدَعا بِاَدیمِ وَ دَعا عَلىِّ ابْنِ اَبىطالِب فَقالَ: اُكتُبْ لِفاطِمَةَ(علیها السلام) بِفَدَكِ نَحْلَةً مِنْ رَسُولِ اللّهِ، فَشَهِدَ عَلى ذلِكَ عَلىُّ ابْنُ اَبىطالِب(ع) وَ مَوْلى لِرَسُولِ اللّهِ وَ اُمُّ اَیْمَنِ. فَقالَ رَسُولُ اللّهِ: إِنَّ اُمَّ اَیمَنِ اِمْرأَةٌ مِنْ اَهْلِ الْجَنَّةِ.بحار الانوار: ج 29، ص 116. الخرائج: ص 25.
4. فَجَمَعَ النّاسَ اِلى مَنْزِلِها وَ اَخْبَرَهُمْ أَنَّ هذَا الْمالِ لِفاطِمَةَ. فَفَرَّقَهُ فیهِمْ وَ كانَ كُلُّ سِنَة كَذلِكَ وَ تَأخُذُ مِنْهُ قُوتَها... . بحار الانوار: ج 29، ص 118. المناقب: ج 1، ص 142.
در پى این بخشش، حضرت زهرا(علیها السلام) نمایندهاى از جانب خویش براى فدك تعیین نمود و كارمندانى را تحت فرمان او سپرد تا پس از محاسبه دقیق و پرداخت حقالزحمه كارگران، سود خالص آن را خدمت آن حضرت تقدیم نمایند. در طول چهار سال مالكیت پرافتخار حضرت زهرا (علیها السلام) تمام درآمد سالیانه فدك كه بالغ بر 120000 سكه طلا میشد(1)، به دست سخاوتمند آن حضرت در امور خیر و سامانبخشى به زندگى نیازمندان مصرف میگشت.
ده روز پس از رحلت پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) و در حالى كه فاطمه زهرا(علیها السلام) با پهلوى شكسته در بستر بیمارى آرمیده بود، خبر آوردند كه فدك از دست رفت. مأموران ابوبكر به دستور او نماینده حضرت زهرا(علیها السلام) را از فدك اخراج كرده و آن را همچون خلافت به تصّرف خویش درآورده بودند.
بزرگترین سؤالى كه به ذهن خطور میکند این است كه چرا غاصبان خلافت در اقدامى عجولانه به غصب فدك پرداختند؟! مگر در فدك چه رازى نهفته بود كه تاب تحمل را از غاصبان ربود و آنان را به اقدامى وادار نمود كه ممكن بود بنیان حكومت غاصبانهشان را در هم فرو ریزد؟! مالكیت فاطمه(علیها السلام) بر فدك، واقعیتى نبود كه احدى بتواند آن را انكار نماید؛ اما چرا با این وجود، دستگاه خلافت با شتاب تمام به غصب فدك و انكار مالكیت فاطمه(علیها السلام) بر آن اقدام نمود؟!
راز غصب فدك در این بود كه غاصبان میدانستند واگذارى فدك به اهلبیت(علیهم السلام) امرى فراتر از یك میراثگذارى عادى است كه بزرگ خاندانى براى بازماندگانش بر جاى مینهد. میدانستند كه فدك روى دیگر سكه امامت است؛ امامت و خلافت به حكم خدا ویژه اهلبیت(علیهم السلام) بود و فدك، پشتوانه حكم خدا بود.
میدانستند كه فدك، بعد اقتصادى خلافت است و خلافت، بعد سیاسى فدك و این دو، فدك و خلافت، قویترین پشتوانههاى امامت و استمراربخش نبوت است. آنان به
1. وَ جاءَ اَهْلُ فَدَكِ إِلىَ النَّبىِّ، فَقاطَعَهُمْ عَلى اَرْبَعَة وَ عِشْرینَ اَلْفِ دینار فى كُلِّ سَنَة. بحار الانوار: ج 29، ص 116، حدیث 10 و ج 17، ص 378، حدیث 46. اثبات الهداة: ج 2، ص 116، حدیث 515.
خوبى میدانستند كه بدون غصب این دو توأمان، نمیتوان امام برحق را خانهنشین و حكومتى ظالمانه را بر پا ساخت.
آرى، بخشش فدك به فاطمه زهرا(علیها السلام)كاملا حساب شده و از روى حكمت الهى صورت پذیرفته بود تا قویترین پشتوانه اقتصادى امامت و بر طرفساز احتیاجات مالى خلافت باشد. وگرنه به فرموده مولاى متقیان على(علیهالسلام): اهل بیت كجا و چشمداشت به فدك كجا؟!
بارى، غصب فدك به منظور درهمشكنى و تصاحب مستحکمترین پشتوانه ولایت و امامت صورت پذیرفت و این همان سیاستى است كه امروزه عدهاى از منافقصفتان داخلى در ایران اسلامى پیش گرفتهاند و تلاش مینمایند تا با دلیلتراشىهاى واهى پشتوانههاى مالى و اقتصادى ولایت را تضعیف نمایند و در نهایت از تحت اختیار رهبرى خارج گردانند.(1)
شخصیت یگانهاى چون حضرت زهرا(علیها السلام) كه به اوج وارستگى از دنیا رسیده است، چرا در مقابل غصب ملك خویش آن همه حساسیت نشان میدهد؟! چرا براى بازپسگیرى فدك تمام مسلمانان را به قیام فرا میخواند؟!
براى پاسخگویى به چنین پرسشهایى دقت و ژرفنگرى در سیره علمى و عملى آن یگانه جهان ضرورى است؛ دقت در شیوه زندگانى آن جناب از یكسو و ژرفنگرى در مجموعه فرمودههاى ایشان از دیگرسوى میتواند گرهگشاى رمز و راز حقیقى قیام بزرگ آن حضرت باشد.
زهرا(علیها السلام) دستپروده پیامبرى است كه هماره به او درس خداگرایى و دنیا گریزى داده است. او در پرتو تعالیم الهى به چنان معرفت و بصیرتى دست یافته بود كه اگر تمام كوههاى جهان هم برایش به طلا بدل میشد، در پیش چشمانش با ذرهاى خاكستر تفاوت نمیکرد:
1. پیشنهادهایى گوناگون در این راستا ارائه میشود كه از آن جمله میتوان به طرح انتقال منابع مالى تحت اختیار رهبرى؛ از جمله بنیاد جانبازان و مستضعفان انقلاب اسلامى به خزانه دولت اشاره كرد.
پیش او خاك بُوَد فدك؛ زان كه در فلك *** بوسه زند به افتخار مَلَك، خاكِ پاى او(1)
سیره عملى فاطمه(علیها السلام) در دوران مالكیت چهارساله فدك صادقترین گواه این حقیقت است؛ چراكه هرگاه درآمد سالیانه فدك به او تسلیم میشد، تنها به اندازه ضرورت خویش بر میداشت و باقى آن را بین فقیران تقسیم میکرد.(2) این شیوه تا آن هنگام كه فدك تحت اختیار فاطمه بود ادامه داشت(3)؛ از این روى بسیارى از نیازمندان مدینه هماره چشم به راه رسیدن درآمد فدك به دستان سخاوتمند فاطمه بودند تا از انفاق آن بزرگوار، زندگى خویش را سامانى بخشند.
ژرفنگرى در مجموع خطابههاى حضرت زهرا(علیها السلام) نیز، به ویژه آن آتشین خطبه معروف، پرده از راز حماسه تاریخى آن جناب برمىدارد:
اى پدر! در پى هجران تو فاجعهها و فتنههایى رخ داد كه اگر تو شاهدش بودى، مصیبتش برایمان بزرگ نمیآمد. ما در فقدان تو به سوگ نشستیم؛ چونان زمین تفتیدهاى در فقدان باران. در حالى كه قوم تو جملگى رهِ فساد و فتنه پیمودند؛ پس شاهد اینان باش و از میانشان غایب مباش!
رفتى و پس از تو فتنهها بر پا شد *** كینهاى نهفته آشكارا شد
این باغ، خزان گرفت و بى بر گشت *** وین جمع، به هم فتاد و تنها شد.(4)
آرى، فاطمه(علیها السلام) میدید آن بنیان مستحكمى كه پدرش سنگ بناى آن را گذاشته بود، به وسیله داعیهداران دروغین جانشینى وى در معرض انهدام و ویرانى است. میدید كه اجتماع عزتمند مسلمانان نه از سوى مشركان، نه از طرف بیگانگان و نه از فراسوى مرزها، بلكه از جانب همانانى كه ادعاى رهبرى و پیشوایى امت را دارند، در معرض فتنه
1. شعر از دكتر ناظرزاده كرمانى. مناقب فاطمى در شعر فارسى: ص 103.
2. در آمد سالیانه فدك را بین 70000 تا 120000 سكه طلا ثبت نمودهاند. بحار الانوار: ج21، ص 23.
3. بحارالانوار: ج 29، ص 123، حدیث 25.
4.ثُمَّ اِلتَفَتَ اِلى قَبْرِ اَبیها و قالَتْ:
قَدْ كانَ بَعْدَكَ اَنْباءٌ وَهَنْبَثَةٌ *** لَوْ كُنْتَ شاهِدَها لَمْ تَكْثُرِ الْخَطِبُ
اِنّا فَقَدْناكَ فَقْدَ الْارْضِ وَابِلَها *** وَاخْتَلَّ قَومُكَ فَاشْهَدْهُمْ وَ لاتَغِبْ.
بحار الانوار: ج 43، ص 195 و ج 53، ص 18. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید: ج 6، ص 46. دلائل الامة:ص 35.
و تفرقهاى سهمگین قرار گرفته است. ریشه درخت پربركت اسلام در آستانه پوسیدگى بود و حقیقت اسلام در سراشیبى انحراف و دگرگونى. اصل و اساس اسلام در لبه چنان پرتگاهى مهیب قرار گرفته بود كه اگر سكوت میشد و قیامى نمیشد، چیزى از حقیقت اسلام باقى نمیماند. قیام الهى زهرا(علیها السلام) هرگز به خاطر دلبستگى به آن تكه ملك و ریاست مملكت نبود؛ بلكه دستمایهاى بود براى بیدارى مردمان.
اگر فاطمه(علیها السلام) بدون تمسك به فدك وارد میدان افشاگرى میشد و فریاد برمىكشید كه اى مردمان! این داعیهدار خلافت نه واجد صلاحیت علمى براى رهبرى است و نه داراى تقواى لازم براى پیشوایى، مردم میگفتند: او در زمره اولین ایمانآوران است كه در فرار پیامبر از مكه به مدینه، همراه و همرازى مطمئن و در غار ثور، یار و همنشینى وحشتزدا براى پیامبر بوده است. او همان است كه دخترش، حفصه، را به عقد پیامبر درآورده است. درباره پدر زن پیامبر اسلام، پیرمردى مشهور به صداقت و داراى سابقههایى درخشان در اسلام، چگونه میتوان باور كرد كه بدون هیچ صلاحیت علمى و تقوایى، تنها از روى هواى نفس، خیال جاه و مقام را در سر بپروراند؟! شاید این اعتراض شما از آن روست كه خود را از مسند خلافت، دور و بىبهره میبینید؟! اگر به سن و سال هم باشد، ابوبكر صدیق، این پیرمرد ریش سفید و پدر زن پیامبر، بر على، داماد جوان پیامبر، مقدّم است! قدرى صبر و تأمل نمایید تا نوبت به شما هم برسد!
در مقابل این حماقت و جهالت غمبار، چه باید كرد؟ در مقابل شعور اندك سیاسى و اجتماعى مردمان و سطحىنگرى ایشان، چه چارهاى باید اندیشید؟!
عصاره مجاهدت تمام پیامبران و صالحان طول تاریخ و حاصل تلاش جانفرساى پیامبر اسلام در طول عمر پربركتش، جملگى در آستانه فروپاشى است، اینك چه تدبیرى باید اندیشید؟! باید چون طوفانى بنیان كن به پاخاست و با پدیدآورى امواجى سهمگین، ناآرام و مدام بر سینههاى سنگ شده، فرود آمد تا شاید صخره دلها بشكند و در هم فرو ریزد و گوهر نورانى فطرت از آن میان پرتوافشانى بیاغازد.
مطرحسازى فدك، دستمایهاى بود براى نجات مردمان از سطحىنگرى و سادهانگارى؛
مردمانى كه به اغواى شیاطین انساننما، چون مردگان، در سكوتى غمبار خفته بودند. ساز كردن فدك براى دماندن روحى بود در كالبد آن نامردمان تا از خواب غفلت و شهوت به پا خیزند و قیامى را بر ضد پیشوایان ضلالت به سامان رسانند. فاطمه(علیها السلام) میخواست كه با محكومنمایى غاصبان فدك، بر صحیفه جاودانه تاریخ ثبت گرداند كه آن داعیهداران دروغزنِ خلافت، بیش از هر چیز در پى شهرت پست و ریاستند و براى پیشوایى امت هیچ صلاحیتى ندارند.
آرى، آب میبایست از سر چشمه بسته میشد؛ وگرنه به سیلى بنیانكن بدل میگشت كه اسلام را از ریشه و بن برمىكند. هرگز فدك به عنوان یك تكه ملك مطرح نبود. فدك، نشان ولایت بود و ولایت، محك؛ فدك، محكى میشد براى ارزشگذارى بر عیار مسلمانى:
عصمت او مورد رشك ملك *** پا زده بر ما سوا و بر فلك
او ندارد اعتنایى بر فدك *** آن فدك از بهر تو كرده محك.(1)
فدك، مطرح نبود. فدك، سمبل امامت بود و امامت، حجت؛ فدك، اتمام حجتى شد بر تمام مسلمانان:
فدك چه جلواى كند به پیشگاه دولتم *** كه مالكیت جنان به كف بود چو حیدرم
علیه غاصب فدك از آن قیام كردهام *** كه راه پُرجهاد حق نشان دهم به پیروم.(2)
فاجعه سقیفه و در پى آن، غصب ظالمانه فدك سنگ بناى تمام ظلمها و ستمگریها در طول تاریخ اسلام گردید؛ اما آیا فاجعهاى چنان هایل، تنها محصول سیاستبازى و غوغاسالارى پیشوایان سقیفه بود؟!
1. محمد رضا ربانى، آینه ایزدنما: ص 193.
2. حبیباللّه چایچیان (حسان).
چرا از دلاورمردان صحنه شجاعت و شهامت جز سایهاى از ننگ و ضلالت خبرى نبود؟!
آن بیعتكنندگان بىشمار با على مرتضى(علیهالسلام) در روز غدیر خم به كدامین لانه خزیده بودند؟!
آن آگاهان از بىكرانْ فضایل فاطمه زهرا(علیها السلام) چگونه رضایت دادند تا در حق او جسارت شود و قطعیترین حق او غصب گردد؟!
چگونه میشود كه پیشاپیش چشم دلاوران و غیرتمندان مهاجر و انصار روشنترین و قطعیترین حقوق به تاراج رود و نواى حتى یك اعتراض از جمع آنان برنخیزد؟!
چگونه میشود ملكى را كه پیامبر به دخترش بخشیده و به اعلان همگان رسانده است، پیش چشمان تمام مسلمانان غارت نمایند و جز نواى سكوتى مرگبار از آنان به گوش نرسد؟!
ریشههاى این فاجعه عظیم چه بود؟!
از آنجا كه اصل تكرارپذیرى در تاریخ از اصول مسلم و غیر قابل انكار است، شناسایى ریشههاى این فاجعه تاریخى میتواند عبرتآموز ما گردد تا با پرهیز از آن عوامل و جلوگیرى از تحقق آن، حكومت اسلامى خویش را كه استمرار حكومت نبوى است، از ننگ چنان فجایعى برهانیم و آن را به ساحل نجات رسانیم. ان شاء الله.
در خطبه تاریخى حضرت صدیقه طاهره(علیها السلام) فرازى نورانى جلوهنمایى میکند كه شاید بتوان گفت تمام مطالب پیشین و پسین این فراز براى فهماندن و جا انداختن آن بیان شده است: وَ جَعَلَ طاعَتَنا نِظاماً لِلْمِلَّةِ وَ اِمامَتَنا اَماناً لِلْفُرْقَةِ.(1)
حضرت در سخنرانى حماسى خود افقهاى بسیارى را میگشایند: از حمد و ثناى الهى گرفته تا نقش رسالت در تحول تاریخى عرب، حكمت دستورهاى اسلامى و فراوان
1. الاحتجاج: ص 97. دلائل الامامة: ص 33.
اعجوبههاى حكمتآمیز دیگر؛ اما با ژرفنگرى در فرازهاى این خطبه میتوان دریافت كه تمام بحثهاى مطرح شده در راستاى روشنسازى «جایگاه ولایت و امامت در نظام اسلامى» چینش و سامان یافته است.
بارى، مهمترین هدفى كه در این خطبه بىنظیر دنبال میشود فهماندن این حقیقت به مردمان است كه تنها راه ثمربخشى شریعت و یگانه محور وحدت، پذیرش ولایت اهلبیت(علیهم السلام) و سرسپردگى عملى بدان میباشد: وَ جَعَلَ طاعَتَنا نِظاماً لِلْمِلَّةِ وَ اِمامَتَنا اَماناً لِلْفُرْقَةِ؛(1) خداوند، اطاعت ما را سامانى براى آیین اسلام و امامت ما را امانى از تفرقه و اختلاف قرار داده است.
واژه «ملت»، هر چند در زبان فارسى به معناى مردم و جامعه میباشد، اما در فرهنگ قرآنى و روایى به معناى دین و آیین خدایى است: وَاَتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْرهِیمَ حَنِیفاً(2)؛ جملگى از آیین ابراهیم پیروى كنید كه دینى استوار و بىانحراف است. دین و آیینى كه از دیدگاه الهى داراى روح و حقیقتى واحد است و این روح واحد چیزى نیست جز اسلام و تسلیم محض در مقابل قادر متعال: إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الإِسْلَمُ؛(3) همانا دین پسندیده نزد خدا آیین اسلام است. هُوَ سَمّكُمُ الْمُسْلِمیِنَ مِنْ قَبْلُ...؛(4) خداوند از این پیش شما امت را در صحف ابراهیم و در این قرآن، مسلمان نامیده است.
حضرت زهرا(علیها السلام) در این فراز نورانى آیین اسلام را به مجموعهاى متشكل از عضوها و ارگانهاى متعدد تشبیه میفرمایند كه ثمربخشى آن، در درجه نخست نیازمند یك نظام فرماندهى است كه میان همه زیر مجموعهها تعادل و توازنى نتیجهبخش برقرار سازد و در درجه دوم وابسته به انسجام زیرمجموعهها با یكدیگر و هماهنگى كامل آنها با خواستههاى فرماندهى است.
هر مجموعهاى اگر از یك نظام فرماندهى خلاق و مدبّر بىبهره باشد و یا با وجود فرماندهى مناسب، بین زیرمجموعهها و فرماندهى، اتحادى مطلوب برقرار نباشد، هرگز
1. الاحتجاج: ص 97. دلائل الامامة: ص 33.
2. نساء (4): 125.
3. آل عمران (3): 19.
4. حج (22): 78.
به هدف و سامان نخواهد رسید. براى رسیدن به تصویرى شفافتر از این حقیقت، بجاست كه در مجموعه ارگانیزم بدن انسان، به عنوان نمونهاى محسوس نظر نماییم:
سیستم بدنى انسان گاهى چنان دچار نقص و مشكل میشود كه دیگر نمیتواند آثار مورد انتظار را از خویش ظاهر نماید. چنین اختلافهایى در بدن انسان دو گونه است: گاهى با این كه تمام اندامها و عضوهاى بدن سالمند، كل ارگانیزم بدن تعادل و توازن خویش را از دست میدهد و این از آن روست كه دستگاه فرماندهى بدن، دچار نوعى نقص و اختلال گشته است و فرمانهاى لازم را به درستى صادر نمینماید؛ مانند این كه اندك اختلالى در سلسله اعصاب یا در ترشح غده هیپوفیز مغزى، باعث درهمریزى تعادل و توازن كل بدن و فعالیتهاى آن میگردد؛ اما گاهى با آن كه دستگاه فرماندهى بدن (مغز و سلسله اعصاب) در اوج سلامت است، در فعالیتهاى بدنى تعادل مطلوبى مشاهده نمیشود و این از آنروست كه یك یا چند عضو از اعضاى بدن دچار نوعى نقص و اختلال گشتهاند و دستورهاى فرماندهى را به درستى اجرا نمینمایند؛ مانند این كه پدیدارى درد و سوزشى در چشم، باعث به هم خوردن دیگر عضوها و در نتیجه فروریزى نظم كل ارگانیزم میگردد.
به همین سان نابسامانى امور هر جامعهاى یا رهآورد اختلال و نقص در نظام فرماندهى و یا فرجام ناهماهنگى بین فرمانبران و فرماندهى است و یا نتیجه هر دو. بنابراین هر نوع ضعفى در دستگاه فرماندهى یا هر گونه اختلافى بین زیرمجموعههاى فرمانبر یا هر قسم ناهماهنگى در رابطه فرماندهى و فرمانبرى میتواند كل جامعه را تحت تأثیر قرار دهد و آن را به مجموعهاى نابهنجار و نامتعادل تبدیل سازد.
جامعه آنگاه از ناهماهنگى و نابسامانى میرهد و به انسجام و سامان میرسد كه افراد آن یك نظام لایق و كارآمد را براى فرماندهى خویش برگزینند و جملگى با اتحاد و هماهنگى كامل به اجراى فرمانها و خواستههاى آن همت گمارند تا از این رهگذر تمام افراد جامعه به سعادت دنیا و آخرت نایل آیند.
در جامعه اسلامى خود شاهدیم كه برخى از روى غفلت و سادگى مىگویند: چرا با آن
كه بیش از بیست سال از برپایى حكومت اسلامى در ایران میگذرد، هنوز نابهنجارىهاى زیادى در عرصههاى مختلف فرهنگى، اقتصادى، سیاسى و... مشاهده میشود؟! چرا هنوز شعارهاى اسلامى و هدفهاى متعالى این حكومت تحقق نیافته است؟! و برخى دیگر از روى غرض و مرض نابسامانىهاى موجود در جامعه را سند و شاهدى بر مدعاى خویش مبنى بر ناكارآمدى حكومت ولایى در به سعادترسانى انسانها میانگارند.(1)
جواب تمام این شبههافكنىها را در همان فراز كوتاه از خطبه حضرت زهرا(علیها السلام)میتوان یافت. از دیدگاه فاطمه زهرا(علیها السلام) آیین اسلام مجموعهاى است كه جز در صورت لیاقت رهبرى و نیز سلامت ارگانهاى مختلف در فرمانبرى از رهبرى، به هدف نهایى و نتیجه قطعى نمیرسد و این در حالى است كه لایقترین مردمان براى پیشوایى و فرماندهى امت، اهل بیت عصمت و طهارت میباشند؛ چون تنها این خانوادهاند كه از هوسها، شهوتها، ثروتجویىها، مقامطلبىها و خودخواهىها به طور كامل رستهاند و به پاكى و طهارت خدایى مزین گشتهاند: إِنَّمَا یُریِدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَیْتِ وَ
1. براى آگاهى بیشتر خوانندگان تنها به چند نمونه ذلتبار از اینگونه شبههافكنىها اشاره مینماییم و خوانندگانى را كه در جست و جوى بیشتر این شبههها میباشند به كتاب «آزادى یا توطئه، نگاهى به كارنامه مطبوعات شبههافكن» ارجاع میدهیم:
على حصورى: پس از گذشت بیست سال عدم كارایى حكومت دینى بر همگان روشن گردیده است. ماهنامه جامعه سالم، تیر 1377.
هوشنگ گلشیرى: اكنون پس از گذشت بیست سال، همه آرمانهاى انقلاب فروریخته است. مگر قرار نبود حكومت عدل على برپا كنیم، مگر قرار نبود همه جهان را تسخیر كنیم و اسرائیل را از بین ببریم؛ برعكس امروز كارمان به جایى كشیده شده كه براى افزایش یك سنت در بهاى نفت باید به همانها كه قصد نابودىشان را داشتیم التماس كنیم. روزنامه ایران جوان، اسفند 1377.
عبدالكریم سروش: انقلاب ما بر اساس اسلام اسطورهاى بنا شده نه اسلام عقلانى... انقلاب اسلامى هیچ پیشرفتى در ترویج اخلاقى و آموزههاى دینى نداشته است. روزنامه نشاط، خرداد 1378.
یوسفى اشكورى: انقلاب اسلامى، خلاف وعدهها و اهداف خود عمل كرده است... .روزنامه نشاط،اردیبهشت 1378.
عزتالله سحابى: به طور كلى انقلاب ما عاقلپرور و متفكرپرور نبوده و روز به روز فضا براى فكر عوامانه بازتر و فضاى تفكر اندیشمندانه بسته میشود. پس از گذشت بیست سال این انقلاب نه فیلسوف و دانشمندى تربیت و نه جذب كرد؛ بلكه آدمهایى احساسى را پرورش داده است. روزنامه فتح، 1378/12/02، صفحه 8.
یُطَهِّرَكُمْ تَطْهیِراً؛(1)خداوند چنین خواسته است كه هر گونه آلایش و ناپاكى را از شما اهل بیت نبوت ببرد و شما را از هر عیب و آلودگى پاك و منزه گرداند.
تنها پیشوایى و رهبرى اهلبیت است كه میتواند جامعه را از اختلاف و پراكندگى برهاند: اِمامَتَنا اَماناً مِنَ الْفُرْقَةِ و تنها اطاعت همهجانبه از ایشان است كه میتواند آیین اسلام را به هدف نهایى خود؛ یعنى سعادت دنیوى و اخروى همه افراد جامعه، برساند: اِطاعَتَنا نِظاماً لِلْمِلَّةِ.
امت بىامام، چونان گله بىچوپان است كه عاقبت نصیب گرگ خواهد شد و در گرداب فتنهها و بلاها فروخواهد غلطید. اما تنها در صورتى میتوان ادعا كرد كه در جامعهاى نظام اسلامى حاكم است كه علاوه بر الهى بودن دستگاه فرماندهى و رهبرى، تمام اركان جامعه نیز با رهبرى الهى رابطهاى سالم و خداپسندانه برقرار نمایند. آنهنگامى بایست نقش و ثمره كامل نظام اسلامى را انتظار داشت كه ارگانها و اندامهاى نظام با كنارگذارى اختلافات شخصى و جناحى تمام دستورهاى رهبرى الهى را خالصانه پذیرا شوند و عاشقانه به اجرا درآورند. اما وقتى ارگانهایى در ارتباط با این مركز فرماندهى دچار اختلال باشند و تحت تأثیر هواهاى نفسانى فرمانهاى الهى را پذیرا نشوند و یا عواملى چون نقشهها و سرمایهگذارىهاى دشمنان خارجى و همراهى شیطانصفتان داخلى هماهنگى و انسجام لازم بین رهبرى و امت را بر هم بزند، نبایستى انتظار غیر واقعبینانهاى داشت.
آرى، ولایت و امامت تنها عامل به سامانرسانى آیین اسلام است؛ اما به شرط ولایتپذیرى امت. بارى، ولایت و امامت یگانه محور وحدت، امنیت و عدالت است؛ اما به شرط همراهى و همدلى امت. اى صد افسوس، اگر امت، امامت را قدر نشناسد و آن را تنها واگذارد!
اى دو صد افسوس اگر امت، طواف كعبه ولایت، این یگانهترین محور عزت، را واگذارد و به جمرات شیطان، این ننگینترین محور ذلت، روى آورد!!
اى هزاران افسوس كه اگر امت چنین جفایى در حق امامت روا دارد، طوفان فتنهها و
1. احزاب(33): 33.
تفرقهها از هر سو بر او هجوم خواهد آورد و بنیان و سامان جامعه اسلام را در هم خواهد شكست!!!
از همین روست كه صدّیقه طاهره(علیها السلام) در آن بىنظیر خطبه حكمتآموز، یگانه راه رسیدن به توسعه و عدالت اجتماعى را روىآورى مردمان به ولایت و امامت و همراهى عملى ایشان با پیشواى الهى امت معرفى میفرمایند:
به خدا سوگند اگر پاى در میان مینهادند و على(علیهالسلام) را بر كارى كه پیغمبر(صلى الله علیه وآله وسلم) به او وانهاده بود یارى و همراهى میکردند، آسان آسان ایشان را به راه راست میبرد و حق هر یك را بدو میسپرد؛ چنان كه كسى زیانى نبیند و هر كس میوه آنچه كشته است، بچیند.
این شتر را سالم به مقصد میرساند و حركتش براى كسى رنجآور نبود. تشنگان عدالت را از سرچشمه سرشار زلال حقیقت سیراب میکرد؛ چشمهاى كه آب زلال آن فوارهزنان از هر طرف جارى است كه هرگز رنگ كدورت نپذیرد و همواره سیراب بوده، رنج تشنگى نبینند.
و آنگاه بلافاصله به رمز وحدتبخشى، عدالتگسترى و امنیتآورى ولایت اشاره میفرمایند:
اگر على(علیهالسلام) كه همواره در پنهان و آشكار نصیحتكننده مردمان بود، به خلافت میرسید، از اموال بیت المال براى خود ذخیره نمینمود و از ثروت دنیا به اندازه نیاز برمىداشت؛ به اندازه آب اندكى كه عطش را فرونشاند و طعام مختصرى كه رفع گرسنگى نماید.
در آن هنگام، زاهد از حریص به دنیا و راستگو از دروغگو باز شناسانده میشد. اگر مردم ایمان آورده، تقوا پیشه میساختند و حق را به امام واقعى میسپردند، درهاى رحمت از آسمان و زمین به روى آنان گشوده میگشت؛ اما دروغ گفتند و به زودى خدا به كیفر آنچه کردهاند، آنان را عذاب خواهد فرمود.(1)
1. وَ تَاللّهِ لَوْ مَالوُا عَنِ المَحَجَّةِ اللّائِحَةِ وَ تَكافَؤوُا عَنْ زَمام نَبَذَةَ اِلَیْهِ رَسوُلُ اللّهِ(صلى الله علیه وآله وسلم) وَ زالوُ عَنْ قَبوُلِ الْحُجَّةِ الْواضِحَةِ لَرَدَّهُمْ اِلَیْها وَ حَمَلَهُمْ عَلَیْها وَ لَسارَبَهُمْ سَیْراً سُجُحاً، لایَكْلُمُ خِشاشُهُ وَ لایَكِلُّ سائِرُهُ وَ لایَمَلُّ راكِبُهُ، وَ لَأَورَدَهُمْ مَنْهَلا نَمیراً صافِیاً رَوِیّاً، تَطْفَحُ ضَفَّتاهُ وَ لایَتَرَنَّقُ جانِباهُ، وَ لَأَصْدَرَهُم بِطاناً وَ نَصَحَ لَهُمْ سِرّاً و إِعْلاناً، وَلَمْ یَكُنْ یَحْلى مِنَ الْغِنى بِطائِل وَلایَحْظى مِنَ الدُّنْیا بِنائِل غَیْرَ رَىِّ النّاهِلِ وَ شَبْعَةِ الْكافِلِ، وَلَبانَ لَهُمُ الزّاهِدُ مِنَ الرّاغِبِ وَ الصّادِقُ مِنَ الْكاذِبِ «وَلَوْ اَنَّ اَهْلَ الْقُرى آمَنوُا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَیْهِمْ بَرَكَات مِنَ السَّماءِ وَالْأَرْضِ وَ لَكِنْ كَذّبوُا فَاَخَذْنَاهَمْ بِمَا كانوُا یَكْسِبوُنَ» (اعراف: 96) «وَالَّذِینَ ظَلَموُا مِنْ هؤُلَاءِ سَیُصِیبُهُمْ سَیِّئَاتِ مَاكَسَبوُا وَ مَاهُمْ بِمُعْجِزیِنَ» (زمر: 51). معانى الاخبار: ص 354. كشف الغُمّة: ج 1، ص 492. دلائل الامامة: ص 39. بلاغات النساء: ص 32. الاحتجاج: ص 108.
از دیدگاه خدایى زهرا(علیها السلام) نقشآفرینى كامل اسلام تنها در سایه اطاعت همآهنگ و همهجانبه اركان جامعه از امامت حاصل میشود. مطلوبترین شیوه حكومتى، حاكمیت مستقیم معصوم و پیروى كامل از فرامین الهى اوست؛ اما از آنجا كه حضور مستقیم معصوم در همه بلاد میسور نیست، امام معصوم كسانى را به نیابت از خویش به عنوان نایب، نماینده، والى، عامل، استاندار، فرماندار و... به شهرهاى مختلف میفرستد؛ نایبانى كه از لحاظ سیره علمى و عملى، شبیهترین و نزدیکترین افراد به معصوم میباشند.
با این بیان، روشن میشود كه مفهوم ولایت فقیه هیچ اختصاصى به عصر غیبت ندارد؛ بلكه در عصر حضور معصومان(علیهم السلام) نیز رواج داشته است. از این رو پیشینه ولایت فقیه، نه تنها در دوران غیبت كبرا كه در همان زمان حضور رسول(صلى الله علیه وآله وسلم) و امامان معصوم(علیهم السلام) نیز قابل مشاهده است.
بارزترین مصداق مفهوم ولایت فقیه را میتوان در زمان حكومت علىبنابىطالب(علیهالسلام) مشاهده كرد. آن حضرت در زمان حاكمیتشان كسانى را چون: محمد بن ابىبكر، مالك اشتر و... را در نقاط مختلف كشورهاى اسلامى به حكومت میگماردند. این افراد، منصوب خاص حضرت على(علیهالسلام) به شمار میآمدند و اطاعت از ایشان مانند اطاعت از خود آن حضرت واجب بود؛ چرا كه این افراد، به واقع، منصوب باواسطه از طرف خدا بودند. ولایت فقیه هم در حقیقت نصب باواسطه است و فقیه به واسطه معصوم، از طرف خداوند اجازه دارد تا امور حكومت را عهدهدار شود.(1)
بر اساس دیدگاه عقیدتى شیعه، حاكمیت، از شؤون ربوبیت الهى و تنها از آن خداست. هیچكس حق حكومت بر انسانى را ندارد؛ مگر آن كه خداوند به او چنین
1. براى آگاهى بیشتر از پیشینه ولایت فقیه و دلایل عقلى و نقلى آن مراجعه فرمایید به پرسش و پاسخ، آیةالله مصباح یزدى: ج 1 و نیز حقوق و سیاست، آیةالله مصباح یزدى: فصل 6 (حكومت اسلامى) و نیز نظام سیاسى اسلام، محمدجواد نوروزى.
اجازهاى داده باشد(1)؛ یعنى حق حاكمیت بر مردم در درجه اول، ویژه معصومان(علیهم السلام) و در اولویت بعد، ازآن اشخاص صاحبْ صلاحیتى است كه از هر جهت شبیه معصومان و مورد تأیید ایشان میباشند. اگر افراد جامعه اسلامى فرمانروایى معصوم یا شبیهترین خلایق به معصوم را بپذیرند و خود را ملزم به اطاعت از ایشان بدانند پراکندگیها، كینه توزىها، کشمکشها، جناحبازىها، مقامجویىهاو... همه از جامعه رخت برخواهد بست و جاى خود را به اتحاد، یگانگى، وحدت، پیشرفت و... خواهد سپرد و از این رهگذر، هدف نهایى آیین اسلام كه رساندن یكایك افراد به تمام سعادتهاى مادى و معنوى است، تحقق خواهد پذیرفت و این همان حقیقتى است كه فاطمه زهرا(علیها السلام) فراوان بر آن پا میفشرد(2):
به خداوند سوگند اگر حق به اهلش وانهاده و از عترت پیامبر پیروى میشد، بین هیچ دو نفرى در مورد خداوند اختلافى پدید نمیآمد و این اتحاد و یگانگى، پشت به پشت، به میراث نهاده میشد تا قائم ما، نهمین فرزند حسین(علیهالسلام)، قیام مینمود. اما تفرقه و پراكندگى از آنجا ریشه گرفت كه آن كسى را كه خداوند عقب انداخته بود، جلودار خویش ساختند آن كسى را كه خداوند او را مقدم داشته بود، عقب زدند... .
خطبه حماسى فاطمه(علیها السلام) پس از حمد و ثناى الهى، اشاره به حكمت برخى از دستورات خدایى، گذرى بر تاریخ ذلتبار جاهلى و نگاهى به سیر عزتیابى عرب از رهگذر رسالت نبوى و رشادتهاى على (علیهالسلام)، با تحلیل ریشههاى فتنه سقیفه دنبال میشود:
آن هنگام كه خداى تعالى همسایگى پیامبران را براى رسول خویش برگزید دورویىها آشكار و كالاى دین كهنه و بىخریدار گشت. خشم فروخورده گمراهان زبانه كشید و كمترین گمنامان به سالارى رسید.
1. این دیدگاه به «نظریه نصب» مشهور است و به جز تعداد معدودى در تاریخ معاصر، مورد اتفاق همه فقهاى شیعه است.
2.اَما وَاللّهِ لَو تَركُوا الحَقَّ عَلى اَهْلِهِ وَ اتَّبَعُوا عِتْرَةَ نَبِیّهِ لَمَااخْتُلِفَ فِى اللّهِ تَعالى اِثْنان وَ لَوَرَّثها سَلَفٌ عَن سَلَف وَ خَلَفٌ عَنْ خَلف حَتّى یَقومُ قائِمُنا التّاسِعُ مِن وُلدِ الحُسَیْنِ وَ لكِنْ قَدّمُوا مَنْ اَخَّرَهُ و اَخَّرُوا مَنْ قَدَّمَهُ اللّهُ.... بحارالانوار: ج 36، ص 353، روایت 224.
پیشواى اهل باطل آواز درداد و یكهتاز میدان شما گردید. شیطان از كمینگاه خویش سر برآورد و شما را به خود دعوت كرد و دید كه چه زود اجابتش نمودید و در دام فریبش خزیدید. چون شما را به حقكشى فراخواند، لبیك شما را دریافت و چون شما را در مقابل حق به خشم و غضب در آورد، شما را غضبناك یافت.(1)
حضرت زهرا(علیها السلام) ریشهاىترین عامل شعلهورى فتنه را نفاقهاى در نهان خفته معرفى میکند. قساوتمندان به ظاهر مسلمان شده، عقبماندگان به ظاهر رشدیافته، گمراهان به ظاهر هدایت شده، آتش تعصبها و كینههاى قومى ـ قبیلهاى را در نهاد خویشتن فروننشاندهاند، به تهذیب و تزكیت نفوس خویش نپرداختهاند، سطح معرفتهای خود را ترقى ندادهاند ولیكن داعیه دین و ایمان را پوششى براى ظلمت و قساوت درونىشان قرار داده، همواره مترصد فرصتى گشتهاند تا از پشت بر اسلام خنجز بزنند.
چه كسى باور میکرد كه پیشتازان جنگ و جهاد، سوداگران جان و انفاقكنندگان مال، در نهان دلهایشان دورویى بپرورانند؟! چه كسى باور میکرد كه پیشتازان بیعت با على(علیهالسلام) در روز غدیر از او کینههاهه و نفرتها به دل داشته باشند؟! در آن زمان چه كسى جرأت میکرد داعیهداران جانبازى در راه خدا را منافق خطاب نماید؟! چه كسى شهامت آن را داشت كه فداسازان جان و مال در راه خدا را فریبخوردگان شیطان بخواند؟! چه كسى میتوانست پردههاى دروغین دین و ایمان را فرو افكند و باطن ظلمت و ضلالت را برملا نماید؟!
چه كسى میتوانست جز زهراى اطهر؟! چه كسى جز زهرا(علیها السلام) میتوانست فریاد برآورد كه هر چند بهانههاهه و شعارهایتان مردم فریب و زیبا؛ اما حقیقت كارتان زشت و نازیباست؟! هر چند خود را خاموشكنندگان فتنه میخوانید؛ اما فتنهافروزان حقیقى شمایید. هر چند خود را قرآنگرا مىدانید؛ اما در عمل، به دامن شیطان گریزانید.
1. فَلَمَّا اخْتارَاللّهُ لِنَبیِّهِ دارَ اَنْبِیائِهِ وَ مَأْوى اَصْفِیائِهِ ظَهَرَ فیكُمْ حَسیكَةُ النِّفاقِ وَ سَمَلَ جَلْبابُ الدِّینِ وَ نَطَقَ كاظِمُ الْغاوِینَ وَ نَبَغَ خامِلُ الْاَقَلِّینَ وَ هَدَرَ فَنِیقُ الْمُبْطِلِینَ فَخَطَرَ فى عَرَصاتِكُمْ وَ اَطْلَعَ الشَّیْطانُ رَأْسَهُ مِنْ مَغرِزِه هاتِفاً بِكُمْ فَاَلْفاكُمْ لِدَعْوَتِهِ مُسْتَجِبینَ وَ لِلِغِرَّةِ فیهِ مُلاحِظِینَ، ثُمَّ اسْتَنْهَضَكُمْ فَوَجَدَكُمْ خِفافاً وَاَحْمَشَكُمْ فَأَلْفاكُمْ غِضاباً. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید: ج 16، ص 233. دلائل الامامة: ص 39.
شعارهایتان جملگى دروغ و نیرنگ و كارهایتان برافروزاننده فتنه و ننگ:
هنوز از عهد و قرار چیزى نگذشته و سوز سینه ما خاموش نگشته بود؛ زخم دل ما التیام نگرفته و پیامبر هنوز دفن نگردیده بود كه آنچه نبایست كردید و آنچه ازآنتان نبود، بردید و بدعتى بزرگ پدید آوردید. بهانه آوردیدكه از فتنه میترسیم؛ اما بدانید كه خود را به قعر آتش فتنه افكندید؛ چرا كه آتش دوزخ، كافران را از هر سو فرا میگیرد.
شما كجا و فتنه خواباندن كجا؟! دروغ مىگویید و راهى جز راه حق میپویید! وگرنه این كتاب خداست در میان شما! نشانههایش به كم و كاست هویدا و امر و نهى آن روشن و آشكاراست! شما به چنین كتابى پشت نمودهاید. واى بر شما! آیا میخواهید از آن رو گردانید یا به غیر آنچه در آن است، حكم نمایید؟! كسى كه جز تسلیم محض در مقابل خداوند، آیینى پذیرد، روى رضاى پروردگار نبیند و در آخرت با زیانكاران نشیند.(1)
صحیفه تاریخ این چنین در پیش روى ما گشوده شده و كلمات آگاهىبخش فاطمه(علیها السلام) این چنین در گوش جانها طنینانداز گشته است. و این ثمره، به بهاى اندكْ محقق نشده است. بهاى این روشنگریها، درهم شكسته شدن سینه و پهلوى زهراى اطهر(علیها السلام)، سیلى خوردن و نیلى شدن آن چهره مطهر و 25 سال مظلومیت و سكوت كشنده حیدر(علیهالسلام) است. آرى، ما میراثدار خون سینه و پهلوى شكسته زهراى اطهریم. بارى، این بیانهاى گرانبها براى عبرت ما شیعیان است: فَاعْتَبِرُوا یَا أُولِى الْأَبْصَرِ؛(2) پس پند و عبرت بگیرید اى صاحبان اندیشه!
اگر به تهذیب نفوس و خالصسازى نیات و اعمالمان همت نگماریم، از تاریخ عبرت نگرفتهایم! اگر لحظهاى از اهلبیت(علیهم السلام) جدا گردیم، از تاریخ عبرت نگرفتهایم! اگر گذاشتیم منافقان به لانه خزیده دیروز سر از لانه بیرون آورند و یكهتازان میدان شوند،
1. فَوسَمْتُمْ غَیْرَ اِبِلِكُمْ وَ أَوْرَدْتُمْ غَیْرَ مَشْرَبِكُمْ. هذا! وَ الْعَهْدُ قَریبٌ وَ الْكَلْمُ رَجیبٌ والْجَرْحُ لَمّا یَنْدَمِلْ وَ الرَّسوُلُ لَمّا یُقْبَرْ إِعْتِذاراً زَعَمْتُمْ خَوْفَ الفِتْنَةِ «اَلَا فِى الْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَ اِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِیطَةٌ بِالْكَافِریِنَ» (توبه: 49) فَهَیْهاتَ مِنْكُمْ؟ وَ كَیْفَ بِكُمْ؟ وَ اَنّى تُؤْفَكُونَ؟ وَ كِتابُ اللّهِ بَیْنَ اَظْهُرِكُمْ، اُموُرُهُ ظاهِرَةٌ وَ اَحْكامُهُ زاهِدَةٌ وَ اَعْلامُهُ باهِرَةٌ وَ زَواجِرُهُ لائِحَةٌ وَ اَوامِرُهُ واضِحَةٌ، وَ قَدْ خَلَّفْتُمُوهُ وَراءَ ظُهُورِكُمْ، اَرَغْبَةً عَنْهُ تُریدُونَ اَمْ بِغَیرِهِ تَحْكُمُون؟ بِئْسَ لِلظّالِمینَ بَدَلا «وَ مَن یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسلَامِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِى الْآَخِرَةِ مِنَ الْخَاسِریِنَ.» (آل عمران: 85). الاحتجاج: ص 108. دلائل الإِمامة: ص 39.
2. حشر (59): 2.
عبرت نگرفتهایم! اگر اجازه دادیم آنان كه به فرموده امام از منافقان نیز بدترند(1)، سیاستگذاران پشت پرده برخى از امور كشور اسلامىمان شوند عبرت نگرفتهایم! اگر عنوانها و شعارهاى منافقصفتان، فریبمان داد و باعث شد تا ایشان را بر مسندهاى دولتى و حكومتى بنشانیم، عبرت نگرفتهایم. اگر ساكت نشستیم واجازه دادیم تا افرادى سستعنصر با داعیه دروغین مسلمانى بدترین توهینها را به اسلام نمایند، عبرت نگرفتهایم! چه شده است كه در كشور اسلامى ایران، مهد دلیران و فداییان، كسى جرأت كرده، بگوید: ماركس، پدر دینستیزى، بخشى از حقیقت را گفته است كه دین، افیون تودهها و جامعههاست؛ ما سخن او را كامل میکنیم و مىگوییم: دین، افیون ملتها و حکومتهاست.(2) اگر فردى سر سوزنى ایمان در دل داشته باشد، چگونه میتواند اجازه چنین گستاخى و جسارتى را به خود بدهد و چنین سخن اهانتآمیزى را بر زبان براند؟!
بزرگترین رسالت این قسمت از خطبه حضرت زهرا(علیها السلام) شناساندن چهره نفاق و عملكرد موذیانه منافقان است. منافقان، همواره مترصد فرصتند و به محض این كه زمینه را آماده ببینند به میدان میآیند و پرده از قساوتها و خباثتهاى باطنى خویش بر میافکنند. میزان میداندارى منافقان به هوشیارى و آگاهى مردمان وابسته است. اگر
1. اشاره به فرموده حضرت امام، درباره گروهك نهضت آزادى: در موضوع نهضت به اصطلاح آزادى، مسائل فراوانى است كه بررسى آن محتاج به وقت زیاد است. آنچه باید اجمالا گفت آن است كه پرونده این نهضت و همینطور عملكرد آن در دولت موقت اول انقلاب، شهادت میدهد كه نهضت به اصطلاح آزادى، طرفدار جدى وابستگى كشور ایران به آمریكاست و دراین باره از هیچ كوششى فروگذار نكرده است... به حسب آنچه من از انحرافات آنها مشاهده كردهام، اگر خداى متعال عنایت نفرموده بود و مدتى در حكومت موقت باقى مانده بودند، ملتهاى مظلوم به ویژه ملت عزیز ما اكنون در زیر چنگال آمریكا و مستشاران او دست و پا میزدند و اسلام عزیز چنان سیلى از این ستمكاران میخورد كه قرنها سر بلند نمیکرد. و به حسب امور بسیار دیگر، نهضت به اصطلاح آزادى، صلاحیت براى هیچ امرى از امور دولتى یا قانونگذارى یا قضایى را ندارند و ضرر آنها به اعتبار آن كه متظاهر به اسلام هستند و با این حربه جوانان عزیز ما را منحرف خواهند كرد و نیز با دخالت بىمورد در تفسیر قرآن كریم و احادیث شریفه و تأویلهاى جاهلانه ممكن است موجب فسادى عظیم شوند، از ضرر گروهكهاى دیگر حتى منافقین ـ این فرزندان عزیز مهندس بازرگان ـ بیشتر و بالاتر است.صحیفه نور: ج 22، ص 384. پاسخ حضرت امام به نامه وزیر وقت كشور، بهمن ماه 1366.
2. هاشم آغاجرى، عضو سازمان مجاهدان انقلاب اسلامى: ماركس، بخشى از حقیقت را گفته است كه دین افیون ملتهاست؛ من میخواهم بخش دیگرى از آن را نیز بگویم كه دین، افیون حکومتها هم هست. هفته نامه شما، 1379/05/20.
هوشیارى، شهامت و غیرت مردمان در مقابل ایشان قد علم كند، دوباره بر چهرههاى خویش نقاب میافکنند و به لانههاى خویش میخزند؛ اما اگر هوشیارى، شهامت و غیرت دینى بر باد رفته باشد، منافقان یكهتاز میدان خواهند شد و مردمان را به گرداب ضلالت و هلاكت سوق خواهند داد. مصداق بارز این حقیقت را میتوان در جریان كنفرانس برلین مشاهده نمود. منافقان شركت كننده در این كنفرانس چون زمینه را آماده پنداشتند، نقاب از چهرههاى كریه خویش برداشتند و بدترین اهانتها را به دین، احكام دین، ولایت و حكومت ولایى روا داشتند؛ اما چون مردمان ایران را غیور، بیدار و هوشیار یافتند، دوباره بر نفاق باطنىشان نقاب افكندند و یاوههایشان را پس گرفتند.
ممكن است همانان كه تا دیروز تیشه به ریشه دین، اسلام، امامت و ولایت میزدند، امروز از اسلام، ولایت و حاكمیت ولى فقیه دم بزنند؛ همانان كه تا دیروز با گستاخىِ تمام، مشكل اساسى مردم را قانون اساسى قلمداد میکردند، امروز از قانونمدارى سخن برانند.
همینان هر چند شعارشان قانونمدارى باشد، اما كردارشان چیزى جز قانونستیزى نیست؛ چرا كه اینان با اسلام دشمنى دارند و قانون اساسى ما بر پایه اصول اسلامى بنا شده است. اینان ولایت و امامت را قبول ندارند و قانون اساسى ما بر محور ولایت فقیه شكل گرفته است.
حقیقت نفاق، همین است: یك روز، ولایتستایى و دیگر روز، ولایتستیزى. یك روز، اسلاممدارى و روز دیگر، اسلامزدایى. یك روز، قانونگرایى و دیگر روز، قانونگریزى. بایستى به هوش باشیم و فریب نخوریم. بایستى منافقان را بشناسیم و رسوایشان نماییم. مبادا با خوشباورى از منافقان حمایت كنیم و بگوییم: غرضى نداشتند. اشتباهى مرتكب گشتند و پس از آن اشتباه خویش را پذیرفتهاند. متعرضشان نشوید! وحدت ملى را خدشه دار نسازید! فتنه و تفرقه بر پا نكنید! با یكدیگر مدارا كنید! اگر چنین بگوییم، فریب خوردهایم و از تاریخ عبرت نگرفتهایم. وحدت، مطلوب است؛ اما چه وحدتى؟ بر چه محورى و با چه كسانى؟ وحدتى مطلوب است كه محورش على
باشد؛ نه دشمن على. وحدت با كسانى مطلوب است كه مؤمن باشند و قانونگرا؛ نه منافق و سرسپرده آمریكا. مگر هر وحدتى مطلوب است؟ مگر هر سهلگیرى و مدارایى مطلوب است؟ وحدت با پیشوایان نفاق، تیشه بر ریشه دین و ایمان است. مداراى با سران نفاق، براندازنده اصل و اساس اسلام است.
در واقع میتوان گفت: نفاق، چیزى جز كفر باطنى و ایمان ظاهرى نیست و از آنجا كه سعادت و شقاوت انسان در گرو حقایق باطنى است، منافقان كه در باطنشان كفر وجود دارد، در زمره كافران به شمار میروند و حتى به یك لحاظ از كفار بدترند؛ زیرا نقاب بر چهره زده، در پشت اسلام ظاهرى سنگر گرفته، براى مردم شناخته نمیشوند و ضررشان بر جامعه اسلامى بیشتر است. از این رو آیات زیادى دلالت میکنند بر این كه منافقان اهل عذاب هستند؛ بلكه بدترین عذابها را دارند. نظیر: إِنَّ المُنفِقِینَ فِى الدَّركِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ؛(1) منافقان در پایینترین و پستترین درجات آتشند. و إِنَّ اللَّهَ جَامِعُ الْمُنفِقِینَ وَ الْكَفِرینَ فِى جَهَنَّمَ جَمِیعاً؛(2) خداوند، منافقان و كافران را در جهنم جاى میدهد.
با توجه به نكته فوق، نفاق چیزى جداى از كفر به شمار نمیآید و در حقیقت آنچه هست یا كفر است یا ایمان. از این روست كه خداوند متعال، پیامبر رحمت را به شدت و خشونت با منافقان مأمور میگرداند و آنان را همطراز با كافران از اهل جهنم میخواند: یَأَیُّهَا النَّبِىُّ جهِدِ الْكُفَّارَ وَ الْمُنفِقِینَ وَاغْلُظْ عَلَیْهِمْ وَ مَأْوَیهُمْ جَهَنَّمَ وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ؛(3) اى پیامبر با كافران و منافقان جهاد كن و بر آنها سخت بگیر! جایگاهشان جهنم است و چه بد سرنوشتى است!
از همین روست كه پاره وجود پیامبر نیز منافقان را همطراز كافران از هلاكشدگان آتش جهنم مىشمارد، بر سست عنصران منافق میخروشد و نقاب از چهرههاى زشتشان فرومیافکند. تا دیگر براى نقاب كهنه نفاق، تا همیشه تاریخ، رنگ و لعاب و فریبى باقى نماند:
1.نساء (4): 145.
2.نساء (4): 140.
3. توبه (9): 73. تحریم (66): 9.
بهانه آوردید كه از فتنه میترسیم؛ اما بدانید كه خود رادر قعر آتش فتنه افكندهاید؛ چرا كه آتش جهنم كافران را از هر سو احاطه كرده است... .چندان درنگ نكردید كه این اسب سركش، رام و افسارش در دست قرار یابد. نوایى دیگر ساز كردید و شعلههاى فتنه را فروزان ساختید. اغواى شیطان را اجابت نمودید و در خاموشسازى انوار دین، همت گماشتید. در اقامه سنت پیامبر، اهمال و سستى روا داشتید. به ظاهر طرفدارى از دین مینمایید و در باطن به نفع خویش عمل میکنید و نسبت به اهل بیت پیامبر و فرزندانش حیله و نیرنگ روا میدارید.(1)
و در جایى دیگر در میان زنان مهاجر و انصار كه به ملاقاتش آمده بودند نامردان دوروى روزگار را این گونه مورد نكوهش قرار میدهد:
صبح كردم در حالى كه به خدا سوگند دنیاى شما را دوست نمیدارم و از مردان شما خشمناك و بىزارم. درون و بیرونشان را آزمودم و نامشان را از دهان خویش به دور افكندم. از آنچه کردهاند، ناخشنودم. چه زشت است كندى شمشیرها!(2)
و آن گاه پرده از راز حقكشىها و كینهتوزىهاى این دونصفتان فرومیافکند:
واى بر آنان! چرا نگذاشتند حق در مركز خود قرار یابد و خلافت بر پایههاى نبوت استوار ماند؟ چرا حق را از خانهاى كه جبرییل در آن فرو میآمد به خانه دیگر بردند؟ و حق را از دست على كه عالم به امور دنیاست گرفتند؟
بدانید كه این زیان بزرگ و آشكارى است! چه باعث شد كه با على(علیهالسلام) كینهتوزى نمایند و انتقام گیرند؟ چون سوزش تیغ او را چشیدهاند و پایدارى او را دیدند كه نسبت به مرگ بىاعتنا بود. دیدند كه چگونه بر آنان میتازد و با دشمنان خدا نمیسازد و آنان را عقوبت میکند و در راه رضاى خدا با شدت و قاطعیت رفتار میکند.(3)
1. اِعْتِذاراً زَعَمْتُمْ خَوْفَ الْفِتْنَةِ؛ «اَلا فِى الْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَ اِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحیطَةٌ بِالْكافِرین»... (توبه:49) ثُمَّ لَمْ تَلْبَثُوا اِلاّ رَیْثَ اَنْ تَسْكُنَ نفرتها وَ یَسْلَسَ قَیادُها ثُمَّ أَخَذْتُمْ تُوُرُونَ وَقْدَتَها وَ تُهَیِّجُونَ جَمْرَتَها وَ تَسْتَجیبُونَ لِهِتافِ الشَّیْطانِ الغَوِىِّ وَ اِطْفاءِ اَنْوارِ الدّینِ الْجَلِىِّ وَ اِهْمالِ سُنَنِ النَّبىِّ الصَّفِىِّ، تَشْرَبُونَ حَسْوَاً فِى ارْتِغاء وَ تَمْشونَ لِاَهْلِهِ وَ وُلْدِهِ فِى الْخَمَرِ و الضَّرَّاءِ. دلائلالامامة: ص 29. بلاغات النّساء: ص 32.
2. وَ اَصْبَحْتُ وَ اللّهِ عائِفَةً لِدُنْیاكُنَّ قالِیَةً لِرِجالِكُنَّ، لَفَظْتُهُمْ بعْدَ اَنْ عَجَمْتُهُمْ و شَنِئْتُهُم بَعْدَ اَن سَبَرْتُهُمْ، فَقُبْحاً لِفُلُولِ الْحَدِّ وَ اللَّعْبِ بَعْدَ الْجِدِّ وَ قَرْعِ الصَّفاةِ و صَدْعِ الْقَناةِ و خَطَلِ الآراءِ و زَلَلِ الأَهْواءِ: «وَ بِئْسَ مَا قَدّمَتْ لَهُمْ اَنْفُسُهُمْ اَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَ فِى الْعَذابِ هُمْ خَالِدُونَ» (مائده:80) لاجَرَم لَقَدْ قَلَّدْتُهُمْ رِبقَتَها وَ حَمَّلْتُهُمْ اَوْقَتَها وَ شَنَنْتُ عَلَیْهِمْ غاراتِها، فَجَدْعاً و عَقْراً و بُعْداً لِلْقُومِ الظّالِمینَ. الاحتجاج: ص 108. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید: ج 16، ص 233. كشف الغمّة: ج1، ص 492.
3. وَیْحَهُمْ اَنّى زَعْزَعُوها عَنْ رَواسِىِ الرِّسالَةِ وَ قَواعِدِ النُّبُوَةِ وَ الدّلالَةِ وَ مَهْبِطِ الرُّوحِ الأَمِینِ وَ الطَّبیِنِ بِأُمُورِ الدُّنیا وَ الدِّینِ: اَلا ذلِكَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبینِ! وَ مَا الَّذىِ نَقَمُوا مِن اَبِى الْحَسَنِ؟ نَقمُوا مِنْهُ وَاللّهِ نَكِیرَ سَیْفِهِ وَ قِلّة مُبالاتِهِ لِحَتْفِهِ وَ شِدَّةَ وَطْأتِهِ و نَكالَ وَقْعَتِهِ وَ تَنَمُّرِهُ فى ذاتِ اللّهِ. معانىالاخبار: ص 354. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید: ج 16، ص 233. الصراط المستقیم: ج، ص 171. الاحتجاج: ص 108. بحار الانوار: ج 43، ص 158.
و در پى این گفتار، حقیقت حال منافقان را براى همیشه در گوش جان تاریخ، طنینانداز میگرداند:
اكنون بیایید و بشنوید: شگفتا كه روزگار چه شگفتیها در پس پرده دارد و چه بازیچهها یكى پس از دیگرى بیرون میآورد! اگر تعجب نمایى، پس گفتههاى آنان تعجبآور است.
به راستى مردان شما چرا چنین كردند؟ اى كاش میدانستم به چه پناهگاهى تكیه دادهاند؟ و كدام ستون استوار را انتخاب نمودند؟ و به كدامین ریسمان چنگ زدند؟ و بر كدام فرزند و خاندانى پیشى گرفتند و غلبه نمودند؟
شگفتا چه دوستان دروغین و سرپرستان نااهلى را انتخاب كردند! و چه زشت است سرانجام ستمكاران كه جایگزین بدى برگزیدند! سر را گذاشته به دم چسبیدند؛ پى عامى رفتند و از عالم نپرسیدند!
نفرین بر مردمى نادان كه فساد كارند و فسادكارى خود را نیكوكارى میپندارند! بدانید كه آنان فاسدند، هر چند خویش را فاسد ندانند!
واى بر آنان! آیا آن كه مردم را به راه راست میخواند، سزاوار پیروى است یا آن كه خود راه را نمیداند؟ در این باره چگونه داورى میکنید؟(1)
همه مصیبتها و انحطاطها در اسلام از سهلگیرى، سطحىنگرى، سادهلوحى و خوشباورى مردمان در همان اجتماع مسجد پیامبر شروع شد.
آنگاه كه ابوبكر حدیثى دروغین را به پیامبر نسبت داد، چه تعداد از مردمان فریب آشكار آن كلمات را دریافتند؟! آنگاه كه فاطمه(علیها السلام) با استناد به آیات قرآن، جعلى و
1. اَلا هلُمَّ فَاسْتَمِعْ وَ ماعِشْتَ اَراكَ الدَّهْرُ عَجَباً«وَ اِنْ تَعْجَبْ فَعَجَبٌ قَوْلُهُمْ!» (رعد: 13) لَیتَ شِعْرى الیای سِناد اسْتَنَدُوا؟ وَ علیای عِماد اعْتَمَدُوا؟ وَ بِاَىِّ عُرْوَة تَمَسَّكُوا؟ وَ عَلى اَیَّةِ ذُرّیَّة اَقدَمُوا وَ احْتَنِكُوا؟ «لَبِئْسَ الْمَولَى وَ لَبِئْسَ الْعَشِیرِ وَ بِئْسَ لِلظّالِمِین بَدَلا» (كهف: 50) اِسْتَبْدَلُوا وَاللّهِ الذُّنابى بِالْقَوادِمِ وَ الْعَجُزَ بِالْكاهِلِ، فَرَغْماً لِمَعاطِسِ قَوْم «یَحْسَبُونَ اَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعَاً اَلَا اِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لَكِنْ لاَیَشْعُرُونَ» (بقره: 12. كهف: 104) وَیْحَهُمْ «اَفَمَنْ یَهدِى اِلَى الْحَقِّ اَحَقُّ اَنْ یَتَّبِعَ اَمْ مَنْ لاَیَهْدى اِلاّ اَنْ یُهْدَى فَما لَكُمْ كَیْفَ تَحْكُمُون؟» (یونس: 35).
شرح نهجالبلاغه، ابن ابى الحدید: ج 16، ص 233.بحارالانوار: ج 43، ص 158.
دروغ بودن آن حدیث را به خوبى هویدا ساخت، چند شراره، بارقه یا جرقه براى سوزاندن ننگ این خدعه از دلها زبانه كشید؟! سنگ قبر چند دل مرده از حرارت سخنان گدازنده فاطمه(علیها السلام) در هم شكست و ذوب شد؟! چرا كسى برنخاست و سند حدیث را جویا نشد كه آخر این چه حدیثى است كه تنها تو شنیدهاى و هیچیك از دیگر همراهان و صحابیان رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) آن را نشنیدهاند؟! آیا پیامبر این حدیث را تنها در گوش تو نجوا كرده است؟!
و چرا آنگاه كه فاطمه(علیها السلام) به مقابله و افشاگرى برخاست، صخره دلهاى قساوتمند آن مردم نلرزید و در هم فرونریخت؟! چرا نورافشانى فاطمه زهرا(علیها السلام)، همو كه نوربخش آسمانها و زمین است، سینههاى ظلمانى و سیاه ایشان را سپید و نورانى نساخت؟!
این همه از آن نشأت میگرفت كه شناخت و آگاهى كافى وجود نداشت. غرضورزان و مریضدلان، عرصه تركتازى یافته بودند و توده مردم هم كه غرض و مرضى نداشتند، سادهلوحى و ظاهربینى چشم عقلشان را كور ساخته بود و سادهانگارى و سطحىنگرى، به خواب خوش بىغیرتى و غفلت فروشان برده بود.
چه كسى باور میکرد كه ابوبكر صدیق، پدر زن پیامبر، پیرمردى با محاسن سفید و سوابقى درخشان كه مردمان به عنوان حاكم اسلامى و پیشواى مسلمانان با او بیعت كرده بودند، از پیش ِ خود حدیثى را جعل نماید و براى توجیه غصب فدك بدان استناد نماید؟!
بارى، سطحىنگرىها و سادهانگارىها، غیرتهاى دینى را بر باد داده بود. درخت تساهل و تسامح به ثمر نشسته بود و از میوه بىغیرتى به همه مردمان خورانده بود و این بود كه خطبه عرشلرزان فاطمه(علیها السلام) هم نمیتوانست دلهاى به غفلت و بىغیرتى خوگرفته مردم را بیدار سازد و به قیام در مقابل فساد، بدعت و تباهى وادارد.
فاطمه(علیها السلام) با خطبه حماسى و آتشین خویش، انصار و یاوران پیامبر را به قیام و خیزش علیه پیشوایان نفاق و ضلالت فرا میخواند؛ در حالى كه آنان در سایه امن بىغیرتى و سهلانگارى، در سكوتى مرگبار خفته بودند: واى بر شما! اى پسران قیلَه(1)! از شما چه دور
1.منظور از «پسران قیله»، انصار میباشند كه از دو قبیله اوس و خزرج بودند و نَسبِ مشتركشان، به زنى به نام «قیله»، در چندین نسل قبل، منتهى میشد.
است كه پیش چشمانتان میراث پدرم را ظالمانه ببرند و حرمتم را ننگرند و شما همچون بیهوشان فریاد نصرتطلبى مرا نشنیده گذارید!!
دادخواهى من به شما میرسد، در حالى كه اجتماعتان منسجم است، ساز و برگ فراوان دارید و اثاث و خانههاى آبادان؛ اما فریاد مرا نشنیده میگیرید و به یارىام نمیشتابید. شما دلیرانى هستید كه بر دشمن، بدون زره و سپر حمله میبرید. شما مشهوران به خیر و صلاح، برگزیدگان خدا، پشتیبانان دین، یاوران پیامبر و مؤمنین و حامیان اهلبیت طاهرین میباشید. شمایید كه با بتپرستان عرب دراُفتادید و برابر لشگرهاى گران ایستادید. چندان كه از ما فرمانبردار و در راه حق پایدار بودید، نام اسلام را بلند و مسلمانان را ارجمند، مشركان را تار و مار و نظم را برقرار، آتش جنگ را خاموش و كافران را حلقه ذلت در گوش نمودید. اكنون پس از آن همه زبانآورى، لب فروبستهاید و پس از پیشروى واپس نشستهاید؛ آن هم در برابر مردمى كه سوگند خویش را شكستهاند، پیمان خود را گسستهاند و در دین شما طعنه وارد نمودهاند. با امامان كفر بجنگید كه آنان پایبند به سوگندهایشان نمیباشند! با ایشان بجنگید تا شاید از كارهاى خویش باز گردند! آیا با گروهى كه سوگندهاى خود را نادیده گرفتهاند و قصد بیرون نمودن رسول الهى را دارند، كارزار نمینمایید و حال آن كه ایشان ابتدا جنگ را شروع نمودند؟! آیا از اینان هراس دارید؟! بیم مدارید و تنها از خدا بترسید، اگر حق پرستید.(1)
اما هزاران دریغ كه از هرم گدازنده كلام فاطمه، فولاد سخت هیچ دلى تأثیر نپذیرفت و از زلزله عرشلرزان سخن او، سنگ قبر هیچ دلى نلرزید و از جا كنده نشد.
پناه بر خدا! اگر فاطمه(علیها السلام) براى انعام و احشام اینگونه سخن گفته بود، امید فایده بیشتر میبود. اگر این چوب بیدارى بر كفن مردگان میخورد، شاید از آن خاك اعتراضى برمىخاست. مگر چه مرگى گریبان آن جمع را به هم میفشرد كه نفخه صور فاطمه(علیها السلام)
1. اَیهاً بَنى قَیْلَةَ! أَ اُهْضَمُ تُراثَ أَبى؟ وانتمْ بِمَرأىً مِنّى وَ مَسْمَع تَلْبَسُكُم الدَّعْوَةُ وَ تَشْمَلُكُمُ الْخُبْرَةُ وَ فیكُمُ الْعُدَّةُ وَ الْعَدَدُ وَ لَكُمُ الدّارُ وَ الْجُنَنُ. وانتمُ الاُولى نُخْبَةَ اللّهِ الَّتِى انْتُخِبَتْ وَ الْخِیَرَةُ الّتِى اخْتُیِرَتْ لَنا اَهلَ الْبَیْتِ، فَبادَیْتُمْ الْعَرَبَ، وَ ناهَضْتُمُ الاُمَمَ وَ كافَحْتُمُ الْبُهَمَ. لانَبْرَحُ اَوْ تَبْرَحُوُنَ، نَأْمُرُكُمْ فَتَأْتَمِرُونَ. حَتّى دارَتْ لَكُمْ بِنارَحَى الاِسْلامِ وَ دَرَّ حَلَبُ الایّام و خَضَعَتْ نَعْرَةُ الشِّرْكِ، وَ سَكَنَتْ فَوْرَةُ الاِفْكِ وَ خَبَتْ نیرانُ الْحَرْبِ وَ هَدَأَتْ دَعْوَةُ الْهَرْجِ وَ اسْتَوْسَقَ نِظامُ الدّینِ. فَأنّى جُرْتُم بَعْدَ البَیانِ وَ أَسْرَرْتُمْ بَعْدَ الاِعْلانِ وَ نَكَصْتُمْ بَعْدَ الإِقْدامِ عَنْ قَوْم نَكَثُوا اَیْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَ طَعَنُوا فى دینِكُمْ. «فَقاتِلُوا اَئِمَةَ الْكُفْرِ اِنَّهُمْ لا أَیْمانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَنْتَهُون». «اَلاَ تُقَاتِلوُنَ قَوْماً نَكَثُوا أَیْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَ هَمُّوا بِاِخْراجِ الرَّسُولِ وَ هُمْ بَدَؤُوكُم اَوَّلَ مَرَّة اَتَخْشَونَهُمْ فَاللَّهُ اَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ اِن كُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ» (توبه: 12 و 13). بلاغات النساء: ص 30. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید: ج 16، ص 236. مناقب: ج 2، ص 206. بحار الانوار: ج 43، ص 158.
هم از جا تكانشان نمیداد؟! مگر بىغیرتى، بىمسؤولیتى و آسایشجویى با انسان چه میکند كه میتواند پاره تن رسول خدا را در چنگال كفتاران، گرفتار بیند و به قیام برنخیزد؟!
امان از راحتطلبى! و امان از سهلانگارى! كه به فرموده حضرت زهرا(علیها السلام) تمام فسادها، انحرافها و فتنهها از آن سرچشمه گرفته است:
به خدا سوگند شما را میبینم كه به تنآسایى و راحتطلبى خو كردهاید. آن را كه سزاوار منصب رهبرى امور است، از جایگاهش دور نمودهاید. از دین برگشتهاید و از جهاد در راه خدا خسته گشتهاید. آگاه باشید كه اگر تمام اهل زمین نیز كافر گردند خداوند از همه آنها بىنیاز است!(1)
امان از بىمسؤولیتى كه نتیجه تنپرورى و سطحىنگرى است. امان از بىغیرتى كه انسان را در مقابل غصب آشكاراترین حقوق نیز به ننگ سكوت و عافیتطلبى فرامیخواند؛ حتى اگر این حق، حق امامت براى على مرتضى(علیهالسلام) و یا حق مالكیت فدك براى فاطمه زهرا(علیها السلام) باشد:
كجا یك تن تواند غصب كردن حق مولا را *** سكوت خلق و همراهى دشمن كشت زهرا را.
شعار «تساهل و تسامح» یكى از نسخههاى پیچیده شده غربیها براى درهمشكنى غیرت دینى مسلمانان و جوامع اسلامى است.
مىگویند: با مدارا و سهلگیرى به روى همگان لبخند بزنید! به همه آرا و عقاید اجازه جَولان و تركتازى بدهید! ظرفیت و تحمل خویش را وسعت بخشید و جامعه چند صدایى را بپذیرید! همه عقیدههاهه و سیرهها را برتابید! عیسى به دین خود، موسى به دین خود. با گشادهرویى بگذارید هر كسى آزادانه عمل نماید! هر كه خواست و هر چه خواست شهوترانى و نفسچرانى كند! وسعت نظر داشته باشید و بگذارید هر كه
1. أَلا وَ قَدْ أَرى اَنْ قَدْ أَخْلَدْتُمْ اِلَى الْخَفْضِ وَ أَبَْعَدْتُمْ مَنْ هُوَ اَحَقُّ بِالْبَسْطِ وَ القَبْض. وَرَكَنتُمْ اِلىَ الدَّعَةِ فَعُجْتُمْ عَنِ الدّینِ وَ مَجَجْتُمُ الّذى وَعَیْتُمْ وَدَسَعْتُمُالَّذى سَوَّغْتُمْ. «فَاِنْ تَكْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِى الاَرْضِ جَمیعاً فَاِنَّ اللَّه لَغَنِىٌ حَمِیدٌ» (ابراهیم، 6).
شرح نهج البلاغه: ابن ابى الحدید، ج 16، ص 213. مناقب: ج 2، ص 206. كشف الغمّة: ج 1، ص 491. الاحتجاج: ص 102. بحارالانوار: ج 43، ص 159. دلائل الامامة: ص 37.
خواست حجاب گیرد و هر كه نخواست برگیرد! و آنگاه بىغیرتان داخلى نیز، همنوا با دشمنان خارجى، ندا در میدهند كه: تساهل و تسامح در هر عصر و زمانى مطلوب و ضرورى است؛ چرا كه از گسترش جنگ و خشونت جلوگیرى مینماید. پیامبر نیز اگر اهل سهلگیرى و مدارا میبود و به روى مشركان روى خوش نشان میداد، دیگر هیچ نیازى به آن همه جنگ و كشتار نمیبود. اگر پیامبر با مشركان به توافق میرسید كه ایشان بتهاى خود را بپرستند و مسلمانان خداى خود را، دیگر راه جنگ و خشونت گشوده نمیشد. اگر پیامبر با مشركان مدارا میکرد و خشونت نشان نمیداد، فرزندش حسین نیز قربانى دشت بلا نمیگردید. حسین، در حقیقت قربانى خشونتطلبىهاى جدّش در بدر، احد، حنین و دیگر جنگهاى صدر اسلام گردید.(1)
على (علیهالسلام) نیز شیوه حکومتداری را نمیدانست. اگر او با طلحه و زبیر كه از آشنایان خود او و نفوذداران آن زمان بودند، با قاطعیت و خشكى برخورد نمیکرد، جنگى در نمیگرفت و آن همه ضایعه به بار نمیآمد.
یاللعجب! ایران اسلامى و این گفتههاى واهى!
هزاران واى بر ما! مهد علویان و جسارت بر على!
كجایند شهیدان؟! كجایند آن غیور مردان؟! كجایند بازماندگان شهیدان؟! كجایند غیرتمندان؟! كجایند ولاییان؟! كجایند فداییان حضرت زهرا؟!
برهمه ماست كه با عبرتگیرى از فجایع صدر اسلام در مقابل شعار واهى تساهل و تسامح، غیرتمندانه ایستادگى نماییم. آگاه باشیم كه نتیجهبخشى شعار تساهل و تسامح در ایران آرزوى دیرینه دشمنان اسلام و انقلاب است. به هوش باشیم كه میوه درخت تساهل و تسامح، بىغیرتى دینى است.
مطمئن باشیم كه اگر همچون صحابیان حضرت رسول (صلى الله علیه وآله وسلم) اهل تساهل و تسامح
1. به عنوان مثال، در این نمونه به دقت بنگرید:
اكبر گنجى: پیامبر در بدر و حنین و... به حق بر كفار و مشركان و معاندان شمشیر زد و در واقع گفتار و كردار و رفتار نبى، دلیل و حجت است. اما آیا جنگهاى جبهه حق علیه باطل پیامدهاى ناخواسته یا آثار وضعیه به دنبال ندارد؟... خشونت، فرزند خشونت است و درخت خشونت میوههایى جز خشونت به بار نمیآورد. هیچكس حق ندارد به صرف اینكه خود را حق و دیگران را باطل میداند، دست به خشونت بزند. صبح امروز، 1378/02/23.
شدیم، دیگر هیچ ضمانتى براى بقاى اسلام و هیچ بیمهاى براى عزت و اقتدار نظام اسلامى باقى نخواهد ماند.
خدا را با احدى رابطه قوم و خویشى نیست؛ لَیْسَ بَیْنَ اللّهِ وَ بَیْنَ اَحَد قِرابَةٌ.(1) هر كه صادقانه در راهش، غیرتمندى و استقامت نشان دهد نصرت و یارى میشود: یَأَیُّهَا الَّذیِنَ ءَامَنُواْ إِنْ تَنْصُرُواْ اللَّهَ یَنْصُرْكُمْ وَ یُثبِّتْ أَقْدامَكُمْ؛(2) اى كسانى كه ایمان آوردهاید، اگر (دین) خدا را یارى كنید، شما را یارى میکند و گامهایتان را استوار میدارد. و هر كه منافقانه سستى و بىغیرتى ورزد، طرد و خوار میشود.
همه ما بایستى با تكیه بر غیرت و شعور ایمانى به هوش باشیم و فریب شعارهاى زیبایى چون «تساهل و تسامح» را دریابیم و یقین بدانیم كه كافران و منافقان تا دین و ایمانمان را نگیرند، رهایمان نمیکنند و هر روز با یك نقشه و یك شعار جدید به میدان میآیند. اینان به طور دایمى با اهل ایمان، سر جنگ دارند؛ مگر آنكه از بىدینى و بىغیرتى آنان مطمئن گردند:
وَ لاَ یَزَالُونَ یُقَتِلُونَكُمْ حَتَّى یَرُدُّوكُمْ عَنْ دِینِكُمْ إِنِ اسْتَطعُواْ(3)؛ و اینان همچنان با شما پیكار میکنند تا اگر بتوانند شما را از آیینتان باز گردانند.
اینان، دشمنان دین شمایند و به فرموده امام از اسلام سیلى خوردهاند و كینه اسلام را در دل پروراندهاند. از همینروست كه اصرار فراوان میورزند كه قید مطابقت قوانین با احكام اسلامى، از قانون اساسى حذف گردد.
در مجادله غاصبان فدك با یگانه دختر پیامبر، آنقدر سیاستبازى و فریبكارى به چشم میخورد كه زیرکترین سیاستكاران عالم را به زانو زدن در مكتب خویش فرامىخواند.
آن هنگام كه فاطمه(علیها السلام)، با خطابه گدازنده و روشنگرانه خویش موقعیت اجتماعى غاصبان خلافت را در لبه پرتگاهى مهیب قرار داد، خلیفه وقت با دغلكارى به جوابگویى برخاست و نقشهاى از پیش تعیینشده را به اجرا درآورد.
1.بحار الانوار: ج 7، ص 241.
2. محمّد (47): 7.
3.بقره (2): 217.
او براى فریب مردم، ابتدا با چربزبانى به تعریف و تمجید از پاره تن رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) پرداخت و با لحنى مؤدبانه گفت:
اى دخت رسول! تو راست مىگویى. پدرت نسبت به مؤمنان كریم و پرعطوفت بود و نسبت به كافران شدید و پرصلابت. اگر در نَسَب او بنگریم، در بین تمام زنان او را تنها پدر تو و در بین همه دوستان باوفایش او را فقط برادرِ پسر عمویت، على، مییابیم. پیامبر، على را بر تمام دوستان صمیمىاش برگزید؛ كسى كه در هر كار بزرگى یارىگر او بود.
جز سعادتمندان شما را دوست نمیدارند و جز شقاوتمندان شما را دشمن نمیانگارند. شما عترت پاك رسول و برگزیدگان منتخب اویید. شما رهنمایان ما بر كار خیر و سوقدهندگان ما به سوى بهشتید.(1)
و آنگاه با رعایت كمال احتیاط، حدیثى دروغین و جعلى را به پیامبر نسبت داد و غصب فدك را بدان مستند ساخت:
تو اى سرور تمام زنان! و اى دختر بهترین پیامبران! در آنچه مىگویى صادقى و در سرشارى عقلت بر همگان سابق. از حقت باز داشته نمیشوی و در صداقتت تكذیب نمیگردی. قسم به خدا كه از رأى و نظر پیامبر، پا فراتر نگذاشتم و جز به اذن و اجازه او كارى به انجام نرساندم. پیشواى هر امت به آنان دروغ نمیگوید. خداوند را بر خویش گواه میگیرم ـ و او براى گواهى كافى است كه خود از رسول خدا شنیدم كه میفرمود: ما گروه پیامبران هیچگاه طلا، نقره، زمین، خانه و مزرعه به ارث نمیگذاریم. تنها میراث ما كتاب، حكمت، علم و نبوت است و آنچه از مال دنیا از ما برجاى بماند، از آن ولى امر پس از ما خواهد بود تا او به صلاحدید خویش در آن حكم نماید.(2)
ظاهر این كلام، محترمانه و تأییدگر حقانیت و صداقت فاطمه (علیها السلام)است؛ اما باطن آن، اهانتآمیز و تكذیبكننده او: هر چند كه صداقت و موقعیت بىنظیر شما بر همگان
1. یا بِنْتَ رَسُولِاللّهِ لَقَدْ كانَ أَبُوكِ بِالْمُؤْمِنینَ رَؤُوفَاً رَحیماً وَ عَلَى الْكافِرینَ عَذاباً اَلیماً وَ اِذَا عَزَوْناهُ وَجَدْناهُ أباكِ دُونَ النِّساءِ وَ أَخَا ابْنِ عَمِّكِ دُونَ الاَخِلاّءِ. آثَرَهُ عَلَى كُلِّ حَمیم وَ ساعَدَهُ عَلَى الاَمْرِ الْعَظیمِ. لایُحِبُّكُمْ اِلاّ سَعیدٌ و لایُبغِضُكُمْ اِلاّ شَقِىٌّ بَعیدٌ!! وَ اَنْتُمْ عِتْرَةُ رَسُولِ اللّهِ الطَّیِّبُونَ وَ خِیَرَتُهُ الْمُنْتَجَبُونَ، عَلَى الْخَیْرِ أَدِلَّتُنا وَ اِلىَ الْجَنَّةِ مَسالِكُنا. الاحتجاج: ص 102.
2. وَ أَنْتِ یا خِیَرَةَ النِّساءِ وَابْنَةَ خَیْرِ الاَنْبِیاءِ صادِقَةٌ فِى قَوْلِكِ سابِقَةٌ فِى وُفُورِ عَقْلِكِ، غَیْرُ مَرْدُودَة عَنْ حَقِّكِ وَ لامَصْدُودَة عَنْ صِدْقِكِ. وَ وَاللّهِ ماعَدَوْتُ رَأْىَ رَسُولِ اللّه وَ لاعَمِلْتُ اِلاّ بِاِذْنِهِ! وَالرّائِدُ لایَكذِبُ أَهْلَهُ. وانی اُشْهِدُ اللّهَ ـ وَ كَفى بِهِ شَهیداًـ اَنّى سَمِعْتُ رَسُولَ اللّه یَقُولُ: «نَحْنُ مَعاشِرَ الاَنْبِیاءِ لانُوَّرِثُ ذَهَباً وَ لافِضَّةً وَ لاداراً و لاعِقاراً و اِنّما نُوَرِّثُ الكُتُبَ وَ الْحِكْمَةَ وَ الْعِلْمَ وَ النُّبُوَّةَ و ما كانَ لَنا مِنْ طُعْمَة فَلِوَلِىِّ الاَمْرِ بَعدَنا أَنْ یَحْكُمَ فیهِ بِحُكمِهِ»! الاحتجاج: ص 102.
معلوم است و من هرگز قصد ندارم كه حقت را بگیرم و در مقابل صداقتت بایستم، اما چه كنم كه حدیثى از پدر بزرگوار شما شنیدهام كه با ادعاى شما مبنى بر ارثبَرى از پیامبر سازگارى ندارد. هر چند مایلم كه تقاضاى شما را اجابت نمایم، اما به عنوان حاكم اسلامى این اجازه را ندارم كه خلاف حدیث پیامبر عمل نمایم.
و آنگاه از ترس آن كه مبادا تناقض و فریب آشكار این سخن براى مردم روشن گردد، بلافاصله بر همراهى و همرأیى مردم با خویش تأكید نمود و گفت:
آنچه را كه تو در پى آنى، براى تهیه اسب و اسلحه قرار دادهایم تا مسلمانان با آن به مقابله با دشمنان بپردازند، با كافران جهاد كنند و بر گردنكشان فاجر شمشیر بزنند. در انجام این عمل، من مستبدانه تنها به رأى خویش عمل نكردهام. این عمل نه فقط به رضایت من؛ بلكه با رضایت جمیع مسلمانان صورت پذیرفته است. این مال و ثروت من، براى تو و در اختیار تو، ما آن را از تو دریغ نمیکنیم و براى دیگرى ذخیره نمینماییم. تو برترین بانوى امت پدرت هستى و درختى پاك براى فرزندانت! ما نمیخواهیم مالى را كه به تو تفضل شده است، از تو بازپسگیریم و مقام والاى اجداد و فرزندانت را اندك شماریم. فرمان تو در آنچه كه در ملك من است، مؤثر و نافذ میباشد؛ اما آیا تو میپسندی كه در این مورد با دستور پدرت مخالفت نمایم؟!(1)
سخن كه به اینجا رسید، فاطمه(علیها السلام) دگر بار به پاخاست و بر این بهتان و تناقضگویى آشكار خروشید و آنگاه با استنادى محكم به قرآن مستحكم، نقشه از پیش تعیینشده یغماگران دین و ایمان مردم را نقش بر آب ساخت:
عجبا از این تهمت! پدرم، رسول خدا هرگز از كتاب خدا روگردان نبود و با احكام آن مخالفت نمینمود؛ بلكه همیشه پیرو قرآن بود و از آیه آیه آن متابعت مینمود. آیا شما بر بىوفایى و توطئه علیه پیامبر اجتماع كردهاید و عذرتان را در اینباره، دروغ و بهتانى قرار دادهاید كه خویش آن را ساخته و پرداختهاید؟! این كار شما پس از وفات او مانند همان دامهایى است كه در زمان حیات او براى هلاكش
1. وَ قَدْ جَعَلْنا ما حاوَلْتُهُ فىِ الْكُراعِ وَ السِّلاحِ. یُقابِلُ بِهِ المُسْلِمُونَ وَ یُجاهِدُونَ الْكُفّارَ و یُجالِدُوُنَ المَرَدَةَ الفُجّارَ وَ ذلِكَ بِاِجْماع مِنَ الْمُسْلِمینَ لَمْ اَتَفَرَّدْ بِهِ وَحْدى وَ لَمْ اَسْتَبِدَّ بِما كانَ الَّرأْىُ عِنْدى. وَ هذِهِ حالى وَ مالى هِى لَكِ وَ بَینَ یَدَیْكِ لانَزوى عَنْكِ وَ لانَدَّخِرُ دُونَكِ. وَ إِنَّكِ اَنْتِ سَیِّدَةُ اُمَّةِ اَبیكِ وَ الشَّجَرَةُ الطَّیِّبَةُ لِبَنیكِ لانَدْفَعُ مالَكِ مِن فَضلِكِ و لایُوضَعُ مِن فَرْعِكِ وَ أَصْلِكِ. حُكمُكِ نافِذٌ فیما مَلكَتْ یَداىَ، فَهَلْ تَرینَ اَن أُخالِفَ فى ذلِكَ أَباكِ؟! الاحتجاج: ص 102.
میگستراندید. اینك این كتاب خداست كه در مقام حكمكنندهاى گویا و عادل و جدا كننده حق از باطل بین من و شما داورى میکند و از زبان پیامبرى از پیامبران خدا، زكریا، میفرماید: «فرزندى به من عطا فرما كه از من و آل یعقوب ارث ببرد» و نیز میفرماید: «سلیمان از داوود ارث برد». خداوند عزوجل تقسیماتى در ارث مقرر داشته، حدود واجب میراث را معین نموده، سهم هر یك از مرد و زن را بیان فرموده است و اینگونه بهانه اهل باطل را باطل ساخته و جاى هیچگونه تردید و شبههاى براى كسى باقى نگذاشته است: چنین نیست كه شما مىگویید؛ بلكه نفس امارهتان كارى را برایتان جلوه گر ساخته است؛ پس صبرى نیكو باید كه در برابر آنچه شما مىگویید، خداوند كمككننده است.(1)
ابوبكر كه در مقابل استدلال كوبنده زهرا(علیها السلام) در ورطه عجز و درماندگى فروافتاده بود، تأویل جدیدى را دستاویز خویش قرار داد و در مقابل كلام حكیمانه زهرا(علیها السلام) كه قرآن را یگانه داور و معیار تشخیص حق از باطل معرفى میفرمود، حق داورى را به مردم منتقل و خواست ایشان را سند حقانیت خویش معرفى نمود:
اى دختر پیامبر! تو عین دلیل و زبان حكمتى! توان جوابگویى و رد راستگویى تو را ندارم؛ ولى این مسلمانان بین من و تو داورى نمایند. قلاده خلافت را ایشان به گردنم آویختهاند و آنچه از تو گرفتهام، با رضایت و توافق ایشان و به دور از هرگونه استبداد، زورگویى و خودخواهى گرفتهام و این مردمان، خود بر این مطلب شاهد و گواهند.(2)
اینجا، همان جایى بود كه مردم بایستى بهپامىخاستند و غیورانه بر ابوبكر میآشفتند كه چرا گناه خویش و همدستانت را بر دوش ما میگذاری؟ چرا قرآن را كه حکیمترین داوران است، به پشت سر میافکنی و مردم را كه بیشترشان پیرو هواهاى
1. سُبْحانَ اللّهِ! ما كانَ أَبِى رَسُولُ اللّهِ عَنْ كِتابِ اللّه صادِفاً وَ لا لِاَحْكامِهِ مُخالِفاً بَلْ كانَ یَتَّبِعُ أَثَرَهُ وَ یَقْفُو سُوَرَهُ. أَفَتَجْمَعُونَ اِلَى الْغَدْرِ اعْتِلالا عَلَیْهِ بِالزُّورِ؟ وَ هذا بَعْدَ وَفاتِه شَبیهُ بِما بُغِىَ لَهُ مِنَ الْغَوائِلِ فى حَیاتِه. هذا كِتابُ اللّهِ حَكَماً عَدْلا وَ ناطِقاً فَصْلا یَقُولُ: «یَرِثُنى وَ یَرِثُ مِنْ آلِ یَعقوبَ» (مریم: 6) و یَقُولُ: «وَ وَرِثَ سُلَیْمانُ داوُوُدَ»(نمل: 16). فَبیَّنَ عَزَّوَجَلَّ فیما وَزَّعَ مِنَ الاَقْساطِ وَ شَرَّعَ مِنَ الْفَرائِضِ وَ الْمیراثِ وَ أَباحَ مِن حَظِّ الذُّكْرانِ وَ الاُناثِ ما اَزاحَ بِه عِلَّةَ الْمُبْطِلینَ وَ أَزالَ التَّظَنّى وَ الشُّبَهاتِ فىِ الْغابِرینَ. «كَلاّ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ اَمْراً فَصَبْرٌ جَمیلٌ وَ اللّهُ الْمُسْتَعانُ عَلى ما تَصِفُونَ» (یوسف:18). دلائل الامامة: ص 36. الاحتجاج: ص 106.
2. یا بِنْتَ رَسولِ اللّهِ اَنْتِ عَینُ الْحُجَّة وَ مَنْطِقُ الْحِكمَةِ لا أُدْلى بِجَوابِكِ وَ لا أَدفَعُكِ عَنْ صَوابِكِ وَلكِنَ الْمَسْلِمُونَ بَینِى وَ بَیْنَكِ! هُمْ قَلَّدُونى ما تَقَلَّدْتُ و بِاتِّفاق مِنْهُمْ أَخَذْتُ ما أَخَذْتُ؛ غَیرَ مُكابِر وَ لامُستَبِدٍّ و لامُسْتَأْثِر وَ هُمْ بِذلِكَ شُهُودٌ. الاحتجاج: ص 106.
خویشند به داورى میطلبی؟! مگر نه این است كه ملاك صحت هر سخنى، حتى سخن پیامبر، قرآن است و بس؛ پس چرا براى اثبات درستى كلام دروغین خویش از قرآن فرار میکنی و به دامان غفلتپیشگان دست میآویزی؟ اى واى بر تو! در روز روشن و در پیش چشم همه مسلمانان، قرائت و تأویلى جدید از دین و بدعتى آشكار فرا مینهی؟! رضایت خدا، معیار حقانیت است یا رضایت مردمان؟!
اما صد افسوس كه خدعه و فریب و نیرنگ، گوهر عقل و شرف و مردانگى را ربوده بود! و هزاران دریغ كه شهوت و غفلت، بركه شهامت و غیرت را به تعفن كشانده بود!
اینجا بود كه فاطمه براى آخرین بار رو به سوى مردمان نمود و در مقابل بدعت و تأویلهاى انحرافى، فریاد به اعتراض و هشدارى گدازنده گشود:
اى مردمى كه با سرعت به قبول باطل روى میآورید و از كنار كردار زشت و زیانبار راحت درمىگذرید! در قرآن، اندیشه و تدبر نمیکنید یا آنكه بر دلهایتان قفل نهاده شده است؟! نه چنین است؛ بل كارهاى زشت، دلهایتان را سیاه و گوش و چشمانتان را بسته است. و چه بد تأویل و تفسیرى [از دین و آیین] كردید! و چه بد نظریه و رأیى دادید [كه حق را از اهلش گرفتید و به دست نااهلان سپردید] و چه بد معاوضه و معاملهاى كردید كه دنیا را گرفتید و آخرت را از دست دادید.
به خدا سوگند! بزودى بار این گناه را سنگین و عاقبتش را پیشمانى و عذاب خواهید یافت. آنگاه كه پرده از كار شما برداشته شود و كیفرى كه در انتظارتان است، آشكار گردد و عذابى كه به گمانتان نمیرسد، از جانب خداوند، رو به سوى شما نهد، آنهنگام است كه اهل باطل، خسارتزده و زیانكار شوند.(1)
پژواك خطابه حماسى فاطمه(علیها السلام) نواى عبرتهایى عظیم را در گوش جان جهان، طنینانداز گردانیده است؛ عبرتهایى پرطنین كه شنیدارىاش میتواند پایههاى
1. مَعاشِرَ النّاسِ اَلْمُسْرِعَةِ اِلىَ القیلِ الْباطِلِ، الْمُغْضِیَةِ عَلَى الْفِعْلِ الْقَبیحِ الْخاسِرِ. أَفَلا یَتَدبَّرُونَ الْقُرآنَ أَمْ عَلى قُلُوب أَقْفالُها كَلاّ بَلْ رَانَ عَلى قُلُوبِكُمْ ما أَسَأتُمْ مِنْ اَعْمالِكُمْ فَأَخَذَ بِسَمْعِكُمْ وَ اَبْصارِكُمْ وَ لَبِئْسَ ما تَأَوّلْتُمْ وَ ساءَ ما بِهِ أَشِرْتُمْ وَ شَرَّ ما مِنْهُ اِغْتَصَبْتُمْ لَتَجِدُنَّ وَ اللّهِ مَحْمِلَهُ ثَقیلا وَ غِبَّهُ وَبیلا اِذا كُشِفَ لَكُمُ الغِطاءُ وَ بانَ ماوَراءَهُ الضَّراءُ وَ «بَدَأ لَكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ ما لَمْ تَكوُنوُا تَحْتَسِبُونَ وَ خَسِرَ هُنالِكِ المُبْطِلُونَ» (غافر: 78). المناقب: ج 2، ص 206. الاحتجاج: ص 106.
حكومت اسلامى را مستحكم نماید، جامعه اسلامى را در برابر امواج سهمگین فتنه و فساد، بیمه نماید و روز به روز بر اقتدار و نفوذ آن در سطح جهان بیفزاید.
از گدازندهترین عبرتهایى كه از این خطبه آتشین زبانه میکشد و ظلمت را از آسمان جامعه اسلامى مىتاراند و آن را به نورانیت میکشاند، ضرورت مبارزه قاطع با قرائتهاى انحرافى از دین میباشد. پیام این فراز از خطابه حضرت زهرا(علیها السلام) این است كه در امر دین، بایستى محتاطانه گام برداشت و نباید هر یاوهاى را كه به دین نسبت داده شد، پذیرفت. اگر عقیدهاى به دین نسبت داده شد، باید آن را به قرآن و عترت عرضه داشت و در صورتى كه با تعالیم قرآن و عترت، مطابقت نداشت، آن عقیده را به دیوار تكذیب كوبید.
غاصبان خلافت، پس از تاراج فدك، براى یغماگرى دین و ایمان مردم با تأویلى جدید از قرآن و دین به میدان دغلكارى، سیاستبازى و نیرنگ وارد آمدند. اینان براى توجیه غارتگرى ظالمانه خویش، حدیثى را به دروغ به دین مستند ساخته و آن را مستمسكى براى فریب سادهانگاران و زودباوران قراردادند. و آنگاه كه فاطمه(علیها السلام) در پى استنادى كوبنده به آیات قرآن فرمود: این قرآن است كه در میان ما داورى میکند. چرا در آن نمینگرید و حكم آن را گردن نمینهید؟! گفتند: ما از قرآن، قرائت خودمان را داریم. بر طبق قرائت ما، هیچ پیامبرى مال، خانه و یا مزرعهاى را براى فرزندان خویش به ارث نمیگذارد. آنچه كه تو و على از قرآن میفهمید، قرائت شماست. ما قرائت دیگرى داریم كه بر طبق آن عمل مینماییم و قرائت شما را براى خودتان وامىنهیم. سند صحت و ملاك حقانیت هر قرائتى، نه مقبولیت آن نزد خداوند كه پسند آن در نزد مردمان است. و این همان شعارى است كه امروزه با عنوان «قرائتهاى جدید از دین» به گوش میرسد. امروزه در ایران اسلامى، شاهد آنیم كه عدهاى در راستاى جاهطلبىها، مقامجویىها و شهوتپیشهگىهاى خویش، انگارههایى دروغین را به دین نسبت میدهند و آن را قرائتى جدید از دین نام مینهند.(1)
1. در قلمرو قرائتهاى مختلف از دین، مواردى چون نمونههاى ذیل، جالب توجه میباشد:
عزتالله سحابى: به گفته امام على(علیهالسلام) هر شیوه حكومتى كه مردم در آن تفاهم كنند، همان مورد رضاى خداوند است و تفاهم دینى و غیر دینى، معنا ندارد. روزنامه خرداد، 1378/08/06: ص 5.
عبدالكریم سروش: قرائتهاى مختلف از دین زدودنى نیستند و همه را باید به رسمیت شناخت. ایران، 1378/10/12.
عبدالكریم سروش: در تعارض تكالیف دینى و حقوق بشر، حقوق بشر مقدم است؛ متأسفانه فقهاى ما اطلاعات بروندینى ندارند و متوجه این نكات نیستند. روزنامه صبح امروز، شهریور 78.
عمادالدین باقى: آیات قرآن، صریحاً اصل «عیسى به دین خود، موسى به دین خود» را تأیید میکند و هرگز اهل كتاب یا حتى كافران و مشركان را طرد نمیکند. روزنامه خرداد، 1378/08/19: ص 6.
مجید محمدى: دین حقیقى با لیبرالیسم سازگار است. این دین سنتى است كه چون با آزادى مخالف است، با لیبرالیسم هم مخالف است؛ لذا قرائتى از دین صحیح است كه با لیبرالیسم سازگار باشد. ماهنامه جامعه سالم، تیر 78.
فرامرز شكورى: اراده مردم، همان اراده خداست و انتخاب مردم هم، همان انتخاب خداست؛ لذا دموكراسى غربى با دین سازگار است. ماهنامه آبان، شهریور 77.
این، همان حربهاى است كه با آن به جنگ امام زمان میروند. وقتى امام زمان (عجلالله تعالى فرجه الشریف) تشریف میآورند با مردمانى مواجه میشوند كه قرآن را تأویل میکنند. قرائت جدیدى از قرآن و دین ارائه مینمایند و با امام زمان به مجادله برمىخیزند و مىگویند: تو قرآن را درست نمیفهمی، ما درست میفهمیم. آن معنایى كه تو مىگویى، یك قرائت قدیمى است و با قرائت ما فرق دارد!!
فضیل بن یسار میگوید از امام صادق(علیهالسلام) شنیدم كه میفرمود(1): آزار و اذیتى كه دوازدهمین امام پس از ظهور خویش میبیند از رنج و اذیتى كه پیامبر اكرم از جهّال جاهلیت كشید بیشتر است. مىدانیم كه پیامبر از قوم خود آنقدر رنج و آزار دید تا جایى كه فرمود: ما اُوذِىَ نَبىٌّ مِثْلَ ما اُوذیتُ(2)؛ از میان 124000 رسول الهى هیچ پیامبرى به اندازه
1. كشف الغمّة: ج 2، ص 537.
2. عَنْ فُضَیْلِ بْنِ یَسار قالَ: سَمِعْتُ اَبا عَبْدِ اللّهِ(علیهالسلام) یَقُولُ: اِنَّ قائِمَنا اِذا قامَ اِسْتَقْبَلَ مِنْ جَهْلِ النّاسِ اَشَدَّ مِمَّا اِسْتَقْبَلَهُ رَسُولُ اللّهِ(صلى الله علیه وآله وسلم) مِنْ جُهّالِ الْجاهِلِیَةِ. قُلْتُ وَ كَیْفَ ذاكَ؟! قالَ: اِنَّ رَسُولُ اللّهِ(صلى الله علیه وآله وسلم) أَتىَ النّاسُ وَ هُمْ یَعبُدُونَ الحِجارَةَ وَ الصُّخَور وَ العیدانَ وَ الخَشَبَ الْمَنْحُوتَةَ وَ اِنَّ قائِمَنا اِذا قامَ أَتىَ النّاسُ وَ كُلُّهُمْ یَتأَوَّلُ عَلَیْهِ كِتابُ اللّهِ یَحْتَجُّ عَلَیْهِ بِهِ؛ ثُمَ قالَ: اَما وَ اللّه لَیُدْخِلُنَّ عَلَیْهِم عَدْلَهُ جَوْفَ بُیُوتِهِمْ كَما یَدْخُلُ الْحَرُّ وَ القَرُّ؛ هنگامى كه قائم ما قیام مینماید، آزارى كه از جهالت و نادانى مردمان میبیند، از آزار و اذیتى كه پیامبر از جاهلان دوره جاهلیت دید، بیشتر و شدیدتر است. عرض كردم: چگونه؟ فرمود: همانا رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) بر مردمانى مبعوث شد كه سنگ، تخته سنگهاى بزرگ، چوب و مجسمههاى چوبى را میپرستیدند؛ اما هنگامى كه قائم ما قیام مینماید، مردم كتاب خدا(قرآن) را (از پیش خود) تأویل مینمایند و با استناد به تأویل خود با آن حضرت به بحث و جدال میپردازند؛ ولى عاقبت حضرت، عدل خود را بر آنها و در خانههاى آنها وارد خواهد كرد؛ همانگونه كه گرما و سرما داخل میشود. الغیبة: ص 96. اثبات الهداة: ج 3، ص 544. حلیة الابرار: ج 2، ص 630. بحارالانوار: ج 52، ص 362، حدیث 131 و 133.
من اذیت نشد. اما امام صادق(علیهالسلام) میفرماید: آزار و اذیتى كه از جانب مردمان، پس از ظهور امام زمان، متوجه ایشان میشود، از آزار و رنجدیدگى پیامبر نیز فزونتر است. راوى حدیث، فضیل یسار، تعجبكنان از امام میپرسد: سرّ این مطلب چیست كه امام عصر رنج و اذیتى بىنظیر میبیند؟! امام صادق(علیهالسلام)میفرمایند: سرّش این است كه پیامبر با مردمانى جاهل مواجه بود كه سنگ، صخره و چوبهاى تراشیده را میپرستیدند. اثبات نادرستى عقیده و عمل چنین مردمانى كار خیلى مشكلى نیست. هر چند پیامبر از جهالت و تعصبهاى كوركورانه بتپرستان زمان خویش خیلى رنج میکشید، ولى در مقام بحث و استدلال مشكلى نداشت. اما آن هنگام كه امام زمان تشریف میآورند نه با بتپرستان جاهل كه با عالمنمایانى روبرو میشوند كه قرآن را تأویل مینمایند و مىگویند: آنچه تو از قرآن عرضه میکنی، یك قرائت قدیمى است كه به درد 1400 سال پیش میخورده است. امروز بایستى قرائت جدیدى از دین عرضه كرد تا خوشایند مردم دنیا واقع شود. هر چه امام زمان بفرمایند كه مگر قرآن نفرموده است: یأَیُّها الّذیِنَ أَمَنُواْ أَطِیعُواْ اللَّهَ وَ أَطِیعُواْ الرَّسُولَ وَ أُوْلِى الاَمْرِ مِنْكُمْ(1) و مگر نه آن است كه به فرموده پیامبر خاتم، من «اولىالامر» شمایم و اطاعتم بر شما واجب است، مىگویند: این برداشت شما از آیه است. برداشت ما از این آیه چیز دیگرى است. هر چه ایشان بفرمایند كه من امام ناطقم؛ من مفسّر قرآنم و آنچه من مىگویم حقیقت قرآن است، در مقابل مىگویند این قرائت، ازآن توست و قرائت ما چیز دیگرى است. از كجا معلوم كه قرائت قدیمى تو درست باشد و قرائت جدید ما نادرست؟! دیگر اینگونه قرائتها كهنه شده است و مورد پسند واقع نمیشود. ما از قرآن، قرائتها و برداشتهاى نوینى داریم كه بیشتر مردمان جهان آن را میپسندند. نمیگویند ما خدا را قبول نداریم تا امام برایشان دلیل بیاورد و خدا را اثبات كند. نمیگویند ما پیامبر را قبول نداریم تا دلیل بیاورد كه محمد بن عبدالله(صلى الله علیه وآله وسلم)
1. نساء (4): 59.
پیامبر بر حقى بود كه از طرف خداوند مبعوث شده بود. نمیگویند قرآن، كلام خدا نیست تا دلیل بیاورد كه قرآن از طرف خداست؛ بلكه مىگویند قرآن كلام خداست، اما تنها تأویل و قرائت خویش را قبول مینماییم و بس. خدا را قبول داریم؛ اما مفهوم خدا غیر از آن است كه شما مىگویید؛ خدا یعنى ایدهآل اخلاقى. خدا وجود خارجى ندارد؛ بلكه صورتى ذهنى است كه همه خوبیها در آن باشد. «لا اله الا الله» را قبول داریم؛ ولى قرائت ما از «الله» یك صورت ذهنى است كه جامع همه خوبیهاست. پیامبر اسلام را هم قبول داریم؛ اما معناى پیامبرى، غیر از چیزى است كه شما مىگویید. پندار شما این است كه فرشتهاى به نام جبرائیل از جانب خداوند، قرآن را بر قلب پیامبر نازل گردانیده است؛ در صورتى كه اینگونه نیست. نبوت یك حالت قلبى روحانى و یك نوع تجربه دینى است كه تحقق آن براى هر كسى و در هر زمانى امكانپذیر است.(1) پیامبرى یك تجربه شخصى است. یك حالت عرفانى براى شخص پدید میآید كه خیال میکند كسى با او حرف مىزند؛ هر چند شاید هیچكسى هم در كار نباشد. اگر سؤال شود كه پس این قرآن چیست، مىگویند: قرآن در حقیقت، تفسیر و برداشتى است كه پیامبر از حالت خویش داشته است. پیامبر وقتى خواسته آن حالت عرفانى را براى مردم زمان خویش توضیح دهد، با مقبولات و فرهنگ پذیرفته شده آن زمان سخن گفته است؛(2) از این روى خیلى از مطالب قرآن، قابل نقد میباشد.(3) بایستى دستورات قرآن را تجربه كنیم؛ اگر به نیازهاى جامعه پاسخ داد قبول میکنیم و اگر نتیجه نداد آن را رد میکنیم. مىگویند از آنجا كه تجربه بیست ساله جمهورى اسلامى در ایران نشان داده كه قرآن در حل مشكلات اجتماعى ناتوان است، میتوان گفت كه تاریخ مصرف قرآن گذشته است و احكامش به درد روزگار ما نمیخورد؛ از این روى بایستى احكامى بر اساس خردورزى
1. محمد مجتهد شبسترى: وحى، امرى تجربى است؛ نه امرى گزارهاى. وحى، یافتنى است. پیامبر هم وحى را تجربه كرد و یافت. قرآن هم میگوید تو وحى را تلقى كردى و از مخاطبان خود نیز خواسته كه وحى را تلقى كنند. ماهنامه چشم انداز ایران، فروردین و اردیبهشت 79، ش 4، ص 68.
2. مقصود فراستخواه: نزول عربى قرآن به این معنا نیست كه تنها واژگان و جملات آن عربى باشد؛ بلكه قرآن با معلومات و ادبیات و معتقدات آن زمان عرب، تلائم دارد... .نشاط، ش اول .
3. حبیبالله پیمان: قرآن، قابل نقد عقلى و تجربى است و خود قرآن نیز در آیات بسیارى دعوت به آن نموده است. هفته نامه پیام هاجر، 1378/09/23، ص 6.
و تجربهاندوزى وضع شود و با رأى مردم به تصویب برسد و آنگاه در جامعه به مرحله اجرا در آید.
این مطالب را نه در پشت كوه قاف كه در پایتخت جمهورى اسلامى ایران گفتهاند و نوشتهاند؛(1) حتى این مطالب را در دانشگاهها تدریس میکنند و بعضى از مسؤولان كشور هم آنها را تأیید و به وجودشان افتخار میکنند!!
یاللعجب! مدال افتخار بر سینه شبههآفرینانى كه شبهاتشان در طول تاریخ بشر به ذهن احدى از شیاطین انسى و جنى نیامده است؟!
امام زمان (عجل الله تعالى فرجه) با این مسلماننمایان چگونه برخورد نماید؟! هزار دلیل بیاورد كه دست دزد را باید برید: وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُواْ اَیْدِیَهُمَا؛(2) دست مرد و زن دزد را قطع نمایید، مىگویند منظور آیه این است كه اگر هیچ راهى براى جلوگیرى از دزدى وجود نداشت، آنگاه دست دزد را باید برید. این آیه در مقام بیان ابزار است و اگر با ابزار بهترى چون زندانى كردن بتوان جلوى دزدى را گرفت، نباید به خشونت و قطع دست متوسل شد. اگر بگوید قرآن در باره مرد و زن زناكار میفرماید: اَلزَّانِیَةُ وَ الزَّانِى فَاجْلِدُوا كُلَّ وَاحِد
1. براى مثال، ذكر چند نمونه دیگر از قرائتهاى انحرافى را كه در مطبوعات ایران اسلامى منعكس شده است، كافى مىدانیم:
محمد مجتهد شبسترى: اثبات حق حاكمیت به معناى حقوقى آن براى خدا اشكالات فراوان دارد. آیه «ان الحكم الا لله» به این معنا نیست كه خداوند حق حاكمیت بر مردم دارد تا بحث شود كه این حق را به چه كسى سپرده است... . از آیه «اطیعوا الله و اطیعواالرسول.....»، هیچ حق حاكمیتى براى پیامبر و غیره فهمیده نمیشود. ... آیا امروز هم مسلمانان موظف هستند به همان مضمون آیات قرآن عمل كنند؟ مثلا آیا اكنون هم باید به مضمون آیه قصاص عمل كنند؟ جواب فتوایى حكم به لزوم میکند؛ لكن اگر فتوایى منافى نیازهاى روز جامعه و عدالت باشد، به راحتی میتوان از آن صرفنظر كرد؛ ولو مجمع علیه باشد. هفتهنامه آبان، 1379/01/28: ش 121، ص 4.
عبدالكریم سروش: طبق نظر قرآن هر حكمى كه فوق طاقت جسمى یا روحى انسان بشود ملغى است. طاقت و وسع هم به حسب زمانها تغییر میکند؛ لذا اگر بر حسب مرور زمان، حكمى از احكام اسلامى قابل تحمل براى مردم نبود ولو از نظر روحى، آن حكم ساقط است. ماهنامه زنان، دى 78: ش 59، ص 33.
عبدالكریم سروش : در حیطه ولایت باطنى، رابطه مرید و مرادى برقرار است؛ اما در حیطه ولایت سیاسى، حتى ائمه هم وجوب اطاعت ندارند؛ چه رسد به فقیه. مردم میتوانند بر امام معصوم هم خرده بگیرند، انتقاد كنند و در جایى فرمانش را اطاعت نكنند. ماهنامه كیان، آبان 78.
2 مائده (5): 38.
مِنْهُمَا مِاْئِةَ جِلْدَة وَلاَ تَأْخُذْكُمْ بِهِمَا رَأْفَةٌ فِى دِینِ اللَّهِ؛(1) زن و مرد زناكار را در پیش چشم مردم صد تازیانه بزنید، مبادا تحت تأثیر عواطف از اجراى احكام دین خدا خود دارى نمایید.
مبادا بگویید بیچارهها جوانند و آبرویشان میریزد؛ آبروى دو جوان ریخته شود بهتر است یا آن كه تمام شهر به لجن كشانده شود؟! روشنفكران دینى در مقابل، خواهند گفت: این قرائت شماست. این قرائت، بوى خشونت میدهد و ویژه خشونتطلبان است.(2) اسلام، دین رأفت و مهربانى است و هیچگاه اجازه نمیدهد كه آبروى دو جوان به خاطر یك اشتباه ریخته شود. اگر سؤال شود كه به جاى اجراى این احكام اسلامى چه باید كرد؟ مىگویند: نباید چیزى را بر مردم تحمیل كرد. بایستى بنگریم پسند و خواست مردم چیست؛ به همان گردن نهیم.
اگر گفته شود: پیام قرآن، خدامحورى است؛ نه مردم محورى، مىگویند: این فهم و قرائت شماست؛ ما به گونه دیگرى میفهمیم.
با وجود اینان، امام زمان چقدر باید خون دل بخورد؟! اگر بخواهد شمشیر بكشد بلافاصله خواهند گفت: خشونت از هر كسى كه باشد محكوم است. تعصبات را كنار بگذارید و به بحث و گفتوگوى منطقى روى بیاورید! امام زمان با چنین مردمانى با چه زبانى بحث نماید تا ثابت شود كه اینان جاهلند و در اشتباه و یا غرضورزند و بیمار؟! رنج چنین امامى بیشتر است كه با مردمانى هواپرست روبهروست كه تنها خواستههاى نفسانى خویش را به نام دین قبول مینمایند یا رنج آن پیامبرى كه با بتپرستانى مواجه است كه آنچه را خود ساختهاند به خدایى میپرستند؟!
از اینگونه احادیث استفاده میشود كه براى تحقق و گسترش حكومت حق امام عصر (عجل الله تعالى فرجه) در سطح جهان، حتى پس از ظهور آن حضرت اخلاص،
1. نور ( )، 2.
2. در این قرائت، به دقت نظر افكنید:
محمد مجتهد شبسترى: چون خطابات الهى، خطاب مطلق است؛ نه خطاب حكومى، باید عارى از هر گونه صلابت و خشونت و تحمیل باشد و بویى مشامنواز بدهد. ماهنامه كیان، فروردین 78.
فداكارى، سختى و خون دل خوردنهاى فراوان لازم است.
نكته دیگر آن كه براى تحقق حكومت جهانى موعود، علاوه بر مهارتهاى جنگى و نظامى، مهارتها و توانایىهاى دیگرى نیز مورد نیاز و احتیاج است. علاوه بر شجاعت و شهامت سرداران جنگىِ ورزیده، حكمت و درایت عالمانى فرزانه و وارسته مورد نیاز خواهد بود.
وقتى دریافتیم كه مهمترین مشكل امام زمان، جهاد علمى و فرهنگى با شبههافكنانى است كه قرائتهاى جدیدى از دین ارائه میکنند، معلوم میشود كه علاوه بر دلیرمردانى ورزیده در عرصه جهاد نظامى به عالمانى وارسته و توانا نیازمندیم تا امام زمان را در جهاد علمى با این شیاطین انساننما یارى رسانند.
البته ما باید چنان خود را به اوج آمادگى برسانیم كه به محض ظهور حضرتش بتوانیم در ركاب او شمشیر بزنیم و از پیشرفتهترین سلاحهاى نظامى نیز استفاده نماییم؛ اما حال كه فهمیدیم امام زمان مسؤولیت مهم دیگرى دارد كه رنج و غصهاش از هر چیز دیگرى بیشتر و کشندهتر است، بایستى براى یارى آن حضرت، خویش را به سلاح علم و آگاهى مجهز نموده و با تمام توان در رفع اینگونه شبهات تلاش نماییم تا بتوانیم دوستان و شیعیان آن حضرت را از دام این شیاطین شبههافكن برهانیم و بدانیم كه مرزبانى از قلوب شیعیان آن حضرت بر عهده علماى ربانى است: عُلَماءُ شیعَتِنا مُرابِطُونَ فِى الثِّغْرِ الَّذى یَلى اِبْلیسَ وَ عَفاریتُهُ وَ شیعَتُهُ النَّواصِبِ، یَمنَعُونَهُم مِن الْخُرُوجِ و التَّسلُّطِ عَلى ضُعفَاءِ شیعَتِنا. اَلا وَ مَن انتَصَبَ لذلِكَ مِنْ شِیعَتِنا كَانَ اَفضَلُ مِمَّن جَاهَدَ الرُّومُ و التُّركُ والخَزَرُ اَلفَ اَلفَ مَرّة لاَنَّهُ یَدفَعُ عَن اَدیانِ مُحِبِّینا وَ ذلِكَ عَن اَبْدانِهمِ؛(1) عالمانِ شیعیان ما، محافظ و نگهبان آن مرزهایى میباشند كه نفوذگاه ابلیس و پیروان جنى و انسى اوست. این مرزبانان عقیده و ایمان، شیعیان ضعیف ما را از بیایمانی و غلبه شیطان، دور میدارند.
آگاه باشید كه هر كس براى چنین امر مهمى به پاخیزد، فضیلتش هزار هزار مرتبه از فضیلت جنگ و كارزار با تمام دشمنان اسلام بیشتر است؛ چرا كه شر و بلا را از دین و بدن محبّان ما دور میسازد.
1. الصراط المستقیم: ج 3، ص 55. الاحتجاج: ص 17. تفسیر امام حسن عسكرى(علیهالسلام): ص 343.عوالى اللئالى: ج 1، ص 18. بحارالانوار: ج 2، ص 5.
با جمالش چون كه نتوان عشق باخت *** از كمال لطف خود آیینه ساخت.
عطار نیشابورى
عظمت و منزلت حضرت زهرا(علیها السلام)، تا به حال، موضوع بسیارى از گفتهها و نوشتهها قرار گرفته است؛ اما در میان تمامى بیانهاى گفتارى و نوشتارى در این عرصه، كمتر بیانى است كه به پایه سخنان والا و پر ارج ذرّیه زهرا(علیها السلام) امام خمینى(رحمه الله) برسد. حتى میتوان گفت كه در میان تمام سخنان ژرف و فرمودههاى حكمتآموز حضرت امام(رحمه الله) نیز كمتر سخنى است كه به ژرفناى بیان ایشان درباره صدّیقه طاهره(علیها السلام) نزدیك شده باشد.
آن عارف مهربان جماران، به هنگامه سخن گفتن از مقام والاى فاطمه زهرا(علیها السلام)، آنچنان در آسمان معرفت آن حضرت، اوج میگرفتند كه كمتر كسى را یاراى آن بود كه حتى به گرد پاى او برسد و این، در حالى بود كه آنجناب، همواره معترف بودند كه اندیشه و زبان بشرى از فهم و بیان حتى گوشهاى از مقام رفیع معنوى آن حضرت، قاصر و عاجز است:
صورت شاهد ازل، معنى حُسن لمیزل *** وهم، چگونه وصفِ آیینه حقنما كند.
غروى اصفهانى
از آنجا كه استاد فرزانه ما، حضرت آیتاللّه مصباح یزدى، در فرمودههاى خویش
بر دیدگاه عرفانى استادشان، حضرت امام(رحمه الله)، درباره شخصیت حضرت زهرا(علیها السلام) فراوان تأكید ورزیدهاند، بسیار سزا و بجا دیدیم كه مجموعه كامل گفتهها و نوشتههاى حضرت امام پیرامون حضرت زهرا(علیها السلام) را در پیوست این كتاب، به پیشگاه همه دوستداران آن حبیبه خدا تقدیم نماییم.
این مجموعه، در دو بخش اجمالى و تفصیلى، سامان یافته است كه بخش اجمالى آن، دربردارنده تعابیر بسیار زیبا و روحفزاى حضرت امام درباره عظمت وجودى حضرت زهرا(علیها السلام) میباشد و بخش بعدى آن، سامان یافته تمامى نوشتهها، گفتهها یا پیامهاى ایشان در موضوع نامبردار میباشد كه در قالبى جدید و به گونهاى موضوعى، زینتبخش این كتاب گردیده است.
راه باز است ز كوى تو به سرچشمه فیض *** چون تویى كوثر وهم منبع فیض عالم.
آقا بزرگ قمى
عباراتى كه در فهرست ذیل به پیشگاه همه محبان و ارادتمندان آستان حضرت فاطمه زهرا(علیها السلام) تقدیم میشود، تعابیرى است كه از مجموعه گفتهها، نوشتهها و پیامهاى حضرت امام(رحمه الله)، اخذ شده است. در تنظیم این مجموعه، تا جایى كه امكان داشته، از عین تعابیر حضرت امام، بدون هیچ تغییرى، استفاده شده است و در شمار اندكى از این تعابیر، منظور كلام در قالبى مصدرى بیان شده است.
امید است كه از این رهگذر، ثوابى بىنهایت و عنایاتى ویژه از جانب صدّیقه طاهره(علیها السلام) به روح پیر و مُراد سفرکردهمان، عاید و واصل گردد و جرعهاى روحفزا نیز از زلال بىهمانند كوثر، روزى ارواح تشنه و نیازمند ما شود. انشاء اللّه.
وقفكننده وجود خویش براى اسلام.…1358/01/22
انسانى به تمام معنا انسان، تمام نسخه انسانیت، تمام حقیقت انسان.…1358/02/26
زنى روحانى، زنى ملكوتى، تمام حقیقت زن.…1358/02/26
موجودى ملكوتى به صورت انسان، موجودى الهى و جبروتى به صورت یك زن.…1358/02/26
داراى تمام هویتهاى كمالى متصوّر براى انسان.…1358/02/26
واجد تمام خصوصیات انبیا.…1358/02/26
جلوهگر تمام حیثیت و تمام شخصیت زن.…1358/02/26
مجتمع معنویات و جلوههاى ملكوتى، الهى، جبروتى، ملكوتى و ناسوتى.… 1358/02/26
تربیتیافته دست غیبى و قدرت الهى.…1358/02/26
تربیت یافته رسول اللّه(صلى الله علیه وآله)… 1358/02/26
دست همگان از رتبه او كوتاه.…1358/02/26
افتخار عالم وجود.…1358/02/26
الگوى همگان.… 1358/03/08
افتخار خاندان وحى.…1359/02/15
چون خورشیدى درخشنده بر تارك اسلام عزیز.… 1359/02/15
فضایلش، همطراز فضایل بىنهایت پیامبر اكرم و خاندان عصمت و طهارت.…1359/02/15
كوتاهى افهام از درك مرتبت او.…1359/02/15
نمونه انسان.…1359/02/27
جلوهنُماى هویت انسانى.…1359/02/27
عنصرى تابناك.…1361/01/25
زیربناى فضیلتهاى انسانى و ارزشهاى والاى خلیفةاللّه در جهان.…1361/01/25
از معجزات تاریخ و افتخارات عالم وجود.…1361/01/25
درخشش نور تربیتیافتگانش از بسیط خاك تا آن سوى افلاك و از عالم ملك تا آن سوى ملكوت اعلى.1361/01/25
حجره محقّرش، جلوهگاه نور عظمت الهى و پرورشگاه زبدگان اولاد آدم.…1361/01/25
اسوه تهذیب اخلاق.…1363/12/21
مقتدا و الگوى همگان.…1363/12/21
مولود اعظم.…1364/12/11
كمال افتخار زنان.… 1364/12/11
محضرش، فرودگاه و عروجگاه 75 روزه جبراییل.…1364/12/11
كاتب وحى او، امیرمؤمنان على(علیه السلام).…1364/12/11
تناسب كامل روحى او با روح اعظم.…1364/12/11
الگوى مجاهدت، مخاطبت، زهد، تقوا و عفاف.…1364/12/11
توهینكننده به او، محكوم به اعدام.…1367/11/09
صحیفه او، افتخار شیعیان.… 1368/03/15
واجد تمام مقامات معنوى ائمّه اطهار(علیهم السلام)… ولایت فقیه: ص 43.
حقیقت و باطن لیلةالقدر.…آداب الصلوة: ص 329 و 330.
تسبیحات او، افضل تعقیبات نماز…آداب الصلوة: ص 337.
اوصاف زیباى زهرا، فضایل بیرون از شُمار زهرا و كمالات روحفزاى زهرا را از هر زبان كه بشنوى نامكرر است. فضایل بىكرانه او همواره و از هر زبانى شنیدنى است و از بیان نورانى سلاله پاك او، شنیدنیتر. انعكاس جمال دلآراى او از هر آینهاى دیدنى است و از اندیشه صاف مردى از ذریه او، دیدنیتر؛ رادمردى كه چنان در خُلق و خوى فاطمى ذوب شده بود كه خود، آیینهدار جمال الهى زهرا و فرزندان پاكنهاد او گشته بود. آنچه
در پیش روى شما دوستداران آن حضرت، قرار یافته است، مجموعه فرمودههاى جانفزا و حكمتافزاى آن ذریه زهراست كه با نظمى نُوین، در راستاى اهداف فصل اول این كتاب، سامان یافته است.
امیدمان بر آن است كه این عرض ارادت كوچك، نگاه رحمت و عنایت آن جناب را به دنبال داشته، دست نوازش مادرانهاش را روزى ما و مُراد به رضوان پركشیدهمان نماید. ان شاءَ اللّه .
1. ... زنى كه هر كسى با هر بینشى، درباره او گفتارى دارد و با این حال كسى از عهده ستایش او برنیامده است؛ چرا كه احادیثى كه از خاندان وحى رسیده، به اندازه فهم مستمعان بودهاست، دریا را در كوزهاى نتوان گنجاند، و دیگران هر چه گفتهاند، به مقدار فهم خودشان بوده است؛ نه به اندازه مرتبت او. پس بهتر آن كه از این وادى شگفت، درگذریم و به فضایل زن، روآوریم كه... .(1)
2. ...او حركت معنوى خود را با قدرت الهى، با دست غیبى و با تربیت رسول اللّه(صلى الله علیه وآله) شروع و تمامى مراحل معنوى را طى كرده است تا به مرتبهاى رسیده كه دست همه از او كوتاه گشته است... .(2)
3. ...من، راجع به حضرت صدّیقه(علیها السلام) خودم را قاصر مىدانم كه ذكرى بكنم... .(3)
1. فردا روز زن است؛ روز زنى است كه عالم به او افتخار دارد.(4)
2. ...زنى كه افتخار خاندان وحى و چون خورشیدى بر تارك اسلام عزیز میدرخشد.(5)
1. از پیام امام خمینى به مناسبت روز زن، تاریخ 1359/02/15. صحیفه نور: ج 12، ص 72.
2. از پیام امام خمینى به مناسبت روز زن، تاریخ 1358/02/26. صحیفه نور: ج 6، ص 185.
3.از فرمودههاى امام خمینى در دیدار با گروهى از خواهران به مناسبت روز زن، 1364/12/11.صحیفه نور: ج 19، ص 278.
4. از پیام امام خمینى به مناسبت روز زن، تاریخ 1358/02/26. صحیفه نور: ج 6، ص 187.
5 و 6. از پیام امام به مناسبت روز زن، 1359/02/15. صحیفه نور: ج 12، ص 72.
1. اگر روزى باید روز زن باشد، چه روزى والاتر و افتخارآمیزتر از روز ولادت باسعادت فاطمه زهرا(علیها السلام)است.(1)
2. مبارك باد بر ملت عظیم الشأن ایران به ویژه زنان بزرگوار، روز مبارك زن؛ روز شرافتمند عنصر تابناكى كه زیربناى فضیلتهاى انسانى و ارزشهاى والاى خلیفة اللّه در جهان است و مبارکتر و پربهاتر، انتخاب بسیار والاى روز بیستم جمادى الثانى است؛ روز پرافتخار ولادت زنى كه از معجزات تاریخ و افتخارات عالم وجود است.(2)
3. براى زنها كمال افتخار است كه روز تولد حضرت صدّیقه را روز زن قرار دادهاند، افتخار است و مسؤولیت... و شما افتخار كنید كه این روز را روز زن قرار دادهاند و باید كه مسؤولیتش را هم به عهده بگیرید. اگر شما پذیرفتید كه روز بیستم جمادى الثانیه كه روز تولد حضرت زهراست، روز زن باشد، خیلى مسایل را به عهده شما میآورد. اگر یك ملتى پذیرفت كه فلان روز، روز جهاد است، باید در آن روز مشغول مجاهده بشود. اگر كسى مشغول مجاهده نشد، نپذیرفته است كه آن روز، روز جهاد است. اگر شما همه پذیرفتید كه امروز، یعنى روز تولد حضرت زهرا كه آن كمال و آن وضعیت را دارد، روز زن است، بر عهده شما مسایل بزرگى را میآورد؛ از قبیل مجاهده؛ چرا كه حضرت به اندازه خودش در این ظرف كوتاه، مجاهده داشته است. با حكومتهاى وقت، مخاطبه داشته است. حكومتهاى وقت را محاكمه میکرده است. شما باید به او اقتدا كنید تا پذیرفته باشید كه این روز (روز تولد آن حضرت) روز زن است. شما اگر پذیرا شدید، باید زهد و تقوا و عفاف و همه چیزهایى را كه او داشته است، تبعیت كنید و اگر تبعیت نكردید، بدانید كه شما داخل در این روز نیستید. هر كس نپذیرفت در روز زن و در این شرافت، وارد نشده است.(3)
4. روز ولادت سرتاسر سعادت صدّیقه طاهره كه والاترین روز براى انتخاب روز زن است، به ملت شریف ایران، خصوصاً زنان محترم، تبریك و تهنیت عرض میکنم. این
2. از پیام امام خمینى به مناسبت روز زن، 1361/01/25. صحیفه نور: ج 16، ص 125.
3. از فرمودههاى امام در دیدار با گروهى از خواهران به مناسبت روز زن. تاریخ 1364/12/11. صحیفه نور: ج 19، ص 278.
ولادت با سعادت در زمان و محیطى واقع شد كه زن به عنوان یك انسان، مطرح نبود و وجود او موجب سرافكندگى خاندانش در نزد اقوام مختلف جاهلیت به شمار میرفت. در چنین محیط فاسد و وحشتزایى، پیامبر بزرگ اسلام دست زن را گرفت و از منجلاب عادات جاهلیت نجات بخشید.
تاریخ اسلام، گواه احترامات بى حد رسول خدا(صلى الله علیه وآله) به این مولود شریف است تا نشان دهد كه زن، بزرگى ویژهاى در جامعه دارد كه اگر برتر از مرد نباشد، كمتر نیست. پس این روز، روز حیات زن و روز پایهگذارى افتخار و نقش بزرگ او در جامعه است.(1)
5. فردا، روز زن است؛ روز زنى است كه عالَم به او افتخار دارد، روز زنى است كه [خودش و] دخترش در مقابل حكومتهاى جبار ایستاد و آن خطبه را خواند و آن حرفها را زد كه همه مىدانید... زنهاى عصر ما، به حمدالله، شبیه به همانها هستند. در مقابل جبار با مشت گره كرده و با بچههاى در آغوش گرفته ایستادند و به نهضت كمك كردند.(2)
1. الگو، حضرت زهراست. الگو، پیغمبر اسلام است. ما وقتى میتوانیم ادعا كنیم كه جمهورى اسلامى داریم كه تمام این معانى كه در اسلام است، تحقق پیدا كند.(3)
2. روز بزرگى است. یك زن در دنیا آمد كه مقابل همه مردان است. یك زن به دنیا آمد كه نمونه انسان است. یك زن به دنیا آمد كه تمام هویت انسانى در او جلوهگر است.(4)
3. ما باید از این خاندان، سرمشق بگیریم. بانوان ما از بانوانشان و مردان ما از مردانشان؛ بلكه همه ما از همه آنها.
آنها زندگى خودشان را براى طرفدارى از مظلومان و احیاى سنت الهى، وقف كردند. ما
1. از فرمودههاى امام خمینى در دیدار با گروهى از خلبانان نیروى هوایى. تاریخ 1360/02/04.صحیفه نور: ج 14، ص 200.
2. از پیام امام خمینى به مناسبت روز زن. تاریخ 1358/02/26. صحیفه نور: ج 6، ص 187.
3. از فرمودههاى امام در جمع پاسداران. تاریخ 1358/03/08. صحیفه نور: ج 7، ص 17.
4. از فرمودههاى امام در دیدار با گروهى از بانوان. تاریخ 1359/02/27. صحیفه نور: ج 12، ص 72.
باید تبعیت كنیم و زندگى خود را براى آنها قرار دهیم. كسى كه تاریخ اسلام را میداند، میداند كه هر یك از این خاندان ـ مثل یك انسان كامل؛ بلكه بالاتر، همچون یك انسان الهى و روحانىـ در مقابل كسانى كه میخواستند مستضعفان را از بین ببرند، قیام كردند.(1)
4. خطبه فاطمه زهرا(علیها السلام) در مقابل حكومت و صبر امیرالمؤمنین در مدت بیست و چند سال و در عین حال كمككارى به حكومت موجود و بعد هم فداكارى در راه اسلام و [نیز] فداكارى دو فرزند عزیزش: خدمت بسیار بزرگ امام مجتبى [به اسلام] كه دولت جابر اموى را با آن خدمت، رسوا فرمود و خدمت بزرگ برادر ارجمندش، حضرت سیدالشهدا، چیزهایى است كه همه مىدانید و مىدانیم. با این كه عدّه و اسباب و ابزار جنگ آنها كم بود، لكن روح الهى و روح ایمان، بر همه ستمكاران عصر خودشان اسلام را زنده كردند و براى ما و شما برادرهاى عزیز، الگو شدند كه ما از كمى عِدّه و عُدّه و كمى ابزار جنگ نهراسیم و در مقابل تمام قدرتهایى كه امروز با ما به جنگ برخاستهاند، مقاومت كنیم. همانطورى كه اولیاى ما(علیهم السلام) نشان دادند، باید در مقابل مستكبران، گاهى با تبلیغ و گاهى با اسلحه ایستاد و مستكبران را به جاى خودشان نشاند. ما هم الگوى آنها و تبعیت از آنها را میپذیریم.(2)
5. در تهذیب اخلاق خود و وادار كردن دوستانتان به تهذیب اخلاق، كوشش كنید...آن طورى كه زن فرید،(3) حضرت زهرا(علیها السلام) بود. همه باید به او اقتدا كنیم و همه باید دستورمان را از اسلام، به وسیله او و فرزندان او بگیریم. همانطورى كه او بوده است، باشید و در علم و تقوا كوشش كنید...كوشش براى رسیدن به علم و تقوا، وظیفه همه ما و شماست.(4)
1. از فرمودههاى امام در جمع پرسنل نیروى هوایى، تاریخ 1358/01/22. صحیفه نور: ج 5، ص 283.با اندكى ویرایش.
2. از فرمودههاى امام خمینى در جمع رزمندگان ارتش و سپاه، تاریخ 1360/12/18. صحیفه نور: ج 16، ص 67.
3. فرید: یگانه، یكتا.
4. از فرمودههاى امام خمینى در جمع بانوان به مناسبت روز زن، تاریخ 1363/12/21. صحیفه نور: ج 19،ص 120.
6. ...حضرت، به اندازه خودش، در این ظرف كوتاه، مجاهده داشته است. با حكومتهاى وقت، مخاطبه داشته است. حكومتهاى وقت را محاكمه میکرده است. باید به او اقتدا كنید. زهد، تقوا، عفاف و همه چیزهایى را كه او داشته است، تبعیت كنید... .(1)
1. ... زنى كه افتخار خاندان وحى و چون خورشیدى بر تارك اسلام عزیز میدرخشد؛ زنى كه فضایل او همطراز فضایل بىنهایت پیغمبر اكرم و خاندان عصمت و طهارت بود... .(2)
2. زنى كه تمام خاصّههاى انبیا در اوست؛ زنى كه اگر مرد بود، نبى بود؛ زنى كه اگر مرد بود، به جاى رسولاللّه بود.(3)
3. اصولا رسول اكرم(صلى الله علیه وآله) و ائمه(علیهم السلام)، طبق روایاتى كه داریم، قبل از این عالم، در ظل عرش، انوارى بودهاند. [ایشان] در انعقاد نطفه و طینت از بقیه مردم امتیاز داشتهاند و مقاماتى دارند الى ما شاءَاللّه؛ چنان كه در روایت معراج، جبرئیل عرض میکند: لَوْ دَنوْتُ اَنْمِلَةً لآحْتَرَقْتُ؛ اگر كمى نزدیکتر میشدم، سوخته بودم. یا این فرمایش كه: اِنَّ لَنا مَعَ اللّهِ حالاتٌ لا یَسَعُهُ مَلَكٌ مقرّبٌ و لا نَبِىٌّ مُرْسَلٌ؛ ما با خدا حالاتى داریم كه نه هیچ فرشته مقربى میتواند آن را داشته باشد و نه هیچ پیامبر مرسلى.
این، جزء مذهب ما است كه ائمه چنین مقاماتى دارند...چنان كه به حسب روایات، این مقامات معنوى براى حضرت زهرا(علیها السلام) هم هست؛ با این كه حضرت نه حاكم است و نه قاضى و نه خلیفه. این مقامات سواى وظیفه حكومت است.(4)
1. از فرمودههاى امام خمینى در دیدار با گروهى از خواهران به مناسبت روز زن. 1364/12/11. صحیفه نور:ج 19، ص 279.
2. از پیام امام به مناسبت روز زن. تاریخ 1359/02/15. صحیفه نور: ج 12، ص 72.
3. از پیام امام خمینى به مناسبت روز زن، تاریخ 1358/02/26. صحیفه نور: ج 6، ص 185.
4. ولایت فقیه، امام خمینى: ص 43.
1. راجع به حضرت صدّیقه(علیها السلام)، خودم را از هر ذكرى قاصر مىدانم. فقط به یك روایت كه در كافى شریف و با سند معتبر نقل شده است، اكتفا میکنم. حضرت صادق(علیها السلام) میفرماید:
فاطمه(علیها السلام) بعد از پدرش، 75 روز در این دنیا بودند و حزن و شدت بر ایشان غلبه داشت. جبرئیل امین میآمد و به ایشان تعزیت عرض میکرد و مسایلى از آینده نقل میفرمود. ظاهر روایت، این است كه در این 75 روز مراودهاى بوده است؛ یعنى رفت و آمد جبرئیل زیاد بوده است.
گمان ندارم كه غیر از طبقه اول از انبیاى عظام درباره كسى این طور وارد شده باشد كه در ظرف 75 روز جبرئیل امین، چنین رفت و آمدى داشته باشد. جبراییل، مسایل واقع در آتیه و آنچه را كه به ذریه فاطمه(علیها السلام) میرسیده است، ذكر میکرده و حضرت امیر هم آنها را مینوشته است. حضرت امیر، همانطورى كه كاتب وحى رسول خدا بوده استـ و البته آن وحى به معناى آوردن احكام، با رفتن رسول خدا، تمام شد ـ كاتب وحى حضرت صدّیقه در این 75 روز نیز بوده است.
مسأله فرود آمدن جبرئیل، یك مسأله ساده نیست؛ خیال نشود كه جبرئیل براى هر كسى امكان دارد بیاید. یك تناسب كامل بین روح آن كسى كه جبرئیل بر او وارد میشود و مقام جبرئیل، كه روح اعظم است، لازم است. چه ما همچون اهل نظر قایل شویم كه قضیه تنزّل جبرئیل، به واسطه روح خود ولى یا پیغمبر است كه روح ولى، جبرئیل را تنزیل میدهد و تا مرتبه پایین وارد میکند یا همچون بعض اهل ظاهر، بگوییم حقتعالى او را مأمور میکند كه برو و این مسایل را بگو، تا تناسبى بین روح این كسى كه جبرئیل به نزد او میآید و بین جبرئیل كه روح اعظم است، نباشد این معنا امكان ندارد. این تناسب، تنها بین جبرئیل كه روح اعظم است و انبیاى درجه اول بوده است؛ مثل رسول خدا، موسى، عیسى، ابراهیم و امثال اینها. این تناسب براى همه كس نبوده است و بعد از این هم، براى كس دیگرى واقع نشده است، حتى درباره ائمه هم من ندیدهام كه چنین امرى
وارد شده باشد. طبق آن چیزى كه من دیدهام فقط براى حضرت زهرا(علیها السلام) وارد شده است كه جبرئیل به طور مكرر در طول 75 روز وارد میشده و مسایل آتیه را كه بر ذریه او میگذشته است، میگفته و حضرت امیر هم ثبت میکرده است. شاید یكى از مسایلى كه گفته است، راجع به مسایلى بوده است كه در عهد ذریه بلندپایه او حضرت صاحب(علیه السلام) واقع میشود كه مسایل ایران هم جزو آن مسایل باشد؛ ما نمیدانیم، ممكن است. در هر صورت من این شرافت و فضیلت را از همه فضایل عظیمى كه براى حضرت زهرا ذكر كردهاند، بالاتر مىدانم؛ فضیلتى كه براى غیر انبیا(علیهم السلام)، آن هم نه همه انبیا، بلكه براى طبقه بالاى انبیا(علیهم السلام) و بعض از اولیایى كه در رتبه آنها میباشند، براى كس دیگرى حاصل نشده است. و با این كیفیت كه جبرئیل در طول هفتاد و چند روز مراوده داشته باشد، براى هیچ كس تاكنون واقع نشده است. این فضیلت، از مختصات حضرت صدّیقه(علیها السلام) است.(1)
1. تمام ابعادى كه براى زن و براى یك انسان متصور است، در فاطمه زهرا(علیها السلام) جلوه كرده است. یك زن معمولى نبوده است؛ یك زن روحانى، یك زن ملكوتى، یك انسان به تمام معنا انسان، تمام نسخه انسانیت، تمام حقیقت زن، تمام حقیقت انسان.
او زن معمولى نیست. او موجودى ملكوتى است كه در عالم به صورت انسان ظاهر شده است؛ بلكه موجودى الهى و جبروتى كه در صورت یك زن ظاهر شده است... . تمام هویتهاى كمالى كه در انسان و در یك زن متصور است، تمام در این زن است... . معنویات، جلوههاى ملكوتى، جلوههاى الهى، جلوههاى جبروتى، جلوههاى ملكى و ناسوتى همه در این موجود مجتمع است. انسانى است به تمام معنا انسان و زنى است به تمام معنا زن.(2)
1. از فرمودههاى امام خمینى در دیدار با گروهى از خواهران به مناسبت روز زن، تاریخ 1362/12/11.صحیفه نور: ج 19، ص 278. با اندكى ویرایش.
2. از پیام امام خمینى به مناسبت روز زن. تاریخ 1358/02/26. صحیفه نور: ج 6، ص 185.
1. دلالت میکند بر آنچه از حقیقت لیلةالقدر احتمال دادیم، حدیث شریف طولانى كه در تفسیر برهان از كافى شریف نقل فرموده است كه مردى نصرانى از حضرت موسى بن جعفر(علیه السلام) پرسید كه تفسیر باطنِ این آیات: حم، و الكتاب المبین، انا انزلناهُ فى لیلة مباركة، انّا كُنّا منذرین، فیها یُفْرَقُ كُلُّ اَمْر حَكیم، چیست؟
فرمود: اما «حم»، محمّد(صلى الله علیه وآله) است و اما «كتاب مبین»، امیرالمؤمنین على(علیه السلام) است و اما «لیلة»، فاطمه(علیها السلام)است.(1)
1. روایتى را كه در تفسیر برهان(2) از حضرت باقر(علیه السلام) نقل شده است، تیمّناً ذكر میکنیم ؛ چون روایت شریفى است و به معارف چندى اشاره فرموده و از اسرار مهمى كشف فرموده است:
... سَمِعْتُ اَبا جَعْفَر(علیه السلام) یَقُولُ: بَیْتُ عَلىّ و فاطِمَةَ حُجْرَةُ رَسُولِ اللّه(صلى الله علیه وآله) وَ سَقْفُ بَیْتِهِمْ عَرْشُ رَبِّالْعالَمینَ. وَ فى قَعْرِ بُیُوتِهِمْ فُرْجَةٌ مَكْشُوطَةٌ اِلَى الْعَرْشِ مِعْراجُ الْوَحْىِ؛ و المَلائِكَةُ تَنْزِلُ عَلَیْهِمْ بِالْوَحْىِ صَباحاً وَ مَسائاً و كُلَّ ساعَة وَ طَرْفَةَ عَیْن وَ الْمَلائِكَةُ لا یَنْقَطِعُ فَوْجُهُمْ: فَوْجٌ یَنْزِلُ وَ فَوْجٌ یَصْعَدُ..... و اِنَّ اللّهَ زادَ فى قُوَةِ ناظِرِ مُحَّمد وَ علىٍّ و فاطِمَةَ وَ الْحَسَن و الْحُسَیْنِ(علیهم السلام) و كانُوا یُبْصِرونَ العَرْشَ و لایَجِدونَ لِبُیُوتِهِمْ سَقْفاً غَیْرَ الْعَرْشِ؛ فَبُیُوتُهُمْ مُسَقَّفةٌ به عرشِ الرَّحْمانِ. وَ مَعارِجُ المَلائِكَةِ و الرُّوحِ فیها بِاءِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ اَمْر؛ ...شنیدم كه امام باقر(علیه السلام) میفرماید: خانه على و فاطمه، حجره رسولاللّه(صلى الله علیه وآله) است و سقف خانهشان، عرش ربّالعالمین. در انتهاى خانهشان شكافى است كه از آن تا عرش، پرده از معراج وحى برداشته شده است و ملائكه هر صبح و شام و هر ساعتى و هر لحظهاى با وحى الهى بر آنان نازل میشوند و رشته فوج ملائكه فرودآینده قطع نمیشود: گروهى فرود میآیند و دستهاى بالا میروند... . و همانا خداوند بر قوّت دیده محمد، على، فاطمه، حسن و حسین(علیهم السلام) بیفزود تا عرش را مشاهده میکردند و جز عرش، سرپوشى براى خانههایشان نمیدیدند. خانههاشان به عرش
1. آداب الصلوة، امام خمینى: ص 329.
2. تفسیر برهان: ج 4، ص 478.
رحمان مسقّف است و معراجهاى ملائكه و روح در خانههاى ایشان است، به اذن پروردگارشان؛منْ كلّ اَمْر سلام.
1. ما مفتخریم كه ادعیه حیاتبخش كه آن را قرآن صاعد میخوانند، از ائمه معصومین ما است. مناجات شعبانیه امامان و دعاى عرفه حسین بن على(علیهما السلام) و صحیفه سجادیه، این زبور آل محمد، و صحیفه فاطمیه كه كتاب الهام شده از جانب خداوند تعالى به زهراى مرضیه است، از ما است.(1)
1. و از جمله تعقیبات شریفه، تسبیحات صدّیقه طاهره(علیها السلام)است كه رسول خدا(صلى الله علیه وآله) به آن معظّمه تعلیم فرمود. و آن، افضل تعقیبات است. در حدیث است كه اگر چیزى افضل از آن میبود، رسول خدا(صلى الله علیه وآله) آن را به فاطمه(علیها السلام) اعطا میفرمود.(2)
1. قلم و بیان من عاجز است كه... از حماسهها، رشادتها، خیرات و بركات فرزندان معنوى كوثر، حضرت فاطمه(علیها السلام)، سخن بگوید كه همه اینها از هنر اسلام و اهل بیت و از بركات پیروى امام عاشورا سرچشمه گرفته است.(3)
1. زنى كه در حجرهاى كوچك و خانهاى محقّر، انسانهایى را تربیت كرد كه نورشان از بسیط خاك تا آن سوى افلاك و از عالم ملك تا آن سوى ملكوت اعلى میدرخشد.
1. از وصیّت نامه سیاسى الهى امام خمینى. صحیفه نور: ج 21، ص 171.
2. آداب الصلوة، امام خمینى: ص 377.
3. از پیام امام خمینى به مناسبت روز انقلاب اسلامى و شهادت. تاریخ 1365/11/16. صحیفه نور: ج 20، ص 61.
صلوات و سلام خداوند بر این حجره محقّر كه جلوهگاه نور عظمت الهى و پرورشگاه زبدگان اولاد آدم است.(1)
2. یك كوخ چهارـ پنج نفرى در صدر اسلام داشتهایم و آن، كوخ فاطمه زهرا(علیها السلام) است. بركات این كوخ چند نفرى آن قدر زیاد است كه عالم را از نورانیت پر كرده است. كوخنشینانِ این كوخ محقّر، در مراتب معنوى آن قدر بالا بودند كه دست ملکوتیها هم به آنها نمیرسد. جنبههاى تربیتى این كوخ، آن قدر والا بوده است كه همه بركات در بلاد مسلمین، خصوصاً در مثل بلاد ما، همه از بركات آنهاست.(2)
3. این افرادى كه در خانه كوچك فاطمه(علیها السلام) تربیت شدند به حسب عدد چهارـ پنج نفر بودند و به حسب واقع، تمام قدرت حقتعالى را تجلى دادند. خدمتهایى كردهاند كه ما و شما و همه بشر را به اعجاب در آورده است.(3)
4. ناگهان شخصیتى عظیم كه از عصاره وحى الهى تغذیه و در خاندان سید رُسُل، محمد مصطفى، و سید اولیا، على مرتضى، تربیت یافته و در دامن صدیقه طاهره بزرگ شده بود، قیام كرد و با فداكارى بىنظیر و نهضت الهى خود، واقعه بزرگى به وجود آورد كه كاخ ستمكاران را فروریخت و مكتب اسلام را نجات بخشید.(4)
1. حضرت امیر(علیه السلام) خلیفه مسلمین بود؛ خلیفه مملكتى كه شاید ده برابر ایران بود؛ از حجاز تا مصر و آفریقا و مقدارى هم از اروپا. این خلیفه، بسیار ساده میزیست و به حسب نقل، در خانهشان پوستینى داشتند كه به هنگام شب خودش و حضرت فاطمه(علیها السلام) بر آن میخوابیدند و به هنگام روز، علوفه شترش را روى همین پوست میریخت. پیغمبر هم همین شیوه را داشت. اسلام، این است.(5)
1. از پیام امام خمینى به مناسبت روز زن. تاریخ 1362/01/25. صحیفه نور: ج 16، ص 125.
2. از فرمودههاى امام در جمع مسؤولان كشور. تاریخ 1362/01/01. صحیفه نور: ج 17، ص 216.
3. از فرمودههاى امام در جمع رزمندگان ارتش و سپاه. تاریخ 1360/12/18. صحیفه نور: ج 16، ص 67.
4. از پیام امام خمینى(قدس سره) به مناسبت روز تولد امام حسین(علیه السلام)، تاریخ 1359/03/26، صحیفه نور: ج 12، ص 181.
5. از فرمودههاى امام(قدس سره) در جمع كاركنان اداره بهدارى و بهزیستى. تاریخ 1358/04/13، صحیفه نور: ج 8، ص 18.
تشكیل حكومت براى حفظ نظام و وحدت مسلمین است؛ چنانكه حضرت زهرا(علیها السلام) در خطبه خود میفرماید:«امامت، براى حفظ نظام و تبدیل افتراق مسلمین به اتحاد است(1)».(2)
با كمال تأسف و تأثر از صداى جمهورى اسلامى مطلبى در مورد الگوى زن پخش شده است كه انسان از بازگو كردن آن شرم دارد.(3) فردى كه این مطلب را پخش كرده است، تعزیر و اخراج میگردد و دستاندركاران آن تعزیر خواهند شد. در صورتى كه ثابت شود، قصد توهین در كار بوده است، بدون شك فرد توهینكننده محكوم به اعدام است. اگر بار دیگر اینگونه قضایا تكرار گردد، موجب تنبیه، توبیخ و مجازات شدید و جدى مسؤولان بالاى صدا و سیما خواهد شد و البته در تمامى زمینهها قوه قضاییه اقدام مینماید.(4)