درس دهم: خلق و تدبیر
درس یازدهم: توحید افعالی و اصل علیت
درس دوازدهم: فاعلیت خدا و سایر موجودات
درس سیزدهم: قدرت خدا و امور محال
درس چهاردهم: قدرت خدا و افعال قبیح
درس پانزدهم: سؤال نشدن از افعال الهی
درس شانزدهم: هدف افعال الهی
درس هفدهم: هدف آفرینش جهان و انسان
درس هجدهم: مراتب فعل الهی (1)
درس نوزدهم: مراتب فعل الهی (2)
درس دهم: خلق و تدبیر
درس یازدهم: توحید افعالی و اصل علیت
درس دوازدهم: فاعلیت خدا و سایر موجودات
درس سیزدهم: قدرت خدا و امور محال
درس چهاردهم: قدرت خدا و افعال قبیح
درس پانزدهم: سؤال نشدن از افعال الهی
درس شانزدهم: هدف افعال الهی
درس هفدهم: هدف آفرینش جهان و انسان
درس هجدهم: مراتب فعل الهی (1)
درس نوزدهم: مراتب فعل الهی (2)
انتظار میرود دانشپژوه پس از فراگیری این فصل بتواند:
1. حد شناخت انسان از افعال الهی را بیان كند؛
2. دیدگاه قرآن درباره اصل علیت و تأثیر پدیدههای عالم را تبیین كند؛
3. چگونگی رابطه فاعلیت خداوند و سایر علل مؤثر در عالم را توضیح دهد؛
4. دلیل سر نزدن فعل قبیح و محال از خدا را، باوجود وسعت قدرت او، بیان كند؛
5. دلیل عدم مؤاخذه از افعال الهی را تبیین كند.
رابطه تدبیر و آفرینش
شناخت افعال الهی
شناخت حصولی
شناخت حضوری
قلمرو خالقیت و تدبیر
گسترة خالقیت و تدبیر الهی در قرآن
انتظار میرود دانشپژوه پس از فراگیری این درس بتواند:
1. رابطه خلق و تدبیر الهی را بیان كند؛
2. حد شناخت حصولی و حضوری افعال الهی را توضیح دهد؛
3. قلمرو خالقیت و تدبیر خداوند را براساس آیات قرآن تبیین كند.
ألاَ لَهُ الْخَلْقُ وَالأمْرُ تَبَارَك اللّهُ رَبُّ الْعَالَمِین (اعراف:54)؛ «آگاه باشید كه آفرینش و تدبیر امور از آنِ اوست؛ فرخنده خدایی است، خداوندگار جهانیان».
در مباحث گذشته بیان شد كه نصاب توحید، توحید در الوهیت است كه در شعار توحید (لا اله الاّ الله) خلاصه میشود و این مرتبه از توحید، مراتب پایینتری مانند توحید در خالقیت و ربوبیت را در خود دارد. فعل الهی، شامل آفرینش موجودات و تدبیر امور آنهاست؛ بهعبارتدیگر، تمام كارهای خداوند، در خلق و تدبیر خلاصه میشود؛ زیرا ایندو مفهوم، عامترین مفاهیمیاند كه بر افعال الهی صدق میكنند؛ ازاینرو، چنانكه پیشتر نیز یادآور شدیم، نصاب توحید، توحید افعالی را نیز دربرمیگیرد.(1) هر مسلمانی بهاقتضای توحید افعالی، خدا را آفریننده و مدبر جهان میداند و این اعتقاد باید بهصورت اجمالی در وی باشد؛ ولی در مقام تفصیل، تحلیل و تطبیق آن در موارد خاص، ابهامهایی پیش میآید و پرسشهای مختلفی طرح میشود كه مهمترین آنها، چند مسئله زیر است:
1. چه رابطهای میان خلق و تدبیر عالم وجود دارد؟
2. تا چه اندازه میتوان افعال الهی (خلق و تدبیر) را شناخت؟
1. ر.ك: درس نهم، رابطه نصاب توحید با اقسام آن.
3. قلمرو خلق و تدبیر خداوند تا كجاست؟
4. آیا پذیرش توحید افعالی بهمعنای نفی اثرگذاری دیگر عوامل و مستلزم انكار اصل علیت است؟
5. چگونه آفرینش و تدبیر فراگیر خداوند با تأثیر و علیت سایر موجودات جمعشدنیاند؟
در این درس، به بررسی سه پرسش نخست میپردازیم و پاسخ پرسشهای دیگر را به درسهای بعدی وامیگذاریم.
تمام كارهای خداوند، مانند آفرینش انسان و جهان، روزی دادن به بندگان و هدایت آنها را میتوان در خلق و تدبیر خلاصه كرد. خلق و تدبیر نیز جدای از یكدیگر نیستند؛ تدبیر، درواقع نوعی آفرینش است؛ زیرا تدبیر موجودات، تأمین نیازهای آنها از راه آفرینش موجودات و تنظیم روابط جاری میان آنهاست و این امر، جز با آفرینش موجودات در نظامی یكپارچه و بههمپیوسته كه نیاز اجزای آن با یكدیگر تأمین میشود، میسر نیست. ازاینرو، میتوان تدبیر را آفرینش هماهنگ موجودات دانست؛ برای نمونه، تدبیرِ روزی انسان به این است كه خداوند با آفرینش انسان برروی زمین، برای او غذا و دستگاه گوارشی بیافریند كه بتواند آن را هضم كند و نیازهای ضروری مادیاش را برای ادامة زندگی برآورده سازد. ما از آفرینش انسان، غذا و نسبتسنجی میان این آفریدهها، مفهوم رزق (روزی دادن) را انتزاع میكنیم. بنابراین، همان كسی كه خالق است، مدبّر مخلوقات نیز است. همبستگی میان خالقیت و ربوبیت الهی، از برخی آیات قرآن نیز قابل استفاده است؛ برای نمونه، در آیه 62 سوره غافر در مقام بیان ربوبیت الهی، بر این حقیقت تكیه شده كه خداوند، آفرینندة
همهچیز است:(1) ذَلِكمُ اللَّهُ رَبُّكمْ خَالِقُ كلِّ شَیْء؛ «این است الله، خداوندگار شما، آفرینندة هرچیز».
پس از اینكه كلیترین مفاهیمی را كه بر كارهای الهی قابل تطبیق است، شناختیم و رابطه آنها را دانستیم، این پرسش قابل طرح است كه انسان تا چه اندازه میتواند كارهای الهی را بشناسد و حقیقت آنها را درك كند. شاید در نگاه اول اینگونه به ذهن بیاید كه برای انسان امكان شناخت كامل حقیقت افعال خـداوند، بهراحتی فـراهم است؛ زیرا دستكم برخی از افعال خداوند، مانند روزی دادن بندگان، اموریاند كه دائماً در زندگانی خود با آنها سروكار داریم؛ بنابراین، میتوانیم مصادیق عینی آنها را بهدقت مشاهده كنیم و بشناسیم؛ ولی برخلاف این تصور ابتدایی، ما حقیقت افعـال الهـی را نیز مانند ذات و صفات او نمیتوانیم بهطـور دقیق و كامل درك كنیم. این سخن شـاید ابتدا بهنظر سنگین بیاید، اما با اندكی توضیح، این مطلب تصدیق خواهد شد. دربارة شناخت افعال الهی، ذیل دو عنوانِ شناخت حصولی و حضوری، سخن خواهیم گفت.
پیش از این گفتیم كه شناخت هرچیز، گاهی بدون واسطه از راه علم حضوری و گاهـی بهواسطة مفاهیمی كلی از راه علم حصولی صورت میگیرد. درباره افعال خداوند نیز مانند ذات و صفات او، شناخت به دو نوع حصولی و حضوری قابل تحقق است. در شناخت مفهومی (حصولیِ) كارهای خداوند باید توجه داشت مفاهیمی كه ما درزمینه كارهای خدا
1. آیات دیگری نیز در قرآن هست كه میتوان از آنها پیوند و جداییناپذیری خلقت و ربوبیت (تدبیر) را استفاده كرد؛ مانند: انعام:102 و انبیاء:56.
بهكار میبریم ـ مانند مفهوم خالقیت، رازقیت، علیت و فاعلیت ـ مفاهیمیاند كه از مصادیق امكانی گرفته شدهاند. ما عادتاً تنها رابطه میان خود و اراده و افعال خود را به علم حضوری درك كردهایم؛ اما رابطه خدا و جهان هستی (حقیقت فعل الهی) را از راه علم حضوری تجربه نكردهایم؛ بنابراین، از این راه شناختی درباره فعل الهی نداریم. ما نخست، چیزی را در خـودمان یافته یا رابطـهای را بین دو موجـود مـادی شناختهایـم؛ سـپس از آن رابطه شناختهشده، مفهومی میگیریم و آن را تعمیم میدهیم تا شامل كارهای خدا هم بشود؛ برای نمونه، مفهوم «انجام كار» یا «ادارة امور» را از مصادیق ممكن آن گرفتهایم؛ سپس همین مفاهیم را دربارة خدا نیز بهكار میبریم. این مفاهیم كه از رابطه انسان با محیط اطراف خود انتزاع شدهاند، نشان از روابطی توأم با نقصها و محدودیتهای فراوان دارند؛ درصورتیكه كار خداوند از جنبهای كه منسوب به اوست، از این نقایص و محدودیتها مبراست.(1) بنابراین، وقتی میخواهیم این مفاهیم را به خدا نسبت بدهیم، باید جهات نقص و عدمی را كه شایسته مقام قدس الهی نیست، از آن حذف كـرده، فعل الهـی را از نقایص كارهـای موجودات محدود تنزیه كنیم. برای وضوح بیشتر مطلب به این مثال توجه شود: ما وقتی كاری میكنیم، مثلاً توپی را به حركت درمیآوریم، از اندامهایمان كمك میگیریم و انرژی مكانیكی را از دست یا پایمان به توپ منتقل میكنیم. قطعاً كار خدا بهوسیلة ابزارهای مادی انجام نمیگیرد، اما بههرحال رابطهای میان فعل خداوند و خود او وجود دارد. همانگونهكه اگر ما با پا به توپ ضربه نمیزدیم، حركت نمیكرد، اگر خدا هم برای انجام كاری اراده نمیكرد، جریان هستی ـ از كوچكترین ذرات اتم تا بزرگترین كهكشانها ـ پدید نمیآمد
1. در هر كار الهی، مانند آفرینش، میتوان دو جنبه را درنظر داشت؛ نفس آفرینش ازآنرو كه منسوب به خداوند است، از همه نواقص و محدودیتها مبراست؛ بدین معنا كه آفرینش خداوند كه فعل اوست، در زمان و مكان كه از لوازم مادهاند، صورت نمیگیرد و فراتر از قالبهای محدود این جهانی است؛ اما آفریدگان خداوند كه حاصل فعل اویند، ممكن است موجودات مجرد یا مادی باشند و بههرصورت، محدودیتها و لوازم خود را بهدوش میكشند.
و به گردش نمیافتاد. اما نمیدانیم چه رابطهای میان خداوند و كار او وجود دارد و كار خداوند چگونه است؛ چون نمونهاش را ندیدهایم. وقتی درباره صفات الهی، برهان اقامه شد بر اینكه علم خدا اكتسابی نیست، برای ما پذیرفتنی بود كه علمی باشد كه اكتسابی نباشد؛ اما آن، چه علمی است، نمیدانیم. ازاینرو میگفتیم: عالمٌ لا كعِلْمِنا؛ «او هم عالم است، اما نه مثل علم ما»؛(1) درمورد افعال هم عیناً همین مطلب صادق است. وقتی میگوییم خدا كارگردان و تدبیركنندة جهان است، باید بگوییم: نه مثل تدبیر ما. اگر در اصطلاحات فلسفی و كلامی هم میگوییم خدا علت جهان است یا علتالعلل است، باید این قید را اضافه كنیم كه: اما نه مثل علیت ما. آن ویژگیهایی كه در رابطه علت و معلولی بین پدیدههای جهان هست، هیچگاه بین خدا و جهان نیست. آن نیز نوعی علیت است، اما نه از صنف علیتهایی كه ما با آنها سروكار داریم. عقل ما نمیتواند حقیقت و كنه آن رابطه را درك كند. همین اندازه میتواند درك كند كه خدا علت جهان است؛ به این معنا كه اگر خدا نبود، جهان هم نبود. البته اگر میگوییم با عقل نمیتوانیم حقیقت و كنه فعل الهی یا بهعبارتدیگر، رابطه خدا را با مخلوقاتش درك كنیم، معنایش این نیست كه عقل و فكر خود را تعطیل كنیم و هیچگونه تفكر و اندیشهای را دربارة افعال الهی روا ندانیم و تنها به گفتن «نمیدانم» بسنده كنیم. آن «نمیدانم» كه عالِم پس از سالیان دراز پژوهش و تحقیق میگوید، غیر از آن «نمیدانم» است كه یك جاهل در آغاز كار میگوید؛ زیرا میتوانیم بهكمك عقل خود پیش برویم و با كاوشهای دقیق عقلی، تااندازهای بهواسطة مفاهیم كلی، از این حقیقت آگاهی یابیم. اگر بخواهیم بهزبان فلسفه، حقیقت علیت خداوند را بیان كنیم،
1. قرآن كریم در آیه شریفة لَیْسَ كمِثْلِهِ شَیْء (شوری:11) وجود هرگونه شباهتی را میان خود و مخلوقاتش مطلقاً نفی كرده است؛ بنابراین، نمیتوان ذات، صفات و حتی افعال خداوند را شبیه آفریدههایش دانست. در احادیث معصومان(علیهم السلام) نیز هرگونه تشبیه و تعیین كیفیت برای ذات، صفات و افعال الهی، نفی شده است. درباره فهرستی از این احادیث، ر.ك: محمدبنعلیبنبابویه قمی (شیخ صدوق)، التوحید، با تصحیح و تعلیق سید هاشم حسینی طهرانی، ص471، 473 و ص440 سطر 3 و 4.
باید بگوییم علیت خداوند برای جهان و موجودات آن، افاضة وجود بهمعنای دقیق كلمه است؛ بدین معنا كه وجود تمام موجودات این عالم، اعم از معلولهای مادی و غیرمادی و علتهای آنها، عین ربط به وجود خداوند است و سایر علتها بهمنزلة مجاری فیض وجودند كه با اختلاف مراتبی كه دارند، نقش وسایط را بین سرچشمة اصلی وجود و دیگر مخلوقات، ایفا میكنند.(1) بههرصورت، این سنخ از معرفت، معرفتی كلی و عقلی است و با آن، هرگز نمیتوان به كنه و حقیقت موضوع دست یافت؛ اما تاجاییكه میتوان، باید تلاش كرد و معرفت عقلانی خود را دراینباره افزود. قرآن نیز در این راه راهنمایی میفرماید.
قرآن كریم در موارد گوناگون، چگونگی رابطه خدا با خلق را با عبارتهای گوناگونی بیان كرده است و با دقت در این بیانات میتوان معرفت خود را درباره چگونگی فعل خداوند و فاعلیت او بالا برد. در اینجا همین اندازه اشاره میكنیم كه ازنظر قرآن، آفرینش تمام جهان و بقای آن، منوط به اذن، مشیت، اراده، تقدیر و قضای الهی است و هیچچیز در عالم، خارج از این روابط تحقق نمییابد.(2)
دانستیم كه انسان با عقل خود راهی به درك مستقیم و بیواسطة حقیقت فعل الهی ندارد؛ چنانكه با عقل به حقیقت ذات و صفات الهی نیز نمیتوان راه یافت. رسیدن به چنین معرفتی، تنها از راه معرفت شهودی و حضوری امكانپذیر است. اگر كسی بتواند به لطف و عنایت الهی به این معرفت دست یابد، میتواند درحد ظرفیت وجودی خود، حقیقت فعل الهی (آفرینش و تدبیر) را درك كند؛ اما آیا خداوند چنین معرفتی را در اختیار كسی قرار داده است؟
1. ر.ك: محمدتقی مصباح یزدی، آموزش فلسفه، ج2، درس شصت و چهار، ص390، 391.
2. در درس هجدهم و نوزدهم، دراینباره سخن خواهیم گفت.
هرچند با قاطعیت نمیتوان دیدگاه قرآن را دراینباره بیان كرد، اما شاید درخواست حضرت ابراهیم(علیه السلام) از خداوند برای دیدن چگونگی زنده كردن مردگان، ناظر به چنین شهودی باشد؛ آنجا كه قرآن كریم از زبان آن حضرت میفرماید: رَبِّ أرِنِی كیْفَ تُحْیِـی الْمَوْتَی (بقره:260)؛ «خدایا به من نشان بده كه چگونه مردگان را زنده میكنی». یك برداشت سطحی از این آیه، این است كه حضرت ابراهیم(علیه السلام) میخواست ببیند چگونه یك مرده زنده میشود؛ چون اثر دیدن بر دل بیشتر است؛ اما مرحوم علامه طباطباییقدسسره به نكتة دقیقی در آیه اشاره دارد و میفرماید: حضرت ابراهیم(علیه السلام) نگفت: «خدایا به من نشان بده كه چگونه مردگان زنده میشوند»؛ بلكه عرض كرد: «خدایا به من نشان بده كه تو چگونه مردگان را زنده میكنی»؛ یعنی میخواست چگونگی احیای الهی را ببیند و آن رابطه حقیقی میان خدا و خلقش را در زنده كردن مردگان مشاهده كند؛ نه چگونگی زنده شدن مردگان را؛ بهعبارتدیگر، میخواست مصداق كار خدا را بیابد. همان كه همه دلشان میخواهد ببینند تا بدانند كه خدا چه كار میكند كه این عالم به وجود میآید و جریان هستی به گردش میافتد و اداره میشود؛ رابطه خدا با خلق چگونه است. خدای متعال دستور داد كه چهار پرنده را بگیر و سر ببر؛ اجزای بدنشان را باهم مخلوط كن؛ سپس آنها را به چهار قسمت كن و هركدام را سر كوهی بگذار؛ سپس آنها را بهسوی خود بخوان؛ آنگاه میبینی كه چگونه اینها زنده میشوند. درواقع، حضرت ابراهیم(علیه السلام) مجرای احیای الهی قرار گرفت و ارادة خداوند بر زنده شدن آن چند پرنده، از مجرای ارادة حضرت ابراهیم(علیه السلام) تحقق یافت؛ ازاینرو، دید كه چگونه این اراده اثر میكند.(1) اگر چنین معرفتی نصیب كسی شود، آنگاه به اندازه ظرفیت خود، حقیقت فعل خدا را هم خواهد یافت.
1. ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج2، ص366ـ368، ذیل همین آیه شریفه.
هر موحدی پیدایش مادة اولیة جهان و تدبیر كلی عالم را به خدا نسبت میدهد؛ اما آیا پدیدههای جزئی كه براثر تغییر و تحولات اجزای جهان پیدا میشود نیز، در قلمرو آفرینش و تدبیر خداست یا اینكه آفرینش و تدبیر الهی، به آفرینش اصل عالم و تدبیر كلی آن منحصر میشود؟ مثلاً هر انسان موحدی اعتقاد دارد كه خداوند، خورشید را آفریده و به آن گرمی و حرارت بخشیده است؛ اما آیا میتوان تمام پدیدههایی را هم كه براثر تابش نور خورشید به وجـود میآیند ـ مانند رویش و رشد گیاهان ـ كار خدا دانست؟ دربارة آفرینش انسان نیز میتوان این پرسش را مطرح كرد كه آیا تنها آفرینش آدم ابوالبشر بهدست خدا صورت گرفته است و بنیآدم، بدون دخالت خدا، براثر مجموعهای از فعلوانفعالات طبیعی پدیدار شدهاند یا اینكه آفرینش ابنای بشر را نیز باید ازجانب خدا دانست؟ بنابر فرض اخیر، آیا افعال اختیاری انسان را نیز میتوان به خدا نسبت داد؟
هرچند این مسئله با كندوكاو در مفهوم «توحید در خالقیت و ربوبیت» حلشدنی است و اگر كسی یگانگی خالق و رب را بپذیرد، میتواند به پاسخ آن برسد؛ ولی اینگونه نیست كه همه مردم با توجه به مفهوم توحید، قادر به حلّ آن باشند. درمیان عامة مردم، تصورات و عقاید مختلفی دراینباره وجود دارد.(1) دانشمندان نیز دیدگاههای مختلفی دراینباره مطرح كردهاند. برخی معتقدند منظور از اینكه میگوییم: «خدا همهچیز را آفریده است»، این است كه خداوند، ماده نخستین جهان را آفریده و این
1. برخی از افراد سطحینگر ـ گذشتهاز آفرینش و تدبیر نخستین جهـان ـ در تكوینیات، فقط كارهای خارقالعاده را به خـدا نسبت میدهند ـ مانند كارهای خـارقالعادهای كه گاهی با عنایت ویژة خداوند بهمنظـور تأیید پیامبران انجام میشود ـ ؛ ولی سایر پدیدههای عادی را تنها به علل عادی و طبیعی آنها منسوب میكنند و نقشی برای خدا در تحقق آنها نمیبینند. برخی از ایشان، قدری در قلمرو خالقیت و تدبیر الهی توسعه میدهند و پدیدههایی مانند سیل و زلزله و... را كه علت آنها را نمیشناسند نیز ازجانب خدا میدانند!
ماده با دینامیزم(1) خود تمام پدیدههای بعدی را به وجود آورده است؛ بنابراین، پس از تحقق مادة عالم، نیازی به وجود خدا نیست! صاحبنظران ادیان توحیدی نیز دراینباره دیدگاههای مختلفی ابراز داشتهاند.(2) ببینیم نظر قرآن دراینزمینه چیست.
1. دینامیزم (Dynamism)، در اینجا بهمعنای نیروی ذاتی و پویایی درونی است. این واژه نامی برای نظام (System)، نظریه (Theory) یا آموزهای (Doctrine) فلسفی است كه در پی تبیین پدیدههای جهان (Phenomena of The Universe) براساس انرژی یا نیرویی پایدار یا درونی (Immanent Force or Energy) است (The Oxford English Dictionary, vol. III, p. 736 re)؛ بهعبارتدیگر، دینامیزم نظریهای است كه در آن، تمام پدیدههای طبیعی، ازجمله خود ماده (Material) تبلور نیرو قلمداد میشوند. بااینكه معمولاً بنیانگذار این نظریه را راجر بُسكویچ (Rudjer Boscovich) میدانند، ولی اندیشة آن، ریشه در تلاشهای علمی و فلسفی نیوتن و لایبنیتس دارد (ر.ك: re ,Edwards ، Paul؛ The Encyclopedia of philosophy ؛ vol. II؛ p. 444.) این نظریه یا مكتب كه به «اصالت پویایی» نیز ترجمه شده و نمونة آن مكتب فلسفی لایبنیتس است، دربرابر مكتب مكانیسم (mechanism) دكارت قرار دارد (ر.ك: جمیل صلیبا، المعجم الفلسفی، ج1، ص574ـ575).
2. دانشمندان مسلمان از دیرباز درباره این مسئله بحث كردهاند. دراینمیان، اشاعره معتقدند تمام كارهایی كه در عالم تحقق پیدا میكنند، ازجمله كارهای انسانها و آثاری كه بهظاهر بر آنها مترتب میشوند، همه را خدا میآفریند (ر.ك: شیخابوالحسن اشعری، الابانة عن اصول الدیانة، ص20؛ همو، مقالات الاسلامیین واختلاف المصلین، ج1، ص291). بنابر این نظریه، دیگران، حقیقتاً هیچ تأثیری در عالم ندارند و نسبت دادن افعال به غیرخدا، نوعی مجازگویی است. ایشان دراینباره كه چرا با یك فعل خاص، همیشه یك اثر خاص پیدا میشود، میگویند: عادت الهی بر این جاری شده است كه پس از افعال خاص، آثاری خاص به وجود بیاید؛ مثلاً عادت خدا بر این جاری شده است كه با افروختن آتش، حرارت تولید شود؛ وگرنه آتش از خود حرارتی ندارد و تمام آثار، مستقیماً ازجانب خداست. درباره افعال اختیاری انسان نیز میگویند: خدا ارادة انسان را ایجاد میكند و فعل خارجی را نیز كه بهظاهر مترتب بر آن است، خدا ایجاد میكند؛ منتها عادت الهی بر این جاری شده است كه همزمان با ایجاد ارادة خاص در انسان، فعل خاصی را در خارج ایجاد كند. دربرابر، معتزله معتقدند فاعلها در فاعلیت خودشان مستقلاند؛ مثلاً آتش را خدا ایجاد میكند؛ اما حرارت و سوزاندن، از خود آتش است (ر.ك: محمدبنعبدالكریم شهرستانی، الملل والنحل، ج1، ص45). طبعاً هردو دسته دلایلی دارند كه مجال طرح آنها نیست. دانشمندان شیعه با استفاده از آموزههای اهلبیت(علیهم السلام) مشرب دیگری برگزیدهاند كه به «امرٌ بین الامرین» معروف است. حاصل این دیدگاه بهطور اجمال این است كه نسبت فعل به فاعلهایی غیر از خداوند (فاعلهای طبیعی و ماورایی)، حقیقی است؛ ولی این نسبت، مانع از نسبت این افعال در درجهای عالیتر به خداوند متعال نمیشود؛ بهدیگرسخن، در این عالم فاعلهایی طولی وجود دارد كه هركدام فوق دیگری است. بنابراین، فعل، هم با فاعل مباشر نسبت حقیقی دارد و هم با خدا. تفاوت سطح فاعلیت خداوند با دیگر موجودات در این است كه هستی تمام موجودات و آثار آنها، وابسته به ارادة خداوند متعال است و اگر ارادة حقتعالی برداشته شود، دیگران بهمعنای واقعی هیچاند؛ اما ارادة خداوند متعال كه از ذات اقدس الهی سرچشمه میگیرد، به هیچچیز دیگری وابسته نیست. افعال انسانی هم اینگونهاند؛ حتی افعال اختیاری انسان كه حقیقتاً فعل خود اویند، در مرتبهای عالیتر وابسته به ارادة الهیاند و اگر مشیت و ارادة خداوند نباشد، كاری از كسی سر نمیزند. دربارة نسبت فاعلهای مختلفِ مؤثر در یك پدیده، در درسهای آینده توضیح بیشتری خواهیم داد.
درباره تدبیر خداوند نیز این پرسش پیش میآید كه آیا خداوند پس از آفرینش جهان و برقراری نظم میان اجزای آن، جهان را بهحال خود رها كرد تا با همان نظم ویژه به مسیر خود ادامه دهد؛ درست مانند ساعتسازی كه اجزای ساعت و چرخدندههای آن را چنان منظم میكند كه وقتی ساعت را كوك میكنند، مدتها بدون دخالت او به كار خود ادامه میدهد یا اینكه تمام حوادث و موجودات جهان، پیوسته نیازمند تدبیر خدایند و ربوبیت او همه پدیدهها را در طول زمان و در پهنة مكان دربرمیگیرد؟ درباره این مسئله نیز صاحبنظران ادیان توحیدی دیدگاههای متفاوتی ابراز كردهاند كه جای طرح آنها نیست.(1) ما درصدد جستوجوی پاسخ این پرسش از قرآن هستیم.
در پاسخ به این پرسش باید گفت: ازنظر قرآن، خالقیت و ربوبیت خداوند در تمام اجزا و پدیدههای عالم جریان دارد. آیات بیانگر این حقیقت را میتوان به دو دستة كلی تقسیم كرد:
1. شاید شنیده باشید كه بین دو نفر از دانشمندان اروپایی كه هردو نیز موحد بودند، درباره تفسیر ربوبیت الهی و قلمرو خالقیت او درخصوص جهان، گفتوگوهایی بود. یكی از آنها فیلسوف، ریاضیدان و فیزیكدان فرانسوی در عصر رنسانس، رنه دكارت (1596ـ1650م) و دیگری، نویسنده، فیلسوف، طبیعـیدان و مهندس فرانسـوی معاصر وی، بلـز پاسـكال (1623ـ1662م) بود. دكارت، مكانیزم جهـان را چنان مستقل و دقیق بیان میكرد كه گـویی دیگـر احتیاجی به تأثیر خدا ندارد. در نگاه او، این جهان در آغاز برای حركت، تنها نیاز به یك تلنگر خدا داشت و خدا فقط محرك اول جهان است. پاسكال كه روح عرفانی و معنویاش قویتر بود، دكارت را متهم كرد به اینكه براساس اعتقاد دكارت، دیگر ما برای تدبیر جهان و بقای آن نیاز به خداوند نداریم؛ كار خدا فقط یك تلنگر زدن بوده و بس! البته برخی از دانشمندان، انتقاد پاسكال از دكارت را اغراقآمیز و مبتنیبر تصوری نادرست از دیدگاه دكارت درباره حركت جهان و محرك اول دانستهاند. بهگفتة ایشان، نظام طبیعت و توالی و تعاقبی كه دكارت به قوانین طبیعت نسبت میدهد، همه متكیبر خلاقیت همیشگی خداوند است و در یك كلمه، از نگاه دكارت، حفظ و بقای عالم، مساوی و مساوق با خلق مدام است و عالم در هر وجهِ مثبت و محصلی و در هر آن، نیازمند خداوند است (ر.ك: فردریك كاپلستون، تاریخ فلسفه، ج4 (از دكارت تا لایبنیتس)، ترجمه غلامرضا اعوانی، ص168ـ173؛ همان، ص205ـ206؛
1. دستة اول، آیاتی كه بهطوركلی همهچیز را آفریدة خدا و در قلمرو تدبیر الهی میدانند. قرآن دراینباره بهصراحت میفرماید: خدا همهچیز را آفریده است؛ برای نمونه، به آیات زیر توجه كنید:
وَخَلَقَ كلَّ شَیْء (انعام:101 و فرقان:2)؛ «و خدا هرچیزی را آفریده است».
قُلِ اللّهُ خَالِقُ كلِّ شَیْء (رعد:16)؛ «بگو خداوند آفرینندة هرچیزی است».
ذَلِكمُ اللَّهُ رَبُّكمْ خَالِقُ كلِّ شَیْء (غافر:62)؛ «این است الله، خداوندگار شما، آفرینندة هرچیز».
درخصوص تدبیر هم آیات قرآن دلالت بر این دارد كه هرجا مسئله تدبیر و اراده مطرح است، تدبیر و ربوبیت الهی نیز حضور دارد. برخی از این آیات بدین قرارند:
یُدَبِّرُ الأمْر (یونس:3، رعد:2 و سجده:5)؛ «خدا همه امور را تدبیر میكند».(1)
بَل لِّلّهِ الأمْرُ جَمِیعًا (رعد:31)؛ «بلكه تدبیر همه امور، تنها از آنِ خداست».(2)
ألاَ لَهُ الْخَلْقُ وَالأمْرُ تَبَارَك اللّهُ رَبُّ الْعَالَمِین(3) (اعراف:54)؛ «آگاه باشید كه آفرینش و تدبیر امور از آنِ اوست؛ فرخنده خدایی است، خداوندگار جهانیان».
از مجموع این آیات بهدست میآید كه خالقیت و ربوبیت خدا، در تمام شئون هستی جریان دارند.
2. دستة دوم، آیاتیاند كه پدیدههای جهان هستی را بهتفصیل ذكر میكنند و میگویند، خداست كه این كارها را انجام میدهد. این آیات برحسب موضوع خود، به چند دسته قابل تقسیماند. برای نمونه، به چند آیه اشاره میكنیم:
1. اطلاق «یُدَبِّرُ الأَمْرَ» اقتضا میكند كه تدبیر همه امور بهدست خدا باشد.
2. تقدیم جار و مجرور در این آیه و آیه بعد، مفید حصر است؛ یعنی تدبیر امور، تنها بهدست خداست.
3. تعبیر «رَبُّ الْعَالَمِینَ» در این آیه شریفه، صفت یا بدل بیان برای الله است و بهدلیل مضمون جملة قبل (منحصر بودن آفرینش و تدبیر در خداوند)، اشعار دارد؛ یعنی چون همهچیز تحت پوشش ربوبیت او قرار دارد، هم آفرینش از اوست و هم تدبیر بهدست اوست.
خداوند درباره جهان و پدیدههای طبیعی آن میفرماید: إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ وَالْفُلْك الَّتِی تَجْرِی فِی الْبَحْرِ بِمَا یَنفَعُ النَّاسَ وَمَا أنزَلَ اللّهُ مِنَ السَّمَاء مِن مَّاء فَأحْیَا بِهِ الأرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَبَثَّ فِیهَا مِن كلِّ دَآبَّةٍ وَتَصْرِیفِ الرِّیَاحِ وَالسَّحَابِ الْمُسَخِّرِ بَیْنَ السَّمَاء وَالأرْضِ لآیَاتٍ لِّقَوْمٍ یَعْقِلُون (بقره:164)؛ «بهراستی در آفرینش آسمانها و زمین و در پی یكدیگر آمدن شب و روز و كشتیهایی كه در دریا رواناند با آنچه به مردم سود میرساند و [همچنین] آبی كه خدا از آسمان فرو فرستاده و با آن زمین را پس از مردنش زنده گردانیده و در آن، هرگونه جنبندهای را پراكنده كرده است و [نیز در] گردانیدن بادها و ابری كه میان آسمان و زمین رام شده است، برای گروهی كه میاندیشند، واقعاً نشانههایی [گویا] وجود دارد». درباره سادهترین امور، مانند شكافته شدن پوست دانه و برآمدن گیاه میفرماید: إِنَّ اللّهَ فَالِقُ الْحَبِّ وَالنَّوَی یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَمُخْرِجُ الْمَیِّتِ مِنَ الْحَیِّ ذَلِكمُ اللّه (انعام:95)؛ «خداوند، شكافندة دانه و هسته است؛ زنده را از [دل] مرده بیرون میكشد و مرده را از زنده بیرون میكشد، این است خدا».
وسعت روزی و تنگدستی به عوامل مختلفی بستگی دارد كه در قرآن به برخی از آنها اشاره شده است. درعینحال، قرآن درباره روزی انسان میفرماید: اللَّهُ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن یَشَاء مِنْ عِبَادِهِ وَیَقْدِرُ لَهُ إِنَّ اللَّهَ بِكلِّ شَیْءٍ عَلِیم (رعد:62)؛ «خداوند روزی هر بندهای را كه بخواهد، فراوان میسازد و بر هركه خواهد، تنگ میگیرد».
هدایت و گمراهی انسانها نیز عوامل مختلفی دارد. ازنظر قرآن، سلسلهجنبان هستی،
خداست و همه امور، ازجمله امور معنوی و هدایت و گمراهی، به او بازمیگردند. قرآن دراینباره میفرماید: وَلَوْ شَاء اللّهُ لَجَعَلَكمْ أمَّةً وَاحِدَةً وَلكن یُضِلُّ مَن یَشَاء وَیَهْدِی مَن یَشَاء وَلَتُسْألُنَّ عَمَّا كنتُمْ تَعْمَلُونَ (نحل:93)؛ «و اگر خدا میخواست، قطعاً شما را [بهارادة خللناپذیر خود] امتی واحد قرار میداد؛ ولی هركه را بخواهد گمراه و هركه را بخواهد هدایت میكند و از آنچه انجام میدادید، حتماً سؤال خواهید شد».(1)
در كارهای اختیاری انسان نیز خلق و تدبیر الهی حضور دارد: فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلَـكنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَـكنَّ اللّهَ رَمَی وَلِیُبْلِیَ الْمُؤْمِنِینَ مِنْهُ بَلاء حَسَناً إِنَّ اللّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (انفال:17)؛ «و شما آنان را نكشتید؛ بلكه خدا آنان را كشت و چون [ریگ بهسوی آنان] افكندی، تو نیفكندی؛ بلكه خدا افكند. [آری خدا چنین كرد تا كافران را مغلوب كند] و بدینوسیله، مؤمنان را به آزمایشی نیكو بیازماید؛ قطعاً خدا شنوای داناست».(2)
خداوند در این آیه شریفه، در همان حال كه «رمی» را كار پیامبر(صلى الله علیه وآله) میداند، آن را بهخود نسبت میدهد. این مطلب افزون بر تأكید بر شرافت این عمل، میتواند تذكاری بر توحید افعالی باشد؛ یعنی مسلمانان باید به مصداق آیه شریفة وَمَا النَّصْرُ إِلاَّ مِنْ عِند
1. «لو» در این آیه شریفه، امتناعیه و مفید این معناست كه خداوند هرگز نخواسته است كه بهاجبار، شما را هدایت كند؛ بلكه اساس هدایت بر اختیار است؛ بنابراین، هر انسانی مسئول اعمال خود است و باید پاسخگوی ریز و درشت كارهای خود باشد. درعینحال، این نكته باید همیشه به انسان گوشزد شود كه رسیدن به هر هدایتی، ازجانب خدا و بهتوفیق اوست. ازسویدیگر، نافرمانی خدا و انحراف از مسیر هدایت نیز فرار از مشیت او نیست؛ زیرا محال است امری، خواه در حوزه كارهای اختیاری انسان و خواه غیر آن، بیاذن، مشیت و ارادة الهی تحقق یابد.
2. در شأن نزول این آیه شریفه آمده است كه پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) در بحبوحة جنگ بدر، مشتی شنریزه بهدست گرفت و بهسوی كفار پاشید و بهفرمان الهی، آن شنریزهها بهسختی به چهرة كفار نواخته شد و همین امر، سرانجام موجب شكست آنها شد (ر.ك: ابوعلی فضلبنحسن طبرسی، مجمع البیان، ج3ـ4، ص814؛ محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج19، ص287، باب 10، روایت 33).
اللّهِ الْعَزِیزِ الْحَكیمِ (آل عمران:126)، پیروزی خود و شكست مشركان را مانند هر واقعه دیگر، ازجانب خدا بدانند تا در این مرحله، دچار عجب و غرور نشوند.
با توجه به این آیات، میتوان گفت كه از دیدگاه قرآن، تمام پدیدههای هستی وابسته به خدایند و هیچ موجودی در هیچ زمان، مكان و جهتی از خدا بینیاز نیست. اعتقاد به توحید افعالی و فراگیری آفرینش و تدبیر الهی، حتی در جزئیترین امور مادی و معنوی و حتی در كارهای اختیاری انسان، پرسشهای مهمی را برمیانگیزانَد؛ ازجمله اینكه آیا اعتقاد به حضور اراده و تدبیر خداوند در همه كارهای جهان، بهمعنای نفی تأثیر علل و عوامل مادی و معنوی ازیكسو و انكار اراده و اختیار انسان (اعتقاد به جبر) ازسویدیگر نیست؟
بیتردید، تأثیر علل و عوامل مادی و غیرمادی در مجموعه جهان هستی، مورد تأیید قرآن است و مصادیق فراوانی از علل شناختهشده و ناشناختة مؤثر در پدیدههای عالم، در قرآن بیان شده است. ازسویدیگر، نفی اراده و اختیار انسان و اعتقاد به جبر، با فلسفة ارسال پیامبران، نزول كتب آسمانی، تشریع قوانین الهی و نیز با مسئول بودن انسان و حسابرسی به اعمال او كاملاً ناسازگار است. بنابراین، آیات بیانگر توحید افعالی، مسلماً نافی این اصول نیستند؛ اما اینكه چگونه میتوان میان توحید افعالی و انتساب همه كارها به خداوند، با انتساب آنها به سایر عوامل اثرگذار و اعتقاد به اراده و اختیار در انسان سازگاری برقرار كرد، در درس آینده توضیح خواهیم داد.
1. تدبیر مخلوقات بهمعنای آفرینش هماهنگ آنهاست؛ ازاینرو، قرآن كریم در مقام بیان توحید ربوبی، بر فراگیری آفرینش الهی تكیه كرده است.
2. شناخت حقیقت افعال الهی، مانند ذات و صفات او، از راه علم حصولی میسر نیست. مفاهیمی مانند «انجام كار» و «اداره امور» را كه میشناسیم، از مصادیق محدود آن گرفتهایم؛ ازاینرو، هنگام نسبت دادن این مفاهیم به خداوند، باید جهات نقص و عدمی را از آن حذف كرد و به خدا نسبت داد.
3. حقیقت افعال الهی از راه علم شهودی و حضوری، تنها بهعنایت ویژة الهی قابل شناخت است. شاید آیه شریفة رَبِّ أرِنِی كیْفَ تُحْیِـی الْمَوْتَی (بقره:260)، ناظر به چنین شهودی باشد؛ با این توضیح كه حضرت ابراهیم(علیه السلام) از خدا خواست تا به او نشان دهد كه او چگونه مردگان را زنده میكند و خداوند نیز فعل خود را از مجرای ارادة حضرت ابراهیم(علیه السلام) محقق ساخت تا آن حضرت، خود مستقیماً شاهد این احیا باشد.
4. خالقیت و ربوبیت خداوند از دیدگاه قرآن، در همه اجزا و پدیدههای عالم جریان دارد. آیات بیانگر این حقیقت را میتوان به دو دسته تقسیم كرد. دستة اول، آیاتیاند كه بهصورت كلی همهچیز را در قلمرو آفرینش و تدبیر خداوند میدانند؛ مانند انعام:101؛ رعد:16، 31 و اعراف:54. و دستة دوم، آیاتی كه انواعی از پدیدههای جهان هستی را ذكر میكنند و میگویند: خداست كه این كارها را انجام میدهد؛ مانند انعام:95؛ رعد:62؛ نحل:93؛ و انفال:17.
5. اعتقاد به توحید افعالی و حضور اراده و تدبیر الهی در تمام پدیدههای عالم، بهمعنای نفی تأثیر دیگر علل و عوامل، ازجمله اراده و اختیار انسان نیست. قرآن كریم پدیدههای عالم را در یك سطح، به عوامل طبیعی و در سطوح دیگر، به عوامل دیگری مانند فرشتگان و درنهایت، به خدا نسبت داده است.
1. معنای تدبیر الهی و رابطه آن با خالقیت خداوند چیست؟
2. چرا نمیتوانیم حقیقت فعل الهی را كاملاً درك كنیم؟
3. حقیقت افعال الهی چگونه قابل درك است؟ با ذكر آیهای درباره آن توضیح دهید.
4. قلمرو آفرینش و تدبیر الهی تا كجاست؟ پس از اشاره به دیدگاه دانشمندان دراینزمینه، دیدگاه قرآن را بیان كنید.
5. آیا پذیرش فراگیری آفرینش و تدبیر الهی، بهمعنای نفی تأثیر دیگر عوامل و سلب اراده و اختیار انسان است؟
قراینی را كه مرحوم علامه در مدعای خود درباره تفسیر رَبِّ أرِنِی كیْفَ تُحْیِـی الْمَوْتَی ارائه كردهاند، بهشكل منظم بیان كنید.
جوادی آملی، عبدالله، توحید در قرآن، فصل سوم، توحید افعالی، ص426ـ432.
چهرههایی از اصل علیت در قرآن
علیت مادی
علیت فرشتگان
علیت شیطان
علیت انسان
انتظار میرود دانشپژوه پس از فراگیری این درس بتواند:
1. دیدگاه قرآن درباره جریان اصل علیت درمیان پدیدههای عالم را تبیین كند؛
2. نمونههایی از علیتهای شناختهشده و ناشناخته را از دیدگاه قرآن ارائه كند.
وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلَالَةٍ مِّن طِینٍ * ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِی قَرَارٍ مَّكینٍ * ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَامًا فَكسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْمًا ثُمَّ أنشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ فَتَبَارَك اللَّهُ أحْسَنُ الْخَالِقِین (مؤمنون:12ـ14)؛ «و بهیقین، انسان را از عصارهای از گل آفریدیم و سپس او را نطفهای در جایگاهی استوار قرار دادیم؛ آنگاه نطفه را عَلَقه (خون بسته) ساختیم و آن علقه را مضغه (پارهای از گوشت) گردانیدیم و آنگاه مضغه را استخوانهایی ساختیم؛ سپس استخوانها را با گوشت پوشانیدیم؛ آنگاه [جنین را] آفرینشی دیگر پدید آوردیم؛ پس آفرین بر خدا كه بهترین آفرینندگان است».
در بحث پیشین بیان شد كه تحقق و دوام همه پدیدههای هستی، به خداوند و ارادة او وابسته است و هیچ موجودی در هیچ زمان و مكانی و در هیچ جهتی از جهات، از خدا بینیاز نیست. در اینجا ممكن است این پرسش مطرح شود كه آیا توحید افعالی با چنین گستردگی ـ كه تمـام پدیدهها را با تمام ابعـاد و شئون دربرمیگیرد ـ مستلـزم آن نیست كه هیچ عامل و علت دیگری، در پیدایش چیزی مؤثر نباشد؛ زیرا معنای توحید افعالی با این گستردگی، جز این نیست كه هر كاری را خدا انجام میدهد و مؤثر حقیقی اوست
و لازمة این تأثیر، نفی مؤثریت و علیت از هر عامل دیگر است. پیش از پرداختن به این مسئله، توضیحی درباره مفهوم علت و اصل علیت میدهیم.
واژه علت در كاربردهای گوناگون، معانی مختلفی دارد. علت در مفهوم عرفی آن، معمولاً بهمعنای هدف و مقصد فاعل است؛(1) مثلاً وقتی میگویند: علت انجام این كار چه بود. یعنی انگیزه و هدف انجام آن چه بود؟ اما علت در اصطلاح فلسفی، یك مفهوم عام و یك مفهوم خاص دارد. علت بهمعنای عام، به چیزی گفته میشود كه تحقق چیز دیگر، بهگونهای بر آن توقف دارد و به آن وابسته است؛ هرچه میخواهد باشد و هرگونه توقفی كه میخواهد داشته باشد. برای نمونه، نوشته شدن یك نامه، به عوامل متعددی همچون وجود یك نویسنده، اندیشه، ارادة نوشتن، انقباض عضلات دست، حركت انگشتان و وجود كاغذ و قلم بستگی دارد. به هریك از اینها در اصطلاح عام فلسفی، علت گفته میشود. علت بهمعنای خاص، تنها به فاعل یا علت فاعلی(2) (ایجادكنندة فعل) گفته میشود.(3) در مثال قبل، هرچند نوشتن، افزون بر وجود نویسنده، به قلم، كاغذ و امور دیگر نیاز دارد، ولی در این اصطلاح، علت، تنها بر نویسنده اطلاق میشود و امور دیگر، سبب، مقتضی، شرط و مُعِدّ بهشمار میآیند.(4) بنابراین، علت
1. به این مفهوم در اصطلاح فلسفی، علت غایی میگویند.
2. فاعل یا علت فاعلی، خود دارای كاربردهای متفاوت است. منظور از علت فاعلی درمیان پدیدههای طبیعی، منشأ حركتها و دگرگونیهای اجسام است و منظور از آن در مجردات، موجودی است كه معلول را پدید میآورد یا همان علت هستیبخش است. بنابر حكمت متعالیه، علت هستیبخش حقیقی و استقلالی تمام موجودات، ذات مقدس الهی است (ر.ك: محمدتقی مصباح یزدی، آموزش فلسفه، ج2، ص20ـ21 و90ـ91).
3. درباره اصطلاح عام و خاص علت، ر.ك: مرتضی مطهری، مجموعهآثار، ج6 (اصول فلسفه و روش رئالیسم)، ج3، پاورقی «د»، ذیل مقالة هشتم، ص585؛ و محمدتقی مصباح یزدی، آموزش فلسفه، ج2، ص14ـ15.
4. درباره تعریف هریك از این اصطلاحات، ر.ك: محمدتقی مصباح یزدی، آموزش فلسفه، ج2، درس سیویكم.
بهمعنای خاص آن، تنها یكی از اقسام علت بهمعنای عام آن است و رابطه ایندو، عام و خاص مطلق است.
مراد از اصل یا قانون علیت این است كه هر پدیده، نیاز به علت بهمعنای عام یا خاص (پدیدآورنده) دارد.
اكنون با توجه به معانی علت و علیت، به پرسش پیشین بازمیگردیم. آیا پذیرش احاطة افعال الهی بر تمام ابعاد و شئون هستی، مستلزم این است كه جز ارادة خداوند، هیچ علت دیگری را در پدیدههای جهان، مؤثر ندانیم و جریان اصل علیت را درمیان پدیدههای عالم انكار كنیم؟(2) دیدگاه قرآن دراینباره چیست؟
پاسخ آنكه اگر علت در اصل علیت، بهمعنای فاعل و ایجادكننده (معنای خاص) باشد، این اصل نهتنها مورد پذیرش قرآن است، بلكه توحید افعالی(3) و برخی براهین وجود خدا(4) نیز بر اصل علیت به همین معنا استوارند. اما اگر علت را بهمعنای عام، یعنی هرچه در پیدایش پدیدهای مؤثر است (اعم از مقتضی، سبب، شرایط و معدّات) درنظر بگیریم، پاسخ آن است كه قرآن نهتنها مواردی از علیت را كه ما میشناسیم
1. علیت بهمعنای علت بودن، مصدر جعلی از علت است، این مفهوم از سنجش رابطه میان علت و معلول انتزاع میشود.
2. حتی اگر كسی تنها علیت مؤثر در پدیدههای جهان را ارادة الهی بداند و معتقد باشد كه چیزهای دیگر هیچ تأثیری در عالـم ندارند ـ چنانكه به اشاعـره نسبت داده شـده اسـت ـ پذیرش این دیدگاه افراطی نیز بهمنزلة نفی كلی قانون علیت نیست؛ زیرا این دیدگاه نیز بر وجود علت برای تمام پدیدههای عالم تكیه دارد؛ اما علت مستقیم و بیواسطة تمام پدیدهها را خداوند میداند.
3. وقتی میگوییم: خدا فاعل حقیقی و ایجادكنندة استقلالی همه افعال و پدیدههاست (مفاد توحید افعالی)، بدین معناست كه خدا را علت همه پدیدهها دانستهایم.
4. ازجمله، برهان معروفی كه برای وجود خدا بهمنزلة علتالعلل مطرح میشود، مبتنیبر پذیرفتن اصل علیت به همین معناست (ر.ك: محمدتقی مصباح یزدی، آموزش فلسفه، ج2، ص367ـ371).
پذیرفته، بلكه مصادیق دیگری را نیز نام برده است كه ما با آنها آشنا نیستیم و اگر بیان قرآن نبود، به آن دست نمییافتیم. درحقیقت، اصل علیت به گستردهترین شكل، مورد پذیرش قرآن است.
در اینجا به ذكر نمونههایی از مصادیق اصل علیت در قرآن میپردازیم.
مراد از علت مادی در اصطلاح فلسفی، ماده اولیة پدیدههای طبیعی است كه زمینه پیدایش آنها را تشكیل میدهد و درضمنِ آنها باقی میماند(1) و منظور از علیت مادی در این اصطلاح، این است كه پدیدههای این جهان معمولا(2) از تبدیل پدیدههای دیگر به وجود میآیند؛ مثلاً خاك از فرسایش سنگ براثر باد و باران و آفتاب به وجود میآید. مواد خاك جذب گیاه میشوند و پس از فعلوانفعالاتی، جزئی از گیاه را تشكیل میدهند. حیوانات از گیاهان تغذیه میكنند و مقداری از آن، جذب بدن حیوانات میشود. اجزا و عناصر بدن ما نیز با تغذیه از همین مواد موجود در گیاهان و حیوانات تشكیل میشود. در این تبدیلها، درواقع بخشی از شیء قبلی در شكل تازه موجود
1. فیلسوفان در یك تقسیم معروف براساس استقرا، علت را به چهار قسم علت مادی، علت صوری، علت فاعلی و علت غایی تقسیم میكنند. علت مادی، مادهای است كه زمینه پیدایش معلول را تشكیل میدهد و درضمنِ معلول باقی میماند؛ مانند: عناصر تشكیلدهندة گیاه. علت صوری، صورت و فعلیتی است كه در ماده پدید میآید و منشأ آثار جدید میشود؛ مانند: صورت نباتی. علت فاعلی، عامل پدیدآورندة صورت جدید در ماده است و علت غایی، چنانكه پیشتر بیان شد، انگیزة انجام كار است (ر.ك: محمدتقی مصباح یزدی، آموزش فلسفه، ج2، ص20). در متن، نمونههایی از علت مادی و فاعلی پدیدههای طبیعی در قرآن بیان شده است.
2. قید «معمولاً» به این دلیل آمده است كه تا همین اندازه، مسلم تلقی میشود؛ اما پذیرش عمومیت آن، بیش از این روشن نیست و نیاز به اثبات دارد.
است و گونهای از اتحاد (اینهمانی) میان پدیدة قبلی و بعدی برقرار میشود؛ بهگونهایكه مثلاً میتوانیم بگوییم: این گیاه همان چیزی است كه قبلاً بهصورت خاك بود. بههرحال، به پدیدة قبلی ـ از آن جهت كه پدیدة بعدی متوقف بر آن است ـ علت مادی میگویند. قرآن كریم مكرر درباره پدیدههای مادی میفرماید كه ما این پدیدهها را تبدیل به پدیدهای دیگر كردیم یا این پدیده را از فلان چیز آفریدیم. به نمونههای زیر توجه كنید:
قرآن درباره آسمانها میفرماید: ثُمَّ اسْتَوَی إِلَی السَّمَاء وَهِیَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأرْضِ اِئْتِیَا فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ فِـی یَوْمَـیْن (فصلت:11ـ12)؛ «سپس [خداوند] به [آفرینش] آسمان پرداخت، درحالیكه دود بود؛ پس به آن و به زمین فرمود: فرمانبردار یا بهاجبار بیایید. گفتند: فرمانبردار آمدیم. آنگاه آنها را در دو روز به قالب هفت آسمان درآورد». بنابر این آیه شریفه، ماده اولیة آسمانها ازنظر قرآن، پدیدهای بهنام «دخان» است كه شاید بتوان آن را بر حالتی از ماده كه از آن به «گاز» تعبیر میشود، تطبیق داد.
قرآن كریم درباره موجودات زنده میفرماید: وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاء كلَّ شَیْءٍ حَی (انبیاء:30)؛ «و هرچیز زندهای را از آب قرار دادیم». میدانیم كه پیدایش همه موجودات زنده، اعم از گیاهان و جانوران به آب بستگی دارد و بخش عمدة بدن انسان و بسیاری از حیوانات (حدود هفتاد درصد) را آب تشكیل میدهد؛ بنابراین، میتوانیم ماده اصلی پیكرة موجودات زنده را آب بدانیم.
قرآن كریم درباره آفرینش انسان میفرماید: وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلَالَةٍ مِّن طِین (مؤمنون:12)؛ «بهیقین انسان را از چكیدهای (فراوردهای) از گل آفریدیم». البته تعابیر دیگری نیز مانند تراب (خاك)، صلصال (گل خشك)، حمأ مسنون (گل سرشته) و نطفه درباره ماده اولیة آفرینش انسان در قرآن بهكار رفته است كه برخی، ویژة مبدأ نزدیك یا دور آفرینش آدم ابوالبشر و برخی، مربوط به ماده اولیة آفرینش نسل انسان است. در بخش انسانشناسی، بهتفصیل این آیات را بررسی خواهیم كرد.
گفتیم كه قرآن دایرة علیت و علتهای شناختهشده را گسترش میدهد و گاهی علت چیزهایی را بیان میكند كه ما نمیبینیم و برای ما محسوس نیست و اگر قرآن نفرموده بود، از آن آگاهی نداشتیم. نمونة آن درباره آفرینش جن(1) و ماده اولیة آن است: وَالْجَآنَّ خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ مِن نَّارِ السَّمُومِ (حجر:27)؛ «و پیش از آن (انسان)، جن را از آتشی سوزان و بیدود آفریدیم».
بالاتر از این علتهای مادی، علتهای فاعلی (عوامل پدیدآورنده)اند؛(2) آنهم با چهرههایی گوناگون كه برخی از آنها برای ما شناختهشده نیستند. مراد از علیت فاعلی، تأثیر برخی از موجودات در تكوین (پیدایش) پدیدههای دیگر است. ازجملة فاعلیتها
1. قرآن، جن را یك موجود حقیقی میداند كه مثل انسان از یك ماده قبلی آفریده شده است. حقیقت جن و كارهای او را در مبحث جهانشناسی بررسی خواهیم كرد.
2. این برتری، از جنبة نقش و میزان تأثیر آنها در پدید آمدن معلول است.
در قرآن، میتوان از فاعلیت فرشتگان نام برد. اگر قرآن از فرشتگان سخن نمیگفت، ما به وجود آنها پی نمیبردیم؛ چه رسد به اینكه چگونگی تأثیر آنها را در اشیا بفهمیم. قرآن كریم، فرشتگان را رسولان (فرستادگان) خداوند معرفی میكند: الْحَمْدُ لِلَّهِ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأرْضِ جَاعِلِ الْمَلَائِكةِ رُسُلًا... (فاطر:1)؛ «ستایش از آنِ خدایی است كه آفرینندة آسمانها و زمین است؛ [خدایی كه] فرشتگان را فرستادگان قرار داده است». میتوان كارهایی را كه خداوند بر عهدة فرشتگان گذاشته است، تحت دو عنوان كلی قرار داد. یكی رسالت تكوینی، كه واسطة تحقق یك پدیده قرار میگیرند و دیگری رسالت تشریعی، كه در رساندن پیامهای الهی به پیامبران وساطت میكنند.(1)
نمونهای از رسالت تكوینی فرشتگان، در این آیه بیان شده است: فَأرْسَلْنَا إِلَیْهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَرًا سَوِیًّا (مریم:17)؛ «پس ما روح خود(2) را بهسوی مریم فرستادیم؛ پس [این روح] در شكل انسانی بیعیبونقص بر او ظاهر شد». حضرت مریم(علیها السلام) كه در غرفهای مشغول عبادت بود،(3) از دیدن این فرشته وحشت كرد كه مبادا قصد سویی داشته باشد؛ ازاینرو، با دیدن این فرشته گفت: إِنِّی أعُوذُ بِالرَّحْمَن مِنك إِن كنتَ تَقِیًّا (مریم:18)؛ «من از تو به خدا پناه میبرم، اگر خداترسی». فرشته در پاسخ گفت: إِنَّمَا أنَا رَسُولُ رَبِّك لِأهَبَ لَك غُلَامًا زَكیًّا (مریم:19)؛ «من فرستادة پروردگار توام تا به تو پسری پاكیزه عطا كنم». پس، فرشته بهاذن الهی میتواند فرزند ببخشد و علت برای پیدایش انسانی در این جهان بشود.
1. درباره كارهای فرشتگان، بهویژه رسالت تشریعی آنها، در بخش جهانشناسی بهتفصیل سخن خواهیم گفت.
2. یعنی روحی كه بهدلیل فضیلت و برتری به ما انتساب دارد. مراد از روح در این آیه شریفه، فرشتهای عظیم و یا براساس برخی از روایات، آفریدهای برتر از فرشتگان است. درباره روایات این باب، ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج13، ص212ـ213؛ محمدبنحسنبنفروخ الصفار، بصائر الدرجات، ص460ـ462، ح1ـ12؛ محمدبنمسعود سلمی سمرقندی عیاشی، تفسیر العیاشی، ج2، ص316ـ317، ح159ـ163.
3. در آن زمانها رسم بود كه در اطراف بیتالمقدس غرفههایی درست میكردند و كسانی در آن غرفهها به عبادت میپرداختند.
همانگونهكه فرشتگان، در جهان تأثیر دارند، برای شیاطین نیز نوعی تأثیر بیان شده است و آن، ایجاد وسوسه در نفوس مردم برای كشاندن آنها بهسوی باطل و گمراه كردن آنهاست. آیات متعددی بر این مطلب دلالت دارند؛ ازجمله، این آیات: قُلْ أعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ * مَلِك النَّاسِ * إِلَهِ النَّاسِ * مِن شَرِّ الْوَسْوَاسِ الْخَنَّاس * ِالَّذِی یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النَّاس (ناس:1ـ5)؛ «بگو: پناه میبرم به پروردگار مردم، فرمانروای مردم، معبود مردم؛ از شر وسوسهگر نهانی كه در سینههای مردم وسوسه میكند».
قرآن مصادیق مختلفی از علیت را در انسان بیان میكند. در اینجا برخی از آنها را ذكر میكنیم.
قَاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأیْدِیكم... (توبه:14)؛ «با آنان بجنگید؛ خدا آنان را بهدست شما عذاب میكند...». خداوند در این آیه در همان حال كه فرمان جنگ با مشركان را صادر میكند و عذاب مشركان را بهخود نسبت میدهد (یُعَذِّبْهُمُ اللّه)، مؤمنان را نیز سبب عذاب ایشان میداند (بِأیْدِیكم). این همان فاعلیت طولی است كه انشاءالله بعداً بیان خواهد شد.
كارهای برخی از انسانها، گاهی علت برای صدور و یا ابلاغ احكام خاص ازجانب خداوند میشوند. نمونة آن در این آیه بیان شده است: فَبِظُلْمٍ مِّنَ الَّذِینَ هَادُواْ حَرَّمْنَا
عَلَیْهِمْ طَیِّبَاتٍ أحِلَّتْ لَهُمْ وَبِصَدِّهِمْ عَن سَبِیلِ اللّهِ كثِیرًا وأخْذِهِمُ الرِّبَا وَقَدْ نُهُواْ عَنْهُ وأكلِهِمْ أمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ (نساء:160)؛ «پس بهسبب ستمی كه از یهودیان سر زد و نیز بهسببآنكه [مردم را] بسیار از راه خدا بازداشتند، چیزهای پاكیزهای را كه بر آنان حلال بود، حرام گردانیدیم». پس حتی كارهای انسان میتواند در قوانین الهی اثر بگذارد.
كارهای نیك انسان، ازنظر قرآن در نزول بركات زمینی و آسمانی مؤثرند: وَلَوْ أنَّ أهْلَ الْقُرَی آمَنُواْ وَاتَّقَواْ لَفَتَحْنَا عَلَیْهِم بَرَكاتٍ مِّنَ السَّمَاء وَالأرْضِ (اعراف:96)؛ «و اگر اهل شهرها و آبادیها ایمان میآوردند و تقوا پیشه میكردند، بركات آسمانها و زمین را بر آنان میگشودیم».
كارهای ناشایست انسانها نیز در پدید آمدن فساد در زمین و دریا (وقوع زلزله، خشكسالی، بیماریهای همهگیر، طغیان دریاها و رودخانهها(1) و...) تأثیر میگذارد: ظَهَرَ الْفَسَادُ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا كسَبَتْ أیْدِی النَّاسِ لِیُذِیقَهُم بَعْضَ الَّذِی عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُون
1. در برخی از روایات، نباریدن باران پیامد مهم فزونی گناهان دانسته شده است و در برخی دیگر، هر بلا و فسادی پیامد گناهی خاص معرفی شده است: در روایتی از امام صادق(علیه السلام) ذیل همین آیه شریفه آمده است: حیاة دواب البحر بالمطر؛ فاذا كفت المطر ظهر الفساد فی البرّ والبحر: ذلك اذا كثرت الذنوب والمعاصی (علیبنابراهیم قمی، تفسیر القمی، ج2، ص160؛ محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج73، ص348، باب 137، روایت 40). در روایتی دیگر، پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) با استناد به همین آیه شریفه میفرماید: إذا ظهرت فی أمتی عشر خصال عاقبهم الله بعشر خصال قیل وما هی یا رسول الله(صلى الله علیه وآله) قال: إذا قللوا الدعاء نزل البلاء وإذا تركوا الصدقات كثر الأمراض وإذا منعوا الزكاة هلكت المواشی وإذا جار السلطان منع القطر من السماء وإذا كثر فیهم الزناء كثر فیهم موت الفجأة وإذا كثر الربا كثرت الزلازل وإذا حكموا بخلاف ما أنزل الله تعالی سلط علیهم عدوهم وإذا نقضوا عهد الله ابتلاهم الله بالقتل وإذا طففوا الكیل أخذهم الله بالسنین ثم قرأ رسول الله ظَهَرَ الْفَسادُ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما كسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ لِیُذِیقَهُمْ بَعْضَ الَّذِی عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (محمدبنمحمدبنحیدر شعیری (تاجالدین شعیری)، جامع الاخبار، ص180).
(روم:41)؛ «درنتیجة كارهای مردم، فساد در خشكی و دریا پدیدار شده است تا [مردم سزای] برخی از آنچه كردهاند را بچشند؛ شاید بازگردند». اگر بیان قرآن نبود، این تأثیر مانند تأثیر كارهای خیر در نزول بركات، هیچگاه برای ما قابل شناخت نبود؛ اكنون نیز حقیقت آن را درست نمیتوانیم درك كنیم.(1)
یكی دیگر از مصادیق علیت، تأثیر افعال انسان در برخورداری از امور معنوی است؛ برای نمونه، ازنظر قرآن كریم، بهرهمندی از مرتبهای از هدایت الهی در گرو ایمان و عمل صالح است؛ یعنی همین ایمان و عمل صالح، موجب نزول رحمت الهی و برخورداری انسان از نور هدایت خداوند میشود: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ یَهْدِیهِمْ رَبُّهُمْ بِإِیمَانِهِمْ (یونس:9)؛ «كسانی كه ایمان آورده و كارهای شایسته كردهاند، پروردگارشان بهپاس ایمانشان، آنان را هدایت میكند».
نمونة دیگری از تأثیر كارهای انسان در هدایت، این آیه شریفه است: ... قَدْ جَاءكم مِّنَ اللّهِ نُورٌ وَكتَابٌ مُّبِینٌ * یَهْدِی بِهِ اللّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلاَمِ وَیُخْرِجُهُم مِّنِ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِ بِإِذْنِهِ وَیَهْدِیهِمْ إِلَی صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ (مائده:15ـ16)؛ «قطعاً برای شما ازجانب خدا نور و كتابی روشنگر آمده است؛ خدا هركه را از خشنودی او پیروی كند، بهوسیلة آن [كتاب] به راههای سلامت رهنمون میشود و به توفیق خویش، آنان را از تاریكیها بهسوی روشنایی بیرون میبرد و به راهی راست هدایتشان میكند».
1. البته تاحدودی میفهمیم كه برخی از كارهای بد و ناشایست موجب شیوع فساد میشود؛ مثلاً بیعدالتی زمامداران و بیتوجهی آنها به مسئولیتهای اساسی حاكمیت، بهزودی جامعه را به فقر و تباهی میكشاند و فسادهای فراوانی درمیان عامة مردم پدید میآورد؛ اما اینكه چگونه بهصورت قانونی كلی، هر كار بدی موجب پدید آمدن شری در خشكی یا دریا خواهد شد و پیامدهایی مانند سیل و خشكسالی دربرخواهد داشت، برای ما ناشناخته است.
البته تأثیر كارهای انسان بر هدایت او، بهشكل طولی است. میتوان گفت كه خداوند، انسانها را بهوسیلة قرآن هدایت میكند و شرط بهرهمندی از هدایت الهی و نور قرآن و بهتعبیری، عامل اساسی آن، پیروی از رضوان الهی، یعنی انجام كارهایی است كه موجب خشنودی خداوند میشود.
یكی دیگر از موارد تأثیر افعال انسانی، رابطه بین كارهای او و پدیدههای آخرت است. اگر بیان قرآن نبود، این تأثیر نیز برای ما هیچگاه قابل شناخت نبود؛ اكنون نیز حقیقتش را درست نمیتوانیم درك كنیم. ازنظر قرآن، كوچكترین عملی كه در این جهان انجام میدهیم، در زندگی اخروی ما مؤثر است و چه تأثیری از این بزرگتر كه یك پدیدة موقت و محدود، اثری جاودانه و ابدی داشته باشد. آیات فراوانی دراینباره وجود دارد كه ما تنها به ذكر یك نمونه بسنده میكنیم: إِنِّی جَزَیْتُهُمُ الْیَوْمَ بِمَا صَبَرُوا أنَّهُمْ هُمُ الْفَائِزُونَ (مؤمنون:111)؛ «من امروز بهپاس اینكه صبر كردند، بدانان پاداش دادم؛ آنان رستگارند»؛ یعنی كسانی كه در دنیا شكیبایی كردند و حوادث عالم، آنها را متزلزل نكرد و از راه حق بازنداشت، روز قیامت، خداوند به آنها پاداش میدهد و پاداش آنها این است كه اهل سعادت خواهند بود.
تا اینجا با ذكر نمونههایی از علیت در قرآن، دانستیم كه اصل علیت با گسترهای بیش از آنچه در اندیشهها میگذرد، مورد پذیرش قرآن است. حال، جای این پرسش باقی است كه چگونه میتوان میان توحید افعالی و علیت و تأثیر دیگر موجودات در این عالم، سازش برقرار كرد؟ در درس آینده به بررسی این مسئله خواهیم پرداخت.
1. «علت» در زبان عرفی، معمولاً بهمعنای هدف و انگیزه میآید؛ اما در اصطلاح فلسفی، در دو معنای عام (چیزی كه تحقق چیز دیگری بهگونهای به آن وابسته است) و خاص (ایجادكنندة فعل) بهكار میرود.
2. «علیت»، مصدری جعلی است كه مفهوم آن، نشان از رابطه میان علت و معلول دارد.
3. قانون علیت، قضیهای حاكی از نیازمندی معلول به علت ـ بهمعنای عام یا خاص آن ـ است.
4. تأكید بر توحید افعالی و نسبت دادن همه پدیدهها به خدا در قرآن، بهمعنای انكار علیت و رابطه تأثیر و تأثّر میان پدیدههای هستی نیست.
5. اگر مراد از علت در قانون علیت، فاعل (ایجادكننده) باشد، این اصل نهتنها مورد پذیرش قرآن است، بلكه توحید افعالی و برخی از براهین خداشناسی بر آن استوارند و اگر منظور از علت در اصل علیت، معنای عام آن باشد، باید گفت كه اصل علیت به گستردهترین شكل آن، مورد پذیرش قرآن است و مصادیقی از علت در قرآن نام برده شده است كه اگر بیان قرآن نبود، ما با عقل و تجربة خود هرگز از آنها آگاه نمیشدیم.
6. مصادیق فراوانی از علل مادی در قرآن ذكر شدهاند؛ ازجمله، ماده اولیة آسمان، انسان، جن و دیگر موجودات زنده.
7. فراتر از علیتهای مادی، فاعلیت فرشتگان یا موجودی برتر از آنهاست؛ برای نمونه، میتوان از فاعلیت فرشتگان برای تكوین حضرت عیسی(علیه السلام) در دامان مادرش، در سوره مریم(علیها السلام) نام برد.
8. در نگاه قرآن، انسان میتواند در جهان هستی تأثیر بگذارد؛ نمونة آن، فاعلیت مؤمنان در عذاب مشركان، تأثیر كارهای نیك و بد انسان در نزول بركات و بلایا، صدور برخی تحریمها و برخی از امور معنوی، مانند بهرهمندی از نور قرآن و هدایت الهی است.
9. چهرهای از علیت انسان، تأثیر همیشگی عمل او در حیات اخروی اوست و یكی از مصادیق روشن آن، رسیدن به سعادتی جاودان، براثر صبری موقت در راه خداست.
10. توحید افعالی و استناد همه پدیدهها به خدا، با مؤثر بودن دیگر موجودات، ناسازگار نیست.
1. «علت» در زبان عرفی و در اصطلاح فلسفی به چه معانی میآید؟
2. مراد از قانون علیت، با توجه به معنای عام و خاص علت چیست؟
3. چند نمونه از علتهایی را كه اگر بیان قرآن نبود، به آنها دست نمییافتیم، بیان كنید.
4. علیت فرشتگان و مصادیقی از آن را بیان كنید.
5. مواردی از تأثیر افعال انسانی در امور دنیوی و اخروی را بیان كنید.
نمونههای دیگری از علیت فرشتگان در قرآن را بیان كنید.
جوادی آملی، عبدالله، توحید در قرآن، توحید افعالی و نظام علیت، ص439ـ460.
انواع ارتباط یك پدیده با چند عامل
استناد پدیدهها به خدا و سایر عوامل
نمونههایی از تأثیر طولی ارادة خداوند
هدف از استناد مكرر پدیدهها به خداوند
توحید افعالی و فاعلیت انسان
انتظار میرود دانشپژوه پس از فراگیری این درس بتواند:
1. برای مسئله رابطه فاعلیت خدا و سایر موجودات، راهحلی كلی ارائه دهد؛
2. با ذكر نمونههایی از استناد یك پدیده به خدا و سایر عوامل در قرآن، رابطه آنها را با یكدیگر تبیین كند.
ذَلَّتْ لِقُدْرَتِك الصِّعَابُ وَتَسَبَّبَتْ بِلُطْفِك الْأسْبَابُ وَجَرَی بِقُدرَتِك الْقَضَاءُ وَمَضَتْ عَلَی إِرَادَتِك الْأشْیَاءُ فَهِیَ بِمَشِیَّتِك دُونَ قَوْلِك مُؤْتَمِرَةٌ وَبِإِرَادَتِك دُونَ نَهْیِك مُنْزَجِرَة؛(1) «كارهای دشوار بهنیروی تو آسان شده و بهلطف تو، اسباب [هر كاری] سبب گردیدهاند و بهقدرت تو، قضای الهی جاری شده است و اشیا طبق ارادة تو بهكار رفتهاند. پس، آن اشیا بهخواست تو، بیگفتنت، فرمانبردار و بهارادة تو، بینهی تو بازداشتهاند».
در مباحث گذشته بیان شد كه از دیدگاه قرآن، قلمرو خالقیت و تدبیر الهی بسیار گسترده است و همه موجودات و پدیدههای عالم را دربرمیگیرد. ازسویدیگر، تأثیر و علیت سایر موجودات، امری مسلم و مورد تأیید قرآن است. اكنون این پرسش رخ مینماید كه چگونه میتوان ازیكسو خدا را آفریننده و مدبّر همه موجودات دانست و ازسویدیگر، تأثیر عوامل دیگر را بر تحقق پدیدهها پذیرفت؛ بهدیگرسخن، چگونه میتوان در پیدایش یك پدیده، فاعلیت خدا را با فاعلیت دیگر عوامل، سازگار كرد؟ بررسی یكایك این آیات و تبیین نسبت ایندو در تمام آیات، در این بحث فشرده
1. امام علیبنالحسین(علیه السلام)، الصحیفة السجادیة الجامعة، دعای 24 (یا مَنْ تُحَلُّ بِه عُقَدُ الْمَكارِهِ...)، ص67.
ممكن نیست؛ ازاینرو، این مسئله را از دیدگاهی كلی مورد توجه قرار میدهیم تا به ضابطهای عام و پاسخی فراگیر دراینزمینه دست یابیم.
در نگاهی كلی، ارتباط یك پدیده با دو یا چند علت یا فاعل بر سه قسم است:
1. گاهی آن چند علت، اجزای علت تامهاند؛ هنگامیكه باهم اجتماع كنند، آن پدیده تحقق مییابد و اگر یكی از آنها نباشد، آن پدیده به وجود نمیآید؛ برای نمونه، پدید آمدن گلی زیبا و شاداب به عواملی چند، ازقبیل دانه، زمین، نور و آب و هوای مناسب بستگی دارد؛ اگر یكی از اینها نباشد، چنین گلی نمیروید. در اینجا اگر بگوییم: چندین عامل در رویش این گل سهیم بودهاند، مطلبی كاملاً صحیح و واقعی است.(1) به مجموعة عواملی كه در رویش و رشد این گل دخالت دارند، علت تامّه و به هریك از اجزا، علت ناقصه میگویند.
2. گاهی استناد یك پدیده به دو عامل، بهصورت جانشینی است؛ یعنی یا این عامل باید اثر كند یا آن عامل؛ اگر یكی اثر كند، دیگری اثر نمیكند؛ مانند كلیدهای تبدیل در یك مدار كه با فشردن هریك، جریان برق برقرار و چراغ روشن میشود. در اینجا ممكن است یك پدیده را به دو عامل نسبت بدهیم؛ اما آنچه واقع میشود، همیشه یكی از اینهاست؛ دیگری جانشین اوست.(2)
1. عامة مردم بهطور معمول، عواملی را كه تقریباً همیشه حضور دارند، بهشمار نمیآورند و بر عاملی كه گاه حضور دارد و گاه غایب است، تكیه میكنند؛ برای نمونه، با دیدن گلی زیبا و باطراوت در باغچة منزل، چنین میگویند كه باغبانی ماهر آن را رویانیده است؛ اما با نگاه دقیق باید گفت كه در روییدن این گل، عوامل فراوانی مانند نور، آب و املاح معدنی، هوا، زمین، باغبان و هزاران عامل دیگر بهگونهای تأثیر داشتهاند. همة اینها در پیدایش گل بهگونهای تأثیر داشتهاند، اما تأثیر یكی، جانشین دیگری نمیشود؛ نه نور آفتاب جای باران را میگیرد و نه باران جای باغبان را؛ هریك بهگونهای در پیدایش آن گل سهیم بودهاند.
2. بهگفتة اهل منطق، ایندو عامل نسبتبههم مانعةُ الخُلُوّند؛ یعنی وجود یكی از آنها برای پدید آمدن اثر مطلوب، لازم است؛ اما اجتماع یا توارد آنها بر یك معلول، ممكن نیست.
برای نمونه، در نیروگاههای برقابی، از انرژی مكانیكی، در نیروگاههای حرارتی از انرژی گرمایی و در نیروگاههای اتمی از انرژی هستهای برای تولید برق استفاده میشود. در اینجا میتوان انواعی از انرژی را عامل تولید برق دانست، اما در هر مورد، درواقع یكی از انواع انرژی به برق تبدیل میشود.
3. گاهی استناد به دو عامل، در طول یكدیگر است؛ یعنی دو عامل در دو سطح مختلف تأثیر میكنند؛ نه بهصورت مجموعهای كه دركنارهم قرار بگیرند یا یكی جانشین دیگری شود؛ بلكه یكی بر دیگری اثر میگذارد و آن دومی، واسطه میشود تا اثر عامل اول را بهشكلی خاص به معلول منتقل كند.
اینگونه تأثیر در امور اعتباری، طبیعی و ماورای طبیعی، مثالهای فراوانی دارد. در امور اعتباری، مانند فرماندهای كه به یك سرباز دستور میدهد تا كاری را انجام دهد. كار انجامشده را، هم میتوان به فرمانده (مُسبِّب) و هم به سرباز (فاعل مباشر) نسبت داد؛ ولی كار ایندو در عرض هم نیست و جای یكدیگر را نمیگیرد؛ یكی، تنها فرمان داده و دیگری تنها به فرمان عمل كرده است.(1) گاهی كار را بیشتر به فرمانده میتوان نسبت داد تا كسی كه فرمان را اجرا كرده است؛ دراینصورت، فرمانده را «مسبب اقوا» میگویند.
در امور عینی و حقیقی نیز اینگونه ارتباط را میتوان یافت. وقتی شخصی چیزی را با قلم مینویسد، اگر كسی بگوید این قلم است كه مینویسد، یا بگوید این دست اوست كه مینویسد، یا بگوید خود شخص است كه مینویسد، هر سه درست است؛ اما باید توجه داشت كه حركت قلم از حركت دست، و حركت دست از اراده و وجود شخص بینیاز
1. كاملاً روشن است كه كار خدا، تنها فرمان دادن نیست؛ بلكه بسیار بیش از، یك فرمان ساده و امر اعتباری است. اساساً هیچ كاری در عالم بدون اذن و مشیت و ارادة خداوند صورت نمیگیرد؛ زیرا هیچ موجودی در هیچ كاری، از خداوند، مستقل و بینیاز نیست.
نیست؛ اگر قلم نباشد، چیزی نوشته نمیشود و اگر دست یا ارادة نوشتن یا خود شخص نباشد، چیزی نگاشته نمیشود و هیچیك جای دیگری را نمیگیرد. در امور ماورای طبیعی نیز، چنین مراتبی وجود دارد؛ یعنی تأثیر فاعل ماورای طبیعی، در عرض فاعل طبیعی نیست؛ بلكه تأثیری در طول آن است؛ بدینترتیب كه فاعل ماورایی، فاعل طبیعی را ایجاد میكند و آن را برای ایجاد پدیدة طبیعی دیگر بهكار میگیرد؛ نه اینكه یكی جای دیگری بنشیند؛ بنابراین، نسبت پدیده به هردو، بهصورت حقیقی درست است؛ اما اینكه بهكارگرفتن چگونه است و آیا نیازی به این بهكارگیری دارد یا نه، بحث دیگری است كه انشاءالله در جای خود به آن اشاره خواهد شد.
استناد پدیدههای این جهان به عوامل طبیعی و به خدا، در یك سطح نیست؛ اینگونه نیست كه خدا و طبیعت با همكاری یكدیگر كاری را انجام دهند. چنین خدایی كه برای انجام كارهایش نیازمند به غیر خودش است، درواقع خدا نیست. افزون بر این، چنین اعتقادی شرك به خداست؛ پس وقتی میگوییم: خدا گیاه را میرویاند، جانوران را به وجود میآورد، باد را بهجریان میاندازد، یا شب و روز را بهدنبالهم پدید میآورد، معنایش این نیست كه خدا باید كنار خورشید و زمین بنشیند و هر سه باهم كار كنند تا روز و شب پدید آید. این تصور از نظام آفرینش، مطابق با واقع و منطبق بر بینش قرآنی نیست. ازنظر قرآن، تأثیر ارادة خداوند در بالاترین سطح قرار میگیرد و در طول عوامل دیگر است؛ نه در عرض و بهصورت جانشینی. مراد از اختلاف مراتبِ تأثیر، این است كه تأثیر اَصالی و استقلالی از آنِ خداست؛ تأثیر خداوند بهقدری اصالت دارد كه در آن سطح، هیچچیز دیگری را نمیتوان مؤثر دانست. اشیای دیگر در شعاع تأثیر او و به اندازهای كه ارادهاش تعلق
گرفته، مؤثرند و اگر ارادة خدا برداشته شود، همة عوامل دیگر بهمعنای واقعی هیچاند؛ نه اینكه هستند، ولی تأثیری ندارند. رابطه فاعلیت الهی با دیگر موجودات بهگونهای است كه قابل مقایسه با هیچ رابطهای میان دو موجود دیگر نیست؛ بلكه بسی ژرفتر و عمیقتر است؛ حتی معجزات پیامبران و كرامات اولیای الهی، مانند زنده كردن مردگان و شفا دادن بیماران، با كارهای خدا تفاوت اساسی دارد؛ زیرا استناد این كارها به خدا، استناد به فاعلی است كه هستیبخش عالم است و در كار خود، نیاز به غیر ندارد؛ اما استناد اینگونه كارها به پیامبران و اولیای الهی، استناد به فاعلهایی است كه از خود هیچ ندارند و در اصل، وجود و تمام حركات و آثارشان به ارادة خداوند وابستهاند. البته چنانكه اشاره شد، ما نمیتوانیم حقیقت آن رابطه را بفهمیم؛ ولی میتوانیم بفهمیم كه اگر خدا و ارادة او نباشد، هیچچیز باقی نخواهد بود و این، بهمعنای پذیرفتن فاعلیت الهی در عالیترین سطح و فاعلیتهای دیگر در سطوحی پایینتر است.
بنابراین، استناد پدیدهها به خدا، بهمعنای نفی تأثیر علل و عوامل دیگر نیست؛ برای نمونه، اگر میگوییم: خداست كه شب و روز را میآفریند، بدین معنا نیست كه خدا این كار را بدون زمین و خورشید انجام میدهد؛ بدون زمین و خورشید و حركت وضعی زمین، شب و روز معنا نخواهند داشت؛ همان خدایی كه شب و روز را آفریده است، زمین، خورشید و سایر كرات آسمانی و نیروهای میان آنها را نیز آفریده و هریك را در مسیری معین، بهجریان انداخته است. وَهُوَ الَّذِی خَلَقَ اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ كلٌّ فِی فَلَك یَسْبَحُونَ (انبیاء:33)؛ «و اوست كه شب و روز، و خورشید و ماه را آفرید، هریك در چرخهای شناورند». ارادة خداوند، به همان اندازه كه در گردش زمین بهدور خود و خورشید و پیدایش شب و روز مؤثر است، در پیدایش خود خورشید و سایر كرات آسمانی تأثیر دارد. اساساً هستی و دوام همه
عالم، یكسره بهارادة اوست. همچنین اگر میگوییم: خدا مریضی را شفا داد، بدین معنا نیست كه هیچ عامل مادی در آنجا اثر نمیكند و اگر میگوییم: خدا به كسی روزی داد، بدین معنا نیست كه هیچ عامل طبیعی در كار نیست و ناگهان این روزی از عالمی دیگر نازل شد، یا بهقول آن ظریف، از عدمستان رویید! خدا روزی میدهد؛ اما با همان نانی كه گندمش را كشاورز میكارد؛ بارانش از آسمان نازل میشود و نور و حرارتش را خورشید تأمین میكند. خدا روزی میدهد؛ یعنی اگر ارادة او نباشد، نه درختی هست و نه باغبانی، نه خورشیدی و نه دریایی، نه زمینی و نه هیچچیز دیگر. مگر روزی دادن غیر از آفرینش و تدبیر پدیدههای جهان است، بهگونهایكه به تأمین نیاز غذای هر جانداری بینجامد؟ چه كسی جز خدا، این نظام هماهنگ را كه این نتایج را میدهد، آفریده و برقرار كرده است؟ پس روزیدهنده، اوست؛ احیاكننده، اوست؛ میراننده، اوست و در یك كلمه، همه كارها بهدست اوست؛ اما چنانكه گفتیم، تأثیر خدا در پیدایش پدیدهها، در عرض عوامل دیگر و بهجای آنها نیست؛ بلكه سایر عوامل در طول ارادة الهی قرار میگیرند. البته جزئیات فراوانی وجود دارد كه نمیتوان در این درس به آنها پرداخت؛(1) زیرا مقصود ما در اینجا تنها ارائة معیاری كلی برای حل اینگونه مسائل است تا بدانیم چگونه پدیدهای در قرآن، هم به طبیعت، هم به انسان و هم به خدا نسبت داده میشود، بدون اینكه تناقضی پیش بیاید و بدون اینكه برای حل آن، خود را بهزحمت
1. برای نمونه، باید توجه داشت كه نظام تأثیر و تأثرات در این عالم، به عوامل مادی و محدودی كه برای ما مشهود و ملموس است، منحصر نمیشود؛ بلكه عوامل اثرگذار و روابط ناشناخته و نامحسوس بسیاری وجود دارد كه اگر بیان قرآن نبود، فكر بشر هرگز به آن نمیرسید؛ چه رسد به اینكه چگونگی تأثیر آنها را درك كند؛ مثلاً نباید تأثیر عوامل معنوی، مانند تقوای الهی و دعـا را ـ كه نقشی مهم در جذب عنایات ویژة خداوند و تعیین مقـدرات بشـر دارد ـ ازنظر دور داشت. همچنین، در معجزات، عـوامل ماورای طبیعی نقشی ویژه ایفا میكنند كه توضیح مفصل آن، در كتاب راهنماشناسی آمده است.
اندازیم.(1) البته گاهی اسباب ماورای طبیعی ممكن است جانشین سبب طبیعی شوند (غیر از الله تباركوتعالی) و نیز، گاهی ممكن است بهجای یك عامل طبیعی، عامل ماورای طبیعی كار كند؛ آنگونهكه درباره اعجاز گفتیم؛ مثل شفای بیماران توسط حضرت عیسی(علیه السلام). همچنین، وقتی حضرت عیسی(علیه السلام) به مردهای كه زیر خاك بود، میفرمود: قم باذن الله، در آنجا عامل طبیعی برای زندگانی آن مرده وجود نداشت؛ مگر اینكه عامل طبیعی را همان ارتباط با شخص حضرت عیسی(علیه السلام) كه بدنی جسمانی داشت، حساب كنیم؛ وگرنه قوانین طبیعی برای زنده شدن مرده، موجود نبود و اگر بود، دیگر معجزه نمیبود.
پس كلید حل مسئله استناد یك پدیده به خدا و سایر عوامل طبیعی و ماورایی، به این است كه رابطه خدا را با این عوامل، بهصورت طولی ببینیم و تأثیر ارادة او را در سطحی فراتر از سطح تأثیر عوامل مادی و غیرمادی بدانیم. باید توجه داشته باشیم كه
1. برخی از گروههای التقاطی، راهحلهای دیگری برای جمع میان ایننوع آیات مطرح كردهاند؛ برای نمونه گفتهاند: وقتی قرآن در یكجا پدیدهای را به خدا و در جای دیگر، به عوامل طبیعی نسبت میدهد، برای آنكه ایندو نسبت، متناقض نباشند، باید بگوییم: مراد از خدا در آیاتی كه در آنها پدیدههای طبیعی به خدا نسبت داده شدهاند، بهقرینة آیات دیگری كه در آنها، همین پدیدهها به عوامل طبیعی نسبت داده شدهاند، «طبیعت»، «دینامیزم طبیعت»، «مجموعة قوانین طبیعی» و یا چنین چیزهایی است. همچنین مراد از خدا در آیاتی كه پیروزی را به خدا نسبت داده است، بهقرینة آیاتی كه پیروزی را به مردم نسبت داده، «مردم»، «جامعه» و مانند آن است؛ وگرنه ایندو نسبت، متناقض میشوند. برخی نیز در مقام جمع و تفسیر اینگونه آیات گفتهاند: خدا حقیقتی است كه نسبت آن به جهان، مانند نسبت روح به بدن است! ولی حقیقت این است كه خدا، نه طبیعت است و نه قوانین طبیعت و نه دینامیزم طبیعت و نه جامعه و مردم؛ خدا، خداست و طبیعت، طبیعت و جامعه، جامعه است؛ همه اینها مخلوق خدایند و خدا فوق اینهاست. وَمَا قَدَرُواْ اللّهَ حَقَّ قَدْرِه (انعام:91)؛ كسانی كه خدا را مساوی یكی از مخلوقاتش یا امری انتزاعی و یا روح كلی جهان دانستهاند، خدا را نشناختهاند. خداوند متعال، عالیترین حقیقت هستی است؛ وجودی است كه همة هستی شعاعی از وجود او و بسته به یك ارادة اوست. هیچچیز را نمیتوان همرتبه و مانند او دانست. چنین خدایی را چگونه میتوان مساوی با طبیعت، مردم یا امور انتزاعی، مانند مجموعه قوانین طبیعت دانست؟! این سخن نیز كه «خدا روح كلی جهان و نسبت او به جهان، مانند نسبت روح به بدن است»، نادرست است؛ زیرا بدن، هویتی جدای از روح دارد و با خروج روح نیز باقی است؛ درصورتیكه اگر آنی ارادة خدا به ادامة هستی جهان تعلق نگیرد، هیچچیز باقی نخواهد ماند.
هر سببی در این عالم، آفریدة خداست و خداوند، آن را برای تحقق امر دیگری، سبب قرار داده و درهرحال، اصل هستی و تأثیر آن، لحظهبهلحظه به وجود خدا و ارادة او وابسته است.
در اینجا نمونههایی از تأثیر طولی ارادة خداوند بر پدیدههای این عالم را از زبان قرآن كریم ذكر میكنیم.
خدای متعال در یك آیه میفرماید: اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأنفُسَ حِینَ مَوْتِهَا (زمر:42)؛ «خداست كه جانهای انسانها را هنگام مرگ میگیرد». در اینجا گرفتن جان، به خدا نسبت داده شده است. در آیه دیگری میفرماید: قُلْ یَتَوَفَّاكم مَّلَك الْمَوْتِ الَّذِی وُكلَ بِكم (سجده:11)؛ «بگو: فرشتة مرگی كه بر شما گمارده شده است، جان شما را میستاند». در جای دیگر میفرماید: حَتَّی إِذَا جَاء أحَدَكمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا (انعام:61)؛ «تاهنگامیكه مرگ یكی از شما فرارسد، فرستادگان ما (فرشتگان) جانش را میگیرند». ابتدا ممكن است كسی بگوید كه بین این آیات، تناقض وجود دارد؛ یكجا میفرماید: خدا جانها را میگیرد؛ در جای دیگر، ملكالموت و سایر فرشتگان الهی! حقیقت این است كه این سه آیه، بیانگر ارتباط طولی میان ارادة الهی و سایر عوامل در تحقق یك پدیده است. مؤثر حقیقی، ارادة خداست كه در رأس همهچیز قرار دارد و ارادة او از راه ملكالموت جریان مییابد. ملكالموت نیز به فرشتگان زیردست خود فرمان میدهد. درنتیجه، نسبت دادن دریافت جانها به فرشتگان، ملكالموت و خداوند درست است و مستلزم تناقض نیست؛ زیرا این نسبتها در عرض یكدیگر نیستند؛ بلكه تأثیر استقلالی،
تنها از آنِ خـداست و تأثیر بقیه، در طـول تأثیـر الهـی اسـت. تأثیر عـوامل طبیعـی ـ ماننـد نارسـایی قلبی و كبـدی ـ نیـز در طـول همـین عوامـل اسـت و هیچیك جـای دیگـری را نمیگیرد.(1) بنابراین، همه این نسبتها درست است؛ هم رُسُل جانها را گرفتهاند؛ یعنی فرستادگان خاص كه مباشرند و مستقیماً جان میگیرند، هم ملكالموت گرفته است؛ چون این فرستادگان تحت فرمان ملكالموتاند و هم خدا میگیرد؛ چون وجود و تأثیر تمام اینها از خداست و آنها مقدرات الهی را بهاجرا میگذارند.(2)
امور معنوی نیز همین داستان را دارد. قرآن در آیهای امر هدایت را به خدا نسبت داده است: وَاللّهُ یَهْدِی مَن یَشَاء إِلَی صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ (بقره:213)؛ «خداوند، هركه را بخواهد به راه راست هدایت میكند». در آیهای دیگر، امر هدایت به پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) استناد داده شده است: وَإِنَّك لَتَهْدِی إِلَی صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ (شوری:52)؛ «تو به راهی مستقیم راهنمایی میكنی». در آیهای دیگر قرآن، هدایتگر مردم شمرده شده است: شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِیَ أنزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ هُدًی لِّلنَّاس... (بقره:185)؛ «ماه رمضان كه در آن قرآن نازل شده است؛ [قرآنی] كه مآیه هدایت مردم است». جمع این نسبتها به این است كه بگوییم: هدایت
1. البته در معجزات، یك عامل ماورای طبیعی جانشین عامل طبیعی میشود كه در بحث معجزه به آن خواهیم پرداخت (ر.ك: محمدتقی مصباح یزدی، راه و راهنماشناسی، مبحث معجزه).
2. شبیه اینگونه نسبتهای طولی در زندگی روزمره انسان، فراوان است؛ مثلاً در حركت یك اتومبیل در مسیر معین، ابزار و عوامل مكانیكی متعددی در كار است تا ماشین بهحركت درمیآید؛ اما پذیرش تأثیر همه اینها به این معنا نیست كه رانندهای در كار نیست؛ بالاخره دست، عضلات، مغز و اعصاب، و روح و جان راننده است كه این اتومبیل را بهحركت درمیآورد و در مسیر معین هدایت میكند. البته رابطه خدا با سایر عوامل، با رابطه سایر عوامل با یكدیگر، متفاوت است و این مثالها نمیتوانند حقیقت امر را درباره رابطه خدا با سایر عوامل كاملاً روشن كنند؛ زیرا این رابطه بسیار عمیقتر از اینهاست. (وَلِلّهِ الْمَثَلُ الأَعْلَی؛ نحل:60). اصل وجود سایر عوامل و تأثیر آنها، وابسته به ارادة الهی است.
اصالتاً و استقلالاً ازجانب خداست؛ خداوند برای تحقق این امر درمیان انسانها، پیامبری را از جنس خود ایشان برانگیخته و پیام هدایتگر خویش را بهزبان وحی قرآنی، به ایشان ابلاغ كرده است؛ بنابراین، هدایت را میتوان به خدا، پیامبر و كتاب الهی نسبت داد؛ اما باید توجه داشت كه این سه در عرض یكدیگر نیستند؛ بلكه پیامبر، كتاب و دیگر عواملی كه در این مسیر قرار میگیرند، ابزار و مجرای هدایت الهیاند؛ ازاینرو، اثربخشیِ همه بهدست خداست. اینگونه نیست كه پیامبر بتواند هركه را خود میخواهد هدایت كند. گفتار و كردار پیامبر، آنگاه اثربخش است كه در دایرة خواست و ارادة الهی قرار بگیرد؛ وگرنه منشأ هیچ اثری نمیتواند باشد. ازاینرو، در آیهای دیگر چنین میخوانیم: إِنَّك لَا تَهْدِی مَنْ أحْبَبْتَ وَلَكنَّ اللَّهَ یَهْدِی مَن یَشَاء... (قصص:56)؛ «تو نمیتوانی هركه را دوست داری هدایت كنی؛ ولی خداوند هركه را بخواهد هدایت میكند». این حقیقت، درباره احدی استثنا نمیپذیرد؛ اراده و قدرت هر انسان، امانتی است كه چند روزی ازجانب خداوند به او سپرده شده است و همین قدرت محدود و موقت نیز، نهتنها در حدوث و بقایش وابسته به ارادة خداست، بلكه همان هنگام كه اِعمال میشود، اثربخشی آن نیز وابسته به ارادة خداست و اگر او نخواهد، اثر نمیكند.
در آیهای از قرآن، خداوند، نویسندة اعمال بندگان معرفی شده است: وَاللّهُ یَكتُبُ مَا یُبَیِّتُونَ (نساء:81)؛ «و خدا آنچه را شبانه در سر میپرورند، مینویسد» و در آیهای دیگر، فرستادگان الهی، نویسندگان اعمال قلمداد شدهاند: بَلَی وَرُسُلُنَا لَدَیْهِمْ یَكتُبُونَ (زخرف:80)؛ «آری؛ فرستادگان ما پیش آنان [حاضرند و سرّ و نجوای آنان را] مینویسند».
انطباق ضابطة كلی بر این آیات نیز روشن است. خداوند، اعمال بندگان را ثبت و ضبط میكند و این كار را از مجرای فرشتگان مقرب الهی انجام میدهد؛ یعنی فرشتگان بهاذن خداوند و بهفرمان او، چنین كاری میكنند.
تكیة قرآن بر اینكه خدا این كارها را میكند، برای این است كه نوع مردم، تنها به عوامل طبیعی توجه دارند؛ ولی به مؤثر اصالی و استقلالی توجه ندارند. میخواهد آن كسی را كه فراموش كردهایم، بهیادمان بیاورد. مراد قرآن این نیست كه وجود عوامل طبیعی یا تأثیرات آنها را نفی كند؛ بلكه میخواهد بصیرتی در ما پدید آورد تا به جهان و عوامل تأثیرگذار آن، تنها بهچشم ابزار و مجاری كار بنگریم؛ ابزاری كه از خود هیچ استقلالی ندارند.
شخص مادی و ظاهربین، چشمش را به عوامل طبیعی محصور میكند و عوامل فراطبیعی را كه بر او حاكماند و تسلط دارند، نمیبیند؛ اما انسانی كه بینش الهی یافته است، همه اینها را در طول ارادة الهی و وابسته به آن میبیند. كوشش پیامبران بر این است كه ما قدری چشم باز كنیم و پشت این پرده را هم ببینیم و گمان نكنیم كه عوامل مؤثر، در سطح همین طبیعت محصور میشوند. فراتر از اینها، عوامل و عوالمی است؛ نیروهایی است كه اینها، تجلیاتی از آن نیروها و ابزارهایی در دست برخی از آن نیروهایند؛ نه اینكه اینها مستقلاً خود مؤثر باشند و چیز دیگری در كار نباشد. اگر قرآن بر این نكته تأكید میكند كه خدا این كارها را انجام میدهد، برای این است كه خدا را فراموش نكنیم. همه طبیعت را میبینند، ولی خدا میخواهد آن عواملی را كه ما توجه نداریم، بهیادمان بیاورد.
میگوید: چشمانت را باز كن و نگو تنها قلم مینویسد؛ آن دستی كه قلم را بهحركت
درمیآورد و آن مغزی را كه فرمان میدهد نیز ببین؛ آنگاه خود قضاوت كن كه كدامیك از اینها نویسندة اصلی است؛ قلم، عضله، مغز و اعصاب، انسان، عضلة دست یا ...؟ این مثالها نیز نمیتوانند حقیقت امر را دربارة رابطه خدا با عوامل طبیعی كاملاً روشن كنند؛ زیرا این رابطه بسیار عمیقتر از اینهاست.(1) ... وَلِلّهِ الْمَثَلُ الأعْلَی... (نحل:60).
خلاصه اینكه، همه عوامل و پدیدههای مادی، طبیعی و ماورای طبیعی، حقیقتاً تأثیرگذارند؛ اما از خود هیچ استقلالی ندارند؛ بلكه اصل وجود، ادامة هستی و تأثیر همة آنها وابسته به ارادة خداوند است و به اندازهای كه ارادة او تعلق گرفته، اثر خود را در طول تأثیر خداوند اظهار میكنند. بهشكل قانونی عام باید گفت: هر رابطة سببی كه بین دو موجود برقرار باشد، آن رابطه در سطحی بالاتر از فهم ما، میان خدا و آندو موجود برقرار است. خداست كه آن سبب را ایجاد میكند و آن را واسطه قرار میدهد تا تأثیرات دیگری در این عالم تحقق یابد.
بدینترتیب، «فاعلیت طولی» را میتوان پاسخی كلی برای حل مشكل «رابطه خالقیت و ربوبیت مطلق خداوند با تأثیر سایر عوامل» دانست.
پیشتر گفتیم كه قلمرو خالقیت خداوند، به اندازهای گسترده است كه تمام پدیدههای عالم، ازجمله كارهای اختیاری انسانها را دربرمیگیرد؛ اكنون به این نكته اشاره میكنیم كه استناد این افعال به خداوند، موجب سلب اراده و اختیار انسان نمیشود؛ زیرا چنانكه گفتیم، ارادة تكوینی خداوند در سطحی فراتر از عوامل دیگر، كارگر است؛ بنابراین، تعارضی با آزادی و اختیار انسان ندارد. مشیّت تغییرناپذیر خداوند بر این قرار
1. وجود قلم نیازی به انسان ندارد؛ حتی اگر انسان هم نباشد، قلم هست؛ اما وجود اسباب مادی، افزون بر تأثیر آنها، وابسته به ارادة خداوند متعال است.
گرفته است كه آدمیان بتوانند بهارادة خود، راه خود را برگزینند و تنها با چنین زمینهای، فرستادن پیامبران، و هدایت انسانها، پاداش صالحان و جزای بدكاران معنا خواهد داشت. پس در اینجا نیز همان ضابطة كلی برقرار است.
خداوند با اعطای اراده و اختیار به انسان، او را توانا كرده است كه در شرایطی محدود، بتواند كارهایی را انجام دهد؛ اما ارتباط فعل هرگز از مبدأ اصلی آن قطع نمیشود. قرآن این حقیقت را در قالبهای گوناگونی بیان كرده است. ازنظر قرآن، هر كاری كه در عالم صورت میگیرد و هر فعلی كه از بشر سر میزند، منوط به اذن، مشیت و ارادة خداوند است؛ آیات فراوانی بر این مطلب دلالت دارند كه در مبحث فعل الهی به آنها خواهیم پرداخت.
1. ارتباط یك پدیده با چند عامل، بهصورتهای گوناگون تحقق مییابد:
الف) گاه چند عامل، اجزای علت تامة تحقق یك پدیدهاند. در این قسم، آن پدیده با اجتماع تمام عوامل تحقق مییابد و نبود یكی از عوامل، مساوی با پدید نیامدن آن است.
ب) گاه برای تحقق یك پدیده، چند عامل وجود دارد كه هریك میتواند جانشین عامل دیگر شود؛ دراینصورت، هرچند ممكن است پیدایش آن پدیده را به چند عامل نسبت دهیم، ولی درحقیقت، یكی از عوامل در تحقق آن تأثیر داشته است.
ج) گاه چند عامل در چند سطح در تحقق یك پدیده مؤثرند؛ بدینترتیب كه یكی در دیگری اثر میگذارد و دومی، اثر اولی را بهشكلی خاص به معلول منتقل میكند؛ بدون اینكه پیوند آن اثر با عامل نخست قطع شود. قسم اخیر، نمونههای فراوانی در امور اعتباری، طبیعی و ماورای طبیعی دارد. تأثیر خداوند و سایر عوامل طبیعی و ماورای طبیعی در پیدایش پدیدهها، از این قسم است. تأثیر اصلی و استقلالی از خداست و تأثیر عوامل دیگر در شعاع تأثیر خداوند و به اندازهای است كه ارادة او تعلق گرفته است و اگر ارادة خدا برداشته شود، دیگر عوامل، بهمعنای واقعی هیچاند.
2. نمونهای از تأثیر طولی ارادة خداوند بر پدیدههای این جهان را میتوان در آیاتی كه دریافت جانها را به خدا، ملكالموت و دیگر فرشتگان نسبت دادهاند، مشاهده كرد. میان این آیات تناقضی وجود ندارد. مؤثر حقیقی ارادة خداست كه در رأس همهچیز قرار دارد؛ ارادة او از راه ملكالموت جریان مییابد و ملكالموت نیز به فرشتگان زیردست خود فرمان میدهد.
3. تأكید قرآن بر اینكه خدا زنده میكند، میمیراند، روزی میدهد، شفا میدهد و در یك كلمه، تمام كارها بهدست اوست، بهمعنای نفی عوامل طبیعی و دیگر عوامل نیست؛ بلكه برای ایجاد بینشی در ماست تا به جهان و عوامل تأثیرگذارِ آن، نه بهطور مستقل، بلكه تنها بهچشم ابزاری در دست خداوند بنگریم كه هستی و تأثیر آنها بهارادة خداست.
4. استناد تمام پدیدههای جهان، ازجمله افعال اختیاری انسان به خدا با اراده و اختیار انسان منافات ندارد؛ زیرا ارادة تكوینی الهی در سطحی فراتر از عوامل دیگر كارگر است. مشیت و ارادة الهی بر این قرار گرفته است كه آدمیان بتوانند به ارادة خود راهشان را از میان خوب و بد برگزینند و مستوجب پاداش یا عذاب شوند.
1. ارتباط یك پدیده با چند عامل یا فاعل، به چند صورت ممكن است؟ توضیح دهید.
2. فاعلیت طولی را با ذكر مثال بیان كنید.
3. تفاوت فاعلیت خدا با سایر عوامل در چیست؟
4. نمونههایی از فاعلیت طولی خدا را در قرآن بیان كنید.
5. چگونه توحید افعالی با فاعلیت و اختیار انسان سازگار است؟
با مراجعه به قرآن، دو نمونة دیگر از فاعلیت طولی خداوند را بیان كنید.
1. جوادی آملی، عبدالله، توحید در قرآن، ص439ـ479.
2. طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج1، ص400ـ404؛ همان، ج8، ص197ـ198.
مفهوم قدرت
مفهوم اراده
رابطه قدرت و اراده
مفهوم مشیت و تفاوت آن با اراده
آیات بیانگر گسترة قدرت، مشیت و اراده خداوند
قلمرو قدرت الهی و امور محال
انواع كاربردهای محال
بررسی امكان صدور كارهای محال ازجانب خدا
انتظار میرود دانشپژوه پس از فراگیری این درس بتواند:
1. چگونگی انتزاع مفهوم قدرت، مشیت و اراده را درباره كارهای الهی بیان كند.
2. گسترة قدرت الهی را براساس آیات قرآن تبیین كند؛
3. انواع كاربردهای محال را توضیح دهد؛
4. دلیل عدم اشتمال قدرت الهی بر برخی از امور محال را تبیین كند.
عَنْ أبِی عَبْدِ اللَّه(علیه السلام) قَالَ: قِیلَ لأمِیر ِالْمُؤْمِنِین(علیه السلام) هَلْ یَقْدِرُ رَبُّك أنْ یُدْخِلَ الدُّنْیَا فِی بَیْضَةٍ مِنْ غَیْرِ أنْ تَصْغُرَ الدُّنْیَا أوْ تَكبُرَ الْبَیْضَةُ؛ قَالَ: إِنَّ اللَّهَ تَبَارَك وَتَعَالَی لَا یُنْسَبُ إِلَی الْعَجْزِ وَالَّذِی سَألْتَنِی لَا یَكون؛(1) «از امام صادق(علیه السلام) نقل شده است كه به امیرالمؤمنین(علیه السلام) عرض شد: آیا پروردگار تو میتواند دنیا را در تخممرغی جا دهد، بیآنكه دنیا كوچك یا تخممرغ بزرگ شود؟ فرمودند: همانا خداوند تباركوتعالی به ناتوانی نسبت داده نمیشود؛ اما آنچه تو از آن پرسیدی، [محال است و] واقع نمیگردد».
یكی از مباحثی كه درباره افعال الهی مطرح بوده و هست و از دیرباز، توجه دانشمندان را بهخود جلب كرده، این است كه آیا هر كاری در قلمرو قدرت الهی است و خدا هرچه را بخواهد و اراده كند ـ هرچند آن كار محال باشـد ـ انجام میدهد؟ برای پاسخ به این پرسش، ابتدا مفاهیم قدرت، مشیت و اراده را مرور میكنیم و سپس، آیات مرتبط با این موضوع را ازنظر میگذرانیم.
1. محمدبنعلیبنبابویه قمی (شیخ صدوق)، التوحید، ص130، باب القدرة، ح9.
یكی از روشنترین مفاهیمی كه با آن سروكار داریم، مفهوم قدرت است.(1) هرچند تعریف قدرت، معمـولاً بینش تازهای ـ بیش از آنچـه به ارتكاز ذهنی از این واژه درك مـیكنیم ـ بهدست نمیدهد، برای توجه بیشتر به نكتة مهمی در مفهوم قدرت، تعریف آن را ازنظر میگذرانیم. برخی از حكما، قدرت را چنین تعریف كردهاند: كون الفاعل بحیث اذا شاء فعل واذا لم یشأ لم یفعل؛(2) بهعبارتدیگر، هرگاه فاعلی این ویژگی را داشت كه هروقت اراده كند، بتواند آن كار را انجام دهد و هرگاه اراده نكند، انجام ندهد، میگویند او قدرت دارد. تعریفهای دیگری نیز در كتابهای كلامی و فلسفی برای این واژه آمده است كه بهدلیل اختصار، از آنها میگذریم.(3) نكتة قابل توجه اینكه تقریباً در تمام این تعریفها، اختیار در انجام یا ترك یك كار، اخذ شده است؛ بنابراین، لازمة قدرت داشتن، توان بر هردو جنبه (فعل و ترك) است؛ ولی در یك مرحله، تنها یكی از ایندو جنبه تحقق مییابد. در مقایسة مفهوم قدرت و اراده، دوباره به این نكته توجه خواهیم كرد.
1. روشنی این مفهوم بدینلحاظ است كه وجود چنین مفهومی را بهخوبی در خود مییابیم. از مصادیق این مفهوم در وجود انسان، قدرت بر اندیشیدن، تصمیمگیری و توانایی بهكاربستن برخی تصمیمهاست. بنابراین، صفت قادر (توانا) بر انسان صدق میكند. همین مفهوم را میتوان با حذف محدودیتها و جهـات نقص ـ كه از مشاهدة قدرتهای مادی و محدود، به ذهن میآیـد ـ به خدا نسبت داد. وقتی ذات الهی را درنظـر میگیریم و میبینیم هر زمان اراده كند، میتواند كاری را كه بخواهد، انجام دهد یا ترك كند، مفهوم قدرت را انتزاع، و بر او حمل میكنیم. ازسویدیگر، با توجه به اینكه قدرت نوعی كمال است و خدا همه كمالات را دارد، به این نتیجه میرسیم كه خداوند دارای این كمال نیز هست.
2. ر.ك: ملاهادی سبزواری، شرح الاسماء الحسنی، ج1، ص45؛ جعفر سبحانی، الالهیات علی هدی الكتاب والسنة والعقل، ج1، ص311.
3. قدرت را میتوان «مبدائیت فاعل حیِّ (موجود دارای شعور و اراده) مختار برای افعالش دانست. این مفهوم از معقولات ثانیة فلسفی است كه درخصوص خداوند، از ذات الهی ـ با توجه به اینكه قدرت نوعی كمال برای ذات اسـت ـ انتزاع میشود. اثبات قـدرت برای خـداوند، مستلزم اختیار نیـز هست؛ زیرا قدرت، ملازم با علم و اختیار است و اختصاص به فاعل حیّ مختار دارد (ر.ك: محمدتقی مصباح یزدی، آموزش فلسفه، ج1، ص413ـ414).
اراده، دستكم در دو معنا بهكار میرود؛ یكی، خواستن و دوست داشتن و دیگری، تصمیم و عزم بر انجام كار.(1) در قرآن نیز در این دو معنا بهكار رفته است.(2) اراده بهمعنای تصمیم گرفتن، در انسان امری وجودی و قائم به نفس اوست و از مبادی خاصی كه برخی از سنخ علوم و برخی از سنخ سایر كیفیات نفسانیاند، سرچشمه میگیرد.(3) انسان پیش از آنكه به كاری اقدام كند، آن كار و فوایدش را در ذهن خود ترسیم مینماید (مبادی علمی) و اگر دركنار این علم، میل و شوق به انجام كار هم در او پدید آمد (مبادی كیفی نفسانی)، تصمیم بر انجام آن میگیرد. البته خداوند در افعال خود به ذهنی كه در آن، صورت كار و منافع آن را تصور كند، نیازمند نیست و نیز كیفیات نفسانی درباره خدا مطرح نیست و اساساً ذات الهی جایگاه اینگونه انفعالات نفسانی نیست: لَمْ تَسْبِقْ لَهُ حَالٌ حَالاً.(4) عقل وقتی ذات الهی و فعلی را كه از او صادر شده است لحاظ میكند، درمییابد كه كسی او را مجبور نكرده و خداوند، آگاهانه و
1. قال ثعلب: الإِرادَة تكون مَحَبَّة وغیر محبة... قال ابن سیده: وأُری سیبویه قد حكی: إِرادتی بهذا لك: أَی قصدی بهذا لك (ر.ك: جمالالدین محمدبنمكرمبنمنظور، لسان العرب، ماده «رود»).
2. اراده بهمعنای خواست و محبت، مانند: مِنكم مَّن یُرِیدُ الدُّنْیَا وَمِنكم مَّن یُرِیدُ الآخِرَة (آل عمران:152)؛ «برخی از شما خواهان دنیا و برخی خواهان آخرتید» و اراده بهمعنای عزم و تصمیم، مانند: وَلَوْ أَرَادُواْ الْخُرُوجَ لأَعَدُّواْ لَهُ عُدَّة (توبه:46)؛ «اگر عزم رهسپاری داشتند، برای آن وسیلهای فراهم میكردند» و یا فَلَمَّا أَنْ أَرَادَ أَن یَبْطِشَ بِالَّذِی هُوَ عَدُوٌّ لَّهُمَا قَالَ یَا مُوسَی أَتُرِیدُ أَن تَقْتُلَنِی كمَا قَتَلْتَ نَفْسًا بِالامْس (قصص:19)؛ «وقتی درصدد انتقام از كسی كه دشمن آندو بود، برآمد، گفت: ای موسی! آیا تصمیم داری كه من را نیز مانند دیروزی بكشی»؟
3. ما وقتی میخواهیم كاری كنیم، ابتدا آن كار و سپس فوایدش را تصور میكنیم و اگر فوایدش را تصدیق كردیم، در پی آن، میل و شوقی در ما به آن كار پیدا میشود. گاهی این میل، بیمعارض است و گاهی با امیال دیگر تعارض دارد كه در اینجا، پای انتخابهای ارزشی و افعال اخلاقی باز میشود. اراده، هرگز خودبهخود در نفس نمیجوشد؛ مثلاً كسی یكباره تصمیم نمیگیرد كه فردا در مریخ استراحت كند؛ زیرا مبادی چنین ارادهای در نفس او وجود ندارد. بههرصورت، امیال گوناگون تنها زمینههایی برای انتخاب فراهم میآورند و نقش نهایی و تعیینكننده در انجام كار، با اراده است.
4. نهج البلاغه، خطبة 65.
آزادانه كارش را انجام داده است؛ اراده را به خداوند نسبت میدهد و میگوید: این كار طبق ارادة الهی صورت گرفته است.
آنچه در اینجا مهم است، این است كه فاعلِ قادر در یك مرحله، تنها یكی از دو طرف (فعل یا ترك) را اراده میكند و وقتی اراده كرد، انجام میدهد و ارادة دو طرف (فعل و ترك) باهم، اجتماع نقیضین و محال است؛ زیرا به این معناست كه یك كار در یك زمان، هم محقق شود و هم ترك شود؛ پس معنای مقدور بودن این نیست كه حتماً تحقق یابد؛ بلكه بدین معناست كه اگر خواست، تحقق مییابد و دیگر ترك نمیشود و اگر نخواست انجام دهد، ترك میكند و دیگر فعل انجام نمیشود؛ ولی هم فعل و هم ترك، مقدور است؛ چون این قضیة شرطیه درباره آن، صادق است.
قدرت در ذات مقدس الهی نیز همین ویژگی را دارد. خدا دارای كمال قدرت است؛ اگر خدا میخواست، فعل قبیح را انجام میداد. ذات مقدس حقتعالی بهگونهای است كه اگر اراده میكرد كار قبیح انجام دهد، انجام میداد؛ ولی لم یشأ ولم یفعل ولا یشاء ولا یفعل؛ یعنی «نخواسته و انجام نداده است و نمیخواهد و انجام نمیدهد». اینكه نمیخواهد و انجام نمیدهد، معنایش ناتوانی نیست؛ چون قضیة شرطیه صادق است.
بنابراین، دایرة اراده همواره محدودتر از دایرة قدرت است؛ زیرا قدرت، همیشه به دو طرف نقیض (فعل و ترك) و اراده، همواره به یكی از دو طرف (فعل یا ترك) تعلق میگیرد؛ زیرا اراده همین است كه بین طرفینی كه هردو مقدورند، یكی را برگزیند و دیگری را واگذارد.
مفهوم مشیت و اراده اندكی باهم تفاوت دارند. مشیت همان خواست باطنی و درونی پیش از تحقق فعل است؛ اما اراده در انسان، هنگام عمل تحقق مییابد. درباره خداوند نیز مشیت پیش از تحقق فعل، و اراده در مقام صدور فعل است. البته باید توجه داشت كه این مفاهیم، همه انتزاعیاند؛ بنابراین، در ذات خداوند یا خارج از آن، موجود مستقلی بهنام مشیت یا اراده وجود ندارد؛ بلكه وجود اینها، به وجود منشأ انتزاعشان است. تقدم و تأخر زمانی نیز در ذات الهی راه ندارد: لَمْ تَسْبِقْ لَهُ حَالٌ حَالاً؛(1) اما میتوان برحسب تحلیل عقلی، صفات الهی را رتبهبندی كرد. عقل وقتی میبیند كه كار صادر از خدا برخلاف رضای او نیست و با كمالات ذات او موافقت و هماهنگی دارد، میگوید: این كار طبق مشیت الهی صورت گرفته است و وقتی درنظر میگیرد كه خدا در مقام عمل (صدور فعل) مجبور نیست، میگوید: خدا بهاراده خود این كار را كرده است. بههرحال، ایندو واژه بهحسب مفهوم، چنین تفاوتی دارند.
حال ببینیم گسترة قدرت، مشیت و ارادة الهی در قرآن تا كجاست و چه اموری را دربرمیگیرد. درباره گستره قدرت الهی، آیات فراوانی وجود دارد كه میتوان آنها را در سه دستة كلی قرار داد:
1. آیاتی كه میفرمایند: خداوند بر هر كاری قدرت دارد؛
2. آیاتی كه میفرمایند: خدا هرچه را كه بخواهد و اراده كند، انجام میدهد؛
3. آیاتی كه انواع كارهای مختلف را در قلمرو قدرت خداوند میدانند. اكنون به نمونههایی از این آیات توجه كنید:
1. نهج البلاغه، خطبة 65.
این دسته، آیاتیاند كه میفرمایند خداوند بر هر كاری قدرت دارد؛(1) مانند:
وَلِلّهِ مُلْك السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَمَا بَیْنَهُمَا یَخْلُقُ مَا یَشَاء وَاللّهُ عَلَی كلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (مائده:17)؛ «فرمانروایی آسمانها و زمین و میان آندو، از آنِ خداست؛ هرچه بخواهد میآفریند و خداوند بر هرچیزی تواناست».
دستة دوم، آیاتیاند كه میفرمایند خداوند هرچه بخواهد و اراده كند، انجام میدهد؛ مانند:
ألَمْ تَرَ أنَّ اللَّهَ یَسْجُدُ لَهُ مَن فِی السَّمَاوَاتِ وَمَن فِی الْأرْضِ... إِنَّ اللَّهَ یَفْعَلُ مَا یَشَاء (حج:18)؛ «آیا ندیدی كه آنچه در آسمانها و زمین است، خدا را سجده میكند؟ خدا آنچه بخواهد، میكند».
إِنَّ اللَّهَ یُدْخِلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأنْهَارُ إِنَّ اللَّهَ یَفْعَلُ مَا یُرِیدُ (حج:14)؛ «خداوند، كسانی را كه ایمان آورده و كارهای شایسته كردهاند، وارد بهشتهایی میكند كه از زیر آن، نهرها جاری است؛ خداوند هرچه را اراده كند، انجام میدهد». آیات فراوان دیگری نیز داریم كه گویای همین حقایقاند.(2)
دستة سوم، آیاتیاند كه انواع كارهای مختلف را در قلمرو قدرت خداوند میدانند. برخی از این كارها كه نمودهای مختلفی از تدبیر انسان و جهان ازجانب خدای متعالاند، بدین قرارند:
1. افزون بر مثالهای یادشده، میتوان به این آیات اشاره كرد: بقره:20، 106، 109، 148، 259 و 284، آل عمران:26، 29، 165، 189 و190؛ مائده:17، 19، 40 و 120؛ انعام:17؛ انفال:41؛ توبه:39؛ هود:4؛ نحل:77؛ حج:6؛ نور:45.
2. نظیر: وَیَفْعَلُ اللّهُ مَا یَشَاء (ابراهیم:27) و كذَلِك اللّهُ یَفْعَلُ مَا یَشَآء (آل عمران:40). عبارت پایانی این آیه ( یَفْعَلُ مَا یُرِیدُ) در چند آیه دیگر نیز تكرار شده است (ر.ك: بقره:253 و حج:14).
الف) تحقق و دوام اجتماعات بشری: ازنظر قرآن كریم، اینكه عدة معینی از انسانها مدتی در این دنیا زندگی میكنند و از نعمتهای الهی بهره میبرند، تابع مشیت الهی است؛ اگر خدا بخواهد آن عـده را ـ پیش از سرآمـدن عمر طبیعی ـ نابود میكند و عـدهای دیگر را جایگزین آنها میكند. آیات متعددی گویای این مطلب است؛ مانند:
إِن یَشَأْ یُذْهِبْكمْ أیُّهَا النَّاسُ وَیَأْتِ بِآخَرِینَ وَكانَ اللّهُ عَلَی ذَلِك قَدِیرًا (نساء:133)؛ «ای مردم! اگر خدا بخواهد شما را [از میان] میبرد و دیگران را [پدید] میآورد و خدا بر این [كار] تواناست».
إِن یَشَأْ یُذْهِبْكمْ وَیَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِیدٍ (ابراهیم:19 و فاطر:16)؛ «اگر بخواهد، شما را میبرد و خلق تازهای میآورد».
إِن یَشَأْ یُذْهِبْكمْ وَیَسْتَخْلِفْ مِن بَعْدِكم مَّا یَشَاء كمَآ أنشَأكم مِّن ذریه قَوْمٍ آخَرِینَ (انعام:133)؛ «اگر بخواهد، شما را میبرد و پس از آن هركه را بخواهد جانشین [شما] میكند؛ همچنانكه شما را از نسل گروهی دیگر پدید آورده است».
بنابر این آیات، افزون بر آفرینش افراد بشر و تحقق اجتماعات بشری، ادامة زندگی هر دسته از انسانها و دوام اجتماعات بشری نیز به مشیت الهی بستگی دارد.
ب) تنگی و فراخی روزی: طبق آیات قرآن، خدا روزی هركس را مقرر میفرماید:(1) فراخی و تنگی روزی هركس نیز به مشیت الهی وابسته است. این مطلب در آیات متعددی بیان شده است؛ مانند:(2)
إِنَّ رَبَّك یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن یَشَاء وَیَقْدِرُ إِنَّهُ كانَ بِعِبَادِهِ خَبِیرًا بَصِیرًا (اسراء:30)؛ «بیگمان پروردگار تو به هركه بخواهد، روزی فراوان میدهد و روزی هركه را بخواهد، تنگ میگرداند؛ او بهحال بندگانش آگاه و بیناست».
1. وَكأَیِّن مِن دَابَّةٍ لَا تَحْمِلُ رِزْقَهَا اللَّهُ یَرْزُقُهَا وَإِیَّاكمْ وَهُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیم (عنكبوت:60).
2. این مضمون در آیات دیگر نیز آمده است: رعد:26؛ قصص:82؛ عنكبوت:62؛ روم:37؛ سبأ:36، 39؛ و زمر:52.
لَهُ مَقَالِیدُ السَّمَاوَاتِ وَالْأرْضِ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن یَشَاء وَیَقْدِرُ إِنَّهُ بِكلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ (شوری:12)؛ «كلیدهای آسمانها و زمین بهدست اوست؛ برای هركه بخواهد، روزی را گشاده یا تنگ میگرداند. اوست كه به هرچیزی داناست».
ج) بخشش یا ستاندن هر خیر و رحمت، و رساندن یا بازداشتن هر گزند: بخشیدن یا بازستانی هر خیر و موهبتی، ازجانب خداست. دراینباره، آیات فراوانی وجود دارد كه برخی عامترند؛ مانند دو آیه زیر:
قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِیَدِ اللّهِ یُؤْتِیهِ مَن یَشَاءُ وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ * یَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَن یَشَاءُ وَاللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ (آل عمران:73ـ74)؛ «بگو: هر فضل و موهبتی بهدست خداست و خدا آن را به هركه بخواهد، میدهد و خداوند گشایشگر داناست؛ رحمت خود را به هركه بخواهد، اختصاص میدهد و خداوند را بخششی عظیم است».
وَإِن یَمْسَسْك اللّهُ بِضُرٍّ فَلاَ كاشِفَ لَهُ إِلاَّ هُوَ وَإِن یُرِدْك بِخَیْرٍ فَلاَ رَآدَّ لِفَضْلِهِ یُصَیبُ بِهِ مَن یَشَاء مِنْ عِبَادِهِ وَهُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ (یونس:107)؛ «اگر خدا گزندی به تو رساند، آن را جز او هیچ برطرفكنندهای نیست و اگر برای تو خیری بخواهد، پس فضل او را هیچ بازگردانندهای نیست. آن را به هركس از بندگان خود كه بخواهد، میرساند و اوست آمرزندة مهربان».(1)
برخی از آیات، ضمن اینكه دادن یا گرفتن هر خیری را ازجانب خدا میدانند، مصادیقی از آن مانند عزتبخشی و خوار نمودن هر بندهای را نیز به خدا نسبت میدهند؛ مانند:
قُلِ اللَّهُمَّ مَالِك الْمُلْك تُؤْتِی الْمُلْك مَن تَشَآءُ وَتَنزِعُ الْمُلْك مِمَّن تَشَاء وَتُعِزُّ مَن تَشَاء
1. بااینكه مخاطب صدر آیه، پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) است، ذیل آن نشان میدهد مطلبی كه درباره حضرت بیان شده است، به وی اختصاص ندارد و همه بندگان خدا را دربرمیگیرد؛ بنابراین، اگر خدا خیر كسی را بخواهد، یا برای آزمایش كسی یا بهدلیل دیگری، بخواهد به كسی ضرری برساند، تنها خود او میتواند وضعیت بهوجودآمده را تغییر دهد؛ بههرصورت، رساندن یا بازستانی هر خیر، بهدست اوست.
وَتُذِلُّ مَن تَشَاء بِیَدِك الْخَیْرُ إِنَّك عَلَی كلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (آل عمران:26)؛ «بگو: بارخدایا! ای فرمانروای ملك هستی! هركه را خواهی، فرمانروایی بخشی و هركه را خواهی، فرمانروایی بازستانی و هركه را خواهی، عزت دهی و هركه را خواهی، خوار گردانی. همه خوبیها بهدست توست و تو بر هرچیز توانایی».
و به همین ترتیب، بخشش یا عذاب هركس نیز، به مشیت او وابسته است:
لِّلَّهِ ما فِی السَّمَاواتِ وَمَا فِی الأرْضِ وَإِن تُبْدُواْ مَا فِی أنفُسِكمْ أوْ تُخْفُوهُ یُحَاسِبْكم بِهِ اللّهُ فَیَغْفِرُ لِمَن یَشَاء وَیُعَذِّبُ مَن یَشَاء وَاللّهُ عَلَی كلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بقره:284)؛ «آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است، از آنِ خداست؛ و اگر آنچه در دلهای خود دارید، آشكار یا پنهان كنید، خداوند شما را به آن محاسبه میكند؛ آنگاه هركه را بخواهد، میبخشد و هركه را بخواهد، عذاب میكند، و خداوند بر هرچیزی تواناست».
د) فراهم آوردن زمینه هدایت و گمراهی امتها: درباره هدایت و گمراهی امت اسلام، آیاتی بدین مضمون وجود دارد كه اگر خدا میخواست، همه را به راه راست میكشاند:
وَلَوْ شَاء اللّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَی الْهُدَی (انعام:35)؛ «اگر خدا میخواست، همه آنها را به راه راست گرد میآورد».
وَعَلَی اللّهِ قَصْدُ السَّبِیلِ وَمِنْهَا جَآئِرٌ وَلَوْ شَاء لَهَدَاكمْ أجْمَعِین (نحل:9)؛ «و [نمودن] راه راست، بر خداست و برخی از آن راهها بیراههاند، و اگر خدا میخواست، همه شما را به راه راست میكشاند».
بنابراین، هدایت جبری امت اسلام نیز مقدور خداوند است؛ ولی او نخواسته كه همه را بهجبر به راه راست بیاورد؛ بلكه با بخشیدن اخـتیار و اراده به آنـان ـ مانند سایر انسـانها ـ زمینه هدایت اخـتیاری را فراهـم آورده است تا هـركس به حسن انتخاب یا سوء اختیار، راه هدایت یا ضلالت را برگزیند.(1)
1. ر.ك: انسان:2ـ3.
ه) هدایت و گمراهی هر فرد: افزون بر فراهم آوردن زمینه هدایت و كمال اختیاری، راه یافتن یا گمراهی هر فرد نیز بسته به خواست خداست:
مَن یَشَإِ اللّهُ یُضْلِلْهُ وَمَن یَشَأْ یَجْعَلْهُ عَلَی صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ (انعام:39)؛ «خدا هركه را بخواهد، گمراه میكند و هركه را بخواهد، بر راه راست قرار میدهد».
وَمَا أرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلاَّ بِلِسَانِ قَوْمِهِ لِیُبَیِّنَ لَهُمْ فَیُضِلُّ اللّهُ مَن یَشَاء وَیَهْدِی مَن یَشَاء وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَكیمُ (ابراهیم:4)؛ «و ما هیچ پیامبری را جز بهزبان قومش نفرستادیم تا حق را برای آنان روشن كند؛ پس خدا هركه را خواهد، گمراه كند و هركه را خواهد، هدایت كند و او توانای بیهمتا و حكیم است».
بنابراین، همینكه هركس در نظامی كه خداوند مقرر داشته است، بهاختیار خود راه روشن هدایت یا بیراهه را برمیگزیند، نشان میدهد كه به مشیت الهی وابسته است؛ در نگاهـی كلیتر، خـواست هـركس ـ چه مطابق رضای الهـی باشـد و چه مخـالف آن ـ بـه خواست خدا بستگی دارد و اگر او نخواهد، هیچكس خواست و ارادهای از خود ندارد.
و) قانونگذاری: خدا هر قانونی كه بخواهد، وضع میكند:
إِنَّ اللّهَ یَحْكمُ مَا یُرِیدُ (مائده:1)؛ «بهراستی، خداوند آنچه را اراده كند، حكم میكند».
پس احكام تشریعی نیز تابع خواست خدایند.
اینها نمونههایی از آیات مختلف بود درزمینه گسترة قدرت، مشیت و ارادة الهی. ارادة الهی در تمام جهان و در تمام امور، حتی امور تشریعی نافذ است و هیچچیز بدون ارادة او تحقق نمییابد.
تعبیرهای عام و گستردة این آیات، پرسشهای مهم، متنوع و متعددی را در ذهن برمیانگیزد كه از دیرباز مطرح بوده است. پرسشهایی درباره اموری كه تحقق آنها
محال بهنظر میرسد؛ مانند اینكه آیا خدا میتواند شریكی برای خود بیافریند یا خود را نابود كند؟ آیا میتواند جهان را با آن بزرگی، درون تخممرغی جای دهد، بدون آنكه جهان كوچك یا تخممرغ بزرگ شود؟
مجموع اینگونه پرسشها به یك پرسش برمیگردد و آن اینكه آیات قدرت خداوند، امور محال را دربرمیگیرد؟ اگر چنین است، پس امور محال باید ممكن شوند و این بهمعنای اجتماع نقیضین است و اگر خدا بر این امور قدرت نداشته باشد، پس قدرت خدا ـ برخلاف آیات یادشده ـ محدود است.
برای پاسخ به این پرسش، توضیح كوتاهی درباره واژه «محال» ضرورت دارد.
محال در محاورات عرفی(1) سه كاربرد دارد: 1. محال ذاتی؛ 2. محال وقوعی؛ 3. محال عادی.
محال ذاتی، امری است كه خودمتناقض است؛ مثلاً كوهی در همان حالی كه كوه است، به اندازه ذرهای باشد و یا شیء سپیدی در همان حال سپیدی، سیاه باشد و یا خدا در همان حالی كه خداست، مخلوق باشد. این امور و مانند آن، خودمتناقض و محالاند.
محال وقوعی امری است كه خودمتناقض نیست؛ اما تحقق آن، مستلزم تناقض و محال است؛ این محال، بهجهت خاصی محال است؛ مثلاً انسان، ذاتاً امری ممكنالوجود است؛
1. منظور ما، كاربردهای محال در محاورات عرفی است؛ وگرنه محال عادی ازنظر فلسفی، واقعاً محال نیست؛ بلكه ازروی مسامحه، به آن محال گفته میشود.
اما اگر زمانی را فرض كنیم كه علت انسان موجود نباشد، تحقق انسان در چنین برههای مستلزم تناقض و محال است.
هر پدیده علتی دارد كه عادتاً از طریق آن به وجود میآید؛ ولی ممكن است علت دیگری هم داشته باشد كه گاهی نیز استثنائاً از آن طریق به وجود میآید. زمانی كه دیدیم علت عادی آن نیست، میگوییم: این محال است كه به وجود بیاید. البته اطلاق محال بر چنین مـواردی، مسامحـه است؛ چـون اگر فـرض كنیم كه آن پدیده ـ هرچـند استثنائاً از علت دیگریـ قابل تحقق است، پس چیزی است كه عقلاً ممكنالوجود است. اما محال عادی، درواقع امری محال و ناشدنی نیست؛ بلكه عرف ازروی مسامحه به آن محال میگوید؛ بنابراین، قابل تحقق است و در قلمرو قدرت الهی قرار میگیرد. محال عادی نهتنها امكان تحقق دارد، بلكه واقع هم شده است. معجزات الهی همه چنیناند؛ پدیدههاییاند كه از راه علل عادی تحقق نمییابند؛ بلكه از راه علل غیرعادی محقق میشوند. در اینجا امكان صدور هر سه نوع محال را ازجانب خداوند بررسی میكنیم.
اكنون پس از روشن شدن كاربردهای سهگانة واژه محال، به پاسخ پرسش یادشده میپردازیم.
بدیهی است قدرت الهی شامل محال ذاتی كه خود دربردارندة تناقض است، نمیشود و البته این بهمعنای محدودیت قدرت الهی نیست؛ زیرا خروج محال ذاتی از قلمرو قدرت الهی، حاصل كاستی و نقصان در قدرت خداوند و فاعلیت او نیست؛ بلكه نقص و اشكال در متعلق پرسش است كه بهدلیل متناقض بودن، قابلیت تحقق ندارد و امری ناشدنی است.
محال وقوعی نیز هرچند ذاتاً متناقض نبوده و بدینلحاظ، از قلمرو قدرت خارج نیست؛ ولی بهدلیل نبود علت، قابلیت تحقق ندارد و از قلمرو قدرت بیرون است؛(1) زیرا بدینلحاظ، مستلزم تناقض است. بنابراین، در این قسم از محال نیز نقص در قابلیت قابل است، نه در فاعلیت و قدرت الهی.
اما محال عادی، چنانكه اشاره شد، درواقع امری محال و ناشدنی نیست؛ بلكه عرف ازروی مسامحه، آن را محال میداند. بنابراین، قابل تحقق است و در قلمرو قدرت خداوند قرار میگیرد.
از مجموع آنچه گذشت، میتوان نتیجه گرفت كه خداوند بر هر امر ممكنی تواناست و قلمرو قدرت او همه امور تحققپذیر را دربرمیگیرد؛ نمونههای یادشده، یا ذاتاً و یا بهلحاظ شرایط وقوع، قابل تحقق نیستند تا پرسیده شود آیا خداوند بر آنها قدرت دارد یا خیر. برایناساس، میتوان گفت: آیاتی مانند إِنَّ اللَّه عَلَی كلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بقره:20)، تخصیص و تقیید برنمیدارند و محال ذاتی و وقوعی، تخصصاً از شمول اینگونه آیات خارجاند؛ زیرا مراد از شیء در این آیات، امور ممكن و قابل تحقق است.
1. درواقع، معلول در محال وقوعی، امتناع بالقیاس دارد؛ برخلاف محال ذاتی كه امتناع بالذات داشت؛ یعنی با توجه به اینكه علت منحصرهاش وجود ندارد، ممتنع و محال است كه محقق بشود؛ البته ممكن است ما در موردی چیزی را علت منحصرة معلولی بپنداریم، ولی درواقع، آن چیز علت منحصره نباشد و ما گمان كنیم كه تحقق این معلول، محال وقوعی است؛ ولی محقق شود؛ در اینگونه موارد، ما در تشخیص علت منحصره خطا داشتهایم؛ وگرنه معلول، امتناع بالقیاس نداشته و محال وقوعی نبوده است؛ مانند معجزات كه كسی چنین بپندارد كه همین علل طبیعی، علل منحصرة آنهایند و براثر علل ماورای طبیعی محقق شوند.
1. داشتن قدرت بهمعنای آن است كه فاعل بتواند كاری را بهخواست خود انجام دهد یا ندهد.
2. مشیت در انسان، همان خواست باطنی و درونی پیش از تحقق فعل است و اراده در او، كیفیتی نفسانی است كه موجب تحقق فعل میشود.
3. عقل وقتی میبیند كه كار صادر از خدا، برخلاف رضای او نیست و موافق كمالات ذات اوست، میگوید: این كار بنابر مشیت الهی صورت گرفته است و وقتی درنظر میگیرد كه خدا در مقام عمل (صدور فعل)، مجبور نیست، میگوید: خدا بهارادة خود این كار را كرده است. ایندو مفهوم، از صفات فعل و انتزاعیاند.
4. آیات قرآن بر گستردگی قدرت، مشیت و ارادة الهی دلالت دارند. بنابر این آیات، خداوند بر هرچیزی تواناست و هیچ كاری بدون مشیت و ارادة الهی تحقق نمییابد.
5. محال ذاتی، امری است كه بهدلیل دربرداشتن اجتماع نقیضین، ذاتاً قابلیت تحقق ندارد؛ مانند: گنجاندن جهان هستی با همه بزرگی آن در ظرفی كوچك.
6. محال وقوعی، امری است كه ذاتاً تحقق آن محال نیست؛ ولی بهدلیل نبود علت، قابلیت تحقق ندارد و بدینلحاظ، وقوعش مستلزم اجتماع نقیضین و محال است؛ مانند: تحقق انسان بدون وجود علت او.
7. محال عادی كه ازروی تسامح عرفی، محال نامیده شده است، وقوع یك پدیده از راه علتی است كه بهندرت از آن علت تحقق مییابد؛ مانند: تولد شش نوزاد در یك زایمان در انسان.
8. ازآنجاكه محال ذاتی، خود امری متناقض است و هیچ امر متناقضی قابلیت تحقق ندارد، قدرت الهی به آن تعلق نمیگیرد.
9. محال وقوعی هرچند بهلحاظ ذاتش دربردارندة تناقض نیست و بدینلحاظ، خارج از قلمرو قدرت نیست؛ اما برفرض نبود علتش، قابلیت تحقق ندارد و از قلمرو قدرت بیرون است؛ زیرا در این فرض، وقوعش مستلزم اجتماع نقیضین و محال است.
10. محال عادی، درواقع امری محال نیست و قابلیت تحقق دارد؛ بنابراین، در قلمرو قدرت الهی قرار میگیرد.
11. عدم تعلق قدرت الهی به محال ذاتی و وقوعی، بهمعنای نقص در قدرت و فاعلیت الهی نیست؛ بلكه در این موارد، متعلق قدرت است كه بهدلیل متناقض بودن یا منجر شدن به امری متناقض، قابلیت تحقق ندارد.
12. آیاتی كه خدا را بر هرچیز توانا میدانند، با محال ذاتی و وقوعی، تخصیص و تقیید برنمیدارند؛ زیرا مراد از شیء در این آیات، امور ممكن و تحققپذیر است و محال ذاتی و وقوعی، تخصصاً از دایرة این آیات خارجاند.
1. مفهوم قدرت، مشیت و اراده را در انسان تعریف كنید.
2. چگونگی انتزاع مشیت و اراده را درباره افعال الهی، و تفاوت آندو را با یكدیگر بیان كنید.
3. ضمن بیان سه كاربرد واژه محال، توضیح دهید كه چرا قدرت الهی به برخی از آنها تعلق نمیگیرد.
4. توضیح دهید، آیا عدم تعلق قدرت الهی بر برخی امور محال، بهمعنای نقص در قدرت اوست؟
5. آیا محال ذاتی و وقوعی، عموم آیاتِ بیانگر قدرت الهی را تخصیص میزند؟ چرا؟
6. آیا خداوند میتواند موجودی بیافریند كه قادر به نابودی آن نباشد؟ چرا؟
آیا خداوند میتواند شریكی برای خود بیافریند؟ نسبت «خلق شریك الباری» با عموم آیاتِ بیانگر قدرت الهی چیست؟
1. جوادی آملی، عبدالله، تفسیر موضوعی قرآن كریم، ج2 (توحید در قـرآن)، ص336ـ368 (قدرت).
2. سبحانی، جعفر، الالهیات علی هدی الكتاب والسنة والعقل، ج1، ص133ـ150.
3. طباطبایی، سیدمحمدحسین، نهآیه الحكمة، ص296ـ300.
مراد از حسن و قبح، و معیار آن
حُسن افعال الهی در قرآن
عدم صدور قبیح ازجانب خدا
راز تعلق نگرفتن ارادة الهی به فعل قبیح
بررسی پاسخهای دیگران
پاسخهای برخی دانشمندان عدلیه
پاسخ مختار
مسئله شرور
انتظار میرود دانشپژوه پس از فراگیری این درس بتواند:
1. مراد از حسن و قبح، و معیار آن را بیان كند؛
2. بر حسن تمام افعال الهی با اتكا بر قرآن، استدلال كند؛
3. دلیل عدم صدور قبیح ازجانب خداوند را تبیین كند؛
4. پاسخهای عدلیه به امتناع صدور قبیح از خداوند را ارزیابی كند؛
5. به مسئله شرور از دیدگاه قرآن پاسخ دهد.
إِنَّ اللّهَ لاَ یَظْلِمُ النَّاسَ شَیْئًا وَلَـكنَّ النَّاسَ أنفُسَهُمْ یَظْلِمُون (یونس:44)؛ «بهراستی، خدا بر مردم هیچ ستم نكند؛ بلكه مردم خود بر خویشتن ستم كنند».
در درس گذشته با مفاهیم قدرت، مشیت و اراده آشنا شدیم و ضمن بیان قلمرو قدرت خداوند از دیدگاه قرآن، به این پرسش كه «آیا قدرت خدا بر امور محال تعلق میگیرد»، پاسخ دادیم. برخی دیگر از پرسشهای مهمی كه در بحث گسترة قدرت مطرح میشود، این است كه:
آیا خدا كار قبیح انجام میدهد یا خیر؟(1)
اگر انجام نمیدهد، آیا نمیتواند، یا نمیخواهد؟
اگر نمیتواند، چگونه با وسعت قدرت الهی سازگار است و اگر نمیخواهد و اراده نمیكند، چرا؟
پرسش نخست را به قرآن عرضه میكنیم و با جستوجوی مفاهیم مرتبط با این واژه و موضوع در قرآن، درصدد پاسخ آن با تكیه بر آیات، برمیآییم؛ اما پیش از آن باید توضیحی درباره مفهوم حسن و قبح بدهیم.
1. برخی از محققان معتقدند پرسش از حسن و قبح افعال الهی، بیش از آنكه جوشیده از مناظرات كلامی مسلمانان باشد، ریشهای تاریخی دارد و از كلام مسیحیت بهمیان مسلمانان راه یافته است. درباره چگونگی راهیابی مسئله تحسین و تقبیح عقلی به حوزه تفكر متكلمان مسلمان و پیدایش پرسش یادشده، ر.ك: جعفر سبحانی، حسن و قبح عقلی، نگارش علی ربانی گلپایگانی، ص6ـ10.
قبیح بهمعنای زشت، ناپسند و ناشایست، مفهوم شناختهشدهای درمیان انسانهاست و دربرابر آن، مفهوم حَسَن قرار میگیرد كه بهمعنای نیكو، بایسته و شایسته است(1) و حُسن و قُبح، بهمعنای خوبی و بدی، مصدر آن دواند. همه ما بهروشنی بدی و خوبی مصادیقی از قبیح و حَسَن، مانند ظلم و عدل را درك میكنیم؛ هرچند ممكن است نتوانیم بهسادگی دلیل این شناخت بدیهی را بهزبان بیان كنیم.
خوبی و بدی كارها، صرفاً حاصل قراردادی اجتماعی یا شرعی نیست؛ همچنین، تنها نشاندهندة گرایشها و احساسات درونی ما به برخی از موضوعات نیست؛ بلكه این مفاهیم كه از معقولات ثانویة فلسفیاند، هرچند مفاهیم اعتباری بهشمار میروند، بیانگر رابطهای حقیقی میان نتایج این افعال با كمال حقیقیاند.(2) برایناساس، میتوان كاری را درباره انسان، قبیح دانست كه تناسبی با كمال حقیقـی او ـ كه ازنظـر ما، قرب الهی اسـت ـ ندارد و همراه با نوعی نقصان و كاستی است. فعل قبیح درخصوص خداوند متعال نیز كاری است كه با كمال مطلـق ـ كه مصداق اَتَمّ آن ذات الهی اسـت ـ نامتناسـب باشد و نوعی كاستی و نقصان در آن دیده شود.(3) فعل حسن نیز با همین معیار روشن میشود. البته مبانی دیگری نیز دراینباره وجود دارد كه در ادامه، به برخی از آنها اشاره خواهیم كرد.(4)
1. خلیلبناحمد فراهیدی در ماده قبح مینویسد: القبح والقباحة: نقیضُ الحُسْن، عام فی كل شیء (ترتیب كتاب العین، ج3، ص1432). ابنمنظور نیز شبیه همین عبارت را در لسان العرب آورده است: القُبْحُ: ضد الحُسْنِ یكون فی الصورة والفعل. قَبُحَ یَقْبُح قُبْحاً وقُبُوحاً وقُباحاً وقَباحةً وقُبوحة، وهو قبیح. قال الأَزهری: هو نقیض الحُسْن، عامّ فی كل شیء (لسان العرب، ج2، ص552).
2. درباره منشأ انتزاع این مفاهیم ارزشی، ر.ك: محمدتقی مصباح یزدی، فلسفة اخلاق، تحقیق و نگارش احمدحسین شریفی، ص80، 81؛ و همو، معارف قرآن 7 (اخلاق در قرآن)، تحقیق و نگارش محمدحسین اسكندری، ج3، ص140ـ148.
3. مانند كار بیهوده و ظلم كه تناسبی با ذات كامل الهی ندارند و نشاندهندة نوعی كمبود در فاعل آناند.
4. درخصوص دیدگاههای دیگر درباره مفهوم خوب و بد، ر.ك: محمدتقی مصباح یزدی، فلسفة اخلاق، تحقیق و نگارش احمدحسین شریفی، ص65ـ80.
آیات فراوانی در قرآن بر این دلالت دارند كه هیچ كار قبیحی ازجانب خدا سر نمیزند و او هرچه میكند و هرچه میآفریند، حَسَن و نیكوست. دامنة این آیات بسیار گسترده است، اما عامترین آنها را میتوان در چند دستة كلی قرار داد:
1. آیاتی كه تمام آفریدگان خدا را نیكو معرفی میكند؛ مانند:
الَّذِی أحْسَنَ كلَّ شَیْءٍ خَلَقَه... (سجده:7)؛ «[خدایی] كه هرچه آفرید، نیكو آفرید...».
2. آیاتی كه تمام(1) اسمای(2) حسنی (نیكوتر)(3) را از آنِ خداوند میدانند؛ مانند: وَلِلّهِ الأسْمَاء الْحُسْنَی... (اعراف:180) و لَهُ الْأسْمَاء الْحُسْنَی (حشر:24، اسراء:110 و طه:8).
3. آیاتی كه مصادیق مختلف فعل قبیح را از خداوند نفی كردهاند. برخی از مصادیق بدین قرارند:
الف) تكلیف بیش از حدّ توان؛ مانند: لاَ یُكلِّفُ اللّهُ نَفْسًا إِلاَّ وُسْعَهَا (بقره:286).
1. جمع مُحلّی به الف و لام در «الاسماء» و تقدیم خبر (له) در اینگونه آیات، مفید این معناست كه حقیقت تمامی صفات نیكو، به خداوند متعال اختصاص دارد؛ آیات دیگری نیز در قرآن مؤید این برداشتاند؛ مانند: أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِیعا (بقره:165) و إِنَّ العِزَّةَ لِلّهِ جَمِیعًا (نساء:139 و یونس:65) (ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج8، 343، 344).
2. درباره اسمای الهی، سخن فراوان است. صرفنظر از اختلافی كه میان دانشمندان علم صرف درباره ریشه واژه اسم وجود دارد (ر.ك: محمودبنعمر زمخشری، الكشاف، ج1، ص5؛ ابوعلی فضلبنحسن طبرسی، مجمع البیان، ج1ـ2، ص90؛ و سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج1، ص17)، اسم هرچیز، واژهای است كه بر آن دلالت میكند و با آن خوانده میشود؛ خواه دربردارندة وصفی در مدلول نیز باشد و از ویژگی او حكایت كند؛ مانند نام كریم كه با آن انسان بزرگواری را بخوانند؛ یا تنها، وسیلهای برای اشاره به كسی باشد؛ مانند نام زید كه تنها برای اشاره به شخص اوست (ر.ك: همین كتاب، پاورقی 6؛ سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج1، ص7؛ همان، ج8، ص342ـ344 و352).
3. توصیف اسمای الهی به حُسنی (مؤنث احسن بهمعنای نیكوتر)، رسانندة این معناست كه اسامی خداوند افزون بر اشاره به ذات الهی، بر كمالات او نیز دلالت دارند و آیینهای برای صفات او بهشمار میآیند؛ اما نیكوتر بودن این اسامی، ازاینروست كه ذات الهی در عین دارا بودن این صفات، خالی از نقایصی است كه با اوصاف سایر موجودات، همراه است.
ب) تفاوت نگذاشتن میان مؤمنان فرمانبردار و نیكوكردار با بدكاران در جزا؛ مانند:
أفَنَجْعَلُ الْمُسْلِمِینَ كالْمُجْرِمِینَ (قلم:35)؛ «آیا فرمانبرداران را مانند بدكاران قرار میدهیم؟»
أمْ حَسِبَ الَّذِینَ اجْتَرَحُوا السَّیِّئَاتِ أن نَّجْعَلَهُمْ كالَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَوَاء مَّحْیَاهُم وَمَمَاتُهُمْ سَاء مَا یَحْكمُونَ (جاثیه:21)؛ «آیا كسانی كه مرتكب كارهای بد شدند، پنداشتهاند كه آنان را مانند كسانی قرار میدهیم كه ایمان آورده و كارهای شایسته كردهاند [بهگونهایكه] زندگی آنها و مرگشان یكسان است. چه بد داوری میكنند».
ج) فرمان دادن به كارهای زشت؛ مانند: قُلْ إِنَّ اللهَ لاَ یَأْمُرُ بِالْفَحْشَاءِ (اعراف:28)؛ «بگو: خدا قطعاً به كار زشت فرمان نمیدهد».
د) انجام كارهای عبث و بیهوده،(1) مانند: وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاء وَالْأرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا لَاعِبِینَ (انبیاء:16)؛ «و آسمان و زمین و آنچه را كه میان آندو است، بهبازیچه نیافریدیم».
أفَحَسِبْتُمْ أنَّمَا خَلَقْنَاكمْ عَبَثًا... (مؤمنون:114)؛ «آیا پنداشتید كه شما را بیهوده آفریدهایم...؟»
وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاء وَالْأرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا بَاطِلًا ذَلِك ظَنُّ الَّذِینَ كفَرُوا فَوَیْلٌ لِّلَّذِینَ كفَرُوا مِنَ النَّارِ (ص:27)؛ «و آسمان و زمین و آنچه را كه میان آندو است، بهباطل نیافریدیم؛ این گمان كسانی است كه كافر شدهاند؛ پس وای از آتش بر كسانی كه كافر شدهاند».
پس از بیان مفاهیم اساسی این مسئله و اشاره به آیات مرتبط با آن، به پرسش یادشده بازمیگردیم و آن اینكه آیا ارادة خدا به فعل قبیح تعلق میگیرد یا خیر؟
پاسخ این است كه ارادة خدا به فعل قبیح تعلق نمیگیرد و صدور قبیح از خدا محال است؛ البته تعلق نگرفتن ارادة الهی به قبیح، بهمعنای محدودیت ارادة خدا نیست
1. اینها بخشی از مهمترین مصادیق فعل قبیحاند، كه متكلمان در مقام بیان عدل و حكمت خداوند، افعال او را از آن بری میدانند. البته مصادیق فراوان دیگری نیز وجود دارد كه مجال طرح آنها نیست.
و قضیة «لو شاء فعل» صادق است، ولی «لایشاء ابداً»؛ درنتیجه، محال است كه بخواهد. پس قدرت نامحدود است؛ چون، هم به فعل و هم به ترك تعلق میگیرد؛ ولی اراده، تنها به ترك قبیح تعلق میگیرد.
باید توجه داشت كه وقتی میگوییم: صدور فعل قبیح از خدا محال است، بهمعنای محال ذاتی نیست؛ بلكه بهمعنای امتناع بالغیر است. چیزی ممتنع بالذات است كه در خود فرض آن، تناقض باشد؛ ولی صدور قبیح، خودش دربردارندة تناقض نیست؛ صدور قبیح از یك فاعل نیز دربردارندة تناقض نیست؛ صدور قبیح از این فاعل خاص، محال است. امتناع در ذات صدور نیست؛ ازجانب فاعل خاص است؛ پس درباره غیر (فاعل خاص: خدا) امتناع دارد و علت امتناعش این است كه جهتی در ذات الهی هست كه این فعل را ممتنع میكند؛ نه اینكه خود فعل «یمتنع علی الله» باشد؛ به این معنا كه خدا از انجام آن ناتوان باشد. این امتناع، نفی قدرت نمیكند؛ اوست كه به این كار امتناع میدهد؛ همانگونهكه وقتی فعل، وجوب بالغیر مییابد، معنایش این نیست كه فاعل، بیاختیار میشود؛ هر فعلی در ظرف تحققش واجب بالغیر است؛ الشیءُ اذا لَمْ یَجِبْ لَمْ یُوجَدْ. اینكه فعل در ظرف تحقق خود از فاعل مختار، واجب بالغیر است، موجب مجبور شدن فاعل نمیشود؛ چون این ضرورت و وجوب، ازجانب خود فاعل است. فاعل است كه به فعل، امتناع میدهد؛ پس معنایش نفی اختیار از خداوند و محدودیت قدرت نیست؛ بنابراین، چنین امتناعی كه از ذات الهی سرچشمه میگیرد و عامل بیرونی در آن تأثیر ندارد، مستلزم نفی اختیار خداوند و محدودیت قدرت او نیست.
اكنون این پرسش ممكن است مطرح شود كه آیا معنای اینكه ارادة خدا به فعل قبیح تعلق نمیگیرد، این نیست كه ارادة خدا دارای نقص و محدودیت است؟
در پاسخ به این پرسش، یادآور میشویم كه ارادة الهی ـ چنانكه گذشت ـ گزاف نیست و همانگونهكه میان هر علت و معلولی تناسب و سنخیتی هست، میان خداوند و آنچه میآفریند نیز تناسبی وجود دارد و ارادة خدا به اموری تعلق میگیرد كه متناسب با ذات او باشد. برایناساس، معنای اینكه اراده به فعل قبیح تعلق نمیگیرد، این است كه ذات خدا كه كامل مطلق است، با وجود ناقص، تناسبی ندارد و فعل قبیح، دارای نقص است. نقص و محدودیت در اراده نیست؛ بلكه در مراد، یعنی فعل قبیح است؛ بههمیندلیل گفتیم كه قبح، امتناع بالغیر دارد.(1)
به این مسئله، پاسخهای دیگری نیز داده شده است كه برخی از آنها را ازنظر میگذرانیم.
اشاعره معتقدند كه حسن و قبح، در اصل، تابع فعل خدایند و از آن انتزاع میشوند؛ هرچه او انجام دهد یا بدان امر كند، خوب است و هرچه از آن نهی كند یا خبر از انجام ندادن آن
1. كارهایی كه از خدای متعال سر میزند با ذات الهی تناسب دارد. ذات خدای متعال بهتعبیر فلسفی، وجود صرف است و نقصی ندارد؛ بنابراین، با عدم محض هیچ تناسبی ندارد. اگر خدا هیچچیز نمیآفرید، یعنی ارادهاش بر عدم عالم تعلق میگرفت، این اراده با ذات او سنخیت نداشت؛ چون او وجود محض است. نرساندن خیر و ایجاد نكردن خیر نیز با ذاتی كه خیر محض است، تناسبی ندارد و این مقتضای علیت است. علیت و معلولیت، همین است كه مرتبهای از وجود، به مرتبهای از وجودِ عالیتر متقوم باشد. عدم، هیچگاه به وجود متقوم نمیشود و وجود ناقص هم بدون واسطه، متقوم به وجود كامل نمیشود. مراتب وجود این اقتضا را میكند كه نخست از وجود كامل، چیزی صادر شود كه جز مخلوق بودن، نقصی نداشته باشد. چون مخلوق نمیتواند مثل خالق باشد، ناچار مخلوق از خدا ناقصتر است؛ البته این مخلوق بههیچوجه قابل مقایسه با خدا نیست؛ ولی در عالم مخلوقات، آنچه بیواسطه از خدا صادر میشود، كاملترین است و مخلوقات دیگر، با وساطت آن مخلوق به وجود میآیند. اراده به چیزی تعلق میگیرد كه با فاعل تناسب داشته باشد؛ انسان هیچگاه اراده نمیكند كه همچون عقاب پرواز كند؛ چون پرواز با بدن انسان تناسب ندارد. پس اراده، با نحوة وجود مرید، متناسب است. چون وجود خدا كمال محض است، ارادة او به كمال تعلق میگیرد، نه به نقص. پس اقتضای قاعدة علیت و صفات كمال الهی این است كه مخلوقات، جز آنچه مخلوق بودنشان اقتضا میكند، نقصی نداشته باشند.
دهد، بد است؛ پس حسن و قبح، دایرمدار ارادة خدایند.(1) پس این پرسش كه «آیا خدا كار قبیح انجام میدهد؟»، نادرست است؛ چون حسن و قبح، تابع فعل خدایند؛ تا خدا كاری انجام نداده است، حسن و قبحی نیست و وقتی انجام داد، قطعاً خوب است.
دربرابر اشاعره، عدلیه (معتزله و امامیه) معتقدند كه برخی از كارها، صرفنظر از امرونهی شارع، از خوبی و بدی نفسالامری و واقعی برخوردارند(2) و عقل ما بدون درنظر گرفتن ارشادات شارع، تفاوت میان بسیاری از كارهای خوب و بد، مانند عدالت ورزیدن و ستم كردن را درك میكند؛ براساس این مبنا، پاسخهای گوناگونی به مسئله یادشده داده شده است. به نمونههایی از این پاسخها توجه كنید:
دانشمندان عدلیه پاسخهای مختلفی به این پرسش دادهاند كه برخی را ازنظر میگذرانیم:
برخـی گفتهاند ـ یا ظاهر حـرفشان این استـ كه خدا قدرت بر انجام فعـل قبیح دارد؛ ولی
1. بنابر این دیدگاه، كارها صرفنظر از فعل و ترك، و امرونهی شارع، هیچگونه اقتضایی درباره خوبی یا بدی ندارند. قوشچی (م 879) پس از بیان معانی حسن و قبح، و تأكید بر اینكه حسن و قبح شرعیاند، چنین اظهار میكند: همه افعال ازنظر خوبی و بدی یكساناند؛ هیچ فعلی فینفسه اقتضای ستایش و ثواب، یا نكوهش و عقاب ندارد؛ تنها امرونهی شارع است كه به افعال چنین اقتضایی میدهد (ر.ك: علاءالدین علیبنمحمد قوشچی، شرح تجرید الاعتقاد، ص338).
2. در كتابهای اصولی و كلامی، معانی متعددی برای حسن و قبح شمردهاند؛ همچون كمال و نقص، ملایمت و منافرت با طبع، تناسب و عدم تناسب با هدف، و قابل ستایش و نكوهش بودن. مشهور این است كه اختلاف اشاعره و عدلیه درباره شرعی بودن یا عقلی بودن حسن و قبح، در معنای اخیر است. عدلیه معتقدند كه عقل انسان بدون درنظر گرفتن ارشادات شارع، توانایی درك معیار ستایش و نكوهش برخی از كارها را دارد؛ اما اشاعره بر این باورند كه عقل توانایی چنین كاری را ندارد. درباره محل نزاع میان اشاعره و عدلیه، ر.ك: محمدتقی مصباح یزدی، فلسفة اخلاق، تحقیق و نگارش احمدحسین شریفی، ص80.
خداوند آنچه را عقل تقبیح و از آن نهی میكند، مرتكب نمیشود و آنچه را نیكو میشمارد و بدان فرمان میدهد، انجام میدهد؛ بنابراین، علت عدم صدور قبیح ازجانب خدا را باید حكم و فرمان عقل، به قبح آن دانست.(1)
این پاسخ، در ظاهر چندان دلچسب نیست و نیاز به تبیین و توضیح بیشتری دارد؛ زیرا خدا را فرمانبردار عقل و عقل را حاكم بر خدا معرفی میكند و این مطلب با الوهیت خدا متناقض است؛ زیرا انسان و تمام شئون وجودی او، ازجمله عقل وی، مخلوق و محكوم خداست.
برخی در مقام تبیین این سخن گفتهاند كه منظور از عقل، عقل خداست؛ خدا عقل كل است و عقلهای ما پرتوی ضعیف از عقل اوست؛ پس اشكال حاكمیت مخلوق بر خالق پیش نمیآید.
این پاسخ شاید برای تودة مردم پذیرفتنی باشد و چنین تصور شود كه وقتی ما عقل داریم، آیا خدا ندارد؟ خدا نیز عقل دارد و بهدستور عقلش عمل میكند و اشكالی هم ندارد؛ ولی با دقت روشن میشود كه این پاسخ پذیرفتنی نیست؛ زیرا اولاًً لازمة وجود عقل، تعدد و تكثر در ذات الهی است و در ذات الهی نمیشود تعددی فرض كرد؛ یعنی یكی قوهای بهنام عقل باشد و دیگری، قوهای كه فرمانبردار عقل باشد؛ حالآنكه تعدد از ویژگیهای موجودات مادی است و در خدا كه از هرجهت بسیط است، نمیتوان دو حیثیت عاقل و عامل فرض كرد. ثانیاً، وجود عقل بهمعنای قوة ادراككنندة مفاهیمی كه از سنخ علم حصولیاند، در خدا قابل تصور نیست؛ زیرا علم خدا حضوری است و به عین موجودات تعلق میگیرد. ثالثاً، این تبیین مستلزم نسبت دادن صفات مخلوق
1. عبدالرحمن ایجی مانند این سخن را به معتزله نسبت داده است (ر.ك: عضدالدین عبدالرحمنبناحمد ایجی، المواقف فی علم الكلام، ص328). البته برخی از معتزله درباره امتناع فعل قبیح ازجانب خداوند، به علم خدا به قبح آن و استغنای او از فعل قبیح استدلال كردهاند (برای نمونه، ر.ك: قاضی عبدالجباربناحمد معتزلی، شرح الاصول الخمسة، ص302).
(داشتن ذهن و قوة مفهومگیری) به خداست؛ درحالیكه، چنانكه پیشتر گفتیم، علم خدا، عین ذات اوست؛(1) افزون بر اینكه كار عقل دستور دادن نیست؛ بلكه عقل، تنها، ادراككنندة مفاهیم است. بنابراین، این پاسخ نیز قانعكننده نیست.
برخی از بزرگان عدلیه فرمودهاند كه قدرت به قبایح هم تعلق میگیرد؛ اما آنچه قدرت و مشیت را در مقام عمل محدود میكند و مانع صدور فعل قبیح از خداوند میشود، صفاتی مانند حكمت و عدل الهی است؛(2) بهتعبیردیگر، برخی از صفات میتوانند دایرة صفات دیگر را محدود كنند؛ مثلاً رحمت خدا بیپایان است و اقتضا دارد كه حتی شمر را عفو كند؛ ولی بهمقتضای حكمت یا عدلش چنین نمیكند و میان مؤمن و فاسق در جزا تفاوت میگذارد. از برخی تعابیر روایی نیز چنین برمیآید كه هر صفتی در خداوند، مقتضای رفتاری خاص است كه با رفتار برخاسته از صفتی دیگر تفاوت دارد؛ برای نمونه، در دعاها میخوانیم: اللَّهُمَّ إِنْ تَشَأْ تَعْفُ عَنَّا فَبِفَضْلِك، وَإِنْ تَشَأْ تُعَذِّبْنَا فَبِعَدْلِك؛ «خداوندا! اگر بخواهی از ما درگذری، پس بهمقتضای فضل توست و اگر بخواهی عذابمان كنی، پس بهمقتضای عدل توست».(3) پس ممكن است عدل خدا جلوی
1. نبود عقل بهمعنای قوة ادراككنندة علم حصولی، نقص در خدا نیست؛ زیرا علم خداوند كه از ذات او نشئت میگیرد، فراتر از عقل و علم حصولی است. او برای درك اشیا نیازی به واسطه ندارد؛ ازاینرو، در قرآن و روایات، عقل (بهمعنای قوة ادراككنندة علوم حصولی) به خدا نسبت داده نشده و صفت عاقل بر او اطلاق نشده است؛ اما صفت عالم، علیم، علّام و مانند آن، بر او اطلاق شده است.
2. ر.ك: ابومنصور حلی، كشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، صححه وقدّم له وعلّق علیه الاستاذ حسن حسنزاده آملی، ص306.
3. امام زینالعابدین(علیه السلام)، الصحیفة السجادیة، دعای دهم. شبیه به همین مضمون در روایات متعدد دیگری آمده است؛ مانند: اللهم افعل بی ما أنت أهله ولا تفعل بی ما أنا أهله لا تأخذنی بعدلك وخذ علیّ بعفوك ورحمتك ورأفتك ورضوانك (محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج84، ص215، باب 12؛ و اللَّهُمَّ فَصَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِهِ، وَاحْمِلْنِی بِكرَمِك عَلَی التَّفَضُّلِ، وَلَا تَحْمِلْنِی بِعَدْلِك عَلَی الِاسْتِحْقَاق (امام زینالعابدین(علیه السلام)، الصحیفة السجادیة، ص68، دعای سیزدهم).
فضل او را بگیرد و حكمت خدا جلوی رحمتش را و چون عدل و حكمت، هردو صفات الهیاند، پس عامل خارجی باعث محدودیت قدرت و مشیت الهی نشده است.
این تحلیل نیز قانعكننده نیست؛ چون حكمت(1) و عدالت،(2) یا از صفات فعل خدایند یا از صفات ذات؛ اگر از صفات فعل باشند، عقل ما ابتدا ارتباط فعل الهی را با ذات خدا و سایر امور میسنجد و سپس، این مفهوم را انتزاع میكند؛ پس باید فعل الهی با شرایط خاصی، در رتبة قبل تحقق یافته باشد تا ما این مفهوم را از آن انتزاع كنیم؛ آنگاه چگونه این مفهوم میتواند دایرة فعل را محدود كند؟(3) اما اگر این صفات از صفات ذات باشند، با توجه به اینكه صفات ذاتی، عین ذات خدایند، چگونه میتوان فرض كرد كه یك صفت ذاتی، صفت ذاتی دیگر را محدود كند و ذات، هم فاعل باشد و هم منفعل؟ درحالیكه میدانیم، در ذات الهی تأثیر و تأثر نیست؛ زیرا لازمة آن مادیت یا تركیب است.(4)
1. یكی از اسمای الهی در قرآن، «حكیم» است كه در آیات فراوانی تكرار شده است؛ مانند: وَاللّهُ عَلِیمٌ حَكیم (نساء:26). این اسم اشاره به صفت حكمت در خداوند تعالی دارد. دانشمندان علم كلام دستكم دو تعریف برای آن ذكر كردهاند: یكی، حكیم بهمعنای مُحكم ـ مانند الیم بهمعنای مؤلِم ـ یعنی كسی كه كارهایش از اتقان و احكام برخوردار است؛ چنانكه برخی از آیات قرآن بر این مطلب دلالت دارند؛ مانند: سجده:8 و نمل:77؛ و دیگری، بهمعنای كسی كه از كارهای ناشایسـت ـ ازنظر عقـل ـ پرهیز میكند (ر.ك: جعفر سبحانی، الالهیات علـی هـدی الكتاب والسنة والعقل، ج1، ص225، 226؛ محمـد غـزالی، اسـماء الله الحسنی، ص279 ـ 280). بنابر ایندو تعریف، حكمت را باید از صفات فعل شمرد. عقل وقتی میبیند كه كارهای خداوند در كمال اتقان است و هیچ كار قبیح و ناپسندی از او سر نمیزند، كارهای خدا را حكیمانه میشمارد و صفت حكمت را به او نسبت میدهد.
2. عدل الهی را میتوان به این معنا دانست كه خداوند به هركس آنچه را شایستگی دارد، میبخشد و هیچ ستمی به احدی روا نمیدارد.
3. لازمة پذیرش این مطلب، بهاصطلاح «تقدم الشیء علی نفسه: مقدم شدن چیزی بر خودش» است. زیرا ازسویی، فعل الهی باید در رتبة متأخر از مصلحت موجود باشد؛ زیرا بنابر این پاسخ، ابتدا مصلحت لحاظ میشود و سپس فعل، بنابر مصلحت مقتضی صورت میگیرد؛ ازسویدیگر، طبق این فرض كه حكمت و رعایتِ مصلحت، از صفات فعل باشد، مصلحت با لحاظ خاصی، از فعل الهی انتزاع شده است؛ پس باید ابتدا فعل موجود باشد تا بتوان مصلحت را از آن انتزاع كرد. پس فعل الهی باید به یك واسطه، بر خودش، مقدم باشد.
4. مادیت، بهلحاظ استعداد و قابلیت تغییر، و تركیب، بهلحاظ وجود مؤثر و وجود متأثر است.
نظیر این سخن این است كه گفته شود: خداوند قدرت بر فعل قبیح دارد؛ ولی خداوند در كارهایش همیشه مصلحت را درنظر میگیرد و انجام كار قبیح، بهصلاح نیست؛ بنابراین، خدا از كار قبیح پرهیز میكند.
درباره این پاسخ نیز ممكن است توهم شود كه مصلحت، امری مستقل از خداوند و افعال اوست؛ یعنی خداوند باید چیزی را بهنام مصلحت درنظر بگیرد و طبق آن عمل كند و برایناساس، ممكن است پرسیده شود كه اگر خدا قادر مطلق است، آیا نمیتواند برای همان كار قبیح نیز مصلحت ایجاد كند، تا كار دارای مصلحت باشد؟
این پاسخ نیز قانعكننده نیست؛ زیرا مصلحت نیز چیزی جدای از فعل الهی نیست تا خداوند در ظرف تحقق فعل، آن را رعایت كند؛ بلكه مصلحت، از خود فعل انتزاع میشود؛ بنابراین، نمیتواند دایرة فعل الهی را محدود سازد.
برای روشن شدن مطلب، توضیح كوتاهی درباره مفهوم مصلحت میدهیم.
منظور از مصلحت داشتنِ فعل، این است كه یك فعل بهصورتی تحقق یابد كه در ظرف خود، دارای بهترین كمال متناسب با خودش باشد. البته گاه، مصلحتِ یك وجود را بهصورت مستقل ـ بدون درنظر گرفتن رابطه آن با دیگر موجودات ـ درنظر میگیریم و گاه، مصلحت آن موجود را با توجه به روابط او با دیگر موجودات و رعایت مصالح مجموع ملاحظه میكنیم؛ مثلاً اگر برقراری امنیت در جامعه و رسیدن افراد به حقوق فردی و اجتماعی خود را یكی از اركان سعادت جامعه بدانیم، آنگاه مجازات مجرمان (متعدیان به حقوق دیگران) رعایت مصلحت آن جامعه است؛ هرچند بهظاهر با مصلحت برخی از افـراد ـ در بهرهمندی از آزادی لجامگسیخته ـ تزاحم داشته باشد. رعایت مصلحت در كارهای الهی نیز چیزی شبیه همین معناست. اگر بپذیریم كه خداوند، نظام جهان را برای رسیدن انسـانها ـ اشرف مخـلوقات ـ به بالاترین كمال آفـریده است، آنگاه
رعایت مصلحت در این نظام، این است كه هر كاری در ظرف خود، تناسب بیشتری با این هدف داشته باشد؛ هرچند ظاهراً با مصلحت برخی از افراد یا اجزای این عالم در تزاحم باشد؛ مثلاً مصلحت هر دانة گندم ـ بدون درنظر گرفتن هـدف آفـرینش ـ این است كه خورده نشود و دوباره بروید و مصلحت هر گوسفندی این است كه تا عمر دارد، بچرد و سرش بریده نشود؛ ولی با مصلحت انسان در بهرهمندی از مواهب طبیعی برای ادامة حیات در تزاحم است. در اینجا، نظام احسن اقتضا میكند كه اكمل باقی بماند. خداوند، انسان را در این نظام بهگونهای آفریده است كه هم بتواند بر گوسفند مسلط شود و از گوشتش استفاده كند و هم بر حیوانات درنده و وحشی، مانند گرگ پیروز شود و اگر غیر از این بود، چهبسا نسل انسان، مانند بسیاری از حیوانات، تا امروز منقرض میشد. بههرصورت، مصلحت مفهومی انتزاعی است كه از ملاحظة تناسب فعل الهی با اهداف آفرینشِ نظام احسن انتزاع میشود؛ ازاینرو، در رتبهای متأخر از فعل الهی است و نمیتواند دایرة فعل الهی را محدود سازد.
تنها چیزی كه در مقام توجیه پاسخ متكلمان عدلیه درباره مسئله محدودیت فعل الهی بهلحاظ برخی از صفاتش میتوان گفت، این است كه عقل وقتی ذات الهی و افعال او را درنظر میگیرد، با ملاحظاتی، مفاهیمی را انتزاع میكند كه برخی عامترند و برخی دارای ویژگیها و قیود بیشتریاند؛ برای نمونه، ما از ذات الهی دو مفهوم انتزاع میكنیم كه ازنظر مفهومیت، سعه و ضیق دارند؛ فرض كنید كه از ذات الهی، صفت فیاضیت و رحمانیت را انتزاع میكنیم (بهفرض اینكه صفات ذات باشند) و صفت حكمت و عدالت را هم انتزاع میكنیم. با توجه به این نكته، عقل ما در انتزاع هریك، جهت خاصی را درنظر گرفته است (نه اینكه در خدا جهات متعددی است). دو مفهوم دوم را
كه عقل لحاظ میكند، اضیق از دو مفهوم نخست است. پس برگشت این مطلب به این است كه مفاهیمی كه ما انتزاع میكنیم، نسبتبههم وسعت و ضیق دارند.(1)
پاسخ روشن این مسئله كه چرا ارادة خداوند، باوجود گستردگی دایرة قدرت او، در مقام عمل همواره به فعل حَسَن تعلق میگیرد، بهنظر ما، همان عدم تناسب فعل قبیح با كمال ذاتی خداوند و اسما و صفات نیكوی اوست كه پیش از این، بیان شد.
امتناع صدور فعل قبیح ازجانب خداوند، پرسشهای تازهای را برمیانگیزد؛ ازجمله اینكه منشأ وجود شرور در گوشهوكنار عالم، مانند فقر، بیماری، حوادث طبیعی ویرانگر و مرگ، چیست؟ كاستیهایی كه در زندگی بشر وجود دارد، چگونه با حكمت خداوند و كمال ذات او سازگار است و بالاخره، ارادة الهی كه از ذات كامل او نشئت میگیرد، چگونه به وجود چنین كاستیهایی تعلق گرفته است؟
ما در اینجا درصدد پاسخ تفصیلی به این پرسش نیستیم. بهطور خلاصه، پاسخ این است كه اراده گاهی، بالذات به چیزی تعلق میگیرد، یعنی خود آن چیز مراد است و گاهی، بالتبع و بالعرض(2) چیزی متعلق اراده قرار میگیرد؛ بدین معنا كه آن چیزی كه
1. درباره تعلق قدرت به قبیح و عدم تعلق اراده به آن نیز، سخن همین است. ارادة الهی، در مقام مقایسه، از قدرت او محدودتر است؛ زیرا قدرت ـ چنانكه از تعریف آن برمیآید ـ به طرفین یك نقیض (انجام و ترك یك كار) تعلق میگیرد؛ اما اراده، در یك زمان، تنها به یكی از دو طرف (انجام یا ترك) آن تعلق میگیرد. وقتی خداوند ارادة انجام كاری را كرد، نمیتواند ارادة تركش را كند؛ زیرا ارادة هردو باهم، اجتماع نقیضین و محال است؛ پس دایرة اراده، همواره تنگتر از قدرت است و ارادة خدا به چیزی تعلق میگیرد كه با كمالات ذاتی او تناسب داشته باشد؛ پس این بهمعنای ضعیفتر بودن اراده از قدرت نیست؛ بلكه مقتضای مفهوم قدرت و اراده است.
2. تعلق اراده به امور وجودی، بالتبع و به امور عدمی، بالعرض است؛ زیرا عدم چیزی نیست تا اراده بهطور مستقیم (بالذات) یا غیرمستقیم (بالتبع) به آن تعلق بگیرد؛ مثلاً رویاندن گیاه، سلب صورت جمادی دانه را بهدنبال دارد. حقیقتاً رویاندن گیاه (امر وجود) مراد است؛ اما میتوان مجازاً گفت كه عدم صورت جمـادی (امر عدمی) ـ كه لازمة رویاندن گیاه است ـ نیز مراد بوده است.
بالذات مورد اراده است، بدون تحقق چیز دیگری محقق نمیشود و یا دارای لوازمی است كه با تحقق مرادِ بالذات، رخ مینماید. تعلق ارادة خداوند به شرور نیز از همین قبیل است؛ ضمن یك مثال، چگونگی تعلق ارادة الهی به شرور را توضیح میدهیم: درنظر بگیرید كه شما برای رفع گرسنگی، قصد خوردن قدری گوشت را دارید. هدف شما خوردن گوشت گوسفند است. ارادة شما به خوردن گوشت تعلق میگیرد، نه مرگ گوسفند و مرگ گوسفند اصالتاً مراد شما نیست؛ ولی بدون آن، هدف اصلی تحقق نمییابد. پس اراده، بالتبع یا بالعرض به مرگ گوسفند تعلق گرفته است.(1) ارادة خداوند اصالتاً به آفرینش انسان و گوسفند تعلق گرفته است. البته ممكن است اصلاً ارادة خدا به آفرینش گوسفند و بسیاری از موجودات دیگر، برای استفادة انسان باشد؛ یعنی ارادة الهی، بالتبع به آفرینش گوسفند و مانند آن تعلق گرفته باشد؛ چنانكه ظاهر برخی از آیات قرآن بر این مطلب دلالت دارند؛ مانند: هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَكم مَّا فِی الأرْضِ جَمِیعاً (بقره:29)؛ «او كسی است كه تمام آنچه در زمین است را برای شما آفرید». بالاتر از این، ظاهر برخی از آیات نشان میدهند كه اساساً آفرینش تمام جهان برای انسان بوده است: وَهُوَ الَّذِی خَلَق السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ فِی سِتَّةِ أیَّامٍ وَكانَ عَرْشُهُ عَلَی الْمَاء لِیَبْلُوَكمْ أیُّكمْ أحْسَنُ عَمَلاً (هود:7)؛ «و او كسی است كه آسمانها و زمین را در شش روز آفرید و عرش او بر آب بود تا شما را بیازماید كه كدامیك نیكوكارترید». هدف اصلی، آفرینش انسان و آزمایش اوست و ارادة فرعی به چیزهایی است كه انسان از آن بهره میبرد؛ معدوم شدن چیزهای دیگر متعلق اراده است؛ اما بالعرض. خدا ارادهاش به این تعلق گرفته است كه انسان از گوشت گوسفند استفاده كند؛ لازمهاش این است كه گوسفند ذبح شود.
همچنین، طبق آیه بالا، آزمایش انسان یكی از اهداف آفرینش اوست؛ اما آزمایش
1. بسته به اینكه مرگ جانداران را امری عدمی یا وجودی قلمداد كنیم.
انسان در این دنیا لوازمی همچون كاستی در برخی از مواهب دنیوی را بههمراه دارد(1) كه همه آن كاستیها، بالتبع مراد خداوندند.
پس شرور، بالذات مورد ارادة الهی نیستند؛ بلكه بالعرض و بالتبعاند. این نقصها كه در گوشهوكنار عالم بهچشم میخورند، مانند زلزله، سیل، مرگومیر و تصادفات، همه متعلق ارادة خدایند؛ اما بالتبع یا بالعرض. آنچه متعلق ذاتی و اصلی ارادة خداست، كمالاتی است كه از این عالم به وجود میآیند. لازمة رسیدن انسان به كمالِ اختیاری، آفرینش انسان در این دنیا و قرار گرفتن او در معرض انواع آزمایشها و ابتلائات است.
اگر بیشتر دقت كنیم، درمییابیم كه ارادة خدا به آفرینش انسانها نیز در یك سطح تعلق نگرفته است؛ ارادة خدا در اصل، به این تعلق گرفته است كه انسانهایی آفریده شوند كه با ارادة خود به كمال برسند و شایسته رحمت خاص الهی شوند و سایر افراد، بالتبع مورد ارادة الهی قرار گرفتهاند؛ بنابراین، خدا كسی را برای عذاب نیافریده است. اما انسانهایی با سوءاختیار، برخلاف رضای الهی گام برمیدارند و با گناه، خود را سزاوار عذاب الهی میكنند. بههرصورت، ارادة الهی مستقیماً و بالذات، به آفرینش انسانها و رسیدن ایشان به كمال اختیاری شایسته خود تعلق گرفته است و ارادة الهی بالتبع، به آفرینش سایر انسانها كه با سوءاختیار خود، درجهت دوری از كمال انسانی گام برمیدارند، تعلق گرفته است.
ازسویدیگر، شرّ بودن امور یادشده نسبی است؛ با نگاهی عمیقتر، همین امور ناخوشایند و بهظاهر شر را میتوان بهلحاظ خیرات و بركاتی كه در آنها نهفته است، خیر نامید؛ برای نمونه، زلزله و پیامدهای ناگوار آن، هرچند ازجهتی برای
1. وَلَنَبْلُوَنَّكمْ بِشَیْءٍ مِّنَ الْخَوفْ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِّنَ الأَمَوَالِ وَالأنفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ (بقره:155). مراد اصلی، آزمایش انسان و پاداش مؤمنان صابر است؛ اما لازمة این آزمایش، ترس، گرسنگی و از دست رفتن اموال، جانها و برخی دیگر از بهرههای دنیوی است.
مصیبتدیدگان، نقص و شر بهشمار میآید؛(1) همین آزمونهای سخت و مصیبتبار، با رفتار شایسته بازماندگان دربرابر آنها میتواند كمالات معنوی و پاداشهای دنیوی و اخروی بسیاری را بههمراه داشته باشد و فوایدش بر ضررهایی كه در پی داشته، افزون باشد. ازاینرو، خوشایند یا ناخوشایند بودن چیزی نزد بشر، نمیتواند ملاك شر بودن یا خیر بودن آن بهشمار بیاید. آنچه مهم است، خیرات و بركات و كمالات حقیقی است كه با هر پدیدهای همراه است؛ چنانكه آیه ذیل و برخی از آیات دیگر،(2) گویای همین حقیقتاند: فَعَسَی أن تَكرَهُواْ شَیْئًا وَیَجْعَلَ اللّهُ فِیهِ خَیْرًا كثِیرًا (نساء:19)؛ «پس چهبسا چیزی را دوست ندارید و خداوند در آن، خیر فراوان قرار میدهد».(3)
1. چنانكه قرآن كریم نیز از چنین اموری به «نقص» تعبیر كرده است (ر.ك: بقره:155).
2. مانند: بقره:216.
3. درباره تبیین عقلی هویت شر و فلسفة شرور در عالم، ر.ك: محمدتقی مصباح یزدی، آموزش فلسفه، ج2، ص453ـ 460.
1. آیات قرآن گویای این حقیقتاند كه تمام كارهای الهی نیكویند و هیچ كار قبیحی از او سر نمیزند. این آیات را میتوان در چند دسته قرار داد؛ دستة اول، آیاتی كه تمام آفریدگان خدا را نیكو، متقن و بدون هرگونه نقص و كاستی میدانند؛ مانند: الَّذِی أحْسَنَ كلَّ شَیْءٍ خَلَقَه... (سجده:7)؛ دستة دوم، آیاتی كه خداوند را صاحب اسمای نیكو معرفی میكنند؛ مانند وَلِلّهِ الأسْمَاء الْحُسْنَی... (اعراف:180)؛ و دستة سوم، آیاتی كه انواع مختلفی از روشنترین مصادیق فعل قبیح، مانند تكلیف خارج از حد توان، انجام كارهای بیهوده، فرمان دادن به كارهای زشت را، از خداوند نفی میكنند.
2. راز اینكه ارادة الهی به كار قبیح تعلق نمیگیرد، این است كه ارادة الهی از ذات او كه كمال و خیر محض است، سرچشمه میگیرد و كار قبیح با چنین ذاتی تناسبی ندارد و این مطلب، بهمعنای محدودیت و نقص در فاعلیت و قدرت الهی نیست؛ بلكه این فعل قبیح است كه نقص دارد و بدان دلیل كه علتی برای صدور آن در ذات الهی یافت نمیشود، تحقق آن در این فرض، محال و ازقبیل امتناع بالغیر است.
3. اشاعره كه حسن و قبح عقلی را انكار كردهاند و معتقدند حسن و قبحِ كارها، صرفاً باید با ترازوی فعل الهی سنجیده شود، پرسش از دلیل عدم صدور فعل قبیح ازجانب خداوند را بیمعنا دانستهاند؛ ایشان معتقدند كه هر كاری ازجانب خدا صادر شود، خوب است؛ حتی اگر خداوند صالحان را به دوزخ ببرد؛ و پیش از بیان شرعی، عقل نمیتواند درباره خوبی و بدی كارها نظر بدهد یا اعتراضی بكند.
4. دستهای از عدلیه گفتهاند: خداوند قادر به هر كاری است؛ ولی او از كارهایی كه عقل، آن را قبیح میشمارد، پرهیز میكند. برخی با بیان این مطلب كه مراد از عقل، عقل خداست، درصدد توجیه ظاهر این پاسخ ـ كه حاكمیت عقل انسان را بر خدا میرساند ـ برآمدهاند؛ اما باید توجه داشت فرض دو حیثیت عاقل و عامل در ذات یگانة الهی،
نابجاست؛ ازطرفی وجود عقل بهمعنای قوة ادراككنندة مفاهیم حصولی در خدا كه علم او از سنخ علم حضوری است، معنا ندارد.
5. صفاتی مانند حكمت و عدل را نیز نمیتوان محدودكنندة فعل الهی دانست؛ چون اگر این صفات از صفات فعل باشند، ممكن نیست امری كه از فعل الهی انتزاع میشود و پس از تحقق فعل قابل انتزاع است، محدودكنندة فعل الهی باشد. اگر حكمت و عدل را از صفات ذات نیز بدانیم، نمیتوانند محدودكنندة قدرت باشند؛ زیرا صفات خدا عین ذات اویند و در ذات الهی تأثیر و تأثری نیست. بهترین تبیینِ پاسخ متكلمان عدلیه این است كه عقل وقتی ذات الهی و افعال او را درنظر میگیرد، با ملاحظاتی، مفاهیمی را انتزاع میكند كه برخی عامترند و برخی دارای ویژگیها و قیود بیشتری هستند.
6. ارادة الهی، بالذات (مستقیماً) به آفرینش انسانها و رسیدن ایشان به كمال اختیاری تعلق گرفته است. آنچه متعلق ذاتی و اصلی ارادة خداست، كمالاتی است كه از این عالم به وجود میآیند. لازمة رسیدن انسان به كمالِ اختیاری، آفرینش انسان در این دنیا و قرار گرفتن او در معرض انواع آزمایشها و ابتلائات است. موجودات دیگر و نیز شرور عالم، مانند مرگومیرهای طبیعی و غیرطبیعی، بالتبع یا بالعرض متعلق ارادة خداوندند و خداوند، بالذات آنها را اراده نكرده است.
1. تناسب بین اراده و ذات را توضیح دهید.
2. دیدگاه قرآن را درباره صدور یا عدم صدور قبیح ازجانب خداوند بیان كنید.
3. دلیل پرهیز خداوند از فعل قبیح چیست؟
4. چگونه وجود شرور در عالم با امتناع صدور فعل قبیح ازجانب خداوند سازگار است؟
گزارشی اجمالی درباره فواید و آثار تربیتی شرور تهیه كرده و درباره این آثار، با استاد بحث كنید.(1)
1. مطهری، مرتضی، مجموعهآثار، ج4، ص276ـ341 (توحید و مسئله شرور).
2. ـــــــــــــــ ، عدل الهی، ص123ـ 199.
3. جوادی آملی، عبدالله، توحید در قرآن، ص402ـ416.
4. سبحانی، جعفر، الالهیات علی هدی الكتاب والسنة والعقل، ج1، ص227ـ310.
1. برای این منظور میتوانید به دو منبع ذیل مراجعه كنید:
الف) جعفر سبحانی، الالهیات علی هدی الكتاب والسنة والعقل، ج1، ص281ـ 286 (التحلیل التربوی لمسألة الشرور).
ب) مرتضی مطهری، عدل الهی، ص142ـ 179.
انواع كاربردهای سؤال
راز بازخواست نشدن خداوند
نگرش افراطی در نفی حق بندگان
بیان حقایق بهزبان اعتبار
انتظار میرود دانشپژوه پس از فراگیری این درس بتواند:
1. مراد از نفی سؤال در آیه 23 سوره انبیاء را بیان كند؛
2. راز بازخواست نشدن خداوند را در آیات قرآن توضیح دهد؛
3. دیدگاه افراطی مبنیبر «نفی مطلق حق بندگان بر خدا» را نقد نماید؛
4. راز بیان برخی حقایق بهلسان اعتبار در قرآن و نمونههایی از آن را بیان كند.
عن جابر بن یزید الجعفی قال: قلت: لأبی جعفر محمد بن علی الباقر(علیه السلام) یابن رسول الله(صلى الله علیه وآله) وكیف لا یُسْئَلُ عَمّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْئَلُون؟ قال: لأنّه لا یفعل إلا ما كان حكمة وصواباً؛(1) «جابر گوید: به امام باقر(علیه السلام) عرض كردم: چگونه او از آنچه میكند، سؤال نمیشود؛ ولی از آنها سؤال میشود؟ فرمودند: زیرا او تنها آنچه را حكیمانه و صواب است، انجام میدهد...».
یكی از مباحث مرتبط با افعال الهی این است كه كسی حق ندارد از خدا درباره كاری كه انجام میدهد، سؤال كند: لَا یُسْألُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْألُون (انبیاء:23)؛ «از او درباره كارش سؤال نمیكنند؛ ولی از آنها (معبودهای باطل)(2) سؤال میكنند».
برخی گمان كردهاند كه این آیه دلیل بر این است كه ارادة خدا گزاف و بیضابطه است. خدا هر كاری كه بخواهد انجام میدهد و هیچكس هم حق سؤال و چونوچرا ندارد. پس اگر اراده خدا بر كاری قبیح تعلق گرفت و كاری مخالف
1. محمدبنعلیبنبابویه قمی (شیخ صدوق)، التوحید، باب 61، ص397، ح13.
2. بیتردید ضمیر در «لایسأل» به الله بازمیگردد؛ اما درباره مرجع ضمیر در «وهم یسألون»، سه احتمال وجود دارد: الف) آلهه؛ ب) آلهه و ناس؛ ج) ناس. ولی بهترین وجه، با توجه به سیاق كلام، همان احتمال نخست است (ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج14، ص268).
حكمت انجام داد، كسی حق ندارد بگوید، چرا؟ این سخن، نظیر اعتقاد اشاعره است كه معتقدند هرگونه حسن و قبحی تنها مستند به شرع است و عقل نمیتواند درباره خوبی یا بدی كارها نظری بدهد. برای روشن شدن مطلب، نخست باید در خود آیه تأمل كنیم تا مراد آن را بهخوبی دریابیم؛ سپس درباره جوانب دیگر موضوع سخن بگوییم.
واژه سؤال در زبان عربی، سه كاربرد دارد: 1. طلب عطا و بخشش (سؤال استعطا)؛ 2. طلب آگاهی (سؤال استعلام)؛ 3. بازخواست (سؤال مؤاخذه).
اما در آیه یادشده كدامیك مراد است؟
معنای نخست (طلب عطا) در این آیه نمیتواند مراد باشد؛ زیرا قرآن در آیات دیگر، نهتنها از اینگونه سؤال نهی نكرده كه بدان امر كرده است؛ مانند: وَاسْألُواْ اللّهَ مِن فَضْلِه (نساء:32)؛ «از فضل خدا درخواست كنید». ازسویدیگر، واژه «عمّا» در آیه، با سؤال استعطا مناسب نیست؛ زیرا سؤال استعطا، متعدی بنفسه است و دو مفعول بیواسطه میگیرد. در آیه بالا نیز «وَاسْألُواْ» مفعول ثانی دارد، ولی حذف شده است؛ تقدیر، وَاسْألُواْ اللّهَ [شیئا] مِن فَضْلِه است؛ اما سؤال در آیه لا یُسْئَلُ عَمّا یَفْعَل، با «عن» به مفعول دوم متعدی شده است.
سؤال برای آگاه شدن نیز نمیتواند مراد باشد؛ زیرا در آیات قران از اینگونه سؤالها نهی نشده است؛ حتی در داستان آفرینش آدم(علیه السلام)، فرشتگان از كار خدا سؤال كردند: أتَجْعَلُ فِیهَا مَن یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِك الدِّمَاء (بقره:30)؛ «آیا كسی را در زمین میگماری كه فساد انگیزد و خونها بریزد»؟ و خداوند نهتنها از این سؤال نكوهش نكرد، بلكه پاسخ آن را نیز بیان نمود. همچنین، وقتی حضرت ابراهیم(علیه السلام) از خدا پرسید
كه چگونه مردگان را زنده میكند، خداوند حقیقت امر را برای او آشكار كرد.(1) بهعلاوه، قرآن سؤالهایی را با واژه «یسألونك» و مانند آن، از زبان پرسشگران مطرح كرده و از زبان وحی، به بیان پاسخ آنها پرداخته است(2) و در برخی از این سؤالها، به مسئله حكمت افعال الهی توجه شده است؛ مانند: یَسْألُونَك عَنِ الأهِلَّةِ قُلْ هِیَ مَوَاقِیتُ لِلنَّاسِ وَالْحَجِّ (بقره:189)؛ «از تو درباره هلالهای ماه میپرسند؛ بگو: آنها [شاخص] گاهشماری برای مردم و [موسم] حجاند». دیگران هم اگر از خدا سؤال كنند و حكمت یا حقیقت چیزی را بپرسند، توبیخ نمیشوند.(3)
با توجه به نادرستی دو معنای یادشده در تفسیر این آیه و انحصار سؤال در سهمعنای یادشده، لزوماً معنای اخیر (مؤاخذه و بازخواست) منظور است؛ یعنی خداوند بازخواست نمیشود و هیچكس حق ندارد او را درباره كارهایی كه میكند، مؤاخذه نماید؛ خواه قاضی، عقل انسان باشد، یا فرشته و یا موجودی دیگر.
چرا خداوند بازخواست نمیشود و كسی حق ندارد خدا را درباره كارهایش مؤاخذه كند؟
برخی گفتهاند: عظمت خدا مانع سؤال از او میشود. در پیشگاه خدا همهچیز خاضع
1. ر.ك: بقره:260.
2. برای نمونه، ر.ك: بقره:189 و طه:125.
3. قرآن، تنها در یك دسته از موضوعات، مؤمنان را از پرسش نهی كرده است: یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تَسْأَلُواْ عَنْ أَشْیَاء إِن تُبْدَ لَكمْ تَسُؤْكم (مائده:101)؛ «ای مؤمنان! از چیزهایی كه پاسخ آن برای شما ناگوار است، سؤال نكنید». با توجه به قراین موجود در این آیه، میتوان بهدست آورد كه مراد، پرسش از اموری است كه بیان آن تنگناهایی را برای مخاطبان به وجود میآورد؛ مانند پرسش از حكـم اموری كه خداوند بهعمد ـ بهدلیل سهـولت امـر مكلفان ـ درباره آنهـا سكوت كرده است. بنابراین، منهی بودن سؤالاتی كه ویژگی خاصی دارند، با مجاز بودن سؤال از كارهای خدا برای پی بردن به حكمت آن یا پرسش از حقایقی دیگر كه درخور فهم پرسشگران است، منافاتی ندارد (درباره قراین آیه و چگونگی دلالت آن بر معنای یادشده، ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج6، ص149ـ154).
است و كسی جرئت مؤاخذة خداوند و اعتراض به كارهای او را ندارد.(1) اما این گفته درست نیست؛ زیرا بسیارند كسانی كه عظمت خدا را درك نمیكنند؛ اینگونه نیست كه عظمت خدا چنان همه را مرعوب كند كه جرئت سخن گفتن و اعتراض به خدا را نداشته باشند. افزون بر این، مضمون آیه این است كه كار خداوند آنگونه نیست كه از آن سؤال شود؛ یعنی خدا بهگونهای است كه بازخواست نمیشود؛ نه اینكه هیبت و عظمت الهی مانع سؤال از او میشود.
برخی دیگر گفتهاند: منظور این است كه چون همه كارهای خدا براساس حكمت است، جای سؤال نیست. این سخن نیز هرچند درست است، اما با ظاهر آیه سازگار نیست؛ زیرا ظاهر آیه شریفه این است كه كسی حقّ سؤال از خدا ندارد؛ نه اینكه چون كارش حكیمانه است، از او سؤال نمیكنند.
سخن درست و مطابق ظاهر آیه این است كه كسی حق مؤاخذه از خدا را ندارد؛ زیرا دیگران هرچه دارند، از اوست؛ پس، از خود حقی بر خدا ندارند. ممكن است توهم شود همانگونهكه مخلوقات بر یكدیگر حق دارند، حقی هم بر خدا دارند؛ ولی این توهمی نادرست و قیاسی نابجاست. تشبیه و قیاس انسان به خدا اشتباه است. حقوق انسانها نسبتبههم، براثر تعامل اجتماعی پدید میآید؛ طرفین نسبتبههم نیازهایی دارند و منافعی به یكدیگر میرسانند و درمقابل، بر هم حق پیدا میكنند؛ اما چنین رابطهای میان خلق و خالق وجود ندارد. خدا بینیاز مطلق است و محال است كسی سودی به او برساند تا حقی بر او پیدا كند.(2) همه هستی از اوست؛ او مالك همه شئون ماست، مالك همه ماسوای خود است و كسی از خود چیزی ندارد تا درباره آن حقی داشته باشد. حتی اگر
1. ابوسعید عبداللهبنعمر بیضاوی، تفسیر البیضاوی، ج3، ص110.
2. حتی اطاعت بندگان نیز هیچ سودی به خداوند نمیرساند. در حدیثی از علی(علیه السلام) چنین آمده است: فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَی خَلَقَ الْخَلْقَ حِینَ خَلَقَهُمْ غَنِیّاً عَنْ طَاعَتِهِمْ آمِناً مِنْ مَعْصِیَتِهِمْ لِأَنَّهُ لَا تَضُرُّهُ مَعْصِیَةُ مَنْ عَصَاهُ وَلَا تَنْفَعُهُ طَاعَةُ مَنْ أَطَاعَه (نهج البلاغه، خطبة 193).
دقت كنیم، تصرف ما در بدن و اعضا و جوارح خودمان و سایر نعمتهایی كه خدا در اختیار ما قرار داده، همهوهمه، منوط بهاذن اوست؛ اگر او اذن نداده بود، ما حق تصرف در چیزهایی كه در وجود ماست را هم نداشتیم؛ چه رسد به چیزهایی كه خارج از وجود ماست. پس معنای درست آیه این است كه كسی حق بازخواست خدا را ندارد و دلیلش هم این است كه كسی حقی بر خدا ندارد تا دربرابر حقش، خدا را مؤاخذه كند و این، هیچ ربطی به مبنای اشاعره در حسن و قبح افعال الهی ندارد.
آنچه درباره نفی حق دیگران بر خدا گفته شد، ناظر به نفی حق ذاتی و ابتدایی مخلوقات است؛ اما آیا ممكن است كه خداوند بهخواست و ارادة خود، حقی برای بندگان بر خود قرار دهد، یا اینكه هرگونه حقی بر خدا، برخلاف بینش دینی و قرآنی است؟
رشید رضا در تفسیر المنار، دیدگاه دوم را پذیرفته است. وی بهتبع ابنتیمیه مدعی شده است اینكه برخی از مسلمانان خدا را به حق برخی از بندگان صالح او قسم میدهند، جایز نیست؛ زیرا هیچكس هیچگونه حقی بر خدا ندارد.(1)
در پاسخ باید بگوییم كه چنین نگرشی، نه با آیات قرآن سازگار است و نه پشتوانة استدلالی دارد؛ زیرا اینكه كسی ابتدائاً حقی بر خدا ندارد، منافاتی با این ندارد كه خداوند بهفضل خود، برای كسی حقی قرار دهد و این حق نیز قابل مطالبه باشد. برای
1. صاحب المنار در تفسیر خود، بهتفصیل دیدگاههای ابنتیمیه را درباره توسل آورده و پذیرفته است. ابنتیمیه ضمن بیان اقوال و مستندات سلف در این مسئله، قول «قدوری» را با این عبارت نقل كرده است: المسألة بحقه (النبی) لا تجوز؛ لانّة لا حقَّ للخلق علی الخالق؛ فلا تجوز وفاقاً؛ «درخواست از خداوند بهحق او (پیامبر) جایز نیست؛ زیرا آفریدگان حقی بر آفریدگار ندارند؛ بنابراین، چنین درخواستی جایز نیست و همه بر این دیدگاه اتفاق دارند» (ر.ك: رشید رضا، المنار، ج6، ص373، ذیل مائده:35).
روشـن شدن این مطلب، نخست یك پاسخ ظاهـری ـ درحد فهم صاحب المنار ـ میدهیم و بعد سرّ مطلب را بیان میكنیم.
درست است كه كسی از ابتدا بر خدا حقی ندارد؛ اما خدا میتواند برای كسی حقی قرار دهد و دراینصورت، میتوان خدا را به آن حق قسم داد و حتی صاحب حق میتواند آن را درخواست كند؛ نه از آن جهت كه خود حقی دارد؛ بلكه از آن جهت كه خدا ازجانب خود حقی برای او قرار داده است(1) و اتفاقاً در قرآن شریف هم، چنین مضامینی هست كه خدا برای كسانی كه خودش بخواهد، حقی قرار میدهد؛ از آن جمله:
وَكانَ حَقًّا عَلَیْنَا نَصْرُ الْمُؤْمِنِینَ (روم:47)؛ «و یاری مؤمنان، حقی است بر عهدة ما».
كذَلِك حَقًّا عَلَیْنَا نُنجِ الْمُؤْمِنِینَ (یونس:103)؛ «اینچنین نجات مؤمنان، حقی است بر عهدة ما».
كتَبَ عَلَی نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ (انعام:12)؛ «[خداوند] رحمت را بر خویشتن واجب گردانیده است». وقتی خدا چنین كرده است، بندگان نیز حق درخواست رحمت الهی را دارند.(2)
پاداش مؤمنان نیز حقی است كه خداوند، خود بر عهده گرفته و به انجام آن وعده داده است: إِنَّ اللّهَ اشْتَرَی مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أنفُسَهُمْ وأمْوَالَهُم بِأنَّ لَهُمُ الجَنَّة... وَعْدًا عَلَیْهِ حَقًّا (توبه:111)؛ «همانا خدا از مؤمنان جانها و اموالشان را بهبهای بهشت خریداری میكند...
1. مانند اینكه برخی از كشورهای ثروتمند، در مجامع بینالمللی تعهد كنند كه به كشوری فقیر یا آسیبدیده از بلایای طبیعی، كمك مالی كنند. هرچند برحسب قوانین رایج، كشورهای فقیر و آسیبدیده ذاتاً حقی بر كشورهای فقیر ندارند، همین تعهدات بینالمللی، الزامآور و قابل درخواستاند.
2. ازاینرو، در برخی از دعاها در قرآن و روایات، از خداوند به حقی كه بهواسطة رحمت الهی بر عهده گرفته است، درخواست شده است؛ مانند: وَأَدْخِلْنِی بِرَحْمَتِك فِی عِبَادِك الصَّالِحِین (نمل:19) و اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُك بِاسْمِك الَّذِی دَانَ لَهُ كلُّ شَیْءٍ وَبِرَحْمَتِك الَّتِی وَسِعَتْ كلَّ شَیْء (ر.ك: محمدبنیعقوب كلینی، الكافی، ج4، ص72، باب ما یقال فی مستقبل شهر رمضان...، ح1).
[این] وعدة راست و درست بر عهدة اوست».(1) مانند این مضمون، آیاتی است كه دلالت دارند بر اینكه پاداش پیامبران بر عهدة خداست: إِنْ أجْرِیَ إِلَّا عَلَی رَبِّ الْعَالَمِینَ (شعراء:109، 127، 145، 164و180)؛ «پاداش من، تنها بر عهدة خداوندگار جهانیان است». همینگونه كسی كه در راه خدا مهاجرت كند و در راه خدا بمیرد، اجرش بر عهدة خداست: وَمَن یَخْرُجْ مِن بَیْتِهِ مُهَاجِرًا إِلَی اللّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِكهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أجْرُهُ عَلی اللّهِ (نساء:100)؛ «و كسی كه از خانه خود بهقصد هجرت بهسوی خدا و رسول او بیرون رود، سپس مرگ، او را دریابد، حتماً پاداش او بر عهدة خداست».
پس مجموعاً از این آیات استفاده میشود كه كسانی، بهگونهای بر خدا حق پیدا میكنند و این حقی است كه خودِ خدا بر خودش قرار داده است. در برخی از روایات(2) و ادعیه(3) نیز بر این حقوق تصریح شده است.
1. باید توجه داشت كه در استشهاد به این آیه، تكیه بر کلمه «حقاً» نیست؛ زیرا این كلمه صفت «وعداً» است. آنچه بر آن تكیه داریم، واژه «علیه» در تركیب آیه است؛ یعنی پاداش مؤمنانی را كه از جان و مال خود در راه خدا میگذرند، خداوند، خود بر عهده گرفته است.
2. برای نمونه، حضرت علی(علیه السلام) ضمن بیان این مطلب كه حق درمیان مخلوقات خدا، امری طرفینی است، میفرماید: لَا یَجْرِی لِأَحَدٍ إِلَّا جَرَی عَلَیْهِ وَلَا یَجْرِی عَلَیْهِ إِلَّا جَرَی لَهُ وَلَوْ كانَ لِأَحَدٍ أَنْ یَجْرِیَ لَهُ وَلَا یَجْرِیَ عَلَیْهِ لَكانَ ذَلِك خَالِصاً لِلَّهِ سُبْحَانَهُ دُونَ خَلْقِهِ لِقُدْرَتِهِ عَلَی عِبَادِهِ وَلِعَدْلِهِ فِی كلِّ مَا جَرَتْ عَلَیْهِ صُرُوفُ قَضَائِهِ وَلَكنَّهُ سُبْحَانَهُ جَعَلَ حَقَّهُ عَلَی الْعِبَادِ أَنْ یُطِیعُوهُ وَجَعَلَ جَزَاءَهُمْ عَلَیْهِ مُضَاعَفَةَ الثَّوَابِ تَفَضُّلًا مِنْهُ وَتَوَسُّعاً بِمَا هُوَ مِنَ الْمَزِیدِ أَهْلُه (خطبة 216)؛ «و حق بهسود كسی جاری نیست؛ مگر اینكه [دیگری نیز] بر عهدة او حقی دارد. اگر بنا باشد حق بهسود كسی اجرا شود و او تعهدی دربرابر آن نداشته باشد، این مخصوص خداوند سبحان است؛ بهدلیل قدرت الهی بر بندگان و عدالت او بر تمام موجوداتی كه فرمانش بر آنها جاری است. ولی خداوند حق خود را بر بندگان، اطاعت خویش قرار داده و دربرابر پاداش آن را دوچندان قرار داده است؛ ازروی بخشندگی و گشایشی كه خواسته به بندگان عطا فرماید».
3. معصومان(علیهم السلام) در برخی از ادعیة مأثوره، شیعیان را آموزش دادهاند كه برای استجابت دعا، خدا را بهحق پیامبر(صلى الله علیه وآله) و سایر اولیای دین بخوانند. درباره برخی از این ادعیه، ر.ك: محمدبنیعقوب كلینی، الكافی، ج2، ص576، باب الدعاء فی حفظ القرآن، ح1؛ رضیالدین علیبنطاووس، الاقبال، ص26، 362؛ علیبنعیسی اربلی، كشف الغمة، ج1، ص62؛ ابراهیمبنعلی كفعمی، المصباح، ص197؛ ابوجعفر محمدبنحسنبنعلی طوسی، مصباح المتهجد، ص811؛ و حسنبنحسن دیلمی، ارشاد القلوب، ج2، ص210.
گاهی نیز خداوند طبق ظاهر برخی از آیات، برای خود و بهزیان برخی از بندگان، حقی را جعل كرده است؛ مثلاً خداوند در قرآن قسم یاد كرده و خود را ملزم دانسته است كه ابلیس و پیروان او را به جهنم ببرد: لَأمْلَأنَّ جَهَنَّمَ مِنك وَمِمَّن تَبِعَك مِنْهُمْ أجْمَعِینَ (ص:85)؛ «حتماً جهنم را از تو (ابلیس) و از هركس از آنان (جن و انس) كه از تو پیروی كنند، پر خواهم كرد».(1) این التزامی است كه خدا برای خود قرار داده و حقی است كه برای خود و بر ضد مجرمان قایل شده است. ظاهر تعابیر برخی از روایات نیز نشان میدهد كه چنین جعلی ازجانب خدا صورت گرفته است. شیعیان نیز با توجه به این حقوق ثانوی، با استناد به روایات مأثوره، از خدا بهحق پیامبر(صلى الله علیه وآله) و برخی اولیای الهی درخواست میكنند.
پاسخ دقیقتر، از تحلیل آیات و روایاتی كه بیان شد و نظایر آنها، بهدست میآید. باید دقت كنیم و ببینیم وقتی خداوند طبق این آیات، حقی را برای خود یا دیگران قرار میدهد، آیا ارادة خدا گزاف است یا اینكه ضابطهای دارد و حقیقتی در ورای آن نهفته است. مثلاً آنجا كه سوگند یاد كرده است كه جهنم را از كافران پر میكند، آیا ـ العیاذ بالله ـ یكباره اوقـاتش تلخ شده و با تأكید، چنین سوگندی یاد كـرده و بعـدا ممكن است پشیمان بشود ـ همچون ما كه گاهـی عصبانی میشویم و چیزی میگوییم، بعد هم پشیمان میشویم؛ یا حال انبساطی به ما دست میدهد و چیزی بر زبانمان جاری میكنیم و بعد پشیمان میشـویم ـ یا اینكه حقیقتی در ورای آن نهـفته است؟ مسلماً ارادة خدا گزاف نیست؛ خدا دستخوش حالات گوناگون نمیشود؛ امور خارجی در خدا تأثیری ندارند كه خدا را خوشحال یا ناراحت كنند. ذات الهی منزه از آن است كه تحتتأثیر كارهای بندگانش قرار گیرد.
1. افزون بر آیه یادشده، ر.ك: اعراف:18؛ هود:119؛ و سجده:13.
اینكه اراده خدا گزاف نیست، یعنی یك منشأ ذاتی در ذات خدا هست كه كارهایش براساس آن منشأ ذاتی انجام میگیرد؛ به این معنا كه ذات خدا بهگونهای است كه اقتضای رحمت دارد و بههمیندلیل، علیه خود و بهسود بندگان، چنین حقوقی را مقرر فرموده است. همچنین در ذات مقدس الهی منشائی هست برای اینكه برای مؤمنان چنین حقی قایل شود تا آنها را یاری كند؛ اینگونه نیست كه سوگند خوردن و نخوردن برای خدا مساوی باشد و اتفاقاً یكی را انتخاب كند یا یاری دادن و ندادن مؤمنان مساوی باشد و در ذاتش اقتضایی برای یكی وجود نداشته باشد و اتفاقاً یكی را انتخاب كند؛ بلكه صفات علیا و اسمای نیكوی اوست كه اقتضا میكند در موارد خاصی، كارهایی انجام دهد، یا حقوقی را برای كسانی قرار دهد.
نكتة مهمی كه باید به آن توجه داشت این است كه هرچند زبان آیات یادشده، زبان اعتبار است، ولی اینگونه نیست كه آنچه خدا مقرر داشته است، صرف اعتبار باشد؛ بلكه حقیقتی است كه این اعتبار، متكی به آن و حاكی از آن است. دربین ما بندگان، مسئله حق و عهدهداری و... اموریاند كه برای زندگی اجتماعی خود اعتبار میكنیم؛ ولی رابطه خدا و خلق براساس اعتبار نیست. اگر مطالبی بهزبان اعتبار بیان میشود، به این دلیل است كه مخاطبِ خدا مخلوقاتیاند كه زندگی آنها با اعتبار اداره میشود؛ وگرنه خدا واقعاً به كسی بدهكار نمیشود.(1)
بنابراین، آیات یادشده نشاندهندة این حقیقتاند كه ذات الهی، كه جامع صفات علیا و اسمای نیكوست، اقتضا میكند آنچه دارای حسن است، انجام دهد و چون رحمت بر بندگان حسن دارد ـ یعـنی متناسب با صفات عالی اوست ـ ، آن را
1. در بسیاری از موارد، خداوند ازباب شفقت بر بندگان، بهزبان خود مردم صحبت كرده است؛ زیرا این زبان با فهم تودة مردم آشناتر است؛ اما ورای این اعتبار، واقعیتی است كه این اعتبار متكی به آن و بیانگر حقیقت آن است. تودة مردم با توجه به همین تعابیر، بهفراخور فهم خود، بهرهای از این حقایق میگیرند و از آن متأثر میشوند و اهل نظر با تأمل و دقت بیشتر، به حقیقت امر پی میبرند.
قطعاً انجام میدهد و چون معذب كردن كسانی كه در مقام دشمنی و لجاج با حق برمیآیند هم حسن دارد، آن را حتماً انجام میدهد.
بیان حقایق بهزبان اعتبار در قرآن، نمونههای دیگری نیز دارد؛ حتی زبان قرآن در اجر و جزای اخروی نیز زبان اعتبار است؛ برای نمونه، خداوند در قرآن كریم مردم را به تجارتی سودمند دعوت كرده است كه سود آن، نجات از عذابی دردناك است: یَا أیُّهَا الَّذِینَ آَمَنُوا هَلْ أدُلُّكمْ عَلَی تِجَارَةٍ تُنجِیكم مِّنْ عَذَابٍ ألِیمٍ (صف:10)؛ «ای مؤمنان! آیا شما را به تجارتی راهنمایی كنم كه شما را از عذابی دردناك نجات دهد؟» یا در آیهای دیگر خداوند خود را خریدار جانها و اموال مردم معرفی كرده و بهای آن را بهشت مقرر داشته است: إِنَّ اللّهَ اشْتَرَی مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أنفُسَهُمْ وأمْوَالَهُم بِأنَّ لَهُمُ الجَنَّةَ (توبه:111)؛ «خداوند از مؤمنان جانها و اموالشان را بهبهای بهشت خریداری میكند». همچنین، در برخی از روایات از قول رسول اكرم(صلى الله علیه وآله) آمده است كه اگر كسی هریك از تسبیحات اربعه را بگوید، برای او درختی در بهشت كاشته میشود(1) و یا در برخی از روایات آمده است كه افراد پرهیزكار، با خدا تجارتی سودمند میكنند.(2)
بیتردید تجارت با خدا، فروختن جان و مال به او و رسیدن به اجر و پاداش اخروی دربرابر آن، ازقبیل معاملاتی كه در میان بشر معمول است، نیست؛ زیرا اینها قراردادها و اعتباراتیاند كه انسانها برای رفع نیاز خود و برقراری زندگی اجتماعی جعل كردهاند؛ حاصل آن نیز اموری همچون مالكیت اعتباری كالا و جواز تصرف اعتباری در آن است؛ اما خداوند كه مالك حقیقی و مطلق مُلك هستی و یكسره بینیاز از خلق است، به این
1. ر.ك: محمدبنعلیبنبابویه قمی (شیخ صدوق)، الامالی، ص705؛ همو، ثواب الاعمال، ص11.
2. صَبَرُوا أَیَّاماً قَصِیرَةً أَعْقَبَتْهُمْ رَاحَةً طَوِیلَةً تِجَارَةٌ مُرْبِحَةٌ یَسَّرَهَا لَهُمْ رَبُّهُم (نهج البلاغه، خطبة 193).
اعتبارات نیازی ندارد. رابطه خدا با خلق، اعتباری نیست؛ بنابراین، این تعابیر در معنای متعارف خود (دادوستد اعتباری) بهكار نرفتهاند؛ بلكه نشاندهندة حقایقی والاتر از فهم عامة مردماند. بیان با زبان اعتبار، برای آسانسازی فهم آن برای تودة مردم و اثرگذاری بیشتر آن و تشویق آنان به جهاد در راه خدا برای رسیدن به پاداشهای عالی در آخرت است.
ما چون نمیتوانیم حقیقت آن روابط را بهدرستی درك كنیم، خدا هم آن حقایق را بهزبان اعتبار و در قالب واژگانی كه معمولاً در معاملات و قراردادهای اجتماعی بشر بهكار میروند، بیان كرده است؛ زیرا این زبان با ذهن عموم افراد بشر آشناتر است؛ ولی منافاتی ندارد كه ورای این اعتبار، واقعیتی وجود داشته باشد.
بین كارهای ما و پاداشها و كیفرهای اخروی، رابطهای تكوینی برقرار است؛ آنها نتیجة كارهای خود مایند؛ گویی ما با دست خود درختی میكاریم كه ثمرهاش در آخرت آشكار میشود؛ همانگونهكه بین كاشتن درخت و میوهدارشدنش رابطهای تكوینی هست، میان كارهای ما و نتایج اخروی آن نیز رابطهای تكوینی برقرار است. اجر و جزای اخروی، تجسم اعمال ما در این دنیا و چهرة باطنی كارهای نیك و بد مایند كه در آخرت آشكار میشود. این نكته از بسیاری از آیات قرآن كریم و روایات(1) قابل استفاده است. برای نمونه، آیات متعددی از قرآن بر این دلالت دارند كه در آخرت، خود همان عملی را كه شخص در دنیا انجام داده است، حاضر میكنند و شخص عیناً همان عمل را مییابد:
یَوْمَ تَجِدُ كلُّ نَفْسٍ مَّا عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُّحْضَرًا وَمَا عَمِلَتْ مِن سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أنَّ بَیْنَهَا وَبَیْنَهُ أمَدًا بَعِیدًا (آل عمران:30)؛ «روزی كه هركسی آنچه كار نیك بهجای آورده و آنچه بدی مرتكب شده است را حاضرشده مییابد و آرزو میكند كاش میان او و آن [كارهای بد] فاصلهای دور بود».
1. برای توضیح بیشتر دراینزمینه، ر.ك: محمـدباقـر مجلسـی، بحار الانـوار، ج7، ص228ـ230 در تجسم اعمال؛ شیخ بهایی(رحمه الله)، الاربعون حدیثاً، اواخر شرح حدیث 33، ص402 و اواخر شرح حدیث 39 در تجسم اعمال، ص493ـ495؛ محمدتقی مصباح یزدی، معارف قرآن، ج3 (انسانشناسی)، ص501ـ 512.
وَتُوَفَّی كلُّ نَفْسٍ مَّا عَمِلَتْ وَهُمْ لاَ یُظْلَمُونَ (نحل:111)؛ «[در روز جزا] به هركس آنچه كرده است، بیكموكاست میدهند و به هیچكس ستمی نمیشود».
ظاهر این آیات این است كه انسان را با همان كارهای خودش جزا میدهند. البته مراد این نیست كه همان عمل با همان شكل دنیایی آن و با همان ویژگیها، عیناً دوباره تكرار میشود؛ زیرا این پاداش و مجازات نخواهد بود؛ بلكه مراد چهرة باطنی عمل و مرتبهای از وجود آن عمل در عالمی دیگر است كه برای ما ناشناخته است. هرچه هست، زاییدة اعمال ما در همین دنیا و شكلدهندة آن كارها و نیّات ما در همین دنیاست. آیات دیگری هم داریم كه كمابیش همین مضمون را میرسانند.(1)
بههرصورت، رابطه میان عمل وجزای آن، صرفاً رابطهای قراردادی و اعتباری نیست؛ بلكه رابطهای تكوینی و واقعی میان ایندو در دنیا و آخرت برقرار است.(2) دربارة رابطه اعمال و جزای آن، دیدگاههای دیگری نیز مطرح شده است كه مجال طرح آنها نیست.(3)
1. ر.ك: بقره:110، 223 و 272؛ حشر:18، مزمل:20، نبأ:40؛ آل عمران:161؛ انفال:60؛ ابراهیم:50؛ یس:54 و... .
2. درباره آیات مرتبط با این مسئله و تفسیر آن، ر.ك: محمدتقی مصباح یزدی، معارف قرآن، ج3 (انسانشناسی)، ص504ـ512؛ سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج1، ص92، 93، ذیل بقره:26؛ همان، ج2، ص180؛ همان، ج3، ص155، 156، ذیل آل عمران:30؛ همان، ج4، ص203، 204، ذیل نساء:10؛ و همان، ج13، ص324، ذیل كهف:49.
3. برخی از نواندیشان گمان كردهاند كه این، همان رابطهای است كه انرژی تبدیل به ماده میشود؛ این سادهاندیشی است. رابطه اعمال ما با نتایجش رابطه فیزیكی نیست كه آن انرژی كه ما برای ادای كلمه مصرف میكنیم، تبدیل به ماده شود. اگر چنین بود، فرق نمیكرد كه انرژی در كار بدی صرف شود یا كار خوبی. انرژی برای فحش دادن و ذكر گفتن یكسان است؛ چرا یكی میشود عذاب و دیگری پاداش؟ ممكن است توهم شود خدا كه میداند در چه راهی صرف شده است؛ بنابراین، انرژی صرفشده در كار خیر را تبدیل به پاداش و انرژی صرفشده در كار بد را به عذاب تبدیل میكند. در پاسخ به این توهم نیز باید گفت: این نیز گونهای از قرارداد است، نه رابطه تكوینی؛ اگر رابطه تكوینی بود، خود عمل اقتضا میكرد، نه خدا. اساساً قیاس روابط این جهان با آخرت، نابجاست. آخرت، نظام و حساب دیگری دارد؛ آسمان و زمین آن، غیر از آسمان و زمین این دنیاست و قوانین دیگری بر آن حكمفرماست. درباره تفاوتهای نظام دنیا و آخرت و چگونگی نظام پاداش و جزا در آخرت، ر.ك: مرتضی مطهری، عدل الهی، ص217ـ223؛ و سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج12، ص88 ، 89، ذیل ابراهیم:48.
1. مراد از نفی سؤال در آیه شریفة لَا یُسْألُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْألُونَ (انبیاء:23)، نفی سؤال استعطا نیست؛ زیرا در آیات دیگر به آن امر شده است؛ ازسویی، اینگونه سؤال، بیواسطه به دو مفعول متعدی میشود. سؤال استعلام نیز مراد نیست؛ زیرا در آیات دیگر مطرح است و از آن نكوهش نشده است؛ بلكه مقصود، نفی سؤال مؤاخذه است؛ یعنی خداوند مورد بازخواست قرار نمیگیرد.
2. راز بازخواست نشدن خدا آن است كه بازخواست، در جایی درست است كه بازخواستكننده مستقیماً یا باواسطه، حقی بر عهدة بازخواستشونده داشته باشد؛ ولی هیچ موجودی ذاتاً بر خدا حقی ندارد كه بتواند خدا را بازخواست كند.
3. خداوند میتواند بهفضل خود، برای كسانی حقی قرار دهد. در آیات قرآن چنین حق ثانوی برای برخی از بندگان ثابت شده است. اینكه شیعیان و برخی از گروههای مسلمان، با استناد به ادعیة مأثوره، خدا را بهحق بندگان شایستهاش میخوانند، براساس همین حق ثانوی است.
4. قرار دادن پاداش و مانند آن برای مؤمنان كه در قرآن و روایات از آن نام برده شده است، گزاف و بیضابطه نیست؛ چنانكه همچون قراردادهای اجتماعی میان افراد بشر ـ كه پشتوانهای جز اعتبار ندارندـ نیز نیست؛ منشأ جعل چنین حقی، ذات خدا و صفات علیا و اسمای نیكوی اوست كه آنچه حسن دارد، انجام میدهد.
5. راز اینكه اینگونه حقوق ثانوی و نیز مسائلی ازقبیل رابطه اعمال ما با جزای اخروی، بهزبان اعتبار بیان شده، این است كه بیان این حقایق بهزبان اعتبار و با تعابیر متعارف در زندگی، به فهم عموم مردم نزدیكتر و پذیرش آن آسانتر است؛ وگرنه مقایسة جعل اینگونه حقوق و نیز رابطه اعمال ما در این جهان با جزای آن در آخرت، با امور اعتباری و قراردادی متعارف در این جهان، نابجاست؛ زیرا رابطه خدا با خلق،
متفاوت از رابطه مخلوقات با یكدیگر است و در آن جهان نیز نظام و حساب دیگری حكمفرماست.
1. مراد از نفی سؤال در آیه شریفة لَا یُسْألُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْألُون (انبیاء:23) چیست؟
2. چرا هیچكس حق بازخواست خداوند را ندارد؟
3. شیعیان بهپشتوانة چه دلیلی، از خدا بهحق برخی از بندگانش درخواست میكنند؟
4. حقوق بندگان بر خداوند، چگونه توجیهپذیر است؟
5. تفاوت حقوق اعتباری بشری و حقوقی كه خدا برای بندگانش مقرر داشته است، چیست؟
6. رابطه اعمال ما در دنیا و جزای آن در آخرت، چه نوع رابطهای است؟
7. چرا برخی از حقایق در قرآن، بهزبان اعتبار بیان شده است؟
تفسیر مرحوم علامه طباطبایی از آیه شریفة لَا یُسْألُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْألُونَ (انبیاء:23) را تقریر كنید.
1. طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج3، ص268ـ 271.
2. مطهری، مرتضی، عدل الهی، ص203ـ 235.
مفهوم هدف
هدفمندی افعال اختیاری
انواع هدف
تفاوت هدف در انسان و خداوند
اهداف طولی و هدف غایی در افعال الهی
دیدگاه قرآن درباره هدفمندی افعال الهی
هماهنگی عقل و وحی درباره هدفمندی افعال الهی
انتظار میرود دانشپژوه پس از فراگیری این درس بتواند:
1. هدف افعال الهی را از دیدگاه عقل تحلیل كند؛
2. آیات مرتبط با هدف افعال الهی را با دستهبندی دقیق بیان كند؛
3. معانی حق، باطل، لهو، لعب و عبث را در این آیات توضیح دهد؛
4. سازگاری دیدگاه عقل و وحی را در هدفمندی افعال الهی تبیین كند.
وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَالْأرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا لَاعِبِینَ * مَا خَلَقْنَاهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ (دخان:38ـ39)؛ «و ما آسمانها و زمین و آنچه را بین آنهاست، بهبازیچه نیافریدیم؛ آندو را جز بهحق نیافریدیم».
یكی از مسائل مرتبط با افعال الهی این است كه آیا خدای متعال در كارهای خود هدفی دارد یا خیر؟ اگر چنین است، آن هدف چیست؟ درباره این مسئله، درمیان دانشمندان مسلمان، بهویژه فیلسوفان و متكلمان، دیدگاههای متفاوتی مطرح شده است؛ ازیكسو، برخی از صاحبنظران، هدف را در افعال الهی انكار كردهاند(1) و ازسویدیگر، كسانی هدف الهی را سود رساندن به مخلوقات شمردهاند(2) و گروه سومی، هدف را ذات خداوند دانستهاند.(3) بهطوركلی، دراینباره سخنان فراوانی هست كه نقل و نقد آنها بهدرازا میكشد. در اینجا ابتدا مفهوم هدف و سایر مقدماتی را كه برای توضیح مسئله و
1. اشاعره مدعی شدهاند كه افعال الهی معلَّل به اغراض نیستند و برای این مدعا، استدلالهایی آوردهاند (دراینباره، ر.ك: عبدالرحمنبناحمد ایجی، المواقف فی علم الكلام، ص331ـ 333؛ و علیبنمحمد جرجانی، شرح المواقف، ج8، ص202ـ 206). ظاهر سخن برخی از حكما نیز نفی غایت از افعال خداوند متعال است كه البته دارای توجیه و تأویل درستی است (ر.ك: صدرالدین محمدبنابراهیم شیرازی، الحكمة المتعالیة فی الأسفار العقلیة الاربعة، ج2، ص273).
2. برای نمونه، ر.ك: ابومنصور حلی، كشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، ص306.
3. ر.ك: صدرالدین محمدبنابراهیم شیرازی، الحكمة المتعالیة فی الأسفار العقلیة الاربعة، ج2، ص263.
رفع شبهات آن لازم است، یادآور میشویم و پس از آن، به بیان دیدگاه قرآن درباره هدفمندی افعال الهی و انواع هدف در كارهای خداوند میپردازیم.
«هدف» در لغت، نشانهای است كه تیرانداز درنظر میگیرد و تیر را بهسوی آن پرتاب میكند(1) و در محاورات عرفی به نتیجة كار اختیاری گفته میشود كه فاعلِ مختار، از آغاز آن را درنظر میگیرد و كار را برای رسیدن به آن انجام میدهد.(2) نتیجة كار ـ هرچه باشد ـ ازآنرو كه منتهیالیه آن اسـت، «غایت» و ازآنرو كه از آغاز، مورد نظر و قصد فاعل بوده است، «هدف و غرض» و از آن جهت كه مطلوبیت آن، موجب تعلق ارادة فاعل به انجام كار شده است، در اصطلاح فلسفی، «علت غایی» نامیده میشود.(3) البته گاهی در عرف به نتیجه و فایدة ارزشمندی ـ كه ارزش آن را عقل و عقلا تصدیق كنند ـ هدف گفته میشود؛ بنابر این اصطلاح، اگر كسی كاری را بدون هدف عقلایی انجام دهد، میگویند كار گزافی كرده است یا كار او را، ازروی مسامحه، بیهدف میخوانند.
اصولاً تمام كارهای اختیاری، نوعی هدف و غرض دارد؛(4) ولی گاهی آن هدف، ارزشمند و عقلپسند است و گاهی عقلپسند نیست؛ حتی افعالی كه ازروی مسامحه،
1. ر.ك: علیاكبر دهخدا، لغتنامة دهخدا، ذیل همین واژه.
2. گویی آن نتیجه و فایده، نشانهای است كه آن را درنظر میگیرد و فعل را بهسویش پرتاب میكند.
3. البته آنچه درحقیقت در تعلق اراده به فعل مؤثر است، علم و حبّ به نتیجه است و نتیجة خارجی، معلول آن است؛ نه علت آن. بنابراین، این نامگذاری با اندكی مسامحه صورت گرفته است (ر.ك: محمدتقی مصباح یزدی، آموزش فلسفه، ج2، ص431).
4. درباره دلیل این مدعا، ر.ك: محمدتقی مصباح یزدی، آموزش فلسفه، ج2، ص430ـ433.
بیهدف میخوانند ـ وقتی با دقت ملاحظه شوند ـ بیهدف نیستند؛ مثلاً اگر از دوستتان كه قدم میزند، بپرسید: مقصودت از قدم زدن چیست، ممكن است بگوید: مقصودی ندارم؛ درصورتیكه با دقت متوجه میشوید كه همان قدم زدن، برای اهدافی مانند تفرّج یا رسیدن به آرامش روحی بوده است؛ ولی چون معمولاً هدف از قدم زدن، رسیدن به مقصد خاصی است، اگر كسی این هدف متعارف را نداشته باشد، میگویند: هدفی از قدم زدن ندارد.
گاهی رسیدن به هدف، متوقف بر مقدماتی است كه اگر حاصل نشود، شخص به آن هدف بالاتر، قدرت نخواهد یافت؛ برای نمونه، كسی كه قصد حج دارد، برای تهیة مقدمات سفر باید به ادارة گذرنامه، سازمان حج و زیارت، فرودگاه و... برود. اگر از چنین كسی بپرسند: چرا به ادارة گذرنامه میروی، ممكن است بگوید: چون میخواهم گذرنامه بگیرم یا بگوید میخواهم به حج مشرّف شوم. هردو پاسخ، درستاند؛ در اینجا، چند كار در طول هماند كه هركدام غایت خاص خود را دارد. آن غایتی كه در پایان حاصل میشود، هدف نهایی و آنچه در بین قرار دارد، اهداف متوسط و نخستین چیزی كه بهدست میآید، هدف ابتدایی و مقدمی است.
نشانه نهایی بودن هدف، آن است كه در آنجا، سؤال متوقف میشود. مثلاً اگر از ما بپرسند: چرا به مدرسه میروید؟ میگوییم: برای كسب علم و اگر بپرسند: چرا دانش میآموزید؟ میگوییم: چون جهل، كاستی و دانایی، مطلوب ذات انسان است. اگر بپرسند: چرا این مطلوب ذاتی را باید تحصیل كرد؟ ممكن است گفته شود، چون دانایی، كمال ذاتی و مسیر قرب الهی است؛ ولی اگر بپرسند: این كمال ذاتی و قرب الهی را برای چه میخواهید؟ پاسخ آن است كه چون ذات انسان، كمالطلب است و
قرب الهی برترین كمال انسان است، مطلوب من است؛ برای انسان، كمالی فراتر از قرب الهی و مطلوبی بالاتر از آن وجود ندارد؛ قرب به خدا، برای چیز دیگری مطلوب نیست. اینجا سؤال قطع میشود؛ زیرا كمالخواهی، امری ذاتی است و بهقول فیلسوفان «الذاتی لایُعَلَّل»؛ یعنی برای قرب الهی كه برترین كمال است، نمیتوان دلیلی آورد. بنابراین، هدف نهایی و مطلوب اصلی جایی است كه مسئله، به امری ذاتی و درونی ختم میشود. دیگر اهداف، به اندازهای كه در رسیدن به هدف نهایی مؤثرند، مطلوباند.(1)
وقتی ما در كارهای خود دقت، و غایات آن را بررسی میكنیم، میبینیم همه این اهداف درصورتیكه عقلایی باشند، برای تأمین نیازی از نیازهای ذاتی ما و برای ارضای یكی از امیال و گرایشهای درونی مایند. برای نمونه، اگر غذا میخوریم، برای تأمین نیاز بدن ما به غذاست و اگر تحصیل علم میكنیم، برای رفع جهل و ارضای گرایش فطری كمالخواهی و حقیقتجویی خود ماست. در مواردی، ابتدا بهنظر میرسد كه تأمین نیاز و رسیدن به نفع شخصی در كار نیست؛ مثلاً كسی كه بهصورت رایگان از بیماری پرستاری میكند، دست بینوایی را میگیرد و یا حتی برای حفظ و نگهبانی از مرزوبوم خود یا ارزشهای دیگری كه بدان معتقد است، از مال و جان خود میگذرد، بهظاهر در پی نفع شخصی خود نیست؛ اما با دقت روشن میشود كه در بیشتر اینها نیز هدف اصلی، رساندن نفعی به خود یا رفع نیازی از خود است؛ انگیزة اصلی در چنین اموری، غالباً ارضای گرایشهای درونی، مانند عاطفة میهندوستی، نوعدوستی یا بالاتر از آن،
1. البته گاهی، انسان از هدف نهایی و مطلوب اصیل خود (رسیدن به كمال حقیقی كه ازنظر ما، همان قرب الهی است) غافل میشود و یكی از اهداف متوسط را مطلوب اصیل خود میپندارد؛ دراینصورت، هدف نهایی او همین هدف متوسط خواهد بود.
رسیدن به آرامش روحی و كمال معنوی است. حتی كسی كه برای خدا كار میكند، برای رفع نیاز خود است؛ چون معتقد است كه با این نیت، كارش ارزش بیشتری مییابد و فضیلت و كمال بیشتری به او میرسد. هدف اصلی در همه این موارد، بهصورت مستقیم یا غیرمستقیم، تأمین نیازها و منافع شخصی فاعل است؛ مگر اینكه انسان به مقامی برسد یا حالی پیدا كند كه در آن حال، خود را هم فراموش كند و دربرابر عظمت الهی برای خود استقلالی نبیند. آن حال دیگری است و حساب دیگری دارد؛(1) وگرنه انسان تا خودش را میبیند، انگیزهاش مبادی نفسانی است و سرانجام، منافع خود را منظور میدارد.
حاصل اینكه، هدف در كارهای انسان، فایدهای است كه انسان هنگام انجام كار، برای خود درنظر میگیرد و برای رسیدن به آن میكوشد. آیا میتوان بدین معنا، برای افعال الهی هدف نهایی درنظر گرفت؟
با توجه به نكات یادشده، پاسخ، منفی است؛ چون خدای متعال نیاز به چیزی ندارد تا برای تأمین آن، كاری انجام دهد. او كمال مطلق است و هركه هرچه دارد، از اوست. او در ذات خود فاقد چیزی نیست تا با كار، دارای آن شود. بنابراین، وجود هدف نهایی بهمثابة اهداف نهایی انسان (تأمین نیازهای ذاتی) برای خدا محال است. منظور كسانی هم كه میگویند: افعال الهی معلَّل به اغراض نیستند، با توجه به دلیلی كه میآورند، همین است؛ یعنی خدا همچون انسان نیست كه غرضی خارج از ذاتش باشد؛ كمالی را
1. عبادتهای خالصانة ما انسانهای عادی، معمولاً سوداگرانه است. نهایت درجة خلوص ما، غالباً این است كه با خدا معامله كنیم و زندگی ناچیز و كمارزش دنیا را به سرای جاودان آخرت میفروشیم. البته این هم همتی بلند و ارادهای استوار میخواهد؛ اما كسانی هستند كه معرفتشان به خداوند متعال بالاتر و همتشان در بندگی او والاتر است. آنان تنها به جمال حق چشم دوختهاند و نه ازسَرِ سودای با او، بلكه بهدلیل شایستگی او سر به آستانش میسایند و از سَرِ صدق، دربرابر عظمت پروردگارشان چنین عرضه میدارند كه: ما عبدتك طمعاً فی جنّتك ولا خوفاً من نارك؛ ولكن وجدتك أهلاً للعبادة فعبدتك (ابنابیجمهور احسائی، عوالی اللئالی العزیزیة، ج1، ص404).
نداشته باشد و بخواهد با انجام كاری به آن برسد. در اینجا این پرسش پیش میآید كه آیا هدف نداشتن خدا در افعالش، بهمعنای بیهدف و گزاف بودن فعل خدا نیست؟
پاسخ این است كه ـ چنانكه در مباحث پیشین گفتیم ـ كار خدا بیهوده و عبث، و ارادة او بهگزاف نیست. آنچه از خدا نفی میشود، هدف و غرض خارج از ذات و تأمینكنندة نیاز ذات است؛ ولی نفی چنین هدفی، بهمعنای نفی مطلق هدف نیست؛ بلكه برای افعال الهی نیز میتوان با معنای لطیفتر، هدف منظور داشت.
توضیح اینكه، در بحث از اوصاف الهی بیان شد كه برای نسبت دادن اوصافی كه هم درباره خدا و هم درباره خلق او بهكار میروند، باید ابتدا آنها را از ویژگیهای مادی و نقایص و لوازم عدمی تجرید كنیم؛ آنگاه به خدا نسبت دهیم. در اینجا نیز هدف را با ویژگیهایی كه در خود مییابیم، نمیتوانیم به خدا نسبت دهیم؛ اما اگر جنبههای عـدمی و نقصی را حذف كنیم ـ یعـنی ایـن جنبه را كه هـدف باید رفعكنندة نیاز باشد و یا این جنبه كه گفتیم در اهداف طولی، انسان كاری را انجام میدهد تا توانایی انجام كار دیگری را پس از آن پیدا كنـد ـ دراینصورت میتوانیم افعـال الهی را نیـز دارای هدف بدانیم.
اهداف طولی در افعال الهی به این معنا نیست كه خدا مانند انسان نتواند بدون انجام مقدمات، كار دیگری انجام دهد؛ زیرا قدرت الهی نامحدود است و قیدوشرطی ندارد. شرایطی كه برای آفرینش مخلوقات وجود دارد، بهدلیل نقص در مخلوقات است، نه نقص قدرت خدا؛ اگر انسان باید طی مراحل خاصی از خاك آفریده شود؛ بدین دلیل است كه انسان موجودی خاكی است و خمیرمآیه وجودی او از خاك است. این جهت، از آنِ انسان است، نه از آنِ قدرت خدا. قدرت او محدود نیست. اگر خدا كاری انجام
میدهد تا در پی آن، كار دیگری را انجام دهد، بدین دلیل است كه كار دوم مشروط به تحقق كار قبلی و كار اول، زمینهساز كار بعدی است. برای تقریب به ذهن، مخلوقاتی كه خداوند طی مراحلی آنها را میآفریند، مثل مراتب عددیاند كه هریك، جایگاه ویژة خود را دارند؛ بدینترتیب كه هر عدد، مثلاً عدد سه، درست پیش از عدد بزرگتر، مثلاً عدد چهار و پس از عدد كوچكتر، مثلاً عدد دو قرار میگیرد و جابهجایی هریك، بهمعنای نفی آن است و این امر، معلول خود آن عدد است و بهدلیل نقصی در شمارنده یا واضع عدد نیست. ازسویدیگر، هدف در افعال الهی، تأمین نیاز ذاتی و رسیدن به سود شخصی نیست؛ زیرا ذات الهی، غنای محض است و كسی نمیتواند سودی به او برساند. با همین معنای تلطیفشده، میتوان گفت كه خدا كار را برای نفع خلایق انجام میدهد، نه برای خود. هدف، رساندن سود به خود نیست؛ بلكه رساندن سود به مخلوقات و بندگان(1) است. اما سود رساندن به مخلوقات، هدف نهایی نیست؛ بلكه هدفی متوسط و چیزی است خارج از ذات. هدف نهایی، خود ذات است كه جای پرسش ندارد؛ اما در سود رساندن به مخلوقات، باز جای این پرسش هست كه چرا به مخلوقات سود میرساند؟ پس هدف نهایی این نیست. هدف غایی، چرای غایی ندارد. پاسخ نهایی این است كه چون ذات خدا اقتضا میكند. دیگر پس از آن، «چرا» ندارد. سودرسانی به مخلوقات، لازمة خداییِ خداست. وجود خدا، وجودی است كه اقتضایش سود رساندن به دیگران است. این، مبدائی در ذات الهی دارد. خدا اینگونه است. خدا رحمان است؛ صفتی كه مخصوص ذات اوست. رحمانیت مطلق و فیاضیت، مختص خداست.
پس هدف نهایی برمیگردد به آنچه كه مقتضای ذات الهی و اسمای حسنی و
1. من نكردم امر تا سودی كنم بلك تا بر بندگان جودی كنم
جلالالدین محمدبنمحمدبنحسن بلخی رومی (مولوی)، مثنوی معنوی، دفتر دوم، ص248، بیت 1757.
صفات علیای اوست. بهزبان فلسفی چنین است كه هدف، خود ذات است و بهزبان عرفانی اینكه خدا دوست دارد صفات او تجلی كند؛ البته نه بهدلیل اینكه سودی به خدا میرسد؛ بلكه چون خودش و آثارش را دوست دارد،(1) ایجاد میكند.(2)
بنابراین، در خداوند، هدف از فعل زاییده نمیشود؛ بلكه مقدم بر فعل است. بهتعبیردیگر، كمال موجود سبب فعل شده است، نه رسیدن به كمال مفقود. از همین باب است كه فیلسوفان میگویند: در فعل الهی، علت غایی و فاعلی یكی است.
پس صرفنظر از علت نهایی كه خود ذات است، میتوان علل متوسطهای خارج از ذات درنظر گرفت. این علل، منافعی است كه به مخلوقات میرسد و درواقع، علل غایی مخلوقات است، نه غایات خدا. بنابراین، افزون بر علت غایی كه ذات اوست، میتوان برای افعال الهی، غایات متوسطی را نیز درنظر گرفت.
با توجه به آنچه گفته شد، میتوان میان دیدگاههای مختلف جمع كرد. منظور كسانی كه علت غایی را ذات مقدس الهی دانستهاند، این است كه مطلوب ذاتی و بالاصالة برای خدای متعال، چـیزی جـز ذات مقدسش ـ كه خیـر مطلق و كمـال بینهایت اسـت ـ نیست و منظور كسانی كه علت غایی را از افعال الهی نفی كردهاند، این است كه خداوند هدفی خارج از ذات ندارد و كسانی كه علت غایی را سود رساندن به
1. محبت ـ چنانكه پیش از این گفتیم ـ كششـی درونی و آگاهانه اسـت كه در یك موجـود باشعور به كسـی یا چـیزی كه با وجود او یا تمایلات و خواستههای او هماهنگی و تناسب دارد، پدید میآید. عالیترین محبت درباره خداوند متعال، از آن جهت كه كمالات ذاتی خود را درك میكند محقق است. محبت خداوند به آثار (مخلوقات) خود نیز شعاعی از همین محبت است. خدا چون ذاتش و آثار ذاتش را دوست دارد، انسان و جهان را آفریده است؛ بنابراین، علت غایی در افعال خداوند، چیزی خارج از ذات او نیست؛ بلكه خود ذات الهی است (ر.ك: صدرالدین محمدبنابراهیم شیرازی، الحكمة المتعالیة فی الأسفار العقلیة الاربعة، ج2، ص263، 264).
2. این سخن، شبیه حدیثی قدسی است كه در برخی از مجامع روایی به آن اشاره شده است و برخی از فیلسوفان و عارفان به آن استشهاد میكنند: [قال الله تعالی] كنت كنزاً مخفیاً فاحببتُ أن أُعرَف فخلقتُ الخلق لكی أُعرَف (ر.ك: محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج87، ص198، 344).
مخلوقات قلمداد كردهاند، خواستهاند هدف متوسط و تبعی را بیان كنند. اكنون پس از این مقدمات كه براساس اندیشة عقلانی و فلسفی بیان شد، به تبیین نظر قرآن دراینزمینه میپردازیم.
از بررسی آیات قرآن روشن میشود كه افعال الهی گزاف و بیهدف نیستند؛ بلكه هدفی حكیمانه و عقلپسند دارند. برای اثبات این مدعا میتوان به چند دسته از آیات استناد كرد.
دستة اول، آیاتی كه از حكیم بودن خدا سخن میگویند؛ مانند:
إِنَّ رَبَّك حَكیمٌ عَلِیمٌ (انعام:83، 128)؛ «بهراستی كه خداوندگار تو حكیم داناست».
معنای «حكیم» بودن خداوند، در درسهای گذشته بیان شد.(1) مقتضای این صفت این است كه تمام كارهای الهی از هدفی شایسته (عقلپسند) برخوردار باشند؛ زیرا كار حكیمانه، دربرابر كار بیهوده (بدون هدف عقلایی) قرار دارد.(2)
دستة دوم، آیاتی كه افعال الهی (آفرینش جهان و انسان) را بهحق توصیف میكنند؛ مانند:
وَهُوَ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ بِالْحَقِّ (انعام:73)؛ «او كسی است كه آسمانها و زمین را بهحق(3) آفرید».
دستة سوم، آیاتی كه باطل، عبث، لعب و لهو را از افعال الهی نفی میكنند؛ مانند:
وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاء وَالْأرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا بَاطِلًا (ص:27)؛ «ما آسمانها و زمین و آنچه را میان آندو قرار دارد، بهباطل نیافریدیم».
1. ر.ك: درس چهارده، پاورقی ذیل عنوان «منع عدل و حكمت از فعل قبیح».
2. مفاد حكیمانه بودن افعال الهی، در دستة دوم تا چهارم آیات، بهصورتهای گوناگون بیان شده است.
3. توضیح درباره حق و سایر مفاهیم مقابل آن، مانند باطل و عبث، در همین درس خواهد آمد.
... وَیَتَفَكرُونَ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذا بَاطِلاً سُبْحَانَك... (آل عمران:191)؛ «... و در آفرینش آسمانها و زمین میاندیشند [و گویند:] پروردگارا! این را بهگزاف و بیهوده نیافریدی. تو پیراستهای [از اینكه كاری بهگزاف و بیهوده كنی]».
أفَحَسِبْتُمْ أنَّمَا خَلَقْنَاكمْ عَبَثًا (مؤمنون:115)؛ «آیا چنین پنداشتید كه شما (انسانها) را بیهوده آفریدیم؟»(1)
وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَالْأرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا لَاعِبِینَ * مَا خَلَقْنَاهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ (دخان:38ـ39)؛ «و ما آسمانها و زمین و آنچه را بین آنهاست، بهبازیچه نیافریدیم؛ آندو را جز بهحق نیافریدیم».
از مقایسة این آیات فهمیده میشود كه دربرابر حق، هم باطل و هم عبث و لعب قرار میگیرد.
وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاء وَالْأرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا لَاعِبِینَ * لَوْ أرَدْنَا أن نَّتَّخِذَ لَهْوًا لَّاتَّخَذْنَاهُ مِن لَّدُنَّا (انبیاء:16ـ17)؛ «و ما آسمان و زمین و آنچه بین آنهاست را بهبازیچه نیافریدیم. اگر میخواستیم سرگرمی انتخاب كنیم، چیزی متناسب با ذات خود برمیگزیدیم».
درباره این آیات، پرسشهای فراوانی قابل طرح است. آنچه ما بر آن تكیه داریم، این است كه لهو و لعب، تقریباً مرادف باهم تلقی شدهاند یا برحسب مورد، تصادق دارند. پس لهو و لعب، و عبث و باطل، دربرابر حق قرار میگیرند.
برای روشن شدن مفاد آیات یادشده و چگونگی استناد به آنها، باید توضیح بیشتری درباره کلمه حق و باطل، و لهو و لعب و عبث بدهیم.
حق: حق در لغت بهمعنای ثبوت و اگر بهمنزلة صفت بهكار رود، بهمعنای ثابت است؛ ولی در كاربردهای عرفی، معانی مختلفی دارد، هرچند در همه كاربردهای حق،
1. مفاد چنین استفهام انكاری، نفی آفرینشِ بیهوده است.
نوعی ثبوت لحاظ شده است. ولی چون عنایتهای خاصی در هر مورد لحاظ شده است، شبیه مشترك لفظی است. برخی كاربردهای حق به این قرار است:
1. گاهی حق درباره خدا بهكار میرود كه معنای آن، ثابت بالذات است و تقریباً مساوی با واجبالوجود بالذات است.(1) این ثبوت، ویژة خداوند متعال است.
2. گاهی حق درباره وجود ثابت، بهلحاظ زمان (وجود دائم)، دربرابر وجودی كه نابود میشود و دوام ندارد، بهكار میرود؛ هرچند ثبوتش بالذات نباشد.
3. گاهی حق درباره اعتقاد بهكار میرود كه دربرابر اعتقاد باطل قرار میگیرد و منظور از آن، اعتقادِ مطابقِ با واقع است.
4. گاهی حق درباره كلام بهكار میرود. در اینجا نیز حق بهمعنای مطابق واقع (كلام صادق) است. پس حق، مساوی با صدق است. چه بگوییم سخن حق، چه سخن صدق، باهم مترادفاند.(2)
5. گاهی حق درباره خود حقیقت و واقعیت ـ صرفنظر از نحوة ثبوت آن ـ بهكار میرود؛ برای نمونه، در قرآن آمده است: الآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ (یوسف:51)؛ «اكنون حقیقت آشكار شد».
6. گاهی حق درباره وعده بهكار میرود. مراد از آن، وعدهای است كه در ظرف خودش حتماً به آن وفا میشود و دربرابر آن، وعدة باطل قرار میگیرد؛ مانند: إِنَّ اللّه
1. برای نمونه، در فلسفه میگویند: وجوب وجود بالذات، حق است؛ یعنی ازجانب خود ثبوت دارد و هیچگونه عدم و بطلانی در ذاتش و در هیچیك از شئونش راه ندارد. در آیه شریفة ذَلِك بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَق (لقمان:12) نیز حق، شبیه چنین معنایی دارد. مرحوم علامه ی حق بودن خدا را در این آیه چنین تفسیر كردهاند: ای هو ثابت لا یشوب ثبوته بطلان وهو موجود علی كل تقدیر؛ فوجوده مطلق غیر مقید بقید ولا مشروط بشرط؛ فوجوده ضروری وعدمه ممتنع (ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج16، ص236).
2. در كاربرد اول و دوم، خود واقعیت متصف به حق میشود. منظور از حق در ایندو كاربرد، واقعیتی است كه وجودش بهلحاظ ذات یا زمان ثابت است. اما در كاربرد سوم و چهارم (اعتقاد و كلام حق)، خود واقعیت متصف به حق نمیشود؛ بلكه حق صفتی است كه حاكی از مطابقت موصوفش (اعتقاد یا كلام) با واقعیت است. گفتنی است، مرحوم صدرالمتألهین در اسفار در بیان معانی حق، بهمعنای اول تا چهارم اشاره كرده است (ر.ك: صدرالدین محمدبنابراهیم شیرازی، الحكمة المتعالیة فی الأسفار العقلیة الاربعة، ج1، ص89).
وَعَدَكمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَوَعَدتُّكمْ فَأخْلَفْتُكمْ (ابراهیم:22)؛ «خدا به شما وعدهای حق داد و من نیز به شما وعده دادم؛ ولی من به وعدة خود وفا نكردم».
در اینجا هم نوعی ثبوت هست كه بهلحاظ آن ثبوت، به این وعده، «حق» میگویند.(1)
7. حق درباره افعال اختیاری نیز بهكار میرود كه آن هم دو كاربرد دارد:
الف) گاهی بدینلحاظ است كه به هدف مورد نظر فاعل (آن هدف هرچه باشد)، منتهی میشود. دربرابر، باطل یعنی كاری كه از هدف بریده شده و به نتیجه نرسیده است یا نخواهد رسید.(2)
ب) گاهی بدینلحاظ است كه كاری به هدف برسد و آن هدف، حكیمانه، عقلپسند و متناسب با فاعل و كمالاتش باشد.
8. حق درباره امور اعتباری محض ـ كه ثبوت اعـتباری دارند ـ نیز بهكار مـیرود؛ برای نمونه، درزمینه حقوق گفته میشود: حقوقی كه برای افراد در ظرف اجتماع ثابت میشود، انواع مختلفی دارند. قدر جامعِ آن، این است كه همه آنها ثبوت اعتباری دارند.
در مواردی كه كلمهای در عرف، كاربردهای متعددی یافته است، باید با دقت فراوان در قراین موجود، معنای متناسب را بهدست آوریم؛ درغیراینصورت، از خطا و مغالطه مصون نیستیم.(3)
1. ثبوت و تحقق آنچه به آن وعده داده شده است، در ظرف تحقق خودش.
2. امثال این كاربرد، در ادبیات فارسی نیز فراوان است؛ مانند:
و بمانده دور از مطلوب خویش سعی ضایع، رنـج باطـل، پای ریش
(مولوی، مثنوی معنوی، دفتر اول، بیت 3119).
3. بیتوجهی به معنای دقیق كلمات، بهویژه در مشتركات لفظی، راه را برای خطاها و مغالطهها باز میكند؛ برای نمونه، میگویند: انسان فطرتاً حقجوست؛ خدا نیز حق است؛ بنابراین، خداجویی در سرشت انسان است. چنانكه در متن یادآور شدیم، تنها، یكی از كاربردهای حق، خداست. کلمه حق در تركیب حقجو و تركیبات مشابه، مانند حقپرست، معانی متفاوتی دارد. حقجو یعنی كسی كه در پی كشف حقیقت است؛ اما حقپرست، یعنی خداپرست. پس باید به مغالطات لفظی توجه داشت و با توجه به قراین، معنای دقیق هر كلمه را در جای خود بهدست آورد.
باید ببینیم در آیاتی كه میفرمایند: آسمانها و زمین را بهحق آفریدیم و نه باطل،(1) كدام معنا مراد است؟
آیا به این معناست كه آسمانها و زمین وجود بالذات دارند؟ اینكه مخصوص خداست. آیا مقصود آن است كه بهلحاظ زمانی ثبوت و دوام دارند؟ این هم درست نیست؛ زیرا میبینیم كه موجودات دائماً درحال فنایند. آیا بهمعنای این است كه خدا حقوق دیگران را رعایت میكند و در آفرینش، به كسی و در حق كسی تجاوز نكرده است؟ چنین معنایی نیز نمیتواند مراد باشد؛ زیرا اصلاً دربرابر خدا مسئله حق مطرح نیست. كسی بر خدا حقی ندارد؛ بهویژه اینكه دربرابر حق، در آیات مرتبط با آفرینش، لهو، لعب و عبث قرار گرفتهاند: وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَالْأرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا لَاعِبِینَ * مَا خَلَقْنَاهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ (دخان:38ـ39).
اینها نشان میدهند كه منظور از حق در این آیات، این است كه این كار طبق هدف درست و عقلپسند انجام گرفته است. برای روشن شدن بیشتر مطلب، كلمات مقابل حق را نیز در آیات آفرینش بررسی میكنیم:
باطل: باطل، درست دربرابر حق، به همه آن معانی است(2) و چون حق، معانی مختلفی دارد، باطل نیز در هرجا معنای ویژة خود را دارد؛ بنابراین، در این مورد خاص، برای شناخت معنای حق نمیتوان از آن (یعنی باطل) استفاده كرد. حق و باطل، متضایفاند.
عبث: اگر فاعل مختاری كه با اراده كار میكند و شأنش این است كه برای كارش منظور خاصی درنظر میگیرد، در كاری چنین رفتار نكند ـ یعنی هدف صحیحی را درنظر نگیرد ـ چنین كاری عبث و بیهوده تلقی میشود.(3)
1. یعنی همان آیاتی كه در انعام:73؛ ص:27؛ دخان:38ـ39 به آن اشاره شد.
2. بسیاری از اهل لغت به این مطلب تصریح كردهاند كه حق، دربرابر باطل بهكار میرود؛ برای نمونه، ر.ك: خلیلبناحمد فراهیدی، ترتیب كتاب العین؛ و جمالالدین محمدبنمكرمبنمنظور، لسان العرب، ذیل ماده حق.
3. برخی از اهل لغت، به این ویژگی در معنای عبث تصریح كردهاند؛ مثلاً ازهری در تهذیب اللغة، عبث را بازی كردن با چیزی كه شایسته و در شأن انسان نیست، دانسته است: قد عَبِثَ یَعبَثُ عَبَثاً فهو عابث: لاعب بما لا یعنیه ولیس من باله (ر.ك: ابومنصور محمدبناحمد ازهری(م370ق)، تهذیب اللغة، ج2، ص199، ماده عبث).
لعب: لعب فعالیتهای منظمی است كه انگیزة آن، برخاسته از خیال باشد، نه عقل و نتیجة آن، خیال را ارضا كند.(1)
لهو: لهو نیز بهمعنای سرگرمی است؛ اعم از اینكه نظم خاصی داشته باشد، یا صرفاً برای گذراندن وقت باشد. لهو ممكن است نتایج مطلوبی هم داشته باشد؛ ولی مانع از رسیدن به هدف ارزندهتری میشود و گاه، ممكن است زیان داشته باشد؛ مانند لهوهای حرام؛ یا زیانش بیشتر از سودش باشد؛ مانند شراب و قمار: یَسْألُونَك عَنِ الْخَمْرِ وَالْمَیْسِرِ قُلْ فِیهِمَا إِثْمٌ كبِیرٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَإِثْمُهُمَآ أكبَرُ مِن نَّفْعِهِمَا (بقره:219).
شاید بتوان نسبت میان لهو و لعب را عموم و خصوص مطلق شمرد. در لعب، حركاتی منظم وجود دارد؛ ولی در لهو نظم خاصی معتبر نیست؛ گاهی در آن، نظم هست كه هم مصداق لهو است و هم لعب، و گاهی نظم نیست كه فقط لهو است. در موارد لهو، گاهی ممكن است هدفهایی باشد و نظمی هم در كار باشد كه به آن هدف بینجامد و حتی ممكن است هدف، ازجهتی مطلوبیتی نیز داشته باشد؛ ولی در تمام مصادیق لهو چنین است كه انسان را از هدفی ارزنده كه لایق مرتبة انسانی است، بازمیدارد و ازاینرو میگویند: اللهو ما اَلهی عن ذكر الله؛ یعنی طبع این كار بهگونهای است كه آدمی را از هدف شایسته كه توجه به خداست، بازمیدارد. بههرحال، طبع لهو، سرگرم كردن و بازداشتن است.
با توجه به تقابل حق با چهار واژه باطل، عبث، لهو و لعب در آیات مرتبط با آفرینش جهان و انسان، میتوان فهمید كه وقتی خداوند میفرماید: آسمانها و زمین را بهحق آفریدیم، مراد چیست.
1. لعب در كتابهای لغت، بهمعنای بازی آمده است. توضیحات متن، تحلیل مصادیق بازی ازنظر عقل است. البته ممكن است كسی بگوید كه برخی از بازیها، مانند فوتبال، افزون بر ارضای قوة خیال، اهداف عقلپسندی، مانند تقویت، سلامتی و افزایش نیروی بدنی را نیز در پی دارند؛ اما باید توجه داشت كه شكل خاص بازی موجب تقویت نمیشود؛ بلكه فعالیتهای ورزشی كه ضمن آن صورت میگیرد، در تقویت بدن و سلامتی مؤثرند. شكل خاص بازی، هدفی خیالی را تأمین میكند كه همان بردوباخت است.
روشن است كه معنای ثبوت، دوام، مطابقت با واقع یا معنای اعتباری حق، منظور نیست؛ بلكه مراد این است كه كار خدا حكیمانه، عقلپسند و متناسب با مقام فاعل و كمالات اوست؛ زیرا وجه مشترك معانی مقابل حق (چهار معنای اخیر) در آیات یادشده، این است كه هدفی عقلپسند و متناسب با مقام و منزلت فاعل حكیم ندارند.
دستة چهارم، آیاتیاند كه بهتفصیل، هدف از آفرینش جهان و انسان را بیان كردهاند؛ مانند: وَهُوَ الَّذِی خَلَق السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ فِی سِتَّةِ أیَّامٍ وَكانَ عَرْشُهُ عَلَی الْمَاء لِیَبْلُوَكمْ أیُّكمْ أحْسَنُ عَمَلاً (هود:7)؛ «و اوست كسی كه آسمانها و زمین را در شش هنگام آفرید و عرش او بر آب بود تا شما را بیازماید كه كدامیك نیكوكارترید».
این آیات نیز بر هدفمندی و حكیمانه بودن افعال الهی دلالت دارند كه در درس بعدی، بهتفصیل درباره آنها سخن خواهیم گفت.
در تحلیل عقلیِ هدف از افعال الهی، گفتیم كه درباره فعل الهی، هدفی كه ذات الهی فاقد آن باشد و خدا بخواهد بهوسیلة كاری به آن برسد، وجود ندارد. هیچ نقص و كمبودی در ذات خدا نیست تا بخواهد با كاری آن را جبران كند. هدف اصلی و مطلوب نهایی از افعال الهی، خود ذات است؛ اما اهداف متوسطِ افعال الهی، میتواند غایاتی خارج از ذات، مانند رساندن مخلوقات به كمال و سود رساندن به بندگان باشد.
آیاتی كه از آنها هدفدار بودن افعال الهی را استفاده كردیم، چنین تحلیلی را نفی نمیكنند؛ زیرا این آیات، تنها اثبات میكنند كه جهان بدون هدف و بهگزاف یا با هدفی پست و بیمقدار آفریده نشده است؛ بلكه هدفی حكیمانه و عقلپسند دارد؛ ولی در هیچ آیه یا روایتی، از اینكه هدف از افعال الهی، رفع نیاز از اوست، سخنی بهمیان نیامده
است؛ بهعكس، در آیات و روایات فراوانی بر بینیازی خدا تأكید شده و از او با صفاتی مانند غنی و صمد یاد شده است؛ همچون:
وَمَن كفَرَ فَإِنَّ اللهَ غَنِیٌّ عَنِ الْعَالَمِینَ (آل عمران:97)؛ «و هركه كفر ورزد، یقیناً خدا از جهانیان بینیاز است».
إِن تَكفُرُواْ أنتُمْ وَمَن فِی الأرْضِ جَمِیعًا فَإِنَّ اللّهَ لَغَنِیٌّ حَمِیدٌ (ابراهیم:8)؛ «اگر شما و هركه برروی زمین است، همگی كافر شوید، بیگمان خدا بینیاز و ستوده [صفات] است».
یَا أیُّهَا النَّاسُ أنتُمُ الْفُقَرَاء إِلَی اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ (فاطر:15)؛ «ای مردم! شما همه به خدا نیازمندید، ولی خدا بینیاز و ستوده[صفات] است». همچنین این آیه شریفه از سوره اخلاص: اللَّهُ الصَّمَدُ (اخلاص:2)؛ «خدا بینیاز است».
در روایات نیز بر بینیازی خداوند از هرچیز در آفرینش جهان تصریح شده است. حضرت امیرالمؤمنین† در آغاز خطبة متقین میفرماید: فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَی خَلَقَ الْخَلْقَ حِینَ خَلَقَهُمْ غَنِیّاً عَنْ طَاعَتِهِمْ آمِناً مِنْ مَعْصِیَتِهِمْ؛(1) «خدای سبحان آنگاه كه به آفرینش خلق دست یازید، هم از طاعتشان بینیاز بود و هم از عصیانشان مصون». حضرت در خطبهای دیگر، درباره آفرینش جهان چنین فرموده است: …لَمْ تَخْلُقِ الْخَلْقَ لِوَحْشَةٍ وَلَا اسْتَعْمَلْتَهُمْ لِمَنْفَعَة؛(2) «ازسرِ وحشت تنهایی، آفریدگان را نیافریدهای و به انگیزة سودجویی، بهكارشان نگرفتهای».
بنابراین، همانگونهكه پیشتر اشاره شد، لازمة هدفدار بودن فعل الهی، رفع نیاز از فاعل (خدا) نیست؛ زیرا رفع نیاز از فاعل، در معنای هدف و هدفداری نهفته نیست.
1. نهج البلاغه، خطبة 193.
2. همان، خطبة 109. روایات دیگری نیز در كتابهای روایی شبیه همین مضامین موجود است. برای نمونه، از امام باقر و صادق‡ در زیارتی، چنین نقل شده است:... ولا لِوَحْشَةٍ دَخَلَتْ علیك إذ لا غیرُك ولا حاجةٍ بَدَتُ لك فی تكوینه (ر.ك: محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج102، باب 8 (الزیارات الجامعة)، روایت 6، ص167؛ حسنبنحسن دیلمی، اعلام الدین، ص61؛ و ابوعبدالله محمدبنجعفر مشهدی، المزار الكبیر، ص300).
مهم این است كه هدف با ذات فاعل تناسب و هماهنگی داشته باشد. هدف نهایی و مطلوب اصلی از كارهای الهی، ذات اوست. مقتضای ذات الهی و صفات نیكوی او این است كه جهان را بیافریند؛ وجود آن را حفظ كند و درحدی كه حكمت او اقتضا میكند، موجودات جهان را به كمال برساند. این مطلب چون برای همه قابل فهم نبوده، در قرآن به آن تصریح نشده است؛ هرچند ممكن است این مطلب را از برخی آیات استفاده كرد؛(1) مانند: وأنَّ إِلَی رَبِّك الْمُنتَهَی (نجم:42) و آیاتی كه میفرمایند: بازگشت همهچیز بهسوی خداست؛ مانند: وَإِلَی اللّهِ تُرْجَعُ الأمُورُ (بقره:210؛ آل عمران:109؛ انفال:44؛ حج:76؛ فاطر:4 و حدید:5)؛ وَإِلَیْهِ یُرْجَعُ الأمْرُ كلُّهُ (هود:123) و إِنَّ إِلَی رَبِّك الرُّجْعَی (علق:8). سایر اهداف ذكرشده برای افعال الهی، همه، اهداف متوسط و مقدماتیاند. در درس بعدی به نظارة این اهداف از دیدگاه قرآن مینشینیم.
1. علامه طباطبایی(رحمه الله) در تفسیر حق بودن آفرینش آسمانها و زمین در آیه 19 سوره ابراهیم(علیه السلام) میفرماید: فعل حق كه دربرابر آن، فعل باطل قرار میگیرد، كاری است كه در آن، برای فاعلش نتیجهای مطلوب (ارزشمند) وجود داشته باشد كه فاعل، خودبهخود بهسوی آن نتیجه پیش میرود و هریك از انواع موجودات این جهان، از آغاز پیدایش و تكوّن خود، متوجه نتیجه و غایتی معین است و این سیر، همچنان ادامه دارد تا به آخرین مرحله خود كه بازگشت به خدای سبحان است، برسد؛ چنانكه خدای متعال میفرماید: وَأَنَّ إِلَی رَبِّك الْمُنتَهَی (نجم:42) (سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسـیر القرآن، ج12، ص41ـ42). از این سخن مرحـوم علامه مـیتوان نتیجه گرفت كه علت غایی آفرینش، براساس این آیات، خود خداوند بوده است. ازطرفی، علامه طباطبایی در تفسیر آیه اخیر میفرماید: این آیه نشان میدهد كه همه اشیا ازجهت آغاز (آفرینش) و فرجام (حشر)، بهسوی خدا منتهی میشوند (ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج19، ص47ـ48). بنابراین، با توجه به مجموعه این آیات، چنین برمیآید كه علت غایی و علت فاعلی در آفرینش جهان، خود (ذات) خداوند متعال است.
1. صاحبنظران درباره هدفمندی كارهای خداوند متعال، دیدگاههای مختلفی بیان داشتهاند. گروهی اساساً هدف را در افعال الهی انكار كردهاند. دستة دوم، هدف را سود رساندن به مخلوقات شمردهاند و گروه سوم، هدف را ذات خدا دانستهاند.
2. هدف در لغت، نشانه تیر و در عرف، نتیجهای است كه فاعل مختار از آغاز، آن را درنظر میگیرد و كار را برای رسیدن به آن انجام میدهد. البته گاهی در عرف، به نتیجة ارزشمندی كه عقل و عقلا ارزش آن را تصدیق كنند، هدف گفته میشود. نتیجة كار را از آن جهت كه فرجام آن است، غایت، و از آن جهت كه از آغاز مورد نظر فاعل بوده، غرض و هدف، و از آن جهت كه موجب تعلق اراده به انجام كار است، در اصطلاح فلسفی، علت غایی مینامند.
3. گاهی رسیدن به هدف، مقدماتی دارد كه اگر حاصل نشوند، آن هدف مقدور نخواهد بود. دراینصورت، چند كار در طول هماند كه هركدام غایت ویژة خود را داراست. غایتی كه درنهایت حاصل میشود، هدف نهایی است و بقیة غایات، هدف متوسط یا هدف ابتداییاند. مطلوبیت هدف ابتدایی و اهداف متوسط، تابع مطلوبیت هدف نهایی است و نشانه نهایی بودن هدف، آن است كه به امری ذاتی ختم، و پرسش درباره دلیل صدور آن، متوقف شود.
4. هدف در انسان، فایدهای است كه برای رسیدن به آن میكوشد و با آن، نیاز ذات خود را تأمین میكند. درباره خداوند متعال كه ذاتاً بینیاز است، وجود چنین هدفی معنا ندارد؛ اما ازآنجاكه كار او عبث و ارادة او بهگزاف نیست، برای كار خدا نیز میتوان با تجرید نقایص، هدف منظور داشت.
5. هدف نهایی در كارهای خداوند، ذات كامل اوست. مقتضای ذات كامل الهی و صفـات علیای او ـ كه عین ذات اویند ـ آن است كه جهان را بیافـریند؛ وجـود آن را
حفظ كند و مخلوقات را بهمقتضای حكمتش به كمال برساند. البته برای كارهای خدا اهداف طولی دیگری، مانند سود رساندن به بندگان میتوان درنظر گرفت كه همگی، سرانجام به ذات او بازمیگردند.
6. منظور برخی از كسانی كه غایت را در كارهای الهی انكار میكنند، این است كه خداوند در كارهای خود هدفی خارج از ذات ندارد و بهاصطلاح، علت غایی و فاعلی در افعال الهی یكی است. كسانی نیز كه اهدافی مانند سود رساندن به مخلوقات را مطرح میكنند، نظر به اهداف متوسط (دربرابر هدف نهایی) دارند.
7. وجود اهداف طولی در كارهای خدا و آفرینش مرحلهبهمرحله مخلوقات، ملازم با نقص در قدرت الهی نیست؛ بلكه این مخلوقاتاند كه وجود و آفرینش آنها مشروط به تحقق شرایطی ویژه است؛ بنابراین، این محدودیتها ازنوع آفرینش مخلوقات ناشی میشود، نه از قدرت خدا.
8. آیاتی كه از حكیم بودن خدا، آفرینش بهحق آسمانها و زمین، و نفی باطل، عبث، لهو و لعب در آفرینش جهان و انسان سخن میگویند و نیز، آیاتی كه حكمت كارهای خدا را بهتفصیل بیان میكنند، همگی بر این حقیقت دلالت دارند كه كارهای الهی گزاف و بیهدف نیستند.
9. حق، كاربردهای متعددی دارد كه در همه آنها، نوعی ثبوت لحاظ شده است؛ ولی بهدلیل خصوصیتی كه در هریك لحاظ شده، كاربردی شبیه مشترك لفظی پیدا كرده است. برخی از معانی حق در این كاربردها عبارتاند از: ثابت بالذات، وجود دائم و صدق. این واژه درباره كارها نیز بهكار میرود؛ گاهی، بدینلحاظ كه به هدف مورد نظر فاعل میانجامد و گاهی، بهاعتبار اینكه هدف، حكیمانه، عقلپسند و متناسب با فاعل و كمالاتش است.
10. در آیات مرتبط با آفرینش، حق دربرابر باطل، عبث، لهو و لعب قرار گرفته است. عبث بهمعنای كار بیهوده است. لهو كاری است كه انسان را بهخود
مشغول میكند و از مقصود مهمی بازمیدارد؛ و لعب فعالیتهای منظمی است كه انگیزة آن برخاسته از خیال باشد و نتیجة آن، بهجای عقل، خیال آدمی را ارضا كند. لعب نیز مانند لهو، انسان را از هدف مهمتر بازمیدارد؛ اما در آن، ویژگی نظم لحاظ نشده است؛ بنابراین، عامتر از لعب است.
11. با توجه به كاربرد حق در آیات مرتبط با آفرینش، درباره فعلِ خداوند و تقابل آن با باطل، عبث، لهو و لعب، میتوان فهمید كه مراد از آفرینش بهحق آسمانها و زمین، این است كه خدای متعال جهان را بیهوده و بهگزاف نیافریده است؛ بلكه هدفی ارزنده و عقلپسند از آن داشته است؛ زیرا معانی متقابل حق در این آیات، همه در این وجه مشتركاند كه هدفی متناسب با فاعل ندارند.
12. آیات بیانگر هدف خدا، فقط اثبات میكنند كه جهان، بیهدف و گزاف آفریده نشده است و هدفی حكیمانه دارد؛ ولی در هیچ آیه یا روایتی، از اینكه هدف، رفع نیاز از اوست، سخنی بهمیان نیامده است؛ بهعكس در آیات و روایات فراوانی، با توصیف خدا به غنی و صمد، بر بینیازی خدا تأكید شده است؛ بنابراین، عقل و وحی در مسئله هدف افعال الهی، كاملاً هماهنگاند.
13. هدف خداوند، متناسب با ذات و كمالات اوست، رفع نیاز، لازمة هدفداری خدا نیست؛ زیرا این ویژگی در معنای هدف و هدفداری نهفته نیست.
14. آفرینش كه فعل خداست، دارای هدف و علت غایی است كه همان ذات خدای متعال است. این مقتضای ذات اوست كه جهان را بیافریند؛ وجود آن را حفظ كند و درحدی كه حكمتش اقتضا میكند، مخلوقات را به كمال برساند.
15. مسئله بازگشت علت غایی آفرینش به ذات الهی، چون برای همگان قابل فهم نبوده، در قرآن به آن تصریح نشده است؛ ولی میتوان این مطلب را از برخی آیات، مانند إِنَّ إِلَی رَبِّك الرُّجْعَی (علق:8) و وأنَّ إِلَی رَبِّك الْمُنتَهَی (نجم:42) استفاده كرد.
1. هدف، غایت و علت غایی، و تفاوت آنها را تبیین كنید.
2. اهداف متوسط و هدف نهایی را توضیح دهید.
3. تفاوت هدف در كارهای الهی با هدف در كارهای انسان چیست؟
4. چگونه میتوان میان دیدگاههای مختلف در مسئله هدف خداوند، سازگاری برقرار كرد؟
5. هدفدار بودن افعال الهی در آیات قرآن، چگونه بیان شده است؟
6. معنای لهو، لعب و عبث را توضیح دهید.
7. چگونه میتوان از تقابل معنای حق با لهو، لعب و عبث در آیات مرتبط با آفرینش، معنای حق را بهدست آورد؟
8. چگونگی سازگاری عقل و وحی در مسئله هدفداری كارهای الهی را بیان كنید.
دلایل عضدالدین ایجی در المواقف را مبنیبر مُعلل نبودن اغراض الهی، نقد و بررسی كنید (ر.ك: عبدالرحمنبناحمد عضدالدین ایجی، مواقف الكلام، ص331ـ332).
1. جوادی آملی، عبدالله، توحید در قرآن، ص389ـ392.
2. مصباح یزدی، محمدتقی، مشكات (مجموعهآثار آیتالله مصباح)، نظریة حقوقی اسلام، ج1، ص21ـ76.
هدف از آفرینش جهان
فراهم آمدن شرایط زندگی انسان
هدف از آفرینش انسان
آزمایش انسان
عبادت و بندگی
دریافت رحمت بیشتر
انتظار میرود دانشپژوه پس از فراگیری این درس بتواند:
1. مهمترین اهداف آفرینش جهان و انسان را از دیدگاه قرآن بیان كند؛
2. رابطه اهداف آفرینش جهان و انسان را توضیح دهد؛
3. اهداف آفرینش انسان را به دو دستة اصلی و تبعی تبیین كند.
وَهُوَ الَّذِی خَلَق السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ فِی سِتَّةِ أیَّامٍ وَكانَ عَرْشُهُ عَلَی الْمَاء لِیَبْلُوَكمْ أیُّكمْ أحْسَنُ عَمَلاً (هود:7)؛ «و او كسی است كه آسمانها و زمین را در شش هنگام آفرید و عرش او بر آب بود؛ تا شما را بیازماید كه كدامیك نیكوكارترید».
دانستیم كه كار خدا هدفمند است و هدف نهایی در افعال الهی، ذات اوست؛ مقتضای ذات كامل الهی و صفات نیكوی اوست، كه جهان را بیافریند و مخلوقاتش را به كمال برساند؛ اما برای كارهای الهی، اهداف دیگری خارج از ذات نیز میتوان درنظر گرفت كه همگی در طول هدف نهایی قرار میگیرند.
شناخت اهداف طولی آفرینش ازمنظر وحی، به ما بینشی روشنتر و عمیقتر درباره فلسفة آفرینش جهان و انسان میدهد و زمینه را برای طراحی حیاتی هدفمند و هماهنگ با اهداف خلقت براساس آموزههای وحیانی، فراهم میكند.(1) اكنون ببینیم این اهداف چیست.
بهدلیل اهمیت آفرینش انسان در جهان از دیدگاه قرآن، پس از بررسی هدف از آفرینش جهان، به بررسی هدف از خلقت انسان از دیدگاه قرآن خواهیم پرداخت.
1. بهعكس، نشناختن هدف آفرینش یا نادیده گرفتن آن، موجب سردرگمی، سرگردانی و تباه كردن سرمآیه بیبدیل عمر خواهد شد.
زندگی مادی نسل بشر، از آغاز پیدایش هر سلول بشری تا آخرین مراحل رشدونمو، در گرو مبادلاتی است كه با محیط مادی پیرامون خود دارد؛ ازاینرو، باید شرایط مادی برای تكوین و ادامة حیات او وجود داشته باشد.(1) تمام این شرایط مادی در دنیا فراهم شدهاند؛ بدینلحاظ، میتوان آفرینش دنیا را زمینهساز استقرار انسان در زمین و ادامة حیات او دانست. از برخی آیات قرآن نیز چنین برمیآید كه تمام آنچه در زمین است، برای انسان و درجهت تأمین نیازهای او آفریده شدهاند: هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَكم مَّا فِی الأرْضِ جَمِیعاً (بقره:29)؛ «او كسی است كه همه آنچه در زمین است را برای شما آفرید»؛
وَالْأرْضَ وَضَعَهَا لِلْأنَامِ (رحمن:10)؛ «و زمین را برای مردم قرار دادیم».
زمین اقامتگاه موقت مناسبی برای انسان است كه انسان در آن میتواند در دوران زندگی خود، از مواهبی كه خداوند برای او در آن نهاده است، استفاده كند: وَلَكمْ فِی الأرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَی حِینٍ (بقره:36)؛ «زمین تا مدتی معین قرارگاه شما خواهد بود و از [مواهب] آن برخوردار خواهید بود».
حتی وسایل رفاهی نیز بهطور طبیعی درروی زمین برای بشر فراهم شده است؛
1. وابسته بودن تكوین و ادامة نسل به شرایطی كه در زمین برای انسان فراهم شده است، انكارپذیر نیست؛ اما اینكه پیدایش آدم ابوالبشر(علیه السلام) از كدام خاك و كدام سرزمین بوده است، بهقطع و یقین روشن نیست؛ مگر اینكه برخی از روایات به سرشته شدن گل او از قسمتهایی از «اَدِیم الارض» اشاره دارند (ر.ك: محمدبنیعقوب كلینی، الكافی، ج2، ص8، 9، ح1، 2، و ص10، ح1؛ محمدبنعلیبنبابویه قمی (شیخ صدوق)، علل الشرایع، ص14؛ همو، معانی الاخبار، ص48؛ محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج11، ص100، ح4). مرحوم صدوق در امالی و معانی الاخبار، «ادیم الارض» را «الارض الرابعه»، یعنی طبقة چهارم از طبقات هفتگانة زمین دانسته است؛ ولی «اَدِیم الشیء» در لغت، بهمعنای ظاهر آن چیز و اَدِیم الارض بهمعنای وجه الارض (سطح و رویة زمین) آمده است. شریف رضی نیز در المجازات النبویة، آن را ظاهر زمین كه قابل دیدن است، میداند (ر.ك: جمالالدین محمدبنمكرمبنمنظور، لسان العرب، همین ماده؛ شریف رضی، المجازات النبویة، ص132).
وسایلی كه ازیكسو، از رنج تأمین معاش میكاهد و ازسویدیگر، انسان را به ادامة زندگی در زمین علاقهمند میكند: وَالْخَیْلَ وَالْبِغَالَ وَالْحَمِیرَ لِتَرْكبُوهَا وَزِینَةً (نحل:8).
بنابراین، خدا زمین را برای این آفریده است تا انسان بتواند از مواهب آن بهره ببرد و نیازهای خود را با آن تأمین كند؛ اما هدف از آفرینش انسان در این جهان چیست؟
درباره اهداف آفرینش انسان، بیانات متنوعی در قرآن یافت میشود كه در اینجا به بخشی از آنها میپردازیم.
یكی از اهداف متوسط آفرینش انسان، آزمایش اوست؛ این مطلب را میتوان از آیه هفتم سوره هود بهدست آورد: وَهُوَ الَّذِی خَلَق السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ فِی سِتَّةِ أیَّامٍ وَكانَ عَرْشُهُ عَلَی الْمَاء لِیَبْلُوَكمْ أیُّكمْ أحْسَنُ عَمَلاً و... (هود:7)؛ «او كسی است كه آسمان و زمین را در شش روز آفرید؛ درحالیكه سریر حكومت او بر آب بود تا شما را بیازماید كه كدامیك نیكوكارترید».
درباره این آیه، پرسشهای فراوانی مطرح است كه با هدف ما ارتباط زیادی ندارند؛ مثلاً اینكه مراد از آفرینش آسمان و زمین در شش روز چیست؛(1) همچنین، درباره وَكانَ عَرْشُهُ عَلَی الْمَاء كه از متشابهات قرآن است، پرسشهایی مطرح است؛ مثلاً اینكه عرش خدا یعنی چه و مراد از استقرار عرش بر آب چیست؟(2)
1. به این پرسش در بخش جهانشناسی خواهیم پرداخت.
2. شاید بتوان گفت مراد این است كه ماده اصلی جهان، در مرحلهای مایع بوده و فرمانهای خدا درباره آفرینش و تدبیر جهان، در بستر آب اجرا میشده است؛ چنانكه ماده آفرینش جهان، در مرحلهای بهصورت گاز بوده است: ثُمَّ اسْتَوَی إِلَی السَّمَاء وَهِیَ دُخَان (فصلت:11). تفسیر این بخش از آیه، در بخش جهانشناسی، از سلسله دروس معارف قرآن مطرح خواهد شد.
پرسش اصلی ما در اینجا این است كه چگونه بااینكه ما نبودیم، خداوند میفرماید هدف از آفرینش آسمانها و زمین آزمایش شما (انسانها) بوده است؟ بهدیگرسخن، رابطه آفرینش جهان با آزمایش انسان چیست؟ با پاسخ به این پرسش، مدعای ما نیز اثبات میشود.
آیه هفتم از سوره هود میفرماید: خدا آسمانها و زمین را آفرید تا شما را بیازماید. در اینجا ایجازی در كلام است؛ آسمانها و زمین را آفرید تا شما به وجود آیید و شما را آفرید تا در بوتة آزمایش قرار گیرید و راه خوب و بد را به شما نشان داد تا راه خوب را برگزینید. برای تبیین رابطه آفرینش جهان و آزمایش انسان، ناگزیر از یادآوری این نكتهایم كه گاهی رسیدن به هدف، به مقدماتی نیاز دارد كه بدون آن، هدف محقق نمیشود.(1)
هدف خدا، آفرینش انسانِ مختار و رساندن او به كمال بوده است. این، مقتضای حكمت الهی است. رسیدن به چنین هدفی در گرو فراهم بودن زمینه كمال اختیاری است. اختیار انسان كه زمینهساز تكامل اوست، باید در عالم ماده باشد؛ زیرا تنها این عالم جایگاه تضادها و تزاحمهاست.
انسان باید برای انتخابش سر دوراهی قرار بگیرد و بهاختیار خود، راه درست را انتخاب كند؛ وگرنه به كمالی كه باید از راه انتخاب برسد، دست نمییابد. بنابراین، با توجه به محتوای آیه یادشده میتوانیم بگوییم: آفرینش جهان مقدمهای برای آفرینش انسان است و انسان آفریده شده است تا سر دوراهی قرار بگیرد و آزموده شود. نتیجه اینكه آفرینش جهان برای آزمایش انسان بوده است. البته خود آزمایش هم مقدمة هدف دیگری است كه بهزودی به آن خواهیم پرداخت؛ اما در این آیه، با توجه به هدف تربیتی آن، تأكید بر این است كه سراسر زندگی انسان در این جهان برای آزمایش است؛
1. البته چنانكه پیشتر گفتیم، نیاز به مقدمه در كارهای الهی به این دلیل است كه خود آن فعل بهگونهای است كه بدون مقدمه تحقق نمییابد؛ نه اینكه خدا در كارش به چـیزی ـ ورای ذاتش ـ نیاز داشته باشـد؛ بهتعبیردیگـر، مقـدمه در كارهای الهی، شرط فعل و زمینهساز تحقق آن است، نه شرط فاعل.
بلكه اصلاً آفرینش عالم برای آزمایش او بوده است؛ بنابراین، كسی نباید انتظار داشته باشد كه آزمایش نشود.(1)
آزمایش، تمام اقوام پیشین را نیز دربرمیگیرد و یك سنت پایدار الهی است: أحَسِبَ النَّاسُ أن یُتْرَكوا أن یَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا یُفْتَنُونَ * وَلَقَدْ فَتَنَّا الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ فَلَیَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِینَ صَدَقُوا وَلَیَعْلَمَنَّ الْكاذِبِینَ (عنكبوت:2ـ3)؛ «آیا مردم پنداشتند كه تا گفتند ایمان آوردیم، رها شده و آزموده نمیشوند؟ و بهیقین كسانی را كه پیش از اینان بودند، آزمودیم تا خدا آنان را كه راست گفتهاند، معلوم دارد و دروغگویان را [نیز] معلوم دارد».
بههرحال، آزمایش، یكی از اهداف متوسط آفرینش انسان است. پیش از آن نیز هدفی هست كه به آن اشاره شد و پس از آن هم اهدافی وجود دارد؛ ازجمله اینكه انسانها آزمایش شوند تا روشن شود كدامیك نیكوكارترند؛ چنانكه آیه هفتم سوره هود نیز بر این مطلب دلالت دارد: (أیُّكمْ أحْسَنُ عَمَلا).
باید توجه داشت كه اگر كارهایی كه از فاعل مختار سر میزند، ازنظر ارزش وجودی، متفاوت و یكی متوقف بر دیگری باشد، آنچه ارزش بیشتری دارد، متعلَق ارادة حكیمانه قرار میگیرد و بقیه، بالتَبَع متعلَق اراده خواهند بود. اقتضای ذات الهی این است كه بیشترین رحمتش را افاضه بفرماید؛ حال اگر لازمة نزول چنین رحمتی، وجود كسانی
1. حضرت علی(علیه السلام) دربرابر كسی كه از آزمایش الهی به خدا پناه میبرد، فرمود: لَا یَقُولَنَّ أَحَدُكمْ اللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِك مِنَ الْفِتْنَةِ لِأَنَّهُ لَیْسَ أَحَدٌ إِلَّا وَهُوَ مُشْتَمِلٌ عَلَی فِتْنَةٍ وَلَكنْ مَنِ اسْتَعَاذَ فَلْیَسْتَعِذْ مِنْ مُضِلَّاتِ الْفِتَنِ فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ یَقُولُ وَاعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُكمْ وَأَوْلادُكمْ فِتْنَةٌ وَمَعْنَی ذَلِك أَنَّهُ یَخْتَبِرُهُمْ بِالْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ لِیَتَبَیَّنَ السَّاخِطَ لِرِزْقِهِ وَالرَّاضِیَ بِقِسْمِهِ وَإِنْ كانَ سُبْحَانَهُ أَعْلَمَ بِهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَلَكنْ لِتَظْهَرَ الْأَفْعَالُ الَّتِی بِهَا یُسْتَحَقُّ الثَّوَابُ وَالْعِقَاب (نهج البلاغه، حكمت 93)؛ «هیچیك از شما نگوید: خدایا از فتنه (آزمایش) به تو پناه میبرم؛ زیرا كسی نیست كه در فتنهای نباشد؛ لكن آنكه میخواهد به خدا پناه برد، از آزمایشهایی گمراهكننده پناه ببرد. همانا خداوند سبحان میفرماید: «بدانید كه اموال و فرزندان شما فتنة شمایند» معنای آیه این است كه خدا انسانها را به اموال و اولادشان میآزماید تا كسانی كه از روزی خود راضی یا ناراضیاند، شناخته شوند. هرچند خداوند سبحان به ایشان از خودشان آگاهتر است، ولی [آزمایش] برای آن است كه كارهایی كه بهواسطة آن، مستحق ثواب و عقاب میشوند، آشكار شوند».
باشد كه استحقاق آن رحمت را ندارند، ولی بدون آنها رحمت نازل نمیشود، دراینصورت بقیه، مقصود بالتّبع خواهند بود؛ مثل اینكه برای یافتن چند دانه برلیان، زمینی را میخرند و مقدار زیادی خاك و سنگ را دور میریزند. دراینمیان، ممكن است مقداری سرب، مس یا طلا هم یافت شود؛ ولی هدف، رسیدن به دانههای برلیان است.
البته این تشبیه با آفرینش خداوند و مقام معصومان(علیهم السلام) سازگار نیست؛ اما میتوان اینگونه تنزیل كرد كه خدا میخواهد پیامبر(صلى الله علیه وآله) و سایر معصومان(علیهم السلام) را بیافریند كه هریك از ایشان بیش از همه عالم میارزد؛ خدا گوهرشناس است و قدر گوهر را میداند. پیدایش چنین موجودات ارزشمندی و رسیدن آنها به كمالات اختیاری، شرایطی میخواهد؛ ازجمله اینكه باید عالَم ماده، و انسانهای خوب و بد و دشمنان عنودی باشند تا با آنها بجنگند؛ آنها آزمایش شوند تا به كمال خود برسند. هدف اصلی در اینجا، پیدایش همان افراد اندك است؛ مسئله كمیّت مطرح نیست.(1)
برای اینكه همان افراد اندك به كمال برسند، جا دارد تمام عالم آفریده شود. مگر یك یا چند برلیان چقدر حجم یا وزن دارد كه برای یافتن آن، خروارها سنگ و خاك و... را به دور میریزند. مؤمن هم نزد خدا آنقدر عزیز است كه تمام عالم ماده دربرابر او هیچ است. اگر در روایات چنین آمده كه همهچیز برای ما (معصومان) آفریده شده است،(2) جای تعجب و انكار نیست. واقعاً چنین میارزند كه همه عالم برای آنها آفریده شود. دربرابر ارزش وجودی آن بزرگواران، حتی ارزش مؤمنان هیچ است؛ چه رسد به دیگر موجودات.
1. برخی از فیلسوفان گمان كردهاند كه در هرنوع از موجودات، باید اكثریت آنها به كمال برسند؛ اما اینگونه نیست. اینجا مسئله كیفیت است.
2. حضرت علی(علیه السلام) میفرماید: ... ولِأَجْلِنَا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ السَّمَاءَ وَالْأَرْضَ وَالْعَرْشَ وَالْكرْسِیَّ وَالْجَنَّةَ وَالنَّارَ وَمِنَّا تَعَلَّمَتِ الْمَلَائِكةُ التَّسْبِیحَ وَالتَّقْدِیسَ وَالتَّوْحِیدَ...؛ «آسمان (آسمانها) و زمین و عرش و كرسی و بهشت و جهنم برای ما (معصومان) آفریده شدهاند و فرشتگان، تسبیح و تقدیس و توحید را از ما آموختهاند...» (ر.ك: محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج27، ص38، باب 14، روایت 5).
پیش از این گفتیم كه اصل آفرینش و اعطای وجود به مخلوقات، مقتضای صفات علیای الهی است و در آفرینش و تدبیر عالم، چیزی خارج ذات منظور نیست. ازجمله اهداف متوسط نیز این است كه جهان برای انسان آفریده شده است، و انسان برای آزمایش. آزمایش نیز مقدمهای است برای اینكه انسان به كمال برسد و كاملترین انسانها، با بهترین اعمال پا به پهنة وجود بگذارند.
ممكن است كسی بپرسد: چرا خداوند همه كمالات را از همان آغاز، به همه نمیبخشد؟ چرا درختی كه یك خروار سیب بدهد، از همان ابتدا با یك خروار سیب آفریده نمیشود؟ چرا حیوانی كه از اول در تخم یا رحم مادر بهصورت ناچیزی به وجود میآید و بعد براثر رشد و تكامل، به مراحل كاملتری از هستی میرسد، از اول با همان كمال آفریده نمیشود؟ و...
در پاسخ میگوییم: آنچه را خدای متعال میآفریند، بنابر فرض عقلی، یا موجودی است كه با تمام كمالاتی كه برایش ممكن است، آفریده میشود، یا چنین نیست؛ بلكه كمالات خود را بهتدریج پس از آفرینش دریافت میكند.
بهعبارتدیگر، مخلوقات خدا یا مجردند یا مادی و متعلِق به ماده. اگر مخلوقی مجرد تام باشد، تمام كمالات وجودیاش را داراست و دیگر حالت منتظرهای برای رشد و حصول كمالات در او نیست. هدف از آفرینش چنین موجودی، خارج از وجودش نیست؛ چنین موجودی آفریده میشود تا رحمت الهی را برحسب مرتبه وجودیاش دریافت كند، نه آنكه كمالی غیر از وجود بهدست آورد؛ زیرا خداوند همه كمالاتی را كه در آن رتبه وجود دارد، به او داده است.
1. منظور از هدف آفرینش انسان در اینجا، بررسی هدف از آفرینش هر موجود مختاری است كه با اِعمال اختیارش، تدریجاً به كمال میرسد و بنابراین، شامل جنّ ـ كه طبق بیانات قرآن، موجوداتی مختارند ـ نیز میشود؛ ولی اكثر قریببهاتفاق آیات، ناظر به انساناند.
اما اگر موجـودی مادی باشـد ـ خواه مادی محض، مثل جسمانیات؛ خـواه مجرد متعلِق به ماده، مانند نفـوس متعـلق به بدن ـ افـزون بر دریافت اصل وجـود، هـدفی دیگـر نیز در آفرینش او هست و آن كمالاتی است كه كسب میكند. در چنین مخلوقاتی میتوان گفت كه خدا اینها را در این ظرف تغییر و تكامل آفریده تا به كمال شایسته خود برسند و استعداد فیض و شایستگی رحمت بیشتری بیابند.
جهانی كه ما میشناسیم و با آن سـروكار داریم ـ بهتعـبیر قـرآن: السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَمَا بَیْنَهُمَا ـ جهانی است مادی و جسمانی كه در ظـرف زمان و مكان موجـود و دارای تغییر و تحول است؛ بنابراین، اگر پرسیده شود هدف از آفرینش اینها، غیر از دریافت اصل هستی و رحمت الهی، چیست، پاسخ این است كه آفرینش اینها برای تكامل و دریافت كمالات و رحمت بیشتر است. اگر موجودی همه كمالات را از آغاز آفرینش خود داشته باشد، این موجود، دیگر مادی نخواهد بود؛ بلكه مجرد است و فرض ما، در موجودات مادی است. خداوند، همه موجودات مجردی را كه امكان وجود داشتهاند، آفریده و بخل نورزیده است. او موجوداتی كه از آغاز، همه كمالات خود را دارند، فراوان آفریده است. طبق برخی از دیدگاهها، فرشتگان (همه یا بعضی از آنها) از این دستهاند؛ آنان از آغاز، همه كمالاتشان را دریافت كردهاند و از مرتبهای به مرتبه بالاتر عروج نمیكنند. شاید بتوان از برخی آیات و روایات، این مطلب را بهدست آورد؛ مثلاً این آیه كه میفرماید: وَمَا مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقَامٌ مَّعْلُومٌ (صافات:164)؛ «و هیچیك از ما فرشتگان نیست، جز اینكه برای او مقام [و مرتبهای] معین است».
شاید از این آیه بتوان استفاده كرد كه فرشته بهگونهای آفریده شده است كه هیچگاه از مقام خود نمیتواند بالاتر رود و تا آخر، در همان مقام خواهد ماند.
در نهج البلاغه نیز درباره فرشتگان چنین آمده است: مِنْهُمْ سُجُودٌ لا یَرْكعُونَ وَرُكوع
لا یَنْتَصِبُونَ؛(1) «گروهی از آنان همیشه درحال سجودند و ركوع نمیكنند، و دستهای دیگر همیشه درحال ركوعاند و قیام نمیكنند». شاید بتوان از این سخنان نیز چنین برداشت كرد كه تغییری در وجودشان پیدا نمیشود.
بههرصورت، حكمت و فیاضیت خداوند متعال اقتضا میكند كه تمام موجودات مجردی را كه از آغاز آفرینش، كمالات خود را دریافت میكنند، بیافریند و دراینباره از چیزی فروگذار نكند.
پس از عالم مجردات، نوبت به عالم ماده میرسد. آیا خدا عالم ماده را بیافریند یا آفرینش آن را رها، و به عالم مجردات بسنده كند؟ اگر بیافریند، لازمهاش تدریج و تكامل، تغییر و تزاحم، و سایر لوازم ماده است و اگر نیافریند، بخشی از عالم كه امكان وجود داشته است، از نور وجود محروم خواهد بود و فیاضیت مطلقة الهی، با تعطیل فیض، سازگار نیست. رحمانیت الهی اقتضا میكند كه عالم ماده نیز آفریده شود. ویژگی موجودات این عالم، این است كه دستخوش تغییر و تحول میشوند و براثر پارهای از این دگرگونیها، استعداد فیضهای تازهتری پیدا میكنند و كاملتر میشوند؛(2) مثلاً خاك براثر تحولات، این استعداد را مییابد كه به گیاه تبدیل شود؛ نطفه این استعداد را مییابد كه
1. قسمتی از متن خطبه چنین است: ثُمَّ فَتَقَ مَا بَیْنَ السَّمَوَاتِ الْعُلَا فَمَلَأَهُنَّ أَطْوَاراً مِنْ مَلَائِكتِهِ مِنْهُمْ سُجُودٌ لَا یَرْكعُونَ وَرُكوعٌ لَا یَنْتَصِبُونَ وَصَافُّونَ لَا یَتَزَایَلُونَ؛ (نهج البلاغه، خطبة 1)؛ «سپس خداوند، آسمانهایِ بالا را ازهم گشود و از گونههایی از فرشتگانش پر كرد. گروهی از آنها بیهیچ ركوعی مدام در سجده و گروهی بیهیچ قیامی مدام در ركوعاند و گروهی در قیامی بیتزلزلاند».
اگر منظور از آسمانهای بالا، عالم مجردات و منظور از پر كردن تمام فضای آسمانهای بالا، خالی نگذاشتن مراتب وجودی در آن عالم باشد، معنای سخن بالا این میشود كه خداوند هرچیزی را كه در عالم مجردات امكان وجود داشته، آفریده است. این مفاد همان مطلبی است كه در متن ذكر شد و مقتضای فیاضیت خداوند متعال است.
2. البته هر حركت و تحولی در عالم ماده موجب تكامل نمیشود؛ بلكه برخی از تحولات، با بهدست آوردن برخی از كمالات و برخی با از دست دادن آنها همراهاند. دراینباره، ر.ك: محمدتقی مصباح یزدی، آموزش فلسفه، ج2، درس 58، ص311ـ314.
روح انسانی در آن دمیده شود و بهتدریج به انسان كاملی تبدیل گردد و سرانجام، یكی از موجوداتی كه ممكن است در این عالم به وجود آید، انسان است كه از آیات و روایات استفاده میشود كه از سایر موجودات این عالم، مانند جنیان،(1) كاملتر است.(2)
پس در عالمی كه ما میشناسیم، بنابر ظواهر قرآن و روایات، كاملترین موجود انسان است؛ ازاینرو، به او اشرف مخلوقات میگویند. البته همه انسانها در یك سطح نیستند و گاهی برخی از ایشان، از حیوانات هم پستترند؛ زیرا ویژگی انسان این است كه میتواند به اختیار خود آنقدر تنزل یابد كه از حیوانات نیز پستتر شود: أوْلَـئِك كالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أضَل (اعراف:179)؛ «آنان همانند چارپایان، بلكه گمراهترند». چنانكه برخی به مرتبهای میرسند كه از فرشتگان هم بالاتر میروند و لیاقتی پیدا میكنند كه فرشتگان بر آنان سجده كنند(3) یا خادم آنان شوند؛ چنانكه در این عالم به پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و ائمه اطهار(علیهم السلام) خدمت میكردند،(4) در بهشت نیز به مؤمنان خدمت میكنند.
این ویژگی در عالم مجردات جایی ندارد؛ بلكه مخصوص موجودی است كه در عالم ماده زندگی میكند و شایستگی تغییر و تحول، و ترقی یا انحطاط را دارد. برای
1. جنّ، بنابر ظاهر آیات قرآن، موجودی مادی، دارای تكلیف و مورد خطاب قرآن است: یَا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَالإِنسِ أَلَمْ یَأْتِكمْ رُسُلٌ مِّنكم... (انعام:130)؛ «ای گروه جن و انس، آیا ازمیان شما فرستادگانی برای شما نیامدند». دراینباره، در بخش جهانشناسی بهتفصیل سخن خواهیم گفت.
2. مراد از كاملتر بودن انسان این است كه استعدادها و تواناییهایی بیش از سایر موجودات این عالم دارد. بنابر ظاهر آیات قرآن، انسان شایستگی درك حقایقی با عنوان «الاسماء» را دارد كه دیگر موجودات این عالم و حتی فرشتگان از درك آن عاجزند و ظاهراً همین استعداد، او را شایستة جانشینی خدا بر روی زمین قرار داده است. درباره وجوه برتری و كمال انسان، ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج1، ص114ـ117؛ محمدتقی مصباح یزدی، معارف قرآن، ج3 (انسانشناسی)، ص367ـ374 (مبحث كرامت انسان).
3. داستان آفرینش آدم(علیه السلام) و سجدة فرشتگان دربرابر او، گواه این مدعاست.
4. حضرت علی(علیه السلام) درباره پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) میفرماید: وَلَقَدْ قَرَنَ اللَّهُ بِهِ صمِنْ لَدُنْ أَنْ كانَ فَطِیماً أَعْظَمَ مَلَك مِنْ مَلَائِكتِهِ یَسْلُك بِهِ طَرِیقَ الْمَكارِمِ وَمَحَاسِنَ أَخْلَاقِ الْعَالَمِ لَیْلَهُ وَنَهَارَه (نهج البلاغه، خطبة 192)؛ «از همان لحظهای كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) را از شیر گرفتند، خداوند بزرگترین فرشتة خود را همراه او كرد تا شب و روز او را به راههای بزرگواری و اخلاق نیكو راهنمایی كند».
اینكه چنین موجودی آفریده شود، باید عالم مادهای وجود داشته باشد؛ بنابراین، عالم ماده مقدمة پیدایش انسان و آزمایش اوست؛ همان مطلبی كه آیه شریفة هفتم سوره هود به آن اشاره داشت. اما همه آیات قرآن درزمینه بیان هدف یادشده (آزمایش انسان)، به یك تعبیر نیست؛ بلكه هریك با بیان خاصی به این حقیقت اشاره دارد و بر جهت خاصی از آن توجه داده است.
گاهی بهجای آفرینش آسمان و زمین، از مقدمهای نزدیكتر به آزمایش انسان نام برده شده است كه آن «مرگ و زندگی» است: الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیَاةَ لِیَبْلُوَكمْ أیُّكمْ أحْسَنُ عَمَلًا (ملك:2)؛ «خدا مرگ و زندگی را آفرید تا شما را بیازماید كه كدام نیكوكارترید».
در اینجا نیز هدف از آفرینش (آفرینش مرگ و زندگی انسان یا مطلق جهان) آزمایش انسان است.
مشابه این مضمون درباره آفرینش موجودات زمینی ذكر شده است: إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَی الْأرْضِ زِینَةً لَّهَا لِنَبْلُوَهُمْ أیُّهُمْ أحْسَنُ عَمَلًا (كهف:7)؛ «ما آنچه را روی زمین است، زینت زمین قرار دادیم تا شما انسانها را بیازماییم كه كدامیك نیكوكارترید».
زینت، چیزی است كه موجب زیبایی چیز دیگری میشود.(1) زمین صرفنظر از گیاهان و جانوران، چندان جذابیتی ندارد و انسان را بهخود علاقهمند نمیكند. دنیا آزمایشگاه انسان است؛ اگر این جاذبههای روی زمین نباشند و انسان برای انتخاب آنچه ارزشمندتر است، بر سر دوراهی قرار نگیرد، آزمایشگاه دنیا ناقص خواهد بود. باید همهگونه وسیلة آزمایش در آن فراهم باشد. خدا در دنیا برای انسان شرایطی فراهم
1. ر.ك: خلیلبناحمد فراهیدی، ترتیب كتاب العین؛ و جمالالدین محمدبنمكرمبنمنظور، لسان العرب، ذیل همین ماده.
كرده است تا انسانها را بیازماید كه خواهان چه هستند؛ دنیا یا لقای پروردگار در آخرت: مِنكم مَّن یُرِیدُ الدُّنْیَا وَمِنكم مَّن یُرِیدُ الآخِرَةَ (آل عمران:152)؛ «برخی از شما خواهان دنیا و برخی جویای آخرتاند».
بههرحال، میدانیم كه انسان در این دنیا باقی نخواهد ماند؛ بلكه زنده بودن و زندگی كردن او در این جهان، دوران موقتی است كه در این دوران باید آزمایش دهد و در پی آن، وارد مرحلهای دیگر از زندگی شود تا به نتایج كارهای خود برسد. با فرا رسیدن مرگ و انتقال به نشئة آخرت، دوران آزمایش و تكلیف سپری میشود و دیگر راهی برای بازگشت به دنیا و جبران كوتاهیها نیست:
وَاتَّبِعُوا أحْسَنَ مَا أنـزِلَ إِلَیْكم مِّن رَّبِّكم مِّن قَبْلِ أن یَأْتِیَكمُ العَـذَابُ بَغْتَـةً وأنتُمْ لَا تَشْعُرُونَ * أن تَقُولَ نَفْسٌ یَا حَسْرَتَی علَی مَا فَرَّطتُ فِـی جَنبِ اللَّه... (زمر:55ـ56)؛ «و از نیكوترین آنچه ازجانب پروردگارتان بهسوی شما فرو فرستاده شده (قرآن) پیروی كنید؛ پیش از آنكه عذاب بهناگاه درحالیكه متوجه نیستید، بهسراغتان آید [و پیش از آن] كه كسی گوید: [مبادا] كسی بگوید دریغ بر آن كوتاهی كه در محضر خدا كردم...».
حَتَّی إِذَا جَاء أحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ * لَعَلِّی أعْمَلُ صَالِحًا فِیمَا تَرَكتُ كلَّا إِنَّهَا کلمه هُوَ قَائِلُهَا...(مؤمنون:99ـ100)؛ «تا اینكه مرگ یكی از شما دررسد، میگوید خدایا مرا برگردان، شاید كار شایسته تركشدهای را جبران كنم؛ نه، چنین نیست؛ این سخنی [بیحاصل] است كه او گوینده آن است».
آنجا دیگر دوراهی نیست. حركت بهسوی بهشت و جهنم، قهری و بدون انحراف است؛ ازاینرو، میگوید: مرا به عالم اختیار دنیا برگردان كه دوراهی وجود داشته باشد. پس آن تكاملی كه براثر كارهای اختیاری است، منحصر به این عالم است. این سبك اختیار، در آن عالم نیست؛ بنابراین، بساط تكلیف هم در آنجا برچیده
میشود.(1) البته روایاتی داریم كه برخی از مؤمنان در بهشت هم خدا را عبادت میكنند و از عبادت خدا لذت میبرند؛(2) اما آن عبادت ازسنخ عبادت فرشتگان است و وسیلة تكامل نیست؛ بلكه عین كمال و برخاسته از كمالات وجودی ایشان است.
بههرحال، آن عملی كه موجب تكامل و یا انحطاط میشود، عمل اختیاری در این عالم است. پس این عالم جای آزمایش و تكلیف است كه با فرا رسیدن مرگ و انتقال به نشئة دیگر، دوران آن سپری میشود. بنابراین، میتوانیم بگوییم كه هدف از آفرینش انسان در این جهان، آزمایش اوست؛ چون این جهان، جای آزمایش است.
حـال ببینیم آزمایش نوع انسان ـ و موجودات مختار دیگر، مانند جنیان ـ به چـه هـدفی صورت میگیرد؟
آزمایش درمیان عرف بشر، فراهم آوردن زمینهای برای آشكار ساختن قابلیتها و تواناییهای آزمونشونده است؛ برای نمونه، به شخصی مسئولیت كارهای مختلفی را
1. حضرت علی(علیه السلام) دربارة یكی از تفاوتهای اساسی دنیا و آخرت میفرماید: ان الیوم عمل ولا حساب وغداً حساب ولا عمل (نهج البلاغه، خطبة 42)؛ «امروز روز عمل است و حسابی در كار نیست و فردا روز حساب است و عملی در كار نیست».
2. در حدیث قدسی چنین آمده است: عَلِیُّ بْنِ اِبْرَاهِیمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنْ أَبِی جَمِیلَةَ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْد ِاللَّه(علیه السلام): قَالَ اللَّهُ تَبَارَك وَتَعَالَی یَا عِبَادِیَ الصِّدِّیقِینَ تَنَعَّمُوا بِعِبَادَتِی فِی الدُّنْیَا فَإِنَّكمْ تَتَنَعَّمُونَ بِهَا فِی الْآخِرَة؛ یعنی «ای بندگان صدیق من! در دنیا از بندگی من متنعم شوید كه در آخرت نیز از آن بهرهمند خواهید بود» (ر.ك: محمدبنیعقوب كلینی، الكافی، ج2، ص83، ح2). شبیه همین عبارت در منابع ذیل نیز آمده است: محمدبنعلیبنبابویه قمی (شیخ صدوق)، الامالی، المجلس الخمسون، ص377؛ علیبنحسن طبرسی، مشكوة الانوار، ص112؛ ورامبنابیفراس، مجموعه ورام، ج2، ص168؛ محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج8، ص155، باب 23، روایت 93. علامة مجلسی در توضیح این حدیث میفرماید: اِنَّ قَولَه فإنّكم تتنعّمون بها أی بسببها أو بثوابها أو بأصل العبادة فإن الصدیقین یلتذّون بعبادة ربّهم أكثر من جمیع اللذّات والمشتهیات بل لا یلتذّون بشیء إلّا بها فهم فی الجنّة یعبدون الله ویذكرونه لا علی وجه التكلیف بل لالتذاذهم وتنعّمهم بها وهذا هو الأظهر.
میدهیم تا امانتداری یا خیانت او آشكار شود؛ یا در آزمایشگاه شیمی یك عنصر یا تركیبی از عناصر را در شرایط ویژهای قرار میدهیم تا آثار خود را در آن شرایط نشان دهد.
هدف ما از آزمایش، رفع جهل خودمان است؛ ولی خدا به گذشته و آینده، و ظاهر و باطن همه موجودات، بهطور یكسان آگاهی كامل دارد و چیزی بر او پوشیده نیست:
إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ (آل عمران:119؛ مائده:7؛ لقمان:23)؛ «خداوند به راز درون سینهها آگاه است».
یَعْلَمُ خَائِنَةَ الْأعْیُنِ وَمَا تُخْفِی الصُّدُورُ (غافر:19)؛ «[خدا] نگاههای خائنانه و آنچه را كه در دل نهان میدارند، میداند».
پس اگر خداوند انسان را میآزماید، برای رفع جهل نیست؛ بلكه هدف، فراهم كردن زمینهای است برای بهفعلیت رسیدن استعدادهای نهانی انسان در میدان اختیار و انجام كارهایی كه بهواسطة آن، مستحق ثواب یا عقاب میشود.(1)
پس اگر خدا انسان را میآزماید به این معناست كه وسایلی را فراهم میكند تا انسان سر دوراهی قرار گیرد تا آنچه در نهانش هست، بهظهور، و استعدادش بهفعلیت برسد؛ بنابراین، آزمایش نیز با هدف دیگری كه ظهور استعدادها و برگزیدن راه است انجام میشود؛ اما آیا هر مسیری كه در میدان آزمایش انتخاب شود و هر نتیجهای كه بر این آزمون مترتب گردد، مطلوب است، یا اینكه تنها، پیمودن یكی از مسیرها مطلوب اصلی است و پیمودن دیگر مسیرها، درواقع رفتن به بیراهه و دور شدن از هدف اصلی آفرینش، و هدف بالتبع یا بالعرض است؟ هدف در این مرحله چیست؟
1. حضرت علی(علیه السلام) درباره حكمت آزمایش خداوند، باوجود آگاهی او از ضمایر انسانها، چنین میفرماید: ... وَإِنْ كانَ سُبْحَانَهُ أَعْلَمَ بِهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَلَكنْ لِتَظْهَرَ الْأَفْعَالُ الَّتِی بِهَا یُسْتَحَقُّ الثَّوَابُ وَالْعِقَاب (نهج البلاغه، حكمت93)؛ «هرچند خدا به آنها از خودشان آگاهتر است، ولی [این آزمایش برای این است كه ایشان] كارهایی را كه استحقاق پاداش یا كیفر دارند، آشكار كنند و بدینوسیله، مستحق ثواب یا عقاب شوند».
پیش از این گفتیم كه یكی از اهداف آفرینش انسان، آزمایش اوست. انسان در هریك از آزمونهای الهی، دو راه در پیش رو دارد؛ میتواند راه بندگی خدا را كه او را به مقصد قرب الهی میرساند، برگزیند یا اینكه با پیروی از شیطان و هوای نفس، به بیراهه برود. كدام راه مطلوب است و هدف از آفرینش انسان، پیمودن كدام مسیر بوده است؟ آیات قرآن، راه را بهخوبی نشان میدهند: وأنِ اعْبُدُونِی هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِیمٌ (یس:61)؛ «و مرا بپرستید كه راه راست، همین است». هدف، راه مستقیم است؛ ولی چون اختیار هست، باید كژراهه هم باشد تا آزمایش تحقق یابد. برهمیناساس، در آیهای دیگر هدف از آفرینش جن و انس، عبادت معرفی میشود: وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ (ذاریات:56)؛ «و جن و انس را جز برای عبادت نیافریدم».(1)
اكنون این پرسش مطرح میشود كه آیا عبادت، هدف نهایی است یا بر آن، هدف دیگری مترتب است. بررسی آیات نشان میدهد كه عبادت نیز هدف نهایی نیست. پس، مطلوب ذاتی و هدف نهایی چیست؟
عالیترین هدف آفرینش انسان باید چیزی برخاسته از ذات الهی و صفات نیكوی او باشد؛ اما كدام صفت منشأ آفرینش انسان بوده است. آیا خدا انسان را آفریده است تا به او رحمتی كند و او را به بهشت برد، یا با قهر و عذاب، او را روانة جهنم سازد؟ در برخی از آیات میخوانیم كه بسیاری از انسانها برای جهنم آفریده شدهاند: وَلَقَدْ ذَرَأْنَا
1. این مقارنت جن و انس مؤید این است كه ایندو، در تكلیف و اختیار، مشتركاند. نمیفرماید: وَما خَلَقتُ الملائكة؛ هرچند فرشتگان همواره درحال اطاعت و عبادت خداوندند؛ ولی شاید بتوان چنین برداشت كرد كه عبادت فرشتگان، غیر از عبادت جن و انس است. حیات فرشتگان تسبیح است؛ اما ایندو (جن و انس)، همواره بر سر دوراهیاند؛ یا مسیر عبادت و بندگی، یا طغیان و سركشی.
لِجَهَنَّمَ كثِیرًا مِّنَ الْجِنِّ وَالإِنسِ (اعراف:179)؛ «درحقیقت، بسیاری از جنیان و انسانها را برای دوزخ آفریدهایم».
ولی شاید بتوان از آیه 118 و 119 سوره هود استفاده كرد كه هدف بالاصالة، رحمت الهی است: وَلَوْ شَاء رَبُّك لَجَعَلَ النَّاسَ أمَّةً وَاحِدَةً وَلاَ یَزَالُونَ مُخْتَلِفِینَ * إِلاَّ مَن رَّحِمَ رَبُّك وَلِذَلِك خَلَقَهُم؛ «و اگر پروردگار تو میخواست، قطعاً همه مردم را امت واحدی قرار میداد؛(1) درحالیكه پیوسته در اختلافاند؛(2) مگر كسانی كه پروردگار تو به آنان رحم كرده و برای همین آنان را آفریده است». بنابر این آیه، اساساً آفرینش انسان برای بهرهمندی از رحمت الهی بوده است. این تفسیر درصورتی است كه «ذلك» اشاره به رحمت باشد.(3) البته در برخی از آیات، رحمت و عذاب در عرض هم ذكر شده و حتی گاهی عذاب مقدم شده است؛ مانند این آیه شریفه:
إِنَّا عَرَضْنَا الْأمَانَةَ عَلَی السَّمَاوَاتِ وَالْأرْضِ وَالْجِبَالِ فَأبَیْنَ أن یَحْمِلْنَهَا وأشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ إِنَّهُ كانَ ظَلُومًا جَهُولًا * لِیُعَذِّبَ اللَّهُ الْمُنَافِقِینَ وَالْمُنَافِقَاتِ وَالْمُشْرِكینَ وَالْمُشْرِكاتِ وَیَتُوبَ اللَّهُ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ وَكانَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحِیمًا (احزاب:72ـ73)؛ «همانا ما امانت(4) را بر آسمانها و زمین و كوهها عرضه داشتیم. پس، از برداشتن آن سر باز زدند و از [پذیرفتن آن] ترسیدند؛ و[لی] انسان آن را پذیرفت.
1. منظور این است كه همه را بهجبر بر راه هدایت جمع میكرد؛ چنانكه همین مضمون در آیات متعددی آمده است؛ مانند: وَلَوْ شَاء اللّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَی الْهُدَی (انعام:35) و نیز این آیات: یونس:99؛ انعام:149؛ نحل:9.
2. مراد از مختلفین ـ چنانكه از جستوجوی این واژه در كاربردهای مشابه قرآنی برمیآید ـ كسانیاند كه درباره حق، باوجود روشنی آن تردید میافكنند و بهبهانههای مختلف، آن را انكار میكنند. استثنای رحمتشدگان (الاّ مَن رَحِمَ) از ایشان نیز مؤید همین معناست؛ زیرا اگر مختلفین، شامل طرفداران حق نیز میشد، استثنای یادشده مناسبتی نداشت. برای توضیح بیشتر، ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج11، ص60ـ65.
3. احتمال دیگر این است كه «ذلك» اشاره به اختلاف داشته باشد كه با توجه به ظاهر و سیاق آیه، همان احتمال اول متعیّن است. دراینباره، ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج1، ص60 ـ 65 (ذیل همین آیه).
4. مراد از امانت، تكلیف یا مقدمات آن (مانند عقل) و یا نتایج آن (مانند تقرب به خداوند) است.
بهراستی او ستمگری نادان است. تا [سرانجام] خدا مردان و زنان منافق و مشرك را عذاب كند و بر مردان و زنان مؤمن بازگردد و خداوند آمرزگار مهربان است».
در اینگونه آیات، هدف بالاصالة و بالتبع هردو مطرح شدهاند و در مواردی، مانند آیه یادشده ـ چون در مقام انذار بوده ـ عذاب بر رحمت، مقدم شده است.
پس میتوان گفت كه هدف، رحمت است و عذاب، لازمة آن؛ چون موجودی كه بخواهد به این رحمت برسد، باید مختار باشد و لازمة اختیار، وجود دوراهی و امكان انتخاب هریك است. عدهای به اختیار خود راه بهشت و عدهای دیگر راه دوزخ را برمیگزینند: فَرِیقٌ فِی الْجَنَّةِ وَفَرِیقٌ فِی السَّعِیرِ (شوری:7)؛ «گروهی در بهشتاند و گروهی در آتش». تمام آیاتی كه انسان را به اطاعت و بندگی خدا میخوانند و از نافرمانی برحذر میدارند، مؤید این مطلباند كه خدا انسانها را آفریده است تا مورد رحمت و لطف خویش قرار دهد.
این رحمت كه مقتضای ذات كامل الهی و فیّاضیت مطلق اوست، پایانی ندارد و مؤمنان صالح یكسره در بهشت از این رحمت برخوردار خواهند بود: وَالَّذِینَ آمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا أبَدًا (نساء:122)؛ «و كسانی را كه ایمان آوردند و كارهای شایسته كردند، بهزودی به باغهایی میبریم كه زیر درختان آن، نهرها جاری است و در آن جاویداناند».
1. شناخت اهداف آفرینش ازمنظر وحی، زمینه را برای طراحی حیاتی هدفمند و هماهنگ با هدف آفرینش فراهم میكند.
2. برخی از آیات قرآن، مانند آیه 22 سوره بقره، بر این دلالت دارند كه تمام آنچه برروی زمین است، برای انسان و بهمنظور تأمین نیازهای او آفریده شده است؛ بنابراین، یكی از اهداف آفرینش جهان مادی را میتوان زمینهسازی برای آفرینش و زندگی انسان دانست.
3. یكی از اهداف متوسط آفرینش انسان، آزمایش اوست؛ این مطلب را میتوان از آیه هفتم سوره هود استفاده كرد.
4. اگر كارهایی كه از فاعل مختار سر میزند، ازنظر وجودی باهم تفاوت داشته باشند و یكی متوقف بر دیگری باشد، آنچه ارزش بیشتری دارد، متعلَق ارادة حكیمانه قرار میگیرد و بقیه، بالتبع، مراد خواهند بود.
5. هدف اصلی خداوند، آفرینش پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و سایر امامان معصوم(علیهم السلام) بوده است كه هریك از ایشان، بیش از همه عالم میارزد. پیدایش چنین موجودات ارزشمندی و رسیدن آنها به كمالات اختیاری، نیازمند شرایطی، ازجمله ایجاد عالم ماده و انسانهایی خوب و بد، برای آزمایش و رسیدن ایشان به كمال است.
6. آنچه خدای متعال میآفریند ـ برحسب تصور عقلـی ـ یا مجرد است كه با تمام كمالاتی كه برایش ممكن است، آفریده میشود و یا مادی است كه بهتدریج كمالات وجودیاش را دریافت میكند. فیاضیت خداوند اقتضا میكند كه افزون بر مجردات، موجودات مادی را نیز بیافریند و لازمة وجودی این آفریدگان، تكامل تدریجی است.
7. یكی از موجودات عالم دنیا، انسان است كه میتواند بهاختیار خود، آنقدر تنزل یابد كه از حیوانات نیز پستتر شود، یا آنقدر ترقی كند كه فرشتگان بر او سجده كنند یا
خادم او شوند. این مخصوص موجودی است كه در عالم مادی زندگی میكند و قابلیت تغییر و تحول، و ترقی یا انحطاط را دارد.
8. آزمایش در عرف بشر، فراهم آوردن زمینهای برای آشكار ساختن قابلیتها و تواناییهای آزمونشونده است. هدف ما از آزمایش، رفع جهل خودمان است؛ ولی هدف خدا ـ كه به گذشته، آینده، ظاهر و باطن افـراد، بهطـور یكسان آگاه اسـت ـ رفع جهل نیست؛ بلكه هدف، فراهم آوردن زمینهای برای بهفعلیت رسیدن استعدادهای نهانی انسان در میدان اختیار است.
9. انسان در هریك از آزمونهای الهی، دو راه دارد؛ میتواند راه بندگی خدا را كه او را به قرب الهی میرساند، برگزیند یا اینكه به كژراهه برود. بنابر آیاتی مانند آیه 56 سوره ذاریات و 61 سوره یاسین، هدف از آفرینش انسان، بندگی خدا و گام برداشتن در صراط مستقیم است؛ ولی چون انسان باید بهاختیار این راه را بپیماید، باید كژراهه هم باشد تا آزمایش تحقق یابد.
10. مطلوب اصلی و نهایی آفرینش انسان، چیزی برخاسته از ذات كامل الهی است. هرچند در برخی از آیات، سخن از آفریده شدن بسیاری از انسانها برای جهنم بهمیان آمده است؛ اما از آیه 118 و 119 سوره هود میتوان چنین استفاده كرد كه هدف اصلی از آفرینش انسانها، افاضة رحمت الهی بوده است: وَلَوْ شَاء رَبُّك لَجَعَلَ النَّاسَ أمَّةً وَاحِدَةً وَلاَ یَزَالُونَ مُخْتَلِفِینَ * إِلاَّ مَن رَّحِمَ رَبُّك وَلِذَلِك خَلَقَهُمْ. بنابر ظاهر این آیه، اساساً آفرینش انسان، بهرهمندی انسانها از رحمت الهی بوده است.
11. ازآنجاكه رحمت بیپایان الهی از ذات كامل او برمیخیزد، میتوان آن را عالیترین هدف آفرینش انسان و جهان شمرد؛ زیرا هدفی والاتر از آن تصور نمیشود. مؤمنان صالح در بهشت یكسره از این رحمت برخوردار خواهند بود: وَالَّذِینَ آمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا أبَدًا (نساء:57، 122).
1. هدف از آفرینش جهان چیست؟
2. هدف از آفرینش انسان چیست؟
3. چرا خداوند همه كمالات را از همان آغاز به انسان و موجوداتی همچون او نمیبخشد؟
4. آزمایش در عرف بشر چه معنایی دارد و تفاوت آن با آزمایش الهی چیست؟
5. مطلوب اصلی و مطلوب تبعی در آفرینش انسان چیست؟
با استفاده از آنچه درباره آفرینش آدم و جهان مطرح شد، بهاختیار خود به برخی از شبهات كه در منبع ذیل مطرح شدهاند، پاسخ دهید و دراینزمینه با یكدیگر و درنهایت، با استاد بحث كنید: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج8، ص44.
1. طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج8، ص44ـ59؛ همان، ج10، ص151ـ154.
مراتب فعل الهی در قرآن
علم
كتاب (علم در كتاب)
اذن الهی
مشیت
اراده
انتظار میرود دانشپژوه پس از فراگیری این درس بتواند:
1. مراتب تحقق فعل در انسان و خداوند را بهطور اجمالی مقایسه كند؛
2. كیفیت انتزاع برخی از مراتب فعل الهی (علم، اذن، مشیت و اراده) را تبیین كند؛
3. چگونگی تقدم و تأخر مراتب فعل الهی را توضیح دهد؛
4. اقسام علم الهی (علم ذاتی، فعلی و علم در كتاب) و رابطه آنها با یكدیگر را با تكیه بر آیات قرآن بیان كند؛
5. چگونگی سازگاری علم الهی پیش از تحقق اشیا را با اختیار انسان توضیح دهد؛
6. هدف از منوط كردن همه افعال بر اذن الهی را تبیین كند.
عَنْ أبِیعَبْدِ اللَّه(علیه السلام) أنَّهُ قَالَ لَا یَكونُ شَیْءٌ فِی الْأرْضِ وَلَا فِی السَّمَاءِ إِلَّا بِهَذِهِ الْخِصَالِ السَّبْعِ بِمَشِیئَةٍ وَإِرَادَةٍ وَقَدَرٍ وَقَضَاءٍ وَإِذْنٍ وَكتَابٍ وَأجَلٍ فَمَنْ زَعَمَ أنَّهُ یَقْدِرُ عَلَی نَقْضِ وَاحِدَةٍ فَقَدْ كفَرَ؛(1) «امام صادق(علیه السلام) میفرمایند: هیچچیز در زمین و آسمان تحقق نمییابد، مگر با این هفت خصلت؛ با مشیت و اراده و قدر و قضا و اذن و كتاب و اجل [الهی]. هركس گمان كند كه میتواند یكی از اینها را نقض كند، [به خدای متعال] كفر ورزیده است».
در دو درس گذشته به مبحث اهداف افعال الهی پرداختیم و هدف نهایی و برخی از اهداف متوسط افعال الهی را با تكیه بر آیات قرآن بیان كردیم. در این درس، به مسئلهای دیگر درزمینه افعال الهی میپردازیم.
یكی از مسائل قابل توجه درباره افعال الهی، مسئله مراتب فعل الهی است. انسان با تأمل در كارهای ارادی و اختیاری خود، درمییابد كه این كارها از مبادی خاصی سرچشمه میگیرد و مراتبی را میگذراند تا به تحقق خارجی برسد. هنگام انجام یك
1. محمدبنیعقوب كلینی، الكافی، ج1، ص149 (باب فی أنه لا یكون شیء فی السماء والارض الا بسبعة).
كار، نخست تصوری از آن در نفس ما حاصل میشود؛ سپس فایدهاش را تصور میكنیم و بعد، فایده را تصدیق میكنیم. این سه مرحله (تصور فعل، تصور فایده و تصدیق فایده) همه از مقوله علماند. پس از تصدیق فایده، میلی به انجام آن كار در ما پدید میآید كه از آن به «مشیت» تعبیر میكنیم. هنگامیكه مشیت به تحققِ آن كار نزدیك شود، بدان اراده میگوییم. همچنین در ذهن خود محاسبه میكنیم كه این كار در چه زمان، مكان و شرایطی انجام گیرد. حال پرسش این است كه آیا درباره افعال الهی نیز میتوان چنین مراتبی فرض كرد كه از مبادی خاصی شروع شود و مراحلی را بگذراند تا به مرحله تحقق عینی برسد؛ مثلاً بگوییم: درباره افعال الهی نیز نخست علم و سپس مشیت و اراده تحقق مییابد.
به آن دلیل كه فعل خدا ـ بهمعنای مصدری، یعـنی حیثیت صدور از پروردگار ـ امر تدریجی و زماندار نیست، برای فعل خدا نمیتوان مراتب زمانی قایل شد؛ ولی ازلحاظ حاصل مصدر و نتیجة فعل، چون ممكن است كه «زمانی» باشد، این پرسش جا دارد كه آیا فعل خدا (مخلوق و مصنوع خدا: متَعلَّقِ فعل بهمعنای مصدری)، مراتبی دارد یا نه.
البته موجودات مادّی، خود مراتبی دارند و حركات و تغییراتی در آنها پدید میآید تا به مرتبه كاملتری میرسند؛ ولی منظور از مراتب فعل، تغییراتی كه در خود آن پیدا میشود نیست؛ بلكه مراد مراتبی است كه فعل میگذراند تا به مرحله تحقق عینی میرسد. آیا برای اشیای خارجی، از آن جهتی كه مخلوق خدایند و به او انتساب دارند و خدا آنها را ایجاد كرده است، در این ایجاد میتوان مراتبی فرض كرد كه به خدا نسبت داده شود یا خیر؟
درباره فعل الهی، بهطوركلی گفتیم آن افعالی كه زمانیاند، انتساب و اضافة آنها به خدای متعال، دو جهت دارد؛ یكی، از آن جهت كه به خدا انتساب دارند و خدا موجودی است مجرد و فوق زمان و مكان؛ و یكی، از آن جهت كه به اشیای خارجی انتساب دارند كه متغیر و در ظرف زمان و مكاناند. گفتیم كه افعال الهی از آن جهتی كه به اشیای
خارجی انتساب دارند، قابل اتصاف به زماناند و حتی صفاتی هم كه از این افعال انتزاع میشوند، ازلحاظ انتسابشان به مخلوق، به یك معنا قابل اتصاف به زمان و مكاناند؛ مثل صفت خالقیت؛ از آن جهتی كه خلق ـ خواه بهصورت فعل بیان شود، خواه بهصورت صفت ـ به مخلوق زمانی انتساب دارد، ممكن است ظرف زمان برایش فرض شود؛ مثلاً بگوییم كه خدا این موجود را در این زمان آفریده است، نه در زمان قبل و نه بعد. این بهلحاظ یك طرفِ اضافه است كه موجودی است زمانی. حال میخواهیم ببینیم، آیا میتوان برای همین فعلی كه به خدا انتساب دارد، پیش از تحقق عینی، مراحلی فرض كرد، یا اینكه درنظر گرفتن چنین مراتبی، دربارة فعل الهی جا ندارد؟
در پاسخ میگوییم: تصور اینكه در ذات خداوند حالتهای گوناگونی، یكی پس از دیگری پدید آید، تصور نادرستی است كه هم برهان عقلی و هم دلایل نقلی (آیات و روایات) آن را رد میكنند. ذات مقدس خداوند متعال، مادی نیست كه حالتهای مختلف بر آن عارض شود: الحمد لله الذی لم تسبق له حالٌ حالاً؛(1) «ستایش از آنِ خدایی است كه صفت و حالتی، به صفت و حالت دیگرش پیشی نگرفته است»؛ بهتعبیر فلسفی، خداوند در معرض حوادث قرار نمیگیرد.
پس اگر مراتبی برای فعل خدا فرض شود، مراتبی بنابر نظر عقل است؛ یعنی تقدم و تأخر زمانی بین اینها نیست؛ عقل چند مفهوم انتزاع میكند كه ممكن است برخی بر برخی دیگر، بنابر رتبة عقلی مقدم باشند. ازنظر برهانی، فرض چنین مراتبی برای افعال الهی كه اختلافشان نه برحسب مصداق، بلكه برحسب مفهوم، و ترتبشان هم نه برحسب زمان، بلكه بهنظر عقل باشد، اشكالی ندارد؛ همانگونهكه عقل، صفات متعددی را برای واجب تعالی اثبات میكند، بهضمیمة اینكه همه این صفات، یك مصداق بسیط بیشتر ندارند؛ برای نمونه، علم و قدرت و حیات و... صفاتیاند كه عقل برای ذات
1. نهج البلاغه، خطبة 65؛ محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج4، ص308، روایت37، باب4.
واجب اثبات میكند و برهان هم میآورد كه تعدد این صفات، بهمعنای تركب در ذات واجب نیست؛ این اشكالی تولید نمیكند.
درباره افعال الهی نیز عقل میتواند مفاهیم مختلفی را اثبات كند؛ با توجه به اینكه مصداق همه این مفاهیم در خارج، یك چیز بیشتر نیست؛ حتی اگر بین این مفاهیم ترتّبی قایل شود، باز با توجه به این است كه این ترتّب برحسب رابطه مفاهیم با یكدیگر است، نه رابطه مصادیق متعدد؛ یعنی عقل این مطلب را درك میكند كه خدا هم وقتی میخواهد كاری كند، میداند كه چه كاری میخواهد انجام دهد؛ كارش آگاهانه است. این یك مفهوم است كه عقل از كار خدا انتزاع میكند. همچنین خدا كارش را ناخواسته و باكراهت انجام نمیدهد؛ یعنی در كار خود مجبور نیست. این هم مفهوم دیگری است. عقل، از امر اول، مفهوم علم و از امر دوم، مفهوم مشیت را انتزاع میكند و هنگام مقایسه بین ایندو مفهوم، مییابد كه یكی بر دیگری مقدم است؛ یعنی مفهوم دانستن، مقدم بر خواستن است و خواستن، پس از علم قرار دارد؛ ولی تأخر زمانی در كار نیست. این اقتضای مفهوم علم است كه پیش از مفهوم خواستن، در مرتبه مقدم لحاظ شود. ترتیبی اینگونه، بین مبادی و مراحل تحقق فعل باریتعالی، اشكالی ندارد. پس، عقل از افعال الهی مفاهیمی انتزاع میكند كه برحسب مفهوم و انتزاع عقلی بر یكدیگر ترتب دارند؛ ولی مصداق همه این مفاهیم در خارج، یك چیز بیشتر نیست و حتی ترتب هم، ترتب مفاهیم است، نه ترتب مصداقها بر یكدیگر. بنابراین، درخصوص خدا، تعدد و ترتب این مفاهیم بر یكدیگر، بهمعنای تعدد و ترتب زمانی مابازای آنها در خارج نیست.
اكنون ببینیم قرآن كریم دراینباره چه بیاناتی دارد؟ آیا چنین مراتبی را برای افعال الهی اثبات میكند یا خیر؟
از مجموع آیات و روایات بهدست میآید كه هرچه در خارج تحقق مییابد، مسبوق به علم، كتاب، اذن، اجل، قدر و قضاست. ابتدا به بررسی مرتبه علم میپردازیم.
وقتی به قرآن مراجعه میكنیم، میبینیم آیاتی هست درباره اینكه كارهایی كه خدا انجام میدهد و آنچه را در خارج ـ چه بیواسطه چه باواسطه ـ ایجاد میكند، ناآگاهانه و بیتوجه نیستند؛ ازروی علم تحقق مییابند.
ألَا یَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَهُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ (ملك:14)؛ «آیا كسی كه چیزی را آفریده، نمیداند چه آفریده است و حالآنكه او خود باریكبین و آگاه است»؟ خدایی كه این موجودات بزرگ و فراوان و بیشمار را آفریده و آثار حكمت او در تمام آنها ظاهر است؛ آیا ندانسته كه چه آفریده است؟ استفهام در آیه شریفه، استفهام انكاری است كه پاسخش منفی است؛ یعنی خدا هرچه را میآفریند، میداند كه چه میآفریند و به آن آگاه است.
البته از این آیه درباره چگونگی علم خدا و اینكه آیا همانند علم ما، یا بهگونهای دیگر است، چیزی بهدست نمیآید؛ ولی از محكماتی كه درباره خدا داریم، همچون: لَیْسَ كمِثْلِهِ شَیْءٌ (شوری:11) و نیز برخی از روایات،(1) استفاده میشود كه خدا صفات مخلوقها (صفات مادی و امكانی) را ندارد؛ خدا ذهن، علم حصولی، و تصور و تصدیق ندارد؛ اینها تنها در مخلوقات مصداق دارند. دانستن خدا چیزی غیر از ذاتش
1. در حدیث زیر، مبادی مادی این صفات ـ كه تنها در مخلوقات مصداق دارد ـ از خداوند متعال نفی شده است: عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیَی قَالَ قُلْتُ لِأَبِی الْحَسَن(علیه السلام) أَخْبِرْنِی عَنِ الْإِرَادَةِ مِنَ اللَّهِ وَمِنَ الْخَلْقِ. قَالَ: فَقَالَ: الْإِرَادَةُ مِنَ الْخَلْقِ الضَّمِیرُ وَمَا یَبْدُو لَهُمْ بَعْدَ ذَلِك مِنَ الْفِعْلِ وَأَمَّا مِنَ اللَّهِ تَعَالَی فَإِرَادَتُهُ إِحْدَاثُهُ لَا غَیْرُ ذَلِك لِأَنَّهُ لَا یُرَوِّی وَلَا یَهُمُّ وَلَا یَتَفَكرُ وَهَذِهِ الصِّفَاتُ مَنْفِیَّةٌ عَنْهُ وَهِیَ صِفَاتُ الْخَلْقِ فَإِرَادَةُ اللَّهٌٌُّّ الْفِعْلُ لَا غَیْرُ ذَلِك یَقُولُ لَهُ كنْ فَیَكونُ بِلَا لَفْظٍ وَلَا نُطْقٍ بِلِسَانٍ وَلَا همه وَلَا تَفَكرٍ وَلَا كیْفَ لِذَلِك كمَا أَنَّهُ لَا كیْفَ لَه (محمدبنعلیبنبابویه قمی (شیخ صدوق)، التوحید، ص147، باب صفات الذات وصفات الافعال، ح17؛ محمدبنیعقوب كلینی، الكافی، ج1، ص109ـ110).
نیست. در مرحله ذات، خودِ ذات عین علم است. روایات دیگر همین مطلب را تأیید میكنند.(1) اما آیا علم الهی فقط به همان معنای علم ذاتی است كه عین ذات است، یا نوع دیگر علم هم برای خدا اثبات شده است؟
برخی از آیات بر این دلالت دارند كه برای خدا در زمان خاصی، علمی تحقق یافته است یا محقق میشود؛ البته اگر كسی به معارف اسلامی آشنا نباشد، از اینگونه آیات كه نوعی تشابه در آن هست، معانی توأم با نقص و امكان میفهمد: فَأمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ (آل عمران:7). چنانكه در سایر آیات متشابه مانند جاءَ رَبُّك (فجر:22) و ثُمَّ اسْتَوَی عَلَی الْعَرْشِ (اعراف:54)، ممكن است در ابتدا معانی نادرست و ناسازگار با آیات محكم قرآن به ذهن اشخاص ناآگاه از معارف اسلامی بیاید؛ ولی پس از اینكه دانستیم خدای متعال، مانند مخلوقات نیست كه زمانی چیزی را نداند و بعد علم پیدا كند، آنگاه جای این پرسش است كه معنای این آیات كه میفرماید در زمانی علم برای خدا پیدا شده یا میشود، چیست؟
در اینجا برای روشن شدن بحث، چند آیه را كه علم زمانی را برای خداوند اثبات كردهاند، مورد توجه قرار میدهیم: برای نمونه، خداوند پس از آنكه در آیه 65 سوره انفال میفرماید: ... إِن یَكن مِّنكمْ عِشْرُونَ صَابِرُونَ یَغْلِبُواْ مِئَتَیْن...؛ «اگر از شما بیست تن شكیبا و استوار باشند، بر دوصد تن چیره میشوند»، چنین بیان میدارد كه الآنَ خَفَّفَ اللّهُ عَنكمْ وَعَلِمَ أنَّ فِیكمْ ضَعْفًا (انفال:66)؛ «حالا خدا تكلیف شما را سبك كرد و دانست كه در شما ضعفی است»؛ یعنی مسلمانان صدر اسلام در ابتدا موظف بودند كه هر بیست نفر دربرابر دویست نفر بایستند و از جنگ روی برنتابند؛ ولی بعد، این تكلیف سبكتر شد و به این حد رسید كه اگر صد نفر مسلمان دربرابر دویست نفر از كفار قرار گیرند، باید جنگ كنند؛ ولی اگر از نصف كمتر بودند، لازم نیست بجنگند.
1. عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّه(علیه السلام) یَقُولُ لَمْ یَزَلِ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ رَبَّنَا وَالْعِلْمُ ذَاتُهُ وَلَا مَعْلُوم و... (محمدبنیعقوب كلینی، الكافی، ج1، ص107، باب صفات الذات).
شاهـد ما آیه دوم اسـت. در این آیه، علیالظاهر «اَلاْن» ـ عـلاوه بر خفَّف ـ ظـرف برای «عَلِمَ» نیز هست.
آیاتی دیگر هست كه میفرمایند: خدا كاری را انجام میدهد تا بداند چه میشود؛ مثلاً درباره شیطان میفرماید:
وَمَا كانَ لَهُ عَلَیْهِم مِّن سُلْطَانٍ إِلَّا لِنَعْلَمَ مَن یُؤْمِنُ بِالْآخِرَة... (سبأ:21)؛ «یعنی ما كه شیطان را آفریدیم، برای او تسلطی بر مؤمنین قرار ندادیم [تا مردم مجبور به عصیان شوند؛ بلكه او را وسیله قرار دادیم تا مردم بهوسیلة او آزمایش گردند] تا بدانیم چه كسانی ایمان به آخرت دارند و چه كسانی درباره آخرت در شكاند». پس حكمت آفرینش شیطان بنابر این آیه، این است كه خدا بداند چه كسانی معتقد به آخرتاند و چه كسانی شك دارند. ظاهر تعبیر این آیه این است كه این علم، پس از آفرینش انسان و وسوسة شیطان پیدا میشود.
آیه دیگر میفرماید: وَلَنَبْلُوَنَّكمْ حَتَّی نَعْلَمَ الْمُجَاهِدِینَ مِنكمْ وَالصَّابِرِینَ وَنَبْلُوَ أخْبَارَكمْ (محمد:31)؛ «شما را میآزماییم تا بدانیم چه كسانی اهل جهاد و صبرند و چه كسانی فرار میكنند». ظاهر آیه این است كه علم خدا پس از آزمایش پیدا میشود. آیا خدای متعال پیش از آزمایش علم نداشت كه چه كسانی جهاد، و چه كسانی فرار میكنند؟
پاسخ همان است كه پیش از این نیز به آن اشاره كردیم. علم درباره خدای متعال، گاه بهصورت صفت ذات و گاهی بهصورت صفت فعل بهكار میرود. علمی كه صفت ذاتی و عین ذات خداست، «تغییرپذیر»، «زمانی» و «مكانی» نیست و بر همه زمانها و مكانها احاطه دارد؛ ولی گاهی علم بهصورت صفتِ فعل، ذكر میشود. همه چیزهایی كه درباره صفات فعل گفته شده، درباره این علم هم صادق است؛ همانگونهكه درباره اراده، مشـیت و سایر صفات فعل گفتیم كه اینها اموری حادثاند؛ به این معنا كه عقل از مقایسة فعـل خـدا با ذات الهـی، این مفـاهیم را انتزاع میكند؛ و چـون دو طـرف دارند
ـ یكطرف ذات مقدس حقتعالی و یكطرف مخلوقات ممكن، زمانی و محدود ـ آنچـه از این مقام حكایت میكند، بهلحاظ متعلقات مادی زمانی، به زمان هم متصف میشوند؛ یعنی همانگونهكه آفرینش هریك از این موجودات در زمانی خاص صورت میگیرد، عقل رابطه بینِ خالق و مخلوقش را میسنجد كه آیا آفرینش این مخلوق زمانی با علم صادر شده است یا بدون علم؛ آنگاه میگوید: خدا دانست. این «دانست» مفهوم انتزاعی و از صفـاتِ فعل است كه از مقـایسة مخلوق ـ كه امـری است زمـانی ـ درارتباطبا خـدای متعال انتزاع میشود و بهتبع طرف زمانیاش، قابل اتصاف به زمان است.
چنین علمی را میتوانیم مانند اراده، امری حادث بدانیم؛ اما نه به این معنا كه چیزی در ذات خدا حادث میشود؛ بلكه بدین معنا كه عقل وقتی این موجود را با ذات واجب میسنجد، چنین مفهومی را در ظرف خاصی انتزاع میكند. بهعبارتدیگر، پیش از این زمان، مفهومی برای صفت فعل نیست تا اثبات یا نفی شود. پیش از آفرینش انسان، جای این نیست كه بگوییم: آیا خدا پیش از آفرینش حضرت آدم(علیه السلام)، عالِم به حضرت آدم(علیه السلام) بوده است یا نه. باید حضرت آدمی باشد تا سخن از عالم بودن خدا به او بهمیان آید.(1) صفت فعل، صفتی است كه حاكی از رابطه فعل خدا با مخلوقاتش باشد. همه صفات فعل، دررابطهبا مخلوق و اموری اضافیاند؛ یكطرفه نمیشود آنها را انتزاع كرد؛ بلكه باید وجود مخلوقی فرض شود تا بتوان چنین صفاتی را انتزاع كرد.
پس میتوان گفت علم درباره خدا دو گونه بهكار میرود:
1. درباره سایر صفات فعل نیز چنین است؛ مثلاً درباره صفت خالق، پیش از آنكه آدم آفریده شود، معنا ندارد بگوییم: خدا، خالقِ آدم بهمنزلة یك مخلوق است. البته خالق بدین معنا كه كونه بحیث اذا شاء یخلق درست است؛ ولی این معنا به قدرت برمیگردد؛ یعنی خدا قدرت بر آفرینش آدم دارد، نه آنكه پیش از آفریدن آدم، خالقِ آدم است؛ هنوز آدمی آفریده نشده است تا خدا خالق او باشد.
1. صفت ذات كه عین ذات است؛ زمان ندارد و تغییرناپذیر است.
2. علمی كه از مقام فعل انتزاع میشود. برای چنین علمـی بهلحـاظ متعلقش ـ كه زمانی است ـ میتوان قید زمان آورد. پس هرچیزی تا تحقق نیافته است، معنا ندارد كه بگوییم: آیا برای خدا معلوم است یا نه. باید چیزی باشد تا گفته شود كه این شیء معلوم است یا نه.
در قرآن كریم، غیر از صفت علم، صفات دیگری نیز به خدا نسبت داده شده است كه بهلحاظ متعلقشان میتوان آنها را زمانی دانست؛ مانند: سمع، رؤیت و بصر؛(1) برای نمونه، در آیه 46 سوره طه میفرماید: قَالَ لَا تَخَافَا إِنَّنِی مَعَكمَا أسْمَعُ وأرَی؛ «نهراسید، من با شما هستم. [آنچه روی میدهد] میشنوم و میبینم». روشن است تا مأموریت حضرت موسی و هارون(علیهما السلام) كه امری دیدنی و شنیدنی است، تحقق نیابد و كاری از آندو سر نزند، شنیدن و دیدنِ كارهای آندو معنا ندارد. همچنین، در آیه اول سوره مجادله میفرماید: قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِی تُجَادِلُك فِی زَوْجِهَا وَتَشْتَكی إِلَی اللَّهِ؛ «خداوند گفتار زنی را كه درباره شوهرش با تو بگومگو میكرد، شنید».
مسلّم است تا بگومگویی در كار نباشد، شنیدن معنا ندارد؛ اما شنیدن نه بدین معنا كه در ذات خدا چیزی پیدا شده كه قبلاً نبوده است؛ علم به این شنیده، قبلاً بود، ولی شنیدن نبود.(2)
1. این صفات، گاهی بهلحاظ ادبی بهصورت اسم فاعل یا صفت مشبهه و مانند آن به خدا نسبت داده میشوند؛ مانند: خالق، رازق، سمیع و بصیر؛ و گاهی بهصورت فعل به خدا نسبت داده میشوند؛ مانند: خلق الله، رزقكم، سمع الله. البته خود سمع و بصر بهمنزلة ابزار شنیدن و دیدن به خدا نسبت داده نشدهاند.
2. بنابراین، صفاتی مانند سمیع و بصیر، گاهی درباره علم به شنیدنیها و دیدنیها، حتی پیش از تحقق متعلق آنها بهكار میرود و گاهی بههنگام تحقق متعلق آنها در خارج، انتزاع شده و به خدای متعال نسبت داده میشود. درصورت اول، این صفات، صفات ذات و درصورت دوم، صفات فعل شمرده میشوند. روایت زیر اشاره به هردو نوع كاربرد این صفات دارد: عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّه(علیه السلام) یَقُولُ لَمْ یَزَلِ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ رَبَّنَا وَالْعِلْمُ ذَاتُهُ وَلَا مَعْلُومَ وَالسَّمْعُ ذَاتُهُ وَلَا مَسْمُوعَ وَالْبَصَرُ ذَاتُهُ وَلَا مُبْصَرَ وَالْقُدْرَةُ ذَاتُهُ وَلَا مَقْدُورَ فَلَمَّا أَحْدَثَ الْأَشْیَاءَ وَكانَ الْمَعْلُومُ وَقَعَ الْعِلْمُ مِنْهُ عَلَی الْمَعْلُومِ وَالسَّمْعُ عَلَی الْمَسْمُوعِ وَالْبَصَرُ عَلَی الْمُبْصَرِ وَالْقُدْرَةُ عَلَی الْمَقْدُور... (محمدبنعلیبنبابویه قمی (شیخ صدوق)، التوحید، ص139، باب صفات الذات وصفات الافعال، ح1؛ محمدبنیعقوب كلینی، الكافی، ج1، ص107، باب صفات الذات).
باید چیزی باشد تا گفته شود خدا شنید یا نشنید. شنیدن، از مقام فعل انتزاع میشود و حاكی از نوعی علم فعل درباره خداوند متعال است كه بهلحاظ متعلقش زمانی است.
پس با توجه به اینكه صفات فعل از مقام فعل انتزاع میشوند و مابازایی در ذات ندارند، نباید چیزی در ذات پدید آید تا مصداق آن شوند؛ بلكه مقایسهای است كه عقل انجام میدهد؛ میگوید: خدا كه این مخلوق را آفرید، قطعاً به آن آگاهی دارد و چون در حضور اوست، آن را میبیند. این «دیدن و شنیدن» ظرفش وقتی است كه خدا آن را به وجود آورد؛ پیش از آفرینش مخلوق، «دیدن» جا ندارد؛ چون «دیدن» صفتِ فعل است و از سنجش فعل الهی با ذات او انتزاع میشود. مراد از شنیدن و دیدن خداوند، علم فعلی او به وجود مسموعات (شنیدنیها) و مرئیات (دیدنیها) است. این علم در مقام فعل است. چنین علمی كه از مقام فعل انتزاع میشود، بهلحاظ متعلقش، میتواند ظرف زمان هم داشته باشد.
از آنچه گذشت، معنای آیاتی كه در آنها علم خداوند مقید به زمان حاضر شدهاند، روشن میشود؛ برای نمونه، این آیه كه میفرماید: وَلَنَبْلُوَنَّكمْ حَتَّی نَعْلَمَ الْمُجَاهِدِینَ مِنكمْ وَالصَّابِرِینَ (محمد:31)؛ «شما را میآزماییم تا مجاهدان و صابران شما را بشناسیم»، یعنی، تا عمل شما در حضور او تحقق یابد. وقتی در حضور او تحقق یابد، عقل مفهوم علم را انتزاع میكند؛ چون فرض این است كه پس از آزمایش و تحقق عمل میداند؛ ازاینرو میفرماید: حَتَّی نَعْلَمَ. این دانستن، صفت فعل است و جا ندارد كه پیش از وجودِ آن، خدا بداند. پس معنای این آیه چنین نمیشود كه شما را میآزماییم تا رفع جهل شود؛ بلكه شما را میآزماییم تا فعل شما در حضور و منظر ما تحقق یابد.
پس راهحل این آیات، همین است كه بگوییم: علم دو اعتبار دارد:
1. صفتِ ذات كه عین ذات خداوند و بیزمان است؛ 2. صفت فعل كه در ظرف تحقق فعل انتزاع و به خدا نسبت داده میشود یا بهصورت فعل، به خدا نسبت داده میشود و بهلحاظ متعلقش زمان دارد.
در قرآن كریم تعبیر دیگری درباره علم خدا وجود دارد كه ما را به دقت بیشتری درباره علم خدا وامیدارد و آن، «علم در كتاب» است كه در چندین آیه و ازجمله، آیات زیر مطرح شده است:
قَالَ عِلْمُهَا عِندَ رَبِّی فِی كتَابٍ لَّا یَضِلُّ رَبِّی وَلَا یَنسَی (طه:52)؛ «گفت: آگاهیِ مربوط به آنها نزد پروردگارم، در كتابی منعكس است. پروردگارم چیزی را گم و فراموش نمیكند»؛
ألَمْ تَعْلَمْ أنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ مَا فِی السَّمَاء وَالْأرْضِ إِنَّ ذَلِك فِی كتَاب... (حج:70)؛ «آیا ندانستی كه خدا آنچه كه در آسمان و زمین است، میداند؛ همه اینها در كتابی ثبت است»؛
... لَا یَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ فِی السَّمَاوَاتِ وَلَا فِی الْأرْضِ وَلَا أصْغَرُ مِن ذَلِك وَلَا أكبَرُ إِلَّا فِی كتَابٍ مُّبِینٍ (سبأ:3)؛ «هیچچیز هرچند به اندازه سنگینی یك ذره باشد، از خدا پنهان نیست(1) و نهتنها ذره، كوچكتر و بزرگتر از ذره هم در كتابی آشكار وجود دارد».
این تعبیر كه «علم خدا در یك كتاب است»، سؤالبرانگیز است؛ زیرا علم ذاتی خدا كه عین ذات است و در كتاب خدا نیست؛ علم فعلی هم كه از مقام فعل انتزاع میشود، همراه خود فعل است؛ پس «علم در كتاب» چه علمی است؟ مگر خدا نیاز دارد بنویسد تا فراموش نكند؟ این تعبیر، چنین مطلبی را به ذهن ایهام میكند كه خدا برای اینكه فراموش نكند، مینویسد تا هرگاه بخواهد مراجعه كند؛ بهویژه كه بیدرنگ میفرماید: لا یَنْسَی.
پاسخ این است كه از همین آیات بهدست میآید كه خدا مخلوقی بهنام كتاب دارد و این مخلوق، بهگونهای است كه نمایانگر مخلوقات دیگر است و هركس بتواند با آن تماس پیدا كند و در آن بنگرد، از احوال مخلوقات دیگر باخبر میشود و چون این كتاب، مخلوق خداست، وجودش هم نوعی علم خدا بهشمار میآید؛ یعنی همان علم خداست كه در این كتاب منعكس شده و نمایانگر حوادثی است كه تحقق مییابد.
1. «مثقال ذرّه» تعبیری است در عربی كه كنایه از كوچكترین چیز است.
پس، افزون بر علمِ ذات و علمِ فعل، علم دیگری هم برای خدا هست كه اسمش كتاب است و همهچیز در آن منعكس است. علم خداست، بدین معنا كه همه یا برخی از مخلوقات خدا در آن منعكساند؛ كتاب است، چون هركس بتواند با آن تماس پیدا كند، از احوال موجودات دیگر آگاه میشود. مخلوقی خارج از ذات الهی و متعلق به خداست؛ خدا بهگونهای آن را آفریده كه همه اشیا در آن منعكس است.
پس این «كتاب»، از مراتب علم الهی است. در بحث از مراتب فعل الهی دانستیم كه عقل میتواند برای فعل الهی مراتبی را درنظر بگیرد كه برحسب رتبه، بعضی بر بعضی مقدماند؛ گرچه ازنظر ظرفِ تحقق، همه باهماند؛ یعنی عقل، میبیند كه خدا موجودی را میآفریند و كاری انجام میدهد و میداند كه صدور این فعل از او ناآگاهانه نیست؛ بلكه پیش خدا حضور دارد و خدا آن را میبیند و میشناسد و میداند؛ چون ذات الهی ذاتی است كه بر همهچیز احاطه دارد و هرچه پیدا شود، در حضور او پیدا شده و علم هم غیر از این نیست كه چیزی نزد ذاتی كه شایستگی درك و علم دارد، حاضر باشد. در اینجا عقل همانگونهكه صفات فعلیه را انتزاع میكرد، مفهوم علم را نیز در این مرتبه انتزاع میكند. اگر این شیء، زمانی باشد، صفت علم هم به زمان متصف خواهد شد؛ چنانكه سایر صفات الهی مانند خلق، رزق و تدبیر كه از مقام فعل انتزاع میشوند، درصورتیكه متعلَق فعل، امری زمانی باشد، بهلحاظ متعلقشان زمانی میشوند.
درباره علمی كه در این مرتبه به خدا نسبت داده میشود، درست است كه گفته شود: این علم، در این زمان است؛ ولی بدین معنا نیست كه اكنون علم پیدا كرده و قبلاً نبوده است؛ بلكه مفهوم، مفهومی است كه از امری حادث حكایت میكند؛ مثل خلق، رزق، تدبیر و مفاهیمی كه در خودِ مفهوم، تعلق به شیء حادثی نهفته است. مفهوم بهگونهای است كه تابع متعلقش است. اگر متعلقِ آن، زمانی باشد، ازطرف
متعلق، مفهوم هم زمانی میشود؛ ولی از آن طرفِ اضافه كه به خدا مربوط میشود، دیگر زمانی نیست.
بههرحال با بررسی آیات قرآن بهدست میآید كه علاوه بر علم ذاتی و فعلی، علم دیگری برای خداوند هست كه خداوند از آن به «علم در كتاب» تعبیر كرده است؛ البته این علمها در ذات اثر نمیگذارند و باعث تغییر در ذات نمیشوند؛ زیرا علم ذاتی كه عین ذات است؛ علم فعلی هم از مقام فعل انتزاع میشود و مابازایی در ذات ندارد و ظرفش، ظرف تحقق فعل است. «علم فی كتاب» هم عین ذات نیست؛ چون در كتاب است و كتاب مخلوق خداست؛ پس روشن میشود علمی دیگر پیش از آفریدن موجودات به خدا نسبت داده میشود؛ بهلحاظ اینكه خدا چیزی آفریده كه در آن حوادث گذشته و آینده منعكس است و این، طبعاً مرتبهای از علم خداست و خدا آن را آفریده است. بنابراین، وقتی عقل آن را ملاحظه میكند، آن را نیز مرتبهای از ظهور علم الهی تلقی میكند؛ البته نه بدین معنا كه با آفریدن این موجود، چیزی به علم خدا افزوده شود و ذات الهی واجد چیزی شود؛ بلكه اینها جلوههایی از چیزهایی است كه او داراست.(1)
1. برای اینكه دفع استیحاش شود، میگوییم: آیا خدا پیش از آفرینش عالم با پس از آن، تفاوتی در ذاتش حاصل شد؟ آیا با آفریدن چیزی را از دست داد یا چیزی را دارا شد؟ خیر؛ ذات الهی غنای مطلق است، با آفریدن، نه چیزی از ذاتش كم و نه چیزی را دارا میشود. بهلحاظ ذات، ما مفهوم قدرت را انتزاع میكنیم؛ قدرت بر خلق؛ این قدرت، عین ذات است، پیش از آفرینش، پس از آن، و هنگام آفرینش. ولی مفهوم خالق و مفهوم خلق كردن، پیش از آفریدن خدا نبود؛ پیش از آن نمیتوان گفت: خدا آفرید. این مفهوم وقتی انتزاع میشود كه مخلوقی در خارج تحقق یابد. آفریدن و ایجاد، مفهومی انتزاعی است؛ عقل است كه این مفهومِ ذوالاضافه را با مقایسه بین این وجود و وجود واجب، انتزاع میكند و میگوید: «او را ایجاد یا خلق كرد»؛ ولی بدین معنا نیست كه خدا قبلاً فاقد خالقیت بود و حالا واجد شد؛ بلكه انتزاعی است كه عقل انجام میدهد. علمِ در مقام فعل نیز چنین مفهومی است. علم ذاتی سر جایش هست و تغییری نمیكند؛ ولی گاهی علم، به مفهوم انتزاعی هم بهكار میرود؛ همانگونهكه خلق و ایجاد، مفهوم انتزاعی است؛ یعنی عقل ملاحظه میكند كه مخلوق خدا در حضور اوست و میگوید: خدا به آن علم دارد؛ وقتی وجود یافت، خدا به آن علم پیدا كرد؛ نه اینكه علم نداشت و حالا پیدا كرد و علمی به ذاتش اضافه شد. این علم مثل مفهوم رؤیت و شنیدن، مفهومی انتزاعی از مقام فعل است.
پس، از مجموع آیات، استفاده میشود كه نسبت دادن علم به خدا، به سه لحاظ است:
1. علم ذاتی كه عین ذات خداوند است؛
2. علم فعلی در مقام خلقِ كتاب، كه این علم پیش از وجود موجودات هم هست؛
3. علم فعلی كه در ظرف تحقق حادثه و توأم با وقوع حادثه انتزاع میشود.
برای روشن شدن علمی كه در كتاب است و كتاب، مظهر آن علم است، آیات مربوط به آن را بررسی میكنیم. پیش از این گفتیم كه از مجموعه آیات و روایات بهدست میآید كه هرچه در خارج تحقق مییابد، مسبوق به چند چیز است: علم، كتاب، اذن، اجل، قدر و قضا. البته در برخی از روایات، مشیت و اراده هم ذكر شده است. اینها مراحل تحقق فعل الهیاند. نخست مرحله علم در مقام فعل بود كه ذكر شد. مرحله دوم مرحله كتاب است؛ یعنی این مخلوق در ظرفی انعكاس دارد؛ بهگونهایكه اگر كسی بر آنجا اشراف پیدا كند، آن را میفهمد؛ اما آن مخلوق چیست؟ در اینجا به بررسی این مخلوق از دیدگاه قرآن میپردازیم.
برای بررسی آیات مربوط به این مرحله از علم الهی، مقدمتاً مفهوم كتاب را توضیح میدهیم.
كتاب بهمعنای نوشته است و در عربی هم به همین معنا بهكار رفته است؛ اما اینكه اصل ریشة كتَبَ چه بوده است و چرا و به چه لحاظ به نوشته، كتاب میگویند و آیا بهمعنای جَمَعَ است یا ثَبَتَ و...، چیزهایی است كه نهتنها به ما كمك نمیكنند، بلكه موجب آشفته شدن ذهن میشوند. اصولاً الفاظی كه در قرآن كریم و روایات بهكار میروند، اگر مفهوم
روشنی دارند، پس ابهامی ندارد و اگر با قراین قطعی میدانیم كه فلان لفظ در چه معنایی بهكار رفته است، حقیقی است یا مجازی و...؛ دراینصورت، پیگیری ریشه كلمه، ذهن را گمراه میكند. پس كتابت در عربی، عیناً همان نوشتن در فارسی است. آنچه در اینجا برای ما اهمیت دارد، موارد كاربرد این واژه در قرآن است. این كلمه در قرآن بهصورتهای زیر بهكار رفته است:
الف) حكم تشریعی
كتاب درباره نوشتن و نوشته و درزمینه حكم تشریعی بهكار میرود:
إِنَّ الصَّلاَةَ كانَتْ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ كتَابًا مَّوْقُوتاً (نساء:103)؛ «نماز برای مؤمنان نوشتهای زمانبندی شده است». منظور از كتاب در اینجا، تكلیف واجب است. در اینجا حتی فهمیدن اینكه آیا كاربرد كتاب در این معنا بهگونة مجازی است یا حقیقی نیز فایدهای ندارد. آنچه برای ما اهمیت دارد، مراد از این واژه درآیه یادشده است كه ابهامی ندارد.
ب) كتابهای آسمانی
... وأنزَلَ مَعَهُمُ الْكتَابَ بِالْحَقِّ لِیَحْكمَ بَیْنَ النَّاسِ فِیمَا اخْتَلَفُواْ فِیه... (بقره:213)؛ «... و با ایشان (پیامبران) كتاب فرو فرستاد تا میان مردم در آنچه اختلاف دارند، حكم كند...».
... وأنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْط... (حدید:25)؛ «و با ایشان (پیامبران) كتاب و میزان فرستادیم تا مردم عدالت را بهپا دارند».
حال، چرا مجموعه تعالیم الهی كه پیامبران به مردم ابلاغ كردهاند، كتاب نامیده شده است؟ آیا صرفاً به این دلیل كه امری نوشتنی است (ما مِنْ شَأنِهِ اَنْ یُكتَب) و یا اینكه چون در عالمی دیگر نوشته شده است و یا مانند الواح تورات است كه نوشته شده بود
و كتابهای آسمانی دیگر هم نوشتههایی بودند كه بهوسیلة ملایكه برای پیامبران میآمدند؟ همه اینها محتمل است؛ اما بههرحال، میدانیم كه چه قرآن بر چیزی نوشته شود و چه تنها در سینهها باشد، اسمش «كتاب اللّه» است. میدانیم خدا نام آنچه را كه بر پیامبران نازل فرموده و دارای حقایق و مسائل، و معارف و احكامی است، كتاب گذاشته است.
ج) نامه اعمال
یكی از اعتقادات ما كه برگرفته از نصّ قرآن و روایات است، این است كه هركس نامة اعمالی دارد و خدا فرشتگان بلندمرتبه و بزرگواری (كراماً كاتِبِین) را امر فرموده كه كارهای مردم را بنویسند؛(1) بنابر ظاهر آیات و روایات، روز قیامت این نامهها را بیرون میآورند و بهدست اشخاص میدهند؛ برخی بهدست راست، برخی بهدست چپ. آیات فراوانی دراینزمینه است؛(2) ازجمله: وَكلَّ إِنسَانٍ ألْزَمْنَاهُ طَآئِرَهُ فِی عُنُقِهِ وَنُخْرِجُ لَهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ كتَابًا یَلْقَاهُ مَنشُورًا * اقْرَأْ كتَابَك كفَی بِنَفْسِك الْیَوْمَ عَلَیْك حَسِیبًا (اسراء:13ـ14)؛ «و كارنامة هر انسانی را بهگردن او بستهایم و روز قیامت برای او نامهای كه آن را گشوده میبیند، بیرون میآوریم [و به او میگوییم:] نامهات را بخوان. كافی است كه امروز، خود حسابرس خود باشی». بههرحال، این هم كتابی است كه بهوسیلة ملایكه نوشته میشود و تا روز قیامت ضبط میشود تا بهدست مردم برسد.
از برخی آیات استظهار میشود كه ملایكه وقتی اعمال مردم را مینویسند، از كتاب دیگری استنساخ میكنند:
... كلُّ أمَّةٍ تُدْعی إِلی كتابِهَا الْیَوْمَ تُجْزَوْنَ ما كنْتُمْ تَعْمَلُونَ * هذا كتابُنا یَنْطِقُ عَلَیْكمْ بِالْحَق
1. برای نمونه، ر.ك: زخرف:80؛ و انفطار:11.
2. برای نمونه، ر.ك: اسراء:71 و حاقه:19ـ25 و انشقاق:7ـ10.
إِنّا كنّا نَسْتَنْسِخُ ما كنْتُمْ تَعْمَلُون (جاثیه:28ـ29)؛ «...هر امتی بهسوی كارنامة خود فراخوانده میشود [و بدیشان میگویند:] آنچه را میكردید امروز پاداش مییابید. این است كتاب ما كه علیه شما بهحق سخن میگوید. ما از آنچه میكردید، نسخه برمیداشتیم».
امام صادق(علیه السلام) درباره اینكه ملایكه از كجا مینویسند، میفرمایند: «مگر شما عرب نیستید؟ چگونه معنای این كلام را نمیدانید؟ مگر نه اینكه استنساخ در زبان عربی بهمعنای نسخهبرداری از كتاب دیگر است؟»(1) بهحسب این روایت، ملایكه هنگام نوشتن اعمال، به «لوح محفوظ» یا كتاب دیگری نگاه میكنند و ازروی آن مینویسند.
این سه قسم از كاربرد كتاب، به بحث ما ربطی ندارد. بحث ما در كاربرد چهارم است:
د) كتابی كه همهچیز در آن ثبت است
طبق برخی آیات، خدا كتابی دارد كه همهچیز در آن هست؛ مانند: ... وَلاَ رَطْبٍ وَلاَ یَابِسٍ إِلاَّ فِی كتَابٍ مُّبِینٍ (انعام:59)؛ «هیچ تر و خشكی نیست؛ مگر اینكه در كتابی روشن، [ثبت] است».
برخی گمان كردهاند مراد از كتاب مبین، قرآن است؛ ولی ظاهراً چنین نیست. این آیه علم را به كتاب ارتباط داده و كتاب را جانشین علم كرده است. بهجای اینكه بفرماید: لا رَطْبٍ وَلا یابِسٍ اِلاّ فی عِلْمِ اللّه، فرموده است: لاَ رَطْبٍ وَلاَ یَابِسٍ إِلاَّ فِی كتَابٍ مُّبِین.
1. امام صادق(علیه السلام) در پاسخ به كسی كه درباره آیه شریفة ن وَالْقَلَم پرسید، پس از اشاره به اینكه آنچه قلم مینویسد، در كتابی مكنون (پوشیده) ثبت شده است، فرمود: فَهُوَ الْكتَابُ الْمَكنُونُ الَّذِی مِنْهُ النُّسَخُ كلُّهَا، أَ وَلَسْتُمْ عرباً فَكیْفَ لاَ تَعْرِفُونَ مَعْنَی الْكلاَمِ وَأَحَدُكمْ یَقُولُ لِصَاحِبِهِ انْسَخْ ذَلِك الْكتَابَ أَ وَلَیْسَ إِنَّمَا یُنْسَخُ مِنْ كتَابٍ آخَرَ مِنَ الأَصْلِ وَهُوَ قَوْلُهُ إِنَّا كنَّا نَسْتَنْسِخُ ما كنْتُمْ تَعْمَلُون؛ «آن [كتابی كه نوشتههای قلم در آن ثبت است] همان كتاب مكنونی است كه تمام نسخهبرداری از آن صورت میگیرد. آیا شما عرب نیستید؟ چگونه معنای این جمله را نمیفهمید؟ وقتی یكی از شما به دیگری میگوید: این كتاب را نسخهبرداری میكنم، آیا مرادش این نیست كه از كتاب اصلـی نسخه برمیدارم؟» (محمدباقر مجلسـی، بحـار الانوار، ج57، ص366ـ367، باب القلم واللـوح المحفـوظ والكتاب المبین، ح3).
درباره این كتاب، تعبیرهای مختلفی شده است؛ مانند:
الف) بلندمرتبه و محكم نزد ما: وَإِنَّهُ فِی أمِّ الْكتَابِ لَدَیْنَا لَعَلِیٌّ حَكیمٌ (زخرف:4)؛ «و آن (قرآن) در كتاب اصلی (لوح محفوظ) نزد ما، بلندمرتبه و دارای «اِحكام» است».
ب) كتابی آشكار یا آشكاركننده: فِی كتَابٍ مُّبِین (انعام:59 و یونس:61).
ج) كتابی حفظكننده یا حفظشده: وَعِندَنَا كتَابٌ حَفِیظٌ (ق:4)؛ «و نزد ما كتابی حفظكننده [یا حفظشده] است».
در آیه پیشین به مبین (آشكار یا آشكاركننده) و در اینجا به حفیظ (بهمعنای حافظ = حفظكننده) توصیف شده است و احتمالاً حفیظ بهمعنای محفوظ (حفظشده)(1) نیز هست؛ مانند آیهای دیگر كه میفرماید: بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَّجِیدٌ * فِی لَوْحٍ مَّحْفُوظٍ (بروج:21ـ22)؛ «بلكه آن قرآنی (خواندنی) باعظمت است كه در لوحی محفوظ است»؛ یعنی خود كتاب از بین نمیرود.
د) كتابی نهفته و پنهان: إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كرِیمٌ * فِی كتَابٍ مَّكنُونٍ (واقعه:77ـ78)؛ «وحقیقتاً این [پیام] قرآنی (خواندنی) است ارجمند، در كتابی نهفته (پوشیده)».
ﻫ) كتاب مادر: یَمْحُو اللّهُ مَا یَشَاء وَیُثْبِتُ وَعِندَهُ أمُّ الْكتَابِ (رعد:39)؛ «خدا آنچه را بخواهد، محو یا اثبات میكند و اصل كتاب نزد اوست». تعبیر امالكتاب، این مفهوم را تداعی میكند كه كتابهای متعددی وجود دارد كه یكی اصل و بقیه فرعیاند؛ مانند دفتر كل و دفاتر فرعی كه بخشهایی از آن در اینها منعكس است. یك كتاب اصلی است كه همهچیز، از هركس، هر حادثه و هر زمان و مكان در آن هست: وَلاَ رَطْبٍ وَلاَ یَابِسٍ إِلاَّ فِی كتَابٍ مُّبِینٍ (انعـام:59) و نیز كـتابهای فـرعی ـ مثل دفاتر جـزئی ـ برای اقوام یا افراد خاص وجود دارد. از این كتابهای فرعی، با تعابیری مانند كتاب
1. مرحوم علامه طباطبایی همین احتمال را در تفسیر المیزان مطرح كرده است. بهگفتة وی، منظور از كتاب حفیظ، كتابی است كه همهچیز را در خود ثبت و ضبط كرده و از هر تغییر و تحریفی، محفوظ است.
الابرار(1) و كتاب الفجار(2) یاد شده است. آیاتی نیز مانند كلُّ أمَّةٍ تُدْعَی إِلَی كتَابِهَا (جاثیه:28) و یَمْحُو اللّهُ مَا یَشَاء وَیُثْبِت (رعد:39) به اینگونه كتابهای فرعی اشاره دارند. پس كتاب اصلی، «امالكتاب» است و بقیه، فرعیاند. روایات نیز كموبیش این حدس را تقویت میكنند.(3)
از آنچه بیان شد، استفاده میشود كه «امالكتاب» مرتبهای از علم الهی و مخلوق است؛ درنتیجه، عین ذات خدا نیست؛ چون میفرماید: «عِنْدَنا». مخلوقی است كه همهچیز، ازجمله خود قرآن كریم در آن هست؛ چون میفرماید: وَإِنَّهُ فِی أمِّ الْكتَابِ لَدَیْنَا لَعَلِیٌّ حَكیمٌ. موجودی است بسیار ارزنده كه دستخوش تحولات نمیشود. مكنون و محفوظ است؛ یعنی هیچ عاملی نمیتواند در آن اثر بگذارد.[4] چیزی است كه میتوان درباره آن گفت: «عنداللّه» است؛ بهویژه، با توجه به اینكه در قرآن، از موجودات زوالناپذیر با این تعبیر یاد شده است كه مَا عِندَكمْ یَنفَدُ وَمَا عِندَ اللّهِ بَاق (نحل:96)، تا این اندازه را میشود بهدست آورد كه این كتاب، موجودی تغییرناپذیر و زوالناپذیر است؛ اما اینكه حقیقتاً این كتاب چیست، كجاست و حقایق گذشته، حال و آیندة عالم چگونه و به چه شكلی در آن ثبت شده است، پرسشهایی است كه قرآن درباره آن سكوت كرده است. ما هم طبق روایت اُسْكتُوا عَمّا سَكتَ اللّه،(5) از
1. مطففین:18.
2. مطففین:7.
3. با تأمل در آیاتی مانند: یَمْحُو اللّهُ مَا یَشَاء وَیُثْبِتُ وَعِندَهُ أُمُّ الْكتَاب (رعد:39)، و مقایسة آن با آیاتی كه از وجود كتابی حفیظ (مصون از تغییر و تبدیل) خبر میدهند، میتوان چنین حدس زد كه مرتبهای از علم الهی در كتابی ثبت شده است كه میتوان از آن با عنوان «لوح محو و اثبات» یاد كرد و حوادث در این كتاب، براساس مقتضیات و برخی علل ناقصه ثبت شدهاند و برخی از تغییرات (بدا) در آن، صورت میگیرد. درباره این مرتبه از علم الهی، در مبحث تقدیر سخن خواهیم گفت. درباره چگونگی تغییرات در این مرتبه از علم الهی، ر.ك: محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج4، ص99، باب 3، روایت 9 و ص96، باب3، روایت 2 و ص97، باب 3، روایت 4.
4. دراینباره، ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج19، ص136؛ همان، ج18، ص339.
5. ابنابیجمهور احسائی، عوالی اللئالی العزیزیة فی الاحادیث الدینیة، ج3، ص166، ح61.
پیش خود چیزی نمیگوییم. اجمالاً میفهمیم، موجودی است كه خدا آن را آفریده و نمایانگر موجودات دیگر است و كسانی كه شایستگی مراجعه به آن را داشته باشند، میتوانند حقایق آن را درك كنند. تماس با این كتاب، برای كسانی ممكن است كه مصداق لَّا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ باشند؛ یعنی كسانی كه مطهر باشند و قدر متیقن آن،پیامبر گرامی اسلام(صلى الله علیه وآله)، حضرت زهرا(علیها السلام) و امامان معصوم(علیهم السلام) اند كه قرآن در شأن ایشان میفرماید: إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنكمُ الرِّجْسَ أهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَكمْ تَطْهِیرًا (احزاب:33)؛ «خدا چنین اراده كرده است كه آلودگی را تنها از شما اهلبیت [نبوت] بزداید و شما را پاك و پاكیزه گرداند».
آنچه باید روی آن تأمل كرد، این است كه آیا كارهای اختیاری انسان و همه حوادثی كه برای بشر واقع میشود، در «امّالكتاب» ثبت است یا نه؟
این پرسش مهمی است؛ چون انسان خیال میكند كه اگر همة كارهای اختیاری او قبلاً معلوم باشد، یك نوع جبر ایجاد میكند و یا اگر حوادث پیشآمده برای هركسی، نوشته شده باشد، پس كارهای او جبری است و هركس سرنوشتی دارد كه خواهناخواه خواهد شد.
این مسئله ابعاد بسیار گستردهای دارد و ازجمله، با گسترة علم الهی ارتباط دارد و از آن، پرسش یا پرسشهای دیگری نیز برمیخیزد. در اینجا به دو پرسش مهم و اصلی دراینباره میپردازیم:
اولاً، آیا از دیدگاه قرآن، همه حوادث و كارهایی كه ما با اختیار انجام میدهیم، در آن كتاب ثبت شده است؟
ثانیاً، بهفرض اینكه تمام حوادث و كارهای اختیاری انسان در كتابی ثبت شده باشد،
آیا چنین چیزی موجب جبر نیست؟ پاسخ قرآن درباره پرسش اول مثبت است؛ برخی از آیات به عموم خود، بر این دلالت دارند كه تمام حوادث و پیشامدهایی كه برای هركس رخ میدهد، در كتابی ثبت است؛ قرآن دراینباره میفرماید: وَیَعْلَمُ مَا فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَمَا تَسْقُطُ مِن وَرَقَةٍ إِلاَّ یَعْلَمُهَا وَلاَ حَبَّةٍ فِی ظُلُمَاتِ الأرْضِ وَلاَ رَطْبٍ وَلاَ یَابِسٍ إِلاَّ فِی كتَابٍ مُّبِینٍ (انعام:59)؛ «آنچه در خشكی و دریاست، میداند و هیچ برگی از درختی نمیافتد، مگر اینكه او میداند و هیچ دانهای در تاریكیهای زمین و هیچ تر و خشكی نیست، مگر اینكه در كتابی آشكار است». طبق عموم این آیه، همهچیز، ازجمله تمام كارهای اختیاری انسان در كتابی ثبت شده و خدا از آن آگاه است؛ اما قرآن به این عموم بسنده نمیكند؛ بلكه تصریح میكند كه هر حادثهای كه برای هركس پیش میآید، دانهبهدانه، تمام آنها پیش از وقوع در كتابی ثبت شده است: مَا أصَابَ مِن مُّصِیبَةٍ فِی الْأرْضِ وَلَا فِی أنفُسِكمْ إِلَّا فِی كتَابٍ مِّن قَبْلِ أن نَّبْرأهَا إِنَّ ذَلِك عَلَی اللَّهِ یَسِیرٌ (حدید:22)؛ «هیچ مصیبتی نه در زمین و نه در نفسهای شما [به شما] نرسد، مگر پیش از آنكه آن را پدید آوریم، در كتابی [ثبت شده] است؛ این [كار] بر خدا آسان است».
اگر از آیه إِنَّا كنَّا نَسْتَنسِخُ مَا كنتُمْ تَعْمَلُونَ (جاثیه:29)، استفاده كردیم كه اعمال ما را از لوح دیگری بازنویسی میكنند، پس این آیه هم شاهد بر این است كه تمام حوادث، حتی اعمال اختیاری ما هم قبلاً مكتوب است.
اما پاسخ این پرسش كه آیا ثبت تمام حوادث و پیشامدها، حتی كارهای اختیاری انسان، موجب سلب اختیار، و جبر است، منفی است؛ زیرا این حوادث، همانگونهكه واقع میشوند، در علم الهی ثبت شدهاند. آنچه با اختیار ما انجام میشود، در علم الهی ثبت شده است كه با اختیار واقع میشود؛ یعنی نوشته شده است كه فلان كس در فلان زمان، با اختیار خود چنین خواهد كرد. این تثبیت اختیار است، نه جبر. اگر جبری باشد، برخلاف علم و كتابت الهی است. هر حادثه آنگونهكه واقع میشود، نوشته شده است.
آنجا منعكسكننده حوادث است به همانگونهایكه واقع خواهد شد (علی ما هی علیها)؛ هر حادثهای با اسباب و مسببات خودش، در آنجا منعكس است.
پس صرف اینكه خدا میداند و مینویسد و یا حتی قبلاً هم اعلام میكند كه شخصی با اختیار خود در وقتی معین چنین خواهد كرد، موجب جبر نمیشود؛ چون فرض این است كه خدا میداند كه با اختیارِ خودِ فرد انجام میگیرد. این ازآنروست كه حیثیت علم خدا، نمایش واقعیت است، نه تغییر واقعیت؛ پس بههیچوجه علم الهی و ثبت قبلی، موجب جبر نمیشود؛ سرنوشتِ ما، آنگونهكه خود، آن را میسازیم، قبلاً در آنجا نوشته شده است.
از تعبیراتی كه در قرآن كریم درباره افعال الهی بهكار رفته، تعبیر «اذن» است. مفهوم اذن ـ آنگونهكه در گفتوگوهای عرفی استعمـال میشود ـ در جایی بهكار میرود كه فاعل بخواهد در چیزی كه مملوك دیگری است، تصرف قانونی كند و قانوناً حق تصرف در آن را ندارد و برای اینكه تصرفش قانونی باشد، از مالك، اذن میگیرد؛ مثلاً ما اگر بخواهیم كتابِ كسی را بخوانیم یا وارد خانه كسی شویم، باید اذن بگیریم. اذن، به همین معنا در قرآن شریف وارد شده است. یكی از دستورهای شرعی این است كه كودكان وقتی میخواهند وارد اتاق پدر و مادر شوند، اذن بگیرند؛ اگر كسی بخواهد وارد خانه دیگری شود باید اذن بگیرد. این كاربرد عرفی اذن است كه درواقع موارد كاربرد آن، امور اعتباری است؛ یعنی چنین نیست كه بدون اذن مالك، تصرف ممكن نباشد و كاری بدون اذن انجام نگیرد؛ بلكه تصرف ممكن است، ولی قانونی نیست.
كاربرد اذن در قرآن كریم بسیار گستردهتر از كاربردهای عرفی آن است؛ یعنی تعبیر اذن
در قرآن كریم افزون بر امور تشریعی و اعتباری، در امور تكوینی هم بهكار رفته است و درباره هر فاعلی كه فعلش را انجام میدهد، تعبیر اذن الهی بهكار رفته است؛ خواه فاعل ارادی باشد، مثل انسان یا فاعل طبیعی، مثل گیاه؛ خواه در امور دنیوی باشد، خواه در امور اخروی. در همة این موارد، تصرفاتی كه فاعلها انجام میدهند، مشروط به اذن خدا شده است. در اینجا به بیان اقسام كاربردهای قرآنی اذن میپردازیم:
الف) امور تشریعی و اعتباری
یكی از كاربردهای قرآنی اذن، همان كاربرد عرفی آن، یعنی امور تشریعی و اعتباری است. نمونههای این كاربرد در قـرآن فراوان است؛ برای نمـونه ـ چنانكه پیش از این اشاره شد ـ یكی از دستورهـای شرعـی این اسـت كه كودكان وقتی میخـواهند وارد اتاق پدر و مادر شوند، اجازه بگیرند: یَا أیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِیَسْتَأْذِنكمُ الَّذِینَ مَلَكتْ أیْمَانُكمْ وَالَّذِینَ لَمْ یَبْلُغُوا الْحُلُمَ مِنكمْ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ مِن قَبْلِ صَلَاةِ الْفَجْرِ وَحِینَ تَضَعُونَ ثِیَابَكم مِّنَ الظَّهِیرَةِ وَمِن بَعْدِ صَلَاةِ الْعِشَاء ثَلَاثُ عَوْرَاتٍ لَّكمْ (نور:58)؛ «ای كسانی كه ایمان آوردهاید، باید كسانی كه مالكشان شدهاید و كسانی از شما كه بهحد بلوغ نرسیدهاند [برای درآمدن بهنزد شما] در سه هنگام اجازه خواهند: پیش از نماز بامداد، و هنگام نیمروز كه جامههای خویش فرو مینهید، و پس از نماز خفتن. اینها سه وقت خلوت شماست».
درباره جهاد نیز تعبیر اذن بهكار رفته است: أذِنَ لِلَّذِینَ یُقَاتَلُونَ بِأنَّهُمْ ظُلِمُوا وَإِنَّ اللَّهَ عَلَی نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ (حج:39)؛ «به كسانی كه جنگ بر آنان تحمیل شده، رخصت [جهاد] داده شده است؛ چراكه به آنان ستم شده است و البته خدا بر یاوری آنان سخت تواناست».
مسلمانان، پیش از هجرت، تا در مكه بودند، بهسبب نداشتن قدرت كافی برای دفاع
از خود، اجازة دفاع نداشتند و دستور داده شده بود كه دست نگهدارند: ألَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ قِیلَ لَهُمْ كفُّواْ أیْدِیَكم... (نساء:77)؛ «آیا ندیدی كسانی را كه به آنان گفته شد، [فعلاً] دست از جنگ بدارید...»؛ ولی پس از مهاجرت به مدینه كه هستة جامعة اسلامی در آنجا بسته شد و قدرت دفاعی پیدا كردند، به آنان اذن جنگ با كفار داده شد. آیه 39 سوره حج اشاره به همین است.
در مواردی نیز كسانی كه قانونهایی بدون اذن خدا وضع و جعل میكنند، سرزنش شدهاند؛ چنانكه خطاب به مشركان میفرماید: ... قُلْ آللّهُ أذِنَ لَكمْ أمْ عَلَی اللّهِ تَفْتَرُونَ (یونس:59)؛ «[این قانونهایی كه وضع میكنید] آیا خدا به شما اذن داده است یا بر خدا دروغ میبندید».
این موارد و مانند آن، ناظر به اذن تشریعی و اعتباریاند؛ درواقع، لزوم اذن تشریعی، نتیجة اعتقاد به ربوبیت تشریعی است. وقتی ما معتقد شدیم به اینكه ربوبیت تشریعی از آنِ خداست و اوست كه باید اصالتاً امرونهی كند، نتیجهاش این است كه هركس بخواهد حكمی یا قانونی را وضع كند، باید با اذن الهی باشد؛ كسی اصالتاً حق وضع قانون ندارد.
ب) امور تكوینی
كاربردهای قرآنیِ «اذن» در امور تكوینی، فراواناند. تقریباً میتوان گفت كه قرآن كریم اذن خداوند را شرط تحقق همه پدیدهها و حوادث دانسته است، حال از هریك نمونهای را یادآور میشویم:
درباره روییدن گیاه:
وَالْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّه... (اعراف:58)؛ «زمین خوب و پاكیزه، گیاه خود را بهاذن پروردگار میرویاند».
این یك عمل طبیعی است كه اگر بذری در زمینی بود و آن زمین، قابلیت روییدن گیاه را داشت و شرایط مساعد بود، گیاه در آن زمین بهطور طبیعی میروید؛ ولی قرآن شریف رویش گیاه را منوط بهاذن خداوند میداند.
درباره تأثیر سحر:
فَیَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا یُفَرِّقُونَ بِهِ بَیْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ وَمَا هُم بِضَآرِّینَ بِهِ مِنْ أحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ (بقره:102)؛ «از آندو [فرشته] چیزهایی میآموختند كه بدان، میان زن و شوهر جدایی میافكندند؛ هرچند بدون اذن خدا نمیتوانستند به احدی زیان برسانند».
این آیه درباره دو فرشته بهنامهای هاروت و ماروت است كه در سرزمین بابل بههدف مقابله با سحر ساحران به مردم سحر میآموختند. میفرماید: آنها سحر آموزش میدادند؛ ولی ساحران با سحر خود نمیتوانند به كسی ضرر بزنند، مگر بهاذن خدا.
درباره افعال طبیعی انسانی:
وَمَا كانَ لِنَفْسٍ أنْ تَمُوتَ إِلاَّ بِإِذْنِ الله ِ... (آل عمران:145)؛ «هیچكس نمیتواند بمیرد، مگر بهاذن خدا».
مرگ، پدیدهای است طبیعی كه در شرایط خاصی تحقق مییابد؛ ولی قرآن همین پدیدة طبیعی را منوط بهاذن خدا میداند.
درباره كارهای اختیاری انسان:
وَمَا كانَ لِنَفْسٍ أن تُؤْمِنَ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ ِ... (یونس:100)؛ «هیچكس را نرسد، كه بیاذن خدا ایمان بیاورد».
درباره معجزات پیامبران:
وَمَا كانَ لِرَسُولٍ أن یَأْتِیَ بِآیه إِلاَّ بِإِذْنِ اللّه... (رعد:38)؛ «هیچ پیامبری را نرسد كه جز بهاذن خدا معجزهای بیاورد».
البته درباره معجزات خاص هم آیات فراوانی داریم؛ بهویژه درباره حضرت عیسیبنمریم(علیه السلام) بر این تأكید شده است كه تمام كارهایی را كه او انجام میداد باذن اللّه بود و شاید تأكید فراوان قرآن درباره وی بدین سبب است كه برخی قایل به الوهیت وی بودهاند و این معجزات را هم دلیل الوهیت او میشمردند؛ ازاینرو، قرآن بهویژه در این مورد، تعبیر «بِاِذْنی» و «بِاِذْنِ اللّهِ» را تكرار میفرماید.(1)
إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ كهَیْئَةِ الطَّیْرِ بِإِذْنِی فَتَنفُخُ فِیهَا فَتَكونُ طَیْرًا بِإِذْنِی وَتُبْرِیءُ الأكمَهَ وَالأبْرَصَ بِإِذْنِی وَإِذْ تُخْرِجُ الْمَوتَی بِإِذْنِی (مائده:110)؛ «و آنگاه كه بهاذن من از گل [چیزی] بهشكل پرنده میساختی، پس در آن میدمیدی و بهاذن من پرندهای میشد و بهاذن من كور مادرزاد و مبتلا به پیسی را شفا میدادی و آنگاه كه مردگان را بهاذن من [زنده از قبر] بیرون میآوردی».
درباره هدایت پیامبران:
الَر كتَابٌ أنزَلْنَاهُ إِلَیْك لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ (ابراهیم:1)؛ «الر؛ [این] كتابی است كه ما آن را بر تو نازل كردیم تا مردم را بهاذن ربّشان از تاریكیها بهسوی نور بیرون آوری».
درباره سخن گفتن در قیامت:
... لَّا یَتَكلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أذِنَ لَهُ الرحْمَنُ وَقَالَ صَوَابًا (نبأ:38)؛ «سخن نگوید مگر كسی كه [خدای] رحمن به او رخصت دهد و سخن راست گوید».
درباره شفاعت:
... مَن ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ ... (بقره:255)؛ «كیست كه نزد خدا بیاذنش شفاعت كند؟»
1. ر.ك: آل عمران:49.
درباره خلود بهشتیان در بهشت:
وأدْخِلَ الَّذِینَ آمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا بِإِذْنِ رَبِّهِمْ ... (ابراهیم:23)؛ «و كسانی كه ایمان آوردهاند و كارهای شایسته كردهاند به بهشتهایی درآورده میشوند كه زیر [درختان] آن، جویبارها روان است كه بهاذن پروردگارشان در آنجا جاودانه بهسر میبرند و...».
درباره حوادثی كه برای انسان رخ میدهد:
مَا أصَابَ مِن مُّصِیبَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ (تغابن:11)؛ «هیچ مصیبتی به كسی نمیرسد، مگر بهاذن خدا».
درباره كارهای فرشتگان:
تَنَزَّلُ الْمَلَائِكةُ وَالرُّوحُ فِیهَا بِإِذْنِ رَبِّهِم (قدر:4)؛ «در آن شب، فرشتگان، با روح بهاذن پروردگارشان، برای هر كاری [كه مقرر شده است] فرود میآیند».
درباره كارهای جنیان:
وَمِنَ الْجِنِّ مَن یَعْمَلُ بَیْنَ یَدَیْهِ بِإِذْنِ رَبِّهِ ... (سبأ:12)؛ «برخی از جنیان نزد او (حضرت سلیمان(علیه السلام)) بهاذن پروردگارش كار میكردند».
با تأمل در این آیات بهروشنی درمییابیم كه آنچه در عالم روی میدهد، چه كارهای موجودات باشعور، مانند انسان، جن و فرشته و چه غیر آن، مانند گیاه، و خواه كارهای اختیاری، مانند ایمان، و خواه غیراختیاری، مانند مصیبتهای غیراختیاری همچون مرگ، همه بهاذن خدا وابستهاند. هیچ حادثهای در عالم، نه در دنیا و نه آخرت، نه بهوسیلة انسان و نه موجودات دیگر، بدون اذن الهی تحقق نمییابد. پس كاربرد اذن در قرآن بسیار گستردهتر از آن اذنی است كه در امور اعتباری بهكار میرود. منوط بودن تحقق یك پدیدة تكوینی، بدین معنا نیست كه اگر آن پدیده بدون اذن الهی تحقق یابد، قانونی نیست؛ مثلا
وَمَا كانَ لِنَفْسٍ أنْ تَمُوتَ إِلاَّ بِإِذْنِ الله (آل عمران:145)، بدین معنا نیست كه مرگ بهغیر اذن خدا قانونی نیست و یا معنای مَا أصَابَ مِن مُّصِیبَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ (تغابن:11)، این نیست كه مصیبت بهغیر اذن الهی قانونی نیست؛ بلكه این اذنها از وجودِ رابطه حقیقی حوادث و ارادة الهی حكایت میكنند؛ یعنی هیچ حادثهای در عالم بدون استناد تكوینی به خدا تحقق نمییابد، و چگونه ممكن است تحقق پیدا كند، بااینكه هیچ موجودی از خودش هیچگونه استقلالی در هیچ كاری ندارد؟ هر فاعلی، هرنوع كاری بخواهد بكند و هر تصرف و تأثیری بخواهد داشته باشد، باید به نیروی الهی وابسته باشد: لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ (كهف:39)؛ «هیچ نیرویی جز به [قدرت] خدا نیست». و این مقتضای توحید افعالی است كه استقلال در تأثیر، منحصر به خدای متعال است و هر موجودی هر تأثیری دارد، بهواسطة قدرتی است كه خدا به او داده است؛ اما گاهی رسماً فعل به خدا نسبت داده شده است؛ همچون تعبیرات فراوانی كه در توحید افعالی بیان كردیم و گاهی اعتبار نازلتری است؛ یعنی فعل به خدا نسبت داده نشده، بلكه به فاعلی نسبت داده شده است كه آن فاعل، باذن اللّه كار را انجام میدهد؛ مانند نمونههایی كه اخیراً بیان كردیم.
فهمیدن توحید افعالی بهمعنای دقیق آن، كار آسانی نیست؛ از ذهنهای عادی دور است. فهم دقیق این حقیقت كه هر تأثیری ازجانب خداست، برای همه آسان نیست؛ برای نمونه، همه نمیتوانند هضم كنند كه كارهایی كه برخلاف قوانین تشریعی الهی انجام میگیرد، چگونه مستند به ارادة الهی میشوند؟ یعنی فرق ارادة تكوینی و تشریعی، فرق سادهای نیست كه همه بتوانند درك كنند؛ ولی استناد كارها به اذن الهی، فهمش آسان است؛ تا خدا اذن ندهد، كسی نمیتواند در ملك او تصرف كند. درواقع، آیاتی كه بر تحقق هر پدیدهای بهاذن او دلالت دارند، مرتبهای پایینتر از توحید افعالی را بیان میكنند؛ بهطوركلی، پس از اینكه توحید افعالی برای ما قابل هضم و پذیرفتنی باشد، در فهم اینگونه آیات دچار اشكال نمیشویم.
یكی از تعبیراتی كه درباره اذن در قرآن شریف بهكار رفته، این است كه خدا كارهای خودش را هم گویی منوط به «اذن» خودش فرموده است: ... وَاللّهُ یَدْعُو إِلَی الْجَنَّةِ وَالْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ ... (بقره:221)؛ «و خدا بهاذن خودش [مردم] را بهسوی بهشت و آمرزش فرا میخواند».
وابستگی كار دیگران به اذن خدا، فهمیدنی است؛ ولی اینكه كار خدا منوط به اذن خودش باشد، قدری تأملبرانگیز است؛ اما با اندكی تأمل در كاربردهای اذن در گفتوگوهای عرفی، معنای آن روشن میشود. گاهی درباره كاری كه در قلمرو اختیارات ماست، از ما پرسیده میشود: شما این كار را با اجازة چه كسی انجام دادی؟ و ما در پاسخ میگوییم: بهاجازة خودم. معنای این سخن این است كه نیاز به اذن دیگری نداریم.(1)
در آیه شریفه نیز اینگونه است. خدا میفرماید: خدا برای آنكه كسی را به بهشت ببرد، نیاز به اذن دیگری ندارد. درواقع، تأكید بر این است كه خدا در كارهایش نیاز به اذن كسی ندارد؛ دیگران در كارهایشان نیازمند بهاذن خدایند و استقلالی در تصرف ندارند؛ ولی خدا غنی بالذات و از هرجهت مستقل است.
پس درمجموع، از این آیات میتوان استفاده كرد كه یكی از مراحل تحقق افعال الهی، پس از مرتبه علم، «اذن» است؛ یعنی عقل این مفهوم را انتزاع میكند كه كارهایی كه در قلمرو قدرت خدا انجام میگیرند، بدون اذن تكوینی او محقق نمیشوند.(2)
1. مانند تعبیراتی كه در فلسفه بهكار میرود: واجبالوجود بالذات، دربرابر واجب بالغیر؛ یعنی وجوب وجود بهسبب ذات است، درحالیكه ذات، علت وجود نیست و بین ذات او و وجودش علیت نیست؛ و اصلاً تعدد نیست و وجوب او هم تأكد وجود است؛ پس واجبالوجود بهسبب الذات؛ یعنی لا بالغیر.
2. البته برخی از امور، افزون بر اذن تكوینی، اذن تشریعی هم دارند؛ مانند كارهای واجب، مستحب و مباحی كه از انسانها صادر میشود؛ ولی كارهای حرام و خلاف قانون، اذن تكوینی دارند.
با توجه به آنچه گذشت، روشن میشود كه اذن، یك مفهوم انتزاعی است؛ بدین معنا كه وقتی حوادث جهان را با خدا میسنجیم، میبینیم كه اگر كاری بدون اذن خدا صادر شده باشد، بدین معناست كه خدا به صدور این فعل رضایت نداشته، و لازمهاش این است كه خدا مغلوب عامل دیگری قرار گیرد؛ ولی میدانیم كه خدا مغلوب چیزی نشده و تأثیری بر او وارد نمیشود؛ پس هرچه در عالم هستی تحقق مییابد، بهاذن خداست؛ اگر خدا نمیخواست، جلویش را میگرفت. از این دیدگاه كه نگاه میكنیم، مفهوم اذن انتزاع میشود.
پس از اذن كه نسبت به تمام حوادث و پدیدهها عمومیت دارد، نوبت به «مشیت» و «اراده» میرسد. ایندو تعبیر گاهی در فارسی بهجای یكدیگر و بهمعنای «خواستن» بهكار میروند. در عربی هم در بسیاری از موارد، ایندو بهجای هم بهكار میروند. در قرآن نیز در برخی جاها، تعبیر مشیت و در آیهای دیگر، در همان مورد تعبیر اراده بهكار رفته است كه نشان میدهد مشیت و اراده، یا مترادفاند، یا معانی آنها نزدیك به یكدیگر است؛ مانند دو آیه ذیل:
إِنَّ اللَّهَ یَفْعَلُ مَا یَشَاء (حج:18)؛ «خدا آنچه بخواهد، انجام میدهد».
إِنَّ اللَّهَ یَفْعَلُ مَا یُرِیدُ (حج:14)؛ «خدا آنچه را اراده كند، انجام میدهد».
تنها فرق ایندو در مواردی كه باهم بهكار میروند، این است كه مشیت به مرتبة مقدم بر اراده اطلاق میشود.
ما گاهی میخواهیم كاری را انجام دهیم، ولی وسایلش فراهم نیست یا انجام آن را بهمصلحت نمیدانیم؛ در اینجا مشیت (خواست) هست، ولی اراده (تصمیم بر انجام كار) نیست؛ بدینلحاظ، مشیت، رتبهای پیش از اراده است.
درباره افعال الهی نیز عقل میتواند ایندو مرتبه را از هم جدا كند و در مرحلهای، مشیت و در مرحلهای دیگر، اراده را انتزاع نماید. البته چنانكه پیشتر نیز یادآور شدیم، این مفاهیم درباره خدا، مابازای خارجی ندارد و ایندو، ترتب خارجی بر هم ندارند؛ اینگونه نیست كه در ذات الهی نخست چیزی بهنام اذن، سپس امر دیگری بهنام مشیت و درنهایت چیز سومی بهنام اراده تحقق یابد. ذات الهی تغییرپذیر نیست؛ بلكه عقل با ملاحظات خاصی، این مفاهیم را از مقایسة ذات الهی با افعالش انتزاع میكند.
مفهوم مشیت، اندكی دقیقتر از مفهوم اذن است. پس از انتزاع مفهوم اذن، برای عقل این پرسش پیدا مـیشود كه آیا ممكن است خـدا چیزی را نخـواسته باشـد ـ یعنـی همـان حالت استوا؛ نه بخواهـد و نه نخواهـد كه تحـقق یابد ـ ولی تحقق یابد؟ اگـر چنین باشـد، لازمهاش این است كه ممكنالوجود بدون استناد به فاعلی، از حالت استوا خارج شود. عقل با دقت بیشتری مییابد كه پاسخ این پرسش نیز منفی است و امكان ندارد كه چیزی محقق شود، مگر آنكه خدا آن را خواسته باشد. این مرحله، از مرحله اذن دقیقتر است؛ یعنی پس از مرحله اذن كه عدمالمانع است، باید نوعی خواست خداوند به تحقق فعل نیز وجود داشته باشد و عقل با ملاحظة این حقیقت كه هرچیزی ازسوی خدا براساس مصلحت تحقق مییابد، چنین قضاوت میكند كه تحقق آن شیء، دارای مصلحت و مطلوب خداوند است؛ از اینجا عقل مفهوم مشیت را انتزاع میكند.(1)
با تأمل در آیات قرآن بهدست میآید كه بهمقتضای توحید افعالی، مشیت الهی نیز مانند علم و اذن او فراگیر است؛ یعنی هر كاری كه در عالم واقع میشود، به مشیت او بستگی دارد؛(2) حتی همه كارهای اختیاری انسان به مشیت الهی وابستهاند: وَلَا تَقُولَن
1. بهتعبیردیگر، عقل وقتی ملاحظه میكند كه كار صادر از خدا برخلاف رضای او نیست و با كمالات ذات او موافقت و هماهنگی دارد، میگوید: این كار طبق مشیت الهی صورت گرفته است. دراینباره، ر.ك: درس سیزدهم.
2. دراینباره، ر.ك: درس سیزدهم، گسترة قدرت، مشیت و ارادة خداوند.
لِشَیْءٍ إِنِّی فَاعِلٌ ذَلِك غَدًا * إِلَّا أن یَشَـاء اللَّهُ (كهف:23ـ24)؛ «درباره هیچ كار مگـو كه من فردا آن [كار] را انجام خواهم داد، مگر آنكه خدا بخواهد»؛ وَمَا تَشَاؤُونَ إِلَّا أن یَشَاء اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ (تكویر:29)؛ «و تا خدا، پروردگار جهانیان نخواهد، [شما نیز] نخواهید خواست».
حال پرسش این است كه آیا گناهان را هم خدا میخواهد؟ پاسخ این است كه مشیت تكوینی، به گناهان هم تعلق میگیرد؛ یعنی وقتی خدا خواسته است موجودی مختار بهنام انسان وجود داشته باشد، لازمة اختیار این است كه گاهی معصیت را اختیار كند و معنایش این است كه معصیت هم از آن جهت كه بهاختیار انسانِ مختار انجام میگیرد، متعلق مشیتِ تكوینی است كه شامل همهچیز میشود.(1)
چنانكه در درس سیزدهم گفتیم، اراده دستكم در دو معنا بهكار میرود؛ یكی خواستن و دوست داشتن، و دیگری تصمیم و عزم بر انجام كار؛(2) در قرآن نیز در ایندو معنا بهكار رفته است.(3) در اینجا معنای دوم مراد است. ما با تأمل در كارهای خود درمییابیم كه پس از مرحله مشیت (خواستن)، بر انجام كاری عزم میكنیم و تصمیم قطعی میگیریم. سپس نفس فرمان میدهد؛ عضلات به حركت درمیآیند و كار انجام میشود. اراده در انسان، كیفیتی نفسانی است و در خدا مصداق ندارد؛ اما
1. دراینباره در درس سیزدهم، تحت عنوان قدرت خدا و امور قبیح توضیحاتی دادیم و گفتیم كه مشیت و ارادة الهی، بالتبع به چنین اموری تعلق گرفته است؛ وگرنه مشیت و ارادة الهی، در اصل به این تعلق گرفته است كه انسانهایی آفریده شوند و با حسن اختیار و اطاعت خود، موجب دریافت بیشترین رحمت الهی گردند.
2. قال ثعلب: الإِرادَة تكون مَحَبَّة وغیر محبة... قال ابن سیده: واری سیبویه قد حكی: إِرادتی بهذا لك؛ أَی قصدی بهذا لك (ر.ك: جمالالدین محمدبنمكرمبنمنظور، لسان العرب، ماده «رود»).
3. اراده بهمعنای خواست و محبت، مانند: آل عمران:152؛ و اراده بهمعنای عزم و تصمیم، مانند: توبه:46 (ر.ك: محمدتقی مصباح یزدی، آموزش فلسفه، ج2، درس38، ص95).
عقل وقتی كارهای الهی را درنظر میگیرد كه كسی او را مجبور نكرده و خداوند آگاهانه و آزادانه كارش را انجام داده است، اراده را به خداوند نسبت میدهد و میگوید: این كار طبق ارادة الهی صورت گرفته است. پس اراده بدینلحاظ عقلی، قابل اسناد به خداوند متعال است.
بنابراین، طبق آیات قرآن، تمام آنچه در هستی تحقق مییابد، همهوهمه وابسته به علم، اذن، مشیت و ارادة تكوینی الهی است و چنین مراتبی، افزون بر اینكه بهحكم عقل درباره كارهای الهی قابل انتزاعاند، برحسب ظاهر آیات قرآن، قابل اسناد به خداوندند.
1. مراحل متعددی كه در نفس انسان پیش از تحقق فعل ارادی، یكی پس از دیگری رخ میدهد، در خداوند متعال مصداق ندارند؛ زیرا خداوند در معرض حوادث قرار نمیگیرد؛ اما عقل میتواند با مقایسة فعل الهی با ذات او، مفاهیمی مانند علم، اذن، مشیت و اراده را انتزاع كند كه همه، در یك رتبه نیستند؛ بلكه برحسب مفهوم و انتزاع عقلی بر یكدیگر ترتب دارند.
2. عقل درك میكند كه خدا موجودی را كه میآفریند، ازروی علم میآفریند و در آفرینش آن، مقهور قدرتی دیگر نیست؛ بدینلحاظ، مفهوم علم و مشیت را بهمنزلة صفات فعل انتزاع میكند و به خدا نسبت میدهد. مفهوم علم بهلحاظ رتبی بر مفهوم مشیت مقدم است؛ زیرا تا كسی چیزی را نداند، خواستن یا نخواستن درباره آن معنا ندارد.
3. كارهای الهی ازآنرو كه به مخلوقات زمانی انتساب دارند، قابل اتصاف به زماناند؛ اما ازآنرو كه به خدا انتساب دارند، زمانبردار نیستند؛ زیرا زمان یكی از ابعاد مخلوقات مادی است.
4. علم درباره خداوند، گاهی بهصورت صفت ذاتی و گاه بهصورت صفت فعل بهكار میرود. علم ذاتی خداوند كه عین ذات اوست، تغییرناپذیر است و علمِ فعلی خداوند كه از مقایسة فعل او با ذاتش انتزاع میشود، زمانبردار است؛ زیرا پیش از آفرینش یك مخلوق (فعل الهی)، دانستن درباره او مطرح نیست. آیاتی كه در آنها علمی زماندار به خدا نسبت داده شده است، مانند: وَلَنَبْلُوَنَّكمْ حَتَّی نَعْلَمَ الْمُجَاهِدِینَ مِنكمْ وَالصَّابِرِینَ (محمد:31)، ناظر به علم فعلی خداوندند.
5. طبق برخی از آیات، خداوند علاوهبر علم ذاتی و علم فعلی در مقام فعل، از نوع دیگری از علم با عنوان «علم در كتاب» برخوردار است. این علم، طبق برخی از آیات قرآن (حدید:22)، پیش از تحقق فعل موجود است؛ ولی عین ذات نیست.
6. علم در كتاب، مرتبهای از علم الهی است كه در آن، هرچیزی آنگونهكه هست، منعكس است؛ هركس به چنین علمی دست یابد، میتواند از حوادث گذشته و آینده آگاه شود و البته، تنها كسانی كه از طهارت كامل باطنی برخوردار باشند، به چنین حقیقتی دست مییابند و مصداق آن، با توجه به آیه تطهیر و روایات، پیامبر(صلى الله علیه وآله) و اهلبیت(علیهم السلام) اویند.
7. علم الهی به كارهای اختیاری انسان پیش از وقوع آن، و ثبت آن در لوح محفوظ، موجب سلب اختیار انسان نمیشود؛ زیرا حیثیت علم، نمایش واقع است، نه تغییر آن؛ و سرنوشت ما در لوح محفوظ، آنگونهكه بهاختیار خود، آن را میسازیم، از پیش نوشته شده است.
8. واژه اذن در قرآن، افزون بر امور اعتباری، در امور تكوینی نیز بهكار رفته است. بهمقتضای توحید افعالی، استقلال در تأثیر، به خدای متعال منحصر است. این حقیقت، گاهی در قالب استناد مستقیم همه كارها به خداوند و گاهی در سطحی پایینتر، در قالب استناد همه كارها بهاذن الهی بیان شده است.
9. مراد از وابستگی فعل الهی به اذن خودش كه در امثال آیه وَاللّهُ یَدْعُو إِلَی الْجَنَّةِ وَالْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ (بقره:221) بیان شده است، این است كه خداوند در انجام كارهایش به دیگری وابسته نیست و نیاز به اذن دیگری ندارد.
10. عقل با دقت در كارهای الهی، این حقیقت را درمییابد كه تحقق هر كاری، افزون بر اینكه منوط به اذن الهی است و در قلمرو قدرت و اختیار خداوند است، به خواست الهی نیز وابسته است؛ بدین معنا كه آن كار با كمالات ذاتی او تناسب و هماهنگی دارد؛ وگرنه تحقق نمییابد؛ عقل بدینلحاظ، مفهوم مشیت را انتزاع میكند.
11. از مجموعه آیات قرآن بهدست میآید كه تحقق هر كاری در عالم، افزون بر اذن و مشیت الهی، منوط به ارادة الهی است.
12. عقل وقتی ذات الهی و فعلی را كه از او صادر شده است لحاظ میكند و درمییابد كه كسی او را مجبور نكرده و خداوند، آگاهانه و آزادانه كارش را انجام داده است، اراده را به خداوند نسبت میدهد و میگوید: این كار طبق ارادة الهی صورت گرفته است. اراده، به چنین معنایی، از صفات فعل است.
1. تفاوت علم ذاتی و علم فعلی خدا را تبیین كنید.
2. آیا میتوان میان علم و مشیت الهی، نوعی تقدم و تأخر قایل شد؟ توضیح دهید.
3. چگونه میتوان افعال الهی مانند خلق و رزق را، باوجود انتساب به ذات مقدس الهی، زمانی دانست؟
4. موارد مختلف كاربرد واژه كتاب در قرآن را بیان كنید.
5. آیه شریفة مَا أصَابَ مِن مُّصِیبَةٍ فِی الْأرْضِ وَلَا فِی أنفُسِكمْ إِلَّا فِی كتَابٍ مِّن قَبْلِ أن نَّبْرأهَا (حدید:22)، ناظر به كدام علم خداوند است و رابطه آن با سایر اقسام علم الهی چیست؟
6. تفاوت كتاب محو و اثبات با امالكتاب در چیست؟
7. آیه شریفة قَدْ نَرَی تَقَلُّبَ وَجْهِك فِی السَّمَاء... (بقره:144)، ناظر به كدام صفت الهی است و چنین صفتی چگونه از ذات مقدس الهی قابل انتزاع است؟
8. آیه شریفة ... إِنَّا كنَّا نَسْتَنسِخُ مَا كنتُمْ تَعْمَلُونَ (جاثیه:29)، ناظر به كدام علم الهی است؟ توضیح دهید.
9. ثبت همه امور در كتاب، چگونه با اختیار الهی سازگار است؟
10.مفهوم عرفی اذن و انواع كاربردهای قرآنی آن را بیان كنید.
11.مراد از اینكه خداوند، برخی از كارهای خودش را منوط به اذن خویش كرده است را با اشاره به آیهای بیان كنید.
12.اراده از صفات ذات است یا فعل؟ توضیح دهید.
1. با مراجعه به تفسیر المیزان، چگونگی دلالت آیه شریفة ألَا یَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَهُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیر (ملك:14) بر احوال و اعمال مخلوقات را تقریر كنید.
2. بهنظر شما، اراده در آیه شریفة إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنكمُ الرِّجْسَ أهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَكمْ تَطْهِیرًا (احزاب:33)، صفت ذات است یا فعل؟ با یكدیگر و با استاد دراینباره بحث كنید.
1. طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج13، ص270ـ273؛ و همان، ج14، ص363 (منوط بودن افعال به اذن الهی).
2. ـــــــــــــــــــــــــ ، المیزان فی تفسیر القرآن، ج15، ص252ـ254 (بحث علمی متعلق بالعلم).
3. جوادی آملی، عبدالله، تفسیر موضوعی قرآن كریم، ج2 (توحید در قرآن)، ص319ـ 336 (اقسام علم الهی).
4. سبحانی، جعفر، مفاهیم القرآن، ج6، ص312ـ353 (علمه سبحانه...).
5. ـــــــــــــ ، مفاهیم القرآن، ج10، ص50ـ55 (علمه سبحانه وارادته السابقة).
مراد از قضا و قدر
گسترة تقدیر الهی
انواع تقدیر
اجل
قضا و نسبت آن با تقدیر
مسئله قضای الهی
جایگاه قضا در افعال الهی
گسترة قضای الهی
قضای الهی و اختیار انسان
انتظار میرود دانشپژوه پس از فراگیری این درس بتواند:
1. مفهوم لغوی قدر و قضا را بیان كند؛
2. مراد از قدر و قضای الهی را بیان كند؛
3. تفاوت تقدیر علمی و عینی الهی را تبیین كند؛
4. چگونگی سازگاری قدر و قضای الهی را با اختیار انسان توضیح دهد؛
5. مراد از بدا و منشأ آن را بیان كند؛
6. رابطه انواع اجل با قضا و قدر الهی را بیان كند.
قال علی(علیه السلام): ... تَظُنُّ أنَّهُ كانَ قَضَاءً حَتْماً وَقَدَراً لازِماً إِنَّهُ لَوْ كانَ كذَلِك لَبَطَلَ الثَّوَابُ وَالْعِقَابُ وَالأمْرُ وَالنَّهْیُ وَالزَّجْرُ مِنَ اللَّهِ وَتَسقَطَ مَعْنَی الْوَعْدِ وَالْوَعِیدِ؛[1] «علی(علیه السلام) خطاب به فردی كه درباره قدر پرسید، فرمود: آیا گمان میكنی این قضایی حتمی و تقدیری جبری است؟ اگر چنین بود، ثواب و عقاب، و امرونهی، و زجر الهی باطل بود و وعد و وعید معنایی نداشت».
پیش از این گفتیم كه براساس آیات و روایات، هرچه در خارج تحقق مییابد، مسبوق به علم، كتاب، اذن، مشیت، اراده، قدر و قضاست. در درس گذشته به بیان مراتب علم، كتاب، اذن، مشیت و اراده پرداختیم. اینك نوبت قضا و قدر است.
یكی از مباحثی كه در ادیان آسمانی و بهویژه دین مقدس اسلام درزمینه افعال الهی مطرح است، بحث درباره تقدیر است كه گاهی از آن با عنوان «قضا و قدر» یاد میشود. این مسئله از مسائل عمیق و ریشهداری است كه پیش از اسلام نیز مطرح بوده و در
1. محمدبنیعقوب كلینی، الكافی، ج1، ص155، باب الجبر والقدر والامر بین الامرین؛ محمدبنعلیبنبابویه قمی (شیخ صدوق)، التوحید، ص381، ح28.
صدر اسلام، یكی از بحثهای مهم آن زمان بوده است. درمیان متكلمان، كسانی كه قایل به قضا و قدر بودهاند، معمولاً مشرب جبری داشتهاند و معتقدان به اختیار، معمولاً منكر قضا و قدر بودهاند، یا آن را تفسیر و تأویل میكردهاند. در روایات اهلبیت(علیهم السلام)، هم منكران قضا و قدر، و هم طرفداران قضا و قدر جبری، نكوهش شدهاند.(1) یعنی ازیكسو، قضا و قدر اثبات شده و ازسویدیگر، بیان شده است كه با اختیار انسان منافات ندارد.
درزمینه قضا و قدر، پرسشهای فراوانی وجود دارد كه برخی از آنها از این قرار است:
آیا قضا و قدر یك چیز است یا دو چیز؟
اگر دو چیزند، كدام مقدم و كدام مؤخر است؟
گسترة تقدیر الهی تا كجاست؟
قضا و قدر، حتمی است یا غیرحتمی؟
و مهمترین مسئله اینكه رابطه قضا و قدر با اختیار انسان چیست؟
بحث ما فعلاً درباره آیات مرتبط با قضا و قدر است و میكوشیم از حدود بحث قرآنی تجاوز نكنیم.
«قَدَر» و «قَدر» ـ به فـتح و سكون دال ـ بهمعنای اندازهاند(2) و تقدیر ـ مصدر باب تفعیل
1. قَدَریه، نامی است كه در روایات بر قایلان به جبر الهی اطلاق شده و اهلبیت(علیهم السلام) آنان را در ردیف بتپرستان و آتشپرستان قرار دادهاند. در حدیثی امیرالمؤمنین(علیه السلام) به كسی كه چنین پنداری داشت، اینگونه فرمودند: ... تِلْك مَقَالَةُ إِخْوَانِ عَبَدَةِ الْأَوْثَانِ وَخُصَمَاءِ الرَّحْمَنِ وَحِزْبِ الشَّیْطَانِ وَقَدَرِیَّةِ هَذِهِ الْأُمَّةِ وَمَجُوسِهَا...؛ «... این گفتار بتپرستان و دشمنان خداوند و حزب شیطان و قدریه این امت و آتشپرستان است...» (همان).
2. ر.ك: ابنفارس، معجم مقاییس اللغة، ماده قدر. قدر، هم بهمعنای مصدر (اندازهگیری) و هم بهمعنای اسم مصدر (اندازه) بهكار رفته است.
از ماده قدرـ بهمعنای سنجش و اندازهگـیری یك چـیز یا ایجـاد چیزی به اندازه معین اسـت.(1) کلمه قضا بهمعنای یكسره كردن، به انجام رساندن و داوری كـردن ـ كه آن هم نوعی به انجام رساندن و یكسره كردنِ اعتباری است ـ بهكار میرود.(2)
گاهی ایندو واژه (قدر و قضا) بهصورت مترادف و بهمعنای تقدیر (سرنوشت) بهكار میروند كه این اصطلاح در بحث فعلی منظور نیست. منظور از تقدیر الهی در اینجا، این است كه خدای متعال برای هر پدیده، اندازه و زمان و مكان خاصی قرار داده است كه تحتتأثیر عوامل خود تحقق مییابد؛ بنابراین، در اینجا تقدیر، ناظر به همان مرحله «قَدَر» است. منظور از قضای الهی آن است كه پس از فراهم شدن كلیة اسباب و شرایط، وجود یك پدیده به مرحله حتمی میرسد. طبق این بیان، قدر و قضا دو مرحله از افعال الهی بهشمار میآیند و مرحله تقدیر، پیش از قضا قرار میگیرد. ما نیز در این نوشتار، نخست مسئله تقدیر و یكی از مقدرات بهنام «اجل» را مطرح میكنیم؛ سپس به مسئله قضای الهی میپردازیم.
پیش از این دانستیم كه درباره كارهای الهی، تعبیراتی در قرآن بهكار رفته است كه حكایت از مفاهیم انتزاعی عقلی میكند؛ یعنی عقل با مقایسة خدای متعال با مخلوقاتش از دیدگاههای مختلف، این مفاهیم را انتزاع میكند. یكی از این مفاهیم، مفهوم تقدیر است. در كتابهای آسمانی و حتی در قرآن و روایات، از تقدیر خدا فراوان سخن بهمیان آمده است.
1. تقدیر، مصدر باب تفعیل از ماده قدر است. بهنظر میرسد، معنای دوم (ایجاد اندازه)، مبالغه در معنای اول (اندازهگیری) باشد؛ با این توضیح كه ساختن چیزی با اندازههای معین، گونهای از تعیین اندازههای آن است.
2. ر.ك: اسماعیلبنحماد جوهری، صحاح اللغة، همین ماده.
جهت روشن شدن محدودة بحث، ابتدا نمونههایی از آیات قرآن كریم را دربارة تقدیر میآوریم و سپس به بررسی مسائل مربوط به آن میپردازیم. درمجموع، آیات مربوط به تقدیر الهی را میتوان به سه دسته تقسیم كرد:
این آیات، تقدیر تمام مخلوقات را دربرمیگیرند؛ مانند:
... وَخَلَقَ كلَّ شَیْءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِیرًا (فرقان:2)؛ «و هرچیزی را آفریده و بدانگونهكه درخور او بوده، اندازهگیری كرده است».
إِنَّا كلَّ شَیْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ (قمر:49)؛ «حقیقتاً ما هرچیزی را بهاندازه آفریدیم».
طبق این آیات و نظایر آنها، همه مخلوقات، مشمول تقدیر الهیاند.
وَالشَّمْسُ تَجْرِی لِمُسْتَقَرٍّ لَّهَا ذَلِك تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ (یس:38)؛ «و خورشید بهسوی قرارگاه ویژة خود در جریان است؛ این است تقدیر خداوند عزتمند دانا».(1)
وَالْقَمَرَ قَدَّرْنَاهُ مَنَازِلَ حَتَّی عَادَ كالْعُرْجُونِ الْقَدِیم (یس:39)؛ «برای ماه منازلی مقرر كردیم تا همانند شاخة خشكیدة خرما (بهصورت هلال) بازگردد».(2)
1. درباره مراد از جریان خورشید، احتمالات مختلفی مطرح است؛ ممكن است اشاره به طلوع و غروب ظاهری خورشید از نگاه اهل زمین، یا حركت آن در كهكشان و یا حتی حركت جوهری باشد. اكنون درصدد داوری میان این احتمالات نیستیم (دراینباره، ر.ك: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج17، ص89 ـ 90).
2. چون عربها با این شكل آشنا بودند، ازاینرو، در قرآن، هلال ماه به عرجون قدیم (شاخة خشكیدة خرما) تشبیه شده است.
وأنزَلْنَا مِنَ السَّمَاء مَاء بِقَدَر... (مؤمنون:18)؛ «و از آسمان، آبی بهاندازه [معین] فرود آوردیم».
طبق این آیه، نزول آب از آسمان، با قدر و اندازه خاصی است.
... وَقَدَّرَ فِیهَا أقْوَاتَهَا فِی أرْبَعَةِ أیَّام... (فصلت:10)؛ «و خوراكیهای زمین را در چهار دوره [یا چهار فصل] اندازهگیری كرد».
طبق روایتی در تفسیر علیبنابراهیم، مراد از «اربعة ایام»، فصول چهارگانه است؛(1) اما سند آن اطمینانبخش نیست؛ بنابراین، تنها درحد یك احتمال، پذیرفتنی است. احتمال دیگر این است كه منظور، چهار دورة زمین باشد. بههرحال، طبق این آیه، اقوات (روییدنیهای) زمین، بهتقدیر الهی، در چهار دورة زمانی مقدر شدهاند.
تقدیر در این آیات، بااینكه مربوط به موجودات خاصی است، ولی باز هم تقدیر كلی آن موجود مدّ نظر است.
گاهی درباره حوادث جزئی تعبیر قدر بهكار رفته است؛ مانند:
1. داستان طوفان نوح(علیه السلام) كه برای عذاب قوم نوح، آب از آسمان بارید و از زمین جوشید: وَفَجَّرْنَا الْأرْضَ عُیُونًا فَالْتَقَی الْمَاء عَلَی أمْرٍ قَدْ قُدِرَ (قمر:12)؛ «از زمین چشمههایی جوشانیدیم تا آب [زمین و آسمان] برای امری كه مقرر شده بود، بههم پیوستند».
1. ابوالحسن علیبنابراهیم قمی، تفسیر قمی، ج2، ص262؛ محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج57، ص60، باب 1، روایت 31.
2. داستان حضرت موسی(علیه السلام) (1) كه از مدْیَن خارج شده بود و بهسوی مصر میآمد؛ وقتی به وادی ایمن رسید، نوری دید و بهسوی آن رفت و دید نور ازجانب درخت است و از همان جانب، ندایی برآمد كه: إِنَّنِی أنَا اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أنَا فَاعْبُدْنِی وأقِمِ الصَّلَاةَ لِذِكرِی (طه:14)؛ «منم من، خدایی كه جز من خدایی نیست؛ پس مرا پرستش كن و بهیاد من نماز برپا دار»؛ سپس بهدنبال آن، این آیه آمده است: ... ثُمَّ جِئْتَ عَلَی قَدَرٍ یَا مُوسَی (طه:40)؛ «ای موسی! براساس یك سنجش به اینجا آمدهای»؛ آمدن و رسیدن تو به اینجا در این وقت و مكان خاص، اتفاقی نیست؛ بلكه كاملاً حسابشده است.
3. درباره همسر لوط: إِلاَّ امْرأتَهُ قَدَّرْنَا إِنَّهَا لَمِنَ الْغَابِرِینَ (حجر:60)؛ «جز همسرش را كه مقرر كردیم از هلاكشدگان باشد». پس اینكه همسر لوط دچار عذاب شد، بیحساب نبود.
از بررسی آیات بهدست میآید كه تقدیر الهی، نهتنها شامل امور غیراختیاری و اشیای عینی میشود، بلكه كارهای اختیاری انسان را هم دربرمیگیرد و نهایتاً همهچیز مشمول تقدیر الهی است. آیات اخیر كه ناظر به موارد جزئی بود، این اطلاق را تأیید میكند كه حتی حركت شخصی از جایی و در وقت معینی نیز مشمول تقدیر الهی است.
ممكن است این پرسش به ذهن بیاید كه اگر تقدیر الهی شامل كارهای اختیاری انسان شود، باید معتقد شویم كه انسان نمیتواند برخلاف تقدیر الهی كاری انجام دهد. آیا لازمة چنین تقدیری، جبر نیست؟
اگر دقت كنیم، اشكال در چگونگی جمع بین تقدیر الهی و اختیار انسان، همان است كه با شدت بیشتری در توحید افعالی نیز مطرح است. ما در فصول پیشین به توضیح و تبیین مسئله پرداختیم و گفتیم كه استناد فعل به فاعل نزدیك و مستقیم ازیكسو، و به خدای متعال ازسویدیگر، در دو سطح است. فاعلیت انسان در طول فاعلیت الهی قرار
1. به این ماجرا، در چند سوره قرآن و از همه مفصلتر، در آیات نخستین سوره قصص اشاره شده است.
دارد و چنان نیست كه كارهایی كه از انسان سر میزنند، یا باید فقط مستند به او باشند و یا فقط مستند به خدای متعال؛ بلكه این كارها درعینحال كه مستند به ارادة انساناند، در سطح بالاتری مستند به ارادة الهیاند. اگر ارادة الهی نباشد، نه انسانی هست و نه علم و قدرتی، نه اراده و اختیاری و نه كار و نتیجة كاری؛ وجود همگی آنها نسبت به خدای متعال، عین ربط است و هیچكدام استقلالی از خودشان ندارند. اختیاری بودنِ كار انسان، از شئون تقدیر است. پس اگر بهصورت جبری تحقق یابد، تقدیر الهی تخلف یافته است. برای روشن شدن ابعاد مسئله، توضیح بیشتری لازم است.
در آغاز بحث گفتیم كه تقدیر دو معنا میتواند داشته باشد: 1. سنجش و اندازه؛ 2. ایجاد اندازه و چیزی را به اندازه معینی ایجاد كردن.
ایندو معنا متناسب با دو نوع تقدیر است: الف) تقدیر علمی؛ ب) تقدیر عینی.
منظور از تقدیر علمی این است كه خدا از زمان، مكان و كیفیت تحقق اشیا آگاه است. تقدیر بدین معنا به علم الهی بازمیگردد و هر اشكالی در اینجا هست، درباره علم نیز مطرح است و با پاسخهای یادشده درباره علم، اشكالات اینجا نیز حل میشود. لازمة علم الهی به مقدرات، جبر نیست؛ زیرا ازجمله علم خدا به قدرها و مقدارها، این است كه كارهای اختیاری انسان از مجاری اختیار صادر میشود و اگر خلاف این باشد، خلاف تقدیر علمی خدا میشود. چون خدا میداند كه هر انسانی بهاختیار خود چه میكند، بههماننحو كه انتخاب میكند، در علم الهی منعكس است و چون آن كار با وصف اختیار تحقق مییابد، در علم الهی نیز با همان وصف منعكس است.
تقدیر عینی (تقدیر خارجی) یعنی اینكه خدا در این عالم برای هر پدیده، حدودی را معین كرده و شرایط و ویژگیهای تحقق آن را مشخص نموده است. اینجا دیگر مسئلة علم مطرح نیست؛ منظور از قَدَر، در اینجا، ایجاد اندازه و مشخص نمودن مسیر پیدایش و تحقق موجودات است؛ بدین معنا كه این پدیده در چه شرایطی، با چه ویژگیهایی و در چه مجرایی باید تحقق یابد.
آیا ایننوع از تقدیر، با اختیار انسان ناسازگار است؟
بهطوركلی، آنچه در این عالم وجود دارد، دارای حدود و قیود و مشخصاتی است كه بدون آنها به وجود نمیآید و یا وجودش دوام نمییابد؛ چیز نامحدود وجود ندارد. همة موجودات دارای حدودند، فعلوانفعالات فیزیكی و شیمیایی، فعلوانفعالات نباتات، حیوانات و انسانها، كارهای غیراختیاری و حتی كارهای اختیاری انسان، دارای حدود و شرایطیاند؛ مثلاً سخن گفتن انسان، باید با بهرهگیری و استفاده از اندامهای خاص خود، مانند شُش، حنجره، تارهای صوتی، زبان، دندان و لب تحقق یابد. همه اینها باید سالم باشند تا بتوان حرف زد. درست است كه سخن گفتن، كاری اختیاری است؛ اما بدین معنا نیست كه هیچ قیدی ندارد؛ بلكه همین عمل اختیاری باید از مجاری خاص تحقق یابد. اگر اینها را خدا نداده بود، ما قادر به همین سخن گفتنِ اختیاری هم نبودیم. همینطور، غذا خوردن و هضم غذا باید بهوسیلة مجموعهای از اندامهای دستگاه گوارش، مانند مری، معده، روده و... تحقق یابد؛ دستگاه گوارش باید كامل و سالم باشد تا عمل غذا خوردنِ اختیاری انجام گیرد. افزون بر این، باید در خارج، مادهای قابل خوردن وجود داشته باشد؛ وگرنه خوردن تحقق نمییابد.
تمام ابعاد و اجزای وجود انسان و امور پیرامون او، مانند نور، حرارت و فاصلة زمین تا خورشید، حسابشدهاند و خداوند حدود آنها را مشخص كرده است. مقدمات
كارهای اختیاری ما نیز از دایرة تقدیر الهی بیرون نیستند؛ مثلاً برای همان غذا خوردن كه كاری اختیاری است، باید صدها و هزاران شرط و سبب فراهم باشد كه تمام آنها را خدا مقدّر فرموده است.
افزون بر اینها، چیزهایی دیگر هم هستند كه مقدمات كار اختیاری ما قرار میگیرند كه گاهی با اختیار خود فراهم میكنیم و گاهی بیاختیار تحقق مییابند؛ این نیز گونة دیگری از تقدیر است. در گفتوگوهای عرفی، اگر مقدمات بدون اختیار ما فراهم شوند، میگوییم: اتفاقاً چنین شد و گاهی هم میگوییم: شانس یا اگر برخلاف میل بود، میگوییم: از بدشانسی ما بود؛ ولی بینش توحیدی هیچگاه برای مسئله شانس و اتفاق و مانند آن، جایی نمیبیند و تمام اینها را مشمول تقدیر الهی میداند. در همه این موارد كه جریانهایی برخلاف پیشبینی ما رخ میدهند ـ خواه پسند ما باشند و خـواه نباشند ـ همه اینها ابزارهای ویژهای داشته كه بهموقع خود فراهم شدهاند تا حـادثهای پیش آمده است.(1)
بههرصورت، همه این مقدرات، یا بهتقدیر عام (تقدیر نوع انسان) و یا بهتقدیر خاص است؛ مثلاً درباره انسان، خدا مقدر كرده است كه انسان روی زمین زندگی كند،
1. حال، اینكه حكمت هر واقعه چیست، حساب دیگری است؛ بنابر بینش اسلامی، میدانیم كه نظام عالم، نظام احسن است و هر واقعهای براساس حكمت الهی تحقق مییابد. برای مؤمن نیز هرچه پیش آید، به خیر اوست. امام صادق(علیه السلام) در حدیثی از پدران خود، از رسول اكرم(صلى الله علیه وآله) میفرمایند: سَمِعْتُ أَبِی یَرْوِی عَنْ آبَائِه(علیهم السلام) أَنَّ رَسُولَ اللَّه(صلى الله علیه وآله) قَالَ یَوْماً مَا عَجِبْتُ مِنْ شَیْءٍ كعَجَبِی مِنَ الْمُؤْمِنِ إِنَّهُ إِنْ قُرِّضَ جَسَدُهُ فِی دَارِ الدُّنْیَا بِالْمَقَارِیضِ كانَ خَیْراً لَهُ وَإِنْ مَلَك مَا بَیْنَ مَشَارِقِ الْأَرْضِ وَمَغَارِبِهَا كانَ خَیْراً لَهُ وَكلُّ مَا یَصْنَعُ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ بِهِ فَهُوَ خَیْرٌ لَهُ فَلَیْتَ شِعْرِی هَلْ یَحِیقُ فِیكمْ مَا قَدْ شَرَحْتُ لَكمْ مُنْذُ الْیَوْمِ أَمْ أَزِیدُكم؛ «هیچچیز به اندازه مؤمن، مرا بهشگفت نیاورده است. بهدرستی كه اگر پیكر مؤمن در دنیا با قیچی قطعهقطعه گردد یا مالك تمامی دنیا شود، خیر او در همان است و هرچه خدا با او میكند، به خیر و مصلحت اوست. ای كاش میدانستم آیا سخنی بیش از آنچه امروز شرح آن را گفتم، شایسته شماست» (محمدبنیعقوب كلینی، الكافی، ج5، ص69، باب دخول الصوفیة علی أبی عبد الله(علیه السلام)؛ محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج47، ص236، باب 7، ح22. و همچنین، این حدیث از رسول خدا(صلى الله علیه وآله): فی كل قضاء الله عز وجل خیرةٌ للمؤمن (محمدبنعلیبنبابویه قمی (شیخ صدوق)، التوحید، ص371؛ همو، عیون اخبار الرضا، ج2، ص129).
نه در كرهای دیگر: وَلَكمْ فِی الأرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَی حِینٍ (بقره:36 و اعراف:24)؛ «و برای شما در زمین تا هنگامی [معین]، قرارگاه و برخورداری است».
این تقدیری است برای نوع انسان؛ دربین این نوع، تقدیر این بوده است كه عدهای مرد و عدهای زن شوند و این هم تقدیر یك صنف است. افزون بر این، خداوند هر دسته از انسانها را با ویژگیهای ظاهری خاص و در زمان و مكان معینی آفریده كه حاصل آن، پیدایش اقوام گوناگون با رنگها، لهجهها و زبانهای مختلف است.(1) ما تقدیرمان این بوده است كه در این دوره زندگی كنیم؛ پدرانمان در دورة پیشین؛ فرزندانمان در دورة بعد و... .
مجموعه این شرایط، چارچوبی برای زندگی هر فرد مشخص میكند كه فعالیتهای اختیاریاش در آن انجام میگیرد. این چارچوب، جبری است و ما با اختیار خود درون آن قرار نگرفتهایم؛ ولی كارهایمان را با اختیار انجام میدهیم؛ مثلاً بهرهمندی از قدرتِ اختیار، تفكر و انتخاب، بهاختیار خود ما نبوده است؛ اعضا و جوارح ما نیز طبق تقدیر الهی، بهصورت جبری به ما بخشیده شدهاند. ما ناچاریم كه با چشم ببینیم؛ اما اینكه چه چیزی را ببینیم یا نبینیم، در اختیار ماست. بدینترتیب، فراهم كردن اسباب و مقدمات حتی در كارهای اختیاری، تقدیر جبریِ الهی است و كارهای اختیاری انسان، در درون این چارچوبهای جبری انجام میگیرد. البته جبری بودن چارچوب، منافاتی با اختیاری بودن كار ندارد.
در دایرة كارهای اختیاری ما نیز ممكن است روابطی خارج از حدود تفكر، بینش و اختیار ما وجود داشته باشد كه مربوط به كارهای اختیاری ماست. این روابط است كه قَدَرهای خاص را در حوزة كارهای اختیاری ما مشخص میكند. من با اختیار خود از
1. قرآن از همین مقدرات الهی در گوناگونی رنگها و زبانها، بهمنزلة یكی از نشانههای الهی یاد كرده است: وَمِنْ آیَاتِهِ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَاخْتِلافُ أَلْسِنَتِكمْ وَأَلْوَانِكم؛ (روم:22).
خانه خارج میشوم؛ دوست من هم با اختیار خود از خانه خارج میشود؛ بهطور غیرمنتظرهای سر چهارراه بههم میرسیم؛ نه من ملاقات با او را پیشبینی كرده بودم نه او؛ وقتی بههم میرسیم، این برخورد ما اساس یك كار اختیاری دیگر میشود؛ پس كار را با اختیار انجام دادهایم و مقدمات این كار، با عمل اختیاری انجام گرفته كه توأم با روابط غیراختیاری بوده است. اینها پیوندهایی نادیدنی است كه بین كارهای اختیاری وجود دارد؛ ولی ما آگاه نیستیم و محاسبات خود را براساس آن انجام نمیدهیم؛ ولی خدا میداند و برای آن حساب دارد.
دراینباره، به ذكر دو نمونه از قرآن بسنده میكنیم. نمونة اول، حركت موسی(علیه السلام) از مصر به مَدْین و جریان پیامبری اوست. حركت موسی(علیه السلام) از مصر به مدین، عملی نبود كه براساس محاسبة قبلی باشد؛ بلكه میخواستند او را بكشند و او بهسوی مدین فرار كرد. تا به مدین رسید، هیچ قصدی نكرده بود كه به كجا برود، از خستگی كنار چاه آب رفت و سرگرم تماشا شد؛ گرسنه، تشنه...؛ اتفاقاً دو دختر را دید و حوادثی پیش آمد تا اینكه دست تقدیر او را به وادی ایمن كشاند. اینها ازجانب حضرت موسی(علیه السلام) حسابشده نبود. از آن سو، دختران شعیب(علیه السلام) برای دیدار با موسی(علیه السلام) سر چاه نیامده بودند؛ ولی آن روز باید این دیدار پیش میآمد تا موسی(علیه السلام) نزد شعیب(علیه السلام) برود. ازسویدیگر، شعیب(علیه السلام) براثر گریة شوق لقای الهی نابینا شده بود و خدا او را بینا كرد تا سه مرتبه؛ پس خدا به او فرمود: اگر از خوف عذاب من گریه میكنی، جهنم را بر تو حرام كردم و اگر به امید ثواب گریه میكنی، بهشت در اختیار توست. شعیب(علیه السلام) عرض كرد: برای فراق توست. [خدا هم میدانست، ولی خواست تا او بهزبان آورد] خطاب شد: پس حالا كلیم خود را خادم تو قرار میدهم.(1)
چه روابطی بین این حوادث هست و چگونه اینها باهم تناسب مییابند؟ باید
1. درباره جزئیات این ماجرا، ر.ك: محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج12، ص380، باب 11، روایت 1.
موسی(علیه السلام) بهتقدیر الهی بهخدمت شعیب(علیه السلام) درآید تا براثر این خدمت، تكامل یابد و آمادگی نبوت پیدا كند؛ میان راه، همسرش دچار درد زایمان شود؛... آتشی ببیند و به آنسو رود؛ نوری ازجانب درخت مشاهده كند و از خدا به او چنین خطاب رسد كه ثُمَّ جِئْتَ عَلَی قَدَرٍ یَا مُوسَی (طه:40)؛ «ای موسی(علیه السلام)! باحساب آمدی». همة این شرایط، تا این لحظه كه تو باید به اینجا برسی، حسابشده بود. آری، موسی(علیه السلام) با اختیار خود از مدین برگشت و با اختیار خود بهسوی آتش رفت و...؛ اما زمینه این اختیار و شكل گرفتن آن، بهدست خداست.
اینها تقدیرات شخصی است؛ افزون بر تقدیرات نوعی، برای هر فردی تقدیر خاصی است كه بر شكل دادن به كارهای اختیاری او مؤثر است.
نمونة دیگر، ماجرای جنگ بدر در صدر اسلام است. مسلمانانی كه اموالشان توسط مشركان مصادره شده بود، پس از هجرت به مدینه، گاهی بهاجازة پیامبر برای تقاص، به كاروانهای مشركان حمله میكردند. اینبار هم شنیده بودند كه كاروان تجاری ابوسفیان میان مكه و شام در حركت است. بهقصد جنگ و گریزی برقآسا، بهسوی آن كاروان روانه شدند؛ وقتی به محل رسیدند، ازجانب خداوند فرمان نبردی تمامعیار صادر شد. هرچند از آغاز قصد جنگ نداشتند، ولی نبرد در آن نقطه كه باید باهم برخورد كنند، حسابشده بود. قرآن دراینباره میفرماید: وَلَوْ تَوَاعَدتَّمْ لاَخْتَلَفْتُمْ فِی الْمِیعَادِ وَلَـكن لِّیَقْضِیَ اللّهُ أمْراً كانَ مَفْعُولا... (انفال:42)؛ «اگر شما با مشركان وعده هم كرده بودید كه در زمان معین باهم ملاقات كنید، اینقدر با دقت بههم نمیرسیدید؛ اما خدا چنین مقرر فرموده بود كه برخورد شما با مشركان در محل بدر انجام شود». این تقدیر الهی است؛ شما با اختیار حركت كردید؛ با اختیار جنگیدید؛ اما فراهم شدن مقدماتش با اختیار شما نبود.
خدا از همهچیز آگاه است؛ گذشته، حال و آینده پیش او حاضر است؛ میداند
چهچیز با چهچیز، در كجا و چگونه باید برخورد كند. از مجرای اختیار دو نفر، زمینة غیراختیاری برای اختیار سومی قرار میدهد. این ترتیب مقدمات و فراهم كردن اسباب و وسایل، حتی برای كارهای اختیاری، تقدیراتی است بهدست خدا و موافق با نظام احسن است.
نهایتاً وقتی عقل همه اینها را ملاحظه میكند؛ یعنی میبیند كه همه مقدمات ازروی حساب فراهم میشوند و درنظر میگیرد كه این نظام تحت ارادة خداست و چیزی از او پنهان نیست و چیزی برخلاف ارادة او واقع نمیشود، از ملاحظه و مقایسة این نظام با حوادث واقع در آن، مفهوم «تقدیر عینی» را انتزاع میكند؛ بدین معنا كه خدا همه این امور را اندازهگیری و روابط آنها را طبق نظام احسن تنظیم كرده است. این معنای تقدیر، به خالقیت و ربوبیت الهی بازمیگردد و ایننوع تقدیر (تقدیر عینی) نیز همانند تقدیر علمی، با اختیار انسان یا هر موجود مختاری ناسازگار نیست؛ زیرا ازجمله مقدرات الهی در نظام احسن این است كه كارهای انسان در این نظام بهاختیار خود او تحقق مییابد.
گفتیم كه تقدیر بهمعنای سنجش و اندازهگیری یا ایجاد اندازه است و مراد از تقدیر علمی خداوند این است كه خدای متعال پیش از ایجاد اشیا، حدود آنها را میداند و منظور از تقدیر عینی خداوند نیز ایجاد اشیا با حد و اندازهای معین است. همچنین یادآور شدیم كه حدود اشیا در این عالم، بهوسیلة اشیای دیگر تعیّن مییابد. هر حادثهای همراه و مسبوق به حوادث دیگری است كه در شكل دادن و تعیین حدود آن حادثه، مؤثرند و چون ایجاد همه اینها به خدای متعال منتهی میشود، پس خداست كه بهوسیلة برخی از اشیا، حدود و قیود برخی دیگر را ایجاد میكند. از این بحث، چند نكته استفاده میشود:
1. بازگشت تقدیر عینی، به ایجاد علل ناقصه است؛ یعنی ایجاد مقدماتی كه پیدایش یك پدیده بر آنها متوقف و بهگونهای، در تعیین حد و اندازة آن شیء مؤثر است. اما علت تامه، اگرچه مستند به خداست، طبق این اصطلاح، تقدیر نامیده نمیشود؛ بلكه «قضای الهی» است(1) كه در بحث آینده به آن خواهیم پرداخت.
2. تقدیر میتواند دارای مراتبی باشد؛ یعنی گاهی پدیدهای را با علل، مقتضیات و مقدماتی كه مستقیماً در آن تأثیر دارند، میسنجیم و گاهی با علل متوسط و بعید، یعنی سببِ سبب، شرط شرط و مُعدِّ معدّ، مورد توجه قرار میدهیم. این هم مرحلهای از تقدیر پدیده بهشمار میآید؛ یعنی تا شرطِ شرط، سببِ سبب یا معدِّ معدّ تحقق نیابد، خود شرط، مقتضی یا معدِّ قریب، تحقق نمییابد. همینطور، اسباب، شرایط و مقتضیات دورتر كه در پیدایش یك پدیده دخالت دارند، از مقدرات پیدایش این پدیده بهشمار میآیند. پس میتوان برای تقدیر، مراتبی قایل شد.
3. تقدیر تغییرپذیر است؛ زیرا چنانكه گفتیم، بازگشت تقدیر عینی به ایجاد علل ناقصه و فراهم آمدن مقدماتِ دور، متوسط و یا نزدیك یك پدیده است. وقتی مقدمات یك شیء فراهم میشود، اگر مقدمات دور باشند، هنوز باید چند واسطة دیگر تحقق یابد تا به خود آن پدیده برسد و دراینبین، ممكن است موانعی پدید آید؛ چون هیچیك از اینها علت تامه نیستند. ممكن است مانعی جلوی مقتضی را بگیرد یا چیزی موجب فقد یك شرط شود. وقتی هم مقدمات نزدیك را درنظر میگیریم، با توجه به اینكه هنوز علت تامه تحقق نیافته، ممكن است عاملی موجب نقص در علل شود یا جزء اخیر علت تامه تحقق نیابد و نتیجهای كه پیشبینی میشد، محقق نشود. این در كارهای اختیاری انسان خیلی روشن است؛ چون جزء اخیرِ علت تامه در كارهای اختیاری، ارادة
1. البته چنانكه پیشتر گفتیم، گاهی قضا و قدر بهطور مترادف یا بهجای هم بهكار میروند؛ پس باید در هر مورد، به كاربرد دقیق آن توجه داشت.
انسان است؛ ازاینرو، اگر همه شرایط موجود باشد، ولی ارادة انسان تعلق نگیرد، علت تامه محقق نمیشـود و نتیجه نمیدهد؛ بنابراین، تقـدیر بهمعنایی كه گـذشت ـ یعنی فـراهم آمـدن علت ناقصه ـ هیچگاه نتیجة یقینی نخواهد داشت؛ یعنی همـواره همـراه با یك شرط است و آن اینكه جزء یا اجزای دیگر ملحق شود.
با توجه به این نكته، معنای بسیاری از روایات كه تغییر تقدیر را بیان میكنند، روشن میشود. از بسیاری از روایات استفاده میشود كه برخی از كارهای انسان، تقدیرات را تغییر میدهد؛ برای نمونه، صدقه موجب دفع بلا میشود؛ یعنی بلایی كه مقدر بوده است، با صدقه دفع میشود؛ یا صلة رحم عمر را طولانی میكند و ازجملة این كارها، دعاست كه تقدیرات را تغییر میدهد. با این توضیح، چگونگی تغییر تقدیر روشن میشود. معنای تقدیر نخست این است كه مقتضی و شرایط برای تحقق شیء فراهم است، ولی ممكن است مانعی جلوی مقتضی را بگیرد؛ پس این عامل جدید موجب تغییر تقدیر میشود. بههرحال، اینها ازآنروست كه علت تامه محقق نشده و بنابراین، تغییرپذیر است. حال، عامل این تغییر را در برخی از موارد، ممكن است خود بفهمیم و در بعضی موارد، با وحی از آن آگاه شویم و این منافاتی با اساس تقدیر ندارد. این تغییر، با تقدیر علمی ـ یعنی آنچه در علم الهی موجود است ـ نیز منافات ندارد.
توضیح اینكه، در بحث علم الهی اشاره كردیم سه نوع علم برای خدا اثبات میشود: علم ذاتی، علم فعلی و علم در كتاب. آن علمی كه در ذات الهی است، علم به اشیاست؛ علی ما هی علیها و تغییرپذیر نیست و هر پدیدهای در هر زمان و مكان و در شرایط خاص خود، در آن منعكس است. علم فعلی نیز كه از مقام فعل و در حین فعل انتزاع میشود، به تقدیر علمـی ـ كه در مرحله پیش از فعل اسـتـ ربطی ندارد. آنچـه به تقـدیر علمی مربوط میشود، علمی است كه پیش از تحقق فعل و خارج از ذات، در موجودی بهنام كتاب منعكس است و در آن، نفسِ حوادث آینده ثبت شده است. درباره كتاب هم
در آن بحث گفتیم كه كتاب، یا دارای مراتبی است، یا متعدد است. قرآن كریم از كتابی كه هیچگونه تغییری در آن پدید نمیآید، به «امالكتاب» تعبیر كرده است كه تقدیرات حتمـی ـ آنگونه كه در خارج تحقق مییابد ـ در آن منعكس بوده و حاكـی از علت تامه و تغییرناپذیر است و اگر كسی با «امّالكتاب» ارتباط یابد و حوادث را مشاهده كند، آنها را آنگونهكه هست، خواهد یافت؛ ولی كتابها یا لوحهای دیگری هست كه از آنها با نام كتاب یا لوح محو و اثبات یاد شده است و حوادث در آنها بهگونة دیگری انعكاس یافتهاند(1) و آنچه در آنها ثبت شده، حاكی از علل ناقصه و تغییرپذیر است: یَمْحُو اللّهُ مَا یَشَاء وَیُثْبِتُ وَعِندَهُ أمُّ الْكتَابِ (رعد:39)؛ «خدا آنچه را بخواهد، محو یا اثبات میكند و اصل كتاب نزد اوست». شاید یَمْحُو مَا یَشَاء وَیُثْبِت، به كتاب تغییرپذیر و وَعِندَهُ أمُّ الْكتَابِ، به كتاب تغییرناپذیر توجه داشته باشد.
بدینترتیب، روشن میشود برخی از وحیهایی كه به پیامبران میرسید و پیشگوییهایی میشد و بعد تغییر میكرد، از كتابهای مادون لوح محفوظ بوده است. فرشتگانی هستند كه در مرتبة لوح محفوظ نیستند؛ آنچه در الواح دیگر هست میبینند و به اولیای خدا الهام میكنند. این الهام كه منشأ آن، الواح پایینتر از لوح محفوظ است، تغییرپذیر است.(2) داستان معروفی است كه روزی پیامبر(صلى الله علیه وآله) با اصحاب نشسته بودند، یك نفر یهودی به حضرت جسارتی كرد. حضرت فرمودند: این پیرمرد با نیش مار سیاهی، از پشت سر گزیده و كشته میشود. پیرمرد یهودی عازم صحرا شد و اندكی بعد با
1. مثلاً در كتابی هست كه فلان شخص، در فلان زمان و مكان و شرایط و... متولد میشود و چنین كسی هفتاد سال عمر میكند؛ مگر اینكه دعا یا صلة رحم كند. این شرط در كتابهای مادون لوح محفوظ بود و تغییرپذیر است.
2. در حدیثی از امام صادق(علیه السلام) آمده است: ان الله علمین: علم عنده لم یطلع احداً من خلقه وعلمٌ نبذه الی ملائكته ورسله، فما نبذه الی ملائكته فقد انتهی الینا (محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج4، ص110، باب 3 (البداء والنسخ)، ح28). در حدیثی دیگر از امام صادق(علیه السلام) با اندكی تفاوت آمده است: ان لله علمین، علم مخزن لا یعلم الاّ هو، من ذلك یكون البداء وعلم علّمه ملائكته ورسله وانبیائه نحن نعمله (محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج26، ص63، ح9).
پشتهای از هیزم بازگشت. حضرت، پیرمرد را صدا كرده، به او فرمودند: بار خار را بر زمین بگذار و باز كن. مار سیاهی درمیان آن بود؛ درحالیكه نیشش را در هیزمی فرو برده بود. حضرت فرمودند: مقدر بود این مار پیرمرد را بزند، ولی صبح صدقه داد و این بلا را دفع كرد. صدقه، مرگ بد را از انسان دور میكند.(1) شاید این پیشگویی برای نشان دادن نمونة عینی تأثیر صدقه به اصحاب بوده است.
همچنین، مسئلة بدا نیز با این توضیح حل میشود. بدا در لغت بهمعنای ظاهر شدن و در اصطلاح بدین معناست كه خدای متعال برخی از امور را برخلاف آنچه اسباب و علل ظاهری مقتضی آن است، ظاهر كند. بهعبارتدیگر، بدا در جایی محقق میشود كه اسباب و علل ظاهری، مقتضی امری باشند، ولی مانعی جلوی تأثیر اسباب و علل ظاهری را بگیرد و حوادث برخلاف انتظار، بهگونهای دیگر رقم بخورد. علت تغییر، آن است كه امور تغییریافته، از لوح محفوظ و امالكتاب نبودهاند. البته مسئله بدا مفصل است و این نكته، فقط كلید حل آن است. در روایت آمده است كه ما عُبِدَ اللّهُ عز وجل بِشَیءٍ اَفْضَلَ مِنَ الْبَداء.(2) اعتقاد به بدا از بالاترین عبادتهاست؛ زیرا بدون اعتقاد داشتن به بدا، دعا از انسان بهصورت جدی صادر نمیشود؛ چون معتقد است چیزی جلو تقدیرات را نمیگیرد و اسباب عادی حتماً تأثیر خود را میكند.
4. تقدیر عینی طبعاً مقدم بر خود پدیده است؛ چون گفتیم: تقدیر عبارت است از فراهم كردن مقدماتی كه در شكل یافتن پدیدهای دخالت دارند و بیشتر مقدمات
1. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج4، ص121ـ122، باب 3 (البداء والنسخ)، ح67.
2. همان، ص107، باب 3، ح19؛ محمدبنعلیبنبابویه قمی (شیخ صدوق)، التوحید، ص331، باب 54 (البداء)، ح1. در برخی از نسخهها بهجای «افضل من البداء»، عبارت «مثلالبدا» آمده است. در برخی از روایات نیز از امام صادق(علیه السلام) چنین نقل شده است: ما بعث الله نبیاً حتی یأخذ علیه ثلاث خصال: الاقرار بالعبودیة وخلع الانداد وان الله یقدم ما یشاء ویؤخر ما یشاء (محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج4، ص108، باب 3، ح21؛ محمدبنعلیبنبابویه قمی (شیخ صدوق)، التوحید، ص333، باب 54 (البداء)، ح3).
بهگونهایاند كه پیش از تحقق پدیده، تحقق مییابند. پس تقدیرات، بهویژه تقدیرات مربوط به اسباب الاسباب و مراحل دور، ازنظر زمانی برخودِ پدیده تقدم دارند.
5. تقدیر اختصاص به حدود مكانی یا مقتضیات و شروط و... ندارد؛ بلكه حدود زمانی را هم دربرمیگیرد؛ بنابراین، یكی از مراحل تقدیر عینی در این عالم، ایجاد بُعد زمانی برای موجودات و حوادث و تعیین آغاز و انجام آنهاست. قرآن از این مسئله بهنام اجل تعبیر كرده است كه در اینجا به آن میپردازیم.
در بسیاری از آیات، بیان شده است كه هرچه در این جهان هست، دارای اجل است:
درباره كل جهان آفرینش
مَا خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَالْأرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ وأجَلٍ مُّسَمًّی... (احقاف:3)؛ «ما آسمان و زمین و آنچه درمیان ایندو است را جز بهحق و با سرآمدی معین نیافریدیم».
درباره پدیدههای آسمانی (اجرام علوی)
... وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ كلٌّ یَجْرِی إِلَی أجَلٍ مُّسَمًّی (لقمان:29)؛ «و خورشید و ماه را مسخر ساخت؛ هركدام تا سرآمدی معین به حركت خود ادامه میدهند».
درباره نوع انسان
... وَلَكمْ فِی الأرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَی حِینٍ (بقره:36)؛ «برای شما در زمین تا هنگامی [معین]، قرار و بهرهای خواهد بود».
در این آیه، تعبیر «اجل» نیامده است؛ ولی «الی حین» همان معنا را میرساند.
درباره هر امتی از امتهای انسانی
وَلِكلِّ أمَّةٍ أجَلٌ فَإِذَا جَاء أجَلُهُمْ لاَ یَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ یَسْتَقْدِمُونَ (اعراف:34)؛ «برای هر امتی زمان و سرآمدِ معینی است».
درباره هر فردی از افراد انسان
وَلَن یُؤَخِّرَ اللَّهُ نَفْسًا إِذَا جَاء أجَلُهَا وَاللَّهُ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ (منافقون:11)؛ «خداوند هرگز مرگ كسی را كه اجلش فرا رسیده، بهتأخیر نمیاندازد».
توجه به دو آیه ذیل، این نكته را روشن میسازد كه اجل از مصادیق قدر است.
فَجَعَلْنَاهُ فِی قَرَارٍ مَّكینٍ * إِلَی قَدَرٍ مَّعْلُومٍ (مرسلات:21ـ22)؛ «سپس آن جنین را تا زمانی معین در جایگاهی استوار قرار دادیم».
...وَنُقِرُّ فِی الْأرْحَامِ مَا نَشَاء إِلَی أجَلٍ مُّسَمًّی... (حج:5)؛ «... و آنچه را بخواهیم، تا زمانی معین در رحمها قرار میدهیم».
توضیح درباره کلمه اجل
اجل در قرآن دو كاربرد دارد:
1. تمام مدت یك پدیده؛ مانند آیه ذیل:
...أیَّمَا الْأجَلَیْنِ قَضَیْتُ فَلَا عُدْوَانَ عَلَی... (قصص:28)؛ «هریك از دو مدت را به انجام رسانم، ستمی بر من نرفته است». در اینجا منظور، تمام مدتِ شبانی است.
2. انتهای مدت؛ مانند آیاتی كه تعبیر «الی اجل» در آنها آمده است كه منتهیالیه زمان منظور است. روشن است هنگامیكه منتهیالیه زمان مشخص شود، كلِّ زمان نیز معین شده است.
ازآنجاكه اجل از مصادیق قدر است، همه آنچه درباره قدر گفته شد، درباره اجل هم
جاری است؛ ازجمله اینكه اجل نیز مانند قَدَر تغییرپذیر است؛ این اجل را اجل معلّق میگویند (مثلِ تقدیر مشروط)؛ یعنی معلّق بر شرایطی است كه درصورت تحقق آن شرایط، اجل فرا میرسد.
گاهی اجل از مصادیق قضای الهی است؛ یعنی بههیچوجه تغییرپذیر نیست كه از آن، به «اجل مسمّا»(1) یا «اجل الله» یاد میشود. اكنون چند نمونه از آیاتی را كه به ایندو نوع اجل اشاره دارد، مرور میكنیم:
هُوَ الَّذِی خَلَقَكم مِّن طِینٍ ثُمَّ قَضَی أجَلاً وأجَلٌ مُّسمًّی عِندَهُ ثُمَّ أنتُمْ تَمْتَرُونَ (انعام:2)؛ «او كسی است كه شما را از گل آفرید؛ آنگاه مدتی را [برای عمر شما] مقرر داشت و اجل معین نزد اوست؛ بااینهمه، [بعضی از] شما [در قدرت او] تردید میكنید».
یَغْفِرْ لَكم مِّن ذُنُوبِكمْ وَیُؤَخِّرْكمْ إِلَی أجَلٍ مُّسَمًّی إِنَّ أجَلَ اللَّهِ إِذَا جَاء لَا یُؤَخَّرُ لَوْ كنتُمْ تَعْلَمُونَ (نوح:4)؛ «[تا] برخی از گناهان شما را ببخشد و اجل شما را تا وقتی معین بهتأخیر بیندازد؛ حقیقتاً اجل الهی وقتی فرا برسد، عقب نخواهد افتاد؛ اگر بدانید».
آن اجلی كه تغییر نمییابد، اجل مسمّا یا اجل الله است؛ اجلی است كه خدا تعیین كرده و مرحله نهایی است.
وَلِكلِّ أمَّةٍ أجَلٌ فَإِذَا جَاء أجَلُهُمْ لاَ یَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ یَسْتَقْدِمُونَ (اعراف:34)؛ «برای هر امتی اجلی است؛ پس چون اجلشان فرا رسد، نمیتوانند ساعتی آن را پسوپیش كنند».
از بررسی آیات و روایات درباره اجل، نكات ذیل بهدست میآید:
الف) هر امتی، همانند هر فردی از افراد ایشان، اجلی دارد و عمرش بیپایان نیست.
ب) امتها اجلِ تغییرپذیری دارند كه درصورت ایمان و استغفار، تأخیر میافتد.
1. برخی از مفسران گفتهاند: مراد از اجل مسمّی، اجلی است كه از آن اسمی بردهاند، ولی تغییرپذیر است (مجاهدبنجبر، تفسیر مجاهد، ج1، ص405ـ 406) اما كاربردهای قرآنی آن، این نظر را تأیید نمیكنند.
ج) گاهی اجل زودرس در قالب عذاب استیصال، دچار یك امت شده و آنها را نابود كرده است؛ مانند طوفان نوح كه همه امت، جز عدة كمشماری را از بین برد.(1)
د) اگر اجل معلق باشد، از مراحل تقدیر است؛ ولی اگر حتمی باشد، ناظر به مرحله قضا و تغییرناپذیر است.
ه( هرچند مرحله قضا مرحله حتمیت و تغییرناپذیری است، ولی در روایات تعابیری آمده است كه دلالت بر تغییرپذیر بودنِ برخی از موارد قضا دارد؛ مثلاً در روایات آمده است كه صدقه، قضای محتوم را تغییر میدهد؛ گرچه بسیار محكم شده باشد.(2) آنچه درمجموع میتوان گفت، این است كه حتمی بودن قضا، نسبی است؛ هرچه تعداد بیشتری از اجزای علت تامه تحقق مییابد، به مرحله حتمیت نزدیكتر میشود و وقتی بیشتر اجزا تحقق یافت، به آن قضای حتمی گفته میشود. بنابراین، اگر قضای حتمی ناظر به مرحله علیت تام باشد، مسلماً جدایی معلول از آن، امكانپذیر نیست؛ بلكه محال و خلاف فرض است. پس، فرض اینكه دعا مانع بلا میشود، هنگامی درست است كه علت تامه تحقق نیافته باشد؛ چون جزئی از علت تامه نیز، عدم مانع است.
در مقدمة همین درس گفتیم یكی از مباحث مهم و ریشهدار درباره افعال الهی، بحث قضاست. به این نكته نیز اشاره كردیم كه گاهی قضا و قدر در عرف، مترادف یكدیگر بهكار میروند؛ ولی با توجه به مفهوم اصطلاحی ایندو، میتوان مرحله قدر را بر قضا مقدم دانست؛ زیرا مرحله قدر (تقدیر)، مرحله اندازهگیری و فراهم كردن اسباب و
1. حضرت نوح(علیه السلام) طبق آیه 4 سوره نوح به قوم خود وعده داده بود كه اگر ایمان بیاورند، دچار عذاب نخواهند شد و به عمر طبیعی زندگی خواهند كرد؛ ولی براثر نافرمانی، دچار عذاب استیصال شدند.
2. برای نمونه، امام باقر(علیه السلام) از پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) چنین روایت كردهاند: الدعاء یردّ القضاء ولو ابرم ابراما (محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج77، ص58، باب 3، ح3).
زمینه كار است و مرحله قضا مرحله پایانی فراهم شدن مقدمات و علل لازم برای تحقق و یكسره شدن كار است.
مسئله قضای الهی از دیرباز مورد بحث دانشمندان مسلمان، بهویژه اشاعره و معتزله، بوده است.
كسانی كه به اختیار انسان قایل بودهاند ـ مثل معتزله ـ معمولاً قضا را تأویل كردهاند. ایشان گاهی قضا را بهمعنای اعلام دانسته و بهگونهای به علم و اِعلام بازگردانیدهاند و دراینباره به آیاتی نیز استناد كردهاند و گاهی گفتهاند كه قضا بهمعنای حكم است و حكم، امری تشریعی است؛ ازاینرو منافاتی با اختیار انسان ندارد. ایشان خواستهاند قضا را بهگونهای معنا كنند كه نتیجهاش امری حتمی نباشد. این روشِ برخی از متكلمان صدر اسلام است كه گاهی، وقتی نمیتوانستند مسئلهای را بهدرستی حل كنند، باب تأویل را میگشودند. متأسفانه این روش، كموبیش به برخی از متكلمان شیعه نیز سرایت كرده است؛ حتی گاهی از برخی بزرگان شیعه نیز تأویلاتی عرفناپسند شنیده شده است. نمونههای آن را میتوان در اللوامع الالهیة فاضل مقداد(1) و امالی سیدمرتضی یافت. البته ممكن است اینها در مقام مجادله با خصم مطرح شده باشند، ولی بههرحال، چنین كارهایی حلّال مشكلات نیست و نمیتوان مسائل مهم اعتقادی را با اینگونه تصرفات در الفاظ حل كرد.
در اینجا، نخست با ذكر نمونههایی از كاربرد واژه قضا در قرآن، به تأمل درباره مفهوم این واژه در قرآن و جایگاه آن در مراتب افعال الهی میپردازیم. سپس، گسترة
1. جناب فاضل مقداد در اللوامع الالهیة برای حل مشكل اثبات صفات برای ذات، صفات ثبوتی را به صفات سلبی ارجاع داده است (ر.ك: مقدادبنعبدالله سیوری حلی، اللوامع الالهیة، ص79 و 130ـ132).
این مفهوم را نسبت به حوادث این عالم بررسی میكنیم و در پایان، رابطه قضای الهی و اختیار انسان را مورد توجه قرار میدهیم.
قضا در قرآن و سایر سخنان اهل لسان، در معانی مختلفی همچون یكسره كردن، بهپایان رساندن، حكم كردن و داوری كردن بهكار رفته است؛ هرچند این معانی اختلافات زیادی باهم دارند، ولی شاید بتوان وجه مشتركی میان آنها لحاظ كرد. برای این منظور، نمونههایی از كاربرد قضا را در قرآن در كارهای خداوند و غیر آن مرور میكنیم.
1. وضع قانون تشریعی قطعی عام؛ مانند: وَقَضَی رَبُّك ألاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِیَّاهُ وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَانًا... (اسراء:23)؛ «و پروردگار تو حكم كرده است كه جز او را نپرستید و به پدر و مادر [خود] نیكی كنید».
2. وضع قانون تشریعی قطعی خاص؛ مانند: وَمَا كانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَی اللَّهُ وَرَسُولُهُ أمْرًا أن یَكونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أمْرِهِم... (احزاب:36)؛ «هیچ مرد و زن مؤمنی را نرسد، چون خدا و پیامبرش به امری فرمان دهند، برای آنان در كارشان اختیاری باشد».
این نیز از موارد تشریع است، اما نه بهصورت كلی؛ بلكه تشریع در موردی خاص است. ممكن است پیامبر(صلى الله علیه وآله) پیش از تصمیم بر صدور فرمانی، با مردم مشورت كند، ولی پس از تصمیم و صدور فرمان، دیگر كسی حق اظهارنظر ندارد.(1)
1. مشورت پیامبر(صلى الله علیه وآله) با مردم، شاید برای تشویق مردم به این امر پسندیده یا برای سنجش میزان پذیرش مردم باشد؛ بههرصورت، قطعاً این مشورت برای آگاهی از مصلحت مسلمانان نیست؛ زیرا بیشك، وی به مصلحت مسلمین، از دیگران آگاهتر است.
3. قضاوت(1) و داوری؛ مانند: وَاللَّهُ یَقْضِی بِالْحَق... (غافر:20)؛ «و خدا بهحق داوری میكند».
در موارد یادشده، قضا مربوط به امور تشریعی و خارج از موضوع بحث ماست.
4. حكم قطعی تكوینی عام؛ مانند: إِذَا قَضَی أمْراً فَإِنَّمَا یَقُولُ لَهُ كن فَیَكونُ (بقره:117؛ آل عمران:47؛ مریم:35)؛ «وقتی تحقق حتمی كاری را بخواهد، تنها به او میگوید: باش؛ پس میشود».
5. حكم تكوینی خاص همراه اعلام؛ مانند: وَقَضَیْنَا إِلَی بَنِی إِسْرَائِیلَ فِی الْكتَابِ لَتُفْسِدُنَّ فِی الأرْضِ مَرَّتَیْنِ وَلَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كبِیرًا (اسراء:4)؛ «و در كتاب آسمانی[شان] به فرزندان اسرائیل اعلام و وحی كردیم كه قطعاً دو بار در زمین فساد خواهید كرد و قطعاً به سركشی بسیار بزرگی برخواهید خاست». همچنین مانند: وَقَضَیْنَا إِلَیْهِ ذَلِك الأمْرَ أنَّ دَابِرَ هَؤُلاء مَقْطُوعٌ مُّصْبِحِین (حجر:66)؛ «و به او این امر را اعلام و وحی كردیم كه ریشه آن گروه، صبحگاهان بریده خواهد شد».
در مواردی كه قضا به «الی» متعدی میشود ـ مانند دو آیه فوق ـ در قضا معنای وحی و اعلام، اشراب شده است؛(2) یعنی هم معنای قضا و هم معنای وحی مراد است؛ گویی فرموده است: قضینا واوحینا. اهل ادب میگویند: معنای این تركیب را به دو صورت میتوان بیان كرد: قضینا موحین الیه یا اوحینا قاضین؛ پس در این موارد، خودِ قضا بهمعنای وحی و اعلام نیست؛ بلكه این معنا در آن تضمین و اشراب شده است.
1. قضاوت از مصدرهای ساختگی در زبان فارسی است كه بهجای قضا در عربی بهكار میرود و در لغت عرب وجود ندارد و اگـر موجود میبود، باید قضایت ـ به یاء ـ باشد؛ زیرا فعـل آن، قضی یقضی است؛ مانند: رمـی، یرمی، رمآیه؛ ولی این غلط چنان متداول شده كه حتی بر زبان و قلم دانشمندان نیز جاری است؛ بنابراین، بزرگان در بهكارگیری آن، اشكالی نمیبینند (ر.ك: محمد معین، فرهنگ معین، ذیل همین واژه).
2. اشراب، یعنی بهجای بهكاربردن دو واژه برای دو معنا، یكی از دو معنا را در یك واژه ادغام میكنند و با حرف جرّ، نشانهای برای معنای دوم قرار میدهند.
قضا در غیر كارهای خداوند، غالباً بهمعنای تمام كردن است. البته ممكن است در موارد معدودی بهمعنای قضاوت كردن و حكم كردن هم بیاید؛ مانند قول ساحران به فرعون: فَاقْضِ مَا أنتَ قَاضٍ... (طه:72)؛ «هرچه میخواهی، حكم كن»؛ ولی در غیر این مورد، بهمعنای تمام كردن است. در مواردی نیز كه قضا به خداوند نسبت داده شده، همین معنا لحاظ گردیده است.(1) برخی از این كاربردها را در قرآن باهم مرور میكنیم:
أیَّمَا الْأجَلَیْنِ قَضَیْتُ فَلَا عُدْوَانَ عَلَیَّ (قصص:28)؛ «هریك از ایندو زمان را به انجام رسانیدم، بر من ستمی نرفته است».
فَلَمَّا قَضَی مُوسَی الْأجَلَ (قصص:29)؛ «چون موسی آن مدت را بهپایان رسانید».
فَإِذَا قَضَیْتُم مَّنَاسِككمْ (بقره:200)؛ «پس آنهنگامكه مناسك [حج] خود را بهپایان رساندید».
فَإِذَا قُضِیَتِ الصَّلَاةُ فَانتَشِرُوا فِی الْأرْضِ (جمعه:10)؛ «وقتی نماز پایان یافت، در زمین پراكنده شوید».
فَوَكزَهُ مُوسَی فَقَضَی عَلَیْهِ (قصص:15)؛ «پس موسی مشتی به او زد و كارش را تمام كرد».(2)
از موارد كاربرد قضا بهدست میآید كه وجه مشترك و معنای اصلی قضا همان پایان یافتن و یكسره شدن كار است. درباره قضاوت كردن نیز همین معنا وجود دارد؛ زیرا با قضاوت و حكم، دعوا پایان مییابد؛ هرچند در اینجا پایان دادنِ اعتباری است. درباره تشریعات نیز ممكن است همین معنا لحاظ شده باشد كه اگر تكلیفی قاطع و تمام بود، مقضی است: وَقَضَی رَبُّك ألاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِیَّاهُ (اسراء:23)؛ یعنی: اَمَرَ امراً قاطعاً؛ گویی امر تكلیف به مرحله حتمیت خود رسیده است و هیچگونه سستی و تعللی در آن، روا نیست.
1. غیر از مواردی كه در قرآن، فاعل آن معلوم و خداست؛ مانند: زخرف:77. در سه آیه، تعبیر «قُضِیَ الامرُ» و یك مورد، تعبیر «یُقضَی» بهكار رفته است كه در این چهار آیه نیز بهاحتمال قوی، فاعلْ خداوند بوده و قضا بهمعنای تمام كردن است (ر.ك: هود:44؛ ابراهیم:22؛ یوسف:41 و طه:114).
2. در اینجا، «قضی» در معنای پایان دادن به عمر (كشتن)، بهكار رفته است.
حال با توجه به معنای اصلی و لغوی قضا، این پرسش قابل طرح است كه قضای الهی در امور تكوینی یعنی چه و به چه اعتبار میگویند: «قضی الله»؛ یعنی خدا كار را تمام كرد؟
ظاهراً جای تردید نماند كه منظور این است كه اگر كاری بهتدریج، در مراحلی تحقق مییابد، تا آن كار به مرحله پایانی نرسیده است، تمام نیست؛ ولی وقتی به مرحله پایانی رسید، این مرحله قضاست و اگر در یك شیء، تدریج و زمان مطرح نشود، از آن جهت كه عقل مراحلی را درنظر میگیرد، میتواند آخرین مرحله را مرحله قضا فرض كند. پس آنچه را خدا انجام میدهد، از آن جهت كه به او انتساب دارد، مرحلهای نهایی دارد كه تمام میشود و طبعاً آن مرحله، پس از مرحله تقدیر خواهد بود.
آیات قرآن درخصوص قضای الهی، به عمومیت و اطلاق آیات تقدیر نیست؛ ولی میتوان از همین آیات استفاده كرد كه قضای الهی، مثل تقدیر فراگیر است و همه امور و حتی كارهای انسان را دربرمیگیرد. نمونهای از این آیات را مرور میكنیم.
آیات قضا را در یك تقسیم، میتوان در دو دسته جای داد:
الف) آیاتی كه از اطلاق یا عموم آنها، فراگیر بودن قضا استفاده میشود: مانند:
بَدِیعُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَإِذَا قَضَی أمْراً فَإِنَّمَا یَقُولُ لَهُ كن فَیَكونُ (بقره:117)؛ «[او] پدیدآورندة آسمانها و زمین [است] و چون به كاری اراده فرماید، تنها میگوید: [موجود] باش؛ پس [فوراً موجود] میشود».
قَالَتْ رَبِّ أنَّی یَكونُ لِی وَلَدٌ وَلَمْ یَمْسَسْنِی بَشَرٌ قَالَ كذَلِك اللّهُ یَخْلُقُ مَا یَشَاءُ إِذَا قَضَی أمْرًا فَإِنَّمَا یَقُولُ لَهُ كن فَیَكونُ (آل عمران:47)؛ «[مریم] گفت: پروردگارا! چگونه مرا
فرزندی خواهد بود، باآنكه بشری به من دست نزده است؟ گفت: چنین است [كار] پروردگار؛ خدا هرچه بخواهد میآفریند؛ چون به كاری فرمان دهد، تنها به آن میگوید: باش؛ پس میشود».
مَا كانَ لِلَّهِ أن یَتَّخِذَ مِن وَلَدٍ سُبْحَانَهُ إِذَا قَضَی أمْرًا فَإِنَّمَا یَقُولُ لَهُ كن فَیَكونُ (مریم:35)؛ «خدا را نسزد كه فرزندی برگیرد؛ منزه است او؛ چون كاری را اراده كند، همینقدر به آن میگوید: موجود شو؛ پس بیدرنگ موجود میشود».
هُوَ الَّذِی یُحْیِی وَیُمِیتُ فَإِذَا قَضَی أمْرًا فَإِنَّمَا یَقُولُ لَهُ كن فَیَكونُ (غافر:68)؛ «او همان كسی است كه زنده میكند و میمیراند و چون به كاری حكم كند، همینقدر به آن میگوید: باش؛ بیدرنگ موجود میشود».
مضمون پایانی این آیات (إِذَا قَضَی أمْراً فَإِنَّمَا یَقُولُ لَهُ كن فَیَكون) در آیهای دیگر، اینگونه آمده است:
إِنَّمَا أمْرُهُ إِذَا أرَادَ شَیْئًا أنْ یَقُولَ لَهُ كنْ فَیَكونُ (یس:82)؛ «چون به چیزی اراده فرماید، كارش این بس كه میگوید: باش؛ پس [بیدرنگ] موجود میشود».
ایندو مضمون، مشابه و قابل انطباق برهماند؛ از انطباق ایندو مضمون برهم میتوان به این نتیجه رسید كه هرچه را خداوند به امرِ تكوینیِ «كن» ایجاد میفرماید، هم مشمول قضای الهی و هم مشمول ارادة الهی است؛ پس قضا و اراده، مصداقاً یكیاند؛ منتها عقل به یك لحاظ، اراده و به یك لحاظ، قضا را انتزاع میكند؛ چنانكه مفاهیمی چون مشیت، قدر و مانند آن را نیز از حیثیات مختلف انتزاع میكند؛ وگرنه منشأ انتزاع آنها در خارج، یكی بیشتر نیست.
افزون بر این بیانات عام، مصادیق خاص متنوعی نیز در آیات قرآن مشمول قضای الهی قرار گرفتهاند كه نشان از عمومیت قضای الهی است. اكنون به بیان آن آیات میپردازیم.
ب) آیاتی كه امور خاصی را ذكر فرمودهاند كه مشمول قضای الهیاند، ازجمله:
1. درباره قبض روح انسان:
اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأنفُسَ حِینَ مَوْتِهَا وَالَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنَامِهَا فَیُمْسِك الَّتِی قَضَی عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَیُرْسِلُ الْأُخْرَی إِلَی أجَلٍ مُسَمًّی (زمر:42)؛ «خدا جانها را هنگام مرگشان میگیرد و آن را كه نمرده باشد، در خوابش [میگیرد]؛ پس آن [نفسی] را كه حكم مرگ بر او رفته است، نگه میدارد و آن دیگر را تا سرآمدی معلوم بازمیفرستد».
از این آیه استفاده میشود كه مرگ انسان، مشمول قضای الهی است؛ هركس مورد این قضای الهی واقع شده است كه درحال خواب، روحش برنگردد، دیگر برنمیگردد و آن كس كه مرگش مشمول قضای الهی نشده است، روحش برمیگردد.
2. دربارة كمكهایی كه خدا به مسلمانان كرده و به پیروزی ایشان انجامیده است:
وَإِذْ یُرِیكمُوهُمْ إِذِ الْتَقَیْتُمْ فِی أعْیُنِكمْ قَلِیلاً وَیُقَلِّلُكمْ فِی أعْیُنِهِمْ لِیَقْضِیَ اللّهُ أمْرًا كانَ مَفْعُولاً وَإِلَی اللّهِ تُرْجَعُ الأمُورُ (انفال:44)؛ «و آنگاه كه چون باهم برخورد كردید، آنان را در دیدگان شما اندك جلوه داد و شما را [نیز] در دیدگان آنان كم نمودار ساخت تا خداوند كاری را كه انجامشدنی بود، تحقق بخشد و كارها بهسوی خدا بازگردانده میشود».
3. درباره داستان حضرت مریم(علیها السلام) و تولد حضرت عیسی(علیه السلام):
قَالَ كذَلِك قَالَ رَبُّك هُوَ عَلَیَّ هَیِّنٌ وَلِنَجْعَلَهُ آیه لِلنَّاسِ وَرَحْمَةً مِّنَّا وَكانَ أمْرًا مَّقْضِیًّا (مریم:21)؛ «گفت: [فرمان] چنین است؛ پروردگار تو گفته كه آن بر من آسان است و تا او را نشانهای برای مردم و رحمتی ازجانب خویش قرار دهیم و [این] دستوری قطعی بود».
پس از استظهار اینكه قضا و اراده، مصداقاً یكیاند و با توجه به مقدمة دیگر بهدست آمده از آیات قرآن كه آنچه در عالم اتقاق میافتد، مشمول ارادة الهی است، نتیجه این
میشود كه پس، همه امور مشمول قضای الهیاند. این حقیقت در روایات نیز بیان شده است؛ ازجمله از امام رضا(علیه السلام) به چند سند نقل شده است كه فرمودند: لَا یَكونُ شَیْءٌ إِلَّا مَا شَاءَ اللَّهُ وَأرَادَ وَقَدَّرَ وَقَضَی؛(1) «جز آنچه خداوند اراده كند و مورد قدر و قضای الهی قرار گیرد، چیزی محقق نمیشود».
اكنون كه دانستیم همه امور و ازجمله، كارهای اختیاری انسان، مشمول قضای الهیاند، این پرسش پیش میآید كه آیا قضای الهی بدین معنا، با اختیار انسان منافات ندارد. اگر قضا بهمعنای اتمام و یكسره كردن كار است و همة امور بهدست خداست، پس جایگاه انسان و اختیار او كجاست؟ شاید حل این مسئله، مهمترین نقطة عطف بحث قضا باشد.
گروهی از متكلمان معتزله برای حل این مسئله، قضا را بهمعنای یادشده انكار كردهاند و آن را بهمعنایی تأویل بردهاند كه با اختیار انسان منافاتی نداشته باشد؛ دربرابر، اشاعره با اصرار بر همان معنا، ملتزم به جبر شدهاند.
با توجه به مقدماتی كه در بحث تقدیر گفته شد، میتوانیم درباره قضای الهی نیز سازگاری آن با اختیار را اثبات كنیم. البته در قضا مسئله مشكلتر است؛ زیرا قَدَر بهمعنای تهیة مقدمات و علل ناقصه است، ولی قضا علت تامه و مرحله نهایی است؛ بنابراین، حل مسئله قضا نیازمند توضیح بیشتری است.
ممكن است كسی بگوید: فعل اختیاری فعلی است كه یكی از اجزایش اراده باشد، نه جزء آخر، و ممكن است خدا جزء آخر را پس از اراده اضافه كند و بههمیندلیل، قضا به خدا نسبت داده میشود؛ ولی گفتیم كه در كارهای اختیاری جزء اخیر، ارادة
1. ر.ك: محمدبنیعقوب كلینی، اصول كافی، ص218ـ219، (باب الجبر والقدر والامر بین الامرین).
انسان است و بین اراده و كار فاصلهای نیست؛ مگر در مواردی كه انسان خیال میكند مقدمات فراهم بوده است و اراده میكند، ولی كار انجام نمیگیرد؛ بنابراین، در اینجا اصولاً از همان ابتدا، مقدمات كامل نبوده است؛ مثل اینكه انسانی فلج باشد و نداند؛ ارادة برخاستن میكند، ولی نمیتواند؛ پس این وجه پذیرفتنی نیست و نمیتوان گفت كه اراده پیش از قضا مؤثر است و اگر هم مورد پذیرش باشد، در برخی از موارد پذیرفته خواهد شد و پاسخ این پرسش نخواهد بود.
منشأ شبهة یادشده این است كه گاهی تصور میشود، ضرورت فعل با حضور علت تامه، بهمعنای اضطرار دربرابر اختیار است. پاسخ این است كه این ضرورت و یكسره شدن كار، بدین معنا نیست كه بدون اختیارِ فاعلِ مختار باشد؛ بلكه بدین معناست كه آنچـه مقـدمات لازم برای تحـقق این فعـل اسـت ـ ازجمـله ارادة انسان ـ همـه یكجـا از خداست. بههرصورت، تنها یكی از اجزای علت تامه، ارادة انسان است كه البته آن را هم خدای متعال به انسان داده است. درواقع، پذیرش قضای الهی در كارهای اختیاری انسان، بهمعنای پذیرفتن توحید افعالی است كه منظور، قرار دادن فاعلیت و ارادة انسان در طول فاعلیت و ارادة الهی است. بدین معنا كه انسان در كارهایش استقلال ندارد؛ چنانكه در اصل وجودش نیز مستقل نیست و وابسته به خواست و ارادة الهی است.(1)
خلاصه اینكه قضا شامل همهچیز، حتی كارهای اختیاری انسان میشود؛ ولی ملازم با جبر نیست. جبر در جایی است كه ارادة الهی در عرض ارادة انسان باشد و خداوند جلوی اراده و اختیار انسان را بگیرد و چیزی را بدون میل و ارادهاش بر او تحمیل كند؛
1. برای تقریب رابطه ارادة انسان و ارادة تكوینی الهی به ذهن، این مثال از مرحوم علامه طباطبایی مناسب بهنظر میرسد: در ذهن خود انسان مختاری را فرض میكنیم كه بهاختیار خود، میخورد و میآشامد و...؛ هرچند این انسانِ فرضی بهاختیار خود كار میكند؛ اما وجودش، اختیارش و فعلش، همه قائم به ماست. البته در این مثال، ذهن هست و وجودِ ذهنی؛ اگر قدرت داشتیم كه عین این صورت ذهنی را با تمام ویژگیهایش بهارادة خود، در خارج ایجاد كنیم، تصویر روشنتری از طولی بودن ارادة انسان نسبت به ارادة الهی، برای ما فراهم میشد.
ولی فرض كردیم كه اراده جزء علت تامه است و كارها بهاختیار انسان صورت میگیرد؛ پس دیگر جبری نیست؛ هرچند انسان در اختیار خود مستقل نیست.
قرآن ازسویی اصرار میورزد كه افعال، احوال و سرنوشت ما به خدا نسبت داده شود و ازطرفدیگر، میخواهد انسانِ انتخابگر را از راه انتخاب و اراده پرورش دهد و استعدادهایش را به فعلیت برساند.(1) پرسش این است كه راز اینهمه تأكید بر اینكه كار انسان بهاذن، مشیت، اراده و قضا و قدر الهی تحقق مییابد، چیست؟ چنانكه خداوند صریحاً میفرماید: وَمَا تَشَاؤُونَ إِلَّا أن یَشَاء اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ (تكویر:29)؛ «و تا خدا، پروردگار جهانیان، نخواهد [شما نیز] نخواهید خواست».
سرّ مطلب این است كه قرآن میخواهد انسان را خداشناس بار آورد و او را به كمال برساند. كمال انسان این است كه نیاز خود را به خدا درك كند. نهایت سیر انسان، قرب الهی است و قرب الهی، ملازم با آن مقامی است كه انسان نقص وجودی خود را به تمام معنا با علم حضوری بیابد؛ همانكه عارفان به مقام فنا تعبیر میكنند. اگر انسان این حقیقت را با علم حضوری بیابد، به همان اندازه كه این علم شدت داشته باشد، به مراحل عالی توحید نزدیكتر میشود. عظمت پیامبران و اولیای الهی در همین بوده است كه این حقایق را درك میكردند و حتی اگر اندكی غفلت برای یكی از آنها پیش میآمد، در همین زمینه بوده و درمان آن نیز بازگشت و توجه به خداوند بوده است. نمونة آن در قرآن، بازگشت حضرت یونس(علیه السلام) است:
وَذَا النُّونِ إِذ ذَّهَبَ مُغَاضِبًا فَظَنَّ أن لَّن نَّقْدِرَ عَلَیْهِ فَنَادَی فِی الظُّلُمَاتِ أن لَّا إِلَهَ إِلَّا أنتَ سُبْحَانَك إِنِّی كنتُ مِنَ الظَّالِمِینَ * فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَنَجَّیْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَكذَلِك نُنجِی الْمُؤْمِنِینَ (انبیاء:87ـ88)؛ «و ذوالنون (حضرت یونس(علیه السلام)) را [یاد كن] آنگاه كه خشمناك برفت و پنداشت كه ما هرگز بر او قدرتی
1. اساساً یكی از اهداف مهم آفرینش انسان، به فعلیت رساندن استعدادهای نهفتة آدمی از راه انتخابهای درست اوست.
نداریم؛ تا در [دل] تاریكیها ندا در داد كه معبودی جز تو نیست؛ منزهی تو؛ بهراستی كه من از ستمكاران بودم. پس [دعای] او را برآورده كردیم و او را از اندوه رهانیدیم و مؤمنان را [نیز] چنین نجات میدهیم».
مؤمنان عادی هم اگر بخواهند به مراحل كمال برسند، باید نقص وجودی خود را بفهمند و به آن اعتراف كنند و در سیر تكاملی خود، این حقیقت را بیابند كه از خود هیچ ندارند و با خدا همهچیز دارند؛ ازاینرو، قرآن اصرار دارد كه تمام كارهایی را كه انجام میشود، نخست به اذن الهی نسبت دهد؛ پس اگر خدا اذن ندهد، كسی نمیتواند كاری را آغاز كند و بهپیش ببرد؛ بیان حقیقت امر به این شیوه، به ذهن نزدیكتر است و زودتر پذیرفته میشود. پس از اینكه ذهن آماده شد، میفرماید كه هر كاری تحت مشیت او نیز قرار دارد و اگر انجام آن را نخواهد، میتواند جلوی آن را بگیرد. سپس كمكم اراده و تقدیر را مطرح میكند و سرانجام، یكسره كردن همه امورا به قضای الهی منوط میسازد.
همه این امور برای توجه دادن به این حقیقت است كه انسان نقص وجودی دارد و همه امور، استقلالاً فقط در اختیار خداوند است. البته توجه به قضا و قدر بهطور ویژه، فواید دیگری نیز دارد؛ ازجملهآنكه ازیكسو جلوی ناامیدی و ورشكستگی روانی را میگیرد و ازسویدیگر، جلوی غرور و سرمستی را: مَا أصَابَ مِن مُّصِیبَةٍ فِی الْأرْضِ وَلَا فِی أنفُسِكمْ إِلَّا فِی كتَابٍ مِّن قَبْلِ أن نَّبْرأهَا إِنَّ ذَلِك عَلَی اللَّهِ یَسِیرٌ * لِكیْلَا تَأْسَوْا عَلَی مَا فَاتَكمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكمْ وَاللَّهُ لَا یُحِبُّ كلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ (حدید:22ـ23)؛ «هیچ مصیبتی، نه در زمین و نه در نفسهای شما [به شما] نرسد؛ مگر، پیش از آنكه آن را پدید آوریم، در كتابی است؛ این [كار] بر خدا آسان است؛ تا بر آنچه از دست شما رفته است، اندوهگین نشوید و به[سبب] آنچه به شما داده است، سرمستی نكنید و خدا هیچ خودپسند فخرفروشی را دوست ندارد».
اما درنهایت، همه اینها برای توجه دادن به این حقیقت است كه هیچكس استقلالاً از خود هیچ ندارد و هرچه هست، از او و در اختیار اوست.
1. قدر بهمعنای اندازه، و تقدیر بهمعنای اندازهگیری یا ایجاد چیزی با اندازه معین است. متناسب با ایندو معنا، برای افعال الهی میتوان دو نوع تقدیر لحاظ كرد: تقدیر علمی كه منظور از آن، آگاهی خداوند به زمان، مكان و سایر ویژگیهای تحقق اشیاست و تقدیر عینی كه مراد از آن، ایجاد اشیا با حدود و قیود زمانی و مكانی مشخص است.
2. از بررسی آیات چنین استفاده میشود كه تقدیر الهی افزون بر امور اختیاری، امور غیراختیاری را نیز دربرمیگیرد و نهایتاً همهچیز مشمول تقدیر الهی است.
3. آگاهی خداوند از كارهای انسانها پیش از وقوع، منافاتی با اختیار انسان ندارد؛ زیرا كارهای انسانها با تمام قیود و ویژگیها، ازجمله صدور آنها ازروی اختیار، در علم الهی ثبت است.
4. تقدیر عینی الهیِ كارهای انسانها، به سلب اختیار ایشان نمیانجامد؛ زیرا خداوند تمام اسباب و مقدمات را فراهم میكند؛ ازجمله اراده و اختیاری به انسان میبخشد كه با آن میتواند میان چند گزینه، یكی را انتخاب كند.
5. تقدیر عینی تغییرپذیر است؛ زیرا بازگشت آن، به ایجاد علل ناقصه است و ممكن است مانعی جلوی تأثیر عوامل را بگیرد. تقدیر علمی نیز تغییرپذیر است؛ زیرا به مرتبهای از علم الهی بازمیگردد كه در آن، تنها پارهای از مقتضیات ظاهری تحقق اشیا (علل ناقصه) ثبت شده است.
6. بدا در لغت، بهمعنای ظاهر شدن و در اصطلاح، بدین معناست كه خدای متعال برخی از امور را برخلاف آنچه اسباب و علل ظاهری مقتضی آن بوده ـ و بنابه مصالحـی، بهزبان اولیایش از وقـوع آن خـبر داده اسـتـ ظـاهر كند. بدا مـربوط به مراتب پایینی از علم الهی است كه در آن، تنها برخی از مقتضیات ظاهری تحقق
حوادث، پیش از وقوع آنها ثبت است؛ ازاینرو، براثر برخی از عوامل یا موانعی كه در مراتب بالاتر علم الهی ثبت است، تغییرپذیر است.
7. اجل در قرآن دو كاربرد دارد: تمام مدت؛ مانند آیه شریفة: ... أیَّمَا الْأجَلَیْنِ قَضَیْتُ فَلَا عُدْوَانَ عَلَی... (قصص:28) و انتهای مدت، در آیات شریفهای كه در آنها تعبیر «الی اجل» آمده است؛ مانند: وَنُقِرُّ فِی الْأرْحَامِ مَا نَشَاء إِلَی أجَلٍ مُّسَمًّی (حج:5).
8. از بررسی آیات استفاده میشود كه اجل گاهی از مصادیق قدر الهی است و همه آنچه درباره قدر جاری است ـ ازجمله تغییرپذیر بـودن ـ درباره آن نیز جـاری است. به این اجل، «اجل معلق» میگویند. گاهی نیز اجل از مصادیق قضای الهی است و بههیچوجه تغییرپذیر نیست كه از آن، به «اجل مسما» یا «اجلالله» یاد میشود.
9. قضا در قـرآن، در معـانی یكسره كردن، به انجام رساندن و قضاوت كـردن ـ كه آن هم نوعی یكسره كردن اعتباری استـ بهكار رفته است. منظور از قضای الهی این است كه در امور تكوینی، اگر كاری تدریجی باشد، مرحله نهایی آن، قضاست و اگر تدریج و زمان نداشته باشد، باز عقل مراحلی را از آن انتزاع میكند كه مرحله پایانی آن، قضاست.
10. از آیات قرآن میتوان چنین استظهار كرد كه قضای الهی، مانند تقدیر، همه حوادث ـ ازجمله كارهای اختیاری انسان را دربرمیگیرد.
11. شمول قضای الهی بر تمام امور، ازجمله كارهای انسان، با اختیار انسان منافاتی ندارد؛ زیرا یكی از اجزای علت تامه، اراده و اختیار انسان است.
12. قرآن بر این حقیقت اصرار میورزد كه سرنوشت انسان بهدست خداست و هیچ كاری در عالم بدون علم، اذن، مشیت، اراده و قضا و قدر الهی تحقق نمیپذیرد. راز تأكید بر توحید افعالی در این است كه قرآن میخواهد انسان را خداشناس بار آورد و این حقیقت را بهخوبی درك كند كه از خود هیچ ندارد و هرچه دارد، از خدا دارد؛ حتی ارادة او نیز بخششی الهی است كه در طول ارادة خداوند قرار دارد.
1. معنای لغوی و اصطلاحی قدر و قضا را بیان كنید.
2. منظور از تقدیر علمی و عینی چیست؟
3. چگونه تقدیر علمی و عینی همه اشیا، با اختیار انسان سازگار است؟
4. منظور از بدا چیست و چگونه قابل تبیین است؟
5. رابطه اجل با تقدیر الهی را بیان كنید.
6. تفاوت اجل معلق و مسما و رابطه آندو را با قضا و قدر بیان كنید.
7. چگونه میتوان از آیات قرآن، فراگیری قضای الهی را استظهار كرد؟
8. راز اصرار قرآن بر منوط بودن تمامی كارها بر اذن، مشیت، اراده، قدر و قضای الهی چیست؟
بهنظر شما، آیا میتوان براساس داسـتان مـوسی(علیه السلام) و خـضر(علیه السلام) در قـرآن (كهف:60ـ82)، تبیینی برای برخی از ابعاد مسئله قضا و قدر ارائه كرد؟ با یكدیگر و سرانجام با استاد دراینزمینه بحث كنید.
1. طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج1، ص97ـ 110 (بحث روایی و فلسفی درباره جبر و تفویض).
2. سبحـانی، جعفـر، الالهـیات، ج2، الفصـل الـرابع والخـامـس، ص155ـ 251 (القضـاء و القدر والبدأ).
3. ــــــــــــــــ، مفاهیم القرآن، ج10، ص55ـ 65 (العدل الالهی، القضاء والقدر).
1. قرآن كریم.
2. نهج البلاغه، ضبط وتنظیم فهارس علمی: صبحی الصالح، منشورات دار الهجرة، قم، [بیتا].
3. الصحیفة السجادیة الجامعة، چ4، تحقیق مؤسسه الامام المهدی(علیه السلام)، برعآیه و اشراف السید محمد الموحد الابطحی الاصفهانی، مؤسسه الامام المهدی(علیه السلام)، قم، 1418ق.
4. آشوری، حسین، توحید، انتشارات سلمان، تهران، [بیتا].
5. الآلوسی، محمود، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم والسبع المثانی، قرأه وصححه محمد حسین العرب، دار الفكر، بیروت، 1417ق.
6. الآملی، سیدحیدر، جامع الاسرار ومنبع الانوار، با تصحیحات و دو مقدمة هانری كوربن و عثمان اسماعیل یحیی، شركت انتشارات علمی و فرهنگی و انجمن ایرانشناسی فرانسه، [بیجا]، 1368ش.
7. ابنابیفراس، ورام، مجموعه ورام، انتشارات مكتبة فقه، قم، (عكسبرداری از نسخه بیروت، دار صعب و دار التعارف)، 1376ق.
8. ابنالانباری، ابوالبركات، البیان فی غریب القرآن، تحقیق طه عبدالحمید طه، انتشارات الهجرة، قم، 1403ق.
9. ابنبابویه القمی، ابوجعفر محمدبنعلیبنحسین (الشیخ الصدوق)، الامالی، مؤسسه البعثة، قم، 1417 ق.
10. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ، التوحید، صححه وعلق علیه: السید هاشم الحسینی الطهرانی، جماعة المدرسین فی الحوزة العلمیة، قم، 1387ش.
11. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ، الخصال، صححه وعلق علیه: علیاكبر الغفاری، جماعة المدرسین فی الحوزة العلمیة، [بیجا]، [بیتا].
12. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ، علل الشرایع، مطبعة الحیدریة، نجف، 1386ق.
13. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ، عیون اخبار الرضا(علیه السلام)، صححه وقدم له وعلق علیه: الشیخ حسین الاعلمی، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، بیروت، 1404 ق.
14. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ، كشف الغمة فی معرفة الائمه، مكتبة بنیهاشم، تبریز، 1381ق.
15. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ، كمال الدین وتمام النعمة، چ2، دار الكتب الاسلامیة، تهران، 1395ق.
16. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ، معانی الاخبار، تحقیق علیاكبر غفاری، انتشارات اسلامی، [بیجا]، 1361ش.
17. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ، من لایحضره الفقیه، انتشارات جامعة مدرسین، قم، 1413ق.
18. ابنتیمیة، احمدبنعبدالحلیم، رسائل وفتاوی شیخ الاسلام فی التفسیر والحدیث والاصول والعقائد والآداب والاحكام، تصحیح محمد رشیدرضا، مكتبة وهبة، [بیجا]، 1412ق.
19. ـــــــــــــــــــــــــ ، قاعدة جلیلة فی التوسل والوسیلة، حققه وخرج احادیثه: عبدالقادر الارناؤوط، رئاسة ادارة البحوث العلمیة والافتاء، [بیجا]، 1420ق.
20. ابنحنبل، احمد، مسند احمد، دار صادر، بیروت، [بیتا].
21. ابنسینا، ابوعلی حسینبنعبدالله، الاشارات والتنبیهات، الجزء الاول فی علم المنطق مع الشرح نصیرالدین محمدبنمحمدبنالحسن الطوسی، چ2، دفتر نشر كتاب، تهران، 1403ق.
22. ـــــــــــــــــــــــــــــ ، المبدأ والمعاد، بهكوشش عبدالله نورانی، مؤسسه مطالعات اسلامی دانشگاه مكگیل شعبة تهران، دانشگاه تهران، تهران، 1363ش.
23. ابنشهرآشوب، مناقب آل ابیطالب، مطبعة الحیدریة، نجف، 1376ق.
24. ابنطاووس، رضیالدین علی، اقبال الاعمال، دار الكتب الاسلامیة، تهران، 1367ش.
25. ابنفارس (ابوالحسین احمدبنفارسبنزكریا)، معجم مقاییس اللغة، تحقیق وضبط: عبدالسلام محمد هارون، دار الاسلامیة، لبنان، 1410ق.
26. ابنماجة القزوینی، محمدبنیزید، سنن ابنماجة، دار الفكر، بیروت، [بیتا].
27. ابنمنظور الافریقی المصری، ابوالفضل جمالالدین محمدبنمكرم، لسان العرب، دار صادر، بیروت، [بیتا].
28. ابنهشام، مغنی اللبیب عن كتب الاعاریب، منشورات مكتبة آیةالله العظمی المرعشی النجفی، قم، 1414ق.
29. اتكینسون، ریتا. ال و ارنست ر. هیلگارد، زمینه روانشناسی، ترجمه محمدنقی براهنی، رشد، تهران، 1375ش.
30. الاحسائی، ابنابیجمهور، عوالی اللئالی العزیزیة فی الاحادیث الدینیة، تحقیق السید المرعشی والشیخ مجتبی العراقی، مطبعة سیدالشهداء، قم، 1405ق.
31. الاربلی، علیبنعیسیبنابیالفتح، كشف الغمة فی معرفة الائمه(علیهم السلام)، تصحیح وتعلیق: السید هاشم الرسولی المحلاتی، مكتبة بنیهاشم، تبریز، 1381ق.
32. الازهری، ابومنصور محمدبناحمد، تهذیب اللغة، دار احیاء التراث العربی، بیروت، 1421ق.
33. الاشعری، شیخابوالحسن علیبناسماعیل، الابانة عن اصول الدیانة، تقدیم وتحقیق وتعلیق: حسین محمود، دار الانصار، مصر، 1397ق.
34. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ، اللُمَع فی الرد علی اهل الزیغ والبدع، المكتبة الازهریة للتراث، [بیجا]، [بیتا].
35. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ، مقالات الاسلامیین واختلاف المصلین، تصحیح هلموت رُیتر، چ3، دار النشر فرانزشتاینر بفیسبادن، [بیجا]، 1400ق.
36. الامام الصادق(علیه السلام)، مصباح الشریعة ومصباح الحقیقة، مؤسسه الاعلمی، بیروت، 1400ق.
37. الایجی، عضدالدین عبدالرحمنبناحمد، المواقف فی علم الكلام، عالم الكتب، بیروت، [بیتا].
38. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ، المواقف وشرحها، الشریف الرضی، [بیجا]، 1907م.
39. البحرانی، السید هاشم، البرهان فی تفسیر القرآن، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، بیروت، 1419ق.
40. البحرانی، میثمبنعلیبنمیثم، شرح نهج البلاغة، ج1، چاپخانه دفتر تبلیغات اسلامی، مؤسسه نصر، [بیجا]، 1360ش.
41. البخاری، محمدبناسماعیل، صحیح البخاری، دار الفكر، بیروت، 1401ق.
42. البرقی، احمدبنمحمدبنخالد، المحاسن، دار الكتب الاسلامیة، قم، 1371ش.
43. البستانی، بطروس، دائرة المعارف وهو قاموس عام لكل فن ومطلب، دار المعرفة، بیروت، [بیتا].
44. بطروس، عبدالملك ونخبة من الاساتذة، قاموس الكتاب المقدس، [بینا]، قاهره، 1995م.
45. البلاغی، شیخمحمدجواد، آلاء الرحمن فی تفسیر القرآن، مؤسسه البعثة، قم، 1420ق.
46. بلخی رومی (مولوی)، جلالالدین محمدبنمحمدبنحسن، مثنوی معنوی، بهكوشش و اهتمام رینولد الین نیكلسـون، ازروی چاپ 1925ـ1933 میلادی ـ لیدن (هلند)، چ5، انتشارات بهزاد، [بیجا]، 1373ش.
47. البیضاوی، ابوسعید عبداللهبنعمر، التفسیر البیضاوی، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، [بیجا]، 1410ق.
48. البیهقی، احمدبنالحسینبنعلی، السنن الكبری، دار الفكر، بیروت، [بیتا].
49. الترمذی، محمدبنعیسی، سنن الترمذی، دار الفكر، بیروت، 1403ق.
50. التفتازانی، سعدالدین مسعودبنعمربنعبدالله، شرح العقائد النسفیة معه العقائد النسفیة، الّفه ابوحفص عمربنمحمد نجمالدین النسفی، المكتبة الازهریة للتراث، [بیجا]، 1421ق.
51. الجَبَعی العاملی، محمدبنالشیخ (الشیخ البهائی)، الاربعون حدیثاً، مؤسسه النشر الاسلامی، قم، 1415ق.
52. الجرجانی، علیبنمحمد، التعریفات، عالم الكتب، بیروت، 1407ق.
53. ـــــــــــــــــــــ ، شرح المواقف للقاضی عضدالدین عبدالرحمنبناحمد الایجی، منشورات الشریف الرضی، قم، [بیتا].
54. جوادی آملی، عبدالله، تفسیر موضوعی قرآن كریم، ج2 (توحید در قرآن)، مركز نشر اسراء، [بیجا]، 1383ش.
55. ـــــــــــــــــــ ، تفسیر موضوعی قرآن كریم، ج12 (مبادی و كلیات فطرت در قرآن)، [بینا]، [بیجا]، [بیتا].
56. ـــــــــــــــــــ ، شرح حكمت متعالیه اسفار اربعه، الزهراء، تهران، 1368ش.
57. الجوهری، اسماعیلبنحمّاد، الصحاح (تاج اللغة وصحاح العربیة)، چ4، دار العلم للملایین، بیروت، 1407ق.
58. حافظ شیرازی، شمسالدین محمد، دیوان خواجه حافظ شیرازی، بهكوشش سیدابوالقاسم انجوی شیرازی، چ3، انتشارات جاویدان، [بیجا]، 1358ش.
59. الحاكم النیسابوری، محمدبنمحمد، مستدرك الحاكم، التحقیق: یوسف المرعشلی، دار المعرفة، بیروت، 1406ق.
60. حسن، عباس، النحو الوافی، چ2، مطبعة احمدی، تهران، 1409ق (افست از نسخه دار المعارف بمصر، 1996م.)
61. حسینزاده، محمد، درآمدی بر معرفتشناسی و مبانی معرفت دینی (سلسله دروس اندیشههای بنیادین اسلامی)، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(رحمه الله)، قم، 1377ش.
62. ــــــــــــــــ ، مبانی اندیشة اسلامی 1 (درآمدی بر معرفتشناسی و مبانی معرفت دینی)، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(رحمه الله)، قم، 1383ش.
63. حر عاملی، محمدبنحسن، وسائل الشیعة، ج8، مؤسسه آل البیت، قم، 1409ق.
64. الحلی، ابومنصور حسنبنعلیبنمطهر، كشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، صحّحه وقدّم له وعلّق علیه الاستاذ حسن حسنزاده الآملی، مؤسسه النشر الاسلامی، قم، [بیتا].
65. دانشنامة جهان اسلام، زیر نظر غلامعلی حداد عادل، ج3، بنیاد دایرةالمعارف اسلام، تهران، 1376ش.
66. دكارت، رنه، اصول فلسفه، ترجمه منوچهر صانعی درهبیدی، آگاه، تهران، 1364ش.
67. دهخدا، علیاكبر، لغتنامة دهخدا، زیر نظر محمد معین و سیدجعفر شهیدی، مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، تهران، 1373ش.
68. الدیلمی، حسنبنالحسن، ارشاد القلوب، انتشارات شریف رضی، قم، 1412ق.
69. ــــــــــــــــــــــ ، اعلام الدین، مؤسسه آل البیت(علیهم السلام)، قم، 1408ق.
70. رادمنش، عزتالله، حركت در نظام طبقاتی فلسفة ماتریالیستی نظام توحیدی، مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، تهران، 1358ش.
71. الرازی، فخرالدین محمدبنعمر، مفاتیح الغیب (التفسیر الكبیر)، دار الفكر، بیروت، 1423ق.
72. الراغب الاصفهانی، حسین، مفردات الفاظ القرآن، تحقیق صفوان عدنان داوودی، دار القلم، دمشق، 1416ق.
73. الراوندی، قطبالدین سعیدبنهبةالله، الخرائج والجرائح، مؤسسه الامام المهدی(علیه السلام)، قم، 1409ق.
74. ــــــــــــــــــــــــــــــــــ، قصص الانبیاء، تحقیق غلامرضا عرفانیان، بنیاد پژوهشهای اسلامی، مشهد، 1409ق.
75. ربانی گلپایگانی، علی، فطرت و دین، كانون اندیشة جوان، [بیجا]، [بیتا].
76. رشیدرضا، محمد، المنار فی تفسیر القرآن، چ2، دار المعرفة، بیروت، [بیتا].
77. الزمخشری، محمودبنعمر، الكشاف عن حقائق غوامض التنزیل، چ3، دار الكتاب العربی، بیروت، 1407ق.
78. سبحانی، جعفر، الالهیات علی هدی الكتاب والسنة والعقل، بهقلم الشیخ حسن محمد مكی العاملی، چ6، مؤسسه الامام الصادق(علیه السلام)، [بیجا]، 1426ق.
79. ــــــــــــــ ، حسن و قبح عقلی، نگارش علی ربانی گلپایگانی، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، [بیجا]، 1368ش.
80. ــــــــــــــ ، فی ظل اصول الاسلام: دراسة شاملة لمسألة التوحید والشرك والبدعة و قضیة الاستشفاع والتوسل والزیارة وغیرها فی ضوء الاصول المستفادة من الكتاب والسنة، مؤسسة الامام الصادق(علیه السلام)، قم، 1414ق.
81. ــــــــــــــ ، منشور جاوید، ج2، چ3، مؤسسه الامام الصادق(علیه السلام)، قم، 1373ش.
82. ــــــــــــــ ، منشور جاوید، ج8، دار القرآن الكریم، قم، 1369ش.
83. السبزواری، هادیبنمهدی، شرح منظومه، علق علیه آیةالله حسنزاده الآملی، ج1 (قسم المنطق)، چ4، نشر ناب، قم، 1380ش.
84. سجادی، جعفر، فرهنگ اصطلاحات و تعبیرات عرفانی، طهوری، تهران، 1370ش.
85. السجستانی، سلیمانبنالاشعث، سنن ابیداود، دار الفكر، بیروت، 1410ق.
86. السیوری الحلی، مقدادبنعبدالله، اللّوامع الالهیة فی المباحث الكلامیة، حققه وعلق علیه: السید محمدعلی القاضی الطباطبائی، مطبعة شفق، تبریز، 1397ق.
87. السیوطی، جلالالدین عبدالرحمن، الاتقان فی علوم القرآن، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، منشورات رضی ـ بیدار و عزیزی، [بیجا]، [بیتا].
88. ــــــــــــــــــــــــــــــ ، الدر المنثور فی التفسیر بالمأثور، مكتبة آیةالله العظمی المرعشی النجفی، قم، 1404ق.
89. ــــــــــــــــــــــــــــــ ، المزهر فی علم اللغة وانواعها، الضبط والتصحیح: فؤاد علی منصور، دار الكتب العلمیة، بیروت، 1418ق.
90. الشامی العاملی، زینالدین علیبناحمد (الشهید الثانی)، منیة المرید فی ادب المفید والمستفید، التحقیق: رضا المختاری، مكتب الاعلام الاسلامی، [بیجا]، 1409ق.
91. الشرتونی، سعید، اقرب الموارد فی فصح العربیة والشوارد، دار الاسوة، تهران، 1374ش.
92. الشریف الرضی، المجازات النبویة، التحقیق: طه محمد الزینی، مكتبة بصیرتی، قم، [بیتا].
93. الشعیری، تاجالدین محمدبنمحمدبنحیدر، جامع الاخبار، انتشارات رضی، قم، 1363ش.
94. الشهرستانی، محمدبنعبدالكریم، الملل و النحل، چ3، بیروت، دار المعرفة للطباعة والنشر، 1395ق.
95. الشیرازی، صدرالدین محمدبنابراهیم (صدرالمتألهین)، الحكمة المتعالیة فی الأسفار العقلیة الاربعة، چ3، دار احیاء التراث العربی، بیروت، 1981م.
96. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ، المبدأ والمعاد، انتشارات بنیاد حكمت اسلامی صدرا، تهران، 1381ش.
97. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ، تفسیر القرآن الكریم، تصحیح محمد خواجوی، مطبعة سیدالشهداء، قم، 1403ق.
98. الصفار، محمدبنالحسنبنفروخ، بصائر الدرجات، چ2، انتشارات كتابخانه آیةالله مرعشی نجفی، قم، 1404ق.
99. صلیبا، جمیل، المعجم الفلسفی، الشركة العالمیة للكتاب، بیروت، 1414ق.
100. طباطبایی، سیدمحمدحسین، الرسائل التوحیدیة، چاپ حكمت با همكاری نمایشگاه و نشر كتاب، قم، 1365ش.
101. ـــــــــــــــــــــــ ، المیزان فی تفسیر القرآن، چ5، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، 1403ق.
102. ــــــــــــــــــــــــ ، نهآیه الحكمة، مؤسسه النشر الاسلامی، قم، [بیتا].
103. الطبرانی، سلیمانبناحمد، المعجم الاوسط، تحقیق ابراهیم الحسینی، دار الحرمین، [بیجا]، [بیتا].
104. الطبرسی، ابوعلی الفضلبنالحسن، اعلام الوری باعلام الهدی، دار الكتب الاسلامیة، تهران، 1390ق.
105. ـــــــــــــــــــــــــــــــ ، تفسیر جوامع الجامع، تصحیح ابوالقاسم گرجی، چ3، دانشگاه تهران، تهران، 1377ش.
106. ــــــــــــــــــــــــــــــــ ، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، تصحیح وتحقیق وتعلیق: السید هاشم الرسولی المحلاتی والسید فضل الله الیزدی الطباطبائی، چ2، دار المعرفة، بیروت، 1408ق.
107. ــــــــــــــــــــــــــــــــ ، مشكوة الانوار فی غرر الاخبار، چ2، المكتبة الحیدریة، نجف، 1385ق.
108. الطبری، محمدبنجریر، جامع البیان فی تأویل القرآن، چ3، دار الكتب العلمیة، بیروت، 1420ق.
109. الطوسی، ابوجعفر محمدبنالحسنبنعلی، الامالی، دار الثقافة، قم، 1414ق.
110. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ، التبیان فی تفسیر القرآن، مكتب الاعلام الاسلامی، 1409ق.
111. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ، الغیبة، مؤسسه معارف اسلامی، قم، 1411ق.
112. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ، مصباح المتهجد، مؤسسه فقه الشیعة، بیروت، 1411ق.
113. العاملی الكفعمی، ابراهیمبنعلی، البلد الامین، چاپ سنگی، [بیجا]، [بیتا].
114. ــــــــــــــــــــــــــــــ، المصباح فی الادعیة والصلوات والزیارات والاحراز والعوذات، چ2، انتشارات رضی (زاهدی)، [بیجا]، 1405ق.
115. العاملی النبطی، شمسالدین محمدبنمكیبنمحمد (الشهید الاول)، الدرة الباهرة من الاصداف الطاهرة، تصحیح و ترجمه عبدالهادی مسعودی، انتشارات زائر، قم، 1379ش.
116. العروسی الحویزی، الشیخ عبد علیبنجمعة، تفسیر نور الثقلین، تحقیق السید علی عاشور، چ2، مؤسسه التاریخ العربی، 1422ق.
1117. العسقلانی، ابنحجر، فتح الباری بشرح صحیح البخاری، چ2، دار المعرفة للطباعة والنشر، بیروت، [بیتا].
118. العسكری، سیدمرتضی، عقائد الاسلام من القرآن الكریم، ج1، چ4، التوحید للنشر، بیروت، 1420ق.
119. العُكبری، ابوالبقاء عبداللهبنالحسین، التبیان فی اعراب القرآن، تحقیق علی محمد البجاوی، چ2، دار الجیل، بیروت، 1407ق.
120. العیاشی، محمدبنمسعود السلمی السمرقندی، تفسیر العیاشی، تحقیق السید هاشم الرسولی المحلاتی، المكتبة العلمیة الاسلامیة، تهران، [بیتا].
121. الغزالی، ابوحامد، الاقتصاد فی الاعتقاد، دار و مكتبة الهلال، بیروت، 1993م.
122. الفرّاء، ابوزكریا یحییبنزیاد، معانی القرآن، تحقیق و مراجعة محمدعلی النجار، دار السرور، بیروت، [بیتا].
123. الفراهیدی، خلیلبناحمد، ترتیب كتاب العین، تحقیق مهدی المخزومی و ابراهیم السامرائی، انتشارات اسوه، [بیجا]، 1414ق.
124. الفیروزآبادی، محمدبنیعقوب، القاموس المحیط، چ2، مؤسسه الرسالة، بیروت، 1407ق.
125. الفیومی، احمدبنمحمدبنعلی، المصباح المنیر، مؤسسه دار الهجرة، قم، 1414ق.
126. القاسانی، عبدالرزاق، شرح منازل السائرین، تحقیق و تعلیق محسن بیدارفر، انتشارات بیدار، قم، 1413ق.
127. القمی، ابوالحسن علیبنابراهیم، تفسیر القمی، چ3، مؤسسه دار الكتاب، قم، 1404 ق.
128. القمی، شیخعباس، مفاتیح الجنان، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، [بیجا]، 1368ش.
129. القوشچی، علاءالدین علیبنمحمد، شرح تجرید الاعتقاد، منشورات رضی، بیدار و عزیزی، قم، 1285ق.
130. كاپلستون، فردریك، تاریخ فلسفه، ج4 (از دكارت تا لایبنیتس)، ترجمه غلامرضا اعوانی، انتشارات سروش و شركت انتشارات علمی فرهنگی، تهران، 1380ش.
131. الكلینی، محمدبنیعقوب، الكافی، قدم له وعلق علیه: علیاكبر الغفاری، چ4، دار الكتب الاسلامیة، تهران، 1365ش.
132. الكوفی، ابوالقاسم فراتبنابراهیمبنفرات، تفسیر الفرات الكوفی، تحقیق محمد الكاظم، مؤسسه الطبع و النشر التابعة لوزارة الثقافة والارشاد الاسلامی، تهران، 1410ق.
133. اللاهیجی، عبدالرزاق، سرمآیه ایمان، گردآوری صادق لاریجانی، الزهراء، [بیجا]، 1364ش.
134. مازندرانی، مولیمحمدصالح، شرح اصول كافی، [بیجا]، [بیتا].
135. مجاهدبنجبر، تفسیر مجاهد، تحقیق عبدالرحمنبنالطاهربنمحمد السورتی، مجمع البحوث الاسلامیة، اسلامآباد، [بیتا].
136. المجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، چ2، مؤسسه الوفاء، بیروت، 1403ق.
137. مركز تحقیقات كامپیوتری علوم اسلامی، نرمافزار جامع الاحادیث (نور 5/2)، قم، [بیتا].
138. مركز معجم فقهی حوزه علمیه قم، نرمافزار معجم فقهی آیةالله گلپایگانی، نسخه سوم، قم، 1379ش.
139. المشهدی، ابوعبدالله محمدبنجعفر، المزار الكبیر، التحقیق جواد القیومی الاصفهانی، مؤسسه النشر الاسلامی، 1419ق.
140. مصباح یزدی، محمدتقی، آموزش فلسفه، چ4، مركز چاپ و نشر سازمان تبلیغات اسلامی، [بیجا]، 1370ش.
141. ــــــــــــــــــــــ ، بهسوی خودسازی، نگارش كریم سبحانی، چ2، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(رحمه الله)، قم، 1381ش.
142. ــــــــــــــــــــــ ، تعدد قرائتها، تحقیق و نگارش غلامعلی عزیزیكیا، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(رحمه الله)، قم، 1382ش.
143. ــــــــــــــــــــــ ، تعلیقة علی نهآیه الحكمة، مؤسسه فی طریق الحق، قم، 1405ق.
144. ــــــــــــــــــــــ ، توحید در نظام عقیدتی و نظام ارزشی اسلام، انتشارات شفق، [بیجا]، 1375ش.
145. ـــــــــــــــــــــ ، چكیدة چند بحث فلسفی، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(رحمه الله)، قم، 1358ش.
146. ــــــــــــــــــــــ ، خداشناسی (سلسله دروس معارف قرآن در سال 1354)، جزوة درسی، چاپنشده.
147. ــــــــــــــــــــــ ، دروس فلسفة اخلاق، انتشارات اطلاعات، تهران، 1377ش.
148. ــــــــــــــــــــــ ، فلسفة اخلاق، تحقیق و نگارش احمدحسین شریفی، شركت چاپ و نشر بینالملل، تهران، 1381ش.
149. ــــــــــــــــــــــ ، معارف قرآن 1ـ3 (خداشناسی، كیهانشناسی، انسانشناسی)، چ2، انتشارات در راه حق، قم، 1368ش.
150. ــــــــــــــــــــــ ، معارف قرآن 4ـ5 (راه و راهنماشناسی)، چ2، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(رحمه الله)، قم، 1379ش.
151. ــــــــــــــــــــــ ، معارف قرآن 7 (اخلاق در قرآن)، ج 1ـ3، تحقیق و نگارش محمدحسین اسكندری، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(رحمه الله)، قم، 1380ش.
152. ــــــــــــــــــــــ ، معارف قرآن 9 (حقوق و سیاست در قرآن)، نگارش شهید محمد شهرابی، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(رحمه الله)، قم، 1377ش.
153. ــــــــــــــــــــــ ، نقد و بررسی مكاتب اخلاقی، تحقیق و نگارش احمدحسین شریفی، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(رحمه الله)، قم، 1384ش.
154. مطهری، مرتضی، عدل الهی، انتشارات اسلامی (وابسته به جامعة مدرسین حوزه علمیه قم)، [بیجا]، 1361ش.
155. ــــــــــــــ ، فطرت، چ7، انتشارات صدرا، 1374ش.
156. ــــــــــــــ ، مجموعهآثار، چ9، انتشارات صدرا، [بیجا]، 1378ش.
157. المظفر، محمدرضا، المنطق، دار التعارف، بیروت، 1499ق.
158. المعتزلی، القاضی عبدالجباربناحمد، شرح الاصول الخمسة، چ2، مكتبة الوهبة، قاهره، 1408ق.
159. معین، محمد، فرهنگ فارسی (متوسط)، چ8، امیركبیر، [بیجا]، 1371ش.
160. الموسوی الخمینی، روحالله، صحیفة امام، تدوین و تنظیم مؤسسه نشر و تنظیم آثار امام خمینی(رحمه الله)، تهران، 1378ش.
161. ـــــــــــــــــــــــــ ، صحیفة نور، مجموعه رهنمودهای امام خمینی(رحمه الله)، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، سازمان مدارك فرهنگی انقلاب اسلامی، تهران، 1361ش.
162. النسائی، احمدبنشعیب، سنن النسائی، دار الفكر، بیروت، 1348ق.
163. هاكس، جیمز، قاموس كتاب مقدس، انتشارات اساطیر، تهران، 1377ش.
164. هندی، سراحمدخان، تفسیر القرآن وهو الهدی والفرقان، ترجمه سیدمحمدتقی فخر داعی گیلانی، كتابخانه و چاپخانه علمی، تهران، [بیتا].
165. الهیثمی، نورالدین، مجمع الزوائد، دار الكتب العلمیة، [بیجا]، 1408ق.
166. Edwards, Paul, The Encyclopedia of philosophy, 1923.
167.Oxford advanced learner's dictionary of current English, OXFORD UNIVERSITY PRESS, Copyright 1974, 25th impression, 1987.
168.The Merriam - Webster Dictionary, Merriam-Webster, Inc, 1998.
فاتحه
إِیّاک نَعْبُدُ وَإِیّاک نَسْتَعِینُ (5)............................................................................ 174, 217
بقره
إِنَّ اللَّه عَلَی کلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (20).................................................................................. 367
هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکم مَّا فِی الأَرْضِ جَمِیعاً (29)................................................... 388, 444
أَتَجْعَلُ فِیهَا مَن یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِک الدِّمَاء (30)........................................................... 400
وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِکةِ اسْجُدُواْ لآدَمَ فَسَجَدُواْ إِلاَّ إِبْلِیسَ أَبَی وَاسْتَکبَرَ وَکانَ مِنَ الْکافِرِین (34) 218
وَلَکمْ فِی الأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَی حِینٍ (36)......................................... 444, 518, 526
فَیَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا یُفَرِّقُونَ بِهِ بَیْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ وَمَا هُم بِضَآرِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ (102) 491
بَدِیعُ السَّماواتِ وَالأَرْضِ وَإِذا قَضی أَمْراً فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کنْ فَیَکون (117) 148, 532, 534
وَإِذْ یَرْفَعُ إِبْراهِیمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَیْتِ وَإِسْماعِیلُ رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنّا إِنَّک أَنْتَ السَّمِیعُ الْعَلِیم (127) 280
إِنَّ اللّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُوفٌ رَّحِیمٌ (143)..................................................................... 57, 256
قَدْ نَرَی تَقَلُّبَ وَجْهِک فِی السَّمَاء (144)..................................................................... 502
یُعِلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ (151).............................................................................. 28
وَلَنَبْلُوَنَّکمْ بِشَیْءٍ مِّنَ الْخَوفْ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِّنَ الأَمَوَالِ وَالأنفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ (155) 389
وَإِلَهُکمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِیم (163)............ 58, 165, 184, 255, 256
إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ وَالْفُلْک الَّتِی تَجْرِی فِی الْبَحْرِ بِمَا یَنفَعُ النَّاسَ وَمَا أَنزَلَ اللّهُ مِنَ السَّمَاء مِن مَّاء فَأَحْیَا بِهِ الأرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَبَثَّ فِیهَا مِن کلِّ دَآبَّةٍ وَتَصْرِیفِ الرِّیَاحِ وَالسَّحَابِ الْمُسَخِّرِ بَیْنَ السَّمَاء وَالأَرْضِ لآیَاتٍ لقَوْمٍ یَعْقِلُونََ (164) 80, 256, 308
أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِیعاً (165)................................................................................... 280, 377
شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِیَ أُنزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ هُدًی لِّلنَّاسِ (185)........................................ 35, 343
یَسْأَلُونَک عَنِ الأهِلَّةِ قُلْ هِیَ مَوَاقِیتُ لِلنَّاسِ وَالْحَجِّ (189)........................................... 401
فَإِذا قَضَیْتُمْ مَناسِککمْ فَاذْکرُوا اللّهَ کذِکرِکمْ آباءَکمْ أَوْ أَشَدَّ ذِکراً فَمِنَ النّاسِ مَنْ یَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنْیا وَما لَهُ فِی الآخِرَةِ مِنْ خَلاق (200) 533
کانَ النّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَمُنْذِرِینَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکتابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکمَ بَیْنَ النّاسِ فِیمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ وَمَا اخْتَلَفَ فِیهِ إِلاَّ الَّذِینَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّناتُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ فَهَدَی اللّهُ الَّذِینَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَاللّهُ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ إِلی صِراطٍ مُسْتَقِیم (213) 343, 481
یَسْأَلُونَک عَنِ الْخَمْرِ وَالْمَیْسِرِ قُلْ فِیهِمَا إِثْمٌ کبِیرٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَإِثْمُهُمَآ أَکبَرُ مِن نَّفْعِهِمَا (219) 430
وَاللّهُ یَدْعُو إِلَی الْجَنَّةِ وَالْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ (221)........................................................ 495, 501
وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ بِکلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ (231)........................................................................ 134
وَلكِنَّ اللّهَ یَفْعَلُ ما یُرِید (253)..................................................................................... 360
مَن ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ (255)............................................................. 220, 492
رَبِّ أَرِنِی کیْفَ تُحْیِـی الْمَوْتَی (260)....................................................... 303, 311, 312
لِلَّهِ ما فِی السَّمَاواتِ وَمَا فِی الأَرْضِ وَإِن تُبْدُواْ مَا فِی أَنفُسِکمْ أَوْ تُخْفُوهُ یُحَاسِبْکم بِهِ اللّهُ فَیَغْفِرُ لِمَن یَشَاء وَیُعَذِّبُ مَن یَشَاء وَاللّهُ عَلَی کلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (284)...................................................................................................................... 363
لاَ یُکلِّفُ اللّهُ نَفْسًا إِلاَّ وُسْعَهَا (286)............................................................................. 377
آل عمران
فَأمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ (7).................................................... 472
إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَم (19)...................................................................................... 99
قُلِ اللَّهُمَّ مَالِک الْمُلْک تُؤْتِی الْمُلْک مَن تَشَآءُ وَتَنزِعُ الْمُلْک مِمَّن تَشَاء وَتُعِزُّ مَن تَشَاء وَتُذِلُّ مَن تَشَاء بِیَدِک الْخَیْرُ إِنَّک عَلَی کلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (26) 362
یَوْمَ تَجِدُ کلُّ نَفْسٍ مَّا عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُّحْضَرًا وَمَا عَمِلَتْ مِن سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَیْنَهَا وَبَیْنَهُ أَمَدًا بَعِیدًا (30) 409
کذَلِک اللّهُ یَفْعَلُ مَا یَشَآءُ (40)...................................................................................... 360
قَالَتْ رَبِّ أَنَّی یَکونُ لِی وَلَدٌ وَلَمْ یَمْسَسْنِی بَشَرٌ قَالَ کذَلِک اللّهُ یَخْلُقُ مَا یَشَاءُ إِذَا قَضَی أَمْرًا فَإِنَّمَا یَقُولُ لَهُ کن فَیَکونُ (47) 532, 534, 535
أَنِّی قَدْ جِئْتُکم بِآیه مِّن رَّبِّکمْ أَنِّی أَخْلُقُ لَکم مِّنَ الطِّینِ کهَیْئَةِ الطَّیْرِ فَأَنفُخُ فِیهِ فَیَکونُ طَیْرًا بِإِذْنِ اللّهِ وَأُبْرِئُ الأکمَهَ والأَبْرَصَ وَأُحْیِـی الْمَوْتَی بِإِذْنِ اللّهِ (49)........................................................................................................................ 205
قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِیَدِ اللّهِ یُؤْتِیهِ مَن یَشَاءُ وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ (73)........................................ 362
یَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَن یَشَاءُ وَاللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ (74)................................................ 362
وَمَن کفَرَ فَإِنَّ اللهَ غَنِیٌّ عَنِ الْعَالَمِینَ (97)..................................................................... 432
وَلِلّهِ ما فِی السَّماواتِ وَما فِی الأَرْضِ وَإِلَی اللّهِ تُرْجَعُ الْأُمُور (109)............................ 433
إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ (119)............................................................................... 456
وَلَقَدْ نَصَرَکمُ اللّهُ بِبَدْرٍ وَأَنتُمْ أَذِلَّةٌ (123)....................................................................... 228
وَمَا النَّصْرُ إِلاَّ مِنْ عِندِ اللّهِ الْعَزِیزِ الْحَکیمِ (126).......................................................... 309
وَمَا کانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلاَّ بِإِذْنِ الله (145)...................................................... 491, 494
وَاللهُ یُحِبُّ الصّّابِرین (146)............................................................................................ 36
مِنکم مَّن یُرِیدُ الدُّنْیَا وَمِنکم مَّن یُرِیدُ الآخِرَةَ (152)......................................... 357, 454
إِنَّ الامْرَ کلَّهُ لِلَّهِ (154)................................................................................................. 277
وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیَاء عِندَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ (169)......... 226
فَرِحِینَ بِمَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ وَیَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُواْ بِهِم مِّنْ خَلْفِهِمْ أَلاَّ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ (170) 226
یَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِّنَ اللّهِ وَفَضْلٍ وَأَنَّ اللّهَ لاَ یُضِیعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِینَ (171)..................... 226
إِنَّمَا ذَلِکمُ الشَّیْطَانُ یُخَوِّفُ أَوْلِیَاءهُ فَلاَ تَخَافُوهُمْ وَخَافُونِ إِن کنتُم مُّؤْمِنِینَ (175)........ 175
وَیَتَفَکرُونَ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَالأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَک فَقِنا عَذابَ النّار (191) 426
نساء
فَعَسَی أَن تَکرَهُواْ شَیْئًا وَیَجْعَلَ اللّهُ فِیهِ خَیْرًا کثِیرًا (19).............................................. 390
یُرِیدُ اللّهُ لِیُبَیِّنَ لَکمْ وَیَهْدِیَکمْ سُنَنَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکمْ وَیَتُوبَ عَلَیْکمْ وَاللّهُ عَلِیمٌ حَکیم (26) 384
وَاسْأَلُواْ اللّهَ مِن فَضْلِهِ (32)........................................................................................... 400
إِنَّ اللّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَک بِهِ وَیَغْفِرُ ما دُونَ ذلِک لِمَنْ یَشاءُ وَمَنْ یُشْرِک بِاللّهِ فَقَدِ افْتَری إِثْماً عَظِیما (48) 173
وَالَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها أَبَداً لَهُمْ فِیها أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ وَنُدْخِلُهُمْ ظِلاًّ ظَلِیلا (57) 461
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ أَطِیعُواْ اللّهَ وَأَطِیعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِی الأَمْرِ مِنکمْ (59)....................... 207
وَما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاّ لِیُطاعَ بِإِذْنِ اللّهِ وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤک فَاسْتَغْفَرُوا اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللّهَ تَوّاباً رَحِیما (64) 207, 223
وَاللّهُ یَکتُبُ مَا یُبَیِّتُونَ (81)........................................................................................... 344
فَإِن لَّمْ یَعْتَزِلُوکمْ وَیُلْقُواْ إِلَیْکمُ السَّلَمَ وَیَکفُّوَاْ أَیْدِیَهُمْ فَخُذُوهُمْ وَاقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثِقِفْتُمُوهُمْ (91) 178
وَمَن یَخْرُجْ مِن بَیْتِهِ مُهَاجِرًا إِلَی اللّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِکهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلی اللّهِ (100) 405
إِنَّ الصَّلاَةَ کانَتْ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ کتَابًا مَّوْقُوتاً (103)...................................................... 481
وَلاَ تَهِنُواْ فِی ابْتِغَاء الْقَوْمِ إِن تَکونُواْ تَأْلَمُونَ فَإِنَّهُمْ یَأْلَمُونَ کمَا تَأْلَمونَ وَتَرْجُونَ مِنَ اللّهِ مَا لاَ یَرْجُونَ وَکانَ اللّهُ عَلِیمًا حَکیمًا (104) 176
وَالَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها أَبَداً وَعْدَ اللّهِ حَقًّا وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قِیلا (122) 459, 461
وَمَنْ أَحْسَنُ دِینًا مِّمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لله وَهُوَ مُحْسِن (125).............................................. 99
إِن یَشَأْ یُذْهِبْکمْ أَیُّهَا النَّاسُ وَیَأْتِ بِآخَرِینَ وَکانَ اللّهُ عَلَی ذَلِک قَدِیرًا (133)............... 361
الَّذِینَ یَتَّخِذُونَ الْکافِرِینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤمِنِینَ أَ یَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمِیعا (139) 280, 377
فَبِظُلْمٍ مِّنَ الَّذِینَ هَادُواْ حَرَّمْنَا عَلَیْهِمْ طَیِّبَاتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ وَبِصَدِّهِمْ عَن سَبِیلِ اللّهِ کثِیرًا وَأَخْذِهِمُ الرِّبَا وَقَدْ نُهُواْ عَنْهُ وَأَکلِهِمْ أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ (160)................................................................................................................................ 324
یَا أَهْلَ الْکتَابِ لاَ تَغْلُواْ فِی دِینِکمْ وَلاَ تَقُولُواْ عَلَی اللّهِ إِلاَّ الْحَقِّ إِنَّمَا الْمَسِیحُ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ رَسُولُ اللّهِ وَکلِمَتُهُ أَلْقَاهَا إِلَی مَرْیَمَ وَرُوحٌ مِّنْهُ فَآمِنُواْ بِاللّهِ وَرُسُلِهِ وَلاَ تَقُولُواْ ثَلاَثَةٌ انتَهُواْ خَیْرًا لَّکمْ إِنَّمَا اللّهُ إِلَـهٌ وَاحِدٌ سُبْحَانَهُ أَن یَکونَ لَهُ وَلَدٌ لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَات وَمَا فِی الأَرْضِ وَکفَی بِاللّهِ وَکیلا (171)................................................................................................................................ 203
مائده
إِنَّ اللّهَ یَحْکمُ مَا یُرِیدُ (1)............................................................................................. 364
إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ (7).................................................................................... 456
قَدْ جَاءکم مِّنَ اللّهِ نُورٌ وَکتَابٌ مُّبِینٌ (15).................................................................... 326
یَهْدِی بِهِ اللّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلاَمِ وَیُخْرِجُهُم مِّنِ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِ بِإِذْنِهِ وَیَهْدِیهِمْ إِلَی صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ (16) 326
وَلِلّهِ مُلْک السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَمَا بَیْنَهُمَا یَخْلُقُ مَا یَشَاء وَاللّهُ عَلَی کلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (17) 360, 450
وَلِلّهِ مُلْک السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَمَا بَیْنَهُمَا وَإِلَیْهِ الْمَصِیرُ (18)............................. 171, 450
وَعَلَی اللّهِ فَتَوَکلُواْ إِن کنتُم مُّؤْمِنِینَ (23)...................................................................... 175
یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ لاَ یَحْزُنک الَّذِینَ یُسَارِعُونَ فِی الْکفْرِ مِنَ الَّذِینَ قَالُواْ آمَنَّا بِأَفْوَاهِهِمْ وَلَمْ تُؤْمِن قُلُوبُهُمْ (41) 182
اِنَّ الله یُحِبُّ المُقْسِطین (42).......................................................................................... 36
إِنَّما وَلِیُّکمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَیُؤتُونَ الزَّکاةَ وَهُمْ راکعُونَ (55) 208
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تَسْأَلُواْ عَنْ أَشْیَاء إِن تُبْدَ لَکمْ تَسُؤْکمْ (101)................................ 401
إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ کهَیْئَةِ الطَّیْرِ بِإِذْنِی فَتَنفُخُ فِیهَا فَتَکونُ طَیْرًا بِإِذْنِی وَتُبْرِیءُ الأَکمَهَ وَالأَبْرَصَ بِإِذْنِی وَإِذْ تُخْرِجُ الْمَوتَی بِإِذْنِی (110) 201, 492
انعام
هُوَ الَّذِی خَلَقَکم مِّن طِینٍ ثُمَّ قَضَی أَجَلاً وَأَجَلٌ مُّسمًّی عِندَهُ ثُمَّ أَنتُمْ تَمْتَرُونَ (2)...... 528
کتَبَ عَلَی نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ (12)....................................................................................... 404
وَلَوْ شَاء اللّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَی الْهُدَی (35)............................................................... 363, 458
مَن یَشَإِ اللّهُ یُضْلِلْهُ وَمَن یَشَأْ یَجْعَلْهُ عَلَی صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ (39)..................................... 364
وَیَعْلَمُ مَا فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَمَا تَسْقُطُ مِن وَرَقَةٍ إِلاَّ یَعْلَمُهَا وَلاَ حَبَّةٍ فِی ظُلُمَاتِ الأَرْضِ وَلاَ رَطْبٍ وَلاَ یَابِسٍ إِلاَّ فِی کتَابٍ مُّبِینٍ (59) 483, 484, 487
حَتَّی إِذَا جَاء أَحَدَکمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا (61)........................................................... 342
وَهُوَ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ بِالْحَقِّ (73).......................................................... 425
إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ حَنِیفًا وَمَا أَنَاْ مِنَ الْمُشْرِکینَ (79) 63, 96
وَتِلْكَ حُجَّتُنا آتَیْناها إِبْراهِیمَ عَلی قَوْمِهِ نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ إِنَّ رَبَّكَ حَكِیمٌ عَلِیم (83) 425
وَمَا قَدَرُواْ اللّهَ حَقَّ قَدْرِه (91)...................................................................................... 341
إِنَّ اللّهَ فَالِقُ الْحَبِّ وَالنَّوَی یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَمُخْرِجُ الْمَیِّتِ مِنَ الْحَیِّ ذَلِکمُ اللّه (95) 108, 308
بَدِیعُ السَّماواتِ وَالأَرْضِ أَنّی یَکونُ لَهُ وَلَدٌ وَلَمْ تَکنْ لَهُ صاحِبَةٌ وَخَلَقَ کلَّ شَیْءٍ وَهُوَ بِکلِّ شَیْءٍ عَلِیم (101) 307
ذَلِکمُ اللّهُ رَبُّکمْ لا إِلَـهَ إِلاَّ هُوَ (102).................................................................. 108, 109
وَبَلَغْنا أَجَلَنَا الَّذِی أَجَّلْتَ لَنا قالَ النّارُ مَثْواكُمْ خالِدِینَ فِیها إِلاّ ما شاءَ اللّهُ إِنَّ رَبَّكَ حَكِیمٌ عَلِیم (128) 425
یَا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَالإِنسِ أَلَمْ یَأْتِکمْ رُسُلٌ مِّنکمْ (130).................................................... 452
إِن یَشَأْ یُذْهِبْکمْ وَیَسْتَخْلِفْ مِن بَعْدِکم مَّا یَشَاء کمَآ أَنشَأَکم مِّن ذریه قَوْمٍ آخَرِینَ (133) 361
اعراف
قَالَ مَا مَنَعَک أَلاَّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُک قَالَ أَنَاْ خَیْرٌ مِّنْهُ خَلَقْتَنِی مِن نَّارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِینٍ (12) 193, 194
وَلَکمْ فِی الأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَی حِینٍ (24)............................................................ 518
قُلْ إِنَّ اللهَ لاَ یَأْمُرُ بِالْفَحْشَاءِ (28).................................................................................. 378
وَلِکلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذَا جَاء أَجَلُهُمْ لاَ یَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ یَسْتَقْدِمُونَ (34).......... 527, 528
ثُمَّ اسْتَوی عَلَی الْعَرْشِ یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهارَ یَطْلُبُهُ حَثِیثاً وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ وَالنُّجُومَ مُسَخَّراتٍ بِأَمْرِهِ أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَالأَمْرُ تَبارَكَ اللّهُ رَبُّ الْعالَمِین (54) 115, 200, 297, 307, 472
وَالْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ (58)...................................................................... 490
لَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا إِلَی قَوْمِهِ فَقَالَ یَا قَوْمِ اعْبُدُواْ اللَّهَ مَا لَکم مِّنْ إِلَـهٍ غَیْرُهُ (59)...... 54, 165
وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَی آمَنُواْ وَاتَّقَواْ لَفَتَحْنَا عَلَیْهِم بَرَکاتٍ مِّنَ السَّمَاء وَالأَرْضِ (96)........... 325
وَقَالَ الْمَلأُ مِن قَوْمِ فِرْعَونَ أَتَذَرُ مُوسَی وَقَوْمَهُ لِیُفْسِدُواْ فِی الأَرْضِ وَیَذَرَک وَآلِهَتَک (127)....... 60
اجْعَل لَّنَا إِلَـهًا کمَا لَهُمْ آلِهَةٌ (138)................................................................................. 59
وَإِذْ أَخَذَ رَبُّک مِن بَنِی آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَی أَنفُسِهِمْ أَلَسْتَ بِرَبِّکمْ قَالُواْ بَلَی شَهِدْنَا أَن تَقُولُواْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِنَّا کنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِینَ (172)................................................................................................... 102, 104, 110
أَوْ تَقُولُواْ إِنَّمَا أَشْرَک آبَاؤُنَا مِن قَبْلُ وَکنَّا ذریه مِّن بَعْدِهِمْ أَفَتُهْلِکنَا بِمَا فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ (173).... 102
وَلَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثِیراً مِنَ الْجِنِّ وَالإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها وَلَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَل أُوْلَـئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ (179).................................................................... 52, 452, 457
وَلِلّهِ الأَسْماءُ الْحُسْنی فَادْعُوهُ بِها وَذَرُوا الَّذِینَ یُلْحِدُونَ فِی أَسْمائِهِ سَیُجْزَوْنَ ما كانُوا یَعْمَلُون (180) 377, 391
انفال
إِذْ تَسْتَغِیثُونَ رَبَّکمْ فَاسْتَجَابَ لَکمْ أَنِّی مُمِدُّکم بِأَلْفٍ مِّنَ الْمَلآئِکةِ مُرْدِفِینَ (9)........... 228
وَمَا جَعَلَهُ اللّهُ إِلاَّ بُشْرَی وَلِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُکمْ وَمَا النَّصْرُ إِلاَّ مِنْ عِندِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ عَزِیزٌ حَکیمٌ (10) 229
فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلَـکنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَـکنَّ اللّهَ رَمَی وَلِیُبْلِیَ الْمُؤْمِنِینَ مِنْهُ بَلاء حَسَناً إِنَّ اللّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (17) 309
وَلَوْ تَوَاعَدتَّمْ لاَخْتَلَفْتُمْ فِی الْمِیعَادِ وَلَـکن لِّیَقْضِیَ اللّهُ أَمْراً کانَ مَفْعُولاً (42)................ 520
وَإِذْ یُرِیکمُوهُمْ إِذِ الْتَقَیْتُمْ فِی أَعْیُنِکمْ قَلِیلاً وَیُقَلِّلُکمْ فِی أَعْیُنِهِمْ لِیَقْضِیَ اللّهُ أَمْرًا کانَ مَفْعُولاً وَإِلَی اللّهِ تُرْجَعُ الأمُورُ (44) 433, 536
إِن یَکن مِّنکمْ عِشْرُونَ صَابِرُونَ یَغْلِبُواْ مِئَتَیْنِ (65)...................................................... 472
الآنَ خَفَّفَ اللّهُ عَنکمْ وَعَلِمَ أَنَّ فِیکمْ ضَعْفًا (66)......................................................... 472
توبه
قَاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَیْدِیکمْ (14)............................................................................... 324
لَقَدْ نَصَرَکمُ اللّهُ فِی مَوَاطِنَ کثِیرَةٍ وَیَوْمَ حُنَیْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْکمْ کثْرَتُکمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنکمْ شَیْئًا وَضَاقَتْ عَلَیْکمُ الأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّیْتُم مُّدْبِرِینَ (25) 229
ثُمَّ أَنَزلَ اللّهُ سَکینَتَهُ عَلَی رَسُولِهِ وَعَلَی الْمُؤْمِنِینَ وَأَنزَلَ جُنُودًا لَّمْ تَرَوْهَا وَعذَّبَ الَّذِینَ کفَرُواْ وَذَلِک جَزَاء الْکافِرِینَ (26) 229
اِنَّما المُشرِکونَ نَجَسٌ (28)........................................................................................... 178
اتَّخَذُواْ أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللّهِ وَالْمَسِیحَ ابن مَرْیَمَ وَمَا أُمِرُواْ إِلاَّ لِیَعْبُدُواْ إِلَـهًا وَاحِدًا لاَّ إِلَـهَ إِلاَّ هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا یُشْرِکونَ (31) 179
وَلَوْ أَرَادُواْ الْخُرُوجَ لأَعَدُّواْ لَهُ عُدَّةً (46)........................................................................ 357
إِنَّ اللّهَ اشْتَری مِنَ الْمُؤمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ فَیَقْتُلُونَ وَیُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَیْهِ حَقًّا فِی التَّوْراةِ وَالإِنْجِیلِ وَالْقُرْآنِ وَمَنْ أَوْفی بِعَهْدِهِ مِنَ اللّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکمُ الَّذِی بایَعْتُمْ بِهِ وَذلِک هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیم (111) 404, 408
إِنَّ اللّهَ لَهُ مُلْک السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ یُحْیِـی وَیُمِیتُ وَمَا لَکم مِّن دُونِ اللّهِ مِن وَلِیٍّ وَلاَ نَصِیرٍ (116) 204
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ قَاتِلُواْ الَّذِینَ یَلُونَکم مِّنَ الْکفَّارِ (123)............................................. 204
ولَقَدْ جَاءکمْ رَسُولٌ مِّنْ أَنفُسِکمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکم بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُوفٌ رَّحِیمٌ (128) 57
یونس
یُدَبِّرُ الأَمْرَ ما مِنْ شَفِیعٍ إِلاّ مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ ذلِكُمُ اللّهُ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ أَ فَلا تَذَكَّرُون (3) 217, 220, 307
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ یَهْدِیهِمْ رَبُّهُمْ بِإِیمَانِهِمْ (9)...................................... 326
وَیَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللّهِ مَا لاَ یَضُرُّهُمْ وَلاَ یَنفَعُهُمْ... سُبْحَانَهُ وَتَعَالَی عَمَّا یُشْرِکونَ (18).... 62
قُلْ مَن یَرْزُقُکم مِّنَ السَّمَاء وَالارْضِ أَمَّن یَمْلِک السَّمْعَ والابْصَارَ وَمَن یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَیُخْرِجُ الْمَیَّتَ مِنَ الْحَیِّ وَمَن یُدَبِّرُ الامْرَ فَسَیَقُولُونَ اللّهُ (31)............................................................................................... 116
إِنَّ اللّهَ لاَ یَظْلِمُ النَّاسَ شَیْئًا وَلَـکنَّ النَّاسَ أَنفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ (44).................................. 375
قُلْ آللّهُ أَذِنَ لَکمْ أَمْ عَلَی اللّهِ تَفْتَرُونَ (59).................................................................... 490
مِثْقالِ ذَرَّةٍ فِی الأَرْضِ وَلا فِی السَّماءِ وَلا أَصْغَرَ مِنْ ذلِكَ وَلا أَكْبَرَ إِلاّ فِی كِتابٍ مُبِین (61) 484
وَلا یَحْزُنْک قَوْلُهُمْ إِنَّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمِیعاً هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیم (65).................................... 377
وَمَا کانَ لِنَفْسٍ أَن تُؤْمِنَ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ (100)................................................................. 491
کذَلِک حَقًّا عَلَیْنَا نُنجِ الْمُؤْمِنِینَ (103).......................................................................... 404
وَإِن یَمْسَسْک اللّهُ بِضُرٍّ فَلاَ کاشِفَ لَهُ إِلاَّ هُوَ وَإِن یُرِدْک بِخَیْرٍ فَلاَ رَآدَّ لِفَضْلِهِ یُصَیبُ بِهِ مَن یَشَاء مِنْ عِبَادِهِ وَهُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ (107) 362
هود
وَهُوَ الَّذِی خَلَق السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ وَکانَ عَرْشُهُ عَلَی الْمَاء لِیَبْلُوَکمْ أَیُّکمْ أَحْسَنُ عَمَلاً (7) 135, 388, 431, 443, 445, 447
وَلَوْ شَاء رَبُّک لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلاَ یَزَالُونَ مُخْتَلِفِینَ (118)........... 169, 458, 461
إِلاَّ مَن رَّحِمَ رَبُّک وَلِذَلِک خَلَقَهُمْ (119).................................................. 169, 458, 461
وَلِلّهِ غَیْبُ السَّماواتِ وَالأَرْضِ وَإِلَیْهِ یُرْجَعُ الأَمْرُ کلُّهُ فَاعْبُدْهُ وَتَوَکلْ عَلَیْهِ وَما رَبُّک بِغافِلٍ عَمّا تَعْمَلُون (123) 175, 433
یوسف
أأرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ (39)................................................... 57, 179
مَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِهِ إِلاَّ أَسْمَاءً سَمَّیْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَآؤُكُم مَّا أَنزَلَ اللّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ (40) 54
الآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ (51)............................................................................................ 427
وَرَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَی الْعَرْشِ وَخَرُّواْ لَهُ سُجَّدًا (100)........................................................... 218
رعد
یُدَبِّرُ الأَمْرَ یُفَصِّلُ الآیاتِ لَعَلَّكُمْ بِلِقاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُون (2)............................................... 307
أَمْ جَعَلُواْ لِلّهِ شُرَکاء خَلَقُواْ کخَلْقِهِ فَتَشَابَهَ الْخَلْقُ عَلَیْهِمْ قُلِ اللّهُ خَالِقُ کلِّ شَیْءٍ وَهُوَ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ (16) 186, 307
اَنْزَلَ مِنَ السَّمآءِ مآءً فَسالَتْ اَوْدِیَةٌ بِقَدَرِها (17)............................................................. 37
بَل لِّلّهِ الأَمْرُ جَمِیعًا (31).............................................................................................. 307
وَمَا کانَ لِرَسُولٍ أَن یَأْتِیَ بِآیه إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ (38)............................................................ 491
یَمْحُو اللّهُ مَا یَشَاء وَیُثْبِتُ وَعِندَهُ أُمُّ الْکتَابِ (39)..................................... 484, 485, 524
ابراهیم
الَر کتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَیْک لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ (1)................ 492
وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلاَّ بِلِسَانِ قَوْمِهِ لِیُبَیِّنَ لَهُمْ فَیُضِلُّ اللّهُ مَن یَشَاء وَیَهْدِی مَن یَشَاء وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکیمُ (4) 364
إِن تَکفُرُواْ أَنتُمْ وَمَن فِی الأَرْضِ جَمِیعًا فَإِنَّ اللّهَ لَغَنِیٌّ حَمِیدٌ (8)................................ 432
قَالَتْ رُسُلُهُمْ أَفِی اللّهِ شَک فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالارْضِ (10)..................................... 80, 81
إِن یَشَأْ یُذْهِبْکمْ وَیَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِیدٍ (19)..................................................................... 361
إِنَّ اللّهَ وَعَدَکمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَوَعَدتُّکمْ فَأَخْلَفْتُکمْ (22)................................................... 427
وَأُدْخِلَ الَّذِینَ آمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا بِإِذْنِ رَبِّهِمْ (23) 493
أَلَمْ تَرَ کیْفَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً کلِمَةً طَیِّبَةً کشَجَرةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِی السَّمَاء (24)....... 168
تُؤْتِی أُکلَهَا کلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا وَیَضْرِبُ اللّهُ الأَمْثَالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکرُونَ (25)........ 168
وَیَفْعَلُ اللّهُ مَا یَشَاء (27)............................................................................................... 360
حجر
وَالْجَآنَّ خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ مِن نَّارِ السَّمُومِ (27)............................................................... 322
فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّک رَجِیمٌ (34)..................................................................................... 194
وَإِنَّ عَلَیْک لَعْنَتِی إِلَی یَوْم ِالدِّین (35).......................................................................... 194
رَبِّ فَأَنظِرْنِی إِلَی یَوْمِ یُبْعَثُون (36).............................................................................. 193
رَبِّ بِمَآ أَغْوَیْتَنِی لأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الأَرْضِ وَلأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ (39)............................. 193
إِلاَّ امْرَأَتَهُ قَدَّرْنَا إِنَّهَا لَمِنَ الْغَابِرِینَ (60)....................................................................... 514
وَقَضَیْنَا إِلَیْهِ ذَلِک الأَمْرَ أَنَّ دَابِرَ هَؤُلاء مَقْطُوعٌ مُّصْبِحِینَ (66)...................................... 532
وَما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَالأَرْضَ وَما بَیْنَهُما إِلاّ بِالْحَقِّ وَإِنَّ السّاعَةَ لآتِیَةٌ فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَمِیل (85) 450
نحل
وَالْخَیْلَ وَالْبِغَالَ وَالْحَمِیرَ لِتَرْکبُوهَا وَزِینَةً (8)................................................................. 445
وَعَلَی اللّهِ قَصْدُ السَّبِیلِ وَمِنْهَا جَآئِرٌ وَلَوْ شَاء لَهَدَاکمْ أَجْمَعِینَ (9)................................ 363
وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِی کلِّ أُمَّةٍ رَّسُولاً أَنِ اعْبُدُواْ اللّهَ وَاجْتَنِبُواْ الطَّاغُوتَ (36)........................... 165
إِنَّمَا قَوْلُنَا لِشَیْءٍ إِذَا أَرَدْنَاهُ أَن نَّقُولَ لَهُ کن فَیَکون (40)............................................... 148
وَاَنْزَلْنا اِلَیْكَ الذِّكرَ لِتُبَیِّنَ لِلنّاسِ مَا نُزِّلَ اِلَیْهِم (44)......................................................... 28
وَلِلّهِ الْمَثَلُ الأَعْلَی (60)....................................................................................... 343, 346
فَلاَ تَضْرِبُواْ لِلّهِ الأَمْثَالَ إِنَّ اللّهَ یَعْلَمُ وَأَنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ (74)........................ 139, 140, 151
وَلَوْ شَاء اللّهُ لَجَعَلَکمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلکن یُضِلُّ مَن یَشَاء وَیَهْدِی مَن یَشَاء وَلَتُسْأَلُنَّ عَمَّا کنتُمْ تَعْمَلُونَ (93) 309
مَا عِندَکمْ یَنفَدُ وَمَا عِندَ اللّهِ بَاقٍ (96)........................................................................... 485
مَن کفَرَ بِاللّهِ مِن بَعْدِ إیمَانِهِ إِلاَّ مَنْ أُکرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالإِیمَان (106)....................... 183
وَتُوَفَّی کلُّ نَفْسٍ مَّا عَمِلَتْ وَهُمْ لاَ یُظْلَمُونَ (111)....................................................... 410
اسراء
وَقَضَیْنَا إِلَی بَنِی إِسْرَائِیلَ فِی الْکتَابِ لَتُفْسِدُنَّ فِی الأَرْضِ مَرَّتَیْنِ وَلَتَعْلُنَّ عُلُوًّا کبِیرًا (4) 532
وَکلَّ إِنسَانٍ أَلْزَمْنَاهُ طَآئِرَهُ فِی عُنُقِهِ وَنُخْرِجُ لَهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ کتَابًا یَلْقَاهُ مَنشُورًا (13)....... 482
اقْرَأْ کتَابَک کفَی بِنَفْسِک الْیَوْمَ عَلَیْک حَسِیبًا (14)....................................................... 482
وَقَضَی رَبُّک أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِیَّاهُ وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَانًا (23)..................................... 531, 533
إِنَّ رَبَّک یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن یَشَاء وَیَقْدِرُ إِنَّهُ کانَ بِعِبَادِهِ خَبِیرًا بَصِیرًا (30)................... 361
قُل لَّوْ کانَ مَعَهُ آلِهَةٌ کمَا یَقُولُونَ إِذًا لاَّبْتَغَوْاْ إِلَی ذِی الْعَرْشِ سَبِیلاً (42)....................... 259
عَسَی أَن یَبْعَثَک رَبُّک مَقَامًا مَّحْمُودًا (79)................................................................... 220
إِنَّ الَّذِینَ أُوتُواْ الْعِلْمَ مِن قَبْلِهِ إِذَا یُتْلَی عَلَیْهِمْ یَخِرُّونَ لِلأَذْقَانِ سُجَّدًا (107)................ 198
قُلِ ادْعُوا اللّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أَیًّا ما تَدْعُوا فَلَهُ الأَسْماءُ الْحُسْنی وَلا تَجْهَرْ بِصَلاتِكَ وَلا تُخافِتْ بِها وَابْتَغِ بَیْنَ ذلِكَ سَبِیلا (110) 377
کهف
وَیُنذِرَ الَّذِینَ قَالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَدًا (4)............................................................................ 167
مَّا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَلا لآبَائِهِمْ کبُرَتْ کلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ إِن یَقُولُونَ إِلا کذِبًا (5) 167
إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَی الْأَرْضِ زِینَةً لَّهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا (7).................................. 453
وَلَا تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فَاعِلٌ ذَلِک غَدًا (23).................................................................... 497
إِلاّ أَنْ یَشاءَ اللّهُ وَاذْکرْ رَبَّک إِذا نَسِیتَ وَقُلْ عَسی أَنْ یَهْدِیَنِ رَبِّی لِأَقْرَبَ مِنْ هذا رَشَدا (24).... 498
لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ (39)....................................................................................................... 494
مریم
فَأَرْسَلْنَا إِلَیْهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَرًا سَوِیًّا (17)............................................................ 323
إِنِّی أَعُوذُ بِالرَّحْمَن مِنک إِن کنتَ تَقِیًّا (18)................................................................. 323
إِنَّمَا أَنَا رَسُولُ رَبِّک لِأَهَبَ لَک غُلَامًا زَکیًّا (19)............................................................ 323
قَالَ کذَلِک قَالَ رَبُّک هُوَ عَلَیَّ هَیِّنٌ وَلِنَجْعَلَهُ آیه لِلنَّاسِ وَرَحْمَةً مِّنَّا وَکانَ أَمْرًا مَّقْضِیًّا (21)...... 536
قَالَ إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتَانِیَ الْکتَابَ وَجَعَلَنِی نَبِیًّا (30)....................................................... 203
ما کانَ لِلّهِ أَنْ یَتَّخِذَ مِنْ وَلَدٍ سُبْحانَهُ إِذا قَضی أَمْراً فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کنْ فَیَکون (35) 532, 535
وَقَالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمَنُ وَلَدًا (88)..................................................................................... 167
لَقَدْ جِئْتُمْ شَیْئًا إِدًّا (89)................................................................................................ 167
تَکادُ السَّمَاوَاتُ یَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَتَنشَقُّ الْأَرْضُ وَتَخِرُّ الْجِبَالُ هَدًّا (90)...................... 63, 167
أَن دَعَوْا لِلرَّحْمَنِ وَلَدًا (91).......................................................................................... 167
طه
اللّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ لَهُ الأَسْماءُ الْحُسْنی (8)...................................................................... 377
إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِی وَأَقِمِ الصَّلَاةَ لِذِکرِی (14).......................................... 514
ثُمَّ جِئْتَ عَلَی قَدَرٍ یَا مُوسَی (40)...................................................................... 514, 520
قَالَ لَا تَخَافَا إِنَّنِی مَعَکمَا أَسْمَعُ وَأَرَی (46)................................................................... 475
قَالَ عِلْمُهَا عِندَ رَبِّی فِی کتَابٍ لَّا یَضِلُّ رَبِّی وَلَا یَنسَی (52).......................................... 477
فَاقْضِ مَا أَنتَ قَاضٍ (72)............................................................................................ 533
وَانظُرْ إِلَی إِلَهِک الَّذِی ظَلْتَ عَلَیْهِ عَاکفًا (97)................................................................. 60
انبیاء
وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاء وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا لَاعِبِینَ (16)............................................. 378, 426
لَوْ أَرَدْنَا أَن نَّتَّخِذَ لَهْوًا لَّاتَّخَذْنَاهُ مِن لَّدُنَّا (17)............................................................... 426
لَوْ کانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا یَصِفُون (22).... 240, 244, 249, 254, 260
لَا یُسْأَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْأَلُونَ (23)............................................... 399, 400, 411, 412
وَلَا یَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَی (28)................................................................................. 224
وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاء کلَّ شَیْءٍ حَیٍّ (30)........................................................................... 321
وَهُوَ الَّذِی خَلَقَ اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ کلٌّ فِی فَلَک یَسْبَحُونَ (33).................. 339
وَذَا النُّونِ إِذ ذَّهَبَ مُغَاضِبًا فَظَنَّ أَن لَّن نَّقْدِرَ عَلَیْهِ فَنَادَی فِی الظُّلُمَاتِ أَن لَّا إِلَهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَک إِنِّی کنتُ مِنَ الظَّالِمِینَ (87) 539
فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَنَجَّیْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَکذَلِک نُنجِی الْمُؤْمِنِینَ (88)......................................... 539
حج
وَنُقِرُّ فِی الْأَرْحَامِ مَا نَشَاء إِلَی أَجَلٍ مُّسَمًّی (5)................................................... 527, 542
إِنَّ اللَّهَ یُدْخِلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ إِنَّ اللَّهَ یَفْعَلُ مَا یُرِیدُ (14) 360, 496
أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ یَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَمَنْ فِی الأَرْضِ وَالشَّمْسُ وَالْقَمَرُ وَالنُّجُومُ وَالْجِبالُ وَالشَّجَرُ وَالدَّوَابُّ وَكَثِیرٌ مِنَ النّاسِ وَكَثِیرٌ حَقَّ عَلَیْهِ الْعَذابُ وَمَنْ یُهِنِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ مُكْرِمٍ إِنَّ اللّهَ یَفْعَلُ ما یَشاء (18)............... 360, 496
أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَإِنَّ اللَّهَ عَلَی نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ (39)............................... 489
أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ مَا فِی السَّمَاء وَالْأَرْضِ إِنَّ ذَلِک فِی کتَابٍ (70).......................... 477
یَعْلَمُ ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَما خَلْفَهُمْ وَإِلَی اللّهِ تُرْجَعُ الْأُمُور (76)........................................ 433
مؤمنون
وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلَالَةٍ مِّن طِینٍ (12)...................................................... 317, 322
ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِی قَرَارٍ مَّکینٍ (13)........................................................................... 317
ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَامًا فَکسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْمًا ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ فَتَبَارَک اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ (14) 57, 200, 317
وَأَنزَلْنَا مِنَ السَّمَاء مَاء بِقَدَرٍ (18)................................................................................. 513
قُلْ مَن رَّبُّ السَّمَاوَاتِ السَّبْعِ وَرَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ (86)............................................. 116
سَیَقُولُونَ لِلّهِ قُلْ أَ فَلا تَتَّقُون (87)................................................................................. 116
مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِن وَلَدٍ وَمَا کانَ مَعَهُ مِنْ إِلَهٍ إِذًا لَّذَهَبَ کلُّ إِلَهٍ بِمَا خَلَقَ وَلَعَلَا بَعْضُهُمْ عَلَی بَعْضٍ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ (91) 250, 251, 253, 254
حَتَّی إِذَا جَاء أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ (99).................................................. 454
لَعَلِّی أَعْمَلُ صَالِحًا فِیمَا تَرَکتُ کلَّا إِنَّهَا کلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا (100)....................................... 454
إِنِّی جَزَیْتُهُمُ الْیَوْمَ بِمَا صَبَرُوا أَنَّهُمْ هُمُ الْفَائِزُونَ (111)................................................ 327
أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاکمْ عَبَثًا (115)...................................................................... 378, 426
نور
اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالارْضِ مَثَلُ نُورِهِ کمِشْکاةٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ (35)............................... 282
رِجَالٌ لَّا تُلْهِیهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَیْعٌ عَن ذِکرِ اللَّهِ (37).......................................................... 107
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِیَسْتَأْذِنکمُ الَّذِینَ مَلَکتْ أَیْمَانُکمْ وَالَّذِینَ لَمْ یَبْلُغُوا الْحُلُمَ مِنکمْ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ مِن قَبْلِ صَلَاةِ الْفَجْرِ وَحِینَ تَضَعُونَ ثِیَابَکم مِّنَ الظَّهِیرَةِ وَمِن بَعْدِ صَلَاةِ الْعِشَاء ثَلَاثُ عَوْرَاتٍ لَّکمْ (58)....................................................... 489
فرقان
الَّذِی لَهُ مُلْک السَّماواتِ وَالأَرْضِ وَلَمْ یَتَّخِذْ وَلَداً وَلَمْ یَکنْ لَهُ شَرِیک فِی الْمُلْک وَخَلَقَ کلَّ شَیْءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِیرا (2) 307, 512
وَقالَ الرَّسُولُ یا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورا (30).................................... 25
وَهُوَ الَّذِی جَعَلَ اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ خِلْفَةً لِّمَنْ أَرَادَ أَن یَذَّکرَ أَوْ أَرَادَ شُکورًا (62)................. 257
شعراء
وَما أَسْئَلُکمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِیَ إِلاّ عَلی رَبِّ الْعالَمِین (109، 127، 145، 164، 180)........ 405
نمل
وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُوًّا (14)....................................................... 182
وَأَدْخِلْنِی بِرَحْمَتِک فِی عِبَادِک الصَّالِحِینَ (19)............................................................ 404
قصص
فَوَکزَهُ مُوسَی فَقَضَی عَلَیْهِ (15).................................................................................... 533
فَلَمَّا أَنْ أَرَادَ أَن یَبْطِشَ بِالَّذِی هُوَ عَدُوٌّ لَّهُمَا قَالَ یَا مُوسَی أَتُرِیدُ أَن تَقْتُلَنِی کمَا قَتَلْتَ نَفْسًا بِالامْس (19) 357
أَیَّمَا الْأَجَلَیْنِ قَضَیْتُ فَلَا عُدْوَانَ عَلَیَّ (28)................................................. 527, 533, 542
فَلَمّا قَضی مُوسَی الأَجَلَ وَسارَ بِأَهْلِهِ آنَسَ مِنْ جانِبِ الطُّورِ ناراً قالَ لِأَهْلِهِ امْکثُوا إِنِّی آنَسْتُ ناراً لَعَلِّی آتِیکمْ مِنْها بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النّارِ لَعَلَّکمْ تَصْطَلُون (29)......................................................................................................... 533
إِنَّک لَا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَلَکنَّ اللَّهَ یَهْدِی مَن یَشَاء (56)........................................... 344
اِنَّ اللهَ لاَ یُحِبُّ المُفْسِدین (77)...................................................................................... 36
عنکبوت
أَحَسِبَ النَّاسُ أَن یُتْرَکوا أَن یَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا یُفْتَنُونَ (2)........................................... 447
وَلَقَدْ فَتَنَّا الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ فَلَیَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِینَ صَدَقُوا وَلَیَعْلَمَنَّ الْکاذِبِینَ (3)............... 447
وَکأَیِّن مِن دَابَّةٍ لَا تَحْمِلُ رِزْقَهَا اللَّهُ یَرْزُقُهَا وَإِیَّاکمْ وَهُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ (60).................. 361
وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالارْضَ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ (61).... 116
اللَّهُ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن یَشَاء مِنْ عِبَادِهِ وَیَقْدِرُ لَهُ إِنَّ اللَّهَ بِکلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ (62).............. 308
وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَّن نَّزَّلَ مِنَ السَّمَاء مَاءً فَأَحْیَا بِهِ الارْضَ مِن بَعْدِ مَوْتِهَا لَیَقُولُنَّ اللَّهُ (63) 116
فَإِذَا رَکبُوا فِی الْفُلْک دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَی الْبَرِّ إِذَا هُمْ یُشْرِکونَ (65) 117
وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ (69)............................... 230
روم
وَمِنْ آیَاتِهِ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَاخْتِلافُ أَلْسِنَتِکمْ وَأَلْوَانِکمْ (22)........................ 518
فَأَقِمْ وَجْهَک لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِک الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلَکنَّ أَکثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ (30) 93, 95, 96, 97
ظَهَرَ الْفَسَادُ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا کسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ لِیُذِیقَهُم بَعْضَ الَّذِی عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (41) 325
وَکانَ حَقًّا عَلَیْنَا نَصْرُ الْمُؤْمِنِینَ (47)............................................................................. 404
لقمان
وَإِذْ قَالَ لُقْمَانُ لِابْنِهِ وَهُوَ یَعِظُهُ یَا بُنَیَّ لَا تُشْرِک بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْک لَظُلْمٌ عَظِیم (13)........ 173
إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ (23)................................................................................. 456
وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَالأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللّهُ قُلِ الْحَمْدُ لِلّهِ بَلْ أَکثَرُهُمْ لا یَعْلَمُون (25) 178
وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ کلٌّ یَجْرِی إِلَی أَجَلٍ مُّسَمًّی (29).............................................. 526
ذلِک بِأَنَّ اللّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ ما یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الْباطِلُ وَأَنَّ اللّهَ هُوَ الْعَلِیُّ الْکبِیر (30). 427
سجده
یُدَبِّرُ الأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَی الأَرْضِ ثُمَّ یَعْرُجُ إِلَیْهِ فِی یَوْم (5)............................. 200, 307
الَّذِی أَحْسَنَ کلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ (7)......................................................................... 377, 391
قُلْ یَتَوَفَّاکم مَّلَک الْمَوْتِ الَّذِی وُکلَ بِکمْ (11)............................................................. 342
احزاب
إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنکمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکمْ تَطْهِیرًا (33)............. 486, 503
وَمَا کانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَی اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَن یَکونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ (36) 531
الَّذِینَ یُبَلِّغُونَ رِسَالَاتِ اللَّهِ وَیَخْشَوْنَهُ وَلَا یَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلَّا اللَّهَ (39)............................. 175
إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَیْنَ أَن یَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ إِنَّهُ کانَ ظَلُومًا جَهُولًا (72) 458
لِیُعَذِّبَ اللَّهُ الْمُنَافِقِینَ وَالْمُنَافِقَاتِ وَالْمُشْرِکینَ وَالْمُشْرِکاتِ وَیَتُوبَ اللَّهُ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ وَکانَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحِیمًا (73) 458
سبأ
لَا یَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ فِی السَّمَاوَاتِ وَلَا فِی الْأَرْضِ وَلَا أَصْغَرُ مِن ذَلِک وَلَا أَکبَرُ إِلَّا فِی کتَابٍ مُّبِینٍ (3) 477
وَمِنَ الْجِنِّ مَن یَعْمَلُ بَیْنَ یَدَیْهِ بِإِذْنِ رَبِّهِ (12).............................................................. 493
وَمَا کانَ لَهُ عَلَیْهِم مِّن سُلْطَانٍ إِلَّا لِنَعْلَمَ مَن یُؤْمِنُ بِالْآخِرَةِ (21).................................... 473
فاطر
الْحَمْدُ لِلَّهِ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ جَاعِلِ الْمَلَائِکةِ رُسُلًا (1)............................... 63, 323
وَإِنْ یُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِكَ وَإِلَی اللّهِ تُرْجَعُ الْأُمُور (4).......................... 433
یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ وَیُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیْلِ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ کلٌّ یَجْرِی لِأَجَلٍ مُّسَمًّی ذَلِکمُ اللَّهُ رَبُّکمْ لَهُ الْمُلْک وَالَّذِینَ تَدْعُونَ مِن دُونِهِ مَا یَمْلِکونَ مِن قِطْمِیرٍ (13)......................................................................................................... 62
یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاء إِلَی اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ (15)..................................... 432
إِن یَشَأْ یُذْهِبْکمْ وَیَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِیدٍ (16)..................................................................... 361
یس
وَالشَّمْسُ تَجْرِی لِمُسْتَقَرٍّ لَّهَا ذَلِک تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ (38)......................................... 512
وَالْقَمَرَ قَدَّرْنَاهُ مَنَازِلَ حَتَّی عَادَ کالْعُرْجُونِ الْقَدِیم (39)................................................ 512
أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکمْ یَا بَنِی آدَمَ أَن لَّا تَعْبُدُوا الشَّیْطَانَ إِنَّهُ لَکمْ عَدُوٌّ مُّبِینٌ (60).................... 114
وَأَنِ اعْبُدُونِی هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِیمٌ (61)............................................................... 114, 457
إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئًا أَنْ یَقُولَ لَهُ کنْ فَیَکونُ (82)........................................... 111, 535
صافات
إِنَّهُمْ كانُوا إِذا قِیلَ لَهُمْ لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ یَسْتَكْبِرُون (35).................................................. 165
سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ (159)................................................................. 139, 141, 151
إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِین (160)................................................................... 139, 141, 151
وَمَا مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقَامٌ مَّعْلُومٌ (164).................................................................................... 450
ص
أَجَعَلَ الْآلِهَةَ إِلَهًا وَاحِدًا إِنَّ هَذَا لَشَیْءٌ عُجَابٌ (5).......................................................... 57
وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاء وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا بَاطِلًا ذَلِک ظَنُّ الَّذِینَ کفَرُوا فَوَیْلٌ لِّلَّذِینَ کفَرُوا مِنَ النَّارِ (27) 378, 425
كِتابٌ اَنْزَلْناهُ اِلَیْكَ مُبارَكٌ لِیَدَّبَّرُوا آیاتِه (29).................................................................. 27
لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنک وَمِمَّن تَبِعَک مِنْهُمْ أَجْمَعِینَ (85).......................................... 194, 406
زمر
ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِیُقَرِّبُونا إِلَی اللّهِ زُلْفی (3)...................................................................... 179
وَإِذَا مَسَّ الْإِنسَانَ ضُرٌّ دَعَا رَبَّهُ مُنِیبًا إِلَیْهِ ثُمَّ إِذَا خَوَّلَهُ نِعْمَةً مِّنْهُ نَسِیَ مَا کانَ یَدْعُو إِلَیْهِ مِن قَبْلُ وَجَعَلَ لِلَّهِ أَندَادًا (8) 117, 118
وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَالأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللّهُ قُلْ أَ فَرَأَیْتُمْ ما تَدْعُونَ (38)............................................................................................................ 178
اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنفُسَ حِینَ مَوْتِهَا وَالَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنَامِهَا فَیُمْسِک الَّتِی قَضَی عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَیُرْسِلُ الْأُخْرَی إِلَی أَجَلٍ مُسَمًّی (42) 342, 536
قُلْ لِلّهِ الشَّفاعَةُ جَمِیعاً لَهُ مُلْک السَّماواتِ وَالأَرْضِ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُون (44)......... 220, 221
وَاتَّبِعُوا أَحْسَنَ مَا أُنزِلَ إِلَیْکم مِّن رَّبِّکم مِّن قَبْلِ أَن یَأْتِیَکمُ العَذَابُ بَغْتَةً وَأَنتُمْ لَا تَشْعُرُونَ (55) 454
أَن تَقُولَ نَفْسٌ یَا حَسْرَتَی علَی مَا فَرَّطتُ فِی جَنبِ اللَّهِ (56)...................................... 454
غافر
یَعْلَمُ خَائِنَةَ الْأَعْیُنِ وَمَا تُخْفِی الصُّدُورُ (19).................................................................. 456
وَاللَّهُ یَقْضِی بِالْحَقِّ (20)................................................................................................ 532
ذَلِکمُ اللَّهُ رَبُّکمْ خَالِقُ کلِّ شَیْءٍ (62).................................................................. 299, 307
هُوَ الَّذِی یُحْیِی وَیُمِیتُ فَإِذَا قَضَی أَمْرًا فَإِنَّمَا یَقُولُ لَهُ کن فَیَکونُ (68)........................ 535
فصلت
وَقَدَّرَ فِیهَا أَقْوَاتَهَا فِی أَرْبَعَةِ أَیَّامٍ (10)........................................................................... 513
ثُمَّ اسْتَوَی إِلَی السَّمَاء وَهِیَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ اِئْتِیَا طَوْعًا أَوْ کرْهًا قَالَتَا أَتَیْنَا طَائِعِینَ (11) 321, 445
فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ فِی یَوْمَیْنِ (12)....................................................................... 321
شوری
فَرِیقٌ فِی الْجَنَّةِ وَفَرِیقٌ فِی السَّعِیرِ (7)........................................................................... 459
لَیْسَ کمِثْلِهِ شَیْءٌ (11).............................................................................. 143, 301, 471
لَهُ مَقَالِیدُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن یَشَاء وَیَقْدِرُ إِنَّهُ بِکلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ (12) 362
وَإِنَّک لَتَهْدِی إِلَی صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ (52)......................................................................... 343
زخرف
وَإِنَّهُ فِی أُمِّ الْکتَابِ لَدَیْنَا لَعَلِیٌّ حَکیمٌ (4)........................................................... 484, 485
بَلَی وَرُسُلُنَا لَدَیْهِمْ یَکتُبُونَ (80)................................................................................... 344
وَلَا یَمْلِک الَّذِینَ یَدْعُونَ مِن دُونِهِ الشَّفَاعَةَ إِلَّا مَن شَهِدَ بِالْحَقِّ وَهُمْ یَعْلَمُونَ (86)......... 224
دخان
لا إِلَهَ إِلا هُوَ یُحْیِی وَیُمِیتُ رَبُّکمْ وَرَبُّ آبَائِکمُ الأَوَّلِین (8)............................................ 58
وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا لَاعِبِینَ (38).............................. 417, 426, 429
مَا خَلَقْنَاهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ (39)....................................................................... 417, 426, 429
جاثیه
أًمْ حَسِبَ الَّذِینَ اجْتَرَحُوا السَّیِّئَاتِ أّن نَّجْعَلَهُمْ کالَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَوَاء مَّحْیَاهُم وَمَمَاتُهُمْ سَاء مَا یَحْکمُونَ (21) 378
کلُّ أُمَّةٍ تُدْعی إِلی کتابِهَا الْیَوْمَ تُجْزَوْنَ ما کنْتُمْ تَعْمَلُونَ (28).............................. 482, 485
هذا کتابُنا یَنْطِقُ عَلَیْکمْ بِالْحَقِّ إِنّا کنّا نَسْتَنْسِخُ ما کنْتُمْ تَعْمَلُون (29)........ 482, 487, 502
احقاف
مَا خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ وَأَجَلٍ مُّسَمًّی (3)............................ 526
محمد
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِن تَنصُرُوا اللَّهَ یَنصُرْکمْ وَیُثَبِّتْ أَقْدَامَکمْ (7).................................. 230
اَفَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ اَمْ عَلى قُلُوبٍ اَقْفالُها (24).............................................................. 27
وَلَنَبْلُوَنَّکمْ حَتَّی نَعْلَمَ الْمُجَاهِدِینَ مِنکمْ وَالصَّابِرِینَ وَنَبْلُوَ أَخْبَارَکمْ (31).. 473, 476, 500
حجرات
قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُوا وَلَکن قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمَانُ فِی قُلُوبِکمْ (14) 181
إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یَرْتَابُوا وَجَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أُوْلَئِک َ هُمُ الصَّادِقُونَ (15) 183
ق
وَعِندَنَا کتَابٌ حَفِیظٌ (4)............................................................................................... 484
فَذَکرْ بِالْقُرْآنِ مَن یَخَافُ وَعِید (45)............................................................................. 114
ذاریات
وَفِی الْأَرْضِ آیَاتٌ لِّلْمُوقِنِینَ (20)................................................................................. 122
وَفِی أَنفُسِکمْ أَفَلَا تُبْصِرُونَ (21)................................................................................... 122
وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ (56)................................................................... 457
طور
أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ (35).................................................. 82, 83, 86
نجم
مَا کذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَی (11)........................................................................................... 78
إِنْ هِیَ إِلاَّ أَسْمَاء سَمَّیْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُكُم مَّا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ إِن یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَمَا تَهْوَى الأَنفُسُ وَلَقَدْ جَاءهُم مِّن رَّبِّهِمُ الْهُدَى (23) 54
وَأَنَّ إِلَی رَبِّک الْمُنتَهَی (42)................................................................................ 433, 436
قمر
وَفَجَّرْنَا الْأَرْضَ عُیُونًا فَالْتَقَی الْمَاء عَلَی أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ (12)............................................. 513
إِنَّا کلَّ شَیْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ (49)..................................................................................... 512
وَمَا أَمْرُنَا إَِّلا وَاحِدَةٌ کلَمْحٍ بِالْبَصَرِ (50)........................................................................ 275
رحمن
وَالْأَرْضَ وَضَعَهَا لِلْأَنَامِ (10).......................................................................................... 444
واقعه
إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کرِیمٌ (77)..................................................................................................... 484
فِی کتَابٍ مَّکنُونٍ (78)................................................................................................. 484
لَّا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ (79)........................................................................................... 486
حدید
هُوَ الاَوَّلُ وَالاْخِرُ وَ الظّاهِرُ وَالْباطِن (3).......................................................................... 37
لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَالأَرْضِ وَإِلَی اللّهِ تُرْجَعُ الْأُمُور (5)............................................... 433
مَا أَصَابَ مِن مُّصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَلَا فِی أَنفُسِکمْ إِلَّا فِی کتَابٍ مِّن قَبْلِ أَن نَّبْرَأَهَا إِنَّ ذَلِک عَلَی اللَّهِ یَسِیرٌ (22) 487, 502, 540
لِکیْلَا تَأْسَوْا عَلَی مَا فَاتَکمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاکمْ وَاللَّهُ لَا یُحِبُّ کلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ (23).. 540
وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْکتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ (25)............................................. 481
مجادله
قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِی تُجَادِلُک فِی زَوْجِهَا وَتَشْتَکی إِلَی اللَّهِ (1)................................ 475
حشر
هُوَ اللّهُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الأَسْماءُ الْحُسْنی یُسَبِّحُ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَالأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَكِیم (24) 377
صف
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آَمَنُوا هَلْ أَدُلُّکمْ عَلَی تِجَارَةٍ تُنجِیکم مِّنْ عَذَابٍ أَلِیمٍ (10)....................... 408
جمعه
هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَیُزَكِّیهِمْ وَیُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلالٍ مُبِین (2) 28
فَإِذَا قُضِیَتِ الصَّلَاةُ فَانتَشِرُوا فِی الْأَرْضِ (10).............................................................. 533
منافقون
إِذَا جَاءک الْمُنَافِقُونَ قَالُوا نَشْهَدُ إِنَّک لَرَسُولُ اللَّهِ وَاللَّهُ یَعْلَمُ إِنَّک لَرَسُولُهُ وَاللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّ الْمُنَافِقِینَ لَکاذِبُونَ (1) 182
وَلَن یُؤَخِّرَ اللَّهُ نَفْسًا إِذَا جَاء أَجَلُهَا وَاللَّهُ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ (11)................................. 527
تغابن
مَا أَصَابَ مِن مُّصِیبَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ (11)............................................................... 493, 494
طلاق
اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَمِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ یَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَیْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلَی کلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ وَأَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحَاطَ بِکلِّ شَیْءٍ عِلْمًا (12) 134
ملک
الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیَاةَ لِیَبْلُوَکمْ أَیُّکمْ أَحْسَنُ عَمَلًا (2)............................................ 453
اَلا یَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَهُوَ اللّطیفُ الخَبیرُ (14).............................................. 134, 471, 503
قلم
ن وَالْقَلَمِ وَما یَسْطُرُون (1)............................................................................................ 483
أَفَنَجْعَلُ الْمُسْلِمِینَ کالْمُجْرِمِینَ (35)............................................................................. 378
نوح
یَغْفِرْ لَکم مِّن ذُنُوبِکمْ وَیُؤَخِّرْکمْ إِلَی أَجَلٍ مُّسَمًّی إِنَّ أَجَلَ اللَّهِ إِذَا جَاء لَا یُؤَخَّرُ لَوْ کنتُمْ تَعْلَمُونَ (4) 528
مدثر
کلَّا إِنَّهُ تَذْکرَةٌ (54)....................................................................................................... 114
فَمَن شَاء ذَکرَه (55)..................................................................................................... 114
قیامت
وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ (22)......................................................................................... 78, 94
إِلَی رَبِّهَا نَاظِرَةٌ (23)................................................................................................ 78, 94
مرسلات
فَجَعَلْنَاهُ فِی قَرَارٍ مَّکینٍ (21)........................................................................................ 527
إِلَی قَدَرٍ مَّعْلُومٍ (22)..................................................................................................... 527
نبأ
لَّا یَتَکلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرحْمَنُ وَقَالَ صَوَابًا (38).................................................... 492
نازعات
فَالْمُدَبِّرَاتِ أَمْرًا (5)...................................................................................................... 201
تکویر
وَمَا تَشَاؤُونَ إِلَّا أَن یَشَاء اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ (29)................................................. 498, 539
انفطار
و إِذَا السَّمَاء انفَطَرَتْ (1)............................................................................................... 63
وَإِذَا الْکوَاکبُ انتَثَرَتْ (2)............................................................................................... 63
بروج
بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَّجِیدٌ (21)............................................................................................... 484
فِی لَوْحٍ مَّحْفُوظٍ (22)................................................................................................... 484
فجر
وَجاءَ رَبُّكَ وَالْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا (22).............................................................................. 472
علق
إِنَّ إِلَی رَبِّک الرُّجْعَی (8)................................................................................... 433, 436
أَلَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَرَی (14)........................................................................................... 135
قدر
تَنَزَّلُ الْمَلائِکةُ وَالرُّوحُ فِیها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ کلِّ أَمْر (4)................................................. 493
توحید
قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ (1)......................................................................... 165, 184, 269, 272
اللَّهُ الصَّمَدُ (2).............................................................................................................. 432
ناس
قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ (1).............................................................................................. 324
مَلِک النَّاسِ (2)............................................................................................................ 324
إِلَهِ النَّاسِ (3)................................................................................................................ 324
مِن شَرِّ الْوَسْوَاسِ الْخَنَّاس (4)...................................................................................... 324
ِالَّذِی یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ (5)............................................................................. 324
حدیث قدسی
کنت کنزاً مخفیاً فاحببتُ أن أُعرَف فخلقتُ الخلق لکی أُعرَف.................................... 424
یَا عِبَادِیَ الصِّدِّیقِینَ تَنَعَّمُوا بِعِبَادَتِی فِی الدُّنْیَا فَإِنَّکمْ تَتَنَعَّمُونَ بِهَا فِی الْآخِرَة............... 455
پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)
ادّخرت شفاعتی لاهل الکبائر من امتی....................................................................... 220
اِذَا الْتَبَسَتْ عَلَیْكُمُ الْفِتَنُ كَقِطَعِ اللّیْلِ الْمُظْلِمِ فَعَلَیْكُمْ بِالقُرْآنِ.......................................... 27
إذا ظهرت فی أمتی عشر خصال عاقبهم الله بعشر خصال قیل وما هی یا رسول الله(صلى الله علیه وآله) قال إذا قللوا الدعاء نزل البلاء وإذا ترکوا الصدقات کثر الأمراض وإذا منعوا الزکاة هلکت المواشی وإذا جار السلطان منع القطر من السماء وإذا کثر فیهم الزناء کثر فیهم موت الفجأة وإذا کثر الربا کثرت الزلازل وإذا حکموا بخلاف ما أنزل الله تعالی سلط علیهم عدوهم وإذا نقضوا عهد الله ابتلاهم الله بالقتل وإذا طففوا الکیل أخذهم الله بالسنین ثم قرأ رسول الله ظَهَرَ الْفَسادُ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ لِیُذِیقَهُمْ بَعْضَ الَّذِی عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُون 325
اُسْکتُوا عَمّا سَکتَ اللّه..................................................................................................... 485
طَارِقٌ الْمُحَارِبِیُّ رَأَیْتُ النَّبِی(صلى الله علیه وآله) فِی سُوَیْقَةِ ذِی الْمَجَازِ عَلَیْهِ حُلَّةٌ حَمْرَاءُ وَهُوَ یَقُولُ یَا أَیُّهَا النَّاسُ قُولُوا لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ تُفْلِحُوا 163
فی کل قضاء الله عز وجل خیرةٌ للمؤمن...................................................................... 517
کل مولود یولد علی الفطرة حتی یکون ابواه یهوّدانه او ینصّرانه................................... 99
لَا أَبْلُغُ مَدْحَک وَالثَّنَاءَ عَلَیْک أَنْتَ کمَا أَثْنَیْتَ عَلَی نَفْسِک............................................. 152
وردت الروآیه الصحیحة أنه لما نزلت هذه الآیه (انعام، 125)، سئل رسول الله(صلى الله علیه وآله) عن شرح الصدر ما هو؟ فقال نور یقذفه الله فی قلب المؤمن، فینشرح له صدره، وینفسح. قالوا فهل لذلک من إمارة یعرف بها؟ قال(صلى الله علیه وآله) نعم الإنابة إلی دار الخلود، والتجافی عن دار الغرور، والإستعداد للموت قبل نزول الموت...................................................................................................................... 279
ولا یبلغ احد کنه معرفته، فقیل لا انت یا رسول الله؟ قال لا انا، الله اعلی واجل أن یطلع احد علی کنه معرفته 148
ومن لم یؤمن بشفاعتی فلا اَناله اللهُ شفاعتی................................................................ 221
یشفع یوم القیامة ثلاثة، الانبیاء، ثم العلماء ثم الشهداء................................................ 221
یَوْماً مَا عَجِبْتُ مِنْ شَیْءٍ کعَجَبِی مِنَ الْمُؤْمِنِ إِنَّهُ إِنْ قُرِّضَ جَسَدُهُ فِی دَارِ الدُّنْیَا بِالْمَقَارِیضِ کانَ خَیْراً لَهُ وَإِنْ مَلَک مَا بَیْنَ مَشَارِقِ الْأَرْضِ وَمَغَارِبِهَا کانَ خَیْراً لَهُ وَکلُّ مَا یَصْنَعُ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ بِهِ فَهُوَ خَیْرٌ لَهُ فَلَیْتَ شِعْرِی هَلْ یَحِیقُ فِیکمْ مَا قَدْ شَرَحْتُ لَکمْ مُنْذُ الْیَوْمِ أَمْ أَزِیدُکم 517
امام علی(علیه السلام)
اذا حلف [الظالم] بالله الذی لا اله الا هو، لم یعاجل [العقوبة]؛ لانه قد وحّد الله تعالی 166
الاسلام هو التسلیم.......................................................................................................... 99
إِلَى اللَّهِ أَشْكُو مِنْ مَعْشَرٍ یَعِیشُونَ جُهَّالاً وَیَمُوتُونَ ضُلاَّلا................................................ 30
التوحید الاّ تتوهمه........................................................................................................ 166
الحمد لله الذی انحسرت الاوصاف عن کنه معرفته..................................................... 148
الحمد لله الذی لم تسبق له حالٌ حالا........................................................................... 469
اللَّهَ اللَّهَ فِی الْقُرْآنِ لَا یَسْبِقُکمْ بِالْعَمَلِ بِهِ غَیْرُکم............................................................... 96
اللَّهُمَّ أَنْتَ أَهْلُ الْوَصْفِ الْجَمِیل..................................................................................... 271
الهی کفی بِی عزّاً اَن اَکوُنَ لَک عَبدَاً وَکفی بِی فَخرَاً اَن تَکونَ لِی رَبّا.......................... 198
أَمَّا الْوَجْهَانِ اللَّذَانِ یَثْبُتَانِ فِیهِ فَقَوْلُ الْقَائِلِ هُوَ وَاحِدٌ لَیْسَ لَهُ فِی الْأَشْیَاءِ شِبْهٌ کذَلِک رَبُّنَا وَقَوْلُ الْقَائِلِ إِنَّهُ عَزَّ وَجَلَّ أَحَدِیُّ الْمَعْنَی یَعْنِی بِهِ أَنَّهُ لَا یَنْقَسِمُ فِی وُجُودٍ وَلَا عَقْلٍ وَلَا وَهْمٍ کذَلِک رَبُّنَا عَزَّ وَجَل........................................................... 268
ان الیوم عمل ولا حساب وغداً حساب ولا عمل......................................................... 455
أَنَّ رَجُلاً قَامَ إِلَی أَمِیر ِالْمُؤْمِنِین(علیه السلام) فَقَالَ لَهُ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ بِمَا عَرَفْتَ رَبَّک؟ قَالَ بِفَسْخِ الْعَزْمِ وَنَقْضِ الْهِمَمِ لَمَّا أَنْ هَمَمْتُ حَالَ بَیْنِی وَبَیْنَ هَمِّی وَعَزَمْتُ فَخَالَفَ الْقَضَاءُ عَزْمِی فَعَلِمْتُ أَنَّ الْمُدَبِّرَ غَیْرِی................................. 228
اوّل الدین معرفته وکمال معرفته التصدیق به وکمال التصدیق به توحیده وکمال توحیده الاخلاص له وکمال الاخلاص له نفی الصفات عنه... فبعث فیهم رسله وواتر الیهم انبیائه لیستادوهم میثاق فطرته ویذکروهم منسی نعمته 51, 100, 166
أَوَّلُ مَا تُغْلَبُونَ عَلَیْهِ مِنَ الْجِهَادِ الْجِهَادُ بِأَیْدِیکمْ ثُمَّ بِأَلْسِنَتِکمْ ثُمَّ بِقُلُوبِکمْ فَمَنْ لَمْ یَعْرِفْ بِقَلْبِهِ مَعْرُوفاً وَلَمْ یُنْکرْ مُنْکراً قُلِبَ فَجُعِلَ أَعْلَاهُ أَسْفَلَهُ وَأَسْفَلُهُ أَعْلَاه............................................................................................ 183
تَظُنُّ أَنَّهُ کانَ قَضَاءً حَتْماً وَقَدَراً لازِماً إِنَّهُ لَوْ کانَ کذَلِک لَبَطَلَ الثَّوَابُ وَالْعِقَابُ وَالأَمْرُ وَالنَّهْیُ وَالزَّجْرُ مِنَ اللَّهِ وَتَسقَطَ مَعْنَی الْوَعْدِ وَالْوَعِید 509
تِلْک مَقَالَةُ إِخْوَانِ عَبَدَةِ الْأَوْثَانِ وَخُصَمَاءِ الرَّحْمَنِ وَحِزْبِ الشَّیْطَانِ وَقَدَرِیَّةِ هَذِهِ الْأُمَّةِ وَمَجُوسِهَا 510
ثُمَّ فَتَقَ مَا بَیْنَ السَّمَوَاتِ الْعُلَا فَمَلَأَهُنَّ أَطْوَاراً مِنْ مَلَائِکتِهِ مِنْهُمْ سُجُودٌ لَا یَرْکعُونَ وَرُکوعٌ لَا یَنْتَصِبُونَ وَصَافُّونَ لَا یَتَزَایَلُون 451
جَاءَ حِبْرٌ إِلَی أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ فَقَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ هَلْ رَأَیْتَ رَبَّک حِینَ عَبَدْتَهُ قَالَ فَقَالَ وَیْلَک مَا کنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ قَالَ وَکیْفَ رَأَیْتَهُ قَالَ وَیْلَک لَا تُدْرِکهُ الْعُیُونُ فِی مُشَاهَدَةِ الْأَبْصَارِ وَلَکنْ رَأَتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْإِیمَان 79, 119
صَبَرُوا أَیَّاماً قَصِیرَةً أَعْقَبَتْهُمْ رَاحَةً طَوِیلَةً تِجَارَةٌ مُرْبِحَةٌ یَسَّرَهَا لَهُمْ رَبُّهُم....................... 408
فَاعْتَبِرُوا بِمَا کانَ مِنْ فِعْلِ اللَّهِ بِإِبْلِیسَ إِذْ أَحْبَطَ عَمَلَهُ الطَّوِیلَ وَجَهْدَهُ الْجَهِیدَ وَکانَ قَدْ عَبَدَ اللَّهَ سِتَّةَ آلافِ سَنَةٍ لَا یُدْرَی أَ مِنْ سِنِی الدُّنْیَا أَمْ مِنْ سِنِی الآخِرَة............................................................................................. 191
فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَی خَلَقَ الْخَلْقَ حِینَ خَلَقَهُمْ غَنِیّاً عَنْ طَاعَتِهِمْ آمِناً مِنْ مَعْصِیَتِهِمْ لِأَنَّهُ لَا تَضُرُّهُ مَعْصِیَةُ مَنْ عَصَاهُ وَلَا تَنْفَعُهُ طَاعَةُ مَنْ أَطَاعَه 402, 432
کانَ قَدْ عَبَدَ اللَّهَ سِتَّةَ آلَافِ سَنَةٍ لَا یُدْرَی أَ مِنْ سِنِی الدُّنْیَا أَمْ مِنْ سِنِی الْآخِرَة.............. 193
کلَّمَا مَیَّزْتُمُوهُ باَوْهامِکمْ فی اَدقِّ معانیه، مَخلوقٌ مثلکم مَرْدودٌ اِلَیْکم........................... 140
کمَالُ تَوْحِیدِهِ الْإِخْلَاصُ لَهُ وَکمَالُ الْإِخْلَاصِ لَهُ نَفْیُ الصِّفَاتِ عَنْهُ لِشَهَادَةِ کلِّ صِفَةٍ أَنَّهَا غَیْرُ الْمَوْصُوفِ وَشَهَادَةِ کلِّ مَوْصُوفٍ أَنَّهُ غَیْرُ الصِّفَة 271
کمال توحیده الاخلاص له وکمال الاخلاص نفی الصفات عنه، لشهادة کل صفة أنّها غیر الموصوف، فمن وصف الله سبحانه فقد قرنه ومن قرنه فقد ثناه ومن ثناه فقد جزأه ومن جزأه فقد جهله......................................................... 133
لَا یَجْرِی لِأَحَدٍ إِلَّا جَرَی عَلَیْهِ وَلَا یَجْرِی عَلَیْهِ إِلَّا جَرَی لَهُ وَلَوْ کانَ لِأَحَدٍ أَنْ یَجْرِیَ لَهُ وَلَا یَجْرِیَ عَلَیْهِ لَکانَ ذَلِک خَالِصاً لِلَّهِ سُبْحَانَهُ دُونَ خَلْقِهِ لِقُدْرَتِهِ عَلَی عِبَادِهِ وَلِعَدْلِهِ فِی کلِّ مَا جَرَتْ عَلَیْهِ صُرُوفُ قَضَائِهِ وَلَکنَّهُ سُبْحَانَهُ جَعَلَ حَقَّهُ عَلَی الْعِبَادِ أَنْ یُطِیعُوهُ وَجَعَلَ جَزَاءَهُمْ عَلَیْهِ مُضَاعَفَةَ الثَّوَابِ تَفَضُّلًا مِنْهُ وَتَوَسُّعاً بِمَا هُوَ مِنَ الْمَزِیدِ أَهْلُه................................................. 405
لَا یَرْجُوَنَّ أَحَدٌ مِنْکمْ إِلَّا رَبَّهُ وَلَا یَخَافَنَّ إِلَّا ذَنْبَه............................................................. 176
لَا یَقُولَنَّ أَحَدُکمْ اللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِک مِنَ الْفِتْنَةِ لِأَنَّهُ لَیْسَ أَحَدٌ إِلَّا وَهُوَ مُشْتَمِلٌ عَلَی فِتْنَةٍ وَلَکنْ مَنِ اسْتَعَاذَ فَلْیَسْتَعِذْ مِنْ مُضِلَّاتِ الْفِتَنِ فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ یَقُولُ وَاعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُکمْ وَأَوْلادُکمْ فِتْنَةٌ وَمَعْنَی ذَلِک أَنَّهُ یَخْتَبِرُهُمْ بِالْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ لِیَتَبَیَّنَ السَّاخِطَ لِرِزْقِهِ وَالرَّاضِیَ بِقِسْمِهِ وَإِنْ کانَ سُبْحَانَهُ أَعْلَمَ بِهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَلَکنْ لِتَظْهَرَ الْأَفْعَالُ الَّتِی بِهَا یُسْتَحَقُّ الثَّوَابُ وَالْعِقَاب.......................... 447
لَمْ تَخْلُقِ الْخَلْقَ لِوَحْشَةٍ وَلَا اسْتَعْمَلْتَهُمْ لِمَنْفَعَة............................................................... 432
لَمْ تَسْبِقْ لَهُ حَالٌ حَالا.......................................................................................... 357, 359
لَمْ یُطْلِعِ الْعُقُولَ عَلَی تَحْدِیدِ صِفَتِهِ وَلَمْ یَحْجُبْهَا عَنْ وَاجِبِ مَعْرِفَتِه............................. 131, 143
ما کنْتُ اَعْبُدْ رَبّاً لَمْ اَرَه.............................................................................. 108, 119, 146
مِنْهُمْ سُجُودٌ لا یَرْکعُونَ وَرُکوعٌ لا یَنْتَصِبُون.................................................................. 450
وَاصْطَفَی سُبْحَانَهُ مِنْ وَلَدِهِ أَنْبِیَاءَ أَخَذَ عَلَی الْوَحْیِ مِیثَاقَهُمْ وَعَلَی تَبْلِیغِ الرِّسَالَةِ أَمَانَتَهُمْ لَمَّا بَدَّلَ أَکثَرُ خَلْقِهِ عَهْدَ اللَّهِ إِلَیْهِمْ فَجَهِلُوا حَقَّهُ وَاتَّخَذُوا الْأَنْدَادَ مَعَهُ وَاجْتَالَتْهُمُ الشَّیَاطِینُ عَنْ مَعْرِفَتِهِ وَاقْتَطَعَتْهُمْ عَنْ عِبَادَتِهِ فَبَعَثَ فِیهِمْ رُسُلَهُ وَوَاتَرَ إِلَیْهِمْ أَنْبِیَائَهُ لِیَسْتَأْدُوهُمْ مِیثَاقَ فِطْرَتِهِ وَیُذَکرُوهُمْ مَنْسِیَّ نِعْمَتِه.............................................................................. 114, 169
وَإِنْ کانَ سُبْحَانَهُ أَعْلَمَ بِهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَلَکنْ لِتَظْهَرَ الْأَفْعَالُ الَّتِی بِهَا یُسْتَحَقُّ الثَّوَابُ وَالْعِقَاب 456
وَإِنَّ لِلذِّکرِ لَأَهْلًا أَخَذُوهُ مِنَ الدُّنْیَا بَدَلًا فَلَمْ تَشْغَلْهُمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَیْعٌ عَنْه.......................... 107
وَبَحراً لاَ یُدرَكُ قَعرُه....................................................................................................... 27
ولِأَجْلِنَا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ السَّمَاءَ وَالْأَرْضَ وَالْعَرْشَ وَالْکرْسِیَّ وَالْجَنَّةَ وَالنَّارَ وَمِنَّا تَعَلَّمَتِ الْمَلَائِکةُ التَّسْبِیحَ وَالتَّقْدِیسَ وَالتَّوْحِید 448
وَلَقَدْ قَرَنَ اللَّهُ بِهِ صمِنْ لَدُنْ أَنْ کانَ فَطِیماً أَعْظَمَ مَلَک مِنْ مَلَائِکتِهِ یَسْلُک بِهِ طَرِیقَ الْمَکارِمِ وَمَحَاسِنَ أَخْلَاقِ الْعَالَمِ لَیْلَهُ وَنَهَارَه 452
وَمَا بَرِحَ لِلَّهِ عَزَّتْ آلَاؤُهُ فِی الْبُرْهَةِ بَعْدَ الْبُرْهَةِ وَفِی أَزْمَانِ الْفَتَرَاتِ عِبَادٌ نَاجَاهُمْ فِی فِکرِهِمْ وَکلَّمَهُمْ فِی ذَاتِ عُقُولِهِم 107
امام حسین(علیه السلام)
احتجب عن العقول کما احتجب عن الابصار.............................................................. 144
إِلَهِی عَلِمْتُ بِاخْتِلَافِ الْآثَارِ وَتَنَقُّلَاتِ الْأَطْوَارِ أَنَّ مُرَادَک مِنِّی أَنْ تَتَعَرَّفَ إِلَیَّ فِی کلِّ شَیْءٍ حَتَّی لَا أَجْهَلَک فِی شَیْء... أَ یَکونُ لِغَیْرِک مِنَ الظُّهُورِ مَا لَیْسَ لَک حَتَّی یَکونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَک.......................................................... 146
اَنتَ الَّذی اَزَلْتَ الاَغْیَاَر عَْن قُلُوبِ اَحِبّائِک حَتّی لَمْ یُحِبُّوا سِوَاک............................... 147
أَنْتَ الَّذِی أَشْرَقْتَ الْأَنْوَارَ فِی قُلُوبِ أَوْلِیَائِک حَتَّی عَرَفُوک وَوَحَّدُوک وَأَنْتَ الَّذِی أَزَلْتَ الْأَغْیَارَ عَنْ قُلُوبِ أَحِبَّائِک حَتَّی لَمْ یُحِبُّوا سِوَاک وَلَمْ یَلْجَئُوا إِلَی غَیْرِک.............................................................................................. 177
اَنْتَ الّذی تَعَرَّفتَ اِلَی فی کلِّ شَیء، فَرَاَیْتُک ظاهِراً فی کلِّ شَیء وَاَنْتَ الظَّاهِرُ لِکلِّ شَیء 146, 284
أیَکونُ لِغِیرِک من الظُهُورِ ما لَیسَ لَک................................................................. 108, 120
مَتَی غِبْتَ حَتَّی تَحْتَاجَ إِلَی دَلِیلٍ یَدُلُّ عَلَیْک وَمَتَی بَعُدْتَ حَتَّی تَکونَ الْآثَارُ هِیَ الَّتِی تُوصِلُ إِلَیْک عَمِیَتْ عَیْنٌ لَا تَرَاک عَلَیْهَا رَقِیباً وَخَسِرَتْ صَفْقَةُ عَبْدٍ لَمْ تَجْعَلْ لَهُ مِنْ حُبِّک نَصِیبا.............................................................................. 146
امام سجاد(علیه السلام)
اللهم افعل بی ما أنت أهله ولا تفعل بی ما أنا أهله لا تأخذنی بعدلک وخذ علیّ بعفوک ورحمتک ورأفتک ورضوانک 383
اللَّهُمَّ إِنْ تَشَأْ تَعْفُ عَنَّا فَبِفَضْلِک، وَإِنْ تَشَأْ تُعَذِّبْنَا فَبِعَدْلِک........................................... 383
اللَّهُمَّ فَصَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِهِ، وَاحْمِلْنِی بِکرَمِک عَلَی التَّفَضُّلِ، وَلَا تَحْمِلْنِی بِعَدْلِک عَلَی الِاسْتِحْقَاق 383
إِلَهِی لَمْ أَعْصِک حِینَ عَصَیْتُک وَأَنَا بِرُبُوبِیَّتِک جَاحِدٌ وَلَا بِأَمْرِک مُسْتَخِفٌّ وَلَا لِعُقُوبَتِک مُتَعَرِّضٌ وَلَا لِوَعِیدِک مُتَهَاوِنٌ وَلَکنْ خَطِیئَةٌ عَرَضَتْ وَسَوَّلَتْ لِی نَفْسِی وَغَلَبَنِی هَوَایَ وَأَعَانَنِی عَلَیْهَا شِقْوَتِی وَغَرَّنِی سِتْرُک الْمُرْخَی عَلَیَّ فَقَدْ عَصَیْتُک وَخَالَفْتُک بِجُهْدِی 197
بک عرفتک وانت دللتنی علیک................................................................................... 120
ذَلَّتْ لِقُدْرَتِک الصِّعَابُ وَتَسَبَّبَتْ بِلُطْفِک الْأَسْبَابُ وَجَرَی بِقُدرَتِک الْقَضَاءُ وَمَضَتْ عَلَی إِرَادَتِک الْأَشْیَاءُ فَهِیَ بِمَشِیَّتِک دُونَ قَوْلِک مُؤْتَمِرَةٌ وَبِإِرَادَتِک دُونَ نَهْیِک مُنْزَجِرَة............................................................................ 335
وَاللَّهِ لَوْ عَلِمَ أَبُوذَرٍّ مَا فِی قَلْبِ سَلْمَانَ لَقَتَلَهُ وَلَقَدْ آخَی رَسُولُ اللَّه(صلى الله علیه وآله) بَیْنَهُمَا فَمَا ظَنُّکمْ بِسَائِرِ الْخَلْق 283
امام باقر(علیه السلام)
اصلحک الله قول الله عزوجل فی کتابه فَطَرت اللّه الّتی فَطَر النّاسَ عَلَیْها؟ قال فطرهم علی التوحید عند المیثاق علی معرفته انه ربهم، قلت وخاطبوه؟ قال فطأطأ رأسه، ثم قال لو لا ذلک لم یعلموا من ربهم ومن رازقهم...................... 101
الدعاء یردّ القضاء ولو ابرم ابراما.................................................................................. 529
عن جابر بن یزید الجعفی قال قلت لأبی جعفر محمد بن علی الباقر(علیه السلام) یابن رسول الله(صلى الله علیه وآله) وکیف لا یُسْئَلُ عَمّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْئَلُون؟ قال لأنّه لا یفعل إلا ما کان حکمة وصوابا............................................................... 399
عن زرارة سألت ابا جعفر(علیه السلام) عن قول الله عز وجل فِطْرَتَ اللّهِ الَّتِی فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها؛ قال فطرهم علی معرفة انه ربهم ولو لا ذلک لم یعلموا اذا سئلوا من ربهم ولا من رازقهم....................................................... 112
عن زرارة قال قلت لأبی جعفر(علیه السلام) أصلحک الله قول الله عز وجل فی کتابه فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها قال فطرهم علی التوحید عند المیثاق علی معرفته أنّه ربهم قلت وخاطبوه قال فطأطأ رأسه ثم قال لو لا ذلک لم یعلموا من ربهم ولا من رازقهم 93, 112
فطرهم علی معرفة انّه ربهم......................................................................................... 112
فَعَرَّفَهم واَراهُم نَفْسَهُ ولَو لا ذلِک لَمْ یَعْرِفْ اَحَدٌ رَبَّه.................................................... 104
کلَّمَا مَیَّزْتُمُوهُ باَوْهامِکمْ فی اَدقِّ معانیه، مَخلوقٌ مثلکم مَرْدودٌ اِلَیْکم................. 140, 151
لو لا ذلک لم یعرف احد ربه........................................................................................ 105
لو لا ذلک لم یعلموا من ربهم ولا من رازقهم.............................................................. 105
ما عُبِدَ اللّهُ عز وجل بِشَیءٍ اَفْضَلَ مِنَ الْبَداء................................................................ 525
ولا لِوَحْشَةٍ دَخَلَتْ علیک إذ لا غیرُک ولا حاجةٍ بَدَتُ لک فی تکوینه........................ 432
امام صادق(علیه السلام)
اکبر الکبائر الشرک بالله وقتل النفس التی حرم الله وعقوق الوالدین و........................ 174
العلم هو نورٌ یقذفه الله فی قلب من یرید أن یهدیه...................................................... 279
الکبائر سبعة... فاولها الشرک بالله وقتل النفس التی حرم الله واکل مال الیتیم و.......... 174
ان الله علمین علم عنده لم یطلع احداً من خلقه وعلمٌ نبذه الی ملائکته ورسله، فما نبذه الی ملائکته فقد انتهی الینا 524
ان لله علمین، علم مخزن لا یعلم الاّ هو، من ذلک یکون البداء وعلم علّمه ملائکته ورسله وانبیائه نحن نعمله 524
جعل فیهم ما اذا سألهم اجابوه یعنی فی المیثاق......................................................... 105
حیاة دواب البحر بالمطر؛ فاذا کفت المطر ظهر الفساد فی البرّ والبحر ذلک اذا کثرت الذنوب والمعاصی 325
سألته عن قول الله عز وجل فِطْرَتَ اللّهِ الَّتِی فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها، ما تلک الفطرة؟ قال هی الاسلام فطرهم الله حین اخذ میثاقهم علی التوحید، قال ألست بربکم................................................................................ 113
سَمِعْتُ أَبِی یَرْوِی عَنْ آبَائِه(علیهم السلام) أَنَّ رَسُولَ اللَّه(صلى الله علیه وآله) قَالَ یَوْماً مَا عَجِبْتُ مِنْ شَیْءٍ کعَجَبِی مِنَ الْمُؤْمِنِ إِنَّهُ إِنْ قُرِّضَ جَسَدُهُ فِی دَارِ الدُّنْیَا بِالْمَقَارِیضِ کانَ خَیْراً لَهُ وَإِنْ مَلَک مَا بَیْنَ مَشَارِقِ الْأَرْضِ وَمَغَارِبِهَا کانَ خَیْراً لَهُ وَکلُّ مَا یَصْنَعُ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ بِهِ فَهُوَ خَیْرٌ لَهُ فَلَیْتَ شِعْرِی هَلْ یَحِیقُ فِیکمْ مَا قَدْ شَرَحْتُ لَکمْ مُنْذُ الْیَوْمِ أَمْ أَزِیدُکم......................................... 517
عن ابن ابی عمیر عن هشام بن سالم عن الصادق(علیه السلام) قال امر ابلیس بالسجود لآدم فقال یا رب وعزتک ان اعفیتنی من السجود لآدم(علیه السلام) لاعبدک عبادة ما عبدک احد قط مثلها. قال جل جلاله انی احب ان اطاع من حیث ارید........... 195
عَنْ عَبْدِاللَّه ِبن أَبِییَعْفُورٍ قَالَ قَالَ أَبُوعَبْدِ اللَّه(علیه السلام) یَا ابن أَبِی یَعْفُورٍ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَک وَتَعَالَی وَاحِدٌ مُتَوَحِّدٌ بِالْوَحْدَانِیَّةِ مُتَفَرِّدٌ بِأَمْرِه 267
عَنْ هِشَامِ بن سَالِمٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّه(علیه السلام) قَالَ قُلْتُ فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها؛ قَالَ التَّوْحِید 73
فَمَن زَعَمَ اَنَّهُ یَعبُدُ اللّهَ بالصِّفةِ فَقَد اَحَالَ عَلَی غائِب...اِنَّ مَعْرِفةَ عَین الشّاهِدِ قَبْلَ صِفَته وَمعْرِفَةَ صِفَةِ الغائِب ِقَبْلَ عَینِه 143
فَهُوَ الْکتَابُ الْمَکنُونُ الَّذِی مِنْهُ النُّسَخُ کلُّهَا، أَ وَلَسْتُمْ عرباً فَکیْفَ لاَ تَعْرِفُونَ مَعْنَی الْکلاَمِ وَأَحَدُکمْ یَقُولُ لِصَاحِبِهِ انْسَخْ ذَلِک الْکتَابَ أَ وَلَیْسَ إِنَّمَا یُنْسَخُ مِنْ کتَابٍ آخَرَ مِنَ الأَصْلِ وَهُوَ قَوْلُهُ إِنَّا کنَّا نَسْتَنْسِخُ ما کنْتُمْ تَعْمَلُون...................... 483
قِیلَ لأَمِیر ِالْمُؤْمِنِین(علیه السلام) هَلْ یَقْدِرُ رَبُّک أَنْ یُدْخِلَ الدُّنْیَا فِی بَیْضَةٍ مِنْ غَیْرِ أَنْ تَصْغُرَ الدُّنْیَا أَوْ تَکبُرَ الْبَیْضَةُ؛ قَالَ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَک وَتَعَالَی لَا یُنْسَبُ إِلَی الْعَجْزِ وَالَّذِی سَأَلْتَنِی لَا یَکون.............................................................. 355
لَا یَکونُ شَیْءٌ فِی الْأَرْضِ وَلَا فِی السَّمَاءِ إِلَّا بِهَذِهِ الْخِصَالِ السَّبْعِ بِمَشِیئَةٍ وَإِرَادَةٍ وَقَدَرٍ وَقَضَاءٍ وَإِذْنٍ وَکتَابٍ وَأَجَلٍ فَمَنْ زَعَمَ أَنَّهُ یَقْدِرُ عَلَی نَقْضِ وَاحِدَةٍ فَقَدْ کفَر............................................................................................ 467
لَمْ یَزَلِ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ رَبَّنَا وَالْعِلْمُ ذَاتُهُ وَلَا مَعْلُومَ وَالسَّمْعُ ذَاتُهُ وَلَا مَسْمُوعَ وَالْبَصَرُ ذَاتُهُ وَلَا مُبْصَرَ وَالْقُدْرَةُ ذَاتُهُ وَلَا مَقْدُورَ فَلَمَّا أَحْدَثَ الْأَشْیَاءَ وَکانَ الْمَعْلُومُ وَقَعَ الْعِلْمُ مِنْهُ عَلَی الْمَعْلُومِ وَالسَّمْعُ عَلَی الْمَسْمُوعِ وَالْبَصَرُ عَلَی الْمُبْصَرِ وَالْقُدْرَةُ عَلَی الْمَقْدُور 133, 271, 472, 475
لیس العلم بکثرة التعلم إنما هو نور یقع فی القلب من یرید الله أن یهدیه................... 279
مَا الدَّلِیلُ عَلَی أَنَّ اللَّهَ وَاحِدٌ؟ اتِّصَالُ التَّدْبِیرِ وَتَمَامُ الصُّنْعِ کمَا قَالَ عَزَّ وَجَلَّ لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا 251
ما بعث الله نبیاً حتی یأخذ علیه ثلاث خصال الاقرار بالعبودیة وخلع الانداد وان الله یقدم ما یشاء ویؤخر ما یشاء 525
ما عُبِدَ اللّهُ عز وجل بِشَیءٍ اَفْضَلَ مِنَ الْبَداء................................................................ 525
معاینةً کانَ هذا؟ نَعَمْ فَثَبَتَتِ الْمَعْرِفَةُ وَنَسُوا الْمَوْقِف..................................................... 105
ولا لِوَحْشَةٍ دَخَلَتْ علیک إذ لا غیرُک ولا حاجةٍ بَدَتُ لک فی تکوینه........................ 432
ولو لا ذلک لم یدر احد مَن خالقه ورازقه................................................. 105, 106, 115
ومن زعم أنّه یُعبد بالصفة لا بالادراک فقد اَحالَ علی غائب... إنّ معرفة عین الشاهد قبل صفته ومعرفة صفة الغائب قبل عینه 79
امام رضا(علیه السلام)
عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیَی قَالَ قُلْتُ لِأَبِی الْحَسَن(علیه السلام) أَخْبِرْنِی عَنِ الْإِرَادَةِ مِنَ اللَّهِ وَمِنَ الْخَلْقِ. قَالَ فَقَالَ الْإِرَادَةُ مِنَ الْخَلْقِ الضَّمِیرُ وَمَا یَبْدُو لَهُمْ بَعْدَ ذَلِک مِنَ الْفِعْلِ وَأَمَّا مِنَ اللَّهِ تَعَالَی فَإِرَادَتُهُ إِحْدَاثُهُ لَا غَیْرُ ذَلِک لِأَنَّهُ لَا یُرَوِّی وَلَا یَهُمُّ وَلَا یَتَفَکرُ وَهَذِهِ الصِّفَاتُ مَنْفِیَّةٌ عَنْهُ وَهِیَ صِفَاتُ الْخَلْقِ فَإِرَادَةُ اللَّهٌٌُّّ الْفِعْلُ لَا غَیْرُ ذَلِک یَقُولُ لَهُ کنْ فَیَکونُ بِلَا لَفْظٍ وَلَا نُطْقٍ بِلِسَانٍ وَلَا همه وَلَا تَفَکرٍ وَلَا کیْفَ لِذَلِک کمَا أَنَّهُ لَا کیْفَ لَه 471
قل للعباسی یَکفَّ عن الکلام فی التوحید وغیره ویکلم الناس بما یعرفون ویکف عما ینکرون واذا سألوک عن التوحید فقل کما قال عز وجل: قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ * اللَّهُ الصَّمَدُ * لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یُولَدْ * وَلَمْ یَکن لَّهُ کفُوًا أَحَدٌ. واذا سألوک عن الکیفیة فقل کما قال الله عز وجل لَیْسَ کمِثْلِهِ شَیْء 166
لَا یَکونُ شَیْءٌ إِلَّا مَا شَاءَ اللَّهُ وَأَرَادَ وَقَدَّرَ وَقَضَی........................................................... 537
للناس فی التوحید ثلاثة مذاهب؛ نفی وتشبیه واثبات بغیر تشبیه. فمذهب النفی لا یجوز ومذهب التشبیه لا یجوز؛ لانّ الله تبارک وتعالی لا یشبهه شیء والسبیل فی الطریقة الثالثة اثباتٌ بلا تشبیه....................................................... 144
امام عصر4
واما الحوادث الواقعه فارجعوا فیها الی رواة احادیثنا فانهم حجتی علیکم وانا حجة الله علیهم. 209
حضرت عیسی(علیه السلام)
قم باذن الله................................................................................................................... 341
پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) 27, 28, 29، 30، 57, 78, 82,95, 99, 148, 152, 163, 167, 169, 182, 185, 187, 195, 196, 197, 202, 203, 205, 206, 208, 219, 220, 222, 223, 224, 225, 232, 233, 234, 259, 283, 309, 325, 343, 344, 362, 403, 405, 406, 408, 448, 452, 460, 486, 501, 517, 520, 524, 529, 531
امام علی(علیه السلام). 27, 30, 100, 107, 114, 119, 133, 143, 146, 165, 176, 183, 193, 198, 207, 228, 268, 271, 283, 355, 402, 405, 432, 447, 448, 452, 455, 456, 509, 510
فاطمة الزهراء(علیها السلام)........................... 225, 486
امام حسین(علیه السلام).. 120, 144, 146, 177, 284
امام سجاد(علیه السلام)............. 120, 283, 335, 383
امام باقر(علیه السلام) 84, 93, 104, 140, 142, 399, 432, 529
امام صادق(علیه السلام) 73, 79, 84, 105, 115, 118, 133, 143, 151, 195, 231, 239, 251, 267, 271, 279, 325, 355, 432, 467, 483, 517, 524, 525
امام رضا(علیه السلام).......................... 144, 166, 537
امام عصر4............................................ 208
آدم(علیه السلام)...... 195, 197, 218, 400, 444, 452, 474
ابراهیم(علیه السلام) 228, 259, 303, 311, 400, 433
خضر(علیه السلام).................................................. 543
سلیمان(علیه السلام)............................................... 493
شعیب(علیه السلام)....................................... 519, 520
عیسی(علیه السلام) 179, 200, 201, 202, 203, 206, 225, 228, 328, 341, 492, 536
لوط(علیه السلام).................................................... 514
موسی(علیه السلام). 59, 202, 228, 357, 475, 514, 519, 520, 533, 543
نوح(علیه السلام)................................. 513, 514, 529
هارون(علیه السلام)................................................. 475
یعقوب(علیه السلام)...................................... 222, 232
یوسف(علیه السلام)................... 179, 218, 222, 232
یونس(علیه السلام)................................................. 539
آشوری، حسین..................................... 164
آلوسی، محمود.......................... 58, 96, 97
آملی، سیدحیدر.................................... 268
ابرهه........................................................ 61
ابلیس... 189, 191, 192, 193, 194, 195, 196, 197, 210, 211, 406
ابنابیعمیر............................................ 239
ابنالانباری، ابوالبرکات........................... 97
ابنتیمیه، احمدبنعبدالحلیم....... 223, 403
ابنحجر عسقلانی....................... 132, 221
ابنسینا................................. 52, 270, 279
ابنشهرآشوب....................................... 174
ابنعباس...................................... 198, 282
ابنفارس............................... 95, 204, 510
ابنمسکان.............................................. 105
ابنمنظور، جمالالدین محمدبنمکرم 52, 58, 59, 61, 63, 114, 164, 201, 219, 244, 357, 376, 429, 444, 453, 498
ابنهشام................................................. 240
ابوبصیر.................................................. 105
ابوجحیفه............................................... 183
ابوحمزة ثمالی............................. 120, 124
ابوذر...................................................... 283
ابوسعید ابوالخیر................................... 279
ابوسفیان................................................ 520
ابوهذیل علاف معتزلی.......................... 132
اتکینسون................................................. 63
احسائی، ابنابیالجمهور...... 99, 148, 421, 485
احمدبنحنبل............................... 220, 221
احمدبنیحیی........................................... 61
احمدخان هندی.................................... 202
اربلی، علیبنعیسی..................... 209, 405
اردبیلی، احمدبنمحمد (محقق و مقدس اردبیلی) 35
ازهری، ابومنصور محمدبناحمد. 164, 204, 429
اسکندری، محمدحسین................ 53, 376
اشعری، شیخابوالحسن علیبناسماعیل 132,133, 270, 272, 305
اصحاب کهف.......................................... 35
اعوانی، غلامرضا................................... 306
ایجی، قاضی عضدالدین... 272, 382, 417, 437
بحرانی، ابنمیثم.................................... 100
بحرانی، سیدهاشم................................. 251
بخاری، محمدبناسماعیل..................... 221
براهنی، محمدنقی................................... 63
برقی، احمدبنمحمدبنخالد....... 105, 112
بستانی، بطروس.................................... 201
بسکویچ، راجر...................................... 305
بلاغی، شیخمحمدجواد......................... 217
بنیاسرائیل............................................... 59
بیضاوی، ابوسعید عبداللهبنعمر..... 80, 87, 96, 402
بیهقی، احمدبنحسینبنعلی............... 225
پاسکال، بلز........................................... 306
ترمذی، محمدبنعیسی......................... 221
تفتازانی، سعدالدین............................... 221
جابربنیزید جعفی................................. 399
جرجانی، علیبنمحمد........ 61, 272, 417
جوادی آملی، عبدالله....... 67, 87, 125, 132,153, 186, 211, 225, 262, 269, 272, 288, 312, 329, 349, 370, 393, 437, 503
جوهری، اسماعیلبنحماد.............. 58, 59, 164, 511
حاکم نیشابوری، محمدبنمحمد........... 225
حداد عادل، غلامعلی............................ 201
حسن، عباس........................................... 96
حسنزاده آملی، حسن......................... 383
حسینزاده، محمد................................... 67
حسینی طهرانی، سیدهاشم................... 301
حلاج، حسینبنمنصور........................ 282
حلی، حسنبنیوسفبنمطهر (علامه حلی) 270, 383, 417
خمینی، سیدروحالله..................... 195, 284
دکارت، رنه.................................. 305, 306
دهخدا، علیاکبر..................... 58, 63, 418
دیلمی، حسنبنابیالحسن 220, 405, 432
رادمنش، عزتالله.................................. 164
رازی، فخرالدین (فخر رازی)................. 80
راغب اصفهانی، حسین........................... 58
راوندی، قطبالدین سعیدبنهبةالله.............. 195, 209
ربانی گلپایگانی، علی.................... 67, 375
رجبی، محمود......................................... 63
رشیدرضا، محمد......................... 217, 403
زراره................................................ 93, 115
زمخشری، محمودبنعمر 58, 95, 97, 377
سبحانی، جعفر 67, 125, 153, 172, 186, 225, 234, 262, 268, 356, 370, 375, 384, 393, 503, 543
سبحانی، کریم.................................. 64, 77
سبزواری، حاجملاهادی...... 52, 240, 270, 356
سجادی، جعفر...................................... 281
سجستانی، سلیمانبناشعث........ 220, 225
سعدی.................................................... 283
سفیانبنعیینه........................................ 132
سلمان فارسی........................................ 283
سیدبنطاووس، رضیالدین علی 108, 120, 146, 177, 284, 405
سیوری حلی، مقدادبنعبدالله (فاضل مقداد). 35, 132, 530
سیوطی، جلالالدین عبدالرحمن.. 61, 132, 240
شرتونی، سعید......................................... 61
شریف رضی.......................................... 444
شریفی، احمدحسین.......... 170, 376, 381
شعیری، تاجالدین.................................. 325
شهرابی، محمد.................. 171, 207, 208
شهرستانی، محمدبنعبدالکریم... 272, 305
صابی، ابواسحاق................................... 281
صدوق، محمدبنعلیبنحسین (شیخ صدوق) 63, 79, 93, 99, 101, 105 , 108, 112, 119, 132, 133, 144, 166, 176, 198, 207, 209, 220, 221, 228, 239, 251, 267, 268, 271, 301, 355, 399, 408, 444, 455, 471, 475, 509, 517, 525
صفار، محمدبنحسنبنفروخ............... 323
صلیبا، جمیل......................................... 305
طارق محاربی........................................ 163
طباطبایی، سیدمحمدحسین..... 25, 29, 32, 56, 67, 78, 80, 83, 94, 96, 97, 118, 125, 136, 140, 168, 182, 204, 207, 219, 220, 225, 234, 250, 255, 256, 259, 262, 269, 271, 272, 287, 288, 303, 312, 323, 349, 370, 377, 399, 401, 410, 412, 427, 433, 452, 458, 462, 484, 485, 503, 512, 538, 543
طبرانی، سلیمانبناحمد....................... 220
طبرسی، علیبنحسن........................... 455
طبرسی، فضلبنحسن 97, 198, 209, 240, 279, 309, 377
طبری، محمدبنجریر............................ 221
طوسی، ابوجعفر محمدبنحسن (شیخ طوسی)........... 120, 209, 240, 405
عاملی، زینالدین (شهید ثانی).............. 279
عاملی، شیخحر........................................ 28
عبدالمطلب.............................................. 61
عبدالملک، بطروس............................... 201
عراقی، فخرالدین.................................. 281
عروسی حویزی، عبد علیبنجمعه...... 251
عزیزیکیا، غلامعلی.............................. 164
عسکری، سیدمرتضی............................ 225
عکبری، عبداللهبنحسین....................... 240
علمالهدی، سیدمرتضی......................... 530
عیاشی، محمدبنمسعود..... 105, 174, 220, 323
غزالی، ابوحامد محمد................. 272, 384
غفاری، علیاکبر.................................... 207
فراء، ابوزکریا یحییبنزیاد.................... 240
فراتبنابراهیمبنفرات کوفی.............. 141
فراهیدی، خلیلبناحمد.... 376, 429, 453
فرعون.................................................... 533
فروغی بسطامی..................................... 147
فیروزآبادی، محمدبنیعقوب................ 164
فیومی، احمدبنمحمد.. 52, 59, 139, 204
قاضی عبدالجبار معتزلی.... 133, 153, 270, 382
قتاده....................................................... 198
قزوینی، محمدبنیزید.................. 220, 221
قمی، شیخعباس................. 108, 120, 146
قمی، علیبنابراهیم.. 105, 115, 221, 325, 513
قوشچی، علاءالدین علیبنمحمد......... 381
کاپلستون، فردریک................................ 306
کاشانی (قاسانی)، ملاعبدالرزاق.............. 52
کفعمی، ابراهیمبنعلی.......................... 405
کلینی، محمدبنیعقوب 62, 63, 73, 99, 104, 105, 108, 119, 140, 146, 206, 207, 271, 283, 404, 405, 444, 455, 467, 471, 472, 475, 509, 517, 537
لاهیجی، ملاعبدالرزاق.......................... 270
لایبنیتس.............................................. 305
ماروت................................................... 491
مازندرانی، مولی محمدصالح................ 132
مجاهدبنجبر............................... 221, 528
مجلسی، محمدباقر.................. 62, 63, 79, 99, 100, 101, 104, 105, 108, 112, 113, 119, 120, 140, 144, 146, 147, 148, 152, 163, 177, 183, 195, 197, 198, 209, 220, 228, 239, 267, 271, 284 , 309, 325 , 383, 409, 424, 432, 444, 448, 455, 469, 483, 485, 513, 517, 519 , 524 , 525, 529
محمدبنحسینبنعبدالله (شیخ بهائی). 409
مریم(علیها السلام)............. 202, 323, 328, 534, 536
مشهدی، ابوعبدالله محمدبنجعفر........ 432
مصباح یزدی، محمدتقی.. 52, 53, 56, 63, 64, 67, 75, 77, 80, 87, 125, 142, 164, 168, 170, 171, 172, 182, 204, 207, 208, 211, 234, 240, 245, 249, 259, 268, 269, 271, 273, 274, 275, 279, 302, 318, 319, 320, 343, 356, 376, 381, 390, 409, 410, 418, 437, 451, 452, 498
مطهری، مرتضی... 63, 67, 87, 153, 234, 242, 244, 318, 393, 410, 412
مظفر، محمدرضا......................... 240, 241
معین، محمد................................ 281, 532
ملاصدرا. 52, 132, 270, 276, 282, 417, 424, 427
مولوی بلخی، جلالالدین محمد. 278, 428
نمرود..................................................... 228
نیکلسون، رنولد الین............................. 278
نیوتن..................................................... 305
ورامبنابیفراس.................................... 455
هاروت................................................... 491
هشامبنحکم................................ 239, 251
هیثمی، نورالدین................................... 220
یوسف نجار........................................... 202
افغانستان............................................... 205
پاکستان.................................................. 205
شام........................................................ 520
کعبه.................................................. 61, 62
لیدن....................................................... 278
مدین............................................ 519, 520
مدینه............................................ 490, 520
مصر....................................................... 519
مکه..................................... 253, 489, 520
هلند....................................................... 278
هند........................................................ 205
آفتاب ولایت......................................... 211
آلاء الرحمن فی تفسیر القرآن............... 217
آموزش عقاید................................. 87, 234
آموزش فلسفه.. 52, 64, 67, 75, 80, 142, 172, 245, 249, 268, 269, 271, 273, 274, 275, 279, 302, 318, 319, 320, 356, 390, 418, 451, 498
اخلاق در قرآن........... 53, 168, 182, 376
ارشاد القلوب......................................... 405
اسماء الله الحسنی.................................. 384
اعلام الدین.................................. 220, 432
إعلام الوری بأعلام الهدی..................... 209
اقبال الاعمال........... 108, 120, 146, 177, 284, 405
اقرب الموارد........................................... 61
الابانة عن اصول الدیانة............... 272, 305
الاتقان فی علوم القرآن.......................... 240
الاربعون حدیثا...................................... 409
الاقتصاد فی الاعتقاد.............................. 272
الالهیات علی هدی الکتاب والسنة والعقل.. 153, 172, 268, 356, 370, 384, 393, 543
الامالی (سید مرتضی)........................... 530
الامالی (شیخ صدوق)....... 220, 221, 444, 455
البرهان فی تفسیر القرآن.............. 104, 251
البیان فی غریب القرآن............................ 97
التبیان فی اعراب القرآن........................ 240
التبیان فی تفسیر القرآن......................... 240
التعریفات................................................. 61
التوحید..... 79, 93, 101, 105, 108, 112, 132, 133, 144, 166, 198, 220, 228, 239, 251, 267, 268, 271, 301, 355, 399, 408, 471, 475, 509, 517, 525
الحکمة المتعالیة فی الأسفار العقلیة الاربعة.... 52, 270, 276, 417, 424, 427
الخرائج.................................................. 209
الخصال.................................................. 176
الدر المنثور............................................ 132
الرسائل التوحیدیة........................ 287, 288
السنن الکبری........................................ 225
الصحیفة السجادیة الجامعة........... 335, 383
الغیبة (شیخ طوسی).............................. 209
القاموس المحیط.................................... 164
الکافی.. 62, 63, 73, 99, 104, 105, 108, 119, 140, 146, 206, 207, 271, 283, 404, 405, 444, 455, 467, 471, 472, 475, 509, 517, 537
الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل 58, 95, 97, 377
الكافی...................................................... 27
اللمع فی الرد علی اهل الزیغ والبدع..... 272
اللوامع الالهیة............................... 132, 530
المبدأ والمعاد......................................... 270
المجازات النبویة.................................... 444
المحاسن...................................... 105, 112
المزار الکبیر.......................................... 432
المزهر فی علم اللغة وانواعها.................. 61
المستدرک (حاکم نیشابوری)............... 225
المصباح................................................. 405
المصباح المنیر.............. 52, 59, 139, 204
المعجم الاوسط..................................... 220
المعجم الفلسفی..................................... 305
الملل والنحل................................ 272, 305
المنار...................................................... 403
المنطق.......................................... 240, 241
المواقف فی علم الکلام.... 272, 382, 417, 437
المیزان فی تفسیر القرآن.. 25, 29, 32, 34, 78, 80, 83, 94, 96, 97, 118, 125, 136, 140, 168, 182, 186, 204, 207, 219, 220, 225, 234, 255, 256, 259, 262, 269, 272, 288, 303, 323, 349, 377, 399, 401, 410, 412, 427, 433, 452, 458, 462, 484, 485, 503, 512, 543
النحو الوافی............................................. 96
انسانشناسی............................................ 63
اوستا...................................................... 201
بحار الانوار... 62, 63, 79, 99, 100, 101, 104, 105, 108, 112, 113, 119, 120, 140, 144, 146, 147, 148, 152, 163, 177, 183, 195, 197, 198, 209, 220, 228, 239, 267, 271, 284, 309, 325, 383, 409, 424, 432, 444, 448, 455, 469, 483, 485, 513, 517, 519, 524, 525, 529
بصائر الدرجات..................................... 323
بهسوی خودسازی.... 63, 64, 77, 87, 125
تاریخ فلسفة غرب................................. 306
ترتیب کتاب العین............. 376, 429, 453
تعدد قرائتها........................................ 164
تعلیقة علی نهآیه الحکمة........... 52, 56, 80
تفسیر البیضاوی...................... 80, 96, 402
تفسیر العیاشی.......... 105, 174, 220, 323
تفسیر القرآن الکریم (ملاصدرا)............ 282
تفسیر القرآن وهو الهدی والفرقان......... 202
تفسیر القمی.... 104, 115, 221, 325, 513
تفسیر المنار........................ 217, 403, 404
تفسیر فرات کوفی................................. 141
تفسیر مجاهد............................... 221, 528
تفسیر موضوعی قرآن کریم...... 67, 87, 125, 186, 211, 269, 288, 370, 503
تفسیر نور الثقلین......................... 104, 251
توحید.................................................... 164
توحید در قرآن 153, 225, 262, 272, 312, 329, 349, 393, 437
توحید در نظام عقیدتی و نظام ارزشی اسلام 164, 168, 170
تورات.................................................... 481
تهذیب اللغة........................ 164, 204, 429
ثواب الاعمال........................................ 408
جامع الاخبار......................................... 325
جامع الاسرار ومنبع الانوار................... 268
جامع البیان فی تأویل القرآن................. 221
جامع المقدمات..................................... 164
جوامع الجامع.......................................... 97
حرکت در نظام طبقاتی فلسفة ماتریالیستی نظام توحیدی 164
حسن و قبح عقلی................................. 375
حقوق و سیاست در قرآن.. 171, 207, 208
دائرةالمعارف وهو قاموس عام لکل فن ومطلب 201
دانشنامة جهان اسلام............................ 201
در پرتو ولایت............................. 204, 211
درآمدی بر معرفتشناسی و مبانی معرفت دینی 67
دیوان حافظ........................................... 282
راه و راهنماشناسی...................... 340, 343
راهشناسی.............................................. 207
رحیق مختوم......................................... 132
رسائل وفتاوی شیخ الاسلام فی التفسیر والحدیث والاصول والعقائد والآداب والاحکام 223
روح المعانی.............................. 58, 96, 97
زبدة البیان................................................ 35
زمینه روانشناسی.................................... 63
سرمآیه ایمان.......................................... 270
سنن ابنماجه............................... 220, 221
سنن ابیداود................................ 220, 225
سنن ترمذی........................................... 221
شرح اصول الخمسة. 133, 153, 270, 382
شرح اصول کافی................................... 132
شرح الاسماء الحسنی........................... 356
شرح الاشارات والتنبیهات...................... 52
شرح العقائد النسفیة.............................. 221
شرح المواقف.............................. 272, 417
شرح منازل السائرین............................... 52
شرح منظومه................................ 240, 270
شرح نهج البلاغة................................... 100
صحاح اللغة................... 58, 59, 164, 511
صحیح بخاری....................................... 221
صحیفة نور................................... 195, 284
عدل الهی.................... 67, 393, 410, 412
عقائد الاسلام......................................... 225
علل الشرایع............................ 63, 99, 444
عوالی اللئالی............... 99, 148, 421, 485
عیون اخبار الرضا(علیه السلام)........... 220, 221, 517
فتح الباری بشرح صحیح بخاری. 132, 221
فرهنگ اصطلاحات و تعبیرات عرفانی 281
فرهنگ معین......................................... 532
فطرت............................................... 63, 67
فطرت و دین........................................... 67
فلسفة اخلاق...................... 171, 376, 381
فی ظل اصول الاسلام.................. 225, 234
قاعدة جلیلة فی التوسل والوسیلة.......... 223
قاموس الکتاب المقدس........................ 201
قصص الانبیاء....................................... 195
کتاب مقدس.......................................... 201
کشف الغمة فی معرفة الائمه....... 209, 405
کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد. 270, 381, 383, 417
کمال الدین وتمام النعمة.............. 207, 209
کنز العرفان............................................... 35
لسان العرب..... 52, 58, 59, 61, 63, 114, 164, 201, 219, 244, 357, 376, 429, 444, 453, 498
لغتنامة دهخدا....................... 58, 63, 418
مثنوی معنوی............................... 278, 428
مجمع البیان.... 198, 240, 279, 309, 377
مجمع الزوائد......................................... 220
مجموعه ورام......................................... 455
مجموعهآثار شهید مطهری.... 67, 87, 153, 234, 244, 318, 393
مسند احمد.................................. 220, 221
مشکوة الانوار........................................ 455
مصباح الشریعة...................................... 279
مصباح المتهجد........................... 120, 405
معارف قرآن.......................................... 409
معارف قرآن 2 (جهانشناسی).............. 240
معارف قرآن 3 (انسانشناسی).... 409, 410, 452
معانی الاخبار..................... 119, 268, 444
معانی القرآن.......................................... 240
معجم مقاییس اللغة.............. 95, 204, 510
مغنی اللبیب........................................... 240
مفاتیح الجنان..................... 108, 120, 146
مفاتیح الغیب (التفسیر الکبیر)................. 80
مفاهیم القرآن............................... 503, 543
مفردات الفاظ القرآن............................... 58
مقالات الاسلامیین واختلاف المصلین 132, 133, 270, 305
من لا یحضره الفقیه............................... 220
مناقب آل ابی طالب(علیه السلام)........................... 174
منشور جاوید.... 67, 125, 186, 225, 234, 262
منیة المرید............................................. 279
نظریة حقوقی اسلام.............................. 437
نقد و بررسی مکاتب اخلاقی............... 170
نهآیه الحکمة.......... 56, 67, 269, 271, 370
نهج البلاغه.... 27, 30, 51, 96, 107, 114, 131, 133, 143, 148, 166, 169, 176, 183, 191, 271, 357, 359, 402, 408, 432, 447, 450, 451, 452, 455, 456, 469
وسائل الشیعة........................................... 28
اشاعره.. 132, 153, 227, 272, 286, 305, 319, 380, 381, 391, 400, 403, 417, 537
اصالت پویایی........................................ 305
حکمت متعالیه............................. 273, 282
حکمت مشائی...................................... 273
شیعه.............................................. 153, 381
عدلیه..... 373, 381, 383, 386, 391, 392
قدریه..................................................... 510
معتزله.... 132, 153, 305, 381, 382, 530
مکانیسم................................................. 305
وهابیت......................................... 205, 223
یهودیت.................................................. 201