سجادههای سلوک
شرح مناجاتهای امام سجادعلیهالسلام
جلد دوم
آیتالله محمدتقی مصباح یزدی
تدوین و نگارش:
کریم سبحانی
سرشناسه: مصباح یزدی، محمدتقی، 1313 -
عنوان قراردادی: دعای خمس عشر. شرح
عنوان و نام پدیدآورنده: سجادههای سلوک / مؤلف: محمدتقی مصباح یزدی؛ تدوین و نگارش: کریم سبحانی.
مشخصات نشر: قم: مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)، انتشارات.
مشخصات ظاهری: 2 ج.
شابک ج 2: 1-684-411-964-978
وضعیت فهرستنویسی: فیپا
یادداشت: کتابنامه: ص. 385-386؛ همچنین بهصورت زیرنویس.
مندرجات: ج 1. شرح مناجاتهای حضرت سجادعلیه السلام. ـ
موضوع: علیبنحسین(علیه السلام)، امام چهارم، 38 - 94ق.
موضوع: دعای خمس عشر ـ ـ نقد و تفسیر.
موضوع: دعاها ـ ـ نقد و تفسیر.
موضوع: مناجات.
شناسه افزوده: سبحانی، کریم، 1342 - ،
شناسه افزوده: مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)، انتشارات.
ردهبندی کنگره: 6م80422خ / 82/ 271 BP
ردهبندی دیویی: 778/297
شماره کتابشناسی ملی: 2209102
سجادههای سلوک: شرح مناجاتهای امام سجادعلیهالسلام ؛ جلد دوم
مؤلف: آیتالله محمدتقی مصباح یزدی
تدوین و نگارش: کریم سبحانی
ناشر: انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)
نوبت و تاریخ چاپ: دوم، پاییز 1393
چاپ: زلال کوثر
شمارگان: 1000 قیمت: 16000تومان
مرکز پخش: قم، خیابان شهداء، کوی ممتاز، پلاک 38
تلفن و نمابر: 37742326 - 025
1-684-411-964-978 :شابک
حقیقت اصیلترین، جاودانهترین و زیباترین راز هستی و نیاز آدمی است كه سلسلة مؤمنان و عالمان صادق چه جانها كه در راه آن نباخته، و جاهلان و باطلپرستان چه توطئهها و ترفندها كه برای محو و مسخ آن نساختهاند. چه تلخْواقعیتی است مظلومیت حقیقت، و چه شیرینْحقیقتی است این واقعیت كه در مصاف همیشگی حق و باطل، حق سربلند و سرفراز است و باطل از بینرفتنی و نگونسار. این والا و بالانشینیِ حقیقت، گذشته از سرشت حق، وامدار كوششهای خالصانه و پایانناپذیر حقیقتجویانی است كه در عرصة نظر و عمل كمر همت محكم بسته و از دام و دانة دنیا رستهاند، و در این میان، نقش و تأثیر ادیان و پیامبران الهی، و بهویژه اسلام و پیامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) و جانشینان برحق و گرامی او(علیهم السلام)، برجستهترین است.
دانشمندان نامآور شیعه رسالت خطیر و بینظیر خویش را بهرهگیری از عقل و نقل و غوص در دریای معارف قرآن و برگرفتن گوهر ناب حقیقت از سیرة آن پیشوایان و عرضة آن به عالم بشری و دفاع جانانه در برابر هجوم ظلمتپرستان حقیقتگریز دانسته و در این راه دیدهها سوده و جانها فرسودهاند. اكنون در عصر بحران معنویت كه دشمنان حقیقت و آدمیت هر لحظه با تولید و انتشارِ فزون از شمارِ آثار نوشتاری و دیداری و بهكارگیری انواع ابزارهای پیشرفتة سختافزاری و نرمافزاری در عرصههای گوناگون برای سیطره بر جهان میكوشند، رسالت
حقیقتخواهان و اندیشمندان حوزوی و دانشگاهی، بهویژه عالمان دین، بس عظیمتر و سخت دشوارتر است.
در جهان تشیع، پژوهشگران حوزوی در علوم فلسفی و كلامی، تفسیری و حدیثی، فقهی و اصولی و نظایر آن كارنامة درخشانی دارند، و تأملات ایشان بر تارك پژوهشهای اسلامی میدرخشد. در زمینة علوم طبیعی و تجربی و فناوریهای جدید نیز پژوهشگران ما تلاشهایی چشمگیر كرده، گامهایی نویدبخش برداشته و به جایگاه درخور خویش در جهان نزدیك شدهاند، و میروند تا با فعالیتهای روزافزونشان مقام شایستة خویش را در صحنة علمی بینالمللی بازیابند. ولی در قلمرو پژوهشهای علوم اجتماعی و انسانی تلاشهای دانشمندان این مرز و بوم آنگونه كه شایستة نظام اسلامی است به بار ننشسته و آنان گاه به ترجمه و اقتباس نظریات دیگران بسنده كردهاند. در این زمینه كمتر میتوان ردّ پای ابتكارات و بهویژه خلاقیتهای برخاسته از مبانی اسلامی را یافت و تا رسیدن به منزلت مطلوب راهی طولانی و پرچالش در پیش است. از این روی، افزون بر استنباط، استخراج، تفسیر و تبیین آموزههای دینی و سازماندهی معارف اسلامی، كاوش در مسائل علوم انسانی و اجتماعی از دیدگاه اسلامی و تبیین آنها از مهمترین اهداف و اولویتهای مؤسسات علمی بهویژه مراكز پژوهشی حوزههای علمیه است.
مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی(رحمه الله) در پرتو تأییدات رهبر كبیر انقلاب اسلامی و حمایتهای بیدریغ خلف صالح وی، حضرت آیتالله خامنهای «مد ظله العالی» از آغازِ تأسیس بر اساس سیاستها و اهداف ترسیم شده از سوی حضرت آیتالله محمدتقی مصباح یزدی «دامت بركاته» به امر پژوهشهای علمی و دینی اهتمام داشته و در مسیر برآوردن نیازهای فكری و دینی جامعه، به پژوهشهای بنیادی، راهبردی و كاربردی پرداخته است. معاونت پژوهش مؤسسه برای تحقق این مهم، افزون بر برنامهریزی و
هدایت دانشپژوهان و پژوهشگران، در زمینة نشر آثار محققان نیز كوشیده و بحمدالله تاكنون آثار ارزندهای را در حد توان خود به جامعة اسلامی تقدیم كرده است.
كتابِ پیش روی، جلد دوم از مباحث اخلاقی استاد فرزانه، حضرت آیتالله محمدتقی مصباح یزدی «دامت بركاته» در شرح و تفسیر مناجاتهای پانزدهگانة امام سجاد(علیه السلام) است كه با تلاش پژوهشگر ارجمند حجتالاسلام كریم سبحانی نگارش یافته است. هدف اصلی كتاب ارائة معارف ناب عرفانی و توحیدی به تشنگان معرفت و جویندگان حقیقت است. معاونت پژوهش، دوام عمر پربركت معظمله و توفیق روزافزون پژوهشگر محترم این اثر را از خداوند متعال خواستار است.
معاونت پژوهش
مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی(رحمه الله)
در ادامة شرح و بررسی مناجات خمس عشر، مجال پرداختن به مناجات محبین فرارسیده است. محور بیانات نورانی امام سجاد(علیه السلام) در این مناجات شریف، محبت به خداوند است كه طی مباحث گذشته بارها بدان پرداخته شده است. در این مناجات چهار واژه بهمعنای محبت ذكر شده كه عبارتاند از: «محبت»، «ود»، «اراده»،و «هیام». افزون بر آن چهار واژه، واژگانی نیز ذكر شدهاند كه بیانگر مبادی، لوازم یا نتایج محبتاند.
چنانكه در برخی از گفتارهای پیشین گذشت، در زبان فارسی تقریباً واژههای «خواستن»و «دوست داشتن»به مفهوم محبت به كار رفتهاند؛ واژة اول حاكی از مرتبة نازل محبت، و واژة دوم حاكی از مرتبة شدیدتر محبت است و واژگانی چون «دلدادگی»، «شیفتگی»، «دلبستگی» و «شیدایی».برای آثار محبت وضع شدهاند. اما در زبان عربی، حدود بیست واژه برای محبت و لوازم و نتایج آن به كار رفتهاند و از آن شمار، حدود هفت واژه حاكی از مفهوم و مراتب محبت هستند. به نظر میرسد واژة «هوی».كه بهمعنای میل و تمایل به محبوب است، برای اولین مرتبة محبت وضع شده است و «هوای نفس» كه بهمعنای دلخواه میباشد، از همان ماده گرفته شده است. شاید
واژة «اراده» حاكی از دومین مرتبة محبت باشد. البته این اراده بهمعنای روانشناختیاش نیست كه بهمعنای تصمیم و عزم است و رفتار بهشمار میآید، بلكه حالتی نفسانی و بهمعنای خواستن و دوست داشتن است و رفتار شمرده نمیشود. در قرآن نیز مشتقات اراده در معنای حالت نفسانی دوست داشتن به كار رفتهاند؛ برای نمونه خداوند میفرماید: تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیَا وَاللَّهُ یُرِیدُ الآخِرَةَ وَاللَّهُ عَزِیزٌ حَكِیم؛(1)«شما كالای این جهان را میخواهید و خدا [برای شما پاداش و نعمت جاویدِ] آن جهان را میخواهد؛ و خداوند توانای بیهمتا و دانای باحكمت است».
در آیهای دیگر میفرماید:
وَلَقَدْ صَدَقَكُمُ اللَّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُمْ بِإِذْنِهِ حَتَّى إِذَا فَشِلْتُمْ وَتَنَازَعْتُمْ فِی الأمْرِ وَعَصَیْتُمْ مِنْ بَعْدِ مَا أَرَاكُمْ مَا تُحِبُّونَ مِنْكُمْ مَنْ یُرِیدُ الدُّنْیَا وَمِنْكُمْ مَنْ یُرِیدُ الآخِرَةَ...؛(2) «همانا خدا وعدة خود را با شما راست گردانید، هنگامی كه [در جنگ بدر و در آغاز جنگ احد] به فرمان او دشمنان را میكشتید، تا آنكه سست شدید و در كار [جنگ و بر سر تقسیم غنایم] با یكدیگر به نزاع پرداختید و پس از آنكه آنچه را دوست داشتید [یعنی غنایم را]، به شما نشان داد، نافرمانی كردید؛ برخی از شما خواهان این جهان و برخی خواستار آن جهانید...».
پس از واژگان «هوی» و «اراده» واژگان «محبت»و «مودت» برای سومین مرتبة دوستی و محبت وضع شدهاند و پس از آنها واژة «هیام» قرار دارد كه یكی از مشتقات آن در كنار واژة «اراده» «محبت» و «مودت» در این مناجات به كار رفته است. هیام كه در فارسی بهمعنای شیفتگی و شیدایی است، بر مرتبهای از محبت اطلاق میشود كه
1. انفال (8)، 67.
2. آل عمران (3)، 152.
عاشق دیوانهوار و مجنونصفت در پی معشوق میدود و بهدلیل رفتار غیرعادی او را دیوانة معشوق مینامند؛ چنانكه در لغت آمده است كه هیام نوعی جنون ناشی از عشق است.(1) بالاترین مرتبة محبت «عشق» است كه در آن، عاشق خود را فانی در معشوق مییابد. واژة عشق كه خود و مشتقاتش فراوان در ادبیات عرفانی به كار رفته است، شاید بدان دلیل كه در عصر نزول قرآن بهمعنای عشق و محبت مجازی غلبه یافته بود و بهمعنای عشق معنوی و عشق به خداوند به كار نمیرفت، در قرآن ذكر نشده، اما در روایات استفاده شده است؛ ازجمله در روایتی رسول خدا(صلی الله علیه و آله) دربارة عشق به عبادت خداوند میفرمایند:
أَفْضَلُ النَّاسِ مَنْ عَشِقَ الْعِبَادَةَ فَعَانَقَهَا وأَحَبَّهَا بِقَلْبِهِ وَبَاشَرَهَا بِجَسَدِهِ وَتَفَرَّغَ لَهَا فَهُوَ لَا یُبَالِی عَلَى مَا أَصْبَحَ مِنَ الدُّنْیَا عَلَى عُسْرٍ أَمْ عَلَى یُسْر؛(2) «بهترین مردم كسی است كه عاشق عبادت شود و آن را در آغوش گیرد (یعنی با آن مأنوس گردد) و از صمیم دل دوستش بدارد و با تن با آن بیامیزد و آن را انجام دهد و خود را برایش فارغ سازد (به كار دیگری مشغول نگردد). چنین شخصی از آن باك ندارد كه زندگی دنیایش با سختی گذرد یا آسانی».
اكنون جا دارد دربارة مفهوم محبت سخن گوییم. محبت برخلاف واژگانی چون «هیام»، «ارادت» و «عشق»كه هریك برای مرتبة خاصی از آن وضع شدهاند، لفظی است عام كه در مورد همة مراتب محبت استعمال میشود؛ گرچه در مواردی بر مرتبة خاصی از محبت
1. ابنمنظور، لسان العرب، ج12، ص626.
2. محمدبنیعقوب كلینی، كافی، ج2، ص83، ح3.
نیز اطلاق میگردد. مفهوم محبت و دوستی از امور بدیهی و برای همگان شناختهشده است و چون تجربة دوست داشتن برای هركس رخ داده و میدهد، هركس درك روشنی از آن دارد. با وجود این، تعریف «محبت»آسان نیست؛ ازآنرو كه گاهی مفاهیم بدیهی مثل «مفهوم نور» بهدلیل آشكار بودنشان، بهراحتی تعریفشدنی نیستند. بنابراین جا دارد در این مقال به تعریف و تبیین واژة «محبت» بپردازیم. برای این منظور، ممكن است انسان سراغ كتابهای لغت، ادبیات و سایر رشتههای علمی كه دربارة محبت سخن گفتهاند، برود و از لابهلای آنها معنای محبت را به دست آورد. اما شایستهتر آن است كه سراغ تجربیاتش برود و مصادیق محبت را در وجود خود جستوجو كند و ادراكات و احساساتی را كه در گیرودار دوست داشتن برای او پدید میآیند و با علم حضوری درك میشوند، واكاود. وقتی ما مصادیق محبتها و دوستیها را از نظر میگذرانیم، درمییابیم كه آن دوست داشتنها بهدلیل لذتی است كه در محبوب و متعلق محبت خود درك میكنیم. آن لذت گاهی با حواس پنجگانه درك میشود؛ نظیر آنكه ما با چشم مناظر زیبا را مشاهده میكنیم و از آنها لذت میبریم و درنتیجه، آنها را دوست میداریم. با شنیدن صدایی زیبا و لذت بردن از آن، بدان علاقهمند میشویم یا فلان عطر را چون دارای بوی دلانگیز و لذتبخش است، دوست میداریم.
گاهی لذتی كه برانگیزانندة محبت و علاقه است، بهوسیلة حواس باطنی درك میشود. نظیر آنكه ما از شعری با وزن، محتوا و پیام مناسب كه در آن استعاره، كنایه و لطایف شعری به كار رفته است، لذت میبریم و با شنیدن آن به وجد میآییم. همچنین ما كسی را كه دارای اخلاق نیكو و سخاوت و ادب است، دوست میداریم و این دوستی بهدلیل لذتی است كه از رهگذار ادب، سخاوت و سایر خلقیات نیكوی او عاید ما میشود.
بنابراین اگر ما از دیدن چیزی، شنیدن صدایی یا بوییدن عطری لذت ببریم، محبت
ما معطوف آنها میشود و همچنین مفاهیم و معقولات، اگر لذت معنوی را در ما برانگیزانند، محبوب ما قرار میگیرند. در ارتباط با انسانها نیز وقتی ما از خصلتها و ویژگیهای آنها لذت ببریم، بدانها محبت میورزیم؛ چنانكه داشتن قیافة زیبا، صدای خوب یا اخلاق نیكو كه برانگیزانندة لذت هستند، باعث محبت ما به افراد میشوند. بههرروی، محبت و لذت، لازم و ملزوماند و تعلق دوستی و محبت ما به افراد و اشیا بهدلیل لذتی است كه از آنها بهوسیلة دیدن، شنیدن، لمس كردن، چشیدن و بوییدن و نیز بهوسیلة قوای باطنی كه عبارتاند از حس مشترك، قوة خیال، قوة مفكره و قوة حافظه متوجه ما میشود.
اما لذت، حالتی روانی و نفسانی است كه چیزی ملایم و سازگار با نفس انسان، آن را پدید میآورد. چیزهایی كه ما با آنها ارتباط برقرار میكنیم، گاهی با یكی از قوای مدركة ظاهری یا باطنی ما ملایمت و سازگاری دارند و درنتیجه مطبوع نفس انسان قرار میگیرند و ما از آنها لذت میبریم. گاهی ملایم و سازگار با نفس ما نیستند و درنتیجه از آنها لذت نمیبریم؛ نظیر هوای بسیار گرم یا بسیار سرد كه ملایم و سازگار با نفس ما نیست و از آن لذت نمیبریم.
وقتی انسان از چیزی لذت بُرد و درنتیجه آن را دوست داشت، میكوشد به نوعی با آن ارتباط برقرار كند و به تعبیر دیگر واجد آن شود. اگر محبوب او صدای خوش و دلنشینی داشت، میخواهد آن را بشنود. اگر منظره یا گل زیبایی وجود داشت، میخواهد آن را ببیند. اگر كتاب خوبی یافت، میخواهد آن را مطالعه كند. اگر متوجه صفات نیكو نظیر شجاعت، عدالت و صداقت شد، میكوشد آن صفات را در خود پدید آورد. اگر از مهارتی چون هنر نقاشی و خطاطی خوشش آمد، میكوشد كه آن را كسب
كند. چنانكه از مثالهای مزبور برمیآید، واجد شدن و برقراری ارتباط با صفات و اشیای گوناگون متفاوت است. ارتباط برقرار كردن و واجد شدن خصلتها و صفات انسانی و مهارتهای پسندیده به این است كه انسان آنها را در خودش پدید آورد و بخشی از وجود خود قرار دهد. اما ارتباط برقرار كردن با امور بیرونی به این است كه انسان با حواس خود آنها را ادراك كند، و درنتیجه، واجدشان میشود و با آنها ارتباط برقرار میكند. به تعبیر دیگر، لازمة دوستی و محبت هر چیز، نزدیك شدن بدان است. اگر آن چیز از امور مادی است، از طریق قوای حسی خود به آن نزدیك میگردد و اگر از شمار خصلتهای معنوی و اخلاقی است، نزدیك شدن بدان با ایجاد آن صفت در درون و هضم آن در وجود خویش تحقق مییابد. اگر موجودی مجرد بود، تقرب به آن، معنایی خاص خواهد داشت. بر این اساس، نمیشود كسی خدا را دوست داشته باشد و نخواهد به او تقرب جوید. لازمة دوستی و محبت، تقرب به محبوب است. البته با توجه به مراتب محبت و شدت و ضعف آن، مراتب تقرب به محبوب نیز متفاوت میشود. با توجه به اینكه لازمة محبت به محبوب، تقرب به اوست و محب در پی آن است كه از فاصلهاش با محبوب بكاهد، در ادبیات و متون عرفانی دربارة عشق و محبت، هرجا این واژگان مطرح شده، مسئلة وصل و هجران نیز مطرح گردیده و آمده است كه عاشق در پی وصل محبوب است و از فراق او شكوه میكند.
روشن شد كه دوستی و محبت در صورتی تحقق مییابد كه لذتی از جانب محبوب به محب برسد و لازمة محبت نیز تقرب محب به محبوب است. اكنون جا دارد به مسئلة حب ذات یا حب نفس نیز پرداخته شود؛ چه اینكه دوست داشتن خویشتن را اصل و اساس همة محبتها معرفی كردهاند. حتی میتوان گفت منشأ حركت و تلاش انسان در
همة عرصههای زندگی و جنبههای مادی و معنوی حب ذات است. انسان چون خودش را دوست دارد و به دنبال جلب منفعت خود و دفع ضرر از خویش است، به تلاش و كوشش میپردازد. وقتی ما به مصادیق دوستیها مینگریم، نوعی دوگانگی بین محب و محبوب مییابیم؛ مثلاً كتاب یا شخصی كه محبوب من قرار گرفته، مستقل از من است و بین من و او دوگانگی وجود دارد. حتی در مورد حب ذات نیز نوعی دوگانگی تصور دارد؛ چون حب ذات یا به این معناست كه من دوست دارم زنده باشم و بین زندگانی من با نفسم دوگانگی وجود دارد، یا بدین معناست كه یكی از قوای نفس قوة دیگری را دوست دارد و بینشان دوگانگی حكمفرماست و متحد نیستند. بهطور كلی دربارة موجودات مركب بین محب و محبوب دوگانگی وجود دارد و بر این اساس لذت بردن از محبوب متصور است؛ حتی دربارة حب ذات نیز چنین است. اما دربارة موجود بسیط كه تعددی در آن راه ندارد، چگونه میتوان حب ذات و لذت بردن از ذات خویش را تصور كرد؟ تحلیل محبت به ذات دربارة موجود بسیط این است كه بین كمالات و ذات او تعدد نیست و كمالات، عین ذات اوست. پس وقتی آن موجود، خود را دوست داشت، محبت عین ذات اوست. درنتیجه محبت خداوند متعال كه بسیطترین حقایق و موجودات است به خویش، عین ذات او و از هر محبتی بالاتر و منشأ همة محبتهای ساری بین موجودات است؛ به این معنا كه خداوند مخلوقاتش را ازآنرو كه آثار خودش میباشند، دوست میدارد. برای تبیین این حقیقت در روایتی از قول خداوند آمده است: كُنْتُ كَنْزاً مَخْفِیّاً فَأحْبَبْتُ أنْ أُعْرَفَ فَخَلَقْتُ الْخَلْقَ لِِكَیْ أُعْرَف؛(1)«من گنجی پنهان بودم و چون خواستم كه شناخته شوم [و فیض و عنایتم را بگسترانم]، خلق را آفریدم تا شناخته شوم [و همگان از فیض من بهرهمند گردند]».
1. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج87، باب 12، ص198، ح6.
بر اساس این روایت، ذات الهی عین محبت به ذات خودش است و وجود مخلوقات ازآنرو كه آثار و پرتوی از وجود خداوند، یا به تعبیر دیگر، تجلی اسما و صفات وی هستند كه با اراده و مشیت او لباس وجود پوشیدهاند، مورد محبتش قرار میگیرند. محبوبترین آن موجودات، كاملترین و نزدیكترینِ آنان به خداوند، و آن، نور مقدس پیامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) و اهلبیت آن حضرت(علیهم السلام) است.
روشن شد كه در مجرد تمام و كاملترین و بسیطترین موجودات كه هیچگونه كثرتی در ذاتش متصور نیست نیز محبت وجود دارد و آن موجود بسیط به ذات خویش و نیز به تجلیات وجودی خود محبت دارد؛ منتها آن محبت عین ذات اوست. حتی دربارة خداوند لذت از ذات نیز با تجرید از جهات مادی متصور است و تعبیر بزرگان از آن لذت ابتهاج الذات بذاته است؛ یعنی ذات خداوند از ذات خویش مبتهج و مسرور است. ازآنجاكه خداوند كاملترین موجودات است، عالیترین و بالاترین مراتب محبت در آن ذات بیهمتا وجود دارد. البته تحقیق و بررسی در این زمینه كه از افق فهم ما دور است، بسیار دشوار میباشد و با موشكافیها و بررسیهای بسیار، تنها میتوان به دریافت ناقصی از محبت الهی دست یافت. البته تحقیق و مطالعه در این زمینه كه به جان و روح انسان و بالاتر از آن به شناخت خداوند و صفات وی و ارتباط انسان با او مربوط میشود، بسیار ارزشمندتر از تحقیق و بررسی در جنبههای مادی، نظیر بررسی اتم و مولكول است.
پس از مطالبی كه دربارة محبت و لذت بیان شد، به بررسی فراز اول مناجات میپردازیم و ادامة مباحث را طی بررسی سخنان امام سجاد(علیه السلام) پی میگیریم: إلَهِی مَنْ ذَا الَّذِی ذَاقَ حَلاوَةَ مَحَبَّتِكَ فَرَامَ مِنْكَ بَدَلاً وَمَنْ ذَا الَّذی أَنَِسَ بِقُربِكَ فابْتَغَی عَنْكَ حِوَلا؛
«خدایا، كیست كه شیرینی محبتت را بچشد و جز تو كس دیگری را بخواهد و به او محبت ورزد و كیست كه به مقام قرب تو انس یابد و لحظهای از تو روی گرداند».
در فراز اول مناجات، دو مطلب در قالب دو استفهام انكاری تبیین شده است: نخست اینكه اگر كسی شیرینی محبت خداوند را چشید و از لذت محبت او سرشار گردید، دیگر سراغ جایگزینی برای وی نمیرود و دل را در گرو محبت غیر او قرار نمیدهد؛ مطلب دوم اینكه اگر كسی به جوار خداوند بار یافت و به قرب معبود انس گرفت، حتی برای لحظهای از حال و هوای انس به قرب الهی خارج نمیشود. محبت خداوند بهقدری شیرین و پسندیدة ذایقة انسان است كه اگر كسی آن را بچشد، دیگر به دنبال چشیدن محبت غیر او نمیرود. انس با خداوند و قرب الهی بهقدری لذتبخش است و به انسان كمال و تعالی میبخشد كه اگر كسی به قرب الهی بار یافت، حتی حاضر نیست لحظهای توفیق نیل به آن را از دست بدهد. پس اگر كسانی بهرهای از محبت به خداوند ندارند، دلبستة غیر او شدهاند و از خداوند دورند و به قرب او نائل نگشتهاند، ازآنروست كه شیرینی محبت الهی را نچشیده و به اهمیت و عظمت قرب او واقف نشدهاند.
در گذشته برخی افراد سطحینگر میگفتند كه چون خداوند مجرد است و جسم ندارد و درنتیجه با حواس مشاهده نمیشود، متعلق محبت انسان قرار نمیگیرد. محبت انسان به كسی و چیزی تعلق میگیرد كه دركشدنی باشد. پس محبت دربارة خداوند حقیقتاً به رحمت الهی و نعمتهای او، ازجمله بهشت تعلق میگیرد و آن محبت بالعرض به خداوند نسبت داده میشود. این ادعا با آن دسته از آیات و روایات كه به محبت به خداوند تصریح دارند، سازگار نیست. از آن دسته آیات و روایات برمیآید كه یقیناً میتوان خدا را دوست داشت و خداوند حقیقتاً متعلق محبت قرار میگیرد. از آن آیات و روایات استفاده میشود كه كسانی به خداوند محبت دارند و از انس با معبود
لذت میبرند و كسانی بهرهای از محبت به خداوند ندارند. در یكی از آن آیات در مقابل كسانی كه به غیرخدا دل بستهاند، محبت مؤمنان به خداوند شدیدتر از محبت آنان به سایر محبوبها معرفی شده است: وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْدَادًا یُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللَّهِ وَالَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ...؛(1)«از مردمان كسانی هستند كه بهجای خدا همتایانی [برای عبادت] برگزیدهاند و آنها را دوست میدارند، مانند دوستی خدا، ولی كسانی كه ایمان آوردهاند، در دوستی خدا سختترند...».
چنانكه گفته شد، وقتی انسان كسی یا چیزی را دوست میدارد كه لذتی را از آن درك كند و بشناسد. حال ما كه خداوند را نمیشناسیم، چگونه میتوانیم جمال و كمال او را درك كنیم و در پی لذتی كه از آنها میبریم، محبتمان معطوف به خداوند شود؛ آن جمال و كمالی كه امام باقر(علیه السلام) بهرهمند شدن از آن را از خداوند میخواهند و میفرمایند:
اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ مِنْ جَمالِكَ بِاَجْمَلِهِ وَكُلُّ جَمالِكَ جَمیلٌ، اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ بِجَمالِكَ كُلِّهِ... اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ مِنْ كَمالِكَ بِاَكْمَلِهِوَكُلُّ كَمالِكَ كامِلٌ، اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ بِكَمالِكَ كُلِّه؛(2)«خدایا، از تو درخواست میكنم به حق نیكوترین مراتب جمالت كه همة مراتب جمالت نیكوست. خدایا، پس درخواست میكنم به حق تمام مراتب جمالت... . خدایا، از تو درخواست میكنم به حق عالیترین مراتب كمالت كه تمام مراتب آن كامل و عالی است. خدایا، پس درخواست میكنم به حق تمام مراتب كمالت».
گرچه جمال و كمال الهی همانند ذات او در افق فهم ما نمیگنجد و ما از نیل به معرفت خالص و كامل آن عاجزیم، از طریق شناخت آثار جمال و كمال خداوند كه
1. بقره (2)، 165.
2. مفاتیح الجنان، دعای سحر.
رحمت الهی و نعمتهای گسترده در جهان هستی و ازجمله نعمتهای معنوی هستند، میتوانیم دریابیم كه خداوند دارای جمال و كمال است. درنتیجه بهتوسط آن آثار، محبت ما به صفات جمال و جلال و كمالات الهی معطوف میشود، و با آنها از لذتْ سرشار میگردیم. با این معرفت حصولی، ما خداوند را ذاتی با همة صفات كمال میدانیم. البته اولیای خاص خدا كه به قلههای تعالی و كمال انسانی راه یافتهاند، با علم حضوری خداوند را میشناسند و به مرحلهای از معرفت میرسند كه با چشم دل، خدای متعال و صفات جلال و جمالش را مشاهده میكنند.
پس از آنكه به عظمت و اهمیت محبت به خداوند و انس با او پی بردیم، این سؤال مطرح میشود كه چرا برخی نسبت به اشخاص، محبت دارند و با آنها مأنوس میشوند، اما برای كسب محبت به خداوند نمیكوشند و در صدد انس یافتن به او برنمیآیند؟ نشانة آنكه عدهای انسی با خداوند ندارند، این است كه با بیمیلی چند دقیقه از وقتشان را صرف خواندن نماز میكنند؛ نماز و گفتوگوی با خدا را بار سنگینی بر دوششان میدانند و میخواهند هرچه زودتر آن را از دوششان بردارند. خداوند در اشاره به كراهت و سنگینی انجام نماز برای افرادی با ایمانی ضعیف و سستعنصر میفرماید: وَاسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاةِ وَإِنَّهَا لَكَبِیرَةٌ إِلاّ عَلَى الْخَاشِعِین؛(1) «و به شكیبایی و نماز [از خداوند] یاری خواهید و این [كار] هرآینه گران و دشوار است، مگر بر فروتنان خداترس».
حتی برخی كه اهل شركت در نماز جماعت هستند، سراغ امام جماعتی میروند كه نماز را سریع بخواند؛ در نماز به انجام واجبات بسنده میكنند و سریع آن را به اتمام میرسانند تا به سایر كارهایشان بپردازند. ما وقتی به خود و آنچه در پیرامونمان هست
1. بقره (2)، 45.
مینگریم، درمییابیم افزون بر آنكه در درون ما جاذبهای به عبادت و انس یافتن با خدا وجود ندارد، موانع فراوانی نیز سر راه توجه ما به او وجود دارند و انواع اشتغالات و سرگرمیها ما را از عبادت و انس با او بازمیدارند؛ برای نمونه، وقتی در خانه به سر میبریم، فوراً سراغ تلویزیون میرویم و به مشاهدة فیلمها و برنامههای سرگرمكنندهای كه از كانالهای گوناگون آن پخش میشود میپردازیم و سرگرم شدن به آن برنامهها، توفیق خواندن دو ركعت نماز با حضور قلب و حتی خواندن یك صفحه قرآن و تدبر در آن را از ما میگیرد. حتی گاهی برای این اشتغالات رهزن و بازدارنده از انس یافتن به عبادت و خدا، توجیه شرعی نیز میتراشیم!
چه كنیم تا به اولیای خدا كه لحظهای از یاد خدا و انس با او غافل نمیشوند، اندك شباهتی پیدا كنیم و اگر نمیتوانیم همة فرصتهایمان را صرف انس با خداوند كنیم و دلمان را یكپارچه غرق محبت او سازیم، دستكم اندكی از لذت محبت وی را بچشیم و در شبانهروز چند دقیقه با او انس پیدا كنیم؟ در یكی از جلسات گذشته این سؤال مطرح شد و در پاسخ آن گفته شد كه انسان هرچه بیشتر دربارة خوبیهای دیگران و ازجمله نعمتها و خوبیهایی كه خداوند در حقش روا داشته است بیندیشد، بیشتر محبت دیگران و محبت خداوند به دلش راه مییابد. ازاینرو، در حدیث قدسی آمده است كه خداوند به حضرت داوود(علیه السلام) فرمود:
أحِبَّنی وَحَبِّبْنی إلَی خَلْقی قَالَ: یا رَبِّ، نَعَمْ أنَا اُحِبُّكَ فَكَیفَ أحَبِّبُكَ إلی خَلْقكَ؟ قَالَ: أُذْكُرْ أیَادِیَّ عِنْدَهُم فَإِنَّكَ إذَا ذَكَرْتَ ذلكَ لَهمْ أحَبُّونِی؛(1) «مرا دوست بدار و نزد خلقم محبوب گردان. حضرت داوود فرمود: پروردگارا، آری من تو را دوست دارم، اما چگونه تو را محبوب خلق
1. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج14، باب 3، ص38، ح16.
گردانم؟ خداوند فرمود: نعمتهایم را برای آنان ذكر كن كه اگر تو نعمتهایم را برای آنان ذكر كنی، مرا دوست خواهند داشت».
انسان فطرتاً كسی را كه به او خدمت و خوبی كند، دوست میدارد. درنتیجه هرچه بیشتر به نعمتهای خداوند توجه یابد و به ارزش آنها واقف شود، محبتش به خداوند بیشتر میگردد. در مقابل هرچه از توجه او به نعمتهای خدا كاسته شود و به اهمیت آن نعمتها واقف نگردد، به همان اندازه از محبتش به خداوند كم میشود. گرچه زمینه و ظرفیت صفات و حالات عاطفی در افراد متفاوت است، نمیتوان انسان سالمی را یافت كه قدردان خدمت دیگران نباشد. نعمتهایی كه خداوند در اختیار هركس قرار داده است، میل به بینهایت دارد؛ چه رسد به نعمتهایی كه به همة انسانها عنایت فرموده است. با این وصف اگر انسان دربارة نعمتهای بیشماری كه خداوند به او عنایت كرده بیندیشد، آیا بر محبتش به او افزوده نمیشود؟ البته پرواضح است كه نعمتهای خدا منحصر به نعمتهای مادی و ظاهری نیست و شامل نعمتهای معنوی نیز میشود كه اهمیت و ارزششان بهمراتب از نعمتهای مادی و محسوس بیشتر است؛ نظیر نعمت تأخیر كیفر اعمال، دادن فرصت جبران كوتاهیها، برداشتن كیفر اعمال با توبه و نیز وسایلی كه خداوند برای جذب انسانها بهسویِ خویش در اختیار آنها نهاده است؛ همچنین تدبیرهایی كه خداوند برای دور ساختن شیطان از انسانها و رهایی آنها از عوامل فساد و سوق دادنشان به سمت نور هدایت در نظر گرفته است.
نكته: اینكه انسان با صرف وقت و اندیشیدن دربارة نعمتهای خدا، با استفاده از دیگران و در حد استعداد و ظرفیت فكریاش، به بخشی از نعمتهای خدا پی میبرد و درنتیجه حالت محبت به او در دلش پدید میآید، اما وقتی كه مشغول كسب و كار و امور زندگی میشود، نعمتهای خدا را فراموش میكند و درنتیجه محبت به او را نیز از كف میدهد. این ازآنروست كه تنها معرفت و توجه به نعمتهای خداوند در پیدایش
و استقرار محبت به او كافی نیست. در محبتهای عادی نیز چنین است. وقتی انسان پی میبرد كه كسی دارای صفت نیكویی است یا به او خوبی كرده است، او را دوست میدارد؛ اما پس از مدتی این محبت و دوستی فراموش میشود. دوست داشتن، احساسی گذرا نیست، بلكه حالت عاطفی ثابتی است و با خوش آمدن كه مقطعی و گذراست، تفاوت دارد. وقتی انسان كسی را دوست داشت، در برابرش اظهار كوچكی میكند و اگر مدتی او را نبیند، دلتنگ میشود. برای پیدایش چنین محبتی، افزون بر معرفت و توجه به نعمتهای خدا، باید آن توجه، استمرار نیز داشته باشد. اگر انسان پیدرپی توجهش را به نعمتهایی كه منشأ محبت به خداوند هستند معطوف سازد، محبت او در دلش پایدار و ثابت میماند. اما اگر پس از توجه به نعمتهای خداوند، از آنها غافل شد، تنها حالت گذرایی از دوستی خدا در او پدید آمده، از محبت ثابت به خداوند و آثار ماندگار آن بهرهای ندارد. پس برای حصول محبت به خداوند، باید افزون بر دانستن نعمتهای او، توجه مستمر به آن نعمتها را نیز به وجود آورد و همواره به یاد خدا و نعمتهای او بود. شاید بشود این مطلب را از سخن خداوند در قرآن كریم نیز استفاده كرد؛ آنجا كه فرموده است: فَإِذَا قَضَیْتُمْ مَنَاسِكَكُمْ فَاذْكُرُوا اللَّهَ كَذِكْرِكُمْ آبَاءَكُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِكْرًا؛(1)«و چون مناسك حج را گزاردید، خدای را یاد كنید؛ آنگونه كه پدرانتان را یاد میكنید، یا بیش از آن».
عربهای جاهلی پس از انجام حج، چند روزی در «منا» میماندند و با خواندن نثر و شعر به پدرانشان افتخار میكردند. خداوند در برابر این سنّت جاهلی به مسلمانان دستور میدهد كه بعد از فراغت از حج به ذكر او مشغول شوند. از آیة شریفه برمیآید چنانكه انسان در قبال حقی كه پدر بر او دارد بدو محبت میورزد و همواره به یاد
1. بقره (2)، 200.
اوست، باید بهدلیل نعمتهای الهی و ازجمله نعمت هدایت كه خداوند بدو ارزانی داشته و نیز به سبب حقی كه خداوند بر او دارد و از هر حقی بالاتر و برتر است، محبتش به او شدیدتر باشد.
اگر انسان بخواهد به خداوند محبت داشته باشد و این محبت بر محبت به غیر او غلبه یابد، باید پیوسته به یاد خدا و نعمتهایش باشد و فكر و ذهن خود را بر یاد خداوند و توجه به او متمركز گرداند. در غیر این صورت، بهمرور، محبت به غیرخدا بر محبت به خداوند غلبه مییابد و آنچنان محبت به خدا كمرنگ و بیفروغ میشود و هواهای نفسانی بر انسان غلبه مییابند و گرایش به شیطان جایگزین محبت به خدا میشود كه انسان از یاد او لذت نمیبرد؛ نماز و عبادت برایش جاذبهای ندارد، و علاقهای به زیارت بارگاه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و ائمة اطهار(علیهم السلام) نخواهد داشت؛ چون ظرفیت دل انسان محدود است و همزمان، محبت به خدا و غیرخدا در آن جمع نمیشود: مَا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ...؛(1)«خدا برای هیچ مردی دو دل در درون او ننهاده است...».تا با یكی خداوند را محبوب و معبود خود قرار دهد و با دیگری معبود و محبوب دیگری را برگزیند.
روانشناسان گفتهاند انسان در آنِ واحد میتواند به چند چیز توجه كند و برخی از آنان گفتهاند در آنِ واحد توجه انسان میتواند به هشت چیز معطوف شود. طبیعی است كه با افزایش متعلق توجه انسان، از شدت و كیفیت توجه به هریك از متعلقات كاسته میشود و در مقابل، هرچه متعلق توجه كمتر باشد، توجه انسان تشدید میگردد و اگر همة توجه او بر یك چیز متمركز شود، دارای شدت بیشتر و اثر و نتیجة مضاعف خواهد بود. حال اگر انسان پس از معرفت نعمتهای خدا و استمرار در توجه به آن
1. احزاب (33)، 4.
نعمتها، تمركز بر توجه به خدا و نعمتهایش را به آن معرفت ضمیمه كند و بكوشد به غیر او توجه نداشته باشد، برای نمونه در نماز حضور قلب داشته باشد و توجهش بر عبادت خداوند متمركز شود و با كوشش از پراكندهنگری و مرور هوسها و خواستههای غیرالهی در ذهنش خودداری كند، آن توجه، اثر فراوانی در جذب او به خداوند و ایجاد محبت خالص به آن معبود بیهمتا دارد.
آنچه گفته شد، سادهترین و عمومیترین راه برای توجه به خداوند و محبت ورزیدن به اوست كه بر اساس آن، انسان به نعمتها و خوبیهایی كه خداوند در حقش روا داشته است توجه میكند و برای سپاس و تشكر، محبت به خداوند را در دل خویش پدید میآورد. اما بندگان خاص خدا تنها از طریق توجه به نعمتهایی كه خداوند در اختیارشان نهاده است و شناخت صفات افعالی خداوند، آنهم صفاتی كه انسان از منافع و مواهبشان بهرهمند میشود، به خداوند توجه نمییابند؛ بلكه آنان برخلاف نوع انسانها كه تنها به درك بخشی از صفات افعالی كه ارتباط مستقیم با آنها دارد نائل میگردند، به درك ذات و صفات جمال و جلال الهی نائل آمدهاند و پس از معرفت عمیق و لطیفشان به عظمت ذات خداوندی و كمالات نامتناهی او، بدان سبب كه خداوند كمال و جمال محض، و از هر نقصی منزه است به او عشق میورزند، نه ازآنرو كه خداوند نعمتهایی را در اختیارشان نهاده است.
در محبتهای انسانی نیز گاهی به كسی ازآنرو كه دارای كمالات، نبوغ، هنر و صفات ارزشمندی است، توجه میكنند و آن صفات و ویژگیها عامل محبت ورزیدن دیگران به او میشود، نه خدمات و خوبیهای او؛ مثلاً وقتی ما در كتابها میخوانیم كه حاتم طایی در بخشش و سخاوتمندی سرآمد بود و داراییاش را به دیگران
میبخشید، بدو علاقهمند میشویم؛ بااینكه ما او را ندیدهایم و خدمت و منفعتی از او به ما نرسیده است. ازاینروست كه شخصیتهای برجستة جهان، در همة ادوار تاریخی، مورد محبت و علاقة دیگران قرار میگیرند. نمونه و سرآمد شخصیتهای برگزیده و الهی، امیر مؤمنان(علیه السلام) است. برخی ازآنرو كه آن حضرت، تجسم عدالت بود و در دوران حكومت خویش، عدالت را در عالیترین سطح به اجرا درآورد و به دستگیری فقرا، یتیمان و طبقات ناتوان و مستضعف جامعه میپرداخت، به او عشق میورزند؛ بااینكه آنان زمان آن حضرت را درك نكردهاند تا از نتایج عدالتورزی و انفاق و خدمات عمومی ایشان بهرهمند شوند. البته پرواضح است كه نور هدایت و ثمرات وجودی آن حضرت، جاودانه است و همواره دوستداران ایشان را بهرهمند میسازد و صفات متعالی آن حضرت و ازجمله عدالت علوی كه در فرزند خلف ایشان، حضرت بقیةالله الاعظم(عجل الله تعالی فرجه الشریف) تجلی یافته است، هماینك و بهخصوص در عصر ظهور آن منجی بشر، ظهور تام خواهد یافت.
بیتردید محبتی كه در پیِ تفكر دربارة صفات و كمالات كسی ازجمله خداوند، در انسان پدید میآید، خالصانهتر و ارزشمندتر از محبتی است كه به سبب برخورداری از منافع و خدمات او به وجود میآید؛ محبت نوع اول، پایاتر و موجب حمد و سپاس، و محبت نوع دوم، برانگیزانندة شكر است. در پرتو چنان محبت خالصانه و بیشائبه و بیتوقعی، اولیای خدا به حقایق و معارف ناب و انوار الهی نائل میشوند.
هر اندازه معرفت انسان به خداوند افزایش یابد، محبتش به او بیشتر میشود. این معرفت از شناخت آن دسته افعال الهی كه ارتباط مستقیم با انسان دارد، آغاز میشود و سپس متوجه سایر افعال الهی میگردد و درنهایت به صفات جلال و جمال و رحمت عام و خاص او تعلق مییابد. فراتر از این مرحله، مرحلة تجریدی و انتزاعی معرفت به خدا قرار دارد كه خاص اولیا و دوستان ویژة خداوند است. صاحب چنین معرفتی،
استقلالی برای غیرخدا قایل نیست و اشیای جهان را عین ربط، عین اضافه و نشانة خداوند میداند. این معرفت كه برگرفته از معرفت قرآنی است، مختص خاتمالانبیا(صلی الله علیه و آله) و اولیای الهی است و تنها پیامبر و كسانی كه آنها را تربیت میكند به فهم این حقیقت ناب نائل میآیند و همة مشهودات و موجودات را آیت خدا مشاهده میكنند و تنها او را میبینند. در پرتو این معرفت، موجودی كه محض كمال و وجود است، لایق دل بستن و دوست داشتن میباشد و آنگاه پرتوهای آن محبت به مظاهر و تجلیات وجودی آن اصیل و قائمبهذات، تسری مییابند.
تعلق محبت ما به هر چیز و هركس به سبب وجود كمال خوشایند ما در اوست، و اگر بدانیم كه صد مرتبه از آن كمال در موجود دیگری تحقق یافته است، به همان میزان، محبت ما به موجود دوم نسبت به موجود اول افزایش مییابد. فرض كنید در شرایط نامناسب اقتصادی كه دست انسان خالی است و برای تأمین هزینههای زندگی، نظیر پرداخت بدهی یا تأمین هزینة درمانش، سخت نیازمند كمك دیگران است، اگر كسی بیمنت و ازسرِ احسان، پولی در اختیار انسان قرار دهد كه نیازهای او را تدارك كند، انسان شدیداً به او علاقهمند میشود و از صمیم دل به او محبت پیدا میكند. اگر كسی چندین برابر آن هدیه و كمك را در اختیار انسان قرار دهد، علاقه و محبت انسان به او شدیدتر خواهد بود و به همین نسبت هرچه خدمت و احسان دیگران بیشتر شود، محبت ما به آنان نیز افزایش مییابد. مایة تأسف است كه محبت بسیاری از مردم به خداوند ضعیف است و در حدی نیست كه بر محبت به دیگران برتری یابد. نصابی كه قرآن برای محبت به خداوند در نظر گرفته، برتری و غلبه داشتن آن بر محبت به دیگران است، تا آنكه محبت به دیگران، مانع اطاعت از خداوند نشود. البته هرچه محبت ما به خداوند از
این نصاب فراتر رود، فضیلت و ارزش بیشتری را برای ما در پی خواهد داشت. طبیعی است كسانی چون زن و فرزند كه محبوب ما هستند، توقعاتی از ما دارند؛ مثلاً زن از شوهر خود میخواهد كه فلان لباس یا فلان خانه را برایش تهیه كند یا او را به فلان مهمانی ببرد. گاهی این درخواستها با تكلیف شرعی انسان تزاحم دارند و انجامشان متوقف بر مخالفت با تكلیف الهی و ارتكاب حرام است. ازاینرو انسان بر سر دوراهی تأمین خواستة نزدیكانش و انجام تكالیف الزامی الهی قرار میگیرد. چهبسا زن، شوهرش را تهدید میكند كه اگر خواستة او را انجام ندهد از او جدا میشود كه با عملی شدن این تهدید، زندگی خانوادگی مرد متلاشی میگردد و تأمین آن خواسته متوقف بر آن است كه شوهر از راه نامشروع پولی فراهم كند و صرف تأمین خواستة همسرش گرداند؛ یا در شرایط خاص بر انسان واجب میشود كه روانة جبهة جنگ با دشمنان خدا گردد و نزدیكانش به این امر رضایت نمیدهند؛ درنتیجه خواستة خداوند و تكلیف شرعی با خواستة دیگران تزاحم دارد و در این صورت اگر محبت به نزدیكان بر محبت به خداوند غلبه یافت، انسان با تكلیف الهی مخالفت میورزد و مشمول عقوبت او میشود. با توجه به اینكه غلبه داشتن محبت به خداوند بر محبت دیگران الزامی است، چه اینكه اگر محبت وی بر محبت به دیگران غلبه داشت، انسان در شرایط ویژه و در مقام تزاحم، فرمان او را بر خواستة دیگران ترجیح میدهد و شانه از زیر بار اطاعتش خالی نمیكند، خداوند در مقام تهدید مسلمانان میفرماید:
قُلْ إِنْ كَانَ آبَاؤُكُمْ وأَبْنَاؤُكُمْ وَإِخْوَانُكُمْ وأَزْوَاجُكُمْ وَعَشِیرَتُكُمْ وأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وتِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسَادَهَا وَمَسَاكِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَیْكُمْ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَاد فِی سَبِیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّى یَأْتِیَ اللَّهُ بِأمْرِهِ وَاللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفَاسِقِین؛(1)
1. توبه (9)، 24.
«بگو: اگر پدرانتان و پسرانتان و برادرانتان و همسرانتان و خویشاوندانتان و مالهایی كه به دست آوردهاید و بازرگانیای كه از بیرونقی آن میترسید و خانههایی كه به آنها دلخوشید، به نزد شما از خدا و پیامبر او و جهاد در راهش دوستداشتنیترند، پس منتظر باشید تا خدا فرمان خویش را بیاورد (كاری كه میخواهد بكند)، و خدا، مردم نافرمان را راه ننماید».
اكثر مؤمنان نمیتوانند دلشان را از محبت به غیرخدا تهی سازند، منتها محبت آنان به او بر محبت دیگران غلبه دارد و بر این اساس در آیة شریفه كه نصاب محبت به خداوند را بیان میكند و خداوند میفرماید: الَّذِینَ آمَنُوا أشَدُّ حُبًّا لِلَّه،(1) محبت مؤمنان به غیرخدا نیز محرز گرفته شده است؛ ولی محبت مؤمن به خدا بر محبت او به غیرخدا غلبه دارد و درنتیجه در مقام تعارض و تزاحم، مؤمن از فرمان خداوند سرپیچی نمیكند و خواست خدا را به خواست غیر او ترجیح میدهد.
1. بقره (2)، 165.
در آغاز مناجات حضرت سجاد(علیه السلام) فرمودند: «كسی كه شیرینی محبت خدا را بچشد، سراغ محبوب دیگری نمیرود». بر این اساس كسی كه چنین میفرماید، این درخواست ضمنی را نیز دارد كه خداوند همواره او را در كانون محبت خویش قرار دهد؛ چون كسی كه طعم و لذت سرشار محبت خداوند را چشیده است، اشتیاق و رغبت فزایندهتری برای لبریز شدن از محبت او دارد. آنگاه آن قلب سرشار از عشق خداوند درخواستهایش را از او، چنین مطرح میسازد: إلَهی فَاجْعَلْنَا مِمَّنْ اصْطَفَیْتَهُ لِقُرْبِكَ وَوِلایَتِكَ، وَأخْلَصْتَهُ لِوُدِّكَ وَمَحَبَّتِكَ، وَشَوَّقْتَهُ إلی لِقَائِكَ وَرَضَّیْتَهُ بِقَضائِك؛ «خدایا، ما را در شمار كسانی قرار ده كه برای مقام قرب و ولایتت برگزیدهای و برای عشق و محبتت خالص گرداندهای و مشتاق لقایت ساختهای و آنها را راضی به قضایت گردانیدهای».
مفهوم قرب چون سایر مفاهیمی كه ما در گفتوگوهایمان به كار میبریم، در ابتدا برای متعلق و مصداق جسمانی وضع میشود. چون ما در عالم طبیعت متولد میشویم، در آغوش طبیعت رشد میكنیم، سروكارمان با محسوسات است و ادراكاتمان نیز بهوسیلة
قوای طبیعی انجام میشود، درنتیجه خاستگاه اولیة مفاهیمی كه به كار میبریم، طبیعی و جسمانی است. آنگاه بهتدریج و با توسعة قدرت تحلیل عقلی، ما آن مفاهیم و ادراكاتِ منطبق بر مصادیق جسمانی را از خصوصیات حسی و مادی تجرید میكنیم تا انطباقپذیر بر امور مجرد و غیرطبیعی و ازجمله انطباقپذیر بر خداوند متعال و صفات او شود؛ برای نمونه، ما مفهوم وجود را بر خداوند اطلاق میكنیم و میگوییم خداوند موجود است. این در حالی است كه ما هستی و وجود را از امور محسوس انتزاع و درك كردیم و پس از تجرید جنبههای حسی و مادی، آن را بر خداوند اطلاق میكنیم و میگوییم خداوند وجود دارد. همچنین ما صفت علم و قدرت و سایر صفات و مفاهیمی را كه انطباقپذیر بر خداوند هستند، پس از تجرید از جنبههای حسی و نقص، بر خداوند اطلاق میكنیم. با توجه به تجریدی كه در این مفاهیم منطبق بر خداوند صورت گرفته است، متكلمان دربارة علم و قدرت خداوند میگویند: عالم لا كعلمنا وقادر لا كقدرتنا.
قرب الهی از شایعترین اصطلاحاتی است كه در معارف اسلامی به كار رفته است. البته از این اصطلاح در سایر ادیان، حتی ادیانی كه خاستگاه توحیدی نیز نداشتهاند، استفاده شده است؛ برای نمونه، بتپرستها كه با این اصطلاح آشنا بودند، در توجیه پرستش بتها سخنی داشتند که در این آیة شریفه نقل شده است:
أَلا لِلَّهِ الدِّینُ الْخَالِصُ وَالَّذِینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أوْلِیَاءَ مَا نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِیُقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفَى إِنَّ اللَّهَ یَحْكُمُ بَیْنَهُمْ فِی مَا هُمْ فِیهِ یَخْتَلِفُونَ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی مَنْ هُوَ كَاذِبٌ كَفَّار؛(1) «آگاه باشید، خدای راست دین پاك و ویژه، و آنان كه جز او دوستان و سرپرستانی گرفتند، [گویند:] ما آنها (بتان) را
1. زمر (39)، 3.
نمیپرستیم مگر برای اینكه ما را به خدا نزدیك سازند؛ همانا خدا میان آنان(مشركان و موحدان) دربارة آنچه اختلاف دارند (شرك و توحید) داوری میكند. خدا كسی را كه دروغگو و كافر و ناسپاس است، راه ننماید».
مفهوم قرب چون سایر مفاهیم از امور حسی و روابطی كه بین آنها وجود دارد، انتزاع میشود. وقتی فاصلة بین دو چیز اندك باشد، گفته میشود كه آن دو چیز به یكدیگر نزدیك هستند و وقتی فاصلة آن دو از یكدیگر زیاد شود، گفته میشود كه از هم دورند. آنگاه پس از استعمال قرب در قرب مكانی، آن مفهوم توسعه داده شده و دربارة قرب زمانی نیز به كار میرود. وقتی فاصلة زمانی دو چیز به یكدیگر كم باشد، گفته میشود كه به هم نزدیك هستند و اگر فاصلة زمانی آن دو از یكدیگر زیاد شود، گفته میشود كه از هم دورند.
مسلّماً با توجه به آنچه ما از تعالیم انبیای الهی و پیشوایان معصوممان فراگرفتهایم كه خداوند مجرد است و جسمانی نیست، قرب به خداوند نمیتواند قرب جسمانی از قبیل قرب مكانی و زمانی باشد. گرچه درك حقیقت این قرب، دشوار است، برخی در صدد تبیین آن برآمدهاند. یكی از توجیهاتی كه در این راستا ارائه شده، این است كه گاهی در روابط انسانها قرب بهمعنای جسمانی كه همان قرب مكانی و زمانی است، به كار نمیرود و بهمعنای قرب معنوی به كار میرود. آن قرب در صورتی است كه دو نفر ارتباط صمیمی و تنگاتنگی با یكدیگر دارند و اگر یكی از آن دو از دیگری درخواستی داشته باشد، به آن ترتیب اثر میدهد و به سبب وجود احترام و رودربایستی، درخواستهای یكدیگر را اجابت میكنند. بر این اساس، وقتی كسی نزد دیگری دارای
جایگاه و احترام خاصی است، گفته میشود او از مقربان فلان شخصیت است. مسلّماً این قرب و نزدیكی جسمانی نیست و بهمعنای داشتن جایگاهی خاص نزد دیگران است. در مقابل، اگر به كسی بیمهری و بیاعتنایی شود، گفته میشود كه قرب و ارتباطی بین آن دو وجود ندارد.
اگر از قرب به خداوند سخنی به میان میآید، منظور نزدیكی و قرب معنوی به خداوند است و گرچه این قرب مقایسهشدنی با قرب روحی و معنوی جاری بین انسانها نیست و ما از فهم حقیقت آن عاجزیم، بیشك این قرب در پی اطاعت خدا و انجام رفتاری كه مورد رضایت و خشنودی خداوند است، حاصل میشود و در نتیجة این قرب، عنایت و توجه خداوند به بنده جلب میگردد و دعا و درخواست او را اجابت میكند. روایت قرب النوافل كه در منابع روایی ما آمده و مورد توجه علمای بزرگ است ـ و ازجمله مرحوم شیخ بهایی در كتاب اربعین و همچنین امام خمینی(رحمه الله) در كتاب چهل حدیث به شرح آن پرداختهاند ـ مؤید این تفسیر از قرب الهی است. در آن حدیث قدسی آمده است:
لا یَزالُ عَبْدی یَتَقَرَّبُ إلَیَّ بِالنَّوافِلِ مُخْلِصاً لی حَتّی أحبَّهُ فَإِذا أحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذی یَسْمَعُ بِه وبَصَرَهُ الَّذی یُبْصِرُ بِهِ وَیَدَهُ الَّتی یَبْطِشُ بِهَا إنْ سألَنی أعْطَیْتُهُ وَإنْ اسْتَعاذَنی أعَذْتُه؛(1)«همیشه بنده من بهوسیله نمازهای نافله به من نزدیك میشود، درصورتیكه كاملاً به من اخلاص دارد تا اینكه او را دوست خواهم داشت. پس هرگاه او را دوست داشتم، من گوش او میشوم كه با آن میشنود و چشم او میگردم كه با آن میبیند و دست او میشوم كه با آن برمیگیرد. اگر از من چیزی بخواهد به او میدهم و اگر به من پناه آورد، پناهش میدهم».
1. دیلمی، ارشاد القلوب، ج1، ص91.
ذیل روایت كه در آن خداوند میفرماید: ان سألنی اعطیته وان استعاذنی أعذته، مؤید تفسیر مزبور از قرب الهی است كه بر اساس آن با تقرب بهسویِ خداوند، خواستهها و دعاهای انسان به درگاه او به اجابت میرسد؛ چنانكه مقرب بودن نزد حاكم به این معناست كه خواستههایی كه نزد سلطان عرضه میكند، اجابت میشود.
در توجیه اول از قرب الهی، قرب به خداوند، امری معنوی و اعتباری است، اما تفسیر و توجیه دومی نیز از قرب الهی ارائه شده كه در آن قرب الهی امری معنوی و واقعی (نه اعتباری) است و این معنا در بسیاری از آیات تأیید شده است؛ ازجمله خداوند دربارة مقام و منزلت شهدا در پیشگاهش میفرماید: وَلا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُون؛(1)«و كسانی را كه در راه خدا كشته شدند، مرده مپندار، بلكه زندگاناند و نزد پروردگارشان روزی داده میشوند».
در آیة شریفه سخن از آن نیست كه كسانی از خداوند تقاضایی دارند و او به سبب رضایت از آنان درخواستشان را اجابت میكند، بلكه سخن از آن است كه شهدا در نزد خداوند به سر میبرند و در محضر او از روزی بهشتیشان بهرهمند میگردند و درنتیجه از آیة شریفه استظهار میشود كه قرب به خداوند، نائل گشتن به محضر الهی است. در آیة دیگر نیز خداوند دربارة جایگاه و مقام متقیان در بهشت میفرماید: إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَنَهَرٍ * فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیكٍ مُقْتَدِر؛(2)«همانا متقیان در بوستانها و [كنارِ] جویها باشند. در نشستگاهی راستین (بهشت جاودان) نزد پادشاهی توانا (خدای متعال)».
1. آل عمران (3)، 169.
2. قمر (54)، 54ـ55.
آیة شریفه دلالت بر آن دارد كه تقواپیشگان در جایگاهی راستین كه بهحق، محل قرار گرفتن و نشستن است و در محضر خداوند و بهتعبیردیگر در جوار خداوند هستند. این معنا از قرب كه از آیه استفاده میشود، بسیار متفاوت است با اینکه گفته شود: كسی در گوشهای از عالم، خدا را بندگی و پیروی میكند و اگر درخواستی داشته باشد، خداوند اجابت میكند.
در آیة دیگر نیز دربارة قرب واقعی به خداوند چنین آمده است:
وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذِینَ آمَنُوا اِمْرأَةَ فِرْعَوْنَ إِذْ قَالَتْ رَبِّ ابْنِ لِی عِنْدَكَ بَیْتًا فِی الْجَنَّةِ وَنَجِّنِی مِنْ فِرْعَوْنَ وَعَمَلِهِ وَنَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِین؛(1) «و خدا برای كسانی كه ایمان آوردهاند مثلی آورده است: زن فرعون را، آنگاه كه گفت: پروردگارا، برای من نزد خویش در بهشت خانهای بساز و مرا از فرعون و كردار او بِرَهان، و مرا از گروه ستمكاران بِرَهان».
همسر فرعون پس از آنكه به خداوند و حضرت موسی(علیه السلام) ایمان آورد، در زیر شكنجههای سهمگین فرعون از خداوند درخواست میكرد كه وی را در بهشت و جوار خود جای دهد و از نعمتهای ابدی بهشت، بهخصوص نعمت وصفناپذیر مقام قرب الهی بهرهمند گرداند. وقتی همسر فرعون كه الگوی همة مؤمنان عالم است، از خداوند درخواست میكند كه در نزد خود خانهای در بهشت برایش فراهم آورد، او سخنی جاهلانه بر زبان نیاورده است، بلكه از حقیقت و واقعیت مقام قرب الهی خبر میدهد. تعبیر خانه یا كاخ بهشتی در این آیه و سایر آیات قرآن و نیز كاربرد اسامی و واژگان دیگری كه وجود نعمتهایی را در بهشت، مشابه آنچه در دنیا وجود دارد تداعی میكنند، بهدلیل سهولت فهم نعمتهای ابدی و بینهایت بهشتی و نزدیك ساختن آن
1. تحریم (66)، 11.
حقایق متعالی و توصیفناپذیر، به افق ذهن گرفتار به عالم ماده و حس ما صورت پذیرفتهاند؛ وگرنه خداوند جسم نیست كه جوار و قرب او جسمانی و مادی باشد و آنچه كاخ یا سایر نعمتهای بهشتی معرفی شدهاند، مانند نعمتها و امكانات دنیوی محدود نیستند؛ بلكه بهشت و همة نعمتهایش حقایقی گسترده و زوالناپذیرند.
درهرصورت در آیة شریفه از مقام قرب الهی واقعی و دارای حقیقت خارجی خبر داده شده است، نه قرب اعتباری، نظیر آنچه در منزلت یافتن نزد حاكم تصویر میشود. همچنین خداوند دربارة قرب واقعی و عام و فراگیر انسانها به خود میفرماید: وَلَقَدْ خَلَقْنَا الإنْسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَنَحْنُ أقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِید؛(1)«و همانا ما آدمی را آفریدهایم و آنچه را نفس او وسوسه میكند میدانیم و ما از رگ گردن به او نزدیكتریم».
قرب به خداوند در آیة شریفه، تكوینی است كه همة بندگان از آن برخوردارند و با قرب اختیاری كه اولیای خدا و ازجمله امام سجاد(علیه السلام) در این مناجات از خداوند درخواست میكنند، متفاوت است. این قرب همیشگی است و شامل همة انسانها میشود. وقتی خداوند لحظهبهلحظه، هستی و حیات را به انسان افاضه میكند، نزد او حضور دارد و افاضة هستی و حیات متوقف بر این حضور و قرب است؛ چنانكه اگر كسی بخواهد پولی را در دست انسان بگذارد باید به او نزدیك شود و پول را در دستش بنهد. اگر ما باور داشته باشیم كه دائماً هستیمان را از خداوند دریافت میكنیم و او پیوسته از شئون هستی، قدرت و حیاتش به ما افاضه میكند و نیز پس از رسیدن
1. ق (50)، 16.
اجل، او جانمان را میگیرد، فهم این معنا كه انسان و همة موجودات، به خداوند قرب دارند، دشوار نخواهد بود. چراكه فعل خلق و افاضة حیات و سایر شئون هستی كه مستقیماً و بیواسطه از سویِ خداوند انجام میپذیرد، متوقف بر آن قرب است. اما فهم آن قربی كه بهاختیار و در پرتو اعمال ارادی و عبادت خدا برای انبیا، ائمة اطهار(علیهم السلام) و تربیتشدگان مكتب آنان حاصل میشود، دشوار است. ما همانطور كه از درك حقیقت صفات و افعال خداوند عاجزیم، از درك حقیقت قرب افراد به خداوند نیز عاجزیم. اما آنچه را عقل ما از این مفاهیم پس از تنزیه و تجرید آن از جنبههای مادی و حسی، بهگونهایكه با مقام و شأن الهی سازگار شود، درك میكند، ازاینقرار است كه وجود موجودات مجرد و غیرمادی از سنخ موجودات علمی و ادراكی است. حتی هویت انسان كه با لفظ «من» به آن اشاره میكنیم، بدن و دست و پا نیست؛ چون آنچه هویت او را تشكیل میدهد و با «من» از آن خبر میدهیم، دارای شعور است و دست و پا، شعور ندارند.
گاهی در میدان جنگ یا در صحنة تصادف اتفاق افتاده است كه دست و پای كسی قطع شده و شخص متوجه آن نشده است. پس از چند لحظه كه به خود میآید و احساس درد میكند، متوجه میشود كه دست یا پایش قطع شده است. اگر بدن، هویت ما باشد، ممكن نیست قسمتی از آن قطع شود یا آسیب ببیند و انسان متوجه نگردد. پس هویت ما و آن «منی» كه درك میكنیم، یعنی روح ما از سنخ علم، بلكه عین علم است كه سخن میگوید، اراده میكند، تصمیم میگیرد و اعضای بدن را به استخدام خود درمیآورد. وقتی روح انسان كه هویت اوست از سنخ علم بود، تكامل آن نیز با علم حضوری كه عین نفس است، حاصل میشود و هر قدر علم حضوری نفس قویتر گردد، نفس كاملتر میشود و درنتیجه، هر قدر نفس قویتر باشد، علم حضوری و شهود آن وسیعتر، شدیدتر و كاملتر است.
منظور از تقرب به خداوند در پرتو اِعمال اختیار و عبادت، این است كه انسان به مرتبهای برسد كه خداوند را بهتر درك و شهود كند و شناخت او منحصر به شناخت حصولی و از طریق الفاظ و مفاهیم نباشد، بلكه با علم حضوری به خداوند، معرفت پیدا كند و همچنین با علم حضوری صفات الهی را درك كند. گاهی انسان در هنگام دعا و مناجات و بهخصوص در فرصتهای ارزشمندی چون شبهای قدر كه حال خاصی به او دست میدهد، احساس میكند كه خداوند را میبیند و با او سخن میگوید. در این صورت مرتبهای از علم حضوری به خداوند در او پدید آمده است. همچنین هنگامی كه انسان در خطر است و امیدی برای نجات خود نمییابد، با علم حضوری خداوند را شهود و درك میكند و خداوند در ترسیم این علم میفرماید: فَإِذَا رَكِبُوا فِی الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذَا هُمْ یُشْرِكُون؛(1) «و چون سوار كشتی شوند، خدای را با اخلاص و پاكدینی (یكتاگرایی) بخوانند و چون بهسویِ خشكی برهاندشان، آنگاه شرك میورزند».
مردی ملحد از امام صادق(علیه السلام) سؤال كرد كه چه دلیلی برای وجود خدا هست؛ حضرت در پاسخ فرمودند:
هَلْ رَكِبْتَ الْبَحْرَ؟ قالَ نَعَم. قَالَ: فَهَل عَصَفَتْ بِكُمُ الرّیحُ حَتّی خَفَفْتُمُ الْغَرْقَ؟ قالَ: نَعَم. قَالَ: فَهَلْ انْقَطَعَ رَجَاؤُكَ مِنَ الْمَرْكَبِ وَالْمَلاحینَ؟ قَالَ: نَعَم. قال: فَهَلْ تَتَّبِعُكَ نَفْسُكَ أنّّ ثَمَّ مَنْ یُنَجیكَ؟ قال: نَعَم. قال: فإنّ ذلِكَ هُوَ اللهُ تَعالی؛(2) «آیا سوار كشتی شدهای؟ مرد ملحد پاسخ داد: آری. حضرت فرمود: آیا تندباد و امواج دریا كشتی را دربرنگرفت تا آنكه شما خود را
1. عنكبوت (29)، 65.
2. ابنشهرآشوب، متشابه القرآن، ج1، ص27.
در آستانة غرق شدن یافتید؟ گفت: آری. حضرت فرمود: آیا امیدت از كشتی و كشتیبانان قطع نگردید؟ گفت: آری. حضرت فرمود: آیا در آن حال نفست توجه نیافت و امیدوار نگشت كه كسی هست كه تو را نجات دهد؟ گفت: آری. حضرت فرمود: آنكسی كه امید داشتی تو را نجات دهد، خداوند است».
آنگاه حضرت این آیه را تلاوت كردند: وَمَا بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ ثُمَّ إِذَا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فَإِلَیْهِ تَجْأرُون؛(1)«و هر نعمتی كه در اختیار شماست از خداست، و چون گزندی به شما رسد به پیشگاه او ناله و زاری میكنید».
چنانكه از روایت استفاده میشود، آن شخص ملحد وقتی كاملاً از اسباب و عوامل مادی ناامید گشته و خود را در آستانة غرق شدن و مرگ یافته بود، احساس كرده بود كه كسی هست كه به او پناه دهد و ورای عوامل و اسباب مادی، او را از مرگ برهاند. این احساس طبعاً با توجه قلبی و شهود باطنی برایش حاصل شد و با درك و شناختی كه از طریق برهان صدیقین و سایر براهین اثبات وجود خداوند حاصل میشود، متفاوت بود؛ چون با آن براهین، شناختی از موجودی غایب كه آفرینندة جهان است به دست میآید، اما در پرتو علم حضوری، انسان خداوند را با چشم دل میبیند، و البته این شناخت حضوری برای مردم، مقطعی و زودگذر است و آنان در شرایط خاص و بیاختیار به این شهود نائل میگردند. اما برای اولیای خدا و تربیتشدگان مكتب انبیا و براثر عبادت و تهذیب نفس، این شهودی كه برای افراد عادی بهصورت اتفاقی رخ میدهد، با شدتی بیشتر و با اختیار حاصل میشود و در این صورت، آنان حقیقتاً خدا را حاضر و ناظر میبینند و از این مشاهده لذتی به آنان دست میدهد كه وصفشدنی
1. نحل (16)، 53.
نیست و بسیار فراتر از لذتی است كه برای طفل در آغوش مادر به وجود میآید؛ آنهم پس از آنكه مدتی از مادر دور مانده و در فراق او گریسته است و وقتی در آغوش پرمهرش قرار میگیرد، نوازش و ملاطفت شدید میشود.
دربارة این قرب به خداوند كه قربی علمی و از قبیل شهود حضوری خداوند است، از امیر مؤمنان(علیه السلام) روایت شده كه وقتی از ایشان پرسش میشود: هَلْ رَاَیْتَ رَبَّكَ حِینَ عَبَدْتَه؛ «آیا خدایت را به هنگام عبادت او مشاهده كردهای». حضرت در پاسخ میفرمایند: وَیْلَكَ مَا كُنْتُ اَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أرَهُ. قَالَ: وَكَیْفَ رأیْتَهُ؟ قَالَ: وَیْلَكَ لا تُدْرِكُهُ الْعُیوُن فِی مُشاهَدَةِ الاَبْصَارِ وَلَكِنْ رأَتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقَایِقِ الإیمَان؛(1) «وای بر تو، من آنكس نیستم كه پروردگار نادیده را بپرستم. سؤال كرد: چگونه او را دیدهای؟ فرمود: وای بر تو، دیدگان هنگام نظر افكندن او را درك نكنند، ولی دلها با حقایق ایمان او را دیدهاند».
كسانی كه به این معنا از قرب الهی نائل شوند و خداوند را با حقیقت ایمان مشاهده كنند و با همة وجود، خود را در جوارش بیابند، خداوند به آنان عنایت خاص میكند و هرچه بخواهند به آنها عطا میكند و اجابت درخواست آنان از خداوند، نتیجة مقام قربی است كه به آن نائل شدهاند، نه اینكه تفسیر آن مقام باشد؛ چنانكه در تفسیر اول، مقام قرب به عنایت خداوند به بندگان خاص خود و اجابت دعا و درخواست آنان تفسیر میگشت.
روشن شد كه قرب اختیاری دارای معنایی حقیقی و غیراعتباری نیز هست كه هركس بدان نائل شد، به مشاهدة باطنی خداوند نائل میگردد و این مشاهده چنان لذتی را نصیب او میگرداند كه دل از غیرمعبود میكند و با همة وجود عاشق و شیفتة محبوب
1. محمدبنیعقوب كلینی، كافی، ج1، ص97، ح6.
و معبود میشود و خداوند نیز به او محبت میورزد و عنایات خاص خود را متوجه آن بندة سالك و عاشق خود میگرداند. البته چنانكه دید چشم ظاهری افراد متفاوت است و برخی چشمشان كمسو و برخی پرسوست و اشیا را از فاصلههای دور نیز میبینند، مشاهدة خداوند با چشم دل نیز برای بندگان خاص خدا یكسان رخ نمیدهد و مقام قرب الهی و رؤیت خداوند دارای مراتب است؛ چه اینكه حقیقت ایمان نیز دارای مراتب است و به تناسب اختلاف افراد در حقیقت ایمان، مراتب افراد در قرب الهی و نیل به مشاهدة خداوند متفاوت میشود. بیتردید حقیقت ایمان شخصیتی چون امیر مؤمنان(علیه السلام) در اوج قرار دارد و ایشان به عالیترین رتبة قرب الهی و مقام مشاهدة باریتعالی نائل شده بود و ازاینرو فرمود: لو كُشِفَ الْغطاءُ مَا ازْدَدْتُ یَقینا؛(1)«اگر پردهها و حجابها كنار روند، چیزی بر یقین من افزوده نمیشود (یعنی من عالِم به همة حقایق عالَم غیب و شهود هستم و حجابی بین من و آن حقایق وجود ندارد)».
برخی از مراتب و جلوههای تجلی خداوند كه در داستان حضرت موسی(علیه السلام) بدان اشاره شده، دارای درجهای از شكوه و عظمت است كه هیچ موجودی تاب تحمل آن را ندارد. ازاینرو، پس از آنكه حضرت موسی(علیه السلام) به درخواست بنیاسرائیل خواستار مشاهدة پروردگار عالم شد، خداوند جلوهای از عظمت خود را نشان داد كه براثر آن، كوه متلاشی گشت و حضرت موسی بیهوش بر زمین افتاد:
وَلَمَّا جَاءَ مُوسَى لِمِیقَاتِنَا وَكَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْكَ قَالَ لَنْ تَرَانِی وَلَكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِی فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَخَرَّ مُوسَى صَعِقًا فَلَمَّا أفَاقَ قَالَ سُبْحَانَكَ تُبْتُ إِلَیْكَ وأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِین؛(2) «و چون موسی به وعدهگاه ما آمد و پروردگارش [بیواسطه]
1. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج40، باب 93، ص153، ح54.
2. اعراف (7)، 143.
با او سخن گفت، گفت: پروردگارا [خود را] به من بنمای تا به تو بنگرم. گفت: هرگز مرا نخواهی دید، ولیكن به این كوه بنگر، پس اگر در جای خود قرار و آرام داشت مرا خواهی دید؛ و چون پروردگارش بر آن كوه تجلی كرد، آن را خُرد و پراكنده ساخت و موسی مدهوش بیفتاد و چون به خود آمد، گفت: [بارخدایا،] تو پاك و منزهی [از اینكه با چشم دیده شوی]. به تو بازگشتم و من نخستین باوردارندهام».
چنانكه گذشت، امام سجاد(علیه السلام) در بیان نورانی خود از خداوند خواستند كه ایشان را در شمار كسانی قرار دهد كه برای مقام قرب و ولایتش برگزیده است. دربارة مقام قرب الهی سخن گفتیم و در این مقال در حد میسور به مفهوم ولایت الهی میپردازیم. مادة «و ـ ل ـ ی» و مشتقات آن و ازجمله واژة «ولایت» در فرهنگ اسلامی و بهخصوص در آموزههای مكتب تشیع كاربرد فراوانی دارد و مسئلة ولایت در مكتب تشیع جایگاه ویژهای گرفته است. در قرآن 233 بار مشتقات مادة «و ـ ل ـ ی» استعمال شده است. از این تعداد 110 بار بهصورت فعل (ماضی، مضارع و امر) و 123 بار بهصورت اسم آمده است كه عبارتاند از ولیّ (44 مورد)، أولیاء (42 مورد)، ولایت (2 مورد)، مَوْلی و مَوالی (21 مورد)، أوْلی (11 مورد) و وَال، مَوُلِّی و أوْلَیان (هركدام یك مورد). ولایت در لغت بهمعنای نصرت، سرپرستی، تدبیر و تصرف در اشیا و قرب است.
با توجه به آنكه در مواردی واژهای مشتقات و معانی گوناگونی دارد و گاه استعمال یك واژه در معانی گوناگون بهصورت اشتراك لفظی و گاهی بهصورت اشتراك معنوی است، همچنین برخی كاربردهای معنایی، حقیقی و برخی مجازی هستند و همچنین
كنایه، استعاره، اشراب و تضمین و سایر صنایع ادبی كه در علوم فصاحت و بلاغت تبیین شدهاند، در استعمالات راه مییابند، برخی از علمای لغت كوشیدهاند كه معانی گوناگون یك كلمه را به یك معنا ارجاع دهند كه در مواردی دچار تكلف شدهاند؛ چه آنكه در بسیاری موارد ارجاع چندین معنای یك واژه بهمعنای واحد، بسیار دشوار مینماید. ازجمله معانی گوناگون ولایت كه واژة ولایت به نحو اشتراك معنوی در آنها به كار میرود، بهمعنای قرب و اتصال و پیوستگی ارجاع داده میشوند و لازمة قرب به چیزی، سرپرستی امور، نصرت و محبت خواهد بود. البته در كتابهای لغت فقط معانی گوناگون هر واژه احصا و معرفی میشوند و بههیچوجه كتاب لغت در صدد شناسایی معنای حقیقی از معنای مجازی یا شناساندن مشترك لفظی و مشترك معنوی نیست و شناخت این امور به دانشهایی چون علم بلاغت و علم اصول مربوط میشود.
برای روشن شدن مفهوم ولایت الهی، چنانكه پیشتر نیز گفتهایم، یادآور میشویم كه برخی از واژگان فقط دربارة امور حسی و مادی كاربرد دارند و دربارة امور مجرد به كار نمیروند، اما برخی از واژگان هم در مورد امور محسوس به كار میروند و هم در مورد مجردات، و كاربرد آنها در امور غیرمادی و مجرد پس از تجرید جنبههای حسی و توسعهای است كه در معنای آنها صورت میپذیرد. بر این اساس اغلب مفاهیم غیرمادی ریشه در مفاهیم و معانی امور محسوس و مادی دارند كه پس از تجرید جنبههای حسی و مادی از مفاهیم مادی، بهصورت اشتراك بر امور مجرد نیز تطبیق داده میشوند. ازاینرو است که ما واژهای را كه در مورد امری مادی و جسمانی به كار میبریم، در مورد خداوند كه مجرد است نیز به كار میبریم. برای نمونه، ما خداوند را علی و عظیم میخوانیم، درصورتیكه مفهوم ابتدایی عُلو به چیزی كه بالای چیز دیگر قرار دارد
نسبت داده میشود و درنتیجه ما چیزی را كه بالا قرار دارد، عالی و چیزی را كه پایین قرار دارد، سافل میدانیم. آنگاه به لحاظ وجود برتری و فوقیت در مفهوم عالی و پس از كنار نهادن جنبههای محسوس و مادی آن برتری و فوقیت، علو معنوی را اختراع میكنیم و درنتیجه، وقتی خداوند را علی مینامیم، این كاربرد به لحاظ برتری و تعالی معنوی خداوند بر سایر موجودات است؛ چه اینكه ما با توجه به علو حسی و مادی، دست به اختراع علو اعتباری نیز میزنیم و آن را به كسانی نسبت میدهیم كه به لحاظ مناصب اعتباری و پست و مقام فراتر از دیگران قرار دارند. در این صورت، استعمال علو در معنای حسی و معنوی حقیقی و استعمال سوم آن اعتباری بهحساب میآید. در مقام مفاهمه و برای انتقال مفاهیم معنوی انسان ناچار است از الفاظی كه برای امور حسی وضع شدهاند، استفاده كند و پس از تجرید مفهوم آن الفاظ از جنبههای حسی، بهوسیلة آنها مفاهیم معنوی را به مخاطبش ارائه كند. شاید قدرت انسان در انتقال از مفاهیم حسی به مفاهیم معنوی و تعمیم و توسعة مفهومی و نیز انتقال از معنای حقیقی لفظ به معانی مجازی و سایر تصرفاتی كه ذهن خلاق انسان در مفاهیم و معانی صورت میدهد، مورد اشارة خداوند در آیة عَلَّمَهُ الْبَیَان(1) باشد.
برای فهم معنای ولایت كه بهخصوص در فرهنگ شیعه جایگاه ویژهای دارد، تا آنجا كه در آموزههای اسلامی آمده است كه قوام اسلام و فرهنگ شیعه به ولایت اهلبیت(علیهم السلام) است،(2) همچنین برای فهم ولایت در كلام نورانی امام سجاد(علیه السلام)، در مناجات خود، باید بهمعنای لغوی ولایت كه در امور حسی به كار میرود نظر افكنیم، تا با لحاظ تناسب آن
1. الرحمن (55)، 4.
2. از امام باقر(علیه السلام) روایت شده كه فرمود: بُنِیَ الاسْلامُ عَلَی خَمْسٍ، عَلَی الصَّلاةِ وَالزَّكَاةِ وَالصَّوْمِ وَالْحَجِّ وَالْوَلایَةِ وَلَمْ یُنَادَ بِشَیْءٍ كَمَا نُودِیَ بِالوَلایَة؛ «اسلام بر پنج پایه استوار شده است: نماز و زكات و روزه و حج و ولایت و آنسان كه برای ولایت فریاد زده شده [و بر آن تأكید شده]، برای هیچچیز دیگر فریاد زده نشده است».(محمدبنیعقوب كلینی، كافی، ج2، ص21، ح1).
با ولایت خدا و اهلبیت(علیهم السلام) و ایجاد تغییر و توسعة مفهومی و تجرید آن از جنبههای حسی، آن را بر مورد بحث، تطبیق دهیم: اصل مادة «و ـ ل ـ ی» برای قرب، پیوستگی و اتصال بین دو چیز به كار میرود؛ بهگونهایكه شیء سومی بین آن دو فاصله نیندازد و هریك از آن دو چیز در دیگری اثر بگذارد. پس مفهوم لغوی «و ـ ل ـ ی» دارای سه ركن است: 1. وجود دو چیز؛ 2. مقارنت و اتصال آن دو به یكدیگر و عدم توسط شیء سوم بین آن دو؛ 3. تأثیرگذاری هریك بر دیگری. این معنای لغوی برای برخی از مشتقات «ولی» در قرآن نیز به كار رفته است؛ آنجا كه خداوند میفرماید: یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا قَاتِلُوا الَّذِینَ یَلُونَكُمْ مِنَ الْكُفَّارِ وَلْیَجِدُوا فِیكُمْ غِلْظَةً وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِین؛(1) «ای كسانی كه ایمان آوردهاید، با كافرانی كه به شما نزدیكاند، كارزار كنید و باید كه در شما درشتی و سختی بیابند، و بدانید كه خدا با پرهیزكاران است».
«یلون» فعل مضارع و از مادة «ولی» است و در آن معنای قرب، نزدیكی و همجواری لحاظ شده است. خداوند در این آیه، به مسلمانان فرمان میدهد كه دشمنان دورتر آنان را از دشمنانی كه در همسایگی و مجاورتشان به سر میبرند و آنان را تهدید میكنند، غافل نسازند؛ بلكه قبل از جنگ با دشمنان دور، با طوایف یهود كه اطراف مدینه زندگی میكنند و به دشمنی و تهدید مسلمانان میپردازند، جهاد كنند.
با توجه بهمعنای ولایت در امور حسی و كاربرد آن در موردی كه دو شیء با یكدیگر متصل و نزدیك باشند و شیء دیگری بین آنها فاصله نیندازد یا یكی از آن دو در دیگری اثر بگذارد یا آن دو در یكدیگر تأثیر متقابل داشته باشند، همین واژه و واژگان همخانوادة آنها پس از تصرف و توسعه و تجرید از جنبههای حسی در امور معنوی و اعتباری نیز به كار میروند. پس اگر دو موجود دارای ارتباطی عمیق و
1. توبه (9)، 123.
تنگاتنگ بودند كه بیگانهای نتواند بین آن دو فاصله اندازد و یكی از آن دو در دیگری تصرف و تأثیر داشت یا آن دو در یكدیگر تأثیر و تصرف داشتند، برای حكایت از این ارتباط و نزدیكی، از مادّة «ولی» و واژة «ولایت» استفاده میشود. از این نظر وقتی مینگریم كه دو انسان چنان به یكدیگر علاقهمندند و ارتباط روحی عمیقی دارند كه گویی روح و دلشان به یكدیگر پیوند خورده و هیچ فاصلهای بین آن دو وجود ندارد و این رابطة عمیق روحی باعث شده كه در یكدیگر اثر بگذارند، گفته میشود كه بین آن دو، رابطة ولایت حاكم است. همچنین با توجه به اینكه خداوند از هر چیز به مخلوقات و ازجمله به انسانها نزدیكتر است و خود میفرماید: وَنَحْنُ أقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِید؛(1) «ما از رگ گردن به او نزدیكتریم». او بر همة مخلوقات خود ولایت تكوینی دارد و سرپرستی، اداره و تدبیر همة امور و شئون موجودات و ازجمله انسان بهوسیلة خداوند انجام میشود. این ولایت تكوینی عام است و بر همة مخلوقات و ازجمله انسانها، بنا بر ظرفیتها و اقتضائات وجودی كه خداوند در آنها قرار داده است، اعمال میشود.
خلق موجودات و تصرفاتی كه خداوند دربارة موجودات انجام میدهد و تدبیر همة شئون آنها ناشی از ولایت تكوینی خداوند است و با توجه به این ولایت تكوینی عام الهی است كه ما همة امور عالم را به خداوند نسبت میدهیم و خداوند میفرماید: وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلاّ بِإِذْنِ اللَّه؛(2)«و هیچكس جز به فرمان خدا نمیرد».
1. ق (50)، 16.
2.آل عمران (3)، 145.
در آیهای دیگر ایمان آوردن به ولایت الله و تدبیر و حاكمیت مطلق او بر جهان هستی نسبت داده شده است: وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أنْ تُؤْمِنَ إِلاّ بِإِذْنِ اللَّه...؛(1)«و هیچكس را توان آن نیست كه ایمان بیاورد مگر به خواست خدا...».
وقتی خداوند به همة هستی و امور، ولایت و حاكمیت داشت، اراده و اختیار انسان نیز در بستر ولایت او اعمال میگردد و انسان چیزی را میتواند اراده كند و برگزیند كه در دایرة ارادة خداوند قرار گرفته باشد. خداوند در این باره میفرماید: وَمَا تَشَاءُونَ إِلاّ أنْ یَشَاءَ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلِیمًا حَكِیمًا؛(2)«و شما نمیخواهید مگر آنكه خدا بخواهد؛ همانا خداوند دانا و باحكمت است».
جهان آخرت در واقع، صحنة ظهور حاكمیت خداوند و ولایت اوست و در روز قیامت كه حجابها از برابر دیدة بندگان كنار خواهد رفت، همگان درمییابند كه همة كارها با اراده و مشیت الهی انجام میپذیرد و ارادهای جز ارادة الهی مستقلاً مؤثر و كارساز نیست: هُنَالِكَ الْوَلایَةُ لِلَّهِ الْحَق...؛(3) «آنجا (در روز رستاخیز) یاری و كارسازی تنها از آن خداست...».
در آیهای دیگر میفرماید: یَوْمَ هُمْ بَارِزُونَ لا یَخْفَى عَلَى اللَّهِ مِنْهُمْ شَیْءٌ لِمَنِ الْمُلْكُ الْیَوْمَ لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّار؛(4)«روزی كه نمایان شوند، هیچچیز از آنان بر خدا پوشیده نباشد، [ندا آید كه] امروز پادشاهی از آنِ کیست؟ از آنِ خدا است، آن یگانة بر همه چیره».
البته خداوند دارای ولایت تكوینی خاص نیز هست كه درحق اولیای خدا و رهیافتگان
1.یونس (10)، 100.
2.انسان (76)، 30.
3.كهف (18)، 44.
4.غافر (40)، 16.
به تعالی و كمالْ اعمال میگردد و بر اساس آن خداوند حتی افكار و رفتار اختیاری آنها را در جهت تعالی و كمالْ تدبیر و هدایت میكند. خداوند دربارة این ولایت تكوینی خاص خود میفرماید: اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ...؛(1)«خدا سرپرست و كارساز مؤمنان است و آنان را از تاریكیها به روشنایی میبرد...».
لازمة ولایت خاص الهی محبت است و از این نظر اگر كسی مشمول ولایت خاص خداوند قرار گرفت، محبوب خداوند نیز هست و چون محبت طرفینی است، ولایت بهمعنای محبت نیز طرفینی است و وقتی خداوند ولیّ كسی گردید، او نیز ولیّ خدا میگردد و بر این اساس ما دربارة امیر مؤمنان(علیه السلام) كه بندة برگزیدة خداست میگوییم: أشهدُ أنَّ عَلیاً وَلیُّ الله.
وقتی كسانی به خداوند تقرب جستند و فقط با او سروكار داشتند و همواره به یاد خداوند بودند و پیرو محض دستورات او گردیدند، خداوند نیز امور آنان را تدبیر میكند و در پرتو ولایت الهی، آنان به مصالح و منافع واقعی دنیوی و اخروی دست مییابند. در برخی از آیات این ولایت كه درحق مؤمنان اعمال میگردد با واژة «مولی» بیان شده است: ذَلِكَ بِأنَّ اللَّهَ مَوْلَى الَّذِینَ آمَنُوا وأنَّ الْكَافِرِینَ لا مَوْلَى لَهُم؛(2)«این [فرجام هلاكت و نابودی برای كافران] ازآنروست كه خدا یار و یاور مؤمنان است و كافران را یار و یاوری نیست».
وقتی خداوند بر بندگان مؤمن خاص خود ولایت داشت، آنان به خداوند توكل میكنند و تقدیر و اصلاح امور را به او واگذار میكنند. البته این ولایت بهتناسب اختلاف مراتب ایمان اشخاصْ متفاوت میگردد و هركس از ایمان قویتری برخوردار بود، اِعمال ولایت الهی درحق او قوّت و وسعت بیشتری خواهد داشت. این ولایت الهی دربارة
1.بقره (2)، 257.
2.محمد (47)، 11.
برخی از بندگان مؤمن به مرحلهای میرسد كه اراده و خواست خداوند جانشین اراده و خواست آن بندگان میشود و همة تصمیمات و كارهای آنها از مسیر ولایت خاص الهی انفاذ و اجرا میگردد؛ چنانكه خداوند در حدیث قدسی دربارة بندگان مطیع و فرمانبردار خود كه افزون بر انجام تكلیف الزامی، میكوشند كه با انجام مستحبات به خداوند تقرب جویند، میفرماید: كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذی یَسْمَعُ بِهِ وَبَصَرَهُ الّذی یُبْصِرُ بِهِ وَیَدَهُ الَّتی یَبْطِشُ بِها إن سَألَنی أعْطَیْتُهُ وأنْ اسْتَعاذَنی أعَذْتُه؛(1) «من گوش او میگردم كه با آن میشنود و چشم او میگردم كه با آن میبیند و دست او میگردم كه با آن برمیگیرد، اگر از من چیزی بخواهد به او میدهم و اگر به من پناه آورد پناهش میدهم».
همچنین با توجه به آنكه در پرتو بندگی و كسب رضایت پروردگار، بنده مشمول ولایت خاص الهی میشود، خداوند امور و شئون وجودی وی را اداره و تدبیر میكند و اراده و اختیار خداوند جایگزین اراده و اختیار او میگردد و كارهای انسان بر وفق مراد و مصلحت و در مسیر سعادت انجام میپذیرد. امام حسین(علیه السلام) در دعای عرفه، از خداوند درخواست میكنند: اِلهى اَغْنِنى بِتَدْبیرِكَ لى عَنْ تَدْبیرى وَبِاخْتِیارِكَ عَنِ اخْتِیارى؛(2)«خدایا، با تدبیر خود مرا از تدبیر در كار خویش بینیاز گردان و با اختیار خود [امورم را به انجام رسان] مرا از اختیار خود بینیاز گردان».
یكی از اقسام ولایت، ولایت در امور اجتماعی است كه جعلی و اعتباری میباشد و ما در حوزة مباحث اسلامی از آن به ولایت تشریعی تعبیر میكنیم. اگر بر اساس سازوكار قانونی این ولایت به كسی سپرده شود، مثلاً اگر سرپرستی و ولایت بر جامعهای به كسی
1.دیلمی، ارشاد القلوب، ج1، ص91.
2.مفاتیح الجنان، دعای عرفه.
سپرده شود، او متصدی امور آن جامعه و حاكم و والی بهحساب میآید و دیگران ملزم به اطاعت از او هستند. همچنین اگر كسی متولی موقوفهای گردید، امور مربوط به آن موقوفه و رعایت مصالح وقف با نظر و صلاحدید او انجام میپذیرد و هر تصرفی كه از ناحیة دیگران و بدون اجازة او انجام پذیرد نامشروع است. این ولایت یكطرفه است و تنها مربوط به كسی است كه ولیّ و یا والی جامعهای انتخاب شده است. در این صورت وقتی كسی ولیّ و والی جامعه گردید، اوست كه به جامعه ولایت دارد و جامعه ولایتی بر او ندارد. ازآنرو كه این ولایت، اعتباری است و مقامی حقیقی بهحساب نمیآید، متصدی آن باید نصب شود و در صورت از دست دادن شرایط عزل میگردد.
از منظر ما مسلمانان ولایت تشریعی كه بهمعنای ارائة دستورالعملها و قانونگذاریهای الهی است، در درجة اول بهوسیلة خداوند و برای هدایت انسانها صورت میپذیرد. آنگاه خداوند این منصب را در اختیار جانشینانش میگذارد و آنان موظفاند كه دستورات و قوانین الهی را در اختیار مردم بگذارند و همچنین آنان از جانب خداوند وظیفة حاكمیت بر مردم را نیز بر عهده دارد و مردم موظف به اطاعت از آنها هستند. افزون بر آنكه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) عهدهدار حكومت و ولایت تشریعی بر جوامع اسلامی است، از منظر شیعه، این ولایت پس از آن حضرت به ائمة اطهار(علیهم السلام) سپرده شده است و ازاینرو ولایت تشریعی ائمة اثناعشر(علیهم السلام) و وجوب اطاعت از آنان از مقومات و ركن اساسی اعتقاد ما به امامت اهلبیت(علیهم السلام) است. دایرة ولایت تشریعی ائمه(علیهم السلام) بیشتر مربوط به احكام و مسائل اجتماعی است؛ مانند انواع معاملات، حقوق، وظایف اجتماعی، جهاد، مسائل سیاسی و بینالمللی و مسائل اقتصادی.
پس از امام معصوم(علیه السلام) و در زمان غیبت كه مردم دسترسی به امام معصوم(علیه السلام) ندارند، در موارد فوق مردم باید به فقیه جامعالشرایط مراجعه كرده و از او اطاعت كنند. این اطاعت نیز مثل وجوب اطاعت از پیامبر و ائمه(علیهم السلام) مطلق است و همة امور حکومتی را
شامل میشود، مگر دلیل خاصی داشته باشیم كه بعضی موارد را استثنا كرده باشد و ولایت در آن را خاص معصوم(علیه السلام) دانسته باشد. البته با توجه به اینكه وجود چند حاكم مستقل و در عرض هم برای ادارة یك جامعه ممكن نیست، بدیهی است كه در صورت تعدد فقها در یك زمان، از میان آنها یك نفر باید عهدهدار این امر شود. چنین فقیهی جانشین امام معصوم(علیه السلام) و اطاعتش مثل اطاعت امام معصوم(علیه السلام) واجب است. برخی از آیات قرآن ناظر به ولایت تشریعی و اجتماعی است، ازجمله آیة إِنَّمَا وَلِیُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَیُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُون؛(1)«همانا دوست و سرپرست شما خداست و پیامبرش و كسانی كه ایمان آوردهاند؛ آنان كه نماز را بر پا میدارند و زكات میدهند درحالیكه در ركوعاند».
با توجه به اینكه آیة فوق در بین آیاتی قرار گرفته كه از پیروی اهل كتاب نهی میكنند و نیز با توجه به آیة بعد، منظور از ولایت در آن، ولایت تشریعی است و خداوند در آیة شریفه در صدد جعل ولایت تشریعی برای پیامبر(صلی الله علیه و آله) و ائمة اطهار(علیهم السلام) است.
چنانكه متذكر شدیم، بهجز قسم اخیر، سایر اقسام ولایت، ازجمله ولایت بهمعنای قرب و پیوستگی تكوینی هستند؛ چه اینكه قرب بین دو موجود ذیشعور بهمعنای ارتباط خاص روحی و قلبی بین آن دو است كه امری حقیقی بهحساب میآید. سایر معانی ولایت نظیر نصرت، محبت و سرپرستی لوازم معنای ولایت كه همان قرب و پیوستگی است، بهحساب میآیند و این قرب در صورتی تحقق میپذیرد كه دو موجود كاملاً با یكدیگر ارتباط و اتصال برقرار كنند و بیگانهای بین آن دو فاصله و
1.مائده (5)، 55.
جدایی نیندازد. حال به یك معنا خداوند قریب و نزدیك به همة موجودات، ازجمله انسانهاست و این قرب عام تكوینی خداوند، امتیازی بهحساب نمیآید؛ چه اینكه كفار نیز از این قرب برخوردارند.
قربی كه امام سجاد(علیه السلام) از خداوند درخواست دارند، قرب اكتسابی است كه در پرتو پیروی از دستورات خداوند، بندگی و خودسازی تحصیل میگردد و از این نظر خاص بندگان برگزیده و مؤمن خداست و تنها آنان از این امتیاز عالی برخوردارند. در سایة این ولایت و قرب خاص است كه آن بندگان مؤمن كارها و امورشان را به خداوند واگذار میكنند. طبیعی است وقتی انسان با طیب خاطر امورش را به خداوند وامیگذارد كه سنتهای الهی را بشناسد و كارها و تدبیرهای الهی را مطابق مصلحت واقعی و برخاسته از حكمت بداند. وقتی انسان در مورد دعاوی و اختلافات، كسی را بهعنوان وكیل خود انتخاب میكند كه او را آشنای به قوانین حقوقی و جزایی و سازوكارهای دفاع از موكل و احقاق حقوق او بداند و مطمئن باشد كه آن وكیل قصد یاری او را دارد. كسی كه بر خدا توكل میكند و كارهایش را به او وامیگذارد و به قضای الهی راضی میگردد، باید بداند كه چهبسا برخی از تقدیرات الهی برحسب ظاهر به ضرر او هستند و خداوند بندگان خود را با بلا و گرفتاریها نیز مواجه میگرداند و از این طریق آنها را مورد آزمایش قرار میدهد. خداوند در این باره میفرماید:
وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الأمْوَالِ وَالأنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ *الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُون * أُولَئِكَ عَلَیْهِمْ صَلَوَاتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ وأُولَئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُون؛(1)«و هرآینه شما را به چیزی از بیم و گرسنگی و كاهش مالها و جانها
1.بقره (2)، 155ـ157.
و میوهها میآزماییم و شكیبایان را مژده ده؛ آنان كه چون مصیبتی (پیشامد ناخوشایندی) به ایشان رسد، گویند: ما از آن خداییم و بهسوی او بازمیگردیم. آناناند كه درودها و بخشایشی از پروردگارشان بر آنهاست و ایشاناند راهیافتگان».
برخی به دنبال زندگی راحت و بدون دردسر هستند و از سختیها و گرفتاریها گریزاناند، درصورتیكه سختیها و گرفتاریها لازمة زندگیاند. بر اساس سنت الهی، انسانها چنانكه با خوشیها و راحتیها مواجه میگردند، باید با تنگناها و مشكلات نیز مواجه شوند و بهواقع خوشیها و سختیها ابزار آزمون انسانها هستند و هیچكس را گریزی از آزمون الهی نیست و در بوتة آزمایش اوست كه صالح از ناصالح و بندگان صادق از مدعیان دروغین بازشناخته میشوند:
أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَكُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لا یُفْتَنُونَ *وَلَقَدْ فَتَنَّا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَیَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِینَ صَدَقُوا وَلَیَعْلَمَنَّ الْكَاذِبِین؛(1)«آیا مردم پنداشتهاند همینكه [به زبان] گویند ایمان آوردیم آنان را وامیگذارند (رها میكنند) و آزموده نمیشوند؟ و ما كسانی را كه پیش از آنان بودند آزمودیم، تا خداوند همانا كسانی را كه راست گفتند معلوم كند و دروغگویان را نیز معلوم كند».
كسی كه به خداوند توكل میكند، باید بداند كه خداوند كار بیهوده انجام نمیدهد و همة سنتها و تدبیرهای خداوند منطبق بر حكمت الهی است و آنگاه با چنین باوری و توفیقی كه درزمینة بندگی خالصانة خداوند كسب كرده است، از خداوند درخواست میكند به تدبیر امور او بپردازد و او را مشمول ولایت خاص خود گرداند؛ چنانكه
1.عنكبوت (29)، 2ـ3.
وقتی كسی به ولایت اعتباری دیگری بر خود تمكین میكند، به آنچه او انجام میدهد و قضاوتی كه در حقش روا میدارد، رضایت میدهد. اگر حاكم عادل، سهمی مساوی با دیگران و ازجمله سهمی مساوی با سهم فقرا از بیتالمال برای او تعیین كرد، مخالفت نمیكند و بر او خُرده نمیگیرد كه چرا در تقسیم بیتالمال موقعیت و شئونات افراد را در نظر نگرفته است. یا اگر قاضی بر اساس قوانین و دستورات قضایی اسلام حكم كرد كه بر مجرم حد جاری كنند، به این بهانه كه اجرای حدود با ملاحظات اجتماعی سازگار نیست و اگر كسی گناهی مرتكب شد و مثلاً زنا كرد، نباید او را تازیانه بزنند و آبرویش را نزد دیگران بریزند، با حكم قاضی و حكم خدا مخالفت نمیورزد؛ بلكه او اجرای حدود الهی را ضروری و منطبق با مصالح واقعی دانسته و بر این باور است كه در سایة حدود الهی است كه جامعه سالم میماند و از آفت و فساد محفوظ میشود، و بر این اساس خداوند میفرماید:
الزَّانِیَةُ وَالزَّانِی فَاجْلِدُوا كُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا مِائَةَ جَلْدَةٍ وَلا تَأْخُذْكُمْ بِهِمَا رَأْفَةٌ فِی دِینِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ وَلْیَشْهَدْ عَذَابَهُمَا طَائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِین؛(1)«به هر زن و مرد زناكار صد تازیانه بزنید و اگر به خدا و روز بازپسین ایمان دارید، در [كار] دین خدا نسبت به آن دو دلسوزی نكنید، و باید گروهی از مؤمنان كیفر آن دو را حاضر و شاهد باشند».
در پایان بحث دو روایت دربارة شرایط نیل به ولایت ائمة اطهار(علیهم السلام) ذكر میكنیم. در روایت اول، امام صادق(علیه السلام) به یكی از اصحاب خاص خود به نام عبداللهبنجندب
1.نور (24)، 2.
میفرمایند: یَاابْنَ جُنْدَب بَلّغْ مَعَاشِرَ شیعَتِنا وَقُل لَهُم: لا تَذْهَبَنَّ بكُمُ المَذاهِبُ، فَوَاللهِ لا تُنَال وَلایَتُنَا إلاَّ بالْوَرَعِ وَالإجْتِهَادِ فی الدُّنْیَا وَمواسَاةِ الإخْوانِ فی اللهِ...؛(1) «پسر جندب، به شیعیان ما ابلاغ كن و به آنها بگو: این طرف و آن طرف نروید. به خدا سوگند به ولایت ما نمیرسید مگر با ورع و كوشش در دنیا و مواسات با برادران در راه خدا...».
كسی به ولایت اهلبیت عصمت(علیهم السلام) نائل میگردد كه تقوا داشته باشد و از گناهان بپرهیزد و در راه انجام وظایفش تلاش چشمگیر و فراوان از خود نشان دهد. همچنین نسبت به برادران دینی خود احساس همدردی و همیاری داشته باشد؛ فقط به فكر خود نباشد، بلكه در صدد خیرخواهی و كمك به آنان برآید و آنچه برای خود میخواهد و میپسندد، برای آنان نیز بخواهد.
در روایت دیگر امام باقر(علیه السلام) در یكی از سفارشهای خود به جابربنیزید جعفی میفرمایند:
یَا جَابِرُ... وَاعْلَمْ بِأنَّكَ لاتَكُونُ لَنَا وَلِیّاً حَتَّی لَوِ اجْتَمَعَ عَلَیْكَ أهْلُ مِصْرِكَ وَقالُوا إِنَّكَ رَجُلُ سَوْءٍ لَمْ یَحْزُنْكَ ذَلكَ، وَلَوْ قالوُا إِنَّكَ رَجُلٌ صَالحٌ لَمْ یَسُرَّك ذَلِكَ، وَلَكنْ اعْرِضْ نَفْسَكَ عَلَی كِتَابِ الله فَإنْ كُنْتَ سَالِكاً سَبِیلَهُ زاهِداً فِی تَزْهِیدِهِ راغِباً فی تَرْغیبه خَائِفاً مِنْ تَخْوِیفه فَاثْبُتْ وَأبْشِرْ فَإنَّهُ لایَضُرّكَ ما قِیلَ فِیكَ، وإِنْ كُنْتَ مُبَایِناً لِلْقُرآنِ فَمَا ذا الَّذیِ یَغُرّكَ مِنْ نَفْسِك؛(2) «ای جابر... و بدان كه تو دوست ما شمرده نخواهی شد تا [چنان شوی كه] اگر تمام مردم شهرت جمع شدند و گفتند: "تو مرد بدی هستی" این سخن محزونت نسازد و اگر گفتند: "تو مرد خوبی هستی" تو را خوشحال نكند، ولی نفس خود را بر كتاب خدا عرضه دار. پس اگر پویندة راه قرآن بودی و در آنچه قرآن بیرغبتی بدان را خواسته است، زاهد بودی و به
1.محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج78، باب 24، ص281، ح1.
2. همان، باب 22، ص162ـ163، ح1.
آنچه قرآن بدان ترغیب كرده است، میل و رغبت داشتی و از تهدیدش ترسان شدی، در این صورت پابرجا باش و تو را مژده باد كه بیشك آن سخنان كه دربارهات گفتند، هیچ زیانی به تو نخواهد رساند و اگر از قرآن جدا شدهای، پس دیگر به خود بالیدنت برای چیست؟»
منظور از ولایتی كه امام سجاد(علیه السلام) در مناجاتش از خداوند درخواست میكنند، این است كه انسان كاملاً تسلیم وی شود و امورش را به او واگذارد و از صمیم دل به تدبیرهایش راضی گردد. فقط به خداوند امید داشته باشد و از وی بترسد و از غیر او ترس و بیمی به خود راه ندهد. تعریف و تمجید دیگران او را خوشحال و مغرور نسازد و بدگویی دیگران او را ناراحت نكند.
آنچه در دعاها و درخواستهای امام سجاد(علیه السلام) در مناجات محبین آمده و در واقع، محور مناجات آن حضرت را تشکیل میدهد. محبت خدا و لوازم و آثار آن است و در این راستا، پس از آنكه از خداوند درخواست كردند كه ایشان را در شمار كسانی قرار دهد كه برای قرب و ولایتش برگزیده است، میفرمایند مرا در شمار كسانی قرار ده كه آنان را برای عشق و محبتت خالص گرداندهای. درخواست محبت خالص به خداوند از سوی امام سجاد(علیه السلام) ازآنروست كه ممكن است انسان به خداوند محبت داشته باشد، اما آن محبت خالص نباشد و در كنار محبت به خدا، محبت به دیگران نیز بر دل سایه افكنده باشد و چهبسا آن دو محبت با یكدیگر تزاحم و تعارض نیز پیدا كنند و انسان محبت به غیرخدا را بر محبت به خدا ترجیح دهد.
در مورد محبتهای عادی، گاهی انسان با دو نفر معاشرت و رفاقت دارد و محبت خود را بین آن دو نفر تقسیم میكند و با هر دو انس میگیرد و تزاحمی نیز بین محبت ورزیدن و انس یافتن با آن دو نفر وجود ندارد. اما گاهی این رفاقتها به تعارض و تزاحم میانجامند و یكی از دوستان از انسان درخواستی میكند كه با درخواست سایر
دوستان تزاحم دارد و انسان بر سر دوراهی اجابت درخواست دوستان خود قرار میگیرد و درنتیجه خواستة كسی را كه بیشتر دوست میدارد ترجیح میدهد. فراواناند كسانی كه خداوند را دوست میدارند، چنانکه دیگران را نیز دوست میدارند و تا هنگامی كه بین این دوستیها تزاحمی رخ نداده است، انسان به مقتضای آن دوستیها عمل میكند؛ مثلاً انسان بر اساس محبت به خداوند نماز میخواند و به انجام نوافل میپردازد و تزاحمی نیز بین اینگونه عبادات با محبت به غیرخدا وجود ندارد و ازاینرو محبت به خدا و محبت به غیرخدا و به تبع آن دو، انجام درخواست خدا با درخواست غیرخدا جمعشدنی هستند. اما گاهی بین درخواست خدا و محبت به او با درخواست غیرخدا و محبت به غیر او تزاحم و تضاد رخ میدهد و در این فرض دوستان واقعی خدا، محبت خدا و خواست او را بر محبت سایرین و خواست آنان ترجیح میدهند و به مقتضای ایمان و وظیفة بندگیشان عمل میكنند. خداوند دربارة تزاحم دوستی خدا با دوستی غیرخدا و ضرورت ترجیح محبت به خدا بر محبت به دیگران میفرماید:
قُلْ إِنْ كَانَ آبَاؤُكُمْ وأَبْنَاؤُكُمْ وَإِخْوَانُكُمْ وأَزْوَاجُكُمْ وَعَشِیرَتُكُمْ وأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسَادَهَا وَمَسَاكِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَیْكُمْ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَادٍ فِی سَبِیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّى یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ وَاللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفَاسِقِین؛(1)«بگو: اگر پدرانتان و پسرانتان و برادرانتان و همسرانتان و خویشاوندانتان و مالهایی كه به دست آوردهاید و تجارتی كه از كسادی و بیرونقی آن میترسید و خانههایی كه به آنها دلخوشید، نزد شما از خدا و پیامبر او و جهاد در راه او دوستداشتنیترند، پس منتظر باشید تا خدا فرمانش را [به اجرا در]آورد؛ و خدا مردم نافرمان را راه ننماید».
1. توبه (9)، 24.
در شرایط خاص و مقام تزاحم، برتری محبت به زن و فرزند، خویشان و سایر امور بر محبت به خداوند باعث میشود كه محبت به خدا كنار رود و دستكم انسان موقتاً خدا را فراموش كند؛ بهخصوص در هنگامة جهاد كه انسان در برابر آزمون دشواری قرار میگیرد، اگر محبت او به خداوند بر محبت به دیگران و حتی محبت به عزیزانش برتری داشت، در صدد انجام فرمان خدا و حمایت از دین برمیآید و هستی خود را فدای خداوند میكند و درنتیجه به سعادت و رستگاری ابدی دست مییابد. اما اگر ایمانش ناقص بود و نتوانست دل از غیرخدا بكند و دلبستگیهای مادی مانع انجام وظیفه و پایداری در مسیر محبت الهی گردید، خذلان و بدبختی ابدی را برای خود فراهم میسازد. وقتی دشمنان به میهن اسلامی تجاوز میكنند، دل كندن از وابستگیها، نظیر دل كندن از پدر، مادر، فرزندان و دوستانی كه انسان سالیانی با آنها معاشرت داشته و حضور یافتن در جبهه بسیار دشوار است و انسان در برابر آزمون بسیار سختی قرار میگیرد. ما در دوران خود و در گیرودار جنگ تحمیلی مشاهده كردیم كه چگونه جوانان انقلابی و مخلص، دست از همة تعلقات مادی میشستند و با قلبی مالامال از عشق خدا و اسلام روانة جبههها میشدند و از كیان دین و ملت دفاع میكردند. برای آنان نهفقط حضور در جبهه و دست شستن از دنیا و عزیزان دشوار نبود، بلكه ماندن در شهر و دیار و بینصیب ماندن از فیض شهادت تحملناپذیر بود و ازاینرو نذر میكردند و بر انجام نماز شب مبادرت میورزیدند تا خداوند توفیق جهاد و شهادت را نصیبشان كند. برخی از جوانان برای اینكه به توفیق شهادت نائل شوند، نذر كردند كه چهل شب جمعه از تهران به قم و مسجد جمكران بیایند و در آنجا، شب را به احیا و عبادت سپری كنند.
در هنگام آزمون، سره از ناسره بازشناخته میشود و در هنگام تزاحم دوستی خدا با تعلقات دنیوی است كه درجة محبت انسان به خداوند مشخص میگردد. برخی وقتی
حالات عرفانی خاصی به آنها دست میدهد و اشعار عرفانی دربارة عشق به معبود و محبوب را میخوانند، خیال میكنند مضامین آن اشعار دربارة آنها صادق است و محبت آنان به خداوند راسخ و صادقانه است، اما در هنگامة آزمون و گاه دست شستن از دنیا و تعلقات مادی و دل بستن محض به معبود، معلوم میشود كه تا رسیدن به سرحد سرسپردگی كامل به خداوند و محبت خالص به او خیلی فاصله دارند و ادعای عشق به معبود و فنای در معشوق، گزاف و دروغین است.
بنابراین برای نیل به سعادت و كمال، صرف احساس دوستی خدا كافی نیست و انسان در درجة اول باید سعی كند كه خدا را بیش از دیگران دوست داشته باشد و ترجیح دوستی خدا بر دوستی غیرخدا كف ایمان است كه خداوند نیز بدان اشاره دارد و میفرماید: وَالَّذِینَ آمَنُوا أشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ...؛(1)«و كسانی كه ایمان آوردهاند، محبتشان به خداوند شدیدتر است...». پس لازمة ایمان و به تعبیر دیگر مقوم ایمان، رجحان محبت به خدا بر محبت به دیگران است. اما كسانی كه خدا را بیش از چیزها و كسان دیگر دوست میدارند، دارای مراتبی هستند كه این مراتب به دو دستة كلی تقسیم میشوند: كسانی كه در دلشان دو نوع محبت وجود دارد، هم محبت به خدا در دل آنها وجود دارد و هم محبت به غیرخدا، ولی محبت آنان به خداوند فزونتر از محبت به غیرخداست؛ دستة دوم كسانی هستند كه حقیقتاً دلشان به محبت خدا اختصاص یافته و دوستی آنان نسبت به دیگران، مستقل از محبت به خدا نیست، بلكه به جهت انتسابی است كه آنان به خدا دارند. نظیر آنكه ما وقتی كسی را دوست داریم، بستگان وی و
1. بقره (9)، 165.
چیزهای مربوط به او، نظیر عكسها، لباسها و كتابهایش را نیز دوست داریم. اما چنان نیست كه ما چند محبوب داشته باشیم كه عبارت باشند از آن دوست و چیزهایی كه به او انتساب دارند، بلكه ما حقیقتاً همان شخص را دوست میداریم و محبت به امور منسوب به وی در شعاع محبت به او قرار میگیرد و مستقل از آن نیست.
طبیعی است وقتی كسی را دوست میداریم، در شعاع محبت به او، آثارش را نیز دوست داریم و محبت به آن آثار، فرع محبت به آن شخص بهشمار میآید؛ چنانكه شاخ و برگ، فرع درخت شمرده میشود و تا درختی نباشد، شاخ و برگی نیز وجود ندارد. محبت اولیای خدا و در درجة اول، محبت انبیا و ائمة اطهار(علیهم السلام) به خداوند از این سنخ است. آنان فقط خداوند را دوست میدارند و محبتشان در ذیل محبت او، متوجه دیگران میشود و محبت آنان نسبت به غیرخدا پرتو محبت به خدا بهشمار میآید. پیامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) محبت شدیدی به فاطمة زهرا(علیها السلام) داشت كه تصور آن برای ما ممكن نیست، اما این محبت جدا از محبت آن حضرت به خداوند نبود و پرتوی از آن بهشمار میآمد.
محبت به خداوند در محبت به فاطمة زهرا، امیر مؤمنان و امام حسن و امام حسین(علیهم السلام) تجلی و ظهور مییابد و بهجرئت میتوان گفت محبت به خداوند بدون محبت به آن حضرات و بزرگواران تحقق نمییابد. این همان محبت خالصانه به خداوند است كه سایر محبتها، فرع و پرتو آن بهحساب میآید كه در دعای عرفه امام حسین(علیه السلام) دربارة آن میفرمایند:
أنْتَ الَّذِی اَشْرَقْتَ الْأنْوارَ فِى قُلُوبِ اَوْلِیآئِكَ، حَتَّى عَرَفُوكَ وَوَحَّدُوكَ، وَاَنْتَ الَّذى اَزَلْتَ الْأغْیارَ عَنْ قُلُوبِ اَحِبَّائِكَ، حَتّى لَمْ یُحِبُّوا سِواكَ، وَلَمْ یَلْجَئُوا اِلى غَیْرِك؛(1) «خدایا، تویی كه انوار تجلیات را بر دل اولیایت
1. مفاتیح الجنان، دعای عرفه.
تاباندی تا آنكه به معرفتت نائل گشتند و تو را به یكتایی شناختند. تویی كه توجه به اغیار را از دل دوستان و مشتاقانت محو كردی تا غیر تو را دوست نداشته باشند و جز به درگاهت به جایی پناه نبرند».
پس منظور از جملة أخْلَصْتَهُ لِوُدِّكَ وَمَحَبَتك قرار گرفتن در شمار كسانی است كه خداوند دلشان را به محبتش اختصاص داده و در آن جایی برای محبت به دیگران وجود ندارد. گرچه گفتن چنین سخنی آسان است و تصورش نیز سهل مینماید، تحقق و عینیت بخشیدن به آن بسیار دشوار است و ما را چه رسد به آنكه دلمان را برای محبت خداوند، خالص گردانیم. ما تنها میتوانیم امید داشته باشیم كه خداوند ما را رهین الطاف و عنایات خاصش گرداند و دلمان را كانون محبت و عشق به خود قرار دهد.
حضرت پس از آنكه از خداوند درخواست میكنند كه ایشان را در شمار كسانی قرار دهد كه دلشان را خالص برای محبت خود قرار داده است، به اموری اشاره میكنند كه لوازم محبت به خداوند بهشمار میآیند؛ ازجمله میفرمایند: وَشَوّقتَهُ إلی لِقائك؛ «[مرا در شمار كسانی قرار ده] كه مشتاق لقایت ساختهای». شوق به لقای الهی از لوازم و آثار طبیعی محبت به خداوند است و باعث گسترش و كمال محبت به او نیز میشود. ممكن نیست انسان كسی را دوست بدارد، اما نخواهد با او ملاقات كند و انس گیرد. پس كسی كه دلش برای محبت خداوند خالص شد، با همة وجود مشتاق لقای الهی میشود، چه اینكه شوق به لقای الهی پیامد و لازمة محبت به خداوند است. یكی از ویژگیهای بنیاسرائیل، برتریطلبی بر سایر ملل بوده و هست و آنان خود را ملتی ممتاز و برگزیده و فرزندان یعقوب و بلكه فرزندان و دوستان خدا میدانند. البته آنان این ادعا را مجازاً و بهدلیل شرافتی كه برای خودشان قایل هستند مطرح میكنند و منظورشان این است كه ما در نزد
خداوند شأن و مقام خاصی داریم كه سایر ملتها و پیروان سایر ادیان از آن بیبهرهاند. سپس در آیین مسیحیت بهصورت جدی چنین ادعایی دربارة حضرت عیسی(علیه السلام) صورت پذیرفت و پیروان آن حضرت حقیقتاً او را فرزند خدا معرفی كردند. خداوند دربارة این ادعا و به نقل از آنان میفرماید: وَقَالَتِ الْیَهُودُ وَالنَّصَارَى نَحْنُ أبْنَاءُ اللَّهِ وأحِبَّاؤُهُ...؛(1) «و یهود و نصاری گفتند: ما فرزندان خدا و دوستان اوییم...». آنان ازیكسو ادعا كردند كه خداوند بیاندازه آنان را دوست میدارد و چون فرزند با آنان معامله و رفتار میكند و ازسویدیگر، شدیداً دلبسته و علاقهمند به دنیا و ثروت بودند و از مرگ میترسیدند و برای آنكه بتوانند بیشتر از ثروت و لذتهای دنیا استفاده برند، خواهان عمر طولانی بودند. خداوند دربارة این خصلت بنیاسرائیل و قوم یهود میفرماید:
وَلَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلَى حَیَاةٍ وَمِنَ الَّذِینَ أَشْرَكُوا یَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ یُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ وَمَا هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذَابِ أَنْ یُعَمَّرَ وَاللَّهُ بَصِیرٌ بِمَا یَعْمَلُون؛(2) «و همانا آنان (یهودیان) را آزمندترین مردم به زندگی [دنیا] خواهی یافت و [حتی آزمندتر] از كسانی كه مشرك شدهاند. هریك از آنان دوست دارد كه هزار سال عمرش دهند، و حالآنكه این عمر دراز، دوركنندة او از عذاب نخواهد بود؛ و خدا بدانچه میكنند بیناست».
با توجه به اینكه از آموزههای اساسی ادیان ابراهیمی این است كه انسان با مرگ به لقای الهی نائل میشود و جهان آخرت سرای ملاقات با اوست، چگونه قوم یهود كه دنیاپرست و شدیداً شیفتة زندگی دنیا هستند، دوستان خدا بهحساب میآیند؟ ویژگی بارز دوستان خدا دل بریدن از دنیا و دل بستن به خدا و آرزوی لقای الهی است؛ و ازاینرو خداوند در مقام تكذیب ادعای بنیاسرائیل میفرماید:
1. مائده (5)، 18.
2. بقره (2)، 96.
قُلْ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ هَادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِیَاءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِینَ * وَلا یَتَمَنَّوْنَهُ أَبَدًا بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ * قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاقِیكُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ فَیُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُون؛(1) «بگو: ای كسانی كه یهودی شدید، اگر پندارید كه شما دوستان خدایید نه دیگر مردمان، پس آرزوی مرگ كنید [تا شما را به او برساند] اگر راستگویید، و هرگز آن را آرزو نخواهند كرد به سبب آنچه دستهایشان پیش فرستاده (كارهایی كه كردهاند) و خدا به [حال] ستمكاران داناست. بگو: همانا مرگی كه از آن میگریزید شما را دیدار میكند، سپس بهسویِ دانای نهان و آشكار بازگردانده میشوید، آنگاه شما را بدانچه میكردید آگاه میكند».
در اسلام و ازجمله در قرآن نیز به لقای الهی كه پس از مرگ حاصل میشود، توجه ویژهای شده و ویژگی بارز مؤمنان، شوق به لقای الهی معرفی شده است. ازاینرو خداوند به آرزومندان لقایش توصیه میكند كه برای رسیدن به آن مقام رفیع و متعالی، عمل صالح انجام دهند: فَمَنْ كَانَ یَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلا صَالِحًا وَلا یُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أحَدًا؛(2)«پس هركه امید دیدار پروردگار خویش دارد، باید كار نیك و شایسته كند و هیچكس را در پرستش پروردگارش شریك نسازد».
درخت سیب تا میوه نیاورد، كامل نشود و هرچه میوة آن بهتر و باكیفیتتر باشد و به تعبیر دیگر دارای كمال بیشتری باشد، با چنان ثمری كه به بار نشانده است، كاملتر خواهد بود. میوة محبت، شوق لقاست و محبت راستین باید ثمرة شوق لقا را به بار بنشاند و محب باید در پی دیدار با محبوبش باشد. هرچه شوق لقای محبوب شدیدتر و
1. جمعه (62)، 6ـ8.
2. كهف (18)، 110.
كاملتر شود، محبت نیز كاملتر میگردد و كمال محبت در این است كه استحكام و دوام بیشتری داشته باشد و هرچه از شوق لقای محبوب كاسته شود، محبت نیز كاهش مییابد. وقتی انسان با كسانی دوست است، به دیدارشان میرود و به آنها هدیه میدهد. این دیدوبازدید و تقدیم هدیه، اثر محبت است و ازسویدیگر، باعث تقویت محبّت میشود. كسی هم كه خداوند را دوست میدارد، باید مشتاق ملاقات با او باشد و نهفقط از مرگ ناخشنود نباشد، بلكه ازآنرو كه با مرگ، حجابها كنار میروند و او به مشاهده و دیدار خداوند نائل میشود و از نعمتهای بهشتی و آثار اعمال نیكش بهرهمند میگردد، باید مشتاق مرگ باشد.
یكی از آثار برجستة محبت خالصانه به خداوند، راضی بودن به قضا و قدر اوست. وقتی محبت انسان به خداوند در مراحل اولیه متوقف نماند و كامل شد و همة دل را فراگرفت، بهگونهایكه انسان تعلق خاطری به غیرخداوند نداشت و دلش یكپارچه مجلای محبت و توجه به خداوند شد، هرآنچه او مقدر میسازد و انجام میدهد، میپسندد و بدان رضا میدهد. بر این اساس، امام سجاد(علیه السلام) پس از آنكه از خداوند درخواست میكنند كه دلشان را به محبت خالصانه به خویش زینت دهد و ایشان را در شمار دوستان خالصش قرار دهد، میفرمایند: رَضَّیْتَهُ بِقضائِك؛ «مرا در شمار كسانی قرار ده كه آنان را راضی به قضای خود ساختهای».
در دعاها و مناجاتها و به تبع آنها در اشعار و متون عرفانی و دینی، نكات فراوانی دربارة رضا به قضا و قدر الهی وجود دارد. حتی برخی از بزرگان دین در مناجات با خداوند میفرمایند كه خدایا، اگر مرا به جهنم افكنی و فرمان دهی كه مرا به آتش جهنم بسوزانند، من بدان راضیام و از محبتم به تو كاسته نمیشود؛ بلكه چون آن را خواست
تو و برخاسته از ارادهات میدانم، با همة وجود از آن استقبال میكنم. كسی كه به مقام رضای الهی دست نیافته و عشق به خدا بر دلش سایه نیفكنده، در پی برهان و دلیل برای قضا و قدر الهی است. برای اینكه او به مسئلة رضا به قضای الهی كه یكی از صفات ارزشمند بندگان شایستة خداست واقف شود، باید از طریق برهان و استدلال به او تفهیم كرد كه همة كارهای خداوند حكیمانه و منطبق بر حكمت و مصلحت است و بنابراین باید آن را پذیرفت. اما كسی كه دوستدار خداست و با همة وجود به او عشق میورزد، با رویی گشاده و خاطری آسوده و رضایت كامل، تسلیم خواست و قضایش میشود. او از این حقیقت آگاه است كه خداوند علیم و حكیم است و هیچ نقصی در مشیت و قضای او وجود ندارد، اما حكم و قضای وی را ازآنرو كه از محبوب و خداوند سر زده است، میپذیرد و در پی مصلحت و حكمت آن برنمیآید. او میگوید خدایا، خواست تو خواست من است و آنچه تو بخواهی و انجام دهی، مورد رضایت من است؛ خواه به نفع من باشد یا به ضرر من.
كسی كه خالصانه به خداوند محبت میورزد و واقعاً از صمیم دل، عاشق خداوند است، همة كارهای او را دوست میدارد و تسلیم تقدیر و قضای الهی است و در برابر گرفتاریها خم به ابرو نمیآورد. وی ازآنرو كه سختیها و ناگواریها ناشی از قضای الهی هستند، از آنها استقبال میكند؛ گرچه از حیث دیگر، آن ناگواریها خوشایند او نباشد و از آنها رنج ببرد. این ازآنروست كه روح انسان دارای حیثیتها و حالات گوناگون است و در آنِ واحد ممكن است انسان نسبت به حادثه و واقعهای، دو حالت متضاد داشته باشد.
مثلاً واقعة كربلا و شهادت امام حسین(علیه السلام) و اصحاب باوفای آن حضرت و
مصیبتهایی كه بر اهلبیت ایشان گذشت، ازآنرو كه ناشی از اراده و خواست و قضای خدا و همراه با حكمت و مصلحت الهی بود و ازجمله آنكه بقای دین اسلام در گرو آن بود، مورد رضایت آن حضرت و پیروانشان است. ازاینرو همه از آن واقعه كه خواست خدا بود، راضی و خشنودند.
نقل شده است كه محمد حنفیه در شبانگاه و قبل از فرارسیدن صبح روزی كه امام حسین(علیه السلام) تصمیم داشت از مكه خارج شود و به سمت كربلا حركت كند، خدمت آن حضرت رسید و با سخنان خود ایشان را از حركت به سمت كوفه و كربلا كه فرجام شهادت را برای آن حضرت و یارانش رقم میزد، بازداشت. حضرت به او فرمودند دربارة سخنانت میاندیشم. اما سحرگاه از مكه خارج گشته، به سمت كوفه حركت كرد. وقتی محمد حنفیه از حركت آن حضرت آگاه شد، خود را به امام رساند و دهنة اسب ایشان را گرفت و گفت: ای برادر، مگر نفرمودید دربارة سخنانت میاندیشم؟ امام فرمودند: أَتَانِیَ رَسُولُ الله(صلی الله علیه و آله) بَعْدَ مَا فَاَرقْتُكَ فَقَال: یَا حُسَیْنُ أُخْرُجْ فَإنَّ اللهَ قَدْ شَاءَ أنْ یَراكَ قَتیلا؛(1)«پس از آنكه از تو جدا شدم، رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نزدم آمد و فرمود: ای حسین، از مكه خارج شو [و به سمت كربلا حركت كن]. همانا خداوند خواسته است كه تو را كشته ببیند». اما ازآنرو كه آنهمه ظلم و جنایت از سویِ پستترین مردم درحق عزیزترین و شریفترین بندگان خدا روا داشته شد، عواطف همة انسانهای آزاده جریحهدار شده و حزن و اندوهی جانكاه و ابدی بر دل اهلبیت آن حضرت و پیروانش وارد گشته است.
برخی میگویند نهضت امام حسین(علیه السلام) باعث شد كه آن حضرت به مقام عالی شهادت نائل شود و آن واقعه و حادثة بزرگ، اسلام را بیمه كرد و سبب گسترش اسلام
1. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج44، باب 37، ص364، ح2.
شد. با توجه به ثمرات و آثار عظیمی كه بر واقعة كربلا مترتب گردید، ما باید از شهادت آن حضرت كه چنین دستاورد عظیمی داشت خشنود باشیم، نه اینكه به سر و سینه زنیم و عزاداری كنیم. این دسته از این حقیقت غافلاند كه راضی شدن به قضای الهی و خشنود بودن از بركات و آثاری كه بر قیام امام حسین(علیه السلام) مترتب شد، منافاتی با اظهار حزن و اندوه از شهادت آن حضرت ندارد؛ چون این دو حالت از دو حیثیت و خاستگاهِ كاملاً متفاوت ناشی میگردند: یكی آنكه آن واقعه باعث حفظ و بقای اسلام شد و دیگر آنكه شهادت امام حسین(علیه السلام) اركان عالم را به لرزه انداخت. ویژگی روح انسانی این است كه نسبت به موضوع واحد از دو حیث، هم اظهار شادمانی میكند و هم اظهار اندوه و حزن.
آری، كسی كه خداوند را دوست میدارد و باور دارد كه همة حوادث عالم كارهای خداست كه بر اساس حكمت و قضا و قدر الهی انجام میپذیرند، در برابر آنچه رخ میدهد، تسلیم است و كاملاً به قضای الهی راضی است و درنتیجه از حوادث ناگوار، اندوهگین نمیشود؛ چون آنها را ناشی از اراده و مشیت خدا میداند. شاید بتوان این معنا را از سخن خداوند در قرآن نیز استفاده كرد؛ آنجا كه فرمود: أَلا إِنَّ أَوْلِیَاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُون؛(1)«آگاه باشید كه بر دوستان خدا نه بیمی است و نه آنان اندوهگین میشوند».
ابتدا این معنا از آیة شریفه به ذهن انسان راه مییابد كه دوستان خدا از مصیبتها و ناگواریهایی كه بر آنها وارد شده محزون نمیگردند؛ چون میدانند كه خداوند به آنان پاداش میدهد و مصیبتها و ناگواریهایی را كه بر آنها وارد گشته، به بهترین وجه جبران میكند. همچنین آنان از حوادث و مشكلاتی كه در آینده بر آنها وارد میشود
1. یونس (10)، 62.
بیمی ندارند؛ چون میدانند كه در قبال آنچه بر آنها وارد میشود، خداوند به آنها پاداش خیر عنایت میكند. اما شاید بتوان آیه را چنین معنا كرد كه اولیا و دوستان خدا ازآنرو نسبت به حوادث و مصیبتها حزنی به خود راه نمیدهند كه آنها را متعلق قضا و قدر الهی میدانند. رضایت به تقدیرات الهی باعث میشود كه دوستان خدا از سختیها و ناگواریها شكوه نكنند و كاملاً در برابر خداوند تسلیم باشند، بلكه بر آنچه رخ میدهد شادمانی كنند. البته ازسویدیگر كه بدان اشاره كردیم، اولیای خدا نیز محزون میگردند. در روایت آمده است:
أَنَّ النَّبِی(صلی الله علیه و آله) لَمَّا خُرِجَ بِإِبْرَاهِیمَ خَرَجَ یَمْشِی ثُمَّ جَلَسَ عَلَى قَبْرِهِ ثُمَّ وَلَّى فلمّا رَآهُ رَسُولُ اللَّه(صلی الله علیه و آله) قَدْ وُضِعَ فِی الْقَبْرِ دَمَعَتْ عَیْنَاهُ فَلَمَّا رأى الصَّحَابَةُ ذَلِكَ بَكَوْا حَتَّى ارْتَفَعَتْ أَصْوَاتُهُمْ فَأَقْبَلَ عَلَیْهِ أَبُوبَكْرٍ فَقَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ تَبْكِی وأنْتَ تَنْهَى عَنِ الْبُكَاءِ؟ فَقَالَ النَّبِی(صلی الله علیه و آله) تَدْمَعُ الْعَیْنُ وَیَوْجَعُ الْقَلْبُ وَلَا نَقُولُ مَا یُسْخِطُ الرَّبَّ عزّوجل؛(1) «وقتی ابراهیم را بهسویِ قبرستان تشییع كردند، رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نیز به قبرستان رفت و كنار قبر ابراهیم نشست. سپس قدری به قبر نزدیك شد. وقتی مشاهده كرد ابراهیم را در قبر گذاشتهاند، اشك از دیدگان مباركش جاری شد. اصحاب چون گریة پیامبر(صلی الله علیه و آله) را دیدند، همه با صدای بلند گریستند. در این هنگام ابوبكر رو به پیامبر كرد و گفت: ای رسول خدا، آیا تو گریه میكنی و حالآنكه تو خودت ما را از گریه كردن در مصیبتها نهی كردی؟ حضرت فرمود: دیده میگرید و اشك میبارد و قلب محزون میشود، ولی چیزی كه باعث غضب پروردگار عزوجل گردد، نمیگویم».
1. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج82، باب 59، ص91، ح43.
رسول خدا(صلی الله علیه و آله) دارای قلبی بسیار مهربان و آكنده از عاطفه بود و طبیعی است كه در غم از دست دادن فرزندش متأثر گردد و بگرید. البته درعینحال او بیش از هركس در برابر قضای الهی تسلیم و بدان راضی بود و شكر خداوند را بهجا میآورد و سخنی بر زبان نمیآورد كه باعث خشم خداوند شود. در زیارت عاشورا مینگریم كه ازیكسو معصوم از بزرگی و عظمت مصیبت سیدالشهدا(علیه السلام) یاد میكند و میفرماید: وجَلَّتْ وَعَظُمَتْ المُصِیبَةُ بِكَ عَلَیْنا وَعَلَى جَمِیعِ أهْلِ الإسلام، وَجَلَّتْ وَعَظُمَتْ مُصِیبَتُكَ فِی السَّمَوَاتِ عَلَى جَمِیعِ أهْلِ السَّمَوَات،(1) ازسویدیگر به درگاه خداوند شكر به جای میآورد و در ذكر سجده پس از زیارت عاشورا میفرماید: اللَّهُمَّ لَكَ الحَمْدُ حَمْدَ الشَّاكِرینَ لَكَ عَلَى مُصابِهِم.(2) ازیكسو باید در برابر آن مصیبت عظیم ماتم گرفت و اندوهی جانكاه بر دل نشاند و ازسویدیگر، چون آن واقعه و مصیبت تقدیر و قضای الهی است و به اسلام عظمت بخشید و باعث تداوم آن شد، باید شكر خداوند را بهجا آورد.
بههرحال یكی از آثار محبت به خداوند، راضی شدن به قضای الهی است و انسان باید با تلاش و تهذیب نفس و ارتقای باورهای ارزشی و الهی خود، به مرحلهای برسد كه در برابر ناگواریها و مصیبتها شكوه نكند و از صمیم دل به قضا و تقدیر الهی رضایت دهد كه در این صورت خداوند نیز از او راضی میگردد و او مرضیّ خداوند میشود؛ چنانكه خداوند خطاب به نفس اطمینانیافته به خداوند و تقدیرات او میفرماید: یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّة * ارْجِعِی إِلَى رَبِّكِ رَاضِیَةً مَرْضِیَّة؛(3)«ای جان آرام (آرامش و اطمینانیافته)، بهسویِ پروردگارت بازگرد، درحالیكه تو از او خشنودی و او نیز از تو خشنود است».
1. مفاتیح الجنان، زیارت عاشورا.
2. همان.
3. فجر (89)، 27ـ28.
در آیهای دیگر نیز خداوند دربارة تلازم و ارتباط متقابل بین رضایت از وی و تقدیر و قضای او و رضایتش از بندة رهیافته به بهشت الهی میفرماید:
قَالَ اللَّهُ هَذَا یَوْمُ یَنْفَعُ الصَّادِقِینَ صِدْقُهُمْ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الأنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَدًا رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ ذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِیم؛(1) «خدا گفت: این روزی است كه راستگویان را راستیشان سود دهد. ایشان را بهشتهایی است كه از زیر [درختانِ] آنها جویها روان است، همیشه در آن جاویداناند. خدا از آنان خشنود است و آنان از خدا خشنودند؛ این است كامیابی و رستگاری بزرگ».
1. مائده (5)، 119.
خواندن ادعیه و مناجاتهای اهلبیت عصمت و طهارت(علیهم السلام) باعث میشود كه انسان با صفات عالی انسانی و مقامات والایی كه میتواند بدانها دست یابد و نیز شیوة صحیح ارتباط با خداوند آشنا گردد. این آموزههای ارزشمند دینی، انسان را با حقایقی آشنا میسازد كه اشتغالات مادی و شرایط زندگی دنیوی كمتر فرصت اندیشیدن دربارة آنها را در اختیارش مینهد. با مطالعة آن مناجاتها و ادعیه، انسان به مسیر حركت تكاملی و سازوكار و ابزاری كه پیمودن آن مسیر را برایش تسهیل میكند آگاه میشود و به سود و زیان خویش واقف میگردد و درمییابد كه زندگی در آب و نان و عیش و نوش خلاصه نمیشود و فراتر از آنها حقایقی وجود دارند كه به حیات انسان هویت و تعالی میبخشند و ترسیمكنندة حیات انسانی و معنوی او هستند. ازجمله در مناجات محبّین كه بر محور محبت و قرب الهی سامان یافته، ما به عالیترین خصلتهای الهی و انسانی كه همان محبت به خداوند است، رهنمون میشویم. چنانكه گذشت، در طلیعة آن مناجات، حضرت از خداوند درخواست میكنند كه محبت ایشان را به خود خالص گرداند. پرواضح است كه قلب آن حضرت آكنده از محبت خداست، اما از خدا
درخواست میکند كه این محبت به نهایت برسد؛ آنسان كه جز مهر و محبت خدا، چیز دیگری در قلبش نماند؛ چه اینكه با چنین محبت خالصانه، انسان به عالیترین مراتب تعالی و كمال دست مییابد.
طبیعی است كه وقتی محبت انسان به خداوند خالص شد و محبت خداوند بر سراسر قلبش سایه افكند، توجه انسان یكپارچه معطوف خداوند میشود و فكر و ذهن انسان از غیر وی منصرف گشته و تنها متوجه او میگردد؛ چنانكه در محبتهای عادی وقتی انسان به كسی شدیداً علاقهمند میشود، شب و روز فكرش متوجه اوست و هرگاه از اشتغالات و امور زندگی فارغ گردد، دلش متوجه محبوب میشود و پیوسته در پی آن است كه وی را ملاقات كند و با او انس گیرد. آنگاه حضرت به بیان لوازم و آثار محبت خالصانه به خداوند میپردازند كه دربارة یكی از آن آثار و لوازم كه رضای به قضای الهی است سخن گفتیم. حضرت در این باره و در ادامة مناجات خود میفرمایند: وَمَنَحْتَهُ بِالنَّظَرِ إلَی وَجْهِكَ وَحَبَوْتَهُ بِرضَاكَ وَأعَذْتَهُ مِنْ هِجْرِكَ وَقِلاك؛ «[مرا از شمار كسانی قرار ده] كه نعمت دیدارت را به او عطا كردی و وی را برای مقام رضایت برگزیدی و او را به درد فراق و هجرانت مبتلا نساختی».
رؤیت و مشاهدة خداوند كه در این مناجات از آن با عبارت بالنظر الی وجهك یاد شده، برای بندگان خالص خداوند تحقق مییابد و اگر امری واقعی و تحققیافتنی نمیبود، اینهمه در روایات، آیات و دعاها بدان اشاره نمیشد. البته مشاهدة خداوند دارای مراتب است و حضرات معصومین(علیهم السلام) عالیترین مراتب آن را دارند و مراتب نازلتر آن برای سایرین امکان تحقق دارد و البته توفیق نیل به هر مرتبهای از نظر به وجهالله نهایت شرافت و عظمت برای انسان بهشمار میآید. مشاهده و نظر به وجهالله
دارای لذتی بینهایت است كه هیچ لذتی و ازجمله لذت نعمتهای بهشتی به درجة آن نمیرسد. ازاینرو امام سجاد(علیه السلام) در مناجات خود نیل بدان را از خداوند درخواست میكند. همچنین نظر به وجهالله، بالاترین مرتبه و درجة كسی كه هستی و جان خود را فدای خداوند كرده و به مقام شهادت نائل آمده است، بهشمار میآید. بااینوجود جا دارد كه ما در حد میسور به فهم و شناخت این مرتبة عالی و ارزشمند نائل شویم و فراتر از ملاحظة تعابیری كه دلالت بر مشاهدة خداوند و نظر به وجهالله دارند، به حقیقت آن نیز واقف گردیم؛ حقیقتی كه خداوند دربارة آن و در وصف بهشتیان سرمست و شادمان از آن مشاهده میفرماید: وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نَاضِرَة* إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَة؛(1)«آن روز چهرههایی تازه و خرم است، كه به پروردگار خویش مینگرند [و پاداش اعمال نیكشان را دریافت میكنند]».
در ادامة آن آیات، خداوند دربارة محرومان از مشاهدهاش میفرماید: وَوُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ بَاسِرَةٌ *تَظُنُّ أَنْ یُفْعَلَ بِهَا فَاقِرَة؛ «و چهرههایی تیره و ترش است، گمان دارند كه با آنها رفتاری كمرشكن میكنند».
در جای دیگر خداوند میفرماید: وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ * ضَاحِكَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ * وَوُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْهَا غَبَرَة * تَرْهَقُهَا قَتَرَةٌ * أُولَئِكَ هُمُ الْكَفَرَةُ الْفَجَرَة؛(2)«رویهایی در آن روز تابان و درخشان است، خندان و شادمان، و رویهایی در آن روز بر آنها غبار نشسته است، آنها را تیرگی و سیاهی پوشانده؛ اینان همان كافران بدكارِ گنهپیشهاند».
انسان در محبتهای انسانی، از ارتباط و انس یافتن و بهخصوص ملاقات و مشاهدة محبوبش لذت میبرد؛ بهویژه اگر آن محبت تشدید شود و به عشق بینجامد. لذت سرشار عاشق از مشاهدة معشوق دارای چنان ارزش و جایگاهی است كه محور ادبیات
1. قیامت (75)، 22ـ23.
2. عبس (80)، 38ـ42.
و داستانهای عشقی رایج در تمام فرهنگهای بشری شده است و در آنها بیش از هر چیز از دیدار محبوب و معشوق و لذتی كه از آن عاید عاشق میشود و ترس و شِكوه از فراق و جدایی از محبوب سخن به میان آمده است.
پرواضح است كه مشاهدة خداوند، مشاهدة حسی نیست؛ چون خداوند مجرد است و جسمانی نیست. برای دستیابی به مفهوم و معنای رؤیت و مشاهدة خداوند، باید به مفهوم مواجهه بین انسانها نظری افكنیم تا از آن طریق، فهم مشاهدة خداوند برای ما تسهیل شود. در ملاقاتی كه افراد با یكدیگر دارند، چون ملاقات با رودررو شدن و مشاهدة صورت انجام میپذیرد و در زبان عربی از صورت به «وجه».یاد میشود و دو فرد ملاقاتكننده، روبهروی هم قرار میگیرند و صورت یكدیگر را مشاهده میكنند، تعبیر به مواجهه میشود. پس منظور از دیدار و مواجهه و ازجمله دیدار عاشق با معشوق روبهرو شدن با آن حیثیت و بخشی از وجود دیگری است كه صورت و وجه نامیده میشود و در هر ملاقاتی روی و صورت افراد است كه در برابر هم قرار میگیرد و هیچگاه از مشاهده و دیدن پشت سر كسی، تعبیر به دیدار نمیشود. لازمة ملاقات با محبوب و مواجهة معشوق با عاشق، محبت و علاقهای است كه بین آن دو برقرار است. منظور از مشاهدة خداوند و مواجهه با او، اظهار محبت خالصانه به خداوند و مواجهه با صفت رحمانیت وی و درنتیجه بهرهمند شدن از رحمت و رأفت بیكران اوست.
در هر دیداری، درك زیباییهای محبوب به انسان لذت میبخشد و هر قدر محبوب و یا كسی كه انسان او را مشاهده میكند زیباتر باشد، لذت بیشتری از این مشاهده عایدش میشود. پس برای لذت بردن از مشاهدة كسی، در درجة اول، آن شخص باید زیبا باشد؛ در درجة دوم باید انسان دارای نیروی درككنندة زیبایی باشد. پس اگر انسان شخصی را زشت میداند و زیبایی در او نمیبیند، از مشاهدهاش لذت نمیبرد. یا اگر آن شخص زیباست و انسان هم قبول دارد كه او زیباست، اما چشم ندارد كه به عیان
زیبایی او را مشاهده كند، باز لذت نمیبرد و هر قدر چشم انسان كمسوتر باشد، از مشاهدة زیباییها كمتر لذت میبرد و هرچه چشم پرنورتر باشد، لذت بیشتری از مشاهدة زیباییها عایدش میشود.
زیبایی ازآنرو كه كمال است، دوستداشتنی و لذتبخش است؛ همچنانكه زشتی ازآنرو كه نقص است، مشاهدة آن انسان را آزرده میسازد. پس اگر همة زیباییهای عالم را متمركز و یكپارچه در جایی گرد آورند، از مشاهدة آن لذتی به انسان دست میدهد كه تصوركردنی نیست. وقتی كه دلدادهای با مشاهدة زیبارو و چشم و ابروی او، دل و دیده از كف میدهد و از لذت مشاهدة آن زیبارو از پا درمیآید و حاضر است هستی خود را به پای آن معشوق زیبارو بیفكند، به آن دلداده با مشاهدة یكجا و یكپارچة همة زیباییهای زیبارویان عالم، چه حالی دست خواهد داد؟ اجتماع همة زیباییها در كسی و جایی محال است و به فرض كه چنین چیزی ممكن شود، آن زیبایی، متراكم از زیباییهای محدود است و در برابر كمال بینهایت خداوند و زیباییهای بینهایت و نامحدود تجلیات ربانی چیزی بهشمار نمیآید. ازاینرو اگر كسی توفیق درك جلوههای معشوق واقعی و لیاقت نظاره كردن به رخ زیبای معبود ازلی و ابدی و سرمدیِ دارای كمالات بینهایت را پیدا كند، به چنان لذت سرشار و بینهایتی دست مییابد كه در وصف نمیگنجد و نمیتوان آن را با لذتهای محدود غیرالهی مقایسه كرد.
از آیات قرآن، روایات و ازجمله مناجاتی كه به بررسی آن میپردازیم، برمیآید كه انسان استعداد و ظرفیت درك آن زیبایی نامحدود و لذت بردن از آن را دارد؛ آنهم لذتی كه یك لحظه دریافت و درك آن، از درك همة لذایذ عالم در طول عمر، فراتر و بیشتر
است؛ چون آن لذایذ محدودند ولی لذت درك مشاهدة خداوند و درك زیبایی جلوههای معبود، نامتناهی و نامحدود است. آنگاه اگر انسان به این استعداد و ظرفیت عظیم و شگفتانگیزی كه خداوند در وجود او به ودیعت نهاده است، پی ببرد و دریابد كه به چه مقام و درجهای میتواند دست یابد و اینكه میتواند به آن محبوب با زیباییهای نامتناهی دل ببندد، آیا حاضر است خود را اسیر امور مادی پست و گذرا و محدود و توأم با آفت، پلیدی و زشتیهای فراوان كند؟
اگر ما لیاقت درك حقایقی متعالی چون مشاهدة خداوند و نظر به تجلیات ربوبی را نداریم، خواندن دعاها و مناجاتها و ازجمله این مناجات كه از چنان حقایقی خبر میدهند دستكم ما را به وجود آن حقایق رهنمون میسازد. به برکت مطالعة آموزههای ناب دینی است كه عظمت انسان و استعدادها و ظرفیتهای متعالی او برایمان آشكار میشود و درمییابیم كه انسان میتواند به مقامات و درجاتی نائل گردد كه تصورش هم برای ما دشوار است. پس آیا سزاوار است كه عمر و وقتمان را صرف امور پوچ و بیهوده كنیم و از حقیقت وجودمان غافل شویم؟ حقیقت وجودی كه خداوند دربارة آن فرمود: وَاصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِی؛(1) «و تو را برای خود پروردم و برگزیدم».و یا در حدیث قدسی میخوانیم كه خداوند فرمود: عَبْدی خَلَقْتُ الأشْیاءَ لأجْلِِكَ وَخَلَقْتُكَ لِأجْلیِ وَهَبْتُكَ الدُّنْیَا بِالْإحْسَانِ وَالأخِرَةَ بالْإِیمَان؛(2) «بندة من، من همة اشیا را برای تو آفریدم و تو را برای خودم خلق كردم. دنیا را با احسانم به تو بخشیدم و آخرت را بهپاس ایمانت به تو خواهم بخشید».
قبلاً دربارة رضا به قضای الهی سخن گفتیم. دستیابی به این مقام كه در روایات و متون
1. طه (20)، 41.
2. شیخحر عاملی، الجواهر السنیه، ص361.
دینی فراوان از آن سخن به میان آمده و از مقامات بلند معرفتی بهشمار میآید، از راههای عادی، بسیار به طول میانجامد و دشواریهای فراوان به همراه دارد. بسیاری از خواستههای انسان با آنچه خداوند مقرر میفرماید متفاوت است و گاهی انسان از آنچه اتفاق میافتد و مطابق با تقدیر الهی است ناراحت و ناراضی میباشد. برای انسان بسیار دشوار است كه با صرف تفكر در این باره كه تقدیرها و كارهای خداوند ازروی حكمت و به مصلحت اوست، به قضای الهی راضی شود. اما از طریق محبت به خداوند، بهخصوص محبت شدید و خالصانه، راضی شدن به قضای الهی آسان میشود؛ چون وقتی انسان كسی را دوست داشت، بهخصوص اگر آن محبت شدید و كامل بود، هرچه او انجام میدهد، میپذیرد و در برابر آن تسلیم است و آنچه از دوست میرسد، میپسندد و با همة وجود میپذیرد و كاری به سود و زیان آن ندارد. كسی كه خالصانه خدا را دوست دارد، اگر اتفاقی برایش افتاد، مثلاً پایش شكست، یا فقیر شد، یا بچهاش بیمار گردید، چون این حوادث را مطابق با خواست خداوند میداند، بدانها رضایت میدهد. متقابلاً چنین كسی در پی آن است كه خداوند نیز از او راضی شود. چون وقتی انسان كسی را دوست داشت، در پی آن است كه محبوب نیز او را دوست بدارد و اثر و نتیجة محبت محبوب به انسان، رضایت اوست. برای وی خیلی سخت است كه بداند محبوبش از او ناراحت و ناراضی است و در مقابل، نهایت آرزویش این است كه محبوبش از او راضی باشد. با توجه به اینكه نهایت آرزوی بندة مطیع فرمان خدا كه خالصانه به وی محبت دارد، این است كه خداوند نیز از او راضی شود، امام سجاد(علیه السلام) از خداوند میخواهند كه ایشان را در شمار كسانی قرار دهد كه رضایت خود را به آنها بخشیده و آنان را برای مقام رضایتش برگزیده است و میفرمایند: وحَبَوْتَهُ بِرِضَاك. آنگاه حضرت یكی دیگر از آثار محبت خداوند را برمیشمارند و میفرمایند: وأعَذْتَهُ مِنْ هِجْرِكَ وَقِلَاك؛ «و مرا در شمار كسانی قرار ده كه به درد فراق و هجرانت مبتلا نساختی».
كشندهترین چیز برای محب این است كه محبوب با او قهر كند و به او اعتنایی نداشته باشد. ازاینرو، حضرت پس از آنكه از خداوند میخواهد كه از ایشان راضی و خشنود باشد، همچنین درخواست میكند كه ایشان را از شمار كسانی قرار دهد كه به قهر و هجران خود مبتلا نساخته است و ایشان را به درد كشندة بیمهری و بیاعتناییاش مبتلا نمیسازد. «هجر» فراق و ترك كردن ازروی ناخشنودی و بهمعنای «قهر كردن» است. مطلق فراق، هجر بهشمار نمیآید؛ چه اینكه لازمة زندگی دنیا فراق از محبوب و حرمان از لقا و وصال اوست. نهایت آرزوی بندگان سالك و شایستة خدا، وصال معبود است، اما شرایط این عالم ایجاب میكند كه آنان در غم فراق معبود بسوزند و حرمان از یار، ایشان را میآزارد و حزنی همیشگی بر جانشان مینشاند. اما آنچه برای آنان كشنده و تحملناپذیر است، هجران محبوب و قهر وی با ایشان و ناخشنودی یار میباشد. حتی تصور اینكه محبوب به آنان اعتنایی ندارد و به هجرش مبتلا ساخته، برایشان كشنده است. «قلی» نیز تقریباً مرادف با «هجر» و بهمعنای «بیمهری» و «قهر» است و در برخی از آیات قرآن نیز به كار رفته است؛ آنجا كه خداوند میفرماید: وَالضُّحَى * وَاللَّیْلِ إِذَا سَجَى * مَا وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَمَا قَلَى؛(1)«سوگند به روشنایی و برآمدن روز، سوگند به شب چون درآید و آرام گیرد (تاریكی آن همه را فروپوشد)، كه پروردگارت نه تو را فروگذاشته و نه با تو قهر كرده است».
در ادامة مناجات، حضرت دربارة بخشی دیگر از آثار محبت خالصانه به خداوند میفرمایند:
وَبَوَّاْتَهُ مَقْعَدَ الصِّدْقِ فى جِوَارِكَ، وَخَصَصْتَهُ بِمَعْرِفَتِكَ، وَاَهَّلْتَهُ لِعِبادَتِكَ،
1. ضحی (93)، 1ـ3.
وَهَیَّمْتَ قَلْبَهُ لِإِرَادَتِكَ، وَاجْتَبَیْتَهُ لِمُشَاهَدَتِكَ، وَاَخْلَیْتَ وَجْهَهُ لَكَ، وَفَرَّغْتَ فُؤَادَهُ لِحُبِّكَ، وَرَغَّبْتَهُ فِیما عِنْدَكَ، وَاَلْهَمْتَهُ ذِكْرَكَ، وَاَوْزَعْتَهُ شُكْرَكَ، وَشَغَلْتَهُ بِطاعَتِكَ وَصَیَّرْتَهُ مِنْ صالِحى بَرِیَّتِكَ، وَاخْتَرْتَهُ لِمُنَاجَاتِكَ، وَقَطَعْتَ عَنْهُ كُلَّ شَىْءٍ یَقْطَعُهُ عَنْك؛ «مرا از شمار كسانی قرار ده كه در جوارت، در نشیمنگاه عالم صدق و حقیقت جای دادی و به مرتبة معرفتت مخصوص كردی و لایق پرستشت ساختی و قلبش را دلباخته و شیفتة ارادت و محبتت گرداندی و برای مشاهدهات برگزیدی. روی او را یكپارچه بهسویِ خود گرداندی و قلبش را از هرچه جز دوستی توست، خالی ساختی و او را به آنچه نزدت است، راغب گرداندی و ذكرت را به او الهام كردی و شكرت را به او ارزانی داشتی و به طاعتت سرگرمش ساختی. او را از صالحان خلق خود قرار دادی و برای مناجاتت انتخابش كردی و علاقهاش را از هرچه او را از تو دور كند، قطع كردی».
همجواری با محبوب و در كنارش زیستن و به سر بردن با او بالاترین آرزوی هر انسانی است. رهیافتگان به زمزم عشق و محبت الهی بیش از هر چیز آرزو دارند كه در جوار او از رحمت و لطف بینهایتش بهرهمند شوند. بیتردید جوار معبود، والاترین و شریفترین جایگاهی است كه میتوان بدان دست یافت و در پرتو آن جایگاه عظیم و الهی، عالیترین افتخار نصیب انسان میشود؛ چه اینكه در آن جایگاه انسان از همة ناراحتیها و نگرانیها میرهد و به اطمینان خاطر و آسایش و آرامش ابدی دست مییابد. ازاینرو، آسیه، زن فرعون، پس از آنكه به خداوند و حضرت موسی(علیه السلام) ایمان آورد و به این دلیل، تحت شدیدترین شكنجههای فرعون قرار گرفت تا از آیین
توحیدی دست كشد و دوباره به فرعون و آیین شرك روی آورد، زیر شكنجه گفت: رَبِّ ابْنِ لِی عِنْدَكَ بَیْتًا فِی الْجَنَّةِ وَنَجِّنِی مِنْ فِرْعَوْنَ وَعَمَلِهِ وَنَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِین؛(1)«پروردگارا، برای من نزد خویش، در بهشت خانهای بساز و مرا از فرعون و كردار او برَهان و مرا از گروه ستمكاران رهایی بخش». امام سجاد(علیه السلام) نیز از خداوند درخواست میكنند كه در شمار راهیافتگان به جوار الهی و برخوردارشدگان از معرفت خاص خداوند قرار گیرند.
شناخت و معرفت، مقدمه و سرآغاز دستیابی به هر هدفی است. همچنین كسی كه جویای محبت به خداوند و آثار آن است و ازجمله خواهان بهرهمند شدن از جوار الهی و بار یافتن به حریم اوست كه بدون واسطه و حایلی با معشوق و معبود خود به گفتوگو پردازد، باید به خداوند معرفت پیدا كند. وقتی انسان شناخت كافی و لازم به خداوند ندارد و حضور او را درك نمیكند، چگونه میتواند درخواستهای متعالی چون محبت خالص و همجواری با او را داشته باشد؟ بسیاری از مردم، شناخت مستقیمی از خداوند ندارند و تنها وی را موجودی میدانند كه عالم و بهشت و جهنم را خلق كرده است و چون شناختی از خود او و سایر صفاتش ندارند، توجهشان معطوف به آثار و نعمتهای الهی و بهشت و جهنم است. آنان بیش از آنكه خود را نیازمند به خداوند بدانند، نیازمند نعمتهای خداوند در دنیا میدانند؛ غافل از آنكه نیاز انسان به خداوند، بسیار بیشتر و فراتر از نیازش به مخلوقات اوست. برای اینكه انسان نیاز همیشگی و سرشارش را به خداوند درك كند و دریابد كه وی تا چه حد دوستداشتنی است و نمیشود از او بینیاز گشت و جایگزینی برایش یافت نمیشود، باید خداوند را بشناسد. طبیعی است كه هر قدر این شناخت و معرفت زیادتر شود، انسان بیشتر به
1. تحریم (66)، 11.
عظمت خداوند آگاه میگردد و محبتش به او افزایش مییابد. كسی كه گوهرشناس نیست، فرقی بین گوهر گرانقیمت و ارزشمند با خرمهره و شیشة معمولی نمیگذارد. چهبسا او شیشة معمولی را كه در ظاهر پرزرقوبرقتر و زیباتر است، بر آن گوهر گرانقیمت ترجیح دهد.
كسی كه خداوند و مقام قرب و جوارش در عالم آخرت را نمیشناسد، همچنین كسی كه از اهمیت و عظمت محبت وی آگاه نیست و نیز شناختی از بهشت و نعمتهای اخروی ندارد، داراییها و سرمایههای دنیوی را بر نعمتهای بهشتی و جوار خداوند در بهشت ترجیح میدهد. او با توجه به آنكه لذتهای دنیا برایش قابل درك هستند و شناختی از لذتهای اخروی ندارد، لذتهای دنیوی را ترجیح میدهد. برای او خانههای مجلل و كاخهای دنیوی، پرجاذبهتر از قصرها و كاخهای بهشت هستند. مطلوب او منحصر در این دنیاست و شناختی از مطلوب واقعیاش كه قرب و جوار الهی است، ندارد. او به تأسّی از امامان معصوم(علیهم السلام) و برای نیل به ثوابی كه وعده داده شده، دعاهای رسیده را كه متضمن درخواست بهشت و نعمتهای بهشتی و مقامات متعالی انسانی است، میخواند، ولی از حقیقت و عظمت آنچه میخواند و درخواست میكند، آگاه نیست. در صورتی انسان از ته دل و با همة وجود، مقامات عالی انسانی و معنوی و ازجمله قرب و همجواری با خداوند را درخواست میكند و به تلاش برای رسیدن به آن مقصود متعالی میپردازد و برای آن از درخواستهای پوچ و بیمقدار صرفنظر میكند و به لوازم چنان خواستهای نیز پایبند میماند كه به شناخت واقعی و حقیقی خداوند و مقامات اولیای خدا دست یابد. این همان شناخت ویژهای است كه تنها افراد اندكی بدان دست یافتهاند و اكثریت مردم از آن نصیبی ندارند و اهمیت و عظمت آن تا حدی است كه امام سجاد(علیه السلام) از خداوند آن را درخواست میكنند.
با توجه به آنكه راه نیل به قرب و جوار الهی و درك عظمت و ارزش آن، بندگی خداست، حضرت میفرمایند: وأهَّلْتَهُ لِعِبادَتِك؛ «مرا در شمار كسانی قرار ده كه لایق پرستشت ساختی». بندگی خدا یعنی انسان بهراستی درك كند از خودش چیزی ندارد و سرتاپا نیازمند خدا، و بندة اوست و این بندگی را نهفقط با زبان، كه با همة رفتارش در طول زندگی نشان دهد. عبادتهای خاص و توقیفی ازجمله نماز كه در آن انسان در پیشگاه خداوند تعظیم میكند و به سجده میافتد، دربرگیرندة روح بندگی خداست. همچنین هر كار دیگری كه برای اطاعت خداوند و جلب رضایت وی انجام میگیرد، نمایشگر بندگی اوست. آن كار وقتی با قصد اطاعت و برای خداوند انجام گرفت، عبادت محسوب میشود و بهوسیلة آن، انسان خواست خود را فدای خواست خداوند میکند و در برابر ارادة الهی از خواستههای خود صرفنظر مینماید. اگر ما پس از آنكه عمرمان در راه تحصیل علم گذشته است و سالیانی با معارف توحیدی سروكار داشتهایم، به مرحلهای نرسیدهایم كه برای خودمان شأنی قایل نباشیم و همهچیز را برای خدا بخواهیم دلیل آن است كه هنوز به مقام بندگی خدا و تحصیل توفیق عبادت خالصانة خداوند دست نیافتهایم. كسی كه محركش در زندگی پول، شهرت و مقام است و خود را اسیر شكم و شهوت و دنیا ساخته است، لیاقت بندگی خدا را ندارد. در صورتی انسان، لیاقت بندگی خدا را پیدا میكند كه از بند اسارت دنیا و شهرت و مقام، خود را نجات دهد و دستكم در حدی كه خداوند اجازه داده و برایش مباح دانسته است، از آن امور استفاده كند؛ و پا را فراتر از تكالیف الهی ننهد و مرتكب حرام و گناه نشود، كه در این صورت به اولین مرحلة بندگی خدا دست یافته است. البته مرحلة كاملتر بندگی خدا ایجاب میكند كه انسان تنها بهجهت اطاعت فرمان خدا به نیازمندیهای دنیویاش بپردازد بهگونهای كه اگر خداوند به او نمیفرمود كه غذا
بخورد و نیازهای دنیوی خودش را تأمین كند، او به تأمین حداقل نیازهای خود نیز نمیپرداخت. كسی كه بندة شكم و شهوت است، لیاقت بندگی خدا را ندارد، ازاینجهت از عبادت لذت نمیبرد و از انجامش احساس خستگی میكند. اما كسی كه لایق بندگی خداست، چنان از عبادت و راز و نیاز با خدا لذت میبرد كه جز برای پرداختن به امور ضروری زندگیاش، حاضر نیست عبادت را رها كند و خود را از فیض نجوای با معبود محروم سازد.
وَهَیَّمْتَ قَلْبَهُ لِإِرادَتِكَ وَاجْتَبَیْتَهُ لِمُشَاهَدَتِك. در زبان عربی از شیفتگی به «هیام» تعبیر میشود، و آن حالت شدید محبت است كه در پیِ آن، عاشق با همة وجود مجذوب معشوق میشود و جذبهاش او را واله و سرگشته میسازد. این حالت چنان انسان را از خود غافل میگرداند و همة هوش و حواسش را متوجه محبوب میسازد كه وقتی دیگران رفتار و حالات او را مینگرند، دیوانهاش میپندارند. انسان براثر معرفت و محبت خالصانه به خداوند و بندگیاش، با همة وجود شیفتة وی میشود و دیگر به غیر او توجهی ندارد و توجه و نظرش یكپارچه به معبود معطوف میشود. امام سجاد(علیه السلام) نیز از خداوند درخواست میكنند كه ایشان را در شمار مجذوبان و شیفتگانش و كسانی كه آنان را برای مشاهدهاش برگزیده است قرار دهد. دربارة مقام مشاهده در مباحث گوناگون و ازجمله در چند جلسة قبل سخن گفتیم. فهم و درك واقعیت مشاهدة خداوند بسیار دشوار است و چنانكه از آیات و روایات استفاده میشود، اولیای خدا و مؤمنان كامل به مراتبی از مشاهدة خداوند نائل میگردند. البته این مشاهده، حسی نیست و بهمعنای مشاهدة خداوند با چشم دل و نور ایمان است. ازاینرو، وقتی از امیر مؤمنان(علیه السلام) سؤال شد كه آیا خدایت را مشاهده كردهای؟ حضرت در پاسخ فرمودند: أَ فَأعْبُدُ مَا لَا أَرَى؟ فَقَال
وَكَیْفَ تَرَاهُ؟ فَقَال(علیه السلام) لَا تُدْرِكُهُ الْعُیُونُ بِمُشَاهَدَةِ الْعِیَانِ وَلَكِنْ تُدْرِكُهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْإِیمَان؛(1)«آیا خدایی را كه نبینم میپرستم؟ گفت: چگونه او را میبینی؟ فرمود: چشمها او را چون اجسام نبینند و درنیابند؛ اما دلها در پرتو ایمان راستین او را ببینند و دریابند».
البته مرتبة كامل مشاهدة خداوند در عالم آخرت، آنهم در حدی كه برای ممكنات میسور و تحققپذیر است، به مؤمنان و اولیای خدا عنایت میشود. در این دنیا كه انسان محكوم قوانین عالم ماده است و بهجهت تعلقات مادی مرتبة كامل آن مشاهده محقق نمیشود و مرتبة فروتر آن، با عنایت و توفیق الهی برای اولیای خدا حاصل میگردد. ازاینرو، دربارة درخواست مشاهدة خداوند از سویِ حضرت موسی(علیه السلام) و عكسالعمل خداوند به آن پرسش كه آن حضرت به نمایندگی از بنیاسرائیل مطرح كرد، در قرآن آمده است:
وَلَمَّا جَاءَ مُوسَى لِمِیقَاتِنَا وَكَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْكَ قَالَ لَنْ تَرَانِی وَلَكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِی فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَخَرَّ مُوسَى صَعِقًا فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَكَ تُبْتُ إِلَیْكَ وأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِین؛(2) «و چون موسی به وعدهگاه ما آمد و پروردگارش [بیواسطه] با او سخن گفت، گفت: پروردگارا، [خود را] به من بنمای تا به تو بنگرم. گفت: هرگز مرا نخواهی دید، ولیكن به این كوه بنگر، پس اگر در جای خود قرار و آرام داشت مرا خواهی دید، و چون پروردگارش بر آن كوه تجلی كرد، آن را خُرد و پراكنده ساخت و موسی مدهوش بیفتاد و چون به خود آمد، گفت: [بارخدایا،] تو پاك و منزهی [از اینكه با چشم دیده شوی]. به تو بازگشتم و من نخستین باوردارندهام».
1. نهج البلاغه، خطبة 179.
2. اعراف (7)، 143.
وَاَخْلَیْتَ وَجْهَهُ لَكَ، وَفَرَّغْتَ فُؤَادَهُ لِحُبِّكَ، وَرَغَّبْتَهُ فِیما عِنْدَكَ. وقتی انسان با كسی مواجه میشود و میخواهد با او سخن گوید و بهخصوص وقتی میخواهد با كسی انس گیرد، روبهروی او میایستد و صورتش را در برابر صورت او قرار میدهد و هیچگاه در حال سخن گفتن و انس یافتن با كسی به او پشت نمیكند. «توجه».كه در آن عنایت خاص به كسی و چیزی نهفته است، از «وجه» بهمعنای «صورت» گرفته شده است. وقتی از «نظر به وجهالله» سخن گفته میشود، در آن تعبیر حیثیت توجه، مواجهه و عنایت به خداوند و انس یافتن به او لحاظ شده است. امام سجاد(علیه السلام) از خداوند درخواست میكنند كه ایشان را در شمار كسانی قرار دهد كه توجه و روی او را یكپارچه بهسویِ خود گردانده است. توجه كامل به خداوند از آثار محبت خالص به وی است و گرچه تصور آن، چه رسد به عینیت یافتن آن، برای ما دشوار است، این حالت برای اولیای او كه دلشان را یكپارچه مجلای عشق و محبت الهی ساختهاند، امری عادی بهحساب میآید. در روابط انسانی و در مواجهة افراد با یكدیگر، این سنخ توجه، یعنی توجه كامل به گوینده و یا مخاطب و توجه نكردن به غیر او فراوان اتفاق میافتد. مثلاً شما عزیزان كه در این مجلس حاضرید، برای اینكه سخنان مرا بشنوید و آنها را به خاطر بسپارید، كاملاً توجهتان معطوف به من و سخنانم است و حواس و ذهنتان را به مسائل دیگر مشغول نمیسازید؛ چون در آن صورت از دریافت مطالبی كه گفته میشود بازمیمانید. همچنین كسی كه دل در گرو عشق و محبت به خدا دارد و فقط در پیِ انس یافتن با اوست، یكسره به وی توجه دارد و خود را به غیر او مشغول نمیسازد. البته چون خداوند مجرد است و جسمانی نیست، منظور از توجه یافتن به او، مواجهة جسمانی نیست، بلكه منظور آن است كه انسان قلب و دلش را به خداوند، الطاف و عنایات وی متوجه میكند و از اشتغالات مادی و عوامل بازدارنده از توجه به او تهی میسازد.
جملة وَفَرَّغْتَ فُؤَادَهُ لِحُبِّك را هم میتوان از آثار محبت خالص به خداوند برشمرد، و هم میتوان آن را تعبیری دیگر از محبت خالص به او دانست. با این جمله حضرت از خداوند درخواست میكنند كه دلشان را مختص محبت خود گرداند و از محبت به غیر او خالی سازد. برای اینكه گلاب خالص بماند و فاسد نشود، نباید در آن سركه ریخت. همچنین نباید علاقه و محبت به غیرخدا را در دل راه داد؛ چون دلبستگی و علاقه به غیر وی با محبت و توجه به او سازگار نیست و دل را از محبت خدا تهی میسازد. وقتی خداوند به بندهاش عنایت و توجه دارد و میخواهد محبتش را در قلب او جای دهد و طعم و لذت آن را به او بچشاند، دل او را از تعلقات مادی و آلودگیهایی كه با محبتش ناسازگار است، پاك میسازد و آنگاه كه دل بنده، پاك و مصفا شد، محبتش را در آن قرار میدهد؛ چنانكه اگر انسان بخواهد در ظرفی گلاب یا عطری خوشبو و دلانگیز بریزد، آن ظرف را تمیز میكند تا مایعی دیگر با آن عطر و گلاب مخلوط نشود و آن را فاسد نسازد. خداوند نیز با وسایلی كه فراهم میآورد، دل مؤمن را از آلودگیها و تعلقات غیرالهی پاك میكند و آنگاه محبتش را در آن قرار میدهد. البته تعلقات و آلودگیهای دل متفاوتاند؛ برخی از آنها بهراحتی از دل زدوده میشوند، اما برخی از آنها بهسختی و در درازمدت از دل پاك میشوند؛ چنانكه اگر بخواهیم در ظرفی كه در آن آب هست گلاب بریزیم، به مجرد خالی كردن آب، ظرف پاك و مهیای ریختن گلاب در آن میشود. اما اگر در آن ظرف، مایع چرب یا چسبندهای هست، باید پس از تخلیة آن، ظرف را كاملاً شستوشو داد. حال اگر در ظرفی كه در آن گریس ریختهاند بخواهیم عطر بریزیم، باید پس از تخلیة گریس، آن ظرف را چندین بار شستوشو دهیم تا كاملاً چربی و بوی گریس برطرف شود.
دل جوانان كه چندان به تعلقات دنیوی آلوده نگشته، و آلودگیها كاملاً در آن رسوخ نیافته است، سراسر مهیای پاك شدن از آلودگی و دلبستگیهای دنیوی و زینت
یافتن به محبت الهی است. اما كسانی كه عمری از آنها گذشته و بهمرور و طی عمر طولانیشان، تعلقات دنیوی نظیر تعلق به مال، مقام، ریاست، خانه و وسایل آسایش كاملاً در دلشان رسوخ یافته است، بهآسانی و در زمانی كوتاه نمیتوانند دلشان را از آن تعلقات پاك كنند و محبت خدا را جایگزین آنها سازند. برای این منظور، باید وسایل فراوانی فراهم شود و آنان با توفیق الهی برای زدودن هریك از آن تعلقات، زمانی طولانی صرف كنند، تا پس از سالیان طولانی و با زحمت و ریاضت فراوان، خداوند آنان را رهین توفیق و عنایتش سازد و دلشان را از همة آلودگیها مصفا و پیراسته گرداند و آنگاه محبتش را در آن قرار دهد. بیتردید گرفتاریهایی كه در زندگی برای مؤمنان و دوستان خدا رخ میدهد، در زمرة وسایلی قرار دارند كه خداوند فراروی آنان میگذارد تا بدینوسیله به خداوند متذكر شوند؛ تعلقات را از دلشان بزدایند و آمادة آراستن قلب به نور الهی و محبت خالصانة او گردند.
یكی از آثار محبت خالصانه به خداوند، رغبت یافتن به آنچه در نزد اوست و علاقه نشان ندادن به دنیا و زرق و برق زودگذر آن میباشد. بیتردید این خصلت در كسی پدید میآید كه باور كند دنیا و تعلقات آن پوچ و بیارزش است و آنچه در نزد خداست، اصیل، ماندنی و دارای ارزش نامحدود است. ریاست، مقام و سایر داراییهای دنیوی، فانیاند و برخلاف تصور ما، خیلی زود از بین میروند. گاهی انسان سالیانی برای رسیدن به پست و مقام تلاش میكند و قبل از آنكه در مقامش مستقر شود و بهرة لازم را از آن ببرد، عمرش به سر میرسد و ناكام از دنیا و مقام، روانة سرای آخرت میگردد. برخی در میانة راه و قبل از آنكه به مقصود و مقامی كه در پیِ آن بودهاند برسند، عزرائیل به سراغشان میآید و به زندگیشان خاتمه میدهد.
خداوند دربارة پایداری و ماندگاری آنچه در نزد خداست و ناپایداری تعلقات دنیویای كه انسان بدانها دلخوش كرده، میفرماید: مَا عِنْدَكُمْ یَنْفَدُ وَمَا عِنْدَ اللَّهِ بَاقٍ وَلَنَجْزِیَنَّ الَّذِینَ صَبَرُوا أَجْرَهُمْ بِأحْسَنِ مَا كَانُوا یَعْمَلُون؛(1)«آنچه نزد شماست، پایان پذیرد و آنچه نزد خداست، ماندنی است و كسانی كه شكیبایی كردند، هرآینه مزدشان را بر پایة نیكوترین كاری كه میكردند دهیم».
در آیة دیگر خداوند پس از آنكه مرگ را سرنوشت محتوم همگان معرفی میكند و به مؤمنان رهیده از دام شیطان وعدة رستگاری و نیل به پاداش كامل در رستاخیز و بهرهمندی از سرای جاودانة بهشت میدهد، میفرماید: وَمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا إِلاّ مَتَاعُ الْغُرُور؛(2)«و زندگی دنیا چیزی جز كالای فریب نیست».
در جای دیگر خداوند دربارة برتری كیفی و كمّی آخرت بر دنیا میفرماید: بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا * وَالآخِرَةُ خَیْرٌ وأبْقَى؛(3)«بلكه شما زندگی این جهان را برمیگزینید، و حالآنكه آن جهان بهتر و پایندهتر است».
«خیر» در آیة شریفه ناظر به برتری كیفی و بهتر بودن آخرت نسبت به دنیاست و «ابقی» ناظر به برتری كمّی و پایدارتر بودن آخرت نسبت به دنیاست. در آیة دیگر، این برتری كمّی و كیفی به خداوند نسبت داده شده است و از قول ساحران دربار فرعون كه پس از مشاهدة معجزة حضرت موسی(علیه السلام) به خداوند ایمان میآورند و برای اینكه دست از ایمان به خدا بكشند و دوباره به فرعون ایمان آورند، شكنجه میشوند، نقل میكند: إِنَّا آمَنَّا بِرَبِّنَا لِیَغْفِرَ لَنَا خَطَایَانَا وَمَا أَكْرَهْتَنَا عَلَیْهِ مِنَ السِّحْرِ وَاللَّهُ خَیْرٌ وأَبْقَى؛(4) «ما به
1. نحل (16)، 96.
2. آل عمران (3)، 185.
3. اعلی (87)، 16ـ17.
4. طه (20)، 73.
پروردگارمان ایمان آوردیم تا لغزشهای ما و آن سحری كه ما را بدان وادار كردی بیامرزد؛ و خدا بهتر و پایندهتر است».
كسی كه به معرفت حقیقی و محبت خالصانه به خداوند نائل شده، و به آنچه نزد خداوند هست رغبت دارد، همواره باید به یاد خداوند باشد؛ چون یاد خداوند عوامل غفلتزایی را كه در دنیای انسان قرار دارند، كنار مینهد و بیاثر میسازد. ازاینرو حضرت از خداوند میخواهد كه ایشان را در شمار كسانی قرار دهد كه ذكرش را به آنها الهام كرده، و شكرگزاری نعمتهایش را به آنان آموخته است. قدردانی و شكرگزاری از نعمتهای خداوند ناشی از درك عظمت نعمتهای الهی و اهمیت آنهاست و باعث میشود كه انسان همواره به نعمتهای خداوند توجه داشته باشد و قدر آنها را بداند. همچنین حضرت از خداوند درخواست میكنند كه ایشان را در شمار كسانی قرار دهد كه آنان را به طاعت و بندگیاش سرگرم ساخته، و در زمرة صالحان و شایستگان خلقش قرار داده و برای مناجات با او برگزیده است و علاقهشان را از هرچه آنان را از خداوند دور میسازد، قطع كرده است.
اَللَّهُمَّ اجْعَلْنا مِمَّنْ دَأْبُهُمُ الْإِرْتِیاحُ اِلَیْكَ وَالْحَنِینُ، وَدَهْرُهُمُ الزَّفْرَةُ وَالْأَنِینُ، جِبَاهُهُمْ سَاجِدَةٌ لِعَظَمَتِكَ، وَعُیُونُهُمْ سَاهِرَةٌ فى خِدْمَتِكَ، وَدُمُوعُهُمْ سآئِلَةٌ مِنْ خَشْیَتِكَ، وَقُلُوبُهُمْ مُتَعَلِّقَةٌ بِمَحَبَّتِكَ، وَاَفْئِدَتُهُمْ مُنْخَلِعَةٌ مِنْ مَهَابَتِك؛ «خدایا، ما را در زمرة كسانی قرار ده كه عادتشان شادمان شدن و آرامش یافتن و نفس راحت و آسوده كشیدن در جوار توست و همة عمر را با آه و ناله سپری میسازند و پیشانیهایشان در پیشگاه عظمتت به خاك ساییده میشود و چشمهایشان در راه خدمت تو بیخواب مانده و اشكهایشان از خشیت تو سرازیر شده و قلبهایشان آكنده از محبتت گشته و دلهایشان از هیبت و جلال تو از جا كنده شده است».
درخواست آرامش یافتن و شادمانی از انس با خدا و بار یافتن به محضر او و احساس راحتی كردن و نفس آسوده كشیدن نزد خدا، تداعیكنندة كسی است كه دچار رنج و ناراحتی شده و گرفتاریها و خطرها، او را نگران و مضطرب ساخته است و به دنبال
مأمن و كسی میگردد كه در پناه او آرامش و آسایش یابد و از آن سختیها و گرفتاریها برهد؛ نظیر كودكی كه مدتی از مادر جدا شده و در آن مدت مورد بیمهری و جفا قرار گرفته و گرسنگی و حرمان از آغوش پُرمهر مادر، سخت او را آزرده است، و آنگاه از محلی كه مادرش در آن به سر میبرد، آگاه میشود و با همة توان میدود و خود را به مادر میرساند. وقتی او خود را در دامان پرمهر و عاطفة مادر میاندازد و مادر دست به سر و رویش میكشد و او را مینوازد، همة آن سختیها و ناراحتیها را فراموش میكند و نفس راحتی میكشد. این نفس راحت كه به هنگام آسایش در پیِ رنج و سختی كشیده میشود، در برابر آه كشیدن كه ناشی از گرفتاری و رنج است، قرار دارد و عرب به نفس راحت كه پیدرپی و بهصورت نوای ممتدی كشیده شود «حنین» میگوید.
دوستان خدا كه سختیها و گرفتاریها و بیش از همه، دوری از محبوب، سخت آنان را آزرده است، به دنبال راهی برای نزدیك شدن به محبوبشان میگردند، و وقتی خود را در جوار محبوب یافتند و دریافتند كه محبوب از آنان راضی و خشنود است، همة آن سختیها و اضطرابها فراموششان میشود و نفس راحتی میكشند و با همة وجود در جوار محبوب احساس شادمانی و آرامش میكنند. وجود این حالت در دوستان خدا بسیار جالب، و قابل فهم است، اما آنچه فهمیدن و تصورش برایمان دشوار مینماید، این است كه حضرت پس از آنكه از خداوند درخواست میكنند آرامش و شادمانی از انس با خود را به ایشان عنایت كند، از او میخواهند ایشان را در شمار كسانی قرار دهد كه همة عمر را با آه و ناله سپری میكنند. دربارة درخواست حضرت در جملة وَدَهْرُهُمُ الزَّفْرَةُ وَالأنین، در ابتدا به نظر میرسد منظور آه و نالههایی است كه دوستان خدا برای گرفتاریها و سختیها سر میدهند و خداوند به جهت تحمل آن گرفتاریها و رنجهایی كه متحمل شدهاند، در قیامت به آنان پاداش عنایت میكند و آن سختیها و رنجها را به بهترین وجه جبران میگرداند. این توجیه قابل فهم است؛ چه اینكه وقتی مؤمنان باور
داشته باشند كه اگر در قبال مصیبتها و گرفتاریهایی كه در دنیا بر آنان وارد میشود، بهجای گله و شكایت صبر كنند، خداوند در آخرت چند برابر آن سختیها، پاداش به آنان عنایت میكند، تحمل آن سختیها برایشان بسیار آسان میشود. اما بعید به نظر میرسد كه انسان از خداوند درخواست كند او را به سختیها و گرفتاریها مبتلا سازد تا شبانهروز آه و ناله سر دهد تا در آخرت به او ثواب داده شود. در دعاهایی كه از معصومان(علیهم السلام) وارد شده، نیامده كه آنان از خداوند ابتلای به مصیبت و گرفتاری بخواهند، تا آنان آه و ناله كنند و در عوض، خداوند در آخرت به آنان اجر و ثواب عنایت كند؛ ازاینرو توجیه اول از سخن مزبور امام سجاد(علیه السلام) توجیه مقبولی به نظر نمیرسد.
احتمال دوم آن است كه سخن آن حضرت ناظر به حالات متضادی است كه بهدلیل حیثیتهای متفاوت و در شرایط خاصی همزمان در انسان تحقق مییابند. نظیر آنكه ما ازیكسو بر مصیبتهایی كه روز عاشورا بر امام حسین(علیه السلام) و یاران و اهلبیت آن حضرت وارد شده، میگرییم و قلبمان محزون میشود، و ازسویدیگر، به جهت مقام والا و رفیعی كه خداوند به آن حضرت عنایت كرده و به سبب آنكه توفیق دوستی و ولایت آن حضرت به ما عنایت شده، شادمان و مسروریم. پس ازیكسو بر امام حسین(علیه السلام) اشك میریزیم و گریه میكنیم و همزمان، احساس شادمانی و سرور داریم، و این دو حالت ناشی از دو حیثیت متفاوتی است كه برشمردیم و در زیارت عاشورا نیز به آنها اشاره شده است. در جایی از آن زیارت شریف آمده است: یَا اَبَا عَبْدِاللَّهِ، لَقَدْ عَظُمَتِ الرَّزِیَّةُ، وَجَلَّتْ وَعَظُمَتِ الْمُصِیبَةُ بِكَ عَلَیْنا، وَعَلى جَمِیعِ اَهْلِ الْاِسْلَام؛ «ای اباعبدالله، همانا عزای تو در عالم بزرگ و مصیبتت بر ما شیعیان و هم اهل اسلام، سخت و عظیم و ناگوار است».
اما در جای دیگر آن زیارت آمده است: فَاَسْئَلُ اللَّهَ الَّذِى اَكْرَمَ مَقامَكَ وَاَكْرَمَنى بِكَ اَنْ یَرْزُقَنِى طَلَبَ ثارِكَ مَعَ اِمَامٍ مَنْصُورٍ مِنْ اَهْلِ بَیْتِ مُحَمَّد(صلی الله علیه و آله)؛ «پس از خدایی كه مقام تو
را بلند و گرامی داشت و مرا نیز بهواسطة دوستی تو عزت بخشید، درخواست میكنم كه روزیام گرداند همراه با امام منصور از اهلبیت محمد(صلی الله علیه و آله) خونخواه تو باشم». در سجدة زیارت عاشورا نیز میخوانیم: اَللّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشَّاكِرینَ لَكَ عَلى مُصابِهِمْ، اَلْحَمْدُ للَّهِِ عَلى عَظیمِ رَزِیَّتى؛ «خدایا تو را ستایش میكنم؛ ستایش شكرگزاران تو بر غم و اندوهی كه به من در مصیبت بزرگ آلمحمد رسید. حمدْ خدا را، بر عزاداری و اندوه و غم بزرگ من».(1)
ما به تجربه دریافتهایم كه همواره آه و ناله ناشی از درد، رنج و مصیبت نیست و گاهی حاكی از لذت و سرور است؛ چنانكه وقتی عاشقی كه مدتی در فراق معشوق به سر برده، به وصال و دیدار معشوق نائل میشود، او را در آغوش میگیرد و از لذت وصال سخت میگرید. گرچه مصادیق حالتی چون گریه در ظاهر متشابه هستند، اما میتوانند از عوامل متفاوتی ناشی شده باشند. پس نباید با یكدیگر خلط شوند و باید تفاوت آنها را درك كرد. گاهی انسان براثر غم و غصه و نگرانی گریه میكند و بدینوسیله، خود را تسكین میبخشد و سبك میشود. پس در این صورت گریستن از تشدید غم و اندوه و عوارض و آثار زیانبار آن جلوگیری میكند. تشدید غم و اندوه و استمرار آن در انسان، بیماری افسردگی را در پی دارد كه خود زمینة ابتلا به ناراحتیهای روحی و حتی جسمی را فراهم میآورد. اما گاهی گریه، ناشی از غم و غصه و رنج نیست و سبب آن، شادمانی و سرور است، كه بدان گریة شوق و به تعبیر دقیقتر گریة وجد و سرور میگوییم (شوق نسبت به چیزی رخ میدهد كه هنوز حاصل نشده و انسان انتظار رسیدن به آن را دارد؛ اما كسی كه به محبوبش میرسد، به جهت وصالی كه برایش حاصل شده و ازروی سرور و خوشحالی گریه میكند. پس
1. مفاتیح الجنان، زیارت عاشورا.
اصطلاح «گریة شوق» غلط رایج بهشمار میآید). گریه، پدیدة پیچیدة روانیای است كه چند عامل، برانگیزانندة آن هستند و بهصورت پدیدهای مركب ظهور میكند و ازاینجهت نیازمند تحلیل روانشناختی است. ممكن است همزمان عواملی چون احساس حقارت و كوچكی در برابر محبوب، غم و اندوه و نیز احساس شادمانی در پدیدة گریه، نقش داشته باشند.
روشن شد كه درخواست حضرت، مبنیبر آنكه خداوند ایشان را در شمار كسانی قرار دهد كه در پناهش آرامش و آسایش بخشیده و عمرشان را با ناله و آه سپری میكنند، بهدلیل وجود حیثیتهای متفاوت برای آن دو حالت است که همزمان در انسان تحقق مییابند. كسانی كه خداوند آنان را رهین لطف و عنایتش ساخته و محبتش را در دلشان قرار داده است، راحتی و آسایششان را در توجه تام و كامل به ساحت قدس ربوبی میبینند و از غیرخدا خسته و دلآزرده میشوند. اگر خداوند آنان را مكلف و موظف به حضور در اجتماع و انجام وظایف و تكالیف اجتماعی نكرده بود، از جامعه فرار میكردند و در خلوت به نجوای با معبود میپرداختند. آنان علاقهای به ماندن در دنیا ندارند و منتظر لحظة پر كشیدن از این عالم خاكی و عروج به عالم ملكوت و نیل به مقام قرب الهی هستند: وَلَوْ لا الْأجَلُ الَّذِی كَتَبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِی أَجْسَادِهِمْ طَرْفَةَ عَیْنٍ شَوْقاً إِلَى الثَّوَابِ وَخَوْفاً مِنَ الْعِقَاب؛(1) «و اگر نبود اجلی كه خداوند برای آنان مقرر ساخته، روح آنان حتی به اندازة بر هم زدن چشم نیز در بدنها قرار نمیگرفت [و به عالم قدسی پرواز میكرد]، از بس كه مشتاق ثواب الهی و ترسان از عقوبت خداوندند».
1. نهج البلاغه، خطبة 193.
برای رسول خدا(صلی الله علیه و آله) كه به عالیترین مراتب الهی نائل شده و اشرف مخلوقات گردیده بود و قلبش سرشار از محبت خداوند شده بود و لحظهای از ذكر و توجه به خداوند غافل نمیگشت، امور زندگی و معاشرت با مردم كه باعث کاهش توجّه او به خداوند میشد، موجب رنجش و ملالآور بود. برای آن حضرت معاشرت با امیر مؤمنان و فاطمة زهرا(علیهاالسلام) كه جلوة خدا بودند و سخنشان كلام خدا و رفتارشان توجهدهندة انسان به خدا بود، آسایشبخش و نشاطآفرین بود، اما سخن گفتن و معاشرت با سایرین ملالآور بود. ازاینرو، پس از رنجش و خستگی از كارهای روزانه و معاشرت با مردم و هنگام فرارسیدن وقت نماز خطاب به بلال میفرمودند: أرحنا یا بلال؛(1) «ای بلال، با گفتن اذان ما را راحت و آسوده گردان».
آن حضرت هنگامة نماز را كه عالیترین جلوههای خضوع، خشوع و گفتوگوی با معبود را ترسیم میكند، زیباترین و بهترین لحظاتشان میدانستند و میفرمودند: حُبِّبَ إِلَیَّ مِنْ دُنْیاكُمْ النِّسَاءُ وَالطَّیِبُ وَجُعِلَ قُرَّةُ عَیْنیِ فِی الصَّلاة؛(2)«از دنیای شما زن و عطر، محبوب من گشتهاند، اما نماز نور چشم من است».
از وظایف كسی كه دارای چند همسر است، تقسیم شبها بین آنهاست و بر این اساس آن حضرت هر شب را به یكی از زنانشان اختصاص میدادند و با او به سر میبردند. اما وقتی همسرشان به خواب میرفت، حضرت از بستر برمیخاستند و در گوشهای خلوت به مناجات با خداوند میپرداختند. در یكی از شبهایی كه به امسلمه اختصاص داشت و حضرت در حجرة او به سر بردند، نیمههای شب امسلمه از خواب برخاست و رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را در بستر نیافت. پس اندیشید كه آن حضرت به خانة یكی دیگر از همسرانشان رفتهاند. با آن اندیشه از بستر برخاست و به جستوجو پرداخت،
1. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج82، باب 1، ص193.
2. شیخ حر عاملی، وسایل الشیعه، ج2، ص144، ح1755.
تا آنكه حضرت را در گوشهای از خانه یافت كه دستها را بهسویِ آسمان بلند كرده و میگرید و میگوید:
الَلَّهُمَ لَا تَنْزَِعْ مِنِّی صَالِحَ مَا أَعْطَیْتَنِی أَبَداً، أللَّهُمَّ لَا تُشْمِتْ بِی عَدُوّاً ولَا حَاسِداً أَبَداً، أَللَّهُمَ وَلَا تَرُدَّنیِ فِی سُوءٍ اسْتَنْقَذَتْنِی مِنْهُ أبَداً، أَللَّهُمَّ وَلَا تَكِلْنِی إِلَی نَفْسِی طَرْفَةَ عَیْنٍ أَبَدا؛(1)«خدایا، نعمتهای شایستهای كه به من بخشیدهای از من بازمستان. خدایا، دشمن و حسود را بر من شاد مگردان. خدایا، مرا در شر و بدی كه از آن نجاتم دادی بازمگردان. خدایا، یك لحظه مرا به خود وامگذار».
رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در همان حال كه بهشدت میگریست و ناراحت بود و قلبش آكنده از اندوه میشد، سرشار از لذت و سرور بود. برای او كه بیش از هركس طعم محبت و انس با خدا را چشیده بود، لحظات گفتوگوی با خداوند بسیار لذتبخش بود. آنچه رضایت و خشنودی خداوند را فراهم میساخت، باعث خشنودی او نیز میشد؛ چون خداوند از اینكه بندهاش در نیمههای شب بستر نرم و خواب راحت را رها كند و به عبادت و گفتوگوی با او بپردازد، خشنود میشود. آن حضرت كه خواستهای جز جلب رضایت معبود نداشت، پیوسته بهخصوص در نیمههای شب به عبادت و نجوای با معبود میپرداخت و از گریستن در فراق او لذت میبرد. اگر فرد دیگری نیز به آن مرتبة متعالی معرفت به خداوند نائل شود و حقایق ملكوت عالم برایش هویدا گردد، دست از زخارف و لذتهای پوچ دنیا میكشد و حقیقت لذت و سرور را در عبادت و
1.محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج16، باب 9، ص217ـ218، ح11.
گفتوگوی با خدا مییابد و حاضر نیست لحظهای از یاد او غافل شود. برای او بینصیب ماندن از صحبت با خدا، حتی برای چند دقیقه خسارت بزرگی بهحساب میآید كه همة دنیا و جلوهها و جاذبههای آن نمیتوانند آن را جبران كنند. ازاینرو، علمای راستین از نماز شب و نجوای شبانه با خداوند، چنان غرق سرور و لذت میشدند كه فریاد برمیآوردند و میگفتند كجایند پادشاهان و سلاطین عالم كه بنگرند نماز و نجوای با خدا چه لذّتی دارد! یعنی اگر سلاطین كه برای به دست آوردن سلطنت دنیا و فراهم ساختن وسایل عیش و نوش و لذت بردن از مظاهر دنیا زحمات فراوانی را متحمل میشوند، میدانستند كه لذت واقعی در عبادت و نماز شب است و باطن عیش و نوش دنیا خسارت و حرمان از كمال و سعادت است، حاضر نبودند لحظهای از یاد خدا غافل شوند و خود را به دنیای پوچ و بیارزش مشغول سازند.
خوشا به حال كسانی كه لذت واقعی را چشیده و آن را در نجوای با خداوند یافتهاند؛ كسانی كه مصداق سخن امام سجاد(علیه السلام) هستند و آسایش و راحتی خود را در جوار خدا جستوجو میكنند و درعینحال، همواره آه و ناله سر میدهند. فریفتگان دنیا و كسانی كه به عیش و نوش دنیا مشغولاند، وقتی مینگرند كه دوستان خدا، آه و ناله میكنند، برایشان دل میسوزانند و تصور میكنند كه آنان زندگی سخت و پررنجی دارند. اما آن مردم بیچاره نمیدانند كه دوستان خدا چه عالمی دارند و غافلاند از لذت سرشاری كه از همان آه و نالهها نصیب آنان میشود؛ از آنكه آن دوستان خدا در دل به سلاطین عالم و لذتهای پوچ و بیمقداری كه آنان را به خود مشغول ساخته، میخندند كه چگونه خدا را رها كردهاند و به مردار گندیدة دنیا دل بستهاند. خوشا به حال آنان كه پیشانی بندگی در برابر عظمت و شكوه خداوندی به زمین میسایند و چشمانشان در راه خدمت به خدا و جلب رضایت او نمیخوابد. چونان كسی كه پس از هجران و فراقی طولانی و دردناك، به وصال محبوبش نائل شده، و چنان از آن
وصال و ملاقات و همجواری با یار و محبوبش لذت میبرد كه شب تا صبح چشم بر هم نمیگذارد و غرق تماشا و گفتوگوی با محبوبش میشود.
حضرت در ادامه میفرمایند: وَقُلُوبُهُمْ مُتَعَلِّقَةٌ لِمُحَبَّتِكَ، وَأفْئِدَتُهُم مُنْخَلِعَةٌ مِنْ مَهَابَتِك؛ «و قلبهایشان از محبت تو آكنده شده و دلهایشان از هیبت و جلال تو از جا كنده شده است». در این سخن دو حالت متضاد به دوستان خدا نسبت داده میشود: حالت اول آنكه دلهایشان پر از محبت خدا گشته، و آنان با همة وجود دلبسته و دلسپردة اویند و در این حالت رأفت و عطوفت خداوندی را دریافت میكنند؛ حالت دیگر آنكه وقتی به حقارت و فقرشان مینگرند، در برابر هیبت و عظمت خداوند دلهایشان از جا كنده میشود و البته این دو حالت برای آنان لذتبخش است.
آنچه طی چند جلسة گذشته بیان شد، آثار و لوازم محبت به خداوند بود كه امام سجاد(علیه السلام) درخواست كردند. جا دارد كه ما در درجة اول از خداوند بخواهیم كه فهم مرتبه و عظمت محبت به خود و آثار و لوازم ارزشمند آن را به ما عنایت كند و پس از آنكه این حقایق نفیس و ارزشمند را باور كردیم، توفیق دستیابی به آن مقامات متعالی، محور درخواستهای ما از خداوند خواهد بود. اما كسی كه فهم و دركش در حد امور روزمرة زندگی و ظواهر دنیا متوقف مانده، و نیازهایش را منحصر به نیازهای مادی میداند، اگر فرصتی برایش فراهم شود كه درخواستی از خداوند داشته باشد، خواستهاش در دایرة ثروت، مقام و سایر امكانات مادی چون ماشین، خانة مناسب و همسر خواهد گنجید و هرگز از خداوند، مقامات متعالی معنوی كه از درك آنها عاجز است، درخواست نخواهد كرد.
از مباحثی كه در راستای شرح و بررسی مناجات محبین طرح شد، به دست آمد كه فراتر از خواستههایی كه در زندگی داریم و ارزشهایی كه به آنها دل بستهایم، خواستههای متعالی و ارزشهای والایی وجود دارند كه دوستان خدا آنها را باور دارند و در پیِ رسیدن به آنها هستند. گرچه آن خواستهها و ارزشها از افق درك و درخواست ما دورند، گفتوگو دربارة آنها قدری از دلبستگیهای دنیوی میكاهد و ما را از هوسها و خواستههای پست دور میسازد و متوجه كسانی میكند كه از ما شایستهتر و بهترند و بر ما در بندگی خدا و دریافت مقامات متعالی سبقت جستهاند. اگر ما حقیقتاً به مقام و مرتبهای كه آنها بدان نائل شدهاند و جایگاهی كه در بهشت بدان رسیدند پی ببریم و به مقایسة آنان با خود بپردازیم، بر عمر بر باد رفتهمان افسوس میخوریم كه چگونه آن را تباه ساختیم و صرف امور بیهوده كردیم و از آن در جهت نیل به ارزشها و مقامات جاودانه و متعالی بهره نگرفتیم. البته راهی كه آنان پیمودند، به روی ما مسدود نیست، اما بس طولانی و پیمودن آن برای ما دشوار است.
وقتی ما از درك و فهم حقایق و مقاماتی كه در ادعیه و مناجاتهای ائمة اطهار(علیهم السلام)
آمده عاجزیم، نباید در سند آن ادعیه و مناجاتها تشكیك كنیم و به این بهانه كه ممكن است سندشان ضعیف باشد، آنها را از دسترس خارج سازیم؛ بلكه با توجه به اینكه آن حقایق و مقامات در دعاها، مناجاتها و ادعیة فراوانی نقل شدهاند و دستكم تواتر اجمالی بر مضمونشان حاصل شده است، نمیتوان آنها را انكار كرد. پس ما باید بكوشیم كه فهمشان را برای خود تسهیل گردانیم و در جستوجوی راهی باشیم كه بهتر بتوانیم آنها را باور كنیم و انگیزة حركت و تلاش برای دستیابی به آنها را در خود پدید آوریم. بهراستی با توجه به اعتقاد ما به عصمت ائمة اطهار(علیهم السلام) و اینكه هرچه آنان فرمودهاند حق و واقعیت است و هرگز آنها دروغ نگفته و در صدد فریب دیگران نبودهاند، آیا میتوان در سخنانشان تشكیك كرد؟
پیشازاین دربارة دوستان خدا كه در آخرت به جوار خداوند نائل میآیند، سخن گفتیم و اشاره كردیم كه فهم ما از جوار و همسایگی با خداوند در آخرت همسان با فهم ما از همسایگی با افراد معمولی است و ارزش، عظمت و واقعیت جوار الهی را درك نمیكنیم. همچنین دوستی ما معطوف به چیزهایی است كه دیگران در زندگیشان از آنها بهرهبرداری میكنند. مثلاً انسان غذایی را میخواهد بخورد كه دوست میدارد، یا خانهای را دوست دارد كه در آن زندگی كند یا ماشینی را دوست دارد كه از آن استفاده كند یا همسری را دوست دارد كه میخواهد با او زندگی كند، اما بهدلیل نداشتن دركی از خداوند و صفاتش نمیداند كه دوستی با خدا چگونه است و چه ارزشی دارد. او با درك این معنا كه كسی و چیزی جز خدا بالاصاله دوستداشتنی نیست، خیلی فاصله دارد. ازاینرو، كسانی كه به درك دوستی با خدا دست نیافتهاند، ارزش شبزندهداری و مناجات با او را درك نمیكنند. آنان خیلی هنر كنند در طول سال، شبهای قدر را احیا میگیرند و به دعا و مناجات میپردازند و میگریند و گریة آنان ناشی از آن است كه گناهانشان را در نظر میگیرند و از آتش جهنم میترسند. اما رهیافتگان به معرفت ناب
توحیدی نهفقط درك درستی از دوستی و محبت به خدا دارند، بلكه بر آن باورند كه اصالتاً كسی و چیزی غیرخدا دوستداشتنی نیست و اگر كسی و چیزی را دوست داشته باشند، ازآنروست كه آن را منتسب به خدا میدانند؛ به تعبیر دیگر، دوستی آنان نسبت به غیرخدا، پرتو و شعاعی از دوستی خدا بهشمار میآید.
یكی از بندگان خاص خدا كه با همة وجود به وی عشق میورزید و آتش عشق به خدا، شراره بر جانش افكنده و راحت و قرار را از او ستانده بود، حضرت شعیب است. از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نقل شده است:
شعیب از محبت خدا آنقدر گریست كه نابینا شد، پس خدا دیدهاش را به او برگرداند. باز آنقدر گریست كه نابینا شد و باز خدا او را بینا كرد تا سه مرتبه. در مرتبة چهارم خداوند به او وحی كرد كه ای شعیب تا كی گریه میكنی؟ اگر از ترس جهنم میگریی، تو را از آن امان دادم، و اگر از شوق بهشت گریه میكنی، آن را گوارای تو ساختم. شعیب گفت: ای خداوند و سید من، تو میدانی كه گریة من از ترس جهنم و شوق بهشت نیست، لیكن محبت تو در دلم قرار گرفته است و از شوق لقای تو میگریم. پس خداوند به او وحی فرستاد: من به این سبب كلیم خود، موسیبنعمران(علیه السلام) را بهسویِ تو میفرستم تا به تو خدمت كند.(1)
اگر ما در كنار اشتغالات روزمره، وقتی را به مطالعه و مرور ادعیه و مناجات ائمة اطهار(علیهم السلام) اختصاص دهیم و بنگریم كه آنان چه میگفتند و ما چه میگوییم، آنان در چه درجه و مرتبهای بودند و ما در چه مرتبهای هستیم، آنان به چه میاندیشیدند و ما به چه میاندیشیم، ضرر نكردهایم. بنگریم كه چگونه امام سجاد(علیه السلام) در مناجات محبین از
1. محمدباقر مجلسی، حیات القلوب، ج1، ص575.
كسانی سخن میگوید كه خالصانه خداوند را دوست میدارند و به مقام وصول و لقای او رسیدهاند و به وجهالله نظر میكنند. البته امكان رؤیت و مشاهدة كامل خداوند در این دنیا فراهم نیست و روح انسان در این دنیا به تدبیر بدن اشتغال دارد و این تعلق به بدن باعث میشود كه روح نتواند كاملاً توجهاش را بر مشاهدة خداوند متمركز كند؛ چون در این صورت از تدبیر بدن بازمیماند. آنگاه پس از مرگ كه روح از بدن جدا میشود، میتواند به مشاهدة كامل خداوند نائل گردد. شاید ازاینروست كه دوستان خدا آرزوی مرگ میكنند؛ چون در آن صورت است كه امكان مشاهدة كامل او برایشان فراهم میشود.
چنانكه از آیات، روایات و حكایتهایی كه از بزرگان و اولیای خدا نقل شده به دست میآید، خداوند با دوستان و بندگان ویژهاش روابط خاصی دارد؛ تا آنجا كه در خلوت و جمع، و بهخصوص در تاریكی شب با آنان سخن میگوید و روحشان را با خنكای كلامش مینوازد و سرور و شادمانی از انسش را بر سراسر وجودشان میپراكند؛ چنانكه خداوند در فرازی از حدیث معراج و گفتوگو با حبیبش رسول خدا(صلی الله علیه و آله) دربارة دوستان خاصش كه در صدد تحصیل رضای او برآمدهاند، میفرماید:
أُعَرِّفُهُ شُكْراً لا یُخَالِطُهُ الْجَهلُ وذِكْراً لاَ یُخَالِطُهُ النِسْیانُ وَمَحَبَّةً لا یُؤْثِرُ عَلَی مَحَبَّتیِ مَحَبَّةَ الْمَخْلُوقینَ. فَإذَا أحَبَّنی أحْبَبْتُهُ وَأفْتَحُ عَیْنَ قَلْبه إلَی جَلالی فَلا أخْفِی عَلَیْه خاصَّةَ خَلْقی فَأُنَاجِیهِ فیِ ظُلَمِ اللَّیْلِ وَنُورِ النَّهَارِ حَتَّی یَنْقَطِعُ حَدیثُهُ مَعَ المَخْلُوقینَ وَمُجَالَسَتُهُ مَعَهُم؛(1) «به او (بندة فرمانبردار)
1. همو، بحار الانوار، ج77، باب 2، ص28ـ29، ح6.
سپاسگزاری و سپاسی را میآموزم كه با جهل همراه نشود و توجه و ذكری را به او عطا میكنم كه با فراموشی همراه نگردد و محبتی بدو ارزانی میدارم كه با داشتن آن، هیچ محبتی را بر محبت من ترجیح ندهد. وقتی او مرا دوست داشت، من نیز او را دوست میدارم و چشم دلش را برای نظاره به جلالم میگشایم و بندگان خاص و برگزیدهام را از او پنهان نمیكنم. در تاریكی شب و روشنی روز با او مناجات میكنم، تا از سخن گفتن با مردم بپرهیزد و از همنشینی با آنان گریزان شود».
در ادامة مناجات، حضرت میفرمایند: یَا مَنْ اَنْوارُ قُدْسِهِ لِأبْصَارِ مُحِبّیِهِ رَائِقَةٌ، وَسُبُحَاتُ وَجْهِهِ لِقُلُوبِ عَارِفیِهِ شائِفَة؛«ای خدایی كه انوار قدسش، روشنیبخش چشمان دوستانش است و تجلیات ذاتش بر قلوب عارفانش هویدا است».
در بسیاری موارد كه نور بر خداوند اطلاق میشود، بعد از آن، كلمات «قدس» یا «قدوس» ذكر میگردد. اضافه یا عطف واژگان «قدس» و «قدوس» به نور برای متمایز بودن نور الهی از نورهای حسی است و برای این است كه انسان نور الهی را با سایر انوار یكسان نبیند. این انوار قدس الهی در چشم دوستان خدا، بسیار چشمنواز است و آنان را سرمست میسازد. آنان حاضرند همة دنیا و لذتهایش را بدهند و لحظهای آن نور را درك كنند. در جملة وَسُبُحَاتُ وَجْهِهِ لِقُلُوبِ عارِفیهِ شَائِفَة، «سبحات».بهمعنای تجلیات است. ظاهراً در بعضی از نسخهها در ضبط واژة شایقه اشتباهی صورت پذیرفته و ضبط صحیح «شایفه» است كه بهمعنای درخشان و هویداست.
بین خداوند و دوستانش روابط خاص و رمزهایی وجود دارد كه بیخبران از طعم محبت الهی، اطلاعی از آنها ندارند. از جملة روابط خاص و رمز و رازهایی كه بین خدا و دوستانش برقرار میباشد، این است كه انوار قدسی الهی بر قلبشان ظاهر میشود و آنان با چشم دل به نظاره مینشینند. همچنین تجلیات ذات الهی بر قلبشان پرتو
میافكند و آنان را سرمست و سرشار از سرور و شادمانی میكند. در داستانها و حكایتهایی كه عشق انسانی را به تصویر كشیدهاند، نظیر آنچه دربارة لیلی و مجنون نقل شده، گاهی عشق و محبت بین عاشق و معشوق چنان پررنگ و شدید ترسیم شده كه تصورش نیز برایمان دشوار است. برای نمونه در داستان لیلی و مجنون آمده كه مجنون از شب تا صبح بیدار میماند تا چراغ خانة لیلی روشن شود و روشن شدن آن چراغ چنان لذتی را به او میبخشید كه حاضر بود برای تماشای آن تا صبح بیدار بماند:
برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر وه كه با خرمن مجنون دلافگار چه كرد
برق در آسمان زیاد ظاهر میشود، اما برق خانة لیلی جاذبة وصفناشدنی برای مجنون دارد؛ بهخصوص اگر لیلی آن چراغ را برای جلب نظر مجنون و علامت دادن به او كه از شب تا صبح انتظار آن لحظه را میكشید، روشن كند، او را از خود بیخود میسازد. اگر بین خداوند و بندهاش رابطهای عمیق و ناگسستنی باشد، پیوسته خداوند بر قلب آن بنده انوارش را میتاباند و او را متوجه خود میكند. اگر آن بنده در جمع اهل غفلت حضور یافت و از یاد خداوند غافل شد، خداوند او را متوجه خود میكند. با این وصف لذت درك انوار الهی برای آن بنده، بسیار فراتر از لذتی است كه مجنون از برق خانة لیلی میبرد. حالِ چنان بندهای كه از یاد و انس با خدا لذت بینهایت میبرد، بسیار متفاوت است با كسی كه خوشش نمیآید در حضور او اسمی از خدا، قیامت و مرگ برده شود. خداوند دربارة غافلان از یادش و فریفتگان زر و زیور دنیا میفرماید: وَإِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأزَّتْ قُلُوبُ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ وَإِذَا ذُكِرَ الَّذِینَ مِنْ دُونِهِ إِذَا هُمْ یَسْتَبْشِرُون؛(1) «و چون خداوند به یگانگی یاد شود، دلهای كسانی كه به آن جهان ایمان ندارند برَمد، و چون آنان كه جز او هستند (معبودهاشان) یاد شوند، ناگاه شادمان گردند».
1. زمر (39)، 45.
درحالیكه انسان میتواند با محبت به خداوند و ارتباط با او و بهرهگیری از عنایات و الطافش به عالیترین مقامات نائل شود و لذت واقعی را در انس به خداوند و یاد او بیابد، اما برخی عمری را در غفلت و گمراهی سپری میسازند؛ بهجای اینكه قدم در راه خدا نهند و مرحلهبهمرحله به كمال و تعالی نزدیك گردند، خود را به چیزهایی مشغول میسازند كه آنان را از خداوند دور میكند و با هر قدمی كه برمیدارند و هر اندیشهای كه به ذهنشان راه مییابد، حجاب بین خود با خدا را گستردهتر میسازند و بیشتر در وادی غفلت و گمراهی غوطهور میگردند. بیتردید اگر این دسته دریابند كه دوستان خدا به چه مراحلی از تعالی و كمال رسیدهاند و به چه لذتهایی دست یافتهاند كه تصورش برای ما دشوار است، بر عمر بر باد رفتهشان، سخت پشیمان خواهند شد. قلبی كه میتواند جلوهگاه نور خدا و عشق به او شود، نسزد كه صرف امور پوچ و گاهی صرف كارهای حرام گردد و باعث شود انسان در دنیا از فیوضات رحمانی و عنایات الهی محروم گردد و در آخرت به عذاب ابدی گرفتار شود.
بههرحال، برای اینكه ما دستكم درك مبهمی از مسائل معنوی و ارتباطات خداوند با بندگان خاصش داشته باشیم، باید از تعابیری كه در دعاها و مناجاتها و ازجمله این مناجات آمده و در آنها به انوار و تجلیات الهی اشاره شده، استفاده كنیم. بنگریم كه آن چه نوری است كه وقتی خداوند در دل دوستانش میتاباند، آنان را بیتاب میسازد و چنان لذتی را در كام جانشان مینشاند كه برای درك لحظهای از آن حاضرند همة عمر به انتظار بنشینند؛ چنانكه مجنون از شب تا صبح منتظر میماند تا برقی از خانة لیلی بجهد و او را سرشار از لذت و سرور سازد. دربارة مرحوم كلباسی، از بزرگان و علمای اصفهان، آمده است كه ایشان همة شبها را احیا میگرفت تا شب قدر را درك كند؛ چون او از شب قدر نوری را دریافته و در آن شب انسی با خدا برقرار كرده بود كه حاضر بود همة شبها را نخوابد تا آن نور را
درك كند و طعم انس با خدا را بچشد و حاضر نبود كه از درك آن لحظة طلایی بینصیب بماند.
یا مُنَى قُلُوبِ الْمُشْتَاقیِنَ وَیَا غَایَةَ اَمَالِ الْمُحِبّیِنَ، اَسْئَلُكَ حُبَّكَ وَحُبَّ مَنْ یُحِبُّكَ وَحُبَّ كُلِّ عَمَلٍ یُوصِلُنى اِلیَ قُرْبِكَ، وَاَنْ تَجْعَلَكَ اَحَبَّ اِلَىَّ مِمَّا سِواكَ، وَاَنْ تَجْعَلَ حُبّى اِیَّاكَ قآئِداً اِلَى رِضْوَانِكَ، وَشَوْقى اِلَیْكَ ذائِداً عَنْ عِصْیانِك؛ «ای آرزوی دل مشتاقان و ای منتهای مقصود محبان، از تو درخواست میكنم دوستی تو را و دوستی دوستدارانت را و دوست داشتن هر كاری كه مرا به مقام قربت رساند و هم از تو درخواست دارم كه خود را از هرچه غیر خودت بر من محبوبتر گردانی و فرجام محبتم به خودت را رضوان و خشنودیات قرار دهی و شوقم به تو را از عصیانت دور سازی».
«منی» بهمعنای آرزوهاست و مُنَى قُلُوبِ الْمُشْتَاقیِن یعنی تو متعلق آرزوهای مشتاقان، و كسی هستی كه همة آرزوهای آنها در تو جمع شده است. آنچه در این فراز از سخن امام سجاد(علیه السلام) آمده، آثار دیگری از محبت خالصانه به خداوند است؛ چنانكه آثار دیگری از محبت به او را برشمردیم و ازجمله روشن شد كه خداوند روابط خاصی با عاشق و محبش دارد و جلوهها و تجلیاتش را در قلب او ظاهر میگرداند و انوارش را بر دل او میتاباند. در خلوت و جلوت به نجوای با او میپردازد. هنگامی كه او در میان جمع و مشغول انجام وظایفش است، آن هنگام كه در جبهه با دشمن میجنگد، یا به تدریس مشغول است و یا درس میخواند، خداوند با او سخن میگوید و لحظهای او را به خود وانمیگذارد. در فرازی كه اكنون در پیِ بررسی آن هستیم، حضرت افزون بر بیان رابطة
عاشقانة خود با خداوند، بر یك نكتة اساسی توحیدی تأكید میورزد و آن اینكه همة آن آثار و نتایجی كه از محبت خداوند برای دوستانش حاصل میشود، ناشی از لطف و عنایت خداست و تا او نخواهد و اراده نكند، كسی به این سرمایههای متعالی و ارزشمند دست نمییابد. ما گاهی از این نكته غافلیم كه همهچیز، حتی معرفت خداوند با عنایت و لطف او حاصل میشود و غافلیم از اینكه اگر خدا اراده كند آنچه از معارف، فقه، فلسفه، عرفان و سایر علوم اندوختهایم و حتی اعتقاد به خدا ضمانت بقاء ندارد و همة این امور، لحظهبهلحظه با ارادة خداوند در ما باقی میماند. با توجه به این حقیقت و معرفت توحیدی است كه حضرت از خداوند درخواست میكند كه محبتش را به ایشان ارزانی كند. این خواسته از سوی كسی صادق است كه واقعاً طالب محبت خداست و راضی است كه بلا بر او ببارد و به فقر و بیماری مبتلا شود، اما خداوند محبتش را از او نگیرد. آنگاه با توجه به اینكه لازمة محبت خداوند این است كه انسان كسانی را كه با خداوند ارتباط دارند دوست بدارد، از او درخواست میكند كه دوستی دوستدارانش را به ایشان عنایت كند.
محال است كه انسان خداوند را دوست بدارد، اما پیامبرش را كه از عزیزترین بندگان اوست و نیز سایر اولیایش را دوست نداشته باشد. محبت دوستان خدا اثر محبت اوست كه در دوستی آنان ظاهر شده است. پس دو یا چند محبت در انسان پدید نیامده، بلكه یك محبت است كه اصالتاً به خداوند تعلق یافته، و به تبع آن، دوستان خدا را نیز شامل شده است. نظیر اینكه وقتی انسان كسی را دوست میدارد، لباس، خانه، شهر و هرآنچه را برای اوست، دوست میدارد و آن محبت متكثر و متعدد نشده، بلكه یك محبت است كه به شخص و آنچه وابسته به اوست، تعلق یافته است. همچنین محبت به خدا جدای از محبت سیدالشهدا(علیه السلام) نیست، و محبت به آن حضرت و سایر امامان معصوم(علیهم السلام) و اولیا، برگ و بار محبت خداست كه بر ثبات و شکوفایی آن میافزاید.
در مرحلة سوم، حضرت از خداوند درخواست میكنند كه علاقه و محبت به كارهایی را كه راه و مقدمة دستیابی به محبت خداوند هستند، به ایشان عنایت كند؛ چون محبت خداوند بیحساب و بدون تلاش به انسان ارزانی نمیشود و او باید اعمالی را انجام دهد كه زمینة نیل به محبت و قرب الهی را فراهم میآورند، و انجام آن اعمال در گرو علاقه بدانهاست؛ زیرا اگر انسان علاقه به كاری نداشته باشد، بهخصوص اگر آن كار با زحمت و تلاش زیادی همراه باشد، به انجام آن مبادرت نمیورزد. نشانة محبت خالصانه و راسخ به خداوند این است كه انسان، خداوند را بیش از غیر او دوست بدارد و در مقام تزاحم، محبت خدا و آنچه را مورد رضایت اوست بر كارها و خواستههایی كه مخالف رضای اوست، ترجیح دهد. ازاینرو حضرت از خداوند درخواست میكنند كه خود را برای ایشان محبوبتر از اغیار گرداند و فرجام آن محبت را رضوان و خشنودی خویش قرار دهد. ممكن نیست انسان كسی را دوست داشته باشد و در صدد جلب رضایت و خشنودی او برنیاید. نیل به مقام رضوان و خشنودی خداوند لازمه و نتیجة قطعی محبت خالصانه به اوست. نتیجة چنین محبت خالصانهای به خداوند، محبوب گشتن نزد اوست. خداوند در ضمن تهدید انسانهای سستعنصر، دربارة كسانی كه محبوب او گردیدهاند، میفرماید:
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكَافِرِینَ یُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَلا یَخَافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ ذَلِكَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیم؛(1) «ای كسانی كه ایمان آوردهاید، هركس از شما كه از دین خویش برگردد، بهزودی خداوند گروهی را بیاورد كه ایشان را دوست دارد و ایشان نیز
1. مائده (5)، 54.
او را دوست دارند، با مؤمنان نرم و خاكسارند و بر كافران سخت و گردنفراز؛ در راه خدا جهاد میكنند و از سرزنش هیچ سرزنشكنندهای نمیترسند. این برتری و بخشش خداست كه آن را به هركه بخواهد میدهد و خداوند گشایشبخشی داناست».
همچنین تلاش برای جلب رضایت خداوند و دستیابی به آن، راضی شدن انسان به تدبیر و خواست او را در پی دارد و این رضایت طرفینی و دوجانبه است. خداوند در این باره و دربارة جانهای اطمینانیافته به خود میفرماید: یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّة* ارْجِعِی إِلَى رَبِّكِ رَاضِیَةً مَرْضِیَّة؛(1)«ای جان آرام (آرامش و اطمینانیافته) بهسوی پروردگارت بازگرد، درحالیكه تو از او خشنودی و او از تو خشنود است».
بهطور طبیعی برخی از خواستهها و غرایز انسان بر دیگر خواستهها و غرایز غلبه مییابند، مگر آنكه عاملی قوی در انسان پدید آید و بر آن خواسته و غریزه چیره شود. برای نمونه، گاهی غریزة بازیگوشی، چنان بر كودك غلبه مییابد و او آنقدر سرگرم بازی میشود كه فراموش میكند گرسنه است. ازاینرو، بهزحمت میتوان بچههای بازیگوش را از بازی بازداشت و آنان را به خوردن غذا واداشت. بنابراین تا محبت خداوند بر وجود و دل انسان غلبه و تسلط نیابد، او نمیتواند خواستههای غیرالهی و شیطانی را كنار نهد. پس انسان در درجة اول باید بكوشد كه محبت خداوند در وجود او راسخ و استوار شود و با همة وجود به خداوند عشق بورزد كه در این صورت سایر خواستههای او، زیرمجموعة محبت و رضایت الهی قرار میگیرند. كسی كه گناه میكند و به لذتهای حرام و استفادة نامشروع از غرایزش میپردازد، ممكن است به خداوند و بهشت و فرجام نیكوكاران و عاقبت ننگین و خسارتبار گنهكاران اعتقاد داشته باشد،
1. فجر (89)، 27ـ28.
اما چون جاذبههای مادی و خواستههای غریزی بر خواستههای عقلانی و دینی غلبه یافتهاند، از معصیت و گناه و ارضای غرایز خودداری نمیكند و دم را غنیمت میشمارد. این ازآنروست كه او محبت به خداوند را بر وجودش حاكم نساخته و درنتیجه دوستی اندك او به خداوند و خواستههای اخروی و معنوی تحتالشعاع خواستههای مادی و لذایذ قرار گرفتهاند. در مناجات شعبانیه میخوانیم: اِلهى لَمْ یَكُنْ لِى حَوْلٌ فَانْتَقِلَ بِهِ عَنْ مَعْصِیَتِكَ اِلاَّ فى وَقْتٍ اَیْقَظْتَنى لِمَحَبَّتِك؛(1)«خدایا، من توان و قدرتی كه بدان معصیت نكنم ندارم، مگر آنكه تو مرا به عشق و محبت بیدار گردانی».
با توجه به آنچه بیان شد، حضرت از خداوند درخواست میكنند كه شوق و محبتی به ایشان عنایت كند كه بر معصیت و نافرمانی از دستورات الهی غلبه داشته باشد. در پایان مناجات حضرت میفرمایند:
وَامْنُنْ بِالنَّظَرِ اِلَیْكَ عَلَىَّ، وَانْظُرْ بِعَیْنِ الْوُدِّ وَالْعَطْفِ اِلَىَّ، وَلا تَصْرِفْ عَنّى وَجْهَكَ، وَاجْعَلْنى مِنْ اَهْلِ الْاِسْعَادِ وَالْحِظْوَةِ عِنْدَكَ، یَا مُجیبُ یَا اَرْحَمَ الرَّاحِمین؛(2)«بر من با نظر كردن به جمالت منت گذار و با چشم لطف و محبت به من بنگر و هیچگاه روی از من برمگردان و مرا از اهل سعادت و كامیابی در نزد خود قرار ده، ای اجابتكنندة دعای خلق، ای مهربانترین مهربانان عالم».
ممكن نیست انسان كسی را دوست داشته باشد و نخواهد او را ببیند؛ ازاینرو حضرت از خداوند درخواست میكنند كه توفیق نظاره كردن به جمالش را به ایشان عنایت كند. سپس میفرمایند: خدایا، به دیدة لطف و كرم به من بنگر. كسی محبوب خداوند میشود كه توشهای سرشار از فضایل و اعمال صالح فراهم آورده است. اما
1. مفاتیح الجنان، مناجات شعبانیه.
2. همان.
كسی كه دستش از اعمال صالح، خالی است و در عوض، آلودگیها، عصیان و غفلت سراپای وجود او را فراگرفته است، نمیتواند انتظار داشته باشد كه خداوند او را دوست داشته باشد و با نظر رحمت به او بنگرد. ازاینرو، از خداوند میخواهد كه با عدلش با او رفتار نكند و از رفتار زشت او درگذرد و با عطوفت و مهر به او بنگرد؛ یعنی خدایا، من محتاج لطف و كرم تو هستم و اگر لطف و كرمت شامل حالم نشود، بیچاره و بدبخت میگردم؛ چنانكه وقتی مریضی، گوشهای افتاده و در شرف مرگ است، دیگران به كمك او میشتابند. در آن شرایط خاص كسی به رفتار زشتی كه او داشته و دشمنی كه در حقش كرده، نمیاندیشد و در فكر تلافی و انتقام برنمیآید، بلكه در صدد كمك به او برمیآید. ما نیز از خداوند درخواست میكنیم كه به عیبها و گناهانمان ننگرد و با عنایت و لطف به ما نظر كند و روی از ما برنگرداند.
در ادامة مباحث گذشته و درارتباط با شرح و بررسی مناجاتهای پانزدهگانة امام سجاد(علیه السلام)، فرصت شرح و بررسی مناجات متوسلین فرا رسید. بسیاری از مفاهیمی كه در این مناجات ذكر شده، در سایر مناجاتها نیز به كار رفتهاند. مطلب جدیدی كه در این مناجات طرح شده که یادی از آن در سایر مناجاتها نشده، مسئلة وسیله و توسل است. بر این اساس، لازم است قدری دربارة این مطلب توضیح دهیم:
درمورد معنای لغوی «وسیله» در لغت آمده است: الوسیله وهی ما یتقرب به الی الشیء؛(1)«وسیله چیزی است كه بدان، انسان به چیزی دست مییابد».و نیز آمده است: الوسیله ما یتقرب به الی الغیر؛(2)«وسیله چیزی است كه بدان میتوان به چیز دیگری دست یافت». در ادبیات و عرف ما «وسیله» مرادف با «سبب» است؛ اما در ادبیات عرب یكی از مصادیق آن به شمار میآید. در متون دینی و مذهبی «وسیله» چیزی است كه انسان با آن به خداوند تقرب پیدا میكند. كلمة «وسیله» آن هم با معنای عاملی كه
1. فخرالدین طریحی، مجمع البحرین، ج5، ص491.
2. ابنمنظور، لسان العرب، ج11، ص724.
موجب تقرب به خداوند میشود دو بار در قرآن به كار رفته است. در یكجا خداوند میفرماید: یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ وَجَاهِدُوا فِی سَبِیلِهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُون؛(1)«ای كسانی كه ایمان آوردهاید، از خدا پروا كنید و [برای نزدیكی] به او وسیله بجویید و در راهش جهاد كنید، باشد كه رستگار شوید».
در آیة دیگر خداوند میفرماید: أُولَئِكَ الَّذِینَ یَدْعُونَ یَبْتَغُونَ إِلَى رَبِّهِمُ الْوَسِیلَةَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ وَیَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَیَخَافُونَ عَذَابَهُ إِنَّ عَذَابَ رَبِّكَ كَانَ مَحْذُورا؛(2)«آنان [(جن و انس و ملایكه)] كه مشركان ایشان را [به خدایی] میخوانند، خود بهسوی پروردگارشان وسیلهای میجویند [تا بدانند] كه كدامشان [به او] نزدیكتر است، و به بخشایش او امید دارند و از عذابش میترسند، زیراكه عذاب پروردگارت درخور بیم و پرهیز است».
اگر ما وسیله را بهمعنای تمام آنچه موجب تقرب به خداوند میشود در نظر بگیریم، همة اعمال خیر كه قربةالیالله انجام میپذیرند، وسیله و مقدمة تقرب به خداوند به شمار میآیند. با این تعریف عام از وسیله و توسل، همة بندگان مؤمن و شایستة خداوند که در طول زندگیشان، كاری جز برای تقرب به خداوند انجام نمیدهند تمام رفتار و كارهای آنها، عبادت و وسایل تقرب به خداوند به شمار میآیند. البتّه خداوند ابزارهای بدنی، فكری و روحی و نفسانی انجام اعمال خیر را در اختیار انسان قرار میدهد تا او بتواند وسیلة تقرب به خداوند را فراهم آورد. اگر انسان زبان نداشته باشد كه با آن ذکر بگوید یا چشم نداشته باشد که با آن قرآن بخواند و نیز دست و پا نداشته باشد که برای انجام عبادت از آنها استفاده كند، كاری از او ساخته نیست. همچنین اگر ابزارهای علمی و معرفتی در اختیارش نباشد و از راه عقل یا شرع راه صحیح را نشناسد، راه به جایی نمیبرد.
1. مائده (5)، 35.
2. اسراء (17)، 57.
اگر دارای اعضا و جوارح سالمی باشد و معرفت و شناخت لازم به عبادات و راه بندگی خدا داشته باشد، اما اراده، همت و آمادگی روحی برای اقدام نداشته باشد، درصدد انجام اعمال قربی برنمیآید. پس هیچ كار خیری كه وسیلة تقرب به خداست، بدون توفیق و لطف او تحقق نمییابد.
مهمترین و ارزشمندترین وسایط و وسایل تقرب به خداوند، انبیا و اولیای خدا هستند و بالاتر از همه، وجود مقدس پیامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) است كه تمام انسانها در هر مرتبهای به او نیازمندند. البته شناخت و معرفت ما به پایهای نمیرسد كه درك كنیم ما چه نیازی به آن حضرت داریم و ایشان چه نقشی در حیات و سعادت ما دارد؛ چه آنكه معرفت به آن حضرت دارای مراتب گوناگونی است و افراد انگشتشماری چون سلمان و ابوذر از عالیترین مرتبة معرفت به ایشان بهرهمند هستند و گزافه نیست كه بگوییم معرفت ما به مراتب كمال آن حضرت، درحد قطرهای از دریاست.
ازجمله بركات و ثمرات وجود مقدس پیامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) بر امت اسلام این است كه اگر كسی با ایمان از دنیا برود و بتواند تا لحظة مرگ، ایمانش را حفظ كند، درصورتیكه گناهانی از او باقی مانده و بخشیده نشده باشند، در قیامت با شفاعت آن حضرت آمرزیده میشوند. با شفاعت ایشان در روز قیامت، همة مؤمنان وارد بهشت میشوند و اگر كسی اعمالی نداشته باشد كه او را مستحق رحمت الهی و بهشت گرداند، بهشرط آنكه ایمانش محفوظ باشد، مشمول لطف و عنایت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) میشود و از جهنم نجات پیدا میكند. خداوند با رحمت بینهایت خود به رسول خدا(صلی الله علیه و آله) عالیترین مقامات را عطا كرد و ازجمله او را مظهر تمام و كمال رحمتش قرار داد و مقام شفاعت را به او ارزانی داشت. مقام شفاعت، یكی از ثمرات وجود آن حضرت است و خیل بیشماری
از مؤمنان و موحدان از شفاعت ایشان بهرهمند میشوند. خداوند دربارة مقام شفاعت آن حضرت میفرماید: وَلَسَوْفَ یُعْطِیكَ رَبُّكَ فَتَرْضَى؛(1)«و بهزودی پروردگارت به تو بخششی خواهد كرد كه خشنود شوی».
در برخی از روایات تصریح شده كه آیة شریفه، ناظر به بخشش مقام شفاعت به آن حضرت است. در روایتی محمدبنحنفیه از حضرت علی(علیه السلام) نقل میكند كه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمودند: أشفع لأمتی حتّی ینادی ربّی: رضیت یا محمّد؟ فأقول: رَبّ رَضِیت؛ «آنقدر برای امتم شفاعت میكنم، تا خداوند بفرماید: یا محمد، آیا راضی شدی؟ میگویم: خداوندا، راضی شدم».
سپس حضرت علی(علیه السلام) خطاب به اهل عراق میفرمایند:
شما مردم عراق میگویید كه امیدبخشترین آیه در قرآن، آیة قُلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّه؛(2)«بگو: ای بندگان من كه بر خویشتن زیادهروی كردهاید [(در گناهان از حد گذشتهاید و به خود ستم كردهاید)]، از بخشایش خدا نومید مباشید».است، ولكن ما اهلبیت میگوییم كه امیدبخشترین آیه در قرآن، آیة وَلَسَوْفَ یُعْطِیكَ رَبُّكَ فَتَرْضَى است كه شفاعت بر امت محمد(صلی الله علیه و آله) در آن قرار داده شده است.(3)
بنگرید كه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) چه مقام و منزلتی نزد خداوند دارد و تحصیل رضایت و خشنودیاش برای خداوند چقدر مهم است كه او بهواسطة آن حضرت، آنقدر از كسانی كه استحقاق بخشیده شدن را ندارند، میبخشد تا او راضی شود. طبیعی است كه
1. ضحی (93)، 5.
2. زمر (39)، 53.
3.حاكم حسکانی، شواهد التنزیل، ج2، ص446ـ447.
همة مؤمنان، مورد عنایتِ آن مظهرِ رحمت الهی قرار میگیرند و خداوند از مجرای شفاعت آن حضرت، بندگانش را مشمول لطف و مغفرت خود قرار میدهد. خداوند عبادات، خدمت به خلق و جهاد فیسبیلالله را وسایل قرب به خویش و بهرهمندی از ثواب و پاداش الهی قرار داده است. آنگاه اگر كسی درحد كافی از آن وسایل، توشه برنگرفت و مستحق بخشش الهی نبود، خداوند وسیلة شفاعت پیامبر را در اختیارش قرار داده تا از آن طریق مشمول بخشش الهی قرار گیرد و وارد بهشت شود. همة این وسایل و راهها برای نجات انسانها و بهرهمندی آنها از رحمت الهی قرار داده شدهاند. بر این اساس، چیزی جز رحمت الهی موجب تقرب ما به خدا و نیل به رضوان الهی و بهرهمندی از نعمتهای بهشتی نخواهد شد. آن رحمت، گاهی از راه اعمال قربی و عبادی و گاهی ازطریق شفاعت رسول خدا و اهلبیت آن حضرت(صلی الله علیه و آله) در اختیار ما قرار میگیرد. با توجه به اینكه ما دو راه برای تقرب به خداوند داریم: یكی جلب رحمت الهی ازطریق عبادت و بندگیاش و دیگری از طریق انجام دادن کارهایی که استحقاق شفاعت رسول خدا(صلی الله علیه و آله)، را پیدا کنیم. به این معنا كه ما هرچه داریم از رسول خداست و برنامههای عبادی و اعمال قربی نیز به طفیل وجود آن حضرت در اختیار ما قرار گرفته است. امام سجاد(علیه السلام)، در طلیعة مناجات متوسلین میفرمایند:
اِلهى لَیْسَ لى وَسیلَةٌ اِلَیْكَ اِلاَّ عَواطِفُ رَاْفَتِكَ، وَلاَ لىِ ذَرِیعَةٌ اِلَیْكَ اِلاَّ عَوَارِفُ رَحْمَتِكَ، وَشَفاعَةُ نَبِیِّكَ نَبِىِّ الرَّحْمَةِ، وَمُنْقِذِ الْأُمَّةِ مِنَ الْغُمَّةِ، فَاجْعَلْهُما لى سَبَباً اِلى نَیْلِ غُفْرانِكَ وَصَیِّرْهُما لى وُصْلَةً اِلىَ الْفَوْزِ بِرِضْوانِك؛ خدایا، مرا بهسوی تو وسیلهای جز جاذبههای مهربانیات نیست و دستاویزی جز عطایای رحمت و شفاعت پیامبر رحمتت كه نگهدار امت از رنج و گرفتاری دو عالم است، ندارم. پس تو این دو را برای من وسیلة آمرزش و سبب وصول به مقام سعادت و بهشت رضوانت قرار ده.
ما از خود چیزی نداریم و هرچه داریم از خداست. نعمتهای مادی، نظیر آنچه در بدن ما قرار داده شده، نعمت تفكر، نعمتهای معنوی و بهخصوص نعمت هدایت را خداوند بهتدریج به ما عنایت كرده است؛ ازاینرو، ما هرآنچه بدان نیاز داریم، چه نیازهای دنیوی و چه نیازهای اخروی و معنوی را باید از خداوند درخواست كنیم. هیچكس نیست كه بتواند از نیازهایش صرفنظر كند. اگر انسان نیاز و لذت مربوط به آن را درك كند، خواهان آن است؛ اما اگر نتواند آن را درك كند دراینصورت انگیزهای برای تأمین آن نخواهد داشت. همچنین انسان نمیتواند از ناراحتیها و درد و رنجها گریزان نباشد؛ ازاینرو، وقتی ناراحتی یا بیماری برایش پیش میآید، درصدد رفع آن برمیآید.
برخی خیال میكنند میتوانند دربرابر هر سختی، گرفتاری و بیماری صبر كنند. یكی از بزرگان و علمای اخلاق كه از شاگردان مرحوم میرزاجوادآقای تبریزی(رحمه الله) بود و صبحهای جمعه در مدرسة حجتیه درس اخلاق میگفت، فرمود: براثر ناراحتی و زخم معده، گاهی شكمم درد میگرفت. نیمهشبی شكمم درد گرفت و پیش خود گفتم امشب درد شكم را تحمل میكنم و خدا اگر صلاح بداند آن درد را برطرف میكند و مرا شفا میدهد. مدتی گذشت؛ درد شكمم شدیدتر شد و نتوانستم آن را تحمل كنم و گفتم خدایا، مرا از این درد نجات بده. بهمرور درد شدیدتر شد و من شروع كردم به التماس كردن و تضرع به درگاه خداوند و از او خواستم كه به من رحم كند. همچنان درد شدیدتر میشد و من به اولیای خدا و ائمة اطهار توسل جستم؛ دعا خواندم و خدا را قسم دادم كه مرا نجات دهد؛ اما دردم شدیدتر شد و طاقتم را از دست دادم و گفتم: آیا كسی نیست كه مرا از این درد نجات بدهد؟ با گفتن این جمله، دردم برطرف شد. آنگاه فهمیدم كه خداوند میخواست به من بفهماند كه چقدر كمطاقت و كمتحمل هستم.
هركسی از ضعف خودش آگاه است و به تجربه دریافته است كه بر مشكلاتی چون
بیماری، گرسنگی، تشنگی و مهمتر از همه، داغ عزیزان، نمیتواند صبر كند. انسان با لطف و عنایت الهی، برخی از مشكلات را از سر میگذراند و بر برخی از مصیبتها و ناراحتیها صبر میكند. هرگز آستانة تحمل و صبر ما به مقام صبر و تحمل انبیا و اولیا نمیرسد و از درك معرفت متعالی و منزلت آنان در پیشگاه خداوند نیز عاجزیم؛ منزلتی كه باعث شد خاك قبر آن بزرگواران پس از هزار و چهارصد سال، بیماریهای لاعلاج را شفا دهد. یا چنانكه گفتیم، خداوند منزلتی به رسولش(صلی الله علیه و آله) بخشیده و چنان ایشان را مشمول لطف و عنایتش ساخته كه آمرزش میلیونها مؤمن و مسلمان در گرو رضایت و خشنودی آن حضرت قرار داده شده است. بایسته است كه ما خاضعانه و با ارادت خالصانه درِ خانة آن حضرت برویم و اگر فرصتی برای توسل به ایشان دست داد و خود را در جهت نسیمهای رحمت آن حضرت قرار دادیم و مشمول لطف و عنایت ایشان قرار گرفتیم، قدر این فرصت طلایی و ارزشمند را بدانیم.
در حدیث قدسی میخوانیم كه خداوند به حضرت داوود میفرماید: یَا دَاوُدُ، فَرِّغْ لِی بَیْتاً أسْكُنُهُ، إِنَّ لِلّهَ فیِ أَیَّامِ دَهْرِكُمْ نَفَحَاتٍ ألاَ فَتَرَصَّدُوا لَهَا؛(1) «ای داوود، برای من خانهای خالی كن تا در آن جای گیرم. همانا برای خدا در روزگارتان نسیمهایی است، هان در كمین آنها درآیید و آنها را به چنگ آورید».
یكی از مواردی كه انسان در مسیر رحمت الهی قرار میگیرد، آن است كه بدون میل و علاقه و تصمیمی و با اصرار رفیقش به مجلس سیدالشهدا(علیه السلام) وارد میشود و تحت تأثیر فضای معنوی آن مجلس قرار میگیرد؛ آلودگی و پلشتیهای دل او زدوده میشود و دلش نورانی و آكنده از معنویت میگردد. مهمتر آنكه كوتاهیها و گناهانی از انسان سرزده كه او را مستحق عذاب و كیفر ساختهاند و حق بخشش را از او سلب
1. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج77، باب7، ص168، ح2.
گرداندهاند، اما وجود ایمان در آن انسان گنهكار او را لایق بهرهمند شدن از شفاعت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) ساخته است. برای انسان، بسیار ارزشمند و شادیبخش است كه بتواند تا لحظة مرگ، ایمانش را حفظ كند و تحت تأثیر شبهات قرار نگیرد، یا آنكه چندان گناه نكند كه قلبش كاملاً سیاه شود و ایمان از دلش خارج گردد و درنتیجه لیاقت برخوردار شدن از شفاعت در قیامت را در خود حفظ كند. بیتردید انسان با خطر لغزش و انحراف مواجه است و ممكن است ایمانش را از دست بدهد؛ ازاینرو پیوسته باید خائف و ترسان باشد و ازسوی دیگر، امیدوار كه نسیم رحمت الهی وزیدن گیرد و او را درمعرض هدایت و بهرهمندی از شفاعت پیامبر اكرم و اهلبیت(علیهم السلام) قرار دهد.
چنانكه گفتیم كسانی كه از گناهان كبیره خودداری میكنند و بر گناهان صغیره اصرار نمیورزند، مشمول مغفرت قرار میگیرند و حتی در عالم برزخ نیز كیفر و عذابی متوجه آنان نمیشود. اما كسانی كه مرتكب گناهان كبیره شدهاند یا بر گناهان صغیره اصرار ورزیدهاند و از آن گناهان توبه نكردهاند، درصورتیكه با ایمان از دنیا بروند، در عالم برزخ كیفر و عذاب میبینند، اما در عالم قیامت مشمول شفاعت قرار میگیرند؛ زیرا رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمودند: إِدَّخَرْتُ شَفاعَتی لِإَهْلِ الْكَبَائِرِ مِنْ أُمَّتی؛(1)«شفاعتم را برای امتم كه مرتكب گناهان كبیره شدهاند، اندوختهام».
در پایان بحث نگاهی دوباره به بخش نخست مناجات متوسلین میافكنیم. مفهوم «عواطف» در جملة اول، امیال و جاذبهها است. گرچه ما «عاطفه» را كه جمع آن «عواطف» است بهمعنای حالتی روانی به كار میبریم و نگاه روانشناختی به آن داریم؛
1.همان، ج8، باب 21، ص30.
اما منظور از آن در سخن امام سجاد(علیه السلام) حالت روانشناختی نیست، بلكه میل و جاذبه است و منظور از «عواطف رأفتك» جاذبهها و میل رأفت خدا بهسوی بندگان است. اطلاق «عاطفه» بر حالت خاص روانی نیز ازآنجهت است كه عاطفة انسان نسبت به شخص دیگر، میل انسان در خدمت و توجه به او را برمیانگیزاند. منظور از «عوارف» كه جمع «عارفه» است، عطایا و آثار رحمت الهی است.
حضرت پس از آنكه میفرمایند ما تنها دو وسیله برای توسل و تقرب به خداوند داریم كه عبارتاند از جاذبههای مهربانی خدا و شفاعت رسول اكرم(صلی الله علیه و آله)، از خداوند میخواهند كه آنها را وسیلة آمرزش و سبب دستیابی به سعادت و رضوانش قرار دهد. شاید در ذكر آن دو وسیله و بیان اینكه ما بهجز آن دو، وسیلهای برای تقرب به خدا نداریم و درخواست اینكه خداوند آن دو را سبب نیل به آمرزش و رضوانش قرار دهد، عنایتی وجود دارد و آن اینكه حتماً با تحقق آن دو وسیله، سعادت انسان تضمین میشود. باید مهر و رحمت الهی متوجه انسان شود، تا انسان مشمول شفاعت پیامبر(صلی الله علیه و آله) گردد. درصورتی انسان از شفاعت برخوردار میشود كه استعداد و ظرفیت برخورداری از آن را در خود فراهم آورد و در حفظش نیز بكوشد و این ظرفیت و استعداد بدون عواطف رأفت و رحمت الهی حاصل نمیشود. پس اول باید چتر رحمت الهی بر سر انسان سایه افكند، تا لیاقت بهرهمندی از شفاعت در انسان پدید آید، آنگاه انسان با شفاعت به ساحل نجات و سعادت دست مییابد؛ البته شفاعت، پرتوی از رحمت الهی است و به آن بازگشت دارد.
با توجه به آنكه امشب، شب عرفه و ازجمله شبهای باعظمت است و در این شب و نیز در روز عرفه بیش از سایر ایام عواطف و بارقههای رحمت الهی وزیدن میگیرد، جا دارد كه اشارهای داشته باشیم به پارهای از دعاهایی كه به مناسبت روز عرفه وارد شده و در آن به مسئلة توسل پرداخته شده است. ازجمله دعاهایی كه برای روز عرفه وارد شده، دعای عرفة امام حسین(علیه السلام) است كه ایشان، آن را در روز عرفه و در صحرای عرفات انشاء فرمودهاند و از غرر ادعیه به شمار میآید. اگر ما از بین ادعیهای كه از اهلبیت(علیهم السلام) به ما رسیده، پنج دعا را بهترین دعاها بدانیم، بیشك دعای عرفه یكی از آنها خواهد بود. این دعا دارای مضامین و مفاهیمی بسیار متعالی است و جا دارد كه با تدبر و تفكر و آمادگی روحی كافی خوانده شود و از مضامین آن بهرة كافی برده شود. در این دعا، نكتهها و مطالبی وجود دارد كه در سایر دعاها كمتر به آنها اشاره شده است. یكی از تعابیر لطیف و عالی كه مربوط به مسئلة توسل نیز هست و در دعاهای دیگر با این صراحت ذكر نشده، عبارتی است كه حضرت در آن میفرمایند: هَا اَنَا اَتَوَسَّلُ اِلَیْكَ بِفَقْرى اِلَیْكَ، وَكَیْفَ اَتَوَسَّلُ اِلَیْكَ بِمَا هُوَ مَحَالٌ اَنْ یَصِل
اِلَیْك؛(1)«آری، من به درگاهت به فقر و بیچارگیام متوسل میشوم و چگونه فقر كه راهی به ساحت قدس تو ندارد، وسیلة من تواند بود؟».
اگر انسان بخواهد بین خود و دیگری، کسی یا چیزی را وسیله یا واسطه قرار دهد، باید آن واسطه برای كسی كه نزد او وساطت و شفاعت میشود، ارزش داشته باشد. ما اگر معتقدیم كه وجود مقدس پیامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) و اهلبیت آن حضرت برای ما نزد خداوند شفاعت میكنند، ازآنروست كه آنان نزد خداوند دارای منزلتی والا هستند و خدا، آنها را آفریده و چنان مقام و منزلتی به ایشان بخشیده و خود به آنان مقام شفاعت عنایت كرده است و با این مقام، آنها مظهری از رحمت الهی گردیدهاند. پس درواقع این وسیله و واسطه را خداوند برای تقرب ما به خودش قرار داده است. بیتردید ما چیزی از خودمان نداریم كه بخواهیم آن را وسیلة تقرب به خدا قرار دهیم چیزی که عرضهشدنی در پیشگاه خداوند باشد. اگر ما ایمانمان را وسیله قرار دهیم و از خداوند بخواهیم بهوسیلة آن ما را بیامرزد، خداوند خواهد فرمود كه این ایمان را من به تو عنایت كردم. اگر بخواهیم عباداتمان را وسیله قرار دهیم، آنها نیز با توفیق الهی انجام گرفتهاند و از مصادیق عواطف رحمت او هستند. آنچه ما از خود داریم، فقر و ناداری است و اساساً فقر، ویژگی ذاتی همة مخلوقات است و آنها عین فقر هستند؛ خداوند نیز فرمود: یَا أَیُّهَا النَّاسُ أنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِید؛(2)«ای مردم، شمایید نیازمندان به خدا، و خداست بینیاز و ستوده».
پس ما آنچه از خود داریم فقر است و این فقر نمیتواند وسیلة ما بهسوی خدا باشد، چون وسیله و واسطه باید عرضهشدنی در پیشگاه خداوند باشد و بهاصطلاح به او برسد كه بهپاسِ آن خداوند، رحمتش را نازل كند و عذابش را از ما بردارد. اما این فقر هیچگاه
1. مفاتیح الجنان، دعای امام حسین(علیه السلام) در روز عرفه.
2.فاطر (35)، 15.
از ما جدا نمیشود و محال است كه به خداوند برسد، چون او غنی مطلق است و ساحتش مبرّا از فقر و نیاز است. ازاینرو، امام حسین(علیه السلام) در آن تعبیر لطیفی كه از آن حضرت نقل كردیم میفرمایند: من آنچه از خود دارم، فقر است و آن را وسیلة توسل به تو قرار میدهم، اما محال است كه این فقر به ساحت تو راه یابد؛ یعنی خدایا، من از خود چیزی ندارم كه آن را واسطه و وسیلة جلب عنایت و رحمتت قرار دهم و هرچه دارم از توست و آنچه را تو خود به من عنایت كردهای، وسیله میان خود و تو قرار میدهم.
دعای امام زینالعابدین(علیه السلام) در روز عرفه نیز از غرر ادعیه به شمار میآید و دارای چنان مضامین عالی و عظمتی است كه انسان را مبهوت میسازد و آن تعابیر زیبا همراه با ترتیب و نظم خاص تنها از امام معصوم قابل انشاست. جا دارد كه صبح روز عرفه، دعای عرفة امام سجاد(علیه السلام) را بخوانیم و عصر عرفه، دعای عرفة امام حسین(علیه السلام) را؛ باشد كه از معارف ناب و عرفان الهی نهفته در معارف اهلبیت(علیهم السلام) بیشتر بهرهمند شویم و دلمان را با نورانیت این دعاها نورانی و مصفا گردانیم. در یكی از بخشهای آن دعا، حضرت میفرمایند:
أللَّهُمَ إنَّكَ أیَّدْتَ دِینَكَ فِی كُلِّ أوَانٍ بِإِمَامٍ أقَمْتَهُ عَلَماً لِعِبَادِكَ وَمَنَاراً لِعِبَادِكَ وَمَنَاراً فِی بِلادِكَ بَعْدَ أنْ وَصَلْتَ حَبْلَهُ بِحَبْلِکَ وَجَعَلْتَهُ الذَرِیعَةَ إِلَی رِضْوَانِکَ وَافْتَرَضْتَ طَاعَتَهُ وَحَذَّرْتَ مَعْصِیَتَهُ وَأمَرْتَ بِامْتِثَالِ أوَامِرِهِ وَالأِنْتِهَاءِ عِنْدَ نَهْیِهِ وَألاَّ یَتَقَدَّمَهُ مُتَقَدَّمٌ وَلا یَتَأخَّرَ عَنْهُ مُتَأخَّرٌ فَهُوَ عِصْمَةُ اللاّئِذِینَ وَكَهْفُ الْمُؤْمِنیِنَ وَعُرْوَةُ الْمُتَمَسِّكِینَ وَبَهَاءُ الْعَالَمِین؛(1) بارخدایا، تو دین خود [(اسلام)] را در هر زمان و روزگاری بهوسیلة امام و پیشوایی [(یكی از معصومینعلیهم السلام)] كه او را برای [(گمراهان)] بندگانت علامت [راهنما] و در شهرهایت نشانه [راه حق] برپا داشتهای، تأیید و كمك كردهای پس از آنكه دوستی آن امام
1.صحیفة سجادیه، دعای عرفه، ص318.
را به پیمان [دوستی] خود پیوستی و او را سبب خشنودی [افاضة رحمت] خویش گرداندی. طاعت و فرمانبری از او را واجب كرده و از فرمان نبردن از او برحذر داشتهای و به فرمانبری از فرمانهایش و بازایستادن از نهی و بازداشتش و به اینكه كسی از او پیشی نگیرد [جز به پیروی از فرمان او از پیش خود كاری نكند] و از او واپس نماند [خلاف فرمانش قدمی برندارد] فرمان دادهای. پس اوست نگهدار پناهجویان به خود و پناه اهل ایمان [در رهایی از تاریكیهای نادانی و شبهات] و دستاویز چنگزنندگان [به او] و جمال و نیكویی جهانیان.
در فراز مزبور، حضرت ارتباط و اتصال خاص امام معصوم به خداوند را بیان میكنند و ازجمله میفرمایند: وَجَعَلْتَهُ الذَّرِیعَةَ إِلَی رِضْوَانِكَ. در پایان فراز اول مناجات متوسلین نیز حضرت دربارة دو وسیلة شفاعت پیامبر(صلی الله علیه و آله) و عواطف رأفت و رحمت الهی فرمودند: أللّهُمَ فَاجْعَلْهُمَا لِِی سَبَباً إِلَی نَیْلِ غُفْرَانِكَ وَصَیِّرْهُمَا لِی وُصْلَةً إِلَی الْفَوْزِ بِرِضْوَانك؛ «خدایا، تو آن دو را برای من وسیلة آمرزش و سبب وصول به مقام سعادت و بهشت رضوانت قرار ده». امام همچنین، برخی از ویژگیهای امام معصوم چون ضرورت اطاعت مردم از وی، انجام فرمانهای او، بازایستادن از نهیش و عدم تقدم بر او را برمیشمارند. درسی كه ما از این دعای امام سجاد(علیه السلام) میگیریم این است كه همواره باید توجهات، دعاها و توسلاتمان، معطوف به اولیای خدا باشد و به یاد داشته باشیم كه همواره وسیلة حقیقیای كه ما را به خداوند متصل میكند، امام معصوم است و توسل و شفیع قرار دادن او ما را به سعادت میرساند. همچنین از دعای آن حضرت برمیآید كه انسان در هر زمان و هر عصری باید در درجة اول به امام همان عصر و زمان توسل جوید. در برخی از روایات اشاراتی شده است به اینكه وقتی كسانی در زمان یكی از ائمة اطهار(علیهم السلام) به امام دیگری توسل جستهاند، آنان را به امام همان عصر و
زمان حواله دادهاند. این مطلب گویای این است كه در هر زمان توسل و توجه به امام همان زمان اهمیت خاصی دارد. ما به هركس توسل میجوییم، نباید فراموش كنیم كه واسطة فیض الهی امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) است و بهواسطة آن حضرت است كه بركات الهی بهسویمان سرازیر میشود و از رحمت الهی بهرهمند میشویم. پس نباید در دعاهایمان، توسل به آن حضرت را فراموش كنیم.
وَقَدْ حَلَّ رَجائى بِحَرَمِ كَرَمِكَ وَحَطَّ طَمَعى بِفِنَاءِ جُودِكَ، فَحَقِّقْ فیكَ اَمَلى، وَاخْتِمْ بِالْخَیْرِ عَمَلى، وَاجْعَلْنِى مِنْ صَفْوَتِكَ الَّذینَ اَحْلَلْتَهُمْ بُحْبُوحَةَ جنَّتِكَ، وَبوَّأْتَهُمْ دَارَ كَرامَتِكَ، وَاَقْرَرْتَ اَعْیُنَهُمْ بِالنَّظَرِ اِلَیْكَ یَوْمَ لِقائِكَ، وَاَوْرَثْتَهُمْ مَنازِلَ الصِّدْقِ فِى جِوَارِك؛ امیدم به حریم كرمت بسته شده و طمعم در آستان جود و احسانت فرود آمده است. پس تو ای خدا، امید و آرزویم به لطف و كرمت را برآور و كارم را ختم به خیر گردان و مرا درزمرة بندگان خاص و برگزیدهات قرار ده؛ آنان كه در بهشت خود درآوردی و در منزل كرامت و عزتت جایگاه بخشیدی و دیدههایشان را به مشاهدة حسن و جمالت در روز ملاقاتت روشن كردی و وارث منزلهای راستین در جوار خود گردانیدی.
حضرت پس از آنكه فرمودند خدایا من دو وسیله برای توسل و تقرب به تو دارم كه عبارتاند از عواطف رحمت و شفاعت پیامبر(صلی الله علیه و آله)، میفرمایند امید من در حریم لطف و كرم تو فرود آمده است؛ یعنی من از خود چیزی ندارم و چشمم فقط به لطف و كرم تو دوخته شده است. عواطف رحمت و شفاعت نیز ناشی از لطف و كرم تو و جلوههای آن هستند. كسی باورمندانه و از صمیم دل چنین میگوید كه هیچ امیدی
بهجز به كرم و لطف خداوند نداشته باشد و اعمال، توسلات، مناجاتها، فعالیتهای علمی و اجتماعی، او را امیدوار نسازند؛ چون معلوم نیست این امور پذیرفته شوند و باعث نجات انسان گردند. تنها در پرتو لطف و كرم الهی گرفتاریهایمان برطرف، و گناهانمان بخشوده میشود و با لطف و كرم اوست كه حوایج و نیازهای ما برآورده میگردد. بیتردید چنین دعایی كه برخاسته از فقر ذاتی و به هیچ انگاشتن داشتههای خود و توجه محض به كرم و لطف الهی است، به اجابت میرسد.
حضرت از خداوند میخواهند فرجام و عاقبتشان را به خیر و هدایت ختم كند: واختم بالخیر عملی؛ یعنی پس از آنكه با لطف و كرمت توفیق توسل و مناجات یافتم و اعمال خیر انجام دادم، عنایتی كن كه با اعمال شر و گناه، آنها را تباه نسازم. بزرگترین آفت برای مؤمن این است كه مدتی به عبادت خداوند و انجام كار خیر مبادرت ورزد و در پایان، گناهی از او سرزند و همة آنها را تباه كند. از آموزههای اعتقادی ما كه در قرآن نیز بدان تصریح شده و در كتابهای كلامی مورد بررسی قرار گرفته، این است كه گاهی انسان گناهی انجام میدهد كه خشم خداوند را برمیانگیزد و باعث حبط و نابودی اعمال خیر انسان میشود. برعكس، گاهی او مدتی به گناه و انجام كارهای زشت میپردازد و آنگاه كار نیكی انجام میدهد و آن اعمال زشت تكفیر و جبران میشوند و از پروندهاش محو میگردند. ازجمله خداوند دربارة حبط و نابود شدن اعمال خیر كافران میفرماید: وَمَنْ یَرْتَدِدْ مِنْكُمْ عَنْ دِینِهِ فَیَمُتْ وَهُوَ كَافِرٌ فَأولَئِكَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِی الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ وأُولَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُون؛(1)«و هركه از شما از دینش برگردد و كافر بمیرد، كارهایشان در این جهان و آن جهان تباه و نابود شود و همینان دوزخیاناند و در آن جاودانهاند».
1.بقره (2)، 217.
همچنین خداوند دربارة زدودن گناهان بهوسیلة تقوا میفرماید: یَا أیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقَانًا وَیُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَیِّئَاتِكُمْ وَیَغْفِرْ لَكُمْ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیم؛(1)«ای كسانی كه ایمان آوردهاید، اگر از خدا پروا داشته باشید برای شما مایة تمیز [میان حق و باطل] قرار میدهد و بدیهایتان را میزداید و شما را میآمرزد، و خدا دارای بخشش بزرگ است».
حضرت همچنین از خداوند میخواهند ایشان را درزمرة بندگان برگزیده و ممتازش قرار دهد كه آنان را در وسط بهشت، كه مركز ثقل نعمتها و خیرات الهی است، و در منزلگاه كرامت جای داده و از احترام و لطف خود بهرهمندشان ساخته است؛ آنان كه پیوسته چشمشان را با نگاه به جمال دلربای خویش روشن ساخته و وارثان منازل صدق در جوار خود قرارشان داده است. منازل صدق كه در قرآن از آنها به «مقصد صدق»(2) تعبیر میشود، جایگاههایی در بهشت هستند كه بهراستی شایستة منزل گزیدن و قرار گرفتن مؤمن در آنها هستند و قرار و آرامش واقعی در آنها برای انسان حاصل میشود، چون در آن منزلگاهها انسان در جوار خدا و در سایة مهر و محبت او قرار میگیرد.
یا مَنْ لا یَفِدُ الْوافِدُونَ عَلى اَكْرَمَ مِنْهُ، وَلا یَجِدُ الْقاصِدُونَ اَرْحَمَ مِنْهُ، یا خَیْرَ مَنْ خَلا بِهِ وَحِیدٌ، وَیا اَعْطَفَ مَنْ اَوىَ اِلَیْهِ طَرید اِلى سَعَةِ عَفْوِكَ مَدَدْتُ یَدى، وَبِذِیْلِ كَرَمِكَ اَعْلَقْتُ كَفّى، فَلا تُولِنِى الْحِرْمانَ وَلا تُبْلِنى بِالْخَیْبَةِ وَالْخُسْرانِ، یَا سَمیعَ الدٌّعاءِ، یا اَرْحَمَ الرَّاحِمین؛ ای خدایی كه هیچكس بر
1.انفال (8)، 29.
2. إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَنَهَر* فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیكٍ مُقْتَدِر؛ «همانا پرهیزکاران در بوستانها و [كنارِ] جویها باشند. در نشستگاهی راستین [ (بهشت جاویدان)] نزد پادشاهی توانا [ (خدای متعال)]».قمر (54)، (54ـ٥٥).
كریمتر از تو وارد نمیشود و حاجتمندان مهربانتر و بارحمتر از تو نیافتهاند. ای بهترین كسی كه بیكسان در خلوت عنایتت راه یافتند و مهربانترینی كه گریخته و طردشده ازسوی دیگران به تو پناه گرفته است. ای خدای من، بهسوی وسعت مقام عفوت دست دراز كردهام و به ذیل كرم و احسانت چنگ زدهام. پس ای خدا، مرا محروم از خویش برمگردان و به ناامیدی و خسران مبتلا نساز، ای شنوای دعای خلق و ای مهربانترین مهربانان.
در این فراز پایانی مناجات، حضرت خداوند را اینگونه توصیف میكنند كه واردشوندگان و مهمانان بر كریمتر و بزرگوارتر از او وارد نمیشوند و او معدن كرم و بزرگواری است. همچنین جویندگان و درخواستكنندگان رحمت و عنایت، رحیمتر و مهربانتر از او نمییابند و او دارای رحمت و خیر بینهایت است و هر جویندة خیر و رحمتی باید دست بهسوی او دراز كند. همچنین برای هر تنهای غریبی كه خویشان و دوستان، او را از خویش راندهاند و كسی را ندارد كه با او انس گیرد و جویای حالش شود، خداوند بهترین كسی است كه میتوان با او خلوت كرد و انس یافت و با او نجوا كرد و درد دل باز گفت. همچنین هركس كه از جایی رانده شده است و كسی نیست كه به او پناه دهد، تنها خداست كه پناهش میدهد و او تنها در مأمن آرامشبخش جوار الهی میآساید.
آنگاه حضرت در بیانی لطیف میفرمایند: إِلَی سَعَةِ عَفْوِكَ مَدَدْتُ یَدِی وَبِذِیْلِ كَرَمِكَ أغْلَقْتُ كَفِّی. بایسته است كه ما مضامین این مناجات را در خود تمثل و تحقق بخشیم، تا واقعیت آنچه حضرت میفرمایند برایمان ملموس و محسوس شود. ازجمله اگر ما دو جملة اخیر ایشان را در خود تمثل بخشیم، حال كسی را خواهیم داشت كه در بلندی و لبة پرتگاه قرار گرفته و در آستانة سقوط است و زیر پایش نیز انبوهی از آتش است كه
اگر در آن سقوط كند، نابود میشود. آنگاه از آن بلندی در آتش میافتد، اما در میانة راه دستگیره و وسیلهای مییابد و بدان چنگ میزند و خود را از نابودی حتمی میرهاند. حضرت میفرمایند: خدایا، من به عفو بینهایت و كرم و بخشایش نامحدودت چنگ زدم؛ یعنی اگر عفو و بخشش و كرم تو نبود، گرفتار جهنم میشدم و راهی برای نجات از آن نداشتم. وقتی انسان در غفلت و ناآگاهی به سر برد، اعمال ناشایست، او را از خدا دور میسازند و فرجام آتش جهنم را برایش رقم میزنند. او با اعمال خود مسیر سقوط و انحطاطش را فراهم ساخته و برای خویش آتش سوزان جهنم را فراهم آورده است. چنین کسی اگر بخواهد از آن آتش جهنم و نابودی حتمی رهایی یابد، راهی جز توسل و چنگ انداختن به بخشش و كرم الهی ندارد، چون در پروندة اعمال او كارهای شایستهای یافت نمیشوند كه امید داشته باشد باعث رهایی و نجات او گردند.
در ادامة بررسی مناجاتهای پانزدهگانه به شرح و بررسی مناجات مفتقرین میپردازیم. «مفتقرین» جمع «مفتقر» و از مادة «فقر» و بهمعنای نیازمندان است. با توجه به عنوانی که برای این مناجات انتخاب شده، این سؤال مطرح میشود که در مضامین آن چه ویژگیای وجود دارد که چنین عنوانی برایش برگزیده شده است. برای فهم این مطلب، باید برخی از اموری را که در مباحث پیشین مطرح شد و اصول موضوعه است، بپذیریم. یکی از آن امور باورداشت این حقیقت است که انسان برای عبادت و بندگی خدا آفریده شده است؛ چنانکه خداوند نیز فرمود: وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالإنْسَ إِلاّ لِیَعْبُدُون؛(1) «و پریان و آدمیان را نیافریدم مگر برای اینکه مرا بپرستند».
کمال مطلوب انسان، تنها از راه عبادت و بندگی خدا حاصل میشود و حقیقت بندگی، این است که انسان، بنده و عبد بودنش را درک کند و به منصة ظهور برساند. بنده و عبد بودن بدین معناست که مالک چیزی و حتی مالک خودش نیست و خداوند
1. ذاریات (51)، 56.
بهراستی مالک انسان و همة چیزهایی است که در اختیارش قرار دارد. مالکیت انسان بر چیزهایی که به او تعلق دارند، اعتباری است؛ چه اینکه کسانی که بهعنوان مولی و ارباب شناخته میشوند، اعتباراً مالک عبد و بندهشان هستند و دربرابر پولی که میدهند، اعتباراً مالک آن بنده میشوند. البته در مالکیت مولی بر خود بنده مسامحه است و درواقع آن مولی، مالک کار و ثمرة فعالیتهای آن بنده است و حق دارد از او بهرهبرداری کند، نه اینکه مالک ذات او باشد.
برخی از عبادات چون نماز، حج و روزه برای باور این حقیقت وضع شدهاند که خداوند، مولی و مالک همهچیز است. چه اینکه با این عبادتهای خاص، انسان بهراستی بندگی خدا را با عملش بروز میدهد. البته سایر اعمال حسنه و هر کاری که با قصد تقرب خدا انجام گیرد، نیز عبادت او به شمار میآید و درنتیجه ترسیمکنندة بندگی انسان دربرابر خداوند خواهد بود. انجام عبادت و بندگی حقیقی خدا با سجده، نماز و یا هر کار نیکی که بهقصد قربت انجام پذیرد، متوقف بر آن است که انسان دستكم بداند و باور داشته باشد که در امور و جهاتی حقیقةً نیازمند خداست. البته انسانها نوعاً خیلی دیر به این حقیقت باور پیدا میکنند که همهچیز از آنِ خداست و آنان از خود چیزی ندارند؛ چنانکه خداوند از قول قارون نقل میکند که میگفت من با علم خود این ثروت کلان را فراهم ساختهام:
قَالَ إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَى عِلْمٍ عِنْدِی أَوَلَمْ یَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَكَ مِنْ قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وأكْثَرُ جَمْعًا وَلا یُسْأَلُ عَنْ ذُنُوبِهِمُ الْمُجْرِمُون؛(1)«گفت: همانا آنچه به من داده شده بنابر دانشی است كه نزد من است. آیا ندانست که خدا پیش از او نسلهایی را نابود کرد که نیرویشان از او فزونتر و فراهم آوردنشان [از مال دنیا] از او بیشتر بود؟و
1. قصص (28)، 78.
بزهکاران را از گناهانشان نپرسند [یعنی آنان را بیحساب به دوزخ برند، یا عذرهایی که برای گناهانشان میتراشند شنیده نمیشود و عذاب دامنگیرشان میشود]».
بسیاری از ما برآنیم که علم و دانشمان را با تلاش و زحمت خود فراهم ساختهایم و آن را کاملاً در اختیار خویش میدانیم؛ یا معتقدیم که حیثیت و آبرویی را که در جامعه داریم با زحمت خویش به دست آوردهایم؛ یا خود را مالک چشم، دست و پا و سایر جوارح و اعضای بدنمان میدانیم. برای اینکه حقیقتاً خداوند را بندگی کنیم، در درجة اول باید باور کنیم که ما مالک چیزهایی كه بدانها نیازمندیم، نیستیم و خداوند باید آنها را در اختیار ما قرار دهد؛ در درجة دوم سعی کنیم توجه خداوند را به خود جلب کنیم تا او آنچه را ما میخواهیم در اختیارمان نهد، و جلب توجه خداوند با بندگی و عبادت او حاصل میشود. کسانی که خود را محتاج غیر خدا میدانند و مثلاً برای اینکه از فردی ثروتمند پولی بگیرند، سعی میکنند با اظهار کوچکی و ستایش او و یا با هر حیلة دیگری نظرش را به خود جلب کنند، درواقع با رفتار خود بدو اعلام بندگی میکنند؛ یا کسانی که در پی به دست آوردن عزت و احترام و موقعیت در جامعه هستند، برای این منظور سخنان مردمفریب میگویند و کاری میکنند که مردم از آنها خوششان بیاید و آنان را بستایند و به ایشان احترام بگذارند، بهنوعی مردم را بندگی کردهاند و این رفتارشان شرک خفی است. مگر جز این است که عزت و احترام و ثروت از آنِ خداست و دیگران هرچه دارند از او دارند؟ پس انسان باید به این باور برسد که همهچیز از خداست و دیگران نیز گدای اویند و هرچه دارند، او به آنها داده است. اگر این دو مقدمة ذهنی و معرفتی در انسان پدید آمد، یعنی او خود را نیازمند خدا دید و درصدد جلب توجهش برآمد و نیز خویش را محتاج غیر خدا ندید و برای تأمین همة نیازهایش درِ خانة خداوند رفت، انگیزة عبادت و بندگی حقیقی در او پدید میآید.
اگر انسان احساس نیاز به خداوند نداشت، نه فقط هیچ انگیزهای برای بندگیاش ندارد، بلکه در مقام معارضه با او نیز برمیآید؛ چنانکه فرعون احساس بینیازی از خدا کرد و آنگاه گفت: أَنَا رَبُّكُمُ الأعْلَى؛(1)«منم خدای برتر شما».
در آیة دیگر خداوند میفرماید: كَلا إِنَّ الإنْسَانَ لَیَطْغَى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَى؛(2)«آری، هرآینه آدمی سرکشی میکند و از حد میگذرد، ازآنرو که خود را بینیاز و توانگر ببیند».
وقتی انسان خود را برخوردار یافت واحساس نیاز به چیزی نداشت، منت خدا را نمیکشد. او پیش خود میاندیشد که من چشم دارم، گوش و دست و پا دارم که با آنها ببینم و بشنوم و حرکت کنم و هرچه میخواهم برگیرم؛ امکانات و ثروت کافی نیز اندوختهام؛ پس دیگر نیازی به خدا ندارم که منت او را بکشم و به درگاهش دعا کنم. شاهد این معنا این است که وقتی امکانات از او گرفته شد یا جان و زندگیاش در خطر قرار گرفت، چون خود را کاملاً به خداوند، نیازمند مییابد، به سراغش میرود و از او رهایی و نجات میطلبد: فَإِذَا رَكِبُوا فِی الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذَا هُمْ یُشْرِكُون؛(3) «و چون در کشتی سوار شوند، خدا را با اخلاص و پاکدینی [(یکتاگرایی)] بخوانند، و چون بهسوی خشكی برهاندشان، آنگاه شرک میورزند».
وقتی امواج متلاطم دریا، کشتی را در خطر غرق شدن قرار میدهد، چون ساکنان کشتی با همة وجود درمییابند که کسی جز خدا آنها را از خطر نمیرهاند، مخلصانه به خداوند پناه میبرند و از او یاری میطلبند؛ چون در آن حال، آنان احتیاجشان به خداوند را کاملاً درک میکنند. اما وقتی در ساحل امن و نجات قرار گرفتند و
1. نازعات (79)، 24.
2. علق (96)، 6ـ7.
3. عنکبوت (29)، 65.
خداوند آنان را رهانید، مجدداً راه سرکشی و طغیان پیشه میکنند. در آیة دیگر نیز خداوند میفرماید:
هُوَ الَّذِی یُسَیِّرُكُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ حَتَّى إِذَا كُنْتُمْ فِی الْفُلْكِ وَجَرَیْنَ بِهِمْ بِرِیحٍ طَیِّبَةٍ وَفَرِحُوا بِهَا جَاءَتْهَا رِیحٌ عَاصِفٌ وَجَاءَهُمُ الْمَوْجُ مِنْ كُلِّ مَكَانٍ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحِیطَ بِهِمْ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ لَئِنْ أَنْجَیْتَنَا مِنْ هَذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِین؛(1) اوست آن که شما را در خشکی و دریا میبَرد، تا آنگاه که در کشتیها باشید و آنها با بادی خوش، ایشان را ببرند و آنان بدان شادمان شوند، ناگاه بادی تند و سهمگین بر آنها وزیدن گیرد و موج از هرسو بدیشان روی آورد و چنان دانند که فراگرفته شده و به هلاکت افتادهاند، خدا را درحالیکه دین را ویژة او دانند [با اخلاص] بخوانند که اگر ما را از این [بلا و ورطة هلاکت] برَهانی، هرآینه از سپاسگزاران باشیم.
روشن شد که برای بندگی خدا، انسان باید درک کند که نیازمند اوست. راه رسیدن به این درک، این است که به چیزهایی که ندارد بیندیشد و در تأمین آنها، خود را نیازمند خدا بداند. چون درارتباط با آنچه در اختیار دارد، بهراحتی قبول نمیکند که برای او نیست و عاریه و امانت الهی است که در اختیار او قرار گرفته تاآنکه خود را بدهکار خدا بداند. سپس به آنچه در اختیار دارد بنگرد که آنها نیز از آنِ او نیست و خداوند، آنها را در اختیارش نهاده است. بنگرد که او در آغاز، قطرهای آب گندیده بیش نبود و فهم، قدرت، عزت، موقعیت و سایر آنچه را دارد خداوند به او عنایت کرد و برای بقا و دوام آنها باز نیازمند اوست؛ چون خداوند میتواند آنها را از انسان باز ستاند و او را تهیدست و بیچاره
1. یونس (10)، 22.
کند. کسی بدان معرفت نائل شده است که خود را کاملاً نیازمند خدا بداند؛ وقتی سخن میگوید بر این باور است که با خواست خدا کلمات به ذهن او خطور میكنند و بر زبانش جاری میشوند و اگر کلمهای را بر زبان جاری کرد، تا خداوند اراده نکند نمیتواند کلمة دیگری بگوید. وقتی نَفَس پایین میرود، تا خداوند اراده نکند آن نَفَس بالا نمیآید و رفتوآمد نفس به اراده و خواست خداست. گاهی اتفاق میافتد که انسان در نماز مشغول خواندن سورة حمد میشود و پس از خواندن آیة اول، آیة دوم فراموشش میشود یا شمارة رکعات نماز را فراموش میکند و این حاکی از ضعف و نیاز انسان است.
گاهی انسان نیازهای خود را میداند، اما خیال میکند که دیگران نظیر پدر، مادر، رفیق و استاد میتوانند نیازهای او را تأمین کنند و برای آنان نقش استقلالی در تأمین نیازهایش قایل است. درصورتیکه او باید باور داشته باشد که جز خدا کس دیگری نمیتواند نیازهای او را تأمین کند و دیگران وسایلی هستند که خداوند قرار داده تا ازطریق آنها اراده و خواست خود را به انجام رساند و اگر او نخواهد، کاری از آنها ساخته نیست. دیگران نیز چون ما گدا و فقیرند و تا خداوند به آنها ثروت، علم یا قدرت ندهد، نمیتوانند کاری را برای ما انجام دهند.
مناجات مفتقرین انسان را به فقر و نیازمندیاش به خداوند آگاه میكند و این باور و معرفت را در او پدید میآورد که سر تا پا نیازمند خداست و هم درآنچه ندارد، محتاج خداست و هم درآنچه در اختیار دارد.
غالباً وقتی نعمتی از انسان گرفته میشود، تازه قدر آن نعمت را میشناسد و متوجه میشود که آن را خداوند در اختیار او نهاده بود والاّ اگر حقیقتاً او مالک و صاحبش بود، آن را از دست نمیداد. ازاینرو خداوند گاهی برای اینکه انسان، مغرور و غافل نشود،
نعمتش را از او میگیرد. براساس این شیوة مؤثر تربیتی الهی، گاهی بندگان مؤمن که اهل تهجد و نماز شب هستند، موفق به انجام نماز شب نمیشوند. خداوند بدین وسیله به آنها تفهیم میکند که اراده و تصمیم آنها، نقش اساسی در برخاستن از خواب و انجام نماز شب ندارد؛ بلكه آنها با توفیق الهی موفق به انجام آن عمل ارزشمند میگردند. گاهی برای عقوبت گناه یا غفلتی که از انسان سرزده، نعمتی را از او میگیرد. بنابراین از دست دادن نعمت میتواند موجب تذکر و توجه انسان و زدودن غفلت شود.
مطالعه و تدبر در دعاها و مناجاتها و ازجمله مناجات مفتقرین نیز انسان را متوجه فقر ذاتی خود میکند و این باور را در او پدید میآورد که هرچه دارد، از خداست و هرچه را بدان نیازمند است، از خداوند درخواست کند. با توجه به مضامین عالی و معارف بلند وآثار تربیتی فراوان نهفته در دعاها، مناجاتها و کلمات امامان معصوم(علیهم السلام) است که امام فرمودند: «قرآن کلام نازل خداست و دعاها، قرآنی صاعد هستند».(1) یعنی خداوند، خود، این معارف ارزشمند را به رسول خدا و ائمة اطهار(علیهم السلام) تعلیم و الهام فرمود، تا بندگان تشنة معارف ناب از آبشخور آنها جانشان را سیراب سازند و با استفاده از آنها مدارج تعالی و کمال را طی کنند. این کلمات نورانی چون منشأ الهی دارند، بهسوی خداوند صعود میکنند؛ إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّیِّب؛(2) «سخن نیکو و پاک بهسوی او بالا میرود».
با توجه به معارف بلند و آثار ارزشمندی که دعاها بر جان و رفتار ما دارند، بایسته است که انسان دعا را با تأمل و تدبر بخواند و سعی کند حالش مساعد و با مضامین دعا هماهنگ شود و به صرف خواندن دعا اکتفا نکند. گاهی انسان الفاظ و کلمات دعا را میخواند و توجهی به معانی آنها ندارد، نظیر کسانی که به زبان عربی آشنا نیستند و ترجمة دعا نیز ذیل جملات آن نوشته نشده است تا با خواندن آن پی به معانی دعا ببرند. دراینصورت صرف
1. امام خمینی، صحیفة نور، ج13، ص32.
2. فاطر (35)،10.
خواندن دعا انجام شده، اما عمل دعا کردن تحقق نیافته است. گاهی انسان متوجه معانی دعا نیز میشود و وقتی دعاهای مذكور از امیر مؤمنان و امام زینالعابدین(علیهماالسلام) و سایر امامان را میخواند، میفهمد که آنان چه فرمودهاند. دراینصورت گرچه فهم معانی دعا و توجّه به آنها مهم است، ولی مهمتر آن است که آن دعا از دل انسان برخیزد و آن درصورتی است که افزون بر خواندن کلمات و فهم معانی دعا، حال انسان نیز مساعد و با مضمون دعا هماهنگ باشد. مسلماً برای این منظور، انسان باید مقدمات و شرایط کافی را در خود پدید آورد و آمادگی كامل روحی و معنوی برای خواندن دعا داشته باشد که دراینصورت کلمات از دل برمیخیزد و آن دعا تأثیر کاملی بر انسان میگذارد. اگر انسان با توجه و حال مساعد و تدبر، مناجات مفتقرین را بخواند، درمییابد که چه نیازهایی دارد و تنها خداوند است که آن نیازها را تأمین میکند. ما باید باور کنیم که سرتاپا نیازیم و همهچیز از خداست و جز او کس دیگری نمیتواند نیاز ما را رفع کند. باید باور کنیم که دیگران نیز همانند ما فقیر و گدای خدایند و مستقلاً کاری از آنان برنمیآید. در بخش اول مناجات، حضرت میفرمایند: إِلَهی کَسْری لاَ یَجْبُرُهُ إِلَّا لُطْفُکَ وَحَنَانُکَ وَفَقْری لَا یُغْنیهِ إِلاّ عَطْفُکَ وَإِحْسَانُکَ وَرَوْعَتی لَا یسَکّنُهاَ إلَّا أمَانُک؛ «خدایا، کسر و نقصان مرا چیزی جز لطف و عطایت تدارک و جبران نمیکند و فقر و بینواییام را چیزی جز احسان و کرم تو برطرف نمیسازد و ترس و اضطرابم را جز امان تو ایمنی نمیبخشد».
«کسر» بهمعنای شکستگی است و مصداق روشن آن شکستگی استخوان است. «جبر» نیز بهمعنای ترمیم و جبران است. جبر و جبران شکستگی استخوان بهمعنای شکستهبندی و ترمیم آن است. مسلماً منظور از کسر در سخن حضرت، شکستگی استخوان نیست، بلکه آن واژه، بهطور استعاره بهمعنای هرنوع کمبود و نقص و اختلالی است که در زندگی انسان وجود دارد یا پدید میآید و حضرت میفرمایند: خدایا، کمبودها و کاستیهای زندگیام تنها با لطف و مهر تو برطرف میشود. فقر و تهیدستی من نیز تنها با عنایت و بخششت از بین میرود و
دیگران که چون من فقیرند، نمیتوانند فقرم را برطرف سازند: یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِید؛(1) «ای مردم، شمایید نیازمندان به خدا و خداست بینیاز و ستوده».
انسان، طالب آرامش است و آسودگی و آرامش، یکی از نیازهای طبیعی و روانی اوست. اما زندگی انسان پیوسته عجین با اضطراب است و هرقدر معرفت و فهمش نسبت به مشکلات زندگی فزونی یابد و بیشتر به آیندة خود بیندیشد، اضطراب و نگرانیاش افزایش مییابد و افزون بر اضطرابها و نگرانیهایی که برای آیندة خود در این دنیا دارد، نگران سرنوشتی است که هنگام جان دادن و شب اول قبر و در عالم برزخ و قیامت خواهد داشت. ازاینرو امام سجاد(علیه السلام) میفرمایند: خدایا، تنها تو میتوانی مرا در حصن امان خویش قرار دهی و اضطراب، ترس و وحشتم را برطرف سازی.
وَذِلَّتى لا یُعِزُّهآ اِلاَّ سُلْطانُكَ، وَاُمْنِیَّتى لا یُبَلِّغُنیهآ اِلاَّ فَضْلُكَ، وَخَلَّتى لا یَسُدُّها اِلاَّ طَوْلُكَ، وَحاجَتى لا یَقْضیها غَیْرُكَ، وَكَرْبى لا یُفَرِّجُهُ سِوى رَحْمَتِكَ، وَضُرّى لا یَكْشِفُهُ غَیْرُ رَاْفَتِكَ؛ «و ذلت و خواریام را جز سلطنت و بزرگی تو به عزت تبدیل نمیكند و جز فضل و کرمت، کسی مرا به آرزویم نمیرساند و نقص و کمبود مرا جز عطایت برطرف نمیسازد و حاجتم را جز تو، کسی روا نمیكند و غم و اندوهم را جز رحمت بیپایانت به شادی بدل نمیسازد و رنج و دردم را جز رأفت و مهربانیات برطرف نمیكند».
آنچه حضرت در جملات فوق خواستهاند، برای همه قابل فهم است. اما در جملات بعد، حضرت نیازها و درخواستهایی را مطرح میکنند که برای همگان قابل درک نیست و ازاینرو تا فهم و درک آن نیازها در انسان پدید نیاید، عطشی برای برطرف ساختن آنها در وی به وجود نمیآید. فقر و ناداری و کمبودها و مشکلات زندگی برای
1. فاطر (35)، 15.
همه ملموس و محسوس است، اما کمتر کسی سوز دل ناشی از فراق خدا را درک میکند. این سوز دل در کسی پدید میآید که طعم و لذت لقای الهی را چشیده باشد.
وَغُلَّتى لا یُبَرِّدُها اِلاَّ وَصْلُكَ،وَلَوْعَتى لا یُطْفیها اِلاَّ لِقآؤُكَ، وَشَوْقى اِلَیْكَ لا یَبُلُّهُ اِلَّا النَّظَرُ اِلىوَجْهِكَ، وَقَرارى لا یَقِّرُّدُونَ دُنُوّى مِنْكَ وَلَهْفَتى لا یَرُدُّها اِلا رَوْحُكَ، وَسُقْمى لا یَشْفیهِ اِلاَّ طِبُّكَ، وَغَمّى لا یُزیلُهُ اِلاَّ قُرْبُك؛ «و حرارت اشتیاقم را جز وصالت فرو نمینشاند و شعلة سوز و گدازم را جز لقایت خاموش نمیکند و آتش شوقم را چیزی جز نظر به جمالت فرو نمینشاند و دلم جز در جوار تو آرام نمیگیرد و اندوه و حسرتم را جز نسیم رحمتت زایل نمیگرداند و دردم را جز درمان تو شفا نمیبخشد و چیزی جز قرب تو غم از دلم نمیزداید».
در ادامه حضرت میفرمایند: وَجُرْحى لا یُبْرِئُهُ اِلاَّ صَفْحُكَ، وَرَیْنُ قَلْبى لا یَجْلُوهُ اِلاَّ عَفْوُكَ، وَوَسْواسُ صَدْرى لا یُزیحُهُ اِلاَّ اَمْرُك؛«و بر جراحتم جز بخششت مرهم نمیگذارد و زنگار قلبم را جز عفوت پاک نمیسازد و وسواس و اندیشههای باطل درونم را جز فرمان تو زایل نمیكند».
زخمهایی که بر تن انسان، نشسته است با مرهم و دارو درمان میشود، اما زخمهایی که براثر طغیان و معصیت بر جان انسان، نشسته است و بهمراتب خطرناکتر از زخم تن است، تنها با گذشت و بخشش خداوند التیام مییابد. همچنین دل زنگارگرفته از معصیت را تنها آب توبه صیقل میدهد و عفو الهی، زنگار آن را میزداید. نکتة دیگری که از بیان نورانی امام سجاد(علیه السلام) استفاده میشود، این است که وسوسهها و شبهههایی که به دل ما راه مییابند، مانع یقین و اطمینان یافتن به حقایق و معارف الهی میشود و دل آلوده به وسواس نمیتواند مسیر کمال و تعالی را بشناسد و آنچه وسوسه و شبهه را از دل میزداید و باعث باور داشتن حقانیت طریق الهی و مسیر کمال و تعالی میگردد، اوامر و روشنگریهایی است که خداوند فراروی ما قرار داده و شناخت آنها و به کار بستنشان، شیطان را از حریم دل انسان خارج میسازد و نور الهی را بر آن حاکم میكند.
امام سجاد(علیه السلام) در سخنان خود برخی از نیازهایشان را برمیشمارند و میفرمایند که جز خداوند، کسی نمیتواند آنها را برطرف سازد. برخی از آن نیازها مفهومی عام دارند و دارای مصادیق مادی و معنوی هستند و بیتردید مصادیق معنوی نسبت به مصادیق مادّی اولویت دارد. ما نیز باید سعی کنیم مصادیق معنوی آنها را بشناسیم و درک کنیم و توجهمان را بدانها معطوف سازیم. مثلاً فقر هم دارای مصداق مادی است و برای آنان که با ناداری و گرفتاریهای مادی روبهرو هستند و از تأمین نیازهای مادیشان عاجزند، محسوس و قابل درک است و ازاینرو، در صدد برطرف كردن آن برمیآیند و خواستة رفع آن را سرلوحة دعاها و درخواستهای خود از خدا قرار میدهند. اما بدتر و مصیبتبارتر از فقر مادی، فقر معنوی است و ما در درجة اول باید آن را بشناسیم و باور کنیم، و آنگاه در صدد رفع آن برآییم و از خداوند نیز بخواهیم آن را برطرف سازد. برای اینکه در هنگام خواندن مناجات مفتقرین، حال مساعدی به ما دست بدهد، باید باورها و ذهنیتهایمان را تصحیح کنیم و شناخت و باور آنچه را در کلام امام سجاد(علیه السلام) آمده برای خود فراهم آوریم و مانند کسی که با همة وجود، آنها را درک و لمس میکند، آنها را مطرح سازیم.
گاهی ما در صفحة حوادث روزنامهها میخوانیم که در فلان شهر زلزله رُخ داده یا تصادفی اتفاق افتاده یا فلان خانه آتش گرفته است. بیتردید چنین اخباری برای ما ناراحتکننده است، اما هیچگاه ناراحتی ما بهاندازة ناراحتی و رنج کسی که آن حوادث برایش رخ داده و با همة وجود، خطرات وآسیبهای آنها را درک کرده است، نمیرسد. حالِ ما در هنگام مناجات و دعا باید همانند حالِ چنین کسی باشد. باید حال ما چون کسی باشد که لباسش آتش گرفته، و هرچه تلاش میکند، نمیتواند آن را خاموش کند؛ شعلههای آتش، بدنش را نیز میسوزاند و فریادرسی جز خدا نمییابد و با همة وجود از خداوند یاری میطلبد و خطاب به او میگوید که خدایا، تنها تو میتوانی مرا از این مصیبت و گرفتاری برهانی و نجات دهی.
یکی از دوستان نقل میکرد که در ایام حج و در سرزمین منا، حاجیای اهل یکی از کشورهای غربی گم شد و هرچه تلاش کرد به کاروانش دست نیافت. او نقل کرده بود که در آن شرایط، حتی کسی را نیافتم که زبانم را بشناسد و متوجه منظورم شود و سخت مضطرب و نگران شدم. وقتی هیچ راهی برای نجاتم نیافتم، متوجه حضرت صاحبالزمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) شدم و از آن حضرت خواستم که مرا راهنمایی كنند. ناگهان آقایی نزد من آمد و گفت كه دوستانت فلانجا هستند؛ برو تا به آنها برسی. من با خودم گفتم آن آقا از کجا زبان مرا میدانست و چگونه مطلع شده بود که من گم شدهام.
اگر انسان واقعاً احساس کند که گرفتار هجران و فراق است و به فقر معنوی مبتلا شده، و باور کند که گناهان چون آتشی بر جانش افتادهاند، با حال مساعد و هماهنگ با مناجاتی چون مناجات مفتقرین به خداوند پناه میبرد و از او میخواهد که گرفتاریهای معنویاش را برطرف سازد. اما اگر کسی این نیازهای معنوی و اساسی را درک نكرده و فهم او در امور مادی و مشکلات دنیوی متوقف مانده باشد، در دعا و توسل خود تنها از خداوند میخواهد که بیماریاش را شفا دهد و مشکلات مالی و مادیاش را برطرف سازد و از این سخن امام سجاد(علیه السلام) که خدایا، سوز دل مرا جز لقای تو خاموش نمیكند، درك و فهمی نخواهد داشت.
با خواندن این مناجاتها، متوجه میشویم که غیر از نیازهای روزمره، نیازهای اساسی و مهم دیگری نیز هستند که نظر و توجه اولیای خدا بیشتر به آنها معطوف بوده، و خواستة برطرف شدنشان را سرلوحة دعاها و درخواستهای خود از خداوند قرار میدادند. پس از آگاهی از وجود چنین خواستهها و نیازهایی است که بهصورت جدّی از خداوند میخواهیم آنها را تأمین كند.
در جلسة قبل گفته شد که اصل کلی برای خواندن دعاها و مناجاتها و استفادة شایسته از آنها، افزون بر توجه به معانی و مفاهیمشان، این است كه حال انسان، مساعد و هماهنگ با مضامین آنها نیز باشد تا بدین وسیله زمینة قصد انشای آن مضامین در انسان فراهم آید؛ چون دعا انشاء است و ازقبیل اخبار و حکایت نیست که صرفاً انسان بهقصد حکایت آنچه را معصوم فرموده، بخواند. برای این منظور و ازجمله برای استفادة شایسته از مناجات مفتقرین که دارای مضامین مشابه و همسو هستند، سه نوع معرفت در انسان باید پدید آید:
1. نیازهای خود را بشناسد و در هنگام دعا و مناجات بدانها توجه داشته باشد و آن نیازها را برای خود مجسم سازد؛
2. بداند و باور داشته باشد که خداوند دارای قدرت نامتناهی است و میتواند نیازهای او را برطرف کند. اگر انسان باور نداشته باشد که خداوند میتواند نیازهای او را برطرف سازد، یا آنکه با خود فكر كند مشیت و ارادة الهی به برطرف ساختن نیازهای او تعلق نمیگیرد، انگیزة کافی برای دعا و مناجات نخواهد داشت؛
3. باور داشته باشد که تنها خداوند میتواند نیازهای او را برطرف سازد و دیگران وسایلی هستند که خداوند قرار داده تا با اراده و مشیتش نیازهای انسان را تأمین کنند. ممکن است انسان باور داشته باشد که خداوند میتواند نیاز او را برطرف سازد و معتقد باشد که خدا میتواند او را روزی دهد، اما بر این باور نیز باشد که خودش نیز میتواند با زحمت و تلاش روزیاش را تأمین کند؛ یا پدر، مادر، برادر و دوستان نیز میتوانند نیاز او را برطرف کنند. پس ضرورت ندارد که تنها درِ خانة خدا برود و او هم میتواند به خدا توسل جوید و هم به دیگران؛ چون در نظر او دیگران نقش استقلالی در تأمین نیازها و رفع مشکلات او دارند. دو معرفت اخیر در پرتو اعتقاد به توحید و شناخت صفات الهی حاصل میشود.
پس در قدم اول، انسان باید نیازهایش را بشناسد و به آنها توجه داشته باشد، تا برای برطرف شدنشان به خداوند توسل جوید. گاهی انسان از برخی نیازهایش آگاه است، اما توجهی به آنها ندارد و درنتیجه از این نیازها غافل میشود. بیتردید توجه یافتن به اینقبیل نیازها که برای انسان شناخته شدهاند، آسانتر از توجه یافتن به نیازهایی است که هنوز برای او شناخته نشدهاند. ازاینرو خداوند در درجة اول درصدد برآمده که توجه انسان را به نیازهایی جلب کند که او آنها را میشناسد و در این باره میفرماید:
قُلْ أَرأَیْتُم(1) إِنْ أَخَذَ اللَّهُ سَمْعَكُمْ وأبْصَارَكُمْ وَخَتَمَ عَلَى قُلُوبِكُمْ مَنْ إِلَهٌ غَیْرُ اللَّهِ یَأْتِیكُمْ بِهِ انْظُرْ كَیْفَ نُصَرِّفُ الآیَاتِ ثُمَّ هُمْ یَصْدِفُون؛(2) بگو: مرا گویید که اگر خداوند گوشها و چشمهای شما را بگیرد و بر دلهای شما مُهر
1. علمای ادب و لغت «أرأیتم».را بهمعنای «اخبرونی؛ به من خبر دهید».دانستهاند.
2. انعام (6)، 46.
نهد، کدام خداست جز خدای یکتا و اللّه که آن را برای شما باز آرد؟ بنگر چگونه آیات را گونهگون بیان میکنیم، سپس آنان روی میگردانند.
ما از اندام سالمی چون چشم و گوش برخورداریم و توجه نداریم که ممکن است روزی این اندامها آسیب ببینند و سلامتیشان را از دست بدهند؛ توجه نداریم که ممکن است روزی چشممان را از دست بدهیم یا براثر پیری یا عامل دیگری گوشمان کر شود؛ یا ممکن است عقلمان را از دست بدهیم و درزمرة دیوانگان قرار گیریم. خداوند برای اینکه اهمیت این اندامها را به ما گوشزد كند میفرماید: اگر خدا گوش، چشم و عقلتان را بگیرد، چه کسی جز او میتواند این اندامی را که شدیداً بدانها احتیاج دارید به شما برگرداند؟ پس بایسته است که انسان به آنچه در اختیار دارد، توجه داشته باشد و بداند و باور داشته باشد که آنها را خداوند به او عنایت کرده و سلامتی و بقای آنها نیز در گرو اراده و مشیت اوست.
در آیة دیگر، خداوند دربارة اهمیت و ضرورت وجود روز و نیاز انسان بدان میفرماید: قُلْ أَرأَیْتُمْ إِنْ جَعَلَ اللَّهُ عَلَیْكُمُ اللَّیْلَ سَرْمَدًا إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ مَنْ إِلَهٌ غَیْرُ اللَّهِ یَأْتِیكُمْ بِضِیَاءٍ أفَلا تَسْمَعُون؛(1)«بگو: مرا گویید که اگر خداوند، شب را بر شما تا روز رستاخیز همیشگی و پاینده گرداند، کدام خدایی است جز خدای یکتا که برای شما روشنایی بیاورد؟ پس آیا نمیشنوید [تا دریابید و پند گیرید]؟».
انسان همانطور که به شب نیاز دارد که در آن به استراحت بپردازد و تجدید قوا کند، برای آنکه فردا در روز کار خود را از سر گیرد، به روز نیز نیاز دارد و وجود شب و روز برای حیات موجودات زنده ضروری است. حال اگر در پیِ شب، روز نیامد و با توقف حرکت وضعی زمین و ماه، شب تا قیامت ادامه یافت، تنها خداوند یکتاست
1. قصص (28)، 71.
که میتواند آن شب را متوقف کند و در پیِ آن نور و روز را بیافریند. همچنین با توجه به منافع فراوان شب و ازجمله اینكه خداوند شب را فرصت استراحت و آرامش انسان در پیِ خستگی روز قرار داده، خداوند در آیة بعد میفرماید:
قُلْ أَرأَیْتُمْ إِنْ أَخَذَ اللّهُ سَمْعَكُمْ وأَبْصَارَكُمْ وَخَتَمَ عَلَى قُلُوبِكُم مَّنْ إِلَـهٌ غَیْرُ اللّهِ یَأْتِیكُم بِهِ انظُرْ كَیْفَ نُصَرِّفُ الآیَاتِ ثُمَّ هُمْ یَصْدِفُونَ؛ بگو: مرا گویید که اگر خداوند روز را بر شما تا روز رستاخیز پاینده کند، کدام خدایی است جز خدای یکتا که شب را برای شما آورد تا در آن بیارامید؟ پس آیا [این نشانهها را] نمیبینید [تا ایمان آورید و راه یابید]؟
در آیة دیگر میفرماید: قُلْ أَرأَیْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مَاؤُكُمْ غَوْرًا فَمَن یَأْتِیكُم بِمَاء مَّعِینٍ؛(1) «بگو: مرا گویید که اگر آب شما [به زمین] فرو شود، چه کسی شما را آب روان میآورد؟».
آیات مزبور گویای این حقیقتاند که ما توجهی به نعمتهای ارزشمند در اختیارمان نداریم و بهپاسِ این نعمتها، خداوند را شكرگزاری نمیكنیم و نیز بر این باور نیستیم که جز او کسی نمیتواند نیازهایمان را تأمین کند. ما هم در برخورداری از نعمتهایی چون چشم و گوش به خداوند نیازمندیم و هم در تداوم این نیازها. بهراستی اگر خداوند مادر را نمیآفرید و زمینة آفرینش ما را فراهم نمیآورد، آیا ما قدم به این جهان میگذاشتیم؟ یا پس از آنکه آفریده شدیم، اگر خداوند مهربان، مهر و عاطفة مادری را در وجود مادرمان قرار نمیداد و او به تربیت و یاری ما نمیپرداخت، آیا زنده میماندیم؟
با توجه به گسترة نیازها، ما با همة وجود درمییابیم که بسیار محتاج خداییم و با مطالعة
1. ملک (67)،30.
مناجات مفتقرین از فقر ذاتی و شدت نیازمان به خداوند آگاه میشویم. البته امام سجاد(علیه السلام) نیازهای متعالی را نیز مطرح میکنند که ما کمتر بدانها توجه داریم و توجهمان بیشتر معطوف به نیازهای مادی و حیوانی است که به شهوت و شکم و تداوم حیات حیوانی ما مربوط میشوند و ازجهت نیازمندی به آنها تفاوتی با سایر حیوانات نداریم. درصورتیکه نیازهای اصیل و اساسیتر انسان، نیازهای متعالی معنوی و انسانی است و اساساً آفرینش او به هدف دستیابی به آنها انجام پذیرفته است، و نیازهای مادی و حیوانی درقبال این نیازهای متعالی چیزی به شمار نمیآیند. با این وصف، برخی همة همّوغم و تلاششان را صرف دستیابی به نیازهای مادی میکنند و حتی میکوشند که از راه نامشروع بدانها دست یابند و از خسارت و زیانی که از این طریق به آخرتشان میرسانند، غافلاند.
انسان تا گرسنه نشود، قدر غذا را نمیشناسد و به اهمیت آن پی نمیبرد و تا تشنه نشود، نمیداند که آب چقدر ارزش دارد. اما نیازهای روانی از این نیازهای مادی و حیوانی ضروریتر و ارزشمندترند.گاهی افراد ثروتمند براثرِ غصه و ناراحتی روانی، دست به خودکشی میزنند؛ یا برخی بهدلیل ناکامی در عشق، خودکشی میکنند. گاهی نعمتهای مادی برای انسان فراهم است، اما براثرِ ابتلا به حسد، آسایش و آرامش را از خود سلب میکند و ممکن است صفت رذیلة حسد، دست انسان را به خون عزیزان و حتی برادرش آلوده سازد؛ چنانکه برادران یوسف بااینکه فرزندان پیغمبر خدا بودند، وقتی مشاهده کردند حضرت یعقوب بیش از آنها به حضرت یوسف اظهار محبت و علاقه میکند، درحق برادرشان حسادت ورزیدند و این حسادت به چنان کینه و عنادی انجامید که تصمیم گرفتند آن حضرت را بکشند تا دیگر شاهد اظهار محبت و علاقة حضرت یعقوب به برادرشان نباشند. قرآن دراینباره میفرماید:
لَقَدْ كَانَ فِی یُوسُفَ وَإِخْوَتِهِ آیَاتٌ لِلسَّائِلِینَ إِذْ قَالُوا لَیُوسُفُ وأخُوهُ أَحَبُّ إِلَى أَبِینَا مِنَّا وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أبَانَا لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ اقْتُلُوا یُوسُفَ أوِ اطْرَحُوه
أَرْضًا یَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أبِیكُمْ وَتَكُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْمًا صَالِحِین؛(1) بهراستی در [سرگذشت] یوسف و برادرانش نشانهها [(نشانههای قدرت و حکمت خداوند یا هدایت)] و عبرتها برای پُرسندگان است. آنگاه که گفتند: یوسف و برادرش [بنیامین، برادر هممادری یوسف] نزد پدرمان از ما که گروهی نیرومندیم محبوبترند، همانا پدر ما [در این مهرورزی] در گمراهی آشکار است. یوسف را بکشید یا او را به سرزمینی بیفکنید تا روی [توجه] پدرتان تنها برای شما باشد و پس از آن [(کشتن یا دور کردن یوسف)، با توبه کردن] گروهی نیک و شایسته باشید.
پس برخی از نیازهای روانی از نیازهای حیوانی فراتر و مهمترند و نیازهای معنوی و متعالی بسیار مهمتر و فراتر از سایر نیازهای انسان هستند. ازاینرو برای کسی که نیاز به لقای زیباترین و کاملترین محبوبها، یعنی خداوند را درک کرده است، فراق محبوب برای او از هر مصیبتی ناگوارتر و کشندهتر است و دوری از او دمادم بر جانش آتش و شرر میبارد و پیوسته او را میآزارد. امیر مؤمنان(علیه السلام) دربارة تحملناپذیر بودن فراق معبود و محبوب میفرمایند: فَهَبْنى یا اِلهى وَسَیِّدِى وَمَوْلاىَ وَرَبّى،صَبَرْتُ عَلى عَذابِكَ، فَكَیْفَ اَصْبِرُ عَلى فِراقِكَ، وَهَبْنى صَبَرْتُ عَلى حَرنارِكَ فَكَیْفَ اَصْبِرُ عَنِ النَّظَرِ اِلى كَرامَتِكَ؛(2)«ای خدای من و سید و مولا و پروردگارم، گیرم بر عذاب تو صبوری کنم، چگونه بر فراقت صبر توانم کرد. گیرم بر حرارت آتشت شکیبا باشم، چگونه میتوانم از لطف و کرمت چشم پوشم؟».
1. یوسف (12)،7ـ9.
2. مفاتیحالجنان، دعای کمیل.
بیتردید امیر مؤمنان(علیه السلام)، خطر عذاب جهنم و شدت سوزندگی آتش آن را بهتر از ما میشناسند، اما چون درد فراق خداوند را شدیدتر، خطرناکتر و سوزندهتر از عذاب و آتش جهنم میدانند، میفرمایند که اگر بر آتش و عذاب جهنم صبر کنم، نمیتوانم بر درد فراق خداوند صبر کنم. همچنین خدا قهر الهی را شدیدترین و سختترین عذابهایش برمیشمارد و میفرماید:
إِنَّ الَّذِینَ یَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وأَیْمَانِهِمْ ثَمَنًا قَلِیلا أُولَئِكَ لا خَلاقَ لَهُمْ فِی الآخِرَةِ وَلا یُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ وَلا یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَلا یُزَكِّیهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیم؛(1) کسانی که پیمان خدا و سوگندهایشان را به بهای اندک، دادوستد میکنند [یعنی کسانی که پیمان خدا و سوگندهای خویش را که «به پیامبر(صلی الله علیه و آله)، ایمان میآوریم و او را یاری میکنیم».از دست میدهند و دربرابر آن، متاع دنیا مانند ریاست و رشوه، میستانند] در آخرت بهرهای ندارند و خدا در روز رستاخیز با آنان سخن نگوید و به آنها ننگرد و [از آلودگی گناهان] پاکشان نسازد و ایشان را عذابی است دردناک.
درصورتی انذار خداوند در آیة شریفه بر انسان اثر میگذارد که او اهمیت و ضرورت توجه و نظر کردن خداوند به خود را درک کند و درنتیجه بداند که قهر الهی چه عذاب بزرگی است و چقدر برای انسان رنجآور است. مانند کودک که اهمیت و قدر نوازش و محبت مادر را میشناسد، میداند که قهر و بیتوجهی او چقدر رنجآور است، تاآنجاکه حاضر است مادر او را کتک بزند، اما با او قهر نکند. اما کسی که طعم لقای الهی را نچشیده، و لذت نگاه خداوند به خود را نمیشناسد، عذاب قهر الهی را نیز درک نمیکند.
1. آلعمران (3)،77.
خداوند عقل را به انسان عنایت نکرده است که فقط از آن برای تأمین احتیاجات شکم و امور حیوانی و مادی استفاده کند، بلکه باید از عقل برای شناخت و تدبیر در امور معنوی و متعالی بهره برد و ازجمله باید از آن برای فهم و درک ارتباط با خدا و منزلت و عظمت لقای الهی بهره برد و به مقام درک مضامین بلندی که در مناجات امامان معصوم(علیهم السلام) ازجمله مناجاتی که به بررسی آن میپردازیم، نائل آید. آیا جز این است که از بین میلیاردها انسان، اقلیتی به اهلبیت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) ایمان و اعتقاد دارند و از بین این اقلیت، شمار اندکی از توفیق فراگیری علوم اهلبیت(علیهم السلام) و مطالعه و بررسی کلمات نورانی آنها بهرهمندند؟ بایسته است که طالبان علوم اهلبیت(علیهم السلام) اهتمام بیشتری در کسب معارف ایشان داشته باشند و ازجمله به تفکر و تدبر در مناجاتهای پانزدهگانه و مناجات مفتقرین بپردازند و بدین وسیله تفاوت خود با دیگران را نشان دهند. ما باید دل و ذهنمان را از زخارف دنیا پاک کنیم و آن را با اکسیر معارف و ادعیه و مناجات بیاراییم و درصدد عمل به آنها برآییم که بیشک این اکسیر، حلاّل مشکلات دنیا و آخرتمان خواهد بود.
فَیا مُنْتَهى اَمَلِ الأمِلینَ، وَیا غایَةَ سُؤْلِ السَّآئِلینَ، وَیا اَقْصى طَلِبَةِ الطَّالِبینَ، وَیا اَعْلى رَغْبَة الرَّاغِبینَ، وَیا وَلِىَّ الصَّالِحینَ وَیا اَمانَ الْخآئِفینَ، وَیا مُجیبَ دَعْوَة الْمُضْطَرّینَ، وَیا ذُخْرَ الْمُعْدِمینَ، وَیا كَنْزَ الْبآئِسینَ، وَیا غِیاثَ الْمُسْتَغیثینَ، وَیا قاضِىَ حَوآئِجِ الْفُقَرآءِ وَالْمَساكینَ، وَیا اَكرَمَ الأكْرَمینَ، وَیا اَرْحَمَ الرَّاحِمینَ، لَكَ تَخَضُّعى وَسُؤالى، وَاِلَیْكَ تَضَرُّعى وَابْتِهالى، اَسْئَلُكَ اَنْ تُنیلَنى مِنْ رَوْحِ رِضْوانِكَ، وَتُدیمَ عَلَىَّ نِعَمَ امْتِنانِكَ؛ پس ای خدایی که منتهای آرزوی آرزومندانی و مقصود نهایی درخواستكنندگان و
عالیترین مطلوب جویندگان و بالاترین خواهش خواهشمندانی و یار و دوستدار صالحان و ایمنیبخش دلهای ترسان و اجابتکنندة دعای پریشانخاطران و ذخیرة بینوایان و گنجینة بیچارگانی و فریادرس فریادخواهانی و برآوردهكنندة حوایج مساکین و فقیران و کریمترین کریمان و مهربانترین مهربانان عالمی. ای خدا، خضوع و مسئلتم برای توست و تضرع و زاریام به درگاه توست. از تو درخواست میکنم که نسیم خوشنودیات را به من برسانی و نعمتهایی را که به من عطا کردهای، پاینده داری.
وقتی انسان دریافت که خداوند، کمال مطلق و دارای قدرت نامتناهی است و توانایی تحقق بخشیدن به همة آرزوها و خواستهها را دارد، میتواند او را منتهای آرزوها و مقصد آمالش قرار دهد. دراینصورت بایسته است که آرزوی ما مستقیماً به خود خداوند تعلق گیرد، نه به نعمتهایی که بهواسطة او به ما ارزانی میشود؛ چنانکه منظور حضرت، آرزوی خداوند است، نه آرزوی نعمتها. همچنین آن حضرت، خداوند را مقصود و مطلوب جویندگان و درخواستکنندگان معرفی میکنند و او را ولی و یاور شایستگان و صالحان میدانند. در مباحث گذشته گفتیم که خداوند دارای ولایت عام و ولایت خاص است. ولایت عام الهی شامل همة مخلوقات میشود؛ اما ولایت خاص الهی برای بندگان برگزیده و شایستة خداوند است؛ این همان ولایتی است که حضرت در مناجاتشان بدان اشاره دارند. در جملة پایانی بخش مزبور از مناجات، حضرت از خداوند درخواست میکنند نعمتهایی که به ایشان عطا کرده، پاینده دارد. این دعا به ما گوشزد میکند همانطور که انسان از خداوند درخواست نعمت میکند، از او بخواهد که آن نعمت را پاینده بدارد و اینكه انسان همواره به خداوند نیازمند است و هم در بخشش نعمت و تداوم آن باید چشم نیاز به او داشته باشد.
وَها اَنَا بِبابِ كَرَمِكَ واقِفٌ، وَلِنَفَحاتِ بِرِّكَ مُتَعَرِّضٌ، وَبِحَبْلِكَ الشَّدیدِ مُعْتَصِمٌ، وَبِعُرْوَتِكَ الْوُثْقى مُتَمَسِّكٌ، اِلهى اِرْحَمْ عَبْدَكَ الذَّلیلَ، ذَاالّلِسانِ الْكَلیلِ وَالْعَمَلِ الْقَلیلِ، وَامْنُنْ عَلَیْهِ بِطَوْلِكَ الْجَزیلِ، وَاكْنُفْهُ تَحْتَ ظِلِّكَ الظَّلیلِ یا كَریمُ یا جَمیلُ، یا اَرْحَمَ الرَّاحِمین؛ و اکنون من در درگاهت ایستادهام و درمعرض نسیم الطافت قرار گرفتهام و به رشتة محکم تو چنگ زده و به حلقة مطمئن تو، خود را درآویختهام. ایخدا، رحم کن به حال بندة ذلیلت که زبانش از شرم بسته و عملش اندک است و بر من به عطای بزرگ خود، منت گذار و مرا در حمایت سایة پایدارت قرار ده. ای خدای کریم و دارای حسن و جمال، ای مهربانترین مهربانان عالم.
ما چون با امور مادی و جسمانی سروکار داریم، برای درک امور معنوی ناچاریم که بهنوعی آنها را با امور مادی و حسی و البته با تجرید از جنبههای حسی و مادی تشبیه کنیم. ازجمله وقتی خود را دربرابر خداوند غنی مطلق مییابیم، باید احساس کنیم که کمتر از ذرهای هستیم که در بارگاه باعظمت الهی که دارای رحمت و کرم بینهایت است، قرار گرفتهایم. دراینصورت خود را موجودی ذلیل و حقیر محض مییابیم که چون کسی که دچار خفقان شده و سخت نیازمند هوای لطیفی است که نفس بکشد، خود را محتاج نسیم رحمت الهی مییابیم که بدان، جانمان را از گناهانی که باعث گمراهی و بیماریمان شده برهانیم و بهوسیلة آن نسیم روحانی، از حیات طیب و سلامت جان بهرهمند شویم.
جملة وَبِحَبْلِكَ الشَّدیدِ مُعْتَصِم بیانگر آن است که انسان باید دربرابر مشکلات، گرفتاریها، عذاب جهنم و منجلابی که براثر گناهان، فرارویش قرار میگیرد، خود را معلّق و آویزان در هوا بیابد که برای رهایی از سقوط، تنها میتواند به ریسمان الهی چنگ زند و با انجام دستوراتش خود را از سقوط و نابودی حتمی برهاند و به ساحل سعادت و
نیکبختی نائل گرداند. آنگاه حضرت میفرمایند: خدایا، من بندهای ذلیل و خوارم و عملم که به توفیق تو انجام پذیرفته اندک و کمبهاست. یعنی خدایا، من چشم به عملم ندارم، چون آن را با توفیق و عنایت تو انجام دادهام و افزون بر آن، عملِ من چندان ناقابل و ناچیز است که نمیتوانم بدان امیدوار باشم و بهپاس آن امید سعادت و بهروزی داشته باشم. سعادت و نجات من تنها در سایة عنایت و لطف تو محقق میشود.
گاهی وقتی انسان در امر تحصیل و تدریس یا خدمت به جامعه، توفیقی مییابد یا در فرصتهای دعا نظیر شبهای احیای ماه رمضان، توفیق شبزندهداری و مناجات پیدا میکند، کارش را بزرگ میپندارد و به آن میبالد. اما امام سجاد(علیه السلام) که بیتردید اعمال ما درمقابل اعمال صالح ایشان ذرهای نیز نمیارزد و ارزش و عظمت اعمالشان برای ما قابل درک نیست، عمل خود را حقیر و کوچک معرفی میکنند. همچنین امیر مؤمنان(علیه السلام) پس از مناجات و نالهها و گریههای شبانه به درگاه خداوند و پس از عبادتهایی که از شب تا صبح انجام میدادند، میفرمودند: آهِ آهِ مِنْ قِلَّة اِلزَّاَد وَبُعْدِ السَّفَرِ وَوَحْشَةِ الطَّریق وَعِظَمِ الْمَوْرد؛(1) «آه آه از کمی توشه و دوری سفر و ترس راه و بزرگی مقام و ورودگاهی که در پیش است».
1. دیلمی،ارشاد القلوب، ج2، ص218.
در طلیعة مناجات عارفان، امام سجاد(علیه السلام) میفرمایند:
اِلهى قَصُرَتِ الأَلْسُنُ عَنْ بُلُوغِ ثَنآئِكَ كَما یَلیقُ بِجَلالِكَ، وَعَجَزَتِ الْعُقُولُ عَنْ اِدْراكِ كُنْهِ جَمالِكَ، وَانْحَسَرَتِ الأَبْصارُ دُونَ النَّظَـرِ اِلی سُبُحاتِ وَجْهِكَ، وَلَمْ تَجْعَلْ لِلْخَلْقِ طَریقاً اِلى مَعْرِفَتِكَ اِلاَّ بِالْعَجْزعَنْ مَعْرِفَتِكَ؛ خدایا، زبانها از آنكه تو را آنسان كه شایستة جلال و عظمت توست ثنا گویند ناتواناند و عقلها از درك كُنه جمال تو عاجزند و چشمها از نگریستن به تجلیات جمالت درماندهاند و تو برای خلق راهی برای مقام معرفت خود قرار ندادی مگر به عجز از معرفت خودت.
معرفت و شناخت خدا، محور مناجات عارفان را تشكیل میدهد و تكیة فراوانی بر آن شده است. ازاینرو لازم است اشارهای كنیم به حقیقت معرفت خدا و مراتب آن و راه وصول به این مراتب برای انسانها. ما برای فهم مضامین این مناجات شریف، ناچاریم به برخی از اصطلاحات و مسائل مطرحشده در علوم عقلی نگاهی داشته باشیم.
یكی از مسائلی كه در علوم عقلی مطرح میشود، چگونگی پیدایش شناخت برای انسان است. البته بزرگان درباب تفاوت شناخت و معرفت با علمْ مباحثی مطرح كردهاند كه جنبة لغوی دارد و در آن مباحث، معرفت و عرفان به یك معنا و هر دو مصدر یك فعل معرفی شدهاند و معنای فارسی آن دو شناخت و شناسایی است كه ازنظر مفهوم با دانستن اندکی تفاوت دارد.
ازجمله ابزار شناخت، حواس پنجگانه، یعنی بینایی، شنوایی، لامسه، بویایی و چشایی است كه بهوسیلة آنها اشیا و امور محسوس شناخته میشوند. برای نمونه، عمل دیدن با چشم انجام میپذیرد و بدین طریق شناختی برای انسان حاصل میشود. درمورد دیدن، انسان تصور میكند كه واقعیت محسوس و مبصَر را میشناسد و محسوس همانطوری كه هست برای انسان درك میگردد، درصورتیكه تحقیقات علمی بیانگر آن است كه مشاهده و دیدن و شناختی كه بدین وسیله برای انسان حاصل میشود با آنچه تصور میكند، متفاوت است. تحقیقات علمی ثابت كرده است هنگام دیدن، بین ما و جسم خارجی، شعاع نوری وجود دارد كه بهوسیلة آن، عكس و اثری از آن جسم خارجی در نقطهای از چشم ما به وجود میآید و آنگاه آن عكس بهوسیلة عصب خاصی به مغز ما منتقل میشود و سپس عمل دیدن محقق میشود. پس با یكسری فعلوانفعالاتی كه در چشم و مغز ما بهوجود میآید، درك و شناختی به نام دیدن برایمان پدید میآید. ما هیچچیز را آنسان كه در جای خود قرار دارد نمیبینیم، بلكه هرچیزی را در درون چشم و با اعصاب و مغزمان میبینیم و بهوسیلة تجربیاتی كه با مشاهدات خود به دست آوردهایم، جایگاه اشیا و فاصلهمان با آنها را حدس میزنیم؛ وگرنه چیزی را بهدرستی در جای خود تشخیص نمیدهیم و آنچه میبینیم صورتی است كه در چشم و مغزمان پدید آمده است. آنگاه در مباحث معرفتشناسی درزمینة
ادراكات حسی، نسبت این صورت با خارج و میزان مطابقت آن صورت با شیء خارجی بررسی شده است. شناختی كه با گوش و سایر قوای حسی و با مكانیسم خاص خود به وجود میآید نیز بر همین سیاق است.
ما هرچیزی را با رنگ خاصی میبینیم و تصور میكنیم كه رنگ دارای حقیقت و واقعیت خارجی و عینی است؛ درصورتیكه در تجربههای علمی دستكم یك تئوری مطرح شده كه رنگ، وجود خارجی ندارد و آنچه را رنگ مینامیم، حاصل امواج گوناگونی است كه وقتی بر اعصاب چشممان اثر میگذارند، اشیا را به شكلها و رنگهای گوناگونی میبینیم، وگرنه در خارج، چیزی به نام رنگ وجود ندارد. اگر رنگ، وجود خارجی نداشته باشد، آگاهی ما از واقعیتهای خارجی محدود میشود یا اگر رنگها را بهگونة دیگری مشاهده میكردیم، ارتباط ما با واقعیتهای خارجی با ارتباطی كه اكنون داریم متفاوت میشد و اشیای خارجی را جور دیگری میدیدیم. چنانكه ثابت شده كه برخی از حیوانات همة اشیا را به رنگ خاكستری میبینند. پس برخلاف آنچه ما خیال میكنیم كه حقیقت اشیا را با چشممان میبینیم، آنچه میبینیم و مشاهده میكنیم با آنچه حقیقت و واقعیت دارد، متفاوت است و با چند واسطه، این دیدن و مشاهده برای ما محقق میشود.
افزون بر ادراك حسی كه گفتیم با واقعیت خارجی محسوس فاصله دارد، پس از آنكه صورتهای ذهنی مدركات حسی در ذهن ما نقش بستند و ثابت ماندند، صورت خیالی آنها در ذهنمان پدید میآید. البته «خیالی» بهمعنایی كه در علوم عقلی رایج است نه بهمعنای موهوم. ادراك و صورت خیالی، دركی است كه بیواسطه از خارج به دست نمیآید، بلكه پس از ادراك حسی و فعلوانفعالاتی كه در آن پدید میآید، به اثری كه از آن ادراك در ذهنمان باقی میماند و ما آن را به خاطر میآوریم، صورت خیالی گفته میشود؛ نظیر آنكه در گذشته، ما در مجلسی حضور یافتهایم و خاطرهای از آن در ذهنمان باقی مانده، و ما بدون آنكه دوباره آن مجلس را درك كنیم، صورت خیالی آن را در ذهنمان حاضر میكنیم.
بهتعبیردیگر تصورات و صورتهای حسی، تصوراتی هستند كه براثر ارتباط اندامهای حسی با واقعیتهای مادی حاصل میشود؛ نظیر منظرههایی كه با چشم مشاهده میكنیم و یا صداهایی كه میشنویم. اما تصورات خیالی همان تصوراتی هستند كه قوة خیالْ همزمان با پیدایششان در نفس از آنها عكسبرداری میكند؛ نظیر به یاد آوردن منظرهای كه در گذشته مشاهده كردهایم. آنگاه ما در فرایند شناخت، از آن تصورات حسی و خیالی كه مفاهیم جزئی هستند ـ و مفهوم جزئی بر بیش از یك مصداق انطباقپذیر نمیباشد ـ مفاهیم ماهوی و كلی را انتزاع میكنیم؛ نظیر مفهوم سیاهی و سفیدی كه هریك انطباقپذیر بر بیش از یك مصداقاند. به این مفاهیم، مفاهیم عقلی نیز گفته میشود؛ چون قوهای كه این مفاهیم دارای وصف كلیت را درك میكند، «قوة عقل» است.
برای تحلیل و بازشناسی دستگاه شناخت و ادراك، تحقیقات دامنهداری در رشتههای مختلف روانشناسی ـ ازجمله روانشناسی ادراك ـ و بهكمك ابزارهای علمی و استفاده از پیشرفتهای علمی فیزیك انجام پذیرفته و دراینزمینه تئوریهای گوناگونی ارائه شده است. افزون بر مفاهیمی كه ذكر شد، «مفاهیم منطقی و فلسفی» نیز وجود دارند كه از هستی اشیا حكایت میكنند، برخلاف مفاهیم ماهوی كه دربارة چیستی اشیا هستند. با این تفاوت كه مفاهیم منطقی صفت وجودهای ذهنی، یعنی مفاهیم بوده، از هستی آنها حكایت میكنند؛ نظیر ذاتی، عرضی، موضوع و محمول. ازاینرو، مفهوم «انسان» در ذهن به كلی و جزئی و ذاتی و مانند آنها متصف میشود، اما بهلحاظ وجود خارجی به هیچیك از این اوصاف قابل اتصاف نیست. اما مفاهیم فلسفی صفت وجود خارجی، یعنی وجود خارج از ذهن هستند و از چگونگی هستی اشیای خارجی حكایت میكنند؛ نظیر علت، معلول، ضرورت و وحدت كه مفاهیم فلسفیاند و دربارة چگونگی هستی
اشیای خارجی هستند. ازباب مثال، «آتش خارجی، علت حرارت خارجی است».(1) فلاسفه دربارة اینكه مفهومی چون مفهوم علت یا معلول یا خلق كردن چگونه به دست آمده، در طول تاریخ چند هزار سالة فلسفه، بحثهای گوناگونی كردهاند و هنوز به نتیجة روشن و قطعی و اثباتشدنی که مورد قبول همگان باشد دست نیافتهاند.
به شناختی كه با مفاهیم حسی (كه گفتیم حقیقت واقعیت خارجی را به ما نشان نمیدهند) و مفاهیم عقلی (كه با سازوكار پیچیدهای تحقق مییابند) حاصل میشود، بهتعبیردیگر شناختی كه با واسطة مفهوم و صورت ذهنی به دست میآید، شناخت و علم حصولی گفته میشود و درمقابل آن، «علم حضوری» معرفتی بدون واسطة مفهوم و صورت ذهنی است و در این معرفت، واقعیت و وجود معلوم نزد درككننده حاضر است. برای مثال وقتی انسان تشنه است یا دندانش درد میكند، حقیقت درد و تشنگی را قوای ادراكی نفس درك و شهود میكند و بدان علم حضوری دارد و این درك بهواسطة صورت ذهنی برای او حاصل نشده است. برخی از فلاسفه بر آناند كه علم حضوری یكی بیش نیست و آن علم انسان به نفس خویش است و بر این اساس انسان، تنها نفس خود را با علم حضوری درك میكند و علم او به سایر امور «حصولی» است. اما اغلب فلاسفة اسلامی و غیراسلامی شش قسم برای علم حضوری برشمردهاند كه عبارتاند از:
1. معرفت به خود؛ هركسی به خودش معرفت دارد و این معرفت بهمعنای یافتن وجود خویش است؛
2. معرفت به قوای خود؛ چه قوای ادراكی، نظیر نیروی تفكر و تخیل و چه قوای
1. محمد حسینزاده، درآمدی بر معرفتشناسی، ص36ـ37.
تحریكی، نظیر نیروی بهكارگیرندة اعضا و جوارح؛ به همین دلیل است كه هیچگاه انسان در بهكارگیری آنها اشتباه نمیكند. برای مثال بهجای آنكه دربارة چیزی بیندیشد، به انجام حركات بدنی نمیپردازد و بالعكس؛
3. معرفت به حالت نفسانی، یعنی عواطف و احساسات خود؛ نظیر محبت، غم، عشق، ترس و شادی. این قسم را «انفعالات نفسانی» نیز نامیدهاند؛
4. معرفت به افعال بیواسطه یا جوانحی نفس خود؛ نظیر اراده، حُكم، تفكر و توجه؛
5. معرفت به خود مفاهیم و صورتهای ذهنی كه اشیا را با آنها میشناسیم. معرفت انسان به صورتها و مفاهیم ذهنی بهوسیلة صورت و مفهوم ذهنی دیگری نیست، بلكه آنها بدون واسطه و با علم حضوری درك میشوند؛
6. معرفت به خداوند متعال؛(1) البته بین فلاسفه در تعلق علم حضوری به خداوند اختلاف است. اما سایر اقسام علم حضوری دستكم مورد اتفاق فلاسفة اسلامی است.
تقسیم دیگری كه در دستگاه شناخت انجام شده، دربارة مراتب آگاهی و معرفت است و در این تقسیم، علم حصولی و علم حضوری هر دو به آگاهانه، نیمهآگاهانه و ناآگاهانه تقسیم میشوند.
1. شناخت آگاهانه آنجاست كه به چیزی علم داریم و به این علم داشتن خودْ توجه داریم. برای مثال هنگامیكه باتوجه، مشغول قرائت سورة حمد هستیم، علم ما به آن، آگاهانه و از نوع علم حصولی است و زمانیكه وجود خود را مییابیم و به این یافتن توجه داریم، شناخت ما از خودمان حضوری و آگاهانه است.
1. همان ص26ـ27.
2. شناخت نیمهآگاهانه نیز آنجاست كه به چیزی علم داریم، ولی به این علم توجه نمیكنیم و بهمحض آنكه به ما توجه دهند، به آنچه میشناختیم توجه آگاهانه پیدا خواهیم كرد. برای مثال وقتی مشغول مطالعه هستیم، چهبسا صدای زنگ خانه را كه كاملاً با آن صدا آشناییم، نشنویم؛ ولی بهمحض آنكه كسی روی شانة ما بزند و ما را متوجه كند، به صدای زنگ، توجه آگاهانه پیدا خواهیم كرد. همچنانكه همة ما به وجود خودمان علم حضوری داریم، ولی زمانیكه مشغول انجام كاری هستیم از این علم غافل میشویم؛ اما بهمحض آنكه كسی یا چیزی به ما توجه دهد، به علم خود توجه تفصیلی و آگاهانه پیدا میكنیم.
3. شناخت ناآگاهانه نیز جایی است كه علم به چیزی داریم، ولی افزون بر آنكه به آن توجه نداریم، چنان هم نیست كه بهمحض آنكه به ما توجه دهند، به آنچه میشناسیم توجه آگاهانه پیدا كنیم. برای مثال دوستی كه سالها پیش با او همكلاس بودهایم، اكنون كه او را دوباره میبینیم باآنكه اسمش را میدانستیم، ولی هرچه تلاش میكنیم نام او را به یاد نمیآوریم، هرچند با دیدنش توجه ما جلب او و نامش شده است. چهبسا بعد از مدتی و با قرار گرفتن در فضایی آرام، نام او را به یاد آوریم. اینجا شناخت جدیدی پیدا نمیكنیم، بلكه آنچه را از پیش میدانستیم به یاد میآوریم.(1) گویی آنچه انسان میدانسته در گوشهای از ذهنش پنهان شده و پردهای بر آن افتاده، و آنگاه در شرایط خاصی، عاملی آن پرده را كنار مینهد و آگاهی و معرفت پیشین او را آشكار میسازد. دراینصورت آگاهی جدیدی برای انسان به وجود نیامده، بلكه انسان متوجه چیزی میشود كه از پیش میدانسته و مدتی غبار فراموشی بر آن افكنده شده بود.
در علم حضوری نیز چنین حالتی برای انسان رخ میدهد و ازجمله برخی از آیات و
1. غلامرضا فیاضی، در آمدی بر معرفتشناسی، ص81ـ82.
روایات از علم حضوری پیشین انسان به خداوند خبر میدهند كه در شرایط عادی، ناآگاهانه است و هنگامیكه توجه انسان از همهجا بریده شود، به وضعیت آگاهانه درمیآید. مانند كسانی كه براثر تلاش زیاد در راه بندگی خداوند حضور و وجود خداوند را روشنتر و آگاهانهتر از هرچیز دیگر درك میكنند.
در گذشته درك بعضی از مضامین آن آیات و روایات برای انسانها دشوار بود، ولی بهبركت پیشرفتی كه در علوم عقلی و تجربی حاصل آمده، تا حدودی فهم آنها برای ما میسور شده است. خداوند در كلام خود از عالم میثاق و عالم ذرّ خبر میدهد كه همة انسانها حضور خداوند را درك كردهاند و با او میثاق بندگی بستهاند و میفرماید:
وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى شَهِدْنَا أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِینَ * أَوْ تَقُولُوا إِنَّمَا أَشْرَكَ آبَاؤُنَا مِنْ قَبْلُ وَكُنَّا ذُرِّیَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَفَتُهْلِكُنَا بِمَا فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ؛(1) هنگامیكه پروردگارت از پشت آدمیزادگان، فرزندانشان را برآورد و ایشان را بر خودشان شاهد قرار داد كه آیا من پروردگار شما نیستم؟ گفتند: چرا، شهادت دادیم. [و خدا این كار را انجام داد] تا روز قیامت نگویید كه ما از این مطلب غافل بودیم، یا نگویید كه پدران ما پیش از این شرك ورزیدند و ما نسلی بودیم از پَسِ ایشان [و دنبالهرو آنان] پس آیا ما را بهخاطر كارهای باطلگرایان هلاك میسازی؟
این دو آیه از آیات مشكل قرآن ازنظر تفسیر است و مفسران در مقام توضیح جملهجملة این دو آیه و ارتباط مطالب آنها باهم و بیان لبّ معنای آنها، اختلافنظرهایی دارند. سؤالهای زیادی دربارة همة جملات این دو آیه مطرح شده، تاآنجاكه برخی گفتهاند كه این دو آیه از
1. اعراف (7)، 172ـ173.
آیات متشابه است و ما از آنها چیزی سر در نمیآوریم و باید علم به آن را به اهلش واگذاریم. ولی انصاف باید داد كه گرچه در نكتههای دقیقی از این آیات، ابهاماتی وجود دارد و درحقیقت این آیات از متشابهات نیز هست، اما چنین نیست كه از آیات متشابه هیچچیز نتوان استفاده كرد و بههیچوجه نتوان از آنها رفع تشابه كرد. با دقت در دو آیه، یك مطلب با كمال وضوح روشن است. اگر اشكالی هست، در كیفیت پذیرفتن این مطلب است، یعنی اشكال درواقع از ماست نه از مفاد آیه. آیه بهروشنی دلالت میكند كه خدا با فردفرد انسانها، یك رویارویی داشته و به آنها گفته است آیا من خدای شما نیستم؟ و آنها گفتهاند: آری، تویی خدای ما و این رویارویی با تكتك انسانها موجب شده است كه عذری برای مشركها وجود نداشته باشد كه بتوانند بگویند از این توحید و یگانهپرستی غافل بودیم و دنبالهروی از پدران موجب این شد كه مشرك شویم و گناه ما به گردن پدران ماست و ما مسئول نیستیم. در اینكه آیه میخواهد چنین مطلبی را افاده كند، شكی نیست. ابهامها در این است كه ما خودمان چنین چیزی را سراغ نداریم كه با خدا رویارو شده باشیم و او به ما فرموده باشد كه آیا من پروردگار شما نیستم و ما بگوییم بله. چون چنین چیزی را خودمان به یاد نمیآوریم، وگرنه در اینكه آیه چنین مطلبی را افاده میكند، جای شكی نیست.
البته در اینجا سؤالهایی مطرح است، ازقبیل اینكه میثاق و شهادت به ربوبیت خداوند در چه عالمی و چه شرایطی واقع شده است؟ آیا دستهجمعی بوده یا تكتك؟ اما در اصل مفاد آیه، جای ابهامی وجود ندارد. آیا این مطلب پذیرفتنی است كه بدون استثنا، هر انسانی با خدا مواجه شده و چنین مكالمهای بین او و خدا تحقق یافته است؟ هر معنایی برای این مكالمه و مواجهه تصور شود، بههرحال، این سخن غایبانه و پشت پرده نیست كه كسی صدایی از جایی بلند كند و بپرسد آیا من فلانی نیستم؟ شما هم بگویید: چرا فلانی هستی. این ارزشی ندارد، بلكه باید بهگونهای باشد كه خطاپذیر و اشتباهشدنی نباشد؛ وگرنه عذر برای شما باقی میماند. برای مثال اگر شیطان فریاد بزند كه من خدای
شما نیستم؟ و كسی خیال كند این سخن خداست و بگوید چرا؛ این خطاپذیر است. یعنی صرف اینكه صدایی به گوش برسد، دلیل آن نیست كه گوینده فلانكس است. موقعی این مكالمه قطع عذر میكند و دیگر جایی برای اشتباه در تطبیق باقی نمیگذارد كه شما طرف را ببینید و بشناسید. پس مدعای آیه این است كه مكالمهای بین خدا و انسان تحقق یافته كه عذری برای خطا در تطبیق باقی نگذاشته است. انسان در قیامت هرگونه عذری به پیشگاه خدا بیاورد كه من به این علت تو را نشناختم و نپرستیدم، مقبول نیست. مدعای آیه این است كه هر انسانی، یك رویارویی با خدا دارد كه براساس آن میتوان گفت خدا میگوید كه آیا من پروردگار تو نیستم؟ او هم میگوید چرا.(1)
ما نه عالم ذر را به یاد میآوریم كه در آن، براساس برخی روایات(2) بهصورت
1. محمدتقی مصباح یزدی، معارف قرآن (1ـ2)، ص38ـ39.
2. از امام باقر(علیه السلام) نقل شده كه آن حضرت فرمودند:
إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَتَعَالَى حَیْثُ خَلَقَ الْخَلْقَ خَلَقَ مَاءً عَذْباً وَمَاءً مَالِحاً أُجَاجاً فَامْتَزَجَ الْمَاءَانِ فَأَخَذَ طِیناً مِنْ أَدِیمِ الأَرْضِ فَعَرَكَهُ عَرْكاً شَدِیداً فَقَالَ لأَصْحَابِ الْیَمِینِ وَهُمْ كَالذَّرِّ یَدُِبُّونَ إِلَى الْجَنَّةِ بِسَلامٍ وَقَالَ لأَصْحَابِ الشِّمَالِ إِلَى النَّارِ وَلا أُبَالِی. ثُمَّ قَالَ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلِین (اعراف، 172). ثُمَّ أَخَذَ الْمِیثَاقَ عَلَى النَّبِیِّینَ فَقَالَ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ وَأَنَّ هَذَا مُحَمَّدٌ رَسُولِی وَأَنَّ هَذَا عَلِیٌّ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ قَالُوا بَلَى. فَثَبَتَتْ لَهُمُ النُّبُوَّةُ وَأَخَذَ الْمِیثَاقَ عَلَى أُولِی الْعَزْمِ أَنَّنِی رَبُّكُمْ وَمُحَمَّدٌ رَسُولِی وعَلِیٌّ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ وَأَوْصِیَاؤُهُ مِنْ بَعْدِهِ وُلاةُ أَمْرِی وَخُزَّانُ عِلْمِی وَأَنَّ الْمَهْدِیَّ أَنْتَصِرُ بِهِ لِدِینِی وَأُظْهِرُ بِهِ دَوْلَتِی وَأَنْتَقِمُ بِهِ مِنْ أَعْدَائِی وَأُعْبَدُ بِهِ طَوْعاً وَكَرْهاً قَالُوا أَقْرَرْنَا یَا رَبِّ وَ شَهِدْنَا؛ «همانا خدای تباركوتعالی چون خواست خلق را بیافریند، نخست آبی گوارا و آبی شور و تلخ آفرید و آن دو آب را بههم آمیخت. پس خاكی ازروی زمین برگرفت و آن را بهشدت مالش داد و مخلوط كرد. آنگاه به اصحاب یمین كه مانند مورچه میجنبیدند، فرمود: باسلامت بهسوی بهشت روید و به اصحاب شمال فرمود: بهسوی دوزخ روید، مرا باكی نیست. بعد فرمود: مگر من پروردگار شما نیستم؟ گفتند: چرا ما گواهی میدهیم؛ تا در روز قیامت نگویید: ما از این بیخبر بودیم. پس، از پیامبران پیمان گرفت و فرمود: مگر من پروردگار شما نیستم؟ و اینكه محمد رسول خداست و علی امیرالمؤمنین است؟ گفتند: چرا، پس نبوت آنها ثابت شد، و از انبیای اولوالعزم پیمان گرفت كه من پروردگار شمایم و محمد رسولالله و علی امیرالمؤمنین و اوصیای پس از او فرمانروایان و گنجینة علم منند و مهدی كسی است كه بهوسیلة او، دینم را نصرت میدهم و دولتم را آشكار میكنم و از دشمنانم انتقام میگیرم و بهوسیلة او خواهینخواهی عبادت شوم؟ گفتند: اقرار كردیم و گواهی دادیم».(كلینی، كافی، ج2، ص8، ح1).
موجوداتی ریز حضور داشتهایم، و نه میثاق بندگی خدا و شهادت بدان را به یاد میآوریم، و نه ظرف زمانی و مكانی چنان شهادت و میثاقی را، در عین حال، سخن از رویارویی انسان با خدا و میثاق با او مطرح میشود. تازه خداوند میفرماید كه ما از شما میثاق گرفتیم و شما را به شهادت طلبیدیم تا در قیامت ادعا نكنید كه ما از بندگی خدا غافل شدیم و راهی برای شناخت خدا نیافتیم.
برای رفع ابهامات و سؤالاتی كه در مورد این آیات وجود دارد، مفسران و متكلمان و اهلحدیث هم دربارة این آیات و هم روایات همسو با آنها، مباحث گوناگونی ارائه دادهاند و نوعاً نتوانستند پاسخ مناسبی برای ابهامات و سؤالاتی چون این سؤال كه آن شهادت چه فایدهای دارد و ویژگیهای عالمی كه شهادت در آن انجام گرفته چیست و نیز سؤال دربارة اینكه چرا ما آن را به یاد نمیآوریم، پیدا كنند. به نظر میرسد كه بهترین راهحل ابهامات این است كه از آیة شریفه بهروشنی به دست میآید كه هر انسان، نوعی معرفت به خدای یگانه دارد كه میتوان از كیفیت حصول آن بهاینصورت تعبیر كرد كه خدا به آنان فرمود: اَلَسْتُ بِرَبِّكُم و آنها پاسخ دادند: بَلی شَهِدْنا، و این گفتوگو بهگونهای واقع شده كه جای عذر و ادعای خطا در تطبیق را باقی نگذاشته است. ازاینرو، انسان در روز قیامت نمیتواند بگوید كه با ربوبیت الهی آشنا نبوده است، یا نمیتواند پیروی از پدران و پیشینیان را بهانة شرك و كجرَوی قرار دهد. به نظر میرسد كه چنین مكالمة حضوری و عذربراندازی كه خطای در تطبیق را هم نفی میكند، جز با علم حضوری و شهود قلبی حاصل نمیشود و بهدلیل اشتغال ما به امور دنیوی، آن علم حضوری در ساحت ناآگاهانة روح ما پنهان شده است و گرچه ما اكنون علم حضوری آگاهانه به آن شهادت و میثاق نداریم، اما پرتوی از آن علم حضوری و
شهود ناآگاهانه را بهصورت تمایل فطری در خود بهسوی خداوند مییابیم. بهدلیل وجود میل فطری به ربوبیت الهی است كه در هنگام خطر و گرفتاری به یاد خداوند میافتیم و به او توسل میجوییم. در حدیث آمده است كه شخصی به امام صادق(علیه السلام) عرض كرد: دلیل وجود خداوند چیست؟ حضرت فرمودند:
هَلْ رَكِبْتَ فیِ البَحرِ؟ قالَ: نَعَمَ. قَالَ: فَهَلْ عَصِفَتْ بِكُمُ الرّیحُ حَتّی خِفْتُمُ الْغَرْقَ؟ قَالَ: نَعَمْ. قَالَ: فَهَلْ انْقَطَعَ رَجَاؤُكَ مِنَ الْمَرْكَبِ وَالْمَلاَحِینَ؟ قَالَ: نَعَمْ. قَال: فَهَلْ تَتَبِعُكَ نَفْسُكَ اَنَّ ثَمَّ مَنْ یُنَجّیِكَ؟ قَالَ: نَعَمْ. قَالَ: فَإِنَّ ذَلِكَ هُوَ اللهُ تَعَالَی؛(1) آیا سوار كشتی شدهای؟ گفت: آری. حضرت فرمود: آیا امواج دریا، شما را فرا نگرفت آنسان كه از غرق شدن ترسیدید؟ گفت: آری. حضرت فرمود: آیا امید شما از كشتی و كشتیبانان قطع نشد؟ گفت: آری. حضرت فرمود: آیا در نفست خطور نكرد كه كسی هست كه تو را نجات میدهد؟ گفت: آری. فرمود: آنكس، همان خداوند متعال است.
حضرت آن شخص دهری را كه منكر خداوند بود به تمایل فطریاش به خداوند توجه دادند كه در شرایط عادی مورد غفلت و فراموشی قرار میگیرد و در شرایط سخت و بحرانی غبار فراموشی از آن زدوده میشود و درنتیجه انسان حضور خداوند را درك میكند. آیات فراوانی نیز در قرآن هست كه مضمونشان این است كه انسان وقتی گرفتار سختیها میشود بهسراغ خداوند میرود؛ ازجمله آیة:
وَإِذَا مَسَّ الإنْسَانَ الضُّرُّ دَعَانَا لِجَنْبِهِ أَوْ قَاعِدًا أوْ قَائِمًا فَلَمَّا كَشَفْنَا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ كَأنْ لَمْ یَدْعُنَا إِلَى ضُرٍّ مَسَّهُ كَذَلِكَ زُیِّنَ لِلْمُسْرِفِینَ مَا كَانُوا یَعْمَلُون؛(2) و چون آدمی را گزندی فرا رسد ما را بخواند به پهلو خفته، یا نشسته، یا
1. ابنشهرآشوب، متشابه القرآن، ج1، ص27.
2. یونس (10)، 12.
ایستاده. پس همینكه گزند وی از او برداریم چنان برود كه گویی هرگز ما را برای گزندی كه به وی رسیده بود نخوانده است. اینچنین برای گزافكاران كارهایی كه میكردند آرایش یافته است.
در آیات دیگر میفرماید:
هُوَ الَّذِی یُسَیِّرُكُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ حَتَّى إِذَا كُنْتُمْ فِی الْفُلْكِ وَجَرَیْنَ بِهِمْ بِرِیحٍ طَیِّبَةٍ وَفَرِحُوا بِهَا جَاءَتْهَا رِیحٌ عَاصِفٌ وَجَاءَهُمُ الْمَوْجُ مِنْ كُلِّ مَكَانٍ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحِیطَ بِهِمْ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ لَئِنْ أنْجَیْتَنَا مِنْ هَذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِینَ فَلَمَّا أَنْجَاهُمْ إِذَا هُمْ یَبْغُونَ فِی الأرْضِ بِغَیْرِ الْحَق...؛(1) اوست كه شما را در خشكی و دریا میبرد، تا آنگاه كه در كشتیها باشید و آنها با بادی خوش ایشان را ببرند و آنان بدان شادمان شوند، ناگاه بادی تند و سهمگین بر آنها وزیدن گیرد و موج ازهرسو بدیشان رسد و چنان دانند كه فراگرفته شده و به هلاكت افتادهاند، خدای را درحالیكه دین را ویژة او دانند [(بااخلاص)] بخوانند كه اگر ما را از این [بلا و ورطة هلاكت] برهانی هرآینه از سپاسگزاران باشیم و چون ایشان را برهاند، آنگاه در زمین به ناحق ستم و سركشی میكنند.
پس میل فطری به خداوند و نهفته در باطن انسان كه وقتی دست او از اسباب مادی كوتاه شود، رخ مینمایاند، ناشی از شهود و علم حضوری ناآگاهانه به خداوند است. البته این علم حضوری در بندگان خاص خداوند همواره بهصورت آگاهانه وجود دارد و آنها همیشه حضور او را درك میكنند. ازسویدیگر، تلاش پیامبران و اولیای خدا و برنامههای تربیتی آنها برای آن بوده كه این معرفت و ادراك ناآگاهانه به معرفتی آگاهانه
1. همان، 22ـ23.
تبدیل شود. بنابراین وقتی سؤال میشود كه ما به یاد نمیآوریم كه خداوند از ما بر ربوبیت خویش میثاق و پیمان گرفته، پاسخ این است كه ما بسیاری از معرفتهای پیشین خود را به یاد نمیآوریم و عوامل خاص اختیاری یا اضطراری، آن معرفتها را به یاد ما میآورند.
شایسته آن است كه انسان با اختیار و در شرایط عادی، توفیق بهیادسپاری معرفت حضوری به ربوبیت الهی را به دست آورد و آن معرفت ناآگاهانه را به معرفتی آگاهانه مبدل سازد. اكنون پرسش آن است كه چگونه انسان میتواند آن ادراك ناآگاهانه را به ادراكی آگاهانه مبدل گرداند؟ پاسخ این است كه برای این منظور، دو راه پیش روی ماست: راه اول استفاده از براهین و استدلالات عقلی، نظیر برهان نظم و برهان صدیقین است. وقتی بهوسیلة استدلال عقلی، وجود خداوند و ربوبیت و سایر صفات الهی ثابت شد، انسان به آفریدگار هستی عالِم میگرود. اما این براهین چیزی فراتر از مفاهیم ذهنی در اختیار انسان نمینهند و ازطریق آنها انسان به ادراكی غایبانه از خداوند دست مییابد؛ نظیر آنكه برای ما ثابت شود كه اكنون كسی در خیابان راه میرود كه علم حصولی حاصل از آن با مشاهدة عینی او متفاوت است. وقتی انسان با برهان و استدلال پی ببرد كه خدایی هست كه او را روزی میدهد، اما ارتباطی با او برقرار نكند و دركی حضوری از او نداشته باشد، نمیتواند نیاز فطری خود به خداوند را تأمین سازد.
راه دوم این است كه انسان بهگونهای با خداوند ارتباط برقرار كند كه گویی او را میبیند و با همة وجود، او را درك میكند. البته این ارتباط و شهود و ادراك حضوری كه در پرتو آن به دست میآید، دارای مراتب است و عالیترین مرتبة آن در این امت
برای امیرالمؤمنین(علیه السلام) حاصل شد كه فرمودند: لَوْ كُشِفَ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ یَقینا؛(1)«اگر پرده برداشته شود بر یقین من افزوده نمیشود». فاصلة آنچه ما دربارة خدا میدانیم با آنچه آن حضرت از خداوند میدانست و درك میكرد، از زمین تا آسمان است. افراد مؤمن معمولی نیز گاهی چنان غرق در عبادت خدا میشوند كه گویا او را نزد خود حاضر مییابند و رودررو با او سخن میگویند و در آن حال، خود را نیز فراموش میكنند. این حال بهندرت برای افراد عادی رخ میدهد، اما امیر مؤمنان(علیه السلام) همواره چنین حالی داشتند و پیوسته خداوند را مشاهده میكردند؛ چنانكه خود فرمودند: مَا كُنْتُ أعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَه(2)«من خدایی را كه نبینم پرستش نمیكنم».
پس فاصلة ما با شخصیتی چون امیر مؤمنان(علیه السلام) بسیار زیاد است و پیروان و شیعیان راستین آن حضرت با سعی و تلاش و پیمودن راه ایشان میتوانند به بخش اندكی از مراتب و درجات معنوی آن حضرت نائل شوند. البته برخی ادعای دوستی ایشان را دارند، اما نهتنها در مسیر آن حضرت حركت نمیكنند، بلكه روزبهروز بر انحراف و انحطاط آنها افزوده میشود و پردههای حجاب و تاریكی بیشتری بر قلبشان سایه میافكند. در مراحل آغازین زندگی قلبشان تاحدی پاك و باصفاست، اما پس از آن براثر گناهانی كه پیوسته مرتكب میشوند، قلبشان تاریكتر میگردد و از حق دورتر میشوند؛ آنسان كه گاهی برگشت به حق برای آنان بسیار دشوار میگردد. اگر گفته میشود كه اهلبیت(علیهم السلام) به عالیترین مراتب معرفت حقیقی و عرفان خدا نائل گشتند، آن عرفان و شناخت و معرفت را آنان در سایة عبادت خالصانة خداوند فراهم آوردند. آنگاه در پرتو آن عرفان ناب، همهچیز دربرابر عظمت و شكوه الهی رنگ میبازد و بیاعتبار میشود. البته عرفان چون هر كالای كمیاب و ارزشمندی، بدل و نمونههای تقلبی فراوانی از آن
1. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج46، باب 8، ص135، ح25.
2. صدوق، توحید، ص109.
عرضه میشود. كوزة سفالی، جنس تقلبی ندارد، چون كوزه كالایی كمارزش است و مادة آن كه گل است نیز فراوان یافت میشود و ازاینجهت كسی درصدد برنمیآید كه جنس تقلبی آن را عرضه كند. اما طلا و مروارید چون ارزشمند و گرانقیمت است، نمونههای تقلبی فراوان از آن عرضه میشود و غالباً برای كالاهای قیمتی و كمیاب، جنسهای بدلی و تقلبی، بیشتر از جنسهای اصلی است. عرفان ناب علوی بسیار كمیاب و ارزشمند است، اما عرفانهای كاذب و قلابی در گوشهگوشة جهان، فراوان عرضه میشود. عدهای بهدلیل افزایش گرایش مردم و بهخصوص جوانان به عرفان، پیوسته درصدد ارائة معجونی از آدابورسوم انحرافی به نام عرفان برمیآیند و فرقههای مختلف برای به دام كشیدن مردم، عرفانهای گوناگون با اسمهای متنوعی عرضه میكنند كه همة آنها باعث انحراف و فساد جامعه میشوند. ما اگر درصدد شناخت عرفان ناب علوی هستیم، باید آن را در لابهلای دعاها و مناجاتها و ازجمله مناجات عارفین جستوجو كنیم.
بهحمدالله و بهبركت انقلاب اسلامی، امروزه عرفان متقاضی و طالب فراوانی دارد و بهدلیل این تقاضای زیاد و رو به رشد و عرضه نشدن عرفان ناب و اصیل، عرفانهای كاذب و قلابی فراوانی در جامعه عرضه میشود. ما باید باور كنیم كه حقیقت محض و معارف اصیل و ناب در دستگاه اهلبیت(علیهم السلام) یافت میشود و جای دیگر خبری نیست. آنچه دیگران عرضه میكنند یا مخلوطی از معارف اهلبیت(علیهم السلام) و معارف انحرافی است كه بهصورت عرفان ناخالص عرضه میشود، نظیر طلایی كه نیم آن طلا و نیم دیگر آن مس است؛ یا یكپارچه عاری از حقیقت و فاسد و نمایشگر راه شیطان است. پس جا دارد كسانی كه طالب عرفان حقیقی الهی هستند به جستوجو در معارف بلند و ازجمله مناجاتهای اهلبیت(علیهم السلام) بپردازند و از مضامین آنها كمال استفاده را ببرند تا از این گذر به معارف ناب الهی و عرفان اصیل علوی دست یابند.
چنانكه گذشت، مناجات عارفان با این جمله آغاز میشود: اِلهى قَصُرَتِ الأَلْسُنُ عَنْ بُلُوغِ ثَنآئِكَ كَما یَلیقُ بِجَلالِك؛«خدایا، زبانها از آنكه تو را آنسان كه شایستة جلال و عظمت توست ثنا گویند، ناتواناند». مضمون این جمله با تعابیر گوناگون در آیات، روایات، ادعیه و مناجاتهای فراوانی وارد شده است و در برخی از آنها بهصراحت و در برخی تلویحاً آمده كه انسان نمیتواند بهطور شایسته حمد و ثنای خداوند را بهجای آورد. شیعه و سنی از پیامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) نقل كردهاند كه فرمودند: إِنّیِ لاَ اُحْصیِ ثَناءً عَلَیْكَ أَنتَ كَمَا أَثْنَیْتَ عَلیَ نَفْسِك؛(1)«من توانایی ندارم كه به احصای حمد و ثنای تو پردازم و تو چنان هستی كه خود، خویش را ستودهای».
یا آنكه امیر مؤمنان(علیه السلام) در كلام نورانیشان میفرمایند:
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لا یَبْلُغُ مِدْحَتَهُ الْقَائِلُونَ، وَلا یُحْصِی نِعَمَهُ الْعَادُّونَ، وَلا یُؤَدِّی حَقَّهُ الْمُجْتَهِدُونَ، الَّذِی لا یُدْرِكُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ، وَلا یَنَالُهُ غَوْصُ الْفِطَنِ، الَّذِی
1. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج93، باب 1، ص159، ح33.
لَیْسَ لِصِفَتِهِ حَدٌّ مَحْدُودٌ، وَلا نَعْتٌ مَوْجُودٌ، وَلا وَقْتٌ مَعْدُود؛(1) سپاس خداوندی را كه سخنوران از ستودن او عاجزند و شمارندگان و حسابگران از شمارش نعمتهای او ناتوان و تلاشگران از ادای حق او درماندهاند؛ خدایی كه افكار ژرفاندیش، ذات او را درك نمیكنند و دست غواصان دریای علوم به او نخواهد رسید. پروردگاری كه برای کمالاتش حد و مرزی وجود ندارد و او را صفتی [زائد بر ذات] نیست، و برای خدا وقتی معین و سرآمدی مشخص نمیتوان یافت.
همچنین رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمودند: مَا عَبَدْناكَ حَقَّ عِباَدتِكَ وَمَا عَرَفْناكَ حَقَّ مَعْرِفَتِك؛(2)«خدایا آنگونه كه شایستة عبادتی، ما تو را عبادت نكردهایم و آنگونه كه شایستة توست، ما تو را نشناختهایم».
با توجه به آنكه مضامین فوق بهصورت متواتر در روایات گوناگون آمده است، برخی از علمای اهلسنت و برخی از علمای شیعه بر آناند كه ما نباید دربارة خداوند سخن بگوییم و به معرفی ذات و صفات او بپردازیم. ما تنها میتوانیم به بیان آنچه در قرآن دربارة خدا آمده بسنده كنیم، آن هم ازآنجهت كه در قرآن آمده و با توجه به آنكه قادر به فهم آنها نیستیم و علم به آنها اختصاص به خداوند دارد. پس ما هیچگونه معرفتی به خداوند و صفات او نداریم و نباید دراینباره سخن گوییم. درست در نقطة مقابل، برخی گفتهاند آنچه در قرآن دربارة خداوند آمده، درست به همان معنایی است كه ما در مكالمات خودمان برداشت میكنیم و آنها تأویل و معنای دیگری فراتر از آنچه ما در
1. نهج البلاغه، خطبة 1.
2. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج71، باب 21، ص23، ح1.
تعابیر عادی از آنها فهم میكنیم ندارند. برای مثال اگر در قرآن از یَدُالله(1) سخن گفته شده است، این ازآنجهت است كه خداوند دست دارد و ما حق نداریم «ید» را به «قدرت» تأویل كنیم. یا جملة وَلِتُصْنَعَ عَلَى عَیْنِی؛(2)«و تا زیر نظر من ساخته و پرورده شوی». حاكی از آن است كه خداوند واقعاً چشم دارد؛ البته ما از حد و كیفیت دست و چشم خدا چیزی نمیدانیم. همچنین جملة اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْض(3) بیانگر آن است كه خداوند از سنخ نور است و همچنین آیة الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى(4) دالّ بر آن است كه خداوند بر فراز عرش جایگاهی دارد كه بر آن استقرار مییابد. به این گروه كه خدا را جسمانی و دارای اندام میدانند «مجَسّمه».و «مشَبّهه».گفته میشود. یكی از علما و بزرگان این گروه، ابنتیمیه است كه امام و پیشوا و شیخالاسلام آنان میباشد و وهابیت عقاید و تفكراتش را براساس آرا و نظریات ابنتیمیه سامان داده است. دربارة او نقل شده است كه در مسجد دمشق بر فراز منبر درس میداد و ازجمله گفت در روایتی آمده است كه خداوند متعال شبهای جمعه از آسمان نازل میشود و نزد بندگانش میآید و به آنها بركت میدهد. پس از پلههای منبر پایین آمد و گفت همانطور كه من از منبر پایین آمدم، خداوند نیز از آسمان پایین میآید.
دربین عوام نیز كه فاقد بلوغ فكری و فهم كافی و صحیح هستند و درنتیجه معرفت صحیح و كافی به خداوند ندارند، گاهی مشاهده میشود خداوند را نوری میدانند كه در آسمانهاست و نمیتوانند تصوری فراتر از این دربارة خدا داشته باشند. البته از این افراد كه به بلوغ عقلی دست نیافتهاند، بیشازاین نمیتوان انتظار داشت و فهم عالم
1. نظیر: فتح (48)، 10.
2. طه (20)، 39.
3. نور (24)، 35.
4. طه (20)، 5.
مجردات و خدای مجرد برای آنان دشوار است. مولوی در مثنوی داستان برخورد حضرت موسی(علیه السلام) با چوپان سادهدل كه فهم و درك بسیار عامیانه و آمیخته با شرك و تجسیم از خداوند داشت، نقل میكند و میگوید:
دید موسی یك شبانی را به راه كاو همی گفت ای خدا و ای اله
تو كجایی تا شوم من چاكرت چارقت دوزم كنم شانه سرت
وقتی حضرت موسی این نجوای شركآلود آن چوپان با خداوند را شنید به توبیخ و سرزنش او پرداخت:
گفت موسی، های خیرهسر شدی خود مسلمانناشده كافر شدی
این چه راز است و چه كفر است و فشار پنبهای اندر دهان خود فشار
گفت ای موسی دهانم دوختی وز پشیمانی تو جانم سوختی
جامه را بدرید و آهی كرد تفت سر نهاد اندر بیابان و برفت
وحی آمد سوی موسی از خدا بندة ما را ز ما كردی جدا
تو برای وصل كردن آمدی نی برای فصل كردن آمدی
در برخی از روایات نیز به این برداشت عامیانه و شركآلود و همسانانگاری خدا با موجودات مادی اشاره شده است و ازجمله امام باقر(علیه السلام) میفرمایند:
كُلَّما مَیَّزْتُموُهُ بِأُوهَامِكُم فی أَدَقّ مَعَانیه مَخْلُوقٌ مَصْنُوعٌ مِثلُكُم مَرْدُودٌ إلَیْكُم، ولَعَلَّ الَّنمْلَ الصِّغَارَ تَتَوَهَّمُ أنَّ لَلّهِ تَعَالىَ زُبَانِیَتَیْنِ، فَإِنَّ ذلكَ كَمَالُهاَ وَیَتَوَهَّمُ أّنَّ عَدَمَهَا نُقصانٌ لِمَنْ لاَ یَتَصِفُ بِهِمَا، وَهَذَا حالُ الْعُقَلاءِ فیمَا یَصِفُونَ اللهَ تعاَلَى بِهِ؛(1) هرآنچه با افكار و اوهام خود با دقیقترین معانیای كه دربارة خداوند برداشت كردید، مخلوق و مصنوعی چون شماست و به شما برگشت داده میشود [ساحت خداوند از آن مبراست] و شاید مورچة
1. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج69، باب 37، ص293، ح23.
ریز نیز تصور كند كه خداوند دارای دو شاخك است. همانا داشتن دو شاخك برای مورچه كمال است و تصور میكند كه فقدان آنها باعث نقصان كسی است كه از آنها بیبهره است. این وضعیت و حال عقلا دربارة آن چیزی است كه خداوند را بدان توصیف میكنند.
اكنون درمقابل مجسمه و ظاهرگرایان كه به چنین انحرافی دربارة معرفت خدا گرفتار آمدهاند و نیز عوام و افراد سفیه و فاقد رشد و بلوغ عقلی كه شناخت و برداشتشان از خداوند، آمیخته با تجسیم و مادیانگارانه است، بایسته است كسانی كه عمری را به بررسی آیات و روایات و ادلة عقلی گذراندهاند به بررسی دقیق و علمی دربارة خداوند و صفات او بپردازند و معرفت و برداشتی مقبول و صحیح و حتیالامكان نزدیك به واقع دربارة خداوند ارائه دهند. بر عوام و افراد كوتهبین نباید خرده گرفت كه چرا چنین فهم و برداشت نادرستی دربارة خداوند دارند و آنها را متهم به شرك كرد. از آنان همان حد از معرفت كه متناسب با اندیشه و فكر سادة آنان است پذیرفته است و مأجور نیز خواهند بود. اما پذیرفته نیست كه اندیشمندان و عالمان دین دربارة شناخت و شناساندن صحیح خداوند كوتاهی كنند. ازاینرو در طول تاریخ، اندیشهوران خداباور تلاشهای گستردهای دربارة هرچه بهتر شناختن خدا انجام دادهاند. البته برخی از دستاوردهای آنها در این عرصه از واقعیت دور است و نمیتواند معرفتی صحیح از خداوند ارائه كند.
برخی از حكمای قدیم خداوند را محرك اول عالم میدانستند و معتقد بودند كه اگر او نبود، هیچ حركتی در عالم ماده پدید نمیآمد و درنتیجه موجود جدیدی به وجود نمیآمد و تغییری نیز در عالم ماده پدید نمیآمد. گرچه علت برخی از حركات و
تغییرات حركت قبلی است، اما علت حركت آغازین در عالم ماده خداوند است و او اولین محرك عالم ماده میباشد. برخی از فلاسفة موحد اروپا بر این عقیدهاند كه عالم چون ساعت است كه خداوند آن را كوك میكند و به حركت درمیآورد، اما پس از آنكه عالم بهوسیلة خداوند كوك شد و به حركت درآمد، نیازی به خداوند ندارد و خودبهخود و تا بینهایت حركت میكند. این نظریه از آنجا ناشی شد كه در آزمایشگاه گلولة فلزی را در بستر صیقلی و شیبداری به حركت درآوردند و آن گلوله پس از تحریك اول به حركت خود ادامه داد و دیگر نیازی به محرك نداشت. چنانكه وقتی جسمی در فضای خالی و در خلأ به حركت میآید، چون مانعی دربرابر آن وجود ندارد به حركتش ادامه میدهد و از حركت باز نمیایستد. برخی از فلاسفة اروپا بر این باور بودند كه خداوند در آغاز بر عالم ماده حركت و انرژی وارد كرد و پس از آن عالم خود به حركتش ادامه داد و پیدایش پدیدهها و مخلوقات، محصول حركت و فعلوانفعالات خورشید و ستارگان و افلاك است؛ پس اگر ـ العیاذ بالله ـ خداوند نیز معدوم شود، ضرری به عالم وارد نمیآید.
در كتابهای كلامی ما نیز آمده كه برخی خداوند را تنها علت محدثة عالم میدانستند و معتقد بودند پس از آنكه چیزی بهوسیلة خداوند به وجود آمد، خودبهخود باقی میماند و نیازی به علت مبقیه و عامل پایدارنده ندارد. همچنین در كتابهای كلامی ما، خداوند «صانع» معرفی شده و آنگاه براهینی برای اثبات آن ارائه شده است. درحالیكه صانع و صنعتگر كسی است كه به تركیب مواد و ایجاد هیئت جدیدی از آنها دست میزند. اطلاق واژة صانع بر خداوند، تنها دلالت بر این معنا دارد كه خداوند، خاك را تبدیل به انسان میكند و دلالت بر آن ندارد كه خداوند از عدم و نیستی چیزی را به وجود میآورد. اساساً تصور اینكه چیزی بدون داشتن ماده و از عدم و نیستی به وجود آید، برای ما دشوار است. گاهی واژة «خالق» بر خداوند اطلاق میشود که مفهوم
و معنای آنكاملتر از واژة صانع است، فهم ما از این اصطلاح در این حد است كه خداوند انسانها، حیوانات و گلها را از خاك آفریده است. پس باید خاكی باشد كه انسان از آن آفریده شود و برای ما بسیار دشوار است تصور این معنا كه خداوند با ارادة خود عالم را از كتم عدم آفریده و اساساً فهم آفرینش موجودات و مخلوقات بدون داشتن مادة پیشین و فرض تقدم عدم و نیستی بر عالم در گرو براهین قوی بهدست میآید كه بهوسیلة حكما و متكلمان بزرگ ارائه شده است.
سخن در آن است كه شناختها و برداشتها از خداوند دارای مراتب گوناگون و گاه بسیار متفاوتاند. اما ما بهبركت قرآن و معارف اهل بیت(علیهم السلام) دریافتهایم كه كار خداوند منحصر به تحریك عالم و ایجاد اولین حركت در آن، یا صنعتگری و ایجاد تغییرات در مواد و آفرینش شكل و هیئت جدیدی نیست، بلكه او خالق و آفریدگار از عدم است و خلق را از نیستی و عدم به هستی درآورده، آنهم بدون زحمت و بدون نیاز به اسباب. بلكه او با یك اراده هرچه را بخواهد میآفریند: إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئًا أَنْ یَقُولَ لَهُ كُنْ فَیَكُون؛(1) «جز این نیست كه كار و فرمان او، چون چیزی را بخواهد، این است كه گویدش: باش، پس میباشد».
تازه آنچه ما از قرآن و معارف الهی و بهمدد براهین عقلی دربارة خدا شناختهایم، عبارت از این است كه خداوند موجودی است كه عالم را آفریده و این خود مفهوم كلی و معرفتی حصولی و معرفتی غایبانه به خداوند است و بیتردید معرفت شهودی و حضوری به خدا نابتر و كاملتر از آن معرفت حصولی است و به واقعیت و حقیقت توحید نزدیكتر میباشد. پس چنانكه در روایات نیز بدان اشاره شده، آنچه ما از ظاهر
1. یس (36)، 82.
روایات و آیات و براهین عقلی استفاده میكنیم، شناختی ناقص و غایبانه از خداوند است و بههیچوجه نمیتواند حقیقت و واقعیت توحید را به ما بنمایاند. البته ضعف و نقص فهم و عقل بشر از شناخت خداوند نباید ما را از تعمق، تدبر و مطالعة عالمانه دربارة خداوند بازدارد؛ چنانكه افراد تنپرور و راحتطلب با استناد به چنان تعابیری كه در روایات و آیات وجود دارد از تفكر دربارة خداوند خودداری میكنند و میگویند ما نمیتوانیم خداوند را بشناسیم، پس نباید بهدنبال گسترش معرفت خود دربارة خداوند باشیم.
در كتاب ارزشمند تحفالعقول بهترتیب، مواعظ و نصایح پیامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) و سایر ائمة اطهار(علیهم السلام) گرد آمده است. در بخش مربوط به مواعظ امام صادق(علیه السلام) روایتی جامع و كامل در توصیف محبت به اهلبیت(علیهم السلام) و انتظار حضرات معصومین از پیروان خود آمده و در آن روایت دربارة معرفت خداوند نیز سخن گفته شده است. آن روایت ازاینقرار است:
دَخَلَ علیه رَجُلٌ، فَقَال(علیه السلام) لَهُ: مِمَّنِ الرَّجُلُ؟ فَقَالَ: مِنْ مُحِبِّیكُمْ وَمَوَالِیكُمْ. فَقَالَ لَهُ جَعْفَر(علیه السلام): لا یُحِبُّ اللَّه عَبْداً حَتَّى یَتَوَلاهُ، وَلا یَتَوَلاهُ حَتَّى یُوجِبَ لَهُ الْجَنَّةَ. ثُمَّ قَالَ لَهُ: مِنْ أیِّ مُحِبِّینَا أَنْتَ؟ فَسَكَتَ الرَّجُل؛ مردی بر امام صادق(علیه السلام)، وارد شد و حضرت پرسید: این مرد از چه كسانی است؟ آن مرد عرض كرد: از دلدادگان و دوستداران شما. امام صادق(علیه السلام) فرمود: خدا بندهای را دوست نمیدارد، مگر آنكه ولیّ او شود، و خدا ولیّ کسی نمیشود، مگر آنكه بهشت را بر او واجب گرداند. سپس به او فرمود: تو از كدام دوستان مایی؟ آن مرد خاموش ماند.
آنگاه سَدیر صیرفی، از روات معروف در فقه، از حضرت پرسید:
وَكَمْ مُحِبُّوكُمْ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ؟ فَقَالَ: عَلَى ثَلاثِ طَبَقَاتٍ، طَبَقَةٌ أَحَبُّونَا فِی الْعَلانِیَةِ وَلَمْ یُحِبُّونَا فِی السِّرِّ، وَطَبَقَةٌ یُحِبُّونَا فِی السِّرِّ وَلَمْ یُحِبُّونَا فِی الْعَلانِیَةِ،
وَطَبَقَةٌ یُحِبُّونَا فِی السِّرِّ وَالْعَلانِیَةِ هُمُ النَّمْطُ الأَعْلَى، شَرِبُوا مِنَ الْعَذْبِ الْفُرَاتِ وَعَلِمُوا تَأْوِیلَ الْكِتَابِ وَفَصْلَ الْخِطَابِ وَسَبَبَ الأَسْبَابِ فَهُمُ النَّمْطُ الأَعْلَى، الْفَقْرُ وَالْفَاقَةُ وأَنْوَاعُ الْبَلاءِ أسْرَعُ إِلَیْهِمْ مِنْ رَكْضِ الْخَیْلِ، مَسَّتْهُمُ الْبَأْسَاءُ وَالضَّرَّاءُ وَزُلْزِلُوا وَفُتِنُوا فَمِنْ بَیْنِ مَجْرُوحٍ وَمَذْبُوحٍ مُتَفَرِّقِینَ فِی كُلِّ بِلادٍ قَاصِیَةٍ. بِهِمْ یَشْفِی اللَّهُ السَّقِیمَ وَیُغْنِی الْعَدِیمَ، وَبِهِمْ تُنْصَرُونَ وَبِهِمْ تُمْطَرُونَ وَبِهِمْ تُرْزَقُونَ، وَهُمُ الأَقَلُّونَ عَدَداً الأَعْظَمُونَ عِنْدَ اللَّهِ قَدْراً وَخَطَرا
ای زادة پیامبر، دوستان شما چند دسته و گروهاند؟ فرمود: سه دسته و گروهاند: 1. گروهی كه آشكارا ما را دوست دارند؛ اما در نهان دوستمان ندارند؛ 2. گروهی كه در نهان ما را دوست دارند و در عیان دوست ندارند؛ 3. وگروهی كه در نهان و عیان، ما را دوست دارند، و ایشان گروه برتر و والا میباشند، و از زمزم زلال و گوارای حقیقت نوشیدند و تفسیر قرآن و فصلالخطاب و سبب اسباب را دانستند. آگاه باشید كه ایشان گروه برتر و والایند و فقر و ناداری و بلاهای گوناگون شتابانتر از تاختن اسب بر سر ایشان بتازد، سختی و تنگدستی در برشان گیرد و بلرزند و دچار فتنه شوند و زخمدار و سر از بدن جدا شده در سرزمینی دوردست پراكنده شوند. بهبركت آنان خدا بیمار را شفا دهد و نادار را توانگر كند و بهوسیلة ایشان شما پیروز شوید و باران بر شما ببارد و روزی یابید؛ و آنان به شماره، كمترین افراد و در منزلت و اهمیت نزد خدا بزرگترین مردماند.
وَالطَّبَقَةُ الثَّانِیَةُ النَّمْطُ الأَسْفَلُ أَحَبُّونَا فِی الْعَلانِیَةِ وَسَاروُا بِسیِرَةِ الْمُلُوكِ فَأَلْسِنَتُهُمْ مَعَنا وسُیُوفُهُم عَلَیْنَا. وَالطَّبَقَةُ الثَّالِثَةُ النَّمْطُ الأَوْسَطُ أَحَبُّونَا فی السِرِ وَلَمْ یُحبُّونَا فِی الْعَلانیَة وَلَعَمْری لَئِنْ كَانُوا أَحَبوُّنَا فِی السِّرِ دوُنَ الْعَلانِیَةِ فَهُم
الصَّوَّامُونَ بِالنَّهارِ ألْقَوَّامُونَ بِالْلَّیْلِ تَرَی أَثَرَ الرَّهْبانِیَّةِ فِی وُجُوهِهِم أَهْلُ سِلْمٍ وَاِنْقِیاد؛ و گروه دوم كه طراز پاییناند ما را آشكارا دوست دارند و بهروش پادشاهان عمل میكنند. زبانشان با ماست و شمشیرشان برضد ما. گروه سوم كه طراز میانهاند، ما را در نهان دوست دارند، ولی آشكارا اظهار دوستی نمیكنند. به جانم قسم، هرچند ما را [تنها] در نهان دوست میدارند، بیآنكه آشكارا اظهار دوستی كنند، ولی روزهداران در روز و نمازگزاران در شباند و اثر پارسایی را در رخسارشان میبینی و اهل سازگاری و فرمانبرداری [ازما] هستند.
قَالَ الرَّجُلُ: فَأَنَا مِنْ مُحِبِّیكُمْ فِی السِّرِّ وَالْعَلانِیَةِ. قَالَ جَعْفَر(علیه السلام): إِنَّ لِمُحِبِّینَا فِی السِّرِّ وَالْعَلانِیَةِ عَلامَاتٍ یُعْرَفُونَ بِهَا. قَالَ الرَّجُلُ: وَمَا تِلْكَ الْعَلامَاتُ؟ قَالَ: تِلْكَ خِلالٌ أَوَّلُهَا أَنَّهُمْ عَرَفُوا التَّوْحِیدَ حَقَّ مَعْرِفَتِهِ وأَحْكَمُوا عِلْمَ تَوْحِیدِهِ وَالإِیمَانُ بَعْدَ ذَلِكَ بِمَا هُوَ وَمَا صِفَتُهُ، ثُمَّ عَلِمُوا حُدُودَ الإِیمَانِ وَحَقَائِقَهُ وَشُرُوطَهُ وَتَأْوِیلَه؛ آن مرد عرض كرد: من از دوستداران شما در عیان و نهانم. امام صادق(علیه السلام) فرمود: دوستان ما در نهان و عیان نشانههایی دارند كه بدان شناخته میشوند. آن مرد عرض كرد: آن نشانهها كدام است؟ حضرت فرمود: چند خصلت است؛ نخست آنكه توحید و یكتاپرستی را چنان كه باید شناختهاند و دانش یكتاپرستی را نیك آموختهاند و پس از آن به ذات و صفات خدا ایمان دارند. سپس حدود ایمان و حقایق و شروط و تفسیر آن را دانستهاند.
پس از آنكه حضرت، شناخت راستین و حقیقی توحید و استحكام بخشیدن به این معرفت و نیز معرفت به ذات و صفات الهی و ایمان به آنها و همچنین شناخت حدود و حقایق ایمان و شرایط آن و بسنده نكردن به ایمان سطحی را اولین نشانة
دوستان نهان و آشكار خود ذكر كردند، سدیر صیرفی عرض كرد: ای فرزند رسول خدا، ما تاكنون نشنیده بودیم كه شما ایمان را اینسان توصیف كنید. حضرت در پاسخ فرمود: آری ای سدیر، پرسنده را نرسد، قبل از آنكه بداند به چه كسی باید ایمان داشت و متعلق ایمان چیست، بپرسد كه ایمان چیست. آنگاه سدیر عرض كرد: ای فرزند رسول خدا، اگر صلاح میدانی، سخنی را كه فرمودی تفسیر فرمای. حضرت در پاسخ فرمود:
مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ یَعْرِفُ اللَّهَ بِتَوَهُّمِ الْقُلُوبِ فَهُوَ مُشْرِكٌ وَمَنْ زَعَمَ أنَّهُ یَعْرِفُ اللَّهَ بِالاسْمِ دُونَ الْمَعْنَى فَقَدْ أَقَرَّ بِالطَّعْنِ لأَنَّ الاسْمَ مُحْدَثٌ، وَمَنْ زَعَمَ أَنَّهُ یَعْبُدُ الاسْمَ وَالْمَعْنَى فَقَدْ جَعَلَ مَعَ اللَّهِ شَرِیكاً، وَمَنْ زَعَمَ أَنَّهُ یَعْبُدُ الْمَعْنَى بِالصِّفَةِ لا بِالإِدْرَاكِ فَقَدْ أحَالَ عَلَى غَائِبٍ، وَمَنْ زَعَمَ أنَّهُ یَعْبُدُ الصِّفَةَ وَالْمَوْصُوفَ فَقَدْ أَبْطَلَ التَّوْحِیدَ لِأَنَّ الصِّفَةَ غَیْرُ الْمَوْصُوفِ، وَمَنْ زَعَمَ أنَّهُ یُضِیفُ الْمَوْصُوفَ إِلَى الصِّفَةِ فَقَدْ صَغَّرَ بالْكَبِیرَ «وَمَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِه».؛(1) هركه پندارد خدا را به انگاشتن دلها و توهماتش میشناسد، مشرك است (چون او درواقع انگاشته و اوهام خود از خدا را خدا تلقی میكند و آن را میپرستد و این نوعی شرك است). هركه پندارد خدا را به نام بیمعنا میپرستد، درواقع به بطلان پندار خود اقرار كرده، زیرا نام، حادث و نوپدید است. هركه پندارد كه نام و معنا را باهم میپرستد، بهراستی با خدا شریكی قرار داده است (چون اسم، مخلوق و ساختة انسان است و پرستش آن، شرك است. عبادت حقیقی آن است كه مسما و معنا را از ورای اسم، شناسد و عبادت كند). هركه معنا را بدون دریافت و ادراك، بلكه به توصیف میپرستد، درحقیقت
1. انعام (6)، 91.
حواله به غایب داده است. هركه پندارد صفت و موصوف را باهم میپرستد، یكتایی و توحید را باطل دانسته است، چون صفت غیر از موصوف است. هركه پندارد موصوف را به صفت میافزاید، همانا بزرگ را كوچك كرده (و بینهایت را در محدود گنجانده) و هیچیك خدا را چنانكه سزاوار اوست نشناختند و ارج ننهادند.
قِیلَ لَهُ: فَكَیْفَ سَبِیلُ التَّوْحِیدِ؟ قَال(علیه السلام): بَابُ الْبَحْثِ مُمْكِنٌ وَطَلَبُ الْمَخْرَجِ مَوْجُودٌ. إِنَّ مَعْرِفَةَ عَیْنِ الشَّاهِدِ قَبْلَ صِفَتِهِ، وَمَعْرِفَةَ صِفَةِ الْغَائِبِ قَبْلَ عَیْنِهِ. قِیلَ: وَكَیْفَ نَعْرِفُ عَیْنَ الشَّاهِدِ قَبْلَ صِفَتِهِ؟ قَال(علیه السلام): تَعْرِفُهُ وَتَعْلَمُ عِلْمَهُ وَتَعْرِفُ نَفْسَكَ بِهِ وَلا تَعْرِفُ نَفْسَكَ بِنَفْسِكَ مِنْ نَفْسِكَ وَتَعْلَمُ أَنَّ مَا فِیهِ لَهُ وَبِهِ كَمَا قَالُوا لِیُوسُفَ: إِنَّكَ لأنْتَ یُوسُفُ، قالَ أَنَا یُوسُفُ وَهَذَا أَخِی».(1) فَعَرَفُوهُ بِهِ وَلَمْ یَعْرِفُوهُ بِغَیْرِهِ وَلا أَثْبَتُوهُ مِنْ أنْفُسِهِمْ بِتَوَهُّمِ الْقُلُوبِ. أمَا تَرَى اللَّهَ یَقُولُ: «ما كانَ لَكُمْ أَنْ تُنْبِتُوا شَجَرَها؟».(2) یَقُولُ لَیْسَ لَكُمْ أَنْ تَنْصِبُوا إِمَاماً مِنْ قِبَلِ أَنْفُسِكُمْ تُسَمُّونَهُ مُحِقّاً بِهَوَى أَنْفُسِكُمْ وَإِرَادَتِكُم؛(3) عرض شد: پس راه توحید و یكتاپرستی چیست؟ امام(علیه السلام) فرمود: كاوشگری و تحقیقْ ممكن و رهجویی و امكان نیل به آن معرفتْ فراهم است. بهراستی شناخت «خود» حاضر، پیش از صفتش و شناخت صفت غایب، پیش از «خود» او صورت گیرد. گفته شد: چگونه «خود» حاضر را پیش از صفتش بشناسیم؟ فرمود: او را میشناسی و علمش را میدانی و خودت را نیز بهوسیلة او میشناسی و خود را بهوسیلة خود و از پیش خود
1. یوسف (12)، 90.
2. نمل (27)، 60.
3. حسنبنعلی حرّانی، تحف العقول عن آل الرسول، ص325ـ329.
نمیشناسی،(1) و میدانی كه بهراستی هرچه در اوست از آنِ او و مختص به اوست، چنانكه (برادران یوسف) به یوسف گفتند: «آیا تو خود یوسفی؟ گفت: آری، من یوسفم و این برادر من است». پس یوسف را به خود او شناختند و بهوسیلة دیگری او را نشناختند و از پیش خود و به پندار دل اثباتش نكردند. نبینی كه خدا میفرماید: «شما را نرسد كه از پیش خود درختان آن [باغهای بهشت] را برویانید». میفرماید: شما حق ندارید از پیش خود امامی بگمارید و او را به هوای نفس و ارادة دلخواه خود برحق بخوانید.
چنانكه ملاحظه شد حدیث مزبور مضامینی بلند و بسیار دقیق دارد و بهخصوص فهم ذیل آن حدیث، بسیار دشوار است و نیازمند تحقیق جامعی میباشد. در فرازی از آن حدیث از امام صادق(علیه السلام) از راه یكتاپرستی پرسش شد و امام در پاسخ فرمودند: اِنَّ مَعْرِفَةَ عَیْنِ الشّاهِدِ قَبْلَ صِفَتِهِ وَمَعْرِفَةَ صِفَةِ الغَائِبِ قَبْلَ عَیْنِه؛«بهراستی شناخت «خود» حاضر پیش از صفتش و شناخت صفت غایب پیش از «خود» او صورت میگیرد».
1. یعنی تو خدا را با شناخت ادراكی میشناسی، نه شناخت توصیفی تا حق یكتاشناسی و تمیز آن استیفا نشود، و تو خود را نیز ازطریق شناخت خدا میشناسی، زیرا تو اثری از آثار او هستی و نه در ذهن و نه در خارج از ذهن، از وجود او بینیاز نیستی و خویشتن را ازطریق خودت نمیشناسی كه خویش را بینیاز از او دانی و حتی ناخواسته و نادانسته خدایی دیگر غیر از الله برای خود پنداری، و میدانی كه آنچه در «خویشتن» توست برای خدا و بهسبب خداست كه در هیچ حالی از او بینیاز نیستی. اینكه فرمود: «تعلم علمه؛ دانش او را میدانی» ممكن است معنا مقلوب، یعنی او را به دانش میدانی و میشناسی، یا از نوع مفعول مطلق باشد، یعنی «تعلمه علماً ما؛ با نوعی دانش او را درمییابی» یا مراد علم ذاتی، یا مطلق صفت علم خدایتعالی باشد. نقل جریان حضرت یوسف، مثالی است برای شناخت حاضر و شاهد با مشاهدة او، نه شناخت حاضر به غیر از او؛ چون شناخت ازطریق معانی، صفات و امثال آن. همچنین ذكر آیة دوم و قضیة شجرة طیبه، مثال دیگری است كه امام(علیه السلام) زده و آن را به مسئلة نصب امام تأویل فرموده كه ایجاد عین آن درخت پاكیزه از افعال خدای سبحان است، نه غیر او (همان، حاشیة علامه طباطبایی، ص327).
چون وقتی عین خارجی كسی، نزد ما حاضر است و او را مشاهده میكنیم، نزد ما شناختهشده است و او را از دیگر چیزها تمیز میدهیم. دراینصورت كه ما او را نزد خود مییابیم و مشاهده میكنیم، نیازی نداریم كه ازطریق اوصافش او را بشناسیم. آنگاه پس از آنكه با مشاهدة عین خارجی چیزی، او را متمایز از غیر آن یافتیم و به تشخیص و تمیز او راه یافتیم و برای این منظور، نیازی به واسطه قرار دادن اوصاف نداشتیم، سراغ اوصاف آن میرویم و پس از آنكه صفاتش را شناختیم، دانش خود را به احوال آن كامل كردهایم. پس شناخت ما به عین خارجی و حاضر، بهوسیلة مشاهده و درك حضوری او حاصل میشود و بدین وسیله ما آن را تشخیص و تمیز میدهیم و پس از مشاهدة آن، با ذكر صفاتش آن را برای دیگری كه آن را ندیده معرفی میكنیم.
اما اگر كسی ازنظر ما غایب باشد، ما او را بهوسیلة صفاتش میشناسیم و از این طریق، تنها به شناختی مفهومی و شناخت اموری كلی دربارة آن شخص دست مییابیم، و این شناخت موجب تمیز و تشخیص كامل آن شخص از دیگری نمیشود. «از اینجا آشكار میشود كه یكتاشناسی خدای سبحان، چنانكه بایدوشاید، آن است كه نخست عین و خود او شناخته شود، سپس برای تكمیل ایمان به او، صفاتش شناخته شود؛ نهآنكه خدا بهتوسط صفات و افعالش شناخته شود تا حق یكتاشناسی او چنانكه باید، ادا نگردد. خداوند متعال از هرچیز، بینیاز است و همهچیز، قائم به اوست، صفاتش نیز قائم به اوست و همهچیز ازقبیل زندگی، دانش، قدرت، آفرینش، روزیسازی، تقدیر، هدایت و توفیق، همه از بركات صفات اوست؛ پس همه، قائم به او و مملوك او و ازهرجهت نیازمند به اویند. پس راه حقیقی شناخت، این است كه نخست خود او شناخته شود و سپس صفاتش و آنگاه از شناخت صفات به خصوصیات آفریدگانش راه یافته شود؛ نه برعكس. اگر ما خدا را بهوسیلهای غیر از خودش بشناسیم، او را بهحقیقت نشناختهایم. اگر چیزی از آفرینش او را نه بهوسیلة شناخت خودش، بلكه ازطریق دیگر بشناسیم، این
شناختی كه برای ما حاصل شده، جدا از خدایتعالی، و ناپیوسته به اوست و این دیگری، هرچه باشد، در ارزیابی وجود و هستی، نیازمند به واجبالوجود است. پس باید پیش از هرچیز خداوند سبحان شناخته شود و سپس هر آن چیزی كه نیازمند به اوست شناخته شود، تا معرفت و شناختی شایسته و بایسته حاصل آید».(1)
امام صادق(علیه السلام) فرمودند كه دوستان واقعی ما معرفتشان به خداوند ازطریق شهود و علم حضوری حاصل میشود؛ نهآنكه ازطریق صفات، خداوند را بشناسند تا معرفتشان غایبانه و منحصر به شناخت ازطریق مفاهیم باشد. وقتی آنان با خداوند سخن میگویند، با همة وجود، خداوند را درك میكنند؛ گویا او را میبینند. از این سخن استفاده میشود كه افزون بر شناخت غایبانه كه با توجه به مفاهیم صفات حاصل میآید، میتوان به معرفت شهودی خداوند و درك حقیقت او نیز نائل شد و بیتردید این شناخت، متفاوت با شناختی است كه بهوسیلة مفاهیم كلی حاصل میشود، و برتر از آن است. این شناخت با توفیق الهی و در پرتو نوری كه خداوند به قلب انسان میتاباند به وجود میآید. این شناخت، ادراك حضوری خداست. البته نه ادراك با چشم و دیگر اندام حسی؛ زیرا خداوند جسم نیست كه بتوان او را با حواس ظاهری درك كرد؛ بلكه ادراكی است باطنی كه با دل و قلب مصفاشده به نور الهی، حاصل میآید. در پی این شناخت و ادراك، انسان احساس میكند كه خداوند نزد اوست و با او سخن میگوید. البته انسان از توصیف و بیان این ادراك و شهود حضوری خداوند عاجز است و نمیتواند با الفاظ و تعابیر، آن را بیان كند. این شناخت توحیدی، همان شناخت كامل یكتاپرستی است كه پیشوایان
1. همان، ص327.
معصوم(علیهم السلام) انتظار دارند پیروان واقعیشان بدان دست یابند. ایشان انتظار دارند كه شناخت پیروان به شناخت غایبانه و شناخت خدا ازطریق دستهای مفاهیم كلی منحصر نشود؛ زیرا وقتی شناخت انسان، غایبانه و ازطریق مفاهیم كلی باشد ـ برای نمونه انسان خداوند را بهمنزلة كسی بشناسد كه عالم را آفریده استـ ، نمیتواند ارتباط عینی و مؤثر با خداوند برقرار كند. گرچه برخی بهدلیل بساطت فهم و درك، و ناقص بودن عقلشان از درك حقیقی و شهودی خداوند عاجزند و چهبسا در شناخت حصولی و مفهومی خداوند نیز نتوانند خداوند را از آمیزههای مادی مبرا سازند؛ ازاینرو ممكن است خداوند را بهمنزلة نوری بشناسند كه بر فراز آسمانها و عرش پرتوافكنی دارد. راه دستیابی به معرفت شهودی خداوند بهروی انسان گشوده است، و او میتواند با همت و تلاش و توسعة فهم و درك عقلانی خویش و كمال بخشیدن بدان به معرفتی ناب دست یابد و در شمار كسانی قرار گیرد كه دوستان نهان و آشكار اهلبیت(علیهم السلام) هستند و شناختشان از توحید و یكتاپرستی كامل است. آنان سپس میتوانند این معرفت ناب را مبنای ایمان خود قرار دهند و درصدد شناخت حدود و حقایق ایمان برآیند. این همان معرفت شهودیای است كه در جلسة پیشین بدان اشاره كردیم و در آیة «ذر» و روایات همسو با آن آیه، تبیین شده است. در پرتو این معرفت شهودی، انسان خدا را توسط خود خدا، یعنی با شهود میشناسد و دیگر امور را نیز بهواسطة خدا خواهد شناخت؛ یعنی حضور خدا و نفوذ امر او را در جایجای عالم و در همة پدیدهها درك میكند. این همان معرفتی است كه امام سجاد(علیه السلام) در ترسیم آن میفرمایند: إِلَهِی بِكَ عَرَفْتُكَ وَبِكَ اهْتَدَیْتُ إِلَى أَمْرِكَ وَلَوْ لا أَنْتَ لَمْ أَدْرِ مَا أَنْت؛(1) «خدایا، من بهوسیلة خودت تو را شناختم و به راهنمایی تو به فرمان و خواست تو راه یافتم و اگر یاری تو نبود نمیدانستم كه تو كیستی».
1. سیدبنطاووس، منهج الدعوات ومنهج العبادات، ص144.
روشن شد آنچه دربارة معرفت و شناخت خدا بهوسیلة براهین عقلی در كتابهای فلسفی و كلامی آمده، فراتر از سلسلة مفاهیمی دربارة صفات خدا نیست، و شناخت حقیقی خداوند با این مفاهیم حاصل نمیشود؛ بلكه با شهود و درك حضوری خداوند به دست میآید و در پی این شناخت و ادراك، انسان ارتباط واقعی و آگاهانه با خداوند برقرار میكند. این معرفت ناب، ویژة اولیای خدا و دوستان آشكار و نهان اهلبیت(علیهم السلام) است و در پرتو این معرفت، آنان به مقام عالی و والایی دست یافتهاند و مایة نزول بركت و رحمت بر دیگران شدهاند؛ تا آنجا كه بهیمن وجود ایشان، دیگران آمرزیده میشوند و دعاها به اجابت میرسد. راه رسیدن به این معرفت، اطاعت از خدا و پیامبر(صلی الله علیه و آله) و تسلیم دربرابر خواست خدا و ترجیح آن برخواستههای دل است.
در جلسة پیشین دربارة شناخت خداوند سخن گفتیم. دراینباره، به اقسام شناخت كه عبارتاند از شناخت حصولی و حضوری پرداختیم و گفتیم علاوه بر امكان علم حصولی به خداوند و صفات او، كه از طریق مفاهیم ذهنی به دست میآید، میتوان معرفت شهودی و حضوری به خداوند نیز داشت. دراینباره روایت امام صادق(علیه السلام) در تحف العقول بیانگر آن است كه پیروان خالص و كامل اهلبیت(علیهم السلام) به معرفت حضوری و شهودی خداوند دست مییابند. در آن روایت، حضرت دوستان خود را به سه دسته تقسیم كردند، و سپس دربارة دوستان آشكار و نهان خود كه برترین گروه مؤمناناند، نشانههایی را برشمردند كه نخستین آنها از این قرار است: أَنَّهُمْ عَرَفُوا التَّوْحِیدَ حَقَّ مَعْرِفَتِهِ وأَحْكَمُوا عِلْمَ تَوْحِیدِهِ وَالْإِیمَانُ بَعْدَ ذَلِكَ بِمَا هُوَ وَمَا صِفَتُهُ ثُمَّ عَلِمُوا حُدُودَ الْإِیمَانِ وَحَقَائِقَهُ وَشُرُوطَهُ وَتَأْوِیلَهُ؛«آنان توحید را چنانكه باید شناختهاند و آن را نیك آموختهاند و پس از آن به ذات و صفات خدا ایمان دارند؛ سپس حدود ایمان و حقایق و شروط و تفسیرش را فراگرفتهاند».
سدیر صیرفی كه از یاران ویژة امام بود و از پیشگاه ایشان بهرة فراوانی برده بود،
وقتی از فهم سخنان امام عاجز میماند و درمییابد كه سخنان امام برای او تازگی دارد، از امام درخواست میكند كه سخنان عمیق خود دربارة توحید و ایمان را تفسیر كنند. وی همچنین دربارة طریق معرفت توحید میپرسد و امام در لابهلای پاسخ خود میفرمایند: إِنَّ مَعْرِفَةَ عَیْنَ الشَّاهِدِ قَبْلَ صِفَتِه وَمَعْرِفَةَ صِفَةِ الغائِبِ قَبْلَ عَیْنِه؛ «بهراستی شناخت خود و عین حاضر پیش از صفتش و شناخت صفت غایب پیش از خود او صورت میگیرد».
چنانكه گفتیم، معرفت خودِ شاهد و حاضر، و معرفت غایب را كه توسط صفت آن حاصل میشود، میتوان بر علم حضوری و علم حصولی تطبیق داد؛ با این تفسیر كه در معرفت عین شاهد و حاضر، ذات معلوم بدون وساطت صورت و مفاهیم ذهنی بهوسیلة عالِم درك و شهود میشود، اما معرفت غایب، معرفتی است حصولی كه به وسیلة مفاهیم ذهن و با شناخت صفات ذات معلوم به دست میآید. در شناخت اخیر، ذات معلومْ بیواسطه برای نفس عالم درك و شهود نمیشود؛ بلكه عالم بهوسیلة صفات به معلومِ غایبْ شناخت ذهنی مییابد. پس در این شناخت، ما پیش از آنكه ذات و عین غایب را بشناسیم، صفاتش را میشناسیم و با شناخت صفات، به شناخت عین غایب دست مییابیم. برای تقریب به ذهن، مثالی حسی ذكر میكنیم (البته این مثال با ممثل كه معرفت شاهد است تفاوت دارد؛ چراكه شناخت ما از محسوسات، حصولی و غایبانه است و توسط مفاهیم و صورت برگرفتهشده از صفات و ویژگیهای موجود حسی حاصل میشود و ازاینجهت، این شناخت غایبانه، با شناخت عین غایب توسط صفات كه در روایت آمده، انطباق مییابد): اگر خداوند به كسی فرزندی بدهد و آن فرزند را نزد او بیاورند و به او نشان دهند، او پیش از آنكه صفات و ویژگیهایی چون وزن، قد و رنگ چهرة آن فرزند را بشناسد، خود او را میبیند و میشناسد و سپس آن صفات و ویژگیها برای او شناخته میشوند. بااینحال اگر بخواهند آن كودك را به كسی كه او
را ندیده معرفی كنند، صفات و ویژگیهای او را بیان میكنند و آن شخص پس از آنكه به وطن خود آمد و آن كودك را مشاهده كرد، مینگرد كه آن ویژگیها و صفات بر آن كودك منطبق است. در اینجا چون كودكْ غایب است، شناخت او تنها از راه بیان ویژگیها و صفات او میسر میشود.
امام(علیه السلام) فرمودند كه شناخت شیعیان خالص ما از خداوند، شناخت خود شاهد و حاضر است؛ یعنی آنان خداوند را با علم حضوری آگاهانه درك و شهود میكنند. آنان پیش از هركس و هرچیز خدا را میشناسند و درك میكنند، و خدا و دیگران را نیز بهواسطة خود خدا میشناسند. امام(علیه السلام) سپس برای تبیین بیشتر این معرفت حضوری و شهودی به خداوند، آیة شریفة گفتوگوی فرزندان یعقوب با برادر خود (حضرت یوسف(علیه السلام)) در مصر را مطرح میكنند كه به آن حضرت گفتند: أَئِنَّكَ لأنْتَ یُوسُفُ قَالَ أنَا یُوسُفُ وَهَذَا أَخِی؛(1)«آیا تو خود یوسفی؟ گفت: آری، من یوسفم و این برادر من است». ایشان میفرمایند كه آنان یوسف را با خودش شناختند، نه بهواسطة دیگری؛ نیز آنها یوسف را حقیقتاً مشاهده كردند، نهآنكه از پیش خود و با پندار دل و توهمات خود بدان آشنایی یابند.
اولیای خدا معبود را با خودش میشناسند؛ نهآنكه از طریق مفاهیم ذهنی و شناخت مفهومیِ صفاتْ به او معرفت غایبانه پیدا كنند؛ مانند آنكه بدانند خدا كسی است كه عالَم را آفریده است. كسی كه خدا را با خودش بشناسد و معرفت او به خداوند كامل باشد و با شهود خود او را بیابد، خداوند چنان خود را به او معرفی میكند و در قلب او تجلی مییابد كه او هرگز دربارة خدا شك نمیكند. با تطبیق معرفت شاهدانه به خداوند بر علم
1. یوسف (12)، 90.
حضوری به او، این پرسش مطرح میشود كه آیا میتوان به خداوند علم حضوری داشت؟ دراینباره از دیرباز بین علمای معقول اختلاف نظر بوده است. حكمای مشاء برای علم حضوری بیش از یك مصداق قائل نبودند و آن عبارت است از علم ذات به خود. پس مورد انحصاری علم حضوری از دیدگاه آنان، معرفت نفس به خویش است؛ یعنی هر شخصی خود را درك میكند و این ادراك به خویش، همان علم حضوری نفس به خویش است. جز این مورد، سایر علومْ حصولیاند؛ حتی علم خدا به موجودات نیز حصولی است. حتی ابنسینا با آن دقت نظرش در مسائل علمی، قایل بود كه علم الهی به موجودات، توسط صور نقشیافته در ذات الهی حاصل میشود. بنا بر این نظر، ما نمیتوانیم به خداوند علم حضوری بیابیم. پس هرجا سخن از علم به خدا و رؤیت و شهود او به میان آمده است، همه در علم حصولی میگنجند؛ حتی تعبیر ولكن تُدْرِكُهُ القُلوبُ بِحَقَایِقِ الاِیمانِ؛(1) «اما دلها در پرتو ایمان راستین او را دریابند».نیز ناظر به علم حصولی به خداست. البته با پیشرفت فلسفه به بركت نور اسلام و سخنان اهلبیت(علیهم السلام) و بهویژه با شكل یافتن حكمت متعالیة صدرالمتألهین، حكمای اسلام به این نتیجه رسیدند كه علم حضوری سه قسم كلی دارد و علاوه بر علم نفس به خویش و قوای خود، علم علت و فاعل ایجادی به معلول، و علم معلول ذیشعور به علت ایجادكنندة خود نیز از علوم حضوریاند. منظور از علت ایجادی، فاعل و علتی است كه معلول را ایجاد میكند، نه فاعلی كه با تركیب مواد و ایجاد تغییر در آنها هیئتی جدید به وجود میآورد. فاعل اخیر، اصطلاحاً فاعل و عاملِ اِعدادی شمرده میشود. توضیح آنكه وقتی فعلی را به كسی نسبت میدهیم، برای نمونه میگوییم این ساختمان را فلان بنّا ساخته است، آن بنّا ساختمان را از عدم به وجود نیاورده، بلكه با تركیب و چینش مصالح بر روی هم، تركیب
1. سید رضی، نهج البلاغه، خ179.
و هیئتی جدید به نام ساختمان پدید آورده است. او تنها واسطه و عامل پدیدآوردن ساختمان از مواد پراكنده است و از این نظر، فاعل اعدادی شناخته میشود.
عامل و علت ایجادی، چیزی را كه نیست به وجود میآورد و كار او تنها تركیب و چینش مواد نیست؛ بلكه او معلول را از كتم عدم به وجود میآورد. علت ایجادیِ پدیدهها خداوند است و از این نظر خداوند به همة مخلوقات و پدیدهها علم حضوری دارد. نفس انسان نیز علت ایجادی افعال و انفعالات خود است و از این نظر نفس همانطور كه به خود علم حضوری دارد، به افعال و انفعالات خود نیز علم حضوری دارد. اراده و تصمیمْ معلول نفس انساناند و نفسْ علت ایجادی آنها بهشمار میآید؛ نهآنكه عامل اعدادی آنها باشد؛ مانند عامل اعدادی بودن صنعتكار برای تولید صنعتی خود. وقتی انسان اراده میكند و تصمیم میگیرد، آن تصمیم و اراده بدون آنكه پیشینهای داشته باشد، ناگهان توسط نفس به وجود میآید، و نفس آن تصمیم و اراده را خلق میكند.
همچنین وقتی ما چیزی را مشاهده میكنیم، صورت ذهنی آن در ذهن ما پدید میآید و نفس ما خالق آن صورت ذهنی است. از این نظر، نفس به صور ذهنیِ نقشیافته در آن، علم حضوری دارد. معلول، قائم به علت ایجادی خود است و وجود مستقل از علت خود ندارد. فعل علت برای معلول حضور دارد و ممكن نیست آن علت از بین برود و معلول باقی بماند. ممكن نیست انسان از بین برود و یا توجهش از اراده و صور ذهن خود منصرف شود و اراده، تصمیم و صور ذهنی او باقی بمانند. تا وقتی انسان از اراده و تصمیم و صور ذهنی خود غافل نشده، آنها وجود دارند. پس آنها در ایجاد و بقا نیازمند علت ایجادی خود هستند. همچنین پدیدهها و مخلوقات، قائم به علت ایجادی خود (خداوند) هستند و برای خداوند حاضرند و خداوند به آنها علم حضوری دارد. علاوه بر آنكه حدوث و ایجاد آنها بهوسیلة خداوند انجام پذیرفته، بقای آنها نیز لحظهبهلحظه بهوسیلة خداوند افاضه میشود و وجود مستمر آنها قائم به اراده و مشیت الهی است.
روشن شد كه به بركت تعالیم اسلامی در فلسفة اسلامی، سه قسم كلی برای علم حضوری شناخته شده است كه عبارتاند از: 1. علم ذات به خود؛ 2. علم علت به معلول (بر این اساس خداوند به مخلوقات، كه با ارادة او به وجود آمدهاند و قائم به وجود او هستند، علم حضوری دارد)؛ 3. علم معلولِ باشعور به علت خود. از این نظر اگر موجود باشعور بهدرستی خود را درك كند، خداوند را نیز درك میكند و درمییابد كه لحظهای نمیتواند مستقل از علت خود، یعنی خداوند باشد. در پرتو این دستاورد بزرگ حكمت متعالیه، معانی بسیاری از آیات متشابه قرآن و تأویل و تفسیر آنها برای ما روشن میشود. از این جمله است آیاتی كه دربارة تسبیحگویی خداوند بهوسیلة موجودات نازل شدهاند: أَلَمْ تَرَ أنَّ اللَّهَ یُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَالطَّیْرُ صَافَّاتٍ كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَتَسْبِیحَهُ وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِمَا یَفْعَلُون؛(1)«آیا ندیدهای كه خداوند را هركه در آسمانها و زمین است و پرندگان بالگشاده به پاكی میستایند؟ همگی نماز و تسبیح خویش میدانند، و خدا بدانچه میكنند داناست».
تصور ما این است كه موجوداتی چون درختان و پرندگان، فاقد فهم و شعورند؛ اما خداوند میفرماید كه آنها خداوند را تسبیح میگویند؛ یعنی آنان شعور دارند؛ خداوند را میشناسند و او را میستایند. بالاتر از این، خداوند میفرماید كه هریك از پرندگان نماز و نیایش و تسبیح خود را بهخوبی میداند. آنگاه در آیهای دیگر ضمن اشاره به تسبیحگویی موجودات، به عجز ما از درك شعور و فهم موجودات، و تسبیح برخاسته از این شناخت و شعور اشاره میكند و میفرماید: تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَالأرْضُ وَمَنْ فِیهِنَّ وَإِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلَكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ إِنَّهُ كَانَ حَلِیمًا غَفُورًا؛(2) «آسمانهای هفتگانه و زمین
1. نور (24)، 41.
2. اسراء (17)، 44.
و هركه در آنهاست او را به پاكی میستایند، و هیچچیز نیست مگر آنكه همراه با ستایش تسبیح او میگوید، ولی شما تسبیح آنها را درنمییابید. همانا او بردبار و آمرزگار است».
این قبیل آیات بیانگر آناند كه همة موجودات، چه موجوداتی كه ما آنها را عاقل میشماریم و چه موجودات بیشعور و حتی جمادات، همه نوعی درك و شعور دارند و با درك و شعور خود به حمد و تسبیح خداوند میپردازند. البته ما قادر نیستیم نحوة درك و شعور، و حمد و تسبیح آنها را بفهمیم و درك كنیم؛ اما برخی مفسران كه از فهم و تفسیر این قبیل آیات درماندند، بر آناند كه منظور از تسبیح و حمد موجودات، شهادت آن موجودات با اصل وجود خود و دلالت آنها با زبان حال بر وجود خداوند، و قدرت و خالقیت او و بر امكان و حدوث خود است.(1) البته این توجیه با مضمون آن آیات، بهویژه تعبیر «كل قد علم صلاته» سازگار نیست. چنین تعبیری نمیتواند تنها بیانگر آن باشد كه موجودات با اصل وجود خود شهادت بر وجود خداوند، قدرت، عظمت، حكمت و كمال مطلق او میدهند؛ بلكه معنایی فراتر از آن را میرساند. اگر ثابت شود كه هر معلولی علم حضوری به خداوند دارد، معنای آن آیات و روایات همسوی با آنها روشن میشود و تسبیح و حمد آنها در پرتو علم آنها و شناختشان از خداوند توجیه مییابد.
البته باید اذعان كرد كه علم حضوری موجودات و از جمله علم حضوری انسانها به خداوند از نظر شدت و ضعف یكسان نیستند و مراتبی گوناگون دارند. گاهی علم حضوری از شدت و قوّتِ کافی برخوردار است و آگاهانه تحقق مییابد، و گاه ضعیف و كمرنگ است و بهصورت ناآگاهانه و یا نیمهآگاهانه درمیآید. گاه مرتبة این علم حضوری بهدلیل عظمت وجودی و كمال شخص درككننده به حدی میرسد كه همة حقایق عالم هستی، مشهود آن انسان رهیافته به عالیترین مراتب كمال و تعالی میشود، و میگوید اگر
1. ر.ك: محمود آلوسی، تفسیر روح المعانی، ج9، ص119.
حجابها و پردهها كنار روند و همة حقایق آشكار شوند، چیزی بر علم و یقین من افزوده نمیگردد (لَو كُشِفَ الغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ یَقیناً)؛(1) اما این علم حضوری در برخی چنان ضعیف و كمفروغ است كه در ضمیر ناآگاه آنها محبوس شده است. تفاوت بین این دو گونه علم حضوری بسیار فراتر از تفاوت مرتبة نور شمع با نور خورشید است.
كسانی كه علم حضوری را منحصر در علم نفس به خود میدانند و معتقدند كه انسان، تنها ذات خود را میتواند با علم حضوری درك كند و درنتیجه علم به خداوند و سایر موجوداتْ حصولی خواهد بود، معتقدند كه حتّی علم حصولی كامل، به كنه خداوند تعلق نمیگیرد، و علم ما به خداوند بالوجه است؛ یعنی علم ما به خداوند از طریق نشانهها و آثار و از جمله تجلیات الهی حاصل میشود و معرفت به كنه خداوند محال است؛ برای هیچكس شناخت ذات خداوند ممكن نیست و حتی پیامبران و رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به مقام ذات خداوند دسترس ندارند.
توضیح آنكه، معرفت كنه ذات دربارة امری تحقق مییابد كه ماهیت دارد و ماهیت آن نیز از جنس و فصل تشكیل یافته است. حال ازآنجاكه خداوند ماهیت ندارد، جنس و فصل نیز ندارد كه از طریق آن بتوان معرفت حقیقی به ذات و كنه او یافت. پس علم ما به خداوند، علمی ناقص و بهتعبیردیگر، علم بالوجه است. شناخت ماهیت اگر با حد تام، كه از جنس و فصل حقیقی شكل یافته، حاصل شود، درآنصورت انسان كنه و ذات آن ماهیت را حقیقتاً شناخته است؛ اما درصورتیكه آن شناخت بهوسیلة حد ناقص و یا با اعراض تحقق یابد، معرفتْ بالوجه خواهد بود.
1. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج40، باب 93، ص153، ح54.
برخی از فیلسوفان معتقدند كه معرفت بالكنه اشیا نیز امكانپذیر نیست؛ زیرا ما جنس و فصل حقیقی اشیا را نمیتوانیم درك كنیم و ازاینرو نمیتوانیم به كاملترین تعاریف از اشیا، كه حد تام است و نمایانگر كنه اشیاست، دست یابیم. درنتیجه معرفت و شناخت ما به ماهیاتِ اشیا هم در واقع بالوجه است.
پس ما كنه و ذات خداوند را با علم حصولی نمیتوانیم بشناسیم؛ زیرا خداوند ماهیت مركب از جنس و فصل ندارد تا از طریق آن بتوان به كنه خداوند راه یافت و تعریفی كامل از او به دست داد. همچنین از دیدگاه بعضی از فیلسوفان ما نمیتوانیم كنه اشیا را نیز بشناسیم؛ زیرا جنس و فصل حقیقی آنها را نمیشناسیم و درنتیجه نمیتوانیم حد تام و تعریف كاملی از آنها ارائه دهیم.
بنا بر دیدگاه دوم كه موافق با آیات و روایات و براهین عقلی نیز هست و بر اساس آن میتوان علم حضوری به خداوند داشت نیز نمیتوان علم حضوری به كنه خداوند یافت؛ زیرا علم حضوری به كنه خداوند مستلزم احاطه بر همة جهات وجودی خداوند است و احاطة مخلوق محدود بر خالق نامحدود، محال است. پس با علم حضوری نمیتوان كنه خداوند را شناخت؛ زیرا ما ناقصیم و ناقص نمیتواند بر كامل مطلق احاطه یابد؛ چه اینكه، با علم حصولی نیز نمیتوان ذات و كنه خداوند را شناخت؛ پس بهاتفاق همة علما، نمیتوان علم حضوری و حصولی به كنه و ذات خداوند پیدا كرد.
ازاینرو، تعابیر مربوط به علم حضوری به ذات خداوند را مسامحی دانستهاند و گفتهاند منظور از آنها علم حضوری به وجهالله است، نه ذاتالله كه غیب مطلق است. ذات خداوند حقیقتی است كه اسم و رسمی ندارد تا از طریق آن بتوان او را درك كرد. بنابراین نه میتوان تصوری از ذات خدا داشت و نه میتوان با معرفت حضوری آن را درك كرد. آنچه ما با علم حضوری درك میكنیم، وجهالله و تجلیات ربوبی است كه در قرآن نیز به آنها اشاره شده است و در زبان قرآن، علم ما به وجهالله و یا وجهالرب تعلق
میگیرد. حتی ملائكه، وجود مقدس پیامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) و ائمة اطهار(علیهم السلام) نیز نمیتوانند علم حضوری به كنه خداوند داشته باشند.
ازسویدیگر، اهل معقول معتقدند كه علت از معلول غایب نیست، و لازمة وجود معلول، علم او به ذات علت است. ازاینرو، اگر آن علم آگاهانه نیز نباشد، دستكم هر معلولی، ولو ناآگاهانه علم حضوری به ذات علت خود دارد. این سخن در ظاهر با سخن پیشین متناقض به نظر میرسد. حتی برخی هر دو سخن را كه متضاد و متناقض به نظر میرسند در كتابشان آوردهاند و تعجب ما را برمیانگیزند كه چرا دو سخن متناقض گفتهاند. جمع بین این دو نظر این است كه «ذات خداوند» دو اصطلاح دارد:
اصطلاح اول مربوط به فلسفه و كلام، و بهویژه كلام شیعی است كه از سخنان امیر مؤمنان(علیه السلام) و سایر ائمه(علیهم السلام) مایه گرفته است. بنا بر این اصطلاح، ذات خداوند متعال عین صفات اوست؛ صفات الهی، تعینی مستقل از ذات خداوند ندارند و صفات خداوند زاید بر ذات نیستند. این دیدگاه برآیند سخن امیر مؤمنان(علیه السلام) در نهج البلاغه است كه فرمود: وَكَمَالُ الْإِخْلَاصِ لَهُ نَفْیُ الصِّفَاتِ عَنْهُ لِشَهَادَةِ كُلِّ صِفَةٍ أَنَّهَا غَیْرُ الْمَوْصُوفِ وَشَهَادَةِ كُلِّ مَوْصُوفٍ أَنَّهُ غَیْرُ الصِّفَة؛(1) «و كمال اخلاص نفی صفات زاید بر ذات از خداوند (و اعتقاد به وحدت و عینیت ذات و صفات الهی) است؛ زیرا هر صفتی گواهی میدهد كه آن غیر از موصوف است و هر موصوفی گواهی میدهد كه آن غیر از صفت است».
از این بیان نورانی به دست میآید كه صفات الهی مستقل و زاید بر ذات خداوند نیستند و صفات خداوند عین ذات الهیاند و اختلاف بین آنها از حیث مفهوم است؛ چه
1. سید رضی، نهج البلاغه، خ1.
آنكه، مفهوم علم با مفهوم حیات، و هر دو از حیث مفهوم با مفهوم ذات متفاوتاند. بااینهمه درواقع و مصداقاً هیچ تفاوت و اختلافی بین آنها نیست و میانشان عینیت و وحدتْ حاکم است؛ برخلاف صفات ممكنات كه مفهوماً و مصداقاً زاید بر ذات ممكناند و ذات ممكن متصف به صفات زاید برخویش میشود. بر این اساس وقتی میگوییم كه خداوند علم، حیات و قدرت دارد، بدان معنا نیست كه خداوند حقیقتی است و در برابر آن، حیات و علم و قدرتْ وجود مستقلی دارند، بلكه ذات الهی عین علم و قدرت و سایر صفات است و هیچ تعدد و تمایز واقعیای بین آنها وجود ندارد.
در مقابل این عقیده، اشاعره صفات الهی را مستقل و زاید بر ذات الهی میدانستند و قائل به قدمای هشتگانه بودند؛ یعنی آنان ذات خداوند و صفات هفتگانة او را (كه عبارتاند از: 1. علم، 2. قدرت، 3. حیات، 4. سمع، 5. بصر، 6. ادراك و 7. اراده) قدیم و مستقل از یكدیگر میدانستند.
وقتی ذات خداوند بسیط و عین صفات باشد و مفاهیم آنها متعدد و از جهت مصداق عین یكدیگر باشند، ممكن نیست كسی صفات را بشناسد و ذات را نشناسد؛ زیرا صفات زاید بر ذات نیستند كه معرفت به آنها متفاوت با معرفت به ذات باشد.
اصطلاح دوم ذات، مربوط به عرفاست. در این اصطلاح مقام ذات و كنه باریتعالی، و بهتعبیردیگر مقام احدیت، مقام تجلی ذات برای ذات و مقام غیبالغیب است كه هنوز اسما و صفات ظاهر نشدهاند. این مقام، یعنی كنه ذات حق معلوم، مدرك و مشهودِ هیچكس نتواند بود و حتی رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به مقام ذات دسترس ندارد. در آثار عرفانی، گاهی لفظ «الله» اسم علم برای ذات دستنایافتنی خداوند و كنه خداوند است و معنای الوهیت، تدبیر و مانند اینها در آن لحاظ نشده است. در مقابل، مقام واحدیت قرار دارد كه مقام ظهور اسما و صفات و مظاهر آنها، یعنی ذوات و ماهیات اشیاست. اگر گفته میشود كه ما نمیتوانیم به ذات خداوند علم داشته باشیم، منظور مقام ذات در
اصطلاح عرفاست كه مقدم بر مرتبه و مقام اسما و صفات و تجلیات الهی است و حتی انبیا و اولیا و ملائكة مقرب راهی به این مقام معرفت ندارند. این مقام، تنها معلوم و مشهودِ خود خداوند است. بر این اساس، از نگاه عرفا نمیتوان علم حضوری به مقام ذات پیدا كرد؛ زیرا درك این مقام كه غیب محض است، منحصر به خود خداوند است كه بر ذات خویش احاطه دارد و سایر موجودات چون نمیتوانند بر ذات الهی احاطه داشته باشند ـ چه آنكه، احاطة محدود بر نامحدود و نامتناهی محال است ـ راهی به ادراك مقام ذات الهی، كه مستلزم احاطه بر آن است، ندارند. ازاینرو قرآن میفرماید: و لایُحیطوُنَ بِهِ علما؛(1)«و آنان احاطة علمی به خداوند ندارند.»
روشن شد كه منظور كسانی كه علم به ذات الهی را ممكن و بلكه لازمة وجود معلول میدانند، ذات در اصطلاح فلسفه و كلام است كه عین صفات است و هیچ نحو تعددی بین آن ذات و صفات وجود ندارد. در مقابل، كسانی كه میگویند علم ما به وجه و تجلیات الهی تعلق میگیرد، نه به ذات او، منظورشان ذات در اصطلاح عرفانی، یعنی مقام غیبالغیوب است كه در حیطة شهود، علم و ادراك ما نمیگنجد و درك و شهود آن اختصاص به خداوند دارد. پس بنا بر اصطلاح ذات خداوند از دیدگاه فلسفی، میتوان به ذات خداوند علم حصولی و حضوری یافت و از این دیدگاه، علم حضوری به ذات خداوند، بهمعنای احاطه بر كنه و ذات خداوند نیست؛ زیرا هیچكس جز خداوند احاطه بر ذات او ندارد و علم حضوری دیگران به ذات الهی فروتر از آن مرتبه است. بهعلاوه، این علم حضوری كه برای ما میسور و دستیافتنی است، شدت و ضعف دارد و بنا بر مقام و مرتبة انسانها از مراتب گوناگونی برخوردار است. البته همة آنها معرفت به ذات الهی بهشمار میآیند، نه معرفت به وجه او. گاه این معرفت در حد ضعیفی
1. طه (20)، 110.
است كه حیوانات و بلكه جمادات از آن برخوردارند، و بهدلیل وجود این معرفت است كه خداوند میفرماید: وَإِنَّ مِنَ الْحِجَارَةِ لَمَا یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الأنْهَارُ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا یَشَّقَّقُ فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْمَاءُ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُون؛(1)«و همانا از برخی سنگها جویها روان شود و برخی از آنها بشكافد و آب از آن بیرون آید، و برخی از آنها از بیم خدا [از كوه] فرو ریزد، و خدا از آنچه میكنید غافل نیست».
در آیهای دیگر خداوند از تسبیحگویی رعد خبر میدهد و میفرماید: وَیُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ وَالْمَلائِكَةُ مِنْ خِیفَتِهِ وَیُرْسِلُ الصَّوَاعِقَ فَیُصِیبُ بِهَا مَنْ یَشَاءُ وَهُمْ یُجَادِلُونَ فِی اللَّهِ وَهُوَ شَدِیدُ الْمِحَال؛(2)«و رعد [تندر] با ستایش او و فرشتگان از بیمش او را به پاكی یاد میكنند، و صاعقهها [آتشهای آسمانی] را میفرستد، پس آن را به هركه خواهد میرساند؛ درحالیكه آنان [كافران] دربارة خدا جدل و ستیزه میكنند و او سخت كیفردهنده است».
از این آیه شریفه استفاده میشود كه رعد با غرش خود خداوند را تسبیح میگوید و اگر رعد درك و شعوری نمیداشت، خداوند را تسبیح نمیكرد. درهرصورت، معرفت حضوری به خداوند مراتب دارد؛ حیوانات و جمادات از پایینترین مرتبة آن برخوردارند و عالیترین مرتبة انسانیِ آن، و از آن اولیای خداست. البته برتر از همه، معرفت حضوریِ اکتناهی خداوند به ذات خویش است.
1. بقره (2)، 74.
2. رعد (13)، 13.
به مناسبت بررسی فراز اول از مناجات عارفین، دربارة مفهوم و امكان معرفت خدا سخن گفتیم. در این گفتار، آن بحث را پی میگیریم و مطالب خود را جمعبندی میكنیم. نخستین پرسشی كه دربارة شناخت خدا مطرح میشود این است كه آیا ما میتوانیم خدا را بشناسیم؟ طبیعی است كه با وجود سفارشهایی كه دربارة لزوم شناخت خدا در آموزههای دینی شده و نیز با وجود راههای آفاقی و انفسیای كه خداوند برای شناخت خود قرار داده، نمیتوان گفت كه خدا را نمیشود شناخت. البته درزمینة امكان و حد شناخت خدا، افراط و تفریطهایی صورت پذیرفته كه آثار نامطلوبی نیز بر آنها مترتب میشود؛ گرچه ممكن است گویندگان آن نظرات افراطی و تفریطی و قائلان به آنها خود متوجه آثار نامطلوب آرای خود نباشند.
گرایشی تفریطی، كه برخی شخصیتهای درخور احترام برای تبیین و ترویج آن كتابهایی نیز نوشتهاند، این است كه ما نمیتوانیم خدا را بشناسیم و دربارة خدا باید به آنچه در قرآن و سنت آمده بسنده كنیم؛ افزونبراین، ما قدرت فهم آنچه را در قرآن و سنت آمده است نیز نداریم؛ آنها را تعبداً میپذیریم و جز آن دو منبع آسمانی و الهی،
راهی برای شناخت خدا وجود ندارد؛ برای مثال، در قرآن دربارة خداوند آمده است: هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّر؛(1)«اوست خدای آفریدگار، هستیبخش و نگارندة صورتها». ما خدا را خالق میدانیم؛ اما حقیقت خالقیت و نیز حقیقت صفت عالم و قادر را نمیفهمیم. برخی تصریح میكنند كه ما معنای عالِم بودن خدا را نمیدانیم و در تعریف آن تنها میتوانیم بگوییم كه او جاهل نیست. همچنین وقتی گفته میشود خداوند قادر است، یعنی او عاجز نیست و یا اینكه خدا موجود است، یعنی معدوم نیست. درنتیجه از همة صفات اثباتی خدا معانی سلبی اراده میشود و آنها به صفات سلبی بازگشت داده میشوند. مستند قائلان این نظریه در عدم فهم صفات و عدم امكان شناخت خدا، روایاتی است كه در باب منع از تفكر در ذات الهی وارد شده است.
اكنون این پرسش مطرح میشود كه وقتی شما در تعریف عالم میگویید: «لَیس بِجاهل» و با نفی جهل از خداوند، معنای «عالم» را به دست میدهید، آیا معنای جهل را كه از خداوند نفی میكنید، میدانید؟ یا آنكه معنای جهل را نیز نمیدانید؟ لازمة عدم فهم معنای جهل، پذیرفتن تناقض است؛ یعنی هركه هرچه بخواهد میتواند دربارة خداوند بگوید؛ زیرا معنای آنچه را دربارة خداوند میگوییم، نمیدانیم. پس فرقی نمیكند كه بگوییم خدا یكی است، یا دو تا و یا سه تا؛ زیرا معنای یكی، دوتا و یا سهتا بودن خداوند را نمیدانیم. پس وقتی در تعریف «عالم» میگویید: «لیس بجاهل» معنای جهل را میدانید؛ زیرا شما میگویید ما صفات و آنچه را به خداوند مربوط است نمیدانیم و جهل كه از ویژگیهای ماست و خداوند از آن مبرّاست، برای ما فهمیدنی خواهد بود. پس باید بتوان آن را تعریف كرد. در تعریف آن گفته میشود: «عدم العلم» یا «نادانی». دراینصورت، آنچه در تعریف جهل آمده، مركب از «عدم» و «علم» و یا «نا»و «دانایی»
1. حشر (59)، 24.
است. پس جهل بهمعنای نفی علم و نفی دانایی است. بهتعبیردیگر، جهل عدم ملكة علم است و تا معنای علم و دانستن فهم نشود، معنای جهل فهمیده نمیشود. درنتیجه، فهم معنای جهل، بسته به فهم معنای علم است.
همچنین آنان میگویند كه ما معنای «قادر بودن» خدا را نمیدانیم و در تعریف «قادر» كه یكی از صفات خداست، میگویند یعنی خدا عاجز نیست. پس ایشان در تعریف قدرت خدا، به نفی عجز بسنده میكنند و آنگاه میگویند كه عجز بهمعنای عدم قدرت و یا ناتوانی، و عاجز بهمعنای ناتوان است. این تعریف از عجز و عاجز، وقتی فهمپذیر میشود كه ما معنای قدرت را بدانیم. با گفتن «عدم العجز» معنای «قدرت الهی» روشن نمیشود. كسانی كه این گرایش تفریطی را در باب معرفت خدا برگزیدند، بدینوسیله درصدد تنزیه خداوند از صفات ناقصی كه بشر برای خداوند تصور میكند، برآمدهاند؛ اما این گرایش تفریطی آثار نامطلوبی در پی دارد. بههرروی و نمیتوان امكان شناخت خدا را فیالجمله منكر شد و لازمة نفی مطلق شناخت خدا، نفی دین و عدم گرایش بدان است!
روشن شد كه ما در حد فهم و درك خودمان میتوانیم خداوند و صفات او، مانند صفت عالمیت، رحمانیت و قادریت خداوند را بشناسیم و نفی مطلق معرفت خداوند، مردود و باطل است. از دیگر سو، بسیاری از آیات و روایات تصریح میكنند كه نمیتوان كنه ذات الهی و صفات او را شناخت. از جمله در آغاز مناجات عارفین نیز تصریح شده كه ما نمیتوانیم كنه صفت جمال را بشناسیم: وَعَجَزَتِ العُقُولُ عَنْ اِدراكِ كُنْهِ جَمالِكَ. بر این اساس، در فرهنگ مسلمانان و بهویژه در فرهنگ اهلبیت(علیهم السلام) و پیروان آنها، آمده كه انسان نمیتواند كنه خداوند را بشناسد و معرفت انسان به خدا بالوجه، یعنی از طریق نشانهها و آثار و تجلیات الهی حاصل میشود. پس از این بحث سخن از چیستی كنه خدا به میان آمده و برخی گفتهاند كه منظور از آن، ذات خداوند است و منظور از اینكه كنه خدا را نمیشود شناخت، این است كه ذات خداوند را نمیشود شناخت. آنچه در قلمرو
فهم ما قرار میگیرد صفات خداست. حال دیدیم كه در این مناجات كنه به صفات الهی نیز نسبت داده و تصریح شد كه انسان از شناخت كنه صفات خدا نیز عاجز است. پس نمیتوان كنه را بهمعنای ذات دانست و انسان همانطور كه نمیتواند كنه ذات خدا را بشناسد، نمیتواند كنه صفات او را نیز بشناسد.
چنانكه گفتیم، شناخت خداوند به دو گونة شناخت حصولی و شناخت حضوریْ قابل تصویر است. شناخت حصولی خداوند به كمك دستهای از مفاهیم ذهنی به دست میآید. برای نمونه دربارة چیستی خدا میگوییم: «خداوند كسی است كه عالم را خلق كرده است» این گزاره از چند مفهوم «كسی» «عالم» و «خلق» و تركیب آنها به دست آمده، و هریك از این مفاهیم و خود مفهوم «كسی كه عالم را خلق كرده» كلی است؛ چنانكه در منطق و اصول آمده است، محمولاتْ مفاهیمی كلیاند. وقتی میگوییم: «زیدٌ قائم»، «قائم» كه بر «زید» حمل میشود و محمول جمله قرار گرفته، مفهومی كلی است. همچنین محمول در گزارة مزبور (كسی كه عالم را خلق كرده) مفهوم كلی است. در آن گزاره این مفهوم كلی كه یك مصداق بیش ندارد، شناخته میشود و بههیچوجه ما خود خدا را نمیشناسیم و شناخت ما از خدا غایبانه است. آنچه در پرتو علم حصولی شناخته میشود یا مفهوم و یا صورت ذهنی است، و هیچگاه علم حصولی انسان را به حقیقت عینی و خارجیِ معلوم نمیرساند. برای نمونه شناخت زید یا با توجه یافتن به صورت ذهنی او، كه پیشتر با مشاهدة او در ذهن ما پدید آمده، حاصل میشود، یا اگر ما پیشتر او را ندیده باشیم، با مفهوم حاصل از گزارة «زید پسر فلانی است» به دست میآید. شاید تصور كنیم كه ما بهوسیلة حواس ظاهری حقیقت و واقعیت اشیا را میشناسیم. برای نمونه وقتی چیزی را لمس میكنیم، حقیقت آن را شناسایی میكنیم؛
درصورتیكه آنچه با لمس درك میشود، زبری و نرمی و سردی و گرمی است كه عرضاند و ما حس جوهرشناس نداریم. بااینهمه ازروی مسامحه وقتی چیزی را لمس میكنیم، میگوییم از طریق لمس خودش را شناختیم.
دربارة خداوند نیز علم حصولی ما را به ذات خداوند رهنمون نمیشود؛ بلكه مفاهیمی چون مفهوم عالمِیت، قادریت و رازقیت خدا را در اختیار ما مینهد. اساساً علم حصولی به كنه معلوم تعلق نمیگیرد. دربارة ماهیات مركب از جنس و فصل، ما بهوسیلة جنس و فصل حقیقی و حد تام میتوانیم به ماهیت اشیا و كنه آنها پی ببریم و حد ناقص و تعریف رسمی، كنه اشیا را به ما نشان نمیدهد. علاوه بر این، معرفت حصولی معرفتی مفهومی است و ما هرگز با مفهوم نمیتوانیم به حاق و كنه اشیا راه یابیم. افزون بر این، خداوند ماهیت مركب از جنس و فصل ندارد، نامعرفتی مشابه معرفتی که از حدّ تامّ اشیا ممکن است دربارة او پیدا کنیم.
كوته سخن آنكه، همة متكلمان و فلاسفه، و از جمله خواجه نصیرالدین طوسی، ابنسینا و ملاصدرا در اینكه كنه خداوند را نمیشود با علم حصولی شناخت، اتفاق نظر دارند. اكنون سخن در این است كه آیا با علم حضوری میتوان كنه خداوند را شناخت و شهود كرد؟ چنانكه پیشتر گفتیم، فیلسوفان مشاء معتقد بودند كه علم حضوری تنها یك مصداق دارد و آن علم به نفس و خویشتن است و بر این اساس انسان تنها میتواند با علم حضوری نفس و روح خود را درك كند و علم او به دیگر امور، حصولی است. بااینهمه، با گسترش فلسفه و بهویژه پس از شكلگیری حكمت متعالیه، مصادیق دیگری نیز برای علم حضوری معرفی، و دستكم سه قسم كلی برای علم حضوری ثابت شد که یكی از آنها علم به نفس است. قسم دوم علم علت و فاعل به افعال و انفعالات خویش است. ما حالات و انفعالات نفسانی مانند محبت، نفرت، گرسنگی و تشنگی را با علم حضوری درك میكنیم و واقعیت آن حالات برای ما درك
میشوند. وقتی تشنه میشویم، حقیقت تشنگی را با علم حضوری درك میكنیم؛ نهاینكه با شناخت مفهوم تشنگی، آن را درک کنیم. همچنین فعل نفس كه عبارت است از اراده و تصمیم و علم به صورت ذهنی موجود در ذهن، با علم حضوری درك میشود، نه با مفهوم و صورت ذهنی. این حالات و انفعالات و افعال نفس، بهمنزلة تجربیات درونی معرفی میشوند. پیشتر برای اینكه آنها را در زمرة علوم حصولی بهشمار آورند، در منطق عنوان «وجدانیات» را بر آنها مینهادند.
قسم سوم علم حضوری، علمِ معلول به علت خویش است. پس از آنكه ثابت شد معلول نسبت به علت خود وجود استقلالی ندارد و وجود او قائم به وجود علت است، میتوان برداشت كرد كه علت برای معلول، و معلول نیز برای علت خود حضور دارد. توضیح آنكه، صورت ذهنیای كه ما در ذهن خود پدید میآوریم، اگر شعور میداشت، خود را قائم به ذهن ما مییافت. با تبیین این نحو علم حضوری، راه فهم بسیاری از معارف اسلام و معارف اهلبیت(علیهم السلام) كه پیشتر تفسیری صحیح از آنها ارائه نمیشد، هموار میشود و ما درمییابیم كه برخی از موجودات كه سرآمد آنها ملائكهاند، علم حضوری به خداوند دارند. انسان نیز با عهد و میثاقی كه در عالم ذرّ با خداوند بسته، علم فطری حضوری به خداوند دارد. حتی اگر این علم حضوری در پی اشتغالات مادی و كاستن از ارتباط با خدا، بهصورت ناآگاهانه درآید، در اوضاع ویژه كه دست انسان از همهجا قطع، و او از عوامل مادی ناامید میشود، خود را آشكار میسازد و در آن حال انسان ارتباط و وابستگی خود را به خداوند درك و شهود میكند.
پس از بیان اینكه مخلوقاتی چون انسان میتوانند به خداوند علم حضوری داشته باشند و در جای خود ثابت شده كه انسان علم حضوری فطری به خداوند دارد، این پرسش مطرح میشود كه آیا این علم حضوری به كنه خداوند نیز تعلق میگیرد؟ پیش از پاسخ به این پرسش، مسئلهای دیگر را در پیش مینهیم و آن اینكه، آیا علم حضوری
ما به ذات خداوند تعلق میگیرد؟ بر اساس آنچه در مباحث معقول بیان شده، خداوندْ بسیط محض است و هیچگونه تركیبی در ذات خداوند متصور نیست. صفات خداوند عین ذات اویند و معانی زاید بر ذات بهشمار نمیآیند. علم خداوند، عین ذات او و نیز حیات خداوند و سایر صفات او عین ذات اوست و هیچگونه انفكاك حقیقی و واقعیای بین ذات و صفات وجود ندارد. تعدد و اختلاف آنها تنها از حیث مفهوم است؛ چه آنكه مفهوم ذات با مفهوم علم، و مفهوم هریك از صفات با مفاهیم سایر صفات متفاوت است. هویت انسانی از ذات و صفات تركیب یافته و ممكن است این هویت برخی صفات خود را از دست بدهد. برای نمونه تا وقتی روح در بدن ما باقی است، ما از صفت حیات برخورداریم و هرگاه روح از بدن ما بیرون رود، حیات خویش را از دست میدهیم. در مقابل، ذات خداوند بسیط است و هیچگونه تعدد و كثرت و تركیبی در آن متصور نیست. وقتی ثابت شد كه صفات خداوند عین ذات اوست، ممكن نیست با علم حضوری صفات خداوند را بشناسیم، اما ذات او را نشناسیم؛ پس علم حضوری به ذات و صفات تعلق میگیرد.
البته عرفا چون برای خداوند مراتب و مقاماتی تصویر كردهاند و مقام ذات و مقام غیبالغیوب را فوق دیگر مقامات، دانستهاند، كه اسم و رسمی ندارد و هیچ اشارتی، حتی اشارة عقلی نیز بدان نمیتوان كرد، معتقدند كه تنها خداوند میتواند به مقام ذات خود علم داشته باشد؛ حتی پیامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) نمیتواند به مقام ذات كه مقام غیب محض و مقدم بر مقام صفات و ظهور اسما و صفات الهی است عالم شود. اگر كسانی گفتهاند كه نمیتوان ذات الهی را با علم حصولی و حضوری شناخت، منظورشان مقام ذات در رویكرد عرفانی است و این برداشت از ذات، با ذات الهی از دیدگاه فیلسوفان متفاوت است. بنابراین از دیدگاه فیلسوفانی چون مرحوم صدرالمتألهین و مرحوم علامة طباطبایی، علم حضوری ما به ذات الهی تعلق میگیرد. ذات الهی از دیدگاه فلاسفه،
همان موجود بسیطی است كه هیچ كثرت و تعددی در آن راه ندارد. این ذات عین صفات است. بهتعبیردیگر، ذات از این دیدگاه، همان وجود خارجی خداوند است.
این در حالی است كه مقام ذات از دیدگاه عرفا یكی از مراتب و مقاماتی است كه آنان برای خداوند تصویر كردهاند و معتقدند كه تنها خداوند به این مرتبه از ذات خویش علم دارد. البته افراد بنا بر مراتب معرفتی خود میتوانند دیگر مقامات خداوند و از جمله مقام اسما و صفات الهی را با علم حضوری بشناسند؛ گرچه این علم حضوری، بالوجه خواهد بود؛ زیرا علم حضوری به كنه صفات الهی نیز محال است. البته از دیدگاه فلسفی، هیچگونه مراتب و كثرتی برای خداوند متصور نیست و خداوند از همه جهت بسیط است؛ مراتبی كه عرفا برای خداوند تصویر كردهاند، تنها مفاهیمی ذهنیاند. پس وقتی در جایی گفته میشود كه شناخت ذات الهی محال است و در جای دیگر سخن از امكان شناخت ذات خداوند مطرح میشود، باید به تعاریف ذات و اصطلاحات متفاوت آن در عرفان و فلسفه توجه كنیم. درواقع باید بدانیم كه گزارة اول، منطبق بر اصطلاح عرفانی ذات است كه همان مرتبه و مقام غیبالغیوب است، و گزارة دوم منطبق بر اصطلاح فلسفی ذات است.
پساز آنكه اثبات شد فیالجمله انسان میتواند علم حضوری به خداوند بیابد، این مسئله مطرح میشود كه این علم حضوری بنا بر مراتب وجودی و مراتب كمال نفسانی افراد، مراتب دارد و چنان نیست كه علم حضوری انبیا و اولیا به خداوند، در سطح علم حضوری افراد عادی باشد. برای روشن شدن مرتبهداریِ علم حضوری به خداوند، و از باب تشبیه معقول به محسوس، مثالی حسی ارائه میكنیم.
حواس پنجگانه عمومیترین ابزار شناخت حصولیاند و برخی معتقدند كه شناخت حسی، به واقعیت نزدیكتر است. یكی از این شناختها با دیدن محقق میشود؛ اما چنان
نیست كه شناخت و ادراك حسی توسط چشم در همه یكسان انجام گیرد. برای نمونه چند نفر را در نظر بگیرید كه به جسمی مینگرند. بیتردید آنان جسم مزبور را یكسان درك نمیكنند و درك و شناخت كسی كه چشمش بیناتر و سالمتر است، كاملتر از شناخت كسی است كه چشمش كمسوست. همچنین درك و شناخت كسی كه از نزدیك به چیزی مینگرد، با درك كسی كه از دور به چیزی مینگرد متفاوت است. برای نمونه وقتی ما سوار هواپیما شدهایم، در لحظهای كه هواپیما تازه از زمین برخاسته، خودروهایی را كه در خیابان حركت میكنند بهوضوح مشاهده میكنیم؛ اما وقتی هواپیما اوج گرفت آن خودروها را در قد و اندازة اسباببازی مشاهده میكنیم و با افزایش فاصلة هواپیما از زمین، آن خودروها كاملاً از نظر ما محو میشوند. پس چنانكه درك حسی افراد یكسان نیست و مشاهده با چشم سالم، با مشاهده با چشم ناسالم و یا مشاهده از نزدیك با مشاهده از دور متفاوت است، علم حضوری افراد به خداوند نیز بنا بر مراتب معرفتی و وجودی آنان متفاوت است و مراتب دارد.
چنانكه گفتیم از معارف روایی و قرآنی استفاده میشود كه جمادات و حیوانات نیز علم حضوری به خداوند دارند و بر این اساس خداوند میفرماید: كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَه؛(1) «همگی نماز و تسبیح خویش میدانند». البته این درك حضوری فروتر از درك حضوری انسانها و بهویژه اولیای خداست. همچنین علم حضوری ما به خداوند نسبت به علم حضوری امیر مؤمنان(علیه السلام) به خداوند بسیار فروتر و غیر قابل مقایسه است؛ چه ایشان میفرماید: لَو كُشِفَ الغِطاء مَا ازْدَدْتُ یَقینا؛(2) «اگر پردهها كنار روند و همة حقایق آشكار شوند، چیزی بر علم و یقین من افزوده نمیشود». اگر كسی بگوید كه فاصلة ما با مقام پیامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) و امیر مؤمنان(علیه السلام) هزاران سال نوری است، سخنی به گزاف نگفته است.
1. نور (24)، 41.
2. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج40، باب 93، ص183، ح54.
وقت آن رسیده كه به پرسش دوم پاسخ دهیم و آن اینكه آیا علم حضوری انسان به كنه ذات و صفات الهی تعلق میگیرد؟ پاسخ این است كه ما تاكنون با استفاده از آیات و روایات ثابت كردیم كه انسانها میتوانند علم حضوری به خداوند داشته باشند و این علم حضوری بهدلیل اختلاف ظرفیتهای وجودی افراد، مراتب و شدت و ضعف دارد. بااینحال هیچكس و حتی اشرف مخلوقات، یعنی رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نیز نمیتواند عالم به كنه ذات و صفات الهی شود؛ زیرا لازمة علم به كنه ذات خدا، احاطة وجودی بر خداوند است و احاطة موجود محدود بر موجود نامحدود و نامتناهی محال است. ازاینرو، تنها خداوند به كنه ذات و صفات خود علم حضوری دارد. بهتعبیردیگر، علم به كنه خداوند علم احاطی است و چون هیچ موجودی احاطه بر خداوند ندارد، نمیتواند علم احاطی به او داشته باشد. این علم احاطی نامتناهی، ویژة خداوند است كه احاطة وجودی بر خویش دارد. پس تصور نشود كه وقتی میگویند انسان میتواند علم حضوری به خداوند بیابد و هرقدر ظرفیت وجودی و مراتب كمالی او تعالی یابد، علم حضوریاش کاملتر و شدیدتر میشود، علم حضوری انسان به خداوند میتواند همطراز علم حضوری خدا به خود باشد. فاصلة بین این دو علم، فاصلة متناهی با نامتناهی است. معرفت ما به خداوند بههیچوجه قابل مقایسه با معرفت اولیای خدا نیست و اگر ما هزار سال عمر كنیم و پیوسته مدارج تعالی و كمال را بپیماییم، هرگز معرفت ما به پایة معرفت امیر مؤمنان(علیه السلام) نمیرسد؛ چه رسد به آنكه علم حضوری ما به خداوند با علم حضوری و احاطی نامتناهی خداوند به ذات خویش مقایسه شود.
حاصل آنكه، معرفت بالكنه خداوند برای ما مطلقاً محال است؛ چه معرفت حصولی بالكنه و چه معرفت حضوری بالكنه. معرفت ما به خداوند، بالوجه و در حد ظرفیت وجودی ماست و درهرصورت، علم ما به ذات و صفات خداوند محدود و ناقص است.
إِلَهِی فَاجْعَلْنَا مِنَ الَّذِینَ تَوَشَّجَتْ أَشْجَارُ الشَّوْقِ إِلَیْكَ فِی حَدَائِقِ صُدُورِهِمْ، وأَخَذَتْ لَوْعَةُ مَحَبَّتِكَ بِمَجَامِعِ قُلُوبِهِمْ، فَهُمْ إِلَى أَوْكَارِ الْأَفْكَارِ یَأْوُونَ، وَفِی رِیَاضِ الْقُرْبِ وَالْمُكَاشِفَةِ یَرْتَعُونَ، وَمِنْ حِیَاضِ الْمَحَبَّةِ بِكَأْسِ الْمُلَاطَفَةِ یَكْرَعُونَ، وَشَرَایِعَ الْمُصَافَاةِ یَرِدُون؛ «خدایا! ما را از كسانی قرار ده كه درختان اشتیاق به تو در باغستانهای سینههایشان ریشه دوانیده و سوز محبت تو سراسر دلهایشان را فراگرفته است. ازآنرو، آنها در آشیانههای فكر و اندیشه مأوا گزیدهاند، و در بستانهای قرب و شهود میخرامند، و از سرچشمههای محبتت با جام لطف جرعه مینوشند و به آبشخورهای صفا درآمدهاند».
نكتة اساسی كه در این مناجات به آن پرداخته شده، ارتباط بین معرفت به خدا با محبت به او، و آثار و لوازم این محبت است. از جمله لوازم و آثار محبت، كه امام(علیه السلام) بدان اشاره دارند، شوق دیدار محبوب، و سایه افكندن توجه و عشق به محبوب بر همة زوایای دل است؛ تا آنجا كه جایی برای محبت به دیگران در دل نماند. همچنین سوز و شیدایی حاصل از این
محبت، همچون حال پرندهای است كه بالش آتش گرفته و در جستوجویِ جایی است تا آتش خود را خاموش كند. به همینگونه عاشق شیدادل در پی وصال محبوب است تا با آن آتش اشتیاق به محبوب را خاموش سازد. كاربرد این تعابیر ادیبانه و شاعرانه، و نظیر آنها در این مناجات و سایر مناجاتها و دعاها حاكی از آن است كه استفاده و كاربرد آنها مطلوب، و در جای خود و در حالاتی ویژه پسندیده است. این تعابیر معانی ویژة خود را دارند.
عرفا و شاعران در گفتارِ عرفانی و ادبی و اشعار و غزلیات خود، گاه تعابیری بهكار میبرند كه برای اذهان افراد عادی قابل هضم و پذیرفتنی نیست. ازاینرو، آنان میپندارند و گاه بر زبان میآورند كه چرا چنان شخصیتهای بزرگ با آن مقامات عالی معنوی و معرفتی، چنین تعابیری بهكار میبرند. ما فراوان مشاهده میكنیم كه در غزلیات حافظ و دیگر شعرا و از جمله در غزلیات امام خمینی(رضی الله عنه) از می،(1) مستی،(2) خال(3) و رخِ یار سخن به میان آمده است؛ آنهم با توجه به آنكه می و شراب در فرهنگ ما نجس و پلید است. حال این پرسش رخ مینماید كه چرا آنها چنان تعابیری را بهكار گرفتهاند و نهتنها از كاربرد چنین تعابیری رضایت دارند، احساس سرور و شادمانی و شیفتگی نیز میكنند. طبیعی است كه این واژگان معانی ویژه و ناب عرفانی دارند و در قالب معانی فرهنگ و ادبیات رایج و عمومی بهكار نرفتهاند. آشنایی با نظیر آن تعابیر در مناجاتها و از جمله در قرآن، بیانگر آن است كه آن تعابیر نهتنها زشت و ناپسند نیستند، در جای خود و در حالات ویژه و با معانی خاصِ خود، مطلوب و پسندیده نیز هستند. ما حتی مینگریم كه در قرآن و در وصف نعمتهای بهشتی، سخن از نهرهای شراب به میان آمده است و
1. در تعابیر عرفانی، «می» بر غلبة عشق اطلاق میشود و نیز بهمعنای ذوقی است كه از دل سالك برآید و او را خوشوقت سازد (ر.ك: سیدجعفر سجادی، فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبیرات عرفانی، ص751).
2. «مستی» حیرتی است كه براثر مشاهدة جمال دوست بر سالك صاحب شهود دست دهد (ر.ك: همان، ص722).
3. «خال» نزد سالكانِ طریق و اهل ذوق، نقطة وحدت حقیقی است. لاهیجی گوید: «مبدأ و منتهای كثرت، وحدت است و خال اشارت بدوست».(ر.ك: همان، ص336ـ337).
خداوند میفرماید: وأنْهَارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِین؛(1) «و [در بهشت برای تقواپیشگان] نهرهایی از بادهای لذتبخش آشامندگان است». در آیهای دیگر خداوند میفرماید: وَسَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَابًا طَهُورًا؛(2) «و [نیكوكاران را] پروردگارشان شرابی پاكیزه بنوشاند». همچنین در آیهای دیگر آمده است كه پیشیگیرندگان در ایمان و جهاد و اطاعت خدا، از شرابی كه در بهشت به آنان مینوشانند، سردرد نمیگیرند و مست و بیخرد نمیشوند (لا یُصَدَّعُونَ عَنْهَا وَلا یُنْزِفُون).(3)
شراب از آن جهت پلید و نجس است كه عقل انسان را زایل میكند و برای بدن انسان زیانبار است و سلامت روان و اخلاق انسان را به خطر میافكند؛ اما شرابی كه در بهشت به بهشتیان مینوشانند، از هر پلیدی و ضرری مبرّاست و اطلاق می و شراب برای آن نعمت بهشتی به جهت حالت وجد و سرور و فرحی است كه نوشیدن آن به بهشتیان میدهد. بهكارگیری واژة «می» و «شراب» در قرآن برای نعمت بهشتی و نیز استفاده از آن برای بیان غلبة عشق ازسوی عرفا و شعرا، به سبب حیثیت و ویژگی دوم شراب است كه همان به دست دادن حالت وجد، شدت سرور و فرح است. در این كاربرد هرگز ویژگی نخست شراب كه ازالة عقل و زیانهای معنوی و بدنی شراب است، لحاظ نشده است.
تعابیر ذوقی و عرفانی این مناجات كمتر در دعاها و مناجاتهای دیگر بهكار رفته و بیتردید فهم آنها برای ما دشوار است. تنها چیزی كه ما از آنها میفهمیم این است كه فراتر از لذتهای حیوانی و لذت حاصل از خوردن و خوابیدن، لذتهای دیگری نیز هست كه
1. محمد (47)، 15.
2. انسان (76)، 21.
3. واقعه (56)، 19.
بندگان ویژة خدا دل در گرو آن لذتهای برین معنوی دارند و دل به لذتهای مادی و حیوانی نمیسپرند. بیپرده میگویم كه بسیاری از مؤمنان و دوستان اهلبیت(علیهم السلام) چنانكه نسبت به اهلبیت، امیر مؤمنان و امام حسین(علیهم السلام) و یا حضرت ابوالفضل(علیه السلام) اظهار علاقه و محبت میكنند و به آنان عشق میورزند و برای آنان سوز و گداز دارند و اشك میریزند، برای خدا اظهار محبت نمیكنند و سوز و گداز ندارند. بااینحال در روایات و مناجاتها از انسانهایی سخن گفته میشود كه سرشار از عشق و محبت به خدایند؛ از غم هجران معبود سخت میگریند و اشك میریزند، و از شوق وصال یار سرشار لذت میشوند.
گرچه عبادت و بندگی، ممکن است به سبب ترس از آتش جهنم و یا به امید دست یافتن به ثواب و پاداش بهشتی باشد، و البته این دو انگیزه برای كسانی كه در مراتب آغازین بندگی خداوند قرار دارند، مهم و تأثیربخش است، اما نباید فراموش كنیم كه این سطح از عبادت و این انگیزهها برای اولیای ویژة خدا مطرح نیست. داعی و انگیزة آنان برای بندگی، ترس از حرمان لقای معبود و امید به وصال اوست. آنان توجهی به نعمتهای عمومی و عادی بهشت، مانند میوهها و گوشت پرندگان لذیذ ندارند و توجهشان معطوف به لذتهای متعالیتر است. گرچه ما به چنان مقاماتی نرسیدهایم و چنان لذتهایی را درك نكرده و نچشیدهایم، آگاهی از آنها مفید و ثمربخش است. چهبسا در انسان استعدادهایی باشد كه اوضاع محیط و دیگر عوامل، زمینة شكوفا شدن آنها را فراهم نیاورد؛ اما در اوضاع ویژه، سخنان پندآموز و عبرتبخش و شرح حال اولیای خدا و مقامات والای آنها، او را متحول میسازد و چون مرهمی بر زخم، جانش را نیرو میبخشد؛ چنانكه در طریق كمال و تعالی از دیگران پیشی میگیرد.
ما از باب شكر نعمت خدا و قدرشناسیِ معارف و سخنان اهلبیت(علیهم السلام) آن معارف والا را بیان میكنیم و گرچه خود شایستگی درك و فهم آنها را نداریم، ممكن است در گوشه و كنار، كسانی باشند كه تأثیر بپذیرند و خداوند شایستگی و قدرت فهم آنها را
به ایشان عنایت كند و درنتیجه، آنها به مطلوب و مقصود خود دست یابند؛ چنانكه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود: رُبَّ حَامِلِ فِقْهٍ اِلیَ مَنْ هُوَ أَفْقَهُ مِنْه؛(1)«بسا كسی حامل فقه است برای كسی كه او افقه و داناتر از اوست».
در آغاز مناجات، امام(علیه السلام) فرمودند كه بشر از معرفت تو ناتوان است. در توضیح این سخن، گفتیم كه معرفتِ كنه ذات و صفات الهی محال است و هرچه بشر بكوشد، نمیتواند به آن مرتبه از معرفت دست یابد. زیرا بشر محدود است و معرفت كنه ذات و صفات خداوند بهمعنای احاطه بر خداوند است؛ حالآنكه احاطة محدود بر نامحدود و نامتناهی محال است و آن علم، تنها به خداوند اختصاص دارد. حتی اشرف مخلوقات، یعنی رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نیز نمیتواند به مقام معرفت كنه خداوند راه یابد. با توجه به اینكه چنین معرفتی برای انسان محال و تحققنایافتنی است، امام(علیه السلام) آن را از خداوند درخواست نمیكنند و معترفاند كه تنها خداوند علم احاطی به ذات و صفات خود دارد.
البته اظهار ناتوانی از درك معرفت كنه خداوند بدان معنا نیست كه انسان به دنبال معرفت خداوند نرود و اگر مرتبة معرفت نامتناهی و نامحدود خدا برای ما حاصل نمیشود، نباید از مراتب متناهی و محدود معرفت خداوند چشم بپوشیم. برعكس؛ باید بكوشیم با ارتقای ظرفیت خود، مراتب معرفت الهی را پشت سر نهیم و به عالیترین رتبة معرفت الهی كه برای بشر ممكن و میسور است دست یابیم. اگر انسان بهطور كلی در پی معرفت نرود و به معرفت میسور دست نیابد، چه فرقی بین او و حیوان، و نیز چه فرقی بین مؤمن و كافر وجود دارد؟ پس درهرصورت ما باید بكوشیم تا راهی برای معرفت خدا بجوییم و معرفت حصولی و حضوری خویش به خداوند را در حد میسور افزایش دهیم.
نكتة دیگر آنكه، همة انسانها از نعمتها و امكانات مادی و دنیوی، مانند لذتهای
1. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج2، ب21، ص164، ح17.
جنسی، خوردنیها، آشامیدنیها، رفاه و راحتی برخوردار میشوند و مؤمن و كافر دراینزمینه مشتركاند. چهبسا بهرهمندی كفار از این نعمتها بیشتر نیز باشد. حتی حیوانات نیز از این نعمات برخوردارند. پس این نعمتها برای انسان كمال بهشمار نمیآید، و زیبندة مؤمن نیست كه درخواستهای او محدود به این امور باشد. اگر درخواستها و نیازهای ما منحصر به خانة خوب، همسر خوب، خودروی عالی و پست و مقام باشد، پس چه فرقی بین ما و كفار هست؟ آیا ما از نعمت اسلام و ایمان و معرفت اهلبیت(علیهم السلام) و ولایت آنها برخوردار شدهایم كه به این امور پوچ و فانی بسنده كنیم و از نیازهای متعالی غافل بمانیم؟ ازاینرو، امام(علیه السلام) در فراز دوم مناجات از خداوند درخواستهای متعالی دارند و به ما نیز میآموزند كه چنان درخواستهایی داشته باشیم. حضرت از خدا درخواست میكنند كه ایشان را در زمرة كسانی قرار دهد كه آنان را رهین لطف و عنایت خود قرار داده، و با توفیق الهی ریشههای اشتیاق به خدا در سینههایشان ریشه دوانیده است. این ویژگی و دیگر ویژگیهایی كه امام(علیه السلام) دربارة بندگان واصل به خدا و محبت متعالی آنها بیان میكنند، نشاندهندة ارتباط معرفت با محبت، و تأثیر متقابل آن دو بر یكدیگر است.
اكنون این پرسش مطرح میشود كه آیا محبت موجب و برانگیزانندة معرفت است؛ یا برعكس، معرفت برانگیزاننده و موجب محبت به خداست؟ همانند این پرسش دربارة ایمان و عمل نیز مطرح است: آیا ایمان به خدا موجب انجام عمل صالح میشود، یا برعكس؟ پاسخ این است كه آن دو تأثیر متقابل بر یكدیگر دارند. هم ایمان موجب انجام عمل صالح میشود و هم عمل صالح، ایمان انسان را ارتقا میبخشد. همچنین مرتبهای از معرفت، پایهگذار نخستین مرتبة محبت خداست و سپس با گسترش آن
محبت و عمق یافتن آن، معرفت انسان به خدا افزایش مییابد. هرچه معرفت بیشتر شود و انسان به مراتب والاتری از معرفت دست یابد، مراتب بیشتر و والاتری از محبت خدا در دل او پدید میآید. پس هریك از آن دو، موجب تقویت دیگری میشود.
بهطور طبیعی انسان تا چیزی را نشناسد و در آن حسن و جمالی نیابد، آن را دوست نخواهد داشت؛ زیرا دوست داشتن، امری ادراكی است و پایة آن، معرفت است. تا انسان نداند كه خدا دوستداشتنی است، او را دوست نخواهد داشت. همچنین هر چقدر معرفت انسان بیشتر و زندهتر و كارآمدتر باشد، تأثیرش بر عمل انسان بیشتر خواهد بود. در مقابل، معرفت انسان اگر كمفروغ باشد، تأثیری بر رفتار ما نمیگذارد. همة ما میدانیم كه خدا حاضر و ناظر اعمال ماست و ما در پیشگاه او هستیم؛ اما این معرفتْ چون زنده و پویا نیست تأثیری بر زندگی ما ندارد. شرط زنده و پویا ماندن معرفت این است كه همواره به آن توجه كنیم و نگذاریم فراموش شود.
گاه انسان میشنود كه صد یا هزار سال پیش شخصی اهل فداكاری و خدمت به مردم بوده است. انسان بااینكه او را ندیده، و سود و خیری نیز از او به انسان نرسیده، چون باور میكند كه او كمالی داشته است، به او محبت میورزد. پس وقتی انسان كمالی را در كسی بیابد، خواهناخواه مرتبهای از محبت به او در انسان پدید میآید و این محبت تقویتشدنی و افزایشپذیر است؛ چنانكه در محبتهای عادی كه بین دوستان و خویشان و همسایگان برقرار است، هر چقدر انسان به آنها بیشتر توجه كند، محبتش افزایش مییابد، و هرچه توجه انسان به آنها كمتر شود و فاصله و جدایی بیشتری افتد، از آن محبت كاسته میشود؛ تا جایی كه آن محبت یكسر از میان میرود.
با توجه به تلازمی كه بین معرفت و محبت هست، ادعیه و زیارتهایی كه در بارة
ائمة اطهار(علیهم السلام) وارد شده و بهویژه زیارتنامة امام حسین(علیه السلام)، علاوه بر آنكه موجب استحكام اعتقادات مذهبی و معرفت ما دربارة اهلبیت(علیهم السلام) میشوند، بُعد دیگر روان ما، یعنی محبت ما به اهلبیت(علیهم السلام) را نیز تقویت میكنند. اصلیترین ابعاد روح انسان، دو بعد شناخت و معرفت، و احساس و عواطفاند و تقویت این دو بُعد، موجب تقویت انسانیت میشود. در مقابل، هرچه از معرفت و عواطف انسان و از جمله محبت او به ارزشها و مقدسات كاسته شود، او از انسانیت بیشتر فاصله میگیرد. انسان عاری از معرفت و خودخواه و خودپرست كه تنها به فكر خویش است و عاطفه و محبتی به دیگران ندارد، صورتش صورت انسانی است، اما قلبش، حیوانی؛ بلكه به تعبیر قرآن از حیوانات نیز پستتر است (أُولَئِكَ كَالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أضَل).(1)
گرامی داشتن یاد اهلبیت(علیهم السلام) و از جمله یاد امام حسین(علیه السلام) و سلام بر او، كه در جایجای معارف اهلبیت(علیهم السلام) بدان سفارش شده، تدبیری است برگرفته از حكمت الهی، برای تقویت بُعد معرفتی و نیز بُعد عاطفی وجود ما، و درنتیجه، رشد جنبة انسانیت ما. بهتجربه دریافتهایم كه هر چقدر میزان محبت و علاقهمندی خود را به دوستان خود نشان دهیم و در عمل همواره به آنان ثابت كنیم كه دوستشان داریم، آن پیوند دوستی تقویت میشود و دوام مییابد؛ اما اگر اظهار دوستی و محبت نكنیم، رفتهرفته آن محبت و علاقه از بین میرود. اگر وقتی ما به دوستمان و كسی كه به او ارادت داریم برخورد میكنیم، اظهار ارادت كنیم و زبان به ستایش او بگشاییم، محبت او به ما بیشتر میشود؛ اما اگر از كنار او بگذریم و به او سلام نكنیم، از آن محبت كاسته میشود.
نكتة دیگر آنكه، انگیزة افراد در اظهار دوستیها و محبتها متفاوت است. گاه انسان سراغ دوستش میرود تا از او پولی قرض كند و یا كمكی بخواهد؛ اما گاه دلش برای
1. اعراف (7)، 179.
دوستش تنگ شده و برای رفع دلتنگی سراغ او میرود و خواستة دیگری از او ندارد. این اظهار محبت گرچه خالصانهتر از اظهار محبتی است كه با انگیزه درخواست مادی انجام میپذیرد، بههرجهت برطرف كنندة نیاز روحی انسان است و به یک معنا به انگیزة منفعتجویی انجام میپذیرد. عالیترین و خالصانهترین محبت آن است كه بدون انگیزة نفسانی باشد و انسان در اظهار محبت نسبت به محبوب خویش، در پی نفع و خواستة خود نباشد؛ بلكه خود را فراموش كند و همة توجهش معطوف به محبوب شود؛ با كمال خضوع در پیش پای محبوب به خاك افتد و خود را فانی در او ببیند.
وقتی انسان به خداوند و اهلبیت(علیهم السلام) و مقدساتْ معرفت داشته باشد و به لوازم این معرفت عمل كند، بدانها محبت مییابد و آنگاه با توجه بیشتر به محبوب و ترتیب اثر دادن به آثار این محبت، معرفت او و بهویژه معرفت حضوری او به خداوند خالصانهتر و آگاهانهتر میشود. همچنین با گسترش فزونتر آن معرفت و محبت، رابطة قلبی او با خداوند و مبدأ هستی عمق بیشتری مییابد. چنانكه گفتیم انسان علاوه بر معرفت حصولی به خداوند كه بهوسیلة مفاهیم ذهنی حاصل میشود، معرفت حضوری و بهتعبیردیگر، شناخت قلبی به خداوند نیز دارد. در پرتو همین معرفت حضوری است كه دل انسان گرایش و توجه به كسی دارد كه به او روزی میدهد، در تنگناها و سختیها او را یاری میرساند و از خطرها حفظ میكند. وقتی انسان احساس كند كه درها بهروی او بسته است و هنگامی كه امیدش از اسباب و وسایل قطع شود، احساس میكند كسی هست كه او را نجات دهد. اگر توجه انسان به این معرفت، كه بهوسیلة مفاهیم و صور ذهنی حاصل نیامده، بیشتر شود و بكوشد كه توجه قلبی بیشتری به خدای بلندمرتبه و وسایط فیض داشته باشد، معرفتش شفافتر، بیپیرایهتر و نابتر میشود.
البته علم حصولی و ذهنی به خداوند بلندمرتبه نیز میتواند موجب گسترش آن معرفت حضوری و قلبی شود. این بهدلیل ارتباط بین علم حصولی و حضوری است كه
مسئلهای روانشناختی است. روانشناسان مسلمان و بهویژه اهل عرفان باید این مسئله را كانون بحث و بررسی قرار دهند و میزان تأثیر علم حصولی بر علم حضوری انسان را مشخص سازند.
انسان فطرتاً كسی را كه به او خدمت میكند، دوست میدارد. اگر در هنگام نیازمندی و ناداری كسی به ما كمك كند و پولی به ما قرض دهد، و بدانوسیله مشكل ما مرتفع شود، او را دوست خواهیم داشت. اگر ما باور داشته باشیم كه هرآنچه داریم از خداست و همة نعمتها را خداوند به ما ارزانی داشته است؛ همچنین اگر معتقد باشیم خداوند مادری مهربان در اختیار ما نهاد كه با همة وجود به ما خدمت كند و به پرورش و تربیت ما همت گمارد و همو این نظام اسلامی را در اختیار ما نهاد تا در پناه آن در آسایش و امنیت بهسر بریم، آنگاه او را دوست خواهیم داشت و پیشانی شكر در پیشگاهش بر زمین میساییم. مگر میشود انسان كسی را كه كمكی محدود به او كرده (مثلاً چند هزار تومان به او قرض داده است) دوست بدارد، اما خداوندی را كه او را غرق نعمت ساخته و هستی و هرچه را دارد در اختیارش نهاده، دوست نداشته باشد؟
مشكل آن است كه محبت خدا در دل برخی استقرار نیافته و پایدار نشده است؛ ایشان وقتی دربارة نعمتهای خدا میاندیشند، به یاد خداوند میافتند و احساس محبت به او دارند؛ اما وقتی پای محبوبهای دیگر به میان میآید، خدا را فراموش میكنند. آنان در مقام تعارض و تزاحم بین خواستههای نفسانی و دنیوی با خواستههای الهی و معنوی، و نیز تزاحم بین محبت به غیرخدا با محبت به خدا، خواستههای نفسانی و محبت به غیرخدا را ترجیح میدهند. ازاینرو، امام سجاد(علیه السلام) از خداوند درخواست میكنند كه محبت به خود را چون درختی تنومند كه ریشه در اعماق وجود ایشان دوانیده باشد، قرار دهد؛ تا هوسها و تندبادهای عواطف و احساسات غیرالهی، آن را از جای برنكند. محبت به خدا نباید چون گیاه و نهالی نورسته باشد كه با وزش بادی از جای كنده شود و محبت
به غیرخدا برجای آن بنشیند؛ یا آنكه وقتی انسان به خیال خام خود از برخی از كارها و تقدیرات خدا خوشش نیامد و ناراحت شد، محبت به خدا را فراموش كند.
در روایتی چنین آمده است:
أَنَّه(صلی الله علیه و آله) سَلَّمَ عَلَیْهِ غُلاَمٌ دُونَ الْبُلُوغِ وَ بَشٍّ لَهُ وَتَبَسَّمَ فَرَحاً بِالنَّبی(صلی الله علیه و آله) فَقَالَ لَهُ: أتُحِبُّنیِ یَا فَتَى؟ فقال: إِی وَاللهِ یَا رَسُولَ اللهِ. فَقَالَ لَه: مِثْلَ عَیْنَیْكَ؟ فَقالَ: أَكْثَرَ؟ فَقالَ: مِثْلَ أبِیكَ؟ فَقَالَ: أَكثَرَ. فَقالَ: مِثْلَ أمِّكَ؟ فَقالَ: أَكَثَرَ. فَقالَ: مِثلَ نَفْسِكَ؟ فَقالَ: أَكثرَ وَاللهِ یَا رَسُولَ اللهِ فَقالَ: أَمِثْلَ رَبِّكَ؟ فَقال: اللهَ اللهَ اللهَ یا رَسُولَ اللهِ لَیْسَ هَذَا لَكَ ولاَ لأَحدٍ، فَإِنَّمَا أحْبَبْتُكَ لِحُبِّ اللهِ. فَاْلتَفَتَ النَبِّیُِ إِلىَ مَنْ كانَ مَعَهُ وَقَالَ هَكَذَا كُونُوا، أَحِبُّوا اللهِ لإحسانِهِ إِلیَكُمْ وَإِنْعَامِهِ عَلیكُمْ وأَحِبُّونی لِحُّبِ الله؛(1) «پسری به رسول خدا(صلی الله علیه و آله) سلام، و بهروی آن حضرت تبسم كرد. حضرت به او فرمود: مرا دوست میداری، ای جوان؟ عرض كرد: آری؛ به خدا سوگند، ای رسول خدا. حضرت فرمود: مانند چشمانت مرا دوست داری؟ عرض كرد: بیشتر. فرمود: مانند پدرت؟ عرض كرد: بیشتر. حضرت فرمود: به اندازة مادرت مرا دوست داری؟ عرض كرد: بیشتر. فرمود: به اندازة خودت مرا دوست داری؟ عرض كرد: بیشتر، به خدا قسم، ای رسول خدا. فرمود: به اندازة خدا مرا دوست داری؟ عرض كرد: الله الله الله ای رسول خدا! نه، این مقام برای تو نیست و نه برای هیچكس. من تو را برای خدا دوست دارم. حضرت به همراهان خود روی كرد و فرمود: اینگونه خدا را بهواسطة احسان به
1. دیلمی، ارشاد القلوب، ج1، ص161.
شما و نعمتهایی كه به شما ارزانی داشته دوست بدارید و مرا هم بهواسطة دوستی خدا دوست بدارید».
وقتی خداوند حضرت ابراهیم(علیه السلام) را به مقام خُلّت رساند و او را خلیل خود قرار داد و فرمود: وَاتَّخَذَ اللَّهُ إِبْرَاهِیمَ خَلِیلا؛(1)«و خدا ابراهیم را دوست خود قرار داد». برخی از فرشتگان به یكدیگر گفتند: خداوند كسی را كه از نطفه آفریده شده، خلیل و دوست خود قرار داد و به او ثروت عظیم بخشید. خداوند به فرشتگان وحی كرد كه وارستهترین فرد و رئیس خود را برگزینند. آنان از بین خود جبرئیل و میكائیل را برگزیدند و آن دو بهصورت انسان به زمین فرود آمدند. آن روز حضرت ابراهیم(علیه السلام) گوسفندان خود را جمع آورده بود؛ چه آنكه حضرت ابراهیم(علیه السلام) چهار هزار چوپان داشت و چهار هزار سگ گله كه در گردن هریك از آنها قلادهای زرین آویخته بود. ایشان همچنین چهل هزار گوسفند شیرده، و شترها و گاوهای فراوان داشت. آن دو فرشته در دو سوی گلههای حضرت ابراهیم(علیه السلام) ایستادند و یكی از آن دو، با صدایی زیبا و بلند گفت: سبّوح قدّوس. دیگری در پاسخ او گفت: ربُّ الملائكة والروح. حضرت ابراهیم(علیه السلام) با شنیدن نام معشوق خود چنان به وجد آمد كه مدهوش شد و وقتی به خود آمد فرمود: اگر آنچه را گفتید بازگویید، نیمی از مالم را به شما میبخشم. در مرتبة سوم گفت اگر دوباره آن را بازگویید، مال و فرزندان و جسمم از آن شما باشد. اینجا بود كه فرشتگان به حكمت انتخاب خداوند پی بردند.(2)
وقتی درختِ محبت خدا در اعماق دل انسان ریشه دوانید و استوار و تنومند شد، انسان با شنیدن نام خدا سرشار از لذت میشود و به وجد میآید؛ میخواهد بیشتر دربارة محبوب بشنود و ارتباطش را با او پایدارتر سازد. در مقابل، كسانی كه دلشان از
1. نساء (4)، 125.
2. ر.ك: مولامحسن فیض كاشانی، تفسیر صافی، ج2، ص325ـ326.
محبت خدا تهی است و محبت به غیرخدا بر دلشان نقش بسته، از شندین نام خدا ناراحت میشوند: وَإِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ وَإِذَا ذُكِرَ الَّذِینَ مِنْ دُونِهِ إِذَا هُمْ یَسْتَبْشِرُون؛(1)«و چون خداوند به یگانگی یاد شود، دلهای كسانی كه به آن جهان ایمان ندارند برَمَد، و وقتی آنان كه جز او هستند [معبودهایشان] یاد شوند، ناگاه شادمان گردند».
اگر انسان جویای معرفت متعالیای باشد كه دست یافتن به آن برای انسان ممكن است (معرفتی كه چون كیمیا وجود انسان را متحول میسازد)، باید به مرتبة محبت عمیق و پایدار به خداوند دست یابد، و البته هم دست یافتن به آن معرفت و هم كسب این مرتبة محبت، با توفیق و عنایت الهی حاصل میشود. اگر ما از اهمیت و ارزش این مراتب عالی محبت و معرفت خداوند آگاه میبودیم، بهجای آنكه از خداوند نان و آب، و پست و مقام، و دیگر امكانات بیمقدار دنیوی را درخواست كنیم، سرلوحة خواستهها و نیازمان را محبت و معرفت خدا قرار میدادیم.
1. زمر (39)، 45.
چنانكه گفتیم، در مناجات عارفین بیشتر بر معرفت و محبت الهی تكیه شده است. بنابراین ما نیز به تبیین ارتباط متقابل بین محبت و معرفت پرداختیم. گفتیم كه مرتبهای از معرفت، پایة محبت است و در مقابل، تحصیل برخی از مراتب معرفت در گرو محبت و رشد آن است. هرچه محبت انسان به خداوند شدیدتر شود، معرفت او به خداوند نیز ارتقا مییابد، و متقابلاً هرچه معرفت انسان به خداوند افزایش یابد، محبت او نیز گستردهتر و راسختر میشود؛ تا آنكه انسان به عالیترین مرتبة محبت، كه به اولیای خدا اختصاص دارد، بار مییابد. مقامات متعالی عشق به خدا كه در مضامین عالی این مناجات مطرح شده، به انسان امید و همت عالی میبخشد؛ انگیزة او را برای توجه به مقامات اولیای خدا برمیانگیزد و در وی شوق تلاش برای رسیدن به آن مقامات و استفاده از ظرفیت وجودی خویش را فراهم میآورد. توجه به دنیا و پرداختن بدان، از همت انسان میكاهد؛ او را به پستی میكشاند و موجب میشود كه حتی مؤمنِ برخوردار از محبت اهلبیت(علیهم السلام) و اهل ولایت، در حد حیوان تنزل كند؛ تنها به مسائل دنیوی بپردازد و اوضاع زندگی او را از پرداختن به امور معنوی بازدارد.
بزرگترین خسارت برای انسان این است كه تحصیلات دینی داشته باشد و با معارف بلند اهلبیت(علیهم السلام) آشنا باشد، اما از این امكانات ارزشمند كه در اختیار او قرار گرفته است بهرهبرداری نكند و تنها در اندیشة خوردن و خوابیدن و امور مربوط به آنها باشد. بهراستی از بین بیش از شش میلیارد انسان، چند درصد انسانها از معرفت و ولایت اهلبیت(علیهم السلام) برخوردارند و میتوانند از معارف و سخنان آن حضرات استفاده كنند؟ آیا حیف نیست كه آن امكانات عظیم و ارزشمند را واگذاریم و خود را به امور دنیوی پست و حقیر آلوده سازیم، و چون حیوان به خور و خواب و شهوت پردازیم، تا مصداق آن سخن خداوند قرار گیریم كه فرمود: ذَرْهُمْ یَأْكُلُوا وَیَتَمَتَّعُوا وَیُلْهِهِمُ الأمَلُ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ؛(1)«واگذارشان تا بخورند و برخوردار شوند و آرزو سرگرمشان كند؛ پس بهزودی خواهند دانست».
مناجاتها و سخنان اهلبیت(علیهم السلام) نعمت بزرگی است كه در اختیار ما قرار گرفته تا با افقهای متعالی الهی و انسانی آشنا شویم و در پرتو آنها دریابیم كه انسان در حیوانیت خلاصه نمیشود؛ بلكه مقام انسانیت بسیار فراتر از حیوانیت است. اگر انسان اهمیت و عظمت این مقام را بشناسد و درك كند، حاضر نیست لحظهای توجه خود را به امور پوچ حیوانی و دنیوی معطوف سازد. مناجات عارفین یكی از معارف بلند امام سجاد(علیه السلام) است كه در آن خواستههای متعالی و ارزشهای والا و نیازهای اصیل انسانی به تصویر كشیده شده است. تاكنون ما بخشهایی از آن مناجات را بررسی كردیم كه محور آن محبت به خداوند و شوق وصال و انس به خدا بود. از این پس به دیگر بخشهای آن مناجات میپردازیم كه محور آن معرفت و شناخت حصولی و حضوری خداوند است. در ادامة آن مناجات، امام(علیه السلام) میفرماید:
1. حجر (15)، 3.
قَدْ كُشِفَ الْغِطَاءُ عَنْ أَبْصَارِهِمْ وَانْجَلَتْ ظُلْمَةُ الرَّیْبِ عَنْ عَقَائِدِهِمْ و ضَمَائِرِهِمْ وَانْتَفَتْ مُخَالَجَةُ الشَّكِّ عَنْ قُلُوبِهِمْ وَسَرَائِرِهِمْ وَانْشَرَحَتْ بِتَحْقِیقِ الْمَعْرِفَةِ صُدُورُهُم؛ «[خداوندا! مرا از كسانی قرار ده كه] حجاب و پرده از برابر چشمانشان كنار رفته و ظلمت شك و زنگار شبهه از عقاید و باطنشان زایل، و خلجان شك از دلهایشان برطرف شده است و بهواسطة استوار شدن معرفتشان، سینهشان گشاده گشته و از وسعت نظر برخوردار شدهاند».
امام سجاد(علیه السلام) از خداوند درخواست میكنند كه حجاب و پرده را از برابر دیدگانشان بردارد تا ایشان حقایق را عیاناً مشاهده كنند. تعبیر «كشف الغطاء» ریشة قرآنی دارد و یكی از ویژگیهای روز قیامت است كه در آن، همة حقایق بیپرده و آشکارا مشاهده میشوند. این عبارت به تبع قرآن، با تعابیر گوناگون در سخنان اهلبیت(علیهم السلام) راه یافته است. خداوند میفرماید: لَقَدْ كُنْتَ فِی غَفْلَةٍ مِنْ هَذَا فَكَشَفْنَا عَنْكَ غِطَاءَكَ فَبَصَرُكَ الْیَوْمَ حَدِید؛(1)«[به او میگویند:] هرآینه از این [حال] غافل بودی؛ پس ما پردهات را از [دیدهات] برداشتیم و دیدهات امروز تیزبین است».
گرچه ما میپنداریم كه بهوضوح حقایق این عالم را درك میكنیم، از نظر قرآن حجاب و پرده بر حقایق این عالم افتاده و ازاینرو ما نمیتوانیم باطن و ملكوت آنها را درك كنیم. برای تقریب به ذهن میتوان گفت، گاه وقتی چشممان به افرادی میافتد كه لباس و سرووضع نامناسب دارند، میپنداریم كه آنان افراد بد و ناشایستیاند؛ اما وقتی با آنها ارتباط مییابیم و سخن میگوییم و با همدیگر مأنوس میشویم، درمییابیم كه
1. ق (50)، 22.
صفا و خلوص دارند و آن وضعیت نامناسب ظاهری ناشی از اوضاع خانوادگی و محیطی آنهاست. برعكس؛ گاه افراد ظاهرالصلاح را میبینیم و میپنداریم كه انسانهایی شایسته و مؤمناند؛ اما وقتی مدتی با آنها محشور میشویم، درمییابیم كه صفاتی پست و ناشایست دارند و ظاهرشان هرگز با باطن آلودهشان تناسب ندارد. حكمت و مصلحت الهی ایجاب كرده كه بر حقایق عالَم و ازجمله بر باطن افرادْ پرده افكنده شود؛ تا اسرار افراد آشكار نگردد و بسیاری از خوبیهای نهانِ افراد و نیز بدیهای پنهانشان روشن نباشد. بدینگونه روابط مردم با یكدیگر برقرار میماند و زندگی ساری و جاری، و شروط امتحان فراهم میشود. امیر مؤمنان(علیه السلام) میفرماید: لَوْ تَكاَشفْتُم ما تَدَافَنْتُم؛(1) «اگر به راز و اسرار هم آگاه میشدید، همدیگر را دفن نمیكردید».
البته انسانهای برگزیده و رهیافته به عالیترین مراتب كمال و تعالی، در همین دنیا پرده و حجاب از برابر چشمانشان برداشته میشود و باطن و ملكوت اشیا را مینگرند. از این شمار افراد و برجستهترین آنها، امیر مؤمنان(علیه السلام) است كه فرمود: لَوْ كُشِفَ الغِطَاءُ مَا اْزدَدْتُ یَقینا؛(2)«اگر پرده كنار رود، چیزی بر یقین من افزوده نمیشود».
ظلمت و حجابهای دنیا مانع میشود كه انسان به حقایق یقین یابد. ازاینرو به شك مبتلا میشود و حتی ممکن است آخرت را انكار كند و اهمیتی به ثواب و عقاب اخروی ندهد؛ اما وقتی انسان وارد عالم آخرت شود، همة حجابها و پردهها از برابر دیدگانش برداشته میشود و حقایقی را میبیند كه در دنیا نمیدید؛ ازاینرو، گنهكاران در روز قیامت میگویند: رَبَّنَا أَبْصَرْنَا وَسَمِعْنَا فَارْجِعْنَا نَعْمَلْ صَالِحًا إِنَّا مُوقِنُون؛(3) «بارخدایا! دیدیم و شنیدیم؛ ما را بازگردان تا كاری نیك و شایسته كنیم كه ما بیگمان
1. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج77، باب 15، ص385، ح10.
2. همان، ج40، باب93، ص153، ح54.
3. سجده (32)، 12.
باوردارندهایم». به آنها پاسخ داده میشود كه در دنیا حجت آشكار شد و ادلة روشن برای هدایت و پیمودن مسیر سعادت در اختیار شما قرار گرفت و دیگر راه بازگشتی برای شما نیست: وَسِیقَ الَّذِینَ كَفَرُوا إِلَى جَهَنَّمَ زُمَرًا حَتَّى إِذَا جَاءُوهَا فُتِحَتْ أَبْوَابُهَا وَقَالَ لَهُمْ خَزَنَتُهَا أَلَمْ یَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ یَتْلُونَ عَلَیْكُمْ آیَاتِ رَبِّكُمْ وَیُنْذِرُونَكُمْ لِقَاءَ یَوْمِكُمْ هَذَا قَالُوا بَلَى وَلَكِنْ حَقَّتْ كَلِمَةُ الْعَذَابِ عَلَى الْكَافِرِین؛(1)«و كسانی كه كافر شدند، گروهگروه بهسوی دوزخ رانده شوند؛ تا چون بدانجا رسند درهای آن گشوده شود و نگهبانان آن گویندشان: آیا شما را پیامبرانی از خودتان نیامدند كه آیات [سخنان و پیامهای] پروردگارتان را بر شما میخواندند و شما را از دیدار این روزتان میترساندند؟ گویند: چرا [آمدند]؛ لیكن فرمان عذاب بر كافران واجب آمد».
عالم آخرت، عالم كشف و شهود و آشكار شدن ولایت، قدرت و حاكمیت مطلق الهی است. در آن عالم همه درمییابند كه هیچ قدرتی جز قدرت الهی مؤثر نیست و تنها قدرت الهی مؤثر و نافذ است: یَوْمَ هُمْ بارِزُونَ لا یَخْفی عَلَی اللّهِ مِنْهُمْ شَیْءٌ لِمَنِ الْمُلْكُ الْیَوْمَ لِلّهِ الْواحِدِ الْقَهّار؛(2)«روزی كه نمایان شوند، هیچچیز از آنان بر خدا پوشیده نباشد؛ [و ندا آید كه] امروز پادشاهی كه راست؟ خدایْ راست؛ آن یگانة برهمهچیره».
با توجه به اینكه در این عالم، حقایقْ پوشیده است و نیز با توجه به اینكه امكان مشاهدة حقایق با كنار رفتن پرده و حجاب از برابر دیدگان وجود دارد و ازاینرو برخی از اولیای خدا كه چشم برزخیشان باز شده، اسرار و حقایق این عالم را درك میكنند، امام(علیه السلام) از خداوند درخواست میكنند كه ایشان را در زمرة كسانی قرار دهد كه پرده از برابر
1. زمر (39)، 71.
2. غافر (40)، 16.
چشمانشان كنار رفته است. نكتة دیگر آنكه، گاه و بیگاه شك و شبهه به دل و باطن ما راه مییابد و اعتقادات و باورهای ما را تهدید میكند. خوشبختانه همة شبههها به گوش مردم نمیرسد؛ در غیر این صورت كاخ عقاید و باورهای دینی آنها فرومیریخت. ما حتی آنگاه كه احساس میكنیم باورها و اعتقاداتمان محكم و استوار است و نسبت به آنها شبههای نداریم و از پشتوانة علمی بسنده برخورداریم، نمیتوانیم به خودمان امیدوار باشیم. چهبسا دراینصورت نیز شبههای قوی اعتقادات و باورهایمان را سست كند.
با توجه به خطری كه شك و شبهه برای اعتقادات و باورهای انسان دارد، امام(علیه السلام) از خداوند در خواست میكنند كه ایشان را در زمرة كسانی قرار دهد كه ظلمت ریب و شبهه از دل و عقایدشان برداشته و خلجان شك و تردید از قلب و باطنشان برطرف شده و در پرتو معرفتی كه در درون آنها ریشه دوانیده، سینههایشان گشاده گشته است.
تعبیر «وانشرحت بتحقیق المعرفة صدورهم».حاكی از درخواست شرح صدر است. اصطلاح «شرح صدر» در ادبیات عرب رایج است و در قرآن نیز در برابر «ضیق صدر» به كار رفته است؛ آنجا كه خداوند میفرماید: فَمَنْ یُرِدِ اللَّهُ أنْ یَهدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلإسْلامِ وَمَنْ یُرِدْ أَنْ یُضِلَّهُ یَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَیِّقًا حَرَجًا كَأَنَّمَا یَصَّعَّدُ فِی السَّمَاءِ كَذَلِكَ یَجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِینَ لا یُؤْمِنُون؛(1)«پس كسی را كه خدا بخواهد راه نماید، سینة او را برای [پذیرش] اسلام میگشاید؛ و هركه را بخواهد گمراه كند، سینة او را تنگ و بسته میسازد [تا پذیرای حق نباشد]؛ چنانكه گویی بهزحمت در آسمان بالا میروند. اینگونه خدا پلیدی را بر كسانی كه ایمان نمیآورند، قرار میدهد».
تعبیر كنایی «شرح صدر» و «ضیق صدر» كه كاربردی قرآنی و روایی دارد، حاكی از دو حالت و احساس متفاوت روانی است. حالت و احساس اول، حالت انبساط و گشادگی دل
1. انعام (6)، 125.
است كه در این حالت، انسان نشاط فراوان و آمادگی بسنده برای كار كردن، تفكر و یا عبادت و محبت ورزیدن دارد. حالت دوم همان قبض و گرفتگی سینه و دل است كه در پی آن، احساس فشار، خفقان، و بیحوصلگی به انسان دست میدهد و درنتیجه، انسان رغبت و میلی به كار و نیز عبادت ندارد. حالت شرح صدر از درآمیختن معرفت و محبت پدید میآید و موجب میشود كه انسان از خود و كارها و حالات خود لذت ببرد. در روابط عادی، شرح صدر و انبساط و گشادگی دل موجب میشود كه انسان از گفتوگو با دیگران، و مزاح و شوخی خوشش بیاید و تحمل كافی در برخورد با رفتار نامناسب داشته باشد و عصبانی نشود. در مقابل، در نتیجة ضیق و گرفتگی سینه، انسان طاقت و تحمل از كف میدهد و بیحوصله میشود؛ میلی به گفتوگو با دیگران ندارد و زود عصبانی میشود. اما در امور معنوی و اخروی، شرح صدر زمینه و آمادگی بسنده را برای پذیرش امر خدا و تسلیم شدن در برابر آن، خضوع در برابر او و عبادت فراهم میآورد و موجب میشود كه انسان از دعا و مناجات با خدا لذت ببرد. حال اگر ضیق صدرِ ناشی از ضعف ایمان به انسان دست دهد، حال مناجات و عبادت از او گرفته میشود و حاضر نیست به آیات قرآن و آموزههای الهی گوش فرادهد و به دستورهای خداوند عمل كند؛ حتی در این حال انسان از شنیدن نام خدا و آخرت نیز كراهت دارد و درنتیجه حالت ضیق صدر، به خودداری از تقرب به خداوند میانجامد. خداوند دربارة كافران كه مبتلای به ضیق صدر شدهاند و براثر این حالت حتی از شنیدن نام خدا نفرت و كراهت دارند، میفرماید: وَإِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ وَإِذَا ذُكِرَ الَّذِینَ مِنْ دُونِهِ إِذَا هُمْ یَسْتَبْشِرُون؛(1) «و چون خداوند به یگانگی یاد شود، دلهای كسانی كه به آن جهان ایمان ندارند برمد، و وقتی آنان كه جز او هستند [معبودهاشان] یاد شوند، ناگاه شادمان گردند».
1. زمر (39)، 45.
امام(علیه السلام) در ادامة مناجات میفرمایند:
وَعَلَتْ لِسَبْقِ السَّعَادَةِ فِی الزَّهَادَةِ هِمَمُهُمْ، وَعَذُبَ فِی مَعِینِ الْمُعَامَلَةِ شِرْبُهُمْ، وَطَابَ فِی مَجْلِسِ الْأُنْسِ سِرُّهُمْ، وأَمِنَ فِی مَوْطِنِ الْمَخَافَةِ سِرْبُهُمْ، وَاطْمَأَنَّتْ بِالرُّجُوعِ إِلَى رَبِّ الْأَرْبَابِ أَنْفُسُهُمْ، وَتَیَقَّنَتْ بِالْفَوْزِ وَالْفَلَاحِ أَرْوَاحُهُمْ، وَقَرَّتْ بِالنَّظَرِ إِلَى مَحْبُوبِهِمْ أَعْیُنُهُمْ، وَاسْتَقَرَّ بِإِدْرَاكِ السُّؤْلِ وَنَیْلِ الْمَأْمُولِ قَرَارُهُمْ، وَرَبِحَتْ فِی بَیْعِ الدُّنْیَا بِالْآخِرَةِ تِجَارَتُهُم؛ «مرا از شمار كسانی قرار ده كه همتشان برای پیشی گرفتن در سعادت و وارستگی عالی است و از سرچشمة طاعت و معامله با حق، آب خوشگوار نوشیدهاند؛ آنان كه در محفل انس با خدا باطنشان نیكو شده و در جایگاه ترس از خدا راهشان امنیت یافته است، و به سبب رجوع و پیوستگی به ربّ الارباب، نفوسشان مطمئن شده و روحشان فلاح و رستگاری و یقین یافته است؛ آنان كه چشمشان به مشاهدة محبوبشان روشن شده و به سبب دستیابی به مقصود، و نیل به آرزوهای متعالی، آرامش خاطر یافتهاند، و در دادوستد دنیا و آخرت، تجارتی پرسود داشتهاند».
همتهای انسانها، بیشتر معطوف به موقعیتها و مقامات دنیوی است و دراینبین، كسی كه همتش را برای دستیابی به بالاترین مقامات دنیوی خرج میكند، برخوردار از همت عالی معرفی میشود. برای نمونه، اگر از دانشآموزان كلاس درسی پرسیده شود كه در آینده میخواهید چهكاره شوید، هركس به فراخور علاقة خود پاسخی میدهد؛ یكی میگوید «میخواهم بقال شوم». زیرا بقال سر كوچهشان انسان خوب و مردمداری است و مواد خوراكی سالم در اختیار مردم مینهد. دیگری میگوید: «میخواهم معلم شوم» چون معلم آنان دلسوز است و رفتاری شایسته با دانشآموزان خود دارد. سومی
میگوید: «میخواهم خلبان شوم» یكی دیگر میگوید: «میخواهم پزشك شوم» و برخی میگویند كه میخواهیم مخترع و یا ثروتمندترین انسان روی زمین شویم. اگر مشاغل و مقاماتی كه آن دانشآموزان دستیابی به آنها را آرزو میكنند، با یكدیگر بسنجیم، پی خواهیم برد كه كدامین آنها همت بالا و عالی دنیوی دارند. دربارة امور معنوی و اخروی نیز این تفاوت همتها وجود دارد. برخی كه همتشان پایین است آرزو میكنند كه به بهشت بروند و از آتش جهنم نجات یابند و در بهشت، خداوند قصری در اختیار آنان قرار دهد و آنها از مناظر بهشت لذت ببرند. برخی كه همتشان بیشتر است، آرزوهای فزونتری دارند؛ اما كسی كه همتش عالیتر و والاتر از دیگران است میخواهد به رضوان حق برسد؛ به پیشگاه خداوند بار یابد و با مشاهدة جمال الهی غرق در لذت شود.
در برخی از روایات آمده است كه برخی از بهشتیان چنان از تجلیات الهی تأثیر میپذیرند كه مشاهدة جلوههای الهی، آنان را مدهوش میسازد و این حالت سالیانی به طول میانجامد؛ تا آنجا كه همسرانشان، یعنی حوریان بهشتی، نزد خدا شكایت میكنند كه آنان اعتنایی به ما ندارند و ما را فراموش كردهاند؛ تو ما را برای آنها آفریدی كه از ما لذت ببرند؛ اما آنان توجهی به ما نمیكنند. توجه محض آنان به جلوة الهی و مستغرق شدن آنان در لذت مشاهدة جمال خداوند، حاكی از درك لذتی متعالی و بیهمتاست كه دیگر لذتهای بهشتی در مقابل آن بیارزش مینمایند؛ چه رسد به لذتهای بیمقدار دنیوی. ازاینرو، آنان كه در پی آن مقصد متعالیاند، كاملاً خود را از دلبستگیهای دنیوی میرهانند و بنا بر فرمودة امام سجاد(علیه السلام) همت عالی ایشان در دنیا مصروف رسیدن به سعادت، و بریدگی و وارستگی از دنیا میشود.
امیر مؤمنان(علیه السلام) در زمان خلافت خود، جز شام كه در اشغال معاویه بود، بر دیگر سرزمینهای اسلامی، از جمله حجاز، مصر، عراق و ایران حكومت میكردند. بنا بر
روایت امام باقر(علیه السلام) روزی امیر مؤمنان(علیه السلام) به بازار رفتند و پیراهنی را به چهار درهم خریدند و نزد خیاط بردند و از او خواستند كه آستینهای آن را، كه از سر انگشتان ایشان بلندتر بود، كوتاه كند.(1) همچنین در احوالات آن حضرت وارد شده كه پیشانی ایشان بر اثر فراوانی سجده، پینه بسته بود و درحالیكه لباسی خشن و پشمینه بر تن داشتند و كفشهایی از لیف خرما میپوشیدند، خطبه میخواندند و عالیترین مطالب را در آن خطبه در اختیار مردم مینهادند. همچنین ابنعباس نقل میكند كه در جریان فتنة جمل، در منطقة ذیقار بر امیر مؤمنان(علیه السلام) وارد شدم و مشاهده كردم كه در آن هنگامة حساس، كفش خود را پینه میزنند. آن حضرت به من فرمودند: این كفش چقدر میارزد؟ گفتم: هیچ. امام فرمودند: واللَّهِ لَهِیَ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ إِمْرَتِكُمْ إِلَّا أَنْ أُقِیمَ حَقّاً أَوْ أَدْفَعَ بَاطِلًا؛(2)«به خدا سوگند، این كفش بیارزش را از حكومت بر شما بیشتر دوست میدارم؛ مگر آنكه بتوانم حقی را برپا دارم، یا باطلی را برطرف كنم».
این حالات و ویژگیها ناشی از نهایت وارستگی و زهد آن حضرت، و دلدادگی به معبود است. بیتردید آن حضرت سرآمد كسانی است كه همت عالی خود را صرف وارستگی و عدم دلبستگی به دنیا و نیل به سعادت و رضوان حق كردهاند و در مجلس انس حق دمادم از شراب وصل محبوب مینوشند؛ همان كسانی كه امام سجاد(علیه السلام) از خداوند درخواست كردهاند كه ایشان را در شمار آنان قرار دهد.
در پایان مناجات، امام(علیه السلام) میفرمایند:
إِلَهِی مَا أَلَذَّ خَوَاطِرَ الْإِلْهَامِ بِذِكْرِكَ عَلَى الْقُلُوبِ، وَمَا أَحْلَى الْمَسِیرَ إِلَیْكَ بِالْأَوْهَامِ فِی مَسَالِكِ الْغُیُوبِ، وَمَا أَطْیَبَ طَعْمَ حُبِّكَ، وَمَا أَعْذَبَ شِرْبَ قُرْبِكَ، فَأَعِذْنَا مِنْ طَرْدِكَ وَإِبْعَادِكَ، وَاجْعَلْنَا مِنْ أَخَصِّ عَارِفِیكَ وأَصْلَحِ عِبَادِكَ وأَصْدَق
1. محمدبنحسن فتال شیرازی، روضة الواعظین و بصیرة المتعظین، ج1، ص107.
2. سید رضی، نهج البلاغه، خ33.
طَائِعِیكَ وأَخْلَصِ عُبَّادِكَ یَا عَظِیمُ یَا جَلِیلُ یَا كَرِیمُ یَا مُنِیلُ بِرَحْمَتِكَ وَمَنِّكَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِین؛ «خدایا، چقدر لذتبخش است خطورهایی كه یاد تو را به دلها الهام میكند، و چه شیرین است فكر و اندیشههایی كه با اوهام در پردههای غیب بهسوی تو ره میپویند، و چقدر طعم محبتت شیرین است، و چه گواراست نوشیدن شراب قرب تو. پس ای خدا، ما را از دور ساختن و راندن از درگاهت به خودت پناه ده، و ما را از خاصترین عارفان و صالحترین بندگانت قرار ده، و در شمار صادقترین اهل طاعتت و پاكترین و خالصترین بندگانت قرار ده. ای خدای بزرگ، ای با عزت و جلال، ای با كرم و احسان، به حقِ رحمت و عطایت، ای مهربانترین مهربانان».
ما لذت ذكر خدا را نچشیدهایم و درك نكردهایم؛ اما امام سجاد(علیه السلام) از لذت خطور ذكر الهی در قالب صیغة تعجب «ما الذ». بهمنزلة برترین و عالیترین لذت یاد میكنند و میفرمایند كه چقدر لذتبخش است خطورات ذكرت كه به دل من الهام كردهای. تصور كنید عاشقی را كه با همة وجود به معشوق و محبوب خود دل باخته است و پیوسته در فكر و یاد او بهسر میبرد؛ اما ناگهان گرفتاری و مشكلی برای او پیش میآید و لحظاتی از یاد معشوق خود غافل میشود و در آن حال، معشوقش با اشاره او را به خود متوجه میسازد و به وی گوشزد میكند كه از او غافل نشود. بیتردید این اشارت محبوب برای عاشق، بسیار لذتبخش است. برای عاشق دلسوختة محبوب و معشوق واقعی و حقیقی، یعنی خداوند، هیچ لذتی سرشارتر و والاتر از آن نیست كه خداوند یاد و ذكر خود را به او الهام كند و او را متوجه خویش سازد. امام(علیه السلام) سپس میفرمایند: وما اَحلی الَمسیرِ اِلیكَ باِلاْوهام فِی مَسَالِكِ الغُیُوِب؛ «و چه شیرین است فكر و اندیشههایی كه در پردههای غیب بهسوی تو سیر میكنند».
در توضیح این جمله میتوان گفت كه گاه براثر شدت و فروانی عبادت و تمركز توجه انسان به ساحت قدس الهی، حالتی برای انسان رخ میدهد كه احساس میكند محبوب را میبیند. البته منظور، رؤیت و مشاهدة جلوههای رحمانی خداست؛ ولذا وقتی حضرت موسی(علیه السلام) مشاهدة خداوند را درخواست كرد، خداوند در پاسخ فرمود: قَالَ لَنْ تَرَانِی وَلَكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِی فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَخَرَّ مُوسَى صَعِقًا فَلَمَّا أفَاقَ قَالَ سُبْحَانَكَ تُبْتُ إِلَیْكَ وأنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِین؛(1) «گفت: هرگز مرا نخواهی دید؛ ولیكن به این كوه بنگر. پس اگر در جای خود قرار و آرام داشت، مرا خواهی دید؛ و چون پروردگارش بر آن كوه تجلی كرد، آن را خُرد و پراكنده ساخت؛ و موسی مدهوش بیفتاد و چون به خود آمد، گفت: [بارخدایا،] تو پاك و منزهی [از اینكه با چشم دیده شوی] به تو بازگشتم و من نخستین باوردارندهام».
بههرحال برای اولیای خدا گاه مراتبی از تجلیات الهی رخ میدهد و در آن لحظه كه كوتاه نیز هست، آنان غرق در لذت و سرور میشوند و همة آنچه را پیرامون ایشان میگذرد، فراموش میكنند. كسانی كه خداوند چنین توفیق معنویای به آنان عنایت كرده، قدردان این نعمت بزرگاند و خدای را شاكرند. آنان میكوشند پرتوی از این حالت را برای خود حفظ كنند. برای تفهیم و درك لحظة تجلی جلوههای الهی بر اولیای خدا و لذتی كه به آنها دست میدهد و برای تقریب به ذهن میتوان مثالی زد. در زمان حیات امام خمینی(رضی الله عنه) برخی از مردم پس از سالها انتظار گاه فرسنگها راه را پیاده طی میكردند تا لحظاتی به زیارت امام نائل شوند و جمال نورانی ایشان را مشاهده كنند. وقتی چشم آنان به امام میافتاد، از شدت شوق و لذت مشاهدة ایشان زبانشان بند میآمد و نمیتوانستند حرف بزنند. همچنین فراواناند كسانی كه
1. اعراف (7)، 143.
آرزوی زیارت و ملاقات رهبر معظم انقلاب را دارند و اگر در طول عمرشان حتی یك بار آن توفیق به ایشان دست دهد و به زیارت مرادشان نائل شوند، چنان لذت میبرند كه میكوشند خاطرة شیرین آن ملاقات را برای همیشه زنده نگاه دارند. گرچه لحظات دیدار با رهبر معظم انقلاب به انجام میرسد، ازآنجاكه آن دیدار بسیار لذتبخش است، دیداركنندگان همواره میكوشند به آن توجه داشته باشند و خاطره و یاد آن را زنده نگاه دارند. با این خاطره، همواره لذت آن دیدار تداوم مییابد. آنچه پس از آن دیدار و مشاهده برای آنان باقی میماند، صورت وهمی و توهمی از آن رؤیت و مشاهده است، كه به آنها لذت میبخشد. امام سجاد(علیه السلام) نیز میفرمایند چقدر لذتبخش است كه انسان با گامهای توهم در مسیر قرب به خداوند حركت كند؛ یعنی وقتی برای لحظهای توفیق مشاهدة جلوة الهی برای انسان حاصل شود، انسان برای بقای خاطرة آن حالت، پرتوی از آن حالت را در خود باقی نگاه میدارد. زنده داشتن آن حالت و لحظة درك جلوة الهی، بهمثابة سیر با قدم توهم در مسیر قرب الهی تلقی شده است.
درك و مشاهدة جلوة الهی، مقامی بسیار متعالی است كه در این عالم برای هركسی حاصل نمیشود و اگر كسی به آن مقام رفیع بار یابد و در حالت مكاشفه جلوهای از تجلیات الهی را شهود كند، باید در خیال خود و با توهم، آن حالت را برای خویش نگاه دارد؛ زیرا زنده و پایدار ساختن خاطره و صورت وهمی آن حالت، قدردانی از آن توفیق بزرگ الهی است و موجب میشود كه روح انسان، آمادة دریافت تجلیات دیگر الهی باشد. حتی گاهی انسان میپندارد كه شهود تجلیات الهی برایش حاصل شده است. بیتردید همین خیال و نگهداری سایة شهود نیز موجب استحكام ارتباط انسان با خدا میشود؛ چنانكه در محبت و عشقهای انسانی، مانند عشق و محبت بین لیلی و مجنون، خیال مشاهدة معشوق، موجب سرزندگی و نشاط عاشق
میشود. ازاینرو، عاشق اگر در طول سال، تنها یك بار به دیدار معشوق خود نائل شود، در دیگر روزهای سال با خیال معشوق بهسر میبرد و این خیال به او امید و نشاط و لذت میبخشد. درواقع، عاشق با خیال معشوق زندگی میكند، كه اگر آن خیال را نمیداشت، از غصه میمیرد؛ زیرا خیال معشوق به زندگی او معنا میدهد و بدون خیال معشوق، زندگی برای او لذتی ندارد.
از زمرة مناجاتهای پانزدهگانة امام سجاد(علیه السلام) مناجات ذاكرین است كه ایشان در فراز نخست آن میفرمایند:
إلَهی، لَوْ لَا الْوَاجِبُ مِنْ قَبُولِ أَمْرِكَ لَنَزَّهْتُكَ مِنْ ذِكْرِی إِیَّاكَ، عَلَى أَنَّ ذِكْرِی لَكَ بِقَدْرِی لَا بِقَدْرِكَ، وَمَا عَسَى أَنْ یَبْلُغَ مِقْدَارِی حَتَّى أُجْعَلَ مَحَلًّا لِتَقْدِیسِكَ، وَمِنْ أَعْظَمِ النِّعَمِ عَلَیْنَا جَرَیَانُ ذِكْرِكَ عَلَى أَلْسِنَتِنَا وَإِذْنُكَ لَنَا بِدُعَائِكَ وَتَنْزِیهِكَ وَتَسْبِیحِك؛ خدایا، اگر واجب نبود قبول و اطاعت امر تو (كه فرمان دادی ذكر تو كنیم)، من تو را منزه از آن میدانستم كه ذكر تو گویم؛ باآنكه یاد من از تو در حد و اندازة فهم من است، نه در حد مقام تو؛ و چگونه ممكن است فهم من به حدی برسد كه آن را محلی برای تقدیس تو قرار دهم؟ و یكی از نعمتهای بزرگ تو برای ما این است كه ذكر تو بر زبان ما جاری شده است و تو به ما اجازه دادهای كه تو را بخوانیم و به تنزیه و تسبیح تو مشغول شویم.
حدود ده سال پیش بهتفصیل دربارة «ذكر خدا». سخن گفتیم و آن گفتار، در كتابی به نام
یاد او گرد آمده است. در این مجال بنا نداریم كه بهتفصیل دراینباره سخن گفته، آنچه را در آن كتاب آمده بازگوییم؛ اما به مناسبت شرح و بررسی این مناجات شریف، ناچاریم نكاتی را بهاختصار بیان كنیم. نكتة نخست اینكه، آنچه از ذكر به اذهان عموم مردم متبادر میشود، اذكار لفظی است؛ مانند ذكر الله اكبر، لا اله الا الله و دیگر اذكار لفظی. بااینحال چنانكه از قرآن، مناجاتها و دعاها استفاده میشود، گسترة ذكر خدا گستردهتر از ذكر لفظی است و ذكر قلبی را نیز دربر میگیرد؛ بلكه اصل ذكر مربوط به قلب است. یاد كردن از كسی بدین معنا نیست كه تنها نامش را بر زبان جاری سازیم؛ بلكه با یادكرد از كسی باید دل متوجه او شود. ارزش ذكر لفظی ازآنجهت است كه پدیدارسازندة یاد قلبی است و ازآنجهت به آن ذكر گفته میشود كه ملازم با یاد قلبی است و حقیقت ذكر با دل ارتباط دارد. ازاینرو، خداوند میفرماید: وَاذْكُرْ رَبَّكَ فِی نَفْسِكَ تَضَرُّعًا وَخِیفَةً وَدُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَالآصَالِ وَلا تَكُنْ مِنَ الْغَافِلِین؛(1) «و پروردگارت را در درون خویش به زاری و بیم، و بدون آوای بلندِ گفتار، بامدادان و شبانگاهان یاد كن و از غافلان مباش».
نكتة دوم آنكه، وقتی انسان خدا را یاد میكند و از جمله دربارة ذكر قلبی، به اسما و صفات و افعال الهی توجه مییابد و آنها را یاد میكند (برای نمونه وقتی از خداوند بهمنزلة كریم، رازق و یا غفار یاد میكند)، مفهوم این صفات در ذهن او نقش میبندد و با آن مفهوم، به موجودی اشاره میكند كه آن صفات را دارد. بهتعبیردیگر، ذكرْ تابعی از معرفت انسان، و متناسب با شناختی است كه انسان از خدا دارد. توضیح آنكه، گاهی انسان سالیانی طولانی با كسی ارتباط تنگاتنگ دارد و كاملاً به او علاقهمند است؛ برای نمونه سالیانی با استاد خود محشور است و از پیشگاه او بهره میبرد و پس از آنكه
1. اعراف (7)، 205.
استادش از دنیا میرود او را یاد میكند. مسلماً این یادكرد از نظر وسعت، ارزش و عمق، متناسب با معرفتی است كه او به استادش دارد. این بسیار متفاوت است با یادكرد او از كسی كه بهگونة حضوری دركش نكرده و تنها ویژگیهایی از او را شنیده است، و متناسب با این شناخت ضعیف، او را یاد میكند. حال با توجه به اینكه یاد خدا پرتوی از شناخت انسان دربارة خداست و با توجه به اینكه شناخت افراد از خدا مراتب گوناگون دارد، ذكر خدا نیز اگر تنها لقلقة زبان نباشد و از صمیم دل برخیزد، از نظر ارزش و مرتبه، تابع معرفت انسان به خداست. بنابراین هر چقدر معرفت انسان به خدا و اسما و صفات او عمیقتر و گستردهتر باشد، یاد او از خداوند نیز گستردهتر و عمیقتر خواهد بود.
نكتة سوم كه محور و موضوع اصلی این مناجات شریف قرار گرفته ـ و در مباحث پیشین خود در موضوع ذكر كه آیات و روایات بسیاری را ازنظر گذراندیم، بدان التفات نیافتیم (از این نظر باید اهلبیت عصمت و طهارت(علیهم السلام) را بزرگترین نعمت الهی برای خویش بدانیم كه گاه مطالعة دعا و مناجات و یا روایتی از آنها افقهای نو و نكاتی تازه را به انسان مینمایاند)ـ این است كه ما نمیتوانیم حق ذكر و یاد خداوند را بهجای آوریم و اگر خداوند فرمان نمیداد كه او را یاد كنیم، ما او را منزه از یاد خود میدانستیم؛ زیرا یاد كردن ما در حد ظرفیت وجودی و معرفتی ماست و هرچه ظرفیت وجودی و معرفت ما گسترش یابد، ذكر ما از خدا نیز عمیقتر و باارزشتر میشود. بااینحال ازآنجاكه وجود ما محدود و ضعیف و فقیر محض است، یادكرد ما كه متناسب با وجود محدود ماست، شایستة شأن خداوند و متناسب با او، كه نامتناهی و نامحدود است، نیست. حتی اگر ظرفیت و معرفت ما افزایش یابد و به تناسب آن، ذكر و یاد ما نیز ارزشمندتر شود، درهرصورت ما محدودیم و ظرفیت و معرفت و یاد محدود ما نسبتی با شأن و منزلت
نامتناهی خداوند ندارد. نمیتوان محدود را با نامحدود سنجید و بین آن دو نسبتی را برقرار ساخت. ما هرگز نمیتوانیم حق یاد خداوند را كه نامحدود است، بهجای آوریم. بااینهمه، ازآنجاكه خداوند فرمان داده، و اطاعت از فرمان او واجب است، در حد ظرفیت و فهم محدود خود او را یاد میكنیم و به این مطلب معترفیم كه یادكرد ما شایستة شأن نامحدود خداوند نیست. اكنون با توجه به ضعف و نقص ما و با توجه به آنكه ذكر و یاد ما متناسب با شأن خداوند نیست، بزرگترین لطف خداوند در حق ما و نعمت او برای ما این است كه اجازه داده تا او را یاد كنیم.
دربارة فضیلت و ارزش ذكر خداوند، روایات فراوانی وارد شده است، و برخی از آنها مضامینی شگفتآور دربارة جایگاه و عظمت یادكنندة خداوند دارد. برای نمونه در روایتی آمده است كه حضرت موسی(علیه السلام) از خداوند پرسید: یَا رَبِّ أ قَرِیبٌ أَنْتَ مِنِّی فَأُنَاجِیَكَ أمْ بَعِیدٌ فَأُنَادِیَكَ؟ فَأَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ إِلَیْهِ: یَا مُوسَى، أَنَا جَلِیسُ مَنْ ذَكَرَنِی؛(1) «پروردگارا، آیا تو به من نزدیكی تا آهسته با تو راز گویم، یا از من دوری كه با صدای بلند تو را بخوانم؟ خداوند عزوجل به او وحی فرمود: ای موسی، من همنشین كسی هستم كه مرا یاد كند».
همنشینی با انسانهای بزرگ از آرزوهای بزرگ ماست و هرچه شخصیتی كه آرزو داریم با او همنشین شویم از موقعیت و شأن والاتری برخوردار باشد، بیشتر از ملاقات با او به خود میبالیم و احساس غرور میكنیم. پس از انقلاب میلیونها نفر آرزو داشتند كه برای چند لحظه به دیدار امام خمینی(رحمه الله) نائل شوند و نیز فراواناند كسانی كه آرزو میكنند به ملاقات رهبر معظم انقلاب بروند و اگر توفیق دست دهد كه به مجلس خصوصی ایشان بار یابند، از شدت خوشحالی سر از پا نمیشناسند. حال اگر كسی
1. محمدبنیعقوب كلینی، كافی، ج2، ص496، ح4.
توفیق یابد امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) را ملاقات كند، افتخار بسیار بزرگی نصیب او شده است؛ اما باید در نظر داشت كه انبیا و اولیای خدا و علمای بزرگ كه ملاقات و همنشینی با آنها آرزوی ماست، همه بندة خدا هستند؛ هرچه دارند خداوند به ایشان بخشیده و هرگز شأن و مقام آنها به مقام و منزلت خداوند نمیرسد. از این نظر همنشینی با خداوند بزرگترین افتخار و موهبت الهی است كه هیچ نعمتی به پای آن نمیرسد.
مضمون جملة انا جلیس من ذكرنی در بسیاری از روایات آمده است. برای نمونه همین مضمون در دعای پس از زیارت امام رضا(علیه السلام)، با عبارت «یا جَلیس الذَّاكرین».آمده است و سپس، همانند آن مضمون با عبارت یا مَوجُودَ مَنْ طَلَبَه (ای موجود و حاضر برای هركه تو را طلبد) آمده كه این تعابیر منحصربهفرد است و در دیگر دعاها و روایات مشاهده نشده است. تعبیر مزبور گویای این حقیقت است كه امكان ندارد كسی خداوند را یاد كند و او را بخواند، اما او را در كنار و نزد خود نیابد. البته ازآنجاكه ما چشم بصیرت نداریم، خداوند را نزد خود نمییابیم و میپنداریم كه خداوند به ما توجهی ندارد و وقتی او را میخوانیم، اعتنایی به ما نمیكند.
اگر ما قدر همنشینی با خداوند را میدانستیم و به عظمت چنین افتخاری پی میبردیم، سزاوار بود كه جز امور ضروری زندگی و آنچه مكلف و متعهد به انجام آن هستیم، دیگر كارها را رها كنیم و پیوسته خود را با یاد و ذكر خدا مشغول سازیم؛ اما با كمال تأسف برخی نهتنها از یاد خدا و همنشینی با او لذت نمیبرند، به آن میل و رغبتی نیز ندارند و از یاد خدا احساس خستگی نیز میكنند. حتی گاه برخی به درجهای از پستی و شقاوت میرسند كه از یاد خدا نفرت دارند؛ چنانكه خداوند دربارة آنها میفرماید: وَإِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ وَإِذَا ذُكِرَ الَّذِینَ مِنْ دُونِهِ إِذَا هُم
یَسْتَبْشِرُون؛(1) «و چون خداوند به یگانگی یاد شود، دلهای كسانی كه به آن جهان ایمان ندارند برمد، و وقتی آنان كه جز او هستند [یعنی معبودهایشان] یاد شوند، ناگاه شادمان گردند».
بهرغم اهمیت ذكر خدا، امام سجاد(علیه السلام)، میفرماید: خدایا، اگر تو ذكر خود را بر ما واجب نكرده بودی، من تو را منزه از یادكرد خود میدانستم (بهتعبیر سادهتر، خجالت میكشیدم تو را یاد كنم)؛ اما تو ذكر خود را بر من واجب كردی و فرمودی: فَاذْكُرُونِی أَذْكُرْكُم؛(2) «پس مرا یاد كنید تا شما را یاد كنم». و نیز فرمودی: یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْرًا كَثِیرًا؛(3) «ای كسانی كه ایمان آوردهاید، خدا را بسیار یاد كنید». حتی خداوند ما را تشویق كرده كه در هر حال و حتی در بدترین حالات كه انسان خجالت میكشد كسی او را ببیند، او را یاد كنیم؛ چنانكه امام صادق(علیه السلام) فرمود: لاَبأسَ بِذِكْرِ اللهِ وأَنتَ تَبوُلُ فَإِنَّ ذِكْرَ اللهِ عَزَّوَجلَّ حَسَنٌ عَلیَ كُلِّ حالٍ فَلا تَسْأَمْ مِنْ ذِكْرِ الله؛(4) «عیبی ندارد درحالیكه بول میكنید خدا را یاد كنید؛ زیرا ذكر خدا در هر حال خوب است؛ بنابراین از ذكر خدا خسته مشو».
همچنین در تورات تحریفنشده آمده است كه حضرت موسی(علیه السلام) خطاب به خداوند فرمود: إِلَهِی إِنَّهُ یَأْتِی عَلَیَّ مَجَالِسُ أُعِزُّكَ وأجِلُّكَ أَنْ أَذْكُرَكَ فِیهَا فَقَالَ یَا مُوسَى إِنَّ ذِكْرِی حَسَنٌ عَلَى كُلِّ حَال؛(5) «خدایا! گاهی مجالسی برای من پیش میآید كه تو را عزیزتر و والاتر از آن میدانم كه در آن مجلسها تو را یاد كنم و نامت را ببرم. خداوند فرمود: ای موسی! یاد كردن من در هر حال خوب است».
1. زمر (39)، 45.
2. بقره (2)، 152.
3. احزاب (33)، 41.
4. محمدبنیعقوب كلینی، كافی، ج2، ص497، ح6.
5. همان، ح8.
اكنون با توجه به ارزش و اهمیت ذكر خدا و تأكید خداوند بر آن، و اینكه حتی از ما خواسته است تا در بدترین حالات او را یاد كنیم، این پرسش مطرح میشود كه چرا امام سجاد(علیه السلام) میفرمایند اگر فرمان خداوند نبود من خدا را منزه از یاد خود میدانستم و بهتعبیردیگر، خجالت میكشیدم كه او را یاد كنم؟ پاسخ به این پرسش دو بخش دارد: بخش اول كه بدان اشاره شد، عبارت است از اینكه وجود و ظرفیت همة انسانها و حتی ظرفیت حضرات معصومین(علیهم السلام) محدود است و وجود آنها نقص و فقر ذاتی دارد. درنتیجه آنچه انجام میدهند و آنچه میگویند و مفاهیمی كه تصور میكنند، همه محدود و متناسب با ظرفیت وجودی محدود آنهاست. پس آنچه از ظرفیت وجودی محدودِ ما انسانها برمیخیزد، از جمله یادكرد ما از خدا، نمیتواند متناسب با ذات نامتناهی خداوند و شایستة او باشد. حتی یاد پیامبر(صلی الله علیه و آله) و امام معصوم(علیه السلام) شایستة مقام الهی نیست. جسم ما محدود است و روح ما نیز گرچه لطیفتر از ماده است، ازآنجاكه از همة كمالات و مراتب وجودی دیگر ارواح برخوردار نیست و اشرافی بر عوالم غیبی ندارد و از همه مهمتر مخلوق خداست، ناقص و محدود است. این نقص و محدودیتْ ذاتی و تكوینی، لازمة مخلوق بودن است و در نتیجة این محدودیت، آنچه از این موجود محدود سرمیزند شایستة وجود نامتناهی و غنی بالذات نیست. بر این نقص و محدودیت نمیتوان خرده گرفت؛ زیرا اساساً نقص و محدودیتْ لازمة هر مخلوقی است.
بخش دوم پاسخ، به كاستیها و نقصهای اختیاری و بیتوجهی ما و عدم درك بایستة ذكر خدا مربوط میشود. گاه ما ذكر خدا را بدون توجه بر زبان جاری میكنیم و التفاتی بهمعنای آن نداریم. ازآنجاكه سفارش شده كه برای نمونه ذكر «لا اله الا الله» را صد بار بگوییم، برای رسیدن به ثواب و پاداش، آن ذكر را میگوییم؛ اما این ذكر، لقلقة زبان است و حالِ ما در هنگام بیان آن تفاوتی با هنگامی كه الفاظ دیگری را ادا میكنیم، ندارد. البته این ذكر گرچه بدون توجه بهمعنای آن بیان شود، ارزشمند است و ثواب
دارد و میتواند یاد و توجه حقیقی به خداوند را در عمق دل ما ایجاد كند. بااینهمه، این ذكر به پای یاد حقیقی خدا، كه انسان را همنشین خداوند میسازد، نمیرسد. پس این نقص و اشكال نیز به ذكر ما مربوط میشود كه فاقد روح و توجه قلبی است.
اگر ما درصدد برآییم كه ذكر و عبادتمان همراه با توجه و روح باشد، در بهترین حالت به معانی آنها توجه مییابیم و میكوشیم كه علاوه بر ادای لفظ، به مفهوم آن نیز توجه یابیم. برای نمونه وقتی لفظ «یا غفار» را بر زبان جاری میسازیم، كسی را در ذهنمان تصور میكنیم كه گناهان انسان را میآمرزد. بیتردید تصور چنین مفهومی چندان مهم نیست و چندان فراتر از لفظی نیست كه بر زبان جاری میكنیم و لقلقة زبان است. این مفهوم در حد خیالاتی است كه مكرر در ذهن ما عبور میكند و یا در حد مطالب علمیای است كه به ذهن ما خطور میكنند. پس ما وقتی ذكری را بر زبان میآوریم، حداكثر به مفهوم و معنایش نیز توجه مییابیم و با آن مفهوم به مصداق نیز اشاره میكنیم. با این مرتبه و حد از ذكر، تنها توجه خفیف و كمرنگی به خداوند در ما پدید میآید.
اگر ما درصدد برآییم كه حقیقتاً خدا را یاد كنیم، باید وقتی ذكر خدا را به زبان میآوریم و بهمعنای آن نیز توجه مییابیم، با همة وجود و از صمیم دل به ذات الهی التفات پیدا كنیم. در امور عادی، فرض كنید ما درصدد برمیآییم امام خمینی(رضی الله عنه) را یاد كنیم و میگوییم «خدایا، روح امام را با انبیا محشور كن» گاه به گفتن آن الفاظ بسنده میكنیم و توجهی به معانی آن پیدا نمیكنیم. گاه به معانی آنها نیز توجه مییابیم، اما چون توجه به وجود امام نداریم تا با آن الفاظ و مفاهیم اشارهای به او داشته باشیم، دعای حقیقی در حق امام از ما صادر نشده است. دربارة ذكر خداوند نیز گاه الفاظی لقلقة زبان ماست و گاه در ذهنمان معانی آنها را نیز تصور میكنیم؛ اما این حد از ذكر بسیار متفاوت است با آنكه فراتر از ذكر لفظی و لقلقة زبان و تصور مفاهیم، دل انسان به مصداق متعین و واقعی آن الفاظ، یعنی خداوند نیز توجه یابد، كه دراینصورتْ ذكر حقیقی تحقق یافته است.
اگر خدا توفیق ندهد كه حقیقتاً او را یاد كنیم و ذكرش را بر زبان آوریم، آیا زبان و ذهن آلوده و بیمار ما شایستگی ذكر گفتن و توجه به خداوند را دارد؟ بر اساس آیات و روایات، همة رفتار و از جمله گناهان، آثار وضعی و واقعی بر وجود و روح ما دارند. برای نمونه، خداوند دربارة تجسم عینی و اثر واقعی و ملكوتی غیبت میفرماید: وَلا یَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضًا أَیُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ یَأْكُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتًا فَكَرِهْتُمُوهُ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِیم؛(1)«و بعضی از شما غیبت بعضی را نكند. آیا كسی از شما دوست دارد كه گوشت برادر مردة خود را بخورد؟ بیگمان آن را ناخوش و ناپسند میدارید؛ و از خدا پروا كنید كه خدا توبهپذیر و مهربان است». در این آیه، غیبت كردن به مثابة خوردن گوشت مردة برادر معرفی شده است. این حقیقت و بازتاب عینی و واقعی غیبت، در آخرت برای همگان آشكار میشود و در دنیا نیز گرچه از چشم افراد عادی پنهان است، اولیای خدا كه خداوند چشم باطن آنها را گشوده، در همین دنیا تجسم و جلوه و تأثیر واقعی چنین اعمال زشتی را مشاهده میكنند.
علاوه بر غیبت، دروغ و فحاشی و هرگونه گناه دیگر، دل و وجود انسان را متعفن و آلوده میكند. پس شخص گناهكار دل و دهان خود را به كثافتهای بسیاری آلوده است كه از چشم كسانی كه ملكوت اعمال را مینگرند پنهان نیست. حال چگونه انسان با این زبان متعفن، ذكر و اسم خدا را میگوید و چگونه میخواهد با دل آلودة خود به خداوند رو كند؟ برای روشن شدن مطلب میتوان از تشبیهی، هرچند ناقص، بهره جست. اگر كسی عكس دوست خود را در قابی شكسته و كثیف نگهداری كند، آیا این رفتارش توهینی به صاحب عكس نیست؟ شایسته آن است كه انسان عكس محبوبش را در قابی زیبا و تمیز قرار دهد. انسان آنچه را كه برایش عزیز و مقدس است، در ظرفی
1. حجرات (49)، 12.
مناسب و زیبا قرار میدهد و آن را معطر و خوشبو نیز میكند. حال آیا زبان آلوده به هزاران گناه لیاقت دارد كه به نام نورانی و معطر خدا گویا گردد؟ آیا رواست كه با چنین زبانی ذكر خدا را بگوییم و از حلم او سوءاستفاده كنیم؟ همچنین آیا شایسته است ذهنی را كه با تصور گناه آلودهایم، ظرف توجه به او قرار دهیم؟ آیا با وجود زشتیها و پلشتیها و آلودگیهای فراوان ما، این لطف و عنایت خدا در حق ما كه بر ما منت نهاده و اجازه داده است كه ذكر او را بگوییم و به تسبیح و درخواست از او بپردازیم، بزرگترین نعمت خدا برای ما بهحساب نمیآید؟
در جلسة قبل بخشی از مناجات ذاكرین را بررسی كردیم. چنانكه گفتیم ذكر بهمعنای توجه مجدد به چیزی است كه انسان بدان معرفت دارد و سپس از آن غافل میشود. آن یادكردی كه پس از غفلت به وجود میآید، یكی از كارویژههای قلب است. پر واضح است كه منظور از قلب در قرآن و روایات و نیز در عرف، عضو جسمانی صنوبریشكل درون سینه نیست؛ بلكه قوهای است كه مركز ادراكات، عواطف و احساسات انسانی است. گاهی یاد كردن تبدیل به حالتی غیراختیاری در انسان میشود و اگر انسان بخواهد چیزی را از یاد ببرد، باز هم فراموشش نمیكند و خودبهخود به یاد آن میافتد. البته ما درصدد تحلیل روانشناختی این حالت نیستیم؛ اما بهاجمال میتوان گفت هنگامی كه انسان تعلق خاطر فراوانی به برخی از دانستههایش داشته باشد یا به سبب آنها رنج و ناراحتی شدیدی به او دست دهد، این محبت یا تنفر شدید باعث میشود كه آن چیز در خاطر انسان بماند و از یاد او نرود. طبیعی است كه یادكرد مصائب و امور تنفربرانگیز ناراحتكننده است؛ اما گریزی از آنها نیست و این حالت تقریباً غیراختیاری است. در غیر این دو حالت، انسان گاهی به زحمت دانستههای خود را به یاد میآورد و
اگر تمرین نداشته باشد و مكرر بدان توجه نكند، آن را فراموش میكند. بنابراین درجة یادكرد ما از دانستهها بستگی به درجة محبت و نفرت ما از آنها دارد. اگر تعلق خاطر، محبت و یا نفرت ما از چیزی عادی و معمولی باشد، ممكن است خیلی زود آن را فراموش كنیم؛ اما اگر تعلق خاطر، محبت و نفرت ما از چیزی شدید باشد، آن چیز در خاطر ما باقی میماند و حتی اگر ما بخواهیم آن را فراموش كنیم، از یادمان نمیرود.
از آنچه گفته شد روشن میگردد كه ایمان و محبت اندك ما به خداوند باعث میشود كه ما خداوند را فراموش كنیم و پیوسته به یاد او نباشیم و درنتیجه توجه و اشتغال به امور دنیوی و لذتهای مادی و گرفتاریها ما را از یاد خداوند غافل میكند. دراینصورت انسان میتواند با زحمت و تلاش و با ایجاد زمینهها و عوامل توجه به خداوند، یاد او را در دل خود زنده كند؛ اما كسانی كه ایمان و محبتشان به خداوند شدید است، پیوسته به یاد خدا هستند و چیزی نمیتواند آنان را از یاد او غافل كند؛ چنانكه فرد مصیبتدیده، مصیبت خویش را فراموش نمیكند و اطرافیان میكوشند با سرگرم كردن او به امور دیگر، از شدت توجهش به آن مصیبت بكاهند.
اگر خداوند به انسان لطف كند و به او توفیق دهد كه ایمان و محبتش را به خداوند تقویت كند، دراینصورت انسان پیوسته خدا را یاد میكند و نهتنها از یاد خداوند خسته نمیشود، بلكه از آن لذت هم میبرد. مشكل ما این است كه تعلق خاطر به امور دنیا و محبتهای استقلالی به دیگران، قلب ما را فراگرفته و ما را از یاد خدا غافل كرده است. برای رهایی از این غفلت و برای توجه به یاد خداوند، شرع مقدس و نیز اساتید اخلاق، راهها و برنامههایی معرفی كردهاند كه اگر انسان بهصورت منظم آن برنامهها را اجرا كند، یاد و توجه خداوند در دل او زنده میشود و انسان به مرحلهای میرسد كه ذكر خدا
سرآمد برنامههای او میشود. در این هنگام انسان از یاد خداوند لذت میبرد و در پرتو آن دلش حیات و طراوت مییابد. بهترین و اساسیترین آن برنامهها نماز است و ازاینرو خداوند دربارة نقش حیاتی و اساسی آن در یادكرد خود میفرماید: وأقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِی؛(1) «و نماز را برای یادكرد من برپا دار». شاید از این آیه بتوان استفاده كرد كه یكی از حكمتهای تشریع نماز این است كه انسان بهوسیلة آن به یاد خداوند بیفتد و اگر خداوند نماز را واجب نمیكرد، چهبسا روزها میگذشت و ما به یاد خدا نمیافتادیم و او را فراموش میكردیم.
با توجه به اینكه ذكر مراتبی دارد و در آن شدت و ضعف هست، اگر كسی بخواهد بر كمیت و كیفیت یاد و توجه به خدا بیفزاید، باید علاوه بر واجبات، نمازها و عبادات مستحبی را نیز در برنامههای روزانة خود بگنجاند و بكوشد مستحبات نمازهای واجب را نیز رعایت كند؛ بهخصوص نمازهای خود را در اول وقت اقامه كند. شاید یكی از اسرار تأكید بر ادای نماز در اول وقت این است كه انسان عادت كند نزدیك وقت نماز به یاد خداوند بیفتد. علاوه بر آن كسی كه مقید است نماز را در اول وقت بخواند، بهگونهای كارهای روزانة خود را برنامهریزی میكند كه مانع نماز او نشوند و از اول صبح بهگونهای برنامههای خود را تنظیم میكند كه اول وقت ظهر به نماز ظهر اختصاص یابد و برای دیگر نمازهای واجب نیز چنین میكند. این نوع برنامهریزی باعث میشود كه انسان در طول روز به یاد خدا باشد و تقید به خواندن نماز اول وقت باعث دوام یاد خداوند میشود. وقتی انسان پیوسته به یاد خداوند باشد، با او انس میگیرد؛ چهآنكه، یكی از ویژگیهای انسان این است كه وقتی مكرر با كسی یا چیزی ارتباط داشت، با آن انس میگیرد و بدان خو میكند. طبیعت انسان خوپذیر است و
1. طه (20)، 14.
ازاینرو وقتی در خانهای زندگی میكند كه در آن راحت است و همسایههای خوبی نیز دارد، برای او دشوار است كه آن خانه را رها كند و در خانة دیگری ساكن شود.
طبیعت خوپذیری، خود عاملی حیاتی و بسیار مؤثر برای پیشرفت انسان در كارهاست و اگر انسان از این طبیعت بهرهمند نبود و عادت در او پدید نمیآمد، كارها برای او بسیار سخت و طاقتفرسا میشد. در حوزة شناخت، چون بسیاری از آموختهها برای انسان ملكه و عادت شدهاند، سخن گفتن و آموختن برای انسان آسان شده است. برای نمونه چون اذكار نماز برای ما ملكه و عادت شدهاند، ما بدون تأمل و بیدرنگ آن اذكار را از پی هم میخوانیم؛ وگرنه كار برای ما سخت میشد و وقتی بسم الله الرحمن الرحیم سورة حمد را میخواندیم، باید مدتی فكر میكردیم تا دیگر آیات آن سوره به یاد ما بیایند و درنتیجه وقت بسیاری صرف یادآوری واجبات و اذكار نماز میشد. البته عادت و ملكه شدن انجام نماز و عبادات دیگر آفتهایی نیز دارد؛ چهبسا انسان برحسب عادت و بدون توجه نماز بخواند یا عبادات دیگر را انجام بدهد كه دراینصورت نماز و عبادت او فاقد روح و خالی از توجه به خداوند و بدون تأثیر واقعی خواهد بود؛ ازاینرو امام صادق(علیه السلام) میفرماید: لَا تَنْظُرُوا إِلَى طُولِ رُكُوعِ الرَّجُلِ وَسُجُودِهِ فَإِنَّ ذَلِكَ شَیْءٌ اعْتَادَهُ فَلَوْ تَرَكَهُ اسْتَوْحَشَ لِذَلِكَ وَلَكِنِ انْظُرُوا إِلَى صِدْقِ حَدِیثِهِ وأَدَاءِ أَمَانَتِه؛(1) «[برای پیبردن به ایمان شخص] به ركوع و سجود طولانیاش نگاه نكنید. ممكن است او به این كار عادت كرده باشد و ترك آن برایش ناراحتكننده و آزاردهنده باشد؛ بلكه به راستگویی و امانتداری او بنگرید».
در روایت دیگری از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) آمده است:
اِنَّهُم وَصَفُوا رَجُلاً عِنْدَ رَسُول الله(صلی الله علیه و آله) بِحُسْنِ عِبَادَتِهِ، فَقالَ: أُنْظُرُوا الیَ عَقْلِهِ فَأَنَّما یُجْزیَ العِبادُ یَومَ القیِامَةِ عَلیَ قَدرِ عُقُولِهِم و حُسْنُ الأَدَبِ دَلیلُ عَلی
1. محمدبنیعقوب كلینی، كافی، ج2، ص105، ح12.
صِحَّةِ الَعقْل؛(1)«اصحاب مردی را در محضر رسول خدا(صلی الله علیه و آله) ستودند كه نیكو عبادت میكند. حضرت فرمود: به عقل او نگاه كنید؛ زیرا خدا روز قیامت بندگان را به اندازة عقلشان پاداش میدهد و ادب، دلیل درستی عقل است».
برحسب دو روایت مزبور، عباداتی كه صرفاً برحسب عادت و بدون حضور قلب و توجه انجام میگیرند، ارزش كافی و تأثیر واقعی ندارند. پس باید بكوشیم كه نماز و عباداتمان را با توجه و حضور قلب انجام دهیم و علاوه بر توجه به كمیت آنها، بكوشیم بر كیفیت آنها نیز بیفزاییم. بیشك محبت به خدا و تقویت آن نقش مهمی در توجه به خدا در عبادات و یادكرد او دارد و ازاینرو اولیای خدا كه دلهایشان مالامال از عشق و محبت خداست، برای عبادت مداوم و خالصانة خداوند سر از پا نمیشناسند. بهگونهایكه مشاهدة احوالات آنان برای افراد عادی شگفتآور است و احوالات آنان باورناكردنی مینماید.
بایسته است كه ما شرح حال پیشوایان معصوم(علیهم السلام) و تربیتشدگان مكتب آنان و علمای بزرگ را مطالعه كنیم و بنگریم كه چگونه آنان در كنار كارهای روزمره و برنامههای علمی خود به اعمال عبادی خویش میپرداختند. به حالات شخصیتهای علمی بنگریم كه چگونه در كنار اشتغالات علمی طاقتفرسا و آفرینش آثار علمی جاودانه و ماندگار، كه بهمنزلة كتاب درسی و یا منابع غنی علمی در اختیار ما قرار گرفتهاند، برنامههای مفصل عبادی نیز داشتهاند. یكی از آن شخصیتهای بزرگ مرحوم آیتالله حاجشیخمحمدحسین غروی اصفهانی(رحمه الله) است كه در كنار برنامههای علمی و تحقیق و تدریس علوم دینی،
1. حسن الدیلمی، ارشاد القلوب، ج1، ص199.
چندین ساعت از وقت خود را به عبادت و انجام مستحبات اختصاص میداد و ازجمله مقید بود كه هر روز زیارت عاشورا و نماز جعفر طیار را بخواند.
مرحوم آیتالله بهجت(رحمه الله) كه از شاگردان مرحوم اصفهانی(رحمه الله)بود و چندین سال با آن مرحوم معاشرت و ارتباط صمیمی و تنگاتنگی داشت میفرمود: «اگر كسی برنامههای عبادی مرحوم اصفهانی(رحمه الله) را مشاهده میكرد، میپنداشت كه ایشان اهل درس و بحث نیست و فقط عبادت میكند». ایشان از مرحوم اصفهانی نقل كرد كه فرمود: «از خدا خواستهام كه تا آخرین روز عمرم این اعمال عبادیام ترك نشود». سرانجام نیز چنین شد و ایشان در آخرین روز حیاتش، پساز آنكه همه عباداتش را انجام داد و نافلة شبش را نیز خواند، در حال سجده از دنیا رفت. با وجود این آن مرحوم از نظر علمی شخصیتی ممتاز و بسیار برجسته بود و حاشیة ایشان بر كفایه و مكاسب از چنان علمیت و عمقی برخوردار است كه سابقاً وقتی میخواستند از كسی امتحان اجتهاد بگیرند، از او میخواستند كه قسمتی از آن دو كتاب را بخواند و معنا كند و اگر در این امتحان موفق میشد به او اجازة اجتهاد میدادند. بااینكه آن مرحوم آن دو كتاب اجتهادی و گرانسنگ را قبل از رسیدن به 27 سالگی نگاشته بود.
مرحوم آیتالله بهجت(رحمه الله) میفرمود: «مرحوم اصفهانی(رحمه الله) پس از آنكه برنامههای علمی و برنامههای مفصل عبادی خود را به انجام میرساند و شب سر بر بالش مینهاد تا بخوابد، تا مدتی چنان میگریست و اشك میریخت كه بالش زیر سرش خیس میشد». انسان وقتی حال خود را با چنین شخصیتی مقایسه میكند، به حال خود تأسف میخورد كه آن شخصیت علمی و عارف ربانی به چه مقام و منزلتی دست یافت و ما از آن بیبهرهایم. شخصیتی كه با وجود آن برنامههای عبادی و سوز و گداز و داشتن ذكر دایم بر لب و دل، از حكما و فقهای بسیار برجسته بود و شخصیتهایی چون مرحوم علامه طباطبایی، آیتالله بهجت و آیتالله میلانی رحمهمالله افتخار شاگردی او را داشتند.
یكی از شخصیتهای كمنظیر در بندگی و عبادت خدا، مرحوم حاجشیخغلامرضا كوچه بیوكی (یزدی)(رحمه الله) است كه كتاب تندیس پارسایی در شرح احوالات ایشان نوشته شده است. آن مرحوم تا نودسالگی منبر میرفت و حافظ قرآن بود و بیشتر مطالب منبر او را آیات قرآن و نكات تفسیری تشكیل میداد و گاهی با سوز و گداز چند بیت شعر از دیوان حافظ را نیز میخواند. بنده به یاد دارم كه در زمان كودكی كه در مجلس وعظ آن مرحوم حاضر میشدم، آن پیرمرد نودساله مكرر با سوز و گداز و حال خاصی این دو بیت را میخواند.
گر كسان قدر می بدانندی شب نخفتی و رز نشانندی
پای هر خوشهای كنیزك ترك بنشاندی مگس پرانندی
این اشعار چون سایر اشعار عرفانی دربرگیرندة معانی ناب عرفانی است و واژة «می» در آن بهمعنای شراب معمولی نیست؛ بلكه بهمعنای غلبة عشق به معبود و ذوقی است كه از آن عشق به سالك دست میدهد و پراندن مگسها از انگوری كه از آن می عشق و معرفت به دست میآید، بهمعنای تهی كردن ذهن و دل از افكار و خواطری است كه توجه انسان را به معبود ضعیف میكند. البته كسانی كه اهل ذوق و عرفان هستند و به معانی خاصِ عرفانیِ واژگانی چون «می»، «مستی» و «خال» كه بارها در اشعار عرفانی بهكار رفته است التفات دارند، پی به محتوای والا و پیام ناب و معنوی چنین اشعاری میبرند. ازاینرو عارفان بزرگی چون امام خمینی(رحمه الله) در اوج سلوك معنوی و لبریز شدن جام دلشان از عشق و محبت به معبود چنین اشعاری میسرایند و بدینوسیله از لذت خلوت و انس با معبود حكایت میكنند.
مرحوم حاج شیخغلامرضا یزدی(رحمه الله) پساز خواندن آن اشعار، با سوز و گداز خاصی این آیة شریفه را كه بیانگر حال بندگان خاص خدا و شبزندهداران و اهل ذكر است میخواند: تَتَجَافَى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضَاجِعِ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفًا وَطَمَعًا وَمِمَّا
رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُون؛(1)«پهلوهایشان از بسترها [برای نماز شب] دور میشود، پروردگار خویش را با بیم و امید میخوانند و از آنچه روزیشان دادهایم انفاق میكنند».
دیشب به سیل اشك ره خواب میزدم نقشی به یاد روی تو بر آب میزدم
هر مرغ فكر كز سر شاخ طرب بجست بازش به طرّة تو به مضراب میزدم(2)
آری بندگان سالك خدا كه با تمرین و ریاضت، خواستهها و تمنیات را از دل زدودهاند، پیوسته یاد خدا دلشان را زنده میدارد و عشق و محبت به خدا خواب را از چشمشان میرباید و در فراق یار پیوسته میگریند و اشكشان جاری میشود. سرآمد این بندگان خالص خدا حضرت شعیب(علیه السلام) است كه از فراق معبود آرام نداشت و پیوسته میگریست. در روایتی از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) آمده است:
شعیب از محبت خدا آنقدر گریست تا نابینا شد. پس خدا دیدهاش را به او برگرداند. باز آنقدر گریست تا نابینا شد و باز خدا او را بینا كرد. باز آنقدر گریست تا نابینا شد و باز خداوند او را بینا كرد. پس در مرتبة چهارم خداوند به او وحی كرد: ای شعیب، تا كی به گریة خود ادامه میدهی؟ اگر از ترس آتش جهنم گریه میكنی، من تو را از آن امان دادم و اگر از شوق بهشت میگریی آن را به تو بخشیدم. شعیب گفت: ای خداوند و سید من؛ تو میدانی كه من از ترس جهنم و شوق بهشت گریه نمیكنم؛ بلكه محبت تو با قلبم گره خورده است. پس نمیتوانم صبركنم و پیوسته گریه میكنم تا به لقای تو نائل شوم و تو را مشاهده كنم. سپس خداوند به او وحی كرد: پس من كلیم خود، موسیبنعمران(علیه السلام) را بهسوی تو میفرستم تا به تو خدمت كند.(3)
مسلماً فقیهی چون آیتالله اصفهانی(رحمه الله) با آن عظمت علمی و دقت و وسعت نظر،
1. سجده (32)، 16.
2. حافظ.
3. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج12، باب11، ص380ـ381، ح1.
چون جویای رضای خدا بود، در كنار فعالیتهای علمی، لحظهای از بندگی خدا غافل نمیشد و پیوسته ذكر خدا را بر لب داشت و پس از آن عبادتهای طاقتفرسا، وقتی شب در بستر میآرمید، از شوق دیدار محبوب نمیآسود و در فراق یار چون ابر بهار اشك میریخت. مسلماً چنین كسی در خواب نیز به یاد خداست، و خداوند نمیگذارد در آن حال نیز از یاد معبود و ارتباط با او غافل شود.
كسانی كه اهل بندگی خدایند و پیوسته به یاد او هستند، اگر زمینههای غفلت هم فراهم شود و عاملی بخواهد ذهن آنها را از یاد خدا منحرف كند، خداوند وسیلهای فراهم میآورد كه از غفلت بهدر آیند و توجهشان معطوف به خداوند شود. البته آنان كه ارتباطشان با خداوند قویتر است، وقتی در آستانة غفلت قرار میگیرند، اشارتی كافی است تا قلبشان متوجه خداوند شود. اما كسانی كه ارتباطشان چندان قوی نیست، خداوند با وسایل مؤثرتر و قویتری چون بیماری و فقر آنان را به یاد خود میاندازد و غفلتشان را میزداید. بههرروی وقتی انسان اهل بندگی و اطاعت خداست، حتی اگر خودش هم متوجه نباشد و دچار غفلت شود، خداوند یادش را به قلب او الهام میكند. بر این اساس است كه امام سجاد(علیه السلام) در ادامة مناجات خود میفرمایند:
اِلَهی فَأَلهمْنَا ذكِرَكَ فِی الْخَلاء وَالْمَلاء وَالَّلیْلَ وَالنَّهارِ وَالاَعلانِ وَالاَسْرارِ وَفی السَّراءِ وَالضَّراءِ وانِسْنَا باِلذِّكرِ الخَّفِّی وَاسْتَعْمِلنا بِاْلعَمَل الزَّكیِّ والسَّعیِ المَرضیِّ وجَازنِا بِالمیزان الوَفِی؛ «خدایا، به ما الهام كن كه در خلوت و در جمع، و در شب و روز، و در ظاهر و باطن، و در حال خوشی و ناخوشی به یاد تو باشیم و ما را با ذكر پنهان مأنوس كن تا همواره دل ما به یاد تو باشد و ما را به عمل مخلصانه و كوشش پسندیده مشغول كن و ما را از میزان كامل بگذران».
انسان با ذكر لفظی و بهویژه در جمع نمیتواند با ذكر انس بگیرد و چهبسا دراینصورت ازروی عادت ذكر بگوید. انس با ذكر وقتی حاصل میشود كه انسان از ژرفای دل به خداوند توجه یابد و در خلوت و پنهان از چشم دیگران با خدا ارتباط برقرار كند و به یاد او باشد. وقتی انسان با تمرین و ممارست و مداومت در ذكر، با خدا مأنوس شد، اگر لحظهای خدا را فراموش كند، ناراحت میشود و احساس میكند كه گمشدهای دارد. كسی كه با ذكر خداوند انس نیافته، باید زمینه و آمادگی كافی را در خود فراهم آورد تا برای چند لحظه اذكاری چون سبحان الله، الله اكبر و الحمد لله را بگوید؛ اما آنكه با ذكر خدا انس یافته، لحظهای نمیتواند ذكر خدا را رها كند و همواره ذكر خدا را بر لب دارد و با دل نیز به یاد خداست و اگر عاملی او را از ذكر خدا جدا كند، سخت ناراحت میشود. البته باید به یاد داشت كه همة امور به دست خداست و اوست كه باید دل انسان را با خود پیوند زند و قلب انسان را با نور هدایت و یاد خود زنده بدارد و توفیق انس یافتن با ذكر خویش را به او عنایت كند.
إِلَهِی بِكَ هَامَتِ الْقُلُوبُ الْوَالِهَةُ، وَعَلَى مَعْرِفَتِكَ جُمِعَتِ الْعُقُولُ الْمُتَبَایِنَةُ، فَلَا تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ إِلَّا بِذِكْرَاكَ، وَلَا تَسْكُنُ النُّفُوسُ إِلَّا عِنْدَ رُؤْیَاكَ؛ أَنْتَ الْمُسَبَّحُ فِی كُلِّ مَكَانٍ، وَالْمَعْبُودُ فِی كُلِّ زَمَانٍ، وَالْمَوْجُودُ فِی كُلِّ أوَانٍ، وَالْمَدْعُوُّ بِكُلِّ لِسَانٍ، وَالْمُعَظَّمُ فِی كُلِّ جَنَان؛ «خدایا، دلهای واله و حیران، به عشق و محبت تو وابستهاند، و عقلهای مختلف بر معرفت تو جمع شدهاند. دلها جز با یاد تو آرام نمیشوند و نفوس جز با دیدار تو سكونت نمییابند. تویی كه در هرجا و مكانی ستایشت میكنند و در هر زمان میپرستندت و در هر برهه و زمانی وجود داری و یافت میشوی، و با هر زبانی تو را میخوانند و در هر دلی با عظمت یاد میشوی».
در جملة اول این فراز، نقطة اوج عواطف انسان در عشقورزی با خدا به نمایش درآمده و جملة دوم بیانگر آن است كه هیچ عقلی از معرفت و شناخت خدا بیبهره نیست و خداوند متعال عقلها را چنان آفریده است كه بتوانند او را بشناسند. ازاینرو، هر عقلی دستكم از پایینترین مرتبة معرفت خداوند بهرهمند است. در این فراز دو مفهوم متفاوت را میبینیم كه یكی با واژگانی چون «هیام» و «وله» به عواطف و
احساسات مربوط میشود و دیگری شامل واژگان «نفس»، «قلب» و «عقل» حاكی از هویت و حقیقت انسان و مركز عواطف، ادراكات و احساسات و منبع شناخت اوست.
حقیقت و هویت انسان، نفس و روح اوست كه حقیقتی ثابت و پایدار است و بهرغم تغییرات و دگرگونیهای متوالی كه در بدن انسان پدید میآید، باقی و ثابت است. این همان حقیقتی است كه ما با واژة «من» بدان اشاره میكنیم، و بدن ابزار آن بهحساب میآید. از این نظر، حتی اگر ما در شرایطی قرار بگیریم كه هیچگونه توجهی به بدن و اعضا و اندام آن نداشته باشیم، وجود خویش یعنی نفس و روح خود را درك میكنیم. ابنسینا دربارة درك نفس فارغ از همة تعلقات، و بهتعبیردیگر، درك خویشتن در فضای خلأ مطلق، میگوید:
شما خود را در یك حالت و خلقت اولیه فرض كنید؛ درحالتیكه هیچگونه ناراحتی بر شما عارض نیست. بهبیان دیگر، خود را در یك فضای مطلق تصور كنید؛ درحالیكه از سرما و گرما عاری باشید. نه ناراحتی داشته باشید و نه خوشی؛ نه لذت داشته باشید و نه الم؛ حتی خود را در حالی فرض كنید كه هیچگونه تعلیمی از پدر و مادر خود نیز دریافت نكردهاید. در چنین حالتی كه فقط به ذات خود توجه دارید، نه به هیچچیز دیگر، حتی به اعضا و اجزای خود نیز توجه ندارید، فقط من و نفس خود را درك میكنید. در این حالت نفس از همة قوای خود غافل است و فقط به خود توجه دارد و به اینكه من هستم.(1)
1. ر.ك: ابنسینا، الاشارات و التنبیهات، ج2، نمط سوم، ص343ـ344.
پس بدن و اندامهای آنْ هویت و حقیقت انسان را تشكیل نمیدهد و وقتی ما از خویشتن و «من» سخن میگوییم به بدن خود اشاره نداریم؛ چون این بدن همواره در حال تغییر و تبدیل است و بهرغم این تغییرات، آنچه هویت و خویشتن ما بهحساب میآید باقی است و هیچ تغییر و تبدیلی در آن پدید نمیآید. حقیقت ما همان نفس و روحی است كه منبع شعور، آگاهی، احساسات و ادراكات ماست و بدن و عناصر مادی وجود ما، فاقد شعور و احساسات و ادراكات است و تنها ابزاری است كه در اختیار روح و نفس ما قرار گرفته است تا بتوانیم به كمك آن اراده و تصمیمات خود را اجرا كنیم.
پس آنچه با لفظ «من» بدان اشاره میكنیم، بدن نیست؛ بلكه نفس و روح است كه هویت انسان را تشكیل میدهد، و بدن ابزار آن بهحساب میآید. البته در جای خود و در مباحث روانشناسی بحث است كه آیا ما در كنار روح بُعد غیرمادی دیگری نیز به نام «روان» داریم یا آنكه این هر دو یكی هستند. وقتی میگوییم من تصمیم میگیرم، من میاندیشدم، من محبت دارم، من خشم و كین دارم، من میترسم، درواقع «من» همان روح ماست كه ما آن افعال و صفات و سایر خصلتها را بدان نسبت میدهیم. در قرآن نیز هم واژه «نفس» و هم «روح» در كنار «قلب» و «عقل» و سایر واژگان مشابه بهكار رفته است و اهل لغت و تفسیر موارد كاربرد و ویژگیهایی را كه به لحاظ آنها هریك از آن واژگان استعمال میشوند، بررسی كردهاند.
پرواضح است كه منظور از نفس در این بحث و در مناجات امام سجاد(علیه السلام) ماهیت فلسفی آن است، و اصطلاحاتی نظیر نفس اماره و نفس مطمئنه كه ماهیت اخلاقی دارند و در مباحث اخلاق مطرح میشوند، بهحسب برخی از ویژگیهای اخلاقی نفس و روح اطلاق میگردند. همچنین منظور از قلب، عضو صنوبریشكل درون سینه نیست؛ بلكه قلب در ادبیات قرآن و احادیث و در عرف عام، حیثیتی از نفس و روح است كه گرایشهایی چون دوست داشتن، میل و اراده، نفرت، دشمنی و احساسات بدان نسبت
داده میشود و در زبان عربی و در قرآن، علاوه بر «قلب» واژة «فؤاد» نیز برای این حیثیت از نفس بهكار میرود. با توجه به ترادف و اشتراك معنایی واژة قلب و فؤاد است كه رؤیت، هم به قلب نسبت داده میشود و هم به فؤاد. قرآن درباره رؤیت فؤاد میفرماید: مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رأى؛(1)«دل آنچه را دید دروغ نپنداشت». در كاربرد دیگر فؤاد در قرآن، خداوند پس از آنكه به مادر حضرت موسی(علیه السلام) فرمان میدهد كه او را در دریا بیفكند تا از خطر دشمنان رهایی یابد، از او میخواهد كه نگران فرزندش نباشد و وعده میدهد كه فرزندش را به او برگرداند و او را از پیامبران خود قرار دهد؛ آنگاه میفرماید: وأَصْبَحَ فُؤَادُ أمِّ مُوسَى فَارِغًا إِنْ كَادَتْ لَتُبْدِی بِهِ لَوْلا أنْ رَبَطْنَا عَلَى قَلْبِهَا لِتَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِین؛(2) «و مادر حضرت موسی را دل [از ترس و اندوه] تهی گشت و هرآینه نزدیك بود كه آن [راز] را فاش سازد اگر نه آن بود كه دل او را [بر صبر و ثبات] استوار كردیم تا از باوردارندگان [وعدة ما] باشد».
گاهی بهحسب شأن ادراكی نفس، واژة عقل بهكار میرود و ادراكات نفس به عقل، كه شأنی از نفس بهحساب میآید، نسبت داده میشود. البته قرآن تعقل و ادراك را به قلب نیز نسبت داده است؛ مانند آیة: لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِهَا... .(3) در جای خود باید بررسی شود كه آیا عقل و قلب قوای نفس بهحساب میآیند یا شئون آن؛ چنانكه بین حكما معروف است كه عقل قوة خاصی نیست؛ بلكه عقل كار نفس است. همچنین قلب را نمیتوان قوة خاصی بهحساب آورد؛ چون كارهای گوناگونی بدان نسبت داده شده است كه از جهت ماهیت با هم متفاوتاند. یك دسته از آنها انفعال است و دستة دیگر فعل. بهعبارتدیگر، قلب همان نفس انسان است، از آن نظر كه ادراكات، احساسات و
1. نجم (53)، 11.
2. قصص (28)، 10.
3. حج (22)، 46.
عواطف دارد. حتی قرآن انتخاب و اختیار را نیز به قلب نسبت داده است: لا یُؤَاخِذُكُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِی أَیْمَانِكُمْ وَلَكِنْ یُؤَاخِذُكُمْ بِمَا كَسَبَتْ قُلُوبُكُم؛(1)«خدا شما را به سوگندهای سر زبانی مؤاخذه نمیكند؛ ولی بدانچه دلهاتان برمیگزیند، مؤاخذه میكند».
چنانكه گفتیم قلب و روح انسان مركز عواطف و احساسات است. البته حیوانات نیز كموبیش از عواطف و احساسات برخوردارند؛ اما احساسات انسان شدیدتر است و تنوع بیشتری دارد. از جمله انسان محبت دارد؛ یعنی آنچه را كه با طبعش سازگار است، دوست میدارد و به آنها دلبستگی دارد. پس وقتی كسی میگوید كه فلان نوشیدنی یا خوردنی و یا دانش را دوست دارد و از آن لذت میبرد، یعنی آن امور با طبع او ملایم و سازگارند و چون كششی در نفس خود بهسوی آنها مشاهده میكند، آنها را جذب میكند. البته محبت سلسله مراتب طولی دارد و «وله» و «هیام» عالیترین مراتب آن بهشمار میآیند. «وله» بهمعنای حیرت حاصل از شدت محبت است و «هیام» به مرتبهای از محبت اطلاق میشود كه شدت عشق و محبت، عاشق را دیوانه و سرگشتة كوی معشوق كرده است. در این مرحله همة توجهات عاشق معطوف به معشوق میشود و خود را فراموش میكند و همة هستی خود را در كف معشوق مییابد.
در ادبیات مذهبی ما، و بهویژه در مناجاتها، عالیترین مراتب محبت نظیر «هیام».و «عشق».در ارتباط با خداوند بهكار رفته است و پس از آن در ارتباط با اولیای خدا بهكار میرود. بهویژه در فرهنگ شیعه حب اهلبیت(علیهم السلام) و عشق به آنها فراوان مطرح است؛ تا جایی كه برخی از روی علاقه و عشق به اهلبیت(علیهم السلام) حاضرند هستیشان را فدا كنند.
1. بقره (2)، 225.
حضرت ابراهیم(علیه السلام) از جمله مظاهر تام و كامل عشق به خداوند بود. وقتی خداوند او را خلیل و دوست خود قرار داد، برخی از فرشتگان به یكدیگر گفتند: «خداوند كسی را كه از نطفه پدید آمده است؛ خلیل و دوست خود قرار داد و به او ثروت عظیم بخشید». خداوند به فرشتگان وحی كرد كه وارستهترین فرشته را از میان خود برگزینند. آنان جبرئیل و میكائیل را برگزیدند و خداوند آن دو را بهصورت انسان به زمین فرستاد. آن روز حضرت ابراهیم همة گوسفندان خود را جمع كرده بود؛ چهآنكه، حضرت ابراهیم چهار هزار چوپان داشت و چهار هزار سگ گله كه در گردن هریك از آنان قلادهای زرین آویخته بود؛ گوسفندان آن حضرت به چهل هزار میرسید و شتران و گاوان فراوانی داشت. آن دو فرشته در دو سوی گلههای حضرت ابراهیم ایستادند و یكی از آن دو، با صدایی زیبا و بلند گفت: سبوح قدوس؛ دیگری گفت: رب الملائكة والروح. حضرت ابراهیم با شنیدن نام معشوق خود چنان به وجد آمد كه مدهوش شد و وقتی به خود آمد فرمود: اگر آنچه را گفتید بازگویید، نیمی از مالم را به شما میبخشم. این قضیه یك بار دیگر تكرار شد و سرانجام در مرتبة سوم گفت: اگر دوباره آن را بازگویید، مال و فرزندان و جسمم از آن شما باشد. اینجا بود كه فرشتگان به حكمت انتخاب خداوند پی بردند.(1)
مرتبة نازلتر چنین حالتی در ارتباط با اولیای خدا تحقق مییابد و بر این اساس برخی چنان به اهلبیت(علیهم السلام) و از جمله به امام حسین(علیه السلام) عشق میورزند كه وقتی نام آن حضرت را میشنوند، مانند كسی كه هدیهای بزرگ و بیمانندی به او دادهاند، چنان خوشحال میشوند كه در پوست خود نمیگنجند. این ویژگی روح انسان است كه وقتی دل به كسی سپرد، حاضر است هستی خود را تقدیم او كند و از شنیدن نام معشوقش سرمست میشود؛ چهرسد به اینكه خودش او را ببیند و با او انس گیرد. در ادبیات دینی ما و بهویژه در دعاها و
1. مولا محسن فیض كاشانی، تفسیر صافی، ج2، ص325ـ326.
مناجاتها اشارات فراوانی به وجود چنین حالاتی در اهلبیت(علیهم السلام) هنگام ارتباط با خداوند یافت میشود. از جمله امیر مؤمنان(علیه السلام)، چنان عاشق خداوند بود كه برخی شبها در راز و نیاز و مناجات خود با خداوند چندین بار غش میكرد. شاید برخی تصور كنند كه آن حالات فقط از خوف خدا بوده است؛ درصورتیكه همة آن حالات از خوف خدا نبوده است و شدت عشق به خداوند، و شوق به لقا و انس با او نیز چنین حالاتی را در پی دارد. اما بسیاری از مردم كه نمیدانند و نمیفهمند كه میتوان عاشق خدای نادیده شد و از فرط عشق به او سر از پا نشناخت و بیتاب و مدهوش گردید، بیتابی و غش كردن از خوف خدا را باور دارند؛ اما باور ندارند كه كسی ازروی عشق و محبت به خدا از خود بیخود و مدهوش شود.
در مقابل حالت دلدادگی و عشق و محبت، روح انسان گاهی دچار اضطراب و نگرانیهایی نیز میشود كه برای انسان رنجآور است و بهرغم اینكه انسان چنین حالتی را نمیپسندد و میل ندارد كه بدان مبتلا شود، گریزی از آن نیست؛ تاجایی كه به سبب فراگیری حالت اضطراب و منفك نبودن زندگی انسان از این حالت، برخی از فلاسفة غربی و بهویژه اگزیستانسیالیستها، در مقابل فلاسفة یونان و فلاسفة مسلمانان كه انسان را «حیوان ناطق» میدانند، انسان را «حیوان مضطرب» معرفی میكنند و معتقدند كه «اضطراب» فصل حقیقی انسان است، نه نطق. از دیدگاه قرآن و آموزههای دینی ما، تنها دارویی كه میتواند اضطراب انسان را درمان كند و دلهره و نگرانی او را برطرف كند و به او آرامش بخشد، یاد خداست: الَّذِینَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوب؛(1) «آنان كه ایمان آورند و دلهاشان به یاد خدا آرام یابد. آگاه باشید كه دلها تنها با یاد خدا آرام مییابد».
1. رعد (13)، 28.
در مقابل حالت اضطراب، حالت اطمینان و آرامش قرار دارد كه از مقولة شناخت نیست و از حالات احساسی بهشمار میآید. در مباحث روانشناختی، حصول آرامش را آرمان روانشناسان معرفی كردهاند. با توجه به آنكه امروزه اضطراب و ناآرامی بزرگترین درد بشر شناخته شده است، داروهای آرامشبخش جزو پرمصرفترین و گرانترین داروها هستند و بهویژه در غرب بیشترین كلینیكها برای معالجة اضطرابها و نگرانیهاست؛ اما چون آنان به داروی اصلی و عامل اساسی رفع اضطراب پی نبردهاند، داروهای آرامشبخشی كه ساختهاند تخدیركننده است و كارشان تضعیف فهم و درك و احساس انسان است، و درنتیجه به بیمار احساس بیخیالی دست میدهد. آنچه برای انسان لذتبخش و مطلوب است، داشتن فهم و درك قوی تخدیرنشده همراه با آرامش است و تنها راه تحصیل آن عمل به نسخة قرآن است كه یاد خدا را برطرفكنندة اضطراب و نگرانی، و عامل آرامشبخش معرفی میكند.
تحصیل آرامش با ذكر خدا نیازمند تحلیل فلسفی و روانشناختی است و یكی از تحلیلهایی كه دراینباره میتوان بیان كرد این است كه روح ما همواره فعال و در حال حركت است و نمیتواند آرامش داشته باشد و پیشرونده و تحولخواه است. «روح» همخانوادة «ریح» بهمعنای باد است و شاید این اشتراك بهدلیل خصلت حركت است كه در هر دو وجود دارد. وقتی میگویند روح ذاتاً متحرك و پویا و بیقرار است، یعنی روح انسان ذاتاً طالب كمال است و تا به نقطة اوج تكامل خویش نرسد، از حركت نمیایستد. انسان طالب كمال بینهایت است و تجربه ثابت كرده است كه هیچ چیز محدودی نمیتواند انسان را قانع كند. اگر او به دنبال ثروت و قدرت باشد، حتی اگر كرة زمین در اختیار او قرار گیرد قانع نمیشود و در پی آن است كه راهی به سایر كرات آسمانی پیدا كند و آنها را به تصرف خود درآورد.
بزرگان و علما وجود این میل كمالجویی و در جستوجوی كمال مطلق بودن را
دلیلی برای توحید و فطرت خداجوی انسان دانستهاند. بدینمعنا كه دست قدرت الهی، فطرت كمالجویی را در انسان قرار داده و این میل، انگیزة تلاش، پیشرفت و تكامل را در انسان پدید آورده است؛ اما مقصد تكامل انسان در عالم ممكنات نیست. ازاینرو، انسان هر چقدر هم به امكانات و ثروت محدود دنیا دست یابد، باز سیر نمیشود و اگر همة مرزهای عالم ممكنات را درنوردد، عطش كمالجویی و تعالیخواهی او فرونمینشیند. نقطه نهایی تعالی و تكامل انسان قرب الهی است و با رسیدن به آن انسان به كمال مطلوب خود دست مییابد و به آرامش ابدی و پایدار میرسد.
امام سجاد(علیه السلام) میفرمایند: لاتَسْكُنُ النُّفوُسُ إِلاَّ عِنْدَ رُؤْیاك؛ «نفوس جز با دیدار تو آرامش و سكونت نمییابند». یعنی هدف غایی انسان رؤیت خدا و لقاءالله و رسیدن به مرحلهای است كه هیچ حجاب و حائلی بین انسان و خدا نباشد. این همان مقصدی است كه انسان برای نیل بدان آفریده شده است، و وقتی به این مقصد رسید، قرار میگیرد و آرامش مییابد. البته چون انسانها ظرفیتهای وجودی متفاوتی دارند، مراتب بهرهمندی آنها از قرب و لقای الهی متفاوت است و همه دراینزمینه مشتركاند كه با رسیدن به لقای الهی و كمال متناسب با ظرف وجودیشان به هدف و مقصد ابدی خویش دست یافتهاند.
توجه به حالات اولیای خدا و دغدغههای آنان و درخواستهایشان از خداوند، این انگیزه را در انسان، پدید میآورد كه با تأسی به آنان از خداوند بخواهد به ما نیز چنین حالاتی را عنایت كند. ما در دعاهایمان چیزهایی را از خداوند درخواست میكنیم كه ارزش آنها را درك كرده باشیم و اگر به ارزش و والایی چیزی پی نبریم، در پی تحصیل آن برنمیآییم. اما وقتی به دعاهای اولیای خدا توجه میكنیم و درمییابیم كه چه اموری برای آنها والا و ارزشمند بوده است، میكوشیم كه درخواستهای آنها را محور دعاهای خود قرار دهیم. برخی از درخواستهای متعالی و ارزشمند اولیای خدا، درخواستهایی است كه امام سجاد(علیه السلام) در ادامة مناجات ذاكرین از خداوند دارند و میفرمایند:
وأَسْتَغْفِرُكَ مِنْ كُلِّ لَذَّةٍ بِغَیْرِ ذِكْرِكَ، وَمِنْ كُلِّ رَاحَةٍ بِغَیْرِ أُنْسِكَ، وَمِنْ كُلِّ سُرُورٍ بِغَیْرِ قُرْبِكَ، وَمِنْ كُلِّ شُغُلٍ بِغَیْرِ طَاعَتِك؛ «از تو استغفار میطلبم و آمرزش میجویم از هر لذتی غیر از یاد تو (كه لذت حقیقی روح است) و از هر راحتی و آسایشی بهجز انس با تو و از هر سرور و نشاطی بهجز مقام قرب تو و از هركاری بهجز اطاعت تو».
در جملة اول این فراز، امام از هر لذت غیرالهی و هر لذتی كه از غیر ذكر خدا حاصل شده است، استغفار میكند و از خداوند درخواست عفو و بخشش دارد. در تعریف لذت گفتهاند كه آن عبارت است از ادراك هر امر ملایم و سازگار با طبع و در مقابل، الم و رنج عبارت است از ادراك هرآنچه مخالف با طبع است. توضیح آنكه، انسان قوایی دارد كه هریك نیازهایی دارند و وقتی آن نیازها تأمین میشود، برای انسان حالت درونی خاصی پدید میآید كه به آن لذت گفته میشود؛ این حالت همان ادراك به دست آوردن چیزی است كه ما بدان میل داریم. این لذت درونی عامل تحرك و اقدام انسان برای دستیابی به نیازهای مادی و معنوی و كمالات خویش است. بهعبارتدیگر، لذت از یك نظر انگیزة فعالیت و تلاش در زندگی، و ازنظر دیگر نتیجه و ثمرة آن است ـ چون انگیزه علت غایی رفتار است و ازحیث تصور، علت غایی مقدم است و در تحقق خارجی، مؤخر و عبارت از نتیجه و ثمرهای است كه بر رفتار مترتب میگرددـ و ازنظر آخر میتوان لذت را كمال نسبی برای موجودات ذیشعور دانست؛ زیرا صفتی است وجودی كه آدمیان استعداد واجد شدن آن را دارند.(1)
لذت را به خداوند نیز نسبت میدهند؛ اما چون او كمال مطلق و نامتناهی است و از هر نقصی مبرّاست، آن لذت از نقایص مادی و امكانی تهی است؛ چون لذت همان كمال وجودی برای درككننده است و اگر از لوازم و نقایص امكانی تجرید شود، میتوان آن را به خداوند نیز نسبت داد. همچنین دربارة خداوند تعددی میان لذتبرنده و موجود لذتبخش نیست و آنچه خداوند از آن لذت میبرد ذات مقدس خودش است، نه چیزی بیرون از ذات او. البته در مورد خداوند بهجای واژه «لذت» از واژة
1. محمدتقی مصباح یزدی، بهسوی خودسازی، ص83ـ84.
«بهجت» و مشتقات آن استفاده میكنند و مثلاً میگویند خداوند از درك ذات خود مبتهج است. از ظاهر روایات و آیات استفاده میشود كه ملائكه نیز متناسب با وجود خود لذت دارند و از عبادت و پرستش خداوند حظ و لذت میبرند؛ یعنی خداوند آنان را چنان آفریده است كه همواره به عبادت و پرستش او مشغول باشند و از آن لذت ببرند. رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمودند: وإِنَّ لِلَّهِ مَلَائِكَةً رُكَّعاً إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ وَإِنَّ لِلَّهِ مَلَائِكَةً سُجَّداً إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَة؛(1) «و خدا را فرشتههایی است كه در ركوعاند تا روز قیامت و فرشتههایی است كه در سجودند تا روز قیامت».
همچنین خداوند میفرماید: یُسَبِّحُونَ اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ لا یَفْتُرُون؛(2)«فرشتگان شب و روز خدای را به پاكی میستایند و سستی نمیكنند».
حیوانات نیز لذتهایی شبیه لذتهای انسان دارند؛ ازاینرو، آنان هم هنگام برآورده شدن نیازهای طبیعیشان حالاتی شبیه حالات انسان از خود بروز میدهند. چنانكه ما از غذا خوردن و سیر شدن لذت میبریم، حیوانات نیز وقتی غذا میخورند و سیر میشوند، حالاتی شبیه حالات ما از خود بروز میدهند و ما از آن حالات و رفتار آنان حدس میزنیم كه لذت میبرند. ازسویدیگر وقتی كسی به آنها آزار برساند، با سروصدا و واكنشهای دفاعی خود، نشان میدهند كه احساس درد و رنج دارند.
اگر بپرسند كه چرا خداوند برای موجود مُدرِكْ لذت قرار داده است، در پاسخ باید گفت كه بیتردید لذتهایی كه عاید موجودات صاحب درك و شعور میشود، بدون علت و حكمت نیست. یكی از حكمتهای لذت بردن این است كه موجودات زنده و
1. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج59، باب23، ص174، ح4.
2. انبیاء (21)، 20.
صاحب درك و شعور، برای بقای خود نیازمند موادی هستند كه باید آنها را جذب كنند و اگر پس از جذب آن مواد و تأمین نیازهای خود لذت نبرند، انگیزهای برای تأمین آنها ندارند و درنتیجه نیازشان برطرف نمیشود. برای نمونه، اگر حیوان گرسنه احساس گرسنگی و كمبود نكند و از غذا خوردن نیز لذت نبرد، غذا نمیخورد و درنتیجه این نیاز او برطرف نمیشود. اگر وقتی ما گرسنه میشویم احساس گرسنگی نكنیم و پس از آنكه كمبود ناشی از گرسنگی برطرف شد، از غذا خوردن لذت نبریم، برای تأمین غذا و خوردن آن اقدام نمیكنیم. اگر احساس گرسنگی و كمبود و رنج ناشی از آن و نیز لذت ناشی از رفع گرسنگی در ما نبود، چهبسا بسیاری از افراد فراموش میكردند كه غذا بخورند و درنتیجه از بین میرفتند. اگر لذتهای حیوانی نبود، زندگی انسانها مختل میشد و آنان از فعالیت بازمیایستادند؛ چون بیشتر فعالیتهای انسانها برای تحصیل لذت شكم و دیگر لذتهای حیوانی انجام میشود. بههرحال حكمت الهی دربارة موجودی كه كمبودها و نیازهایی دارد و لازم است بهگونهای درصدد رفع آنها برآید، ایجاب میكند كه در آن موجود احساس كمبود و رنج و ناراحتی از آن كمبود پدید آید و آنگاه وقتی درصدد تأمین نیاز خود و آنچه ملایم با وجودش است برآمد، احساس لذت كند.
شكی نیست كه بهحسب قوای گوناگون انسان، لذتها متفاوت است و متناسب با هریك از قوا و ادراكات لذت خاصی به انسان دست میدهد. با لحاظ اینكه قوای ادراكی كمكم در انسان بروز مییابند و ممكن است قوهای در شخصی به فعلیت رسیده باشد و در دیگری به فعلیت نرسیده باشد، لذتها بهتدریج و همراه با به فعلیت رسیدن استعدادها و قوای انسان ادراك میشوند.(1) با مروری بر لذتهایی كه انسان در طول
1. محمدتقی مصباح یزدی، همان، ص86.
زندگی خود دارد، به این نتیجه میرسیم كه نخستین لذتی كه برای كودك از هنگام تولد بروز مییابد، لذت شیر خوردن است؛ چون نیاز به غذا جزو اولین و ضروریترین نیازهایی است كه برای انسان رخ مینماید. كودك از هنگام تولد برای اینكه زنده بماند نیازمند شیر است تا بتواند به زندگی ادامه دهد و ازاینرو تأمین غذا و رفع گرسنگی برای كودك لذتبخش است.
همچنین بر اساس تحقیقات روانشناسی كودك از اینكه در آغوش مادر قرار گیرد و نوازشهای او را احساس كند، لذت میبرد. وقتی كه كمكم كودك بزرگتر میشود و به بازی كردن، مخصوصاً با اسباب بازی، احساس نیاز میكند، از سرگرم شدن و بازی كردن با اسباببازیهای خود لذت میبرد و این لذت چندان در او قوی میشود كه چهبسا بههنگام سرگرم شدن با اسباببازیهایش، فراموش كند كه گرسنه است. درنتیجه در این مقطع عمر لذت بازی بر لذت خوردن و آشامیدن فائق میآید.
بر اساس تحقیقات، دلیل این تغییر این است كه رشد فكری و ذهنی كودك بیشتر از راه بازی كردن حاصل میشود و اگر كودك سرگرم بازی نشود، مغزش رشد كافی و بههنگام نخواهد داشت و قوای عقلیاش دیر شكوفا میشود. پس خداوند برای سرعت بخشیدن به رشد و شكوفایی فكری و ذهنی كودك، نیاز به بازی را در او قرار میدهد تا او از بازی كردن با اسباببازی و با همبازیهای خود لذت ببرد. اگر كودك در سن خاصی كه باید با اسباببازی سرگرم شود و بهطور طبیعی باید نیاز خود را از این طریق تأمین كند، این نیاز را فراموش كند و برحسب عادت گذشتة خود، بهجای بازی كردن، پستانك در دهانش قرار دهد و بمكد، و هرچند پدر و مادر او را از آن عادت زشت بازدارند، حاضر نشود آن عادت را كنار بگذارد و از آن كار لذت برد، بیتردید لذتی كه عاید او میشود، طبیعی و متناسب با نیاز او نیست؛ بلكه ناشی از عادتی است كه از گذشته در او باقی مانده است. درنتیجه وقتی بهتدریج عقل و فهم آن كودك رشد
یافت، متوجه عادت زشت خود میشود و از انجام آن خجالت میكشد و وقتی میبیند كه دیگران او را سرزنش و ریشخند میكنند، تضادی در درون او پدید میآید و درنتیجه آن عادت زشت را كنار میگذارد.
همچنانكه كودك رشد میكند، نیازهای جدیدی درخود مییابد كه از تأمین آنها لذت میبرد. یكی از این نیازها استقلالخواهی است. روانشناسان، و بهویژه روانشناسان رشد، به كشف و بررسی این نیاز روانی پرداختهاند. بر اساس این احساس، كودك دیگر اجازه نمیدهد كه غذا در دهانش بگذارند و خودش میكوشد كه بهتنهایی و بدون كمك دیگران غذا بخورد. او در این هنگام از اینكه قاشق را به دست میگیرد و با دست خود غذا را در دهانش میگذارد، لذت میبرد. با این احساس روحی و روانی، كودك به این باور میرسد كه باید مستقل باشد و نباید نگران آن باشد كه دیگران به او غذا بدهند؛ بلكه باید بدون كمك دیگران غذا بخورد؛ هرچند در ابتدا مقداری از غذا به لباس و اطراف او بریزد و محیط اطرافش را كثیف كند. به همین ترتیب وقتی پدر و یا مادر دست كودك چهارسالة خود را میگیرند تا او را از خیابان عبور دهند، آن كودك دست خود را از دست آنان رها میكند؛ زیرا نمیخواهد در هنگام راه رفتن كسی دست او را بگیرد و به او كمك كند. او از اینكه میتواند بدون كمك دیگران حركت كند و مسیری را بپیماید لذت میبرد.
یكی دیگر از نیازهای روانی كه از دوران كودكی خود را مینمایاند، نیاز به تشویق است. در جهت تأمین این نیاز، كودك میكوشد كه با رفتار خود و حتی با كارهای نامعقول و شلوغكاریهای نامعمول، توجه دیگران را به خود جلب كند تا او را تشویق كنند. حتی دلیل بسیاری از رفتارهای ناصواب و نامعقولی كه كودك از خود بروز میدهد، چهبسا جلب توجه دیگران و نیاز به تشویق است؛ اما چون قدرت تشخیص صواب از ناصواب در او ضعیف است، برای رسیدن به منظور خود تفاوتی بین رفتار صحیح از ناصحیح نمیبیند.
درهرصورت در مراحل رشد انسان نیازهای جدیدی رخ مینماید كه انسان با رفع آن نیازها و كمبودها احساس لذت میكند. بخشی از آن نیازها حسی و مادی هستند و كاملاً برای ما شناخته شدهاند. هرگاه این نیازها بهوسیلة قوا و اندام حسی انسان تأمین میشود، لذتی متناسب و ملایم با هریك از قوا به انسان دست میدهد.
مثلاً وقتی ما از صدای گوشنوازی لذت میبریم، بدینمعناست كه آن صدا با قوة شنوایی ما درك شده است و با آن تناسب و تلائم یافته است. به همین دلیل ما با چشممان از صدای خوب لذت نمیبریم؛ چون امواج صوتی توسط چشم درك نمیشوند؛ چه رسد كه تلائم و تناسبی بین آن دو رخ دهد. با این وصف، در ارتباط با هر لذتی، اگر كسی حس متناسب با آن لذت را نداشته باشد، از درك آن عاجز خواهد بود. اگر كسی چشم نداشته باشد، از دیدنیهای زیبا لذت نمیبرد.(1)
دستة دیگری از نیازهای انسان و لذتهایی كه پس از تأمین آنها حاصل میشود، روحی و روانی است. این نیازها در مكاتب گوناگون روانشناسی بررسی شدهاند. برخی از نیازهای انسان، نظیر نیاز به غذا، از هنگام تولد ظهور مییابند و برخی از نیازها بهتدریج و با پشت سر گذاشتن مراحلی از رشد انسان و شكوفا شدن استعدادها ظهور مییابند. برخی از نیازها موقتی و موسمی هستند و در دورة خاصی از حیات انسان پدید میآیند؛ اما بخشی از نیازهای انسان همیشگی است و تا پایان عمر تداوم دارد؛ چون غریزهای كه برانگیزانندة آن نیاز است تا پایان عمر فعال است؛ مانند نیاز به غذا كه تا پایان حیات انسان باقی است.
1. محمدتقی مصباح یزدی، بهسوی خودسازی، ص86ـ87.
چنانكه گفتیم بازی با اسباببازی و عروسك مربوط به دوران كودكی است و كودك تا حدود دهسالگی به آنها علاقه نشان میدهد و پس از آن به سراغ بازیهای دیگری میرود؛ مثلاً پسرها به بازی فوتبال علاقه نشان میدهند و بازیهای كودكانه را فروتر از شأن خود میدانند. اگر كسی پس از پشت سر گذاشتن دوران كودكی، باز به اسباببازی و عروسك علاقه نشان دهد، این رفتار ازروی عادت و برخلاف طبیعت و ناشی از نقص روانی و تربیتی است. چون بهطور طبیعی وقتی عقل انسان مراحلی از رشد را گذراند، به كارهایی كه متناسب با او نیست دست نمیزند و اگر برحسب عادت منفی به آنها دست زد، از كردة خود خجل میشود و عذرخواهی میكند. البته تشخیص لذتها و نیازهای فصلی و موسمی و تعیین دامنة زمانی آنها بر عهدة روانشناسان است؛ اما بههرروی مشخص است كه انسان با ارتقای موقعیت و شأن و رشد عقلانیاش، دیگر برخی از لذتها را فروتر از شأن خود میداند. چنانكه شخص صاحب شأن و موقعیت والای اجتماعی، در شأن خود نمیداند كه مشاغل نازل متناسب با طبقات فرودست جامعه را داشته باشد. البته ازنظر اسلام هر كاری محترم و ارزشمند است؛ اما در ارزشگذاری اجتماعی، مأمور نظافت كوچه و خیابان را در سطح فرماندار و سایر مقامات شهری قرار نمیدهند و كار او را پستتر تلقی میكنند.
چنانكه شخص برخوردار از شأن و اعتبار والای اجتماعی، حاضر نمیشود به كاری اشتغال یابد كه درخور افراد فرودست جامعه است و خجالت میكشد كه وقتش را صرف چنان كاری كند، كسی كه به مراتب عالی معرفت الهی دست یافته و لذت ارتباط با خداوند را چشیده است، در شأن خود نمیبیند كه كاری را برای لذت مادیاش انجام دهد. او برای اطاعت خدا و انجام وظیفه و در حد ضرورت، و نه برای لذتجویی، به
امور عادی زندگی میپردازد. چنانكه یك پزشك و هر انسان متشخصی حاضر نمیشود خود را به بازیهای بچگانه سرگرم كند و از بازی با عروسك شرم میكند، كسانی كه سطح معرفت و ایمانشان والاست، خجالت میكشند به كارهایی بپردازند كه ما آنها را برای خود مهم و ارزشمند میدانیم؛ زیرا آنان آن كارها و تلاش برای رسیدن به خیلی از خواستههایی را كه ما داریم، بچگانه و زشت میشمرند.
كسی كه خداشناس است و میتواند با خداوند همنشین گردد، حاضر نمیشود كه به خانه، ماشین و سایر امكانات زندگی دلبستگی داشته باشد و دلبستن به ماشین و یك مشت سنگ و آهن را بچگانه و فروتر از شأن خود میداند. چطور كسی كه باید دلش را كانون توجه به خدا و محبت او قرار دهد، حاضر میشود محبت مشتی آهنپاره و سنگ و آجر جامد را در دل جای دهد؟ بزرگی میگفت دلهای بیشتر ما اصطبل اسب و الاغ و یا پاركینگ ماشین است. در گذشته كه از اسب و الاغ استفاده میكردند، كسانی كه به آن حیوانات علاقه نشان میدادند و احساس دلبستگی میكردند، درواقع دلشان را اصطبل آن حیوانات قرار داده بودند و امروزه اگر كسی به ماشین نو و لوكس خود علاقه و دلبستگی نشان دهد و حاضر نشود كه خطی به آن بیفتد، مثل آن است كه دل خود را پاركینگ آن ماشین قرار داده باشد.
ما باید در خود بنگریم كه به چه چیز دل میببندیم و بدانیم ارزش و بهای ما در حد همان چیزی است كه بدان دل بستهایم. كسی كه به معرفت الهی نائل شود و حقایق را بشناسد و به شأن و مقام الهی و انسانی خود آگاه شود و دریابد كه كارهای فرومایة دنیوی متناسب با شأن و ارزشی كه خداوند به او بخشیده نیست و توجه یابد كه حیف است ذهن و فكر خود را صرف امور پوچ دنیایی كند، از اینكه وقت و عمر خود را
صرف كارهایی كرده كه متناسب با مقام انسانی او نیست، خجالت میكشد و بر خسارتی كه به خودش زده است، تأسف میخورد. كسی كه طعم یاد خدا و لذت همنشینی با خدا را بچشد، درمییابد كه همنشینی و دلبستگی به سنگ و آهن، و گاو و گوسفند و مانند آنها خجالتآور است و باید از آن استغفار كرد. بر این اساس، استغفار اولیای خدا از گناه نیست؛ چون ساحت آنها از معصیت و گناه پاك است؛ بلكه استغفار آنها از هر آن چیزی است كه انسان را از لذت یاد خدا بازمیدارد.
كسی كه به لذت یاد خدا پی نبرده است، وقتی به اكراه و با تحمیل بر خود تصمیم میگیرد ذكر «لا اله الا الله» را هزار بار بگوید، چون از آن اذكار لذت نمیبرد، پس از چندی خسته میشود و چندین بار خود را جابهجا میكند تا آنكه آن اذكار تمام شوند؛ یا وقتی میخواهد یك جزء قرآن را ختم كند، چندین بار صفحات باقیمانده را میشمارد تا آنكه آن جزء را ختم كند؛ نمازش را نیز با كسالت و احساس سنگینی میخواند و از آن لذت نمیبرد؛ ازاینرو، خداوند میفرماید: وَاسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاةِ وَإِنَّهَا لَكَبِیرَةٌ إِلاّ عَلَى الْخَاشِعِین؛(1)«و از شكیبایی و نماز یاری بخواهید؛ كه اینها گران و دشوار است، مگر بر فروتنان خداترس».
در مقابل، كسی كه دلش از زمزم زلال معرفت الهی سیراب شده و لذت یاد خدا، كه از هر لذتی فراتر است و لذتهای دیگر در مقابل آن رنگ میبازند، در جانش نشسته است، وقتی مشغول یاد خداست چنان لذت میبرد كه به هیچچیز دیگری توجه ندارد. او چنان از یاد خدا سرمست میشود كه حتی به بهترین امور لذتآفرینی كه در تصور ما میگنجد نیز توجه ندارد.
مرحوم حاجشیخغلامرضا یزدی(رحمه الله) روایتی را نقل میكرد كه مضمونش این است: در
1. بقره (2)، 45.
بهشت برخی از حوریان از بهشتیان نزد خداوند شكایت میكنند و میگویند: «خدایا؛ تو ما را برای این مؤمن بهشتی آفریدی؛ اما او هیچ توجهی به ما ندارد». چون آن بهشتیان چنان سرمست تجلیات الهی میشوند و از آنها لذت میبرند كه در آن حال حتی حاضر نمیشوند به حوریان بهشتی نیز نگاه كنند؛ چه رسد به اینكه در فكر كامجویی از آنها باشند. اگر همة زیباییهای زنان عالم در یك زن گرد آید، او در جمال و زیبایی بهپای یك حوری نمیرسد؛ آنوقت در بهشت كسی كه سرمست توجه به خدا و تجلیات اوست، به چنین حوری دلربایی، كه سرآمد جمال و زیبایی است، اعتنا نمیكند؛ چون او به لذت فراتری كه لذت انس با خداست دست یافته است؛ لذتی كه كامجویی از حوری در برابر آن بیمقدار است و برای او بسیار دشوار است كه از آن لذت متعالی صرفنظر كند و به لذت بردن از حوریان بهشتی سرگرم شود. كسی كه روحش از دلبستگیهای مادی برهد، در لطافت و صفا و تعالی به مرحلهای میرسد كه پیجویی هر لذتی را، جز لذت یاد خدا، برای خود خسران و گناه میداند و از آن استغفار میکند. چنین شخصی معنای سخن امام سجاد(علیه السلام) را درك میكند كه میفرماید: أَسْتَغْفِرُكَ مِنْ كُلِّ لِذَّةٍ بِغَیْرِ ذِكْرِك.
استفادة دیگری كه از این جمله میشود این است كه وقتی رابطة محبت و مودت بین دو شخص برقرار شود، محبت و عشق ایجاب میكند كه تمام توجه عاشق به محبوب باشد؛ پس اگر به شخص دیگری نیز توجه داشته باشد، در حق معشوق و محبوب خود جفا كرده است. توقع و انتظار محبوب نیز این است كه عاشق، تنها به او عشق بورزد. اگر توجه عاشق به غیر محبوب خود نیز جلب شود، او دلش را كاملاً وقف معشوق خود نكرده است. كسی كه به غیرخداوند نیز محبت داشته باشد و درنتیجه از كاری بهجز ذكر و یاد خدا نیز لذت ببرد، در حق خداوند خیانت كرده و در محبتش به خداوند موحد نیست. موحد باید دلش را به محبوب حقیقی اختصاص دهد و به غیرخداوند توجهی نداشته باشد؛ بهجز در مواردی كه خداوند فرمان داده است و مواردی كه وظیفه ایجاب میكند كه به
غیرخدا نیز توجه داشته باشد. درواقع در این موارد نیز كه انسان در جهت انجام وظیفه و تكلیف الهی، به امور دنیوی میپردازد و حتی از آنها لذت نیز میبرد، از توجه به خداوند غافل نشده است و لذتی نیز كه عاید او میشود الهی است و منافاتی با لذت یاد خدا ندارد. پس وقتی كسی عاشق خدا شد، باید با همة وجود وقف معشوق باشد و توجهی به غیرخدا نداشته باشد. در این هنگام اگر به دنبال لذتی جز لذت یاد خدا و انس با معبود رفت، باید از این خیانتی كه در حق معبودش روا داشته است، استغفار و توبه كند.
نجواهای امام سجاد(علیه السلام) در مناجات ذاكرین، ترتیب منطقی زیبایی دارد و بیانگر حالاتی است كه ذاكر خداوند باید در مسیر ذكر خداوند داشته باشد. چون كسی كه در مقام ذكر خداوند برمیآید، اگر اهل ادب و معرفت باشد، خجالت میكشد كه خداوند را یاد كند؛ چون دل، ذهن و زبان خود را لایق یاد خداوند نمیداند؛ ازاینرو در مقام عذرخواهی از خداوند میگوید: الهی لَو لا الْواجِبُ مِنْ قَبُولِ اَمْرِكَ لَنزَّهْتُكَ مِنْ ذِكْری إِیّاكَ؛ «خدایا، اگر تو اجازه و فرمان نداده بودی و برای اطاعت فرمان تو نبود، من لیاقت نداشتم كه تو را یاد كنم و تو را منزه از یاد خود میدانستم». اما تو بر من منت نهادی و اجازه دادی تو را یاد كنم و بدینسان نعمت بزرگی به من ارزانی داشتی. آنگاه با توجه به آنكه انسان در یادكرد خداوند نیز محتاج اوست و تا توفیق و عنایت الهی نباشد، انسان توان انجام یاد و ذكر خداوند را ندارد و دلش متوجه خداوند نمیشود، امام در مقام استعانت از خدا برای انجام ذكرش، در فراز دوم مناجات خویش میفرمایند: إلهی فالْهمْنَا ذِكْرَكَ فِی الْخَلاءِ وَالْمَلاء؛ «خدایا، تو خود ذكرت را به ما الهام كن و به ما توفیق بده كه در خلوت و جلوت و در شب و روز و در ظاهر و باطن به یاد تو باشیم».
امام در فراز سوم به حصول آرامش و سكونت دل با یاد خدا اشاره میكنند. اضطراب، دلواپسی و نگرانی كه لازمة زندگی دنیاست، همواره باعث رنجش انسان میشود. انسان آرامشیافته، چون غریقی است كه در امواج دریا گرفتار شده و در آستانة مرگ قرار گرفته است؛ اما ناگاه از آن ورطة هلاك جان به در میبرد و به ساحل نجات میرسد و پس از دستوپنجه نرم كردن با مرگ، امید به زندگی باز در او شعلهور میشود و از سلامتی و رهایی خویش از چنگال مرگ لذت میبرد؛ یا چون كسی است كه در بیابانی کرانناپیدا گم شده و كاملاً مضطرب و نگران و بیمناك از آیندة خویش است؛ اما وقتی راه خود را بازمییابد، شعلة امید در قلبش میتابد و از اینكه از دام بلا رهیده است، لذتی بیپایان حس میكند.
وقتی انسان به لذت یاد خداوند پی برد و دریافت كه آن لذت از هر لذتی والاتر و پایدارتر است، باید از اینكه عمر خود را صرف لذت بردن از نعمتهای محدود دنیوی كرده و از لذت بینهایت یاد خدا غافل شده است، استغفار كند. ازاینرو امام در فراز چهارم مناجات خویش، از لذت بردن از غیر ذكر خدا استغفار میكنند و میفرمایند: وأَسْتَغْفِرُكَ مِنْ كُلِّ لَذَّةٍ بَغیْرِ ذِكْرِك.
امام آنگاه در پایان مناجات میفرمایند:
إِلَهِی أَنْتَ قُلْتَ ـ وَقَوْلُكَ الْحَق ـ : یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثِیراً وَسَبِّحُوهُ بُكْرَةً وأَصِیلا»(1) وَقُلْتَ ـ وَقَوْلُكَ الْحَق ـ : «فَاذْكُرُونِی أَذْكُرْكُم(2) فَأَمَرْتَنَا بِذِكْرِكَ وَوَعَدْتَنَا عَلَیْهِ أَنْ تَذْكُرَنَا تَشْرِیفاً لَنَا وَتَفْخِیماً وَإِعْظَاماً وَهَا نَحْنُ ذَاكِرُوكَ كَمَا أَمَرْتَنَا؛ فَأَنْجِزْ لَنَا مَا وَعَدْتَنَا یَا ذَاكِرَ الذَّاكِرِینَ وَیَا أرْحَم الرَّاحِمِین؛ خدایا، تو در كتابت فرمودی ـ و سخن تو حق است ـ :
1. احزاب (33)، 41ـ42.
2. بقره (2)، 152.
«ای كسانی كه ایمان آوردهاید؛ خدای را بسیار یاد كنید، و او را بامداد و شبانگاه [در همة شبانهروز] تسبیح گویید».و نیز در كتابت فرمودی ـ و سخن تو حق است ـ : «پس مرا یاد كنید تا شما را یاد كنم». پس ما را به ذكر خود امر كردی و وعده دادی كه اگر تو را یاد كنیم از ما یاد كنی تا یاد تو ما را شرافت و عزت و عظمت بخشد. اكنون ما به فرمان تو از تو یاد میكنیم؛ تو نیز برحسب وعدهات از ما یاد كن؛ ای كسی كه از یادكنندگانت یاد میكنی؛ ای مهربانترین مهربانان.
وقتی انسان به چیزی نیاز دارد، میكوشد تا بدان دست یابد. گرسنهای كه احتیاج به غذا دارد و یا تشنهای كه نیازمند آب است، خود درصدد رفع نیاز خود برمیآید و لازم نیست كسی به او سفارش كند و یا فرمان دهد كه نیازش را برطرف سازد؛ اما با وجود آنكه ذكر خدا عالیترین و بالاترین نیاز انسان، و مایة فلاح و رستگاری و سعادت اوست و هركس به اهمیت آن پی ببرد، باید با توفیق الهی به انجام آن مبادرت ورزد و بر این توفیق بزرگ خداوند را شكر گزارد، خداوند بارها در قرآن به ما امر كرده است كه او را یاد كنیم. این فرمان الهی انگیزه و عزم ما را برای انجام ذكر او تشدید میكند. آنگاه خداوند برای تقویت انگیزة بنده در اطاعت فرمان او، علاوه بر آنكه خبر میدهد كه یاد او باعث اطمینان و آرامش دل میشود، وعده داده است كه اگر ما او را یاد كنیم، او نیز ما را یاد میكند كه این خود بالاترین شرف و افتخار برای انسان است.
درك اینكه یاد خدا باعث اطمینان و آرامش دل میشود و انسان را از اضطراب و نگرانی میرهاند، برای ما ممكن است و همة ما به تجربه این مطلب را دریافتهایم. به همین ترتیب وقتی خداوند یاد خود را باعث فلاح و رستگاری میداند و میفرماید: وَاذْكُرُوا اللَّه
كَثِیرًا لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُون؛(1) «و خدا را بسیار یاد كنید، باشد كه پیروز و رستگار شوید». چون سعادت و رستگاری مطلوب فطری ماست، درك این وعدة الهی برای ما سخت نیست؛ اما درك این وعدة خداوند كه درقبال یاد ما از او، او نیز ما را یاد میكند، برای ما دشوار است. ما نمیدانیم كه خداوند چگونه از ما یاد میكند و نمیدانیم معنای یادكرد خداوند از ما چیست. این مطلب از امور معنوی و فراتر از امور حسی این جهانی است. برای درك اینقبیل امور معنوی، ناچاریم به مقایسه و تشبیه آنها به امور محسوس بپردازیم تا از این طریق اندك فهمی از آنها برای ما حاصل شود و بتوانیم به مفهوم و ارزش یاد خدا از بندگان پی ببریم.
فهم آیة شریفة فاذكرونی اذكركم(2) برای ما دشوار است؛ اما با دقت و تأمل و مقایسة یادكرد خدا از ما، با یادكرد دوستان و خویشان و سایر اشخاص از خودمان، میتوانیم به مفهوم یاد خدا از ما و نتیجه و فایدة آن پی ببریم. ما به تجربه دریافتهایم كه پدر، مادر، دوستان و خویشان خود را دوست میداریم و به یاد آنها هستیم و بهطور طبیعی هركه را انسان بیشتر دوست داشته باشد، بیشتر به یادش خواهد بود؛ تاآنجاكه انسان نمیتواند به یاد برخی از عزیزان و دوستان خود نباشد و آنها را بهكلی فراموش كند. ازسوی دیگر انسان دوست دارد كه محبوب نیز به یاد او باشد و از اینكه محبوبش نیز به یاد اوست لذت میبرد. انسان از اینكه دوستان، او را به حال خود رها نمیكنند و فراموشش نمیكنند، خشنود است؛ درمقابل، اینكه كسی به یاد انسان نباشد و پدر، مادر، خویشان و دوستان، انسان را فراموش كنند، برای او بسیار سخت و آزاردهنده است. غربت، بیكسی و تنهایی برای انسان، كشنده و تحملناپذیر است و درمقابل اگر انسان بداند كه دیگران به او توجه دارند و به یاد او هستند، احساس سرور و شادمانی میكند و زندگی برای او نشاطآور و فرحبخش خواهد بود.
1. انفال (8)، 45.
2. بقره (2)، 152.
همة كسانی كه انسان به آنها علاقه دارد و میخواهد كه آنها نیز به یاد او باشند، مخلوقاتی ضعیف، ناقص، محدود، فقیر و سرتاپا نیاز به خداوند هستند و كمالات آنها درمقابل كمالاتی كه خداوند به اولیای خود داده، بسیار اندك است و دربرابر كمال مطلق و نامحدود خداوند چیزی بهحساب نمیآید. آنان اگر علاقه و محبتی نشان میدهند و یا كاری میكنند، ناشی از توفیقی است كه خداوند به آنان داده است و درواقع آنها وسیله و ابزاری برای اجرای خواست خداوند هستند. بیتردید اهمیت و ارزش یادكرد این موجودات محدودِ دارای كمالات متناهی كه با سپری شدن حیات و زندگیشان، هم خودشان به فرجام میرسند و هم كمالات محدودشان، به پایة اهمیت و ارزش نامتناهی یاد خداوند كه موجودی ازلی و ابدی و دارای كمال مطلق است نمیرسد؛ خداوندی كه مهر و محبت او بینهایت است و هرقدر انسان كوتاهی و عصیان داشته باشد و او را فراموش كند، آن خداوندِ رئوف و مهربان بندة خطاكار خود را فراموش نمیكند و پیوسته بندة خویش را بهسوی خود فرا میخواند. اگر انسان یكی دوبار با دوستش مخالفت كند و به وی آزار و اذیت برساند، او از انسان دل میكند؛ اما باآنكه شمار گناهان ما از حساب بیرون است، باز خداوند ما را به حال خود رها نمیكند و از ما میخواهد كه حتی در دم مرگ توبه كنیم و بهسوی او برگردیم و از توبه و بازگشتمان شادمان میشود.
رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در روایتی شادمانی خداوند از توبه و بازگشت بنده بهسوی خدا را چنین ترسیم كرده است:
اللهُ أَفْرَحُ بِتَوْبَةٍ عَبْدِهِ الْمُؤْمِنِ مِنْ رَجُلٍ نَزَلَ فِی أرْضٍ دَوِّیَةٍ مُهْلِكَةٍ فَفَقَدَ راحِلَتَهُ فَطَلَبَهَا حَتَّى اشْتَدَّ عَلَیْهِ الْحَرُّ وَالْعَطَشُ ما شاءَ اللهُ تَعَالىَ. قَالَ أرْجِع
إلى مَكانِی الَّذِی كُنْتُ فِیهِ فَأَنامُ حَتَّى أَمُوتَ. فَوَضَعَ رَأْسَهُ عَلىَ سَاعِدِهِ لیَمُوتَ فَاسْتَیْقَظَ فَإذَا رَاحِلَتُهُ عِنْدَهُ عَلَیْهَا زادُهُ وَشَرَابُهُ. فَاللهُ أَشَدُّ فَرَحاً بِتَوْبَةِ عَبْدِهِ الْمُؤمِنِ مِنْ هذا بِراحِلَتِهِ وَزادِه؛(1) شادمانی و خوشحالی خداوند از توبة بندة مؤمنش بیشتر است از مردی كه در بیابان مرگباری فرود آید و مركب و زادوتوشهاش را گم كند و در پی آنها بگردد تا گرما و تشنگی تحملناپذیری بر وی چیره گردد. به خود گوید: به مكان خویش بازگردم و در انتظار مرگ بخسبم. سر برروی دست نهد و در انتظار مرگ بخوابد؛ پس دیده بگشاید و ناگاه مركب و زادوتوشهاش را نزد خود بیابد. (او در این وضعیت چقدر شادمان خواهد شد؟) شادمانی خداوند از توبة بندة مؤمن خویش فزونتر از شادمانی این شخص است كه مركب و زادوتوشهاش را بازیافته است.
این تصویر از شادمانی خداوند از توبة بندة خویش مبالغهآمیز نیست؛ چراكه رحمت خداوند در حق بندگان، بینهایت است و نمیتوان حدی را برای آن تصور كرد.
همة مخلوقات، نیازمند خداوند هستند و كسی نیست كه حتی برای لحظهای از عمرش نیازمند خداوند نباشد. كسی نمیتواند ادعا كند كه حتی بهاندازة یك نفس كشیدن و یا چشم برهم زدن نیازی به خدا ندارد. دراینبین آنان كه سعة وجودیشان بیشتر است، نیازشان به خداوند نیز فراتر از نیاز دیگران به خداوند است و ازاینرو انبیا، اوصیا، امامان و ملایكة مقرب به خداوند نیازمندتر از ما هستند. همچنانكه مقایسة ظرفیت وجودی آنها با ظرفیت وجودی ما ممكن نیست، قیاس فقر و نیاز آنها به خداوند با نیاز ما به او ناممكن است. انبیا و اولیای خدا هم برای تأمین نیازمندیها و
1. حسنبنیوسف حلی، نهج الحق وكشف الصدق، ص375.
تعالی و كمال خودشان به خداوند نیازمند هستند، هم برای اینكه راه سعادت و كمال و تعالی را به دیگران افاضه كنند. پس همة مخلوقات و موجودات سراپا نیازمند خدا هستند و تنها خداوند، غنی مطلق و بینیاز از غیر است. برخلاف تصور باطل برخی، خداوند مخلوقات و ازجمله انسانها را برای آن نیافرید كه از تنهایی نجات یابد و با آنها انس گیرد و خود را با مخلوقات خود سرگرم كند؛ چون خداوند هیچ نیازی به مخلوقات خود ندارد و حتی نیازمند انس یافتن و همنشینی با آنها هم نیست؛ چنانكه امیر مؤمنان(علیه السلام) میفرمایند:
وَلَمْ یُكَوِّنْهَا لِتَشْدِیدِ سُلْطَانٍ وَلا لِخَوْفٍ مِنْ زَوَالٍ وَنُقْصَانٍ وَلا لِلِاسْتِعَانَةِ بِهَا عَلَى نِدٍّ مُكَاثِرٍ وَلا لِلاحْتِرَازِ بِهَا مِنْ ضِدٍّ مُثَاوِرٍ وَلا لِلاْزْدِیَادِ بِهَا فِی مُلْكِهِ وَلا لِمُكَاثَرَةِ شَرِیكٍ فِی شِركَةٍِ وَلا لِوَحْشَةٍ كَانَتْ مِنْهُ فَأَرَادَ أَنْ یَسْتَأْنِسَ إِلَیْهَا؛(1) موجودات را برای تقویت فرمانروایی، یا ترس از كمبود و نقصان، یا برای كمكخواهی دربرابر همتایی نیرومند، یا برای دوری از دشمنی كه به او هجوم آورد، یا برای گسترش حكومت و قدرت، یا برای افزونی و غلبه بر شریك در شركت، یا بهدلیل وحشت از تنهایی و برای انس و الفت با موجودات، نیافرید.
آیا برای بندهای حقیر و روسیاه و سرتاپا گناه، افتخار و شرافتی برتر از اینكه خالق یكتا كه دارای همة كمالات است و همگان بدو محتاجاند و او به كسی احتیاجی ندارد و محبت و رأفتی بینهایت دارد، از او یاد كند؟ اگر به ما خبر برسد كه مقام معظم رهبری یا فلان مرجع تقلید در مجلسی از ما یاد كرده است، ما در پوست خود نمیگنجیم و با افتخار و غرور به دیگران میگوییم كه چنان شخصیت بزرگی از ما یاد
1. نهج البلاغه، خطبة 186.
كرده است. در افقی فراتر، اگر حضرت ولیّ عصر ارواحنا فداه از ما یاد كند چه حالی به ما دست میدهد؟ طبیعی است از اینكه چنین سعادت و افتخار بزرگی نصیب ما شده است در پوست خود نمیگنجیم. حال با توجه به آنكه آن وجود مقدس، خود، بندة خدا و سرتاپا نیازمند به اوست و همة كمالات و فضایلش را از او كسب كرده است و بههیچوجه كمالات او را نمیتوان با كمالات نامحدود خداوند مقایسه كرد، آیا كرامت و افتخاری بالاتر از این وجود دارد كه خداوندِ دارای كمال مطلق و مبدأ همه خوبیها و برخوردار از رحمت بینهایت، از انسان یاد كند و او خود دراینباره بفرماید:
یابْنَ آدَمَ اذْكُرْنِی فِی نَفْسِكَ أَذْكُرْكَ فِی نَفْسِی؛ إِبْنَ آدَمَ اذْكُرْنِی فِی خَلاءٍ؛ أَذْكُرْكَ فِی خَلاءٍ؛ ابْنَ آدَمَ اذْكُرْنِی فِی مَلإٍ أذْكُرْكَ فِی مَلإٍ خَیْرٍ مِنْ مَلَئِكَ؛(1) ای فرزند آدم، مرا در قلب خود یاد كن تا من هم تو را در نزد خود یاد كنم. ای فرزند آدم، مرا در خلوت یاد كن تا من هم تو را در خلوت یاد كنم. ای فرزند آدم، مرا درمیان جمع یاد كن تا من هم درمیان جمعی برتر و بهتر از جمعی كه تو مرا در آن یاد كردهای (یعنی در جمع فرشتگان) تو را یاد كنم.
1. حر عاملی، وسائل الشیعه، ج7، باب7، ص159، ح9003.
یکی از مناجاتهای امام سجاد(علیه السلام) مناجات معتصمین، یعنی مناجات چنگزنندگان به ریسمان الهی، نام دارد. در این مناجات، امام دربارة عظمت و اهمیت تمسک و اعتصام به خداوند و دین و هدایتهای الهی سخن گفتهاند. گفتنی است که زبان عربی عمق، غنا و گستردگی واژگانی فراوانی دارد و ازاینحیث بر زبان فارسی و بسیاری از زبانهای دیگر برتری دارد. ازجمله گاهی واژهای دارای چندین مترادف است که گرچه همة آنها بهظاهر معنای مشابهی دارند، هریک ویژگی خاصی دارد كه دیگر واژگان ندارند؛ درحالیكه برای همة این واژگان مترادف بیش از یک معادل در زبان فارسی یافت نمیشود؛ مانند واژگان «اعتصام» «تمسک» و «تشبث» که همگی معنای مشابهی را میرسانند و در زبان فارسی به «چنگ زدن» یا «چنگ آویختن» ترجمه میشوند. در قرآن نیز واژة «تمسک»، «استمساک» و «اعتصام» و واژگان همخانوادة آنها به کار رفته است و بهویژه بر استمساک و اعتصام به ریسمان مستحکم الهی تأکید شده است. خداوند دراینباره در جایی میفرماید: فَمَنْ یَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَك
بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى لا انْفِصَامَ لَهَا وَاللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیم؛(1)«پس هرکه به طاغوت کافر شود و به خدای ایمان آورد بهراستی به استوارترین دستاویز چنگ زده است که آن را گسستن نیست، و خدا شنوا و داناست».
در آیات دیگر میخوانیم: وَمَنْ یَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِیَ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ ... وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعاً وَلا تَفَرَّقُوا...؛(2)«و هر کس به [دین و کتاب] خدا چنگ زند بهراستی به راه راست هدایت شده است... و همگی به ریسمان خدای (توحید، دین و کتاب) چنگ زنید و پراکنده مشوید».
برای اینکه معنای اعتصام به حبل الهی و بالتّبع معنای «معتصم» روشن شود و نیز برای اینکه ارتباط عنوان «معتصمین» با بیاناتی که در این مناجات گرد آمده است روشن شود، باید دقیقتر بهمعنای واژة اعتصام (= چنگ آویختن) بنگریم. معمولاً وقتی انسان احساس خطر میکند، مثلاً در آستانة سقوط از بلندی قرار میگیرد و آنگاه ریسمان و یا هر وسیلة دیگری را فرادست خود میبیند، محکم آن را میگیرد تا سقوط نکند. به این دست آویختن به وسیله و عاملی که میتواند انسان را از سقوط و خطر نجات دهد، اعتصام میگویند.
چون انسان بیشتر نیازهای خود را مستقیماً بهوسیلة اسبابی که در اختیار دارد تأمین میکند، خود را نیازمند و محتاج به آن اسباب مییابد و احساس نمیکند که به مسببالاسباب نیز محتاج است. همچنین او تا زمانی خود را نیازمند به اسباب و وسایط مییابد که بتواند بهوسیلة آنها نیاز خویش را تأمین کند. پس اگر احساس كند که به سبب و وسیلهای محتاج نیست، سراغ آن نمیرود. مثلاً کودک در خردسالی که هنوز
1. بقره (2)، 256.
2. آل عمران (3)، 101، 103.
نمیتواند بهتنهایی راه برود، چون احساس میکند که باید از دیگران کمک بگیرد، دست در دست مادر و یا پدر خود مینهد و بهکمک آنها حرکت میکند؛ اما وقتیکه بزرگتر شد و احساس کرد که میتواند بدون کمک گرفتن از دیگران حرکت کند و راه برود، دستش را از دست دیگران خارج میکند و بهتنهایی و بدون کمک خواستن از دیگران حرکت میکند. به همین ترتیب وقتی انسان گرسنه میشود، اگر دسترس به غذا نداشته باشد، به سراغ کسی میرود که غذایی در اختیار او بگذارد؛ اما اگر غذا داشته باشد، دیگر خود را محتاج کسی نمیبیند که غذا در اختیار او گذارد.
وقتی نعمتهای فراوان الهی در اختیار ماست و نیازهای ما را برآورده میكند و وقتی مشکلاتی فراروی ماست كه میتوانیم آنها را با عوامل و اسبابی که در اختیار داریم برطرف كنیم، چهبسا در خود احساس نیاز به خداوند نبینیم. درست بهدلیل وجود این حالت روانی غفلت و احساس عدم نیاز به خداوند در هنگام برخورداری از امکانات و نعمتها در افراد کوتهبین و جاهل است که خداوند احساس استغنا و بینیازی و برخورداری از مواهب و امکانات مادی را موجب طغیان میداند و میفرماید: ...كَلا إِنَّ الإنْسَانَ لَیَطْغَى * أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَى؛(1)«آری، هرآینه آدمی سرکشی میکند و از حد میگذرد؛ ازآنرو که خود را بینیاز و توانگر میبیند».
اینکه وقتی همهچیز برای انسان فراهم است، او دیگر خود را محتاج خداوند نبیند و درِ خانة او نرود، ناشی از غفلت و جهل به این حقیقت است که در پرتو قدرت مطلق الهی و خواست اوست که نیازها و حوایج ما برآورده میشود و خداوند ازروی حکمت، این اسباب و عوامل را قرار داده تا ازطریق آنها خواست او انجام پذیرد و او اگر نخواهد و اراده نکند، آن اسباب بیاثر میشوند. ممکن است انسان این مطلب را با
1. علق (96)، 6ـ7.
براهین فلسفی و ادلة عقلی بپذیرد؛ اما در دل باور نداشته باشد. او میپذیرد که زمین، آب و دانة گندم را خدا آفریده است؛ اما وقتی محصول گندم تبدیل به آرد و سپس نان شد و در سفرة او قرار گرفت، او چندان باور ندارد که به خداوند احتیاج دارد.
در پرتو تعالیم و تربیت انبیا(علیهم السلام) انسان به این باور میرسد که او تنها به خداوند نیازمند است و این اسباب، تنها ابزارهایی در اختیار خداوند هستند كه فقط به ارادة او تأثیر میگذارند. ازباب تشبیه، ممکن است یک کودک وقتی میبیند که با زدن کلید برق، لامپ روشن میشود، تصور کند که آن کلید، برق را ایجاد میکند؛ درصورتیکه کلید برق تنها وسیلهای برای انتقال جریان الکتریسیته به لامپ است تا انرژی الکتریکی را به نور تبدیل كند. پس آن کلید تنها واسطة اتصال جریان برق است و دستگاه مولد برق است که انرژی را تولید میكند و سیم برق مجرای انتقال و هادی آن برق است و نقش اساسی در این فرایند از آنِ دستگاه مولد برق است.
با تنزل فراوان، اسباب این عالم شبیه کلید برق هستند که بهوسیلة آنها اراده و خواست خداوند به انجام میرسد. این واسطهها از خود استقلالی ندارند و تابع خواست خداوندند. خداوند در جایجای قرآن ما را به این حقیقت توجه میدهد که مؤثر حقیقی در عالم، او است و عوامل و اسباب ظاهری، وسایط و ابزاری هستند در اختیار خدا که بهاذن او تأثیر میگذارند و از خود استقلالی ندارند. ازاینرو اعتماد و اتکای ما فقط باید به خداوند باشد و اعتمادی به اسباب نداشته باشیم و باور کنیم که کارها فقط با اراده و اذن خداوند انجام میپذیرد. ازجمله در سورة واقعه میفرماید:
أَفَرأَیْتُمْ مَا تَحْرُثُونَ * أَأَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ * لَوْ نَشَاء
لَجَعَلْنَاهُ حُطَامًا فَظَلْتُمْ تَفَكَّهُونَ * إِنَّا لَمُغْرَمُون * بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ * أَفَرأَیْتُمُ الْمَاءَ الَّذِی تَشْرَبُونَ * أَأَنْتُمْ أَنْزَلْتُمُوهُ مِنَ الْمُزْنِ أمْ نَحْن الْمُنْزِلُونَ * لَوْ نَشَاءُ جَعَلْنَاهُ أُجَاجًا فَلَوْلا تَشْكُرُونَ؛(1)آیا آنچه را میکارید دیدهاید؟ آیا شما آن را میرویانید یا ما رویانندهایم؟ اگر بخواهیم آن را گیاهی درهمشکسته میگردانیم تا سراسیمه و در شگفت بمانید، [و گویید] بهراستی که ما زیان کردهایم؛ بلکه ما بیبهره ماندهایم. آیا آبی را که میآشامید دیدهاید؟ آیا شما آن را از ابر فرود آوردهاید یا ما فرود آورندهایم؟ اگر بخواهیم آن را تلخ و شور میگردانیم؛ پس چرا سپاس نمیگزارید؟
در جای دیگر، خداوند پس از آنکه نشانههای ربوبیت را به مشرکان گوشزد میکند و برخی از نشانههای ربوبیت خود را در عالم خلقت برمیشمرد، میفرماید: قل أرءیتم ان اصبح ماؤکم غوراً فمن یأتیکم بماءٍ معین؛(2)«بگو: مرا گویید که اگر آب شما [به زمین] فرو شود، چه کسی شما را آب روان میآورد».
خداوند بارها از ما میخواهد که به اسباب ظاهری اعتماد و تکیه نداشته باشیم؛ چون اختیار آن اسباب در دست خداست و تا خداوند اراده نکند، کاری از آنها ساخته نیست. گرچه با برهان عقلی هم برای ما ثابت شده است که علت اصلی همة پدیدهها خداوند است و خداوند پس از آنکه عوامل و اسباب و همة پدیدهها را به وجود آورد، لحظهبهلحظه به آنها وجود افاضه میکند، اما باز ما بهجای آنکه به خداوند و قدرت مطلق او اعتماد کنیم، به اسباب و عوامل ظاهری اعتماد میکنیم. این بهدلیل جهلی است که در اعماق دل ما ریشه دوانیده است.
1. واقعه (56)،63ـ70.
2. ملك (67)، 30.
گاهی خداوند برای آنکه انسان را به حاکمیت و ربوبیت خویش بر عالم آگاه كند و پردة جهل و غفلت را ازبرابر چشمانش بردارد، راهها و روزنههایی را فراروی انسان میگشاید تا انسان این حقیقت را دریابد که مؤثر حقیقی خداست؛ پس گاهی انسان را با خطرات و حوادث سخت و سهمگین مواجه میكند؛ حوادث و خطراتی که در گیرودار آنها انسان درمییابد که اسباب ظاهری کارساز نیستند و تنها خداوند میتواند انسان را از دام بلا نجات دهد. گاهی خداوند از راههایی چون معجزه و کرامت، پدیدهها و امور خارقالعادهای را پدید میآورد تا انسان با مشاهدة این امور خارقالعاده و استثنایی، که پیدایش آنها از مسیر طبیعی و عادی نظام اسباب و مسببات انجام نپذیرفته است، به قدرت بلامنازع خداوند پی ببرد و به مسیر حق راه یابد و با مشاهدة آن امور غیرعادی و خارقالعاده و حوادث سخت و هشداردهنده، پردههای درهمتنیدة جهل که در شرایط عادی از فراروی او کنار نمیرود، از پیش چشمش برداشته شود.
انسان باید با استفاده از عقل خود و با پیروی از دستورات انبیا، جهل را از ساحت دل خود بزداید و خداوند را دستاندرکار همة امور عالم بداند و باور داشته باشد که همهچیز با اراده و مشیت الهی انجام میپذیرد. اما انسان براثر طغیان و جهل از این حقیقت غافل میشود. آنگاه خداوند با به وجود آوردن حوادث و رخدادهای استثنایی، انسان را در بحران و تنگنا قرار میدهد تا او به خود آید و به ندای فطرتش گوش فرادهد و به سراغ خداوند برود. خداوند دربارة عکسالعمل انسان به حوادث سخت و سهمگین و غفلت دوبارة او پس از رهایی از خطر میفرماید: فَإِذَا رَكِبُوا فِی الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذَا هُمْ یُشْرِكُونَ؛(1) «و چون در کشتی سوار
1. عنکبوت (29)،65.
شوند، خدای را بااخلاص و پاکدینی (یکتاگرایی) بخوانند، و چون بهسوی خشکی برهاندشان، آنگاه شرک میورزند».
در آیة دیگری نیز خداوند دربارة توجه انسان به خداوند در خطرات و بحرانهای زندگی و غفلت او از خداوند و طغیان در زمین بههنگام احساس آرامش و امنیت میفرماید:
هُوَ الَّذِی یُسَیِّرُكُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ حَتَّى إِذَا كُنْتُمْ فِی الْفُلْكِ وَجَرَیْنَ بِهِمْ بِرِیحٍ طَیِّبَةٍ وَفَرِحُوا بِهَا جَاءَتْهَا رِیحٌ عَاصِفٌ وَجَاءَهُمُ الْمَوْجُ مِنْ كُلِّ مَكَانٍ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحِیطَ بِهِمْ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ لَئِنْ أنْجَیْتَنَا مِنْ هَذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِینَ * فَلَمَّا أَنْجَاهُمْ إِذَا هُمْ یَبْغُونَ فِی الأرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ...؛(1) اوست آنکه شما را در خشکی و دریا میبَرد، تا آنگاه که بر کشتیها سوار شوید و آنها به کمک بادی خوش، شما را به پیش بَرَند كه بدان شادمان شوید؛ ناگاه بادی تند و سهمگین وزیدن گیرد و موج ازهرسو بدیشان رسد و چنان دانند که فرا گرفته شده و به هلاکت افتادهاند، خدای را درحالیکه دین را ویژة او کنند [با اخلاص] بخوانند که اگر ما را از این [بلا و ورطة هلاکت] برهانی هرآینه از سپاسگزاران باشیم؛ و چون ایشان را برهاند آنگاه در زمین به ناحق ستم و سرکشی آغاز میکنند.
اگر انسان با خطر مواجه شود، مثلاً درمیان شعلههای آتش گرفتار شود و دریابد که کاری از او و دیگران ساخته نیست، با همة وجود متوجه خداوند میشود و از او میخواهد که نجاتش دهد. گاهی برای سنگنوردها و صخرهنوردها اتفاق میافتد که در شرایط سخت و خطرناکی قرار میگیرند و در بالای صخرهای با گرفتن تکهسنگی مانع سقوط خود به دره میشوند. در آن حال اگر آن سنگ از جای کنده شود، آنها سقوط
1. یونس (10)، 22ـ23.
میکنند و از دیگر سوی بهشدت خسته شدهاند و یارای مقاومت ندارند و نزدیک است که دستشان از آن تکهسنگ رها شود. در چنین وضعیتی که کسی به یاریشان نمیشتابد، متوجه خداوند میشوند و از او میخواهند که آنان را از آن مهلکه نجات دهد.
در گرفتاریها و مشکلات دیگر زندگی نیز که گاهی آبروی انسان در خطر قرار میگیرد و یا انسان دچار بیماری میشود و پزشکان تشخیص میدهند که بیماری او درمانی ندارد، وقتی انسان مضطر و درمانده گشت و امیدش از غیر خداوند قطع شد، روزنة امیدی بهروی او گشوده میشود و به خداوند توجه مییابد و از او درخواست یاری میکند. خداوند دوست دارد که انسان همواره در زندگیاش به او توجه و اعتصام داشته باشد و حتی هنگامیکه اسباب برای او فراهم است، باور داشته باشد که از نیاز او به خداوند کاسته نشده است؛ چون خداوند آن اسباب را در اختیار او نهاده است. اگر انسان این حقیقت را درک کرد و همواره خود را محتاج خداوند دید، خداوند از هر راهی که خود صلاح بداند نیاز او را رفع میکند و مشکلاتش را برطرف میکند. مهمتر آنکه دراینصورت انسان گمراه نمیشود: وَمَنْ یَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِیَ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیم؛(1) «و هرکس به [دین و کتاب] خدا چنگ بزند، بهراستی به راه راست هدایت میشود».
شایسته است که انسان همیشه متوجه خداوند باشد و باور داشته باشد که خداوند همواره او را یاری میكند؛ باور داشته باشد که وقتی دستش از همهجا قطع شد، خدا نجاتش میدهد؛ وقتی دشمنان درصدد برآمدند که به او ضربه بزنند و آبروی او را بریزند، خداوند حمایتش میکند و آبرویش را حفظ میکند؛ وقتی بیمار شد و هیچ دارویی تأثیری در درمان او نبخشید، خداوند او را شفا میدهد. این باور زمینة اعتصام به خداوند را در انسان فراهم میآورد و آنگاه انسان در مقام اعتصام به خداوند و در هنگام عرض
1. آل عمران (3)، 101.
حاجت نزد خداوند، به اسما و صفات الهی که متناسب با رفع آن حاجت است، تمسک و توسل میجوید تا دریای رحمت الهی را به تلاطم آورد. پس از این توضیحات اکنون قسمتی از مناجات معتصمین را مرور میكنیم.
أَللَّهُمَّ یا مَلاذَ الْلائِذینَ وَیا مَعَاذَ الْعَائِذین(1) وَیا مُنْجِیَ الْهَالِکیِنَ وَیَا عَاصِمَ الْبَائِسینَ وَیا رَاحِمَ الْمَسَاکِینَ وَیَا مُجیِبَ المُضطَرِّینَ وَیا کَنْزَ الْمُفْتَقِرِینَ وَیا جَابِرَ الْمُنکَسِرِینَ؛(2) وَیَا مَأْوَی الْمُنْقَطِعِینَ وَیَا نَاصِرَ الْمُسْتَضْعَفِینَ وَیَا مُجِیرَ الْخَائِفِینَ وَیا مُغِیثَ الْمَکْرُوبِینَ وَیَا حِصْنَ اللاجِین؛خدایا، ای پناهبخش پناهآورندگان و ای نجاتبخش بههلاکتافتادگان و ای نگاهدار بیچارگان و ای رحمکننده به حال بینوایان و ای اجابتکنندة دعای پریشانان و بیچارگان و ای گنج فقیران و تهیدستان و ای جبرانکنندة دلشکستگان و ای مأوا و پناهدهنده به وانهادهشدگان از کسان، و ای یاریکنندة ضعیفان و ای پناه ترسناکان و ای فریادرس ستمدیدگان و ای حصار محکم پناهآورندگان.
انتخاب تعابیر مزبور در آغاز مناجات، متناسب با حال کسی است که از غیر خدا ناامید شده و با همة وجود، خود را محتاج خداوند میداند و رو بهسوی او آورده و با نهایت ذلت و درماندگی و با اعتراف به فقر و ناداری و بیچارگی خود میکوشد که دریای
1. گاهی برای چند واژة عربی تنها یک معادل در زبان فارسی وجود دارد؛ چنانکه واژگان «لائذ». «معاذ».و «لاجئ» همگی در زبان فارسی به «پناه بردن» ترجمه میشوند؛ درصورتیکه آن واژگان گرچه در زبان عربی مرادف هم هستند، هریک دارای ویژگی خاصی هستند که در کتابهای فقه اللغه ذکر شده است.
2. «جابر» از «جبر» بهمعنای شکستهبندی، گرفته شده و بهمعنای شکستهبند یا کسی است که کمبودها و شكستها را جبران میکند. «منکسر» نیز کسی است که دلش شکسته است یا مشکلات و گرفتاریها شرایط بدی را برای او رقم زدهاند.
رحمت الهی را به تلاطم آورد و خود را مشمول رحمت او كند. امام در ادامه میفرمایند: إنْ لَمْ أَعُذ بِعِزَّتِکَ فَبِمَنْ أعُوذُ وَإِنْ لَم ألُذْ بِقُدْرَتِکَ فَبِمَنْ ألُوذُ وَقَدْ أَلجَأَتْنِی الذُّنُوبُ إِلَی التَّشَبُّثِِ بِِأَذْیَالِ ِعَفْوِِکَ؛ «اگر من به مقام عزت و اقتدار تو پناه نبرم، دیگر به که پناهنده شوم و همانا گناهان بیشمار، مرا ناگزیر كرده که به دامان عفوت چنگ آویزم».
امام پس از آنکه میفرمایند هیچ امیدی به غیر خدا ندارند، اذعان میكنند که ورای عزت و قدرت الهی، عزت و قدرتی وجود ندارد. پس اگر به عزت و قدرت او پناه نبریم، به چه کسی پناه ببریم؟(1) انسانهای عادی وقتی با سختیها و گرفتاریهای مادی نظیر گرسنگی، تشنگی، خطر سقوط از بلندی، غرق شدن و یا مشکلات اجتماعی مواجه میشوند، به خداوند پناه میآورند و ازاینجهت نیازهای مادی، محرک آنان برای اعتصام به خداوند است؛ اما برای مؤمن نیاز به مغفرت الهی مهمتر و فراتر از نیازهای مادی است؛ چون گرفتاریها و سختیهای اینجهانی و خواری و ذلت دنیوی با مرگ تمام میشود؛ اما نیازهای اخروی و گرفتاریها و مشکلاتی که براثر گناهان و قصور و تقصیر در بندگی خدا فراهم آمدهاند، تا ابد باقیاند و تنها خداوند میتواند آنها را مرتفع كند. ازایننظر مؤمن وقتی مینگرد كه همة قدرتها از آنِ خداوند است و از هیچکس جز او کاری ساخته نیست، بهجای اینکه از خداوند بخواهد که آب و نان و سایر نیازهای مادی را که مربوط به عمر چندروزة دنیا هستند برایش تأمین کند، از خداوند میخواهد که او را از گرفتاریهای جهان آخرت که ابدی هستند برهاند، و با تمام وجود از شر گناهان و آبروریزی در سرای آخرت و عذابهای جاودانة آن به خداوند پناه میبرد.
1. باید توجه داشت که در زبان محاوره «عزیز» بهمعنای «محبوب» و «عزت» بهمعنای «محبت» به کار میرود؛ درصورتیکه «عزیز» در لغت بهمعنای شکستناپذیر است و ازایننظر در واژة «قدرت» و «عزت» مشابه و بهیک معنا مرادفاند.
چنانکه در گفتار پیشین گفتیم، وقتی انسان با خطری روبهرو میشود و برای رهایی از خطر بهوسیلهای چنگ میزند تا از خطر رهایی یابد، گفته میشود که بدان وسیله اعتصام جسته است. بر این اساس وقتی انسان با بلا و خطر روبهرو شود و بهناچار سراغ خداوند رود و از او یاری جوید، گفته میشود که به خداوند اعتصام جسته است. دراینباره از واژگان «استمساک» و یا «تمسک» نیز استفاده میشود. البته توجه به خداوند و مدد خواستن از او در هنگامة خطر، که انسان از غیرخدا ناامید شده، ناشی از ضعف ایمان انسان است؛ وگرنه موحد و مؤمن واقعی همواره خود را نیازمند خداوند میداند. او بر این عقیده است که هیچکس جز خداوند مشکلات او را برطرف نمیسازد و هرچه به او میرسد از خداست؛ درنتیجه هرگز از خداوند غفلت نمیورزد و نظرش از خداوند بازنگشته، به غیر او معطوف نمیشود. خداوند نیز میفرماید:
وَإِنْ یَمْسَسْكَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلا كَاشِفَ لَهُ إِلاّ هُوَ وَإِنْ یُرِدْكَ بِخَیْرٍ فَلا رَادَّ لِفَضْلِهِ یُصِیبُ بِهِ مَنْ یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَهُوَ الْغَفُور
الرَّحِیمُ؛(1)و اگر خدا گزندی به تو رساند، آن را جز او هیچ بازبرندهای نیست؛ و اگر برای تو نیکی بخواهد، پس فضل او را هیچ بازگردانندهای نیست. آن را به هرکس از بندگان خود بخواهد میرساند و اوست آمرزگار و مهربان.
گرچه ما باید از اسباب استفاده کنیم و آنها را دارای تأثیر بدانیم، ولی باید توجه اصلیمان معطوف به مسببالاسباب باشد و همواره به یاد او باشیم. البته از راههایی دیگر نیز یاد خداوند و امید به او بیشتر زنده میشود: 1. توجه یافتن به خداوند در گیرودار بلاها و گرفتاریهایی که انسان راهی برای نجات خود نمییابد؛ 2. مطالعة سرگذشت کسانی که هنگام خطر و در رویارویی با رخدادهای سهمگین با اعتصام به خداوند از خطر رهیدند؛ هنگامهای که همة امیدهای خود را از دست دادند.
آنچه امام سجاد(علیه السلام) را واداشته تا به خداوند اعتصام یابند و از او درخواست یاری کنند، خطرات مادی و ترس از مرگ یا بیماری و گرسنگی و یا هیمنة آتش دنیا نیست؛ زیرا آن حضرت بیمی از این امور به خود راه نمیدادهاند؛ بلکه اعتصام آن حضرت به خداوند دربرابر خطرات و عذابهای آخرت است که بسیار شدیدتر و سهمگینتر از خطرات دنیویاند. اگر بلاهای دنیوی بر انسان وارد شود، مثلاً اگر انسان در آتش دنیا بسوزد، درنهایت انسان از دنیا میرود و چند صباحی از عمرش کاسته میشود. اگر وی در آتش نسوزد، هفتاد یا هشتاد سال عمر میكند و اکنون چند سال زودتر عمرش به انجام رسیده است. همچنین اگر نمیرد و آثار سوختگی در او باقی بماند، مدتی كوتاه با درد و شکنجه
1. یونس (10)،107.
سپری میکند یا بهبود مییابد و از درد و رنج راحت میشود، یا با همان وضع عمرش به سر میرسد و از درد و رنج میرهد. درمقابل، آتش و عذاب آخرت، هم شدیدتر و سوزندهتر از آتش دنیاست و هم دایمی و ابدی است و وقتی پوست و بدن انسان بدان بسوزد، دوباره پوست و گوشتی نو میروید و درمعرض عذاب آتش جهنم قرار میگیرد. این جریان پیوسته و تا بینهایت ادامه مییابد؛ چنان که خداوند میفرماید:
إِنَّ الَّذِینَ كَفَرُوا بِآیَاتِنَا سَوْفَ نُصْلِیهِمْ نَارًا كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْنَاهُمْ جُلُودًا غَیْرَهَا لِیَذُوقُوا الْعَذَابَ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَزِیزًا حَكِیمًا؛(1) کسانی که به آیات ما کافر شدند، بهزودی آنها را به آتش درآوریم که هرگاه پوست تنشان پخته شود و بسوزد، آنان را پوستهای دیگری جایگزین سازیم تا عذاب را بچشند، که خدا توانای بیهمتا و دانای استوارکار است.
خداوند در این آیة شریفه میفرماید پس از آنکه پوست بدن جهنمیان بهوسیلة عذاب الهی میسوزد و از بین میرود، ما پوستی تازه بر بدن آنها میرویانیم که همچنان عذاب دردناک الهی را بچشند و این فرایند تا ابد تداوم مییابد. اگر انسان دربارة این آیه و دیگر آیات عذاب الهی بیندیشد، متوجه میشود که عذابها و مصایب دنیا دربرابر عذابهای آخرت بسیار اندك است و چیزی به شمار نمیآید.
چنانکه گذشت، امام(علیه السلام) پس از ذکر اسمای الهی متناسب با مقام التجا و اعتصام به خداوند، با تعابیر گوناگونی میفرمایند که خدایا، آنچه مرا واداشت که بهسوی تو بیایم و به دامان تو چنگ زنم و به رحمت واسعهات اعتصام جویم، گناهان من است، نه خطرات و بلاهای مادی و دنیوی:
وَقَد أَلْجَأَتْنِی الذُّنُوبُ إِلَی التَّشَبُّثِ بِأَذْیَالِ عَفْوِکَ، وأَحْوَجَتْنِی الْخَطَایا إِلی
1. نساء (4)، 56.
اسْتِفْتَاحِ أَبْوَابِ صَفْحِکَ، وَدَعَتْنِی الأِسَائَةُ إِلَی الإنَاخَةِ بِفِنَاءِ عِزِّکَ، وَحَمَلَتْنِی المَخَافَةُ مِنْ نِقْمَتِکَ عَلَی التَّمَسُّکِ بِعُرْوَةِ عَطْفِک؛ همانا گناهان بیشمار، مرا ناگزیر ساخته که به دامان عفوت چنگ آویزم؛ و خطاهای بیشمار، مرا محتاج ساخته که از درهای لطف و بخششت گشایش طلبم؛ و کردار زشت، مرا واداشته که در بارگاه بزرگواری و عزتت فرود آیم؛ و ترس از انتقام تو، مرا واداشت که به حلقة عطوفت و مهرت چنگ زنم.
دربارة این سخن امام(علیه السلام) که گناهان، ایشان را ناگزیر ساخته و واداشته که به خداوند پناه آورند، این پرسش مطرح میشود که چگونه گناهانی که موجب عذاب ابدی است، انسان را وامیدارد تا به خداوند پناه برد؟ پیش از پاسخ به این پرسش مطلبی را بیان میکنیم که در جایجای معارف الهی کاربردی فراوان دارد، و آن اینکه در قرآن و روایات، گاه امری به خداوند نسبت داده شده است و گاه به فرشتگان و گاه به خود انسانها. حال برای کسانی که آشنایی چندانی به فرهنگ قرآن و روایات ندارند، این پرسش مطرح میشود که چرا خداوند در جایی پدیدهای را به خود نسبت میدهد و خود را علت آن معرفی میکند؛ در جای دیگر، آن را به فرشتگان نسبت میدهد و آنان را علت آن پدیده معرفی میکند و در جای دیگر همان پدیده را به انسانها استناد میدهد و آنان را علت برمیشمارد؟ برای نمونه، خداوند در برخی از آیات قرآن اجل انسانها و گرفتن جان آنها را به خود نسبت میدهد و میفرماید:
اللَّهُ یَتَوَفَّى الأنْفُسَ حِینَ مَوْتِهَا وَالَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنَامِهَا فَیُمْسِكُ الَّتِی قَضَى عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَیُرْسِلُ الأخْرَى إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى إِنَّ فِی ذَلِكَ لآیَات
لِقَوْمٍ یَتَفَكَّرُون؛(1) خداست که جانها را هنگام مرگشان میگیرد و كسی را که نمرده باشد در خوابش [میگیرد]. سپس آن [جان] را که حکم مرگ بر آن رفته است نگاه میدارد و آن دیگر را تا سرآمدی معلوم بازمیفرستد.
در برخی از آیات، خداوند گرفتن جان انسانها را به ملکالموت و فرشتگان خود نسبت میدهد و میفرماید: قُلْ یَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِی وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلَى رَبِّكُمْ تُرْجَعُون؛(2)«بگو فرشتة مرگ (عزرائیل) که بر شما گماشته شده، جان شما را برگیرد [پس گم و نابود نمیشوید]؛ سپس به سوی پروردگارتان بازگردانده میشوید». خداوند همچنین میفرماید: وَهُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ وَیُرْسِلُ عَلَیْكُمْ حَفَظَةً حَتَّى إِذَا جَاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا وَهُمْ لا یُفَرِّطُون؛(3)«و اوست چیره بر فراز بندگان خویش و نگاهبانانی بر شما میفرستد، تا هنگامیکه مرگِ یکی از شما فرا رسد، فرستادگان ما [جانِ] او را برگیرند؛ و آنان [در کار خود] کوتاهی نمیکنند».
در جای دیگر، خداوند مرگ و اجل را به خود انسانها نسبت میدهد و دربارة کفار در هنگام جان دادن میفرماید:
وَالْمَلائِكَةُ بَاسِطُو أَیْدِیهِمْ أَخْرِجُوا أَنْفُسَكُمُ الْیَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذَابَ الْهُونِ بِمَا كُنْتُمْ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ غَیْرَ الْحَقِّ وَكُنْتُمْ عَنْ آیَاتِهِ تَسْتَكْبِرُون؛(4) فرشتگان درحالیکه دستهای خویش را گستردهاند [به آنها میگویند:] جانهای خود را برآرید؛ امروز [هنگام مرگتان یا وقتیکه به برزخ و قیامت درمیآیید] به
1. زمر (39)،42.
2. سجده (32)، 11.
3. انعام (6)، 61.
4. انعام (6)، 93.
سزای آن سخنان ناروا که دربارة خدا میگفتید و دربرابر آیات او گردنکشی میکردید، شما را به عذاب خوارکننده کیفر دهند.
همچنین در قرآن، خداوند نازلکنندة باران معرفی شده است: وَهُوَ الَّذِی یُنَزِّلُ الْغَیْثَ مِنْ بَعْدِ مَا قَنَطُوا وَیَنْشُرُ رَحْمَتَهُ وَهُوَ الْوَلِیُّ الْحَمِید؛(1)«و اوست آن [خدایی] که باران سودمند را پس از آنکه [از آمدنش] ناامید شدند فرومیفرستد و رحمت خویش را میگستراند [باران را میپراکند و انواع گیاهان و درختان و میوهها را پدید میآورد]؛ و اوست دوست و کارساز [مؤمنان] و ستوده».
دلیل اینکه یک پدیده هم به خداوند و هم به سایر عوامل نسبت داده میشود این است که چندین عامل در پیدایش هر پدیدهای دخیلاند؛ عواملی ازقبیل مقتضی، شرط، فقدان مانع و علت اعدادی که همگی عوامل طولی به شمار میآیند و در طول علت ایجادی، یعنی خداوند، تأثیر میبخشند. وقتی همة عوامل، ازجمله اراده و مشیت الهی تحقق یابند، علت تامة معلول و پدیده محقق میشود، که با وجود آن، معلول تحقق مییابد. بدیهی است که تأثیر همة عوامل، ناشی از اراده و مشیت الهی است و ازاینجهت، خداوند مسببالاسباب و علتالعلل است که بدون اراده و مشیت او کاری انجام نمیپذیرد. با توجه به اینکه مجموعهای از علل و عوامل در پیدایش معلول دخیلاند، میتوان معلول را به هریک از آن عوامل استناد داد. ازاینرو بهاقتضای مقام و موقعیت بیان، گاه معلول به مقتضی نسبت داده میشود، گاه به شرط و گاه به علت اعدادی. البته هریک از این عوامل، علت ناقصه و بهتعبیردیگر جزء العله هستند و در طول اراده و مشیت الهی قرار دارند.
در بسیاری از آیات و روایات، ضرورت ترس از خدا مطرح شده است. نیز در آیات و
1. شورا (42)، 28.
روایات مربوط به مسئلة تقوای الهی، به ترس از خدا نیز سفارش شده است؛ زیرا تقوا گرچه از مادة «وقایه» بهمعنای صیانت و حفظ کردن گرفته شده، متضمن ترس از خدا نیز هست و ترس از خدا و بهتعبیردیگر، ترس از گناه و عذاب الهی در آن اشراب شده است. برای نمونه، خداوند میفرماید: جَزَاؤُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الأنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا أبَدًا رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ ذَلِكَ لِمَنْ خَشِیَ رَبَّه؛(1)«پاداش ایشان (ایمانآورندگان و...) نزد پروردگارشان بهشتهای پاینده است که از زیر آنها جویها روان است؛ در آنجا همیشه جاودانه باشند. خدا از آنان خشنود است و آنان از خدا خشنودند. این [پاداش] برای کسی است که از پروردگار خود بترسد». در آیهای دیگر خداوند میفرماید: وَلِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَان؛(2)«و برای کسی که از ایستادن در پیشگاه پروردگار خویش [جایگاه حساب] بترسد، دو بهشت است».
در برخی از آیات دیگر قرآن، ترس از عذاب الهی مطرح شده است؛ برای نمونه میتوان به این آیه اشاره كرد: قُلْ إِنِّی أخَافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبِّی عَذَابَ یَوْمٍ عَظِیم؛(3)«بگو: من میترسم که اگر پروردگار خویش را نافرمانی کنم، گرفتار عذاب روزی بزرگ شوم». در برخی از آیات نیز به ترس از روزی سفارش شده است که گناهکاران در آن عذاب میشوند: وَاتَّقُوا یَوْماً تُرْجَعُونَ فِیهِ إِلَى اللَّهِ ثُمَّ تُوَفَّى كُلُّ نَفْسٍ مَا كَسَبَتْ وَهُمْ لا یُظْلَمُون؛(4) و بترسید از روزی که شما را بهسوی خدا بازگردانند؛ آنگاه به هرکسی [پاداش] آنچه کرده است، بهتمامی دهند و بر آنان ستم نرود».
حال با توجه به اینکه در جایی از ما خواسته شده که از خدا بترسیم و در جای
1. بینه (98)، 8.
2. رحمان (55)، 46.
3. انعام (6)، 15.
4. بقره (2)، 281.
دیگر، ترس از گناهان و اعمال زشت مطرح شده و در جای دیگر ترس از نتیجه و ثمرة گناهان که همان عذاب الهی است، ما از چه باید بترسیم؟ پاسخ این است که آنچه ما باید از آن بترسیم، عذاب الهی است و علت آن عذاب نیز گناهانی است که مرتکب میشویم. درنتیجه ما باید از گناهان که موجب عذاب میشوند نیز بترسیم. همچنین ما باید از روز قیامت که ظرف تحمل عذاب الهی است و جهنم که جایگاه عذاب است نیز بترسیم. همچنین ازآنجهت که نظام دنیا و آخرت و نظام پاداش و کیفر را خداوند ایجاد کرده، و خداوند است که دربرابر گناهان، به ما عذاب میچشاند، باید از او نیز بترسیم. ترس از خداوند بدین معنا نیست که خداوند موجودی ترسناک است؛ بلکه درواقع این ترس ناشی از عذابی است که براثر گناهان و اعمال زشت نصیب ما میشود. همچنین ازآنجاكه اختیار همة هستی در دست خداوند است و نظام دنیا و آخرت را او بنا نهاده و عذاب نیز در چهارچوب نظام علّی و معلولیای که خداوند تأسیس کرده متوجه ما میشود، ما باید از خداوند نیز بترسیم؛ خدایی که همهکارة عالم است و همة امور، ازجمله عذاب و کیفر، با اراده و مشیت او رخ میدهند. پس باید توجه اصلی ما به خداوند باشد و ترس ما از خداوند، بهمعنای ترس از عذاب، و گناهانی است که عذاب الهی را در پی دارند.
با توجه به توضیحات مزبور، امام(علیه السلام) میفرمایند: «خدایا! گناهان بیشمار، مرا ناگزیر ساخته که به دامان عفوت چنگ آویزم». حال با توجه به آنکه گناه، انسان را از خداوند دور میکند، منظور حضرت این است که وقتی انسان به گناهانش مینگرد که موجب هلاک و عذاب ابدی میشوند، ترس از عذاب الهی در او پدید میآید. درنتیجه انسان برای رهایی از آن عذاب، به خداوند پناه میبرد و از او درخواست عفو و بخشش میکند. پس آنچه انسان را متوجه خداوند و دریای بیکران رحمت و عفو او میکند، ترس از عذابی است که از گناهان انسان ناشی شده است. با توجه به آنکه گناه در سلسلة اسباب و مُسببات قرار دارد و
نیز با توجه به آنکه برحسب اقتضای مقام خطاب و بیان، گاهی ما فعل را به حلقة اخیر اسباب و عوامل، و گاه به حلقة متوسط یا حلقة بعید نسبت میدهیم، امام(علیه السلام) میفرمایند که گناهان، مرا متوجه عفو و بخشش خدا کرد. ایشان میتوانستند بگویند که خود خداوند، علت روی آوردن ایشان به درگاهش شده است؛ اما چون به سنت عفو و بخشش خداوند و توبهپذیری او اعتقاد دارند، رو بهسوی خدا میآورند و میفرمایند ترس از عذابی که بر گناهان من مترتب است، مرا واداشته تا به دریای رحمت و عفو تو پناه آورم.
اگر انسان آن سنت الهی را باور نمیداشت و معتقد نمیبود که خداوند توبة بنده خویش را میپذیرد و از گناه او درمیگذرد، هرچند از عذاب الهی میترسید، درِ خانة خداوند نمیرفت و از او درخواست عفو و بخشش نمیکرد. این باور و اعتقاد، با توفیق الهی حاصل میشود و اساساً خداوند خود زمینة توجه یافتن انسان بهسوی خود را فراهم میآورد. هم او به انسان ایمان و معرفت میدهد و نیز او خود، انسان را به آستان خانة خود میکشاند. او وعده داده که اگر بندة گنهکار نزدش برود، او را ببخشد؛ حتی اگر گناهان او به عظمت کوهها و فراخنای دریاها باشد.
روشن شد که ما میتوانیم بگوییم خدا خود، ما را بهسوی عفو خود میکشاند، و امید به بخشش او ما را بهسوی دریای عفوش جذب میكند. نیز میتوانیم بگوییم گناه و ترس از عقوبت آن، ما را وامیدارد تا به دامن عفو الهی چنگ زنیم. البته امام(علیه السلام) در مقامی هستند که باید توجه كنند گناهان موجب عذاب الهی میشوند؛ وگرنه خداوند نمیخواهد بندة خود را گرفتار جهنم و عذاب کند و انسان نیز ازروی اختیار مرتکب گناه میشود. همچنین امام(علیه السلام) بهجهت رعایت بلاغت در سخن، باید بفرمایند: خدایا! گناهانْ مرا بهسوی عفو تو کشاند و ترس من از گناهانی است که به اختیار خود مرتکب شدم؛ چون از این گناهان و عذابی که پیامد آنهاست میترسم، به تو پناه آوردهام و از کردار خود پشیمانم و عهد میکنم که دیگر مرتکب گناه نشوم.
در اینجا امام(علیه السلام) چند تعبیر به کار میبرند که گرچه ازحیث عبارت و کلمات متفاوتاند، مضمون همة آنها یکی است. یکی از آن تعابیر، ازاینقرار است: وَدَعَتْنیِ الأِسَائَةُ إِلَی الإِنَاخَةِ بِفِنَاء عِزِّک؛ «و کردار زشت، مرا واداشته که در درگاه بزرگواری و عزتت فرود آیم». «اناخه» بهمعنای خوابانیدن و فرود آمدن است. این واژه دراصل دربارة خوابانیدن شتر برروی دو زانو به كار میرفته و سپس به مطلق فرود آمدن و بار یافتن در پیشگاه دیگری تعمیم یافته است. فِناء بهمعنای ساحت، پیشگاه و میدان مقابل کاخ و قصر امیران و حاکمان است. معمولاً کاخ و قصر دارای میدان و پیشگاهی بوده که اربابرجوع و کسانی که خواهان ملاقات با امیر و حاكم بودند در آن جمع میشدند. بههمیندلیل، ازباب تشبیه معقول به محسوس، عزت الهی همچون کاخی دارای میدان و پیشگاه تصور شده است که بندگان نیازمندِ لطف و عفو الهی در آن فرود میآیند تا به پیشگاه خداوند بار یابند و از لطف و عفوش بهرهمند شوند.
امام سجاد(علیه السلام) پس از آنکه در مناجات خویش فرمودند گناهان مرا وادار ساخت تا به دامن عفو تو چنگ آویزم، بهمنزلة کبرای کلی میفرمایند سزاوار و شایسته نیست که پناهنده به خویش را رها کنی: وَمَا حَقُّ مَنِ اعْتَصَمَ بِحَبْلِکَ أَنْ یُخْذَلَ وَلایَلِیقُ بِمَنْ اسْتَجَارَ بِعِزِّکَ أَنْ یُسْلَمَ أوْ یُهْمَل؛«هرگز کسی که به رشتة عفو و کرمت چنگ آویخته، مستحق حرمان نیست، و سزاوار نیست کسی که به مقام عزتت پناه آورده، تسلیم بلا گردد و بدو اعتنایی نشود». ممكن نیست خداوند، پناهنده به خویش را رها کند و به او اعتنایی نداشته باشد و او را از خود براند؛ زیرا ازسویی بندة خاطی و گنهکار، اما پشیمان، با همة وجود به خداوند روی آورده و از او درخواست عفو و بخشش دارد؛ ازسوی دیگر، خداوند منبع رحمت بیکران است و وقتی انسان به رحمت و صفات جمال الهی
مینگرد و اوضاع روحی و روانی بندة پشیمان خدا را مشاهده میکند، اطمینان مییابد که ممکن نیست خدای دارای لطف و کرم بینهایت، آن بندة پشیمان را از خود ناامید کند و از او درنگذرد.
امام(علیه السلام) سپس در مقام نتیجهگیری از صغرا و کبرایی که در مناجات خود ترسیم کردند و نیز ازباب ذکر مصداق میفرمایند که من به تو پناهنده شدهام، و مرا از درگاه خویش محروم نساز: إِلَهی، فَلا تُخْلِنَا مِنْ حِمَایَتِکَ وَلا تُعْرِنَا مِنْ رِعَایَتِکَ وَذُرْنَا عَنْ مَوَارِدِ الْهَلَکَةِ فَإِنَّا بِعَیْنِکَ وَفی کَنَفِک؛«پس ای خدا! ما را از حفظ و حمایت خود محروم نكن و از رعایت و لطفت دور مساز و از هلاکت محفوظ دار که پیش چشم عنایت تو، و در کنف حمایت توییم».
در پایان مناجات، حضرت با نهایت خضوع و تواضع، به فرشتگان و بندگان شایستة خداوند توسل میجویند، و با لحنی که گویی خود را شایستة بار یافتن به پیشگاه خداوند و برخوردار شدن از عفو او نمیدانند، از خداوند میخواهند که به حق آنها و مقام و منزلتی که در پیشگاه خداوند دارند، بر ایشان منت نهد. ایشان سپس خواستههای دیگر خود را مطرح میسازند:
وَ أَسْألُکَ بِأَهْلِ خَاصَّتِکَ مِنْ مَلائِکَتِکَ وَالصَّالِحِینَ مِنْ بَرِیَّتِکَ أَنْ تَجْعَلَ عَلَیْنَا وَاقِیةً تُنْجِینَا مِنَ الْهَلَکَاتِ وَتُجَنِّبُنَا مِنَ الاَفَاتِ وَتُکِنُّنَا مِن دَوَاهِی الْمُصیِبَاتِ، وأَنْ تُنْزِلَ عَلَیْنَا مِنْ سَکِینَتِکَ وأَنْ تُغَشِّیَ وُجُوهَنَا بِأَنْوَارِ مَحَبَّتِکَ وأَنْ تُؤْوِیَنَا إِلَی شَدِیدِ رُكْنِكَ وأَنْ تَحْوِیَنَا فیِ أَکْنَافِ عِصْمَتِکَ بِرَأْفَتِکَ وَرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرَّاحِمین؛ از تو درخواست میکنم بهحق خاصان درگاهت از ملایکة مقرب و نیکان از بندگانت که برای ما سپر و نگهبانی قرار دهی که ما را از مهالک نجات بخشد و از بلا و آفت دور دارد و از مصیبتهای بزرگ مانع گردد؛ و از تو درخواست میکنم که وقار و سکینهات را در دل ما قرار
دهی و روی دل ما را به انوار عشق و محبت خود بپوشانی و ما را در رکن محکم خود جای بخشی و ازهرسو ما را حفظ کنی و از لغزش مصون داری. بهحق رأفت و رحمتت، ای مهربانترین مهربانان.
نظر به آنکه ترس از گناهان، دلهره و اضطراب انسان گنهکار را فراهم میآورد و در پی این حالت، از توان انسان برای انجام وظایفش کاسته میشود، امام(علیه السلام) از خداوند درخواست سکینت و آرامش میکنند؛ زیرا انسان با اطمینان خاطر و آرامش روحی میتواند وظایف خود را انجام دهد و به تدارک و جبران کوتاهیها و رفتار زشت خود اقدام ورزد. امام(علیه السلام) همچنین پس از شفاعت خواستن از ملایکة مقرب خدا و بندگان خاص خداوند، و پس از اطمینان از اینکه مشمول عفو خداوند شدهاند، از خداوند میخواهند که ایشان را غرق انوار محبت خود سازد. آن حضرت در پایان از خداوند درخواست میکنند که ایشان را در کنف عصمت خود قرار دهد. «کنف» بهمعنای پناه، آغوش و دامن است و منظور ایشان از اینکه در کنف عصمت خدا قرار گیرند این است که خداوند دربرابر خطاها و معصیتها ایشان را پناه دهد و از افتادن به ورطة هلاکت و عصیان بازدارد و از انحراف و خطا معصوم و مصون دارد.
در طی جلسات گذشته، چهارده مناجات از مناجاتهای پانزدهگانة امام سجاد(علیه السلام) را بررسی كردیم. اکنون شرح و بررسی واپسین مناجات را، که مناجات الزاهدین نام گرفته، از نظر میگذرانیم و از آموزههای تعالیبخش و حکمتآموز آن بهرهمند میشویم. در طلیعة مناجات، امام(علیه السلام) میفرمایند:
إِلَهی، أَسْکَنْتَنَا دَاراً حَفَرَتْ لَنَا حُفَرَ مَکْرِهَا وَعَلَّقَتْنَا بِأَیْدِِی الْمَنَایَا فِی حَبَائِلِ غَدْرِهَا، فَإِلَیکَ نَلْتَجِیءُ مِنْ مَکَائِدِ خُدَعِهَا، وَبِکَ نَعْتَصِمُ مِنَ الإِغْتِرَارِ بِزَخارِفِ زینَتِهَا، فَإِنَّهَا الْمَهْلِکَةُ طُلَّابَهَا الْمُتْلِفَةُ حُلالَهَا الْمَحْشُوَّةُ بِالافَاتِ الْمَشْحُونَةُ بِالنَّکَبات؛ خدایا! ما را در سرایی منزل دادی که چاههای مکر و فریب را بر سر راه ما کنده و ما را به دست آمال و آرزوها [ی نفس] به رشتههای خدعه و فریبش آویخته است. پس به تو پناه میبریم از کیدها و مکرهای فریبندهاش، و به تو اعتصام میجوییم از اینکه به زخارف دنیا و زیورش مغرور شویم؛ که این دنیا جویندگانش را هلاک میسازد و مشغولشوندگان به آن را نابود میسازد و پر از آفت و رنج و نکبت است.
در فراز مزبور چهرهای مذموم و نکوهیده از دنیا ارائه، و دنیا محل مکر، خدعه، نیرنگ و فریب معرفی شده است. امام(علیه السلام) در سخن خود، انسان در دنیا را بهمثابه کسی معرفی میکنند که در سرایی مخوف زندانی شده و با مکر و حیله، درون چاهها و ورطههای هلاکت افتاده است. در این سرای آکنده از فریب و نیرنگ، آرزوهای پوچ و بیفرجام، انسان را در کمند خویش میکشند و سرانجام او را تسلیم مرگ میسازند. امام(علیه السلام) از خداوند درخواست میکنند که دربرابر دام فریب و نیرنگی که دنیا دربرابرشان گشوده، ایشان را در پناه خویش گیرد و در حصار صیانت و عصمت خویش قرار دهد، تا از شرّ فریفته شدن به زر و زیور و آرایههای پوچ دنیایی محفوظ بمانند؛ چه اینکه دنیا غافلان و بیخبران از باطن ویرانگرش را که بیمحابا فریفتة خودآرایی این مار سمی خوشخطوخال شدهاند، هلاک میسازد.
اکنون این پرسش مطرح میشود که چرا در قرآن و روایات، و ازجمله در این مناجات، این نسبتهای نکوهیده به دنیا داده شده است؟ پرسش دیگر اینکه چرا خداوند ما را به دنیایی وارد ساخته که مکار و حیلهگر، و جولانگاه فتنهگریها و شیطنتهاست؟ خداوند در برخی آیات قرآن به مذمت دنیا میپردازد و زندگی دنیا را آمیخته با فریب و نیرنگ معرفی، و به ما سفارش میکند که فریفتة جلوههای زندگی دنیا نشویم: فلا تغرّنّکم الحیوة الدّنیا ولا یغرّنّکم بالله الغرور؛(1) «زنهار كه زندگی دنیا شما را نفریبد و زنهار كه شیطان شما را مغرور نسازد».
در آیهای دیگر خداوند میفرماید:
اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِینَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَیْنَكُمْ وَتَكَاثُرٌ فِی الأمْوَال
1. لقمان (31)، 33.
وَالأوْلادِ كَمَثَلِ غَیْثٍ أعْجَبَ الْكُفَّارَ نَبَاتُهُ ثُمَّ یَهِیجُ فَتَرَاهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ یَكُونُ حُطَامًا وَفِی الآخِرَةِ عَذَابٌ شَدِیدٌ وَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانٌ وَمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا إِِلاّ مَتَاعُ الْغُرُور؛(1) بدانید که زندگانی دنیا بازی و سرگرمی و آرایش، و فخرفروشی شما به یکدیگر، و فزونجویی در اموال و فرزندان است. [مَثَل زندگانی دنیا در بهجت و فریبندگیاش و سپس در زوال و از دست رفتنش] مَثَلِ بارانی است که کشاورزان را رستنی آن [باران] خوش آید و به شگفتی اندازد؛ سپس پژمرده شود و آن را زرد بینی؛ آنگاه خشک و شکسته و خرد گردد؛ و در آن جهان [کافران را] عذابی سخت و [مؤمنان را] آمرزشی ازجانب خدا و خشنودی اوست؛ و زندگی این جهان جز کالای فریبنده نیست.
زندگی دنیا عرضی است زایل و سرابی است باطل كه از یكی از خصال پنجگانة زیر خالی نیست:
یا لعب و بازی است؛ و یا لهو و سرگرمکننده؛ یا زینت است (که حقیقتش جبران نواقص درونی خود با تجمل و مشاطهگری است)؛ و یا تفاخر است؛ و یا تکاثر؛ و همة اینها همان موهوماتی است که نفس آدمی بدان و یا به بعضی از آنها دل میبندد. اموری خیالی و زایل است که برای انسان باقی نمیماند و هیچیک از آنها برای انسان، کمالی نفسانی و خیری حقیقی جلب نمیکند.
از شیخ بهایی(رحمه الله) نقل شده که گفته است این پنج خصلتی که در آیة شریفه ذکر شده، ازنظر سنین عمر آدمی و مراحل حیاتش مترتب بر یکدیگرند؛ چون تا کودک است حریص در لعب و بازی است و همینکه
1. حدید (57)، 20.
بهحد بلوغ میرسد و استخوانبندیاش محکم میشود، علاقهمند به لهو و سرگرمیها میشود. پس از آنکه بلوغش بهحد نهایت رسید، به آرایش خود و زندگیاش میپردازد. همواره به فکر این است که لباس فاخری تهیه کند و مرکب جالب توجهی سوار شود و منزل زیبایی بسازد. پس از آنکه به سنین بالاتر رسید [دیگر به اینگونه امور توجهی نمیکند و برایش قانعکننده نیست]، بیشتر به فکر تفاخر به حسبونسب میافتد. چون سالخورده شد، همة کوشش و تلاشش در بیشتر کردن مال و اولاد صرف میشود.(1)
زندگی دنیا در سراسر قرآن نکوهش شده و در هیچ آیهای زندگی دنیا مورد تعریف و ستایش قرار نگرفته است. آن پرسش هنگامی بهصورت جدی مطرح میشود که مذمت دنیا در قرآن و روایات و در بسیاری از بیانات امیر مؤمنان(علیه السلام) در نهج البلاغه را با ستایش دنیا در برخی از روایات و ازجمله در برخی از سخنان حضرت امیر(علیه السلام) در نهج البلاغه میسنجیم. برای نمونه ایشان میفرمایند:
إِنَّ الدُّنْیَا دَارُ صِدْقٍ لِمَنْ صَدَقَهَا، وَدَارُ عَافِیَةٍ لِمَنْ فَهِمَ عَنْهَا، وَدَارُ غِنًى لِمَنْ تَزَوَّدَ مِنْهَا، وَدَارُ مَوْعِظَةٍ لِمَنِ اتَّعَظَ بِهَا، مَسْجِدُ أَحِبَّاءِ اللَّهِ، وَمُصَلَّى مَلائِكَةِ اللَّهِ، وَمَهْبِطُ وَحْیِ اللَّهِ، وَمَتْجَرُ أَوْلِیَاءِ اللَّهِ، اكْتَسَبُوا فِیهَا الرَّحْمَةَ وَرَبِحُوا فِیهَا الْجَنَّة؛(2) همانا دنیا سرای راستی است برای کسی که آن را باور دارد؛ و سرای عافیت و سلامتی است برای آنکه آن را دریابد، و آنچه را خبر داد دریافت کند؛ و خانة بینیازی است برای کسی که از آن رهتوشه بردارد؛ و خانة پند و موعظه است برای کسی که از آن پند گیرد. دنیا سجدهگاه دوستان خدا و نمازگاه فرشتگان الهی و محل نزول وحی خداوندی و
1. محمدحسین طباطبایی، ترجمة تفسیر المیزان، ج19، ترجمة سیدمحمدباقر موسوی، ص339ـ340.
2. نهج البلاغه، حکمت 131.
تجارتخانة دلدادگان ربوبی است که رحمت را در آن به دست آورند و بهشت را سود برند.
در روایتی دیگر، امیر مؤمنان(علیه السلام) از نکوهش و لعن دنیا نهی میکنند و میفرمایند:
لا تَسُبُّوا الدُّنیا فَنِعْمَ الْمَطِیَّةُ لِلْمُؤْمِنِ عَلَیْهَا یَبْلُغُ الْخَیْرَ وَبِهَا ینْجُوا مِنَ الشَرِّ إِنَّهُ إِذَا قَالَ عَبْدٌ لَعَنَ اللهُ الدَّنیا قَالَتِ الدُّنْیَا لَعَنَ اللَّهُ أَعْصَانَا لِرَبِّه؛(1) دنیا را فحش ندهید که نیکو مرکبی است برای مؤمن، و بهواسطة دنیا به او خیر و خوبی میرسد و از شر و بدیها نجات مییابد. همانا هرگاه بنده بگوید خدا دنیا را لعنت کند، دنیا در پاسخ میگوید خدا لعنت کند کسی از ما را که پروردگارش را نافرمانی کرد.
بههرروی، چه در قرآن و چه در روایات، دنیا نکوهش شده است. امام سجاد(علیه السلام) نیز در این مناجات با تعابیری که در قرآن و سایر روایات یافت نمیشود، دنیا را مکّار و حیلهگر و دامگستر بر سر راه بندگان خدا معرفی میکنند و میفرمایند که پر از آفات و نکبتهاست و بندگان خدا را به چنگال مرگ میافکند. پس بایسته است كه ما به آن پرسش پاسخ گوییم و دلیل نکوهش دنیا را بازشناسیم.
پاسخ مسئله آن است که دنیا ازآنجهت که مخلوق خداست، نکوهیده، زشت و قبیح نیست و گناهی ندارد. هرآنچه را خداوند خلق کرده، نیکو و زیباست: الَّذِی أَحْسَنَ كُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ وَبَدأَ خَلْقَ الإنْسَانِ مِنْ طِین؛(2)«آنکه هرچه آفرید به نیکوترین شیوه ساخت و آفرینش انسان را از گِل آغاز کرد».
1. حر عاملی، وسائل الشیعه، ج7، باب 16، ص509، ح3.
2. سجده (32)، 7.
از دیدگاه قرآن، همة عالم، یعنی زمین، آسمان، ستارگان، خورشید، انسانها، حیوانات و دیگر مخلوقات، همه نیکو و دارای حسن و نفعاند و اگر از برخی پدیدهها به سایر پدیدهها زیان و ضرر میرسد، آن ضرر و زیان نسبی است. همة پدیدهها فیحدنفسه دارای نفع و حسناند و شر مطلق در مخلوقات خداوند وجود ندارد. ازسوی دیگر، پدیدههای دنیوی چون ماه، ستارگان، دریا و کوهها با انسان دشمنی ندارند و دارای شعور و عقل نیستند تا درصدد توطئه علیه انسان برآیند و بخواهند او را فریب دهند. همة موجودات عالم، مطیع امر و ارادة الهی، و تسبیحگوی خداوندند: ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاءِ وَهِیَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلأرْضِ اِئْتِیَا طَوْعًا أوْ كَرْهًا قَالَتَا أَتَیْنَا طَائِعِین؛(1)«سپس به آسمان پرداخت و آن دودی (گاز یا بخاری دودمانند) بود؛ پس به آن و زمین گفت: خواه ناخواه بیایید. هر دو گفتند: فرمانبردار آمدیم».
برای فهم چرایی نسبت مکر و فریب به دنیا و نکوهش آن، با دانستن اینکه دنیا فاقد عقل و شعور است تا با سوءاستفاده از آنها به مکر و حیله پردازد و نیز با توجه به اینكه دنیا با کسی دشمنی ندارد تا به فکر ضربه وارد ساختن به او برآید، باید دربارة رفتار و نگرشها و میلهای خود بیندیشیم و دراینزمینه از آیات و روایات نیز مدد جوییم. با توجه به اینکه خداوند، انسان را از عقل و فطرت سالم برخوردار ساخت و به او فطرت خداخواه و حقجویی را عنایت کرد که در پی خوبیها و زیباییهاست، چه عواملی موجب میشوند که انسان از مسیر حق و فطرت و مسیر تکامل منحرف شود و با رفتن به بیراهه در دام شیطان سقوط کند؟ چرا انسان که میتواند به عالیترین مراتب انسانی بار یابد، بهکلی از خصایص انسانی تهی میشود و خوی حیوانی و شیطانی در او پدید میآید و حیوانصفت و شیطانصفت میشود؟ وقتی به احوال انسانها مینگریم، میبینیم که جز انبیا و حضرات
1. فصلت (41)، 11.
معصومین و ائمة اطهار(علیهم السلام) (که به مقام عصمت دست یافتهاند)، و اولیای خاص خدا و ازجمله امامزادگانی چون حضرت ابوالفضل، حضرت علی اکبر و حضرت معصومه(علیهم السلام) (که گرچه عصمتشان تضمینشده نبود، از عصمت عملی برخوردار بودند)، دیگر انسانها، کموبیش درمعرض گناه و کار زشت قرار میگیرند و دستكم مرتکب گناه صغیره میشوند. حال با توجه به آنکه نسبت کسانی که معصوم از گناهاند و در طول عمر خود مرتکب هیچ گناهی نشدهاند به سایر انسانها اندک است، و با دانستن اینكه اغلب انسانها مرتکب گناه میشوند، عواملی را بررسی خواهیم كرد كه موجب میشوند انسان گناه كند.
عامل اول که موجب میشود ما مرتکب گناه و انحراف شویم، جلوهها و لذتهای دنیوی است. وجود آن لذتها و جاذبههای دنیوی و غرایز حیوانی، ما را بهسمت گناه میكشاند؛ زیرا اگر هیچ لذتی در گناه نمیبود، هیچ انسان عاقلی مرتکب گناه نمیشد. پس وقتی انسان گناه را برخورداری از لذتی مییابد که شاید در فعل حلال برایش فراهم نباشد، بهسوی گناه و فعل حرام كشیده میشود. پس نخستین عامل و شرط ارتکاب گناه، لذتجویی از مظاهر دنیوی است.
عامل دوم، آرایش لذت ازسوی شیطان است. براثر تزیین گناه بهوسیلة شیطان است که انسان مال حرام را بر حلال ترجیح میدهد و بهجای تأمین نیاز خود از راه حلال و مشروع، به تأمین آن ازطریق حرام و غیرمشروع دست میزند. کسی که دست به دزدی میزند و بهجای آنکه با زحمت و تلاش و از راه مشروع پولی فراهم آورد، میکوشد که ازطریق سرقت ثروتی بیندوزد، دچار وسوسههای شیطان است. شیطان جاذبه و لذت مال حرام را به او نشان میدهد و بهجهت تزیین شیطان و جاذبة کاذبی که مال نامشروع پیدا کرده، شخص تأمین مال ازطریق سرقت را بر تأمین مال حلال ترجیح میدهد.
فراوان تجربه شده است که انسان به تصور اینکه ارتکاب گناه و حرام، لذتی درخور توجه دارد، به گناه دست مییازد و پس از آنکه درمییابد به هوای لذتی خیالی مرتکب گناه شده و از لذت حلال چشم پوشیده، پشیمان میشود؛ پیش خود میگوید چرا بهقصد رسیدن به لذت بالاتر، از لذت حلال چشم پوشیدم و مرتکب گناه شدم؛ بااینحال دوباره بهسوی آن گناه كشیده میشود. این بدان جهت است که شیطان آن لذت را در چشم ما تزیین میکند و گذشته از واقعیت و حقیقت آن لذت، چنان آن لذت را در چشم انسان میآراید که انسان به آن گناه دست مییازد. حال اگر انسان به حقیقت و واقعیت آن لذت و گناه توجه کند، حقارت آن برایش آشکار میشود و دراینصورت از کردة خود پشیمان میشود. افسوس كه انسان دوباره فریب وسوسة شیطان را میخورد و به همان گناه دست مییازد. خداوند دربارة تزیین گناه و حرام بهوسیلة شیطان میفرماید:
زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ وَالْبَنِینَ وَالْقَنَاطِیرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ وَالْخَیْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَالأنْعَامِ وَالْحَرْثِ ذَلِكَ مَتَاعُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَاللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآب؛(1) دوستی خواستنیها [ی گوناگون] از زنان و پسران و مالهای فراهمشده و برهمنهاده از زر و سیم، و اسبان نشاندار و چهارپایان و کشت (کشتزار و باغ و بستان) در نظر مردم آراسته شده است. اینها برخورداری زندگی این جهان است و سرانجام نیک نزد خداست.
عامل سوم، هوای نفس است که انسان را وامیدارد تا حتی از راه غیرمشروع و گناه به غرایز حیوانی و امیال خویش پاسخ گوید.
اگر این سه عامل وجود نمیداشت، یعنی در مظاهر دنیوی لذتی نمیبود و نیز انسان دارای هوای نفس و غرایز حیوانی نمیبود و شیطان لذت حرام و گناه را در چشم
1. آل عمران (3)، 14.
انسان نمیآراست، ما مرتکب گناه نمیشدیم. طبیعی است وقتی انسان براثر عوامل مزبور مرتکب گناه شود و از تکرار آن نپرهیزد، جاذبة گناه نزد او افزایش مییابد و به انجام گناه عادت میکند؛ کمکم به جایی میرسد که به کارهای احمقانه که هیچ توجیه عقلی و منطقیای ندارند نیز خو میگیرد؛ مانند کسانی که به استعمال مواد مخدر عادت دارند و بااینکه آن مواد، مضر و فاقد نفعاند، نمیتوانند بدون آن زندگی کنند.
انسانها برای رسیدن به نعمتهای دنیوی ازقبیل خوردنیها و پوشیدنیها، و تأمین لذتهای حیوانی خود میكوشند و وجود محدودیت در تأمین خواستهها و نیازها، موجب تزاحم بین افراد در دستیابی به منافع و خواستههایشان میشود. درنتیجه هرکس برای تأمین منافع خود، با دیگران که با او بر سر دستیابی به آن منافع نزاع و درگیری دارند، مبارزه میکند. این محدودیتها و تزاحم افراد برای دستیابی به لذتها و خواستههای خود، منشأ گناه میشوند. اگر نعمتی بهوفور در اختیار همه قرار گیرد و امکان محرومیت هیچکس از آن نباشد، بر سر آن نعمت تزاحمی رخ نمیدهد. برای نمونه، نعمت هوا در اختیار همه قرار دارد، و همه در هر اوضاعی میتوانند از آن بهرهمند شوند. تزاحمی بر سر بهرهمندی از هوا رخ نمیدهد؛ زیرا همه در حد نیاز و کفایت از آن برخوردار میشوند. همچنین در مناطقی که آب فراوان وجود دارد، همه از آن آب برخوردار میشوند و بر سر استفاده از آن نزاع و دعوایی بین انسانها رخ نمیدهد، و درنتیجه افراد دچار گناه و حرام نمیشوند. اگر همة نعمتها بهوفور در اختیار همه قرار میگرفت و محدودیتی در بهرهمندی از آنها نبود تا افراد بر سر آنها تزاحم و اختلاف داشته باشند، شاید هیچ گناهی رخ نمیداد. تزاحم بین مخلوقات از ویژگیهای دنیاست و جنایتها، قتلها، غارتها، دروغ گفتنها، تهمت زدنها و سایر گناهانی که بهوسیلة انسانها رخ میدهد، بدان جهت است که هرکس میكوشد چیزی را به چنگ آورد، و دیگران را از آن محروم سازد؛ خواه آن چیز مقام باشد، خواه پول و ثروت یا سایر نعمتهای دنیا.
روشن شد که سه عامل، یعنی لذتهای دنیوی، هوای نفس و شیطان، انسان را به گناه وامیدارند. البته این عوامل علت تامة انجام گناه نیستند؛ بلکه هریک علت ناقصه و جزء علت تامه به شمار میآیند و جزء اخیر علت تامة گناه، اراده و تصمیم نهایی انسان به انجام گناه است. بااینحال ازآنجاکه ما عادت داریم افعال را به فاعلی ذیشعور نسبت دهیم، گناهان و لغزشهای خود را به خود (هوای نفس) و یا شیطان نسبت میدهیم. از دیدگاه قرآن و روایات نیز نسبت دادن آنها به هریک از عوامل سهگانه صحیح است و ازایننظر میتوانیم بگوییم دنیا ما را به لغزش و انحراف کشاند. اگر ما در بهشت میبودیم، مرتکب گناه نمیشدیم؛ زیرا در بهشت تزاحم و زمینههای گناه و انحراف نیست. دنیاست كه سرای تزاحمات و آکنده از لذتها و جاذبههای گناه و انحراف است و این عوامل، نقشی مهم در طغیان و ارتکاب گناه دارند؛ چه اینکه در دنیا زمینة هدایت و عبادت و پرستش خداوند، و همة عناصر تکامل و تعالی انسان نیز فراهم است و اگر دنیا نمیبود، فرصتی برای کمال و تعالی نیز وجود نمیداشت.
دنیا سکة دوروست؛ ازسویی زمینة تكامل و تعالی ما را فراهم میآورد و ازایننظر مسجد دوستان خدا و مصلای فرشتگان الهی و تجارتخانة اولیای خداست؛ جایی كه آنها به تجارتی پرسود دست میزنند و در معامله با خدا و دربرابر اعمال صالح، به بهشت و رضوان الهی دست مییابند؛ ازسوی دیگر، مظاهر و جلوههای دنیا عامل انحراف و لغزش از حق، و افتادن به ورطة گناه و عصیان است. پس میشود گفت که دنیا انسان را فریب میدهد. ازآنجاكه بیشتر انسانها فریب دنیا و مظاهر آن را میخورند، در آموزههای دینی بیش از آنکه دربارة بهرهبرداری از دنیا سخن به میان آمده باشد و برای مثال سفارش شده باشد که از دنیا برای انجام وظایف و عبادت خدا استفاده کنید، به انسانها انذار و هشدار داده شده است که فریفتة دنیا نشوند و دنیا وسیلة انحراف و لغزش آنها نشود.
بیشتر به ما هشدار داده شده که مواظب باشیم دچار غفلت نشویم و در دام معاصی و گناهان گرفتار نیاییم. پزشکان بیشتر دربارة بیماریها، میکروبها و عواملی که موجب گسترش بیماری میشوند سخن میگویند و به بیماران خود سفارش میکنند که فلان غذا را نخورند و از چیزهای مضر پرهیز کنند تا بیماری آنان بهبود یابد و از آلوده شدن به میکروبها و ویروسها در امان باشند. تأکید آنان بیشتر دربارة اموری است که برای بیماران زیانآور است و کمتر مشاهده شده که پزشکی به بیماران خود سفارش کند که از خوردنیها و آشامیدنیها استفاده کنند؛ زیرا افراد بهطور طبیعی از تغذیه و تأمین نیازهای خود غافل نیستند. بنابراین تمرکز پزشكان برروی کارهایی است که بیماران نباید انجام دهند. انبیا و اولیای خدا و علمایی که بهمثابة طبیبان روحانی جامعهاند نیز بیش از آنکه به مردم سفارش کنند که از دنیا برای عبادت خدا و انجام وظایف خویش استفاده كنید (که البته این سفارش، اصل نخستین در موعظه و ارشاد و راهنمایی مردم است)، به آنان هشدار دادهاند که فریب دنیا را نخورید و مواظب باشید به انحراف و گناه مبتلا نشوید؛ چنانکه در جادهها علایم هشداردهنده نصب شدهاند و آن علایم مردم را از پیچهای خطرناک و دیگر موانع و عوارض خطرساز جادهها آگاه میکنند. اگر جادهای صاف و هموار و خالی از خطر باشد، تابلویی برای آگاهانیدن مردم از هموار و بیخطر بودن جاده نصب نمیکنند؛ بلکه علایم برای آگاه ساختن مردم از خطرات و موانع، و محلهایی است که تصادفخیزند.
وقتی میگوییم دنیا موجب فریب و لغزش انسان میشود، ازآنروست که در ظرف دنیا عوامل گناه و انحراف به کار میآیند و زمینة لغزش انسان فراهم میشود؛ اما چرا بهجهت وجود عوامل گناه و انحراف در دنیا، نسبت مکر، فریب و حیله به دنیا داده میشود؟ برای یافتن پاسخ به این پرسش، بایسته است که به موارد کاربرد حیله و فریب و مکر نظری بیفکنیم. فرض کنید کسی از مسیری برای رسیدن به مقصد خود حرکت
میکند؛ اگر کسی او را از مسیر منحرف كند، به این رفتار و منحرف کردن آن شخص از مسیری که به مقصدی ویژه میانجامد، فریب و مکر میگویند. ما برای هدفی متعالی و مقدس آفریده شدهایم. این هدف از چنان عظمتی برخوردار است که مقام خلافت الهی بر آن اطلاق شده است. خداوند در تبیین علت آفرینش انسان و هدفی که آدم برای آن آفریده شده است، میفرماید: إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأرْضِ خَلِیفَة...؛(1)«من در زمین جانشینی [برای خود] خواهم آفرید». خداوند همچنین دربارة هدف خلقت میفرماید: انسان برای فرجام مبارک و منزل ابدی آخرت و بهشت آفریده شده است که در آن حیات ابدی، در جوار خداوند خواهد بود؛ همان منزل و مأوایی که همسر باایمان فرعون در زیر شکنجههای فرعونیان از خداوند درخواست کرد:
وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلا لِلَّذِینَ آمَنُوا اِمْرأَةَ فِرْعَوْنَ إِذْ قَالَتْ رَبِّ ابْنِ لِی عِنْدَكَ بَیْتًا فِی الْجَنَّةِ وَنَجِّنِی مِنْ فِرْعَوْنَ وَعَمَلِهِ وَنَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِین؛(2) و خدا برای کسانی که ایمان آوردهاند مَثَلی آورده است: زن فرعون را؛ آنگاه که گفت: پروردگارا! برای من نزد خویش در بهشت خانهای بساز و مرا از فرعون و کردار او و از گروه ستمکاران بِرَهان.
خداوند در شأن این منزل و مأوا میفرماید: إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَنَهَرٍ * فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیكٍ مُقْتَدِر؛(3)«همانا پرهیزكاران در بوستانها و [کنارِ] جویها باشند؛ در نشستگاهی راستین (بهشت جاودان) نزد پادشاهی توانا».
خداوند همة زمینهها و عوامل دستیابی به آن مقصد متعالی را فراهم آورده است. او هدایت فطری، هدایت عقلی، هدایت بهوسیلة انبیا و دین الهی را در اختیار ما نهاده
1. بقره (2)، 30.
2. تحریم (66)، 11.
3. قمر (54)، 54ـ55.
تا مسیر رسیدن به آن مقصد را بشناسیم و در مسیر دستیابی به آن حرکت کنیم. حال اگر موانع و عوامل رهزن سر راه ما قرار گرفتند و ما را از مسیر سعادت و هدایت منحرف کردند و به بیراهه کشاندند و موجب شدند که بهجای رسیدن به بهشت و رضوان الهی، به حضیض جهنم سقوط کنیم و دچار قهر و غضب الهی شویم، آیا گرفتار فریب و مکر نشدهایم؟ آیا فریب و مکری بالاتر و خسارتی زیانبارتر از این متصور است که انسان بهجای رسیدن به سرمایة جاودانة بهشت و رضوان خدا، گرفتار عذاب ابدی جهنم شود؟
مروری بر مطالب پیشین
در گفتار پیشین، فرازی از مناجات زاهدین را بررسی کردیم؛ فرازی که امام سجاد(علیه السلام) در آن از دنیا شکوه میکنند که دنیا ما را گرفتار مکر و حیلههای خود ساخته، و از مکر و خدعههای دنیا به خداوند پناه میبرند. دراینباره، پرسشهایی را طرح کردیم. یکی از آن پرسشها این بود که چرا مکر و فریب به دنیا نسبت داده، و ازاینجهت دنیا مذمت شده است؟ خلاصة پاسخ آن پرسش عبارت است از اینکه برای پیدایش هر پدیدهای، چندین عامل مشارکت دارند که ما از آنها به مقتضی، اسباب، شروط سلبی، شروط ایجابی، عوامل اعدادی و عامل ایجادی تعبیر میکنیم و عنوان کلی و جامعِ آن علتهای ناقصه، علت تامه است. بهجهت اینکه هریک از آن عوامل در پیدایش معلول و پدیده دخیلاند، میتوان آن پدیده را به هریک از آنها نسبت داد. البته قانون بلاغت در سخن و موقعیت و مقام سخن ایجاب میکند که ما در هر مقام، بر سبب خاصی تأکید ورزیم و پدیده را به آن سبب نسبت دهیم. معمولاً چون در قرآن کریم بیشتر بر توحید تأکید شده است و مردم به خداوند توجه داده شدهاند و محور آموزههای قرآنی، توحید است، پدیدهها اغلب به خداوند که علت ایجادی است نسبت داده میشوند؛ برای نمونه در قرآن آمده است که
خداوند آب را از آسمان فرو میفرستد(1) و بهوسیلة آن آب، گیاه و درختان را میرویاند،(2) و بهوسیلة آنچه برروی زمین رویانده و سایر خوراکیها شما را روزی میدهد.(3)
طبیعی است برای اینکه باران ببارد مقدمات، اسباب و اوضاعی باید فراهم شود. همچنین برای تأمین غذایی که در اختیار ما قرار میگیرد، عواملی گوناگون دخیلاند. بااینهمه چون خداوند مسببالاسباب است و همة امور با اراده و اذن او انجام میپذیرند، و نیز ازآنجهت که آموزههای قرآنی بر آناند که نقش محوری خداوند را برجسته سازند، امور و پدیدهها به خداوند که علت ایجادی است نسبت داده میشوند. البته در مواردی نیز پدیدهها به دیگر عوامل نسبت داده شدهاند. امام(علیه السلام) در مناجات خویش انحرافات و لغزشهای انسانها را به دنیا نسبت میدهند؛ زیرا سه عامل در انحراف انسان نقش دارند که عبارتاند از: هوای نفس، شیطان و دنیا. اگر لذایذ دنیوی نمیبود، انسان به گناه نمیافتاد و ازاینجهت که دنیا و لذایذ دنیوی خود عاملی برای انحراف و گناهاند، میتوان دنیا را عامل گناه و انحراف انسان دانست و آن را مکار، خدعهگر و فریبکار معرفی کرد.
پرسش دیگر این است که حقیقت و مصداق مکر و فریب دنیا چیست؟ آنچه از دنیا در اختیار ما قرار گرفته، هوایی است که تنفس میکنیم، نوری است كه از آن بهرهمند میشویم و خوردنیهایی هستند كه از آنها تغذیه میكنیم، و نیز زندگی و حیاتی است که در دنیا از آن برخورداریم و لذایذی است که دنیا در اختیار ما نهاده است. پس
1. ر.ك: زخرف (43)، 16.
2. ر.ك: نحل (16)، 11.
3. ر.ك: نحل (16)، 114.
مصداق مکر و فریب دنیا چیست و با توجه به اینکه زمینة عبادت و بندگی خدا در همین دنیا برای ما فراهم میشود و ما با استفاده از خوردنیهایی که از دنیا فراهم میآید، توان کافی برای عبادت و انجام وظایف خویش را فراهم میآوریم، چرا دنیا موجودی فریبنده، مکّار و هلاککننده معرفی شده است؟
برای پی بردن به پاسخ این پرسش، باید به ویژگیهای عامل فریب خویش و موقعیتی که انسان در آن فریب میخورد نظری بیفکنیم. بیتردید آنچه انسان بهوسیلة آن فریب میخورد، نمیتواند خالی از هر جاذبه، بدمنظر و نفرتانگیز باشد؛ بلکه باید برای انسان خوشایند و دارای جاذبه باشد. برای نمونه، وقتی کودکی را میخواهند فریب دهند و کالای باارزشی را از او بگیرند، شکلات و شیرینیای را که بسیار کمارزشتر از آن کالای قیمتی، اما برای کودک دارای جاذبه است، در اختیار او مینهند. آن کودک چون واقف به ارزش واقعی کالایی که در اختیار دارد نیست و آن شکلات و شیرینی را بر آن ترجیح میدهد، حاضر میشود که درمقابل شکلات، آن کالا را در اختیار دیگران بگذارد. وقتی بخواهند کسی را بفریبند و سرمایة گران و باارزشی را از چنگش درآورند، و یا او را از مقصدی که در پیش دارد بازدارند، کالایی بیارزش را برای او میآرایند و او را فریفتة ظاهر زیبا و فریبندة آن کالای بیارزش میكنند.
فرض كنید ما باورمان باشد که میتوانیم با عمل و سخن خود، سرمایهای ابدی را برای خود فراهم آوریم که از همة دنیا باارزشتر است. حال آیا اگر کسی و عاملی موجب شود که بهوسیلة عمل و گفتار خود، بهجای رسیدن به آن سرمایة ابدی اخروی، به لذت ناچیز و محدود دنیوی برسیم، آیا فریب نخوردهایم؟ بیتردید آنچه ما به دست آوردهایم خالی از لذت و جاذبه نیست و نظیر شکلاتی که کودکی بدان فریب میخورد، سطحی از لذت و سود را دارد. اگر این دستاورد هیچ لذت و سودی نمیداشت، انسان فریفتة آن نمیشد. بااینحال، لذت مزبور دربرابر سرمایة ابدی و لذت نامحدودی که ما
میتوانستیم با عمل و گفتار خود به دست آوریم، بسیار ناچیز است. ازاینجهت ما فریب خوردهایم و بهجای نعمت و سرمایة ابدیِ برخوردار از ارزش نامحدود، به کالایی ناچیز و کمبها دست یافتهایم.
آنچه در دنیاست، از خوردنیها، پوشیدنیها، فرزند و همسر گرفته تا خانه و خودرو همه خوب و نعمتهای خداوندند؛ اما اگر صرف وقت و نیرو برای رسیدن به این امور انسان را از تلاش برای دستیابی به سرمایههای ابدی آخرت بازدارد، انسان خسارت دیده و فریب مظاهر و جلوههای دنیا را خورده است. چهبسا انسان با اندکی از وقتی که صرف رسیدن به برخی از خواستههای دنیوی خود میکند، بتواند با پرداختن به امور اخروی، سرمایهای بینهایت باارزش را به دست آورد. برای نمونه، ما با بخشی از پولی که از تلاش و کار خود به دست آوردهایم، مقداری سیب فراهم میآوریم که دارای ارزش محدود است و از خوردن آن لذتی محدود به ما دست میدهد؛ اما اگر تلاشی اندک، حتی بهاندازة یک دقیقه، صرف امور اخروی کنیم، خداوند در بهشت بهپاس آن تلاش و عمل خیری که انجام دادهایم، ما را از میوههای بهشتی برخوردار میکند که تا ابد در اختیار ما قرار میگیرند؛ میوههایی كه هیچگاه تمام نمیشوند و نیز هرگاه ما اراده كنیم آن میوهها در اختیار ما قرار میگیرند و همچنین لذتی ابدی و توصیفناپذیر و عاری از رنج و مشقت از آنها عاید ما میشود. همة این نعمتهای ابدی و نامحدود را خداوند دربرابر یک عمل صالح به ما عنایت میکند. حتی اگر کلمهای از زبان ما برای هدایت دیگران بیرون آید، خداوند دربرابر آن پاداشی به ما میدهد که بر همة آنچه در دنیاست برتری دارد؛ چنانکه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به امیر مؤمنان(علیه السلام) فرمودند: لأَنْ یَهْدِیَ اللَّهُ عَلَی یَدَیْکَ عَبْداً مِنْ عِبَادِ اللَّهِ خَیْرٌ لَکَ مِمَّا طَلَعَتْ عَلَیْهِ الشَّمسُ مِنْ مَشَارِقِهَا أِلی مَغَارِبِهَا؛(1)
1. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج1، باب 6، ص216، ح 26.
«اگر خداوند به دست تو بندهای از بندگان خدا را هدایت کند، برای تو بهتر و باارزشتر است از هرآنچه از شرق تا غرب عالم، خورشید بر آن میتابد».
پس اگر انسان تلاشی را که میتواند صرف به دست آوردن نعمتهای نامحدود اخروی کند، صرف به دست آوردن مقداری میوه در دنیا کند، فریب خورده و خسارت دیده است. بنابراین اگر گفته شده که دنیا فریبنده است، نه بدان جهت است که دنیا سمِ کشنده، و عاری از خیر و نعمت است؛ بلکه ازآنروست که گاه دنیا چنان انسان را فریفتة خود میسازد و مظاهر و زیباییهای خود را به انسان مینمایاند که انسان از آخرت غافل میشود؛ بهگونهای كه همة وقت و تلاش خود را صرف به دست آوردن متاع دنیا میکند و از متاع آخرت که ازنظر مقدار و ارزش بسیار فراتر از متاع دنیاست، بیبهره میماند. آنچه در دنیاست نعمت است و دنیا آکنده از خیر است. عمل صالحی که دارای پاداش بینهایت است، بهوسیلة دست، زبان و یا چشمی که مربوط به این دنیاست و با استفاده از هوا و امکاناتی که در این دنیا وجود دارد، انجام میپذیرد. انسان با پولی که در دنیا کسب کرده، انفاق میکند؛ با زبانی که در دنیا در اختیار او نهاده شده به دیگران مهر میورزد و با دست خود یتیمی را نوازش میکند. پس دنیا ذاتاً بد نیست؛ مهم این است که انسان نعمتهای دنیا را در چه راهی و چگونه مصرف کند.
اگر انسان برای دنیا اصالت قایل شود و دنیا را برای خود دنیا و لذتهای آن بجوید و بخواهد، این نحوة استفاده از دنیا نامطلوب و بد است و دراینصورت، انسان فریب دنیا را خورده است؛ زیرا دراینصورت دنیا جای آخرت را گرفته است. درمقابل، اگر انسان برای دنیا اصالت و استقلال قایل نباشد و از آن برای انجام عمل صالح و کسب رضایت خدا استفاده کند و دنیا را ابزاری برای دستیابی به سعادت ابدی آخرت قرار دهد، دراینصورت به کمال مطلوب خود دست یافته و تجارتی سرشار از سود داشته است. درصورتی دنیا بد، فریبنده و هلاکكنندة انسان است که موجب شود انسان از سرمایههای
ابدی آخرت محروم بماند؛ بلکه امکاناتی را که در دنیا در اختیار او قرار گرفته، در راهی مصرف کند که حاصل آن عذاب ابدی آخرت است. اگر انسان بهجای اینکه با زبان خود به نوازش و دلجویی دیگران بپردازد و با آن برای دیگران خیرخواهی و دلسوزی کند، به سخنچینی و غیبت کردن بپردازد، و چنین سوءاستفادهای از امکانات دنیوی کند، نهتنها از ثواب اخروی محروم میشود، عذاب آخرت را نیز برای خود میخرد.
انسان غافل، تنها به لذتهای زودگذر دلبستگی دارد و درصدد برنمیآید که از دنیا برای رسیدن به نعمتهای ابدی استفاده کند. چهبسا او برای رسیدن به لذتی کوتاه که ممکن است پنج دقیقه نیز به طول نینجامد، یک شبانهروزِ خود را صرف کند؛ حتی گاه برای آنکه چند روز در رفاه باشد، چندین سال میكوشد. دراینبین برخی سالیانی زحمت میکشند و پولی را میاندوزند و با آن کالایی مانند خودرو تهیه میکنند؛ اما پیش از آنکه از آن استفاده کنند، دزد آن را سرقت میکند. همچنین برخی دسترنج عمر خود را صرف ساختن خانهای میکنند؛ اما پیش از آنکه در آن خانه اسکان یابند و از آن استفاده کنند، اجلشان فرامیرسد. این در حالی است که اگر این افراد بخشی از عمرشان را صرف آخرت میکردند، از لذت و نعمتی نامحدود برخوردار میشدند و نهتنها خسارتی متوجه آنها نمیشد، دربرابر عمل اندک خود به دستاورد و ثمرهای دست مییافتند که با عمل محدود و ناچیز آنها مقایسهشدنی نیست.
پرسش دیگر این است كه چرا خداوند ما را وارد دنیایی ساخت که همواره در آن درمعرض فریب و لغزش قرار داریم و درصورت غفلت به هلاکت و خزلان ابدی گرفتار میشویم؟ چرا خداوند از آغاز ما را وارد بهشت نکرد تا فارغ از رنج و گرفتاریها و بهدور از نیرنگ و فریب، از رحمت واسعة خداوند و نعمتهای نامحدودش بهرهمند شویم؟
پرسش مزبور ناشی از جهل دربارة حکمت وجود بهشت، و شرط ورود بدان است. براساس آموزههای قرآنی و روایی، راهیابی به بهشت و برخورداری از نعمتهای آن، در پرتو اعمال اختیاری انسان تحقق مییابد و آنچه در آخرت نصیب مؤمنان میشود، نتیجة عمل صالح آنهاست. اگر انسان از فکر و اندیشهای سالم برخوردار باشد و درصدد اطاعت از خداوند و انجام اعمال صالح برآید، نعمت بهشت برای او فراهم میشود. بهتعبیردیگر، انسان با هر عمل صالحی که انجام میدهد، امکان بهرهمندی از حیات بهشتی و نعمتی از نعمتهای بهشت را برای خود رقم میزند و هرقدر بر اعمال صالح خود بیفزاید، از نعمتهایی فزونتر و مرتبه و مقامی والاتر در بهشت برخوردار میشود. بر این اساس امام باقر(علیه السلام) در روایتی از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) چنین نقل میکنند:
مَنْ قَالَ سُبْحَانَ اللَّهِ غَرَسَ اللَّهُ لَهُ بِهَا شَجَرَةً فی الْجَنَّةِ وَمَنْ قَالَ أَلْحَمْدُ لِلَّهِ، غَرَسَ اللَّهُ لَهُ بِهَا شَجَرَةً فی الْجَنَّةِ وَمَن قَالَ لا إلَهَ إلاّ اللَّهُ غَرَسَ اللَّهُ لَهُ بِهَا شَجَرَةً فی الْجَنَّةِ وَمَن قَالَ أَللَّهُ أَکبَرُ غَرَسَ اللَّهُ لَهُ بِهَا شَجَرَةً فی الْجَنَّةِِ. فَقَالَ رَجُلٌ مِن قُرَیش: یا رَسُولَ اللَّهِ، إِنَّ شَجَرَنَا فی الْجَنَّةِ لَکَثِیرٌ. فَقَالَ: نَعَمْ وَلَکِنْ إِیاکُم أَن تُرْسِلُوا عَلَیهَا نیرَاناً فَتُحْرِقُوهَا وَذَلِکَ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ یقُولُ: «یا أَیُهَا الَّذِینَ ءَامَنُوا أطِیعُوا اللَّهَ وأطِیعُوا الرَّسُولَ وَلا تُبطِلُوا أَعمَالَکُم».(1)و(2) هرکس که «سبحان الله» بگوید، خداوند درختی در بهشت برایش میکارد؛ و کسی که «الحمدلله» بگوید، برای او نیز خداوند درختی در بهشت مینشاند؛ و کسی که «لا اله الا الله» بگوید، برای او نیز خداوند در بهشت درختی بنشاند و نیز برای کسی که «اللهاکبر» بگوید، خداوند درختی در بهشت میکارد. در این هنگام مردی از قریش به حضرت عرض کرد: ای رسول خدا! پس ما
1. محمد (47)، 33.
2. حر عاملی، وسائل الشیعة، ج7، باب 31، ص186ـ187، ح 9074.
درختان بسیاری در بهشت خواهیم داشت. حضرت فرمود: آری؛ ولی بترسید از آنکه آتشی بهسوی آنها بفرستید تا آنها را بسوزاند؛ زیرا خداوند بلندمرتبه میفرماید: ای گروه مؤمنان! از خدا و رسول او اطاعت کنید و اعمال خود را باطل نسازید.
همچنین از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) درباره برخی از وقایع شب معراج چنین نقل شده است:
لَمَّا أُسْرِی بِی إِلَی السَّمَاءِ دَخَلْتُ الْجَنَّةَ فَرأَیْتُ فِیهَا قِیعاناً بُقعاً مِنْ مِسْکٍ، وَرأَیْتُ فِیهَا مَلائِکَةً یَبْنُونَ لَبِنَةً مِنْ ذَهَبٍ وَلَبِنَةً مِنْ فِضَّةٍ وَرُبَّمَا أَمْسَکُوا، فَقُلْتُ لَهُمْ مَا لَکُمْ رُبَّمَا بَنَیْتُمْ وَرُبَّمَا أَمْسَکْتُمْ؟ فَقَالُوا حَتَّی تَجِیئَنَا النَّفَقَةُ. قَالَ: وَمَا نَفَقَتُکُمْ؟ قَالُوا: قَولُ المُؤْمِنِ سُبحَانَ اللَّهَ وَالحَمْدُ لِلَّهِ وَلاَ إِلَهَ إِلاّ اللَّهُ وَاللَّهُ أَکبَرُ، فَإِذَا قَالَهُنَّ بَنَیْنَا وَإِذَا سَکَتَ وأَمْسَکَ أَمْسَکنَا؛(1) چون شب معراج به آسمان برده شدم، وارد بهشت گشتم و دیدم که در آن دشتی بود، و بقعههایی از مشک قرار داشت؛ و در آن دشت فرشتگانی را دیدم که خشتهایی از طلا و خشتهایی از نقره را روی هم میچیدند و گاهی اوقات هم دست نگاه میداشتند. به آنان گفتم: چرا گاه میچینید و گاه دست نگاه میدارید؟ گفتند: دست نگاه میداریم تا خرجی ما برسد. گفتم: مگر خرجی شما چیست؟ گفتند: سخن مؤمن که میگوید: سُبْحَانَ اللَّهِ وَالْحَمْدُ لِلَّهِ وَلا إِلَهَ إلاّ اللَّهُ وَاللَّهُ أَکْبَر؛ هروقت اینها را بگوید، بنا را میچینیم و هروقت ساکت شود و دست نگاه دارد، دست نگه میداریم.
در آیات و روایات مسئولیتها و کارهایی به فرشتگان نسبت داده شده است. ازجمله
1. دیلمی، ارشاد القلوب الی الصواب، ج1، باب 21، ص77.
گفته شده كه در قیامت دستهای از آنها نگاهبانان بهشتاند که به مؤمنان خدمت میکنند و وقتی بهشتیان وارد بهشت میشوند، خطاب به آنها میگویند:
وَسِیقَ الَّذِینَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ زُمَرًا حَتَّى إِذَا جَاءُوهَا وَفُتِحَتْ أبْوَابُهَا وَقَالَ لَهُمْ خَزَنَتُهَا سَلامٌ عَلَیْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوهَا خَالِدِین؛(1) و آنان که از پروردگار خویش پروا کردهاند، گروهگروه به بهشت برده شوند؛ تا آنگاه که بدانجا (بهشت) رسند، و درهایش گشوده باشد و نگهبانان آن، ایشان را گویند: سلام بر شما؛ خوش آمدید؛ پس به بهشت درآیید [و در آن] جاودانه باشید.
همچنین 19 تن از فرشتگان، نگاهبان و موکل دوزخاند،(2) که فرشتگان غلاظ و شداد (خشن و سختگیر) نامیده شدهاند. خداوند ضمن برحذر داشتن مؤمنان از گرفتار شدن به آتش جهنم، دربارة آن فرشتگان میفرماید:
یَا أیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَكُمْ وأهْلِیكُمْ نَارًا وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ عَلَیْهَا مَلائِكَةٌ غِلاظٌ شِدَادٌ لا یَعْصُونَ اللَّهَ مَا أمَرَهُمْ وَیَفْعَلُونَ مَا یُؤْمَرُون؛(3) ای کسانی که ایمان آوردهاید، خود و خانوادة خود را از آتشی که هیمة آن مردم و سنگ (کافران و بتها) باشند نگاه دارید که بر آن، فرشتگانی درشتخو و سختگیر نگهباناند که خدای را در آنچه به آنان فرماید نافرمانی نكنند و هرچه فرمایندشان همان کنند.
پرسشی که دراینباره مطرح میشود این است که آیا فرشتگانی که نگهبانان بهشتاند و در بهشت به بهشتیان خدمت میکنند، خود بهرهای از نعمتهای بهشتی و
1. زمر (39)، 73.
2. علیها تسعة عشر (مدثر، 30).
3. تحریم (66)، 6.
پاداشهایی که برای مؤمنان در نظر گرفته شده دارند، و لذت بهرهمندی از آن نعمتها نصیب آنان نیز میشود؟ همچنین آیا فرشتگانی که موکلان و نگهبانان دوزخاند و وظیفة شکنجه و عذاب کردن دوزخیان را بر عهده دارند، چیزی از آن عذابها متوجه آنها نیز میشود؟
پاسخ این است که فرشتگان نگاهبان بهشت بهرهای از نعمتهای بهشتی ندارند؛ زیرا آن نعمتها پاداشی است برای کارهای خیر مؤمنان که با اختیار انجام دادهاند. همچنین فرشتگان نگاهبان دوزخ، مقرب خداوند و معصوماند و خطایی از آنها سر نمیزند تا کیفر ببینند. عذاب و شکنجههای دوزخ از آنِ کافران و گنهکاران است که با اختیار خود از فرامین خداوند سرپیچی، و با تکالیف الهی مخالفت كردند. مرحوم علامه طباطبایی دراینباره میفرمایند:
ملایکه خلقی از مخلوقات خدایند؛ دارای ذواتی طاهره و نوریه که اراده نمیکنند، مگر آنچه خدا اراده کرده باشد و انجام نمیدهند، مگر آنچه او مأمورشان کرده باشد... در عالم فرشتگان جزا و پاداشی نیست؛ نه ثوابی و نه عقابی، و درحقیقت فرشتگان مکلف به تکالیف تکوینیاند. تکالیف تکوینی آنان بهجهت اختلافی که در مراتب آنان هست، مختلف است... ملایکه محض اطاعتاند و در آنها معصیت نیست. ملایکه نه در دنیا معصیت دارند، نه در آخرت. تکلیف ملایکه از سنخ تکلیف معهود در مجتمع بشر نیست. در جامعة بشری اگر مکلف، موجودی دارای اختیار باشد و به اختیار خود ارادة تکلیفکننده را انجام دهد، مستحق پاداش میشود، و اگر ندهد سزاوار عقاب میگردد؛ یعنی هم فرض اطاعت هست و هم فرض معصیت...؛ اما دربین ملایکه که زندگیشان اجتماعی نیست و اعتبار در آن راه ندارد،
تا فرض اطاعت و معصیت هر دو در آن راه داشته باشد، تکالیف هم معنای دیگری دارد.(1)
ایشان در جای دیگر در تبیین چهار ویژگی برای فرشتگان میفرمایند:
یکی از صفات ملایکه این است که آنان موجوداتی هستند شریف و مکرم که بین خدای تعالی و این عالم محسوس واسطههایی هستند؛ بهطوریکه هیچ حادثهای از حوادث و هیچ واقعة مهم و یا غیر مهم نیست، مگر آنکه ملایکه در آن دخالتی دارند و یک یا چند فرشته، موکل و مأمور آناند. اگر آن حادثه، تنها یک جنبه داشته باشد، یک فرشته، و اگر چند جنبه داشته باشد، چند ملک موکل بر آناند. دخالتی که دارند تنها و تنها این است که امر الهی را در مجرایش به جریان اندازند و آن را در مسیرش قرار دهند؛ همچنانکه قرآن دراینباره فرموده: لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُون؛(2) «در گفتار بر او پیشی نگیرند و آنان به فرمان او کار میکنند».
دوم صفتی که از ملایکه در قرآن و حدیث آمده، این است که دربین ملایکه نافرمانی و عصیان نیست. معلوم میشود ملایکه نفسیت مستقل ندارند و دارای ارادهای مستقل نیستند که بتوانند غیر آنچه را خدا اراده کرده، اراده کنند. پس ملایکه در هیچ کاری استقلال ندارند و هیچ دستوری را که خدا به ایشان تحمیل کند، تحریف نمیکنند و کم و زیادش نمیسازند؛ چنانکه فرمود: لا یَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَیَفْعَلُونَ مَا یُؤْمَرُون؛(3) «خدای را در آنچه به آنان فرماید نافرمانی نکنند و هرچه فرمایندشان همان کنند».
1. سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج19، ترجمة سیدمحمدباقر موسوی، ص674ـ675.
2. انبیا (21)، 27.
3. تحریم (66)، 6.
صفت سوم اینکه ملایکه با همة کثرتی که دارند، دارای مراتب مختلفی ازنظر بلندی و پایینی هستند و بعضی مافوق بعضی دیگر. جمعی نسبت به مادون خود آمرند، و آن دیگران مأمور و مطیع آنان؛ و آن که آمر است، به امر خدا امر میکند و حامل امر خدا بهسوی مأمورین است، و مأمورین هم به دستور خدا مطیع آمرند. درنتیجه ملایکه بههیچوجه از ناحیة خود اختیاری ندارند؛ چنانکه قرآن کریم فرموده: وَمَا مِنَّا إِلاّ لَهُ مَقَامٌ مَعْلُوم؛(1)«و از ما [فرشتگان] هیچ کس نیست، مگر او را جایگاهی است معلوم».
صفت چهارم اینکه ملایکه ازآنجاکه هرچه میکنند به امر خدا میکنند، هرگز شکست نمیخورند؛ به شهادت اینکه فرمود: وَمَا كَانَ اللَّهُ لِیُعْجِزَهُ مِنْ شَیْءٍ فِی السَّمَاوَاتِ وَلا فِی الأرْض؛(2)«و هیچچیز در آسمانها و در زمین نیست که خدای را ناتوان سازد، همانا او دانا و تواناست».(3)
گفتیم پاسخ این پرسش كه چرا خداوند ما را مستقیماً داخل بهشت نیافرید و به دنیایی آکنده از فریب و نیرنگ و سرشار از لغزشگاهها و درههای هولناک عصیان و گناه وارد كرد، این است که اگر ما به دنیا وارد نمیشدیم ظرفیت درک نعمتهای اخروی را پیدا نمیکردیم و در نتیجه بهرهای از بهشت نمیداشتیم. بهشت را ما با اعمال اختیاری شایستة خود میسازیم. بدون آن اعمال اختیاری، نه باغی و بستانی برای ما در بهشت فراهم
1. صافات (37)، 164.
2. فاطر (35)، 44.
3. سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ترجمة سیدمحمدباقر موسوی، ج17، ص15ـ16.
میآید و نه از لذتهای نامحدود بهشتی برخوردار میشویم. پس اگر دنیا نمیبود و ما در دنیا به سر نمیبردیم، نه کسی براثر سوء رفتار و گناهانش به جهنم میرفت و در آن معذب میشد و نه کسی با انجام اعمال صالح به بهشت میرفت. ما به دنیا آمدیم تا بهشت را برای خود بسازیم و خداوند درعوض رفتار شایستة ما کاخ، حورالعین، میوهها و دیگر نعمتهای بهشتی را در اختیارمان قرار میدهد؛ نعمتهایی که ما از درک و فهم عظمت آنها ناتوانیم؛ بهشتی که هنگام وارد شدن بهشتیان بدان، به آنها گفته میشود: ادْخُلُوهَا بِسَلامٍ ذَلِكَ یَوْمُ الْخُلُودِ * لَهُمْ مَا یَشَاءُونَ فِیهَا وَلَدَیْنَا مَزِید؛(1) «بهسلامت در آن (بهشت) درآیید. این است روز جاودانی. هرچه بخواهند در آنجا دارند و نزد ما افزون بر آنچه خواهند نیز هست».
اکنون با توجه به آنکه با عبادت، خدمت به خلق و دیگر اعمال خیر که خداوند بهوسیلة انبیا ما را بدانها راهنمایی کرده، انسان از سعادت اخروی برخوردار میشود، و نیز با توجه به آنکه زمینهها و ظرفیتهای آن اعمال در دنیا فراهم است، میتوان گفت که دنیا بسیار ارزشمند است؛ زیرا میتوان از آن برای دستیابی به سعادت و بهشت استفاده کرد و آن را وسیله و ابزار دستیابی به رضوان الهی قرار داد. بر این اساس، نکوهش دنیا و در نظر گرفتن ارزش منفی برای دنیا، ازآننظر است که انسان برای دنیا اصالت قایل میشود و آن را هدف خود قرار میدهد؛ ازاینروی میکوشد حتی از راه نامشروع به دنیا دست یابد.
وقتی گفته میشود که سعادت و بهشت، با اعمال اختیاری شایستة انسان به دست میآیند، یعنی انسان بر سر دوراهیای قرار دارد که یکی از آن راهها به بهشت میانجامد و راه دیگر به جهنم. پس اگر انسان راهی را که به بهشت میرسد برگزیند و رفتار اختیاری
1. ق (50)، 34ـ35.
خود را برپایة همان مسیر سامان بخشد، به سعادت و بهشت دست مییابد. البته باید در نظر داشت که بهرغم تمایل و علاقة شدید انسان به مادیات و لذایذ دنیوی، و موانع دشواری که در مسیر کمال و سعادت قرار گرفتهاند، پیمودن مسیر سعادت و بهشت، بسیار دشوار است. البته طبیعی است که دست یافتن به سعادت و نعمتهای ابدی بهشت سخت و دشوار باشد؛ چه اینکه به دست آوردن هر سرمایه و کالای نفیسی سخت است و هر کار و مقصدی که انسان در زندگی دارد، خالی از سختی و مشکلات نیست. یک جوان برای اینکه بتواند در ادارهای استخدام شود، باید مقدمات لازم را فراهم آورد. باید با زحمت و تلاش درس بخواند و مراحل تحصیلی را با موفقیت پشت سر نهد و پس از گرفتن مدرک تحصیلی، با رفتوآمدها و رایزنیهای فراوان، در ادارهای مشغول کار شود. آنگاه اگر او همة حقوقی را که در طول عمر دریافت میکند بیندوزد و آن را صرف زندگی و معاش خود نکند، چهبسا باز نتواند با آن خانهای بخرد. حال چگونه انسان حاضر نمیشود سختی و زحمتِ صَرف اندکی از وقت خود برای عبادت و انجام اعمال خیر را تحمل کند تا درمقابل، خداوند بهشت را به او بدهد؛ بهشتی که خداوند دربارة عظمتش میفرماید: وَسَارِعُوا إِلَى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالأرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِین؛(1) «و بشتابید بهسوی آمرزشی از پروردگارتان و بهشتی که پهنای آن [بهقدر] آسمانها و زمین است، [و] بهر پرهیزكاران آماده شده است».
پس زمینة کمال و تعالی ما در دنیا فراهم شده است. با استفادة شایسته از فرصتی که در دنیا در اختیارمان قرار گرفته، میتوانیم مرحلهبهمرحله مراتب سعادت و تعالی را بپیماییم و به عالیترین مدارج انسانی و الهی برسیم تا خداوند، رضوان و بهشت خود را به ما عنایت کند. اگر به این دنیا نمیآمدیم، همان خاکی که بودیم باقی میماندیم. پس دنیا ازاینجهت
1. آلعمران (3)، 133.
که چنین امکانی را برای ما فراهم آورده، ارزشمند است. اینكه در آموزههای دینی، دنیا نکوهش شده و نیز امام سجاد(علیه السلام) در پیشگاه خداوند از دنیا شکوه میکنند و میفرمایند: «خدایا! ما را در سرایی منزل دادی که آکنده از فریب و مکر است». ازآنروست که ما مواظب باشیم فریب شیطان و مظاهر دنیوی را نخوریم؛ برای دنیا اصالت قایل نشویم و آن را هدف خویش قرار ندهیم. آری؛ در آموزههای دینی و در بیانات معصومین و نیز در بسیاری از آیات قرآن، فریفته شدن به لذتهای دنیوی، افتادن در ورطة دنیا و غفلت از آخرت نکوهش شده است. برای نمونه به چند آیه از قرآن اشاره میكنیم:
1. فَلا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا وَلا یَغُرَّنَّكُمْ بِاللَّهِ الْغَرُور؛(1)«پس زندگانی دنیا شما را نفریبد و مبادا [شیطان] فریبکار، شما را به [کرم] خدا مغرور سازد».
2. إِنَّمَا مَثَلُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا كَمَاءٍ أَنْزَلْنَاهُ مِنَ السَّمَاءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الأرْضِ مِمَّا یَأْكُلُ النَّاسُ وَالأنْعَامُ حَتَّى إِذَا أَخَذَتِ الأرْضُ زُخْرُفَهَا وَازَّیَّنَتْ وَظَنَّ أَهْلُهَا أَنَّهُمْ قَادِرُونَ عَلَیْهَا أَتَاهَا أَمْرُنَا لَیْلا أَوْ نَهَارًا فَجَعَلْنَاهَا حَصِیدًا كَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالأمْسِ كَذَلِكَ نُفَصِّلُ الآیَاتِ لِقَوْمٍ یَتَفَكَّرُون؛(2)«جز این نیست که مَثَلِ [وصف] زندگی این جهان مانند آبی است که از آسمان فروفرستادهایم؛ سپس رُستنیهای زمین از آنچه مردم و چارپایان میخورند به آن درآمیخت [و رویید]؛ تا آنگاه که زمین آرایش خود را [از شکوفهها و گلها] برگرفت و آراسته شد و اهل آن پنداشتند که آنان بر [بهرهمندی از] آن قدرت دارند. [ناگاه] فرمان ما شبی یا روزی دررسید؛ پس آن را چنان درویده کردیم که گویی دیروز هیچ نبوده است. چنین آیاتی را برای گروهی که میاندیشند بهتفصیل بیان میکنیم».
3. اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِینَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَیْنَكُمْ وَتَكَاثُرٌ فِی الأمْوَالِ وَالأوْلادِ كَمَثَلِ غَیْثٍ أَعْجَبَ الْكُفَّارَ نَبَاتُهُ ثُمَّ یَهِیجُ فَتَرَاهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ یَكُونُ حُطَامًا وَفِی الآخِرَةِ عَذَاب
1. لقمان (31)، 33.
2. یونس (10)،24.
شَدِیدٌ وَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانٌ وَمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا إِلاّ مَتَاعُ الْغُرُور؛(1)«بدانید که زندگانی دنیا بازی و سرگرمی و آرایش و فخرفروشی بین یکدیگر و فزونجویی در مالها و فرزندان است؛ همچون بارانی که گیاه رویانیدنش کشاورزان را خوش آید و به شگفت آرد، سپس پژمرده شود و آن را زرد بینی و آنگاه خشک و شکسته و خُرد گردد و در آن جهان [کافران را] عذابی سخت و [مؤمنان را] آمرزشی ازجانب خدا و خشنودی اوست؛ و زندگی این جهان جز کالای فریبنده نیست».
البته با آن همه نکوهشِ دنیا در قرآن و روایات بهویژه، و در اغلب خطبهها و سخنان امیر مؤمنان علی(علیه السلام)، مینگریم که مردم چنان عاشق و شیفتة دنیایند که برای رسیدن به آن سر از پا نمیشناسند و به هشدارهای فراوان دربارة استفادة ناصحیح از دنیا توجهی نمیکنند. آنان از خطرهایی که در دنیا فرارویشان است و نیز از چاههای گناه که دنیا دربرابر آنها کنده، غافلاند. آنان متوجه نیستند که در دنیا دو راه در برابرشان قرار گرفته که یکی از آنها به بهشت و سعادت میانجامد و دیگری به جهنم؛ و اگر هشیار نباشند و با چشمان بسته و غافل از خطراتی که فرارویشان قرار گرفته گام بردارند، فرجامشان سقوط در درة هولناک جهنم، و حرمان ابدی از سعادت و بهشت است.
1. حدید (57)، 20.
روح مناجات امام سجاد(علیه السلام) و پیام اصلی مناجات زاهدین، درخواست از خداوند است؛ چراکه اصل نخستین در آموزههای اسلام، دعوت به توحید، و تجلی روح توحید در گسترة اعمال، رفتار و گفتار، و ازجمله دعاها و درخواستهای انسان است. ما باید باور کنیم که همة امور و ازجمله خواستههای ما با اراده و کمک خداوند انجام میپذیرند و اگر کمک خداوند نباشد، کاری انجام نمیشود. برای استحکام روح توحید در انسان و باور به اینکه همة امور با اراده و خواست خداوند انجام میپذیرند و آفریدگاری جز خداوند نیست و قدرتی ورای قدرت او وجود ندارد، بر ما واجب شده است که در نمازمان سورة حمد را بخوانیم و به خداوند عرض کنیم: إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَإَِیّاکَ نَسْتَعِینُ؛ و وقتی از سجده برمیخیزیم بگوییم: بِحَوْلِ اللَّهِ وَقُوَتِهِ أقُومُ وأَقْعُد.
البته خداوند از راه اسباب و عوامل موجود در عالم به ما یاری میرساند و ما باید از اسبابی که در اختیارمان قرار گرفته استفاده کنیم. کسی که از اسباب پیرامونش استفاده نکند و درعینحال از خداوند یاری بخواهد، مانند کسی است که خود را در چاه بیفکند و بگوید خدایا مرا حفظ کن! بنابر سنت الهی، هرکس خود را به خطر افکند، آسیب
میبیند. پس ما باید از اسباب و وسایل استفاده کنیم. توجه كنیم که اسباب را نیز خداوند فراهم کرده و آنها درزمرة نعمتهای الهی قرار دارند. بنابراین هرگاه دستمان از اسباب کوتاه میشود و یا نمیتوانیم بهوسیلة آنها به خواستة خود دست یابیم، باید از خداوند مدد بجوییم.
ازآنجاکه انسان در دنیا به سر میبرد و سروکارش با مادیات است، با آنها انس مییابد و لذتهایی نیز در همین دنیا عاید او میشود. حکمت وجود این لذتها این است که ازطریق آنها نیازهای انسان تأمین میشوند. بااینحال انسان باید بکوشد که در حد ضرورت از لذتهای دنیا بهره گیرد؛ فریفته و دلبستة دنیا نشود و بتواند از جاذبههای دنیا چشمپوشی کند.
یکی از راههای کاستن از توجه به دنیا و دلبسته و فریفتة آن نشدن، توجه به عیبهای دنیاست. اگر انسان در کنار توجه به جاذبة چیزی، به عیبهای آن نیز توجه كند، فریفتة آن نمیشود. حتی اگر انسان بر حسن و جاذبههای چیزی تمرکز یابد و درعینحال به عیوب آن نیز بیندیشد، کمتر فریفتة آن میشود. برای این منظور امام(علیه السلام) به عیبهای کمّی و کیفی دنیا نیز اشاره میکنند. در قرآن نیز با تعابیر گوناگون به عیوب دنیا اشاره شده است. ازجمله خداوند در آیهای کوتاه اما برخوردار از معنا و محتوایی ژرف و عمیق، با مقایسه بین دنیا و آخرت، به برتری کمّی و کیفی آخرت بر دنیا، و درنتیجه به دو عیب کلی کمّی و کیفی دنیا اشاره میکند و میفرماید: وَالآخِرَةُ خَیْرٌ وأَبْقَى؛(1) «و جهان آخرت نیکوتر و پایدارتر است».
1. اعلی (87)، 17.
لذتهای آخرت ازنظر کیفیت و شدت بر لذتهای دنیوی برتری دارند و ازایننظر لذتهای دنیوی قابل مقایسه با لذتهای اخروی نیستند. ازنظر کمّی نیز نعمتها و لذتهای دنیوی زوالپذیر و محدودند؛ اما لذتهای اخروی پایدار و ابدیاند. در دنیا، هم عمر انسان محدود است و هم میزان برخورداریاش از امکانات و نعمتهای دنیوی؛ اما در آخرت انسان، هم عمر ابدی و جاودانه دارد، و هم از نعمتها و لذتهای اخروی بیشماری برخوردار میشود. حال وقتی انسانِ عاقل به مقایسة لذتهای دنیوی با لذتهای اخروی مینشیند، باید لذتهای اخروی را که هم شدیدتر و هم بیشتر و ابدیاند بر لذتهای ناقص و محدود و زوالپذیر دنیا ترجیح دهد؛ چه اینکه انسان در دنیا نیز لذت شدیدتر و بادوامتر را بر لذت ضعیفتر و کمدوام ترجیح میدهد.
راه دوم کاستن از توجه به دنیا و فریفتة دنیا نشدن، توجه به دردها، رنجها و گرفتاریهایی است که در دنیا متوجه انسان میشود (البته این راه از مصادیق توجه به عیوب و نواقص دنیا به شمار میآید). یکی از ویژگیهای بهشت این است که در آنجا انسانها متحمل هیچ رنج، زحمت و خستگیای نمیشوند:
وَقَالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنَا لَغَفُورٌ شَكُورٌ * الَّذِی أَحَلَّنَا دَارَ الْمُقَامَةِ مِنْ فَضْلِهِ لا یَمَسُّنَا فِیهَا نَصَبٌ وَلا یَمَسُّنَا فِیهَا لُغُوب؛(1) و گویند: سپاس و ستایش خدای راست که اندوه از ما ببرد. هرآینه پروردگار ما آمرزگار و سپاسگزار است؛ آن [خدایی] که ما را به فضل خویش در سرای ماندنی و جاویدان جای داد. در آنجا نه رنجی به ما میرسد و نه درماندگیای.
1. فاطر (35)، 34ـ35.
برعكس؛ در دنیا هر کاری که انسان انجام میدهد، همراه با خستگی است. فکر کردن و غذا خوردن نیز خالی از خستگی نیست. حتی وقتی انسان از بهترین لذتها بهرهمند شود، وقتی از آن لذت اشباع گردد، خسته میشود و آن را رها میکند. برای هر نیاز و خواستهای که هریک از ما دارد، زحماتی فراوان را هم ما و هم دیگران باید متحمل شوند. مثلاً برای نان و غذایی که در یک وعدة غذا صرف میکنیم و برای درک لذت محدودی که تنها هنگام جویدن و فرودادن غذا حاصل میشود، هم خود انسان که با کار و تلاش پولی فراهم کرده تا با آن غذا تهیه کند، و هم دیگرانی که در تولید گندم، تبدیل آن به آرد و نان و نیز تهیة غذا نقش داشتهاند، زحماتی فراوان را متحمل شدهاند. همة این تلاشها و زحمات برای آن انجام پذیرفته تا یکی از نیازهای ما تأمین شود و غذایی در اختیار ما قرار گیرد و ما از خوردن آن لذت ببریم.
تازه برخی از خواستهها و نیازهای انسان، بسیار دیر فراهم میشوند و گاه بیست سال انسان باید بكوشد تا مقدمات آن فراهم شود. برای نمونه کسی که میخواهد ازدواج کند و همسری برای خود برگزیند، چندین سال باید درس بخواند و با زحمت و تلاش مدارج تحصیلی را پشت سر نهد؛ آنگاه شغلی مناسب برای خود اختیار کند و با فراهم آوردن سرمایهای کافی و موقعیت اجتماعی مناسب، برای خود زندگی خانوادگی تشکیل دهد. پس انسان برای دست یافتن به خواستههای خود و رسیدن به لذتی محدود، مانند لذت برخوردار شدن از همسر، گاه سالها باید زحمت بکشد و تلاش کند. آنگاه برخی با وجود آنهمه تلاش و زحمتی که برای رسیدن به خواستهای مهم از خود نشان میدهند، به خود میبالند که موفق شدهاند به هدف و آرزوی خود دست یابند؛ اما آنان که موفقیتی کسب نکردهاند، اسیر غصه و غم و اندوه میشوند. باید به آن رنجها و زحمات، برخی مشكلات دیگر مانند دردها، بیماریها و فراق عزیزان را نیز افزود. گاه زلزلهای رخ میدهد و انسان عزیزان خود را از دست میدهد و تا پایان عمر باید در غم و مصیبت آنها باشد.
اگر انسان به آفات، گرفتاریها و سختیهایی که در دنیاست بنگرد و بهویژه اگر ایمان به سرای آخرت و بهشت داشته باشد که عاری از آن آفات و گرفتاریهاست و سپس این دنیا را با بهشت بسنجد، فریفتة لذتهای محدود این دنیا که همراه با رنجها، سختیها و گرفتاریهایند نمیشود و در دنیا زهد و وارستگی از دنیا را پیشة خود میسازد؛ همان مقام زهد و وارستگیای که امام(علیه السلام) در مناجات خود از خداوند درخواست میکنند:
إِلَهِی فَزَهِّدْنَا فیهَا وَسَلِّمْنَا مِنْهَا بِتَوفِیقِکَ وَعِصْمَتِکَ، وَاْنزَعْ عَنَّا جَلابِیبَ مُخَالَفَتِکَ، وَتَوَلَّ أُمُورَنَا بِحُسْنِ کِفَایَتِکَ، وأَوْفِرْ مَزِیدَنَا مِنْ سَعَةِ رَحْمَتِکَ، وأجْمِلْ صِلاتِنَا مِنْ فَیْضِ مَوَاهِبِک؛ خدایا! به توفیق و نگهداری خود، به ما زهد و بیرغبتی به دنیا عطا کن؛ و ما را از شر دنیا سلامت بدار؛ و جامههای عصیان و مخالفت با خود را از ما بر کن؛ و با حسن کفایت و تدبیرت، خود عهدهدار کار ما باش؛ و از رحمت بیانتهایت بر عطای همیشگی به ما بیفزای؛ و از موهبتهای فیض و بخششت، انعام ما را بهتر و بیشتر ساز.
«زهد» و «زهاده» در لغت بهمعنای اعراض و رغبت نداشتن به چیزی است، و نقطة مقابل آن، رغبت و حرص است. در قرآن خداوند با اشاره به زهد و بیرغبتی فروشندگان یوسف(علیه السلام) نسبت به آن حضرت، میفرماید: وَشَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَرَاهِمَ مَعْدُودَةٍ وَكَانُوا فِیهِ مِنَ الزَّاهِدِین؛(1)«و او را به بهایی اندک، درهمیچند، فروختند و به او بیرغبت بودند».
1. یوسف (12)، 20.
زهد در دنیا بهمعنای بیاعتنا و بیرغبت بودن به دنیاست، و زاهد کسی است که اعتنایی به آنچه از دنیا به دست میآورد و یا از دست میدهد، ندارد. زاهد گرچه از کار و تلاش دست نمیکشد و در حد ضرورت از دنیا بهرهمند میشود، درعینحال اعتنایی و رغبتی به دنیا ندارد. زاهد مصداق سخن خداوند است، آنجا که فرمود: لِكَیْلا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُم؛(1)«تا به آنچه از دست شما رفت، اندوه مخورید و بدانچه به شما داد شادمان نشوید».
زهد مطلوب در اسلام، آن است که انسان برای انجام بهتر مسئولیتهای خود، سادگی و گریز از تجمل را شیوة خود كند و به مظاهر پرزرقوبرق زندگی بیاعتنا شود. بدیهی است که این طرز رفتار بهسبب پلید دانستن دنیا یا بهدلیل فرار از مسئولیتهای اجتماعی نیست؛ بلکه زهد در اسلام برای انجام بهتر مسئولیتها و غلبه بر گرایشهای افراطی، و درجهت هدایت صحیح شیفتگی و دل نبستن به مظاهر زندگی مادی است. از این رهگذر، زهد روح افزونطلب انسان را مهار میکند و حالت خودباختگی دربرابر مظاهر زندگی دنیا را از بین میبرد.
بنابراین زهد در اسلام با داشتن مال و ریاست منافات ندارد. درواقع زاهد کسی است که مظاهر زندگی را بیش از حق و خداوند دوست نمیدارد و اهداف الهی را قربانی اهداف دنیوی نمیکند. او آخرت را اصل قرار میدهد و دنیا را بهمنزلة فرع و وسیله و مقدمة آن میجوید. با توجه به آنچه بیان شد، تفاوت زهد با رهبانیت ـ که در آیینهای مسیحیت و بودیسم مطرح است ـ روشن میشود؛ چراکه رهبانیت بهمعنای ترک دنیا، فرار از مسئولیتها و گریز از اجتماع است. چنین تفکری با روح اسلام سازش ندارد. ازنظر اسلام، همة مظاهر زندگی، ازقبیل مال، فرزند و ریاست، ابزار تکامل و پیشرفتاند. همة
1. حدید (57)، 23.
اینها نعمتهای خداوندند و استفادة صحیح و رعایت تعادل در بهرهوری از آنها، افزون بر آبادی دنیا، سبب آباد شدن آخرت انسان نیز میشود. استفادة صحیح از دنیا این است که انسان برای دنیا و مظاهر آن، اصالت قایل نباشد و آنها را بهمثابه نعمتهایی درجهت رسیدن به کمال و سعادت در آخرت بداند؛ چنانکه فرمودهاند: الدُّنْیَا مَزْرَعَةُ الاخِرَةِ.(1)
ازنظر اسلام، هرچه در این دنیا رنگِ وجود به خود گرفته نیکوست و خداوند، موجود بدی نیافریده است. بنابراین نه دنیا و مظاهر آن بد است و نه علاقه به آنها، که ازروی میل طبیعی در انسان قرار داده شده است. پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمودند: الزَّهَادَةُ فی الدُّنْیَا لَیْسَتْ بِتَحْرِیمِ الحَلالِ وَلا إِضَاعَةِ الْمَالِ وَلَکِنِ الزَّهَادَةُ فِی الدُّنیا أنْ لا تَکُونَ بِمَا فی یَدَیْکَ أَوْثَقَ مِنْکَ بِمَا فی یَدِ اللَّه؛(2)«ازدنیاگذشتگی این نیست که حلال را بر خود حرام کنی یا مال خود را تلف کنی؛ ازدنیاگذشتگی این است که بدانچه در کف توست، بیشتر از آنچه در دست خداست اعتماد نداشته باشی».(3)
امام(علیه السلام) از خداوند درخواست میکنند که خود با حسن کفایت و تدبیرش عهدهدار کارهای ایشان باشد. انسان در دنیا نیازهایی دارد که باید درصدد تأمین آنها برآید؛ مانند نیاز به غذا و مسکن. هیچکس حق ندارد خود را از نیازهای ضرور که طبیعت زندگی اقتضا میکند محروم سازد و ازجمله خود را از حیات و زندگی بیبهره كند. تلاش برای تأمین این نیازها موجب میشود که انسان سراغ دنیا برود و چهبسا بیشتر عمر و وقت خود را صَرف تأمین همین نیازهای دنیوی کند. گاه انسان برای تأمین یکی از
1. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج73، باب 124، ص148، ح 1.
2. ابوالقاسم پاینده، نهج الفصاحه، ص512، ح 1712.
3. محمدتقی مصباح یزدی، رهتوشه، ج2، ص376ـ377.
نیازهای خود و یا برای رفع مشکلی که برای او رخ داده، حتی از شب تا صبح نمیخوابد و به راهحل مشکل و تأمین نیاز خود میاندیشد. آفتی دیگر که تلاش برای رفع نیازها در پی دارد، این است که وقتی انسان به امور روزمرة خود بپردازد و دنبال رفع نیازهای خود برود، رفتهرفته مجذوب دنیا میشود و انس به دنیا و دلبستگی بدان در او پدید میآید. حال اگر خداوند به انسان لطف و عنایت کند و خود عهدهدار رفع مشکلات انسان و تأمین نیازهای او شود، تا با تدبیر الهی و با صرف وقتی اندک، نیازهای انسان برطرف شود، انسان فرصتی بیشتر برای انجام وظایف اخروی و عبادت خدا و تفکر در مسائل اصلی زندگی خود مییابد.
گاه برای اینکه انسان بتواند در ابعاد معنوی پیشرفت داشته باشد، باید بیش از حد ضرورت و فراتر از نیازهای شخصی خود از دنیا بهرهمند باشد. برای نمونه، اگر کسی بخواهد به سنت حسنة انفاق و احسان عمل کند و به کارهای خیر و عامالمنفعه بپردازد، باید از درآمد و ثروت کافی بهرهمند باشد، تا از آن در راه خدا و برای تعالی و تکامل خود استفاده کند. دراینصورت اگر خداوند از خزانة رحمت و کرمش به او عطا کند، تا مجبور نباشد زحمتی فراوان برای کسب ثروت و درآمد صرف کند، موفق میشود که بیشتر به کارهای خیر و امور اخروی بپردازد. ازاینرو امام(علیه السلام) در فرازی که از نظر گذراندیم، میفرمایند: وأَوْفِرْ مَزِیدنَا مِنْ سَعَةِ رَحمَتِک؛«از رحمت بیانتهایت بر عطای همیشگی به ما بیفزای».
در آغاز گفتار، گفتیم که برای کاستن از توجه به دنیا و فریفته نشدن بدان، و نیز برای توجه یافتن به خداوند راههایی هست. جدا از راه اول كه به آن اشاره کردیم، راه دیگر که بیتردید مهمترین، ارزشمندترین و نفیسترین راهها برای رسیدن به آن منظور است، درک محبت و
چشیدن طعم لذت انس با خداست. در قرآن، روایات و ادعیه گزارههایی فراوان در تبیین و ترسیم این راه و تأثیر محبت به خدا در رفع دلبستگی به دنیا و رهایی از عصیان و گناه مطرح شده است. برای نمونه امیر مؤمنان(علیه السلام) در مناجات شعبانیه میفرمایند:
إِلَهِی لَمْ یکُنْ لی حَوْلٌ فَأَنْتَقِلَ بِهِ عَنْ مَعْصِیَتِکَ إِلاّ فی وَقْتٍ أَیْقَظْتَنیِ لِمَحَبَّتِکَ وَکَمَا أَرَدْتَ أَنْ أَکُونَ کُنْتُ فَشَکَرْتُکَ بِإِدْخَالِی فی کَرَمِکَ وَلِتَطْهِرِ قَلْبِی مِنْ أَوْسَاخِ الْغَفلَةِ عَنْک؛(1) خدایا، در من نیرویی نیست که بهوسیلة آن بتوانم از معصیت تو خودداری کنم؛ مگر آن هنگامیکه تو مرا به عشق و محبت خود بیدار سازی و چنانکه تو میخواهی باشم و شکر تو گویم که مرا مشمول لطف و کرمت ساختی و قلبم را از پلیدیهای غفلت پاک کردی.
وقتی انسان حاضر میشود از لذتی دست بکشد که به لذتی فراتر از آن دست یابد. اگر لذت انس با خدا را بچشد، حاضر نمیشود از این لذت بیمانند دست بکشد. درنتیجه لذتهای پوچ و بیمقدار دنیا را وامینهد. درحقیقت محبت به خدا و انس با او مانع دلبستگی او به مظاهر دنیا میشود. البته چشیدن طعم انس با خدا و تجلی محبت به او در قلب، بهآسانی محقق نمیشود و نیازمند تلاش فراوان و مقدماتی است. مهمترینِ این مقدمات، لطف و عنایت خدا در حق انسان، و برخوردار ساختن انسان از شایستگی و توفیق محبت به اوست. با توجه به اینکه قلب انسان با عنایت و توفیق الهی جلوهگاه محبت خداوند میشود، حضرت میفرمایند:
وأَغْرِسْ فی أفْئِدَتِنَا أَشْجَارَ مَحَبَّتِکَ وأتْمِمْ لَنَا أَنْوَارَ مَعْرِفَتِکَ وَأذِقْنَا حَلاوَةَ عَفْوِکَ وَلَذَّةَ مَغْفِرَتِکَ وأَقْرِرْ أَعْیُنَنَا یَوْمَ لِقَائِکَ بِرُؤْیَتِک؛ در کشتزار دلهای ما نهالهای عشق و محبت خود را بنشان؛ و انوار معرفتت را برای ما
1. (شیخ) عباس قمی، مفاتیح الجنان، مناجات شعبانیه.
کامل و تمام كن؛ و شیرینی بخشش و لذت آمرزش خود را به ما بچشان؛ و در روز ملاقاتت چشم ما را به مشاهدة جمالت روشن كن.
در پایان فراز مزبور حضرت از خداوند لقا و شهود جمال کبریاییاش را درخواست میکنند. ما در مباحث پیشین، بارها به مفهوم رؤیت و لقای خداوند در قیامت اشاره کردیم و گفتیم که بهدلیل محدودیتهای عالم ماده، آن لقا و رؤیت در دنیا برای انسانها فراهم نمیشود. اجمال سخن ما این بود که در دنیا روح انسان به بدن تعلق میگیرد و این تعلق محدودیتهایی را برای روح انسان در پی میآورد. در نتیجة تعلق روح به بدن و محدودیتهایی که بدن به منزلة موجودی مادی دارد، تحمل بدن و قوای آن برای حالات روحی و واکنشهای روانی به حوادث ناگوار یا شادیبخش محدود است، و در مواردی بدن انسان تحمل برخی واکنشهای روانی را ندارند. از همین روست که گاهی انسان بر اثر شوق زیاد غش میکند. برای نمونه، مادری که سالها از دیدار فرزندش محروم بوده و در غم فراقش میسوخته است، وقتی به او میرسد، چه بسا از شدت شوق غش میکند و حتی ممکن است دچار سکته شود. این از آن روست که بدن و اعصاب و مغز انسان تحمل هر لذتی را ندارد؛ چنانكه تاب هر مصیبتی را نیز ندارد. با این فرض، روشن است که انسان در دنیا تحمل لذتی را که از مشاهدة نور بینهایت یا جمال بینهایتِ خداوند حاصل میآید، ندارد؛ چنان که حضرت موسی(علیه السلام) که پیامبری اولوالعزم بود، نتوانست متحمل لقا و رؤیت جمال ربوبی گردد. آن حضرت از خداوند درخواست کرد که خود را به او بنمایاند و فرمود: رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرُ إِلَیْک؛«پروردگارا، [خود را] به من بنمای تا به تو بنگرم». خداوند در پاسخ او فرمود:
قَالَ لَنْ تَرَانِی وَلَكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِی فَلَمَّا تَجَلَّى
رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَخَرَّ مُوسَى صَعِقًا فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَكَ تُبْتُ إِلَیْكَ وأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِین؛(1) «گفت: هرگز مرا نخواهی دید و لیکن به این کوه بنگر، پس اگر در جای خود قرار و آرام داشت مرا خواهی دید؛ و چون پروردگارش بر آن کوه تجلی کرد، آن را خرد و پراکنده ساخت و موسی مدهوش بیفتاد و چون به خود آمد گفت: [بارخدایا،] تو پاک و منزهی [از اینکه با چشم دیده شوی] به تو بازگشتم و من نخستین باوردارندهام.
طبیعی است وقتی تجلی خداوند بر کوه باعث تلاشی آن میشود و این رخداد مهیب حضرت موسی(علیه السلام) را مدهوش میسازد، انسان نمیتواند در دنیا تاب تحمل لقای الاهی را داشته باشد و در نتیجه، بُنیة مادی ما نمیتواند در دنیا لذت لقای الاهی را درک کند. اما در آخرت که محدودیتهای مادی از فراروی ساختمان وجودی انسان برداشته میشود، امکان لقای الاهی برای انسانها و بهویژه برای اولیای خدا فراهم میگردد.
حضرت در پایان مناجات خود میفرمایند:
وَ أَخْرِج حُبَّ الدُّنیا مِنْ قُلُوبِنَا کَمَا فَعَلْتَ بِالصَّالِحینَ مِنْ صَفْوَتِکَ وَالأَبْرَارِ مِنْ خَاصَّتِکَ بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرَّاحِمینَ وَیَا أکْرَمَ اْلأَکْرَمین؛ «خدایا، محبت دنیا را از دل ما بیرون کن؛ چنانکه با بندگان نیکوکار و خاصّان درگاهت چنین کردی؛ به حق رحمت بیپایانت، ای مهربانترین مهربانان، و ای کریم کریمان».
1. اعراف (7)، 143.
1.قرآن كریم.
2. نهج البلاغه.
3. مفاتیح الجنان.
4. ابنسینا، الاشارات والتنبیهات، مؤسسة النعمان، بیروت، 1413ه.ق.
5. ابنشهرآشوب، متشابه القرآن، انتشارات بیدار، قم، 1410ه.ق.
6. ابنمنظور، لسان العرب، دار الفكر، بیروت، 1410ه.ق.
7. آلوسی، محمد، تفسیر روح المعانی، دار الفكر، بیروت، 1417ه.ق.
8. امامخمینی، صحیفة نور، مؤسسة تنظیم و نشر آثار امامخمینیرحمه الله، تهران.
9. پاینده، ابوالقاسم، نهج الفصاحه، انتشارات دنیای دانش، تهران، 1382.
10. حاكم حسكانی، عبیداللهبنعبدالله، شواهد التنزیل، موسسه طبع و نشر، تهران، 1411ه.ق.
11. حرانی، حسنبنعلی، تحف العقول عن آلالرسول، دار الكتب الاسلامیة، تهران، 1376ه.ق.
12. حر عاملی، محمدبنحسن، الجواهر السنیة، نشر نعمان، نجف، 1384ه.ق.
13. ــــــــــــــــــــــــ ، وسائل الشیعه، مؤسسه آلالبیت، قم، 1411ه.ق.
14. حسینزاده، محمد، درآمدی بر معرفتشناسی، انتشارات مؤسسة آموزشی و پژوهشی امامخمینی رحمه الله، قم، 1383.
15. حلی، حسنبنیوسف، نهج الحق و كشف الصدق، دار الكتب اللبنانی، بیروت، 1982م.
16. دیلمی، ارشاد القلوب الی الصواب، انتشارات شریف رضی، قم، 1412ه.ق.
17. سجادی، سیدجعفر، فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبیرات عرفانی، كتابخانة طهوری، تهران، 1354.
18. سیدبنطاووس، مهج الدعوات و منهج العبادات، دار الذخایر، قم، 1411ه.ق.
19. ابنبابویه، محمدبنعلی، توحید، انتشارات جامعه مدرسین، قم، 1357.
20. طباطبایی، محمدحسین، تفسیر المیزان، ج19، ترجمة سیدمحمدباقر موسوی، بنیاد علمی و فكری علامه طباطبایی، تهران، 1364.
21. طریحی، فخرالدین، مجمع البحرین، دار ومكتبة الهلال، بیروت، 1985م.
22. فتال شیرازی، محمدبنحسن، روضة الواعظین وبصیرة المتعظین، انتشارات رضی، قم، [بیتا].
23. فیاضی، غلامرضا، درآمدی بر معرفتشناسی، انتشارات مؤسسة آموزشی و پژوهشی امامخمینیرحمه الله، قم، 1386.
24. فیض كاشانی، مولی محسن، تفسیر صافی، دار الكتب الاسلامیة، تهران، 1419ه.ق.
25. كلینی، محمدبنیعقوب، كافی، مؤسسة دار الكتب الاسلامیة، تهران، 1377ه.ق.
26. مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، المكتبةالاسلامیة، تهران، [بیتا].
27. ـــــــــــــــــ ، حیات القلوب، انتشارات سرور، قم، 1357.
28. مصباح یزدی، محمدتقی، بهسوی خودسازی، انتشارات موسسة آموزشی و پژوهشی امامخمینیرحمه الله، قم، 1380.
29. ــــــــــــــــــــــ ، رهتوشه، انتشارات موسسة آموزشی و پژوهشی امامخمینیرحمه الله، قم، 1376.
30. ــــــــــــــــــــــ ، معارف قرآن (1ـ3)، مؤسسة در راه حق، قم، 1367.
إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَإَِیّاکَ نَسْتَعِینُ (5)......................................................................................... 373
الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ (156)......................................... 63
اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ... (257)......................................... 59
إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأرْضِ خَلِیفَةً... (30)............................................................................... 354
أُولَئِكَ عَلَیْهمِنْ رَبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ وَأُولَئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ (157).............................. 63
فَإِذَا قَضَیْتُمْ مَنَاسِكَكُمْ فَاذْكُرُوا اللَّهَ كَذِكْرِكُمْ آبَاءَكُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِكْرًا (200)............................ 32
فَاذْكُرُونِی أَذْكُرْكُم (152).............................................................................. 272, 310, 312
فَمَنْ یَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى لا انْفِصَامَ لَهَا وَاللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (256) 319
لا یُؤَاخِذُكُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِی أَیْمَانِكُمْ وَلَكِنْ یُؤَاخِذُكُمْ بِمَا كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ (225)............... 291
وَاتَّقُوا یَوْماً تُرْجَعُونَ فِیهِ إِلَى اللَّهِ ثُمَّ تُوَفَّى كُلُّ نَفْسٍ مَا كَسَبَتْ وَهُمْ لا یُظْلَمُونَ (281)........................................ 335
وَاسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاةِ وَإِنَّهَا لَكَبِیرَةٌ إِلاّ عَلَى الْخَاشِعِینَ (45)............................. 29, 306
وَإِنَّ مِنَ الْحِجَارَةِ لَمَا یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الأنْهَارُ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا یَشَّقَّقُ فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْمَاءُ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ ... (74) 225
وَلَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلَى حَیَاةٍ وَمِنَ الَّذِینَ أَشْرَكُوا یَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ یُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ ... (96)................................... 75
وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الأمْوَالِ وَالأنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ (155) 63
وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْدَادًا یُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللَّهِ وَالَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ... (165) 28, 38, 72
وَمَنْ یَرْتَدِدْ مِنْكُمْ عَنْ دِینِهِ فَیَمُتْ وَهُوَ كَافِرٌ فَأُولَئِكَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِی الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ وَأُولَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ (217) 146
إِنَّ الَّذِینَ یَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَأَیْمَانِهِمْ ثَمَنًا قَلِیلا أُولَئِكَ لا خَلاقَ لَهُمْ فِی الآخِرَةِ وَلا یُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ ... (77).................... 171
زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ وَالْبَنِینَ وَالْقَنَاطِیرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ ... (14)....... 350
وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعاً وَلا تَفَرَّقُوا... (103).............................................................. 320
وَسَارِعُوا إِلَى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالأرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِینَ (133) 370
وَلا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ (169)............... 43
وَلَقَدْ صَدَقَكُمُ اللَّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُمْ بِإِذْنِهِ حَتَّى إِذَا فَشِلْتُمْ وَتَنَازَعْتُمْ فِی الأمْرِ ... (152) 20
وَمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا إِلاّ مَتَاعُ الْغُرُورِ (185)............................................................................ 102
وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلاّ بِإِذْنِ اللَّهِ (145)..................................................................... 57
وَمَنْ یَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِیَ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ (101)......................................... 320, 326
إِنَّ الَّذِینَ كَفَرُوا بِآیَاتِنَا سَوْفَ نُصْلِیهِمْ نَارًا كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْنَاهُمْ جُلُودًا غَیْرَهَا لِیَذُوقُوا الْعَذَابَ ... (56) 331
وَاتَّخَذَ اللَّهُ إِبْرَاهِیمَ خَلِیلا (125)...................................................................................... 248
إِنَّمَا وَلِیُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَیُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ (55)........ 62
قَالَ اللَّهُ هَذَا یَوْمُ یَنْفَعُ الصَّادِقِینَ صِدْقُهُمْ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الأنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَدًا ... (119) 83
وَقَالَتِ الْیَهُودُ وَالنَّصَارَى نَحْنُ أَبْنَاءُ اللَّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ... (18)..................................................... 75
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ وَجَاهِدُوا فِی سَبِیلِهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (35)........... 132
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ ... (54)......... 124
فَمَنْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یَهدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلإسْلامِ وَمَنْ یُرِدْ أَنْ یُضِلَّهُ یَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَیِّقًا حَرَجًا ... (125) 256
قُلْ أَرَأَیْتُمْ إِنْ أَخَذَ اللَّهُ سَمْعَكُمْ وَأَبْصَارَكُمْ وَخَتَمَ عَلَى قُلُوبِكُمْ مَنْ إِلَهٌ غَیْرُ اللَّهِ یَأْتِیكُمْ بِهِ ... (46) 166, 168
قُلْ إِنِّی أَخَافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبِّی عَذَابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ (15).................................................... 335
وَالْمَلائِكَةُ بَاسِطُو أَیْدِیهِمْ أَخْرِجُوا أَنْفُسَكُمُ الْیَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذَابَ الْهُونِ بِمَا كُنْتُمْ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ غَیْرَ الْحَقِّ ... (93)</
وَمَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِه (91)......................................................................................... 205
وَهُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ وَیُرْسِلُ عَلَیْكُمْ حَفَظَةً حَتَّى إِذَا جَاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا وَهُمْ لا یُفَرِّطُونَ (61) 333
أَوْ تَقُولُوا إِنَّمَا أَشْرَكَ آبَاؤُنَا مِنْ قَبْلُ وَكُنَّا ذُرِّیَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَفَتُهْلِكُنَا بِمَا فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ (173) 186
أُولَئِكَ كَالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ (179).................................................................................. 244
وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى ... (172) 186, 188
وَاذْكُرْ رَبَّكَ فِی نَفْسِكَ تَضَرُّعًا وَخِیفَةً وَدُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَالآصَالِ وَلا تَكُنْ مِنَ الْغَافِلِینَ (205) 268
وَلَمَّا جَاءَ مُوسَى لِمِیقَاتِنَا وَكَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْكَ قَالَ لَنْ تَرَانِی ... (143).... 50, 98, 262, 382
تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیَا وَاللَّهُ یُرِیدُ الآخِرَةَ وَاللَّهُ عَزِیزٌ حَكِیمٌ (67)........................................ 20
وَاذْكُرُوا اللَّهَ كَثِیرًا لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (45)............................................................................ 311
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقَانًا وَیُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَیِّئَاتِكُمْ وَیَغْفِرْ لَكُمْ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ (29) 147
قُلْ إِنْ كَانَ آبَاؤُكُمْ وَأَبْنَاؤُكُمْ وَإِخْوَانُكُمْ وَأَزْوَاجُكُمْ وَعَشِیرَتُكُمْ وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا ... (24).... 37, 70
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا قَاتِلُوا الَّذِینَ یَلُونَكُمْ مِنَ الْكُفَّارِ وَلْیَجِدُوا فِیكُمْ غِلْظَةً وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ (123) 56
أَلا إِنَّ أَوْلِیَاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ (62)...................................................... 80
إِنَّمَا مَثَلُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا كَمَاءٍ أَنْزَلْنَاهُ مِنَ السَّمَاءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الأرْضِ مِمَّا یَأْكُلُ النَّاسُ ... (24) 371
فَلَمَّا أَنْجَاهُمْ إِذَا هُمْ یَبْغُونَ فِی الأرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ... (23)...................................... 191, 325
وَإِذَا مَسَّ الإنْسَانَ الضُّرُّ دَعَانَا لِجَنْبِهِ أَوْ قَاعِدًا أَوْ قَائِمًا فَلَمَّا كَشَفْنَا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ كَأَنْ لَمْ یَدْعُنَا إِلَى ضُرٍّ مَسَّهُ ... (12) 190
وَإِنْ یَمْسَسْكَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلا كَاشِفَ لَهُ إِلاّ هُوَ وَإِنْ یُرِدْكَ بِخَیْرٍ فَلا رَادَّ لِفَضْلِهِ ... (107).............. 329
وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلاّ بِإِذْنِ اللَّهِ... (100)................................................................... 58
هُوَ الَّذِی یُسَیِّرُكُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ حَتَّى إِذَا كُنْتُمْ فِی الْفُلْكِ وَجَرَیْنَ بِهِمْ بِرِیحٍ طَیِّبَةٍ وَفَرِحُوا بِهَا ... (22) 157, 191, 325
إِذْ قَالُوا لَیُوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَبُّ إِلَى أَبِینَا مِنَّا وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبَانَا لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ (8)..... 169
اقْتُلُوا یُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضًا یَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبِیكُمْ وَتَكُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْمًا صَالِحِینَ (9) 169
قالُوا أَ إِنَّكَ لَأَنْتَ یُوسُفُ قالَ أَنَا یُوسُفُ وَهذا أَخِی (90)....................................... 206, 215
لَقَدْ كَانَ فِی یُوسُفَ وَإِخْوَتِهِ آیَاتٌ لِلسَّائِلِینَ (7)............................................................... 169
وَشَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَرَاهِمَ مَعْدُودَةٍ وَكَانُوا فِیهِ مِنَ الزَّاهِدِینَ (20).................................. 377
الَّذِینَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ (28)....................... 293
وَیُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ وَالْمَلائِكَةُ مِنْ خِیفَتِهِ وَیُرْسِلُ الصَّوَاعِقَ فَیُصِیبُ بِهَا مَنْ یَشَاءُ ... (13).......... 225
ذَرْهُمْ یَأْكُلُوا وَیَتَمَتَّعُوا وَیُلْهِهِمُ الأمَلُ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ (3)................................................. 252
مَا عِنْدَكُمْ یَنْفَدُ وَمَا عِنْدَ اللَّهِ بَاقٍ وَلَنَجْزِیَنَّ الَّذِینَ صَبَرُوا أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مَا كَانُوا یَعْمَلُونَ (96) 102
وَمَا بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ ثُمَّ إِذَا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فَإِلَیْهِ تَجْأَرُونَ (53)................................... 48
أُولَئِكَ الَّذِینَ یَدْعُونَ یَبْتَغُونَ إِلَى رَبِّهِمُ الْوَسِیلَةَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ وَیَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَیَخَافُونَ عَذَابَهُ ... (57) 132
تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَالأرْضُ وَمَنْ فِیهِنَّ وَإِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلَكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ ... (44) 218
فَمَنْ كَانَ یَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلا صَالِحًا وَلا یُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا (110).............. 76
هُنَالِكَ الْوَلایَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ (44).............................................................................................. 58
الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى (5)..................................................................................... 197
إِنَّا آمَنَّا بِرَبِّنَا لِیَغْفِرَ لَنَا خَطَایَانَا وَمَا أَكْرَهْتَنَا عَلَیْهِ مِنَ السِّحْرِ وَاللَّهُ خَیْرٌ وَأَبْقَى (73).......... 102
و لایُحیطوُنَ بِهِ علماً (110)............................................................................................. 224
وَاصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِی (41).................................................................................................... 90
وَأَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِی (14)................................................................................................. 279
وَلِتُصْنَعَ عَلَى عَیْنِی (39).................................................................................................. 197
لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ (27)...................................................................... 367
یُسَبِّحُونَ اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ لا یَفْتُرُونَ (20)............................................................................. 299
أَ فَلَمْ یَسِیرُوا فِی الأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِها أَوْ آذانٌ یَسْمَعُونَ بِها ... (46)..... 290
الزَّانِیَةُ وَالزَّانِی فَاجْلِدُوا كُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا مِائَةَ جَلْدَةٍ وَلا تَأْخُذْكُمْ بِهِمَا رَأْفَةٌ فِی دِینِ اللَّهِ ... (2) 65
اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ ... (35)................................................................................ 197
أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَالطَّیْرُ صَافَّاتٍ كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَتَسْبِیحَهُ ... (41) 218, 235
ما كانَ لَكُمْ أَنْ تُنْبِتُوا شَجَرَها (60)................................................................................... 206
قَالَ إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَى عِلْمٍ عِنْدِی أَوَلَمْ یَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَكَ مِنْ قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً ... (78) 154
قُلْ أَرَأَیْتُمْ إِنْ جَعَلَ اللَّهُ عَلَیْكُمُ اللَّیْلَ سَرْمَدًا إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ مَنْ إِلَهٌ غَیْرُ اللَّهِ یَأْتِیكُمْ بِضِیَاءٍ أَفَلا تَسْمَعُونَ (71) 167
وَأَصْبَحَ فُؤَادُ أُمِّ مُوسَى فَارِغًا إِنْ كَادَتْ لَتُبْدِی بِهِ لَوْلا أَنْ رَبَطْنَا عَلَى قَلْبِهَا لِتَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ (10) 290
أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَكُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لا یُفْتَنُونَ (2)................................................ 64
فَإِذَا رَكِبُوا فِی الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذَا هُمْ یُشْرِكُونَ (65)........ 47, 156, 324
وَلَقَدْ فَتَنَّا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَیَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِینَ صَدَقُوا وَلَیَعْلَمَنَّ الْكَاذِبِینَ (3).................... 64
فَلا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا وَلا یَغُرَّنَّكُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ (33).......................................... 344, 371
الَّذِی أَحْسَنَ كُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ وَبَدَأَ خَلْقَ الإنْسَانِ مِنْ طِینٍ (7)......................................... 347
تَتَجَافَى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضَاجِعِ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفًا وَطَمَعًا وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُونَ (16)... 283
رَبَّنَا أَبْصَرْنَا وَسَمِعْنَا فَارْجِعْنَا نَعْمَلْ صَالِحًا إِنَّا مُوقِنُونَ (12)............................................. 254
قُلْ یَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِی وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلَى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ (11)............................ 333
مَا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ... (4).................................................................... 33
وَسَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَأَصِیلاً (42)............................................................................................. 310
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْرًا كَثِیرًا (41)....................................................... 272, 310
الَّذِی أَحَلَّنَا دَارَ الْمُقَامَةِ مِنْ فَضْلِهِ لا یَمَسُّنَا فِیهَا نَصَبٌ وَلا یَمَسُّنَا فِیهَا لُغُوبٌ (35).......... 375
إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّیِّبُ (10).......................................................................................... 159
وَقَالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنَا لَغَفُورٌ شَكُورٌ (34)................................ 375
وَمَا كَانَ اللَّهُ لِیُعْجِزَهُ مِنْ شَیْءٍ فِی السَّمَاوَاتِ وَلا فِی الأرْضِ (44)................................. 368
یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ (15).............................. 142, 161
إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئًا أَنْ یَقُولَ لَهُ كُنْ فَیَكُونُ (82)........................................................ 201
وَمَا مِنَّا إِلاّ لَهُ مَقَامٌ مَعْلُومٌ (164)...................................................................................... 368
أَلا لِلَّهِ الدِّینُ الْخَالِصُ وَالَّذِینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیَاءَ مَا نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِیُقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفَى ... (3)... 40
اللَّهُ یَتَوَفَّى الأنْفُسَ حِینَ مَوْتِهَا وَالَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنَامِهَا فَیُمْسِكُ الَّتِی قَضَى عَلَیْهَا الْمَوْتَ ... (42) 332
قُلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ (53)........................... 134
وَإِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ وَإِذَا ذُكِرَ الَّذِینَ مِنْ دُونِهِ إِذَا هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ (45) 120, 249, 257, 271
وَسِیقَ الَّذِینَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ زُمَرًا حَتَّى إِذَا جَاءُوهَا وَفُتِحَتْ أَبْوَابُهَا وَقَالَ لَهُمْ خَزَنَتُهَا سَلامٌ عَلَیْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوهَا خَالِدِینَ (73) 365
وَسِیقَ الَّذِینَ كَفَرُوا إِلَى جَهَنَّمَ زُمَرًا حَتَّى إِذَا جَاءُوهَا فُتِحَتْ أَبْوَابُهَا وَقَالَ لَهُمْ خَزَنَتُهَا ... (71)....... 255
یَوْمَ هُمْ بَارِزُونَ لا یَخْفَى عَلَى اللَّهِ مِنْهُمْ شَیْءٌ لِمَنِ الْمُلْكُ الْیَوْمَ لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ (16)......... 58, 255
ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاءِ وَهِیَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلأرْضِ اِئْتِیَا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قَالَتَا أَتَیْنَا طَائِعِینَ (11).. 348
وَهُوَ الَّذِی یُنَزِّلُ الْغَیْثَ مِنْ بَعْدِ مَا قَنَطُوا وَیَنْشُرُ رَحْمَتَهُ وَهُوَ الْوَلِیُّ الْحَمِیدُ (28)............. 334
ذَلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَأَنَّ الْكَافِرِینَ لا مَوْلَى لَهُمْ (11)....................................... 59
وَأَنْهَارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِینَ (15)................................................................................. 239
یا أَیُهَا الَّذِینَ ءَامَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَلا تُبطِلُوا أَعمَالَکُم (33)....................... 363
یَدُ اللّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِم (10).................................................................................................. 197
وَلا یَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضًا أَیُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ یَأْكُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتًا فَكَرِهْتُمُوهُ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِیمٌ (12) 275
ادْخُلُوهَا بِسَلامٍ ذَلِكَ یَوْمُ الْخُلُودِ (34)............................................................................. 369
لَقَدْ كُنْتَ فِی غَفْلَةٍ مِنْ هَذَا فَكَشَفْنَا عَنْكَ غِطَاءَكَ فَبَصَرُكَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ (22)................. 253
لَهُمْ مَا یَشَاءُونَ فِیهَا وَلَدَیْنَا مَزِیدٌ (35).............................................................................. 369
وَلَقَدْ خَلَقْنَا الإنْسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ (16)........................................ 45, 57
وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالإنْسَ إِلاّ لِیَعْبُدُونِ (56)..................................................................... 153
مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى (11)............................................................................................ 290
إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَنَهَرٍ (54)................................................................... 43, 147, 354
فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیكٍ مُقْتَدِرٍ (55).......................................................... 43, 147, 354
عَلَّمَهُ الْبَیَانَ (4)................................................................................................................... 55
وَلِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ (46).................................................................................... 335
أَأَنْتُمْ أَنْزَلْتُمُوهُ مِنَ الْمُزْنِ أَمْ نَحْنُ الْمُنْزِلُونَ (69).............................................................. 323
أَأَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ (64).............................................................................. 322
أَفَرَأَیْتُمُ الْمَاءَ الَّذِی تَشْرَبُونَ (68)..................................................................................... 323
أَفَرَأَیْتُمْ مَا تَحْرُثُونَ (63)................................................................................................... 322
إِنَّا لَمُغْرَمُونَ (66)............................................................................................................ 323
بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ (67).................................................................................................. 323
لا یُصَدَّعُونَ عَنْهَا وَلا یُنْزِفُونَ (19)................................................................................... 239
لَوْ نَشَاءُ جَعَلْنَاهُ أُجَاجًا فَلَوْلا تَشْكُرُونَ (70)..................................................................... 323
لَوْ نَشَاءُ لَجَعَلْنَاهُ حُطَامًا فَظَلْتُمْ تَفَكَّهُونَ (65)................................................................... 322
اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِینَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَیْنَكُمْ وَتَكَاثُرٌ فِی الأمْوَالِ وَالأوْلادِ ... (20) 344, 371
لِكَیْلا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ (23)..................................................... 378
هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ (24)................................................................................. 228
قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاقِیكُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ فَیُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (8) 76
قُلْ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ هَادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِیَاءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِینَ (6) 76
وَلا یَتَمَنَّوْنَهُ أَبَدًا بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ (7).............................................. 76
وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذِینَ آمَنُوا اِمْرَأَةَ فِرْعَوْنَ إِذْ قَالَتْ رَبِّ ابْنِ لِی عِنْدَكَ بَیْتًا فِی الْجَنَّةِ وَنَجِّنِی مِنْ فِرْعَوْنَ وَعَمَلِهِ وَنَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ (11) 44, 94, 354
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَكُمْ وَأَهْلِیكُمْ نَارًا وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ عَلَیْهَا مَلائِكَةٌ غِلاظٌ شِدَادٌ ... (6) 365, 367
قُلْ أَرَأَیْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مَاؤُكُمْ غَوْرًا فَمَن یَأْتِیكُم بِمَاء مَّعِینٍ (30).............................. 168, 323
علیها تسعة عشر (30)..................................................................................................... 365
إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ (23)........................................................................................................... 87
وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نَاضِرَةٌ (22)................................................................................................... 87
وَسَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَابًا طَهُورًا (21)..................................................................................... 239
وَمَا تَشَاءُونَ إِلاّ أَنْ یَشَاءَ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلِیمًا حَكِیمًا (30).............................................. 58
فَقَال أَنَا رَبُّكُمُ الأعْلَى (24).............................................................................................. 156
أُولَئِكَ هُمُ الْكَفَرَةُ الْفَجَرَةُ (42)........................................................................................... 87
تَرْهَقُهَا قَتَرَةٌ (41)............................................................................................................... 87
ضَاحِكَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ (39)...................................................................................................... 87
وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ (38)................................................................................................... 87
وَوُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْهَا غَبَرَةٌ (40).......................................................................................... 87
بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا (16)........................................................................................... 102
وَالآخِرَةُ خَیْرٌ وَأَبْقَى (17)....................................................................................... 102, 374
ارْجِعِی إِلَى رَبِّكِ رَاضِیَةً مَرْضِیَّةً (28)...................................................................... 82, 125
یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ (27).................................................................................... 82, 125
مَا وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَمَا قَلَى (3).............................................................................................. 92
وَالضُّحَى (1)...................................................................................................................... 92
وَاللَّیْلِ إِذَا سَجَى (2)........................................................................................................... 92
وَلَسَوْفَ یُعْطِیكَ رَبُّكَ فَتَرْضَى (5)................................................................................... 134
أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَى (7)................................................................................................. 156, 321
كَلا إِنَّ الإنْسَانَ لَیَطْغَى (6)..................................................................................... 156, 321
جَزَاؤُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الأنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَدًا رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ ذَلِكَ لِمَنْ خَشِیَ رَبَّهُ (8) 335
أحِبَّنی وَحَبِّبْنی إلَی خَلْقی قَالَ یا رَبِّ، نَعَمْ أنَا اُحِبُّكَ فَكَیفَ أحَبِّبُكَ إلی خَلْقكَ؟ قَالَ أُذْكُرْ أیَادِیَ عِنْدَهُم فَإِنَّكَ إذَا ذَكَرْتَ ذلكَ لَهمْ أحَبُّونِی 30
أُعَرِّفُهُ شُكْراً لا یُخَالِطُهُ الْجَهلُ وذِكْراً لاَ یُخَالِطُهُ النِسْیانُ وَمَحَبَّةً لا یُؤْثِرُ عَلَی مَحَبَّتیِ مَحَبَّةَ الْمَخْلُوقینَ ... 118
إِنَّ ذِكْرِی حَسَنٌ عَلَى كُلِّ حَالٍ......................................................................................... 272
أَنَا جَلِیسُ مَنْ ذَكَرَنِی.............................................................................................. 270, 271
عَبْدی خَلَقْتُ الأشْیاءَ لأجْلِِكَ وَخَلَقْتُكَ لِأجْلیِ وَهَبْتُكَ الدُّنْیَا بِالْإحْسَانِ وَالأخِرَةَ بالْإِیمَان. 90
كُنْتُ كَنْزاً مَخْفِیّاً فَأحْبَبْتُ أنْ أُعْرَفَ فَخَلَقْتُ الْخَلْقَ لِِكَیْ أُعْرَفَ.......................................... 25
لا یَزالُ عَبْدی یَتَقَرَّبُ إلَیَّ بِالنَّوافِلِ مُخْلِصاً لی حَتّی أُحبَّهُ فَإِذا أحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذی یَسْمَعُ بِه ... 42, 60
یَا دَاوُدُ، فَرِّغْ لِی بَیْتاً أَسْكُنُهُ، إِنَّ لِلّهَ فیِ أَیَّامِ دَهْرِكُمْ نَفَحَاتٍ أَلاَ فَتَرَصَّدُوا لَهَا.................... 137
یابْنَ آدَمَ اذْكُرْنِی فِی نَفْسِكَ أَذْكُرْكَ فِی نَفْسِی؛ إِبْنَ آدَمَ اذْكُرْنِی فِی خَلاءٍ؛ أَذْكُرْكَ فِی خَلاءٍ؛ ابْنَ آدَمَ اذْكُرْنِی فِی مَلإٍ أَذْكُرْكَ فِی مَلإٍ خَیْرٍ مِنْ مَلَئِك........................................................................................................ 316
إِدَّخَرْتُ شَفاعَتی لِإَهْلِ الْكَبَائِرِ مِنْ أُمَّتیِ........................................................................... 138
أرحنا یا بلال.................................................................................................................... 110
أشفع لأمتی حتّی ینادی ربّی رضیت یا محمّد، فأقول رَبّ رَضِیتُ................................. 134
أَفْضَلُ النَّاسِ مَنْ عَشِقَ الْعِبَادَةَ فَعَانَقَهَا وَأَحَبَّهَا بِقَلْبِهِ وَبَاشَرَهَا بِجَسَدِهِ وَتَفَرَّغَ لَهَا فَهُوَ لَا یُبَالِی عَلَى مَا أَصْبَحَ مِنَ الدُّنْیَا عَلَى عُسْرٍ أَمْ عَلَى یُسْر 21
الدُّنْیَا مَزْرَعَةُ الاخِرَة......................................................................................................... 379
الزَّهَادَةُ فی الدُّنْیَا لَیْسَتْ بِتَحْرِیمِ الحَلالِ وَلا إِضَاعَةِ الْمَالِ وَلَکِنِ الزَّهَادَةُ فِی الدُّنیا أَنْ لا تَکُونَ بِمَا فی یَدَیْکَ أَوْثَقَ مِنْکَ بِمَا فی یَدِ اللَّهِ 379
اللهُ أَفْرَحُ بِتَوْبَةٍ عَبْدِهِ الْمُؤْمِنِ مِنْ رَجُلٍ نَزَلَ فِی أَرْضٍ دَوِّیَةٍ مُهْلِكَةٍ فَفَقَدَ راحِلَتَهُ فَطَلَبَهَا حَتَّى اشْتَدَّ عَلَیْهِ الْحَرُّ ...ِ 313
الَلَّهُمَ لَا تُنْزِعُ مِنِّی صَالِحَ مَا أَعْطَیْتَنِی أَبَداً أللَّهُمَّ لَا تُشْمِتْ بِی عَدُوّاً ولَا حَاسِداً أَبَداً أَللَّهُمَ وَلَا تَرُدَّنیِ فِی سُوءٍ اسْتَنْقَذَتْنِی مِنْهُ أَبَداً ... 111
أُنْظُرُوا الیَ عَقْلِهِ فَأَنَّما یُجْزیَ العِبادُ یَومَ القیِامَةِ عَلیَ قَدرِ عُقُولِهِم و حُسْنُ الأَدَبِ دَلیلُ عَلیَ صِحَّةِ الَعقْلِ 280
أنَّه(صلی الله علیه و آله) سَلَّمَ عَلَیْهِ غُلاَمٌ دُونَ الْبُلُوغِ وَ بَشٍّ لَهُ وَتَبَسَّمَ فَرَحاً بِالنَّبی(صلی الله علیه و آله) فَقَالَ لَهُ أَتُحِبُّنیِ یَا فَتَى؟ فقال إِی وَاللهِ یَا رَسُولَ الله ... 247
إِنّیِ لاَ اُحْصیِ ثَناءً عَلَیْكَ أَنتَ كَمَا أَثْنَیْتَ عَلیَ نَفْسِكَ..................................................... 195
تَدْمَعُ الْعَیْنُ وَیَوْجَعُ الْقَلْبُ وَلَا نَقُولُ مَا یُسْخِطُ الرَّبَّ عزّوجلّ............................................. 81
حُبِّبَ إِلَیَّ مِنْ دُنْیاكُمْ النِّسَاءُ وَالطَّیِبُ وَجُعِلَ قُرَّةُ عَیْنیِ فِی الصَّلاةِ................................... 110
رُبَّ حَامِلِ فِقْهٍ اِلیَ مَنْ هُوَ أَفْقَهُ مِنْه.................................................................................. 241
لأَنْ یَهْدِیَ اللَّهُ عَلَی یَدَیْکَ عَبْداً مِنْ عِبَادِ اللَّهِ خَیْرٌ لَکَ مِمَّا طَلَعَتْ عَلَیْهِ الشَّمسُ مِنْ مَشَارِقِهَا أِلی مَغَارِبِهَا 360
لَمَّا أُسْرِی بِی إِلَی السَّمَاءِ دَخَلْتُ الْجَنَّةَ فَرَأَیْتُ فِیهَا قِیعاناً بُقعاً مِنْ مِشکٍ وَرَأَیْتُ فِیهَا مَلائِکَةً یَبْنُونَ لَبْنَةً مِنْ ذَهَبٍ ... 364
مَا عَبَدْناكَ حَقَّ عِباَدتِكَ وَمَا عَرَفْناكَ حَقَّ مَعْرِفَتِكَ......................................................... 196
مَنْ قَالَ سُبْحَانَ اللَّهِ غَرَسَ اللَّهُ لَهُ بِهَا شَجَرَةً فی الْجَنَّةِ وَمَنْ قَالَ أَلْحَمْدُ لِلَّهِ، غَرَسَ اللَّهُ لَهُ بِهَا شَجَرَةً فی الْجَنَّةِ ... 363
وَإِنَّ لِلَّهِ مَلَائِكَةً رُكَّعاً إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ وَإِنَّ لِلَّهِ مَلَائِكَةً سُجَّداً إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَة...................... 299
آهِ آهِ مِنْ قِلَّة اِلزَّاَد وَبُعْدِ السَّفَرِ وَوَحْشَةِ الطَّریق وَعِظَمِ الْمَوْرد.......................................... 175
أَ فَأَعْبُدُ مَا لَا أَرَى؟ فَقَالَ وَكَیْفَ تَرَاهُ؟ فَقَال(علیه السلام) لَا تُدْرِكُهُ الْعُیُونُ بِمُشَاهَدَةِ الْعِیَانِ وَلَكِنْ تُدْرِكُهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْإِیمَان 97, 216
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لا یَبْلُغُ مِدْحَتَهُ الْقَائِلُونَ وَلا یُحْصِی نِعَمَهُ الْعَادُّونَ وَلا یُؤَدِّی حَقَّهُ الْمُجْتَهِدُونَ ..... 195
اِلهى لَمْ یَكُنْ لِى حَوْلٌ فَانْتَقِلَ بِهِ عَنْ مَعْصِیَتِكَ اِلاَّ فى وَقْتٍ اَیْقَظْتَنى لِمَحَبَّتِكَ ..... 126, 381
إِنَّ الدُّنْیَا دَارُ صِدْقٍ لِمَنْ صَدَقَهَا وَدَارُ عَافِیَةٍ لِمَنْ فَهِمَ عَنْهَا وَدَارُ غِنًى لِمَنْ تَزَوَّدَ مِنْهَا وَدَارُ مَوْعِظَةٍ لِمَنِ اتَّعَظَ بِهَا ... 346
فَهَبْنى یا اِلهى وَسَیِّدِى وَمَوْلاىَ وَرَبّى، صَبَرْتُ عَلى عَذابِكَ، فَكَیْفَ اَصْبِرُ عَلى فِراقِكَ، وَهَبْنى صَبَرْتُ عَلى حَرِّ نارِكَ فَكَیْفَ اَصْبِرُ عَنِ النَّظَرِ اِلى كَرامَتِكَ........................................................................................... 170
لا تَسُبُّوا الدُّنیا فَنِعْمَ الْمَطِیَّةُ لِلْمُؤْمِنِ عَلَیْهَا یَبْلُغُ الْخَیْرَ وَبِهَا ینْجُوا مِنَ الشَرِّ إِنَّهُ إِذَا قَالَ عَبْدٌ لَعَنَ اللهُ الدَّنیا قَالَتِ الدُّنْیَا لَعَنَ اللَّهُ أَعْصَانَا لِرَبِّهِ 347
لَوْ تَكاَشفْتُم ما تَدَافَنْتُمْ...................................................................................................... 254
لَو كُشِفَ الغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ یَقیناً................................................... 50, 193, 220, 235, 254
وَاللَّهِ لَهِیَ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ إِمْرَتِكُمْ إِلَّا أَنْ أُقِیمَ حَقّاً أَوْ أَدْفَعَ بَاطِلًا......................................... 260
وَكَمَالُ الْإِخْلَاصِ لَهُ نَفْیُ الصِّفَاتِ عَنْهُ لِشَهَادَةِ كُلِّ صِفَةٍ أَنَّهَا غَیْرُ الْمَوْصُوفِ وَشَهَادَةِ كُلِّ مَوْصُوفٍ أَنَّهُ غَیْرُ الصِّفَة 222
وَلَمْ یُكَوِّنْهَا لِتَشْدِیدِ سُلْطَانٍ وَلا لِخَوْفٍ مِنْ زَوَالٍ وَنُقْصَانٍ وَلا لِلِاسْتِعَانَةِ بِهَا عَلَى نِدٍّ مُكَاثِرٍ .......... 315
وَلَوْ لا الْأَجَلُ الَّذِی كَتَبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِی أَجْسَادِهِمْ طَرْفَةَ عَیْنٍ شَوْقاً إِلَى الثَّوَابِ وَخَوْفاً مِنَ الْعِقَاب 109
وَیْلَكَ مَا كُنْتُ اَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ. قَالَ وَكَیْفَ رَأَیْتَهُ؟ قَالَ وَیْلَكَ لا تُدْرِكُهُ الْعُیوُن فِی مُشاهَدَةِ الاَبْصَارِ وَلَكِنْ رَأَتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقَایِقِ الإیمَان 49
أَتَانِیَ رَسُولُ الله(صلی الله علیه و آله) بَعْدَ مَا فَاَرقْتُكَ فَقَال یَا حُسَیْنُ أُخْرُجْ فَإنَّ اللهَ قَدْ شَاءَ أنْ یَراكَ قَتیلاً.. 79
اِلهى اَغْنِنى بِتَدْبیرِكَ لى عَنْ تَدْبیرى وَبِاخْتِیارِكَ عَنِ اخْتِیارى.......................................... 60
أنْتَ الَّذِی اَشْرَقْتَ الْأَنْوارَ فِى قُلُوبِ اَوْلِیآئِكَ، حَتَّى عَرَفُوكَ وَوَحَّدُوكَ، وَاَنْتَ الَّذى اَزَلْتَ الْأَغْیارَ عَنْ قُلُوبِ اَحِبَّائِكَ 73
هَا اَنَا اَتَوَسَّلُ اِلَیْكَ بِفَقْرى اِلَیْكَ، وَكَیْفَ اَتَوَسَّلُ اِلَیْكَ بِمَا هُوَ مَحَالٌ اَنْ یَصِلَ اِلَیْك........... 141
اَللَّهُمَّ اجْعَلْنا مِمَّنْ دَأْبُهُمُ الْإِرْتِیاحُ اِلَیْكَ وَالْحَنِینُ، وَدَهْرُهُمُ الزَّفْرَةُ وَالْأَنِینُ، جِبَاهُهُمْ سَاجِدَةٌ لِعَظَمَتِكَ... 105
أللَّهُمَ إنَّكَ أیَّدْتَ دِینَكَ فِی كُلِّ أوَانٍ بِإِمَامٍ أقَمْتَهُ عَلَماً لِعِبَادِكَ وَمَنَاراً لِعِبَادِكَ وَمَنَاراً فِی بِلادِكَ ... 143
أللّهُمَ فَاجْعَلْهُمَا لِِی سَبَباً إِلَی نَیْلِ غُفْرَانِكَ وَصَیِّرْهُمَا لِی وُصْلَةً إِلَی الْفَوْزِ بِرِضْوَانكَ........ 144
أَللَّهُمَّ یا مَلاذَ الْلائِذینَ وَیا مَعَاذَ الْعَائِذینَ وَیا مُنْجِیَ الْهَالِکیِنَ وَیَا عَاصِمَ الْبَائِسینَ وَیا رَاحِمَ الْمَسَاکِینَ ... 327
إِلَهی أَسْکَنْتَنَا دَاراً حَفَرَتْ لَنَا حُفَرَ مَکْرِهَا وَعَلَقتَنَا بِأَیْدِِی الْمَنَایَا فِی حَبَائِلِ غَدْرِهَا فَإِلَیکَ نَلْتَجِیءُ مِنْ مَکَائِدِ خُدَعِهَا ... 343
إِلَهِی بِكَ عَرَفْتُكَ وَبِكَ اهْتَدَیْتُ إِلَى أَمْرِكَ وَلَوْ لا أَنْتَ لَمْ أَدْرِ مَا أَنْت............................. 210
إِلَهِی بِكَ هَامَتِ الْقُلُوبُ الْوَالِهَةُ وَعَلَى مَعْرِفَتِكَ جُمِعَتِ الْعُقُولُ الْمُتَبَایِنَةُ فَلَا تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ إِلَّا بِذِكْرَاكَ ... 287
إلَهی فَاجْعَلْنَا مِمَّنْ اصْطَفَیْتَهُ لِقُرْبِكَ وَوِلایَتِكَ وَأخْلَصْتَهُ لِوُدِّكَ وَمَحَبَّتِكَ وَشَوَّقْتَهُ إلی لِقَائِكَ وَرَضَّیْتَهُ بِقَضائِك 39, 74, 77
إِلَهِی فَاجْعَلْنَا مِنَ الَّذِینَ تَوَشَّجَتْ أَشْجَارُ الشَّوْقِ إِلَیْكَ فِی حَدَائِقِ صُدُورِهِمْ وَأَخَذَتْ لَوْعَةُ مَحَبَّتِكَ بِمَجَامِعِ قُلُوبِهِمْ ... 237
اِلَهی فَأَلهمْنَا ذكِرَكَ فِی الْخَلاء وَالْمَلاء وَالَّلیْلَ وَالنَّهارِ وَالاَعلانِ وَالاَسْرارِ وَفی السَّراءِ وَالضَّراءِ وانِسْنَا باِلذِّكرِ الخَّفِّی ... 285, 309
إِلَهِی فَزَهِّدْنَا فیهَا وَسَلِّمْنَا مِنْهَا بِتَوفِیقِکَ وَعِصْمَتِکَ وَاْنزَعْ عَنَّا جَلابِیبَ مُخَالَفَتِکَ وَتَوَلَّ أُمُورَنَا بِحُسْنِ کِفَایَتِکَ ... 377
إِلَهی فَلا تُخْلِنَا مِنْ حِمَایَتِکَ وَلا تُعْرِنَا مِنْ رِعَایَتِکَ وَذُرْنَا عَنْ مَوَارِدِ الْهَلَکَةِ فَإِنَّا بِعَیْنِکَ وَفی کَنَفِکَ 339
اِلهى قَصُرَتِ الأَلْسُنُ عَنْ بُلُوغِ ثَنآئِكَ كَما یَلیقُ بِجَلالِكَ، وَعَجَزَتِ الْعُقُولُ عَنْ اِدْراكِ كُنْهِ جَمالِكَ ... 179, 195, 229
إِلَهی کَسْری لاَ یَجْبُرُهُ إِلَّا لُطْفُکَ وَحَنَانُکَ وَفَقْری لَا یُغْنیهِ إِلاّ عَطْفُکَ وَإِحْسَانُکَ وَرَوْعَتی لَا یسَکّنُهاَ إلَّا أمَانُک 160
إلَهی لَوْ لَا الْوَاجِبُ مِنْ قَبُولِ أَمْرِكَ لَنَزَّهْتُكَ مِنْ ذِكْرِی إِیَّاكَ عَلَى أَنَّ ذِكْرِی لَكَ بِقَدْرِی لَا بِقَدْرِكَ ... 267, 309
اِلهى لَیْسَ لى وَسیلَةٌ اِلَیْكَ اِلاَّ عَواطِفُ رَاْفَتِكَ، وَلاَ لىِ ذَرِیعَةٌ اِلَیْكَ اِلاَّ عَوَارِفُ رَحْمَتِكَ، وَشَفاعَةُ نَبِیِّكَ نَبِىِّ الرَّحْمَةِ ... 135
إِلَهِی مَا أَلَذَّ خَوَاطِرَ الْإِلْهَامِ بِذِكْرِكَ عَلَى الْقُلُوبِ وَمَا أَحْلَى الْمَسِیرَ إِلَیْكَ بِالْأَوْهَامِ فِی مَسَالِكِ الْغُیُوبِ ... 260, 261
إلَهِی مَنْ ذَا الَّذِی ذَاقَ حَلاوَةَ مَحَبَّتِكَ فَرَامَ مِنْكَ بَدَلاً وَمَنْ ذَا الَّذی آنَسَ بِقُربِكَ فابْتَغَی عَنْكَ حِوَلاً 26
اِلى سَعَةِ عَفْوِكَ مَدَدْتُ یَدى، وَبِذِیْلِ كَرَمِكَ اَعْلَقْتُ كَفّى....................................... 147, 148
إنْ لَمْ أَعُذ بِعِزَّتِکَ فَبِمَنْ أَعُوذُ وَإِنْ لَم أَلُذْ بِقُدْرَتِکَ فَبِمَنْ أَلُوذُ وَقَدْ أَلجَأَتْنِی الذُّنُوبُ إِلَی التَّشَبُّثِِ بِِأَذْیَالِ ِعَفْوِِکَ 328
فَأَمَرْتَنَا بِذِكْرِكَ وَوَعَدْتَنَا عَلَیْهِ أَنْ تَذْكُرَنَا تَشْرِیفاً لَنَا وَتَفْخِیماً وَإِعْظَاماً وَهَا نَحْنُ ذَاكِرُوكَ كَمَا أَمَرْتَنَا ... 310
فَیا مُنْتَهى اَمَلِ الأمِلینَ، وَیا غایَةَ سُؤْلِ السَّآئِلینَ، وَیا اَقْصى طَلِبَةِ الطَّالِبینَ، وَیا اَعْلى رَغْبَةِ الرَّاغِبینَ ... 172
قَدْ كُشِفَ الْغِطَاءُ عَنْ أَبْصَارِهِمْ وَانْجَلَتْ ظُلْمَةُ الرَّیْبِ عَنْ عَقَائِدِهِمْ و ضَمَائِرِهِمْ وَانْتَفَتْ مُخَالَجَةُ الشَّكِّ عَنْ قُلُوبِهِمْ ... 253
وَ أَخْرِج حُبَّ الدُّنیا مِنْ قُلُوبِنَا کَمَا فَعَلْتَ بِالصَّالِحینَ مِنْ صَفْوَتِکَ وَالأَبْرَارِ مِنْ خَاصَّتِکَ بِرَحْمَتِکَ 383
وَاَخْلَیْتَ وَجْهَهُ لَكَ، وَفَرَّغْتَ فُؤَادَهُ لِحُبِّكَ، وَرَغَّبْتَهُ فِیما عِنْدَكَ وَفَرَّغْتَ فُؤَادَهُ لِحُبِّكَ، وَرَغَّبْتَهُ فِیما عِنْدَكَ 93, 99, 100
وَأَسْتَغْفِرُكَ مِنْ كُلِّ لَذَّةٍ بِغَیْرِ ذِكْرِكَ وَمِنْ كُلِّ رَاحَةٍ بِغَیْرِ أُنْسِكَ وَمِنْ كُلِّ سُرُورٍ بِغَیْرِ قُرْبِكَ وَمِنْ كُلِّ شُغُلٍ بِغَیْرِ طَاعَتِك 297, 307, 310
وَأَغْرِسْ فی أَفْئِدَتِنَا أَشْجَارَ مَحَبَّتِکَ وَأَتْمِمْ لَنَا أَنْوَارَ مَعْرِفَتِکَ وَأذِقْنَا حَلاوَةَ عَفْوِکَ وَلَذَّةَ مَغْفِرَتِکَ ... 381
وَامْنُنْ بِالنَّظَرِ اِلَیْكَ عَلَىَّ، وَانْظُرْ بِعَیْنِ الْوُدِّ وَالْعَطْفِ اِلَىَّ، وَلا تَصْرِفْ عَنّى وَجْهَكَ.......... 126
وَأَوْفِرْ مَزِیدنَا مِنْ سَعَةِ رَحمَتِکَ........................................................................................ 380
وَبَوَّاْتَهُ مَقْعَدَ الصِّدْقِ فى جِوَارِكَ، وَخَصَصْتَهُ بِمَعْرِفَتِكَ، وَاَهَّلْتَهُ لِعِبادَتِكَ، وَهَیَّمْتَ قَلْبَهُ لِإِرَادَتِكَ، وَاجْتَبَیْتَهُ لِمُشَاهَدَتِكَ... 92, 97
وَجُرْحى لا یُبْرِئُهُ اِلاَّ صَفْحُكَ، وَرَیْنُ قَلْبى لا یَجْلُوهُ اِلاَّ عَفْوُكَ، وَوَسْواسُ صَدْرى لا یُزیحُهُ اِلاَّ اَمْرُكَ 162
وَدَعَتْنیِ الأِسَائَةُ إِلَی الإِنَاخَةِ بِفِنَاء عِزِّک.................................................................. 332, 338
وَذِلَّتى لا یُعِزُّهآ اِلاَّ سُلْطانُكَ، وَاُمْنِیَّتى لا یُبَلِّغُنیهآ اِلاَّ فَضْلُكَ، وَخَلَّتى لا یَسُدُّها اِلاَّ طَوْلُكَ، وَحاجَتى لا یَقْضیها غَیْرُكَ ... 161
وَعَلَتْ لِسَبْقِ السَّعَادَةِ فِی الزَّهَادَةِ هِمَمُهُمْ وَعَذُبَ فِی مَعِینِ الْمُعَامَلَةِ شِرْبُهُمْ وَطَابَ فِی مَجْلِسِ الْأُنْسِ سِرُّهُمْ ... 258
وَغُلَّتى لا یُبَرِّدُها اِلاَّ وَصْلُكَ، وَلَوْعَتى لا یُطْفیها اِلاَّ لِقآؤُكَ، وَشَوْقى اِلَیْكَ لا یَبُلُّهُ اِلَّا النَّظَرُ اِلى وَجْهِكَ ... 162
وَقَد أَلْجَأَتْنِی الذُّنُوبُ إِلَی التَّشَبُّثِ بِأَذْیَالِ عَفْوِکَ وَأَحْوَجَتْنِی الْخَطَایا إِلیَ اسْتِفْتَاحِ أَبْوَابِ صَفْحِکَ ... 331
وَقَدْ حَلَّ رَجائى بِحَرَمِ كَرَمِكَ وَحَطَّ طَمَعى بِفِنَاءِ جُودِكَ، فَحَقِّقْ فیكَ اَمَلى، وَاخْتِمْ بِالْخَیْرِ عَمَلى... 145
وَقُلُوبُهُمْ مُتَعَلِّقَةٌ بِمَحَبَّتِكَ، وَاَفْئِدَتُهُمْ مُنْخَلِعَةٌ مِنْ مَهَابَتِكَ....................................... 105, 113
وَلَا تَسْكُنُ النُّفُوسُ إِلَّا عِنْدَ رُؤْیَاكَ........................................................................... 287, 295
وَلَکَ أَسْأَلُکَ بِأَهْلِ خَاصَّتِکَ مِنْ مَلائِکَتِکَ وَالصَّالِحِینَ مِنْ بَرِیَّتِکَ أَنْ تَجْعَلَ عَلَیْنَا وَاقِیةً تُنْجِینَا مِنَ الْهَلَکَات ... 339
وَمَا حَقُّ مَنِ اعْتَصَمَ بِحَبْلِکَ أَنْ یُخْذَلَ وَلایَلِیقُ بِمَنْ اسْتَجَارَ بِعِزِّکَ أَنْ یُسْلَمَ أَوْ یُهْمَلَ..... 338
وَمَنَحْتَهُ بِالنَّظَرِ إلَی وَجْهِكَ وَحَبَوْتَهُ بِرضَاكَ وَأعَذْتَهُ مِنْ هِجْرِكَ وَقِلاك..................... 86, 91
وَها اَنَا بِبابِ كَرَمِكَ واقِفٌ، وَلِنَفَحاتِ بِرِّكَ مُتَعَرِّضٌ، وَبِحَبْلِكَ الشَّدیدِ مُعْتَصِمٌ، وَبِعُرْوَتِكَ الْوُثْقى مُتَمَسِّكٌ ... 174
یَا مَنْ اَنْوارُ قُدْسِهِ لِأَبْصَارِ مُحِبّیِهِ رَائِقَةٌ، وَسُبُحَاتُ وَجْهِهِ لِقُلُوبِ عَارِفیِهِ شائِقَةٌ.................. 119
یا مَنْ لا یَفِدُ الْوافِدُونَ عَلى اَكْرَمَ مِنْهُ، وَلا یَجِدُ الْقاصِدُونَ اَرْحَمَ مِنْهُ، یا خَیْرَ مَنْ خَلا بِهِ وَحِیدٌ... 147
یا مُنَى قُلُوبِ الْمُشْتَاقیِنَ وَیَا غَایَةَ اَمَالِ الْمُحِبّیِنَ، اَسْئَلُكَ حُبَّكَ وَحُبَّ مَنْ یُحِبُّكَ .......... 122
اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ مِنْ جَمالِكَ بِاَجْمَلِهِ وَكُلُّ جَمالِكَ جَمیلٌ، اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ بِجَمالِكَ كُلِّهِ... 28
اَللّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشَّاكِرینَ لَكَ عَلى مُصابِهِمْ، اَلْحَمْدُ للَّهِِ عَلى عَظیمِ رَزِیَّتى.... 82, 108
إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَتَعَالَى حَیْثُ خَلَقَ الْخَلْقَ خَلَقَ مَاءً عَذْباً وَمَاءً مَالِحاً أُجَاجاً فَامْتَزَجَ الْمَاءَانِ فَأَخَذَ طِیناً ... 188
بُنِیَ الاسْلامُ عَلَی خَمْسٍ، عَلَی الصَّلاةِ وَالزَّكَاةِ وَالصَّوْمِ وَالْحَجِّ وَالْوَلایَةِ وَلَمْ یُنَادَ بِشَیْءٍ كَمَا نُودِیَ بِالوَلایَة 55
فَاَسْئَلُ اللَّهَ الَّذِى اَكْرَمَ مَقامَكَ وَاَكْرَمَنى بِكَ اَنْ یَرْزُقَنِى طَلَبَ ثارِكَ مَعَ اِمَامٍ مَنْصُورٍ مِنْ اَهْلِ بَیْتِ مُحَمَّد(صلی الله علیه و آله) 107
كُلَّما مَیَّزْتُموُهُ بِأُوهَامِكُم فی أَدَقّ مَعَانیه مَخْلُوقٌ مَصْنُوعٌ مِثلُكُم مَرْدُودٌ إلَیْكُم ولَعَلَّ الَّنمْلَ الصِّغَارَ ... 198
یَا اَبَا عَبْدِاللَّهِ، لَقَدْ عَظُمَتِ الرَّزِیَّةُ، وَجَلَّتْ وَعَظُمَتِ الْمُصِیبَةُ بِكَ عَلَیْنا، وَعَلى جَمِیعِ اَهْلِ الْاِسْلَامِ ... 82, 107
یَا جَابِرُ... وَاعْلَمْ بِأنَّكَ لاتَكُونُ لَنَا وَلِیّاً حَتَّی لَوِ اجْتَمَعَ عَلَیْكَ أهْلُ مِصْرِكَ وَقالُوا إِنَّكَ رَجُلُ سَوْءٍ لَمْ یَحْزُنْكَ ذَلكَ وَلَوْ قالوُا إِنَّكَ رَجُلٌ صَالحٌ لَمْ یَسُرَّكَ ذَلِكَ .......................................................................... 66
إِنَّ لِمُحِبِّینَا فِی السِّرِّ وَالْعَلانِیَةِ عَلامَاتٍ یُعْرَفُونَ بِهَا ... أَوَّلُهَا أَنَّهُمْ عَرَفُوا التَّوْحِیدَ حَقَّ مَعْرِفَتِهِ ........ 204
إِنَّ مَعْرِفَةَ عَیْنَ الشَّاهِدِ قَبْلَ صِفَتِه وَمَعْرِفَةَ صِفَةِ الغائِبِ قَبْلَ عَیْنِه............................ 206, 214
أَنَّهُمْ عَرَفُوا التَّوْحِیدَ حَقَّ مَعْرِفَتِهِ وَأَحْكَمُوا عِلْمَ تَوْحِیدِهِ وَالْإِیمَانُ بَعْدَ ذَلِكَ بِمَا هُوَ وَمَا صِفَتُهُ ثُمَّ عَلِمُوا حُدُودَ الْإِیمَانِ وَحَقَائِقَهُ وَشُرُوطَهُ وَتَأْوِیلَهُ 213
دَخَلَ علیه رَجُلٌ، فَقَال(علیه السلام) لَهُ مِمَّنِ الرَّجُلُ؟ فَقَالَ مِنْ مُحِبِّیكُمْ وَمَوَالِیكُمْ. فَقَالَ لَهُ جَعْفَر(علیه السلام) لا یُحِبُّ اللَّه عَبْدٌ حَتَّى یَتَوَلاهُ وَلا یَتَوَلاهُ حَتَّى یُوجِبَ لَهُ الْجَنَّةَ، ثُمَّ قَالَ لَهُ مِنْ أَیِّ مُحِبِّینَا أَنْتَ؟ فَسَكَتَ الرَّجُلُ 202
لَا تَنْظُرُوا إِلَى طُولِ رُكُوعِ الرَّجُلِ وَسُجُودِهِ فَإِنَّ ذَلِكَ شَیْءٌ اعْتَادَهُ فَلَوْ تَرَكَهُ اسْتَوْحَشَ لِذَلِكَ وَلَكِنِ انْظُرُوا إِلَى صِدْقِ حَدِیثِهِ وَأَدَاءِ أَمَانَتِه 280
لاَبأسَ بِذِكْرِ اللهِ وَأَنتَ تَبوُلُ فَإِنَّ ذِكْرَ اللهِ عَزَّوَجلَّ حَسَنٌ عَلیَ كُلِّ حالٍ فَلا تَسْأَمْ مِنْ ذِكْرِ اللهِ 272
مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ یَعْرِفُ اللَّهَ بِتَوَهُّمِ الْقُلُوبِ فَهُوَ مُشْرِكٌ وَمَنْ زَعَمَ أَنَّهُ یَعْرِفُ اللَّهَ بِالاسْمِ دُونَ الْمَعْنَى... 205
وَالطَّبَقَةُ الثَّانِیَةُ النَّمْطُ الأَسْفَلُ أَحَبُّونَا فِی الْعَلانِیَةِ وَسَاروُا بِسیِرَةِ الْمُلُوكِ فَأَلْسِنَتُهُمْ مَعَنا وسُیُوفُهُم عَلَیْنَا ...ٍ 203
وَكَمْ مُحِبُّوكُمْ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ؟ فَقَالَ عَلَى ثَلاثِ طَبَقَاتٍ طَبَقَةٌ أَحَبُّونَا فِی الْعَلانِیَةِ وَلَمْ یُحِبُّونَا فِی السِّرِّ ... 202
هَلْ رَكِبْتَ الْبَحْرَ؟ قالَ نَعَم. قَالَ فَهَل عَصَفَتْ بِكُمُ الرّیحُ حَتّی خَفَفْتُمُ الْغَرْقَ؟ قالَ نَعَم. قَالَ فَهَلْ انْقَطَعَ رَجَاؤُكَ ... 47, 190
یَابْنَ جُنْدَب بَلّغْ مَعَاشِرَ شیعَتَنا وَقُل لَهُم لا تَذْهَبَنَّ بكُمُ المَذاهِبُ، فَوَاللهِ لا تُنَال وَلایَتُنَا إلاَّ بالْوَرَعِ وَالإجْتِهَادِ فی الدُّنْیَا وَمواسَاةِ الإخْوانِ فی الله 66
یا جَلیس الذَّاكرین........................................................................................................... 271
یا مَوجُودَ مَنْ طَلَبَهُ........................................................................................................... 271
إِلَهِی إِنَّهُ یَأْتِی عَلَیَّ مَجَالِسُ أُعِزُّكَ وَأُجِلُّكَ أَنْ أَذْكُرَكَ فِیهَا فَقَالَ یَا مُوسَى إِنَّ ذِكْرِی حَسَنٌ عَلَى كُلِّ حَالٍ 272
یَا رَبِّ أَ قَرِیبٌ أَنْتَ مِنِّی فَأُنَاجِیَكَ أَمْ بَعِیدٌ فَأُنَادِیَكَ؟ فَأَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ إِلَیْهِ یَا مُوسَى، أَنَا جَلِیسُ مَنْ ذَكَرَنِی 270
این چه راز است و چه كفر است و فشار / پنبهای اندر دهان خود فشار............................ 198
برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر/ وه كه با خرمن مجنون دلافگار چه كرد.................... 120
پای هر خوشهای كنیزك ترك / بنشاندی مگس پرانندی..................................................... 283
تو برای وصل كردن آمدی / نی برای فصل كردن آمدی...................................................... 198
تو كجایی تا شوم من چاكرت / چارقت دوزم كنم شانه سرت............................................ 198
جامه را بدرید و آهی كرد تفت / سر نهاد اندر بیابان و برفت............................................. 198
دید موسی یك شبانی را به راه / كاو همی گفت ای خدا و ای اله...................................... 198
دیشب به سیل اشك ره خواب میزدم / نقشی به یاد روی تو بر آب میزدم..................... 284
گر كسان قدر می بدانندی / شب نخفتی و رز نشانندی...................................................... 283
گفت ای موسی دهانم دوختی / وز پشیمانی تو جانم سوختی............................................ 198
گفت موسی، های خیرهسر شدی / خود مسلمانناشده كافر شدی..................................... 198
وحی آمد سوی موسی از خدا / بندة ما را ز ما كردی جدا................................................. 198
هر مرغ فكر كز سر شاخ طرب بجست / بازش به طرة تو به مضراب میزدم.................... 284
پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله)..... 21, 26, 33, 36, 61, 73, 79, 81, 82, 108, 110, 111, 117, 118, 133, 134, 135, 137, 138, 139, 142, 144, 145, 171, 172, 188, 195, 196, 202, 211, 220, 222, 223, 233, 235, 236, 241, 247, 273, 280, 281, 284, 299, 313, 360, 363, 364, 379
امام علی(علیه السلام)......... 35, 49, 50, 59, 73, 97, 110, 134, 160, 170, 171, 175, 188, 193, 195, 222, 235, 236, 240, 254, 259, 260, 293, 315, 346, 347, 360, 372, 381
فاطمة زهرا(علیها السلام)................................. 73, 110
امام حسن(علیه السلام)............................................ 73
امام حسین(علیه السلام)............ 60, 73, 78, 79, 80, 82, 107, 123, 137, 141, 142, 143, 240, 244, 292
امام سجاد(علیه السلام)......................... 77, 143, 160
امام باقر(علیه السلام)............ 28, 55, 66, 188, 198, 260, 363
امام صادق(علیه السلام)...... 47, 65, 190, 201, 202, 204, 207, 209, 213, 272, 280
امام رضا(علیه السلام)............................................ 271
امام عصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف)........ 35, 145, 164, 188, 271
ابراهیم(علیه السلام)..................................... 248, 292
داوود(علیه السلام).......................................... 30, 137
شعیب(علیه السلام)...................................... 117, 284
عیسی(علیه السلام)................................................... 75
موسی(علیه السلام) 44, 50, 51, 93, 98, 102, 117, 198, 262, 270, 272, 284, 290, 382, 383
یعقوب(علیه السلام).............................. 74, 169, 215
یوسف(علیه السلام)........ 169, 170, 206, 207, 215, 377
آسیه......................................................... 93
آلوسی، محمود...................................... 219
ابراهیمبننبی(صلی الله علیه و آله)....................................... 81
ابنبابویه قمی، محمدبنعلی (شیخ صدوق). 193
ابنتیمیه................................................. 197
ابنسینا............................... 216, 231, 288
ابنشعبة حرّانی، حسنبنعلی.............. 206
ابنشهرآشوب................................ 47, 190
ابنفتال نیشابوری، محمدبنحسن....... 260
ابنمنظور، محمدبنمکرم.............. 21, 131
ابوالفضل(علیه السلام).................................. 240, 349
ابوبکربنابیقحافه................................... 81
ابوذر غفاری.......................................... 133
اشاعره................................................... 223
امسلمه................................................... 110
بلال....................................................... 110
بنیاسرائیل....................................... 74, 75
بنیامین................................................... 170
بهجت، محمدتقی................................. 282
پاینده، ابوالقاسم.................................... 379
تبریزی، میرزاجواد............................... 136
جابربنیزید جعفی..................................... 66
جبرئیل(علیه السلام)..................................... 248, 292
جنگ جمل........................................... 260
حافظ شیرازی................... 238, 283, 284
حاکم حسکانی...................................... 134
حر عاملی، محمدبنحسن 90, 110, 316, 347, 363
حسینزاده، محمد................................ 183
حلی، حسنبنیوسف (علامه حلی)..... 314
خامنهای، سیدعلی....................... 263, 270
خمینی، سیدروحالله 42, 159, 238, 262, 270, 274, 283
دیلمی، حسنبنمحمد 42, 60, 175, 247, 281, 364
سجادی، سیدجعفر............................... 238
سدیر صیرفی..................... 202, 205, 213
سلمان فارسی........................................ 133
سید رضی.......................... 216, 222, 260
سیدبنطاووس....................................... 210
صدرالمتألهین شیرازی (ملاصدرا)...... 216, 231, 233
طباطبایی، سیدمحمدحسین....... 207, 233, 282, 346, 366, 367, 368
طریحی، فخرالدین................................ 131
طوسی، خواجه نصیرالدین................... 231
ظاهرگرایان............................................ 199
عارفان........... 223, 224, 233, 234, 238, 239, 246
عاملی، بهاءالدین (شیخ بهایی)..... 42, 345
عبداللهبنجندب............................... 65, 66
عزرائیل(علیه السلام).............................................. 333
علیبنالحسین(علیه السلام) (علی اکبر)................ 349
غروی اصفهانی، شیخمحمدحسین...... 281, 282, 284
فرعون.................... 44, 93, 94, 102, 354
فیاضی، غلامرضا................................... 185
فیض کاشانی، ملامحسن............ 248, 292
قارون..................................................... 154
قمی، شیخعباس.................................... 381
کلباسی.................................................. 121
کلینی، محمدبنیعقوب........... 21, 49, 55, 188, 270, 272, 280
کوچه بیوکی (یزدی)، شیخغلامرضا... 283, 306
لاهیجی، محمدبنیحیی........................ 238
مجسمه.................................................. 199
مجلسی، محمدباقر.......... 25, 30, 50, 66, 79, 81, 110, 111, 117, 137, 193, 195, 196, 198, 220, 235, 241, 254, 284, 299, 360, 379
محمدبنحنفیه............................... 79, 134
مشائیان........................................ 216, 231
معاویةبنابیسفیان................................. 259
معصومه(علیها السلام)............................................. 349
موسوی، سیدمحمدباقر..... 346, 367, 368
مولوی، جلالالدین محمد.................... 198
میکائیل(علیه السلام).................................... 248, 292
میلانی، محمدهادی.............................. 282
نصاری..................................................... 75
وهابیت.................................................. 197
یهود.................................................. 56, 75
اصفهان.................................................. 121
ایران...................................................... 259
تهران....................................................... 71
حجاز..................................................... 259
ذیقار.................................................... 260
شام........................................................ 259
عراق............................................ 134, 259
عرفات (صحرا).................................... 141
قم............................................................ 71
کربلا........................................................ 79
کوفه......................................................... 79
مدرسة حجتیه....................................... 136
مدینه........................................................ 56
مسجد جمکران....................................... 71
مسجد دمشق......................................... 197
مصر...................................................... 259
مکه.......................................................... 79
منا.......................................................... 164
یونان...................................................... 293
ارشاد القلوب...... 42, 60, 175, 247, 281, 364
الاربعین................................................... 42
الاشارات والتنبیهات............................. 288
التوحید.................................................. 193
الجواهر السنیة......................................... 90
الکافی. 21, 49, 55, 188, 270, 272, 280
المکاسب............................................... 282
المیزان فی تفسیر القرآن....................... 367
بحار الانوار...................... 25, 30, 50, 66, 79, 81 , 110, 111, 118, 137, 193, 195, 196, 198, 220, 235, 241, 254, 284, 299, 360, 379
بهسوی خودسازی....................... 298, 303
تحف العقول عن آل الرسول............... 202, 206, 213
ترجمة تفسیر المیزان.................. 346, 368
تفسیر روح المعانی............................... 219
تفسیر صافی................................ 248, 292
تندیس پارسایی..................................... 283
تورات................................................... 272
چهل حدیث............................................ 42
حیات القلوب....................................... 117
درآمدی بر معرفتشناسی.......... 183, 185
دیوان حافظ.......................................... 283
روضة الواعظین وبصیرة المتعظین........ 260
رهتوشه.................................................. 379
شواهد التنزیل....................................... 134
صحیفة سجادیه..................................... 143
صحیفة نور............................................ 159
فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبیرات عرفانی 238
کفایة الاصول......................................... 282
لسان العرب................................... 21, 131
متشابه القرآن................................. 47, 190
مثنوی معنوی........................................ 198
مجمع البحرین...................................... 131
معارف قرآن (1ـ3)............................... 188
مفاتیح الجنان.......... 28, 60, 73, 82, 108, 126, 142, 170, 381
مهج الدعوات ومنهج العبادات............. 210
نهج البلاغه...... 98, 109, 196, 216, 222, 260, 315, 346
نهج الحق وکشف الصدق...................... 314
نهج الفصاحة......................................... 379
وسائل الشیعة............ 110, 316, 347, 363
یاد او..................................................... 268