در ادامة شرح و بررسی مناجات خمس عشر، مجال پرداختن به مناجات محبین فرارسیده است. محور بیانات نورانی امام سجاد(علیه السلام) در این مناجات شریف، محبت به خداوند است كه طی مباحث گذشته بارها بدان پرداخته شده است. در این مناجات چهار واژه بهمعنای محبت ذكر شده كه عبارتاند از: «محبت»، «ود»، «اراده»،و «هیام». افزون بر آن چهار واژه، واژگانی نیز ذكر شدهاند كه بیانگر مبادی، لوازم یا نتایج محبتاند.
چنانكه در برخی از گفتارهای پیشین گذشت، در زبان فارسی تقریباً واژههای «خواستن»و «دوست داشتن»به مفهوم محبت به كار رفتهاند؛ واژة اول حاكی از مرتبة نازل محبت، و واژة دوم حاكی از مرتبة شدیدتر محبت است و واژگانی چون «دلدادگی»، «شیفتگی»، «دلبستگی» و «شیدایی».برای آثار محبت وضع شدهاند. اما در زبان عربی، حدود بیست واژه برای محبت و لوازم و نتایج آن به كار رفتهاند و از آن شمار، حدود هفت واژه حاكی از مفهوم و مراتب محبت هستند. به نظر میرسد واژة «هوی».كه بهمعنای میل و تمایل به محبوب است، برای اولین مرتبة محبت وضع شده است و «هوای نفس» كه بهمعنای دلخواه میباشد، از همان ماده گرفته شده است. شاید
واژة «اراده» حاكی از دومین مرتبة محبت باشد. البته این اراده بهمعنای روانشناختیاش نیست كه بهمعنای تصمیم و عزم است و رفتار بهشمار میآید، بلكه حالتی نفسانی و بهمعنای خواستن و دوست داشتن است و رفتار شمرده نمیشود. در قرآن نیز مشتقات اراده در معنای حالت نفسانی دوست داشتن به كار رفتهاند؛ برای نمونه خداوند میفرماید: تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیَا وَاللَّهُ یُرِیدُ الآخِرَةَ وَاللَّهُ عَزِیزٌ حَكِیم؛(1)«شما كالای این جهان را میخواهید و خدا [برای شما پاداش و نعمت جاویدِ] آن جهان را میخواهد؛ و خداوند توانای بیهمتا و دانای باحكمت است».
در آیهای دیگر میفرماید:
وَلَقَدْ صَدَقَكُمُ اللَّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُمْ بِإِذْنِهِ حَتَّى إِذَا فَشِلْتُمْ وَتَنَازَعْتُمْ فِی الأمْرِ وَعَصَیْتُمْ مِنْ بَعْدِ مَا أَرَاكُمْ مَا تُحِبُّونَ مِنْكُمْ مَنْ یُرِیدُ الدُّنْیَا وَمِنْكُمْ مَنْ یُرِیدُ الآخِرَةَ...؛(2) «همانا خدا وعدة خود را با شما راست گردانید، هنگامی كه [در جنگ بدر و در آغاز جنگ احد] به فرمان او دشمنان را میكشتید، تا آنكه سست شدید و در كار [جنگ و بر سر تقسیم غنایم] با یكدیگر به نزاع پرداختید و پس از آنكه آنچه را دوست داشتید [یعنی غنایم را]، به شما نشان داد، نافرمانی كردید؛ برخی از شما خواهان این جهان و برخی خواستار آن جهانید...».
پس از واژگان «هوی» و «اراده» واژگان «محبت»و «مودت» برای سومین مرتبة دوستی و محبت وضع شدهاند و پس از آنها واژة «هیام» قرار دارد كه یكی از مشتقات آن در كنار واژة «اراده» «محبت» و «مودت» در این مناجات به كار رفته است. هیام كه در فارسی بهمعنای شیفتگی و شیدایی است، بر مرتبهای از محبت اطلاق میشود كه
1. انفال (8)، 67.
2. آل عمران (3)، 152.
عاشق دیوانهوار و مجنونصفت در پی معشوق میدود و بهدلیل رفتار غیرعادی او را دیوانة معشوق مینامند؛ چنانكه در لغت آمده است كه هیام نوعی جنون ناشی از عشق است.(1) بالاترین مرتبة محبت «عشق» است كه در آن، عاشق خود را فانی در معشوق مییابد. واژة عشق كه خود و مشتقاتش فراوان در ادبیات عرفانی به كار رفته است، شاید بدان دلیل كه در عصر نزول قرآن بهمعنای عشق و محبت مجازی غلبه یافته بود و بهمعنای عشق معنوی و عشق به خداوند به كار نمیرفت، در قرآن ذكر نشده، اما در روایات استفاده شده است؛ ازجمله در روایتی رسول خدا(صلی الله علیه و آله) دربارة عشق به عبادت خداوند میفرمایند:
أَفْضَلُ النَّاسِ مَنْ عَشِقَ الْعِبَادَةَ فَعَانَقَهَا وأَحَبَّهَا بِقَلْبِهِ وَبَاشَرَهَا بِجَسَدِهِ وَتَفَرَّغَ لَهَا فَهُوَ لَا یُبَالِی عَلَى مَا أَصْبَحَ مِنَ الدُّنْیَا عَلَى عُسْرٍ أَمْ عَلَى یُسْر؛(2) «بهترین مردم كسی است كه عاشق عبادت شود و آن را در آغوش گیرد (یعنی با آن مأنوس گردد) و از صمیم دل دوستش بدارد و با تن با آن بیامیزد و آن را انجام دهد و خود را برایش فارغ سازد (به كار دیگری مشغول نگردد). چنین شخصی از آن باك ندارد كه زندگی دنیایش با سختی گذرد یا آسانی».
اكنون جا دارد دربارة مفهوم محبت سخن گوییم. محبت برخلاف واژگانی چون «هیام»، «ارادت» و «عشق»كه هریك برای مرتبة خاصی از آن وضع شدهاند، لفظی است عام كه در مورد همة مراتب محبت استعمال میشود؛ گرچه در مواردی بر مرتبة خاصی از محبت
1. ابنمنظور، لسان العرب، ج12، ص626.
2. محمدبنیعقوب كلینی، كافی، ج2، ص83، ح3.
نیز اطلاق میگردد. مفهوم محبت و دوستی از امور بدیهی و برای همگان شناختهشده است و چون تجربة دوست داشتن برای هركس رخ داده و میدهد، هركس درك روشنی از آن دارد. با وجود این، تعریف «محبت»آسان نیست؛ ازآنرو كه گاهی مفاهیم بدیهی مثل «مفهوم نور» بهدلیل آشكار بودنشان، بهراحتی تعریفشدنی نیستند. بنابراین جا دارد در این مقال به تعریف و تبیین واژة «محبت» بپردازیم. برای این منظور، ممكن است انسان سراغ كتابهای لغت، ادبیات و سایر رشتههای علمی كه دربارة محبت سخن گفتهاند، برود و از لابهلای آنها معنای محبت را به دست آورد. اما شایستهتر آن است كه سراغ تجربیاتش برود و مصادیق محبت را در وجود خود جستوجو كند و ادراكات و احساساتی را كه در گیرودار دوست داشتن برای او پدید میآیند و با علم حضوری درك میشوند، واكاود. وقتی ما مصادیق محبتها و دوستیها را از نظر میگذرانیم، درمییابیم كه آن دوست داشتنها بهدلیل لذتی است كه در محبوب و متعلق محبت خود درك میكنیم. آن لذت گاهی با حواس پنجگانه درك میشود؛ نظیر آنكه ما با چشم مناظر زیبا را مشاهده میكنیم و از آنها لذت میبریم و درنتیجه، آنها را دوست میداریم. با شنیدن صدایی زیبا و لذت بردن از آن، بدان علاقهمند میشویم یا فلان عطر را چون دارای بوی دلانگیز و لذتبخش است، دوست میداریم.
گاهی لذتی كه برانگیزانندة محبت و علاقه است، بهوسیلة حواس باطنی درك میشود. نظیر آنكه ما از شعری با وزن، محتوا و پیام مناسب كه در آن استعاره، كنایه و لطایف شعری به كار رفته است، لذت میبریم و با شنیدن آن به وجد میآییم. همچنین ما كسی را كه دارای اخلاق نیكو و سخاوت و ادب است، دوست میداریم و این دوستی بهدلیل لذتی است كه از رهگذار ادب، سخاوت و سایر خلقیات نیكوی او عاید ما میشود.
بنابراین اگر ما از دیدن چیزی، شنیدن صدایی یا بوییدن عطری لذت ببریم، محبت
ما معطوف آنها میشود و همچنین مفاهیم و معقولات، اگر لذت معنوی را در ما برانگیزانند، محبوب ما قرار میگیرند. در ارتباط با انسانها نیز وقتی ما از خصلتها و ویژگیهای آنها لذت ببریم، بدانها محبت میورزیم؛ چنانكه داشتن قیافة زیبا، صدای خوب یا اخلاق نیكو كه برانگیزانندة لذت هستند، باعث محبت ما به افراد میشوند. بههرروی، محبت و لذت، لازم و ملزوماند و تعلق دوستی و محبت ما به افراد و اشیا بهدلیل لذتی است كه از آنها بهوسیلة دیدن، شنیدن، لمس كردن، چشیدن و بوییدن و نیز بهوسیلة قوای باطنی كه عبارتاند از حس مشترك، قوة خیال، قوة مفكره و قوة حافظه متوجه ما میشود.
اما لذت، حالتی روانی و نفسانی است كه چیزی ملایم و سازگار با نفس انسان، آن را پدید میآورد. چیزهایی كه ما با آنها ارتباط برقرار میكنیم، گاهی با یكی از قوای مدركة ظاهری یا باطنی ما ملایمت و سازگاری دارند و درنتیجه مطبوع نفس انسان قرار میگیرند و ما از آنها لذت میبریم. گاهی ملایم و سازگار با نفس ما نیستند و درنتیجه از آنها لذت نمیبریم؛ نظیر هوای بسیار گرم یا بسیار سرد كه ملایم و سازگار با نفس ما نیست و از آن لذت نمیبریم.
وقتی انسان از چیزی لذت بُرد و درنتیجه آن را دوست داشت، میكوشد به نوعی با آن ارتباط برقرار كند و به تعبیر دیگر واجد آن شود. اگر محبوب او صدای خوش و دلنشینی داشت، میخواهد آن را بشنود. اگر منظره یا گل زیبایی وجود داشت، میخواهد آن را ببیند. اگر كتاب خوبی یافت، میخواهد آن را مطالعه كند. اگر متوجه صفات نیكو نظیر شجاعت، عدالت و صداقت شد، میكوشد آن صفات را در خود پدید آورد. اگر از مهارتی چون هنر نقاشی و خطاطی خوشش آمد، میكوشد كه آن را كسب
كند. چنانكه از مثالهای مزبور برمیآید، واجد شدن و برقراری ارتباط با صفات و اشیای گوناگون متفاوت است. ارتباط برقرار كردن و واجد شدن خصلتها و صفات انسانی و مهارتهای پسندیده به این است كه انسان آنها را در خودش پدید آورد و بخشی از وجود خود قرار دهد. اما ارتباط برقرار كردن با امور بیرونی به این است كه انسان با حواس خود آنها را ادراك كند، و درنتیجه، واجدشان میشود و با آنها ارتباط برقرار میكند. به تعبیر دیگر، لازمة دوستی و محبت هر چیز، نزدیك شدن بدان است. اگر آن چیز از امور مادی است، از طریق قوای حسی خود به آن نزدیك میگردد و اگر از شمار خصلتهای معنوی و اخلاقی است، نزدیك شدن بدان با ایجاد آن صفت در درون و هضم آن در وجود خویش تحقق مییابد. اگر موجودی مجرد بود، تقرب به آن، معنایی خاص خواهد داشت. بر این اساس، نمیشود كسی خدا را دوست داشته باشد و نخواهد به او تقرب جوید. لازمة دوستی و محبت، تقرب به محبوب است. البته با توجه به مراتب محبت و شدت و ضعف آن، مراتب تقرب به محبوب نیز متفاوت میشود. با توجه به اینكه لازمة محبت به محبوب، تقرب به اوست و محب در پی آن است كه از فاصلهاش با محبوب بكاهد، در ادبیات و متون عرفانی دربارة عشق و محبت، هرجا این واژگان مطرح شده، مسئلة وصل و هجران نیز مطرح گردیده و آمده است كه عاشق در پی وصل محبوب است و از فراق او شكوه میكند.
روشن شد كه دوستی و محبت در صورتی تحقق مییابد كه لذتی از جانب محبوب به محب برسد و لازمة محبت نیز تقرب محب به محبوب است. اكنون جا دارد به مسئلة حب ذات یا حب نفس نیز پرداخته شود؛ چه اینكه دوست داشتن خویشتن را اصل و اساس همة محبتها معرفی كردهاند. حتی میتوان گفت منشأ حركت و تلاش انسان در
همة عرصههای زندگی و جنبههای مادی و معنوی حب ذات است. انسان چون خودش را دوست دارد و به دنبال جلب منفعت خود و دفع ضرر از خویش است، به تلاش و كوشش میپردازد. وقتی ما به مصادیق دوستیها مینگریم، نوعی دوگانگی بین محب و محبوب مییابیم؛ مثلاً كتاب یا شخصی كه محبوب من قرار گرفته، مستقل از من است و بین من و او دوگانگی وجود دارد. حتی در مورد حب ذات نیز نوعی دوگانگی تصور دارد؛ چون حب ذات یا به این معناست كه من دوست دارم زنده باشم و بین زندگانی من با نفسم دوگانگی وجود دارد، یا بدین معناست كه یكی از قوای نفس قوة دیگری را دوست دارد و بینشان دوگانگی حكمفرماست و متحد نیستند. بهطور كلی دربارة موجودات مركب بین محب و محبوب دوگانگی وجود دارد و بر این اساس لذت بردن از محبوب متصور است؛ حتی دربارة حب ذات نیز چنین است. اما دربارة موجود بسیط كه تعددی در آن راه ندارد، چگونه میتوان حب ذات و لذت بردن از ذات خویش را تصور كرد؟ تحلیل محبت به ذات دربارة موجود بسیط این است كه بین كمالات و ذات او تعدد نیست و كمالات، عین ذات اوست. پس وقتی آن موجود، خود را دوست داشت، محبت عین ذات اوست. درنتیجه محبت خداوند متعال كه بسیطترین حقایق و موجودات است به خویش، عین ذات او و از هر محبتی بالاتر و منشأ همة محبتهای ساری بین موجودات است؛ به این معنا كه خداوند مخلوقاتش را ازآنرو كه آثار خودش میباشند، دوست میدارد. برای تبیین این حقیقت در روایتی از قول خداوند آمده است: كُنْتُ كَنْزاً مَخْفِیّاً فَأحْبَبْتُ أنْ أُعْرَفَ فَخَلَقْتُ الْخَلْقَ لِِكَیْ أُعْرَف؛(1)«من گنجی پنهان بودم و چون خواستم كه شناخته شوم [و فیض و عنایتم را بگسترانم]، خلق را آفریدم تا شناخته شوم [و همگان از فیض من بهرهمند گردند]».
1. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج87، باب 12، ص198، ح6.
بر اساس این روایت، ذات الهی عین محبت به ذات خودش است و وجود مخلوقات ازآنرو كه آثار و پرتوی از وجود خداوند، یا به تعبیر دیگر، تجلی اسما و صفات وی هستند كه با اراده و مشیت او لباس وجود پوشیدهاند، مورد محبتش قرار میگیرند. محبوبترین آن موجودات، كاملترین و نزدیكترینِ آنان به خداوند، و آن، نور مقدس پیامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) و اهلبیت آن حضرت(علیهم السلام) است.
روشن شد كه در مجرد تمام و كاملترین و بسیطترین موجودات كه هیچگونه كثرتی در ذاتش متصور نیست نیز محبت وجود دارد و آن موجود بسیط به ذات خویش و نیز به تجلیات وجودی خود محبت دارد؛ منتها آن محبت عین ذات اوست. حتی دربارة خداوند لذت از ذات نیز با تجرید از جهات مادی متصور است و تعبیر بزرگان از آن لذت ابتهاج الذات بذاته است؛ یعنی ذات خداوند از ذات خویش مبتهج و مسرور است. ازآنجاكه خداوند كاملترین موجودات است، عالیترین و بالاترین مراتب محبت در آن ذات بیهمتا وجود دارد. البته تحقیق و بررسی در این زمینه كه از افق فهم ما دور است، بسیار دشوار میباشد و با موشكافیها و بررسیهای بسیار، تنها میتوان به دریافت ناقصی از محبت الهی دست یافت. البته تحقیق و مطالعه در این زمینه كه به جان و روح انسان و بالاتر از آن به شناخت خداوند و صفات وی و ارتباط انسان با او مربوط میشود، بسیار ارزشمندتر از تحقیق و بررسی در جنبههای مادی، نظیر بررسی اتم و مولكول است.
پس از مطالبی كه دربارة محبت و لذت بیان شد، به بررسی فراز اول مناجات میپردازیم و ادامة مباحث را طی بررسی سخنان امام سجاد(علیه السلام) پی میگیریم: إلَهِی مَنْ ذَا الَّذِی ذَاقَ حَلاوَةَ مَحَبَّتِكَ فَرَامَ مِنْكَ بَدَلاً وَمَنْ ذَا الَّذی أَنَِسَ بِقُربِكَ فابْتَغَی عَنْكَ حِوَلا؛
«خدایا، كیست كه شیرینی محبتت را بچشد و جز تو كس دیگری را بخواهد و به او محبت ورزد و كیست كه به مقام قرب تو انس یابد و لحظهای از تو روی گرداند».
در فراز اول مناجات، دو مطلب در قالب دو استفهام انكاری تبیین شده است: نخست اینكه اگر كسی شیرینی محبت خداوند را چشید و از لذت محبت او سرشار گردید، دیگر سراغ جایگزینی برای وی نمیرود و دل را در گرو محبت غیر او قرار نمیدهد؛ مطلب دوم اینكه اگر كسی به جوار خداوند بار یافت و به قرب معبود انس گرفت، حتی برای لحظهای از حال و هوای انس به قرب الهی خارج نمیشود. محبت خداوند بهقدری شیرین و پسندیدة ذایقة انسان است كه اگر كسی آن را بچشد، دیگر به دنبال چشیدن محبت غیر او نمیرود. انس با خداوند و قرب الهی بهقدری لذتبخش است و به انسان كمال و تعالی میبخشد كه اگر كسی به قرب الهی بار یافت، حتی حاضر نیست لحظهای توفیق نیل به آن را از دست بدهد. پس اگر كسانی بهرهای از محبت به خداوند ندارند، دلبستة غیر او شدهاند و از خداوند دورند و به قرب او نائل نگشتهاند، ازآنروست كه شیرینی محبت الهی را نچشیده و به اهمیت و عظمت قرب او واقف نشدهاند.
در گذشته برخی افراد سطحینگر میگفتند كه چون خداوند مجرد است و جسم ندارد و درنتیجه با حواس مشاهده نمیشود، متعلق محبت انسان قرار نمیگیرد. محبت انسان به كسی و چیزی تعلق میگیرد كه دركشدنی باشد. پس محبت دربارة خداوند حقیقتاً به رحمت الهی و نعمتهای او، ازجمله بهشت تعلق میگیرد و آن محبت بالعرض به خداوند نسبت داده میشود. این ادعا با آن دسته از آیات و روایات كه به محبت به خداوند تصریح دارند، سازگار نیست. از آن دسته آیات و روایات برمیآید كه یقیناً میتوان خدا را دوست داشت و خداوند حقیقتاً متعلق محبت قرار میگیرد. از آن آیات و روایات استفاده میشود كه كسانی به خداوند محبت دارند و از انس با معبود
لذت میبرند و كسانی بهرهای از محبت به خداوند ندارند. در یكی از آن آیات در مقابل كسانی كه به غیرخدا دل بستهاند، محبت مؤمنان به خداوند شدیدتر از محبت آنان به سایر محبوبها معرفی شده است: وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْدَادًا یُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللَّهِ وَالَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ...؛(1)«از مردمان كسانی هستند كه بهجای خدا همتایانی [برای عبادت] برگزیدهاند و آنها را دوست میدارند، مانند دوستی خدا، ولی كسانی كه ایمان آوردهاند، در دوستی خدا سختترند...».
چنانكه گفته شد، وقتی انسان كسی یا چیزی را دوست میدارد كه لذتی را از آن درك كند و بشناسد. حال ما كه خداوند را نمیشناسیم، چگونه میتوانیم جمال و كمال او را درك كنیم و در پی لذتی كه از آنها میبریم، محبتمان معطوف به خداوند شود؛ آن جمال و كمالی كه امام باقر(علیه السلام) بهرهمند شدن از آن را از خداوند میخواهند و میفرمایند:
اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ مِنْ جَمالِكَ بِاَجْمَلِهِ وَكُلُّ جَمالِكَ جَمیلٌ، اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ بِجَمالِكَ كُلِّهِ... اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ مِنْ كَمالِكَ بِاَكْمَلِهِوَكُلُّ كَمالِكَ كامِلٌ، اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ بِكَمالِكَ كُلِّه؛(2)«خدایا، از تو درخواست میكنم به حق نیكوترین مراتب جمالت كه همة مراتب جمالت نیكوست. خدایا، پس درخواست میكنم به حق تمام مراتب جمالت... . خدایا، از تو درخواست میكنم به حق عالیترین مراتب كمالت كه تمام مراتب آن كامل و عالی است. خدایا، پس درخواست میكنم به حق تمام مراتب كمالت».
گرچه جمال و كمال الهی همانند ذات او در افق فهم ما نمیگنجد و ما از نیل به معرفت خالص و كامل آن عاجزیم، از طریق شناخت آثار جمال و كمال خداوند كه
1. بقره (2)، 165.
2. مفاتیح الجنان، دعای سحر.
رحمت الهی و نعمتهای گسترده در جهان هستی و ازجمله نعمتهای معنوی هستند، میتوانیم دریابیم كه خداوند دارای جمال و كمال است. درنتیجه بهتوسط آن آثار، محبت ما به صفات جمال و جلال و كمالات الهی معطوف میشود، و با آنها از لذتْ سرشار میگردیم. با این معرفت حصولی، ما خداوند را ذاتی با همة صفات كمال میدانیم. البته اولیای خاص خدا كه به قلههای تعالی و كمال انسانی راه یافتهاند، با علم حضوری خداوند را میشناسند و به مرحلهای از معرفت میرسند كه با چشم دل، خدای متعال و صفات جلال و جمالش را مشاهده میكنند.
پس از آنكه به عظمت و اهمیت محبت به خداوند و انس با او پی بردیم، این سؤال مطرح میشود كه چرا برخی نسبت به اشخاص، محبت دارند و با آنها مأنوس میشوند، اما برای كسب محبت به خداوند نمیكوشند و در صدد انس یافتن به او برنمیآیند؟ نشانة آنكه عدهای انسی با خداوند ندارند، این است كه با بیمیلی چند دقیقه از وقتشان را صرف خواندن نماز میكنند؛ نماز و گفتوگوی با خدا را بار سنگینی بر دوششان میدانند و میخواهند هرچه زودتر آن را از دوششان بردارند. خداوند در اشاره به كراهت و سنگینی انجام نماز برای افرادی با ایمانی ضعیف و سستعنصر میفرماید: وَاسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاةِ وَإِنَّهَا لَكَبِیرَةٌ إِلاّ عَلَى الْخَاشِعِین؛(1) «و به شكیبایی و نماز [از خداوند] یاری خواهید و این [كار] هرآینه گران و دشوار است، مگر بر فروتنان خداترس».
حتی برخی كه اهل شركت در نماز جماعت هستند، سراغ امام جماعتی میروند كه نماز را سریع بخواند؛ در نماز به انجام واجبات بسنده میكنند و سریع آن را به اتمام میرسانند تا به سایر كارهایشان بپردازند. ما وقتی به خود و آنچه در پیرامونمان هست
1. بقره (2)، 45.
مینگریم، درمییابیم افزون بر آنكه در درون ما جاذبهای به عبادت و انس یافتن با خدا وجود ندارد، موانع فراوانی نیز سر راه توجه ما به او وجود دارند و انواع اشتغالات و سرگرمیها ما را از عبادت و انس با او بازمیدارند؛ برای نمونه، وقتی در خانه به سر میبریم، فوراً سراغ تلویزیون میرویم و به مشاهدة فیلمها و برنامههای سرگرمكنندهای كه از كانالهای گوناگون آن پخش میشود میپردازیم و سرگرم شدن به آن برنامهها، توفیق خواندن دو ركعت نماز با حضور قلب و حتی خواندن یك صفحه قرآن و تدبر در آن را از ما میگیرد. حتی گاهی برای این اشتغالات رهزن و بازدارنده از انس یافتن به عبادت و خدا، توجیه شرعی نیز میتراشیم!
چه كنیم تا به اولیای خدا كه لحظهای از یاد خدا و انس با او غافل نمیشوند، اندك شباهتی پیدا كنیم و اگر نمیتوانیم همة فرصتهایمان را صرف انس با خداوند كنیم و دلمان را یكپارچه غرق محبت او سازیم، دستكم اندكی از لذت محبت وی را بچشیم و در شبانهروز چند دقیقه با او انس پیدا كنیم؟ در یكی از جلسات گذشته این سؤال مطرح شد و در پاسخ آن گفته شد كه انسان هرچه بیشتر دربارة خوبیهای دیگران و ازجمله نعمتها و خوبیهایی كه خداوند در حقش روا داشته است بیندیشد، بیشتر محبت دیگران و محبت خداوند به دلش راه مییابد. ازاینرو، در حدیث قدسی آمده است كه خداوند به حضرت داوود(علیه السلام) فرمود:
أحِبَّنی وَحَبِّبْنی إلَی خَلْقی قَالَ: یا رَبِّ، نَعَمْ أنَا اُحِبُّكَ فَكَیفَ أحَبِّبُكَ إلی خَلْقكَ؟ قَالَ: أُذْكُرْ أیَادِیَّ عِنْدَهُم فَإِنَّكَ إذَا ذَكَرْتَ ذلكَ لَهمْ أحَبُّونِی؛(1) «مرا دوست بدار و نزد خلقم محبوب گردان. حضرت داوود فرمود: پروردگارا، آری من تو را دوست دارم، اما چگونه تو را محبوب خلق
1. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج14، باب 3، ص38، ح16.
گردانم؟ خداوند فرمود: نعمتهایم را برای آنان ذكر كن كه اگر تو نعمتهایم را برای آنان ذكر كنی، مرا دوست خواهند داشت».
انسان فطرتاً كسی را كه به او خدمت و خوبی كند، دوست میدارد. درنتیجه هرچه بیشتر به نعمتهای خداوند توجه یابد و به ارزش آنها واقف شود، محبتش به خداوند بیشتر میگردد. در مقابل هرچه از توجه او به نعمتهای خدا كاسته شود و به اهمیت آن نعمتها واقف نگردد، به همان اندازه از محبتش به خداوند كم میشود. گرچه زمینه و ظرفیت صفات و حالات عاطفی در افراد متفاوت است، نمیتوان انسان سالمی را یافت كه قدردان خدمت دیگران نباشد. نعمتهایی كه خداوند در اختیار هركس قرار داده است، میل به بینهایت دارد؛ چه رسد به نعمتهایی كه به همة انسانها عنایت فرموده است. با این وصف اگر انسان دربارة نعمتهای بیشماری كه خداوند به او عنایت كرده بیندیشد، آیا بر محبتش به او افزوده نمیشود؟ البته پرواضح است كه نعمتهای خدا منحصر به نعمتهای مادی و ظاهری نیست و شامل نعمتهای معنوی نیز میشود كه اهمیت و ارزششان بهمراتب از نعمتهای مادی و محسوس بیشتر است؛ نظیر نعمت تأخیر كیفر اعمال، دادن فرصت جبران كوتاهیها، برداشتن كیفر اعمال با توبه و نیز وسایلی كه خداوند برای جذب انسانها بهسویِ خویش در اختیار آنها نهاده است؛ همچنین تدبیرهایی كه خداوند برای دور ساختن شیطان از انسانها و رهایی آنها از عوامل فساد و سوق دادنشان به سمت نور هدایت در نظر گرفته است.
نكته: اینكه انسان با صرف وقت و اندیشیدن دربارة نعمتهای خدا، با استفاده از دیگران و در حد استعداد و ظرفیت فكریاش، به بخشی از نعمتهای خدا پی میبرد و درنتیجه حالت محبت به او در دلش پدید میآید، اما وقتی كه مشغول كسب و كار و امور زندگی میشود، نعمتهای خدا را فراموش میكند و درنتیجه محبت به او را نیز از كف میدهد. این ازآنروست كه تنها معرفت و توجه به نعمتهای خداوند در پیدایش
و استقرار محبت به او كافی نیست. در محبتهای عادی نیز چنین است. وقتی انسان پی میبرد كه كسی دارای صفت نیكویی است یا به او خوبی كرده است، او را دوست میدارد؛ اما پس از مدتی این محبت و دوستی فراموش میشود. دوست داشتن، احساسی گذرا نیست، بلكه حالت عاطفی ثابتی است و با خوش آمدن كه مقطعی و گذراست، تفاوت دارد. وقتی انسان كسی را دوست داشت، در برابرش اظهار كوچكی میكند و اگر مدتی او را نبیند، دلتنگ میشود. برای پیدایش چنین محبتی، افزون بر معرفت و توجه به نعمتهای خدا، باید آن توجه، استمرار نیز داشته باشد. اگر انسان پیدرپی توجهش را به نعمتهایی كه منشأ محبت به خداوند هستند معطوف سازد، محبت او در دلش پایدار و ثابت میماند. اما اگر پس از توجه به نعمتهای خداوند، از آنها غافل شد، تنها حالت گذرایی از دوستی خدا در او پدید آمده، از محبت ثابت به خداوند و آثار ماندگار آن بهرهای ندارد. پس برای حصول محبت به خداوند، باید افزون بر دانستن نعمتهای او، توجه مستمر به آن نعمتها را نیز به وجود آورد و همواره به یاد خدا و نعمتهای او بود. شاید بشود این مطلب را از سخن خداوند در قرآن كریم نیز استفاده كرد؛ آنجا كه فرموده است: فَإِذَا قَضَیْتُمْ مَنَاسِكَكُمْ فَاذْكُرُوا اللَّهَ كَذِكْرِكُمْ آبَاءَكُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِكْرًا؛(1)«و چون مناسك حج را گزاردید، خدای را یاد كنید؛ آنگونه كه پدرانتان را یاد میكنید، یا بیش از آن».
عربهای جاهلی پس از انجام حج، چند روزی در «منا» میماندند و با خواندن نثر و شعر به پدرانشان افتخار میكردند. خداوند در برابر این سنّت جاهلی به مسلمانان دستور میدهد كه بعد از فراغت از حج به ذكر او مشغول شوند. از آیة شریفه برمیآید چنانكه انسان در قبال حقی كه پدر بر او دارد بدو محبت میورزد و همواره به یاد
1. بقره (2)، 200.
اوست، باید بهدلیل نعمتهای الهی و ازجمله نعمت هدایت كه خداوند بدو ارزانی داشته و نیز به سبب حقی كه خداوند بر او دارد و از هر حقی بالاتر و برتر است، محبتش به او شدیدتر باشد.
اگر انسان بخواهد به خداوند محبت داشته باشد و این محبت بر محبت به غیر او غلبه یابد، باید پیوسته به یاد خدا و نعمتهایش باشد و فكر و ذهن خود را بر یاد خداوند و توجه به او متمركز گرداند. در غیر این صورت، بهمرور، محبت به غیرخدا بر محبت به خداوند غلبه مییابد و آنچنان محبت به خدا كمرنگ و بیفروغ میشود و هواهای نفسانی بر انسان غلبه مییابند و گرایش به شیطان جایگزین محبت به خدا میشود كه انسان از یاد او لذت نمیبرد؛ نماز و عبادت برایش جاذبهای ندارد، و علاقهای به زیارت بارگاه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و ائمة اطهار(علیهم السلام) نخواهد داشت؛ چون ظرفیت دل انسان محدود است و همزمان، محبت به خدا و غیرخدا در آن جمع نمیشود: مَا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ...؛(1)«خدا برای هیچ مردی دو دل در درون او ننهاده است...».تا با یكی خداوند را محبوب و معبود خود قرار دهد و با دیگری معبود و محبوب دیگری را برگزیند.
روانشناسان گفتهاند انسان در آنِ واحد میتواند به چند چیز توجه كند و برخی از آنان گفتهاند در آنِ واحد توجه انسان میتواند به هشت چیز معطوف شود. طبیعی است كه با افزایش متعلق توجه انسان، از شدت و كیفیت توجه به هریك از متعلقات كاسته میشود و در مقابل، هرچه متعلق توجه كمتر باشد، توجه انسان تشدید میگردد و اگر همة توجه او بر یك چیز متمركز شود، دارای شدت بیشتر و اثر و نتیجة مضاعف خواهد بود. حال اگر انسان پس از معرفت نعمتهای خدا و استمرار در توجه به آن
1. احزاب (33)، 4.
نعمتها، تمركز بر توجه به خدا و نعمتهایش را به آن معرفت ضمیمه كند و بكوشد به غیر او توجه نداشته باشد، برای نمونه در نماز حضور قلب داشته باشد و توجهش بر عبادت خداوند متمركز شود و با كوشش از پراكندهنگری و مرور هوسها و خواستههای غیرالهی در ذهنش خودداری كند، آن توجه، اثر فراوانی در جذب او به خداوند و ایجاد محبت خالص به آن معبود بیهمتا دارد.
آنچه گفته شد، سادهترین و عمومیترین راه برای توجه به خداوند و محبت ورزیدن به اوست كه بر اساس آن، انسان به نعمتها و خوبیهایی كه خداوند در حقش روا داشته است توجه میكند و برای سپاس و تشكر، محبت به خداوند را در دل خویش پدید میآورد. اما بندگان خاص خدا تنها از طریق توجه به نعمتهایی كه خداوند در اختیارشان نهاده است و شناخت صفات افعالی خداوند، آنهم صفاتی كه انسان از منافع و مواهبشان بهرهمند میشود، به خداوند توجه نمییابند؛ بلكه آنان برخلاف نوع انسانها كه تنها به درك بخشی از صفات افعالی كه ارتباط مستقیم با آنها دارد نائل میگردند، به درك ذات و صفات جمال و جلال الهی نائل آمدهاند و پس از معرفت عمیق و لطیفشان به عظمت ذات خداوندی و كمالات نامتناهی او، بدان سبب كه خداوند كمال و جمال محض، و از هر نقصی منزه است به او عشق میورزند، نه ازآنرو كه خداوند نعمتهایی را در اختیارشان نهاده است.
در محبتهای انسانی نیز گاهی به كسی ازآنرو كه دارای كمالات، نبوغ، هنر و صفات ارزشمندی است، توجه میكنند و آن صفات و ویژگیها عامل محبت ورزیدن دیگران به او میشود، نه خدمات و خوبیهای او؛ مثلاً وقتی ما در كتابها میخوانیم كه حاتم طایی در بخشش و سخاوتمندی سرآمد بود و داراییاش را به دیگران
میبخشید، بدو علاقهمند میشویم؛ بااینكه ما او را ندیدهایم و خدمت و منفعتی از او به ما نرسیده است. ازاینروست كه شخصیتهای برجستة جهان، در همة ادوار تاریخی، مورد محبت و علاقة دیگران قرار میگیرند. نمونه و سرآمد شخصیتهای برگزیده و الهی، امیر مؤمنان(علیه السلام) است. برخی ازآنرو كه آن حضرت، تجسم عدالت بود و در دوران حكومت خویش، عدالت را در عالیترین سطح به اجرا درآورد و به دستگیری فقرا، یتیمان و طبقات ناتوان و مستضعف جامعه میپرداخت، به او عشق میورزند؛ بااینكه آنان زمان آن حضرت را درك نكردهاند تا از نتایج عدالتورزی و انفاق و خدمات عمومی ایشان بهرهمند شوند. البته پرواضح است كه نور هدایت و ثمرات وجودی آن حضرت، جاودانه است و همواره دوستداران ایشان را بهرهمند میسازد و صفات متعالی آن حضرت و ازجمله عدالت علوی كه در فرزند خلف ایشان، حضرت بقیةالله الاعظم(عجل الله تعالی فرجه الشریف) تجلی یافته است، هماینك و بهخصوص در عصر ظهور آن منجی بشر، ظهور تام خواهد یافت.
بیتردید محبتی كه در پیِ تفكر دربارة صفات و كمالات كسی ازجمله خداوند، در انسان پدید میآید، خالصانهتر و ارزشمندتر از محبتی است كه به سبب برخورداری از منافع و خدمات او به وجود میآید؛ محبت نوع اول، پایاتر و موجب حمد و سپاس، و محبت نوع دوم، برانگیزانندة شكر است. در پرتو چنان محبت خالصانه و بیشائبه و بیتوقعی، اولیای خدا به حقایق و معارف ناب و انوار الهی نائل میشوند.
هر اندازه معرفت انسان به خداوند افزایش یابد، محبتش به او بیشتر میشود. این معرفت از شناخت آن دسته افعال الهی كه ارتباط مستقیم با انسان دارد، آغاز میشود و سپس متوجه سایر افعال الهی میگردد و درنهایت به صفات جلال و جمال و رحمت عام و خاص او تعلق مییابد. فراتر از این مرحله، مرحلة تجریدی و انتزاعی معرفت به خدا قرار دارد كه خاص اولیا و دوستان ویژة خداوند است. صاحب چنین معرفتی،
استقلالی برای غیرخدا قایل نیست و اشیای جهان را عین ربط، عین اضافه و نشانة خداوند میداند. این معرفت كه برگرفته از معرفت قرآنی است، مختص خاتمالانبیا(صلی الله علیه و آله) و اولیای الهی است و تنها پیامبر و كسانی كه آنها را تربیت میكند به فهم این حقیقت ناب نائل میآیند و همة مشهودات و موجودات را آیت خدا مشاهده میكنند و تنها او را میبینند. در پرتو این معرفت، موجودی كه محض كمال و وجود است، لایق دل بستن و دوست داشتن میباشد و آنگاه پرتوهای آن محبت به مظاهر و تجلیات وجودی آن اصیل و قائمبهذات، تسری مییابند.
تعلق محبت ما به هر چیز و هركس به سبب وجود كمال خوشایند ما در اوست، و اگر بدانیم كه صد مرتبه از آن كمال در موجود دیگری تحقق یافته است، به همان میزان، محبت ما به موجود دوم نسبت به موجود اول افزایش مییابد. فرض كنید در شرایط نامناسب اقتصادی كه دست انسان خالی است و برای تأمین هزینههای زندگی، نظیر پرداخت بدهی یا تأمین هزینة درمانش، سخت نیازمند كمك دیگران است، اگر كسی بیمنت و ازسرِ احسان، پولی در اختیار انسان قرار دهد كه نیازهای او را تدارك كند، انسان شدیداً به او علاقهمند میشود و از صمیم دل به او محبت پیدا میكند. اگر كسی چندین برابر آن هدیه و كمك را در اختیار انسان قرار دهد، علاقه و محبت انسان به او شدیدتر خواهد بود و به همین نسبت هرچه خدمت و احسان دیگران بیشتر شود، محبت ما به آنان نیز افزایش مییابد. مایة تأسف است كه محبت بسیاری از مردم به خداوند ضعیف است و در حدی نیست كه بر محبت به دیگران برتری یابد. نصابی كه قرآن برای محبت به خداوند در نظر گرفته، برتری و غلبه داشتن آن بر محبت به دیگران است، تا آنكه محبت به دیگران، مانع اطاعت از خداوند نشود. البته هرچه محبت ما به خداوند از
این نصاب فراتر رود، فضیلت و ارزش بیشتری را برای ما در پی خواهد داشت. طبیعی است كسانی چون زن و فرزند كه محبوب ما هستند، توقعاتی از ما دارند؛ مثلاً زن از شوهر خود میخواهد كه فلان لباس یا فلان خانه را برایش تهیه كند یا او را به فلان مهمانی ببرد. گاهی این درخواستها با تكلیف شرعی انسان تزاحم دارند و انجامشان متوقف بر مخالفت با تكلیف الهی و ارتكاب حرام است. ازاینرو انسان بر سر دوراهی تأمین خواستة نزدیكانش و انجام تكالیف الزامی الهی قرار میگیرد. چهبسا زن، شوهرش را تهدید میكند كه اگر خواستة او را انجام ندهد از او جدا میشود كه با عملی شدن این تهدید، زندگی خانوادگی مرد متلاشی میگردد و تأمین آن خواسته متوقف بر آن است كه شوهر از راه نامشروع پولی فراهم كند و صرف تأمین خواستة همسرش گرداند؛ یا در شرایط خاص بر انسان واجب میشود كه روانة جبهة جنگ با دشمنان خدا گردد و نزدیكانش به این امر رضایت نمیدهند؛ درنتیجه خواستة خداوند و تكلیف شرعی با خواستة دیگران تزاحم دارد و در این صورت اگر محبت به نزدیكان بر محبت به خداوند غلبه یافت، انسان با تكلیف الهی مخالفت میورزد و مشمول عقوبت او میشود. با توجه به اینكه غلبه داشتن محبت به خداوند بر محبت دیگران الزامی است، چه اینكه اگر محبت وی بر محبت به دیگران غلبه داشت، انسان در شرایط ویژه و در مقام تزاحم، فرمان او را بر خواستة دیگران ترجیح میدهد و شانه از زیر بار اطاعتش خالی نمیكند، خداوند در مقام تهدید مسلمانان میفرماید:
قُلْ إِنْ كَانَ آبَاؤُكُمْ وأَبْنَاؤُكُمْ وَإِخْوَانُكُمْ وأَزْوَاجُكُمْ وَعَشِیرَتُكُمْ وأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وتِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسَادَهَا وَمَسَاكِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَیْكُمْ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَاد فِی سَبِیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّى یَأْتِیَ اللَّهُ بِأمْرِهِ وَاللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفَاسِقِین؛(1)
1. توبه (9)، 24.
«بگو: اگر پدرانتان و پسرانتان و برادرانتان و همسرانتان و خویشاوندانتان و مالهایی كه به دست آوردهاید و بازرگانیای كه از بیرونقی آن میترسید و خانههایی كه به آنها دلخوشید، به نزد شما از خدا و پیامبر او و جهاد در راهش دوستداشتنیترند، پس منتظر باشید تا خدا فرمان خویش را بیاورد (كاری كه میخواهد بكند)، و خدا، مردم نافرمان را راه ننماید».
اكثر مؤمنان نمیتوانند دلشان را از محبت به غیرخدا تهی سازند، منتها محبت آنان به او بر محبت دیگران غلبه دارد و بر این اساس در آیة شریفه كه نصاب محبت به خداوند را بیان میكند و خداوند میفرماید: الَّذِینَ آمَنُوا أشَدُّ حُبًّا لِلَّه،(1) محبت مؤمنان به غیرخدا نیز محرز گرفته شده است؛ ولی محبت مؤمن به خدا بر محبت او به غیرخدا غلبه دارد و درنتیجه در مقام تعارض و تزاحم، مؤمن از فرمان خداوند سرپیچی نمیكند و خواست خدا را به خواست غیر او ترجیح میدهد.
1. بقره (2)، 165.
در آغاز مناجات حضرت سجاد(علیه السلام) فرمودند: «كسی كه شیرینی محبت خدا را بچشد، سراغ محبوب دیگری نمیرود». بر این اساس كسی كه چنین میفرماید، این درخواست ضمنی را نیز دارد كه خداوند همواره او را در كانون محبت خویش قرار دهد؛ چون كسی كه طعم و لذت سرشار محبت خداوند را چشیده است، اشتیاق و رغبت فزایندهتری برای لبریز شدن از محبت او دارد. آنگاه آن قلب سرشار از عشق خداوند درخواستهایش را از او، چنین مطرح میسازد: إلَهی فَاجْعَلْنَا مِمَّنْ اصْطَفَیْتَهُ لِقُرْبِكَ وَوِلایَتِكَ، وَأخْلَصْتَهُ لِوُدِّكَ وَمَحَبَّتِكَ، وَشَوَّقْتَهُ إلی لِقَائِكَ وَرَضَّیْتَهُ بِقَضائِك؛ «خدایا، ما را در شمار كسانی قرار ده كه برای مقام قرب و ولایتت برگزیدهای و برای عشق و محبتت خالص گرداندهای و مشتاق لقایت ساختهای و آنها را راضی به قضایت گردانیدهای».
مفهوم قرب چون سایر مفاهیمی كه ما در گفتوگوهایمان به كار میبریم، در ابتدا برای متعلق و مصداق جسمانی وضع میشود. چون ما در عالم طبیعت متولد میشویم، در آغوش طبیعت رشد میكنیم، سروكارمان با محسوسات است و ادراكاتمان نیز بهوسیلة
قوای طبیعی انجام میشود، درنتیجه خاستگاه اولیة مفاهیمی كه به كار میبریم، طبیعی و جسمانی است. آنگاه بهتدریج و با توسعة قدرت تحلیل عقلی، ما آن مفاهیم و ادراكاتِ منطبق بر مصادیق جسمانی را از خصوصیات حسی و مادی تجرید میكنیم تا انطباقپذیر بر امور مجرد و غیرطبیعی و ازجمله انطباقپذیر بر خداوند متعال و صفات او شود؛ برای نمونه، ما مفهوم وجود را بر خداوند اطلاق میكنیم و میگوییم خداوند موجود است. این در حالی است كه ما هستی و وجود را از امور محسوس انتزاع و درك كردیم و پس از تجرید جنبههای حسی و مادی، آن را بر خداوند اطلاق میكنیم و میگوییم خداوند وجود دارد. همچنین ما صفت علم و قدرت و سایر صفات و مفاهیمی را كه انطباقپذیر بر خداوند هستند، پس از تجرید از جنبههای حسی و نقص، بر خداوند اطلاق میكنیم. با توجه به تجریدی كه در این مفاهیم منطبق بر خداوند صورت گرفته است، متكلمان دربارة علم و قدرت خداوند میگویند: عالم لا كعلمنا وقادر لا كقدرتنا.
قرب الهی از شایعترین اصطلاحاتی است كه در معارف اسلامی به كار رفته است. البته از این اصطلاح در سایر ادیان، حتی ادیانی كه خاستگاه توحیدی نیز نداشتهاند، استفاده شده است؛ برای نمونه، بتپرستها كه با این اصطلاح آشنا بودند، در توجیه پرستش بتها سخنی داشتند که در این آیة شریفه نقل شده است:
أَلا لِلَّهِ الدِّینُ الْخَالِصُ وَالَّذِینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أوْلِیَاءَ مَا نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِیُقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفَى إِنَّ اللَّهَ یَحْكُمُ بَیْنَهُمْ فِی مَا هُمْ فِیهِ یَخْتَلِفُونَ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی مَنْ هُوَ كَاذِبٌ كَفَّار؛(1) «آگاه باشید، خدای راست دین پاك و ویژه، و آنان كه جز او دوستان و سرپرستانی گرفتند، [گویند:] ما آنها (بتان) را
1. زمر (39)، 3.
نمیپرستیم مگر برای اینكه ما را به خدا نزدیك سازند؛ همانا خدا میان آنان(مشركان و موحدان) دربارة آنچه اختلاف دارند (شرك و توحید) داوری میكند. خدا كسی را كه دروغگو و كافر و ناسپاس است، راه ننماید».
مفهوم قرب چون سایر مفاهیم از امور حسی و روابطی كه بین آنها وجود دارد، انتزاع میشود. وقتی فاصلة بین دو چیز اندك باشد، گفته میشود كه آن دو چیز به یكدیگر نزدیك هستند و وقتی فاصلة آن دو از یكدیگر زیاد شود، گفته میشود كه از هم دورند. آنگاه پس از استعمال قرب در قرب مكانی، آن مفهوم توسعه داده شده و دربارة قرب زمانی نیز به كار میرود. وقتی فاصلة زمانی دو چیز به یكدیگر كم باشد، گفته میشود كه به هم نزدیك هستند و اگر فاصلة زمانی آن دو از یكدیگر زیاد شود، گفته میشود كه از هم دورند.
مسلّماً با توجه به آنچه ما از تعالیم انبیای الهی و پیشوایان معصوممان فراگرفتهایم كه خداوند مجرد است و جسمانی نیست، قرب به خداوند نمیتواند قرب جسمانی از قبیل قرب مكانی و زمانی باشد. گرچه درك حقیقت این قرب، دشوار است، برخی در صدد تبیین آن برآمدهاند. یكی از توجیهاتی كه در این راستا ارائه شده، این است كه گاهی در روابط انسانها قرب بهمعنای جسمانی كه همان قرب مكانی و زمانی است، به كار نمیرود و بهمعنای قرب معنوی به كار میرود. آن قرب در صورتی است كه دو نفر ارتباط صمیمی و تنگاتنگی با یكدیگر دارند و اگر یكی از آن دو از دیگری درخواستی داشته باشد، به آن ترتیب اثر میدهد و به سبب وجود احترام و رودربایستی، درخواستهای یكدیگر را اجابت میكنند. بر این اساس، وقتی كسی نزد دیگری دارای
جایگاه و احترام خاصی است، گفته میشود او از مقربان فلان شخصیت است. مسلّماً این قرب و نزدیكی جسمانی نیست و بهمعنای داشتن جایگاهی خاص نزد دیگران است. در مقابل، اگر به كسی بیمهری و بیاعتنایی شود، گفته میشود كه قرب و ارتباطی بین آن دو وجود ندارد.
اگر از قرب به خداوند سخنی به میان میآید، منظور نزدیكی و قرب معنوی به خداوند است و گرچه این قرب مقایسهشدنی با قرب روحی و معنوی جاری بین انسانها نیست و ما از فهم حقیقت آن عاجزیم، بیشك این قرب در پی اطاعت خدا و انجام رفتاری كه مورد رضایت و خشنودی خداوند است، حاصل میشود و در نتیجة این قرب، عنایت و توجه خداوند به بنده جلب میگردد و دعا و درخواست او را اجابت میكند. روایت قرب النوافل كه در منابع روایی ما آمده و مورد توجه علمای بزرگ است ـ و ازجمله مرحوم شیخ بهایی در كتاب اربعین و همچنین امام خمینی(رحمه الله) در كتاب چهل حدیث به شرح آن پرداختهاند ـ مؤید این تفسیر از قرب الهی است. در آن حدیث قدسی آمده است:
لا یَزالُ عَبْدی یَتَقَرَّبُ إلَیَّ بِالنَّوافِلِ مُخْلِصاً لی حَتّی أحبَّهُ فَإِذا أحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذی یَسْمَعُ بِه وبَصَرَهُ الَّذی یُبْصِرُ بِهِ وَیَدَهُ الَّتی یَبْطِشُ بِهَا إنْ سألَنی أعْطَیْتُهُ وَإنْ اسْتَعاذَنی أعَذْتُه؛(1)«همیشه بنده من بهوسیله نمازهای نافله به من نزدیك میشود، درصورتیكه كاملاً به من اخلاص دارد تا اینكه او را دوست خواهم داشت. پس هرگاه او را دوست داشتم، من گوش او میشوم كه با آن میشنود و چشم او میگردم كه با آن میبیند و دست او میشوم كه با آن برمیگیرد. اگر از من چیزی بخواهد به او میدهم و اگر به من پناه آورد، پناهش میدهم».
1. دیلمی، ارشاد القلوب، ج1، ص91.
ذیل روایت كه در آن خداوند میفرماید: ان سألنی اعطیته وان استعاذنی أعذته، مؤید تفسیر مزبور از قرب الهی است كه بر اساس آن با تقرب بهسویِ خداوند، خواستهها و دعاهای انسان به درگاه او به اجابت میرسد؛ چنانكه مقرب بودن نزد حاكم به این معناست كه خواستههایی كه نزد سلطان عرضه میكند، اجابت میشود.
در توجیه اول از قرب الهی، قرب به خداوند، امری معنوی و اعتباری است، اما تفسیر و توجیه دومی نیز از قرب الهی ارائه شده كه در آن قرب الهی امری معنوی و واقعی (نه اعتباری) است و این معنا در بسیاری از آیات تأیید شده است؛ ازجمله خداوند دربارة مقام و منزلت شهدا در پیشگاهش میفرماید: وَلا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُون؛(1)«و كسانی را كه در راه خدا كشته شدند، مرده مپندار، بلكه زندگاناند و نزد پروردگارشان روزی داده میشوند».
در آیة شریفه سخن از آن نیست كه كسانی از خداوند تقاضایی دارند و او به سبب رضایت از آنان درخواستشان را اجابت میكند، بلكه سخن از آن است كه شهدا در نزد خداوند به سر میبرند و در محضر او از روزی بهشتیشان بهرهمند میگردند و درنتیجه از آیة شریفه استظهار میشود كه قرب به خداوند، نائل گشتن به محضر الهی است. در آیة دیگر نیز خداوند دربارة جایگاه و مقام متقیان در بهشت میفرماید: إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَنَهَرٍ * فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیكٍ مُقْتَدِر؛(2)«همانا متقیان در بوستانها و [كنارِ] جویها باشند. در نشستگاهی راستین (بهشت جاودان) نزد پادشاهی توانا (خدای متعال)».
1. آل عمران (3)، 169.
2. قمر (54)، 54ـ55.
آیة شریفه دلالت بر آن دارد كه تقواپیشگان در جایگاهی راستین كه بهحق، محل قرار گرفتن و نشستن است و در محضر خداوند و بهتعبیردیگر در جوار خداوند هستند. این معنا از قرب كه از آیه استفاده میشود، بسیار متفاوت است با اینکه گفته شود: كسی در گوشهای از عالم، خدا را بندگی و پیروی میكند و اگر درخواستی داشته باشد، خداوند اجابت میكند.
در آیة دیگر نیز دربارة قرب واقعی به خداوند چنین آمده است:
وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذِینَ آمَنُوا اِمْرأَةَ فِرْعَوْنَ إِذْ قَالَتْ رَبِّ ابْنِ لِی عِنْدَكَ بَیْتًا فِی الْجَنَّةِ وَنَجِّنِی مِنْ فِرْعَوْنَ وَعَمَلِهِ وَنَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِین؛(1) «و خدا برای كسانی كه ایمان آوردهاند مثلی آورده است: زن فرعون را، آنگاه كه گفت: پروردگارا، برای من نزد خویش در بهشت خانهای بساز و مرا از فرعون و كردار او بِرَهان، و مرا از گروه ستمكاران بِرَهان».
همسر فرعون پس از آنكه به خداوند و حضرت موسی(علیه السلام) ایمان آورد، در زیر شكنجههای سهمگین فرعون از خداوند درخواست میكرد كه وی را در بهشت و جوار خود جای دهد و از نعمتهای ابدی بهشت، بهخصوص نعمت وصفناپذیر مقام قرب الهی بهرهمند گرداند. وقتی همسر فرعون كه الگوی همة مؤمنان عالم است، از خداوند درخواست میكند كه در نزد خود خانهای در بهشت برایش فراهم آورد، او سخنی جاهلانه بر زبان نیاورده است، بلكه از حقیقت و واقعیت مقام قرب الهی خبر میدهد. تعبیر خانه یا كاخ بهشتی در این آیه و سایر آیات قرآن و نیز كاربرد اسامی و واژگان دیگری كه وجود نعمتهایی را در بهشت، مشابه آنچه در دنیا وجود دارد تداعی میكنند، بهدلیل سهولت فهم نعمتهای ابدی و بینهایت بهشتی و نزدیك ساختن آن
1. تحریم (66)، 11.
حقایق متعالی و توصیفناپذیر، به افق ذهن گرفتار به عالم ماده و حس ما صورت پذیرفتهاند؛ وگرنه خداوند جسم نیست كه جوار و قرب او جسمانی و مادی باشد و آنچه كاخ یا سایر نعمتهای بهشتی معرفی شدهاند، مانند نعمتها و امكانات دنیوی محدود نیستند؛ بلكه بهشت و همة نعمتهایش حقایقی گسترده و زوالناپذیرند.
درهرصورت در آیة شریفه از مقام قرب الهی واقعی و دارای حقیقت خارجی خبر داده شده است، نه قرب اعتباری، نظیر آنچه در منزلت یافتن نزد حاكم تصویر میشود. همچنین خداوند دربارة قرب واقعی و عام و فراگیر انسانها به خود میفرماید: وَلَقَدْ خَلَقْنَا الإنْسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَنَحْنُ أقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِید؛(1)«و همانا ما آدمی را آفریدهایم و آنچه را نفس او وسوسه میكند میدانیم و ما از رگ گردن به او نزدیكتریم».
قرب به خداوند در آیة شریفه، تكوینی است كه همة بندگان از آن برخوردارند و با قرب اختیاری كه اولیای خدا و ازجمله امام سجاد(علیه السلام) در این مناجات از خداوند درخواست میكنند، متفاوت است. این قرب همیشگی است و شامل همة انسانها میشود. وقتی خداوند لحظهبهلحظه، هستی و حیات را به انسان افاضه میكند، نزد او حضور دارد و افاضة هستی و حیات متوقف بر این حضور و قرب است؛ چنانكه اگر كسی بخواهد پولی را در دست انسان بگذارد باید به او نزدیك شود و پول را در دستش بنهد. اگر ما باور داشته باشیم كه دائماً هستیمان را از خداوند دریافت میكنیم و او پیوسته از شئون هستی، قدرت و حیاتش به ما افاضه میكند و نیز پس از رسیدن
1. ق (50)، 16.
اجل، او جانمان را میگیرد، فهم این معنا كه انسان و همة موجودات، به خداوند قرب دارند، دشوار نخواهد بود. چراكه فعل خلق و افاضة حیات و سایر شئون هستی كه مستقیماً و بیواسطه از سویِ خداوند انجام میپذیرد، متوقف بر آن قرب است. اما فهم آن قربی كه بهاختیار و در پرتو اعمال ارادی و عبادت خدا برای انبیا، ائمة اطهار(علیهم السلام) و تربیتشدگان مكتب آنان حاصل میشود، دشوار است. ما همانطور كه از درك حقیقت صفات و افعال خداوند عاجزیم، از درك حقیقت قرب افراد به خداوند نیز عاجزیم. اما آنچه را عقل ما از این مفاهیم پس از تنزیه و تجرید آن از جنبههای مادی و حسی، بهگونهایكه با مقام و شأن الهی سازگار شود، درك میكند، ازاینقرار است كه وجود موجودات مجرد و غیرمادی از سنخ موجودات علمی و ادراكی است. حتی هویت انسان كه با لفظ «من» به آن اشاره میكنیم، بدن و دست و پا نیست؛ چون آنچه هویت او را تشكیل میدهد و با «من» از آن خبر میدهیم، دارای شعور است و دست و پا، شعور ندارند.
گاهی در میدان جنگ یا در صحنة تصادف اتفاق افتاده است كه دست و پای كسی قطع شده و شخص متوجه آن نشده است. پس از چند لحظه كه به خود میآید و احساس درد میكند، متوجه میشود كه دست یا پایش قطع شده است. اگر بدن، هویت ما باشد، ممكن نیست قسمتی از آن قطع شود یا آسیب ببیند و انسان متوجه نگردد. پس هویت ما و آن «منی» كه درك میكنیم، یعنی روح ما از سنخ علم، بلكه عین علم است كه سخن میگوید، اراده میكند، تصمیم میگیرد و اعضای بدن را به استخدام خود درمیآورد. وقتی روح انسان كه هویت اوست از سنخ علم بود، تكامل آن نیز با علم حضوری كه عین نفس است، حاصل میشود و هر قدر علم حضوری نفس قویتر گردد، نفس كاملتر میشود و درنتیجه، هر قدر نفس قویتر باشد، علم حضوری و شهود آن وسیعتر، شدیدتر و كاملتر است.
منظور از تقرب به خداوند در پرتو اِعمال اختیار و عبادت، این است كه انسان به مرتبهای برسد كه خداوند را بهتر درك و شهود كند و شناخت او منحصر به شناخت حصولی و از طریق الفاظ و مفاهیم نباشد، بلكه با علم حضوری به خداوند، معرفت پیدا كند و همچنین با علم حضوری صفات الهی را درك كند. گاهی انسان در هنگام دعا و مناجات و بهخصوص در فرصتهای ارزشمندی چون شبهای قدر كه حال خاصی به او دست میدهد، احساس میكند كه خداوند را میبیند و با او سخن میگوید. در این صورت مرتبهای از علم حضوری به خداوند در او پدید آمده است. همچنین هنگامی كه انسان در خطر است و امیدی برای نجات خود نمییابد، با علم حضوری خداوند را شهود و درك میكند و خداوند در ترسیم این علم میفرماید: فَإِذَا رَكِبُوا فِی الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذَا هُمْ یُشْرِكُون؛(1) «و چون سوار كشتی شوند، خدای را با اخلاص و پاكدینی (یكتاگرایی) بخوانند و چون بهسویِ خشكی برهاندشان، آنگاه شرك میورزند».
مردی ملحد از امام صادق(علیه السلام) سؤال كرد كه چه دلیلی برای وجود خدا هست؛ حضرت در پاسخ فرمودند:
هَلْ رَكِبْتَ الْبَحْرَ؟ قالَ نَعَم. قَالَ: فَهَل عَصَفَتْ بِكُمُ الرّیحُ حَتّی خَفَفْتُمُ الْغَرْقَ؟ قالَ: نَعَم. قَالَ: فَهَلْ انْقَطَعَ رَجَاؤُكَ مِنَ الْمَرْكَبِ وَالْمَلاحینَ؟ قَالَ: نَعَم. قال: فَهَلْ تَتَّبِعُكَ نَفْسُكَ أنّّ ثَمَّ مَنْ یُنَجیكَ؟ قال: نَعَم. قال: فإنّ ذلِكَ هُوَ اللهُ تَعالی؛(2) «آیا سوار كشتی شدهای؟ مرد ملحد پاسخ داد: آری. حضرت فرمود: آیا تندباد و امواج دریا كشتی را دربرنگرفت تا آنكه شما خود را
1. عنكبوت (29)، 65.
2. ابنشهرآشوب، متشابه القرآن، ج1، ص27.
در آستانة غرق شدن یافتید؟ گفت: آری. حضرت فرمود: آیا امیدت از كشتی و كشتیبانان قطع نگردید؟ گفت: آری. حضرت فرمود: آیا در آن حال نفست توجه نیافت و امیدوار نگشت كه كسی هست كه تو را نجات دهد؟ گفت: آری. حضرت فرمود: آنكسی كه امید داشتی تو را نجات دهد، خداوند است».
آنگاه حضرت این آیه را تلاوت كردند: وَمَا بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ ثُمَّ إِذَا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فَإِلَیْهِ تَجْأرُون؛(1)«و هر نعمتی كه در اختیار شماست از خداست، و چون گزندی به شما رسد به پیشگاه او ناله و زاری میكنید».
چنانكه از روایت استفاده میشود، آن شخص ملحد وقتی كاملاً از اسباب و عوامل مادی ناامید گشته و خود را در آستانة غرق شدن و مرگ یافته بود، احساس كرده بود كه كسی هست كه به او پناه دهد و ورای عوامل و اسباب مادی، او را از مرگ برهاند. این احساس طبعاً با توجه قلبی و شهود باطنی برایش حاصل شد و با درك و شناختی كه از طریق برهان صدیقین و سایر براهین اثبات وجود خداوند حاصل میشود، متفاوت بود؛ چون با آن براهین، شناختی از موجودی غایب كه آفرینندة جهان است به دست میآید، اما در پرتو علم حضوری، انسان خداوند را با چشم دل میبیند، و البته این شناخت حضوری برای مردم، مقطعی و زودگذر است و آنان در شرایط خاص و بیاختیار به این شهود نائل میگردند. اما برای اولیای خدا و تربیتشدگان مكتب انبیا و براثر عبادت و تهذیب نفس، این شهودی كه برای افراد عادی بهصورت اتفاقی رخ میدهد، با شدتی بیشتر و با اختیار حاصل میشود و در این صورت، آنان حقیقتاً خدا را حاضر و ناظر میبینند و از این مشاهده لذتی به آنان دست میدهد كه وصفشدنی
1. نحل (16)، 53.
نیست و بسیار فراتر از لذتی است كه برای طفل در آغوش مادر به وجود میآید؛ آنهم پس از آنكه مدتی از مادر دور مانده و در فراق او گریسته است و وقتی در آغوش پرمهرش قرار میگیرد، نوازش و ملاطفت شدید میشود.
دربارة این قرب به خداوند كه قربی علمی و از قبیل شهود حضوری خداوند است، از امیر مؤمنان(علیه السلام) روایت شده كه وقتی از ایشان پرسش میشود: هَلْ رَاَیْتَ رَبَّكَ حِینَ عَبَدْتَه؛ «آیا خدایت را به هنگام عبادت او مشاهده كردهای». حضرت در پاسخ میفرمایند: وَیْلَكَ مَا كُنْتُ اَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أرَهُ. قَالَ: وَكَیْفَ رأیْتَهُ؟ قَالَ: وَیْلَكَ لا تُدْرِكُهُ الْعُیوُن فِی مُشاهَدَةِ الاَبْصَارِ وَلَكِنْ رأَتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقَایِقِ الإیمَان؛(1) «وای بر تو، من آنكس نیستم كه پروردگار نادیده را بپرستم. سؤال كرد: چگونه او را دیدهای؟ فرمود: وای بر تو، دیدگان هنگام نظر افكندن او را درك نكنند، ولی دلها با حقایق ایمان او را دیدهاند».
كسانی كه به این معنا از قرب الهی نائل شوند و خداوند را با حقیقت ایمان مشاهده كنند و با همة وجود، خود را در جوارش بیابند، خداوند به آنان عنایت خاص میكند و هرچه بخواهند به آنها عطا میكند و اجابت درخواست آنان از خداوند، نتیجة مقام قربی است كه به آن نائل شدهاند، نه اینكه تفسیر آن مقام باشد؛ چنانكه در تفسیر اول، مقام قرب به عنایت خداوند به بندگان خاص خود و اجابت دعا و درخواست آنان تفسیر میگشت.
روشن شد كه قرب اختیاری دارای معنایی حقیقی و غیراعتباری نیز هست كه هركس بدان نائل شد، به مشاهدة باطنی خداوند نائل میگردد و این مشاهده چنان لذتی را نصیب او میگرداند كه دل از غیرمعبود میكند و با همة وجود عاشق و شیفتة محبوب
1. محمدبنیعقوب كلینی، كافی، ج1، ص97، ح6.
و معبود میشود و خداوند نیز به او محبت میورزد و عنایات خاص خود را متوجه آن بندة سالك و عاشق خود میگرداند. البته چنانكه دید چشم ظاهری افراد متفاوت است و برخی چشمشان كمسو و برخی پرسوست و اشیا را از فاصلههای دور نیز میبینند، مشاهدة خداوند با چشم دل نیز برای بندگان خاص خدا یكسان رخ نمیدهد و مقام قرب الهی و رؤیت خداوند دارای مراتب است؛ چه اینكه حقیقت ایمان نیز دارای مراتب است و به تناسب اختلاف افراد در حقیقت ایمان، مراتب افراد در قرب الهی و نیل به مشاهدة خداوند متفاوت میشود. بیتردید حقیقت ایمان شخصیتی چون امیر مؤمنان(علیه السلام) در اوج قرار دارد و ایشان به عالیترین رتبة قرب الهی و مقام مشاهدة باریتعالی نائل شده بود و ازاینرو فرمود: لو كُشِفَ الْغطاءُ مَا ازْدَدْتُ یَقینا؛(1)«اگر پردهها و حجابها كنار روند، چیزی بر یقین من افزوده نمیشود (یعنی من عالِم به همة حقایق عالَم غیب و شهود هستم و حجابی بین من و آن حقایق وجود ندارد)».
برخی از مراتب و جلوههای تجلی خداوند كه در داستان حضرت موسی(علیه السلام) بدان اشاره شده، دارای درجهای از شكوه و عظمت است كه هیچ موجودی تاب تحمل آن را ندارد. ازاینرو، پس از آنكه حضرت موسی(علیه السلام) به درخواست بنیاسرائیل خواستار مشاهدة پروردگار عالم شد، خداوند جلوهای از عظمت خود را نشان داد كه براثر آن، كوه متلاشی گشت و حضرت موسی بیهوش بر زمین افتاد:
وَلَمَّا جَاءَ مُوسَى لِمِیقَاتِنَا وَكَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْكَ قَالَ لَنْ تَرَانِی وَلَكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِی فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَخَرَّ مُوسَى صَعِقًا فَلَمَّا أفَاقَ قَالَ سُبْحَانَكَ تُبْتُ إِلَیْكَ وأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِین؛(2) «و چون موسی به وعدهگاه ما آمد و پروردگارش [بیواسطه]
1. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج40، باب 93، ص153، ح54.
2. اعراف (7)، 143.
با او سخن گفت، گفت: پروردگارا [خود را] به من بنمای تا به تو بنگرم. گفت: هرگز مرا نخواهی دید، ولیكن به این كوه بنگر، پس اگر در جای خود قرار و آرام داشت مرا خواهی دید؛ و چون پروردگارش بر آن كوه تجلی كرد، آن را خُرد و پراكنده ساخت و موسی مدهوش بیفتاد و چون به خود آمد، گفت: [بارخدایا،] تو پاك و منزهی [از اینكه با چشم دیده شوی]. به تو بازگشتم و من نخستین باوردارندهام».
چنانكه گذشت، امام سجاد(علیه السلام) در بیان نورانی خود از خداوند خواستند كه ایشان را در شمار كسانی قرار دهد كه برای مقام قرب و ولایتش برگزیده است. دربارة مقام قرب الهی سخن گفتیم و در این مقال در حد میسور به مفهوم ولایت الهی میپردازیم. مادة «و ـ ل ـ ی» و مشتقات آن و ازجمله واژة «ولایت» در فرهنگ اسلامی و بهخصوص در آموزههای مكتب تشیع كاربرد فراوانی دارد و مسئلة ولایت در مكتب تشیع جایگاه ویژهای گرفته است. در قرآن 233 بار مشتقات مادة «و ـ ل ـ ی» استعمال شده است. از این تعداد 110 بار بهصورت فعل (ماضی، مضارع و امر) و 123 بار بهصورت اسم آمده است كه عبارتاند از ولیّ (44 مورد)، أولیاء (42 مورد)، ولایت (2 مورد)، مَوْلی و مَوالی (21 مورد)، أوْلی (11 مورد) و وَال، مَوُلِّی و أوْلَیان (هركدام یك مورد). ولایت در لغت بهمعنای نصرت، سرپرستی، تدبیر و تصرف در اشیا و قرب است.
با توجه به آنكه در مواردی واژهای مشتقات و معانی گوناگونی دارد و گاه استعمال یك واژه در معانی گوناگون بهصورت اشتراك لفظی و گاهی بهصورت اشتراك معنوی است، همچنین برخی كاربردهای معنایی، حقیقی و برخی مجازی هستند و همچنین
كنایه، استعاره، اشراب و تضمین و سایر صنایع ادبی كه در علوم فصاحت و بلاغت تبیین شدهاند، در استعمالات راه مییابند، برخی از علمای لغت كوشیدهاند كه معانی گوناگون یك كلمه را به یك معنا ارجاع دهند كه در مواردی دچار تكلف شدهاند؛ چه آنكه در بسیاری موارد ارجاع چندین معنای یك واژه بهمعنای واحد، بسیار دشوار مینماید. ازجمله معانی گوناگون ولایت كه واژة ولایت به نحو اشتراك معنوی در آنها به كار میرود، بهمعنای قرب و اتصال و پیوستگی ارجاع داده میشوند و لازمة قرب به چیزی، سرپرستی امور، نصرت و محبت خواهد بود. البته در كتابهای لغت فقط معانی گوناگون هر واژه احصا و معرفی میشوند و بههیچوجه كتاب لغت در صدد شناسایی معنای حقیقی از معنای مجازی یا شناساندن مشترك لفظی و مشترك معنوی نیست و شناخت این امور به دانشهایی چون علم بلاغت و علم اصول مربوط میشود.
برای روشن شدن مفهوم ولایت الهی، چنانكه پیشتر نیز گفتهایم، یادآور میشویم كه برخی از واژگان فقط دربارة امور حسی و مادی كاربرد دارند و دربارة امور مجرد به كار نمیروند، اما برخی از واژگان هم در مورد امور محسوس به كار میروند و هم در مورد مجردات، و كاربرد آنها در امور غیرمادی و مجرد پس از تجرید جنبههای حسی و توسعهای است كه در معنای آنها صورت میپذیرد. بر این اساس اغلب مفاهیم غیرمادی ریشه در مفاهیم و معانی امور محسوس و مادی دارند كه پس از تجرید جنبههای حسی و مادی از مفاهیم مادی، بهصورت اشتراك بر امور مجرد نیز تطبیق داده میشوند. ازاینرو است که ما واژهای را كه در مورد امری مادی و جسمانی به كار میبریم، در مورد خداوند كه مجرد است نیز به كار میبریم. برای نمونه، ما خداوند را علی و عظیم میخوانیم، درصورتیكه مفهوم ابتدایی عُلو به چیزی كه بالای چیز دیگر قرار دارد
نسبت داده میشود و درنتیجه ما چیزی را كه بالا قرار دارد، عالی و چیزی را كه پایین قرار دارد، سافل میدانیم. آنگاه به لحاظ وجود برتری و فوقیت در مفهوم عالی و پس از كنار نهادن جنبههای محسوس و مادی آن برتری و فوقیت، علو معنوی را اختراع میكنیم و درنتیجه، وقتی خداوند را علی مینامیم، این كاربرد به لحاظ برتری و تعالی معنوی خداوند بر سایر موجودات است؛ چه اینكه ما با توجه به علو حسی و مادی، دست به اختراع علو اعتباری نیز میزنیم و آن را به كسانی نسبت میدهیم كه به لحاظ مناصب اعتباری و پست و مقام فراتر از دیگران قرار دارند. در این صورت، استعمال علو در معنای حسی و معنوی حقیقی و استعمال سوم آن اعتباری بهحساب میآید. در مقام مفاهمه و برای انتقال مفاهیم معنوی انسان ناچار است از الفاظی كه برای امور حسی وضع شدهاند، استفاده كند و پس از تجرید مفهوم آن الفاظ از جنبههای حسی، بهوسیلة آنها مفاهیم معنوی را به مخاطبش ارائه كند. شاید قدرت انسان در انتقال از مفاهیم حسی به مفاهیم معنوی و تعمیم و توسعة مفهومی و نیز انتقال از معنای حقیقی لفظ به معانی مجازی و سایر تصرفاتی كه ذهن خلاق انسان در مفاهیم و معانی صورت میدهد، مورد اشارة خداوند در آیة عَلَّمَهُ الْبَیَان(1) باشد.
برای فهم معنای ولایت كه بهخصوص در فرهنگ شیعه جایگاه ویژهای دارد، تا آنجا كه در آموزههای اسلامی آمده است كه قوام اسلام و فرهنگ شیعه به ولایت اهلبیت(علیهم السلام) است،(2) همچنین برای فهم ولایت در كلام نورانی امام سجاد(علیه السلام)، در مناجات خود، باید بهمعنای لغوی ولایت كه در امور حسی به كار میرود نظر افكنیم، تا با لحاظ تناسب آن
1. الرحمن (55)، 4.
2. از امام باقر(علیه السلام) روایت شده كه فرمود: بُنِیَ الاسْلامُ عَلَی خَمْسٍ، عَلَی الصَّلاةِ وَالزَّكَاةِ وَالصَّوْمِ وَالْحَجِّ وَالْوَلایَةِ وَلَمْ یُنَادَ بِشَیْءٍ كَمَا نُودِیَ بِالوَلایَة؛ «اسلام بر پنج پایه استوار شده است: نماز و زكات و روزه و حج و ولایت و آنسان كه برای ولایت فریاد زده شده [و بر آن تأكید شده]، برای هیچچیز دیگر فریاد زده نشده است».(محمدبنیعقوب كلینی، كافی، ج2، ص21، ح1).
با ولایت خدا و اهلبیت(علیهم السلام) و ایجاد تغییر و توسعة مفهومی و تجرید آن از جنبههای حسی، آن را بر مورد بحث، تطبیق دهیم: اصل مادة «و ـ ل ـ ی» برای قرب، پیوستگی و اتصال بین دو چیز به كار میرود؛ بهگونهایكه شیء سومی بین آن دو فاصله نیندازد و هریك از آن دو چیز در دیگری اثر بگذارد. پس مفهوم لغوی «و ـ ل ـ ی» دارای سه ركن است: 1. وجود دو چیز؛ 2. مقارنت و اتصال آن دو به یكدیگر و عدم توسط شیء سوم بین آن دو؛ 3. تأثیرگذاری هریك بر دیگری. این معنای لغوی برای برخی از مشتقات «ولی» در قرآن نیز به كار رفته است؛ آنجا كه خداوند میفرماید: یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا قَاتِلُوا الَّذِینَ یَلُونَكُمْ مِنَ الْكُفَّارِ وَلْیَجِدُوا فِیكُمْ غِلْظَةً وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِین؛(1) «ای كسانی كه ایمان آوردهاید، با كافرانی كه به شما نزدیكاند، كارزار كنید و باید كه در شما درشتی و سختی بیابند، و بدانید كه خدا با پرهیزكاران است».
«یلون» فعل مضارع و از مادة «ولی» است و در آن معنای قرب، نزدیكی و همجواری لحاظ شده است. خداوند در این آیه، به مسلمانان فرمان میدهد كه دشمنان دورتر آنان را از دشمنانی كه در همسایگی و مجاورتشان به سر میبرند و آنان را تهدید میكنند، غافل نسازند؛ بلكه قبل از جنگ با دشمنان دور، با طوایف یهود كه اطراف مدینه زندگی میكنند و به دشمنی و تهدید مسلمانان میپردازند، جهاد كنند.
با توجه بهمعنای ولایت در امور حسی و كاربرد آن در موردی كه دو شیء با یكدیگر متصل و نزدیك باشند و شیء دیگری بین آنها فاصله نیندازد یا یكی از آن دو در دیگری اثر بگذارد یا آن دو در یكدیگر تأثیر متقابل داشته باشند، همین واژه و واژگان همخانوادة آنها پس از تصرف و توسعه و تجرید از جنبههای حسی در امور معنوی و اعتباری نیز به كار میروند. پس اگر دو موجود دارای ارتباطی عمیق و
1. توبه (9)، 123.
تنگاتنگ بودند كه بیگانهای نتواند بین آن دو فاصله اندازد و یكی از آن دو در دیگری تصرف و تأثیر داشت یا آن دو در یكدیگر تأثیر و تصرف داشتند، برای حكایت از این ارتباط و نزدیكی، از مادّة «ولی» و واژة «ولایت» استفاده میشود. از این نظر وقتی مینگریم كه دو انسان چنان به یكدیگر علاقهمندند و ارتباط روحی عمیقی دارند كه گویی روح و دلشان به یكدیگر پیوند خورده و هیچ فاصلهای بین آن دو وجود ندارد و این رابطة عمیق روحی باعث شده كه در یكدیگر اثر بگذارند، گفته میشود كه بین آن دو، رابطة ولایت حاكم است. همچنین با توجه به اینكه خداوند از هر چیز به مخلوقات و ازجمله به انسانها نزدیكتر است و خود میفرماید: وَنَحْنُ أقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِید؛(1) «ما از رگ گردن به او نزدیكتریم». او بر همة مخلوقات خود ولایت تكوینی دارد و سرپرستی، اداره و تدبیر همة امور و شئون موجودات و ازجمله انسان بهوسیلة خداوند انجام میشود. این ولایت تكوینی عام است و بر همة مخلوقات و ازجمله انسانها، بنا بر ظرفیتها و اقتضائات وجودی كه خداوند در آنها قرار داده است، اعمال میشود.
خلق موجودات و تصرفاتی كه خداوند دربارة موجودات انجام میدهد و تدبیر همة شئون آنها ناشی از ولایت تكوینی خداوند است و با توجه به این ولایت تكوینی عام الهی است كه ما همة امور عالم را به خداوند نسبت میدهیم و خداوند میفرماید: وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلاّ بِإِذْنِ اللَّه؛(2)«و هیچكس جز به فرمان خدا نمیرد».
1. ق (50)، 16.
2.آل عمران (3)، 145.
در آیهای دیگر ایمان آوردن به ولایت الله و تدبیر و حاكمیت مطلق او بر جهان هستی نسبت داده شده است: وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أنْ تُؤْمِنَ إِلاّ بِإِذْنِ اللَّه...؛(1)«و هیچكس را توان آن نیست كه ایمان بیاورد مگر به خواست خدا...».
وقتی خداوند به همة هستی و امور، ولایت و حاكمیت داشت، اراده و اختیار انسان نیز در بستر ولایت او اعمال میگردد و انسان چیزی را میتواند اراده كند و برگزیند كه در دایرة ارادة خداوند قرار گرفته باشد. خداوند در این باره میفرماید: وَمَا تَشَاءُونَ إِلاّ أنْ یَشَاءَ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلِیمًا حَكِیمًا؛(2)«و شما نمیخواهید مگر آنكه خدا بخواهد؛ همانا خداوند دانا و باحكمت است».
جهان آخرت در واقع، صحنة ظهور حاكمیت خداوند و ولایت اوست و در روز قیامت كه حجابها از برابر دیدة بندگان كنار خواهد رفت، همگان درمییابند كه همة كارها با اراده و مشیت الهی انجام میپذیرد و ارادهای جز ارادة الهی مستقلاً مؤثر و كارساز نیست: هُنَالِكَ الْوَلایَةُ لِلَّهِ الْحَق...؛(3) «آنجا (در روز رستاخیز) یاری و كارسازی تنها از آن خداست...».
در آیهای دیگر میفرماید: یَوْمَ هُمْ بَارِزُونَ لا یَخْفَى عَلَى اللَّهِ مِنْهُمْ شَیْءٌ لِمَنِ الْمُلْكُ الْیَوْمَ لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّار؛(4)«روزی كه نمایان شوند، هیچچیز از آنان بر خدا پوشیده نباشد، [ندا آید كه] امروز پادشاهی از آنِ کیست؟ از آنِ خدا است، آن یگانة بر همه چیره».
البته خداوند دارای ولایت تكوینی خاص نیز هست كه درحق اولیای خدا و رهیافتگان
1.یونس (10)، 100.
2.انسان (76)، 30.
3.كهف (18)، 44.
4.غافر (40)، 16.
به تعالی و كمالْ اعمال میگردد و بر اساس آن خداوند حتی افكار و رفتار اختیاری آنها را در جهت تعالی و كمالْ تدبیر و هدایت میكند. خداوند دربارة این ولایت تكوینی خاص خود میفرماید: اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ...؛(1)«خدا سرپرست و كارساز مؤمنان است و آنان را از تاریكیها به روشنایی میبرد...».
لازمة ولایت خاص الهی محبت است و از این نظر اگر كسی مشمول ولایت خاص خداوند قرار گرفت، محبوب خداوند نیز هست و چون محبت طرفینی است، ولایت بهمعنای محبت نیز طرفینی است و وقتی خداوند ولیّ كسی گردید، او نیز ولیّ خدا میگردد و بر این اساس ما دربارة امیر مؤمنان(علیه السلام) كه بندة برگزیدة خداست میگوییم: أشهدُ أنَّ عَلیاً وَلیُّ الله.
وقتی كسانی به خداوند تقرب جستند و فقط با او سروكار داشتند و همواره به یاد خداوند بودند و پیرو محض دستورات او گردیدند، خداوند نیز امور آنان را تدبیر میكند و در پرتو ولایت الهی، آنان به مصالح و منافع واقعی دنیوی و اخروی دست مییابند. در برخی از آیات این ولایت كه درحق مؤمنان اعمال میگردد با واژة «مولی» بیان شده است: ذَلِكَ بِأنَّ اللَّهَ مَوْلَى الَّذِینَ آمَنُوا وأنَّ الْكَافِرِینَ لا مَوْلَى لَهُم؛(2)«این [فرجام هلاكت و نابودی برای كافران] ازآنروست كه خدا یار و یاور مؤمنان است و كافران را یار و یاوری نیست».
وقتی خداوند بر بندگان مؤمن خاص خود ولایت داشت، آنان به خداوند توكل میكنند و تقدیر و اصلاح امور را به او واگذار میكنند. البته این ولایت بهتناسب اختلاف مراتب ایمان اشخاصْ متفاوت میگردد و هركس از ایمان قویتری برخوردار بود، اِعمال ولایت الهی درحق او قوّت و وسعت بیشتری خواهد داشت. این ولایت الهی دربارة
1.بقره (2)، 257.
2.محمد (47)، 11.
برخی از بندگان مؤمن به مرحلهای میرسد كه اراده و خواست خداوند جانشین اراده و خواست آن بندگان میشود و همة تصمیمات و كارهای آنها از مسیر ولایت خاص الهی انفاذ و اجرا میگردد؛ چنانكه خداوند در حدیث قدسی دربارة بندگان مطیع و فرمانبردار خود كه افزون بر انجام تكلیف الزامی، میكوشند كه با انجام مستحبات به خداوند تقرب جویند، میفرماید: كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذی یَسْمَعُ بِهِ وَبَصَرَهُ الّذی یُبْصِرُ بِهِ وَیَدَهُ الَّتی یَبْطِشُ بِها إن سَألَنی أعْطَیْتُهُ وأنْ اسْتَعاذَنی أعَذْتُه؛(1) «من گوش او میگردم كه با آن میشنود و چشم او میگردم كه با آن میبیند و دست او میگردم كه با آن برمیگیرد، اگر از من چیزی بخواهد به او میدهم و اگر به من پناه آورد پناهش میدهم».
همچنین با توجه به آنكه در پرتو بندگی و كسب رضایت پروردگار، بنده مشمول ولایت خاص الهی میشود، خداوند امور و شئون وجودی وی را اداره و تدبیر میكند و اراده و اختیار خداوند جایگزین اراده و اختیار او میگردد و كارهای انسان بر وفق مراد و مصلحت و در مسیر سعادت انجام میپذیرد. امام حسین(علیه السلام) در دعای عرفه، از خداوند درخواست میكنند: اِلهى اَغْنِنى بِتَدْبیرِكَ لى عَنْ تَدْبیرى وَبِاخْتِیارِكَ عَنِ اخْتِیارى؛(2)«خدایا، با تدبیر خود مرا از تدبیر در كار خویش بینیاز گردان و با اختیار خود [امورم را به انجام رسان] مرا از اختیار خود بینیاز گردان».
یكی از اقسام ولایت، ولایت در امور اجتماعی است كه جعلی و اعتباری میباشد و ما در حوزة مباحث اسلامی از آن به ولایت تشریعی تعبیر میكنیم. اگر بر اساس سازوكار قانونی این ولایت به كسی سپرده شود، مثلاً اگر سرپرستی و ولایت بر جامعهای به كسی
1.دیلمی، ارشاد القلوب، ج1، ص91.
2.مفاتیح الجنان، دعای عرفه.
سپرده شود، او متصدی امور آن جامعه و حاكم و والی بهحساب میآید و دیگران ملزم به اطاعت از او هستند. همچنین اگر كسی متولی موقوفهای گردید، امور مربوط به آن موقوفه و رعایت مصالح وقف با نظر و صلاحدید او انجام میپذیرد و هر تصرفی كه از ناحیة دیگران و بدون اجازة او انجام پذیرد نامشروع است. این ولایت یكطرفه است و تنها مربوط به كسی است كه ولیّ و یا والی جامعهای انتخاب شده است. در این صورت وقتی كسی ولیّ و والی جامعه گردید، اوست كه به جامعه ولایت دارد و جامعه ولایتی بر او ندارد. ازآنرو كه این ولایت، اعتباری است و مقامی حقیقی بهحساب نمیآید، متصدی آن باید نصب شود و در صورت از دست دادن شرایط عزل میگردد.
از منظر ما مسلمانان ولایت تشریعی كه بهمعنای ارائة دستورالعملها و قانونگذاریهای الهی است، در درجة اول بهوسیلة خداوند و برای هدایت انسانها صورت میپذیرد. آنگاه خداوند این منصب را در اختیار جانشینانش میگذارد و آنان موظفاند كه دستورات و قوانین الهی را در اختیار مردم بگذارند و همچنین آنان از جانب خداوند وظیفة حاكمیت بر مردم را نیز بر عهده دارد و مردم موظف به اطاعت از آنها هستند. افزون بر آنكه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) عهدهدار حكومت و ولایت تشریعی بر جوامع اسلامی است، از منظر شیعه، این ولایت پس از آن حضرت به ائمة اطهار(علیهم السلام) سپرده شده است و ازاینرو ولایت تشریعی ائمة اثناعشر(علیهم السلام) و وجوب اطاعت از آنان از مقومات و ركن اساسی اعتقاد ما به امامت اهلبیت(علیهم السلام) است. دایرة ولایت تشریعی ائمه(علیهم السلام) بیشتر مربوط به احكام و مسائل اجتماعی است؛ مانند انواع معاملات، حقوق، وظایف اجتماعی، جهاد، مسائل سیاسی و بینالمللی و مسائل اقتصادی.
پس از امام معصوم(علیه السلام) و در زمان غیبت كه مردم دسترسی به امام معصوم(علیه السلام) ندارند، در موارد فوق مردم باید به فقیه جامعالشرایط مراجعه كرده و از او اطاعت كنند. این اطاعت نیز مثل وجوب اطاعت از پیامبر و ائمه(علیهم السلام) مطلق است و همة امور حکومتی را
شامل میشود، مگر دلیل خاصی داشته باشیم كه بعضی موارد را استثنا كرده باشد و ولایت در آن را خاص معصوم(علیه السلام) دانسته باشد. البته با توجه به اینكه وجود چند حاكم مستقل و در عرض هم برای ادارة یك جامعه ممكن نیست، بدیهی است كه در صورت تعدد فقها در یك زمان، از میان آنها یك نفر باید عهدهدار این امر شود. چنین فقیهی جانشین امام معصوم(علیه السلام) و اطاعتش مثل اطاعت امام معصوم(علیه السلام) واجب است. برخی از آیات قرآن ناظر به ولایت تشریعی و اجتماعی است، ازجمله آیة إِنَّمَا وَلِیُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَیُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُون؛(1)«همانا دوست و سرپرست شما خداست و پیامبرش و كسانی كه ایمان آوردهاند؛ آنان كه نماز را بر پا میدارند و زكات میدهند درحالیكه در ركوعاند».
با توجه به اینكه آیة فوق در بین آیاتی قرار گرفته كه از پیروی اهل كتاب نهی میكنند و نیز با توجه به آیة بعد، منظور از ولایت در آن، ولایت تشریعی است و خداوند در آیة شریفه در صدد جعل ولایت تشریعی برای پیامبر(صلی الله علیه و آله) و ائمة اطهار(علیهم السلام) است.
چنانكه متذكر شدیم، بهجز قسم اخیر، سایر اقسام ولایت، ازجمله ولایت بهمعنای قرب و پیوستگی تكوینی هستند؛ چه اینكه قرب بین دو موجود ذیشعور بهمعنای ارتباط خاص روحی و قلبی بین آن دو است كه امری حقیقی بهحساب میآید. سایر معانی ولایت نظیر نصرت، محبت و سرپرستی لوازم معنای ولایت كه همان قرب و پیوستگی است، بهحساب میآیند و این قرب در صورتی تحقق میپذیرد كه دو موجود كاملاً با یكدیگر ارتباط و اتصال برقرار كنند و بیگانهای بین آن دو فاصله و
1.مائده (5)، 55.
جدایی نیندازد. حال به یك معنا خداوند قریب و نزدیك به همة موجودات، ازجمله انسانهاست و این قرب عام تكوینی خداوند، امتیازی بهحساب نمیآید؛ چه اینكه كفار نیز از این قرب برخوردارند.
قربی كه امام سجاد(علیه السلام) از خداوند درخواست دارند، قرب اكتسابی است كه در پرتو پیروی از دستورات خداوند، بندگی و خودسازی تحصیل میگردد و از این نظر خاص بندگان برگزیده و مؤمن خداست و تنها آنان از این امتیاز عالی برخوردارند. در سایة این ولایت و قرب خاص است كه آن بندگان مؤمن كارها و امورشان را به خداوند واگذار میكنند. طبیعی است وقتی انسان با طیب خاطر امورش را به خداوند وامیگذارد كه سنتهای الهی را بشناسد و كارها و تدبیرهای الهی را مطابق مصلحت واقعی و برخاسته از حكمت بداند. وقتی انسان در مورد دعاوی و اختلافات، كسی را بهعنوان وكیل خود انتخاب میكند كه او را آشنای به قوانین حقوقی و جزایی و سازوكارهای دفاع از موكل و احقاق حقوق او بداند و مطمئن باشد كه آن وكیل قصد یاری او را دارد. كسی كه بر خدا توكل میكند و كارهایش را به او وامیگذارد و به قضای الهی راضی میگردد، باید بداند كه چهبسا برخی از تقدیرات الهی برحسب ظاهر به ضرر او هستند و خداوند بندگان خود را با بلا و گرفتاریها نیز مواجه میگرداند و از این طریق آنها را مورد آزمایش قرار میدهد. خداوند در این باره میفرماید:
وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الأمْوَالِ وَالأنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ *الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُون * أُولَئِكَ عَلَیْهِمْ صَلَوَاتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ وأُولَئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُون؛(1)«و هرآینه شما را به چیزی از بیم و گرسنگی و كاهش مالها و جانها
1.بقره (2)، 155ـ157.
و میوهها میآزماییم و شكیبایان را مژده ده؛ آنان كه چون مصیبتی (پیشامد ناخوشایندی) به ایشان رسد، گویند: ما از آن خداییم و بهسوی او بازمیگردیم. آناناند كه درودها و بخشایشی از پروردگارشان بر آنهاست و ایشاناند راهیافتگان».
برخی به دنبال زندگی راحت و بدون دردسر هستند و از سختیها و گرفتاریها گریزاناند، درصورتیكه سختیها و گرفتاریها لازمة زندگیاند. بر اساس سنت الهی، انسانها چنانكه با خوشیها و راحتیها مواجه میگردند، باید با تنگناها و مشكلات نیز مواجه شوند و بهواقع خوشیها و سختیها ابزار آزمون انسانها هستند و هیچكس را گریزی از آزمون الهی نیست و در بوتة آزمایش اوست كه صالح از ناصالح و بندگان صادق از مدعیان دروغین بازشناخته میشوند:
أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَكُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لا یُفْتَنُونَ *وَلَقَدْ فَتَنَّا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَیَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِینَ صَدَقُوا وَلَیَعْلَمَنَّ الْكَاذِبِین؛(1)«آیا مردم پنداشتهاند همینكه [به زبان] گویند ایمان آوردیم آنان را وامیگذارند (رها میكنند) و آزموده نمیشوند؟ و ما كسانی را كه پیش از آنان بودند آزمودیم، تا خداوند همانا كسانی را كه راست گفتند معلوم كند و دروغگویان را نیز معلوم كند».
كسی كه به خداوند توكل میكند، باید بداند كه خداوند كار بیهوده انجام نمیدهد و همة سنتها و تدبیرهای خداوند منطبق بر حكمت الهی است و آنگاه با چنین باوری و توفیقی كه درزمینة بندگی خالصانة خداوند كسب كرده است، از خداوند درخواست میكند به تدبیر امور او بپردازد و او را مشمول ولایت خاص خود گرداند؛ چنانكه
1.عنكبوت (29)، 2ـ3.
وقتی كسی به ولایت اعتباری دیگری بر خود تمكین میكند، به آنچه او انجام میدهد و قضاوتی كه در حقش روا میدارد، رضایت میدهد. اگر حاكم عادل، سهمی مساوی با دیگران و ازجمله سهمی مساوی با سهم فقرا از بیتالمال برای او تعیین كرد، مخالفت نمیكند و بر او خُرده نمیگیرد كه چرا در تقسیم بیتالمال موقعیت و شئونات افراد را در نظر نگرفته است. یا اگر قاضی بر اساس قوانین و دستورات قضایی اسلام حكم كرد كه بر مجرم حد جاری كنند، به این بهانه كه اجرای حدود با ملاحظات اجتماعی سازگار نیست و اگر كسی گناهی مرتكب شد و مثلاً زنا كرد، نباید او را تازیانه بزنند و آبرویش را نزد دیگران بریزند، با حكم قاضی و حكم خدا مخالفت نمیورزد؛ بلكه او اجرای حدود الهی را ضروری و منطبق با مصالح واقعی دانسته و بر این باور است كه در سایة حدود الهی است كه جامعه سالم میماند و از آفت و فساد محفوظ میشود، و بر این اساس خداوند میفرماید:
الزَّانِیَةُ وَالزَّانِی فَاجْلِدُوا كُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا مِائَةَ جَلْدَةٍ وَلا تَأْخُذْكُمْ بِهِمَا رَأْفَةٌ فِی دِینِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ وَلْیَشْهَدْ عَذَابَهُمَا طَائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِین؛(1)«به هر زن و مرد زناكار صد تازیانه بزنید و اگر به خدا و روز بازپسین ایمان دارید، در [كار] دین خدا نسبت به آن دو دلسوزی نكنید، و باید گروهی از مؤمنان كیفر آن دو را حاضر و شاهد باشند».
در پایان بحث دو روایت دربارة شرایط نیل به ولایت ائمة اطهار(علیهم السلام) ذكر میكنیم. در روایت اول، امام صادق(علیه السلام) به یكی از اصحاب خاص خود به نام عبداللهبنجندب
1.نور (24)، 2.
میفرمایند: یَاابْنَ جُنْدَب بَلّغْ مَعَاشِرَ شیعَتِنا وَقُل لَهُم: لا تَذْهَبَنَّ بكُمُ المَذاهِبُ، فَوَاللهِ لا تُنَال وَلایَتُنَا إلاَّ بالْوَرَعِ وَالإجْتِهَادِ فی الدُّنْیَا وَمواسَاةِ الإخْوانِ فی اللهِ...؛(1) «پسر جندب، به شیعیان ما ابلاغ كن و به آنها بگو: این طرف و آن طرف نروید. به خدا سوگند به ولایت ما نمیرسید مگر با ورع و كوشش در دنیا و مواسات با برادران در راه خدا...».
كسی به ولایت اهلبیت عصمت(علیهم السلام) نائل میگردد كه تقوا داشته باشد و از گناهان بپرهیزد و در راه انجام وظایفش تلاش چشمگیر و فراوان از خود نشان دهد. همچنین نسبت به برادران دینی خود احساس همدردی و همیاری داشته باشد؛ فقط به فكر خود نباشد، بلكه در صدد خیرخواهی و كمك به آنان برآید و آنچه برای خود میخواهد و میپسندد، برای آنان نیز بخواهد.
در روایت دیگر امام باقر(علیه السلام) در یكی از سفارشهای خود به جابربنیزید جعفی میفرمایند:
یَا جَابِرُ... وَاعْلَمْ بِأنَّكَ لاتَكُونُ لَنَا وَلِیّاً حَتَّی لَوِ اجْتَمَعَ عَلَیْكَ أهْلُ مِصْرِكَ وَقالُوا إِنَّكَ رَجُلُ سَوْءٍ لَمْ یَحْزُنْكَ ذَلكَ، وَلَوْ قالوُا إِنَّكَ رَجُلٌ صَالحٌ لَمْ یَسُرَّك ذَلِكَ، وَلَكنْ اعْرِضْ نَفْسَكَ عَلَی كِتَابِ الله فَإنْ كُنْتَ سَالِكاً سَبِیلَهُ زاهِداً فِی تَزْهِیدِهِ راغِباً فی تَرْغیبه خَائِفاً مِنْ تَخْوِیفه فَاثْبُتْ وَأبْشِرْ فَإنَّهُ لایَضُرّكَ ما قِیلَ فِیكَ، وإِنْ كُنْتَ مُبَایِناً لِلْقُرآنِ فَمَا ذا الَّذیِ یَغُرّكَ مِنْ نَفْسِك؛(2) «ای جابر... و بدان كه تو دوست ما شمرده نخواهی شد تا [چنان شوی كه] اگر تمام مردم شهرت جمع شدند و گفتند: "تو مرد بدی هستی" این سخن محزونت نسازد و اگر گفتند: "تو مرد خوبی هستی" تو را خوشحال نكند، ولی نفس خود را بر كتاب خدا عرضه دار. پس اگر پویندة راه قرآن بودی و در آنچه قرآن بیرغبتی بدان را خواسته است، زاهد بودی و به
1.محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج78، باب 24، ص281، ح1.
2. همان، باب 22، ص162ـ163، ح1.
آنچه قرآن بدان ترغیب كرده است، میل و رغبت داشتی و از تهدیدش ترسان شدی، در این صورت پابرجا باش و تو را مژده باد كه بیشك آن سخنان كه دربارهات گفتند، هیچ زیانی به تو نخواهد رساند و اگر از قرآن جدا شدهای، پس دیگر به خود بالیدنت برای چیست؟»
منظور از ولایتی كه امام سجاد(علیه السلام) در مناجاتش از خداوند درخواست میكنند، این است كه انسان كاملاً تسلیم وی شود و امورش را به او واگذارد و از صمیم دل به تدبیرهایش راضی گردد. فقط به خداوند امید داشته باشد و از وی بترسد و از غیر او ترس و بیمی به خود راه ندهد. تعریف و تمجید دیگران او را خوشحال و مغرور نسازد و بدگویی دیگران او را ناراحت نكند.
آنچه در دعاها و درخواستهای امام سجاد(علیه السلام) در مناجات محبین آمده و در واقع، محور مناجات آن حضرت را تشکیل میدهد. محبت خدا و لوازم و آثار آن است و در این راستا، پس از آنكه از خداوند درخواست كردند كه ایشان را در شمار كسانی قرار دهد كه برای قرب و ولایتش برگزیده است، میفرمایند مرا در شمار كسانی قرار ده كه آنان را برای عشق و محبتت خالص گرداندهای. درخواست محبت خالص به خداوند از سوی امام سجاد(علیه السلام) ازآنروست كه ممكن است انسان به خداوند محبت داشته باشد، اما آن محبت خالص نباشد و در كنار محبت به خدا، محبت به دیگران نیز بر دل سایه افكنده باشد و چهبسا آن دو محبت با یكدیگر تزاحم و تعارض نیز پیدا كنند و انسان محبت به غیرخدا را بر محبت به خدا ترجیح دهد.
در مورد محبتهای عادی، گاهی انسان با دو نفر معاشرت و رفاقت دارد و محبت خود را بین آن دو نفر تقسیم میكند و با هر دو انس میگیرد و تزاحمی نیز بین محبت ورزیدن و انس یافتن با آن دو نفر وجود ندارد. اما گاهی این رفاقتها به تعارض و تزاحم میانجامند و یكی از دوستان از انسان درخواستی میكند كه با درخواست سایر
دوستان تزاحم دارد و انسان بر سر دوراهی اجابت درخواست دوستان خود قرار میگیرد و درنتیجه خواستة كسی را كه بیشتر دوست میدارد ترجیح میدهد. فراواناند كسانی كه خداوند را دوست میدارند، چنانکه دیگران را نیز دوست میدارند و تا هنگامی كه بین این دوستیها تزاحمی رخ نداده است، انسان به مقتضای آن دوستیها عمل میكند؛ مثلاً انسان بر اساس محبت به خداوند نماز میخواند و به انجام نوافل میپردازد و تزاحمی نیز بین اینگونه عبادات با محبت به غیرخدا وجود ندارد و ازاینرو محبت به خدا و محبت به غیرخدا و به تبع آن دو، انجام درخواست خدا با درخواست غیرخدا جمعشدنی هستند. اما گاهی بین درخواست خدا و محبت به او با درخواست غیرخدا و محبت به غیر او تزاحم و تضاد رخ میدهد و در این فرض دوستان واقعی خدا، محبت خدا و خواست او را بر محبت سایرین و خواست آنان ترجیح میدهند و به مقتضای ایمان و وظیفة بندگیشان عمل میكنند. خداوند دربارة تزاحم دوستی خدا با دوستی غیرخدا و ضرورت ترجیح محبت به خدا بر محبت به دیگران میفرماید:
قُلْ إِنْ كَانَ آبَاؤُكُمْ وأَبْنَاؤُكُمْ وَإِخْوَانُكُمْ وأَزْوَاجُكُمْ وَعَشِیرَتُكُمْ وأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسَادَهَا وَمَسَاكِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَیْكُمْ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَادٍ فِی سَبِیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّى یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ وَاللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفَاسِقِین؛(1)«بگو: اگر پدرانتان و پسرانتان و برادرانتان و همسرانتان و خویشاوندانتان و مالهایی كه به دست آوردهاید و تجارتی كه از كسادی و بیرونقی آن میترسید و خانههایی كه به آنها دلخوشید، نزد شما از خدا و پیامبر او و جهاد در راه او دوستداشتنیترند، پس منتظر باشید تا خدا فرمانش را [به اجرا در]آورد؛ و خدا مردم نافرمان را راه ننماید».
1. توبه (9)، 24.
در شرایط خاص و مقام تزاحم، برتری محبت به زن و فرزند، خویشان و سایر امور بر محبت به خداوند باعث میشود كه محبت به خدا كنار رود و دستكم انسان موقتاً خدا را فراموش كند؛ بهخصوص در هنگامة جهاد كه انسان در برابر آزمون دشواری قرار میگیرد، اگر محبت او به خداوند بر محبت به دیگران و حتی محبت به عزیزانش برتری داشت، در صدد انجام فرمان خدا و حمایت از دین برمیآید و هستی خود را فدای خداوند میكند و درنتیجه به سعادت و رستگاری ابدی دست مییابد. اما اگر ایمانش ناقص بود و نتوانست دل از غیرخدا بكند و دلبستگیهای مادی مانع انجام وظیفه و پایداری در مسیر محبت الهی گردید، خذلان و بدبختی ابدی را برای خود فراهم میسازد. وقتی دشمنان به میهن اسلامی تجاوز میكنند، دل كندن از وابستگیها، نظیر دل كندن از پدر، مادر، فرزندان و دوستانی كه انسان سالیانی با آنها معاشرت داشته و حضور یافتن در جبهه بسیار دشوار است و انسان در برابر آزمون بسیار سختی قرار میگیرد. ما در دوران خود و در گیرودار جنگ تحمیلی مشاهده كردیم كه چگونه جوانان انقلابی و مخلص، دست از همة تعلقات مادی میشستند و با قلبی مالامال از عشق خدا و اسلام روانة جبههها میشدند و از كیان دین و ملت دفاع میكردند. برای آنان نهفقط حضور در جبهه و دست شستن از دنیا و عزیزان دشوار نبود، بلكه ماندن در شهر و دیار و بینصیب ماندن از فیض شهادت تحملناپذیر بود و ازاینرو نذر میكردند و بر انجام نماز شب مبادرت میورزیدند تا خداوند توفیق جهاد و شهادت را نصیبشان كند. برخی از جوانان برای اینكه به توفیق شهادت نائل شوند، نذر كردند كه چهل شب جمعه از تهران به قم و مسجد جمكران بیایند و در آنجا، شب را به احیا و عبادت سپری كنند.
در هنگام آزمون، سره از ناسره بازشناخته میشود و در هنگام تزاحم دوستی خدا با تعلقات دنیوی است كه درجة محبت انسان به خداوند مشخص میگردد. برخی وقتی
حالات عرفانی خاصی به آنها دست میدهد و اشعار عرفانی دربارة عشق به معبود و محبوب را میخوانند، خیال میكنند مضامین آن اشعار دربارة آنها صادق است و محبت آنان به خداوند راسخ و صادقانه است، اما در هنگامة آزمون و گاه دست شستن از دنیا و تعلقات مادی و دل بستن محض به معبود، معلوم میشود كه تا رسیدن به سرحد سرسپردگی كامل به خداوند و محبت خالص به او خیلی فاصله دارند و ادعای عشق به معبود و فنای در معشوق، گزاف و دروغین است.
بنابراین برای نیل به سعادت و كمال، صرف احساس دوستی خدا كافی نیست و انسان در درجة اول باید سعی كند كه خدا را بیش از دیگران دوست داشته باشد و ترجیح دوستی خدا بر دوستی غیرخدا كف ایمان است كه خداوند نیز بدان اشاره دارد و میفرماید: وَالَّذِینَ آمَنُوا أشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ...؛(1)«و كسانی كه ایمان آوردهاند، محبتشان به خداوند شدیدتر است...». پس لازمة ایمان و به تعبیر دیگر مقوم ایمان، رجحان محبت به خدا بر محبت به دیگران است. اما كسانی كه خدا را بیش از چیزها و كسان دیگر دوست میدارند، دارای مراتبی هستند كه این مراتب به دو دستة كلی تقسیم میشوند: كسانی كه در دلشان دو نوع محبت وجود دارد، هم محبت به خدا در دل آنها وجود دارد و هم محبت به غیرخدا، ولی محبت آنان به خداوند فزونتر از محبت به غیرخداست؛ دستة دوم كسانی هستند كه حقیقتاً دلشان به محبت خدا اختصاص یافته و دوستی آنان نسبت به دیگران، مستقل از محبت به خدا نیست، بلكه به جهت انتسابی است كه آنان به خدا دارند. نظیر آنكه ما وقتی كسی را دوست داریم، بستگان وی و
1. بقره (9)، 165.
چیزهای مربوط به او، نظیر عكسها، لباسها و كتابهایش را نیز دوست داریم. اما چنان نیست كه ما چند محبوب داشته باشیم كه عبارت باشند از آن دوست و چیزهایی كه به او انتساب دارند، بلكه ما حقیقتاً همان شخص را دوست میداریم و محبت به امور منسوب به وی در شعاع محبت به او قرار میگیرد و مستقل از آن نیست.
طبیعی است وقتی كسی را دوست میداریم، در شعاع محبت به او، آثارش را نیز دوست داریم و محبت به آن آثار، فرع محبت به آن شخص بهشمار میآید؛ چنانكه شاخ و برگ، فرع درخت شمرده میشود و تا درختی نباشد، شاخ و برگی نیز وجود ندارد. محبت اولیای خدا و در درجة اول، محبت انبیا و ائمة اطهار(علیهم السلام) به خداوند از این سنخ است. آنان فقط خداوند را دوست میدارند و محبتشان در ذیل محبت او، متوجه دیگران میشود و محبت آنان نسبت به غیرخدا پرتو محبت به خدا بهشمار میآید. پیامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) محبت شدیدی به فاطمة زهرا(علیها السلام) داشت كه تصور آن برای ما ممكن نیست، اما این محبت جدا از محبت آن حضرت به خداوند نبود و پرتوی از آن بهشمار میآمد.
محبت به خداوند در محبت به فاطمة زهرا، امیر مؤمنان و امام حسن و امام حسین(علیهم السلام) تجلی و ظهور مییابد و بهجرئت میتوان گفت محبت به خداوند بدون محبت به آن حضرات و بزرگواران تحقق نمییابد. این همان محبت خالصانه به خداوند است كه سایر محبتها، فرع و پرتو آن بهحساب میآید كه در دعای عرفه امام حسین(علیه السلام) دربارة آن میفرمایند:
أنْتَ الَّذِی اَشْرَقْتَ الْأنْوارَ فِى قُلُوبِ اَوْلِیآئِكَ، حَتَّى عَرَفُوكَ وَوَحَّدُوكَ، وَاَنْتَ الَّذى اَزَلْتَ الْأغْیارَ عَنْ قُلُوبِ اَحِبَّائِكَ، حَتّى لَمْ یُحِبُّوا سِواكَ، وَلَمْ یَلْجَئُوا اِلى غَیْرِك؛(1) «خدایا، تویی كه انوار تجلیات را بر دل اولیایت
1. مفاتیح الجنان، دعای عرفه.
تاباندی تا آنكه به معرفتت نائل گشتند و تو را به یكتایی شناختند. تویی كه توجه به اغیار را از دل دوستان و مشتاقانت محو كردی تا غیر تو را دوست نداشته باشند و جز به درگاهت به جایی پناه نبرند».
پس منظور از جملة أخْلَصْتَهُ لِوُدِّكَ وَمَحَبَتك قرار گرفتن در شمار كسانی است كه خداوند دلشان را به محبتش اختصاص داده و در آن جایی برای محبت به دیگران وجود ندارد. گرچه گفتن چنین سخنی آسان است و تصورش نیز سهل مینماید، تحقق و عینیت بخشیدن به آن بسیار دشوار است و ما را چه رسد به آنكه دلمان را برای محبت خداوند، خالص گردانیم. ما تنها میتوانیم امید داشته باشیم كه خداوند ما را رهین الطاف و عنایات خاصش گرداند و دلمان را كانون محبت و عشق به خود قرار دهد.
حضرت پس از آنكه از خداوند درخواست میكنند كه ایشان را در شمار كسانی قرار دهد كه دلشان را خالص برای محبت خود قرار داده است، به اموری اشاره میكنند كه لوازم محبت به خداوند بهشمار میآیند؛ ازجمله میفرمایند: وَشَوّقتَهُ إلی لِقائك؛ «[مرا در شمار كسانی قرار ده] كه مشتاق لقایت ساختهای». شوق به لقای الهی از لوازم و آثار طبیعی محبت به خداوند است و باعث گسترش و كمال محبت به او نیز میشود. ممكن نیست انسان كسی را دوست بدارد، اما نخواهد با او ملاقات كند و انس گیرد. پس كسی كه دلش برای محبت خداوند خالص شد، با همة وجود مشتاق لقای الهی میشود، چه اینكه شوق به لقای الهی پیامد و لازمة محبت به خداوند است. یكی از ویژگیهای بنیاسرائیل، برتریطلبی بر سایر ملل بوده و هست و آنان خود را ملتی ممتاز و برگزیده و فرزندان یعقوب و بلكه فرزندان و دوستان خدا میدانند. البته آنان این ادعا را مجازاً و بهدلیل شرافتی كه برای خودشان قایل هستند مطرح میكنند و منظورشان این است كه ما در نزد
خداوند شأن و مقام خاصی داریم كه سایر ملتها و پیروان سایر ادیان از آن بیبهرهاند. سپس در آیین مسیحیت بهصورت جدی چنین ادعایی دربارة حضرت عیسی(علیه السلام) صورت پذیرفت و پیروان آن حضرت حقیقتاً او را فرزند خدا معرفی كردند. خداوند دربارة این ادعا و به نقل از آنان میفرماید: وَقَالَتِ الْیَهُودُ وَالنَّصَارَى نَحْنُ أبْنَاءُ اللَّهِ وأحِبَّاؤُهُ...؛(1) «و یهود و نصاری گفتند: ما فرزندان خدا و دوستان اوییم...». آنان ازیكسو ادعا كردند كه خداوند بیاندازه آنان را دوست میدارد و چون فرزند با آنان معامله و رفتار میكند و ازسویدیگر، شدیداً دلبسته و علاقهمند به دنیا و ثروت بودند و از مرگ میترسیدند و برای آنكه بتوانند بیشتر از ثروت و لذتهای دنیا استفاده برند، خواهان عمر طولانی بودند. خداوند دربارة این خصلت بنیاسرائیل و قوم یهود میفرماید:
وَلَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلَى حَیَاةٍ وَمِنَ الَّذِینَ أَشْرَكُوا یَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ یُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ وَمَا هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذَابِ أَنْ یُعَمَّرَ وَاللَّهُ بَصِیرٌ بِمَا یَعْمَلُون؛(2) «و همانا آنان (یهودیان) را آزمندترین مردم به زندگی [دنیا] خواهی یافت و [حتی آزمندتر] از كسانی كه مشرك شدهاند. هریك از آنان دوست دارد كه هزار سال عمرش دهند، و حالآنكه این عمر دراز، دوركنندة او از عذاب نخواهد بود؛ و خدا بدانچه میكنند بیناست».
با توجه به اینكه از آموزههای اساسی ادیان ابراهیمی این است كه انسان با مرگ به لقای الهی نائل میشود و جهان آخرت سرای ملاقات با اوست، چگونه قوم یهود كه دنیاپرست و شدیداً شیفتة زندگی دنیا هستند، دوستان خدا بهحساب میآیند؟ ویژگی بارز دوستان خدا دل بریدن از دنیا و دل بستن به خدا و آرزوی لقای الهی است؛ و ازاینرو خداوند در مقام تكذیب ادعای بنیاسرائیل میفرماید:
1. مائده (5)، 18.
2. بقره (2)، 96.
قُلْ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ هَادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِیَاءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِینَ * وَلا یَتَمَنَّوْنَهُ أَبَدًا بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ * قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاقِیكُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ فَیُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُون؛(1) «بگو: ای كسانی كه یهودی شدید، اگر پندارید كه شما دوستان خدایید نه دیگر مردمان، پس آرزوی مرگ كنید [تا شما را به او برساند] اگر راستگویید، و هرگز آن را آرزو نخواهند كرد به سبب آنچه دستهایشان پیش فرستاده (كارهایی كه كردهاند) و خدا به [حال] ستمكاران داناست. بگو: همانا مرگی كه از آن میگریزید شما را دیدار میكند، سپس بهسویِ دانای نهان و آشكار بازگردانده میشوید، آنگاه شما را بدانچه میكردید آگاه میكند».
در اسلام و ازجمله در قرآن نیز به لقای الهی كه پس از مرگ حاصل میشود، توجه ویژهای شده و ویژگی بارز مؤمنان، شوق به لقای الهی معرفی شده است. ازاینرو خداوند به آرزومندان لقایش توصیه میكند كه برای رسیدن به آن مقام رفیع و متعالی، عمل صالح انجام دهند: فَمَنْ كَانَ یَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلا صَالِحًا وَلا یُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أحَدًا؛(2)«پس هركه امید دیدار پروردگار خویش دارد، باید كار نیك و شایسته كند و هیچكس را در پرستش پروردگارش شریك نسازد».
درخت سیب تا میوه نیاورد، كامل نشود و هرچه میوة آن بهتر و باكیفیتتر باشد و به تعبیر دیگر دارای كمال بیشتری باشد، با چنان ثمری كه به بار نشانده است، كاملتر خواهد بود. میوة محبت، شوق لقاست و محبت راستین باید ثمرة شوق لقا را به بار بنشاند و محب باید در پی دیدار با محبوبش باشد. هرچه شوق لقای محبوب شدیدتر و
1. جمعه (62)، 6ـ8.
2. كهف (18)، 110.
كاملتر شود، محبت نیز كاملتر میگردد و كمال محبت در این است كه استحكام و دوام بیشتری داشته باشد و هرچه از شوق لقای محبوب كاسته شود، محبت نیز كاهش مییابد. وقتی انسان با كسانی دوست است، به دیدارشان میرود و به آنها هدیه میدهد. این دیدوبازدید و تقدیم هدیه، اثر محبت است و ازسویدیگر، باعث تقویت محبّت میشود. كسی هم كه خداوند را دوست میدارد، باید مشتاق ملاقات با او باشد و نهفقط از مرگ ناخشنود نباشد، بلكه ازآنرو كه با مرگ، حجابها كنار میروند و او به مشاهده و دیدار خداوند نائل میشود و از نعمتهای بهشتی و آثار اعمال نیكش بهرهمند میگردد، باید مشتاق مرگ باشد.
یكی از آثار برجستة محبت خالصانه به خداوند، راضی بودن به قضا و قدر اوست. وقتی محبت انسان به خداوند در مراحل اولیه متوقف نماند و كامل شد و همة دل را فراگرفت، بهگونهایكه انسان تعلق خاطری به غیرخداوند نداشت و دلش یكپارچه مجلای محبت و توجه به خداوند شد، هرآنچه او مقدر میسازد و انجام میدهد، میپسندد و بدان رضا میدهد. بر این اساس، امام سجاد(علیه السلام) پس از آنكه از خداوند درخواست میكنند كه دلشان را به محبت خالصانه به خویش زینت دهد و ایشان را در شمار دوستان خالصش قرار دهد، میفرمایند: رَضَّیْتَهُ بِقضائِك؛ «مرا در شمار كسانی قرار ده كه آنان را راضی به قضای خود ساختهای».
در دعاها و مناجاتها و به تبع آنها در اشعار و متون عرفانی و دینی، نكات فراوانی دربارة رضا به قضا و قدر الهی وجود دارد. حتی برخی از بزرگان دین در مناجات با خداوند میفرمایند كه خدایا، اگر مرا به جهنم افكنی و فرمان دهی كه مرا به آتش جهنم بسوزانند، من بدان راضیام و از محبتم به تو كاسته نمیشود؛ بلكه چون آن را خواست
تو و برخاسته از ارادهات میدانم، با همة وجود از آن استقبال میكنم. كسی كه به مقام رضای الهی دست نیافته و عشق به خدا بر دلش سایه نیفكنده، در پی برهان و دلیل برای قضا و قدر الهی است. برای اینكه او به مسئلة رضا به قضای الهی كه یكی از صفات ارزشمند بندگان شایستة خداست واقف شود، باید از طریق برهان و استدلال به او تفهیم كرد كه همة كارهای خداوند حكیمانه و منطبق بر حكمت و مصلحت است و بنابراین باید آن را پذیرفت. اما كسی كه دوستدار خداست و با همة وجود به او عشق میورزد، با رویی گشاده و خاطری آسوده و رضایت كامل، تسلیم خواست و قضایش میشود. او از این حقیقت آگاه است كه خداوند علیم و حكیم است و هیچ نقصی در مشیت و قضای او وجود ندارد، اما حكم و قضای وی را ازآنرو كه از محبوب و خداوند سر زده است، میپذیرد و در پی مصلحت و حكمت آن برنمیآید. او میگوید خدایا، خواست تو خواست من است و آنچه تو بخواهی و انجام دهی، مورد رضایت من است؛ خواه به نفع من باشد یا به ضرر من.
كسی كه خالصانه به خداوند محبت میورزد و واقعاً از صمیم دل، عاشق خداوند است، همة كارهای او را دوست میدارد و تسلیم تقدیر و قضای الهی است و در برابر گرفتاریها خم به ابرو نمیآورد. وی ازآنرو كه سختیها و ناگواریها ناشی از قضای الهی هستند، از آنها استقبال میكند؛ گرچه از حیث دیگر، آن ناگواریها خوشایند او نباشد و از آنها رنج ببرد. این ازآنروست كه روح انسان دارای حیثیتها و حالات گوناگون است و در آنِ واحد ممكن است انسان نسبت به حادثه و واقعهای، دو حالت متضاد داشته باشد.
مثلاً واقعة كربلا و شهادت امام حسین(علیه السلام) و اصحاب باوفای آن حضرت و
مصیبتهایی كه بر اهلبیت ایشان گذشت، ازآنرو كه ناشی از اراده و خواست و قضای خدا و همراه با حكمت و مصلحت الهی بود و ازجمله آنكه بقای دین اسلام در گرو آن بود، مورد رضایت آن حضرت و پیروانشان است. ازاینرو همه از آن واقعه كه خواست خدا بود، راضی و خشنودند.
نقل شده است كه محمد حنفیه در شبانگاه و قبل از فرارسیدن صبح روزی كه امام حسین(علیه السلام) تصمیم داشت از مكه خارج شود و به سمت كربلا حركت كند، خدمت آن حضرت رسید و با سخنان خود ایشان را از حركت به سمت كوفه و كربلا كه فرجام شهادت را برای آن حضرت و یارانش رقم میزد، بازداشت. حضرت به او فرمودند دربارة سخنانت میاندیشم. اما سحرگاه از مكه خارج گشته، به سمت كوفه حركت كرد. وقتی محمد حنفیه از حركت آن حضرت آگاه شد، خود را به امام رساند و دهنة اسب ایشان را گرفت و گفت: ای برادر، مگر نفرمودید دربارة سخنانت میاندیشم؟ امام فرمودند: أَتَانِیَ رَسُولُ الله(صلی الله علیه و آله) بَعْدَ مَا فَاَرقْتُكَ فَقَال: یَا حُسَیْنُ أُخْرُجْ فَإنَّ اللهَ قَدْ شَاءَ أنْ یَراكَ قَتیلا؛(1)«پس از آنكه از تو جدا شدم، رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نزدم آمد و فرمود: ای حسین، از مكه خارج شو [و به سمت كربلا حركت كن]. همانا خداوند خواسته است كه تو را كشته ببیند». اما ازآنرو كه آنهمه ظلم و جنایت از سویِ پستترین مردم درحق عزیزترین و شریفترین بندگان خدا روا داشته شد، عواطف همة انسانهای آزاده جریحهدار شده و حزن و اندوهی جانكاه و ابدی بر دل اهلبیت آن حضرت و پیروانش وارد گشته است.
برخی میگویند نهضت امام حسین(علیه السلام) باعث شد كه آن حضرت به مقام عالی شهادت نائل شود و آن واقعه و حادثة بزرگ، اسلام را بیمه كرد و سبب گسترش اسلام
1. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج44، باب 37، ص364، ح2.
شد. با توجه به ثمرات و آثار عظیمی كه بر واقعة كربلا مترتب گردید، ما باید از شهادت آن حضرت كه چنین دستاورد عظیمی داشت خشنود باشیم، نه اینكه به سر و سینه زنیم و عزاداری كنیم. این دسته از این حقیقت غافلاند كه راضی شدن به قضای الهی و خشنود بودن از بركات و آثاری كه بر قیام امام حسین(علیه السلام) مترتب شد، منافاتی با اظهار حزن و اندوه از شهادت آن حضرت ندارد؛ چون این دو حالت از دو حیثیت و خاستگاهِ كاملاً متفاوت ناشی میگردند: یكی آنكه آن واقعه باعث حفظ و بقای اسلام شد و دیگر آنكه شهادت امام حسین(علیه السلام) اركان عالم را به لرزه انداخت. ویژگی روح انسانی این است كه نسبت به موضوع واحد از دو حیث، هم اظهار شادمانی میكند و هم اظهار اندوه و حزن.
آری، كسی كه خداوند را دوست میدارد و باور دارد كه همة حوادث عالم كارهای خداست كه بر اساس حكمت و قضا و قدر الهی انجام میپذیرند، در برابر آنچه رخ میدهد، تسلیم است و كاملاً به قضای الهی راضی است و درنتیجه از حوادث ناگوار، اندوهگین نمیشود؛ چون آنها را ناشی از اراده و مشیت خدا میداند. شاید بتوان این معنا را از سخن خداوند در قرآن نیز استفاده كرد؛ آنجا كه فرمود: أَلا إِنَّ أَوْلِیَاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُون؛(1)«آگاه باشید كه بر دوستان خدا نه بیمی است و نه آنان اندوهگین میشوند».
ابتدا این معنا از آیة شریفه به ذهن انسان راه مییابد كه دوستان خدا از مصیبتها و ناگواریهایی كه بر آنها وارد شده محزون نمیگردند؛ چون میدانند كه خداوند به آنان پاداش میدهد و مصیبتها و ناگواریهایی را كه بر آنها وارد گشته، به بهترین وجه جبران میكند. همچنین آنان از حوادث و مشكلاتی كه در آینده بر آنها وارد میشود
1. یونس (10)، 62.
بیمی ندارند؛ چون میدانند كه در قبال آنچه بر آنها وارد میشود، خداوند به آنها پاداش خیر عنایت میكند. اما شاید بتوان آیه را چنین معنا كرد كه اولیا و دوستان خدا ازآنرو نسبت به حوادث و مصیبتها حزنی به خود راه نمیدهند كه آنها را متعلق قضا و قدر الهی میدانند. رضایت به تقدیرات الهی باعث میشود كه دوستان خدا از سختیها و ناگواریها شكوه نكنند و كاملاً در برابر خداوند تسلیم باشند، بلكه بر آنچه رخ میدهد شادمانی كنند. البته ازسویدیگر كه بدان اشاره كردیم، اولیای خدا نیز محزون میگردند. در روایت آمده است:
أَنَّ النَّبِی(صلی الله علیه و آله) لَمَّا خُرِجَ بِإِبْرَاهِیمَ خَرَجَ یَمْشِی ثُمَّ جَلَسَ عَلَى قَبْرِهِ ثُمَّ وَلَّى فلمّا رَآهُ رَسُولُ اللَّه(صلی الله علیه و آله) قَدْ وُضِعَ فِی الْقَبْرِ دَمَعَتْ عَیْنَاهُ فَلَمَّا رأى الصَّحَابَةُ ذَلِكَ بَكَوْا حَتَّى ارْتَفَعَتْ أَصْوَاتُهُمْ فَأَقْبَلَ عَلَیْهِ أَبُوبَكْرٍ فَقَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ تَبْكِی وأنْتَ تَنْهَى عَنِ الْبُكَاءِ؟ فَقَالَ النَّبِی(صلی الله علیه و آله) تَدْمَعُ الْعَیْنُ وَیَوْجَعُ الْقَلْبُ وَلَا نَقُولُ مَا یُسْخِطُ الرَّبَّ عزّوجل؛(1) «وقتی ابراهیم را بهسویِ قبرستان تشییع كردند، رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نیز به قبرستان رفت و كنار قبر ابراهیم نشست. سپس قدری به قبر نزدیك شد. وقتی مشاهده كرد ابراهیم را در قبر گذاشتهاند، اشك از دیدگان مباركش جاری شد. اصحاب چون گریة پیامبر(صلی الله علیه و آله) را دیدند، همه با صدای بلند گریستند. در این هنگام ابوبكر رو به پیامبر كرد و گفت: ای رسول خدا، آیا تو گریه میكنی و حالآنكه تو خودت ما را از گریه كردن در مصیبتها نهی كردی؟ حضرت فرمود: دیده میگرید و اشك میبارد و قلب محزون میشود، ولی چیزی كه باعث غضب پروردگار عزوجل گردد، نمیگویم».
1. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج82، باب 59، ص91، ح43.
رسول خدا(صلی الله علیه و آله) دارای قلبی بسیار مهربان و آكنده از عاطفه بود و طبیعی است كه در غم از دست دادن فرزندش متأثر گردد و بگرید. البته درعینحال او بیش از هركس در برابر قضای الهی تسلیم و بدان راضی بود و شكر خداوند را بهجا میآورد و سخنی بر زبان نمیآورد كه باعث خشم خداوند شود. در زیارت عاشورا مینگریم كه ازیكسو معصوم از بزرگی و عظمت مصیبت سیدالشهدا(علیه السلام) یاد میكند و میفرماید: وجَلَّتْ وَعَظُمَتْ المُصِیبَةُ بِكَ عَلَیْنا وَعَلَى جَمِیعِ أهْلِ الإسلام، وَجَلَّتْ وَعَظُمَتْ مُصِیبَتُكَ فِی السَّمَوَاتِ عَلَى جَمِیعِ أهْلِ السَّمَوَات،(1) ازسویدیگر به درگاه خداوند شكر به جای میآورد و در ذكر سجده پس از زیارت عاشورا میفرماید: اللَّهُمَّ لَكَ الحَمْدُ حَمْدَ الشَّاكِرینَ لَكَ عَلَى مُصابِهِم.(2) ازیكسو باید در برابر آن مصیبت عظیم ماتم گرفت و اندوهی جانكاه بر دل نشاند و ازسویدیگر، چون آن واقعه و مصیبت تقدیر و قضای الهی است و به اسلام عظمت بخشید و باعث تداوم آن شد، باید شكر خداوند را بهجا آورد.
بههرحال یكی از آثار محبت به خداوند، راضی شدن به قضای الهی است و انسان باید با تلاش و تهذیب نفس و ارتقای باورهای ارزشی و الهی خود، به مرحلهای برسد كه در برابر ناگواریها و مصیبتها شكوه نكند و از صمیم دل به قضا و تقدیر الهی رضایت دهد كه در این صورت خداوند نیز از او راضی میگردد و او مرضیّ خداوند میشود؛ چنانكه خداوند خطاب به نفس اطمینانیافته به خداوند و تقدیرات او میفرماید: یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّة * ارْجِعِی إِلَى رَبِّكِ رَاضِیَةً مَرْضِیَّة؛(3)«ای جان آرام (آرامش و اطمینانیافته)، بهسویِ پروردگارت بازگرد، درحالیكه تو از او خشنودی و او نیز از تو خشنود است».
1. مفاتیح الجنان، زیارت عاشورا.
2. همان.
3. فجر (89)، 27ـ28.
در آیهای دیگر نیز خداوند دربارة تلازم و ارتباط متقابل بین رضایت از وی و تقدیر و قضای او و رضایتش از بندة رهیافته به بهشت الهی میفرماید:
قَالَ اللَّهُ هَذَا یَوْمُ یَنْفَعُ الصَّادِقِینَ صِدْقُهُمْ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الأنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَدًا رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ ذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِیم؛(1) «خدا گفت: این روزی است كه راستگویان را راستیشان سود دهد. ایشان را بهشتهایی است كه از زیر [درختانِ] آنها جویها روان است، همیشه در آن جاویداناند. خدا از آنان خشنود است و آنان از خدا خشنودند؛ این است كامیابی و رستگاری بزرگ».
1. مائده (5)، 119.
خواندن ادعیه و مناجاتهای اهلبیت عصمت و طهارت(علیهم السلام) باعث میشود كه انسان با صفات عالی انسانی و مقامات والایی كه میتواند بدانها دست یابد و نیز شیوة صحیح ارتباط با خداوند آشنا گردد. این آموزههای ارزشمند دینی، انسان را با حقایقی آشنا میسازد كه اشتغالات مادی و شرایط زندگی دنیوی كمتر فرصت اندیشیدن دربارة آنها را در اختیارش مینهد. با مطالعة آن مناجاتها و ادعیه، انسان به مسیر حركت تكاملی و سازوكار و ابزاری كه پیمودن آن مسیر را برایش تسهیل میكند آگاه میشود و به سود و زیان خویش واقف میگردد و درمییابد كه زندگی در آب و نان و عیش و نوش خلاصه نمیشود و فراتر از آنها حقایقی وجود دارند كه به حیات انسان هویت و تعالی میبخشند و ترسیمكنندة حیات انسانی و معنوی او هستند. ازجمله در مناجات محبّین كه بر محور محبت و قرب الهی سامان یافته، ما به عالیترین خصلتهای الهی و انسانی كه همان محبت به خداوند است، رهنمون میشویم. چنانكه گذشت، در طلیعة آن مناجات، حضرت از خداوند درخواست میكنند كه محبت ایشان را به خود خالص گرداند. پرواضح است كه قلب آن حضرت آكنده از محبت خداست، اما از خدا
درخواست میکند كه این محبت به نهایت برسد؛ آنسان كه جز مهر و محبت خدا، چیز دیگری در قلبش نماند؛ چه اینكه با چنین محبت خالصانه، انسان به عالیترین مراتب تعالی و كمال دست مییابد.
طبیعی است كه وقتی محبت انسان به خداوند خالص شد و محبت خداوند بر سراسر قلبش سایه افكند، توجه انسان یكپارچه معطوف خداوند میشود و فكر و ذهن انسان از غیر وی منصرف گشته و تنها متوجه او میگردد؛ چنانكه در محبتهای عادی وقتی انسان به كسی شدیداً علاقهمند میشود، شب و روز فكرش متوجه اوست و هرگاه از اشتغالات و امور زندگی فارغ گردد، دلش متوجه محبوب میشود و پیوسته در پی آن است كه وی را ملاقات كند و با او انس گیرد. آنگاه حضرت به بیان لوازم و آثار محبت خالصانه به خداوند میپردازند كه دربارة یكی از آن آثار و لوازم كه رضای به قضای الهی است سخن گفتیم. حضرت در این باره و در ادامة مناجات خود میفرمایند: وَمَنَحْتَهُ بِالنَّظَرِ إلَی وَجْهِكَ وَحَبَوْتَهُ بِرضَاكَ وَأعَذْتَهُ مِنْ هِجْرِكَ وَقِلاك؛ «[مرا از شمار كسانی قرار ده] كه نعمت دیدارت را به او عطا كردی و وی را برای مقام رضایت برگزیدی و او را به درد فراق و هجرانت مبتلا نساختی».
رؤیت و مشاهدة خداوند كه در این مناجات از آن با عبارت بالنظر الی وجهك یاد شده، برای بندگان خالص خداوند تحقق مییابد و اگر امری واقعی و تحققیافتنی نمیبود، اینهمه در روایات، آیات و دعاها بدان اشاره نمیشد. البته مشاهدة خداوند دارای مراتب است و حضرات معصومین(علیهم السلام) عالیترین مراتب آن را دارند و مراتب نازلتر آن برای سایرین امکان تحقق دارد و البته توفیق نیل به هر مرتبهای از نظر به وجهالله نهایت شرافت و عظمت برای انسان بهشمار میآید. مشاهده و نظر به وجهالله
دارای لذتی بینهایت است كه هیچ لذتی و ازجمله لذت نعمتهای بهشتی به درجة آن نمیرسد. ازاینرو امام سجاد(علیه السلام) در مناجات خود نیل بدان را از خداوند درخواست میكند. همچنین نظر به وجهالله، بالاترین مرتبه و درجة كسی كه هستی و جان خود را فدای خداوند كرده و به مقام شهادت نائل آمده است، بهشمار میآید. بااینوجود جا دارد كه ما در حد میسور به فهم و شناخت این مرتبة عالی و ارزشمند نائل شویم و فراتر از ملاحظة تعابیری كه دلالت بر مشاهدة خداوند و نظر به وجهالله دارند، به حقیقت آن نیز واقف گردیم؛ حقیقتی كه خداوند دربارة آن و در وصف بهشتیان سرمست و شادمان از آن مشاهده میفرماید: وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نَاضِرَة* إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَة؛(1)«آن روز چهرههایی تازه و خرم است، كه به پروردگار خویش مینگرند [و پاداش اعمال نیكشان را دریافت میكنند]».
در ادامة آن آیات، خداوند دربارة محرومان از مشاهدهاش میفرماید: وَوُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ بَاسِرَةٌ *تَظُنُّ أَنْ یُفْعَلَ بِهَا فَاقِرَة؛ «و چهرههایی تیره و ترش است، گمان دارند كه با آنها رفتاری كمرشكن میكنند».
در جای دیگر خداوند میفرماید: وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ * ضَاحِكَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ * وَوُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْهَا غَبَرَة * تَرْهَقُهَا قَتَرَةٌ * أُولَئِكَ هُمُ الْكَفَرَةُ الْفَجَرَة؛(2)«رویهایی در آن روز تابان و درخشان است، خندان و شادمان، و رویهایی در آن روز بر آنها غبار نشسته است، آنها را تیرگی و سیاهی پوشانده؛ اینان همان كافران بدكارِ گنهپیشهاند».
انسان در محبتهای انسانی، از ارتباط و انس یافتن و بهخصوص ملاقات و مشاهدة محبوبش لذت میبرد؛ بهویژه اگر آن محبت تشدید شود و به عشق بینجامد. لذت سرشار عاشق از مشاهدة معشوق دارای چنان ارزش و جایگاهی است كه محور ادبیات
1. قیامت (75)، 22ـ23.
2. عبس (80)، 38ـ42.
و داستانهای عشقی رایج در تمام فرهنگهای بشری شده است و در آنها بیش از هر چیز از دیدار محبوب و معشوق و لذتی كه از آن عاید عاشق میشود و ترس و شِكوه از فراق و جدایی از محبوب سخن به میان آمده است.
پرواضح است كه مشاهدة خداوند، مشاهدة حسی نیست؛ چون خداوند مجرد است و جسمانی نیست. برای دستیابی به مفهوم و معنای رؤیت و مشاهدة خداوند، باید به مفهوم مواجهه بین انسانها نظری افكنیم تا از آن طریق، فهم مشاهدة خداوند برای ما تسهیل شود. در ملاقاتی كه افراد با یكدیگر دارند، چون ملاقات با رودررو شدن و مشاهدة صورت انجام میپذیرد و در زبان عربی از صورت به «وجه».یاد میشود و دو فرد ملاقاتكننده، روبهروی هم قرار میگیرند و صورت یكدیگر را مشاهده میكنند، تعبیر به مواجهه میشود. پس منظور از دیدار و مواجهه و ازجمله دیدار عاشق با معشوق روبهرو شدن با آن حیثیت و بخشی از وجود دیگری است كه صورت و وجه نامیده میشود و در هر ملاقاتی روی و صورت افراد است كه در برابر هم قرار میگیرد و هیچگاه از مشاهده و دیدن پشت سر كسی، تعبیر به دیدار نمیشود. لازمة ملاقات با محبوب و مواجهة معشوق با عاشق، محبت و علاقهای است كه بین آن دو برقرار است. منظور از مشاهدة خداوند و مواجهه با او، اظهار محبت خالصانه به خداوند و مواجهه با صفت رحمانیت وی و درنتیجه بهرهمند شدن از رحمت و رأفت بیكران اوست.
در هر دیداری، درك زیباییهای محبوب به انسان لذت میبخشد و هر قدر محبوب و یا كسی كه انسان او را مشاهده میكند زیباتر باشد، لذت بیشتری از این مشاهده عایدش میشود. پس برای لذت بردن از مشاهدة كسی، در درجة اول، آن شخص باید زیبا باشد؛ در درجة دوم باید انسان دارای نیروی درككنندة زیبایی باشد. پس اگر انسان شخصی را زشت میداند و زیبایی در او نمیبیند، از مشاهدهاش لذت نمیبرد. یا اگر آن شخص زیباست و انسان هم قبول دارد كه او زیباست، اما چشم ندارد كه به عیان
زیبایی او را مشاهده كند، باز لذت نمیبرد و هر قدر چشم انسان كمسوتر باشد، از مشاهدة زیباییها كمتر لذت میبرد و هرچه چشم پرنورتر باشد، لذت بیشتری از مشاهدة زیباییها عایدش میشود.
زیبایی ازآنرو كه كمال است، دوستداشتنی و لذتبخش است؛ همچنانكه زشتی ازآنرو كه نقص است، مشاهدة آن انسان را آزرده میسازد. پس اگر همة زیباییهای عالم را متمركز و یكپارچه در جایی گرد آورند، از مشاهدة آن لذتی به انسان دست میدهد كه تصوركردنی نیست. وقتی كه دلدادهای با مشاهدة زیبارو و چشم و ابروی او، دل و دیده از كف میدهد و از لذت مشاهدة آن زیبارو از پا درمیآید و حاضر است هستی خود را به پای آن معشوق زیبارو بیفكند، به آن دلداده با مشاهدة یكجا و یكپارچة همة زیباییهای زیبارویان عالم، چه حالی دست خواهد داد؟ اجتماع همة زیباییها در كسی و جایی محال است و به فرض كه چنین چیزی ممكن شود، آن زیبایی، متراكم از زیباییهای محدود است و در برابر كمال بینهایت خداوند و زیباییهای بینهایت و نامحدود تجلیات ربانی چیزی بهشمار نمیآید. ازاینرو اگر كسی توفیق درك جلوههای معشوق واقعی و لیاقت نظاره كردن به رخ زیبای معبود ازلی و ابدی و سرمدیِ دارای كمالات بینهایت را پیدا كند، به چنان لذت سرشار و بینهایتی دست مییابد كه در وصف نمیگنجد و نمیتوان آن را با لذتهای محدود غیرالهی مقایسه كرد.
از آیات قرآن، روایات و ازجمله مناجاتی كه به بررسی آن میپردازیم، برمیآید كه انسان استعداد و ظرفیت درك آن زیبایی نامحدود و لذت بردن از آن را دارد؛ آنهم لذتی كه یك لحظه دریافت و درك آن، از درك همة لذایذ عالم در طول عمر، فراتر و بیشتر
است؛ چون آن لذایذ محدودند ولی لذت درك مشاهدة خداوند و درك زیبایی جلوههای معبود، نامتناهی و نامحدود است. آنگاه اگر انسان به این استعداد و ظرفیت عظیم و شگفتانگیزی كه خداوند در وجود او به ودیعت نهاده است، پی ببرد و دریابد كه به چه مقام و درجهای میتواند دست یابد و اینكه میتواند به آن محبوب با زیباییهای نامتناهی دل ببندد، آیا حاضر است خود را اسیر امور مادی پست و گذرا و محدود و توأم با آفت، پلیدی و زشتیهای فراوان كند؟
اگر ما لیاقت درك حقایقی متعالی چون مشاهدة خداوند و نظر به تجلیات ربوبی را نداریم، خواندن دعاها و مناجاتها و ازجمله این مناجات كه از چنان حقایقی خبر میدهند دستكم ما را به وجود آن حقایق رهنمون میسازد. به برکت مطالعة آموزههای ناب دینی است كه عظمت انسان و استعدادها و ظرفیتهای متعالی او برایمان آشكار میشود و درمییابیم كه انسان میتواند به مقامات و درجاتی نائل گردد كه تصورش هم برای ما دشوار است. پس آیا سزاوار است كه عمر و وقتمان را صرف امور پوچ و بیهوده كنیم و از حقیقت وجودمان غافل شویم؟ حقیقت وجودی كه خداوند دربارة آن فرمود: وَاصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِی؛(1) «و تو را برای خود پروردم و برگزیدم».و یا در حدیث قدسی میخوانیم كه خداوند فرمود: عَبْدی خَلَقْتُ الأشْیاءَ لأجْلِِكَ وَخَلَقْتُكَ لِأجْلیِ وَهَبْتُكَ الدُّنْیَا بِالْإحْسَانِ وَالأخِرَةَ بالْإِیمَان؛(2) «بندة من، من همة اشیا را برای تو آفریدم و تو را برای خودم خلق كردم. دنیا را با احسانم به تو بخشیدم و آخرت را بهپاس ایمانت به تو خواهم بخشید».
قبلاً دربارة رضا به قضای الهی سخن گفتیم. دستیابی به این مقام كه در روایات و متون
1. طه (20)، 41.
2. شیخحر عاملی، الجواهر السنیه، ص361.
دینی فراوان از آن سخن به میان آمده و از مقامات بلند معرفتی بهشمار میآید، از راههای عادی، بسیار به طول میانجامد و دشواریهای فراوان به همراه دارد. بسیاری از خواستههای انسان با آنچه خداوند مقرر میفرماید متفاوت است و گاهی انسان از آنچه اتفاق میافتد و مطابق با تقدیر الهی است ناراحت و ناراضی میباشد. برای انسان بسیار دشوار است كه با صرف تفكر در این باره كه تقدیرها و كارهای خداوند ازروی حكمت و به مصلحت اوست، به قضای الهی راضی شود. اما از طریق محبت به خداوند، بهخصوص محبت شدید و خالصانه، راضی شدن به قضای الهی آسان میشود؛ چون وقتی انسان كسی را دوست داشت، بهخصوص اگر آن محبت شدید و كامل بود، هرچه او انجام میدهد، میپذیرد و در برابر آن تسلیم است و آنچه از دوست میرسد، میپسندد و با همة وجود میپذیرد و كاری به سود و زیان آن ندارد. كسی كه خالصانه خدا را دوست دارد، اگر اتفاقی برایش افتاد، مثلاً پایش شكست، یا فقیر شد، یا بچهاش بیمار گردید، چون این حوادث را مطابق با خواست خداوند میداند، بدانها رضایت میدهد. متقابلاً چنین كسی در پی آن است كه خداوند نیز از او راضی شود. چون وقتی انسان كسی را دوست داشت، در پی آن است كه محبوب نیز او را دوست بدارد و اثر و نتیجة محبت محبوب به انسان، رضایت اوست. برای وی خیلی سخت است كه بداند محبوبش از او ناراحت و ناراضی است و در مقابل، نهایت آرزویش این است كه محبوبش از او راضی باشد. با توجه به اینكه نهایت آرزوی بندة مطیع فرمان خدا كه خالصانه به وی محبت دارد، این است كه خداوند نیز از او راضی شود، امام سجاد(علیه السلام) از خداوند میخواهند كه ایشان را در شمار كسانی قرار دهد كه رضایت خود را به آنها بخشیده و آنان را برای مقام رضایتش برگزیده است و میفرمایند: وحَبَوْتَهُ بِرِضَاك. آنگاه حضرت یكی دیگر از آثار محبت خداوند را برمیشمارند و میفرمایند: وأعَذْتَهُ مِنْ هِجْرِكَ وَقِلَاك؛ «و مرا در شمار كسانی قرار ده كه به درد فراق و هجرانت مبتلا نساختی».
كشندهترین چیز برای محب این است كه محبوب با او قهر كند و به او اعتنایی نداشته باشد. ازاینرو، حضرت پس از آنكه از خداوند میخواهد كه از ایشان راضی و خشنود باشد، همچنین درخواست میكند كه ایشان را از شمار كسانی قرار دهد كه به قهر و هجران خود مبتلا نساخته است و ایشان را به درد كشندة بیمهری و بیاعتناییاش مبتلا نمیسازد. «هجر» فراق و ترك كردن ازروی ناخشنودی و بهمعنای «قهر كردن» است. مطلق فراق، هجر بهشمار نمیآید؛ چه اینكه لازمة زندگی دنیا فراق از محبوب و حرمان از لقا و وصال اوست. نهایت آرزوی بندگان سالك و شایستة خدا، وصال معبود است، اما شرایط این عالم ایجاب میكند كه آنان در غم فراق معبود بسوزند و حرمان از یار، ایشان را میآزارد و حزنی همیشگی بر جانشان مینشاند. اما آنچه برای آنان كشنده و تحملناپذیر است، هجران محبوب و قهر وی با ایشان و ناخشنودی یار میباشد. حتی تصور اینكه محبوب به آنان اعتنایی ندارد و به هجرش مبتلا ساخته، برایشان كشنده است. «قلی» نیز تقریباً مرادف با «هجر» و بهمعنای «بیمهری» و «قهر» است و در برخی از آیات قرآن نیز به كار رفته است؛ آنجا كه خداوند میفرماید: وَالضُّحَى * وَاللَّیْلِ إِذَا سَجَى * مَا وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَمَا قَلَى؛(1)«سوگند به روشنایی و برآمدن روز، سوگند به شب چون درآید و آرام گیرد (تاریكی آن همه را فروپوشد)، كه پروردگارت نه تو را فروگذاشته و نه با تو قهر كرده است».
در ادامة مناجات، حضرت دربارة بخشی دیگر از آثار محبت خالصانه به خداوند میفرمایند:
وَبَوَّاْتَهُ مَقْعَدَ الصِّدْقِ فى جِوَارِكَ، وَخَصَصْتَهُ بِمَعْرِفَتِكَ، وَاَهَّلْتَهُ لِعِبادَتِكَ،
1. ضحی (93)، 1ـ3.
وَهَیَّمْتَ قَلْبَهُ لِإِرَادَتِكَ، وَاجْتَبَیْتَهُ لِمُشَاهَدَتِكَ، وَاَخْلَیْتَ وَجْهَهُ لَكَ، وَفَرَّغْتَ فُؤَادَهُ لِحُبِّكَ، وَرَغَّبْتَهُ فِیما عِنْدَكَ، وَاَلْهَمْتَهُ ذِكْرَكَ، وَاَوْزَعْتَهُ شُكْرَكَ، وَشَغَلْتَهُ بِطاعَتِكَ وَصَیَّرْتَهُ مِنْ صالِحى بَرِیَّتِكَ، وَاخْتَرْتَهُ لِمُنَاجَاتِكَ، وَقَطَعْتَ عَنْهُ كُلَّ شَىْءٍ یَقْطَعُهُ عَنْك؛ «مرا از شمار كسانی قرار ده كه در جوارت، در نشیمنگاه عالم صدق و حقیقت جای دادی و به مرتبة معرفتت مخصوص كردی و لایق پرستشت ساختی و قلبش را دلباخته و شیفتة ارادت و محبتت گرداندی و برای مشاهدهات برگزیدی. روی او را یكپارچه بهسویِ خود گرداندی و قلبش را از هرچه جز دوستی توست، خالی ساختی و او را به آنچه نزدت است، راغب گرداندی و ذكرت را به او الهام كردی و شكرت را به او ارزانی داشتی و به طاعتت سرگرمش ساختی. او را از صالحان خلق خود قرار دادی و برای مناجاتت انتخابش كردی و علاقهاش را از هرچه او را از تو دور كند، قطع كردی».
همجواری با محبوب و در كنارش زیستن و به سر بردن با او بالاترین آرزوی هر انسانی است. رهیافتگان به زمزم عشق و محبت الهی بیش از هر چیز آرزو دارند كه در جوار او از رحمت و لطف بینهایتش بهرهمند شوند. بیتردید جوار معبود، والاترین و شریفترین جایگاهی است كه میتوان بدان دست یافت و در پرتو آن جایگاه عظیم و الهی، عالیترین افتخار نصیب انسان میشود؛ چه اینكه در آن جایگاه انسان از همة ناراحتیها و نگرانیها میرهد و به اطمینان خاطر و آسایش و آرامش ابدی دست مییابد. ازاینرو، آسیه، زن فرعون، پس از آنكه به خداوند و حضرت موسی(علیه السلام) ایمان آورد و به این دلیل، تحت شدیدترین شكنجههای فرعون قرار گرفت تا از آیین
توحیدی دست كشد و دوباره به فرعون و آیین شرك روی آورد، زیر شكنجه گفت: رَبِّ ابْنِ لِی عِنْدَكَ بَیْتًا فِی الْجَنَّةِ وَنَجِّنِی مِنْ فِرْعَوْنَ وَعَمَلِهِ وَنَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِین؛(1)«پروردگارا، برای من نزد خویش، در بهشت خانهای بساز و مرا از فرعون و كردار او برَهان و مرا از گروه ستمكاران رهایی بخش». امام سجاد(علیه السلام) نیز از خداوند درخواست میكنند كه در شمار راهیافتگان به جوار الهی و برخوردارشدگان از معرفت خاص خداوند قرار گیرند.
شناخت و معرفت، مقدمه و سرآغاز دستیابی به هر هدفی است. همچنین كسی كه جویای محبت به خداوند و آثار آن است و ازجمله خواهان بهرهمند شدن از جوار الهی و بار یافتن به حریم اوست كه بدون واسطه و حایلی با معشوق و معبود خود به گفتوگو پردازد، باید به خداوند معرفت پیدا كند. وقتی انسان شناخت كافی و لازم به خداوند ندارد و حضور او را درك نمیكند، چگونه میتواند درخواستهای متعالی چون محبت خالص و همجواری با او را داشته باشد؟ بسیاری از مردم، شناخت مستقیمی از خداوند ندارند و تنها وی را موجودی میدانند كه عالم و بهشت و جهنم را خلق كرده است و چون شناختی از خود او و سایر صفاتش ندارند، توجهشان معطوف به آثار و نعمتهای الهی و بهشت و جهنم است. آنان بیش از آنكه خود را نیازمند به خداوند بدانند، نیازمند نعمتهای خداوند در دنیا میدانند؛ غافل از آنكه نیاز انسان به خداوند، بسیار بیشتر و فراتر از نیازش به مخلوقات اوست. برای اینكه انسان نیاز همیشگی و سرشارش را به خداوند درك كند و دریابد كه وی تا چه حد دوستداشتنی است و نمیشود از او بینیاز گشت و جایگزینی برایش یافت نمیشود، باید خداوند را بشناسد. طبیعی است كه هر قدر این شناخت و معرفت زیادتر شود، انسان بیشتر به
1. تحریم (66)، 11.
عظمت خداوند آگاه میگردد و محبتش به او افزایش مییابد. كسی كه گوهرشناس نیست، فرقی بین گوهر گرانقیمت و ارزشمند با خرمهره و شیشة معمولی نمیگذارد. چهبسا او شیشة معمولی را كه در ظاهر پرزرقوبرقتر و زیباتر است، بر آن گوهر گرانقیمت ترجیح دهد.
كسی كه خداوند و مقام قرب و جوارش در عالم آخرت را نمیشناسد، همچنین كسی كه از اهمیت و عظمت محبت وی آگاه نیست و نیز شناختی از بهشت و نعمتهای اخروی ندارد، داراییها و سرمایههای دنیوی را بر نعمتهای بهشتی و جوار خداوند در بهشت ترجیح میدهد. او با توجه به آنكه لذتهای دنیا برایش قابل درك هستند و شناختی از لذتهای اخروی ندارد، لذتهای دنیوی را ترجیح میدهد. برای او خانههای مجلل و كاخهای دنیوی، پرجاذبهتر از قصرها و كاخهای بهشت هستند. مطلوب او منحصر در این دنیاست و شناختی از مطلوب واقعیاش كه قرب و جوار الهی است، ندارد. او به تأسّی از امامان معصوم(علیهم السلام) و برای نیل به ثوابی كه وعده داده شده، دعاهای رسیده را كه متضمن درخواست بهشت و نعمتهای بهشتی و مقامات متعالی انسانی است، میخواند، ولی از حقیقت و عظمت آنچه میخواند و درخواست میكند، آگاه نیست. در صورتی انسان از ته دل و با همة وجود، مقامات عالی انسانی و معنوی و ازجمله قرب و همجواری با خداوند را درخواست میكند و به تلاش برای رسیدن به آن مقصود متعالی میپردازد و برای آن از درخواستهای پوچ و بیمقدار صرفنظر میكند و به لوازم چنان خواستهای نیز پایبند میماند كه به شناخت واقعی و حقیقی خداوند و مقامات اولیای خدا دست یابد. این همان شناخت ویژهای است كه تنها افراد اندكی بدان دست یافتهاند و اكثریت مردم از آن نصیبی ندارند و اهمیت و عظمت آن تا حدی است كه امام سجاد(علیه السلام) از خداوند آن را درخواست میكنند.
با توجه به آنكه راه نیل به قرب و جوار الهی و درك عظمت و ارزش آن، بندگی خداست، حضرت میفرمایند: وأهَّلْتَهُ لِعِبادَتِك؛ «مرا در شمار كسانی قرار ده كه لایق پرستشت ساختی». بندگی خدا یعنی انسان بهراستی درك كند از خودش چیزی ندارد و سرتاپا نیازمند خدا، و بندة اوست و این بندگی را نهفقط با زبان، كه با همة رفتارش در طول زندگی نشان دهد. عبادتهای خاص و توقیفی ازجمله نماز كه در آن انسان در پیشگاه خداوند تعظیم میكند و به سجده میافتد، دربرگیرندة روح بندگی خداست. همچنین هر كار دیگری كه برای اطاعت خداوند و جلب رضایت وی انجام میگیرد، نمایشگر بندگی اوست. آن كار وقتی با قصد اطاعت و برای خداوند انجام گرفت، عبادت محسوب میشود و بهوسیلة آن، انسان خواست خود را فدای خواست خداوند میکند و در برابر ارادة الهی از خواستههای خود صرفنظر مینماید. اگر ما پس از آنكه عمرمان در راه تحصیل علم گذشته است و سالیانی با معارف توحیدی سروكار داشتهایم، به مرحلهای نرسیدهایم كه برای خودمان شأنی قایل نباشیم و همهچیز را برای خدا بخواهیم دلیل آن است كه هنوز به مقام بندگی خدا و تحصیل توفیق عبادت خالصانة خداوند دست نیافتهایم. كسی كه محركش در زندگی پول، شهرت و مقام است و خود را اسیر شكم و شهوت و دنیا ساخته است، لیاقت بندگی خدا را ندارد. در صورتی انسان، لیاقت بندگی خدا را پیدا میكند كه از بند اسارت دنیا و شهرت و مقام، خود را نجات دهد و دستكم در حدی كه خداوند اجازه داده و برایش مباح دانسته است، از آن امور استفاده كند؛ و پا را فراتر از تكالیف الهی ننهد و مرتكب حرام و گناه نشود، كه در این صورت به اولین مرحلة بندگی خدا دست یافته است. البته مرحلة كاملتر بندگی خدا ایجاب میكند كه انسان تنها بهجهت اطاعت فرمان خدا به نیازمندیهای دنیویاش بپردازد بهگونهای كه اگر خداوند به او نمیفرمود كه غذا
بخورد و نیازهای دنیوی خودش را تأمین كند، او به تأمین حداقل نیازهای خود نیز نمیپرداخت. كسی كه بندة شكم و شهوت است، لیاقت بندگی خدا را ندارد، ازاینجهت از عبادت لذت نمیبرد و از انجامش احساس خستگی میكند. اما كسی كه لایق بندگی خداست، چنان از عبادت و راز و نیاز با خدا لذت میبرد كه جز برای پرداختن به امور ضروری زندگیاش، حاضر نیست عبادت را رها كند و خود را از فیض نجوای با معبود محروم سازد.
وَهَیَّمْتَ قَلْبَهُ لِإِرادَتِكَ وَاجْتَبَیْتَهُ لِمُشَاهَدَتِك. در زبان عربی از شیفتگی به «هیام» تعبیر میشود، و آن حالت شدید محبت است كه در پیِ آن، عاشق با همة وجود مجذوب معشوق میشود و جذبهاش او را واله و سرگشته میسازد. این حالت چنان انسان را از خود غافل میگرداند و همة هوش و حواسش را متوجه محبوب میسازد كه وقتی دیگران رفتار و حالات او را مینگرند، دیوانهاش میپندارند. انسان براثر معرفت و محبت خالصانه به خداوند و بندگیاش، با همة وجود شیفتة وی میشود و دیگر به غیر او توجهی ندارد و توجه و نظرش یكپارچه به معبود معطوف میشود. امام سجاد(علیه السلام) نیز از خداوند درخواست میكنند كه ایشان را در شمار مجذوبان و شیفتگانش و كسانی كه آنان را برای مشاهدهاش برگزیده است قرار دهد. دربارة مقام مشاهده در مباحث گوناگون و ازجمله در چند جلسة قبل سخن گفتیم. فهم و درك واقعیت مشاهدة خداوند بسیار دشوار است و چنانكه از آیات و روایات استفاده میشود، اولیای خدا و مؤمنان كامل به مراتبی از مشاهدة خداوند نائل میگردند. البته این مشاهده، حسی نیست و بهمعنای مشاهدة خداوند با چشم دل و نور ایمان است. ازاینرو، وقتی از امیر مؤمنان(علیه السلام) سؤال شد كه آیا خدایت را مشاهده كردهای؟ حضرت در پاسخ فرمودند: أَ فَأعْبُدُ مَا لَا أَرَى؟ فَقَال
وَكَیْفَ تَرَاهُ؟ فَقَال(علیه السلام) لَا تُدْرِكُهُ الْعُیُونُ بِمُشَاهَدَةِ الْعِیَانِ وَلَكِنْ تُدْرِكُهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْإِیمَان؛(1)«آیا خدایی را كه نبینم میپرستم؟ گفت: چگونه او را میبینی؟ فرمود: چشمها او را چون اجسام نبینند و درنیابند؛ اما دلها در پرتو ایمان راستین او را ببینند و دریابند».
البته مرتبة كامل مشاهدة خداوند در عالم آخرت، آنهم در حدی كه برای ممكنات میسور و تحققپذیر است، به مؤمنان و اولیای خدا عنایت میشود. در این دنیا كه انسان محكوم قوانین عالم ماده است و بهجهت تعلقات مادی مرتبة كامل آن مشاهده محقق نمیشود و مرتبة فروتر آن، با عنایت و توفیق الهی برای اولیای خدا حاصل میگردد. ازاینرو، دربارة درخواست مشاهدة خداوند از سویِ حضرت موسی(علیه السلام) و عكسالعمل خداوند به آن پرسش كه آن حضرت به نمایندگی از بنیاسرائیل مطرح كرد، در قرآن آمده است:
وَلَمَّا جَاءَ مُوسَى لِمِیقَاتِنَا وَكَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْكَ قَالَ لَنْ تَرَانِی وَلَكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِی فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَخَرَّ مُوسَى صَعِقًا فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَكَ تُبْتُ إِلَیْكَ وأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِین؛(2) «و چون موسی به وعدهگاه ما آمد و پروردگارش [بیواسطه] با او سخن گفت، گفت: پروردگارا، [خود را] به من بنمای تا به تو بنگرم. گفت: هرگز مرا نخواهی دید، ولیكن به این كوه بنگر، پس اگر در جای خود قرار و آرام داشت مرا خواهی دید، و چون پروردگارش بر آن كوه تجلی كرد، آن را خُرد و پراكنده ساخت و موسی مدهوش بیفتاد و چون به خود آمد، گفت: [بارخدایا،] تو پاك و منزهی [از اینكه با چشم دیده شوی]. به تو بازگشتم و من نخستین باوردارندهام».
1. نهج البلاغه، خطبة 179.
2. اعراف (7)، 143.
وَاَخْلَیْتَ وَجْهَهُ لَكَ، وَفَرَّغْتَ فُؤَادَهُ لِحُبِّكَ، وَرَغَّبْتَهُ فِیما عِنْدَكَ. وقتی انسان با كسی مواجه میشود و میخواهد با او سخن گوید و بهخصوص وقتی میخواهد با كسی انس گیرد، روبهروی او میایستد و صورتش را در برابر صورت او قرار میدهد و هیچگاه در حال سخن گفتن و انس یافتن با كسی به او پشت نمیكند. «توجه».كه در آن عنایت خاص به كسی و چیزی نهفته است، از «وجه» بهمعنای «صورت» گرفته شده است. وقتی از «نظر به وجهالله» سخن گفته میشود، در آن تعبیر حیثیت توجه، مواجهه و عنایت به خداوند و انس یافتن به او لحاظ شده است. امام سجاد(علیه السلام) از خداوند درخواست میكنند كه ایشان را در شمار كسانی قرار دهد كه توجه و روی او را یكپارچه بهسویِ خود گردانده است. توجه كامل به خداوند از آثار محبت خالص به وی است و گرچه تصور آن، چه رسد به عینیت یافتن آن، برای ما دشوار است، این حالت برای اولیای او كه دلشان را یكپارچه مجلای عشق و محبت الهی ساختهاند، امری عادی بهحساب میآید. در روابط انسانی و در مواجهة افراد با یكدیگر، این سنخ توجه، یعنی توجه كامل به گوینده و یا مخاطب و توجه نكردن به غیر او فراوان اتفاق میافتد. مثلاً شما عزیزان كه در این مجلس حاضرید، برای اینكه سخنان مرا بشنوید و آنها را به خاطر بسپارید، كاملاً توجهتان معطوف به من و سخنانم است و حواس و ذهنتان را به مسائل دیگر مشغول نمیسازید؛ چون در آن صورت از دریافت مطالبی كه گفته میشود بازمیمانید. همچنین كسی كه دل در گرو عشق و محبت به خدا دارد و فقط در پیِ انس یافتن با اوست، یكسره به وی توجه دارد و خود را به غیر او مشغول نمیسازد. البته چون خداوند مجرد است و جسمانی نیست، منظور از توجه یافتن به او، مواجهة جسمانی نیست، بلكه منظور آن است كه انسان قلب و دلش را به خداوند، الطاف و عنایات وی متوجه میكند و از اشتغالات مادی و عوامل بازدارنده از توجه به او تهی میسازد.
جملة وَفَرَّغْتَ فُؤَادَهُ لِحُبِّك را هم میتوان از آثار محبت خالص به خداوند برشمرد، و هم میتوان آن را تعبیری دیگر از محبت خالص به او دانست. با این جمله حضرت از خداوند درخواست میكنند كه دلشان را مختص محبت خود گرداند و از محبت به غیر او خالی سازد. برای اینكه گلاب خالص بماند و فاسد نشود، نباید در آن سركه ریخت. همچنین نباید علاقه و محبت به غیرخدا را در دل راه داد؛ چون دلبستگی و علاقه به غیر وی با محبت و توجه به او سازگار نیست و دل را از محبت خدا تهی میسازد. وقتی خداوند به بندهاش عنایت و توجه دارد و میخواهد محبتش را در قلب او جای دهد و طعم و لذت آن را به او بچشاند، دل او را از تعلقات مادی و آلودگیهایی كه با محبتش ناسازگار است، پاك میسازد و آنگاه كه دل بنده، پاك و مصفا شد، محبتش را در آن قرار میدهد؛ چنانكه اگر انسان بخواهد در ظرفی گلاب یا عطری خوشبو و دلانگیز بریزد، آن ظرف را تمیز میكند تا مایعی دیگر با آن عطر و گلاب مخلوط نشود و آن را فاسد نسازد. خداوند نیز با وسایلی كه فراهم میآورد، دل مؤمن را از آلودگیها و تعلقات غیرالهی پاك میكند و آنگاه محبتش را در آن قرار میدهد. البته تعلقات و آلودگیهای دل متفاوتاند؛ برخی از آنها بهراحتی از دل زدوده میشوند، اما برخی از آنها بهسختی و در درازمدت از دل پاك میشوند؛ چنانكه اگر بخواهیم در ظرفی كه در آن آب هست گلاب بریزیم، به مجرد خالی كردن آب، ظرف پاك و مهیای ریختن گلاب در آن میشود. اما اگر در آن ظرف، مایع چرب یا چسبندهای هست، باید پس از تخلیة آن، ظرف را كاملاً شستوشو داد. حال اگر در ظرفی كه در آن گریس ریختهاند بخواهیم عطر بریزیم، باید پس از تخلیة گریس، آن ظرف را چندین بار شستوشو دهیم تا كاملاً چربی و بوی گریس برطرف شود.
دل جوانان كه چندان به تعلقات دنیوی آلوده نگشته، و آلودگیها كاملاً در آن رسوخ نیافته است، سراسر مهیای پاك شدن از آلودگی و دلبستگیهای دنیوی و زینت
یافتن به محبت الهی است. اما كسانی كه عمری از آنها گذشته و بهمرور و طی عمر طولانیشان، تعلقات دنیوی نظیر تعلق به مال، مقام، ریاست، خانه و وسایل آسایش كاملاً در دلشان رسوخ یافته است، بهآسانی و در زمانی كوتاه نمیتوانند دلشان را از آن تعلقات پاك كنند و محبت خدا را جایگزین آنها سازند. برای این منظور، باید وسایل فراوانی فراهم شود و آنان با توفیق الهی برای زدودن هریك از آن تعلقات، زمانی طولانی صرف كنند، تا پس از سالیان طولانی و با زحمت و ریاضت فراوان، خداوند آنان را رهین توفیق و عنایتش سازد و دلشان را از همة آلودگیها مصفا و پیراسته گرداند و آنگاه محبتش را در آن قرار دهد. بیتردید گرفتاریهایی كه در زندگی برای مؤمنان و دوستان خدا رخ میدهد، در زمرة وسایلی قرار دارند كه خداوند فراروی آنان میگذارد تا بدینوسیله به خداوند متذكر شوند؛ تعلقات را از دلشان بزدایند و آمادة آراستن قلب به نور الهی و محبت خالصانة او گردند.
یكی از آثار محبت خالصانه به خداوند، رغبت یافتن به آنچه در نزد اوست و علاقه نشان ندادن به دنیا و زرق و برق زودگذر آن میباشد. بیتردید این خصلت در كسی پدید میآید كه باور كند دنیا و تعلقات آن پوچ و بیارزش است و آنچه در نزد خداست، اصیل، ماندنی و دارای ارزش نامحدود است. ریاست، مقام و سایر داراییهای دنیوی، فانیاند و برخلاف تصور ما، خیلی زود از بین میروند. گاهی انسان سالیانی برای رسیدن به پست و مقام تلاش میكند و قبل از آنكه در مقامش مستقر شود و بهرة لازم را از آن ببرد، عمرش به سر میرسد و ناكام از دنیا و مقام، روانة سرای آخرت میگردد. برخی در میانة راه و قبل از آنكه به مقصود و مقامی كه در پیِ آن بودهاند برسند، عزرائیل به سراغشان میآید و به زندگیشان خاتمه میدهد.
خداوند دربارة پایداری و ماندگاری آنچه در نزد خداست و ناپایداری تعلقات دنیویای كه انسان بدانها دلخوش كرده، میفرماید: مَا عِنْدَكُمْ یَنْفَدُ وَمَا عِنْدَ اللَّهِ بَاقٍ وَلَنَجْزِیَنَّ الَّذِینَ صَبَرُوا أَجْرَهُمْ بِأحْسَنِ مَا كَانُوا یَعْمَلُون؛(1)«آنچه نزد شماست، پایان پذیرد و آنچه نزد خداست، ماندنی است و كسانی كه شكیبایی كردند، هرآینه مزدشان را بر پایة نیكوترین كاری كه میكردند دهیم».
در آیة دیگر خداوند پس از آنكه مرگ را سرنوشت محتوم همگان معرفی میكند و به مؤمنان رهیده از دام شیطان وعدة رستگاری و نیل به پاداش كامل در رستاخیز و بهرهمندی از سرای جاودانة بهشت میدهد، میفرماید: وَمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا إِلاّ مَتَاعُ الْغُرُور؛(2)«و زندگی دنیا چیزی جز كالای فریب نیست».
در جای دیگر خداوند دربارة برتری كیفی و كمّی آخرت بر دنیا میفرماید: بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا * وَالآخِرَةُ خَیْرٌ وأبْقَى؛(3)«بلكه شما زندگی این جهان را برمیگزینید، و حالآنكه آن جهان بهتر و پایندهتر است».
«خیر» در آیة شریفه ناظر به برتری كیفی و بهتر بودن آخرت نسبت به دنیاست و «ابقی» ناظر به برتری كمّی و پایدارتر بودن آخرت نسبت به دنیاست. در آیة دیگر، این برتری كمّی و كیفی به خداوند نسبت داده شده است و از قول ساحران دربار فرعون كه پس از مشاهدة معجزة حضرت موسی(علیه السلام) به خداوند ایمان میآورند و برای اینكه دست از ایمان به خدا بكشند و دوباره به فرعون ایمان آورند، شكنجه میشوند، نقل میكند: إِنَّا آمَنَّا بِرَبِّنَا لِیَغْفِرَ لَنَا خَطَایَانَا وَمَا أَكْرَهْتَنَا عَلَیْهِ مِنَ السِّحْرِ وَاللَّهُ خَیْرٌ وأَبْقَى؛(4) «ما به
1. نحل (16)، 96.
2. آل عمران (3)، 185.
3. اعلی (87)، 16ـ17.
4. طه (20)، 73.
پروردگارمان ایمان آوردیم تا لغزشهای ما و آن سحری كه ما را بدان وادار كردی بیامرزد؛ و خدا بهتر و پایندهتر است».
كسی كه به معرفت حقیقی و محبت خالصانه به خداوند نائل شده، و به آنچه نزد خداوند هست رغبت دارد، همواره باید به یاد خداوند باشد؛ چون یاد خداوند عوامل غفلتزایی را كه در دنیای انسان قرار دارند، كنار مینهد و بیاثر میسازد. ازاینرو حضرت از خداوند میخواهد كه ایشان را در شمار كسانی قرار دهد كه ذكرش را به آنها الهام كرده، و شكرگزاری نعمتهایش را به آنان آموخته است. قدردانی و شكرگزاری از نعمتهای خداوند ناشی از درك عظمت نعمتهای الهی و اهمیت آنهاست و باعث میشود كه انسان همواره به نعمتهای خداوند توجه داشته باشد و قدر آنها را بداند. همچنین حضرت از خداوند درخواست میكنند كه ایشان را در شمار كسانی قرار دهد كه آنان را به طاعت و بندگیاش سرگرم ساخته، و در زمرة صالحان و شایستگان خلقش قرار داده و برای مناجات با او برگزیده است و علاقهشان را از هرچه آنان را از خداوند دور میسازد، قطع كرده است.
اَللَّهُمَّ اجْعَلْنا مِمَّنْ دَأْبُهُمُ الْإِرْتِیاحُ اِلَیْكَ وَالْحَنِینُ، وَدَهْرُهُمُ الزَّفْرَةُ وَالْأَنِینُ، جِبَاهُهُمْ سَاجِدَةٌ لِعَظَمَتِكَ، وَعُیُونُهُمْ سَاهِرَةٌ فى خِدْمَتِكَ، وَدُمُوعُهُمْ سآئِلَةٌ مِنْ خَشْیَتِكَ، وَقُلُوبُهُمْ مُتَعَلِّقَةٌ بِمَحَبَّتِكَ، وَاَفْئِدَتُهُمْ مُنْخَلِعَةٌ مِنْ مَهَابَتِك؛ «خدایا، ما را در زمرة كسانی قرار ده كه عادتشان شادمان شدن و آرامش یافتن و نفس راحت و آسوده كشیدن در جوار توست و همة عمر را با آه و ناله سپری میسازند و پیشانیهایشان در پیشگاه عظمتت به خاك ساییده میشود و چشمهایشان در راه خدمت تو بیخواب مانده و اشكهایشان از خشیت تو سرازیر شده و قلبهایشان آكنده از محبتت گشته و دلهایشان از هیبت و جلال تو از جا كنده شده است».
درخواست آرامش یافتن و شادمانی از انس با خدا و بار یافتن به محضر او و احساس راحتی كردن و نفس آسوده كشیدن نزد خدا، تداعیكنندة كسی است كه دچار رنج و ناراحتی شده و گرفتاریها و خطرها، او را نگران و مضطرب ساخته است و به دنبال
مأمن و كسی میگردد كه در پناه او آرامش و آسایش یابد و از آن سختیها و گرفتاریها برهد؛ نظیر كودكی كه مدتی از مادر جدا شده و در آن مدت مورد بیمهری و جفا قرار گرفته و گرسنگی و حرمان از آغوش پُرمهر مادر، سخت او را آزرده است، و آنگاه از محلی كه مادرش در آن به سر میبرد، آگاه میشود و با همة توان میدود و خود را به مادر میرساند. وقتی او خود را در دامان پرمهر و عاطفة مادر میاندازد و مادر دست به سر و رویش میكشد و او را مینوازد، همة آن سختیها و ناراحتیها را فراموش میكند و نفس راحتی میكشد. این نفس راحت كه به هنگام آسایش در پیِ رنج و سختی كشیده میشود، در برابر آه كشیدن كه ناشی از گرفتاری و رنج است، قرار دارد و عرب به نفس راحت كه پیدرپی و بهصورت نوای ممتدی كشیده شود «حنین» میگوید.
دوستان خدا كه سختیها و گرفتاریها و بیش از همه، دوری از محبوب، سخت آنان را آزرده است، به دنبال راهی برای نزدیك شدن به محبوبشان میگردند، و وقتی خود را در جوار محبوب یافتند و دریافتند كه محبوب از آنان راضی و خشنود است، همة آن سختیها و اضطرابها فراموششان میشود و نفس راحتی میكشند و با همة وجود در جوار محبوب احساس شادمانی و آرامش میكنند. وجود این حالت در دوستان خدا بسیار جالب، و قابل فهم است، اما آنچه فهمیدن و تصورش برایمان دشوار مینماید، این است كه حضرت پس از آنكه از خداوند درخواست میكنند آرامش و شادمانی از انس با خود را به ایشان عنایت كند، از او میخواهند ایشان را در شمار كسانی قرار دهد كه همة عمر را با آه و ناله سپری میكنند. دربارة درخواست حضرت در جملة وَدَهْرُهُمُ الزَّفْرَةُ وَالأنین، در ابتدا به نظر میرسد منظور آه و نالههایی است كه دوستان خدا برای گرفتاریها و سختیها سر میدهند و خداوند به جهت تحمل آن گرفتاریها و رنجهایی كه متحمل شدهاند، در قیامت به آنان پاداش عنایت میكند و آن سختیها و رنجها را به بهترین وجه جبران میگرداند. این توجیه قابل فهم است؛ چه اینكه وقتی مؤمنان باور
داشته باشند كه اگر در قبال مصیبتها و گرفتاریهایی كه در دنیا بر آنان وارد میشود، بهجای گله و شكایت صبر كنند، خداوند در آخرت چند برابر آن سختیها، پاداش به آنان عنایت میكند، تحمل آن سختیها برایشان بسیار آسان میشود. اما بعید به نظر میرسد كه انسان از خداوند درخواست كند او را به سختیها و گرفتاریها مبتلا سازد تا شبانهروز آه و ناله سر دهد تا در آخرت به او ثواب داده شود. در دعاهایی كه از معصومان(علیهم السلام) وارد شده، نیامده كه آنان از خداوند ابتلای به مصیبت و گرفتاری بخواهند، تا آنان آه و ناله كنند و در عوض، خداوند در آخرت به آنان اجر و ثواب عنایت كند؛ ازاینرو توجیه اول از سخن مزبور امام سجاد(علیه السلام) توجیه مقبولی به نظر نمیرسد.
احتمال دوم آن است كه سخن آن حضرت ناظر به حالات متضادی است كه بهدلیل حیثیتهای متفاوت و در شرایط خاصی همزمان در انسان تحقق مییابند. نظیر آنكه ما ازیكسو بر مصیبتهایی كه روز عاشورا بر امام حسین(علیه السلام) و یاران و اهلبیت آن حضرت وارد شده، میگرییم و قلبمان محزون میشود، و ازسویدیگر، به جهت مقام والا و رفیعی كه خداوند به آن حضرت عنایت كرده و به سبب آنكه توفیق دوستی و ولایت آن حضرت به ما عنایت شده، شادمان و مسروریم. پس ازیكسو بر امام حسین(علیه السلام) اشك میریزیم و گریه میكنیم و همزمان، احساس شادمانی و سرور داریم، و این دو حالت ناشی از دو حیثیت متفاوتی است كه برشمردیم و در زیارت عاشورا نیز به آنها اشاره شده است. در جایی از آن زیارت شریف آمده است: یَا اَبَا عَبْدِاللَّهِ، لَقَدْ عَظُمَتِ الرَّزِیَّةُ، وَجَلَّتْ وَعَظُمَتِ الْمُصِیبَةُ بِكَ عَلَیْنا، وَعَلى جَمِیعِ اَهْلِ الْاِسْلَام؛ «ای اباعبدالله، همانا عزای تو در عالم بزرگ و مصیبتت بر ما شیعیان و هم اهل اسلام، سخت و عظیم و ناگوار است».
اما در جای دیگر آن زیارت آمده است: فَاَسْئَلُ اللَّهَ الَّذِى اَكْرَمَ مَقامَكَ وَاَكْرَمَنى بِكَ اَنْ یَرْزُقَنِى طَلَبَ ثارِكَ مَعَ اِمَامٍ مَنْصُورٍ مِنْ اَهْلِ بَیْتِ مُحَمَّد(صلی الله علیه و آله)؛ «پس از خدایی كه مقام تو
را بلند و گرامی داشت و مرا نیز بهواسطة دوستی تو عزت بخشید، درخواست میكنم كه روزیام گرداند همراه با امام منصور از اهلبیت محمد(صلی الله علیه و آله) خونخواه تو باشم». در سجدة زیارت عاشورا نیز میخوانیم: اَللّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشَّاكِرینَ لَكَ عَلى مُصابِهِمْ، اَلْحَمْدُ للَّهِِ عَلى عَظیمِ رَزِیَّتى؛ «خدایا تو را ستایش میكنم؛ ستایش شكرگزاران تو بر غم و اندوهی كه به من در مصیبت بزرگ آلمحمد رسید. حمدْ خدا را، بر عزاداری و اندوه و غم بزرگ من».(1)
ما به تجربه دریافتهایم كه همواره آه و ناله ناشی از درد، رنج و مصیبت نیست و گاهی حاكی از لذت و سرور است؛ چنانكه وقتی عاشقی كه مدتی در فراق معشوق به سر برده، به وصال و دیدار معشوق نائل میشود، او را در آغوش میگیرد و از لذت وصال سخت میگرید. گرچه مصادیق حالتی چون گریه در ظاهر متشابه هستند، اما میتوانند از عوامل متفاوتی ناشی شده باشند. پس نباید با یكدیگر خلط شوند و باید تفاوت آنها را درك كرد. گاهی انسان براثر غم و غصه و نگرانی گریه میكند و بدینوسیله، خود را تسكین میبخشد و سبك میشود. پس در این صورت گریستن از تشدید غم و اندوه و عوارض و آثار زیانبار آن جلوگیری میكند. تشدید غم و اندوه و استمرار آن در انسان، بیماری افسردگی را در پی دارد كه خود زمینة ابتلا به ناراحتیهای روحی و حتی جسمی را فراهم میآورد. اما گاهی گریه، ناشی از غم و غصه و رنج نیست و سبب آن، شادمانی و سرور است، كه بدان گریة شوق و به تعبیر دقیقتر گریة وجد و سرور میگوییم (شوق نسبت به چیزی رخ میدهد كه هنوز حاصل نشده و انسان انتظار رسیدن به آن را دارد؛ اما كسی كه به محبوبش میرسد، به جهت وصالی كه برایش حاصل شده و ازروی سرور و خوشحالی گریه میكند. پس
1. مفاتیح الجنان، زیارت عاشورا.
اصطلاح «گریة شوق» غلط رایج بهشمار میآید). گریه، پدیدة پیچیدة روانیای است كه چند عامل، برانگیزانندة آن هستند و بهصورت پدیدهای مركب ظهور میكند و ازاینجهت نیازمند تحلیل روانشناختی است. ممكن است همزمان عواملی چون احساس حقارت و كوچكی در برابر محبوب، غم و اندوه و نیز احساس شادمانی در پدیدة گریه، نقش داشته باشند.
روشن شد كه درخواست حضرت، مبنیبر آنكه خداوند ایشان را در شمار كسانی قرار دهد كه در پناهش آرامش و آسایش بخشیده و عمرشان را با ناله و آه سپری میكنند، بهدلیل وجود حیثیتهای متفاوت برای آن دو حالت است که همزمان در انسان تحقق مییابند. كسانی كه خداوند آنان را رهین لطف و عنایتش ساخته و محبتش را در دلشان قرار داده است، راحتی و آسایششان را در توجه تام و كامل به ساحت قدس ربوبی میبینند و از غیرخدا خسته و دلآزرده میشوند. اگر خداوند آنان را مكلف و موظف به حضور در اجتماع و انجام وظایف و تكالیف اجتماعی نكرده بود، از جامعه فرار میكردند و در خلوت به نجوای با معبود میپرداختند. آنان علاقهای به ماندن در دنیا ندارند و منتظر لحظة پر كشیدن از این عالم خاكی و عروج به عالم ملكوت و نیل به مقام قرب الهی هستند: وَلَوْ لا الْأجَلُ الَّذِی كَتَبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِی أَجْسَادِهِمْ طَرْفَةَ عَیْنٍ شَوْقاً إِلَى الثَّوَابِ وَخَوْفاً مِنَ الْعِقَاب؛(1) «و اگر نبود اجلی كه خداوند برای آنان مقرر ساخته، روح آنان حتی به اندازة بر هم زدن چشم نیز در بدنها قرار نمیگرفت [و به عالم قدسی پرواز میكرد]، از بس كه مشتاق ثواب الهی و ترسان از عقوبت خداوندند».
1. نهج البلاغه، خطبة 193.
برای رسول خدا(صلی الله علیه و آله) كه به عالیترین مراتب الهی نائل شده و اشرف مخلوقات گردیده بود و قلبش سرشار از محبت خداوند شده بود و لحظهای از ذكر و توجه به خداوند غافل نمیگشت، امور زندگی و معاشرت با مردم كه باعث کاهش توجّه او به خداوند میشد، موجب رنجش و ملالآور بود. برای آن حضرت معاشرت با امیر مؤمنان و فاطمة زهرا(علیهاالسلام) كه جلوة خدا بودند و سخنشان كلام خدا و رفتارشان توجهدهندة انسان به خدا بود، آسایشبخش و نشاطآفرین بود، اما سخن گفتن و معاشرت با سایرین ملالآور بود. ازاینرو، پس از رنجش و خستگی از كارهای روزانه و معاشرت با مردم و هنگام فرارسیدن وقت نماز خطاب به بلال میفرمودند: أرحنا یا بلال؛(1) «ای بلال، با گفتن اذان ما را راحت و آسوده گردان».
آن حضرت هنگامة نماز را كه عالیترین جلوههای خضوع، خشوع و گفتوگوی با معبود را ترسیم میكند، زیباترین و بهترین لحظاتشان میدانستند و میفرمودند: حُبِّبَ إِلَیَّ مِنْ دُنْیاكُمْ النِّسَاءُ وَالطَّیِبُ وَجُعِلَ قُرَّةُ عَیْنیِ فِی الصَّلاة؛(2)«از دنیای شما زن و عطر، محبوب من گشتهاند، اما نماز نور چشم من است».
از وظایف كسی كه دارای چند همسر است، تقسیم شبها بین آنهاست و بر این اساس آن حضرت هر شب را به یكی از زنانشان اختصاص میدادند و با او به سر میبردند. اما وقتی همسرشان به خواب میرفت، حضرت از بستر برمیخاستند و در گوشهای خلوت به مناجات با خداوند میپرداختند. در یكی از شبهایی كه به امسلمه اختصاص داشت و حضرت در حجرة او به سر بردند، نیمههای شب امسلمه از خواب برخاست و رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را در بستر نیافت. پس اندیشید كه آن حضرت به خانة یكی دیگر از همسرانشان رفتهاند. با آن اندیشه از بستر برخاست و به جستوجو پرداخت،
1. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج82، باب 1، ص193.
2. شیخ حر عاملی، وسایل الشیعه، ج2، ص144، ح1755.
تا آنكه حضرت را در گوشهای از خانه یافت كه دستها را بهسویِ آسمان بلند كرده و میگرید و میگوید:
الَلَّهُمَ لَا تَنْزَِعْ مِنِّی صَالِحَ مَا أَعْطَیْتَنِی أَبَداً، أللَّهُمَّ لَا تُشْمِتْ بِی عَدُوّاً ولَا حَاسِداً أَبَداً، أَللَّهُمَ وَلَا تَرُدَّنیِ فِی سُوءٍ اسْتَنْقَذَتْنِی مِنْهُ أبَداً، أَللَّهُمَّ وَلَا تَكِلْنِی إِلَی نَفْسِی طَرْفَةَ عَیْنٍ أَبَدا؛(1)«خدایا، نعمتهای شایستهای كه به من بخشیدهای از من بازمستان. خدایا، دشمن و حسود را بر من شاد مگردان. خدایا، مرا در شر و بدی كه از آن نجاتم دادی بازمگردان. خدایا، یك لحظه مرا به خود وامگذار».
رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در همان حال كه بهشدت میگریست و ناراحت بود و قلبش آكنده از اندوه میشد، سرشار از لذت و سرور بود. برای او كه بیش از هركس طعم محبت و انس با خدا را چشیده بود، لحظات گفتوگوی با خداوند بسیار لذتبخش بود. آنچه رضایت و خشنودی خداوند را فراهم میساخت، باعث خشنودی او نیز میشد؛ چون خداوند از اینكه بندهاش در نیمههای شب بستر نرم و خواب راحت را رها كند و به عبادت و گفتوگوی با او بپردازد، خشنود میشود. آن حضرت كه خواستهای جز جلب رضایت معبود نداشت، پیوسته بهخصوص در نیمههای شب به عبادت و نجوای با معبود میپرداخت و از گریستن در فراق او لذت میبرد. اگر فرد دیگری نیز به آن مرتبة متعالی معرفت به خداوند نائل شود و حقایق ملكوت عالم برایش هویدا گردد، دست از زخارف و لذتهای پوچ دنیا میكشد و حقیقت لذت و سرور را در عبادت و
1.محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج16، باب 9، ص217ـ218، ح11.
گفتوگوی با خدا مییابد و حاضر نیست لحظهای از یاد او غافل شود. برای او بینصیب ماندن از صحبت با خدا، حتی برای چند دقیقه خسارت بزرگی بهحساب میآید كه همة دنیا و جلوهها و جاذبههای آن نمیتوانند آن را جبران كنند. ازاینرو، علمای راستین از نماز شب و نجوای شبانه با خداوند، چنان غرق سرور و لذت میشدند كه فریاد برمیآوردند و میگفتند كجایند پادشاهان و سلاطین عالم كه بنگرند نماز و نجوای با خدا چه لذّتی دارد! یعنی اگر سلاطین كه برای به دست آوردن سلطنت دنیا و فراهم ساختن وسایل عیش و نوش و لذت بردن از مظاهر دنیا زحمات فراوانی را متحمل میشوند، میدانستند كه لذت واقعی در عبادت و نماز شب است و باطن عیش و نوش دنیا خسارت و حرمان از كمال و سعادت است، حاضر نبودند لحظهای از یاد خدا غافل شوند و خود را به دنیای پوچ و بیارزش مشغول سازند.
خوشا به حال كسانی كه لذت واقعی را چشیده و آن را در نجوای با خداوند یافتهاند؛ كسانی كه مصداق سخن امام سجاد(علیه السلام) هستند و آسایش و راحتی خود را در جوار خدا جستوجو میكنند و درعینحال، همواره آه و ناله سر میدهند. فریفتگان دنیا و كسانی كه به عیش و نوش دنیا مشغولاند، وقتی مینگرند كه دوستان خدا، آه و ناله میكنند، برایشان دل میسوزانند و تصور میكنند كه آنان زندگی سخت و پررنجی دارند. اما آن مردم بیچاره نمیدانند كه دوستان خدا چه عالمی دارند و غافلاند از لذت سرشاری كه از همان آه و نالهها نصیب آنان میشود؛ از آنكه آن دوستان خدا در دل به سلاطین عالم و لذتهای پوچ و بیمقداری كه آنان را به خود مشغول ساخته، میخندند كه چگونه خدا را رها كردهاند و به مردار گندیدة دنیا دل بستهاند. خوشا به حال آنان كه پیشانی بندگی در برابر عظمت و شكوه خداوندی به زمین میسایند و چشمانشان در راه خدمت به خدا و جلب رضایت او نمیخوابد. چونان كسی كه پس از هجران و فراقی طولانی و دردناك، به وصال محبوبش نائل شده، و چنان از آن
وصال و ملاقات و همجواری با یار و محبوبش لذت میبرد كه شب تا صبح چشم بر هم نمیگذارد و غرق تماشا و گفتوگوی با محبوبش میشود.
حضرت در ادامه میفرمایند: وَقُلُوبُهُمْ مُتَعَلِّقَةٌ لِمُحَبَّتِكَ، وَأفْئِدَتُهُم مُنْخَلِعَةٌ مِنْ مَهَابَتِك؛ «و قلبهایشان از محبت تو آكنده شده و دلهایشان از هیبت و جلال تو از جا كنده شده است». در این سخن دو حالت متضاد به دوستان خدا نسبت داده میشود: حالت اول آنكه دلهایشان پر از محبت خدا گشته، و آنان با همة وجود دلبسته و دلسپردة اویند و در این حالت رأفت و عطوفت خداوندی را دریافت میكنند؛ حالت دیگر آنكه وقتی به حقارت و فقرشان مینگرند، در برابر هیبت و عظمت خداوند دلهایشان از جا كنده میشود و البته این دو حالت برای آنان لذتبخش است.
آنچه طی چند جلسة گذشته بیان شد، آثار و لوازم محبت به خداوند بود كه امام سجاد(علیه السلام) درخواست كردند. جا دارد كه ما در درجة اول از خداوند بخواهیم كه فهم مرتبه و عظمت محبت به خود و آثار و لوازم ارزشمند آن را به ما عنایت كند و پس از آنكه این حقایق نفیس و ارزشمند را باور كردیم، توفیق دستیابی به آن مقامات متعالی، محور درخواستهای ما از خداوند خواهد بود. اما كسی كه فهم و دركش در حد امور روزمرة زندگی و ظواهر دنیا متوقف مانده، و نیازهایش را منحصر به نیازهای مادی میداند، اگر فرصتی برایش فراهم شود كه درخواستی از خداوند داشته باشد، خواستهاش در دایرة ثروت، مقام و سایر امكانات مادی چون ماشین، خانة مناسب و همسر خواهد گنجید و هرگز از خداوند، مقامات متعالی معنوی كه از درك آنها عاجز است، درخواست نخواهد كرد.
از مباحثی كه در راستای شرح و بررسی مناجات محبین طرح شد، به دست آمد كه فراتر از خواستههایی كه در زندگی داریم و ارزشهایی كه به آنها دل بستهایم، خواستههای متعالی و ارزشهای والایی وجود دارند كه دوستان خدا آنها را باور دارند و در پیِ رسیدن به آنها هستند. گرچه آن خواستهها و ارزشها از افق درك و درخواست ما دورند، گفتوگو دربارة آنها قدری از دلبستگیهای دنیوی میكاهد و ما را از هوسها و خواستههای پست دور میسازد و متوجه كسانی میكند كه از ما شایستهتر و بهترند و بر ما در بندگی خدا و دریافت مقامات متعالی سبقت جستهاند. اگر ما حقیقتاً به مقام و مرتبهای كه آنها بدان نائل شدهاند و جایگاهی كه در بهشت بدان رسیدند پی ببریم و به مقایسة آنان با خود بپردازیم، بر عمر بر باد رفتهمان افسوس میخوریم كه چگونه آن را تباه ساختیم و صرف امور بیهوده كردیم و از آن در جهت نیل به ارزشها و مقامات جاودانه و متعالی بهره نگرفتیم. البته راهی كه آنان پیمودند، به روی ما مسدود نیست، اما بس طولانی و پیمودن آن برای ما دشوار است.
وقتی ما از درك و فهم حقایق و مقاماتی كه در ادعیه و مناجاتهای ائمة اطهار(علیهم السلام)
آمده عاجزیم، نباید در سند آن ادعیه و مناجاتها تشكیك كنیم و به این بهانه كه ممكن است سندشان ضعیف باشد، آنها را از دسترس خارج سازیم؛ بلكه با توجه به اینكه آن حقایق و مقامات در دعاها، مناجاتها و ادعیة فراوانی نقل شدهاند و دستكم تواتر اجمالی بر مضمونشان حاصل شده است، نمیتوان آنها را انكار كرد. پس ما باید بكوشیم كه فهمشان را برای خود تسهیل گردانیم و در جستوجوی راهی باشیم كه بهتر بتوانیم آنها را باور كنیم و انگیزة حركت و تلاش برای دستیابی به آنها را در خود پدید آوریم. بهراستی با توجه به اعتقاد ما به عصمت ائمة اطهار(علیهم السلام) و اینكه هرچه آنان فرمودهاند حق و واقعیت است و هرگز آنها دروغ نگفته و در صدد فریب دیگران نبودهاند، آیا میتوان در سخنانشان تشكیك كرد؟
پیشازاین دربارة دوستان خدا كه در آخرت به جوار خداوند نائل میآیند، سخن گفتیم و اشاره كردیم كه فهم ما از جوار و همسایگی با خداوند در آخرت همسان با فهم ما از همسایگی با افراد معمولی است و ارزش، عظمت و واقعیت جوار الهی را درك نمیكنیم. همچنین دوستی ما معطوف به چیزهایی است كه دیگران در زندگیشان از آنها بهرهبرداری میكنند. مثلاً انسان غذایی را میخواهد بخورد كه دوست میدارد، یا خانهای را دوست دارد كه در آن زندگی كند یا ماشینی را دوست دارد كه از آن استفاده كند یا همسری را دوست دارد كه میخواهد با او زندگی كند، اما بهدلیل نداشتن دركی از خداوند و صفاتش نمیداند كه دوستی با خدا چگونه است و چه ارزشی دارد. او با درك این معنا كه كسی و چیزی جز خدا بالاصاله دوستداشتنی نیست، خیلی فاصله دارد. ازاینرو، كسانی كه به درك دوستی با خدا دست نیافتهاند، ارزش شبزندهداری و مناجات با او را درك نمیكنند. آنان خیلی هنر كنند در طول سال، شبهای قدر را احیا میگیرند و به دعا و مناجات میپردازند و میگریند و گریة آنان ناشی از آن است كه گناهانشان را در نظر میگیرند و از آتش جهنم میترسند. اما رهیافتگان به معرفت ناب
توحیدی نهفقط درك درستی از دوستی و محبت به خدا دارند، بلكه بر آن باورند كه اصالتاً كسی و چیزی غیرخدا دوستداشتنی نیست و اگر كسی و چیزی را دوست داشته باشند، ازآنروست كه آن را منتسب به خدا میدانند؛ به تعبیر دیگر، دوستی آنان نسبت به غیرخدا، پرتو و شعاعی از دوستی خدا بهشمار میآید.
یكی از بندگان خاص خدا كه با همة وجود به وی عشق میورزید و آتش عشق به خدا، شراره بر جانش افكنده و راحت و قرار را از او ستانده بود، حضرت شعیب است. از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نقل شده است:
شعیب از محبت خدا آنقدر گریست كه نابینا شد، پس خدا دیدهاش را به او برگرداند. باز آنقدر گریست كه نابینا شد و باز خدا او را بینا كرد تا سه مرتبه. در مرتبة چهارم خداوند به او وحی كرد كه ای شعیب تا كی گریه میكنی؟ اگر از ترس جهنم میگریی، تو را از آن امان دادم، و اگر از شوق بهشت گریه میكنی، آن را گوارای تو ساختم. شعیب گفت: ای خداوند و سید من، تو میدانی كه گریة من از ترس جهنم و شوق بهشت نیست، لیكن محبت تو در دلم قرار گرفته است و از شوق لقای تو میگریم. پس خداوند به او وحی فرستاد: من به این سبب كلیم خود، موسیبنعمران(علیه السلام) را بهسویِ تو میفرستم تا به تو خدمت كند.(1)
اگر ما در كنار اشتغالات روزمره، وقتی را به مطالعه و مرور ادعیه و مناجات ائمة اطهار(علیهم السلام) اختصاص دهیم و بنگریم كه آنان چه میگفتند و ما چه میگوییم، آنان در چه درجه و مرتبهای بودند و ما در چه مرتبهای هستیم، آنان به چه میاندیشیدند و ما به چه میاندیشیم، ضرر نكردهایم. بنگریم كه چگونه امام سجاد(علیه السلام) در مناجات محبین از
1. محمدباقر مجلسی، حیات القلوب، ج1، ص575.
كسانی سخن میگوید كه خالصانه خداوند را دوست میدارند و به مقام وصول و لقای او رسیدهاند و به وجهالله نظر میكنند. البته امكان رؤیت و مشاهدة كامل خداوند در این دنیا فراهم نیست و روح انسان در این دنیا به تدبیر بدن اشتغال دارد و این تعلق به بدن باعث میشود كه روح نتواند كاملاً توجهاش را بر مشاهدة خداوند متمركز كند؛ چون در این صورت از تدبیر بدن بازمیماند. آنگاه پس از مرگ كه روح از بدن جدا میشود، میتواند به مشاهدة كامل خداوند نائل گردد. شاید ازاینروست كه دوستان خدا آرزوی مرگ میكنند؛ چون در آن صورت است كه امكان مشاهدة كامل او برایشان فراهم میشود.
چنانكه از آیات، روایات و حكایتهایی كه از بزرگان و اولیای خدا نقل شده به دست میآید، خداوند با دوستان و بندگان ویژهاش روابط خاصی دارد؛ تا آنجا كه در خلوت و جمع، و بهخصوص در تاریكی شب با آنان سخن میگوید و روحشان را با خنكای كلامش مینوازد و سرور و شادمانی از انسش را بر سراسر وجودشان میپراكند؛ چنانكه خداوند در فرازی از حدیث معراج و گفتوگو با حبیبش رسول خدا(صلی الله علیه و آله) دربارة دوستان خاصش كه در صدد تحصیل رضای او برآمدهاند، میفرماید:
أُعَرِّفُهُ شُكْراً لا یُخَالِطُهُ الْجَهلُ وذِكْراً لاَ یُخَالِطُهُ النِسْیانُ وَمَحَبَّةً لا یُؤْثِرُ عَلَی مَحَبَّتیِ مَحَبَّةَ الْمَخْلُوقینَ. فَإذَا أحَبَّنی أحْبَبْتُهُ وَأفْتَحُ عَیْنَ قَلْبه إلَی جَلالی فَلا أخْفِی عَلَیْه خاصَّةَ خَلْقی فَأُنَاجِیهِ فیِ ظُلَمِ اللَّیْلِ وَنُورِ النَّهَارِ حَتَّی یَنْقَطِعُ حَدیثُهُ مَعَ المَخْلُوقینَ وَمُجَالَسَتُهُ مَعَهُم؛(1) «به او (بندة فرمانبردار)
1. همو، بحار الانوار، ج77، باب 2، ص28ـ29، ح6.
سپاسگزاری و سپاسی را میآموزم كه با جهل همراه نشود و توجه و ذكری را به او عطا میكنم كه با فراموشی همراه نگردد و محبتی بدو ارزانی میدارم كه با داشتن آن، هیچ محبتی را بر محبت من ترجیح ندهد. وقتی او مرا دوست داشت، من نیز او را دوست میدارم و چشم دلش را برای نظاره به جلالم میگشایم و بندگان خاص و برگزیدهام را از او پنهان نمیكنم. در تاریكی شب و روشنی روز با او مناجات میكنم، تا از سخن گفتن با مردم بپرهیزد و از همنشینی با آنان گریزان شود».
در ادامة مناجات، حضرت میفرمایند: یَا مَنْ اَنْوارُ قُدْسِهِ لِأبْصَارِ مُحِبّیِهِ رَائِقَةٌ، وَسُبُحَاتُ وَجْهِهِ لِقُلُوبِ عَارِفیِهِ شائِفَة؛«ای خدایی كه انوار قدسش، روشنیبخش چشمان دوستانش است و تجلیات ذاتش بر قلوب عارفانش هویدا است».
در بسیاری موارد كه نور بر خداوند اطلاق میشود، بعد از آن، كلمات «قدس» یا «قدوس» ذكر میگردد. اضافه یا عطف واژگان «قدس» و «قدوس» به نور برای متمایز بودن نور الهی از نورهای حسی است و برای این است كه انسان نور الهی را با سایر انوار یكسان نبیند. این انوار قدس الهی در چشم دوستان خدا، بسیار چشمنواز است و آنان را سرمست میسازد. آنان حاضرند همة دنیا و لذتهایش را بدهند و لحظهای آن نور را درك كنند. در جملة وَسُبُحَاتُ وَجْهِهِ لِقُلُوبِ عارِفیهِ شَائِفَة، «سبحات».بهمعنای تجلیات است. ظاهراً در بعضی از نسخهها در ضبط واژة شایقه اشتباهی صورت پذیرفته و ضبط صحیح «شایفه» است كه بهمعنای درخشان و هویداست.
بین خداوند و دوستانش روابط خاص و رمزهایی وجود دارد كه بیخبران از طعم محبت الهی، اطلاعی از آنها ندارند. از جملة روابط خاص و رمز و رازهایی كه بین خدا و دوستانش برقرار میباشد، این است كه انوار قدسی الهی بر قلبشان ظاهر میشود و آنان با چشم دل به نظاره مینشینند. همچنین تجلیات ذات الهی بر قلبشان پرتو
میافكند و آنان را سرمست و سرشار از سرور و شادمانی میكند. در داستانها و حكایتهایی كه عشق انسانی را به تصویر كشیدهاند، نظیر آنچه دربارة لیلی و مجنون نقل شده، گاهی عشق و محبت بین عاشق و معشوق چنان پررنگ و شدید ترسیم شده كه تصورش نیز برایمان دشوار است. برای نمونه در داستان لیلی و مجنون آمده كه مجنون از شب تا صبح بیدار میماند تا چراغ خانة لیلی روشن شود و روشن شدن آن چراغ چنان لذتی را به او میبخشید كه حاضر بود برای تماشای آن تا صبح بیدار بماند:
برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر وه كه با خرمن مجنون دلافگار چه كرد
برق در آسمان زیاد ظاهر میشود، اما برق خانة لیلی جاذبة وصفناشدنی برای مجنون دارد؛ بهخصوص اگر لیلی آن چراغ را برای جلب نظر مجنون و علامت دادن به او كه از شب تا صبح انتظار آن لحظه را میكشید، روشن كند، او را از خود بیخود میسازد. اگر بین خداوند و بندهاش رابطهای عمیق و ناگسستنی باشد، پیوسته خداوند بر قلب آن بنده انوارش را میتاباند و او را متوجه خود میكند. اگر آن بنده در جمع اهل غفلت حضور یافت و از یاد خداوند غافل شد، خداوند او را متوجه خود میكند. با این وصف لذت درك انوار الهی برای آن بنده، بسیار فراتر از لذتی است كه مجنون از برق خانة لیلی میبرد. حالِ چنان بندهای كه از یاد و انس با خدا لذت بینهایت میبرد، بسیار متفاوت است با كسی كه خوشش نمیآید در حضور او اسمی از خدا، قیامت و مرگ برده شود. خداوند دربارة غافلان از یادش و فریفتگان زر و زیور دنیا میفرماید: وَإِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأزَّتْ قُلُوبُ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ وَإِذَا ذُكِرَ الَّذِینَ مِنْ دُونِهِ إِذَا هُمْ یَسْتَبْشِرُون؛(1) «و چون خداوند به یگانگی یاد شود، دلهای كسانی كه به آن جهان ایمان ندارند برَمد، و چون آنان كه جز او هستند (معبودهاشان) یاد شوند، ناگاه شادمان گردند».
1. زمر (39)، 45.
درحالیكه انسان میتواند با محبت به خداوند و ارتباط با او و بهرهگیری از عنایات و الطافش به عالیترین مقامات نائل شود و لذت واقعی را در انس به خداوند و یاد او بیابد، اما برخی عمری را در غفلت و گمراهی سپری میسازند؛ بهجای اینكه قدم در راه خدا نهند و مرحلهبهمرحله به كمال و تعالی نزدیك گردند، خود را به چیزهایی مشغول میسازند كه آنان را از خداوند دور میكند و با هر قدمی كه برمیدارند و هر اندیشهای كه به ذهنشان راه مییابد، حجاب بین خود با خدا را گستردهتر میسازند و بیشتر در وادی غفلت و گمراهی غوطهور میگردند. بیتردید اگر این دسته دریابند كه دوستان خدا به چه مراحلی از تعالی و كمال رسیدهاند و به چه لذتهایی دست یافتهاند كه تصورش برای ما دشوار است، بر عمر بر باد رفتهشان، سخت پشیمان خواهند شد. قلبی كه میتواند جلوهگاه نور خدا و عشق به او شود، نسزد كه صرف امور پوچ و گاهی صرف كارهای حرام گردد و باعث شود انسان در دنیا از فیوضات رحمانی و عنایات الهی محروم گردد و در آخرت به عذاب ابدی گرفتار شود.
بههرحال، برای اینكه ما دستكم درك مبهمی از مسائل معنوی و ارتباطات خداوند با بندگان خاصش داشته باشیم، باید از تعابیری كه در دعاها و مناجاتها و ازجمله این مناجات آمده و در آنها به انوار و تجلیات الهی اشاره شده، استفاده كنیم. بنگریم كه آن چه نوری است كه وقتی خداوند در دل دوستانش میتاباند، آنان را بیتاب میسازد و چنان لذتی را در كام جانشان مینشاند كه برای درك لحظهای از آن حاضرند همة عمر به انتظار بنشینند؛ چنانكه مجنون از شب تا صبح منتظر میماند تا برقی از خانة لیلی بجهد و او را سرشار از لذت و سرور سازد. دربارة مرحوم كلباسی، از بزرگان و علمای اصفهان، آمده است كه ایشان همة شبها را احیا میگرفت تا شب قدر را درك كند؛ چون او از شب قدر نوری را دریافته و در آن شب انسی با خدا برقرار كرده بود كه حاضر بود همة شبها را نخوابد تا آن نور را
درك كند و طعم انس با خدا را بچشد و حاضر نبود كه از درك آن لحظة طلایی بینصیب بماند.
یا مُنَى قُلُوبِ الْمُشْتَاقیِنَ وَیَا غَایَةَ اَمَالِ الْمُحِبّیِنَ، اَسْئَلُكَ حُبَّكَ وَحُبَّ مَنْ یُحِبُّكَ وَحُبَّ كُلِّ عَمَلٍ یُوصِلُنى اِلیَ قُرْبِكَ، وَاَنْ تَجْعَلَكَ اَحَبَّ اِلَىَّ مِمَّا سِواكَ، وَاَنْ تَجْعَلَ حُبّى اِیَّاكَ قآئِداً اِلَى رِضْوَانِكَ، وَشَوْقى اِلَیْكَ ذائِداً عَنْ عِصْیانِك؛ «ای آرزوی دل مشتاقان و ای منتهای مقصود محبان، از تو درخواست میكنم دوستی تو را و دوستی دوستدارانت را و دوست داشتن هر كاری كه مرا به مقام قربت رساند و هم از تو درخواست دارم كه خود را از هرچه غیر خودت بر من محبوبتر گردانی و فرجام محبتم به خودت را رضوان و خشنودیات قرار دهی و شوقم به تو را از عصیانت دور سازی».
«منی» بهمعنای آرزوهاست و مُنَى قُلُوبِ الْمُشْتَاقیِن یعنی تو متعلق آرزوهای مشتاقان، و كسی هستی كه همة آرزوهای آنها در تو جمع شده است. آنچه در این فراز از سخن امام سجاد(علیه السلام) آمده، آثار دیگری از محبت خالصانه به خداوند است؛ چنانكه آثار دیگری از محبت به او را برشمردیم و ازجمله روشن شد كه خداوند روابط خاصی با عاشق و محبش دارد و جلوهها و تجلیاتش را در قلب او ظاهر میگرداند و انوارش را بر دل او میتاباند. در خلوت و جلوت به نجوای با او میپردازد. هنگامی كه او در میان جمع و مشغول انجام وظایفش است، آن هنگام كه در جبهه با دشمن میجنگد، یا به تدریس مشغول است و یا درس میخواند، خداوند با او سخن میگوید و لحظهای او را به خود وانمیگذارد. در فرازی كه اكنون در پیِ بررسی آن هستیم، حضرت افزون بر بیان رابطة
عاشقانة خود با خداوند، بر یك نكتة اساسی توحیدی تأكید میورزد و آن اینكه همة آن آثار و نتایجی كه از محبت خداوند برای دوستانش حاصل میشود، ناشی از لطف و عنایت خداست و تا او نخواهد و اراده نكند، كسی به این سرمایههای متعالی و ارزشمند دست نمییابد. ما گاهی از این نكته غافلیم كه همهچیز، حتی معرفت خداوند با عنایت و لطف او حاصل میشود و غافلیم از اینكه اگر خدا اراده كند آنچه از معارف، فقه، فلسفه، عرفان و سایر علوم اندوختهایم و حتی اعتقاد به خدا ضمانت بقاء ندارد و همة این امور، لحظهبهلحظه با ارادة خداوند در ما باقی میماند. با توجه به این حقیقت و معرفت توحیدی است كه حضرت از خداوند درخواست میكند كه محبتش را به ایشان ارزانی كند. این خواسته از سوی كسی صادق است كه واقعاً طالب محبت خداست و راضی است كه بلا بر او ببارد و به فقر و بیماری مبتلا شود، اما خداوند محبتش را از او نگیرد. آنگاه با توجه به اینكه لازمة محبت خداوند این است كه انسان كسانی را كه با خداوند ارتباط دارند دوست بدارد، از او درخواست میكند كه دوستی دوستدارانش را به ایشان عنایت كند.
محال است كه انسان خداوند را دوست بدارد، اما پیامبرش را كه از عزیزترین بندگان اوست و نیز سایر اولیایش را دوست نداشته باشد. محبت دوستان خدا اثر محبت اوست كه در دوستی آنان ظاهر شده است. پس دو یا چند محبت در انسان پدید نیامده، بلكه یك محبت است كه اصالتاً به خداوند تعلق یافته، و به تبع آن، دوستان خدا را نیز شامل شده است. نظیر اینكه وقتی انسان كسی را دوست میدارد، لباس، خانه، شهر و هرآنچه را برای اوست، دوست میدارد و آن محبت متكثر و متعدد نشده، بلكه یك محبت است كه به شخص و آنچه وابسته به اوست، تعلق یافته است. همچنین محبت به خدا جدای از محبت سیدالشهدا(علیه السلام) نیست، و محبت به آن حضرت و سایر امامان معصوم(علیهم السلام) و اولیا، برگ و بار محبت خداست كه بر ثبات و شکوفایی آن میافزاید.
در مرحلة سوم، حضرت از خداوند درخواست میكنند كه علاقه و محبت به كارهایی را كه راه و مقدمة دستیابی به محبت خداوند هستند، به ایشان عنایت كند؛ چون محبت خداوند بیحساب و بدون تلاش به انسان ارزانی نمیشود و او باید اعمالی را انجام دهد كه زمینة نیل به محبت و قرب الهی را فراهم میآورند، و انجام آن اعمال در گرو علاقه بدانهاست؛ زیرا اگر انسان علاقه به كاری نداشته باشد، بهخصوص اگر آن كار با زحمت و تلاش زیادی همراه باشد، به انجام آن مبادرت نمیورزد. نشانة محبت خالصانه و راسخ به خداوند این است كه انسان، خداوند را بیش از غیر او دوست بدارد و در مقام تزاحم، محبت خدا و آنچه را مورد رضایت اوست بر كارها و خواستههایی كه مخالف رضای اوست، ترجیح دهد. ازاینرو حضرت از خداوند درخواست میكنند كه خود را برای ایشان محبوبتر از اغیار گرداند و فرجام آن محبت را رضوان و خشنودی خویش قرار دهد. ممكن نیست انسان كسی را دوست داشته باشد و در صدد جلب رضایت و خشنودی او برنیاید. نیل به مقام رضوان و خشنودی خداوند لازمه و نتیجة قطعی محبت خالصانه به اوست. نتیجة چنین محبت خالصانهای به خداوند، محبوب گشتن نزد اوست. خداوند در ضمن تهدید انسانهای سستعنصر، دربارة كسانی كه محبوب او گردیدهاند، میفرماید:
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكَافِرِینَ یُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَلا یَخَافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ ذَلِكَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیم؛(1) «ای كسانی كه ایمان آوردهاید، هركس از شما كه از دین خویش برگردد، بهزودی خداوند گروهی را بیاورد كه ایشان را دوست دارد و ایشان نیز
1. مائده (5)، 54.
او را دوست دارند، با مؤمنان نرم و خاكسارند و بر كافران سخت و گردنفراز؛ در راه خدا جهاد میكنند و از سرزنش هیچ سرزنشكنندهای نمیترسند. این برتری و بخشش خداست كه آن را به هركه بخواهد میدهد و خداوند گشایشبخشی داناست».
همچنین تلاش برای جلب رضایت خداوند و دستیابی به آن، راضی شدن انسان به تدبیر و خواست او را در پی دارد و این رضایت طرفینی و دوجانبه است. خداوند در این باره و دربارة جانهای اطمینانیافته به خود میفرماید: یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّة* ارْجِعِی إِلَى رَبِّكِ رَاضِیَةً مَرْضِیَّة؛(1)«ای جان آرام (آرامش و اطمینانیافته) بهسوی پروردگارت بازگرد، درحالیكه تو از او خشنودی و او از تو خشنود است».
بهطور طبیعی برخی از خواستهها و غرایز انسان بر دیگر خواستهها و غرایز غلبه مییابند، مگر آنكه عاملی قوی در انسان پدید آید و بر آن خواسته و غریزه چیره شود. برای نمونه، گاهی غریزة بازیگوشی، چنان بر كودك غلبه مییابد و او آنقدر سرگرم بازی میشود كه فراموش میكند گرسنه است. ازاینرو، بهزحمت میتوان بچههای بازیگوش را از بازی بازداشت و آنان را به خوردن غذا واداشت. بنابراین تا محبت خداوند بر وجود و دل انسان غلبه و تسلط نیابد، او نمیتواند خواستههای غیرالهی و شیطانی را كنار نهد. پس انسان در درجة اول باید بكوشد كه محبت خداوند در وجود او راسخ و استوار شود و با همة وجود به خداوند عشق بورزد كه در این صورت سایر خواستههای او، زیرمجموعة محبت و رضایت الهی قرار میگیرند. كسی كه گناه میكند و به لذتهای حرام و استفادة نامشروع از غرایزش میپردازد، ممكن است به خداوند و بهشت و فرجام نیكوكاران و عاقبت ننگین و خسارتبار گنهكاران اعتقاد داشته باشد،
1. فجر (89)، 27ـ28.
اما چون جاذبههای مادی و خواستههای غریزی بر خواستههای عقلانی و دینی غلبه یافتهاند، از معصیت و گناه و ارضای غرایز خودداری نمیكند و دم را غنیمت میشمارد. این ازآنروست كه او محبت به خداوند را بر وجودش حاكم نساخته و درنتیجه دوستی اندك او به خداوند و خواستههای اخروی و معنوی تحتالشعاع خواستههای مادی و لذایذ قرار گرفتهاند. در مناجات شعبانیه میخوانیم: اِلهى لَمْ یَكُنْ لِى حَوْلٌ فَانْتَقِلَ بِهِ عَنْ مَعْصِیَتِكَ اِلاَّ فى وَقْتٍ اَیْقَظْتَنى لِمَحَبَّتِك؛(1)«خدایا، من توان و قدرتی كه بدان معصیت نكنم ندارم، مگر آنكه تو مرا به عشق و محبت بیدار گردانی».
با توجه به آنچه بیان شد، حضرت از خداوند درخواست میكنند كه شوق و محبتی به ایشان عنایت كند كه بر معصیت و نافرمانی از دستورات الهی غلبه داشته باشد. در پایان مناجات حضرت میفرمایند:
وَامْنُنْ بِالنَّظَرِ اِلَیْكَ عَلَىَّ، وَانْظُرْ بِعَیْنِ الْوُدِّ وَالْعَطْفِ اِلَىَّ، وَلا تَصْرِفْ عَنّى وَجْهَكَ، وَاجْعَلْنى مِنْ اَهْلِ الْاِسْعَادِ وَالْحِظْوَةِ عِنْدَكَ، یَا مُجیبُ یَا اَرْحَمَ الرَّاحِمین؛(2)«بر من با نظر كردن به جمالت منت گذار و با چشم لطف و محبت به من بنگر و هیچگاه روی از من برمگردان و مرا از اهل سعادت و كامیابی در نزد خود قرار ده، ای اجابتكنندة دعای خلق، ای مهربانترین مهربانان عالم».
ممكن نیست انسان كسی را دوست داشته باشد و نخواهد او را ببیند؛ ازاینرو حضرت از خداوند درخواست میكنند كه توفیق نظاره كردن به جمالش را به ایشان عنایت كند. سپس میفرمایند: خدایا، به دیدة لطف و كرم به من بنگر. كسی محبوب خداوند میشود كه توشهای سرشار از فضایل و اعمال صالح فراهم آورده است. اما
1. مفاتیح الجنان، مناجات شعبانیه.
2. همان.
كسی كه دستش از اعمال صالح، خالی است و در عوض، آلودگیها، عصیان و غفلت سراپای وجود او را فراگرفته است، نمیتواند انتظار داشته باشد كه خداوند او را دوست داشته باشد و با نظر رحمت به او بنگرد. ازاینرو، از خداوند میخواهد كه با عدلش با او رفتار نكند و از رفتار زشت او درگذرد و با عطوفت و مهر به او بنگرد؛ یعنی خدایا، من محتاج لطف و كرم تو هستم و اگر لطف و كرمت شامل حالم نشود، بیچاره و بدبخت میگردم؛ چنانكه وقتی مریضی، گوشهای افتاده و در شرف مرگ است، دیگران به كمك او میشتابند. در آن شرایط خاص كسی به رفتار زشتی كه او داشته و دشمنی كه در حقش كرده، نمیاندیشد و در فكر تلافی و انتقام برنمیآید، بلكه در صدد كمك به او برمیآید. ما نیز از خداوند درخواست میكنیم كه به عیبها و گناهانمان ننگرد و با عنایت و لطف به ما نظر كند و روی از ما برنگرداند.