سرشناسه: مصباح یزدی، محمدتقی، 1313 -
عنوان و نام پدیدآورنده: سیمای سرافرازان / محمدتقی مصباح یزدی؛ تدوین و نگارش: کریم سبحانی.
مشخصات نشر: قم: مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)، انتشارات، 1392.
مشخصات ظاهری: ج.
شابک: 8-812-411-964-978 ـ ج 1.
وضعیت فهرستنویسی: فیپا
یادداشت: کتابنامه.
یادداشت: نمایه.
موضوع: مصباح یزدی، محمدتقی، 1313 - ـ ـ نظریه درباره شیعه.
موضوع: اخلاق شیعه.
موضوع: شیعه در قرآن.
موضوع: شیعه امامیه ـ ـ عقاید ـ احادیث.
شناسه افزوده: سبحانی، کریم، ، گردآورنده.
شناسه افزوده: مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)، انتشارات.
ردهبندی کنگره: م 53 س 9 /8/ 247 BP
ردهبندی دیویی: 61/297
شماره کتابشناسی ملی: 3121026
سیمای سرافرازان جلد اول
مؤلف: آیتالله محمدتقى مصباح یزدى
تدوین و نگارش: کریم سبحانی
ناشر: انتشارات مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى(قدس سره)
نوبت و تاریخ چاپ: اول، زمستان 1392
چاپ: نگارش
شمارگان : 2000 قیمت: 13500 تومان
دفتر مركزی پخش: قم، خیابان شهدا، کوی ممتاز، پلاك 38، تلفن و نمابر: 37742326ـ 025
شعبه مؤسسه امام خمینی(ره): قم، بلوار امین، بلوار جمهوری اسلامی، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)، تلفن: 32113629ـ 025
كلیه حقوق براى ناشر محفوظ است
شابک: 8-812-411-964-978
حقیقت اصیلترین، جاودانهترین و زیباترین راز هستی و نیاز آدمی است كه سلسلة مؤمنان و عالمان صادق چه جانها كه در راه آن نباخته، و جاهلان و باطلپرستان چه توطئهها و ترفندها كه برای محو و مسخ آن نساختهاند. چه تلخْواقعیتی است مظلومیت حقیقت، و چه شیرینْحقیقتی است این واقعیت كه در مصاف همیشگی حق و باطل، حق سربلند و سرفراز است و باطل ازبینرفتنی و نگونسار. این والا و بالانشینیِ حقیقت، گذشته از سرشت حق، وامدار كوششهای خالصانه و پایانناپذیر حقیقتجویانی است كه در عرصة نظر و عمل كمر همت محكم بسته و از دام و دانة دنیا رستهاند، و دراینمیان، نقش و تأثیر ادیان و پیامبران الهی، و بهویژه اسلام و پیامبر اكرمصلی الله علیه و آله و جانشینان برحق و گرامی اوعلیهم السلام، برجستهترین است.
دانشمندان نامآور شیعه رسالت خطیر و بینظیر خویش را بهرهگیری از عقل و نقل و غوص در دریای معارف قرآن و برگرفتن گوهر ناب حقیقت از سیره آن پیشوایان و عرضه آن به عالم بشری و دفاع جانانه دربرابر هجوم ظلمتپرستان حقیقتگریز دانسته و در این راه دیدهها سوده و جانها فرسودهاند. اكنون در عصر بحران معنویت كه دشمنان حقیقت و آدمیت هرلحظه با تولید و انتشار
فزون از شمارِ آثار نوشتاری و دیداری و بهكارگیری انواع ابزارهای پیشرفته سختافزاری و نرمافزاری در عرصههای گوناگون برای سیطره بر جهان میكوشند، رسالت حقیقتخواهان و اندیشمندان حوزوی و دانشگاهی، بهویژه عالمان دین، بس عظیمتر و سخت دشوارتر است.
در جهان تشیع، پژوهشگران حوزوی در علوم فلسفی و كلامی، تفسیری و حدیثی، فقهی و اصولی و نظایر آن كارنامه درخشانی دارند، و تأملات ایشان بر تارك پژوهشهای اسلامی میدرخشد. درزمینه علوم طبیعی و تجربی و فناوریهای جدید نیز پژوهشگران ما تلاشهایی چشمگیر كرده، گامهایی نویدبخش برداشته و به جایگاه درخور خویش در جهان نزدیك شدهاند، و میروند تا با فعالیتهای روزافزونشان مقام شایسته خویش را در صحنه علمی بینالمللی بازیابند. ولی در قلمرو پژوهشهای علوم اجتماعی و انسانی تلاشهای دانشمندان این مرزوبوم آنگونهكه شایسته نظام اسلامی است به بار ننشسته و آنان گاه به ترجمه و اقتباس نظریات دیگران بسنده كردهاند. دراینزمینه كمتر میتوان ردّ پای ابتكارات و بهویژه خلاقیتهای برخاسته از مبانی اسلامی را یافت و تا رسیدن به منزلت مطلوب راهی طولانی و پرچالش در پیش است. ازاینروی، افزون بر استنباط، استخراج، تفسیر و تبیین آموزههای دینی و سازماندهی معارف اسلامی، كاوش در مسائل علوم انسانی و اجتماعی از دیدگاه اسلامی و تبیین آنها از مهمترین اهداف و اولویتهای مؤسسات علمی بهویژه مراكز پژوهشی حوزههای علمیه است.
مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(رحمه الله) در پرتو تأییدات رهبر كبیر انقلاب اسلامی و حمایتهای بیدریغ خلف صالح وی، حضرت آیتالله خامنهایدام ظله العالی از آغازِ تأسیس براساس سیاستها و اهداف ترسیمشده ازسوی حضرت آیتالله
محمدتقی مصباح یزدی «دامت بركاته» به امر پژوهشهای علمی و دینی اهتمام داشته و در مسیر برآوردن نیازهای فكری و دینی جامعه، به پژوهشهای بنیادی، راهبردی و كاربردی پرداخته است. معاونت پژوهش مؤسسه برای تحقق این مهم، افزون بر برنامهریزی و هدایت دانشپژوهان و پژوهشگران، درزمینه نشر آثار محققان نیز كوشیده و بحمدالله تاكنون آثار ارزندهای را در حد توان خود به جامعه اسلامی تقدیم كرده است.
كتابِ پیش روی، بخشی از مباحث اخلاقی استاد فرزانه، حضرت آیتالله محمدتقی مصباح یزدی «دامت بركاته» در ترسیم ویژگیهای ارزشمند شیعیان واقعی و مؤمنان راستین است كه با تلاش پژوهشگر ارجمند حجتالاسلام كریم سبحانی نگارش یافته است. در هشت گفتار آغازین كتاب، چندین روایت كه به خصلتها و ویژگیهای مؤمنان و شیعیان واقعی اشاره دارند، بررسی شده، و در گفتارهای بعد، بخش اول خطبه امیر مؤمنان، علیعلیه السلام درباره ویژگیها و نشانههای شیعیان واقعی و پرهیزكاران، براساس روایت نوفبنبكالی، بررسی و تبیین شده است. هدف اصلی كتاب ارائه نمونههای عینی و الگوهای شایسته بندگی خداوند به جویندگان راه صلاح و رستگاری است. معاونت پژوهش، دوام عمر پربركت معظمله و توفیق روزافزون پژوهشگر محترم را از خداوند متعال خواستار است.
معاونت پژوهش
مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(رحمه الله)
یكی از ضروریترین آموزههای اسلامی این است که سعادت حقیقی انسان در پرتو ایمان حاصل میشود. لازمه ایمان انجام اعمال صالح است و هرقدر ایمان انسان قویتر و راسختر شود، اعمال او صالحتر و شایستهتر خواهد بود. دربرابر، هرقدر ایمان انسان ضعیفتر شود، كمتر اعمال صالح انجام میدهد و بیشتر دچار گناه میشود. ما در مباحث گذشته درباره این مطلب سخن گفتهایم و با استفاده از آیههای قرآن چیستی ایمان و مراتب و لوازم آن را تبیین كردهایم. مجموعهای از آن مباحث كه با عنوان شرح «اوصاف عبادالرحمن» در سوره فرقان سامان گرفت، در كتاب رستگاران گرد آمده است. از آن آیههای نورانی برداشت كردیم كه اگر انسان ایمان داشته باشد، اعمالش پذیرفته میشود و به سعادت ابدی دست مییابد؛ اما اگر كسی ایمان نداشته باشد، هرچند كارهای خیر و بهظاهر مهم انجام دهد، در همین دنیا به پاداش خود میرسد. او دربرابر كارهای خیری كه انجام داده، نعمتهای دنیوی دریافت میكند، اما در حیات ابدی كه حیات حقیقی انسان است، از سعادت محروم خواهد بود. بنابر آیات فراوانی از قرآن، انسان در پرتو ایمان و عمل صالح به سعادت دست مییابد. در یكی از آن آیهها، خداوند
میفرماید: إِلاَّ الَّذِینَ آمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُون؛(1) «مگر آنان كه ایمان آورده و كارهای نیك و شایسته كردهاند، كه ایشان را مزد بیپایان [یا بیمنت] است».
درمقابل، برخی از آیهها دلالت دارند كه اگر انسان ایمان نداشت و كفر ورزید، در آخرت نتیجهای از اعمال خوبی كه انجام میدهد به دست نخواهد آورد؛ مانند:
مَّثَلُ الَّذِینَ كَفَرُواْ بِرَبِّهِمْ أَعْمَالُهُمْ كَرَمَادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّیحُ فِی یَوْمٍ عَاصِفٍ لاَّ یَقْدِرُونَ مِمَّا كَسَبُواْ عَلَى شَیْءٍ ذَلِكَ هُوَ الضَّلاَلُ الْبَعِید؛(2) داستان آنان كه به پروردگارشان كافر شدند [این است كه] كردارشان چون خاكستری است كه بادی سخت در روزی تندباد بر آن بوزد كه به هیچچیز از آنچه كردهاند دست نتوانند یافت. این است آن گمراهی دور [از حق].
در آیات دیگر خداوند میفرماید:
وَالَّذِینَ كَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ كَسَرَابٍ بِقِیعَةٍ یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاء حَتَّى إِذَا جَاءهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئًا وَوَجَدَ اللَّهَ عِندَهُ فَوَفَّاهُ حِسَابَهُ وَاللَّهُ سَرِیعُ الْحِسَابِ * أَوْ كَظُلُمَاتٍ فِی بَحْرٍ لُّجِّیٍّ یَغْشَاهُ مَوْجٌ مِّن فَوْقِهِ مَوْجٌ مِّن فَوْقِهِ سَحَابٌ ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ إِذَا أَخْرَجَ یَدَهُ لَمْ یَكَدْ یَرَاهَا وَمَن لَّمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِن نُّورٍ؛(3) و كسانی كه كافر شدند، كردارهایشان [كه به پندارشان نیكوست] چون سرابی است در بیابانی هموار كه تشنه، آن
1. انشقاق (84)، 25.
2. ابراهیم (14)، 18.
3. نور (24)، 39ـ40.
را آب پندارد، تا چون بدانجا رسد، چیزی نیابد و خدای را نزد آن یابد كه حسابِ [كیفر] او را تمام بدهد و خداوندْ شتابنده در حساب است؛ یا مانند تاریكیهایی است در دریایی ژرف كه پیوسته موجی آن را بپوشاند و بالای آن موجی دیگر است و بر فراز آن ابری [تیره]؛ تاریكیهایی است روی یكدیگر (تاریكی شب و تاریكی دریا و تاریكی ابر). گاهی كه دست خویش بیرون آرد، نتواند كه ببیندش و هركه را خدا نوری نداده، او را هیچ نوری نیست.
در این دو آیه نورانی، دو تشبیه درباره اعمال نافرجام كافر آمده است. در آیة نخست، كافر به تشنهای تشبیه شده كه در بیابانی گرفتار گشته و در پی آب میگردد. از دور سرابی میبیند و بهخیال آن باشتاب بهسویش میرود تا آبی برگیرد و بنوشد؛ اما وقتی به آنجا میرسد، آبی نمییابد. دربرابر، خداوند را حاضر مییابد كه به اعمالش رسیدگی میكند و او را كیفر میدهد. آیه یادشده از آن حكایت دارد كه كافران و كسانی كه به مخالفت با دستورهای خداوند برخاستهاند، در زندگی بهدنبال سعادتی موهوم میگردند، اما در پایان زندگی درمییابند كه بهرهای از سعادت و نیكفرجامی ندارند و دستشان از اعمال شایسته خالی است. دربرابر، توشهای از اعمال زشت و پلید فراهم آوردهاند كه بهسبب آن باید كیفر و عذاب الهی دریافت كنند.
هرچه دریا ژرفتر باشد، نور كمتری به اعماقش نفوذ میكند. حال اگر امواجی متراكم در سطح دریا پدید آید، تاریكی محض اعماق آن را فرامیگیرد. خداوند متعال در آیه دوم، كافر را به كسی تشبیه میكند كه در اعماق دریایی ژرف قرار گرفته و در سطح آن دریا نیز طبقاتی از امواج سهمگین پدید آمده است. درنتیجه، او در تاریكی مطلق قرار گرفته و هیچ بهرهای از نور و روشنایی
ندارد؛ چنانكه حتی دستش را نمیبیند. در پایان آیه خداوند در تعلیل اینكه كافر در تاریكی محض گرفتار است میفرماید: وَمَن لَّمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِن نُّور؛ «و هركه را خدا نوری نداده، او را هیچ نوری نیست»؛ یعنی مبدأ نور هدایت، خداوند است كه انسان در سایه ایمان به او از هدایتش بهرهمند میشود. اما كفر، تاریكی محض است و كسی كه به خداوند كافر است و بهرهای از ایمان ندارد، به تاریكی شقاوت و كفر گرفتار گردیده و همه روزنههای نور هدایت و سعادت بهروی او بسته شده است.
یكی از محكمات قرآن و از ضروریات همه ادیان الهی این است كه سعادت حقیقی انسان در آخرت به دست میآید و این سعادت، در گرو ایمان به خدا و اعمال صالحی حاصل میشود كه در ایمان به خداوند ریشه دارد. اگر انسان بیایمانی كار پسندیده و خیری انجام دهد، در همین دنیا پاداش آن را دریافت میكند و در جهان آخرت چیزی به دست نمیآورد؛ چنانكه خداوند میفرماید: مَن كَانَ یُرِیدُ حَرْثَ الآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِی حَرْثِهِ وَمَن كَانَ یُرِیدُ حَرْثَ الدُّنْیَا نُؤتِهِ مِنْهَا وَمَا لَهُ فِی الآخِرَةِ مِن نَّصِیب؛(1) «هركه كشت (ثواب) آن جهان خواهد، برای او در كشتش میافزاییم، و هر كه كشت این جهان خواهد به وی از آن میدهیم و در آن جهان هیچ بهرهای ندارد».
بسیار بجا و بایسته است كه ما جایگاه ایمان و عمل صالح و صفات ارزشمند انسانی را در روایات بشناسیم. مراجعه به روایات و مرور آنها برای شناخت این مفاهیم متعالی چند فایده دارد: نخست آنكه شكر نعمت ولایت به شمار میآید؛ چون
1. شوری (42)، 20.
نخستین مرتبه شكر هر نعمت، استفاده از آن است و برای ما كه ولایت و معارف اهلبیت علیهم السلام را نعمتی بزرگ برای خود میدانیم، نخستین مرحله قدردانی از این نعمت بزرگ، آشنایی با آن است. استفاده نكردن از سخنان نورانی اهلبیت علیهم السلام ، درحالیكه بدانها دسترس داریم، جفا به ایشان است. موجب شرمندگی است كه اهل مطالعه، اغلب اوقاتشان را برای خواندن گفتار دیگران و حتی سخنان دشمنان اهلبیت علیهم السلام صرف میكنند و به مآثر و معارف اهلبیت علیهم السلام نمیپردازند؛
دوم، در این دوران كه امواج انحرافات فكری ازطریق اینترنت، تلویزیون، امواج رادیویی و دیگر رسانهها به جوامع اسلامی هجوم آوردهاند و باورها، معارف و ارزشهای ما در معرض هجمه شیاطیناند، انسان باید پناهگاهی داشته باشد تا در سایه آن از خطر انحرافات مصون بماند؛ سلاحی كه بهوسیله آن با شیاطین فكری مقابله كند، و چه عروةالوثقی و سلاحی محكمتر و قویتر از سخنان اهلبیت علیهم السلام ؟! بیشك ما در پرتو معارف اهلبیت علیهم السلام و شناخت آنها میتوانیم از آسیبها و انحرافات فكری و فرهنگی مصون بمانیم؛
سوم، عوامل گوناگونی چون جاذبههای طبیعی، عوامل اجتماعی و شیاطین جن و انس، همواره انسان را بهسوی لذایذ و جاذبههای مادی مانند خوراك، مسكن، همسر و پست و مقام میخوانند و به وی القا میكنند كه مطلوب حقیقی، این امورند. ازاینرو، گاهی انسان باور نمیكند كه ورای این ارزشهای مادی، ارزشهای دیگری نیز وجود دارد. حتی هنگامیكه از ارزشهای معنوی سخن میگوید، در دل، به پول و دیگر امكانات مادی وابسته است. ازاینرو، خداوند متعال فرمود:
زُیِّنَ لِلنّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَالْبَنِینَ وَالْقَناطِیرِ الْمُقَنْطَرَه مِنَ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ وَالْخَیْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَالأَنْعامِ وَالْحَرْثِ ذلِكَ مَتاعُ الْحَیاة
الدُّنْیا وَاللّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآب؛(1) دوستی خواستنیها[ی گوناگون]، از زنان و پسران و مالهای گردآورده و برهمنهاده از زر و سیم و اسبانِ نشاندار و چهارپایان [از شتران و گاوان و گوسفندان] و كشت (كشتزار و باغ و بوستان)، در نظر مردم آراسته شده. اینها برخورداریِ زندگی این جهان است و سرانجام نیك نزد خداست.
دلبستگی به مادیات و لذایذ دنیوی موجب میشود كه انسان دادههای خدا را به نعمتهای مادی، محدود بداند. ازاینرو، وقتی مال و ثروت و دیگر امكانات مادی در اختیارش قرار میگیرد، میپندارد كه خدا به او عنایت داشته و وقتی از آنها محروم میشود، میپندارد كه خداوند به او بیمهری كرده است:
فَأَمَّا الإِنسَانُ إِذَا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَنَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَكْرَمَن * وَأَمَّا إِذَا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَهَانَن؛(2) اما آدمی، آنگاه كه پروردگارش او را بیازماید و گرامی دارد و نعمتش دهد، گوید: پروردگارم مرا گرامی داشت؛ اما چون او را بیازماید و روزیاش را بر او تنگ سازد، گوید: پروردگارم مرا خوار و زبون كرد.
انسانِ دلباخته دنیا دادههای مادی را نعمتهای خدا میداند، اما ایمان، ولایت، معرفت و محبت به خداوند و اهلبیت علیهم السلام را نعمت نمیداند. درحالیكه نعمتهای اصلی خداوند آنهایند و با نعمتهای مادی قیاسپذیر نیستند. اگر همه نعمتهای مادی را كه از آغاز آفرینش تا پایان آن در اختیار آدمیان قرار گرفته در
1. آلعمران (3)، 14.
2. فجر (89)، 15ـ16.
یك كفه ترازو قرار دهند و اندكی از معرفت خدا و محبت به اهلبیت علیهم السلام را در كفه دیگر آن، كفه معرفت خدا و محبت به اهلبیت علیهم السلام سنگینتر خواهد بود. ارزش امور معنوی، بسیار بیشتر و فراتر از امور مادی است. اگر انسانِ برخوردار از ایمان بداند كه خداوند چه گوهر بیهمتایی به او عنایت كرده، از دست دادن همه نعمتهای دنیا نیز او را ناراحت نمیكند.
گاهی انسان با دلیل عقلی یا دلیلهای مبتنیبر برخی آیات و روایات میپذیرد كه هدایت الهی و ایمان از شمار نعمتهای خداست، اما در عمل، آنها را جدی نمیگیرد. تنها امكانات مادی مانند ثروت، مسكن و همسر را نعمتهای اصلی خدا میداند و هدایت و ایمان را در زمره امور فرعی میشمارد. درحالیكه آنها از اساسیترین و مهمترین نعمتهای خداوندند و ما همانگونه كه درقبال سلامت و نعمتهای مادی، خداوند را شكر میگوییم، باید بهپاس هدایت و ایمانی كه خداوند به ما بخشیده نیز خداوند را سپاس گزاریم. گرچه باور عظمت نعمت هدایت و محبت و ولایت اهلبیت علیهم السلام عصمت و طهارت علیهم السلام دشوار و التزام عملی به چنین باوری دشوارتر است، ما باید در دستیابی به چنین باوری بكوشیم و با مطالعه آیات و روایات، ارزش و عظمت ایمان، تقوا، محبت و ولایت اهلبیت علیهم السلام را درك كنیم. در روایت آمده است:
إِنَّ رَجُلاً جَاءَ إِلَی سَیِّدِنَا الصَّادِق علیه السلام فَشَكا إِلَیْهِ الْفَقْرَ. فَقَالَ: لَیْسَ الأَمْرُ كمَا ذَكَرْتَ وَمَا أعْرِفُكَ فَقِیراً. قَالَ: وَاللَّهِ یَا سَیِّدِی مَا اسْتَبَنْتَ وَذَكَرَ مِنَ الْفَقْرِ قِطْعَةً وَالصَّادِق علیه السلام یُكَذِّبُهُ إِلَی أَنْ قَالَ: خَبِّرْنِی لَوْ أُعْطِیتَ بِالْبَرَاءَةِ مِنَّا مِائَةَ دِینَارٍ كُنْتَ تَأْخُذُ؟ قَالَ: لا. إِلَی أَنْ ذَكرَ أُلُوفَ دَنَانِیرَ وَالرَّجُلُ یَحْلِفُ أَنَّهُ لَا یَفْعَلُ. فَقَالَ لَهُ: مَنْ مَعَهُ سِلْعَةٌ یُعْطَی هَذَا الْمَالَ لا یَبِیعُهَا هُوَ فَقِیرٌ؟؛(1) مردی
1. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج67، باب 7، ص147، ح1.
نزد امام صادق علیه السلام آمد و از فقر نزد آن حضرت شكایت كرد. پس حضرت فرمود: مطلب چنان نیست كه تو گفتی و من تو را فقیر نمیشناسم. گفت: ای آقای من، به خدا سوگند كه امر بر شما آشكار نگشته و شمهای از فقر خود را بازگفت. اما امام صادق علیه السلام او را تكذیب میكردند تا آنكه به او فرمودند: به من بگو آیا حاضری صد دینار بگیری تا از ما برائت بجویی؟ آن مرد سوگند خورد، نه. حضرت تا هزاران دینار فرمود و آن شخص سوگند میخورد، نه. حضرت فرمود: آیا كسی كه متاعی با خود دارد كه با اینهمه پول مبادله نمیکند، فقیر است؟
ما باید خداوند را شكر گوییم كه نعمت ایمان و ولایت را در پرتو تربیت پدر و مادر به ما ارزانی داشت. سپس آن را با آموزههای معلمان و استادان والامقام تقویت كرد و مستحكم ساخت. ما باید قدردان زحمات آن بزرگواران باشیم و از خداوند بخواهیم كه به آنان جزای خیر دهد؛ زیرا با تعلیم و تربیت خود موجب شدند ما از چنین سرمایه عظیمی برخوردار شویم؛ سرمایهای كه برای دست یافتن به آن كوشش چشمگیری نكردیم و بهآسانی در اختیار ما قرار گرفت. البته ما باید بدانیم كه همهكس لیاقت برخورداری از ایمان را ندارد و معلوم نیست هركس ادعای ایمان دارد، از آن برخوردار باشد؛ چه آنكه در صدر اسلام نیز برخی ادعای ایمان داشتند، اما از آن بهرهمند نبودند:
قَالَتِ الأَعْرَابُ آمَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُوا وَلَكِن قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا یَدْخُلِ الإِیمَانُ فِی قُلُوبِكُمْ وَإِن تُطِیعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ لا یَلِتْكُم مِّنْ أَعْمَالِكُمْ شَیْئًا إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِیم؛(1) بادیهنشینان گفتند: ایمان آوردیم. بگو ایمان
1. حجرات (49)، 14.
نیاوردهاید، بلكه بگویید اسلام آوردیم (به زبان تسلیم شدیم) و هنوز ایمان در دلهایتان درنیامده است؛ و اگر خدا و پیامبرش را فرمان برید، از [پاداشِ] كردارهای شما چیزی نكاهد. همانا خدا آمرزگار و مهربان است.
افزون بر قرآن، در كتابهای روایی نیز روایتهای فراوانی درباره ماهیت ایمان و ویژگیهای مؤمن و شیعه آمده و این روایات در اصول كافی كه بهحق كتابی متقن و معتمد است و چینش مباحث و مطالب آن از نظمی دقیق و عالمانه برخوردار است، در بحث ایمان و كفر مطرح شده است. همچنین برخی از جلدهای بحار الانوار كه به موضوع ایمان و كفر اختصاص یافته است، درباره ایمان و مؤمن و ویژگیهای شیعه سخن میگوید. همچنین از هزار سال پیش تاكنون، علمای بزرگ كتابهای فراوانی دراینزمینه نگاشتهاند و به بررسی روایات مرتبط با این موضوع همت گماشتهاند. در برخی روایات آمده كه ایمان از چنان عظمتی برخوردار است كه كنه و حقیقت آن را نمیتوان شناسایی كرد؛ چنانكه كنه و ذات خداوند را نمیتوان شناخت و همگان در این مسئله همنظرند كه كنه و ارزش واقعی ایمان و مؤمن را نیز نمیتوان شناسایی كرد. ازجمله در روایتی آمده است كه امام صادق علیه السلام فرمودند:
لا یَقْدِرُ الْخَلائِقُ عَلَی كُنْهِ صِفَةِ الله عزوجل فَكَمَا لا یَقْدِرُ عَلَی كُنْهِ صِفَةِ الله عزوجل فَكَذَلِكَ لا یَقْدِرُ عَلَی كُنْهِ صِفَةِ رَسُولِ اللَّه صلی الله علیه و آله ، وَكَمَا لا یَقْدِرُ عَلَی كُنْهِ صِفَةِ رَسُولِ اللَّه عزوجل ، فَكَذَلِكَ لا یَقْدِرُ عَلَی كُنْهِ صِفَةِ الإِمَام علیه السلام ، وَكمَا لا یَقْدِرُ عَلَی كُنْهِ صِفَةِ الإِمَام علیه السلام ، كَذَلِكَ لا یَقْدِرُ عَلَی كُنْهِ صِفَة
الْمُؤْمِن؛(1) بندگان نمیتوانند به ژرفای صفات خداوند راه یابند؛ و همانگونهكه نمیتوانند از ژرفای صفات خداوند آگاهی یابند، نمیتوانند به ژرفای وصف رسول خدا صلی الله علیه و آله راه یابند؛ و همچنانكه نمیتوانند به ژرفای وصف رسول خدا صلی الله علیه و آله دست یابند، نمیتوانند از ژرفای وصف امام آگاه شوند؛ و چنانكه نمیتوانند به ژرفای وصف امام برسند، نمیتوانند ژرفای وصف مؤمن را بشناسند.
همچنین در روایتی دیگر، امام صادق علیه السلام درباره عظمت و مقام عالی مؤمن میفرمایند: أَلْمُؤْمِنُ أَعْظَمُ حُرْمَةً مِنَ الْكعْبَة؛(2) «حرمت مؤمن، بزرگتر از حرمت كعبه است».
در روایتی دیگر آمده است كه رسول خداˆ به كعبه نگریست و فرمود:
مَرْحَباً بِالْبَیْتِ مَا أَعْظَمَكَ وَأَعْظَمَ حُرْمَتَكَ عَلَی اللَّهِ وَاللَّهِ لَلْمُؤْمِنُ أَعْظَمُ حُرْمَةً مِنْكَ لأَنَّ اللَّهَ حَرَّمَ مِنْكَ وَاحِدَةً وَمِنَ الْمُؤْمِنِ ثَلاثَةً مَالَهُ وَ دَمَهُ وَأَنْ یُظَنَّ بِهِ ظَنَّ السَّوْء؛(3) مرحبا به خانه خدا، وه كه چه بزرگواری و بزرگ است حرمتت نزد خدا. به خدا سوگند كه حرمت مؤمن از حرمت تو بزرگتر است؛ زیرا خداوند به تو یك حرمت داده و به مؤمن سه حرمت ارزانی داشته است: در مالش و خونش و در اینكه به او گمان بد ببرند.
بنابر مضمون برخی روایات خداوند میفرماید: من در انجام افعالم تردید ندارم،
1. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج67، باب 1، ص65، ح13.
2. همان، ص71، ح35.
3. همان، ح39.
اما در قبض روح بنده مؤمن خود تردید دارم. در یكی از این روایات، ابوحمزه ثمالی از امام صادق علیه السلام نقل میكند:
قَالَ اللَّهُ تَبَارَك وَتَعَالَی: مَا تَرَدَّدْتُ فِی شَیْءٍ أَنَا فَاعِلُهُ كتَرَدُّدِی عَلَی الْمُؤْمِنِ لأَنِّی أُحِبُّ لِقَاءَهُ وَیَكرَهُ الْمَوْتَ فَأَزْوِیهِ عَنْهُ وَلَوْ لَمْ یَكنْ فِی الأَرْضِ إِلاَّ مُؤْمِنٌ وَاحِدٌ لاكتَفَیْتُ بِهِ عَنْ جَمِیعِ خَلْقِی وَجَعَلْتُ لَهُ مِنْ ایمانِهِ أُنْساً لا یَحْتَاجُ مَعَهُ إِلَی أَحَد؛(1) خداوند تباركوتعالی فرمود: در هیچ كاری كه انجامش بهدست من است مردد نشدم؛ مانند تردیدی كه در مرگ بنده مؤمنم دارم. من دیدار او را دوست دارم و او مرگ را نمیخواهد، پس مرگ را از او برمیگردانم. بهراستی كه اگر در زمین، جز یك بنده مؤمن نبود، به همو بسنده میكردم و از ایمانش برای او همدمی قرار میدادم كه با وجود آن به هیچكس نیازمند نباشد.
در یكی از دعاهایی كه مستحب است پس از هر نماز خوانده شود نیز آمده است:
أَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ اللَّهُمَّ إِنَّ رَسُولِكَ الصَّادِقَ الْمُصَدَّقَ صَلَوَاتُكَ عَلَیْهِ وَءَالِهِ قَالَ: إِنَّكَ قُلْتَ مَا تَرَدَّدْتُ فِی شَیْءٍ أَنَا فَاعِلُهُ كتَرَدُّدِی فِی قَبْضِ رُوحِ عَبْدِیَ الْمُؤْمِنِ یَكْرَهُ الْمَوْتَ وَأَنَا أَكْرَهُ مَسَاءَتَه؛(2) خداوندا، بر محمد و آل او درود فرست. خداوندا، رسول راستگویت خبر داده كه تو فرمودهای: در هیچ كاری كه انجامش تنها بهدست من است مردد نشدم، مانند تردیدی كه در مرگ بنده مؤمنم دارم. او مرگ را نمیخواهد و من نیز آزرده شدنش را نمیخواهم.
1. همان، ص66، ح23.
2. میرزاحسین نوری طبرسی، مستدرک الوسائل، ج5، باب 22، ص78، ح11.
«تردد» بهمعنای شك و دودلی است و محال است كه خداوند به چیزی شك و تردید داشته باشد. ازاینرو، باید تردد خداوند در روایت و دعا بهگونهای توجیه شود كه معنای دودلی و شك ندهد. بزرگان درباره تردد خداوند در برخی از روایات توجیههایی كردهاند. حاصل آنكه تردد خداوند در جایی متصور است كه مصلحت فعل با مصلحت ترك مساوی است. ازاینجهت، هیچیك از فعل و ترك بر دیگری برتری ندارد. تردید خداوند درباره قبض روح مؤمن بدین معناست كه مصلحت قبض روح مؤمن و لقای او با خداوند، مساوی با مصلحت زنده داشتن و تداوم زندگی اوست. البته مؤمن ازآنروی دوست دارد زنده بماند كه بیشتر به خداوند تقرب جوید و مراحل تعالی و كمال بیشتری را طی كند؛ وگرنه مرگ را نیز از آن جنبه كه دیدار با خداست دوست میدارد. اما سرانجام خداوند میل و خواست بنده مؤمن را بر خواست خود مقدم میدارد و مرگ را از او دور میسازد. بنابر برخی روایات، دچار شدن به بیماریها و ضعف در دوران پیری برای آن است كه انسان كمكم از دنیا دل بكند و بفهمد كه دنیا ماندگار نیست و نباید به آن دل بست و به مرگ راضی شود.
حكمت آفرینش عالم، ازجمله انسان، ظهور رحمت الهی است و مرتبه اتمّ و اكمل رحمت الهی در بهشت و قیامت ظهور مییابد. ظرف آن نیز انسان مؤمن است و تا انسان آفریده نشود و به صفت ایمان آراسته نگردد، زمینهای برای ظهور رحمت ویژه الهی فراهم نمیشود. آنگاه با وجود تنها یك انسان مؤمن ظرفیت برای دریافت آن رحمت متعالی الهی فراهم آمده و نیز هدف از آفرینش انسان كه ظهور رحمت ویژه خداوند است حاصل گشته است. ازاینرو خداوند میفرماید: «اگر در زمین جز یك بنده مؤمن نبود، به او از همه آفریدگانم بینیاز بودم»؛ چون با وجود این بنده مؤمن، هدف از آفرینش حاصل شده است. ممكن است این
شبهه به ذهن ما راه یابد كه اگر تنها یك بنده مؤمن روی زمین وجود میداشت، او از تنهایی و نبود كسی كه با او انس گیرد رنج میبرد و دچار وحشت میشد. این شبهه ازآنروی رخ مینمایاند كه ما حال بنده مؤمن خدا را با حال خودمان مقایسه میكنیم كه وقتی در خانه و یا در بیابان و جایی دیگر تنهاییم و كسی نیست كه با او انس بگیریم و با وجود او آرامش یابیم، ناراحت و وحشتزده میشویم. پس میپنداریم كه اگر بنده مؤمن خدا نیز روی زمین تنها میماند، چنین حالی داشت. خداوند برای دفع این شبهه میفرماید: من ایمان آن بنده را مونسش قرار میدهم تا در جوارش آرامش یابد و با آن انس پیدا كند و احساس تنهایی و وحشت نكند و با وجود آن ایمان، به دیگر انسانها نیازی نداشته باشد: وَجَعَلْتُ لَهُ مِنْ إِیمَانِهِ أُنْساً لا یَحْتَاجُ مَعَهُ إِلَی أَحَد.
در روایتی دیگر اسحاقبنجعفر از برادرش، امام موسی كاظم علیه السلام و آن حضرت از پدرانشان و آنان از رسول خدا صلی الله علیه و آله درباره عظمت و منزلت انسان مؤمن نقل میكنند:
یُعَیِّرُ الله عزوجل عَبْداً مِنْ عِبَادِهِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فَیَقُولُ عَبْدِی مَا مَنَعَكَ إِذْ مَرِضْتُ أَنْ تَعُودَنِی؟ فَیَقُولُ: سُبْحَانَكَ سُبْحَانَكَ أَنْتَ رَبُّ الْعِبَادِ لا تَأْلَمُ وَلا تَمْرَضُ. فَیَقُولُ: مَرِضَ أَخُوكَ الْمُؤْمِنُ فَلَمْ تَعُدْهُ وَعِزَّتِی وجَلالِی لَوْ عُدْتَهُ لَوَجَدْتَنِی عِنْدَهُ ثُمَّ لَتَكفَّلْتُ بِحَوَائِجِكَ فَقَضَیْتُهَا لَكَ وَذَلِكَ مِنْ كرَامَةِ عَبْدِی الْمُؤْمِنِ وَأَنَا الرَّحْمَانُ الرَّحِیمُ؛(1) خداوند متعالی در روز رستاخیز، بندهای از بندگان خود را سرزنش میكند و میگوید: وقتیكه من بیمار شدم، چرا به عیادتم نیامدی؟ میگوید: خداوندا، تو پروردگار
1. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج67، باب 1، ص69ـ70، ح28.
بندگان هستی و بیمار و دردمند نمیشوی. خداوند میفرماید: برادر مؤمنت بیمار شد و تو از او عیادت نكردی. به عزت و جلالم سوگند، اگر به عیادت او میرفتی، مرا در آنجا مییافتی و سپس نیازمندیهای تو را برطرف میکردم، و این بهسبب شرافت و اعتبار بنده مؤمن نزد من است و من بخشنده و مهربانم.
در تعبیر سرزنش و نكوهش كردن خداوند نكته لطیفی نهفته است: بندگان مؤمن خدا بیش از نگرانی از عذاب خداوند و جهنم، نگران سرزنش و بیمهری اویند. برای آنان حرمان از مهر الهی، از تحمل عذاب الهی سختتر است. چنانكه شخصی، یكی از بزرگان را پس از مرگش در خواب میبیند و از آن بزرگ میپرسد: پس از مرگت با تو چه معاملهای كردند؟ او كه با كولهباری سرشار از عمل صالح به دیار باقی رفته بود و در برزخ از رحمت الهی بهرهمند بود، تنها ناراحتیاش این بود كه از او گله كردهاند: چرا در فلان مجلس فلان سخن را گفتی. در روایت بالا نیز، آن بنده گناهی مرتكب نشده بود كه به او وعده عذاب دهند، اما چون فضیلت و عمل مستحبی را ترك كرده و به عیادت بنده مؤمنی نرفته بود، خداوند او را سرزنش میكند و این سرزنش خداوند، او را سخت نگران و ناراحت میكند. شاید عذر او این بوده كه مشغلهها و گرفتاریها مرا از عیادت برادر مؤمنی بازداشت. ازاینجهت خداوند میفرماید: اگر به عیادت آن بیمار میرفتی، من خود نیازهای تو را برطرف میكردم و دربرابر عیادت تو از او، من در پی رفع گرفتاریهایت برمیآمدم. پس نباید گرفتاریهای دنیوی، ما را از انجام فضیلتهای بزرگ بازدارد.
همچنین در روایتی رسول خدا صلی الله علیه و آله درباره اهمیت زیارت و سركشی به برادران ایمانی میفرماید:
إِنَّ مَلِكاً لَقِیَ رَجُلاً قَائِماً عَلَی بَابِ دَارٍ. فَقَالَ لَهُ: یَا عَبْدَ اللَّهِ مَا حَاجَتُكَ فِی هَذِهِ الدَّارِ؟ فَقَالَ: أَخٌ لِی فیهَا أَرَدْتُ أَنْ أُسَلِّمَ عَلَیْهِ. فَقَالَ: بَیْنَكَ وَبَیْنَهُ رَحِمٌ مَاسَّه أوْ نَزَعَتْك إِلَیْهِ حَاجَه؟ فَقَالَ: مَا لِی إِلَیْهِ حَاجَةٌ غَیْرَ أَنِّی أَتَعََهَّدُهُ فِی اللَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَلا بَیْنِی وبَیْنَهُ رَحِمٌ مَاسَّةٌ أَقْرَبُ مِنَ الإِسْلَامِ. فَقَالَ لَهُ الْمَلِكُ: إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْك وَهُوَ یُقْرِئُكَ السَّلامَ وَیَقُولُ لَكَ إِیَّایَ زُرْتَ فَقَدْ أَوْجَبْتُ لَكَ الْجَنَّةَ وَقَدْ عَافَیْتُكَ مِِنْ غَضَبِی وَ مِنَ النَّارِ لِحُبِّكَ إِیَّاهُ فِی؛(1) فرشتهای مردی را دید كه كنار درِ منزلی ایستاده است. پرسید: ای بنده خدا، برای چه اینجا ایستادهای؟ گفت: برادری در این منزل دارم و منتظرم او را ببینم و به وی سلام كنم. گفت: آیا با او نسبت خویشاوندی داری یا حاجتی تو را بهسویش كشانیده است؟ گفت: حاجتی ندارم جز اینكه به خاطر پروردگار جهان به او سرکشی میکنم، و با او خویشاوندی و نسبتی نزدیكتر از رابطه مسلمانی ندارم. فرشته به او گفت: من فرستاده خدا بهسویت هستم. او به تو سلام میرساند و میفرماید: تو [درواقع] به زیارت من آمدهای و اینك بهشت را ارزانیات كردم و تو را بهسبب این پیوند و دوستی با او كه برای من است، از آتش دوزخ آسوده ساختم.
1. فضلبنحسن طبرسی، مشکه الانوار فی غرر الاخبار، ص208.
در جلسه پیش گفتیم كه از دیدگاه اسلام، ایمان به خدا اساس همه ارزشها و شرط تأثیر آنها در پذیرش اعمال انسان است. دربرابر، اساس ضد ارزشها كفر به خدا و تكذیب آیههای الهی است و این اعتقاد از ضروریات اسلام است. وقتی از عظمت و شرافت ایمان سخن میگوییم، چهبسا كسانی كه خود را مؤمن میدانند دچار غرور شوند و از این زاویه، براثر وسوسه شیطان به خود ببالند كه كافر نیستند و چون به خداوند ایمان دارند، اهل نجات و سعادتاند. همچنین وقتی انسان مینگرد كه دیگر ویژگیهای ارزشمند، مانند تقوا، بردباری و شكر در قرآن و روایات ستوده شدهاند، ممكن است خود را آراسته به آن صفات بداند و خدا را سپاس گوید كه برخوردار از بردباری و تقوا و شكرگزار خداست. یكی از راههای شایع برای وسوسهگری شیطان و گرفتار كردن به غرور، این است كه انسان مرتبهای از یك صفت ارزشمند را گاه حتی بهگونهای ضعیف داراست، یا در عین نداشتن صفتی خود را از آن برخوردار میداند، ولی ادعا میكند كه از كمال و ارزشی بهرهمند است. ازاینجهت، قرآن بر این حقیقت تأكید دارد، كسانی ادعا میكنند كه از كمال و ارزشی برخوردارند، اما درواقع بهرهای از آن
ندارند و ادعای آنها واهی و دروغین است. حتی كسانی بهدروغ و برای كسب منافع دنیوی، ادعای برخورداری از كمال و ارزشی را دارند. قرآن درباره ادعای دروغین منافقان بر شهادت به رسالت پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله میفرماید: إِذَا جَاءكَ الْمُنَافِقُونَ قَالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَاللَّهُ یَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَاللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّ الْمُنَافِقِینَ لَكَاذِبُون؛(1) «چون منافقان (آنها كه دل و زبانشان یكی نیست) نزد تو آیند، گویند: گواهی میدهیم كه هرآینه تو فرستاده خدایی و خدا میداند كه تو فرستاده اویی و خدا گواهی میدهد كه همانا منافقان دروغگویند».
رسالت پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله حق است و شهادت بدان نیز حق است، اما چون منافقان، رسالت آن حضرت را باور ندارند و در باطن، او را فرستاده خداوند نمیدانند، از او پیروی نمیكنند. آنان برای برخورداری از منافع همزیستی با مسلمانان و یافتن زمینه و فرصتی برای نفوذ در آنان و ایجاد شكاف و انحراف در امت اسلامی، درظاهر به رسالت آن حضرت شهادت میدهند؛ اما چون این ادعا و شهادت آنان دروغین است، خداوند ایشان را تكذیب میكند. نظر به انحراف و فسادی كه منافقان ایجاد میكنند، خطر آنان برای امت اسلامی از خطر كفار شدیدتر و سهمگینتر است. در جایجای قرآن، ازجمله در سوره منافقون و اوایل سوره بقره، خداوند آنان را نكوهش كرده و خطر منافقان را گوشزد كرده است. ازآنجهت كه منافقان از كفار نیز پستترند، خداوند درباره جایگاه آنان در جهنم میفرماید: إِنَّ الْمُنَافِقِینَ فِی الدَّرْكِ الأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَلَن تَجِدَ لَهُمْ نَصِیرًا؛(2) «همانا منافقان در پایینترین طبقه دوزخاند و هرگز برای آنها یاوری نیابی».
1. منافقون (63)، 1.
2. نساء (4)، 145.
گذشته از منافقان كه تكلیف آنان روشن است، كسانی بهراستی میپندارند كه ایمان دارند، اما به حقیقت ایمان جاهلاند. همچنین بسیاری از دوستداران امیر مؤمنان علیه السلام ادعا میكنند كه شیعهاند، اما نمیدانند شیعه كیست و چه مسئولیتها و وظایفی دارد. آنان ادعا میكنند كه شیعهاند، اما امیر مؤمنان علیه السلام آنان را شیعه خود نمیشناسد. كسانی كه شیعه واقعی نیستند، وقتی از محبت خداوند به شیعیان، نزول باران و دفع بلاها به برکت وجود ایشان و بخشش گناهان و دیگر فضایل شیعیان سخن به میان میآید، به خود میبالند و خود را مشمول آن مقامات و فضایل میدانند. شیطان از این راه، آنها را میفریبد تا احساس كنند سعادتمند و نیكفرجاماند. چنان نیست كه هركس به خداوند اعتقاد دارد، مؤمن باشد؛ یا بهسبب دوستی امیر مؤمنان علیه السلام انسان، شیعه آن حضرت نمیشود و از فضایل و صفات ارزشمندی كه یك شیعه باید داشته باشد، بهرهمند نمیگردد. همه ما باید با مراجعه به آموزههای قرآن و روایات، ویژگیهای یادشده برای مؤمن و شیعه را در خویش جستوجو كنیم. چهبسا وقتی ما به روایات و سیره اهلبیت علیهم السلام مراجعه میكنیم، دریابیم كه شیعه واقعی نیستیم و با فریب شیطان ادعایی داریم كه نمیتوانیم اثبات كنیم. درواقع فضایل و صفات ارزشمند شیعه واقعی در ما یافت نمیشود.
بایسته است كه به مطالعه روایات در مجموعههای روایی مانند بحار الانوار، ذیل عنوان صفات مؤمن و شیعه بپردازیم و بنگریم آن بزرگواران چه كسانی را مؤمن و شیعه میدانند و چه خصلتهایی را برای مؤمن و شیعه برشمردهاند. بدینترتیب با عنوان شیعه، خود را فریب نخواهیم داد و خواهیم كوشید صفات یك شیعه واقعی را در خود گرد آوریم. همچنین فضای ذهنمان با آموزههای
نورانی آن بزرگواران آشنا میشود. دراینباره چهار روایت را درباره صفات شیعه از جلد 68 بحار الانوار، باب نوزدهم به شما عزیزان تقدیم میداریم.
در روایت نخست امام صادق علیه السلام میفرماید:
إِمْتَحِنُوا شِیعَتَنَا عِنْدَ مَوَاقِیتِ الصَّلَوَاتِ كَیْفَ مُحَافَظَتُهُمْ عَلَیْهَا وَإِلَی أَسْرَارِنَا كَیْفَ حِفْظُهُمْ لَهَا عِنْدَ عَدُوِّنَا وَإِلَی أَمْوَالِهِمْ كَیْفَ مُوَاسَاتُهُمْ لإِخْوَانِهِمْ فِیهَا؛(1) شیعیان ما را در سه زمینه بیازمایید: هنگام نمازها كه چگونه آنها را رعایت و محافظت میكنند؛ و درباره اسرار ما كه چگونه آنها را از دشمنانمان حفظ میكنند و درباره داراییشان كه چگونه از آنها به برادران خود کمک میکنند.
در این روایت، امام علیه السلام سه ویژگی برای شیعیان برشمرده است. نخست خواندن همیشگی نماز در اول وقت است. اولیای دین و امامانمان علیهم السلام كه ادعای دوستی و پیروی آنها را داریم، از ما انتظار دارند وقتی بانگ اذان برمیخیزد، كارهای دیگر را كنار نهیم و به مسجد برویم و نماز بخوانیم. یعنی بهگونهای برنامههای خود را تنظیم كنیم كه بتوانیم نمازمان را اول وقت بخوانیم. آنان كسانی را كه هنگام نماز اول وقت به كسبوكار میپردازند و یا خود را با سخن گفتن و یا تماشای تلویزیون و انجام دیگر كارهای پوچ و بیفایده سرگرم میكنند و در پایان وقت، نماز میخوانند، شیعه خویش نمیدانند.
1. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج68، باب 19، ص149، ح1.
مسئله حفظ اسرار ائمه اطهار علیهم السلام در زمان آن بزرگواران، بهویژه زمان امام باقر و امام صادق علیهم السلام حیاتی بود و اهمیتی ویژه داشت. بنیامیه با همه توان با اهلبیت علیهم السلام دشمنی میكردند؛ ازجمله، فاجعة كربلا و جنایات دیگری كه پس از آن درحق اهلبیت علیهم السلام انجام دادند و نامی ننگین و سیاه از خویش در تاریخ به جای گذاشتند. آنان چون دست خود را به خون فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله و اهلبیت علیهم السلام و یاران آن حضرت آغشته كردند، میان مسلمانان رسوا و خوار گشتند. سرانجام، بنیعباس با سوءاستفاده از این فرصت، برای كسب قدرت و موقعیت سیاسی و اجتماعی و بهبهانه طرفداری و حمایت از اهلبیت رسول خدا صلی الله علیه و آله علیه بنیامیه قیام كردند. آنان بهنام طرفداری از اهلبیت علیهم السلام و انتقام گرفتن از جنایتهای بنیامیه درحق ایشان و حتی با اعلام اینكه ما از اهلبیت علیهم السلام و فرزندان عباس، عموی پیامبر صلی الله علیه و آله هستیم، توانستند بسیاری از شیعیان، ازجمله شیعیان خراسان بهرهبری ابومسلم خراسانی را جذب كنند. اما وقتی با حمایت شیعیان و دشمنان بنیامیه بر اوضاع چیره شدند و حكومت را به دست گرفتند، ماهیت پلید و واقعی خود را نشان دادند و به جنایاتی درحق اهلبیت علیهم السلام دست زدند كه بنیامیه نیز بدان آلوده نگشته بود.
در زمان امام باقر و امام صادق علیهم السلام اساس تشیع با خطر جدی روبهرو شد و آن حضرات با تدبیری الهی و با توصیه و الزام شیعیان به رعایت تقیه، كیان تشیع را حفظ كردند. در آن دوران، شیعیان با رعایت تقیه، بهمنزله یك تاكتیك و تدبیر مهم سیاسی، افزون بر پایبندی به باورهای مذهبی خود و عمل به دستورهای دینی، میكوشیدند دربرابر دشمنان اهلبیت علیهم السلام اعتقادات ویژه خویش را اظهار نكنند. اگر اختلافهای عقیدتیشان با مخالفان نیز آشكار میگشت و بهمنزله
دوستان اهلبیت علیهم السلام شناخته میشدند، میكوشیدند كه نزدشان چون آنان نماز و دیگر مناسك و واجبات دینی را انجام دهند تا حساسیت برنینگیزد. برخی از مخالفان وقتی میدیدند شیعیان مانند آنان نماز و دیگر مناسك دینی را به جای میآورند، دشمنیشان را با اهلبیت علیهم السلام آشكار نمیكردند و گاهی حتی اظهار ارادت میكردند.
اما اهلبیت علیهم السلام شاگردانی خاص و اصحابی سرّی داشتند كه پنهانی، آموزهها و حقایق ناب تشیع را به آنان میآموختند و اسرارشان را در اختیار آنها میگذاشتند. ایشان تأكید میكردند كه آنها این اسرار را پنهان دارند و فاش نسازند، اما برخی اصحاب كمطاقت آن اسرار را فاش میساختند. بدینترتیب، خود و اهلبیت علیهم السلام را گرفتار میساختند. این وضعیت ادامه داشت تا آنكه در زمان آلبویه و نیز در دوران دیالمه، عضدالدوله دیلمی و دیگران در بخشهایی از ایران بهطورناقص حكومت شیعی را برپا داشتند. ازآنپس، شیعیان توانستند آزادانه به مناسك خود عمل كنند. سرانجام در زمان صفویه، حكومت شیعی بهطوركامل در سراسر ایران گسترش یافت و ازآنپس، شیعیان آزادانه عقاید خود را اظهار میداشتند و بنابر مكتب تشیع، نماز و دیگر مناسك دینی خود را بهجای میآوردند. بههرحال، در دوران خفقانی كه شیعیان زیر سلطه دشمنان قرار داشتند و شیعه بودن جرمی بزرگ بود كه تحمل زندان و شكنجههای طاقتفرسا و حتی مرگ را در پی داشت، تقیه و پنهان كردن اسرار اهلبیت علیهم السلام نقشی مهم در حفظ حیات شیعه داشت. اگر آن زمان ایشان تقیه را رعایت نمیكردند، امروز از تشیع خبری نبود؛ نه شیعهای باقی میماند، نه كسی از اهلبیت علیهم السلام چیزی میدانست. با توجه به نقش حیاتی و مهم تقیه و حفظ اسرار اهلبیت علیهم السلام در ابقای تشیع و معارف بلند اهلبیت علیهم السلام ، امام میفرمایند: یكی از صفات شیعیان، حفظ اسرار اهلبیت علیهم السلام از
دشمنان است. آنان كسانی را كه اسرار را فاش میساختند و بدینوسیله موجب ریخته شدن خون شیعیان و تهدید تشیع میشدند، شیعیان خود نمیشناختند.
امروزه، گرچه با استقرار حكومت اسلامی و شیعی و برطرف شدن خطرها و تهدیدهایی كه در زمان اهلبیت علیهم السلام وجود داشت، آن نوع تقیه و پنهان ساختن اسرار مطرح نیست، بهگونهای دیگر باید برخی از اسرار اهلبیت علیهم السلام را حفظ كرد؛ یعنی برخی از مراتب معرفت و ایمان اهلبیت علیهم السلام را از كسانی كه تاب پذیرش آنها را ندارند، كتمان كرد. چهبسا افشای آن اسرار برای مردم بدآموزی داشته باشد و موجب انحراف و برداشت نادرست آنان از معارف اهلبیت علیهم السلام شود؛ یا موجب شود كه مردم درباره اهلبیت علیهم السلام غلو كنند. جابربنعبدالله انصاری نقل میكند: وقتی امیر مؤمنان، علی علیه السلام مژده فتح خیبر را برای رسول خدا صلی الله علیه و آله آورد، ایشان به امام علیه السلام فرمود:
لَوْ لَا أَنْ تَقُولَ فِیكَ طَوَائِفُ مِنْ أُمَّتِی مَا قَالَتِ النَّصَارَى لِلْمَسِیحِ عِیسَى بْنِ مَرْیَمَ لَقُلْتُ فِیكَ الْیَوْمَ قَوْلًا لَا تَمُرُّ بِمَلَإٍ إِلَّا أَخَذُوا التُّرَابَ مِنْ تَحْتِ رِجْلَیْكَ وَ مِنْ فَضْلِ طَهُورِكَ یَسْتَشْفُوا بِهِ وَ لَكِنْ حَسْبُكَ أَنْ تَكُونَ مِنِّی وَ أَنَا مِنْكَ تَرِثُنِی وَ أَرِثُكَ وَ أَنَّكَ مِنِّی بِمَنْزِلَه هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِیَّ بَعْدِی؛(1) اگر جماعتی از امتم درباره تو نمیگفتند، آنچه را نصارا درباره عیسیبنمریم گفتند، امروز درباره تو چیزی میگفتم كه به هیچ جمعی گذر نكنی، مگر آنكه خاك زیر پایت و زیاده آب وضویت را برای شفا بردارند. همین بس كه تو از منی و
1. شیخ صدوق، الامالی، مجلس 21، ص96، ح1.
من از توام؛ تو از من ارث میبری و من از تو ارث میبرم؛ و نسبت تو به من چون نسبت هارون به موسی است، جز آنكه پس از من پیامبری نمیآید.
امام صادق علیه السلام درباره ضرورت كتمان برخی مقامات و معارف از دیگران، به نقل از پدرشان فرمودهاند: روزی در مجلس امام سجاد علیه السلام از تقیه سخن به میان آمد. آن حضرت فرمود:
وَاللَّهِ لَوْ عَلِمَ أَبُوذَر مَا فِی قَلْبِ سَلْمَان لَقَتَلَهُ وَلَقَدْ آخَی رَسُولُ اللَّه صلی الله علیه و آله بَیْنَهُمَا فَمَا ظَنُّكُمْ بِسَائِرِ الْخَلْقِ. إِنَّ عِلْمَ الْعَالِمِ صَعْبٌ مُسْتَصعْبٌ لا یَحْتَمِلُهُ إِلاَّ نَبِیُّ مُرْسَلٌ أَوْ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ أَوْ عَبْدٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلإِیمَان؛(1) به خدا سوگند، اگر ابوذر برخی از باورهای قلبی سلمان را میدانست، او را میكشت؛ درحالیكه رسول خدا صلی الله علیه و آله بین آن دو پیوند برادری برقرار كرد. پس گمان شما درباره ظرفیت و تحمل دیگر مردم چگونه خواهد بود؟ همانا علم امام علیه السلام بسیار دشوار و ژرف است كه آن را جز فرشتگان مقرب خدا، پیامبر مرسل و بنده خالصی كه خداوند قلب او را در راه ایمان آزموده، تحمل و درك نمیكنند.
وقتی ابوذر با آن مقام و منزلت متعالی، ظرفیت و تحمل درك برخی از مقامات و اسرار نهان سلمان را ندارد كه اگر آن اسرار را میدانست، سلمان را مشرك میانگاشت و میكشت، آشكار است كه افراد عادی ظرفیت درك بسیاری از مقامات اهلبیت علیهم السلام و معارف آنان را ندارند؛ یعنی اگر آن مقامات و معارف به ایشان معرفی شود برداشتی نادرست خواهند داشت و عقایدی خرافی و شركآلود مییابند. پس در این زمان، پارهای از اسرار و معارف اهلبیت علیهم السلام را
1. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج2، باب 26، ص190، ح25.
نباید در اختیار توده مردم گذاشت. اما در زمان اهلبیت علیهم السلام وضعیت بهگونهای بود كه مسائل مربوط به اصل ولایت و امامت و فضایل اهلبیت علیهم السلام نباید آشكار میشد، وگرنه دشمنان اثری از شیعه و تشیع باقی نمینهادند.
ویژگی سومی كه فرد شیعه باید داشته باشد، مواسات با برادران دینی و احسان به ایشان، بهویژه كمك به نیازمندان است. شیعه واقعی كسی است كه دیگران را در مال خویش شریك بداند و اگر آنها نیازمند بودند، بخشی از مالش را در اختیار ایشان قرار دهد؛ اگر همسایگان، دوستان، اقوام و همكیشانش به او نیاز داشتند، در پی رفع نیاز ایشان برآید؛ اگر براثر جنگ، زلزله یا هر رخداد دیگر، مردم اموال و سرمایه خود را از دست دادند، دربرابر ایشان احساس مسئولیت كند و بیاعتنا نباشد. بلكه ایشان را در مال خویش شریك سازد و برای رفع گرفتاریهایشان بكوشد. حتی بنابر مضمون برخی روایات، شیعه كسی است كه دیگران را بر خود مقدم میدارد و پیش از آنكه در پی رفع نیازهای خود برآید، میكوشد كه نیازها و گرفتاریهای دیگران را برطرف سازد.
در روایت دوم، امام باقر علیه السلام سیزده ویژگی برای شیعیان واقعی برمیشمارد:
إِنَّمَا شِیعَةُ عَلِی علیه السلام الشَّاحِبُونَ النَّاحِلُونَ الذَّابِلُونَ ذَابِلَةٌ شِفَاهُهُمْ، خَمِیصَةٌ بُطُونُهُمْ، مُتَغَیِّرَةٌ أَلْوَانُهُمْ، مُصْفَرَّةٌ وُجُوهُهُمْ. إِذَا جَنَّهُمُ اللَّیْلُ اتَّخَذُوا الأَرْضَ فِرَاشاً وَاسْتَقْبَلُوا الأَرْضَ بِجِبَاهِهِمْ، كَثِیرٌ سُجُودُهُمْ، كَثِیرٌ دُمُوعُهُمْ، كَثِیرٌ دُعَاؤُهُمْ، كَثِیرٌ بُكاؤُهُمْ، یَفْرَحُ النَّاسُ وَهُم
مَحْزُونُون؛(1) همانا شیعیان علی علیه السلام رنگ رخسارهشان پریده، لاغراندام و پژمردهاند و لبهایشان خشك و شكمهایشان به پشت چسبیده و رنگشان دگرگون و صورتهایشان زرد است. چون شب فرا رسد، زمین را بستر سازند و پیشانی بر آن نهند و زیاد سجده میكنند؛ زیاد اشك میریزند و فراوان دعا و گریه میكنند؛ و مردم شادند و آنها اندوهگین.
وقتی این ویژگیها را برای شیعیان راستین برمیشماریم، ممكن است برخی جوانان و نوجوانان كه دلی پاك دارند، بپندارند كه داشتنِ رنگِ پریده و زرد و اندامی لاغر، خود كمال به شمار میآید و در پی آن برآیند كه با گرسنگی و بیخوابی این ویژگیها را در خود فراهم سازند. حالآنكه داشتن رنگی زرد یا لاغر بودن بهخودیخود كمال و هنر نیست. آنچه در روایت بهمنزله یك ویژگی ارزشمند برای شیعه در نظر است، سحرخیزی و شبزندهداری است كه موجب رنگپریدگی و زردی رخسار میشود. همچنین گرفتن روزههای مستحبی و پرهیز از پرخوری و شكمبارگی، صفتی ارزشمند برای فرد شیعه است كه بدن او را لاغر میسازد. منظور روایت آن است كه شیعیان بهاندازه كافی از نعمتهای خدا استفاده میكنند، اما از پرخوری كه موجب چاقی و بسیاری از بیماریهاست خودداری میكنند، نه اینكه شیعیان افرادی حقیر و توسریخور و فقیرند.
سپس حضرت میفرمایند: وقتی شب، سیاهی خود را بر زمین میگستراند، شیعیان، زمین را فرش خود قرار میدهند و بستر گرم و نرم را كنار مینهند و به عبادت و راز و نیاز با خداوند میپردازند. اغلب مردم شبهنگام، اگر حوصله و توان كافی داشته باشند، به شبگردی و گردش در فضاهای مناسب و مفرح و
1. شیخ صدوق، الخصال، ج2، ص44.
استفاده از هوای لطیف شبانه میپردازند. بهویژه جوانان بسیار دوست دارند شبها در خیابانها قدم بزنند یا در پاركها به تفریح بپردازند. كسانی هم كه حوصله تفریح یا توان كافی برای گردش و قدم زدن ندارند، به تماشای برنامهها و فیلمهای تلویزیون مینشینند. سپس بهسراغ دستگاه پخش سیدی میروند و چهبسا به دیدن فیلمها و برنامههای ماهوارهای روی آورند. اما شیعیان راستین كه قدر عمر و گوهر زمان را میدانند، از فرصت شب برای عبادت و بندگی خدا استفاده میكنند و از این رهگذر، توشه خود را از سرمایههای ماندگار و جاویدان، سرشار میسازند. آنان نیمههای شب در سجدههای طولانی خود به نجوای با معبود و یاد او میپردازند. ایشان میدانند كه سجدههای طولانی و تسبیح و ستایش پیوسته خداوند، ویژگی دوستان خداست كه خداوند پیامبرش را بدان توصیه كرده و فرموده است: وَمِنَ اللَّیْلِ فَاسْجُدْ لَهُ وَسَبِّحْهُ لَیْلاً طَوِیلاً؛(1) «و در پاسی از شب، او را سجده كن (نماز بگزار) و در شب دراز، او را به پاكی بستای».
آخرین ویژگیای كه حضرت برای شیعیان واقعی برمیشمارند، این است كه مردم شادماناند، اما آنان غمگیناند؛ چون آنان در اندیشه آخرت و نگران كوتاهیها و گناهانیاند كه گاه از ایشان سر زده است. پس در این فكرند كه چگونه كوتاهیهای خود را جبران كنند. ازسویدیگر، وقتی به مشكلات اجتماعی و فرهنگی مینگرند و رویگردانی مردم از دین و تضعیف ارزشهای اسلامی را در جامعه میبینند، ناراحت میشوند.
روایت سوم را كه ترسیمگر ویژگیهای ارزشمند شیعیان است، در ادامه میخوانید:
1. انسان (76)، 26.
رُوِیَ أَنَّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِین علیه السلام خَرَجَ ذَاتَ لَیْلَه مِنَ الْمَسْجِدِ وَكَانَتْ لَیْلَةً قَمْرَاءَ فَأَمَّ الْجَبَّانَةَ وَلَحِقَهُ جَمَاعَةٌ یَقْفُونَ أَثَرَهُ، فَوَقَفَ عَلَیْهِمْ. ثَمَّ قَالَ: مَنْ أَنْتُمْ؟ قَالُوا: شِیعَتُكَ یَا أَمِیر َالْمُؤْمِنِین. فَتَفَرَّسَ فِی وُجُوهِهِمْ، ثُمَّ قَالَ: فَمَا لِی لا أَرَی عَلَیْكمْ سِیمَاءَ الشِّیعَةِ، قَالُوا وَمَا سِیمَاءُ الشِّیعَةِ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِین؟ فَقَالَ: صُفْرُ الْوُجُوهِ مِنَ السَّهَرِ، عُمْشُ الْعُیُونِ مِنَ الْبُكَاءِ، حُدْبُ الظُّهُورِ مِنَ الْقِیَامِ، خُمْصُ الْبُطُونِ مِنَ الصِّیَامِ، ذُبُلُ الشِّفَاهِ مِنَ الدُّعَاءِ عَلَیْهِمْ غَبْرَةُ الْخَاشِعِین؛(1) روایت شده كه امیر مؤمنان علیه السلام در شبی مهتابی از مسجد بیرون آمدند و بهسوی جبانه رفتند. گروهی كه در پی ایشان حركت میكردند به آن حضرت رسیدند. حضرت دربرابر آنها ایستاد و فرمود: شما كیستید؟ گفتند: از شیعیان شماییم ای امیر مؤمنان. حضرت در چهرة آنها نگریست و فرمود: در چهرههای شما سیمای شیعیان را نمیبینم. گفتند: ای امیر مؤمنان، سیمای شیعیان چگونه است؟ فرمود: چهرة آنها از شبزندهداری زرد شده، و دیدگانشان از گریه بسیار بر هم آمده، و پشتشان از فراوانی قیام خمیده، و شكمهای آنان از فراوانی روزه فرو رفته و به پشت چسبیده است، و لبهایشان از بسیاری گفتن ذكر و دعا خشكیده و غبار و ژولیدگی بندگان خاشع و فروتن، آنها را فراگرفته است.
در صدر اسلام، مسلمانان به خواندن نماز، هنگام فضیلت آن پایبند بودند. ازاینرو نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا را در دو زمان جداگانه میخواندند. پس از غروب آفتاب نماز مغرب را میخواندند و به منزل میرفتند و شام میخوردند و هنگام فضیلت نماز عشا به مسجد بازمیگشتند و نماز عشا را در مسجد
1. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج68، باب 19، ص150ـ151، ح4.
میخواندند. چون همهجا تاریك بود و چراغ و وسیله روشنایی نبود تا كوچهها را روشن كند، پس از نماز عشا به منزل بازمیگشتند و میخوابیدند تا هنگام سحر برای عبادت از خواب برخیزند. شبی كه هوا مهتابی بود، امیر مؤمنان علیه السلام پس از نماز عشا به محل «جَبانه» رفتند. شماری از اصحاب نیز ایشان را همراهی كردند، تا از فرصت همراهی با آن حضرت بهره برند. وقتی حضرت از آنها پرسید: كیستید؟ گفتند: ما شیعیان شماییم. معلوم میشود كه عنوان شیعه در آن زمان شناختهشده بود. حتی در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله ، این عنوان به اصحاب خاص رسول خدا صلی الله علیه و آله مانند سلمان و ابوذر نیز كه بهشدت شیفته امیر مؤمنان علیه السلام بودند، گفته میشد. حضرت به چهره آنان كه در آن شب مهتابی آشكار بود نگاه كردند و فرمودند: در چهرة شما سیمای شیعیان را نمیبینم. سپس برخی از ویژگیهای شیعیان را كه به مقام زهد، شبزندهداری، بندگی و فروتنی شیعیان واقعی ناظر است برشمردند.
روایت چهارم را كه به روایت سوم شبیه است و مضمون مطالب روایت سوم در آن نیز آمده، اصبغبننُباته نقل كرده است. با توجه به وحدت مضمون دو روایت، مشخص میشود كه هر دو روایت از یك جریان حكایت دارد و اصبغبننباته جزو كسانی بوده كه در آن شب مهتابی در پی حضرت حركت میكرده است. او همان كسی است كه در واپسین لحظههای زندگی امیر مؤمنان علیه السلام كه حضرت با فرقی شكافته در بستر بیماری منتظر شهادت بودند، با اصرار خواست كه واپسین سخنان آن حضرت را بشنود. در آن شب مهتابی نیز، وی از كسانی بود كه دربارة صفات شیعیان واقعی از آن حضرت پرسش كرد. روایت چنین است:
خَرَجَ عَلِی علیه السلام ذَاتَ یَوْمٍ وَنَحْنُ مُجْتَمِعُونَ فَقَالَ: مَنْ أَنْتُمْ وَمَا إِجْتِمَاعُكُمْ؟ فَقُلْنَا قَوْمٌ مِنْ شِیعَتِكَ، یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِین، فَقَالَ: مَالِی لاَ أَرَی سِیمَاء
الشِّیعَةِ عَلَیْكُمْ؟ فَقُلْنَا: وَمَا سِیمَاءُ الشِّیعَةِ؟ فَقَالَ صُفْرُ الْوُجُوهِ مِنْ صَلاَةِ اللَّیْلِ عُمْشُ الْعُیُونِ مِنْ مَخَافَةِ اللَّهِ، ذُبُلُ الشَّفَاهِ مِنَ الصِّیَامِ عَلَیْهِمْ غَبْرَةُ الْخَاشِعِین؛(1) اصبغبننباته میگوید: روزی ما با گروهی در جایی گرد آمده بودیم، و امیر مؤمنان علیه السلام بر ما وارد شدند و فرمودند: شما كیستید و چرا در اینجا گرد آمدهاید؟ گفتیم: گروهی از شیعیان شماییم، ای امیر مؤمنان. فرمود: در چهرة شما سیمای شیعیان را نمیبینم. گفتیم: سیمای شیعیان چگونه است؟ فرمود: چهره آنها براثر شبزندهداری و خواندن نماز شب زرد است. چشمشان براثر گریه از ترس خدا، به هم آمده است. براثر روزهداری پیاپی، لب آنها همواره خشك است، و غبار خشوع چهره ایشان را فرا گرفته است.
روایت پنجم را سلیمانبنمهران نقل میكند. او میگوید: روزی به محضر امام صادق علیه السلام رفتم. چند تن از شیعیان نزد آن حضرت بودند. شنیدم كه امام علیه السلام فرمود: مَعَاشِرَ الشِّیعَةِ كُونُوا لَنَا زَیْناً وَلاَ تَكُونُوا عَلَیْنَا شَیْناً. قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً، إِحْفَظُوا أَلْسِنَتَكُمْ وَكُفُّوهَا عَنِ الْفُضُولِ وَقَبِیحِ الْقَوْل؛(2) «ای گروه شیعیان، زینت ما باشید و برای ما ننگ و عار نباشید. با مردم، نیكو سخن گویید و زبانتان را حفظ كنید و آن را از زیادهروی در گفتار و سخنان زشت بازدارید».
امام صادق علیه السلام از شیعیان انتظار دارند كه رفتاری شایسته و همجواریای نیكو با مردم داشته باشند تا همگان با دیدن اخلاق خوش و رفتار مناسب و شایسته
1. همان، ص151.
2. شیخ صدوق، الامالی، مجلس 62، ص400، ح17.
شیعیان به آنها اعتماد كنند و ائمة اطهار علیهم السلام را بستایند كه چنین شاگردانی در مكتب ایشان تربیت یافتهاند. اما اگر شیعیان رفتار زشت و ناپسند داشته باشند، ننگ و عار و مایه سرشكستگی پیشوایان معصوم خود به شمار خواهند آمد. آنگاه حضرت به شیعیان توصیه میكنند زبانشان را حفظ كنند. این تعبیر شامل حفظ زبان از افشای اسرار و آفات گناهانی چون غیبت، دروغ و فحش است. دراینصورت، جمله كُفُّوهَا عَنِ الْفُضُولِ وَقَبِیحِ الْقَوْل كه بهمعنای بازداشتن زبان از سخنان بیهوده و بیفایده و سخنان زشت و ناپسند است، تفسیر جمله إِحْفَظُوا أَلْسِنَتَكُم به شمار میآید.
درباره مراتب ایمان و صفات مؤمن، در قرآن و روایات بسیار سخن گفته شده است. اما درباره عنوان شیعه و ویژگیهای او با حساسیتی ویژه در روایات سخن به میان آمده است؛ تاآنجاكه ائمه اطهار علیهم السلام به برخی از متشرعان و دوستداران و دوستان خویش كه ادعا میكردند شیعهاند، میفرمودند: شما شیعه ما نیستید و ما ویژگیهای شیعه خویش را در شما نمییابیم. شما دوستان مایید، ولی شیعه ما به شمار نمیآیید. حتی در برخی از روایات، ادعای برخی مبنیبر شیعه اهلبیت علیهم السلام بودن دروغ و شایسته سرزنش قلمداد شده است؛ زیرا عنوان شیعه از دیدگاه اهلبیت علیهم السلام جایگاه و قداستی ویژه داشته است. آنان تأكید كردهاند كه شیعه باید از ویژگیهایی ممتاز كه در كلام معصومان علیهم السلام آمده، برخوردار باشد. پس درجهت شناخت جایگاه و صفات شیعه اهلبیت عصمت و طهارت علیهم السلام چونان جلسههای پیش، ویژگیهای شیعیان را از دیدگاه روایات برمیرسیم. بدینوسیله خود را محك میزنیم تا دریابیم كه آیا ما به ویژگیهای شیعه واقعی آراستهایم و میتوانیم ادعا كنیم كه شیعهایم یا خیر.
در روایت آمده است: سَدِیر صَیْرَفی ـ كه یكی از اصحاب خاص امام صادق علیه السلام
است و روایات بسیاری را از آن حضرت نقل كرده ـ بر ایشان وارد شد. در مجلس حضرت جمعی از اصحاب نیز حضور داشتند. آن حضرت فرمودند:
یَا سَدِیرُ، لاَ تَزَالُ شِیعَتُنَا مَرْعِیِّینَ مَحْفُوظِینَ مَسْتُورِینَ مَعْصُومِینَ مَا أَحْسَنُوا النَّظَرَ لأَنْفُسِهِمْ فِیمَا بَیْنَهُمْ وَبَیْنَ خَالِقِهِمْ وَصَحَّتْ نِیَّاتُهُمْ لِأَئِمَّتِهِمْ وَ بَرُّوا إِخْوَانَهُمْ فَعَطَفُوا عَلَی ضَعِیفِهِمْ وَتَصَدَّقُوا عَلَی ذَوِی الْفَاقَه مِنْهُمْ. إِنَّا لاَ نَأْمُرُ بِظُلْمٍ وَلَكِنَّا نَأْمُرُكمْ بِالْوَرَعِ الْوَرَعِ الْوَرَعِ وَالْمُوََاسَاةِ الْمُوَاسَاةِ لإِخْوَانِكُمْ فَإِنَّ أَوْلِیَاءَ اللَّهِ لَمْ یَزَالُوا مُسْتَضْعَفِینَ قَلِیلِینَ مُنْذُ خَلَقَ اللَّهُ آدَم علیه السلام ؛(1) ای سدیر، شیعیان ما همواره در پناه خداوندند و از آفات و خطر دشمنان در اماناند؛ تاهنگامیكه ارتباطشان با خداوند نیكو باشد و نیت و دلشان با امامانشان پاك و بیآلایش باشد و به برادران خود نیكی و به فرودستان آنها رسیدگی كنند و به درماندگان آنها احسان كنند. ما شما را به ستم دعوت نمیكنیم، ولی به پرهیزكاری و مواسات و رسیدگی به برادران خود فرامیخوانیم. بدانید كه از هنگام آفرینش حضرت آدم علیه السلام تاكنون، دوستان خدا ستمدیده و اندك بودهاند.
در این روایت، حضرت میفرماید كه شیعیان ما به سه شرط در پناه خداوندند و از آفات و خطر دشمنان در اماناند. شرط نخست آنكه به اصلاح رابطه خود با خداوند بپردازند و حق بندگی خداوند را بهجای آورند.
دوم آنكه ارتباط خود را با امامشان اصلاح كنند و بهراستی و از صمیم دل پیرو امام خویش باشند و نیت و دلشان با امامشان پاك و بیآلایش باشد. در فارسی، «نصیحت» بهمعنای پند دادن است. ازاینرو، النصیحة لائمة المسلمین
1. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج68، باب 19، ص153ـ154، ح10.
بهاشتباه پند و اندرز دادن به ائمه و حاكمان مسلمانان ترجمه میشود، اما در عربی نصیحت بهمعنای خالص بودن و یکرو بودن است. درنتیجه، النصیحة لائمة المسلمین بهمعنای یكرو، خالص و دلسوز بودن برای پیشوایان مسلمانان و مطیع فرمان آنها بودن است.
شرط سوم، آنكه شیعیان به وظایفشان در قبال برادران دینی خویش عمل كنند و در كمك و یاری رساندن به آنها كوتاهی نورزند. اگر برادران شیعه آنها نیازمند كمك مالی بودند، نیاز ایشان را برطرف كنند و اگر دشمنان تهدیدشان میكردند، به یاری آنها بشتابند. بهویژه در احسان به شیعیان فقیر كوتاهی نكنند. سپس امام میفرمایند: ما شما را به پیروی از امام و پاك و بیآلایش بودن نیت شما درقبال امام و خالص بودن دل و نیت شما درقبال او دعوت میكنیم. هرگز از شما نمیخواهیم كه ستم كنید، بلكه از شما میخواهیم كه پرهیزكار باشید و از گناهان بپرهیزید و با برادران خود با مواسات رفتار كنید و آنان را شریك زندگی خویش قرار دهید؛ یعنی همانگونهكه نگران زندگی خویشاید و در پی تأمین نیازهای خود و خانواده خویش برمیآیید، نگران زندگی برادران دینی خود نیز باشید و از دارایی، جایگاه اجتماعی و حتی آبروی خود برای كمك به آنها مایه بگذارید. سپس امام در تعلیل سفارش به مواسات و رسیدگی به دیگر شیعیان میفرمایند: اولیای خدا و شیعیان ما همواره كمشمار و ستمدیدهاند. درنتیجه نیازمند كمك و یاری هماند.
در روایت دیگر، امام صادق علیه السلام شیعیان را پارساترین و باتقواترین مردم معرفی میكنند و میفرمایند: لَیْسَ مِنْ شِیعَتِنَا مَنْ یَكُونُ فِی مِصْرٍ یَكُونُ فِیهِ آلاَفٌ وَیَكُونُ فِی الْمِصْرِ أَوْرَعُ مِنْه؛(1) «از شیعیان ما به شمار نمیآید، كسی كه در شهری باشد كه
1. همان، ص164، ح13.
در آن هزاران نفر زندگی میكنند و در میان آن مردم كسی باشد كه از او پرهیزكارتر باشد».
جابربنعبدالله انصاری به امام باقر علیه السلام میگوید:
لَوْ نُشِرَ سَلْمَان وَأَبُوذَر رحمهمّا الله لِهَؤُلاَءِ الَّذِینَ یَنْتَحِلُونَ مَوَدَّتَكُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ لَقَالُوا هَؤُلاَءِ الْكَذَّابُونَ وَلَوْ رَأَی هَؤُلاَءِ أُولَئِكَ لَقَالُوا مَجَانِین؛(1) اگر سلمان و ابوذر دربرابر اینانی كه خود را به شما منتسب میدانند و مدعی تشیعاند زنده شوند، آن دو خواهند گفت كه اینان دروغگویند؛ و اگر اینان سلمان و ابوذر و امثال آنها را ببینند، خواهند گفت: آنها دیوانهاند.
یكی از اصحاب امام صادق علیه السلام نزد آن حضرت رفت و عرض كرد:
جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنِّی وَاللَّهِ أُحِبُّكَ وَأُحِبُّ مَنْ یُحِبُّكَ یَا سَیِّدِی مَا أَكثَرَ شِیعَتُكُم! فَقَالَ لَهُ: اذْكُرْهُمْ. فَقَالَ: كَثِیرٌ. فَقَالَ: تُحْصِیهِم؟ فَقَالَ: هُمْ أَكْثَرُ مِنْ ذَلِكَ. فَقَالَ أَبُو عَبْد ِاللَّه علیه السلام : أَمَا لَوْ كَمُلَتِ الْعِدَّةُ الْمَوْصُوفَةُ ثَلاَثَمِأَئَةٍ وَبِضْعَةَ عَشَرَ كانَ الَّذِی تُرِیدُون؛ جانم به فدایت، به خدا سوگند كه من شما را دوست میدارم و دوستان شما را نیز دوست میدارم. ای سرور و آقای من، چقدر شیعیان شما فراوان شدهاند. حضرت به او فرمود: بگو آنان چند تناند؟ عرض كرد: بسیار فراواناند. حضرت فرمود: میتوانی آنان را بشماری؟ عرض كرد: شمارشان بیش از آن است كه بتوان شمرد. امام صادق علیه السلام فرمود: آگاه باش، هرگاه آن
1. همان، ح14.
شمار وصفشده كه 310 نفر و اندیاند كامل شود، آنگاه چنان خواهد شد كه شما میخواهید.
بنابر روایت بالا، این یار امام صادق علیه السلام با بیان عشق خود به امام، ایشان را به جهاد و قیام علیه دستگاه حكومت ستمگرانه بنیعباس تشویق میكند و از فراوانی و بیشمار بودن شیعیان سخن به میان میآورد. امام علیه السلام نیز با توجه به آنچه در روایات آمده كه هرگاه شیعیان واقعی امام زمان عجل الله تعالی فرج الشرف به 313 تن رسیدند، حضرت ظهور میكنند، به آن شخص میفرمایند: اگر امروز نیز آن شمار شیعیان واقعی وجود میداشتند، من در قیام علیه حكومت فاسد عباسی تردید نمیكردم و با آن به مبارزه برمیخاستم. كنایه از اینكه ایمان و اعتقاد اغلب كسانی كه خود را شیعه ما به شمار میآورند، سطحی است و آنان شیعه واقعی ما نیستند. در ادامه، حضرت به تبیین برخی از ویژگیهای شیعیان واقعی میپردازند و میفرمایند:
وَلَكِنْ شِیعَتُنَا مَنْ لاَ یَعْدُو صَوْتُهُ سَمْعَهُ وَلاَ شَحْنَاؤُهُ بَدَنَهُ وَلاَ یَمْدَحُ بِنَا غَالِیاً وَلاَ یُخَاصِمُ لَنَا وَالِیاً وَلاَ یُجَالِسُ لَنَا عَائِباً وَلاَ یُحَدِّثُ لَنَا ثَالِباً وَلاَ یُحِبُّ لَنَا مُبْغِضاً وَلاَ یُبْغِضُ لَنَا مُحِبّا؛ ولی شیعه ما كسی است كه صدایش از بناگوشش تجاوز نكند و عقدههای درونیاش از پیكرش بیرون نیفتد و در ستایش ما زیادهروی نكند و با دوست ما ستیزهجویی نكند و با كسی كه به عیبجویی از ما میپردازد، همنشین نشود و با كسی كه از ما بدگویی میكند همسخن نگردد و دشمن ما را دوست نداشته باشد و دوست ما را دشمن نداشته باشد.
شیعه واقعی كسی است كه با متانت و آرام سخن میگوید و فریاد نمیزند و عقدهگشایی نمیكند. او در ستایش پیشوایان معصوم خود زیادهروی نمیكند و اوصاف الهی را به ایشان نسبت نمیدهد. با دوستان اهلبیت علیهم السلام با مسالمت و
رفاقت رفتار میكند و با آنان دشمنی نمیورزد. همچنین با كسانی كه از اهلبیت علیهم السلام عیبجویی و خردهگیری میكنند، همنشینی نمیكند؛ چون همنشینی با گمراهان، ایمان انسان را سست میسازد. دشمن اهلبیت علیهم السلام را دوست نمیدارد و از دوستان آنها بغض و كینه به خود راه نمیدهد.
بنابر مضمون برخی روایات، مؤمنان و دوستداران اهلبیت علیهم السلام ، انسانهایی پاكنهادند. پس اگر گناهی از آنها سر زند، انسان باید از گناهشان اظهار ناخشنودی و دشمنی كند، نه خودشان. برعكس، اگر كسانی دشمن اهلبیت علیهم السلام بودند و كار خوبی از ایشان سر زد، باید كار خوبشان را دوست داشت، نه خودشان را؛ چون نهان و ذاتشان ناصالح و آكنده از شقاوت و گمراهی است. همچنین در برخی روایات آمده است كه اگر خداوند كسی را دوست بدارد، هرگز او را دشمن نمیدارد و اگر گناهی از او سر زد، گناهش را دشمن میدارد. برعكس، اگر خدا با كسی دشمن بود، اگر كار نیكی از او سر زد، كار نیكش را دوست میدارد و خودش را دوست نخواهد داشت.(1)
آن صحابی امام صادق علیه السلام ، پس از آنكه پاسخ ایشان را میشنود و میپذیرد كه گرچه شمار شیعیان فراوان است، ولی اغلب آنها از وظایف خویش آگاه نیستند و شیعه واقعی به شمار نمیآیند، از حضرت میپرسد: با این مدعیان تشیع و بیبهره از اوصاف شیعه واقعی باید چگونه رفتار كرد:
فَقُلْتُ: فَكیْفَ أَصْنَعُ بِهَذِهِ الشِّیعَةِ الْمُخْتَلِفَةِ الَّذِینَ یَقُولُونَ إِنَّهُمْ یَتَشَیَّعُون؟
1. عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّه علیه السلام قَالَ: إِنَّ اللَّه عزوجل خَلَقَ السَّعَادَةَ والشَّقَاوَةَ قَبْلَ أَنْ یَخْلُقَ خَلْقَهُ فَمَنْ عَلِمَهُ اللَّهُ سَعِیداً لَمْ یُبْغِضْهُ أَبَداً وَإِنْ عَمِلَ شَرّاً أَبْغَضَ عَمَلَهُ وَلَمْ یُبْغِضْهُ وَإِنْ عَلِمَهُ شَقِیاً لَمْ یُحِبَّهُ أَبَداً وَإِنْ عَمِلَ صَالِحاً أَحَبَّ عَمَلَهُ وَأَبْغَضَهُ لِمَا یَصِیرُ إِلَیْهِ فَإِذَا أَحَبَّ شَیْئاً لَمْ یُبْغِضْهُ أَبَداً وَإِذَا أَبْغَضَ شَیْئاً لَمْ یُحِبَّهُ أَبَدا (همان، ج5، باب 6، ص157، ح11).
فَقَالَ: فِیهِمُ التَّمْیِیزُ وَفِیهِمُ التَّمْحِیصُ وَفِیهِمُ التَّبْدیلُ یَأْتِی عَلَیْهِمْ سِنُونَ تُفْنِیهِمْ وَسُیُوفٌ تَقْتُلُهُمْ وَاخْتِلاَفٌ تُبَدِّدُهُمْ. إِنَّمَا شِیعَتُنَا مَنْ لاَ یَهِرُّ هَرِیرَ الْكلْبِ وَلاَ یَطْمَعُ طَمَعَ الْغُرَابِ وَلاَ یَسْأَلُ النَّاسَ بِكفِّهِ وَإِنْ مَاتَ جُوعا؛ عرض كردم: پس چه كنیم با این شیعیان گوناگون كه میگویند ما بر روش تشیعیم؟ فرمود: اینان خود گرفتار جداسازی و آزمایش خواهند شد و تبدیل و جابهجایی میانشان رخ خواهد داد و به قحطی و كمبود ویرانکننده [دچار شوند] و شمشیرهایی كه خونشان را بریزد و اختلافاتی به هم رسد كه پراكندهشان كند. همانا شیعه ما كسی است كه چون سگان پارس نكند و همانند كلاغ حرص نورزد و نزد مردم به گدایی دست نیازد؛ اگرچه از گرسنگی بمیرد.
شیعیان سطحی و ظاهری كه ویژگیهای ارزشمند پیروان واقعی اهلبیت علیهم السلام را در خود فراهم نیاوردهاند و به نفاق و ریا خو گرفتهاند، در این دنیا با سختیها و گرفتاریهایی روبهرو خواهند شد. آنان به تفرقه و اختلاف و قحطی و تنگدستی دچار خواهند شد و دشمنان بر آنان چیره میشوند و با شمشیرهای خود خونشان را میریزند. اینسان، آنان در همین دنیا مكافات ناراستی و سستی در وظایف و مسئولیتهای خویش را میچشند و با این گرفتاریها و مجازاتها از آلودگیها و گناهانشان تطهیر میشوند. در برخی روایات به مراحل پاك شدن شیعیان در دنیا و هنگام مرگ و قیامت پرداخته شده است؛ اینكه شیعه با گرفتاریها، بیماریها و سختیهایی كه در دنیا برایش رخ میدهد، از گناهان پاك میشود. اگر كاملاً از آن گناهان پاك نشد، هنگام جان دادن پاك میشود. اگر در این مرحله نیز پاك نگردید، در عالم برزخ و پس از تحمل رنجهای عالم قبر، از آلودگی گناهان پاك میشود. اما اگر گناهان او بهاندازهای بود كه در عالم برزخ
نیز همه آنها بخشیده نشد، سرانجام در عالم قیامت از همه گناهان خود پاك میشود. در صحنه حشر، شیعه گناهكار عذاب و كیفر گناهان خود را میبیند و سرانجام مشمول شفاعت میشود و از عذاب الهی نجات مییابد.
حضرت در ادامه، سه ویژگی شیعیان واقعی خود را برمیشمارد. ویژگی نخست آنكه بدخو و پرخاشگر نیستند و چون سگان به دیگران حمله نمیكنند و با پرخاشگری، دیگران را نمیآزارند. در ادبیات عرب، وقتی صفت زشتی توصیف میشود، برای ایجاد انزجار از آن در مردم، آن ویژگی به حیوانی نسبت داده میشود و شخص برخوردار از آن، به حیوان یادشده تشبیه میگردد. ازجمله صفت نكوهیده بدخویی و پرخاشگری به پارس سگان تشبیه شده است. قرآن نیز درباره ویژگی دنیاپرستی، هواپرستی و آزمندی بلعم باعورا و تشبیه او به سگ میفرماید:
وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلَـكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِن تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ یَلْهَث ذَّلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ كَذَّبُواْ بِآیَاتِنَا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَكَّرُون؛(1) و اگر میخواستیم، قدر او را بهوسیله آن [آیات] بالا میبردیم، ولیكن او به زمین [دنیا و مال و جاه آن] چسبید و كام و خواهشِ دل خود را پیروی كرد. پس داستان او چون داستان سگ است؛ اگر به او بتازی، زبان از دهان بیرون آرد، یا اگر واگذاریاش باز زبان از دهان آویخته دارد. این است داستان گروهی كه آیات ما را دروغ انگاشتند؛ پس این داستان را [بر آنان] بازگو، شاید بیندیشند.
1. اعراف (7)، 176.
همچنین قرآن، كسانی را كه تورات در اختیارشان قرار گرفت و بدان آگاهاند، اما بنابر آن عمل نمیكنند، به خری تشبیه كرده كه بهرهای از كتابهایی كه بر پشتش حمل میشود نمیبرد:
مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوهَا كَمَثَلِ الْحِمَارِ یَحْمِلُ أَسْفَارًا بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ كَذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِین؛(1) داستان كسانی كه [عمل به] تورات بر آنان بار شد [و بدان مكلف گردیدند] آنگاه آن را به كار نبستند، همچون داستان خری است كه كتابهایی را به پشت میكشد. [وه،] چه زشت است وصف آن قومی كه آیات خدا را بهدروغ گرفتند و خدا مردم ستمگر را راه نمینماید.
بههرروی، یكی از ویژگیهای سگ این است كه وقتی فرد ناآشنایی به آن نزدیك میشود، پارس میكند و پیش از آنكه به آن تعرضی شود، به آن فرد حمله میكند. ازاینرو، سگهای تربیتشده را برای نگهبانی میگمارند، تا از ورود دزد و افراد بیگانه به محل نگهبانی سگها جلوگیری كنند. حضرت، افراد بدبین را كه بهمحض روبهرو شدن با دیگران، با این پندار كه ممكن است آنها نظر بدی به ایشان داشته باشند، پرخاش میكنند، به سگ تشبیه میفرمایند كه پیش از هر حملهای پارس میكند. برخی كه از تربیت درست برخوردار نیستند، به بدزبانی و ناسزاگویی عادت كردهاند و چهبسا نان خود را در فحاشی و بدگویی از دیگران جستوجو میكنند. دیگران نیز برای اینكه از شر زبان آنها در امان بمانند، خواسته ایشان را تأمین میكنند. از دیدگاه امام صادق علیه السلام ، شیعة واقعی به دیگران گمان نیكو دارد و بدبین نیست و در برخورد با دیگران مهربان است و
1. جمعه (62)، 5.
با زبانش كسی را نمیآزارد. شیعه واقعی به وظایف خود عمل میكند و اگر به دین، مملكت و جان او حمله شود، دفاع میكند، اما بیدلیل به كسی حمله نمیكند و برخوردش با متانت و مهربانی همراه است.
ویژگی دیگری كه حضرت، شیعیان خود را از آن بهدور میدانند، آزمندی است. امام علیه السلام میفرمایند: شیعیان ما چون كلاغ طمع و حرص ندارند. معروف است كه كلاغ حیوانی حریص و طمعكار است. حیوانات معمولاً وقتی گرسنه میشوند، در حد نیاز غذا میخورند و برای خود غذا ذخیره نمیكنند. اما كلاغ پس از آنكه سیر شد، به ذخیره غذا برای آینده خود اقدام میكند. آن حیوان چون به گردو بسیار علاقه دارد، پس از آنكه خود را با مغز گردو سیر كرد، گردوها را زیر خاك پنهان میكند تا زمانی مناسب سراغشان برود. اما هنگامیكه به جستوجو میپردازد، بدانها دست نمییابد. بسیاری از درختان گردو از گردوهایی كه كلاغها زیر خاك پنهان كردهاند سر درآوردهاند. شیعیان واقعی در حد نیاز فوری و روزمره خود از امكانات دنیوی استفاده میكنند و بیش از آنكه به فكر دنیا و فراهم ساختن ثروت برای آیندگان خویش باشند، در اندیشه خدمت به خلق و انجام وظایف الهی و كوشش برای تقرب به خداوندند. آنان دلبستة دنیا نیستند تا برای تأمین ثروتی كه دهها سال زندگی آنها را تأمین كند بكوشند؛ چه رسد به آنكه برای چند نسل پس از خود ثروت فراهم آورند.
ویژگی سومی كه حضرت بدان اشاره میكنند، عزت نفس شیعیان واقعی است. آنان در نهایت تنگدستی نمیگذارند دیگران از وضعیت آنها آگاه شوند. حتی اگر از گرسنگی بمیرند، دربرابر دیگران، بهویژه مقابل دشمنان دست دراز نمیكنند. این توصیف امام از شیعیان تفسیر سخن خداوند در قرآن است؛ آنجا كه میفرماید:
لِلْفُقَرَاء الَّذِینَ أُحْصِرُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ لاَ یَسْتَطِیعُونَ ضَرْباً فِی الأَرْضِ یَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أَغْنِیَاء مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُم بِسِیمَاهُمْ لاَ یَسْأَلُونَ النَّاسَ إِلْحَافًا؛(1) [صدقهها] برای نیازمندانی است كه در راه خدا بازداشته شدهاند و نتوانند [برای جستن روزی] در زمین سفر كنند، [ولی] نادان، ایشان را بهسبب خویشتنداری توانگر پندارد. آنان را به نشان چهرهشان میشناسی؛ از مردم بهاصرار چیزی نخواهند.
شیعیان آبرودارند و آشكارا و حتی با اشاره و كنایه از كسی چیزی نمیخواهند و نزد دیگران اظهار نیاز نمیكنند. حتی با سیلی صورت خود را سرخ نگه میدارند تا دیگران بپندارند كه آنان در رفاهاند و از معاش و زندگی مناسب برخوردارند.
قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاك فَأَیْنَ أَطْلُبُ هَؤُلاَءِ الْمَوْصُوفِینَ بِهَذِهِ الصِّفَة؟ فَقَالَ: أُطْلُبْهُمْ فِی أَطْرَافِ الأَرْضِ. أُولَئِك الْخَشِنُ عَیْشُهُمُ الْمُنْتَقِلَةُ دَارُهُمُ. أَلَّذِینَ إِنْ شَهِدُوا لَمْ یُعْرَفُوا وَإِنْ غَابُوا لَمْ یُفْتَقَدُوا وَإِنْ مَرِضُوا لَمْ یُعَادُوا وَإِنْ خَطَبُوا لَمْ یُزَوَّجُوا وَإِنْ مَاتُوا لَمْ یُشْهَدُوا. أُولَئِكَ الَّذِینَ فِی أَمْوَالِهِمْ یَتَوَاسَوْنَ وَفِی قُبُورِهِمْ یَتَزَاوَرُونَ وَلاَ یَخْتَلِفُ أَهْوَاؤُهُمْ وَإِنِ اخْتَلَفَتْ بِهِمُ الْبُلْدَان؛(2) عرض كردم: فدایت شوم، چنین افرادی را كه بدین ویژگیها آراستهاند در كجا جستوجو كنم؟ فرمود: آنان را در گوشهوكنار زمین بجوی. آنان كسانیاند كه زندگیای سخت و ساده دارند و خانهبهدوشاند. اگر حاضر باشند، شناخته نمیشوند و اگر از نظر پنهان شوند، كسی متوجه [غیبت] آنها نمیگردد و در
1. بقره (2)، 273.
2. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج68، باب 19، ص164ـ165، ح16.
جستوجویشان برنمیآید. اگر بیمار شوند عیادت نمیشوند و اگر خواستگاری كنند، با آنان ازدواج نشود. اگر بمیرند كسی بر جنازه آنان حضور نیابد. آنان كسانیاند كه در اموالشان با یكدیگر مواسات میكنند و به زیارت قبور درگذشتگان از دوستان، آشنایان و خویشان خود میروند. خواستههای آنان با یكدیگر اختلاف ندارد؛ هرچند از شهرهای گوناگون باشند.
گویا كسی كه در محضر امام صادق علیه السلام از پرشمار بودن شیعیان سخن گفت و به وجود آنهمه شیعه افتخار كرد، پس از شنیدن اوصاف شیعیان واقعی، نمونهای برای آنان نیافت. پس از حضرت خواست كه بفرمایند آن شیعیان واقعی كجایند. حضرت فرمودند: آن شیعیان در گوشهوكنار زمین پراكندهاند؛ یعنی ستمی كه درحق شیعیان روا داشته شده، موجب گردیده كه درون شهرها، بهویژه شهرهای معروف مسكن نگزینند؛ چون در آنجا پیوسته مخالفان و دشمنان به ایشان ستم میكردند. پس برای در امان ماندن از خطر دشمنان به مناطق دوردست و گوشهوكنار سرزمینهای اسلامی پناه بردهاند. آنان زندگی سخت و سادهای دارند و در حد نیاز و ضرورت، امكانات زندگی را فراهم آوردهاند. از زندگی راحت و مرفه و غذاهای لذیذ و لباسهای نرم و فاخر و خانههای زیبا و باشكوه برخوردار نیستند. آنان خانهبهدوشاند و به دو دلیل نقطهای ویژه از زمین را برای زندگی برنمیگزینند: نخست آنكه دشمنان و مخالفان همواره در پی آناناند تا نابودشان كنند و ایشان مجبورند برای در امان ماندن از شر دشمنان همواره آواره شهرها باشند؛ دوم آنكه مایل نیستند و دوست ندارند محلی خاص برای زندگی خود و
نسلهای پس از خویش برگزینند و برای خود خانههایی بسازند تا برای همیشه در آنها بمانند. آنان به خانه و محل زندگی خود دلبستگی ندارند و برایشان تفاوتی ندارد كه امروز در خانهای و شهری، و فردا در خانهای و شهری دیگر به سر برند.
در صدر اسلام و زمان اهلبیت علیهم السلام ، شیعیان در محل زندگی خود بسیار كمشمار بودند و مخالفان، پیوسته آنان را را آزار میدادند و تحقیرشان میكردند. ازاینرو، یكی از گلههای شیعیان نزد اهلبیت علیهم السلام این بود كه مردم دیار و شهر ما به ما اعتنایی نمیكنند. ما منزوی هستیم و دیگران با «جعفری»(1) و «رافضی» خواندن ما، تحقیرمان میكنند. اما اهلبیت علیهم السلام برای اینكه شیعیان را امیدوار سازند و نگرانی و رنج تحقیر مخالفان و گمنامی را از ایشان بزدایند، گوشزد میكردند كه شما باید مقصد و هدفی جز به دست آوردن رضای خداوند نداشته باشید و برایتان مهم نباشد كه دیگران به شما احترام بگذارند. در این روایت نیز امام صادق علیه السلام گمنامی شیعیان را در دوران خویش، یكی از صفات ارزنده پیروان خویش برمیشمارند و میفرمایند: شیعیان واقعی ما اگر در جایی زندگی كنند، كسی ایشان را نمیشناسد و به آنها اعتنا نمیكند. حتی اگر به مسافرت بروند، كسی سراغشان را نمیگیرد. مظلومیت و بیكسی آنها تا آنجاست كه اگر بیمار شوند، كسی به عیادتشان نمیرود و اگر خواستگاری كنند، به آنها پاسخ رد میدهند و كسی حاضر نمیشود با آنها خویشاوندی برقرار كند. هرگاه بمیرند، دیگران به تشییع جنازه آنها نمیروند و در گمنامی و غربت به خاك سپرده میشوند. بااینحال، آنان با آنهمه رنج، با برادران دینی خود به مواسات برخورد میكنند و دیگران را شریك زندگی و دارایی خود میدانند. اگر كسی به آنها
1. همان، ج68، باب 19، ص166، ح18.
نیازی داشته باشد، نیاز او را برطرف میكنند و آنقدر به برادران خود وفادارند و حقوقشان را محترم میشمارند كه پس از مرگشان نیز آنها را فراموش نمیكنند و پیوسته به زیارت قبورشان میروند.
شیعیان حتی اگر از سرزمینها و نژادهای گوناگون باشند، وقتی یكجا گرد میآیند، كاملاً با یكدیگر تفاهم دارند و خواستههایشان از صمیم دل همسوست. در ایدهها و مقاصد ایشان اختلافی دیده نمیشود؛ چون هدفشان جلب رضایت الهی است. پس میكوشند با رفاقت و همراهیِ هم، به آن هدف دست یابند و هیچگاه یكدیگر را فریب نمیدهند. درمقابل، منافقان كه مقصدشان اهداف و منافع دنیوی است، حتی اگر در ظاهر با یكدیگر دوست باشند، در باطن در اندیشه آسیب زدن به هماند؛ چون دیگران را مزاحم منافع خود میدانند. آنان برای رسیدن به اهداف پوچ و باطل خود، حتی از رفاقت با دیگران سوءاستفاده میكنند و پیوسته در این اندیشهاند كه آنان را فریب دهند. ایشان از انجام هر كاری كه موجب گردد منافع بیشتری به دست آورند، خودداری نمیكنند.
ما در زمانهای زندگی میكنیم كه عوامل شیطانی بیش از حد تصور فعال شدهاند و دنیا فریبندهترین جلوهها و چهرههایش را به نمایش گذاشته است. امواج مفاسد اخلاقی از كانون مغربزمین به دیگر كشورها سرازیر شده و همهجا را فراگرفته است و روزبهروز بر دامنه آن افزوده میشود. متأسفانه محیط جامعه اسلامی ما نیز از آن امواج انحرافی و فاسد تأثیر پذیرفته است. اگر این روند تداوم یابد و روزبهروز بر زرقوبرق دنیا و عوامل گناه افزوده شود، فرهنگ دینی ما بهشدت آسیب میبیند. بیتردید، تشدید و گسترش روزافزون عوامل شیطانی و ازسویدیگر، سست و كمرنگ شدن عوامل الهی و رحمانی، از وضعیت بسیار نگرانكننده و اسفبار جامعه اسلامی خبر میدهد. البته در جای خود باید به این موضوع پرداخت كه چه كسانی مسئول این وضعیتاند و نقاط ضعف و قوّت ما چیست. اما آنچه اكنون ما باید به آن بپردازیم این است كه چه كنیم تا از آن عوامل شیطانی تأثیر نپذیریم و افزون بر حفظ خود از آن امواج فتنه و فساد، نقشی مثبت در جامعه ایفا كنیم. دستكم بكوشیم افرادی هرچند انگشتشمار را از گمراهی نجات دهیم. بیتردید، برای در امان ماندن از امواج ویرانگر فساد و
مقابله با فرهنگ ظلمانی و الحادی غرب، راهی جز پناه بردن به انوار سخنان اهلبیت علیهم السلام برای ما باقی نمانده است. مبادا با احساس تكلیف در كسب دیگر علوم انسانی و صَرفِ یكپارچه زمان در فراگیری آنها، فرصتی برای پرداختن به روایات و آموزههای اخلاقی پیشوایان معصوم خود نیابیم.
ما جهت آشنایی با معارف اهلبیت علیهم السلام و آگاهی از فضای ذهنی آن امامان و اصحاب ویژه آنان، محور مباحث خود را طرح روایات اهلبیت عصمت و طهارت علیهم السلام دربارة ویژگیهای شیعیان قرار دادهایم.
ابیصباح كنانی، از شاگردان و اصحاب امام صادق علیه السلام كه در مدینه نزد حضرت رفته بود، نقل میكند:
قَالَ قُلْتُ لأَبِی عَبْد ِاللَّه علیه السلام ، إِنَّا نُعَیَّرُ بِالْكُوفَة فَیُقَالُ لَنَا جَعْفَرِیَّةٌ. قَالَ: فَغَضِبَ أَبُو عَبْد ِاللَّه علیه السلام ، ثَمَّ قَالَ: إِنَّ أَصْحَابَ جَعْفَرٍ مِنْكُمْ لَقَلِیلٌ، إِنَّمَا أَصْحَابُ جَعْفَرٍ مَنِ اشْتَدَّ وَرَعُهُ وَعَمِلَ لِخَالِقِه؛(1) به امام صادق علیه السلام عرض كردم: مردم كوفه ما را سرزنش میكنند و جعفری مینامند. حضرت خشمگین شدند و سپس فرمودند: بیشك، یاران جعفر میان شما اندكاند؛ چون یاران جعفر كسانیاند كه در نهایت پارسایی باشند و تنها برای خدا كار كنند.
بنابر این روایت، در زمان امام صادق علیه السلام شیعیانِ كوفه بسیار كمشمار بودند و بهسبباینكه شیعه جعفری به شمار میآمدند، مخالفان، آنان را تحقیر و سرزنش میكردند. ابیصباح در مدینه نزد امام صادق علیه السلام رفت و از اینكه شیعیانِ كوفه در
1. محمدباقر مجلسی، بحارالأنوار، ج68، باب 19، ص166، ح18.
انزوا قرار دارند و مخالفان، ایشان را سرزنش میكنند و آزار میدهند، شكوه كرد. شاید انتظار داشت كه حضرت او را دلداری دهند و بفرمایند گرچه شیعه بودن عیب شمرده میشود و شیعیان از حقوق انسانی خود محروماند و كانون ستم و تبعیضاند، نزد خداوند مقامی والا دارند و در آسمانها بدیشان افتخار میشود. اما برخلاف انتظارش پی برد حضرت از اینكه مردمانی بیبهره از فضایل و صفات عالی شیعیان واقعی، خود را شیعة جعفری مینامند و به امام صادق علیه السلام منتسب میدانند، خشمگیناند و میفرمایند: پیروان جعفر میان شما بسیار اندكاند، زیرا پیروان واقعیِ ما از عالیترین مراتب پرهیزكاری و بندگی خداوند برخوردارند.
مرحوم شیخ صدوق در كتاب صفات الشیعة روایاتی را درباره ویژگیهای شیعیان واقعی گرد آورده است و مرحوم مجلسی در بحار الانوار روایات بسیاری را از آن كتاب نقل میكند. در روایتی، مرحوم صدوق از ابوبصیر نقل میكند كه امام صادق علیه السلام فرمود:
شِیعَتُنَا أَهْلُ الْوَرَعَ وَالإِجْتِهَادِ وَأَهْلُ الْوَفَاءِ وَالأَمَانَةِ وَأَهْلُ الزُّهْدِ وَالْعِبَادَةِ. أَصْحَابُ إِحْدَی وَخَمْسِینَ رَكعَةً فِی الْیَوْمِ وَاللَّیلَةِ الْقَائِمُونَ بِاللَّیْلِ الصَّائِمُونَ بِالنَّهَارِ یُزَكُّونَ أَمْوَالَهُمْ وَیَحُجُّونَ الْبَیْتَ وَیَجْتَنِبُونَ كُلَّ مُحَرَّم؛(1) شیعیان ما اهل پارسایی و كوشش و وفا و امانتداری و زهد و عبادتاند. مردمی هستند كه در شبانهروز 51 ركعت نماز میگزارند؛ شب را به نماز میایستند و روزها روزهدارند؛ زكات مالشان را میپردازند و حج بهجای میآورند و از هر عمل حرامی دورند.
مراد از «اجتهاد» كه از ویژگیهای شیعیان در این روایت به شمار آمده، معنای اصطلاحی آن نیست، بلكه معنای لغوی آن، یعنی كوشش است. شیعیان اهل وفا
1. همان، ص167، ح23.
و امانتداریاند، یعنی اگر به كسی قولی دادند یا پیمانی بستند، به آن وفادارند و رویه آنها پیمانشكنی و سرپیچی از قولشان نیست. آنان امانتدارند و در آنچه به امانت پذیرفتهاند خیانت نمیكنند. این سخن حضرت كه شیعیان روزها را روزه میگیرند، شاید به این معنا نباشد كه آنها همه روزها را روزه میگیرند، بلكه معنای آن این است كه آنان در روزه گرفتن میكوشند و این كار برایشان ارزش به شمار میآید. آخرین ویژگیای كه حضرت برای شیعیان واقعی خود برمیشمارند، خودداری از هر گناه و كار حرامی است.
بیتردید، هركس همین ویژگی را در خود فراهم آورد، به همه واجبات و تكالیف خویش عمل كرده است. لازمة ترك محرّمات، انجام واجبات است؛ چراكه ترك واجب حرام است و گناه به شمار میآید و كسی كه از هر گناه و كار حرامی خودداری میكند، از ترك واجبات نیز میپرهیزد. كسی كه از حرام و گناه خودداری میكند، هر فعل حرامی را بزرگ و سنگین میشمارد؛ چون سبك شمردن گناه و حرام، زمینه ارتكاب گناه را فراهم میآورد.
نوفبنعبدالله بكالی، یكی از اصحاب خاص و غلام و دربان امیر مؤمنان علیه السلام بوده است. وی دراصل یمنی و از طایفه بِكاله و قبیله حِمْیَر بوده است. اجداد او به شام هجرت میكنند و ساكن آن دیار میشوند. ازاینرو وی به نوف شامی نیز معروف شده است. وی آنقدر به حضرت علی علیه السلام نزدیك بوده و با ایشان حشرونشر داشته كه برخی شبها در كنار بستر آن حضرت میخوابیده است. وی روایات پرشماری را از آن حضرت نقل كرده است كه از مضامین متعالی و معارفی ارزشمند برخوردارند. در یكی از آن روایتها نوف میگوید:
قَالَ لِی عَلِی علیه السلام ، یَا نَوْف خُلِقْنَا مِنْ طِینَةٍ طَیِّبَةٍ وَخُلِقَ شِیعَتُنَا مِنْ طِینَتِنَا فَإِذَا كَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ أُلْحِقُوا بِنَا. قَالَ نَوْف فَقُلْتُ صِفْ لِی شِیعَتَكَ یَا
أَمِیر َالْمُؤْمِنِینَ فَبَكَی لِذِكرِی شِیعَتَه؛ امیر مؤمنان، علی علیه السلام به من فرمود: ای نوف، ما از سرشت پاك آفریده شدهایم و شیعیان ما از سرشت ما آفریده شدند و چون روز قیامت شود به ما بپیوندند. عرض كردم: ای امیر مؤمنان، شیعیانت را برای من توصیف كن. حضرت چون از شیعهاش یاد شد، گریست.
«طینت» اسم مصدر «طین» و بهمعنای سرشت، خلقت و خمیرمایه وجود انسان است. طینت اهل ایمان به تناسب طهارت روحشان باید پاك باشد. ازاینجهت، حضرت در كنار این سخن كه ما از طینت و سرشت پاك آفریده شدیم، میفرمایند: شیعیان و اهل ایمان نیز از سرشت ما آفریده شدهاند و خمیرمایه وجودشان با گل وجود ما سرشته شده است؛ درنتیجه اهل سعادت و رستگاریاند. درباره سرشت اهلبیت علیهم السلام و سرشت شیعیان و سنخیت و اشتراك بین آن دو، در مجموعههای روایی ما روایات فراوانی وجود دارد. ازجمله، در جلد پنجم بحار الانوار، روایات فراوانی دراینباره وجود دارد.
تفسیرهای گوناگونی از طینت ارائه شده و درباره مادی یا غیرمادی بودن آن و نقشش در رفتار و سرنوشت انسان، فراوان بحث شده است. برخی پنداشتهاند كه لازمه وجود طینت در انسانها جبر است؛ چه اینكه هركس طینت پاك دارد، كارهای شایسته انجام میدهد و به بهشت میرود و هركس طینتش ناپاك است، كارهای بد انجام میدهد و به جهنم میرود و دراینباره كسی اختیار ندارد. به شبهه جبر پاسخهای گوناگونی داده شده است. ازجمله، برخی در پاسخ گفتهاند: طینت انسان مانند گلدانی است كه در آن گل قرار میدهند، و چون خداوند
میداند كه چه كسی با اختیار خود اعمال نیك انجام خواهد داد و از خداوند پیروی خواهد كرد، او را از طینت پاك و گِل زیبا و خوشبویی میآفریند كه با آن رفتار صالح متناسب باشد. اما اگر بناست اهل گناه و كفر باشد و رفتارش چون گیاهی بدبو و مسموم شود، متناسب با آن رفتار، خداوند او را از طینتی ناپاك و گِلی پست میآفریند. پس طینت در سعادت و شقاوت افراد تأثیر قطعی ندارد، بلكه مانند ظرف است. درهرحال، روایات طینت از شمار روایات متشابه است كه هركسی نباید به آنها وارد شود و بحث درباره آنها، به دانش و اطلاعات كافی و دقت و تعمق فراوان نیازمند است.
كسانی كه از طینت و خمیرمایه وجود ائمه اطهار علیهم السلام آفریده میشوند، وجودشان از طهارت و نورانیتی ویژه برخوردار است و بهدلیل اشتراك طینتشان با معصومان، در قیامت كنار ایشان در بهشت بهسر خواهند برد.
پس از آنكه نوف به طهارت سرشت شیعه و اشتراك آن با سرشت ائمه اطهار علیهم السلام پی میبرد، علاقهمند میشود كه از زبان نورانی و دُرافشان امیر مؤمنان علیهم السلام درباره ویژگیهای شیعیان بشنود. ازاینرو درخواست میكند كه آن حضرت، شیعه خود را توصیف كنند. آن حضرت وقتی نام شیعه خود را میشنوند، به گریه میافتند و میفرمایند:
یَا نَوْف شِیعَتِی وَاللَّّهِ الْحُلَمَاءُ الْعُلَمَاءُ بِاللَّهِ وَدِینِهِ الْعَامِلُونَ بِطَاعَتِهِ وَأَمْرِهِ الْمُهْتَدُونَ بِحُبِّهِ أَنْضَاءُ عِبَادَةٍ أَحْلاَسُ زَهَادَةٍ صُفْرُ الْوُجُوهِ مِنَ التَّهَجُّدِ عُمْشُ الْعُیُونِ مِنَ الْبُكَاء؛ ای نوف، به خدا سوگند شیعیان من بردباران و دانایان به خدا و دین او و عملكنندگان به دستورهایش
و راهیافتگان به محبت اویند. آنان بهسبب عبادت، كاهیده و لاغر گشته و با زهد خو گرفتهاند. از بیداری در سحرها و خواندن نماز شب، چهرههایشان زرد و دیدگانشان از گریه بر هم آمده است.
این ویژگیها، در روایات دیگر معصومان علیهم السلام یا خود امیر مؤمنان علیه السلام در فرصتها و موقعیتهای دیگر ذكر شدهاند. به نظر میرسد كه گزینش بخشی از این ویژگیها و بیانشان از زبان امام، بهدلیل موقعیت و نیاز شنونده و غفلت از آن ویژگیها و صفات است. ازاینرو، معصوم علیه السلام ضروری میدید كه آن صفات مهم و ارزشمند را یادآور شود، تا شیعیان آنها را بشناسند و در پی دست یافتن به آنها و رعایتشان برآیند.
كسانی را كه امیر مؤمنان علیه السلام شیعیان واقعی زمان خویش میخوانند، افرادی چون سلمان، ابوذر، مقداد، عمار و محمدبنابیبكرند كه در زمان خویش كمشمار بودند و چون باور و مرامشان با مردم آن زمان هماهنگی نداشت، جوّی سنگین بر ضدشان حاكم بود. طبیعی است كه وقتی كسانی در جامعه كمشمار باشند و دیگران بدیشان فشار آورند، باید اعتقادی راسخ و ارادهای محكم و استوار داشته باشند تا بتوانند برخلاف مسیر رود حركت كنند و دربرابر فشار افكار عمومی تاب آورند. انسانهای كمتحمل نمیتوانند دربرابر مخالفت و فشار اكثر مردم مقاومت كنند. كسی كه بهدلیل اختلاف عقیدهاش با اكثریت جامعه طرد میشود و موقعیتی دشوار برایش به وجود میآید، باید تحمل و صبر فراوان داشته باشد. ازاینرو، حضرت در معرفی بخشی از ویژگیهای شیعیان خود، نخست به حلم و بردباری آنان اشاره میكنند.
آن حضرت سپس میفرمایند: شیعیان ما به خداوند و دین خود عالماند. آنان وظایف دینی خود را بهخوبی میشناسند و درجهت اطاعت از خداوند و عمل به دستورهایش میكوشند. ایشان رهیافتگان به محبت الهیاند و دل در گرو عشق خدا دارند. در دل آنان جایی برای محبت به دنیا و دلبستگی به آن وجود ندارد. این سخن حضرت كه شیعیان ما رهیافتگان به محبت خدایند، یعنی محبت خدا در دسترس هركسی قرار ندارد و با توفیق، عنایت و هدایت الهی، این محبت به دل انسان راه مییابد. محبت خدا مطلوبی است كه همهكس آن را نمیشناسد و درك نمیكند و باید با ریاضت و كوشش در مسیر اطاعت خداوند، آن را شناخت و دریافت. با توجه به دشواری درك محبت خدا، حتی برخی از چهرههای علمی گفتهاند كه محبت به خداوند تعلق نمیگیرد، و منظور از محبت خدا، دوست داشتن رحمت خداست. خداوند در قرآن تعبیر یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَه؛(1) «خدا آنها را دوست دارد و آنها نیز خدا را دوست دارند» را به كار میبرد و در جای دیگر میفرماید: وَالَّذِینَ آمَنُواْ أَشَدُّ حُبّاً لِّلّه؛(2) «كسانی كه ایمان آوردهاند، در دوستی خدا سختترند». این دو آیه در دوستی و محبت مؤمنان به خدا ظهور دارد و حمل این محبت بر محبت به رحمت خدا، با ظاهر آن آیات مخالف است.
ما معصومان علیهم السلام را دوست میداریم؛ علی علیه السلام را كه در عدالتورزی و شجاعت بینظیر بود، یا حضرت عباس علیه السلام را كه فداكاری و شهامت بیمانندی را در یاری
1. مائده (5)، 54.
2. بقره (2)، 165.
برادرش از خود نشان داد و بدنش در راه زنده نگه داشتن دین خداوند قطعهقطعه شد، از صمیم دل دوست میداریم و به ایشان عشق میورزیم؛ اما دوست داشتن خدا را نمیتوانیم كاملاً بفهمیم و از خود میپرسیم كه چگونه میتوان خدا را دوست داشت. ازآنجهت كه ذهن ما از درك بلندای مقام الهی عاجز است، نمیتوانیم از دوست داشتن خدا تصور درستی داشته باشیم؛ حالآنكه یكی از دلایل عشق ما به رسول خدا صلی الله علیه و آله و جانشینان معصوم آن حضرت، محبت و عشق آنان به خداوند است. البته نباید از فهمناپذیر بودن دوست داشتن خدا نزد برخی مردم یا دوست نداشتن او در شگفت شد. در حدیث قدسی آمده است:
أَوْحَی اللَّهُ تَعَالَی إِلَی مُوسَی: حَبِّبْنِی إِلَی خَلْقِی وَحَبِّبْ خَلْقِی إِلَیَّ. قَالَ: یَا رَبِّ كَیْفَ أَفْعَلُ؟ قَالَ: ذَكِّرْهُمْ آلاَئِی وَنَعْمَائِی لِیُحِبُّونِی؛(1) خداوند متعالی به حضرت موسی علیه السلام وحی كرد: «ای موسی، كاری كن كه بندگانم مرا دوست داشته باشند و من نیز آنها را دوست بدارم». حضرت موسی فرمود: «خداوندا، چگونه این كار را انجام دهم؟» خداوند فرمود: «نعمتها و احسانهای مرا برایشان بیان كن تا دوستم بدارند».
معلوم میشود كه دوستی خداوند بهراحتی به دست نمیآید و بهدشواری و با كوشش فراوان قلب انسان جایگاه دوستی خداوند قرار میگیرد. قلب اغلب مردم جایگاه دوستی مظاهر دنیا، مانند مال و ثروت، خانه، جواهرات و زن و فرزند است و این جلوههای مادی در نظر آنان زینت یافتهاند:
زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَآءِ وَالْبَنِینَ وَالْقَنَاطِیرِ الْمُقَنطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ وَالْخَیْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَالأَنْعَامِ وَالْحَرْثِ ذَلِكَ مَتَاعُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا
1. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج2، باب 8، ص4، ح6.
وَاللّهُ عِندَهُ حُسْنُ الْمَآب؛(1) دوستیِ خواستنیها و خواهشها، از زنان و پسران و مالهای گردآورده و برهمنهاده از زر و سیم و اسبان نشاندار و چهارپایان [از شتران و گاوان و گوسفندان] و كشت (كشتزار و باغ و بوستان) در نظر مردم آراسته شده است. اینها برخورداریِ زندگی این جهان است و سرانجامِ نیك نزد خداست.
هر دلی شایستگی و گنجایش محبت خداوند را ندارد. تنها قلب مؤمن كه براثر بندگی خالصانه خداوند و مبارزه با شیطان و هوسها به عالیترین مقامات الهی دست یافته، شایسته دریافت نور محبت خداست. دراینباره، خداوند در حدیث قدسی میفرماید: لاَ یَسَعُنِی أَرْضِی وَلاَ سَمَائِی وَلَكِنْ یَسَعُنِی قَلْبُ عَبْدِیَ الْمُؤْمِن؛(2) «زمین و آسمان من گنجایش نور مرا ندارد، ولی قلب بنده مؤمن من گنجایش آن را دارد».
«احلاس» جمع «حلس» بهمعنای نَمد زین شتر و نیز فرش خانه است. ازاینجهت كه زین همواره برروی شتر نهاده میشود و فرش همواره در خانه گسترده میشود و از لوازم همیشگی خانه به شمار میآید، حضرت درباره پارسایی شیعیان خود از عبارت «احلاس زهاده» استفاده میكنند؛ یعنی شیعیان مانند گلیم و فرش، ملازم زهدند و بدان خو گرفتهاند؛ یا بهجهت زهد، چون فرش ملازم خانه خویش گشتهاند و بهدور از هیاهوها و فتنههای جامعه، در خانه و بهدور از جمع به عبادت سرگرماند و از شهرت و موقعیت اجتماعی میگریزند. آنان در
1. آلعمران (3)، 14.
2. ابنابیجمهور احسائی، عوالی اللآلی،ج4، ص7.
پی كسب رضای خداوندند و اگر رضای خدا را در دوری از موقعیتهای اجتماعی دیدند، داخل خانه میمانند و در پی خودنمایی نیستند. یكی از ویژگیهای غریزی انسان، خودنمایی و نمایاندن كمالات و ویژگیهای مثبت خویش است، اما شیعیان واقعی كه غرایز خویش را تعدیل كردهاند و محكوم هوسهای خویش نیستند، بر مدار وظیفه و رضای خدا عمل میكنند. پس اگر رضای خداوند اقتضا كرد كه گمنام بمانند، از صمیم دل آن را میپذیرند و به اینكه در جامعه گمنام باشند و كسی آنها را نشناسد و به ایشان اعتنا نكند، اهمیت نمیدهند. باید توجه داشت، ویژگیهایی كه امیر مؤمنان علیه السلام در این بیان نورانی خویش برمیشمارند، نمونههای برجستهای از فضایل متعالی شیعیان واقعی به شمار میآیند و بدین معنا نیست كه همگان باید بكوشند همه این صفات را در حد اعلا در خود فراهم آورند. هدف از برشمردن این ویژگیها آن است كه انسان، دنیا و لذتهای دنیوی و مادی را ارزشمند نداند و درجهت اطاعت از خداوند و جلب رضای او بكوشد.
حضرت در ادامه میفرمایند:
ذُبُلُ الشِّفَاهِ مِنَ الذِّكْرِ خُمْصُ الْبُطُونِ مِنَ الطَّوَی تُعْرَفُ الرَّبَّانِیَّةُ فِی وُجُوهِهِمْ وَالرَّهْبّانِیَّةُ فِی سَمْتِهِمْ مَصَابِیحُ كلِّ ظُلْمَةٍ وَرَیْحَانُ كُلِّ قُبِیلٍ لاَ یُثْنُونَ مِنَ الْمُسْلِمِینَ سَلَفاً وَلاَ یَقْفُونَ لَهُمْ خَلَفا؛ لبهای آنها از فراوانی ذكر، بههمچسبیده و خشك است. شكمهای آنها از گرسنگی براثر روزه به پشت چسبیده است و نور خدا در چهره آنها نمایان [است] و ترك دنیا در منش و رفتارشان دیده میشود. آنان چراغهای فروزان در شبهای تاریكی و بوی خوش هر قبیلهای هستند. آنان مسلمانان گذشته را نمیستایند و آیندگان را متهم نمیسازند.
شیعیان واقعی، اهل ذكرند و پیوسته نام خداوند را بر لب دارند. ازاینروی لبهایشان خشك است. آنان شكمباره نیستند و بسیاری از روزها را روزه میگیرند. به همین سبب، شكمهای برآمده ندارند و شكمهایشان به پشتشان چسبیده است. وقتی به چهره ربانی و نورانی آنها نگاه میكنیم، به یاد خداوند میافتیم. رفتارشان حاكی از ناپایبندی و دلبستگی نداشتن به دنیاست. آنان چراغ تاریكیها هستند و با نور هدایت و روشنگریهای خود، گمراهیها و بدعتها را از فراروی بندگان خدا برمیدارند و راه درست و نورانی سعادت و هدایت را به آنان مینمایانند. آنان بهسبب رفتار انسانی و سازندهای كه در بین قبیله خود دارند، عزیز و كریم و بهتعبیر حضرت، گل و سرآمد قبیله خویشاند و عطر دلانگیز مرام و منششان به زندگی دیگران طراوت و صفا میبخشد. شیعیان واقعی، چشمبسته از گذشتگان خود پیروی نمیكنند و چنان نیست كه همه كارهای ایشان را الگوی خویش قرار دهند. آنان تابع برهاناند و معیارشان حق است و كاری را كه بر حق منطبق است، انجام میدهند.
یكی از گروههای مذهبی اهلسنت كه سلفیون نامیده میشوند، معتقدند كه باید در همه حوزهها و حتی در حوزه مباحات، رفتار و گفتار، هر مسلمان، پیرو اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله و مسلمانان صدر اسلام باشد. ازاینرو، هر كاری كه در سیره رسول خدا صلی الله علیه و آله و اصحاب آن حضرت پیشینه نداشته است، بدعت شمرده میشود. آنان حتی برپایی مجلس شادی برای تولد رسول خدا صلی الله علیه و آله را شرك و بدعت میشمرند.
پس از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله ، ابوبكر و عمر خلافت را به دست گرفتند. آنان بهدلیل پیشینهای كه در اسلام داشتند، بهویژه ازآنجهت كه هر دو، پدر دو تن از
زنان رسول خدا صلی الله علیه و آله بودند، احترامی ویژه نزد مردم سطحی و عادی داشتند؛ تاآنجاكه مردم رفتار و گفتار آنان را حجت و سند میدانستند و جوّ فرهنگی آن زمان ایجاب میكرد كه از روش و سنتشان پیروی شود. ازاینرو، پس از مرگ عمر، وقتی شورای ششنفره تعیین خلیفه كه علی علیه السلام نیز در شمار آنها بود تشكیل یافت، یكی از اعضای شورا به آن حضرت گفت: اگر بنابر قرآن و سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله و ابوبكر و عمر عمل كنی، با تو بیعت میكنم. آن حضرت كه سنت و خلافت آن دو خلیفه را باطل و مردود میشمرد، فرمود: من برپایه كتاب و سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله عمل میكنم. با توجه به اینكه مردم آن زمان برای عمر و ابوبكر قداست قایل بودند و جوّ فرهنگی اقتضا میكرد كه به روش ایشان عمل شود، موضعگیری حضرت موجب شد كه در آن شورا بهمنزله خلیفه برگزیده نشوند و عثمان خلیفه گردد.
شیعیان آیندگان را متهم نمیكنند و رفتار آنها را باطل و بدعت نمیشمارند. در نقطه مقابل قداست قایل شدن برای پیشینیان و ستایش آنها، كسانی كه تسلیم محض ایشان و اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله بودند، به تابعان وقعی نمینهادند و به نقصتراشی برای آنان میپرداختند؛ درحالیكه ملاك رفتارها، حق و باطل و كتاب و سنت است. نه كسی تنها بهسبباینكه از پیشگامان است باید ستایش شود، نه كسی بهدلیلآنكه در زمره تابعین است، باید عیبجویی گردد.
شُرُورُهُمْ مَكْنُونَةٌ وَقُلُوبُهُمْ مَحْزُونَةٌ وَأَنْفُسُهُمْ عَفِیفَةٌ وَحَوَائِجُهُمْ خَفِیفَةٌ أَنْفُسُهُمْ مِنْهُمْ فِی عَنَاءٍ وَالنَّاسُ مِنْهُمْ فِی رَاحَةٍ فَهُمُ الْكَاسَةُ الأَلِبَّاءُ وَالْخَالِصَةُ النُّجَبَاءُ. فَهُمُ الرَّوَّاغُونَ فِرَاراً بِدِینِهِمْ، إِنْ شَهِدُوا لَمْ یُعْرَفُوا وَإِنْ غَابُوا لَمْ یُفْتَقَدُوا؛ أَولَئِكَ شِیعَتِی الأَطْیَبُونَ وَإِخْوَانِیَ الأَكرَمُونَ أَلاَ هَاهْ شَوْقاً إِلَیْهِم؛(1) مردم از شرهای آنان در اماناند و دلهایشان
1. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج68، باب 19، ص177، ح34.
همواره محزون است. دلهای آنها پاك و خواستههایشان سبك و ناچیز است. آنها خود را در سختی میاندازند، ولی مردم را ازجهت خویش در راحتی قرار میدهند. آنان زیرك و باهوشاند و از پاكان و برگزیدگان به شمار میروند. برای اینكه دینشان گزند نبیند، آن را برمیدارند و میگریزند. اگر در اجتماعی شركت كنند، شناخته نمیشوند و اگر حضور نیابند، كسی حالشان را نمیپرسد. آنها شیعیان پاك من و برادران بزرگوارم هستند و من بسیار مشتاق زیارت و دیدار ایشانم.
شیعیان واقعی، براثر كمكاری خویش یا بهسبب فرصتهایی كه از دست دادهاند، حتی بهدلیل انحرافها و گناهان دیگران، دلهایشان غمگین است، اما چهرهای شاد و بشاش دارند.
بنابر روایات فراوان، قلب مؤمن همواره غمگین است، اما آنچه در روانشناسی رایج توصیه میشود با توصیه روایات و متون دینی در تقابل است. دانش روانشناسی توصیه میكند كه انسانها شاد و خندان باشند و در محیطهای شاد تربیت شوند. در روانشناسی، حزن و اندوه غیرطبیعی، ناهنجار و نشانِ بیماری است. دربرابر، شادمانی نشان سلامت است و برای ایجاد آن، موسیقی و رقص بهمنزله هنجارهایی معرفی میشود كه مردم را بانشاط و شاد میسازد. درمقابل این رویكرد، در تعابیر دینی ما حزن و اندوه ستوده شده است. البته سفارش شده كه مؤمنان حزن و اندوهشان را در دل پنهان دارند و در ظاهر شادمان باشند. این حزن و اندوه، ناشی از كوتاهیهایی است كه گاه مؤمنان
درزمینه آخرت خود داشتهاند یا بهسبب دور شدن ایشان از رحمت و لقای الهی است. آنان بهسبب كمبودها و مصیبتهای دنیای فانی اندوهی به دل راه نمیدهند و اگر نعمتهای دنیوی از ایشان گرفته شود، ناراحت نمیگردند.
مؤمن حاضر است در آتش جهنم بسوزد، اما از دیدار خداوند و نگاه كریمانه او محروم نشود. اینگونه است كه امیر مؤمنان علیه السلام از اندوه فراق و حرمان لقای محبوب خبر میدهد و میفرماید:
فَهَبْنِی یَا إِلَهِی وَسَیِّدِی وَمَوْلاَیَ وَرَبِّی صَبَرْتُ عَلَی عَذَابِكَ فَكیْفَ أَصْبِرُ عَلَی فِرَاقِكَ وَهَبْنِی صَبَرْتُ عَلَی حَرِّ نَارِكَ فَكَیْفَ أَصْبِرُ عَنِ النَّظَرِ إِلَی كَرَامَتِك؛(1) ای خدا و سید و مولا و پروردگار من، گیرم كه بر آتش عذاب تو صبر كنم، چگونه میتوانم بر فراق تو صبر كنم؟ گیرم بر حرارت آتشت شكیبا باشم، چگونه میتوانم از لطف و كرامتت چشم بپوشم؟
این حزن منفی نیست و سبب پسرفت و بازایستادن از كوشش نمیشود، بلكه حزنی مثبت است كه موجب كوشش بیشتر انسان در مسیر دستیابی به سعادت و قرب الهی میشود. اگر انسان از موقعیت خود راضی باشد و به آنچه دارد قناعت كند، از كوشش بازمیایستد. درزمینه امور دنیوی و مادی، اگر ثروت و داراییاش را كافی بداند، در پی تلاش و كار فزونتر و افزایش ثروت خود برنمیآید. همچنین اگر عالمی به علم خویش بسنده كند و آن را كافی بداند، در پی افزایش اندوختههای علمی خویش برنمیآید. نیز اگر عابدی به عبادتش بسنده كند، در همان حد از عبادت باقی میماند و پیشرفت نمیكند. وقتی انسان بیشتر تلاش میكند كه از وضعیت كنونیاش راضی نباشد و داشتههایش را ناكافی بداند و
1. شیخعباس قمی، مفاتیح الجنان، دعای کمیل.
ازاینرو غمگین نیز باشد. چنین غم و ناراحتیای بهسبب كاستی در امور اخروی، لازمه ایمان، عامل پیشرفت و تعالی و كوشش بیشتر مؤمن در بندگی خداست. البته چنانكه یادآور شدیم، مؤمن این حزن و اندوه را اظهار نمیكند و چهرهاش خندان و بشاش است حتی گاه برای شادمان كردن مردم، با آنان شوخی میكند.
شیعه واقعی، پاكدامن و عفیف است. البته منظور تنها عفت در مسائل جنسی نیست، بلكه مراد برخورداری از عزت نفس و بسنده كردن به شهوات دنیوی در حد لازم و ضروری و قرار ندادن آنها در جایگاه هدف و مطلوب واقعی است. كسی كه احكام الهی را رعایت میكند، به مال دیگران دست نمیاندازد و از ناموس مردم چشم فرومیپوشد، عفیف است.
شیعه واقعی زندگیای ساده دارد و به كم قانع است. به لقمهنانی بسنده میكند و در پی آن نیست كه زندگی مرفه یا خانهای با فرشهای گرانقیمت و دكور زیبا داشته باشد. بهعكسِ كسانی كه زحمت خود را به دیگران تحمیل میكنند تا خود راحت باشند، شیعه واقعی برای راحتی مردم، خود را به زحمت میافكند. در همنشینی با دیگران و نزدیكانش، میكوشد بیشتر وظایف و كارها را خود بر دوش بگیرد، تا كار و زندگی برای دیگران آسان شود؛ نه مانند برخی كه به هر بهانه از زیر كار شانه خالی میكنند تا راحت باشند و دیگران از ناحیه آنها در رنج میباشند.
این مسئله، هم درباره مردم عادی، ازجمله دو طلبه كه در حجرهای بهسر میبرند صدق میكند، هم درباره كسانی كه در عالیترین جایگاههای دنیوی و
مدیریتی كشور قرار دارند. چهبسا طلبهای بهسببآنكه همحجرهاش شب زود میخوابد، گرچه خوابش نمیآید، برای اینكه نور حجره مزاحم دوستش نشود، او نیز زود میخوابد. اما برخی طلبهها تنها به فكر خویشاند و بااینكه میبینند دوستشان میخواهد بخوابد، حاضر نمیشوند لامپ را خاموش كنند؛ یا با صدای بلند قرآن میخوانند و سحر كه از خواب بیدار میشوند، سروصدا میكنند و مزاحم خواب دوستشان میشوند. طلبة منصف كه تنها به فكر خویش نیست، راحتی دیگران را بر راحتی خود ترجیح میدهد. اگر شب دوستش خواست بخوابد، او به كتابخانه میرود و مطالعه میكند. سحر آرام و بیسروصدا از خواب برمیخیزد تا برای كسی مزاحمتی فراهم نیاورد و بهگونهای برنامهریزی میكند كه مانع استراحت دوستش نشود. چنین فردی میكوشد در امور حجره سهم بیشتری در انجام كارها داشته باشد. اما آنكه به فكر راحتی خودش است، بیشتر كارها را بر دوش دوستش میگذارد.
از منظر امیر مؤمنان علیه السلام ، شیعیان واقعی اهل خرد و باهوش و زیركاند و چه در حوزه اندیشه و چه در حوزه رفتار، كسی نمیتواند آنان را بفریبد. البته در زمانه ما اینگونه ترویج میشود كه انسان باید چند چهره داشته باشد و با هركس و در هرجا متناسب با منش و خواست مخاطب خود سخن گوید و رفتار كند؛ اگر با خوبان نشست، وانمود كند كه اهل خیر و صلاح است و اگر با بدان نشست، وانمود كند كه در جرگه آنان قرار دارد؛ اما شیعیان واقعی خالص و یكدستاند. آنان اهل ریا و نفاق نیستند و منششان برای همه آشكار است. اگر كسی اهل صلاح و درستی باشد، با آنان دوست میشود و اگر كسی اهل گناه و انحراف
باشد، از آنان دوری میگزیند. اگر احساس كردند كه رهزنان میخواهند دینشان را بربایند، از آنان دوری میگزینند و از جمع منحرفان خارج میشوند. اگر در محیطی قرار گرفتند، یا با جمعی حشرونشر داشتند كه احساس كردند ممكن است به گناه آلوده شوند و دینشان به خطر افتد، بدون تنش و سروصدا از آن جمع فاصله میگیرند و دینشان را از آفت و آسیب حفظ میكنند. آنان در پی دست یافتن به شهرت نیستند و در جامعه گمنام زندگی میكنند. ازاینرو، اگر به مجلسی وارد شوند، كسی نمیشناسدشان و به آنان اعتنا نمیكند. اگر از محل زندگی خود خارج شوند و برای مدتی یا همیشه در مجلس یا جمعی كه پیشتر حضور داشتند، حضور نداشته باشند، كسی از آنان سراغی نمیگیرد.
انسان بهطورغریزی خواهان آن است كه دیگران به او توجه كنند. حتی بچه دوساله میكوشد مطرح شود و برای اینكه كانون توجه باشد، سروصدا، خرابكاری یا گریه میكند یا كاری میكند كه دیگران را بخنداند. پس شهرتطلبی بهطورغریزی از اوان كودكی در انسان هست و دوست دارد كه از او تعریف و ستایش كنند و وقتی میبیند كه به او احترام میگذارند، روحیه مییابد. اما برای كسی كه در مكتب اهلبیت علیهم السلام تربیت شده است، خواست خدا در صدر خواستههای دیگر است. پس كاری را انجام میدهد كه خداوند از او میخواهد. اگر مصلحت نبود كه خود را مطرح كند و پی بُرد كه افراد شایسته و كسانی كه بر او تقدم دارند در جامعه حضور دارند، از مطرح كردن خود میپرهیزد.
در احوال یكی از علما و اهل فضل آمده كه او به شهری مهاجرت كرده بود و چون گمنام میزیست، مردم نمیدانستند كه او عالم و اهل فضل است؛ تا اینكه یكی از علما كه به آن شهر رفته بود، او را شناخت و به مردم گفت: آیا از فلانی بهره علمی میبرید؟ مردم گفتند: مگر او عالم و اهل فضل است؟
عالمی فرهیخته مدتی گمنام در شهری بهسر میبرد و كسی به فضل و علمش پی نمیبرد، درحالیكه برخی افراد كمبهره، اما پرمدعا میكوشند خود را عالم بخوانند و حتی خود را بهتر و اعلم از دیگران معرفی میكنند.
ما در دوران تحصیل و حضور در حوزه علمیه قم، افتخار آشنایی و استفاده از خوان علم شخصیتی را داشتیم كه اگر در این حوزه، پنج تن از بزرگان سرآمد دیگران بودند، یكی از ایشان، آن شخصیت بزرگ بود. باوجوداین، مرحوم علامه طباطبایی رحمه الله در كمال سادگی زندگی میكرد و از شهرت گریزان بود. ظاهر ایشان و وضعیت سروصورت، لباس و راه رفتنش بهاندازهای ساده و عادی بود كه هركس ایشان را میدید میپنداشت آخوندی دهاتی است. علامه عمامهای كوچك بر سر مینهاد و لباسی ساده و كهنه كه بیش از ده سال بر تن كرده بود میپوشید. بهآرامی راه میرفت و وقتی به مجلسی وارد میشد بیسروصدا در گوشهای مینشست و كسی برای ایشان صلوات نمیفرستاد. هنگام درس نیز بسیار آرام سخن میگفت.
البته باید در نظر داشت كه حضرت بهاقتضای وضعیت آن زمان و موقعیت مخاطبان خود، این ویژگیها را برشمردهاند و آنها را از نكتهها و صفاتی كه شناخت آنها ضروری بود آگاه ساختهاند. حضرت گاه بر صفاتی تأكید دارند كه مردم به آنها توجه ندارند و گاه حتی نهتنها آنها را فضیلت نمیدانند، بلكه میپندارند كه آنها كاستی به شمار میآیند. پس اگر حضرت از شهرتگریزی شیعه واقعی سخن میگویند، هرگز به این معنا نیست كه انسان در هر وضعیتی باید از بند نام و شهرت خارج شود. برای نمونه، مرجع تقلیدی چون حضرت آیتالله بروجردی رحمه الله برای همه دنیا شناختهشده بود و مردم فراوانی ایشان را گرامی و بزرگ میداشتند و دستشان را میبوسیدند. حتی جا داشت كه خاك پای
ایشان را برای تبرك بردارند. بیتردید این شهرت، بهحق و برای اسلام بود. بنده شنیدم كه ایشان در درس فرمودند: من تاكنون به فكر مرجعیت و ریاست نبودهام و این امور به من تحمیل شد و چون مجبور شدم و احساس تكلیف كردم، آنها را پذیرفتم. سخن این نیست كه انسان در گوشهای بهسر برد تا كسی او را نشناسد، بلكه منظور این است كه انسان خود برای مشهور شدن گامی برندارد ولی اگر وظیفه و تكلیف ایجاب كرد، پذیرای شهرت و اعتبار و موقعیت اجتماعی باشد.
فضایلی كه در این روایت برای شیعیان برشمردیم، با مضامین مشابه در صدها روایت دیگر نیز آمده است. برآیند این فضایل آن است كه شیعیان واقعی، بندگان شایسته و پرهیزكار خداوندند و برجستهترین ویژگی آنها نداشتن دلبستگی به دنیاست. آنان در حد نیاز و ضرورت و برای گذران زندگی و بهرهمندی از مواهب اجتماعی، از امور دنیوی استفاده میكنند، اما به دنیا دلبستگی ندارند؛ چون وقتی انسان به دنیا دل بست، زینتها و لذتها برایش جاذبه مییابد و در پی فراهم آوردن امكانات بهتر زندگی برمیآید. آنچه برای او مهم خواهد بود، لوازم و وسایل پرزرقوبرق دنیاست. این دلبستگی به دنیا چون آب شوری است كه هرقدر انسان آن را بخورد، تشنهتر میشود. ازاینرو، دلبسته دنیا میكوشد كه خانه مجلل، دكوراسیون نو و مدرن، لباسهای رنگارنگ و ماشین مدل بالا تهیه كند. اما پس از مدتی كه این وسایل از مد افتادند و وسایل جدیدتری به بازار آمدند، آنها را كنار میگذارد و وسایل مدرنتری تهیه میكند. او پیوسته میكوشد درآمد خود را صرف وسایل زندگیاش كند و زندگی مرفه و راحتی را برای خود فراهم آورد. درمقابل، كسی كه به دنیا دلبستگی ندارد، حتی اگر مال فراوانی در
اختیار داشته باشد، در حد نیاز و ضرورت از آن بهره میبرد و بقیه را در راه خیر صرف میكند و در پی افزایش و انباشت ثروت نیست.
بهطوركلی، برای رفتار شیعیان واقعی دو محور اثباتی و سلبی وجود دارد. محور اثباتی رفتار آنان، اهتمام به انجام وظایف الهی است تا بدینوسیله به مقام قرب الهی دست یابند. آنان برپایه دستورها و تكالیف الهی رفتار میكنند. چون خداوند فرموده، نماز میخوانند و روزه میگیرند و برای جلب رضای او زكات میدهند و انفاق میكنند و به تهجد و سحرخیزی اهتمام میورزند. اما محور سلبی رفتارشان خودداری از هر كاری است كه آنان را از انجام وظایف الهی و تحصیل علم، تقوا، انجام عبادت و خدمت به دیگران بازمیدارد. بهطوركلی، محور سلبی رفتار آنها دلبستگی نداشتن به دنیاست كه درنتیجه، آنان در هر وضعیتی از گناهان و كارهای حرام میپرهیزند؛ چون میدانند كه این كارها نزد خداوند پسندیده نیست. در رتبه بعد، از مكروهات و مشتبهات میپرهیزند و از انجام هر كاری كه موجب غفلت از خدا و آخرت میشود، خودداری میكنند.
اندیشهها، خواستهها و آرزوهای اکثر مردم از آنچه خداوند متعال، پیامبر اكرم و اهلبیت آن حضرت علیهم السلام انتظار دارند بسیار دور است. برای اینكه با فضای ذهنی اصحاب ائمه اطهار و شیعیان واقعی آشنا شویم و دریابیم كه شیعیان واقعی از چه ویژگیهایی برخوردارند، طی جلسههای گذشته درباره ویژگیهای شیعیان واقعی روایاتی را از نظر گذراندیم. در این جلسه نیز سه روایت را بررسی میكنیم:
عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَجْلاَن قَالَ: كنْتُ مَعَ أَبِی عَبْد الله علیه السلام فَدَخَلَ رَجُلٌ فَسَلِّمَ، فَسَأَلَهُ: كیْفَ مَنْ خَلَّفْتَ مِنْ إخْوانِك؟ فَأُحْسَنَ الثَّنَاءَ وزَكیٰ وأَطْرَی. فَقَالَ: كیْفَ عِیادَةُ أَغْنِیائِهِمْ لِفُقَرائِهِمْ؟ قَالَ: قَلیلَةٌُ. قَالَ: فَكیْفَ مُواصَلَةُ اَغْنیَائِهِمْ لِفُقَرائِهِمْ فِی ذَاتِ أَیْدِیهِمْ؟ فَقَالَ: إِنَّك تَذْكرُ أَخْلاقاً ما هِیَ فِیمَنْ عِنْدَنَا. قَالَ: كیْفَ یَزْعُمُ هَؤُلاءِ أَنَّهُمْ لَنَا شِیَعة؛(1) محمدبنعجلان میگوید: نزد امام صادق علیه السلام بودم كه مردی وارد شد و سلام كرد. امام از او پرسید: برادران خود را چگونه یافتی؟ او به نیكویی به ستایش و تمجید آنها پرداخت. امام فرمود: مالداران آنها چگونه از نیازمندان
1. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج68، باب 19، ص168، ح27.
عیادت میكنند؟ آن مرد گفت: روابط ثروتمندان با نیازمندان بسیار اندك است. امام فرمود: رسیدگی و همراهی ثروتمندان با نیازمندان در دارایی خود چگونه است؟ عرض كرد: شما اخلاق و ویژگیهایی را برمیشمرید كه در مردم ما یافت نمیشود. حضرت فرمود: پس چگونه آنها میپندارند كه شیعه مایند؟
از پرسش حضرت از آن مرد، برمیآید كه ایشان او را میشناختند و میدانستند كه اهل چه منطقهای است. آن مرد در پاسخ به احوالپرسی حضرت از آشنایان و دوستانش، آنان را ستود. حضرت فرمودند: آیا كسانی كه چنین آنان را میستایی، ثروتمندانشان به نیازمندان رسیدگی میكنند و به دیدارشان میروند و آیا از ثروتی كه در اختیار دارند به فقرا كمك میكنند؟ پاسخ آن مرد منفی بود. امام فرمودند: اگر اینان به فقرا توجهی ندارند و آنان را در مال خود شریك نمیكنند، چگونه ادعا میكنند كه شیعه ما هستند. از سخن حضرت اینگونه برداشت میشود كه از برجستهترین ویژگیهای شیعه واقعی، ارتباط با یكدیگر و رسیدگی به نیازمندان و احساس مسئولیت درقبال دیگران است.
روایت دوم ازاینقرار است كه حمرانبناعین نقل میكند كه امام صادق علیه السلام فرمود:
كانَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْن علیه السلام قَاعِداً فِی بَیْتِهِ إِذْ قَرَعَ قَوْمٌ عَلَیْهِمُ الْبَابَ. فَقَالَ: یَا جَارِیَةُ انْظُرِی مَنْ بِالْبَابِ؟ فَقَالُوا قَوْمٌ مِنْ شِیعَتِك. فَوَثَبَ عَجَلاً حَتَّی كادَ أَنْ یَقَعَ فَلَمَّا فَتَحَ الْبَابَ وَنَظَرَ إِلَیْهِمْ رَجَعَ، فَقَالَ: كذِبُوا فَأَیْنَ السَّمْتُ فِی الْوُجُوهِ؟ أَیْنَ أَثَرُ الْعِبَادَةِ؟ أَیْنَ سِیمَاءُ السُّجُودِ؟ إِنَّمَا شِیعَتُنَا یُعْرَفُونَ بِعِبَادَتِهِمْ وَشَعْثِهِمْ، قَدْ قَرَحَتِ الْعِبَادَةُ مِنْهُمُ الآنَافَ وَدَثَرَتِ الْجِبَاه
وَالْمَسَاجِد؛ امام سجاد علیه السلام در خانه نشسته بود كه ناگهان گروهی در زدند. حضرت فرمود: ای كنیز نگاه كن كه چه كسی پشت در است؟ گفتند: گروهی از شیعیان شما هستیم. حضرت چنان باشتاب از جای برخاست كه نزدیك بود بر زمین افتد و چون در را گشود و به آنها نگاه كرد، برگشت و فرمود: دروغ میگویند! كجاست سیمای شیعه در چهره آنان؟ كجاست اثر عبادت و سیمای سجده در چهرة آنان؟ همانا شیعیان ما به عبادتها و چهرههای غبارآلود و ژولیدهشان شناخته میشوند (یعنی چندان به ظاهر خود پایبند نیستند و بیشتر به عبادت و امور معنوی میپردازند). بینیهای آنها براثر عبادت [و اشكهایی كه از چشمانشان جاری میشود] مجروح شده و پیشانی و جای سجدهشان پینه بسته است.
كسانی كه بسیار گریه میكنند، براثر شوری اشكی كه از چشمانشان جاری میشود، اطراف بینیشان زخم میگردد. حضرت میفرمایند: شیعیان واقعی ما از خوف خدا حین عبادت آنقدر گریه میكنند كه گونهها و بینیهایشان زخم میشود. درباره حضرت یحیی نیز آمده است، آنقدر میگریست كه گونههایش زخم میشد.
در روایتی از رسول خدا صلی الله علیه و آله درباره حضرت یحیی آمده است: آنقدر گریست كه اشك، گوشت صورتش را برد و دندانهایش نمایان شد. به مادرش خبر دادند و او نزد یحیی رفت. حضرت زكریا نیز با جمع احبار و راهبان آمدند و به وی گفتند كه گوشت گونهات از بین رفته است. وی گفت: «من از آن خبر ندارم». زكریا فرمود:
«پسرجانم، چرا با خود چنین میكنی؟ همانا من تو را از خدا خواستم تا روشنی چشمم باشی». گفت: «پدرجان تو مرا به آنچه میكنم، دستور دادی». فرمود: «پسرجانم كی؟» گفت: «تو نگفتی كه میان بهشت و دوزخ گردنهای است كه از آن نگذرند، جز كسانی كه فراوان از ترس خدا گریه میكنند؟»
حضرت زكریا هرگاه میخواست بنیاسرائیل را موعظه كند، به چپ و راست خود نگاه میكرد و اگر یحیی حاضر بود، نامی از بهشت و دوزخ نمیبرد. روزی در مجلس خود خواست بنیاسرائیل را موعظه كند. یحیی خود را در عبا پیچید و میان مردم نشست. زكریا به راست و چپ نگریست و چون یحیی را ندید، موعظه خویش را چنین آغاز كرد:
دوستم، جبرئیل، ازسوی خداوند به من گفت كه در دوزخ، كوهی است به نام سكران و در پای آن كوه درهای است به نام غضبان از غضب خداوند. در این دره چاهی است كه صد سال عمق دارد و در آن چاه، تابوتهایی است از آتش و در آن تابوتها صندوقهایی است از آتش و جامهها و زنجیرهایی از آتش و نیز در آنها غلهای آتشین است.
یحیی سر برداشت و با فغان و زاری از مجلس خارج شد و دیوانهوار سر به بیابان نهاد. زكریا از آن مجلس برخاست و نزد مادر یحیی رفت و فرمود: «برخیز و در جستوجوی یحیی باش كه بیم آن دارم او را زنده نیابی». مادر برخاست و در طلب فرزند برآمد. از كنار جوانان بنیاسرائیل كه میگذشت، به او گفتند: «ای مادر یحیی! كجا میروی؟» گفت: «میخواهم پسرم یحیی را بیابم. در حضور او سخن از آتش رفته و او سرگشته بیرون زده است». مادر به راه خود ادامه داد و جوانان نیز او را همراهی كردند، تا آنكه به چوپانی رسیدند. مادر یحیی به او
گفت: «ای شبان گوسفندان! آیا نوجوانی را با این نشانیها ندیدهای؟» گفت: «شاید در جستوجوی یحیی هستی؟» گفت: «آری، او پسر من است. در حضورش سخنی از آتش رفته و او سرگشته بیرون زده است». چوپان گفت: «هماكنون او را كنار فلان گردنه دیدم كه پاهای خود را در آب نهاده و سر به آسمان افراشته و میگوید: «ای مولای من! سوگند به عزت تو كه از این آب سرد نخواهم نوشید، تا آنكه به منزلت خود در پیشگاه تو بنگرم». مادر به آن سوی رفت و چون یحیی را دید، به او نزدیك شد و با محبت سر فرزند را به سینه نهاد و وی را به خدا سوگند داد تا همراهش به خانه بازگردد.(1)
امام سجاد علیه السلام در ادامه میفرمایند:
خُمُصُ الْبُطُونِ، ذُبُلُ الشِّفَاهِ، قَدْ هَیَّجَتِ الْعِبَادَةُ وُجُوهَهُمْ وَأَخْلَقَ سَهْرُ اللَّیَالِی وَقَطْعُ الْهَوَاجِرِ جُثَثَهُمْ. الْمُسَبِّحُونَ إِذَا سَكَتَ النّاسُ وَالْمُصَلُّونَ إِذَا نَامَ النّاسُ وَالْمَحْزُونُونَ إِذَا فَرِحَ النّاسُ یُعْرَفُونَ بِالزُّهْدِ كَلامُهُمْ الرَّحْمَةُ وَتَشَاغُلُهُمْ بِالْجَنَّة؛(2) شكمهای آنها تهی و فرورفته و لبهایشان خشك است. عبادت، صورتهای آنها را خشك كرده و بیداری شبها و تشنگی و گرمی روزها بدن آنها را فرسوده ساخته است. هنگامیكه مردم سكوت میكنند، آنان تسبیح میگویند، و هرگاه مردم به خواب روند، آنان نماز میگزارند، هرگاه مردم خوشحال گردند آنان غمگین میشوند. آنان به زهد
1. شیخ صدوق، الامالی، ص30ـ31.
2. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج68، باب 19، ص169، ح30.
معروفاند و سخنشان آكنده از رحمت و مهربانی است و به كار برای بهشت سرگرماند.
بیاعتنایی امام سجاد علیه السلام به شیعیانی كه بر درِ خانه آن حضرت آمدند، آنهم با توجه به اینكه امام سرشار از مهر و رحمت است، بهویژه در آن زمان كه بر شیعیان و اهلبیت علیهم السلام بسیار سخت میگذشت، این پرسش را در ذهن انسان پدید میآورد كه چرا امام چنان برخوردی با شیعیان داشتند؟ پاسخ این است كه شیوههای تربیتی متفاوتاند. یكی از آن شیوهها قهر و بیاعتنایی است كه اگر بهموقع و درست اعمال شود، چهبسا تأثیر آن از ساعتها اندرز و موعظه بیشتر است. اینگونه برخورد ممكن است چنان شوكی به افراد وارد سازد كه دگرگونشان كند؛ چنانكه نزد خود بگویند: ما چه كردهایم كه مستحق چنین برخوردی گشتهایم. بیشك بیاعتنایی امام به كسانی كه ادعا میكنند شیعهاند، اما بهرهای از فضایل شیعه واقعی ندارند، تأثیری شگرف بر روح آنها دارد و ایشان را متوجه این حقیقت میكند كه با آنچه اهلبیت علیهم السلام از ایشان میخواهند، فاصله دارند. البته باید توجه داشت كه این روش تربیتی ویژه نباید همواره به كار گرفته شود و اگر بهجا و با در نظر گرفتن ظرفیت افراد اعمال شود، اثر مثبت بر جای میگذارد.
روایت سوم را محمدبنحنفیه، فرزند امیر مؤمنان علیه السلام ، نقل میكند. پس از پیروزی حضرت و یارانشان در جنگ جمل بر سپاه عایشه و طلحه و زبیر، آنان وارد بصره شدند. یكی از بزرگان بصره و از دوستان حضرت به نام احنفبنقیس، پس از آنكه غذا و وسایل مهمانی را فراهم آورد، آن حضرت و اصحابشان را به
خانهاش دعوت كرد. البته طبیعی است كه امكان حضور همه اصحاب آن حضرت در مجلس مهمانی فراهم نبود و حضرت با سران و فرماندهان لشكر در آن مجلس حضور یافتند. نخست حضرت خود به منزل احنف وارد شدند و از او خواستند كه كسی را در پی یارانشان بفرستد. شاید احنف میاندیشید كه فرماندهان سپاه حضرت با جبروت و هیبتاند و لباسهایی فاخر بر تن كردهاند، اما آنها را با بدنهایی نحیف و لاغر و لباسهایی مندرس و كهنه یافت.
فَدَخَلَ عَلَیْهِ قَوْمٌ مُتَخَشِّعُونَ كَأَنَّهُمْ شِنَانٌ بَوَالی. فَقَالَ الأَحْنَفُ بْنُ قَیْس: یَا أَمیرَ الْمُؤْمِنِین مَا هَذَا الَّذِی نَزَلَ بِهِمْ؟ أَمِنْ قِلَّةِ الطَّعَامِ أَوْ مِنْ هَوْلِ الْحَرْبِ؟ فَقَالَ صلوات الله علیه: لاَ یَا أَحْنَف؛ در این هنگام، گروهی در نهایت خشوع و شكستگی، چونان مشكهایی خشكیده وارد مجلس شدند. احنف پرسید: چه بر سر اینان آمده است؟ آیا از گرسنگی و خوردن غذای اندك چنین ضعیف شدهاند یا از وحشت و هراس جنگ؟ حضرت فرمود: نه، ای احنف.
احنف با دیدن یاران حضرت كه بدنهایشان ضعیف و لباسهایشان ژولیده بود، تعجب كرد. پنداشت كه آنان مدتی گرفتار جنگ بودهاند و چون غذای كافی به ایشان نمیرسیده، براثر گرسنگی یا شدت نگرانی و هول و هراس ناشی از نبرد و درگیری با دشمن چنین شدهاند. حضرت درباره ژولیدگی و اندام لاغر اصحابشان و نیز برای به یادگار نهادن موعظه و پندی جاوید از خود، فرمودند:
یَا أَحْنَف، إِنَّ اللهَ سُبْحَانَهُ اَحبَّ أَقْوَاماً تَنَسَّكُوا لَهُ فِی دَارِ الدُّنْیَا تَنَسُّكَ مَنْ هَجَمَ عَلَی مَا عَلِمَ مِنْ قُرْبِهِمْ مِنْ یَوْمِ الْقِیَامَةِ مِنْ قَبْلِ أَنْ یُشَاهِدُوهَا فَحَمَلُوا أَنْفُسَهُمْ عَلَی مَجْهُودِهَا وَكَانُوا إِذَا ذَكرُوا صَبَاحَ یَوْمِ الْعَرْضِ عَلَی اللهِ سُبْحَانَهُ تَوَهَّمُوا خُرُوجَ عُنُقٍ یَخْرُجُ مِنَ النَّارِ یُحْشَرُ الْخَلاَئِقُ إِلَی
رَبِّهِمْ تَبَارَكَ وَتَعَالیَ وَكِتَابٍ یَبْدُو فِیهِ عَلَی رُؤُوسِ الأَشْهَادٍ فَضَائِحُ ذُنُوبِهِمْ، فَكادَتْ أَنْفُسُهُمْ تَسِیلُ سَیْلاناً أَوْ تَطِیرُ قُلُوبُهُمْ بِأَجْنِحَةِ الْخَوْفِ طَیَرَانا؛ ای احنف، همانا خدای سبحان گروهی را كه در این دنیا عبادتش میكنند دوست دارد؛ [زیرا عبادت آنها شبیه است به] عبادت كسانی كه آگاهی از نزدیك بودن قیامت به آنها هجوم آورده، پیش از آنكه آن را ببینند. ازاینجهت خودشان را به كوشش واداشتهاند. آنان آنگونه بودند كه وقتی صبح روز عرضه شدن به خدای سبحان را به یاد میآوردند، گمان میكردند كه شعله بزرگی از آتش جهنم بیرون میآید و همه آفریدگان در پیشگاه پروردگارشان گرد میآیند. [همچنین وقتی] میپنداشتند هنگام بیرون آمدن نامه اعمالشان دربرابر همه مردم، زشتیهای گناهانشان آشكار میشود، نزدیك بود جانهایشان [از ترس] ذوب شود یا قلبهایشان با بالهای ترس به پرواز درآید.
حضرت در مقام معرفی یاران پاكباخته و صفات متعالی آنها میفرمایند: خداوند، بندگانی را پذیرفته كه نزدیك شدن قیامت را باور دارند و نیز كیفرها و عذابهای سختی كه گناهكاران را در بر میگیرد باور دارند و چون نگران فرجام خویش در قیامتاند، سخت به عبادت خداوند سرگرم شدهاند و همه تلاششان را برای فراهم آوردن توشه برای آن روز سخت به كار میگیرند. خداوند نیز درباره نقش باور معاد و قیامت در بندگی خدا و درباره بندگان شایسته خود میفرماید: رِجَالٌ لاَّ تُلْهِیهِمْ تِجَارَةٌ وَلاَ بَیْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ وَإِقَامِ الصَّلاَةِ وَإِیتَاء الزَّكَاةِ یَخَافُونَ یَوْما
تَتَقَلَّبُ فِیهِ الْقُلُوبُ وَالأَبْصَار؛(1) «مردانی كه تجارت و دادوستد، ایشان را از یاد خدا و برپا داشتن نماز و دادن زكات بازندارد و از روزی میترسند كه دلها و دیدگان در آن روز دگرگون (سرگشته و پریشان) شود».
هنگامیکه آن بندگان صالح خدا به روزی میاندیشند كه در پیشگاه خداوند حاضر میشوند و اعمالشان مورد رسیدگی قرار میگیرد میپندارند که تودة عذابی از آتش جهنم بیرون آمده و بهسوی ایشان میآید. آنان نیك میدانند كه گریزی از آن روز نیست؛ روزی كه نامه اعمالشان دربرابر همگان به نمایش درمیآید. پس آنگاه، هم از اینكه كردار زشتشان دربرابر همگان به نمایش درآمده و كوس رسواییشان به صدا درآمده، خجالتزده و سرافكنده میشوند، و هم وحشت از عذاب الهی بندبند وجودشان را به لرزه درمیآورد؛ تو گویی از ترس، جان از بدنشان خارج میشود. یا جانهایشان چونان پرندگانی است كه بر درختی گرد آمدهاند و وقتی احساس خطر میكنند، همگی بال ترس میگشایند و پرواز میكنند تا خود را از خطر برهانند.
وُتُفَارِقُهُمْ عُقُولُهُمْ إِذَا غَلَتْ بِهِمْ مَرَاجِلُ الْمِجْرَدِ إِلَی اللهِ سُبْحَانَهُ غَلَیَاناً فَكَانُوا یَحِنُّونَ حَنِینَ الْوَالِهِ فِی دُجَی الظُلَمِ وَكَانُوا یَفْجَعُونَ مِنْ خَوْفِ مَا أوْقَفُوا عَلَیْهِ أَنْفُسَهُمْ فَمَضَوا ذُبُلَ الأَجْسَامِ حَزِینَه قُلُوبُهُمْ، كَالِحَةٌ وُجُوهُهُمْ، ذَابِلَةٌ شِفَاهُهُمْ، خَامِصَةٌ بُطُونُهُمْ، تَرَاهُمْ سُكارَی سُمَّارُ وَحْشَةِ اللَّیْلِ مُتَخَشِّعُونَ كَأَنَّهُمْ شِنَانٌ بَوَالِی؛ و خرد از سر آنها میپرد، آنگاه كه آهنگ خدای سبحان، آنان را به غلیان و جوشش آورد و مانند ناله كردن گمگشته در تاریكیهای شب، سخت نالاناند و از ترس آنچه در پیش دارند و بر آن آگاهی یافتهاند، داغدارند. آنان بدنهایی
1. نور (24)، 37.
پژمرده و لاغر و دلهایی اندوهگین و چهرههایی دگرگون و لبهایی خشكیده و شكمهایی خالی دارند. میبینیشان كه مدهوش و مستاند؛ شبها با وحشت همنشیناند (چیزهایی كه از احوال روز قیامت در شب برای خود تصویر میكنند، چنان آنان را مدهوش میسازد كه اثر آن در روز نیز باقی است)؛ مانند مشكهای كهنه و خشك، پوست آنها چروكیده شده است.
«مَرَاجِل» جمع «مِرجَل» بهمعنای دیگ و «مِجْرَد» بوته و ظرفی است كه در آن چیزهایی چون طلا را برای تصفیه كردن و جدا كردن ناخالصیها میگدازند. در جمله وتفارقهم عقولهم اذا غلت بهم مراجل المجرد الی الله سبحانه غلیانا آن بندگان پاكباخته خدا به كسانی تشبیه شدهاند كه در محضر خداوند در دیگهایی جوشان قرار داده شدهاند و ابهت خداوند و ترس از آخرت و كیفر اعمال، بدنهایشان را در آن دیگهای جوشان ذوب كرده تا آنكه عقل از سرشان میپرد و خارج میشود. این توصیف حضرت از اصحاب خویش برای صاحبخانه است تا به او بفهمانند كه رنگهای پریده و بدنهای لاغر اصحاب من ناشی از وحشت از جنگ نیست؛ چون آنها مشتاق شهادتاند و پیوسته آرزوی آن را در سر میپرورانند، بلكه ترسشان ناشی از افكار و اندیشههایی است كه پیوسته از قیامت و اهوال و خطراتش دارند.
آنان نیمههای شب، چون گمگشتهای در تاریكی شب ناله سر میدهند و از ترس آنچه در قیامت برایشان پیش میآید و گرفتاریهایی كه رخ میدهد زاری میكنند. اگر به آنان بنگری میاندیشی كه مدهوش و مستاند، اما این مدهوشی و مستی ناشی از همنشینی با وحشتی است كه در شبها دارند؛ وحشت از اندیشه قیامت و آخرت و فرجام گناهان.
قَدْ أَخْلَصُوا للهِ أَعْمَالاً سِرّاً وَعَلاَنِیَةً فَلَمْ تَأْمَنْ مِنْ فَزَعِهِ قُلُوبُهُمْ بَلْ كَانُوا كَمَنْ حَرَسُوا قِبَابَ خَرَاجِهِمْ فَلَوْ رَأَیْتَهُمْ فِی لَیْلَتِهِمْ وَقَدْ نَامَتِ الْعُیُونُ وَهَدَأَتِ الأَصْوَاتُ وَسَكَنَتِ الْحَرَكَاتُ مِنَ الطَّیْرِ فِی الْوُكورِ وَقَدْ نَهْنَهَهُمْ هَوْلُ یَوْمِ الْقِیَامَةِِ بِالْوَعِیدِ عَنِ الرُّقَاد؛ اعمال پنهان و آشكارشان را برای خدا خالص كردند. قلبهایشان از ترس خدا به ایمنی دست نیافت، بلكه همانند نگهبانان قبّه و انبار خراج و مالیات گردآمده از مردم، پیوسته مراقب و هراسان بودند. اگر آنها را در شبهایشان، هنگامیكه چشمها به خواب رفته و صداها آرام گشته و جنبوجوش پرندگان در لانههایشان ساكن گشته بنگری، خواهی دید كه ترس از روز قیامت و وعده عذاب الهی خواب را از چشمانشان ربوده است.
آن بندگان خالص خدا، در نهان و آشكار برای پروردگار كار میكنند و از ریا و خودنمایی و تظاهر بهدورند. بااینحال، چنان نیست كه این اخلاص در عمل به آنان امنیت بخشد و خاطر جمع دارند كه از عذاب الهی ایمناند؛ بلكه از عذاب الهی احساس امنیت ندارند. چونان نگهبانان كاخها و خزانههای كالاهای ارزشمند و قیمتی، سخت مراقب اعمال خویشاند و از بیم اینكه شیطان به اعمالشان دستبرد بزند، خواب از چشمشان ربوده شده است. شبها كه چشمان مردم در خواب راحت است و سروصداها خوابیده است و پرندگان در آشیانههای خود از جنبوجوش بازایستادهاند، اگر به آنها بنگری، میبینی كه از ترس عذاب و فرجام كردار بد، راحت و آرامش ندارند و لهیب عذاب الهی، آنان را بیقرار ساخته است و به خود میپیچند و زاری میكنند.
كمَا قَالَ سُبْحَانَهُ: «أَفَأَمِنَ أَهْلُ الْقُرَى أَن یَأْتِیَهُمْ بَأْسُنَا بَیَاتاً وَهُمْ نَآئِمُون»(1)
1. اعراف (7)، 97.
فَاسْتَیْقَظُوا لَهَا فَزِعِینَ وَقَامُوا إِلَی صَلاتِهِمْ مُعَوِّلِینَ بَاكِینَ تَارَةً وَأُخْرَی مَسَبِّحِینَ یَبْكُونَ فِی مَحَارِیبِهِمْ وَیَرِنُّونَ. یَصْطَفُّونَ لَیْلَةً مُظْلِمَةً بَهْمَاءَ یَبْكونَ. فَلَوْ رَأَیْتَهُمْ یَا أَحْنَفُ فِی لَیْلَتِهِمْ قِیَاماً عَلَی أَطْرَافِهِمْ مُنْحَنِیَةً ظُهُورُهُمْ. یَتْلُونَ أَجْزَاءَ الْقُرْآنِ لِصَلَوَاتِهِمْ قَدِ اشْتَدَّتْ إِعْوَالُهُمْ وَنَحِیبُهُمْ وَزَفِیرُهُم؛(1) همانگونهكه خدای سبحان فرموده: «پس آیا مردم شهرها ایمناند از اینكه شب، هنگامیكه خفتهاند، عذاب ما به آنها برسد» هراسان بیدار میشوند و درحالیكه با صدای بلند گریه میكنند، نماز به پا میدارند. گاهی گریه میكنند و گاهی تسبیح خدا را میگویند. در محراب عبادتشان گریه میكنند و ناله و فریاد برمیآورند و در شب تیرهوتار به صف میایستند و میگریند. پس ای احنف، اگر آنها را در شب، هنگامیكه به عبادت ایستادهاند، بنگری [، میبینی] كه پشتشان خم شده و بخشهایی از قرآن را در نمازشان تلاوت میكنند و صدای گریه و ناله و فریادشان بلند گردیده است.
كسانی را كه شب در هراس از بمباران دشمن به سر میبرند تصور كنید؛ بهویژه زنان و بچههایی كه صحنههای مهیب و جانخراش بمباران و موشكباران دشمن را دیدهاند. آیا از ترس و وحشت، خواب به چشم آنان میآید؟ حضرت میفرمایند: آن بندگان پاكباخته، از ترس عذاب الهی شب خواب به چشمشان نمیآید و نگران و سراسیمه از بستر خواب برمیخیزند و به نماز و راز و نیاز میپردازند و لحظهای از گریه بازنمیایستند. این وصف حال كسانی است كه خود را از عذاب الهی در امان نمیدانند و احتمال میدهند كه این عذاب بر آنان
1. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج7، باب 8، ص219، ح133.
نازل شود. احتمال میدهند كه خدا از آنها راضی نباشد و اعمال زشتشان در حضور مردم افشا شود و نزد همگان رسوا گردند. باید باور كنیم كه از عذاب الهی ایمن نیستیم و دربرابر هر گناهی كه مرتكب میشویم، ممكن است گرفتار عذابی طولانی و سخت شویم. بیتردید، همین احتمال كافی است كه آسایش و امنیت را از ما برباید و ما را وادارد كه سراسیمه به در خانة خدا پناه بریم و شبانگاه به درگاهش گریه و زاری سر دهیم؛ چونان مؤمنان خداباوری كه تَتَجَافَى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضَاجِعِ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَطَمَعاً وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنفِقُون؛(1) «پهلوهاشان از بسترها [برای نماز شب] دور میشود؛ پروردگار خویش را با بیم و امید میخوانند و از آنچه روزیشان دادهایم انفاق میكنند».
آن حضرت در معرفی اصحاب خاص خود به احنفبنقیس، تنها در پی معرفی یارانشان و توجیه وضعیت ظاهری و ژولیدگی آنان نبودند. ایشان بدینوسیله پندی جاوید در اختیار ما نهادند كه اكنون پس از حدود 1400 سال نپنداریم با خواندن چند ركعت نماز و چند كار خیر كه انجام دادهایم به قرب و كمال راه یافتهایم؛ یا با ادعای نوكری امام زمان عجل الله تعالی فرج الشرف و ادعای شیعه و ولایتی بودن، كارمان به سامان رسیده است. اولیای خدا به این اعمال اندك قناعت نمیكنند. خداوند نیز دوست دارد بندگانش در حال ضعف، نداری و خطرهایی كه تهدیدشان میكند، به یادش باشند. درست است كه خداوند ارحمالراحمین است، اما ما بندگان چنان ناسپاسیم كه اگر شخصی به ما كمكی كرد و خدمتی كوچك در حقمان انجام داد، عمری دربرابرش خاضعیم، اما خداوندی كه ما را در نعمتهای
1. سجده (32)، 16.
بیشمار غرق ساخته فراموش كردهایم و شكرش را بهجا نمیآوریم. اگر نعمتی را از دست بدهیم و به گرانی، خشكسالی یا بیكاری گرفتار شویم، لب به گله و شكوه میگشاییم، اما دربرابر نعمتهای فراوانی كه در اختیارمان است سپاسگزار نیستیم؛ بهویژه سپاسگزار نعمت امنیت و رفاهی كه در كشورمان وجود دارد نیستیم. بنگرید كه امروز كشورهای بزرگ صنعتی كه دستكم از دو قرن پیش تاكنون بهترین تخصصهای اقتصادی را در اختیار داشتهاند؛ بهترین تئوریهای اقتصادی را تجربه كردهاند؛ در اقتصاد و تجارت سرآمدند؛ و راههای استعمار ملتهای ضعیف و بهرهبرداری از ثروت دیگران را آزمودهاند، ازنظر اقتصادی با چه وضعی روبهرو شدهاند. اما ما در كشور امام زمان عجل الله تعالی فرج الشرف و به برکت عنایت اهلبیت علیهم السلام در امنیت به سر میبریم و از رفاه نسبی برخورداریم. اما قدر این نعمت را نمیدانیم و با روی نمودن مختصر كمبودی، دادوفریاد برمیآوریم. حتی اگر از خدا پروا نداشتیم، به اعتراض و شكوه از خدا نیز لب میگشودیم. اما خدا بندگانی دارد كه همواره سپاسگزار اویند و هیچگاه ناسپاسی نمیكنند.
با توجه به اینكه فضای فرهنگی جامعه نقش بسیار مهمی در شكلگیری روحیه و رفتار افراد و سرانجام، سعادت و شقاوت آنان دارد، باید بكوشیم این فضا را به فضای فرهنگی زمان پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله و ائمة اطهار علیهم السلام نزدیك سازیم. درحقیقت، فضای فرهنگی مثل هوایی است كه ما تنفس میكنیم. چنانكه بدن ما با هوا و اتمسفر زمین تعامل دارد، ما نیز با فضای فرهنگی پیرامون خود تعامل داریم و از آن اثر میپذیریم و بر آن تأثیر میگذاریم. ما برای تداوم زندگی خود اكسیژن هوا را دریافت میكنیم. حال اگر هوایی كه ما تنفس میكنیم اكسیژن كافی نداشته باشد یا به مواد سمی آلوده باشد، استنشاق آن هوای آلوده موجب بیماری یا مرگ ما میشود. این هوا را خداوند آفریده و ما نقشی در پیدایش آن نداشتهایم، اما چگونگی استفاده از آن و پاك نگه داشتن یا آلوده ساختنش در دست ماست. همچنین روح ما در فضایی فرهنگی متناسب با روح رشد میكند. آن فضای فرهنگی خاستگاه روح ادراكات ماست كه بهوسیله حواس ظاهری یا حواس باطنی پدید میآیند. این فضای فرهنگی كه در محیط فكری ما وجود دارد، دراصل پاك و عاری از آلودگی است؛ چون آفریده خدا و متناسب با فطرت
ماست. اما این فضای پاك فكری بهدست انسانهای فاسد و افكار و اندیشههای فاسدشان آلوده میشود. نسلی كه در این فضای فاسد فرهنگی رشد میكند، با نسلی كه در فضایی پاك و نورانی میبالد، بسیار متفاوت خواهد بود: ظَهَرَ الْفَسَادُ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ لِیُذِیقَهُم بَعْضَ الَّذِی عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُون؛(1) «تباهی در خشكی و دریا، بهسبب آنچه دستهای مردم كرده، پدید آمد تا [خدا جزای] برخی از آنچه را كردهاند به آنها بچشاند؛ باشد كه بازگردند».
مراتبی از زمینههای پیشرفت یا سقوط انسان در فضای فرهنگی حاكم بر محیط رقم میخورد و انسانها از این فضا تأثیر میپذیرند. با توجه به این تأثیرگذاری است كه ما گاهی میبینیم در محله یا روستایی، فضای فرهنگی ویژهای وجود دارد و فرهنگ آن محیط كوچك با محیطهای همجوار متفاوت است. برای مثال، گاهی در بین روستاهای یك شهر به روستایی برمیخوریم كه مردمش در قیاس با دیگر مردم از تقوا، دیانت و صفای بیشتری برخوردارند و زندگی بانشاطتر و شیرینتری دارند. پس از بررسی درمییابیم كه در آن روستا عالم صالحی زندگی میكرده و آثار و بركات وجود آن عالم، سالیانی طولانی فضای فرهنگی آن روستا را از فساد و انحراف حفظ كرده است.
براثر اختلاط و ارتباطات گسترده جامعه ما با دنیای غرب و نیز امواج رادیویی، ماهوارهای، اینترنت و دیگر رسانهها، سموم نابودگر فرهنگ غربی به فضای فرهنگی جامعه ما راه یافته است. ما باید بكوشیم كه فضای فرهنگیمان را از فضای فرهنگ غرب مستقل سازیم تا از آن تأثیر نپذیرد. چنانكه در هوای آلوده و آمیخته با مواد سمی، تنها راه سالمسازی هوا وارد كردن اكسیژن پاك به هواست، تنها راه مبارزه با سموم فرهنگ بیگانه وارد ساختن امواج معنوی فرهنگ اهلبیت علیهم السلام به
1. روم (30)، 41.
محیط فرهنگی است. با كمال تأسف حتی محیط فكری و فرهنگی روحانیت ما از آثار سوء فرهنگ منحرف جهانی مصون نمانده و بهآرامی و بیسروصدا، بهگونهایكه كمتر كسی متوجه میشود، از امواج مسموم و زهرآگین آن تأثیر میپذیرد. اگر كسی بدون جانبداری و فارغ از تعلقات، وضعیت كنونی محیط فرهنگی خود را با گذشته مقایسه كند، درمییابد كه این فضا به انحراف كشیده شده است و اگر این روند ادامه یابد، نسل آینده بهكلی فاسد میشود. ما باید عناصر فرهنگی سالم را شناسایی و احیا كنیم و به فضای فكری و فرهنگی جامعه خود وارد سازیم.
دراینجهت، ما بر آن شدیم روایات اهلبیت علیهم السلام را كه دربردارنده عالیترین آموزههای متعالی فرهنگی است بررسی كنیم و عناصر و ویژگیهای ساخت جامعه سالم فرهنگی را از آنها استخراج کنیم. در این رویكرد، ما روایاتی را میخوانیم كه در آنها ائمه اطهار علیهم السلام شیعیان واقعی و انتظارات بحقشان را از شیعیان و پیروان خود به تصویر كشیدهاند. بیتردید، خواندن و شنیدن این روایات بر انسان اثر میگذارد؛ چون شنیدنیها و دیدنیها مهمترین عوامل اثربخش بر اراده انسان و تغییر فرهنگ و ارائه شیوههای تربیتیاند. سرمایهگذاریهای كلان كشورهایی چون آمریكا در ساخت و نمایش فیلمها و تأسیس ایستگاههای رادیویی برای تبلیغ علیه نظامهای مخالف و غیرهمسو با غرب، بهجهت تأثیر فراوان دیدن فیلم و شنیدن اخبار جهتدار بر رفتار و روحیات انسانهاست.
اگر ما مدتی با افرادی زندگی كنیم، درمییابیم كه براثر همنشینی با آنان و دیدن و شنیدن رفتارها و سخنانشان، در رفتار و روحیات ما تغییری محسوس حاصل شده است. پس نباید از تأثیر مثبت روایات غافل بود و باید اذعان داشت كه شنیدن و خواندن آنها بر رفتار و روحیات ما تأثیر میگذارد. این روایات كه مضامین برخی از آنها متواتر است، ما را با فضای فرهنگی زمان پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله و ائمه اطهار علیهم السلام
آشنا میسازد و با مطالعه آنها درمییابیم كه چه اندیشهها، ارزشها و روحیاتی بر آن زمان حاكم بوده است. بسیاری از این روایات كه به تبیین ویژگیها، فضایل شیعیان و تفاوت بین «شیعه» و «محب اهلبیت» پرداخته، در تفسیر منسوب به امام حسن عسكری علیه السلام آمدهاند. این روایتها را مرحوم علامه مجلسی به نقل از آن تفسیر در كتاب بحار الانوار، در باب مربوط به ویژگیهای شیعیان گرد آورده است. این روایات در تفسیر یادشده، بهترتیب از رسول خدا صلی الله علیه و آله ، امیر مؤمنان علیه السلام ، فاطمه زهرا علیهاالسلام ، دیگر امامان و سرانجام از امام حسن عسكری علیه السلام نقل شدهاند.
در یكی از آن روایات، امام حسن عسكری علیه السلام به نقل از رسول خدا صلی الله علیه و آله در ستایش شیعیان چنین فرمودهاند:
قَالَ رَسُولَ الله صلی الله علیه و آله إِتَّقُوا اللهَ مَعَاشِرَ الشِّیعَه فَإِنَّ الْجَنَّةَ لَنْ تَفُوتَكمْ وَإِنْ أَبْطَأَتْ بِهَا عَنْكمْ قَبَائِحُ أَعْمَالِكمْ فَتَنَافَسُوا فِی دَرَجَاتِهَا؛ ای گروه شیعیان، از خدا بترسید و تقوا پیشه كنید. بهشت از دست شما نمیرود، اگرچه گناهانتان موجب شود كه شما دیرتر وارد آن شوید. اكنون برای به دست آوردن درجات بهشت باهم مسابقه دهید.
از این روایت و روایات دیگری كه از رسول خدا صلی الله علیه و آله وارد شده و در آنها از ویژگیها و صفات شیعیان سخن رفته، برداشت میشود كه عنوان شیعه در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز مطرح بوده است؛ زیرا در آن زمان، شماری چون سلمان و ابوذر و مقداد بهمنزله شیعه امیر مؤمنان، علی علیه السلام شناخته میشدهاند. از این روایت كه در آن، رسول خدا صلی الله علیه و آله شیعیان را به تقوا سفارش كردهاند، به دست میآید كه شیعیان و پیروان اهلبیت علیهم السلام هرگز از بهشت محروم نمیشوند. اگرچه گناهان
آنان موجب شود كه دیرتر به بهشت وارد شوند، پس از آنكه كوتاهیهایشان جبران گردید و از آن گناهان پاك شدند، به بهشت میروند و تا ابد از نعمتهای آن برخوردار میشوند. پس شیعیان باید قدر خود را بدانند و به خود ببالند و بهپاس چنین مقامی كه خداوند به آنان بخشیده، از عصیان و مخالفت با خدا خودداری كنند و از یكدیگر برای رسیدن به درجات بهشت پیشی گیرند.
قِیلَ فَهَلْ یَدْخُلُ جَهَنَّمَ أَحَدٌ مِنْ مُحِبِّیك وَمُحِبِّی عَلِی علیه السلام ؟ قَالَ: مَنْ قَذَّرَ نَفْسَهُ بِمُخَالَفَةِ مُحَمَّد وَعَلِی علیهما السلام وَوَاقَعَ الْمُحَرَمَّاتِ وَظَلَمَ الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ وَخَالَفَ مَا رَسَمَا لَهُ مِنَ الشَّرْعِیَاتِ جَاءَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ قَذِراً طَفِساً یَقُولُ مُحَمَّد وَعَلِی علیهما السلام یَا فُلانُ أَنْتَ قَذِرٌ طَفِسٌ لا تَصْلُحُ لِمُرَافَقَةِ الأَخْیَارِ وَلا لِمُعَانَقَةِ الْحُورِ الْحِسَانِ وَلا لِلْمَلائِكَةِ الْمُقَرَّبِینَ وَلا تَصِلُ إِلَی هُنَاك إِلاَّ بِأَنْ یُطَهَّرَ عَنْكَ مَا هَاهُنَا یَعْنِی مَا عَلَیْهِ مِنَ الذُّنُوبِ فَیَدْخُلُ إِلَی الطَّبَقَ الأَعْلَی مِنْ جَهَنَّمَ فَیُعَذَّبُ بِبَعْضِ ذُنُوبِه؛ [فردی] پرسید: آیا یكی از دوستان شما یا دوستان علی علیه السلام وارد جهنم خواهد شد؟ فرمود: هركس نفس خود را بهوسیله مخالفت با محمد و علی علیهما السلام كثیف و چركین كند و در پی كارهای حرام برود و به مؤمنان ستم كند و با احكام شرعیای كه محمد و علی علیهما السلام برای او گفتهاند مخالفت كند، روز قیامت گناهكار و آلوده، به محشر وارد میشود. محمد و علی علیهما السلام میگویند: ای فلانی، تو كثیف و آلودهای و شایستگی همنشینی با صالحان و نیكان را نداری و شایسته نیستی كه با حوریان همآغوش شوی و با فرشتگان مقرب همنشین گردی.
تو نمیتوانی خود را به آنها نزدیك سازی، مگر آنكه از گناهان پاك شوی. آنگاه او را برای پاك شدن از گناهان، در طبقه نخست دوزخ جای میدهند و برای برخی از گناهان عذاب میشود.
پس از آنكه حضرت شیعیان را میستایند، شخصی میپرسد: آیا دوستان رسول خدا صلی الله علیه و آله و امیر مؤمنان علیه السلام به جهنم میروند؟ از این پرسش به دست میآید كه در آن زمان هم کسانی شیعه را مساوی با دوستدار اهلبیت علیهم السلام میدانستند و از تفاوت میان شیعه و دوستدار اهلبیت علیهم السلام آگاه نبودند. حالآنكه بنابر روایات گوناگون، شیعه با محب متفاوت است و چنان نیست كه هركس محب اهلبیت علیهم السلام باشد، شیعه آنان نیز به شمار آید. بههرروی، حضرت در پاسخ آن شخص میفرمایند كه برخی از دوستان ما نیز وارد دوزخ میشوند. كسی كه با دستورهای دین و پیشوایان معصوم خود مخالفت كند و اینگونه جان خود را آلوده سازد و به مردم ستم روا دارد، روز قیامت آلوده وارد محشر میشود. پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله و امیر مؤمنان علیه السلام به این شخص كه از دوستداران آنان به شمار میآید، میگویند: تو آلودهای و شایستگی همنشینی با نیكان و صالحان را نداری. تو شایسته نیستی كه با حوریان بهشتی همآغوش گردی و نیز شایستگی همنشینی با فرشتگان مقرب خدا را نداری. تو به چنین مقام متعالیای نخواهی رسید، مگر آنكه از آلودگیهای گناهانت پاك گردی. آنگاه او را به طبقه بالای جهنم میبرند كه دوزخیان آن در قیاس با دیگر طبقههای جهنم، بهویژه پایینترین طبقه و قعر جهنم كه در آن شدیدترین عذابها را میبینند، كمتر عذاب میشوند. این طبقه، ویژه دوستان اهلبیت علیهم السلام است كه از گناهان خویش در دنیا پاك نشدهاند و در آن، چنانكه طلا را در كوره ذوب میكنند تا ناخالصیهایش خارج شود، مدتی عذاب میشوند تا از گناهان و آلودگیها پاك شوند. پس از آن به بهشت میروند.
وَمِنْهُمْ مَنْ تُصِیبُهُ الشَّدَائِدُ فِی الْمَحْشَرِ بِبَعْضِ ذُنُوبِهِ ثُمَّ یَلْقُطُهُ مِنْ هُنَا وَمِنْ هُنَا مَنْ یَبْعَثُهُمْ إِلَیْهِ مَوَالِیهِ مِنْ خِیَارِ شِیعَتِهِمْ كَمَا یَلْقُطُ الطَّیْرُ الْحَب؛ برخی از آنها بهسبب بعضی گناهان خویش در محشر به سختیهایی گرفتار میشوند. سپس سروران و موالیان آنها برخی از بهترین شیعیان خود را سراغ آنان میفرستند و آن گرفتاران را، چنانكه پرنده دانه را برمیچیند، از گوشهوكنار برمیچینند و به بهشت میبرند.
برخی از مؤمنان گنهكار كیفرشان در حدی نیست كه به جهنم بروند و در آتش بسوزند، بلكه در صحرای محشر به سختیها و گرفتاریهایی چون تشنگی و هول و هراس دچار میشوند. همین گرفتاریها و سختیهای محشر آلودگیها و گناهان آنان را میزداید. پس از آنكه از آلودگیها و گناهان پاك شدند، اهلبیت عصمت و طهارت علیهم السلام دوستان خاص خود را میفرستند تا آنان را، چنانكه مرغ دانه را از روی زمین برمیچیند، از گوشهوكنار محشر جمع كنند و از كیفر الهی نجات دهند و به بهشت ببرند.
وَمِنْهُمْ مَنْ تَكُونُ ذُنُوبُهُ أَقَلَّ وَأَخَفَّ فَیُطَهَّرُ بِالشَّدَایِدِ وَالْنَوَائِبِ مِنَ السَّلاَطِینِ وَغَیْرِهِمْ وَمِنَ الآفَاتِ فِی الأَبْدَانِ فِی الدُّنْیَا لِیُدْلَی فِی قَبْرِهِ وَهُوَ طَاهِرٌ [مِنْ ذُنُوبِهِ]؛ برخی از مؤمنان كسانیاند كه گناهانشان كمتر و سبكتر از آن دو دسته است، و آنها با سختیهای دنیا و گرفتار شدن به ناملائمات حكومتها و دیگران و بیماریهای جسمی از گناه خود پاك میشوند، تا وقتی در قبر سرازیر میگردند، پاك باشند.
رسول خدا صلی الله علیه و آله میفرمایند كه دسته سومِ مؤمنان گنهكار، آناناند كه گناهان و آلودگیهایشان كمتر و سبكتر از دو دسته پیشین است و كیفر آنان به محشر وانهاده نمیشود. آنان در دنیا بهوسیله سختیها و تنگناها و محدودیتها و رنجهایی كه حاكمان و سلاطین به آنها وارد میسازند و نیز با دچار شدن به بیماریها و کاستیها كیفر میشوند. آنان با این سختیها و گرفتاریها از گناهان خویش پاك میشوند و وقتی در قبر سرازیر میشوند، گناهی برایشان باقی نمانده و به بهشت وارد میشوند.
وَمِنْهُمْ مَنْ یَقْرُبُ مَوْتُهُ وَقَدْ بَقِیَتْ عَلَیْهِ فَیَشْتَدُّ نَزْعُهُ وَیُكَفَّرُ بِهِ عَنْهُ. فَإِنْ بَقِیَ شَیْءٌ وَقَوِیَتْ عَلَیْهِ یَكُونُ لَهُ بَطَنٌ أَوْ إِضْطِرَابٌ فِی یَوْمِ مَوْتِهِ فَیَقِلُّ مَنْ بِحَضْرَتِهِ فَیَلْحَقُهُ بِهِ الذُّلُّ فَیُكَفَّرُ عَنْهُ فَإِنْ بَقِیَ عَلَیْهِ شَیْءٌ أُتِیَ بِهِ وَلَمَّا یُلْحَدُ وَیُوضَعُ فَیَتَفَرّقُونَ عَنْهُ فَیُطَهَّرُ. فَإِنْ كانَتْ ذُنُوبُهُ أَعْظَمَ وَأَكْثَرَ طَهُرَ مِنْهَا بِشَدَائِدِ عَرَصَاتِ یَوْمِ الْقِیَامَةِ فَإِنْ كَانَتْ أَكْثَرَ وَأَعْظَمَ طَهُرَ مِنْهَا فِی الطَّبَقِ الأَعْلَی مِنْ جَهَنَّمَ وَهَؤُلاَءِ أَشَدُّ مُحِبِّینَا عَذَاباً وَأَعْظَمُهُمْ ذُنُوبا؛ برخی از آنها مرگش فرامیرسد درحالیکه هنوز گناهانش باقی مانده است و با سختی جان كندن، از گناه پاك میگردد. اگر همچنان چیزی از گناه او باقی بماند، وقت مردن و جان دادن دچار پریشانی میشود؛ بهگونهایكه اطرافیانش كم میشوند و ازاینجهت خوار جلوه میكند و این كفاره گناهش است. باز اگر چیزی از گناهش باقی ماند، مدتی كنار قبر معطل میماند و دفن جنازهاش بهتأخیر میافتد تا آنكه مردم پراكنده میشوند و این نیز سبب پاكی از گناه است. اگر گناهانش
بیشتر و سنگینتر باشد، با سختیهای عرصات روز قیامت از گناهان پاك میشود و اگر گناهانش بیشتر و سنگینتر باشد، در طبقه بالای دوزخ از گناهان خود پاك میشود، و این دسته از دوستان ما گناهانشان از دیگران بیشتر و عذابشان شدیدتر است.
در فراز پیشین از کسانی یاد شد که گناهانشان در دنیا با رنج بیماریها و گرفتاریها پاک میشود، در اینجا میافزاید: دسته دیگری از مؤمنان گنهكار، كسانیاند كه تا دم مرگ، گناهانشان بخشوده نشده است و با سختی جان دادن، نگرانیها و مشكلاتی كه هنگام مرگ برایشان رخ میدهد، یا دچار شدن به بیماریای كه موجب متعفن شدن بدن آنان و درنتیجه تنفر نزدیكان و اطرافیان از آنها و خوار و بیمقدار شدنشان میگردد، از گناهانشان پاك میشوند. اما اگر باز بخشی از گناهانشان باقی مانده باشد، با تأخیر افتادن در تجهیز و دفنشان و پراكندگی مردم و نزدیكان هنگام خاكسپاری، از گناهانشان پاك میشوند. اگر در این مراحل نیز همه گناهانشان پاك نشد، هنگام رستاخیز به طبقه نخست دوزخ وارد میشوند و مدتی عذاب الهی را میچشند تا از گناهانشان بهطوركامل پاك گردند.
نکته شایان توجه این است که در پایان، رسول خدا صلی الله علیه و آله این مؤمنان گنهكار را از شیعیان خود به شمار نمیآورند، بلكه آنها را از دوستان خود میخوانند:
لَیْسَ هَؤُلاَءِ یُسَمَّوْنَ بِشِیعَتِنَا وَلَكِنَّهُمْ یُسَمَّوْنَ بِمُحِبِّینَا وَالْمُوَالِینَ لأَوْلِیَائِنَا وَالْمُعَادِینَ لأَعْدَائِنَا إِنَّ شِیعَتَنَا مَنْ شَیَّعَنَا وَاتَّبَعَ ءَاثَارَنَا وَاقْتَدَی بِأَعْمَالِنَا؛(1) اینها شیعیان ما نیستند، بلكه دوستان ما به شمار میآیند و با دوستان ما دوست و با دشمنان ما دشمناند. شیعیان ما كسانیاند كه از ما و از آثار و گفتارمان پیروی كنند و به كارهای ما اقتدا جویند.
1. امام حسن عسکری علیه السلام ، التفسیر المنسوب الی الامام العسکری، ص305ـ307.
در این روایت، تفاوت میان محب با شیعه اهلبیت علیهم السلام روشن شده است و كسانی كه ادعا میكنند شیعهاند، اما از گناه و نافرمانی خدا نمیپرهیزند، شیعه به شمار نمیآیند. البته چون اهلبیت علیهم السلام و دوستان آنها را دوست دارند و با دشمنان اهلبیت علیهم السلام دشمناند، دوستان آنها به شمار میآیند. ایشان بهیمن دوستی با اهلبیت علیهم السلام یا با سختیهایی كه در دنیا میبینند، از گناهان خویش پاك میشوند یا مدتی در جهنم به سر میبرند و با تحمل عذابی كه در قیاس با عذاب كفار و دشمنان خدا ناچیز است، پاك میشوند و سپس شایستگی ورود به بهشت را مییابند. شیعیان واقعی كسانیاند كه كاملاً پیرو اهلبیت علیهم السلام باشند و به سیره و روش آنان عمل كنند و گناهی از ایشان سر نزند. طبیعی است وقتی شیعیان واقعی گناه مرتكب نمیشوند، چه در دنیا و چه در آخرت، كیفری نمیبینند.
قَالَ رَجُلُ لِرَسُولِ الله صلی الله علیه و آله یَا رَسُولَ الله، فُلاَنٌ یَنْظُرُ إِلَی حَرَمِ جَارِهِ فَإِنْ أَمْكَنَهُ مُوَاقَعَةُ حَرَامٍ لَمْ یَرْعَ عَنْهُ. فَغَضِبَ رَسُولُ الله صلی الله علیه و آله وَقَالَ ائْتُونِی بِهِ. فَقَالَ رَجُلٌ آخَرُ: یَا رَسُولَ الله إِنَّهُ مِنْ شِیعَتِكمْ مِمَّنْ یَعْتَقِدُ مُوَالاتَك وَمُوَالاةَ عَلِیٍّ وَیَتَبَرَّءُ مِنْ أَعْدَائِكمَا. فَقَالَ رَسُولُ الله صلی الله علیه و آله : لا تَقُلْ إِنَّهُ مِنْ شِیعَتِنَا فَإِنَّهُ كَذِبٌ، إِنَّ شِیعَتَنَا مَنْ شَیَّعَنَا وَتَبِعَنَا فِی أَعْمَالِنَا وَلَیْسَ هَذَا الَّذِی ذَكرْتَهُ فِی هَذَا الرَّجُلِ مِنْ أَعْمَالِنَا؛(1) مردی در محضر مقدس رسول خدا صلی الله علیه و آله عرض كرد: «ای رسول خدا، فلانی به زن همسایه نگاه میكند و اگر حرام و گناهی برایش پیش آید، پرهیزی ندارد و مرتكب اعمال زشت میشود». رسول خدا صلی الله علیه و آله از این سخن برآشفت
1. همان، ص307.
و فرمود: «او را نزد من بیاورید». مرد دیگری گفت: «ای رسول خدا، او از شیعیان شماست و از معتقدان به ولایت شما و علی علیه السلام است و از دشمنان شما بیزاری میجوید». رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «نگو او از شیعیان ماست؛ زیرا این سخن دروغ است. شیعیان ما كسانیاند كه از ما پیروی كنند و از كردارمان تبعیت كنند و آنچه تو درباره این مرد گفتی از كردار ما نیست».
وَقِیلَ لأَمِیرِ الْمُؤْمِنین وَإِمَامِ الْمُتَّقِینَ وَیَعْسُوبِ الدِّینِ وَقَائِدِ الْغُرِّ الْمُحَجَّلِینَ وَوَصِیِّ رَسُولِ رَبِّ الْعَالَمِین علیه السلام إِنَّ فُلاَناً مُسْرِفٌ عَلَی نَفْسِهِ بِالذُّنُوبِ الْمُوبِقَاتِ وَهُوَ مَعَ ذَلِك مِنْ شِیعَتِكمْ. فَقَالَ: أَمِیرُ الْمُؤْمِنِین قَدْ كُتِبَتْ عَلَیْك كَذِبَةٌ أَوْ كَذِبَتَانِ، إِنْ كَانَ مُسْرِفاً بِالذُّنُوبِ عَلَی نَفْسِهِ یُحِبُّنَا وَیُبْغِضُ أَعْدَاءَنَا فَهُوَ كَذِبَةٌ وَاحِدَةٌ هُوَ مِنْ مُحِبِّینَا لاَ مِنْ شِیعَتِنَا وَإِنْ كَانَ یُوَالِی أَوْلِیَاءَِنَا وَیُعَادِی أَعْدَاءَنَا وَلَیْسَ [هُوَ] بِمُسْرِفٍ عَلَی نَفْسِهِ [فِی الذُّنُوبِ] كمَا ذَكَرْتَ فَهُوَ مِنْك كَذِبَةٌ لأَنَّهُ لا یُسْرِفُ فِی الذُّنُوبِ، وَإِنْ [لاَ] یُسْرِفُ فِی الذُّنُوبِ وَلاَ یُوَالِینَا وَلا یُعَادِی أَعْدَاءَنَا فَهُوَ مِنْك كَذِبَتَان؛(1) شخصی به امیر مؤمنان و پیشوای پرهیزگاران و سروَر دین و پیشوای سپیدچهرگان بهشت و جانشین فرستاده پروردگار جهانیان عرض كرد: «فلانی با گناهان هلاكتبار بر خود ستم كرده و بااینحال، از شیعیان شماست». حضرت فرمود: «برای تو با این سخن یك یا دو دروغ نوشته شد: اگر با ارتكاب گناهان بر خود ستم كرده، ولی ما را دوست میدارد و با دشمنان ما دشمن است، یك دروغ گفتهای؛ زیرا او از دوستان ماست، نه از شیعیان ما [و تو گفتی كه از شیعیان ماست]، و
1. همان، ص307ـ308.
اگر دوستان ما را دوست دارد و با دشمنان ما دشمن است و چنانكه تو گفتی گناه و ستم به نفس نمیكند، باز یك دروغ گفتی؛ چون او مرتكب گناه نمیشود و بر نفس خود ستم نمیكند، و اگر مرتكب گناه نمیگردد و بر نفس خود ستم نمیكند و ما را دوست ندارد و با دشمنان ما دشمن نیست، پس تو دو دروغ گفتی».
وقتی آن شخص در محضر امیر مؤمنان علیه السلام درباره كسی سخن گفت كه مرتكب گناهان كبیره و هلاككننده میشود، ولی او را شیعه نامید، حضرت فرمودند كه با این سخن یك یا دو دروغ گفتهای:
1. اگر آن شخص گناهان كبیره مرتكب میشود، اما ما را دوست دارد و با دشمنانمان دشمن است، یك دروغ گفتهای؛ چون آن شخص شیعه نیست؛ چراكه شیعه پیرو خداوند و پیشوایان معصوم خویش است و مرتكب گناه كبیره نمیشود.
2. اگر آن شخص بهراستی ما و دوستان ما را دوست دارد و با دشمنان ما دشمن است و گناه كبیره نیز مرتكب نمیشود، یك دروغ گفتهای؛ چون تو نسبت ارتكاب گناه كبیره به او دادی، درحالیكه او شیعه است و مرتكب گناه نمیشود.
3. اگر آن شخص مرتكب گناه كبیره نمیشود، ولی ما را دوست ندارد و با دشمنان ما نیز دشمن نیست، دو دروغ گفتهای؛ چراكه به او ارتكاب گناه كبیره را نسبت دادهای؛ درحالیكه وی گناه كبیره مرتكب نمیشود. همچنین ادعا كردی كه ما را دوست دارد و با دشمنان ما دشمن است؛ درحالیكه او از دشمنان ما نیست و با دشمنان ما نیز دشمنی ندارد.
در روایتی از امام رضا علیه السلام كه در آن نكتههایی تربیتی و آموزنده و هشداردهنده وجود دارد، آمده است:
وَلَمَّا جُعِلَ إِلَی عَلِیِّ بْنِ مُوسَی الرِّضَا علیه السلام وَلاَیَةُ الْعَهْدِ دَخَلَ عَلَیْهِ آذِنُهُ فَقَالَ: إِنَّ قَوْماً بِالْبَابِ یَسْتَأْذِنُونَ عَلَیْكَ یَقُولُونَ نَحْنُ مِنْ شِیعَةِ عَلِی علیه السلام . فَقَال علیه السلام : أَنَا مَشْغُولٌ فَاصْرِفْهُمْ. فَصَرَفَهُمْ. فَلَمَّا كانَ فِی الْیَوْمِ الثَّانِی جَاءُوا وَقَالُوا كَذَلِكَ مِثْلَهَا فَصَرَفَهُمْ إِلَی أَنْ جَاءُوا هَكَذَا یَقُولُونَ وَیَصْرِفُهُمْ شَهْرَیْنِ ثُمَّ أَیِسُوا مِنَ الْوُصُولِ وَقَالُوا لِلْحَاجِبِ: قُلْ لِمَوْلانَا إِنَّا شِیعَةُ أَبِیكَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِب علیه السلام وَقَدْ شَمِتَ بِنَا أَعْدَاؤُنَا فِی حِجَابِكَ لَنَا وَنَحْنُ نَنْصَرِفُ هَذِهِ الْكَرَّةَ وَنَهْرُبُ مِنْ بَلَدِنَا خَجَلاً وَأَنَفَةً مِمَّا لَحِقَنَا وَعَجْزاً عَنِ احْتِمَالِ مَضَضِ مَا یَلْحَقُنَا بِشَمَاتَةِ أَعْدَائِنَا؛ پس از آنكه امام رضا علیه السلام به ولایتعهدی مأمون برگزیده شدند، دربان آن حضرت بر ایشان وارد شد و گفت: گروهی پشت در ایستادهاند و اجازه ورود میخواهند و میگویند: ما از شیعیان علی علیه السلام هستیم. حضرت فرمود: «من كار دارم، آنها را برگردان».
دربان، آنها را بازگرداند. روز بعد آمدند و همچون روز گذشته خود را معرفی كردند و باز دربان آنها را برگرداند. آنان تا دو ماه هر روز میآمدند و دربان آنها را بازمیگرداند و اجازه دیدار نمییافتند. تا آنكه از راهیابی به محضر امام ناامید شدند و به دربان گفتند: به مولا و سرور ما بگو ما شیعیان پدر شما، حضرت علیبنابیطالب علیه السلام هستیم. اگر شما به ما اجازه دیدار ندهید، دشمنان، ما را سرزنش میكنند. ما برمیگردیم، ولی از شدت شرمندگی، از شهر و وطن خود آواره میشویم؛ زیرا دیگر نمیتوانیم سرزنش دشمنان را تحمل كنیم.
پس از آنكه امام رضا علیه السلام بهاجبار مأمون مقام ولایتعهدی را پذیرفتند، روزی گروهی از شیعیان برای دیدار با امام خویش روانه خانه آن حضرت شدند و به دربان خانه ایشان گفتند: به حضرت بگو كه گروهی از شیعیان پدرتان، علی علیه السلام اجازه ورود میخواهند. امام علیه السلام كه دارای علم لدنی و عالم به اسرار و كردار شیعیان خویش است، میدانست كه آنان در ادعای خویش صادق نیستند و در بندگی خدا و انجام وظایف خویش كوتاهی میكنند. درنتیجه به ایشان اجازه ورود ندادند. آنها رفتند و تا دو ماه هر روز آمدند و رفتند، اما امام اجازه ورود ندادند. پس از دو ماه، آنها دلشكسته و افسرده و نگران به دربان گفتند: به امام بگو: چرا به ما كه شیعیان پدرتان، علیبنابیطالب علیه السلام هستیم، اجازه ورود نمیدهید؟ مگر چه گناه و جنایتی كردهایم كه ما را شایسته این تحقیر میدانید؟ اكنون كه ما از راه دور آمدهایم و با اینهمه اصرار و پافشاری و رفتوآمد دوماهه، شما به ما اجازه دیدار نمیدهید، دشمنان، ما را سرزنش و تحقیر میكنند. ما نیز تحمل تحقیر و سرزنش دشمنان را نداریم و مجبوریم كه شهر و دیار خود
را ترك كنیم و آواره شویم. وقتی امام این سخنان را شنیدند، اجازه دادند كه ایشان وارد شوند:
فَقَالَ عَلِیُّ بْنُ مُوسَی الرِّضَا علیه السلام ائْذَنْ لَهُمْ لِیَدْخُلُوا. فَدَخَلُوا عَلَیْهِ فَسَلَّمُوا عَلَیْهِ فَلَمْ یَرُدَّ عَلَیْهِمْ وَلَمْ یَأْذَنْ لَهُمْ بِالْجُلُوسِ فَبَقُوا قِیَاماً. فَقَالُوا یَا ابْنَ رَسُولِ اللهِ مَا هَذَا الْجَفَاءُ الْعَظِیمُ وَالإِسْتِخْفَافُ بَعْدَ هَذَا الْحِجَابِ الصَّعْبِ؟ أَیُّ بَاقِیَةٍ تَبْقَی مِنَّا بَعْدَ هَذَا؛ حضرت رضا علیه السلام به دربان فرمود: «به آنها اجازه ورود ده». آنها وارد شدند و به آن حضرت سلام كردند، ولی حضرت نه پاسخ سلامشان را دادند، نه به آنها اجازه دادند که بنشینند، و آنان همچنان ایستاده بودند. پس عرض كردند: ای پسر پیامبر، این جفای بزرگ و خوار ساختن ما چیست؛ پس از دو ماه در بستن به روی ما و اجازه دیدار ندادن؟ پسازاین، چه آبرویی برای ما میماند؟
پس از دو ماه رفتوآمد، امام برای اینكه آنها را كاملاً تنبیه كنند، نه به سلامشان پاسخ میدهند، نه اجازه میدهند كه بنشینند و آنان سر پا میایستند. آنان كه سخت رنجیدهخاطر و ناراحت شدهاند میگویند: چرا این جفای بزرگ و تحقیر را درحق ما روا میدارید؟ آیا با این برخورد شما، پسازاین برای ما آبرویی میماند و آیا ما روی برگشتن به دیار خود را خواهیم داشت؟
حضرت میفرمایند:
إِقْرَؤُا: «وَمَا أَصَابَكُم مِّن مُّصِیبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَیْدِیكُمْ وَیَعْفُو عَن كَثِیر»(1)
1. شوری (42)، 30.
مَا اقْتَدَیْتُ إِلاَّ بِرَبِّی عزوجل فِیكُمْ وَبِرَسُولِ الله وَبِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِین وَمَنْ بَعْدَهُ مِنْ آبَائِیَ الطَّاهِرِین علیهم السلام عَتَبُوا عَلَیْكُمْ فَاقْتَدَیْتُ بِهِمْ. قَالُوا لِمَاذَا یَا ابْنَ رَسُولِ الله؟ قَالَ [لَهُمْ] لِدَعْوَاكُمْ أَنَّكُمْ شِیعَةُ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِب علیه السلام . وَیْحَكُمْ إِنَّمَا شِیعَتُهُ الْحَسَن وَالْحُسَیْن وَأَبُو ذَر وَالْمِقْدَاد وَعَمَّار وَمُحَمَّدُ بْنُ أَبِی بَكر الَّذِینَ لَمْ یُخَالِفُوا شَیْئاً مِنْ أَوَامِرِهِ وَلَمْ یَرْتَكِبُوا شَیْئاً مِنْ [فُنُونِِ] زَوَاجِرِه؛ این آیه را بخوانید: «و هر مصیبتی كه به شما میرسد، بهسبب كارهایی (خطاها و گناهانی) است كه دستهایتان كرده، و [خدا] از بسیاری [گناهان] درمیگذرد». من درباره شما از پروردگارم پیروی كردم و همچنین به رسول خدا و امیر مؤمنان و پدران پاكم علیهم السلام اقتدا كردم. آنها شما را سرزنش كردند؛ من نیز پیروی كردم. عرض كردند: «ای پسر رسول خدا صلی الله علیه و آله ، چرا؟» فرمود: «زیرا شما ادعا كردید كه شیعه امیر مؤمنان، علیبنابیطالب علیه السلام هستید. وای بر شما! شیعه امیر مؤمنان علیه السلام افرادی چون حسن و حسین علیهم السلام و ابوذر و سلمان و مقداد و عمار و محمدبنابیبكرند كه با هیچیك از فرمانهای او مخالفت نكردند و همچنین هیچكدام از منهیّات او را انجام ندادند».
سپس حضرت فرمودند:
فَأَمَّا أَنْتُمْ إِذَا قُلْتُمْ إِنَّكمْ شِیعَتُهُ وَأَنْتُمْ فِی أَكْثَرِ أَعْمَالِكُمْ لَهُ مُخَالِفُونَ مُقَصِّرُونَ فِی كَثِیرٍ مِنَ الْفَرَائِضِ [وَ] مُتَهَاوِنُونَ بِعَظِیمِ حُقُوقِ إِخْوَانِكُمْ فِی اللهِ وَتَتَّقُونَ حَیْثُ لا یَجِبُ التَّقِیَّةُ وَتَتْرُكُونَ التَّقِیَّةَ [حَیْثُ لابُدَّ مِنَ التَّقِیَّةِ]. لَوْ قُلْتُمْ إِنَّكمْ مُوَالُوهُ وَمُحِبُّوهُ وَالْمُوَالُونَ لأَِوْلِیائِهِ وَالْمُعَادُونَ لأَِعْدَائِهِ لَمْ أَنْكِرْهُ مِنْ قَوْلِكمْ، وَلَكنْ هَذِهِ مَرْتَبَةٌ شَرِیفَةٌ ادَّعَیْتُمُوهَا إِنْ لَم
تُصَدِّقُوا قَوْلَكمْ بِفِعْلِكمْ هَلَكتُمْ، إِلاَّ أَنْ تَتَدَارَكَكُمْ رَحْمَةٌ [مِنْ] رَبِّكم؛ اما شما میگویید كه از شیعیان آن حضرتیم، درحالیكه در بیشتر كارهای خود با او مخالفت میكنید و در بسیاری از واجبات كوتاهی میكنید. حقوق برادران دینی را سبك و كوچك میشمارید و جایی كه نباید تقیه كنید، تقیه میكنید، اما در مواردی كه چارهای جز تقیه نیست، تقیه را ترك میكنید. اگر بهجای ادعای تشیع، میگفتید كه از وابستگان و دوستان آن حضرتید و دوستان آن حضرت را دوست و دشمنانش را دشمن میدارید، من ادعای شما را رد نمیكردم و میپذیرفتم. ولی شما مقام بلندی را ادعا كردید كه اگر كردارتان این گفته شما را تصدیق نكند، نابود شدهاید؛ مگر آنكه رحمت خداوند شما را دریابد.
حضرت ویژگی بارز شیعه واقعی را اطاعت محض از خداوند، انجام وظایف الهی و پرهیز از محرمات و نافرمانی خدا و امیر مؤمنان میدانند و امام حسن و امام حسین علیهم السلام و سلمان و ابوذر و مقداد و عمار و محمدبنابیبكر را مصادیق بارز و شایسته آن برمیشمارند. آنگاه خطاب به آن جمع میفرمایند: شما ادعا دارید كه شیعه و پیرو علی علیه السلام هستید، درحالیكه با كردار و رفتارتان با آن حضرت مخالفت میكنید و سیره و روش آن حضرت را به فراموشی سپردهاید. در انجام واجبات و وظایف خود كوتاهی میكنید و در ادای حقوق بزرگی كه برادران دینی بر شما دارند، سستی میورزید. همچنین مسئله تقیه را كه یكی از وظایف و واجبات اساسی و حیاتی شیعه است رعایت نمیكنید؛ در جایی كه نباید تقیه كنید، تقیه میكنید، اما جایی كه تقیه لازم است، تقیه نمیكنید. یعنی شما در انجام دادن تقیه پیرو دستورهای شرع نیستید و به میل و خواست خویش
عمل میكنید و تشخیص خودتان را بر آنچه شرع فرمان داده است، ترجیح میدهید. بااینوصف، اگر شما میگفتید كه از دوستان علی علیه السلام هستیم و دوستان آن حضرت را دوست داریم و با دشمنان آن حضرت دشمنیم و ادعای شیعه بودن نداشتید، گفتة شما را انكار نمیكردم و با آن توبیخ و سرزنش و تحقیر روبهرو نمیشدید. اما شما مقام و مرتبهای عظیم را ادعا كردید كه هرگز از آن برخوردار نیستید و اگر چنین ادعا و سخنی را با رفتار خود تصدیق نكنید و رفتارتان با چنان ادعایی هماهنگ نباشد، نابود میشوید و شایسته كیفر و عقوبت خداوندید. آنان وقتی به اشتباه خود پی بردند، به امام گفتند:
یَا ابْنَ رَسُولِ الله فَإِنَّا نَسْتَغْفِرُ اللهَ وَنَتُوبُ إِلَیْهِ مِنْ قَوْلِنَا، بَلْ نَقُولُ كمَا عَلَّمَنَا مَوْلاَنَا نَحْنُ مُحِبُّوكمْ وَمُحِبُّوا أَوْلِیَائِكمْ وَمُعَادُوا أَعْدَائِكمْ. قَالَ الرِّضَا علیه السلام فَمَرْحَباً بِكُمْ یَا إِخْوَانِی وَأَهْلَ وُدِّی، إِرتَفِعُوا إِرْتَفِعُوا. فَمَا زَالَ یَرْفَعُهُمْ حَتَّی أَلْصَقَهُمْ بِنَفْسِهِ، ثُمَّ قَالَ لِحَاجِبِهِ: كَمْ مَرَّةً حَجَبْتَهُمْ؟ قَالَ: سِتِّینَ مَرَّةً. فَقَالَ لِحَاجِبِهِ: فَاخْتَلِفْ إِلَیْهِمْ سِتِّینَ مَرَّةً مُتَوَالِیَةً، فَسَلِّمْ عَلَیْهِمْ وَاقْرَأْهُمْ سَلامِیِ فَقَدْ مَحَوْا مَا كانَ مِنْ ذُنُوبِهِمْ بِاسْتِغْفَارِهِمْ وَتَوْبَتِهِمْ وَاسْتَحَقُّوا الْكَرَامَةَ لِمَحَبَّتِهِمْ لَنَا وَمُوَالاتِهِمْ وَتَفَقَّدْ أُمُورَهُمْ وَأُمُورَ عِیَالاتِهِمْ فَأَوْسِعْهُمْ بِنَفَقَاتٍ وَمَبَرَّاتٍ وَصِلاتٍ وَدَفْعِ مَعَرَّات؛(1) ای پسر رسول خدا صلی الله علیه و آله ، ما از پروردگار آمرزش میخواهیم و از گفته خود نزد او توبه میكنیم و همچنانكه مولایمان ما را آموخت میگوییم: ما دوستان شما و دوستان دوستان شما و دشمن دشمنان شماییم. پسازآن حضرت رضا علیه السلام فرمود: «پس خوش آمدید ای برادران و ای دوستان من، بالا بیایید، بالاتر بیایید». آنقدر آنها را بالا برد تا به
1. امام حسن عسکری علیه السلام ، التفسیر المنسوب الی الامام العسکری، ص312ـ314.
خود چسباند. سپس به دربان خویش فرمود: «چند بار اینها را از در خانه بازگرداندی؟» عرض كرد: شصت بار. فرمود: «تو نیز شصت بار پیدرپی از آنها دیدن كن و سلام مرا به آنها برسان؛ زیرا اینها با توبه و استغفارشان گناهانشان بخشوده شد و چون دوست و وابسته به ما هستند، سزاوار و شایسته احتراماند. به امور و وضع زندگی آنها و خانوادهشان رسیدگی كن و خرج زندگی و خیرات و هدایا به آنها برسان و ناراحتیها و مشكلاتشان را برطرف كن».
انسان از این داستان شگفتزده میشود كه چگونه امام رضا علیه السلام كه مظهر رحمت الهی است، پس از آنكه به مقام ظاهری ولایتعهدی رسیدهاند، با گروهی از شیعیانِ ستمدیده كه برای عرض ارادت به محضر آن حضرت شرفیاب شدهاند، چنین برخورد سرزنشبار و تحقیرآمیزی دارند. تا دو ماه شیعیان را به محضر خود راه نمیدهند و پس از شكوه آنان، وقتی اجازه ورود میدهند، پاسخ سلامشان را نمیدهند و اجازه نمیدهند كه بنشینند. این برخورد امام چنان بر آن گروه، سنگین و تحملناپذیر بود كه گفتند: ما دیگر روی برگشتن به شهر خود و تحمل سرزنش مخالفان و دشمنان را نداریم. پس آوارگی را بر حضور در شهر و دیارمان ترجیح میدهیم.
آیا آنان تنها ازاینروی كه گفتند ما شیعه علی علیه السلام هستیم و نگفتند كه از دوستان آن حضرتیم، شایسته چنین برخوردی بودند؟ آیا بین ادعای شیعه بودن و دوستی علی علیه السلام چنین تفاوتی وجود دارد؟ اینها پرسشهایی است كه با مطالعه روایت فوق در ذهن انسان پدید میآید. البته امام علیه السلام در دیگر موارد، چنین رفتار و
برخوردی با شیعیان نداشتند و این برخوردی استثنایی بوده است كه سرّی تربیتی دارد. حضرت میدانستند كه آن گروه از شیعیان در انجام تكالیف و واجبات دینی خود كوتاهی میكنند و در ادای حقوق برادران دینی خود سستاند؛ حقوقی كه اسلام بر آنها بسیار تأكید كرده است. همچنین میدانستند كه آنان با موعظه و نصیحت پند نمیگیرند و كوتاهیهای خود را جبران نمیكنند و وظایف و تكالیفشان را بهجا نمیآورند. پس این روش تربیتی را برای تنبیه آنان برگزیدند.
گاهی فردی بیمار میشود و با یكبار مراجعه به پزشك و عمل به نسخه او درمان میشود، اما گاهی بیماری چنان حاد و پیشرفته است كه بیمار ناچار میشود تا دو ماه درمان گردد و گاهی مدتی طولانی بستری شود. كوتاهیهای آن شیعیان نیز در حدی نبود كه با یك موعظه برطرف گردد. چهبسا آنان برای پذیرش كوتاهیهایشان و كوشش برای جبران آنها و توبه از گناهان آمادگی كافی نداشتند. اما این رفتار حضرت موجب شد آنان احساس كنند كه امام و مقتدایشان آنان را تحقیر كرده است. آنگاه در پی شناخت چرایی رفتار حضرت برآیند و در نهایت شرمساری به حضرت عرض كنند: ما دیگر روی بازگشت به شهر خود را نداریم. شاید اگر آنان روز سوم لب به سخن میگشودند و از برخورد امام شكوه میكردند و آمادگی خود را برای تغییر رفتار و جبران كوتاهیهایشان و توبه و استغفار از گناهان خویش بهگونهای اعلام میداشتند، امام به آن برخورد تحقیرآمیز و هشداردهنده ادامه نمیدادند. اما با چنان وضعیتی لازم بود آنان تا دو ماه اجازه حضور به محضر حضرت را نیابند و بدینوسیله آمادگی كافی را برای معالجه بیماریهای روحی و جبران كوتاهیها و گناهانشان بیابند. آنان پذیرفتند كه درقبال برادران دینی خود كوتاهی كردهاند و با توبه از رفتار گذشته خود، میكوشیدند ازآنپس در انجام وظایف خود و حقوق برادران دینیشان كوتاهی
نكنند. همچنین دریافتند تا دستیابی به منزلت و مقام والای شیعه علی علیه السلام بودن بسیار فاصله دارند و آنها را نرسد كه چنان ادعای بزرگی داشته باشند. حضرت نیز با لطف و عنایتی كه سرانجام درحقشان روا داشتند، جایگاه والای محبت به اهلبیت علیهم السلام را یادآور شدند. مقامی كه موجب شد آن دوستان اهلبیت علیهم السلام كانون عنایت و توجه امام علیه السلام قرار گیرند و ایشان در پی رفع مشكلات و گرفتاری آنها و خانوادهشان برآیند و آنان را كنار خود جای دهند و از ایشان دلجویی كنند.
در روایتی، جابربنیزید جعفی كه یكی از یاران و اصحاب سرّ ائمه اطهار علیهم السلام است و روایاتی ناب از اهلبیت علیهم السلام ، ازجمله امام صادق و امام باقر علیهما السلام نقل كرده، از امام باقر علیه السلام چنین نقل میكند:
یَا جَابِر أَیَكْتَفِی مَنِ انْتَحَلَ التَّشَیُّعَ أَنْ یَقُولَ بِحُبِّنَا أَهْلَ الْبَیْتِ؟ فَوَاللهِ مَا شِیعَتُنَا إِلاَّ مَنِ اتَّقَی اللهَ وَأَطَاعَهُ وَمَا كانُوا یُعْرَفُونَ یَا جَابِر إِلاَّ بِالتَّوَاضُعِ وَالتَّخَشُّعِ وَالأَمَانَةِ وَكَثْرَةِ ذِكْرِ اللهِ وَالصَّوْمِ وَالصَّلاَةِ وَالْبِرِّ بِالْوَالِدَیْنِ وَالتَّعَاهُدِ لِلْجِیرَانِ مِنَ الْفُقَرَاءِ وَأَهْلِ الْمَسْكَنَةِ وَالْغَارِمِینَ وَالأَیْتَامِ وَصِدْقِ الْحَدِیثِ وَتَلاوَةِ الْقُرْآنِ وَكفِّ الأَلْسُنِ عَنِ النَّاسِ إِلاَّ مِنْ خَیْرٍ وَكانُوا أُمَنَاءَ عَشَایِرِهِمْ فِی الأَشْیَاء؛ ای جابر، آیا برای كسی كه ادعای تشیع میكند همینقدر كافی است كه از محبت خانواده ما دم زند؟ به خدا سوگند، شیعه ما نیست، مگر آنكس كه از خدا بترسد و او را اطاعت كند. ای جابر، ایشان شناخته نشوند، جز با فروتنی و خشوع و امانتداری و فراوانی یاد خدا و روزه و نماز و نیكی به پدر و مادر و مراعات همسایگان فقیر و مستمند و قرضداران و یتیمان و
راستی گفتار و تلاوت قرآن و بازداشتن زبان از مردم، به جز نیكی آنها، و [اینکه] امانتدار داراییهای خویشانشان باشند.
از نگاه امام باقر علیه السلام برای كسی كه خود را شیعه میخواند و وابسته به اهلبیت علیهم السلام میداند، تنها ادعای دوستی و محبت آن خانواده كافی نیست، بلكه شیعه واقعی، پرهیزكار و مطیع بیچونوچرای خداوند است و در انجام دادن وظایف و تكالیف خود كوتاهی نمیكند. آنگاه حضرت نشانهها و ویژگیهای شیعه واقعی را برمیشمارند كه ازآنجمله تواضع است. یكی از جلوهها و نمودهای تشیّع، فروتنی دربرابر مردم است و مهمتر از آن، خشوع دربرابر خداوند است كه بهمعنای كرنش و تسلیم محض دربرابر خداوند و خاكساری در مقام بندگی است. همچنین ازجمله ویژگیهایی كه امام باقر علیه السلام به آن اشاره دارند، امانتداری شیعیان است. بدین معنا كه شیعه واقعی به درستكاری و امانتداری میان خویشان و مردم خود شهره است و همه به او اعتماد دارند؛ چنانكه اگر امانتی داشته باشند به او میسپارند.
قَالَ جَابِر فَقُلْتُ: یَا ابْنَ رَسُولِ اللهِ مَا نَعْرِفُ الْیَوْمَ أَحَداً بِهَذِهِ الصِّفَةِ، فَقَالَ: یَا جَابِر لاَ تَذْهَبَنَّ بِكَ الْمَذَاهِبُ حَسْبُ الرَّجُلِ أَنْ یَقُولَ: أُحِبُّ عَلِیّا وَأَتَوَلاَّهُ ثُمَّ لا یَكُونُ مَعَ ذَلِكَ فَعَّالاً؟ فَلَوْ قَالَ: إِنِّی أُحِبُّ رَسُولَ اللهِ، فَرَسُولُ الله صلی الله علیه و آله خَیْرٌ مِنْ عَلِی علیه السلام ثُمَّ لا یَتَّبِعُ سِیرَتَهُ وَلا یَعْمَلُ بِسُنَّتِهِ مَا نَفَعَهُ حُبُّهُ إِیَّاهُ شَیْئاً فَاتَّقُوا اللهَ وَاعْمَلُوا لِمَا عِنْدَ اللهِ لَیْسَ بَیْنَ اللهِ وَبَیْنَ أَحَدٍ قَرَابَةٌ، أَحَبُّ الْعِبَادِ إِلَی الله عزوجل [وَأَكْرَمُهُمْ عَلَیْهِ] أَتْقَاهُمْ وَأَعْمَلُهُمْ بِطَاعَتِه؛ جابر میگوید: عرض كردم: «ای فرزند رسول خدا، ما امروز كسی را دارای این ویژگیها نمیشناسیم». فرمود: «ای جابر، به راههای گوناگون مرو. آیا برای مرد كافی است كه بگوید: من علی
را دوست دارم و از او پیروی میكنم، ولی فعالیت دینی نكند؟ پس اگر بگوید: من رسول خدا را دوست دارم ـ رسول خدا صلی الله علیه و آله كه بهتر از علی علیه السلام است ـ ولی از رفتار او پیروی نكند و به سنتش عمل نكند، محبتش به پیامبر هیچ سودی به وی نرساند. پس، از خدا پروا كنید و برای آنچه نزد خداست عمل كنید. خدا با هیچكس خویشی ندارد. دوستترین بندگان خدای عزوجل [و گرامیترینشان نزد او] پرهیزگارترین و مطیعترین آنهاست».
پس از آنكه امام ویژگیهای برجسته شیعه واقعی را برمیشمارند، جابر عرض میكند: امروزه ما كسی را با این ویژگیها نمیشناسیم. شاید این گفته جابر نوعی تشكیك در سخن امام بود و میخواسته بگوید كه از میان شیعیان اهلبیت علیهم السلام ممكن است كسانی برخی از این ویژگیها را نداشته باشند؛ پس اگر ما تنها كسانی را شیعه بدانیم كه این ویژگیها را داشته باشند، كسی بهمنزله شیعه واقعی یافت نمیشود؛ چون كسی را نمییابیم كه چنین ویژگیهایی داشته باشد. امام علیه السلام در پاسخ جابر فرمودند: لا تَذْهَبَنَّ بِك الْمَذَاهِب؛ یعنی ذهنت به اینسو و آنسو نرود و مراقب باش كه فكرت مغشوش نگردد. به سخنان من توجه داشته باش. آیا برای انسان كافی است كه ادعای دوستی علی علیه السلام را داشته باشد، اما در رفتار او نشانی از پیروی آن حضرت نباشد و از سیره و شیوه ایشان پیروی نكند؟ بیشك مقام و منزلت رسول خدا صلی الله علیه و آله از علی علیه السلام بالاتر است و علی علیه السلام خود را شاگرد رسول خدا صلی الله علیه و آله میدانست. ایشان دربرابر آن حضرت با همه وجود خاضع بود و فرمود: إِنَّمَا أَنَا عَبْدٌ مِنْ عَبِید رَسُولِ الله صلی الله علیه و آله ؛(1) «همانا من بندهای از بندگان رسول خدا صلی الله علیه و آله هستم». بااینوصف، اگر كسی ادعای دوستی رسول خدا صلی الله علیه و آله را داشته
1. محمدبنیعقوب کلینی، الکافی، ج1، ص88، ح8.
باشد، اما به سیره و سنت آن حضرت عمل نكند، این محبت هیچ سودی به حالش ندارد.
توصیه آن حضرت به تقوای الهی ازآنروست كه در پرتو پرهیزگاری، قلب انسان برای دریافت محبت واقعی به اهلبیت علیهم السلام آماده میشود. مگر هركسی میتواند به علی علیه السلام محبت واقعی و خالصانه داشته باشد؟ این محبت در دل كسی جای میگیرد كه پاك باشد و پاكی و طهارت قلب در پرتو تقوا و اطاعت خدا به دست میآید. اگر دل انسان به گناه آلوده شد و انسان بر ارتكاب گناه اصرار داشت، رفتهرفته محبت خدا و دوستانش، ازجمله اهلبیت علیهم السلام از دلش خارج میشود. حضرت میفرمایند كه خداوند نزدیكی و نسبتی ویژه با كسی ندارد. هركس پرهیزگارتر باشد و بهتر و بیشتر خداوند را اطاعت كند، نزد خداوند عزیزتر است. در قرآن نیز خداوند درباره ملاك برتری افراد فرموده است:
یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُم مِّن ذَكَرٍ وَأُنثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوباً وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیر؛(1) ای مردم، ما شما را از یك مرد و زن بیافریدیم، و شما را شاخهها و تیرهها قرار دادیم تا یكدیگر را بازشناسید. هرآینه گرامیترین شما نزد خدا پرهیزكارترین شماست. همانا خدا دانا و آگاه است.
در پایان روایت، حضرت میفرمایند:
یَا جَابِر، وَاللهِ مَا یُتَقَرَّبُ إِلَی اللهِ تَبَارَك وَتَعَالَی إِلاَّ بِالطَّاعَةِ وَمَا مَعَنَا بَرَاءَةٌ مِنَ النَّارِ وَلا عَلَی اللهِ لأَِحَدٍ مِنْ حُجَّةٍ، مَنْ كَانَ للهِ مُطِیعاً فَهُوَ لَنَا
1. حجرات (49)، 13.
وَلِیٌ وَمَنْ كانَ للهِ عَاصِیّاً فَهُوَ لَنَا عَدُوٌّ؛ مَا تُنَالُ وَلایَتُنَا إِلاَّ بِالْعَمَلِ وَالْوَرَع؛(1) ای جابر، سوگند به خدا كه جز با اطاعت نمیتوان به خدای تباركوتعالی تقرب جست. با ما برات آزادی از دوزخ نیست و هیچكس بر خدا حجت ندارد. هركس مطیع خدا باشد دوست ماست و هركس خدا را نافرمانی كند دشمن ماست. ولایت ما جز با عمل و ورع به دست نمیآید.
حضرت میفرمایند كه ما اماننامه آزادی از آتش جهنم را نداریم كه به هركس ادعای دوستی ما را داشت بدهیم و او تنها با ادعای دوستی ما از جهنم نجات یابد و هر كاری كه خواست انجام دهد. ازسویدیگر، هیچكس بر خدا حجت ندارد كه با استناد به آن، از اطاعت خدا سرپیچی كند و به كیفر الهی گرفتار نشود. سپس حضرت ملاك محبت و ولایت خود را اطاعتِ خدا و ملاك دشمنی با خود را عصیان و نافرمانی خدا معرفی میكند و انجام دادن عمل صالح و پرهیزگاری را دستمایه ولایت و محبت خود میداند. پس ولایت و محبت واقعی اهلبیت علیهم السلام با عمل صالح و اطاعت خدا به دست میآید و كسی با سهلانگاری و نافرمانی خدا و سستی در انجام تكالیف الهی نمیتواند به ولایت آن عزیزان برسد. ادعای محبت اهلبیت علیهم السلام بهتنهایی كافی نیست، بلكه در كنار این ادعا انسان باید مطیع دستورهای خداوند باشد و دلش را از گناه پاك كند. اگر گناهی مرتكب شد نیز بیدرنگ توبه كند تا قلبش از آن لكه سیاه پاك شود. وقتی سراسر قلب از آلودگیهای گناهان پاك شد، محبت خدا و اهلبیت علیهم السلام جایگزین آن میشود.
1. محمدبنیعقوب کلینی، الکافی، ج2، ص74، ح3.
در گفتار چهارم روایتی را از امیر مؤمنان علیه السلام درباره ویژگیهای شیعیان به نقل از نوف بكالی بررسی كردیم. گفتیم كه نوف بكالی از اصحاب خاص و دربان امیر مؤمنان علیه السلام بوده و ارتباطی ویژه با آن حضرت داشته است. وی روایاتی ناب از آن حضرت نقل كرده كه دیگر اصحاب آن حضرت، کمتر چنین روایاتی را نقل كردهاند. البته این روایات مضامینی مشترك دارند. روایت دیگری را حنانبنسدیر از امام باقر علیه السلام و ایشان از امام سجاد علیه السلام و آن حضرت از امیر مؤمنان علیه السلام نقل میكند. آمده است كه آن حضرت به غلام آزادكرده خود، نوف شامی (بكالی) كه در پشتبام نزد آن حضرت بود فرمود: یَا نَوْف أَرَامِقٌ أَمْ نَبْهَانُ؟ قَالَ: نَبْهَانُ أَرْمُقُكَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِین. قَالَ: هَلْ تَدْرِی مَنْ شِیعَتِی؟ قَالَ: لا وَالله؛ «ای نوف، به چیزی خیره شدهای یا بیدار و هشیاری؟» عرض كرد: «بیدارم و به اعمال شما خیره شدهام، ای امیر مؤمنان». فرمود: «آیا میدانی شیعة من كیست؟» عرض كرد: «نه به خدا سوگند».
گویا در فصل تابستان علی علیه السلام با نوف بكالی در پشتبام خانه به سر میبردند. حضرت سرگرم عبادت بودند و نوف همانطوركه دراز كشیده بود، حالات و
رفتارهای آن حضرت را نگاه میكرد. وقتی حضرت متوجه شدند كه چشمان نوف باز است و نخوابیده، فرمودند: ای نوف، آیا به چیزی خیره شدهای یا بیدار و هشیاری؟ نوف عرض كرد: بیدارم و به شما نگاه میكنم. حضرت با هدف آموزش گوشهای از معارف اخلاقی به نوف كه از اصحاب خاص آن حضرت و تشنه معارف ناب بود، فرمودند: ای نوف آیا میدانی شیعه من كیست؟ یعنی آیا ویژگیهای شیعه و پیرو واقعی مرا میشناسی؟ عرض كرد: نه به خدا سوگند. آن حضرت لب به سخن گشودند و شیعه واقعی خود را اینگونه توصیف كردند:
شِیعَتِی الذُّبُلُ الشَّفَاهِ الْخُمُصُ الْبُطُونِ الَّذِینَ تُعْرَفُ الرَّهْبَانِیَّةُ وَالرَّبَّانِیَّةُ فِی وُجُوهِهِمْ رُهْبَانٌ بِاللَّیْلِ أُسُدٌ بِالنَّهَارِ. اَلَّذِینَ إِذَا جَنَّهُمُ اللَّیْلُ ائْتَزَرُوا عَلَی أَوْسَاطِهِمْ وَارْتَدَوْا عَلَی أَطْرَافِهِمْ وَصَفُّوا أَقْدَامَهُمْ وَافْتَرَشُوا جِبَاهَهُمْ تَجْرِی دُمُوعُهُمْ عَلَی خُدُودِهِمْ یَجْأَرُونَ إِلَی اللهِ فِی فَكاك رِقَابِهِمْ وَأَمَّا النَّهَارَ فَحُلَمَاءُ عُلَمَاءُ كِرَامٌ نُجَبَاءُ أَبْرَارٌ أَتْقِیَاء؛ شیعیان من، لبهایشان از گفتن ذكر خدا خشكیده و شكمهایشان خالی است. رویگردانی از دنیا و آثار توجه به خدا در چهرهشان نمودار است. راهبان شب و شیران روزند. آنان كه چون شب تار آنان را فراگیرد، لُنگی به كمر میبندند و ردایی بر دوش میافكنند و قدمها را به هم نزدیك میكنند و پیشانی بر خاك مینهند و اشك بر گونههایشان جاری میشود. در پیشگاه خداوند ناله میكنند تا از عذاب جهنم نجات یابند. اما چون روز شود، بردباران دانشمند و بزرگواران نجیب و خوبان پرهیزگارند.
شیعیان واقعی همواره ذكر خدا بر زبانشان جاری است. ازاینرو، لبهایی خشك و پژمرده دارند. آنان شكمباره نیستند و چون روزها را پیدرپی روزه
میگیرند، شكمهایشان خالی و تهی است. وقتی به چهره آنها مینگری، آثار رویگردانی از دنیا و دل نبستن به آن و نورانیت و توجه به خداوند در آن هویداست. در شب، از امور دنیا كنارهگیری میكنند و به عبادت میپردازند و روز، چون شیر با رشادت و شجاعت به انجام وظایف اجتماعی خود میپردازند.
در نسخه بحار الانوار در جمله اَلَّذِینَ إِذَا جَنَّهُمُ اللَّیْلَ اتَّزَرُوا عَلَی أَوْسَاطِهِم، واژة «اتّزروا» ضبط شده، ولی «إئتزروا» درست است. چون همزه به «تا» باب افتعال تبدیل نمیشود. درهرحال، حضرت میفرمایند كه وقتی شب پرده سیاه خود را بر زمین میپراكند و تاریكی همهجا را میپوشاند، آن بندگان سالك خدا در كمال سادگی لُنگی و پارچهای به كمر میبندند و ردایی بر دوش میكشند، یعنی لباسی ساده بر تن میكنند و به عبادت میایستند. در نماز پیوسته اشكشان جاری است و با ناله و زاری به خداوند توسل میجویند و از او میخواهند كه آنان را از قهر خود و آتش جهنم و نیز از اسارت شهوت و هوس و شیطان رهایی بخشد.
حضرت در طلیعة ویژگیهای شیعیان که در روز دیده میشود، حلم و بردباری را برمیشمارند. تقدیم این ویژگی، بهدلیل اهمیت آن در صدر اسلام است؛ زیرا در آن زمان شیعیان در اقلیت بودند و هدف توهین، آزار و ستم فراوان قرار میگرفتند. طبیعی است كه در آن اوضاع ویژه، اگر شیعیان بردبار و شكیبا نبودند، نمیتوانستند ناملائمات و نامردمیها و ستم و فشار مخالفان را تاب بیاورند و از مذهب خود دست میكشیدند. البته حلم و بردباری آنان در ارتباط با دوستان و خویشان نیز نمود مییابد، اما اهمیت این ویژگی برای شیعیان صدر اسلام بیشتر در برخورد با مخالفان و دشمنان شناخته میشود. یكی از ویژگیهایی كه حضرت
بدان اشاره میكنند، كرامت و بزرگواری شیعیان است. انسانهای پست و ضعیف به امور كوچك و حقیر اهمیت میدهند و اگر نعمتی، هرچند اندك، از ایشان گرفته شود، آرامش از كف میدهند. اما انسانهای كریم و بزرگوار، با دیگران و آنچه برایشان رخ میدهد، بزرگوارانه برخورد میكنند. حتی اگر به ایشان اهانت شود و تحقیر گردند، آن را نادیده میگیرند. قرآن نیز در وصف انسانهای كریم میفرماید: وَالَّذِینَ لا یَشْهَدُونَ الزُّورَ وَإِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِرَامًا؛(1) «و آنان كه گواهی دروغ (باطل و ناحق) ندهند [یا در مجالس باطل حضور نیابند] و بر بیهوده و ناپسند با بزرگواری بگذرند».
حضرت در ادامه میفرمایند:
یَا نَوْف شِیعَتِیَ الَّذِینَ اتَّخَذُوا الأَرْضَ بِسَاطاً وَالْمَاءَ طیِباً وَالْقُرْآنَ شِعَاراً، إِنْ شَهِدُوا لَمْ یُعْرَفُوا وَإِنْ غَابُوا لَمْ یُفْتَقَدُوا. شِیعَتِیَ الَّذِینَ فِی قُبُورِهِمْ یَتَزَاوَرُونَ وَفِی أَمْوَالِهِمْ یَتَوَاسَوْنَ وَفِی اللهِ یَتَبَاذَلُونَ. یَا نَوْفُ، دِرْهَمٌ وَدِرْهَمٌ وَثَوْبٌ وَثَوْبٌ وَإِلاَّ فَلا؛ ای نوف، شیعه من كسانیاند كه زمین را فرش خود و آب را عطر و قرآن را شعار خود ساختهاند. اگر در جمع باشند شناخته نگردند و اگر غایب شوند كسی به جستوجوی آنان برنیاید. شیعیان من در قبرستانها با یكدیگر دیدار میكنند و در اموالشان برابری دارند و در راه خدا بذل و بخشش میكنند. ای نوف، درهمی دارند و درهمی میدهند و جامهای نگه دارند و جامهای میدهند؛ اگر غیر از این باشد، شیعه نیستند.
1. فرقان (25)، 72.
در این فراز، حضرت بر سادهزیستی و دل نبستن شیعیان به دنیا و لذتها و زخارف آن تأكید دارند و میفرمایند: شیعیان من از آن باكی ندارند كه بر خاك و زمین بنشینند و آن را فرش خود قرار دهند. چون ناداری به آنان اجازه نمیدهد كه خود را با عطر خوشبو كنند، با آب، بدنشان را تمیز و خوشبو میسازند و نظافت را رعایت میكنند. شعار آنان قرآن است و پیوسته در سخنانشان از آیههای آن سود میجویند و در عمل نیز قرآن را به كار میبندند. چون آنان در پی شهرت و دست یافتن به مقامات دنیوی نیستند، میان مردم، گمنام و ناشناختهاند و اگر از محل زندگی خود خارج شوند، كسی از حالشان نمیپرسد.
درباره جمله فِی قُبُورِهِمْ یَتَزَاوَرُون، این احتمال وجود دارد كه آنان از جامعه فاسد خود كنارهگیری میكنند و محل گردهماییشان قبرستان است و در آنجا با یكدیگر دیدار میكنند. برخی گفتهاند آنان در دنیا غریباند و دوستانی ندارند كه با ایشان رفتوآمد كنند و در عالم برزخ و قبر، دوستان خود را میبینند. حضرت میفرمایند كه شیعیان در مالشان با یكدیگر مواسات میكنند و به هم میبخشند. در اغلب روایاتی كه درباره ویژگیهای شیعه یا مؤمنان وارد شده، بر مواسات و احسان شیعیان به یکدیگر تأكید شده است. از آنان خواسته شده كه به فكر برادران دینی خود باشند و اگر احساس كردند برادرانشان كمبود مالی دارند، به آنان كمك كنند. همچنین شیعیان در راه خدا و با نیت الهی بذل و بخشش میكنند. بخشش در راه خدا بدان معنا نیست كه انسان ثروت كلانی داشته باشد و آن را در راه خداوند ببخشد، بلكه منظور آن است كه هركسی در حد وسع و شأن خود ببخشد. پس اگر فقیر بود و تنها دو درهم داشت، یك درهم را برای خود بردارد و درهمی را به دیگری ببخشد. همچنین اگر دو لباس داشت كه میتوانست با یكی از آن دو،
نیاز ضروریاش به لباس را فراهم آورد، یكی از آن دو را به دیگری ببخشد. اگر شیعیان حتی از مال اندك خود نیز نبخشند، شیعه واقعی اهلبیت علیهم السلام به شمار نمیآیند. چنانكه خواندیم، حضرت بر سادهزیستی و گمنامی و بیاعتنایی شیعیان به پست و مقام تأكید ورزیدهاند. معنای سخن حضرت این نیست كه شیعه از مال بگریزد و مالی برای خود فراهم نسازد، یا بهطوركلی از مقـام كنارهگیری كند ـ حتی آنجا كه برای او واجب است مقامی را احراز كند ـ بلكه منظور آن است كه در بند مال و مقام نباشد و به آنها دلبستگی و وابستگی نداشته باشد.
شِیعَتِی مَنْ لا یَهِرُّ هَرِیرَ الْكلْبِ وَلا یَطْمَعُ طَمَعَ الْغُرَابِ وَلَمْ یَسْأَلِ النَّاسَ وَإِنْ مَاتَ جُوعاً. إِنْ رَأَی مُؤْمِناً أَكرَمَهُ وَإِنْ رَأَی فَاسِقاً هَجَرَهُ. هَؤُلاءِ وَاللهِ یَا نَوْف شِیعَتِی، شُرُورُهُمْ مَأْمُونَةً وَقُلُوبُهُمْ مَحْزُونَةٌ وَحَوَائِجُهُمْ خَفِیفَةٌ وَأَنْفُسَهُمْ عَفِیفَةٌ. اخْتَلَفَ بِهِمُ الأَبْدَانُ وَلَمْ تَخْتَلِفْ قُلُوبُهُم؛ شیعه و پیروان من چون سگ صدا نكنند و چون كلاغ طمع نورزند. از كسی چیزی نخواهند، گرچه از گرسنگی بمیرند. مؤمن را چون ببینند گرامی دارند و اگر فاسقی را ببینند از او دوری گزینند. ای نوف، به خدا سوگند آنها شیعیان من هستند كه شر ایشان به كسی نمیرسد و دلهایشان غمناك است و خواستههایشان سبك و اندك است و نفسهای ایشان عفیف است و به كسی اظهار نیاز نمیكنند. ازحیث بدن و جسم با یكدیگر اختلاف دارند، اما قلبها و دلهایشان یكی است و اختلافی در آنها نیست.
در این فراز بر اخلاق اجتماعی شیعیان تأكید شده است. در بسیاری از روایات،
ازجمله این روایت، در تبیین ویژگیهای شیعیان و مؤمنان جمله لا یَهِرُّ هَرِیرَ الْكلْبِ وَلا یَطْمَعُ طَمَعَ الْغُرَاب آمده و تأكید شده است شیعیان از این دو ویژگی نكوهیده سگ و كلاغ بهدورند. ویژگی بارز سگ آن است كه حتی اگر كسی به او آزار نرساند، پارس میكند و آماده حمله به دیگران است، اما شیعیان این ویژگی را ندارند و بیدلیل دیگران را نمیآزارند. ویژگی دوم، یعنی حرص و طمع به كلاغ مربوط است. میان مردم، بهویژه عربها معروف شده كه كلاغ حریصترینِ حیوانات است. كلاغ هر غذایی را كه بیابد، حتی اگر گرسنه نباشد، برمیدارد و زیر خاك پنهان میكند، اما محلی كه غذا و دانه را در آن پنهان كرده از یاد میبرد و هرچه جستوجو میكند آن را نمییابد. درنتیجه آن دانهها و گردوها سبز میشوند. برخی میپندارند درختان گردو كه بهطور نامرتب در باغها سبز شدهاند، خودرویند، اما این درختها از گردوهایی كه كلاغها زیر خاك پنهان كردهاند سر برآوردهاند و پس از طی مراحل رشد به درختهایی تنومند و كامل تبدیل شدهاند. حضرت میفرمایند كه شیعیان ما چون كلاغ نیستند كه حرص و طمع داشته باشند و بیش از نیازشان مال بیندوزند و در پی انباشت ثروت باشند.
ویژگی دیگر شیعیان واقعی این است كه از كسی درخواستی نمیكنند؛ حتی اگر از گرسنگی بمیرند. مضمون برخی از روایات این است كه شیعیان ما حتی اگر بمیرند، از ناصبیها و دشمنان ما چیزی درخواست نمیكنند.(1) آنچه موجب میشود كه شیعه از كسی درخواست نكند و نگذارد كسی به تنگدستی او پی
1. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج74، باب 23، ص379، ح82.
ببرد عزت نفس اوست. خداوند در قرآن درباره این ویژگی ارزشمند شیعیان تنگدست و لزوم احسان به ایشان میفرماید:
لِلْفُقَرَاء الَّذِینَ أُحصِرُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ لاَ یَسْتَطِیعُونَ ضَرْباً فِی الأَرْضِ یَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أَغْنِیَاء مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُم بِسِیمَاهُمْ لاَ یَسْأَلُونَ النَّاسَ إِلْحَافاً وَمَا تُنفِقُواْ مِنْ خَیْرٍ فَإِنَّ اللّهَ بِهِ عَلِیم؛(1) [صدقهها] برای نیازمندانی است كه در راه خدا بازداشته شدهاند و نتوانند [برای جستن روزی] در زمین سفر كنند، [ولی] نادان، ایشان را بهسبب خویشتنداری توانگر پندارد. آنان را به نشان چهرهشان میشناسی، [كه] از مردم بهاصرار چیزی نخواهند؛ و هر مالی كه انفاق كنید، همانا خداوند بدان داناست.
البته باید در نظر داشت كه آنچه در روایت آمده، بنابر تعبیر شایع میان مردم است كه حتی اگر انسانی از گرسنگی بمیرد نباید بر در خانه دشمن خود برود و از او چیزی بخواهد. آنچه در روایت آمده، به اهمیت بینیازی از مردم و درخواست نكردن از آنان بازمیگردد؛ وگرنه اگر انسان غذای حلالی نیافت كه بخورد و از شدت گرسنگی در آستانة مرگ بود، حتی میتواند غذای حرام بخورد تا زنده بماند. ازاینرو، خوردن گوشت میته برای كسی كه میترسد از گرسنگی بمیرد و غذای دیگری در اختیار ندارد جایز است و این حكم قطعی و اجماعی است. برخی حتی به وجوب خوردن گوشت میته یا هر غذای حرام دیگر برای كسی حكم دادهاند كه اگر آن غذا را نخورد میمیرد. بنابراین، روایت از درخواست كمك كسی كه در آستانه مرگ است، انصراف دارد.
1. بقره (2)، 273.
ویژگی دیگر شیعیان این است كه معیار و ملاك ایشان برای حرمت نهادن یا بیاعتنایی به دیگران، ایمان و فسق است. هركس در گزینش دوست خود و نیز احترام یا بیاعتنایی به اشخاص معیارهایی دارد. معمولاً مردم به ثروتمندان و اشخاص برخوردار از پست و مقام احترام میگذارند و به تنگدستان و افراد بیبهره از پست و مقام اعتنایی ندارند. اما ملاك حرمت نهادن به دیگران نزد شیعیان واقعی، ایمان است. آنان اگر مؤمنی را ببینند، خواه ثروتمند باشد خواه فقیر، خواه دارای مقام و موقعیت باشد، خواه گمنام، از ته دل او را دوست میدارند و به او احترام میگذارند. مؤمنی كه لباس كهنه و ژولیده بر تن دارد نزد آنان عزیز و محترم است و او را بهسبب ایمانش گرامی میدارند. درمقابل، اگر با فاسقی روبهرو شوند، هرچند از ثروت و مقام برخوردار باشد، به او اعتنا نمیكنند.
شیعیان مردمانی بیآزارند و همگان از شرشان در اماناند و در كنار ایشان احساس آرامش و آسایش میكنند. آنان گرچه گشادهرو هستند و با كمال خوشرویی با مردم روبهرو میشوند، دلهایشان همواره غمگین است. البته این غم برای آخرت و بهسبب بازماندن از مقامات عالی معنوی و نرسیدن به لقای پروردگار است. شیعیان واقعی نیازها و خواستههای دنیویشان اندك است و به لقمه نانی بسنده میكنند. لباسی ساده آنان را كافی است و در پی غذاهای رنگارنگ و تشریفات زندگی نیستند. آنان عزت نفس دارند و نمیگذارند كسی به كاستیها و كمبودهای زندگیشان پی ببرد. گرچه در ظاهر بین تنهایشان فاصله افتاده است ـ بهویژه در صدر اسلام كه شیعیان كمشمار بودند و هركدام در محلهای بهدور از دیگر شیعیان و دوستان خود به سر میبردندـ دلهایشان همواره باهم است و با یكدیگر احساس وحدت و یگانگی دارند.
نوف شامی میگوید:
یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِین جَعَلَنِی اللهُ فِدَاك، أَیْنَ أَطْلُبُ هَؤُلاءِ؟ قَالَ: فَقَالَ لِی: فِی أَطْرَافِ الأَرْضِ. یَا نَوْف یَجِیءُ النَّبِی صلی الله علیه و آله یَوْمَ الْقِیَامَةِ آخِذاً بِحُجْزَةِ رَبِّهِ جَلَّتْ أَسْمَاؤُهُ، یَعْنِی بِحَبْلِ الدِّینِ وَحُجْزَةِ الدِّینِ وَأَنَا آخِذٌ بِحُجْزَتِهِ وَأَهْلُ بَیْتِی آخِذُونَ بِحُجْزَتِی وَشِیعَتُنَا آخِذُونَ بِحُجْزَتِنَا فَإِلَی أَیْنَ؟ إِلَی الْجَنَّةِ وَرَبِّ الْكعْبَة قَالَهَا ثَلاثا؛(1) ای امیر مؤمنان، خداوند مرا فدای تو گرداند، این گروه را كجا بیابم؟ فرمود: «در اطراف زمین. ای نوف، چون روز قیامت شود، پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله بیاید و دامن پروردگار، یعنی ریسمان دین و دامن دین پروردگار را در دست دارد، و من دامن آن حضرت را، و اهلبیت من دامن مرا، و شیعیان ما دامن ما اهلبیت را در دست دارند. به كجا میروند؟ قسم به پروردگار كعبه، بهسوی بهشت». حضرت سه بار این جمله را تکرار فرمود.
نوف بكالی وقتی آن ویژگیها را از زبان امیر مؤمنان علیه السلام درباره شیعیان میشنود، شیفته دیدار آنان میشود و به حضرت عرض میكند: آنان را در كجا میتوانم بیابم؟ حضرت میفرمایند كه آنان در گوشهوكنار زمین به سر میبرند؛ یعنی براثر ستمی كه در حقشان روا داشتهاند، از شهر و دیار خود آواره شدهاند و در غربت و گمنامی، روزگار میگذرانند. سپس میفرمایند كه در روز قیامت، پیامبر صلی الله علیه و آله دامن خداوند را میگیرد. آنگاه در تفسیر این جمله، عبارت یعنی بحبل الدّین وحجزة الدّین آمده كه احتمال میرود این جمله را راوی بهمنزله تفسیر سخن حضرت
1. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج68، باب 19، ص191ـ192، ح47.
افزوده باشد. آشكار است كه خداوند مجرد است و دامن ندارد. حس نیز او را درك نمیكند. اما تعبیر آویختن به دامن خداوند، تعبیری شایع است و معنای آن نظر داشتن به رحمت الهی و چنگ زدن به ریسمان خداوند و دین اوست. سپس حضرت میفرمایند: من دامن پیامبر را میگیرم و اهلبیتم دامن مرا میگیرند و شیعیان دامن ما اهلبیت را میگیرند و فرجام این سلسله كه مراتب طولی دارد و بههمپیوسته است، بهشت و رضوان خداوند است.
شنیدن ویژگیهای شیعیان واقعی از زبان ائمه اطهار علیهم السلام ، حتی اگر از آنها بهرهمند نباشیم، دستكم ما را با فضای فكری ائمه اطهار و شیعیان واقعیشان آشنا میكند و اینگونه درمییابیم كه از دیدگاه ایشان چه چیزهایی ارزشمند است و آنان از ما چه انتظاری دارند. آیا آنان از ما انتظار دارند كه در پی گردآوری پول و ثروت یا كسب پست و مقام و اسمورسم باشیم؟ یا آنكه از انتظار دارند خدا را بندگی كنیم و در پی كسب رضایش باشیم و خود را به ویژگیهای الهی و اخلاق نیكو بیاراییم؟
در نهج البلاغه خطبهای به نام «خطبه متقین» وجود دارد كه بهطور مرسل نقل شده است. در طلیعه این خطبه آمده است كه یكی از اصحاب امیر مؤمنان علیه السلام به نام همام نزد آن حضرت رفت و درخواست كرد كه ایشان ویژگیهای پرهیزگاران را برای او برشمارند. حضرت از این كار سر باز زدند و از همام خواستند كه پرهیزگاری پیشه كند و كار نیكو انجام دهد. اما همام بر درخواست خود اصرار ورزید. درنتیجه حضرت خطبهای را در وصف پرهیزگاران انشا فرمودند.
این خطبه با اضافات و اختلافات جزئی در بسیاری از روایات دیگر نیز نقل شده است. در برخی از منابع روایی، آن را امام باقر علیه السلام و در برخی دیگر، امام صادق علیه السلام روایت كردهاند. ازجمله ابوحمزه ثمالی از یحییبنامالطویل و او از نوف بكالی آن خطبه را نقل كرده است. منبعی كه ما در نظر داریم، روایت ابوحمزه ثمالی است كه در كتابهای گوناگونی چون الامالی مرحوم صدوق و كنز الفوائد كراجكی و نیز در بحار الانوار (ج68، ص191199) وارد شده است. در این
روایت، مقدمهای وجود دارد كه در خطبه همامِ نهج البلاغه نیست. همچنین در این روایت همام درباره ویژگیهای شیعیان از حضرت پرسش میكند و حضرت به تبیین ویژگیهای شیعیان میپردازند. اما در خطبه همام در نهج البلاغه، همام از حضرت درخواست میكند كه به تبیین ویژگیهای پرهیزگاران بپردازند و حضرت در پاسخ، ویژگیهای متقین را برمیشمارند. بیتردید نقل پیاپی و متواتر آن خطبه، از اعتبار روایت حكایت دارد و موجب میگردد كه ما به مضامین آن خطبه اعتماد كامل داشته باشیم. همچنین نقل آن خطبه از طرق گوناگون، ازجمله نقل از امام باقر و امام صادق علیهم السلام نشانِ اهمیت آن خطبه و اهتمامی است كه بزرگان دین بدان داشتهاند.
ابهامی كه درباره سند روایت وجود دارد این است كه ابنابیالحدید در شرح نهجالبلاغه، همام را فرزند شریحبنیزید معرفی میكند كه نسب او با چند واسطه به رئیس عشیره وی میرسد، و او را مردی عابد و از دوستان و شیعیان امیر مؤمنان علیه السلام معرفی میكند.(1) اما در روایت نوف بكالی، او برادرزاده ربیعبنخثیم معرفی شده و ربیعبنخثیم، بهگفته برخی، همان خواجهربیع مدفون در مشهد مقدس است. او به زهد و عبادت معروف بوده و از زهاد هشتگانه زمان خود به شمار میآمده و ارادتی ویژه به امیر مؤمنان علیه السلام داشته است. مضامین این روایت به آنچه در خطبه نهج البلاغه نقل شده، بسیار نزدیك است و اختلاف در دو نقل بسیار اندك است. پس بسیار بعید مینماید كه دو شخص به نام همام وجود داشتهاند و حضرت متن روایت را دو بار و در دو مجلس انشا فرمودهاند و آن دو نیز پس از شنیدن فضایل شیعیان، بیهوش شده و از دنیا رفتهاند. گویا این روایات از یك ماجرا خبر میدهند و همام نیز یك نفر بیش نبوده است. همچنین
1. عبدالحمیدبنهبةاللهبنابیالحدید، شرح نهج البلاغة، ج9، ص134.
نسبی كه ابنابیالحدید برای همام نقل میكند معتبر نیست و نسب درست همان است كه در روایت نوف بكالی آمده است.
عَنْ أَبِِی حَمْزَةَ الثُّمَالِی عَنْ رَجُلٍ مِنْ قَوْمِهِ یَعْنِی یَحْیَی ابْنَ أُمِّ الطَّوِیل أَنَّهُ أَخْبَرَهُ عْنَ نَوْفِ الْبِكاَلی قَالَ: عَرَضَتْ لی إِلَی أَمِیر اْلمُؤْمِنینَ عَلِیِ بْنِ أَبِی طَالِب علیه السلام حَاجَةٌ، فاسْتتْبَعتُ إِلَیْهِ جُنْدَبَ بْنَ زُهَیْر وَالرَّبِیعَ بْنَ خُثَیم وَابْنَ أَخِْیهِ هَمَّامَ بْنَ عُبَادَةَ بْنَ خُثَیْم وَكَانَ مِنْ أَصْحَابِ الْبَرَانِس(1) فَأَقْبَلْنَا مُعْتَمِدِینَ لِقَاءَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنیِن علیه السلام فَأَلْفَینَاهُ حِینَ خَرَجَ یؤُمُّ الْمَسْجِد؛ ابوحمزه ثمالی از یكی از خویشان خود (بنابر تفسیر كراجكی در كنز الفوائد) یحییبنامطویل نقل میكند كه وی به او خبر داد كه نوف بكالی گفت: كاری برایم پیش آمد كه باید نزد امیر مؤمنان علیه السلام میرفتم. جندببنزهیر و ربیعبنخثیم و برادرزادهاش، همامبنعبادة را نیز كه كلاه بلندی داشت، با خود همراه كردم و بهقصد دیدار آن حضرت روان شدیم. ما وقتی به آن حضرت رسیدیم كه ایشان بهقصد نماز گزاردن در مسجد، از خانه خارج شدند.
فَأَفْضَی وَنَحْنُ مَعَهُ إِلَی نَفَرٍ مُبَدَّنِینَ قَدْ أَفَاضُوا فِی الأُحْدُوثَاتِ تَفَكُّهاً وَبَعْضُهمْ یُلْهِی بَعْضاً. فَلَمَّا أَشْرَفَ لَهُمْ أَمِیرُ الْمُؤْمِنین علیه السلام أَسْرَعُوا إِلَیْهِ قِیَاماً، فَسَلَّمُوا فَرَدَّ التَّحِیةَ ثُمَّ قَالَ مَنِ اْلقَوْمُ؟ قَالُوا أُنَاسٌ مِنْ شِیعَتِكَ یَا
1. «بَرانِس» جمع «بَرنس» کلاه درازی است که در صدر اسلام، زهاد و عباد که همواره به عبادت سرگرم بودند بر سر مینهادند و بدینوسیله از دیگران بازشناخته میشدند و با عنوان «اصحاب البرانس» معرفی میشوند. همام که از زهاد و عباد معروف بود نیز چنان کلاهی بر سر مینهاد (محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج68، ص196).
أَمِیرالْمُؤْمِنین، فَقَالَ لَهُمْ: خَیْراً. ثُمَّ قَالَ: یا هَؤُلاَءِ، مَالِی لاَ أَرَی فِیكُمْ سِمَةَ شِیعَتِنَا وَحِلْیَةَ أَحِبَّتنَِا أَهْلَ الْبَیْتِِ؟ فَأَمْسَك الْقَومُ حَیَاء؛ ما [چهار تن] بههمراه حضرت بهسوی مسجد حركت كردیم و در راه به چند مرد چاق و فربه برخوردیم كه باهم سخن میگفتند و با گفتن قصههای خندهدار و لطیفه، یكدیگر را سرگرم كرده بودند و میخنداندند. وقتی امیر مؤمنان علیه السلام به آنها رسید، ایشان از جای برخاستند و بهسوی آن حضرت شتافتند و سلام كردند. حضرت به سلام ایشان پاسخ داد. سپس فرمود: «این گروه كیاناند؟» عرض كردند: «ما گروهی از شیعیان شما هستیم، ای امیر مؤمنان». فرمود: «خوب است». سپس فرمود: «پس چه شده كه نشانه شیعیان ما و زیور دوستانمان را در شما نمیبینیم؟» آنها از شرمندگی خاموش ماندند.
نوف بكالی میگوید كه ما حضرت را در مسیر مسجد همراهی كردیم. گویا ماجرا در كوفه رخ داده و آنان بهسوی مسجد كوفه میرفتند. در بین راه به افرادی چاق و فربه برخوردیم كه با شوخی و داستانهای خندهآور همدیگر را سرگرم میكردند و با گفتن سخنان نكوهیده یا بیفایده وقت میگذراندند و میخندیدند. وقتی چشم آنان به حضرت افتاد، سراسیمه از جای برخاستند و به حضرت سلام كردند و احترام بهجای آوردند. حضرت به سلام آنها پاسخ دادند و از هویتشان پرسیدند. آنان خود را از شیعیان آن حضرت خواندند. حضرت از ادعای واهی آنها در شگفت شدند و گفتند كه شما ادعای پیروی مرا دارید، اما من نشانه شیعیان واقعی و زیور اهلبیت را در شما نمیبینم. آنان از شرم سر به زیر افكندند و سخن نگفتند. این سخن حضرت از آن حكایت دارد كه شیعه اخص از دوستداران اهلبیت علیهم السلام است و چنان نیست كه هركس دوستدار اهلبیت علیهم السلام باشد، شیعه آنها
نیز به شمار آید، بلكه شیعیان اهلبیت علیهم السلام ، افزون بر محبت و ولای آن حضرات باید از ویژگیهای برجستهای كه ویژه شیعیان است نیز برخوردار باشند.
قَالَ نَوْف فَأَقْبَلَ عَلَیْهِ جُنْدَب وَالرَّبِیع فَقَالاَ مَا سِمَةُ شِیعَتِكمْ وَصِفَتُهُمْ یَا أمِیرَ الْمُؤْمِنِین؟ فَتَثَاقَلَ عَنْ جَوَابِهِمَا وَقَالَ: اتَّقِیَا اللهَ أیَّهُا الرَّجُلانِ وَأحْسِنَا «فَإِنَّ اللّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَواْ وَّالَّذِینَ هُم مُّحْسِنُون»؛(1) نوف گوید: در این هنگام جندب و ربیع رو به حضرت كردند و گفتند: «نشانه شیعیان شما و ویژگی آنها چیست؟» امام از پاسخ دادن به آنها خودداری كردند و فرمودند: «ای دو مرد، از خداوند بترسید و پرهیزگاری پیشه كنید و كارهای نیك انجام دهید. "خداوند با كسانی است كه اهل تقوا و نیکوکاری هستند"».
در نهج البلاغه آمده است كه همام از حضرت درخواست كرد كه ویژگی و سیمای پارسایان و پرهیزگاران را برای او ترسیم كنند و حضرت از پاسخ دادن خودداری فرمودند و همام را به اطاعت از خدا و پرهیزگاری و نیكوكاری سفارش كردند.(2) اما در این روایت كه نوف بكالی ناقل آن است، آمده جندب و ربیع از حضرت درخواست كردند كه نشانه و ویژگی شیعیان را بیان كنند، ولی حضرت از پاسخ به آنها خودداری كردند.
فَقَالَ هَمَّامُ بْنُ عُبَادَة وَكَانَ عَابِداً مُجْتَهِداً: أَسْأَلُكَ بِالَّذِی أَكْرَمَكمْ أَهْلَ الْبَیتِ وَخَصَّكمْ وَحَبَاكمْ وفَضَّلَكُمْ تَفْضِیلاً إِلاَّ أَنْبَأْتَنَا بِصِفَةِ شِیعَتِكمْ. فَقَالَ: لاَ تُقْسِمْ فَسَأُنَبِّئُكمْ جَمِیعاً وَأَخَذَ بِیدِ هَمَّام فَدَخَلَ اْلمَسْجِدَ فَسَبَّحَ رَكْعَتَینِ أَوْجَزَهُمَا وَأَكمَلََهُمَا وَجَلَسَ وَأَقْبَلَ عَلَیْنَا وَحَفَّ اْلقَوْمُ بِه؛ همام
1. نحل (16)، 128.
2. نهج البلاغه، خطبة متقین.
كه مردی عابد و كوشا در بندگی خدا بود گفت: «شما را به آن كسی كه خاندانتان را گرامی داشت و شما را ویژه خود قرار داد و به شما بخشش كرد و بر دیگران برتریتان داد، سوگند میدهم كه ما را از ویژگیهای شیعیان خود باخبر ساز». حضرت فرمود: «سوگند مده، بهزودی همه شما را از نشانههای شیعیان باخبر میسازم». پسازآن دست همام را گرفت و داخل مسجد شد و دو ركعت نماز نافله كوتاه بهجای آورد. پس از نماز نشست و به ما رو كرد؛ درحالیكه مردم گردش را گرفته بودند.
این مقدمه در خطبه متقین در نهج البلاغه نیامده، اما در برخی روایات، مقدمه مفصلتری ذكر شده است. بههرحال، تفصیلات و جزئیاتی كه در روایت نوف بكالی و در طلیعه خطبه حضرت آمده، نشانِ آن است كه در این روایت و دیگر روایاتی كه دربرگیرنده این تفصیلات و جزئیاتاند، خطبه امیر مؤمنان علیه السلام با دقت بیشتری نقل شده است.
در ادامه، حضرت پس از سپاس خداوند و فرستادن درود و صلوات بر رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند:
أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اللَّهَ جَلَّ ثَنَاؤُهُ وَتَقَدَّسَتْ أَسْمَاؤُه ُخَلَقَ خَلْقَهُ فَأَلْزَمَهُمْ عِبَادَتَهُ وَكلَّفَهُمْ طَاعَتَهُ وَقَسَمَ بَینَهُمْ مَعَایشَهُمْ وَوَضَعَهُمْ فی الدُّنْیَا بِحَیْثُ وَضَعَهُمْ وَهُوَ فی ذَلِك غَنِیٌّ عَنْهُمْ لاَ تَنْفَعُهُ طَاعَةُ مَنْ أَطَاعَهُ وَلاَ تَضُرُّهُ مَعْصِیةُ مَنْ عَصَاهُ مِنْهُم؛ اما بعد، خدایی كه ستایشش بزرگ و نامهایش پاك و منزه است مخلوقات خود را آفرید و عبادت خویش را بر آنها
لازم گردانید و آنان را به طاعت خود مكلف ساخت و وسایل زندگی را بین آنان تقسیم فرمود و آنها را در دنیا در محل و مقام خود قرار داد، درحالیكه خود از آنها بینیاز است و طاعت مردم او را سودی نرساند و نافرمانی آنها نیز زیانی به او نرساند.
حضرت در طلیعه خطبه خود به فلسفه آفرینش انسان كه عبادت خدا و انجام تكلیف الهی است اشاره میكنند و میفرمایند: خداوند انسان را آفرید و عبادت خود را بر او واجب ساخت و اطاعت و بندگی خود را بر او تكلیف گرداند. همچنین روزیِ هركسی را معیّن فرمود و هركس از همان رزقی كه خداوند برای او معیّن ساخته بهرهمند میشود. اگر كسی خواست از راه حلال به روزی خود برسد، روزی حلال در اختیارش قرار میگیرد، اما اگر راه حرام و نامشروع را برای تأمین روزی خود برگزید، از روزی حلال محروم میشود و بهسبب كسب روزی حرام، كیفر و مجازات میگردد. بههرروی، روزیِ همه بندگان مقدّر است و هیچكس بدون روزی نمیماند.
ازجمله تقدیرهای الهی برای انسانها این است كه آنها از موقعیتهای جغرافیایی، اجتماعی و تكوینی ویژه خود برخوردارند. برخی مرد آفریده میشوند و برخی زن و بنابر تقدیر الهی، هركس در مكانی ویژه متولد میشود و سرنوشتی خاص دارد. بنابر تقدیر الهی است كه كسی در ایران و از پدر و مادری مسلمان متولد میشود و دیگری در كشوری چون ژاپن به دنیا میآید. اگر خداوند بندگان خود را به اطاعت و عبادت خویش فراخوانده، ازآنروی نیست كه به عبادت ما نیازمند است؛ زیرا خداوند غنی مطلق است و نقص و نیازی به غیر خود ندارد. همچنین هیچكس نمیتواند به خداوند زیانی برساند و عصیان بندگان، آسیبی به او نمیرساند. پس تكلیف بندگان به بندگی خدا و ترك گناه
ازآنروست كه مشمول رحمت ویژه خداوند قرار گیرند و بدینوسیله به معبود خود نزدیك شوند.
لَكِنَّهُ عَلِمَ تَعَالَی قُصُورَهُمْ عَمَّا تَصْلُحُ عَلَیْهِ شُئُونُهُمْ وَتَسْتَقِیمُ بِهِ دَهْمَاؤُهُمْ فِی عَاجِلِهِمْ وَآجِلِهِمْ فَارْتَبَطَهُمْ بِإِذْنِهِ فِی أمْرِهِ وَنَهْیِهِ فَأمَرَهُمْ تَخْیِیراًً وَكلَّفَهُمْ یَسِیراً وَأثَابَهُمْ كثِیراً وَأمَازَ سُبْحَانَهُ بِعَدْلِ حُكْمِهِ وَحِكْمَتِهِ بَیْنَ الْمُوجِفِ مِنْ أنَامِهِ إِلَی مَرْضَاتِهِ وَمَحَبَّتِهِ وَبَیْنَ الْمُبْطِئ عَنْهَا وَالْمُسْتَظْهِرِ عَلَی نِعْمَتِهِ مِنْهُمْ بِمَعْصِیَتِهِ فَذَلِك قَوْلُ الله عزوجل : «أًمْ حَسِبَ الَّذِینَ اجْتَرَحُوا السَّیِّئَاتِ اَن نَّجْعَلَهُمْ كَالّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَوَاء مَّحْیَاهُم وَمَمَاتُهُمْ سَاء مَا یَحْكُمُون»؛(1) ولی خداوند چون میدانست كوتاهی آنها را در آنچه مصلحتشان و مایه قوام اجتماع و زندگی امروز و فردای آنهاست، آنان را به فرمان خویش در امرونهی مربوط ساخت و آنها را فرمان داد؛ اما آنگونهكه به اختیار خود باشند و تكلیف آسانی بر آنها قرار داد و پاداش فراوانی به ایشان وعده داد. با دادگری و فرزانگی خود، مردمی را كه در جلب خواست و دوستی او یكهتاز شدند از آنهایی كه در این مسیر كندی ورزیدهاند و نعمتهای خدا را در نافرمانی او صرف كردهاند، ممتاز كرد و در قرآن نیز فرمود: «آیا كسانی كه به كارهای بد دست یازیدهاند، پنداشتهاند كه آنان را همانند كسانی كه ایمان آوردهاند و كارهای نیك و شایسته كردهاند قرار میدهیم كه زندگی و مرگشان یكسان و برابر باشد؟ بد داوری میكنند».
1. جاثیه (45)، 21.
ازآنجاكه عقل بشر نمیتواند در همه زمینهها او را راهنمایی كند و مصالح واقعی را به وی بنمایاند و آدمی را بهطوركامل درزمینه سعادت دنیوی و اخروی هدایت كند و نیز بدان دلیل كه بشر در تأمین آنچه به مصلحت اوست و قوام زندگی دنیوی و اخروی بدان است كوتاهی میكند، خداوند قوانین و دستورهایی را در اختیار بشر قرار داد. البته بشر در عمل به این تكالیف و امرونهیهای الهی كه فراهمآورنده سعادت دنیوی و اخروی اوست مختار است و كسی مجبورش نمیكند كه به تكالیف الهی گردن نهد. در تشریع این قوانین و دستورها كه برای انجامشان پاداشهایی عظیم مقرر گردیده و عمل انسان دربرابر آن بسیار ناچیز است، بر انسانها و مكلفان سختگیری نشده است. بلكه این تكالیف با توجه به ثمره و نتیجهای كه دارند بسیار آساناند و بههیچروی خداوند تكلیفی شاق و سنگین بر دوش بندگان خود ننهاده است؛ چنان كه خود فرمود: یُرِیدُ اللّه بِكُمُ الْیُسْرَ وَلاَ یُرِیدُ بِكُمُ الْعُسْر؛(1) «خدا برای شما آسانی میخواهد و برای شما دشواری نمیخواهد».
گرچه تكالیف الهی آساناند، چون انسان از نیروی اختیار برخوردار است و ممكن است عوامل شیطانی و نفسانی، او را از عمل به این تكالیف بازدارند، برخی در انجام همین تكالیف آسان و برخوردار از پاداش بینهایت نیز كوتاهی میكنند. ازاینرو، كسانی كه ازسر عشق به خداوند و با رغبت در انجام دستورهای الهی پیشگاماند، با كسانی كه در اطاعت از خداوند كوتاهی میكنند و درحق نعمتهای الهی ناسپاساند و آنها را برای رضای خداوند به كار نمیبندند، یكسان و برابر نخواهند بود. بیتردید آنها كه مطیع دستورهای خداوندند برترند و نزد او از جایگاهی عالی برخوردارند كه اهل معصیت و نافرمانان از دستورهای
1. بقره (2)، 185.
الهی از آن محروماند. اگر كسانی انتظار داشته باشند كه خداوند با اهل معصیت و كسانی كه فرمانبردار اویند یكسان رفتار كند و در دنیا و آخرت میان آنها تفاوتی در نظر نگیرد، انتظارشان نابجا و قضاوتشان ناعادلانه و ناصواب است.
بههرحال، آنچه از سخنان گهربار امیر مؤمنان علیه السلام بیان شد، و در برخی از روایات، مقدمه و سخنان آن حضرت مفصلتر آمده است، به فلسفه آفرینش انسان و فلسفه تكلیف بازمیگردد؛ به اینكه چرا انسان موظف و مكلف شده است که خدا را اطاعت و عبادت كند. با توجه به اهمیت طرح این مسئله و تبیین آن، جا دارد كه فضلا و دانشمندان و نویسندگان، به زبانهای گوناگون و در سطوح مختلف به تبیین آن بپردازند؛ چراكه امروزه یكی از دامهای شیاطین و شبهههایی كه دشمنان و منحرفان با تبلیغات گسترده و با شگردهای گوناگون به ذهن جوانان القا میكنند، این است كه خداوند به عبادت ما چه نیازی دارد كه به انجام آن مكلفمان كرده است؟ چرا خداوند ما را به انجام تكالیفی مجبور كرده كه برخی از آنها، مانند سی روز روزه گرفتن در هوای گرم تابستان، سخت و طاقتفرساست؟ آنچه عرض كردم تنها احتمال و تصوری خام نیست، بلكه شبههای است كه شیاطین با تبلیغات گسترده در پی القای آن به ذهنها برآمدهاند.
برای نمونه، چند روز پیش استاد دانشگاهی از یكی از شهرستانهای دور برای دیدار با من آمده بود. گرچه من بیمار بودم، پس از اصرار او و همسرش زمانی در اختیارش قرار گرفت و نزد من آمد. اساس حرف او این بود كه ما به خداوند اعتقاد داریم و این عالم بدون آفریننده نیست، اما اینکه شما میگویید خداوند هركس را كه از دستورهایش سرپیچی كند به جهنم میبرد و عذاب میكند و
اینگونه مردم را از عذاب خدا میترسانید، برای ما پذیرفته نیست. خداوند به عذاب كردن و كیفر ما چه نیازی دارد؟ اگر ما گناهی مرتكب شویم، چرا باید با عذابهای سخت كیفر شویم؟ خداوند ما را آفریده و با ما مهربان است و از رحمتش بهرهمندمان ساخته است. ما نیز سپاسگزار نعمتهایش هستیم و او را دوست میداریم. در این جهت میكوشیم آنچه را عقلمان درك میكند انجام دهیم. اما چرا ما به انجام دادن تكالیف ملزم شدهایم و چرا او ما را تهدید كرده كه اگر آن تكالیف را ترك كنیم، عذاب و كیفر میشویم؟ اصلاً این تكالیف برای چیست؟ ما چند صباحی زندگی میكنیم و هرچه عقلمان تشخیص داد انجام میدهیم و بعد میمیریم و كارمان به انجام میرسد. او گفت كه به جبهه نیز رفته است و گاهی نماز میخواند. البته چون از نماز خوشش میآید آن را بهجا میآورد، نه از ترس جهنم یا برای رفتن به بهشت. هر وقت هم خسته باشد نماز نمیخواند. میگفت: گاهی با دوستانم به مسجد میروم و نماز میخوانم و با خواندن آن به آرامش میرسم. او بااینكه خود را مسلمان میدانست، نمیتوانست درك كند كه چرا خداوند عبادات و تكالیفی را برای ما واجب كرده است و چرا با سرپیچی از قوانین و دستورهای الهی، خداوند ما را به جهنم میبرد و عذاب میكند. از این نمونه، میان مردم و جوانان، بهویژه قشر تحصیلكرده فراواناند كه متأثر از شبهات شیطانی، تكالیف الهی را به چالش میكشند.
اینكه امیر مؤمنان علیه السلام پیش از تبیین ویژگیهای شیعیان، به فلسفه آفرینش انسان و فلسفه تكلیف میپردازند، شاید ازآنرو باشد كه انسان پیش از انجام عمل مؤمنانه باید معرفت و ایمانش را به خداوند تقویت كند و بهدلیل ارتباطش با خداوند
پی ببرد. باید بداند كه همه هستی ملك خدا و از آنِ اوست و هیچكس حقی بر خداوند ندارد، بلكه این خداست كه بر ما حق دارد. همچنین باید بداند كه خداوند غنی محض است و سود و فایده تكالیف الهی به خود ما بازمیگردد و پروردگار از آنها سودی نمیبرد. همچنین كسی نمیتواند به خداوند زیانی برساند تا خداوند برای انتقام و جبران زیانی كه بهسبب مخالفت با دستورها و تكالیفش دیده، سرپیچیكنندگان و گناهكاران را به جهنم ببرد و در آتش بسوزاند. بلكه جهنم و عذاب الهی نتیجه عملی مخالفت با قوانین و دستورهای الهی است. چنانكه ثواب و پاداش الهی نیز نتیجه عملی و واقعی رفتار مؤمنانه است كه در قیامت بهصورت نعمتهای بهشتی در اختیار بهشتیان قرار میگیرد.
در ارتباط ما با خداوند، آنچه از او به ما میرسد، رحمت و لطف است. همه خسارتها و بدبختیها نیز به رفتار خودمان بازمیگردد و ما با رفتار نادرست، خود را از نعمتهای بیشمار الهی محروم میسازیم؛ نعمتهایی كه ما نه كمیت آنها را درك میكنیم و نه میتوانیم كیفیتشان را بفهمیم. راه دستیابی به این نعمتهای بیشمار و بینهایت كه در عالم ابدی و جاودانه قیامت از آنِ بهشتیان میشود، عبادت و اطاعت خداست. عصیان و غفلت از خدا تنها به انسان خسارت میرساند و خداوند زیان نمیبیند. بزرگترین خسارت نافرمانی از دستورهای خدا، حسرتِ حرمان از رضوان الهی است كه در قیامت از آنِ گنهكاران میشود و عذاب ناشی از این حسرت و پشیمانی از هر عذاب دیگری سختتر خواهد بود؛ حسرت از اینكه چرا انسان براثر نفهمیها، غفلتها و انحراف از صراط مستقیم خداوند، خود را از نعمتهای الهی محروم ساخت و فرجام ننگین و شومی را برای خود رقم زد كه در سرای قیامت راهی برای جبران آن وجود ندارد.
بسیاری از دینداران و مسلمانان با عبادت و نمازشان بر خداوند منت میگذارند؛ یا اگر به زیات امام رضا علیه السلام میروند، بر آن حضرت منت میگذارند؛ و یا اگر هفتهای یكبار برای عرض ارادت به زیارت حضرت معصومه علیهاالسلام میروند، بر ایشان منت میگذارند؛ حالآنكه ما حقی بر خداوند و اولیای او نداریم و چیزی از ما به آنان نمیرسد تا بر آنها منت بگذاریم. دربرابر، خداوند كه توفیق عبادت و بندگی خود را از آنِ ما ساخته، بر ما منت دارد. همچنین اولیای خدا و معصومان علیهم السلام كه افتخار زیارت خود را به ما بخشیدهاند، بر ما منت دارند و ما باید سپاسگزار نعمتها و توفیقهایی باشیم كه به دست میآوریم؛ بهویژه اگر نعمتهای الهی را در راه گناه صرف نكردیم، باید شكر خداوند را بهجا آوریم.
امیر مؤمنان علیه السلام پس از بیان فلسفه آفرینش انسان و فلسفه تشریع عبادات و تكالیف و چرایی فرمان خداوند به عبادت و اطاعت خود، دست مبارك خویش را بر شانه همام نهاد و فرمود:
أَلاَ مَنْ سَأَلَ عَنْ شِیعَةِ أَهْلِ اْلبَیْتِ الَّذِینَ أَذْهَبَ اللَّهُ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهَّرَهُمْ فی كتَابِهِ مَعَ نَبِیِّهِ تَطْهِِیراً فَهُمُ الْعَارِفُونَ بِاللَّهِ الْعَامِلُونَ بِأَمْرِ اللَّهِ أَهْلُ الْفَضَائِلِ وَاْلفَوَاضِل؛ ای كسی كه از شیعه اهلبیت علیهم السلام پرسش كردی ـ همان اهلبیتی كه خداوند پلیدی را از آنها برده و آنها را پاك و پاكیزه قرار داده و در كتاب خود، آنها را در ردیف پیامبرش، پاك قرار داده است ـ بدان شیعیان كسانیاند كه خدا را میشناسند و به اوامر او عمل میكنند و اهل فضیلتها و مقامات عالیه و اهل نعمتها و احسانهایند.
چنانكه گفتیم، روایت نوف بكالی كه در آن ویژگیهای شیعیان واقعی را برشمردهاند، به خطبه متقین بسیار شباهت دارد و جز مقدمهای كه در روایت آمده
و در خطبه همام یا خطبه متقین نیامده، تقریباً نود درصد از مضامینی كه در خطبه ویژگیهای پرهیزگاران دانسته شده، در این روایت بهمنزله ویژگیهای شیعیان ذكر شده است. حضرت در طلیعه معرفی ویژگیهای شیعیان واقعی، سه ویژگی و صفت كلی آنان را برمیشمارند كه جامع و محور دیگر صفات آنهاست و دیگر اوصاف، تفاصیل، آثار و نشانههای این صفات سهگانهاند. این سه ویژگی عبارتاند از معرفت حقیقی خداوند، و پیامد آن عمل به دستورهایش، و سپس دارا بودن فضایل و ملكات فاضله و مقامات عالی.
ما در مباحث گذشته و به مناسبتهای گوناگون، بهویژه در بررسی و شرح مناجات عارفین كه دوازدهمین مناجات از مناجاتهای پانزدهگانه امام سجاد علیه السلام است، درباره عرفان و معرفت خدا و اشتراك معنایی آن دو سخن گفتیم. اكنون بنا نداریم آن مباحث را تكرار كنیم، بلكه در پی آنیم كه از زاویهای دیگر به مسئلة عرفان و معرفت خدا بپردازیم: اینكه معنای عرفان و معرفت خدا چیست و در پی دستیابی به آن، انسان چه امتیاز و ویژگیای به دست میآورد، و نیز آنكه این عرفان در سعادت و كمال انسان چه تأثیری دارد؟ تقریباً برداشت عرف و عموم مردم از عارف با شاعر، یكسان است. آنان شعرا و عرفا را در یك ردیف قرار میدهند و آنان را برخوردار از ذوق و قریحهای ویژه میدانند كه به گفتن شعر، اوراد خاص، شطحیات و سخنان رمزآلود و مطالبی مبهم و مجمل كه دیگران درك نمیكنند میپردازند. بیتردید این معنا از عارف، در نظر امیر مؤمنان علیه السلام نیست و از نشانههای شیعه به شمار نمیآید؛ چون بیشتر كسانی كه بدین معنا عارف میشوند، اصلاً شیعه نیستند و كسانی كه این معنا از عارف بر آنها صدق میكند، هم میان اهل تسنن دیده میشود و هم شیعیان. افزون بر آن، گفتن شعر و غزلسرایی خودبهخودْ امتیازی به شمار نمیآید.
قضاوت و برداشت اغلب مردم دراینباره و دادن عنوان عارف به كسی كه شعر میگوید و رفتار و حركاتی ویژه از وی سر میزند، بهسبب كمتوجهی و بیدقتی و نشناختن عرفان حقیقی است. عرفان حقیقی بهمعنای شناخت حقیقی و واقعی خداوند است و سرآمد عارفان حقیقی، اهلبیت علیهم السلام ، و در مرتبه و درجه بعد، شاگردان مكتب آنهایند و تنها از این سرچشمه جوشان معرفت ناب توحیدی میتوان به عرفان حقیقی دست یافت. بنابراین، كسانی كه لباسی خاص میپوشند و فرقههای صوفیمسلك، بههیچروی عارف به شمار نمیآیند. آری، برخی از عارفان واقعی و حقیقی از لباس یا كلاهی ویژه استفاده میكردند و اكنون كسانی كه از عرفان حقیقی بهرهای ندارند، از همان لباس و كلاه استفاده میكنند. ازسر این شباهت، عوام آنها را عارف مینامند. مانند آنكه یكی از نشانهها و ویژگیهای فقها داشتن عمامه است، اما چنان نیست كه هركس عمامه بر سر بگذارد، فقیه و عالم به شمار آید. ممكن است فردی بیسواد نیز عمامه بر سر بگذارد. پس هركس كه به عرفان تظاهر میكند و شعر میگوید و از اصطلاحات عرفانی استفاده میكند یا حركاتی خاص بروز میدهد، مصداق عارفی كه امیر مؤمنان علیه السلام از او یاد كرده، نیست. منظور آن حضرت از عارفین، كسانی كه در برداشت عموم مردم، عارف شناخته میشوند نیستند؛ بلكه منظور كسانیاند كه به حقیقت عرفان دست یافتهاند و خدا را بهراستی میشناسند.
پرسش دیگر این است كه خداشناسی چه جایگاه و اهمیتی دارد و با دیگر فضیلتها چه نسبتی دارد؟ برخی فضیلتها برای همه انسانها مهم و محترماند و به مسلمانان و شیعیان اختصاص ندارند. یكی از آن فضیلتها، راستگویی است
كه فطرت همه انسانها خواهان آن است و همه آن را میستایند. در روایاتِ ما نیز شیعیان به راستگویی و درستكاری سفارش شدهاند و از شمار ویژگیهای مؤمنان و دینداران معرفی شده است؛ چنانكه امیر مؤمنان علیه السلام میفرمایند: إنَّ لأَهْلِ الِدّینِ عَلاَمَاتٍ یُعْرَفُونَ بِهَا صِدْقُ الْحَدِیثِ وَأَدَاءُ الأَمَانَةِ وَالْوَفَاءُ بِاْلعَهُد...؛(1) «دینداران نشانههایی دارند كه به آنها شناخته میشوند. [ازجمله آنها] راستگویی، ادای امانت و وفای به عهد است...».
ازجمله فضیلتها، امانتداری، رعایت حقوق دیگران، عدالتورزی (بهویژه برای كسانی كه وظیفه حكومت و امارت بر مردم را بر دوش دارند) و شجاعت است. آیا معرفت خداوند در ردیف این فضیلتهاست و بر آنها امتیاز و برتری ندارد؟ بدین معنا كه اگر شیعهای یكی از این فضیلتها را داشت، مرتبهای از تشیع را دارد و پیرو واقعی اهلبیت علیهم السلام به شمار میآید. اگر كسی راستگو و درستكردار بود، شیعه به شمار میآید؛ چون مرتبهای از صفات شیعه را دارد، هرچند به خداوند معرفت نداشته باشد؟ پس ما باید نسبت معرفت خداوند با دیگر فضیلتها را بشناسیم. اساساً شناخت فضایل و ویژگیهایی كه در سخنان بزرگان دین، ازجمله امیر مؤمنان علیه السلام برای شیعیان برشمرده شده برای این است كه ما مدعیانِ تشیع به شیعیان واقعی شباهتی یابیم و انگیزه كافی برای دستیابی به آن صفات در ما فراهم شود. آیا تنها به این دلیل كه معرفت و عرفان خدا در سخنان امیر مؤمنان علیه السلام بهمنزله یكی از صفات شیعیان برشمرده شده، انگیزه كافی برای دستیابی به معرفت خدا در ما پدید میآید؟ وقتی ما به امتیاز و برتری معرفت خدا بر دیگر صفات پی نبریم، این ویژگی نزد ما ازنظر اهمیت در ردیف دیگر فضایل قرار خواهد گرفت و همانگونهكه به دیگر ویژگیها اهمیت نمیدهیم،
1. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج67، باب 14، ص289، ح11.
به این ویژگی نیز اهمیت نخواهیم داد. این در حالی است كه ویژگی عرفان الهی جایگاهی ویژه میان كمالات و صفات مؤمنان و شیعیان دارد و مقدّم بر آنها و نیز مقوّم دیگر صفات است. ازاینجهت حضرت آن را در طلیعه صفات شیعیان واقعی قرار میدهند و پسازآن عمل به تكالیف و اوامر الهی را ذكر میكنند. این ازآنروست كه معرفت خداوند چون ریسمانی در همه فضایل و كمالات تنیده شده است و بدون آن، هیچگونه فضیلت و كمال واقعی تحقق نمییابد.
پس پرسش نخست این است كه معرفت خداوند چه جایگاهی میان دیگر فضایل دارد و چه نقشی در تكامل انسان و اتصاف به شیعه حقیقی ایفا میكند. پرسش دوم این است كه معرفت حقیقی به خداوند چگونه تحصیل میشود. سوم اینكه، معرفت خداوند چه تأثیری در زندگی انسان دارد.
پیش از آنكه به این پرسشها پاسخ گوییم، به مفهوم معرفت خدا نگاهی میافكنیم. شكی نیست كه شیعه و سنی و پیروان دیگر ادیان توحیدی، خدا را باور دارند و تصور و مفهومی از خداوند در ذهنشان نقش بسته است. بیتردید این مرتبه از معرفت خداوند نمیتواند مصداق معرفت پروردگار در كلام علی علیه السلام باشد كه ویژگی شیعیان واقعی شمرده شده است؛ زیرا هر موحد، مسلمان و مؤمنی، پیش از اینكه هر دینی، ازجمله اسلام را بپذیرد، باید به این حد از معرفت خداوند دست یافته باشد؛ باید بداند خدایی وجود دارد كه حی و عالِم و قادر است و عالَم را آفریده و تدبیر و اداره عالم در دست اوست. تا كسی نداند كه خدایی وجود دارد، نمیتواند موحد باشد و این معرفت ابتدایی خداوند را همه پیروان ادیان توحیدی دارند.
مرتبه بالاتر معرفت خداوند زمانی به دست میآید كه انسان خداوند را با همه صفات ثبوتی و سلبی و صفات ذات و فعل او بشناسد و به عینیت صفات خدا با ذات او باور یابد. بیتردید این حد از معرفت خداوند نیز در رفتار انسان چندان تأثیری ندارد و نمیتواند مصداق معرفتی باشد كه حضرت آن را از صفات برجسته شیعیان واقعی برمیشمارند. آیا وقتی كسی خداوند و صفاتش را شناخت و اعتراف كرد كه صفات خدا عین ذات اوست شیعه شده است؟
معرفتی كه بر رفتار انسان اثر میگذارد و در زندگی انسان تحول ایجاد میكند، از فراگیری برخی مفاهیم و براهین در باب توحید فراتر است و فراگیری آنها با تحول رفتاری ملازمه قطعی ندارد. این معرفت كه از ویژگیهای خاص شیعه واقعی و مبنای تكامل و تعالی آدمی است، شناخت رابطه خود با خداست؛ اینكه آدمی بداند خداوند با او و عالم چه نسبت و رابطهای دارد و نیز دانستن اینكه رابطه او با خداوند باید چگونه باشد و در مقام بندگی او چه وظایفی دارد.
بیشك درك و باور فقر محض آفریدگان و غنای مطلق خداوند و حاكمیت بلامنازع مشیت و اراده خداوند بر عالم هستی و نوع ارتباطی كه ما بهمنزله بندهای سراپا نیاز باید با خداوند داشته باشیم، با دریافت برخی مفاهیم درباره خداوند و صفات ثبوتی و سلبی آن به دست نمیآید. كسانی هستند كه دانش خداشناسی دارند و بهخوبی میتوانند براهین آن را تبیین كنند، اما این شناخت فراتر از دریافتهای مفهومی و حصولی نیست و بر رفتار آنها تأثیری نمیگذارد و موجب تقویت ایمانشان نمیشود. چهبسا كسانی به وجود خداوند اعتقاد داشته باشند، اما در عمل، خود را از خدا مستقل بدانند و ارتباط و وابستگی خود را به او درك نكنند. وقتی به آنها میگویند كه خدا را بندگی كنید و در پی انجام
تكالیف الهی برآیید، در پاسخ میگویند ما خداوند را پذیرفتهایم و دوستش داریم، اما میخواهیم آنگونهكه خود تشخیص میدهیم زندگی كنیم.
همه معتقدند كه خداوند همهجا حضور دارد. حتی اگر از كودكی دبستانی بپرسند خدا كجاست، خواهد گفت: خداوند همهجا حاضر است. اما این سطح از معرفت چقدر در رفتار ما تأثیر دارد؟ اگر ما بهراستی خداوند را حاضر میبینیم، چرا دربرابر او بهگونهای رفتار میكنیم كه حاضر نیستیم درمقابل كودكی سهساله رفتار كنیم؟ چرا از انجام دادن برخی رفتارها خجالت نمیكشیم؟ معلوم میشود كه ما با زبان میگوییم كه خدا همهجا حاضر است، اما در پی این شناخت و ادعا باوری شكل نگرفته كه در رفتار و ساخت شخصیت ما تأثیر داشته باشد. همه ما میگوییم كه روزیِ هركس در دست خداست، اما این حرف تعارف است و باور نداریم كه روزیِ ما را خدا میرساند. اگر بهراستی باور داریم كه روزی در دست خداست، چرا برخی با دروغ و تقلب در پی كسب مال برمیآیند؟ چرا حق دیگران را ضایع میكنند و در دادوستد یكدیگر را فریب میدهند؟
كسی كه بهراستی باور دارد خداوند روزیرسان است، از راههای نامشروع در پی كسب مال برنمیآید. اگر ما باور داریم كه خدا روزیرسان است، چرا حقوق الهی مال خود را نمیدهیم؟ چرا خمس و زكات مالمان را نمیپردازیم؟ ما ازآنروی خمس و زكات نمیدهیم كه نمیخواهیم از روزی و مالمان كاسته شود و میخواهیم بیشتر از مال خود استفاده كنیم. با توجه به آنچه گفته شده و در روایات نیز آمده، پرداخت خمس و زكات و دیگر واجبات و حقوق اموال، دارایی انسان را گسترش میدهد و آن را بیمه میكند. خود نیز به تجربه دریافتهایم كه پرداخت خمس و زكات به مال انسان بركت میدهد. بااینحال، برخی حاضر نمیشوند حقوق الهی مال خود را بدهند، یا با كراهت و سختی
خمس میدهند و یا بر كسی كه خمس و زكات را دریافت میكند، منت میگذارند و احساس میكنند كه به او كمك كردهاند. این كوتاهیها ازآنروست كه واژههای ما و مفاهیمی كه درباره دین در ذهن ما نقش بسته، تنها سطح ذهن ما را فراگرفته و به عمق باور ما راه نیافته است؛ مانند موجی كه سطح آب را فرامیگیرد و تأثیری بر لایههای زیرین آب ندارد.
معرفتی بر رفتار انسان اثر میگذارد و بازتاب رفتاری دارد كه تا عمق دل آدمی نفوذ كرده باشد. این معرفت هراندازه عمیقتر باشد، بیشتر در كمیت و كیفیت اعمال اثر میگذارد. ازاینرو، افراد خبره كه درستی و نادرستی و كیفیت عمل را تشخیص میدهند، میتوانند از چگونگی رفتار افراد، مرتبه معرفت آنها را تشخیص دهند. كسی كه بهراستی خداشناس است، اعمال شایسته و خداپسندش، هم ازجهت كمیت فزونی میگیرد و هم بر كیفیت آنها افزوده میشود. حال اگر كسی باور داشته باشد كه خداوند پاداش اعمال انسان را میدهد، آیا حاضر میشود كار بیهودهای انجام دهد كه هیچ سودی ندارد؟ آیا حاضر میشود بزرگترین دارایی و سرمایه خود، یعنی عمرش را در مسیر باطل صرف كند؟ عمری كه اگر یك لحظه آن برای عبادت یا گفتن یك تكبیر و یا تسبیح خداوند صرف شود، چنان ارزش و قیمتی مییابد كه نمیتوان آن را با مقیاسهای مادی سنجید.
كسی كه بهجای عبادت و گفتن ذكر خدا، به شوخی كردن، جوك گفتن و مسخره كردن دیگران میپردازد و سخنانی میگوید یا رفتاری انجام میدهد كه نهتنها سودی ندارد، بلكه زیانبخش است، خدا را نشناخته است. وقتی انسان باور نداشته باشد كه خداوند به هر رفتاری پاداش یا كیفر میدهد و باور نداشته باشد كه
خداوند مالك یومالدین است و در قیامت، اعمال ما حسابرسی میشود و هیچیك از اعمال ما ازنظر خداوند پنهان نیست، بر اعمال و رفتارش مراقبتی نمیكند.
پس معرفتی از بارزترین صفات شیعه به شمار میآید كه در اعماق دل انسان نفوذ كرده باشد و او آن را باور داشته باشد و نتیجه و اثرش در رفتار آدمی ظاهر شود. ازاینروست كه امیر مؤمنان علیه السلام پس از ذكر معرفت خدا بهمنزله نخستین و شاخصترین ویژگی شیعیان واقعی، دومین ویژگی آنها را عمل به تكالیف و اوامر الهی برمیشمارند. بهراستی این ویژگی، بازتاب رفتاری ویژگی نخست است. كسی كه گناه میكند، ممكن است به مرتبهای از معرفت خدا رسیده باشد، اما معرفت حقیقی ندارد. كسی كه عارف بالله است، گناه نمیكند. ویژگی بارز وجودی او معرفت خداست و همه وجودش از عرفان خداوند آكنده است. با این مرتبه از معرفت، وی نهتنها گناه نمیكند، بلكه كار لغو نیز از او سر نمیزند و همه توجهش به خداوند است. او همهچیز را آثار خداوند میداند و به هرچیز، از آن نظر كه با خداوند ارتباط دارد، مینگرد.
ما باید بكوشیم به سطحی از معرفت و باور خداوند دست یابیم كه در رفتارمان بازتاب یابد؛ چه آنكه شناخت خداوند و صفات او لوازمی دارد كه ما باید در مقام عمل به آن لوازم پایبند باشیم. اگر كسی شخصی را بزرگ و محترم بشمارد، ارج نهادن به او را بر خود لازم میشمرد؛ زیرا هركس با هر نظام ارزشی، متناسب با آن نظام به كسانی كه مقام دنیوی یا علمی و یا معنوی دارند، احترام میگذارد. آیا ممكن است انسان دربرابر شخصیت بلندمرتبهای كه احترامش را بر خود لازم میداند، اعمالی سبك نشان دهد؛ در برابرش قهقهه سر دهد؛ داد و فریاد بزند؛ یا حركاتی بچگانه انجام دهد؟ انجام دادن چنین رفتارهایی نشانِ ندانستن جایگاه آن شخص و بیاحترامی به اوست. انسان دربرابر یك
شخصیت بزرگ و محترم باید باادب و احترام سخن بگوید و رفتار كند؛ چون پاس داشتن دیگران و حرمت نهادن به ایشان آثاری دارد كه در رفتار و نوع برخورد با آنان آشكار میشود.
شیعیان واقعی كه عارف به خداوندند، لوازم و آثار معرفتشان در رفتار و حركات آنان ظهور مییابد و همه ویژگیهایشان بازتاب میزان معرفت آنان به خداوند و برخاسته از آن است؛ چه اینكه وقتی به صفاتی كه امیر مؤمنان علیه السلام برای شیعیان برشمردهاند دقت میكنیم، درمییابیم كه محور همه آنها معرفت خداست. اگر آن سطح از معرفت خدا تحقق نیابد، ممكن است در ظاهر سطحی از آن صفات در كسی تحقق یابد، اما بدینترتیب آن صفاتْ ویژه شیعیان نخواهد بود؛ چون بر محور معرفت شكل نگرفتهاند و ممكن است كافری نیز سطح ظاهری آن صفات را داشته باشد، اما چون پشتوانه و مبنای آن ویژگیها معرفت خدا نیست، ارزش واقعی ندارد و در فراهم آوردن سعادت ابدی انسان نقشی نخواهد داشت. پس رفتار و ویژگیهای انسان هنگامی متعالی و ارزشمند است كه محور آنها معرفت خدا باشد و ما اگر بخواهیم در حد ظرفیت خود و در حد شباهت جستن یك شمع به خورشید، به امیر مؤمنان علیه السلام شباهت یابیم، باید در درجه نخست بكوشیم معرفتمان را به خداوند افزون كنیم. البته لازمه این معرفت، شناخت پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله و اهلبیت علیهم السلام نیز هست. آنگاه وقتی این معرفت واقعی به دست آمد، آثارش در رفتار انسان نیز ظاهر میشود و موجب سعادت دنیوی و اخروی ما میگردد.
در جلسه گذشته درباره نخستین ویژگی شیعیان واقعی، یعنی معرفت به خداوند در كلام امیر مؤمنان علیه السلام سخن گفتیم؛ ویژگیای كه محور و مبنای دیگرْ ویژگیهای شیعیان واقعی است. با توجه به اهمیت این ویژگی و استفادههای نادرستی كه از عرفان در این روزگار شده و ترویج عرفانهای كاذب، جا دارد كه در جلسه حاضر نیز به همین مسئله بپردازیم.
بسیاری از واژهها و اصطلاحات در آغاز برای معانی ویژهای وضع شدهاند، اما كمكم در معانی آنها تغییراتی رخ داده است. گاهی این تغییرها و گسترش یا كاهش معانی آن واژهها و اصطلاحات بهطورطبیعی رخ دادهاند و در این تغییرها نیت نادرستی وجود نداشته است. اما گاهی تغییرها غیرطبیعی است و وجود اغراضی ویژه و چهبسا سوءنیت موجب تحول در مفاهیم آنها شده است. دراینبین اصطلاحی كه بر ارزشهای متعالی و پذیرفته جامعه دلالت دارد تحریف میشود. همانگونهكه میدانید هر كالای نفیس و باارزشی چون طلا، نمونه تقلبی دارد و سودجویان بدل آن را میسازند، یا برای اشیای عتیقه
نمونههای قلابی و بدلی درست میكنند و بهجای جنس اصلی معرفی میكنند. درزمینه مفاهیم و ارزشها نیز وقتی فرصتطلبان پی میبرند كه ارزشهایی برای جامعه مطلوب است و اهمیت دارد، بر آن میشوند كه ارزشها را تحریف كنند و مصادیقی غیرواقعی از آنها بسازند. طبیعی است كه جامعه با توجه به ذهنیتش از آن ارزشها، نمونههای قلابی و بدلی را بهمنزله مصادیق آن ارزشها میپذیرد. عنوان شیعه ازجمله اصطلاحاتی است كه اهمیت و ارزشی ویژه دارد و در سخنان پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله و اهلبیت علیهم السلام مقامی عالی و جایگاهی بلند برای شیعه معرفی شده است. اما برخی افراد ناصالح بر آن شدند كه بهدروغ خود را شیعه بخوانند و مصادیقی غیرواقعی برای شیعه بتراشند. درمقابل، ائمه اطهار علیهم السلام با هدف زدودن انحرافات و ناخالصیها از سیمای شیعه برای معرفی شیعه واقعی بسیار كوشیدند و فرمودند كه شیعه خالص و واقعی، شرایط و ویژگیهایی ممتاز دارد و چنان نیست كه هركس اهلبیت علیهم السلام را دوست دارد، شیعه به شمار آید.
ازجمله اصطلاحات و واژههایی كه در فرهنگ اسلامی ما جایگاهی ویژه دارد، «عرفان» و «عارف» است. این اصطلاحات از صدر اسلام مطرح بوده و اهمیتی ویژه داشته است. مسئله عرفان بالله و معرفت خداوند چنان جایگاه بلندی دارد كه هركس نمیتواند بدان دست یابد. همین جایگاه موجب شد كه افراد منحرف و شیاد تعریفهایی از «عارف» ارائه دهند و مصادیقی را برای آن برشمارند تا خودشان نیز در زمره همان مصادیق جعلی و بدلی قرار گیرند و عارف شناخته شوند. بدینترتیب، امروزه در جامعه ما گاهی برخی اقشار معنایی از عارف برداشت میكنند كه نهتنها از جایگاه بزرگ و ارزشمندش در اسلام برخوردار نیست، بلكه جایگاه و ارزشی منفی نیز دارد. برای نمونه، برخی عارف را با صوفی یكسان میدانند و هردو را رد میكنند. برخی مفهوم عارف را با مفهوم شاعر
یكسان میانگارند. شاید برداشت اخیر ازآنروست كه در سخنان بسیاری از عرفا تعبیرهای شاعرانه فراوان یافت میشود و بسیاری از عرفا، شاعر نیز بودهاند.
در اینجا لازم است ما قدری درباره مفهوم «عارف» سخن بگوییم و تفاوت آن را با مفاهیم مشابه بازشناسیم. سپس بهاجمال راه رسیدن به عرفان واقعی را كه نزد اهلبیت علیهم السلام پذیرفته است معرفی كنیم. «عارف»، اسم فاعل، و مصدر آن «معرفت» و «عرفان» است. عرفان كه شناخت و معرفت معنا میدهد، در اصطلاح بهمعنای شناخت خداوند متعال است. از دیدگاه اهلبیت علیهم السلام «عارف بالله» كسی است كه به عالیترین درجه معرفت بشر كه دستیابی به آن برای انسان ممكن است دست یافته باشد. اما در این اصطلاح تحریفهایی شده و در یكی از آنها عارف با شاعر یكسان دانسته شده است. برای بیان چرایی این یكسانانگاری و بطلانش لازم است كه به اصطلاح «شاعر» نگاهی بیفكنیم، تا نسبت آن را با عارف بازشناسیم.
«شاعر» اسم فاعل از ریشه «شعر» است. در صناعات خمس منطق آمده: شعر صنعتی است كه در آن از مقدمات برهانی یا جدلی استفاده نمیشود، بلكه در شعر از مقدمات وهمی و تخیلی استفاده میشود و هدف از شعر نیز تحریك احساسات شنونده است. شاعر در پی آن نیست كه با شعر خود مطلب حقی را اثبات كند و بر آن دلیل و برهان ارائه دهد، بلكه در پی آن است كه احساسات شنونده را تحریك كند. شاعر كسی است كه بهطورمنطقی بتواند مفاهیم تخیلی را بهگونهای به مخاطبان القا كند كه احساساتشان تحریك شود؛ در جنگ، با اشعار حماسی و رجزهایی كه میخواند، نیروها را برای رزم با دشمن تحریك كند؛ در
مجالس شادی با سرودههای خود، شادمانی را در مردم برانگیزد؛ و در مجلس حزن و اندوه با مراثیاش، مخاطبان خود را غمگین سازد.
این تحریك احساسات در جنگ با تحریك قوه غضبیه صورت میپذیرد و در مواقع دیگر با تحریك عواطف و برانگیخته شدن محبت، شادمانی یا غم و دیگر احساسات رخ میدهد. بههرروی، سروكار شعر با احساسات و عواطف است، نه عقل و آنچه از صنعت شعر انتظار میرود، تنها تحریك احساسات است. همچنین در اصطلاح منطقی شعر، داشتن نظم و قافیه از ویژگیهای شعر به شمار نمیآید و شعر تنها نوع بیانی است كه در آن از مقدمات و گزارههای تخیلی استفاده شده است. اصطلاح دوم شعر به ادبیات مربوط است كه در این اصطلاح، شعر عبارت است از بیان مفاهیم تخیلی در قالبی منظوم. ازاینرو، هرگونه شعر، چه شعر نو و چه شعر قدیم، باید از نوعی وزن و قافیه برخوردار باشد. بههیچروی از شاعر انتظار نمیرود كه در اشعار خود از برهان و مقدمات بدیهی و برهانی استفاده كند. از شعر نیز انتظار نمیرود كه واقعیات را بیان كند. بنابراین برخی گفتهاند: إِنَّ أَحْسَنَ الشِّعْرِ أكذَبُه؛(1) «نیكوترین شعر، دروغآمیزترینِ آن است».
برداشت برخی از عرفان و عارف همان برداشت از شاعر و شعر است. از دیدگاه آنان، عارف كسی است كه مفاهیم الهی، معنوی و عرفانی را در قالب مفاهیم تخیلی بیان كند. حال اگر آن مطالب را در قالب شعر و نظم ارائه كرد، شاعر نیز به شمار میآید؛ مانند اشعار حافظ كه مفاهیم بلند معنوی و الهی را در قالب شعر و تخیل ارائه كرده است. وجود چنین شباهتی میان كار عارف و شاعر موجب شده كه
1. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج17، باب 1، ص166.
برخی عارف را با شاعر یكسان بپندارند و گمان كنند عارف كسی است كه شعر میگوید و در اشعار خود از می و ساقی و ساغر نام میبرد. این برداشتی عامیانه و نادرست از عرفان و عارف است. البته درباره كاربرد واژگانی چون می، ساقی و ساغر در اشعار و تعابیر عرفانی قضاوتهایی گوناگون وجود دارد كه برخی از آنها جانب افراط دارد و برخی جانب تفریط. برخی این رویه را برنمیتابند و برآناند كه نباید برای تبیین مفاهیم دینی و الهی از واژگانی استفاده شود كه در عرف مردم مصادیق و متعلق آنها حرام و منفور است. برعكس، برخی معتقدند كه قوام عرفان به استفاده از می و ساغر و دلبر و چنین واژگانی است و شعری عرفانی است كه حتماً از می سخن گفته باشد. این دو برداشت نادرست است.
در قرآن برای بیان حقایق بلند و معنوی و اخروی، گاه از واژگانی چون خمر استفاده شده كه نام مایعی پلید و نجس است. برای نمونه خداوند میفرماید: مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فِیهَا أَنْهَارٌ مِّن مَّاء غَیْرِ آسِنٍ وَأَنْهَارٌ مِن لَّبَنٍ لَّمْ یَتَغَیَّرْ طَعْمُهُ وَأَنْهَارٌ مِّنْ خَمْرٍ لَّذَّةٍ لِّلشَّارِبِین؛(1) «وصف آن بهشتی كه پرهیزكاران را وعده دادهاند، این است كه در آن جویهایی است از آبی دگرگوننشدنی و جویهایی از شیری كه مزهاش برنگردد و جویهایی از بادهای كه لذتبخش آشامندگان است».
آشكار است كه منظور از باده و می بهشتی در این آیه و دیگر آیاتی كه مضمونی مشابه دارند، آن مایع مستكننده، نجس و حرام نیست. چنین كاربردی جنبه تشبیه دارد و این كاربردهای استعاری، تخیلی، كنایی و تشبیهی در ادبیات نهتنها مردود نیست، بلكه موجب لطافت كلام و حسن آن میشود و بهمقتضای مقام خطاب صورت میپذیرد. همچنین اگر عارفی در اشعار خود از واژه می و خمر استفاده میكند، آشكار است كه منظورش شراب نجس و حرام نیست، بلكه
1. محمد (47)، 15.
این واژگان در فرهنگ عرفان، معانی عرفانی ویژهای دارند. پس نباید استفاده از چنین واژگانی را در اشعار عرفا و سخنانشان برای بیان معارف بلند دینی، كجسلیقگی و رویهای نكوهیده به شمار آوریم. چه در گذشته و چه در روزگار ما، برخی از رجال دینی و علمای بزرگ و والامقام ذوق شعر نیز داشتهاند و در اشعار عرفانی خود از همین واژگان استفاده كردهاند، اما بههیچرو، منظورشان معنا و مفهومی نیست كه در عرف مردم استفاده میشود، بلكه از این واژگان، معانی خاص عرفانی را در نظر داشتهاند. مرحوم حاجشیخغلامرضا یزدی كه مردی عالم و زاهد و ازنظر معنوی فوقالعاده بود، در سخنرانیهای خود اشعار حافظ را میخواند و میگفت كه منظور حافظ از این اشعار آنچه برخی میپندارند نیست. برای نمونه، وی این شعر را فراوان میخواند:
گر كسان قدر می بدانندی شب نخفتی و رَز نشانندی
پای هر خوشهای كنیزك ترك نشاندی مگس پرانندی
وی میگفت كه منظور حافظ از بیت نخست این بوده كه اگر كسانی قدر انس با خدا را میدانستند، شبها نمیخوابیدند و او را عبادت میكردند. همچنین در بیت دوم میگوید كه آنان از دلشان مواظبت میكنند كه خیالهای باطل و هوسهای شیطانی در آن راه نیابد و تنها یاد خدا به قلبشان وارد شود.
بههرحال، برداشت برخی از عرفان، مهارت بیان مطالب بلند الهی و نامحسوس در تعابیر شاعرانه، و تشبیه آن امور ماورای مادی به محسوسات است. این برداشت از آنجا به دست آمد كه دیدند عرفا در قالب شعر و با استعاره و كنایه مطالب بلند عرفانی را بیان میكنند. در اینگونه برداشتها، عرفان از سنخ اموری است كه با
واژگان، اصطلاحات و تعبیرهای ویژه از آن سخن میگویند و امری فكری و ذهنی به شمار میآید. اما در این دوران، برداشت دیگری از عرفان شایع شده كه به رفتار و روشهای عملی ویژه اختصاص دارد. در اینگونه عرفان كه حتی میان مذاهب غیرالهی و مادی مانند بودیسم(1) رواج دارد، برنامهها و تمرینهای عملی و روانی، ازجمله تمركز بر برخی چیزها گنجانده شده كه موجب گسترش درك انسان و افزایش قدرت بدنی و روحی او میشود. این تمرینها و ریاضتها كه ازجمله مرتاضان هندی به آنها دست میزنند، چنان به فرد تمركز و آرامش میبخشد و قدرت روحی و بدنیاش را بالا میبرد كه میتواند كارهایی خارقالعاده انجام دهد. برای نمونه، میتواند اجسام بسیار سنگین را جابهجا كنند یا ازنظر روحی بر دیگران چیرگی یابد. یكی از نتایج این تمرینهای روحی و تمركزها هیپنوتیزم(2) است كه فرد با داشتن این مهارت و دانش، میتواند از راه چشم بر دیگری تصرف یابد و چیزهایی را به او تلقین كند.
چنانكه میدانید، امروزه بر اینگونه ریاضتها و تمرینهای بدنی و روحی ویژه كه قدرت بدنی و روحی انسان را بالا میبرد، نام عرفان مینهند. آنگاه عرفان را به عرفان الهی و غیرالهی تقسیم میكنند كه عرفان الهی در ادیان آسمانی ریشه دارد و عرفان غیرالهی میان بتپرستها، بوداییها و هندوها رایج است. عرفان غیرالهی مشتمل بر تمرینهای بدنی و روحی ویژه است كه آثاری خاص برجا مینهد. اما حقیقت این است كه نه آن برداشتهای نابهجا از عرفان كه به افكار، واژهها و سخنانی خاص مربوط است و برخی آن را عرفان نظری نامیدهاند، نه این روشهای عملی و ریاضتهای روحی و بدنی كه عرفان عملی
1. Buddhism.
2. Hypnotism.
میخوانند، هیچیك عرفان به شمار نمیآید. حقیقت عرفان هیچیك از این اصطلاحات نیست، بلكه شهود جلوههای الهی و درك بهتر خداوند است. عرفان بههیچروی به معانی یادشده نیست و نمیتوان داشتن مهارت در ارائه مفاهیم معنوی را در قالب شعر و با تعابیر كنایی، استعاری و تخیلی، عرفان به شمار آورد. این تمرینهای خاص بدنی و روحی نیز عرفان نیستند، بلكه عرفان حقیقی شناخت بهتر خداوند است. این همان عرفان نابی است كه امیر مؤمنان علیه السلام در تبیین نخستین ویژگی شیعیان واقعی، آنان را متصف بدان میدانند و میفرمایند: هم العارفون بالله. درحقیقت، این وصف جامع و برآیند دیگر ویژگیهای شیعیان حقیقی است و دیگر اوصاف، لوازم این وصف به شمار میآیند.
عرفان نیز مانند همه حقایق عالم، ازجمله ایمان و عدالت، مراتبی دارد. مرتبه نخست عرفان و معرفت خدا كه شرط آغازین ورود به اسلام و تشیع است، شناخت خدا با اوصاف یادشده از او در قرآن است. شناخت خدا و اوصافش از ضروریات اسلام است و اگر كسی به خداوند یا به صفاتش كه ازجمله آنها مكان نداشتن اوست اعتقاد نداشته باشد، موحد و مسلمان نیست. اما با این پایینترین مرتبه معرفت خدا كه شرط اسلامیت و تشیع است، كسی عارف بالله شناخته نمیشود و منظور امیر مؤمنان علیه السلام از «العارفون بالله» این مرتبه پایین از معرفت خدا نیست. عارف بالله و حقیقی كسی است كه به معرفت كامل خداوند دست یافته باشد؛ چنانكه به هركس فقه میداند فقیه نمیگویند و فقیه كسی است كه واجد فقه است و به بالاترین مراتب فقاهت و اجتهاد و قدرت استنباط در فقه دست یافته و فقه در وجودش رسوخ كرده است.
عارف بالله كسی است كه معرفت الهی در دلش نفوذ كرده است و بهتعبیردیگر، معرفتش به خداوند كامل شده است. این معرفت و عرفان، تنها با یادگیری مفاهیم و آگاهی از براهین اثبات وجود خداوند و صفات ثبوتیه و سلبیه و صفات جلال و جمال حاصل نمیشود. همه ما دعای جوشن كبیر را كه در آن هزار صفت و نام خداوند متعال آمده میخوانیم و به صحت معانی آن اعتقاد داریم، اما چنان نیست كه هركس این نامها را بخواند، عارف باشد. عارف كسی است كه معرفت و اعتقاد به خداوند و صفات او در قلبش رسوخ یافته باشد. اینكه چیزی به ذهن انسان راه یابد و عقل وی نیز آن را تأیید كند، بااینكه باوری در قلبش پدید آید، متفاوت است. آنچه انسان با ذهن درمییابد و از آن آگاه میشود با آنچه در دل باور میكند، بسیار تفاوت دارد. كسانی به معرفت حقیقی خدا دست یافتهاند و عارف باللهاند كه افزون بر شناخت ذهنی خداوند و اسما و صفات او، دلشان نیز خداوند و صفاتش را باور داشته باشد و آن معرفت، كاملاً در قلب و دلشان رسوخ یافته باشد.
در روایتی درباره عظمت علم آمده است: اَلْعِلْمُ نُورٌ یَقذِفُهُ اللَّهُ فِی قَلْبِ مَنْ یَشَاء؛(1) «علم نوری است كه خداوند در قلب هركس که خود بخواهد قرار میدهد». بیتردید این علم كه خداوند، هركه را لایق یافت از آن بهرهمند میگرداند، تنها فراگیری برخی مفاهیم، دانشها، اصطلاحها و استدلالهای علمی نیست؛ چون اینها را یك كافر نیز میتواند فراگیرد. یك فرد كافر نیز میتواند كتابهای فلسفی و عرفانی را بخواند و حفظ كند و اگر تنها با فراگیری مفاهیم و اصطلاحات عرفانی كسی عارف بالله میشد، افراد كافر و منكر خدا نیز میتوانستند عارف بالله شوند! عارف كسی است كه افزون بر معرفت حصولی به
1. امام صادق علیه السلام ، مصباح الشریعة، ص16.
خداوند و فراگیری مفاهیم و اصطلاحات، آن معرفت از ذهنش فراتر رود و وارد قلب و دلش گردد. او باید در دل به آنچه فراگرفته باور داشته باشد و آن باور در عمل و رفتارش نیز بروز یابد. ما میگوییم كه خداوند همهجا حضور دارد، اما حضور او را باور نداریم؛ چون اگر باور داشتیم، در خلوت و دور از چشم دیگران گناه نمیكردیم. اگر چندین برهان بر حضور خداوند اقامه كنیم و بدانیم كه هیچچیز ازنظر او پنهان نیست، تازمانیكه آن علم به باور تبدیل نشود، در رفتار ما تأثیری نخواهد گذاشت. پس معرفت و علم مطلوبْ نوری است كه از فراگرفتن برخی واژگان و مفاهیم، فراتر باشد. این علم حتی از دانستن یكسری براهین فراتر است؛ معرفتی است كه در دل انسان رسوخ میكند و بهترین نامی كه میتوان بر این باور و معرفت قلبی و درونی نهاد، نور است كه خداوند بهوسیله آن، انسان را هدایت میكند.
همگان شایستگی برخورداری از معرفت و عرفان الهی را ندارند. این معرفت و نور در اختیار كسانی قرار میگیرد كه مدارج تعالی، ترقی و كمال را گذرانده باشند و به وجود خود چنان گسترهای بخشیده باشند كه بتوانند ظرف نور الهی شوند. چنانكه آینه بهسبب شفافیت و صیقلخوردگی میتواند نور را جذب كند و آن را بازبتاباند، اما جسم كدر، تیره و غیرشفاف نمیتواند نور را بازتاب دهد. آن شایستگی بهرهمندی از نور الهی با عمل و كوشش درجهت بندگی خداوند به دست میآید؛ چنان كه خداوند فرمود: یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَن یَشَاء؛(1) «خدا هركه را خواهد به نور خود راه نماید». طبیعی است هرچه كوشش انسان در مسیر بندگی خداوند و كسب معارف الهی بیشتر شود، خداوند مراتب عالیتری را از عرفان خویش به او میچشاند و وی را به مراتب عالیتر هدایت خویش رهنمون
1. نور (24)، 35.
میسازد. هدایت الهی مراتبی دارد و هر گامی كه انسان بهسوی خدا برمیدارد، از مرتبه بالاتری از هدایت الهی برخوردار میشود؛ چنان كه خداوند فرمود: وَالَّذِینَ اهْتَدَوْا زَادَهُمْ هُدىً وَآتَاهُمْ تَقْواهُم؛(1) «و آنان كه هدایت شدند، خدا آنان را هرچه بیشتر هدایت بخشید و [توفیق] پرهیزكاریشان داد».
بنابراین عرفانی كه كمال انسان و نشانِ شیعه واقعی و روح تشیع است، با خواندن كتاب و فراگیری برخی مفاهیم و اصطلاحات و بیان آنها در تركیبهای شاعرانه حاصل نمیشود، بلكه با خودسازی و كوشش درجهت كسب معارف الهی و به كار بستن آنها و بندگی خداوند به دست میآید. البته عارفان تعبیراتی شاعرانه دارند و با اشعاری عرفانی، برخاسته از نورانیت دل، از احساسات درونی و دریافتهای قلبی خود پرده برمیدارند. اما چنان نیست كه هركسی شعر بگوید و در شعر خود از مفاهیم معنوی و الهی استفاده كند، عارف باشد. عرفان و معرفت حقیقی در پرتو تجلی نور الهی در قلب حاصل میشود؛ نوری كه خداوند به قلب مؤمن میتاباند و با آن نور، او را از تاریكی جهل خارج میگرداند. شرط دستیابی به چنین معرفت و عرفانی، تمرین بندگی خدا و عمل به دستورهای اوست.
1. محمد (47)، 17.
در جلسههای پیشین به بررسی دو ویژگی اصلی و محوری شیعیان واقعی پرداختیم. ویژگی محوری دیگر شیعیان واقعی كه حضرت با تعبیر «أَهْلُ الْفَضَایلِ وَالْفَوَاضِل» از آن نام میبرند، برخورداری آنان از فضیلتها و ملكات عالی اخلاقی است.
فضایل و فواضل، از یك ریشهاند و در لغت یك معنا برای آنها برشمردهاند. فضایل بهمعنای فضیلتها و فواضل بهمعنای صاحبان فضیلت آمده است. اما به نظر میرسد كه فضایل بیشتر درباره ملكات راسخ و صفات ثابت كاربرد دارد و فواضل درباره رفتارهای اخلاقی مانند احسان به دیگران كه ممكن است هنوز بهصورت ملكه راسخ درنیامده باشد، به كار میرود. چنان كه گفتیم، ویژگی عرفان و معرفت بالله و عمل به دستورهای الهی و اطاعت از او و نیز برخورداری از فضیلتها سه ویژگی كلی و اساسی شیعیان به شمار میآید. این سه ویژگی از امور تشكیكی و دارای مراتب و درجات كمّی و كیفیاند. البته مراتب كمّی در جایی تحقق مییابد كه صفات كمیتپذیر باشند. برای مثال، رفتار و عمل به
دستورهای خدا كمیتپذیرند و ازایننظر مقدار آنها میتواند متفاوت باشد؛ چنانكه مقدار عبادت كسی كه به واجبات بسنده میكند، كمتر از عبادت كسی است كه افزون بر آن، مستحبات را نیز انجام میدهد. همچنین با توجه به آنكه مستحبات فراواناند، افراد ازجهت انجام مستحبات متفاوتاند. پس عمل به دستورهای خداوند و برخورداری از فضیلتها دارای مراتب كمّی است و افراد ازجهت شمار و مقدار فضایلی كه كسب كردهاند متفاوتاند. اما مهمتر از اختلاف و مراتب كمّی صفات و خصلتها، مراتب كیفی آنهاست.
ازنظر كیفیت، معرفت مؤمنان و تربیتشدگان مكتب اهلبیت علیهم السلام یكسان نیست و مراتبی دارد. گاهی اختلاف میان معرفت و مراتب تقوای افراد بهاندازهای گسترده است كه نمیتوان آن را بازشناخت و فهمید و هرگز امكان مقایسه وجود ندارد. با الهام از كلام نورانی رسول خدا صلی الله علیه و آله درباره یكی از فضایل امیر مؤمنان علیه السلام به توضیح این مطلب میپردازیم. آن حضرت درباره شجاعت و شهامت امیر مؤمنان علیه السلام در جنگ خندق و كشتن عمروبنعبدود، آن جنگاور نامی قریش كه سرآغازی برای شكست ایشان در آن جنگ بود و اخلاص آن حضرت در اقدام بزرگشان فرمود: ضَرْبَةُ عَِلی یوْمَ الْخَنْدَقِ أَفْضَلُ مِنْ عِبَادَةِ الثَّقَلَین؛(1) «ضربتی كه علی علیه السلام در جنگ خندق بر فرق عمروبنعبدود زد، افضل از عبادت جن و انس است». بنابر این روایت، ما هرگز ارزش و عظمت نواختن شمشیر امیر مؤمنان علیه السلام را بر فرق عمروبنعبدود درك نمیكنیم؛ چراكه شمار جنیان را از آغاز آفرینششان تاكنون نمیدانیم تا بتوانیم حد و ارزشی برای عبادت آنها ترسیم كنیم. اما درباره عبادت انسانها، امروزه حدود هفت میلیارد انسان روی زمین زندگی میكنند و از آغاز آفرینش حضرت آدم، میلیاردها انسان روی زمین زندگی
1. سیدبنطاووس، اقبال الاعمال، ص417.
كردهاند. نامیدن «ثقلین» در روایت، همه انسانها را در بر میگیرد كه پیامبران الهی نیز در شمار آنها قرار دارند. حتی اگر ما پیامبران را استثنا كنیم، ثقلین شامل همه جنیان و همه انسانها، ازجمله اولیای خدا، بهجز پیامبران الهی خواهد بود. پس اگر عبادت همه آنها را در یك كفه ترازو، و ضربه شمشیر آن حضرت را در كفه دیگر قرار دهیم، آن ضربه از عبادت میلیاردها جن و انس كه از آغاز آفرینششان انجام شده یا امكان تحقق دارد، برتر است. با اینكه آن ضربه شمشیر در یك لحظه نواخته شده و شاید نبرد امیر مؤمنان علیه السلام با عمرو بیش از دو دقیقه طول نکشیده باشد، اما آن عمل با آن كمیت اندك، ازنظر كیفیت چنان عظمتی دارد كه نمیتوان مقیاسی برای سنجشش در نظر گرفت.
برای تشخیص برتری و مرتبه كیفی و سنجش رفتار ازنظر كیفیت، دو معیار و ملاك وجود دارد. معیار نخست معرفت كسی است كه آن عمل را انجام میدهد. ازآنجاكه برای فهم مسائل معنوی و دینی، ما ناچاریم از نمونهها و مثالهای عرفی و محسوس استفاده كنیم تا آمادگی لازم را برای درك آن مسائل معنوی و دینی بیابیم، به نمونهای عرفی اشاره میكنم: فرض كنید كه در یكی از اعیاد بزرگ، شخصیتی دینی و مذهبی، چون مقام معظم رهبری (حفظهالله) بار عام میدهد و هركس نزد ایشان شرفیاب میشود، هدیهای میبرد و پاداشی دریافت میكند. ممكن است یكی از مراجع بزرگ تقلید كه از موقعیت مذهبی، علمی و اجتماعی والایی برخوردار است، در دیدار با مقام معظم رهبری قرآن یا هدیه ارزنده دیگری به ایشان تقدیم كند. همچنین ممكن است یكی از شاگردان یا اعضای
دفتر مقام معظم رهبری به دیدار ایشان برود و هدیهای تقدیم كند؛ یا یك فرد عادی یا شخصی نیازمند بهبهانه روز عید نزد ایشان برود و هدیهای تقدیم كند تا پاداشی بگیرد. فرض كنید همه افرادی كه برشمردیم یك گل یا یك قرآن كه كمیت یكسانی دارند، تقدیم كنند. اما آیا هدیهها ازنظر كیفیت یكساناند؟ آیا هدیه مرجع تقلیدی كه از مقام، موقعیت و معرفتی والا برخوردار است، ازنظر كیفیت در حد هدیهای است كه فردی عادی به مقام معظم رهبری تقدیم میكند؟ بیشك كیفیت اقدام و رفتار آنها با یكدیگر بسیار متفاوت است.
فرض كنیم ما دوستی داریم كه در شهری دور زندگی میكند و بین ما و او پیوندی ناگسستنی برقرار است و بهشدت به یكدیگر علاقهمندیم. آن دوست رنج سفر را به جان میخرد و به دیدار ما میآید تا سالروز تولدمان را به ما تبریك گوید و هدیهای هرچند كممقدار تقدیم كند. همچنین شخص دیگری كه رفیق ما به شمار نمیآید، به دیدارمان میآید و هدیهای تقدیم میكند تا در مقابلش در خانة ما نهاری بخورد یا پولی دریافت كند. آیا آن دو هدیه كه ازنظر مادی یكساناند، كیفیتی یكسان دارند؟ بیتردید هدیه دوستی كه ما را بسیار دوست دارد و ازسر علاقه و محبت هدیهای تقدیممان میكند، برای ما بسیار ارزشمندتر است؛ چون آن را دوستی به ما داده كه با دیدنش بسیار شاد میشویم. افزون بر آن، او هدیهاش را با همه عشق و احساس خالصانه به ما تقدیم كرده است. این هدیه بسیار ارزشمندتر از هدیه فردی عادی است كه دوست ما به شمار نمیآید و برای دریافت مزد یا پاداش به ما هدیه میدهد؛ حتی اگر هدیه دوستمان ازنظر مادی كمبهاتر باشد.
مراتب عبادتهای بندگان خدا بسیار فراوان است و فاصله بین برخی از این مراتب قابل اندازهگیری نیست. ازاینرو درك مقام عبادت اولیای خدا و معصومان علیهم السلام
برای ما تصورپذیر نیست؛ چه رسد به آنكه بتوانیم به پایه و مرتبه عبادت آنها دست یابیم؛ مانند كسانی كه عبادتهای فراوان آنان و شبزندهداریهایشان تنها برای رضای خداست و بهطمع بهشت یا ترس از جهنم، خدا را عبادت نكردهاند. آنان كه حتی اگر خداوند صد بار آنها را بسوزاند و دوباره زنده كند، باز بهسبب عشق به خداوند و برای جلب رضای او، عبادتش میكنند و میدانند كه عبادتشان موجب خشنودی خداوند میشود. امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: مَا عَبَدْتُك خَوْفاً مِنْ نَارِك وَلاَ طَمَعاً فِی جَنَّتِكَ لَكِنْ وَجَدْتُكَ أَهْلاً لِلْعِبَادَةِ فَعَبَدْتُك؛(1) «خدایا، من تو را بهجهت ترس از آتش جهنمت یا طمع و رغبت به بهشتت عبادت نكردم، بلكه تو را شایسته عبادت یافتم و عبادتت كردم».
آیا عبادت آن حضرت را كه سرآمد خداشناسان و بندگان خالص خداست، میتوان با عبادت ما قیاس كرد؟ خداوند درقبال انجام اعمال صالح در صدها آیه و روایت به ما وعده داده است؛ مانند بهشتی كه در عظمت و شكوه با عالم ماده قیاسپذیر نیست و خداوند در وعده خود به جویندگان مغفرتش فرموده است: وَسَارِعُواْ إِلَى مَغْفِرَه مِّن رَّبِّكُمْ وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِین؛(2) «و بشتابید بهسوی آمرزش از پروردگارتان و بهشتی كه پهنای آن آسمانها و زمین است [و] ازبهر پرهیزگاران آماده شده است». اما با وجود همه این پاداشها، ما وقتی دو ركعت نماز میخوانیم بر خداوند منت میگذاریم.
روشن شد كه نخستین معیار تفاوت كیفی اعمال و اختلاف مراتب افراد، معرفت
1. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج70، باب 53، ص186، ح1.
2. آلعمران (3)، 133.
است و هرچه معرفت افراد بیشتر باشد، عمل آنان ارزشمندتر خواهد بود. معیار و ملاك دوم تفاوت كیفی رفتار، «اخلاص» است. هرچند این فرض ناشدنی مینُماید، میتوان تصور كرد كه دو نفر معرفت یكسانی داشته باشند و درسهای یكسانی را گذرانده باشند و دانش و میزان درك و فهمشان نیز برابر باشد و حتی برنامه عملی یكسانی را گذرانده باشند، اما ازنظر اخلاص در عمل با یكدیگر متفاوت باشند. ممكن است یكی از آن دو تن، انگیزه الهی عبادت و انجام عمل صالح را با انگیزههای غیرالهی آلوده سازد. گرچه آن انگیزه غیرالهی شاید در حدی نباشد كه ریا به شمار آید و عمل را باطل سازد، اما از ارزش و خلوصش میكاهد؛ زیرا هرچه عمل خالصتر باشد، ارزش آن بیشتر است. عملی نزد خداوند ارزش و مرتبه عالی دارد كه از شائبههای مادی بهطوركامل برکنار باشد و تنها برای جلب رضای خداوند انجام شده باشد. امام صادق علیه السلام روایت كردهاند كه خداوند فرمود: أَنَا خَیرُ شَرِیكٍ مَنْ أَشْرَك مَعِیَ غَیْرِی فِی عَمَلِهِ لَمْ أقْبَلْهُ إلاَّ مَا كانَ خَالِصا؛(1) «من بهترین شریكم. هركسی در كارهای خود برای من شریكی قرار دهد، آن را نخواهم پذیرفت. من عملی را میپذیرم كه خالص باشد».
اگر كسی نمازی بخواند یا صدقه بدهد یا هر عمل خیر دیگری انجام دهد و سهمی از آن را به غیر خدا اختصاص دهد، خداوند سهمش را از آن عمل به دیگری وامیگذارد و در آن عمل برای خود سهمی در نظر نمیگیرد. خداوند عملی را از ما میپذیرد كه خالص باشد. این موضوع خود نشان عظمت و ارزش والای عمل خالص است. ازسویدیگر، وقتی انسان كسی را در عمل خود با خدا شریك میكند، نهایت بیادبی و ناسپاسی را درحق خداوند انجام داده؛ زیرا بنده حقیری را در ردیف خدا قرار داده و برای او سهمی از عمل خود در نظر گرفته است.
1. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج70، باب 54، ص243، ح15.
ما معرفت و اخلاص را دو معیار برای تفاوت كیفی اعمال و اختلاف مراتب افراد معرفی كردیم، اما حقیقت این است كه آن دو متلازم یكدیگرند. هركس معرفتش بیشتر باشد، اخلاصش در عمل نیز بیشتر است. معرفت در رفتار و فضایل انسان جایگاهی ویژه دارد و بین معرفت به خدا و عمل به دستورهای الهی و فضایل و ویژگیهای شایسته كه در كلام امیر مؤمنان علیه السلام اساسیترین صفات شیعیان خوانده شده، ارتباطی تنگاتنگ وجود دارد.
ریشه همه اعمال و كمالات انسان معرفت است. اگر انسان بخواهد عملش شایستهتر و مطلوبتر واقع شود، باید معرفتش را قویتر و راسختر گرداند. وقتی معرفت انسان افزایش یافت، بیشتر به دستورهای خداوند عمل میكند و عملش ارزشمندتر میگردد. درنتیجه این گسترش اعمال صالح و بالاتر رفتن كیفیت آنها، انسان پرهیزگاری و ملكات بیشتری را به دست میآورد؛ چون پرهیزگاری محصول تكرار و مداومت بر عمل صالح و ترك اعمال ناشایست است. وقتی عمل انسان با تقوا همراه شد، اندك آن نیز ارزشمند خواهد بود. مفضلبنعُمر میگوید:
كُنْتُ عِنْدَ أَبِیعَبْدِ اللَّه علیه السلام فَذَكرْنَا الأَعْمَالَ، فَقُلْتُ أَنَا: مَا أَضْعَفَ عَمَلِی، فَقَالَ: مَهْ، اسْتَغْفِرِ اللَّهَ. ثُمَّ قَالَ لِی: إِنَّ قَلیلَ الْعَمَلِ مَعَ التَّقْوَی خَیْرٌ مِنْ كَثِیرِ الْعَمَلِ بِلاَ تَقْویً. قُلْتُ: كَیْفَ یَكُونُ كثِیرٌ بِلاَ تَقْویً؟ قَالَ: نَعَمْ مِثْلُ الرَّجُلِ یُطْعِمُ طَعَامَهُ وَیَرْفُقُ جِیرَانَهُ وَیؤََطِّئُ رَحْلَهُ فَإِذَا ارْتَفَعَ لَهُ الْبَابُ مِنَ الْحَرَامِ دَخَلَ فِیهِ، فَهَذَا الْعَمَلُ بِلاَ تَقْویً وَیَكُونُ الآخَرُ لَیْسَ عِندَهُ فَإِذَا ارْتَفَعَ لَهُ الْبَابُ مِنَ الْحَرَامِ لَمْ یَدْخُلْ فِیه؛(1) نزد امام صادق علیه السلام بودم كه
1. محمدبنیعقوب کلینی، الکافی، ج2، ص76، ح7.
سخن از اعمال به میان آمد. من گفتم: «عمل من بسیار ناچیز است». امام فرمود: «آرام باش و استغفار كن». سپس به من فرمود: «عمل كمِ با تقوا از عمل فراوانِ بدون تقوا بهتر است». عرض كردم: «چگونه عمل فراوانی بدون تقوا خواهد بود؟» فرمود: «مانند كسی كه اطعام میكند و با همسایگانش بهمهربانی رفتار میكند و در خانهاش باز است، ولی چون دری از حرام به رویش گشوده شود بدان درآید (یعنی از حرام خودداری نمیكند). این عملها بدون تقواست؛ و مردِ دیگر این عملها را ندارد (عملش اندك است)، ولی در حرام نیز وارد نمیشود».
روایاتی ازایندست، بیشتر به جنبه سلبی پرهیزگاری كه همان ترك گناه و رفتارهای بد و نپیوستن به صفات ناپسند است بازمیگردد و بر امور سلبی تكیه دارند و به جنبه اثباتی پرهیزگاری كه انجام اعمال صالح است، ناظر نیست. علمای اخلاق در توجیه روایت یادشده و دیگر روایاتی كه نشانِ بیارزش بودن عمل افراد بیتقواست، گفتهاند: شخص بیتقوایی كه عملی خیر انجام میدهد، مانند كسی است كه با كوشش و زحمت خود درآمدی به دست میآورد و آن را در جیبش میگذارد، اما چون جیب او سوراخ است، كمكم پولها از آن بیرون میریزد و وقتی به منزل میرسد و جیبهایش را وارسی میكند، پولی در آنها نمییابد. همچنین آثار اعمال نیك هنگامی در دل انسان باقی میماند و برای قیامت پسانداز میشود و حتی در دنیا از آثار آنها بهرهمند میگردد كه ترك گناه و انجام اعمال صالح در وی ملكه شود. اما اگر انسان در كنار انجام اعمال خیر مرتكب گناه شد،
آن گناه اعمال خیرش را ضایع میسازد؛ مانند همان كسی كه پولهایش از جیب سوراخش میریزد. درنتیجه هرچقدر آن پول زیاد باشد، از دست میرود. اما اگر جیب انسان سوراخ نباشد، همان پول اندك نیز در آن باقی میماند. انسان بیتقوا نیز اگر اعمال خیر فراوان انجام دهد، بهدلیل نداشتن تقوا و ارتکاب گناه، همه اعمالش تباه میشود؛ اما اگر پرهیزكار بود، اعمال خیرش هرچند اندك، باقی میماند و او از آثار و ثمراتش برخوردار میشود. امیر مؤمنان علیه السلام با توجه به آثار شوم گناه و نقش آن در زوال توفیقات انسان میفرماید:
أَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِیَ الذُّنُوبَ الَّتِی تَهْتِكُ الْعِصَمَ أَللَّهُمَّ اغْفِر لِِیَ الذُّنُوبَ الَّتِی تُنْزِلُ النِّقَمَ أَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِیَ الذُّنُوبَ الَّتِی تُغَیِّرُ النِّعَمَ أَللَّهُمَّ اغْفِر لِیَ الذُّنُوبَ الَّتِی تَحْبِِسُ الدُّعَاءَ أَللَّهُمَّ اغْفِر لِیَ الذُّنُوبَ الَّتی تُنْزِلُ الْبَلاَء؛(1) خدایا، ببخش آن گناهانی را كه پردهها را میدرد. خدایا، ببخش آن گناهانی را كه كیفر عذاب را بر من نازل میكند. خدایا، ببخش آن گناهانی را كه نعمتها را تغییر میدهد. خدایا، ببخش آن گناهانی را كه از تأثیر دعا جلوگیری میكند. خدایا، ببخش آن گناهانی را كه بلا نازل میكند.
تمثیل دیگری كه میتوان برای گناه آورد، این است كه گناه چون سم، اعمال انسان را فاسد میكند. اگر در ظرفی كه در آن آب خنك، شربت یا عسل است قطرهای سم بریزند، دیگر نمیتوان از محتوای آن ظرف استفاده كرد. آن شربتْ شیرین و گواراست، اما وقتی سم به آن افزوده شد، كشنده خواهد بود. دل انسان نیز چون ظرفی است كه با اعمال چشم، گوش، زبان و دست و پا پر میشود. اگر همه آن اعمال سالم باشند و آنچه به قلب و دل انسان راه یافته پاك باشد، همینكه انسان گناهی مرتكب شود، آن گناه چون سمی همه آن اعمال صالح و
1. شیخعباس قمی، مفاتیح الجنان، دعای کمیل.
سالم را تباه و فاسد میسازد. پس انسان باید مراقب باشد كه سم و گناه به دلش راه نیابد؛ زیرا اگر چنین شد ظرف دلش آلوده میشود و اعمالش تباه میگردد. خداوند نیز كه خریدار اعمال پاك و صالح است، اعمالی را كه با گناه تباه و فاسد شدهاند، نمیپذیرد. پس انسان باید مراقب دل و قلب خود باشد و آن را به گناه آلوده نسازد. اگر گناهی نیز مرتكب شد، باید توبه كند؛ چون خداوند اعمال پاك پرهیزكاران را كه با گناه آلوده نگشتهاند میپذیرد: إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِین.(1)
بحث از ارتباط میان شناخت و معرفت و عمل و نیز ارتباط میان ایمان و عمل، ساده به نظر میرسد، اما خود، بحثی اساسی و ریشهدار است و دانشمندان و مكاتب اخلاقی را به خود سرگرم ساخته است. ما درباره ارزش اخلاقی رفتار خوبی مانند احسان به دیگران كه از شخصی كافر سر میزند و مقایسة ارزش اخلاقی آن با رفتار شخصی مؤمن بهسادگی سخن میگوییم، و درنتیجه این مقایسه، به فراتر بودن ارزش اخلاقی اعمال ناشی از معرفت و ایمان حكم میكنیم. اما دانشمندان بسیاری، كوشش فكری فراوان كردهاند تا به منشأ ارزش رفتار پی ببرند و از ارتباط رفتار با اعتقادات آگاه شوند.
نخستینبار، پس از رنسانس و در اروپا، بحث از منشأ ارزش رفتار و ارتباط آن با اعتقادات بهطورجدی و مدون مطرح شد. صاحبنظران و اندیشمندان این مسئله را پیرو بحث درباره ارتباط اخلاق با دین مطرح كردند و در كتابهای بسیاری آوردند. دراینزمینه، تئوری اخلاق منهای دین یا اخلاق منهای خدا مطرح شد كه بنابر آن، انسان میتواند به دین و خدا معتقد نباشد، ولی انسانی ارزشمند باشد و
1. مائده (5)، 27.
اخلاقی پسندیده داشته باشد و رفتار و كارهای خوب انجام دهد. امروزه در فرهنگ الحادی و سكولار و غیردینی غرب این نظریه پذیرفته شده است كه اخلاق و انجام دادن كارهای خوب، به دین و اعتقاد به خدا ربطی ندارد. اعتقاد به دین و خدا به ساحتی از قلب مربوط میشود، و اخلاق به ساحتی دیگر از آن. پس بیاعتقادی به خدا از ارزشهای اخلاقی نیكو مانند راستگویی و كارهای خوب انسان نمیكاهد. دربرابر این نظریه، ما معتقدیم كه ارزش واقعی اخلاق و رفتار، از ایمان به خدا ناشی میشود و بدون اعتقاد به دین و ایمان به خدا، ارزش اخلاق و رفتار، ظاهری و سطحی است. پس اخلاقِ بدون دین و رفتارِ بهظاهر مطلوب منهای اعتقاد به خدا، اثری سرنوشتساز بر روح انسان ندارد.
علمای ما نیز چون بنابر كتاب و سنت بر این باورند كه معرفت و ایمان به خدا منشأ و پایة اعمال صالح و برخورداری از اخلاق حسنه است، به این مباحث نمیپردازند. اما فیلسوفان غرب و مكاتب اخلاقی آن در مباحث فلسفة اخلاق به منشأ ارزشمندی اخلاق و رفتار، فراوان پرداختهاند و به این نتیجه رسیدهاند كه اخلاق بخشی از شخصیت انسان را تشكیل میدهد و ایمان و اعتقاد به دین بخش دیگری از آن را. كسی كه به دین معتقد میشود، بخش و جزئی از شخصیت او شكل گرفته است و بخش مهمتر شخصیت او، اخلاق است و این دو بخش هیچ ارتباطی به هم ندارند. درنتیجه، انسان میتواند فردی شایسته و خوب باشد، اما دین نداشته باشد. متأسفانه این اندیشه میان ما مسلمانان و شیعیان و حتی میان مردم عادی ما نفوذ یافته است و از لابهلای مباحث برخی میتوان حدس زد كه آنان نیز به نظریة اخلاق منهای دین و اعتقاد به خدا گرایش دارند.
حدود پنجاه سال پیش، من در تهران ناظر گفتوگوی دو تن باهم بودم. یكی از آن دو، از شخصی تعریف كرد و گفت كه او انسان خوبی است و اهل نماز و
عبادت و انجام كارهای خیر است. او در سخنانش پایبندی به دین و اخلاق را در كنار هم مطرح میكرد. وقتی سخن او به پایان رسید، دوستش گفت: من معتقدم كه انسان باید اخلاق خوب داشته باشد و رفتار شایسته انجام دهد. بهتعبیردیگر، درستكار و راستگو باشد و مهم نیست كه دین نداشته باشد. مینگرید كه بحث ارتباط اخلاق و رفتار با پایبندی به دین و اعتقاد به خدا بسیار جدی است؛ تاآنجاكه میان عوام نیز نفوذ کرده و آنان نیز با زبان و ادبیات متناسبِ خود، از ارزشمندی اخلاق و رفتار و ارتباط داشتن یا نداشتن آن با اعتقاد به خدا و دین سخن میگویند.
در گفتار پیش، پرسشی درباره ارتباط دین و اخلاق طرح كردیم و توضیحاتی ارائه دادیم. گرچه این موضوعی فلسفی است و با مباحث اخلاقی یا مباحثی كه در قالب موعظه ارائه میشود چندان تناسبی ندارد، برای روشن ساختن سخن امیر مؤمنان علیه السلام ناچاریم به این بحث اشارهای داشته باشیم. گفتیم كه این بحث بهطورمفصل طی دو قرن اخیر در اروپا و محافل دانشگاهی مطرح شده است و كتابهای فراوانی درباره آن نوشتهاند. البته طی یك جلسه نمیتوان به زوایای آن بحث بهتفصیل پرداخت و ازایننظر، ناچاریم كه توضیحاتی كوتاه ارائه كنیم.
در مواجهه با عنوان ارتباط دین و اخلاق، پیش از هر بحث باید چیستی اخلاق و دین مشخص شود و سپس مفهوم نظریة اخلاقی و مكتب اخلاقی تبیین گردد. بهاختصار میگویم كه گاهی ما دین را بهگونهای تعریف میكنیم كه تنها بر دینی الهی مانند دین اسلام منطبق میشود. در این تعریف و برداشت، دین سه بخش عقاید، اخلاق و فقه و دستورهای عملی و قوانین را در بر دارد. اما اخلاق عبارت است از ملكات و صفات پایدار و ناپایدار كه منشأ انجام كارهای پسندیده
و نیكو، یا كارهای بد و ناپسند انسان میشود. به كاری كه انسان، متناسب با ملكه یا صفات نفسانی خود انجام میدهد نیز «كار اخلاقی» میگویند. روشن است كه بنابر این برداشت از دین و اخلاق، رابطة میان آن دو، رابطة جزء و كل است و اخلاق، جزء دین به شمار میآید. البته این بخش از دین اهمیتی فراوان دارد. ازاینرو رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: إِنَّمَا بُعثِْتُ لأُتَمِّمَ مَكَارِمَ الأَخْلاَق؛(1) «من برانگیخته شدم تا اخلاق كریمه و صفات ستوده و انسانی را در بشر به كمال برسانم».
بنابر تعریف ما از اخلاق، رابطة اخلاق با دین بسیار روشن است و اخلاق بخشی از آن به شمار میآید، و از این دیدگاه، اخلاقِ دینی است. برای اخلاق دینی دو معنا میتوان ارائه كرد: برداشت نخست اینكه منظور از دین، محتوای كتاب و سنت است و این محتوا سه بخش عقاید، اخلاق و قوانین و دستورهای عملی را در بر میگیرد. پس منظور آن از اخلاق دینی، گزارههای اخلاقی است كه در متن دین وارد شده است. معنای دوم منظور از اخلاق، صفات و رفتار خوب و بد است و یكی از راههایی كه برای بازشناخت خوب و بد آن صفات و رفتارها وجود دارد، دلایل دینی است كه در قرآن و روایات آمده است. پس اخلاق دینی، اخلاقی است كه برای آن دلایل دینی و تعبدی وجود دارد.
اما وقتی در محافل علمی دنیا از ارتباط اخلاق با دین سخن گفته میشود، منظور از اخلاق، اخلاق دینیِ مدّ نظر ما نیست، بلكه منظور آنان معنای عامی از اخلاق است كه هر خوب و بدی را نزد عقلای عالم در بر دارد؛ چه اینكه از دیدگاه آنان، دین اعم از اسلام و ادیان الهی است و ادیان الحادی و مادی را نیز شامل میشود. ازنظر آنان، اخلاق شامل هر صفت و رفتاری است كه عقلای عالم آن را خوب یا بد میشمرند. آنگاه این پرسش را مطرح میكنند كه آیا پذیرش
1. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج71، باب 93، ص382، ح17.
چنین اخلاقی بر پذیرش دین متوقف است، یا آنكه گذشته از پذیرش دین، ما میتوانیم به اخلاق پایبند باشیم و صفات و كارهایی را خوب یا بد بشناسیم، و حتی اگر كسانی منكر خدا و همه ادیان بودند، میتوانند نظام اخلاقی داشته باشند. بهعبارتدیگر، آیا كسی كه به دین و خدا اعتقاد ندارد، میتواند اخلاق پسندیده داشته باشد، یا تنها كسی كه خدا و قیامت را باور دارد، میتواند اخلاق خوب و نیكو داشته باشد؟
بیتردید پاسخ به این پرسش آسان نیست و وابسته به آن است كه در آغاز، نظام و مكتب اخلاقی افراد مشخص شود؛ آنگاه برپایه آن نظام اخلاقی، از ارتباط دین با اخلاق سخن به میان آید. بحث ما تاكنون درباره اخلاق هنجاری بود و در پی آن بودیم كه چه صفات و كارهایی خوب و چه صفات و كارهایی بدند. اما پیرو پرسشی كه مطرح شد، بحث ما به فلسفة اخلاق و فرااخلاق منتقل میشود و سخن دراینباره است كه ملاك خوبی و بدی چیست و چه دلیلی برای خوب یا بد بودن صفتی داریم؟ این بحث به فلسفة اخلاق مربوط میشود كه ازجمله فلسفههای مضاف به شمار میآید و امروزه شخصیتهای فراوانی در دنیا به این علم پرداختهاند و كتابهای فراوانی دراینزمینه نوشتهاند. در حوزة علمیه نیز به بركت پژوهشهای علمی مرحوم شهید مطهری، دانش فلسفة اخلاق مطرح شد و كمكم رونق گرفت و گسترش یافت. كتابهای فراوانی نیز درزمینه فلسفه اخلاق نوشته شد. یكی از مباحث اصلی فلسفه اخلاق، پرسش از چیستی و معنای خوبی و بدی و دلیل و ملاك آن است. البته این مباحث باید در جای خود بهطورمفصل طرح شود و در این مجال ما تنها بدانها اشاره خواهیم کرد.
در برخی مكاتب و نظامهای اخلاقی، منشأ خوب و بد، احساسات و عواطف معرفی شدهاند. بر این اساس، انسان همراه تمایلات، عواطف و احساساتی ویژه آفریده شده است كه هریك از آنها یا مجموع و یا برآیند این عواطف و تمایلات اقتضای افعالی ویژه را دارند؛ یعنی میان برخی كارها با خواستهها و تمایلات او تناسب و سازگاری ویژهای وجود دارد كه آن افعال را به خیر و خوب متصف میكند و میان برخی دیگر از افعال با تمایلات و احساسات او سازگاری و تناسبی وجود ندارد كه آنها را به شر و بد متصف میكند. بههرحال، مفاهیم خوب و بد، تنها نوع احساسات و تمایلات گوینده را ابزار میكنند، بیآنكه با امور عینی و خارجی ارتباط داشته و یا از اوصاف واقعی اشیا، اشخاص یا افعال حكایتی داشته باشند: نه صفتی را به آنها نسبت میدهند، نه از آنها سلب میكنند.(1) بنابر این دیدگاه، خوب و بد صفات و رفتار از قضایای مشهوره به شمار میآید و ملاك تشخیص آن، احساسات و عواطف است و مبنای برهانی ندارد. البته ملاكْ احساسات و تمایلات و عواطف همه انسانهاست؛ یعنی آنچه با احساسات و تمایلات همگان موافق باشد خوب است و آنچه با احساسات و تمایلات همگان ناسازگار باشد، بد است. مانند اینكه ما میگوییم احكام اخلاقی فطری است؛ یعنی آن احكام با فطرت همه انسانها هماهنگ است. ازاینرو، هیچكس از سخن راست بدش نمیآید، و درمقابل، هیچكس از دروغ خوشش نمیآید؛ حتی اگر فردی برای تأمین منافع خود دروغ بگوید، از دروغ خوشش نمیآید؛ چنانكه هیچكس تكبر را دوست ندارد؛ حتی اگر خودش نیز متكبر باشد؛ و برعكس، همگان فروتنی را دوست دارند.
1. محمدتقی مصباح یزدی، فلسفه اخلاق، ص72.
بنابراین روشن شد كه از دیدگاه برخی، منشأ ارزشهای اخلاقی، احساسات و عواطف و تمایلات انسانهاست و آن ارزشهای اخلاقی كه برای همه انسانها عمومیت دارند و بهطور فطری برای همه انسانها و اقوام در همه زمانها، یكسان درك میشوند، ارزشهای اخلاقی ثابت به شمار میآیند.
در دیدگاه دوم حقیقتِ خوبی و بدی امری قراردادی و اعتباری است. هر كاری را كه فرد یا افرادی آن را با اهداف و اغراض خود ملائم و متناسب ببینند، برای آن صفت «خوب» را برمیگزینند و هر كاری كه با اهداف و تمایلاتشان سازگار نباشد، همگی بر «بدی» آن قرار میگذارند. بهعبارتدیگر، حُسن و قُبح اخلاقی، مانند مفاهیم ملكیت، زوجیت، ریاست و امثال آن است كه در علم حقوق درباره آن بحث میكنند؛ یعنی نه مابازای عینی دارند، نه تمایل تكوینی در انسان به آنها تعلق میگیرد، بلكه تنها اموری قراردادیاند كه به علل و انگیزههای گوناگون، فرد یا جامعه آنها را اعتبار كردهاند.
وقتی مردم كاری را با منافع و خواستههای خود همسو دیدند، آن را خوب میدانند. ممكن است همان مردم در زمانی دیگر همان كار را با اغراض و منافع خود مخالف بیابند، و درنتیجه رویكردشان به آن كار بهكلی تغییر كند و آن را بد بدانند. نمونههای فراوانی برای تغییر رویكرد مردم به ارزشها وجود دارد، و ما میبینیم كه زمانی در برخی كشورها برخی رفتارها بسیار زشت و ناپسند به شمار میآمده و اگر به كسی چنان رفتارهایی را نسبت میدادند، آن را بدترین ناسزا به خود میدانسته، اما امروزه همان رفتارها مطلوب و ارزشمند به شمار میآیند و همان مردم بدانها افتخار میكنند. بنابر این دیدگاه در ارزشها و منشأ خوبی و
بدی، مسئلة نسبیگرایی در اخلاق مطرح میشود و خوب و بد، نسبی و تابع قرارداد به شمار میآیند؛ یعنی آنها خاستگاه و ریشه در واقعیات و عقل و فطرت ندارند و برپایه قراردادی كه مردم دارند، هرگاه از كاری خوششان آمد، آن كار خوب، و هرگاه از كاری بدشان آمد، آن كار بد خواهد بود.
بر پایة این دیدگاه، مفهومهای خوب و بد خاستگاه عقلی دارند و از احكامِ عقلِ عملی به شمار میآیند. از این دیدگاه میتوان برای احكام و ارزشهای اخلاقی دلیل و برهان ارائه كرد. كانت، فلیسوف معروف آلمانی، كه میان فلاسفة غرب جایگاهی مهم دارد و بسیاری از فیلسوفان غرب پس از او بهگونهای از اندیشههایش متأثرند، چنین دیدگاهی دارد. او معتقد است كه عقلِ عملی حُسن و قُبح افعال و صفات را درك میكند و احکام اخلاقی صرفاً تابع احساسات و عواطف یا قراردادها نیست.
دیدگاه نخست، كه در آن خاستگاه احكام اخلاقی و خوب و بد، احساسات و عواطف معرفی شده، یا بهتعبیردیگر ارزشهای اخلاقی از مشهورات به شمار آمده است، از دیدگاه دینی نه بهطورمطلق پذیرفته است، نه مردود؛ زیرا برخی از ارزشهای اخلاقی با احساسات و عواطف ما موافقاند كه در دین نیز پذیرفتهاند؛ اما دین برخی كارها را كه با احساسات و عواطف ما موافقاند نمیپذیرد.
همچنین دیدگاهی كه احكام اخلاقی را نسبی و قراردادی میدانست، با نگرش دین به ارزشها و احكام اخلاقی، كاملاً مخالف است.
دیدگاه سوم فیالجمله با دین موافق است. چنانكه گفتیم بنابر این دیدگاه، احكام اخلاقی احكام عقل عملی به شمار میآیند و میتوان استدلال منطقی و برهانی بر آنها ارائه كرد و آن احكام را در مقدمات برهان اخذ كرد. البته اندیشمندان مسلمان درباره این دیدگاه اختلافنظر دارند. برخی معتقدند احكام و مسائل اخلاقی اعتباریاند و ازاینجهت نمیتوان بر آنها برهان اقامه كرد و نیز نمیتوان از آنها به منزله مقدمه برهان استفاده كرد. دربرابر، برخی دیگر از اندیشمندان مسلمان بر این باورند كه هم میتوان قضایای اخلاقی را بهصورت برهان ارائه كرد و هم از آنها در مقدمات برهان بهره برد.
كانت كه قضایا و احكام اخلاقی را از احكام عقل عملی منبعث میداند و بر آن است كه عقل عملی حُسن و قُبح افعال و صفات را درك میكند، معتقد است لازمه اعتقاد به اخلاق و احكام و ارزشهای اخلاقی، اعتقاد به خدا، اعتقاد به جاودانگی نفس و روح و اعتقاد به معاد و قیامت است. البته وی دو مورد اخیر، یعنی اعتقاد به جاودانگی روح و اعتقاد به قیامت را یكی به شمار آورده و عنوان اعتقاد به قیامت را بر آنها نهاده است. وی میگوید: وقتی ما میتوانیم به ارزشهای اخلاقی معتقد باشیم و آنها را ارزشهای ثابت عقلی بدانیم كه معتقد باشیم خدایی هست و روح انسان پس از مرگ باقی میماند و خداوند نتیجه اعمالش را به او مینمایاند و وی را پاداش و كیفر میدهد. همچنین وی میگوید: برای آنكه كاری ارزش مثبت اخلاقی داشته باشد، باید بهنیت ادای تكلیف و وظیفه انجام شود و جز انجام تكلیف و وظیفه نیت و غرض دیگری در میان نباشد. حتی نباید كار را با نیت پاداش اُخروی انجام داد. بهتعبیردیگر، انگیزه
شخص فاعل در انجام دادن كار مثبت اخلاقی، باید تنها احترام به قانون اخلاق باشد. ممكن است كه بر انجام دادن عملی چندین مصلحت مترتب باشد، اما اگر شخص عامل آن عمل را برای رسیدن به یك یا دو یا چند مصلحت از آن سلسله مصالح انجام دهد، كاری با ارزش مثبت اخلاقی نكرده است. اگر فارغ از هرگونه مصلحتاندیشی و بدون آنكه وصول به غرضی منظور باشد و تنها بهقصد ادای تكلیف عملی انجام شد، «حُسن اخلاقی» دارد، وگرنه چنین حُسنی ندارد.
گرچه حُسن اخلاقی فعل بر آن متوقف است كه انسان آن را تنها بهقصد ادای تكلیف انجام دهد، خداوند خود ضامن است كه دربرابر كارهای مثبت اخلاقی به انسان پاداش دهد و باید ورای این عالم، عالمی جاودانه و نامحدود وجود داشته باشد، تا امكان دستیابی انسان به پاداشهایی كه در این دنیا ظرفیت تحقق آنها وجود ندارد، فراهم گردد. همچنین در آن عالم، كسانی كه در این دنیا به همه كیفر رفتار زشت خود نمیرسند، كیفر رفتار خود را بهطوركامل میبینند. در این دنیا هم عمر انسان و هم طاقت و تحملش دربرابر كیفر رفتار ناشایست، محدود است. گنجایش تحمل كیفر همه رفتار زشت در این دنیا فراهم نیست. برای مثال، اگر كسی یك نفر را كشت، در این دنیا او با مجازات اعدام به كیفر گناه خود میرسد. اما اگر كسی هزار نفر را كشت، تنها یكبار اعدام میشود و كیفر قتل یك نفر را میبیند. در این دنیا امكان تحمل مجازات همه جنایات او فراهم نیست. درنتیجه، در سرای آخرت به كیفر همه جنایات خود خواهد رسید. ازیكسو ما باید به عالمی گستردهتر و محیط بر عالم دنیا معتقد باشیم كه گنجایش پاداش همه اعمال خود و كیفر همه اعمال بد را داشته باشد؛ عالمی كه انسان در آن از حیات ابدی برخوردار است و میتواند همه پاداشها و كیفرهای اعمال خود را ببیند، و ازسویدیگر، باید به خداوند توانا معتقد باشیم كه میتواند
انسانها را به پاداش و كیفرهایی كه شایسته آنهایند برساند. اینجاست كه رابطهای منطقی و عقلی بین اخلاق و دین (اعتقاد به خدا و قیامت) برقرار میشود.
روشن شد كه دربرابر دیدگاهی كه خاستگاه ارزشهای اخلاقی را احساسات و عواطف میداند و نیز دربرابر دیدگاهی كه خاستگاه ارزشهای اخلاقی را قراردادهای اجتماعی میداند، دیدگاه ابتنای ارزشها و احكام اخلاقی بر احكام عقل عملی وجود دارد. این نظریه را كانت كه دیدگاههای فلسفیاش بر فضاهای علمی و فلسفی محافل علمی غرب تأثیر فراوانی گذاشته، ارائه كرده است. در این دیدگاه، احكام اخلاقی اموری ثابت و استثناناپذیرند و چه مردم بخواهند و چه نخواهند، عقل چنان احكامی را صادر میكند. نزد ما، قدر متیقن از آن احكام اخلاقی ثابت و استثناناپذیر، حُسن عدل و قُبح ظلم است كه هیچكس آنها را نفی نمیكند. چه مردم بپذیرند و چه نپذیرند و چه خوششان بیاید و چه بدشان بیاید و گذشته از حكم دین، عقل انسان حُسن عدل و قُبح ظلم را درك میكند. اما از دیدگاه كانت، هنگامی ارزشهای اخلاقی، احكام عقل عملی به شمار میآیند كه ما به خداوند و قیامت معتقد باشیم. اینجاست كه از دیدگاه این مكتب اخلاقی، ارتباط دین با اخلاق كاملاً آشكار است. ما گفتیم كه دین سه بخش عقاید، اخلاق و احكام و دستورهای عملی دارد، و بدینترتیب، ارتباط اخلاق با دین را تبیین كردیم؛ اما كانت در تبیین این ارتباط میگوید كه اثبات ارزشهای اخلاقی و اعتقاد عقلی به وجود احكام مطلق عقلی بر اعتقاد به خدا و معاد متوقف است و بدون اعتقاد به خدا و معاد، عقل نمیتواند به آن ارزشهای اخلاقی ملتزم شود.
در كتابهای كلامی ما، در توجیه حُسن و قُبح عقلی افعال آمده است كه حُسن عقلی متوجه كاری است كه عقلا آن را میستایند و قُبح عقلی متوجه
كاری است كه عقلا آن را نكوهش میكنند. اما بدون اعتقاد به خدا و قیامت، ستایش و نكوهش عقلا توجیه عقلانی ندارد. اگر به كسی كه به خدا اعتقاد ندارد بگویند: چون عقلا راستگویی را میستایند و بر آن منفعت عمومی مترتب است راست بگو، او خواهد گفت: من در پی ستایش عقلا نیستم و در پی منفعت خویشم. چون مینگرم كه با دروغ به مقاصدم میرسم و منافع خود را تأمین میكنم، بدان دست مییازم و به قضاوت عقلا و منفعت عمومی مترتب بر راستگویی كاری ندارم. همچنین دلیل عقلیای كه مرا به راستگویی و ترك دروغ ملزم كند وجود ندارد. وقتی با دروغ میتوانم به ثروت كلانی دست یابم و موقعیت و مقامی برای خود فراهم آورم، چرا دروغ نگویم و به سخن عقلای قوم دل بسپارم؟ كانت میگوید: در صورتی احكام و ارزشهای اخلاقی عقلیاند كه ما به خدا و قیامت معتقد باشیم؛ یعنی در تبیین و توجیه رفتار اخلاقی مثبت و منفی میگوییم كه اگر رفتار اخلاقی مثبت انجام دادید، خداوند در بهشت به شما پاداش ابدی میدهد و اگر دروغ گفتید و دیگر رفتارهای اخلاقی منفی را انجام دادید به كیفر ابدی دچار میشوید. این توجیه هنگامی عقلانی و درست است كه ما به خدا و قیامت معتقد باشیم، وگرنه هیچ دلیل عقلی برای الزام به رفتار اخلاقی وجود ندارد و نكوهش مردم نیز انسان را از انجام دادن رفتار زشت بازنمیدارد. انسانهای تبهكار باآنكه میدانند مردم ایشان را سرزنش میكنند و حتی مجازات زندان در انتظارشان است، بهسبب لذت عمل مجرمانه و سودی كه به آنها میرساند، بدان دست میزنند و با بیاعتقادی به خدا و قیامت، هیچ دلیل عقلی كه آنان را از دست یازیدن به خلاف بازدارد، وجود ندارد. البته دیدگاه كانت، بهرغم ابتكارها و محاسنش اشكالاتی فلسفی دارد كه در جای خود به آنها پرداخته شده است.
ما بدون استناد به دلایل تعبدی و آیات و روایات میتوانیم عقلانی بودن ارزشها و احكام اخلاقی را ثابت كنیم و بر خوب یا بد بودن صفات و رفتار، دلیل عقلی ارائه كنیم. نظریهای كه ما ارائه میكنیم، درعینحال بر مبانی اسلامی منطبق است. معمولاً در سنت علمی حوزههای علمیه، اخلاق به صفات و ملكات منحصر میگردد و در علم اخلاق از صفات و ملكات خوب و بد بحث میشود. در اینگونه نگرش به اخلاق، درباره خوب و بد بودن رفتار سخن به میان نمیآید، و احكامِ رفتار، و خوب و بد آنها در فقه بررسی میشود و از مسائل فقهی به شمار میآیند. برای نمونه، در علم اخلاق رایج در حوزه، درباره حُسن و نیكویی صفت و ملكة سخاوت سخن به میان میآید، اما درباره كار سخاوتمندانه بحث نمیشود. در دیگر محافل علمی دنیا، اخلاق افزون بر صفات و ملكات، رفتار را نیز شامل میشود و افزون بر صفات خوب و بد، هر كار اختیاری خوب و بد ارزش اخلاقی به شمار میآید. ما بر اخلاق بهمعنای عام آن كه رفتار خوب و بد را نیز شامل میشود برهان میآوریم و ثابت میكنیم كه گذشته از ادلة تعبدی، ارزشهای اخلاقی اموری یقینی و بدیهیاند. بهاینترتیب، ارتباط اخلاق را با اعتقادات دینی تبیین میكنیم.
آن برهان، عبارت است از اینكه هر انسانی بهطور فطری خواهان كمال خویش است و كمالجویی بهمنزله ضرورتی وجودی برایش مطرح است. نه اینكه چون كمال را خوب میداند خواهان آن باشد، بلكه نمیتواند خواهان كمال نباشد. وقتی میگوییم تحصیل كمال خوب است، از حكمی اخلاقی خبر دادهایم. اما درباره كمالجویی، سخن از حكم اخلاقی نیست، بلكه از امری وجودی سخن میگوییم كه لازمه وجود انسان است و وی از آن گریزی ندارد؛ چنانكه حقیقتجویی و
كوشش برای كسب علم و آگاهی امری فطری و ضرورت وجودی است و هیچ انسان عاقلی یافت نمیشود كه بخواهد جاهل محض باشد و جهل را دوست داشته باشد. همه انسانها خواهان سعادتاند و اگر كسی گفت من خواهان سعادت نیستم، دیوانه است و از عقل بهرهای ندارد. همه انسانها خواهان خوشیاند و این میلی فطری و وجودی است. اگر كسی گفت كه من از خوش بودن بدم میآید، سخنی تناقضآمیز بر زبان آورده است؛ چون دستگاه وجودی انسان بهگونهای است كه خواهان خوشی است و نمیتواند در پی آن نباشد.
وقتی میگوییم انسان كمالجوست، یعنی نمیخواهد نقص و عیبی داشته باشد و در پی آن است كه عیب و نقص خود را برطرف سازد. (چنانكه گفتیم، كمالجویی و آگاهی و علمجویی مشمول بحث اخلاقی نیست، بلكه امری فرااخلاق و هستیشناسانه و بهمنزله ضرورتی وجودی مطرح است.) همه كوشش انسان در زندگی برای دستیابی به كمال و خوشكامی است. اما اغلب انسانها درباره چیستی كمال و راه رسیدن به آن اشتباه میكنند. برای مثال، میپندارند كه كمال آنها در برخورداری از ثروت فزونتر و موقعیت و اعتبار است، یا كمال آنها در آن است كه مردم به ایشان احترام بگذارند و آنها را گرامی بدارند. پس در گام نخست، انسان باید كمال حقیقی و سعادت واقعی را بشناسد و در گام دوم راه رسیدن به آن را بهدرستی شناسایی كند. آنگاه، وقتی ما كمال و سعادت حقیقی خود را شناختیم، آنچه ما را به آن سعادت و كمال میرساند، وجوب و ضرورت بالقیاس دارد؛ یعنی انجام آنچه مقدمه و زمینه تحصیل كمال به شمار میآید، واجب است و وقتی انسان بهطور فطری خواهان كمال و سعادت است، باید هر كاری را كه امكان وصول به آن هدف را فراهم میآورد، انجام دهد، و هر كاری كه ما را در رسیدن به كمال كمك میكند، ارزش اخلاقی به شمار میآید. آنگاه
چیزی برای ما ارزش اخلاقی خواهد داشت كه بتوانیم ثابت كنیم در رسیدنمان به كمال و سعادت نقش و اثر دارد.
اما سعادت حقیقی انسان در قرآن معرفی شده است. در برخی آیات قرآن، انسانها به سعید و شقی تقسیم میشوند. آنگاه انسانهای رهیافته به سعادت حقیقی و واقعی، كسانی معرفی میشوند كه به بهشت خداوند راه یافتهاند:
یَوْمَ یَأْتِ لا تَكَلَّمُ نَفْسٌ إِلاّ بِإِذْنِهِ فَمِنْهُمْ شَقِیٌّ وَسَعِیدٌ * فَأَمَّا الَّذِینَ شَقُوا فَفِی النَّارِ لَهُمْ فِیهَا زَفِیرٌ وَشَهِیقٌ * خَالِدِینَ فِیهَا مَا دَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَالأرْضُ إِلاَّ مَا شَاءَ رَبُّكَ إِنَّ رَبَّكَ فَعَّالٌ لِمَا یُرِیدُ * وَأَمَّا الَّذِینَ سُعِدُوا فَفِی الْجَنَّةِ خَالِدِینَ فِیهَا مَا دَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَالأرْضُ إِلاَّ مَا شَاءَ رَبُّكَ عَطَاءً غَیْرَ مَجْذُوذ؛(1) آن روز (روز قیامت و جزا) كه بیاید، هیچكس جز به اذن او سخن نگوید؛ سپس برخی از آنان بدبخت باشند و برخی نیكبخت. اما كسانی كه بدبخت شدند، در آتشاند كه در آنجا نالهای زار و فریادی چون بانگ خران (دم و بازدمی با آه و ناله و فریاد و اندوه) دارند. تا آسمانها و زمین هست در آنجا جاویداناند، مگر آنكه پروردگار تو خواهد، كه پروردگارت هرچه خواهد میكند. اما كسانی كه نیكبخت شدند، پس در بهشت جاویداناند تا آسمانها و زمین هست، مگر آنچه پروردگار تو خواهد، بخششی است همیشگی كه بریدنی نیست.
سعادت ما در راهیابی به بهشت است و آنچه وسیله رسیدن به این هدف و
1. هود (11)، 105ـ108.
مقصد است، نظام ارزشی پذیرفتة اسلام است. برخی از ارزشهای اخلاقی را كه وسیله راهیابی به سعادتاند میتوان با دلیل عقلی اثبات كرد و عقل ما میتواند بهطورمستقیم آنها را شناسایی كند و بر اعتبار و حقانیت آنها برهان ارائه دهد. اما عقل ما نمیتواند همه ارزشهای اخلاقی را شناسایی كند. ازسویدیگر، اگر عقل راهی برای شناسایی آنها داشته باشد، این كار بسیار دشوار است، و اگر انسان بخواهد بر تكتك گزارههای اخلاقی برهان عقلی ارائه كند، از دیگر وظایف خود بازمیماند و به هدف و مقصودش نمیرسد. ازاینرو، ما اغلب گزارهها و ارزشهای اخلاقی را با دلایل نقلی و تعبدی شناسایی میكنیم. خداوند بر ما منت نهاده و آنچه را ما با زحمت و كوشش طاقتفرسا و صرف همه عمر نمیتوانستیم بدان دست یابیم، بهوسیله قرآن و روایات به ما معرفی كرده است. این ارزشها به امر الهی در قالب تكالیفش به ما معرفی شدهاند و دلایل تعبدی و نقلی در قرآن و روایات دارند؛ اما از پشتوانة عقلی نیز برخوردارند و بهوسیله برهان عقلی میتوان اثباتشان كرد. عمل به این دستورها موجب دستیابی به كمال و سعادت است.
حاصل سخن آنكه اخلاق و ارزشهای اخلاقی وسیلهای برای رسیدن به كمال و سعادتی است كه فطری انسان است. ازآنجاكه رسیدن به كمال، مطلوب حقیقی انسان است، رعایت ارزشهای اخلاقی كه سبب دستیابی به آن كمال است، ضروری و واجب بالقیاس خواهد بود؛ مانند دیگر افعال واسطهای كه وسایل دستیابی به مقاصد ما هستند و ما برای رسیدن به آن مقاصد باید آن افعال را انجام دهیم. آنگاه چون ما مصداق كمال و سعادت را قرب به خدا و رسیدن به نعمتهای ابدی
بهشت میدانیم، اخلاق كه زمینه دستیابی به آن كمال را فراهم میآورد، ارتباط عمیقی با دین و عقاید ما دارد و جزو دین به شمار میآید. اگر كسی اعتقاد دینی نداشت، عقلاً نمیتواند اثبات كند كه چه كاری خوب است و چه كاری بد. برای او چون هدف و مقصد نامشخص است، ابزار و وسیله نیز مشخص نیست. بنابراین اقامه برهان عقلی بر ارزشهای اخلاقی، بر اعتقاد به خدا و قیامت متوقف است. حال اگر ما گذشته از برهان عقلی بخواهیم با ادلة تعبدی به ارزشهای اخلاقی پی ببریم و آنها را اثبات كنیم، باید به نبوت نیز معتقد باشیم، تا افزون بر راه عقل یا گذشته از آن، بهوسیله وحی، كارهای خوب و بد را بشناسیم. در اینجا درمییابیم كانت بهدرستی دریافته بود كه اخلاق و ارزشهای اخلاقی بر اعتقاد به خدا و قیامت متوقف است. شاید او این دیدگاه را از مسیحیت و میراث اعتقادی باقیمانده از حضرت عیسی علیه السلام استخراج كرده باشد. البته او در تبیین و توجیه این دیدگاه، راهی منطقی و درست نپیموده است. راه درست و منطقی این است كه ما بكوشیم برای ارزشهای اخلاقی تبیین اخلاقی و عقلانی داشته باشیم و بكوشیم تاآنجاكه عقلمان كشش و گنجایش دارد بر آنها برهان عقلی ارائه كنیم. حسن پیمودن این راه آن است كه وقتی ارزشهای اخلاقی را با برهان عقلی اثبات كردیم، استثناهای آنها نیز برای ما برهانپذیر خواهد شد و با منطق عقلی میتوانیم مواردی را كه بر احكام اخلاقی استثنا وارد میشود، درك كنیم.
كانت میگفت: ارزشهای اخلاقی استثنابردار نیستند. برای نمونه، راستگویی همواره خوب است و ممكن نیست كه این حكم تغییر كند و در جایی راستگویی بد و ناپسند باشد. حتی آنجا كه سخن راست خطر و فاجعهای در پی دارد، حداكثر انسان میتواند سكوت كند و سخن نگوید، ولی اگر خواست سخن بگوید باید راست بگوید. حتی آنجا كه سخنی راست به كشته شدن انسانی شایسته میانجامد،
كسی كه سخن راست گفته كاری نیكو كرده، نه بد. اما كسی كه انسان صالحی را كشته، مرتكب فساد شده است و اوست كه باید مجازات و مؤاخذه شود. پس بههیچروی نباید شخصی را كه سخن راست گفته و سخنش به كشته شدن انسانی شایسته انجامیده نكوهش كرد. بنابراین از دیدگاه كانت انسان هرگز نباید دروغ بگوید، و اگر مجبور نبود سخن بگوید، سخن راست نگوید، اما اگر مجبور بود باید راست بگوید و اگر مفسدهای نیز بر آن مترتب شد، او مسئولیتی درقبال آن مفسده ندارد و كسی باید دربرابر آن مفسده پاسخگو باشد كه مرتكبش شده و كسی كه راست گفته، سخنی درست و حق بر زبان رانده است. حتی اگر سخن انسان موجب كشته شدن پیامبری شود، نباید دروغ بگوید.
بنابر دیدگاهی كه ما ارائه كردیم، خوبی و بدی رفتار اختیاری بهجهت نقش و دخالت آن در كمال و سعادت و شقاوت و بدبختی انسان است. وقتی ما به نقش حیاتی و بسیار مهم وجود پیامبر میان انسانها برای رسیدنشان به كمال و سعادت نگریستیم و مصلحت حفظ جان پیامبر را با مفسدهای كه بر دروغ مصلحتآمیزی كه موجب نجات جان پیامبر میشود مقایسه كردیم، درمییابیم كه رعایت مصلحت بر آن مفسده اولویت قطعی دارد و اگر دلیل تعبدی بر وجوب چنین دروغی نبود، عقل انسان آشكارا به حُسن و ضرورت آن دروغ و قُبح سخن راستی كه چنین مفسده عظیمی در پی دارد، حكم میكند. البته در منابع روایی ما روایات فراوانی درباره مواردی كه دروغ جایز و حتی واجب شمرده شده، آمده است؛ مواردی كه در آنها وجود مصلحت مهم ثانوی و ترجیح آن بر مفسدهای كه بر دروغ مترتب میشود موجب گردیده كه دروغ، نیكو و پسندیده، و درآنزمینه
سخن راست، ناپسند و نكوهیده باشد. ازجمله در روایات آمده است كه سخن دروغ كه به حفظ جان و مال انسان و حفظ جان و مال دیگری میانجامد جایز است.(1) همچنین در روایات ما دروغ برای اصلاح میان مؤمنان جایز شمرده شده است و امام صادق علیه السلام میفرمایند: أَلْكِذْبُ مَذْمُومٌ إِلاَّ فِی أّمْرَینِ دَفْعِ شَرِّ الظَّلَمَةِ وَإِصْلاَحِ ذَاتِ الْبَیْن؛(2) دروغ نكوهیده است مگر در دو مورد: یكی هنگامیكه موجب رفع شر ستمگران شود، و دیگر وقتیكه موجب اصلاح میان برادران ایمانی شود [كه در این دو مورد، دروغ پسندیده و نیكوست].
وقتی انسان با دروغ میتواند بین دو انسان مؤمن صلح و آشتی ایجاد كند، رواست كه دروغ بگوید. حسن و نیكویی دروغ در این موردِ استثنایی و دیگر مواردی كه دروغ جایز شمرده شده است، بهدلیل نقش آن در كمال و سعادت انسان است. دروغی ناپسند و نكوهیده است كه موجب شقاوت و بدبختی انسان باشد و به مفسده بینجامد. در شرع مقدس، افزون بر آنكه به استثناهای حكم دروغ اشاره شده و در پارهای موارد جایز شمرده شده، درباره دیگر گناهان كبیره نیز به موارد استثنایی كه حكم حرمت از آن گناهان برداشته شده اشاره گردیده است؛ مانند غیبت كه حرام است و از گناهان كبیره به شمار میآید، اما در مواردی ویژه جایز است و گناه به شمار نمیآید. همچنین شرابخواری حرام است، اما اگر حفظ حیات و جان انسان بر نوشیدن شراب متوقف باشد، نهتنها جایز، بلكه واجب است. همچنین وقتی جان انسان در خطر است و انسان غذایی ندارد، برای حفظ جان خود میتواند گوشت حیوان مرده بخورد:
إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَیْكُمُ الْمَیْتَةَ وَالدَّمَ وَلَحْمَ الْخِنزِیرِ وَمَا أُهِلَّ بِهِ لِغَیْرِ اللّه
1. شیخحر عاملی، وسائل الشیعة، ج23، کتاب ایمان، باب 12.
2. میرزاحسین نوری طبرسی، مستدرک الوسائل، ج5، ص96، ح10323.
فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ بَاغٍ وَلاَ عَادٍ فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِیم؛(1) [خداوند] تنها مردار و گوشت خوك و آنچه را [هنگام سر بریدن] نام غیر خدا بر آن برده شده، بر شما حرام گردانیده است. [ولی] كسی كه [برای حفظ جان خود به خوردن آنها] ناچار شود، اگر ستمگر و متجاوز نباشد، بر او گناهی نیست؛ زیرا خدا آمرزنده و مهربان است.
1. بقره (21)، 173.
مَنْطِقُهُمُ الصَّوَاب؛ «گفتار آنان (شیعیان) درست و بهنجار است».
امیر مؤمنان علیه السلام پس از آنكه عرفان الهی و عمل به دستورهای خداوند و برخورداری از فضایل و ملكات اخلاقی را سه ویژگی اساسی و كلی و مبنایی شیعیان واقعی میشمارند، حدود 142 ویژگی كه فروع و شاخههای آن سه ویژگی اصلی به شمار میآیند، برای آنان برمیشمارند. یادآور میشویم كه بنا نداریم به طرح اجمالی آن ویژگیها بسنده كنیم و نیز نمیخواهیم بحث را چنان گسترش دهیم و از حد بگذرانیم كه خستهكننده شود، بلكه بنای ما بر شرح و تفصیل لازم آن ویژگیها و رعایت جانب اعتدال است.
در مقام تفصیل ویژگیهای شیعیان، حضرت راستگویی و درستگفتاری را نخستین ویژگی شیعیان میشمارند و بدینوسیله، بر راستگویی تأكید میورزند. در آموزههای دینی ما و سخنان اهلبیت علیهم السلام با تعابیر گوناگونی بر راستگویی و درستكاری فراوان تأكید شده است. در روایتی از امام صادق علیه السلام آمده است:
لاَ تَغْتَرُّوا بِصَلاَتِهِمْ وَلاَ بِصِیَامِهِمْ فَإنَّ الرَّجُلَ رُبَّمَا لَهِجَ بِِالصَّلَوةِ وَالصَّوْمِ حَتَّی لَوْ تَرَكَهُ اسْتَوْحَشَ وَلَكِنِ اخْتَبِرُوهُمْ عِنْدَ صِدْقِ الْحَدِیثِ وَالأَمَانَة؛(1) «فریفتة نماز و روزه آنها نشوید؛ زیرا گاهی انسان چنان به انجام نماز و روزه عادت میکند كه اگر آن را ترك كند به هراس میافتد. ولی شما آنها را به راستگویی و ادای امانت بیازمایید».
وقتی انسان به چیزی عادت كند، چه خوب باشد و چه بد، نمیتواند آن را ترك كند و اگر آن را كنار بگذارد، احساس ناراحتی میكند. وانگهی، برای خواندن نماز و انجام روزه و دیگر عبادات، انگیزههایی مانند جلب توجه و احترام مردم وجود دارد. اگر كسی نماز نخواند، از چشم مردم میافتد و جایگاه و اعتبارش را نزد همگان از دست میدهد. وجود چنین انگیزههایی كافی است كه انسان به انجام نماز و روزه مبادرت ورزد. بهاینترتیب، انجام دادن نماز و روزه، معیار كامل و همیشگی برای اثبات شایستگی و ایمان و عدالت انسان نیست. ازاینرو امام معصوم میفرماید: نماز و روزه مردم شما را نفریبد و اگر میخواهید بدانید كه آیا آنها انسانهایی شایستهاند، بهوسیله راستگویی و ادای امانت بیازمایید. انگیزههایی مانند ترس از مردم و جلب احترام آنها یا طمع به مال مردم تأثیری در تحصیل این دو ویژگی ارزشمند ندارند و عامل تحصیل آن دو، ترس از خدا و ایمان واقعی به او و ملكة عدالت و تقواست. با توجه به عظمت و والایی این دو ویژگی والای انسانی، در حدیث دیگری امام صادق علیه السلام میفرمایند: إِنَّ الله عزوجل لَمْ یَبْعَثْ نَبِیّاً إِلاَّ بِصِدْقِ الْحَدِیثِ وَأَدَاءِ الأَمَانَةِ إِلَی البَرِّ وَاْلفَاجِر؛(2) «همانا خداوند عزوجل هیچ پیامبری را مبعوث نكرد، مگر برای اینكه مردم را به راستگویی و ادای امانت به نیكوكار و بدكردار دعوت كند».
1. محمدبنیعقوب کلینی، الکافی، ج2، ص104، ح2.
2. همان، ح1.
با توجه به تأكید پیامبران و اولیای الهی بر راستگویی و درستكاری، میتوان گفت كه نیكویی راستگویی و درستكاری و ستایش آنها در فرهنگ عمومی همه جوامع بشری، میراث تربیت آن بزرگواران است. البته راستگویی و درستكاری خاستگاه فطری نیز دارد و همه فطرتها خواستار آن است، اما هواهای نفسانی و انگیزههای غیرالهی و غفلت، موجب انحراف از فطرت میشود.
غفلت نقشی اساسی در انحراف از فطرت و ارزشهای والای انسانی دارد. این غفلت گاهی براثر عادت پدید میآید؛ مانند آنكه عادت به بهرهمندی از نعمتهای الهی و برخورداری همیشگی موجب غفلت از آنها میشود. وقتی برخورداری از نعمتی برای ما عادی شود، ما به آن اهمیت نمیدهیم. برای نمونه، چشم، یكی از نعمتهای بزرگ خداست كه ما در اختیار داریم، اما از این نعمت حیاتی و ارزشمند خداوند غافلیم و بهپاس این نعمت بزرگ او را شكر نمیگوییم. همچنین به پدیدههای خداوند در آسمان و زمین و تدبیرهای حکیمانه او در عالم هستی توجهی نداریم و از آنها غافلیم. برای اینكه ما از غفلت به درآییم و توجهمان به نعمتهای الهی جلب شود، خداوند در جایجای قرآن تفكر در آفریدههای خود و آسمان و زمین، مانند ماه و خورشید را فرایادمان میآورد، تا ما با توجه به عظمت و نظم حکیمانه نهفته در آنها به بزرگی آفریدگار هستی پی ببریم و در پی بندگی خداوند برآییم. ما افزون بر آنكه درباره نعمتهای مادی و محسوس بیشمار الهی كه پیرامونمان وجود دارند نمیاندیشیم و از آنها غافلیم، از نعمتهای باطنی خداوند مانند نعمت عقل، معرفت و ایمان نیز غافلیم و به عظمت و اهمیتشان نمیاندیشیم.
یكی از نعمتهای بزرگی كه خداوند در اختیار ما نهاده، نعمتِ سخن گفتن
است. این نعمت از چنان عظمت و اهمیتی برخوردار است كه خداوند در سوره الرحمن كه عروس قرآن نام گرفته، در مقام یادآوری نعمتهای بزرگ خود، بر نعمت آموختن بیان و سخن به انسان اشاره میكند: الرَّحْمَن * عَلَّمَ الْقُرْآن * خَلَقَ الإِنسَان * عَلَّمَهُ الْبَیَان.(1)
كودك در آغاز تولد نمیتواند سخن بگوید، اما رفتهرفته و با آموزش الهی و فراهم آمدن زمینههای كافی و لازم برای شكوفا شدن این استعداد، امكان سخن گفتن برایش فراهم میشود. نتیجه آنكه در پرتو آموزش، نعمت سخن گفتن در انسان پدید میآید. بیتردید نعمت سخن گفتن از اهمیتی والا برخوردار است و اگر انسان چون حیوانات نمیتوانست سخن گوید و سخنان دیگران را بشنود، امكان رشد مادی و معنوی برایش فراهم نمیشد و نمیتوانست به سعادت اخروی برسد. دین تضمینكنندة سعادت آخرت است و آن را باید از لابهلای قرآن و سنت و با آموزشهای معلمان و علما فراگرفت. اگر امكان سخن گفتن فراهم نبود، راهی برای شناخت دین كه تأمینكنندة سعادت اخروی است، فراهم نمیشد. پیشرفتهای دنیوی و مادی بشر نیز ناشی از آموزهها و دانشهای بشر است. این علوم و دانشها ازطریق گفتار انتقال یافتهاند و برای باقی ماندن، بهصورت نوشتار درآمدهاند.
پس نوشتار، بازتاب گفتار است و اگر بشر نمیتوانست سخن بگوید، نمیتوانست بنویسد و وقتی انسان میتواند بنویسد كه بتواند سخن بگوید و الفاظی برای بیان كردن داشته باشد. بشر رفتهرفته برای واژهها و سخنانی كه ادا میكرد، خط را ساخت و برپایه قرارداد انسانها با یكدیگر، انواع خطوط ساخته شد. این خطوط، سمبل و بیانگر آن واژهها و سخنانی است كه بر زبان افراد جاری میشود.
1. رحمان (55)، 1ـ4.
ازاینرو، نوشتن بر گفتن متوقف است و اگر انسان از نعمت نوشتن و گفتن برخوردار نبود، با حیوانات تفاوتی نداشت. حتی برخی افكار بهكمك واژهها شكل میگیرند. توضیح آنكه ما وقتی میتوانیم درباره مفاهیم انتزاعی فكر كنیم و آن مفاهیم را در ذهن خود پدید آوریم كه مفاهیمی از محسوسات داشته باشیم. آنگاه برپایه آن مفاهیم برگرفته از محسوسات و با تشبیه و كنایه، امور انتزاعی را اختراع میكنیم. همچنین برای دلالت بر آن امور و مفاهیم انتزاعی، واژگانی را برپایه قرارداد معیّن میكنیم تا بر آن مفاهیم انتزاعی دلالت كنند. تبیین تفصیلی شكلگیری مفاهیم انتزاعی بر دوش كسانی است كه در روانشناسی ذهن تخصص دارند. دراینزمینه، برخی گفتهاند كه فكر كردن سخن گفتن ذهن است؛ یعنی اگر سخن نباشد، فكر كردن و سخن ذهنی نیز رخ نمیدهد. البته به نظر ما این دیدگاه قدری اغراقآمیز است و فكر كردن درباره محسوسات، بدون سخن گفتن نیز رخ میدهد. اما فكر كردن درباره مفاهیم انتزاعی و اعتباریات، بدون استفاده از الفاظ بسیار دشوار است و شاید در عمل ممكن نباشد.
بههرحال، سخن گفتن نعمتی بزرگ است و قوام انسانیت بدان است. اگر انسان نمیتوانست حرف بزند، چون دیگر حیوانات بود. همه پیشرفتهای علمی و مادی بشر و نیز پیشرفتهای معنوی مرهون سخن گفتن و پس از آن، نوشتن و انتقال مفاهیم ازاینطریق است. با توجه به اهمیت سخن گفتن برای انسان و مقوم بودن آن برای انسانیتش، در منطق قدیم در تعریف انسان گفتهاند: «الانسان حیوان ناطق». البته منظور از «ناطق»، صرف ادای الفاظ و حروف نیست، چون این كار از طوطی نیز ساخته است، اما طوطی حیوان ناطق نیست، بلكه سخن در انسان با تعقل و تفكر تلازم دارد. ازاینجهت میتوان «الانسان حیوان ناطق» را با «الانسان حیوان عاقل» مرادف دانست.
نعمت بیان و سخن، زمینه ارتباط بین افراد را فراهم میآورد و بهوسیله آن اطلاعات منتقل میشود. افراد میتوانند با بیان سخن خود، احساسات و درخواستهایشان را به یكدیگر منتقل كنند. اگر كسی بخواهد فرمان و دستوری بدهد، با سخن انشایی خود از دیگری میخواهد كاری را انجام دهد. بهاینترتیب، فرمان یا خواهش انسان با جمله انشایی به دیگری تفهیم میشود. در اخبار نیز گوینده در پی آن است كه اطلاعاتی را در اختیار شنونده قرار دهد و واقعیتی را برای او آشكار سازد و بدینترتیب، نادانی او را برطرف سازد. آگاهی جوامع بشری از رخدادهای گوناگون و دیگر مسائل، با رسانههای خبری و گفتوشنودها حاصل میگردد. اما انتقال دانستهها و اطلاعات بهوسیله سخن و بیان در صورتی انجام میپذیرد كه انسان بهدرستی از واقعیتها خبر دهد و خبر او با واقع مطابق باشد. اما اگر خبر دروغ و مخالف واقع باشد و انسان از بیان و سخن كه موهبتی الهی است سوءاستفاده كند، به خداوند كه این نعمت بزرگ را در اختیارش نهاده ستم روا داشته است؛ چون با این كار خود، هدف و مقصدی را كه برای بیان و سخن قرار داده شده، نقض كرده است. هدف سخن گفتن، آگاهانیدن مخاطب از دانستهها و اطلاعات درست و آگاه ساختنش از واقعیات است. اما كسی كه دروغ میگوید، نهتنها مخاطبش را از واقعیت آگاه نمیسازد و دانستهها و اطلاعات درست در اختیارش قرار نمیدهد، بلكه او را گمراه میسازد و نهتنها او را به حقیقت نزدیك نمیكند، بلكه بر فاصلهاش از حقیقت میافزاید. اینگونه، شخص دروغگو نعمت خدا را به نقمت تبدیل كرده و بهجای دادن اطلاعات درست به مردم، آنها را گمراه ساخته و به ایشان خیانت كرده است. كسی كه از نعمت سخن استفادة نادرست كند، خداوند او را نكوهش میكند و
مصداق این سخن او خواهد بود: أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ بَدَّلُواْ نِعْمَةَ اللّهِ كُفْراً وَأَحَلُّواْ قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوَار؛(1) «آیا ننگریستی به كسانی كه [سپاسِ] نعمت خدا را به كفران و ناسپاسی [یا به كفر] بدل كردند و قوم خود را به سرای هلاكت در آوردند؟»
اگر نیك بیندیشیم، درمییابیم كه با دروغ گفتن، نعمت سخن گفتن را كه خداوند در اختیار ما نهاده تا دانستههایمان را به دیگران منتقل كنیم و دربرابر از دانستههایشان استفاده كنیم، تباه میسازیم؛ زیرا با رواج دروغ در جامعه، سخن گفتن بهكلی فایده و ارزش خود را از دست میدهد. نهتنها سخن دروغ ارزش و فایدهای ندارد، بلكه موجب میشود سخنان راست نیز ارزش خود را از دست بدهند. با رواج دروغ در جامعه، مردم دیگر به سخنان یكدیگر، حتی اگر درواقع راست باشد اعتماد نمیكنند؛ چرا كه گوینده را فردی دروغگو میپندارند. خداوند بیان و امكان سخن گفتن را به ما داده تا دانستههایمان را به هم منتقل كنیم. این انتقال هنگامی انجام میپذیرد كه مردم به سخنان یكدیگر اعتماد داشته باشند. اما وقتی دروغ در جامعه رواج یافت، اعتماد مردم به یكدیگر از بین میرود و درنتیجه هدفِ سخن گفتن از بین میرود.
بنابر فطرت انسان، باید به او سخن راست گفت تا از فواید این نعمت استفاده كند. بهتعبیردیگر، انتظار شنیدن سخن راست امری ارتكازی است؛ زیرا همگان از فواید سخن راست آگاهاند و در پی آناند كه از آن فواید برخوردار شوند. اگر از خیر و منفعتی سخن به میان آمد، با آگاهی از آن میخواهند از آن بهرهمند شوند. اما اگر از زیان یا رخدادی ناگوار سخن رفت، خود را از آن حفظ كنند. برای
1. ابراهیم (14)، 28.
مثال وقتی به كسی خبر میدهند كه سیل در راه است، میكوشد از مسیر آن فاصله بگیرد. اما اگر از این خبر آگاه نشود، از آسیب سیل در امان نمیماند. یا وقتی اطلاعات بهداشتی در اختیار انسان قرار میگیرد، میكوشد با رعایت آنها و پرهیز از رفتارهای غیربهداشتی سلامت خود را حفظ كند. دربرابر، دروغگویی برخلاف فطرت است؛ یعنی خلاف انتظاری است كه انسانها بهطورطبیعی از هم دارند. انتظار انسانها از یكدیگر در زندگی اجتماعی شنیدن سخنان راست است تا از منافع آن برخوردار شوند. همه پیشرفتها و دگرگونیهایی كه در جوامع بشری پدید آمده، مرهون دادههای درستی است كه انسانها در اختیار هم نهادهاند. حال اگر سخنان انسانها برپایه دروغ و برخلاف واقع شكل گیرد، ارزش سخن از بین میرود و اساس همه تمدنها، ارزشها، اخلاق، معنویات، معارف و علوم فرو میریزد. اینگونه، دیگر آموزش و یادگیریای رخ نمیدهد و تبادل اخبار و اطلاعات انجام نمیشود و ارتباط بین انسانها از بین میرود.
آری، انسان با دروغ گفتن برای رسیدن به منافع خیالی و زودگذر و پست، نعمت عظیم سخن را به نقمت مبدل میگرداند و آن را بیارزش میسازد. اینگونه دیگران به او اعتماد نمیكنند و درنتیجه، اساس روابط درست انسانی از بین میرود. با توجه به فواید فراوان سخن مطابق با واقع و راست و ضرورت پاسداشت این ارزش متعالی و بزرگ است كه پیشوایان معصوم ما بهشدت دروغ را نكوهش كردهاند. ازجمله امام حسن عسكری علیه السلام دروغ را ریشه همه مفاسد و گناهان معرفی كرده و فرمودهاند: جُعِلَتِ الْخَبَائِثُ فی بَیتٍ وَجُعِلَ مِفْتَاحُهُ اْلكذِب؛(1) «همه پلیدیها در اتاقی قرار داده شدهاند و كلید درِ آن دروغ است».
با توجه به خطر بزرگ دروغ، بایسته است كه در محیط خانوادهها پدران و
1. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج72، باب 114، ص263، ح46.
مادران چنان دروغ را در چشم فرزندان خود زشت و پلید نشان دهند كه فرزندان از سنین كودكی باور كنند دروغ گناهی بزرگ است. در فرهنگ ما، جمله «دروغگو دشمن خداست» بهمنزله شعاری فراگیر مطرح شده است. اما وقتی به این شعار جامة عمل پوشانده میشود كه اولاً خدا را بشناسیم؛ ثانیاً معنای دشمنی با خدا و فرجام دنیوی و اخروی آن را بدانیم و تنها با زبان نگوییم كه دروغگو دشمن خداست، بلكه بكوشیم دروغ نگوییم و بزرگی این گناه را كه دشمنی با خداست، باور داشته باشیم.
مؤمن به آنچه پیامبران بدان دعوت كردهاند ایمان دارد و درنتیجه، با همه توان میكوشد به دستورهای الهی عمل كند و به ویژگیهای الهی و انسانی آراسته شود. یكی از این ویژگیهای ارزشمند، «راستگویی» است. ازاینرو، امیر مؤمنان علیه السلام در مقام بیان نخستین ویژگی رفتاری شیعیان و پرهیزكاران میفرمایند: مَنطِقُهُمُ الصَّوَاب. البته بار معنایی «صواب» از «صدق» فراتر است و معنای «بهجا» و «درست سخن گفتن» دارد كه صدق و راستگویی یكی از مصادیق آن به شمار میآید.
نكتهای كه ذهن بسیاری از مردم، بهویژه جوانان را به خود سرگرم كرده و فراوان درباره آن میپرسند، این است كه چرا با وجود روایات فراوانی كه درباره ضرورت و عظمت راستگویی و قبح و زشتی دروغگویی وارد شده، اسلام در مواردی دروغ را جایز، بلكه واجب دانسته است؟ دروغ آنقدر زشت شمرده شده و چنان بزرگ است كه در روایات از ما خواستهاند حتی بهشوخی دروغ نگوییم؛ چنانكه امیر مؤمنان علیه السلام میفرمایند: لاَ یَجِدُ عَبْدٌ طَعْمَ الإِیمَانِ حَتَّی یَتْرُكَ الْكَذِبَ هَزْلَه
وَجِدَّه؛(1) «بنده طعم ایمان را نچشد، مگر اینكه دروغ را ترك كند؛ چه شوخی باشد و چه جدی». بااینوصف چگونه در مواردی دروغ جایز و حتی واجب شمرده شده است؟
برخی از فیلسوفان اخلاقی، مانند كانت، فیلسوف معروف آلمانی، بر این باورند كه ارزشها و احكام اخلاقی همیشه، همهجا و برای همهكس ثابتاند و هیچ استثنایی ندارند. برای مثال، راستگویی ارزشی ثابت و مطلق است. ازاینرو، اگر راستگویی موجب كشته شدن هزاران انسان بیگناه شود، باز كاری نیكوست و ما وظیفه داریم كه از آن سرپیچی نكنیم. درمقابل، دروغ همواره و همهجا و برای همهكس ضداخلاق و ضدارزش است. حتی اگر دروغ موجب نجات انسانهای بیگناه گردد، ما وظیفه داریم از آن خودداری كنیم. بیشك این نظریه خلاف عقل و فطرت انسانی است و حق آن است كه حسن راستگویی و دیگر افعال اختیاری انسان را بدون توجه به نتیجه و غایت آنها نمیتوان فهمید. راستگویی هنگامی نیكوست كه مصالح واقعی و حقیقی فرد و اجتماع را در پی داشته باشد و دروغگویی هنگامی نكوهیده است كه به مفسده واقعی فرد و اجتماع بینجامد و انسان را از وصول به كمال نهایی و واقعیاش بازدارد. بنابراین، برای شناخت احكام اخلاقی افعال اختیاری، باید مصالح و مفاسد واقعی و حقیقی را شناخت. تا رابطة فعل اختیاری را با غایتش در نظر نگیریم، نمیتوانیم به خوبی یا بدی آن حكم كنیم.(2)
گرچه از دیدگاه اسلام دروغ نكوهیده و زشت است، این حكم اخلاقی مطلق نیست و استثنابردار است. در مواردی كه مصلحتی بر دروغ مترتب گردد كه اقوی
1. همان، ص249، ح14.
2. محمدتقی مصباح یزدی، نقد و بررسی مکاتب اخلاقی، ص295.
و برتر از مفسده مترتب بر آن باشد، آن دروغ نیكو خواهد بود؛ مانند جایی كه حفظ جان مؤمن یا حفظ مالی چشمگیر بر دروغ گفتن متوقف باشد. ازجمله مواردی كه در اسلام بر حكم اخلاقی قبح دروغ استثنا وارد شده، جایی است كه دروغ موجب اصلاح بین مردم شود و گرچه دروغ قبیح است، هنگامیكه مصلحت اصلاح بین مردم بر آن مترتب گردد، آن دروغ نیكو خواهد بود. برای مثال، وقتی دو نفر باهم قهرند شخص مصلحی برای آشتی دادن آن دو، نزد یكی از آنان برود و بگوید: «دیگری از تو تعریف و ستایش كرد» و بدینترتیب، زمینه ایجاد الفت بین دو مسلمان و آشتی دادن بین آن دو را فراهم میآورد.
بنابراین، حُسن صدق و راستگویی و قُبح دروغ مطلق نیست و مشروط است. بهتعبیر ابنسینا، حُسن صدق دارای قید خفی است و دروغ گفتن نیز دارای قید خفی است؛ یعنی صدق نیكوست، مگر آنكه مفسده اقوایی بر آن مترتب گردد. همچنین دروغ قبیح و بد است، مگر آنكه مصلحت اقوایی بر آن مترتب گردد. به بیان دقیقتر و روشنتر، درباره دروغ گفتن با هدف نجات جان یك مؤمن دو عنوان داریم: نخست عنوان دروغ و دیگری عنوان نجات جان مؤمن. در اینجا راست گفتن دارای حسن است و نجات مؤمن نیز كه با دروغ حاصل میشود دارای حسن است. اگر راست بگوییم، جان مؤمن كه دارای ارزش است از دست میرود و اگر دروغ بگوییم تا بهوسیله آن جان مؤمن را نجات دهیم، حسن و ارزش موجود در راستگویی را رعایت نكردهایم. درنتیجه دو ارزش، یعنی ارزش راستگویی و ارزش نجات جان مؤمن با یكدیگر تزاحم میكنند و وقتی بین آن دو جمع جبری برقرار كنیم، برآیند و حاصل این جمع صفت عمل و وظیفهای است كه ما باید انجام دهیم. برای مثال، اگر ارزش راستگویی در مثال یادشده را 4+ فرض كنیم و ارزش نجات جان مؤمن و دروغ گفتن برای
توسل بدان را 8ـ فرض كنیم، حاصل جمع 4+ 8- كه 4- است، بیانگر وجود مصلحت اقوا در نجات جان مؤمن و ضرورت ترجیح این ارزش بر ارزش راستگویی است. وقتی دو ارزش و مصلحت با یكدیگر تزاحم داشتند و یكی از آن دو قویتر از دیگری بود، با وجود آن مصلحت اقوی، برآیند رعایت مصلحت مرجوح مفسده است. وقتی دو مصلحت و ارزش با یكدیگر تزاحم داشتند، اگر یكی از آن دو قویتر بود، درصورتیكه آن مصلحت لازمالاستیفا باشد، رعایت آن واجب و اگر استیفای آن بر استیفای مصلحت دیگر رجحان داشته باشد، رعایت آن مستحب خواهد بود.
حاصل سخن اینكه یكی از اصیلترین ارزشهایی كه همه پیامبران بدان سفارش كردهاند، راستگویی است. ازاینجهت، در محیط كوچك خانواده كه شالودة محیط اجتماع را فراهم میآورد، اعضای خانواده باید بكوشند در سخن گفتن با یكدیگر، راستگویی را بهمنزله عادتی مستمر درآورند و دروغ نگویند. البته این بدان معنا نیست كه هر سخن راستی را باید گفت. برای مثال، اگر عیبی در دیگران باشد، نباید پشت سر آنان از عیبشان سخن گفت. گرچه این سخن راست باشد، چون عیبگویی از دیگران زشت و حرام است، نباید چنین سخن راستی را به زبان آورد. البته باید بكوشیم هیچگاه دروغ نگوییم. حتی برخی از فقها گفتهاند در مواردی كه در فقه دروغ جایز یا واجب شمرده شده و جزو موارد استثنای حكم دروغ به شمار میآید، احتیاط واجب رعایت توریه است؛ یعنی انسان سخنی بگوید و از آن معنایی اراده كند كه دروغ نباشد. برای مثال، اگر كسی از انسان پرسید: حسن در خانه است، او در پاسخ بگوید: اینجا نیست؛ یعنی در كنار من نیست. بدینترتیب، گرچه حسن در خانه به سر میبرد، چون آن شخص توریه كرده، دروغ نگفته است. اگر انسان به خود اجازه داد كه دروغ
بگوید، حتی در مواردی كه دروغ گفتن جایز یا واجب است، زمینه دروغ گفتن در او فراهم میآید و ممكن است دروغ گفتن برای او عادت شود. پس حتی در مواردی كه دروغ، نیكو و واجب شمرده شده، برخی از فقها احتیاطاً به توریه حكم كردهاند؛ یعنی انسان سخنی را بر زبان جاری میكند و خود از آن معنایی را قصد میكند، اما مخاطب معنای دیگری را میفهمد.
وَمَلْبَسُهُمُ الإِقْتِصَاد؛ «پوشش آنها میانه و معتدل است [و در پوشش زیادهروی نمیكنند]».
امیر مؤمنان علیه السلام یكی از ویژگیهای پرهیزگاران و شیعیان واقعی را میانهروی و رعایت اعتدال در لباس و پوشش آنها معرفی میكنند. در جمله ملبسهمالاقتصاد مبتدا مضاف مقدر و جمله دراصل صفةملبسهمالاقتصاد است؛ چون اقتصاد مفهومی انتزاعی است كه از رفتار انسان انتزاع میشود و «ملبس» (پوشاك) عین خارجی است. در این صورت «الاقتصاد» خبر برای «صفة» است و معنای جمله عبارت است از اینكه ویژگی آنان در انتخاب لباس و پوشش، رعایت اعتدال و میانهروی است. نه لباسهای فاخر و گرانقیمت میپوشند، نه لباسهای پاره و كثیف كه مردم آنها را تحقیر كنند.
واژه اقتصاد در زبان عرب معانی گوناگون دارد، اما در اینجا بهمعنای میانهروی و پرهیز از افراطوتفریط است. در قرآن نیز بهمعنای میانهروی آمده است. در
جمله فَمِنْهُم مُّقْتَصِدٌ،(1) مقتصد بهمعنای معتدل و میانهرو و كسی كه راه راست توحید را میپیماید آمده است. میانهروی جلوهها و نمودهایی فراوان در زندگی دارد. در اینجا میانهروی به انتخاب نوع لباس و پوشش بازمیگردد و منظور از اعتدال و اقتصاد در انتخاب لباس، نپوشیدن لباس فاخر و گرانقیمت و بسنده كردن به لباس معمولی است.
میانهروی درباره لباس و دیگر نیازمندیها و آنچه از شئون زندگی به شمار میآید، حد و سقفی ثابت ندارد و امری نسبی است كه نسبت به افراد و قشرهای اجتماعی گوناگون و موقعیتهای مختلف زمانی و مكانی تعریف میشود. چنانكه نمیتوان معیاری ثابت برای آن در همه افراد و همه مكانها و زمانها معرفی كرد. برای نمونه، نمیتوان جنس خاصی از لباس را كه قیمتی مشخص دارد ملاك و معیار اقتصاد و اعتدال در لباس دانست. بر این مبنا، فقها در موارد گوناگون مسئلة رعایت شئون را مطرح میكنند؛ یعنی هركس چه در انتخاب نوع لباس و چه مسكن و دیگر شئون زندگی باید شأن و موقعیت خود را رعایت كند و دراینزمینه افراطوتفریط نكند. طبیعی است كه مسئلة شأنیت، هم در افراد و قشرهای گوناگون و هم در مكانها و زمانهای مختلف متفاوت باشد. برای نمونه، چنانكه نقل شده است، در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله خانهها از خشتوگل ساخته میشد و سقف آنها را با چوب خرما میپوشاندند. مسجدالنبی نیز با خشت ساخته شد و سقف آن را با چوب و لیف خرما پوشاندند. در آن زمان عرف و شأن افراد ایجاب میكرد كه از خشتوگل استفاده كنند و استفاده از
1. لقمان (31)، 32.
مصالح دیگر، زیادهروی و خروج از حد اعتدال به شمار میآمد و نكوهش میشد. ازجمله گچكاری خانهها تجمل و خروج از اعتدال و اقتصاد به شمار میآمد و در برخی روایات نكوهش شده است:
تُوُفِّیَ رَسُولُ الله عزوجل وَمَا وَضَعَ لَبِنَةً عَلَی لَبِنَةٍ وَلاَ قَصَبَةً عَلَی قَصَبَةٍ. وَرَأَی بَعْضَ الصَّحَابَةِ یَبْنی بَیْتاً مِنْ جِصٍّ فَقَالَ مَا أَرَی اْلأَمْرَ إِلاَّ أَعْجَلَ مِنْ هَذَا، وَأَنْكَرَ ذَلِك؛(1) پیامبر خدا صلی الله علیه و آله زندگی را وداع گفت، درحالیكه خشتی روی خشت و چوبی روی چوب نگذاشت. دید یكی از اصحاب خانهای از گچ میسازد، پس فرمود: «من فرمان الهی و مرگ را سریعتر از این [کار] میبینم» و آن را ناپسند شمرد.
اوایل كه تازه به قم آمده بودیم، دیوار خانهها اغلب از خشت و گل بود و قسمتی از دیوار برخی از خانهها نیز از آجر ساخته میشد؛ اما خانهای كه دیوار آن با سنگ نما شده باشد به چشم نمیخورد. اما امروزه كمتر خانهای است كه در دیوارهای آن از سنگ مرمر و آجر استفاده نشده باشد؛ چه رسد به آنكه دیوار خانهها با گچ اندود شده باشد. همچنین آن زمان در كمتر خانهای پنكه وجود داشت و پنكه وسیلهای تشریفاتی به شمار میآمد. یكی از علمای قم برای ما نقل كرد كه ما تازه داماد شده بودیم و پنكهای كوچك برای ما هدیه آوردند. یكی از استادان به منزل ما تشریف آوردند و ما برای ایشان پنكه روشن كردیم. استادمان بهنشان اعتراض فرمودند: از بادبزن دستی نیز میشود استفاده كرد. اوایل كه تازه یخچال به بازار آمده بود، كمتر كسی یخچال داشت و وسیلهای تجملی و طاغوتی به شمار میآمد، اما امروزه در خانة فقیرترین مردم نیز یخچال و فریزر وجود دارد و بهندرت خانهای پیدا میشود كه كولر نداشته باشد. در گذشته فقیر
1. عبدالحمیدبنهبةاللهبنابیالحدید، شرح نهج البلاغة، ج19، ص329.
كسی بود كه از فراهم ساختن مقداری نان برای سیر كردن خود و خانوادهاش عاجز بود، اما امروزه كسی كه یخچال ندارد فقیر به شمار میآید و باید سهمی از زكات را در اختیارش قرار داد تا برای خانهاش یخچال كه وسیله ضروری زندگی به شمار میآید، فراهم كند.
روشن شد كه میانهروی در پوشیدن لباس، تهیة مسكن، انتخاب وسایل خانه و اموری ازایندست برحسب موقعیت زمان و مكان تفاوت دارد و در هر زمان مرجع، عرف همان زمان است. در هر زمان، تهیة آنچه امكان فراهم آوردنش برای اكثریت هر طبقه و صنف فراهم است، میانهروی است و فراهم ساختن بیشتر از آن زیادهروی است. اگر كسی توانایی ندارد آنچه را افراد همشأن و همصنف او دارند برای خود فراهم آورد، فقیر به شمار میآید. پس ملاك میانهروی و زیادهروی برای هر شخص، عرف گروه اجتماعی خود اوست. ازایننظر، ما طلبهها برای خود شأن و موقعیت و عرفی داریم كه با شأن و عرف تجار متفاوت است. پس اگر مینگریم كه در برخی روایات و حتی رسالههای عملیه به مصادیقی از میانهروی یا افراطوتفریط و امكانات زندگی اشاره شده است، نباید بپنداریم كه آن امور و مصادیق ثابت و تغییرناپذیرند، و توجه داشته باشیم كه مرجع قضاوت درباره آن مصادیق، عرف است. آنچه ثابت و تغییرناپذیر است، اصول و احكام شرعیاند، اما مصادیق در زمانها و مكانهای گوناگون تغییر مییابند و مرجع تشخیص آن مصادیق، عرف است. ازایننظر، فقها مسئلة شأنیت را مطرح كردهاند.
هركس در جامعه جزو گروهی اجتماعی به شمار میآید كه شأن و موقعیت اجتماعی و مادی ویژهای دارد و زندگی آن گروه از حدی متوسط برخوردار است كه فروتر و فراتر آن افراطوتفریط به شمار میآید. حال اگر بزرگان دین ما به
رعایت اقتصاد و میانهروی در هزینههای زندگی، مانند تهیة لباس و وسایل منزل سفارش كردهاند، منظور این است كه هركس به حد متوسطی كه برحسب نظر عرف برای گروه و صنف او در نظر گرفته شده بسنده كند و افراطوتفریط نداشته باشد. پس فرمول و معیار ثابتی برای میانهروی معیّن نشده كه همواره افراد در هر مكان و زمان و در هر گروه اجتماعی به رعایت آن فرمول ملزم باشند. از آنچه گفتیم، به دست آمد كه یكی از مصادیق میانهروی، اعتدال در انتخاب و پوشش است كه امیر مؤمنان علیه السلام آن را یكی از ویژگیهای پرهیزگاران معرفی میكنند. انسان درباره دیگر امور و نیازمندیهای زندگی نیز باید میانهرو باشد. برای مثال، طلبهای كه درآمدی مختصر دارد، نباید غذای گرانقیمتی را كه در رستورانهای درجة یك عرضه میشود مصرف كند، وگرنه زیادهروی كرده است.
در قرآن دو بار از میانهروی در انفاق سخن به میان آمده است. در آیهای خداوند به رسولش صلی الله علیه و آله میفرماید: وَلاَ تَجْعَلْ یَدَكَ مَغْلُولَةً إِلَى عُنُقِكَ وَلاَ تَبْسُطْهَا كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَّحْسُورا؛(1) «و دست خویش را به گردنت مبند (بخل و امساك مكن) و آن را یكسره مگشای (هرچه داری به گزاف و زیادهروی مده) كه ملامتشده و درمانده بنشینی».
تعبیر ادبی و زیبای وَلاَ تَجْعَلْ یَدَكَ مَغْلُولَةً إِلَى عُنُقِك، كنایه از نهایت بخل و امساك است. همانگونهكه دست به گردن پیچیدهشده، گشوده نمیشود، شخص بخیل نیز دستش را برای بخشش به دیگران نمیگشاید. خداوند به پیامبرش سفارش میكند آنگونه بخیل نباشد كه حتی اندكی از مالش را به دیگران انفاق نكند.
1. اسراء (17)، 29.
دربرابر تعبیر وَلاَ تَبْسُطْهَا كُلَّ الْبَسْطِ كنایه از زیادهروی و افراط در بذل و بخشش مال است. چنانكه وقتی انسان دستش را كاملاً میگشاید، هرآنچه در آن است فرو میریزد و چیزی در دستش باقی نمیماند. كسی كه در بخشش میانهرو نیست، همه آنچه را دارد میبخشد و چیزی برای خودش باقی نمیگذارد. حد وسط این دو ویژگی، رعایت اقتصاد و میانهروی در انفاق است كه خداوند پیامبرش را بدان سفارش میكند و وی را از افراطوتفریط در انفاق دارایی بازمیدارد.
در شأن نزول این آیة نورانی آمده است: عجلان روایت میكند: در محضر امام صادق علیه السلام بودیم كه فقیری آمد و حضرت برخاست و از درون ظرف خرما دو مشت خرما برداشت و به او داد. چیزی نگذشت كه فقیری دیگر آمد و حضرت مشتی خرما به او داد. آنگاه فقیر سومی آمد، اما حضرت به او چیزی نداد و فرمود: اللهُ رَازِقُنَا وَإِیَّاكم؛ «خدا روزیده ما و شماست». سپس فرمود:
إِنَّ رَسوُلَ الله صلی الله علیه و آله كَانَ لاَ یسْأَلُهُ أَحَدٌ مِنَ الدُّنْیَا شَیْئاً إِلاَّ أَعْطَاهُ فَأَرْسَلَتْ إِلَیْهِ إِمْرَأَةٌ إِبْناً لَهَا فَقَالَتْ: إِنْطَلِقْ إِلَیْهِ فَاسْاَلْهُ فَإِنْ قَالَ لَكَ: لَیسَ عِنْدَنَا شَیْءٌ. فَقُلْ: أَعْطِنِی قَمِیصَكَ. قَالَ: فَأَخَذَ قَمِیصَهُ فَرَمَی بِهِ إِلَیْهِ وَفِی نُسْخَةٍ أُخْرَی، فَأَعْطَاهُ فَأَدَّبَهُ اللَّهُ تَبَارَكَ وَتَعَالَی عَلَی الْقَصْد فَقَالَ: «وَلاَ تَجْعَلْ یَدَكَ مَغْلُولَةً إِلَى عُنُقِكَ وَلاَ تَبْسُطْهَا كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَّحْسُورا»؛(1) رسول خدا صلی الله علیه و آله چنان بود كه كسی از او چیزی از مال دنیا نمیخواست، مگر آنكه به او میداد. زنی فرزند خود را نزد آن حضرت فرستاد و به او گفت كه از رسول خدا درخواست كمك كن و اگر آن حضرت گفت: چیزی ندارم، بگو پیراهنت را بده. [وقتی آن جوان چنان درخواستی كرد] حضرت پیراهنش را درآورد
1. محمدبنیعقوب کلینی، الکافی، ج4، ص55ـ56، ح7.
و بهسویش انداخت و در نسحه دیگر آمده كه پیراهنش را به او داد. آنگاه خداوند آن حضرت را به رعایت میانهروی در انفاق تأدیب كرد و فرمود: «و دست خویش را به گردنت مبند و آن را یكسره مگشای كه ملامتشده و درمانده بنشینی».
در آیهای دیگر، خداوند در توصیف عبادالرحمن میفرماید: وَالَّذِینَ إِذَا أَنفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَلَمْ یَقْتُرُوا وَكَانَ بَیْنَ ذَلِكَ قَوَاما؛(1) «و آنان كه چون انفاق كنند، نه اسراف كنند و نه تنگ میگیرند و میان این دو، حد وسط و میانهروی را بر میگزینند».
از این دو آیه و آیههای همسو با آنها به دست میآید كه قرآن بر میانهروی، ازجمله در انفاق و هزینه كردن مال تأكید دارد. در روایات نیز میانهروی ستوده شده و افراطوتفریط نكوهش گردیده است. ازجمله، افراطوتفریط درزمینه عقاید، اخلاق و رفتار و عبادت را نكوهش كردهاند.
در كتابهای روایی ما، ازجمله در اصول كافی بابی به اقتصاد و میانهروی در عبادت اختصاص یافته است.(2) در روایات آن باب میخوانیم كه پیشوایان معصوم علیهم السلام فرزندان و شیعیان خود را از افراطوتفریط در عبادت بازداشتهاند و به آنان سفارش كردهاند كه در عبادت نیز میانهروی را رعایت كنند و بر خود سخت نگیرند. ازجمله، در روایتی ابوبصیر از امام صادق علیه السلام نقل میكند كه حضرت فرمود:
مَرَّ بِی أَبِی وَأَنَا بِالطَّوَافِ وَأَنَا حَدَثٌ وَقَدِ اجْتَهَدْتُ فِی الْعِبَادَةِ فَرَآنِی وَأَنَا أَتَصَابُّ عَرَقاً، فَقَالَ لِی: یَا جَعْفَر یَا بُنَیَّ إِنَّ اللهَ إِذَا أَحَبَّ عَبْداً أَدْخَلَه
1. فرقان (25)، 67.
2. محمدبنیعقوب کلینی، الکافی، ج2، ص86.
الْجَنَّةَ وَرَضِی عَنْهُ بِالْیَسِیر؛(1) من در طواف بودم كه پدرم بر من گذشت. من جوان بودم و در عبادت كوشا. پدرم مرا دید كه عرق از من سرازیر است. به من فرمود: «ای جعفر، ای پسرجان، هرگاه خداوند، بندهای را دوست بدارد، او را به بهشت درآورد و از عمل اندكش راضی شود».
پس انسان حتی در عبادت نیز نباید زیادهروی كند و با تحمیل عبادت بر خود، موجب رنج و خستگی خویش گردد و از دیگر وظایفش بازبماند. در فرهنگ اسلامی، میانهروی بهمنزله یك اصل و معیار معرفی شده است و یكی از ویژگیهای مؤمنان و افراد آگاه، میانهروی آنان در شئون زندگی است. درمقابل، افراد نادان و ناآگاه، اهل افراط و تفریطاند؛ چنانكه امیر مؤمنان علیه السلام فرمودند: لاَ یُرَی الْجَاهِلُ إِلاَّ مُفْرِطاً أَوْ مُفَرِّطا؛(2) «دیده نمیشود جاهل، مگر آنكه یا افراط میكند یا تفریط». همچنین آن حضرت در نامة خود به مالك اشتر وی را به میانهوری در رسیدن به حق و پرهیز از افراطوتفریط سفارش میكنند و میفرمایند: وَلْیَكُنْ أَحَبُّ الأُمُورِ إِلَیْكَ أَوْسَطَهاَ فِی الْحَقِّ وَأَعَمَّهَا فِی الْعَدْلِ وَأَجْمَعَهاَ لِرِضَی الرَّعْیَّة؛(3) «[ای مالك،] محبوبترین امور برای تو میانهترین در رسیدن به حق و فراگیرترین آنها در دادگری و گستردهترین در جلب خشنودی مردم باشد».
پس از آنكه مشخص شد میانهروی بهمنزله یك اصل در فرهنگ ما پذیرفته شده است، این پرسش مطرح میشود كه معنای میانهروی در شئون زندگی و
1. همان، ح4.
2. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج1، باب 4، ص159، ح34.
3. نهج البلاغه، نامة 53.
ویژگیهای انسانی چیست. علمای اخلاق در كتابهای اخلاقی خود در معرفی اخلاق فاضله و اخلاق رذیله گفتهاند: در همه خُلقهای انسان، خُلق مطلوب، میانهروی و حد وسط بین دو خُلق نامطلوب است. برای نمونه، عفت خلقی مطلوب و پسندیده و میانه و حد وسط بین دو خُلق ناپسند شَرِه (آزمندی، طمع و شكمبارگی) و خمودی است. كسی كه «شره» دارد، شهوت بر او چیره است و در ارضای شهوت خود افراط دارد و این ویژگی ناپسند است. درمقابل آن، ویژگی خمودی قرار دارد كه اگر كسی بدان دچار شد، به خواستههای غریزیاش اعتنا نمیكند و در زندگی خانوادگی از آمیزش با همسر خویش خودداری میكند. همچنین بهاندازة لازم و كافی غذا نمیخورد و چون مرتاضان، نیازهای غریزیاش را سركوب میكند. بیتردید این ویژگی نیز كه تفریط در شهوتجویی به شمار میآید نكوهیده است و میانة این دو خصلت را عفت نامیدهاند كه مطلوب و پسندیده است. همچنین صفت مطلوب و پسندیدة شجاعت میانة تهور و ترس است. كسی كه صفت ناپسند تهور را داراست، از خطر باكی ندارد و در پی ماجراجویی است و بهراحتی خود را با خطر و آسیب درگیر میكند. درمقابل، انسان ترسو از ترس گرفتار شدن به خطر احتمالی و حتی خطر اندك، جرئت اقدام به هیچ كاری را ندارد و از مشكلات و سختیهای زندگی كناره میگیرد.
برداشت و نگرش موجود در كتابهای اخلاقی و نظام اخلاقی ما كه در آن، صفت مطلوب و اخلاق نیكو حد وسط دو صفت نامطلوب و دو خلق ناپسند معرفی میشود، در نظام اخلاقی یونان و تعریف ارسطو از اخلاق ریشه دارد؛ چه آنكه ارسطو حد وسط صفات را ملاك مطلوبیت و نیكویی و افراطوتفریط را نكوهیده میدانست. اكنون این پرسش، فراروی ما قرار میگیرد كه آیا میانهروی و اقتصاد در شئون و امور زندگی كه در آیات و روایات بدان توصیه شده، همان
حد وسط صفات است كه فیلسوفان اخلاق پیرو مكتب اخلاقی یونان و ارسطو آن را معیار نیكویی و پسندیدگی صفات اخلاقی قرار دادهاند؟ آیا میتوان حد وسط را ملاك مطلوبیت قرار داد؟
بسیاری از فلاسفة اخلاق در ملاك و معیار بودن حد وسط برای مطلوبیت در صفات مناقشه كردهاند و گفتهاند: مطلوبیت حد وسط صفات كلیت ندارد و چنان نیست كه در همه موارد، حد وسط مطلوب و فروتر و فراتر آن ناپسند باشد. انسان هرچه دانش تحصیل كند مطلوب و پسندیده است و چنان نیست كه حد وسط در فراگیری دانش، پسندیده و افراط در تحصیل آن، ناپسند باشد. البته برای كسی كه در پی دانش است، كوتاهی و تفریط در كسب آن ناپسند است، اما چنان نیست كه حداكثر تلاش او در كسب علم ناپسند باشد، بلكه او هرچه بیشتر دانش كسب كند، به كمال بیشتری رسیده است. یا در عرف دینی، چنان نیست كه وقتی توان انسان برای عبادت مشخص شد، بگویند حد وسط در انجام عبادت، مطلوب و افزون بر آن ناپسند است. انسان هرچه بیشتر خدا را عبادت كند، برایش پسندیدهتر و بهتر خواهد بود. معروف است كه امیر مؤمنان علیه السلام در شبانهروز هزار ركعت و بنابر برخی روایات پانصد ركعت نماز میخواند. حال اگر كسی در شبانهروز حداكثر بتواند پانصد ركعت نماز بخواند، میتوان گفت كه انجام این مقدار عبادت افراط و زیادهروی در عبادت است و چون ترك نماز تفریط است و ناپسند، حد وسط بین آن دو كه 250 ركعت است، مطلوب و پسندیده به شمار میآید؟ یا برخی ثروت میلیاردی دارند، اما برخی دیگر فقیر و از مال بیبهرهاند. پس آیا میتوان بین آن ثروت میلیاردی و دارایی ناچیز و فقیرانه حد وسطی را مشخص كرد و گفت به دست آوردن این مقدار ثروت مطلوب و پسندیده و كسب كمتر و بیشتر از آن ناپسند است؟
با توجه به نمونههایی كه برشمردیم، نمیتوان حد وسط را بهمعنای یادشده ملاك مطلوبیت قرار داد. ازاینجهت بر نظریة وسطیت در صفات، اشكالهای فراوانی وارد شده است و ما باید در پی نظریهای درست درباره حد وسط باشیم كه بتوان آن را بر اعتدال و اقتصادی كه آیات و روایات بدان سفارش میكنند، تطبیق كرد.
معنای درست و معقولی كه میتوان برای میانهروی و حد میانة مطلوب در صفات و رفتار ارائه داد كه دفاعپذیر باشد، این است كه انسان موجودی تكساحتی و تكبعدی نیست و ابعادی گوناگون دارد. اگر انسان تنها دارای بعد معنویت و روحانیت بود، فرشته به شمار میآمد، نه انسان. یا اگر انسان تنها از جنبههای مادی و حیوانی برخوردار بود و جنبههای معنوی نداشت، مانند دیگر حیوانات بود. امتیاز انسان بر دیگر موجودات، بهرهمندی او از ابعاد گوناگون است كه در تقسیمی كلان و كلی به ابعاد معنوی و مادی تقسیم میشوند. انسان با توجه به دارا بودن ابعاد گوناگون، در نظام تشریع، تكالیف و وظایفی یافته است كه باید به همه آنها عمل كند. او نمیتواند به انجام دادن برخی از وظایف بسنده كند و از انجام دیگر وظایف سر باز زند. شكی نیست كه نماز بهترین عبادت است، اما انسان نباید همه زمان خود را به خواندن نماز اختصاص دهد و به دیگر وظایف، مانند كسب علم، انجام فریضة حج یا جهاد نپردازد. وقتی انسان به كمال میرسد كه به همه وظایف خود بپردازد و در جهت تكمیل همه ابعاد وجودی خویش گام بردارد. یكی از وظایف مهم انسان، انفاق مال است كه خداوند درباره اهمیت آن فرمود: لَن تَنَالُواْ الْبِرَّ حَتَّى تُنفِقُواْ مِمَّا تُحِبُّونَ وَمَا تُنفِقُوا
مِن شَیْءٍ فَإِنَّ اللّهَ بِهِ عَلِیم؛(1) «هرگز به نیكی [راستین] دست نیابید، مگر آنكه از آنچه دوست دارید انفاق كنید و به هرچه انفاق كنید، خدا داناست». اگر كسی شبانهروز نماز بخواند، اما انفاق نكند، به آن برّی كه خداوند در این آیه از آن نام برده، دست نمییابد. درنتیجه، یكی از ابعاد وجودش ناقص میماند و تكمیل نمیشود و بخشی از وظایفش بر زمین میماند. نه نماز جای انفاق را میگیرد و نه انفاق جای نماز را، و هریك در جای خود مهماند و باید به هردو عمل كرد. همچنین نماز جای امربهمعروف و نهیازمنكر را نمیگیرد. همانطوركه انسان باید نماز بخواند، لازم است به آن وظیفة الهی و اجتماعی نیز عمل كند؛ وظیفهای كه در برخی روایات از مهمترین واجبات دانسته شده و امام باقر علیه السلام درباره عظمت و اهمیت آن فرمودهاند:
إِنَّ الأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْیَ عَنِ الْمُنكَرِ سَبِیلُ الأَنْبِیَاءِ وَمِنْهَاجُ الصَّالِحِینَ فَرِیضَةٌ عَظِیمَةٌ بِهَا تُقَامُ اْلفَرَائِضُ وَتَأْمَنُ الْمَذَاهِبُ وَتَحِلُّ اْلمَكاسِبُ وَتُرَدُّ اْلمَظَالِمُ وَتُعْمَرُ الأَرْضُ وَتُنْتَصَفُ مِنَ الأَعْدَاءِ وَیسْتَقِیمُ اْلأَمْر؛(2) همانا امربهمعروف و نهیازمنكر، راه پیامبران و روش صالحان و عبادت و تكلیف عظیمی است كه بدان واجبات الهی برپای میمانند و شرایع دین را از انحراف و بدعت بازمیدارد و كسبوكارها را حلال میسازد و خواستهها و حقوق مردم را به آنان برمیگرداند و موجب آبادانی زمین و دادخواهی از دشمنان و اصلاح و استواری امور میگردد.
گرچه امربهمعروف و نهیازمنكر وظیفهای بزرگ است، انسان نباید تنها به این
1. آلعمران (3)، 92.
2. محمدبنیعقوب کلینی، الکافی، ج5، ص56، ح1.
واجب بپردازد و از دیگر وظایفش چشم بپوشد. از صبح تا شب در كوچه و بازار راه برود و امربهمعروف و نهیازمنكر كند و بگوید: من بهجای نماز امربهمعروف میكنم! انسان افزون بر این وظیفه و تكلیف، وظایفی دیگر نیز دارد كه باید به آنها هم رسیدگی كند. همچنین برای برخی تحصیل علم، تكلیف و واجب عینی است، اما او نمیتواند به این بهانه كه تحصیل علوم دین واجب عینی است، نماز و دیگر تكالیف خود را انجام ندهد و همه زمانش را صرف مطالعه و پژوهش كند. پس انسان باید به همه ابعاد وجودی خود توجه داشته باشد و برای تأمین و تكمیل آنها بكوشد. اما چنان نباشد كه به برخی از ابعاد بپردازد و از دیگر ابعاد غافل بماند. این مهم وقتی حاصل میشود كه برای هریك از ابعاد و نیز وظایف خود حد و اندازهای را در نظر بگیرد تا مانع پرداختن به دیگر وظایف نشود.
انسان باید برحسب ابعاد وجودی خود و متناسب با آنها، وظایفش را بهطورمعقول و مناسب تقسیمبندی كند. در این تقسیمبندی باید موقعیت اجتماعی، روحی و شغلی افراد را در نظر داشت. اینگونه نباشد كه انسان فرصت و حدی یكسان برای همه وظایف خود قرار دهد. برای مثال، در شبانهروز یك ساعت را به عبادت اختصاص دهد و یك ساعت را به درس خواندن و یك ساعت را نیز برای معاشرت با همسر و فرزندان در نظر بگیرد و به همین نسبت، زمان خود را بهطورمساوی میان دیگر امور و وظایف تقسیم كند. همچنین یك دانشجو یا طلبه نمیتواند درست به همان كارهایی بپردازد كه یك كارگر در كارخانه یا یك كشاورز در مزرعه انجام میدهد. حدی كه ما برای هریك از وظایف خود در نظر میگیریم، باید در حد سهم و نقشی باشد كه هریك از آنها در تكامل انسان دارند. اگر از آن حد تجاوز شود، دیگر ابعاد وجودی انسان خسارت میبیند.
پس میانهروی آن است كه انسان به نیازمندیهای قوای گوناگون خود چنان پاسخ دهد و در جهت ابعاد وجودی خود آنگونه به وظایف خویش بپردازد كه سهم هریك رعایت شود و میان وظایف انسان تزاحمی رخ ندهد؛ یعنی انجام دادن برخی امور، ما را از انجام دادن امور بایستة دیگر بازندارد. تشخیص این برداشت از میانهروی و كیفیت تطبیق آن در درجة نخست، بر عهدة عقل است. اگر عقل از تشخیص آن عاجز بود، باید سراغ شرع رفت و شرح وظایف و چگونگی انجام دادن و كیفیت جمع بین آنها و رعایت اعتدال در پرداختنشان را در قرآن و روایات جستوجو كرد. این معنا از میانهروی میتواند بهمنزله اصلی كلی در همه موارد مطرح شود. اعتدال بهمعنای حد وسط كمّی بین دو صفت در جانب افراط و تفریط، از دیدگاه ما مردود است. پس، از دیدگاه ما، تعریف معقول و درست میانهروی آن است كه انسان در جهت هریك از ابعاد وجودی خود بهگونهای به امور و وظایفش بپردازد كه همه ابعاد وجودی او رعایت شود و قوه و شأنی از آن مغفول نماند. تقسیمبندی او برای انجام وظایف و رسیدگی به شئون گوناگون زندگی بهگونهای باشد كه همه ابعاد وجودیاش بهطورهماهنگ به كمال لازم خود دست یابند و نیاز هریك از قوای انسان در حد معقول برطرف گردد.
وَمَشْیُهُمُ التَّوَاضُع؛ «و راه رفتنشان با فروتنی است».
امیر مؤمنان علیه السلام در ادامه تبیین ویژگیهای ارزشمند شیعیان واقعی و پرهیزگاران، به فروتنی آنان میپردازند. تواضع بهمعنای فروتنی و كوچك و حقیر دانستن خویش است و درمقابل آن تكبر و خودبزرگبینی قرار دارد. فروتنی نمودهایی گوناگون دارد؛ گاهی در سخن گفتن ظهور مییابد و گاهی در راه رفتن، و در دیگر رفتارهای انسان نیز نمود دارد؛ اما ازآنجاكه خوی تواضع و تكبر در راه رفتن آشكارتر و برای همگان فهمپذیرتر است، حضرت تواضع را به راه رفتن شیعیان واقعی استناد میدهند. در قرآن نیز تكبر به چگونگی راه رفتن متكبران نسبت داده شده و راه رفتن متكبرانه نشان خوی تكبر دانسته شده است. خداوند در دو آیه به راه رفتن متكبرانة افراد متكبر اشاره دارد. در آیة نخست میفرماید: وَلاَ تَمْشِ فِی الأَرْضِ مَرَحاً إِنَّكَ لَن تَخْرِقَ الأَرْضَ وَلَن تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولاً؛(1) «و در زمین با بزرگمنشی و سرمستی راه مرو كه تو زمین را نتوانی شكافت و در بلندی به كوهها نتوانی رسید».
1. اسراء (17)، 37.
«مرح» بهمعنای شدت شادمانی است و در فارسی واژهای وجود ندارد كه بتواند معنای آن را كاملاً برساند. میتوان گفت واژه «سرمستی» تاحدی برگردان و ترجمان حالت مرح است. مطلق فرح و شادی، نكوهیده نیست و در مواردی فرح و شادی، ستوده نیز هست؛ مانند آنكه انسانْ مؤمنی را شاد كند. آنچه نكوهش شده، افراط در شادمانی و خودبینی است كه با غفلت از یاد خدا و حقایق و واقعیتها همراه است. انسان سرمست كسی است كه براثر غفلت از خدا و حقارت خویش، گرفتار غرور و رضامندی از خویش شده است.
در آیة دیگر، خداوند از حالت سرمستی با واژه «فرح» یاد میكند و میفرماید: وَلَئِنْ أَذَقْنَاهُ نَعْمَاءَ بَعْدَ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ لَیَقُولَنَّ ذَهَبَ السَّیِّئَاتُ عَنِّی إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُور؛(1) «و اگر او را پس از گزندی كه به وی رسیده باشد، نعمت و راحتی بچشانیم، خواهد گفت: بدیها و ناگواریها از من برفت؛ همانا او سرمست و خودستاست».
با توجه به آنكه «مرح» متضمن سرمستی و حاكی از تكبر است، خداوند در آن آیه به دو حالت افراد متكبر در راه رفتن اشاره میكند؛ نخست آنكه آنان گامهای خود را محكم بر زمین میكوبند، گویا میخواهند زمین را بشكافند. خداوند به آنان گوشزد میكند كه قدرت و توان شما حقیر و اندك است و گامهای محكم شما بر زمین خسارتی وارد نمیكند و نمیتواند آن را بشكافد. حالت دیگر افراد متكبر هنگام راه رفتن این است كه با تمام قامت و با فراز كردن سر و گردن راه میروند، گویا میخواهند بزرگی و عظمت خود را به رخ دیگران بكشند. خداوند به آنان میفرماید كه هرقدر با تكبر و غرور قد راست كنید و سر بالا نگه دارید و راه بروید، قد شما به بلندی كوهها نمیرسد و درمقابل عظمت و بلندای كوهها حقیر و كوچكید.
1. هود (11)، 10.
در آیة دوم خداوند میفرماید: وَلاَ تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ وَلاَ تَمْشِ فِی الأَرْضِ مَرَحاً إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُور؛(1) «و روی خود را [بهتكبر] از مردمان مگردان و در زمین سرمست راه مرو، كه خدا هیچ خرامنده و نازندهای را دوست ندارد». درمقابل متكبران كه با غرور و سری افراخته راه میروند و پای بر زمین میكوبند، انسانهای فروتن آهسته، فروتنانه و سربهزیر راه میروند و بهآرامی گام بر زمین میسایند.
برای كسانی كه در جامعة اسلامی و با فرهنگ شیعی تربیت یافته و رشد كردهاند، اهمیت و نیكویی تواضع و فروتنی آشكار است. ازاینرو دربرابر چنین افرادی طرح این پرسش كه چرا تواضع، نیكو و پسندیده است و چرا انسان باید متواضع باشد، لغو است. اما امروزه شكاكیت و نسبیگرایی با فرهنگ جهانی عجین شده است و تشكیكگرایی و نسبیانگاری میان برخی جوانان ما كه با رسانههای غربی و محصولات فرهنگی غرب ارتباط دارند رسوخ یافته است. درنتیجه، آنان در برخی اصول و ارزشهایی كه برای ما قطعیاند تشكیك میكنند و درباره آنها میپرسند. امروزه غربیان در بسیاری از باورها و اعتقادات تشكیك میكنند. بهویژه پس از تحولاتی كه طی دو قرن اخیر در اخلاق غرب پدید آمد، در نظام ارزشها و خوب و بدها تشكیك كردند و آنها را به چالش كشیدند. ما به چند نمونه از این شمار اشاره میكنیم:
یكی از فلاسفة معروف غرب به نام نیچه، ارزش مثبت راستگویی، ترحم و مهربانی و ارزشهایی ازایندست را رد میكند و بر این باور است كه ارزش و
1. لقمان (31)، 18.
نیكو بودن این امور را كشیشان با هدف حمایت از محرومان و ضعفا به جامعه تلقین كردهاند. وی میگوید: برای اینكه زورمداران و ثروتمندان به محرومان ستم نكنند، مهربانی و ترحم ارزش دانسته شده است، وگرنه دلیلی برای ارزشمند بودن آنها نداریم. وی دربرابر این سخن كه اگر از افراد محروم و ضعیف جامعه حمایت نشود و به آنها ترحم نكنند، ایشان از بین میروند، میگوید: چرا باید افراد ضعیف زنده بمانند. كسانی كه نمیتوانند از خود دفاع كنند و برای جامعه فایدهای ندارند، باید از بین بروند.
نیچه اساس ارزشها را قوت و قدرت میداند و میگوید: ما باید اخلاق مسیحیت را كه بر ضعف بنا شده دگرگون كنیم و اخلاق قدرت را بهجای آن بنشانیم. اخلاق و نظام اخلاقی كه نیچه مروّج آن بود، كمكم در مغربزمین گسترش یافت و چنانكه برخی دانشمندان معتقدند، گرایشهای نازیستی و فاشیستی كه آسیبهای جبرانناپذیر به جامعة بشری وارد ساخت، بازتاب اندیشة نیچه بود.
نمونة دوم، نظریة روانشناختی فروید است كه بازتابی گسترده در جهان معاصر داشته و آثار منفی فراوانی بر جای گذاشته است. نظریهای كه موجب شد حریم عفاف و حیا شكسته شود و فساد جنسی موجّه گردد و بهشدت رواج یابد. وی ریشه و اساس همه غرایز را غرایز جنسی میدانست و بر این باور بود كه بسیاری از بیماریهای روانی، ناشی از سركوب شدن غریزة جنسی است. پس برای اینكه افراد به این بیماریها و ناراحتیهای روانی دچار نشوند، باید افراد از دوران كودكی و نوجوانی آزادانه غریزة جنسی خود را ارضا كنند و هرگونهكه خود میخواهند نیاز جنسیشان را برآورده سازند. اما پیامد سركوب غرایز و نیازهای جنسی و كتمان آنها، اضطراب، ترس و افسردگی و ناراحتیهای دیگر روانی خواهد بود. پس برای اینكه جامعه سالم بماند، باید افراد در ارضای غریزة
جنسی خود كاملاً آزاد باشند. این نظریه كه با طبع بسیاری، بهویژه جوانان سازگار بود، بهشدت رواج یافت. تحول عظیم فرهنگی غرب و رواج گستردة سكس و روابط ناسالم جنسی در اروپا و غرب، بیشتر ناشی از نظریة فروید است. درهرحال، گاهی فكری كه از مغز یك نفر تراوش میكند، موجب تحولات گستردة فرهنگی میشود و دنیا را به فساد و تباهی میكشاند.
وقتی انحرافهای فكری رواج مییابند و نسبیگرایی و شكاكیت، فضای فرهنگی جامعه را تهدید میكند، باید دانشمندان و فرهیختگان با این خطر بزرگ مبارزه كنند و پیشازآن در پی پیشگیری از نفوذ چنین خطری به جامعه برآیند. اگرچه بهدلیل گستردگی فضای رسانه و انتشار گستردة افكار، نظریهها و انحرافات بهوسیله امواج ماهوارهای و رادیو و تلویزیون، امكان پیشگیری و جلوگیری از نفوذ فرهنگ فاسد و ویرانگر وجود ندارد. درنتیجه، تنها راه مبارزه با خطر فرهنگ غرب، درمان فرهنگی و فكری كسانی است كه از این فرهنگ آسیب دیدهاند و ذهنشان به وسوسهها، تشكیكها و انحرافهای فكری و عقیدتی آلوده شده است. باید در فضایی صمیمی و منطقی با آنها گفتوگو كرد و با دلایل محكم عقلی و منطقی به شبهههایشان پاسخ گفت. لازم است ذهن آنها را از شك و شبههها پاك ساخت و آنها را به مبانی عقلی و عقیدتی مسلح ساخت تا بتوانند دربرابر انحرافات مقاومت كنند و بهراحتی تسلیم فرهنگ فاسد غرب نشوند. با توجه به آنچه گفتیم و با توجه به تشكیك در ارزشها، ازجمله مثبت بودن فروتنی، بایسته است ما به این پرسش كه چرا تواضع نیكو و پسندیده است پاسخ گوییم.
در اشعار، منابع ادبی و كتابهایی كه مشتمل بر پند و اندرز است، مانند
كتابهای سعدی، توجیههایی خطابی برای نیكویی فروتنی آمده است. این توجیههای خطابی كه در اغلب سخنان ادبی و حكمتآموز ارائه شدهاند، بسیار نافع و ارزشمندند و بخش از فرهنگ ادبی ما را تشكیل میدهند. متأسفانه طرح و ارائة آثار پوچ و بیمحتوا بهجای آن سخنان حكمتآموز موجب گردیده كه جوانان، نسل ما و نسلهای آینده از آثار مثبت فرهنگ خودی محروم بمانند. اما این پند و اندرزها و سخنان ادیبانة خطابی كه بهدلیل آمیخته بودن با چاشنی تشبیه و استعاره بیشتر پذیرفته میشوند و خوشایند مردماند، چندان از استدلالهای عقلی استواری برخوردار نیستند. برای نمونه، در برخی از این سخنان خطابی انسان فروتن به زمین پست تشبیه میشود. وقتی كشاورز زمین را آبیاری میكند، قسمتهای پست زمین بهخوبی آبیاری میشوند، اما آب به قسمتهای بلند و برآمدة زمین نمیرسد. انسان فروتن مانند زمین پست، از فیض و رحمت سیراب میشود، اما انسان متكبر از رحمت خداوند بهرهای ندارد؛ چنانكه زمین بلند از آبی كه در اطراف آن جریان مییابد بهرهای ندارد. با این تشبیه و تعریف از تواضع نمیتوان نظریة شخصی چون نیچه را مردود دانست و ثابت كرد كه تكبر بد است و فروتنی خوب و پسندیده.
توجیه دیگر برای نیكو بودن تواضع این است كه مردم انسان فروتن را دوست دارند و از او خوششان میآید. ممكن است كسی متأثر از دیدگاه نیچه بگوید: چون مردم از شخص فروتن بهرهبرداری میكنند و از او سود میبرند دوستش دارند. ما نمیخواهیم با سواری دادن به مردم محبت آنان را جلب كنیم. ما در پی فراهم ساختن لذتهای خویش و رسیدن به قدرتیم و برایمان مهم نیست مردم از ما بدشان بیاید یا دوستمان داشته باشند.
مینگرید كه توجیه بالا قانعكننده نیست و نمیتواند دلیلی محكم و معقول برای
اثبات نیكویی فروتنی باشد. برای كسی كه در پی انباشت ثروت است و با قدرت و زور میكوشد منافع خود را برآورده سازد، این سخن كه مردم از افراد زورگو و متكبر خوششان نمیآید و افراد متواضع را دوست دارند، پذیرفتنی نیست و نمیتواند موجب دوری از قدرت و تكبر گردد. مگر دیكتاتورهای عالم نمیدانند كه مردم آنها را دوست نمیدارند و از آنها بیزارند؟ برای آنها هدف، لذتجویی و قدرتطلبی است و به دشمنیها و مخالفتهای مردم اعتنایی ندارند. بیتردید تأكید و تكیة فراوان اسلام بر فروتنی و نكوهش تكبر، حكمت و رازی دارد، و این سخن كه مردم از فروتنان خوششان میآید یا انسان فروتن چون زمین پست است، نمیتواند اهمیت تواضع و پرهیز از تكبر در دیدگاه اسلامی را توجیه كند. پس لازم است توجیه منطقی، عقلانی و برهانی بر نیكویی تواضع و بدی تكبر ارائه كرد تا حكمت و راز توجه اسلام به آن مسئلة اخلاقی آشكار شود.
برپایه منطق، فرهنگ و نظامهای ارزشی رایج در جهان غرب، ویژگیهایی چون فروتنی چندان توجیهپذیر نیست. اما برپایه نظام ارزشی اسلام كه بر بینش و جهانبینی اسلامی و الهی مبتنی است، بهخوبی توجیهپذیر است. در بینش اسلامی و الهی هدف از آفرینش انسان بندگی خداست و انسان باید بندگی خدا را درك كند و با همه وجود بدان جامة عمل بپوشاند. انسان با پرستش و بندگی خدا به مقام قرب الهی كه والاترین و نهاییترین كمال انسانی است میرسد؛ هدف و غایتی كه بیشترین لذتهای ابدی را در پی دارد. خداوند درباره این هدف متعالی از آفرینش انسان فرمود: وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالأِنسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ.(1)
1. ذاریات (51)، 56.
دربرابر، منشأ همه بدبختیهای انسان و سقوط او، انانیت و احساس بینیازی از خداست كه با بندگی خدا تضاد دارد. وقتی روحیة انانیت و خودبینی در انسان شكل گرفت، خود را از دیگران، ازجمله خدا بینیاز میداند. درنتیجه، برایش دشوار است كه دربرابر خداوند كرنش و فروتنی داشته باشد. ما نباید بپنداریم كه استكبار و سرپیچی از بندگی ویژه كافران است، بلكه اشخاص سستایمان نیز كموبیش بدان دچارند. پس ما باید درون دلمان را بكاویم كه اگر در عمق آن روحیة استكبار را یافتیم، در پی درمانش برآییم. خداوند متعال در آیههای فراوانی از استكبار دربرابر خداوند پرده برمیدارد. برای نمونه، درباره روحیة استكبار و فخرفروشی منافقان و رویگردانیشان از درخواست بخشش از رسول خدا صلی الله علیه و آله میفرماید:
وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ تَعَالَوْا یَسْتَغْفِرْ لَكُمْ رَسُولُ اللَّهِ لَوَّوْا رُؤُوسَهُمْ وَرَأَیْتَهُمْ یَصُدُّونَ وَهُم مُّسْتَكْبِرُون * سَوَاءٌ عَلَیْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَن یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الْفَاسِقِین؛(1) چون به آنها گفته شود: بیایید تا پیامبر خدا برایتان آمرزش بخواهد، سرهای خود را برمیگردانند و آنان را میبینی كه [از حق] روی میگردانند؛ درحالیكه گردنكشاند. بر آنها یكسان است؛ چه برایشان آمرزش بخواهی یا آمرزش نخواهی، هرگز خدا نیامرزدشان كه خدا مردم بدكارِ نافرمان را راه نمینماید.
روحیة استكبار در منافقان موجب شد آنان خود را به بخششخواهی رسول خدا صلی الله علیه و آله برای خویشتن نیازمند نبینند. وقتی كسی دربرابر پیامبر خدا تكبر داشت، كارش به جایی میرسد كه دربرابر خداوند، نیز گردنفرازی میكند و خود را از
1. منافقون (63)، 5ـ6.
او نیز بینیاز میداند و حاضر نمیشود او را بندگی كند. سرپیچی از خداوند، انسان را بدانجا میرساند كه خود را دربرابر او قرار میدهد و خود را خدا میخواند؛ چنانكه فرعون خود را پروردگار مردم دانست و گفت: أَنَا رَبُّكُمُ الأَعْلَى.(1) كسانی كه به این درجه از انحطاط میرسند، از رحمت خداوند بهره نخواهند برد؛ حتی اگر پیامبر برایشان از خداوند بخشش درخواست كند. در آیهای دیگر، خداوند درباره حرمان منافقان مستكبر از غفران الهی میفرماید:
اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لاَ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِن تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِینَ مَرَّةً فَلَن یَغْفِرَ اللّهُ لَهُمْ ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ كَفَرُواْ بِاللّهِ وَرَسُولِهِ وَاللّهُ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الْفَاسِقِین؛(2) چه برای آنان آمرزش بخواهی یا برایشان آمرزش نخواهی [یكسان است؛ حتی] اگر برایشان هفتاد بار آمرزش بخواهی خدا هرگز آنها را نیامرزد. این ازآنروست كه به خدا و پیامبرش كافر شدند و خدا گروه بدكار نافرمان را راه ننماید.
روحیة استكبار و تكبر كموبیش در ما وجود دارد و در رفتار ما نمود مییابد. پس نباید بپنداریم كه تكبر و غرور بهطوركامل از دل ما رخت بربسته است. گاهی انسان چیزی را نمیداند؛ برای مثال، نشان جایی را نمیداند، اما حاضر نمیشود از كسی بپرسد. درنتیجه مدتی معطل میماند و راهی بیهوده میرود تا سرانجام به مقصد برسد. یا وقتی از فردی مطلبی را میپرسیم، اما او بااینكه چیزی نمیداند، حاضر نیست بگوید نمیدانم و بهنوعی خود را آگاه نشان میدهد. یا مطلبی را از استاد فراگرفته، اما حاضر نیست اقرار كند كه آن مطلب را از استاد آموخته و وانمود میكند كه دریافت خود اوست. اینها نمونههایی از روح
1. نازعات (79)، 24.
2. توبه (9)، 80.
استكبار و تكبر است و پیامبران آمدهاند تا این روح را از ما بزدایند و ما را بنده خالص خدا سازند؛ ما را به مرتبهای برسانند كه باور كنیم همهچیز از آنِ خداست و ما سرتاپا به خداوند نیازمندیم؛ باوری كه رسیدن به آن بسیار دشوار است و اندكاند كسانی كه همهچیز را نعمت خدا بدانند و خود را برخوردار از چیزی ندانند. ازاینرو، وقتی امكانات و ثروتی در اختیار انسان قرار میگیرد، خود را از خداوند بینیاز میداند و چهبسا میپندارد كه آنچه دارد، حاصل كوشش خود اوست. چنانكه وقتی از قارون مغرور و سركش، خواستند از آنچه خداوند به او داده در راهش انفاق كند، با غرور و نخوت، ثروت انبوه خویش را حاصل كوشش و دانش خویش دانست و وانمود كرد كه حاضر نیست باج بدهد:
قَالَ إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَى عِلْمٍ عِندِی أَوَلَمْ یَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَكَ مِن قَبْلِهِ مِنَ القُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَأَكْثَرُ جَمْعًا وَلاَ یُسْأَلُ عَن ذُنُوبِهِمُ الْمُجْرِمُون؛(1) گفت همانا آن ثروت برپایه دانشی كه نزدم است به من داده شده است. آیا ندانست كه خدا پیش از او نسلهایی را نابود كرد كه نیرویشان از او فزونتر و فراهم آوردنشان [از مال دنیا] از او بیشتر بود، و بزهكاران را از گناهانشان نپرسند.
ما باید با كوشش و تمرین همیشگی، روحیة تكبر را از خویش بزداییم و ویژگی متعالی فروتنی را در وجود خویش نهادینه كنیم؛ ویژگیای كه خود تمرین بندگی خداست و فهم این حقیقت را كه انسان از خود هیچ ندارد، در اختیار ما مینهد. ازاینجهت، تواضع در اسلام مطلوب است و در معارف دین ما جایگاهی بلند
1. قصص (28)، 78.
دارد. بهترین و آسانترین راه برای ایجاد تواضع در خویش، فروتنی با دوستان و نزدیكان، بهویژه پدر و مادر است. آثار تربیتی احسان به پدر و مادر و تشكر از آنان و تواضع دربرابرشان تا آنجاست كه خداوند پس از فرمان به بندگی خویش، ازنظر اهمیت، آن را در درجة دوم قرار میدهد و میفرماید:
وَقَضَى رَبُّكَ أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِیَّاهُ وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَاناً إِمَّا یَبْلُغَنَّ عِندَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ كِلاَهُمَا فَلاَ تَقُل لَّهُمَآ أُفٍّ وَلاَ تَنْهَرْهُمَا وَقُل لَّهُمَا قَوْلاً كَرِیماً * وَاخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَقُل رَّبِّ ارْحَمْهُمَا كَمَا رَبَّیَانِی صَغِیرا؛(1) و پروردگار تو حكم كرد كه جز او را نپرستید و به پدر و مادر نیكی كنید. اگر یكی از آن دو یا هردو نزد تو به پیری رسند، پس به آنها اُف (سخن بیزاری و ناخوشایند) مگو و بر ایشان بانگ نزن (آنان را از خود مران) و به ایشان گفتاری نیكو و در خور گرامیداشت بگو؛ و دربرابر آن دو ازسر مهربانی بال فروتنی فرود آر و بگو: پروردگارا، آن دو را بهپاس آنكه مرا در خُردی بپروردند، ببخشای.
برخی وقتی به موقعیت و مقامی میرسند و عنوانی مییابند، یا از تحصیلات عالیه برخوردار میشوند، برایشان دشوار میشود كه به پدرشان احترام بگذارند؛ بهویژه اگر او بیسواد باشد. در خیابان با پدر بیسواد یا كارگر و یا كشاورزشان كه از موقعیت اجتماعی بیبهره است چنان برخورد میكنند كه مردم میپندارند او نوكرشان است؛ حالآنكه آنان در هر موقعیتی كه باشند، وجودشان از پدر و مادر است و بهواسطة پدر و مادر خود به آن موقعیت و مقام رسیدهاند. خداوند به ما میآموزد كه سپاسگزار پدر و مادرمان باشیم كه زحمتهای فراوانی برای ما كشیدهاند. او به ما فرمان میدهد كه دربرابرشان فروتن باشیم. طبیعی است كه برای
1. اسراء (17)، 23ـ24.
این منظور انسان نباید روحیة غرور و خودبزرگبینی داشته باشد و فخرفروشی كند. این روحیههای ناپسند، انسان را از فروتنی دربرابر پدر و مادر و دیگران بازمیدارد و سدی میان انسان و ارزشهای متعالی و قرب الهی میشود. برای شكستن سد تكبر و غرور، انسان باید دربرابر پدر و مادر خود زانو بزند؛ دستشان را ببوسد؛ و همیشه هنگام راه رفتن پشت سرشان حركت كند. در روایات به ما توصیه شده تا پدر و مادر اجازه ندادهاند ننشینیم و پیشاپیش آنان راه نرویم. امام كاظم علیه السلام میفرمایند: سَأَلَ رَجُلٌ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله مَا حَقُّ الْوَالِدِ عَلَی وَلَدِهِ؟ قَالَ لاَ یُسَمِّیهِ بِإِسْمِهِ وَلاَ یَمْشِی بَیْنَ یَدَیْهِ وَلاَ یَجْلِسُ قَبْلَهُ وَلاَ یسْتَسِبُّ لَه؛(1) «مردی از رسول خدا صلی الله علیه و آله پرسید: "حق پدر بر فرزندش چیست؟" فرمود: "آنكه پدر را به نام نخواند و پیشاپیش او راه نرود و پیش از او ننشیند و موجب دشنام دادن دیگران به او نگردد"».
برای اینكه ارزشهای اسلامی در جامعة ما زنده و پایدار بمانند، باید آدابی را كه اسلام به ما آموخته رعایت كنیم و بدانها پایبند باشیم؛ حتی اگر میل و رغبت نداشتیم، به پدر و مادر احترام بگذاریم. همچنین دربرابر استادان و دیگران فروتن باشیم و به آنها احترام بگذاریم. حتی دربرابر كودكان و افراد ضعیف جامعه متواضع باشیم. این توصیة اسلام به تواضع دربرابر همگان و حتی كودكان ازآنروست كه انسان باور كند كه كسی نیست و از خود چیزی ندارد؛ درنتیجه به خود ننازد. ازسویدیگر باور داشته باشد كه همگان، حتی كودكان، بنده خداوندند و باید به آنها احترام گذاشت؛ بهویژه كودكان كه بهدلیل آلوده نبودن به گناه، دوستداشتنیترند. دربرابر، در فرهنگ غرب بزرگداشت پدر و مادر و احترام نهادن به ایشان فراموش شده است و حقی برایشان در نظر نمیگیرند. در فرهنگ مادی چنین القا میشود كه پدر و مادر در پی خوشگذرانی و ارضای
1. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج74، باب 2، ص45، ح6.
شهوت باهم آمیزش كردهاند و درنتیجه فرزندی به وجود آمده است. پس هیچكس نباید خود را بدهكار پدر و مادر بداند و حقی برایشان قایل باشد. بدینترتیب، فروتنی نزد پدر و مادر فراموش شده و چهبسا فرزندان پاسخ سلام پدر و مادر را نمیدهند یا با اكراه و بیاعتنایی با آنها سخن میگویند. فرهنگ نادرست غیرانسانی غرب موجب شده كه خانوادهها متلاشی شوند و جامعه رو به فروپاشی نهد. تفاوت فرهنگ اسلامی با فرهنگ مادی غرب و نظام ارزشی اسلام با نظام ارزشی غرب در آن است كه نظام ارزشی غرب بر امیال، خواستههای افراد و هوسها بنیان نهاده شده است. دربرابر، نظام ارزشی اسلام بر بینش ناب الهی و باورهای متعالی توحیدی استوار است.
جایگاه فروتنی در بینش توحیدی و الهی موجب میشود كه ما برای آن ارزشی ویژه قایل شویم و تواضع را تمرین بندگی خدا و راه خداپرستی بدانیم. برپایه این بینش، اگر ما به زیور تواضع آراسته نشدیم، كارمان به سرپیچی از بندگی خدا میانجامد؛ چنانكه در آغاز اسلام، نخوت منافقان مانع شد كه آنها فروتنانه از رسول خدا صلی الله علیه و آله بخواهند كه برایشان آمرزش بخواهد و نزد آن حضرت از رفتار زشت خود توبه كنند. امروزه نیز برخی افراد سستایمانِ متكبر كه حاضر نیستند دربرابر ضریح اولیای دین مانند حضرت معصومه علیهاالسلام تواضع داشته باشند، ذهن جوانان را با شبههها آلوده میكنند و متأثر از وهابیت میگویند: ما بتپرست نیستیم كه دربرابر قبور بزرگان دین كرنش كنیم! این توجیه، بهانهای بیش نیست و ریشه آن، روح تكبر است كه موجب گردیده آنان دربرابر دیگران، بهویژه كسانی كه از دنیا رخت بربستهاند تواضع نداشته باشند.
بیشك تكبر دامی است كه شیطان گسترده تا با آن، انسانها را از بندگی خدا بازدارد. راه گریز و رهایی از این دام شیطان، آراسته شدن به فروتنی است؛ همان ویژگیای كه شیطان از آن بیزار است و بهدلیل نداشتنش، عبادت ششهزار سالة خویش را تباه ساخت. بدینترتیب او خویش را از هدایت و رحمت خداوند محروم ساخت و عهد كرد تا ابد از دشمنی با انسانها دست برندارد و آنان را فریب دهد. وقتی شیطان به لعنت ابدی خداوند دچار شد، گفت:
قَالَ رَبِّ فَأَنظِرْنِی إِلَى یَوْمِ یُبْعَثُون * قَالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنظَرِین * إِلَى یَومِ الْوَقْتِ الْمَعْلُوم * قالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ * إِلاَّ عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِین؛(1) گفت: «خداوندا، پس مرا تا روزی كه [از نو زنده و] برانگیخته شوند، مهلت ده». فرمود: «همانا تو از مهلتیافتگانی، تا روز آن هنگام معلوم». گفت: «پس به عزت تو سوگند كه البته همه آنان را گمراه میكنم، مگر بندگان ویژه و برگزیدهات از آنان [كه مرا بر ایشان راهی نیست]».
خطبه قاصعه كه بلندترین خطبه نهج البلاغه است و ما مباحثی را درباره آن ارائه كردیم و در كتاب زینهار از تكبر گردآوری شده، بهتفصیل به مسئلة تكبر میپردازد و به تواضع نیز اشارههایی دارد. در آن خطبه، امیر مؤمنان علیه السلام فروتنی را سپاه مسلح دربرابر شیطان و یاران او معرفی میكنند و میفرمایند: وَاتَّخِذُوا التَّوَاضُعَ مَسْلَحَةً بَیْنَكُمْ وَبَیْنَ عَدُوِّكُمْ إِبْلِیسَ وَجُنُودِهِ فإِنَّ لَهُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ جُنُوداً وَأَعْوَاناً وَرَجِلاً وَفُرْسَانا؛(2) «در ستیز با شیطان و لشكریانش، فروتنی را سپاه مسلح خود گیرید؛ زیرا شیطان از هر گروه، سربازان و یاران و سوارهنظام و پیادگانی دارد».
1. ص (38)، 79ـ83.
2. نهج البلاغه، خطبه قاصعه.
پس جایگاه و اهمیت فروتنی در بینش اسلامی بسیار فراتر و مهمتر از جایگاه آن در نظام اخلاقی بشری است؛ زیرا این نظام تنها برپایه نظر عقلا شكل گرفته و پشتوانة آن ستایش ایشان است. بدینترتیب، در آن سیستم اخلاقی، منشأ ارزش اخلاقی فروتنی، ستایش عقلاست. در بینش اسلامی، پشتوانة اخلاق اسلامی، خداوند است و این اخلاق، مسیر بندگی خدا و راه تقرب به اوست كه اگر كسی این راه را نپیمود، به آن هدف متعالی دست نمییابد. درنتیجه، فروتنی نیز بندگی خدا و وسیلهای برای تقرب به اوست.
بَخَعُوا لِلَّهِ تَعَالَی بِطَاعَتِهِ وَخَضَعُوا لَهُ بِعِبَادَتِهِ فَمَضَوْا غَاضِّینَ أَبْصَارَهُمْ عَمَّا حَرَّمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَاقِفِینَ أَسْمَاعَهُمْ عَلَی الِْعلْمِ بِدِینِهِم؛ برای طاعت خداوند سر فرود آوردهاند و برای عبادت او خاضع شدهاند. از آنچه خداوند حرام كرده است دیده بر هم نهادهاند و گوشهای خود را برای شنیدن علم سودمند میگشایند و علوم دینی را به گوش جان مینیوشند.
در نهج البلاغه، بهجای عبارت یادشده در روایت نوف بكالی، عبارتی كوتاهتر آمده كه مضمون آن با بخش دوم عبارت موجود در روایت نوف یكسان است. در نهج البلاغه چنین آمده است: غَضُّوا أَبْصَارَهُمْ عَمَّا حَرَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَوَقَفُوا أَسْمَاعَهُمْ عَلَی الِْعلْمِ النَّافِعِ لَهُم.(1) با توجه به اینكه سخن امیر مؤمنان علیه السلام در روایت نوف طولانیتر و با محتوایی فزونتر از عبارتی است كه در نهج البلاغه آمده، این احتمال كه در روایت نوف خطایی رخ داده و او چیزی به روایت افزوده، مردود است؛ چون نوف موثق و معتمد است. پس احتمال موجّه آن است كه در نهج
1. نهج البلاغه، خطبه متقین.
البلاغه تقطیع شده و بخشی از عبارت نیامده است؛ زیرا سبك و روش مرحوم سید رضی در تألیف نهج البلاغه، گردآوری گزینشی خطبهها و نامهها و سخنان امیر مؤمنان علیه السلام بوده است. با توجه به اینكه خطبه امیر مؤمنان در روایت نوف كاملتر و پرمحتواتر از خطبه متقینِ نهج البلاغه است، ما روایت نوف را محور بحث قرار دادهایم. در بخشی از روایت نوف كه در طلیعة سخن آوردیم، امیر مؤمنان علیه السلام تسلیم بودنِ كامل در مقام اطاعت از خدا و خضوع كامل در مقام عبادت را ازجمله ویژگیهای شیعیان واقعی برمیشمارند.
واژه «بخع» هم متعدی استعمال میشود، هم لازم. وقتی بهصورت متعدی به كار میرود، بهمعنای تلف كردن و نابود ساختن است. در قرآن واژه «باخع» بهصورت متعدی به كار رفته است. خداوند خطاب به پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله كه از ایمان نیاوردن مشركان بهشدت اندوهگین و ناراحت بود، فرمود: فَلَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَّفْسَكَ عَلَى آثَارِهِمْ إِن لَّمْ یُؤْمِنُوا بِهَذَا الْحَدِیثِ أَسَفًا؛(1) «شاید اگر به این سخن (قرآن) ایمان نیاورند، از اندوه بخواهی خود را هلاك كنی». اما آنگاه كه واژه بهشكل لازم به كار میرود، بهمعنای گردن نهادن و تسلیم مطلق خواهد بود. وقتی انسان دربرابر خواسته و نظر دیگری با همه وجود تسلیم شود و با آن هیچگونه مخالفتی نكند، میگویند: دربرابر آن فرمان و خواسته بهطوركامل تسلیم است. یكی از ویژگیهای شیعیان واقعی كه حضرت در كلام نورانی خود معرفی كردهاند این است كه كاملاً مطیع و تسلیم دستورها و تكالیف خداوندند و با همه وجود میكوشند به آنچه خداوند خواسته عمل كنند و هیچگونه مخالفت و مقاومت و
1. کهف (18)، 6.
حتی نارضامندی قلبی دربرابر دستورهای خداوند ندارند. آنان همچنین هنگام عبادت خدا خاشع و خاضعاند.
عبادت دو كاربرد خاص و عام دارد: عبادت بهمعنای خاص عبارت است از مناسك و تكالیفی چون نماز، روزه و حج كه برای اظهار عبودیت در پیشگاه الهی وضع شدهاند؛ و عبادت بهمعنای عام، عبادات خاص و هر كاری را در بر میگیرد كه انسان با هدف اطاعت خداوند انجام میدهد. پس حتی خوردن و آشامیدن، اگر با قصد قربت و برای جلب رضای خداوند انجام شود، عبادت به شمار میآید. پس در كاربرد عام تنها نماز و روزه عبادت به شمار نمیآید، بلكه هر كاری كه برای خداوند و با هدف اطاعت او انجام شود، عبادت است. اما در سخن حضرت، عبادت در كنار اطاعت آمده و استعمال آن دو در پی هم نشانِ آن است كه برای هریك معنایی خاص و مستقل از معنای دیگری در نظر گرفته شده است؛ یعنی اطاعت در سخن آن حضرت بهمعنای انجام تكالیف توصلی است كه ملاك در آنها انجام دادن خود تكالیف است و قصد قربت لازم ندارد؛ مانند وجوب نجات غریق كه در انجام این تكلیف قصد قربت لازم نیست. اما عبادت، ناظر به تكالیف تعبدی است؛ یعنی تكالیفی كه تشریع شدهاند تا بهعنوان عبادت و با هدف بندگی خدا انجام شوند؛ مانند نماز و روزه.
بنابر توصیفی كه امیر مؤمنان علیه السلام از شیعیان واقعی ارائه میدهند، آنان در مقام بندگی و اطاعت خداوند كاملاً تسلیم و مطیعاند و بدون درنگ به تكالیف الهی عمل میكنند. برای مثال، وقتی مكلف میشوند كه خمس مالشان را بدهند، بدون مقاومت و تردید آن را میدهند. همچنین در انجام دادن دیگر وظایف و تكالیف كاملاً دربرابر خداوند تسلیماند. آنان شاگردان راستین مكتب رسول خدا صلی الله علیه و آله هستند كه با همه وجود تسلیم اوامر خداوند بود و پروردگار به او فرمود كه در
مقام احتجاج با اهل كتاب بگوید: أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلّهِ وَمَنِ اتَّبَعَن؛(1) «من خود را تسلیم خدا كردهام و پیروانم نیز [چنین كردهاند]». در آیهای دیگر، دیندارترین مردم كسی معرفی شده كه تسلیم خداوند گشته است: وَمَنْ أَحْسَنُ دِیناً مِّمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ واتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْرَاهِیمَ حَنِیفاً وَاتَّخَذَ اللّهُ إِبْرَاهِیمَ خَلِیلا؛(2) «و دین چه كسی بهتر است از آن كسی كه خود را تسلیم خدا كرده؛ درحالیكه نیكوكار باشد و از آیین ابراهیم حقگرا پیروی كند؟ و خدا ابراهیم را دوست گرفت».
آن شیعیان واقعی و دلباختة حق، هنگام عبادت نیز تنها آهنگ پرستش دارند و با خضوع كامل همه توجهشان معطوف به خداوند است و در حال عبادت خداوند، فكر و ذهنشان به غیر خدا توجه ندارد. عبادت آنها پرستش واقعی است، نه عبادتهای ظاهری كه هنگام انجام دادن آنها ذهن آشفته باشد و فرد نتواند آن را از دلبستگیهای غیرالهی بازدارد.
وقتی در اسلام ارزشهایی به جامعه معرفی میشود، آن ارزشها حدی خاص و سطحی معیّن ندارند تا كمتر یا بیشتر از آنها پذیرفته نباشد، بلكه آن ارزشها تشكیكی و دارای مراتباند. برای مثال، وقتی به ما فرمان میدهند كه نماز بخوانیم، بدان معنا نیست كه به خواندن نمازهای واجب بسنده كنیم و تنها آن را مطلوب بدانیم، بلكه اصل نماز مطلوب است و بهتر است انسان نمازهای نافله را نیز بخواند و خواندن نمازهای نافله بههمراه نمازهای واجب مطلوبتر خواهد بود. اما اگر انسان به نمازهای واجب بسنده كند، به وظیفة خود عمل كرده و
1. آلعمران (3)، 20.
2. نساء (4)، 125.
تاركالصلاة نیست. پس تكلیف واجب، حد نصاب وظیفه و كمترین تكلیفی است كه باید انجام پذیرد. ولی با توجه به آنكه نماز ازجهت كمیت و كیفیت مراتبی دارد، نماز فردی عادی با نماز سلمان همسنگ نخواهد بود. همچنین نماز ما با نماز امیر مؤمنان علیه السلام قیاسپذیر نیست؛ گرچه در ظاهر به یكدیگر شباهتی داشته باشند. ما چگونه میتوانیم نماز خود را با نماز آن حضرت مقایسه كنیم، درحالیكه یك تكبیر آن بر همه عبادتهای جن و انس برتری داشت. دربرابر، نمازهای ما چنان است كه بهفرمودة مرحوم میرزاجوادآقا تبریزی باید از آنها نزد خداوند استغفار كنیم. نماز ما در حد فهم و معرفت و ایمان ماست و ما باید معرفت و ایمانمان را گسترش بخشیم تا نمازمان خالصانهتر و ارزشمندتر گردد. اما هرقدر ما در این جهت ترقی كنیم، نمازمان به مرتبه نماز اولیای خاص خداوند نمیرسد.
وقتی امیر مؤمنان علیه السلام در توصیف شیعیان واقعی میفرمایند: خضعوا له بعبادته، نباید بپنداریم كه اگر ما در نماز سر به زیر افكندیم، مصداق سخن آن حضرتیم؛ بلكه اگر در نمازمان خالصانه و صادقانه خضوع داشتیم، به نخستین مرتبه خضوع مطلوب در نماز دست یافتهایم. این مرتبه از خضوع با عالیترین مرتبه آن كه امیر مؤمنان علیه السلام بدان آراسته بود ـ چنانكه اگر در نماز تیر از پای آن حضرت بیرون میكشیدند متوجه نمیشد ـ بسیار فاصله دارد.
درهرحال، ویژگیها و ارزشهایی كه در این خطبه و دیگر آموزههای دینی مطرح شدهاند، تشكیكیاند و از نظر كمّی و كیفی مراتبی دارند. ما همواره باید بكوشیم به مراتب والاتری از این ارزشها دست یابیم و بیشتر نماز بخوانیم؛ نمازی كه با خضوع و خشوع بیشتر همراه باشد. ازسویدیگر، برای اینكه به عجب و غرور دچار نگردیم، به یاد داشته باشیم كه هرقدر نماز بخوانیم، نمیتوانیم چون
امیر مؤمنان علیه السلام در شبانهروز هزار ركعت بخوانیم، و خضوع و خشوع ما در نماز به مرتبه خضوع و خشوع اولیای خدا نمیرسد. ازسویدیگر، نباید چون كمیت و كیفیت نمازمان به مرتبه نماز اولیای خدا نمیرسد، ناامید باشیم و نماز نخوانیم؛ چون اگر انسان نتواند عالیترین مرتبه نماز را بهجای آورد، نباید از مرتبه پایینتر آن دست بكشد. مهم آن است كه در حد توان خود بكوشیم به توفیقهایی بیشتر دست یابیم و به یاد داشته باشیم كه عبادت و نیایش ما به درگاه خداوند هیچگاه به مرتبه نیایش و عبادت اولیای خاص خداوند نمیرسد.
تا اینجا دو ویژگی شیعیان واقعی تبیین شد: نخست اطاعت خالصانة آنان از خداوند و دیگری عبادت خاشعانه و خاضعانهشان به درگاه او. هریك از این دو ویژگی نیز مراتبی دارند؛ چه آنكه شیعیان و پرهیزگاران نیز مراتبی دارند. اكنون این پرسش مطرح میشود كه ما چه راهی را پیش گیریم تا مطیع محض خداوند شویم و با همه وجود دربرابر تكالیف الهی تسلیم گردیم و نهتنها با رفتار، بلكه در دل نیز با دستورهای خداوند مخالفتی نداشته باشیم؛ چه كنیم كه نماز و عبادتمان با حضور قلب و خشوع و خضوع همراه باشد؟ بیتردید برای انسان بسیار دشوار است كه خود به آن مرتبه متعالی از اطاعت خدا و عبادت برسد؛ بهگونهایكه كاملاً دربرابر تكالیف و دستورهای خداوند تسلیم محض باشد و عبادات خود را با خشوع و خضوع و حضور قلب كامل انجام دهد. پس باید لابهلای روایات و گزارههای دینی در جستوجوی راهی بهسوی آن مرتبه متعالی از اطاعت و عبادت خدا باشیم. بنابر روایت بحار الانوار حضرت در ادامه سخن خود، راه رسیدن به آن مرتبه متعالی را چنین معرفی میكنند: فَمَضَواْ غَاضِّین
أَبْصَارَهُمْ عَمَّا حَرَّمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَاقِفِینَ أَسْمَاعَهُمْ عَلَی الِْعلْمِ بِدِینِهِم. ازآنجاكه این دو جمله با فای تفریع آغاز میشوند، درمییابیم كه توصیه حضرت در این دو جمله، مقدمه و راه رسیدن به آن مرتبه متعالی از عبادت و اطاعت است كه در عبارت پیشین حضرت خواندیم. البته آشكار شدن نوع ارتباط این سخن با سخن پیشین حضرت و روشن شدن طریق و مقدمه بودن محتوای این سخن برای آن مرتبه متعالی از عبادت و اطاعت به توضیح نیاز دارد.
انسان در پی شناختش از فواید یك رفتار و زیانهای تركَش، آن را انجام میدهد. پس از تصور فایده كه لذت ناشی از كار است و زیان ترك آن و تصدیق به سود و زیان ناشی از ترك كار، اراده انجام آن در ما پدید میآید. در هر كار اختیاری این فرایند وجود دارد: تصور سود و لذت كار و زیان ناشی از ترك، تصدیق به آن و سپس اراده انجام دادن كار و درنهایت انجام دادن آن. پس فعل اختیاری ما ناشی از اراده و اراده ناشی از شناخت است و عمده شناختهای ما از مجرای چشم و گوش یا پس از تجرید و تعمیم و تجزیهوتحلیل دریافتهای چشم و گوش بهوسیله قلب حاصل میشود. ازاینرو، خداوند در آیههای بسیار به نعمت گوش و چشم و دل اشاره میكند. ازجمله میفرماید: وَاللّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَیْئاً وَجَعَلَ لَكُمُ الْسَّمْعَ وَالأَبْصَارَ وَالأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُون؛(1) «و خدا شما را از شكم مادرانتان بیرون آورد؛ درحالیكه هیچ نمیدانستید، و برای شما گوشها و چشمها و دلها قرار داد تا شاید سپاس گزارید».
منظور از فؤاد در این آیه، همان قلب و قوهای است كه تعقل میكند و به
1. نحل (16)، 78.
تحلیل ادراكات و استنتاج آنها میپردازد. معمولاً پیش از آنكه برای انسان ادراك قلبی حاصل شود، بهوسیله چشم و گوش ادراك میكند؛ یا انسان خود چیزی را میبیند و یا با شنیدن از اشخاص موثق و مطمئن، به شناخت میرسد. پس انسان یا خود چیزی را ادراك میكند و با تجربه به منافع آن پی میبرد، یا با اخبار كسانی كه حجت و مطمئناند، به منافع چیزی پی میبرد و این شناخت منشأ اراده میشود. برای اینكه انسان اراده اطاعت محض از خداوند را بیابد یا عبادت خود را با خشوع، خضوع و حضور قلب انجام دهد، باید بر فكر و خیال خویش چیره شود و با كنترل فكر و خیال، قدرت و توان كافی را برای اراده اطاعت و عبادت خالصانه بیابد. این تمركز بر افكار و خیالات با تمرین فراوان به دست میآید. اینگونه انسان میتواند فكرش را بر كاری خاص متمركز كند و آن را از انصراف و توجه به اینسو و آنسو بازدارد. ما معمولاً در نماز تمركز نداریم و فكرمان به امور گوناگون و بیگانه با نماز جلب میشود. چهبسا چیزی را فراموش كرده بودیم، هنگام نماز به یاد میآوریم و بهدلیل آشفتگی فكر و نداشتن حضور قلب هنگام نماز، ذهن ما كارها و امور گوناگون را مرور میكند.
وقتی انسان در پی تمرین تمركز فكر و حضور قلب در نماز برمیآید كه فواید خضوع و خشوع و حضور قلب در نماز را بداند؛ بداند كه ارزش و ثواب دو ركعت نماز با حضور قلب بیش از هزار ركعت نماز بدون آن است؛ بداند كه روح عبادت همان توجه به خداست و نماز بدون حضور قلب و توجه به خداوند چون بدن مردهای است كه هیچ ارزشی ندارد و خداوند ازسر فضل و لطفش آن را میپذیرد. انسان یا خود مستقیم به این شناخت دست مییابد، یا بهوسیله اطلاعات درستی كه دیگران در اختیارش مینهند به این شناخت میرسد. پایه و اساس انجام دادن هر كار نیك و خداپسندانه، شناخت منافع آن و نیز زیان ناشی
از ترك آن است. در دست یافتن به این شناخت، چشم و گوش بیشترین دخالت را دارند و نقش عقل، تجزیهوتحلیل ادراكات چشم و گوش و سپس استنتاج از آن ادراكات است. این فرایندی است كه در رسیدن به شناخت طی میشود.
سخن دیگر آن است كه ما چگونه از چشم و گوشمان استفاده میكنیم. برخی چشم خود را آزاد میگذارند كه به هر چیزی نظر كند، و آن را محدود نمیسازند. وقتی در خیابان حركت میكنند، به هر چیزی كه دربرابر چشمشان قرار میگیرد نگاه میكنند و ماشینها، ساختمانها و آدمهایی را كه در رفتوآمدند از نظر میگذرانند. همچنین به هر صدا و سخنی گوش فرامیدهند: هم به آوای قرآن و اذان گوش میسپارند و هم به صدای موسیقی، و بر گوش خود كنترلی ندارند. اگر انسان چشم خود را آزاد بگذارد كه به هرچه خواست نگاه كند، سرانجام گرفتار جهنم میشود. از آفات هرزهنگری و كنترل نداشتن بر نگاه، دلهره و از دست دادن آرامش و تمركز فكر و نیز افتادن در دام شیطان و ورطة گناه و همچنین سست شدن روابط خانوادگی است. پس نگاه، هم آسیبهای فراوان دنیوی در پی دارد و هم موجب ارتكاب گناهان و درنتیجه سقوط در جهنم میشود. همچنین مهار نكردن گوش، آفتهای فراوان دنیوی و اخروی را در پی دارد. چهبسا براثر شنیدن یك سخن نابجا و حتی شنیدن یك مزاح و شوخی، فكر نادرستی در ذهن انسان پدید میآید، و در پی آن فكر، رفتاری ناصواب یا گناه از او سر میزند. پس یك سخن و حتی یك شوخی میتواند مبدأ و منشأ دچار شدن انسان به گناه گردد. اینجاست كه اهمیت مهار کردن چشم و گوش آشكار میشود و انسان به این حقیقت پی میبرد كه برای
سالم رسیدن به منزل مقصود و نجات از انحراف، باید چشم و گوش خود را مهار كند كه به هر منظرهای چشم ندوزد و به هر صدایی گوش نسپارد. وقتی انسان قدرت و توان كافی برای مهار چشم و گوش خود مییابد كه به ملكة تقوا مسلح شود و البته زیور یافتن به ملكة تقوا، زحمت و تلاش فراوان میطلبد. اما اگر انسان بخواهد سعادتمند شود، از دست یافتن به تقوا ناگزیر است.
اگر انسان بخواهد بهطوركامل مطیع خداوند باشد و در همه رفتارهایش او را اطاعت كند و اگر بخواهد در نماز حضور قلب و خضوع داشته باشد و از وقتی اللهاكبر نماز را میگوید جز یاد و ذكر خدا به ذهنش راه نیابد، باید بتواند ذهنش را مهار كند. وقتی انسان مالك ذهن خود نباشد و بر آن كنترلی نداشته باشد، ادراكات و خاطرات پیشین در فرصتهای خاص، بهویژه هنگام نماز كه از سرگرمیهای دیگر فارغ است، در ذهن انسان جولان میدهند. بیسبب نیست كه گاهی آنچه انسان فراموش كرده بود و پیش از نماز به یاد نمیآورد، در نماز به یادش میآید. در نماز بهدلیل سرگرم نبودن انسان به كارهای روزمره، ذهن فرصت مییابد كه به محفوظات خود بپردازد و بسیاری از امور فراموششده را به یاد آورد. همچنین كسی كه بر ذهن خود كنترلی ندارد، هنگام مطالعه متمركز نیست و به امور بیگانه با مطالعه توجه میكند. درنتیجه از آن مطالعه نتیجهای نمیگیرد و توفیقی به دست نمیآورد.
انسان هنگامی میتواند بر ذهن خود تسلط یابد كه در تصمیم خود سستاراده نباشد و جدیت ورزد. گاهی انسان دوست دارد كاری را انجام دهد، اما آن را به تأخیر میاندازد. برای مثال، نیمهشب برای نماز بیدار میشود، اما با
خود میگوید: میخوابم و چند دقیقة دیگر بیدار میشوم و نماز شب میخوانم. بارها بیدار میشود و میخوابد و نماز شب را به تأخیر میاندازد، تا سرانجام زمانی از خواب برمیخیزد كه زمان خواندن نماز شب گذشته و چهبسا نماز صبحش نیز قضا شده است. این مسامحه و به تأخیر انداختن كار ازآنروست كه انسان مالك اراده خود نیست و در تصمیم و ارادهاش جدیت به خرج نمیدهد. اگر انسان بخواهد مالك اراده خود باشد، باید مالك ذهن خویش باشد. آدمی وقتی میتواند بر ذهنش چیره شود كه چشم و گوش خود را مهار كند، و آسانترین و عمومیترین راه برای كنترل ذهن و یافتن حضور قلب و تمركز فكر در نماز و عبادت، مهار چشم و گوش است. ازاینروست كه امیر مؤمنان علیه السلام یكی از ویژگیهای شیعیان و دوستداران واقعی اهلبیت علیهم السلام را مهار چشم و بازداشتن آن از نگاه کردن به حرام برمیشمارند. آنان وقتی میخواهند به چیزی نظر كنند، نخست میاندیشند كه آیا خداوند اجازه داده بدان نگاه كنند، و آن نگاه حلال است یا حرام. اگر آنان اخلاص بیشتری داشته باشند و از مراتب بالاتر تقوا بهرهمند باشند، نهتنها به منظرههای حرام نگاه نمیكنند، بلكه به چیزهای مباح، اما بیفایده نیز نمینگرند. به چیزی نگاه میكنند كه افزون بر آنكه نگاه به آن حلال و مباح است، فایدهای نیز داشته باشد. برای مثال، به قرآن و روایات نظر میافكنند یا به تماشای فیلمی مینشینند كه درباره زندگی مجاهدان، شهدا و علما باشد، نه فیلمهایی كه ثمره و فایدهای ندارند.
ویژگی دیگر شیعیان واقعی كه بدان پرداختیم این است كه آنان گوش خود را برای شنیدن علم سودمند میگشایند. اگر بدانند سخنی بیفایده یا حرام، و شنیدن آن گناه است، بدان گوش نمیدهند. البته این سخن حضرت بدان معنا نیست كه هرجا سخن عادی گفته میشود و سخن از علم در میان نیست، انسان گوش نكند
و جز به مباحث علمی گوش فراندهد؛ چون گاهی انسان ناچار است به سخنانی كه برای زندگیاش مفید است گوش فرادهد یا ناچار است اطلاعاتی را به دست آورد كه گرچه علم نافع به شمار نمیآید، مقدمه تحصیل علم نافع است. پس شنیدن و دست یافتن به اطلاعاتی كه مقدمه علم به شمار میآیند نیز مطلوب است، گرچه آنچه انسان میشنود علم به شمار نمیآید. از فرمایش امیر مؤمنان علیه السلام چنین برداشت میشود كه شیعیان واقعی به صداها و سخنان حرام، مانند موسیقی حرام یا غیبت گوش نمیكنند و نیز به سخنانی كه علم یا مقدمه تحصیل آن به شمار نمیآیند، گوش فرانمیدهند. آنان به سخنانی گوش میسپارند كه پند و اندرز یا علم نافع به شمار میآید یا شنیدن آنها برای زندگی لازم است، و درمجموع، در سعادت و كمال انسان نقش دارند.
پس تا هنگامی كه انسان چشم و گوش خود را كنترل كند، بر ذهن خود چیره میشود و خالصانه و صادقانه و با حضور قلب، خدا را عبادت میكند و از دستورهایش پیروی میكند. اما اگر چشم و گوش انسان یله و رها باشد و به هرچه خواست، بنگرد، و به هرچه خواست، گوش كند، نه بر ذهن خویش چیره خواهد شد، نه مالك اراده و تصمیم خود خواهد بود. وقتی آدمی سرگرم مطالعه میشود، فكر و ذهنش به اینسو و آنسو پر میكشد؛ بهگونهایكه گاهی پس از یك ساعت متوجه میشود هنوز چند سطر بیشتر نخوانده و آنچه را خوانده نیز به یاد نسپرده است. یا نماز میخواند، اما پس از گفتن سلام پی میبرد كه نماز میخوانده است و از فیض و فضیلت نمازی كه دربرابر هر واژهاش درجهای در بهشت به انسان عنایت میكنند، محروم میماند؛ نمازی كه اكسیر است و چنانكه از روایات برداشت میشود، نقشی بیبدیل در سعادت و قرب به خداوند دارد. برخی از استادان ما كه قلههای تعالی و كمال را فتح كرده بودند و عمر خود را به
بندگی خدا و تحصیل علم گذرانده بودند، چنان از نماز لذت میبردند كه میفرمودند: اگر سلاطینی كه در پی لذتهای دنیا هستند میفهمیدند كه نماز چه لذتی دارد، از سلطنت دنیا و لذت آن چشم میپوشیدند و نماز میخواندند تا از لذت بیبدیل آن بهرهمند شوند. اما نماز با این عظمت و اهمیت برای ما باری سنگین است و با زحمت و مشقت چند ركعت نماز واجب خود را میخوانیم: وَاسْتَعِینُواْ بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ وَإِنَّهَا لَكَبِیرَةٌ إِلاَّ عَلَى الْخَاشِعِین؛(1) «از شكیبایی و نماز یاری جویید؛ بهراستی این [كار،] گران است، مگر به فروشکستگان».
روشن شد كه سادهترین راه برای مهار ذهن و رسیدن به تمركز در فكر و تقویت اراده كه به دست آوردن آن نیز زحمت چندانی ندارد، مهار گوش و چشم است؛ اینكه انسان به هر چیز، بهویژه منظرههای حرام نگاه نكند و نیز سخنان حرام نشنود و به موسیقی حرام، غیبت و تهمت و دیگر سخنان حرام گوش ندهد. اما اگر انسان به هر منظرهای، بهویژه مناظر حرام نگریست و نیز گوش خود را مهار نكرد و از شنیدن صداها و سخنان حرام پرهیز نکرد، نمیتواند بر ذهن خود چیره شود. درنتیجه، هنگام عبادت و نماز فكرش آشفته میشود و حضور قلب و خضوع نخواهد داشت؛ همچنین به اطاعت كامل و خالصانة خداوند موفق نخواهد شد.
1. بقره (2)، 45.
نُزِّلَتْ أَنْفُسُهُمْ مِِنْهُمْ فِی الْبَلاَءِ كَالَّتی نُزِّلَتْ مِنْهُمْ فِی الرَّخَاءِ رَضِیَ عَنِ اللهِ بِالْقَضَاء؛ «در هنگامة مصیبت و بلا، چونان زمان نعمت و رفاه جانشان از ایمان و آرامش لبریز است؛ چون [خواستشان خواست خداست] و به قضای پروردگار خشنودند».
یكی از ویژگیهایی كه امیر مؤمنان علیه السلام برای شیعیان واقعی برمیشمارند، این است كه حال آنان هنگام روبهرو شدن با گرفتاری و مصیبت، با هنگام برخورداری از نعمت و رفاه و آسایش یكسان است. همچنانكه افراد معمولی هنگام خوشی و بهرهمندی از آسایش و راحتی، از زندگی خود راضیاند و گلهای ندارند، پرهیزگاران و شیعیان واقعی هنگام بلا و مصیبت راضیاند و هیچ گله و شكایتی ندارند. آنان در این مواقع، ناشكیبایی و ناراحتی نمیكنند و برایشان تفاوتی ندارد كه بلا بر ایشان ببارد یا از نعمت سرشار برخوردار شوند. سرّ وجودِ آن روحیه در شیعیان واقعی، چنانكه در سخن امیر مؤمنان علیه السلام نیز آمده است، رضای آنها به قضا و قدر الهی است. آنان هم رفاه و آسایش را تقدیر خداوند میدانند، هم بلا و مصیبت را، و چون این گرفتاریها را خداوند مقدر فرموده، با همه وجود به پیشواز آن میروند و گلایهای ندارند.
انسان بهطورطبیعی و گذشته از بهرهمندی از هدایت الهی و راهنمایی پیامبران، اگر خوشی و نعمتی به او برسد، خرم و شادمان میشود و اگر مصیبت و گرفتاریای به او برسد، مانند بیماری، داغ عزیزان، یا رخدادهای طبیعی چون سیل و زلزله، ناراحت میشود و گله و شكایت میكند. خداوند به این دو حالت كه مقتضای طبیعت انسان است اشاره میكند و میفرماید: إِنَّ الإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعا إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعا وَإِذا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعا؛(1) «همانا آدمی ناشكیبا [یا حریص] آفریده شده؛ چون بدی [و رنجی] بدو رسد بیتاب است، و چون نعمتی بدو رسد، بخل ورزد».
واژه «هلوع» بهمعنای داشتن حرص فراوان است، ولی برخی گفتهاند كه آن واژه را دو آیة بعد تفسیر میكند. پس هلوع كسی است كه هنگام برخورد با ناملائمات، بسیار بیتابی میكند و چون به نعمت و خیری رسد، به دیگران چیزی نمیبخشد.(2)
بنابر آیات یادشده، انسان بهمقتضای غرایز طبیعی، وقتی با ناراحتی و گرفتاری روبهرو میشود، بیتابی میكند و به گله و شكایت زبان میگشاید، اما اگر نعمتی به او رسد، آن نعمت را برای خود حفظ میكند و در اختیار دیگران نمیگذارد. اما تربیتیافتگان مكتب پیامبران و اولیای خدا كه از فراست الهی و عقل قوی برخوردارند و به تكامل رسیدهاند، توانستهاند وضع طبیعی خود را تغییر دهند و فراتر از خواستههای مادی و حیوانی به خواستههای متعالی و معنوی بیندیشند. درنتیجه، خود را به نعمتهای مادی سرگرم نمیسازند و به آنها دلخوش
1. معارج (70)، 19ـ21.
2. سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج20، ص13.
نمیگردند و دربرابرِ از دست دادن نعمتهای مادی و گرفتار شدن به مصیبتهای دنیوی اندوهگین و ناراحت نمیشوند.
روح انسان چندین لایه دارد. یكی از آنها لایه سطحی روح است، مانند آب دریا كه افزون بر لایه سطحی، از لایههای زیرین و لایه عمیق نیز برخوردار است. در سطح آب دریا موج و تلاطم ایجاد میشود، اما لایههای زیرین دریا آراماند و هرچه آن لایهها به عمق نزدیكتر شوند، از امواج كمتر اثر میپذیرند. سرانجام اعماق دریا، بهویژه اقیانوسها از ذخایری ارزشمند برخوردار است كه با نظر سطحی نمیتوان به آنها پی برد و آن ذخایر با جستوجو در اعماق دریا شناسایی میشوند.
انسانهایی كه در مكتب پیامبران تربیت نیافتهاند، سطح روحشان فعال است. درنتیجه شناخت و دركشان از زندگی، سطحی و در حد چیزهایی است كه میبینند. درنتیجه حالتهایشان تابع لذتهای حسی یا رنجهایی است كه بر آنها وارد میشود. بیشتر مردم كه از آموزههای تعالیبخش پیامبران برخوردار نگشتهاند، وجودشان سطحی است. غم و شادیهای آنان تابع كسب لذتهای حسی ظاهری یا از دست دادن آنهاست. ازاینرو وقتی با مشكل یا گرفتاری روبهرو میگردند، روحشان نگران و ناآرام میشود و روحشان كه به سطح زندگی مادی و حیوانی بسنده كرده است، به تلاطم درمیآید. آنگاه است كه فریاد و فغان سر میدهند. آنان كه به ماورای این عالم و آفریدگار آن و فرجامش توجهی ندارند، صبح كه از خواب برمیخیزند و احساس گرسنگی میكنند، در پی آناند كه غذایی بخورند و سپس به شادی و تفریح و انجام كارهای روزمره خود بپردازند. شبهنگام پس از خستگی روز میخوابند و فردایشان نیز به همین
ترتیب سپری میشود. اگر به خواستهها و آرزوهای خود برسند شادمان میشوند و اگر رنجی به ایشان برسد و خواستههایشان فراهم نگردد، افسرده و ناراحت میشوند؛ مانند فرد معتاد كه تنها در اندیشه فراهم كردن مواد مخدر است. وی تا مواد برایش فراهم است غمی ندارد و با استعمال آن سرخوش است و به بدبختیهایی كه انتظارش را میكشد، نمیاندیشد.
دسته دوم كسانیاند كه روح و عقل آنها تااندازهای پرورش یافته است و نگاهشان تنها به لایه سطحی زندگی نیست. درنتیجه با عقل حسابگر خود به بررسی و سنجش امور میپردازند و در پی هر لذتی نمیروند؛ بلكه در پی سود و لذتی هستند كه پسازآن رنج و ناراحتی فراوان نباشد. همچنین از ناراحتی و رنجی كه فایده و سودی در پی داشته باشد، نمیگریزند. این افرادِ برخوردار از عقل حسابگر، حتی اگر از معنویات و ایمان بهرهمند نباشند، فرجاماندیشاند و در پی لذتی میروند كه برای رسیدن به آن رنج كمتری كشیده باشند. درنتیجه، اصول بهداشتی را رعایت میكنند و از مصرف چیزهای لذتبخش، اما زیانبار خودداری میكنند و میكوشند بیمار نشوند. پس هر لذتی آنها را شادمان نمیسازد، بلكه لذتی خشنودشان میسازد كه رنج و مشكلات فراوانی را در پی نداشته باشد. بهتعبیردیگر، در یكی از لایههای زیرین روح انسان خشنودی و ناخشنودی مطرح است و تنها به لذتجویی بسنده نمیشود. در صورت فعال بودن این لایه از روح، انسان از تحمل رنجی كه سود مهمی در پی دارد، خشنود میشود؛ مانند فرد بیماری كه گرچه از خوردن داروی تلخ خوشش نمیآید، چون آن دارو موجب سلامتش میشود، از مصرف آن خشنود است. یا با وجود همه
رنجها و دردهایی كه جراحی در پی دارد، به پیشواز آن میرود؛ چون میداند كه سلامت او در گرو انجام آن عمل جراحی است. این خشنودی با لذت آنی و موقت متفاوت است. ممكن است در جایی لذت آنی و زودگذر تحقق یابد، اما خشنودی حاصل نشود؛ یا برعكس، ممكن است در جایی خشنودی تحقق یابد، اما لذت حاصل نگردد. درهرحال، انسان برخوردار از عقل حسابگر پیرو ادراكات حسی خود نیست و در پی تأمین مصالح خویش است؛ هرچند آن مصالح دنیوی باشند.
این دو دسته از افراد كه برشمردیم، به ساحت ارتباط با خدا و ایمان وارد نشدهاند و هنوز روحشان با آموزههای آسمانی و الهی تربیت نیافته است. آنان بهاقتضای آفرینش طبیعی خود دربرابر لذتها و رنجها و منافع واكنش نشان میدهند. دسته نخست بسیار سطحینگرند و تنها به لذتهای حسی میاندیشند. درنتیجه، از هر رنج حسی خودداری میكنند. اما دسته دوم كه از عقل حسابگر و تربیتیافته برخوردارند، به افقی بالاتر از لایه سطحی زندگی و لذتها و رنجهای حسی مینگرند. ازاینرو، در پی لذتی كه رنج و گرفتاری جبرانناپذیری در پی دارد نمیروند، اما از رنجی كه سودی مهم و چشمگیر دارد استقبال میكنند.
اگر انسان به حریم ایمان وارد شود و با خداوند ارتباطی عمیق برقرار كند، پای از عالم ماده و محسوسات فراتر مینهد. آنگاه جهانی دیگر به او روی مینمایاند. اندیشه او به ماورای این عالم جلب میشود؛ چون درمییابد كه این عالم به خود قائم نیست و آفریننده، نگهدارنده و ادارهکنندهای دارد. با این درك جدید، او دربرابر خداوند سپاسگزار و خاضع خواهد بود و روحیهاش بهطوركلی تغییر
میكند و شادیها و غمهایش دگرگون میشود. اگر غمگین باشد، غم او برای گرسنه ماندن، از دست دادن موقعیت اجتماعی و امكانات دنیوی نیست، بلكه حزنش بهسبب كوتاهی در انجام وظایف و فرمانهای الهی است. میبینید كه غمها و شادیها و احساس رضا و ناخوشایندی كسی كه روحش تعالی یافته و لایههای عمیق روحش فعال شده، با احساسات و عواطف كسی كه به لایه سطحی روح خود بسنده كرده و در كمند ظاهر دنیا گرفتار شده، متفاوت است.
خداوند پس از آنكه در آیههای یادشده، انسان را حریص به دنیا و بخیل و ناشكیبا دربرابر رنج معرفی میكند، كسانی را كه بهاقتضای غرایز طبیعی خود رفتار نمیكنند و پای از عالم ماده فراتر مینهند و تنها در پی جلب رضای خدا و عمل به وظایف خویشاند، از عموم انسانها استثنا میكند:
إِلاَّ الْمُصَلِّینَ * الَّذِین هُمْ عَلی صَلاتِهِمْ دائِمُونَ * وَالَّذِینَ فِی أَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ * لِلسّائِلِ وَالْمَحْرُوم * وَالَّذِینَ یُصَدِّقُونَ بِیَوْمِ الدِّین * وَالَّذِینَ هُمْ مِنْ عَذابِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُون؛(1) مگر نمازگزاران؛ آنان كه بر نماز خود پیوسته و پایندهاند و آنان كه در مالهایشان حقی است معلوم [مانند زكات و صدقات] برای نیازمند خواهنده و بینوای درمانده، و آنان كه روز پاداش را باور دارند، و آنان كه از عذاب پروردگار خود ترسانند.
ایمان مراتبی دارد؛ درنتیجه واكنش مؤمنان به مصیبتها و سختیهایی كه در زندگی برایشان پیش میآید، متفاوت است. برخی كه ایمانشان ضعیف است و از
1. معارج (70)، 22ـ27.
نخستین مرتبه آن فراتر نرفتهاند، وقتی با مصیبت و گرفتاری روبهرو میشوند، از خداوند گله و شكایت میكنند. حتی در آنها احساس دشمنی با خداوند پدید میآید. مضمون برخی روایات این است كه برخی انسانهای سستایمان كه دلبستگی شدیدی به اهلوعیال و مال و مقام خود دارند، هنگام قبض روح با بغض و احساس دشمنی با خدا از دنیا میروند؛ همچنانكه هركس آنها را از دلبستگیهایشان جدا كند، با او دشمن میشوند. همچنین هنگام مرگ با این احساس كه خداوند، آنان را از دوستان و دلبستگیهایشان جدا میكند، با او دشمن میشوند و درنتیجه كافر از دنیا میروند.
دسته دوم، كسانیاند كه ایمانشان قدری از دسته نخست بیشتر است، اما باز دربرابر گرفتاریها و مصیبتهایی كه به ایشان میرسد از خداوند گلهمندند. برخی افراد بهظاهر مؤمن و نمازگزار، وقتی به مصیبت و سختی دچار میشوند، در مقام گله از خداوند سخنانی میگویند كه انسان انتظار شنیدن آنها را ندارد. برای مثال، میگویند: خدایا مگر من چه گناهی كردم كه مرا به این مصیبت دچار ساختی. البته ممكن است پس از گله و شكوه از خدا، توبه و استغفار كنند؛ اما در دل از خداوند گلهمندند.
دسته سوم كه ایمانشان قوت یافته است، دربرابر مصیبتها و گرفتاریها بردباری میكنند؛ چون آنها را وسیله آزمایش میدانند. آنان با اعتماد و اعتقاد به آنچه در قرآن آمده، بر این باورند كه دنیا محل آزمایش است و خداوند انسانها را بهوسیله نعمتها و مصیبتها و رنجها و خوشیها میآزماید. انسان نیز پس از آزمایش در این دنیا و سپری كردن زندگی دنیوی به حیات حقیقی دست مییابد:
الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیاةَ لِیَبْلُوَكُمْ أَیُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَهُوَ الْعَزِیزُ الْغَفُور؛(1)«آنكه مرگ و زندگی را آفرید تا شما را بیازماید كه كدامیك نیكوكارتر است، و اوست توانای بیهمتا و آمرزگار». در آیهای دیگر میفرماید:كلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ وَنَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَالْخَیْرِ فِتْنَةً وَإِلَیْنا تُرْجَعُون؛(2)«هركسی چشنده مرگ است و شما را به بدی (سختی و بلا و مصیبت) و نیكی (آسانی و نعمت و دولت) میآزماییم؛ آزمایشی، و بهسوی ما بازگردانده میشوید».
وقتی كسی به این مرتبه از ایمان رسید كه دریافتْ دنیا محل آزمایش است و او بهوسیله خوشیها و ناخوشیها آزموده میشود، ایمانش را دربرابر سختیها و مصیبتها حفظ میكند و افزون بر عمل به وظایفش، آرامش از كف نمیدهد. چنین كسی دربرابر مصیبتها زبان به گله نمیگشاید و به احكام و دستورهای خداوند عمل میكند. او دربرابر جاذبههای گناه مقاومت میكند و دل و دامن به گناه آلوده نمیسازد. چنین شخصی كه دربرابر سختیها بردبار است، با این مقام صبر، در شمار مؤمنان متوسط جای میگیرد. او حال كسی را دارد كه زیر تیغ جراحی قرار گرفته و چون میداند كه صلاحش در این كار است، بر درد جانكاهش صبر میكند. بیشك این مقام صبر كه مؤمنان متوسط بدان دست یافتهاند و دربرابر مشكلات و سختیها طاقت از كف نمیدهند، مقام بسیار ارجمند و والایی است؛ مقامی كه پیامبران و اولیای خدا، ازجمله حضرت ایوب از آن برخوردار بودند. خداوند درباره حضرت ایوب و مقام صبر او فرمود:
وَوَهَبْنا لَهُ أَهْلَهُ وَمِثْلَهُمْ مَعَهُمْ رَحْمَةً مِنّا وَذِكْری لأُِولِی الأَلْبابِ * وَخُذْ بِیَدِكَ ضِغْثاً فَاضْرِبْ بِهِ وَلا تَحْنَثْ إِنّا وَجَدْناهُ صابِراً نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّه
1. ملک (67)، 2.
2. انبیاء (21)، 35.
أَوّاب؛(1) و [بار دیگر] كسانش را و مانند آنها را همراهشان به او بخشیدیم تا رحمتی ازسوی ما و عبرتی برای خردمندان باشد. و [به او گفتیم] یك بسته گیاه به دستت برگیر و [همسرت را] با آن بزن و سوگند مشكن. ما او را شكیبا یافتیم؛ نیك بندهای بود. همانا او بسیار بازگردنده [به ما] بود.
مرتبه چهارم و عالیتر ایمان كه به ژرفترین لایه روح انسان راه یافته و تاریكیها را از قلبش كنار زده و براثر آن، ارتباط آدمی با خداوند از خلوص و عمق فراوان برخوردار شده، از آنِ كسانی است كه به مقام رضا رسیدهاند. كسی كه به مقام رضا رسیده، نهتنها بر مصیبتها و گرفتاریها بردباری میكند، بلكه از آنچه برایش رخ داده خشنود است؛ چون آن را به خیر و صلاح خود میداند. او این مسئله را باور دارد. ازاینرو، اگر به مصیبت دچار شود یا گرفتار زندان و شكنجههای طاقتفرسا گردد، حتی اگر آبرویش را ریختند و به او ناسزا گفتند، همه را به خیر و صلاح خود میداند و از آنها راضی است. در روایتی امام صادق علیه السلام میفرمایند:
عَجِبْتُ لِلْمُؤْمِنِ إِنَّ اللهَ لاَ یقْضِی لَهُ بِقَضَاءٍ إِلاَّ كَانَ خَیراً لَهُ إِنْ أَغْنَاهُ كَانَ خَیْراً لَهُ وَإِنِ ابْتَلاَهُ كَانَ خَیْراً وَإِنْ مَلَّكَهُ مَا بَیْنَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ كَانَ خَیْراً لَهُ وَإِنْ قُرِضَ بِالْمَقَارِیضِ كَانَ خَیْراً لَهُ وَفِی قَضَاءِ اللهِ لِلْمُؤْمِنِ كُلُّ خَیر؛(2)ٍ از مؤمن درشگفتم، خداوند برای او سرنوشتی مقدر نكند، مگر
1. ص (38)، 43ـ44.
2. علیبنحسن طبرسی، مشکاة الانوار فی غرر الاخبار، ص302.
آنكه خیر او باشد. اگر بینیازش كند به صلاح اوست و اگر گرفتارش كند نیز به خیر اوست؛ اگر مابین مشرق و مغرب را به او بدهد خیر اوست و اگر با قیچی تكهتكهاش كنند به خیر اوست؛ و برای مؤمن در همه آنچه خداوند برای او مقدر میسازد، خیر است.
وقتی مؤمن به این باور رسید كه همه كارها در اختیار خداست و خداوند او را دوست میدارد و هرچه برایش رخ میدهد با تدبیر و مشیت الهی و به صلاح اوست، خود را به او وامیگذارد. چنین کسی نهتنها گرفتاریها و مصیبتهایی را كه برایش رخ میدهد تحمل میكند، بلكه به پیشوازشان میرود و از صمیم دل از آنها راضی است؛ چون آنها را خواست محبوب و به صلاح خود میداند. البته مقام رضا خود دو مرتبه طولی دارد: در مرتبه نخست مؤمن از تقدیرهای الهی راضی است، چون آنها را به مصلحت خویش میداند. پس برای او مطلوب بالذات، خیر و مصلحت خویش است و چون این خیر و مصلحت در پرتو تقدیر خداوند فراهم میشود، از آن راضی است. پس درواقع او به تأمین خیر و صلاح خود رضا داده است؛ مرتبه دوم مقام رضا آن است كه مؤمن چنان عاشق خداست و به او محبت دارد كه به مصلحت و خیر خود نمیاندیشد و به بلا و مصیبت راضی است؛ چون آن را ازسوی محبوب و معشوق میداند، و هرچه از معشوق به او رسد، نیكو و لذتبخش است. او چیزی را میپسندد كه خداوند میپسندد و چیزی برای خود نمیخواهد. اگر خداوند به او فرمان دهد كه در آتش برود، با كمال رضامندی، خود را در آتش میافكند؛ چون فرمان ازسوی محبوب است و هرچه از محبوب رسد نكوست.
در میان اولیای خدا، نمونههایی هرچند اندك از كسانی كه محبتشان به خداوند شدید است و دل در گرو خواست خدا دارند و به خود و خواستشان
نمیاندیشند، یافت میشوند. كسانی كه با همة وجود عاشق خداوندند و خود را فانی در معبود میدانند و جز محبوب و معشوق چیزی و كسی را نمیشناسند. برای ما حتی تصور چنین مقام و مرتبهای از رضا دشوار است، اما بیتردید كسانی هستند كه به این مقام متعالی دست یافتهاند و وجودشان سراپا اطاعت از خدا و عشق به معبود است. بیتردید مصادیق كامل این نمونهها معصومان علیهم السلام هستند. روایت شده كه جابربنعبدالله انصاری در اواخر عمرش به ضعف و پیری و ناتوانی گرفتار شده بود. امام باقر علیه السلام از او دیدن كردند و پرسیدند: «حالت چگونه است؟» عرض كرد:
أَنَا فی حَالَةٍ أَُحِبُّ فِیهَا الشَّیْخُوخَةَ عَلَی الشَّبَابِ وَالْمَرَضَ عَلَی الصِّحَّةِ وَالْمَوْتَ عَلَی الْحَیاةِ. فَقَال علیه السلام : أَمَا أَنَا یَا جَابِر فَإِنْ جَعَلَنِی اللهُ شَیْخاً أُحِبُ الشَّیْخُوخَةَ وَإِنْ جَعَلنِی شَابّاً أُحِبَّ الشَّیْبُوبَةَ وَإِنْ أَمْرَضَنِی أُحِبُّ الْمَرَضَ وَإِنْ شَفَانِی أُحِبُّ الشَّفَاءَ والصِّحَّةَ وَإِنْ أَمَاتَنِی أُحِبُّ الْمَوْتَ وَإِنْ أَبْقَانِی أُحِبُّ الْبَقَاء؛(1) من در حالیام كه پیری را بیشتر از جوانی دوست دارم و بیماری را بیش از سلامت و مرگ را بیش از زندگی. حضرت فرمود: اما اگر خدا مرا پیر كرد، من پیری را دوست دارم و اگر مرا جوان قرار داد، جوانی را دوست دارم و اگر بیمارم كرد، بیماری را دوست دارم و اگر به من سلامت بخشید، صحت را دوست میدارم و اگر مرگ مرا رساند، مرگ را دوست دارم و اگر مرا زنده و باقی گذارد، زندگانی را دوست دارم.
یعنی خواست ما خواست خداست و ما از خود خواستهای نداریم. در بسیاری از روایات، ازجمله در حدیث معراج كه گفتوگوی خداوند با حبیب خود،
1. زینالدین علیبناحمد الجبعی العاملی (شهید ثانی)، مسکن الفؤاد عند فقد الأحبة و الأولاد، ص87.
پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله است، مقام رضای بندگان عاشق و شیفته پروردگار بهخوبی ترسیم شده است. این روایت مفصل با پرسش رسول خدا صلی الله علیه و آله از خداوند آغاز میشود:
رُوِیَ عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِین علیه السلام إِنَّ النَّبِی صلی الله علیه و آله سَأَلَ رَبَّهُ فِِی لَیْلَةِ الْمِعْرَاجِ، فَقَالَ: یَا رَبِّ أََیُّ الأَعْمَالِ أَفْضَلُ؟ فَقَالَ الله عزوجل : لَیْسَ شَیْءٌ عِنْدِی أَفْضَلَ مِنَ التَّوَكُّلِ عَلَیَّ وَالرِّضَی بِمَا قَسَمْت؛(1) از امیر مؤمنان علیه السلام روایت شده كه رسول خدا صلی الله علیه و آله در شب معراج از خداوند پرسید: «خداوندا، كدامین عمل از دیگر اعمال برتر است؟» خداوند متعال در پاسخ فرمود: «هیچچیز نزد من از توكل بر من و رضا به آنچه قسمت كردهام برتر نیست».
معمولاً عمل بر رفتار جوارحی گفته میشود، اما در موارد نادر، ازجمله در این روایت به حالات قلبی گفته شده است. توكل و رضایت، از حالات قلبی به شمار میآیند كه در این روایت عمل خوانده شدهاند.
در بخشی از این روایت درباره هنگامه مرگ مؤمن واصل به حق و سالك طریق معبود آمده است:
وَإِذَا كَانَ الْعَبْدُ فِی حَالَه الْمَوْتِ یقُومُ عَلَی رَأْسِهِ مَلاَئِكةٌ بِیَدِ كُلِّ مَلَكٍ كَأْسٌ مِنْ مَاءِ الْكَوْثَرِ وَكَأْسٌ مِنَ الْخَمْرِ یَسْقُونَ رُوحَهُ حَتَّی تَذْهَبَ سَكرَتُهُ وَمَراَرَتُهُ ویُبَشِّرُونَهُ بِالْبِشَارَةِ الْعُظْمَی وَیقُولُونَ لَهُ طِبْتَ وَطَابَ مَثْوَاكَ إِنَّكَ تَقْدَمُ عَلَی الْعَزِیزِ الْكَرِیمِ الْحَبِیبِ الْقَرِیب؛ هرگاه مرگ بنده [راهیافته به یقین] فرارسد، فرشتگان با پیمانهای از آب كوثر و
1. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج77، باب 2، ص21، ح6.
پیمانهای از شراب در دست، بر بالین او حاضر میشوند و روح او را سیراب میسازند تا سكرات و سختی مرگ بر او اثر نگذارد و او را به بشارتی بزرگ مژده دهند و به او میگویند: «تو پاك و نیكو هستی و منزلگاه تو نیز پاك و نیكوست و تو بر خدای عزیز و كریم و دوست نزدیك خود وارد شدهای».
پس از آنكه فرشتگان خدا، مؤمن شایستة خدا را هنگام مرگ با آب كوثر و شراب پاك بهشتی سیراب ساختند تا سختی جان كندن از او برطرف شود و او را به مقامات عالی در جوار خداوند كریم و عزیز و محبوب بشارت دادند، روح سرشار از شعف و خنكای وصل به معبود آن بنده خالص بر دستان فرشتگان به پرواز درمیآید:
فَتَطِیرُ الرُّوحُ مِنْ أَیْدِی الْمَلاَئِكَةِ فَتَصْعَدُ إِلَی اللهِ تَعَالَی فِی أَسْرَعَ مِنْ طَرْفَةِ عَیْنٍ وَلاَ یبْقَی حِجَابٌ وَلاَ سِتْرٌ بَیْنَهَا وَبَیْنَ اللهِ تَعَالَی وَالله عزوجل إِلَیْهَا مُشْتَاقٌ وَتَجْلِسُ عَلَی عَیْنٍ عِنْدَ الْعَرْشِ ثُمَّ یُقَالُ لَهَا: كیْفَ تَرَكْتِ الدُّنْیَا؟ فَیَقُولُ: إِلَهِی وَعِزَّتِك وَجَلاَلِك لاَ عِلْمَ لِی بِالدُّنْیا أَنَا مُنْذُ خَلَقْتَنِی خَائِفٌ مِنْك؛ پس روح او از دست فرشتگان پرواز میكند و در كمتر از چشمبرهمزدنی بهسوی خداوند صعود میكند و حجاب و پردهای بین او و خداوند باقی نمیماند، و خداوند مشتاق دیدار اوست و روح این بنده در كنار چشمهای نزد عرش مینشیند. سپس از او میپرسند: «چگونه دنیا را ترك كردی؟» در پاسخ میگوید: «خدایا، به عزت و جلالت سوگند، خبری از دنیا ندارم؛ زیرا از آغاز زندگی از تو ترسان بودهام [و به امور دنیا توجهی نداشتهام]».
وقتی روح سبكبار مؤمن پاكباخته بر لب چشمهای در عرش خداوند در انتظار دیدار معبود و معشوق مینشیند، خداوند با این مسافر ازراهرسیده احوالپرسی میكند و به او خوشامد میگوید. آنگاه میپرسد: از دنیا چه خبر؟ او در پاسخ میگوید: از دنیا هیچ خبری ندارم. نه اینكه او در دنیا انسانی چشموگوشبسته بوده كه نتوانسته پیرامون خود را بنگرد، بلكه او در دنیا تنها به خداوند توجه داشته و به دنیا نگاه استقلالی نداشته است. او دنیا و آنچه را در آن است، مظاهر الهی میدیده است. آن روح به خداوند میگوید كه از آغاز آفرینش همواره در خوف و خشیت از مقام معبود و پروردگار خود به سر برده است. البته، این خوف از عذاب الهی نیست؛ زیرا او از پیش میدانست كه در جوار عرش، مهمان خداوند رئوف خواهد بود، بلكه خوف از درك عظمت و شكوه بیانتهای خداوند است. این خوف در معرفت ناب مؤمن به مقام پروردگار و كارگزار و قدرت مطلق هستی ریشه دارد. ازاینرو، خداوند درباره علمای راستین فرمود: إِنَّما یَخْشَی اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماء؛(1) «از بندگان خدا تنها عالمان ربانی از خداوند میترسند».
فَیَقُولُ اللهُ: صَدَقْْتَ عَبْدِِی كُنْتَ بِجَسَدِك فِی الدُّنْیَا وَرُوحُك مَعِی فَأََنْتَ بِعَیْنِِی سِرُّكَ وَعَلاَنِیَتُكَ سَلْ أُعْطِكَ وَتَمَّنَ عَلَیَّ فَأُكْرِمَكَ هَذِهِ جَنَّتِی فَتَبَحْبَحْ فِیهَا وَهَذَا جَوَارِی فَاسْكُنْه؛ خداوند میفرماید: «راست گفتی، ای بنده من. تو با جسد خود در دنیا بودی، ولی روحت نزد من بود، تو در آشكار و نهان در نظر من بودی، بخواه تا به تو عطا كنم و تمنا كن تا تو را گرامی دارم. این بهشت من؛ پس به میان آن در آی، و این جوار من است؛ پس در آن اقامت كن».
1. فاطر (35)، 28.
خداوند به بنده رهیافته به وصل خویش میفرماید: از من درخواست كن تا به تو ببخشم و خواهش و تمنا كن تا تو را گرامی دارم و خواهشت را برآورده سازم. این بهشت از آنِ توست؛ به اندرون آن درآی و در هرجای آن كه خواستی فرود آی و در جوار من سكنا گزین. آن بنده كه از غم و غصه و گرفتاریها رها شده و در جوار خداوند از نعمتهای بهشتی برخوردار گشته، در آن مقام نیز خواستهای جز جوار خداوند و دیدارش ندارد. ازاینرو از ماسویالله و حتی بهشت و نعمتهای آن چشم میپوشد و میگوید:
إِلَهیِ عَرَّفْتَنِی نَفْسَكَ فَاسْتَغْنَیْتُ بِهَا عَنْ جَمِیعِ خَلْقِكَ وَعِزَّتِكَ وَجَلاَلِكَ لَو ْكانَ رِضَاكَ فِی أَنْ أُقطَعَ إرْباً إرْباً وَأُقْتَلَ سَبْعِینَ قَتْلَةً بِأَشَدِّ مَا یُقْتَلُ بِهِ النَّاسُ لَكانَ رِضَاكَ أَحَبَّ إلَی؛ خداوندا، تو خود را به من شناساندی و با شناخت تو از همه آفریدگان بینیاز شدم. سوگند به عزت و جلالت، اگر رضای تو در آن باشد كه قطعهقطعه شوم و هفتاد بار به فجیعترین وضع كشته شوم، نزد من رضای تو از هرچیز بهتر است.
خدایا، تو به من معرفت و عرفان خود را بخشیدی كه از هر نعمتی ارزشمندتر است و با وجود این نعمت متعالی و نعمت جوار تو، خواسته و نیازی دیگر ندارم و از بهشت تو نیز بینیازم. آنگاه آن روح رهیافته به مقام رضای الهی، سرحد رضامندی خود را رضای الهی ترسیم میكند. البته راضی بودن او به رضای خداوند، نه ازآنروست كه مصلحت و خیر خود را در رضای خداوند میداند؛ چه آنكه وقتی طبیب برای بیمار خود دارویی تلخ تجویز میكند، گرچه آن دارو كام بیمار را تلخ و ناگوار میسازد، چون شفابخش است،
خوشایند اوست. بلكه او در آن مقام، خود را نمیبیند تا در اندیشه خیر و صلاحش باشد. او خود را فانی در معبود مییابد و تنها خواسته و آرزویش، درك رضا و خشنودی معبود است. پس خطاب به معشوق و معبود خود میگوید كه اگر مرا تكهتكه كنی و هفتاد بار به سختترین و فجیعترین وضع بكشی، چون رضا و خواست تو در قطعهقطعه شدن من و كشتهشدنم، آنهم هفتاد بار به شدیدترین وضع است، رضای تو برای من محبوبترین و عزیزترین است.
وقتی مؤمن باریافته به جوار خداوند آن جملهها را بیان میكند، مانند كسی است كه بلندپروازی كرده و ادعایی سنگین دارد و خودستایی میكند. پس برای اینكه خودپسندی را از خویش بزداید و با همه وجود اعلام كند كه رضای خداوند برای او بر هرچیز دیگر برتری دارد و او از خود چیزی ندارد و هرچه دارد از خداست، عرض میكند:
إِلَهیِ كیْفَ أُعْجَبُ بِنَفْسِی وَأُنَا ذَلِیلٌ إِنْ لَمْ تُكرِمْنِی وَأَنَا مَغْلُوبٌ إِنْ لَمْ تَنْصُرْنِی وَأَنَا ضَعِیفٌ إِنْ لَمْ تُقَوِّنِی وَأَنَا مَیِّتٌ إِنْ لَمْ تُحْینِیِ بذِكْرِكَ وَلَوْلاَ سَتْرُكَ لاَفْتَضَحْتُ أَوَلَّ مَرَّةٍ عَصَیْتُك؛ خدایا، چگونه به خود مغرور شوم؟ حالآنكه من ذلیلم! اگر تو مرا گرامی نداری، شكستخوردهام؛ اگر یاریام نكنی، ناتوانم؛ اگر نیرویم ندهی، مردهام؛ اگر مرا به ذكرت زنده نداری و اگر پردهپوشی و رازپوشی تو نبود، نخستینبار كه گناه كردم رسوا میشدم.
إِلَهِی كیْفَ لا أََطْلُبُ رِِضَاك وَقَدْ أَكمَلْتَ عَقْلِی حَتَّی عَرَفْتُك وَعَرَفْتُ الْحَقَّ مِنَ الْبَاطِلِ وَالأَمْرَ مِنَ النَّهْی وَالْعِلْمَ مِنَ الْجَهْلِ وَالنُّورَ مِنَ الظُّلْمَةِ فَقَالَ الله عزوجل : وَعِزَّتِی وَجَلاَلِی لاَ أَحْجُبُ بَینِی وَبَیْنَك فِی وَقْت
مِنَ الأَوْقَاتِ كذَلِك أَفْعَلُ بَأَحِبَّائی؛(1) خدایا، چگونه رضای تو را نجویم، درحالیكه تو عقل مرا كامل ساختی تا تو را شناختم و نیز حق را از باطل و امر (معروف) را از نهی (منكر) و نور را از تاریكی و علم را از نادانی بازشناختم. پس خداوند عزوجل میفرماید: «سوگند به عزت و جلالم كه هیچگاه بین خودم و تو حجابی قرار نمیدهم. آری، من با دوستانم چنین رفتار میكنم».
1. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج77، باب 2، ص27ـ28، ح6.
فَلَوْلاَ الآجَالُ الَّتِی كَتَبَ اللهُ لَهُمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِی أَجْسَادِهِمْ طَرْفَةَ عَیْنٍ شَوْقاً إِلَی لِقَاءِ اللهِ وَالثَّوَابِ وَخَوْفاً مِنَ الْعِقَابِ عَظُمَ الْخَالِقُ فِی أَنْفُسِهِمْ وَصَغُرَ مَادُونَهُ فِی أَعْیُنِِهِِم؛ اگر خداوند برای آنها اجلهایشان را معین و مقرر نفرموده بود (كه پیشازآن مرگشان فرانرسد) از شوق دیدار خدا و پاداش و ترس از كیفر، روح آنها حتی بهاندازة بر هم زدن چشم، در بدنها قرار نمیگرفت. آفریدگار در عمق جانشان عظیم و بلندمرتبه، و جز خدا در چشمشان حقیر و كوچك است.
برای ما كه از لقای الهی و انس با خداوند دركی نداریم، دریافتن سخن بالا بسیار دشوار است؛ اینكه اولیا و شیعیان واقعی از شوق دیدار خداوند و بهرهمندی از نعمتهای بیكران بهشت، جان در كالبدشان بیقراری میكند و اگر پروردگار اقامت آنان را در این دنیا مقرر نكرده بود، روح در بدنشان باقی نمیماند و بهسوی خداوند پر میكشید. اگر كسی دیگر جز امیر مؤمنان علیه السلام چنین سخن گفته
بود، ما آن را سخنی صرفاً ادیبانه، شاعرانه و مبالغهآمیز میدانستیم. اما وقتی امامی معصوم كه از همه حقایق آگاه است و بر مدار آن سخن میگوید، چنین جملهای را بر زبان میآورد، نمیتوان در حقانیت و اعتبار آن شك كرد. حتماً كسانی به آن مرتبه عالی دست یافتهاند كه سرآمد آنان امیر مؤمنان علیه السلام و دیگر پیشوایان معصوم ما هستند. اگر ما از دام وسوسههای شیطانی برهیم و بهراستی به سخنان خداوند و ائمه اطهار علیهم السلام ایمان یابیم، باور میكنیم كسانی هستند كه از شوق دیدار خداوند لحظهای آرام ندارند و منتظرند اجلشان فرارسد تا به مقصود خود برسند. كسانی كه به لذتها و خوشیهای دنیا دل خوش كردهاند و در منجلاب آن غوطهورند، سخن از مرگ، خاطرشان را آشفته و مكدر میسازد و خوش ندارند كه در حضورشان از مرگ یادی بشود. اما آن انسانهای رهیده از دام دنیا كه لحظههای انس با خدا شیرینترین و لذتبخشترین لحظههای عمرشان است، پیوسته به یاد مرگ و مشتاق دیدار خداوندند و نمیخواهند در این دنیا بمانند.
پس گرچه عقل ما از درك چنان حالتهایی عاجز است، اولیای خدا، بهویژه معصومان از آنها بهرهمند بودهاند. نمونههای عینی فراوانی از آن مقامات و حالات درباره امیر مؤمنان علیه السلام و دیگر ائمه اطهار علیهم السلام نقل شده است كه ما آنها را باور داریم. مراتب عالی آن حالات و مقامات به معصومان اختصاص دارد و برای دیگران دستنایافتنی است؛ اما مراتب پایینتر آن برای غیرمعصوم دستیافتنی است و سخن امیر مؤمنان علیه السلام در وصف شیعیان واقعی و آراستگیشان به چنان مقامی، خود دلیلی محكم بر این واقعیت است كه ما نیز میتوانیم به آن دست یابیم. ما نیز میتوانیم از صمیم دل، مشتاق دیدار خدا و بهشت او شویم. البته مقام معصوم برای ما دستنایافتنی است، اما میتوانیم به آنها شباهت یابیم. فضایلی كه امیر مؤمنان علیه السلام برای شیعیان واقعی برشمردهاند، گویای این حقیقت
است كه گرچه عقل ما از درك آن فضایل ناتوان است، میتوانیم به آنها آراسته شویم و اینگونه به پیشوایان معصوم خود شباهت یابیم.
پیرو فرمایش امیر مؤمنان علیه السلام درباره شوق پرهیزگاران و شیعیان واقعی به لقای پروردگار، جا دارد درباره چگونگی پدید آمدن شوق در انسان و شدت یافتن و چیرگی آن سخن بگوییم. از دیدگاه علمی، چگونگی پیدایش شوق و شدت یافتن آن، از مسائل روانشناختی به شمار میآید كه با فیزیولوژی و مغز و اعصاب انسان نیز پیوند دارد. پس سازوكار شكلگیری شوق در انسان و چگونگی شدت یافتن و چیرگی آن بر دیگر علقهها و گرایشهای انسانی و فراموش شدن آنها براثر شدت و چیرگی شوق به كسی یا چیزی خاص، با علومی گوناگون ارتباط دارد. هنوز پژوهشهای لازم و كافی دراینباره انجام نشده و بایسته است كه ابعاد این مسئله در روانشناسی و فیزیولوژی و چگونگی ارتباط تن و روان بهطوركامل بررسی شود. انتظار میرود دانشمندان ما به برکت حاكمیت اسلام و جمهوری اسلامی توفیق یابند دراینزمینهها پژوهشهای لازم را انجام دهند. اما آنچه در این مجال میتوان بدان اشاره كرد این است كه برپایه آنچه در علم اصول نیز آمده، انسان برای انجام دادن كار اختیاری، مراحلی را پشت سر میگذارد. در مرحله نخست آن كار را تصور میكند؛ سپس فایده و نتیجه آن را تصدیق میكند؛ پس از تصدیق و باور به فایده كار، حالت و میلی در انسان پدید میآید كه بدان شوق میگویند. آن شوق در آغاز ضعیف است، ولی رفتهرفته با تمركز یافتن انسان بر آن و توجه بیشتر بدان، شدت مییابد و بهاصطلاح، شوق مؤكد میشود. وقتی شوق مؤكد برای انجام دادن كار در انسان پدید آمد، تصمیم
نهایی، یا بهتعبیردیگر، اراده انجام كار در انسان پدید میآید و بیدرنگ آن را انجام میدهد. ازاینرو میگویند كه اراده محصول شوق مؤكد است.
برخی میپندارند كه همه كارهای اختیاری انسان این سازوكار را دارند و پس از تصور و تصدیق به فایده و شوق مؤكد رخ میدهند. اما كسانی كه بر مباحث عقلی اشراف دارند میدانند كه كار اختیاری و ارادی چهار قسم دارد، و آنچه گفته شد كه در پی تصور و تصدیق و شوق مؤكد انجام میگیرد، فعل قصدی است که یكی از آن اقسام چهارگانه بهشمار میآید. قسم دوم، فعل بالرضاست. این فعل را تعلق علم تفصیلی فاعل بااراده به فعلْ محقق میسازد. با در نظر گرفتن این مسئله كه آن علم تفصیلی عین فعل است و فاعل پیشازآن علم تفصیلی، علم اجمالی ذاتی به آن فعل دارد، مانند صور خیالیای كه انسان میسازد، درحالیكه علم تفصیلی به آن صور عین آنها میباشد و پیشازآن صور، انسان تنها به آنها علم اجمالی ذاتی دارد.
قسم سوم، فعل بالعنایه است كه در پی آگاهی پیشین فاعل بااراده و ایجاد صورت علمی آن فعل در ذهن فاعل به وجود میآید. بهتعبیردیگر، صورت علمی آن فعل خود منشأ صدور فعل میشود، بدون انگیزه زاید بر ذات؛ مانند انسانی كه بر شاخه بلند درختی قرار گرفته و به مجرد توهم سقوط، از بالای درخت سقوط میكند.
قسم چهارم، فعل بالتجلی است و آن فعلی است كه با علم تفصیلی پیشین فاعل بااراده به كار، انجام میشود و آن علم تفصیلی، عین علم اجمالی فاعل به ذاتش است؛ مانند نفس انسان کامل كه چون صورت اخیر نوع خویش است،
باآنكه بسیط است، مبدأ همه كمالات و آثاری است كه در ذاتش واجد آنهاست، و ازسویی علم حضوریاش به ذات خویش علم تفصیلی به همه آن كمالات است؛ گرچه میان آنها تمایزی نیست.
با توجه به اقسامی كه برای فعل برشمردیم، به خود اراده و قصد، بااینكه فعل اختیاری است، قصد و ارادهای تعلق نمیگیرد. اگر بایسته بود كه هر فعل اختیاری با قصد و اراده انجام شود، باید خود قصد و اراده كه فعل اختیاری است، با اراده و قصد باشد. همچنین اراده دوم نیز باید در پی ارادة سومی انجام گیرد كه درنتیجه، تسلسل رخ میدهد. در این صورت ثابت میشود كه صدور اراده از انسان بالقصد نیست، بلكه بالتجلی یا بالعنایه است. توضیح آنكه:
افعال اختیاری كه از نفس صادر میشود، به دوگونه است:
1. افعالی كه بهوسیله اسباب و ادوات جسمانی صادر میشود؛ مانند نوشتن و صنعت زرگری و كار ساختمانی. در اینگونه كارها، نفس در درجه اول عامل حركت است و در درجه دوم عامل آن اثری كه از حركت حاصل میشود؛ مثلاً بنّایی كه سنگ و چوب انباشته برروی همدیگر را برمیدارد و با نظم خاصی برروی هم و در كنار هم قرار میدهد تا شكل ساختمان را طبق نقشه ساخته، تحویل دهد، آنچه كه از نفس بنّا صادر شده و بدون واسطه فعل اوست، خود ساختمان نیست، بلكه همان حركتی است كه در عضلات او ایجاد شده است و بهتوسط آن حركات است كه سنگها و چوبها از محل اولیشان برداشته شده و در كنار هم
بهشكل ساختمان درآمده است. پس ساختمان ساختهشده بهواسطه حركات عضلات از نفس صادر شده و نسبتش به نفس در درجه دوم و بالعرض است، و در درجه اول نسبتش به عضلات است و كاركرد دستوپنجه بنّاست. پس در اینگونه فعل كه از نفس صادر میشود، میان نفس مجرد و فعل، واسطهها و مبدأهایی وجود دارد؛ ازقبیل تصور، عزم و تحریك عضلات؛
2. قسم دوم از افعال نفس، افعالی است كه یا بدون واسطه از نفس صادر میشود، یا اگر واسطهای باشد غیرجسمانی است؛ مانند برخی از تصورات كه تحقق و وجودش با فعالیت میباشد و نفس، آن تصور را ایجاد میكند. بلكه میتوان گفت كه همه صورتهای ذهنی و تصورات نفس، بدون واسطه انجام میگیرد و تنها خلاقیت نفس است كه آنها را ایجاد میكند؛ مانند اینكه نفس بهواسطه اشتغال به علم و صنعت آن را فرامیگیرد و سپس دراثر ممارست و پیگیری، ملكه و نیرویی در آن پیدا میشود كه آن ملكه و نیرو، خود بسیط، ولیكن تفصیلآفرین میباشد. مهندسی كه نقشههای گوناگون طرح میكند و اشكال هندسی نوینی را اختراع میكند، حاصل همان ملكه بسیط است.
بنابراین نفس انسان بااینكه اینگونه كارها را با علم و اراده و اختیار خلق میكند و فاعل آنهاست، ولی این مبادی، یعنی علم و اراده و اختیار بهطورتفصیل در نفس نیست، بدانگونهكه در قسم اول بود؛ زیرا روشن است كه نفس برای اینكه صورتی در خود بیافریند به مبادی، یعنی تصور آن صورت و تصدیق به فایدهاش و
شوق و عزم و تحریك عضلات نیازی ندارد، بلكه امكان ندارد كه این واسطهها بین نفس و صورتهایی كه میآفریند، قرار بگیرند؛ زیرا بدیهی است كه تصور نمیتواند مبدأ تصور باشد. بلكه نفس بهواسطه خلاقیتی كه دارد آن تصور را میآفریند و نفس در خلق صورتها فاعل بالعنایه است؛ یعنی تنها توجه نفس كافی است كه صورت، وجود یابد. بلكه نفس در اینگونه موارد فاعل بالتجلی است؛ زیرا نفس مجرد است و هر مجردی افعال معلول خودش را در مرتبه ذاتش داراست. پس خلاقیت نفس نیازی به تصور زاید ندارد، بلكه همان واجدیت ذاتی كه در مرتبه تجرّد ذاتی و وجودی مجرد هست، برای خلاقیت كافی است؛ همانگونهكه اراده و عزم و قصد زاید را هم لازم ندارد.
پس از روشن شدن این مطلب، بدان كه عزم، اراده، تصمیم و قصد، از افعال نفس است و مانند شوق و محبت نیستند كه از امور انفعالی باشند. پس مبدأ اراده و تصمیم، خود نفس است و این مبدائیت نه بهواسطه آلات جسمانی است كه محتاج به واسطه باشد، بلكه نفس انسان اراده محبت و قصد را بدون واسطه جسمانی ایجاد میكند و هرچیزی كه چنین باشد و بدون واسطه از نفس صادر شود، نهتنها احتیاج به اراده زاید كه میان نفس و آن چیز واسطه شود ندارد، بلكه چنین وساطتی امكانپذیر نیست و نفس با همان علم و شعوری كه در مرتبه ذاتش میباشد، اراده و قصد و تصمیم را ایجاد میكند. نفس نیز مانند همه فاعلهای الهی، اثر خودش را در مرتبه ذاتش بهگونهای برتر و شریفتر و كاملتر داراست و
نسبت به اراده نیز همین حال را دارد. منتها چون نفس مادامكه تعلق به بدن خاكی دارد و در بند زندان طبیعت است و تجرد كامل خودش را بازنیافته است، در معرض تغیرات و تبدّلات قرار میگیرد و گاهی فاعلیت دارد و گاهی ندارد و زمانی عزم و اراده دارد و زمانی ندارد.(1)
روشن شد كه شوق پس از تصور و تصدیق به فایده، كه همان لذت ناشی از كار است، به وجود میآید. آنچه ذاتاً برای انسان مطلوب است، همان فایده و لذت است و چون فعل، مقدمه رسیدن به آن است، انسان فعل را با قصد رسیدن به آن فایده و لذت انجام میدهد. البته با توجه به آنكه فواید و لذتهای ناشی از افعال گوناگون، متفاوت و دارای مراتب مختلفاند و برخی شدیدترند، شوقهایی كه با هدف رسیدن به آن لذتها در انسان پدید میآیند، متفاوت و برخی از آنها شدیدترند. پس شوق انسان به انجام كاری كه پیامد آن لذتی شدیدتر است، قویتر و شدیدتر از شوق به انجام كاری است كه لذت و فایده كمتری دارد و اگر تزاحمی بین آن دو فایده و لذت رخ دهد، شوق ضعیف بیاثر میشود و شوق قویتر فعال و برانگیزاننده انسان به انجام كاری میشود كه لذت بیشتری دارد.
نكته دیگر آنكه گاهی شوق به انجام دادن كارِ برخوردار از لذت، با ترس از فرجام آن كار تعارض دارد؛ برای مثال، كسی كه میخواهد گناهی مرتكب شود، لذت موجود در آن گناه زمینه شوق به انجامش را در او پدید میآورد؛ ولی دربرابر، ترس از گرفتار شدن به آتش جهنم، او را از ارتكاب گناه بازمیدارد. حال اگر انسان به خداوند و قیامت مؤمن باشد، ترس او از جهنم بر شوقش به
1. سیدروحالله موسوی خمینی رحمه الله ، طلب و اراده، ترجمه و شرح سیداحمد فهری، ص110ـ112.
انجام گناه چیره میشود. این تعارض و تزاحم بین خوف و شوق، در طول زندگی انسان ادامه دارد؛ چون آدمی همواره در معرض آزمایش و تضاد شوقها و خوفهاست. او با مقایسه لذت و رنج ناشی از عمل، اگر لذت عمل را مهم و برتر از رنج آن دانست، بدان اقدام میكند؛ اما اگر لذت را اندك و كمتر از رنج و خسارتی دانست كه درنتیجه عمل بدان دست مییابد، از انجام آن عمل میپرهیزد. اینجاست كه انسان مؤمن كه خود را در معرض آزمون الهی میداند، بهترین را برمیگزیند و حاضر نمیشود بهسبب لذت اندك گناه، به رنج و عذاب ابدی گرفتار آید.
وقتی انسان دانست كه فایده لذت كاری بیش از كار دیگر است، به آن شوق مییابد. اما گاهی به تصور آن كار و لذت و فایده موجود در آن بسنده میكند و بر آن متمركز نمیشود. درنتیجه شوقی برای انجامش در او پدید نمیآید. خودِ تصور كه از مقدمات اراده و شوق به شمار میآید، فعل جوانحی و درونی و دارای منشأ است و عوامل گوناگونی در شكلگیری آن دخیلاند. یكی از عواملی كه در شكلگیری تصور و توجه انسان به چیزی دخالت دارد، عادت است. وقتی انسان پیوسته از چیزی لذت برد و بدان عادت كرد، بیاختیار توجهش به آن معطوف میشود. ما به تجربه دریافتهایم كه وقتی پیوسته با دیدن، شنیدن، خوردن یا بوییدن از چیزی لذت بردیم و بدان عادت كردیم، حتی اگر بخواهیم ذهنمان را به چیزی دیگر معطوف کنیم، ناخودآگاه ذهن ما به همان چیزی كه همیشه از آن لذت میبرده توجه میكند و از غیر آن منصرف میشود. پس عادت كردن به چیزی، مانع توجه و تمركز ما بر چیز دیگر میشود.
برپایه آنچه گفتیم، اگر ما بر لذتهای جسمانی و حسی تمركز یافتیم و مقدمات و شرایط تحصیل آن لذتها برای ما فراهم بود، از تمركز بر امور فراحسی بازمیمانیم. برای مثال، اگر دیدن گلها برای ما لذتبخش بود، هنگام حضور در باغ و گلستان، نمیتوانیم به مطالعه یا كاری دیگر بپردازیم كه لذتش برای ما از لذت دیدن گلها و بوییدن آنها كمتر است. دربرابر، كسانی كه به لذتهای معنوی عادت كردهاند، برای مثال به مطالعه و پژوهش عادت دارند و عمر خود را صرف حل مسائل علمی كردهاند، بهزحمت از این كار دل میكنند و لحظههایی را به تماشای درختان و گلها میگذرانند؛ چون ذهنشان با لذتهای معنوی، مانند مطالعه انس یافته است. این انس و لذت حاصل از مطالعه، فرد را از پرداختن به امور دیگر بازمیدارد. كسی كه از مطالعه لذت میبرد، همیشه در پی آن است كه گوشهای بنشیند و مطالعه كند.
ما معتقدیم كه بهترین و لذتبخشترین نعمتهای خداوند در بهشت وجود دارد؛ نعمتها و لذتهایی كه در قرآن بهزیبایی وصف شدهاند. خداوند درباره بخشی از نعمتهای جاودانه بهشت كه مؤمنان از آن برخوردار میشوند، میفرماید:
وَبَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الأَنْهارُ كُلَّما رُزِقُوا مِنْها مِنْ ثَمَرَةٍ رِزْقاً قالُوا هذَا الَّذِی رُزِقْنا مِنْ قَبْلُ وَأُتُوا بِهِ مُتَشابِهاً وَلَهُمْ فِیها أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ وَهُمْ فِیها خالِدُون؛(1) و كسانی را كه ایمان آورده و كارهای نیك و شایسته كردهاند مژده ده، كه ایشان را بهشتهاست كه از زیر [درختان] آنها جویها
1. بقره (2)، 25.
روان است. هرگاه میوهای از آنها روزیشان شود، گویند: «این همان است كه پیشازاین [در دنیا] روزی ما شده بود، و مانند آن [میوهها] برایشان میآورند؛ و در آنجا همسرانی پاك و پاكیزه دارند و در آنجا جاودانهاند».
در آیات دیگر، درباره جاودانگی و نامحدود بودن بهشت و نعمتهای آن میفرماید:
ادْخُلُوا الْجَنَّةَ أَنْتُمْ وَأَزْواجُكُمْ تُحْبَرُون * یُطافُ عَلَیْهِمْ بِصِحافٍ مِنْ ذَهَبٍ وَأَكْوابٍ وَفِیها ما تَشْتَهِیهِ الأَنْفُسُ وَتَلَذُّ الأَعْیُنُ وَأَنْتُمْ فِیها خالِدُون * وَتِلْكَ الْجَنَّةُ الَّتِی أُورِثْتُمُوها بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُون * لَكُمْ فِیها فاكِهَةٌ كَثِیرَةٌ مِنْها تَأْكُلُون؛(1) [به مؤمنان گفته شود:] شما و همسرانتان شادان به بهشت درآیید. كاسههایی از زر [پر از طعام] و كوزههایی [از شراب] بر آنان بگردانند، و در آن [بهشت] است هرچه دلها خواهش و آرزو كند و چشمها از دیدن آن لذت برد و شما در آنجا جاودانید، و این است بهشتی كه به پاداش آنچه میكردید به میراث میبرید. برای شما در آنجا میوههای بسیار هست كه از آنها میخورید.
گرچه ما به وجود نعمتهای بهشتی و لذت بینهایت حاصل از آنها اعتقاد و یقین داریم، چون هنوز از آنها برخوردار نشدهایم، با آنها انس نداریم. درنتیجه، نعمتهای بهشتی را نسیه میدانیم و در پی چیزی میگردیم كه نقد باشد. انس نداشتن به آن نعمتها موجب شده كه آن اعتقاد در زندگی ما كمرنگ شود و در رفتار ما تأثیری نداشته باشد، و درنتیجه، بر آن لذتها و نعمتها تمركز نداشته باشیم. معمولاً انسان در دنیا بر چیزهای محسوس تمركز مییابد. این توجه و
1. زخرف (43)، 70ـ73.
تمركز گاهی بهاندازهای شدت میگیرد كه موجب میشود حالات و رفتارهایی عجیب از انسان سر زند.
بارها پیش آمده كه كسی از رادیو، تلویزیون یا روزنامه آگاه شود كه در قرعهكشی برنده شده و جایزه بزرگی به او اختصاص یافته است. این خبر چهبسا بهاندازهای برای او لذتبخش و شوقآفرین است كه موجب میشود سكته كند یا حتی جان دهد. ارتباط میان شنیدن خبر خوشایند و سكته و مرگ، مسئلهای روانتنی است و فهم ارتباط میان شنیدن چنین خبری با آن واكنش بدنی و سكته قلبی یا مغزی به درك ارتباط روح و بدن بستگی دارد. حتی اگر ما از مباحث فیزیولوژیكی و روانشناسی نیز آگاهی نداشته باشیم، هرچند اندك چنان صحنههایی را دیدهایم. بنده خود دیدهام كه مادری پس از سالها دوری از فرزندش، وقتی چشمش به او افتاد، از شدت شوق بیهوش شد كه اگر به او رسیدگی نمیشد، چهبسا جان میداد. بیهوش شدن و حتی جان دادن براثر از دست دادن فرزند یا دیدار او پس از سالها فراق و دوری، ویژگی تمركز بر امری لذتبخش یا رنجآور است. ازآنجاكه بدن برای تحمل چنان لذت یا رنجی آمادگی ندارد، براثر شوك عصبی وارد بر آن یا اختلالی كه در جریان خون پدید میآید، از فعالیت میایستد. پس ممكن است شوق به چیزی و خوف از چیزی بهقدری شدید باشد كه براثر تمركز ذهن و فكر انسان بر آن شوق و خوف، واكنشهایی شدید در بدن ما پدید آید. ازنظر علمی نیز ثابت شده است كه تمركز شدید بر چیزی كه انسان بدان باور دارد، ممكن است موجب بیهوشی یا حتی مرگ انسان شود.
بنابر آنچه گفته آمد، حقیقت این سخن امیر مؤمنان علیه السلام درباره شیعیان واقعی كه میفرمایند از شوق لقای خداوند، نزدیك است جان دهند، روشنتر میشود؛ گرچه برای ما كه حقیقت لقای الهی را نمیشناسیم و درك و تصوری كامل از آن نداریم، فهم این سخن دشوار است. آنچه ما درباره مسائلی چون انس با خدا و لقای او میدانیم و بیان میكنیم، تنها برخی مفاهیم ذهنی است، وگرنه ما واقعیت اینگونه مسائل را نمیدانیم و تا انسان چیزی را بهدرستی درك و شهود نكند، نمیتواند به فهم واقعی آن دست یابد. بااینوصف، شوق به لقای الهی در ما پدید نمیآید. اما تحصیل شوق به نعمتهای بهشتی كه اوصاف آنها در قرآن و روایات آمده و بهگونهای به نعمتهای دنیوی شباهت دارد، ممكن است. این شوق هنگامی حاصل میشود كه ما بر آن نعمتها تمركز كنیم و با تمرین كردن، توجهمان را كاملاً بدانها معطوف سازیم؛ بهگونهایكه دیگر امور را فراموش كنیم. با فراهم آوردن زمینه و موقعیت، ما میتوانیم توجهمان را كاملاً بر ثواب و پاداش اولیای خدا در بهشت متمركز كنیم، یا توجهمان كاملاً به شدت عذابی معطوف شود كه دوزخیان بدان دچار میشوند. درنتیجه آن تمركز، روح در بدنمان بیقراری میكند و حال كسی را مییابیم كه نزدیك است روح از بدنش جدا شود.
همه این سخنان برای باورمند ساختن شوق لقای خداوند و تصویر حال كسی است كه براثر شدت شوق دیدار خدا نزدیك است روح از كالبدش خارج شود. پس سخن از امكان چنان حالتی است و تا درك واقعیت این حالت بسیار فاصله است. اما امیر مؤمنان علیه السلام از وجود كسانی خبر میدهند كه براثر شدت انس با معبود و شوق دیدار خداوند، روحشان تحمل جسمشان را ندارد و اگر اجل الهی برایشان مقدر نشده بود، براثر آن حالت جان میدادند. این حال شیفتگان دیدار
با پروردگار است كه هنگام گفتوگو با معبود و عبادت، تنها به خداوند توجه دارند و از ماسویالله غافلاند؛ حال كسانی است كه زیباترین حالات را هنگام عبادت به نمایش میگذارند و فرشتگان خدا را از نظاره حالات خود به شور و شعف میافكنند. در روایتی رسول خدا صلی الله علیه و آله درباره عظمت عبادت فاطمه زهرا علیهاالسلام و خوف و خشیت ایشان به درگاه خداوند متعال میفرمایند:
وَأَمَّا ابْنَتِی فاطمه فَإِنَّهَا سَیِّدَةُ نِسَاءِ الْعَالَمِینَ مِنَ الأَوَّلِینَ والآخِرِینَ وَهِی بَضْعَةٌ مِنِّی وَنُورُ عَیْنَیَّ وَثَمَرَةُ فُؤَادِی إِذَا قَامَتْ فِی مِحْرَابِهَا ظَهَرَ نُورُهَا لِلْمَلاَئِكَةِ فَیقُولُ الله عزوجل : یا مَلاَئِكَتِی انْظُرُوا إِلَی أَمَتِی فاطمه سَیِّدَةِ إِمَائِیِ بَیْنَ یَدَیَّ وَهِیَ تَرْتَعِدُ فَرَائِصُهَا مِنْ خِیفَتِی وَقَدْ أَقْبَلَتْ بِقَلْبِهَا عَلَی عِبَادَتِی؛(1) اما دخترم فاطمه، همانا او بزرگِ زنان جهانیان از نخستین و واپسین است و او پاره تن من و نور دیدگانم و میوه دل من است. هرگاه در محراب عبادت بایستد، نورش برای فرشتگان آشكار شود. سپس خداوند عزوجل میفرماید: «ای فرشتگان من، نگاه كنید به كنیزم فاطمه، بزرگ و پیشوای كنیزهای من، كه دربرابرم ایستاده و از ترس من اندامش میلرزد و چگونه با دل و جان به عبادت و بندگیام رو آورده است».
میان علما و تربیتیافتگان مكتب اهلبیت علیهم السلام نیز كسانی هستند كه نماز و عبادتشان با خوف و خشیت از عظمت خداوند همراه است و در نماز میگریند. ازجمله آن بزرگان، مرحوم آیتالله بهجتŠ است كه در نماز حالاتی ویژه داشتند و بهسبب درك عظمت خداوند و خوف از عذاب الهی و شوق لقای پروردگار، در سراسر نماز بهشدت میگریستند. حتی هنگام سلام نماز نیز گریه به ایشان
1. حسن دیلمی، ارشاد القلوب الی الصواب، ج2، ص295.
امان نمیداد و آن ذكر را با حالتی خاص به زبان میآوردند. وقتی یكی از شاگردان مكتب اهلبیت علیهم السلام چنین معرفتی داشته باشد و هنگام عبادت و روبهرو شدن با معبود، چنین حالاتی داشته باشد، بیشك معصومان علیهم السلام كه به عالیترین و نابترین مراتب معرفت الهی دست یافتهاند، هنگام عبادت و مناجات، حالات عرفانی ویژهای داشتهاند كه حتی فهم و درك آنها برای دیگران ممكن نیست؛ چه رسد به آنكه از آن سطح عالی حالات معنوی و عرفانی برخوردار باشند.
با توجه به آنچه گفتیم روشن میشود كه وجود حالات خاص ناشی از شوق لقای الهی و خوف و خشیت از مقام پروردگار در اولیا و دوستان خدا كه به معرفت و درك عظمت او دست یافته بودند، واقعیتی انكارناپذیر است. مایه شگفتی است كه ما بهرغم باور داشتن خداوند و بهشت و نعمتهای آن، و نیز جهنم و عذابهایش، بهرهای از آن حالات نداریم. در توصیف و معرفی نعمتهای بهشت و عذابهای جهنم در آیات و روایات، ذرهای مبالغه نشده است، بلكه واقعیت حقایقی كه آیات و روایات از آنها خبر دادهاند، از آنچه به تصویر درآمده فراتر و بزرگتر است و لفظ و بیان بههیچرو نمیتواند آن حقایق و واقعیتها را بهطوركامل بازتاباند.
ما نمیتوانیم بهوسیله آیات و روایات، حقیقت نعمتهای بهشتی و سختی عذاب جهنم را، آنگونهكه هست، بشناسیم و ذهن ناقص ما با مطالعه آیات و روایات مربوط به بهشت و جهنم و دیگر حقایق فرادنیوی، تنها میتواند به تصوری ناقص دست یابد. بااینحال، اگر ما در حد فهم و درك خودمان، عظمت نعمتهای بهشت را باور كنیم ـ برای نمونه باور كنیم كه اگر قطرهای از شراب
بهشتی در آبهای دنیا بیفتد، همه آبها را شیرین و لذتبخش میسازد یا اگر قطرهای از غسلین جهنم در دنیا بیفتد، همه موجودات زنده از بوی تعفن آن نابود میشوند ـ و ذهنمان بر این باور تمركز یابد و از چیزهای دیگر فارغ شود، بعید نیست چنان حالاتی كه آن حضرت خبر میدهند در ما نیز پدید آید. اگر ما از آن حالات بهرهای نداریم، نباید بپنداریم آنچه در روایات، ازجمله در بیان نورانی امیر مؤمنان علیه السلام در ترسیم شوق شیعیان واقعی به لقای خداوند آمده، مبالغهآمیز و شاعرانه است.
چنانكه گفتیم، این سخنان بهدلیل محدودیتی كه در لفظ و سخن وجود دارد، نمیتوانند تصویری كامل از آن حقایق داشته باشند. حقیقت آنچه روایات خبر میدهند، از دریافت ما از آنها بسیار فراتر است. حضرت در پی تبیین این حقیقتاند كه در باورمندان به حقیقت لقای الهی و عظمت انس با معبود، زمینه درك و شهود لقای الهی فراهم میآید. اثر این درك و شهود، آن است كه اگر اجل حتمی مانع نمیشد، از شدت شوق به لقای خداوند روح از بدنشان پرواز میكرد. بیتردید چنین حالتی به معصومان علیهم السلام اختصاص ندارد كه اگر چنین بود، حضرت آن را بهمنزله حالت ویژه خودشان معرفی میكردند. ما مینگریم كه چنان حالت و ویژگیای را در شمار اوصاف و حالات شیعیان و پرهیزگاران برمیشمارند و این خود در افراد مستعد، انگیزه آراستگی به پرهیزگاری و كسب چنان حالات ارزشمندی را فراهم میآورد.
در جلسههای گذشته درباره برخی از ویژگیهای شیعیان واقعی و پرهیزگاران در خطبه همـام ـ البتـه بنـابر روایت نوف بكـالی كه در بحـار الانوار ضبط شـده و تفاوتهایی اندك با نسحه خطبه همام در نهج البلاغه دارد ـ سخن گفتیم؛ با این هدف كه اوضاع فرهنگی حاكم بر جمع یاران ائمة اطهار علیهم السلام را بشناسیم و بكوشیم به آنها شباهت یابیم. در جلسة پیش درباره ویژگی شوق شیعیان واقعی به دیدار و لقای الهی و ترس آنان از عذاب پروردگار سخن گفتیم و در این جلسه بررسی و بحث درباره این ویژگی را به پایان میرسانیم.
حضرت فرمودند كه اشتیاق شیعیان واقعی به لقای الهی و درك ثواب اعمال شایسته خود و نیز هراس و ترس آنان از عقاب الهی بهاندازهای قوی و شدید است كه اگر خداوند اجلهایی را برایشان مقدر نفرموده بود و بنا نبود كه با قضای الهی جان بدهند، روح آنان از بدنهایشان جدا میشد و زنده نمیماندند. البته در نهج البلاغه، بهجای جمله شَوْقاً إِلَی لِقَاءِ اللهِ والثَّوَابِ، جمله شَوْقاً إِلَی الثَّوَابِ آمده است.
در بررسی این ویژگی به مسئلة لقای الهی اشارهای داشتیم. چند سال پیش نیز درباره این موضوع چند جلسه سخن گفتیم و از آیات و روایات، بهویژه دعاها و مناجاتهای ائمة اطهار علیهم السلام و مناجاتهای پانزدهگانة امام سجاد علیه السلام به دست میآید كه دیدار خداوند در این دنیا تحقق نمییابد و ظرف وقوع آن، جهان آخرت است. اهل معقول و عرفان، ازجمله صدرالمتألهین بر آناند كه لقای الهی، آخرین مرحلة كمال انسان است كه نه در این عالم، بلكه در جهان آخرت تحقق مییابد.
درهرحال، نظر معروف كه از ظواهر آیات و روایات برداشت شده، این است كه این عالم ظرفیت تحقق لقای حقیقی خداوند را ندارد. ازاینرو ائمة اطهار علیهم السلام در مناجاتهای خود از خداوند خواستهاند كه در آخرت، توفیق لقای خود را به آنان عنایت كند. در یكی از آیات قرآن كه بر استحالة وقوع دیدار خداوند در دنیا دلالت دارد، آمده است:
وَلَمّا جاءَ مُوسی لِمِیقاتِنا وَكَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْكَ قالَ لَنْ تَرانِی وَلكِنِ انْظُرْ إِلَی الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكانَهُ فَسَوْفَ تَرانِی فَلَمّا تَجَلّی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَخَرَّ مُوسی صَعِقاً فَلَمّا أَفاقَ قالَ سُبْحانَكَ تُبْتُ إِلَیْكَ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤمِنِین؛(1) و چون موسی به وعدهگاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، عرض كرد: «پروردگارا، خود را به من بنمای تا به تو بنگرم». گفت: «هرگز مرا نخواهی دید، ولیكن به این كوه بنگر. پس اگر در جای خود قرار و آرام داشت، مرا خواهی دید»، و چون پروردگارش بر آن كوه تجلی كرد، آن را خُرد و پراكنده ساخت و موسی مدهوش بیفتاد، و چون به خود آمد گفت:
1. اعراف (7)، 143.
«[بارخدایا] تو پاك و منزهی [از اینكه با چشم دیده شوی] به تو بازگشتم و من نخستین باوردارندهام».
احتمال میرود اولیای كامل خداوند، در مدتی كه در حال موت اختیاری هستند و مشرف به عالم آخرت میشوند، بتوانند به لقای الهی نایل آیند؛ با این فرض كه بهراستی، اما موقت و البته با اختیار، مرگ بر آنها رخ مینمایاند و روحشان با جهان آخرت پیوند مییابد. درباره برخی از اولیای خداوند نقل شده كه در پایان مناجات و تضرعشان به درگاه خداوند، حالاتی به ایشان دست داده كه شاید بتوان آنها را از مصادیق موت اختیاری به شمار آورد. برای نمونه، ابودرداء میگوید: من مناجات و تضرع علی علیه السلام را به درگاه خداوند میدیدم. آن حضرت در پایان مناجات خود فرمود: آهِ مِنْ نارٍ تُنْضِجُ الأَكبَادَ وَالْكُلَی، آهِ مِنْ نَارٍ نَزَّاعَةٍ لِلشَّوَی، آهِ مِنْ غَمْرَةٍ مِنْ مُلْهَبَاتِ لَظَی؛ «آه از آن آتشی كه جگرها و كلیهها را كباب میكند و گوشت و پوست را میكند و از میان میبرد. ای وای از فروگرفتن شرارهای از شرارههای آتش».
آنگاه علی علیه السلام سخت گریست، تا آنكه نه صدایی از او شنیدم و نه حركتی دیدم. با خود گفتم: از شدت بیخوابی و شبزندهداری، خواب بر او چیره شده و اكنون باید او را برای نماز صبح بیدار كنم. نزد او رفتم و دیدم همچون چوبی خشك بر زمین افتاده است. حركتش دادم، اما هیچ تكان نخورد. كوشیدم او را جمع كنم و بنشانم، اما نتوانست بنشیند. گفتم: انا لله وانا الیه راجعون، به خدا سوگند كه علیبنابیطالب علیه السلام درگذشته است. شتابان بهسوی خانهاش حركت كردم تا به خانوادهاش خبر دهم. فاطمه علیهاالسلام فرمود: ای ابودرداء، داستان چگونه بود؟ چون
گفتم، فرمود: هِی وَاللهِ یَا أَبَا الدَّرْدَاء الْغَشْیَةُ الَّتِی تَأْخُذُهُ مِنْ خَشْیَةِ الله؛ «ای ابودردا، بهخدا سوگند، این حالت غشی است كه از بیم خداوند، او را فرامیگیرد».
مقداری آب آوردند و بر چهرهاش زدند. به هوش آمد و به من نگریست كه میگریستم. فرمود: «ای ابودرداء، از چه میگریی؟» گفتم: «از آنچه تو بر سر خود میآوری». فرمود:
یا أَبَا الدَّرْدَاء فَكَیْفَ وَلَوْ رَأَیْتَنِی وَدُعِیَ بِی إِِلَی الْحِسَابِ وَأَیْقَنَ أَهْلُ الْجَرَائِمِ بِالْعَذَابِ وَاحْتَوَشَتْنِی مَلائِكَةٌ غِلاَظٌ وَزَبَانِیَةٌ فِظَاظٌ فَوَقَفْتُ بَیْنَ یَدَیِ الْمَلِك الْجَبَّارِ قَدْ أَسْلَمَتْنِی الأَحِبَّاءُ وَرَحِمَنِی أَهْلُ الدُّنْیَا لَكُنْتَ أَشَدَّ رَحْمَةً لِی بَیْنَ یَدَیْ مَنْ لاَ تَخْفَی عَلَیْهِ خَافِیَة؛(1) ای ابودرداء، پس چگونه خواهد بود و تو بنگری كه مرا برای حساب فراخوانند و گنهكاران، عذاب را باور كنند و فرشتگان خشن و نگهبانان تندخو بر من گماشته شوند و من دربرابر ملك جبار بایستم و دوستان، مرا تسلیم كرده باشند و همه اهل دنیا بر من رحمت آورند. در آن حال، رحمت و دلسوزی تو بر من بیش از این خواهد بود؛ آنهم در پیشگاه كسی كه هیچچیز بر او پوشیده نمیماند.
همچنین آوردهاند برخی از اولیای خدا كه معصوم نبودهاند، موت اختیاری داشتهاند و وقتی اشتیاقشان به بهشت و مقامات عالی تشدید میشده، حالتی به آنها دست میداده كه براثر آن به زمین میافتادهاند و چون مرده، روح از بدنشان جدا میشده است. یكی از آن بزرگواران، آیتالله بهجت رحمه الله است. مرحوم آیتالله حاجآقا مصطفی خمینی رحمه الله نقل میکرد كه امام خمینی رحمه الله فرمودهاند: من معتقدم آیتالله بهجت موت اختیاری دارد. گرچه ما نمیدانیم موت اختیاری چیست، اگر
1. شیخ صدوق، الامالی، مجلس هجدهم، ص78ـ79.
بپذیریم كه برخی از اولیای خدا به مرتبهای رسیدهاند كه میتوانند با اراده و اختیار خود، مدتی روح خویش را از بدنشان خارج كنند و در آن مدت، جسم مردهای از آنها بر زمین بماند، چهبسا در مدتی كه روح آنان به عالم برزخ منتقل میشود، از لقای خداوند نیز برخوردار میشوند.
در جلسة پیش، این مسئله را مطرح كردیم كه شوق شیعیان واقعی به لقای الهی موجب میشود كه روح از بدنشان خارج گردد و اگر خداوند، اجلهایی را برای آنان مقدر نفرموده بود، آنان براثر شدت اشتیاق به لقای الهی زنده نمیماندند. ما برای توجیه این حالت گفتیم كه گاهی براثر توجه و تمركز فوقالعاده انسان بر چیزی، در ذهن و روح او اختلال شدید پدید میآید و درنتیجه بیهوش میشود؛ چنانكه برخی براثر شنیدن مژدهای بزرگ یا خبری بسیار خوشایند سكته كرده یا حتی از دنیا رفتهاند. درمقابل، برخی با شنیدن خبر غمانگیز و وحشتآور یا دیدن صحنهای بسیار جانكاه، مانند مرگ عزیز خود بیهوش میشوند یا حتی جان میدهند. این مسئله بهسبب محدودیت ساختمان بدن انسان است كه تأثرهای شدید روحی مثبت یا منفی و لذت و شادی فوقالعاده یا غم و ترس شدید را تاب نمیآورد و درنتیجه به سكته و ایست قلبی دچار میشود.
با توجه به اینكه سخن امیر مؤمنان علیه السلام مبالغهآمیز نیست و واقعی است، این پرسش رخ مینماید كه چگونه آن حالت در پرهیزگاران و شیعیان واقعی پدید آمده كه اگر اجل معیّنی برای مرگشان مقدر نشده بود، از شدت اشتیاق به لقای الهی و ثواب و ترس از عذاب الهی جان میدادند. پاسخ این است كه آنان به مرتبهای از معرفت و شناخت ارزش و والایی لقای الهی و ثوابهای بیكران
خداوند در بهشت رسیدهاند، كه درمقابل آنها، این دنیا را بیارزش میدانند. در چشم آنان، همه لذتهای دنیا دربرابر لذت رسیدن به لقای خدا و درك ثواب الهی چون قطرهای دربرابر دریاست. بااینحال، آنها به دنیا هیچ توجهی ندارند و برخورداریشان از آن در حد ضرورت خواهد بود. حتی استفادة آنان از لذتهای دنیا ازسر ناچاری و در حد داروی تلخ خوردن فرد بیمار است. برای ما كه گرفتار دنیاییم و لذتهای دنیوی برایمان بهقدری ارزشمند و زینتیافتهاند كه لذتهای متعالی اخروی را فراموش كردهایم، شوق به لقای الهی موهوم مینماید. اما برای كسانی كه به آن مرتبه متعالی از باور و معرفت به آخرت و لقای الهی رسیدهاند، داشتن چنین حالتی طبیعی و عادی است.
مرحوم حاجشیخغلامرضا یزدی رحمه الله نقل میكرد كه در روایت آمده است: با وجود بهرهمندی اهل بهشت از انواع لذتها و نعمتهای بهشتی و ازجمله حورالعین، گاهی، نوری در بهشت میتابد كه همه اهل بهشت را مدهوش میسازد. این حالتِ ناشی از التذاذ از آن نور، بهاندازهای طول میكشد كه حورالعین نزد خداوند شكایت میكنند که مدتی است شوهرانمان از ما فاصله گرفتهاند و سراغمان نمیآیند. راوی از امام میپرسد: آن نور از چیست؟ امام علیه السلام در پاسخ میفرماید: آن نور لبخند حضرت زهرا علیهاالسلام به روی امیر مؤمنان علیه السلام است كه چنان سرور و وجدی را برای اهل بهشت فراهم میآورد.
در بهشت كه از رحمت و لطف الهی آكنده است و بهشتیان لحظهبهلحظه از رحمت خداوند بهرهمند میشوند، یكی از رحمتهای ویژه خداوند برای آنان، لبخندی است كه مظهر تام رحمت الهی، یعنی فاطمه زهرا علیهاالسلام به شوهرش میزند. این لبخند همه بهشت را نورانی میكند و چنان مؤمنان و بهشتیان را در لذت و وجد و سرور غرق میسازد كه مدهوش میشوند. حال تصور كنید امیر مؤمنان علیه السلام از همنشینی
با حضرت زهرا علیهاالسلام و لبخند او چه حظ و لذتی میبرد و نیز تصور كنید كه وقتی لبخند یكی از بهترین بندگان خدا چنین شوق و لذتی در اهل بهشت پدید میآورد، شوق و لذت دیدار با معبود بیهمتا برای اهل بهشت چقدر خواهد بود.
بنابر آنچه در روایات آمده، ما باور داریم كه لذتها و نعمتهای بهشتی از نعمتها و لذتهای دنیوی، برتر است و بدن دنیوی ما تاب تحمل آنها را ندارد. البته ما كُنه و حقیقت آن نعمتها را نمیشناسیم، اما سخنان اهلبیت علیهم السلام دراینباره برای ما حجت است. همچنین سخن امیر مؤمنان علیه السلام درباره شوق شدید شیعیان واقعی به لقای خداوند و نعمتهای بهشتی را باور داریم. اكنون این پرسش مطرح میشود كه چه كنیم تا به آن شیعیان واقعی شباهتی یابیم. ما كه نمیتوانیم به مرتبه و جایگاه كمیل و سلمان برسیم، چه كنیم كه تاحدی به آنها شباهت یابیم؟ حیف است كه عمری از انسان بگذرد و از ولایت علی علیه السلام دم بزند، اما به دوستان واقعی آن حضرت شباهتی نداشته باشد. پاسخ این است كه افزون بر باور به لقای الهی و نعمتهای نامحدود بهشتی كه از آیات و روایات و ادلة عقلی به دست آمده، برای یافتن شوق به آن حقایق متعالی، باید توجهمان را بر آنها متمركز سازیم. گاهی بهطورطبیعی توجه انسان بر چیزی متمركز میشود، اما برای رسیدن به این تمركز، باید مقدمات و وسایل لازم را فراهم آورد. یكی از مقدمات مهم برای توجه به آن مقامات متعالی و شوق به آنها، كنار زدن موانعِ توجه به آنهاست. همچنانكه دلبستگی به امور دنیوی مانع حضور قلب در نماز میشود و رسیدن به آن را برای انسان دشوار میسازد، این دلبستگیها ما را از توجه و شوق به لقای الهی و نعمتهای بهشتی محروم میكند.
بزرگترین مانع توجه انسان به پارهای از اعتقادات و باورها و تمركز یافتن بر آنها، توجه ذهن به امور دیگر است. از هنگام تولد و در دوران كودكی بهطورطبیعی و خواهناخواه توجه انسان به چیزهایی جلب میشود. برای نمونه، از آغاز تولد، هنگام گرسنگی توجه كودك به سینة مادر جلب میشود؛ چون اینگونه نیاز خود را به شیر تأمین میكند. رفتهرفته كه انسان رشد میكند و بزرگتر میشود، نیازهای جدیدتری توجهش را جلب میكنند. اما وقتی انسان به سن بلوغ و تكلیف رسید، باید تاحدی توجه خود را به مسائل پیرامونش كنترل كند. البته پیش از آن دوران نیز پسندیده است كه نیازها و توجههای خود را كنترل كند. برای نمونه، انسان مكلف باید نگاه خود را كنترل كند و به هرچیزی كه در چشمش زیبا جلوه میكند، نگاه نكند. باید بكوشد به لذتهای دنیا كه میداند اصالت ندارند و وسیله آزمایشاند، انس نگیرد و به آنها دلبستگی نیابد. باید نگاه خود را از صحنهها و منظرههای حرام بازدارد و به آنچه حلال است نگاه كند. باید به خوردن حلال بسنده كند و از خوردن حرام خودداری ورزد. یكی از چیزهایی كه موجب تقویت اراده و فروكش غرایز و نیازها میشود روزه است كه اهلبیت علیهم السلام نیز بدان سفارش كردهاند.
از آیات و روایات و سیرة عملی اولیای دین و اهلبیت عصمت و طهارت علیهم السلام برداشت میشود كه انسان باید بكوشد به لذتهای دنیوی دلبستگی نیابد و در حد برطرف ساختن نیاز ضروری خود به لذتهای دنیوی بسنده كند. هرگاه دلش با لذتهای مادی انس گرفت، در فكر درمان باشد. هرگاه به مال دلبسته شد، انفاق كند و با آن، دوستی و علاقة خود را به مال دنیا برطرف سازد. با توجه به تأثیر انفاق در رفع دلبستگی به دنیا و رفع نیازهای تنگدستان، خداوند میفرماید: لَن تَنَالُواْ الْبِرَّ حَتَّى تُنفِقُواْ مِمَّا تُحِبُّونَ وَمَا تُنفِقُواْ مِن شَیْءٍ فَإِنَّ اللّهَ بِه
عَلِیم؛(1) «هرگز به نیكوكاری نخواهید رسید، تا از آنچه دوست دارید انفاق كنید، و از هرچه انفاق كنید، بیشك خدا بدان داناست».
انس یافتن به لذتهای دنیوی موجب میشود كه توجه به دنیا و لذتهای آن، كمكم روح و قلب انسان را فراگیرد و دیگر برای توجه به امور معنوی و اخروی مجالی باقی نماند. ازاینرو یاد و ذكر خدا برای دلبستگان به زخارف دنیا سنگین است و تنها برای كسانی كه لذت انس با او را چشیدهاند، شیرین و گواراست: وَاسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاةِ وَإِنَّها لَكَبِیرَةٌ إِلاّ عَلَی الْخاشِعِین؛(2) «از شكیبایی و نماز یاری جویید، و این [كار] هرآینه گران و دشوار است، مگر بر فروتنانِ خداترس».
انس به خداوند و آخرت از باورداشت آنها بسیار فراتر است. ممكن است كسی به خداوند و آخرت اعتقاد داشته باشد، اما این اعتقاد در رفتار و منشش تأثیری نداشته باشد. اما وقتی انسان با خداوند و آخرت انس یافت، به مرتبهای میرسد كه همه دلبستگیهای او به غیر خدا قطع میشود و برای دیدار پروردگار لحظهشماری میكند. در كام او، مرگ بسیار شیرین و گوارا خواهد بود. ازاینرو، امیر مؤمنان علیه السلام كه دنیا را سهطلاقه كرده بود و همه وجودش را عشق به معبود فراگرفته بود و برای لحظة دیدار او سر از پا نمیشناخت، فرمود: وَاللهِ لاَبْنُ أَبِی طَالِب آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْیِ أُمِّه؛(3) «به خدا سوگند، فرزند ابوطالب با مرگ، از كودك به سینة مادر مأنوستر است».
حضرت نمیفرماید كه من برای مرگ آمادهام و چون خداوند به مرگ من راضی است، من نیز بدان رضامندم، بلكه میفرماید: من عاشق مرگم و با آن انس دارم. آن حضرت باور دارد كه در پی مرگ به لقای ابدی با محبوب میرسد.
1. آلعمران (3)، 92.
2. بقره (2)، 45.
3. نهج البلاغه، خطبه 5.
آنچه درباره مدهوش شدن حضرت پس از مناجات شبانه نقل شده كه در جلسة پیش بدان اشاره كردیم، با این سخن حضرت تأیید میشود. بههرحال، وقتی این انس در انسان پدید میآید كه از دلبستگیهای خود به دنیا بكاهد و همیشه در پی لذتجوییهای دنیوی نباشد. باید بكوشد در نیمههای شب با خداوند رازونیاز كند و انس با خدا و لذت یادش را بفهمد. بكوشد به حقیقت لذت یاد خدا دست یابد و دریابد كه این لذت از لذتهای دنیوی فراتر است و هرگز نمیتوان آن را با لذتهای موهوم دنیوی قیاس كرد.
بیشك اگر انسان از درك لذتهای معنوی و اخروی محروم ماند و لذتها را به نوع دنیوی و حسی آن منحصر دانست، به لذتهای اخروی توجهی نخواهد داشت. درنتیجه، تنها به لذتهای دنیوی دلبستگی مییابد و از آنچه او را از این دلبستگیها جدا كند، ازجمله از مرگ، بیزار میشود. برای او بسیار ناراحتكننده و ناگوار خواهد بود كه به مرگ و هنگامهای كه از بستر گرم و نرم و خوردنیها و آشامیدنیها و دیگر لذتهای دنیوی محروم میشود و زیر خروارها خاك مدفون میگردد، بیندیشد. اما كسی كه با خدا و اولیای او انس دارد، نهتنها از مردن و یاد آن نمیترسد و ناراحت نمیشود، بلكه یاد مرگ برای او لذتبخش است؛ چون باور دارد كه پس از مرگ و در عالم برزخ و سپس در عالم قیامت، اولیای خدا را میبیند و به لقای خداوند میرسد و عنایات و پاداشهای الهی را دریافت میكند؛ چراكه دنیا ظرف پاداش نیست، بلكه ظرف عمل و انجام تكالیف الهی است. مؤمنان در دنیا با پیروی از خداوند به وظایف و تكالیف الهی عمل میكنند؛ بدان امید كه پس از مرگ، عنایات و پاداشهای الهی را دریافت كنند:
أَلاَ وَإِنَّ الدُّنْیَا قَدْ وَلَّتْ حَذَّاءَ فَلَمْ یَبْقَ مِنْهَا إِلاَّ صُبَابَةٌ كَصُبَابَةِ الإِنَاءِ اصْطَبَّهَا صَابُّهَا. أَلاَ وَإِنَّ الآخِرَةَ قَدْ أَقْبَلَتْ وَلِكُلٍّ مِنْهُمَا بَنُونَ، فَكُونُوا مِن
أَبْنَاءِ الآخِرَةِ وَلاَ تَكوُنوُا مِنْ أَبْنَاءِِ الدُّنْیَا فَإِنَّ كُلَّ وَلَدٍ سَیُلْحَقُ بِأَبِیهِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَإِنَّ الْیَوْمَ عَمَلٌ وَلاَ حِسَابَ وَغَداً حِسَابٌ وَلَا عَمَل؛(1) آگاه باشید كه دنیا رویگردانیده و شتابان در گذر است و چیزی جز اندكی [چون تهماندة ظرفِ ازآبْتهیشده] از آن باقی نمانده است. هان، بدانید كه آخرت نیز بهسویتان میآید و هركدام از این دو را فرزندانی است. شما بكوشید كه از فرزندان آخرت باشید، نه از فرزندان دنیا؛ زیرا در روز قیامت هر فرزندی به پدر و مادر خویش میپیوندد. امروز روز كار است نه حساب و فردا روز محاسبه خواهد بود، نه كار.
وقتی انسان باور كرد كه ظرف برخورداری از پاداش، آخرت است و در آن سرا به لقای معبود و محبوب خویش میرسد، برای مردن و سفر به سرای آخرت لحظهشماری میكند. بنیاسرائیل خود را دوستان، بلكه فرزندان خدا میدانستند و بر این باور بودند كه اهل بهشتاند و خداوند عذابشان نمیكند. آنان میگفتند: نَحْنُ أَبْناءُ اللّهِ وَأَحِبّاؤه،(2) اما بااینحال سخت به دنیا علاقه داشتند و از مرگ میترسیدند. خداوند درباره آنان میفرماید:
قُلْ یا أَیُّهَا الَّذِینَ هادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِیاءُ لِلّهِ مِنْ دُونِ النّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِین * وَلا یَتَمَنَّوْنَهُ أَبَداً بِما قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ وَاللّهُ عَلِیمٌ بِالظّالِمِین؛(3) بگو: ای كسانی كه یهودی شدید، اگر میپندارید كه شما دوستان خدایید، نه دیگر مردمان، پس آرزوی مرگ كنید [تا
1. نهج البلاغه، خطبه 42.
2. مائده (5)، 18.
3. جمعه (62)، 6ـ7.
شما را به او برساند] اگر راستگویید؛ و هرگز آن را آرزو نخواهند كرد؛ بهسبب آنچه دستهایشان پیش فرستاده (كارهایی كه كردهاند) و خدا به [حال] ستمكاران داناست.
از این دو آیه برداشت میشود كه اگر كسانی بهراستی دوستان خداوند باشند، ثمرة ولایت و محبت خداوند را در عالم آخرت و بهشت دریافت خواهند كرد. آنگاه شوق به لقای الهی و بهرهمندی از انس ابدی با خداوند و پاداش الهی موجب میشود كه آرزوی مرگ و سفر به دیار آخرت كنند. ما باید باور كنیم كه لذتها و پاداشهای عالم آخرت ابدی و پایدارند و با لذتهای خیالی و موهوم دنیا قیاسپذیر نیستند. اگر انسان در دنیا از عالیترین لذتها نیز بهرهمند شود، تا وقتی در حال التذاذ است، آنها را درك و احساس میكند و شادمان است. اما یك ساعت یا یك روز بعد، آن لذت چون خواب و رؤیایی از ذهنش میگذرد. اگر انسان دیروز غذای بسیار لذیذی خورده باشد، امروز لذت خوردن آن غذا با لذتی كه از خواب خود برده، هیچ تفاوتی ندارد. چهبسا لذت انسان از خوابش، از لذتی كه در بیداری میبرد بیشتر باشد. سراسر دنیا شبیه خواب و خیال است و لذتهای آن زودگذر و با رنج همراه است؛ اما لذتهای آخرت، واقعی، پایدار و خالی از رنج و سختیاند: الَّذِی أَحَلَّنَا دَارَ الْمُقَامَةِ مِن فَضْلِهِ لاَ یَمَسُّنَا فِیهَا نَصَبٌ وَلاَ یَمَسُّنَا فِیهَا لُغُوب؛(1) «آن [خدایی] كه ما را از فزونبخشی خویش در سرای ماندنی و جاویدان فرود آورد. در آنجا نه رنجی به ما میرسد و نه درماندگیای».
با توجه به اینكه انس با لذتهای دنیوی موجب غفلت ما از آخرت و لذتهای
1. فاطر (35)، 35.
جاودانة آن میشود، باید افزون بر باورداشت آخرت، بكوشیم توجهمان بدان معطوف شود. این مهم با كاستن از توجه به دنیا و لذتهای آن به دست میآید. گام نخست برای كاستن از توجه به دنیا و دلبستگیهای آن، چشمپوشی از لذتهای حرام است. پسازآن چشمپوشی از مكروهات و مشتبهات و حتی لذتهای حلالی است كه ما را از انجام عبادتهای بزرگ و توجه عمیق به خداوند و آخرت بازمیدارند. اولیای خدا حتی حاضر نیستند به لذتهای حلال توجه كنند؛ چون این توجه، آنان را از یادكرد لذتهای ابدی آخرت بازمیدارد و اگر چنین توجهی بكنند، از آن استغفار میجویند. ما تا رسیدن به مرتبه اولیای خدا راهی طولانی در پیش داریم. در این مرحله و برای اینكه شوق به لقای الهی و آخرت در ما پدید آید، باید دستكم بكوشیم با لذتهای حرام انس نیابیم و نگذاریم شیطان قلب ما را خانة خود سازد و به هوسهای زودگذر و پست دنیوی سرگرممان سازد. پس از آنكه از لذتهای حرام چشم پوشیدیم، با تمرین و ریاضت زمینه چشمپوشی از لذتهای حلال كه از توجههای عمیق و پایدار به امور اخروی و معنوی بازمان میدارد، فراهم میآید. كسی كه تا این مرحله پیش رفته، لذت اولیای خدا از مناجات و گفتوگوی با پروردگار و انس با او را درك میكند و درمییابد كه چرا آنان جانشان از اشتیاق دیدار با معبود لبریز شده و اگر اجلی برایشان مقرر نشده بود، روح از بدنشان پرواز میكرد و در آشیانة ابدی و در جوار معبود آرام میگرفت.
عَظُمَ الْخَالِقُ فِی أََنْفُسِهِمْ وَصَغُرَ مَا دُونَهُ فِی أَعْیُنِهِم؛ «خداوند در عمق جانشان بزرگ و جز او در چشمشان كوچك است».
یكی از ویژگیهای شیعیان واقعی و پرهیزگاران در كلام نورانی امیر مؤمنان علیه السلام این است كه خداوند نزد آنان، بزرگ، و جز او، كوچك است. اكنون این پرسش مطرح میشود كه مفهوم بزرگی خداوند در نظر انسان و كوچك بودن غیر خدا چیست. اغلب مفاهیمی که در مورد خدای متعال به کار میرود برگرفته از اوصاف امور حسیاند. وقتی عقل با تجزیهوتحلیل دریافت كه آن اوصاف و مفاهیم، مصادیق و موصوفهای غیرحسی و مجرد نیز دارند، پس از تجرید آن اوصاف از حیثیتهای مادی و حسی، آنها را به امور مجرد و معنوی، ازجمله خداوند نسبت میدهد. بزرگی و كوچكی، دو مفهوم اضافی است كه ابتدا درباره اجسام دارای حجم به كار میرود و با مقایسة دو جسم با یكدیگر، جسمی كه حجم بیشتری دارد بزرگتر و جسمی كه حجمش كمتر است كوچكتر معرفی
میشود. پس ملاك بزرگی و كوچكی در محسوسات حجم اشیاست و در مقام مقایسة دو شیء با یكدیگر، آنكه حجم بیشتری دارد از جسم كمحجمتر بزرگتر خواهد بود. پس از آنكه انسان ویژگیهایی چون بزرگی و كوچكی را درباره محسوسات به كار برد، ناگزیر شد آن مفاهیم و ویژگیها را گسترش دهد و از آنها درباره امور اعتباری و مجرد استفاده كند. مقام و جایگاه اشخاص در اجتماع امری اعتباری است و وقتی كسی در جامعه جایگاه و مقامی مهم دارد، میگویند او شخصی بزرگ است. این بزرگی به مقام و جایگاه اعتباری او در جامعه مربوط است و بدان معنا نیست كه هیكل او از دیگران بزرگتر است. پس اینگونه مفاهیم، ابتدائاً در امور مادی استفاده میشوند. سپس با تعیین مصادیق غیرمادی برای آنها با گسترش آن مفاهیم و صفات بر امور اعتباری، امور معنوی عقلی و نیز بر مجردات و فرشتگان و خداوند متعال اطلاق میشوند.
ما چون علم و آگاهی را كمال میدانیم و جهل را نقص میشماریم، خداوند را به علم متصف میدانیم، ولی حقیقت علم خداوند با علم ما متفاوت است. علم ما ازطریق چشم و گوش و دیگر قوای حسی پدید میآید، اما خداوند مجرد است و مانند انسان جسم و قوای حسی ندارد، پس علم او با علم ما متفاوت است. ازاینرو گفته میشود خداوند علم دارد، اما علم او همچون علم ما نیست. همچنین انسان از ویژگی قدرت برخوردار است و این ویژگی برگرفته از وجود نیرو در اندام و اعضایش است. ما این مفهوم را گسترش میدهیم و بر خداوند نیز اطلاق میكنیم. اما چون خداوند مجرد است، قدرت او مادی نیست. پس گفته میشود كه خداوند قدرت دارد، اما قدرت او چون قدرت ما نیست. ما همچنین با گسترش مفهوم حیات، آن را به خداوند نیز نسبت میدهیم، ولی حیات برای انسان و هر موجود زندة مادی، بهمعنای داشتن روح است و وقتی
روح از كالبد آن موجود خارج شد، حیات از آن موجود گرفته میشود. آنگاه چون حیات صفت كمالی است، آن را به خداوند نیز نسبت میدهیم، ولی چون خداوند مجرد است و حیات او بهمعنای برخورداریاش از روح نیست، با گسترش مفهوم حیات و تنزیه و تجرید آن از جنبههای مادی و نقص، آن را بر خداوند اطلاق میكنیم.
درهرحال، ما حقیقت اوصاف خداوند را درك نمیكنیم. تنها با دیدن ویژگیهای متعالی خود و تشبیه صفات و كمالات خداوند به آنها و البته با تنزیه صفات خداوند از جنبههای نقص موجود در صفات و كمالات خود، آن ویژگیها را به خداوند نسبت میدهیم و خداوند را دارای علم، قدرت، حیات و دیگر ویژگیها میدانیم.
ازجمله ویژگیهایی كه به خداوند نسبت میدهیم، بزرگی است. این ویژگی، پس از گسترش در مفهوم مادی بزرگی، به خداوند نسبت داده میشود؛ چه اینكه در نسبت صفت بزرگ به شخصی كه شأن و موقعیت برتر اجتماعی دارد، همین گسترش مفهومی صورت پذیرفته است؛ زیرا نسبت صفت بزرگ به آن شخص، بهدلیل مقام والای او و نافذ بودن امر و فرمانش است، نه داشتن هیكل بزرگ و چاق. آن شخص، حتی اگر لاغر و نحیف باشد، بهدلیل مقام و جایگاهش بزرگ به شمار میآید.
بهاجمال ما میدانیم كه خداوند متعال بزرگ است و در این ویژگی، هیچ موجودی را نمیتوان با او قیاس كرد، اما هرچه میكوشیم نمیتوانیم حقیقت عظمت خداوند را درك كنیم و مفهوم دقیقی را از بزرگی و عظمت تصور كنیم
كه شایسته مقام خداوند باشد؛ چنانکه ما درك كامل و جامعی از دیگر صفات خداوند مانند صفت حیات نداریم. تنها چون قرآن و روایات این صفات را به خداوند نسبت دادهاند، ما خداوند را بدانها متصف میدانیم.
برخی متكلمان در تنزیه صفات خداوند افراط كرده و گفتهاند ما هیچ شناخت و دركی از معانی و حقیقت صفات خداوند نداریم و چون او خود آن صفات را در قرآن برشمرده و به ما اجازه داده آنها را به وی نسبت دهیم، ما بدون درك مفهوم آن صفات، بر خداوند اطلاقشان میكنیم. برخی نیز گفتهاند: صفات خداوند معانی سلبی دارد. برای مثال، خداوند عالم است، یعنی جاهل نیست. در این مجال، ما در پی ارائه بحث كلامی و نقد و بررسی دیدگاهها نیستیم. ما میخواهیم در حد امكان، عظمت خداوند را تصور كنیم و فهم و درك خود را از عظمت الهی تاحدی به درك و فهم اولیائش نزدیك كنیم.
خداوند چنان عظمت و شكوهی دارد كه وقتی امیر مؤمنان علیه السلام در پیشگاه او به نماز میایستاد، بدن مباركش میلرزید. یا امام مجتبی علیه السلام هنگام وضو گرفتن، رنگ رخسارهاش دگرگون و زرد میشد. یا فاطمه زهرا علیهاالسلام در نماز بندبند وجودش میلرزید. برخی میپندارند كه این ترس و خشیت بهسبب آن است كه ایشان احساس گناه میكردند و از ترس عذاب خداوند بدنشان میلرزید، اما این توجیه درباره پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله و دیگر معصومان علیهم السلام صادق نیست و حالت خشیت و خضوعشان بهسبب ترس از عذاب نیست. كسی كه فرمود: مَا عَبَدْتُك خَوْفاً مِِنْ نَارِك،(1) ترسش دربرابر خداوند از درك هیبت و عظمت او ناشی میشود، نه از عذابش. آنها به دركی از عظمت خداوند دست یافته بودند كه هنگام عبادت مضطرب میشدند و رنگ چهرهشان دگرگون میگشت؛ حتی گاهی بیهوش
1. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج70، باب 53، ص186، ح1.
میشدند. ما كه درك كاملی از عظمت خداوند نداریم، وقتی دربرابر او میایستیم، احساس و حالت خاصی نمییابیم. اما با توجه به روایات گوناگونی كه درباره حالات اولیای خدا و خوف و خشیتشان از خداوند و درك خاصشان از عظمت او وارد شده، نمیتوانیم آن حالات و ویژگیها را سرسری بگیریم؛ گرچه خود دركی از آنها نداریم. ما باید در پی راهی باشیم كه فضای ذهن و دركمان را به فضای ذهن و درك دوستان خدا از حقایق هستی نزدیك سازیم. اولیای خدا آمدند تا ما را تربیت كنند و دستمان را بگیرند و بهسوی ترقی و تعالی پیش ببرند.
یكی از راههای شایع و عمومی برای درك عظمت خداوند كه در روایات نیز بدان اشاره شده است، تفكر درباره آثار عظمت خداوند است. در روایتی از امام باقر علیه السلام آمده است: إِیَّاكمْ وَالتَّفَكُرَ فِی اللهِ وَلَكِنْ إِذَا أَرَدْتُمْ أَنْ تَنْظُرُوا إِلَی عَظَمَتِهِ فَانْظُرُوا إِلَی عَظِیمِ خَلْقِه؛(1) «از تفكر درباره خدا بپرهیزید، ولی اگر خواستید در عظمت خدا بیندیشید، به عظمت آفریدگانش بنگرید».
ما بهسبب درك و فهم محدودمان نمیتوانیم به كُنه عظمت نامحدود و نامتناهی خداوند دست یابیم، اما دیدن آفریدگان خداوند و اندیشیدن در عظمت و اسرارشان، قلب را دربرابر آفریدگار هستی خاشع میسازد و با تداوم خضوع و خشوع دربرابر خداوند، حجاب از برابر دلمان برداشته میشود، و آنگاه دل شمه و گوشهای از عظمت الهی را درك میكند.
با لحاظ آنكه یكی از راههای درك عظمت خداوند، اندیشیدن درباره آثار عظمت الهی، یعنی آفریدگان است، هركس درباره آفریدگان خداوند آگاهی
1. محمدبنیعقوب کلینی، الکافی، ج1، ص93، ح7.
بیشتری داشته باشد و بیشتر به سیر در آفاق و زمین پرداخته باشد، بهتر و بیشتر به عظمت پروردگار پی میبرد. كسی كه از شهر و دیار خود خارج نشده، شناختش از پدیدههای طبیعی هم بسیار محدود است. اما كسی كه بتواند به سرزمینهای گوناگون سفر كند؛ از دریاها و اقیانوسها بگذرد؛ و رشتهكوهها و قلههایی چون هیمالیا را درنوردد، افقهایی تازه بهروی دیدگانش گشوده میشود. شناختی که چنین فردی از پدیدهها و آفریدگان خداوند دارد از شناخت كسی كه توفیق نیافته این مخلوقات و آثار عظیم قدرت الهی را ببیند، بسیار فراتر خواهد بود. بااینحال، كره زمین با همه گستردگی و عظمت و آفریدگان خارقالعادهاش، دربرابر منظومه شمسی بسیار كوچك است.
اگر ما از عظمت و شكوه ستارگان منظومه شمسی آگاه شویم و به عظمت خورشید كه بسیار بزرگتر از كره خاكی است پی ببریم، بیشتر به عظمت آفرینش واقف میشویم. جا دارد كه ما به فاصله طولانی بین خورشید و زمین بیندیشیم. این فاصله آنقدر طولانی است كه نور خورشید كه در هر ثانیه سیصدهزار كیلومتر را طی میكند، پس از حدود نه دقیقه به زمین میرسد. آنگاه با توجه به سرعت نور، اگر ستارهای آنقدر از ما دور باشد كه نور آن پس از یك روز به ما برسد، آیا ما میتوانیم این فاصله طولانی را تصور كنیم؟ گذشته از این، فاصله برخی ستارگان از ما بسیار بیش از فواصل یادشده است. بنابر آنچه علم بشر بدان دست یافته و ستارهشناسان با پژوهشهای گسترده خود ثابت كردهاند، فاصله برخی از ستارگان با ما آنقدر زیاد و خارج از تصور است كه نور آن پس از دهمیلیارد سال به ما میرسد؛ تاآنجاكه وقتی نور آن ستاره به زمین میرسد، خودش نابود شده و اثری از آن باقی نمانده است. عظمت و گستردگی عالم و كهكشانها تا آنجاست كه كیهانشناسان درباره محدود یا نامحدود بودن عالم،
بهتعبیردیگر دراینباره كه آیا عالم و كهكشانها به نقطهای ختم میشوند یا نقطه پایانی برای آنها تصورپذیر نیست، دچار اختلاف شدهاند. بسیاری از فیلسوفان قدیم بر این باور بودند كه ابعاد متناهیاند و ما بعد نامتناهی نداریم، و در نتیجه، عالم نیز متناهی است و ازنظر گستره جغرافیایی در نقطهای پایان مییابد. اما براهین آنها مخدوش است و ما بر متناهی بودن عالم دلیلی نداریم.
پس از آنكه ما در حد فهم و آگاهی خود به عظمت عالم پی بردیم و زوایا و گستردگی آن را كه تاكنون علم بشر از آن پرده برداشته بازشناختیم، جا دارد با خود بیندیشیم كه آیا دربرابر عظمت عالم، ما چیزی به شمار میآییم. آیا سزاوار است دربرابر عظمت آفرینش برای خود شأن و ارزشی قایل شویم؟ ما دربرابر عظمت عالم بهاندازه یك الكترون در برابر یک کوه نیز به شمار نمیآییم. افزون بر این، وجود ناچیز و حقیر ما روزگاری نطفهای بیش نبوده است؛ چنانكه خداوند میفرماید: هَلْ أَتی عَلَی الإِنْسانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَكُنْ شَیْئاً مَذْكُورا * إِنّا خَلَقْنَا الإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَلِیهِ فَجَعَلْناهُ سَمِیعاً بَصِیرا؛(1) «آیا بر انسان روزگاری گذشت كه چیزی قابل ذكر نبود؟ ما انسان را از نطفهای آمیخته [نطفه زن و مرد] بیافریدیم تا او را بیازماییم و ازاینرو شنوا و بینایش ساختیم».
مبدأ آفرینش انسان اسپرمی است كه میلیونها عدد از آن در یك قطره آب گندیده جمع میشود. آنگاه خداوند آن اسپرم را به مرحلهای از رشد رساند و به آن موجود پست عزت و كرامتی بخشید كه شایسته دریافت روح الهی گردید و او را بر دیگر موجودات برتری بخشید و مقام خلافت خود را به وی عطا فرمود:
1. انسان (76)، 1ـ2.
وَإِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَه إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُون * فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ ساجِدِین؛(1) «و [یاد كن] آنگاه كه پروردگار تو فرشتگان را گفت: من میخواهم بشری را از گِلی خشك برآمده از لجنی بویناك بیافرینم؛ پس چون اندام او را درست و آراسته كردم و از روح خویش در او دمیدم، پیش او به سجده درافتید».
در برخی روایات به مقامات و درجات والایی كه خداوند به انسان در پرتو خودسازی و اطاعت او از خودش كرامت و عنایت میكند اشاره شده است. ازجمله در روایتی آمده است كه خداوند به انسان میفرماید:
یَا ابْنَ آدَمَ، أَنَا حَیٌّ لاَ أَمُوتُ أَطِِعْنِِی فِیمَا أَمَرْتُكَ أَجْعَلْكَ حَیّاً لاَ تَمُوتُ. یَا ابْنَ آدَمَ، أَنَا أَقُولُ لِلشَّیْءِ كنْ فَیَكُونُ، أَطِعْنِی فِیمَا أَمَرْتُكَ أَجْعَلْكَ تَقُولَُ لِلشَّیْءِ كُنْ فَیَكون؛(2) ای پسر آدم، من زندهای هستم كه نمیمیرم؛ از من درباره آنچه به تو فرمان دادهام اطاعت كن تا اینكه تو را زندهای قرار دهم كه هرگز نمیری. ای پسر آدم، من به هرچه بگویم باش، موجود میشود؛ از من درباره آنچه به تو فرمان دادهام اطاعت كن تا تو را چنان قرار دهم كه به چیزی بگویی باش، پس موجود شود.
آری، انسان در آغاز اسپرمی بیش نبود كه آن را نیز خداوند آفرید. انسان از خود هیچ نداشت و آنچه اكنون دارد، از لطف و عنایت الهی ناشی میشود. حال چگونه این انسان كه دربرابر عظمت خداوند، صفر دربرابر بینهایت است، خود را درمقابل پروردگارش كسی به شمار میآورد؟ چگونه وقتی خداوند به او فرمان
1. حجر (15)، 28ـ29.
2. حسن دیلمی، ارشاد القلوب الی الصواب، ج1، ص75.
میدهد نماز بخواند و روزه بگیرد، نافرمانی میكند و از اجرای احكام خدا در جامعه جلوگیری میكند؟ عصیان و طغیان انسان دربرابر خداوند از درك نكردن عظمت او ناشی میشود. اگر آدمی عظمت پروردگار را درك میكرد و باور داشت كه از خود هیچ ندارد و زمانی حتی آبی گندیده نیز نبوده و همه داشتههایش بهسبب لطف و عنایت الهی است، دربرابر قدرت و عظمت نامتناهی خداوند سر تسلیم فرود میآورد؛ خداوندی كه جلوه و شمهای از عظمت خود را در جهان مادی ما و ستارگان و كهكشانها نمایانده و این عالم باشكوه را با اراده خودش به وجود آورده است: إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ كُنْ فَیَكُون * فَسُبْحانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَیْءٍ وَإِلَیْهِ تُرْجَعُون؛(1) «جز این نیست كه كار و فرمان او، چون چیزی را بخواهد، این است كه گویدش: باش، پس به وجود میآید. پس پاك و منزه است آن [خدایی] كه پادشاهی (مالكیت و حاكمیت) همهچیز بهدست اوست و بهسوی او بازگردانده میشوید».
برای خداوند، آفرینش آفریدگان، هرچند بزرگ و عظیم باشد، هیچ زحمتی ندارد. برای او آفریدن پشهای بسیار ریز و كوچك با آفرینش ستارهای عظیم كه میلیاردها سال نوری از ما فاصله دارد، یكسان است. خداوند میتواند همه موجودات را در یك لحظه به وجود آورد. البته برپایه اراده و خواست او و حكمت و مصالحی كه معین فرموده، باید آفرینش موجودات تدریجی باشد و با فراهم آمدن زمینهها و موقعیت لازم، آن موجودات آفریده شوند.
آثار عظمت خداوند تنها در امور مادی مانند كوه و ستارگان منحصر نمیگردد،
1. یس (36)، 82ـ83.
بلكه امور معنوی مانند علم و دانش انسانها نیز از آثار عظمت خداوند است. حال اگر ما به شخصیتهای علمی مانند ابنسینا مینگریم كه از رجال علمی و شخصیتهای برجسته تاریخ بشر است و ازنظر كمیت و كیفیتِ آموختهها و دانش سرآمد است، اندیشیدن به گستره آموختههای او ما را به عظمت خداوندی كه بنده خود را از چنین ظرفیت علمیای برخوردار ساخته، رهنمون میشود. اما دانش و گستره آموختههای این شخصیت علمی، كه بهجرئت میتوان گفت در تاریخ بشر افراد انگشتشماری در ردیف او قرار میگیرند، دربرابر دانش خداوند ناچیز است. هرقدر دانش انسانها رشد كند، باز هم محدود است. تنها دانش خداوند نامحدود است و محدود با نامحدود قیاسپذیر نیست.
علم خداوند نامتناهی است. او به همه آنچه تاكنون رخ داده، آنچه آفریده شده و آنچه تا پایان عالم و تا ابد رخ خواهد داد، آگاه است. او اسرار نهفته در هستی را نیز میداند:
وَعِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ لا یَعْلَمُها إِلاّ هُوَ وَیَعْلَمُ ما فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلاّ یَعْلَمُها وَلا حَبَّةٍ فِی ظُلُماتِ الأَرْضِ وَلا رَطْبٍ وَلا یابِسٍ إِلاّ فِی كِتابٍ مُبِین؛(1) و كلیدهای غیب نزد اوست، جز او كسی آنها را نمیداند و آنچه را در خشكی و در دریاست میداند و هیچ برگی [از درخت] نیفتد، مگر آنكه آن را میداند و هیچ دانهای در تاریكیهای [درون] زمین و هیچ تروخشكی نیست، مگر آنكه در كتابی روشن [و در لوح محفوظ ثبت] است.
در كلاس درس، وقتی یكی از شاگردان پرسشی را مطرح كند، استاد بهوضوح پرسش او را میشنود و بدان پاسخ میگوید. اما وقتی دو شاگرد
1. انعام (6)، 59.
همزمان سخن بگویند، از تمركز استاد كاسته میشود و او بهسختی سخنان هردو را متوجه میشود. اما اگر سه نفر یا بیشتر سخن بگویند، شنیدن سخن همه آنها بسیار دشوار خواهد بود. این ازآنروست كه ادراك انسان محدود است و انسان همزمان نمیتواند بر چند چیز تمركز داشته باشد. بعضی از روانشناسان گفتهاند كه ذهن انسان حداكثر میتواند در یك آن هفت ادراك داشته باشد. اما خداوند متعال همه حركاتی را كه میلیاردها انسان و دیگر موجودات زنده انجام میدهند میداند و به آنها توجه تام دارد. او حتی پیش از آنكه ما كاری را انجام دهیم، از آن آگاه است. او صدای همه بندگان را با هر زبانی كه بخوانندش، میشنود.
وقتی ما به حرم امام رضا علیه السلام مشرف میشویم، خوب است به این مسئله فكر كنیم كه آن حضرت صدای زائران فراوان خود را كه درهم پیچیده و بهصورت همهمهای نامفهوم درآمده، بهوضوح میشنود. آن حضرت نهتنها صداها و فریادهای ایشان را میشنود، بلكه از خواطر و مكنونات قلبیشان آگاه است. یا چگونه وقتی كسی در دریای طوفانی غرق شده و در اعماق دریا فریادِ «یا اباصالح المهدی عجل الله تعالی فرج الشرف » میزند، آن حضرت صدای او را میشنود و به فریادش میشتابد. حتی اگر هزاران نفر همزمان آن حضرت را صدا بزنند، او میشنود و از خواستههایشان آگاه میشود و آنها را برمیآورد. این قدرت و علم و ادراك وصفناپذیر از آنِ اولیای خداست كه بنده اویند و علم و قدرتشان با علم و قدرت نامتناهی خداوند قیاسناپذیر است. خداوندی كه به همه آنچه در جهان هستی وجود دارد عالم است و بر همهچیز احاطه دارد: أَلا إِنَّهُ بِكُلِّ شَیْءٍ مُحِیط؛(1) «آگاه باشید كه همانا او به هرچیزی احاطه دارد».
1. فصلت (41)، 54.
پس از اشاره به كمیت و گستردگی آفریدگان خداوند و عظمت و شكوه آنها ازنظر حجم و اندازه، جا دارد به كیفیت و پیچیدگیها و ظرافتهای هریك از آنها نیز نظری كنیم؛ برای مثال پشه بسیار كوچكی كه ساختمان وجودش قابلیتها، ظرافتها، امكانات و پیچیدگیهایی شگفتانگیز دارد؛ یا نظری بیفكنیم به ساختمان وجود یك زنبور، عقرب یا مار. این همان روشی است كه خداوند در قرآن معرفی كرده تا ما را از عظمت خویش آگاه كند و در آیاتی از قرآن میفرماید: أَفَلا یَنظُرُونَ إِلَى الإِبِلِ كَیْفَ خُلِقَت * وَإِلَى السَّمَاء كَیْفَ رُفِعَت * وَإِلَى الْجِبَالِ كَیْفَ نُصِبَت * وَإِلَى الأَرْضِ كَیْفَ سُطِحَت؛(1) «آیا به شتر نمینگرند كه چگونه آفریده شده؟ و به آسمان كه چگونه برافراشته شده؟ و به كوهها كه چگونه برپا داشته شده؟ و به زمین كه چگونه گسترده شده است؟»
اگر ما اهل بصیرت باشیم، وقتی با دقت گلی را مینگریم، باید از عظمت و ظرافت و زیبایی آن مدهوش گردیم. بوتهای كه تخم كوچك آن در باغچه افشانده میشود و پس از مدتی گیاهی سبز از زمینی كه با كود متعفن و بدبو تغذیه شده، سر برمیآورد و پس از مدتی رشد میكند و گل میدهد؛ گلهایی زیبا و رنگارنگ و معطر كه دیدن آنها لذتبخش و چشمنواز و برای اهل بصیرت حكمتآموز و شگفتانگیز است.
در دوران تحصیل كه ما در مدرسه حجتیه زندگی میكردیم، گاهی مرحوم آیتالله الهی قمشهای كه پسرشان در آن مدرسه درس میخواند، به مدرسه ما میآمدند. آن استاد برجسته كه مقامات و مراتب علمی و معنوی، و شخصیت اجتماعی ارزندهای داشت، گاهی کنار باغچه مینشست و به گلی نگاه میكرد و
1. غاشیه (88)، 17ـ20.
اشك میریخت. آری، اگر انسان اهل معرفت و بصیرت باشد، باید با دیدن یك گل كه جلوهای از عظمت و زیبایی خداست اشك بریزد و قلبش دربرابر او خاشع شود. نگاه اهل بصیرت به همه پدیدهها و آفریدگان و آثار صنع الهی با تأمل و دقت در عظمت خداوند همراه است. اما ما غافلیم و به عظمت، ظرافت و زیبایی نهفته در آفریدههای پروردگار توجهی نداریم و عادت كردهایم بدون تأمل و سرسری به پدیدهای چون یك گل زیبا بنگریم. ما باید این عادت را از خود دور كنیم و بكوشیم با تأمل و تمركز و نگاه متفكرانه در آیات الهی به عظمت خداوند پی ببریم. خداوند این عادت زشت را نكوهش میكند و میفرماید: وَكَأَیِّنْ مِنْ آیَةٍ فِی السَّماواتِ وَالأَرْضِ یَمُرُّونَ عَلَیْها وَهُمْ عَنْها مُعْرِضُون؛(1) «و چه بسیار نشانهها در آسمانها و زمین است كه بر آنها میگذرند؛ درحالیكه از آنها روی برمیگردانند».
سراسر عالم از آثار و آیات الهی آكنده است، اما ما چشمانمان را بر آنها میبندیم. اگر با دقت به تكوّن و پیدایش یك گیاه از دانه كوچك یا آفرینش یك پشه و نیز مراحل تكون و پیدایش انسان كه خلیفه خداوند است بنگریم، درمییابیم كه او كیست و چه عظمتی دارد و به حقارت خود در برابر پروردگار پی میبریم. آیا جا دارد كه انسان، این موجود حقیر و ضعیف، دربرابر خداوندی كه از قدرت و عظمت بینهایت برخوردار است و در سراسر هستی نشانههای عظمتش گسترده شده، قد علم كند و به مخالفت با او بپردازد و گناه كند؟ ما با چه قدرت و نیرویی و با چه چشمی گناه میكنیم؟ آیا با چشمی كه از میلیونها سلول گوناگون تركیب یافته و بهصورت اندامی ظریف روی صورت ما قرار گرفته كه اگر آفتی به آن برسد نابینا یا كمبینا میگردد، گناه میكنیم؟ چگونه
1. یوسف (12)، 105.
چشمی را كه اگر نابینا شود، حاضریم همه داراییمان را برای سلامت آن خرج كنیم، در مسیر مخالفت با خداوند به كار میبندیم؟ بهراستی شرمآور است كه انسان از اندامی كه خداوند در اختیارش نهاده، برای انجام گناه استفاده كند. نهتنها معصومان علیهم السلام ، بلكه بندگان شایسته خدا نیز وقتی به زشتی گناهان میاندیشیدند، ازخودبیخود و مدهوش میشدند. درباره مرحوم آخوند كاشی كه در مدرسه اصفهان زندگی میكرد، آمده كه وقتی ایشان ذكر و تسبیح میگفت، در و دیوار و درختها نیز بههمراه ایشان ذكر میگفتند و نوای سبوح قدوس سر میدادند. همچنین نقل شده كه هنگام نماز چنان رعشه به بدنشان میافتاد و میلرزید كه بهزحمت میتوانست حد واجب استقرار در نماز را رعایت كند.
فَهُمْ وَالْجَنَّةُ كَمَنْ رَآهَا فَهُمْ عَلَی أَرَائِكِهَا مُتَّكِئُونَ وَهُمْ وَالنَّارُ كَمَنْ اُدْخِلَهَا فَهُمْ فِیهَا یُعَذَّبُون؛ «بهشت برای آنان چنان است كه گویی آن را میبینند و بر پشتیهای آن تكیه زدهاند و باورشان درباره جهنم چنان است كه گویی داخل آن شدهاند و در حال عذاب شدناند».
حضرت میفرمایند كه شناخت و معرفت شیعیان واقعی از بهشت و جهنم بهاندازهای است كه گویا آن نشئه را میبینند و احساس میكنند كه بر پشتیهای بهشت تكیه زدهاند و در كانون لطف و رحمت بیپایان خداوند قرار گرفتهاند. همچنین حال آنان چون كسی است كه خودْ جهنم را مینگرد و در آن عذاب میشود. شبیه همین تعبیرها در روایات دیگر نیز درباره مؤمنان و شیعیان واقعی آمده است. برای نمونه، در روایتی آمده است:
إِنَّ رَسُولَ الله صلی الله علیه و آله صَلَّی بِالنَّاسِ الصُّبْحَ فَنَظَرَ إِلَی شَابٍّ فِی الْمَسْجِدِ وَهُوَ یَخْفِقُ وَیَهْوِی بِرَأْسِهِ مُصْفَرّاً لَوْنُهُ قَدْ نَحِفَ جِسْمُهُ وَغَارَتْ عَیْنَاهُ فِی
رَأْسِهِ، فَقَالَ لَهُ رَسُولُ الله صلی الله علیه و آله : كیفَ أَصْبَحْتَ یا فُلاَنُ؟ قَالَ: أَصْبَحْتُ یا رَسُولَ الله مُوقِناً. فَعَجِبَ رَسُولُ الله صلی الله علیه و آله مِنْ قَوْلِهِ وَقَالَ: إِنَّ لِكُلِّ یَقِینٍ حَقِیقَةٌ فَمَا حَقِیقَةُ یَقِینِك؟ فَقَالَ: إِنَّ یَقِینِی یَا رَسُولَ الله هُوَ الَّذِی أَحْزَنَنِی وَأَسْهَرَ لَیْلِی وَأَظْمَأَ هَوَاجِرِی فَعَزَفَتْ نَفْسِی عَنِ الدُّنْیا وَمَا فِیهَا حَتَّی كأَنِّی أَنْظُرُ إِلَی عَرْشِ رَبِّی وَقَدْ نُصِبَ لِلْحِسَابِ وَحُشِرَ الْخَلاَئِقُ لِذَلِكَ وَأَنَا فِیهِمْ وَكأَنِّی أَنْظُرُ إِلَی أَهْلِ الْجَنَّةِ یتَنَعَّمُونَ فِی الْجَنَّةِ وَیَتَعَارَفُونَ وَعَلَی الأَرَائِكِ مُتَّكِئُونَ وَكَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَی أَهْلِ النَّارِ وَهُمْ فِیهَا مُعَذَّبُونَ مُصْطَرِخُونَ وَكأَنِّی الآنَ أَسْمَعُ زَفِیرَ النَّارِ یَدُورُ فِی مَسَامِعِی؛(1) روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله ، نماز صبح را با مردم گزارد. پس در مسجد نگاهش به جوانی افتاد كه چرت میزد و سرش پایین میافتاد. رنگش زرد بود و تنش لاغر و چشمانش به گودی فرو رفته بود. رسول خدا صلی الله علیه و آله به او فرمود: «حالت چگونه است؟» عرض كرد: «به یقین رسیدهام». رسول خدا صلی الله علیه و آله از گفته او در شگفت شد (خوشش آمد) و فرمود: «همانا هر یقینی را حقیقتی است. حقیقت یقین تو چیست؟» عرض كرد: «ای رسول خدا، همین یقین من است كه مرا اندوهگین ساخته و بیداری شب و تشنگی روزهای گرم را نصیبم كرده و به دنیا و آنچه در آن است بیرغبت شدهام؛ تاآنجاكه گویا عرش پروردگارم را میبینم كه برای رسیدگی به حساب خلق برپا شده و مردم برای حساب گرد آمدهاند، و گویا اهل بهشت را مینگرم كه در نعمت میخرامند و بر پشتیها تكیه زده و با یكدیگر سخن میگویند، و گویا اهل دوزخ را میبینم كه در آنجا معذباند و فریاد
1. محمدبنیعقوب کلینی، الکافی، ج2، ص53، ح2.
و شیون میكنند. گویا اكنون آهنگ زبانه كشیدن آتش دوزخ در گوشم طنینانداز است».
شكی نیست كه معصومان علیهم السلام و كسی كه فرمودلَوْ كُشِفَ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ یقِیناً؛(1) «اگر حجاب و پرده كنار رود، چیزی بر یقین من افزوده نمیشود»، در همین عالم حقیقت بهشت و جهنم را میدیدند. آنان كسانی را كه در نعمتهای بهشت غرقاند و نیز كسانی را كه در عذاب جهنم گرفتارند میشناختند. البته بهجز معصومان علیهم السلام ، كسان دیگری نیز ممكن است به این مرتبه از معرفت رسیده باشند كه بهشت و جهنم را ببینند؛ مانند سلمان فارسی كه رسول خدا صلی الله علیه و آله درباره او فرمود: سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ الْبَیت؛(2) «سلمان از ما اهلبیت است». همچنین امیر مؤمنان علیه السلام درباره او فرمود: «سلمان علم اولین و آخرین را میدانست».(3) اما نمیتوان بدون حجت و دلیل، كسی را كه ادعا میكند از احوال بهشت و جهنم آگاه است تصدیق كرد. نكته دیگر آنكه چهبسا كسانی با مكاشفه از احوال بهشت و جهنم آگاه شوند، اما بهراستی رؤیت حقیقی برای ایشان رخ نداده باشد. مكاشفه برای كسانی رخ میدهد كه در زمینههای معنوی مراحلی را گذراندهاند و به مقاماتی رسیدهاند. رؤیت امامان معصوم علیهم السلام ، امامزادگان و شخصیتهای بزرگی كه سالیانی دور از دنیا رفتهاند، در قالب مكاشفه بوده است. بههرحال، مكاشفه
1. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج87، باب 81، ص304.
2. همان، ج17، باب 1، ص170.
3. همان، ج22، باب 10، ص319، ح4.
واقعیتی انكارناپذیر است و برای كسانی رخ داده و در برخی موارد با خبر متواتر ثابت شده است. كسی كه در حالت مكاشفه یكی از اولیای خدا را ببیند، با او گفتوگو میكند و اخباری را از او میشنود؛ بدون اینكه مشاهده و رؤیت حقیقی رخ دهد.
در جمله فَهُمْ وَالْجَنَّةُ كمَنْ رَآهَا شاید منظور حضرت این است كه شیعیان واقعی در حالت مكاشفه و با چشم مثالی و برزخی، و نه با چشم مادی و دنیوی، بهشت و جهنم را میبینند.
توجیه دیگر این است كه در این جمله، تنها یك تشبیه صورت پذیرفته؛ بدین معنا كه باور آنها به بهشت و جهنم بهقدری قوی است كه گویا آنها را میبینند. وقتی انسان به چیزی باور و اطمینان داشته باشد، این اطمینان در رفتار و روحش اثر میگذارد. باور و اطمینان به بهشت و جهنم ممکن است در روح و رفتار انسان چنان اثر بگذارد كه گویا بهشت را میبیند؛ بلكه احساس میكند كه در بهشت است و از نعمتهای آن بهره میبرد. ما باید از باور عمیق شیعیان واقعی به آخرت و بهشت و جهنم پند بگیریم و بكوشیم در ما نیز چنین باوری شكل گیرد. بدینترتیب، تغییری اساسی در رفتار و نگرشهای ما رخ خواهد داد و در همه ابعاد زندگی در مسیر بندگی و اطاعت خداوند گام برخواهیم داشت، و با وجود چنان اعتقاد و باوری، هرگز تسلیم وسوسههای شیطان نخواهیم شد. دراینزمینه، درك و باور حقایق مهم است، وگرنه ممكن است كسی چیزی را با چشم سر ببیند، اما متأثر نشود؛ چون حقیقت آنچه را میبیند باور ندارد. امروز كسانی آرزو میكنند كه لحظهای چشمشان به جمال نورانی امام زمان عجل الله تعالی فرج الشرف روشن
شود. اما مردم زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله و یازده امام معصوم بااینكه با آن بزرگواران حشرونشر داشتند و زندگی میكردند، چون مقام و منزلت متعالی آنها را باور نداشتند، قدرشان را ندانستند و چنان عادی و معمولی با آنها برخورد میكردند كه گویا ایشان را نمیدیدند. پس چنان نیست كه هر كس چیزی را با چشم ظاهری ببیند، آن را بهدرستی باور كند.
شیعیان واقعی بااینكه بهشت و جهنم را نمیبینند، چنان آن را از اعماقِ وجودْ باور دارند كه بر رفتارشان كاملاً تأثیر گذاشته است. گویا آنان بهشت را میبینند، بلكه در آن به سر میبرند و از نعمتهایش بهرهمندند. همچنین آنان حال كسی را دارند كه جهنم و افراد معذب در آن را مینگرد.
برای اینكه روشن شود چگونه در موارد خاص، حال و واكنش انسان دربرابر چیزی كه نمیبیند، مانند حال و واكنش كسی است كه آن را میبیند و واقعیتش را درك میكند، باید از یافتههای دانش روانشناسی دراینزمینه سود جست. در روانشناسی اثبات شده كه در موقعیت مناسب محیطی و فردی، گاهی تمركز بر امری ذهنی و حتی خیالی بهقدری قوی میشود كه تأثیرش در رفتار و ذهن، بیش از دیدن حسی است. دراینزمینه داستانهایی نیز نقل شده است. بنده درباره شخصی شنیدم كه شبی تنها در اتاقی تاریك به سر میبرده، و ناگهان به ذهنش خطور كرده كه شیری وارد خانه شده است. سپس این خیال و تصور تقویت شده و او احساس كرده است كه آن شیر از پلهها بالا میآید. وی پیش خود فكر كرده كه اگر درِ اتاق باز باشد و آن شیر وارد اتاق گردد او میباید چه كند. پس از این فكر و خیالها ناگهان فریاد كشیده است: آی شیر، آی شیر، و از اتاق بیرون پریده
است. همسایهها از خانه بیرون آمده و پرسیدهاند: چه خبر است؟! گفته است: شیر به خانة من آمده است!
بههرحال، اینكه تمركز بر دیدنیها، شنیدنیها، ترسها، شادیها، محبتها و دشمنیها آثاری شگفت در پی دارد، و بهمنزله مسئلهای روانشناختی اثبات شده است.
گاهی شخصی با كسی اختلافی كوچك پیدا میكند و بین آن دو گفتوگویی درمیگیرد. شب كه آن شخص ناگهان به فكر آن ماجرا میافتد، پیش خود فكر میكند كه فرد مقابل با او دشمنی كرده است؛ بهویژه اگر پیشتر بین آن دو زمینه دشمنی وجود داشته باشد، فكر و خیالها به او هجوم میآورند و بهگونهای تقویت میشوند و تجسم مییابند كه خواب را از چشمانش میربایند و قلبش به ضربان میافتد. اگر در آن حالت با شخصی كه موجب ناراحتیاش شده روبهرو شود، چنان گلویش را میفشارد كه خفه شود. اما صبح كه از خواب بیدار میشود، از اینكه فكرش را به مسئلهای ساده سرگرم كرده و این مسئلة كوچك ساعتها درگیرش كرده، خندهاش میگیرد.
این مسئله در عشقهای مجازی نیز تجربه شده است. گاهی جوانی چشمش به دختری میافتد و بااینكه آن دختر چندان زیبا نیست و جذابیتی فوقالعاده ندارد، فریفتة او میشود و از شب تا صبح به چهره و جاذبههای آن دختر میاندیشد. حتی براثر این هیجان و شیفتگی، خواب را بر خود حرام میسازد. اما روز بعد كه بار دیگر آن دختر را میبیند، پی میبرد كه او چندان بهرهای از زیبایی ندارد و بیجهت در خیال خود وی را زیبا و فوقالعاده میپنداشته است. درنتیجه آن فریفتگی و عشق كاذب را فراموش میكند.
وقتی ذرهبینی را دربرابر نور خورشید میگیریم، حرارت حاصل از تجمیع و
فشردگی ذرات نور خورشید در ذرهبین، كاغذ را آتش میزند. ذهن و روح انسان نیز چنین ویژگیای دارد: وقتی بر چیزی متمركز میشود، واكنش فوقالعادهای از خود بروز میدهد و واكنش این تمركزِ ذهن و روح، چهبسا بیشتر و قویتر از مشاهدة حسی و عینی است. با توجه به آنچه گفته شد، نباید از اینكه گاهی باور چیزی همچون مشاهدة آن است، و بلكه گاهی تأثیر باور به چیزی از تأثیر مشاهدة آن بر انسان بیشتر است، استبعاد داشت. این تأثیر از تمركز ذهن ناشی میشود و تمركز ذهن، آثار عملی دارد. ذهن و روح انسان این ویژگی را دارد كه اگر از امور پراكنده بازداشته شود و بر چیزی تمركز یابد، آثار شگفتی بروز میدهد؛ چنانكه از ریاضتهای مرتاضان كه با تمركز فكر و روح، صورت میگیرند، آثار عملی واقعی و خارقالعادهای ظاهر میشود.
پس توجیه نخست از سخن امیر مؤمنان علیه السلام این است كه باور شیعیان واقعی به بهشت و جهنم آنقدر بالاست كه گویا بهشت و جهنم را میبینند و به تماشای كسانی كه در بهشت از نعمتها بهرهمندند و كسانی كه در جهنم عذاب میشوند نشستهاند. احتمال دوم اینكه برای آنان حالتی بین خواب و بیداری، گونهای رؤیت، كه در اصطلاح عرفا مكاشفه نامیده میشود، دست میدهد. كسی كه برایش مكاشفه حاصل شده، میپندارد چیزی را در عالم مادی میبیند، اما پس از پایان مكاشفه، پی میبرد كه رؤیت حسی نبوده است.
داستانهای فراوانی از مكاشفات افراد گوناگون و آثار عملی و روحیشان بازگو شده است؛ ازجمله درباره فردی معروف به حاجمؤمن ـ خادم یكی از امامزادگان شیراز ـ گفتهاند: وی برای عبادت و احیا به بیابانهای اطراف شیراز رفته بود كه نزدیك صبح به محضر حضرت ولیعصر عجل الله تعالی فرج الشرف ، مشرف شد، و دید حضرت با اصحابشان مشغول خواندن نماز صبحاند. او نیز به حضرت اقتدا كرد
و نماز صبح را به امامت مراد و امام خود خواند. وقتی به شهر بازگشت و از او پرسیدند كه نماز صبحت را خواندهای، گفت: نماز صبحم را به امامت حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرج الشرف خواندهام. او میپنداشت كه آن مكاشفه در حال هوشیاری و بیداری رخ داده، اما وقتی متوجه شد كه آن مكاشفه در حالتی شبیه خواب رخ داده، نماز صبحش را بهجا آورد.
بههرحال، مكاشفات و مشاهدات برزخی و مثالی، بهمنزله پدیدههایی روانشناختی ثابت شدهاند. گرچه كسانی كه این حالات برایشان رخ میدهد، در حال مكاشفه میپندارند كه بهراستی میبینند، اما پس از آنكه مكاشفه به انجام میرسد، پی میبرند كه آنچه رخ داده، در حالتی بین خواب و بیداری، رخ داده است. ای كاش برای ما نیز مكاشفهای رخ میداد و در آن، بهشت و جهنم و احوال بهشتیان و جهنمیان را میدیدیم. شاید تحولی در ما پدید میآمد و از خواب غفلت بیدار میشدیم. شیعیان واقعی با مكاشفه یا رؤیای صادقه (كه در آن، عین آنچه انسان در خواب میبیند، در عالم واقع رخ میدهد) بهشت و جهنم را میبینند.
احتمال دیگر درباره سخن امیر مؤمنان علیه السلام این است كه شیعیان، بهشت و جهنم را بهراستی میبینند. البته این فرض تنها درباره معصومان علیهم السلام صادق است كه در همین دنیا با چشمان خود بهشت و جهنم را میدیدند و از احوال بهشتیان و جهنمیان آگاه بودند. یكی از نمونههای بارز این مشاهده، به رسول خدا صلی الله علیه و آله مربوط است كه در شب معراج همه عوالم و بهشت و جهنم را دیدند. در آن شب، حضرت طبقات بهشت و بهشتیان را كه از مراتب و درجات گوناگون برخوردار
بودند و نیز عواملی را كه موجب رسیدن به آن درجات میشود، دیدند. همچنین جهنمیان را كه براثر گناهان خود به عذابهای گوناگون دچار شده بودند، مشاهده کردند. آن مشاهده، مشاهدهای حقیقی و واقعی و بسیار عمیقتر و قویتر از مشاهدة عادی در دنیاست؛ چون مشاهده با چشم، خطاپذیر است و شاید در جریان دیدن با چشمْ خطا و اشتباهی رخ دهد، اما مشاهدات آن حضرت كاملاً منطبق بر واقع و عاری از خطا بود. البته دراینزمینه پرسشهایی مطرح میشود؛ ازجمله این پرسش كه چگونه رسول خدا صلی الله علیه و آله كسانی را كه هنوز متولد نشده بودند در بهشت یا جهنم میدید. پرسش دیگر اینكه آیا ممكن است پیش از تحقق قیامت، كسی بهشت و جهنم واقعی را ببیند؟
پاسخ دادن به اینگونه پرسشها دشوار است؛ لیکن یكی از پاسخهایی كه صبغة شرعی و تعبدی دارد، این است كه بنابر آیات و روایات، نسبت این عالم با عالم آخرت نسبت ظاهر و باطن است؛ برای نمونه:
وَجَاءتْ كُلُّ نَفْسٍ مَّعَهَا سَائِقٌ وَشَهِیدٌ * لَقَدْ كُنتَ فِی غَفْلَةٍ مِّنْ هَذَا فَكَشَفْنَا عَنكَ غِطَاءكَ فَبَصَرُكَ الْیَوْمَ حَدِید؛(1) و هركسی میآید، درحالیكه با او [فرشتة] رانندهای و [فرشته] گواهیدهندهای هست. [خدا میفرماید:] هرآینه از این غافل بودی، پس ما پردهات را [از جلوی چشمانت] برداشتیم [تا آنچه میشنیدی اكنون خود ببینی]. ازاینرو، امروز چشمت تیزبین است؛ [زیرا در آنچه میبینی شك نمیكنی].
1. ق (50)، 21ـ22.
خداوند خطاب به شخص جهنمی میگوید: تو از این فرجام و عذاب غافل بودی. غفلت در جایی به كار میرود كه حقیقتی باشد كه انسان به آن توجه نكند. خداوند میفرماید: تا تو در دنیا بودی، پردهای دربرابر چشمانت كشیده شده بود؛ ازاینرو چشمانت كمسو شده بود و عذاب جهنم را نمیدید. اما اكنون كه آن پرده از برابر چشمانت كنار رفته و چشمانت تیزبین گشته است، آن عذاب را میبینی. خداوند نمیفرماید: فَكشَفْنَا عَنْكَ الْغِطَاء، بلكه میفرماید: فَكَشَفْنَا عَنكَ غِطَاءَك. نكتة لطیف این تعبیر آن است كه در همین دنیا استعداد و زمینه دیدن حقایق غیبی و حقایق مربوط به جهان آخرت در انسان وجود دارد، اما او براثر اعمالش و توجه به دنیا و غفلت از آخرت، توانایی درك آن حقایق را از خودش سلب میكند و بهاختیار خود، حجابی بین خویش و آن حقایق قرار میدهد. آنگاه در سرای آخرت كه عالم كشف و شهود است، همه پردهها كنار میروند و او همه حقایق را میبیند. پس چنانكه از آیات و روایات برمیآید، در ورای این عالم، جهان آخرت است كه ما حقیقت آن عالم و ارتباطش را با دنیا درك نمیكنیم و وقتی از این سرای فانی دنیا رخت بربستیم، وارد سرای آخرت میشویم و پردهها از برابر چشمانمان كنار میروند و حقایق آن عالم و آثار و نتایج اخروی اعمال دنیویمان را میبینیم.
برای روشن شدن ارتباط دنیا با آخرت و احاطة عالم آخرت بر دنیا میتوان به احاطة كهكشان و فضای پیرامون ما بر كرة زمین نگریست. ما روی كرهای خاكی زندگی میكنیم كه جزء كوچكی از كهكشان و جهان پیرامون ما را تشكیل میدهد؛ كهكشانی كه گاه فاصلة دو ستارة آن با یكدیگر به میلیاردها سال نوری میرسد. در داخل این كرة خاكی، وقتی از مركز كره بهسمت محیط حركت میكنیم، برخی نقاط به مركز كره نزدیكتر و برخی دورترند. همچنین ازنظر
مكانی و جغرافیایی، برخی مناطق به هم نزدیك و برخی از هم دورند. همچنین ازنظر زمانی با توجه به حركت زمین و خورشید، ایام هفته و ماه و سال استخراج میشود كه بین آنها تقدم و تأخر وجود دارد. اما در فضایی كه كرة خاكی را در بر گرفته است، این نسبتهای زمانی و مكانی موجود در كرة خاكی وجود ندارد؛ چون كهكشان و جهان پیرامون ما، هم بر جغرافیای كرة زمین احاطه دارد و هم بر ایام هفته و ماه و سال كه برای سرزمین خاكی ما متصور است.
مثال سادهتر این است اگر قطار شتران از برابر ساختمانی رد شوند، كسی كه از درون ساختمان و از پشت پنجره به بیرون نگاه میكند، در هر فاصله یكی از شتران را میبیند كه از مقابل چشمانش رد میشوند. اما اگر كسی از پشتبام نگاه كند، همه شتران را یكجا میبیند. همچنین اگر كسی وارد سرای آخرت شود یا با آن عالم ارتباط برقرار كند و از آنجا به عالم دنیا نگاه كند، همه رخدادهای دنیا را یكپارچه میبیند. در این صورت، ارتباط او از عالم آخرت با عالم دنیا به زمان و مكان محدود نیست. او از عالمی به دنیا نگاه میكند كه به گذشته، حال و آینده احاطه دارد. بااینوصف، نباید از اینكه رسول خدا صلی الله علیه و آله در شب معراج، همه گذشتگان و آیندگان و جایگاهشان را در بهشت میدید تعجب کرد؛ زیرا آن حضرت از عالمی كه بر دنیا احاطه داشت، به اهل دنیا مینگریست. نگاه او چون نگاه كسی است كه از پشتبام به كاروان شتران نگاه میكند، نه كسی كه از پشت پنجره آنها را مینگرد.
وقتی كسی از افقی بالاتر از عالم ماده و از عالم محیط بر آن، به دنیای ما نگاه كند، برای او زمان و گذشته و حال و آینده مطرح نیست؛ چون اینها مقیاسهای زمانی عالم مادهاند. كسی كه در سرای آخرت است، یا از آن آگاه است، از افقی برتر از عالم خاك دنیا را نگاه میكند. او از همه حقایق پنهان زمینیان و باطن این
عالم آگاه است و همه اسرار برایش هویداست. كسانی كه اسیر دنیایند و در كمند
محدودیتها و موانع مادی گرفتار آمدهاند، نگاهشان به ظاهر دنیا محدود است و از باطن آن و ملكوت عالم غافلاند. بهتعبیر قرآن: یَعْلَمُونَ ظَاهِراً مِّنَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَهُمْ عَنِ الآخِرَةِ هُمْ غَافِلُون؛(1) «آنان ظاهری از زندگانی دنیا میدانند و از زندگانی آخرت بیخبرند». آنگاه وقتی از دنیا رفتند، حجابها و پردهها از برابر چشمانشان كنار میرود و همه اسرار و حقایق برایشان آشكار میشود: وَلَوْ تَری إِذِ الْمُجْرِمُونَ ناكِسُوا رُؤسِهِمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ رَبَّنا أَبْصَرْنا وَسَمِعْنا فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صالِحاً إِنّا مُوقِنُون؛(2) «و اگر ببینی آنگاه كه این بزهكاران سرهای خویش نزد خداوندشان [بهخواری و شرم] در پیش افكنده باشند! [گویند:] "بارخدایا، دیدیم و شنیدیم، ما را بازگردان تا كارهای نیك و شایسته كنیم كه ما بیگمان باوردارندهایم"».
بههرحال، از آیات و روایات فراوانی برداشت میشود كه بهشت و دوزخ اكنون موجود است و احوال ما در بهشت یا دوزخ نتیجه اعمالی است كه در دنیا انجام میدهیم، و در عالم آخرت، باطن و ملكوت اعمال ما آشكار میشود. خداوند درباره دیدار پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله با جبرئیل در بهشت میفرماید: وَلَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرَى * عِندَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهَى * عِندَهَا جَنَّةُ الْمَأْوَى؛(3) «و هرآینه، او [جبرئیل] را بار دیگر بدید، نزد سدرةالمنتهی كه نزدیك آن، بهشتِ جای آرامش است».
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «چون شبانه مرا به آسمان بردند و به سدرةالمنتهی رسیدم... چون فرشتگانِ گماردهشده مرا دیدند، خوشامد گفتند. آنگاه لرزش
1. روم (30)، 7.
2. سجده (32)، 12.
3. نجم (53)، 13ـ15.
نسیم سدره را شنیدم و حركت درهای بهشت را كه از شدت شادمانی در اهتزاز بود میشنیدم و همچنین شنیدم بهشتها جهت دیدار علی، فاطمه، حسن و حسین علیهم السلام ابراز اشتیاق میكردند».(1)
همچنین آن حضرت فرمود:
لَمَّا أُسْرِیَ بِی إِلَی السَّمَاءِ دَخَلْتُ الْجَنَّةَ فَرَأَیْتُ فِیهَا قِیعَاناً وَرَأَیْتُ فِیهَا مَلاَئِكةً یَبْنُونَ لَبِنَةً مِنْ ذَهَبٍ وَلَبِنَةً مِنْ فِضَّةٍ وَرُبَّمَا أَمْسَكُوا. فَقُلْتُ لَهُمْ: مَا لَكُمْ قَدْ أَمْسَكتُمْ؟ قَالُوا: حَتَّی تَجِیئَنَا النَّفَقَةَ. فَقُلْتُ: وَمَا نَفَقَتُكُمْ؟ قَالُوا: قَوْلُ الْمُؤْمِنِ سُبْحَانَ اللهِ وَالْحَمْدُ للهِ وَلاَ إِلَهَ إِلاَّ اللهُ وَاللهُ أَكبَرُ فَإِذَا قَالَ بَنَیْنَا وَإِذَا سَكَتَ أَمْسَكْنَا؛(2) چون شب معراج مرا به آسمانها سیر دادند وارد بهشت شدم. سپس در آنجا زمین همواری را دیدم كه در آن فرشتگان بقعهای میساختند، یك خشت از طلا و یك خشت از نقره و گاهی از كار بازمیایستادند. پرسیدم: «چرا گاهی دست از كار میكشید؟» گفتند: «تا اینكه نفقه (مصالح) برسد». گفتم: «مصالح شما چیست؟» گفتند: گفتار مؤمن: سبحان الله والحمد لله ولا اله الاّ الله والله اكبر. هرگاه مؤمن این ذكر را ادامه دهد، ما مشغول ساختن میشویم و آنگاه كه ساكت شود، ما از ساختن دست میكشیم.
بنابر آنچه گفته شد، بهاجمال میتوان فهمید كه ممكن است انسان در همین دنیا بهگونهای آخرت و بهشت و جهنم را درك كند. یا بهراستی بهشت و جهنم را ببیند؛
1. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج37، باب 50، ص37ـ38، ح6.
2. شیخحر عاملی، وسائل الشیعة، ج7، باب 31، ص188، ح 9079.
چنانكه رسول خدا صلی الله علیه و آله در شب معراج، بهشت و جهنم را دید. یا بهصورت مكاشفه بهشت و جهنم را ببیند؛ شبیه آنچه عارفان ادعا میكنند و البته برای تأیید ادعای بعضی از ایشان قراینی نیز وجود دارد، یا دستكم درك بهشت و جهنم میتواند به این معنا باشد كه مؤمنان واقعی چنان فكرشان متوجه آخرت و بهشت و جهنم است و چنان بر ثواب و عقاب اخروی و مسائل مربوط به سرای آخرت تمركز یافتهاند و فكرشان را از توجه به غیر آخرت بازداشتهاند، كه گویی بهشت و جهنم را میبینند. نوع نخست كه رؤیت و مشاهدة حقیقی است به معصومان علیهاالسلام اختصاص دارد.
درك بهشت و جهنم در قالب مكاشفه شاید برای دوستان برگزیدة خدا و افرادی خاص از غیرمعصومان رخ دهد. اما ایننوع رؤیت از دسترس ما دور است و آنچه از ما ساخته است این است که چنان فكر و ذهنمان را بر امور مربوط به آخرت متمركز سازیم و بهشت و جهنم را باور كنیم كه گویا آنها را میبینیم، و حال ما شبیه كسانی شود كه بهراستی بهشت و جهنم را میبینند. بهترین راه برای تحصیل این تمركز، انس با قرآن است. برای ایجاد انس با قرآن در خود، نباید به خواندن قرآن و حتی توجه سطحی به مفاهیم آن بسنده كنیم، بلكه باید در مفاهیمش تأمل و تفكر كنیم. چنانكه در روایات سفارش شده است، بكوشیم هنگام خواندن یا شنیدن آیات قرآن، خود را مخاطب آن بدانیم. وقتی آیات رحمت را میخوانیم، احساس كنیم كه ما مخاطب آنها هستیم. همچنین وقتی آیات عذاب را تلاوت میكنیم، احساس كنیم كه ما مخاطب خداوندیم و او با انذار و عتاب با ما سخن میگوید. اگر ما بیشتر به آیات و روایات مربوط به قیامت و بهشت و دوزخ بیندیشیم و با آنها انس یابیم، حال كسی را مییابیم كه بهشت را میبیند و از نعمتهای آن بهرهمند است. نیز حال كسی را پیدا میكنیم كه جهنم و عذابهای آن را میبیند.
قُلُوبُهُمْ مَحْزُوَنَة؛ «دلهایشان (شیعیان واقعی و پرهیزكاران) اندوهگین است».
یكی از ویژگیهایی كه امیر مؤمنان علیه السلام برای شیعیان واقعی و پرهیزگاران برمیشمارند، اندوهگین بودن آنهاست. دراینباره این پرسش مطرح میشود كه آیا ازنظر اسلام حزن و اندوه مطلوب است، یا شاد و مسرور بودن؛ یا آنكه حكم آنها بهاقتضای شرایط گوناگون تفاوت مییابد؟ پاسخ این است كه انسان بالفطره خواهان خوشی و شادی است و از غم و اندوه گریزان است. گرچه انسان هیچگاه بهكلی از غم و حزن تهی نمیشود، مطلوب او شادی است و میخواهد همیشه شاد باشد. شاهد این معنا آن است كه خداوند وقتی درباره بهشتیان و برخورداری آنها از نعمتها و رحمت بیپایانش سخن میگوید، رهایی ابدی از غم و اندوه را یكی از نعمتهای آنها برمیشمارد و از زبان بهشتیان میفرماید:
وَقَالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنَا لَغَفُورٌ شَكُورٌ * الَّذِی أَحَلَّنَا دَارَ الْمُقَامَةِ مِن فَضْلِهِ لاَ یَمَسُّنَا فِیهَا نَصَبٌ وَلاَ یَمَسُّنَا
فِیهَا لُغُوب؛(1) و گویند: «سپاس و ستایش، خدای راست كه اندوه از ما ببرد. هرآینه پروردگار ما آمرزگار و قدرشناس [نیكیها] است؛ آن [خدایی] كه ما را از فزونبخشی خویش در سرای ماندنی و جاویدان فرود آورد، در آنجا نه رنجی به ما میرسد و نه درماندگی».
انسان بهطور فطری خواهان غم و اندوه نیست و لذت و شادی را میجوید. پس خداوند به بندگان فرمانبردارش بشارت بهشتی را میدهد كه در آن از نعمتها و لذتهای بیپایان برخوردارند و در آنجا غم و اندوه و رنجی نخواهند داشت.
با لحاظ اینكه انسان بهطور فطری شادی، سرور و لذت را میخواهد و از غم و اندوه گریزان است، چرا خداوند انسان را بهگونهای آفریده كه گاهی دچار غم میشود؟ پاسخ این است كه حالاتی چون شادی و غم و گرسنگی و سیری و تشنگی و سیرابی از لوازم و اقتضائات زندگی دنیوی انساناند. این عالم محل آزمایش انسان است و او باید با حالات گوناگون و برخورداریها و نابرخورداریها آزموده شود. توجه و نیل به آنچه نیاز و لذت انسان را فراهم میآورد، موجب شادمانی انسان است و نشانههای ظاهری احساس شادی، گشادگی چهره و لبخندی است كه بر لب انسان مینشیند. درمقابل، حرمان از نیازها و خواستهها موجب ناراحتی و رنج و غم و اندوه انسان میشود و اثر ظاهری غم و اندوه، گرفتگی چهره و گاه گریه و اشكی است كه از چشم جاری میشود. انسان در گیرودار غمها و شادیها و رسیدن به خواستهها و نیازها یا حرمان از آنها آزموده میشود و این آزمایشها با هدف رسیدن به تكامل برای ما
1. فاطر (35)، 34ـ35.
در نظر گرفته شده است. پس گاهی انسان بهوسیله شادی آزموده میشود و گاهی بهوسیله اندوه و غم، و انسان نمیتواند بهکلی از غم و اندوه خالی باشد.
گذشته از آنچه گفته شد، درد و اندوه منافعی دنیوی دارد و برانگیزانندة مبارزه با آفات و حفظ سلامت است. وقتی انسان بیمار میشود ـ برای مثال، چشم انسان آفت میبیند یا دندانش فاسد میگردد و یا بیماریای برای معدة او پیش میآید ـ بهوسیله درد، به وجود مشکل و بیماری پی میبرد و به معالجة خود میپردازد. اگر انسان بیمار شود و احساس درد نكند، یا از بیماریاش آگاه نمیشود یا آن را جدی نمیگیرد. درنتیجه در پی درمان خود برنمیآید. باآنكه درد بهمنزله نشانة بیماری، شخص بیمار را از ناراحتیاش آگاه میكند، برخی به دلایل گوناگون از درمان خود طفره میروند. حال اگر بنا بود بیمار احساس درد نكند، چهبسا هیچ بیماری خود را درمان نمیكرد و با رشد و گسترش بیماری از بین میرفت. پس احساس درد، خود موهبت و نعمتی است كه انسان بهوسیله آن به كمبود و نقص وجودی خود پی میبرد و آن را برطرف میكند. این درد و اندوه برای حیات دنیوی كه با نقص، كمبود، آفت و بیماری همراه است نعمت به شمار میآید، اما چون در بهشت نقص و كمبود و آفتی بهشتیان را تهدید نمیكند، آنها احساس درد و رنج نخواهند داشت. البته در آخرت درد و رنج بهمنزله كیفر كارهای ناپسند، جهنمیان را عذاب میدهد.
روشن شد كه درد و رنج لازمه زندگی دنیوی است و انسان با احساس درد به بیماریها و كاستیهای روحی و جسمی خود پی میبرد. طبیعی است كه در پی درد و رنج، حالت غم و اندوه به انسان دست میدهد و وی برای زدودن این
ناراحتیها از خویش، به رفع كمبودهایش میپردازد و پس از رفع كمبود و بیماری و احساس سلامتی، شادی، لذت و آرامش به انسان دست میدهد. البته غم و اندوه تنها از دردها و ناراحتیهای جسمانی ناشی نمیشود، بلكه ناراحتیهای روحی، مانند دچار شدن به فراق دوستان یا داغ عزیزان نیز موجب غم و اندوه میشود.
اگر انسان در رخداد ناگواری كه برایش پیش میآید مقصر باشد، هم وظیفه دارد كوتاهی خویش را جبران كند و هم باید درد و رنج ناشی از آن را تحمل كند. افزون بر آن، هزینهای كه براثر كوتاهی به وی تحمیل میشود، او را وامیدارد كه تخلف نكند. برای مثال، كسی كه بهسبب سهلانگاری و رعایت نكردن قوانین رانندگی تصادف میكند، هم اتومبیلش آسیب میبیند و هم جریمه میشود، و حتی ممكن است روانة زندان شود یا بدنش آسیب ببیند. این هزینهها و ناراحتیها وی را وامیدارد كه قوانین رانندگی را رعایت كند و با دقت بیشتر براند، تا چنین پیشامدهای ناگواری برایش رخ ندهد. اگر بنا بود كه درنتیجه چنین كوتاهیهایی رنج و اندوهی به انسان روی نیاورد، وی انگیزهای برای رعایت مقررات نداشت و درنتیجه، تصادفها و مرگومیرها افزایش مییافت. اكنون كه برای تخلفهای رانندگی جریمه و كیفر زندانی مشخص شده و در تصادفهای رانندگی زیانهای مالی و جانی، افراد را تهدید میكند، بسیاری، قوانین رانندگی را رعایت نمیكنند، و براثر تخلفهای رانندگی سالانه هزاران نفر جان خود را از دست میدهند و شمار بیشتری مجروح میشوند. حال اگر برای تخلفها جریمه و كیفری در نظر نمیگرفتند و رانندگان متخلف هزینة كمتری را متحمل میشدند، بیتردید خسارات و مرگومیرهای ناشی از تصادفها افزایش مییافت. اگر از چنین اتفاقاتی غم و اندوهی رخ نمیداد،
هركس هر كاری كه میخواست انجام میداد. و در واقع، این درد، اندوه و غمها موجب میشود كه انسان كمتر خطا و تخلف كند.
گذشته از آنكه حالات و احساساتی چون درد و رنج و اندوه، لازمه زندگی هستند و ازآنجهت كه تنبهبخشاند نعمت به شمار میآیند، زمینهای برای آزمایشاند. كسی كه براثر شیوع بیماریای واگیردار یا كوتاهی و رعایت نكردن بهداشت بیمار میشود، وظیفه دارد با مراجعه به پزشك و مصرف دارو به درمان خویش بپردازد تا سلامت خود را بازیابد. پس یكی از آزمونهایی كه درنتیجه بیماری فراروی بیمار قرار میگیرد، این است كه آیا او در پی درمان خود برمیآید یا اقدامی نمیكند و درنتیجه درد و بیماری چهبسا میمیرد. پزشك نیز در معرض آزمایش قرار میگیرد تا مشخص شود وظیفة خود را بهدرستی انجام میدهد یا كوتاهی میكند. همچنین داروساز و داروفروش در معرض آزمایش قرار میگیرند تا معلوم شود داروی سالم به مردم میفروشند و در فروش دارو انصاف را رعایت میكنند یا نه. مهمتر از همه، بیماری كه باید جراحی شود، در رابطة خود با خداوند آزموده میشود تا مشخص گردد كه آیا دربرابر بیماری بیتابی و ناشكیبایی میكند و از خداوند گله و شكایت دارد، یا از او صبر و توفیق شكرگزاری از نعمتهایش را میخواهد تا به تقدیرش راضی گردد.
مرحوم آیتالله الهی قمشهای رحمه الله سالها در مشهد مقدس تحصیل كرد و سپس برای زندگی به تهران رفت. ایشان علاقهای ویژه به زیارت امام رضا علیه السلام داشت. نقل شده است كه در یكی از سفرهایش به مشهد رضوی به حرم مشرف شد و خطاب به امام رضا علیه السلام عرض كرد: لقب شما رضاست. از خداوند درخواست كنید
به من مقام رضا را عنایت كند تا از تقدیرهای خداوند راضی گردم. ایشان سپس از حرم خارج میشود و در خیابان با یك تاكسی تصادف میكند و مجروح میگردد. مردم رانندة تاكسی را دستگیر میكنند و میخواهند او را به پلیس تحویل دهند، اما مرحوم الهی قمشهای از آنها میخواهد كه راننده را رها كنند و میگوید كه او آزاد است و میتواند برود؛ من از او شكایتی ندارم؛ من از حضرت رضا خواستهام كه مقام رضا را به من عنایت كنند. اكنون من در معرض امتحان قرار گرفتهام و باید به آنچه برایم رخ داده، راضی باشم.
كسانی به مقام رضا دست یافتهاند كه به تقدیرهای سخت و ناگوار راضی باشند و دربرابر مصیبتها و كمبودها و از دست دادن عزیزان خود صبر كنند و به آنها راضی شوند. همه از آسایش و رفاه و خوشیها راضیاند و كسی نیست كه به آنها رضا ندهد، اما كسی كه دربرابر سختیها صبر میكند و به آنها رضا میدهد، به مقام رضا دست یافته و دربرابر این آزمون الهی سربلند گشته است. اولیای خدا كه به مقام رضا دست یافتهاند از خداوند میخواهند كه با پیشامدهای ناگوار و حتی دچار شدن به داغ عزیزان، زمینه اثبات رضای آنان به تقدیر الهی را فراهم آورد و بهگونهای تقدیرهای سخت و دشوار را برایشان رقم زند تا آنان با تمرین رضامندی، به ملكة رضای از خواست خداوند آراسته گردند.
انسان بهوسیله شادیها و غمها، ناكامیها و كامرواییها آزمایش میشود. خداوند نیز میفرماید: كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ وَنَبْلُوكُم بِالشَّرِّ وَالْخَیْرِ فِتْنَةً وَإِلَیْنَا تُرْجَعُون؛(1) «هركسی چشندة مرگ است و شما را به بدی [سختی و بلا و مصیبت] و نیكی [آسانی و نعمت و دولت] میآزماییم، و بهسوی ما بازگردانده میشوید». ما دربرابر هریك از سختیها و مصیبتها، شادیها و غمها، بدیها و خوشیها
1. انبیاء (21)، 35.
وظایفی داریم و آزمایش ما دربرابر آنها برای این است كه مشخص شود ما درقبال آن رویدادها به وظایفمان عمل میكنیم، یا وظایف خود را انجام نمیدهیم. آیا وقتی نعمتی به ما میرسد، سرمست و مغرور میشویم و خدا را فراموش میكنیم، یا در آن حال خدا را فراموش نمیكنیم و بهپاس نعمتهایش شكرگزار اوییم و به او پناه میبریم تا به غفلت و انحراف از حق دچار نشویم. روشن شد كه غمها، شادیها و رنجها در دنیا لازمه زندگی ما هستند و گریزی از آنها نیست. افزون بر این، آنها زمینه تكامل انسان را فراهم میآورند. انسان بهوسیله بدیها و نیكیها، نعمتها و مصیبتها و خوشیها و ناخوشیها آزمایش میشود؛ اگر در این آزمون موفق شد، هم در این عالم خشنودی و رضای خداوند را جلب كرده است و هم در سرای آخرت از پاداش الهی بهرهمند میشود.
پس از بیان حكمت خوشیها و ناخوشیها و شادی و درد و رنج، این پرسش مطرح میشود كه آیا ما در این عالم بیشتر بكوشیم شاد باشیم یا غمگین. البته ایجاد زمینه برای همه شادیها و غمها اختیاری نیست، تا هرگاه دلمان خواست برای خود شادی فراهم كنیم و هرگاه نخواستیم دچار غم شویم. بله، وقتی زمینه غم به وجود آمد، انسان میتواند با تمركز بر آن و فكر كردن درباره مشكلش، غم را در خود تشدید كند. برای مثال، وقتی مصیبتی برایش رخ داد، پیوسته به آن فكر كند و آن را برای خود بسیار بزرگ و تحملناپذیر جلوه دهد. بهموازات تمركز بر مصیبت، ممكن است شیطان نیز انسان را وسوسه كند كه خداوند تو را رها كرده و چون تو را نمیخواهد و نظرش از تو برگشته، به چنین مصیبتی دچارت ساخته است. بدینترتیب، ایمان انسان بیشازپیش ضعیف میشود و
ارتباط او با خداوند كمتر میگردد. درمقابل، گاهی انسان میتواند زمینه شادی را برای خود فراهم آورد، یا با تمركز بر آن و توجه بیشتر به شادی، آن را تشدید كند و ذهن و فكر خود را كاملاً به رفتار شادیآفرین معطوف سازد. آنگاه براثر شدت سرور و سرمستی، خدا را فراموش كند و وظایف شرعی خود را رها سازد و به رفتار و حالات نامطلوب و نامشروع سرگرم شود.
همچنین وقتی پیشامد ناگوار و غمناكی برای انسان رخ میدهد، وی میتواند با فكر كردن به مسائل دیگر و یا رخدادهای شادیآفرین، آن غم را فراموش كند. یا وقتی زمینه شادی و سرور برایش فراهم آمد، برای اینكه دچار سرمستی نشود، ذهن خود را به امور حزنآور و غمبار معطوف سازد؛ مانند مؤمنان وارسته كه هنگام خوشی و سرور نیز به گناهان و آثار ناگوار آنها توجه میكنند و درنتیجه، حزن و اندوه را به قلب خود وارد میسازند. پس گرچه همه غمها و شادیها اختیاری نیستند و انسان در پیدایش بسیاری از آنها نقشی ندارد، در مواردی كه اختیاریاند و انسان میتواند دستكم آنها را شدت بخشد، یا از خود بزداید، آیا بیشتر باید بكوشد شادمان باشد یا اندوهگین؟
یادآوری این نكته لازم است كه چون در بیشتر موارد شادی با نشاط همراه است، این پندار نادرست پدید میآید كه شادی بهمعنای نشاط یا ملازم با آن است. بهطورطبیعی وقتی انسان شادمان است، تحركش بیشتر است و میل بیشتری به كار و كوشش دارد. برعكس، اغلب وقتی انسان دچار غم و اندوه است، حوصله و نشاط ندارد و میخواهد كه گوشهای بنشیند و به كاری دست نزند. حتی حوصلة نماز خواندن ندارد. دلیل آنكه شادی با نشاط تلازمی ندارد این است كه گاهی ممكن است انسان بسیار غمگین، اما بانشاط باشد؛ مانند كسانی كه ایام محرم برای امام حسین علیه السلام عزاداری میكنند و شب عاشورا تا صبح سینه و
زنجیر میزنند و گریه میكنند و اشك میریزند و بااینكه بهشدت برای سرور و سالار خود غمگیناند، بانشاطاند و از عزاداری خسته نمیشوند. ممكن است دیگران از تماشای آنها خسته شوند، اما آنان براثر شور و نشاط ناشی از علاقة شدید به اهلبیت علیهم السلام ، احساس خستگی نمیكنند. پس نشاط با شادی تلازم ندارد و برعكس، حزن و اندوه با بیحوصلگی و بینشاطی تلازمی ندارد.
نشاط همیشه مطلوب است و انسان باید بكوشد كه همواره در زندگی و برای انجام وظایف و كارهای خود بانشاط باشد. كسالت، تنبلی و بیحالی، هم آفت دنیای انسان است و هم آفت آخرت او. اما درباره اینكه آیا شادی بهطورمطلق مطلوب است و آیا انسان باید بكوشد همیشه شادمان باشد یا غمگین، دیدگاهها متفاوت است. فرهنگ جهانی، بهویژه در دوران معاصر، به شادی، آرامش و شادكامی دعوت میكند. حتی در روانشناسی و علوم تربیتی، غم و اندوه نوعی بیماری دانسته شده است و دانشوران آن دو رشته معتقدند كه اگر آن حالت حاد و شدید شود، انسان باید بستری و درمان شود؛ با این تلقی كه انسان همیشه باید شاد باشد و زمینههای شادی را فراهم آورد. ازاینرو در سخنرانیها، مصاحبهها، فیلمها و برنامههای تلویزیونی و رادیویی سخن از داشتن زندگی شاد به میان میآید. این اندیشه از مغالطة همسانانگاری شادی با نشاط و اشتباه در وجود تلازم بین نشاط و شادی و همراه بودن شادی با نشاط ناشی شده است. براثر همین مغالطه، دلیلی كه برای ضرورت شاد بودن میآورند، همان دلیلی است كه برای ضرورت داشتن نشاط ارائه میشود.
برپایه این نظریه، محور تربیت فرزندان چه در خانه، چه در مدرسه و چه در
اجتماع، شادی كردن و شادكامی آنهاست. طبیعی است كه وقتی محور ارزشها شادی باشد، اسباب شادی در قالبها و صورتهای گوناگون تجویز میشود و رفتهرفته برپایه قاعدة «هدف وسیله را توجیه میكند»، هرچه موجب شادی گردد تجویز میشود. بدینترتیب، موسیقیهای مبتذل و رقص و پایكوبی مجاز دانسته میشود و ترویج میگردد. دراینزمینه و برای گسترش و حفظ شادكامی بهمنزله ارزشی مطلق، برنامهها و تبلیغاتی گسترده انجام میگیرد و آن بخش از رسوم و آداب باستانی كه شادیآورند، مانند چهارشنبهسوری، احیا میشوند. فلسفة كلی این دیدگاه و مجموعة رفتاری كه بر محور آن شكل میگیرد این است كه شادی ارزش مطلق است و ما زندگی میكنیم تا شاد باشیم و باید اسباب شادی را از هر قسم كه باشد، فراهم آوریم!
اما از دیدگاه اسلام و آیات و روایات، شادی ارزش مطلق و محور خوبیها و ارزشها نیست. اسلام آنچه را كه با فطرت مخالف است به مردم تحمیل نمیكند، ولی فطری بودن غیر از مطابق دلخواه و موافق با خواستة ماست. چنان نیست كه هرچه موافق با خواستة ما و دلخواهمان است، فطری نیز باشد و آنچه دلخواه ما نیست و با خواستة ما مخالف است، مخالف فطرت و زیانبخش باشد؛ بهگونهایكه باید فراموش گردد. ما گاهی آنچه را با خواستهمان موافق نیست زیانبخش میدانیم. برای نمونه، مدتها در مباحث پزشكی بر زیانبخش بودن گریستن و آسیب رساندن گریه به چشم و قلب و اعصاب و روان تأكید میشد. اما طولی نكشید كه ثابت شد گریه كردن نهتنها زیان ندارد، بلكه برای سلامت چشم و قلب و اعصاب مفید است. ثابت شد كه گریه موجب آرامش كسانی
است كه به مصیبت دچار شدهاند. البته ما چندان به این تئوریها كه حاصل تجربیات است تكیه نداریم، بلکه منظور ما این است كه رسم و عادت شده كه هرازچندگاهی، با تكیه به برخی تجربیات و بدون ارائة دلیل علمی و قطعی، در تلویزیون، رادیو و دیگر رسانهها اعلام میشود كه خوردن فلانچیز مفید است، اما پس از مدتی در باب زیانهای آن سخن میگویند. روزی میگویند چای برای قلب زیان دارد، ولی پس از مدتی میگویند چای برای قلب مفید است و از سكتة قلبی جلوگیری میكند؛ یك روز میگویند گریه آفت سلامت است و روز دیگر میگویند گریه برای سلامت مفید و لازم است.
لحن آیات و روایات درباره حزن و اندوه و شادی متفاوت است. از برخی روایات برداشت میشود كه غم و اندوه نكوهیده است و سفارش شده كه از انجام كارها یا خوردن چیزهایی كه موجب اندوه میشوند، خودداری كنیم. برای نمونه، در روایات آمده است كه حسد بردن به دیگران موجب غم و اندوه دائم میگردد. در این روایات سفارش شده كه انسان در كنار مبارزه با غم و اندوه، میكوشد شاد باشد و ازجمله به انجام كارها و خوردن میوهها و غذاهایی كه موجب شادی انسان میشوند سفارش شده است. برای نمونه، به برخی از این روایات اشاره میكنیم:
1. امیر مؤمنان علیه السلام میفرمایند: غَسْلُ الثِّیَابِ یَذْهَبُ بِالْهَمِّ وَالْحُزْنِ وَهُوَ طَهُورٌ لِلصَّلَوة؛(1) «شستن لباس، اندوه را میزداید و طهارت و پاكی برای نماز است».
2. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: أَنَّ أَكلَ الْعِنَبِِ الأَسْوَدِ یُذْهِبُ الْغَم؛(2) «خوردن انگور سیاه، غم را میزداید».
1. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج76، باب 4، ص84، ح5.
2. همان، ج62، باب 88، ص283.
3. در برخی از روایات درباره اهمیت شادمان ساختن مؤمن آمده است: وَمَا عُبِِدَ اللهُ بِشَیْءٍ أَحَبَّ إِلیَ اللهِ مِنْ إِدْخَالِ السُّرُِورِ عَلَی الْمُؤْمِن؛(1)«و خدا به چیزی كه نزد او محبوبتر از مسرور ساختن مؤمن باشد، پرستش نشده است».
در اینگونه روایات، شادمان كردن خود و دیگران مطلوب دانسته شده است. بر این مبنا، اگر شادی امری نامطلوب بود، پیشوایان معصوم ما به زدودن غم و اندوه و ایجاد شادمانی توصیه نمیكردند. دربرابر، برخی آموزههای دینی شادمانی را نكوهش كردهاند. خداوند قارون را بهسبب دلبستگی به دنیا و سرمستی و شادمانی و غرور نكوهش میكند و میفرماید:
إِنَّ قَارُونَ كَانَ مِن قَوْمِ مُوسَى فَبَغَى عَلَیْهِمْ وَآتَیْنَاهُ مِنَ الْكُنُوزِ مَا إِنَّ مَفَاتِحَهُ لَتَنُوءُ بِالْعُصْبَةِ أُولِی الْقُوَّةِ إِذْ قَالَ لَهُ قَوْمُهُ لاَ تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لاَ یُحِبُّ الْفَرِحِین؛(2) همانا قارون از قوم موسی بود و بر آنها ستم و سركشی كرد و او را از گنجها چندان بدادیم كه كلیدهای آن بر گروه نیرومند هم گرانبار بود. آنگاه كه قوم او بدو گفتند: شادمانی مكن [(مغرور و سركش مباش)] كه خدا شادمانان را دوست ندارد.
در آیة دیگر، خداوند درباره هنگامة قیامت و جهنمیان كه در دنیا به شادمانی و سرمستی سرگرم بودهاند و در آن سرا نامة اعمال ننگین و نكبتبارشان را مینگرند و از فرجام هلاكتباری كه برای خود رقم زدهاند از عمق وجودشان ناله و فریاد سر میدهند، میفرماید: إِنَّهُ كانَ فِی أَهْلِهِ مَسْرُورا؛(3) «همانا وی میان كسان خود [بهناروا] شادمان بود».
1. محمدبنیعقوب کلینی، الکافی، ج2، ص88، ح2.
2. قصص (28)، 76.
3. انشقاق (84)، 13.
از این آیات برداشت میشود كه سرمستی و شادمانی نكوهیده است و فرجام شادمانی در دنیا، اندوه همیشگی در سرای آخرت است. كسانی كه از دانش كافی برخوردار نیستند و به این دسته از آیات و روایات سطحی مینگرند، وقتی نكوهش حزن و اندوه را در برخی از آموزههای دینی میبینند، میپندارند آن آیات و روایات هیچ قیدی ندارند و حزن و اندوه بهطورمطلق نامطلوب است. دربرابر، وقتی كسانی مینگرند كه در برخی آیات قرآن شادمانی نكوهش شده، آن را مطلق میپندارند. براثر برداشت سطحی از این دو دسته آیات و روایات كه مضامینی متفاوت دارد، افراد به افراطوتفریط دچار میشوند. اما ما كه در پی كشف حقیقتیم، باید به چرایی اختلاف بیان آن آیات و روایات درباره اندوه و حزن و شادمانی و سرور دست یابیم. باید دریابیم كه چرا در برخی روایات حزن و اندوه نكوهش شده و در روایاتی دیگر مطلوب دانسته شده است. چرا در برخی از روایات و آیات شادمانی و سرور نكوهش میشود و در روایات یا آیاتی دیگر ستایش میگردد. باید با ملاحظة آن دو دسته از آموزههای دینی به وجه جمع بین آنها دست یابیم تا اینگونه از جایگاه شادی و سرور و اندوه و غم در متون دینی آگاه شویم.
آنچه از مجموع روایات و آیات برداشت میشود و وجه جمع بین آنها این است كه شادی و اندوه بهخودیخود ارزش و ضدارزش به شمار نمیآیند. اندوه و شادی چون گرسنگی و سیری از لوازم حیاتاند و مطلوب یا نامطلوب بودن هریك از آنها به منشأشان بستگی دارد. اگر منشأ و فاعل برانگیزانندة شادی مطلوب و ارزشمند بود، آن شادی نیز مطلوب و ارزشمند است. برعكس، اگر
منشأ و عامل برانگیزانندة شادی نامطلوب و ضدارزش بود، آن شادی نامطلوب و بیارزش است. همچنین اگر منشأ و عامل برانگیزانندة غم و اندوه مطلوب و ارزشمند بود، آن غم و اندوه مطلوب و ارزشمند است و برعكس، اگر منشأ و عامل برانگیزانندة غم نامطلوب بود، آن اندوه نیز نامطلوب است.
ما اغلب وقتی پولی گم میكنیم، خانهمان خسارتی میبیند، لوازم برقیمان خراب میشود، بدهكار میشویم، یا به خودمان یا عزیزانمان بیماریای عارض میشود، اندوهگین میشویم. دركل، آنچه ما را غمناك و اندوهگین میسازد، خسارتهای مادی و دنیوی است. این غمها و اندوههای دنیوی در اسلام مطلوب نیست و از دیدگاه اسلام و خداوند دنیا ارزشی ندارد تا دل مؤمن بهسبب از دست دادنشان اندوهگین گردد. ما باید با اندوهِ از دست دادن نعمت دنیوی یا اندوهِ آسیبهای بدنی و جسمانی مبارزه كنیم و آن را از خود بزداییم. این مهم، با دل نبستن به دنیا حاصل میشود.
همچنین شادی و سرور بهسبب برخورداری از نعمتهای دنیوی، شادمانی بهسبب سود بردن در معامله و تجارت، یا شادمان شدن از جایزهای كه به دست آوردهایم و نیز خوشحالی از اینكه كانون تجلیل و احترام مردم قرار گیریم، نامطلوب است و باید با آن مبارزه كنیم. شادی و اندوهی ارزشمند و مطلوب است كه انگیزه و خاستگاه الهی و اخروی دارد؛ مانند آنكه انسان وقتی مینگرد كه دیگران مرتكب گناهانی میشوند كه دنیا و آخرتشان را تباه میسازد، اندوهگین میشود؛ بهویژه اگر دوستان و بستگانش مرتكب گناه شوند. اگر مؤمن نگاهی گستردهتر داشته باشد، از اینكه میبیند افرادی، هرچند بیارتباط با او، بهسبب ارتكاب گناه در آتش جهنم میسوزند، ناراحت و غمگین میشود. كسی كه خداوند قلب مهربانی به او داده، تاآنجاكه نمیتواند آزار رساندن به مورچهای
را تحمل كند، وقتی میبیند كه انسان گنهكار هزاران سال در جهنم دچار آتش قهر الهی خواهد گشت، بهشدت غمگین میشود. یا وقتی میبیند كه وسایل هدایت از دسترس مردم خارج گشته و راههای هدایت بهرویشان بسته شده است، ناراحت میگردد. او وقتی میبیند عالمی كه با نصایح و ارشادهایش راه صلاح و هدایت را بهروی مردم میگشود از دنیا رفته است، بهشدت اندوهگین میشود. این حزن و اندوه، چون منشأ الهی دارد مقدس و ارزشمند است و پاداش و ثواب نیز دارد. همچنین شادی حاصل از انجام كارهای خیر كه ثواب اخروی دارند مطلوب و مقدس است؛ مانند شادمانی حاصل از ادای قرض بدهكار یا كمك به بیمار و احسان به دیگران.
پس پاسخ این پرسش كه غم و شادی اختیاری مطلوب است یا نامطلوب، آن است كه اگر شادی و غم، مقدس و دارای منشأ الهی باشد، مطلوب و ارزشمند است و پاداش و ثواب دارد. انسان نیز باید بكوشد چنین شادی و اندوهی را برای خود فراهم آورد. شادمانی و شاد كردن دیگران در اعیاد دینی مانند روز ولادت حضرت بقیةالله الاعظم عجل الله تعالی فرج الشرف مطلوب و ارزشمند و وسیله سعادت اخروی و فراهمآورندة رضای خداوند است. اما شادمانی و سروری كه منشأ دنیوی دارد، نامطلوب است. این شادمانی وقتی سبب تكبر، فخرفروشی و تحقیر مؤمنان شود، حرام نیز هست؛ مانند قارون كه برخورداری از ثروت كلان، او را به افراط در شادمانی، سرمستی، غرور، فخرفروشی، تحقیر دیگران و فراموشی آخرت كشاند. اندوهگین شدن براثر امور سادة دنیوی و حتی بهجهت از دست دادن عزیزان، اگر جنبه الهی نداشته باشد، مطلوب نیست.
مؤمن باید باور داشته باشد كه آنچه در اختیار اوست، امانت خداست و در از دست دادن آن، حكمت و مصلحتی نهفته است. او باید باور داشته باشد كه همه
مشكلات، مصیبتها و كمبودهایی كه در زندگیاش رخ میدهد، تقدیرات خداوند است و او میباید دربرابر آنها راضی و تسلیم باشد:
ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الأَرْضِ وَلا فِی أَنْفُسِكُمْ إِلاّ فِی كِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِكَ عَلَی اللّهِ یَسِیر * لِكَیْلا تَأْسَوْا عَلی ما فاتَكُمْ وَلا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ وَاللّهُ لا یُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُور؛(1) هیچ مصیبتی در زمین [چون تنگدستی، سختی و قحطی] و نه در جانهایشان [چون بیماری و اندوه] نرسد، مگر پیش از آنكه آن را پدید آوریم، در كتابی هست. این بر خدا آسان است، تا بر آنچه از دست شما رفت اندوه نخورید و بدانچه به شما داد شادمان نشوید، و خدا هیچ گردنكش خودستایی را دوست ندارد.
در این دو آیه دلیل لزوم صبر بر بلاها و مصیبتها و سختیها بیان شده است: همه رخدادها، مقدرات الهیاند كه برپایه حكمت و مصلحت خداوند و با تدبیر او رخ میدهند؛ همه آنها پیشاپیش در خزانة علم الهی ضبط شدهاند و پروردگار از آنها آگاه است. شاید ما بپنداریم كه تعیین مقدرات یك فرد طی یك ماه كاری دشوار است؛ چه رسد به اینكه سرنوشت و مقدرات میلیاردها انسان، معین و ضبط شده باشد. اما این كار برای خداوند كه قدرت و علم نامتناهی دارد آسان است. مؤمن باید به تقدیرات خداوند گمان نیكو داشته باشد و آنچه را رخ میدهد، تدبیر الهی بداند و هیچچیز را از دایرة اراده خداوند خارج نپندارد.
خداوند حكیم میداند كه چه چیز به صلاح و مصلحت مؤمنان و بندگانش
1. حدید (57)، 22ـ23.
است و همان را برای ایشان مقدر میسازد. دانستن اینكه همه مصائب و رخدادهایی كه برای انسان رخ میدهند در لوح و مكتوب الهی ضبط شدهاند، و خداوند از آنها آگاه است، خود نعمتی بزرگ برای انسان است كه موجب میشود دربرابر سختیها و مصیبتها و آنچه از دست میدهد ناراحت نشود؛ چون آنها را ناشی از تقدیر حکیمانه خداوند میداند. اگر انسان كارش را بهدست شخصی كاردان سپرد و وكیلی حاذق و صالح را برای رسیدگی به امور خود برگزید، نگرانی و ناراحتی ندارد؛ چون میداند وكیلش آنچه را به مصلحتش است انجام میدهد. كسی كه به پزشكی حاذق مراجعه كرده كه بهخوبی بیماری او را تشخیص میدهد، با طیبخاطر و رضامندی و بدون هیچ نگرانی مراحل معالجه را پشت سر میگذارد؛ حتی اگر آن پزشك خواست او را جراحی كند، میپذیرد و با آرامش خاطر و اطمینان، خود را به تیغ آن جراح میسپارد.
كسی كه به خداوند گمان نیكو و اعتماد دارد و او را وكیل خود قرار داده، چون حكمت و صلاحاندیشی خداوند را باور دارد، هرآنچه را برایش مقدر سازد به خیر و صلاح خویش میداند. برای مثال، اگر بیمار شود، بیماری را خیر و صلاح خود میداند و از آن ناراحت نمیشود. البته باید توجه داشت كه راضی بودن به تقدیر الهی به حیثیت تكوینی مربوط است و انسان باید به تدبیر تكوینی خداوند راضی باشد. اما از جنبه تشریعی و آنچه به حوزة اختیار انسان مربوط میشود، او باید به وظایف خود عمل كند و كوتاهی نكند. اگر كوتاهیای نیز از او سر زد، باید توبه كند و در پی جبران آن برآید. اگر قوانین رانندگی را رعایت نكرد و براثر تصادف پایش شكست یا به شخصی دیگر آسیب رساند، آنچه رخ داده، ازجمله تنبیهی كه برایش در نظر گرفته شده، تقدیر الهی است و باید بدان رضا دهد. اما باید تصمیم بگیرد كه دیگر تخلف نكند و خسارتهایی را كه وارد
كرده، جبران كند. سرّ اینكه خداوند میفرماید: همه آنچه برای شما رخ میدهد در قضا و قدر ما منظور و ضبط شده، این است كه اگر چیزی را از دست دادیم ناراحت نشویم و اگر نعمتی به ما رسید مغرور نگردیم و درهرحال به وظیفه و تكلیف خود عمل كنیم.
از آنچه گفته شد به دست آمد كه حزن و سرور، هیچیك خودبهخودْ مطلوبیت اخلاقی ندارد و خوب و بد و ارزش و ضدارزش بودن آنها تابع انگیزه و عاملی است كه آنها را پدید آورده است. اگر آن عامل الهی بود، حزن و اندوهش خوب و ارزشمند است و باید از اینكه عاملی الهی اندوه یا شادیای را در ما پدید آورده، خدا را شكر گزاریم. اما اگر عاملی غیرالهی غم و شادیای را در ما پدید آورد كه براثر آن از خداوند دور شدیم، باید از این غفلت و دور شدن از درگاه خداوند استغفار كنیم.
چنانكه در جلسة پیش گفتیم، یكی از صفات شیعیان خالص و واقعی در بیان نورانی امیر مؤمنان علیه السلام اندوهگین بودن دلهای آنان است. به این مناسبت درباره غم و شادی و جایگاه ارزشی آنها و اینكه آیا آن دو حالت بهطورمطلق پسندیدهاند یا نكوهیده، سخن گفتیم. حاصل بحث این شد كه تشخیص ارزش یا ضدارزش بودن غم و شادی به دستگاه معرفتی، شناختی و ارزشی انسان بستگی دارد؛ دستگاهی كه در آن تبیین میشود چه چیزهایی و با چه انگیزهای خوب و ارزشمند یا بد و نكوهیدهاند. گفته شد كه در دستگاه ارزشی اسلام، توجه به كمبودها و مشكلات مادی و دنیوی و درنتیجه، اندوهگین شدن بهسبب نارساییهای موجود در زندگی مادی و دنیوی مطلوب نیست و دنیا آنقدر ارزش ندارد كه همه توجه انسان صرف آن شود؛ بهگونهایكه از اندیشه درباره آخرت باز بماند و درنتیجه خسارت و زیان ببیند. اندوه و حزن برای آخرت مطلوب و ارزشمند است. البته، باید دراینزمینه اعتدال رعایت شود. حزن برای آخرت مطلوب و پسندیده است؛ چون موجب میشود انسان بیشتر قدر عمرش را بداند
و آن را غنیمت بشمرد و به محاسبة كارهایی كه میخواهد انجام دهد بپردازد و آنچه را ارزشمندتر و خداپسندانهتر است و قلب امام زمان عجل الله تعالی فرج الشرف را خشنود میسازد، انجام دهد.
كسی كه گناهان فراوانی انجام داده، هرچند توبه و استغفار كرده باشد، یقین ندارد كه آمرزیده شده باشد. وقتی مینگرد كه سرمایة ارزشمند عمر خود را كه میتوانست درقبال لحظهلحظة آن ثواب و كمال فراهم آورد، تلف كرده و درمقابل آن، برای خود عذاب فراهم آورده است، اندوهگین و ناراحت میشود كه چرا سرمایة عمر خویش را هدر داده و خویشتن را به آتش جهنم گرفتار كرده است.
اگر كسی از هدر دادن عمر خود و عذابی كه بهسبب گناهانش در انتظار اوست آگاه شود، ولی غمگین نشود، ایمانش ضعیف است. لازمه ایمان آن است كه انسان پس از ارتكاب گناه ناراحت و نگران شود. كسانی كه ایمانشان قوی است، حتی درقبال ارتكاب مشتبهات و مكروهات نیز غمگین میشوند. وقتی مینگرند كه میتوانستند بهجای فعل مكروه، فعل مباح یا مستحب انجام دهند، ناراحت میشوند كه چرا عمر خود را صرف كاری كردند كه گرچه موجب عذاب نمیشود، سود اخروی ندارد و چهبسا موجب خسارت و زیان آنها نیز شده باشد. كسی كه به انجام امور مشتبه میپردازد، مانند كسی است كه با سرمایهاش میتوانست معاملهای انجام دهد و سودی كلان به دست آورد، اما آن را صرف كاری كرد كه نهتنها سودی نبرد، بلكه شاید زیان و خسارت نیز دیده باشد. حتی كسانی كه ایمانشان كاملتر است، گرچه عمرشان را بیهوده صرف نكردهاند و مرتكب گناه و حتی فعل مكروه نشدهاند، از اینكه بهرة بیشتری از عمرشان نبردهاند و منافع اخروی بیشتری كسب نكردهاند اندوهگیناند.
وقتی انسان به اشتباه و خطای خود حساسیت نشان داد و از آن غمگین شد،
میكوشد که دیگر سرمایة عمر خویش را تلف نكند و آن را بیشتر قدر بداند. اگر پیشتر در انجام وظایف خود، ازجمله در خواندن نماز كوتاهی میكرد، برای انجام كارها و وظایفش برنامهریزی میكند؛ بهگونهایكه نمازهایش را اول وقت بخواند و نیمهشب نیز برخیزد و نماز شب بخواند. اما اگر دربرابر كوتاهیهایش اندوهی به دل راه نداد، قدر باقیماندة عمرش را نمیداند و باكی از به هدر دادن آن و حتی ارتكاب گناه ندارد. چنین كسی خود را از گناه بازنمیدارد و نگران و ناراحت گناهانش نیست و با این توجیه كه خدا گناهم را میبخشد، نمیگذارد كه اندوه و ناراحتی به دلش راه یابد. بدون واهمه از فرجام رفتار و بدون ناراحتی از تضییع عمر، ساعاتی از عمرش را برای دیدن فیلمها و سریالهایی میگذراند كه هیچ سود دنیوی و اخروی ندارند و اگر دیدن آنها حرام نباشد، قطعاً شبهة حرمت دارد. آن انسان بیمسئولیت، هنگام جوانی، با این بهانه كه باید جوانی كرد و خوش بود، بدون توجه به آخرت، خوشگذرانی میكند و به شركت در نماز جماعت و انجام نماز اول وقت اهمیتی نمیدهد. نمازش را آخر وقت میخواند و گاه اگر نمازش قضا شد، ناراحت و نگران نیست.
حكمت حزن، در آثار مثبت آن است. برای نمونه، اندوه و حزن ما در عزاداری سیدالشهداء علیه السلام بهسبب جنایات و ستمهایی است كه درحق آن امام عزیز و یارانش انجام دادند؛ بهدلیل محروم ماندن از وجود پربركتی است كه مردم را به راه حق و خدا هدایت میكرد. این اندوه دشمنی ما را با كسانی كه آن امام را كشتند افزایش میدهد تا دربرابر ستم سر تسلیم فرود نیاوریم؛ از ستمكاران پیروی نكنیم؛ خودمان نیز به كسی ستم نكنیم و بیشتر به اولیای خدا شباهت یابیم. اما اگر به عزاداریِ سیدالشهدا علیه السلام اهمیت ندادیم و از ستمهایی كه به آن حضرت شد، اندوهگین نشدیم، رخداد عاشورا را پیشامدی عادی مانند دیگر
رخدادها میدانیم كه در تاریخ بشر رخ داده و طی آن گروهی كشته شدهاند. درنتیجه، از بركات عزاداری امام حسین علیه السلام محروم میشویم و روحیة ستمستیزی در ما تقویت نمیشود.
همچنین حكمت شادی برای امور معنوی و اخروی در این است كه انسان بیشتر به آنها اهمیت بدهد. حكمت شادمانی در اعیاد و پاسداشت تولد پیشوایان دین، حفظ ارزشهای الهی و زنده نگه داشتن یاد دوستان خدا و كوشش برای حركت در مسیر ایشان و شباهت یافتن به آنهاست. پاسداشت ایام ولادت معصومان علیهم السلام و شادمانی در این مناسبتها پیوند قلبی و محبت ما را به ایشان بیشتر میكند و این پیوند قلبی ما را وامیدارد كه سیره و روش و منش آنها را بیشتر بشناسیم و در حد امكان در زندگی خود به آنها تأسّی كنیم. البته باید در شادمانی و اندوه با رعایت اعتدال، از افراط خودداری كنیم.
شادی و اندوه انسان، حتی برای كارهای معنوی و اخروی باید در حدی باشد كه ذهن و فكر انسان را كاملاً سرگرم نكند و او را از دیگر وظایفش باز ندارد. اگر انسان در اندوه و حزن برای آخرت افراط کند و چنان آن حزن بر او چیره شود كه افسرده گردد، دیگر نمیتواند به كارهایش بپردازد و حتی نشاطی برای مطالعه و خواندن قرآن نیز نخواهد داشت، و غم و اندوه او را از خدمات اجتماعی نیز بازمیدارد. پس افراط در غم و شادی، حتی برای آخرت نیز نكوهیده است.
امیر مؤمنان علیه السلام در ادامه خطبه، پنج ویژگی دیگر پرهیزگاران و شیعیان واقعی را برمیشمارند و میفرمایند: وَشُرُورُهُمْ مَأْمُونَةٌ وَأَجْسَادُهُمْ نَحِیفَةٌ وَحَوَائِجُهُمْ خَفِِیفَةٌ وَأَنْفُسُهُمْ عَفِیفَةٌ وَمَعُونَتُهُمْ فِی الإِسْلامِ عَظِیمَة؛ «و مردم از آزارشان در امان و تنهایشان لاغر و درخواستهایشان اندك و نفسهایشان عفیف و دامنشان پاك است و كمك و یاری آنها به اسلام بزرگ و فراوان است».
منظور از شرّ در سخن حضرت، شر شخصی و آزار به خویشتن نیست، بلكه شرّی است كه دامن دیگران را میگیرد. حضرت میفرمایند كه مردم از آزار شیعیان واقعی در اماناند. انسان سالم كه انحراف و كژی نداشته باشد به دیگران آزار نمیرساند. برای اینكه ما توفیق یابیم این صفت شیعیان واقعی را در خود فراهم آوریم تا مردم از شرّمان در امان باشند، باید به تحلیل این مسئله بپردازیم كه آفت آزار رساندن به دیگران چگونه در انسان پدید میآید و چرا برخی دیگران را آزار میدهند و آرامش و آسایش را از آنان سلب میكنند؟
وقتی كسی به حق خود راضی نباشد و برای خواستههایش حدومرزی در نظر نگیرد، به حقوق و حریم دیگران تجاوز میكند و درنتیجه به آنها آزار میرساند. همسایهای كه به همسایهاش آزار میرساند، با ایجاد سروصدا در خانهاش برای همسایه مزاحمت فراهم میآورد، بچههایش مزاحم همسایه میشوند و خاكروبة خانهاش را مقابل خانة همسایهاش میگذارد، حدومرزی برای خود قایل نیست و به حق خویش راضی نمیشود. او آنچه را بهسود خود میبیند انجام میدهد؛ گرچه در پی آن همسایهاش زیان میبیند. در درون خانواده نیز وقتی یكی از اعضا به حق خود راضی نباشد، به حق دیگر اعضای خانواده تجاوز میكند. تعدی و تجاوز به حقوق دیگران از مصادیق ستم به شمار میآید. در قرآن نیز یكی از صفتهای عام انسانها ستمكار بودن ایشان و ستم رساندنشان به دیگران معرفی شده است. خداوند میفرماید: إِنَّ الإِنْسانَ لَظَلُومٌ كَفّار؛(1) «بیشك انسان ستمپیشة ناسپاس است». درباره مفهوم این آیة نورانی، مفسران و علما دیدگاههایی گوناگون دارند. برخی گفتهاند كه از این آیه برداشت میشود كه
1. ابراهیم (14)، 34.
انسان بهطور فطری ستمكار است و به ستم و آزار رساندن به دیگران تمایل دارد. اگر به حال خود نیز رها شود، به دیگران ستم میكند. دربرابر، برخی گفتهاند كه انسان بهطور فطری خواهان خیر است و نمیخواهد به دیگران آزار و ستم برساند. ستمگری امری عرضی و مخالف فطرت انسان است. درباره «الف و لام» در «الانسان» نیز این بحث وجود دارد كه برای استغراق است. در این صورت آیه بدین معناست كه همه انسانها ستمكارند؛ یا آنكه «الف و لام» جنس است، یعنی جنس انسان ستمكار است. احتمال دیگر آن است که «الف و لام» بر ماهیت مهمله دلالت میكند و آیه گویای آن است كه میان انسانها چنین صفتی وجود دارد؛ نه آنكه همه انسانها ستمپیشهاند، تا ـ العیاذ بالله ـ برخی نپندارند آیه پیامبران و معصومان را نیز در بر میگیرد. درهرحال، آیة نورانی، هم ازنظر تفسیری و هم روانشناسی جای بحث و بررسی دارد.
پرسش مهمی كه باید بدان پاسخ داد این است كه چگونه روح ستمگری و تجاوز به حقوق دیگران در انسان پدید میآید و رشد میكند؟ پاسخ این است كه آنچه در آغاز آفرینش در انسان به فعلیت میرسد، غرایز حیوانی است و تا حدود پنج سال، غرایز حیوانی محور فعالیتها و رفتار كودك است. از هنگام تولد، این غرایز حیوانی است كه كودك را به خوردن و آشامیدن و تأمین دیگر نیازهای حیوانی وامیدارد. كمكم خوی بازیگری نیز در كودك پدید میآید و این غریزه كه در حیوانات، ازجمله گربه و میمون وجود دارد، كودك را به بازیگوشی وامیدارد. این غرایز، ویژگیهایی حیوانیاند و خصلت انسانی به شمار نمیآیند. اما وقتی كودك به حدود پنجسالگی میرسد، نیروی عقل و تعقل در وی پدید میآید و كمكم
قدرت تحلیل ذهنی و تفكر عقلانی در او رشد میكند. سرانجام وی به سن بلوغ میرسد و قدرت تحلیل و تعقلش بهاندازة لازم رشد میكند. با وجود این نیروی عقلانی، وی میتواند غرایز و رفتارهای خود را كنترل كند و با استدلال و تجزیهوتحلیل عقلی به غرایز و خواستههایش جهت دهد. ازاینجهت در این سن شرع نیز او را مكلف میسازد كه غرایز و خواستههایش را كنترل كند و رفتار خود را در چارچوب قوانین و مقررات شرعی و عقلی سامان دهد. البته پیش از آنكه كودك به رشد عقلانی برسد، میتواند با تربیت درست، تأدیب، تلقین و تقلید به برخی از بایستههای رفتاری و كنترل غرایز دست یابد. بهویژه در كودكی، تقلید نقشی مهم در تربیت كودك دارد. پس میتوان بهوسیله تنبیه و تشویق و تقلید، كودك را به انجام كارهای خوب واداشت. البته تأدیب و تربیت كودك در سنین آغازین زندگی باید با مدارا و رعایت استعدادها و قابلیتهای او و بهتدریج انجام شود. معنای تربیت كودك این نیست كه ما از كودكی سهساله انتظار داشته باشیم مانند انسانی بالغ به تكالیف و مسئولیتهای خود عمل كند، بلكه باید آرامآرام كودك را با رفتار درست آشنا كرد. میتوان با تلقین و تقلید و دیگر شیوههای تربیتی به او فهماند كه باید مقررات و قوانین خانوادگی را رعایت كند و زمینه آشناییاش را با قوانین حاكم بر محیط و اجتماع و رعایت آنها فراهم آورد. اما از هنگامیكه نوجوان به سن بلوغ و تكلیف میرسد و نیروی عقل در او رشد میكند و بالغ میشود، مربی نباید فقط از راه تقلید و تنبیه و تشویق به اصلاح رفتار نوجوان و آشنا كردن او به قوانین و آداب بپردازد، بلكه باید نیروی تعقل او را برانگیزاند و فكرش را تقویت كند تا خود رفتار درست را از رفتار نادرست بازشناسد.
روشن شد كه با شكلگیری نیروی عقل در انسان و رشد آن، وی میتواند با تجزیهوتحلیل و تفكر به كنترل و تعدیل غرایز بپردازد و از طغیان آنها پیشگیری
كند. اما غرایز حیوانی كه از بدو تولد و كمكم در انسان شكوفا میشوند حدومرز ندارند و نمیتوانند خود را كنترل كنند. وقتی انسان احساس گرسنگی كرد، بر آن میشود كه غذایی بخورد تا گرسنگیاش برطرف گردد و برای آن غریزه مهم نیست كه غذا چگونه و از چه راهی فراهم شود. زمانی این غریزه از فعالیت بازمیایستد كه انسان به غذا میل نداشته باشد. همچنین وقتی غریزة جنسی در انسان برانگیخته میشود و انسان احساس نیاز جنسی میكند، در پی پاسخ به آن غریزه برمیآید؛ مگر آنكه نیروی خارجی مانع شود. غرایز دیگر نیز حدومرز ندارند و تا وقتی توان بدنی و شرایط جسمانی فراهم است، فعالاند. اما از هنگامیكه با پیدایش و رشد عقل، بُعد انسانیت در آدمی شكل گرفت و وی از مرز حیوانیت گذشت و نیروی عقل به كنترل و تعدیل غرایز پرداخت، تكالیفی به انسان ارائه میگردد و آمادگی كافی برای برخورداری از تربیتهای عقلانی كه پیامبران در اختیار انسانها قرار دادهاند، در او فراهم میشود.
رسالت پیامبران آن است كه با كنار نهادن حجابها و پردههای غرایز و هوسها، عقول انسانها را برانگیزانند، تا آنها با چراغ عقل، راه هدایت و فطرت را بیابند و در مسیر كمال و درستی گام بردارند:
فَبَعَثَ فِیهِمْ رُسُلَهُ وَوَاتَرَ إِلَیْهِمْ أَنْبِِیَاءَهُ یَسْتَأْدُوهُمْ مِیثَاقَ فِطْرَتِهِ وَیُذَكِّرُوهُمْ مَنْسِیَّ نِعْمَتِهِِِ وَیحْتَجُّوا عَلَیْهِمْ بِالتَّبْلِیغِ وَیُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُول؛(1) و خداوند پیامبران خود را بهسوی مردم فرستاد و با زمانبندی مناسب، رسولان خود را پیدرپی بهسوی آنان فرستاد تا وفاداری به پیمان فطرت را از آنها مطالبه كنند و نعمتهای فراموششدة او را به یادشان آرند و با ابلاغ پیام حق و احكام الهی حجت را بر آنها تمام
1. نهج البلاغه، خطبه 1.
كنند و راه هرگونه عذری را سد كنند و گنجینههای خرد و عقل را از اسارت [غرایز و خرافات و اوهام] آزاد سازند.
شاید ستمپیشه نامیده شدن انسان در قرآن بهلحاظ آفرینش اولیة او و طبیعت حیوانی و حدومرز نداشتن غرایز است كه اگر مهار نشوند، انسان را به تجاوز به حقوق و منافع دیگران وامیدارند. در آیههای دیگر، خداوند به پارهای از ویژگیهای حیوانی و غریزی انسان اشاره میكند و میفرماید: إِنَّ الإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعا * إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعا * وَإِذا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعا؛(1) «همانا آدمی ناشكیبا [یا حریص] آفریده شده، چون بدی [و رنجی] بدو رسد بیتاب است، و چون نعمتی [و رفاهی] بدو رسد، بازدارنده است و بخل میورزد». بنابر این آیههای نورانی، ناشكیبایی و حرص، زاییدة طبیعت حیوانی انسان است كه وی را وامیدارد درجهت ارضای غرایز و خواستههای حیوانی خود به حقوق و منافع دیگران تجاوز كند و تنها به منافع خویش بیندیشد. سرانجام نیز وقتی موانع بیرونی، او را از رسیدن به اغراض و منافعش بازمیدارند، بیتابی میكند. اما وقتی این انسان با هدایت عقل و تربیت پیامبران از مرز حیوانیت گذشت و ویژگیهای نیكوی انسانی خویش را بازیافت، غرایزش را كنترل و تعدیل میكند و رفتار خود را بر میزان عقل و وحی سامان میدهد و مصداق كسانی میشود كه خداوند در ادامه آیات پیشین از سوره معارج درباره آنها میفرماید:
إِلاَّ الْمُصَلِّینَ * الَّذِینَ هُمْ عَلَى صَلاَتِهِمْ دَائِمُونَ * وَالَّذِینَ فِی أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ مَّعْلُوم * لِّلسَّائِلِ وَالْمَحْرُومِ * وَالَّذِینَ یُصَدِّقُونَ بِیَوْمِ الدِّین *وَالَّذِینَ هُم مِّنْ عَذَابِ رَبِّهِم مُّشْفِقُون؛(2) مگر نمازگزاران؛ آنان كه بر
1. معارج (70)، 19ـ21.
2. معارج (70)، 22ـ27.
نماز خویش پیوسته و پایندهاند، و آنان كه در اموالشان حقی است معلوم [مانند زكات و صدقات] برای نیازمند خواهنده و بینوای درمانده، و آنان كه روز پاداش را باور دارند، و آنان كه از عذاب پروردگار خود ترساناند.
برخی خوی تجاوزگری را كه ویژگی طبیعت حیوانی و لازمه غرایز است، غریزهای مستقل به شمار آوردهاند. اما شاید نتوان غریزهای مستقل به نام غریزة استخدام و استثمار برای انسان ثابت كرد. آنچه ثابت شده این است كه انسان درجهت تأمین خواستههای غرایزش در پی جلب منفعتهای مادی خویش است. حال، اگر آنچه غرایز درخواست كنند در اختیار دیگران قرار داشت، شخص بهاقتضای خوی حیوانی خود، پا را از حقش فراتر مینهد و به حقوق دیگران تجاوز میكند؛ یعنی با نیرنگ و حتی زور میكوشد آنچه را در اختیار دیگران است تصاحب كند و اینگونه به خواستهاش برسد. بهاینترتیب، روح استخدام، استثمار و بهرهكشی از دیگران در انسان شكل میگیرد. پس تجاوز به حقوق دیگران لازمه مرزناشناسی غرایز است. وقتی غرایز در پی برآوردن خواستههای خویش است، اگر آنچه بهوسیله آن خواستهها فراهم میشود در اختیار دیگران باشد، آن غرایز انسان را وامیدارد كه به حقوق دیگران تجاوز كند و به بهرهكشی از ایشان بپردازد. اگر انسان بر طبع حیوانی و غریزی باقی بماند و عقلش تقویت نشود، حتی موقعیتی فراهم آید كه غرایزش فعالتر شوند و عادت كند كه همیشه در پی برآوردن خواهشها و ارضای غرایز باشد، خواهناخواه به انسان استثمارگر تبدیل میشود. بهویژه اگر متأثر از برخی مكاتب روانشناختی و تربیتی، مانند مكتب روانشناختی فروید قرار گرفته باشد كه معتقد است انسان باید در برآوردن غرایزش، بهویژه غریزة جنسی، آزاد باشد و نباید غرایز را تعدیل و سركوب كرد؛
زیرا سركوب غرایز عامل بسیاری از بیماریهای روانی و ناهنجاریهای رفتاری است. این مكتب روانشناختی بهدلیل همسویی با هوسها و خواهشهای نفسانی و جنسی، بهشدت در مغربزمین رواج یافت و طی سالیانی در ایران نیز موجی به راه انداخت. حتی عدهای آن را پذیرفتند، اما بهدلیل پیامدهای زیانباری كه آموزههای این مكتب ویرانگر اخلاقی و روانشناختی در پی دارد، گروهی از مربیان و مصلحان به مقابله با آن برخاستند و از ترویجش جلوگیری كردند.
وقتی نظام تربیتی فراگیرمحور و كودكمحور باشد و اِعمال تربیت آزاد كودك و بیتوجهی به تكلیف و امرونهی را توصیه كند، محصول این نظام تربیتی، بهضمیمة مرزناشناسی غرایز و خوی حیوانی، نوجوانانی میشوند كه در بدو بلوغ و سن تكلیف به مجموعهای از صفات حیوانی شدید و غلیظ دچارند؛ صفاتی كه تعدیل آنها بسیار دشوار است. این ازآنروست كه مانعی بر سر راه غرایزشان نبوده و به سرحد رشد رسیدهاند و اولیای آنها نیز حق امرونهی كردن به آنها را نداشتهاند. آنان در برآوردن نیازهای غریزی و مادی خود كاملاً آزاد بودهاند و اطرافیان موقعیتی را كه آزادیهای آنان را محدود سازد، ایجاد نکردهاند. درنتیجه، آنان فارغ از وجود تكلیف قانونی و شرعی از آزادیهای خود نادرست استفاده كردهاند و هرچه خواستهاند انجام دادهاند. اگر زیانی نیز به دیگران رساندهاند، از کیفرش فرار کردهاند یا جریمة آن را پدرانشان پرداخت كردهاند. سرانجام وقتی به سن بلوغ میرسند، چون به ولنگاری، تنبلی و خودخواهی عادت كردهاند، به همان روش و عادت ادامه میدهند و بیاعتنا به نصایح دیگران، بهراحتی حقوق همگان را زیر پا مینهند.
مربیان و دبیران پرورشی و تربیتی خوب میدانند كه نوجوانان و جوانان امروز با دانشآموزان بیست سال پیش بسیار متفاوتاند. جوانان آن دوران تربیتپذیر بودند و به سخن مربیان و بزرگترها گوش میدادند و تربیتشان آسان بود، اما تربیت جوانان امروز بسیار سخت شده است. عوامل فراوانی در این امر دخالت دارند؛ ازجمله رواج نظریههای تربیتی مكتب فروید و مكاتب لیبرال اخلاقی و تأكید آنها بر آزادی بیحدوحصر، موجب شده كه جوانان، خودخواه، و به خواست دیگران و آداب اجتماعی بیاعتنا باشند. اغلب جوانان در رعایت حقوق دیگران و رعایت ادب دربرابر پدر و مادر و احترام گذاشتن به برادر و خواهر و خویشان ضعیفاند و عواطف خانوادگیشان اندك است. وقتی انحراف و خطایی از آنها سر میزند، در پاسخ به انتقاد اطرافیان میگویند: هر كاری كه دلم بخواهد انجام میدهم. وقتی افراد جامعه از تربیت الهی و دینی برخوردار نباشند و هركس به فكر خود باشد و بنابر میل و خواست خود عمل كند و روحیة فردگرایی و خودخواهی در جامعه گسترش یابد، عواطف خانوادگی و رعایت ادب و احترام به پدر و مادر و خواهر و برادر از بین میرود. كسانی كه در چنین محیطهایی فاسد تربیت میشوند، تنها به منافع خود میاندیشند و دیگران از آزارشان در امان نیستند. در این جامعة منحط و فاسد و بیبهره از تربیت دینی و عقلانی، هركس از راه رفاقت و با زبان نرم و خوش یا نیرنگ و فریب و حتی زور و تهدید، در پی استثمار دیگران و بهرهكشی از آنها برمیآید.
كسانی كه از تربیت الهی و دینی بهرهمند شدهاند، از همان كودكی با تقلید، تشویق و تلقین، و در نوجوانی با استفاده از نیروی عقل و تجزیهوتحلیل عقلی،
قوانین و مقررات حاكم بر خانواده و جامعه را فرامیگیرند و درمییابند كه رفتار انسان حدومرزی دارد كه باید رعایت شود و باید حقوق دیگران و بالاتر از همه، حقوق خداوند را رعایت كرد. كسی كه در محیط سالم و دینی تربیت میشود، با دیدن رفتار پدر و مادر و دیگر اطرافیان میآموزد كه باید چه رفتاری را انجام دهد و چه رفتاری را انجام ندهد. او اگر بد و خوب و زشت و زیبای رفتار را درك نكند، با استقبال و تشویق دیگران و نیز با استقبال نكردن و تنبیه آنان درمییابد كه باید چگونه رفتار كند. رفتهرفته میفهمد كه مال دیگران محترم است و نباید به آن دستدرازی كند و با حقوق خویشان و اعضای خانواده و حقوق بزرگترها آشنا میشود. وقتی به سن بلوغ رسید و عقلش رشد كرد، با هدایت عقل و مطالعة دستورهای شرع، شناختی جامعتر از حقوق و قوانین و مقررات پیدا میكند و درمییابد كه برخی رفتارها برای خود انسان و دیگران زیانبخش است و نباید آنها را انجام داد. برایش ثابت میشود كه برای رفتار انسان حدومرز و قواعدی وجود دارد كه باید رعایت شود و انسان نباید به حقوق و حریم دیگران، ازجمله حقوق خداوند تجاوز كند. درنتیجه ازسوی او زیان و آزاری به دیگران نمیرسد. امام باقر علیه السلام در روایتی میفرمایند: أَلْمُسْلِمُ مَنْ سَلِمَ الْمُسْلِمُونَ مِنْ لِسَانِهِ وَیدِه؛(1) «مسلمان كسی است كه مسلمانان از زبان و دست او در امان باشند».
اسلام مرزهایی را برای رفتار انسان معین كرده است و مسلمانان موظفاند آنها را رعایت كنند. برخی از مرزها و مقررات به زبان مربوط است كه با رعایت آنها هم انسان خود زیان نمیبیند و هم دیگران از زبانش در امان میمانند. ازجمله، اسلام ما را از توهین كردن به دیگران، سخنچینی، غیبت، عیبجویی و
1. محمدبنیعقوب کلینی، الکافی، ج2، ص233، ح12.
مسخره كردن دیگران بازداشته است. همچنین ما را موظف كرده است كه به اموال و حقوق دیگران تجاوز نكنیم و دستمان را از آسیب رساندن به دیگران بازداشته است. بیشك رعایت و انجام دستورهای اسلام و رعایت حقوق دیگران موجب میشود كه مسلمانان از زندگی و محیطی سالم، صمیمی و آكنده از مهر و محبت برخوردار شوند.
روشن شد كه دلیل در امان بودن مردم از آزار مؤمن و شیعة واقعی و بهتعبیردیگر تجاوز نكردن او به حقوق و اموال دیگران و احترام به ایشان، برخورداری او از تربیت درست و اسلامی از همان كودكی است. او در محیطی سالم رشدونما میكند كه قوانین و مقررات فردی و اجتماعی بهخوبی رعایت میشوند و با آموختن رفتار درست از اطرافیان و بهرهمندی از هدایت عقل و شرع مقدس، در مسیر تعالی و كمال گام برمیدارد. رفتار او نهتنها به خودش و دیگران زیان نمیرساند، بلكه موجب تكامل و تقرب بیشترش به خداوند میشود.
كسانی كه اسیر غرایز خویشاند تاآنجاكه میتوانند آنها را ارضا میكنند و برای برآوردن خواستههای مادیشان سر از پا نمیشناسند. این گروه بهشدت به لذتهای مادی دل بستهاند؛ ازجمله برای ارضای شهوت شكم در خوردن و آشامیدن افراط کرده، به پرخوری و شكمبارگی عادت میکنند. اما كسی كه از تربیت درست دینی برخوردار است، غرایز خود را تعدیل و كنترل میكند و در ارضای آنها حدود شرعی و عقلی را رعایت میكند. او چون به لذتهای مادی دلبستگی ندارد و بهراحتی خواستههای نفسانی خویش را زیر پا مینهد، میتواند غرایزش را تعدیل و كنترل كند. او چون پایبند به عقل و شرع است، هرجا شرع
و عقل ارضای غرایز را روا نمیدارند، با غرایزش مخالفت میكند و عنان اختیار را بهدست آنها نمیسپارد. وقتی به خوردن میل داشت، آنچه را شرع حرام میداند نمیخورد و در خوردن غذای حلال نیز به حد لازم بسنده میكند. او در تعدیل و كنترل غرایز مانند اسبسواری است كه دهنة اسب را در اختیار گرفته و آرام و بااحتیاط آن را میراند و مراقب است كه اسب، او را بر زمین نكوبد. دربرابر، كسی كه به لذایذ دنیوی دلبستگی دارد و دربرابر غرایز بیتاب است و عاشقانه عنان اختیار خود را به آنها سپرده، مانند سواری است كه بر اسبی وحشی سوار شده و دهنهاش را رها كرده و هیچ كنترل و تسلطی بر مركبش ندارد. درنتیجه، آن اسب، سوار خود را بر زمین میزند و به هلاکت میافکند.
طبیعی است وقتی انسان غرایز طبیعی و حیوانی خود را كنترل كند، ازجمله از پرخوری بپرهیزد و به خوردن غذای اندك عادت كند، بدنش لاغر میشود. مؤمنان و شیعیان واقعی تنپرور و بنده شكم نیستند و به غذایی ساده و اندك قانعاند. درنتیجه، بدنشان سالم میماند و هزینة زندگی آنان نیز اندك خواهد بود. انسانهای تنپرور و هوسباز كه همواره در پی خوردن غذاهای رنگارنگاند، هم هزینة زندگی بالایی دارند، هم به چاقی مفرط و بیماریهای ناشی از آن دچار میشوند و مجبورند برای درمان خود بسیار هزینه كنند. باید در نظر داشت كه ویژگی نحیف و لاغر بودن مؤمنان و شیعیان واقعی در كلام امیر مؤمنان علیه السلام ، ویژگی اغلب شیعیان واقعی و مؤمنان است. اما برخی از آنها گرچه غذایشان ساده و اندك است، چون ازنظر ژنتیكی استعداد چاقی دارند، حتی با خوردن غذای اندك و ساده نیز چاق میشوند؛ چنانكه برخی از پیامبران و امامان علیهم السلام چاق بودند. پس نباید هركس را كه چاق است به شكمبارگی و افراط در خوردن متهم كنیم. دربرابر، برخی از افراد شكمباره و تنپرور كه غذاهای فراوان و رنگارنگ
مصرف میكنند، لاغرند. پس شیعیان واقعی غذای ساده و اندك مصرف میكنند و هزینه و خرج زندگیشان نیز اندك است. اغلب آنها بدنهایی لاغر دارند. البته برخی دیگر گرچه غذایشان ساده و اندك و هزینة زندگیشان پایین است، اما درعینحال چاقاند؛ چون استعداد چاقی ویژگی ارثی آنهاست.
ویژگی دیگر شیعیان واقعی كه حضرت به آن اشاره میكنند، پاكدامنی و برخورداری آنها از عزت و عفت نفس است. وقتی كسی بر غرایز و خواستههایش كنترل داشت و از آنها درجهت مطلوب و درست بهره گرفت، دامن خویش را از زشتی و پستی حفظ میكند. همچنین ازآنجاكه خرج و هزینة زندگیاش اندك است و در حد ضرورت، نیازهایش را برمیآورد و زیادهخواه نیست، به دیگران نیازی ندارد. درنتیجه، اهل تملق نیست و دربرابر هركس و ناكس تعظیم نمیكند. بهتعبیردیگر، دارای عزت نفس است.
ویژگی دیگر شیعیان واقعی كه در خطبه همام نهج البلاغه نیامده، اما در روایت نوف بكالی در بحار الانوار آمده است، كمك و یاری فراوان شیعیان واقعی به اسلام و كوشش همهجنبه آنها برای گسترش آن مكتب حیاتی و الهی است. باآنكه هزینة شیعیان و مؤمنان پایین است و هزینهای اندك را به كشور و جامعه تحمیل میكنند، كمك و یاری آنها به مردم و تلاششان برای گسترش و ترویج احكام نورانی اسلام فراوان است و آنان بیش از دیگران به اسلام خدمت میكنند.
امیر مؤمنان علیه السلام یكی از ویژگیهای شیعیان واقعی را شكیبایی بر اطاعت و فرمانبرداری خداوند و مخالفت با وسوسههای شیطانی و هواهای نفسانی برمیشمارند و میفرمایند: صَبَرُوا أَیّاماً قَلِیلَةً فَأَعْقَبَتْهُمْ رَاحَةً طَوِیلَةً وَتِجَارَةٌ مُرْبِحَةٌ یَسَّرَها لَهُمْ رَبٌّ كرِیم؛ «در روزگار كوتاه دنیا شكیبایی كردند، ولی در پی آن آسایش جاودانة قیامت را به دست آوردند و تجارتی پرسود كه پروردگار كریم برای آنان فراهم ساخته است».
غرض از نقل ویژگیهای شیعیان كامل و بندگان خاص خدا در این خطبه و دیگر سخنان نورانی اهلبیت علیهم السلام ، تشویق دیگران و ایجاد انگیزه در آنها برای كوشش درجهت كسب مقامات معنوی است. نباید انتظار داشت كه همگان به آن سطح عالی از مقامات و كمالاتی كه اولیای خدا به آنها رسیدهاند، دست یابند. در تربیت انسانها، رعایت حال و ظرفیت افراد لازم و ضروری است و نمیتوان از كسی كه سطح معرفت و ظرفیتش پایین است، انتظار داشت كه به
عالیترین سطح صفات ارزشی و مقامات انسانی و الهی دست یابد. توضیح آنكه مؤمنان جامعة ما كه اعتقاداتی درست دارند و به تكالیف و وظایفشان نیز عمل میكنند، همه در یك سطح از معرفت و ایمان نیستند و انگیزه آنها برای عمل به وظایفشان نیز یكسان نیست. بسیاری از مؤمنان بااینكه به خداوند یگانه و صفات ثبوتیه و سلبیهاش اعتقاد دارند، معرفتشان درست و واقعی نیست. آنان میپندارند جایگاه خداوند، كرسی و عرش است كه در مكانی ورای آسمانها قرار دارد و آسمانها در فاصلة میان كرسی و جایگاه خدا با زمین واقع شدهاند. حتی كسانی كه سالیان طولانی برای كسب عقاید و معارف اسلامی زمان صرف كردهاند، خداوند را بهدرستی نشناختهاند و پندارهایشان از خداوند و صفات او خام است. ازاینرو ما پیوسته از خداوند میخواهیم بر درجات ایمان و معرفتمان بیفزاید. ما نهتنها خداوند را بهدرستی نشناختهایم، بلكه معرفتمان به پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله و اهلبیت علیهم السلام نیز ضعیف است و با معرفت كسانی چون سلمان و ابوذر بسیار فاصله دارد.
نكتة دیگر آنكه انگیزه افراد برای انجام وظایف و تكالیف در سنین گوناگون و بهنسبت مراتب معرفت آنان متفاوت است. برای نمونه، معرفت و انگیزه دختری نُهساله و پسری پانزدهساله كه تازه به تكلیف رسیدهاند برای خواندن نماز و روزهداری، در حد معرفت و انگیزه پدر و مادری نیست كه مطالعات گستردة مذهبی دارند و با شركت گسترده در مجالس مذهبی به تربیت درست اسلامی دست یافتهاند. بیشك برای آن دختر و پسر، رعایت شرایطی چون قصد قربت برای نماز و دیگر عبادات بسیار دشوار است. گرچه قصد قربت برای نماز و روزه و دیگر عبادات لازم است و بدون آنها عبادت درست نیست، از كودك یا نوجوانی كه تازه به تكلیف رسیده نمیتوان انتظار داشت كه در عبادتش كاملاً
قصد قربت داشته باشد. او كمكم و با برخورداری بیشتر از تربیت اسلامی توفیق مییابد كه عبادتش را با قصد قربت انجام دهد. ما برای اینكه فرزندمان به نماز خواندن و روزه گرفتن خو بگیرد، او را تشویق میكنیم و میگوییم: اگر روزههایت را بگیری برایت جایزه میخریم یا تو را به مسافرت میبریم و برای هر نمازی كه میخواند جایزهای به او میدهیم. این تشویقها و جایزهها انگیزه او را برای انجام وظیفه و عبادت تقویت میكنند. كمكم نماز خواندن و روزه گرفتن برای او عادی میشود و بدون تشویق نیز آنها را انجام میدهد. گرچه بنابر موازین شرع مقدس، اگر تشویق و جایزه، انسان را برای انجام عبادت برانگیزد، به عبادت و نماز انسان خلل وارد میشود، ما ناچاریم با تشویق و جایزه، فرزندمان را كه تازه به تكلیف رسیده است به نماز خواندن و روزه گرفتن وادار كنیم. پس تشویق و جایزه، اهرمی مؤثر برای تربیت دینی اوست.
در سنین بالاتر نیز مشوق انسان به انجام عبادت، نتایج عبادت در دنیاست كه در روایات بدانها وعده داده شده است؛ مانند آنكه نماز شب روزی انسان را وسعت میبخشد. امام صادق علیه السلام در روایتی میفرمایند: صَلاَةُ الَّلیْلِ تُبَیِّضُ الْوَجْهَ وَصَلاَةُ اللَّیْلِ تُطَیِّبُ الرِّیحَ وَصَلاَةُ الَّلیْلِ تَجْلِبُ الرِّزْق؛(1) «نماز شب چهره را سفید و نورانی میكند و بدن آدمی را معطر میسازد و موجب فراوانی روزی میشود»؛ یا در روایات آمده كه احسان به والدین و صلة رحم، عمر را طولانی میكند و صدقه، بلا را دفع میكند. شكی نیست كه این آثار و نتایج دنیوی، تأثیری فراوان در انگیزه و نیت انسان دارند و اگر این آثار دنیوی بر اعمال خیر مترتب
1. شیخ صدوق، ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، ص41.
نمیشدند، ما انگیزه قوی و كافی برای انجام كارهای خیر و خوب نمیداشتیم. البته عبادتی كه تنها برای نتایج دنیوی آن انجام پذیرد و با قصد قربت نباشد، باطل است. یا عمل خیری چون صدقه، اگر تنها برای نتایج دنیوی آن انجام گیرد، موجب تقرب انسان به خدا نمیشود. اما این آثار و نتایج دنیوی، انگیزه انسان را برای عبادت و عمل خیر تقویت میكنند و در مراحل آغازین تربیت دینی باید از توجه به آنها سود جست، اما رفتهرفته كه معرفت انسان افزایش یافت و ایمانش قویتر شد، باید پا را فراتر نهد و نتایج اخروی را محرك خویش برای عبادت خدا قرار دهد.
اگر برای قبولی عبادات لازم بود که همه عبادتکنندگان مانند اولیای كامل خدا در عباداتشان اخلاص داشته باشند و جز تقرب به او انگیزهای نداشته باشند، باب عبادت و اعمال خیر بسته میشد. ازاینرو، كسانی كه به عبادت و انجام اعمال خیر میپردازند، اگر كارهایشان با انگیزه آثار دنیوی نباشد، دستكم، انگیزه ایشان رسیدن به ثواب و پاداش آن اعمال در بهشت و رهایی از عذاب و آتش جهنم است. كسانی كه نیت و انگیزه آنها در عبادت، تنها رضای خدا و تقرب به اوست، بسیار اندكاند. بنابراین، روش تربیتی قرآن و در پی آن سیرة پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله و امامان پاك علیهم السلام بر این استوار بوده كه در تربیت مردم و دعوت آنها به بندگی و عبادت خدا، سطوح گوناگون معرفت، ایمان و اخلاصشان را در نظر بگیرند تا آنان با اختلاف مراتب و انگیزههای گوناگون، خداوند را بندگی كنند.
خداوند وقتی میخواهد مردم را به جهاد دعوت كند، انگیزههای گوناگون افراد را در نظر میگیرد و تنها بر داشتن نیت خالص برای جهاد تأكید نمیكند؛ چون بهاینترتیب، بسیاری از مردم كه علایق دنیوی دارند در جهاد شركت نمیكنند، بلكه با توجه به اینكه اغلب مردم گرایشهای مادی دارند و برای
رسیدن به غنیمت در صحنة جنگ حاضر میشوند، با وعدة رسیدن به غنیمت، آنان را به جنگ تشویق میكند و میفرماید:
وَعَدَكُمُ اللَّهُ مَغَانِمَ كَثِیرَةً تَأْخُذُونَهَا فَعَجَّلَ لَكُمْ هَذِهِ وَكَفَّ أَیْدِیَ النَّاسِ عَنكُمْ وَلِتَكُونَ آیَةً لِلْمُؤْمِنِینَ وَیَهْدِیَكُمْ صِرَاطاً مُسْتَقِیما؛(1) خدا به شما غنیمتهای بسیار را وعده داده كه میگیرید و این یكی را زود به شما ارزانی داشت و دستهای مردم را از شما باز داشت [تا همپیمانان یهود بترسند و به جنگ برنخیزند]، و تا نشانهای برای مؤمنان باشد و شما را به راهی راست رهبری كند.
البته قوام عمل عبادی به نیت و قصد تقرب به خداست، اما مشوقها و انگیزههای مادی، تاهنگامیكه بهقصد قربت خللی وارد نسازند و جایگزین آن نشوند و بهاصطلاح فقها بهمنزله داعی بر داعی، و در كنار انگیزه اصلی كه همان قصد تقرب است، موجب تقویت عزم و تصمیم انسان گردند، ازنظر فقهی به عمل عبادی انسان اشكالی وارد نمیسازند.
راه درست تربیت انسانها این است كه متناسب با مرتبه فهم، معرفت و رتبة ایمانشان با آنها سخن گفت تا با دریافت آنچه میفهمند و درك میكنند و عمل به آن، پیشرفت كنند و به مراتب عالیتر كمال دست یابند. برای آنكه كودكی به خواندن نماز علاقهمند شود، باید او را با وعدة مسافرت یا خریدن هدیهای تشویق كرد. پس از آنكه معرفتش افزایش یافت و رشد كرد، با برشمردن نتایج دنیوی عبادت و اعمال خیر (مانند آنكه انسان با انجام كار خیر نزد مردم عزیز میشود و موقعیت و مقام پیدا میكند و روزیاش افزایش مییابد) میتوان در او انگیزه ایجاد كرد. رفتهرفته با افزایش معرفت و كاملتر شدن عقلش به او
1. فتح (48)، 20.
میفهمانیم كه انسان باید برای رسیدن به ثواب اخروی عبادت كند و رسیدن به نتایج دنیوی نباید انگیزه انسان در عبادت باشد. سرانجام، انسان در عالیترین مرتبه تعالی و كمال به جایی میرسد كه تنها برای جلب رضای خدا و شایستگیاش او را عبادت میكند. امیر مؤمنان علیه السلام درباره مراتب گوناگون بندگان و انگیزههایشان برای عبادت خداوند فرمودند:
إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللهَ رَغْبَةً فَتِلْكَ عِبَادَةُ التُّجَّارِ وَإِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللهَ رَهْبَةً فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْعَبِیدِ وَإِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللهَ شُكراً فَتِلْكَ عِبَادَةُ الأَحْرَار؛(1) همانا گروهی خداوند را ازسر رغبت و میل و برای دستیابی به منافع اخروی عبادت میكنند؛ این عبادت بازرگانان است. گروهی دیگر خداوند را با انگیزه ترس از عذاب عبادت میكنند؛ این عبادت بردگان است. گروه سوم خداوند را با انگیزه شكر و ستایش از نعمتهایش عبادت میكنند؛ این عبادت آزادمردان است.
همچنین آن حضرت درباره انگیزه خود برای عبادت خداوند میفرمایند: مَا عَبَدْتُكَ خَوْفاً مِنْ نَارِك وَلاَ طَمَعاً فِی جَنَّتِكَ لَكنْ وَجَدْتُكَ أَهْلاً لِلْعِبَادَةِ فَعَبَدْتُك؛(2) «خداوندا، من تو را بهسبب ترس از آتش جهنم یا طمع به بهشتت عبادت نكردم، بلكه تو را شایسته عبادت یافتم و به عبادتت پرداختم».
بههرروی، انسان باید مسیر ارتقای معرفت و رسیدن به تعالی و كمال را رفتهرفته پشت سر بگذارد. در این مسیر، هرقدر همت انسان بیشتر باشد، زودتر به مراتب
1. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج70، باب 53، ص196، ح2.
2. همان، ص186، ح1.
عالیتر دست مییابد. البته رسیدن به عالیترین مراتب كمال به سنوسال ارتباط ندارد و چهبسا نوجوانی ره صدساله را در یك شب طی كند و از پیرمردی كه عمرش را به خودسازی و رسیدن به تعالی طی كرده، پیشی بگیرد. عوامل اساسی برای ترقی و تعالی در این مسیر، همت عالی و كوشش فراوان و البته توفیق و عنایت خداوند است.
سخنی در مخاطب، انگیزه ایجاد میكند كه در حد فهم، معرفت و ایمان او باشد. ازاینرو، روش تربیتی درست آن است كه با هركس در حد فهم، ایمان و معرفتش سخن گفت. اگر ما در بیان جایگاه اولیای خدا و شیعیان خالص سخنانی را یافتیم كه در حد فهم و درك ماست و چندان اوج ندارد، ازآنروست كه برای تأثیرگذاری و ایجاد انگیزه در امثال ما بیان شدهاند. ازاینرو، در بیانشان سطح فهم و ایمان ما را لحاظ كردهاند. برای نمونه، افراد عادی اولیای خدا را كه در بهشت به حورالعین و قصر و نعمتها و لذتهای بیپایان بهشتی توجهی ندارند و توجهشان تنها به جمال الهی معطوف است و در جستوجوی رضوان الهیاند، درك نمیكنند. افراد عادی حتی اگر خود را از انحراف و گناه بازدارند، نعمتها و لذتهای حلال را دوست دارند و معرفتشان به خداوند و لقای الهی در حدی نیست كه علاقه و توجه به لذتها و حتی لذتهای معنوی را كمرنگ كند. ازاینرو، درقبال برخورداری از لذتهای بهشتی، حاضر میشوند از گناه و لذتهای حرام دنیا دست بكشند. آنگاه خداوند برای اینكه آنان را به انجام اعمال صالح وادارد و شوق به بهشت را در ایشان برانگیزاند، از میوهها، گوشتهای لذیذ بهشتی، حورالعین و كاخهای بهشتی سخن میگوید و میفرماید:
وَفاكِهَةٍ مِمّا یَتَخَیَّرُون * وَلَحْمِ طَیْرٍ مِمّا یَشْتَهُون * وَحُورٌ عِین * كَأَمْثالِ اللُّؤلُؤ الْمَكْنُون * جَزاءً بِما كانُوا یَعْمَلُونَ* لا یَسْمَعُونَ فِیها
لَغْوا وَلا تَأْثِیما؛(1) و از هر میوهای كه برگزینند و از گوشت مرغانی كه بخواهند و دوشیزگانی با چشمهای سیاه و درشت، همچون مروارید پوشیده در صدف [كه هوا در آن اثر نكند و صفا و روشنیاش برجای باشد]، به پاداش آنچه میكردند. در آنجا سخن بیهوده و گنهآلود نشنوند.
چنانكه گفتیم اغلب مؤمنان به طمع و شوق رسیدن به نعمتهای بهشتی و ترس از جهنم عمل صالح انجام میدهند و از گناه خودداری میكنند و بندگان خاص خدا كه تنها برای رسیدن به لقای الهی، خداوند را اطاعت میكنند، اندكاند. همین نسبت در خطابات قرآنی رعایت شده است؛ چنانكه در بیشتر آیههای مربوط به بهشت و مقام بهشتیان، از نعمتهایی چون میوه، گوشت پرندة بهشتی، باغ و كاخ سخن رفته و آیههای مربوط به رضوان الهی و تلاش برای نیل به قرب خدا اندكاند. ازآنرو كه مخاطبان آیات دستة نخست بیش از مخاطبان دستة دوم آیاتاند. كسانی كه تنها در جستوجوی رضوان الهی باشند و با هدف جلب رضا و خشنودی خداوند عبادت كنند، بسیار اندكاند. برای ما تصور اینكه كسی به رتبهای از تعالی و كمال رسیده باشد كه حاضر باشد برای جلب رضای خدا بدنش قطعهقطعه شود و در آتش بسوزد، دشوار است. اما پیشوایان معصوم ما به این مرتبه عالی كه دیگران را بدان راهی نیست دست یافتند؛ چنانكه خداوند در حدیث معراج به فرستادة خود از زبان كسانی كه به این مقام دست یافتهاند، میفرماید: وَعِزَّتِك وَجَلاَلِك لَوْ كانَ رِضَاك فِی أَنْ أُقَطَّعَ إِرْباً إِرْباً وَأُقْتَلَ سَبْعِینَ قَتْلَةً بِأَشَدِّ مَایُقْتَلُ بِهِِ النَّاسُ لكانَ رِضَاك أَحَبَّ إِلَی؛(2) «خدایا سوگند به عزت و جلالت، اگر
1. واقعه (56)، 20ـ25.
2. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج77، باب 2، ص27، ح6.
خشنودی تو در این بود كه بدنم قطعهقطعه گردد و هر روز هفتادبار به سختترین شیوهها كشته شوم، من رضای تو را از صمیم دل میطلبیدم».
مرحوم آیتالله شیخعباس تهرانی رحمه الله ، از شاگردان مرحوم آیتالله میرزاجوادآقای تبریزی، صبح جمعهها پس از دعای ندبه در مدرسة حجتیه درس اخلاق میگفت. در جلسهای فرمود: روزی به ذهن من خطور كرد كه میتوانم بهخاطر خدا بر مصیبتها و بلاهایی كه بر من وارد میشود، صبر كنم. شبی بر اثر ناراحتی معده بهشدت دلم درد گرفت. گفتم: بر این درد و بلایی كه خدا نازل كرده صبر میكنم. مدتی گذشت و درد بیشتر شد و احساس كردم كه نمیتوانم درد را تحمل كنم. گفتم: خدایا، اگر صلاح میدانی مرا شفا بده. مدتی گذشت و درد بیشتر شد و شفایی ازسوی خدا نرسید. مدتی به خواندن دعا و مناجات با او سرگرم شدم و از خدا خواستم كه مرا شفا بدهد، اما خبری نشد. آنگاه به ائمة اطهار‰ و اولیای خدا متوسل شدم، اما درد تسكین نیافت. ناگهان طاقت از كف دادم و گفتم: آیا كسی نیست كه مرا نجات دهد؟ ناگاه درد تسكین یافت. وقتی شخصیتی چون مرحوم شیخعباس تهرانی كه به مقامات عالی عرفانی و اخلاقی دست یافته بود، نتوانست دربرابر درد و ناراحتی شكم صبر كند، تكلیف ما روشن است.
خداوند تربیت و هدایتش را ویژه اولیای خویش قرار نداده و حتی بهسبب رأفت و رحمت بینهایتش، برای كسی كه در عمرش یك «یا الله» نگفته، وسایلی را فراهم میآورد كه یكبار بهسویش روی آورد و از عمق جان «یا الله» بگوید. خداوند در تشویقهایش فهم و معرفت و میزان همت افراد را در نظر میگیرد و چنانكه گفتیم، برخی را كه در پی رسیدن به مال دنیا هستند، با وعدة غنیمت به جهاد تشویق میكند. اما كسانی را كه به دنیا دلبستگی ندارند و در سودای
رسیدن به بهشت ابدیاند، با وعدة بهشت و رسیدن به جوار خویش به جهاد تشویق میكند و میفرماید:
إِنَّ اللّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الجَنَّةَ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ فَیَقْتُلُونَ وَیُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَیْهِ حَقّاً فِی التَّوْرَاةِ وَالإِنجِیلِ وَالْقُرْآنِ وَمَنْ أَوْفَى بِعَهْدِهِ مِنَ اللّهِ فَاسْتَبْشِرُواْ بِبَیْعِكُمُ الَّذِی بَایَعْتُم بِهِ وَذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیم؛(1) خداوند از مؤمنان جانها و مالهایشان را خرید، بهبهای آنكه بهشت برای آنان باشد. در راه خدا كارزار میكنند پس میكشند و كشته میشوند؛ وعدهای است راست و درست بر خدای در تورات و انجیل و قرآن، و كیست كه به پیمان خویش از خدا وفادارتر است؟ پس به این خریدوفروشی كه كردهاید شادمان باشید، و این است رستگاری و كامیابی بزرگ.
یا باآنكه خداوند خود مالك همه هستی و همه نعمتهاست ـ ازجمله مالی كه به امانت نزد ماستـ برای اینكه ما را به انفاق و احسان تشویق كند، خود را دریافتكنندة قرض معرفی میكند و میفرماید: مَن ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللّهَ قَرْضاً حَسَناً فَیُضَاعِفَهُ لَهُ أَضْعَافاً كَثِیرَةً وَاللّهُ یَقْبِضُ وَیَبْسُطُ وَإِلَیْهِ تُرْجَعُون؛(2) «كیست كه خدای را وام دهد؛ وامی نیكو تا او را افزون دهد؛ افزونیهای بسیار و خدا [روزی را] تنگ و فراخ میكند و بازگشت شما بهسوی اوست».
بنابر این آیة نورانی، كسی كه به برادر مسلمان خود قرض میدهد یا مالی به او میبخشد و اینگونه، هم او را شاد میسازد و هم نیازش را برطرف میكند، به خداوند قرض میدهد و این دست خداست كه قرض را از او دریافت میكند.
1. توبه (9)، 111.
2. بقره (2)، 245.
خداوند كه لطف و كرمش بینهایت است، درقبال آن قرض، پاداشی بینهایت در بهشت به وامدهنده میبخشد. این آیه مؤمنان را تشویق میكند كه وقتی كسی از آنها قرض خواست، بخل نورزند و به او قرض بدهند و نگران سودش نباشند؛ چون خداوند سودی بینهایت به آنها میدهد.
ازجمله واژگان كلیدی كه قرآن در ترسیم نوع ارتباط انسانها با آخرت به كار برده، واژگانی است كه متضمن مفهوم تجارت است. چون انسانها یا با عنوان تاجر و یا با عنوان خریدار، دادوستد میكنند و در پی آناند كه در تجارت خود سود ببرند. منفعتخواهی و سودجویی ناشی از خوی تجارتپیشگی انسان، موجب شده كه خداوند در آیههای قرآن در تبیین نوع تعامل انسان با خداوند و آخرت، از واژه تجارت استفاده كند. خداوند درباره منافقان كه درقبال گمراهی از حق، چیزی جز زیان نبردند میفرماید: أُوْلَـئِكَ الَّذِینَ اشْتَرُوُاْ الضَّلاَلَةَ بِالْهُدَى فَمَا رَبِحَت تِجَارَتُهُمْ وَمَا كَانُواْ مُهْتَدِین؛(1) «آنان (منافقان) كسانیاند كه گمراهی را بهبهای هدایت خریدهاند. ازاینرو، تجارتشان سود نكرد و هدایتیافته نبودند».
خداوند برای اینكه اهمیت عمل صالح و فداكاری را در راه خدا برای ما بیان كند، از واژه تجارت و دیگر واژگانی كه بر دادوستد دلالت دارند استفاده كرده است. خدا برای اینكه ما به اهمیت جهاد پی ببریم و نیز برای تشویقمان به جهاد در راهش، آن را بهمثابه دادوستد با خویش معرفی میكند كه بهایش بهشت است؛ بهشتی جاودانه با نعمتهای نامحدود كه در مقام ارزشگذاری،
1. بقره (2)، 16.
عمر ناقابل و كوتاه ما، شایسته آن بهای عظیم و جاودانه نیست. اما وقتی خداوند میخواهد بنده خویش را از رحمت و لطف بیكران خود برخوردار سازد، درقبال كوشش و جهاد او پاداشی را ارزانیاش میكند كه دنیا با همه داراییهایش دربرابر آن اندك و حقیر است. بیشك این معامله برای انسان بینهایت ارزشمند است؛ چون درقبال كالای اندك خود، بهای نامحدود و جاودانة بهشت را دریافت میكند.
انسان اگر در دنیا به گرفتاری سختی دچار شود، حاضر است برای رفع آن هزینة بسیاری بپردازد. اگر بیماری سخت و درمانناپذیری داشته باشد، حاضر است همه ثروتش را بدهد تا شفا یابد. اگر سرش بهشدت درد بگیرد یا ناراحتی معده داشته باشد و درد امانش ندهد، تحملش را از دست میدهد و میكوشد به هر وسیله، ازجمله دعا و توسل، از شرّ آن درد راحت شود. بیشك درد چشم، گوش و معده دربرابر درد ناشی از عذاب جهنم ناچیز است؛ چون در دنیا تنها عضوی از انسان به ناراحتی و درد دچار میشود، اما در آخرت، بهیكباره و همزمان، همه اعضا و جوارح انسان میسوزند و عذاب میشوند و عضوی نیست كه به آن، درد و حرارت سوزان جهنم نرسد. نهتنها همه اندام و اعضای بدن با آتش جهنم كه تحملش برای ما زمینیان ممكن نیست، میسوزند، بلكه شرارة آتش، قلب و جان انسان را نیز میسوزاند: وَمَا أَدْرَاكَ مَا الْحُطَمَة * نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَة * الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَى الأَفْئِدَة * إِنَّهَا عَلَیْهِم مُّؤْصَدَةٌ * فِی عَمَدٍ مُّمَدَّدَة؛(1) «و تو چه دانی كه آن آتش خردكننده چیست؟ آتشِ افروختة خداست. آتشی كه به دلها میرسد. آتشی كه در ستونهایی دراز آنها را فرامیگیرد».
1. همزه (104)، 5ـ9.
اگر ما قیامت و بهشت و جهنم را باور داشته باشیم و سخنان خداوند و فرستادگان او را درباره مصائب آخرت و شدت عذابهای جهنم باور داشته باشیم، در پی درمان و رهایی از عذاب ابدی جهنم برمیآییم. خداوند راه رهایی از این عذاب ابدی را تجارت و معامله با خود معرفی میكند و میفرماید:
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آَمَنُوا هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى تِجَارَةٍ تُنجِیكُم مِّنْ عَذَابٍ أَلِیم * تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَتُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ ذَلِكُمْ خَیْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُون * یَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَیُدْخِلْكُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ وَمَسَاكِنَ طَیِّبَةً فِی جَنَّاتِ عَدْنٍ ذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِیم؛(1) ای كسانی كه ایمان آوردهاید، آیا شما را به تجارتی راه ننمایم كه شما را از عذاب دردناك برهاند؟ به خدا و پیامبر او ایمان آورید [و بر ایمان به خدا و پیامبرش استوار باشید] و در راه خدا با مالها و جانهای خویش جهاد كنید. این برای شما بهتر است اگر میدانستید؛ تا گناهانتان را بیامرزد و شما را به بهشتهایی كه از زیر آنها جویها روان است و خانههایی پاکیزه در بهشتهایی پاینده در آرد. این است رستگاری و كامیابی بزرگ.
انسان برحسب فطرت خویش تجارتپیشه و معاملهگر و سودگراست و وقتی چیزی را از دست میدهد، در پی آن است كه درقبالش چیزی به دست آورد. وقتی خداوند از او میخواهد كه روزه بگیرد یا نماز بخواند، توجه او در پی پاداشی است كه درقبال آن عبادتها به دست میآورد. وجود این خوی سودگرایی موجب میشود كه انسان نیروها و داراییهای خود، ازجمله عمرش را
1. صف (61)، 10ـ12.
هدر ندهد و درقبال از دست دادن آنها، چیزی به دست آورد و زیان نكند. وقتی به ما میگویند به خدا ایمان آورید و از او اطاعت كنید و علی علیه السلام را دوست بدارید و او را الگوی خویش قرار دهید، پیش خود میگوییم كه درقبال آنها چه چیزی به دست میآوریم. اما اگر به ما بگویند كه درقبال آنها پاداشی باارزشتر ارزانیمان میشود، این احساس در ما به وجود میآید كه چیزی را از دست نمیدهیم. بهواقع، با ایمان و اطاعت از خداوند وارد تجارت و معاملهای با خداوند شدهایم كه سودی سرشار به ما میرساند.
ما درقبال روزه گرفتن و از دست دادن برخی لذتها، به پاداشها و لذتهای ابدی بهشتی میرسیم. اگر انسان عاقل باشد، از این معامله و تجارت پرسود نمیگذرد و بهای ارزشمندی كه درقبال اطاعت از خدا به دست میآورد او را وامیدارد كه راه هدایت و عمل به دستورهای پروردگار را پیش گیرد؛ مگر آنكه به سرحد تعالی و كمال برسد و چنان عشق به خداوند قلبش را فراگیرد كه تنها در پی رضای او باشد و به بهشت و نعمتهای آن نظری نداشته باشد. اما ما تا رسیدن به این مرحله راهی طولانی در پیش داریم و تا رسیدن به آن باید بنگریم كه درقبال آنچه از دست میدهیم، چه به دست میآوریم.
بهفرمودة امیر مؤمنان علیه السلام ، شیعیان واقعی و مؤمنان فرجاماندیش درقبال تحمل سختیها و اطاعت و بندگی خدا و گذشتن از برخی خواستههای خود و لذتهای حرام، در عمر كوتاه دنیویشان، به آسایش ابدی در بهشت دست مییابند. بیشك این معامله سرشار از سود است. همه بندگان خدا، ازجمله انسانهای پرهیزگار و مؤمن همواره از نعمتهای خداوند بهرهمندند؛ با این تفاوت كه انسانهای مؤمن به خواستههای خوب و مطلوب بسنده میكنند و دربرابر خواهشهای باطل و حرام نفس خویش میایستند. آنان نیز چون دیگران
از نعمت حیات و نعمتهای حلال مانند خوردنیها، نعمت محبت و مودت خویشان و دوستان برخوردارند. آنچه از آن میگذرند، لذتی است كه با گناه به دست میآید و نهتنها سودی ندارد، بلكه موجب خسران ابدی میشود.
مهم این است كه در این تجارت پرسود، درقبال گذشتن از لذتهای حقیر و اندك و تحمل سختیها در عمر كوتاه دنیوی، آنان به پاداش و سودی میرسند كه همه عمر و نعمتهای دنیوی دربرابرش بسیار حقیر و ناچیز است. آیا انسان عاقل از چنین معاملهای پرسود چشم میپوشد؟ مگر جز این است كه عقلا در زندگی برای رسیدن به استراحت و راحتی و آرامش میكوشند؟ مگر یك كارگر از صبح تا شب زحمت نمیكشد تا با مزدی كه دریافت میكند، مخارج زندگیاش را فراهم كند و شبانگاه چندساعتی بیارامد؟ ما درقبال كوششهایی كه برای اهداف و اغراض دنیوی خویش تحمل میكنیم، به آرامشی محدود دست مییابیم، اما كسی كه برای خدا سختیهای زندگی را تحمل میكند و در چندروزه عمر از گناه خودداری میكند و بر فرمان خداوند سر مینهد، به آسایش ابدی آخرت دست مییابد؛ آسایشی كه آرامش دنیا ازنظر كمیت و كیفیت با آن قیاسپذیر نیست. حال آیا انسان عاقل از این معاملة پرسود چشم میپوشد؟
نگاه ما به دین، نگاهی كاسبكارانه است و افق نگاهمان به افق نگاه كسانی كه عاشقانه و عارفانه به دین مینگرند، نمیرسد. حال وقتی با همین نگاه كاسبكارانه به تجزیهوتحلیل میپردازیم، درمییابیم كه ما مالك چیزی نیستیم و هرچه در اختیار ماست از آنِ خداست. سرمایههای مادی در اختیار ما، بدن و روح و روان، خلاقیتها و استعدادها همه مواهب الهیاند. بااینوصف كه مالك چیزی نیستیم، خداوند ما را به معامله با خویش فراخوانده كه درقبال پرداخت آنچه از ما نیست و امانت خداست، بهشت و آرامش ابدی در سرای آخرت را به ما میبخشد. ما باید
مقایسه كنیم كه دیگران درقبال امكانات ما و تواناییهایمان مانند قدرت مدیریت چه چیزی به ما میدهند و خداوند درقبال صرف آنها در راه خیر و حق چه پاداشی به ما میدهد. آنگاه وقتی دریافتیم كه در معامله با دیگران سودی اندك به دست میآوریم كه با ثواب و پاداشی كه خداوند به ما میدهد قیاسپذیر نیست، آیا عاقلانه است كه از تجارت با خداوند چشم بپوشیم؟
امیر مؤمنان علیه السلام در ادامه خطبه خود، هوشمندی و زیركی را یكی از ویژگیهای شیعیان واقعی برمیشمارند و میفرمایند: أُنَاسٌ أَكْیَاسٌ أَرَادَتْهُمُ الدُّنْیَا فَلَمْ یُرِیدُوهَا وَطَلَبَتْهُمْ فَأَعْجَزُوهَا؛ «آنان مردمانی هوشمند و زیركاند. دنیا آنان را بهسوی خود فراخواند [و خواست آنها را بفریبد]، ولی آنها به دنیا توجهی نكردند. دنیا سراغشان رفت، ولی آنها دنیا را از خویش ناامید و ناكام ساختند».
چنانكه گفتیم، نسحه روایت و خطبه امیر مؤمنان علیه السلام در بحار الانوار با خطبه همام در نهج البلاغه تفاوتهایی دارد؛ ازجمله در بیان ویژگی بالا در خطبه همام جمله أُنَاسٌ أَكیَاس نیامده و بهجای جمله وَطَلَبَتْهُمْ فَأَعْجَزُوهَا، آمده است: وَأَسَرَتْهُمْ فَفَدُوا أَنْفُسَهُمْ مِنْهَا؛(1) «و دنیا آنها را اسیر و گرفتار خود ساخت، اما آنان جانشان را فدا كردند و خود را از آن رهاندند».
حضرت معیار هوشمندی و زیركی شیعیان واقعی را رویگردانی از دنیا و
1. نهج البلاغه، خطبه 192.
بیاعتنایی آنان به جلوهها و زر و زیورهای آن میخوانند. چنانكه گفتیم، تفاوت اساسی مؤمنان و خداباوران با دنیاپرستان در این است كه آنان برای خواهشها و خواستهها و غرایز خود مرز قایلاند و آنها را در مسیر دستیابی به سعادت و كمال كنترل میكنند. اما دنیاپرستان كه هدفشان رسیدن به دنیا و بهرهمندی بیشتر از لذتهای آن است، مرزی برای غرایز و خواستههایشان قایل نیستند. همین اختلاف در نگرش، زمینه اختلافهای گسترده را در رفتارها و منشها فراهم میآورد.
یكی از مباحث اساسی این است كه آیا برای خواستهها، غرایز و رفتار انسان مرزی وجود دارد، یا او آزاد است كه هر خواستهای را از هر راهی برآورد. با توجه به آنكه غرایز و طبیعت حیوانی مرزی نمیشناسد، اگر ما به این باور رسیدیم كه باید برای غرایز و خواهشهای نفسانی محدودهای را تعیین كنیم، این پرسش مطرح میشود كه بنابر چه ملاك و معیاری باید حدودی را برای رفتار و خواستههای خود در نظر بگیریم و برپایه چه معیاری باید حقوقی را برای دیگران قایل شویم؟
باورمندی انسان به اینكه برای رفتار و خواستههای او مرزی وجود دارد و آزاد نیست هرچیزی را از هر راهی فراهم آورد، در نوع شناخت و نگرش انسان به هستی ریشه دارد. بدون نگرش هستیشناسانة توحیدی نمیتوان كسی را قانع كرد كه كاری را انجام دهد و از انجام كاری خودداری ورزد. اگر به كسی كه آزادانه میخواهد هر كاری را انجام دهد و هر لذتی را برای خود فراهم آورد، بگوییم فلان كار را انجام نده؛ چون مردم نمیپسندند، خواهد گفت: قضاوت مردم برای من مهم نیست و من در پی برآوردن خواست خویشم. چنین شخصی به آنچه مردم، نیكو و یا زشت میشمارند توجهی ندارد و برایش مهم نیست كه عقلا او را نكوهش كنند؛ بلكه برای او، رسیدن به خواستهها و لذتها و منافع دنیوی اهمیت اساسی دارد.
امروزه بهجز در جوامع توحیدی و مسلمان، بر بیشتر جوامع انسانی لیبرالیسم اخلاقی كه برپایه لذتجویی بیحدومرز بنا شده، حاكم است. در این جوامع، افراد با هدف رسیدن به لذت، در برآوردن خواستههای خویش آزادند و بهجز محدودیتهایی كه دولت سكولار و لیبرال در نظر گرفته و محدودیت ناشی از تجاوز نكردن به حقوق دیگران، محدودیت دیگری فراروی افراد آن جوامع وجود ندارد. لیبرالیسم اخلاقی برپایه جهانبینی مادی و نفی ماورای ماده، خدا، آخرت و انحصار زندگی انسان به زندگی دنیوی شكل گرفته است. برپایه این جهانبینی كه زندگی انسان در دنیا خلاصه میشود و با مرگ، طومار زندگیاش در هم میپیچد، آدمی باید بكوشد به خواستهها و لذتهای دنیوی دست یابد و موانعی را كه فراروی منافع و اهداف دنیوی اوست كنار نهد. دلیل این آزادی آن است كه ورای عالم ما سرای دیگری وجود ندارد تا انسان در آن از نعمتها و لذتهای متفاوت از لذتهای دنیوی بهرهمند شود و بهنوعی، ناكامیهای خود را در دنیا جبران كند.
با این باور كه همهچیز در دنیا خلاصه میشود و با مرگ، انسان نابود میگردد و سرایی به نام آخرت وجود ندارد، و بهتعبیر قرآن إِنْ هِیَ إِلاَّ حَیَاتُنَا الدُّنْیَا نَمُوتُ وَنَحْیَا وَمَا نَحْنُ بِمَبْعُوثِین؛(1) «زندگی ما جز همین زندگی دنیا نیست. میمیریم و زندگی میكنیم و ما [هرگز پس از مرگ] برانگیخته نمیشویم»، مادهگرایان و دنیاپرستان میكوشند كه نهایت استفاده و لذت را از زندگی خود ببرند و به همه منافع و اهداف دنیویشان دست یابند. اما اگر انسان باور داشت كه بهجز لذت و رنجی كه بهطورمستقیم بر رفتار ما مترتب میشود، آن رفتار نتایج و آثار دیگری نیز دارد كه كمكم آشكار میشود، تنها در پی لذتجویی برنمیآمد، بلكه با توجه
1. مؤمنون (23)، 37.
به فرجام رفتار، حتی فرجام نامطلوب دنیوی كه در درازمدت، رخ مینماید، رفتار خود را اصلاح میكرد. چنانكه مردم بهتجربه دریافته و آزمودهاند، افزون بر لذت آنی و زودگذرِ برخی از رفتارها، پیامدهای نامطلوبی نیز در درازمدت و در همین دنیا آشكار میشود. برای نمونه، كسی كه مواد مخدر مصرف میكند، بهطورموقت حالت نشئه و سرخوشی برای او رخ میدهد و احساس لذت و شادمانی میكند. اما وقتیكه به مصرف آن مواد معتاد شد، به بیماری و ناتوانی جسمی و فكری دچار میگردد؛ عمرش كوتاه میشود و در جامعه نیز نمیتواند نقشی مثبت و مطلوب ایفا كند. پس چهبسا در همین دنیا، برخی رفتارها، گذشته از لذت موقت و آنی، پیامدهایی نامطلوب و جبرانناپذیر داشته باشند؛ چنانكه حضرت عیسیعلیه السلام به حواریون خود فرمود: وَاعْلَمُوا أَنَّ أَصْلَ كلًِّ خَطِیئَةٍ حُبُّ الدُّنْیَا وَرُبَّ شَهْوَةٍ أوْرَثَتْ أهْلَهَا خُزْناً طَوِیلا؛(1) «و بدانید كه ریشه و اساس هر خطا و لغزشی محبت دنیاست، و بسا هوا و هوسی كه اندوه طولانی برای اهلش در پی داشته باشد».
انسان محاسبهگر عاقل، وقتی میخواهد كاری انجام دهد، آثار مثبت یا منفی آن را میشمارد و لذت حاصل از آن كار را با رنج و سختی آن مقایسه میكند. اگر دریافت كه لذت كاری بیشتر از سختی آن است، آن را انجام میدهد و آن سختی و رنج را برای رسیدن به لذتش تحمل میكند. اما اگر سختیها و درد و رنج ناشی از رفتار را بیشتر از لذتش یافت، به آن كار دست نمیزند؛ چون عاقلانه نیست كه انسان برای رسیدن به لذتی مختصر، چهبسا سالها رنج و بیماری و دردی را تحمل كند. مردم اغلب در زندگی خود چنین محاسباتی دارند و پیش از آنكه خود را
1. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج14، باب 21، ص327، ح49.
گرفتار كنند، سود و زیان كارشان را میسنجند؛ اگر دریافتند كه پیامد رفتاری رنج و گرفتاری و دچار شدن به بیماری است از آن رفتار میپرهیزند. ازاینرو، اگر اطلاعرسانی و آگاهیرسانی به جامعه افزایش یابد و جامعه ازنظر فرهنگی رشد كند، بسیاری از انحرافها، ازجمله اعتیاد به مواد مخدر در جامعه كم میشود.
این جهان، بیهوده و بیهدف آفریده نشده و انسان نیز دارای هدف است. او به حال خود رها نشده و همه اعمال و رفتارش محاسبه میشود. پیام اصلی آیات مربوط به معاد نیز این است كه زندگی انسان در دنیا خلاصه نمیشود و پس از مرگ، حیاتش ادامه مییابد و او در سرای آخرت، حیاتی جاودانه دارد و در آن سرا به رفتار و كردارش رسیدگی میشود. مقصد و هدف انسان در دنیا، رسیدن به سعادت است. اگر رفتارش با این هدف متعالی همسو بود، در بهشت زندگیای سعادتمندانه خواهد داشت و اگر در مسیر انحطاط و انحراف از حق گام نهاد، مشمول عذاب ابدی خواهد شد. انسان عاقل و محاسبهگر به این باور و شناخت میرسد كه این جهان دارای هدف است و بیهوده آفریده نشده است؛ درمییابد كه انسان نیز به حال خود رها نشده و همه اعمالش بهدقت محاسبه میشود و هدف از آفرینش او نیل به سعادت ابدی است. همچنین ازطریق وحی و پیامبران الهی درمییابد كه برخی از اعمال ما نتایج و آثاری ابدی و بینهایت دارند و فرجام رفتار نیك انسان سعادت ابدی و فرجام رفتار بدِ انسان بدبختی و خسران ابدی است. چنین انسانی، آیا حاضر است برای رسیدن به لذت موقت، عذاب ابدی را به جان بخرد و آیا هیچ انسان عاقلی چنین میكند؟ اگر لذت حاصل از كاری با رنج حاصل از آن برابر باشد، چهبسا تحمل آن رنج برای رسیدن به آن لذت برای ما آسان باشد. اما اگر درد و رنج ناشی از كاری از لذت آن مقداری بیشتر باشد، به آن كار دست نمیزنیم؛ چه رسد به آنكه آن درد و رنج
چندبرابر آن لذت باشد و یا رنج حاصل از آن كار، ابدی باشد. در این صورت، انجام آن كار هیچ توجیه عقلی ندارد و پذیرفته نیست.
كسی كه به جهانبینی مادی اعتقاد دارد و نگاه او تنها به دنیا معطوف است و فراتر از لذتهای مادی و دنیوی لذتی را برای خود قایل نیست، هدفش رسیدن به لذت مادی است. در نظر او بد و خوب رفتار در مقایسه با رنج و لذت حاصل از آن معنا مییابد. از نگاهش رفتاری بد است كه هرچند لذت محدودی از آن حاصل میشود، رنج و بیماری حاصل از آن فراتر از لذتش است. خوردن ترشی برای كسی كه سرما خورده گرچه لذت دارد، چون موجب تشدید بیماریاش میشود، روا نیست.
كسی كه به برکت تربیت یافتن در مكتب پیامبران به قیامت و خداوند باور یافت و زندگی را به این دنیا منحصر نیافت و بر این باور بود كه ورای لذتهای پوچ مادی، لذتهای معنوی و جاودانة آخرت نیز وجود دارند، معیار دیگری برای تعیین رفتار خوب و بد دارد. ازنظر او، رفتاری خوب و ارزشمند است كه موجب خوشی و لذت ابدی شود و رفتاری بد و ناشایست است كه گمراهی و بدبختی ابدی را در پی داشته باشد. ازاینروست كه امیر مؤمنان علیه السلام در آغاز خطبه به علم و معرفت شیعیان واقعی به خداوند بهمنزله مبنای معرفتی و چارچوب رفتار و صفات آنان اشاره كرده و فرموده است: هُمُ الْعَارِفُونَ بِالله.
كسانی كه شناخت و باوری درست از خداوند و دستگاه ارزشی الهی كه در آن، توجه به آخرتْ محور ارزشهاست ندارند و دستگاه ارزشیشان برپایه روابط بین اعمال و نتایج دنیویشان پایهریزی شده، نگاهی مادی به خوب و بد دارند.
بنابراین نگرش مادی، كسی كه رفاه، آسایش، خانة مجلل و امكانات و ثروت فراوان دارد، زرنگ و باهوش است. از این دیدگاه، كسی زرنگ و باهوش است كه از ثروت فراوان و درامد بالا برخوردار باشد تا بتواند با آنها به لذتهای متنوع و فراوان دنیوی برسد. برعكس، كسانی كه زندگی فقیرانهای دارند و با لقمهنانی شكم خود را سیر میكنند و بهزحمت زندگیشان را میگذرانند، تنبل و بیعرضه خوانده میشوند؛ چون راه كسب درامد و ثروت را نمیدانند. رگههایی از این اندیشة مادی و نگاه، حتی در كسانی كه مؤمن شناخته میشوند و به خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله اعتقاد دارند یافت میشود. چون تغییر نگاه مبتنیبر معرفت توحیدی، بر آن متوقف است كه انسان اصول اعتقادات و جهانبینی توحیدی را باور كند و برپایه این باور و اعتقاد عمل كند و به ملكات اخلاقی دست یابد. اما كسانی كه به این درجه از معرفت و باور نرسیدهاند، به كسانی كه موقعیت اجتماعی و وضع زندگی مناسبی ندارند به دیدة تحقیر مینگرند و به آنها اعتنا نمیكنند. حالآنكه انسانهای راستین و پرهیزگاران و رهیافتگان به سعادت ابدی آخرت، زندگی فقیرانهای دارند و دغدغهای جز كسب رضای خداوند و كوشش برای رسیدن به سعادت ابدی ندارند، چنانكه امام صادق علیه السلام در توصیف شیعیان واقعی خود میفرمایند:
أُولَئِك الْخَفِیضُ عَیْشُهُم الْمُنْتَقِلَةُ دِیَارُهُمْ الَّذِینَ إِذَا شَهِدُوا لَمْ یُعْرَفُوا وَإِذَا غَابُوا لَمْ یُفْتَقَدُوا وَإِنْ مَرِضُوا لَمْ یُعَاوَدُوا وَإِنْ خَطَبُوا لَمْ یُزَوَّجُوا؛(1) آنان ازنظر زندگی سبكبارند و محل زندگیشان را از این شهر به آن شهر انتقال میدهند و اگر در جمعی حضور یابند، كسی آنها را نمیشناسد و اگر از جایی بروند و غایب شوند، كسی سراغشان را
1. همان، ج69، باب 38، ص402ـ403، ح104.
نمیگیرد و اگر بیمار شوند، كسی از آنها عیادت نمیكند و اگر بخواهند ازدواج كنند، كسی به آنها زن نمیدهد.
وقتی امیر مؤمنان علیه السلام در توصیف شیعیان واقعیاش میفرماید: أَجْسَادُهُمْ نَحِیفَةٌ وَحَوَائِجُهُمْ حَفِیفَة، دنیاباوران كه زرنگی را در كوشش برای كسب ثروت فراوان و آسایش مادی میدانند، آنان را افرادی تنبل، كمهوش و بیعرضه میپندارند. حضرت با فرازی از سخن خود كه در این جلسه به بررسی آن میپردازیم، این تصور و خیال باطل را رد میكنند و آنان را زرنگ و باهوش معرفی میكنند.
زندگی سادة شیعیان واقعی و برخوردار نبودن آنان از ثروت و رفاه مادی، بهسبب بیعرضگی ایشان در كسب درامد و استفادة گسترده از نعمتهای دنیوی یا نداشتن سلیقه و هنر استفاده از جلوهها و زیباییهای زندگیای آكنده از رفاه و مادیات نیست. آنها اگر میخواستند، بهترین زندگی و رفاه را برای خود فراهم میساختند و بهتر و بیش از دیگران از امكانات و نعمتها و امكانات مادی استفاده میكردند. آنان چون دنیا را حقیر و بیارزش میدانند سراغ آن نمیروند و حاضر نیستند سعادت ابدی و رضوان الهی را با دنیای حقیر معاوضه كنند. ازاینرو، حضرت درباره آنان فرمود: أَرَادَتْهُمُ الدُّنْیَا فَلَمْ یُرِیدُوهَا؛ «دنیا آنان را بهسوی خود فراخواند و خواست بفریبدشان، ولی آنها به آن توجهی نكردند»؛ یعنی افزون بر آنكه امكان دستیابی به زندگی مرفه برایشان فراهم بود و آنان برای رسیدن بدان توانمند بودند، دنیا نیز سراغشان آمد و دربرابر آنها جلوهگری كرد و وسایل و زمینههای ترقی مادی و دنیوی را برایشان فراهم ساخت، اما آنها به دنیا پشت پا زدند و حاضر نشدند از توانمندیها و استعداد خود برای كسب ثروت استفاده كنند. پس به زمینهها و ظرفیتهای موجود برای رسیدن به مقام، پست، شهرت و جاه و مقام اعتنایی نكردند.
جمله أَرَادَتْهُمُ الدُّنْیَا تعبیری استعاری و بهمعنای فراهم بودن ظرفیتها و زمینههای لازم و كافی برای رسیدن به جاه و مقام و ثروت دنیا و بهرهمندی از مواهب مادی و دنیوی است، نه آنكه دنیا چون موجودی ذیشعور و عاقل بهسراغشان رفت. منظور آن است كه زمینه پیشرفت مادی چنان برایشان فراهم است كه گویا دنیا با همه وجود میخواهد آنان رشد كنند و از همه امكانات و جلوههای مادی برخوردار شوند. مانند این تعبیر در قرآن و در داستان حضرت موسی علیه السلام و حضرت خضر و دیواری كه در آستانة خراب شدن بود آمده است؛ آنجا كه خداوند میفرماید: فَوَجَدَا فِیهَا جِدَاراً یُرِیدُ أَنْ یَنقَضَّ فَأَقَامَه؛(1) «آنگاه دیواری یافتند كه میخواست فرو ریزد؛ پس آن را راست كردند». در این آیه، معنای ظاهری «یرید» (اراده و تصمیم گرفتن) در نظر نیست، بلكه بهمعنای استعاری و كناییِ آن اشاره شده است. این تعبیر در محاورات ما نیز به كار میرود؛ مانند آنكه میگوییم: «سقف میخواهد فرو ریزد»؛ یعنی سقف در آستانة خراب شدن است.
درباره جمله أَسَرَتْهُمُ فَفَدُوا أَنْفُسَهُمْ مِنْهَا كه در نسحه نهج البلاغه بهجای جمله وَطَلِبَتْهُمْ فَأَعْجَزُوهَا آمده است، گفتنی است كه معمول بود اسیر برای رهایی خود از اسارت، مالی را با عنوان فدیه میداد تا آزاد شود؛ چنانكه خداوند درباره كفاری كه در جنگ اسیر شدهاند میفرماید: فَإِمّا مَنّاً بَعْدُ وَإِمّا فِداء...؛(2) «سپس یا [بر آنان] منت نهید [و آزادشان كنید] و یا از ایشان فدیه بگیرید». در اینجا نیز حضرت میفرماید: آنها با دادن فدیه، خود را از اسارت دنیا آزاد كردند. شاید منظور از این فدیه امكانات مادی حلال بود كه در اختیار آنها قرار داشت و آنان
1. کهف (18)، 77.
2. محمد (47)، 4.
همان امكانات اندك را نیز رها کردند و از آنها گذشتند تا دنیا از سرشان دست بردارد و مزاحمشان نشود.
چنانكه پیشتر گفتیم، ویژگیهایی كه درباره اولیای خدا و شیعیان واقعی در روایات و این خطبه آمده، گرچه زیبا و دلنشین بیان شدهاند، برای كسانی كه در افق فهم این اوصاف نیستند، شاعرانه و تصورناپذیرند. انسان از آغاز تولد كه چشم بر دنیا میگشاید، نیازهای مادی خود مانند نیاز به غذا و آب را درك میكند و بهتدریج نیازهای جدیدتری برایش آشكار میشود كه پس از رفع آنها و ارضای غرایز، احساس لذت میكند. حتی در پی ارضای برخی غرایز، چنان احساس لذت و سرمستی به او دست میدهد كه مدهوش میشود. آنگاه، چگونه ممكن است برای كسی همه وسایل رفاه و لذتجویی فراهم باشد، اما او به لقمهای نان جو بسنده كند و لباسی ساده و كهنه و كفشی پاره و وصلهدار بپوشد. طبیعی است كه عموم مردم چنین افرادی را كه به غرایز و نیازهای خود پشت پا میزنند، تنبل یا حتی دیوانه بپندارند؛ چنانكه امیر مؤمنان علیه السلام در همین خطبه و درباره دیوانه خوانده شدن پرهیزگاران و شیعیان واقعی براثر حالتی كه بهسبب ترس از خدا در آنها پدید آمده است، میفرمایند: یَنْظُرُ إِلَیْهِمُ النَّاظِرُ فَیَحْسَبُهُمْ مَرْضَی وَمَا بِالْقَوْمِ مِنْ مَرَضٍ وَیقُولُ لَقَدْ خُولِطُوا وَلَقَدْ خَالَطَهُمْ أَمْرٌ عَظِیم؛ «چون بینندهای در آنان نگرد، پندارد كه بیمارند؛ حالآنكه بیمار نیستند و گوید: بیشك در عقلشان خللی است؛ لكن امری بزرگ و عظیم (آخرت) آنها را به خود سرگرم ساخته است».
گرچه تصورش برای ما دشوار است، آنچه درباره ویژگیهای اولیای خدا و
شیعیان واقعی، ازجمله زهد و بیاعتناییشان به دنیا در روایات و سخنان امیر مؤمنان علیه السلام آمده، واقعیت دارد. امام علی علیه السلام ، خود بیش از همه به آن صفات متعالی آراسته بود و در اوج قدرت و حاكمیت بر سرزمین گستردة اسلامی چنان زاهدانه زندگی میكرد كه همگان را به شگفتی وامیداشت. هنگامیكه آن حضرت در جمع یاران خود خطبه میخواند، لباسی كهنه و خشن بر تن داشت و كفشی از لیف خرما به پا میكرد. نوف بكالی درباره خطبه 182 نهج البلاغه نقل میكند كه امیر مؤمنان این خطبه را در كوفه برای ما ایراد فرمود؛ درحالیكه بر تختهسنگی ایستاده بود و جبّهای پشمین در بر داشت و بند شمشیر و پاافزارش از پوست درخت خرما بود و پیشانی آن حضرت از سجدههای بسیار چون زانوی اشتران پینه بسته بود. تصور كنید كه اگر در زمانة ما كسی لباس خشن و پشمین بپوشد و كفش وصلهدار به پا داشته باشد و میان مردم سخنرانی كند، مردم چه قضاوتی درباره او خواهند داشت. اما آن حضرت درحالیكه بر مسند حكومت قرار داشت، در زهد و پارسایی یگانه بود و چنانكه ابنابیالحدید نقل میكند آن حضرت هیچگاه از غذایی سیر نخورد و غذا و لباسش از همه سادهتر بود.(1) عبداللهبنابیرافع میگوید: روز عیدی خدمت امیر مؤمنان علیه السلام رسیدم. كیسه مهرشدهای نزد او دیدم كه در آن نان جوِ خشك كوبیده بود. حضرت آن را پیش كشید و سرگرم خوردن شد. پرسیدم: «یا امیرالمؤمنین، چرا این کیسه را مُهر کردهای؟» فرمود: «ترسیدم که این دو پسرم آن نانهای خشک را به روغن و یا زیتون آغشته کنند».(2)
هارونبنعنتره از پدرش نقل میكند: در زمستان نزد امیر مؤمنان علیه السلام رفتم.
1. عبدالحمیدبنهبةبنابیالحدید، شرح نهج البلاغة، ج1، ص26.
2. همان.
قطیفهای كهنه و پاره بر دوش داشت و از سرما میلرزید. گفتم: «یا امیرالمؤمنین، خداوند برای تو و اهل و عیالت از بیتالمال، مانند دیگر مسلمانان و مجاهدان، سهمی قرار داده است. چرا چنین بر خود سخت میگیری؟» امام فرمود: «به خدا سوگند، من از بیتالمال شما برای خود هیچچیز برنمیگیرم و این قطیفه مستعملی را كه میبینی، از مدینه همراه خود آوردهام».(1)
برخی از اصحاب امیر مؤمنان علیه السلام نیز در رعایت زهد و سادهزیستی به آن حضرت شباهت داشتند و سرووضعشان چنان ساده بود كه شگفتی مردم را برمیانگیخت. حتی برخی با دیده ترحم به آنها مینگریستند. امیر مؤمنان علیه السلام ازیكسو زندگی بسیار سادهای داشت، و ازسویدیگر به تولید ثروت میپرداخت و با دست خود چندین چاه و قنات حفر كرد كه همه آنها را بیدرنگ به نیازمندان و فقرا بخشید. هنوز آن چاهها و قناتها در مدینه موجودند و با عنوان «آبار علی علیه السلام » شناخته میشوند. همچنین آن حضرت با دست خود چندین نخلستان آباد كرد كه به پول ما میلیاردها تومان قیمت آنهاست و همه را وقف فقرا كرد و خود از آنها بهرهای نبرد.
آیا میتوان تصور كرد كسی كه حاكم سرزمینهای اسلامی آكنده از ثروت است و خود سرمایه تولید میكند، غذایش قرص نان خشك جوی باشد كه از شدت سختی، حضرت آن را با زانوانش خرد میكرد؟ سویدبنغفله گوید: بر امیر مؤمنان علی علیه السلام وارد شدم. او در قصر امارت كوفه بود و دربرابرش كاسهای شیر قرار داشت كه بوی ترشیدگیاش به مشامم میرسید. قرص نان جویی نیز در دست داشت كه هنوز خرده پوستههای جو بر آن پیدا بود. علی علیه السلام از نان میشكست و گاه برای شكستن از سر زانوی خود مدد میگرفت. خادمهاش فضه
1. علیبنابیکرمبناثیر، الکامل فی التاریخ، ج2، ص442.
بالای سرش ایستاده بود. به او گفتم: «آیا از خدا نمیترسید كه برای این پیرمرد چنین طعامی میآورید؟ چه میشد دستكم آرد نانش را غربال میكردید؟» فضه گفت: «ما میترسیم كه مخالفتش كنیم و گناهكار شویم. از ما پیمان گرفته است تا با او هستیم، آردش را غربال نكنیم». علی علیه السلام پرسید: «چه میگوید؟» فضه عرض كرد: «خود از او بپرس». آنچه به فضه گفته بودم، به عرض رساندم و گفتم: «كاش بفرمایید آرد را غربال كنند». علی علیه السلام گریست و گفت: «پدر و مادرم فدای كسی (رسول خدا صلی الله علیه و آله ) كه هرگز سه روز پیدرپی خود را از نان گندم سیر نكرد تا رخت از این جهان بربست و آرد خود را هرگز غربال نكرد».(1)
چنین شخصیتی كه غذایش نان خشك سخت بود و لباس كهنه و ساده بر تن میكرد و بهرهاش از زندگی دنیا اندك بود، نیمهشب و هنگام مناجات با خدا به خود میلرزید و اشك میریخت؛ چنانكه وقتی ضِرار بر معاویه وارد شد و او از امیر مؤمنان علیه السلام پرسید، ضِرار چنین گفت: من خود شاهد بودم و با چشمهایم او را در موقعیتهایی دیدم كه پرده سیاه شب همهجا گسترده بود و او در محراب عبادت ایستاده بود؛ درحالیكه محاسن خویش به دست گرفته بود، مانند مارگزیده به خود میپیچید و اندوهگنانه میگریست و میگفت:
یَا دُنْیَا یَا دُنْیَا، إِلَیْكِ عَنِّی! أَبِی تَعَرَّضْتِ، أَمْ إِلَیَّ تَشَوَّقْتِ؟ لاَ حَانَ حِینُكِ، هَیْهَاتَ غُرِّی غَیْرِی لاَ حَاجَةَ لِی فِیكِ. قَدْ طَلَّقْتُكِ ثَلاَثاً لاَ رَجْعَةَ فِیهَا فَعَیشُكِ قَصِیرٌ وَخَطَرُكِ یسِیرٌ وَأَمَلُكِ حَقَیرٌ. آهِ مِنْ قِلَّةِ الزَّادِ وَطُولِ الطَّرِیقِ وَبُعْدِ السَّفَرِ وَعَظِیمِ الْمَوْرِد؛(2) ای دنیا! ای دنیا! از من دور شو! آیا میخواهی مرا به خود سرگرم داری، یا شیفته من
1. ابنشهرآشوب، مناقب آل ابیطالب، ج2، ص98.
2. نهج البلاغه، حکمت 77.
شدهای؟ نه، نتوانی علی را بفریبی، هرگز! مبادا! غیر مرا بفریب كه به تو نیازی ندارم و تو را سهطلاقه كردم و دیگر بهسویت باز نخواهم گشت كه زندگانیات كوتاه است و ارزشت اندك و آرزویت ناچیز. آه از كمی توشه و درازی راه و دوری سفر و سختی منزل.
آیتالله بروجردی رحمه الله معمولاً در پایان سال تحصیلی، شاگردانشان را پند میدادند. به یاد دارم كه ایشان در اواخر عمرشان هنگام درس در مسجد حرم حضرت معصومه علیهاالسلام فرمودند: شاید برخی میپندارند كه من برای رسیدن به مرجعیت برنامهای داشتهام و اقدامی كردهام. ایشان سوگند خوردند كه من هیچگاه به فكر مرجعیت و ریاست نبودم، بلكه برای درمان به تهران آمدم. حضرات علما با اصرار از من خواستند كه به قم بیایم و اداره حوزه علمیه قم را به دوش بگیرم. با اصرار آنها احساس تكلیف كردم و دعوتشان را پاسخ دادم. كسانی كه با ایشان معاشرت داشتند و با وضعیت زندگیشان آشنا بودند نقل میكنند نان ایشان از گندم زمینی فراهم میآمد كه به ایشان ارث رسیده بود. آن گندم را از بروجرد به قم میآوردند و پس از آرد كردن از آن، نان تهیه میكردند.
نمونه دیگر از شخصیتهای بزرگ در سدههای اخیر كه به دنیا اعتنایی نداشت و در كمال زهد و مناعت و بیاعتنایی به مقام و ریاست زندگی میكرد، شیخ انصاری رحمه الله است. پس از رحلت مرحوم صاحب جواهر رحمه الله سراغ ایشان آمدند تا مرجعیت فقهی مردم را به دوش گیرد و رساله بدهد تا مردم از ایشان تقلید كنند، اما هرچه اصرار كردند ایشان نمیپذیرفت و میفرمود: من شایسته مقام مرجعیت نیستم. به ایشان عرض كردند: آیا كسی را میشناسید كه از شما اعلم
باشد؟ ایشان فرمود: در دوران جوانی كه به تحصیل علم میپرداختم، با شریفالعلمای مازندرانی هممباحثه بودم. ایشان از من فاضلتر بود و درس را بهتر فرامیگرفت. من ایشان را كه اكنون ساكن مازندران است، از خود اعلم میدانم. آنان خدمت مرحوم شریفالعما رفتند و جریان را برای ایشان بازگفتند و خواستند كه رساله بدهد تا مردم از ایشان تقلید كنند. ایشان فرمود: آنچه شیخ انصاری فرموده به دورانی مربوط است كه بنده در نجف به درس و بحث میپرداختم، اما سالیانی است كه ساكن مازندران شدهام و از حوزه درس و بحث فاصله گرفتهام و به رتقوفتق امور مردم میپردازم. پس شیخ انصاری را كه در نجف حوزه درس دارد و از حوزه تدریس و تحقیق در فقه فاصله نگرفته است، اعلم از خود میدانم. سرانجام مرحوم شیخ انصاری با اصرار علما و مردم مجبور شد مقام مرجعیت را به دوش گیرد.
امام خمینی رحمه الله كه در فقاهت، سیاست، عرفان و اخلاق كمنظیر بود و انقلاب بزرگ اسلامی ایران را نیز رهبری كرد، زندگیای زاهدانه داشت و زندگیاش همسطح زندگی افراد فقیر بود. بااینكه ایشان شخصیتی بینظیر و رهبر ایران اسلامی بود، برای خود امتیازی قایل نبود. اوایل انقلاب كه برخی كالاها، ازجمله نفت بهعلت كمبود، جیرهبندی شده بود، سهمیه ایشان از نفت بهاندازه سهمیه دیگر افراد بود و گاهی كه سهمیه نفت ایشان پایان مییافت، حاضر نمیشدند افزون بر سهمیه، نفتی برایشان تهیه كنند. بدینترتیب، سرمای سخت زمستان را تحمل میكردند.
نمونه بارز كسانی كه دنیا بهسویشان رفت، اما آنها سراغ دنیا نرفتند و زندگی ساده و زاهدانه را بر زرقوبرق و رفاه دنیا برتری دادند، مقام معظم رهبری ـ دامت بركاته است كه متأسفانه شخصیت ایشان در جامعه ناشناخته مانده و كمتر كسی قدر
ایشان را میداند. در اوایل ریاستجمهوری ایشان، بنده به محضرشان شرفیاب شدم و ناهار را مهمان ایشان بودم. غذایی كه برای ایشان و بنده آوردند، لوبیاپلوی بدون خورشت بود. در همان جلسه ایشان فرمودند: از زمان جنگ تاكنون بنده از بازار گوشت گرم نخریدهام و گوشت منزل ما همان گوشت یخزده كوپنی است كه در اختیار همه شهروندان قرار میگیرد. البته گاهی گوشت نذری و قربانی برای ما میآورند كه این، تنها گوشت گرمی است كه در خانه ما مصرف میشود.
افراد زرنگ، پیروز و موفق كسانیاند كه به دنیا اعتنایی ندارند و به آن دل نمیسپرند. جانشان را مجلای نور خدا كردهاند و تنها دغدغه ایشان كسب رضا و خشنودی اوست. چهبسا شادكامی و لذتی كه اینان از زندگی زاهدانه و ساده خود میبرند، بیشتر از آرامش و شادكامی افرادی است كه زندگی تجملاتی و پرزرق و برق دارند؛ چون احساس آرامش و شادكامی و راحتی با رفاه و زرقوبرق دنیا تلازم ندارد. چهبسا زندگی بسیاری از افراد فقیر، اما مؤمن كه غذایشان نان و پنیری بیش نیست، سرشار از آرامش و لذت باشد. دربرابر، فراواناند افراد ثروتمندی كه با وجود داشتن امكانات فراوان و رفاه، آسایش ندارند و زندگیشان از دلهره و ناراحتی آكنده است.
امیر مؤمنان علیه السلام در ادامه خطبه خود كه به معرفی ویژگیهای پرهیزگاران و شیعیان واقعی اختصاص یافته، برنامه شبانه و روزانه آن مردان صالح و شایسته را یادآور میشوند. ایشان درباره برنامه شبانه آنها میفرمایند:
أَمَّا الّلَیْلَ فَصَافُّونَ أَقْدَامَهُمْ تَالُونَ لِأَجْزَاءِ الْقُرْآنِ یُرَتِّلُونَهُ تَرْتِیلاً یَعِظُونَ أَنْفُسَهُمْ بِأَمْثَالِهِ وَیسْتَشْفُونَ لِدَائِهِمْ بِدَوَائِهِ تَارَةً، وَتَارَةً مُفْتَرِشُونَ جِبَاهَهُمْ وَأَكُفَّهُمْ وَرُكَبَهُمْ وَأَطْرَافَ أَقْدَامِهِمْ تَجْرِی دُمُوعَهُمْ عَلَی خُدُودِهِمْ یُمَجِّدُونَ جَبَّاراً عَظِیماً وَیَجْأَرُونَ إِلَیْهِ جَلَّ جَلاَلُهُ فِی فَكَاكِ رِقَابِهِمْ هَذَا لَیلُهُم؛ اما شب بهپا میایستند و قطعاتی از قرآن را بهآرامی و با اندیشه و قرائت نیكو میخوانند. خویشتن را با مثلها و اندرزهای قرآن پند میدهند و دردشان را بدان درمان میسازند. بخشی از شبشان اینگونه گذرد و زمانی نیز پیشانی و كف دست و زانوان و پشت پایشان را بر زمین فرش میسازند (بهحال سجده بر خاك میافتند). اشكشان بر گونهها روان میشود و بدینسان جبار عظیم را میستایند و برای آزادی از دوزخ به
پیشگاه خدای بزرگ پناه میبرند و ناله سر میدهند. شب آنها چنین میگذرد.
حضرت میفرمایند كه شیعیان واقعی و خالص برپا میایستند و گامهای خود را جفت میكنند و بهآرامی و با تأنی قرآن میخوانند (از برخی روایات برداشت میشود كه بهترین شیوة قرائت قرآن آن است كه انسان در خلوت رو به قبله بایستد و قرآن را روی دو دست بگیرد و با ترتیل و شمرده و آرام آن را بخواند). آنان با مثلها و اندرزهای قرآن، خودشان را پند میدهند و دردشان را با قرآن شفا میبخشند. در بخش دیگر شب، پیشانی بر خاك میسایند و به نجوای با خداوند میپردازند و اشك بر گونههایشان جاری میشود و به پیشگاه جبروت و عظمت الهی پناه میبرند و او را میستایند و ازسویدای دل، برای رهایی از آتش جهنم ناله سر میدهند.
خطبه نسحه نهجالبلاغه از روایت نوف بكالی كه در بحار الانوار آمده مفصلتر و عبارات آن نیز دلنشینتر است. ازاینرو، در این جلسه بنده بر نسحه نهج البلاغه تأكید دارم و به شرح و بررسی آن میپردازم. در نهج البلاغه چنین آمده است:
أَمَّا الّلَیْلَ فَصَافُّونَ أَقْدَامَهُمْ تَالِینَ لِأَجْزَاءِ الْقَُرْآنِ یُرَتّلِوُنَهَا تَرْتِیلاً. یُحَزِّنُونَ بِهِ أَنْفُسَهُمْ وَیَسْتَثِیرُونَ بِهِ دَوَاءَ دَائِهِمْ. فَإِذَا مَرُّوا بِآیةٍ فِیهَا تَشْوِیقٌ رَكَنُوا إِلَیْهَا طَمَعاً وَتَطَلَّعَتْ نُفُوسَهُمْ إِلَیْهَا شَوْقاً وَظَنُّوا أَنَّهَا نُصْبَ أَعْیُنِهمْ. وَإِذَا مَرُّوا بِآیةٍ فِیهَا تَخْوِیفٌ أَصْغَوْا إِلَیْهَا مَسَامِعَ قُلُوبِهِمْ وَظَنُّوا أَنَّ زَفِیرَ جَهَنَّمَ وَشَهِیقَهَا فِی أُصُولِ آذَانِهِمْ فَهُمْ حَانُونَ عَلَی أَوْسَاطِهِمْ،
مُفْتَرِشُونَ لِجِبَاهِهِمْ وَأَكُفِّهِمْ وَرُكَبِهِمْ وَأَطْرَافِ أَقْدَامِهِمْ یَطْلُبُونَ إِلَی اللهِ تَعَالَی فِی فَكَاكِ رِقَابِهِم؛(1) اما شب بهپا ایستند و قطعاتی از قرآن را بهآرامی و با اندیشه و قرائت نیكو بخوانند. با قرآن خود را محزون سازند و داروی درد خود را در آن بیابند. وقتی به آیهای برسند كه در آن بشارتهای الهی باشد، بدان دل بندند و با شوق به آن نگاه میكنند و گمان میبرند پاداشی كه آیه از آن خبر میدهد دربرابر چشم ایشان است و آن را میبینند؛ و هرگاه به آیهای برخورند كه ترس از خدا در آن باشد، گوش دل به آن میسپارند؛ چنانكه گویا صدای بر هم خوردن شعلههای آتش و شیون و فریاد در بیخ گوشهایشان است. پس برای انجام ركوع خم میشوند و پیشانی و دست و پایشان را بر خاك میسایند و خاكسارانه خدا را نیایش میكنند و از او رهایی خود را از آتش جهنم میخواهند.
این سخن امیر مؤمنان علیه السلام كه شیعیان واقعی با خواندن قرآن خود را محزون میسازند، به آن اشاره دارد كه بهتر است قرآن با غم و صدای حزنآور خوانده شود. در برخی از روایات نیز تصریح شده كه قرآن را بهگونهای بخوانید كه دل شنونده را غمگین سازد. در حدیثی امام صادق علیه السلام فرمودند: إِنَّ الْقُرْآنَ نَزَلَ بِالْحُزْنِ فَاقْرَءَوهُ بِالْحُزْنِ؛(2) «قرآن برای اندوه [و تأثر در نفوس مردمان] نازل شده است. پس آن را با آواز حزین بخوانید». همچنین درباره جمله وَیَسْتَثِیِرُونَ بِهِ دَوَاءَ دَائِهِمْ، برخی از شارحان نهج البلاغه گفتهاند: وقتی انسان با صدای غمگین قرآن میخواند، اشكش جاری میشود و با این اشك، دردهایش بهبود مییابد و برطرف میشود.
1. نهج البلاغه، خطبه 193.
2. محمدبنیعقوب کلینی، الکافی، ج2، ص114، ح2.
«تطلّع» بهمعنای اشراف و تسلط داشتن بر چیزی و از بالا نگاه كردن به آن است. حضرت میفرمایند: آنگاهكه شیعیان خالص و واقعی به آیاتی برمیخورند كه در آنها به نعمتها، رحمت و مغفرت خداوند بشارت داده شده، ازسر شوق و طمع دل به آنها میسپرند و بهسان كسی كه قد برمیافرازد تا از بالا بر چیزی اشراف یابد و بهخوبی آن را ببیند، ازسر شوق، جانهایشان را با آن آیات پیوند میزنند و چنان به آنها میاندیشند كه احساس میكنند نعمتها و رحمتی كه بدان بشارت داده شده، دربرابر چشمانشان حاضر است.
اما وقتی به آیههایی كه در آنها وعده عذاب داده شده و مردم را از عقوبت الهی ترساندهاند، گوش جان میسپرند، با عمق جان پیامشان را درك میكنند؛ آنسانكه گویی صدای همهمه و بر هم خوردن آتش جهنم و ناله جهنمیان را میشنوند.
حضرت پس از بیان حالت شیعیان واقعی هنگام خواندن قرآن، به بیان حالت ایشان هنگام ركوع و سجده میپردازند و میفرمایند: آنها در پیشگاه خداوند خم میشوند و به ركوع میروند و سپس سجده میکنند و دستها و پاها و پیشانی بر زمین مینهند و عاجزانه از خداوند میخواهند كه آنها را از آتش جهنم نجات دهد.
حاصل این فراز از خطبه امیر مؤمنان علیه السلام این است كه شیعیان حقیقی و خالص برنامهای شبانه برای عبادت و بندگی خدا دارند و بخشی از آن برنامه را به خواندن قرآن و تدبیر در آن اختصاص میدهند. بخش دیگر را نیز به نماز و ركوع و سجود در پیشگاه خداوند و درخواست دریافت رحمت الهی و رهایی از
عذاب جهنم میگذرانند. در قرآن نیز به عبادت در شب توجهی ویژه شده است. خداوند به پیامبرش توصیه میكند كه بیشتر شب را به عبادت سپری كند:
یَا أَیُّهَا الْمُزَّمِّلُ * قُمِ اللَّیْلَ إِلاَّ قَلِیلا * نِصْفَهُ أَوِ انقُصْ مِنْهُ قَلِیلا * أَوْ زِدْ عَلَیْهِ وَرَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِیلا * إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْكَ قَوْلاً ثَقِیلا * إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْئاً وَأَقْوَمُ قِیلا؛(1) ای جامهبهخودپیچیده، شب را [به نماز] برخیز مگر اندكی، نیمی از آن را، یا اندكی از نیمه بكاه [تا به ثلث برسد]، یا بر آن بیفزای [تا به دو ثلث رسد] و قرآن را شمرده و آرام [واضح و با درنگ] بخوان. ما بهزودی بر تو سخنی سنگین و گرانمایه القا میكنیم [یعنی این قرآن را بر تو فرو خواهیم فرستاد]، همانا ساعتهای شب [برای عبادت] استوارتر و پابرجاتر، و به گفتار درستتر است [از عبادت روز].
همچنین خداوند در وصف پرهیزگاران و مؤمنانی كه به مقامات عالی بهشت رسیدند، میفرماید: كَانُوا قَلِیلاً مِّنَ اللَّیْلِ مَا یَهْجَعُون * وَبِالأَسْحَارِ هُمْ یَسْتَغْفِرُون؛(2) «اندكی از شب را میخفتند [و بیشتر آن را به نماز و عبادت برمیخاستند]، و سحرگاهان آمرزش میخواستند».
اكنون این پرسش مطرح میشود كه چرا به عبادت در شب بیشتر توجه و بر آن تأكید شده است؟ پاسخ این است كه تأكید بر عبادت در شب، بهدلیل مطلوب بودن حضور قلب و انقطاع الیالله در عبادت است و روح عبادت در قطع توجه به غیر خدا و توجه كامل به خداوند است. سرگرمیهای روز و نیز شرایط طبیعی و پدیدههای محیطی كه در روشنایی روز دیده میشوند، توجه انسان را به خود
1. مزمل (73)، 1ـ6.
2. ذاریات (51)، 17ـ18.
جلب میكنند و از توجه او به خداوند میكاهند. ازاینرو، در شب كه انسان از سرگرمیهای روزانه فارغ شده و بهدلیل تاریك بودن محیط، توجهش به پیرامون خویش جلب نمیشود، آمادگی بیشتری برای حضور قلب و تمركز بر عبادت دارد. البته ما چون به تاریكی عادت نكردهایم، این وضعیت را نمیتوانیم تحمل كنیم و شب در حال عبادت نیز چراغ را روشن میكنیم. اما شایسته آن است كه انسان عبادت شبانهاش را در تاریكی انجام دهد و اگر چند روزی در تاریكی شب نماز بخواند رفتهرفته با تاریكی انس میگیرد.
در گذشته كه برق نبود، با فرارسیدن شب، شهر یكپارچه تاریك میشد. روشنایی اندك مساجد نیز از چراغهای پیهسوز فراهم میشد تا مردم كه برای عبادت و نماز به مسجد میرفتند، هرچند بهصورت محدود، همدیگر را ببینند تا زمین نخورند و برای یكدیگر مزاحمتی فراهم نیاورند. پس از تولید دستگاههای مولد برق نیز چنان نبود كه از سر شب تا صبح برق در اختیار مردم قرار گیرد، بلكه چند ساعت آغازین شب برق بود و پسازآن برق قطع میشد. در زمان تحصیل ما در مدرسه فیضیه، تنها چهار ساعت آغازین شب، شهر قم و مدرسه فیضیه برق داشت و پسازآن شهر خاموش میشد.
طبیعی است كه در تاریكی شب كه مردم در خانههای خود به سر میبرند و بسیاری از آنها استراحت میكنند، سكوت و آرامش همهجا را فرامیگیرد و سروصدایی نیست كه توجه انسان را جلب كند. این تاریكی موجب میشود كه انسان چیزی را نبیند و درنتیجه مناظر اطراف، توجهش را جلب نمیكنند. درنتیجه، فرصت مناسبی برای عبادت فراهم میآید و انسان میتواند فارغ از عواملی كه موجب پراكندگی حواس و توجه انسان میشوند، با حضور قلب و توجه بیشتر عبادت كند. بهواقع برای مشتاقان عبادت، شب بستر مناسبی برای
رازونیاز است و انگیزه آنها برای عبادت در شب بیشتر میشود. طبیعی است وقتی انسان در شب با حضور قلب و توجه بیشتر نماز میخواند، تأثیر عبادتش بیشتر و پایدارتر خواهد بود. اما در روز كه مردم به تكاپو و تلاش و فعالیت روزانه میپردازند، فرصت كمتری برای عبادت فراهم است و زمان انسان بیشتر صرف كار و تلاش و فراهم آوردن روزی میشود. در ادامه آیات سوره مزمل كه به آنها اشاره كردیم، خداوند میفرماید: إِنَّ لَكَ فِی النَّهارِ سَبْحاً طَوِیلا؛(1) «زیرا تو را در روز آمدوشد [كار و شغل] دراز و بسیار است [پس شب را ویژه عبادت و خلوت و مناجات قرار بده]».
پس چنانكه خداوند در آیه ششم سوره مزمل، با تعبیر «أشَدُّ وَطْئا»، عبادت شبانه را عمیقتر، پایدارتر و مؤثرتر معرفی میكند، بهدلیل موقعیت ویژه شب كه نظر انسان به محیط اطراف جلب نمیشود، ذهن انسان برای تمركز آمادگی بیشتری دارد. اگر انسان در آن فرصت مناسب، با حضور قلب و تمركز عبادت كند، آن عبادت تأثیری بیشتر بر قلبش مینهد و اثرش راسختر و پایدارتر خواهد بود. ازاینرو، سفارش شده كه انسان در روز نمازش را در محلی كوچك و خلوت بخواند و در برابرش تصاویر و نقاشی نباشد تا توجهش بدان جلب نشود و از حضور قلبش برای نماز كاسته نشود. درباره سلمان نقل شده كه محل نماز او بهاندازهای بود كه تنها یك نفر میتوانست در آن بایستد و نماز بخواند. طبیعی است كه در چنین محل كوچكی، تمركز و توجه انسان بیشتر خواهد بود.
همچنانكه انسان مؤمن و خالص شب را به عبادت سپری میكند، در روز به انجام
1. مزمل (73)، 7.
وظایف فردی و اجتماعی و فعالیت میپردازد. بهدستور خداوند، انسان باید در روز به فعالیت و كسب روزی بپردازد و روا نیست آدمی در انزوا به سر برد و از فعالیتهای اجتماعی دور بماند. خداوند این عالم را آفریده و به انسان حیات و نعمتهایی را ارزانی داشته و فرصتهایی را برای او قرار داده تا از همه آنها استفاده كند و با بهرهبرداری از آنچه دارد به كمال و تعالی دست یابد و هیچگاه از خداوند غافل نشود؛ چنانكه امام حسین علیه السلام در دعای خود در روز عرفه میفرمایند:
إِلهِی عَلِمْتُ بِاخْتِلاَفِ الآثَارِ وَتَنَقُّلاَتِ الأَطْوَارِ أَنَّ مُرَادَكَ مِنِّی أَنْ تَتَعَرَّفَ إِلَیَّ فِی كُلِّ شَیْءٍ حَتَّی لاَ أَجْهَلَكَ فِی شَیْء؛(1) خدایا، از تنوع و ازپیهمآمدن آثار و پدیدهها و گوناگونی و دگرگونی در احوال جهان دانستم كه غرض تو از آفرینش من این است كه خود را در هر چیزی به من بشناسانی و من در هیچیك از امور عالم از تو غافل نباشم.
از دیدگاه اسلام، پذیرفته نیست كه انسان بهدور از اجتماع و در صومعه و دیر زندگی كند و در انزوا عبادت كند. در این صورت عبادت تكبعدی است و به بُعد فردی و شخصی آن بسنده شده است؛ حالآنكه عبادت دارای زمینههای اجتماعی است و كسی كه در انزوا به سر میبرد، از انجام عبادات اجتماعی بازمیماند. وی به آموزش دیگران، امربهمعروف و نهیازمنكر و خدمت به خلق نمیپردازد و جهاد در راه خدا برایش بیمعنا خواهد بود. درحالیكه در كنار عبادت فردی، باید این عبادتهای مهم اجتماعی نیز انجام پذیرند و شكی نیست كه درس خواندن، موعظه كردن، رسیدگی به فقرا، امربهمعروف و نهیازمنكر، جهاد در راه خدا و دیگر عبادتهای اجتماعی بیشتر در روز انجام میشوند. پس بایسته است كه انسان روز را به انجام وظایف فردی و اجتماعی اختصاص دهد و
1. شیخعباس قمی، مفاتیح الجنان، دعای امام حسین علیه السلام در روز عرفه.
پس از استراحت در بخشی از شب، در باقیمانده آن عبادت كند. البته اگر كسی در شب نیز به انجام نمازهای واجب خود بسنده كند، مؤاخذه نمیشود، اما برای رسیدن به مقامات عالی، باید عبادت و مناجاتهای طولانی شبانه داشت.
حضرت درباره كیفیت برنامه عبادی شبانه شیعیان واقعی فرمودند: آنان بخشی از برنامه شبانه خود را به خواندن قرآن اختصاص میدهند و برپا میایستند و بهصورت ترتیل و آرام و شمرده قرآن میخوانند. وقتی انسان، آرام و شمرده قرآن میخواند، به مفاهیم و پیامهای آیهها توجه میكند و فرصت تدبیر در آنها را دارد و میتواند آنچه را آیات خبر میدهند پیش چشمش مجسم كند. حتی احساس كند او مخاطب قرآن است. اما وقتی انسان با سرعت قرآن میخواند، مجال تفكر و توجه به آیات را پیدا نمیكند و درنتیجه، آن آیهها تأثیر چندانی بر او نمیگذارند. برخی گفتهاند از سخن امیر مؤمنان علیه السلام برداشت نمیشود كه ملازمهای بین ایستادن و خواندن قرآن وجود داشته باشد و چنان نیست كه شیعیان واقعی كه امیر مؤمنان علیه السلام از آنها سخن میگویند، پیوسته شبها در حال ایستاده قرآن میخواندند. اما این برداشت، خلاف ظاهر روایت است و از ظاهر سخن آن حضرت استفاده میشود كه آنها به این كار پایبند بودند كه با احترام بایستند و قرآن بخوانند. خواندن قرآن در حال ایستاده و روبهقبله ادبی ویژه است كه اولیای خدا رعایت میكردهاند و ارزشمندتر از آن است كه انسان بنشیند و تكیه بدهد و قرآن بخواند. البته حدی خاص برای عبادت و خواندن قرآن معین نشده و هركس به فراخور حال میتواند هرچهقدر توان دارد قرآن بخواند و عبادت كند. آنچه درباره عبادت شبانه رسول خدا صلی الله علیه و آله در سوره مزمل آمده و نیز آنچه درباره
عبادت شبانه شیعیان واقعی در سخن امیر مؤمنان علیه السلام آمده، بهمنزله معیار و حد مطلق برای همگان معرفی نشده است. اگر انسان از انجام آن سطح از عبادات ناتوان باشد، میتواند به كمتر از آن بسنده كند. ازاینجهت خداوند میفرماید:
إِنَّ رَبَّكَ یَعْلَمُ أَنَّكَ تَقُومُ أَدْنَى مِن ثُلُثَیِ اللَّیْلِ وَنِصْفَهُ وَثُلُثَهُ وَطَائِفَه مِّنَ الَّذِینَ مَعَكَ وَاللَّهُ یُقَدِّرُ اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ عَلِمَ أَن لَّن تُحْصُوهُ فَتَابَ عَلَیْكُمْ فَاقْرَؤُوا مَا تَیَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ عَلِمَ أَن سَیَكُونُ مِنكُم مَّرْضَى وَآخَرُونَ یَضْرِبُونَ فِی الأَرْضِ یَبْتَغُونَ مِن فَضْلِ اللَّهِ وَآخَرُونَ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَاقْرَؤُوا مَا تَیَسَّرَ مِنْه؛(1) پروردگارت میداند كه تو نزدیك دوسوم شب و نیم آن و یكسوم آن را به نماز برمیخیزی و گروهی از آنان كه با تواَند نیز [چنین میكنند] و خدا شب و روز را اندازه میكند [و میداند كه شما چه اندازه از شب را به نماز میایستید و] میداند كه شمار آن را نتوانید داشت. پس [به مهر و بخشایش خود] بر شما بازگشت (آن را بر شما سبك ساخت). پس هرچه میسر شود از قرآن بخوانید. میداند كه برخی از شما بیمار و برخی دیگر به جستوجوی فضل خدا (روزی) در سفرند و گروهی دیگر در راه خدا كارزار میكنند. پس هرچه میسر شود از آن بخوانید.
خداوند میفرماید كه همه شما نمیتوانید دو ثلث یا نیمی و یا یك ثلث شب را به عبادت سپری كنید؛ چون بسیاری از شما در سفرید و سفر دشواریهایی دارد. در گذشته مسافرت بسیار خستهكننده بود. افراد پس از آنكه سوار بر شتر یا اسب
1. مزمل (73)، 20.
و الاغ یا با پای پیاده مسافرت میكردند، مجبور بودند پس از پیمودن مسافتی برای رفع خستگی استراحت كنند، و سپس به سفر خود ادامه دهند. طبیعی است فرد مسافر نمیتواند زمان چندانی را به عبادتهای مستحبی بگذراند. همچنین فرد بیمار نمیتواند دو ثلث شب را به خواندن قرآن و نافله شب و مناجات اختصاص دهد. پس هركس باید هرقدر برایش امكانپذیر است عبادت كند و قرآن بخواند. نباید پنداشت كه اگر كسی خواست سحر عبادت كند، حتماً باید عبادتش چند ساعت طول بکشد، بلكه اگر ده دقیقه عبادت كند كافی است. یكی از وسوسهها و راههای شیطان برای بازداشتن انسان از سحرخیزی آن است كه به او القا میكند برای عبادت شبانه باید چند ساعت زمان صرف كرد. آنگاه با این تصور كه صرف این زمان برای عبادت امور زندگی انسان را مختل میكند، انسان را از سحرخیزی و خواندن نماز شب بازمیدارد. حالآنكه نماز شب را میتوان در ده یا پانزده دقیقه خواند. البته اگر كسی بیشتر همت كند، میتواند زمان بیشتری را به آن اختصاص دهد و افزون بر نماز شب، قرآن نیز بخواند.
از برخی آیههای قرآن برداشت میشود كه مراد از قرائت قرآن، تنها خواندن آن نیست، بلكه مراد، تلاوت قرآن در نماز است؛ مانند آیه وَقُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كَانَ مَشْهُودًا؛(1) «و نماز بامداد را بهپا دار كه خواندن نماز بامداد در دید و حضور [فرشتگان شب و روز] است».
با توجه به مقارنت قرآن با نماز در این آیه نورانی، در روایات آمده است كه مراد از «قرآن الفجر» نماز صبح است. اسحاقبنعمار نقل میكند: به امام صادق علیه السلام عرض كردم:
أَخْبِرْنِی عَنْ أَفْضَلِ الْمَوَاقِیتِ فِی صَلاَةِ الْفَجْرِ؟ قَالَ: مَعَ طُلُوعِ الْفَجْرٌ إِن
1. اسراء (17)، 78.
اللهَ تَعَالَی یَقُولُ؛ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كَانَ مَشْهُودا؛ یَعْنیِ صَلاَةَ الْفَجْرِ تَشْهَدَهَا مَلاَئِكَةُ النَّهَارِ وَمَلاَئِكَةُ اللَّیْلِ. فَإِذَا صَلَّی الْعَبْدُ صَلاَةَ الصُّبْحِ مَعَ طُلُوعِ الْفَجْرِ أُثْبِتَتْ لَهُ مَرَّتَینِ أَثْبَتَهَا مَلاَئِكَةُ اللَّیْلِ وَمَلاَئِكَةُ النَّهَار؛(1) «مرا از بهترین زمان برای خواندن نماز صبح آگاه فرما». فرمود: «هنگام طلوع فجر؛ زیرا خداوند میفرماید: "بهتحقیق قرآن فجر مشهود است"؛ یعنی نماز صبح را هم فرشتگان روز و هم فرشتگان شب میبینند. پس اگر بندهای نماز صبحش را هنگام طلوع فجر بخواند، ثواب آن دو بار در نامه اعمالش نوشته میشود: هم فرشتگان روز مینویسند، هم فرشتگان شب».
در برخی آیههای قرآن، خداوند خطاب به پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله بر انجام سجده و تسبیح طولانی در شب تأكید میكند و میفرماید: وَمِنَ اللَّیْلِ فَاسْجُدْ لَهُ وَسَبِّحْهُ لَیْلاً طَوِیلا؛(2) «و در پاسی از شب او را سجده كن و به پاكی بستای». شاید از جمع بین سجده و تسبیح در آیه یادشده بتوان برداشت كرد كه شایسته است انسان در شب سجدههای طولانی انجام دهد و در آنها خداوند را تسبیح كند. در آیه دیگر، درباره فضیلت ستایش خدا در آغاز و پایان شب میفرماید: وَمِنَ اللَّیْلِ فَسَبِّحْهُ وَإِدْبارَ النُّجُوم؛(3) «و او را در پاسی از شب و هنگام رفتن و ناپیدایی ستارگان (طلوع فجر) به پاكی یاد كن».
از آنچه امیر مؤمنان علیه السلام درباره برنامه شبانه شیعیان واقعی و حالت آنها هنگام
1. عبدعلیبنجمعه عروسی حویزی، تفسیر نور الثقلین، ج4، ص223.
2. انسان (76)، 26.
3. طور (52)، 49.
تلاوت قرآن فرمودهاند درمییابیم كه شایسته است ما نیز قرآن را با تفكر و تدبر بخوانیم؛ آنسانكه وقتی آیات رحمت الهی را میخوانیم، رحمت خداوند و نعمتهای بهشتی را فراروی خود بیابیم و احساس كنیم كه به تماشای آنها نشستهایم و وقتی آیات عذاب را میخوانیم، صدای همهمه آتش جهنم و شیون دوزخیان را در گوش خود احساس كنیم. اگر نتوانستیم چنین حالتی را برای خود پدید آوریم، دستكم بكوشیم آیات قرآن را با توجه به معانی و مفاهیم آنها بخوانیم و هنگام تلاوت، به مسائل و مشكلات مادیمان نیندیشیم. همچنین بكوشیم شبها به نماز و مناجات و ركوع و سجدههای طولانی بپردازیم. درباره برخی شاگردان و تربیتیافتگان مكتب پیامبر و اهلبیت علیهم السلام نقل شده كه آنان گاهی همه شب را به ركوع سپری میكردند و آن را «لیلةالركوع» نام مینهادند. گاهی نیز همه شب را به سجده سپری میكردند و آن را «لیلةالسجود» مینامیدند. درباره اویس قرنی، از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل شده كه عبادتهای طولانی داشت و یك شب را به ركوع میگذراند و شب دیگر را به سجده.
این حالات درباره برخی از بزرگان و علما نیز نقل شده است. برای من تصور اینكه كسی بیشتر طول شب را به یك ركوع یا یك سجده سپری كند، بسیار دشوار بود؛ تااینكه شخصی موثق از قول خادم امام رضا علیه السلام داستان ركوع طولانی مرحوم شیخحسنعلی نخودكی اصفهانی را برایم نقل كرد. درنتیجه، وجود آن حالات در اولیای خدا برایم باورپذیر شد. آن خادم درباره مرحوم شیخحسنعلی نخودكی كه در مشهد مقدس زندگی میكرد نقل كرده بود: ایشان پایبند بود كه هر شب به پشتبام حرم مطهر برود و تا صبح به نماز و عبادت بپردازد. نماز و ركوع ایشان نیز بسیار طول میكشید. یك شب سرد زمستانی ایشان در پشتبام حین نماز به ركوع رفت و ركوعش طول کشید. بنده چند دقیقه صبر كردم كه ایشان سر از
ركوع بردارد، اما ركوع ایشان ادامه یافت. ناگهان برف نیز باریدن گرفت، اما ایشان زیر برف به ركوعش ادامه داد و هرچه بنده صبر كردم نمازش پایان نیافت. سرانجام سردم شد و طاقت نیاوردم كه آنجا بمانم. پس لباس گرمی كنار ایشان نهادم تا بپوشند و در را بستم و به خانه رفتم. اما در خانه پیوسته برای شیخحسنعلی نگران بودم كه با این برف چه خواهد کرد. پیش از اذان صبح و زودتر از دیگر شبها به حرم و پشتبام رفتم و با كمال تعجب دیدم كه ایشان همچنان در حال ركوع است و حدود یك وجب برف روی پشتش نشسته است.
براثر این عبادتها و بندگیهای خالصانه، خداوند به آن مرحوم مقامی بخشید و نفسی داد كه خراسانیها به تواتر نقل كردهاند با دانهای انجیر بیماریهای سخت و درمانناپذیر را شفا میداد. بیمارانی كه پزشكان به آنها پاسخ منفی داده بودند و بیماریشان را درمانناپذیر میدانستند، نزد آن مرحوم میرفتند و ایشان بر دانة انجیری دعا میخواند و آن را به آنها میداد. آن بیماران نیز با خوردنش شفا مییافتند.
ما به مقامات اولیای خدا دست نیافتهایم و نمیتوانیم عبادات طولانی و ركوع و سجدة طولانی داشته باشیم و حتی تصور اینكه شبی را به سجده یا ركوع بگذرانیم برایمان دشوار است، چه رسد به انجام آن. اما دستكم بكوشیم شباهتی به اولیای خدا بیابیم و نمازمان را سرسری نگیریم و با تأمل و تدبر بخوانیم. در روایت آمده است: إِذَا اسْتَعْجَلَ الْعَبْدُ فِی صَلاَتِهِ یَقُِولُ اللهُ سَبْحَانَهُ واسْتَعْجَلَ عَبْدِی أَیَرَاهُ یظُنُّ أَنَّ حَوَائِجَهُ بِیَدِ غَیْرِی؛(1) «وقتی بنده در نمازش شتاب میكند، خدای تعالی به او میفرماید: "بنده من شتاب كرد. آیا میپندارد كه نیازهایش در دست كسی جز من است؟"» پس بكوشیم بیشتر به نمازمان اهمیت دهیم و زمان
1. احمدبنفهد حلی، عدة الداعی و نجاح الساعی، ص154.
بیشتری صرف آن كنیم. بكوشیم هنگام قرائت قرآن در نماز یا غیر نماز، محتوای آیات قرآن را برای خودمان مجسم كنیم. احساس كنیم نعمتها و بهشتی را كه آیات قرآن از آن خبر میدهند میبینیم و صدای همهمه آتش جهنم را كه آیات عذاب از آن خبر میدهند میشنویم.
امیر مؤمنان علیه السلام پس از بیان برنامه شبانه شیعیان واقعی (عبادت، توبه، خواندن قرآن و تسبیح و ستایش خداوند)، برنامه روزانه آنها را شرح میدهند و میفرمایند: أَمَّا النَّهَارَ فَحُلَمَاءُ عُلَمَاءُ بَرَرَةٌ أَتْقِیَاءُ بَرَاهُمْ خَوْفُ بَارِیهِمْ فَهُمْ أَمْثَالُ الْقِدَاح؛ «شیعیان واقعی و پرهیزگاران در روز دانشمندانی بردبار و نیكوكارانی باتقوا هستند. ترس پروردگارشان آنها را چنان ضعیف كرده كه همچون تیری لاغر و باریك شدهاند».
شب بهترین فرصت برای ارتباط با خداوند است. ازاینرو، شیعیان واقعی شب را به عبادت، توبه و مناجات با خدا و تسبیح پروردگار خود میپردازند. اما در روز كه باید با مردم نیز ارتباط داشته باشند، میكوشند به بهترین شكل با همگان رفتار كنند. آنان كه همواره به یاد خداوند و در پی جلب رضا و خشنودی اویند، رفتارشان با مردم، خداپسندانه و ممتاز خواهد بود. هر مسلمانی در فعالیت روزانه خود، ازجمله در ارتباط با مردم، باید از گناهان و كارهای حرام خودداری ورزد و به تكالیف واجب خود عمل كند. شیعیان واقعی ازایننظر سرآمدند و بیش از دیگران به انجام واجبات و پرهیز از محرمات پایبندند. حضرت علیه السلام به
چهار ویژگی ممتاز و برجسته شیعیان واقعی كه در برنامه روزانه آنها و ارتباط با مردم آشكار میشوند و آثاری ارزشمند بر جای میگذارند، اشاره میكنند.
نخستین ویژگی شیعیان واقعی كه در ارتباط با مردم آشكار میشود، بردباری است. انسان در زندگی اجتماعی و ارتباط با دیگران، گاه با برخوردها و مسائلی كه خلاف میل او و ناخوشایند و گاه خلاف شرع است، روبهرو میگردد و خشمگین میشود. درنتیجه این خشم، افراد متناسب با مرتبه معرفت، ادب و ایمانشان واكنشهایی گوناگون نشان میدهند كه گاه از دایرة شرع خارج است و گناه به شمار میآید. گاهی انسان از دیگری رفتاری ناپسند میبیند كه خشمگین میشود. سپس كار به پرخاشگری و گاه درگیری و توهین و فحاشی میانجامد. چنین واكنشهای زشت و غیراخلاقی ازآنروست كه انسان به زیور بردباری و پرهیزگاری آراسته نشده است. اگر انسان با تمرین و خودسازی بر نفس خود چیره شده و به گوهر بردباری دست یافته باشد، دربرابر هر رفتار ناپسند، واكنش شتابزده و غیرعاقلانه نشان نمیدهد، بلكه پس از تأمل، وظیفة خود را انجام میدهد. اگر با خاموشی و چشمپوشی از خطای دیگران مسئله پایان مییابد، همین شیوة خداپسندانه و سفارششدة خداوند را برمیگزیند: وَالَّذِینَ لا یَشْهَدُونَ الزُّورَ وَإِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِرَامًا؛(1) «[بندگان شایسته خدا] كسانیاند كه گواهی دروغ نمیدهند و چون بر بیهوده و ناپسند بگذرند با بزرگواری بگذرند».
وقتی كسی به انسان اهانت میكند یا فحش میدهد، بهترین شیوة برخورد آن است كه وانمود كند نشنیده است و بدون هیچ واكنشی، از آنجا دور شود.
1. فرقان (25)، 72.
دراینصورت، شخص توهینكننده به رفتار زشتش ادامه نمیدهد و فتنه و درگیری پیش نمیآید. اگر انسان بردبار باشد، دربرابر رفتار ناپسند دیگران خاموش میماند و آن را صبورانه نادیده میگیرد. گاهی انسان دربرابر رفتار ناپسند دیگران مجبور است پاسخی بدهد و اگر وی برآشفته شود و بر اعصاب خود چیره نباشد، چهبسا سخنی نسنجیده میگوید كه منشأ فتنه و درگیری میشود. اما اگر بردبار باشد، واكنشی شتابزده نشان نمیدهد و بدگویی و رفتار زشت دیگران را با لبخند و سخن شایسته و محبتآمیز پاسخ میگوید كه هم موجب پشیمانی شخص هتاك میشود و او را از رفتار زشت خود شرمنده میكند و هم فتنه و اختلاف رخ نمیدهد. انسان مؤمن همواره بردبار است و حتی هنگامیكه بنابر تكلیف شرع امربهمعروف و نهیازمنكر میكند، منفعلانه و شتابزده عمل نمیكند و با بردباری رفتاری سنجیده، حسابشده و پندآموز خواهد داشت. بردباری از ویژگیهای برجسته پیامبران است و خداوند در مقام ستایش از حضرت ابراهیم علیه السلام او را بردبار میخواند و میفرماید: إِنَّ إِبْرَاهِیمَ لأوَّاهٌ حَلِیم؛(1) «همانا ابراهیم بسیار غمخوار و بردبار بود».
انسان مؤمن و پیرو امیر مؤمنان علیه السلام باید مدارا و بردباری را تمرین، و رفتار خود را مدیریت كند. حتی اگر جایی لازم بود كه برخوردی تند و خشن داشته باشد یا شمشیر بکشد، باید حسابشده عمل كند و با چیرگی بر رفتارش از دایرة اخلاق و شرع خارج نشود. اگر به خشونت و برخورد قهرآمیز نیاز نبود، میكوشد با برخوردی محبتآمیز، صحنة توهین و جسارت به خود را تغییر دهد و فضای صمیمیت و دوستی را جایگزین آن سازد. درهرحال باید بكوشد بدی و دشمنی را با نیكی و خوبی پاسخ گوید، كه این سفارش خداوند است: وَلا
1. توبه (9)، 114.
تَسْتَوِی الْحَسَنَةُ وَلا السَّیِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِی بَیْنَكَ وَبَیْنَهُ عَدَاوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیم؛(1) «و نیكی و بدی برابر نیست. [بدی دیگران را] بهشیوهای كه نیكوتر است دور كن كه [اگر چنین كنی] آنگاه آنكه میان تو و او دشمنی است، همچون دوستی نزدیك و مهربان شود».
بهفرمودة خداوند، اگر ما دربرابر كسی كه با ما دشمنی میكند، به نیكویی برخورد كنیم، براثر رفتار نیكو و شایسته ما او دست از دشمنی برمیدارد و از اخلاق نیكوی ما اثر میپذیرد، و چهبسا به یكی از دوستان صمیمی ما تبدیل شود. شرط نشان دادن این برخورد نیكو آن است كه ما با تمرین، بر رفتارمان چیره شویم و به بردباری آراسته گردیم.
شاید علت اینكه امیر مؤمنان علیه السلام بردباری را نخستین ویژگی شیعیان واقعی كه در برخورد آنان با دیگران آشكار میشود، برشمردهاند و از میان ویژگیهای نیكو و پسندیدة فراوان، بر آن تأكید كردهاند، این باشد كه ما از اهمیتش كمتر آگاهیم و چهبسا آن را فضیلت به شمار نمیآوریم. ما به نقش بردباری در جلوگیری از نفوذ شیطان در انسان و پیشگیریاش از بسیاری درگیریها و اختلافها و تأثیرش در موفقیت انسان در زندگی بیتوجهیم. وقتی انسان خشمگین میشود، گاهی چنان كنترلش را از دست میدهد كه نمیفهمد چه میگوید و چه میكند. در حال خشم، شیطان كاملاً بر او چیره میشود و سخنانی بر زبانش جاری میكند كه پس از فروكش كردن خشمش، از گفتن آنها خجالتزده میشود. چهبسا باور نمیكند كه او آن سخنان را گفته است. اگر این فرد بردبار بود، عنان اختیار از كف نمیداد و بر خود چیره میشد و رفتاری نمیكرد كه پشیمانی در پی داشته باشد.
1. فصلت (41)، 34.
ویژگی دوم شیعیان واقعی كه در برنامه روزانه آنها آشكار میشود، علم و دانایی است. بسیاری از مردم كارهای خوب را میشناسند و از تكالیف و وظایف خود آگاهاند، اما نقش علم در تكامل انسان و پیشرفت جامعه و فضیلت بودن آن برای همگان روشن نیست. بهویژه كسانی كه عملگرا هستند و به رفتار بیشتر توجه دارند، كمتر به دانش و آگاهی اهمیت میدهند. آنان فضیلت افراد را به اعمال و رفتار خارجی آنان منحصر میدانند. از دیدگاه آنان هركس كمیت و حجم رفتارش بیشتر است، بافضیلتتر و باكمالتر است و در ارزیابی افراد به كیفیت رفتارشان توجه ندارند. حالآنكه علم، كلید دستیابی به فضایل و كسب مراتب كمال و تعالی است و تا انسان از فضایل انسانی و كمالات الهی آگاهی نداشته باشد، نمیتواند در جهت كسب آنها بكوشد.
سومین صفت شیعیان واقعی و پرهیزگاران در كلام امیر مؤمنانعلیه السلام نیكی كردن است كه رفتاری ظاهری به شمار میآید. بهطوركلی، رفتارهای ظاهری دو گونهاند:
1. اعمال و رفتارهای اثباتی كه باید انجام گیرند؛
2. اعمال و رفتارهای سلبی و نكوهیده كه باید از آنها پرهیز شود.
عنوان عامی كه همه رفتارهای خوب میگیرند و قرآن بر آن تأكید دارد، واژه «بر» است. این واژه معمولاً درباره رفتارهای خوب ظاهری كاربرد دارد، اما گاهی موارد استفادة آن گسترش مییابد و به رفتارهای باطنی نیز گفته میشود. خداوند درباره برخی از مصادیق بِرّ میفرماید:
لَیْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَلَكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ وَالْمَلائِكَةِ وَالْكِتَابِ وَالنَّبِیِّینَ وَآتَى الْمَالَ عَلَى حُبِّهِ ذَوِی الْقُرْبَى وَالْیَتَامَى وَالْمَسَاكِینَ وَابْنَ السَّبِیلِ وَالسَّائِلِینَ وَفِی الرِّقَاب
وَأَقَامَ الصَّلاةَ وَآتَى الزَّكَاةَ وَالْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذَا عَاهَدُوا وَالصَّابِرِینَ فِی الْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ وَحِینَ الْبَأْسِ أُولَئِكَ الَّذِینَ صَدَقُوا وَأُولَئِكَ هُمُ الْمُتَّقُون؛(1) نیكوكاری، [تنها] آن نیست كه روی خویش بهسوی خاور و باختر فرادارید، بلكه نیكوكاری آن است كه كسی به خدا و روز بازپسین و فرشتگان و كتاب و پیامبران ایمان آورد و مال را باآنكه دوست دارد [یا ازبهر دوستی خدا] به خویشاوندان و یتیمان و بینوایان و واماندگان در راه و خواهندگان و در [راه آزادی] بردگان بدهد و نماز برپا دارد و زكات بدهد، و نیز وفاداران به پیمان خویش چون پیمان ببندند و [بهویژه] شكیبایان در سختی و تنگدستی و رنج و بیماری و بههنگام كارزار. آناناند كه راست گفتند و آناناند پرهیزكاران.
ازجمله موارد نیكوكاری، نیكی كردن به پدر و مادر است كه خداوند بر آن تأكید كرده و در كنار سفارش به پرستش خویش، بدان سفارش فرموده است: وَإِذْ أَخَذْنَا مِیثَاقَ بَنِی إِسْرَائِیلَ لا تَعْبُدُونَ إِلاّ اللَّهَ وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَانًا وَذِی الْقُرْبَى وَالْیَتَامَى وَالْمَسَاكِین؛(2) «و [به یاد آرید] آنگاهكه از فرزندان اسرائیل پیمان گرفتیم كه جز خدای را نپرستید و به پدر و مادر و خویشان و یتیمان و تهیدستان نیكی كنید».
میتوان گفت كه «بِر» با «احسان» مترادف است و طیفی گسترده از رفتارها، ازجمله واجبات را كه برای خداوند انجام میشوند، در بر میگیرد. برّ و احسان، رفتاری است كه درجهت تكامل و تعالی و نیل به سعادت انجام میشود و اگر درجهت خدمت به مردم به كار گرفته شود، با انگیزه الهی و بدون منت و
1. بقره (2)، 177.
2. بقره (2)، 83.
چشمداشت انجام میپذیرد. معمولاً افراد در خدمت كردن به یكدیگر كاسبكارانه عمل میكنند. اگر سفرة مهمانی میگسترند، كسانی را به مهمانی دعوت میكنند كه پیشتر در مهمانی آنها حاضر شدهاند؛ یا به كسانی هدیه میدهند كه پیشتر، از آنان هدیه دریافت كردهاند. وقتی كسی خانهای میخرد، میكوشند هدیهای در حد و اندازة هدیهای كه آن شخص پیشتر برایشان آورده تهیه كنند. پس در خدمت و نیكی به یكدیگر بدهبستان دارند و محاسبات مادی را از نظر دور نمیدارند. اما مؤمنان واقعی در خدمت به همنوعان خود بدهبستان ندارند و انگیزه آنها تنها الهی است. اگر تصمیم میگیرند به كسی هدیه بدهند، توجه نمیكنند كه آن شخص پیشتر به آنها هدیه داده است یا نه، و خوی تجارتپیشگی و كاسبكارانه ندارند. البته اگر كسی به انسان هدیه داد، او اولی و سزاوارتر به هدیه گرفتن است و در روایات به هدیه دادن سفارش گردیده و عامل دوستی و محبت معرفی شده است.
امام صادق علیه السلام میفرمایند: نِعْمَ الشَّیْءُ الْهَدِیَّةُ أَمَامَ الْحَاجَةِ وَقَالَ: تَهَادَوْا تَحَابُّوا فَإِنَّ الْهَدِیَّةَ تَذْهَبُ بِالضَّغَائِن؛(1) «بسیار پسندیده و نیكوست هدیه دادن پیش از اظهار نیاز، و آن حضرت فرمود: به همدیگر هدیه بدهید تا همدیگر را دوست داشته باشید؛ چراكه هدیه كینهها را از بین میبرد». اما مؤمن در احسان و خدمت به دیگران و حتی هدیه دادن در پی جلب خشنودی خداست و در پی آن نیست كه دیگران از او خوششان بیاید، و نیز تنها بر آن نیست به كسی خدمت و نیكی كند كه به او خدمت و نیكی كرده است.
مضمون برخی روایات آن است كه مؤمن باید خیرخواه همه انسانها، حتی افراد فاسد و گنهكار باشد(2) و در پی راهنمایی آنها برآید و از اینكه برخی با
1. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج75، باب 38، ص44، ح1.
2. برادران حکیمی، الحیاة، ترجمة احمد آرام، ج6، ص641.
معصیت و گناه گرفتار عذاب جهنم میشوند، ناراحت گردد. اگر حتی ناراحتیای برای افراد گنهكار پیش آمد، در پی رفع آن برآید. یا به دیدار بیماران برود و دركل از هر خدمتی که از او ساخته است درحق دیگران كوتاهی نكند. آشكار است كه نیكی به دیگران به موارد واجبْ محدود نمیشود و هرنوع خدمت به دیگران را كه برای رضای خداوند انجام میپذیرد، در بر گیرد؛ خواه واجب باشد، خواه مستحب. البته بر خدمت به برخی مانند پدر و مادر بیشتر تأكید شده است؛ تاآنجاكه حضرت عیسی علیه السلام كه پدر نداشت، وقتی با اعجاز الهی در گهواره به سخن درآمد، فرمود:
قَالَ إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتَانِیَ الْكِتَابَ وَجَعَلَنِی نَبِیًّا * وَجَعَلَنِی مُبَارَكًا أَیْنَ مَا كُنْتُ وَأَوْصَانِی بِالصَّلاةِ وَالزَّكَاةِ مَا دُمْتُ حَیًّا * وَبَرًّا بِوَالِدَتِی وَلَمْ یَجْعَلْنِی جَبَّارًا شَقِیًّا؛(1) [عیسی به سخن آمد و] گفت: «من بنده خدایم. به من كتاب داده و مرا پیامبر ساخته است؛ و مرا هرجا كه باشم بابركت ساخته و تا زنده باشم به نماز و زكات سفارش كرده است و مرا به مادرم نیكوكار كرده و مرا گردنكشی بدبخت نگردانیده است».
پس از یادآوری ویژگی نیكوكاری كه انجام همه كارهای مثبت و ارزشمند، ازجمله خدمت و نیكی به دیگران را در بر میگیرد، حضرت به ویژگی چهارم شیعیان واقعی یعنی تقوا اشاره میكنند كه در اینجا بهمعنای پرهیز از گناه و كارهای ناشایست و ناصواب است؛ گرچه «تقوا» در لغت بهمعنای حفاظت و صیانت از وظایف و تكالیف است كه لازمه آن، پرهیز از گناه و مخالفت با دستورهای خداوند است. بهتعبیردیگر، گرچه تقوا هم عمل ایجابی و هم سلبی را در بر میگیرد، معمولاً وقتی «تقوا» در كنار «بِر» كه رفتاری ایجابی است قرار میگیرد،
1. مریم (19)، 30ـ32.
بهمعنای رفتاری سلبی و پرهیزگاری است. برای نمونه، خداوند در قرآن میفرماید: وَتَعَاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَالتَّقْوَى وَلا تَعَاوَنُوا عَلَى الإثْمِ وَالْعُدْوَانِ...؛(1)«و یكدیگر را بر نیكوكاری و پرهیزكاری یاری دهید و یكدیگر را بر گناهكاری و ستم بر دیگران یاری نكنید». در این آیه كه «تقوا» در كنار «بر» آمده است، تقوا به رفتار سلبی كه همان پرهیز از گناه است بازمیگردد و «بر» بهمعنای رفتار مثبت است. در ترجمة تقوا نیز اغلب آن را به پرهیزگاری و متقین را پرهیزگاران ترجمه میكنند.
در ادامه، حضرت در بیان اثر خوف از خداوند، در تشبیهی بسیار زیبا و ادیبانه میفرمایند: بَرَاهُم خَوْفُ بَارِیهِمْ فَهُمْ أَمْثَالُ الْقِداح؛ «ترس پروردگارشان آنها را چنان ضعیف كرده كه همچون تیری لاغر و باریك گشتهاند». در نهج البلاغه بهجای تعبیر بالا تعبیر زیبای قَدْ بَرَاهُمُ الْخَوْفُ بَرْیَ الْقِداح؛ «ترس از خدا آنان را چونان تیر تراشیده» به كار رفته است. پیشینیان در جنگها از تیر و كمان استفاده میكردند. تیر از چوبی مخصوص و محكم تهیه میشد كه بهراحتی نمیشكست. آن چوبها را افرادی ماهر میتراشیدند و نوكشان را تیز میكردند تا بهراحتی از كمان بگذرد و در هدف فرو رود. یك تكه چوب برای اینكه به تیر تبدیل شود، باید با حوصله و مهارت و ابزارهایی خاص تراشیده شود. پس از مدتی كه بخشهای زاید آن تكه چوب تراشیده و خراطی شد و چوب كاملاً صیقل خورد و نوكش تیز گردید، میتوان از آن در جنگ و شكار استفاده كرد. حضرت با تشبیه زیبای خود میفرمایند كه شیعیان واقعی و پرهیزگاران بدنهایشان براثر خوف مداوم از عذاب خداوند چون تیر لاغر و تكیده شده است؛ تو گویی
1. مائده (5)، 2.
بدنشان را تراشیدهاند. پس از بیان این مطلب كه خوف از خدا مؤمن را لاغر میكند، این پرسش به ذهن انسان میرسد كه آیا خوف از خدا آنقدر در نیل انسان به تعالی و سعادت نقش دارد و از چنان اهمیت و قدرتی برخوردار است كه انسان را تكیده و لاغر میگرداند؟ البته باید در نظر داشت كه این ویژگی شیعیان واقعی در قالب استعاره و تشبیه جای گرفته است، و در تشبیه، دقتهای عقلی در نظر نیست و بنای آن تنها برای برجسته كردن مشبهٌبه است. توضیح اینكه افراد تنپرور و شكمباره، پیوسته در پی فراهم آوردن لذایذ دنیوی و استفاده از غذاهای رنگارنگاند، و درنتیجه چاق میشوند؛ اما كسانی كه تنپرور نیستند و در مصرف غذا صرفهجویی میكنند، یا افراد فقیری كه به غذای كافی دسترس ندارند، بدنشان لاغر میشود.
معمولاً در اذهان مردم، خوف از خدا به خوف از عذاب خداوند تفسیر میشود؛ درصورتیكه در آیات و روایات متعلق خوف از خدا، تنها خوف از آتش جهنم نیست و متعلقهای دیگری نیز برای آن برشمردهاند. برای نمونه در برخی از آیههای قرآن، متعلق خوف، مقام الهی است؛ مانند آیه وَأَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى * فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوَى؛(1) «و اما هركسی كه از ایستادن در پیشگاه پروردگار خود بیم داشته باشد و خویشتن را از آرزو و كام دل بازدارد، جایگاهش همان بهشت است».
بههرروی، در آیات و روایات فراوانی خوف از خداوند ستایش شده است و با تعبیرهایی گوناگون از آن سخن به میان آمده است. خداوند در آیهای میفرماید:
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولَئِكَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّة * جَزَاؤُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الأنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَدًا رَضِی
1. نازعات (79)، 40ـ41.
اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ ذَلِكَ لِمَنْ خَشِیَ رَبَّه؛(1) [و] كسانی كه ایمان آوردند و كارهای نیك و شایسته كردند، ایشاناند بهترین آفریدگان. پاداش ایشان نزد پروردگارشان بهشتهای پاینده است كه از زیر آنها جویها روان است. در آنجا همیشه جاودانه باشند. خدای از آنان خشنود است و آنان از خداوند خشنودند. این [پاداش] برای كسی است كه از پروردگار خود بترسد.
در آیه دیگر خداوند میفرماید: إِنَّمَا تُنْذِرُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ وَأَقَامُوا الصَّلاة...؛(2) «جز این نیست كه تو كسانی را بیم میدهی [. بیم دادن تو تنها در كسانی اثر میكند] كه از پروردگارشان در نهان میترسند و نماز را برپا داشتهاند». همچنین در جای دیگر، خداوند علم را عامل خشیت و ترس از خود معرفی میكند و میفرماید: إِنَّمَا یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاء؛(3) «از بندگان خدا تنها دانشوران (عالمان ربانی) از او میترسند».
در روایتی رسول خدا صلی الله علیه و آله ، ترس از خداوند را سرچشمه و سرآمد حكمت و دانایی معرفی میكنند و میفرمایند: وَرَأْسَ الْحِكْمَةِ مَخَافَةُ اللهِ تَعَالَی فِی السِّرِّ والْعَلاَنِیَة؛(4) «سرآمد و سرچشمة حكمت، ترس از خداست».
دربرابر كسانی كه از فرجام كار خود میترسند و ترس از خداوند و عذاب جهنم، آنها را به مواظبت بر رفتارشان وامیدارد و موجب میشود كه به وظایف و
1. بینه (98)، 7ـ8.
2. فاطر (35)، 18.
3. فاطر (35)، 28.
4. حسن دیلمی، ارشاد القلوب الی الصواب، ج1، ص73.
تكالیفی كه دین بر دوش ایشان نهاده عمل كنند، كسانی قرار دارند كه از هیچیك نمیترسند؛ حتی میكوشند زمینههای ترس را در وجود خویش از بین ببرند. در جوامع لائیك و جوامعی كه از فرهنگ اسلامی اصیل برخوردار نیستند و مشروبات الكلی فراوان مینوشند، این افراد بسیار یافت میشوند. افرادی كه درقبال آخرت بیتوجهاند و میكوشند با مصرف مشروبات الكلی غمها و ناراحتیها را از خود بزدایند و دربرابر آنچه پیرامونشان میگذرد، بیخیال و بیاعتنا باشند. منشأ فكری و شناختی زدودن ترس و نگرانی و سرمست ساختن خود، اصیل شمردن لذت است. طبیعی است كسی كه لذت و هوس، مطلوب اوست، در پی طرد آنچه نافی لذت است برمیآید و با تلقین و شادمانی و رقص و پایكوبی و نوشیدن مشروبات الكلی و استفاده از مواد مخدر، خود را از غم و ناراحتی میرهاند و بیخیال و سرمست از لذت و شهوت، در پی امیال خود و شكمبارگی برمیآید. یكی از آثار ظاهری این روحیه و رفتار بر بدن انسان، دچار شدن به چاقی است.
اساس منطق لذتپرستی و اصیل دانستن لذت، پوچ و بیهدف دانستن زندگی و نفی آخرت است. این منطق و نوع نگرش به زندگی كه طی قرنهای اخیر، برپایه آن، مكتب نیهلیسم شكل گرفت، پیشینهای بس طولانی دارد. معتقدان به آن منطق بر این باورند كه انسان چون حیوانی بیش نیست، پس تا زنده است باید از زندگیاش لذت ببرد و به كامجویی از دنیا و سرمستی بپردازد و خوش باشد. او ورای این دنیا هدف و مقصدی ندارد و هدفش تنها لذتجویی و خوشگذرانی است. دربرابر، كسانی كه ورای دنیا برای خود فرجامی قایلاند و دغدغة آخرت دارند، میكوشند به وظایف و مسئولیتهایشان عمل كنند، و پیوسته نگران سرنوشت خویشاند. ایشان بیم آن دارند كه غفلت از وظایف و
انجام دادن كارهای ناشایست موجب هلاكت و بدبختیشان شود. وقتی انسان باور كرد كه مقصد و هدفی متعالی دارد و نباید چون حیوانات، تنها به خوردن و كامجویی از دنیا بپردازد و دانست برای انسان حسابوكتابی هست كه برپایه آن بازخواست میشود، بیشتر به وظایف و مسئولیتهای خود میاندیشد. طبیعی است كه هرچه به تأمل و تفكر درباره آینده و سرنوشت خویش بپردازد، بیشتر از فرجام رفتار خود و گرفتار شدن به عذاب الهی میترسد و ترس از خدا و عذاب الهی دغدغة اصلی و همیشگیاش خواهد بود.
یكی از علما و شخصیتهای برجسته حوزوی كه بیش از هشتاد سال دارد، پس از شصت سال خدمت صادقانه و خالصانه به تشیع و روحانیت در موقعیتهای گوناگون و حساس، به من گفت: من نگرانم كه وقتی مُردم مرا به كجا میبرند. برخی دغدغة آخرت و مرگ ندارند و نگران عاقبت خویش نیستند. حتی وقتی در مجلسی از قبر و قیامت سخن به میان میآید، گوش نمیدهند و فكر كردن و سخن گفتن درباره مرگ و تنگی و فشار قبر، آنها را میآزارد. دربرابر، برخی تعمد دارند كه پیوسته نگرانی از مرگ و عالم قبر و قیامت را برای خود برجسته كنند؛ تاآنجاكه امام سجاد علیه السلام ، كه سرآمد عابدان و زاهدان بود و با زندگی معصومانة خود عالیترین قلههای كمال و تعالی را فتح كرد، میفرماید:
أَبْكی لِخُرُوجِ نَفْسِی أَبْكی لِظُلْمَةِ قَبْرِی أَبْكی لِضِیقِ لَحَدِی أَبْكی لِسُؤالِ مُنْكرٍ ونَكیرٍ إِیَّایَ أَبْكی لِخُرُوجِی مِنْ قَبْرِی عُرْیَاناً ذَلِیلاً حَامِلاً ثِقْلِی عَلَی ظَهْرِی أَنْظُرُ مَرَّةً عَنْ یمِینِی وَأُخْرَی عَنْ شِمَالِی؛(1) میگریم از هنگام جان دادن و خارج شدن روح از بدنم؛ میگریم از تاریكی قبر؛ میگریم از تنگی لحدم؛ میگریم از پرسش نكیر و منكر از من؛
1. شیخعباس قمی، مفاتیح الجنان، دعای ابوحمزة ثمالی.
میگریم از هنگامیكه برهنه و خوار و ذلیل از قبر بیرون میآیم و بار سنگین اعمالم را بر پشت گرفتهام و گاهی به طرف راست خود مینگرم و گاهی به طرف چپم.
روشن شد كه خوف از خدا و آخرت، ناشی از پوچ و بیهدف ندانستن زندگی و بیحسابوكتاب ندانستن رفتار انسان است. وقتی انسان بر این باور بود كه مقصد و هدف، زندگی آخرت است و فرجام رفتار در آخرت رقم میخورد، برای سرنوشت و فرجام خود نگران میشود. حتی اگر یقین نداشته باشد كه به عذاب جهنم گرفتار میشود و احتمال بدهد كه فرجامی بد برای رفتارش رقم میخورد، نگران میشود و از عاقبت خود بیمناك میگردد؛ چون در زندگی نیز تنها یقین به آسیبها و خطرات و بیماریها موجب ترس و نگرانی انسان نمیگردد و احتمال دچار شدن به آن امور نیز موجب ترس و نگرانی انسان و تلاش برای پیشگیری از آنها میشود. وقتی انسان احتمال داد كه به بیماری واگیرداری چون طاعون و وبا دچار میشود، در پی پیشگیری از آن برمیآید و واكسن میزند و بدینترتیب، خود را دربرابر آن بیماری بیمه میكند. دربرابر احتمال دادن رخدادی چون آتشسوزی و زلزله نیز انسان بیاعتنا نمیماند؛ بهویژه وقتی متحمل مهم باشد، تمهیدات لازم را برای پیشگیری از زیانهای مادی و جانی آن رخدادها انجام میدهد. احتمال بدفرجامی آخرت نیز انسان را از خواب غفلت بیدار میكند و دلش را با ترس و اندوه قرین میسازد. ازدیگرسو، او را وامیدارد كه مراقب رفتارش باشد و بیشازپیش به انجام وظایف و تكالیفش مبادرت ورزد.
البته نگرانی و ترس افراد مؤمن و صالح، تنها به ترس از عذاب جهنم منحصر نیست. برای كسانی كه به عالیترین مدارج تعالی و كمال دست یافتهاند، مهمتر و والاتر از ترسِ عذاب جهنم، ترس از حرمان لقای الهی در قیامت است. برای این دسته كه طعم و لذت انس با خداوند را چشیدهاند و از بارقههای محبت او بهرهمند شدهاند، بالاترین عذاب، قهر خداوند، و محروم شدن آنان از سخن گفتن با خداست. آنان میترسند نكند عنایت و محبت خداوند به آنها قطع شود و او با ایشان سخن نگوید؛ زیرا میدانند خداوند با بندگان عاصی و نافرمان سخن نمیگوید و حرمان از گفتوگو با او برای آنان بالاترین عذاب به شمار میآید:
إِنَّ الَّذِینَ یَكْتُمُونَ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ الْكِتَابِ وَیَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَنًا قَلِیلاً أُولَئِكَ مَا یَأْكُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ إِلاّ النَّارَ وَلا یُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَلا یُزَكِّیهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیم؛(1) همانا كسانیكه آنچه را خدا از كتاب فرو فرستاده پنهان میكنند و آن را بهبهای اندك میفروشند، اینان در شكمهای خویش جز آتش نمیخورند و خداوند روز رستاخیز با آنان سخن نمیگوید و پاكشان نمیسازد، و آنان را عذابی است دردناك.
كسی كه تلخی و عذاب قهر مادر را چشیده باشد و بداند كه قهر مادر و سخن نگفتن او با فرزند از هر شكنجه و عذابی برای كودك سختتر است و نیز لذت انس با خداوند را چشیده باشد، نیك میداند كه حرمان از گفتوگوی خداوند در قیامت، از آتش جهنم سوزندهتر است. بنده پیوسته به لقای محبوب، عذاب جهنم را تاب میآورد، اما نمیتواند حرمان از نگاه محبتآمیز خداوند و
1. بقره (2)، 174.
سخن محبوب و معبود را تحمل كند. ازاینروست كه خداوند سخن نگفتن با معصیتكاران در قیامت را بالاترین عذاب خود معرفی میكند و میفرماید:
إِنَّ الَّذِینَ یَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَأَیْمَانِهِمْ ثَمَنًا قَلِیلا أُولَئِكَ لا خَلاقَ لَهُمْ فِی الآخِرَةِ وَلا یُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ وَلا یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَلا یُزَكِّیهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیم؛(1) كسانی كه پیمان خدا و سوگندهای خود را بهبهای اندك دادوستد میكنند، در آخرت بهرهای ندارند و خدا در روز رستاخیز با آنان سخن نگوید و به آنها ننگرد و [از آلودگی گناهان] پاكشان نسازد، و ایشان را عذابی است دردناك.
در فرهنگ ما، وقتی كسی میخواهد سگی را از خود براند با گفتن «چخ» آن را از خود دور میسازد. عرب با گفتن «إِخْسَأ» سگ را از خود میراند. خداوند نیز برای تحقیر اهل جهنم و قطع سخن آنان و اصرارشان بر بخشایش و رهایی از عذاب جهنم، این تعبیر اهانتآمیز را به كار میبرد و میفرماید: قَالَ اخْسَئُوا فِیهَا وَلا تُكَلِّمُون؛(2) «[خدای] گوید: در آن [(دوزخ)] گم شوید و با من سخن مگویید».
برای كسی كه طعم انس با خداوند را نچشیده، درك عذاب حرمان از انس با خدا و لقای الهی در دنیا دشوار است؛ اما كسی كه شراب محبت الهی را نوشیده و قلب خویش را جایگاه جلوههای رحمانی انس با معبود ساخته است و برای لحظة لقای الهی و دریافت تجلیات انوار الهی در قیامت و انس با معشوق خویش لحظهشماری میكند، حرمان از انس با معبود و تماشای تجلیات الهی از هر عذابی سختتر است. بههمیندلیل، از سویدای دل مینالد و میگوید:
فَهَبْنِی یَا إِلَهِی وَسَیِّدِی وَمَوْلاَیَ وَرَبِّی صَبَرْتُ عَلَی عَذَابِكَ فَكَیْف
1. آلعمران (3)، 77.
2. مؤمنون (23)، 108.
أَصْبِرُ عَلَی فِرَاقِكَ وَهَبْنِی یَا إِلَهیِ صَبَرْتُ عَلَی حَرِّ نَارِكَ فَكَیْفَ أَصْبِرُ عَنِ النَّظَرِ إِلَی كرَامَتِك؛(1) ای خدا و سرور و مولا و پروردگار من، گیرم كه بر آتش عذاب تو صبر كنم، چگونه بر دوریات میتوانم بردبار باشم؟ خدای من، گیرم بر حرارت آتشت شكیبا گردم، چگونه میتوانم بر چشم پوشیدن از لطف و كرامتت بردباری كنم.
1. شیخعباس قمی، مفاتیح الجنان، دعای کمیل.
در جلسة گذشته به بررسی برنامه روزانه پرهیزگاران و شیعیان واقعی و ویژگیهای چهارگانة آنها كه در حضور اجتماعیشان رخ مینمایاند پرداختیم. حضرت پس از یادآوری آن ویژگیهای چهارگانه فرمودند: شیعیان واقعی براثر ترس از خداوند بدنهایشان چون تیرِ تراشیدهشده لاغر و تكیده است.
بهتجربه و در دانش پزشكی و روانپزشكی اثبات شده است كه بین حالات روحی و بدن رابطهای مستقیم و دوسویه وجود دارد. هم بدن انسان در روحش آثاری بر جای میگذارد و موجب ایجاد حالات روحی ویژه میشود و هم حالات روحی آثاری در بدن دارند و بر آن اثر میگذارند. پزشكان برخی بیماریها را به نام بیماریهای سایكوسوماتیك(1) و یا روانتنی شناسایی كردهاند كه درنتیجه ارتباط بین بدن و حالات روحی پدید میآیند. افسردگیها و ناراحتیهای شدید روحی، عامل برخی بیماریها در بدناند. گرچه برای انسانِ خواهان سرمستی و تنآسایی حالاتی چون اندوه و ترس، ناخوشایند و نامطلوب
1. Psychosomotic.
است و میكوشد كه از هر نوع آن فارغ شود، چنانكه روانشناسان نیز اذعان دارند، آن حالات بهطورمطلق غیرطبیعی و زیانبخش نیستند و حدی معین و ویژه از اندوه و ترس برای انسان، مفید و لازمه زندگی است. آنچه برای انسان زیانبخش است، افراط و زیادهروی در آن حالات است. اگر بهطورمطلق و حتی حدی معتدل از ترس در انسان وجود نداشته باشد، او دربرابر خطرها و بیماریها از خود محافظت نمیكند و درنتیجه، خطرها و بیماریهای تهدیدكننده او را از پای درمیآورند. پس ترس برای انسان لازم و ضروری است. اگر بهكلی حزن و اندوهی در انسان وجود نداشته باشد، وقتی كار ناشایست و بدی انجام داد، از كردة خود اندوهگین و پشیمان نمیشود. درنتیجه آن كار را تكرار میکند، ولی اندوه و ناراحتی از ارتكاب چنان رفتاری موجب میشود حواسش را جمع كند و آن كار را تكرار نكند.
بههرحال غم و غصه موجب میشود كه انسان در پی رفع نگرانیها و ناراحتیهایش برآید كه خود انگیزهای برای حركت بهسوی كمال مطلوب است. بله، اگر آن حالات از اعتدال خارج شدند، آثاری زیانبار برای روح و بدن انسان دارند. اندوه شدید، انگیزه و تحرك برای حركت و فعالیت را از انسان سلب میكند. درنتیجه انسان حتی برای عبادت، درس خواندن و صحبت كردن با دیگران نشاطی نخواهد داشت. افسردگی شدید موجب خودداری انسان از معاشرت با دیگران میشود و او را گوشهگیر میكند. بههرحال، حد میانه و معینی از حالاتی چون اضطراب، ترس و اندوه برای انسان مفید و مطلوب است و آنچه برای او زیانبخش و نامطلوب است، شدت یافتن آن حالات است كه آثاری زیانبار در پی دارد. كوشش انسان بیخیال و بیتوجه بسیار كمتر از كسی است كه برای آیندة خود نگران است. كسی كه دغدغه و احساس مسئولیت دارد و در
اندیشة رسیدن به اهداف بلند خویش است، از فرصتها برای رسیدن به اهداف خود بهره میگیرد و از هیچ كوششی فروگذار نمیکند. دانشمندان بزرگ چنان فكرشان بر فعالیت و پژوهش علمی متمركز میشود كه گاه طی ساعتها پژوهش و كوشش علمی به آنچه پیرامون آنها میگذرد هیچ توجهی ندارند. حتی وضعیت بد محیطی مانند سرما و گرما آنها را از كار علمی بازنمیدارد. گاهی حتی مدتی از زمان تغذیة آنها میگذرد، ولی ایشان به گرسنگی خود توجهی ندارند.
برخلاف انسانهای بیفكر و بیخیال كه دغدغه و ناراحتیای ندارند و هیچگاه از تغذیه و رسیدگی به جسم خود غافل نمیمانند و درنتیجه بدنشان بیش از حد رشد میكند و چاق میشوند، كسانی كه اندوه و غم و دغدغههای فكری، آنها را به خود سرگرم داشته، از رسیدگی كافی به جسم خود بازمیمانند و اشتهای كافی برای غذا خوردن ندارند. پس درنتیجه مصرف اندك غذا و پرهیز از تنپروری و پرخوری، بدنشان لاغر و تكیده میشود. البته بنابر معرفت متفاوت افراد، متعلق خوف و نگرانی آنها نیز تفاوت دارد. متعلق خوف و نگرانی برخی امور دنیوی است. برای مثال، در دوران جوانی نگران وضع مالی و آسایش آینده و دوران پیری خویشاند و میترسند كه در دوران پیری نیازمند دیگران شوند. ازاینرو، با كوشش فراوان ثروت و مال كافی برای خود فراهم میآورند تا در دوران پیری سرمایة كافی در اختیار داشته باشند و با رفاه و آسایش، دوران پیری را سپری كنند و به دیگران نیازمند نباشند. طبیعی است كه هرگونه نگرانی و ترس و حتی نگرانی از آیندة شغلی و فقری كه ممكن است انسان در آینده بدان دچار شود، انسان را به خود سرگرم میسازد و او را از شادمانی و سرمستی و تنآسایی بازمیدارد.
البته نگرانی و ترس ناشی از علاقه به زندگی و امور مادی، نكوهیده و حرام نیست؛ چون همین ترس و نگرانی خود زمینه پیشگیری از خطرها و رخدادهاست. كسی كه از بیماری میترسد، با رعایت قوانین بهداشتی میكوشد بیمار نشود، و خود را از آفتها و بیماریها حفظ میكند. یا كسی كه از زلزله میترسد، خانهای مقاوم دربرابر آن میسازد كه اگر زمینلرزهای رخ داد آسیب نبیند. اما از مؤمنان شایسته انتظار میرود كه به امور دنیا كماعتنا باشند و بیشتر به آخرت بیندیشند و نگران آن باشند. البته آنان نباید درباره وظایف دنیوی خود و كار و كوشش كوتاهی كنند و دستشان دربرابر دیگران دراز باشد، بلكه باید وظایف دنیوی و اجتماعی خود را انجام دهند و برای برآوردن نیازهای خانواده و آتیة فرزندانشان بكوشند. بااینحال نگران زندگی و آیندة دنیوی خود نباشند، بلكه نگران لحظة جان دادن و سرنوشتی باشند كه پس از آن برایشان رقم میخورد. نگران باشند كه در عالم برزخ انیسی نداشته باشند و در غربت و تنهایی به سر برند. البته مؤمنان شایستهای كه در این دنیا با ائمة اطهار علیهم السلام و اولیای خدا انس دارند، در عالم برزخ تنها نیستند و آن عزیزان انیس و همنشین ایشاناند، اما معلوم نیست كه ما از این عنایت و توفیق بزرگ برخوردار شویم و ممكن است بهسبب رفتارهای ناشایستی كه انجام دادهایم در عالم برزخ خشم خداوند را برانگیزیم.
آری، ترس مؤمن از عذاب خداوند در عالم برزخ و پسازآن در عالم قیامت كه حتی ممكن است آن عذاب ابدی و نامحدود باشد، آرامش و راحتی را از او میستاند. این مؤمن ترسان از عذاب الهی، گرچه چهرهای گشاده دارد و با روی خوش با مردم روبهرو میشود و حتی غم و اندوه افراد غمگین را میزداید و گره
از كار دیگران میگشاید، نگران آیندة خویش و محزون است. او نگران سرنوشت خود در عالم برزخ و نیز نگران سرنوشتی است كه در قیامت برایش رقم خواهد خورد و نمیداند آیا خداوند او را میآمرزد و یا دچار عذاب میشود. ازاینرو، بزرگترین دغدغه و درخواست مؤمن آمرزش است و در دعاهایی كه از ائمة اطهار علیهم السلام وارد شده، فراوان از خداوند درخواست بخشش و نجات از عذاب شده است. البته برای اولیای خدا و مؤمنان ممتاز و برگزیده، بالاتر و فراتر از آن خوف، ترسِ حرمان از انس با خدا و اولیای اوست.
عاشقان و دوستداران ائمة اطهار علیهم السلام وقتی به زیارت بارگاه مقدس آن حضرات میروند، چنان با زیارتگاه ایشان انس میگیرند كه نمیخواهند از آن جدا شوند و هنگام وداع و حركت بهسوی شهر خود غمگین و ناراحت میشوند. اما در دنیا دستكم گاهی موفق میشوند به زیارت مرقد ایشان بروند و با آنان انس گیرند، و نگران آناند كه در عالم برزخ دستشان از آن عزیزان كوتاه گردد و از دیدار و زیارتشان محروم شوند.
بالاتر از این نگرانی برای اولیای خدا، نگرانی ایشان بهسبب محرومیت از دیدار خداوند و محروم ماندن از عنایتهای ویژه خداوند به دوستانش است. بههرروی، مؤمن هیچگاه از ترس درباره آخرت خود تهی نیست و همواره نگران آن است. این ترس و نگرانی مجالی برای سرمستی و تنآسایی باقی نمیگذارد و موجب میشود كه بدن مؤمن، كاهیده و لاغر گردد. ازاینرو حضرت فرمودند: بَرَاهُمْ خَوْفُ بَارِیهِمْ فَهُمْ أَمْثَالُ الْقِدَاح؛ «ترس پروردگارشان آنها را چنان ضعیف كرده كه همچون تیری لاغر و باریك شدهاند». یا بنابرآنچه در نهج البلاغه آمده است: قَدْ بَرَاهُمُ الْخَوْفُ بَرْی الْقِدَاح؛ «ترس از خدا آنان را چونان تیرِ تراشیده لاغر كرده است».
طبیعی است وقتی مؤمن، لاغر و رنگپریده باشد و شادابی و طراوت در چهرهاش نمایان نباشد، كسی كه به او مینگرد میپندارد بیمار است؛ درحالیكه آن مؤمن بیمار نیست و سلامت و نشاط كافی برای فعالیت دارد. آنچه او را به آن وضع درآورده و از تنپروری بازداشته، نگرانی برای آخرت است. ازاینرو، حضرت میفرمایند:
یَحْسَبُهُمُ النَّاظِرُ إِلَیْهِمْ مَرْضَی وَمَا بِالْقَوْمِ مِنْ مَرَضٍ أَوْ قَدْ خُولِطُوا وَقَدْ خَالَطَ الْقَوْمَ مِنْ عَظَمَةِ رَبِّهِمْ وَشِدَّةِ سُلْطَانِهِ أَمْرٌ عَظِیمٌ طَاشَتْ لَهُ قُلُوبُهُمْ وَذَهَلَتْ مِنْهُ عُقُولُِهُم؛ هركس آنان را بنگرد، میپندارد بیمارند؛ درحالیكه هیچ كسالتی ندارند؛ یا گمان كند دیوانهاند، ولی آنها دیوانه عظمت پروردگار خویشاند و سلطنت عظیم خدا و حكومت او دلهایشان را به تپش انداخته و از هیبت آن، عقل از سرشان پریده است.
وقتی كسی بدن لاغر و رنگ زرد و پریدة مؤمن را میبیند، میپندارد او بیمار است. یا وقتی حالات روحی و رفتار ویژه او ـ مانند ضجهها و ناله سر دادنها و گریههایش ـ را میبیند دیوانهاش میپندارد؛ چون باور نمیكند كه انسان عاقل چنین حالات و رفتارهایی داشته باشد. پس از مرگ آیتالله میرزاجوادآقا تبریزی رحمه الله ، از همسایة ایشان درباره حالات آن مرحوم پرسیده بودند، و گفته بود كه آن مرحوم نیمههای شب دیوانه میشد و ضجه میزد و بلند گریه میكرد! وقتی كسی نیمهشب در حیاط خانه راه برود و سر بر دیوار بگذارد و ضجه بزند و بلند گریه كند، مردمی كه از حالات معنوی او بهرهای ندارند، دیوانهاش میدانند. یا كسی كه لذتهای مادی به او رو میكند و امكان بهرهمندی از منافع
مادی و ثروت كلان یا پستهای بزرگ و موقعیتهای مهم شغلی را كه برایش فراهم میشود، با بیاعتنایی رد میكند، مردم خواهند گفت: او عقل ندارد؛ چون اگر عقل میداشت از آن منافع و ثروت كلان و موقعیتهای بزرگ شغلی چشم نمیپوشید. حضرت در پاسخ به این قضاوت سطحی عوامانه میفرمایند: این مؤمنان وارسته دیوانه نیستند و به عقلشان خللی وارد نشده است، بلكه اندیشة آخرت و عظمت سلطنت و حكومت خداوند آنان را مبهوت ساخته و ازخودبیخود كرده است.
ما چون عظمت خداوند و سلطنت او را درك نكردهایم، وقتی به نماز میایستیم و الله اكبر میگوییم، حالمان دگرگون نمیشود. با زبان، خداوند را به بزرگی و عظمت میستاییم، اما دركی حقیقی و واقعی از بزرگی و عظمت خداوند نداریم. درحالیكه وقتی دربرابر انسان بزرگی قرار میگیریم، چون از مقام و موقعیت او آگاهیم و خود را دربرابرش كوچك میبینیم، حالمان تغییر میكند و بهسختی با او سخن میگوییم. حتی گاهی لكنت زبان پیدا میكنیم و نمیتوانیم با او سخن بگوییم. گاهی وقتی انسان دربرابر شخصیتی بزرگ قرار میگیرد، چنان از ابهت او متأثر میشود كه بدنش میلرزد. بزرگترین آرزو و افتخار ما این است كه خدمت مقام معظم رهبری دام ظله العالی برسیم. اما اگر كسی به محضر ایشان شرفیاب شود، چنان از عظمت ایشان متأثر میشود كه سخن گفتن برایش دشوار میگردد.
همه كسانی كه ما عظمتشان را درك میكنیم و خود را دربرابر آنها كوچك و حقیر مییابیم و هنگام رویارویی با ایشان حالمان دگرگون میشود و نمیتوانیم بر رفتار خود تسلط داشته باشیم، بندگان خداوندند. اما چگونه است كه وقتی دربرابر خداوندی قرار میگیریم كه دارای عظمت و قدرت بینهایت است و همه
قدرتها دربرابرش حقیر و كوچكاند، حالمان تغییر نمیكند؟ چرا وقتی نماز میخوانیم و با خداوند گفتوگو میكنیم، تغییری در حال ما پدید نمیآید؟ آیا این اشكال ناشی از آن است كه ـ معاذالله ـ اعتقاد به بزرگی و عظمت خداوند نادرست است؟ بیتردید پاسخ منفی است. بلكه چون ما با محسوسات انس گرفتهایم و با امور نامحسوس انس نداریم و نمیكوشیم كه با امور معنوی و ماورای حس مأنوس شویم تا نتایج عملی این انس را در زندگی خود ببینیم، عظمت و بزرگی خداوند را درك نمیكنیم. ما ادعا میكنیم خداوند بزرگ است و همهجا حضور دارد، اما این اعتقاد در رفتار ما نمود ندارد و بهگونهای رفتار میكنیم كه گویا خداوند را بزرگ و حاضر نمیدانیم. حاضر نیستیم در شبانهروز چند دقیقه بنشینیم و درباره حضور خداوند فكر كنیم تا دستكم بهاندازة ارزش قایل شدن برای انسانی كه دربرابر ما قرار گرفته، برای حضور خداوند در جایجای زندگی خود ارزش قایل شویم.
كسانی كه عظمت خداوند را باور دارند و با او انس گرفتهاند، آثار و نتایج عملی این انس و درك حضور در رفتارشان نمود مییابد. ازاینرو، وقتی دربرابر خداوند میایستند و نماز میخوانند، حالشان دگرگون میشود. چنانكه ائمة اطهار علیهم السلام هنگام وضو گرفتن رنگشان زرد میشد و هنگام نماز لرزه بر اندامشان میافتاد و بندبند بدنشان میلرزید. درباره حالت امام باقر و امام صادق علیه السلام هنگام نماز در روایت آمده است: كَانَ أَبُو جَعْفَر وَأَبُو عَبْدِ الله علیهما السلام ، إِذَا قَامَا إِلَی الصَّلاَةِ تَغَیَّرَتْ أَلْوَانُهُما مَرَّةً حُمْرَةً وَمَرَّةً صُفْرَةً وَكأَنَّمَا یُنَاجِیَانِ شَیْئَاً یَرَیَانه؛(1) «امام باقر و امام
1. میرزاحسین نوری طبرسی، مستدرک الوسائل، ج4، باب 2، ص104، ح4243.
صادق علیهم السلام هرگاه به نماز برمیخاستند رنگشان تغییر میكرد. گاهی سرخ و گاهی زرد میشدند؛ گویا با كسی مناجات میكنند كه او را میبینند».
درباره تغییر حالت امام سجاد علیه السلام هنگام وضو در روایت آمده است:
كانَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْن علیه السلام إِذَا تَوَضَّأَ اصْفَرَّ لَوْنُهُ فَیقُولُ لَهُ أَهْلُهُ: مَا هَذَا الَّذِی یَغْشَاك؟ فَیَقُولُ: أَتَدْرُونَ لِمَنْ أَتَأَهَّبُ لِلْقِیَامِ بَیْنَ یَدَیْهِ؟؛(1) هرگاه امام سجاد علیه السلام برای نماز وضو میساخت، رنگ مباركش زرد میشد. نزدیكانش عرض میكردند: «این چه حالی است كه به شما دست میدهد؟» میفرمود: «آیا میدانید آن كسی كه من آمادة ایستادن دربرابرش میشوم، کیست؟»
درباره امام حسن علیه السلام نیز در روایت آمده است:
أَنَّ الْحَسَنَ بْنَ عَلِی علیه السلام كَانَ إِذَا تَوَضَّأَ ارْتَعَدَتْ مَفَاصِلُهُ واصْفَرَّ لَوْنُهُ فَقِیلَ لَهُ فِی ذَلِكَ. فَقَالَ: حَقٌّ عَلَی كُلِّ مَنْ وَقَفَ بَیْنَ یَدَیْ رَبِّ الْعَرْشِ أَنْ یَصْفَرَّ لَوْنُهُ وَتَرْتَعِدَ مَفَاصِلُه، وَكَان علیه السلام إِذَا بَلَغَ بَابَ الْمَسْجِدِ رَفَعَ رَأسَهُ وَیقُولُ: إِلَهِی، ضَیْفُكَ بِبَابِكَ یَا مُحْسِنُ قَدْ أَتَاكَ الْمُسِیءُ فَتَجَاوَزْ عَنْ قَبِیحِ مَا عِنْدِی بِجَمِیلِ مَا عِنْدَكَ یَا كَرِیم؛(2) هرگاه امام حسن علیه السلام وضو میگرفت، اعضای بدنش میلرزید و رنگ مباركش زرد میشد. وقتی درباره این موضوع از آن حضرت جویا میشدند میفرمود: «جا دارد هركسی كه دربرابر پروردگار عرش قرار میگیرد رنگش زرد گردد و مفصلهایش دچار رعشه شود. آن حضرت هرگاه به درِ مسجد میرسید، سر مباركش را بلند میكرد و میفرمود: «بارخدایا،
1. محمدبنمحمدبننعمان عکبری بغدادی (شیخ مفید)، الارشاد، ج2، ص143.
2. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج43، باب 16، ص339، ح132.
مهمان تو بر در خانهات قرار گرفته است. ای خدای نیكوكار، شخص گنهكار نزد تو آمده. ای پروردگار كریم، از گناهان من بهخاطر زیباییها و نیكوییهایی كه داری، درگذر».
البته درجه و مرتبه حالات معنوی اولیای خاص خدا را افراد عادی به دست نمیآورند، اما آنان نیز با كوشش و خودسازی و صرف همت بلند میتوانند به مراتبی پایینتر برسند. البته آن حالات خاص معنوی و عرفانی و نالهسردادنها برای مؤمنان واقعی و پرهیزگاران همیشگی نیست؛ چراكه اگر چنین بود از زندگی و انجام وظایف روزمرة خود و كسبوكار بازمیماندند. این حالات، تنها هنگام عبادت و مناجات برای آنان پیش میآید. ازاینرو حضرت به رفتار و حالات ایشان پس از خارج شدن از آن حالات خاص معنوی اشاره میكنند و میفرمایند:
فَإِذَا اسْتَقَامُوا مِنْ ذَلِكَ بَادَرُوا إِلَی اللهِ تَعَالََی بِالأَعْمَالِ الزَّاكیَةِ لاَ یَرْضَوْنَ لَهُ بِالْقَلِِیلِ وَلاَ یَسْتَكثِرُونَ لَهُ الْجَزِیلَ فَهُمْ لأَنْفُسِهِمْ مُتَّهِمُونَ وَمِنْ أَعْمَالِهِمْ مُشْفِقُون؛ وقتی به هوش آمدند و استوار شدند و آن هراسشان برطرف گردید، با اعمال پاك و كردار پسندیده بهسوی خداوند متعال مبادرت جویند. به كارهای كم خشنود نگردند و رضا ندهند و كارهای بزرگ را نیز بزرگ و فراوان نبینند و بدان مغرور نشوند. آنان به نفس خود بدگمان و از كردارشان ترساناند.
پرهیزگاران و شیعیان واقعی در پی انجام اعمال نیكو و شایستهاند و انجام عبادت و اعمال صالح اندك، آنان را قانع نمیكند. چنان نیست كه چند صفحه قرآن بخوانند و چند ركعت نماز نافله بهجای آورند و پسازآن استراحت كنند.
آنان پس از رسیدگی به كسبوكار و وظایف روزانه خود، بخش اندكی از زمانشان را استراحت میكنند و چندین ساعت به عبادت میپردازند. از آن عبادات گسترده و فراوان خود نیز راضی نیستند و ناراحتاند كه نتوانستهاند بیشازآن به عبادت و بندگی خداوند بپردازند. شرمندهاند كه نتوانستهاند وظیفة بندگی خود را آنسانكه بایسته است انجام دهند. چگونه چنین نباشند، درحالیكه مولا و مقتدایشان امیر مؤمنان علیه السلام كه سرآمد بندگان خداست و در عبادت و بندگی خدا مانند ندارد، پس از آنهمه عبادت و رسیدگی به فقرا و گریه و زاری، از كمی توشه و فرجام كار خویش شكوه میكند و ناله سر میدهد و میفرماید: آهِ آهِ مِنْ قِلَّةِ الزَّادِ وَبُعْدِ السَّفَرِِ وَوَحْشَةِ الْطَرِِیقِ وَعِظَمِ الْمَوْرِد؛(1) «آه، آه، از كمی زاد و توشه و دوری سفر و ترس راه و بزرگی آنچه بر ما وارد خواهد شد».
اگر افراد عادی موفق شوند واجبات خود را انجام دهند و از محرّمات بپرهیزند، به خود میبالند و افتخار میكنند كه چنین توفیقی داشتهاند و خود را انسانی شایسته میدانند. بهویژه اگر افزون بر انجام واجبات، توفیق یابند مستحبات را نیز انجام دهند؛ قرآن بخوانند؛ صدقه بدهند و به كارهای خیر بپردازند. اما پرهیزگاران و شیعیان واقعی با آنهمه اعمال شایسته و بزرگ، باز به نفس خویش بدگماناند و به آنچه انجام دادهاند قانع نیستند و آن را ناچیز میشمرند و از كارهایی كه كردهاند ترساناند؛ ترس از اینكه نكند كوتاهیای كرده باشند كه خشم خداوند را برانگیزد. مؤمن واقعی گرچه در ظاهر گناهی مرتكب نشده است و اگر گناه صغیرهای از او سر زند، بیدرنگ توبه میكند، خود را متهم میداند و بههیچروی خویش را نمیستاید. او خود را انسانی خوب و صالح نمیداند، بلكه خویشتن را بدتر از دیگران میشمرد. اینگونه قضاوت
1. حسن دیلمی، ارشاد القلوب الی الصواب، ج2، ص218.
درباره خویش برگرفته از آموزههای روایی است. در روایت متفاوتی از خطبه همام در اصول كافی كه مضامین آن بسیار متفاوت با خطبه همام در نهج البلاغه و روایت نوف بكالی از آن خطبه است، امیر مؤمنان علیه السلام ویژگیهای مؤمن را اینگونه برمیشمارند:
یَقْبَلُ الْعُذْرَ وَیُجْمِلُ الذِّكْرَ وَیُحْسِنُ بِالنَّاسِ الظَّنَّ وَیتَّهِمُ عَلَی الْعَیْبِ نَفْسَهُ... كُلُّ سَعْیٍ أَخْلَصُ عِنْدَهُ مِنْ سَعْیِهِ وَكُلُّ نَفْسٍ أَصْلَحُ عِنْدَهُ مِنْ نَفْسِهِ عَالِمٌ بِعَیْبِهِ شَاغِلٌ بِغَمِّه؛(1) درقبال مردم عذرپذیر است و از آنها به نیكی یاد میكند و به ایشان گمان نیكو دارد و خود را به عیب و نقص متهم میكند... كار و كوشش هركسی را از كار خود خالصتر داند و نفس هركسی را از نفس خود صالحتر شناسد. عیب خود را میداند و گرفتار غم خویش است.
یكی از آموزههای قرآنی این است كه انسان نعمتها و زیباییهای اخلاق و رفتار را كه نشان كمال است، به خداوند نسبت دهد، و بدیها و كوتاهیها و گناهان را كه ناشی از نقص و ضعف است به خود نسبت دهد: مَا أَصَابَكَ مِنْ حَسَنه فَمِنَ اللَّهِ وَمَا أَصَابَكَ مِنْ سَیِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِك؛(2) «هر نیكیای كه به تو رسد از خداست و هر بدیای كه به تو رسد از خود توست».
در حدیث قدسی نیز آمده است كه خداوند میفرماید:
[یَا] ابْنَ آدَمَ، بِمَشِیئَتِی كُنْتَ أَنْتَ الَّذِی تَشَاءُ لِنَفْسِكَ مَا تَشَاءُ وَبِقُوَّتِی أَدَّیْتَ فَرَائِضِی وَبِنِعْمَتِی قَوِیتَ عَلَی مَعْصِیَتِی جَعَلْتُكَ سَمِیعاً بَصِیراً قَوِیّاً. مَا أَصَابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللهِ وَمَا أَصَابَكَ مِنْ سَیِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ وَذَلِك
1. محمدبنیعقوب کلینی، الکافی، ج2، ص229، ح1.
2. نساء (4)، 79.
أَنِّی أَوْلَی بِحَسَنَاتِكَ مِنْكَ وَأَنْتَ أَوْلَی بِسَیِّئَاتِكَ مِنِّی؛(1) ای فرزند آدم، به خواست من تو میتوانی آنچه میخواهی برای خود بخواهی و به نیروی من است كه واجبات مرا انجام میدهی و به نعمت من بر نافرمانیام توانا شدی. من تو را شنوا، بینا و توانا ساختم. هر نیكیای كه به تو رسد ازسوی خداست و هر بدیای كه به تو رسد از خود توست، و این بهسبب آن است كه من به نیكیهای تو از تو سزاوارترم و تو به بدیها و گناهانت از من سزاوارتری.
اگر كسی توانست درس بخواند و به وظایف خود عمل كند یا نمازش را بهموقع بخواند، نباید به خود ببالد و بپندارد كه چون انسان خوبی است چنین كرده است. بلكه باید باور داشته باشد كه همه اینها با توفیق خداوند به دست میآید و اگر خداوند توفیق ندهد، كسی نمیتواند كاری را پیش برد. فراواناند كسانی كه میخواهند درس بخوانند یا دوست دارند نماز اول وقت بخوانند، اما موفق نمیشوند؛ چون خداوند به آنان توفیق انجام آن امور را عنایت نمیكند. آیا وقتی ما توفیق مییابیم كار خیری انجام دهیم، جز این است كه خداوند عوامل، مقدمات، اسباب و شرایط انجام آن را فراهم میآورد؟ آیا جز این است كه خداوند به ما ایمان و معرفت بخشیده است؟ پس ما هرچه داریم از خداست، و غفلت و ناسپاسی و دیگر اموری كه به قول اهل معقول به جنبههای عدمی مربوط میشوند، از خود ماست.
ما در آغاز نطفهای بیش نبودیم كه آن را نیز خداوند پدید آورد، و ما از خود هیچچیز
1. محمدبنیعقوب کلینی، الکافی، ج1، ص152، ح6.
نداریم. آنچه در اختیار ماست و ازجمله معرفت و ایمان و محبت به اهلبیت‰ و همه كارهای نیكی كه كردهایم بهتوفیق الهی به دست آمدهاند. آنچه از ماست، كاستیها و عیبهایی است كه برخاسته از ناداری و نقصاند. آنگاه چگونه میتوانیم خودمان را با شخص گنهکاری مقایسه كنیم و خود را از او برتر بدانیم؟ آنچه از ماست شهوت، خشم، حسد و كاستیهای دیگر است و اگر خداوند ما را حفظ نكند، نمیتوانیم در اوضاع ویژه و سخت خودمان را از گناه بازداریم.
خداوند دوست میدارد كه انسان همیشه متوجه كاستیها و عیبهایش باشد، اما شیطانِ وسوسهگرْ قوی و حیلهگر است و او را از نگاه به كوتاهیها و نقصهایش بازمیدارد. او ما را وسوسه و به ما چنین القا میكند كه گرچه خداوند به تو توفیق داد كه فلان گناه را انجام ندهی، اما تو از كسانی كه دزدی میكنند یا شراب میخورند و كارهای زشت دیگر را انجام میدهند، بهتری و باید خود را از آنها برتر بدانی. در این وضعیت، ما باید وسوسة شیطان را باطل كنیم و به او پاسخ گوییم كه شاید كسی كه گناه زشتی مرتكب شده، توبه كرده و خداوند او را بخشوده است. اما شاید من گناهی انجام دادهام كه بخشوده نشدهام؛ یا شاید توبهام پذیرفته نشده است؛ یا ممكن است در آینده مرتكب گناهانی بشوم كه زشتتر از گناهان كسی است كه خود را از او برتر میدانم. پس ما نمیتوانیم اطمینان یابیم كه كسی از ما بدتر است؛ چه، ممكن است او عاقبتبهخیر شود و ما بدعاقبت و بدفرجام گردیم. مگر نبودند كسانیكه پس از دهها سال عبادت خدا، در پیری و پایان عمر خویش حب ریاست، حسد و حرص به دنیا آنان را پایین كشید و بدعاقبت ساخت؛ نظیر بلعم باعورا كه خداوند درباره او میفرماید:
وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِیَ آتَیْنَاهُ آیَاتِنَا فَانسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطَانُ فَكَانَ مِنَ الْغَاوِین * وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلَـكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاه
فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِن تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ یَلْهَث ذَلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ كَذَّبُواْ بِآیَاتِنَا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَكَّرُون؛(1) و بر آنها خبر آنكس (بلعم باعورا) را برخوان كه آیتهای خویش (برخی كرامات یا اجابت دعا) را به وی دادیم و او از آنها بیرون رفت [و به آنها وقعی ننهاد و آنها را ترك كرد و از دانش آنها برهنه شد]. پس شیطان در پی او افتاد تا از گمراهان گشت؛ و اگر میخواستیم هرآینه او را بدان (بتها)ها [به جایگاهی بلند] برمیداشتیم، ولیكن او به زمین (دنیا و مال و جاه آن) چسبید و كام و خواهش دل خود را پیروی كرد. پس داستان او چون داستان سگ است؛ اگر بر او بتازی زبان از دهان بیرون آرد، و اگر واگذاریاش باز زبان از دهان آویخته دارد... .
بنابراین انسان همیشه باید نگران فرجام خود باشد و اگر بخواهد در جنبههای معنوی رشد كند و از شر شیطان نجات یابد، پیوسته باید رفتارش را محاسبه كند: اگر رفتاری نیك داشت، به خود نبالد و بیم داشته باشد كه شیطان فریبش دهد و بدفرجام شود. اگر تاكنون گناهی مرتكب نشده و انسانی شایسته بوده، به خود اطمینان ندهد كه در آینده نیز گناه نمیكند و تا پایان صالح و وارسته میماند و در دام شیطان نمیافتد. شیعیان واقعی و مؤمنان خالص، پیوسته ترسان و نگران فرجام كار خویشاند و حتی از اعمال خیری كه انجام دادهاند ترساناند كه نكند خداوند آنها را نپذیرفته باشد و همیشه نفس خویش را به خطاكاری متهم میكنند: فَهُمْ لأَنْفُسِهِمْ مُتَّهِمُونَ وَمِنْ أَعْمَالِهمْ مُشْفِقُون.
در نهج البلاغه نیز امیر مؤمنان علیه السلام میفرمایند:
أَنَّ الْمُؤْمِنَ لاَ یُمْسِی وَلاَ یُصْبِحُ إِلاَّ وَنَفْسُهُ ظَنُونٌ عِنْدَهُ فَلاَ یَزَالُ زَارِیا
1. اعراف (7)، 175ـ176.
عَلَیهَا وَمُسْتَزِیداً لَهَا؛(1) انسان باایمان شب را به روز نمیرساند و روز را شب نمیكند؛ جز آنكه نفس خویش را متهم میداند و بدان بدگمان است. پیوسته خود را سرزنش كند و هرچه طاعت و عبادت كند، آن را كم و ناچیز انگارد و بهتر و بیشتر را میخواهد.
مؤمن همواره احساس میکند در وظایفش كوتاهی ورزیده است و چون نفس را منشأ بدیها و شرور میداند، بدان بدگمان است و آن را متهم میداند. او بر این باور است كه میل به گناه، انحراف و طغیان در او وجود دارد و اگر خداوند هدایتش نكند، نفس، او را به بدی و طغیان وامیدارد و با هدایت و عنایت خداوند او میتواند بر نفس خویش چیره گردد و آن را از طغیان و انحراف بازدارد؛ چنانكه حضرت یوسف علیه السلام فرمود: وَمَا أُبَرِّىءُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ مَا رَحِمَ رَبِّیَ إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَّحِیم؛(2) «و من خویشتن را [با خودستایی] بیگناه نمیشمارم، كه نفسِ [آدمی] بسی به بدی و گناه فرمان میدهد؛ مگر آنكه پروردگارم رحمت آرد كه پروردگار من آمرزگار و مهربان است».
1. نهج البلاغه، خطبه 176.
2. یوسف (12)، 53.
قرآن كریم.
نهج البلاغه.
1. ابنابیالحدید، عبدالحمیدبنهبةالله، شرح نهج البلاغة، انتشارات كتابخانه آیتالله مرعشی نجفی، قم، 1404ق.
2. ابناثیر، علیبنابیكرم، الكامل فی التاریخ، دار احیاء التراث العربی، بیروت، [بیتا].
3. ابنبابویه قمی، محمدبنعلی (شیخ صدوق)، الامالی، انتشارات كتابخانه اسلامیه، تهران، 1362.
4. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ، الخصال، دار التعارف للمطبوعات، بیروت، 1389ق.
5. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ، ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، انتشارات شریف رضی، قم، 1406ق.
6. ابنشهرآشوب، محمدبنعلی، مناقب آل ابیطالب، دار الاضواء، بیروت، 1405ق.
7. ابنطاووس، علیبنموسی، اقبال الاعمال، دار الكتب الاسلامیة، تهران، 1367.
8. احسائی، ابنابیجمهور، عوالی اللآلی، انتشارات سیدالشهداء، قم، 1405ق.
9. امام حسن عسكری علیه السلام ، التفسیر المنسوب الی الامام العسکری، مدرسة الامام المهدی عجل الله تعالی فرج الشرف ، قم، 1409ق.
10. امام صادق علیه السلام ، مصباح الشریعة، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، بیروت، 1400ق.
11. برادران حكیمی، الحیاة، ترجمة احمد آرام، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، تهران، 1380.
12. الجبعی العاملی (شهید ثانی)، زینالدین علیبناحمد، مسكن الفؤاد عند فقد الأحبة و الأولاد، انتشارات بصیرتی، قم، [بیتا].
13. الحر العاملی، محمدبنالحسن، وسائل الشیعة، مؤسسة آل البیت علیهم السلام لإحیاء التراث، قم، 1412ق.
14. حلی، احمدبنفهد، عدة الداعی و نجاح الساعی، دار الكتب الاسلامیة، قم، 1407ق.
15. دیلمی، حسن، ارشاد القلوب الی الصواب، انتشارات شریف رضی، قم، 1412ق.
16. طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، منشورات جامعة المدرسین فی الحوزة العلمیة، قم، [بیتا].
17. طبرسی، فضلبنحسن، مشكاة الانوار فی غرر الاخبار، انتشارات حیدریه، نجف اشرف، 1385ق.
18. العروسی الحویزی، عبدعلیبنجمعه، تفسیر نور الثقلین، مؤسسة التاریخ العربی، بیروت، 1422ق.
19. عکبری بغدادی، محمدبنمحمدبننعمان (شیخ مفید)، الارشاد، كنگرة شیخ مفید، قم، 1413ق.
20. قمی، شیخعباس، مفاتیح الجنان، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، تهران، 1370.
21. كلینی، محمدبنیعقوب، الكافی، دار الكتب الاسلامیة، تهران، 1378ق.
22. مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، المكتبة الاسلامیة، تهران، 1406ق.
23. مصباح یزدی، محمدتقی، فلسفة اخلاق، شركت چاپ و نشر بینالملل، تهران، 1380.
24. ــــــــــــــــــــــ ، نقد و بررسی مكاتب اخلاقی، مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی رحمه الله ، قم، 1384.
25. موسوی خمینی رحمه الله ، سیدروحالله، طلب و اراده، ترجمه و شرح سیداحمد فهری، مركز انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، 1362.
26. نوری طبرسی، میرزاحسین، مستدرك الوسائل، مؤسسة آل البیت علیهم السلام لإحیاء التراث، قم، 1408ق.
(2) بقره
(16) أُوْلَـئِكَ الَّذِینَ اشْتَرُوُاْ الضَّلاَلَةَ بِالْهُدَى فَمَا رَبِحَت تِجَارَتُهُمْ وَمَا كَانُواْ مُهْتَدِینَ......... 385
(25) وَبَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الأَنْهارُ......... 292
(45) وَاسْتَعِینُواْ بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ وَإِنَّهَا لَكَبِیرَةٌ إِلاَّ عَلَى الْخَاشِعِینَ............................ 263، 307
(83) وَإِذْ أَخَذْنَا مِیثَاقَ بَنِی إِسْرَائِیلَ لا تَعْبُدُونَ إِلا اللَّهَ وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَانًا وَذِی الْقُرْبَى... 428
(165) وَالَّذِینَ آمَنُواْ أَشَدُّ حُبّاً لِّلّهِ....................................................................................... 72
(173) إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَیْكُمُ الْمَیْتَةَ وَالدَّمَ وَلَحْمَ الْخِنزِیرِ وَمَا أُهِلَّ بِهِ لِغَیْرِ اللّهِ فَمَنِ اضْطُرَّ...... 206
(174) إِنَّ الَّذِینَ یَكْتُمُونَ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ الْكِتَابِ وَیَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَنًا قَلِیلا أُولَئِكَ............ 437
(177) لَیْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَلَكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ....... 428
(185) یُرِیدُ اللّهُ بِكُمُ الْیُسْرَ وَلاَ یُرِیدُ بِكُمُ الْعُسْرَ............................................................... 149
(245) مَن ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللّهَ قَرْضاً حَسَناً فَیُضَاعِفَهُ لَهُ أَضْعَافاً كَثِیرَةً وَاللّهُ یَقْبِضُ...... 384
(273) لِلْفُقَرَاء الَّذِینَ أُحصِرُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ لاَ یَسْتَطِیعُونَ ضَرْباً فِی الأَرْضِ یَحْسَبُهُمُ... 61، 134
(3) آل عمران
(14) زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَآءِ وَالْبَنِینَ وَالْقَنَاطِیرِ الْمُقَنطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ... 24، 74
(20) أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلّهِ وَمَنِ اتَّبَعَنِ................................................................................. 254
(77) إِنَّ الَّذِینَ یَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَأَیْمَانِهِمْ ثَمَنًا قَلِیلا أُولَئِكَ لا خَلاقَ لَهُمْ فِی الآخِرَةِ.... 438
(92) لَن تَنَالُواْ الْبِرَّ حَتَّى تُنفِقُواْ مِمَّا تُحِبُّونَ وَمَا تُنفِقُواْ مِن شَیْءٍ فَإِنَّ اللّهَ بِهِ عَلِیم 232، 307
(133) وَسَارِعُواْ إِلَى مَغْفِرَةٍ مِّن رَّبِّكُمْ وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِینَ 181
(4) نساء
(79) مَا أَصَابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَمَا أَصَابَكَ مِنْ سَیِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ........................ 452
(125) وَمَنْ أَحْسَنُ دِیناً مِّمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لله وَهُوَ مُحْسِنٌ واتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْرَاهِیمَ حَنِیفاً........ 254
(145) إِنَّ الْمُنَافِقِینَ فِی الدَّرْكِ الأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَلَن تَجِدَ لَهُمْ نَصِیرًا................................ 36
(5) مائده
(2) وتَعَاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَالتَّقْوَى وَلا تَعَاوَنُوا عَلَى الإثْمِ وَالْعُدْوَانِ....................................... 431
(18) نَحْنُ أَبْناءُ اللّهِ وَأَحِبّاؤهُ............................................................................................ 309
(27) إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ....................................................................................... 186
(54) یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ........................................................................................................... 72
(6) أنعام
(59) وَعِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ لا یَعْلَمُها إِلاّ هُوَ وَیَعْلَمُ ما فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ... 322
(7) أعراف
(97) أَفَأَمِنَ أَهْلُ الْقُرَى أَن یَأْتِیَهُمْ بَأْسُنَا بَیَاتاً وَهُمْ نَآئِمُونَ................................................. 97
(143) وَلَمّا جاءَ مُوسی لِمِیقاتِنا وَكَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْكَ قالَ لَنْ تَرانِی....... 300
(175) وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِیَ آتَیْنَاهُ آیَاتِنَا فَانسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطَانُ فَكَانَ مِنَ الْغَاوِین 454
(176) وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلَـكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ... 58، 455
(9) توبه
(80) اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لاَ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِن تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِینَ مَرَّةً فَلَن یَغْفِرَ اللّهُ................... 243
(111) إِنَّ اللّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الجَنَّةَ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ... 384
(114) إِنَّ إِبْرَاهِیمَ لأوَّاهٌ حَلِیمٌ.......................................................................................... 425
(11) هود
(10) وَلَئِنْ أَذَقْنَاهُ نَعْمَاء بَعْدَ ضَرَّاء مَسَّتْهُ لَیَقُولَنَّ ذَهَبَ السَّیِّئَاتُ عَنِّی إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ...... 236
(105) یَوْمَ یَأْتِ لا تَكَلَّمُ نَفْسٌ إِلا بِإِذْنِهِ فَمِنْهُمْ شَقِیٌّ وَسَعِیدٌ............................................ 201
(106) فَأَمَّا الَّذِینَ شَقُوا فَفِی النَّارِ لَهُمْ فِیهَا زَفِیرٌ وَشَهِیقٌ.................................................. 201
(107) خَالِدِینَ فِیهَا مَا دَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَالأرْضُ إِلا مَا شَاءَ رَبُّكَ إِنَّ رَبَّكَ فَعَّالٌ لِمَا یُرِیدُ 201
(108) وَأَمَّا الَّذِینَ سُعِدُوا فَفِی الْجَنَّةِ خَالِدِینَ فِیهَا مَا دَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَالأرْضُ............ 201
(12) یوسف
(53) وَمَا أُبَرِّىءُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لأَمَّارةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ مَا رَحِمَ رَبِّیَ إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَّحِیم.. 456
(105) وَكَأَیِّنْ مِنْ آیَةٍ فِی السَّماواتِ وَالأَرْضِ یَمُرُّونَ عَلَیْها وَهُمْ عَنْها مُعْرِضُونَ............ 325
(14) ابراهیم
(18) مَّثَلُ الَّذِینَ كَفَرُواْ بِرَبِّهِمْ أَعْمَالُهُمْ كَرَمَادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّیحُ فِی یَوْمٍ عَاصِفٍ.................. 20
(28) أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ بَدَّلُواْ نِعْمَةَ اللّهِ كُفْراً وَأَحَلُّواْ قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوَارِ............................... 213
(34) إِنَّ الإِنْسانَ لَظَلُومٌ كَفّارٌ............................................................................................ 363
(15) حجر
(28) وَإِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ.................... 320
(29) فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ............................................ 320
(16) نحل
(78) وَاللّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَیْئاً وَجَعَلَ لَكُمُ الْسَّمْعَ وَالأَبْصَارَ..... 257
(128) فَإِنَّ اللّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَواْ وَّالَّذِینَ هُم مُّحْسِنُونَ....................................................... 145
(17) إسراء
(23) وَقَضَى رَبُّكَ أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِیَّاهُ وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَاناً إِمَّا یَبْلُغَنَّ عِندَكَ الْكِبَرَ............. 245
(24) وَاخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَقُل رَّبِّ ارْحَمْهُمَا كَمَا رَبَّیَانِی صَغِیراً........... 245
(29) وَلاَ تَجْعَلْ یَدَكَ مَغْلُولَةً إِلَى عُنُقِكَ وَلاَ تَبْسُطْهَا كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَّحْسُوراً............. 225، 226
(37) وَلاَ تَمْشِ فِی الأَرْضِ مَرَحاً إِنَّكَ لَن تَخْرِقَ الأَرْضَ وَلَن تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولاً........... 235
(78) وَقُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كَانَ مَشْهُودًا..................................................... 417، 418
(18) كهف
(6) فَلَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَّفْسَكَ عَلَى آثَارِهِمْ إِن لَّمْ یُؤْمِنُوا بِهَذَا الْحَدِیثِ أَسَفًا........................... 252
(77) فَوَجَدَا فِیهَا جِدَاراً یُرِیدُ أَنْ یَنقَضَّ فَأَقَامَهُ............................................................... 399
(19) مریم
(30) قَالَ إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتَانِیَ الْكِتَابَ وَجَعَلَنِی نَبِیًّا........................................................... 430
(31) وَجَعَلَنِی مُبَارَكًا أَیْنَ مَا كُنْتُ وَأَوْصَانِی بِالصَّلاةِ وَالزَّكَاةِ مَا دُمْتُ حَیًّا...................... 430
(32) وَبَرًّا بِوَالِدَتِی وَلَمْ یَجْعَلْنِی جَبَّارًا شَقِیًّا...................................................................... 430
(21) انبیاء
(35) كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ وَنَبْلُوكُم بِالشَّرِّ وَالْخَیْرِ فِتْنَةً وَإِلَیْنَا تُرْجَعُونَ................. 272، 346
(23) مؤمنون
(37) إِنْ هِیَ إِلاَّ حَیَاتُنَا الدُّنْیَا نَمُوتُ وَنَحْیَا وَمَا نَحْنُ بِمَبْعُوثِینَ......................................... 393
(108) قَالَ اخْسَئُوا فِیهَا وَلا تُكَلِّمُونِ................................................................................ 438
(24) نور
(35) یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَن یَشَاء........................................................................................ 174
(37) رِجَالٌ لاَّ تُلْهِیهِمْ تِجَارَةٌ وَلاَ بَیْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ وَإِقَامِ الصَّلاَةِ وَإِیتَاء الزَّكَاةِ.................... 95
(39) وَالَّذِینَ كَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ كَسَرَابٍ بِقِیعَةٍ یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاء حَتَّى إِذَا جَاءهُ................... 20
(40) أَوْ كَظُلُمَاتٍ فِی بَحْرٍ لُّجِّیٍّ یَغْشَاهُ مَوْجٌ مِّن فَوْقِهِ مَوْجٌ مِّن فَوْقِهِ سَحَابٌ............. 20، 22
(25) فرقان
(67) وَالَّذِینَ إِذَا أَنفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَلَمْ یَقْتُرُوا وَكَانَ بَیْنَ ذَلِكَ قَوَاماً................................. 227
(72) وَالَّذِینَ لا یَشْهَدُونَ الزُّورَ وَإِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِرَامًا................................... 130، 424
(28) قصص
(76) إِنَّ قَارُونَ كَانَ مِن قَوْمِ مُوسَى فَبَغَى عَلَیْهِمْ وَآتَیْنَاهُ مِنَ الْكُنُوزِ مَا إِنَّ مَفَاتِحَهُ......... 352
(78) قَالَ إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَى عِلْمٍ عِندِی أَوَلَمْ یَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَكَ مِن قَبْلِهِ مِنَ القُرُونِ... 244
(30) روم
(7) یعْلَمُونَ ظَاهِراً مِّنَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَهُمْ عَنِ الآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ.................................... 338
(41) ظَهَرَ الْفَسَادُ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ لِیُذِیقَهُم بَعْضَ الَّذِی عَمِلُوا...... 102
(31) لقمان
(18) وَلاَ تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ وَلاَ تَمْشِ فِی الأَرْضِ مَرَحاً إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ؛ 237
(32) فَمِنْهُم مُّقْتَصِدٌ........................................................................................................... 222
(32) سجده
(12) وَلَوْ تَرَى إِذِ الْمُجْرِمُونَ نَاكِسُو رُؤُوسِهِمْ عِندَ رَبِّهِمْ رَبَّنَا أَبْصَرْنَا وَسَمِعْنَا فَارْجِعْنَا....... 338
(16) تَتَجَافَى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضَاجِعِ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَطَمَعاً وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنفِقُونَ....... 99
(35) فاطر
(18) إِنَّمَا تُنْذِرُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ وَأَقَامُوا الصَّلاة............................................... 433
(28) إِنَّمَا یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ................................................................. 278، 433
(34) وَقَالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنَا لَغَفُورٌ شَكُورٌ................................ 341
(35) الَّذِی أَحَلَّنَا دَارَ الْمُقَامَةِ مِن فَضْلِهِ لاَ یَمَسُّنَا فِیهَا نَصَبٌ وَلاَ یَمَسُّنَا فِیهَا لُغُوبٌ 310، 342
(36) یس
(82) إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ كُنْ فَیَكُونُ........................................................ 321
(83) فَسُبْحانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَیْءٍ وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ.............................................. 321
(38) ص
(43) وَوَهَبْنا لَهُ أَهْلَهُ وَمِثْلَهُمْ مَعَهُمْ رَحْمَةً مِنّا وَذِكْری لأُِولِی الأَلْبابِ............................... 272
(44) وَخُذْ بِیَدِكَ ضِغْثاً فَاضْرِبْ بِهِ وَلا تَحْنَثْ إِنّا وَجَدْناهُ صابِراً نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوّابٌ....... 273
(79) قَالَ رَبِّ فَأَنظِرْنِی إِلَى یَوْمِ یُبْعَثُونَ............................................................................ 248
(80) قَالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنظَرِینَ.......................................................................................... 248
(81) إِلَى یَومِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ............................................................................................. 248
(82) قالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ............................................................................... 248
(83) إِلاَّ عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ..................................................................................... 248
(41) فصلت
(34) وَلا تَسْتَوِی الْحَسَنَةُ وَلا السَّیِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِی بَیْنَكَ وَبَیْنَهُ......... 426
(54) أَلا إِنَّهُ بِكُلِّ شَیْءٍ مُحِیطٌ.......................................................................................... 323
(42) شوری
(20) مَن كَانَ یُرِیدُ حَرْثَ الآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِی حَرْثِهِ وَمَن كَانَ یُرِیدُ حَرْثَ الدُّنْیَا نُؤتِهِ مِنْهَا... 22
(30) وَمَا أَصَابَكُم مِّن مُّصِیبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَیْدِیكُمْ وَیَعْفُو عَن كَثِیرٍ.................................. 115
(43) زخرف
(70) ادْخُلُوا الْجَنَّةَ أَنْتُمْ وَأَزْواجُكُمْ تُحْبَرُونَ..................................................................... 293
(71) یُطافُ عَلَیْهِمْ بِصِحافٍ مِنْ ذَهَبٍ وَأَكْوابٍ وَفِیها ما تَشْتَهِیهِ الأَنْفُسُ وَتَلَذُّ الأَعْیُنُ..... 293
(72) وَتِلْكَ الْجَنَّةُ الَّتِی أُورِثْتُمُوها بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ.......................................................... 293
(73) لَكُمْ فِیها فاكِهَةٌ كَثِیرَةٌ مِنْها تَأْكُلُونَ........................................................................... 293
(45) جاثیه
(21) أًمْ حَسِبَ الَّذِینَ اجْتَرَحُوا السَّیِّئَاتِ أّن نَّجْعَلَهُمْ كَالَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ.... 148
(47) محمد
(4) فَإِمّا مَنّاً بَعْدُ وَإِمّا فِداءً............................................................................................... 399
(15) مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فِیهَا أَنْهَارٌ مِّن مَّاء غَیْرِ آسِنٍ وَأَنْهَارٌ مِن لَّبَنٍ.............. 169
(17) وَالَّذِینَ اهْتَدَوْا زَادَهُمْ هُدىً وَآتَاهُمْ تَقْواهُمْ............................................................. 175
(48) فتح
(20) وَعَدَكُمُ اللَّهُ مَغَانِمَ كَثِیرَةً تَأْخُذُونَهَا فَعَجَّلَ لَكُمْ هَذِهِ وَكَفَّ أَیْدِیَ النَّاسِ عَنكُمْ......... 379
(49) حجرات
(13) یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُم مِّن ذَكَرٍ وَأُنثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوباً وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا............ 124
(14) قَالَتِ الأَعْرَابُ آمَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُوا وَلَكِن قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا یَدْخُلِ الإِیمَانُ................ 26
(50) ق
(21) وَجَاءتْ كُلُّ نَفْسٍ مَّعَهَا سَائِقٌ وَشَهِیدٌ...................................................................... 335
(22) لَقَدْ كُنتَ فِی غَفْلَةٍ مِّنْ هَذَا فَكَشَفْنَا عَنكَ غِطَاءكَ فَبَصَرُكَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ................ 335
(51) ذاریات
(17) كَانُوا قَلِیلاً مِّنَ اللَّیْلِ مَا یَهْجَعُونَ.............................................................................. 411
(18) وَبِالأَسْحَارِ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ........................................................................................ 411
(56) وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالأِنسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ..................................................................... 241
(52) طور
(49) وَمِنَ اللَّیْلِ فَسَبِّحْهُ وَإِدْبارَ النُّجُومِ............................................................................. 418
(53) نجم
(13) وَلَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرَى............................................................................................... 338
(14) عِندَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهَى................................................................................................... 338
(15) عِندَهَا جَنَّةُ الْمَأْوَى................................................................................................. 338
(55) الرحمن
(1) الرَّحْمَنُ...................................................................................................................... 210
(2) عَلَّمَ الْقُرْآنَ................................................................................................................. 210
(3) خَلَقَ الإِنسَانَ.............................................................................................................. 210
(4) عَلَّمَهُ الْبَیَانَ................................................................................................................. 210
(56) واقعه
(20) وَفاكِهَةٍ مِمّا یَتَخَیَّرُونَ................................................................................................ 381
(21) وَلَحْمِ طَیْرٍ مِمّا یَشْتَهُونَ............................................................................................ 381
(22) وَحُورٌ عِینٌ.............................................................................................................. 381
(23) كَأَمْثالِ اللُّؤلُؤ الْمَكْنُونِ............................................................................................. 381
(24) جَزاءً بِما كانُوا یَعْمَلُونَ............................................................................................. 381
(25) لا یَسْمَعُونَ فِیها لَغْواً وَلا تَأْثِیماً................................................................................ 382
(57) حدید
(22) ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الأَرْضِ وَلا فِی أَنْفُسِكُمْ إِلاّ فِی كِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها... 356
(23) لِكَیْلا تَأْسَوْا عَلی ما فاتَكُمْ وَلا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ وَاللّهُ لا یُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ. 356
(61) صف
(10) یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آَمَنُوا هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى تِجَارَةٍ تُنجِیكُم مِّنْ عَذَابٍ أَلِیمٍ........................ 387
(11) تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَتُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ ذَلِكُمْ خَیْرٌ لَّكُمْ... 387
(12) یَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَیُدْخِلْكُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ وَمَسَاكِنَ طَیِّبَةً........... 387
(62) جمعه
(5) مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوهَا كَمَثَلِ الْحِمَارِ یَحْمِلُ أَسْفَارًا بِئْسَ.................. 59
(6) قُلْ یا أَیُّهَا الَّذِینَ هادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِیاءُ لِلّهِ مِنْ دُونِ النّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ...... 309
(7) وَلا یَتَمَنَّوْنَهُ أَبَداً بِما قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ وَاللّهُ عَلِیمٌ بِالظّالِمِینَ............................................ 309
(63) منافقون
(1) إِذَا جَاءكَ الْمُنَافِقُونَ قَالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَاللَّهُ یَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ................... 36
(5) وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ تَعَالَوْا یَسْتَغْفِرْ لَكُمْ رَسُولُ اللَّهِ لَوَّوْا رُؤُوسَهُمْ وَرَأَیْتَهُمْ یَصُدُّونَ................ 242
(6) سَوَاء عَلَیْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَن یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ لاَ یَهْدِی........ 242
(67) ملك
(2) الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیاةَ لِیَبْلُوَكُمْ أَیُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَهُوَ الْعَزِیزُ الْغَفُورُ.................. 272
(70) معارج
(19) إِنَّ الإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً................................................................................ 266، 367
(20) إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً.................................................................................... 266، 367
(21) وَإِذا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعاً................................................................................... 266، 367
(22) إِلاَّ الْمُصَلِّینَ................................................................................................... 270، 367
(23) الَّذِینَ هُمْ عَلی صَلاتِهِمْ دائِمُونَ..................................................................... 270، 367
(24) وَالَّذِینَ فِی أَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ...................................................................... 270، 367
(25) لِلسّائِلِ وَالْمَحْرُومِ.......................................................................................... 270، 367
(26) وَالَّذِینَ یُصَدِّقُونَ بِیَوْمِ الدِّینِ........................................................................... 270، 367
(27) وَالَّذِینَ هُمْ مِنْ عَذابِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ............................................................. 270، 367
(73) مزمل
(1) یَا أَیُّهَا الْمُزَّمِّلُ............................................................................................................. 411
(2) قُمِ اللَّیْلَ إِلاَّ قَلِیلاً....................................................................................................... 411
(3) نِصْفَهُ أَوِ انقُصْ مِنْهُ قَلِیلاً............................................................................................ 411
(4) أَوْ زِدْ عَلَیْهِ وَرَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِیلاً.................................................................................. 411
(5) إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْكَ قَوْلاً ثَقِیلاً....................................................................................... 411
(6) إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْءًا وَأَقْوَمُ قِیلاً................................................................. 411
(7) إِنَّ لَكَ فِی النَّهارِ سَبْحاً طَوِیلاً.................................................................................... 413
(20) إِنَّ رَبَّكَ یَعْلَمُ أَنَّكَ تَقُومُ أَدْنَى مِن ثُلُثَیِ اللَّیْلِ وَنِصْفَهُ وَثُلُثَهُ وَطَائِفَةٌ......................... 416
(76) إنسان
(1) هَلْ أَتی عَلَی الإِنْسانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَكُنْ شَیْئاً مَذْكُوراً..................................... 319
(2) إِنّا خَلَقْنَا الإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَلِیهِ فَجَعَلْناهُ سَمِیعاً بَصِیراً................................. 319
(26) وَمِنَ اللَّیْلِ فَاسْجُدْ لَهُ وَسَبِّحْهُ لَیْلاً طَوِیلاً.......................................................... 45، 418
(79) نازعات
(24) أَنَا رَبُّكُمُ الأَعْلَى....................................................................................................... 243
(40) وَأَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى.................................................... 432
(41) فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوَى............................................................................................. 432
(84) إنشقاق
(13) إِنَّهُ كانَ فِی أَهْلِهِ مَسْرُوراً......................................................................................... 352
(25) إِلاَّ الَّذِینَ آمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ............................................ 20
(88) غاشیه
(17) أَفَلا یَنظُرُونَ إِلَى الإِبِلِ كَیْفَ خُلِقَتْ......................................................................... 324
(18) وَإِلَى السَّمَاء كَیْفَ رُفِعَتْ.......................................................................................... 324
(19) وَإلَى الْجِبَالِ كَیْفَ نُصِبَتْ......................................................................................... 324
(20) وَإِلَى الأَرْضِ كَیْفَ سُطِحَتْ..................................................................................... 324
(89) فجر
(15) فَأَمَّا الإِنسَانُ إِذَا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَنَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَكْرَمَنِ................................ 24
(16) وَأَمَّا إِذَا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَهَانَنِ................................................. 24
(98) بینه
(7) إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولَئِكَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّةِ.......................................... 432
(8) جَزَاؤُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الأنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَدًا.............. 433
(104) همزة
(5) وَمَا أَدْرَاكَ مَا الْحُطَمَةُ................................................................................................ 386
(6) نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ........................................................................................................... 386
(7) الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَى الأَفْئِدَةِ............................................................................................... 386
(8) إِنَّهَا عَلَیْهِم مُّؤْصَدَةٌ...................................................................................................... 386
(9) فِی عَمَدٍ مُّمَدَّدَةٍ.......................................................................................................... 386
حدیث قدسی
[یَا] ابْنَ آدَمَ، بِمَشِیئَتِی كُنْتَ أَنْتَ الَّذِی تَشَاءُ لِنَفْسِكَ مَا تَشَاءُ وَبِقُوَّتِی أَدَّیْتَ فَرَائِضِی...... 453
أَوْحَی اللَّهُ تَعَالَی إِلَی مُوسَی، حَبِّبْنِی إِلَی خَلْقِی وَحَبِّبْ خَلْقِی إِلَیَّ. قَالَ، یَا رَبِّ كَیْفَ أَفْعَلُ؟... 73
لاَ یَسَعُنِی أَرْضِی وَلاَ سَمَائِی وَلَكِنْ یَسَعُنِی قَلْبُ عَبْدِیَ الْمُؤْمِنِ.......................................... 74
وَجَعَلْتُ لَهُ مِنْ إِیمَانِهِ أُنْساً لا یَحْتَاجُ مَعَهُ إِلَی أَحَدٍ............................................................. 31
یَا ابْنَ آدَمَ، أَنَا حَیٌّ لاَ أَمُوتُ أَطِِعْنِِی فِیمَا أَمَرْتُكَ أَجْعَلَكَ حَیّاً لاَ تَمُوتُ. یَا ابْنَ آدَمَ،... 320
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله
إِتَّقُوا اللهَ مَعَاشِرَ الشِّیعَةِ فَإِنَّ الْجَنَّةَ لَنْ تَفُوتَكمْ وَإِنْ أَبْطَأَتْ بِهَا عَنْكمْ قَبَائِحُ أَعْمَالِكمْ........ 104
أَنَّ أَكلَ الْعِنَبِِ الأَسْوَدِ یُذْهِبُ الْغَمَّ.................................................................................... 351
إِنَّ لِكُلِّ یَقِینٍ حَقِیقَةٌ فَمَا حَقِیقَةُ یَقِینِكَ؟.......................................................................... 328
إِنَّ مَلِكاً لَقِیَ رَجُلاً قَائِماً عَلَی بَابِ دَارٍ. فَقَالَ لَهُ، یَا عَبْدَ اللَّهِ مَا حَاجَتُكَ فِی هَذِهِ الدَّارِ؟... 33
إِنَّمَا بُعثِْتُ لأُتَمِّمَ مَكَارِمَ الأَخْلاَقِ.................................................................................... 190
سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ الْبَیتِ....................................................................................................... 329
ضَرْبَةُ عَِلیٍ یوْمَ الْخَنْدَقِ أَفْضَلُ مِنْ عِبَادَةِ الثَّقَلَینِ.............................................................. 178
لا تَقُلْ إِنَّهُ مِنْ شِیعَتِنَا فَإِنَّهُ كَذِبٌ، إِنَّ شِیعَتَنَا مَنْ شَیَّعَنَا وَتَبِعَنَا فِی أَعْمَالِنَا وَلَیْسَ............. 110
لَا یُسَمِّیهِ بِإِسْمِهِ وَلاَ یَمْشِی بَیْنَ یَدَیْهِ وَلاَ یَجْلِسُ قَبْلَهُ وَلاَ یسْتَسِبُّ لَهُ.............................. 246
لَمَّا أُسْرِیَ بِی إِلَی السَّمَاءِ دَخَلْتُ الْجَنَّةَ فَرَأَیْتُ فِیهَا قِیعَاناً وَرَأَیْتُ فِیهَا مَلاَئِكةً................ 339
لَوْلا أَنْ تَقُولَ فِیكَ طَوَائِفٌ مِنْ أُمَّتِی مَا قَالَتِ النَّصَارَی لِلْمَسِیحِ، عِیسَی بْنِ مَرْیَمَ،............. 41
لَیْسَ هَؤُلاَءِ یُسَمَّوْنَ بِشِیعَتِنَا وَلَكِنَّهُمْ یُسَمَّوْنَ بِمُحِبِّینَا وَالْمُوَالِینَ لأَوْلِیَائِنَا............................ 109
مَا أَرَی اْلأَمْرَ إِلاَّ أَعْجَلَ مِنْ هَذَا...................................................................................... 223
مَرْحَباً بِالْبَیْتِ مَا أَعْظَمَكَ وَأَعْظَمَ حُرْمَتَكَ عَلَی اللَّهِ وَاللَّهِ لَلْمُؤْمِنُ أَعْظَمُ حُرْمَةً................ 28
مَنْ قَذِرَ نَفْسُهُ بِمُخَالَفَةِ مُحَمَّدٍ وَعَلِیٍّ وَوَاقَعَ الْمُحَرَمَّاتِ وَظَلَمَ الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ........... 105
وَأَمَّا ابْنَتِی فاطمه فَإِنَّهَا سَیِّدَةُ نِسَاءِ الْعَالَمِینَ مِنَ الأَوَّلِینَ والآخِرِینَ وَهِی بَضْعَةٌ مِنِّی........ 296
وَرَأْسَ الْحِكْمَةِ مَخَافَةُ اللهِ تَعَالَی فِی السِّرِّ والْعَلاَنِیَةِ........................................................... 433
وَعِزَّتِك وَجَلاَلِك لَوْ كانَ رِضَاك فِی أَنْ أُقَطَّعَ إِرْباً إِرْباً وَأُقْتَلَ سَبْعِینَ قَتْلَةً بِأَشَدِّ............ 382
وَمِنْهُمْ مَنْ تُصِیبُهُ الشَّدَائِدُ فِی الْمَحْشَرِ بِبَعْضِ ذُنُوبِهِ ثُمَّ یَلْقُطُهُ مِنْ هُنَا وَمِنْ هُنَا................ 107
وَمِنْهُمْ مَنْ تَكُونُ ذُنُوبُهُ أَقَلَّ وَأَخَفَّ فَیُطَهَّرُ بِالشَّدَایِدِ وَالْنَوَائِبِ مِنَ السَّلاَطِینِ.................... 107
وَمِنْهُمْ مَنْ یَقْرُبُ مَوْتُهُ وَقَدْ بَقِیَتْ عَلَیْهِ فَیَشْتَدُّ نَزْعُهُ وَیُكَفَّرُ بِهِ عَنْهُ. فَإِنْ بَقِیَ شَیْءٌ.......... 108
یُعَیِّرُ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ عَبْداً مِنْ عِبَادِهِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فَیَقُولُ عَبْدِی مَا مَنَعَكَ إِذْ مَرِضْتُ أَنْ تَعُودَنِی؟... 31
امام علی علیه السلام
آهِ آهِ مِنْ قِلَّةِ الزَّادِ وَبُعْدِ السَّفَرِِ وَوَحْشَةِ الْطَرِِیقِ وَعِظَمِ الْمَوْرِدِ.......................................... 451
آهِ مِنْ نارٍ تُنْضِجُ الأَكبَادَ وَالْكُلَی، آهِ مِنْ نَارٍ نَزَّاعَةٍ لِلشَّوَی، آهِ مِنْ غَمْرةٍ مِنْ مُلْهَبَاتِ لَظَی 301
اتَّقِیَا اللهَ أیَّهُا الرَّجُلانِ وَأحْسِنَا.......................................................................................... 145
أَلاَ مَنْ سَأَلَ عَنْ شِیعَةِ أَهْلِ اْلبَیْتِ الَّذِینَ أَذْهَبَ اللَّهُ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهَّرَهُمْ....... 155، 396
أَلاَ وَإِنَّ الدُّنْیَا قَدْ وَلَّتْ حَذَّاءَ فَلَمْ یَبْقَ مِنْهَا إِلاَّ صُبَابَةٌ كَصُبَابَةِ الإِنَاءِ اصْطَبَّهَا صَابُّهَا.......... 309
أَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِیَ الذُّنُوبَ الَّتی تَهْتِكُ الْعِصَمَ أَللَّهُمَّ اغْفِر لِِیَ الذُّنُوبَ الَّتِی تُنْزِلُ النِّقَمَ........... 185
إِلَهیِ كیْفَ أُعْجَبُ بِنَفْسِی وَأُنَا ذَلِیلٌ إِنْ لَمْ تُكرِمْنِی وَأَنَا مَغْلُوبٌ إِنْ لَمْ تَنْصُرْنِی................ 280
إِلَهِی كیْفَ لا أََطْلُبُ رِِضَاك وَقَدْ أَكمَلْتَ عَقْلِی حَتَّی عَرَفْتُك وَعَرَفْتُ الْحَقَّ مِنَ الْبَاطِلِ... 281
أَمَّا الّلَیْلَ فَصَافُّونَ أَقْدَامَهُمْ تَالُونَ لأَجْزَاءِ الْقُرْآنِ یُرتِلُونَهُ تَرْتِیلاً یَعِضُونَ أَنْفُسَهُمْ بِأَمْثَالِهِ... 407
أَمَّا الّلَیْلَ فَصَافُّونَ أَقْدَامَهُمْ تَالِینَ لأَجْزَاءِ الْقَُرْآنِ یُرَتّلِوُنَهَا تَرْتِیلاً. یُحَزِّنُونَ بِهِ أَنْفُسَهُمْ....... 409
أَمَّا النَّهَارَ فَحُلَمَاءُ عُلَمَاءُ بَرَرَةٌ أَتْقِیَاءُ بَراهُم الْخَوْفُ بَارِیهِمْ فَهُمْ أَمْثَالُ الْقِداحِ 423، 431، 445
أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اللَّهَ جَلَّ ثَنَاؤُهُ وَتَقَدَّسَتْ أَسْمَاؤُه ُخَلَقَ خَلْقَهُ فَأَلْزَمَهُمْ عِبَادَتَهُ وَكلَّفَهُمْ طَاعَتَهُ... 146
أَنَّ الْمُؤْمِنَ لاَ یُمْسِی وَلاَ یُصْبِحُ إِلاَّ وَنَفْسُهُ ظَنُونٌ عِنْدَهُ فَلاَ یَزَالُ زَارِیاً عَلَیهَا وَمُسْتَزِیداً لَهَا 456
إِنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله سَأَلَ رَبَّهُ فِِی لَیْلَةِ الْمِعْرَاجِ، فَقَالَ، یَا رَبِّ أََیُّ الأَعْمَالِ أَفْضَلُ؟ فَقَالَ اللهُ...... 276
إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللهَ رَغْبَةً فَتِلْكَ عِبَادَةُ التُّجَّارِ وَإِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللهَ رَهْبَةً فَتِلْكَ................. 380
إنَّ لأَهْلِ الِدّینِ عَلاَمَاتٌ یُعْرَفُونَ بِهَا صِدْقُ الْحَدِیثِ وَأَدَاءُ الأَمَانَةِ وَالْوَفَاءُ بِاْلعَهُد............. 158
أُنَاسٌ أَكْیاسٌ أَرَادَتْهُمُ الدُّنْیَا فَلَمْ یُرِیدُوهَا وَطَلَبَتْهُمْ فَأَعْجَرُوهَا................................ 391، 398
إِنَّمَا أَنَا عَبْدٌ مِنْ عَبِیدِ رَسُولِ الله صلی الله علیه و آله .................................................................................. 123
أَهْلُ الْفَضَایلِ وَالْفَوَاضِلْ.................................................................................................... 177
بَخَعُوا لِلَّهِ تَعَالَی بِطَاعَتِهِ وَخَضَعُوا لَهُ بِعِبَادَتِهِ فَمَضَوْا غَاضِّینَ أَبْصَارَهُمْ عَمَّا............. 251، 255
تُوُفِّیَ رَسُولُ اللهِ صلی الله علیه و آله وَمَا وَضَعَ لَبِنَةً عَلَی لَبِنَةٍ وَلاَ قَصَبَةً عَلَی قَصَبَةً وَرَأَی......................... 223
ذُبُلُ الشِّفَاهِ مِنَ الذِّكْرِ خُمْصُ الْبُطُونِ مِنَ الطَّوَی تُعْرَفُ الرَّبَّانِیَّةُ فِی وُجُوهِهِمْ...................... 75
شُرُورُهُمْ مَكْنُونَةٌ وَقُلُوبُهُمْ مَحْزُونَةٌ وَأَنْفُسُهُمْ عَفِیفَةٌ وَحَوَائِجُهُمْ خَفِیفَةٌ أَنْفُسُهُمْ..................... 77
شِیعَتِی الذُّبُلُ الشَّفَاهِ الْخُمُصُ الْبُطُونِ الَّذِینَ تُعْرَفُ الرَّهْبَانِیَّةُ وَالرَّبَّانِیَّةُ فِی وُجُوهِهِمْ........... 128
شِیعَتِی مَنْ لا یَهِرُّ هَرِیرَ الْكلْبِ وَلا یَطْمَعُ طَمَعَ الْغُرَابِ وَلَمْ یَسْأَلِ النَّاسَ.......................... 132
صَبَرُوا أَیّاماً قَلِیلَةً فَأَعْقَبَتْهُمْ رَاحَةٌ طَوِیلَةٌ وَتِجَارَةٌ مُرْبِحَةٌ یَسَّرَها لَهُمْ رَبٌّ كرِیمٌ................ 375
صُفْرُ الْوُجُوهِ مِنْ صَلاَةِ اللَّیْلِ عُمْشُ الْعُیُونِ مِنْ مَخَافَةِ اللَّهِ، ذُبُلُ الشَّفَاهِ مِنَ الصِّیَامِ............ 48
عَظُمَ الْخَالِقُ فِی أََنْفُسِهِمْ وَصَغُرَ مَا دُونَهُ فِی أَعْیُنِهِمْ.......................................................... 313
غَسْلُ الثِّیَابِ یَذْهَبُ بِالْهَمِّ وَالْحُزْنِ وَهُوَ طَهُورٌ لِلصَّلَوة....................................................... 351
غَضَّو أَبْصَارَهُمْ عَمَّا حَرَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَوَقَفُوا أَسْمَاعَهُمْ عَلَی الِْعلْمِ النَّافِعِ لَهُمْ.................. 251
فَإِذَا اسْتَقَامُوا مِنْ ذَلِكَ بَادَرُوا إِلَی اللهِ تَعَالََی بِالأَعْمَالِ الزَّاكیَةِ لاَ یَرْضَوْنَ لَهُ بِالْقَلِِیلِ... 450، 455
فَاسْتَیْقَظُوا لَهَا فَزِعِینَ وَقَامُوا إِلَی صَلاتِهِمْ مُعَوِّلِینَ بَاكِینَ تَارَةً وَأُخْرَی مَسَبِّحِینَ................. 98
فَبَعَثَ فِیهِمْ رُسُلَهُ وَوَاتَرَ إِلَیْهِمْ أَنْبِِیَاءَهُ یَسْتَأْدُوهُمْ مِیثَاقَ فِطْرَتِهِ وَیُذَكِّرُوهُمْ مَنْسِیَّ نِعْمَتِهِِِ... 366
فَتَطِیرُ الرُّوحُ مِنْ أَیْدِی الْمَلاَئِكَةِ فَتَصْعَدُ إِلَی اللهِ تَعَالَی فِی أَسْرَعَ مِنْ طَرْفَةِ عَیْنٍ............. 277
فَتَقُولُ الرُّوحُ، إِلَهیِ عَرَّفْتَنِی نَفْسَكَ فَاسْتَغْنَیْتُ بِهَا عَنْ جَمِیعِ خَلْقِكَ وَعِزَّتِكَ وَجَلاَلِكَ... 279
فَلَوْلاَ الآجَالُ الَّتِی كَتَبَ اللهُ لَهُمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِی أَجْسَادِهِمْ طَرْفَةَ عَیْنٍ................. 283
فَمَا لِی لا أَرَی عَلَیْكمْ سِیمَاءَ الشِّیعَةِ... صُفْرُ الْوُجُوهِ مِنَ السَّهَرِ، عُمْشُ الْعُیُونِ مِنَ الْبُكَاءِ... 46
فَمَضَواْ غَاضِّینَ أَبْصَارَهُمْ عَمَّا حَرَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَاقِفِینَ أَسْمَاعَهُمْ عَلَی الْعِلْمِ بِدِینِهِم....... 257
فَهَبْنِی یَا إِلَهِی وَسَیِّدِی وَمَوْلاَیَ وَرَبِّی صَبَرْتُ عَلَی عَذَابِكَ فَكیْفَ أَصْبِرُ عَلَی فِرَاقِكَ... 79، 439
فَهُمْ وَالْجَنَّةُ كَمَنْ رَآهَا فَهُمْ عَلَی أَرَأئِكِهَا مُتَّكِئُونَ وَهُمْ وَالنَّارُ كَمَنْ أَدْخَلَهَا فَهُمْ فِیهَا یُعَذَّبُونَ 327
فِی أَطْرَافِ الأَرْضِ. یَا نَوْفُ یَجِیءُ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله یَوْمَ الْقِیَامَةِ آخِذاً بِحُجْزةِ رَبِّهِ جَلَّتْ أَسْمَاؤُهُ... 136
فَیَقُولُ اللهُ، صَدَقْْتَ عَبْدِِی كُنْتَ بِجَسَدِك فِی الدُّنْیَا وَرُوحُك مَعِی فَأََنْتَ بِعَیْنِِی سِرُّكَ وَعَلاَنِیَتُكَ... 278
قَدْ أَخْلَصُوا للهِ أَعْمَالاً سِرّا وَعَلاَنِیَةً فَلَمْ تَأْمَنْ مِنْ فَزَعِهِ قُلُوبُهُمْ بَلْ كَانُوا كَمَنْ حَرَسُوا....... 97
قَدْ بَرَاهُمُ الْخَوْفُ بَرْیَ الْقَداحِ................................................................................. 431، 445
قَدْ كتِبَتْ عَلَیْك كَذِبَةٌ أَوْ كَذِبَتَانِ، إِنْ كَانَ مُسْرِفاً بِالذُّنُوبِ عَلَی نَفْسِهِ یُحِبُّنَا وَیُبْغِضُ أَعْدَاءَنَا... 111
قُلُوبُهُمْ مَحْزُوَنَةٌ.................................................................................................................. 341
لاَ تُقْسِمْ فَسَأُنَبِّئُكمْ جَمِیعاً................................................................................................. 145
لاَ یَجِدُ عَبْدٌ طَعْمَ الإِیمَانِ حَتَّی یَتْرُكَ الْكَذِبَ هَزْلَهُ وَجِدَّهُ............................................... 216
لاَ یَری الْجَاهِلُ إِلاَّ مُفْرِطاً أَوْ مُفَرِّطاً................................................................................. 228
لَكِنَّهُ عَلِمَ تَعَالَی قُصُورَهُمْ عَمَّا تَصْلُحُ عَلَیْهِ شُئُونَهُمْ وَتَسْتَقِیمُ بِهِ دَهْمَاؤُهُمْ فِی عَاجِلِهِمْ..... 148
لَوْ كشِفَ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ یقِیناً........................................................................................ 329
مَا عَبَدْتُك خَوْفاً مِنْ نَارِك وَلاَ طَمَعاً فِی جَنَّتِكَ لَكِنْ وَجَدْتُكَ أَهْلاً لِلْعِبَادَةِ فَعَبَدْتُكَ 181، 316، 380
مَنطِقُهُمُ الصَّوَابُ...................................................................................................... 207، 215
نَزَلَتْ أَنْفُسُهُمْ مِِنْهُمْ فِی الْبَلاَءِ كَالَّذِینَ نُزِّلَتْ مِنْهُمْ فِی الرَّخَاءِ رَضِیَ عَنِ اللهِ بِالْقَضَاءِ......... 265
وَاتَّخِذُوا التَّوَاضُعَ مَسْلَحَةً بَیْنَكُمْ وَبَیْنَ عَدُوِّكُمْ إِبْلِیسَ وَجُنُودِهِ فإِنَّ لَهُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ جُنُوداً... 248
وَإِذَا كَانَ الْعَبْدُ فِی حَالَةِ الْمَوْتِ یقُومُ عَلَی رَأْسِهِ مَلاَئِكةٌ بِیَدِ كُلًّ مَلَكٍ كَأْسٌ مِنْ مَاءِ الْكَوْثَرِ... 276
وَأَسَرَتْهُمْ فَفَدُوا أَنْفُسَهُمْ مِنْهَا.............................................................................................. 391
وَاللهِ لاَبْنُ أَبِیطالِبٍ انَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْیِ أُمِّه..................................................... 307
وُتُفَارِقُهُمْ عُقُولُهُمْ إِذَا غَلَتْ بِهِمْ مَرَاجِلُ الْمِجْرَد إِلَی اللهِ سُبْحَانَهُ غَلَیَاناً فَكَانُوا یَحِنُّونَ......... 95
وَشُرُورُهُمْ مَأْمُونَةٌ وَأَجْسَادُهُمْ نَحِیفَةٌ وَحَوَائِجُهُمْ خَفِِیفَةٌ وَأَنْفُسُهُمْ عَفِیفَةٌ............. 362، 398
وَلْیَكُنْ أَحَبَّ الأُمُورِ إِلَیْكَ أَوْسَطُهاَ فِی الْحَقِّ وَأَعَمُّهَا فِی الْعَدْلِ وَأَجْمَعُهاَ لِرِضَی الرَّعْیَّة... 228
وَمَشْیُهُمُ التَّوَاضُعُ............................................................................................................... 235
وَمَلْبَسُهُمُ الإِقْتِصَادُ............................................................................................................. 221
یا أَبَا الدَّرْدَاءِ فَكَیْفَ وَلَوْ رَأَیْتَنِی وَدُعِیَ بِی إِِلَی الْحِسَابِ وَأَیْقَنَ أَهْلُ الْجَرَائِمِ بِالْعَذَابِ..... 302
یَا أَحْنَفُ، إِنَّ اللهَ سُبْحَانَهُ أَجَابَ أَقْوَاماً تَنَسَّكُوا لَهُ فِی دَارِ الدُّنْیَا تَنَسُّكَ مَنْ هَجَمَ.............. 94
یَا دُنْیَا، إِلَیْكَ عَنِّی! أَبِی تَعَرَّضْتِ، أَمْ إِلَی تَشَوَّقْتِ؟ لاَحَانَ حِینُكِ، هَیْهَاتَ غُرِّی غَیْرِی... 403
یَا نَوْفُ أَرَامِقٌ أَمْ نَبْهَانُ؟ قَالَ، نَبْهَانُ أَرْمُقُكَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ. قَالَ، هَلْ تَدْرِی مَنْ شِیعَتِی؟ 127
یَا نَوْفُ خُلِقْنَا مِنْ طِینَةٍ طَیِّبَةٍ وَخُلِقَ شِیعَتُنَا مِنْ طِینَتِنَا فَإِذَا كَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ أُلْحِقُوا بِنَا...... 69
یَا نَوْفُ شِیعَتِیَ الَّذِینَ اتَّخَذُوا الأَرْضَ بِسَاطاً وَالْمَاءَ طیِباً وَالْقُرْآنَ شِعَاراً، إِنْ شَهِدُوا......... 130
یَا نَوْفُ شِیعَتِی وَاللَّّهِ الْحُلَمَاءُ الْعُلَمَاءُ بِاللَّهِ وَدِینِهِ الْعَامِلُونَ بِطَاعَتِهِ وَأَمْرِهِ الْمُهْتَدُونَ............. 70
یا هَؤُلاَءِ، مَالِی لاَ أَرَی فِیكُمْ سِمَةَ شِیعَتِنَا وَحِلْیةَ أَحِبَّتنَِا أَهْلَ الْبَیْتِِ؟............................. 144
یَحْسَبُهُمُ النَّاظِرُ إِلَیْهِمْ مَرْضَی وَمَا بِالْقَوْمِ مِنْ مَرَضٍ أَوْ قَدْ خُولِطُوا وَقَدْ خَالَطَ الْقَوْمَ......... 446
یَقْبَلُ الْعُذْرَ وَیُجْمِلُ الذِّكْرَ وَیُحْسِنُ بِالنَّاسِ الظَّنَّ وَیتَّهِمُ عَلَی الْعَیْبِ نَفْسَهُ.......................... 452
یَنْظُرُ إِلَیْهِمُ النَّاظِرُ فَیَحْسَبُهُمْ مَرْضَی وَمَا بِالْقَوْمِ مِنْ مَرَضٍ وَیقُولُ لَقَدْ خُولِطُوا.................. 400
فاطمه زهرا علیهاالسلام
هِی وَاللهِ یَا أَبَا الدَّرْدَاءِ الْغَشْیَةُ الَّتِی تَأْخُذُهُ مِنْ خَشْیَةِ اللهِ.................................................. 302
امام حسن علیه السلام
حَقٌّ عَلَی كُلِّ مَنْ وَقَفَ بَیْنَ یَدَیْ رَبِّ الْعَرْشِ أَنْ یَصْفَرَّ لَوْنُهُ وَتَرْتَعِدَ مَفَاصِلُهُ................... 449
امام حسین علیه السلام
إِلهِی عَلِمْتُ بِاخْتِلاَفِ الآثَارِ وَتَنَقُّلاَتِ الأَطْوَارِ أَنَّ مُرَادَكَ مِنِّی أَنْ تَتَعَرَّفَ إِلَیَ فِی كُلِّ شَیْءٍ...................................................................................................................... 414
امام سجاد علیه السلام
أَبْكی لِخُرُوجِ نَفْسِی أَبْكی لِظُلْمَةِ قَبْرِی أَبْكی لِضِیِقِ لَحَدِی أَبْكی لِسُؤُالِ مُنْكرٍ ونَكیرٍ....... 435
خُمُصُ الْبُطُونِ، ذُبُلُ الشِّفَاهِ، قَدْ هَیَّجَتِ الْعِبَادَةُ وُجُوهَهُمْ وَأَخْلَقَ سَهْرُ اللَّیَالِی...................... 91
وَاللَّهِ لَوْ عَلِمَ أَبُوذَرٍ مَا فِی قَلْبِ سَلْمَانَ لَقَتَلَهُ وَلَقَدْ آخَی رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله ............................... 42
امام باقر علیه السلام
أَلْمُسْلِمُ مَنْ سَلَمَ الْمُسْلِمُونَ مِنْ لِسَانِهِ وَیدِهِ....................................................................... 371
أَمَا أَنَا یَا جَابِرَُ فَإِنْ جَعَلَنِی اللهُ شَیْخاً أُحِبُ الشَّیْخُوخَةَ وَإِنْ جَعَلنِی شَابّاً أُحِبَّ الشَّیْبُوبَةَ... 275
إِنَّ الأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْیَ عَنِ الْمُنكَرِ سَبِیلُ الأَنْبِیَاءِ وَمِنْهَاجُ الصَّالِحِینَ فَرِیضَةٌ عَظِیمَةٌ بِهَا... 232
إِنَّمَا شِیعَةُ عَلِیُّ علیه السلام الشَّاحِبُونَ النَّاحِلُونَ الذَّابِلُونَ ذَابِلَةٌ شِفَاهُهُمْ خَمِیصَةٌ بُطُونُهُمْ مُتَغَیِّرَةٌ أَلْوَانُهُمْ... 44
إِیَّاكمْ وَالتَّفَكُرَ فِی اللهِ وَلَكِنْ إِذَا أَرَدْتُمْ أَنْ تَنْظُرُوا إِلَی عَظَمَتِهِ فَانْظُرُوا إِلَی عَظِیمِ خَلْقِه..... 317
وَمَا عُبِِدَ اللهُ بِشَیْءٍ أَحَبَّ إِلیَ اللهِ مِنْ إِدْخَالِ السُّرُِورِ عَلَی الْمُؤْمِنِ................................. 352
یَا جَابِرُ أَیَكْتَفِی مَنِ انْتَحَلَ التَّشَیُّعَ أَنْ یَقُولَ بِحُبِّنَا أَهْلَ الْبَیْتِ فَوَاللهِ مَا شِیعَتُنَا إِلاَّ مَنِ اتَّقَی اللهَ... 121
یَا جَابِرُ لاَ تَذْهَبَنَّ بِكَ الْمَذَاهِبُ حَسْبُ الرَّجُلِ أَنْ یَقُولَ، أُحِبَّ عَلِیّاً وَأَتَوَلاَّهُ ثُمَّ............. 122
یَا جَابُِر، وَاللهِ مَا یُتَقَرَّبُ إِلَی اللهِ تَبَارَك وَتَعَالَی إِلاَّ بِالطَّاعَةِ وَمَا مَعَنَا بَرَاءَةٌ مِنَ النَّارِ....... 125
امام صادق علیه السلام
أُطْلُبْهُمْ فِی أَطْرَافِ الأَرْضِ. أُولَئِك الْخَشِنُ عَیْشُهُمُ الْمُنْتَقِلَةُ دَارُهُمُ. أَلَّذِینَ إِنْ شَهِدُوا......... 61
أَلْعِلْمُ نُورٌ یَقذِفُهُ اللَّهُ فِی قَلْبِ مَنْ یشَاءُ............................................................................. 173
أَلْكِذْبُ مَذْمُومٌ إِلاَّ فِی أّمْرَینِ دَفْعِ شَرِّ الظَّلَمَةِ وَإِصْلاَحِ ذَاتِ الْبَیْنِ................................... 205
اللهُ رَازِقُنَا وَإِیَّاكمْ............................................................................................................... 226
أَلْمُؤْمِنُ أَعْظَمُ حُرْمَةً مِنَ الْكعْبَةِ........................................................................................... 28
أَمَا لَوْ كَمُلَتِ الْعِدَّةُ الْمَوْصُوفَةُ ثَلاَثَمِأَئَةٍ وَبِضْعَةً عَشَرَ كانَ الَّذِی تُرِیدُونَ............................... 54
إِمْتَحِنُوا شِیعَتَنَا عِنْدَ مَوَاقِیتِ الصَّلَوَاتِ كَیْفَ مُحَافَظَتُهُمْ عَلَیْهَا... كَیْفَ مُوَاسَاتُهُمْ لإِخْوَانِهِمْ فِیهَا 38
إِنَّ أَصْحَابَ جَعْفَرٍ مِنْكُمْ لَقَلِیلٌ، إِنَّمَا أَصْحَابُ جَعْفَرٍ مَنِ اشْتَدَّ وَرَعُهُ وَعَمِلَ لِخَالِقِهِ............ 66
إِنَّ الْقُرْآنَ نَزَلَ بِالْحُزْنِ فَاقْرَءَوهُ بِالْحُزْنِ............................................................................. 409
إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ خَلَقَ السَّعَادَةَ والشَّقَاوَةَ قَبْلَ أَنْ یَخْلُقَ خَلْقَهُ قَبْلَ أَنْ یَخْلُقَ خَلْقَهُ............ 56
إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ لَمْ یَبْعَثْ نَبِیّاً إِلاَّ بِصِدْقِ الْحَدِیثِ وَأَدَاءِ الأَمَانَةِ إِلَی البَرِّ وَاْلفَاجِرِ........... 208
إِنَّ رَسُولَ اللهِ صلی الله علیه و آله صَلَّی بِالنَّاسِ الصُّبْحَ فَنَظَرَ إِلَی شَابٍّ فِی الْمَسْجِدِ وَهُوَ یخْفِقُ وَیهْوِی..... 328
إِنَّ رَسوُلَ اللهِ صلی الله علیه و آله كَانَ لاَ یسْأَلُهُ أَحَدٌ مِنَ الدُّنْیَا شَیْئاً إِلاَّ أَعْطَاهُ......................................... 226
إِنَّ قَلیلَ الْعَمَلِ مَعَ التَّقْوَی خَیْرٌ مِنْ كثِیرِ الْعَمَلِ بِلاَ تَقْویً................................................. 183
أَنَا خَیرُ شَرِیكٍ مَنْ أَشْرَك مَعِیَ غَیْرِی فِی عَمَلِهِ لَمْ أَقْبِلْهُ إلاَّ مَا كانَ خَالِصاً.................. 182
إِنَّمَا شِیعَتُنَا یُعْرَفُونَ بِعِبَادَتِهِمْ وَشَعْثِهِمْ، قَدْ قَرَحَتِ الْعِبَادَةُ مِنْهُمُ الآنَافَ وَدَثَرَتِ الْجِبَاهَ وَالْمَسَاجِدَ 89
أُولَئِك الْخَفِیضُ عَیْشُهُم الْمُنْتَقِلَةُ دِیَارُهُمْ الَّذِینَ إِذَا شَهِدُوا لَمْ یُعْرَفُوا وَإِذَا غَابُوا لَمْ یُفْتَقَدُوا... 397
شِیعَتُنَا أَهْلُ الْوَرَعَ وَالإِجْتِهَادِ وَأَهْلُ الْوَفَاءِ وَالأَمَانَةِ وَأَهْلُ الزُّهْدِ وَالْعِبَادَةِ. أَصْحَابُ............ 67
صَلاَةُ الَّلیْلِ تُبَیِّضُ الْوَجْهَ وَصَلاَةُ اللَّیْلِ تُطَیِّبُ الِّریحَ وَصَلاَةُ الَّلیْلِ تَجْلِبُ الرِّزْقَ................ 377
عَجِبْتُ لِلْمُؤْمِنِ إِنَّ اللهَ لاَ یقْضِی لَهُ بِقَضَاءٍ إِلاَّ كَانَ خَیراً لَهُ إِنْ أَغْنَاهُ كَانَ خَیرْاً لَهُ........... 273
فِیهِمُ التَّمْیِیزُ وَفِیهِمُ التَّمْحِیصُ وَفِیهِمُ التَّبْدیلُ یَأْتِی عَلَیْهِمْ سِنُونَ تُفْنِیهِمْ وَسُیُوفٌ تَقْتُلُهُمْ....... 57
قَالَ اللَّهُ تَبَارَك وَتَعَالَی، مَا تَرَدَّدْتُ فِی شَیْءٍ أَنَا فَاعِلُهُ كتَرَدُّدِی عَلَی الْمُؤْمِنِلأَنِّی............... 29
كیْفَ مَنْ خَلَّفْتَ مِنْ إخْوانِك؟... كیْفَ عِیادَةُ أَغْنِیائِهِمْ لِفُقَرائِهِمْ؟... فَكیْفَ مُواصَلَةُ............ 87
لاَ تَغْتَرُّوا بِصَلاَتِهِمْ وَلاَ بِصِیَامِهِمْ فَإنَّ الرَّجُلَ رُبَّمَا لَهِجَ بِِالصَّلَوةِ وَالصَّوْمِ حَتَّی لَوْ تَرَكَهُ..... 208
لا یَقْدِرُ الْخَلائِقُ عَلَی كُنْهِ صِفَةِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ فَكَمَا لا یَقْدِرُ عَلَی كُنْهِ صِفَةِ اللَّهِ................ 28
لَیْسَ الأَمْرُ كمَا ذَكَرْتَ وَمَا أعْرِفُكَ فَقِیراً... خَبِّرْنِی لَوْ أُعْطِیتَ بِالْبَرَاءَةِ مِنَّا مِائَةَ دِینَارٍ........ 25
لَیْسَ مِنْ شِیعَتِنَا مَنْ یَكُونُ فِی مِصْرٍ یَكُونُ فِیهِ آلاَفٌ وَیَكُونُ فِی الْمِصْرِ أَوْرَعُ مِنْهُ............. 53
مَعَ طُلُوعِ الْفَجْر إِنَّ اللهَ تَعَالَی یَقُولُ؛ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كَانَ مَشْهُوداً ... .............................. 418
مَعَاشِرَ الشِّیعَةِ كُونُوا لَنَا زَیْناً وَلاَ تَكُونُوا عَلَیْنَا شَیْناً. قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً، إِحْفَظُوا أَلْسِنَتَكُمْ... 48
نِعْمَ الشَّیْءُ الْهَدِیَّةُ أَمَامَ الْحَاجَةِ وَقَالَ، تَهَادَوْا تَحَابُّوا فَإِنَّ الْهَدِیَّةَ تَذْهَبُ بِالضَّغَائِنِ............. 429
وَلَكِنْ شِیعَتُنَا مَنْ لاَ یَعْدُو صَوْتُهُ سَمْعَهُوَلاَ شَحْنَاؤُهُ بَدَنَهُ وَلاَ یَمْدَحُ بِنَا غَالِیاً وَلاَ یُخَاصِمُ.... 55
یَا جَعْفَرُ یَا بُنَیَّ إِنَّ اللهَ إِذَا أَحَبَّ عَبْداً أَدْخَلَهُ الْجَنَّةَ وَرَضِی عَنْهُ بِالْیَسِیر.......................... 228
یَا سَدِیرُ، لاَ تَزَالُ شِیعَتُنَا مَرْعِیِّینَ مَحْفُوظِینَ مَسْتُورِینَ مَعْصُومِینَ مَا أَحْسَنُوا النَّظَرَ............ 52
امام كاظم علیه السلام
سَأَلَ رَجُلٌ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله مَا حَقُّ الْوَالِدِ عَلَی وَلَدِهِ؟ قَالَ لَا یُسَمِّیهِ بِإِسْمِهِ وَلاَ یَمْشِی....... 246
إِذَا اسْتَعْجَلَ الْعَبْدُ فِی صَلاَتِهِ یَقُِولُ اللهُ سَبْحَانَهُ واسْتَعْجَلَ عَبْدِی أَیَرَاهُ یظُنُّ أَنَّ حَوَائِجَهُ بِیَدِ غَیْرِی 420
أَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ اللَّهُمَّ إِنَّ رَسُولِكَ الصَّادِقَ الْمُصَدَّقَ صَلَوَاتُكَ عَلَیْهِ وَءَالِهِ... 29
امام رضا علیه السلام
أَئْذَنْ لَهُمْ لِیَدْخُلُوا.............................................................................................................. 115
أَنَا مَشْغُولٌ فَاصْرِفْهُمْ......................................................................................................... 113
فَأَمَّا أَنْتُمْ إِذَا قُلْتُمْ إِنَّكمْ شِیعَتُهُ وَأَنْتُمْ فِی أَكْثَرِ أَعْمَالِكُمْ لَهُ مُخَالِفُونَ مُقَصِرُونَ.................. 117
فَمَرْحَباً بِكُمْ یَا إِخْوَانِی وَأَهْلَ وُدِّی، إِرتَفِعُوا إِرْتَفِعُوا. فَمَا زَالَ یَرْفَعُهُمْ حَتَّی أَلْصَقَهُمْ بِنَفْسِهِ... 118
مَا اقْتَدَیْتُ إِلاَّ بِرَبِّی عَزَّ وَجَلَّ فِیكمْ وَبِرَسُولِ اللهِ وَبِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَمَنْ بَعْدَهُ.................... 116
امام حسن عسكری علیه السلام
جُعِلَتِ الْخَبَائِثُ فی بَیتٍ وَجُعِلَ مِفْتَاحُهُ اْلكذِبُ.............................................................. 214
حضرت عیسی علیه السلام
وَاعْلَمُوا أَنَّ أَصْلَ كلًِّ خَطِیئَةٍ حُبُّ الدُّنْیَا وَرُبَّ شَهْوَةٍ أوْرَثَتْ أهْلَهَا خُزْناً طَوِیلاً............... 394
پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله ............ 15، 27، 28، 29، 31، 32، 36، 39، 41، 42، 47، 73، 76، 77، 87، 89، 101، 103، 104، 105، 106، 108، 109، 110، 111، 115، 116، 118، 122، 123، 136، 137، 146، 164، 166، 178، 190، 222، 223، 225، 226، 227، 242، 246، 247، 252، 253، 276، 296، 316، 327، 328، 329، 331، 334، 335، 337، 338، 340، 351، 376، 378، 397، 403، 415، 418، 419، 433
امام علی علیه السلام 17، 37، 41، 43، 44، 45، 46، 47، 48، 68، 69، 70، 71، 72، 74، 75، 76، 77، 79، 81، 83، 84، 92، 93، 94، 96، 98، 99، 104، 105، 106، 111، 112، 113، 114، 116، 117، 118، 119، 121، 122، 123، 124، 127، 128، 129، 130، 131، 132، 136، 137، 139، 141، 142، 143، 144، 145، 146، 147، 150، 151، 155، 156، 157، 158، 159، 163، 164، 165، 172، 178، 179، 181، 183، 185، 189، 207، 215، 221، 225، 228، 230، 235، 248، 251، 252، 253، 255، 256، 257، 261، 262، 265، 276، 283، 284، 285، 295، 298، 299، 301، 303، 304، 305، 307، 308، 313، 316، 327، 329، 330، 333، 334، 339، 341، 351، 359، 362، 363، 373، 375، 380، 388، 391، 396، 398، 399، 400، 401، 402، 403، 404، 407، 408، 409، 410، 415، 416، 418، 423، 425، 426،
427، 431، 441، 445، 446، 450، 451، 452، 455
فاطمه زهرا علیهاالسلام ......... 104، 296، 301، 304، 305، 316، 339
امام حسن علیه السلام ... 116، 117، 316، 339، 449
امام حسین علیه السلام .......... 116، 117، 339، 348، 361، 362، 414
امام سجاد علیه السلام ............. 42، 88، 89، 91، 92، 127، 156، 300، 435، 449
امام باقر علیه السلام ............ 39، 43، 54، 121، 122، 123، 124، 125، 127، 141، 142، 232، 275، 317، 371، 448
امام صادق علیه السلام .................................. 25، 26، 27، 28، 29، 38، 39، 42، 48، 49، 51، 52، 53، 54، 55، 56، 58، 59، 60، 62، 63، 66، 67، 68، 87، 88، 121، 141، 142، 173، 182، 183، 184، 205، 207، 208، 226، 227، 228، 273، 377، 397، 409، 417، 429، 448، 449
امام كاظم علیه السلام ................................... 31، 246
امام رضا علیه السلام .............. 113، 114، 115، 116، 117، 118، 119، 120، 153، 323، 345، 346، 419
امام حسن عسكری علیه السلام ............... 104، 109، 118، 214
امام زمان عجل الله تعالی فرج الشرف ....................... 55، 99، 100، 323، 330، 333، 334، 355، 360
آدم علیه السلام .............................................. 52، 178
ابراهیم علیه السلام ..................................... 254، 425
ایوب علیه السلام ................................................. 272
خضر علیه السلام ................................................. 399
زكریا علیه السلام ............................................ 89، 90
عیسی علیه السلام ..................... 41، 203، 394، 430
موسی علیه السلام .............. 42، 73، 300، 352، 399
یحیی علیه السلام ..................................... 89، 90، 91
یوسف علیه السلام ............................................... 456
آرام، احمد............................................. 429
آلبویه...................................................... 40
ابنابیالحدید........... 142، 143، 223، 401
ابنابیجمهور احسائی............................ 74
ابناثیر.................................................... 402
ابنبابویه قمی، محمدبنعلی (شیخ صدوق).. 41، 44، 48، 67، 91، 141، 302، 377
ابنسینا، حسینبنعبدالله............ 217، 322
ابنشهرآشوب....................................... 403
ابنفهد حلی.......................................... 420
ابوبصیر.......................................... 67، 227
ابوبكر............................................... 76، 77
ابوحمزة ثمالی............ 29، 141، 143، 435
ابودردا......................................... 301، 302
ابوذر غفاری..................... 42، 47، 54، 71، 104، 116، 117، 376
ابومسلم خراسانی................................... 39
ابیصباح كنانی........................................ 66
احنفبنقیس............. 92، 93، 94، 98، 99
ارسطو.......................................... 229، 230
اسحاقبنجعفر........................................ 31
اسحاقبنعمار....................................... 417
اصبغبننُباته..................................... 47، 48
الهی قمشهای..................... 324، 345، 346
انصاری، شیخمرتضی................. 404، 405
اویس قرنی........................................... 419
برادران حکیمی..................................... 429
بروجردی، سیدمحمدحسین........ 83، 404
بِكاله (طایفه)........................................... 68
بكالی، نوفبنعبدالله....... 17، 68، 69، 70، 127، 128، 130، 132، 136، 139، 141، 142، 143، 144، 145، 146، 155، 251، 252، 299، 374، 401، 408، 452
بنیاسرائیل........................... 90، 309، 428
بنیامیه..................................................... 39
بنیعباس.......................................... 39، 55
بهجت، محمدتقی....................... 296، 302
تبریزی، میرزاجوادآقا....... 255، 383، 446
جابربنعبدالله انصاری......... 41، 54، 121، 122، 123، 124، 125، 275
جبرئیل علیه السلام ....................................... 90، 338
جندببنزهیر............................. 143، 145
جنگ جمل.............................................. 92
جنگ خندق.......................................... 178
حاجمؤمن.............................................. 333
حافظ شیرازی، شمسالدین محمد.... 168، 170
حر عاملی، محمدبنحسنبنعلی 205، 339
حمرانبناعین......................................... 88
حِمْیَر (قبیله)............................................ 68
حنانبنسدیر......................................... 127
خامنهای، سیدعلی.............. 16، 179، 180، 405، 447
خمینی، حاجآقا مصطفی...................... 302
خواجهربیعِ........................................... 142
دیالمه....................................................... 40
دیلمی، حسن........... 296، 320، 433، 451
ربیعبنخثیم....................... 142، 143، 145
زبیربنعوام.............................................. 92
سبحانی، کریم......................................... 17
سَدِیر صَیْرَفی................................... 51، 52
سعدی شیرازی..................................... 240
سلمان فارسی................... 42، 47، 54، 71، 104، 116، 117، 255، 305، 329، 376، 413
سلیمانبنمهران....................................... 48
سویدبنغفله......................................... 402
سید رضی، محمدبنحسین.................. 252
سیدبنطاووس...................................... 178
شریحبنیزید......................................... 142
شریفالعلمای مازندرانی...................... 405
شیخعباس تهرانی................................. 383
صدرالمتألهین شیرازی (ملاصدرا)...... 300
صفویه..................................................... 40
ضِرار...................................................... 403
طباطبایی، سیدمحمدحسین.......... 83، 266
طبرسی، علیبنحسن........................... 273
طبرسی، فضلبنحسن............................ 33
طلحهبنعبدالله........................................ 92
عاملی، زینالدّین علیبناحمد (شهید ثانی).......................................................... 275
عایشه...................................................... 92
عباسبنعبدالمطلب................................ 39
عباسبنعلی علیه السلام ....................................... 72
عبداللهبنابیرافع................................... 401
عثمانبنعفان........................................... 77
عجلان................................................... 226
عروسی حویزی، علیبنجمعه............ 418
عضدالدولة دیلمی................................... 40
عماربنیاسر.......................... 71، 116، 117
عمربنخطاب................................... 76، 77
عمروبنعبدود............................. 178، 179
فرعون................................................... 243
فروید........................ 238، 239، 368، 370
فضه............................................. 402، 403
فهری، سیداحمد................................... 290
قارون.................................. 244، 352، 355
قریش.................................................... 178
قمی، شیخ عباس............... 185، 435، 439
کلینی، محمدبنیعقوب.... 123، 125، 183، 208، 226، 227، 232، 317، 328، 352، 371، 409، 452، 453
کمیلبنزیاد................................. 185، 305
كاشی..................................................... 326
كانت، ایمانوئل................ 194، 195، 197، 198، 203، 204، 216
كراجكی، محمدبنعلی............... 141، 143
مالك اشتر............................................. 228
مأمون (خلیفة عباسی)................ 113، 114
مجلسی، محمدباقر.......... 25، 28، 31، 38، 42، 46، 52، 61، 67، 73، 77، 87، 91، 98، 104، 133، 136، 143، 158، 168، 181، 182، 190، 214، 228، 246، 276، 281، 316، 329، 339، 351، 380، 382، 394، 429، 449
محمدبنابیبكر.................... 71، 116، 117
محمدبنحنفیه......................................... 92
محمدبنعجلان....................................... 87
مصباح یزدی، محمدتقی.... 17، 192، 216
مطهری، مرتضی................................... 191
معاویهبنابوسفیان................................. 403
معصومه علیهاالسلام ........................ 153، 247، 404
مفضلبنعُمر......................................... 183
مفید، محمدبنمحمدبننعمان (شیخ مفید).......................................................... 449
مقدادبنعمرو............. 71، 104، 116، 117
موسوی خمینی، روحالله.. 290، 302، 405
نجفی، محمدحسن (صاحب جواهر). 404
نخودكی اصفهانی، شیخحسنعلی 419، 420
نوری، میرزاحسین(محدث نوری)...... 29، 205، 448
نیچه، فردریك................... 237، 238، 240
هارون...................................................... 42
هارونبنعنتره....................................... 401
همامبنعبادة..................... 141، 142، 143، 145، 146، 155
یحییبنامطویل........................... 141، 143
یزدی، شیخغلامرضا................... 170، 304
ارشاد القلوب الی الصواب........ 296، 320، 433، 451
اقبال الاعمال......................................... 178
الارشاد................................................... 449
الامالی (شیخ صدوق)............. 41، 48، 91، 141، 302
التفسیر................................ 104، 109، 118
الحیاة..................................................... 429
الخصال.................................................... 44
الکامل فی التاریخ.................................. 402
الكافی........................ 27، 123، 183، 208، 226، 227، 317، 328، 352، 371، 409، 452
المیزان فی تفسیر القرآن....................... 266
انجیل..................................................... 384
بحار الانوار...................... 25، 27، 28، 31، 37، 38، 42، 46، 52، 61، 67، 69، 73، 77، 87، 91، 98، 104، 129، 133، 141، 143، 158، 168، 181، 190، 214، 228، 246، 256، 276، 299، 316، 329، 339، 351، 374، 380، 391، 394، 408، 429، 449
تفسیر نور الثقلین.................................. 418
تورات............................................ 59، 384
ثواب الاعمال و عقاب الاعمال............ 377
راه رویش................................................ 19
زینهار از تكبر....................................... 248
شرح نهج البلاغه............... 142، 223، 401
صفات الشیعة.......................................... 67
طلب و اراده.......................................... 290
عدة الداعی و نجاح الساعی................ 420
عوالی اللآلی............................................ 74
فلسفة اخلاق........................................ 192
كنز الفوائد................................... 141، 143
مستدرک الوسائل................. 29، 205، 448
مسکن الفؤاد عند فقد الأحبة والأولاد. 275
مشکاة الانوار فی غرر الاخبار...... 33، 273
مصباح الشریعه..................................... 173
مفاتیح الجنان.... 79، 185، 414، 435، 439
مناقب آل ابیطالب............................... 403
نقد و بررسی مکاتب اخلاقی.............. 216
نهج البلاغه............. 141، 142، 145، 146، 228، 248، 251، 252، 299، 307، 309، 366، 374، 391، 399، 401، 403، 408، 409، 431، 445، 452، 455، 456
وسائل الشیعة.............................. 205، 339
آمریكا.................................................... 103
اروپا............................................. 186، 189
ایران............................ 40، 147، 369، 405
بروجرد.................................................. 404
بصره........................................................ 92
تهران.................................. 187، 345، 404
جبانه................................................. 46، 47
حوزة علمیة قم..................................... 404
خراسان.................................................... 39
ژاپن....................................................... 147
شام........................................................... 68
شیراز..................................................... 333
قلعه خیبر................................................. 41
قم ............................... 83، 223، 404، 412
کعبه................................................ 28، 136
كربلا........................................................ 39
كوفه............................ 66، 144، 401، 402
مازندران................................................ 405
مدرسة اصفهان...................................... 326
مدرسة حجتیه............................. 324، 383
مدرسة فیضیه........................................ 412
مدینه.............................................. 66، 402
مسجد كوفه.......................................... 144
مسجدالنبی............................................ 222
مشهد.................................. 142، 345، 419
نجف..................................................... 405
هیمالیا.................................................... 318
یونان............................................ 229، 230