بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم
الْحَمْدُ للهِ رَبِّ العَالَمِین وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ و آلِهِ الطَّاهِرِین
أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً
تقدیم به روح ملکوتی امام راحل رضواناللهعلیه و همه شهدای والامقام اسلام صلواتی اهدا میکنیم. قبل از هر چیز، از همتی که عزیزان برای تشکیل این همایش به خرج دادند، عزیزانی که وقت عزیزشان را صرف کردند، چه در نوشتن مقاله و چه در حضور در جلسه و آمادگی برای بحث، صمیمانه تشکر میکنم و خیلی خوشحالم از اینکه شرایط حوزه به حدی از رشد رسیده که میتوانند چنین همایشهایی با کیفیت نسبتا مطلوب برگزار کنند و نویسندگان، گویندگان و اساتید حوزه و دانشگاه با جدیت در آن مشارکت داشته باشند. انشاءالله این همایش طلیعه حرکت بسیار مبارکی است که در شأن اسلام و جمهوری اسلامی خواهد بود.
موضوع همایش همانگونه که همه آقایان و خواهران محترم اطلاع دارند، مسأله «تربیت ارزشها» است. ما طبق معمول روی تکتک واژههایی که در عنوان بحث بهکار رفته، تکیه میکنیم و اینها را کمی توضیح میدهیم که لااقل خودمان بهتر بفهمیم چه داریم میگوییم و چه باید بگوییم؛ ]با این کار[ صورتمسأله را توضیح میدهیم و زمینه را باز میگذاریم برای اینکه خود عزیزان تلاش کنند و جواب مسأله را خودشان پیدا کنند.
دو واژه کلیدی در این تیتر هست؛ یکی «تربیت»، و دیگری «ارزشها». «تربیت» مفهوم عامی است که حتی در مورد گیاهان هم بهکار برده میشود؛ تربیت یك گیاه یا یك درخت. اما در اینجا معنای خاصی مراد است که ویژگیهایی در آن اخذ میشود. باغبان درختی را تربیت میکند، اما درخت از خودش فعالیتی ندارد. موجودی است که استعدادهایی در آن شناخته شده، باید وسایلی مثل هوا، کود، نور و آب، از خارج فراهم کرد و شرایط را مساعد ساخت تا اینکه خود به خود آن استعدادهایی که در درخت است شکوفا شود. این میشود تربیت درخت، اما تربیت درباره انسان یک قید اضافی دارد. ممکن است در بعضی مراحل تربیت، مانند تربیت نوزادان یا کودکان چنین باشد، یعنی همه زمینههای تربیت و شرایط رشد را دیگران فراهم کنند، اما اصل تربیت که درباره مخاطبین مکلف، بالغ و عاقل است، قید خاصی دارد و آن این است که زمینهای برای انتخاب صحیح فراهم شود. مایههایی در انسان هست که این مایهها میتواند تقویت شود، رشد کند و به سمت و سویی که به طرف کمال او منتهی شود جهتداده شود. ولی بالاخره خود اوست که باید انتخاب کند، اراده کند و کار را انجام بدهد. کار رشد برای خود فرد است. مربی فقط زمینههای کمکی را فراهم میکند و به عبارتی جنبه کاتالیزور را دارد. مربی شرایطی فراهم میکند که آن سرعتی که لازم است، در فرد پدید بیاید؛ آن عواملی که خفته است، بیدار بشود؛ انگیزهها تقویت بشود و خود شخص حرکت اختیاری را شروع کند و به کمال اختیاری برسد. این عوامل به مراتب مختلف مؤثر است، از تربیت بدنی شروع میشود تا تربیتهای اخلاقی و عرفانی در سطح خیلی بالا. خب این راجع به کلمه تربیت، که بالاخره آنچه مهم است روی آن تکیه کنیم این است که مربی باید شرایط انتخاب را برای طرف فراهم کند؛ کاری کند که اراده او به سمت و سوی صحیحی سوق داده بشود، اما هیچ وقت نمیتواند به جای او تصمیم بگیرد، اراده کند، به خلاف مربی درخت یا مثلا سایر حیوانات.
کلید واژه دوم ارزشهاست. ارزش از مفاهیمی است که عرض عریضی دارد و مصادیقش از لحاظ عموم و خصوص در کاربردهایش بسیار متفاوت است. بعضیها ارزش را در اخلاق مطرح میکنند. بعضیها ارزشها را مفهومی وسیعتر از اخلاق در نظر میگیرند؛ البته از معنای لغویاش پیداست که خیلی وسیعتر است، ما ارزش اقتصادی هم داریم. اما همان ارزشی که در رفتار اختیاری و خصلتهای انسانی مطرح میشود شامل چه مواردی میشود؟ بعضی آن قدر دایره ارزش را تنگ گرفتهاند که عملا در بحثهایشان ارزش منحصر به اخلاق مذهبی شده و بعضی آن چنان در طرف دیگر، مفهوم ارزشها را محدود کردهاند که میرسد به آداب عرفی؛ ارزشهایی که هر جامعهای برای خودش و یا حتی هر فردی میتواند برای خودش تعیین بکند. خیلی تفاوت است بین اینها. بعضی هم ارزش را با ارزشهای اخلاقی مساوی دانستهاند. به هرحال شاید شایعترین بحث در میان کسانی که در زمینه تربیت ارزشها بحث کردهاند، تقریبا آن معنایی باشد که ما در فرهنگ خودمان به نام آداب و ادب تلقی میکنیم. بزرگان فرزندانشان را پیش مؤدِب میفرستادند که او را ادب کند؛ یعنی رفتار خاصی را در آنها نهادینه کند، طوری زمینههایی را فراهم کند که عادت کنند به کارهایی. این را تربیت ارزشی میگفتند. ولی از لحاظ ریشه بحث هیچ مانعی ندارد که تربیت به بحثهای اخلاقی هم گسترش داده بشود. بالاخره آنها هم عادتهایی است که با انتخاب رفتار صحیح پیدا میشود و هم شامل اخلاق مذهبی میشود و هم اخلاق لائیک. بستگی دارد به اینکه در فلسفه اخلاق ریشه ارزشهای اخلاقی را چه بدانیم؛ همه حضار توجه دارند که عملا فیلسوفانی که در این زمینهها بحث کردهاند رویکردهایشان بسیار متفاوت است. بعضیها روحیهای عملگرا و پراگماتیستی دارند و وقتی صحبت از ارزش میشود میگویند آن چیزی است که مورد استفاده عملی است و کاری به اینکه ریشهاش چیست و از کجا آمده، نداریم؛ ارزش این است که آدم راست بگوید، درست بگوید و در رفتار خیانت نکند. حالا چرا؟ میگویند ما کاری نداریم؛ رفتار خوب، مؤثر و مفید برای جامعه است. ولی حاضر نیستند در مسائل بنیادی اخلاق و فلسفه اخلاق، مکتب خاصی را اتخاذ کنند و ریشهیابی کنند که این ارزشها از کجا پیدا شده و چرا باید به اینها پایبند بود.
از طرف دیگر نظر کسانی که گرایشهای پوزیتویستی دارند، بیشباهت به همین گرایشهای پراگماتیستی نیست. میگویند ارزشها متفاوت و نسبی است. هر جامعهای برای خودش ارزشهایی قائل است. این ارزشها قابل تحول است و در زمانی چیزی ارزش است و در زمان دیگر تغییر میکند. ارزشها نسبی هستند و باید آنها را از جامعه گرفت. هر چه جامعه ارزش میداند، میپسندد و خوشش میآید ارزش میشود و آنچه جامعه رد میکند، میشود ضد ارزش. حتى گاهی ارزش و ضد اررزش صد در صد تفاوت میکند؛ چیزی امروز ارزش است و فردا ضد ارزش میشود.
این هم یک نوع گرایش است، ولی کسانی میگویند ما ارزشهای ثابتی داریم که ریشههایی فراتر از قراردادها و پسند اجتماعات دارند. حالا بعضی اینها را به یک معنا فطری میدانند و بعضی، عقلانی میدانند و با استدلال عقلی اثبات میکنند، بعضیها نوعی گرایش عرفانی دارند و میگویند این حقایق اخلاقی شهودی است و ارزشها را باید درک و وجدان کرد و چیزهایی از این قبیل. و بالاخره کسانی نیز معتقدند که ارزشها باید از دین گرفته بشود. دین هم تعبد است و از ناحیه خدا. خدا میگوید این کار را باید کرد باید بگوییم چشم، چرا هم ندارد. این هم نوعی گرایش است که بیشتر در قرون وسطی مطرح بوده است. در عالم اسلام هم، اشاعره به این گرایش نزدیکترند، که حسن و قبح را شرعی میدانند. به هر حال درباره واژه ارزشها این مطالب را میشود مطرح و بحث کرد، اما الان ما دنبال چه هستیم و در این همایش درباره چه میخواهیم بحث کنیم؟ اگر بخواهیم بحث کاملی مطرح کنیم طبعا در حوصله یک جلسه و دو جلسه نیست. شاید باید کتاب مفصلی در اینباره نوشته شود، باید بحثها را از مقدماتش شروع کرد و هم به مکاتب فلسفه اخلاق، مکاتب اخلاقی و مکاتب تربیتی اشاره کرد و هم به بحثهای ادبیات ارزش و تحولاتی که در قرنها و عصرهای مختلف در این واژهها پیدا شده است. و سپس نسبتی بین اینها سنجید و یکی را انتخاب کرد که مثلا ما از مکاتب فلسفه اخلاق روی این مکتب تکیه میکنیم؛ ادبیاتمان تابع فلان مکتب و فلان جریان فکری است. منظورمان از تربیت، تربیت در چه حدی است و با چه وسایل و ابزارهایی صورت میگیرد و نهایتا هدفمان از تربیت ارزشها چیست؟ دنبال چه میگردیم؟ خب این یک کار گسترده آکادمیک میخواهد. بسیار کار مقدسی است و کسی که برای خدا این کار را شروع کند، هر جملهای که بنویسد، ثواب خواهد داشت. مثل سایر رشتههای علمی که مقدمه تحول فرهنگی و الهی در جامعه هستند، چه در جهت تبیین و چه در جهت رفع شبهات و دفع افکار انحرافی و مخرب. اما فکر میکنم آنچه ما به خاطر اسلامیت،تشیع، انقلابی بودنمان و به خاطر ویژگیهایی که جامعه ما دارد و شرایط زندگی ما و از جمله شرایطی که این همایش دارد، بیشتر دنبال آن هستیم این است که اولا موضعمان را در مقابل این مکاتب باید مشخص کنیم که آیا ما میخواهیم تاریخچه افکار ارزشی را بررسی کنیم؛ بگوییم بعضی این طور گفتهاند، بعضی آن طور گفتهاند و شما هر کدام را میخواهید انتخاب کنید؟ آیا میخواهیم فقط توصیفی ارائه دهیم از بحثهایی که در این زمینه انجام گرفته یا در دنیا و در محافل علمی و دانشگاهی وجود دارد؟! یا اینکه میخواهیم گرایش خاص، رویکرد خاص و یا مکتب خاصی را مشخصا تأیید و تثبیت کنیم و برای آن استدلال کنیم و ترجیح آن را بر سایر مکاتب اثبات کنیم؟ طبعا اگر چنین کاری را بخواهیم بکنیم یعنی همان چیزی که اسلام میپسندد، اما وقتی وارد این بحث هم میشویم، میبینیم باز هم اینگونه نیست که همه مسلمانها و دانشمندان اسلامی یک فکر صددرصد یک پارچهای داشته باشند. کمابیش اختلافات فلسفی که درباره ارزشها و اخلاق مطرح هست در درون جامعه اسلامی و بین اندیشمندان مسلمان هم وجود دارد. از همان وقتی که مکتب اشعری و اعتزال مطرح شد و حتی قبل از آن هم چنین گرایشهایی وجود داشت. تربیت ارزشها هم همین طور که عرض کردم پیشینه زیادی دارد. اصلا خود همین که افراد فرزندشان را به مربی یا مودِّبی میسپردند، همین انتظار را داشتند. میخواستند او را ادب بیاموزد. در متون فارسی، اشعار دیگران، کتابهای اشعار سعدی و دیگران که این تعبیرات به کار میرود همین مراد است، همین تربیت ارزشهاست؛ یعنی فرستادن بچه پیش یک مربی تا اینکه ارزشهای خوب را به او تلقین کند و او را تربیت کند؛ این ارزشها در او نهادینه بشود و خودش بهگونه ای بشود که با این ارزشها زندگی بکند؛ تنها هم که هست و عامل محرک و ناظر خارجی هم نیست، خود به خود اینها را عمل کند و ملکهاش بشود. در این صورت میگفتند او را ادب کرد و به او ادب آموخت. این همان تربیت ارزشهاست. خب طبعا هر روز اینها به صورت علمیتر مطرح میشود هم ابزارها وسیعتر و بهتر میشود هم شکل کار و مبانی علمی گستردهتر میشود تا میرسد به اینکه باید در چند سطح اینها را بررسی کرد. اول اینکه اصلا ارزشها از کجا پیدا میشود؛ ارزش اصلا چیست؟ ارزش چه رابطهای با واقعیت دارد ؟ این ارزشها را چه کسی باید تعیین بکند؟ آیا شخصی، گروهی، کل انسانیت، انبیا، نخبگان، فیلسوفان باید تعیین بکنند؟ یا نه فطرت هر انسانی خود به خود میشناسد؟ همهاش را میشناسد؟ یا اصولش را میشناسد؟ رابطه فطرت با عقل چیست؟ رابطه فطرت با دین چیست؟ رابطه اخلاق با دین چیست؟ همه اینها مباحثی است که در اینکه ما روش خاصی را برای تربیت ارزشها اتخاذ کنیم، تأثیرگذار است. وقتی میگوییم تربیت دینی، دین چیست؟ چه نسبتی با عقل دارد؟ آیا ارزشهایی که دین مطرح میکند چیزی است در کنار ارزشهای اخلاقی یا همان ارزشهاست با رویکرد دیگری؟ تعالی آن ارزشهاست یا نه، تنزل آن ارزشهاست؟ اگر آن ارزشها عقلانی است این تربیت میگوید بدون استدلال عقلی هم بپذیر؟ اینها مسائل بسیار ریشهای است و اگر بخواهد بحث جامعی انجام بگیرد، روی همه اینها باید کار بشود و طبعا با چند علم دیگر از جمله فلسفه اخلاق و روانشناسی ارتباط پیدا میکند؛ البته آن جایی که ارزشهای اجتماعی مطرح میشود با جامعهشناسی هم بیارتباط نخواهد بود.
در ارزشهای اسلامی، اولا ارزشها، منحصر به آداب نیست؛ بلکه شامل اخلاق و همه رفتارهای اختیاری انسان، از جهت ارزشیاش میشود؛ تنها ملکات نیست، تنها آداب عرفی هم نیست، تنها رفتارها هم نیست؛ بلکه کلیه آن چیزهایی که خوب و بد در آن وجود دارد، مشمول ارزش است. این کار خوب بود یا بد؟ این منش، منش خوبی است یا منش غلطی است؟ این خوب و بدهای اخلاقی، حسن و قبحی که در اینجا به کار میبریم، لازمه ارزشگذاری است؛ پس وقتی میگوییم ارزشها همه این مفاهیم را دربرمیگیرد. بر این اساس، ارزشها چگونه تعیین میشوند؟ شاید بشود گفت از یک دید فیلسوفانه ما دو نوع ارزش داریم. ارزش اصیل ذاتی و ارزش ابزاری و رفتاری. وقتی کار خوبی میکنیم یا میگوییم راست گفتن خوب است، اگر میپرسند چرا راستگویی خوب است؟ مثلا این طور استدلال میکنیم که برای آنکه مردم به هم اعتماد کنند و بتوانند از اطلاعات، و تجربیات یکدیگر بهرهمند شوند. بالاخره منافعی برای زندگیشان دارد. بعد میگویند وقتی استفاده کردند چه میشود؟ میگوییم جامعه امنیت دارد، رفاه دارد، آسایش دارد و به کمالات و ایدهآلهای خودش میرسد. [دوباره سؤال میشود که] آخر چه میشود؟ بالاخره یک چیزی را باید به عنوان ارزش نهایی در نظر بگیریم و بگوییم آن خوب است. کار خوب را باید انجام بدهیم تا به آن خوب مطلق برسیم. خوب مطلق دیگر رفتار نخواهد بود؛ چون رفتار جنبه وسیلهای دارد؛ کاری میکنیم برای [رسیدن به] هدفی. اصولا ماهیت کار، ابزاری است. کار انسانی، کار اختیاری آگاهانهای که انسان مختار عاقل انجام میدهد برای این است که نتیجهای بگیرد. پس کار همیشه وسیله است. آن چیزی که انسان میخواهد با این کار به آن برسد، چیست؟ این جاست که کسانی اموری را هدف اصلی قرار میدهند و میگویند رفاه زندگی هدف است. ما همه این تلاشها را میکنیم؛ راست میگوییم، درستکاری میکنیم، به عدالت رفتار میکنیم، و ... برای اینکه زندگی آرام و خوبی داشته باشیم. یعنی هدف در همین زندگی مادی دنیوی در نظر گرفته میشود. برای این گرایش، ارزش اصلی همین بهرههای دنیوی است. برخی فراتر میروند و معتقدند آدمیزاد فقط منحصر به این زندگی هفتاد هشتاد ساله دنیا نیست. انسان بعد [از این دنیا نیز] زندگی خیلی طولانیتری دارد، آن وقت برایش مطرح میشود که با توجه به آن زندگی ما باید چه هدفی داشته باشیم؟ [در این صورت] هدف کمی تعالی پیدا میکند و از رفاه زندگی و منافع و ارزشهای این عالم فراتر میرود و به امور اخروی و ابدی سرایت میکند. بینش و نگاه دیگری نیز هست که میگوید همه آنچه در عالم آخرت و نعمتهای بهشتی است باز آن فطرت کمالجوی ما را سیراب نمیکند. چیزی فراتر میخواهیم، چیزی میخواهیم که اصالتش از میوههای بهشتی، مرغهای بریان و حور و قصور بالاتر باشد. بالاخره میوهها را هم انسان میخورد تا لذت ببرد. پس باز هدف لذت است. این لذت چیزی است مال من. این ارزش مطلقی نیست. چیزی را باید پیدا کرد که خودبهخود ارزش و مطلوبیت مطلق داشته باشد؛ من باشم یا نباشم، کاری بکنم یا نکنم. بالاخره این یک نوع گرایش معرفتی، عرفانی است که فقط در خدای متعال مصداق پیدا میکند. تصور ما این است که اسلام این مراتب را حفظ کرده است. اگر فقط میخواست بگوید ارزش مطلق، قرب به خداست و چیزهای دیگر، هیچ ارزشی ندارد، به قول معروف، علی میماند و حوضش. در عالم، و در کل بشریت، چند نفر پیدا بشوند که چنین همت و بینشی داشته باشند. باید دید چند علی علیهالسلام پیدا میشود که بگوید ما عبدتک خوفا من نارک ولا طمعا فی جنتک؛[1] البته این را نفی نکرده، اما این را آموزهای عمومی برای همه قرار نداده که شما همه باید این طور بشوید والا هیچ. بر خلاف گرایشی که کمابیش در دیدگاه کانتی وجود دارد که ارزشهای اخلاقی، یا صفر یا صد است. اگر همهاش بود ارزش است، اگر نبود هیچ [ارزشی ندارد]؛ حتی اگر انگیزههای عاطفی در کار اخلاقی مؤثر باشد ارزش ندارد. به حسب آنچه از عبارات کانت نقل شده کار ارزشی آن است که فقط به خاطر خوب بودن عقلانیاش انجام بگیرد؛ حتی امید به پاداشهای اخروی هم با ارزشی که کانت برای اخلاق در نظر میگیرد، منافات دارد. به هر حال، اسلام واقعگراتر از اینگونه گرایشهاست. اسلام همانگونه که وجود، علم و قدرت اصیل را منحصر به خدا میداند، ارزش اصیل ـ یا به عبارتی، کمال اصیل ـ را نیز مخصوص خدا میداند، دیگران میتوانند تقرب به او پیدا کنند. همه ارزشهایی که برای دیگران مطرح میشود این است که چه کنیم تقرب به او پیدا کنیم؟ به او نزدیکتر بشویم؟ چه باید کرد که نتیجهاش نزدیک شدن به او باشد؟ پس ارزش مطلق برای ما قرب به اوست. ارزشهای اخلاقی و رفتاری، همه برای کارهایی است که باید انجام بدهیم و همه جنبه ابزاری دارد؛ باید این کار را انجام بدهیم تا قرب به او پیدا کنیم. ولی چون همه انسانها استعداد و آمادگی چنین چیزی را ندارند، خدا دیگران را محروم نکرده است و هر چیزی را که نوعی انتساب با خدا داشته باشد میپذیرد. همین که بگویید من این کار را انجام میدهم تا در روز قیامت خدا مرا به بهشت ببرد خودبهخود نتیجهاش کمال اخروی است. [در مقابل] گرایش فیلسوفانهای که میگوید افعال خوب باعث میشود که ملکاتی در نفس پیدا بشود و نفس نورانیتی پیدا کند و [این نفس] وقتی در عالم آخرت باقی میماند از همان نورانیت خودش استفاده میکند. [ارزش در این نظر] ارزش اسلامی نیست؛ چون ارتباط با خدا پیدا نمیکند؛ من این کار را انجام میدهم، مثلا راست میگویم؛ چون هیأت زیبای مطلوبی در نفس من پیدا میشود و این هیأت بعد از مرگ هم باقی میماند و نفس من از این هیأت خودش لذت میبرد. [در این گرایش خدا چکاره است؟ بنابراین، این ارزش اسلامی نیست، اما بگو من دو رکعت نماز میخوانم تا خدا مرا به بهشت ببرد. همین که انتساب به خدا پیدا میکند شرف خیلی بالاتری پیدا میکند؛ چون ارتباط با کمال بینهایت و ارزش بینهایت پیدا میشود. ولی باز به این هم اکتفا نمیکند. حتی اگر رفتار به خاطر ترس از عذاب خدا بود، هنوز هم ارزش دارد، و عبادت است. این ارزش نیز با تعالیم فیلسوفان فرق دارد. آنها میگویند در اثر گناه و کارهای بد هیأتهای خبیثهای در نفس پیدا میشود؛ حالاتی مضاد با کمال انسان که از آنها رنج میبرد، رنجش نفس از هیأتهایی است که برای خودش حاصل میشود، اما آن را باخدا ارتباط نمیدهند. ارزش الهی در نظر اسلام از این پایینتر هم میآید. [مراتبی] که دیگر حد نصاب ارزشهای الهی نیست ولی آنها را هم نادیده نمیگیرد؛ یعنی همان چیزهایی که دیگران در حد اعلای ارزش برای خودشان حساب میکنند؛ اسلام میگوید اینها مطلوب است؛ چون کمک میکند به اینکه انسان بتواند ارزشهای الهی را کسب کند. اشاره میکنم به داستان معروفی است که در روایتی نقل شده، و بعضی از بزرگان هم دربارهاش بحث کردهاند. معروف است ـ البته درباره اعتبار سند روایت آن تحقیق نکردهام ـ که حاتم طایی با اینکه مسلمان نبود ولی در روز قیامت در آتش جهنم نمیسوزد. بعضی گفتهاند در یک محفظهای باقی میماند که آتش جهنم در آن اثر نمیکند، اما به بهشت هم نمیرود، یک چنین چیزی را گفتهاند که بهواسطه جود و سخاوتی که داشت خدا در آن عالم به آتش جهنم او را نمیسوزاند، ولی سعادت بهشتی هم ندارد. به نظرم مرحوم آقای مطهری رضواناللهعلیه بحثی درباره این موضوع دارند. حقیقت این ارزش به این برمیگردد که این راه را هم ما نادیده نمیگیریم که خود سخاوت داشتن ولو جنبه الهی هم نداشته باشد، اما نفس را برای پذیرفتن ارزشهای والا مستعد میکند و اگرچه این زیر حد نصاب است، اما با این حال، نایده گرفته نمیشود فَلَا اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ× وَمَا أَدْرَاكَ مَا الْعَقَبَةُ× فَكُّ رَقَبَةٍ× أَوْ إِطْعَامٌ فِی یَوْمٍ ذِی مَسْغَبَةٍ× یَتِیمًا ذَا مَقْرَبَةٍ× أَوْ مِسْكِینًا ذَا مَتْرَبَةٍ؛[2] همین که انسان این روحیه را داشته باشد که نتواند با گرسنگی دیگران خوش باشد؛ وقتی میبیند فقیری هست دلش بسوزد و به او کمک کند، این ارزشی است. درست است که به تنهایی حد نصاب ارزش الهی را ندارد و انسان را بهشتی نمیکند، اما اگر این حد را هم نداشته باشد خیلی پست است. این در واقع ارزشی مقدماتی برای ارزشهایی است که در حد نصاب ارزش الهی است. پس ما چند گونه واژه ارزش را در فرهنگ و ادبیات اسلامی به کار میبریم؛ یکی ارزشی که مطلوبیت مطلق دارد، آن را برای چیز دیگری نمیخواهیم، و خودش مطلوب بالذات است در فرهنگ ما و در بینش اسلامی، آن ذات مقدس حقتعالى است؛ وَرِضْوَانٌ مِّنَ اللّهِ أَكْبَرُ.[3] مراتب پایینتر از آن، چیزهایی است که انتساب به خدا داشته باشد و انسان این انتساب را درک کند و به واسطه این انتساب آن را دنبال کند. این حد نصاب ارزش الهی است. مادون اینها چیزهایی است که انسان را برای ایمان و پذیرفتن ارزشهای الهی مستعد کند، همان ارزشهایی که غیر الهیین برای انسان قائل هستند، مثل افلاطونیان و حتی ارسطوییان، مانند اعتدال قوای سهگانه. اینها در بینش اسلامی مقدمه هستند برای ارزشهای الهی، یعنی نفس را مستعد میکند برای پذیرفتن آن ارزش مطلوبی که ارتباط با خداست و در سایه ارتباط با او پیدا میشود.
بنابراین میتوانیم بگوییم که در بینش اسلامی ارزشها ذومراتب است، یا صفر یا صد نیست. بین صفر و صد هم ما صد نوع ارزش داریم. مراحلی هست و هر کسی میتواند مرحلهای از آن را کسب کند و همه آنها مطلوبیت و ارزش دارد. ولی بعضی از آنها زیر حد نصاب است و جنبه مقدمیت دارد و بعضی در حد نصاب و بعضی دیگر فوق حد متعارف انسانهای عادی است که کم پیدا میشود و در غیر از حضرات معصومین به طور نادر ممکن است پیدا شود. ولی همه اینها مطلوب و حساب شده است و روی آن هم کار شده و تعالیم انسان براساس اینها طراحی شده است. بعد از پذیرفتن این فلسفه ارزشها که میگوید همان گونه که همه چیزهای دیگر در هستی وابسته هستند؛ أَنتُمُ الْفُقَرَاء إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ.[4] در ارزشها هم همه ارزشها وابسته به کمال بینهایت الهی است؛ پرتویی از آن باید به همه بتابد تا ارزش واقعی پیدا کنند و حتی اگر به آن حد هم نرسد مادونش هم میتواند مطلوبیت مقدمی داشته باشد. این یک نکته که اصلی است در فهم ارزشهای اسلامی. اما بعضی مکتبها به ارزشهای حقیقی قائل نیستند و ارزشها را اعتباری و قراردادی میدانند که یافرد برای خودش تعیین میکند یا خیلی هنر کنند میگویند ارزشها را جامعه تعیین میکند. نوع کسانی که قائل به اصالت جامعه هستند (جامعهگرایان) در مباحث اخلاقی همین حرف را دارند که ارزشها را جامعه تعیین میکند. در شعارها و فرهنگ خود ما هم ملاحظه میکنید که گاه متأثر از همین طرز فکر است. مثلا وقتی شما هواپیما سوار میشوید، میگویند که خواهشمندیم ارزشهای اجتماعی را رعایت کنید! وقتی سوار هواپیما میشوند خانمها برای رعایت ارزشهای اجتماعی باید حجاب خودشان را داشته باشند! این برخواسته از این است که ما فرهنگمان متأثر یا به عبارتی تابعی است از یک فرهنگ جهانی که پذیرفتهایم ارزشها را اجتماع تعیین میکند. نمیگویند ارزشهای الهی، نمیگویند چون دستور خداست حجاب را رعایت کنید. میگویند نه نه این طور تعبیرات فناتیک است، خدا و دین و اینها جالب نیست. برای رعایت ارزشهای اجتماعی خانمها حجابشان را رعایت کنند که جامعه بپسندد؛ چون جامعه اسلامی است و حجاب را میپسندد، رعایت کنید. حالا اگر نپسندد خب شما هم رعایت نکنید! این کلام ناخودآگاه میگوید که ما اصالت ارزشها را از جامعه میدانیم و جامعه تعیینکننده ارزشهاست. اما کسی که فرهنگ دینی در زندگیاش حاکم باشد میگوید ارزش برای رعایت دستورات خدا و برای کسب رضای الهی است. چنین فردی نمیگوید برای رعایت ارزشهای اجتماعی. اما بالاخره فرهنگ ما خواه ناخواه فرهنگی التقاطی است؛ یعنی در کنار ارزشهای الهی و باورهای الهی ارزشهای دیگری نیز وجود دارد و شاید گاهی غلبه پیدا کرده است.
ما باید به عنوان فرهیختگان مسلمان سعی کنیم ارزش اصیل الهی و فرهنگ اصیل اسلامی را رواج بدهیم. رواج آن هم به این است که از ریشه شروع کنیم؛ با حرف و شعار درست نمیشود. درست است که اهل عقل و استدلال محدودند و فرهیختگان جامعهاند که اهل استدلال هستند، اما آنها هستند که در سایر اقشار نفوذ دارند. اگر فرهیختگان جامعه باورها و ارزشهایشان براساس بینش اسلامی شکل گرفت خواهناخواه و تدریجا در سایر اقشار هم اثر میگذارند؛ چون برنامهساز اینها هستند، انتقالدهنده مفاهیم ارزشی در جامعه همین فرهیختگان، اساتید دانشگاه، برنامهسازهای رادیو تلویزیون، نویسندگان، خبرنگاران و روزنامهنگاران هستند. اگر اینها با تربیت اسلامی تربیت شوند، راه برای اینکه ارزشهای اسلامی در کل جامعه گسترش پیدا کند، باز میشود، اما اگر اینها تربیتشان را از فرنگستان گرفتند و ما بنشینیم در حوزه برای خودمان دم از اسلام و این حرفها بزنیم، آنها هم میگویند این آخوندها حرفهای قدیمیها را میزنند و نتیجه همین میشود که الان هست. وظیفه حوزه این است که تدریجا راهی پیدا کند که بتواند در مراکز دانشگاهی فرهنگ اصیل اسلامی را رواج بدهد. تا این فرهنگ التقاطی هست همین حرفهای التقاطی که ملاحظه میفرمایید در سطوح عالی سیاستگذاری کشور و مدیریت کشور وجود دارد؛ چون پایههای باورها سست است. وقتی شما میبینید در تضاد بین ناسیونالیسم و دین، کسانی ناخودآگاه دوست دارند ناسیونالیسم و ایرانیت مطرح بشود، این علاقه بیجهت نیست. این از اول که دانشگاه رفته، ایران ایران شنیده تا حالا. یک جایی هم روز عاشورا و در عزاداریها صحبت از اسلام و امام حسین علیهالسلام و این حرفها شده، اما در مقابل همه درسهایی که خوانده و حرفهایی که شبانهروز بمبارانش کردهاند چیزی نیست. این است که نتیجهاش میشود نه غزه و نه لبنان، ایران برای ایران. برای اینکه ریشه فکر خراب است. آن اصالت ملیت، آن ناسیونالیسم در مقابل دین کار خودش را میکند. خودش هم متوجه نیست که از کجا آب میخورد، از بچگی با ایران ایران بزرگ شده. این فرد آنچنان که ایران برایش اهمیت دارد خدا و پیغمبر اهمیت ندارد. خدا و پیغمبر را هم میخواهد در خدمت ناسیونالیسمش بگیرد. اسلام را هم میخواهد برای اینکه دینی است که ایران پذیرفته و نسبت به اسلام حساسیتی ندارد. معتقد است هر چیز خوبی از هر جا باشد میپذیریم و از آمریکا هم چیزهای خوبش را میپذیریم. لیبرالیسم آمریکا را هم میپذیریم. این هم خوب است، چون بالاترین چیزی است که فکر بشر به آن رسیده است! این کلام را بعضی از مسئولین سابق کشور میگفتند. این برای این است که ریشههای فکری و اعتقادی یا باورها و ارزشهای ما مستحکم نیست؛ كَشَجَرَةٍ خَبِیثَةٍ اجْتُثَّتْ مِن فَوْقِ الأَرْضِ مَا لَهَا مِن قَرَارٍ.[5] اگر بخواهد ریشه باشد باید از آن پایههای اصلی، هستیشناسی اسلامی، ارزششناسی اسلامی، انسانشناسی اسلامی، شروع بشود. انسان چیست؟ ارزش یعنی چه؟ ما دنبال چه میگردیم؟ فطرت ما چه چیزی را اقتضا میکند؟ کمالات ما چه چیزی را اقتضا میکند؟ آن وقت برسیم به اینکه همه اینها در سایه اسلام است. آن وقت خجالت میکشیم در مقابل اسلام از چیز دیگر اسمی ببریم. اگر آن فکر درست شد نتیجهاش این خواهد شد، اما وقتی آن فکر متزلزل است و پایه ندارد، نتیجهاش همین میشود که نه غزه نه لبنان، ایران برای ایران.
به هر حال بحث بعدی این است که حالا براساس بینشهای اسلامی ما باید برای نهادینهکردن ارزشهای الهی و اسلامی در افراد از چه روشهایی استفاده کنیم؟ برای این هدف نیز باید این چیزها را مشخص کنیم که اولا آیا مقصود ما این است که اطفال را چگونه تربیت کنیم؟ در تعلیم وتربیت ارزشها آیا منظورمان این است که برای دبستانها و دبیرستانها برنامهریزی کنیم؟ یا نه، برای کل انسانها، منتها در هر سطحی متناسب با فهم، و رشد فکری و فرهنگیاش از ابزار خاص استفاده کنیم؟ بنابراین انتخاب ابزارها باید متناسب با شرایط سنی و شرایط جغرافیایی و شرایط زبانی و قومی و فرهنگی باشد. اختلاف ابزارها تابع این عوامل است؛ چون سنین مختلف است، فکرها در سن طفولیت با سن جوانی و سن سالمندی تفاوت میکند، تعلقات، احساسات، عواطف در این شرایط تغییر میکند، این است که متناسب با هر زمانی باید از ابزار مناسب آن سن و آن محیط و آن قوم استفاده کرد. پس باید از ابزارهای مختلف استفاده کرد، اما نه برای هر کسی، چند جور ابزار. برای پیرمرد هفتاد ساله نباید از کارتون استفاه کرد. کارتون برای بچههای سه چهار ساله است. بله از این هم میشود استفاده کرد. آن هم ابزاری است برای تربیت ارزشها، اما این متناسب با آن سن است. یک دستگاه رسانهای که میخواهد برای مردان سالمند هم برنامه داشته باشد نباید بگوید بله، برنامه تربیتی داریم؛ این کارتونها هستند. در تربیت اخلاقی با داستانها، افسانهها، نمایشها و چیزهایی از این قبیل، باید دید متناسب با هر سن و گروهی چه عواملی مؤثرتر هستند، و از آنها استفاده کرد؛ از تکنولوژی پیشرفته، از ابزارهای صنعتی و از وسایل مختلف استفاده کرد. ولی تعیین هر ابزار برای مخاطب خاص باید متناسب با شرایط فکری، روانی، محیطی و اجتماعی آن مخاطب خاص باشد.
قرآن کریم به عنوان یک کتاب که میخواهد مفاهیمی را به اذهان منتقل کند ـ با اینکه نه نمایشنامه است و نه کارهای هنری دیگر ـ اما از شیوههای هنری خاصی استفاده میکند. خود همین داستانسرایی و نقل داستان گذشتگان یک شیوه هنری است، مخصوصا جایی که در قرآن روی نکتههای ریزی تکیه میکند که انسان تعجب میکند؛ ممکن است به نظر ما نکتههای مهمتری باشد که در قرآن نیامده است [اما در قرآن روی نکتههای دیگری تکیه شده است]. فرض کنید اینکه اصحاب کهف در چه زمانی زندگی میکردند؟ سلطانشان چه کسی بود؟ چه مذهبی داشتند؟ و در کجا زندگی میکردند؟ معلوم نیست. اما قرآن بیان میکند که اینها در غاری زندگی میکردند که آفتاب هنگام طلوع از یک طرف به آن میتابید، و هنگام غروب از طرف دیگر. كَلْبُهُم بَاسِطٌ ذِرَاعَیْهِ بِالْوَصِیدِ؛[6] (سگ آنها دو آرنج خود رادر درگاه غار پهن کرده بود) چندین سال گذشت اینها نفهمیدند که اصلا چه قدر خوابیدهاند؛ به خیالشان یک روز یا بخشی از یک روز است که آنجا خوابیدهاند ولی سیصد سال آنجا خوابیده بودند و نفهمیدند. روی این نکتهها تکیه میکند. اینها حکمتهای فراوانی دارد که ما سهلانگاری کرده به دنبالش نرفتهایم. قرآن داستان دیگری نقل میکند که عدهای از بنیاسرائیل به پیغمبرشان گفتند: این دشمنان ما را اذیت کردند، اموالمان را گرفتند و ما را از خانهها بیرون کردند. از خدا بخواه رئیسی برای ما معین کند، تا برویم بجنگیم و حقوقمان را از اینها بگیریم. ببینید در این داستان خداوند روی چه تکیه میکند؟ اول وقتی از پیغمبرشان درخواست میکنند، میگوید آیا اگر خدا فرماندهی برایتان تعیین کرد حرف او را گوش میکنید؟ گفتند: وَمَا لَنَا أَلاَّ نُقَاتِلَ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَقَدْ أُخْرِجْنَا مِن دِیَارِنَا وَأَبْنَآئِنَا؛[7] ما! چرا گوش نکنیم؟! ما گرفتار هستیم، چارهای نداریم. از آنها قول گرفت که وقتی خدا برایتان رئیس تعیین میکند حرفش را گوش کنید. بهانه در نیاورید که این جوان است یا پیر است و چنین چنان یا از فلان فامیل است. اینها را کنار بگذارید. اگر خدا برایتان تعیین کرد بگویید بر چشم. وقتی قول گرفت، گفت: إِنَّ اللّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكًا؛[8] حالا که قول دادید خدا رئیس شما را طالوت تعیین کرد. در همان قدم اول گفتند: أَنَّى یَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَیْنَا؛ آقای طالوت چه کسی باشند که بر ما حکومت کنند؟! وَلَمْ یُؤْتَ سَعَةً مِّنَ الْمَالِ؛ یک آدم فقیر آسمانجل میخواهد رئیس ما بشود؟! از کجا ایشان حق دارد؟ گفت: مگر نگفتید هر چه خدا تعیین کرد قبول میکنیم؟ بالاخره درماندند و با رودربایستی پذیرفتند و بنا شد که آموزش داده بشوند و آماده بشوند و با صفآرایی بروند به جنگ جالوت و سپاهیان جالوت. وقتی حرکت کردند بروند سر راهشان نهر آبی بود. طالوت گفت من فرمانده شما هستم، شما قول دادید اطاعت کنید. از این آب حق ندارید استفاده کنید، فقط به اندازه یک مشت میتوانید استفاده کنید. إِلاَّ مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِیَدِهِ. آیا این فنون نظامی است که قرآن درس میدهد؟! در این قضیه چه میخواهد بگوید؟ عده قلیلی از آنها که انسانهای وظیفهشناسی بودند و مردانه سر قولشان ایستاده بودند یا اصلا آب نخوردند یا فقط یک مشت آب نوشیدند و رفتند، ولی بقیه ریختند روی نهر. گفتند این حرفها چیست؟ ما فردا میخواهیم برویم بجنگیم، تشنه که نمیشود به جنگ رفت، این حرفها چیست که این بنده خدا میزند؟ ما گفتیم این به درد ریاست نمیخورد و آب را خوردند. وقتی در میدان وارد شدند گفتند: لاَ طَاقَةَ لَنَا الْیَوْمَ بِجَالُوتَ وَجُنودِهِ؛[9] ما طاقت این سپاه عظیم را نداریم. اینرا آنهایی که آب خورده بودند گفتند. آن چند نفری که آب نخورده بودند، گفتند كَم مِّن فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِیرَةً بِإِذْنِ اللّهِ. آن خودداری از آب خوردن، در سایه اطاعت فرماندهای که خدا تعیین کرده بود، چنین قدرت روحی به آنها داد. قرآن از بیان این داستان چه میخواهد بگوید؟ چرا از میان این همه انبیا و اولیا و اقوام گذشته گشته است و قصه طالوت و جالوت را برای ما آورده؟! از بین همه خصوصیاتش هم این را آورده که فقط چند نفر حاضر شدند حرف فرمانده را گوش کنند و همینها پیروز شدند. ما چند بار درباره این داستان در قرآن فکر کردهایم و چه وقت آمدهایم از آن برای کارهایمان استفاده کنیم؟ قصهای بوده که آیات آن را خواندهایم، توجه هم نکردهایم که اصلا چه میخواهد بگوید. خب مثل خیلی چیزهای دیگر. ولی این بهترین درس سازندگی است. بهترین درس مقاومت است. قرآن دارد فرهنگ مقاومت را ریشهیابی میکند. اگر پیروزی میخواهید باید صبور باشید، باید مقاوم باشید، باید پا روی نفس بگذارید؛ انسانی که تابع هوای نفس شد، و هر چه خواست خورد و هر کار خواست کرد و هر چه خواست گوش کرد پیروز نمیشود. نمونه عینیاش در جنگ هشت ساله خودمان، در جنگ 33 روزه لبنان و در جنگ هشت روز اخیر غزه. آنهایی پیروز شدند که اهل مقاومت بودند. این نمونه عینی این داستان بعد از 1400سال است. چگونه باید این ارزش را، ارزش مقاومت را در افراد نهادینه کرد؟ یکی از راههایش همین داستان است. قرآن هم، داستان میگوید. برای چه میگوید؟ برای اینکه من و شما با این ارزشها تربیت بشویم، بفهمیم باید سختی کشید تا بتوان بر دشمن پیروز شد.
نازپرورده تنعم نبرد راه به دوست عاشقی شیوه مردان بلاکش باشد
اگر میخواهید ترقی کنید، اگر میخواهید به جایی برسید، باید خودتان را برای تحمل سختیها آماده کنید. روی تشک پر قو و بالش فلان این پیروزیها حاصل نمیشود. باید اینگونه تربیت بشوید تا عادت کنید به اینکه برای خدا سختیها را تحمل کنید. آن وقت موفق میشوید والا تا یک سختی پیش آمد میگویید: نه؛ لاَ طَاقَةَ لَنَا الْیَوْمَ بِجَالُوتَ؛ رختخواب نیست، پر قو آماده نیست، ما نمیتوانیم برویم. آیا بچههایی که در هشت سال دفاع مقدس پیروز شدند همین طور بودند؟! گاهی اتفاق میافتاد سه شبانه روز خواب به چشمشان راه پیدا نمیکرد، در کوهها، در برف و یخ، در صحراهای سوزان برای اینها فرقی نمیکرد، عاشق بودند. عاشقی شیوه مردان بلاکش باشد.
یکی از شیوههای درس تربیت ارزشها همین بیان داستانهاست. برای ما، بیان داستانهای جبهه است. اینکه مقام معظم رهبری تأکید دارند این داستانها را بنویسید، منتشر کنید، و فراموش نشود، برای این است که خود اینها آموزنده است. همین داستانهاست که انسانهای نسل دیگری را میسازد و میپروراند. برای تودههای مردم، بهخصوص جوانها، مسأله الگو بسیار نقش اساسی دارد. ولی این قدر کافی نیست. شما باید استدلالهای عقلی هم داشته باشید. باید تزکیه روح داشته باشید. باید اهل عبادت باشید. رابطهتان را با خدا باید تقویت کنید. مگر نه این بود که اصل ارزشها ارتباط با خدا بود. مگر نه این است که همه این جنگها و کشتارها و گرفتاریها برای این است که کاری بکنیم که به خدا نزدیک بشویم. آن وقت چگونه ممکن است کسی اهل این هدف باشد ولی نماز صبحش قضا بشود؟ مگر یک چنین چیزی میشود؟ چنین کسی شب تا صبح را از عبادت کردن، از قرآن خواندن، از نماز، و از سجده سیر نمیشود. انسان باید برنامههای عبادی داشته باشد، انس خودش را با خدا باید حفظ کند. چه کند تا آن طوری بشود؟ خب مقدمهاش باید خداشناس بشود، بداند خدا یعنی چه؟ خدا چهکاره است؟ چه رابطهای با ما دارد؟ آیا آن خدا بالای عرش خودش خدایی میکند و ما هم برای خودمان زندگی میکنیم، نه او با ما کاری دارد، نه ما با او؟ یک بار عالَم را کوک کرده و راه افتاده و عالم دارد کار خودش را میکند و دیگر کاری به عالم ندارد؟ آیا خدا این طور است یا خدای اسلام این طور نیست؟ كُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ.[10] میگوید وقتی میخواهی بگویی من این کار را فردا میکنم، اگر تصمیمی میخواهی بگیری، همان وقت در فکر داشته باش که اگر خدا بخواهد این کار را انجام میدهم، والا تصمیم من عملی نمیشود و مقدماتش فراهم نمیشود. لَا تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فَاعِلٌ ذَلِكَ غَدًا × إِلَّا أَن یَشَاء اللَّهُ؛[11] هر آن توجه به او داشته باش، اعتماد به او داشته باش. برای این قبلا باید شناختی نسبت به خدا داشته باشد، رابطه انسان با خدا برایش تعریف شده باشد. این همه روایاتی که در فضلیت علم و معرفت و شناخت صفات خدا هست برای همین است، زیربنا اینهاست. اگر شناخت صحیحی بود، و براساس آن، برنامههای خودسازی برای ارتباط با خدا بود، آن وقت این نتایج هم بر آن مترتب خواهد شد. نه اینکه آنها را بخواهیم برای این نتایج. اشتباه نشود. قرآن نمیگوید خدا را بشناسید، عبادت داشته باشید، تا در جنگتان پیروز بشوید، آن وقت بنشینید زندگی راحت داشته باشید! در این صورت، باز هدف زندگی شد. نه، همه اینها بشود تا انسانهای روی زمین کلا امکان استفاده از قرب خدا را بیشتر پیدا کنند وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُم فِی الْأَرْضِ... وَلَیُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضَى لَهُمْ وَلَیُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا،[12] اما کار تمام نشد. هدف فقط امنیت نبود، هدف فقط رفاه نبود، بعد از آن؛ یَعْبُدُونَنِی لَا یُشْرِكُونَ بی شَیْئًا؛ آن هدف نهایی در سایه ارتباط با خدا پیدا میشود. خدا عالم را نیافرید جز برای عبادت. باید راه عبادت را برگزید و از خدا در همه شئون زندگی و از جمله در انتخاب رهبر اطاعت کرد؛ فَمِنْهُمْ شَقِیٌّ وَسَعِیدٌ.[13] در زیارت آل یاسین میخوانیم که شَقِیَ مَن خالَفَکُم و سَعدَ مَن اَطاعَکُم؛ سعادت در اطاعت شماست. اگر میخواهید به سعادت حقیقی برسید باید رهبر صحیحی انتخاب کنید. بعد از اینکه فهمیدید رهبری است مرضی خدا، با جان و دل از او اطاعت کنید. اگر گفت یک مشت آب بیشتر نخورید، بگویید به چشم. چون دستور است، چشم. آن وقت خدا شما را کمک میکند. هم خواستههای دنیایتان تأمین میشود و هم در سایه این پیروزیهایتان جهان بیشتر با اسلام آشنا میشود. بعد کل انسانیت به سعادت اصلی که ارتباط با خداست و قرب به خداست بیشتر نائل میشوند. هدف از اینها باز رفاه خود شما نیست. این رفاه شما مقدمه است برای اینکه انسانیت بیشتر با خدا آشنا بشود؛ یَعْبُدُونَنِی لَا یُشْرِكُونَ بیشَیْئًا.
وفّقنا الله وایّاکم انشاءالله