Attachment | Size |
---|
پیش از ورود به خطبة شریف بانوی دو عالم(علیها السلام)، دو مسئلة اساسی را برمیرسیم. نخست اینکه به نظر میرسد اگر در آغاز، اصل مسئلة «وحدت امت اسلامی» بررسی، و مقصود از آن روشن شود، دل نورانی صدیقة طاهره(علیها السلام) شادتر خواهد بود؛ چراکه امروزه میبینیم امت اسلامی بیشازپیش به این امر مهم نیازمند است و عدم تبیین جامع این مسئله ضربات فراوانی بر پیکر امت اسلامی وارد ساخته است. نیمنگاهی به وضعیت کنونی امت اسلامی و پیروان رسول خاتم(صلى الله علیه وآله) ضرورت توجه به این مسئلة مهم را بر هر مسلمانی روشن میسازد. عاشقان و ارادتمندان محمد مصطفی(صلى الله علیه وآله) را چه شده که امروز بهرغم بهرهمندی از آموزههای غنی، نجاتبخش و سعادتآفرین اسلام ازیکطرف، و در دست داشتن مناطق راهبردی و نعمتهای فراوان مادی از طرفی دیگر، از سوی مستکبران عالم به استضعاف کشیده شدهاند؟ چرا با وجود دستور صریح قرآن بر اعتصام به حبل الهی و پرهیز از تفرقه، امروز شاهد برادرکشی در میان امت اسلامی هستیم؟ آیا نمیبینیم که امروز چگونه دشمنان کینهتوز دین خدا بیش از هر زمان دیگر کمر به
نابودی تعالیم انبیای الهی، بهویژه دین مبین اسلام بستهاند؟ امروز بر همة مسلمانان بهویژه عالمان و اندیشمندان مسلمان است که تلاش خویش را بر تحقق وحدت و از بین بردن تفرقه و تشتت در میان امت رسول گرامی اسلام(صلى الله علیه وآله) متمرکز سازند تا در سایة اتحاد و برادری، زمینة بهرهمندی از آموزههای حیاتبخش اسلام برای همگان فراهم آید، و آثار پربرکت آن را در دنیا و آخرت خویش شاهد باشیم. برای دستیابی به این امر مهم ابتدا باید با طرح مباحث نظری، راهکارهای تحقق این امر را تبیین کنیم، و سپس برای تحقق عملی آن بکوشیم.
اما مسئلة دوم که بِدان میپردازیم، فلسفة ایراد خطبة شریف حضرت زهرای مرضیه(علیها السلام) است که پس از بررسی مسئلة وحدت امت اسلامی خواهد آمد.
برای طرح بحثی جامع دربارة مسئلة «وحدت»، باید به پرسشهایی ازایندست پاسخ داد:
ـ وحدت به چه معناست؟
ـ وحدت مطلوب چگونه وحدتی است؟
ـ وحدت مطلوب چگونه تحقق مییابد و چه موانعی میتواند بر سر راه تحقق آن قرار گیرد؟
ـ مقصود از حفظ وحدت چیست و چگونه باید وحدت را حفظ کرد؟
ـ آیا طرح صحیح، علمی و محققانة ویژگیها، تاریخ و مواضع اهلبیت(علیهم السلام) با مسئلة وحدت تنافی دارد یا برعکس، اساساً امامت و ولایت، عامل وحدت امت اسلامی است؟
با توجه به پرسشهایی از این سنخ، و نبودِ پاسخی جامع برای آنها، به نظر میرسد
نخست باید با ارائة بحثی جامع دربارة مسئلة «وحدت و اختلاف»، ابهامات در این باره را پاسخ گوییم. امیدواریم که اندیشمندان و جوانان محقق ما با دنبال کردن پرسشهایی ازایندست، اینگونه مباحث را به سرانجامی شایسته برسانند.
پس از ارائة بحثی جامع دربارة وحدت و اختلاف، و نگاهی به فلسفة ایراد این خطبة نورانی، دست خویش را بهسوی فهم خطبة بینظیر سرور بانوان عالم، زهرای مرضیه(علیها السلام) دراز خواهیم کرد؛ خطبهای که از فصیحترین و بلیغترین کلماتی است که از ساحت مقدس اهلبیت(علیهم السلام) صادر شده و ازنظر تاریخی، جای تشکیکی دربارة آن باقی نمانده است؛ با این آرزو که مشمول عنایتهای خاص آن بانو قرار گیریم.
معنای حقیقی وحدت و یکی بودن، بدیهی است و ابهامی ندارد؛ اما آنچه بایسته مینماید، روشن شدن مراد از مفهوم وحدت در مسئلة «وحدت امت اسلامی» است. ازاینرو دربارة احتمالات ممکن در این زمینه بحث میکنیم.
احتمال اول این است که بگوییم مقصود از ایجاد وحدت، یکی شدنِ کامل همة انسانهاست؛ بهگونهایکه هیچ تعدد و کثرتی در میان آنها باقی نماند. واضح است
1. وحدت حقیقی فلسفی، وصفی در مقابل کثرت است و هنگامی به کار میرود که موصوف آن با دقت عقلی و بدون مسامحه، حقیقتاً یک چیز باشد. وحدت در فلسفه گاه وصف مفهوم ذهنی قرار میگیرد و گاه وصف وجود خارجی. برای مطالعة بیشتر، ر.ک: محمدتقی مصباح یزدی، جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن، بخش دوم؛ همو، آموزش فلسفه، ج1، درس بیستوهشتم.
که چنین وحدتی امکان ندارد. محال است که بین همة افراد جامعه، وحدت حقیقی به وجود آید؛ چراکه دو یا چند انسان، دو یا چند موجودند و هیچگاه یک موجود نخواهند شد.
احتمال دومی که میتوان به بررسی آن پرداخت، مسئلهای است که در میان اندیشمندان علوم اجتماعی مطرح است و آن اینکه آیا مجموعهای انسانی که یک جامعه را تشکیل میدهد، میتواند وحدتی حقیقی داشته باشد؛ بدینمعنا که برای اجتماع، هویتی جدید غیر از هویت افراد به وجود آید؟ این مسئله باید در فلسفة علوم اجتماعی طرح شود و ارتباطی هم به مقصود ما ندارد؛ اما ازآنجاکه برخی از بزرگان(1) این نظریه را پذیرفتهاند و به این جهت که گمان نشود ایشان سخنی سبک گفتهاند، دیدگاه ایشان را در قالب مثالی توضیح میدهیم.
بدن ما از میلیاردها سلول تشکیل شده است که هرکدام از این سلولها برای خود حیات دارند و اغلب بهگونهای هستند که میتوان آنها را از بدن جدا و درحالیکه زندهاند، خارج از بدن نگهداری کرد. همچنین وقتی از کسی خون میگیرند و در محل مناسب از آن نگهداری میکنند، گلبولهای خون درحالیکه خارج از بدناند و هیچ ربطی هم به بدنِ اصلی ندارند، زنده میمانند. نمونة دیگر و بالاتر از مثالهای اخیر، قلب انسان است که عضوی از بدن است و به کمک سایر اعضا نقش مهمی در حفظ حیات انسان دارد؛ اما میتوان آن را از بدن خارج کرد و در محل مناسب،
1. ر.ک: مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج7، ص263.
مدتها از آن بهصورت زنده محافظت کرد. پس در بدن ما میلیونها موجود زنده وجود دارند که هرکدام موجودی مستقل هستند، اما مجموع آنها در اشراف یک روح انسانی است و آن روح به آنها تعلق میگیرد و وحدت میبخشد. همة این موجودات در زیر سایة یک روح، متحد و دارای وجودی جدید میشوند. پس این امکان هست که موجوداتی متعدد و مستقلْ تحت صورتی واحد تحقق یابند و روح واحدی به آنها تعلق گیرد. در اینجا وحدتْ بالاصاله و بالذات صفت آن روحی است که به این کثرات تعلق گرفته است؛ اما بالعرض میتوان به آن مجموعه هم وصف «واحد» را اطلاق کرد و گفت همة اینها یک موجودند.
برخی از اندیشمندان تصور کردهاند که هریک از افراد جامعه مانند سلولی برای جامعه هستند و مانعی ندارد که در شرایطی ویژه، همة افراد، روحی واحد و هویتی جدید بیابند. برخی این امر را بهمنزلة یک احتمالْ ممکن شمردهاند و برخی دیگر اصرار میورزند که چنین امری تحقق یافته است. این مسئله، کانون بحث ما نیست و طرح آن تنها برای رفع استبعاد از داشتن چنین اعتقادی است؛ گرچه به نظر میرسد پذیرش آن دشوار است.(1)
احتمال دیگر در معنای وحدت، شناسایی ملاکهای مشترک و تلاش برای تقویت آنهاست تا بدینطریق عوامل اختلاف کمرنگ شوند. مراد از وحدت در بحث وحدت امت اسلامی، چنین معنایی است. مقصود از وحدت فرقههای مختلف مسلمانان، و نیز
1. برای مطالعه بیشتر در اینباره، ر.ک: محمدتقی مصباح یزدی، جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن، بخش دوم.
مراد از وحدت همة طوایفی که در یک کشور زندگی میکنند و نیز مقصود از وحدت جهانی، این است که ملاکهای مشترکی شناسایی شوند، و این ملاکها بیشتر کانون توجه قرار گیرند؛ تلاشها معطوف به تقویت آنها شود و در برابر، عوامل اختلاف و دشمنی کمرنگ شوند. کسانی که در پی تحقق وحدت در اجتماع یا امّتی خاص هستند، باید این معنا را در دستور کار خویش قرار دهند؛ بهویژه زمانی که دشمنِ مشترکی، هستی همة آنها را تهدید کرده است، و آنها مجبورند به خاطر حفظ جهات مشترکِ خویش، با آن دشمن مقابله کنند. در چنین موقعیتی اگر بنا باشد هر گروه و فرقهای برای خود سلیقه و فکری مستقل داشته باشد و اصرار ورزد که همه تنها طبق آن سلیقه و فکر عمل کنند، مسلم است که دشمن از این فرصت بهره میگیرد و همة آنها را نابود میسازد.
این اندازه از معنای وحدت روشن مینماید؛ اما آنگاه که مسائلی جزئیتر طرح میشود، ابهامات فراوانی پیش روی قرار میگیرد که پاسخی جامع برای آنها در دست نیست. این امر ضرورت پژوهش در این باره و پرداختن به جزئیات این مسئله را دوچندان میکند. باید درباره این موضوع بحث کرد که انسانهای پرشماری که در یک جامعه زندگی میکنند و هرکدام از وجودی مستقل برخوردارند ـ بر فرض که روح واحدی هم برای جامعه وجود داشته باشد، که از بحث ما خارج است ـ با وجود زبانهای مختلف، عقاید گوناگون، نژادهای متفاوت و... تا چه اندازه باید برای گرایش به وحدت و کم شدن کثرت بکوشند؟ بیشک وحدت به معنایی که گفته شد امری اعتباری بوده، مقصود از آن این نیست که کثرتها و اختلافها بهکلی حذف شوند. در وجود انسانهای گوناگون، عصبیتها و احساسات مختلف و زمینههای فکری و اعتقادی متفاوتی وجود دارد و با اکراه نمیتوان
کسی را وادار به پذیرش اعتقاداتی خاص کرد. هر کسی باید با قلب خویش مسائل اعتقادی را باور کند. با این حساب آیا میتوان انتظار داشت که همة انسانها مسلمان شیعی یا سنی شوند؟ آیا مقصود از تلاش برای ایجاد وحدت، تحقق چنین امری است؟ یکی از دغدغههای ذهنی مسلمانان در هنگام طرح مسئلة وحدت این است که آیا برای تحقق وحدت، باید مسائل اختلافی شیعه و سنی بهکلی حذف شوند و تنها از اصل حقانیت اسلام، نبوت و معاد بحث شود و برای مثال دربارة مسئلة امامت در کشور ما بحثی مطرح نگردد؟ آیا بدین جهت که بهطور کلی طرح مسائل اختلافی موجب جدایی دلها از همدیگر میشود، اصلاً باید اینگونه مسائل را ترک کرد؟ بهراستی اندیشمندان مسلمان برای اینگونه مسائل پاسخی حسابشده و دقیق مهیا کردهاند؟
این هدف، همانند هدفی است که از وحدت حوزه و دانشگاه دنبال میشود. ما هفتهای را به «هفتة وحدت حوزه و دانشگاه» نامگذاری کردهایم و هرساله به این مناسبت مراسمی بر پا داشته، مقالهها، کتابها، سخنرانیها و بحثهایی ارائه میکنیم و همه بر این باوریم که تحقق این وحدت، امری مطلوب و مهم است؛ اما حقیقت این است که برای مسائل جزئیِ آن، طرح روشنی پیش رو نداریم. آیا هنگامی که مسئلة وحدت حوزه و دانشگاه مطرح میشود، مقصود این است که همة دانشگاهیان باید حوزوی شوند و نظام تحصیلی آنان نیز مطابق نظام حوزة علمیه تغییر یابد؟ آیا مقصود این است که همة روحانیان باید دانشگاهی شوند و نظام آموزشی حوزة علمیه حذف شود، و همة کسانی که قصد تحصیل علم دارند، بنا بر نظام آموزشی دانشگاه کسب علم کنند؟ آیا مقصود این است که همه همراه با حفظ هویت خویش باهم وحدت داشته باشند، و امر مشترکی که مورد احترام و قبول هر دو طرف است تقویت شود و اختلافات نهتنها به آن امر مشترک لطمه نزنند، که هرکدام خود و با استفاده از
امکانات و ویژگیهای خود، آن امر مشترک را تقویت کنند؟ این مسائل، سهل و ممتنع مینمایند؛ از سویی چنان ساده به نظر میرسند که گویا جای بحث ندارند و از سوی دیگر هنگامی که وارد جزئیات آنها میشویم، ابهاماتی رخ مینمایند که هیچ راهحلی برای آنها مهیا نساختهایم. ازاینرو ضرورت دارد با طرح چنین مباحثی در صدد یافتن پاسخی برای نقاط مبهم باشیم؛ چراکه یافتن پاسخهای درخور برای اینگونه مسائل، در سرنوشت جامعه بسیار مؤثر است. نباید فراموش کرد که بسیاری از ناملایمات در جوامع و امت اسلامی ریشه در چنین ابهاماتی دارند. اگر پاسخهایی درخور برای اینگونه ابهامات مهیا، و راهکارهای عملی آنها را ارائه کرده بودیم شاید بسیاری از اختلافها و ناملایمتها به وجود نمیآمد و شاهد تحقق امتی اسلامی، با انسجام و عزت بسیار بیشتر در سطح جهان بودیم.
گاه چنین القا میشود که وحدت، ارزشی مطلق است و اتحاد انسانها و تراکم نیروهای آنها بدون هیچ قید و شرطی مطلوب خواهد بود. در ادبیات ما نیز برخی داستانها و اشعار چنین معنایی را منتقل میکنند که البته در جای خود بسیار ارزندهاند. از کودکی این داستان را برای ما خواندهاند که سلطانی در واپسین لحظات زندگی خویش، دوازده پسر خود را احضار کرد و به هرکدام چوبی داد و از آنها خواست که آن چوبها را بشکنند. پسران در پی درخواست پدر، بهآسانی چوبها را شکستند. پس از آن، سلطان دوازده چوب دیگر را روی هم گذاشت و آن دسته چوب را به پسران داد و باز خواستة خود را تکرار کرد؛ اما این بار هیچیک نتوانستند آن دسته چوب را بشکنند. سپس راز کار خود را اینگونه شرح داد: با این کار میخواستم به شما بفهمانم که اگر متفرق
شوید، دشمن شما را میشکند؛ اما اگر نیروهای خویش را روی هم گذاشته، یک جا متراکم و متمرکز کنید، هیچکس نمیتواند شما را شکست دهد.
این ادبیات تمثیلی و خطابی در جای خود بسیار ارزنده است؛ اما باید توجه کرد که هیچگاه این ادبیات ارزش برهان را ندارد و اغلب احکام مذکور در اینگونه قالبها، قیودی دارند که در کلام بیان نمیشوند؛ گرچه درحقیقت آن قیدها در متن واقع وجود دارند. در علم منطق تبیین شده است که گزارههای بهکارگرفتهشده در مقدمات استدلال و قیاس، انواع و اقسامی دارند. یک قسم از این مقدمات، گزارههای بدیهیاند که در «برهان»(1) استخدام میشوند و نوع دیگر آن، مسلمات(2) و مشهورات(3) هستند که در «جدل»(4) نقش دارند.
1. علم منطق علمی است که عهدهدار نشان دادن راه صحیح تفکر و کشف مجهولات به انسان است. ازآنجاکه یکی از راههای کشف مجهول و معلوم ساختن آن، استفاده از استدلال است، این علم بهتفصیل به بررسی اقسام استدلال از جهت شکل و محتوای آن میپردازد. در هر استدلالی، مقدماتی به شکلی خاص در کنار هم چیده میشوند تا نتیجهای به دست آید. علم منطق، استدلال را از جهت گزارههایی که در مقدمات آن به کار گرفته شده، و به لحاظ نتایجی که از این چینش حاصل میشوند به پنج دسته تقسیم میکند: برهان، جدل، خطابه، شعر و مغالطه. اگر این مقدمات از گزارههایی بدیهی و روشن شکل گرفته باشند که تصدیق آنها منطقاً نیازمند استدلال نیست یا بازگشت به چنین گزارههایی داشته باشند، آن استدلال «برهان» نامیده میشود. برهان تنها استدلالی است که راهنمای انسان به دانشی یقینی است (ر.ک: محمدرضا مظفر، المنطق، ص5 و 324).
2. مسلمات گزارههایی هستند که دو طرف بحث، صادق بودن آنها را پذیرفتهاند، گرچه ممکن است درواقع کاذب یا مشکوک باشند (ر.ک: همان، ص315).
3. مشهورات گزارههایی هستند که در میان مردم شهرت یافتهاند و تصدیق به آنها در میان همه یا غالب عقلا یا گروه خاصی از ایشان رواج و شیوع دارد (ر.ک: همان، ص139).
4. جدل در لغت به معنای ستیزه، کشمکش و بحث است (محمد معین، فرهنگ فارسی، ذیل واژه) و اصل آن در زبان عربی از «أجدلت الحبل» (رسن را محکم بستم) است (محمدحسین راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، ذیل واژه)؛ اما در اصطلاح منطق، استدلالی است که مقدمات آن از مسلمات و مشهورات سامان یافته، که غرض از آن اسکات خصم است، نه لزوماً اثبات حق (ر.ک: محمدتقی مصباح یزدی، شرح برهان شفا، ص33 و 37؛ محمدرضا مظفر، المنطق، ص343).
گزارههایی چون «وحدت خوب است» که موضوع آنها بدون قید نیست، از قضایای مسلمه یا آرای محمودهاند.(1) اگر بخواهیم از اینگونه قضایا در برهان استفاده کنیم، باید قیدهای موضوع آنها را آشکار سازیم. خوبی راستگویی و بدی دروغ نیز اینگونهاند و نمیتوان بهصورت مطلق گفت: «هر سخنِ راست، خوب است، اگرچه موجب به شهادت رسیدن مؤمن بیگناهی شود»، یا «هر سخنِ دروغ بد است، اگرچه موجب نجات انسان بیگناهی شود». از دیدگاه اسلام اگر دروغ موجب نجات جان مؤمن بیگناهی شود، بر زبان آوردن آن واجب است؛ اما آنچه مشهور و مورد تمسک همگان است، این است که «دروغ بد است». درواقع، موضوع این قضیه مقید است.
وحدت و اتحاد نیز در صورتی خوب و نیکوست که در راه هدفی ارزنده شکل گیرد. بنابراین اگر عدهای متحد شوند تا حقی را احیا کنند و جلو ظلمی را بگیرند، این یکپارچگی و اتحاد بسیار مقدس است و در برابر، اگر گروهی برای پایمال کردن حقی متحد شوند، این وحدت و اتحاد به اندازة همان گناه، بد و زشت خواهد بود. پس حُسن وحدت و اتحاد، از قضایای مشهوره یا آرای محموده است که قیدی خفی دارد. بنابراین وحدتی خوب است که در راه حق و برای تحقق هدفی عقلانی باشد، نه هر وحدتی. اگر چنین بود که هر وحدتی نیکو باشد، نباید اصلاً انبیای الهی قیام میکردند؛
1. آرای محموده یکی از اقسام گزارههای مشهور است و در منطق به گزارههایی گفته میشود که حفظ جامعة انسانی و بقا و تکامل نوع بشر به آنها وابسته است. ازاینرو رعایت مصلحت عمومی مقتضی تصدیق و پذیرش آنهاست و همین امر موجب توافق آرای عقلا بر آنها شده است؛ مانند قضیة «عدل خوب است» و «ظلم بد است» (ر.ک: محمدرضا مظفر، المنطق، ص305). البته دربارة حقیقت و ماهیت قضایای ارزشی و الزامی، بحثهای گستردهای در فلسفة اخلاق و فلسفة حقوق مطرح شده است. برای مطالعه در این زمینه، ر.ک: محمدتقی مصباح یزدی، آموزش فلسفه، درس بیستم؛ همو، نقد و بررسی مکاتب اخلاقی، تحقیق و نگارش احمدحسین شریفی.
زیرا معمولاً اکثریت قریب به اتفاق افراد جامعة ایشان، عقایدی انحرافی داشتند و قیام ایشان وحدت جامعه را به هم میزد. اتفاقاً فرعونیان در مقام استدلال برای قوم خویش، همین نکته را برای مردم یادآوری میکردهاند، که قرآن کریم استدلال آنان را چنین نقل میفرماید: قَالُوا إِنْ هَذَانِ لَسَاحِرَانِ یُرِیدَانِِ أَنْ یُخْرِجَاكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ بِسِحْرِهِمَا وَیَذْهَبَا بِطَرِیقَتِكُمُ الْمُثْلَى؛(1) «گفتند: اینان (موسی و هارون) دو جادوگرند که میخواهند با جادوی خویش شما را از سرزمینتان بیرون کنند و آیین خوب شما را از میان ببرند».
آنان مردم را از شکسته شدن اتحاد و انسجام ملی خویش بیم میدادهاند و موسی و هارون را مفسدانی معرفی میکردهاند که قصد بر هم زدن نظم عمومی و آیین حاکم بر جامعه را دارند و باید با آنها مبارزه کرد. بنابراین اگر وحدت بدون قید و شرط مطلوب بود، نباید انبیای الهی در مقابل قومی متحد که همه فرعونپرست بودند به قیام برمیخاستند و بین مردم اختلاف ایجاد میکردند. بتپرستهای مکه نیز علیه پیامبر گرامی اسلام(صلى الله علیه وآله) به همین سبک سخن میراندند و با ساحر خواندن رسول گرامی اسلام، ایشان را کسی معرفی میکردند که قصد دارد افراد خانوادههای آنان را از یکدیگر جدا، و جامعه را فاسد کند. هنگامی که جوانی در خانوادهای کافر، به آیین مسلمانی درمیآمد، در بین افراد خانواده اختلاف ایجاد میشد. ازاینرو آنها به پیامبر این نسبتها را میدادند. در پاسخ به این مهملات باید گفت: اتفاقاً چنین اختلافی بسیار مبارک است و باید ایجاد شود تا رفتهرفته دامنة فساد، کفر و شرک برچیده شود. مگر هر اختلافی فساد است؟ حاصل سخن این است: اخذ قضایای
1. طه (20)، 63.
مشهوره بهجای بدیهیات، خطاست و باید توجه کرد که این قضایا خالی از استثنا نیستند، و گزارههایی هم که نیکویی و خوبیِ وحدت و اتحاد را بهصورت مطلق بیان میکنند، ازایندست گزارههایند.
تا اینجا روشن شد که ارزش وحدت، تابع ارزش هدف آن است. بنابراین اگر وحدت برای تحقق هدفی حق باشد، بهاندازهای که آن حق ارزش دارد، حفظ آن وحدت نیز ارزش خواهد داشت. برعکس، اگر وحدت در راه ابطال حق یا تحقق امری باطل صورت پذیرد، نهتنها ارزشی ندارد، که به اندازة ارزش منفی آن باطل، این وحدت نیز ارزش منفی خواهد داشت. پس تصور نکنیم که وحدت، خود ارزشی مطلق است و اتحاد باید به هر قیمتی و در همهجا حفظ شود.
برای رسیدن به پاسخ پرسشهایی که در آغاز بحث مطرح کردیم، نکتة دیگری که باید به آن توجه کرد این است که اتحاد و هماهنگ شدن، تنها در قلمرو رفتار انسانها میسور است و در فکر، اعتقاد و ایمان نمیتوان بنا را بر تبعیت از غیر گذاشت. ازاینروست که در دین، اکراه ـ چه برای حق و چه برای باطل ـ معنا ندارد. اگر اکراهی هم صورت گیرد، اکراه بر انجام یا ترک عملی است. حداکثر کاری که اکراهکننده میتواند انجام دهد این است که مانع شود شخص برطبق اعتقاد خویش عمل کند یا او را وادار کند که عملی برخلاف مقتضای اعتقاد خود انجام دهد. داستان یاسر، سمیه و عمار ازاینقرار بود که مشرکان آنها را بر برائت از اسلام اکراه کردند؛ اما هیچیک از آنان نتوانستند اعتقاد آن پاکسیرتان را سلب کنند. یاسر و سمیه در برابر آن نااهلان
مقاومت کردند و حاضر نشدند از اسلام اظهار برائت کنند و مشرکانِ خبیث نیز خون پاکشان را بر زمین ریختند؛ اما عمار در ظاهر، اظهار برائت کرد و جانش را نجات داد. پس از این ماجرا وجدان پاک عمار او را آسوده نگذاشت و آرامش او را سلب کرد. تردیدی که او را آزار میداد این بود که نمیدانست کار درستی انجام داده است یا نه؛ تا اینکه خدمت طبیب دو عالم، رسول گرامی اسلام(صلى الله علیه وآله) مشرف شد. حضرت علت اضطراب وی را جویا شدند و وی عرض کرد: «میترسم هلاک شده باشم»، و سپس جریان را نقل کرد. دراینبین، این آیه نازل شد:
مَنْ کَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إیمانِهِ إِلاَّ مَنْ أُکرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالإیمان وَلکِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْکُفْرِ صَدْراً فَعَلَیهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ وَلَهُمْ عَذابٌ عَظیمٌ؛(1) کسانی که بعد از ایمان کافر شوند ـ بهجز آنها که تحت فشار واقع شدهاند، درحالیکه قلبشان آرام و باایمان است ـ آری، آنها که سینة خود را برای پذیرش کفر گشودهاند، غضب خدا بر آنهاست و عذاب عظیمی در انتظارشان!
حضرت فرمودند تو کار درستی انجام دادی؛ جان خویش را حفظ کردی و درعینحال هیچ اضطراب و شکی در ایمانت پدید نیامد.(2)
آنچه مسلم است، این است که نمیتوان اعتقاد قلبی را به خاطر دیگری یا برای حفظ وحدت تغییر داد؛ چراکه چنین امری شدنی نیست. اعتقاد و ایمان، تابع مبادی ویژهای است
1. نحل (16)، 106.
2. ر.ک: محمدبنحسن طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، ج6، ص428؛ محمدبنعمر فخر رازی، التفسیر الکبیر، ج10، ص124.
و اگر آن مبادی وجود داشته باشند، ایمان پا به قلب انسان میگذارد و اگر نباشند از ایمان خبری نخواهد بود. آنچه موضوع بحث ماست، هماهنگی در «رفتار» برای حفظ یکپارچگی اجتماع است. رفتار انسانهاست که موضوع ائتلاف عملی قرار میگیرد. این ائتلاف میتواند امری صحیح یا غلط باشد که در ادامه به بررسی این مسئله میپردازیم.
در اسلام سلسله احکامی وجود دارد که تابع عناوین خاصی است و در فقه به «عناوین ثانوی» معروف است، و احکامی هم که به تبع آنها ثابت میشوند «احکام ثانوی» خواهند بود. بیشتر این عناوین در متن قرآن یا احادیث آمدهاند. برای نمونه یکی از این عناوین، اضطرار است که قرآن در این باره میفرماید:
إِنَّما حَرَّمَ عَلَیکُمُ الْمَیتَةَ وَالدَّمَ وَلَحْمَ الْخِنْزیرِ وَما أُهِلَّ بِهِ لِغَیرِ اللَّهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَیرَ باغٍ وَلا عادٍ فَلا إِثْمَ عَلَیهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحیم؛(1) خداوند، تنها مردار، خون، گوشت خوک و آنچه را نام غیرِ خدا به هنگام ذبح بر آن گفته شود، حرام کرده است. آن کسی که مجبور شود، درصورتیکه ستمگر و متجاوز نباشد، گناهی بر او نیست. خداوند بخشنده و مهربان است.
بنابراین اگر انسان به خوردن طعامی حرام اضطرار پیدا کند، چنانچه ستمگر و متجاوز نباشد، مرتکب گناهی نشده است. این سخن بدین معناست که حکم اولی خوردنیهای حرام بهواسطة اضطرار برداشته میشود. این حکم را حکم ثانوی گویند.
1. بقره (2)، 173.
تقیه، نمونهای از احکام ثانوی است که در قرآن بدان اشاره شده است: لا یَتَّخِذِ الْمُؤمِنُونَ الْكافِرِینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤمِنِینَ وَمَنْ یَفْعَلْ ذلِكَ فَلَیْسَ مِنَ اللّهِ فِی شَیْءٍ إِلاّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاة؛(1) «افراد با ایمان نباید بهجای مؤمنان، کافران را دوست و سرپرست خود انتخاب کنند و هرکس چنین کند هیچ رابطهای با خدا ندارد، مگر اینکه از آنها بپرهیزد (تقیه كند)».
«تُقاة» به معنای تقیه است. تقوا، تقیه و تقاه هر سه اسم مصدر از فعل «اتّقی» و دارای یک معنا هستند(2) و تقیه عنوانی ثانوی بوده، بالتبع حکمی ثانوی دارد. در مبانی فقهی ما آمده است که گاه بین خود مسلمانان نیز تقیه ضرورت مییابد. داستان عمار تقیه از مشرکان بود، اما در روایات ما آمده است که این نوع تقیه، در بین خود مسلمانان نیز جاری است و آن در جایی است که مسلمانان باهم اختلاف پیدا کنند، و این اختلافات به حدی شدت یابد که اگر مسلمانی از مسلمان دیگر در عمل تبعیت نکند، جانش به خطر افتد. در روایات آمده است: التَّقِیَّةُ دِینِی وَدِینُ آبَائِی؛(3) «تقیه دین من و دین پدران من است».
ما در روایات با این معنا فراوان برخورد میکنیم. این مسئله هنگامی موضوعیت مییابد که امر دایر شود بین اینکه انسان عملی واجب را مانند فرقة خاصی انجام دهد، مثلاً نماز را دستبسته بخواند و جانش سالم بماند، یا اینکه مطابق حکم اولی انجام دهد و جانش را در معرض خطر قرار دهد. در چنین هنگامهای مصلحت عناوین ثانوی با مصلحت حکم اولی تزاحم مییابد. اینجاست که شارع مقدس آن مصلحتی را که مانع عمل به حکم اولی است، مهمتر میداند. ازاینرو چشمپوشی کردن از
1. آل عمران (3)، 28.
2. محمدبنمکرمابنمنظور، لسان العرب، ذیل واژه تُقاة.
3. احمدبنمحمدبنخالد برقی، المحاسن، ص254.
حکم اولی و اجرای حکم ثانوی را امر میفرماید. این رفتار، «تقیة خوفی» نام دارد و همة فقها به آن فتوا دادهاند.
نوع دیگری از تقیه، «تقیة مداراتی» است که حضرت امام خمینی(رحمه الله) بهخصوص روی آن تکیه فرمودهاند و برخی از فقهای دیگر هم بدان فتوا دادهاند.(1) تقیة مداراتی بدین معناست که اگر انسان بخواهد بنا بر فتوای مذهب خویش عمل کند، جان وی به خطر نمیافتد، اما مصلحتی اجتماعی ـ اسلامی در معرض خطر قرار گرفته، کدورت، دشمنی و پراکندگی بین مسلمانان به وجود میآید و این موجب میشود که دشمنان فرصت سوءاستفاده پیدا کنند، و عزت و مصالح جامعة اسلامی را در معرض تهدید قرار دهند. امام خمینی(رحمه الله) در تبیین این مسئله، استدلالهای فراوانی اقامه کردهاند و جایگاه این نوع تقیه را آن هنگام میدانند که بین مصلحت حکم اولی و مصلحتی اجتماعی مانند حفظ عزت اسلامی و قدرت مسلمانان در مقابل دشمنان، تزاحم افتد. ایشان با بیانی مستدل بسیاری از روایاتِ تقیه را ناظر به این موضوع میدانند و ما را از اختصاص این روایات به «تقیة خوفی» پرهیز میدهند.(2)
از آنچه گفته شد روشن میشود که ارزش تقیه، یعنی ارزش عمل به حکم ثانوی، تابع مصلحتی است که در حکم ثانوی است و اگر تقیه، موجب از دست رفتن مصلحتی قویتر باشد، نمیتوان آن را جایز شمرد. امام خمینی(رحمه الله) میفرمایند: در صورتی تقیه ـ چه خوفی و چه مداراتی ـ مشروع است که موجب تفویت مصلحتی قویتر نشود، و با این تعبیر که «تقیه در مهامّ امور نیست»(3) مسئله را بهخوبی روشن میکنند. بنابراین اگر جان رسولی
1. ر.ک: مرتضیبنمحمدامین الانصاری، رسائل فقهیه، ص75؛ هاشم آملی، المعالم المأثورة، ج4، ص288؛ محمدعلی اراکی، کتاب النکاح، ص304.
2. ر.ک: سیدروحالله موسوی خمینی، الرسائل العشرة، ص56 و 70.
3. ر.ک: همان، ص12.
الهی یا امامی معصوم در خطر باشد یا خطر حمله به خانة خدا وجود داشته باشد، نمیتوان صحبتی از تقیه به میان آورد. در این موارد، حفظ جان موجب از بین رفتن مصلحتی قویتر میشود. امام خمینی(رحمه الله) در جریان مبارزه با طاغوت زمان خویش فرمودند: «امروز تقیه حرام است... ولو بلغ ما بلغ!»(1) چشم تیزبین پیر ما اسلام را در خطر میدید و چنین احکام نابی را صادر میکرد تا گوهر گرانبهای دین را حفظ کند. او تقیه در برابر شاه خبیث را جایز ندانست و به هماهنگی رفتار با آن دستگاه کثیف فتوا نداد؛ چراکه ارزشی برای زندگی به قیمت ذلت و نابودی اسلام قایل نبود. ارزش جان ناقابل ما کجا و ارزش اسلام عزیز کجا! ایشان تشخیص داده بودند که اصلِ اسلام عزیز در معرض خطر قرار گرفته و نوبت، نوبت کربلاست. ازاینرو فرمودند: «امروز تقیه حرام است... ولو بلغ ما بلغ!» اگر برای حفظ اسلام لازم باشد صدها و هزارها جان قربانی شوند، باید بشوند تا اسلام محفوظ بماند. همة اینها به خاطر این است که خود تقیه ارزش ذاتی ندارد؛ بلکه ارزش آن به سبب نتیجهای است که بر آن مترتب میشود. اگر حاصل تقیه، از دست رفتن واقعیتی باشد که از جان و وحدت ما ارزشمندتر است، این تقیه چه ارزشی دارد؟ البته تشخیص اینگونه موارد به عهدة فقیه آگاه به زمان است که شرایط اجتماع را درک میکند. او میتواند حکم دهد که تقیه دیگر جایز نیست.
بههرحال در اسلام چنین حقیقتی وجود دارد که گاه حکمی بهمنزلة حکم اولی ثابت میشود و گاه مصلحتی قویتر رخ مینماید و برای حفظ آن مصلحتِ مهمتر، عنوانی ثانوی بر موضوع مترتب میشود و حکم آن موضوع تغییر مییابد. این مسئله در مسائل اجتماعی نیز مصادیقی دارد و ازجمله مصادیق آن، تقیه است. بنابراین اگر تقیه باعث
1. همو، صحیفة امام، ج1، ص178.
شود که اصل تشیع از بین برود و به خاطر دفاع نکردن ما از معارف عزیز آن، بهتدریج حقیقت تشیع فراموش شود، در اینجا تقیه معنا ندارد. مگر نه این است که حقیقت تشیع، عزیزتر، گرانبهاتر و ارزشمندتر از جان ماست؟ اما اگر حفظ همین مذهب تشیعِ عزیز در فراز و نشیب زمانه با حفظ اصل اسلام در تزاحم قرار گیرد، البته حفظ اصل اسلام از ارزش بالاتری برخوردار است. اگر آتش اختلاف مذهبی چنان در بین مسلمانان بالا گیرد که حاصل عمل به مذهب خویش، چیره شدنِ دشمنِ درکمیننشسته و نابودی اساس اسلام باشد، شایسته است که انسان از عمل به مذهب تشیع صرفنظر کند تا اصل اسلام عزیز پابرجا بماند.
با توجه به آنچه گفتیم، معلوم میشود وحدت با کسانی که راهی باطل رفتهاند و اکنون که در مبارزات سیاسی شکست خورده، در ضعف به سر میبرند و برای حفظ و تقویت خود دعوت به وحدت میکنند، ارزشی ندارد. مقصود آنان از وحدت این است که دیگران را تابع خویش کنند. این وحدت چه ارزشی دارد؟ آنچه مهم است، نتیجهای است که بر وحدت مترتب میشود. حاصل وحدت باید تقویت جبهة حق و تضعیف جبهة باطل باشد. پس ارزش اتحادِ در عمل و هماهنگی در رفتار، ارزشی وسیلهای است؛ به این معنا که ارزش آن تابع هدفی است که بر این وحدت مترتب میشود. اگر اتحاد حاصلی نداشته یا ضرر داشته باشد، این اتحاد نهتنها هیچ ارزشی نخواهد داشت، که ارزش آن منفی است. باید ببینیم از اینکه ما در عمل از وظیفة خود صرفنظر، و با رفتار دیگران موافقت میکنیم، چه نتیجهای بهدست میآید؟ اگر مصلحتِ آن نتیجه، اقوا و به حق نزدیکتر باشد و بیشتر موجب عزت جامعة اسلامی شود، آن اتحاد ارزشمند است؛ اما اگر با این اتحاد، حق رفتهرفته فراموش شده، ارزشها از بین بروند و اعتقادات فاسد شوند، آن اتحاد ضدارزش است.
آنچه میتواند ما را به راهکارهای تحقق وحدت مطلوب رهنمون سازد، بررسی ریشههای اختلاف در جامعه است؛ زیرا چنانکه پیشتر اشاره کردیم، وحدت مورد نظر ما در برابر اختلاف قرار میگیرد و معنای دعوت به وحدت، دعوت به کنار گذاشتن اختلافهاست. بنابراین باید نخست معنای اختلاف، انواع اختلافها و ریشههای به وجود آمدن آنها را بررسی کرد تا بتوان راه از بین بردن آنها را شناخت.
در مباحث عقلی، وحدت در مقابل کثرت قرار میگیرد، اما در مسئلة مورد بحث ما، وحدت در مقابل اختلاف مطرح میشود؛ یعنی در این بحث وحدت به معنای نبود اختلاف، و دعوت به وحدت به معنای درخواست کنار گذاشتن اختلافهاست. ازاینرو برای روشن شدن بیشتر مفهوم وحدت مورد نظر، باید معنای اختلاف را نیز بررسی کنیم.
دو موجود ممکن است کاملاً مثل هم باشند؛ بهگونهایکه شناخت یکی از دیگری بهسادگی امکان نداشته باشد. معمولاً کالاهایی اینگونهاند که با اصول فنی ساخته میشوند. در این موارد کثرت هست، اما اختلافی در میان نیست. این وحدت با کثرت و تعدد منافات ندارد، بلکه در مقابلش اختلاف و تفاوت قرار میگیرد. پس اختلاف بین دو شیء، زمانی مطرح میشود که آن دو مثل هم نباشند. دو چیز وقتی مثل هم نبودند میگوییم باهم اختلاف دارند. بنابراین معنای اختلاف جنگ و نزاع نیست، بلکه وجود تفاوت است.
در یک تقسیمبندی کلی میتوان اختلافها را بر دو قسم کلی دانست: یکی اختلافهای تکوینی که انتخاب و اختیار انسان در آن نقشی ندارد و دومی اختلافهایی که اختیار انسان در آنها مؤثر است.
همانگونه که گفتیم، نوع اول اختلاف، اختلاف تکوینی است که به طبیعت موجودات بازگشت دارد. هنگامی که طبیعتِ دو موجود مثل هم نبوده، با یکدیگر تفاوت داشته باشند میگوییم آن دو ازلحاظ تکوینی با یکدیگر اختلاف دارند. برای مثال طبیعت درخت با طبیعت سنگ تفاوت دارد، و این دو تکویناً باهم اختلاف دارند. اکنون این پرسش مطرح میشود که آیا وجود چنین اختلافی امر بدی بهشمار میآید؟ آیا اگر دو موجود از حیث تکوین باهم فرق داشته باشند، بد است؟ پاسخ را با یک پرسش روشن میکنیم: آیا اگر اختلاف تکوینی وجود نداشت، اصلاً جهان هستی به وجود میآمد؟ اگر اختلافات تکوینی وجود نداشته باشند، اصلاً زندگی انسانی ناممکن میشود و جامعة انسانی شکل نمیگیرد. اساس این عالم نیز به همین صورت است. اگر اختلافات تکوینی در کار نبودند، این عالم تحقق نمییافت. اگر چنین اختلافاتی بین زن و مرد نباشد، نسل انسان بقا نخواهد داشت. پس اصل اختلافات تکوینی که ربطی به اعمال و اختیارات ما ندارند، لازمة وجود این عالماند و اگر وجود نداشته باشند راه فیض الهی مسدود میشود. بقای این عالم به همراه زیباییهای آن، همه به خاطر وجود اختلافات تکوینیِ اجزای آن است و این، عین زیبایی است. قرآن کریم
به این حقیقت اشاره میکند: الَّذِی أَحْسَنَ کُلَّ شَیءٍ خَلَقَه؛(1) «او همان کسی است که هرچه را آفرید نیکو آفرید».
نمونهای دیگر از اختلافهای تکوینی، بهرهمندی متفاوت انسانها از استعدادهایی طبیعی است. گرچه اراده و فعل انسانها در بهرهبرداری از این استعدادها مؤثر است، منشأ این بهرهبرداریهای متفاوتِ کسبی، اختلافهای طبیعی و خدادادی است. برای نمونه ممکن است کسی به خاطر داشتن هوش و توانایی بیشتر، قوای بدنی خود را بیشتر به کار گیرد، و خلاقیت و ابتکار بیشتر او، زمینة بهرههای مادی بیشتری را برای او فراهم کند. ازاینرو یکی از نتایج این اختلافها ثروتمند شدن عدهای، و فقیر شدن عدهای دیگر است. جدا از مسائل ارزشی دیگر، آیا خود اینکه توانایی انسانها مختلف است و این اختلافها منشأ بهرههای اختیاری و کسبی جدیدی میشوند، خوب است یا بد؟ اینگونه اختلافها در نظام خلقت و در تدبیر عالم منظور شدهاند و خداوند هدف از چنین اختلافهایی را اینگونه بیان میفرماید: وَهُوَ الَّذی جَعَلَکُمْ خَلائِفَ الأرْضِ وَرَفَعَ بَعْضَکُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِیَبْلُوَکُمْ فی ما آتاکُم؛(2) «و او کسی است که شما را جانشینان خود در زمین ساخت و درجات بعضی از شما را بالاتر از بعضی دیگر قرار داد (تواناییهای شما را متفاوت قرار داد) تا شما را بهوسیلة آنچه در اختیارتان قرار داده، بیازماید».
بنابراین اگر کسانی مواهب مادی بیشتری دارند، تکالیف ویژهای هم بر عهدة آنها خواهد بود و بهاینترتیب زمینة امتحان آنها فراهم میشود. اصل وجود این عالم برای آن است که انسانها در معرض امتحانهای مختلف قرار گیرند و خودشان مسیر
1. سجده (32)، 7.
2. انعام (6)، 165.
خویش را برگزینند تا مقدار اطاعت ایشان از خداوند معلوم شود. خداوند به هر انسانی استعدادی ذاتی بخشیده است، و این اختلاف خدادادی این زمینه را فراهم میکند که افراد در جامعه موقعیتهای مختلفی پیدا کنند. این موقعیتهای مختلف، تکالیفی مختلف را اقتضا میکنند و این امر به معنای فراهم شدن زمینههای امتحان است. ازاینرو برای یافتن پاسخ پرسش مزبور، باید به این نکته توجه کنیم که اگر چنین زمینههایی وجود نداشته باشند، امتحانی انجام نمیگیرد و وقتی امتحانی انجام نگیرد، تکاملی نیز حاصل نمیشود؛ در این صورت غرضِ خلقت تحقق نمییابد. اساساً خداوند انسان را آفریده تا او با اختیار و انتخاب خویش مسیرش را تعیین کند و به کمالی که خدای سبحان در بندگی و اطاعت خویش قرار داده، نایل شود. بنابراین این اختلافها جزو زیباییهای جهان خلقت است؛ در اصل هدف آفرینش منظور شده، و وجودش ضرور است. البته اختلاف تکوینی که اختیار افراد در آن اثرگذار نیست از کانون بحث ما خارج است و تنها برای جامعیت بحث آن را طرح کردیم.
نوع دوم اختلاف، اختلافهایی است که اختیار انسان در آنها مؤثر است که برای آن میتوان دستکم سه قسم برشمرد: 1. اختلاف در سلیقه، 2. اختلاف در انتخاب دین، 3. اختلاف در عمل به دین.
گاه اختلاف، تنها برخاسته از سلایقِ متفاوت است و هیچکدام از طرفهای اختلاف،
ارزش اخلاقی، دینی یا عقلی ثابتی ندارند. چنین اختلافاتی چندان اهمیتی ندارند. برای نمونه مردم شهر الف لباس تیرهرنگ، و مردم شهر ب، لباس رنگ روشن را میپسندند؛ یا در ساختمانسازی در گذشته یک شکل ساختمان را میپسندیدند، اما اکنون شرایط اقتضا میکند که شکل ساختمان عوض شود. در گذشته معمولاً خانهها دو بخش داشت: اندرونی و بیرونی. اندرونی ویژة افراد خانواده بود و بیرونی اختصاص به ملاقات با دیگران داشت و کسانی که نامحرماند. کسی که وارد خانه میشد، نخست نه به حیاط و ساختمان، بلکه به دهلیزی وارد میشد که بین آن دهلیز و حیاط خانه، دالانی فاصله میانداخت. حیاط خانه بخش مجزایی از خانه را تشکیل میداد و اندرونی خانه هم بخشی بود که نامحرم اصلاً وارد آن نمیشد. بیرونیِ خانه هم قسمتهای مختلفی داشت و همه بخشهای مختلف آن از درب خانه فاصله داشتند تا اگر درب خانه باز ماند، امور خصوصی خانه آشکار نشوند. در یزد و در خانهای که ما در آن زندگی میکردیم، فاصلة بین اتاق نشیمن با درب خانه تقریباً پنجاه متر بود. درب خانه هم دو گونه کوبه داشت: یکی کوبهای مُشتی که ویژة مردان بود تا اهل خانه بدانند کوبندة درب خانه مرد است و دیگری کوبهای حلقهای که نشانة این بود که کوبنده، خانم است. اینها نمونهای از آداب، رسوم و فرهنگ گذشتة ما بود؛ اما امروزه معمولاً آشپزخانه را نیز داخل ساختمان و بهصورت باز میسازند و بین آشپزخانه، سالن و اتاقها هم فاصلهای نیست و این ازنظر بهداشتی هم مطلوب نیست. بااینهمه بسیاری تنها به سبب پیروی از مُد این طرح را اجرا میکنند. البته یکی از علل آن هم این است که زمین و فضای کمتری اشغال شود. تا زمانی که عناوینی ثانوی بر این امور عارض نشود، احکام حلال و حرام بر آنها بار نمیشود و چندان اهمیتی هم ندارند و بیشتر به اختلاف سلیقهها بازمیگردند.
گاهی منشأ اختلاف به ارزشهایی واقعی و مورد تأکید دین بازمیگردد؛ بهگونهایکه انبیای الهی یک راه را منتهی به خوشبختی ابدی، و پایان دیگری را شقاوت جاودان میدانند. اینجا صحبت سلیقه نیست؛ بلکه مسئله بسیار جدی است. قرآن کریم میفرماید: إِنَّا أَعْتَدْنا لِلْکافِرینَ سَلاسِلَ وَأَغْلالاً وَسَعیرا؛(1) «ما برای کافران، زنجیرها و غلها و شعلههای سوزان آتش آماده کردهایم». هنگامی که خداوند میفرماید اگر بیراهه بروید نتیجهاش غل، زنجیر و آتشِ برافروخته است، چگونه میتوان از کنار این سخن بهسادگی گذر کرد و انتخاب راه را به سلیقة افراد واگذاشت؟! عقل انسان به او اجازه نمیدهد که در مقابل چنین انتخابی سهلانگار باشد. حتی عقل با وجود احتمال چنین نتایجی ـ اگرچه ضعیف باشد ـ بیاعتنایی را برنمیتابد؛ چراکه محتمل بسیار قوی است و با قوت گرفتن محتمل، اگرچه انسانْ ایمانی قوی هم نداشته باشد احتمال یک درصد هم منجز است. حاصلضرب احتمال در پایة محتمل، تعیینکنندة ارزش احتمال است. اگر اختلاف در اینگونه امور باشد، دیگر مسئلة اختلاف سلیقه و اینکه هر محلهای نوعی غذای خاص طبخ میکند نیست، بلکه سعادت انسان مطرح است. هزاران پیامبر یکی پس از دیگری آمدهاند و همگی یکرنگ و هماهنگ انگشت اشاره را به یک سو نشانه رفته و تنها همان یک صراط را مسیر سعادت ابدی انسان دانستهاند. ایشان با جوش و خروش و فریاد بلند، انسان را از راههای دیگر برحذر داشته و انتهای صراطهای دیگر را دردناک توصیف کردهاند. اگر اختلاف در اینگونه امور شکل گرفت، حقیقتاً یافتن راه صحیح ضرورت مییابد.
1. انسان (76)، 4.
این انتخاب با هدف نهایی آفرینش ارتباط مییابد، و به تبع آن مسئلة دین مطرح میشود. اینگونه از اختلاف، تکوینی و جبری نیست؛ یعنی چنین نیست که نوزاد انسان در بدو تولد بهصورت جبری با دینی خاص پا به عرصة دنیا گذارد؛ بلکه انتخاب دین و روشی خاص برای زندگی در این دنیا به خود فرد واگذار شده است و به اختیار وی بستگی دارد. در این انتخاب، عوامل بسیاری مؤثرند و فرمولهای بسیار پیچیدهای وجود دارند. البته مقصود ما از دین در اینجا سلسلهای از باورهاست که به دنبال آن ارزشهایی مطرح میشوند و آن ارزشها اعمال و رفتاری را ایجاب میکنند. به تعبیر دیگر مقصود، باورها و ارزشهاست و رفتارهایی که از آنها ناشی میشوند؛ مانند درختی که ریشهای دارد و تنة درخت بر آن استوار شده است، و شاخ و برگ درخت بر تنة آن قوام یافتهاند. در اصطلاح رایج اگر این شاخ و برگ، خداپسندانه باشد آن را دینی و اگر خداپسندانه نباشد آن را ضددین میدانیم.
البته دین در اصطلاحی دیگر(1) بهگونهای تعریف میشود که حتی ضددین به معنای رایج را دربرمیگیرد. خدای سبحان به رسول خود میفرماید: قُلْ یا أَیُّهَا الْکافِرُون... لَکمْ دینُکُمْ وَ لِیَ دین؛(2) «به کافران بگو... دین شما برای خودتان، دین من هم برای خودم».
این نوع اختلاف، پیامدهای ویژهای به دنبال دارد که بجاست به برخی از آنها اشاره کنیم؛ ازجمله آنکه وقتی پای انتخاب عقیده، ارزش، احکام و عمل به احکام به میان میآید، اختلافات فراوانی نمود مییابند، و هر روز دامنة آنها گستردهتر میشود. در
1. برای آشنایی با اصطلاحات و تعاریف مختلف دین، ر.ک: حسن یوسفیان، کلام جدید، فصل اول.
2. کافرون (109)، 6.
کشورهای غربی شاید روزی نباشد که فرقة مذهبی جدیدی به وجود نیاید! معمولاً هر سال فرقههای مذهبی جدیدی در مغربزمین بهویژه در امریکا پدید میآیند. به تبع عقیده و ارزش، پای مؤاخذه و تکالیف شرعی نیز به میان خواهد آمد. قرآن داستان پیدایش این اختلاف را چنین بیان میفرماید:
کانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرینَ وَمُنْذِرینَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَینَ النَّاسِ فیمَا اخْتَلَفُوا فیهِ وَمَا اخْتَلَفَ فیه إِلاَّ الَّذینَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّناتُ بَغْیاً بَینَهُمْ فَهَدَی اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فیهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَاللَّهُ یهْدی مَنْ یشاءُ إِلی صِراطٍ مُسْتَقیم؛(1) مردم [در آغاز] یک دسته بودند. [بهتدریج اختلافات و تضادهایی در میان آنها پیدا شد. در این حال] خداوند، پیامبران را برانگیخت تا مردم را بشارت و بیم دهند و کتاب آسمانی، که بهسوی حق دعوت میکرد با آنها فروفرستاد تا در میان مردم در آنچه اختلاف داشتند، داوری کنند. تنها [گروهی از] کسانی که کتاب را دریافت داشته بودند و نشانههای روشن به آنها رسیده بود، به خاطر انحراف از حق و ستمگری، در آن اختلاف کردند. خداوند کسانی را که ایمان آورده بودند، به حقیقت آنچه مورد اختلاف بود، به فرمان خودش، رهبری کرد و خداوند هرکس را بخواهد، به راه راست هدایت میکند.
ازنظر قرآن مردم امتی واحد بودند و ازلحاظ فطری اقتضائاتی واحد داشتند؛ اما
1. بقره (2)، 213.
بین آنها اختلاف ایجاد شد. رفتهرفته این اختلافات موجب میشوند که صرفنظر از مسائل اعتقادی، مسائل ارزشی نیز مطرح شوند؛ زیرا برخی بر اثر انگیزهها و غرایض شخصی میخواهند منافع بیشتری کسب، و به دیگران تجاوز کنند. در اینجا مسائلی همچون عدل، ظلم و قانون مطرح میشوند. حال کسانی که میخواهند قانون وضع کنند، خود از انگیزههای اختلاف خالی نیستند و برای حل اختلاف انگیزهای دارند. این انگیزهها در قانونهایی که وضع میکنند منعکس میشود. ازاینرو کسی میتواند قانون واقعی وضع کند که خود فاقد انگیزههای اختلاف باشد و ذینفع نباشد. لذا خدای سبحان پیامبران را مبعوث کرد (فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِیین). خداست که پیامبران صاحب شریعت را مبعوث میکند تا این اختلافات را رفع کنند؛ اما ازآنجاکه انسان موجودی عجیب و پیچیده است، در همین عوامل رفعکنندة اختلاف، اختلاف ایجاد میکند. خدا پیغمبرانی را فرستاد و به همراه ایشان کتابی آسمانی نازل کرد تا اختلافهای مردم را رفع کنند؛ یعنی خداوند این کار را کرد تا همه تن به قانون دردهند؛ حق را اعمال کنند؛ به همدیگر ستم نکنند و زندگی سعادتمندانهای داشته باشند؛ اما این انسانِ ناسپاس، در خود دین اختلاف ایجاد کرد (وَمَا اخْتَلَفَ فیهِ إِلاَّ الَّذینَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیّناتُ بَغْیاً بَینَهُم).
در این آیة شریفه تأکید بر اختلافی است که ازروی بغی، تجاوز و سرکشی و بهناحق پدید میآید. «بغی» اینجا در مقابل حق است. کسانی بهناحق در دین اختلاف ایجاد کرده و میکنند. اینگونه افراد از راههای گوناگونی دست به ایجاد اختلاف میزنند. حتی کار را به جایی میرسانند که از نزد خود مطلبی را ساخته، به خدا نسبت میدهند. قرآن آنان را سرزنش کرده، میفرماید: فَوَیلٌ لِّلَّذِینَ یَکتُبُونَ الْکتَاب
بِأَیدِیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هَـذَا مِنْ عِندِ اللّهِ لِیَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلِیلا؛(1) «پس وای بر کسانی که با دست خود کتابی را مینویسند، سپس میگویند: این از طرف خداست! تا آن را به بهای کمی بفروشند».
گاه نیز اختلاف در دین بر اثر تحریف معنوی دین است. توضیح آنکه ستمکاران برای ایجاد اختلاف در دین دست به تحریف معنوی و ایجاد تشکیک در مقصود آیات الهی میزنند و این امری است که امروزه با عنوان تعدد قرائات، برای خود بازاری به راه انداخته است. اینگونه از تحریف که شایعتر از تحریف لفظی است و از فراوانی بیشتری برخوردار است، موجب اختلاف بر سر معنا و مصداق سخن انبیا میشود و به دنبال آن، گروهی روش خود را مصداق سخن انبیا معرفی میکنند و در برابر، عدهای دیگر آیین خود را مصداق راه و رسم انبیا میدانند. این هنر ابلیس است که چنین شاگردانی را پرورش داده است؛ شاگردانی که آنچه را خدا برای وحدت و رسیدن به حق و سعادت قرار داد، بهمنزلة ابزاری برای اختلاف، کینهتوزی، جنگ و بدبختی دنیا و آخرت به کار میگیرند. تحریف معنوی دین درحقیقت به تکذیب آیات الهی میانجامد و قرآن کریم اینان را از ستمکارترین افراد معرفی میفرماید: فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن کذَّبَ بِآیاتِ اللّه؛(2) «پس چه کسی ستمکارتر است از کسی که آیات خدا را تکذیب کرده است».
بهراستی چه کاری بدتر از این میتوان انجام داد؟! اگر انسان تا پیش از نزول دین و کتاب میتوانست بگوید: ما نمیتوانستیم حق را از باطل تشخیص دهیم و نمیدانستیم رضایت خداوند در چیست شاید معذور بود؛ اما هنگامی که خدای سبحان کتاب نازل
1. بقره (2)، 79.
2. انعام (6)، 157.
کرد، پیامبر فرستاد و پیامبران مردم را هدایت کردند، چرا در همین وسیلة وحدت اختلاف ایجاد کردند؟! این بدترین اختلافی است که در عالم به وجود آمد.
مرتبة نازلتر از بداخلاقی مزبور این است که شخص دین را قبول دارد و واقعاً هم در موقع فتوا دادن حاضر است به حق اعتراف کند، اما در مقام عمل، حق را رعایت نکرده، هوای نفس خویش را مقدم میدارد و چه هزینهها میدهد تا بهجای حق به هوای نفس خود برسد. هوای نفس چنین انسانی اجازه نمیدهد که به دانستههای خود عمل کند.
مواردی که بیان کردیم، همگی گونههای متفاوتی از اختلافاند که در جامعه پدید میآیند. درضمن روشن شد که دو مورد اخیر، ضدارزشاند.
اکنون با توجه به وجود چنین اختلافاتی چه باید کرد؟ قرآن کریم برای حل اختلافاتی که مذموم شمرده شدهاند، و وجود آنها مانع سعادت بشر است و حل آنها در اختیار انسان قرار داده شده، راهی اساسی در پیش روی ما مینهد و آن وحدت براساس «حق» است. قرآن کریم کسانی را که درصدد اصلاح جامعهاند و هدفشان سعادتمندی خود و سایر افراد جامعه در دنیا و آخرت است و از ناهنجاریها رنج برده، میخواهند با آنها مقابله کنند، به وحدت براساس «حق» دعوت میکند. آیات بسیاری در قرآن کریم(1) بر
1. ر.ک: آل عمران (3)، 104ـ105؛ انعام (6)، 153 و 159؛ مؤمنون (23)، 23 و... .
این حقیقت تأکید میکنند که سرلوحة دین همة انبیای الهی این شعار بود: أَنْ أَقِیمُوا الدِّینَ وَلَا تَتَفَرَّقُوا فِیه؛(1) «دین را به پا دارید و در آن اختلاف به وجود نیاورید».
شعار ایشان این بود که دین را با مضامین واحد، شفاف و قواعد مسلم تشکیکناپذیر عرضه کنید تا معیاری داشته باشید که خود دیگر منشأ اختلاف مردم نشود. اگر دینی واحد و سالم وجود داشته باشد، میتواند اختلافات مردم را حل، و مشکلات را برطرف کند؛ اما با وجود اختلاف در خود دین، دیگر چه عاملی برای حفظ وحدت باقی میماند؟
خدای مهربان دین حق را با صدای رسای انبیای خویش به گوش جان انسان رساند تا او در مسیر زندگی خویش نوری در دست داشته باشد؛ در تاریکیها سرگردان نباشد و در پرتو نور حق گامبهگام به سعادت خویش نزدیک شود. او تنها به دعوت انسان به جوار خویش و به بهشت برین بسنده نکرد، بلکه چگونگی دستیابی به «مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلیکٍ مُقْتَدِر(2) (جایگاه صدق نزد خداوند مالک مقتدر)» را قدمبهقدم به او نمایاند. بنابراین باید چشمها را باز کرد؛ مشعلی از نور عقل در دست گرفت و با پیمودن راهی که منطق و استدلال عقلی در پیش روی ما میگذارد، مصداق حقیقی سخن انبیای الهی را اثبات کرد. مگر نه این است که مجموعة دُرافشانی آن مردان الهی حجت را بر خلق تمام کرده است؟ رُسُلاً مُبَشِّرینَ وَمُنْذِرینَ لِئَلاَّ یَکونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُل؛(3) «پیامبرانی که بشارتدهنده و بیمدهنده بودند، تا بعد از این پیامبران، حجتی برای مردم بر خدا باقی نماند».
1. شورا (42)، 13.
2. قمر (54)، 55.
3. نساء (4)، 165.
منطق محکم انبیای الهی و نقشة راه ایشان آنقدر روشن و مملو از ادلة متقن است که راهِ هر بهانهای را سد میکند. حقیقت این است که اختلافها از آنجا پدید آمد که کسانی رگههای ناحقی را در دین پدید آوردند. بیشک اگر بر چهرة زیبای حق، آلودگیهای باطل را درنیامیزند و حق، زلال و ناب بر فطرت الهی بشر عرضه شود، شاهد هیچ اختلافی نخواهیم بود. اگر کسانی بخواهند اختلاف را حل کنند، باید رگههای ناحق را قطع کنند تا دین خالص که خداوند آن را ازسر لطف خویش فروفرستاده است، برای همة مردم روشن، و بر همة جهان حاکم شود. ما باید از سویی در راه تبیین حق بکوشیم، و آن را در اختیار مردم قرار دهیم و از سوی دیگر رگههای باطل را نیز معرفی کنیم تا کسی به آنها مبتلا نشود. این ایدهای کلی و اساسی است که خدای سبحان ابتدا از خود انبیای الهی خواسته و فرموده است:
شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدِّینِ ما وَصَّی بِهِ نُوحاً وَالَّذی أَوْحَینا إِلَیکَ وَما وَصَّینا بِهِ إِبْراهیمَ وَمُوسی وَعیسی أَنْ أَقیمُوا الدِّینَ وَلا تَتَفَرَّقُوا فیه؛(1) آیینی را برای شما تشریع کرد که به نوح توصیه فرموده بود؛ و آنچه بر تو وحی کردیم و به ابراهیم و موسی و عیسی سفارش کردیم این بود که دین را برپا دارید و در آن تفرقه ایجاد نکنید.
در مرحلة بعد پیروان انبیای الهی را متوجه این امر دانسته، میفرماید: وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمیعاً وَلا تَفَرَّقُوا؛(2) «و همگی به ریسمان خدا چنگ زنید، و پراکنده نشوید».
1. شورا (42)، 13.
2. آل عمران (3)، 103.
سفارش قرآن به جمع شدن حول محور حق، مانند سایر هدایتهای آن تنها راهکاری است که ضامن سعادت جامعة انسانی است؛ اما آیا این نصیحت و خیرخواهی خداوند عملی شد و انسانها شکرگزار این نعمت خدای مهربان خویش بودند؟ همه میدانیم که از همان آغاز حیات بشر، اختلافها در دین الهی پدید آمد و سرانجام در دین خاتم هم ـ که واپسین موهبت الهی برای انسانها تا روز قیامت است و همان باید درمان همة دردهای اجتماعی انسانها تا روز قیامت باشد ـ از همان روز رحلت پیامبر گرامی اسلام(صلى الله علیه وآله) اختلاف پدید آمد.
بنابراین گرچه راه حق، خود روشن و شفاف است، شیاطین خبیث از تلاش بازننشسته، و هرجا توانستهاند دست کثیف خود را به این آب زلال رسانده و آن را آلوده کردهاند. آنها به مرور زمان با ایجاد شبههها و بدعتها موجب مشتبه شدن راه و تحیر انسانها در هنگامة انتخاب شدهاند. ثمرة تلاش دلهای بیمار این شد که بهطور عمد در میان امت اختلاف انگیختند تا برای خود مغازهای باز کنند. این بیماردلان با بیان مصادیقی انحرافی از سخن رسولان الهی، دست به ایجاد فرقههای گوناگون زدند تا خود به مقام و ریاستی برسند. عدهای از این سیهرویان، جاه و مقام را برای استثمار دیگران میخواهند و شماری دیگر، از خم و راست شدن دیگران در برابر خود به وجد میآیند. چنین پدیدة زشتی در ادیان پیشین فراوان دیده شده و زمانة ما نیز از آن مستثنا نیست. براساس آنچه از آیات نورانی قرآن استفاده میشود، انگیزة پیدایش فرقههای جدید مذهبی چنین آرزوهای پست و پلشتی بوده است.(1) غبار این
1. ر.ک: بقره (2)، 79؛ آل عمران (3)، 187 و... .
اختلافافکنیها، آیندگان را در شرایطی قرار داده و میدهد که تشخیص حق برایشان بسیار دشوار میشود. در این شرایط چه چارهای باید اندیشید؟ اگر کسی بخواهد دین حق را یاری کند، وفاداری خویش را به حق عملی سازد و گامی برای عملی ساختن سفارش قرآن و حل این اختلافات بردارد چه راهی را باید در پیش گیرد؟
آنچه در فضایی که پیش از این ترسیم کردیم مهم مینماید، این است که نباید جویندگان راه حق از پای بنشسته، بر طبل ناامیدی بکوبند؛ بلکه براساس حکم عقلِ شریف، بهترین راه گرد هم آمدن و یاری جستن از نور عقل است. باید کسانی که باهم اختلاف دارند بنشینند و عاقلانه باهم بحث کنند تا معلوم شود کدام دلیل صحیح و کدام علیل است.
نکتهای که نباید از خاطر دور داشت این است که گروهی بهعمد در آتش اختلاف میدمند و اجازة ورود روشنایی حق را به فضای دلگیر اختلاف نمیدهند. بسیاری از بزرگانِ فرقههای باطل، بالانشینی و حیات فرعونی خویش را در مبهم بودن فضا میبینند و اجازة برداشتن چشمبند از چشمان مریدان خویش را نمیدهند. بهطورقطع برخی واقعاً عنادی ویژه با اهلبیت(علیهم السلام) و شیعه دارند و این عناد با آنان کاری کرده است که اگر داستان یا روایتی به نفع شیعه در کتابی از کتابهای خویش ببینند، در چاپ بعد یا آن را حذف میکنند یا مضمونش را بر ضد شیعه تغییر میدهند و با این کار به تاریخ، اسناد تاریخی، حقیقت و بشریت خیانت میکنند. به نص قرآن کریم، انسانهای معاند هم وجود دارند. قرآن کریم میفرماید:
إِنَّ الَّذِینَ کفَرُواْ سَوَاءٌ عَلَیهِمْ أَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ یُؤْمِنُون * خَتَمَ اللّهُ عَلَی قُلُوبِهمْ وَعَلَی سَمْعِهِمْ وَعَلَی أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِیم؛(1) کسانی که کافر شدند، برای آنان تفاوت نمیکند که آنان را بترسانی یا نترسانی؛ ایمان نخواهند آورد. خدا بر دلها و گوشهای آنان مهر نهاده و بر چشمهایشان پردهای افکنده شده؛ و عذاب بزرگی در انتظار آنهاست.
همچنین در سورة یس میفرماید:
وَجَعَلْنَا مِن بَینِ أَیدِیهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَینَاهُمْ فَهُمْ لاَ یُبْصِرُون * وَسَوَاءٌ عَلَیهِمْ أَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ یُؤْمِنُون * إِنَّمَا تُنذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّکرَ وَخَشِیَ الرَّحْمَنَ بِالْغَیب؛(2) و در پیش روی آنان سدی قرار دادیم، و در پشت سرشان سدی؛ و چشمانشان را پوشاندهایم، لذا نمیبینند! برای آنان یکسان است، چه انذارشان کنی یا نکنی، ایمان نمیآورند! تو تنها کسی را انذار میکنی که از این یادآوری پیروی کند و از خداوند رحمان در نهان بترسد.
اینگونه نیست که همه تابع دلیل و برهان باشند. گاه خواستههای نفسانی و شیطانی در انسان رشد مییابند و منشأ لجبازیها و تعصباتی بیجا در رفتار انسان
1. بقره (2)، 6ـ7.
2. یس (36)، 9ـ11.
میشوند و شخص بااینکه حق را میفهمد، آن را انکار میکند.(1) در هنگامة چنین اختلافاتی آنچه را نباید ازنظر دور داشت، پیروان این معاندان هستند. بهطورحتم در میان اتباع اینان کسانی هستند که حقیقتْ گمشدة آنهاست؛ اما دست نااهلان آنان را به اشتباه انداخته و چهرة نفاق با نقابهای رنگارنگ خود، چنان اعتمادشان را جلب کرده که روش باطل آنها را باور کردهاند. اگر سخن از گفتوگوی علمی و منطقی به میان آوردیم هدف از آن روشن شدن راه برای چنین افرادی است. مباحثات و مذاکرات علمی، چه با سران معاندی که دام بر سر راه انسانها پهن کردهاند و چه با بهدامافتادگان، موجب غبارزدایی از فضای علمی جامعه میشود و راه را برای تشخیص حقیقتجویانِ صادق آسان میکند.
من در طول زندگی هفتادوچندسالهام چنین اشخاصی را فراوان دیده و صداقت آنها را از نزدیک لمس کردهام. در میان فِرق گوناگون اسلامی، مسیحی و دیگر ادیان، واقعا
1. ما نیز باید این خطر را جدی بگیریم و از اینکه مبادا روزی در برابر حق بایستیم به خدا پناه ببریم. باید مراقب بود که حتی کمترین مرتبهای از این صفت زشت هم در وجود ما لانه نکند. هنگامی که با کسی بر سر مسئلهای گرچه کوچک بحث میکنیم، اگر در میانة بحث فهمیدیم که سخن او حق است، باید خاضعانه بپذیریم و حاضر باشیم خود را بشکنیم. بیماری مقابله با حق از اینجا آغاز میشود که انسان در برابر سخن حق خود را نشکند و بخواهد برتری خویش را حفظ کند. مبادا ندای قرآن را فراموش کنیم که میفرماید: تِلْكَ الدَّارُ الآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذینَ لا یُریدُونَ عُلُوًّا فِی الأَرْضِ وَلا فَساداً وَالْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقین؛ «آن سراى آخرت را براى كسانى قرار مىدهیم كه ارادة برترىجویى در زمین و فساد را ندارند، و عاقبت نیك براى پرهیزکاران است» (قصص، 83).
اگر این خوی شیطانی را از دوران جوانی از وجود خویش بیرون برانیم و با ممارست و تمرین، همیشه تابع حق باشیم و هنگامی که فهمیدیم اشتباهی از ما سر زده است با شجاعت اعلام کنیم که «اشتباه کردم»، بیشک هیچ ضرری متوجه ما نمیشود. بیاییم دستکم این راه را امتحان کنیم و ببینیم با این کار چگونه عزیزتر خواهیم شد. باید در این میدان با شیطان مبارزه کرد. کسانی که در رتبة رؤسا، رهبران و ادارهکنندگان جامعه قرار دارند وضعیتی بسیار حساستر نسبت به دیگران دارند و وجود چنین رذیلهای در آنها فساد فراوانی ایجاد میکند (مؤلف).
افرادی بودند که اگر انحصار حق در اسلام عزیز و مذهب سعادتبخش اهلبیت(علیهم السلام) برای آنها ثابت میشد، بیدرنگ آن را میپذیرفتند و تشیع در دل سالم آنها آشیانه میکرد. این نکته یاد و خاطرة شهیدی عزیز را به صفحات اول ذهنم آورد که آشنایی ما با ایشان سالها پیش در مجلس خبرگان رهبری شکل گرفت. ماموستا شیخالاسلام که بهتازگی دستان کثیف فرقهای گمراه، سعادتِ شهادت را برای او رقم زد، نمایندة مردم استان کردستان در مجلس خبرگان رهبری بود و مذهب شافعی داشت. عجیب این بود که رفاقت من با ایشان از رفاقتم با بسیاری از دوستان دیگر بسیار بیشتر و ژرفتر بود. ایشان هم در برابر با تعبیراتی محبتآمیز، بسیار به بنده اظهار علاقه میکرد. در یکی از اجلاسهای مجلس خبرگان رهبری، از اتفاق برای استراحت در یک اتاق باهم بودیم و فرصتی شد تا مقداری باهم خصوصی صحبت کنیم. ایشان از علاقه و ارادت خانوادگی خویش، بهویژه پدرشان به اهلبیت عصمت و طهارت(علیهم السلام) سخن به میان آورد و گفت:
پدر من قطب طریقت نقشبندیه بود و پیش پای هیچ شخصیتی از سیاسی، اداری، علمی و... بلند نمیشد؛ اما اگر شخصی از اولاد حضرت زهرا(علیها السلام) وارد بر ایشان میشد، تمامقد پیش پای او برمیخاست. در این اواخر که پیر شده بود و نمیتوانست بهراحتی از جای خود برخیزد، اگر سیدی وارد بر ایشان میشد، بر ما تکلیف میکرد که زیر بغلهای او را بگیریم و به او کمک کنیم تا پیش پای آن سید برخیزد و خطاب به ما میگفت: ایشان از اولاد حضرت زهراست. باید به او احترام گذاشت.
ماموستا شیخالاسلام ادامه داد که «در خانوادة ما نام چند نفر فاطمه است و مردم برای آنها کرامت قایلاند، و مهمترین علت این امر، زینت نام فاطمه بر وجود آنهاست». در پایان سخنانش نیز افزود: «من معتقدم اگر کسی به حضرت زهرا(علیها السلام) جسارت کند، کافر است!» من بهشوخی گفتم: «پس شما از ما شیعهتر هستید». گفت: «نه، من سنی هستم و مذهب من هم شافعی است و همانطور که دیدهاید نماز را هم دستبسته میخوانم و به احکام فقه شافعی عمل میکنم، ولی علاقة ما نسبت به اهلبیت(علیهم السلام) همانگونه است که توصیف کردم».
شاید اکسیر این محبت بود که پایان حیات او را با رنگ زیبای شهادت سرخگون کرد و بهدست فرقهای گمراه و گمراهکننده به شهادت رسید. بسیاری از اهل تسنن بهقدری به علمای گذشتة خود اطمینان دارند كه میپندارند سخنان شیعه دربارة وقایع صدر اسلام جعلی است و چنین جسارتهایی که شیعه بدان اعتقاد دارد، به حضرت زهرا(علیها السلام) نشده و این امور در تاریخ شیعه جعل شده است.
محیط و شرایطی که ایشان در آن قرار گرفتهاند اجازه نمیدهد که به غیر از این فکر کند. بنابراین ما شیعیان نباید گمان کنیم که همة پیروان مذاهبِ دیگر افرادی معاند هستند، بلکه شاید بتوان گفت اکثریت مردم اینگونهاند که اگر حقیقت را بشناسند، به آن ایمان میآورند. بخشی از این ماجرا به کوتاهیِ ما در انجام وظیفه بازمیگردد؛ چراکه آنگونه که باید و شاید حقایق را برای دیگران بیان نکردهایم. رسالتی که بر دوش ما نهاده شده این است که بکوشیم با دلیل و منطق و با شیوهای که تعصبات طرف مقابل را تحریک نکند، حقیقت را به او بشناسانیم. فراموش نکنیم که آنها نیز انساناند و معمولاً انسانها اینگونهاند که اگر کسی با بیانی منطقی و
ملایم اشتباهاتشان را به آنها گوشزد کند، خطای خویش را میپذیرند. همة ما دوست داریم که با ما چنین رفتار شود. اگر کسی از آغاز با تندی، پرخاش و احیاناً با توهین با ما سخن بگوید، ما نیز در برابرش موضع میگیریم. پس آنچه را برای خویش میپسندیم، برای دیگران نیز بپسندیم. بهیقین در پیش گرفتن چنین روشی بسیاری از اختلافات را برطرف خواهد کرد.
استاد فرزانه و وارسته، مرحوم حضرت آیتاللهالعظمی بهجت(رحمه الله)، به مناسبتی راهکاری زیبا و متین برای بحث با مخالفان ارائه داده، فرمودند:
صحیح نیست که ما در مقام بحث با پیروان مذاهب اهل تسنن، با شدت و حدت از ابتدا دربارة مسائلی سخن برانیم که موجب ناراحتی آنان میشود. برای این مقصود بهترین راه این است که ما بحث را با این سخن آغاز کنیم: شما در فقه تابع چهار نفر از علمای بزرگ هستید: ابوحنیفه، شافعی، مالک و احمدبنحنبل. ابوحنیفه و مالک مستقیماً شاگرد امام صادق(علیه السلام) بودند و به این شاگردی افتخار میکردند. از ابوحنیفه نقل شده است که مَا رَأَیتُ أَفْقَهَ مِنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمد؛(1) «من فردی فقیهتر از جعفربنمحمد(علیهما السلام) ندیدم». همچنین از او نقل کردهاند که لَوْ لا السَّنَتَان لَهَلَکَ نُّعْمَان؛(2) «اگر آن دو سال [شاگردی امام صادق(علیه السلام)] نبود، نعمان (ابوحنیفه) هلاک شده بود».
1. خلیلبنایبک الصفدی، الوافی بالوفیات، ج11، ص99؛ محمدبناحمد الذهبی، تاریخ الاسلام، ج9، ص89.
2. عبدالعزیز دهلوی، مختصر التحفة الاثنی عشریة، با تلخیص سیدمحمود شکری الآلوسی، ص9.
آیا تقلید کردن از شاگرد مانع تقلید کردن از استاد میشود؟ ما از استادِ بزرگان شما تقلید میکنیم و شما از شاگرد ایشان. پس چگونه است که شما مذهب شیعه را در کنار سایر مذاهب معتبر نمیدانید؟! مسلماً در مقابل این سخن، هیچ راهی جز قبول ندارند. آیا در جایی که شاگرد اعتراف کند که استاد بسیار از من عالمتر است و عمدة معلومات دینیِ من از اوست، تقلید از شاگرد جایز است و تقلید از استادِ او نه؟ کدام منطق این روش را میپذیرد؟
این راهکار آیتالله بهجت، همان راهکاری است که مرحوم شیخمحمود شلتوت آن را دنبال کرد و مذهب شیعه را در مصر معتبر دانست(1) و به دنبال آن برخی از قوانین مصر در زمان ایشان مطابق قوانین شیعه تغییر یافت. تغییر قانون طلاق در مصر نمونهای از آن بود. آنها در مسئلة طلاق، وقوع سه طلاق را در یک مجلس جایز میدانستند؛(2) اما قانون رسمی مصر مطابق قانون شیعه تغییر یافت و تصویب شد که سه طلاق باید در سه مجلس واقع شود.(3) البته این توفیق از برکات اقدام مرحوم آیتالله بروجردی(رحمه الله) بود که دارالتقریب را تأسیس کردند و نماینده به مصر فرستاده، با علمای مصر تعامل داشتند و بین شیعه و اهل تسنن تقریب ایجاد کردند.(4)
1. پایگاه اطلاعرسانی حضرت آیتاللهالعظمی بروجردی، متن فتوای تاریخی شیخمحمود شلتوت، http://broujerdi.org/content/view/29/124.
2. ر.ک: محمدبناحمد السرخسی، المبسوط، ج6، ص88 و عبدالرحمن الجزیری، الفقه علی المذاهب الاربعة، ج4، ص303..
3. پایگاه اطلاعرسانی حضرت آیتاللهالعظمی بروجردی، تأییدهای فتوای تاریخی شیخمحمود شلتوت، http://broujerdi.org/content/view/29/124.
4. برای آگاهی بیشتر، ر.ک: رحیم ابوالحسینی، «پیشگامان تقریب، آیتالله بروجردی؛ آیت اخلاص»، مجلة اندیشة تقریب، ش5، ص99ـ118.
ما نباید تصور کنیم که اهل تسنن بودن به معنای دشمن اهلبیت(علیهم السلام) بودن است. اگر این باب باز شود و آنها حاضر شوند در کنار ابوحنیفه، برای امام صادق(علیه السلام) نیز اعتبار قایل شوند، درحقیقت رسمیت مذهب تشیع را پذیرفتهاند و این موجب میشود که کتابهای گرانسنگ ما در کشورهای آنها از حالت قاچاق بیرون آید. اگر آنها با معارف اهلبیت(علیهم السلام) آشنا شوند، افرادی که طالب حقیقتاند رفتهرفته به حقانیت مذهب تشیع پی خواهند برد. ما اگر راه مسالمتآمیزی را باز کنیم، جویندگانِ حقیقت راه را خواهند یافت. من در سفرهایم به کشورهای مختلف با اشخاصی برخورد کردم که علاقهشان نسبت به اهلبیت(علیهم السلام) از آنچه در بین ما شیعیان شایع است کمتر نبود. در اندونزی با شیخی مصری ملاقات کردم و سخنان تحسینانگیزی از او دربارة اهلبیت(علیهم السلام) شنیدم. به او گفتم گویا شما مصریها علاقهمند به اهلبیت(علیهم السلام) هستید؟ و او در پاسخ گفت: «بلکه ما شیدا و عاشق اهلبیتیم». در سفری که با جناب حجتالاسلام آقای مسعودی، تولیت آستانة حضرت معصومه(علیها السلام) به کشور مالزی داشتیم، در جلسهای شرکت کردیم که میزبان آن شیخی از اهل تسنن بود. در خاطرم هست که مداحی از اهل تسنن در آن جلسه چنان در مدح اهلبیت(علیهم السلام) مداحی کرد که اشک از چشمان هر دو ما جاری شد.
به نظر میرسد در این جبهة حساس اگر ما با پیروان مذاهب دیگر برخورد پرخاشگرانه، تند و متعصبانه داشته باشیم، نتیجهای جز این ندارد که بر عناد آنهایی که معاندند افزوده میشود و برای آنهایی که بر اثر جهل، به باطل مبتلا شدهاند بهانهای پیدا میشود که از ما رویگردان شوند و بگویند اگر حق نزد آنهاست، چرا باید درشتی کنند و ناسزا بگویند و مطلب حق خود را با دلیل بیان نکنند؟ بنابراین در پیش گرفتن
چنین روشی موجب آن است که عقیدة ما را باطل بدانند. برخورد متعصبانه، به معنای اظهار مطلبی بدون دلیل و همراه با پرخاش، اگر نتیجة معکوس ندهد، نتیجة مطلوب نیز نخواهد داشت. آنچه سودمند و نتیجهبخش است، سخن منطقی است. نباید راه را بر سخن منطقی سد کرد؛ چراکه هیچ پشتوانة عقلی و منطقیای برای برگزیدن چنین رویکردی وجود ندارد. رفتار پرخاشگرانه، متعصبانه، خصومتبرانگیز و کینهتوزانه نه دلیلی عقلی دارد و نه دلیلی شرعی.
از کسانی که به استناد برخی زیارتها، لعن بر برخی افراد را فریاد میکنند، میپرسیم در کدام روایت و زیارت آمده است که هرکه را مستحق لعن تشخیص دادید، بر مناره بروید و تشخیص خویش را فریاد کنید؟ چگونه به این نتیجه رسیدید که چنان دیگران را تحریک کنید که شیعیان و دوستان اهلبیت(علیهم السلام) را در سرزمینهایی که در اقلیتاند به مشکل دچار کنید؛ تا آنجا که خونشان را مباح بدانند و ناموسشان را حلال و هیچ پیشرفتی هم در اهداف بلند اهلبیت عصمت و طهارت حاصل نشود؟ کدام دلیل عقلی و شرعی شما را به اینجا رساند؟ قرآن کریم سفارش میفرماید:
وَلا تَسُبُّوا الَّذینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَیَسُبُّوا اللَّهَ عَدْوا بِغَیرِ عِلْمٍ کَذلِکَ زَیَّنَّا لِکُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُم ثُمَّ إِلی رَبِّهِمْ مَرْجِعُهُمْ فَینَبِّئُهُمْ بِما کانُوا یعْمَلُون؛(1) به کسانی که غیرخدا را میخوانند دشنام ندهید، مبادا آنها ازروی جهل، خدا را دشنام دهند. اینچنین برای هر امتی عملشان را زینت دادیم. سپس بازگشت همة
1. انعام (6)، 108.
آنان بهسوی پروردگارشان است، و آنها را از آنچه عمل میکردند، آگاه میسازد.
آری، قرآن کریم در بسیاری از آیات باصراحت افرادی را سزاوار لعن شمرده و لعنت خدا، رسول و ملائکه را نثار آنها کرده است، و بلکه میگوید: أُولئِکَ یَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَیَلْعَنُهُمُ اللاَّعِنُون؛(1) «خداوند آنها را لعن میکند و لعنت همة لعنکنندگان بر این افراد باد». این سخن صریح قرآن است؛ اما کدام آیه و کدام منطق ما را بر آن میدارد که کسانی را که در صدها مسئله باهم اتفاقنظر داریم و مقدسات همدیگر را محترم میشماریم و تنها در چند مسئله اختلاف داریم، چنان تحریک کنیم که از هر دشمنی با ما دشمنتر شوند؟
بااینحال این حق را برای خود قایلیم که در محافل علمی تحقیقی، در محیط سالم و دور از تعصبات گرد هم آییم و حقایق را بررسی کنیم و ببینیم کدام تاریخ، صحیح و کدام خطاست. ما معتقدیم که اگر چنین نکنیم، به زبان امروزیها، به علم، زبان دین، خدا، پیغمبر، امام، شهدا و حقیقت خیانت کردهایم. اگر غبار ابهام از حقیقت برداشته نشود، آیندگان چگونه روح تشنة خویش را سیراب کنند و در دامن حقیقت آرامش یابند؟ من و شما به برکت مجالس مذهبی، مساجد، حسینیهها، روضهخوانیها، مجالس عزاداری، مجالس سرور و... توفیق درک حقیقت را یافتهایم و پیشانی شکر به سجده میساییم. اگر نبود سخنانی که از قلبهای عاشق سرچشمه میگرفت و بر زبانها جاری میشد؛ اگر نبودند دستان گرمشده از آتش عشق حسین که بر سینههای سوخته کوبیده میشوند؛ اگر نبودند اشکهایی که انبوه عشق انباشته در
1. بقره (2)، 159.
دلها را رسوا میکنند و...، چگونه چشمان سرگردان ما از لابهلای غبارهای سنگین فتنهها نور حقیقت را میدید و مژدة آرامش را به دلهایمان میداد؟ اگر گوهری را که گذشتگان با هزاران خون دل بهدست ما رساندند، پاسبانی نکنیم، امانتداری نکردهایم و حق را به اهلش نرساندهایم. تحقیق دربارة مسائل اعتقادی و مسائل تاریخی که دارای نتایجی اعتقادی، دینی و مذهبیاند، وظیفهای است که هم عقل و هم شرع بر عهدة ما میگذارد. این باب نباید بسته شود.
بنابراین ما دو وظیفه داریم که نباید باهم خلط شوند:
1. کاری نکنیم کسانی که امر بر آنها مشتبه شده یا خدایناکرده اهل عنادند، احساساتشان علیه ما تحریک شود و دشمنی آنها فزونی یابد. ازاینروست که مرحوم امام خمینی(رحمه الله)، مقام معظم رهبری و سایر علما و بزرگان ما بر این نکته اصرار میورزند: «کاری نکنید که احساسات دیگران علیه شیعیان تحریک شود و موجب شود آنها ضررهایی به شیعیان بزنند، بدون اینکه سودی برای شیعه داشته باشد».(1) مقصود از حفظ وحدت رعایت چنین رفتاری است؛
2. خودداری نکردن از بیان حقایق و اثبات آنها در محافل علمی.
از بزرگترین خدماتی که در قرن اخیر برای احیای مذهب شیعه و اثبات حقانیت آن انجام گرفت، خدماتی بود که در هندوستان مرحوم علامه سیدمیرحامدحسین موسوی
1. ر.ک: سیدروحالله موسوی خمینی، وحدت از دیدگاه امام خمینی، تنظیم و استخراج مؤسسة تنظیم و نشر آثار امام خمینی(رحمه الله)؛ بیانات مقام معظم رهبری در دیدار مداحان و ذاکران اهلبیت(علیهم السلام) به مناسبت میلاد حضرت فاطمه(علیها السلام)، www.leader.ir، 1386/04/14.
صاحب عبقات الانوار(1) و در نجف مرحوم علامه امینی رضواناللهعلیهما با نوشتن کتاب
1. کتاب عبقات الانوار سیدمیرحامدحسین پاسخی است علمی، مستند و منطقی به کتاب تحفة اثنی عشریة عبدالعزیز دهلوی (مولوی عبدالعزیز) (1159ـ1239ق) از علمای برجستة اهلسنت. علامه سیدمیرحامدحسین، بسیار اهل تتبع بود و تسلط ویژهای بر روایات و آثار عالمان گذشته داشت. وی پس از کسب علوم معقول و منقول، عمر خویش را به بحث و پژوهش در اسرار اعتقادات دینی و حراست از ارزشهای اسلام راستین و احیای فلسفة سیاسی اسلام گذراند و در این راستا آثار گرانسنگی از خود به یادگار گذارد. نخستین فعالیت علمی او نقد، بررسی، تصحیح و تهذیب بعضی از کتابهای ارزشمند پدرش علامه سیدمحمدقلی بود؛ چراکه بسیاری از آثار پدرش، در دفاع از مکتب شیعه و پاسخ به شبهات مخالفان تشیع بود و فرزند عالم و فرزانة او آنها را تصحیح، چاپ و منتشر کرد. میرحامدحسین سالهایی از عمر گرانمایة خویش را در این راه صرف کرد و از این رهگذر، خدمات شایانی به عالم تشیع ارزانی داشت. آنگاه خود اقدام به نوشتن کتابهایی گرانقدر کرد که صاحب اعیان الشیعه (ج18، ص373) آنها را بیان کرده است.
هرگاه عالمان شیعه کتابی بر رد تحفة اثنی عشریه مینگاشتند، عالمان هماندیش مولوی عبدالعزیز و شاگردان وی در صدد پاسخ به آن برمیآمدند؛ اما ازآنجاکه کتاب عبقات الانوار میرحامدحسین از قوت بالا و منطقی محکم برخوردار بود، آنان را یارای مبارزه و پاسخ نبود. عالمان دین و دانشمندان اسلامی کتاب عبقات الانوار را شاهکار میرحامدحسین و کاری کارستان دانستهاند که شماری از این دیدگاهها را بیان خواهیم کرد.
علامه امینی دربارة عبقات چنین مینویسد:
اما کتاب او، عبقات، بوی خوش آن، از کران تا کران جهان وزید، و آوازة این کتاب، خاور و باختر را فراگرفت. هرکس این کتاب را دید، دید که معجزهای روشن و روشنگر است، که هیچ باطلی و نادرستی در آن راه نخواهد داشت. ما از این کتاب پرارج و دانش فراوانی که در آن گرد آمده است، استفادة بسیار بردیم. ازاینرو سپاسهای پیاپی خویش را به پیشگاه او و پدر گرامیاش تقدیم میداریم و از درگاه خدا برای آنان، پاداشهای بزرگ و بسیاری میطلبیم (عبدالحسین امینی، الغدیر، ج1، ص156ـ157).
امام خمینی(رحمه الله) نیز در کتاب کشف الاسرار میگوید:
کتاب عبقات الانوار سید بزرگوار حامدحسین هندی، که چهار جلد بزرگ در حدیث غدیر تصنیف کرده و چنین کتابی تاکنون نوشته نشده و عبقات الانوار در امامت از قراری که شنیده شده سی جلد است و آنچه ما دیدیم هفت و هشت جلد است و در ایران شاید تا پانزده جلد آن پیدا شود؛ و اهلسنت در صدد جمع این کتاب و تضییع آن هستند و ما ملت شیعه در خواب هستیم، تا آنوقت که یک چنین گنج پرقیمت و گوهر گرانبهایی از دست برود و اکنون قریب دو سال است که به ملت شیعه راجع به تجدید طبع این کتاب پیشنهاد شده و به خونسردی تلقی شده است. با این وصف با خواست خدا جلد غدیر در تحت طبع است، لکن بر علمای شیعه بالخصوص و دیگر طبقات لازم است که این کتاب را، که بزرگترین حجت مذهب است، نگذارند از بین برود (سیدروحالله الموسوی الخمینی، کشف الاسرار، ص141).
به نقل از: سیدمحمدرضا حسینی، «معرفی کتاب عبقات الانوار»، نشریة پژوهش و حوزه، ش3، با اندکی تلخیص.
الغدیر انجام دادند. این دو اسطوره چه خون دلها خوردند و چه فداکاریها از خود نشان دادند تا این دو کتاب را نوشتند. قلب سلیم علامه امینی چنان مالامال از عشق به اهلبیت و امیرالمؤمنین(علیهم السلام) بود که با شنیدن نام امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) اشک از چشمانش جاری میشد. بااینوجود هیچگاه در کتاب گرانسنگ خود نسبت به شخصیتهای مورد احترام اهل تسنن بیاحترامی نکرده، و بلکه همهجا به دنبال نام آنها رضیاللهعنه آورده است. قریب شصت سال پیش بنده در نجف اشرف منزل علامه امینی داستانی را از پسر ایشان شنیدم که مرور آن، ما را با شخصیتی آشنا میکند که بهدرستی وظیفة خویش را انجام داد. ایشان فرمودند:
مرحوم علامه امینی هر جلد از کتاب الغدیر را که مینوشتند، به شخصیتهای معروف اهل تسنن از سلاطین، امرا، نخستوزیران، علما، رؤسای الأزهر و... اهدا میکردند و آنها اغلب تقریظهایی بر الغدیر مینوشتند که برخی از آنها چاپ شده است. در جلد پنجم و ششم مطالبی ذکر شده که تا حدی جنبة تحریککنندگی دارد؛ بهویژه دربارة خلیفة دوم مطالبی آمده که خیلی حساس است. البته ایشان تمام آن مطالب را از کتابهای اهل تسنن نقل کردهاند. چند نفری از علمای شام وقتی آن مطالب را میخوانند بسیار ناراحت شده، تصمیم میگیرند به نجف سفر کنند و علاوه بر بحث، با ایشان برخوردی جدی داشته باشند. این تصمیم پس از آمدنشان به نجف و بحث با علامه امینی از لابهلای سخنان و رفتارشان
آشکار شد. روزی تماس گرفتند و تقاضای فرصتی را برای دیدار با علامه داشتند. موضوع را با علامه در میان گذاشتیم و ایشان با این امر موافقت کردند. وقتی به منزل ما آمدند، کمکم صحبت را آغاز کردند و علامه را به بحث کشاندند و از ایشان پرسیدند شما چرا به صحابه جسارت کردید؟ ایشان گفتند: من به صحابه جسارت نکردهام. آنها آدرس کتاب الغدیر را دادند و علامه در پاسخ فرمودند: من همة آن مطالب را از برخی کتابهای خودتان نقل کردهام و از من خواستند که کتابی را بیاورم که آن مطالب از آن کتاب نقل شده بود. بنده هم کتاب مورد نظر را آوردم و ایشان متن کتاب را به آنها نشان دادند. چند ساعتی بحث بین آن چند نفر با علامه امینی به طول انجامید و علامه یکییکی پرسشهای آنها را پاسخ دادند. در پایان یکی از آنها که بسیار ناراحت شده بود، همانطور که به ستونی تکیه داده و پاهایش را دراز کرده بود سرش را به ستون میزد و به خلیفة دوم بد میگفت. علامه امینی به او فرمودند: به صحابة پیغمبر بد نگویید! ما به صحابه جسارت نمیکنیم. ما اهل دشنام دادن و بدگویی نیستیم و تنها به دنبال حقیقت هستیم و اینها حقایقی تاریخی است که از کتابهای خودتان نقل کردهایم؛ اما آن عالم سنی دستبردار نبود.
اگر فداکاریهای علمای شیعه در طول قرنها نبود، معارف اهلبیت(علیهم السلام) به ما
نمیرسید. اگر تاریخِ این فداکاریها نوشته شود، دایرةالمعارفی عظیم خواهد شد و تحسین هر خوانندهای را برخواهد انگیخت. انسانهایی وارسته و عالم این معارف را از کتابهای خطی در کتابخانههای مختلف دنیا جمعآوری و حفظ کردهاند و به ما رساندهاند و بر ماست که این میراث و گنج عظیم را حفظ کنیم و پرورش دهیم و آن را به دیگران در زمان حال و آینده منتقل سازیم. دربارة فداکاری بزرگان شیعه داستانهای شگفتی نقل شده است که من در سفری که سالهای گذشته به هندوستان داشتم(1) نمونهای عجیب از آنها را آنجا شنیدم.
داستان ازاینقرار بود که عالمی شیعی مشغول نوشتن کتابی میشود و برای اثبات حقانیت شیعه و ابطال برخی ازنظرات مخالفان به کتابی نیاز پیدا میکند که یک نسخه بیشتر نداشته و در کتابخانة عالمی سنی نگهداری میشده است. وی طی مکاتبهای دوستانه از او درخواست میکند که کتاب را در اختیارش قرار دهد، اما او نمیپذیرد. این عالم شیعی از شهر خود مهاجرت کرده، بهعنوان کارگر به شهر آن عالم سنی میرود. عالم سنی در آن شهر برای خود دستگاه وسیعی داشته است. ایشان به آنجا میرود و با تواضع درخواست میکند من در این شهر غریبم و راه درآمدی ندارم؛ اجازه دهید اینجا جارویی بزنم، ظرفی بشویم و لقمه نانی هم بخورم. آنها ترحم میکنند و او را بهعنوان نوکر میپذیرند. مدتی در آن منزل چنان خوشخدمتی میکند که صاحبخانه به او بسیار علاقهمند میشود. پس از مدتی اجازه میخواهد که از کتابخانه استفاده کند و صاحبخانه
1. سفر استاد به کشور هندوستان به تاریخ 1382/06/19 بازمیگردد. این سفر به خواست مقام معظم رهبری حفظهاللهتعالی جهت دیداری از حوزههای علمیة هند و بررسی وضعیت شیعیان و مسلمانان آن سرزمین صورت گرفت. برای اطلاعات بیشتر، ر.ک: محمدتقی مصباح یزدی، سفر به سرزمین هزار آیین، نگارش اصغر عرفان.
که به او علاقهمند شده بود به او این اجازه را میدهد. ایشان نیمههای شب زیر نور یک شمع شروع به استنساخ آن کتاب میکند و پس از ماهها موفق میشود این کار را به پایان برساند. بعد پیش صاحبخانه میرود و به بهانة دلتنگی برای بستگانش اجازة رفتن میگیرد و سرانجام به هر قیمت ممکن از آنها خداحافظی میکند و با آن کتابی که استنساخ کرده بود، از آن شهر میرود. وقتی به شهر خود میرسد نامهای به صاحب آن کتابخانه مینویسد و پس از شرح ماجرا از او حلالیت میطلبد. عالم سنی بااینکه از پنهانکاری او بسیار ناراحت میشود، از همت ایشان تعجب کرده، در پاسخ او مینویسد تو کار خوبی نکردی که بدون اجازة من این کار را انجام دادی، اما من همت والای شما را تحسین میکنم و به همین جهت شما را میبخشم.
این داستان نمونهای از فداکاریهایی است که در طول تاریخ، عالمان شیعه درزمینة کارهای فرهنگی انجام دادهاند تا امروز من و شما حضرت زهرا(علیها السلام) را بشناسیم. اگر این تلاشها صورت نگرفته بود، امروز گمان میکردیم که در صدر اسلام چند نفری باهم دعوایی داشتهاند و اکنون پایان یافته است. اگر نبود این فداکاریها، ذهن من و شما حتی با نام امام حسین(علیه السلام) هم آشنا نمیشد و حق پایمال میگشت و اصلاً هدف اصلی به فراموشی سپرده میشد. ازاینرو ترک و تعطیل کار علمی و پژوهشی همراه با رعایت ادب و احترام، توجیهی ندارد.
با این روش، انسان هم حقیقت را تبیین میکند و هم بهانه بهدست مخالفان نمیدهد و هم جویندگان حقیقت را به مقصود میرساند. باید این حجاب حاجز که شیطان میان ما مسلمانان ایجاد کرده است، از بین شیعه و سنی برداشته شود. باید کاری کرد که برادران اهل تسنن حاضر شوند کتابهای ما را مطالعه کنند و ما را نیز
مسلمان بهشمار آورند. اگر ما بر دوش خویش مسئولیت ترویج مذهب تشیع را احساس میکنیم و وظیفة خود میدانیم که حقیقت آن را برای آیندگان حفظ کنیم، باید از سویی براساس ادلة عقلی و منطقی و شواهد تاریخی آن را اثبات کنیم و از سوی دیگر متعرض کسانی نشویم که حساسیت، آنها را تحریک میکند. ادله چنان روشناند که مرحوم ماموستا شیخالاسلامی، نمایندة شهید استان کردستان در مجلس خبرگان رهبری بهصراحت اعلان میکرد: «من عقیدهام این است و بهطور صریح هم میگویم که اگر کسی به حضرت زهرا(علیها السلام) جسارت کند، کافر است».
ما معتقدیم که تحقیق در مسائل اعتقادی و تاریخی در جهت اثبات حقانیت مذهب شیعه، و بالعرض در جهت ابطال سایر مذاهبِ مخالف، یکی از وظایف قطعی شرعی ماست که اصلاً جانشینپذیر نیست؛ اما انجام این وظیفه باید با رعایت ادب همراه باشد تا مخالفان را تحریک نکنیم و موجب قویتر شدن حجاب حاجزِ میان خود و آنها نشویم. نباید کاری کرد که اختلاف جای اتحاد را بگیرد و نگذارد مسلمانان بیشتر به هم نزدیک، و در برابر دشمنانْ یکپارچه شوند.
از آنچه گذشت، روشن شد که اولاً اتحادی ارزشمند است که موجب تقویت حق شود؛ ثانیاً اگر در مقام عمل تشخیص داده شد که اتحاد، مصلحت قویتری دارد، در چنین مواردی فقیه حکم میدهد که باید انسان در این مورد رفتار خویش را تغییر دهد. اینجاست که باید رفتار اجتماعی ما بسیار حسابشده باشد. حتی در صورت لزوم باید در رفتارهای فقهی نیز طبق فتوای دیگران عمل کنیم. حضرت امام خمینی(رحمه الله) به استناد
روایاتی (مانند این روایت که از امام صادق(علیه السلام) نقل شده است: مَنْ صَلَّی مَعَهُمْ فِی الصَّفِّ الأَوَّلِ کانَ کَمَنْ صَلَّی خَلْفَ رَسُولِ اللَّه؛(1) «هرکس با اهلسنت در صف اول، نماز جماعت بخواند مانند کسی است که پشت سر رسولالله(صلى الله علیه وآله) نماز بخواند») به صحت، بلکه فضیلت نماز جماعت با اهلسنت در حال تقیه فتوا داده، اعادة چنین نمازی را نیز لازم نمیدانند.(2) این رفتار، همان تقیة مداراتی است که حضرت امام تأکید فراوانی بر آن داشتند، اما متأسفانه برخی از فقها یا این مسئله را اصلاً بیان نکردهاند یا اهمیت چندانی به آن ندادهاند.
مسئلة مهمتر این است که بیتردید معنای تقیه و جلوگیری از تحریک احساسات دیگران، این نیست که باید بحث علمی و پژوهشی را کنار گذاشت. چنین روشی نزد عقلا پذیرفته نیست. آری، این روشی است که صهیونیستهای فریبکار در پیش گرفتهاند و در چند کشور اروپایی قانونی وضع کردهاند که تشکیک در مسئلة مقدس آنان، یعنی هلوکاست جرم است. براساس این قانون، اگر کسی بگوید در آلمان نازی یهودیها بهطور دستهجمعی کشته نشدند یا در این مطلب تشکیک کند، مجازات میشود. ازاینرو اگر کسی بگوید پژوهش دربارة حقانیت شیعه جرم است، به همان دردی دچار شده که صهیونیستها به آن مبتلایند. تحقیق در هیچ مذهب و ملتی ممنوع نیست، بلکه کاری عقلایی است. عاقل آن است که در پی شناخت حق و باطل باشد تا بتواند در برابر حق خضوع کند، و خط بطلان بر چهرة کریه باطل بکشد.
بنابراین بنده اعلان میکنم حاضرم دربارة مذاهب مختلف اهل تسنن پژوهش کنم
1. محمدبنیعقوب الکلینی، الکافی، ج3، ص380.
2. ر.ک: سیدروحالله موسوی خمینی، الرسائل، ج2، ص198.
و شخصاً به همة کسانی که سخن من به آنان میرسد، قول میدهم هر کجا ثابت شد که یکی از مذاهب آنان حق است، مذهبم را تغییر داده، به مذهب آنها درآیم. ما تابع حق هستیم و حقانیت هر مذهبی برایمان روشن شود در برابرش خضوع کرده، آن را بر سر مینهیم. همچنین توقع داریم که دیگران نیز چنین رویکردی را در پیش گیرند و با تحقیق در معارف مذهب تشیع، اگر مطالب حقی را در آن یافتند آنها را پذیرا باشند. این راهکاری است که قرآن کریم به ما آموخته است؛ آنجا که میفرماید: قُلْ مَنْ یَرْزُقُکمْ مِنَ السَّماواتِ وَالأَرْضِ قُلِ اللَّهُ وَإِنَّا أَوْ إِیَّاکُمْ لَعَلی هُدًی أَوْ فی ضَلالٍ مُبین؛(1) «بگو: چه کسی شما را از آسمانها و زمین روزی میدهد؟ بگو: اللَّه! و ما یا شما بر طریق هدایت یا در ضلالت آشکاری هستیم».
این راهکار، عملی معقول و مورد تحسین عقلاست. ما از برادران اهل تسنن میخواهیم همانگونه که در کتابخانههای ما تعداد فراوانی از کتابهای ایشان یافت میشود، آنها نیز اجازه دهند استفاده از کتابهای شیعه در کشورهای اهل تسنن، بهویژه در کشور عربستان آزاد شود، تا حقطلبان آنها را مطالعه کنند، و اگر مطلب حقی در آنها یافتند، جان تشنة خویش را با آن سیراب سازند. مادام که یکی از این دو مذهب نزد دیگری اثبات نشده است، میکوشیم باهم با رعایت ادب و در محیطی آرام و دوستانه بحث کنیم. این یک تاکتیک منطقی و معقول است. همه میدانیم با پرخاش، ناسزا و بدگویی هیچکس به نظر کسی علاقهمند نمیشود. بنابراین ما دو وظیفه داریم:
یکی وظیفهای علمی که باید در فضای علمی و پژوهشی، مبانی تشیع را اثبات
1. سبأ (34)، 24.
کنیم؛ زیرا معتقدیم اسلام حقیقی، همان مذهب تشیع است و آنچه اهلبیت(علیهم السلام) پذیرفته و بدان عمل کردهاند، همان است که پیغمبر اسلام(صلى الله علیه وآله) به ما فرمان دادهاند. ما علاقهمندیم که دیگران نیز از این خوان کرم الهی بهرهمند شوند؛
دوم رعایت رفتار شایسته است. پرخاشگری، بیادبی و بیاحترامی کردن، صحیح نیست. چنین رفتارهایی هدف ما را به تأخیر میاندازد یا آن را نقض میکند. این راهی است که شیطان به انسان نشان میدهد و فریبخوردگانِ او گمان میکنند که چنین رفتاری مصداق شجاعت است. آیا زمانی که شیعه نسبتاً قدرتی داشت و امام صادق(علیه السلام) جلسات درس گستردهای داشتند، بهگونهایکه علمای بسیاری از اهلسنت پای درس ایشان میآمدند، ایشان با پرخاشگری و بیاحترامی با آنها برخورد میکردند؟ چرا علمای اهلسنت حاضر میشدند پای درس امام صادق(علیه السلام) بروند؟ ما باید این روش را از پیشوای عزیزمان بیاموزیم و بدان عمل کنیم. اگر در جایی رعایت تقیة خوفی لازم است، تقیة خوفی و آنجا که تقیة مداراتی لازم است، تقیة مداراتی داشته باشیم؛ اما در هیچ حالی راه تحقیق را نبندیم و با احترام به کتابهای دیگران، این فرهنگ را به آنها نیز منتقل کنیم.
هنگامی که به دریای تفسیر المیزان سری میزنیم سیره و روش اهلبیت(علیهم السلام) را در عمل علامه طباطبایی(رحمه الله) بهخوبی میبینیم. ایشان در بحثهای روایی همانگونه که از کافی روایت نقل میفرمایند، از الدر المنثور و... نیز روایت میآورند و هیچ فرقی در نقل و در احترام به منقولعنه نمیگذارند.
بسیاری از مطالبی که ما برای اثبات مذهب، آموزههای فقهی یا آموزههای اعتقادی خویش در برابر اهلسنت به کار میبریم، از منابع خود آنهاست. آن منابع، بیشتر
برایشان قانعکننده است و چندان اعتباری برای مدارک ما قایل نیستند. ازاینرو مرحوم صاحب عبقات الانوار و بعد صاحب الغدیر مُصر بودند که از کتابهای اهلسنت مطالب حق را جمعآوری کنند تا حجت بر آنان تمام شود. ما نیز باید این روش را بیاموزیم و آن را تکرار کنیم. ما وظیفه داریم که معارف اهلبیت(علیهم السلام) را برای نسلهای آینده و برای همة دنیا حفظ کنیم و این گوهر ناب را هرچه بیشتر گسترش داده، موانع را از سر راه آن برداریم، تا همة مردم دنیا با این حقایق آشنا شوند. مراقب باشیم خود، مانعی بر سر راه آن پدید نیاوریم و کاری نکنیم که دیگران اصلاً رغبتی به خواندن کتابهای ما نداشته باشند. بنابراین همانگونه که تعطیلِ بیان حق، کاری عاقلانه نیست، رفتاری هم که مانع دستیابی حقیقتجویان به حقیقت ناب شود، نامعقول است.
خطبة مبارک حضرت زهرا(علیها السلام) با مضامین بلند و درعینحال زیبای خویش که تالیتلو وحی قرآنی است، «فدکیه» نامیده میشود و یکی از بهترین و افتخارآمیزترین منابع شیعی بهشمار میآید. این خطبه ازنظر فصاحت و بلاغت، اتقان مطالب و شیوة استدلال، جدال و مناظره در اوج است و چکیدهای از عقاید مذهب شیعه بهشمار میآید.
این خطبة شریف آنقدر زیبا و در اوج فصاحت و بلاغت است که حتی متخصصانِ فن هم از بیان دقایقِ نکات رعایتشده در این عبارات ناتواناند. انسان وقتی این خطبة شریف را میخواند، زیبایی خاص آن را درک میکند. برخی متنها بهقدری زیبایند که انسانِ بیخبر از دنیای ادبیات نیز زیبایی آنها را درمییابد؛ همانند زیبایی قرآن که
گرچه انسان با شنیدن آن بهدرستی نمیفهمد این زیبایی ناشی از چیست، خوب میفهمد که زیباست. زیبایی قرآن بهقدری محسوس است که حتی بسیاری از کسانی که ایمان به اسلام هم ندارند، آن را درک کردهاند. چهبسا کسانی که بر اثر جاذبة زیبایی قرآن به اسلام گرایش یافتهاند.(1)
ماجرای ایراد این خطبة شریف به حوادثی بازمیگردد که پس از رحلت پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) روی داد. در آن برهة زمانی، برخی مسلمانان دربارة سرزمین فدک با اهلبیت گرامی پیامبر رفتاری کردند که رنجش محبوبة قلب رسول خدا(صلى الله علیه وآله) را به همراه داشت. همین امر، سبب شد تا حضرتش به میان جمعیت مسلمانان آمده، مسائل بسیار مهمی را بیان فرمایند که این مطالب بهویژه در آن عصر، تنها از زبان مبارک حضرت زهرا(علیها السلام) قابل بیان بود. بدینترتیب بسیاری از حقایق، دستکم برای آیندگان روشن شد. اگر کسی بگوید این خطبة حضرت زهرا(علیها السلام) ضامن بقای مذهب تشیع شد، سخنی بهگزاف نگفته است.
1. یکی از مستشرقان به نام «جرج سیل» در مقدمة ترجمة خویش بر قرآن مینویسد: «اسلوب قرآن بسیار زیبا و جوشان است و در بسیاری از آیاتش شیرینی و فخامت و متانت موج میزند؛ بهویژه آنجا که سخن از بزرگی و جلال خداوند میراند. عجیب است که قرآن با این روش ممتازش شنوندگانش را اسیر خود میسازد، چه مسلمانان و چه مخالفان را. همین جذابیت بینظیر قرآن بود که مخالفان آن را سحر دانستند و در برابرش سکوت اختیار کرده و شگفتزده شدند» (محمدحسن زمانی، مستشرقان و قرآن، نقد و بررسی آرای مستشرقان دربارة قرآن، ص305).
یکی دیگر از مستشرقان به نام «دیون پورت» نیز دربارة اعجاز ادبی قرآن مینویسد: «قرآن ازنظر ادبی شاعرانهترین اثر مشرقزمین است و قسمت اعظم آن نثری است موزون و مسجّع... . قرآن اثری است که بهواسطة سنگینی عبارت آن، خواننده در آغاز رمیده میشود و سپس مفتون جاذبة آن میگردد و بالاخره بیاختیار مجذوب زیباییهای متعدد آن میشود» (جان دیون پورت، عذر تقصیر به پیشگاه محمد(صلى الله علیه وآله) و قرآن، ترجمة سیدغلامرضا سعیدی، ص67 ـ 68).
فدک نام سرزمینی است در شمال مدینه، در نزدیکی قلعههای خیبر که حدود یکصد کیلومتر با مدینه فاصله دارد.(1) ساکنان این قلعهها و سرزمینها، طوایفی از یهود بودند که آمدن آنها به سرزمین حجاز و سکونتشان در مدینه، به قرنها پیش از ظهور اسلام بازمیگردد. علمای یهود از پیامبران(علیهم السلام) شنیده و در کتابها خوانده بودند که در آخرالزمان پیامبری مبعوث میشود که پیامبران پیشین را تصدیق میكند، و دینش جهانگیر میشود. آنان به امید درک محضر پیامبر آخرالزمان و ایمان آوردن به او، به حجاز كوچیدند و در اطراف مدینه ساکن شدند؛ زیرا میدانستند که پایتخت پیامبر آخرالزمان، مدینه خواهد بود. یهودیان اطراف مدینه سه طایفة معروفِ بنیقریظه، بنیقینقاع و بنینضیر بودند که ویژگیهای خاصی داشتند.(2) نخستین ویژگی ایشان به خصوصیت مشترک یهودیان بازمیگردد و آن این بود که بسیار مالدوست بودند و فکر اقتصادی ویژهای داشتند.(3) ویژگی دوم آنها دوراندیشی و عاقبتاندیشی بود. وقتی وارد حجاز شدند كوشیدند سرزمینهای حاصلخیز و مکانهای استراتژیک را شناسایی، و در آن محلها قلعههای محکمی برای خود بنا کنند. ویژگی سومشان هم این بود که اهل علم و دانش بودند و تمدن برتری نسبت به اعراب داشتند. یهودیان با این ویژگیها موقعیت خاصی در بین
1. ر.ك: یاقوتبنعبدالله، معجم البلدان، ج4، ص270، ذیل واژة فدک.
2. ر.ک: فضلبنحسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج1، ص145؛ سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج1، ص224؛ جلالالدین سیوطی، الدر المنثور، ج1، ص87.
3. هماکنون نیز اقتصاد بسیاری از کشورهای دنیا ازجمله کشور امریکا در اختیار یهودیان است. یهودیان بااینکه جمعیت فراوانی ندارند، فکر و ذوق اقتصادی بسیار خوبی دارند. آنها انسانهایی بسیار پولدوست هستند و میكوشند گلوگاههای اقتصاد را قبضه کنند. از این نظر چینیها نیز همانند یهودیان هستند و بر آناند با هر کشوری که رابطه برقرار میکنند، اقتصاد آن کشور را قبضه کنند و در این زمینه بسیار فعالاند (مؤلف).
اعراب یافته بودند. ایشان در شمال مدینه بخشی از سرزمینهایی را که جنبة سوقالجیشی داشت، خریده بودند، یا زمینهای بایری را آباد و تصرف کرده و قلعههایی محکم ساخته بودند که مهمترین آنها قلعههای خیبر بود. در نزدیکیهای قلعههای خیبر نیز قلعهای به نام فدک قرار داشت که در اطراف آن مزارع و نخلستانهای فراوانی احداث کرده بودند و در کنار آن به دامپروری هم میپرداختند و منبع پردرآمدی برای خود فراهم آورده بودند. در کنار اقتصاد پررونق خویش، با ساخت قلعهها و استحکاماتی فراوان امنیت خویش را نیز تأمین میكردند. ساکنان قلعههای خیبر و فدک، اغلب از طوایف بنینضیر بودند.(1)
پس از اینکه پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) با مهاجرت تاریخی خویش مدینه را منور فرموده، عملاً در آنجا دولت اسلامی تشکیل دادند، با طوایف مختلف یهود معاهدهای امضا کردند که براساس آن، یهود نباید متعرض مسلمانها میشدند و با دشمنان مسلمانان نیز نباید همکاری میکردند.(2)
1. برای مطالعة بیشتر درزمینة تعامل فرهنگی یهود و عرب جاهلی، ر.ک: جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، ج6، ص557؛ سیداحمدرضا خضری و فاطمه احمدوند، «یهود مدینه»، فصلنامة علوم انسانی، ش66.
2. رسول خدا(صلى الله علیه وآله) پس از هجرت به مدینه چند اقدام اساسی و حکیمانه را برای محکم کردن پایههای حکومت نوپای اسلامی انجام داد که از جملة آنها معاهدهای عمومی بود که با گروههای مختلف اهل مدینه، ازجمله یهودیان بستند. جامعیت این معاهده بهگونهای است که میتوان از آن با عنوان منشور حکومت مدینه یاد کرد. علامه سیدجعفر مرتضی عاملی در این باره مینویسد: «این سند بهمثابة یک نظامنامه (منشور) است که اصول روابط خارجی و داخلی دولت جدید را تبیین میکرد. درحقیقت نظامنامة حکومتی پیغمبر(صلى الله علیه وآله) یکی از مهمترین سندهای حقوقی است که باید دانشمندان علم حقوق با دقت تمام به مطالعه و بررسی آن بپردازند تا علاوه بر شناخت اهداف متعالی اسلام و ضوابط حقوقی مورد نظر، و مقایسة آن با حقوق وضعی بشری که توانایی پاسخگویی به نیازهای فطری انسان را ندارد، اصول و احکام لازم را از آن استخراج کنند» (سیدجعفر مرتضی عاملی، سیرة صحیح پیامبر اعظم، ترجمة محمد سپهری، ج2، ص279).
اما رسول خدا(صلى الله علیه وآله) علاوه بر این معاهدة عمومی که قبایل مختلف یهود نیز در آن شرکت داشتند، پیمانهایی جداگانه با سه قبیلة معروف بنیقریظه، بنینضیر و بنیقینقاع بستند که در کتب تاریخی کمتر بدانها توجه شده است. برای مطالعة بیشتر در این باره، ر.ک: همان، ص293؛ فضلبنحسن طبرسی، إعلام الوری، ص69؛ مصطفی صادقی، «برخوردهای مسالمتآمیز پیامبر(صلى الله علیه وآله) با یهود»، مجلة تاریخ اسلام (دانشگاه باقرالعلوم)، ش2، ص7ـ27.
چنانکه پیشتر اشاره کردیم، از ابتدا هدف اصلی یهودیان از مهاجرت به آن سرزمین درک ظهور رسول گرامی اسلام و بیعت با ایشان بود؛ اما این هدف رفتهرفته فراموش شد. آن زمان که قوم یهود چنین هدف بزرگی را برای خویش برگزید، موقعیت درخوری نداشت، و آنان مردمی آواره بودند که با سکونت در حجاز با زحمت زندگی خویش را اداره میکردند. بهتدریج موقعیت اقتصادی، استراتژیكی و فرهنگی آنها نسبت به اعراب پیشرفت کرد و درواقع نوعی برتری سیاسی نسبت به آنها یافتند؛ بهگونهایکه اعراب به آنها احترام گذاشته، آنها را انسانهایی عالم میدانستند و برای حل اختلافاتشان از آنها قضاوت میخواستند. اعراب در صورت نیاز به مال، از آنها وام میگرفتند؛ بهگونهایکه وام گرفتن از یهود امری شایع بود. حتی پس از ظهور اسلام نیز مسلمانان از برخی یهودیان وام میگرفتند. میتوان گفت یهودیان که مردمی ثروتمند بودند، برای سایرین حکم بانک را داشتند.
آنها خود را اهل کتاب دانسته، به اعراب میگفتند: ما منتظر پیامبری هستیم که در میان شما ظهور و ما را تأیید خواهد کرد و آن زمان معلوم خواهد شد که دین ما حق بوده است. قرآن به این سخن اشاره کرده، میفرماید: وَکانُواْ مِن قَبْلُ یَسْتَفْتِحُونَ عَلَی الَّذِینَ کَفَرُوا؛(1) «و پیش از این، نوید پیروزی بر کافران میدادند». «استفتاح» به معنای انتظار فتح و پیروزی بر دیگران است. ایشان به دیگران وعده میدادند پیغمبری ظهور خواهد کرد و ما با او خواهیم بود و شما بهناچار تسلیم خواهید شد؛ اما رفتهرفته بالا گرفتن موقعیت اجتماعی، اقتصادی و سیاسی یهود ازیکسو و علاقة شدید آنها به مادیات و امور دنیوی از سوی دیگر، رؤسا و بزرگان یهود را در این اندیشه فروبرد که
1. بقره (2)، 89.
چه لزومی دارد ما تابع دینی جدید شویم؟ ما باید بكوشیم استقلال خویش را حفظ کنیم. لذا از ایمان آوردن به پیامبر گرامی اسلام خودداری کردند. قرآن این رویگردانی یهود از حق را اینچنین رسوا میفرماید: الَّذینَ آتَیناهُمُ الْکِتابَ یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ وَإِنَّ فَریقاً مِنْهُمْ لَیَکتُمُونَ الْحَقَّ وَهُمْ یَعْلَمُون؛(1) «کسانی که کتاب آسمانی به آنان دادیم، او (پیامبر) را همچون فرزندان خود میشناسند و جمعی از آنان، حق را آگاهانه کتمان میکنند».
شناخت یهود از نبی مکرم اسلام(صلى الله علیه وآله) همانند شناختی بود که از فرزندان خود داشتند. آنان بدون هیچ شکی میدانستند ایشان همان پیامبری است که انبیا وعدة آمدنش را دادهاند؛ بااینهمه، رؤسا و احبارشان برای حفظ منافع خویش به او ایمان نیاورده، حاضر به تسلیم در برابر او نشدند. پیمان رسول خدا(صلى الله علیه وآله) با یهود در ظاهر میبایست خیال ایشان را از جانب آنها آسوده میكرد؛ اما هیچیک از طوایف یهود بر سر عهد خود نماندند. ایشان بهگونة پنهانی با مشرکان مکه ازیکسو و با منافقان مدینه از سوی دیگر ارتباط برقرار، و بارها برای جنگ با پیغمبر اسلام توطئه كردند. پس از جنگ اُحد، طایفة بنینضیر برای قتل پیامبر توطئه چیدند که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) پس از آگاهی از این عهدشکنی به آنان فرصتی داد تا آن سرزمین را ترک گویند؛ اما منافقان بیدرنگ به آنها پیام دادند اگر استقامت کنید، ما با دوهزار سرباز شما را یاری میكنیم.
پدیدة نفاق امر تازهای نیست و همیشه افراد پست و پلشتی بودهاند که در ظاهر دست دوستی دراز میکنند، اما از پشت خنجر میزنند. این منافقانِ بهظاهر مسلمان، که یهود را برضد رسول خدا(صلى الله علیه وآله) تشجیع میكردند، همان کسانی بودند که از قبل
1. بقره (2)، 146.
هجرت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) در اندیشة سلطنت بر مدینه شب را به صبح میرساندند و هیچگاه این آرزو را از دل خبیث خویش بیرون نكردند. آنان آرزوی اخراج رسول خدا(صلى الله علیه وآله) را در دل میپروراندند و گاه به آن تصریح میکردند؛ اما هنگامی که خبر آن به رسول خدا(صلى الله علیه وآله) میرسید، آن را منكر میشدند. اما قرآن کریم در سورة منافقون شاهدان این سخن را تأیید، و آرزوی شوم منافقان را رسوا میفرماید: یَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنا إِلَی الْمَدینَةِ لَیُخْرِجَنَّ الأَعَزُّ مِنْهَا الأَذَل؛(1) «آنها میگویند: اگر به مدینه بازگردیم، قطعاً عزیزان ذلیلان را بیرون میکنند».
بنینضیر که با وعدة دروغین منافقان جرئت یافته بودند، تصمیم به جنگ و اصرار بر خطای خویش گرفتند؛ اما سرانجام در برابر محاصرة لشکر اسلام دوام نیاوردند؛ سلاح خویش را تحویل دادند و با برداشتن اموال منقول خود مدینه را ترک گفتند.(2) سایر طوایف یهود نیز بر پیمان خویش پایدار نمانده، از هر فرصتی برای توطئه علیه اسلام استفاده میكردند و این امر موجب بروز جنگهای فراوانی میان مسلمانان و یهودیان شد که جزئیات آنها در تاریخ ثبت شده است.(3) سرانجام در غزوة خیبر، سپاه اسلام ضربة سهمگینی بر پیکر یهود وارد ساخت که کانون فتنهگری آنان را از هم
1. منافقون (63)، 8.
2. برای مطالعة بیشتر دربارة عهدشکنی بنینضیر، ر.ک: سیدعلی میرشریفی، درسنامة آشنایی با تاریخ اسلام (پیامآور رحمت)، ج1، ص234؛ سیدجعفر مرتضی عاملی، سیرة صحیح پیامبر اعظم، ترجمة محمد سپهری، ج3، ص341.
3. برای مطالعه دربارة عهدشکنی طایفة بنیقینقاع، ر.ک: سیدعلی میرشریفی، درسنامة آشنایی با تاریخ اسلام (پیامآور رحمت)، ج1، ص193؛ سیدجعفر مرتضی عاملی، سیرة صحیح پیامبر اعظم، ترجمة محمد سپهری، ج4، ص129. همچنین برای مطالعه دربارة عهدشکنی بنیقریظه، ر.ک: درسنامة آشنایی با تاریخ اسلام (پیامآور رحمت)، ج2، ص19.
گسیخت. در این جنگ، قلعههای خیبر که مهمترین قلعههای راهبردی یهود بهشمار میآمدند، بهدست توانای امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) فتح شدند که قرآن در سورة حشر به پیروزی مسلمانان و ذلت یهود اشاره میكند: وَظَنُّوا أَنَّهُم مَّانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللَّه؛(1) «و گمان کردند که دِژهای محکمشان آنها را از [عذاب] الهی حفظ مینماید».
بهزودی این خبر به اهل فدک رسید. بزرگان فدک برای در امان ماندن از بلایی که بر سر اهل خیبر آمد، بدون درگیری تسلیم شدند، و زمینها و اموالشان را به رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) تقدیم كردند. قرآن در آغاز سورة حشر به این ماجرا اشاره میفرماید:
وَمَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَی رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَمَا أَوْجَفْتُمْ عَلَیهِ مِنْ خَیلٍ وَلا رِکابٍ وَلَکنَّ اللَّهَ یُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلَی مَن یَشَاءُ وَاللَّهُ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدِیر؛(2) و آنچه را خدا از آنان (یهود) به رسولش بازگردانده، چیزی است که شما برای بهدست آوردن آن نه اسبی تاختید و نه شتری؛ اما خداوند رسولان خود را بر هرکس بخواهد مسلط میسازد و خدا بر هر چیز تواناست.
این آیة شریفه برای مسلمانان روشن میسازد که حکم این سرزمین که بدون دخالت قوای نظامی تصرف شد، و صاحبان آنْ خود، آن اموال را به پیامبر بخشیدند، متفاوت است با سایر اموالی که مسلمانان در جنگها به غنیمت میگیرند. بنا بر فرمودة قرآن کریم، هنگامی که لشکریان اسلام در جنگ با کفار غنایمی بهدست میآورند، خمس آن غنایم از آنِ رسول خداست و بقیه در بین مسلمانان تقسیم میشود:
1. حشر (59)، 2.
2. حشر (59)، 6.
وَاعْلَمُواْ أَنَّمَا غَنِمْتُم مِّن شَیءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبی وَالْیَتامی وَالْمَساکین وَابْنِ السَّبیل؛(1)«و بدانید هرگونه غنیمتی بهدست آورید، خمس آن برای خدا، و برای پیامبر، و برای ذیالقربی و یتیمان و مسکینان و واماندگان در راه است».
بااینحال، اموالی که بدون درگیری و دخالت مسلمانان به خود پیامبر(صلى الله علیه وآله) تقدیم میشوند، اموال شخصی ایشان بوده، اختیار همة آن اموال با شخص ایشان است. در فقه اسلامی، حکم اقسام اموالِ غنیمتگرفتهشده به بحث گذاشته میشود(2) که در بین این اموال، یک قسمْ از مواردی است که آیة 6 سورة حشر به آن اشاره داشت. اختیار این اموال با شخص رسول خداست و هیچ شخص دیگری در آن اموال حقی ندارد. اهل فدک نیز خود، اراضی فدک را به رسول خدا(صلى الله علیه وآله) تسلیم کردند تا جان خویش را نجات دهند. بنابراین آن اموال، ملک شخصی رسول خدا(صلى الله علیه وآله) بهشمار میآمد.
بنا بر برخی از روایات، هنگامی که این اراضی در اختیار پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) قرار گرفت، فرشتة وحی با این آیه نزد ایشان فرود آمد: وَآتِ ذَا الْقُرْبَی حَقَّه؛(3) «و حق نزدیکان را بپرداز». این آیة شریفه درواقع حاوی دستوری برای رسول خدا مبنیبر واگذاری حق ذاالقربی (نزدیکان) از اراضی فدک بود. در روایاتی که از طریق راویان شیعه و سنی نقل شده است، رسول گرامی اسلام(صلى الله علیه وآله) در زمان حیات مبارک خویش به امر این آیة شریفه اراضی فدک را به حضرت زهرا(علیها السلام) بخشیدند(4) و سرپرستی بر آن گماردند و از درآمد
1. انفال (8)، 41.
2. برای مطالعة بیشتر، ر.ک: محمدبنحسنبنباقر نجفی، جواهر الکلام فی شرح شرائع الإسلام، ج16، ص116.
3. اسراء (17)، 26.
4. ر.ك: محمدبنیعقوب الکلینی، الکافی، ج1، ص543؛ محمدبنمحمدبننعمان، المقنعة، ص289؛ حاکم حسکانی، شواهد التنزیل، ج1، ص443؛ جلالالدین سیوطی، الدر المنثور، ج4، ص177.
آن، به قدر خرج یک سال خود و حضرت زهرا(علیها السلام) برمیداشتند، و باقیمانده را بهمنزلة هدیة حضرت زهرا(علیها السلام) بین فقرا تقسیم میکردند. این جریان تا پایان حیات پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) ادامه داشت.(1)
اما پس از رحلت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) در مدت کوتاهی تحولاتی عظیم در جامعة اسلامی رخ داد که باور آن بسیار دشوار مینماید. همة آن داستانهایی که هر روز و هر شب در گوش دوستان آن حضرت زمزمه میشوند و دل داغدار آنان را جریحهدار میكنند، در همین فاصلة کوتاه روی دادهاند. پس از گذشت ده روز از رحلت پیامبر(صلى الله علیه وآله) خلیفة وقت، مباشر حضرت زهرا(علیها السلام) را از فدک بیرون راند(2) و فرد دیگری را بهجای او گماشت و با این کار درآمد آن سرزمین را که تا 70 هزار دینار هم گفته شده، مصادره کرد.(3) او به بهانة بیتالمال بودن فدک، مسئولیت آن را متوجه خود دانست. این در حالی بود که پیش از آن، حضرت زهرا(علیها السلام) از ملک خویش انفاق میكردند و این عمل ارتباطی به حکومت نداشت. بههرحال، جریان تصرف فدک، بحثها و درگیریهایی را به دنبال آورد که سرانجام حدود دو یا سه ماه پس از آن، وجود نازنین حضرت زهرا(علیها السلام) از این دنیا رخت بربست.
حضرت زهرا(علیها السلام) در همین فرصت کوتاه چند سخنرانی و درافشانی داشتند که یکی از آن گوهرهای ناب، همین خطبة معروف است که از مفاخر اسلام، و از اسنادی است که تا روز قیامت، حقانیت اسلام، تشیع و خاندان رسول خدا(صلى الله علیه وآله) را فریاد میزند. خوشبختانه این خطبه به همت شیعیان محفوظ ماند و حتی در کتابهای مخالفان نیز
1. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج29، ص118.
2. ر.ك: عبدالحمیدبنابیالحدید، شرح نهج البلاغه، ج16، ص263.
3. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج29، ص123.
ثبت شد. گفتنی است که در راه مستند کردن این خطبة شریف، زحمات فراوانی کشیده و بیش از بیست سند برای این خطبة شریف نقل شده است.(1) جزاهم الله خیر الجزاء.
ماجرای تصرف فدک به هر دلیل که روی داد ـ بگوییم: به دلیل این شبهه بود که اقدامکنندگان گمان میکردند خلیفة رسول خدا هستند و اکنون وظیفة آنهاست که این اموال را بین فقرا تقسیم کنند یا...ـ حضرت زهرا(علیها السلام) را به واکنش شدید واداشت. آنچه در این میان عجیب مینماید، سطحینگری برخی است که گمان کردهاند آنچه حضرت زهرا(علیها السلام) را بسیار رنج میداد، از دست رفتن مشتی درهم و دینار بود. این گمانِ کوتاه، گاه در مرثیهخوانیها خود را نشان میدهد و بر زبان اینچنین آشکار میشود که حضرت فرمودند: «نان بچههایم را گرفتند!» اگر بگوییم این کوتاهنظری یکی از بزرگترین ظلمهایی است که ما شیعیان در حق اهلبیت(علیهم السلام) روا میداریم، سخن گزافی نیست. چگونه کسانی که همة ثروتهای عالم در دید بلند آنها به اندازة تل خاکستری ارزش ندارد، برای از دست دادن مال دنیا نگران میشوند؟! مگر این سادهاندیشان سخن امیرالمؤمنین(علیه السلام) را در نهج البلاغه ندیدهاند که میفرماید: وَمَا أَصْنَعُ بِفَدَک وَغَیرِ فَدَک؛(2) «من را با فدک و غیرفدک چه کار؟!»
آیا واقعاً آن گریهها، نالهها و دادخواهیها برای متاع اندک دنیا بود؟! چنین تصوری خام، بیجا و نابخردانه است. حقیقت امر این است که این مسئله دستمایهای بود تا
1. ر.ک: حسینعلی آذربادگان، «نگاهی گذرا به اسناد و منابع مکتوب خطبة فدک»، مجلة علوم حدیث، ش26، ص47ـ69.
2. نهج البلاغه، تحقیق صبحی صالح، نامة 45.
بانوی بزرگ اسلام(علیها السلام) حقایقی را چنان افشا كنند که تا قیامت نور آن آشکار بماند و کسی را یارای فرونشاندن آن نباشد. این حقایق بهگونهای بود که جز فاطمه(علیها السلام) هیچکسی حتی شخص امیرالمؤمنین(علیه السلام) توان بیان صریح آنها را نداشت! امیرالمؤمنین(علیه السلام) خود در طرف دعوا با خلفا قرار داشتند و خلافت پیامبر(صلى الله علیه وآله) را حق خویش میدانستند؛ ازاینرو هر سخنی از ایشان صادر میشد، ایشان را متهم به دفاع از منافع شخصی میکردند؛ اما حضرت زهرا(علیها السلام) حقایق را با لحنی بیان فرمودند که حتی امروز هم کسی جرئت آن صراحت بیان را ندارد. در آن شرایط خاص، این شاهکار تنها از دختر رسول خدا(صلى الله علیه وآله) برمیآمد و حضرتش در اندک فرصتی که داشت چنان درخت حقیقت را آبیاری كرد که برای همیشه مانع از خشکیدن آن شد.
پیش از ورود به خطبة مبارک بانوی یگانة جهان آفرینش، باید این اندیشة خام را از ذهن شسته، گمان نکنیم نزاع قدیسة عالم وجود(علیها السلام) با مدعیان خلافت بر سر متاع ناچیز دنیا بود؛ بلکه اقدام شجاعانة حضرتش بهانهای بود برای ماندگاری حقایق در دل تاریخ. تدابیر بعدی ایشان نیز در راستای تأمین همین هدف اندیشیده شد. اگر فاطمه(علیها السلام) با وصیتش مانع شرکت برخی در تشییعجنازة شریف خویش شد،(1) نعوذبالله ازسر کینهتوزی به این امر مهم اقدام نکرد؛ بلکه این وصیت سیاستی بینظیر بود تا بر ادعاهای ناحق خط بطلان کشد. برخی چه کودکانه از این وصیت حکیمانه سوءاستفاده کرده، آن را دستمایة تسویه حسابهای شخصی میكنند و هنگامی که با شخصی از
1. محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، ج29، ص113 و ج43، ص214.
خویشان یا غیر خویشان اختلافی دارند به استناد این سفارش حضرت، وصیت میکنند که «من راضی نیستم آن شخص در تشییعجنازة من شرکت کند». چه مغالطة عجیبی! هدف حضرت زهرا(علیها السلام) این بود که با اثبات نهایت خشم و غضب خویش نسبت به برخی، آنها را مصداق این سخن رسول خدا(صلى الله علیه وآله) معرفی كنند که فرمودند: إِنَّ اللَّه(عزوجل) یَغْضبُ لِغَضَبِ فَاطِمَةَ وَیرْضَی لِرِضَاهَا؛(1) «حقیقتاً خداوند عزوجل به سبب غضب فاطمه غضب میکند و به خاطر رضایت او راضی میشود».
دفن مخفیانة جسم شریف دختر رسول خدا(صلى الله علیه وآله) این هدف را دنبال میکرد که همة تاریخ بدانند فاطمه هیچگاه از آن افراد راضی نشد. این هدف کجا و کینهتوزی کجا! بهیقین آیینة رحمت و مهربانی الهی اگر کوچکترین امیدی بر هدایت دشمنترین دشمنانش هم داشت، از هدایت آنها مضایقه نمیکرد؛ اما کار به جایی رسیده بود که اگر فاطمه(علیها السلام) این تدبیر را نمیاندیشید، چراغ حق خاموش میشد و ما امروز اسلام و تشیع را نمیشناختیم. اگر امروز چشم دل میلیونها انسان با حقیقت آشناست، برکتی از تدبیر بینظیر زهراست. بیشك میتوان گفت اگر آن افراد بهواسطة شرکت در تشییعجنازة حضرت زهرا(علیها السلام) هدایت شده، از خطای خویش توبه میکردند، فاطمة مهربان بر شرکت آنها در تشییع پیکر پاکش اصرار میورزید. اما فاطمه(علیها السلام) میدانست کسانی که آشکارا به مخالفت با امیرالمؤمنین(علیه السلام) برخاستند، به هیچ قیمتی حاضر به پذیرش حق نخواهند شد. ازاینرو تدبیری اندیشید تا آیندگان بفهمند جریانی در امت اسلامی نمایان شد که برخلاف مسیر واقعی اسلام و برخلاف مقاصد و سفارشهای
1. محمدبنعلیبنبابویه، عیون اخبار الرضا(علیه السلام)، ج2، ص26؛ سلیمانبناحمد الطبرانی، المعجم الکبیر، ج1، ص108، ح182؛ حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج5، ص1777، ح4730؛ علیبنحسنبنعساکر، تاریخ دمشق الکبیر، ج3، ص86، ح598؛ جلالالدین سیوطی، مسند فاطمة الزهراء، ص74، ح186.
پیامبر(صلى الله علیه وآله) عمل کرد، و در پرتو این فهم، اگر خواستند راه حق را برگزینند توان قدم نهادن در آن مسیر را داشته باشند.
ممکن است گفته شود اگر مبارزه با حکومتی که پس از رحلت رسول گرامی اسلام(صلى الله علیه وآله) بر سر کار آمد لازم بود، چرا امیرالمؤمنین(علیه السلام) خود به این امر اقدام نفرمود؟
حقیقت این است که قیام مسلحانة امیرالمؤمنین(علیه السلام) در برابر عمل انجامشده در سقیفه، هم اشکال سیاسی داشت و هم اشکال امنیتی. اشکال سیاسی آن این بود که مردم کوتاهنظری که بهآسانی دست از حمایت علی(علیه السلام) برداشتند، بهسرعت قضاوت میکردند که حضرت علی(علیه السلام) به خاطر رسیدن به ریاست و محکم کردن جایگاه خویش چنین کارهایی را انجام میدهد و با وجود چنین قضاوتی در فضای عمومی جامعة اسلامی، اهداف والایی که امیرالمؤمنین(علیه السلام) به دنبال آن بودند، تأمین نمیشد. اشکال امنیتی این کار نیز این بود که به راه انداختن جنگ داخلی در جامعة اسلامی، فتنهای عظیم و تفرقهای شدید در جامعه به راه میانداخت که موجب طمع دشمنان برای نابودی دین اسلام و جامعة نوپای اسلامی میشد و بدینترتیب تمام زحمات رسول خدا(صلى الله علیه وآله) بر باد میرفت. شرایط سیاسی و امنیتی اقتضا میکرد که امیرالمؤمنین(علیه السلام) در برابر دستگاه خلافت به پا نخیزد و از وقوع فتنهای عظیم که اساس اسلام را به خطر میانداخت پیشگیری كند.
بااینحال دختر رسول گرامی اسلام(صلى الله علیه وآله) وظیفهای دیگر داشت که بهخوبی بدان اقدام فرمود. اگر قیام زهرای طاهره(علیها السلام) برخلاف موازین و مصالح اسلام بود، امیرالمؤمنین(علیه السلام) از آغاز باید مانع او میشد. مگر ممکن است صدیقة کبری(علیها السلام) برخلاف خواست امام
خویش، امیرالمؤمنین(علیه السلام) رفتار كند؟! بیشك حرکت بانوی دو عالم(علیها السلام) صددرصد موافق نظر امیرالمؤمنین(علیه السلام) بوده است و حضرتش با قیام خویش حقانیت شیعه را اثبات فرمود. البته حرکت حضرت زهرا(علیها السلام) در امر یاری دین منحصر به چند روزی نیست که پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) رحلت فرمود؛ بلکه فاطمة زکیه(علیها السلام) در طول رسالت پیامبر(صلى الله علیه وآله) چنان یاوری برای پدر بزرگوار خویش بود که «أمّ أبیها» لقب گرفت.
بنابراین ممکن است امربهمعروف و نهیازمنکر در شرایطی خاص برای شخصی محذور داشته باشد و مفسدهای که بر انجام آن مترتب میشود، بیش از مصلحت آن باشد؛ اما سکوت او وظیفه را از عهدة دیگران برنمیدارد و آنان باید وظیفة امربهمعروف و نهیازمنکر خویش را انجام دهند.
شاهد این حقیقت، این است که گاه در زمان امام معصوم، برخی از بهترین شیعیان ایشان کارهایی میکردند که امام معصوم، خود از انجام آن خودداری میورزید؛ اما آنان را از انجام آن کار بازنمیداشت. نمونة بارز این معنا، جناب ابوذر(رحمه الله) است. در ایام خلافت خلیفة سوم، اسراف فراوانی در مصرف بیتالمال صورت میگرفت؛(1) اما امیرالمؤمنین(علیه السلام) تنها به تذکراتی دوستانه بسنده میفرمود و برخوردی تند با خلیفة وقت نمیكرد. حتی هنگامی که مردم برای قتل خلیفة سوم اجتماع کردند، ایشان از این كار جلوگیری فرمود و هنگامی که آب را به روی خلیفه بستند، ایشان به او آب رساند؛(2) اما جناب ابوذر برخوردهای تندی با خلیفه و عوامل حکومتی وقت داشت. بااینحال حتی یک مورد هم در تاریخ نیامده است که امیرالمؤمنین(علیه السلام) ابوذر را به رفتاری آرامتر دعوت فرموده باشد. یکی از کسانی که با ابوذر
1. عبدالحمیدبنابیالحدید، شرح نهج البلاغه، ج1، ص198و269.
2. قاضی نعمان مغربی، شرح الأخبار، ج2، ص78.
اختلاف بهاصطلاح فکری داشت، شخصی به نام کعبالأحبار بود که از دین یهود به اسلام گرویده بود و با دستگاه خلافت همکاری فراوانی داشت. در مجلسی نزد خلیفه که ابوذر حضور داشت، کعبالاحبار فتوایی برای مباح دانستن ثروتاندوزی آنان صادر کرد که ابوذر را بهشدت به خشم آورد؛ بهگونهایکه برخاست و با عصای خویش محکم بر سر کعبالأحبار زد و گفت: ای پسر زن یهودی کافر! تو کجا و فتوا دادن در احکام مسلمانان کجا؟! سخن خدا از سخن تو صادقتر است که فرمود:
یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنَّ کثیراً مِنَ الأَحْبارِ وَالرُّهْبانِ لَیَأْکلُونَ أَمْوال النَّاسِ بِالْباطِلِ وَیَصُدُّونَ عَنْ سَبیلِ اللَّه وَالَّذینَ یَکنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلا یُنْفِقُونَها فی سَبیلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلیمٍ؛(1) ای کسانی که ایمان آوردهاید! بسیاری از دانشمندان اهل کتاب و راهبان، اموال مردم را به باطل میخورند، و آنان را از راه خدا بازمیدارند؛ و کسانی را که طلا و نقره را گنجینه میسازند، و در راه خدا انفاق نمیکنند، به مجازاتی دردناک بشارت ده.
هنگامی که از امیرالمؤمنین(علیه السلام) برای قضاوت در این باره دعوت کردند، امیرالمؤمنین(علیه السلام) به ابوذر نفرمود چرا متعرض مسلمانی شدی و این روش امربهمعروف و نهیازمنکر نیست؛ بلکه در تأیید او حدیثی از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) نقل فرمود که «از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) شنیدم که میفرمود: آسمان بر مردی سایه نیفکنده و زمین مردی بر روی خود حمل نکرده که راستگوتر از ابوذر باشد».(2)
1. توبه (9)، 34.
2. علیبنابراهیم قمی، تفسیر قمی، ج1، ص52.
درنهایت خلیفة وقت ابوذر را به ربذه ـ سرزمینی که ابوذر از آن نفرت داشت؛ چراکه پیش از اسلام آوردن در آنجا بود(1) تبعید کرد. در هنگام تبعید ابوذر نیز، امیرالمؤمنین به همراه فرزندان خود امام حسن و امام حسین(علیهم السلام) برای مشایعت او آمدند. این در حالی بود که خلیفة وقت، ابوذر را بهمنزلة شخصی خاطی از مدینه بیرون میکرد. امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) به او فرمود:
ای اباذر! بهراستی تو تنها برای خداوند سبحان خشم گرفتی. پس به همان کسی امید داشته باش که برای او خشم گرفتهای. این مردم از تو برای دنیای خویش هراسیدند؛ اما تو از کارهای ایشان بر دین خود هراسناک شدی و ازاینرو آنها تو را از پیرامون خویش راندند و به بلایت گرفتار آوردند. به خدا سوگند اگر همة آسمانها و زمین به روی بندهاش بسته باشد و آن بنده تقوای خدا را پیشه کند، خداوند برای او گشایشی مقرر فرماید. پس مباد چیزی جز حق و راستی تو را به انس و همدمی گیرد و جز باطل و نادرستی به هراست افکند.(2)
بنابراین گاهی ممکن است شخصیتی بزرگ به سبب شرایطی خاص وظیفه نداشته باشد سخنی را مطرح کند؛ اما سکوت او به معنای جواز سکوت دیگران نیست و آنها باید وظیفة خویش را انجام دهند و امربهمعروف و نهیازمنکر کنند. ما باید این حقیقت را درک کنیم که چرا امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) مانند حضرت زهرا(علیها السلام) اقدام نکرد. آری، اگر
1. ر.ك: همان، ص53.
2. محمدبنیعقوب الکلینی، الکافی، ج8، ص206، ح251.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) کاری را حرام شمارد و دیگران را از انجام آن منع کند، البته در این صورت همه باید مطیع باشیم. همچنین اگر رهبر جامعة اسلامی حکمی حکومتی میدهد و همه را از انجام کاری نهی میفرماید، همه باید با جان و دل فرمان او را پذیرا بوده، بدان عمل كنیم و معنای ولایت هم چیزی جز این نیست؛ اما گاه ایشان حکم حکومتی نداده و دیگران را از امربهمعروف و نهیازمنکر بازنداشتهاند. در این صورت دیگران باید وظیفة خویش را انجام دهند و از نادانی است که بگویند اگر این کار خوب بود، رهبر خود بدان اقدام میفرمود. باید با دقت و بصیرت بفهمیم که چرا رهبر به آن کار اقدام نمیكند. بنابراین برای ترک امربهمعروف و نهیازمنکر که حکم قطعی اسلام است، حجتی شرعی لازم است و حجتی که میتواند موجب ترک واجب شود، حکم حاکم مبنیبر این است که در این موقعیت، امربهمعروف خلاف مصلحت اسلام است و من از آن نهی میکنم. حال اگر چنین حکمی نبود، تنها به استناد رفتار شخصی حاكم نمیتوان تکلیف را از روی دوش خود برداشت.