بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم
الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلاَةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّیبِینَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین
أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً
خداوند متعال را شکر میکنم که حیات و توفیقی افاضه فرمود که در این ایام مبارک و در چنین جمع نورانی، حضور شما عزیزان شرفیاب شوم و چهرههای نورانی شما را از نزدیک زیارت کنم و فیض بگیرم. انشاءالله که خدا به انفاس قدسیه شما از اشتباهات و لغزشهای ما هم درگذرد و توفیق انجام وظیفه کامل را به همه ما بیشتر عنایت فرماید.
عهد خداوند متعال با انسانها
من از دوران کودکی با قرآن آشنا بودهام و یادم نمیآید که در دوران تحصیلم هیچوقت از قرآن جدا شده باشم. یکی از نکتههای قرآن که همیشه برای من محل سؤال واقع میشد مقایسهای است که بین خدا و شیطان در قرآن آمده است. شاید بیشترین جایی که من از لحن قرآن در این باره تعجب میکردم در سوره یاسین است که میفرماید أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَنْ لَا تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ* وَأَنِ اعْبُدُونِي هَذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِيمٌ.[1] این سؤال همیشه برای من مطرح بود که اصلاً شیطان چیست، یک موجود ضعیفی که خدا او را خلق کرده ... كَانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ...،[2] این در مقابل خدا ذکر شود؟! خدا در قرآن بگوید راه شیطان و راه خدا، یکی از این دوتاست، حتی شیطان را زودتر بگوید؟! بگوید أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَنْ لَا تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ؛ آیا من با شما عهد نکردم؟! حالا بهحسب روایات، این عهد الست است و منظور از عالم، عالم زر است. حالا این باشد یا هر عهد دیگری، خدا بفرماید آهای انسانها! يَا بَنِي آدَمَ! أَلَمْ أَعْهَدْ؟! نمیگوید ملائکه با شما عهد کردند یا چنین چیزی نوشته شده، بلکه میفرماید آیا شخص من با شما عهد نکردم؟! أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ!
عبادتکنندگان شیطان
آن عهدی که خدا خودش با همه بندگان کرده چیست؟ اول اینکه أَنْ لَا تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ! حالا چه کسی عبادت شیطان میکند؟! اصلاً یک اسم شیطانپرست شنیدهایم و این هم یک تعارف است وگرنه کسی که واقعاً بیاید بگوید شیطان، معبود من است و در مقابلش سجده کند، بنده که سراغ ندارم. شنیدهام که کسانی هستند که اسمشان شیطانپرست است. حالا تازه اگر هم باشند یک عده قلیلی در یک گوشهای هستند. چرا خدا به همه بنیآدم بگوید که أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ؟! منِ خدا با شما عهد نبستم که شیطان را عبادت نکنید؟! لحن کلام لسان توبیخ است، یعنی با وجودی که من عهد کردم چرا عمل نکردید؟! وَأَنِ اعْبُدُونِي هَذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِيمٌ، یک صراط مستقیم هست و آن، عبادت من است و در مقابلش عبادت شیطان است. میفرماید با همه شما عهد کردم، يَا بَنِي آدَمَ! نمیگوید با مؤمنان، یا امت پیغمبر؛ میفرماید يَا بَنِي آدَمَ! من با همه شما عهد نکردم که شیطان را نپرستید؟! پس چرا گوش نکردید؟!
خب ما چه وقت شیطان را پرستیدیم؟! به ما چه! فرضاً یک شیطانپرست هم یک گوشهای باشد، این چه مطلبی است که حالا خدا تقابل بین این دو موضوع را به این صراحت در قرآن بیان کند که یک راه مستقیم است و آن عبادت خداست و بقیه راهها عبادت شیطان است. گاهی به دنبالش یک سؤال فرعی هم به ذهنم میآمد که یعنی این خطاب شامل من هم میشود؟! آیا خدا به من هم میگوید که تو چرا شیطان را پرستیدی؟! یا این خطاب برای همان شیطانپرستهایی است که معلوم نیست چند نفر در دنیا وجود داشته باشند؟! آیا من هم مخاطب این آیه هستم که أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ، من هم جزو آن بنیآدم هستم یا این آیه برای آدمهای آن چنانی است و برای ما نیست؟! اگر هست چه وقت بوده و چگونه است و این چه خطری است که اول نهی از عبادت شیطان است و بعد امر به عبادت خدا؟
این سؤال از همان دوران کودکی و آغاز طلبگی در ذهنم بود و هنوز هم شاید درست جواب روشن قابل قبولی برای این سؤالات پیدا نکردهام و بلد هم نیستم. حالا یکچیزی که به ذهنم میرسد را برای شما بیان میکنم.
عبادت خدا یا عبادت شیطان؟!
این عبادت شیطان و عبادت خدا فقط این نیست که عبادت خدا یعنی فقط نماز، بلکه عبادت خدا یعنی اینکه رفتار آدم در مقابل خدا مثل رفتار یک برده در مقابل مالکش باشد. عبادت یعنی بنده بودن. ریشه عبادت از عبد است و عبد در مقابل مولاست.
ما در عالم دو گونه زندگی داریم؛ یک زندگیای داریم که رفتار ما نشانه این است که ما خودمان آقاییم یا کس دیگری به نام شیطان است که غیر از خدا آقاست. یک رفتاری هم هست که نشانه این است که نه، ما بنده الله هستیم. رفتاری که نشانه این باشد که ما خودمان را بنده الله میدانیم اسمش عبادت خداست، یعنی بندگی کردن؛ آدم کاری کند که نشانه این باشد که بنده است. هر کار دیگری کنیم نشانه این است که نه، کس دیگری آقاست؛ ما بنده کس دیگری هستیم و داریم راهی که دیگران میخواهند را میرویم.
اگر این ملاک باشد میشود گفت که عبادت خدا و عبادت شیطان مراتبی دارد. یک مرتبهای شامل بنده گوینده با این ریش سفیدم و هشتاد و چند سال از عمرم هم میشود و آن جایی است که رفتار من نشانه این نباشد که من بنده خدا هستم. دو راه هم بیشتر نیست، یا عبادة الشیطان است یا عبادة الله است. اگر عبادة الله نبود عبادة الشیطان است. اگر اینگونه باشد آنوقت آیات و روایات فراوانی هم در تأیید این نکتهها میشود پیدا کرد و این را میتوانیم ملاک قرار دهیم که بندگی خدا کردن یعنی چه و بندگی شیطان کردن یعنی چه.
رابطه عبادت خدا و صراط مستقیم
در قرآن باز خیلی جاها داریم که خدا به همه انسانها میگوید ... لَا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطَانُ ...؛[3] لَا يَفْتِنَنَّكُمُ با نون تأکید ثقیله؛ مبادا شیطان شما را فریب دهد و به فتنه مبتلا کند و به انحراف بکشد! معلوم میشود که این مسئله، خیلی جدی است. هر جایی که ما از راه خدا منحرف شویم و بندگی خدا را فراموش کنیم آن دام شیطان است و شیطان دارد ما را به جای دیگری میکشاند که اسمش عبادة الشیطان است. اگر میخواهیم به آن جا مبتلا نباشیم باید مواظب باشیم که از خط بندگی خدا خارج نشویم، این عبادت است؛ هَذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِيمٌ. اگر کمی منحرف شدیم و از صراط مستقیم، زاویه پیدا کردیم بهطرف شیطان خواهیم رفت. اینطرف هم همینطور، هَذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِيمٌ. صراط مستقیم آن جایی است که آدم فقط فکر این باشد که بنده خدا هستم، کاری باید بکنم که بندگی من اقتضا میکند. این راه دامهایی دارد. همه گناهان و اینها هر کدامش یک دامی است. در قرآن هم زیاد به این دامها اشاره شده و خود شما بهتر از بنده میدانید.
اختلاط مسیر حق و باطل؛ مهمترین دام شیطان
به نظرم رسید که امشب خدمت شما روی یکی از این دامها تکیه کنم. اگر همهمان هم به این توجه داشته باشیم باز هم سفارشش جا دارد؛ زیرا این دام، بسیار لغزنده است، خیلیها آسان فریبش را میخورند و میلغزند و زود باور نمیکنند که این دامی خطرناک است. آنکه بنده به نظرم میرسد این است که خدا به انسان توفیق بدهد که راه دین را بشناسد، راه بندگی خدا را بشناسد، تصمیم بگیرد که این راه را بپیماید، با شیاطین انس و جن مبارزه کند، از آنها دوری کند، از گناهان دوری کند، همه اینها را تصمیم بگیرد و راهی که عبادة الله است را انتخاب کند. تصمیم بگیرد مسیری را انتخاب کند که مسیر خداپسند است و صرفاً برای بندگی خدا این کار را بخواهد انجام دهد. شیطان بیاید آنچنان به او وانمود کند که اینکه من میگویم این راه خداست، بیا کمکت کنم همان راهی که تو میخواهی بروی! یعنی شیطان بیاید راه خدا را با راه خودش مشتبه و قاطی کند. ممکن است کاری را با نیت خوبی شروع کنم، مقدماتش را هم فراهم کنم، با نفسم هم مبارزه کنم، با شیطان هم مبارزه کنم، از خیلی چیزها ازجمله از مزایای گناه و لذتهایی که داشت و اینها صرفنظر کنم و وارد کار شوم، اما بعد متوجه شوم که در وسط راه، شیطان به نام بندگی خدا و انجاموظیفه و تقویت اسلام و مفاهیمی از این قبیل، فریبم داده است و آمدهام درست عکس آن شدهام! شما چنین کسانی را در تاریخ سراغ ندارید؟!
لزوم عبرت گرفتن از سرنوشت زبیر
اگر هیچکس دیگری را در این روزها سراغ نداشته باشیم داستان زبیر را همه به خاطر دارید. فیلمش را هم ساختهاند. زبیر پسرعمه پیغمبرصلیاللهعلیهوآله بود. پیغمبر چه قدر برای خود او و برای شمشیرش دعا کرد. کسی بود که در آن گروه شش نفری از علیعلیهالسلام طرفداری میکرد، بعدش هم جزو اولین کسانی بود که آمد با علی علیهالسلام بیعت کرد. هم بزرگِ فامیل خانواده بنیهاشم بود، هم از سابقان در ایمان بود و هم از کسانی بود که پیغمبر برای او دعا کرده بود. سرانجامش به کجا انجامید؟! سرانجام شمشیر به روی علی کشید و جنگ جمل را راه انداخت! چرا؟! چه شد؟! یک هوسی گوشه دلش بود و شاید خودش هم درست خبر نداشت. به یک جایی رسید که دیگر مسیر پیروی از علی علیهالسلام و راه پیغمبر صلیاللهعلیهوآله با آن هوس نمیساخت و لذا با خودش گفت من چه چیزم کمتر از فلانی است؟! خب این بچه خواهر من است، من چه چیزم کمتر از آنهاست؟! حالا نوبت تو هم میرسد، حالا من پایم لب گور است، من نقش خودم را ایفا کنم و به اسلام هم خدمت کنم بعد هم نوبت را به شما میدهم. بعدش هم برای تشکیل حکومت، مردم آنچنان هجوم آورده بودند که جایی برای اظهارنظر نبود، همه هجوم آوردند بهگونهای که امیرالمؤمنین علیهالسلام میفرماید نزدیک بود حسن و حسین زیر دستوپا له شوند! آنوقت که نمیشد ابراز نظر کند و ببیند حالا این خواستهاش تحقق پیدا میکند یا نه. چند روزی که گذشت و اوضاع آرام شد و حکومت علی تثبیت شد گفت چه کسی بهتر از ما که از این حکومت استفاده کنیم؟! با طلحه آمدند و با امیرالمؤمنین در وقت خاصی صحبت کردند و الیآخر که همه شما داستانش را بهتر میدانید. این کار به آن جا انجامید که به روی علی شمشیر کشید و حاضر شد علی را به شهادت برساند! حالا او موفق نشد اما حاضر بود که این کار را انجام دهد.
از این نمونهها در تاریخ زیاد است و نمونههای آن در متن قرآن مکرر آمده است. اگر ما در تاریخ انقلابمان هم نگاه کنیم و ذهنمان را از حب و بغضها و منافع و مضرات شخصی خودمان خوب خالی کنیم و صادقانه بیاییم تاریخ چهل ساله انقلابمان را مطالعه کنیم نمونههای زبیر کم نیستند و کم نبودند و هنوز هم گوشه و کنار پیدا میشوند. حالا اینکه دیگران چنین و چناناند خودشان میدانند و خدای خودشان. من چه کارهام؟!
عرض بنده این است که آیا ما واقعاً آن را که به خاطر آن آمدیم روحانی شدیم، آمدیم انقلابی شدیم، از امام حمایت کردیم، آمدیم در یک نهاد انقلابی عضو شدیم، زحمت کشیدیم، از خیلی چیزها گذشتیم، خیلی چیزها را تحمل کردیم، صادقانه تا امروز پایش ایستادیم یا بعضی جاها کمی نقص وجود دارد و احتمال دارد یکوقتی پایمان بلغزد؟! اگر اینگونه است زودتر اقدام کنیم. بدانیم که خطر بزرگی است، خطری است که زبیرها سقوط کردند. ابوسفیان نبود؛ زبیر از بنیهاشم! و بزرگ خاندان بنیهاشم بود!
خودمحوری؛ آغاز انحراف از مسیر حق
در انقلاب هم ما از امثال زبیر داشتیم، حالا من نمیخواهم اسم کسی را ببرم تا ذهن شما متوجه شخص خاصی شود. خودتان یکوقت فکر کنید که چه کسانی بودند و با چه انگیزههایی آمدند انقلابی شدند اما بعضی جاها زاویه پیدا کردند. چه طور شد؟ چرا؟
ازنظر مفاهیم اخلاقی ما، نقطه آغاز این انحراف، آن جایی است که خودمحور شدند؛ گفتم من. تا حالا انقلاب بود و اسلام، اما یک جایی رسید که گفتم من چه کارهام؟ چه چیزی گیر من میآید؟ آن جا اول لغزش بود.
شاید خود شما خیلی بیشتر از من بدانید که کسانی بودند که سالیانی در جبهه مشغول مبارزه بودند و تا پای جان رفتند، تا نزدیک شهادت رسیدند اما قسمتشان نبود که شهید شوند. جنگ که تمام شد طولی نکشید که قاچاقفروش شدند! بعضیها به بعضی از گروهها پیوستند! اِاِاِ آدم هشت سال برود تا پای جان بایستد و منتظر شهادت باشد، حالا که اوضاع آرام شد و جنگ پیروز شد یواشیواش برگردد! چه چیزی عامل این انحراف است؟! أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَنْ لَا تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ. اگر میخواهید به این روز نیفتید مواظب باشید که راه شیطان و راه خدا قاطی نشود.
وقتی حق و باطل در هم آمیخته شوند!
حتماً همه شما بهتر از من آن خطبه امیرالمؤمنین را میدانید که اگر حق، خالص بود و با باطل مخلوط نداشت بر دیگران مشتبه نمیشد. اگر باطل، خالص بود و عنصری از حق در آن نبود کسی دنبالش نمیرفت. آنهایی که دنبال باطل میروند برای این است که یک عنصر حقی قاطی آن است و همان فریبشان میدهد و برایشان جاذبه دارد. بعد میفرماید وَ لَكِنْ يُؤْخَذُ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ وَ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ فَيُمْزَجَانِ، فَهُنَالِكَ يَسْتَوْلِي الشَّيْطَانُ عَلَى أَوْلِيَائِهِ.[4] شیطان آنوقتی بر آدمهای باهوش و ملا و نخبه و اینها مسلط میشود که حق و باطل آمیخته شوند، و درست نتوانند تشخیص دهند که عنصر حقش کدام است و عنصر باطلش کدام است. آدم با نیت حق هم میآید، درست هم میرود، زحمت هم میکشد اما وقتی به یک جایی میرسد که حق و باطل قاطی میشوند و میگوید خب اینکه مهم نیست، سقوطش از همانجا شروع میشود و کارش به آن جا میرسد که شمشیر به روی امام حسینعلیهالسلام میکشد! چه چیز من کمتر از آن است؟! این بچه من حساب میشود! خب احترام ما هم باید محفوظ باشد دیگر! ما هم ...
بهترین نصیحت برای ما همین است که مواظب باشیم خط شیطان با خط خدا قاطی نشود. اگر یک کسی صاف بیاید خط شیطان را انتخاب کند امید توبهاش بیشتر از آنهایی است که خط خدا را با خط شیطان قاطی میکنند؛ اگر آدم صاف بگوید: خدایا! من نمیتوانم حریف نفسم بشوم و این گناه را مرتکب میشوم این شخص وقتی شهوتش خوابید و شرایط عوض شد زود میتواند برگردد اما وقتی من توجیه میکنم و میگویم نه، من این کار را که کردم به خاطر مصلحت اسلام بود؛ این هیچوقت به فکر توبه نمیافتد چون با خودش میگوید خب من این کار را برای اسلام کردم دیگر، اینکه توبه ندارد و لذا کارش ادامه پیدا میکند تا آن جایی که او را ته جهنم میبرد!
راحتطلبی و سودجويی؛ دامهای شیطان در مسیر پیشرفت انقلاب
اگر اینهایی که من گفتم قابل قبول است حالا کمی عملیتر صحبت کنیم؛ چهل سال پیش در این کشور به برکت یک بنده شایسته خدا یک تحولی پیدا شد که امروز بعد از چهل سال، آثارش در همه دنیا انعکاس پیدا کرده، چیزهایی اتفاق افتاده که اگر کسی اسمش را معجزه بگذارد خطا نکرده است. هر روز معجزاتی اتفاق افتاده است. بنده این جمله را بیواسطه از لبهای مبارک مقام معظم رهبری شنیدم که فرمودند روزی نبود که معجزهای در این انقلاب تحقق پیدا نکند. صحبت یکی دو تا معجزه نبود؛ از اول تا آخرش همهاش معجزه بود. بالاخره این اتفاق افتاد و ما هم در یک جریانی واقع شدیم. وقت انقلاب پیروزی شد یکی از ما ده ساله بود، یکی بیست ساله، یکی چهل سالش بود، و از جهت سن، متفاوت بودیم. بنده حدود چهل سالم بود، اندکی از چهل سال هم بیشتر، شماها کمی کمتر. شرایطی پیش آمد و بالاخره دیگر ما به این جاها کشیده شدیم. همهمان هم خیلی ننشسته بودیم و فکر کنیم و این راه را انتخاب کنیم. بالاخره مقدماتی فراهم شد و این اینچنین گفت که آن راه را بیا و رفتیم و شد. الحمدلله توفیق داشتیم و یک پست آبرومند محترم خداپسند انقلابی را عهدهدار شدیم و داریم انجام میدهیم و خدا را هم شکر میکنیم. تا این جا نعمتهای خداست و باید شکر همه آنها را هم کرد اما من چه قدر شکر این نعمتها را کردم و قدرش را میدانم و وظیفهام را درست انجام میدهم؟ اولش این است که من این کار را بهعنوان یک کار انقلابی، بهعنوان مشارکت در یک نهاد انقلابی پذیرفتم. اینگونه نیست؟! آیا حالا هم به همین جهت است یا حالا انگیزههای دیگری هم ضمیمه شده و اگر یک جایی عمل به شرایط انقلابی بودن با این ضمیمهها تعارض پیدا کرد کدام را ترجیح میدهم؟ این از یک رأی گرفتن و رأی دادن شروع میشود تا پذیرفتن یک کاری، تا وانمود کردن به اینکه من صلاحیت فلان پست را دارم یا فلان معلوماتی را دارم و الیآخر.
بنده چون با خودم مقایسه میکنم و خودم را معیار قرار میدهم احتمال میدهم که امثال من هم زیاد باشند که من اقلاً روزی هشت ساعت باید وقتم را صرف این کار کنم، حالا اگر نیم ساعت هم کم شد خب حالا مهم نیست، یک ساعتش کم شد چه طور؟ خب آن قابل گذشت است. دو ساعتش کم شد چه؟ واقعاً با این پستی که قبول کردم این هشت ساعت وقتم را درست صرف این کار میکنم یا کمی دیر میآیم، کمی زود میروم، کمی گپ میزنیم، کمی روزنامه میخوانم؟! اینها از همان دامهای شیطان است.
اگر آدم بخواهد که به اینگونه دامها مبتلا نشود باید بیشتر حواسش را جمع کند؛ حالا بعضیهایش گفتنی بود و اشاره کردم، بعضیهایش هم نگفتنی است و خود شماها بیشتر از من شنیدهاید، ما دورتر از صحنه بودیم و گاهی یک چیزی شنیدهایم، شماها در صحنه بودهاید و بعضی چیزهایش را دیدهاید که کسانی انحرافهایی پیدا کردند، اگر آدم بخواهد پیشگیری کند که به آن لغزشی که بهعنوان نمونه، زبیر مبتلا شد ما مبتلا نشویم باید بیشتر حواسمان جمع باشد که أَنْ لَا تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ. خیال نکنید که شیطان میخواهد به نفعتان کار کند. حواستان را جمع کنید. لحظهبهلحظه باید ببینم این کاری که وظیفه من است درست انجام دادم یا نه؟ برای بهبود این کار معلوماتی لازم است، مطالعاتی لازم است انجام دادم یا نه، باید وقت بیشتری بگذارم، مهربانی بیشتری با مراجعان داشته باشم، با خوشرویی برخورد کنم و الیآخر. هر جا کم گذاشتم یعنی به دام شیطان افتادم و عاقبت خطرناکی در پیش دارد، باید زودتر برگردم و اصلاحش کنم.
در همین زمینه یکی از سؤالات این است که قریب چهل سال است که از انقلابمان گذشته آیا ما به وظیفه خود عمل کردهایم؟ این نهاد آموزشی عقیدتی نیروهای مسلح هم در همان سالهای اول انقلاب تشکیل شده است. بعد از تشکیل نیروهای انقلابی طولی نکشید که آموزشها و اینها هم عوض شد و چیزی به نام آموزش عقیدتی سیاسی هم مطرح شد. ما کجای این کاریم؟ آیا آنچه از دستمان برمیآمده برای اینکه این هدف پیش برود انجام دادهایم و جایی از آن کوتاهی نکردهایم؟ اگر میبایست مطالعه کنیم کردهایم؟ اگر باید درسی میخواندیم خواندهایم؟ اگر باید درسی میگفتیم گفتهایم؟ اگر باید تحقیقی مینوشتیم نوشتهایم؟ تا سایر کارهایی که میبایست انجام میدادیم. اگر انجام دادهاید که اهلاً و سهلاً، خوش به حالتان! لحظهبهلحظه عمرتان عبادت است؛ وَأَنِ اعْبُدُونِي هَذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِيمٌ. هر چه خدا را بر این توفیقات شکر کنید کم است اما ممکن است همیشه اینگونه نبوده باشد و بعضی جاها ضعف داشتهایم و درصدد علاج ضعفمان برنیامدهایم. چرا؟ چون تنبلیمان آمد. میتوانستیم یک کاری انجام دهیم گفتیم حالا که از ما نمیخواهند و کسی مطالبه نمیکند ولش کن! راحت باش! پیشنهادی به نظرمان رسید که میشد برای بهبود کار به مسئولان بگوییم اما با خودمان گفتیم حالا بیخود برای خودم دردسر درست کنم که چه؟! و الیآخر؛ رفیقم را بیخود حمایت کردم، گفتم او حالا مسئول است، باید کمکش کنیم، بالاخره سالها با هم نانونمک خوردیم، به نفع او کار کنیم؛ حالا به نفع اسلام هست یا نه؟! خیلی مهم نیست، بالاخره نهاد انقلابی است دیگر!
ریاستخواهی؛ دامی از دامهای شیطان
امامرضواناللهعلیه میفرمود، این از تعبیرات خاص امام است، میفرمود خدا روحانی و آخوند را بهوسیله گناهان کبیره آزمایش نمیکند، شیطان یک روحانی را فریب نمیدهد که برو زنا کن! آزمایش روحانی و فریب شیطان در ریاستخواهی اوست. لغزشهایی که برای من و شماست از این قبیل است. ما مواظب باشیم و اگر خدایی نکرده کوتاهیهایی کردیم، از همین الآن تصمیم بگیریم جبران کنیم. اگر درزمینهٔ کسب علم، تحقیق، تدریس، پرورش و تربیت دیگران کوتاهی کردیم سعی کنیم از حالا جبرانش کنیم. برای جبران آن گذشتهها روزی نیم ساعت اضافه کار کنیم؛ اما اگر راه صحیح را به ما پیشنهاد کنند و ما هم بگوییم مرغ یک پا دارد، همانکه ما گفتیم باید آنگونه باشد، این یعنی چه؟ یعنی دربست در اختیار شیطان هستیم! دیگر زمینه عدول و برگشتی هم برای ما نمیماند. مسیر ما به مسیر زبیر میرود.
زشتی کوتاهی از انجام وظایف دینی
به نظر بنده جا دارد که ماها بیشتر حواسمان را جمع کنیم. حالا اقشار مختلفی در کشور هستند هر کدام هم وظایف خاص خودشان را دارند، ما یک وظایف مشترک داریم، یک وظایف صنفی خاص داریم؛ تاجر یک وظیفهای دارد که من ندارم، من تجارت سرم نمیشود، سرمایهاش را هم ندارم. کشاورز یک وظیفهای دارد که من ندارم، او باید زکات مالش را بدهد، من مال متعلَّق زکات ندارم، مسئله را عرض میکنم، اما منِ آخوند هم یک وظیفهای دارم که نه فرمانده نظامی دارد، نه نماینده مجلس دارد، نه وزیر دارد و نه سایر اصناف دارند؛ آخوند این وظیفه را دارد. چه کار باید بکند؟ دین را بهتر بفهمد و بهتر بفهماند، شبهاتش را بهتر پاسخ بگوید، مردم را بیشتر به دین علاقهمند کند، این کار من و شماست. حالا اگر یک تاجری هم این کار را کرد برای او یک فضیلت است. کار او این است که تجارت سالم انجام بدهد، سرباز باید خوب در جبهه بجنگد، فرماندهاش هم باید خوب فرماندهی کند و راهنماییشان کند. من و شما باید دین مردم را حفظ کنیم. اگر در این راه کوتاهی کردیم خیلی وضعمان بدتر از سربازی است که از جبهه فرار کرده است! همان اندازهای که دین با مال تفاوت دارد، خطر ترک دین و ترک ترویج دین هم به همان اندازه بر ترک مصالح مادی برتری دارد. ما اگر از وظایف دینیمان کوتاهی کرده باشیم خیلی بدتر از سربازی هستیم که از جبهه فرار کرده است! او که نرفته آدم بکشد، او وظیفهاش را گذاشته و رفته، آن سربازی که فرار کرده معنایش این نیست که حتماً در جبهه دشمن رفته و مؤمنان را کشته؛ نه، فرار کرده و رفته تا راحت باشد.
اگر ما در زندگیمان فکر راحتی خودمان، فکر درآمد خودمان و فکر پُست و مقام و موقعیت خودمان باشیم و دغدغه اصلیمان دین مردم نباشد مثل سربازی هستیم که از جبهه فرار کرده است. برگردیم و زندگی چندسالهمان را مرور کنیم، ببینیم چه خدمتهایی برای دین خودمان و دین مردم کردهایم؟ چه کارهایی میشد انجام دهیم که نکردیم! یا نمیدانستیم و بلد نبودیم، درس کم خوانده بودیم، یا هوسها نگذاشت، یا رودربایستیها نگذاشت، با فلانی همشهری بودیم، به پستی رسیده بود گفت بیا به ما کمک کن، گفتم چشم، همشهری هستیم دیگر. میدانستم این صلاحیت این کار را ندارد اما روی رفاقت رفتم؛ این خیانت به نظام است. من باید مصالح دین و مصالح نظام را ببینم، رودربایستی شخصی جای دین را نمیگیرد.
یک مروری کنیم، اگر درزمینهٔ شناخت دین برای خودمان، شناساندن دین به دیگران، ترویج دین برای دیندار شدن مردم، اگر کوتاهیهایی کرده باشیم سعی کنیم در این فرصتی که مانده جبران کنیم.
وفقنالله و ایاکم
والسلام علیکم و رحمهالله