بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیت الله مصباح یزدی (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1388/06/10 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
سیماى شیعیان (29)
نوف بکالی ادامه توصیف شیعیان از زبان امیرالمؤمنین(ع) را چنین نقل میكند: فَأَمَّا النَّهَارَ فَحُلَمَاءُ عُلَمَاءُ بَرَرَةٌ أَتْقِیَاءُ بَرَاهُمْ خَوْفُ بَارِیهِمْ فَهُمْ أَمْثَالُ الْقِدَاحِ یَحْسَبُهُمُ النَّاظِرُ إِلَیْهِمْ مَرْضَى وَ مَا بِالْقَوْمِ مِنْ مَرَضٍ أَوْ قَدْ خُولِطُوا وَ قَدْ خَالَطَ الْقَوْمَ مِنْ عَظَمَةِ رَبِّهِمْ وَ شِدَّةِ سُلْطَانِهِ أَمْرٌ عَظِیمٌ طَاشَتْ لَهُ قُلُوبُهُمْ وَ ذَهَلَتْ مِنْهُ عُقُولُهُمْ فَإِذَا اسْتَقَامُوا مِنْ ذَلِكَ بَادَرُوا إِلَى اللَّهِ تَعَالَى بِالْأَعْمَالِ الزَّاكِیَةِ لَا یَرْضَوْنَ لَهُ بِالْقَلِیلِ وَ لَا یَسْتَكْثِرُونَ لَهُ الْجَزِیلَ؛
در جلسات گذشته گفتیم شیعیان برنامههایی را برای عبادت خدا و ارتباط با او در طول شب دارند؛ ویژگیهایی نیز در طول روز از ایشان بروز پیدا میكند كه عمدتاً در ارتباط با مردم است و محور اصلی آنها چهار صفت است: حُلَمَاءُ عُلَمَاءُ بَرَرَةٌ أَتْقِیَاءُ؛ در ادامه نیز فرمود: شیعیان دراثر خوف الهی چنان لاغر و نحیفاند، مانند تیری تراشیده. گفتیم كه لاغری این افراد ناشی از فقر و بیچارگی نیست؛ بلکه این حالت از وضعیت روحی ایشان نشأت گرفته است. این امر هم به تجربه ثابت شده، و هم در پزشكی و روانپزشكی به اثبات رسیده، كه بین حالات روح و وضعیت بدن رابطه مستقیم و متقابل وجود دارد؛ هم بدن در روح تأثیر میگذارد، و همچنین حالاتی که عارض روح میشود، تأثیراتی در بدن میگذارد. در همین راستا پزشکان امراضی را با عنوان امراض روانتنی شناسایی کردهاند که ناشی از ارتباط روح و بدن انسان است؛ مثل افسردگی، اضطراب، ترس و.... البته روانشناسان هم معتقدند كه تمام این حالات غیر طبیعی نیست؛ بلکه هر یك از آنها حد اعتدالی دارد که در بعضی شرایط لازمه زندگی انسان است. مثلاً ترس برای انسان مطلوب نیست؛ ولی اگر در انسان حالت ترس وجود نداشته باشد، خود را از خطرات حفظ نمیکند. همچنین اگر انسان از كار بد خود پشیمان و ناراحت نشود، باز هم آن كار را تكرار مىكند. اما برای پرهیز از ناراحتی و اندوه، انسان سعی میكند كار بد خود را تكرار نكند. چنین حالات روحی ناخوشایندی ـكه حد اعتدال آنها برای زندگی بشر لازم است؛ در انسان وجود دارد و خواه، ناخواه در بدن آدمی هم آثاری خواهد داشت.
از همین رو انسان بیخیال، نسبت به کسی که نگران است، آمادگی بیشتری برای غذا خوردن دارد. چون اشتغال ذهن به مسائل درونی و فکری خواه، ناخواه انسان را تا حدودی از رسیدگی به بدن باز میدارد. طبعاً بدن چنین كسی مانند یك فرد بیخیال چاق و فربه نمیشود و لاغر اندام باقی میماند.
اغلب انسانها معمولاً حالت خوف و ترس را دارند؛ عدهای هراس از آینده، پیری، نیازمندی، بیماری، بلایای طبیعی و غیر طبیعی و ... دارند كه همگی مربوط به امور دنیوی و ناشی از علاقه به زندگی دنیا و راحتیهای آن است. اما از مؤمنین ممتاز انتظار میرود نسبت به امور دنیا كماعتنا باشند، به خدا امید بسته و این امور را به او واگذارند. خوف مؤمن از این است كه بعد از مرگ چه وضعیتی خواهد داشت؛ سالیان درازی ـكه كسی شماره آن را نمیداندـ باید یكه و تنها در قبری تنگ و تاریك سپری کند، و بعد از آن احتمال عذاب و عقوبت الهی وجود دارد كه از برزخ آغاز شده و تا قیامت طول میكشد ـ و برای اشقیاء الیالأبد خواهد بود.
این هول و هراسها جایی برای آسودگی و آرامش مؤمنین باقی نمیگذارد. هرچند در ظاهر با روی خوش با مردم برخورد میکنند و خود را شاد نشان میدهند، سعی میکنند دل دیگران را شاد کنند، گره از كار نیازمندان باز کنند؛ اما درون دل آنها غمی سنگین سایه انداخته که بعد از مرگ چه خواهد شد؟ در برزخ با ما چگونه رفتار خواهند کرد؟ سرنوشت نهایی ما چیست؟ آیا آمرزیده خواهیم شد؟ مهمترین دغدغه مؤمنین آمرزش است.
گروهی از مؤمنین نیز ـكه در سطح بالاتری از ایمان و معرفت قرار دارندـ از این خوف دارند كه از انس با خدا و اولیای خدا و عنایات خاص او محروم شوند. اینها انواع گوناگونی از خوف است كه دل هر یك از مؤمنین را پر كرده، بدنهاشان را همانند تیری تراش خورده كاهیده، ایشان را لاغر و نحیف ساخته و نمىگذارد شادى و سرمستى داشته باشند.
مردم با دیدن چنین كسی كه از شدت خوف تكیده و لاغر شده، رنگ زردْ شادابی از صورت او برده و نشاط در چهرهاش دیده نمیشود، تصور میكنند مریض است. یَحْسَبُهُمُ النَّاظِرُ إِلَیْهِمْ مَرْضَى وَ مَا بِالْقَوْمِ مِنْ مَرَضٍ.؛ در حالی که تكیدگی او از بیماری نیست؛ بلكه برای کارهایش خیلی با نشاط و سر حال است. اما نگرانی؛ او از سرنوشتش در آخرت باعث شده است که تنپرور نباشد.
گاهی نیز مردم عادی تصور مىكند كه آنها عقل خود را از دست دادهاند؛ چون رفتارهایی از ایشان میببیند كه برایشان قابل درك نیست؛ لذا میگویند: قَدْ خُولِطُوا! بعد از وفات مرحوم میرزا جواد آقا تبریزی، از همسایههای ایشان پرسیده بودند كه شما از حالات ایشان چه اطلاعاتی دارید؟ یكی از آنها گفته بود ما همین قدر میدانیم که ایشان نیمههای شب دیوانه میشد و با صدای بلند گریه؛ میکرد!
گاهی برای مؤمنان زمینه بهرهمندی از لذتی فراهم شده، یا ثروت بادآوردهای به آنها رو كرده، اما با بیاعتنایی نسبت به آن برخورد میکنند؛ لذا اطرافیان میگویند حتماً اینها عقل ندارند؛ چون آدم عاقل از چنین منافعی صرفنظر نمیکند!
در اینجا امیرالمؤمنین(ع) میفرماید: بله اینها ـبه قول معروفـ قاطی کردهاند و چیزی آنها را به خود مشغول کرده است؛ اما نه آنچنان كه شما فکر میکنید. وَ قَدْ خَالَطَهم ... أَمْرٌ عَظِیمٌ؛ بلکه امر بسیار عظیمی آنها را به خود مشغول كرده كه دیگران توان درک آن را ندارند. وَ قَدْ خَالَطَ الْقَوْمَ مِنْ عَظَمَةِ رَبِّهِمْ وَ شِدَّةِ سُلْطَانِهِ أَمْرٌ عَظِیمٌ. هرچند همه ما قبول داریم که خدا بزرگترین است و بارها به زبان میگوییم: الله اکبر؛ اما حقیقت آن را درست درك نمیكنیم. اگر ما با شخص بزرگی مواجه شویم که عظمت او را قبول داریم و او را میشناسیم و میدانیم چه مقام بزرگی دارد، در یک مواجهه چند دقیقهای وضعمان نسبت به ایشان چگونه خواهد بود؟ شاید انسان حتی نتواند حرف ساده خود را هم بگوید.
اگر ما معتقدیم عظمت خدا با هیچ کس و هیچ چیز قابل مقایسه نیست و عظمتش بینهایت است، آیا نباید هنگام نماز و مواجه شدن با خدا تغییر حالی در ما پیدا شود؟ ایراد از کجاست؟ آیا اعتقاد ما نادرست است که خدا را اکبر میدانیم؟؛ آیا این اعتقاد دروغ است؟؛ یا ما باور نداریم؟ خیر، اشکال از اینجاست که انس ما بیشتر با محسوسات است و غیرمحسوسات را باید با تلاش درک کنیم و نتیجه عملی از آن بگیریم؛ ولی زحمت این کار را به خود نمیدهیم و برای حضور خدا به اندازه یك انسان ارزش قائل نیستیم؛ حس ما هم خدا را نمییابد. بنابر این، این اعتقاد منشأ اثری نمیشود.
اما كسانی كه توجه دارند که در حضور خدا هستند، از لحظهای که برای نماز اقدام به وضو میکنند، رنگ چهرهشان تغییر میکند. در احوالات بعضی از ائمه(ع) نقل شده که از ابتدای وضو رخسارهشان زرد میشد و لرزه بر اندامشان میافتاد و در پاسخ به سؤال اطرافیان از این حال، میفرمودند: سزاوار است کسی که میخواهد با خدا ملاقات و گفتگو کند، احساس حقارت کند و خشیت داشته باشد؛ چنانكه بنده گناهكاری به درگاه مولایش میرود. این حالات ـحداقل مراتبی از آنـ برای دیگران هم میسر است؛ اما به شرط این که انسان همت داشته باشد و بخواهد این مراتب را کسب کند.
وضع ظاهری مؤمنین ممتاز با دیگران متفاوت است. بهگونهای كه دیگران تصور میکنند آنها حواسشان پرت شده است؛ وَ قَدْ خَالَطَ الْقَوْمَ مِنْ عَظَمَةِ رَبِّهِمْ وَ شِدَّةِ سُلْطَانِهِ أَمْرٌ عَظِیمٌ طَاشَتْ لَهُ قُلُوبُهُمْ وَ ذَهَلَتْ مِنْهُ عُقُولُهُمْ؛ امر عظیمی دلهایشان را به تپش انداخته و عقلهایشان را مدهوش ساخته. البته این حالات، دائمی نیست. زیرا در این صورت انسان به زندگی عادی خود نمیرسد. این حالات گاهی هنگام نماز یا مناجات بر مؤمنین غالب میشود و زمانی كه این حالات رفع شد و به حالت عادی بازگشتند، سعی میکنند بهترین كاری که سراغ دارند، انجام دهند؛ فَإِذَا اسْتَقَامُوا مِنْ ذَلِكَ بَادَرُوا إِلَى اللَّهِ تَعَالَى بِالْأَعْمَالِ الزَّاكِیَةِ. در این حال نیز بی کار نمینشینند. لَا یَرْضَوْنَ لَهُ بِالْقَلِیلِ وَ لَا یَسْتَكْثِرُونَ لَهُ الْجَزِیلَ؛ به کار کم قناعت نمیکنند، عبادت اندك را نمیپسندند و به آن دل خوش نمیکنند. نمونه بارز چنین كسانی امیرالمؤمنین(ع) بود که اوخر شب، بعد از همه عبادتها، رسیدگی به فقرا، قرائت قرآن و نمازها و گریهها میگفت: آه! مِنْ قِلَّةِ الزّادِ وَ بُعْدِ السَّفَر. چه کنم با این توشه كم و راه طولانی که در پیش دارم!
فَهُمْ لِأَنْفُسِهِمْ مُتَّهِمُونَ وَ مِنْ أَعْمَالِهِمْ مُشْفِقُونَ؛ حضرت امیر(ع) در ادامه اوصاف مؤمنین میفرماید: آنها همیشه خود را متهم میکنند. اما چگونه ممكن است كسی كه واجبات خود را انجام داده، مستحبات زیادی هم از نوافل، قرائت قرآن، صدقه دادن و ... انجام داده، نسبت به خودش بدگمان باشد؟ این، کار آسانی نیست؛ اما حضرت میفرماید مؤمنان با وجود اینكه اعمال زیادی را انجام میدهند، اما باز خود را متهم به کمکاری میکنند؛ علاوه بر اینكه نسبت به کارهایی هم که انجام دادهاند، بیمناکاند؛ وَ مِنْ أَعْمَالِهِمْ مُشْفِقُونَ. چگونه ممكن است كسی بدون اینكه گناهی مرتکب شود، خود را متهم کند؟
در روایتی نقل شده یكی از دفعاتی كه حضرت موسی برای مناجات با خدا به کوه طور رفته بود، بعد از مناجات، خداوند به او امر فرمود كه دفعه بعد پستترین موجودات را همراه با خود بیاور. حضرت موسی برای اطاعت فرمان خدا، در پی این بود كه پستترین موجود را یافته و با خود به كوه طور ببرد؛ اما هر چه جستجو كرد چنین موجودی را نیافت. روزی که میخواست به كوه طور برود، در بین راه سگی كثیف و متعفن را دید. ابتدا خواست این سگ را به عنوان پستترین موجود با خود ببرد. اما ناگهان فكر كرد مگر این سگ چه گناهی کرده كه پستترین موجود باشد؟ من چگونه میتوانم موجودی را که گناهی نکرده از خودم پستتر بدانم؟ از همین رو از بردن آن سگ منصرف شد و دست خالی به كوه طور رفت. در آنجا به او خطاب شد چرا آنچه گفتیم نیاوردی؟ موسی در جواب گفت: خدایا تو میدانی كه من موجودی را پستتر از خودم نیافتم؛ به همین دلیل نتوانستم چیزی با خود بیاورم. در جواب به موسی خطاب شد: اگر تو آن سگ را با خود آورده بودی، نامت از طومار انبیاء حذف میشد. تو با اینکه کلیم خدا هستی، نباید هیچ موجودی را از خودت پستتر بدانی.
در روایات نقل شده که انسان باید در برابر خداوند معترف باشد: خدایا هر چه کار خوب از من سر زده از توست؛ و هر چه بدی؛ است از من است. أَنِّی أَوْلَى بِحَسَنَاتِكَ مِنْكَ وَ أَنْتَ أَوْلَى بِسَیِّئَاتِكَ مِنِّی1. اگر از من بپرسند چه کسی به تو توفیق داد نماز صبحت را بخوانی؟ چه كسی عوامل، مقدمات، اسباب و شرایط انجام كارهای خیر را برای تو فراهم كرد؟ آیا ایمان و معرفت همراه با تو متولد شدهاند؟ تو هر چه داری خدا به تو داده است؛ تو از خود چه داری؟ در برابر این سؤالات چه پاسخی میتوانم بدهم؟
اگر درست تأمل كنیم میبینیم ناشکریها و غفلتها از ماست. ما همان نطفه ناچیز هستیم ـ البته اصل این نطفه را هم خدا آفریدهـ و هر چه به آن اضافه شده، خدا داده است. ما هر چه داریم و هر كار خوبی كه انجام دادهایم، همه به توفق خدا بوده است. از سوی دیگر، اگر خداوند ما را از گناه حفظ نکند، چه کسی میتواند خود را از غلیطدن در دام گناه حفظ کند؟ پس آن چه برای ما میماند غفلت، غلبه شهوت، غضب، حسد و نقصهای دیگر است. بنا براین نمیتوانیم كسی را پستتر از خود بدانیم.
در اینجا ممکن است شیطان ما را وسوسه کند که گرچه تمام نقصها از تو است، ولی تو فلان گناه کبیره را مرتكب نشدهای؛ پس تو از کسانی که مرتكب این گناه شدهاند بهتر هستی. باید به شیطان جواب داد شاید کسی که آن گناه را انجام داده، توبه کرده و خدا هم او را بخشیده باشد، اما من بعضی از گناهان را ـكه به نظر كوچك میآیدـ انجام دادهام و ممكن است هنوز آمرزیده نشده باشم؛ شاید در آینده گناهانی را مرتکب شوم که از آن گناه بزرگتر باشد. پس نمیتوانم یقین کنم كسی از من بدتر است. همان کسی که من گمان میکنم بدتر از من است، ممکن است عاقبت به خیر شود و من عاقبت به شر. چه بسیار کسانی بودهاند كه بعد از دهها سال عبادت، در اثر حرص دنیا، حب ریاست، حسد و ... عاقبت به شر شدند. مثال بارز آن که در قرآن ذکر شده، بلعم باعور است.
اگر بخواهیم در مراتب معنوی رشد کنیم و از شر شیطان خلاص شویم، ما هم باید این چنین فکر كنیم و حق نداریم خود را بهتر از دیگران بدانیم؛ حتی اگر تا به حال گناه بزرگی مرتکب نشده باشیم. چه بسا در آینده در دام شیطان بیافتیم و مرتکب گناه شویم. و چه بسا کسی که او را گناهکار میدانیم، توبه کند و آمرزیده شود.
لذا، باید همیشه حالت خوف و نگرانی را داشته باشیم. یکی از دغدغهها نگرانی نسبت به حسن عاقبت است. مؤمنین ممتاز همیشه این نگرانی را دارند. نگرانی دیگر از این است كه ـهمانگونه كه در روایتی از پیغمبر اكرم (ص) نقل شدهـ ترس از این است كه اعمال خوبی كه انجام دادهایم مورد قبول واقع نشده باشد.
1. الكافی، ج 1، ص 152، باب المشیئة و الإرادة.