بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلاَةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّیبِینَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین
أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً
تقدیم به روح ملكوتى امام راحلرضواناللهعلیه و ارواح طیبه شهداى والامقام اسلام صلواتى اهدا بفرمایید.
یكى از سؤالاتى كه درباره زندگى ائمه اطهارسلاماللهعلیهماجمعین مطرح است و البته در این باره بحثهایى شده و یكى از كسانى كه در این جهت مطالب بسیار ارزندهاى ارائه كردهاند خود مقام معظم رهبرى هستند كه قبل از پیروزى انقلاب، در بحثها و سخنرانىهایشان به این سؤالات پرداختهاند این است كه چرا هر کدام از ائمه اطهارسلاماللهعلیهماجمعین یك برنامه خاصى داشتهاند؟! زندگى امیرالمؤمنینصلواتاللهعلیه به یك شكلى بود؛ بعد زندگى امام حسنعلیهالسلام به صورت دیگرى بود و در زمان ایشان داستان صلح با معاویه مطرح شد؛ بعد زندگى سید الشهداصلواتاللهعلیه با قیام و شهادت خودش و فرزندان و دوستانش شكل گرفت. بعد، از زمان امام زین العابدینسلاماللهعلیه تا زمان غیبت امام زمانعجلاللهفرجهالشریف ائمه اطهار رفتارهاى دیگرى داشتهاند كه غالباً توأم با تقیه و كتمان معارف شیعه از نااهلان بوده است و در این خلال، فرصتهایى را مغتنم میشمردهاند براى اینکه معارف اسلام و تشیع را بین دوستانشان پخش كنند و كسانى را بسازند و بپرورانند و بهاصطلاح كادرسازى كنند. چرا این تفاوتها بین زندگى ائمه اطهارسلاماللهعلیهماجمعین وجود داشته است؟!
اختلاف شرایط اجتماعی؛ دلیل اختلاف رفتار ائمه اطهار
جواب کلیاش را همه ما مىدانیم و همانگونه كه عرض كردم یكى از بهترین تعبیراتى كه در این زمینه شده تعبیرى است كه مقام معظم رهبرى فرمودهاند كه ما اگر فرض كنیم كه یك امام داشتیم، مثلاً خود امیرالمؤمنینسلاماللهعلیه و زندگى ایشان تا زمان غیبت امام زمانعجلاللهفرجهالشریف ادامه پیدا مىكرد و در هر دورانى، با آن شرایطى كه سایر ائمه اطهار مواجه شدند مواجه مىشدند یعنى یك بار با معاویه مواجه مىشدند، بعد از چندى با یزید مواجه مىشدند، بعد با مروانیان مواجه مىشدند، بعد با بنیعباس مواجه مىشدند؛ در طول تاریخى كه در طول بیش از دو قرن بر ائمه اطهار گذشت، فرض كنیم همه اینها براى زندگى امیرالمؤمنینسلاماللهعلیه مىگذشت منتها هر چند سالی شرایط اجتماعى عوض مىشد؛ اگر چنین فرضى كنیم باید بگوییم مولا امیرالمؤمنینسلاماللهعلیه هم در هر زمانى چنان رفتار مىكردند كه ائمه بعد از ایشان رفتار كردند. البته این فرضش براى یك نفر مشكل است براى اینکه فرض شهادت سید الشهداصلواتاللهعلیه وقتى فرض شد دیگر فرض امام بعدى که بگوییم عمر طولانىترى داشته باشد دیگر فرض ندارد، مگر اینکه بگوییم بعد دوباره زنده بشود. منظور این است كه دوران امامت ائمه ما مثل امامت یك نفر است كه در شرایط مختلف اجتماعى، نقشهاى مختلفی را ایفا مىكند؛ بهعبارتدیگر اختلاف رفتار ائمه اطهارصلواتاللهعلیهماجمعین ناشی از اختلاف خصوصیتهاى شخصى، اخلاقى و منششان نبوده است بلكه این اختلافات در اثر اختلاف شرایط اجتماعى بوده است.
شرایطی که در زمان امام حسنعلیهالسلام پیش آمد اگر عین این شرایط براى خود امیرالمؤمنینصلواتاللهعلیه هم پیش آمده بود ایشان مىبایست صلح مىكرد. اگر شرایط زمان امام حسینعلیهالسلام براى خود امیرالمؤمنینصلواتاللهعلیه هم پیش مىآمد ایشان مىبایست بیاید در صحراى كربلا به شهادت برسد و همینطور سایر ائمه. پس علت اختلاف رفتارهاى ائمه اطهارصلواتاللهعلیهماجمعین اختلاف شرایط اجتماعى است كه وظایف خاصى را ایجاب مىكرده است.
شرایط سخت دوران امام صادقسلاماللهعلیه
از جمله ویژگىهایى كه در بین ائمه اطهار دیده مىشود ویژگى زمان امام صادقسلاماللهعلیه است بهگونهای كه ایشان در مدت نسبتاً طولانیای موفق شدند شاگردان زیادى تربیت كنند. بزرگان مورخین و تاریخ نویسان اسلامی، مكرر در کتابهای مختلفشان، در رجال، در حدیث و در تاریخ، این مطلب را نوشتهاند كه تعداد شاگردان امام صادقسلاماللهعلیه به چهار هزار نفر مىرسید! شاید این تعداد الآن براى شما خیلى تعداد زیادى نباشد براى اینکه مىبینید دانشگاههایى هستند كه ممكن است یك دانشگاه، چهل هزار دانشجو داشته باشد؛ ولى شما وقتی شرایط را در نظر بگیرید، در یك زمان محدودى كه هم عده مسلمانها كم بود، هم امام در یك شرایط تقیه به سر مىبردند، اینهمه دشمن داشتند، كسانى كه مىخواستند با ائمه اطهار و حتى خود امام صادقسلاماللهعلیه تماس بگیرند گاهى مجبور مىشدند كه براى پرسیدن مسئلهشان به صورت یك فروشنده دورهگرد دربیایند؛ مثلاً به صورت یک تخممرغ فروش یا خیار فروش، باید به این صورتها درمیآمدند و در كوچهها فریاد میزدند كه تخممرغ مىفروشیم یا خیار مىفروشیم، بعد به این بهانه درِ خانه امام صادقسلاماللهعلیه بیایند و وارد بشوند و مسئلهشان را بپرسند! گاهى شرایط اینقدر سخت بود؛ در چنین شرایط مختلفى كه اواخر دوران بنیامیه و اوایل دوران بنیعباس بود، درعینحال امام صادقسلاماللهعلیه فرصت را غنیمت شمردند و چهار هزار شاگرد تربیت كردند!
بزرگترین خدمت امام صادقسلاماللهعلیه به اسلام و تشیع
یكى از بزرگان مىگوید كه من در مسجد كوفه- به مسجد هم اشاره مىكند- مىگوید من در این مسجد، در زمان حیات خودم، نهصد نفر معلم را دیدم كه همه مىگفتند حَدَّثنى جعفر بن محمد؛ یعنى همه شاگرد امام صادقسلاماللهعلیه بودند و حالا خودشان استاد شده بودند، مىآمدند در مسجد كوفه درس مىگفتند، كسانى درسهایشان را مىنوشتند و احادیثی که نقل میکردند را یادداشت مىكردند. این راوى مىگوید من خودم نهصد نفر، البته نهصد نفر معنایش این نیست كه یك زمان و با هم، مىگوید من در زمان خودم مجموعاً نهصد نفر استاد را دیدهام كه در مسجد كوفه تدریس مىكردند و همه از امام صادقسلاماللهعلیه حدیث نقل مىكردند. تازه این تنها در یك نقطه شهر و آن هم تنها در یك شهر كوفه بود. شاگردان ایشان در مدینه و همینطور در شهرهاى دیگر بسیار زیاد بودند. این بزرگترین خدمتى بود كه امام صادقسلاماللهعلیه به اسلام و تشیع كردند. البته سایر ائمه اطهار هم اگر در جاى امام صادقسلاماللهعلیه بودند همین كار را مىكردند. شرایط آن زمان بهگونهای بود كه این وضع را اقتضا مىكرد.
سرّ اهتمام امام صادقسلاماللهعلیه به تربیت شاگرد و نشر معارف اسلامى
طبعاً وقتى شما اینها را مىشنوید كه بارها شنیدهاید، این سؤال در ذهنتان مىآید كه آن زمان چه خصوصیتى داشت كه اولاً امام صادقسلاماللهعلیه باید اینهمه اهتمام به تربیت شاگرد داشته باشند و از یك طرف نباید برنامههایى كه فرض كنید امام حسینعلیهالسلام یا امام حسنعلیهالسلام و یا خود امیرالمؤمنینصلواتاللهعلیه اجرا كردند آن برنامهها را اجرا كنند، اقدام كنند براى اینکه حكومت تشكیل بدهند یا با دشمنان اسلام مبارزه كنند، بجنگند تا به شهادت برسند؛ چرا ایشان این كارها را نكردند؛ و یا فرض كنید اینکه مثل جدشان امام زین العابدینعلیهالسلام فقط به عبادت بپردازند و به انشاء دعاها و چیزهایى مثل صحیفه سجادیه و سایر دعاهایى كه از امام زین العابدینعلیهالسلام مأثور است بپردازند این برنامه را هم نداشتند و اهتمام خاص به تربیت شاگرد و نشر معارف اسلامى داشتند؛ این سرّش چه بود؟!
براى اینکه پاسخ این سؤال روشن شود ما ناچاریم یك مقدارى شرایط آن زمان را در نظر بگیریم كه چه شرایط تاریخى خاصى بوده كه این وظیفه را ایجاب مىكرده و از یك طرف هم زمینه فراهم بوده كه امام بتوانند چهار هزار شاگرد تربیت کنند. این شرایط نه قبل از ایشان و نه بعد از ایشان براى سایر ائمه فراهم نبوده است.
ما شرایط را تا زمان سیدالشهداصلواتاللهعلیه مىدانیم، دیگر لازم نیست كه شرح بدهیم كه معاویه چه كار كرد و یزید چه كار كرد و قیام امام حسینعلیهالسلام براى چه بود. دیگر همه مردم ما از كوچك و بزرگ، اینها را در طول عمرشان هزارها بار شنیدهاند.
تزلزل پایههای حکومت بنیامیه بعد از شهادت امام حسینعلیهالسلام
بعد از سید الشهداصلواتاللهعلیه حركتهاى پراكندهاى در كشور اسلامى و یا بگوییم در كشورهاى اسلامى شروع شد. از همان سرزمین كربلا و كوفه، یك عدهاى به نام توّابین، علیه حكومت قیام كردند. بعد قیام مختار بود و قیامهاى دیگرى كه در اثر رسوا شدن دستگاه بنیامیه به خاطر به شهادت رساندن سید الشهداصلواتاللهعلیه و اسیر كردن خاندانش، مردم مسلمان را ناراحت كرده بود و دچار هیجان شدید شده بودند و نمىدانستند به چه صورتى علیه این حكومت ظالم و غاصب قیام كنند. هر كسى در یک گوشهای به یك صورتى یك حركتى انجام مىداد. بههرحال كشور اسلامى درواقع دچار تزلزل، اضطراب، پراكندگى و درگیریهای شدیدی شده بود و حكومت خاندان معاویه و خاندان ابوسفیان، دیگر شكل ثابتى پیدا نكرد.
به حکومت رسیدن مروان
تا اینکه مروان حكومت را به خودش در شام منتقل كرد و به جاى خاندان ابوسفیان، حكومت مروانیان را تشكیل داد. مروان از بنیامیه بود. یك مدتى، یك مقدارى شام را بهاصطلاح جمعوجور كرد و توانست یك پایه حكومت بنیامیه را از اینکه بهکلی منقرض شود حفظ كند. او در همان خطه شام حكومت بنیامیه را ادامه داد ولى حكومت ضعیفى بود.
مرگ مروان و به حکومت رسیدن عبدالملک
مروان یك پسرى به نام عبدالملك داشت که بعد از مروان، حکومت به او رسید. صلاحیت عبدالملك براى حكومت كردن، البته با همان منطق و دید خودش، هم از مروان خیلى بیشتر بود و هم از خاندان معاویه. عبدالملك از ابتدا یك موقعیت اجتماعى خوبى براى خودش فراهم كرده بود. با این كه بهاصطلاح پسر سلطان بود، شاهزاده بود، بهاصطلاح پسر خلیفه بود ولی حشرونشرش را با علما قرار داده بود و خیلى قیافه زاهد و عابد منشی را در پیش گرفته بود؛ دائماً درصدد حفظ قرآن و حفظ حدیث بود و اینکه در مسجد بنشیند و مشغول عبادت بشود. در احوالاتش نوشتهاند كان یُجالسُ العلما و یَتَعبَّدُ فى المَساجد و یَحفظُ الحدیث و كان مُتَقَشِّفا؛ حشرونشرش با علما بود؛ درصدد حفظ قرآن و حدیث بود؛ دائماً در مسجد به عبادت مشغول بود، جلوى مردم مىآمد و خیلى زیاد عبادت مىكرد و زندگى خیلى زاهدانهاى داشت.
ظاهربینی مردم شام و بیعت با عبدالملک
این زمینه شد براى اینکه مردم، بهخصوص مردم شام كه خیلى ظاهربین بودند و زود فریب ظواهر را مىخوردند، یك دلبستگى خاصی نسبت به عبدالملك پیدا كردند و وقتى حكومت به عبدالملك رسید مردم شام كاملاً تسلیم او شدند؛ چون از خاندان معاویه بهخصوص بعد از یزید و شهادت سیدالشهداصلواتاللهعلیه نگرانىهایى پیدا كرده بودند كه اسلام دارد از بین مىرود و دیگر اصلاً چیزى از اسلام باقى نمانده است؛ اما وقتى خلیفهشان كسى است كه دائماً در مسجد مشغول حفظ حدیث، معاشرت با علما، اهل عبادت و امثال اینها بود مقدارى خیالشان راحت مىشود كه این آدم، مسلمان متدینى است، مىشود با او بیعت كرد و به او رأى داد. این است که به او رأى دادند و عبدالملك خلیفه شد و حكومت را به دست گرفت.
کنار رفتن پرده از چهره واقعی عبدالملک
عبدالملک همینکه حكومت را به دست گرفت ورق عوض شد! این آدمى كه دائماً اهل عبادت و زهد و این حرفها بود حجاج بن یوسف را طلبید و گفت تو باید بروى عراق را براى من بیمه كنى! حالا حجاج چه کسی بود؟ شما از خصوصیات حجاج خیلى شنیدهاید اما شاید كمتر شنیده باشید كه جناب حجاج، خودش حافظ قرآن بود! حجاج بن یوسف ثقفى، آن خونخوار معروف، آن هم یك آدمى بود كه سروکارش با مسائل دینى بود و حافظ قرآن و حدیث و اهل بحث و استدلال بود! و این دو تا كه هر دویشان در ابتدا یك ظاهر فریبندهاى داشتند یكى خلیفه شد و یكى هم بزرگترین حاكم در كشورهاى اسلامى!
اینکه عبدالملک، حجاج را به عراق فرستاد به این علت بود که متشنجترین منطقه در بین كشورهای اسلامى، عراق بود كه مركزش كوفه بود، همان جایی كه امیرالمؤمنینصلواتاللهعلیه حكومت مىكرد و همان جایى كه امام حسینعلیهالسلام به شهادت رسید. عبدالملک به حجاج گفت تو باید بروى اینجا را براى من آرام كنى!
خطبهخوانی عبدالملک و تهدید مسلمانها
خود عبدالملک هم یك خطبهاى خواند. هم خودش بسیار شیوا سخن مىگفت و هم حجاج. اینها از كسانى بودند كه بسیار زیبا سخن مىگفتند. در هر زمینهاى که مىخواستند صحبت كنند، با فصاحت و بلاغت و با چاشنى آیات قرآن و حدیث، مردم را مسحور مىكردند. عبدالملك سخنرانى كرد؛ گفت فإنّه كان من قبلي من الخلفاء يأكلون من المال ويؤكلون؛ پیش از من خلفایى بودند که هم مىخوردند و هم مىخورانیدند؛ یعنى خودشان از بیتالمال استفاده مىكردند، یك عدهاى از مردم را هم دور خودشان جمع مىكردند و به دیگران هم مىدادند كه آنها آرام بشوند. خلاصه با اطرافیانشان مىساختند؛ خودشان بیتالمال را تاراج مىكردند، یکخرده هم به اطرافیان و حاكمان و طرفدارانشان مىخوراندند تا بتوانند حكومت كنند.
وإنّي والله لا أداوي أدواء هذه الأمة إلّا بالسيف؛ ولى كارى كه خلفاى پیشین كردند مشكل جامعه را حل نكرد. به خدا قسم من مشكل این جامعه را جز با شمشیر حل نخواهم كرد! والله لا أداوي أدواء هذه الأمة إلّا بالسيف! به عثمان اشاره كرد و گفت من مثل خلیفه مستضعف نیستم، او ناتوان بود و بالاخره او را گرفتند كشتند؛ ولست بالخليفة المستضعف ولا الخليفة المداهن؛ و مثل معاویه نیستم كه با مردم به چربزبانی رفتار مىكرد و سازش مىكرد و همه را به یك صورتى با پول، با سخن و یا با وعدهووعید راضى مىكرد؛ من آنگونه نیستم. یك تعبیرى هم درباره یزید كرد كه تعبیر بسیار زشتى بود. درباره یزید هم گفت ولا الخليفة المأبون؛ حالا من این را اینجور ترجمه مىكنم که من مثل آن خلیفه فاسق نیستم. تعبیر، زشتتر از این بود. میگفت من كسى هستم كه فقط شمشیر مىشناسم. اگر كسى بیاید و به من نصیحت كند و بگوید اتّقى الله! - چون مردم از زمان پیغمبر اكرمصلیاللهعلیهوآله یاد گرفته بودند که همدیگر را نصیحت کنند، حتى رؤسا و خلفا را. به آنها مىگفتند اتّقى الله! تقوا داشته باش! از خدا بترس! - گفت اگر كسى پیش من بیاید و بگوید اتّقى الله جوابش را با این شمشیر مىدهم و گردنش را مىزنم! كسى حق ندارد به من امر به معروف كند! من هستم و این شمشیر! هر كس مطیع است كه هست، هر كس هم مطیع نیست جوابش را با این شمشیر مىدهم!
برگی از دفتر جنایات سفاکانه حجاج بن یوسف
مأمور او هم در عراق حجاج بن یوسف بود. از داستان حجاج هم زیاد شنیدهاید. این جناب حجاجى كه خودش حافظ قرآن بود مثلاً روزهاى جمعه مىآمد خطبه مىخواند، آن هم خطبههاى بسیار زیبا و بلیغی که خلفاى قبلى هم مثل او بلد نبودند اینجور خطبه بخوانند؛ بعد نماز مىخواند و بعد از نماز مىآمد در حضور خودش یک سفره چرمى پهن میکرد و شیعیان امیرالمؤمنینصلواتاللهعليه را سر مىبرید!
یكى از بهاصطلاح علماى دربارى، از آخوندهایى كه همیشه به خاطر حفظ منافع دنیاییشان دنبال زورمداران و قدرتطلبان بودند، یك شخصى است که به نام شعبى، معروف است. علماى اهل تسنن در کتابهایشان زیاد از او حدیث و قضایای تاریخى نقل كردهاند. این داستان را شعبى نقل كرده است. مىگوید یك روز عیدى بود. آن زمانها هم مسلمانها عید داشتند، همینطور كه امروز هم در كشورهاى سنى نشین دو تا عید است، یكى عید فطر و یکی هم عید قربان. میگوید روز عید قربانی بود. حجاج بن یوسف در مسجد نماز خواند و خطبه بسیار زیبایى خواند. بعد وقتى ما براى عرض تبریك خدمت حجاج رفتیم حجاج گفت امروز روز عید است و باید قربانى كرد. من فهمیدم که این چه مىخواهد بگوید. گفتم امیر اگر صلاح بدانند شترى نحر كنند یا گاوى قربانى كنند. گفت بنشین تا به تو نشان بدهم كه چه باید قربانى کرد! فرستاد یكى از دوستان امیرالمؤمنینصلواتاللهعلیه به نام یحیى بن یعمر را آوردند. ایشان مردى از عاشقان ولایت بود. از كسانى بود كه مردم اهل كوفه به علم او و به تقواى او ایمان داشتند و مسائلشان را از ایشان یاد مىگرفتند. ایشان یك روحانى متعهد مجاهدى در كوفه بود. حجاج وقتى وارد عراق شده بود همه اینها را گرفته بود زندان كرده بود. یك زندان درست كرده بود كه در طول تاریخ حكومت اسلامى چنان زندانى پیدا نشد، بعداً هم پیدا نشد؛ یك چهاردیواری سرباز در بیابان درست كرده بود، صد و بیست هزار زندانى از مرد و زن را در این چهاردیواری رها كرده بود. آنقدر زیر آفتاب داغ به اینها گرسنگى مىدادند و از آن طرف هم مأموران حجاج اینها را با تازیانه مىزدند که بر اثر حرارت آفتاب، گرسنگى و سوزش تازیانهها، اینجور که تعریف كردهاند و در احوالاتشان نوشتهاند مثل دیگى كه قلقل مىجوشد این مردم اینگونه در بین همدیگر مىلولیدند و مىجوشیدند! در میان اینها شیعیان امیرالمؤمنینصلواتاللهعلیه فراوان بودند و عمدتاً هم شیعیان بودند. در بینشان علما، زهاد، مجاهدین، حافظان قرآن، معلمین، اساتید، فقها هم بسیار بودند. یكى از آنها هم این یحیى بن یعمر بود.
یحیى بن یعمر و اثبات انتساب امام حسن و امام حسین به پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله
حجاج دستور داد که یحیى بن یعمر را بیاورند؛ حالا روز عید قربان است، حجاج، حافظ قرآن، نماز عید را هم خوانده، آن خطبه بلیغ را هم انشاء كرده، حالا مىخواهد قربانى كند! در حالی که سفره چرمى را انداخته، میرغضب هم شمشیر كشیده و ایستاده، یحیى بن یعمر را با دست و پاى بسته آوردند و ایشان را وسط این سفره چرمى نشاندند و میرغضب هم با شمشیر برهنه بالاى سرش ایستاده بود. حجاج گفت شنیدهام كه تو در كوفه ادعاى رهبرى دارى؟! انت زعیم اهل الكوفه؟! یحیى بن یعمر گفت لستُ بزعیمهم ولكنى فقیه اهل الكوفه؛ گفت نه، من رهبر نیستم، من ملا هستم، آخوند هستم، فقیه اهل كوفه هستم. حجاج گفت اَمِن فقهك انَّك زعمتَ ان الحسنین ابنا رسول الله؟! همین فقاهت تو ایجاب مىكند كه بگویى امام حسن و امام حسین پسران پیغمبر هستند؟! - من مىگویم امام حسن و امام حسین، او گفت حسنین- گفت آیا فقه تو ایجاب مىكند كه گمان كنى كه حسن و حسین پسران پیغمبر هستند؟! یحیى بن یعمر گفت لا بل أقوله حقّاً؛ نه، من گمان نمىكنم، أقوله حقّاً، این اعتقاد یقینى من است؛ من گمان نمىكنم، خیلى قاطعانه مىگویم!
فراموش نکنید که ایشان زیر شمشیر هستند و شمشیر برهنه كشیده بالاى سر ایشان است! حجاج از ایشان سؤال مىكند كه تو گمان مىكنى که امام حسن و امام حسین پسران پیغمبر هستند؟! ایشان گفت نه، گمان نیست، اعتقاد یقینى است؛ أقوله حقّاً. شعبى گفت بدنم لرزید، گفتم الآن است كه گردن این مرد دانشمند مجاهد غیور شریف را مىزند.
حجاج گفت تو به چه دلیلی این حرفها را مىزنى؟! یحیى بن یعمر گفت من از قرآن مىگویم. حالا توجه داشته باشید که خود حجاج، حافظ قرآن است، آن هم نه حافظى كه فقط بلد باشد همینطور دنبال هم بخواند و برود بلکه هر آیهاى را مىداند که درباره چیست و اگر از او بپرسند که درباره فلان موضوع چند تا آیه دارید همه آیاتش را حفظ است و مىخواند. حجاج چنین كسى است. حجاج گفت ها؟! كجاى قرآن مىگوید؟! لابد آیه مباهله را مىگویى که أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ؟![1] گفت آن كه هست ولى آیه دیگرى منظور من است. حجاج یك تأملى كرد و یك مرورى در ذهنش كرد که چه آیه دیگری مىتواند دلالت داشته باشد بر اینکه امام حسن و امام حسین پسران پیغمبر هستند؟! خاطرجمع شد که هیچ آیه دیگرى دلالت ندارد. گفت اگر ثابت كردى كه در قرآن، آیه دیگرى دلالت مىكند كه امام حسن و امام حسین پسران پیغمبر هستند تو را آزاد مىكنم و چهار هزار درهم هم به تو جایزه مىدهم وگرنه همین جا مىگویم میرغضب گردنت را بزند! حجاج خاطرجمع بود که چنین چیزى نمیشود.
یحیى بن یعمر گفت أعوذ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیمِ و شروع به خواندن آیهاى از قرآن کرد که وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ... وَمِنْ ذُرِّيَّتِهِ...؛[2] این آیه، آیهاى است كه از ذرّیّه حضرت ابراهیم نقل مىفرماید، از یعقوب و اسحاق شروع میکند تا به موسى و عیسى مىرسد. ایشان شروع به خواندن کرد که وَمِنْ ذُرِّيَّتِهِ ... و گفت در این وَمِنْ ذُرِّيَّتِهِ، ذرّیّه چه کسانی هستند؟! یحیى از حجاج پرسید. حجاج گفت آیه درباره ابراهیم است و اینها ذرّیّه ابراهیم هستند. گفت بعدش را هم مىخوانم. خواند تا به وَمُوسَىٰ و به وَعِيسَىٰ رسید. گفت عیسى چگونه ذرّیّه ابراهیم بود؟! عیسى كه پدر نداشت. حجاج گفت مادرش از اولاد ابراهیم بود. یحیی گفت پس ممكن است كسى از راه مادرش هم ذرّیّه دیگرى بشود؛ پس این آیه دلالت دارد بر اینکه ممكن است انسانى از راه مادر، ذرّیّه كسى حساب شود. حسن و حسین از راه مادرشان فاطمه زهراسلاماللهعلیها ذرّیّه پیغمبرصلیاللهعلیهوآله هستند. آیا نسبت مریم به ابراهیم نزدیكتر بود یا نسبت فاطمه به پیغمبر؟! حجاج گفت نسبت فاطمه به پیغمبر نزدیكتر بود؛ و دیگر نتوانست جواب بدهد كَأَنَّهُ أُلْقِمَ حَجَراً؛ سكوت مرگبارى بر او سایه افكند و گفت دستوپایش را باز كنید و پول هم به او بدهید برود. بعد گفت انشاءالله که از این پول بركت نبینى! زور به او آمده بود، دیگر از دستش دررفته بود، گفت خیرش را نبینى! برو!
تظاهر امویان به دینداری
شرایط را ببینید؛ كسى كه حافظ قرآن است، كسى كه سالها در مسجد به عبادت پرداخته، كسى كه زندگى زاهدانه داشته، حالا جاى امثال یزید و معاویه نشسته و دارد حكومت مىكند. از آن طرف علم و عبادت و حافظ قرآن بودنش و حدیث نقل كردنش و بحث با علما كردن و از یك طرف هم، یك دست با شمشیر. كوچكترین نفس كشى را بیرحمانه با شمشیر، گردن مىزند. به این صورت توانست مردم عراق را رام كند. وقتى رام شدند خلیفههاى بعدى سعى كردند كه بیشتر از مردم دلجویى كنند، بیشتر تظاهر به دیندارى كنند بهاصطلاح، چون باز اخبار به آنها مىرسید، نظرخواهىهایى كه انجام مىگرفت مىگفتند علت اینکه علاقه مردم به خلیفه كم شده مال این است كه به دین کمتوجهی مىكند. بر اساس گزارشهایى كه مىرسید و نظرخواهیهایی كه مىشد، خلیفه صلاح مىدانست كه بیشتر اظهار دیندارى كند.
نوبت به ولید بن عبدالملك رسید. دستور داد بزرگترین مسجد عالم اسلام را در دمشق ساختند، همین مسجد اموى، اگر كسانى به سوریه مشرَّف شده باشند مسجد اموى را دیدهاند. مسجد بسیار باعظمتی است. الانش هم از مساجد بزرگ عالم اسلام است. نوشتهاند که براى ساختن این مسجد، چهار صد صندوق كه در هر صندوقى بیست و هشت هزار دینار طلا بود را خرج كرد تا این مسجد را ساخت! چه كسى؟ پسر عبدالملك بن مروان، حاكم اموى شام. چرا؟! براى اینکه همه مردم دنیا بگویند اگر این آدم مسلمانى نبود اینهمه پول که خرج مسجد نمىكرد.
سیاستبازی و حیلهگری معاویه
همه اینها یك درس را از معاویه خوب یاد گرفته بودند. معاویه یك ابتكارى داشت كه تا امروز هم، در تمام دنیا از درس معاویه اقتباس كردهاند و امروز در كشور ما هم مىخواهند همان درس معاویه را به مردم بدهند و جا بیندازند! این درس معاویه را هم بگویم و دیگر زحمتم را كم كنم. به زمان امیرالمؤمنینعلیهالسلام برگردم. نامهاى براى معاویه نوشتند كه مىدانى مردمى كه با ابوبكر و عمر بیعت كرده بودند، با همان شرایط با من بیعت كردهاند. تو از طرف كسى حاكم شام شدهای كه همان كسانى كه با او بیعت کردهاند امروز با من بیعت كردهاند؛ بنابراین تو بر اساس همان دلیلى كه حكومت عمر و عثمان را و قبلش حكومت ابوبكر را مشروع مىدانستى و اطاعتش را لازم مىدانستى امروز باید اطاعت از من را لازم بدانى و باید تسلیم بشوى، باید بیعت كنى و حكومت من را به رسمیت بشناسى؛ و تو مىدانى كه من جانشین پیغمبر هستم و خود پیغمبر اكرم من را تعیین فرمود؛ یعنى اگر منطق جَدلى هست، در مقام بحث، هر چه بگویى تو محكوم هستى؛ براى اینکه تو حكومت ابوبكر و عمر و خلفاى پیشین را به رسمیت مىشناختى به خاطر اینکه مردم مدینه بیعت كردند. امروز هم همان مردم با من بیعت كردند، پس حكومت من هم رسمیت دارد. اگر دلیل واقعاً شرعى و قانعکننده مىخواهى، دلیل برهانى مىخواهى، خوب مىدانى كه پیغمبرصلیاللهعلیهوآله فرمود مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاهُ؛ یعنى حتى در زمان خلفا هم مىبایست با من بیعت میکردند، منتها مردم نپذیرفتند و گمراه بودند.
حضرت او را نصیحت كردند كه بلكه كار به جنگ نكشد. معاویه جواب نوشت- اینها تكههایى است كه كمتر شنیدهاید و این روزها بیشتر به دردتان مىخورد- معاویه جواب على را نوشته با على بحث كرده! مىگوید شما گفتى كه پیغمبر، شما را به جانشینى تعیین كرده و وصى پیغمبر هستى؛ من قبول دارم، من مىدانم كه شما وصى پیغمبر هستى، یادم هم هست كه پیغمبر تو را به عنوان وصى خودش قبول كرده است و شما الآن مىتوانى همان وصیتى را كه از طرف پیغمبر داشتى عمل كنى، همان كارى كه پیغمبر مىكرد شما با وصیت، از طرف او انجام بده! لكنَّه رسولاً من رُسُلِ الله قد بَلَّغَ رِسَالاتِ رَبِّهِ؛ پیغمبر كارش چه بود؟ پیامآور بود، پیامى را از خدا شنیده بود، مىآمد به مردم مىرساند. حالا هم تو وصى او هستى، خب همان كار را بكن! همان آیات قرآن را بیا براى مردم بخوان! حدیثهاى پیغمبر را بیا براى مردم بگو! مگر تو وصى رسولالله نیستى؟! خود رسولالله چه كاره بود؟! كارش ابلاغ رسالت بود، كار به حكومت نداشت، امام نبود، كار او ابلاغ رسالت بود. تو هم بیا ابلاغ رسالت كن! این ربطى به مسئله حكومت ندارد.
معاویه؛ اولین نظریهپرداز سکولاریسم در تاریخ اسلام
مىدانید تعبیر امروزی این کار چیست؟! تفكیك دین از سیاست. پیغمبر مسؤولیتش مسؤولیت دینى بود، مردم را موعظه مىكرد، حدیث مىخواند، همان كارى كه آخوندها مىكنند. تو هم جانشین او هستى، تو هم بیا آخوندى كن! بیا حدیث بخوان! مردم را موعظه و نصیحت كن! تو هم وصى او هستى دیگر، بیا همین كارها را بكن! ما سر اینها دعوا نداریم. منتها اگر خیال مىكنى كه باید حكومت داشته باشى و در سیاست، دخالت كنى، نه ما این را قبول نداریم. صرف اینکه وصى پیغمبر هم هستى معنایش این نیست كه تو امیر باشى و حكومت داشته باشى و حكومت دست تو باشد.
معاویه با علىعلیهالسلام مباحثه مىكند، مىگوید اسلام، دینش از سیاستش جداست. دینش را پیغمبر آورد، سیاستش مال ماست. دین ربطى به سیاست ندارد. سیاست باید حاكم دستور بدهد یا مردم رأى بدهند، ملاك و میزان رأى مردم است. هر جا با هر کسی که بیعت كردند قبول است. رأیش را هر چه مردم گفتند باید عمل كنید. سیاست بر اساس دموكراسى است، دین از طرف رسالت الهى است.
پاسخ امیرالمؤمنینصلواتاللهعليه به معاویه؛ خط بطلان بر نظريه جدايى دين از سياست
امیرالمؤمنینصلواتاللهعليه در یك جوابى برای او نوشتند كه تو نهتنها امامت پیغمبر را انكار كردى بلکه امامت انبیاء پیشین را هم انكار كردى؛ یعنى نهتنها میگویی در اسلام، دین از سیاست جداست، لازمه حرف تو این است كه همه ادیان هم از سیاست تفكیك داشته باشند! پس این آیاتى كه مىفرماید وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا،[3] اینجا كه معنى رسل الله نیست؛ مىفرماید ما مقام امامت را به بسیارى از انبیا دادیم. درباره حضرت ابراهیم هست که وَإِذِ ابْتَلَىٰ إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا؛[4] حضرت ابراهیم نبوت داشت، رسالت داشت، خلیلالله بود، اینها هم منصبهایی بود كه خدا به ایشان داده بود. اواخر عمر در حدود صد سالگى، حالا من دقیقاً نمىدانم که تاریخش چند بود، یادم نیست که جایى مشخص كرده باشد ولى حضرت ابراهیم حدود صد سال داشته كه خداوند متعال مقام امامت را به ایشان عنایت فرموده است. اگر كارش فقط ابلاغ رسالت بود او كه جلوتر، رسول بود. پس إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا یعنى چه؟! بعد خود ابراهیم از خداوند متعال درخواست كرد كه در میان ذرّیّه من امامانى قرار بده؛ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي. خداوند متعال هم فرمود در میان ذرّیّه تو كسانى به مقام امامت مىرسند كه مرتكب ظلم و گناه نشده باشند. از همین جاست كه علماى شیعه به همین آیه استدلال مىكنند كه امام باید معصوم باشد.
بههرحال، امامت همان مقام ولایت امر مسلمین، حكومت كردن، مفترض الطاعة بودن، این كه دستورات او را همه مردم باید اطاعت كنند، آنى كه امروز مىگوییم ولایت مطلقه. ولایت مطلقه فقیه یعنى چه؟! منتها این ولایت با نیابت از امام معصوم است، مقام اصلی آن مال وجود مقدس امام زمانعجلاللهفرجهالشریف است.
فتنهانگیزی؛ هدف دشمن از ایجاد فضای غبارآلود
ملاحظه مىفرمایید كه فكر سكولاریسم، تفكیك دین از سیاست، فكر نویى نیست. فكرى است كه مبتكرش در عالم اسلام، جناب معاویه است. این فكر را بعد از او جانشینانش دنبال كردند. یكى از بهترین كسانى كه در مقام اجراى این تئورى در عالم اسلام بر آمد همین عبدالملک بن مروان و بعدش هم ولید بن عبدالملك بودند. در اثر این سیاستهاى شیطانى كه یکمشت مردمى كه از آن طرف بیدینیهای یزید و امثال او را دیده بودند و از این طرف، تظاهر به دین، حافظ قرآن و حدیث بودن، ارتباط با علما و عبادت عبدالملك بن مروان و حافظ قرآن بودن حجاج ثقفى و امثال اینها را دیده بودند فریب خوردند. یك چندى گیج شدند. آدم در حال گیجى نمىتواند تصمیم بگیرد؛ بگوید اینها واقعاً مسلمان هستند؟! مىشود با اینها ساخت؟! نمىشود؟! با اینها مبارزه كنیم؟! آخر چطور مبارزه كنیم؟! این حافظ قرآن است، این، اینهمه اهل عبادت بود، هنوز یادمان نرفته که در مسجد چقدر نماز مىخواند! بعد هم توجیه مىكرد كه من این كشتارها را مىكنم براى اینکه آرامش در كشور پیش بیاید، حفظ وحدت بشود، مردم یكپارچه بشوند، همه حكومت ما را بپذیرند تا وحدت بشود.
فساد و بیبندوباری ولید بن یزید بن عبدالملک
چندى در دوران مروانیان مردم گیج بودند. تا باز رل از دست جانشینان عبدالملک و ولید دررفت، یادشان رفت كه چگونه با ظاهرسازی و عبادت و مسجد سازى و اختصاص دادن بودجه به مراكز فرهنگى و این حرفها مردم را فریب داده بودند. یادشان رفت. دوباره شروع به بیبندوباری كردند. كار به آنجا رسید كه ولید بن یزید بن عبدالملک - این نوه عبدالملک است که بعد از چندى او هم به خلافت رسید- اینقدر بیبندوباری كرد كه دربارهاش گفتهاند هیچ گناهى نبود كه این مرتكب نشود! دیگر حالا ببینید دایرهاش چیست. كارش به جایى رسید كه مىخواست تیراندازی كند، قرآن را آنجا گذاشت و هدف گرفت که تیر به قرآن بزند! قرآن را باز كرده بود، این آیه آمده بود كه وَخَابَ كُلُّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ؛[5] تهدید است براى كسانى كه حاكمان جبّار معاند هستند؛ قرآن را خطاب قرار داد و به قرآن گفت تو من را تهدید مىكنى؟! من همان جبّار عنیدى هستم كه حساب تو را هم مىرسم! قرآن را آنجا گذاشت و نشانه گرفت و به قرآن تیر زد! خلیفه مسلمین! در حال مستى مىآمد نماز مىخواند؛ یك روز صبح در حال مستى به مسجد آمد و نماز صبح را چهار ركعت خواند. بعد مردم گفتند كه ما تا حالا ندیده بودیم که كسى نماز صبح را چهار ركعت بخواند! گفت امروز حالم خوب بود، سرم گرم بود، بانشاط بودم، اگر بیشتر هم مىخواهید برایتان بخوانم! با سرمستى نماز میخواند و بعد هم مىگوید اگر بیشتر هم مىخواهید برایتان مىخوانم! و مردم این حكومت را پذیرفته بودند! همین مردمى كه زیر بار حكومت علىعلیهالسلام نمىرفتند! حضرت فرمود بعد از من به كسانى مبتلا خواهید شد كه دمار از روزگارتان دربیاورند! اینها جانشین علىعلیهالسلام شدند.
ابومسلم خراسانی و قیام علیه سلطه امویان
بالاخره در گوشه و كنار، چشم و گوش مردم باز شد و دیدند اینها با چه كسانى سروکار دارند! این بود که از اطراف كشورهاى اسلامى شروع كردند به قیام علیه این حكومت غاصب بیبندوبار همهکاره. ازجمله در خراسان. آن روز خراسان كه مىگفتند تقریباً نصف ایران را شامل مىشد و بلكه بیشتر؛ شامل افغانستان و تاجیكستان و ازبكستان و اینها هم مىشد. اینها را مجموعاً مىگفتند خراسان. خراسان بزرگ شامل اینها هم مىشد تا ماوراءالنهر. مردم خراسان به دلایلى نسبت به اهلبیت پیغمبر یك علاقه خاصى داشتند. در بین اینها زمزمهاى پیدا شد كه با این حكومت بنیامیه و بنى مروان نمىشود زندگى كرد. شروع به نیرو سازى كردند براى اینکه علیه حكومت اموىها یك كودتا و انقلابى بكنند و براى اینکه مردم را دور خودشان جمع كنند گفتند ما مىخواهیم رضایت خاندان پیغمبر را تأمین کنیم و به پیروى از آل على دعوت كردند. مردم مسلمان خراسان هم چون متدین و شیعه امیر المؤمنینصلواتاللهعليه در بینشان زیاد بود دور ابومسلم خراسانى جمع شدند و زمینه یك حركت بزرگ را علیه امویان تشكیل دادند. بقیه داستانهایش را زیاد شنیدهاید و نمىخواهم عرض كنم. این نكتههایى كه كمتر گفته مىشود را خواستم به عرضتان برسانم.
سوءاستفاده از اعتبار و وجاهت امام صادقسلاماللهعلیه؛ هدف ابومسلم خراسانی
ابومسلم نامهاى به امام صادقسلاماللهعلیه نوشت كه شیعیان شما در خراسان و ایران زیاد هستند، آماده مبارزه هستند، دستور بدهید تا ما زمینه را براى حكومت شما فراهم كنیم. اگر شما مردش هستید و حاضرید، ما حاضریم به طرفدارى از شما بجنگیم. امام مقصود او را مىدانستند؛ او مردى بود که سیاستمدار بود، مىخواست به این وسیله از شخصیت امام صادقسلاماللهعلیه استفاده كند، او را بیاورد بهاصطلاح زینت مجلسش قرار بدهد و به هوا و هوسها و ریاست خودش برسد. براى اینکه مردم را فریب بدهند گفتند ما مىخواهیم طرفدارى از آل على بكنیم تا حكومت را از دشمنان علویان بگیریم.
عکسالعمل امام صادقسلاماللهعلیه به دعوتنامه ابومسلم
امام صادقسلاماللهعلیه نامه ابومسلم را در آتش انداختند و آن را سوزاندند! واسطه كه آمده بود گفت چه جوابی به او بدهم؟! حضرت فرمود همین را جواب او بده! نه تو از یاران منی ونه زمانه ، زمانه من است.
بالاخره با پیشگویى خود امام صادقسلاماللهعلیه، وقتى از ایشان پرسیدند پس بالاخره بعد از اموىها چه کسی بناست حكومت كند فرمود عبدالله سفاح و بعد از او هم منصور. حالا این بنیعباس به طرفدارى از اهلبیت سر كار آمدند ولى این بهانهاى است براى اینکه حكومت را به دست بگیرند. آنها هم همان تز معاویه را داشتند یعنی تفكیك دین از سیاست. اهلبیت را مىخواستند براى اینکه آدمهاى محترمى باشند، مردم دورشان را بگیرند و مسئله نماز را یاد بگیرند، دیگر كارى به حكومت نداشته باشند، قدرت دست آنها باشد اینها هم فقط همین كارها را بكنند.
خلأ جامعه اسلامی در زمان امام صادقسلاماللهعلیه
در این دورانى كه اواخر دوران مروانیان بود و مردم، گیج بودند و حكومت ضعیف بود و قدرت اداره مملكت را نداشت و از اطراف كشورهاى دنیا، بهخصوص از ایران و خراسان، علیه عباسیان شورش كرده بودند، زمینهاى بود كه امام صادقسلاماللهعلیه فرصت را غنیمت بشمارد. منتها حضرت دیدند بزرگترین خلأیی كه جامعه اسلامى دارد اسلام شناسان راستین است.
معاویه شروع كرده بود علماى شیعه را یكى پس از دیگرى ترور كردن. یا رسماً به یك بهانهاى محاکمهشان مىكرد و گردنشان را مىزد و یا مخفیانه، كسانى را مىفرستاد و آنها را ترور مىكردند؛ امثال عَمرو بن حَمِق، امثال میثم تمار و دیگران، بعضىهایشان به دست معاویه و بعضىهایشان به دست جانشینانش. بزرگان علما و دین شناسان شیعه كه مىتوانستند فرهنگ واقعى اسلام كه همان تشیع است را به مردم ارائه بدهند و حقیقت اسلام را در جهان حفظ كنند را یكى پس از دیگرى كشتند. اسلامى كه آنها ارائه مىدادند اسلامى بود كه امروز ما مىگوییم اسلام آمریكایى. آن هم اسلام اموى بود. الف و میمش مشترك است. با آن اسلام، مسجد مىساختند، حافظان قرآن را احترام مىكردند و خیلى كارهایى كه خیلى جاهای دیگر هم كمیابیش مىكردند. شاه را هم مىدیدیم كه قرآن چاپ مىكرد، خودش مكه مىرفت و چیزهایى از این قبیل. این درسى است كه معاویه داده بود و دیگران هم همه بعد از او یاد گرفتند.
علمای راستین؛ حافظان دين خدا
آنچه كمبود بود و مىتوانست حقیقت اسلام را از بین ببرد کمبود عالمان راستین بود. اگر اسلامشناس واقعى در كشور ماند، بههرحال روزى مردم را آموزش خواهد داد، آنها را به وظایفشان آشنا خواهد كرد و روزى انقلاب اسلامى امام خمینىرضواناللهعلیه تحقق خواهد یافت. اگر مثل امامى نبود چه انقلابى بود؟! چه تشیعى بود؟! آنچه باعث این شد که انقلاب امامرضواناللهعلیه به پیروزى برسد یارانى بود كه در میان علما و شاگردانش داشت. حركت از آنجا شروع شد. این درسى بود كه امام صادقسلاماللهعلیه داد، منتها زمان انقلابش نرسید. خود او هم فرمود که حالا وقتش نیست. الآن مثل میوه كالى است بر درخت، هنوز وقت چیدش نشده است؛ ولى درختش را كاشت، سرپرستى كرد، نوبار این درخت هم ظهور پیدا كرد اما میوهها هنوز نرسیده بود كه خودش بچیند و انقلاب را به ثمر برساند. مدتها طول كشید، بیش از هزار سال تا این درخت، میوهاش رسید. این درختى بود كه امام صادقسلاماللهعلیه كاشت، آبیارىاش كرد و در این عصر به نتیجه رسید.
درسى كه ما باید از امام صادقسلاماللهعلیه بگیریم این است که آنچه مىتواند اسلام را در دورانهای تاریك، در دورانهاى فتنه، در دورانهایى كه مردم را فریب مىدهند، به نام اسلام احكام اسلام را از بین مىبرند، به نام اسلام مىگویند دیگر تاریخمصرف حكومت قرآن گذشته، به نام قرآن مىگویند امروز قرائتهاى جدیدى باید از قرآن ارائه داد غیر از آنچه خود پیغمبر و ائمه و علما گفتهاند؛ در چنین زمانى آنچه مىتواند حافظ اسلام براى این عصر و زمانهاى آینده باشد عالمان راستین است. اگر چنین اشخاصى وجود داشته باشند، بالاخره مردمى حقجو و وظیفهشناس پیدا خواهند شد كه روزى به وظیفهشان عمل كنند؛ مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ؛[6]
عدم توقف راه خداوند متعال درصورت کوتاهی ما
آهاى مردم! اگر از انقلابتان خسته شدهاید، اگر از حجابتان خسته شدهاید، اگر از نماز جمعهتان خسته شدهاید، اگر به جاى مراكز دینى و دعاهاى كمیل و دعاهاى ندبه، دوست دارید به سینماها و تئاترها و نمایشگاههاى جوانان و فرهنگسراها بروید مانعى ندارد، بروید! اما روزى خدا دوستانش را خواهد آورد كه بار دیگر این دین را زنده كنند.
اگر مىخواهید از دین دست بردارید بردارید! راه باز است. باز هم سینماها جدید مىشود، این وزیر رفت یكى دیگر مىآید، همان راه را ادامه مىدهد. شیطان هنوز نمرده. این سینما بسته شد یكى دیگر. اسمش فرهنگسرا مىشود، مراكز فحشا، فیلمهاى ویدئویى مبتذل، نوارهاى موسیقى مبتذل با مهر وزارت ارشاد! از آن طرف هر نوار دیگرى. مواد مخدر در اختیار جوانها. شما هم اگر دوست دارید بروید!
گر جمله کائنات کافر گردند، بر دامن کبریایش ننشیند گرد
إِنْ تَكْفُرُوا أَنْتُمْ وَمَنْ فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ حَمِيدٌ؛[7] نه فقط شما، اگر همه مردم روى زمین كافر بشوند كوچكترین ضررى به خدا نمىزنند و ضرر به خودشان مىخورد و روزى خدا دوستان خودش را خواهد آورد؛ فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ؛ كسانى را خواهد آورد كه عاشق خدا باشند و معشوق خدا. مثل جوانانى كه این روزها در سراسر كشور یادوارههایشان گرامى داشته مىشود، كسانى كه در راه شهادت، سر از پا نمىشناختند؛ اینها از كجا پیدا شدند؟! آیا اینها از عرش نازل شده بودند؟! اینها در همان دوران ستمشاهى به بركت عالمانى مثل حضرت امامرضواناللهعلیه و یاران و شاگردان ایشان تربیت شدند. باز هم اگر روزگار تیرهاى مثل دوران شاه پیش بیاید خدا خمینىهایى تربیت خواهد كرد؛ فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ.
پروردگارا! تو را به مقام امام صادقسلاماللهعلیه قسم میدهیم، بر معرفت و ایمان ما بیفزا!
به ما توفیق بده که راه شهیدانمان را پیروی کنیم!
مرگ ما را شهادت در راه خودت قرار بده!
روح امام راحل و شهدا را با شهدای کربلا محشور بفرما!
سایه مقام معظم رهبری را بر سر ما مستدام بدار!
عاقبت ما ختم به خیر بفرما!
والسلام علیکم ورحمه الله
[1]. آلعمران، 61.
[2]. انعام، 84.
[3]. انبیا، 73.
[4]. بقره، 124.
[5]. ابراهیم، 15.
[6]. مائده، 54.
[7]. ابراهیم، 8.