بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلاَه وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّیبِینَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین
أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّه بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَه وَفِی کُلِّ سَاعَهوَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً
قبل از هر چیز فرارسیدن عید سعید قربان را خدمت شما خواهران ارجمند تبریک و تهنیت عرض میکنم و از خداوند متعال درخواست میکنیم که عیدی ما را در این روز تعجیل در ظهور و فرج آقا امام زمانعجلاللهفرجهالشریف قرار دهد. تشریففرمایی شما عزیزان را به این مؤسسه که خانه دوم خود شماست خوشآمد عرض میکنم. امروز مناسبتهای متعددی هست که میشود در اطرافش صحبت کرد و بهانهای برای گفتگو جستجو کرد.
عید قربان؛ افتخار پیامبر اسلام و رحمت الهی برای مسلمانان
در قنوت نمازی که ویژه روز عید است امروز با این تعبیر معرفی میشود؛ الَّذِي جَعَلْتَهُ لِلْمُسْلِمِينَ عِيداً وَ لِمُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ ذُخْراً وَ شَرَفاً وَ كَرَامَةً وَ مَزِيداً؛ و این یک افتخار برای پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله است که این روز در شریعت مقدس اسلام، عید قرار داده شده است تا مسلمانها بعد از انجام مناسک حج و همچنین بعد از مراسم قربانی که در همهجا مستحب است، دست نیاز به پیشگاه الهی دراز کنند و از رحمتهای خاص و برکات مخصوص این عید استفاده کنند.
سنت قربانی؛ یادآوری لطف خداوند در بهرهمندی از نعمتها
ویژگی این عید در میان سایر اعیاد این است که بعد از انجام قربانی، نماز این عید خوانده میشود و مراسم آن برگزار میشود و احیای این عبادت بزرگ که متأسفانه آنگونه که بایدوشاید در جامعه ما رواج ندارد انسانها را در پیشگاه الهی به نیایش و کرنش وامیدارد. در قرآن کریم آمده است که خداوند متعال مسئله قربانی را برای همه اقوام مقرر کرده است و این عبادت دارای حکمتهایی است که مردم باید از آن بهره ببرند؛ اول اینکه توجه کنند به اینکه خداوند متعال اجازه داده است که انسانها برای زندگی خودشان از بعضی از مخلوقات خدا که حیات دارند استفاده کنند و به حیات آنها خاتمه بدهند. همینکه اجازه داشته باشند گوسفند، گاو یا شتری را سر ببرند و از آن استفاده کنند، باید توجه پیدا کنند که این لطفی از طرف خداوند متعال است که اجازه داده بعضی از مخلوقات جاندار او فدای بعضی از مخلوقات دیگر بشوند. در قرآن کریم آمده است که لِيَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَىٰ مَا رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِيمَةِ الْأَنْعَامِ؛[1] یعنی ما این عبادت را قرار دادیم تا انسانها به یاد خدایی بیفتند که از چهارپایان به آنها روزی مرحمت کرده است.
حال که خداوند چنین اجازهای داده است، شایسته است که انسانها در طول سال، روزی را به یاد این نعمت بزرگ الهی قرار دهند و برخی از موجوداتی که برای زندگی خود از آنها بهره میبرند را به نام خدا قربانی کنند و آن را به فقرا و نیازمندان ببخشند.
تشریع ذبح حیوانات و استفاده از گوشت آنها، لطف خداوند متعال
پس نخست باید توجه داشت که تشریع ذبح حیوانات و استفاده از گوشت آنها، لطفی از جانب خداوند متعال است. اگر خداوند این اجازه را نداده بود، آنها نیز موجوداتی زنده و دارای حیات بودند که انسان نمیتوانست از آنها بهره ببرد اما خداوند متعال به انسان لطف فرموده و این اجازه را صادر کرده است. درعینحال هرگز اجازه نداده است که یک انسانی در راه یک حیوان دیگری فدا شود. حال که خدا چنین مرحمتی را فرموده شایسته است که انسانها به یاد انسانهای گرسنه دیگر باشند. این نکته دوم نیز در قرآن کریم مورد تأکید قرار گرفته است؛ اینکه انسانها، هم خودشان از قربانی بهره ببرند و هم آن را به نیازمندان ببخشند.
سنت تکوینی فداشدن یک موجود در برابر موجود دیگر
نکته سوم اینکه اصولاً سنت فدا شدن یک موجود ضعیف در مقابل یک موجود کاملتر و ارزشمندتر یک سنت تکوینی است. به طور طبیعی گیاهان فدای حیوانات میشوند. وقتی حیوان در صحرا میچرد یعنی مقداری از موجوداتی که حیات گیاهی دارند را فدای وجود خودش میکند. گیاه باید از بین برود تا اینکه حیوان زنده بماند و رشد کند. بعد خداوند متعال اجازه فرموده که انسان از گوشت حیوانات استفاده کند یعنی حیوان فدای انسان شود به جهت اینکه انسان موجود کاملتری است.
اگر بقای انسان و رشد او به یک موجود ضعیفتر یعنی موجودی که مرتبه وجودیاش نازلتر است نیاز داشته باشد حکمت الهی اقتضا کرده است که به انسان چنین اجازهای داده شود که از گوشت آن حیوان که ازلحاظ مرتبه وجودی، نازلتر است استفاده کند؛ اما اگر روزی فدا کردن یک انسان برای یک موجود شریفتر لازم شود چه خواهد شد؟!
مبدأ تشریع قربانی کردن در ادیان توحیدی
میدانید که در ادیان توحیدی، اصل قربانی از داستان ذبح حضرت اسماعیل آغاز شده است؛ وَإِذِ ابْتَلَىٰ إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا؛[2] به حضرت ابراهیم دستور داده شد که فرزند دلبندت اسماعیل را برای خدا ذبح کن! اصلاً داستان ذبح کردن در ادیان توحیدی از همینجا رواج پیدا کرده است. البته پیش از آن نیز، حتی از زمان حضرت آدم، مسئله قربانی کردن به نوعی وجود داشته است. در قرآن به داستان قربانی کردن هابیل و قابیل اشاره شده است اما در ادیان توحیدی، مبدأ تشریع قربانی کردن به عنوان یک عبادت واجب از همینجا سرچشمه گرفته است که داستانش را همه میدانید.
داستان حضرت ابراهیم و اسماعیل؛ آزمون سخت ایمان و تسلیم
حضرت ابراهیم تا حدود سن ۹۰ یا ۱۰۰ سالگی صاحب فرزند نشدند. سپس خداوند متعال به ایشان وعده داد که از همسرشان ساره و هاجر، فرزندانی به ایشان عطا خواهد شد. ابتدا هاجر فرزنددار شد و خداوند مقدر فرموده بود که این بانوی مکرّمه همراه با این فرزند عزیز، مبدأ رواج دین توحیدی در سرزمین مکه شوند. از همین رو خداوند به حضرت ابراهیم دستور داد که این همسرت را همراه با این فرزند به مکانی ببر که خانه من در آنجاست!
این داستان مفصّل است و همه شما با آن آشنا هستید و حالا نمیخواهم تکرار کنم؛ رَبَّنَا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوَادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ.[3] وقتی حضرت ابراهیم، اسماعیل و هاجر را به سرزمین مکه آورد یعنی یک سرزمین خشک و بیآبوعلف که در آن تنها خانه کعبه وجود داشت، جایی که حجرالأسود در آن قرار گرفته بود و بهعنوان خانه خدا شناخته میشد اما هیچ آبادیای در آن نبود، حضرت ابراهیم دعا کرد که خدایا! من به خاطر فرمان تو همسر و فرزندم را در این بیابان خشک و بیآبوعلف گذاشتم؛ رَبَّنَا لِيُقِيمُوا الصَّلَاةَ؛ تا اینجا منشأ برپا شدن نماز گردد؛ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ؛ و دعا کرد که دلهای مردم متوجه اینها بشود؛ تا آخر داستان.
تا اینکه بالأخره حضرت اسماعیل به سن بلوغ یعنی سن حدود ۱۵ یا ۱۶ سالگی رسید. ایشان یک جوان بسیار دوستداشتنی، زیبا و باکمال بود و پدر ایشان علاقه فراوانی به ایشان داشت. صرفنظر از کمالات حضرت اسماعیل، طبیعی است که هر پدری که در سنین پیری صاحب فرزند شود و آن فرزند رشد کند و به سن ۱۵ یا ۱۶ سالگی برسد، به او علاقه فراوانی خواهد داشت؛ ولی حضرت اسماعیل علاوه بر اینکه یک فرزند جوان برای یک پدر سالخورده بود از کمالات بسیار والایی نیز برخوردار بود.
در چنین شرایطی که وقتی حضرت ابراهیم به قد و قامت حضرت اسماعیل و آن کمالات معنویاش نگاه میکرد بهاصطلاح خودمان دلش غنج میزد، در یک رؤیایی که رؤیای نبوت بود خواب دید که مأمور است حضرت اسماعیل را ذبح کند؛ چون بعضی از وحیهای انبیا در خواب بود. وحی هم بهگونهای است که حالا چه در خواب باشد و چه در بیداری، برای پیغمبری که به او وحی میشود جای تشکیک باقی نمیگذارد. این خواب بهگونهای بود که حضرت ابراهیم یقین کرد که باید این تکلیف را انجام بدهد. این بود که آمد این مطلب را با حضرت اسماعیل در میان گذاشت و فرمود من در خواب دیدم که دارم تو را سر میبرم! نظرت چیست؟! يَا بُنَيَّ إِنِّي أَرَىٰ فِي الْمَنَامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ مَاذَا تَرَىٰ؛[4] حضرت اسماعیل هم میدانست که این خواب، خواب نبوت است و تخلف از آن صحیح نیست. ابن بود که عرض کرد پدر جان! هرچه دستور خداست عمل کنید!
نشانههای ادب، کمال و فضیلت حضرت اسماعیل
اینکه عرض کردم حضرت اسماعیل کمالات بسیاری داشتند از همینجا روشن میشود؛ یک پدر پیر به یک جوان 15،16 ساله میگوید که میخواهم تو را سر ببرم، نظرت چیست؟! يَا بُنَيَّ إِنِّي أَرَىٰ فِي الْمَنَامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ مَاذَا تَرَىٰ؛[5] حضرت اسماعیل عرض کرد که پدرجان! هرچه دستور خداست عمل کنید! خدا فرموده است که سر من را ببرید، شما باید انجام بدهید و نگران نباشید از اینکه من بیتابی کنم، خواهید دید که من هم بر این دستور خدا صبر خواهم کرد؛ قَالَ يَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِي إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ.
این کلام، سرشار از ادب، کمال، فضیلت و منقبت است؛ دیگر نمیتوان نامی جز این بر آن نهاد؛ اینکه یک جوان ۱۵، ۱۶ ساله اینگونه تسلیم امر خدا باشد، بعد هم پدر را دلداری بدهد که نگران نباشید! من صبر میکنم، یک وقت فکر نکنید که من مقاومت میکنم یا لحظهای که بخواهید سر من را ببرید مثلاً دادوفریاد میکنم؛ نه، صبر خواهم کرد؛ و این وعده را باز با انشاءالله گفت؛ سَتَجِدُنِي إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ؛ تصمیم من این است که صبر کنم ولی خدا باید کمک کند.
در این جملههای کوتاه یک عالم کمال و ادب وجود دارد. بههرحال، زمانی که حضرت اسماعیل آماده قربانی شدن شد که در چنین روزی، در مِنا بود جبرئیل از سوی خداوند متعال گوسفندی آورد و آن را فدای اسماعیل کرد.
تحلیل چالشهای اخلاقی در امتحان الهی حضرت ابراهیم
درباره این موضوع، بحثهای بسیار زیادی وجود دارد که اصلاً معنای اینکه پدری بیاید فرزندش را ذبح کند یعنی چه؟! مگر این کار، کار صحیحی است که یک انسان، انسان دیگری را و آن هم فرزند خودش را ذبح کند؟!
اگر با منطق امروزیها بسنجیم، این عمل برخلاف حقوق بشر تلقی میشود چراکه هر انسانی حق آزادی دارد؛ یعنی چه که بیایند سرش را ببرند؟! پس حق حیات چه میشود؟! وانگهی این اصلاً فایدهاش چیست؟! این یک کار لغو است! آخر احکام، مصالح و مفاسدی دارد. این چه مصلحتی دارد که سر یک جوانی با این کمال را ببرند؟!
اینگونه سؤالات از قدیم هم مطرح بوده و کسانی هم جوابهایی دادهاند و معروف است که گفتهاند این امر، یک امر امتحانی بوده است و خدا میخواسته حضرت ابراهیم را امتحان کند که ببیند تا چه اندازه برای بندگی حاضر است. دلیلش هم این است که هنگامی که حضرت ابراهیم قصد ذبح حضرت اسماعیل را داشت جبرئیل از طرف خدا گوسفندی را آورد و حضرت آن گوسفند را فدای اسماعیل کرد. این معنایش این است که از اول هم بنا نبوده که حضرت اسماعیل کشته شود، منتها خدا برای حفظ صورت ظاهر، چنین امری را برای امتحان امر فرموده است. این جواب معروفی است که داده شده است؛ ولی وقتی دقت میشود باز جای این سؤال باقی میماند که اگر حضرت ابراهیم میدانست که امر خدا به کار قبیح تعلق نمیگیرد، یعنی کشتن یک انسان بیگناه، این یک کار قبیحی است و خدا هیچوقت به کار قبیح امر نمیکند، پس چه جور این را جدی تلقی کرد و گفت من مأمور هستم بیایم سر تو را ببرم و او هم گفت که سرم را ببرید چون خدا گفته است؟! چطور در ذهن حضرت ابراهیم نیامد که خدا به یک کار قبیح دستور نمیدهد؟! چطور به ذهن حضرت اسماعیل نیامد که آخر من چه گناهی کردهام که باید سرم بریده شود؟!
بههرحال اگر این بخواهد یک امتحان الهی باشد باید بهگونهای باشد که او آن را کاملاً جدی تلقی کند. اگر حضرت ابراهیم از ابتدا میدانست که ذبحی در کار نیست و درنهایت گوسفندی خواهد آمد، دیگر این آزمون الهی معنا نداشت! این وقتی امتحان میشود که او جدی بخواهد این کار را انجام بدهد. وقتی این کار را میشود انجام بدهد که این را یک امر جدیِ خدا تلقی کند. اگر بخواهد این را یک امر جدیِ خدا تلقی کند آن وقت این سؤال مطرح میشود که چه جور یک امر قبیحی که کشتن یک انسان بیگناهی باشد این مورد امر خدا قرار میگیرد؟! حتی ما اگر بگوییم این امر یک امر امتحانی است باز هم مشکل حل نمیشود. پس این مسئله نیازمند یک بحث بسیار جدی است که آیا احکام الهی تابع مصالح و مفاسد هستند یا خیر؟!
پارادوکس مصالح و مفاسد در احکام الهی و امر به قربانی کردن یک انسان
ما شیعیان معتقد هستیم که احکام الهی تابع مصالح و مفاسد هستند و خدا هیچوقت به چیزی که مفسده داشته باشد امر نمیکند؛ إِنَّ اللَّهَ لَا يَأْمُرُ بِالْفَحْشَاءِ.[6] این نص قرآن است. خب کشتن یک انسان بیگناه که کار بدی است؛ پس چطور خدا به چنین امری فرمان داده است؟! بدی آن هم مال این است که حق حیات از یک انسان سلب میشود. کشتن یک انسان بیگناه قبیح است. این جای مطالعه و تحقیق جدی دارد.
اجمالاً جوابش این است که این خوبیها و بدیهایی که ما در روابط اجتماعی ملحوظ میکنیم این ازآنجهتی است که بین خود انسانهاست یعنی هیچ انسانی حق ندارد جان یک انسان دیگری را بگیرد اما خدایی که جان را آفریده مالک آن است، هر وقت بخواهد حیات میدهد و هر وقت بخواهد میگیرد. همینگونه که خدا حق دارد جان یک انسان زندهای را بگیرد و او را بمیراند، حق هم دارد به کس دیگری بگوید تو جان او را بگیر! چه فرقی میکند که خدا به عزرائیل بگوید جان کسی را بگیر یا به یک انسان دیگر بگوید جان او را بگیر؟! او چون مالک مطلق است برای او دادن و گرفتن جان هیچگاه خلاف حق نیست. او حق دارد این کار را انجام بدهد چراکه مِلک خودش است. هر وقت بخواهد به هر کسی که میخواهد جان میدهد و از هر کسی که میخواهد جان میگیرد. لَا يُسْأَلُ عَمَّا يَفْعَلُ؛[7] چون همه چیز مِلک اوست.
پس این زشتی و زیباییهایی که ما از آن سخن میگوییم مانند ریختن خون بیگناه یا گرفتن جان یک انسان بیگناه، به این معناست که ما انسانها چنین حقی نداریم و مجوزی برای آن نداریم اما او که مالک حیات است و جان، مِلک اوست، آن را به هر کسی که بخواهد میبخشد و از هر کسی که بخواهد میگیرد. البته او هرگز کاری را بدون حکمت انجام نمیدهد. نه جان دادنش بیحکمت است و نه جان گرفتنش؛ ولی ما قادر به درک همه حکمتهای او نیستیم.
انسانهایی هستند که در تصادفات، در زلزلهها و یا در سیلها جانشان گرفته میشود. از نگاه ما این کار خلاف مصلحت به نظر میرسد اما او به تمام مصالح آگاه است و حتی یک لحظه زودتر یا دیرتر، حکمت دارد. او هیچگاه عملی را بدون حکمت انجام نمیدهد. این حسابی کاملاً متفاوت است؛ اما سؤال اینجاست که آیا حق دارد چنین کند یا نه؟! پاسخ این است که او مالک مطلق است و مالک، اختیار کامل دارد؛ بنابراین حق دارد هر آنچه اراده کند را انجام دهد.
مالکیت مطلق الهی و لزوم اطاعت بدون قید و شرط و تسلیم بودن در برابر اوامر الهی
پس اینکه میگوییم حقوق انسان و اینکه انسان حق حیات دارد و کسی حق ندارد حیات انسان دیگری را بگیرد، کسی یعنی ما انسانها، مایی که مالک انسان دیگری نیستیم و حیات او مال ما نیست حق نداریم آن را بگیریم اما آن کسی که حیات مال اوست، همانگونه که برای دادن حیات از کسی اجازه نمیگیرد که به چه کسی حیات بدهم، برای گرفتنش هم از کسی اجازه نمیخواهد. همانگونه که به عزرائیل دستور میدهد که برو جان یک انسانی را بگیر، گاهی هم به کسی دیگری چنین دستوری را میدهد. ملک اوست، هرچه بخواهد انجام بدهد کسی حق اعتراض ندارد.
پس اینکه حتی در خیال حضرت ابراهیم هم نگذشت که خدا حق ندارد چنین دستوری بدهد یا این کار زشتی است، به خاطر این بود که این کار برای خدا زشت نیست. اگر خود حضرت ابراهیم در ابتدا میخواست این کار را انجام بدهد زشت بود، برای اینکه حضرت ابراهیم مالک حضرت اسماعیل نبود. حضرت ابراهیم بنده خدا و ملک خداست. حضرت اسماعیل هم همینطور. او حق نداشت به صرف اینکه اسماعیل فرزندش است سر او را ببرد. اگر حضرت ابراهیم بدون فرمان الهی چنین اقدامی میکرد، قطعاً مورد عذاب الهی قرار میگرفت و نام او از طومار انبیا محو میشد.
کسی حق ندارد بدون اجازه خداوند، در ملک او تصرف کند اما وقتی خدا امر میکند او هیچ نگرانیای ندارد زیرا ملک، ملک خودش است. خدا او را آفریده و به او حیات داده است، حالا هم میخواهد بگیرد. وسیله گرفتنش هم میخواهد دست خود پدر باشد؛ امر، امر اوست. حضرت اسماعیل هم هیچ دغدغهای نداشت که آخر چرا؟! یک چرا هم نگفت. به محض اینکه حضرت ابراهیم گفت من در خواب دیدم که سر تو را میبرم، گفت دستوری که خدا به شما داده را عمل کنید و هیچ نگرانیای نداشته باشید! يَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِي إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ.
اولین مطلبی که ما باید از اینجا استفاده کنیم این است که تمام موجودات در برابر خداوند متعال هیچ حقی بر او ندارند مگر حقی که خودِ خداوند برای کسی قرار داده باشد. او برای پدر نسبت به فرزند، برای همسر نسبت به همسر و برای انسانها نسبت به یکدیگر حقوقی قرار داده است اما هیچکسی در ابتدا حقی بر خداوند ندارد.
حق بندگان بر خدا!
البته گاهی خداوند برای بندگانش حقی نسبت به خودش قرار میدهد و این از لطف اوست؛ او دستوراتی را وضع و وظایفی برای بندگان تعیین مینماید، سپس میفرماید: حق شماست که اگر این وظایف را ادا کنید من به شما پاداش خواهم داد! خداوند این حق را برای بندگانش قرار داده است اما اگر او چنین حقی قرار ندهد، بندگان بهخودیخود هیچ حقی ندارند زیرا وجودشان متعلق به اوست. او فرمان میدهد این کار را انجام دهید! وظیفه ما فقط این است که بگوییم چشم!
ما که از خودمان چیزی نداریم. او مالک مطلق است. او میفرماید در ملک من، چنین انجام دهید! و ما باید بگوییم چشم! دیگر نباید انتظار پاداش داشته باشیم زیرا همه هستی از آنِ اوست، اراده ما از اوست، فکر ما از اوست، حیات ما نیز از اوست؛ اما خداوند از لطف خودش، در برابر انجام وظایف، برای بندگان حقی قرار داده است، حقِ دریافت پاداش در برابر ادای وظایف.
بههرحال، اصالتاً هیچ موجودی بر خداوند حقی ندارد چراکه کسی حق چیزی را دارد که یک نوع مالکیتی نسبت به آن داشته باشد. ما از خودمان مالک هیچچیز نیستیم؛ نه مالک وجودمان، نه مالک ارادهمان و نه مالک حیاتمان؛ همه اینها متعلق به خداوند هستند. اگر خدا لحظهای اراده کند ما همهچیز را فراموش میکنیم؛ اگر لحظهای بخواهد نفس کشیدن ما به پایان میرسد. پس نه ما حقی بر خداوند داریم و نه هیچ موجود دیگری. حتی انبیا، اولیا و وجود مقدس پیامبر اکرمصلیاللهعلیهوآله هم از خودشان هیچ حقی ندارند.
اما خداوند از کرم و لطف خودش، برای بندگان حقوقی قرار داده است و تنها در همان حد، حق دارند از آن استفاده کنند. پس اصالتاً هر دستوری که خداوند صادر کند ما حق نداریم از او بپرسیم که چرا؟! او مالک مطلق است و فرمان او باید بیچونوچرا اطاعت شود. البته ما میدانیم که خداوند هرگز کاری را بدون حکمت انجام نمیدهد. اگر گاهی هم سؤال میکنیم که چرا؟! درواقع پرسش ما از حکمتِ آن حکم است وگرنه آمادگی برای اطاعت، باید مطلق باشد و فرقی نمیکند که حکمت آن را بدانیم یا ندانیم.
عمل به دستورات الهی بدون شرط فهم حکمت یا با شرط فهم حکمت؟!
ما حتی اگر به خاطر جهلمان هیچ درکی از حکمت آن حکم نداشته باشیم و حتی احتمال هم نتوانیم بدهیم که حکمت آن چیست باز هم همهچیز در مقام اطاعت، یکسان است. مثلاً در مورد حضرت ابراهیم و ذبح حضرت اسماعیل چه حکمتی را میتوان تصور کرد؟! اینکه انسان فرزند عزیز خودش را در چنین سنی قربانی کند چه حکمتی میتواند داشته باشد؟! در حقیقت، خودِ این عمل، هیچ حکمت مستقلی ندارد جز اینکه چنین پدری با آمادگی خودش برای اطاعت امر خدا و گذشتن از چنین عزیزی درجه عبودیتش بالا میرود. این حکمت را دارد وگرنه خود عمل، صرفنظر از این ارتباطی که با فاعل دارد، چه حکمتی میتواند داشته باشد؟!
پس از یک سو، ما نباید منتظر بمانیم تا ابتدا حکمت اوامر الهی را درک کنیم و سپس عمل نماییم. اگر حتی فرض کنیم که هیچ حکمت ظاهری یا نفعی برای ما ندارد باز هم باید آنها را اجرا کنیم؛ اما از سوی دیگر چون میدانیم که خداوند حکیم است، شایسته است که در جستجوی حکمت احکام الهی باشیم ولی شرط عمل ما نباید این باشد که حتماً حکمت آن را بدانیم. اگر در طول زندگی هرگز متوجه نشویم که چرا نماز صبح دو رکعت است و نماز مغرب سه رکعت و اگر هرگز درنیابیم که چرا نمیتوانیم نماز صبح را سه رکعت بخوانیم یا نماز مغرب را دو رکعت این دلیلی نمیشود که بگوییم هر زمان که فهمیدیم آنگاه عمل خواهیم کرد؛ نه، اگر فرمان الهی صادر شد باید اطاعت کنیم با یقین به اینکه حتی تفاوت بین نماز صبح و مغرب نیز دارای حکمت است.
گاهی خدا مصلحتی میداند و حکمتش را بیان میکند یا انبیا بیان کردهاند، گاهی هم نه؛ ولی حالت اطاعت ما نسبت به هر دو باید یکسان باشد یعنی چه حکمت آن را بدانیم و چه ندانیم باید مطیع امر خدا باشیم و این حکم عقل است و چیزی بر خلاف عقل نیست. همه حقها از نحوهای مالکیت برمیخیزد. چون خداوند مالک مطلق است، پس همه حقوق متعلق به او هستند و چون هیچکس در برابر او مالک چیزی نیست پس هیچکس بهصورت مستقل حقی ندارد.
بنده، عَبْدًا مَمْلُوكًا لَا يَقْدِرُ عَلَىٰ شَيْءٍ؛[8] لاَ يَمْلِكُ لِنَفْسِهِ نَفْعاً وَ لاَ ضَرّاً [9]است. نه مالک چیزی است؛ نه قادر است سودی به خودش برساند مگر اینکه خداوند بخواهد؛ و نه میتواند زیانی را از خودش دفع کند مگر اینکه خداوند اراده فرماید. به همان اندازهای که خدا اجازه داده ما میتوانیم نفعی به خودمان برسانیم یا ضرری را از خودمان دفع کنیم و این همان اجازه تکوینی الهی است.
ایمان حقیقی؛ تسلیم بودن بیچونوچرا در برابر احکام و مقدرات الهی
بههرحال یک نکته که ما باید از این داستان درس بگیریم و بر معرفتمان بیفزاییم این است که ما باید در برابر خداوند متعال، تسلیم مطلق باشیم. هم نسبت به تقدیرات تکوینی، خدا دوست دارد آن حوادثی که برای انسان پیش میآید ازآنجهتی که در نظامی است که خدا برقرار کرده، ازآنجهت ما باید راضی باشیم. رضای به مقدرات الهی یعنی ازآنجهتی که این حوادث، در یک مجموعه نظام اسباب و مسبباتی است که خدا این نظام را برقرار کرده است.
فرض کنید خداینکرده انسان در اثر یک حادثه آسمانی، خودش یا عزیزی را از دست بدهد. انسان در مقابل این باید راضی باشد. انسان اگر در رعایت مقدمات کوتاهی کرده است او از خودش باید ناراضی باشد که چرا رعایت بهداشت نکردم؟! چرا رعایت ایمنی نکردم؟! چرا خانهها را بهگونهای نساختیم که در مقابل زلزله مقاوم باشد؟! اینها کارهای ماست. ازاینجهت باید خودمان را سرزنش کنیم؛ اما ازآنجهتی که مجموعه این نظام، نظامی است که خدا برقرار کرده و این جزو مقدرات الهی است، ازآنجهت که به او مربوط است باید راضی باشیم. این در امور تکوینی.
در امور تشریعی و در امر و نهی هم همینگونه است؛ هر چه او امر کرده را باید اطاعت کرد و باید راضی بود و در دل، هیچ نگرانیای نداشته باشیم. این نکته مهمی است. گاهی آدم ممکن است نسبت به یک دستور خدا عمل هم بکند اما در دلش میگوید ایکاش که این تکلیف نبود! این مال ضعف ایمان است.
نهتنها نسبت به احکام الهی نباید هیچ چونوچرایی در دل داشته باشیم بلکه آنجایی هم که پیغمبر یا کسی که جانشین پیغمبر است، از طرف خدا و طبق حکم الهی قضاوتی کرد نسبت به آن قضاوت هم نباید هیچ گلهای داشته باشیم. آیا این آیه شریفه را به خاطر دارید؟ فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤْمِنُونَ حَتَّىٰ يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لَا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجًا مِمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيمًا.[10] کسانی که با ادبیات عربی آشنا هستند، این یکی از بهترین شیوههای تأکید است. میفرماید فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤْمِنُونَ؛ نه، نه، به خدا قسم!
جمله اینگونه شروع میشود که نه، نه، به خدا قسم که اینها ایمان ندارند مگر اینکه اینگونه باشد! در جمله فَلَا وَرَبِّكَ، حرف واو، واو قسم است؛ یعنی قسم به پروردگار تو! این مردم ایمان نمیآورند مگر اینکه در اختلافاتشان تو را قاضی قرار بدهند و هرچه تو حکم کردی را از جانودل بپذیرند و در دلشان هم هیچ احساس نگرانی نداشته باشند و در یک کلمه يُسَلِّمُوا تَسْلِيمًا. اگر چنین باشند ایمان واقعی دارند وگرنه ایمانشان پاسنگ میبرد؛ فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤْمِنُونَ.
تسلیم نبودن در برابر احکام الهی؛ نشانه ضعف ایمان
بنابراین ما، هم در تکوین باید در مقابل آنچه خدا اراده فرموده تسلیم و راضی باشیم و هم در تشریع، آنچه خدا امر فرموده را باید از جانودل بپذیریم، در عمق دلمان هم نباید کمترین نگرانیای داشته باشیم که ایکاش این حکم اینگونه نبود! حالا که اینگونه است چشم! عمل میکنیم! اما ایکاش اینگونه نبود! این مال ضعف ایمان است؛ زیرا او حکمت همه کارها را بهتر از هر کسی میداند و او از همه آگاهتر است که چگونه باید حکم کند و چه چیزی به صلاح انسانهاست. او نه جاهل است و نه بخیل بلکه همواره از روی حکمت، تصمیم میگیرد و آنچه حقیقتاً صلاح بندگانش است را در اختیار آنها قرار میدهد.
مالکیت مطلق خداوند متعال؛ معرفت توحیدی در آزمون حضرت ابراهیم
پس بالاترین درسی که ما باید از داستان حضرت ابراهیم و قربانی کردن بگیریم این معرفت توحیدی است که خداوند متعال مالک مطلق است، او حق دارد هرگونه امر و نهیای نسبت به بندگانش انجام بدهد، بندگان هم باید از عمق جانشان نسبت به اوامر و نواهی الهی پذیرا باشند، هیچ چونوچرایی در دلشان هم نداشته باشند. هیچ اشکالی ندارد که چون میدانند کار خدا بیحکمت نیست، سعی کنند حکمتش را بفهمند اما اطاعتشان نباید مشروط به فهم حکمت باشد. در مقام اطاعت، باید تسلیم محض بود اما برای درک حکمتها، مطلوب است که انسان در پی فهم حکمت کارهای خداوند در نظام تکوین باشد و همچنین حکمت دستورات الهی را دریابد.
ما باید این درس بزرگ که بیتردید یکی از مهمترین آموزههایی است که ادیان برای بشر به ارمغان آوردهاند را بهخوبی بیاموزیم. این میراث گرانبهای حضرت ابراهیم برای همه ادیان توحیدی است و میدانید که اسلام نیز در قرآن کریم بهعنوان امت ابراهیم معرفی شده است و در حقیقت، ملت ابراهیم و ادامه همان آیین کلی حضرت ابراهیم است که بهوسیله پیامبر اسلام تکمیل شده است. درواقع، روش کلی همچنان همان روش ابراهیمی است. ما باید این درس را خوب بیاموزیم و سعی کنیم در زندگی تمرین کنیم که هر چیزی ازآنجهتی که به خدا انتساب دارد باید در مقابل آن تسلیم بود، چه امر تکوینی باشد و چه امر تشریعی.
قربانی کردن جان در راه دین؛ میراث انبیا و اولیای الهی
مسئله دوم این است که خود قربانی کردن یعنی فدا کردن یک موجودی در راه موجودی دیگر یا فدا کردن بعضی از نعمتها در مقابل نعمتهای دیگر، خود این یک سنت تکوینی الهی است که در تشریع هم رعایت شده است. این حدیث را همه شنیدهاید، از پیغمبر اکرم و ائمه معصومینسلاماللهعليهماجمعين روایت شده که اگر در زندگیتان آسیبی متوجه شما شد بهگونهای که یا به مالتان لطمه میزد یا به جانتان، سعی کنید که مالتان را سپر جانتان قرار دهید یعنی مال را فدای جان کنید! اما اگر آسیبی متوجه شما شد که یا باید جانتان لطمه ببیند و یا دینتان، اینجا جان را سپر دین کنید! یعنی دین خدا آنچنان ارزش دارد که این حیات مادی و دنیوی ما در مقابل آن چیزی نیست و این زندگی دنیوی باید در راه آن فدا شود همانگونه که انبیای الهی و بزرگان و ائمه اطهارسلاماللهعليهماجمعين و از همه بالاتر، حضرت سیدالشهداصلواتاللهعليه جان خودشان و عزیزانشان را فدای دین کردند. این یک قربانی است. وقتی دیدند که بقای دین در جامعه، منوط به این است که خون ایشان ریخته شود، حاضر شدند خودشان و عزیزانشان در این راه فدا شوند؛ پس ما باید از این داستانِ قربانی و فدا کردن، درس شهادت را بیاموزیم؛ اگر جایی، بقای اسلام نیازمند خونِ ما باشد، نباید در راه آن دریغ کنیم.
این جمله مشهور است؛ البته من سند آن را بررسی نکردهام اما بهصورت شعر و رجز نقل شده و از سیدالشهداصلواتاللهعليه روایت گردیده است که إِنْ كَانَ دِينُ مُحَمَّدٍ لَمْ يَسْتَقِمْ إِلَّا بِقَتْلِي، يَا سُيُوفُ خُذِينِي! مضمون آن چنین است که اگر دین پیامبرصلیاللهعلیهوآله جز با ریختن خون من پابرجا نمیماند، ای شمشیرها! بیایید جان مرا بگیرید!
شهادت در راه دین؛ ارزشمندترین قربانی!
این نیز یک درسی است که از قربانی باید آموخت؛ یعنی فدا کردن یک موجود در راه یک موجود عزیزتر. این درواقع یکی از مصادیق اهم و مهم است. آدم دو چیز را که دارد، اگر ضرری متوجه آنها شد، باید آن چیزی که ارزشش کمتر است فدای آن چیزی بشود که ارزش بیشتری دارد. دین نعمت خداست، حیات انسان هم نعمت خداست. البته ما حیاتمان را که فدا کنیم ضرر نمیکنیم و نیست نمیشویم بلکه حیات جاویدان نصیبمان میشود ولی همین چند روزه که از نعمت زندگی محروم میشویم این محرومیت در راه حفظ دین جا دارد؛ چرا؟! برای اینکه دین رواج پیدا میکند. هم خود ما به ثواب شهادت رسیدهایم و هم انسانهای دیگر از دین بهرهمند میشوند. دین که باقی ماند ممکن است میلیاردها انسان در طول تاریخ از آن استفاده کنند اما اگر دین از بین برود، احکامش تحریف شود، بدعتها گذاشته شود و سنتها تغییر کند انسانهای دیگر از آن محروم میشوند؛ پس برای اینکه دین باقی باشد، احکامش در جامعه برقرار باشد و از بدعتها جلوگیری شود آنجایی که لازم باشد باید جان داد.
شکوه عید قربان در سنت اسلامی
درنهایت همین دستوراتی که ما درباره قربانی داریم نیز در همین چارچوب قرار میگیرند. زکات نیز درواقع یک نوع قربانی دادن است ولی این قربانی به اصطلاح خاص خودش یکی از سنتهای بزرگی است که ما باید سعی کنیم در جامعه ما زنده بماند. متأسفانه در جوامع اهل تسنن، بعضی از سنتها بیشتر از ما رعایت میشود. حالا اینکه سرّش چیست خودش یک مسئلهای است که باید یک تحقیق جامعهشناختی روی آن بشود ولی بههرحال متأسفانه اینگونه است که اهل تسنن بعضی از ظواهر را خیلی بیشتر از ما رعایت میکنند. بهعنوانمثال نماز جماعت را خیلی بهتر از ما رعایت میکنند. همچنین آنها به مسئله عید فطر و عید قربان خیلی بیشتر از ما اهمیت میدهند. ما دیگر عید مهممان عید نوروز شده است و دیگر سایر عیدهای اسلامی مثل عید فطر و عید قربان دارد فراموش میشود! درصورتیکه عید قربان در سنت اسلامی، با مراسم و آداب بسیار باشکوهی همراه بوده است یعنی مسلمانان صبح روز عید، گوسفندانی که برای قربانی آماده کرده بودند را پیشاپیش خودشان راه میانداختند و جمعیت، پشت سر آنها روانه میشدند و همگی به سمت مصلّی یا بیابانی که نماز عید در آن برگزار میشد حرکت میکردند. در آنجا ابتدا گوسفندان را دستهجمعی، با دعا و تضرع به پیشگاه الهی، قربانی میکردند. سپس گوشت قربانیها را میان فقرا تقسیم مینمودند و پس از آن، نماز عید را اقامه میکردند.
این مراسم، در دورانی که سنتهای اسلامی بهطور گسترده اجرا میشدند شهر را تکان میداد؛ مردم از کوچهپسکوچههای شهر بیرون میآمدند؛ هرکسی یک یا دو گوسفند را پیشاپیش خود راه میانداخت؛ جمعیت به صورت دستهجمعی از شهر خارج میشد و همراه با ذکر صلوات و تکبیرات به سمت محل قربانی حرکت میکرد؛ اللّٰهُ أَكْبَرُ؛ اللّٰهُ أَكْبَرُ عَلَىٰ مَا هَدَانا؛ اللّٰهُ أَكْبَرُ عَلَىٰ مَا رَزَقَنا مِنْ بَهِيمَةِ الْأَنْعامِ! شهر از صدای تکبیرات به لرزه درمیآمد و با همین شکوه، گوسفندان را قربانی میکردند، گوشت آنها را میان فقرا تقسیم میکردند و سپس نماز عید را میخواندند. این عید قربانِ اسلامی بود.
خطر کمرنگ شدن توجه به سنتهای مستحب در اسلام!
ما حتی نمونه این مراسم را بهندرت مشاهده میکنیم. من زمانی که کودک بودم، یکی از بزرگان شهر ما این سنت را تا حدی اجرا میکرد و آن زمان این شکوه را از نزدیک دیده بودم اما متأسفانه دیگر نمیبینم که هیچ جایی این مراسم، درست انجام بگیرد. حتی در نمازهای عید قربان که بهصورت گسترده و مفصّل برگزار میشوند این تشریفاتی که در اسلام برای این مراسم منظور بوده بهدرستی رعایت نمیشود. گاهی مسائل بهداشتی و برخی ملاحظات مانع اجرای کامل آن میشوند اما مشکل اصلی این است که ما آنگونه که باید به سنتهای اسلامی پایبند نیستیم وگرنه میتوان راهکاری یافت که هم با اصول بهداشتی تطابق داشته باشد و هم این سنت بزرگ اسلامی در جامعه زنده بماند.
امیدواریم که خداوند متعال به ما توفیق بدهد که اولاً در جهت حفظ احکام و ارزشهای قطعی و واجب اسلام تلاش کنیم و اجازه ندهیم که احکام اسلام به دست فراموشی سپرده شود و یا به بهانههایی، جای خودش را به بدعتها بدهد و ثانیاً حتی سنتهای مستحب اسلامی را سعی کنیم رعایت کنیم. آنچه را خدا برای آن بیشتر ارزش قائل شده ما هم برای آن بیشتر ارزش قائل شویم؛ و میدانیم که خداوند متعال برای عید فطر و عید قربان و همچنین عید سعید غدیر در مقایسه با نوروز، چهارشنبهسوری، سیزده به در و از این چیزها ارزش بسیار بیشتری قائل شده است. سعی کنیم که این سنتهای اسلامی زنده بماند و در سایه حفظ این سنتها توفیق و استحقاق رحمتها و برکات الهی را بیشتر پیدا کنیم.
وَفَّقَنَا اللَّهُ وَإِيَّاكُمْ انشاءالله
وَالسَّلَامُ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَكَاتُهُ
[1]. حج،34.
[2]. بقره،124.
[3]. ابراهیم،37.
[4]. صافات، 102.
[5]. صافات، 102.
[6]. اعراف،28.
[7]. انبیاء،23.
[8]. نحل،75.
[9]. مفاتیح الجنان، تعقیبات نماز عصر.
[10]. نساء،65.