بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
الْحَمْدُ للهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلَوةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّیِبِینَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین
أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً
تقدیم به روح ملکوتی امام راحل و شهدای والامقام اسلام صلواتی اهدا بفرمایید.
اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّكِينَ بِوِلَايَةِ أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ وَ الْأَئِمَّةِ الْمَعْصُومِينَ عَلَيْهِمُ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ.
خداوند متعال را شکر میکنم که توفیق عنایت فرمود در این شب عزیز و در این محفل نورانی، خدمت شما برادران و خواهرانی که در مجلس حضور دارند شرفیاب شدم تا مراتب ارادت، تشکر و تقدیر خودم را از این کار خداپسند و ذیقیمت که انشاءالله مرضی خداوند متعال و وجود مقدس ولیعصرارواحنافداه است ابراز کنم؛ ولی طبعاً چنین توقعی هم هست که چند دقیقهای وقت شما عزیزان را بگیرم و به مناسبت این ایام، عرایضی را هرچند کوتاه، تقدیم کنم.
مناسبتهای متعددی هست که هر کدام از آنها اقتضا دارد که از طرف کسانی که صلاحیت آن را داشته باشند بحث مفصلی در مورد آنها انجام بگیرد. بنده سعی میکنم یک بحث کوتاه را خدمتتان ارائه دهم که کموبیش با همه این مناسبتها ارتباط داشته باشد. فقط یک مقدمه کوتاه عرض میکنم، اگر بعضی از نوجوانان از مقدمه خسته شدند من را ببخشند.
این مقدمه را برای این عرض میکنم که بهویژه نوجوانان و جوانان عزیز وقتی میبینند که در دین مقدس اسلام و مذهب حق اثنیعشری، مراسمهای گوناگونی مطرح است و شخصیتهای متعددی مورد مدح و ستایش قرار میگیرند، ایام مختلفی هم داریم که بعضی ایام سرور و بعضی ایام عزا هستند، این پرسش برای آنها پیش میآید که ارتباط این مجموعه ارزشها چیست؟! آیا این مراسمها و بزرگداشتها، اعیاد و عزاداریها، شخصیتها و مکانهای مقدس، مجموعهای پراکنده و مستقل هستند یا مانند اندامهای یک پیکر، همه به هم پیوسته هستند و در راستای یک حقیقت واحد قرار دارند؟!
من میخواهم مقدماتی را مطرح کنم تا ذهن جوانان عزیز متوجه شود که تمام این ارزشها، از بزرگداشتها گرفته تا مناسبتها، یک نظام منسجم و هماهنگ را تشکیل میدهند که دارای یک روح واحد است؛ روحی که در شخصیتهای مختلف تجلی کرده و در ایام متفاوت ظهور پیدا میکند.
اختیاری بودن مسیر تکامل انسان
اما مقدمه اصلی این است که خداوند متعال هنگامی که انسان را آفرید، عالیترین مقامی که در عالم خلقت ممکن است به آن رسید یعنی مقام خلافت الهی و عالیترین مقام قرب خداوند متعال را برای او در نظر گرفت. سپس او را به نیروها، تواناییها، شناختها و انگیزههایی مجهز کرد تا بتواند در مسیر تحقق این هدف حرکت کند و به کمال مطلوب دست یابد. نکته اصلی اینجاست که آن هدفی که خداوند متعال برای انسان در نظر گرفته است یک هدفی است که باید از مسیر اختیار خود انسان حاصل شود.
اهدافی که خدا برای ملائکه در نظر گرفته است اهداف ثابت و مقامهایی است که تغییر نمیکند. ملائکه از اول که خلق شدهاند در همان مقامی که از اول خلق شدهاند هستند و تا آخر هم همانجا خواهند ماند؛ وَمَا مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقَامٌ مَعْلُومٌ.[1] آنها دیگر تکاملی ندارد ولی انسان بهگونهای آفریده شده است که باید با اختیار خودش به آن کمال مطلوب نائل شود.
قوس صعود و نزول انسان
به خاطر اینکه انسان باید این مسیر را با اختیار خودش پیش برود لذا مسیر زندگی انسان باید دوسویه باشد چون اختیار وقتی معنا پیدا میکند که آدم بتواند برود، بتواند نرود، بتواند پیش برود یا بتواند عقبگرد کند، آنوقت است که آدم با اختیار خودش انتخاب کرده است.
ویژگی انسان در میان همه مخلوقات همین است که زندگیاش دوراهه و دوسویه است و باید با اختیار خودش، راه صحیح یعنی راه قرب خدا را انتخاب کند. یک سری عوامل هست که انسان را به طرف مادیت، به طرف پستی، به طرف نزول و به طرف سقوط حرکت میدهد. قرار شد راه انسان دوسویه باشد. یک راهش باید راه سقوط باشد، یک راهش هم باید راه عروج باشد. یک عواملی هست که به طور طبیعی انسان را به نزول و به تنزل میل میدهد یعنی ایجاب میکند که آدم شبیه حیوانات شود و با اینها فرقی نکند. این عوامل که به طور طبیعی در وجود انسان هست، اینها انسان را خودبهخود به آن مقام خلافت الهی نمیرساند بلکه اینها چیزهایی است که در حیوانات دیگر هم وجود دارد ازجمله میل به خوردن، خوابیدن و مقدمات و مؤخراتش.
این عوامل اگر فقط تنها به همین صورت در انسان باشند انسان تفاوتی با سایر حیوانات ندارد و لذا آن انسانهایی که فقط همین عوامل را در زندگی خودشان فعال کنند و از آن دسته دیگر از عوامل غفلت کنند تا حد حیوانیت تنزل میکنند و بلکه به تعبیر قرآن إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ[2] میشوند. راه انسان اینگونه است که اگر تنزل کند از حیوانات هم پستتر میشود و حتی به تعبیر آیه شریفه إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الَّذِينَ كَفَرُوا فَهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ[3] بدترین جنبندهها میشود!
انسان؛ طالب کمال بینهایت
در مقابل این عوامل، خدا عواملی قرار داده که انسان را به طرف مقام عالی قرب خدا یعنی آن کمالی که انسان باید به آن برسد سیر دهند. این عوامل یک سلسله گرایشهای فطری هستند که در وجود انسان وجود دارد که آنها را بهاجمال میتوان میل به کمال نامید.
حضرت امامرضواناللهعلیه در خیلی از بحثهایشان روی این نکته تکیه میکردند که انسان طالب کمال بینهایت است. این یک میل فطری است که در وجود انسان وجود دارد ولی چون این عوامل حیوانی، دائماً دارند انسان را به طرف حیوانیت میکشند لذا شکوفا کردن این میل فطری و رسیدن به نهایت مسیر رشد، احتیاج به یک سری شناختها، یادآوریها و تنبهات و تذکراتی دارد که آن عوامل حیوانی را خنثی کند. بهعنوانمثال یک جسمی را فرض کنید که در هوا معلق باشد. جاذبه زمین دائماً دارد آن را به طرف پایین میکشد. خداوند متعال یک جاذبهای هم در آن قرار داده که بتواند به طرف بالا سیر کند اما برای پرواز کردن آن، کمکهایی لازم است.
نقش پیامبران و وحی در رساندن انسان به قرب الهی
عمدهترین عاملی که در هدایت انسان به طرف آن مقام عالی، مؤثر است وحی الهی و وجود انبیاصلواتاللهعليهماجمعين است و لذا خدا اولین انسان را پیغمبر قرار داد چون اگر بنا بود یک مدتی بگذرد تا بعد پیامبری مبعوث شود آن انسانهای قبلی نمیتوانستند ترقی کنند و به هدفشان برسند. این بود که خداوند متعال اولین انسان را پیغمبر قرار داد؛ السَّلامُ عَلى آدَمَ صِفْوَةِ اللهِ. بعد هم این سیر تا آنجایی که بشر به راهنمایی انبیا احتیاج داشته باشد که آخرین و کاملترینش شریعت مقدس اسلام است که به دست ما رسیده، ادامه دارد.
این یک بخش از کمکهایی است که خدا قرار داده که انسان را ترقی دهند، نگذارند سقوط کند و او را کمک کنند تا به آن هدف عالی نائل شود؛ اما میدانیم که تعداد انبیا محدود بوده است و شریعتهایی که همراه با کتابهای آسمانی از آنها به جا مانده بهطورکلی پنج شریعت مشهور هستند که آخرین و کاملترین آنها شریعت مقدس اسلام و کتاب قرآن است.
امامت؛ ضرورت حفظ دین و استمرار هدایت امت
وقتی پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله از دنیا رفتند مردم چه باید بکنند؟! طبعاً تا مدتی ممکن است تعلیمات پیغمبر باقی باشد و مردم از آن استفاده کنند؛ ولی درنهایت چه؟! خدا یک دستگاه دیگری مکمل دستگاه انبیا قرار داده است. اگر آن دستگاه شناخته شود و مردم از آن استفاده کنند هدف انبیا دوام و گسترش پیدا میکند و در طول تاریخ باقی میماند اما اگر آن دستگاه شناخته نشود و مردم از آن استفاده نکنند دستگاه نبوت ناقص میماند. حالا بحث در این زمینه بسیار گسترده است اما به دلیل محدودیت زمان یک نکته کوتاه عرض میکنم؛
همه ما میدانیم که پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله 23 سال در میان مردم به عنوان پیامبر زندگی کردند. مسلمانان در آن زمان تعداد محدودی بودند و کمتر کسی بود که پیامبرصلیاللهعلیهوآله را ندیده باشد. مردم، صبح، ظهر و شب، پیامبر را در میان خودشان مشاهده میکردند؛ در مجالسشان، در مسجد، در رفتوآمدها و هنگام کار کردن. ایشان همه جا در میان مردم بودند. همه مردم هم دیده بودند که ایشان وضو میگیرند و نماز میخوانند. هم کیفیت نماز ایشان را دیده بودند و هم کیفیت وضو گرفتن ایشان را دیده بودند و لذا جای این نبود که بعد از رحلت پیغمبرصلیاللهعلیهوآله مردم شک کنند که چگونه باید نماز بخوانند و چگونه باید وضو بگیرند. این چیزی بود که 23 سال دیده بودند؛ اما کیفیت وضو در خود قرآن نیامده که چگونه وضو بگیرید، اول صورتتان را بشویید بعد دست راست و بعد دست چپ و الیآخر. اینها در قرآن نیامده است کما اینکه کیفیت نماز هم در قرآن نیامده است. در قرآن فقط گفته شده است نماز بخوانید اما اینکه نماز چند رکن دارد و چند رکعت است، اینها که در قرآن نیامده است. اگر بنا بود که اینها در قرآن نوشته میشد و قرآن همه این جزییات را بیان میفرمود شاید قرآن به یک دایرةالمعارف چند صد جلدی تبدیل میشد. این است که بیان اینها به عهده پیغمبر است؛ ولی بعد از پیغمبر چه میشود؟!
بعد از رحلت پیامبر اکرمصلیاللهعلیهوآله مردمی که ۲۳ سال مشاهده کرده بودند که ایشان چگونه وضو میگرفتند، نظرات متفاوتی درباره شیوه صحیح وضو مطرح کردند. برخی معتقد بودند که وضو باید به شیوهای خاص انجام شود، آب ریخته شود و بهگونهای معین شسته شود اما تنها اهلبیتصلواتاللهعليهماجمعين بودند که فرمودند وضو را باید به این شیوه بگیرید و آب را باید از این طرف بریزید.
میخواهم عرض کنم که چنین امر سادهای، وضویی که مردم ۲۳ سال، صبح و ظهر و شب مشاهده میکردند و حتی آب وضوی پیامبرصلیاللهعلیهوآله را برای تبرک میبردند- اگر وضوی ایشان را نمیدیدند پس چه طور آب وضوی ایشان را برای تبرک میگرفتند؟! - چگونه ممکن است که چنین امر سادهای پس از رحلت ایشان به فراموشی سپرده شود یا مورد شک قرار گیرد؟! حال اگر چنین مسئله سادهای، پس از پیامبر مجهول بماند طبیعی است که مسائل پیچیدهای که نیازمند بیانات مفصّل و توضیحات روشن هستند نیز به فراموشی سپرده میشد.
نقش بینظیر اهلبیتصلواتاللهعليهماجمعين در حفظ معارف اسلامی
حالا نگویید امروز بسیاری از احکام دین به عنوان ضروریات شناخته میشوند و کسی در صحت آنها تردید نمیکند. توجه داشته باشید که همه اینها به برکت ائمه اطهارسلاماللهعليهماجمعين است. اگر اینها نبودند آنوقت معلوم میشد که ما چه اسلامی داشتیم و چه اندازه از تعالیم اسلام را میدانستیم! نهتنها ما بلکه اهل تسنن هم بسیاری از احکام اسلام را که میدانند از ائمه اهلبیتصلواتاللهعليهماجمعين یاد گرفتهاند.
شما میدانید که اهل تسنن چهار گروه هستند و چهار فقیه بزرگ دارند که به منزله امامشان هستند؛ بعضی تابع ابوحنیفه هستند، بعضی تابع مالک، بعضی تابع شافعی و بعضی هم تابع ابن حنبل هستند. ابوحنیفه که اسم او نعمان بود، در عصر امام صادقعلیهالسلام زندگی میکرد و سالها از درس ایشان استفاده کرد. او میگفت اگر آن سالهایی که من در خدمت امام صادقعلیهالسلام بودم نبود من هلاک و گمراه میشدم؛ لَوْلَا السَّنَتَانِ لَهَلَكَ النُّعْمَانُ! ابوحنیفه در سالهایی که نزد امام صادقعلیهالسلام شاگردی کرد، از علم و هدایت ایشان بهره برد و بسیاری از احکام اسلام را از ایشان فراگرفت. اگرچه مکتب تشیع را بهطور کامل نپذیرفت اما بسیاری از فتاوای فقهی او برگرفته از آموزههای امام صادقعلیهالسلام بود. در کتابهای روایی و تاریخی، بحثهای علمی میان ابوحنیفه و امام صادقعلیهالسلام و چیزهایی که حضرت به او تعلیم فرمودند ذکر شده است. نهتنها ابوحنیفه، بلکه سایر فقهای اهل سنت نیز یا بیواسطه و یا معالواسطه از امام صادقعلیهالسلام استفاده میکردند. اگر واقعاً تعالیم اهلبیتصلواتاللهعليهماجمعين نبود حتی اهل تسنن هم همین اندازهای که از اسلام میدانند را نمیدانستند.
ولایت؛ رمز اکمال دین و تداوم رسالت
در خصوص مسئله ولایت میخواهم عرض کنم که ائمه اهلبیتصلواتاللهعليهماجمعين حالا تا آنجایی که به امامت و جانشینی پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله در تبیین احکام و تفسیر معارف دین مربوط میشود نقش بسیار عظیمی در این زمینه داشتند که اگر اینها نبودند و بیاناتشان نبود معلوم نبود که چند درصد از اسلام باقی میماند و به دستمان میرسید؛ البته اگر چیزی باقی میماند! پس وقتی خدا کسانی را تعیین میکند که آن رسالت پیغمبر را تداوم ببخشند و مکمل آن باشند جا دارد آیه نازل شود که الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ.[4]
اگر مسئله ولایت امیرالمؤمنینصلواتاللهعليه نبود و مردم موظف نبودند که از ایشان و بعد از ایشان، از ائمه اهلبیتصلواتاللهعليهماجمعين دین خودشان را یاد بگیرند دین ناقص میماند. حداکثر همانهایی که مستقیماً از پیامبر اکرمصلیاللهعلیهوآله آموزش دیده بودند مسیر هدایت را ادامه میدادند اما با گذر زمان، این معارف دچار فراموشی و تحریف میشدند.
آنوقتها نه ضبطصوت بود، نه رادیو بود، نه ویدیو بود و نه چیزهای دیگر. امروز یک حرفی که نقل میشود شما ببینید چند دهان که میگردد چقدر تغییر میکند! آنوقت در طول 1400 سال چقدر ممکن بود که حرفهای پیغمبرصلیاللهعلیهوآله سالم بماند؟! این بود که خداوند متعال بعد از دستگاه نبوت، این دستگاه امامت و ولایت را قرار داد. اولین فایدهاش هم این بود که همان وظیفه بیان احکام و معارف دین به وسیله آنها تداوم پیدا میکرد و دین، ابتر نمیماند و به این وسیله کامل شد و راهی پیدا شد برای اینکه دین صحیح در میان مردم باقی بماند. حالا اینکه کسانی نخواستند و چشم و گوششان را بستند آن دیگر گردن خودشان. خدا راه را برای مردم باز کرد. این شد الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ؛ ولی مسئله از این هم بالاتر است برای اینکه وظیفه پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله تنها این نبود که احکام را برای مردم بگوید. پیغمبر چند جور وظیفه داشت.
رسالت پیامبراکرمصلیاللهعلیهوآله
الف) ابلاغ وحی الهی
اولین وظیفه ایشان این بود که تنها به عنوان یک پیامآور، پیامی را از خدا دریافت کنند و متن پیام را بدون هیچ دخل و تصرفی، بدون هیچ تفسیر یا کموزیادی، عین همان که دریافت میکنند را بیاید برای مردم بخوانند؛ هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ.[5] اولین وظیفه پیغمبر این بود که وحی را از جبرئیل دریافت کنند و بیایند عین همان الفاظ را برای مردم بخوانند.
قرآن کلام خداست، کلام پیغمبر نیست. شیاطین این حرفها را در جوانها القا نکنند که کلام و لفظ قرآن مال پیغمبر است. اصلاً اینگونه نیست بلکه لفظ قرآن هم مال خداست و اولین وظیفه پیغمبر این بود که همان مطالبی که دریافت میکنند را بیاید عیناً برای مردم بخوانند؛ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ.
ب) تبیین و تفسیر پیام الهی
ولی مسئله دوم این بود که مردم وقتی این مطالب را میشنیدند همه محتوای آن کلام را نمیفهمیدند. اینگونه نیست که شما فکر کنید هر کسی که عربزبان است معانی قرآن را خوب میفهمد. بسیاری از معانی و لطایف و دقایق قرآن هست که عرب و غیرعرب در فهمیدن آن مساوی هستند. آنها هم باید بروند درس بخوانند تا بفهمند. تفسیرش را هم باید از معارف اهلبیتصلواتاللهعليهماجمعين استفاده کنند. اینگونه نیست که آنها چون زبانشان زبان عربی است همه حقایق قرآن را میفهمند، بلکه احتیاج به تفسیر و تبیین دارد.
یک مثال کوچک عرض کنم؛ فرض کنید یک کتاب علمی، یک کتابی که مطالبش خیلی هم اصطلاحات تخصصی ندارد مثلاً یک کتاب روانشناسی، اگر هر کسی سواد فارسی داشته باشد آیا میتواند محتوای کتاب را درست بفهمد؟! اگر اینگونه بود که دیگر نیاز به این همه دانشگاه و کلاسهای درس نبود که استاد بیاید سر کلاس، درس بگوید. کتاب را به دستشان میدادند و میگفتند بخوانید و حفظ کنید.
بیان و تبیین مطالب، توضیح اینها و تفسیر کلام، یک چیزی غیر از نقل کلام و خواندن الفاظ است. اسم این کار، تعلیم و تبیین است. این یک وظیفه دیگر پیغمبر است. وظیفه اول پیغمبر این بود که يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ. وظیفه دوم ایشان این است که يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ.
معلم سر کلاس، کتاب را درس میدهد نه اینکه فقط از روی آن بخواند. از رو خواندن کتاب را که هر کسی که سواد داشته باشد میتواند انجام دهد. معلم باید توضیح دهد که این معنایش چیست و منظور نویسنده چیست. این وظیفه دوم پیغمبر است.
ج) هدایت و تربیت اخلاقی
وظیفه سوم پیغمبرصلیاللهعلیهوآله هم تربیت اخلاقی است؛ وَيُزَكِّيهِمْ.
نقش اهلبیت در تداوم رسالت پیغمبرصلیاللهعلیهوآله
بعد از پیغمبرصلیاللهعلیهوآله، ائمه اطهارسلاماللهعليهماجمعين انجام وظایف ایشان را عهدهدار شدند. البته آن وظیفه اول که يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ بود دیگر بعد از وفات پیغمبرصلیاللهعلیهوآله قطع شد و دیگر وحیای از طرف خدا نازل نمیشد و ائمه اطهارسلاماللهعليهماجمعين همان چیزهایی که پیغمبرصلیاللهعلیهوآله نقل فرموده بودند و برای مردم بیان کرده بودند، همان چیزها را تلاوت میکردند و دیگر تلاوت جدیدی نبود.
اما وظیفه تعلیمی که پیامبر اکرمصلیاللهعلیهوآله نسبت به معانی قرآن داشتند، پس از ایشان، ائمه اطهارسلاماللهعليهماجمعين این مقام و مسئولیت را عهدهدار شدند همانگونه که توضیحات پیامبرصلیاللهعلیهوآله درباره آیات قرآن حجت بود. خود پیامبرصلیاللهعلیهوآله اینها را بیان میفرمودند که معنای این آیه چنین است، نماز را اینگونه باید خواند، زکات را به این مقدار باید پرداخت. بسیاری از این جزئیات در خود قرآن ذکر نشده است. بهعنوانمثال نصاب زکات در قرآن نیامده است، تعداد رکعتهای نماز در قرآن بیان نشده است، اینکه نماز صبح چند رکعت است، در قرآن مشخص نشده است اما وقتی که پیامبرصلیاللهعلیهوآله فرمودند اینکه خداوند میفرماید أَقِيمُوا الصَّلَاةَ یعنی نماز را اینگونه بخوانید مردم باید بگویند: چشم! زیرا همینگونه بر پیامبر نازل شده است. کسی که زکات را به پیامبر وحی کرده است تفسیر و نحوه پرداخت آن را نیز به ایشان فهمانده است. این مقام و مسئولیت تعلیم و تفسیر قرآن عیناً ائمه معصومینسلاماللهعليهماجمعين منتقل شد. این مقامها میان ایشان مشترک بود.
پیامبر اکرمصلیاللهعلیهوآله و وظیفه مدیریت و رهبری جامعه
اما پیامبر اکرمصلیاللهعلیهوآله دارای مقام دیگری نیز بودند که بسیاری از مردم، بهویژه برادران اهل تسنن، ممکن است از آن غافل باشند؛ و آن نقش مدیریت و رهبری جامعه بود. پس از آنکه پیامبرصلیاللهعلیهوآله طرفدارانی پیدا کردند و مجموعهای از مسلمانان شکل گرفتند که توانایی تشکیل یک جامعه مستقل را داشتند، ایشان وظیفه دیگری بر عهده گرفتند و آن وظیفه مدیریت و رهبری جامعه بود.
تا پیش از آن، وظایف پیامبر همان مسئولیتهای قبلی بود؛ زیرا مردم پراکنده بودند، گروهی اندک در مکه تحت فشار زندگی میکردند، برخی نیز به حبشه و مناطق دیگر مهاجرت کرده بودند. در آن زمان جامعه منسجمی شکل نگرفته بود بنابراین نیازی به مدیریت نبود؛ اما پس از آنکه مسلمانان افزایش یافتند و اجتماعی تشکیل شد و خود حضرت به مدینه مهاجرت فرمودند، در آنجا یک جامعه کوچک اسلامی پدید آمد که احتیاج به مدیر داشت. طبعاً جای این سؤال بود که چه کسی باید این جامعه را مدیریت کند؟! در این مرحله، پیامبر اکرمصلیاللهعلیهوآله وظیفهای دیگر پیدا کردند و آن وظیفه مدیریت و رهبری جامعه بود.
مرجعیت علمی اهلبیت؛ نقطه اشتراک شیعه و اهل سنت
تا اینجا را برادران اهل تسنن نیز کموبیش قبول دارند یعنی میدانند که مردم عملاً سخنان پیامبرصلیاللهعلیهوآله را اجرا میکردند و هر چه ایشان دستور میدادند مورد پذیرش قرار میگرفت؛ اما برخی تصور میکردند که این اطاعت صرفاً امری طبیعی بوده است همانگونه که یک بزرگتر یا عالم، طرفدارانی دارد و آنها به او احترام گذاشته و پیشنهادهای او را میپذیرند.
ولی قرآن فراتر از این میفرماید؛ میفرماید اگر پیغمبرصلیاللهعلیهوآله تصمیمیگرفتند و دستوری صادر کردند، همه باید اطاعت کنند! این یک مقام دیگر غیر از تبیین احکام و تربیت و تزکیه است. این مقام، مقام حاکمیت و مدیریت جامعه است.
وَ مَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْرًا أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ؛[6] یعنی وقتی خدا و پیامبرصلیاللهعلیهوآله درباره مردم تصمیمی میگیرند، هیچ مرد و زن مؤمنی حق تخلف ندارد و حق انتخاب از آنها سلب میشود!
خِيَرَةُ یعنی اختیار؛ یعنی بعد از اینکه پیغمبرصلیاللهعلیهوآله تصمیمیگرفتند و فرمودند باید فلان کار را انجام دهید، هیچ کس اختیار ندارد بگوید بله یا نه. همه باید اینجا تسلیم باشند. همانگونه که اگر خدا بگوید باید چنین کاری را انجام دهید چطور باید تسلیم باشند؟! خداوند این مقام را به پیامبرصلیاللهعلیهوآله عطا فرمود که در امور اجتماعی و حکومتی، ایشان تصمیمگیرنده نهایی باشند. تا پیش از تصمیمگیری، مشورت انجام میشود ولی پس از صدور حکم، دیگر کسی اجازه اظهارنظر و مخالفت ندارد و همگان باید اطاعت کنند. این همان مقام حکومت پیامبرصلیاللهعلیهوآله است که مقامی جدا از سایر مسئولیتهای ایشان است.
تفاوت ما شیعیان با برادران اهل تسنن در اینجاست که ما علاوه بر ولایت اهلبیتصلواتاللهعليهماجمعين سخنان ایشان را همچون سخنان پیامبرصلیاللهعلیهوآله حجت میدانیم. همینجا بین پرانتز عرض کنم که بسیاری از اهل تسنن، ائمه اثنیعشر را با نام، یعنی همین دوازده امام، معتبر میدانند و بیانات دینی ایشان را حجت تلقی میکنند. آنها معتقدند که پیامبر اکرمصلیاللهعلیهوآله این دوازده امام را تعیین فرمودند چراکه روایات مربوط به ائمه اثنیعشر در منابع حدیثی آنان نیز آمده است. این روایات که پس از پیامبرصلیاللهعلیهوآله دوازده خلیفه از قریش خواهند بود، بهطور متواتر در کتب معتبر آنها نقل شده است.
بسیاری از برادران اهل تسنن، حتی در برخی مناطق کشور ما، چنین اعتقادی دارند که این ائمه اثنیعشر در تفسیر احکام، مانند خود پیامبرصلیاللهعلیهوآله حجت هستند و دارای مرجعیت علمی میباشند. البته نه همه آنها اما برخی از ایشان، ائمه ما را بهعنوان مرجع دینی پذیرفتهاند. حتی گروهی در احکام شرعی به رسالهی عملیه ایشان مراجعه میکنند. آنها معتقدند که این رساله عملیه، به ائمه اربعه آنها منتقل شده است و آنچه امروزه در فقه اهل تسنن بیان میشود درواقع همان معارف اخذ شده از اهلبیتصلواتاللهعليهماجمعين است.
نقطه اختلاف دیدگاه شیعه و اهل سنت
پس مسئله مرجعیت علمی ائمه، اختصاص به شیعه ندارد و برخی از طوایف اهل تسنن نیز مرجعیت علمی ائمه ما را پذیرفتهاند؛ اما اختلاف اصلی در مرجعیت سیاسی است؛ یعنی آیا در تصمیمگیریهای حکومتی و اجتماعی هم حرف آخر را امام میزند یا افراد دیگری نیز حق تصمیمگیری دارند؟! این همان نقطه اختلاف شیعه و اهل تسنن است.
ریشه اختلاف در خلافت امیرالمؤمنینصلواتاللهعليه و تمام مباحث مربوط به آن نیز از همینجا نشأت میگیرد وگرنه در مرجعیت علمی، بسیاری از اهل تسنن قبول دارند که آنان مرجع علمی هستند و بیاناتشان در مسائل علمی معتبر است اما تمام بحث اینجاست که آیا همانگونه که پیامبرصلیاللهعلیهوآله در زمان حیاتشان بهعنوان مدیر جامعه حرف آخر را میزدند و تصمیم نهایی را میگرفتند آیا بعد از ایشان کسی هست که چنین مقام و مسئولیتی داشته باشد یا خیر؟!
ما شیعیان معتقدیم که بله! اتفاقات روز غدیر و همه تشریفات آن، دقیقاً برای همین بود. مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ دقیقاً برای بیان همین حقیقت بود چون بهترین تعبیر برای توضیح موقعیت مدیریت جامعه این است که مدیر جامعه، مولای مردم است یعنی چیزی شبیه رابطه غلام و آقا.
غدیر خم؛ اعلان ولایت و حاکمیت امیرالمؤمنینصلواتاللهعليه
کسانی که وقت بیشتری دارند و اهل مطالعه هستند خوب است این خطبه را با دقت بخوانند و مقدمات آن را بررسی کنند زیرا این ماجرا بسیار شگفتانگیز است! در سال آخر زندگی پیامبر اکرمصلیاللهعلیهوآله به طوایف مسلمانان و شهرهای مختلف خبر داده شد که این آخرین حج پیامبر خواهد بود. همه مردم دعوت شدند تا مناسک حج را از ایشان فراگیرند. جمعیت عظیمی از مسلمانان از سراسر مناطق اسلامی گرد هم آمدند و حج را همراه با پیامبرصلیاللهعلیهوآله انجام دادند.
پس از پایان مراسم حج، معمولاً همه حاجیان از یک دروازه از مکه خارج میشدند و تا نقطهای مشخص به نام غدیر خم، مسیرشان مشترک بود اما پس از رسیدن به غدیر خم، راهها از هم جدا میشد؛ برخی به یمن، برخی به شام و برخی هم به عراق و سایر مناطق میرفتند. غدیر خم، آبگیری بود که مسافران، حیوانات خود را در آن آب میدادند و مشکهای خود را پر میکردند. یک جایی بود که وقتی باران میآمد آب جمع میشد؛ غدیر یعنی آبگیر، یعنی جایی که آب جمع میشد. اینجا سر یک چهارراهی بود که راههای مسافرهای حج و زوار خانه خدا از اینجا جدا میشد.
در همین مکان، جبرئیل نازل شد و مهار شتر پیامبرصلیاللهعلیهوآله را گرفت و شتر دیگر حرکت نکرد و پیامبرصلیاللهعلیهوآله مأمور شدند که همانجا علیعلیهالسلام را به عنوان جانشین خود معرفی کنند. البته این داستان از جلوتر، مقدماتی دارد و همه شما الحمدلله به این مسائل آشنا هستید و لذا من وقت شما را نگیرم ولی شاید بعضی از نوجوانان این را کمتر شنیده باشند. اصل مسئله این بود که در خود مکه به پیغمبرصلیاللهعلیهوآله امر شده بود که تو باید علی را به عنوان جانشین خودت معرفی کنی! پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله در طول 23 سال، اقلاً 20 سال، از روز یومالدار تا روز وفات پیغمبر که حدود 20 سال طول کشید، صدها بار علیعلیهالسلام را به صورتهای مختلفی و به مناسبتهای مختلف به عنوان جانشین خودشان معرفی کرده بودند؛ از قبیل أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی، داستان طَیر مَشوی[7] و داستانهای دیگر. هر مناسبتی که پیش میآمد پیغمبرصلیاللهعلیهوآله یک گریزی میزدند و معرفی میکردند که بعد از من، جانشین من علی است؛ ولی حضرت از این نگران بودند که اگر این مطلب را صریحاً عنوان یک حکم الهی به مردم ابلاغ کند، مردم شک کنند که آیا این واقعاً امر خداست یا این دلخواه خود پیغمبر است؟! چون میدانستند پیغمبر به علی بسیار علاقه دارد. از کیفیت زندگی ایشان معلوم بود. اصلاً خود ایشان اصرار داشت که محبتشان به علی را اظهار کند و ایشان را به مردم بشناسانند.
همه میدانستند که پیغمبرصلیاللهعلیهوآله، عاشق علیعلیهالسلام است. حالا نمیدانم تعبیر جالبی باشد یا نه؟! حضرت میترسیدند که اگر صریحاً بگویند که علی بعد از من جانشین من است و همه مقاماتی که من دارم غیر از وحی نبوت او هم دارد، مردم بگویند که این چون علی را خیلی دوست میداشته او را معرفی کرده، پسرعمویش هست و دامادش هم هست و دیگر یک رابطه خانوادگی است؛ حضرت از این نگران بودند که حتی باعث این بشود که مردم اصلاً در اصل نبوت پیغمبرصلیاللهعلیهوآله شک کنند! اگر کسی شک کند و معتقد باشد که العیاذبالله پیغمبر آمده یک دروغی از خودش گفته، اصلاً به اسلامش لطمه میخورَد؛ باعث این میشود که بگویند پیغمبر، دروغ میگوید و پیغمبرِ دروغگو که دیگر پیغمبر نیست! این بود که جا داشت پیغمبرصلیاللهعلیهوآله نگران باشند. ایشان مدام این مسئله را به تأخیر میانداختند تا بلکه یک زمینهای فراهم شود، فرصت مناسبی پیش بیاید، خدا یک شرایطی فراهم کند که موقعیت مناسبی برای معرفی علی باشد.
ایشان همینطور منتظر بودند که این فرصت چه زمانی پیش میآید تا اینکه وقتی به غدیر خم رسیدند جبرئیل جلو آمد و مهار شتر را گرفت و گفت: دیگر نمیشود اعلام این مسئله را به تأخیر بیندازی! همینجا باید مسئله را اعلام کنی! با تهدیدی عجیب گفت که این کار را باید حتماً انجام دهی وگرنه گویی رسالتت را ابلاغ نکردهای، وظیفه پیامبریات را به جا نیاوردهای و از انجام مسئولیت رسالتت سر باز زدهای! بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ.[8] بعدش هم دارد که وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ؛ خدا تو را از مردم حفظ میفرماید.
معلوم میشود که پیغمبرصلیاللهعلیهوآله میترسیدند از اینکه به ایشان تهمت بزنند و بگویند خودش این حرفها را درست کرده و محبت علی باعث شده که این مطلب را بیان کند! این بود که به ایشان تضمین داده شد که نترس! خدا تو را حفظ خواهد کرد! اینجا بود که پیغمبرصلیاللهعلیهوآله از ناقه فرود آمدند، دستور دادند که بروند کسانی که از قافله جلو افتادهاند آنها را صدا بزنند تا برگردند. بعد هم صبر کردند تا آنهایی که عقب ماندهاند، آنها هم ملحق شوند. در گرمای ظهر، زیر آفتاب سوزان عربستان، در بیابانی خشک، تنها کنار یک آبگیر، مردم را گرد هم آوردند. با جهازهای شتر، منبری ساختند و آماده سخنرانی شدند.
همه مردم متهیج بودند که مسئله چیست؟! اینکه فرمودند همه برگردید و صبر کنید دیگران هم بیایند، حتماً مطلب مهمی است که همه باید این را یکجا بشنوند! اینگونه هم نیست که حالا من به صد نفر میگویم، صد نفر بروید به بقیه برسانید؛ مطلب بسیار مهمی است و همه باید یکجا بشنوند!
برای همه سؤال بود که چه خبر است؟! تا اینکه پیغمبرصلیاللهعلیهوآله شروع به سخنرانی کردند. اول مقدماتی بیان فرمودند. فرمودند آیا من وظایف پیغمبری را درست انجام دادم؟! آیا آنهایی که به من تبیین شده بود را به شما رساندم؟! همه اقرار کردند بله. فرمودند آیا من در انجام وظایف پیغمبری و تبلیغ رسالتم کوتاهی کردم یا نه، درست انجام وظیفه کردم؟! همه شعار دادند که نه، شما وظایفتان را کاملاً درست انجام دادید. بعد سؤال فرمودند ألَسْتُ أوْلَى بِكُمْ مِنْ أنْفُسِكُمْ؛ آیا من بر شما مقام ولایت ندارم؟! این آیه قرآن بود که النَّبِيُّ أَوْلَىٰ بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ.[9] اگر کسی پاسخ میداد نه، یعنی قرآن را انکار کرده بود.
حضرت فرمودند ألَسْتُ أوْلَى بِكُمْ مِنْ أنْفُسِكُمْ؛ آیا من ولایتی بر شما ندارم و در تصمیمگیری از خود شما بر شما مقدم نیستم؟! همه گفتند بله. مسلمان بودند دیگر، آیه قرآن را که نمیتوانستند قبول نکنند. وقتی حضرت این اقرار را از آنها گرفتند آنوقت فرمودند مَن كُنتُ مَولاهُ فَعَلِيٌّ مَولاهُ. آن جمله چه ربطی به این مسئله داشت؟! آن مقدماتی که همه بارها تکرار کردند که بَلی قَدْ بَلَّغْتَ، بَلی قَدْ بَلَّغْتَ؛ شما احکام خدا را درست تبلیغ کردید، همه صحیح بود و حالا هم همه قبول داریم، شما أَوْلَىٰ بِالْمُؤْمِنِينَ هستید، بر همه ما مقام ولایت دارید، همه اینها را که اعتراف کردند بعد علی را بلند کردند و فرمودند مَن كُنتُ مَولاهُ فَعَلِيٌّ مَولاهُ. آیا این هیچ معنای دیگری دارد غیر از اینکه همان مقام ولایتی که من بر شما داشتم علی هم همان مقام ولایت را بر شما دارد؟! بعد هم حضرت دستور داد که بیایید با علی بیعت کنید!
اگر مسئله دوست داشتن علیعلیهالسلام بود که دیگر بیعت نمیخواست! اگر مسئله فقط همین بود که من علی را دوست دارم، شما هم علی را دوست بدارید که این همه تشریفات نمیخواست! ألَسْتُ أوْلَى بِكُمْ مِنْ أنْفُسِكُمْ نمیخواست! ولی اگر کسی به هر زبانی که صحبت کند دیگران میتوانند تفسیر کنند، تعبیر کنند و بگویند منظورش چیز دیگری است!
مدافعان حقیقت غدیر
بههرحال جمله مَن كُنتُ مَولاهُ فَعَلِيٌّ مَولاهُ بهطور متواتر در منابع اهل تسنن نیز نقل شده است؛ اما برخی در معنای مَولاهُ تشکیک کردهاند و احتمال دادهاند که شاید به معنای یاور و دوست باشد. در پی این شبهات، برخی از بزرگان و اساتید علمای شیعه به تحقیق پرداختهاند. دو تن از علمای برجسته شیعه که شایسته است جوانان نام و آثارشان را بشناسند، در این زمینه تلاشهای ارزشمندی کردهاند. یکی مرحوم میر حامد حسینرضواناللهعلیه هستند که در هندوستان زندگی میکردهاند. ایشان سالهای طولانی زحمت کشیدند و کتابی در دهها جلد تألیف کردند. کتاب ایشان به نام «عبقات الأنوار» اثری عظیم در اثبات نص امامت امیرالمؤمنینعلیهالسلام است. نام این کتاب بهاختصار «عبقات» است. ایشان با بررسی دقیق روایات، ثابت کردند که این حدیث، نصّی در امامت امیرالمؤمنینصلواتاللهعليه است، نه صرفاً تأییدی بر محبت و دوستی ایشان.
یکی دیگر از پهلوانان این میدان، مرحوم علامه امینیرضواناللهعلیه صاحب کتاب «الغدیر» بودند. ایشان متناسب با شرایط زمان خود و شبهاتی که برخی از اهل تسنن مطرح کرده بودند، بار دیگر کمر همت بستند تا این حقیقت را اثبات کنند که حدیث غدیر، متواتر است و معنای آن جز امامت امیرالمؤمنینصلواتاللهعليه نیست.
کتاب «الغدیر» در یازده جلد چاپ شده است که این مسائل و موضوعات مرتبط را بهتفصیل بررسی میکند. البته ایشان بیش از این نیز تألیف کرده بودند اما برخی از نوشتههایشان فرصت تدوین و انتشار نیافت و ایشان پیش از تکمیل آن از دنیا رفتند. خداوند روح ایشان را با امیرالمؤمنینصلواتاللهعليه محشور فرماید.
تلاش خستگیناپذیر علمای شیعه برای اثبات حقانیت مذهب تشیع
باز برای اینکه جوانان و نوجوانان فکر نکنند که این دین و مذهب بهآسانی به دست ما رسیده است یک داستان دیگر را نقل میکنم. بنده چندی پیش که در هندوستان بودم این ماجرا را برای من نقل کردند که در یکی از شهرهای هندوستان، احتمالاً در لَکنو، یک عالم شیعه تصمیم گرفت که کتابی درباره اثبات حقانیت مذهب شیعه بنویسد. آن زمان، نسخههای چاپیِ متعدد در دسترس نبودند و اکثر کتابها خطی بودند و فقط تعداد معدودی نسخه داشتند. کتابی که این عالم شیعه به آن نیاز داشت تنها یک نسخه شناختهشده داشت و آن نسخه نزد یک عالمی سنی بود اما این عالم سنی، به دلیل تعصب، حاضر نبود کتاب را به شیعه بدهد.
آن عالم شیعه برای دستیابی به کتاب، لباسی ساده پوشید و از شهر خود مهاجرت کرد و به شهری رفت که آن عالم سنی در آن زندگی میکرد. پس از چندین مرتبه مراجعه، درنهایت به آن عالم گفت: حقیقت این است که من غریبم، زندگیای ندارم، جایی ندارم، اجازه دهید در خانه شما نوکری کنم، کفش جفت کنم، جارو بزنم، خدمت کنم و فقط یک لقمه نان بخورم. من جایی ندارم، میخواهم اینجا بمانم و خدمت کنم.
پس از التماسهای فراوان، عالم سنی پذیرفت که او در خانهاش خدمت کند. این عالم شیعه، ماهها با تمام وجود خدمت کرد تا اعتماد او را جلب کند پس از مدتی گفت اکنون که زمستان و باران فرا رسیده، اجازه دهید شبها در کتابخانه شما بخوابم تا هم از کتابها حفاظت کنم و هم گاهی مطالعهای داشته باشم، شاید خداوند مرا هدایت کند! پس از اصرار زیاد، عالم سنی اجازه داد که او شبها در کتابخانه بماند و بهاینترتیب، او توانست به کتابخانه دسترسی پیدا کند و در نیمههای شب، در نور شمع، کتاب مورد نظر را خوانده و مطالبش را یادداشت کند.
یک سال گذشت تا اینکه ایشان توانست مطالب مورد نظر را از کتاب استنساخ کند. سپس به عالم سنی گفت که قصد بازگشت دارد. او به شهر خود بازگشت و پس از مدتی از شهر خود نامهای نوشت که من همان نوکری هستم که یک سال در خانه شما خدمت کرد اما من شیعه هستم و از ابتدا قصدم فقط استفاده از آن کتاب بود. چون شما اجازه نمیدادید، یک سال نوکری کردم تا بتوانم مطالبش را به دست بیاورم!
عالم سنی که ابتدا ناراحت شده بود، درنهایت به خاطر پشتکار و علاقه او تحت تأثیر قرار گرفت و نوشت: با اینکه کار شما خلاف اخلاق بود اما پشتکار و تلاش شما مرا تحت تأثیر قرار داد و لذا شما را حلال کردم!
چنین تلاشهایی بود که پایههای مذهب ما را تقویت کرد. بزرگانی همچون صاحب عبقات و صاحب الغدیر که علامه امینیصلواتاللهعليه هستند اعجوبه زمان ما بودند. ایکاش فرصت بیشتری فراهم شود تا عزیزان ما با شخصیت این بزرگواران بیشتر آشنا شوند. امید است که روحانیون گاهی این شخصیتها را به جوانان معرفی کنند تا تقوا، عشق به امیرالمؤمنینصلواتاللهعليه و زحمات ایشان را بشناسند.
ولایتفقیه؛ استمرار ولایت اهلبیتصلواتاللهعليهماجمعين در دوران غیبت
همه حرفها سر این است که آیا بعد از پیغمبر، ما یک رهبر سیاسی هم از طرف خدا داریم یا نداریم؟! قوام تشیع به این است که بعد از رحلت پیغمبر، ما رهبر سیاسی الهی داریم و خدا برای ما رهبر سیاسی تعیین کرده است که ائمه معصومینسلاماللهعليهماجمعين هستند.
خب حالا یک سؤال؛ این ائمه معصومین تا چه زمانی ادامه دارند و مردم از آنها استفاده میکنند؟! تا حدود سال 250 هجری، ائمه در میان مردم بودند و به صورتهای مختلفی که غالباً در حال تبعید و زندان و اینها به سر میبردند و بههرحال مردم از آنها استفاده میکردند. بعد چطور؟! یا در همان زمان، وقتی حضرت موسی بن جعفرعلیهالسلام نه سال یا سیزده سال در زندان بودند، مردم چگونه استفاده میکردند؟! چه کار باید میکردند؟!
ما یک متممی برای رسالت داشتیم؛ آن چه بود؟! امامت. امامت متمم رسالت بود که اگر آن رسالت، این امامت را نداشت، ناقص بود و درنتیجه از بین میرفت؛ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ. دین هم بدون آن ناقص بود؛ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ. خب حالا بعد از اینکه مردم دسترسی به امام زمانشان نداشتند، مشکل برای آیندگان هم همان خواهد شد، کانه امامی نیست؛ یا در زمان حیات خود امام هم، آنهایی که در ممالک دوردست بودند، حالا آن وقتی که تازه امامی بود و در حال تقیه هم نبود، فرض کنید امام صادقعلیهالسلام کلاسهای درس داشت و تدریس میفرمودند. مردمی که در خراسان، در مصر، در شام زندگی میکردند آنها چگونه باید استفاده میکردند؟! آنوقت که نه رادیو بود و نه تلویزیون. چاپ و روزنامه هم که نبود پس مردم چگونه باید مسائل خودشان را مدیریت میکردند؟!
در زمان خود ائمه اطهارسلاماللهعليهماجمعين هم خداوند متعال یک متممی برای مسئله امامت جعل کرده بود که به وسیله خود ائمه اطهار بیان شد و آن این بود که حتی در زمان حضور امام، مردمی که دسترسی به امام ندارند و احتیاج دارند که برای امور اجتماعیشان از یک رهبر سیاسی استفاده کنند، یا در امور عادی قضاوتشان، اختلافاتی که پیدا میشود، قاضی میخواهند، قاضی شرعی باید از طرف ولی امر مسلمین تعیین شود، باید مشروعیت داشته باشد، خدا قضاوت او را امضا کرده باشد وگرنه حکم قاضی که بیجهت اعتبار پیدا نمیکند. در همان زمان فرمودند مَنْ كَانَ مِنَ الْفُقَهَاءِ...[10] یا انْظُرُوا إِلَى مَنْ كَانَ مِنْكُمْ قَدْ رَوَى حَدِيثَنَا وَ نَظَرَ فِي حَلَالِنَا وَ حَرَامِنَا وَ عَرَفَ أَحْكَامَنَا؛[11] یعنی در همان زمان هم امام فرمود من که در مدینه یا در کوفه هستم، مسلمانها و شیعیان ما که در بلاد دیگر هستند و به ما دسترسی ندارند و از طرفی ما که دستمان برای حکومت باز نیست، لذا مردم برای امور حکومتیشان باید به فقها و به ولیفقیه رجوع کنند. دقت داشته باشید که ولایتفقیه مخصوص به زمان غیبت نیست بلکه در زمان حضور امام معصوم هم برای مردمی که از مرکز زندگی امام دور هستند و به امام معصوم دسترسی ندارند، همان وقت هم باید به فقیه مراجعه کنند و فرمودهاند هر کس که با حکم فقها مخالفت کند مثل این است که با ما مخالفت میکند! قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَيْكُمْ حَاكِماً؛ الرادّ علیه کالرادّ علینا.
وقتی در زمان حضور امام معصوم اینگونه است، پس در زمان غیبت چگونه خواهد؟! آیا عقلا این را نمیفهمند که بهطریقاولی این ضرورت در زمان غیبت بیشتر خواهد بود؟! آن وقتی که خود امام در مدینه بودند فرمودهاند شمایی که در خراسان هستید و به من دسترسی ندارید به فقها مراجعه کنید، آنها از طرف من حاکم هستند و من آنها را حاکم قرار دادهام؛ قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَيْكُمْ حَاكِماً. آن وقت آیا برای غیبتشان فکری نکردهاند؟!
بنابراین همانگونه که دستگاه امامت متمم دستگاه رسالت است، ولایتفقیه هم متمم دستگاه امامت است. امروز که ما از نور ولایت بهرهمند هستیم و به برکت نام امیرالمؤمنینصلواتاللهعليه در این مجلس جمع شدهایم، باید از این نکتهها بیشتر استفاده کنیم و مخصوصاً این مطالب را به نسل آینده منتقل کنیم.
لزوم تلاش بیوقفه در جهت تبیین اصل ولایتفقیه
همانگونه که مسئله رسالت برای ما اهمیت دارد که یک وقت خدایناکرده جوانان ما درباره نبوت و رسالت پیغمبر شک نکنند، درباره امامت هم ما باید بیان کنیم تا شک نکنند و مثل اکثریت مسلمانها از این نور الهی که خدا به وسیله ائمه معصومین در اختیار انسانها قرار داده است محروم نمانند. آنها خودشان را محروم کردهاند. همینطور باید مسئله ولایتفقیه را برای مردم تبیین کرد. این دنباله امامت است. خود امام، آنها را در زمان حضورشان تعیین کردند، چه برسد به زمان غیبت؛ و این مسئلهای است که متأسفانه برای بسیاری از متدینین ما هم مورد غفلت است!
امیدواریم که به برکت نام مبارک امیرالمؤمنینصلواتاللهعليه و به برکت این ایام شریف از انوار معرفتی که به وسیله قلب مقدس ولی عصرارواحنافداه بر قلوب مستعدین افاضه میشود، خدا قلوب جوانان ما را به نور معرفت به اسلام و رسالت و امامت و ولایت، روشن بفرماید و همه ما را قدردان این نعمت عظیم قرار دهد.
وجود مقام معظم رهبری؛ نعمت عظیم الهی
یکی از بزرگترین نعمتهایی که خداوند متعال در این عصر و زمان بر ما افاضه فرموده وجود کسی است که بتواند این پست را با لیاقت اداره کند. اگر نگوییم که این نعمت بزرگترین نعمت است ولی از بزرگترین نعمتهاست. این نعمت بسیار عظیم است. قدر این نعمت را خیلی باید بدانیم. مثل اینکه همیشه بعد از نمازهایتان دعا میکنید، سعی کنید اینها فراموش نشود. جوانها یاد بگیرند که همیشه بعد از نماز برای وجود مقام معظم رهبری دعا کنند تا خدا به ایشان سلامتی، طول عمر و توفیقات و تاییدات بیشتر مرحمت بفرماید تا ایشان بتوانند این کشتی را به ساحل برساند و این امانت را به دست صاحبش یعنی وجود مقدس ولی عصرارواحنافداه برسانند.
پروردگارا! تو را به مقام امیرالمؤمنینصلواتاللهعليه قسم میدهیم معرفت ما را نسبت به خودت، نسبت به انبیا و اولیایت و نسبت به ائمه معصومینسلاماللهعليهماجمعين زیاد فرما!
محبت خودت و اولیای خودت را در دلهای ما ثابت بدار!
توفیق پیروی از انبیا و اولیا را به همه ما عنایت فرما!
وَالسَّلَامُ عَلَیْكُمْ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَكَاتُهُ
[1]. صافات، 164.
[2]. فرقان، 44.
[3]. انفال، 55.
[4]. مائده، 3.
[5]. جمعه، 2.
[6]. احزاب، 36.
[7]. مرغ بریان.
[8]. مائده، 67.
[9]. احزاب، 6.
[10]. فَأمّا مَن كانَ مِن الفُقَهاءِ صائنا لنفسِهِ حافِظا لِدينِهِ مُخالِفا على هَواهُ مُطِيعا لأمرِ مَولاهُ فلِلعَوامِّ أن يُقَلِّدُوهُ، وذلكَ لا يكونُ إلّا بَعضَ فُقَهاءِ الشِّيعَةِ لا جَميعَهُم؛ هر فقيهى كه خویشتندار و نگاهبان دين خود باشد و با هواى نفسش بستيزد و مطيع فرمان مولايش باشد، بر عوام است كه از او تقليد كنند و البته اين ویژگیها را تنها برخى فقهاى شيعه دارا هستند، نه همه آنها؛ وسائل الشیعة، ج 27، ص 131.
[11]. کافی، ج 7، ص 412.