Attachment | Size |
---|
بحث پیرامون شناخت شخصیت و فضایل امیرالمؤمنین(علیه السلام) است. سعى داریم با طرح مباحثى در این باره بر معرفت خود نسبت به آن بزرگوار افزوده و در ضمن برخى سؤالات و شبهاتى را هم كه درباره مسأله امامت و ولایت وجود دارد، پاسخ دهیم. در این جا به طرح چند شبهه درباره برخى فضایل امیرالمؤمنین(علیه السلام) و پاسخ آنها مىپردازیم.
از جمله شبهاتى كه پیرامون شخصیت امیرالمؤمنین(علیه السلام) مطرح مىشود این است كه بر اساس نقل مورخان، زمانى كه پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) به رسالت مبعوث شدند، سن مبارك حضرت امیر(علیه السلام) 10 یا 13 سال بیشتر نبوده است. از این رو در آن موقعیت، ایمان آوردن به پیامبر(صلى الله علیه وآله) و تصدیق رسالت آن حضرت نمىتوانسته از روى بصیرت و آگاهى بوده باشد. طفل ده سالهاى كه در دامان شخصى بزرگ شده، ممكن است به سبب رابطه عاطفى، بدون تأمل حرفهاى او را تصدیق كند. بدین لحاظ، این منقبت
امیرالمؤمنین(علیه السلام) كه «كانَ أَوَّلُ النّاسِ اِیماناً بِرَسُولِ اللّهِ(صلى الله علیه وآله)» 1 فضیلت چندان مهمى نیست، چون ایمان آگاهانه و بر اساس تحقیق نبوده است!
شبهه دیگر این است كه اگر على(علیه السلام) در سن 10 یا 13 سالگى به پیامبر(صلى الله علیه وآله) ایمان آورده است، پس قبل از آن كافر بوده است. از این رو، این مطلب كه گفته مىشود امیرالمؤمنین(علیه السلام) كسى بود كه «لَمْ یُشْرِكْ بِاللَّهِ طَرْفَةَ عَیْن»2پایه و اساسى ندارد.
نظیر شبهه اول، شبهه دیگرى است كه در مورد خلافت آن حضرت مطرح مىشود. بر اساس روایات، پیامبر(صلى الله علیه وآله) در سالهاى اول رسالت، حضرت على(علیه السلام) را به عنوان جانشین خود تعیین كردند. این مسأله مربوط به داستان «روز انذار» است كه اهل تسنن نیز آن را نقل كرده اند. در آن روز، پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) در جمعى كه همه خویشان نزدیك آن حضرت حضور داشتند، به حضرت على(علیه السلام) اشاره كردند و فرمودند:
هذا أَخى وَ وَصِیّى وَ خَلِیفَتى فِیكُمْ؛3 این [على] برادر، وصىّ و جانشین من در میان شما است.
از این رو حتى طبق روایات اهل تسنن، پیامبر(صلى الله علیه وآله) از همان ابتدا خلافت ایشان را اعلام فرمود. شبههاى كه طرح مىشود این است كه چگونه ممكن است خلافت براى كسى ثابت شود كه به سن تكلیف نرسیده است و چگونه باید بعد از پیامبر(صلى الله علیه وآله) از او اطاعت كرد؟!
1. ر.ك: بحارالانوار، ج 28، باب4، روایت 16.
2. ر.ك: همان، ج 32، باب 9، روایت 333.
3. همان، ج 38، باب 65، روایت 23.
محور تمام این شبهات این تصور است كه انبیاى عظام، ائمه اطهار(علیهم السلام) و دیگر اولیاى خدا با انسانهاى دیگر تفاوتى ندارند. در چنین دیدگاهى، مثلاً نزول وحى بر پیغمبر(صلى الله علیه وآله) مثل این است كه كسى پیغامى را به او برساند یا نامهاى را براى او بیاورد و امر چندان مهمى نیست! به نظر شبهه افكنان، جانشینىِ امام معصوم(علیه السلام) بعد از پیامبر(صلى الله علیه وآله) بلاتشبیه مانند جانشینى فقها بعد از ائمه(علیهم السلام) است! امام معصوم هم فقیهى است كه در نهایت از دانش و فقاهت بیشترى برخوردار است!
براى ریشه كن شدن این شبهات، باید به تفاوت شخصیت این بزرگواران با انسانهاى عادى توجه كنیم. درست است كه آنها هم مانند ما انسان هستند، و درست است كه پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) مىفرمود:«إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ؛1 من هم بشرى مثل شما هستم»، ولى این بزرگواران تنها در بشریت مثل ما هستند، نه در همه خصوصیات. افراد بشر ممكن است تفاوتهاى زیادى با یكدیگر داشته باشند. اگرچه پیامبر(صلى الله علیه وآله) مىفرماید: «أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ» اما در ادامه نیز مىفرماید: «یوُحى اِلَىَّ»؛ بر من وحى نازل مىشود. آیا بر انسانهاى عادى وحى نازل مىشود؟ انبیا بشرهایى هستند كه لیاقت دیدن فرشته وحى و شنیدن پیام الهى را از او دارند؛ بلكه مقامشان بالاتر از مقام فرشتگان است:
ثُمَّ دَنا فَتَدَلّى. فَكانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنى. فَأَوْحى إِلى عَبْدِهِ ما أَوْحى. ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى. أَ فَتُمارُونَهُ عَلى ما یَرى. وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرى. عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى.2
1. كهف (18)، 110.
2. نجم (53)، 8 ـ 14.
رؤیتى كه از طریق دل براى پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) نسبت به فرشته وحى و یا نسبت به وجود مقدس خداوند حاصل شد، رؤیت با چشم سر نیست. در مشاهده با چشم سر ممكن است هزاران خطا پیش آید؛ اما در رؤیت پیامبر(صلى الله علیه وآله) با چشم دل خطا راه ندارد:
ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى؛ آنچه را كه چشم دل پیامبر(صلى الله علیه وآله) دید، كذب و خطا در آن راه ندارد.
البته در مورد علم پیامبر(صلى الله علیه وآله) و عصمت آن حضرت در دریافت وحى و علوم الهى، بین ما و برادران اهل تسنن چندان اختلافى وجود ندارد، اما نسبت به ائمه اطهار(علیهم السلام) و مسایل مربوط به آن بزرگواران داستان متفاوت است. امروزه نیز مطالبى كه از جانب منحرفان مطرح مىشود موجب گردیده در ذهن كسانى كه ایمان در دل آنها رسوخ نكرده و معارف اهل بیت(علیهم السلام) را به درستى فرا نگرفته اند، شبههها و سؤالاتى پیدا شود كه نیاز به پاسخ دارد. از این رو مناسب است از فرصتى كه در اختیار داریم استفاده كرده و در زمینه معارف اهل بیت(علیهم السلام) به مطالعه و تحقیق بپردازیم.1
در هر صورت خلاصه جواب تمام شبهات مورد اشاره این است كه:
گرچه این بزرگواران مانند ما انسان هستند، اما از آغاز خلقت، نورانیت
1. متأسفانه برنامه ریزى ما هم به گونهاى نیست كه اولویتها را در مسایل به طور كامل رعایت كنیم و با توجه به نیازهاى زمان و شبهات مطرح شده، به مواردى بپردازیم كه اهمیت بیشترى دارند در این جا باید صادقانه اعتراف كنم كه پس از حدود سى سال تحصیل و تدریس، هنگامى كه به بعضى از آیات مربوط به مولا امیرالمؤمنین(علیه السلام) و اهل بیت(علیهم السلام) برخورد كرده و درباره آنها مطالعه مىكردم، مطالب جدیدى یاد مىگرفتم كه در طول سى سال تحصیل به گوشم نخورده بود. گنجهاى بى بدیل در كتب روایى و تفاسیر ما فراوان است و متأسفانه فرصت نمىكنیم به آنها بپردازیم. به همین دلیل باید فرصتها را غنیمت شمرده و سعى كنیم هم معرفت خود را نسبت به اهل بیت(علیهم السلام) بیشتر كنیم تا به این طریق بر ایمانمان نیز افزوده شود، و هم بعضى از شبهاتى را كه مطرح مىشود پاسخ دهیم.
خاصى دارند، چشم دل آنان باز است و مسایلى را مىبینند كه ما نمىبینیم. عقل آنها از ما كامل تر است و مطالبى را مىفهمند كه ما از درك آنها عاجزیم. علاوه بر شواهد عینى فراوانى كه در این زمینه وجود دارد، از برخى آثار ظاهرى نیز مىتوان به این حقیقت پى برد؛ از جمله این كه حتى در شكم مادر تسبیح مىگفتند، و یا زمانى كه متولد مىشدند به سجده مىافتادند، و مواردى از این قبیل.
و اما براى هر یك از شبهات مذكور پاسخ تفصیلى نیز وجود دارد كه در این جا به ذكر آنها مىپردازیم.
در بین شیعیان دوازده امامى هیچ تردید و اختلافى وجود ندارد كه بعضى از ائمه اطهار(علیهم السلام) در دوران كودكى و در حالى كه هنوز به سن بلوغ نرسیده بودند، به مقام امامت نایل شدند. امامت مقامى بسیار رفیع و منیع است كه از جمله مراتب و شئون آن بر دوش گرفتن مسؤولیت مدیریت جامعه و حجت بودن قول و فعل ایشان براى همه مردم است.
اما آیا ممكن است كسى كه مسؤولیت میلیونها بلكه میلیاردها انسان را بر عهده مىگیرد خود هنوز به سن تكلیف نرسیده باشد؟! آیا مىتوان پذیرفت كه خدا مسؤولیت هدایت انسانها را بر عهده كسى بگذارد كه خود او هنوز به سنّ تكلیف نرسیده و به همین سبب اگر ـ العیاذ بالله ـ خطا و گناهى هم از او سر بزند، مسؤولیتى متوجه او نیست؟!
براى روشن شدن این مسأله باید به این نكته توجه كنیم كه مسایل مطروحه در فقه پیرامون سن تكلیف پسر و دختر، مربوط به افراد عادى است و پیامبران و امامان(علیهم السلام) از این قاعده مستثنا هستند؛ و گرنه چگونه
ممكن است كسى كه در گهواره مىگوید: «إِنِّی عَبْدُ اللّهِ آتانِیَ الْكِتابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا»1 مكلف نباشد؟!
هم چنین كسى كه در سن 5 یا 7 سالگى به امامت مىرسد و كلامش براى دیگران حجت و اطاعتش بر مردم واجب مىشود، با امامى دیگر كه در سن 60 سالگى است هیچ تفاوتى ندارد. امام(علیه السلام) یك فرد عادى نیست كه لازم باشد در مكتب و مدرسه درس بخواند و حدیث بشنود، سپس اجتهاد كند و فتوا بدهد. حساب ائمه(علیهم السلام) از حساب دیگران جدا است. همانگونه كه خود آن بزگواران هم فرموده اند، تفاوت آنها با دیگران، با وجود این كه همگى بشر هستند، مانند تفاوت ملكه زنبور عسل با سایر زنبورها است. امیرالمؤمنین على(علیه السلام) در توصیف خود مىفرماید: أنَا یَعسُوبُ المُؤمِنِینَ.2یعسوب یعنى ملكه كندو، و معناى این فرمایش حضرت این است كه: من ملكه كندوى مؤمنینم! یعنى همانگونه كه ملكه كندو در عین این كه زنبور است با دیگر زنبورها متفاوت است، امام(علیه السلام) نیز در عین این كه بشر است با انسانهاى دیگر متفاوت است.
با همه حسن و ملاحت اگر اینها بشرند *** ز آب و خاك دگر و شهر و دیار دگرند
علم ایشان به گونهاى نبود كه نیاز به آموختن از دیگران و شركت در كلاس درس داشته باشند. مگر یك كودك پنج ساله چقدر مىتواند حدیث و روایت فرابگیرد، كه وقتى به امامت مىرسد به كمك آنها بتواند تمام احكام و تفاصیل آن، تمام تفاسیر قرآن و پاسخ تمام شبهههایى را كه درباره دین وجود دارد، بداند؟! به راستى مگر طفل پنج ساله چه اندازه توانایى و فرصت آموختن دارد؟! اگر قرار بود علم آنها از طرق عادى باشد و
1. مریم (19)، 30.
2. بحارالانوار، ج 8، باب 25، روایت 7.
مسایل را از راه تعلیم و تعلم عادى بیاموزند، كار مردم به سامان نمىرسید و دانش آنان پاسخ گوى نیازهاى مردم نبود؛ ضمن این كه چنین علمى حجیتى نداشت و قابل اعتماد نیز نبود. علم امام(علیه السلام) از نوع دیگر و با نورانیتى دیگر است و با جایى دیگر ارتباط دارد. كسى در پس این پرده هست كه آنها را تأیید مىكند، همانگونه كه پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) این گونه بود.
پیش از این به فرازى از خطبه قاصعه اشاره كردیم كه حضرت على(علیه السلام) در آن فرمود: «پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) از زمانى كه از شیر گرفته شدند بزرگ ترین فرشته خدا قرین ایشان بود و ایشان را راهنمایى مىكرد.» بر این اساس، در طول چهل سالى كه آن حضرت هنوز به رسالت مبعوث نگردیده و وحى بر ایشان نازل نشده بود، تحت تربیت الهى قرار داشتند. در این مدت، خداوند آنچه را مىخواست به وسیله آن فرشته به ایشان الهام مىكرد و آن حضرت نیز همان كار را انجام مىداد.
اما چگونه ممكن است پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) قبل از این كه وحى بر او نازل شود احكام خدا را بداند و به آنها عمل كند؟ براى تقریب به ذهن مىتوان به آیهاى از قرآن در مورد حضرت یعقوب(علیه السلام) اشاره كرد. در قرآن آمده است كه حضرت یعقوب(علیه السلام) قبل از نزول تورات و احكام شریعت براى بنى اسرائیل، مواردى را بر خود حرام كرده بود و سایرین نیز موظف بودند به آن عمل كنند. تعبیر قرآن این است:
كُلُّ الطَّعامِ كانَ حِلاًّ لِبَنِی إِسْرائِیلَ إِلاّ ما حَرَّمَ إِسْرائِیلُ عَلى نَفْسِهِ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُنَزَّلَ التَّوْراةُ؛1 همه خوراكىها بر فرزندان اسرائیل حلال
1. آل عمران (3)، 93.
بود، جز آنچه پیش از نزول تورات، اسرائیل [=یعقوب] بر خویشتن حرام ساخته بود.
آیا این كه حضرت یعقوب (علیه السلام) چیزهایى را بر خود حرام كرده بود، بر اساس میل و سلیقه خودش بود؟! آیا آن حضرت حكمى را از پیش خود جعل و بدعتى در دین ایجاد كرده بود؟! مگر خداوند اجازه مىدهد هر كسى چیزى را حلال یا حرام كند؟ اگر كسى چنین كند از وى سؤال مىشود كه چه كسى به او اجازه حلال یا حرام كردن چیزى را داده است:
قُلْ آللّهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَى اللّهِ تَفْتَرُونَ؛1 بگو آیا خدا به شما اجازه داده یا بر خدا دروغ مىبندید؟
از این رو پیامبر معصوم خدا از پیش خود چیزى را حرام نمىكند. به طور قطع حضرت یعقوب(علیه السلام) بر اساس الهام الهى چیزهایى را بر خود حرام مىشمرد. این در حالى بود كه هنوز شریعت حضرت موسى(علیه السلام) نازل نشده بود و بلكه اصلا هنوز حضرت موسى(علیه السلام) به دنیا نیامده بود.
بنابراین ممكن است با وجود این كه هنوز شریعتى نازل نشده، بعضى از انبیا با الهامات الهى احكام خدا و خوب و بد را بفهمند و خودشان به آنها عمل كرده و انجام آنها را به دیگران نیز توصیه كنند.
پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) نیز بنا بر فرمایش امیرالمؤمنین(علیه السلام) در خطبه قاصعه، از همان دوران شیرخوارگى و كودكى و قبل از نزول قرآن، احكام الهى حلال و حرام خدا را با الهام بزرگ ترین فرشته خداى متعال، درك و به آنها عمل مىكرد. امیرالمؤمنین(علیه السلام) نیز كه از شیرخوارگى در آغوش رسول الله(صلى الله علیه وآله) پرورش پیدا كرد، با تعالیم رسول الله9 آن احكام را مىدانست و به آنها عمل مىكرد.
1. یونس (10)، 59.
سؤال دیگر این است كه آیا حضرت على(علیه السلام) قبل از ایمان به پیغمبر(صلى الله علیه وآله) در سن 10 سالگى، كافر بوده است یا مؤمن؟ در پاسخ باید گفت، اگر منظور ایمان به رسالت پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) است، آن حضرت هنوز به رسالت مبعوث نشده بود و چنین ایمانى موضوع نداشت؛ اما در این دوران حضرت امیر(علیه السلام) به خداوند كافر نبود. در روایتى نیز نقل شده است كه حضرت على(علیه السلام) قبل از این كه به پیغمبر(صلى الله علیه وآله) ایمان بیاورد، كافر نبوده است.1 پس از بعثت پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) نیز آن حضرت در همان روز اولِ رسالت پیامبر(صلى الله علیه وآله) به ایشان ایمان آورد و رسالت حضرتش را تصدیق كرد.
از این رو قبل از بعثت پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) حضرت على(علیه السلام) به خدا ایمان داشت و او را عبادت مىكرد؛ البته نه عبادت به شكل خاصى كه بعد از
نزول اسلام دستور داده شد، ولى هم چون خود پیامبر(صلى الله علیه وآله) در برابر خدا كرنش مىكرد و خاضع بود. طى آن سالها حضرت على(علیه السلام) مؤمن به خدا و موحّد بود، لكن هنوز رسالت پیغمبر(صلى الله علیه وآله) موضوعیت نداشت كه آن را تصدیق كند. تصدیق رسالت پیغمبر(صلى الله علیه وآله) از همان زمانى بود كه وحى بر ایشان نازل شد.
بنابراین، این سخن كه حضرت على(علیه السلام) لحظهاى مشرك نبود و «لَمْ یُشْرِكْ بِاللّهِ طَرْفَةَ عَیْن»2، سخنى صحیح و حق است. آن حضرت هیچ گاه كفر نورزید و همیشه مؤمن و موحّد بود، و بى دلیل نبود كه در خانه خدا متولد شد.
1. ر.ك: بحارالانوار، ج 32، باب 9، روایت 333.
2. همان.
شیعیان به راحتى مىپذیرند كه ذوات مقدس ائمه اطهار(علیهم السلام) و هم چنین حضرت زهرا(علیها السلام) با دیگران تفاوت زیادى دارند. خداى متعال این وجودهاى پاك، نورانى و ملكوتى را در میان ما قرار داده است تا از علوم و راهنمایىهاى ایشان استفاده كنیم. لكن برخى به دلیل ضعف معرفت، گمان مىكنند كه آنها نیز انسانهایى مانند ما هستند، یا حداكثر یك گام از ما جلوترند! آنان توجه ندارند كه ما هر چه تلاش كنیم به پایین ترین مراتب مقام و عظمت آن بزرگواران نخواهیم رسید.
به هر حال، ممكن است در مورد ائمه(علیهم السلام) بسیارى از مطالبى را كه ما به آنها استناد مىكنیم و تردیدى در آنها نداریم، براى برادران اهل تسنن محل تأمل باشد. البته شاید بسیارى از آنها مقصر هم نباشند، چون در شرایطى زندگى كردهاند كه غیر از این براى آنها باور كردنى نیست. اما سخن در این است كه در مقام بحث و استدلال، آیا دلایل روشن و قانع كنندهاى وجود دارد كه بر اساس آن بتوان حساب حضرت على(علیه السلام) را از دیگران جدا كرد؟ بهترین دلیل براى بحث با اهل سنّت، كه بتواند مورد پذیرش آنها قرار بگیرد، در درجه اول آیات قرآن است؛ آیا مىتوانیم به آیهاى از قرآن استناد كنیم كه حضرت على(علیه السلام) شخصیتى متفاوت و ممتاز از دیگران دارد؟
بسیارى از علماى شیعه و نیز علماى اهل سنّت كتابهاى فراوانى در زمینه آیاتى كه در شأن امیرالمؤمنین(علیه السلام) نازل شده است تألیف كرده اند. یكى از این آثار كتاب «شواهد التنزیل» است كه عالم به نام سنى، «حافظ حسكانى نیشابورى حنفى» آن را تألیف كرده است. تمام این كتاب قطور كه حدود 700 صفحه است، درباره آیاتى است كه در شأن امیرالمؤمنین(علیه السلام) و
اهل بیت(علیهم السلام) نازل شده و روایات مربوط به هر آیه را ذیل آن آورده است. علماى دیگرى از اهل تسنن نیز چنین كارى را انجام دادهاند و با تألیف كتابهاى متعددى، آیات و روایات مربوط به امیرالمؤمنین(علیه السلام) و اهل بیت(علیهم السلام) را جمع آورى و پیرامون آنها بحث كرده اند. حتى گاهى این كار سبب شده كه دیگران در سنّى بودن آنان تردید روا داشته و بگویند كه آنها احتمالا شیعه بوده اند.
به هر حال خود علماى اهل تسنن از ابن عباس نقل كردهاند كه 300 آیه در شأن امیرالمؤمنین(علیه السلام) نازل شده است. هم چنین از «مجاهد» كه یكى از بزرگان، علما و مفسران اهل سنّت در قرن اول است، نقل شده است كه 70 آیه در شأن امیرالمؤمنین على(علیه السلام) نازل شده است كه هیچ كس در آن آیات با آن حضرت شریك نیست. در مورد برخى از آن 300 آیه ممكن است گفته شود كه مصداق اكمل و اتمّ آن امیرالمؤمنین(علیه السلام) است، ولى اختصاصى به آن حضرت ندارد؛ اما در مورد این هفتاد آیه مجاهد مىگوید: هفتاد آیه در قرآن نازل شده كه مخصوص شخص امیرالمؤمنین(علیه السلام) است؛ «لَمْ یُشَارِكْهُ فِیهِ أَحَدٌ».
ما باید قدر و ارزش بزرگان و گذشتگان خود را بیشتر بدانیم. این بزرگان زحمات فراوانى را متحمل شدند تا ما افتخار شیعه شدن را یافتیم. ما باید ارزش زحمات آنها را دانسته و اعتقادات خود را تقویت كنیم و این امانت را به درستى در اختیار نسل آینده قرار دهیم. یكى از علماى بزرگ شیعه مرحوم «سید هاشم بحرانى» صاحب «تفسیر برهان» است. وى در زمینه فضایل امیرالمؤمنین(علیه السلام) كتابى به نام «غایة المرام فى حجة الخصام» با حجمى در حدود 750 صفحه در قطع رحلى نوشته است. این كتاب مشتمل بر حدود 450 باب است. ایشان در این كتاب ابتكارى به خرج داده است كه
بنده مانند آن را در جاى دیگر ندیده ام. هر یك از ابواب این كتاب در دو بخش است: بخش اول شامل روایاتى است كه اهل تسنن نقل كردهاند و بخش دوم مربوط به روایاتى است كه از علماى شیعه نقل شده است. در بعضى از ابواب تعداد روایاتى كه اهل تسنن نقل كردهاند بیش از روایاتى است كه از طریق شیعه نقل شده است. حتى در برخى موارد روایات منقول از اهل تسنن دو برابر روایاتى است كه علماى شیعه نقل كرده اند. مرحوم «سید هاشم بحرانى» با این ابتكار به صورت ضمنى مقایسهاى بین تعداد روایات منقول از شیعه و سنى در شأن حضرت امیر(علیه السلام) انجام داده است ـ خداوند او را مهمان حضرت على(علیه السلام) قرار دهد. در این قسمت چند نمونه از آیاتى را كه در شأن امیرالمؤمنین(علیه السلام) نازل شده است مرور مىكنیم.
آیا در قرآن آیهاى دال بر این مطلب وجود دارد كه در میان امت اسلامى كسى نزول وحى بر پیغمبر(صلى الله علیه وآله) را درك كرده است؟ آیا تا به حال به چنین آیهاى برخورد كرده اید؟ چند آیه از قرآن درباره كسى است كه بر رسالت پیغمبر(صلى الله علیه وآله) در كنار گواهى خدا، شهادت مىدهد. در یكى از این آیات به این مطلب نیز اشاره دارد كه این شاهد، دنباله رو و تالى تلو پیغمبر(صلى الله علیه وآله) است:
أَ فَمَنْ كانَ عَلى بَیِّنَة مِنْ رَبِّهِ وَ یَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ؛1 آیا كسى كه از جانب پروردگارش بر حجتى روشن است و شاهدى از [خویشان [وى پیرو او است [دروغ مىبافد]؟
آیه فوق یكى از آیاتى است كه در «غایة المرام» مرحوم بحرانى ـ كه ذكر آن گذشت ـ نیز نقل شده و از مواردى است كه تعداد روایات اهل
1. هود (11)، 17.
سنّت در ذیل آن بیش از روایات شیعه است. در این آیه از كسى سخن گفته مىشود كه از طرف خدا داراى بیّنه و دلیل روشن است؛ خدا براى او راه روشنى قرار داده و او به آن راه مسلط است و به دنبال وى كسى مىآید كه شاهد او و از خود او است؛وَ یَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ، تالى و دنباله رو او است. به عبارت دیگر اشاره دارد به این كه بعد از پیامبر، ولایت امر به او مىرسد. البته فعلا در این جا نمىخواهیم با این آیه بر امامت استدلال كنیم.
در ذیل این آیه 23 روایت از طرق اهل سنّت نقل شده، مبنى بر این كه «شاهد» مورد اشاره در این آیه امیرالمؤمنین على بن ابى طالب(علیه السلام) است، و این در حالى است كه از طریق شیعه 11 روایت به این مضمون نقل شده است. البته در مورد این كه چرا تعداد روایات شیعه كمتر است، مىتوان احتمالاتى از قبیل تقیه نمودن شیعیان و یا از بین رفتن و سوزانده شدن متون اصلى روایى شیعه در عصرهاى پیشین را مطرح كرد.
اما چرا در این آیه نفرموده است «یتلوه اخوه» یا «یتلوه ابن عمه» و یا «یتلوه رجلٌ منه» بلكه مىفرماید «یتلوه شاهدٌ منه»؟ چرا مىگوید كسى كه از خانواده او است شاهد رسالت است؟!
نباید تصور كرد كه این شهادت از قبیل شهادتى است كه من و شما بر زبان جارى مىكنیم و مىگوییم «أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّه(صلى الله علیه وآله)» ؛ چرا كه چنین شهادتى اختصاص به یك نفر ندارد تا آیه بفرماید «یتلوه شاهدٌ»، و آن شاهد هم از خود او و داراى قرابت و ارتباط نزدیك با او و «مِنْهُ» باشد. از این رو شهادت مورد اشاره در این آیه قطعاً با شهادتى كه من و شما بر زبان جارى مىكنیم تفاوت دارد. این شهادت باید شهادت كسى باشد كه گفت: من «ریح النبوة» را استشمام مىكردم،1 صداى وحى را مىشنیدم و
1. نهج البلاغه، ترجمه و شرح فیض الاسلام، خطبه 234 (مشهور به خطبه قاصعه).
فرشته وحى را مىدیدم، و پیغمبر(صلى الله علیه وآله) در مورد او فرمود: اِنَّكَ تَسْمَعُ ما أَسْمَعُ وَ تَرى ما أَرى.1
هم چنین اگر مقصود از شهادت در این آیه «ایمان» باشد، این اشكال پیش مىآید كه غیر از امیرالمؤمنین(علیه السلام) مؤمنان دیگرى نیز بودند. حتى اگر ابتداى رسالت را هم در نظر بگیریم غیر از امیرالمؤمنین(علیه السلام) حضرت خدیجه(علیها السلام) هم بود. از این رو اگر مقصود ایمان بود، كلمه شاهد را به صورت جمع (شاهدان) مىآورد نه به صورت مفرد(شاهد).
بدین روى باید بگوییم منظور از شهادت در این آیه شهادتى است كه مبتنى بر «درك عینى» باشد. براى آن كه مشخص شود چه كسى قادر بر اداى چنین شهادتى است، مىفرماید این شاهد از خود او است: «شاهِدٌ مِنْهُ». كسانى كه از اقوام، خانواده ها، قبیله و عشیره دیگرى هستند «شاهدٌ منه» بر آنها اطلاق نمىشود. هم چنین از اهل بیت پیغمبر(صلى الله علیه وآله) نیز كسى ادعا نكرده است كه این شاهد من هستم؛ هیچ كس غیر از حضرت على بن ابى طالب(علیه السلام) چنین ادعایى نكرده است. در هیچ روایتى نیز نقل نشده كه منظور از این شاهد كه از اهل بیت پیغمبر(صلى الله علیه وآله) است، كسى غیر از حضرت على(علیه السلام) باشد. از این رو مراد از «شاهد منه» در این آیه قطعاً امیرالمؤمنین على(علیه السلام) است و این فضیلت تنها اختصاص به آن حضرت دارد.
در آیهاى دیگر مىفرماید:
قُلْ كَفى بِاللّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ؛2 بگو:
1. همان.
2. رعد (13)، 43.
كافى است خدا و آن كس كه نزد او علم كتاب است، میان من و شما گواه باشد.
خداى متعال براى دلدارى پیامبر(صلى الله علیه وآله) مىفرماید: از این كه گروهى تو را تكذیب كرده و رسالت تو را قبول نمىكنند، نگران مباش؛ خدا شهادت مىدهد كه تو رسول او هستى و یك نفر دیگر نیز بر رسالت تو شاهد است. این شاهد چه كسى مىتواند باشد كه شهادت او در كنار شهادت خدا بر رسالت پیغمبر(صلى الله علیه وآله) موجب آرامش خاطر حضرت رسول(صلى الله علیه وآله) گردد؟ مىفرماید او كسى است كه «عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ». در آیه پیشین فرمود «یتلوه شاهد منه»، آن شاهد از خود پیغمبر(صلى الله علیه وآله) و از اهل بیت او است و در این آیه براى معرفى كسى كه شاهد بر رسالت است مىفرماید: آن شاهد داراى «علم الكتاب» است.
در تفسیر این آیه و بیان مقصود از «مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ» حدیثى از امام صادق(علیه السلام) وارد شده است كه خلاصه آن چنین است:
امام(علیه السلام) به راوى مىفرماید: آن كسى كه تخت بلقیس را در یك چشم بر هم زدن از «سبا» براى سلیمان آورد چه علمى داشت؟ راوى در جواب امام(علیه السلام) گفت: اَلَّذى عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الِكتابِ؛ كسى كه بهرهاى (اندك) از علم كتاب داشت. امام(علیه السلام) فرمود: آیا مىدانى كسى كه علمى از كتاب داشته باشد با آن كس كه علم تمام كتاب را داشته باشد چه تفاوتى دارد؟ او به كمك علم ناچیزى كه از كتاب داشت، توانست در یك چشم بر هم زدن، تخت بلقیس را از یمن به فلسطین بیاورد. سلیمان قبل از آن كه چشمش را بر هم زند تخت بلقیس را در آن جا حاضر دید. این قدرت در سایه علم ناچیزى بود كه آن شخص از كتاب داشت. امام صادق(علیه السلام) فرمود: علمى كه
«آصف بن برخیا» داشت نسبت به آن علمى كه نزد ما است مانند قطرهاى است در مقابل دریا. او یك قطره از آن دریا را داشت و چنان قدرتى را پیدا كرد، وَ عِنْدَنا وَ اللّهِ عِلْمُ الْكِتابِ كُلُّهُ؛1 به خدا قسم علم تمام كتاب نزد ما است. كتابى كه یك قطره از علمش آن قدرت را به «آصف بن برخیا» بخشید، به كسى كه تمام علم آن را داشته باشد چه قدرت و عظمتى مىبخشد؟! و طبق این فرمایش امام صادق(علیه السلام) امامان معصوم(علیهم السلام) و در صدر آنها امیرالمؤمنین على(علیه السلام) كسانى هستند كه علم تمام كتاب نزد ایشان است.
آرى، چون حضرت على(علیه السلام) كسى بود كه «علم همه كتاب» نزد او بود، از این رو هنگامى كه بر صدق گفتار پیغمبر(صلى الله علیه وآله) شهادت بدهد، مىتوان شهادت او را در كنار شهادت خدا آورد: كَفى بِاللّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ.2
در ذیل این آیه، علماى اهل تسنن نیز چندین حدیث آوردهاند كه منظور از «مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ» على بن ابى طالب(علیه السلام) است.
یكى از مهم ترین و روشن ترین آیاتى كه بیان كننده فضیلت و مقام والاى حضرت على(علیه السلام) مىباشد آیه مباهله است. این آیه آن حضرت را عِدل و هم سنگ پیامبر(صلى الله علیه وآله) قرار مىدهد. خلاصه داستان مباهله از این قرار است:
زمانى كه دعوت پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) در تمام جزیرة العرب گسترش پیدا كرد، آن حضرت با آیاتى كه خطابش به اهل كتاب (یهود و نصارى) بود آنها
1. اصول كافى، ج 1، ص 257، روایت 3، باب أنه لم یجمع القرآن كله الا الائمه(علیهم السلام) .
2. رعد (13)، 43.
را به ایمان دعوت كرد؛ آیاتى با این مضمون كه پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) پیش از این براى شما معرفى شده است و شما او را به خوبى مىشناسید (یَعْرِفُونَهُ كَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ)1 و او همان كسى است كه حضرت موسى و حضرت عیسى بشارت ظهور او را دادهاند ( وَ مُبَشِّراً بِرَسُول یَأْتِی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ)2. نجران یكى از مناطق جنوب جزیرة العرب و از پایگاههاى اهل كتاب بود و در آن جا علما و دانشمندان مسیحى فراوانى زندگى مىكردند. هنگامى كه این خبر منتشر شد و به نجران رسید، گروهى از علماى نجران براى بحث و مناظره با پیغمبر(صلى الله علیه وآله) به مدینه آمدند. پیامبر(صلى الله علیه وآله) آنان را به حضور پذیرفت و مناظره آغاز شد:
نجرانیان پرسیدند: شما پسر چه كسى هستى؟
پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) فرمود: من پسر عبدالله هستم.
پس از آن دوباره در مورد پدران چند نفر از پیشینیان سؤال كردند و حضرت پاسخ آنها را دادند. سپس گفتند: عیسى پسر چه كسى بود؟
چون حضرت عیسى(علیه السلام) پدر نداشت، آنها منتظر بودند كه حضرت در جواب این سؤال هم چون خود آنان بگوید عیسى پسر خدا بود. پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) تأملى كرد و بلافاصله آیهاى به این مضمون نازل شد كه حضرت عیسى(علیه السلام) مِثل حضرت آدم(علیه السلام) است: إِنَّ مَثَلَ عِیسى عِنْدَ اللّهِ كَمَثَلِ آدَمَ.3 اگر هر انسانى باید پدر داشته باشد، پس حضرت آدم نیز باید پدر داشته باشد. اگر حضرت عیسى مادر داشت، حضرت آدم كه هیچ یك از پدر و مادر را
1. بقره (2)، 146: او را مىشناسند همانگونه كه پسران خود را مىشناسند.
2. صف (61)، 6: و به فرستادهاى كه پس از من مىآید و نام او «احمد» است بشارت مىدهم.
3. آل عمران (3)، 59.
نداشت؛ اما خداوند حضرت آدم را بدون این كه پدر و مادرى در آفرینش او مؤثر باشند خلق كرد:إِنَّ مَثَلَ عِیسى عِنْدَ اللّهِ كَمَثَلِ آدَمَ.
با این پاسخ علماى نجران در بحث محكوم شدند؛ اما با این حال حاضر به پذیرش اسلام نشدند و گفتند مباهله مىكنیم. مباهله مراسمى بود كه در ادیان سابق نیز شناخته شده بود. زمانى كه دو طرف بحث نمىتوانستند یكدیگر را قانع كنند، مقابل هم مىایستادند و به این صورت نفرین مىكردند: «خدایا! هر یك از ما را كه بر باطل هستیم با عذاب خود هلاك كن!»
آنها پیشنهاد مباهله را مطرح كرده و پیغمبر(صلى الله علیه وآله) نیز پذیرفتند و قرار شد چند روز بعد، پس از این كه دو یا سه روز روزه گرفتند، براى مباهله حاضر شوند. پس از این كه پیامبر این پیشنهاد را پذیرفتند این آیه نازل شد:
فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَى الْكاذِبِینَ؛1 پس بگو: بیایید پسرانمان و پسرانتان، و زنانمان و زنانتان، و خودهامان و خودهاتان را فراخوانیم؛ سپس مباهله كنیم و لعنت خدا را بر دروغ گویان قرار دهیم.
هنگام مباهله، پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) همراه با امیرالمؤمنین(علیه السلام) ، فاطمه زهرا(علیها السلام) و امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) آمدند. با وجود این كه پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله) چندین همسر داشتند ـ و در آیه نیز تعبیر «نِساءَنا» آمده است ـ ولى هیچ یك از آنها را با خود نیاوردند، و فقط على بن ابى طالب، فاطمه زهرا، امام حسن و امام حسین: را با خود همراه كردند. اسقف نجران هنگامى كه از دور چهرههاى نورانى آن بزرگواران را دید به نصارى گفت:
1. همان، 61.
من چهره كسانى را مىبینم كه اگر از خدا بخواهند كوهى را از جا بكند، خداوند دعاى آنها را مستجاب خواهد كرد. با چنین كسانى مباهله نكنید كه آتشى نازل خواهد شد و همه شما در آن خواهید سوخت و تا روز قیامت هیچ نصرانىاى در عالم باقى نخواهد ماند؛ پس برگردید و از این مباهله صرف نظر كنید!
در نهایت نیز علماى نجران حاضر به مباهله با پیامبر(صلى الله علیه وآله) نشدند و دادن جزیه را پیشنهاد كردند.1
در مورد آیه شریفه مباهله یكى از مباحث این است كه بر اساس آنچه در آیه آمده، پیامبر(صلى الله علیه وآله) باید همراه با زنان و فرزندان خود در مباهله شركت مىكرد. حضرت رسول(صلى الله علیه وآله) به جز حسن و حسین(علیهما السلام) فرزند دیگرى نداشت، بنابراین همراه آوردن آن دو بزرگوار مطابق آیه بود؛ اما چرا با وجود این كه در آیه تعبیر «نسائنا» ذكر شده، پیغمبر(صلى الله علیه وآله) هیچ یك از همسرانش را نیاورد و به جاى آنها دختر خود را آورد؟ هم چنین در آیه علاوه بر «ابنائنا» و «نسائنا»، «انفسنا» نیز ذكر شده است، اما چرا پیامبر(صلى الله علیه وآله) علاوه بر خودشان حضرت على(علیه السلام) را نیز با خود آوردند؟ اگر منظور از «انفسنا» شخص پیغمبر(صلى الله علیه وآله) است، آوردن حضرت على(علیه السلام) چه دلیلى داشت؟ اگر مقصود آیه این است كه خود پیامبر(صلى الله علیه وآله) همراه با همسران و فرزندانش در مباهله شركت كند، چرا آن حضرت نه تنها هیچ یك از همسران خود را نیاورد، بلكه حضرت على(علیه السلام) و حضرت فاطمه(علیها السلام) و فرزندان آن دو بزرگوار را براى مباهله آورد؟
1. در مورد داستان مباهله پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) با نمایندگان مسیحیان نجران روایات متعددى وارد شده است. این روایات گرچه همگى در نقل اصل این قضیه مشتركند اما برخى جزئیات این داستان را متفاوت ذكر كرده اند. براى آگاهى بیشتر در این زمینه، براى نمونه، ر.ك: بحارالانوار، ج 21، باب 32.
روایات فراوانى به این مضمون نقل شده است كه این بزرگواران كسانى بودند كه دعاى آنها به اجابت مىرسید و اگر آنها دعا مىكردند، اهل باطل نابود مىشدند و فرد دیگرى صلاحیت این كار (حضور در این مباهله) را نداشت. در این میان، حضرت على(علیه السلام) مصداق «انفسنا» است؛ یعنى فقط حضرت على(علیه السلام) است كه به منزله جان و نفس پیامبر(صلى الله علیه وآله) است. این فضیلت كه احدى با امیرالمؤمنین(علیه السلام) در آن شریك نبوده و نیست، بالاترین مقامى است كه پس از پیامبر(صلى الله علیه وآله) مىتوان براى كسى تصور كرد.
از یكى از علماى بزرگ اهل تسنن سؤال شد كدام یك از صحابه پیغمبر(صلى الله علیه وآله) افضل از دیگران بودند؟ او در جواب، چند نفر از صحابه و خلفا را نام برد بدون این كه از حضرت على(علیه السلام) یادى كند. به او گفتند چرا نامى از حضرت على(علیه السلام) نیاوردى؟ پاسخ داد: شما از صحابه سؤال كردید، نه از خود پیغمبر(صلى الله علیه وآله) ؛ على(علیه السلام) «نفس النبى» و جان پیامبر(صلى الله علیه وآله) بود؛ و در ادامه براى شاهد سخن خود آیه مباهله را تلاوت كرد.
كسى كه به منزله جان پیغمبر(صلى الله علیه وآله) است، همان كسى است كه نور او و پیغمبر(صلى الله علیه وآله) یكى است. علماى شیعه و سنّى روایات زیادى را با این مضمون نقل كردهاند كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) و على(علیه السلام) از نور واحدند.1
مناسب است در این جا و در پایان این بحث، از یكى از علماى معاصر كه در زمینه اشاعه فرهنگ شیعه خدمت بزرگى انجام داده، یاد كنیم. این بزرگوار مرحوم آقاى «فیروزآبادى(قدس سره)» است كه كتابى را به نام «فضایل الخمسه فى صحاح السته» در سه جلد تألیف كرده است. آن مرحوم در این
1. براى نمونه، ر.ك: بحارالانوار، ج 15، باب 1، روایت 12؛ ج 16، باب 6، روایت 34؛ ج 25، باب 1، روایت 5 و مناقب (ابن مغازلى)، ص 88 و 130.
كتاب ابتدا فضایل اهل بیت(علیهم السلام) را از صحاح اهل تسنن نقل كرده و سپس از سایر كتب نیز مطالبى را به آن افزوده است. از جمله مطالبى كه ایشان در كتاب خود از صحاح ـ كه معتبرترین كتابهاى روایى اهل تسنن است ـ نقل كرده، روایاتى با این مضمون است كه خداوند پیش از خلق حضرت آدم(علیه السلام) ، نور پیغمبر(صلى الله علیه وآله) و على(علیه السلام) را آفرید.
در این جلسه پیرامون بعضى از باورهاى شیعه در مورد ائمه اطهار(علیهم السلام) بحث كردیم. اشاره شد كه آن بزرگواران با مردم عادى تفاوتهایى دارند؛ آنها در كودكى به امامت مىرسند، در شیرخوارگى علم مىآموزند، بلكه حتى پیش از تولد، تسبیح خدا را مىگویند. این در حالى است كه در مورد ما انسانهاى عادى باید مدت زیادى از عمرمان بگذرد تا به تدریج بفهمیم خدایى هست و باید او را تسبیح كرد. از این رو ظرفیتهاى وجودى آن بزرگواران با ما متفاوت است. گرچه آنها نیز بشر هستند، اما بین آنها و سایر انسانها فاصله بسیار است. در این بحث بیشتر از ادله مورد قبول برادران اهل تسنن استفاده كردیم. با استدلال به آیاتى از قرآن و تأیید و تفسیر آنها با روایاتى كه از طرق اهل سنّت نقل شده است، به سه فضیلت از فضایل آن حضرت اشاره كردیم. دریافتیم كه حضرت على(علیه السلام) جان پیغمبر(صلى الله علیه وآله) ، شاهد رسالت و داراى تمام علمى است كه آصف برخیا به كمك گوشهاى بسیار ناچیز از آن توانست آن كار عظیم و بى نظیر را انجام دهد.