بسمالله الرحمن الرحیم
بندگی، طریق تقرّب
آن چه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیت اللّه مصباح یزدی(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1384/03/10 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
«وَ الَّذِینَ إِذا ذُكِّرُوا بِآیاتِ رَبِّهِمْ لَمْ یَخِرُّوا عَلَیْها صُمًّا وَ عُمْیانا»1.
قرآن كریم در وصف «عباد الرحمان»؛ میفرماید: وقت آیات اله به اینان یادآور میشود، كور و كر با آن برخورد نمیكنند، بلكه كاملا به آن دل میسپارند و در اطرافش فكر میكنند تا در رفتارشان اثر بگذارد. مفسّران قرآن معمولاً «خَر»؛ را به معنا لغو آن یعن سقوط و افتادن تفسیر كردهاند. جمله «وَ خَرَّ مُوسی صَعِقا»2؛ به این معنا است كه موس رو زمین افتاد. بعض از آیات با این معنا مناسبت ندارد. به عنوان مثال، جمله «لم یَخِرُّوا عَلَیْها»؛ را نمیتوان معنا كرد كه آنان رو آیات قرآن نمیافتند. معمولاً مفسران در چنین موارد «خَر»؛ را با «أكبّ علیه»؛ یعن به چیز اقبال كردن و تمام توجه را رو آن متمركز كردن به یك معنا گرفتهاند، آن گاه گفتهاند: بعضی از مردم به عقاید و مقدساتشان التزام دارند. چنین افراد گاه متعصبانه و كوركورانه مثل مشركین یا سایر اهل ضلال به چیز میچسبند و اصلا التزامشان از رو بینش، فهم و بصیرت نیست، و گاه مثل مؤمنان ملتزم هستند، اما التزامشان از رو تعصب نیست. بنابراین، هر دو طایفه یك از رو تعصب و دیگر از رو بصیرت و فهم بر مقدساتشان التزام دارند. هر دو تمركز دارند با این تفاوت كه یك متعصبانه و دیگر از رو بصیرت است.
احتمال میرود معنا دیگر منظور باشد كه براساس آن «خر»؛ با «اكبّ علیه»؛ فرق داشته باشد. «خرَّ عَلَیْه»؛ یك بار منفی دارد. به این معنا كه «خرور»؛ رو چیز افتادن است بدون این كه حفظ و حراست در كار باشد. گویا یك موجود جان رو زمین یا رو چیز ارزشمند - العیاذ بالله مثل قرآن - بیفتد. تفاوت است میان این كه انسان رو قرآن بیفتد و این كه قرآن را در بغل بگیرد و به آن بچسبد و احترام كند. «لَمْ یَخِرُّوا عَلَیْها»؛ گویا میخواهد بگوید: «عباد الرحمان»؛ صُمًّا وَ عُمْیاناً رو آیات اله نمیافتند. در مقابل، كسان هستند كه صُمًّا وَ عُمْیاناً رو آیات اله میافتند.
شبیه این نكته در آیهای دیگر است كه میفرماید: «وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثِیراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لایَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لایُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لایَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُون»3؛ آدمیزادهای هستند كه رو دو پا راه میروند، اما از چهارپایان هم بدتر و گمراهترند. آنها دل دارند، عقل دارند، اما آن را به كار نمیگیرند، چشم دارند، اما با آن نمیبینند، البته منظور این نیست كه چشمشان را میبندند و گوش خود را میگیرند تا چیز نبینند و نشنوند. ما چنین آدم سراغ نداریم كه در طول عمرش چشمها خود را ببندد و گوشهایش را بگیرد. بلکه اینها حقایق را نمیشنوند، ول حرف باطل را خیلی راحت میشنوند. نه این كه هیچ چیز نمیبینند، بلكه آن چه را كه باید ببینند، نمیبینند. اینها دیدنها حرام را خیلی خوب میبینند. «فَإِنَّها لاتَعْمَ الْأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَ الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُور»4؛ غیر از این چشم و گوش، آدمیزاد چشم و گوش دیگر دارد كه با آن حقایق را میبیند و میشنود. كلام خدا را با آن معنای كه دارد و خدا اراده میكند، نه فقط الفاظ عرب، میشنود.
گاه انسان با این كه میداند سخن خیلی درست، حق و مفید است، اما هیچ دلش نمیخواهد بشنود. شاید یك فیلم سینمای یا یك برنامه تلویزیون برایش چشم نواز و گوش نواز باشد، اما برای درس تفسیر قرآن یا موعظه زمینه وجود نداشته باشد. گاه ممكن است در برنامههای تلویزیون، برنامهای مثل فرمایشات حضرت آیةالله جواد حفظه الله تعالی باشد، ولی دل خیال كند كه حال شنیدنش را ندارد، و دوست داشته باشد یك حرفها چرند باشد تا بشنود و ببیند. همان موقع اگر بپرسند: آقا، این سخنران چه طور است، میگویند: بسیار خوب و مفید است، اما حال دیدنش را نداریم! قرآن میفرماید: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیاتُهُ زادَتْهُمْ إِیماناً وَ عَل؛ رَبِّهِمْ یَتَوَكَّلُون»5؛ مؤمنان كسان هستند كه عاشقانه به كلام خدا گوش میسپارند. حال چه طور میشود انسانها این جور میشوند و گوش جان و دل به سخن خدا میسپارند؟ اگر بعض از نقایص خود را برطرف كنیم و كم خود را اصلاح كنیم، شاید حال ما تغییر كند، البته مسأله توفیق اله جا خود دارد، اما خدا خوب میداند به چه كسی توفیق میدهد و چرا و چه جور توفیق میدهد. آن چه به ما مربوط است، این است كه چیزهای كه اسبابش را میشناسیم، از آن استفاده كنیم و سعی كنیم در خودمان ایجاد كنیم. توفیق خدا هم گزاف نیست و حساب دارد. غیر از دعا چیزها دیگر هم هست كه به اعمال گذشته ما بستگی دارد.
از نظر روان شناس ثابت شده است كه انسان هر چه را كه بیشتر دوست داشته باشد، بیشتر میبیند و بیشتر میشنود. وقت چیز را علاقه ندارد، گرچه دیگران بشنوند، ولی او نمیشنود. ما وقت از حقایق قرآن استفاده نمیكنیم به آن دلیل است كه از قبل دل ما در گرو چیز دیگر است و به آن بسته شده است. باید به قبل برگردیم و عیوب قبل را اصلاح كنیم.
اگر بخواهیم در نماز توجه پیدا كنیم این گونه حاصل میشود كه وقت «الله اكبر»؛ میگوییم، خوب توجه پیدا كنیم، بلكه جلوتر باید مقدار آمادگی در خود ایجاد كنیم. بعضیها هستند كه هر وقت در باره هر چه بخواهند فكر میكنند و وقت نخواهند فكر نمیكنند. اینها دلشان مال خودشان است و در اختیار شیطان نیست. اگر بخواهیم اختیار دل را در دست بگیریم زحمت دارد. اسب چموش هم به این زودیها رام نمیشود و كل باید رو آن كار كرد و زحمت كشید. دل خیلی چموشتر از اسب چموش است. وقت دل به جای بسته شد و تعلق پیدا كرد و با معنویات و اولیا خدا سنخیت نداشت، به محض این كه غافل شویم از آن چه با آن سنخیت ندارد، فرار میكند. وضعیتها قبل خیلی مؤثر است.
هوای نفس ابزاری برای تسلط شیطان است. وقتی انسان دنبال هوای نفس میرود، در اختیار شیطان قرار میگیرد. او افسارش را میگیرد و هر جا بخواهد میكشد. ما باید برنامهایی داشته باشیم كه اختیار دلمان را به دست بگیریم و نگذاریم این قدر آزاد و گستاخ عبد شیطان شود. آن جا كه ما خیال میكنیم به دلخواه عمل میكنیم، خودمان را گول میزنیم. آن جا شیطان بر ما سوار و مسلط است. او است كه فرمان میدهد.
اگر میخواهیم عبد شیطان نشویم باید سعی كنیم اختیار دل خود را به دست گیریم. این كار تمرین میخواهد و زحمت دارد. باید تعلقاتمان را به دنیا كم كنیم، كمتر دنبال دلخواه و كمتر دنبال هوای نفس برویم. هر كار كه میخواهیم انجام دهیم، باید ببینیم آیا خدا راض است؟ اگر تقوا داشته باشیم، یعنی امر و نهی الهی را رعایت كنیم كم؛ كم دل در اختیارمان میآید. آن وقت است كه به هر چه بخواهیم فكر میكنیم و به هر چه نخواهیم فكر نمیكنیم. این تعبیر عجیب است كه قرآن میفرماید: «إِنَّ فِی ذلِكَ لَذِكْر؛ لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَ السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِید»6؛ معلوم میشود بعضیها قلب كه با آن اراده كنند، چیزی را كه محبت خدا در آن باشد و چیزی را كه خوف و خشیت خدا در آن ظهور پیدا كند، ندارند.
«أَفَلاتَتَفَكَّرُون»7؛ تفكر مقدمه تعقل است. انسان دوست دارد به دنبال هر چه دلش میخواهد، راه بیفتد. «أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواه»8؛ بعضیها بنده هوا نفسشان هستند. خدایشان هواس نفس است. هر چه دلشان بخواهد انجام میدهند. فكر این كه آیا خدا راضی است یا راضی نیست و تكلیف چیست، نیستند. اگر بخواهیم چنین نشویم باید تصمیم بگیریم خواستههای دل را محدود كنیم. برا آن ضوابط و قید و بند تعیین كنیم. بی بند و بار و لجام گسیختگی انسان را به جایی نمیرساند. باید تمرین كنیم كه دل را در مسیر خاص به حركت درآوریم. تمرین كنیم فكرمان را در جهت متمركز كنیم. بنا بگذاریم بر این كه اول واجبات و محرمات را درست رعایت كنیم. این اولین چارچوب است كه باید برا رفتارها خودمان تعیین كنیم.
1؛ فرقان، 73؛ و آنان هستند كه هرگاه به آیات خدا خود متذكرشان سازند كر و كورانه در آن آیات ننگرند (بلكه با دل آگاه و چشم بینا مشاهده آن كنند تا بر مقام معرفت و ایمانشان بیفزاید).
2؛ اعراف، 143 ؛ موس بیهوش افتاد.
3؛ اعراف، 179؛ و محققا بسیار از جن و انس را برای جهنم آفریدیم، چه آنكه آنها را دلهای است بیادراك و معرفت، و دیدههای بینور و بصیرت، و گوشهای ناشنوا حقیقت، آنها مانند چهارپایانند بلكه بس گمراهترند، آنها همان مردم هستند كه غافلاند.
4؛ حج، 46؛ (این كافران را) چشمها سر گرچه كور نیست لیكن چشم باطن و دیده دلها كور است.
5؛ انفال، 2؛ مؤمنان حقیقی آنانند كه چون ذكر از خدا شود دلهاشان ترسان و لرزان شود و چون آیات خدا را بر آنها تلاوت كنند بر مقام ایمانشان بیفزاید و به خدا خود در هر كار توكل میكنند.
6؛ ق، 37؛ در این هلاك پیشینیان پند و تذكر است آن را كه قلب هوشیار داشته باشد یا گوش فرا دهد و توجه كامل كند و گواه دهد.
7؛ انعام، 50؛ آیا فكر و اندیشه نمیكنید؟
8؛ جاثیه، 23؛ (ا رسول ما) آیا مینگر آن را كه هوا نفسش را خدا خود قرار داده.