بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیت الله مصباح یزدی(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1387/11/09 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
سیمای شیعیان (7)
در جلسات پیشین چند روایت در وصف و معرفی شیعه بیان شد. اما در مواردی با همان مضامین روایاتی در وصف متقین آمده است. ؛ روایتی را نوف بِكالی نقل کرده که مضمونش شبیه خطبه متقین است كه حضرت علی(ع) در نهج البلاغه برای همام بیان فرموده است.
نوف بكالی یكی از اصحاب خاص و حاجب امیرالمؤمنین(ع) است. هر كسی که با حضرت علی (ع) كاری داشت، نوف بکالی حرفش را به ایشان میرساند و اجازه ملاقات میگرفت. نوف بکالی کسی بود که بیشتر وقتها در كنار امیرالمؤمنین نیز استراحت میكرد.
سرشت پاک شیعه
وی نقل میکند در یكی از شبها که روی پشت بام در كنار امیرالمؤمنین(ع) خوابیده بودم، حضرت فرمودند: یَا نَوْفُ، خُلِقْنَا مِنْ طِینَةٍ طَیِّبَةٍ1؛ ما اهلبیت(ع) از یك گل و سرشت پاك آفریده شدهایم. وَ خُلِقَ شِیعَتُنَا مِنْ طِینَتِنَا؛ شیعیان ما هم از همان گل آفریده شدهاند. گفتنی است روایات بسیاری در باب طینت هست که در مجلداتی از «بحار»؛ مفصل آنها را نقل كردهاند و ؛ تفسیرهای مختلفی برای آن ذكر شده است. سؤالاتی هم در این باره مطرح است که آیا این طینت مادی است یا غیر مادی و چه نقشی در افعال، سرنوشت و سعادت انسان دارد؟ كسانی تصور كردهاند كه این منشأ جبر میشود، به این معنا که آنهاییكه از طینت پاك بودهاند، طبعاً كارهای خوب خواهند كرد و ؛ بهشتی میشوند و آنهایی نیز كه از طینت ناپاك بودهاند، جهنمی میشوند. از این بحثهای كلامی در ذیل روایات طینت مطرح شده است که در این جلسه مقتضای چنین بحثی فراهم نیست. ؛ اما اجمالاً برای پاسخ به برخی از شبهات، گفتهاند: این طینتی كه انسان از آن آفریده شده است، همانند یک گلدان است. هر گلی را در هر گلدانی نمیگذارند. خداوند چون میدانست این فرد بناست با اختیار خودش خدا را اطاعت كند و ؛ از اولیای خدا شود، او را از گِل زیبای خوشبویی آفرید و گلدان خاصی برایش خلق كرد. كسی را كه میدانست بناست اهل معصیت و كفر باشد از یك سفال و گِل پستی آفرید. این مسأله تأثیر قطعی در سعادت و شقاوت افراد ندارد. بلكه طینت حكم ظرف را دارد. مطلبی که بیان شد، یکی از پاسخهایی است که به سؤالات مربوط به طینت دادهاند. بنابراین ما این اندازه میدانیم كه منشأ پیدایش همه انسانها یك طور نبوده است.
پس، بر اساس این روایت که میفرماید: شیعیان ما از طینت خود ما خلق شدهاند؛ یعنی آنان با ما سنخیتی دارند و نورانیتی در وجود آنها هست. فَإِذَا كَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ أُلْحِقُوا بِنَا؛ روز قیامت آنها به ما ملحق میشوند. حضرت به گونهای مباحث را مطرح میکند که برای نوف سؤال ایجاد شود. قَالَ نَوْفٌ فَقُلْتُ: صِفْ لِی شِیعَتَكَ یَا أَمِیرَ الْمُومِنِینَ؛ وی میپرسد: اوصاف این شیعیانی كه میگویی از طینت شما هستند و به شما ملحق میشوند چیست؟ فَبَكَی لِذِكْرِی شِیعَتَهُ؛ همین كه صحبت از شیعیان شد حضرت گریست. قالَ یَا نَوْفُ شِیعَتِی وَ اللَّهِ الْحُلَمَاءُ الْعُلَمَاءُ بِاللَّهِ وَ دِینِهِ الْعَامِلُونَ بِطَاعَتِهِ؛ ؛ حضرت اوصافی را برای شیعیان ذكر میكند، که لازم است برای هر کدام توضیح مختصری داده شود:
شیعه در کلام مولا (ع)
حضرت ابتدا میفرماید: الْحُلَمَاءُ؛ شعیان مردمی بردبار هستند. توجه کنیم: هر روایت از هر معصوم اوصاف خاصی را ذکر میکند. به نظر میآید: آن اوصافی كه در هر روایتی انتخاب شده، به اقتضای موقعیت شنونده و گوینده بوده است. یعنی لازم بوده نكتههای مغفول مانده را به آن شنونده تذكر دهند. همانطور که می دانیم، در زمان حضرت علی (ع) مسلمانان با هم تفاوتهای بسیاری داشتند. ؛ در این شرایط، شیعیانی چون سلمان و ابوذر و مقداد و ... میبایست در برابر فشار افكار عمومی، تحمل و مقاومت ویژهای داشته باشند. برای اینكه انسان بتواند ثابت قدم بماند و این شرایط سخت را تحمل كند، از جامعه طرد نشود و در عین حال را خود را هم حفظ كند، میبایست خیلی صبور باشد ؛ چرا که به هر حال جامعه فكر اینها را نمیپسندد و مقاومت بسیار سخت است. شاید نكتهای كه در اینجا ابتدا حلم را ذكر كردهاند، برای این؛ بود كه آنان بتوانند در مذهب حق و راه صحیحشان، ثابت قدم بمانند.
نكته دوم: الْعُلَمَاءُ بِاللَّهِ وَ دِینِه؛ آنان كسانی هستند كه هم خدا و هم دین خدا را خوب میشناسند. سوم: الْعَامِلُونَ بِطَاعَتِهِ وَ أَمْرِهِ؛ غیر از آن مسأله اول كه علم بود، حالا مسأله دیگر عمل است. آنان علاوه بر اینكه دین را خوب میشناسند، خوب هم عمل میكنند. نکته چهارم: ؛ الْمُهْتَدُونَ بِحُبِّهِ. ؛ این مسأله در قرآن نیز آمده است: یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ2؛ خدا را دوست دارند و خداوند نیز آنان را دوست دارد. همه راه محبت خدا را نمیشناسند و درك نمیكنند و به آن نمیرسند. حتی بسیاری از كسانی كه وجه های علمی هم دارند، میگویند: ؛ اصلاً محبت خدا معنی ندارد؛ معنی محبت خدا یعنی دوست داشتن رحمت خدا! آیا اینکه میفرماید: وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلّهِ3، یعنی رحمت خدا را خیلی دوست دارند؟! ؛ این مسأله خلاف ظاهر است.
امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: شیعیان ما كسانی هستند كه ؛ به حب خدا راه یافتهاند. محبت خدا در دسترس همه قرار نمیگیرد. توجه داشته باشیم: وقتی میگوییم برای مثال: حضرت عباس(ع) را دوست داریم، قابل فهم است. حضرت عباس(ع) با آن همه فداكاری، واقعاً دوست داشتنی است، ؛ اما دوست داشتن خدا یعنی چه؟ چگونه میشود آدم خدا را دوست بدارد؟ آن قدر مقام الهی بلند و دور از ذهن و فكر ما است که نمیتوانیم تصور صحیحی از دوست داشتن خدا داشته باشیم. ما امیرالمؤمنین(ع) را دوست میداریم و یكی از ویژگیهای ممتاز ایشان این بود كه خدا را دوست میداشت. حال اینکه چقدر خدا را دوست میداشت و چگونه دوست میداشت، عقلمان نمیرسد. اما یكی از علل دوست داشتن پیغمبر(ص) و امام (ع) این است كه آنها خدا را دوست میداشتند. اما خود ما آنطور كه باید میدانیم خدا را باید چگونه دوست داشت؟ به همین منظور یک حدیث قدسی را یادآور میشوم. در حدیث قدسی آمده كه خدای متعال به حضرت موسی(ع) فرمود: یا موسی حَبِّبْنِی إِلَی خَلْقِی4؛ ای موسی! كاری كن مردم مرا دوست بدارند و من را برای مردم محبوب قرار بده. حضرت موسی گفت: خدایا! چه كار كنم كه مردم تو را دوست بدارند؟ به او دستور داد كه نعمتهای من را برای مردم بگو تا بفهمند من چقدر به آنها نعمت دادهام. فطرت آدمیزاد به گونهای است كه اگر كسی به او خدمت كند، او را دوست میدارد. ؛ یعنی، وقتی نعمتها و احسانهای من را برای مردم بگویی، آنوقت من را دوست میدارند. از این جا آدم میفهمد که چگونه قلبش شایستگی مییابد جایگاه محبت خدا شود.
قلب المؤمن عرش الرحمن
آنچه مسلم است بین ما و آنهایی كه خدا را دوست میدارند، فاصله بسیاری هست. ما یك مشت سنگ و آهنپاره را دوست میداریم. قرآن هم میفرماید: زُیِّنَ لِلنّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنِینَ وَ الْقَناطِیرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْخَیْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الْأَنْعامِ5؛ این آدمیزادها اسبهای قشنگ، ماشینهای لوکس، جواهرات قیمتی و ساختمانهای آن چنانی را دوست میدارند.آیا ارزش قلب ما به اندازه یك پاركینگ است؟ به راستی دل ما جایگاه چیست؟ یك ماشین لوكس و چیزهایی از این قبیل؟ گاهی دل ما همانند یك طویله است؛ در آن گاو و اسب میچرد! لایَسَعُنی أَرْضی وَ لا سَمائی وَ لكِنْ یَسَعُنی قَلْبُ عَبْدی الْمُؤمِِن6. آسمان و زمین گنجایش من را ندارند؛ اما قلب مؤمن گنجایش من را دارد. اکنون قضاوت کنید: میان گاراژ ، طویله و عرش الهی چقدر فاصله است. قَلْبَ الْمُومِنِ عَرْشُ الرَّحْمَنِ7؛ باور ؛ این اصل که دل انسان میتواند عرش الهی باشد، خود یك كمال است. سپس، با قدری همت و زحمت، این دل آماده میشود تا عرش خدا در آن قرار بگیرد.
بنابراین، اینجا است که میفرماید: الْمُهْتَدُونَ بِحُبِّهِ، كسانی كه رهنمون به حب خدا شدهاند و دلشان جای محبت خدا است. أَنْضَاءُ عِبَادَةٍ؛ یعنی در اثر عبادت بدنشان لاغر شده است. أَحْلَاسُ زَهَادَةٍ؛ و به واسطه زهدی كه دارند پیوسته در خانه خودشان هستند و همه جا نمیروند و به تعبیری پلاس خانه خودشان هستند! صُفْرُ الْوُجُوهِ مِنَ التَّهَجُّدِ؛ آن قدر تهجد و شب زندهداری كردهاند که صورتهایشان زرد رنگ شده است. عُمْشُ الْعُیُونِ مِنَ الْبُكَاءِ؛ آن قدر گریه كردهاند ـ ؛ یا از خوف خدا، یا به شوق لقاء الهی ـ ؛ که چشمهایشان «مؤوف»؛ شده است. «عمش»؛ یك نوع بیماری و آفتی برای چشم ؛ است که در اثر گریه بسیار ؛ پیدا میشود. ذُبُلُ الشِّفَاهِ مِنَ الذِّكْرِ؛ از آنجا که لبهایشان دائما به ذكر خدا مشغول است، خشكیده است. خُمُصُ الْبُطُونِ مِنَ الطَّوَی؛ شكمهایشان در اثر گرسنگی فرو رفته است. تَعْرِفُ (یا تُعْرَفُ) الرَّبَّانِیَّةُ فِی وُجُوهِهِمْ؛ برای آنهایی كه چشم دلشان باز است، با نظر به چهره شیعیان، جلوههای خدایی دیده میشود وَ الرَّهْبَانِیَّةُ فِی سَمْتِهِمْ؛ رفتار اینها به رفتار راهبان و تاركان دنیا میماند؛ هیچ تعلقی به لذتهای دنیا و زخارف ندارند. مَصَابِیحُ كُلِّ ظُلْمَةٍ؛ آنان در هر تاریكی و تیرگی همچون چراغ میدرخشند. رَیْحَانُ كُلِّ قَبِیلٍ؛ همانطور كه در هر مجلسی گل عزیز است، اینها نیز در هر جمعی واقع شوند چون گل عزیز هستند.
تقلید از گذشتگان
لَا یُثْنُونَ مِنَ الْمُسْلِمِینَ سَلَفاً وَ لَا یَقْفُونَ لَهُمْ خَلَفاً. این اوصاف از آن ویژگیهایی است که متناسب مخاطبین و شرایط آن زمان بوده است. همانطور ؛ که میدانید شرایط فرهنگی جامعه در صدر اسلام و بعد از رحلت پیامبر اكرم (ص) و به خصوص بعد از اینكه پدرزنهای پیغمبر یكی پس از دیگری به خلافت منصوب شدند، به گونهای شده بود که وقتی مردم میخواستند با امیرالمؤمنین(ع) بیعت كنند، گفتند: ؛ به شرط اینکه تو رفتار پیشینیان را داشته باشی؛ یعنی رفتار خلیفه اول و دوم برای مردم حجت شده بود. حضرت علی(ع) ؛ قبول نكرد و فرمود: ؛ من بر اساس كتاب و سنت عمل میكنم. من هر چه را حق میدانم عمل میكنم. چنین شرایط فرهنگی نشان میدهد كه تربیت مردم به گونهای شده بود که آنان برای پیرمردهایی كه بعد از پیغمبر(ص) به مقام رسیدند و جای پیغمبر(ص) نشستند، قداستی؛ قائل بودند. اساس این مذهب جدیدی كه رواج پیدا كرده است، یعنی مذهب سلفی، این است كه ما بر اساس طریقه سلف، طریقه گذشتگان رفتار میكنیم؛ خود رفتار گذشتگان برایشان حجت است.
امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: شیعیان ما كسانی هستند كه خیلی درباره گذشتگان افراط نمیكنند، و قداستی برای سلف قائل نیستند. لَا یُثْنُونَ مِنَ الْمُسْلِمِینَ سَلَفاً؛ این هشداری است به اینكه گاهی رفتار سلف اشتباه است و درست نیست. سپس حضرت میفرمایند: لَا یَقْفُونَ لَهُمْ خَلَفاً؛ مرحوم علامه مجلسی در تفسیر این عبارت گفتهاند: شیعیان ما كاری به اعتقادات سلفی و عیبجوییهای آنها ندارند، ملاكشان حق و كتاب و سنت است. شیعیان نه کسی را که سلف است ستایشش میكنند، نه كسی؛ را که خلف است؛ آنان این مسأله را باعث نقیصه میدانند و میگویند ما تابع كتاب و سنت هستیم. هر چه خدا گفته باید آن گونه عمل كنیم. حال قدیمی باشد یا جدید، پیر باشد یا جوان.
شُرُورُهُمْ مَكْنُونَةٌ؛ (البته بعضی نسخهها مَأمُونَةٌ آمده است) یعنی مردم از شر آنها در امان هستند. وَ قُلُوبُهُمْ مَحْزُونَةٌ؛ (این تعبیر جای بحث دارد.) در روایات زیادی این تعبیر به كار رفته است كه مؤمن همیشه محزون است. در ؛ این سخن با حرفهای روانشناسان امروز نوعی تقابل دیده میشود. مستحضر هستید که هدف روانشناسی امروز این است كه آدمهای شاد و با نشاط پرورش دهد. و اینكه آدم محزون باشد را یك نوع حالت غیر طبیعی میدانند. آنان این حزن را سبب افسردگی و بیماری میدانند. همچنین آدم سالم باید شاد باشد و ؛ به دنبال آن، رفتارهایی را هم در جامعه تجویز میكنند و تشویق میكنند. میگویند موسیقی، رقص و ... برای این است كه آن شادی و نشاط ایجاد شود. اما در تعابیر دینی بسیار محاسن حزن آمده است و از آن تعریف شده است. البته تأكید در این روایت بر مکنون بودن حزن است. یعنی حزن شیعیان در دلشان است و آن را اظهار نمیكنند. در روایاتی توضیح داده شده است كه این حزن، به هیچ وجه حزن از امور دنیا نیست. شیعیان از اینكه یك نعمت دنیا از دستشان برود و مصیبتی به آنها برسد هیچ گونه حزنی ندارند، بلکه حزن آنان از كوتاهیهایی است كه در امر آخرتشان كردهاند و یا فراغی است كه از رحمت و لقای الهی دارند. وَ هَبْنی صَبَرْتُ عَلی حَرِّ نارِكَ فَكَیْفَ أَصْبِرُ عَنِ النَّظَرِ إِلی كَرامَتِك؛ این حزن شیعیان است، این حزن به خاطر عقب ماندگی؛ آنان در مسیر سعادت و در مسیر قرب خدا است و این حزن، حزن فعال و حزن مثبت است؛ یعنی حزنی است كه آدم را به كار وا میدارد. اگر آدم غصه نداشته باشد كه چرا من عقب ماندهام، دیگر تلاش نمیكند. هر گاه انسان از موقعیت خود راضی بود، دیگر تلاشی نمیکند. وقتی انسان یك قدم بردارد كه از وضع خودش ناراضیباشد. یعنی ؛ بگوید اینكه دارم، كم است و به واسطه این؛ كاستی، ناراحت و محزون است. این حزن لازمه ایمان مؤمنی است كه به ترقی در راه عبادت و بندگی خدا علاقه دارد؛ ولی آن را برای دیگران اظهار نمیكند. چرا که او اهل خودنمایی نیست و سعی میكند حزنش در دلش باشد. اما در ظاهر، لبش خندان است و با مردم و مؤمنین دیگر به نیکویی برخورد میکند تا آنجا که كسی متوجه نمیشود كه محزون است.
عفت نفس
أَنْفُسُهُمْ عَفِیفَةٌ؛ منظور از این عفت تنها عفت در مسائل جنسی نیست. «عفیفه»، یعنی اینكه انسان عزت نفس داشته باشد، قانع باشد، دنبال شهوات دنیوی؛ نرود. معنای دنبال شهوات نرفتن، یعنی به عنوان یك هدف و یک مطلوب آنها را نمی پندارد که باید آنها را به دست آورد. عفیف هستند؛ یعنی احكام الهی را رعایت میكنند، عزت نفس دارند، چه در مسائل جنسی و چه در مسائل مالی و عرضی به مال دیگران تجاوز نمیكنند، به ناموس مردم چشم بد ندارند. حَوَائِجُهُمْ خَفِیفَةٌ؛ زندگیشان خیلی ساده است؛ با یك لقمه نان و با سادگی هر چه تمام؛ زندگیشان میگذرد. این گونه نیست كه باید یك زندگی مرفهی داشته باشند، فرش آن چنانی، ماشین لوکس و خانه بزرگ. بلکه به اندازهای ضروری كه زندگیشان بگذرد قانع هستند.
أَنْفُسُهُمْ مِنْهُمْ فِی عَنَاءٍ وَ النَّاسُ مِنْهُمْ فِی رَاحَةٍ؛ بر خودشان سخت میگیرند تا مردم راحت باشند. این مطلب از دو تا طلبه كه در یك حجره هستند مصداق پیدا میكند تا آن كسانی كه در عالیترین مقامات دنیوی و مدیریتی كشور هستند. حضرت میفرماید: شیعیان ما خودشان را به زحمت میاندازند تا دیگران راحت باشند: أَنْفُسُهُمْ مِنْهُمْ فِی عَنَاءٍ وَ النَّاسُ مِنْهُمْ فِی رَاحَةٍ.
فَهُمُ الْكَاسَةُ الْأَلِبَّاءُ؛ تصور نشود آنها آدمهای سادهای هستند كه كلاه سرشان میرود. بعضی؛ می پندارند که وقتی كسی حاضر میشود تا ؛ زحمتها را به دوش بکشد،؛ كلاه سرش گذاشتهاند، در صورتی که وی بسیار عاقل است. او به خاطر اینكه خدا از او راضی باشد این كارها را تحمل میكند. حضرت میفرماید: اینها كیِّس و لبیب هستند: الْكَاسَةُ الْأَلِبَّاءُ؛ نه اینكه ساده هستند و دیگران سر آنها كلاه میگذارند.
وَ الْخَالِصَةُ النُّجَبَاءُ؛ آدم هایی هستند پاك و ناب؛ هیچ ناخالصیای ندارند. با همه صداقت دارند؛ همانی که هستند، هستند. مردمی هستند نجیب، شریف، بزرگوار؛ نه اینكه سادهلوح باشند و گول بخورند و تحت تأثیر دیگران واقع بشوند. فَهُمُ الرَّوَّاغُونَ فِرَاراً بِدِینِهِمْ؛ آنان گاهی برای اینکه بتوانند دینشان را حفظ کنند از جامعه كنار میكشند و جدا میشوند.
إِنْ شَهِدُوا لَمْ یُعْرَفُوا وَ إِنْ غَابُوا لَمْ یُفْتَقَدُوا؛ ؛ دل همه ما كم و بیش میخواهد، در جمعی مورد توجه قرار بگیریم. حتی خردسالان هم همیشه سعی میكنند خودشان را مطرح كنند؛ برای همین گاهی داد میزنند و گاهی نیز خرابكاری میكند. بنابراین، اینكه آدم میخواهد مطرح شود، غریزهای است كه از طفولیت در انسان وجود دارد. آدمی میخواهد بیش از همه شناخته شود، عكس او را به در و دیوار بزنند و از او تعریف كنند. این روحیه در آدمیزاد هست؛ اما كسی كه تربیت دینی شده است و در مكتب اهلبیت(ع) پرورش پیدا كرده، ابتدا در هر حركتی رضایت خداوند را میطلبد. اگر یك جایی مصلحتی نبود كه خودش را مطرح كند، لزومی نمیبیند مطرح شود.
گناهان بیادعا
در احوالات یكی از علما گفتهاند: وی به شهری مهاجرت كرده بود و مدتها آنجا زندگی میكرد. اهل فضل آنجا نمیدانستند كه این فرد یک عالم است. مدتی بعد، یكی از علمای آن شهر، به شهر دیگری رفته بود و احوال آن عالم را از او پرسیده بودند و گفته بودند شما از ایشان استفاده علمی میكنید؟ آن عالم گفته بود مگر ایشان سواد هم دارد؟ توجه کنید: شخصی مدتها در یك شهری زندگی كرده، و حتی اظهار نكرده بود كه عالم هستم. اما به عکس کسانی هم هستند که ندانستهها را میخواهد به جای دانستهها قالب بزند. بنابراین حضرت میفرماید: شیعیان ما اینگونه نیستند كه در بند شهرت و معروفیت باشند. اگر در یك جمعی مردم آنها را نشناسند، بسیار راحتتر هستند. إِنْ شَهِدُوا لَمْ یُعْرَفُوا؛ اگر در یك جمعی حاضر شوند كسیآنها را نمیشناسد. إِنْ غَابُوا لَمْ یُفْتَقَدُوا؛ یك روز نیامدند كسی احوال آنها را نمیپرسد. چون اهمیتی به آنها نمیدهند. چرا که اینها در صدد این نبودند كه موقعیت اجتماعیای برای خودشان درست كنند و خود را مطرح كنند. بلکه شیعیان در بند اینها نیستند: إِنْ شَهِدُوا لَمْ یُعْرَفُوا وَ إِنْ غَابُوا لَمْ یُفْتَقَدُوا.
من كسانی را دیدهام در حدی از مقام علمیت بودند كه اگر در حوزه علمیه قم پنج نفر را میخواستند در قله بشمارند، آن شخص یكی از ؛ آنها بود. ولی انسان وقتی ظاهر آنها را میدید، میپنداشت تازه از دهات آمدهاند. علامه طباطبایی(رضوان الله علیه) یکی از آنها بود. اولین باری که ما ایشان را میدیدیم خیال میكردیم ؛ وی یك آخوند دهاتی است. ایشان یك عمامه كوچك سرش بود و آرام راه میرفت؛ نه سری، نه صدایی، نه كسی صلواتی برایش میفرستاد. آرام میرفت یك گوشهای، خیلی صدایش هم آرام بود.
حضرت(ع) سپس میفرماید:؛ أُولَئِكَ شِیعَتِیَ الْأَطْیَبُونَ؛ اینها پاكترین شیعیان من هستند. وَ إِخْوَانِیَ الْأَكْرَمُونَ؛ عزیزترین برادران من هستند. سپس حضرت ادامه میدهد: أَلَا هَاهْ شَوْقاً إِلَیْهِمْ؛ یك نفس بلندی كشید و اظهار اشتیاق به اینها كرد. أَلَا هَاهْ شَوْقاً إِلَیْهِمْ؛ چقدر من مشتاق دیدار اینها هستند.
در این جا نكتهای به نظر میرسد که خوب است بیان شود. بعضی اوصافی را كه حضرات معصومین(ع) ذكر میکنند به خاطر شرایط خاص زمان و شرایط خاص مستمع بوده كه برای آنها ضرورت داشته است. گاهی آن اوصاف آن قدر از اذهان دور است که مردم به آنها توجه ندارند و تصور هم نمیکنند که فضیلتی باشد؛ بلکه آن اوصاف را نقص هم می شمارند! اینکه حضرت روی آن اوصاف تكیه میكنند به این معنا نیست كه همه باید این طوری باشند. فرض كنید حضرت آیتالله بروجردی ـ رضوان الله علیه ـ ایشان در همه دنیا شناخته میشد، مردم برای او احترام قائل بودند، دست و پای او را میبوسیدند، جا داشت خاك پایش را هم برای تبرك بردارند؛ این روایت به معنای آن نیست كه ایشان میبایست به گونهای باشند كه مردم او را نشناسند. مهم این بود که ایشان در بند این نبود كه شهرت پیدا كند. من در درس از زبان خود ایشان شنیدم که فرمودند: من تا به حال به فكر ریاست نیفتادهام، در صدد ریاست كردن و مرجع شدن نبودم، بر من تحمیل شد؛ یعنی برای من اثبات تكلیف كردند و ؛ مجبور شدم که قبول كنم. توجه کنیم: این شهرتی كه همه انسان رابشناسند و احترام بگذارند، عیب نیست. عیبب آن است که آدم خود ؛ در صدد این باشد كه خودش را مشهور كند و مطرح كند و برای این؛ كه در بین مردم شهرت پیدا كند از هیچ تلاشی فروگذار نکند.
1. بحارالأنوار، ج 65، ص 177، باب صفات الشیعة و أصنافهم.
2. مائده، 54.
3. بقره، 65.
4. بحارالأنوار، ج 2، ص 4، باب ثواب الهدایة و التعلیم.
5. آلعمران، 14.
6. عوالیاللئالی، ج 4، ص 7.
7. بحارالأنوار، ج 55، ص 39، باب العرش و الكرسی.