بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیت الله مصباح یزدی ( دامت بركاته ) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1390/05/31 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
در شبهای گذشته به اندازهای كه خدای متعال توفیق داد درباره یكی از روایاتی كه از جابربنیزیدجعفی از امام باقر سلاماللهعلیه نقل شده بود صحبت كردیم. روی سخن این حدیث شریف با انسان مؤمن است؛ یعنی انسانی که ایمان او محفوظ است و وارد گود مبارزه با نفس شده و باید حواس خود را جمع کند كه شكست نخورد و بر نفس غالب شود. اما در اینجا سؤالی مطرح میشود و آن اینکه خود ایمان را چگونه باید حفظ كرد؟ البته رابطه تنگاتنگی بین ایمان و عمل هست که به آن اشاره میکنیم، اما در مباحث گذشته صریحاً بیانی در این باره نبود. از این رو برای تكمیل این بحث از روایتی از امیرالمؤمنین صلواتاللهعلیه که در نهج البلاغه آمده است استفاده میكنیم. در این روایت از امیرالمؤمنین صلواتاللهعلیه درباره ایمان سؤال میکنند و حضرت در جواب میفرمایند: « الایمان على اربع دعائم: على الصبر و الیقین و العدل و الجهاد؛1 ایمان به وسیله چهار ستون ـ صبر و یقین و عدل و جهاد ـ نگهداری میشود.» اگر ما بخواهیم از ضعف، انحراف یا ریزش ایمان جلوگیری كنیم باید بدانیم اولا ایمان چیست و ثانیا چگونه حفظ میشود و ثالثا چه عواملی باعث تضعیف، انحراف یا سقوط دیوار ایمان میشوند. از این جهت ابتدا توضیح مختصری درباره ایمان عرض میكنیم.
در روایتی دیگر آمده است که: «الْإِیمَانُ تَصْدِیقٌ بِالْجَنَانِ وَ إِقْرَارٌ بِاللِّسَانِ وَ عَمَلٌ بِالْأَرْكَان؛2ایمان، تصدیق با دل و اعتراف با زبان و التزام در عمل است.» در بسیاری از روایات اهلبیت صلواتاللهعلیهماجمعین برای تعریف حقیقت چیزی لوازم آن را بیان میکنند. چون این گونه تعریف در مقام تعلیم و تربیت مؤثرتر است. اگر تلقی ما از این روایت این بود که اگر این سه با هم جمع شد ایمان هست و اگر جمع نشد ایمان نیست، در این صورت سؤالاتی از این قبیل برای انسان مطرح میشود كه: اگر کسی متعلقات ایمان را با دل تصدیق كرد، اما نتوانست به زبان بیاورد یا فرصت عمل پیدا نکرد آیا باید بگوییم ایمان نداشته است؟
سؤال دیگر اینکه اگر تنها به تصدیق قلبی و اقرار به زبان اكتفا كنیم آنگاه تفاوت ایمان با اسلام در چه چیزی خواهد بود؟ چرا که قرآن تصریح میکند اسلام و ایمان با هم متفاوتاند: «قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُوا وَلَكِن قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمَانُ فِی قُلُوبِكُمْ؛3 عدهای از عربهای بیابانی به اسلام تمایل پیدا كردند و گفتند: ما به دین شما ایمان آوردیم. خداوند میفرماید: نگویید ایمان آوردیم ولی بگویید: اسلام آوردیم، و هنوز ایمان در دلهایتان وارد نشده است.» پس معلوم میشود ایمان چیزی زائد بر تصدیق و به زبان آوردن است. اگر کسی بگوید: فقط عمل با اعضاء باقی مانده است، میگوییم: عمل ربطی به دل ندارد، در حالیکه قرآن میفرماید: هنوز ایمان در دل شما وارد نشده است. پس معلوم میشود که برای حصول ایمان، غیر از تصدیق و اعتراف زبانی باید چیز دیگری هم وارد دل شود.
برخی دیگر تصدیق قلبی را تصدیق منطقی یعنی علم دانستهاند. میگویند: گاهی انسان برای آگاهی از چیزی به «ظنّ» اکتفا میکند. اما گاهی با تحقیق نسبت به آن «علم قطعی» پیدا میکند. ایمان چنین حالتی است.
اما این سخن صحیح نیست؛ چراکه از ایشان سؤال میکنیم: اگر کسی به وجود خدا علم قطعی پیدا کرد، اما از روی عناد انکار کرد، چنین کسی مؤمن است یا کافر؟ قرآن در باره فرعون و فرعونیان میفرماید: «وَ جَحَدُوا بِهَا وَ اسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ ظُلْمًا وَ عُلُوًّا؛4 فرعونیان معجزات حضرت موسی را دیدند و یقین کردند که این معجزات از طرف خداست؛ ولی از روی عناد انکار کردند.» اگر ایمان یعنی ذهن انسان صغری و کبری بچیند و به چیزی یقین کند باید بگوییم: فرعون مؤمن بوده است، چراکه قرآن میگوید یقین داشته است. اما فرعون و فرعونیان مؤمن نبودند. پس غیر از علم، شرط یا شرایط دیگری هم لازم است. برای حصول ایمان، از جهت علم، ظاهرا علم عرفی کفایت میکند و به علم قطعی منطقی نیاز نیست. آن کسی که علم دارد اگر به زبان هم تصدیق کرد اسلام او تمام میشود، اما برای حصول ایمان، باید در دل چیزی دیگر هم پیدا شود. از آیات و روایات استفاده میشود که آن چیز، امری ارادی و اختیاری است و عنصر اختیار در ایمان مؤثر است؛ یعنی شخص میتواند قبول کند و میتواند قبول نکند. به همین دلیل کسانی که اهل عناد بودند با اینکه حقیقت را میدانستند، اما بنا گذاشتند که آن را قبول نکنند. بناگذاشتن بر امری، یک عمل ارادی و قلبی است. بنابراین برای حصول ایمان، اعتقاد لازم است، اما کافی نیست.
مقصود از اعتقاد، دستکم اعتقادی ظنی است که انسان در امور زندگی خود برای عمل به آن اکتفا میکند، یعنی اعتقاد راجحی که منشأ عمل و اثر است و انسان به آن ترتیب اثر میدهد. برای ایمان، چنین اعتقادی لازم است. اما در عالم غرب، گرایشی وجود دارد که معتقد است: اصلا ایمان در مقابل علم است؛ یعنی ایمان در جایی مطرح میشود که انسان علم نداشته باشد و تعبدا چیزی را بپذیرد. لذا در بسیاری از مکاتب مسیحی میگویند: اول باید ایمان آورد؛ پس از آن، معرفت حاصل میشود. به همین جهت، درباره تثلیث ـ که برهان بر خلاف آن است ـ میگویند: ابتدا باید به تثلیث ایمان بیاورید، آن گاه معرفت پیدا خواهید کرد. معرفت بعد از ایمان است! اما ما معتقدیم که محال است کسی با حالت شک مطلق ایمان بیاورد. حتی انسان با ظن ضعیف هم با ایمان نمیشود. اول باید چیزی را بدانیم و تصدیق کنیم و سپس به آن ایمان بیاوریم. پس برای ایمان، باید به متعلقات ایمان اعتقاد داشته باشیم؛ دستکم اعتقادی که اطمینانآور و آرامشبخش باشد و تزلزل فکری در آن نباشد، البته اگر یقین داشته باشد بسیار مطلوب است. علاوه بر این، باید آن را اختیار کند؛ یعنی حالتی روانی در خود ایجاد کند که من به این امر ملتزم هستم.
بحث دیگر درباره رابطه ایمان با عمل است. این سؤال را مطرح کردیم که اگر کسی موفق به عمل نشد ایمان او چه حکمی دارد؟ سؤال جدیتر این است که اگر کسی به متعلقات ایمان اعتقاد داشت و بنا را بر این گذاشته بود که در عمل هم به آنها ملتزم باشد اما در مقام عمل مرتکب معصیت شد ایمان او چه حکمی دارد. این بحث از صدر اسلام تاکنون در بین مسلمانان مطرح بوده است. عدهای میگفتند عمل اصلا هیچ دخالتی در ایمان ندارد و همین که انسان تصدیق قلبی به وجود خدا و حقانیت اسلام و پیغمبر اسلام داشته باشد، هر گناهی هم که مرتکب شود ضرر به ایمان او نمیزند. در اصطلاح کلام به این طایفه «مرجئه» میگویند.
در مقابل، خوارج میگفتند: اگر کسی مرتکب گناه کبیره شود ایمان او از دست میرود و کافر میشود. خوارج امیرالمومنین صلواتاللهعلیه را تکفیر میکردند و میگفتند: «او حکمیت را قبول کرد و این خلاف قرآن است. پس او مرتکب گناه کبیره شده و از دین خارج شده است.» این در حالی بود که خود مرتکب هزاران گناه کبیره شدند؛ جنگ با امیرالمؤمنین علیهالسلام و بعد به شهادت رساندن آن حضرت که بزرگترین جنایت تاریخ بود.
خلفای بنیامیه بیشتر از مرجئه حمایت میکردند تا هر گناهی میخواهند مرتکب شوند و با این حال، متهم به کفر نشوند. در روایات ما سفارش شده که قبل از اینکه مرجئه به سراغ نوجوانان شما بیایند به تعلیم آنها بپردازید. این دسته از روایات در چنین فضایی وارده شده است. مرجئه که به فرهنگ إباحهگری دامن میزدند زودتر مورد قبول واقع میشدند. فرهنگ إباحهگری زود رواج پیدا میکند، چراکه مروّج آزادی به معنای بیبندوباری است. لذا ائمه علیهمالسلام تأکید میکردند که قبل از اینکه تبلیغات سوء مرجئه در جوانان شما اثر کند به فریادشان برسید و به آنها بفهمانید که ارتکاب گناه بیعقاب نیست و حتی ممکن است ارتکاب گناه موجب سلب ایمان شود.
مذهب شیعه معتقد است که عمل اگر عملی صالح باشد ایمان را تقویت میکند و اگر عملی فاسد باشد ایمان را تضعیف میکند. اگر ایمان تقویت شود کمکم مراتب ایمان مؤمن بالاتر میرود. این نیز خود یکی از مسائل کلامی است که از قدیم مطرح بوده که آیا ایمان امری بین نفی و اثبات است یا مراتب دارد. آیات قرآن شاهد بر این است که ایمان مراتب دارد: «وَ إِذَا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِیمَانًا؛5 هرگاه مؤمنین آیات قرآن را میشنوند بر ایمان آنها افزوده میشود.» پس معلوم میشود ایمان قابل افزایش است. اعتقاد شیعه این است که اصل ایمان اعتقادی قلبی است همراه با حالت روانی انقیاد و پذیرش و بنا گذاشتن به التزام به این عقاید. اگر این بنای عملی که امری اختیاری و ارادی است به آن تصدیق ضمیمه شود - چون تصدیق به معنای منطقی، اختیاری نیست – ایمان شکل میگیرد و اگر عمل صالح هم به دنبال آن بیاید ایمان رشد میکند. ایمان مثل نهالی است که غرس کردهایم. اگر آن را آبیاری کنیم و غذای مناسب به آن برسانیم رشد میکند. و اگر انسان به لوازم ایمان، در عمل موفق نشد و مرتکب گناه شد مثل این است که آب مسمومی پای این نهال ریخته شود. کمکم درخت ایمان لاغر میشود، از سبزی و طراوت میافتد، دیگر میوه نمیدهد و تدریجا خشک میشود و اصلا ریشهاش میپوسد و باید دور انداخته شود. قرآن میفرماید: «ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِینَ أَسَاؤُوا السُّوأَى أَن كَذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّهِ وَ كَانُوا بِهَا یَسْتَهْزِؤُون؛6 عاقبت کسانی که مرتکب گناهانی بزرگ شوند به اینجا میانجامد که اصل اعتقادات و ایمان را تکذیب میکنند.» این امر تنها مخصوص یزید و امثال او نیست که گفت:
لعبت هاشم بالملك فلا خبر جاء و لا وحی نزل
در زمانه ما هم بودند و هستند کسانی که گرفتار چنین عاقبتهایی شدند. این خطر بر سر راه ما هم هست. ایمان از یک طرف قابل افزایش، رشد، بالندگی و شکوفایی است و از طرف دیگر قابل پژمردگی، ضعف، لاغر شدن و کم کم سوختن و خشکیدن. بنابراین ما باید احساس خطر کنیم و باید بفهمیم که چه عواملی ایمان ما را تضعیف میکند تا از آنها دوری کنیم.
سؤالی که از امیرالمؤمنین صلواتاللهعلیه شد و در ابتدای سخن به آن اشاره کردم ظاهرا در چنین فضایی مطرح شده است. جوابی که حضرت میدهند نه بیان حقیقت ایمان است و نه حتی لوازم آن به صورتی که در روایات دیگر وارد شده است. از این سؤال و جواب میتوان فضای ذهنی حاکم بر این گفتوگو را به دست آورد که سؤال کنندگان چه منظوری داشتهاند.
حضرت در جواب میفرمایند: الایمان على اربع دعائم: على الصبر و الیقین و العدل و الجهاد؛ ایمان بر چهار پایه و رکن قرار دارد. اگر این چهار رکن وجود داشته باشد، ایمان محکم و پابرجا میماند و اگر وجود نداشته نباشد، بهتدریج در آن انحراف پیدا میشود. این چهار رکن عبارتاند از: صبر، یقین، عدل و جهاد.» شاید کسانی گمان کنند که حضرت از میان فضائل چند فضیلت را گلچین کردهاند و این سخن تبیینی منطقی نیست، به خصوص اینکه ارتباط این مفاهیم هم خیلی برای ما روشن نیست. البته از قرائن بعدی که خود حضرت توضیح میفرمایند حدود این مفاهیم معلوم میشود. در اینجا این سؤال مطرح میشود که این چهار رکن با هم چه ارتباطی دارند و چگونه پایه ایمان قرار میگیرند و میتوانند ایمان را تقویت کنند به گونهای که اگر این ارکان نباشند ایمان ضعف پیدا میکند، کج میشود و احیانا فرومیریزد. در جلسات بعد سعی میکنیم به این سؤالات پاسخ دهیم، انشاءالله.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
1 . نهج البلاغه، حکمت31.
2 . بحارالانوار، ج66 ص74.
3 . حجرات، 14.
4 . نمل، 14.
5 . انفال، 2.
6 . روم، 10.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیت الله مصباح یزدی ( دامت بركاته ) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1390/06/01 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
در جلسه گذشته حکمت سی و یکم نهجالبلاغه را نقل کردیم که در آن از حضرت علی علیهالسلام درباره ایمان سؤال شده بود. حضرت در جواب میفرمایند: الایمان على أربع دعائم. معمولا در فارسی «دعامة» را به ستون ترجمه میکنیم؛ اما در دعامة به خصوصیتی عنایت شده است و آن این است که مانع از مایل شدن و فروریختن است. «دعم» هم به معنای پشتیبانی و حمایت کردن است. به هر حال دعائم یعنی چهار ستونی که در اطراف ساختمان یا سقف نصب میکنند تا مانع از ریزش آن شود.
این حدیث هم از جهت مفرداتْ احتیاج به توضیح دارد، چون دارای واژههای متشابهی است، و هم ساختار آن نیازمند توضیح است تا مشخص شود ارتباط چهار چیزی كه حضرت به عنوان دعائم ایمان ذکر میفرمایند چیست و چرا حضرت از میان همه فضایل این چند چیز را انتخاب کردهاند. در جلسه گذشته به اصل ایمان پرداختیم و روی این نكته تكیه كردیم كه ایمان تنها تصدیق ذهنی و حصول علم نیست، بلكه عاملی اختیاری و ارادی نیز در ایمان دخالت دارد و از همین جهت است که مورد تكلیف قرار میگیرد (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ آمِنُواْ).1
از سوی دیگر، شخص مؤمن كسی است كه تصمیم دارد به آنچه میداند عمل كند و به آن ملتزم باشد. از این رو در روایات متعدد، عملْ جزء ایمان شمرده شده است (الایمان تصدیق بالجنان و إقرار بالسان و عمل بالاركان).2 ولی ممکن است در شرایطی خاص ایمان موجود باشد، ولی امكان عمل نباشد. پس این تعریفی منطقی نیست كه جنس و فصل داشته باشد و بخواهد كاملا ماهیت ایمان را بیان كند. اما وقتی میگوییم كسی ایمان دارد، به این معناست كه آماده است تا به مقتضای ایمان خود عمل كند. این اعتقادْ اقتضای عمل دارد، ولی با توجه به موانعی كه برای انسان پیش میآید اعم از وسوسههای شیطانی، هواهای نفسانی و عوامل اجتماعی مختلف، نیازمند تقویت است. از این رو باید اطراف ایمان با ستونهایی پشتیبانی شود تا لطمهای به آن وارد نشود و تاثیر خود را بر سعادت انسان ببخشد. پایههای چهارگانهای را که حضرت برای ایمان ذكر فرمودند میتوان به دو بخش تقسیم کرد: دو پایه به رفتار فردی انسان و دو پایه به رفتار اجتماعی او بازگشت دارند.
برای انجام کاری اختیاری دستکم دو عامل مؤثرند؛ یکی از مقوله شناخت و دیگری از سنخ انگیزش است. اگر شناخت یا انگیزه نباشد كار اختیاری انجام نمیگیرد. اگر این دو با هم جمع شد انسان کار را انجام میدهد. اما در میان انگیزهها هم مهمترین انگیزهای كه در رفتار انسان اثر میكند ترس از ضرر و امید به منفعت است. بنابراین ما باید برای پشتیبانی ایمان در رفتار فردی خود از یک طرف به مقوله شناخت اهمیت بدهیم یعنی رفتار ما توأم با شناختی قوی باشد و به حد یقین برسد و از طرف دیگر انگیزهای قوی داشته باشیم تا بتوانیم رفتار خود را کنترل کنیم. تا زمانی که ایمان و ارزشها مطرح نیست انسان خود را آزاد و رها میبیند و هر کار دلش میخواهد انجام میدهد. اما وقتی ایمان باشد به این معناست که قرار است رفتار انسان حساب داشته باشد. بنابراین اگر انگیزه انسان قوی نباشد، انگیزههای حیوانی کار خود را انجام میدهند. در این حالت، انسان برای انجام رفتارهای ایمانی به خود زحمت نمیدهد، با نفس کشتی نمیگیرد و خود را به خواستههای غرائزش میسپارد. حضرت علی علیهالسلام داشتن چنین انگیزهای را با تعبیر «صبر» بیان فرمودهاند. منظور حضرت از صبر، داشتنِ انگیزه برای کنترل رفتار است. در تأیید این سخن میتوان از روایاتی بهره برد که صبر را به سه قسم تقسیم کردهاند؛ صبر بر طاعت، صبر از معصیت و صبر بر مصیبت. گاه انسان برای انجام واجبات باید بسیار تلاش کند، زیرا انجام آنها با تنپروری و راحتطلبی نمیسازد و به انگیزهای قوی نیاز دارد. صبر در جایی که عامل گناه انسان را به طرف گناه سوق میدهد به این معناست که انسان خود را کنترل کند و گناه را انجام ندهد. همچنین مصیبتها چون بر خلاف میل انسان است او را ناراحت میکند و حتی گاهی به خدا اعتراض میکند. بنابراین انسان در مقابل مصیبت هم نیازمند صبر است.
در اینجا که حضرت میفرمایند: یکی از دعائم ایمانْ صبر است، مقصود از صبر تنها صبر بر مصیبت نیست؛ بلکه به معنای قدرت مقاومت در مقابل عوامل مزاحم است. گاهی این عامل مزاحم تمایلات شیطانیِ خود انسان است و گاه عاملی بیرونی است. حتی گاهی همسر و فرزند انسان را به گناه میاندازند (إِنَّ مِنْ أَزْوَاجِكُمْ وَ أَوْلَادِكُمْ عَدُوًّا لَّكُمْ فَاحْذَرُوهُمْ)3 ملاک برای مؤمن اراده و خواست خداست. لذا در مواردی که خدا توصیه به رعایت حال خانواده و فرزندان فرموده و مؤمن این توصیهها را رعایت میکند برای او عبادت محسوب میشود. در روایتی آمده است که: «المؤمن یأكل بشهوة اهله و المنافق یأكل اهلُه بشهوته؛4 مؤمن در خانه سعی میکند طبق اشتهای خانوادهاش غذا بخورد و منافق خانواده را تابع اشتهای خود میکند.» مؤمن در مباحات باید حال خانوادهاش را مراعات کند. اما در آنجا که خدا اجازه نداده نباید تسلیم شود. دعوا و کتککاری هم لازم نیست؛ بلکه باید به آرامی بگوید: «چیزی که شما میخواهید خدا اجازه نداده و من نمیتوانم آن را برآورده کنم.»
مقاومت در مقابل عواملی که انسان را به مخالفت رضای خدا دعوت میکند نیازمند نیرویی است که عنوان کلی آن «صبر» است. صبر یعنی داشتن انگیزه و نیروی مقاومت در مقابل عواملی که انسان را از انجام کار خیر باز میدارد یا دعوت به رفتار ناهنجار میکند.
حضرت در ادامه میفرمایند: خود صبر چهار شعبه دارد. با توجه به مقدمهای که عرض کردم منظور از این شعبهها یعنی عواملی که به این انگیزش کمک میکنند. در مقدمه گفتیم: امید به منفعت و ترس از ضرر، مهمترین عوامل مؤثر هستند. حضرت این دو عامل را با دو تعبیر «شوق» و «شفق» بیان میفرمایند. شفق، نقطه مقابل شوق و به معنای خوف است. هر قدر انسان بیشتر معتقد باشد که کاری برای او سودمند است بیشتر برای انجام آن تلاش میکند. سود هم مراتبی دارد؛ از سودهای دنیوی تا ثوابهای اخروی و رضوان الهی. طبعا شوقی که در اعمال انسان مؤمن مؤثر است شوق به ثوابهای اخروی است. اسلام به مؤمن این بینش را میدهد که زندگی دنیا دوره مقدماتی و به یک معنا دوره جنینی برای زندگی اصلی است. قرآن میفرماید: وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوَانُ؛5 حیات حقیقی آنجاست. پس مؤمن طوری رفتار میكند كه برای زندگی حقیقی او مفید باشد و شوق او به ثواب آخرت است. برای اینكه بتوانیم عامل صبر را در خودمان ایجاد كنیم باید بدانیم که صبر خود دارای چهار شعبه است. الشوق و الشفق و الزهد و الترقب.
حضرت برای هریك از این شعب فوایدی را ذكر میكنند. میفرمایند: فَمَنِ اشْتَاقَ إِلَى الْجَنَّةِ سَلَا عَنِ الشَّهَوَاتِ؛ وقتی انسان شوق به ثواب اخروی داشت به راحتی از شهوتها چشمپوشی میكند. در امور دنیوی هم این قاعده جاری است. مثلا جوانی که شوق ازدواج با دختری را دارد و به او گفتهاند که باید تحصیلات عالی داشته باشی، برای رسیدن به این آرزوی خود همه زحمتها را به جان میخرد و صرفنظر كردن از بعضی راحتیها برای او آسان میشود. میفرماید: اگر انسان مشتاق به بهشت باشد به راحتی از شهوتها چشمپوشی میكند. آیا برای رسیدن به ثواب ابدی و بینهایت، جا ندارد انسان چند سالی از بعضی تمایلات خود صرفنظر كند؟! سعی كنیم ثوابهای اخروی را باور كنیم و آیاتی که در وصف بهشت وارد شده است را بخوانیم.
شخصی که مدعی بود اسلامشناس است آیات قرآن را به عنوان حدیث نقل کرده و گفته بود: «انسان از گفتن این خصوصیات مشمئز میشود. مگر انسان چه قدر به عسل احتیاج دارد که نهرهایی از عسل برای او راه بیافتد؟!» این کجفهمی ناشی از عدم درک عالم آخرت است. همانطور که در آنجا نعمتها بینهایت است، احتیاج انسان هم بینهایت است. در آن عالم نیازهایی برای انسان جلوه میکند و پیش میآید که اگر ارضا نشود جهنمی برای انسان به وجود میآید. اهل جهنم چنین نیازهایی را احساس میکنند، اما ارضا نمیشوند. یکی از بزرگترین عقوبتها این است که خدا با آنها قهر میکند (لاَ یُكَلِّمُهُمُ اللّهُ) ما الان احساس نیاز نمیکنیم که خدا با ما حرف بزند، یعنی چنین نیازی را درک نمیکنیم. اما در آن عالم حقایق ظاهر میشود و نیازها هم روشن میشود. آن وقت است که یکی از بزرگترین عذابهای روز قیامت این است که خدا با انسان حرف نزند. به هر حال اولین عنصری که برای تحقق صبر لازم است، شوق به ثوابها، لذتها و کمالات اخروی است.
وَ مَنْ أَشْفَقَ مِنَ النَّارِ اجْتَنَبَ الْمُحَرَّمَاتِ. عنصر دومْ ترس است. امید مؤمن به بهشت و ترس او از جهنم است؛ جهنم نماد عقوبت الهی است. باید آیات و روایات را خواند و با خصوصیات جهنم و عذابهای آن آشنا شد تا ترس از آن در دل ما ایجاد شود.
وَ مَنْ زَهِدَ فِی الدُّنْیَا اسْتَهَانَ بِالْمُصِیبَاتِ. در مصیبتها که نه عامل ترسْ مؤثر است و نه امید، باید دلبستگیها را از دنیا گسست. همه مصیبتهای دنیا وقتی برای انسان سنگین است که انسان به متعلقات خود دلبستگی داشته باشد. اگر دلبستگی نداشته باشد وقتی چیزی را از دست میدهد غصه نمیخورد. مرحوم آقای مهندسی رضواناللهعلیه در برنامهای تلویزیونی داستانی را نقل کردند که بعد معلوم شد درباره خود ایشان بوده است. گفتند: «به شخصی خبر دادند که ماشین شما را دزدیدند. در جواب گفته بود: آهن قراضهای بود که چند روزی دست ما بود، حالا دست دیگری است؛ اگر احتیاج دارد نوش جانش، و اگر احتیاج ندارد خدا هدایتش کند.» وقتی دلبستگی نباشد مصیبت، مصیبت نمیشود. اما با وجود دلبستگی، گم شدن یک اسکناس هزارتومانی خواب را از چشم انسان میبرد. اگر انسان به همه نعمتهای دنیا به عنوان امانت الهی نگاه کند، پس گرفتن آن برای او مصیبت نمیشود و تحملش برای او بسیار راحت است. «زهد» یعنی عدم دلبستگی به دنیا. اگر بود نعمت خداست و باید او را شکر کرد و اگر نبود باید به آنچه خدا صلاح میداند راضی بود. پس رکن و شعبه سوم این دعامة «زهد» است.
وَ مَنِ ارْتَقَبَ الْمَوْتَ سَارَعَ إِلَى الْخَیْرَات. آخرین شعبه صبر «ترقب» است. معادل فارسی ترقب، «انتظار کشیدن» است. اما مقصود از ترقب در اینجا این است که مؤمن باید طوری باشد که همیشه نگاه او به آینده باشد و انتظار واقعیاتی را بکشد که قرار است در آینده اتفاق بیافتد. آنچه برای انسان مهم است و نقطه عطفی در هستی او به شمار میرود مرگ است. مرگ است که ورق زندگی را عوض میکند و ما را از عالم اختیار و انتخاب به عالمی دیگر میبرد که دیگر در آنجا اختیاری نداریم. در آنجا نه میتوانیم ثوابی کسب کنیم و نه میتوانیم عقابی را جبران کنیم. البته اگر انسان از قبل خود را آماده کرده باشد و توشه فراهم کرده باشد این سفر این گونه خواهد بود که از جایی تنگ، تاریک، متعفن و کثیف رهایی پیدا میکند و به فضایی باز، خرم و شاداب پا میگذارد. اما اگر بر عکس این رفتار کرده باشد، نتیجه هم برعکس میشود.
ما در وقوع مرگ شک نداریم، اما همیشه خود را به تغافل میزنیم یا نمیگذاریم فکرمان به آن سمت برود. این تغافل باعث میشود که انسان به دنیا دلبستگی پیدا کند و به دنبال شهوات برود. پس مؤمن علاوه بر اینکه نباید دلبستگی به لذتهای دنیا داشته باشد باید دوراندیش هم باشد و خود را برای ملاقات با مرگ آماده کند. کسی که منتظر مرگ باشد در کارهای خیر شتاب میکند تا این سفر برای او مبارک باشد و از سختیها و رنجها نجات پیدا کند.
و صلّی الله علی محمد و آله الطاهرین
1 . نساء، 136.
2 . بحارالانوار، ج66 ص74.
3 . تغابن، 14.
4 . بحارالانوار، ج59 ص291.
5 . عنکبوت، 64.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیت الله مصباح یزدی ( دامت بركاته ) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1390/06/02 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
وَالْیَقِینُ مِنْهَا عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ عَلَى تَبْصِرَةِ الْفِطْنَةِ وَتَأَوُّلِ الْحِكْمَةِ وَمَوْعِظَةِ الْعِبْرَةِ وَسُنَّةِ الْأَوَّلِینَ فَمَنْ تَبَصَّرَ فِی الْفِطْنَةِ تَبَیَّنَتْ لَهُ الْحِكْمَةُ وَمَنْ تَبَیَّنَتْ لَهُ الْحِكْمَةُ عَرَفَ الْعِبْرَةَ وَمَنْ عَرَفَ الْعِبْرَةَ فَكَأَنَّمَا كَانَ فِی الْأَوَّلِینَ؛1
امیرالمؤمنین صلواتاللهعلیه فرمودند: «ایمان با چهار عامل تقویت میشود: صبر، یقین، عدل و جهاد» و در ادامه برای هر یك از این عوامل شعبههایی را ذكر کردند. عرض کردیم که هم مفاهیم به کار رفته در این روایت و هم ارتباط بین آنها نیاز به توضیح دارد. در جلسه گذشته درباره صبر توضیحاتی را عرض كردیم و معلوم شد به قرینه تفسیری كه حضرت برای صبر بیان میفرمایند میتوانیم بگوییم منظور از صبر در این روایت، مقاومت در مقابل عوامل مزاحم است.
درباره ارتباط این مفاهیم میتوان گفت: از میان این چهار عامل، صبر و یقین در امور فردی جاری هستند و بر زندگی اجتماعی توقف ندارند؛ اما عدل و جهاد در مسایل اجتماعی جریان پیدا میکنند. اما وجه انتخاب صبر و یقین به عنوان دو ستون ایمان شاید این باشد كه ایمان بر خلاف اسلام و مفاهیم مشابه، مقتضی این است كه شخص مؤمن تصمیم داشته باشد كه به لوازم اعتقاد خود ملتزم باشد و به آن ترتیب اثر دهد. پس برای حفظ ایمان كه اقتضای رفتار خاصی را دارد به دو عامل نیازمندیم كه در همه رفتارهای اختیاری، نقشی اساسی را ایفا میكنند: یكی شناخت و دیگری انگیزه. با توجه به توضیحات جلسه گذشته میتوان گفت: مقصود حضرت از صبر، عاملی است که در انگیزه انسان اثر دارد و از واژه یقین هم استفاده میشود که از مقوله شناخت است. بنابراین این دو مفهوم به دو عامل مؤثر و اساسی در افعال اختیاری انسان اشاره دارند.
«یقین» كاربردهای مختلفی دارد. یقین در محاورات عرفی تقریبا مساوی با علم قطعی است، اما در فرهنگ دینی ما جایگاه خاصی دارد و مفهوم بسیار ارزشمندی است. در برخی روایات آمده است كه هیچ چیز در عالم كمتر از یقین بین مردم تقسیم نشده است.2 البته همه مفاهیمی كه در اینجا به كار رفته مفاهیمی است كه به نحوی با ایمان ارتباط دارد وگرنه علم به اموری كه هیچ ربطی به اعتقادات، رفتار و سرنوشت ما ندارد در پایههای ایمان هم دخالتی ندارد. اگر مفهوم یقین مفهومی عام هم باشد، به قرینه مقام به چنین مواردی اختصاص مییابد.
یکی از اصطلاحات یقین، اصطلاح منطقی آن است؛ یعنی علم به ثبوت محمول برای موضوع، و علم به محال بودن سلب این محمول از این موضوع در هر شرایطی. در منطق گفته میشود که مقدمات برهان باید از چنین قضایایی تشكیل شود تا نتیجه یقینی داشته باشد.
در این روایت، حضرت در مقام بیان عوامل تقویت ایمان هستند. بنابراین مراد از یقین در اینجا علمی است که با رفتارهای خداپسندانه ما ارتباط داشته باشد و با سایر اصطلاحات علم تفاوت دارد. در قرآن كریم در موارد بسیاری به علم تصریح شده است که مراد از آن علمی نیست که منشأ اثر باشد، بلکه گاه مراد علمی یقینی است که توأم با انکار است، مانند علمی که حضرت موسی علیهالسلام به فرعون نسبت میدهد (لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هَـؤُلاء إِلاَّ رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ)3
اما در روایت مورد بحث، چنین علمی مراد نیست، بلکه غالبا در روایات مراد از یقین، علمی است که منشأ اثر عملی باشد. ما به بسیاری از امور به صورت کلی علم داریم، اما وقتی به خودمان مراجعه میکنیم میبینیم که این علوم خیلی منشأ اثر نیستند. اما وقتی همین علوم در واقعیات عینی تجسم پیدا میکنند و نمونه جزیی آنها تحقق پیدا میکند میبینیم که اثر خاصی دارند. حضرت موسی علینبیناوآلهوعلیهالسلام وقتی چهل روز در کوه طور مهمان خدا بود در آنجا خدا به او خبر داد که: «قوم تو در این ده روز آخر گوسالهپرست شدند» و موسی شک نداشت که این سخن خدا حقیقت دارد، اما با شنیدن این خبر تغییر حالی در او پیدا نشد. ولی زمانی که به میان قوم خود برگشت و دید که مردم گوسالهپرست شدهاند آنچنان عصبانی شد که الواحی را که برای او نازل شده بود پرت کرد و یقه حضرت هارون را گرفت و گفت: «چرا گذاشتی اینها گوسالهپرست بشوند؟»، در حالیکه خبر دادن خداوند چنین غضبی در او ایجاد نکرد. خلقت انسان به گونهای است که مفاهیم و قواعد کلی خیلی در نفس او اثر نمیگذارد. اما اگر نمونه عینی آنها را ببیند برای او بسیار مؤثر خواهد بود.
همه ما شیعیان معتقدیم که اهلبیت صلواتاللهعلیهماجمعین به فضل و اذن الهی صاحب کرامتاند و میتوانند شبیه معجزات حضرت عیسی علیهالسلام بلکه بسیار وسیعتر را به اذن الهی انجام دهند. اما غالبا این علم کلی در ما آن اثری را ندارد که در جایی ببینیم کسی را شفا دهند. اگر یک نمونه عینی را ببینیم آن چنان در ما اثر میگذارد که اگر صد برهان برای ما بیاورند این اندازه اثر ندارد. حتی گاهی اثر شنیدن یک داستان واقعی از شخصی قابل اطمینان، به طوری که معلوم باشد در چه زمانی، در چه مکانی و برای چه کسی اتفاق افتاده است از اثر دلایل کلی بیشتر است، چون یک قضیه خاص و عینی است.
نمونهای از قضایای خاص و عینی، قضیهای است که جناب آقای سید اسحاق حسینی که از اساتید فاضل حوزه و دانشگاه هستند درباره معجزهای از امام رضا علیهالسلام نقل کردهاند.
ایشان میگوید: «به امید دیدن معجزهای از امام رضا علیهالسلام بار سفر به مشهد مقدس را بستم و شبی تا صبح در کنار بیمارانی که برای گرفتن شفا دخیل بسته بودند نشستم. نابینایی را زیر نظر گرفتم که حتی عضو چشم را هم نداشت. در دل از حضرت خواستم که او را شفا دهد تا معجزهای بزرگ را از ایشان به چشم خود ببینم. سرانجام نزدیکیهای صبح با چشم خود دیدم که گویا صورت او را نقاشی میکنند. شکافی در محل اندام چشم پیدا شد و کمکم چشمی نمایان شد! صیحهای کشیدم و از هوش رفتم.»
اثر دیدن چنین منظرهای، حتی شنیدن داستان آن، بسیار فراتر از این است که بنده به طور کلی بگویم: حضرت رضا علیهالسلام تاکنون دهها کور را شفا دادهاند. «یقین» در اصطلاح خاص، چنین علمی است که در اثر تماس با واقعیت عینی در انسان به وجود میآید و منشأ اثر میشود. چنین علمی موجب تقویت ایمان میشود. ما به صورت کلی میدانیم که خداوند رازق است و به برخی به غیر حساب روزی میدهد (وَ اللّهُ یَرْزُقُ مَن یَشَاء بِغَیْرِ حِسَابٍ)4 اما اگر جایی ببینیم که خداوند به کسی بدون وسایل ظاهری روزی میدهد آن گونه که به مریم روزی میداد، اثر دیگری در وجود ما خواهد گذاشت.
حصول علمی یقینی که ناشی از تجربه شخصی باشد، نه تحلیلهای کلی عقلی و شرعی، بسیار محدود است. اما انسان میتواند از تجربیات دیگران هم استفاده کند. قضایایی یقینی از این نوع، حتی اگر آنها را برای انسان نقل کنند، بسیار مؤثرند.
مرحوم آیتاللهالعظمی اراکی رضواناللهعلیه شبها در مدرسه فیضیه نماز جماعت میخواندند. وقتی از مدرسه فیضیه بیرون میآمدند مقید بودند در صحن، بالای سر قبری فاتحه بخوانند. یکی از دوستان از ایشان علت این تقید را پرسیده بود. ایشان فرموده بودند: «این شخص بر من حق بزرگی دارد. او در محضر آیتالله سید محمد تقی خوانساری رضواناللهعلیه داستانی نقل کرد که بر ایمان من افزوده شد. من وظیفه خودم میدانم که هر شب برای او فاتحه بخوانم. این شخص نقل کرد: مرحوم شیخ حسنعلی نخودکی در مشهد بودند که میشنوند برادرشان از دنیا رفته است. بسیار متأثر میشوند و چون وی حق زیادی بر گردن مرحوم شیخ داشته ایشان تصمیم میگیرند به او خدمتی کنند. شیخ میگوید: به دلم گذشت که از امام رضا صلواتاللهعلیه درخواست کنم که تفضلی بفرمایند و امشب به قم تشریف ببرند و سفارش برادر مرا که در آنجا دفن شده است به خواهرشان حضرت معصومه سلاماللهعلیها بفرمایند. به حرم رفتم و این درخواست را از حضرت کردم. صبح شخصی آمد و گفت: خوابی دیدهام؛ اگر ممکن است تعبیر آن را برای من بگویید. خواب دیدم که میخواهم به زیارت حضرت رضا صلواتاللهعلیه در حرم مشرف شوم ولی به من گفتند: حضرت به قم تشریف بردهاند تا سفارش برادر شیخ حسنعلی را به حضرت معصومه سلاماللهعلیها بفرمایند. ایشان گریه افتاده بود و فهمیده بود درخواستی که از امام رضا علیهالسلام کرده تحقق پیدا کرده است.»
شاید حکمت اینکه خدای متعال در قرآن کریم بسیاری از داستانها را با اسم و مشخصات ذکر میکند این است که اثر بیشتری در روح شنونده داشته باشد. مثلا داستان اصحاب کهف را با جزئیات آن نقل میکند که چند سال به خواب رفتند، سگی که همراه آنها بود کجا و چگونه خوابیده بود (وَ كَلْبُهُم بَاسِطٌ ذِرَاعَیْهِ بِالْوَصِیدِ)5 و ... .
به هر حال ما برای تقویت ایمان، به چنین یقینی نیازمندیم. این یقین یا از تجربههای شخصی خودمان نسبت به حوادث، یا از شنیدن داستانهای گذشتگان حاصل میشود. اما تجربهها و داستانها برای همه انسانها به یک میزان تأثیر ندارند. وقتی ما از یک داستان میتوانیم استفاده معنوی کنیم که تحلیل درستی از آن داشته باشیم. تحلیل درست نیازمند نگاه عمیق و به دور از سطحینگری است. پس مقدم بر همه چیز باید نگاهی تیزبینانه و هوشمندانه داشته باشیم. انسانهایی که به همه چیز سَرسَری نگاه میکنند در حیرت و گیجی به سر میبرند و نمیتوانند از داستانهای عالَم درس و عبرت بگیرند. باید حوادث را خیلی هوشمندانه و موشکافانه بررسی کرد. ابتدا باید ساختار داستان را خوب و درست بشناسیم تا بتوانیم داستان را تحلیل کنیم. مانند جریانات سیاسی که باید ابتدا اطلاعاتی درباره آن کسب کنیم تا بتوانیم آن را تحلیل کنیم و از نتایج آن استفاده کنیم. پس علاوه بر نگاه موشکافانه و تیزبینانه، باید قدرت تحلیل داشته باشیم تا بتوانیم یک ماجرا را براساس اصول و ضوابط تفسیر کنیم. بعد از این میتوان از آن ماجرا عبرت گرفت. به این معنا که از نقاط ضعف آن پرهیز کرد و نقاط قوت آن را یاد گرفت. پس سیر عبرتآموزی از نگاه هوشمندانه آغاز میشود و بعد با تحلیل ماجرا ادامه مییابد. براساس تحلیل به دست آمده باید نکتههای عبرتآموز آن ماجرا استخراج شود. برای توسعه معلومات و عبرتهایمان باید از تجربههای دیگران، حتی از تاریخ پیشینیان، استفاده کنیم. اگر تاریخ پیشینیان را به معلوماتمان ضمیمه کنیم تجارب ما به گونهای میشود که گویا عمری هزار ساله یا چند هزارساله داشتهایم. امیرالمومنین صلواتاللهعلیه در نامه سی و یکم نهج البلاغه خطاب به امام حسن علیهالسلام میفرمایند: «هرچند من عمر پیشینیان را نداشتهام ولی اطلاعاتی از تاریخ آنها دارم که گویا با آنها زندگی کردهام و تجربههای زندگی آنها در اختیار من است و اکنون میخواهم این تجربهها را به تو منتقل کنم.» پس اگر ما از تاریخ گذشتگان اطلاع درستی داشته باشیم بخشهایی از آن که عبرتآموز است میتواند در رفتار ما اثر بگذارد و این غنیمت بزرگی است.
اکنون با توجه به این توضیحات، ادامه حکمت سی و یکم نهجالبلاغه را مرور میکنیم. حضرت میفرمایند: وَ الْیَقِینُ مِنْهَا عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ؛ دومین ستون ایمان یعنی یقین، چهار شعبه دارد: عَلَى تَبْصِرَةِ الْفِطْنَةِ وَ تَأَوُّلِ الْحِكْمَةِ وَ مَوْعِظَةِ الْعِبْرَةِ وَ سُنَّةِ الْأَوَّلِینَ؛ «فطنه» یعنی تیزهوشی و زیركی. انسان تیزهوش و زیرک بینش و بصیرت عمیقی نسبت به قضایا پیدا خواهد کرد و به آنها سَرسَری نگاه نمیكند. این بینش و بصیرتْ عنصری است كه در حصول یقین دخالت دارد، به این معنا که كسانی میتوانند چنین یقینی پیدا كنند كه از چنین هوش و نگاهی برخوردار باشند (تَبْصِرَةِ الْفِطْنَةِ). چنین کسی بعد از اینكه نظر تیزبینانه به حوادث روزگار داشت باید آن حوادث را تفسیر كند. ما در هنگام نقل بسیاری از مطالب میگوییم: «فلان چیز را دیدم یا شنیدم». اما در حقیقت ما خودِ این مطلب را ندیده یا نشنیدهایم؛ بلکه این تفسیری است كه ما از حوادث داریم. پس تفسیر دیدنیها غیر از خود دیدن است. در روانشناسی مراحلی را برای حصول چنین تفاسیری ذكر كردهاند. پس بعد از دیدن دقیق حادثهها باید بتوان تحلیل درستی از آن ارائه داد. امیرالمؤمنین علیهالسلام از این تحلیل به تَأَوُّلِ الْحِكْمَةِ تعبیر میفرمایند؛ یعنی تفسیر و تحلیلی كه ناشی از حكمت و اصول صحیح عقلایی باشد، نه تفسیری دلخواه. بعد از این باید نقاط قوت و ضعف آن حادثه و جریان را روشن کنیم و از آن پند بگیریم و این آمادگی خاصی را میطلبد (مَوْعِظَةِ الْعِبْرَةِ). بعد از پندگرفتن باید از تجارب دیگران هم درست مانند تجارب خودمان استفاده كنیم (وَ سُنَّةِ الْأَوَّلِینَ). ما منبعی بیكران از تجارب دیگران در اختیار داریم که میتوانیم از آن بهره ببریم و آن سرگذشت پشینیان است. این چهار چیز كه به هم ضمیمه شوند انسان دارای یقینی میشود كه در رفتار او اثرگذار است و این رفتار موجب تقویت ایمان او و حفاظت از آن خواهد شد.
وفّقنا الله و ایاكم انشاءالله
1 . نهج البلاغه، حکمت 31.
2 . بحارالانوار، ج67 ص136.
3 . اسراء، 102.
4 . بقره، 212.
5 . کهف، 18.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیت الله مصباح یزدی ( دامت بركاته ) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1390/06/03 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
وَ الْعَدْلُ مِنْهَا عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ عَلَى غَائِصِ الْفَهْمِ وَ غَوْرِ الْعِلْمِ وَ زُهْرَةِ الْحُكْمِ وَ رَسَاخَةِ الْحِلْمِ. فَمَنْ فَهِمَ عَلِمَ غَوْرَ الْعِلْمِ وَ مَنْ عَلِمَ غَوْرَ الْعِلْمِ صَدَرَ عَنْ شَرَائِعِ الْحُكْمِ وَ مَنْ حَلُمَ لَمْ یُفَرِّطْ فِی أَمْرِهِ وَ عَاشَ فِی النَّاسِ حَمِیداً؛1
امیرالمؤمنین علیهالسلام در جواب کسی که درباره ایمان سؤال کرده بود فرمودند: «ایمان به وسیله چهارعامل پشتیبانی و تقویت میشود: صبر، یقین، عدل و جهاد.» درباره توجیه ارتباط این مفاهیم با یکدیگر عرض كردیم كه دو پایه اول یعنی صبر و یقین در رفتار فردی انسان و دو رکن دیگر یعنی عدل وجهاد در رفتار اجتماعی او جاری میشوند. صبر و یقین و شعبههای آنها را در جلسات گذشته توضیح دادیم. برای تتمیم توجیه مذکور میتوان گفت: عدل و جهاد از این نظر انتخاب شدهاند که انسانی که در اجتماع زندگی میکند این دو مسأله برای او مطرح است که اولاً خود باید در اجتماع چگونه باشد و ثانیاً نسبت به دیگران چه وظیفهای دارد؟ بر این اساس عنصر سومی كه در اینجا ذكر شده عدل است که موقعیت انسان را در زندگی اجتماعی از این لحاظ روشن میکند که نسبت به دیگران چه وظیفهای دارد.
در اینجا این سؤال مطرح میشود که اگر ما بخواهیم وظایف اجتماعی خود را بشناسیم و به آنها عمل كنیم به چه چیزهایی احتیاج داریم؟ به عنوان مقدمه عرض میکنیم که اساس زندگی اجتماعی بر ارتباط افراد اجتماع با یكدیگر بنا نهاده شده است. هر یک از افراد جامعه گرچه جامعهای کوچک، هم از دیگران تأثیر میپذیرند و هم در دیگران تأثیرگذارند، هم از دیگران منفعت میبرند و هم به دیگران منفعت میرسانند. اصلا زندگی اجتماعی با چنین روابطی شکل میگیرد. نکته مهم این است که در سایه این ارتباطها، رفتارها باید بهگونهای باشد كه حقوق اشخاص تأمین شود و نسبت به همدیگر تجاوز و ستم نكنند. پس وظیفه هر فردی در زندگی اجتماعی این است كه حقوق دیگران را بشناسد و آنها را رعایت كند. اگر کسی بخواهد رفتارش با دیگران عادلانه باشد، در درجه اول باید بداند عدل چیست و اگر بخواهد حقوق دیگران را رعایت كند، باید بداند حقوق یعنیچه و افراد جامعه چه حقوقی بر یکدیگر دارند و متقابلا چه وظایفی نسبت به همدیگر دارند. پس اگر قرار باشد اجتماعی انسانی بر اساس عدل و برای تأمین مصالح همه افراد شكل گیرد، همه باید بدانند چه وظیفهای نسبت به دیگران دارند و هر كسی در این زندگی اجتماعی چه حقی دارد. بهخصوص ما که معتقدیم زندگی دنیا مقدمهای برای سعادت ابدی است ضرورت دارد حقوق و تكالیف را بشناسیم تا بتوانیم زمینه سعادت خود را فراهم کنیم.
حضرت علی علیهالسلام در فرازی که در ابتدای بحث قرائت کردیم راه رسیدن به چنین نظام عادلانهای را تبیین میفرمایند و برای عدالت چهار شاخه معرفی میکنند. پس عدالت که خود ستونی برای ایمان است دارای چهار شاخه است كه هر یک از این شاخهها میتواند بر دیگری تأثیر بگذارد. برای برقراری نظام عادلانه، در درجه اول باید بدانیم چه نظامی عادلانهای است. لذا نیازمند قوهای هستیم که فهم صحیح و قابل اعتمادی داشته باشد. نظیر آنچه در بحث گذشته هم گفته شد كه بعضیها تنها با نگاهی سطحی حوادث روزگار را نظاره میكنند و فهم عمیقی ندارند. این افراد در مسایل اجتماعی هم همین نگاه را دارند. مثلا در خانواده به این مسایل توجه ندارند که فرزند نسبت به پدر ومادر، پدر و مادر نسبت به فرزند، و همسران نسبت به یکدیگر چه حقوق و تکالیفی دارند. پس اولا ما باید فهمی قابل اعتماد داشته باشیم تا بتوانیم به چیستی احکام اجتماعی و حقوق و تکالیف بپردازیم. از این رو، امام قدم یا شعبه اول را غَائِصِ الْفَهْمِ یعنی فهم نافذ معرفی میکنند. «غائص» از ماده غوص به معنای فرورفتن در آب است. غواص کسی است که از سطح ظاهر آب میگذرد و در درون آب فرو میرود. اگر کسی روی آب شنا کند به او غواص نمیگویند. چنین کسی شناگر است، اما غواص نیست. انسان فهم خود را به دو صورت میتواند به کار برد؛ یکی به صورت ساده و سطحی که تنها سطح را نگاه میکند و هر چه درک میکند، همان ظاهر امر است و دیگری به صورت نافذ که از سطح عبور میکند و به عمق میرود. حضرت میفرمایند: برای اینکه بتوانیم رفتار خود را براساس عدالت تنظیم کنیم تا ایمانمان تقویت شود در درجه اول باید فهمی نافذ داشته باشیم. غَائِصِ الْفَهْمِ، اضافه صفت به موصوف و به معنای فهم نافذ است. این فهم، ابزار است و خودْ محتوایی ندارد.
اما این ابزار به چه کار میآید؟ آن، چه مرواریدی است که میخواهیم با این فهم استخراج کنیم؟ حضرت میفرمایند: شعبه دوم غَوْرِ الْعِلْمِ یعنی علم عمیق است که باید با این فهم نافذ استخراج شود. «غور العلم» اضافه صفت به موصوف یا مصدر به مفعول است. اگر فهم نافذ داشته باشیم میتوانیم به علمی عمیق و قابل اعتماد دست یابیم و مطالبی را خواهیم دانست که بهسادگی نمیتوان فهمید؛ مطالبی که فهم آن نیازمند دقت، غوص و فرو رفتن در اعماق است.
اما علمْ طیف بسیار گستردهای از مسائل را در برمیگیرد و شامل قواعدی کلی است. بنابراین باید بتوانیم به کمک آن، حکمِ مسائل جزئی را مشخص کنیم. یعنی وقتی علم پیدا کردیم که رفتار مؤمنانه در اجتماع چیست، باید با استفاده از این علم ببینیم رفتار ما خوب است یا بد. برای این کار به نوعی قضاوت نیازمندیم. قضاوت در واقع تطبیق قواعد کلی بر مورد خاص است. اگر ما قواعد را درست درک کرده باشیم و فهم ما هم نافذ باشد میتوانیم قضاوتی صحیح داشته باشیم که در تکامل خودمان و جامعه کاربرد داشته باشد. از این رو حضرت سومین شعبه عدل را زُهْرَةِ الْحُكْمِ، معرفی میکنند. «زهره» به معنای زیبا و درخشان است. اگر ما از فهم نافذ و علم عمیق بهرهمند باشیم میتوانیم قضاوتی زیبا داشته باشیم، قضاوتی که وقتی عاقل آن را میبیند لذت میبرد.
مسأله دیگر این است که بعد از چنین قضاوتی ممکن است عکسالعمل ما درباره آن احساسی باشد. مثلا بعد از اینکه کسی جنایتی کرد و ما بر اساس حکم عادلانه و قضاوت صحیح فهمیدیم که میتوانیم او را قصاص کنیم، ممکن است در مقام عمل، احساس بر ما غالب شود و از حد خودمان تجاوز کنیم. مثلا اگر او یک سیلی زده، ما به او دو سیلی بزنیم. ما چنین حقی را نداریم. اگر نخواهیم گناه او را ببخشم و مصلحت در عفو نباشد، قضاوت صحیح، قصاص است. اما وقتی میخواهیم قصاص را اِعمال کنیم، باید با خونسردی و بردباری همراه باشد (رَسَاخَةِ الْحِلْمِ). اگر عصبانی و احساساتی شوم خودم هم ظالم و جانی میشوم و در این صورت، عدالت رعایت نمیشود. فرض ما این است که میخواهیم نظامی عادلانه برقرار شود و من وظیفه خودم را در این نظام عادلانه تشخیص دهم. لذا این چار شعبه بر هم مترتباند.
از این رو حضرت میفرمایند: فَمَنْ فَهِمَ عَلِمَ غَوْرَ الْعِلْمِ؛ اگر کسی فهم نافذ داشت دانش ژرفی نسبت به رفتار مؤمنانه پیدا میکند که موجب تقویت ایمان میشود. وَ مَنْ عَلِمَ غَوْرَ الْعِلْمِ صَدَرَ عَنْ شَرَائِعِ الْحُكْمِ. برخی از شارحین در توضیح این عبارت، فهم نافذ را به کار نبردهاند و گمان کردهاند که شرائع الحکم یعنی احکام شریعت. اما با این برداشت، عبارتِ «صَدَرَ عَنْ شَرَائِعِ الْحُكْمِ» معنای روشنی نمییابد. «صَدَرَ» در مقابل «وَرَدَ» به کار میرود. در قدیم برای برداشت از آب نهر، ورودیهایی وجود داشت که از آن طریق بر سر آن میرفتند و آب بر میداشتند. به این ورودیها شریعه میگویند. «شرایع» جمع شریعه و به معنای آبراهها و آبشخورهای نهر آب است. اگر کسی بر سر نهر برود میگویند: «وَرَدَ الشریعة؛ وارد شریعه شد» و وقتی از آب استفاده کند و بیرون بیاید میگویند: «صَدَرَ عَنِ الشریعة؛ از شریعه بیرون آمد». حضرت میفرمایند: وَ مَنْ عَلِمَ غَوْرَ الْعِلْمِ صَدَرَ عَنْ شَرَائِعِ الْحُكْمِ؛ کسی که علم عمیق پیدا کرد از شریعههای حکمْ خارج میشود. معلوم میشود که چنین شخصی وارد شریعههایی شده تا برای خود و دیگران آب بردارد و حال با دست پر خارج شده است. در اینجا راههای شناخت احکام، قضاوتها، قوانین، حقوق و ضوابط رفتاری در امور اجتماعی به «شرایع» تشبیه شده است. گویا نظام حقوقی مؤمنانه مثل شطی است که در اطراف آن راههایی برای ورود به آن وجود دارد. کسانی که از راه صحیح وارد شوند میتوانند از آب آن استفاده کنند، هم خود از آن بنوشند و هم برای دیگران بیاورند. ولی اگر کسی از راه صحیح وارد نشود، یعنی فهم نافذ و دقت کافی نداشته باشد، تشنه برمیگردد. اما بعد از تشخیص وظیفه، باید با بردباری و حلم، قضاوت صحیح را بهدرستی اجرا کنیم.
از اركان و پایههای ایمان، یک رکن باقی میماند و آن مربوط به این است که ما نسبت به دیگران چه وظیفهای داریم؟ آیا باید مراقب رفتار آنها هم باشیم؟ آیا اگر كسی تخلفی كرد باید با او برخورد كنیم؟ این مسأله رکن چهارم ایمان را میسازد که إنشاءالله در جلسه بعد به آن خواهیم پرداخت. پس حاصل سخن در این جلسه این شد كه ركن چهارم ایمانْ عدل است و عدل چهار شعبه دارد: فهم نافذ، علم عمیق، قضاوت درخشان و بردباری و كنترل رفتار تا مؤمن از رفتار عادلانه تجاوز نكند.
وفّقنا الله و ایاكم انشاءالله
1 . نهج البلاغه، حکمت 31.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباح یزدی ( دامت بركاته ) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1390/06/04 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
والجْهِادُ مِنْهَا عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ: عَلَى الْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْیِ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ الصِّدْقِ فِی الْمَوَاطِنِ وَ شَنَآنِ الْفَاسِقِینَ؛1
امیرالمؤمنین صلواتاللهعلیه در جواب كسیكه درباره ایمان از ایشان سؤال كرده است میفرمایند: ایمان چهار ستون دارد: صبر، یقین، عدل و جهاد. در شبهای گذشته در حدی كه خدای متعال توفیق داد درباره سه رکن نخست و ارتباط این چهار رکن با یکدیگر و تأثیر آنها در تقویت ایمان، عرایضی عرض كردیم. گفتیم دو رکن نخست، یعنی صبر و یقین، در رفتار فردی انسان و دو رکن دیگر، یعنی عدل و جهاد، در رفتار اجتماعی او جریان مییابند.
رکن چهارم جهاد است. برای توضیح این رکن ایمان بهتر است كه هم مفهوم جهاد را و هم چهار مفهومی را كه به عنوان شعبههای جهاد ذكر شده بررسی كنیم.
بسیاری از مفاهیمی که در قرآن کریم و روایات وجود دارد و در فرهنگ اسلامی ما به كار میرود، امروزه معانی خاصی پیدا كرده است. به عبارت دیگر آنچه از این واژهها در آیات و روایات اراده شده عین این معنایی نیست كه ما امروز میفهمیم، بلکه معنایی عامتر یا خاصتر مراد بوده است. همچنین ممکن است معانی لغوی این واژهها با معنای مستعمل در فرهنگ دینی متفاوت باشد.
برای مثال، كلمه «تقیه» به معنای خودنگهداری در مقابل خطرهاست و با كلمه اتقاء، تقاة وتقوی هم معناست. واژه تقیه در زمان پیامبر اكرم و امیرالمؤمنین صلواتاللهعلیهما نظیر كلمه تقوی به كار میرفته است. در نهجالبلاغه عبارتهایی وجود دارد كه در آنها كلمه تقیه به جای كلمه تقوی به كار رفته است (اتقوا الله تقیّة).2 اما واژه تقیه بعد از گذشت مدتی به خصوص در زمان امام باقر و امام صادق صلواتاللهعلیهما معنای خاصی پیدا کرد؛ چراکه در زمان این دو امام علیهماالسلام مسایل اختلافی بین شیعه و سنی شایع شد و حكومت که سنی بود سعی میكرد شیعیان را منزوی كند و احیانا دست به کشتار آنها میزد. البته اصل مسأله تقیه در زمان خود پیامبر اكرم صلواتاللهعلیهوآله هم بوده است. قرآن میفرماید: إِلاَّ أَن تَتَّقُواْ مِنْهُمْ تُقَاةً؛3 دراینجا كلمه «تقاة» عینا به معنای تقیه است. اما در زمان این دو امام بزرگوار كلمه تقیه، اصطلاح خاصی شد برای رفتاری كه انسان برای اخفای مذهب و حفظ جان، مال و عِرض انجام میدهد. این رفتار هم خودنگهداری از خطر است، اما نه هر خطری.
اما كلمه «جهاد» از كلمه «جهد» گرفته شده است. جهد به معنای «تلاش و کوشش كردن» است. اما وقتی مادهای به صیغه مفاعله برده میشود یكی از معانی باب مفاعله این است كه بین دو نفر رفتاری انجام میگیرد و یكی سعی میكند بر دیگری غلبه پیدا كند. اگر از همین ماده، تنها عملی شخصی مقصود باشد، واژه جهاد به كار برده نمیشود، بلکه در چنین مواردی غالباً از واژه «اجتهاد» استفاده میشود. البته همین كلمه اجتهاد هم به مرور زمان در فقه و اصول اصطلاحی خاص شد. ماده جهد وقتی به باب مفاعله میرود مصدر آن «مجاهده» و «جهاد» میشود و حتما این نكته در آن لحاظ میشود كه دو نفر رویاروی هم هستند و علیه یکدیگر تلاش میكنند یا دستکم یكی تلاش میكند كه بر دیگری غالب شود. در معنای لغوی جهاد و مجاهده، بیش از این لحاظ نشده است. بنابراین وقتی حضرت میفرمایند: رکن چهارم ایمانْ جهاد است، مفروض این است که نوعی دشمن یا هر کسی که رفتار نامناسبی دارد در مقابل انسان قرار گرفته و او باید در برابر او تلاش کند. این معنای لغوی جهاد است که در قرآن هم به همین معنا به کار رفته است. اما به مرور زمان، «جهاد» یک اصطلاح خاص فقهی شده است. لذا در کتابهای فقهی معمولا گفته میشود جهاد سه قسم است: جهاد ابتدایی با کفار و مشرکین، جهاد دفاعی در مقابل کسانی که به مال، جان و ناموس مردم تجاوز میکنند و جهاد با اهل بغی که مبارزه با کسانی است که علیه حکومت حق قیام میکنند. پس در این فضا مقصود از جهاد، جهاد نظامی است که در آن سلاح به کار میرود. اما معنای لغوی آن، که در قرآن و روایات به کار رفته اعم از هر نوع تلاشی است که علیه دشمن انجام میگیرد، چه در عرصه اقتصاد و با صرف مال باشد، چه در عرصه فرهنگ و چه در عرصه سیاسی، و چه این تلاش علیه دشمن بیرونی باشد و چه علیه نفس.
با توجه به این نکات، واژه جهاد در این سخن امیرالمؤمنین علیهالسلام به چه معناست؟ وقتی یک واژه اصطلاحات و کاربردهای متعددی دارد باید به کمک قرائن کلامی یا مقامی، معنای مراد را فهمید. موضوع بحث در سخن امیرالمؤمنین علیهالسلام درباره ایمان و عوامل تقویت کننده آن است. اما این قرینه به تنهایی روشن نمیکند که آیا مراد از جهاد، جهاد نظامی است یا معنایی وسیعتر از این اراده شده است. ولی با قرائن و توضیحات بعدی مشخص میشود که تنها جهاد نظامی مراد نیست، بلکه معنایی وسیعتر از این مراد است. چنین معنای عامی در قرآن و روایت دیگر هم به کار رفته است. مثلا قرآن میفرماید: وَ الَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا.4 در اینجا هر نوع مبارزه با دشمن حق، مصداق این آیه شریف است. خود حضرت در ادامه کلام خود میفرمایند: و الجهاد منها على اربع شعب: عَلَى الْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْیِ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ الصِّدْقِ فِی الْمَوَاطِنِ وَ شَنَآنِ الْفَاسِقِینَ؛ جهادی که ایمان را حفظ و تقویت میکند خود چهار شاخه دارد: شاخه اول و دوم آن، امربهمعروف و نهیازمنکر است. مسلما امربهمعروف و نهیازمنکر تنها با سلاح نیست، بلکه امربهمعروف و نهیازمنکر زبانی هم داریم. پس جهادی که این چهار شاخه را دارد تنها جهاد نظامی نیست و معنای وسیعتری دارد و آن عبارت است از مجاهده در مقابل دشمن حق به هر وسیلهای که لازم باشد.
سومین شعبه جهاد، صدق در مواطن است (الصِّدْقِ فِی الْمَوَاطِنِ). واژه «مواطن» ظاهرا از قرآن اقتباس شده است که میفرماید: «لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ فِی مَوَاطِنَ كَثِیرَةٍ؛5 خداوند شما را در موقفهای زیادی یاری کرد» که منظور از آن، موقفهای نظامی است. پس الصِّدْقِ فِی الْمَوَاطِنِ، یعنی در موقعیتهایی که با خدا پیمان خون بستهاید و عهد کردهاید که تا پای جان فداکاری کنید بر سر پیمان خود بمانید و در عهد خود صادق باشید. در جلسات قبل، واژه صدق را توضیح دادیم و عرض کردیم که صدق تنها راستی در گفتار نیست و شامل وفای به عهد هم میشود. پس مصداق قطعی صدق در مواطن، وفاداری در پیمان جهاد نظامی است.
شعبه چهارم جهاد، دشمنی با فاسقان است (شنآن الفاسقین)؛ نوعی دشمنی که توأم با تندی باشد. واژه «شنآن» در خود قرآن به کار رفته است. قرآن میفرماید: وَ لاَ یَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ على أَلاَّ تَعْدِلُواْ؛6 وقتی بین اشخاص قضاوت میکنید رفتارتان باید عادلانه باشد. مبادا دشمنی شما با کسی موجب انحراف در قضاوت شود.
امیرالمؤمنین علیهالسلام میفرماید: شعبه چهارم جهاد، دشمنی با کسانی است که بیباکانه دستورات الهی را زیر پا میگذارند و به ارزشهای اسلامی بهایی نمیدهند. در دل اهل ایمان نسبت به اهل فسق و فجور دشمنی وجود دارد. اگر این دشمنی در دل ما نباشد نه تنها در میدان جهاد، بلکه در انجام سایر وظایفمان هم موفق نخواهیم بود. کسی که در دل، صهیونیستهای جنایتکار را دشمن نمیدارد، به خاطر منافع دنیوی چه باکی از خرید کالاهای آنها و تقویت اقتصاد آنان دارد؟! اگر آن دشمنی نباشد نمیتوان در میدان جهاد اقتصادی به عهد خود وفادار ماند.
واژههای امربهمعروف و نهیازمنکر هم از واژههایی هستند که به مرور زمان تحولات معنایی پیدا کردهاند، به این معنا که تدریجا به معنای لغوی امر، معروف، نهی و منکر قیودی اضافه شده یا از آن کم شده و اصطلاحات خاص پیدا کرده است. «امر کردن» یعنی اینکه فرمانده یا فردی بالادست به زیردست خود دستوری دهد. غالبا این امر با زبان یا کتابت انجام میگیرد. «نهی» هم نقطه مقابل امر است. «معروف» همخانواده معرفت، عَرَفَ و مانند آن است. معنای لغوی و اصلی «معروف» «شناخته شده» است. نقطه مقابل آن هم «منکر» یعنی «ناشناس» است. وقتی کسی را میشناسم میگویم نزد من معروف است یا وقتی مردم کسی را میشناسند میگویند: شخص معروفی است. اما معروف و منکر، وقتی در عنوان یکی از فروع دین به کار میروند دیگر این معنا را ندارند. در عرف عام، یعنی صرف نظر از شرع و احكام شرعی، وقتی گفته میشود کاری معروف است، به معروف قیدی نانویسا میزنند؛ یعنی این کار، کاری است که انسانهای عاقل میدانند باید آن را انجام دهند. این معنا از معروف، اصطلاح عرف عام است. در این اصطلاح، معروف یعنی چیزی كه عقلا آن را به عنوان خوب میشناسند. «منكر» هم به معنای چیزی است كه عقلا آن را به عنوان خوب نمیشناسند و آن را خوب نمیدانند.
واژه معروف و منکر در مرحله بعد، اصطلاحی دینی و فقهی پیدا میكنند. در این اصطلاح، معروف به این معناست که در محیط شرع، متدینان چیزی را خوب بدانند. ممكن است متدینان چیزی را خوب بدانند ولی همه عقلا آن را خوب ندانند، یا چیزی را بد بدانند اما بعضی از عقلا آن را بد ندانند. این معروف و منكر اسلامی است که نزد اسلام و در محیط متشرعه به عنوان خوب و بد شناخته میشود، نه در محیط فساق و کفار. طبعا ملاک تعیین کننده خوبیِ معروف و بدی منکر در این اصطلاح، خودِ دین است.
برخی میگویند: امر به معروف یعنی اول باید مردم دین را خوب بشناسند و بعد به آن امر کنند؛ چراکه معروف یعنی شناخته شده. این سخن، مغالطه است. معنای لغوی معروف به معنای شناخته شده است، اما این واژه چند اصطلاح دارد. یک اصطلاح آن که دایره آن قدری از معنای لغوی تنگتر است یعنی آنچه عاقلان آن را خوب میدانند. این اصطلاح در موردی به کار میرود که عقل بتواند خوبی یا بدی چیزی را درک کند. ولی معروف در محیط دینی یعنی آنچه در دین به عنوان خوب شناخته میشود، اگرچه همه عقلا خوبیِ آن را درک نکنند، و منکر در محیط دینی یعنی آنچه در دین به عنوان بد شناخته میشود اگرچه همه عقلا آن را بد ندانند. آنچه را که دین خوب و انجام آن را واجب میداند باید به آن امر کرد، چه مردم آن را بشناسند و چه نشناسند. وقتی پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله از بتپرستی و زنده به گور کردن دختران نهی کرد مردم این اعمال را بد نمیدانستند. اما پیامبر میبایست آنها را از چیزی که خدا آن را بد میداند نهی میکرد. اگر چیزی را خدا بد میداند ولی مردم بد نمیدانند، ابتدا وظیفه دیگری به عهده مؤمنان میآید و آن تعلیم جاهل است. اول باید به او بفهمانند که این کار بد است و اما امر به معروف و نهی از منکر وظیفه دیگری است که در جای خود باید انجام بگیرد. اگر بگوییم: ابتدا باید دین شناخته شود و بعد امر به معروف کرد، سؤال میکنیم که تا چه زمانی باید منتظر این امر شویم؟ در هر جامعهای عدهای هستند که بدترین گناهان را هم خوب میدانند. آیا باید صبر کنیم تا آنها هم آن گناهان را بد بدانند؟! در این صورت هیچگاه نوبت به امربهمعروف و نهیازمنکر نمیرسد و اصلا وجود این تشریعْ لغو میشود. اگر بخواهیم همه مردم خوبیها و بدیها را بشناسند باید هزاران امربهمعروف و نهیازمنکر انجام گیرد. اگر جلوی خیلی مفاسد گرفته نشود این شناخت حاصل نمیشود. آیا اگر کسی ادعا کرد كه من انجام فلان گناه را بد نمیدانم، باید بگوییم مجاز است آن را انجام دهد؟! اینچنین مغالطههایی از القائات شیطان است برای اینکه بزرگترین فریضه اسلام ترک شود و توجیهی برای ترک امربهمعروف و نهیازمنکر باشد و ریشه آن هم این است که نمیفهمند یک واژه در طول تاریخ تحولاتی پیدا میکند و معنای هر کلمه را باید در عرف نزول و صدور آن جستجو کنیم و اگر از الفاظ مشترک است باید قرائنْ معنای مراد از آن را معین کنند.
نکته دیگر اینکه در فروع دین، امربهمعروف و نهیازمنکر به عنوان قسیم جهاد ذکر میشود، اما در اینجا حضرت حضرت میفرمایند: امربهمعروف و نهیازمنکر دو شعبه از جهادند. این جهاد غیر از جهادی است که در فروع دین در کنار امربهمعروف و نهیازمنکر ذکر میشود و معنای عامتری دارد. بنابراین باید در هر فضایی ببینیم اصطلاحات آن فضا چیست و لفظ را در همان چارچوب بفهمیم و معنا كنیم تا بتوانیم تحقیق و پژوهش صحیحی داشته باشیم و اصطلاح فضای خاص را در جای دیگر به کار نبریم. عدم توجه به معانی اصطلاحات، چنانچه نیت سویی در كار نباشد، نشانه نادانی است. مثل این است که کسی در کلاس ریاضیات وقتی سخن از درس جبر به میان بیاید بگوید: لاجبر و لا تفویض! این نشانه نادانی و آشنا نبودن با مسایل علمی است.
در روایات زیادی آمده است که اولین مرتبه امربهمعروف و نهیازمنكر حالت قلبیِ امركننده و نهیکننده است. یعنی وقتی شخص مؤمن در جامعه با خلافكاریها، بزهكاریها، تمرد بر قانون، بیبندوباریها و ... مواجه میشود اولین برخورد او باید این باشد كه در دلْ احساس ناراحتی كند. در روایات زیادی آمده است که وظیفه مؤمن این است كه در مقابل كسانی كه تجاهر به گناه میكنند قیافه در هم بكشد. در روایتی نقل شده كه خدای متعال دو ملك را برای عذاب عدهای فرستاد. یکی از آن دو ملك شخص عابدی را دید که با تضرع از خدا میخواهد بلا را بر آنها نازل نكند. برگشت و از خدای متعال در باره درخواست او سؤال كرد. خطاب شد: این شخصی است که در طول عمرش یک بار هم به خاطر من چهره در هم نکشیده است. به او اعتنا نکنید و آنها را عذاب کنید.7
اولین وظیفه مؤمن در مواجهه با گناه، ناراحتی قلبی است. بعد باید اثر این ناراحتی در چهره او ظاهر شود. در نوبت سوم باید با زبان نهی كند و اگر اثر نكرد نوبت میرسد به مراحل بعدی كه احیانا باید از طرف حكومت رسمی جاری شود. کسی که از گناه تنفر ندارد کمکم خود نیز دچار آن گناه میشود و فسقْ دامن او را میگیرد و یقینا ایمان انسان فاسق در خطر است و ممکن است كافر از دنیا برود.
ما نسبت به گناه دو وظیفه داریم: یكی از خود فعل گناه ـ از هر کس که سر بزند ـ ناراحت شویم؛ ولی اگر از مؤمن سر بزند نباید از خود او تبرّی بجوییم ـ ما وظیفه داریم مؤمنان را دوست داشته باشیم، گرچه پایینترین مرتبه ایمان را داشته باشند ـ بلکه باید فعل او را زشت بدانیم. اما باید از كسانی كه كارشان گناه است و اعتنایی به ارزشهای دینی و باورهای الهی ندارند تبرّی بجوییم و خود آنها را دشمن بداریم، همانطور که ابراهیم و همراهان او وقتی با مشرکان مواجه شدند صراحتا گفتند ما از شما بیزاریم و بین ما و شما دشمنی است تا وقتی که ایمان بیاورید: قَدْ كَانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِی إِبْرَاهِیمَ وَالَّذِینَ مَعَهُ إِذْ قَالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَءاؤُ مِنكُمْ وَمِمَّا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ كَفَرْنَا بِكُمْ وَبَدَا بَیْنَنَا وَبَیْنَكُمُ الْعَدَاوَةُ وَالْبَغْضَاء أَبَدًا حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ.8 ما نیز باید نسبت به كسانی كه با دین و با نظام اسلامی دشمنی دارند اگرچه منافقانه اظهار اسلام و انقلابیگری كنند از ته دل دشمن باشیم. شنآن الفاسقین غیر از امربهمعروف و نهیازمنكر است. باید در دل دشمن آنها باشیم. اگر این نباشد یکی از اركان ایمان انسان ضعیف است و این ایمان پایدار نمیماند و در معرض خطر قرار میگیرد.
اعاذنا الله و ایاكم انشاءالله
1 . نهج البلاغه، حکمت 31.
2 . نهج البلاغه، حکمت 210.
3 . آل عمران، 28.
4 . عنکبوت، 69.
5 . توبه، 25.
6 . مائده، 8.
7 . کافی، ج 5، ص 58، ح 8.
8 . ممتحنه، 4.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیت الله مصباح یزدی ( دامت بركاته ) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1390/06/05 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
فَمَنْ أَمَرَ بِالْمَعْرُوفِ شَدَّ ظُهُورَ الْمُؤْمِنِینَ وَمَنْ نَهَى عَنِ الْمُنْكَرِ أَرْغَمَ أُنُوفَ الْكَافِرِینَ وَمَنْ صَدَقَ فِی الْمَوَاطِنِ قَضَى مَا عَلَیْهِ وَمَنْ شَنِئَ الْفَاسِقِینَ وَغَضِبَ لِلَّهِ غَضِبَ اللَّهُ لَهُ وَأَرْضَاهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ؛1
امیرالمؤمنین سلاماللهعلیه به حسب این روایت فرمودند: ایمان چهار ستون نگهدارنده دارد: صبر، یقین، عدل و جهاد. در جلسات گذشته توجیهی برای انتخاب این فضایل به عنوان ستونهای ایمان، از میان سایر فضایل و ارزشها عرض کردیم. خلاصه این توجیه این بود كه در هر عمل اختیاری گرچه كاملاً شخصی باشد دو عامل انگیزه و شناخت، نقش اساسی دارند و حضرت عامل انگیزه را در قالب صبر، و عامل شناخت را در قالب یقین ذکر کردند. بعد از این نوبت به رفتارهای اجتماعی انسان میرسد كه باید نسبت به سایر افراد جامعه داشته باشد. قوام این رفتار به رعایت حقوق یکدیگر است كه از آن به عدل تعبیر میشود. ركن چهارم درباره رفتاری است كه انسان باید نسبت به کسانی داشته باشد که این ارزشها و قوانین را رعایت نمیكنند که حضرت عنوان جامع این رفتار را جهاد قرار دادهاند و در اینجا معنای وسیعی از جهاد را اراده کردهاند و برای آن چهار شعبه ذکر فرمودهاند: امربهمعروف، نهیازمنكر، استقامت در میدان جنگ، و دشمنی كردن با فاسقین.
حضرت در ادامه این كلام، به بیان آثار و فواید چهار شعبه جهاد میپردازند كه توجه به این آثار، هم موقعیت جهاد را در میان چهار ستون ایمان روشن میکند و هم نگاه اسلام را به فرد و جامعه از لحاظ مراتب ایمان و اهدافی كه برای آفرینش انسان و زندگی اجتماعی او در نظر گرفته شده است مشخص میکند.
فَمَنْ أَمَرَ بِالْمَعْرُوفِ شَدَّ ظُهُورَ الْمُؤْمِنِینَ؛ حضرت میفرمایند: كسی كه امربهمعروف کند پشت مؤمنان را محكم میکند و موجب تقویت روحی آنان میشود. با کار او، مؤمنان احساس میكنند كه موقعیت محكمی در جامعه دارند و میتوانند منشأ اثر باشند و به اهداف خود برسند. مؤمنانِ پایبند به احکام و ارزشهای اسلامی و ایمانی در جامعهای كه واجبات و تكالیف شرعی ترك میشوند و كسی هم عكسالعملی نشان نمیدهد، احساس غربت میكنند. این جامعه تدریجا از حالت اسلامی بودن خارج میشود و از لحاظ ایمانی رو به ضعف میرود. اما اگر كسانی مقید به انجام امربهمعروف باشند و نسبت به ترک واجب بیتفاوت نباشند و با رعایت شرایط و مراتب امربهمعروف به ترککنندگان واجبات تذکر دهند، مؤمنین احساس پشتگرمی میكنند و احساس میكنند كه اسلام در جامعه زنده است و مردم به احكام آن علاقهمند هستند.
وَمَنْ نَهَى عَنِ الْمُنْكَرِ أَرْغَمَ أُنُوفَ الْكَافِرِینَ؛ «رغمانف» به معنای به خاك مالیدن بینی است. این تعبیر که تعبیری ادبی و عربی است، استعاره از این است كه كسی شكست بخورد و در میان مردم ذلیل شود. حضرت میفرماید: کسی که نهیازمنکر میکند بینی کافران را به خاک میمالد. همیشه در جامعه اسلامی كسانی بودهاند كه به نحوی با ارزشهای الهی مخالفت میکردهاند؛ یا صریحا اظهار كفر میكردهاند ـ دستکم، مثل كفار اهل ذمه كه در پناه اسلام زندگی میكردهاند ـ یا منافقانه در ظاهر، اظهار ایمان کرده، ولی از عمق دل، احکام اسلام را باور نداشتهاند و لزومی برای اجرای آنها و ترک منهیات اسلام نمیدیدهاند. ما قبل از انقلاب، فراوان حرفهای اینگونه افراد را میشنیدیم ولی هنوز هم در گوشهوكنار از این حرفها زده میشود. میگویند: «امروزه دیگر نمیتوان این احکام را اجرا کرد؛ جامعه نمیپذیرد!» وقتی نهیازمنكر در جامعه ترك شود، خیال چنین افرادی راحت است و میگویند: «ما که گفتیم این حرفها قابل اجرا نیست و برای 1400سال پیش وضع شده است!» اما اگر كسانی متصدی نهیازمنكر باشند و با متخلفان و فاسقان به طور جدی برخورد کنند، بینی كافران به خاك مالیده میشود و احساس شكست و حقارت میكنند. این فایده نهیازمنكر است.
وَمَنْ صَدَقَ فِی الْمَوَاطِنِ قَضَى مَا عَلَیْهِ؛ كسانی که در میدانهای جنگ مقاومت و فداكاری میكنند دَین خود را ادا میكنند و به عهدی كه با خدا بستهاند وفادار خواهند ماند. خداوند در وصف ایشان میفرماید: رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ؛2 اگر برای این دلیرمردان، جز همین سخن خدا که در مدح آنان بیان شده فضیلتی نبود، برای آنها كافی بود.
وَمَنْ شَنِئَ الْفَاسِقِینَ وَغَضِبَ لِلَّهِ غَضِبَ اللَّهُ لَهُ وَأَرْضَاهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ؛ مؤمن در جامعه اسلامی نباید محبت خود را چنان توسعه دهد که علاوه بر خوبان و مؤمنانِ جامعه، شامل هنجارشکنان و توطئهکنندگانِ علیه نظام اسلامی هم بشود. در اسلام هم رأفت و هم غضب قرار داده شده است و هر کدام جایگاهی خاص دارند و باید به جای خود ظهور پیدا کنند. خداوند تنها «أرحم الراحمین» نیست؛ بلکه «أشدّ المعاقبین» و «عزیز ذوانتقام» هم هست. خداوند میفرماید: «إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِینَ مُنتَقِمُونَ؛3 ما از مجرمان انتقام میگیریم.» بله، در اسلام، اصل رأفت و رحمت است؛ اما باید با کسانی که مانع تحقق اهداف رحیمیه خدای متعال و به کمالْ رسیدنِ انسانها شوند مبارزه کرد و در صورت لزوم آنها را حذف کرد. قرآنی که آن همه آیات رأفت و رحمت دارد چنین دستوراتی هم دارد که فَاقْتُلُواْ الْمُشْرِكِینَ حَیْثُ وَجَدتُّمُوهُمْ؛4 یا «وَلِیَجِدُواْ فِیكُمْ غِلْظَةً؛ کفار باید از شما احساس درشتی کنند.» نباید کفار گمان کنند که شما همیشه آرام و خونسردید و زود تسلیم میشوید. قرآن در خصوص مؤمنین میفرماید: أَشِدَّاء عَلَى الْكُفَّارِ.5 لذا حضرت میفرماید: شعبه چهارم جهاد این است که مؤمن باید نسبت به کسانی که فسق و گناه، پیشه و ملکه آنها شده از عمق دل، دشمن باشد و برای خدا و نه به خاطر منافع شخصی، بر آنها غضب کند. «فاسق» در مقابل «مؤمن» است و به کسانی گفته میشود که بنا دارند با ارزشهای اسلامی مخالفت کنند و اگر میدان پیدا کنند نظام اسلامی را براندازند. باید با اینها دشمن بود و علاوه بر دشمنی قلبی، باید بر آنها خشم گرفت. اگر مؤمنان این وظیفه را انجام دهند، در مقابل، خدا هم بر دشمنان مؤمنان غضب میکند و روز قیامت آن قدر بر مؤمنان بخشش میکند که راضی شوند (غَضِبَ اللَّهُ لَهُ وَأَرْضَاهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ).
از سخنان حضرت معلوم میشود که برای تقویت ایمان، وظایفی فراتر از وظایف فردی هم وجود دارد. باید امربهمعروف و نهیازمنکر کنیم و با کسانی که برخلاف ارزشهای اسلامی قدم برمیدارند برخورد کنیم. نباید از کنار آنها آرام گذشت. کسانی که نسبت به وظایف اجتماعی خود بیاعتنا هستند ـ اگر نگوییم به بیش از نصف ـ دستکم به نیمی از احکام اسلام بیاعتنا هستند. امربهمعروف، بزرگترین فریضهای است که با آن سایر فرایض اقامه میگردند (بها تقام الفرائض).6 بنابراین اگر انسان نسبت به وظایف اجتماعی خود حساسیت نداشته باشد ایمان او ناقص است. بهراستی چه قدر به بزرگترین وظیفه خود در طول شبانهروز عمل میکنیم؟ با این کوتاهی چگونه جواب امیرالمؤمنین را بدهیم؟!
در فرهنگ لیبرال و غربی که در واقع فرهنگی الحادی است هر کسی باید تنها در فکر زندگی خود باشد و تنها مسئولیت او در برابر دیگران این است که مزاحم آزادیهای دیگران نشود. در این فرهنگ، فرد اصل است و باید زمینهای برای او فراهم شود که هر چه بیشتر لذت ببرد. فلسفه غربی لیبرالیسم توأم با فردگرایی7 است. در اسلام، مسئولیت اجتماعی جدا از مسئولیت فردی نیست. ما همان طور که موظفیم نماز بخوانیم وظیفه داریم امربهمعروف کنیم.
نکته دیگر درباره امربهمعروف و نهیازمنکر این است که اجرای این فریضه تنها تذکری زبانی نیست؛ بلکه برای اجرای بهتر و مؤثرتر آن در جامعه باید طرح و نقشه داشت. تنها مقصود این نیست که چیزیی بگوییم و اتمام حجت کنیم و تمام شود. اسلام میخواهد که جامعه رو به سلامت برود و نقایص آن کم شود. مسئولان کشور باید برای این هدف، طراحی کنند. جامعه اسلامی جامعهای است که شعارهای اسلامی در آن عزیز باشد، به طوری که گناهکار از کار خود خجالت بکشد، نه اینكه گردنكلفتی هم بكند.
قرآن مجید برخی از داستانها را با تفصیل خاصی ذكر کرده و آنچه را در آن قابل پند گرفتن بوده برجسته کرده است. یكی از داستانهایی كه قرآن با تفصیل زیاد نقل كرده است داستان عدهای از بنیاسرائیل است كه كنار رودخانه یا دریایی زندگی میكردهاند. زندگی آنها از راه صید ماهی میگذشته است. خدای متعال برای آنها امتحانی را قرار داد و آن امتحان این بود که در روز شنبه نباید ماهی صید کنند. خداوند وقتی بخواهد امتحان کند زمینه آن را هم فراهم میکند. از یک طرف، به آنها فرمود: شنبه ماهی صید نکنید و از طرف دیگر، روز شنبه ماهیها را به کنار ساحل میفرستاد به طوری که صید آنها آسان بود، ولی در روزهای دیگر ماهیها نمیآمدند (تَأْتِیهِمْ حِیتَانُهُمْ یَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعاً وَیَوْمَ لاَ یَسْبِتُونَ لاَ تَأْتِیهِمْ)9 عدهای جمع شدند تا چارهای بیاندیشند. گفتند: حوضچههایی در اطراف ساحل حفر میکنیم و روز شنبه ماهیها را به داخل آن حوضچهها هدایت میکنیم و روز دیگر میآییم آنها را صید میکنیم. وقتی این نقشه را عملی کردند افرادی که در آنجا زندگی میكردند سه دسته شدند: یك دسته گفتند: ما این كار را انجام میدهیم و صید نیست و اشکالی ندارد. دسته دوم کسانی بودند که خودشان این کار را نمیكردند، ولی با کسانی که این کار را میکردند نیز کاری نداشتند. میگفتند ما احتیاط میكنیم، اما به آنها هم كاری نداریم. دسته سوم نه خودشان این کار را میکردند و نه نسبت به دیگران بیتفاوت بودند؛ بلکه آنهایی را که مرتکب این کار میشدند نهیازمنكر میكردند. میگفتند: این كار را نكنید؛ این بازی با دین و حكم خداست. كلاه شرعی سر خود نگذارید. کاری که شما انجام میدهید همان است که خدا نمیخواهد انجام شود. دسته دوم به کسانی كه نهی ازمنكر میكردند گفتند: لِمَ تَعِظُونَ قَوْمًا اللّهُ مُهْلِكُهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذَابًا شَدِیدًا؛10 با آنها چه كار دارید؟ اینها بر خلاف حكم خدا رفتار میكنند و خداوند هم یا آنها را هلاك میكند یا عذاب سختی بر آنها نازل خواهد كرد. چرا كسانی را موعظه میکنید كه خدا آنها را هلاك خواهد كرد. افراد دسته سوم میگفتند: مَعْذِرَةً إِلَى رَبِّكُمْ وَلَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ؛ اولا موعظه ما به این دلیل است که نزد خدا عذری داشته باشیم و بگوییم ما انجام وظیفه كردیم، و ثانیا احتمال دارد در بین آنها كسانی متنبه بشوند و از گناه دست بردارند. این جریان ادامه داشت تا اینکه عذاب خدا نازل شد: قُلْنَا لَهُمْ كُونُواْ قِرَدَةً خَاسِئِینَ؛11 خدا آنها را به صورت بوزینه مسخ كرد. حتی دسته دوم که خود در روز شنبه ماهی صید نمیکردند، ولی نهیازمنکر هم نمیکردند، معذب شدند و تنها کسانی كه نهیازمنكر میكردند نجات پیدا كردند. قرآن این داستان را به چه منظور برای ما نقل میکند؟ پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله فرمود: «اگر بنیاسرائیل وارد سوراخ سوسماری شده باشند شما هم وارد خواهید شد.»12 یعنی آنچه در میان بنیاسرائیل اتفاق افتاد و امتحانهایی که از آنها گرفته شد در میان شما هم تکرار خواهد شد. یعنی داستان اصحاب سبت برای شما هم تکرار خواهد شد. مراقب باشید با دین خدا بازی نکنید! و بدانید که اگر خودتان مرتکب گناه نشدید کافی نیست. باید نگذارید دیگران هم مرتکب گناه شوند. باید نسبت به رفتار دیگران هم حساس باشید. اسلام میخواهد اصل این روحیه در بین مؤمنان زنده باشد و نسبت به رفتار خلاف شرع و گناه، حساس باشند. وقتی میبینند کسانی بنای بر گناه کردن، هنجارشکنی و مخالفت با احکام الهی را دارند باید غصه بخورند. باید با چنین کسانی دشمنی کرد (شَنِئَ الْفَاسِقِینَ). تنهابه دشمنی قلبی هم نباید اکتفا کرد، بلکه باید به خاطر خدا بر آنها غضب کرد (وَغَضِبَ لِلَّهِ). منافقان و دشمنان اسلام برای اینکه این روحیه را از مؤمنان بگیرند و از فرهنگ اسلامی حذف کنند، به این بهانه که اسلام دین محبت است، مسأله تسامح و تساهل و محکومیت خشونت را مطرح کردند. بله، اسلام دین محبت است؛ اما برای چه کسی؟ برای شمر؟! برای صدام؟! برای نامبارک؟! برای مزدورانی که اگر میدان پیدا کنند همان کارها را خواهند کرد؟! آیا باید به اینها محبت کرد؟! آنها که حاضرند صدها هزار خون شهید از بین برود تا آنها چند روز روی صندلی ریاست بنشینند؟! آیا اینها مسلماناند؟ آیا باید با اینها وحدت داشته باشیم؟! باید به خاطر خدا در مقابل كسانی كه علیه دین و علیه نظام اسلامی توطئه میكنند و با دشمنان سازش میکنند خشم گرفت و خشونت به خرج داد تا جرأت نكنند در جامعه اسلامی سر بلند كنند، نه اینكه پس از چند روز رنگ عوض كنند و باز دایه مهربانتر از مادر شوند و طلبكار مسلمانان هم بشوند! اگر ما اینطور شدیم، خدا هم به خاطر ما بر دشمنان ما غضب خواهد كرد. امروز نمونههای غضب خدا را نسبت به کفار میبینیم که چگونه درست در زمانی که تصمیم میگیرند كه با اسلام در تمام عرصهها مبارزه كنند، گردباد و زلزله به جان جامعه آنها میافتد و دوستانشان در كشورهای دیگر یكی پس از دیگری تبدیل به دشمن آنها میشوند. آیا اینها ربطی به خدا ندارد؟ بالاتر از این، در عالم قیامت خداوند آن قدر به کسانی که به خاطر او غضب کردهاند میبخشد تا راضی شوند (رضی الله عنهم ورضوا عنه).13
رزقناالله وایاكم انشاءالله
1 . نهج البلاغه، حکمت 31.
2 . احزاب، 23.
3 . سجده، 22.
4 . توبه، 5.
5 . فتح، 29.
6 . وسائل الشیعه، ج16 ص119.
7 . individualism.
8 . اعراف، 163 – 166.
9. اعراف، 163.
10 . اعراف، 164.
11 . اعراف، 166.
12 . بحارالانوار، ج23 ص165.
13 . مائده، 119.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباح یزدی ( دامت بركاته ) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1390/06/05 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
وَالْكُفْرُ عَلَى أَرْبَعِ دَعَائِمَ عَلَى التَّعَمُّقِ وَالتَّنَازُعِ وَالزَّیْغِ وَالشِّقَاقِ فَمَنْ تَعَمَّقَ لَمْ یُنِبْ إِلَى الْحَقِّ وَمَنْ كَثُرَ نِزَاعُهُ بِالْجَهْلِ دَامَ عَمَاهُ عَنِ الْحَقِّ وَمَنْ زَاغَ سَاءَتْ عِنْدَهُ الْحَسَنَةُ وَحَسُنَتْ عِنْدَهُ السَّیِّئَةُ وَسَكِرَ سُكْرَ الضَّلَالَةِ وَمَنْ شَاقَّ وَعُرَتْ عَلَیْهِ طُرُقُهُ وَأَعْضَلَ عَلَیْهِ أَمْرُهُ وَضَاقَ عَلَیْهِ مَخْرَجُهُ؛1
در جلسات گذشته حدیثی از امیرالمؤمنین سلاماللهعلیه را مرور کردیم که در پاسخ سؤال از ایمان بیان فرموده بودند و به اندازهای كه خدای متعال توفیق داد در اطراف آن توضیحاتی بیان کردیم. طبعا با شناخت اضدادِ یک حقیقت، شناخت انسان به آن حقیقت هم بیشتر میشود. از این رو حضرت در پایان حدیث، سخن از كفر و شك را هم به میان میآورند. حضرت برای کفر هم چهار پایه بیان میکنند. درباره پایههای كفر از چند دیدگاه میتوان بحث كرد: یکی از جهت متعلقات کفر است، یعنی اموری که اگر انسان انکار کند کافر شمرده میشود و دیگری از جهت صفات و خلقیاتی همچون کبر، حسد و حرص است که اگر اصلاح نشوند سرانجام انسان به کفر کشیده میشود. روایات زیادی با این دیدگاه پایههایی برای کفر معرفی کردهاند که از جمله آنها روایات باب دعائم الكفر کتاب شریف کافی است. اما در این روایت، صفات یا حالاتی مورد بحثاند كه در شناخت انسان اثر میگذارند و باعث میشوند كه انسان حق را به درستی نشناسد. مقصود حضرت از دعائم الكفر در این روایت چنین صفاتی است.
كسی که میخواهد درباره حقانیت یا عدم حقانیت دین و مذهبی تحقیق کند، چه روشی را باید در پیش بگیرد تا به نتیجه درست برسد؟
قدم اول: نخستین گام در این راه این است كه منابع شناخت آن دین را بررسی کنیم. هر دینی و آیینی برای خود منابع شناختی دارد که برای شناخت آن دین و آیین باید به آن منابع مراجعه كرد. مثلا منبع دین یهودیت تورات، و منبع دین مسیحیت انجیل است. ما اگر بخواهیم این ادیان را بشناسیم باید به تورات و انجیل مراجعه كنیم.
قدم دوم: طبیعتا در هر آیین و مذهبی مسایل مبهمی هست كه احتیاج به توضیح و تفسیر دارد. مثلا یک غیر مسلمان یا حتی مسلمان، وقتی قرآن را میخواند در موارد زیادی با ابهام مواجه میشود و نیاز دارد که از دیدگاه نازلکننده این کتاب معنای روشن آن موارد را به دست آورد. پس قدم دوم این است که انسان سعی کند برای یافتن پاسخ ابهامات خود به کسانی که با آن منبع بهخوبی آشنا هستند مراجعه کند (فَاسْأَلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ).2 معنای این سخن این نیست که هر چه آن متخصصان گفتند درست است؛ بلکه این راهِ فهم مطلب است و قضاوت درباره خودِ مطلب، مرحله بعد از این است.
قدم سوم: مسأله دیگر این است که در هر مذهب و آیینی، هزاران مسأله وجود دارد و انسان فرصت نمیکند که همه آنها را دقیقا مورد مطالعه و تحقیق قرار دهد و فهم قطعی نسبت به همه آنها پیدا کند. لذا باید به درجه اهمیت و اولویت مطالب دقت کند. برخی مسایل از اصول یک دین شمرده میشوند و انکار آنها در حقیقت، نفی آن دین است. ولی برخی مسایل وجود دارند که ندانستن آنها ضرری به دین انسان نمیزند. مثلا مسأله نبوت از اصول دین اسلام است، اما دانستن دقیق تعداد انبیاء ضرورت ندارد. بنابراین کسی که میخواهد دینی را بشناسد لازم نیست تمام مسایلی که در آن دین مطرح شده، اعم از اعتقادات، اخلاق، احکام، امور اجتماعی، حقوق جزا، حقوق مدنی و ... را یاد بگیرد تا درباره آن دین قضاوت کند؛ بلکه در در مرحله اول باید فهم روشنی از اصول آن دین پیدا کند وگرنه هیچگاه فرصت عمل پیدا نمیکند.
قدم چهارم: نکته دیگر در دین مبین اسلام وجود دارد ـ البته ممکن است در ادیان دیگر هم کموبیش وجود داشته باشد ـ و در خود قرآن به آن تصریح شده است که مطالبی که در قرآن (اولین و محکمترین منبع شناخت اسلام) آمده دو دسته است: یک دسته محکمات است که معنای روشن و قطعی دارند و دیگری متشابهات که به آسانی نمیتوان معنای آنها را فهمید. لذا در مقام شناخت اسلام و قرآن باید ابتدا به سراغ محکمات که معنای روشنی دارند رفت و در سایه آنها تا آنجا که ممکن است متشابهات را حل کرد. قرآن میفرماید: مِنْهُ آیَاتٌ مُّحْكَمَاتٌ ٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتاب وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ وَ ما یَعْلَمُ تَأْویلَهُ إِلاَّ اللَّه وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِّنْ عِندِ رَبِّنَا؛3 کسانی که در دلْ مرض و کجی دارند وقتی میخواهند اسلام و قرآن را بشناسند سراغ متشابهات میروند و اینان کسانی هستند که فتنهانگیز میشوند (ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ). در مقام شناخت یک دین باید به این چند نکته توجه داشت.
این مقدمه را عرض کردم تا زاویه دید حضرت علی علیهالسلام در بیان پایههای کفر مشخص شود. حضرت در این روایت متعرض آفاتی میشوند که ممکن است در مقام شناخت دین حق دامنگیر انسان شود و او را از شناخت حق باز دارد و در دام کفر بیاندازد. این آفات ویژگیها صفات روانی انسان است که برای شناخت حق ضرر دارد.
التَّعَمُّقِ، اولین پایهای است که حضرت برای کفر برمیشمرند که تعبیری ناآشناست و بسیاری از کسانی که این روایت را معنا و تفسیر کردهاند معنای روشن و دلنشینی را برای آن ارائه ندادهاند. در محاورات وقتی میگوییم کسی انسان متعمقی است به این معناست که بسیار کنجکاو و دقیق است و به ظاهر مطلب اکتفا نمیکند. اما این صفت خوبی است؛ چگونه میتواند پایه کفر قرار گیرد؟ مرحوم عبده در شرح کوتاهی که بر نهجالبلاغه دارد میگوید: «تعمقی که پایه کفر است این است که انسان به خیال رسیدن به اسرار دین، سراغ اوهام برود.» از زمان ائمه اطهار صلواتاللهعلیهماجمعین تاکنون چنین گرایشاتی وجود داشته است که سعی میکنند با تأویلات بیمنطق و دلیل، مطالبی را به عنوان اسرار دین معرفی کنند که عموما موجب پیدایش مذهبها و فرقههای انحرافی شده است. گویا چنین افرادی مورد نظر مرحوم شیخ محمد عبده است. این سخن یک وجهی است، اما از ایشان که شخص ادیبی بوده باید سؤال کرد كه: لفظ تعمق چه مناسبتی با اوهام انحرافی و خرافات دارد؟ به نظر میرسد که مشکل از اینجا ناشی میشود که مفهوم عمق و تعمق که امروزه در فارسی به معنی گود و ژرف به کار میرود در عربی عینا به همین معنا نیست؛ بلکه معنای لغوی آن اعم از این معناست. کلمه «عمیق» در قرآن آمده است: «وَ أَذِّنْ فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ یَأْتُوكَ رِجالاً وَ عَلى كُلِّ ضامِرٍ یَأْتِینَ مِن كُلِّ فَجٍّ عَمِیقٍ؛4 مردم را به طور عمومی به حج دعوت كن، تا پیاده و سواره بر مركبهاى لاغر از هر راه دورى بسوى تو بیایند.» تقریبا همه مفسرین «عمیق» را در اینجا به «بعید» معنا کردهاند. در لغت، اصل واژه «عُمق» به معنای «بُعد» است؛ اما بُعد گاهی به صورت عمودی و گاهی در عرض است. گاهی راههای کویری در زیر شن مخفی میشوند و تنها کسانی که راهبلد هستند میتوانند مسافران را از بیابان خارج کنند. در چنین وضعیتی کسانی که نشانه روشنی ندارند یا به انگیزههای مختلف، راه خود را از دیگران جدا میکنند از مسیر اصلی دور میشوند. عرب به این دورافتادن از جاده «تعمق» میگوید. تَعَمَّقَ به معنای ابْتَعَدَ (دور شد) است.
در مقدمه بحث عرض کردم که دین، یکدسته مطالب ریشهای و یکدسته مطالب حاشیهای دارد. اگر کسی میخواهد دین را بشناسد، اول باید متن دین را بشناسد و بعد به سراغ مطالب حاشیهای برود. تعمقی که موجب کفر و انحراف از شناخت صحیح میشود، رها کردن متن دین و سراغ حاشیه رفتن است. برای یافتن شناخت صحیح از دین، ابتدا باید ظاهر آن را شناخت و در مرحله بعد با حفظ ظاهر، به سراغ باطن آن رفت. رها کردنِ ظاهر، یک انحراف است. تعمق به این معنا یکی از عواملی است که انسان را به کفر میکشاند.
وَالتَّنَازُعِ؛ دومین پایه کفر تنازع است. برخی افراد چنین خصلتی دارند که همیشه میخواهند با دیگری بحث کنند و او را بکوبند. خودشان مطلب صحیح و حقی یاد نگرفتهاند، اما دوست دارند با این و آن درگیر شوند و افراد دیگر را بکوبند. آنچه برای این افراد اصالت دارد، کوبیدن، محکوم کردن و خرد کردن دیگران است (وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُجادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ لا هُدىً وَ لا كِتابٍ مُنیرٍ).5 کالای زندگیِ چنین انسانی جهل است؛ چراکه نه خدا او را هدایت کرده، نه کتابی دارد که به آن استناد کند و نه علمی دارد که از راه عقل و برهان به آن رسیده باشد. چنین کسی هیچگاه به حق نمیرسد و سرانجام وی به کفر میانجامد. لذا حضرت میفرمایند: وَمَنْ كَثُرَ نِزَاعُهُ بِالْجَهْلِ دَامَ عَمَاهُ عَنِ الْحَقِّ؛ آنان که از سرِ جهل و نادانی، با این و آن زیاد نزاع میكنند، نابینایی آنها نسبت به حق، دوام پیدا میكند.
وَالزَّیْغِ؛ سومین پایه کفر، زیع قلبی است که شاید از همه خطرناکتر باشد. «زیغ» مفهومی قرآنی است و اصل آن، به خصوص وقتی که در مقام شناخت به کار میرود، این است که انسان چیزی را عوضی و کج ببیند. آیینههای مقعر یا محدب، تصویر را به طور صحیح نشان نمیدهند؛ چون خود آینه تقعّر یا تحدّب دارد. گاه آینه دل، کج است و اصلا نمیتواند چیزی را درست نشان دهد. البته خداوند در ابتدا هیچ کس را به این صورت خلق نکرده که کجبین باشد؛ ولی انسان ممکن است در اثر سوءرفتار به کجبینی مبتلا شود و خداوند هم آنچنان را آنچنانتر کند. قرآن میفرماید: فَلَمَّا زَاغُوا أَزَاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ؛6 این افراد ابتدا کجرفتار شدند و عمدا راه کج را انتخاب کردند و بنا گذاشتند که کج را راست ببینند. وقتی این زیغ اختیاری و این انحراف را پیدا میکنند خدا دل آنها را هم کج میکند و کاری میکند که اصلا کج ببینند (خَتَمَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ).7 دل در قرآن به معنای ابزار ادراک و ابزار احساسات است. وقتی خداوند بر دل اینان مهر میزند، بُعد ادراکی دل آنها را تعطیل میکند و دیگر درست نمیفهمند. این عقوبت کجرویهای آنهاست. این افراد سعی میکنند مردم را منحرف کنند، اما خدا خودشان را منحرف میکند (أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً).8 چنین کسی دیگر هدایت نمیشود و این همان راهی است که خودش پیشنهاد کرده و خدا هم در پاسخ او میگوید: اکنون که بر این کجروی اصرار داری پس کج هم ببین! این کج دیدن، «زیغ» است. حضرت میفرمایند: وَمَنْ زَاغَ سَاءَتْ عِنْدَهُ الْحَسَنَةُ وَحَسُنَتْ عِنْدَهُ السَّیِّئَةُ وَسَكِرَ سُكْرَ الضَّلَالَةِ؛ اگر کسی مبتلا به زیغ شد، کار خوب به نظرش بد، و کار بد به نظرش خوب میآید. لذا ایمان در نظر وی بد، و کفرْ در دید او خوب میآید و به اختیار خودش کفر را انتخاب میکند. تنها این نیست كه خوب را بد، و بد را خوب میبیند، بلکه به این درك خود مغرور هم میشود. چنان در ضلالت مست میشود که به خود مینازد و خوشحال است که درست فهمیده و دیگران اشتباه میکنند. چنین کسی مصداق این آیات شریف است که میفرماید: قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمَالًا * الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَهُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعًا؛9 از ترس چنین عقوبتی است که در دعا میگوییم: رَبَّنَا لاَ تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنَا.10 ممکن است کسی هدایت شود، ولی در اثر سوءاختیار خودش و ناسپاسی از هدایت الهی، کمکم کارش به کجفهمی بکشد.
وَالشِّقَاقِ؛ آخرین رکنی که حضرت برای کفر بیان میکنند «شقاق» است. شقاق از یک خصلت روانی سرچشمه میگیرد که ریشه آن نوعی خودکمبینی است. برخی افراد علاقهمند به تکروی هستند و همیشه میخواهند برخلاف جمع حرکت کنند. مثلا وقتی همه مؤمنین برای جماعت به صف ایستادهاند، او به بهانه حضور قلب بیشتر، فُرادا نماز میخواند یا در مسایل علمی همیشه به دنبال سخن شاذّی میگردد که تاکنون کسی نگفته باشد، یا در لباس پوشیدن طوری لباس میپوشد که همه به او نگاه کنند. این اخلاق از نوعی احساس حقارت و خودکمبینی سرچشمه میگیرد و فرد مبتلا به آن، میخواهد به این وسیله خود را مطرح کند. چنین خصلتی وقتی در شناخت دین مطرح شود فاجعه به بار میآورد. چنین کسی دوست دارد در مطالب دینی چیزی بگوید كه دیگران نگفتهاند و راهی را انتخاب كند كه دیگران نرفتهاند. اسم این کار را هم نوآوری میگذارد! البته نوآوری به معنای تحقیق جدید و استفاده از منابع جدید بسیار خوب است و باعث رشد علم میشود. اما شقاق به معنای بدعتگذاری است؛ یعنی حرف مندرآوردی و بیمنطق زدن، فقط برای اینكه نظر دیگران جلب شود. انگیزه چنین شخصی این است كه معروف شود و مردم بگویند: ایشان آقایی است كه فتواهای خاصی دارد! این چنین گرایشهایی وسوسههای شیطانی است كه انسان را از راه حق منحرف میكند و اگر ادامه پیدا كند كار انسان را به كفر میكشاند. از این رو حضرت میفرمایند: وَمَنْ شَاقَّ وَعُرَتْ عَلَیْهِ طُرُقُهُ وَأَعْضَلَ عَلَیْهِ أَمْرُهُ وَضَاقَ عَلَیْهِ مَخْرَجُهُ؛ كسی كه تكروی کند یعنی راهی را که در اثر کثرت رفتوآمد هموار شده است رها کرده و به دنبال راهی اختصاصی برود، چنین کسی به راهی سنگلاخ گرفتار میشود و در پیچوخمها و پستیوبلندیها خسته و دچار مشكلات میشود و کمکم راه را گم میکند (وَعُرَتْ عَلَیْهِ طُرُقُه) و نهایتا در بنبستی گرفتار میشود که نمیتواند از آن خلاص شود.
اعاذنا الله وایاكم انشاءالله
1 . نهج البلاغه، حکمت31.
2 . نحل، 43 و انبیاء، 7.
3 . آل عمران، 7.
4 . حج، 37.
5 . حج، 8.
6 . صف، 5.
7 . بقره، 7.
8 . جاثیه، 23.
9 . کهف، 103 و 104.
10 . آل عمران، 8.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیت الله مصباح یزدی ( دامت بركاته ) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1390/06/07 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
وَالشَّكُّ عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ عَلَى التَّمَارِی وَالْهَوْلِ وَالتَّرَدُّدِ وَالِاسْتِسْلَامِ فَمَنْ جَعَلَ الْمِرَاءَ دَیْدَناً لَمْ یُصْبِحْ لَیْلُهُ وَمَنْ هَالَهُ مَا بَیْنَ یَدَیْهِ نَكَصَ عَلَى عَقِبَیْهِ وَمَنْ تَرَدَّدَ فِی الرَّیْبِ وَطِئَتْهُ سَنَابِكُ الشَّیَاطِینِ وَمَنِ اسْتَسْلَمَ لِهَلَكَةِ الدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ هَلَكَ فِیهِمَا؛
در جلسات اخیر بحث درباره حدیثی از امیرالمؤمنین سلاماللهعلیه بود كه در پاسخ سؤال از ایمان بیان فرموده بودند. عرض كردیم که طبعا با شناخت اضدادِ یک حقیقت، شناخت انسان به آن حقیقت هم بیشتر میشود. شاید از این جهت است که حضرت در پایان حدیث، به حسب این نقل که در نهج البلاغه آمده، سخن از كفر و شك را هم به میان میآورند.
امیرالمؤمنین علیهالسلام بعد از بیان پایههای کفر میفرمایند: شك دارای چهار شعبه است. حضرت درباره ایمان فرمودند: ایمان چهار پایه دارد و برای هر پایه چهار شعبه ذکر فرمودند، و درباره کفر فقط فرمودند: کفر چهار پایه دارد و آثار هر یک از این پایهها را ذکر کردند، و اکنون درباره شک فقط میفرمایند: شک چهار شعبه دارد. در توجیه این ترتیب میتوان به طور كلی گفت: انسان نسبت به حقایق دین، یا شناخت كافی دارد و به آنها ایمان میآورد، یا با اینكه شناخت دارد یا شناخت برای او میسر است حقایق دین را انكار میكند، یا در حالت شك باقی میماند. آخرین فراز این حدیث شریف در مقام توضیح حالت شک است. طبیعتا اگر كسی دنبال شناخت حقایق باشد هیچگاه به حالت شك اكتفا نمیكند. ولی گاهی انسان در اثر عروض حالاتی خاص، به دنبال حقیقت نمیرود و در همان حالت شك متوقف میشود. ظاهرا چهار شعبهای كه حضرت برای شك ذكر فرمودهاند چهار نوع حالت است كه شخص شاك میتواند داشته باشد.
التَّمَارِی؛ «تماری» باب تفاعل از مراء است. گاهی انسان در مقام شناخت حقیقت است، اما چنان حالت مراء برای او ملکه میشود که دیگر موفق به ادامه تحقیق خود نمیشود و به نتیجه نمیرسد. كسی كه در مقام تحقیق برمیآید باید شقوق مختلف مسأله مورد تحقیق را بررسی کند و برای هر یک از آنها به دنبال دلیل باشد و اگر شبههای دارد سؤال کند. این روش هیچ اشكالی ندارد و این سؤال و جوابها تتمه تحقیق محسوب میشود. اما وقتی كسی بنا بگذارد بر اینكه با هر کس بحث میكند سعی كند حرف او را رد كند و در سخن او تشكیك كند، این حالت كمكم برای او ملكه میشود و همیشه سعی او بر این است که هر حرفی را ابطال کند. به این کار «مراء» گویند.
یکی از ویژگیهای روح آدمی که در عرصههای مختلف ظهور پیدا میکند این است که وقتی روی انجام کاری تمرکز پیدا کند و آن را تکرار کند، کمکم روح او با آن کار انس میگیرد و ترک آن کار برای او سخت میشود. این حالت در امور طبیعی و مادی محسوستر است. کسی که برای بار اول سیگار میکشد وقتی دود تلخ سیگار وارد حلق او میشود به سرفه میافتد و ناراحت میشود. اما چند مرتبه که این کار را تکرار کرد کمکم تلخی آن را احساس نمیکند و به آن عادت میکند، به گونهای که اگر سیگار به او نرسد گویا گمشدهای دارد.
در امور روحی، روانی و اخلاقی هم چنین خصلتی وجود دارد. در روایات آمده است که: «إِنَّ لِلشَّرِّ ضَرَاوَةً كَضَرَاوَةِ الْغِذَاء؛1 کارهای بد هم مانند عادت به غذا به صورت عادت در میآیند.» حالت وسواس ابتدا از دقتهای بیجا شروع میشود. احیانا خود شخص هم میداند چنین دقتهایی بیجاست، اما به آنها اهمیت میدهد و آنها را تکرار میکند. سرانجام کار او به جایی میرسد که پنجاه بار دست خود را میشوید و باز میگوید: نشد!
سوفسطائیان گروهی از اهل بحث و نظر در یونان قدیم بودند كه در بحث، از روش مغالطه استفاده میكردند. نظریاتی هم كه اکنون به آنها نسبت داده میشود همه نظریاتی توأم با شك و انكار است. گفته میشود که این افراد ابتدا معلمانی بودند كه راه بحث و جدل را به دیگران میآموختند. كمكم در این مسیر تصمیم گرفتند كه به شاگردان خود روشهایی را تعلیم دهند كه بتوانند هر سخنی را رد كنند. این اشتغال دائم و ممارست در تشكیك و رد سخن دیگران، كمكم خود آنها را هم دچار شك كرد و سرانجام در همه ادراکات تشکیک کردند و شكاك شدند. این رویه به آنجا رسید که یكی از فیلسوفان غربی این احتمال را مطرح كرد که: شاید من اصلا خواب باشم و همه چیزهایی که میبینم خوابی بیشتر نباشد.
مراء با جدال فرق دارد. جدال این است که انسان در میدان بحث برای اقناع طرف مقابل از روش جدل استفاده کند تا زودتر او را قانع کند. خاصیت جدل این است که مخاطب را قانع میکند. با این روش ممکن است مطلب صحیحی القا شود و مخاطب قانع شود و احتمال هم دارد که مطلب نادرستی القاء شود. همچنین ممکن است انسان ابتدائا بحثی را با روش جدلی مطرح کند، یا برای اعتراض به ادعای کسی از جدل استفاده کند و بخواهد طرف خود را قانع کند. همه این شقوق، «جدال» نام دارند. قرآن کریم برخی جدالها را خوب و برخی جدالها را بد شمرده است. درباره جدال مذموم میفرماید: وَ مِنَ النَّاسِ مَن یُجَادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ؛2 و درباره جدال مطلوب میفرماید: وَ لَا تُجَادِلُوا أَهْلَ الْكِتَابِ إِلَّا بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ؛3 به خود پیغمبر هم میفرماید: ادْعُ إِلِى سَبِیلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ؛4 جدال أحسن با دعوت با حکمت متفاوت است. در دعوت با حکمت، از برهان عقلی استفاده میشود که به بدیهیات ختم میشود. این کار گرچه ممکن است، اما احیانا مشکل است. اما در جدال أحسن همان مطلب حق را با مقدماتی بیان میکنند که مخاطب قبول دارد و قانع میشود. چند نمونه از جدال أحسن در قرآن آمده است. مثلا خداوند خطاب به مشرکانی که داشتنِ دختر را عیب میدانستند میفرماید: أَلَكُمُ الذَّكَرُ وَلَهُ الْأُنثَى * تِلْكَ إِذًا قِسْمَةٌ ضِیزَى؛5 شما که داشتن دختر را عیب میشمارید چرا میگویید ملائکه دختران خدا هستند؟! آیا سهم شما پسر است و سهم او دختر؟! عجب تقسیم ناعادلانهای! این بحث جدلی است و خصم را محکوم میکند، اما برهانی نیست. گاهی اینگونه بحثها راه را نزدیک میکند و کار بدی شمرده نمیشود. در جدال أحسن مطلب حقی بهسادگی و با روشی قانعکننده بیان میشود. خدای متعال میفرماید: با اهل کتاب جدال أحسن کنید. به آنها بگویید: ما و شما خدای یگانه را میپرستیم و هر دو میگوییم در برابر هر چه که خدا نازل کرده تسلیم هستیم. بیایید منصفانه بررسی کنیم ببینیم آیا خدا بعد از تورات و انجیل کتاب دیگری هم نازل کرده است یا نه؟ بحث را از جایی شروع کنید که طرف احساس کند به شما نزدیک است.
اما مراء اینگونه نیست. کسی که مراء ملکه او شده همیشه میخواهد دلیل طرف مقابل را ابطال کند و به حق یا باطل بودن آن کاری ندارد. این حالت موجب میشود که او در حال شک باقی بماند و با این حال، نمیتوان امید داشت که حق را پیدا کند و به ایمان مطلوب برسد.
وَالْهَوْلِ؛ عامل دیگری که ممکن است موجب ابتلای انسان به شک شود و مانع رسیدن انسان به ایمان صحیح شود، عدم اعتماد به نفس در بحث و تحقیق است. وقتی با مسألهای مواجه میشود به جای اینکه درباره آن فکر کند گمان میکند قابل حل نیست و خود را با آن مسأله درگیر نمیکند. به تعبیر روایت مبتلا به هول میشود (هَالَهُ) و حالت خودباختگی و هراس به او دست میدهد و عقبنشینی میکند (نَكَصَ عَلَى عَقِبَیْهِ). چنین انسان تنبل و ترسویی هم به ایمان صحیح نخواهد رسید.
شعبه سوم شک این است که انسان قدرت تصمیمگیری و تشخیص قاطع را نداشته باشد به گونهای که در میان اقوال نمیتواند یکی را انتخاب کند. مدام یک قدم پیش و یک قدم پس میگذارد. کمکم این حالت برای او ملکه میشود و وسواس ذهنی پیدا میکند و ذهنش قدرت تصمیمگیری پیدا نمیکند. دلیل روشن را مییابد و میداند که قابل قبول است، ولی دوباره سخنان مخالفان از ذهنش میگذرد و ذهن او را به آن طرف مایل میکند. اما با سخن آنها هم قانع نمیشود و برمیگردد. به این صورت، بین دو طرف رفت و آمد میکند و نمیتواند خود را قانع کند و تصمیم بگیرد. این هم نوعی بیماری روانی است. اگر انسان معمولی و نرمالی بود با دیدن دلیل روشن تصمیم خود را میگرفت و مطلب را قبول میکرد. اما وقتی حالت وسواس ذهنی پیدا کرد هرچه بگویند مطمئن نمیشود و در حالت شک باقی میماند.
قسم چهارم شک در انسانهای بیخیالی و ماجراجو وجود دارد. برخی افراد خود را به آب و آتش میزنند و کارهای عجیب انجام میدهند، به این امید که رکوردی به نام آنها ثبت شود و مورد تشویق تماشاچیان قرار گیرند. بسیاری از آنها هم در این راه هلاک میشوند، ولی اهمیت نمیدهند. برای چنین افرادی زندگی خیلی اهمیت ندارد. تنها همین حالت هیجان و کف و سوت زدن تماشاچیان است که برای آنها خیلی مهم است.
وقتی چنین افرادی را از مرگ و آتش جهنم بیم میدهی با بیتفاوتی از کنار آن میگذرند یا میگویند: «اگر جهنمی وجود داشت، بالاخره یک کاری میکنیم!» با مسایل دینی هم ماجراجویانه برخورد میکنند. به تعبیر امیرالمؤمنین علیهالسلام حالت استسلام دارند و هر سرنوشتی پیدا کنند برای آنها مساوی است. تنها چیزی که برای آنها اهمیت دارد لذتی خیالی است که برای خود ترسیم کردهاند.
فَمَنْ جَعَلَ الْمِرَاءَ دَیْدَناً لَمْ یُصْبِحْ لَیْلُهُ؛ «دَیدن» به معنای عادت ثابت است. چه زیباست تعبیر حضرت! میفرمایند: اگر مراء کردن برای انسان عادت شد شب او به صبح نمیرسد و از این تاریکیها به روشنی نخواهد رسید. کسی که کار او تنها رد کردن سخن دیگران است به ایمان نمیرسد.
وَمَنْ هَالَهُ مَا بَیْنَ یَدَیْهِ نَكَصَ عَلَى عَقِبَیْهِ؛ کسی که در مواجهه با هر مسألهای که نیاز به تحقیق و فکر دارد هول سر تا پای او را میگیرید، روی پاشنههای پای خود عقب عقب میرود و همیشه از مقابل مسایل مهم فرار میکند. روشن است که چنین کسی هم هیچگاه به مقصد نمیرسد.
وَمَنْ تَرَدَّدَ فِی الرَّیْبِ وَطِئَتْهُ سَنَابِكُ الشَّیَاطِینِ؛ حضرت درباره آثار دو شعبه اول شک تنها فرمودند به نتیجه نمیرسد. اما برای دو شعبه دیگر نتایج خطرناکی را برمیشمارند. میفرمایند: کسی که به حالت تردد و رفت و آمد بین دو قطب عادت کرده است و نمیتواند تصمیم بگیرد، در بین راهْ شیاطین به او حمله میكنند و زیر سُم آنها له میشود. این هشدار حضرت به این معناست که این حالتی بسیار خطرناك است و باید مراقب بود که وسواس در فكر پیدا نكنیم. باید بدانیم که شناختن دلیل صحیح، راه و روش عقلی دارد و برای بررسی هر علم و هر گزارهای راه تحقیق و متدی صحیح و عقلایی وجود دارد که همه عقلای عالم کموبیش آن را میپذیرند و از آن استفاده میکنند و اگر در بعضی جزئیات آن، اختلافی وجود داشته باشد قابل اغماض است. مثلا همه شکل اول قیاس منطقی را ـ اگر مقدماتش یقینی باشد ـ مفید یقین میدانند. لذا وقتی برهانی بر اساس شكل اول با مقدمات بدیهی شكیل میگیرد، انسان سالم نمیتواند آن را رد كند. مانند حساب دو دوتا چهارتاست. اما کسی که تردید برای او ملکه شده، دیگر راهی برای اصلاح ذهن و عقل او باقی نمانده است. لذا شیاطین به او حمله میكنند و او زیر سم خود له میكنند.
وَمَنِ اسْتَسْلَمَ لِهَلَكَةِ الدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ هَلَكَ فِیهِمَا؛ کسی که مانند ماجراجویان با دست خود، خود را تسلیم هلاکت میکند و باكی ندارد که چه بر سرش میآید روشن است که وضعیت او از همه سختتر است. آیا كسی كه خود را از بالای كوه به اعماق دره پرت میكند نجات پیدا میكند؟ اگر انسان چنین حالتی پیدا كند طبعا از ایمان و سعادت دنیا و آخرت باز میماند.
حضرت درباره ایمان و کفر، تعبیر دعائم (پایهها) را به کار میبرند. اما درباره شک، میفرماید: شک چهار شاخه دارد. یعنی گویا شكهایی كه مزاحم ایمان میشوند چند نوع هستند و كسانی كه مبتلا به شك میشوند چند دستهاند که در سایه این شكاكیت از ایمان محروم میشوند و سعادت دنیا و آخرت را از دست میدهند. أعاذنا الله و ایّاكم.
من در بین دعاها یک دعا را خیلی دوست دارم و آن دعایی است كه بعد از زیارت ائمه اطهار علیهمالسلام میفرماید: «وَ اجْعَلْ حَظِّی مِنْ زِیَارَتِكَ تَخْلِیطِی بِخَالِصِی زُوَّارِك؛6 حظّ و بهره من را از این زیارت، مخلوط شدن با زوّار خالصت قرار بده!» من خودم این لیاقت را ندارم كه بگویم از زوّار تو هستم تا به من اعتنا كنی. اما در بین زوّار شما كسانی هستند كه شما آنها را دوست دارید و دعاهای آنها را آمین میگویید و برای آنها شفاعت میكنید. ما را هم با آنها قاطی كنید و برای همه ما شفاعت كنید.
خدایا! ما را هم جزء كسانی قرار بده كه در این ماه، گناهان آنها را آمرزیدی و عاقبت آنها را ختم به خیر میكنی.
و صلى الله على محمد و آله الطاهرین
1 . بحارالانوار، ج75 ص164.
2 . حج، 3.
3 . عنکبوت، 46.
4 . نحل، 125.
5 . نجم، 21و22.
6 . مفاتیح الجنان، فصل در زیارات جامعه، مقام دوم در دعایی که بعد از زیارت هر یک از ائمه علیهم السلام خوانده می شود.
پیوندها
[1] https://mesbahyazdi.ir/node/5360