آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1392/04/20، مطابق با دوم رمضان 1434 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
در جلسات گذشته فرازی از حدیث معراج را تلاوت کردیم و به دنبال آن بحثهایی درباره «رضا» و «توكل» که در این فراز در باره آنها بحث شده، مطرح كردیم. آن فراز این بود که پیغمبر اکرم صلیالله علیه و آله در شب معراج از خدای متعال سوال کردند: «یَا رَبِّ أَیُّ الْأَعْمَالِ أَفْضَل؛1 چه کاری بهتر و مطلوبتر است؟» خدای متعال در پاسخ فرمود: «لَیْسَ شَیْءٌ عِنْدِی أَفْضَلَ مِنَ التَّوَكُّلِ عَلَیَّ وَ الرِّضَا بِمَا قَسَمْت؛ هیچ چیزی نزد من بهتر از توکل بر من و رضایت به آنچه مقدر كردهام، نیست.» طبعاً، این رفتارِ برتر از کسانی صادر میشود که مراتب مقدماتی تکامل را پیموده و به مراحل نهایی كمال رسیدهاند. با توضیحاتی كه در باره این دو موضوع دادیم، روشن شد برای این که فردی راضی به تقدیرات خدا باشد، شرایط روحی و روانی خاصی لازم است و هر كسی ابتدا به ساکن نمیتواند مدعی شود كه من به هر چه خدا تقدیر کرده، راضی هستم. چه بسا در عمل حوادثی پیش میآید که شخص رضایت خودش، و حتی گاهی رضایت مردم را بر رضایت خدا مقدم میدارد. گاهی انسان میداند كه خدا از انجام كاری راضی است، اما مردم او را ملامت میکنند یا جامعه آن را نمیپسندد؛ مخالفت با خواسته مردم و افکار عمومی و به اصطلاح برخلاف مسیر آب حرکت کردن خیلی مشکل است. گاهی نیز خود فرد خواستههایی دارد كه ارضای آنها با انجام تکلیف الهی نمیسازد؛ همه ما نیز كما بیش این مسأله را تجربه کردهایم كه بعضی خواستههای ما را خدا نمیپسندد، نه تنها نمیپسندد، بلكه حتی گاهی از آنها نهی كرده و در برابر انجام آن وعده عذاب میدهد، ولی ما خواسته خودمان را بر فرمان الهی مقدم میداریم.
رسیدن انسان به چنان مرتبهای که به همه دستورات خدا و تكالیفی كه تشریع كرده، راضی باشد، و همچنین در برابر همه تقدیرات الهی در تکوینیات و حوادثی مثل بیماری، فقر، مشكلات اجتماعی و سختیها و دشواریهای دیگر هیچ نگرانی نداشته باشد و حتی در دل هم از خدا گلهمند نباشد، خیلی مشكل است. البته خداوند چنین بندگانی دارد که به همه تشریعات او راضی هستند و به آنها عمل میکنند، و در برابر تکوینیات و تقدیرات الهی هم هیچ گلایهای ندارند. برای رسیدن به این مقام انسان باید به مرتبهای از یقین برسد كه بداند هیچ یك از حوادث عالم، اعم از آنچه خوشایند اوست و آنچه برایش ناگوار است، بیاذن خدا و خارج از تقدیر الهی نیست و به نحوی انتساب به خدا دارد. دسترسی به این اعتقاد و پایبند بودن به آن هم كار آسانی نیست. بسیاری از بزرگان در این مساله که تقدیرات خدا شامل چه اموری میشود شبهات و اشکالاتی دارند و برای تقدیرات الهی دایره خاصی را تعیین میکنند. اما اگر كسی همه حوادث را مطابق با خواست و اراده خدا دانست و یقین كرد كه در ملک الهی بدون اراده خدا هیچ اتفاقی واقع نمیشود، میتواند دلش را راضی کند که این تقدیرات را بپسندد و گلایهای نداشته باشد.
کسانی بودهاند که شدیدترین مصیبتها را با روی باز استقبال کردهاند؛ من مادر شهیدی را میشناسم که وقتی به او گفتند: بیا جنازه پسرت را برای آخرین مرتبه ببین! گفت: من فرزندم را در راه خدا دادهام؛ چه چیزی را ببینم؟ مادران شهیدی هستند که چند فرزندشان شهید شده، اما با روی گشاده میگویند: كاش فرزند دیگری هم داشتیم و در راه خدا میدادیم! رنج بعضی مشكلات از شهید دادن کمتر نیست؛ مادری كه سالها از فرزندش كه به بیماری لاعلاجی مبتلا است، پرستاری میكند؛ چنین كسی گویا هر روز فرزندی را در راه خدا داده است. خوشا به حال كسانی كه خداوند به آنها چنین معرفت، ایمان و کمالی را داده است!
شاید این موارد به نظر بعضی افسانه باشد؛ اما خداوند این مقام رفیع را نصیب اولیایش میکند. البته این كار بسیار سخت است و کسانی که مراتب متوسط کمال را نپیمودهاند، به آسانی نمیتوانند در پی «توكل» و «رضا» كه افضلالاعمال است، باشند. چه بسیار افراد باتقوا، متدین، متعبد، اهل عبادت و انجام مستحبات كه در شرایطی نتوانستهاند سختیها را تحمل کنند و حرفها و رفتارهای غیر منتظرهای از آنها صادر شده است و یا در دل از خداوند گلهمند شدهاند. با توجه به این امر این سوال مطرح میشود که کسانی که ظرفیت و توان راضی بودن به همه تقدیرات و خواستههای خدا را ندارند، چه کنند؟
پیغمبر اکرم صلیالله علیه و آله و سلم ضمن روایتی مفصل سفارشاتی به جناب ابوذر فرمودند كه یک جمله آن، این است: «فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَعْمَلَ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ بِالرِّضَا فِی الْیَقِینِ فَافْعَلْ وَ إِنْ لَمْ تَسْتَطِعْ فَإِنَّ فِی الصَّبْرِ عَلَى مَا تَكْرَهُ خَیْراً كَثِیراً؛2 اگر توانستی کارهایت را با رضا و رغبت برای خدا انجام دهی و به تقدیرات الهی یقین داشته باشی، چنین كن؛ و اگر نتوانستی، در صبر بر آنچه ناخوشایند توست، خیر فراوانی است.» این توصیه پیامبر به ابوذر است، یکی از کسانی که عالیترین مقامات ایمان را کسب کرده و مورد عنایت خاص پیغمبر اکرم و امیرالمومنین سلامالله علیهما بوده است؛ اما گویا آن حضرت به این نكته توجه داشتند که شاید حتی كسی مثل ابوذر هم نتواند همه اعمالش را با این ویژگیها انجام دهد. از همین رو میفرمایند: «وَ إِنْ لَمْ تَسْتَطِعْ فَإِنَّ فِی الصَّبْرِ عَلَى مَا تَكْرَهُ خَیْراً كَثِیراً.» با توجه به این فرمایش پیامبر صلواتالله علیه اگر بخواهیم مكارم اخلاقی و رفتاری را درجهبندی کنیم، مرتبه نازلتر ارزشهای اخلاقی بعد از «توكل» و «رضا»، «صبر» است. به همین مناسبت اگر خدای متعال توفیق بدهد مقداری در باره این مفهوم اخلاقی از دیدگاه اسلام صحبت کنیم.
مفهومی که ما از صبر در ذهن داریم مفهوم سادهای است و شاید تعریف روشنی از آن نداشته باشیم. صبر در نظر ما یعنی اینكه اگر بلا، گرفتاری، سختی و یا مشكلاتی برای انسان پیش آمد، در برابر آن جزع و فزع نکند و خویشتندار باشد؛ اما واژه «صبر» در قرآن کریم و روایات اهل بیت صلواتالله علیهم اجمعین کاربردی بسیار وسیعتر از این دارد و با بررسی آیات و روایات شاید به این نتیجه برسیم كه این واژه تمام ارزشهای اخلاقی را در برمیگیرد.
«صبر» و مشتقات آن بیش از صد بار در قرآن ذکر شده و بعضی از كاربردهای آن با تعبیرات و صدر و ذیلی همراه است که شاید برای كسانی که در مرتبه ضعیفی از ایمان هستند، مواجهه با چنین مفاهیمی تعجبآور باشد و باور نكنند كه صبر تا این اندازه مهم باشد. در چهار آیه از قرآن بعد از اینكه خداوند آیات الهی را میشمارد، میگوید: «إِنَّ فِی ذَلِكَ لآیَاتٍ لِّكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ؛3 در این آیات نشانههایی است برای كسانی که اهل صبر و شکر باشند.» در آیهای از قرآن نیز بعد از بیان شمهای از شرح حال حضرت ایوب علیهالسلام، برای ستایش آن حضرت میفرماید: «إِنَّا وَجَدْنَاهُ صَابِرًا، نِعْمَ الْعَبْدُ، إِنَّهُ أَوَّابٌ؛4 ما او را صابر یافتیم؛ عجب بنده خوبی!» ظاهراً توصیف آن حضرت به خوبی به واسطه صبر اوست. در آیات دیگری نیز میفرماید: «وَاللّهُ مَعَ الصَّابِرِینَ؛5» «إِنَّ اللّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ؛6» «وَاللّهُ یُحِبُّ الصَّابِرِینَ.7» تعبیرات فراوان دیگری نیز در مدح «صبر» در قرآن کریم آمده است. در سوره عصر هم دو چیز را عامل اصلاح اجتماع معرفی میکند و آن اینکه مومنان یكدیگر را سفارش کنند به اینکه ملازم حق و اهل صبر باشند. خداوند میتوانست در این سوره كوچك كه میخواهد در آن ابتدا عصاره تعالیم اسلام برای رشد و کمال انسان و وظیفه عمومی هر فرد، و در مرحله بعد، عامل مهم همبستگی اجتماعی و تأثیر و تأثرات بین افراد را بیان كند، امور دیگری مثل توكل، اخلاص و یا تقوا را به عنوان ارزشهای معنوی معرفی كند؛ اما به جای همه آنها «صبر» را عنوان كرده است.
در چند آیه از قرآن هم خود پیغمبر اکرم صلواتالله علیه توصیه به صبر شده است؛ از جمله: «وَلِرَبِّكَ فَاصْبِرْ.8» این آیه سرلوحه دعوت پیامبر بود و نشان این است كه یکی از مهمترین اموری که آن حضرت از ابتدا باید به آنها توجه داشته باشد این است که لازمه مسئولیتی که بر عهدهاش گذاشته شده، صبر كردن به خاطر خدا است. در آیه دیگری نیز میفرماید: «فَاصْبِرْ كَمَا صَبَرَ أُوْلُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ؛9 مثل پیامبران صاحب عزم صبر داشته باش.» و یا: «فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ وَلَا تَكُن كَصَاحِبِ الْحُوتِ إِذْ نَادَى وَهُوَ مَكْظُومٌ؛10 صبر داشته باش؛ نه مثل صاحب حوت(یعنی حضرت یونس علی نبینا و آله و علیهالسلام) که وقتی مردم به دعوت او توجه نكردند و آثار عذاب نازل شد، از قومش کناره گرفت.»
ما معمولا «صبر» را در مقابل سختی، گرفتاری و مصیبت به کار میبریم و وقتی میگوییم كسی اهل صبر است، منظور ما این است كه در مقابل مشكلات صبر میکند. اما این آیات انسان را وا میدارد به اینكه در باره واژه «صبر» تامل بیشتری داشته باشد. با بررسی کاربردهای این واژه، به خصوص در قرآن متوجه میشویم مفهوم آن بسیار وسیعتر از مفهوم متعارفی است که ما در ذهن داریم. علاوه بر اینكه در روایتی از پیغمبر اکرم و امیرالمؤمنین صلواتالله علیهما نقل شده که فرمودند: صبر سه قسم است: الصَّبْرُ ثَلَاثَة؛ صَبْرٌ عِنْدَ الْمُصِیبَةِ، وَ صَبْرٌ عَلَى الطَّاعَةِ، وَ صَبْرٌ عَنِ الْمَعْصِیَة.11» در این روایت صبر با سه حرف ربط، مشخص و به سه قسمت تقسیم شده است. یعنی اینكه صبر فقط این نیست که انسان هنگام بلا و مصیبت جزع و فزع نکند. صبر موارد دیگری هم دارد؛ زمانی که انسان انگیزه و رغبت برای گناه پیدا میکند، اگر خودش را از گناه حفظ کند، این صَبْرٌ عَنِ الْمَعْصِیَة است. در این تعبیر گویا معنای اِعراض در صبر اشراب شده است. گاهی نیز تکلیف سنگینی مثل جهاد و یا بعضی تكالیف اجتماعی دیگر بر عهده انسان آمده كه انجام آن مشكلات و گرفتاریهایی را در پی دارد و بسیاری افراد نمیتوانند آن را تحمل كنند و به سرانجام برسانند. چنین موقعیتی جای صَبْرٌ عَلَى الطَّاعَةِ است.
معمولا تکالیف اجتماعی تشکیکبردار است و مراتبی دارد. فرض کنید قاضیای كه به او پیشنهاد رشوه شده ممكن است در برابر یک میلیون، ده میلیون و یا صد میلیون تومان مقاومت كند؛ اما اگر ده میلیارد تومان به او پیشنهاد شود دست و دلش بلرزد و به گونه دیگری حكم صادر كند. هم چنانكه ممكن است فردی در مقابل یک صحنه مهیج خود را كنترل كند، اما در شرایطی که فقط كسی مثل حضرت یوسف میتواند از ارتكاب گناه خودداری کند، همین شخص دامن خود را به گناه آلوده كند.
پس صبر، تنها تحمل مصیبت و جزع و فزع نكردن در برابر آن نیست. همه ما در معرض مسائل سخت و تکالیف شرعی كه بعضی از آنها از واجبات مؤکد است، قرار داریم؛ اما گاهی نسبت به آنها دقت لازم را نداریم و در برابر آنها صبر نمیكنیم. ممكن است ما قاضی رسمی نباشیم، اما در هر شرایطی باید مراقب باشیم كه حقی ناحق نشود، به کسی ظلم نشود، حق کسی تضییع نشود، در گفتگوهایمان و قضاوتهایی که درباره اشخاص داریم مبتلا به قضاوت نادرست نشویم و زود کسی را محکوم نکنیم و یا كسی را بیش از اندازه تحسین نکنیم. در دوران جنگ هشت ساله کسانی بودند که با وجود سن بالا تا آخرین لحظه مقاومت کردند و در برابر همه سختیها خم به ابرو نیاوردند؛ در مقابل، کسانی هم بودند كه همان روزهای اول جنگ در برابر اندك سختی و ناهمواری خود را باختند و به بهانهای از جبهه برگشتند.
از همین مصادیق میتوان دریافت كه صبر یک مفهوم عام اخلاقی است که ناظر به فعل خاصی نیست؛ بلكه بر خلاف رفتارهایی مثل انفاق، سخاوت، راستگویی و یا درستکاری كه عنوان مشخص و تعریف دقیقی دارند و خود آنها مصادیقشان را معرفی میکنند، صبر از جمله مفاهیم انتزاعی است که مصادیق متعدد و حتی متغایر نوعی دارد كه از مجموع آنها عنوانی کلی انتزاع میشود و فعل خاصی را نشان نمیدهد. مثل واژه «تقوا»، به معنای خویشتنداری، پروا و یا ترس از خدا، كه عنوانی كلی است و رفتارهای متفاوتی از انجام بعضی كارها مثل خواندن نماز تا ترك بعضی كارها مثل گناهان را شامل میشود. واژه «صبر» نیز دایره وسیعی دارد و امور مختلفی را در بر می گیرد.
در لغتنامههای فارسی در مقابل كلمه «صبر» مینویسند: شکیبایی به عنوان اسم مصدر، و یا شکیبیدن به عنوان مصدر. اما به نظر میرسد واژه صبر برای ما روشنتر از شکیبایی است. یکی از راههای کشف معنای یك واژه بررسی موارد كاربرد حقیقی آن و دریافتن مفهوم جامع بین موارد استعمال آن واژه است. با توجه به همین رویه، پس از بررسی موارد استعمال «صبر» متوجه میشویم كه این واژه سه گونه کاربرد دارد: 1ـ مواردی كه با «عن» متعدی شده و در برابر معاصی و کارهای زشت به كار رفته است؛ 2ـ مواردی كه در برابر افعال ایجابی با «علی» متعدی شده و معنای مقاومت، پایداری و استقامت است؛ 3ـ تحمل مصیبتها و اتفاقات ناخوشایندی كه برای انسان پیش میآید.
با ملاحظه این كاربردها و حذف ویژگیهای خاص هر یك از آنها متوجه میشویم كه جهت مشترکی بین همه آنها وجود دارد كه ریشه اصلی معنای صبر است و آن، این است كه در تمام موارد سهگانه، انگیزه یا عاملی وجود دارد که انسان را به سوی کار دیگری میكشاند، اما در برابر آن صبر میکند. شاید نزدیکترین مفهوم به «صبر» مفهوم «مقاومت» باشد.
به عنوان مثال به این آیات توجه كنید: «بَلَى إِن تَصْبِرُواْ وَتَتَّقُواْ وَیَأْتُوكُم مِّن فَوْرِهِمْ هَـذَا یُمْدِدْكُمْ رَبُّكُم بِخَمْسَةِ آلافٍ مِّنَ الْمَلآئِكَةِ؛12 اگر دشمن ناگهان به شما حمله کرد و شما در مقابل حمله شدید دشمن صبر كنید و تقوا داشته باشید، خداوند پنج هزار فرشته به کمک شما میفرستد.» آیا در این آیه معنای «صبر» این است كه جزع و فزع نکنید؟ خیر؛ یعنی: مقاومت کنید. «وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ؛13 با فقرایی که صبح و شام خدا را عبادت میکنند، باش و آنها را رها نکن.» در این آیه نیز «صبر» به معنی عدم جزع و فزع نیست؛ بلكه یعنی در مقابل پیشنهاد ثروتمندان مقاومت کن و فقرا را رها نكن.
با ملاحظه موارد استعمال «صبر» در مییابیم كه ما همیشه با عواملی مواجه هستیم که ما را به جهتی بر خلاف مسیر صحیح دعوت میکنند و مقاومت در مقابل این عوامل به «صبر» تعبیر میشود. این عامل گاهی درونی است؛ مثل شهوت كه عاملی غریزی است و انسان را به گناه سوق میدهد و یا خستگی، بیحالی و راحتطلبی كه انسان را از انجام كارهای سخت مثل جهاد و مبارزه باز میدارد. گاهی نیز این عامل بیرونی است؛ مثل مصیبتهایی که ایجاب میکند انسان شكوه و بیتابی کند و از خود عکسالعمل تندی نشان دهد. مقاومت كردن در برابر این عوامل «صبر» است.
پس نزدیکترین واژهای که میتوانیم به عنوان معرف «صبر» در نظر بگیریم، در عربی «مقاومت» و در فارسی «خویشتنداری» است. این مفهوم در همه اقسام «صبر» دیده میشود. شبیهترین واژهای که در قرآن برای «صبر» به كار رفته، «استقامت» است: «فَلِذَلِكَ فَادْعُ وَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ؛14» و یا:«إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا؛15» چون در آیات مشابه بهجای مفهوم «استقامت» و«مقاومت» کلمه «صبر» به کار رفته است.
انشاءالله در جلسات بعد به مصادیق «صبر»، اهمیت آن، و نقش «صبر» در زندگی و تکامل انسان میپردازیم.
و صلیالله علی محمد و آله الطاهرین
1. بحارالانوار، ج74، ص21.
2. مكارمالاخلاق، ص 469.
3. ابراهیم(14)، 5؛ لقمان(31)، 31؛ سبأ(34)، 19؛ شوری(42)، 33.
4. ص(38)، 44.
5. بقره(2)، 249؛ انفال(8)، 66.
6. بقره(2)، 153؛ انفال(8)، 46.
7. آلعمران(3)، 146.
8. مدثر(74)، 7.
9. احقاف(46)، 35.
10. قلم(68)، 48.
11. كافی، ج 2، ص 91، باب الصبر.
12. آلعمران(3)، 125.
13. كهف(18)، 28.
14. شوری(42)، 15.
15. احقاف(46)، 13.
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1392/04/21، مطابق با سوم رمضان 1434 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
جلسه گذشته در باره مفهوم «صبر» و انواع آن صحبت شد و نتیجه گرفتیم که با توجه به کاربردهای «صبر» در قرآن کریم، روایات شریفه و کتب اخلاقی میتوانیم آن را به مقاومت در مقابل عامل درونی مثل شهوت یا غضب، یا بیرونی مثل مصیبتها و بلایا که انسان را به راه نادرستی سوق میدهد، تفسیر كنیم. بر این اساس نزدیکترین مفهوم به «صبر» مفهوم مقاومت و پایداری است.
در اینجا به طور طبیعی این سؤال مطرح میشود که چرا انسان باید در زندگی صبر داشته باشد؟ اگر صبر نداشته باشیم چه میشود؟ تأکیدات فراوان قرآن کریم و روایات بر این مسأله، مخصوصا در سوره عصر که انسان بدون صبر را در خسران معرفی میكند، برای چیست؟ مگر با نداشتن صبر چه مشکلی پیش میآید که انسان به خسران مبتلا میشود و سعادتش از بین میرود؟ این سؤالات درباره هر یک از اقسام صبر هم به صورت جداگانه قابل طرح است كه پاسخهای متناسب با خود را دارد؛ اما تبیین ضرورت «صبر» با مفهوم عامش که تقریباً مساوی با مقاومت است، مبتنی بر مقدمهای است که از انسانشناسی اسلامی استفاده میشود.
بازگشت این سؤالات به این مسأله در فلسفه اخلاق است که ملاك تقسیم كارها به خوبی و بدی، وجوب و حرمت، و باید و نباید چیست؟ جوابی که با استفاده از منابع اسلامی میتوان به این سؤال داد این است که باید و نباید، و خوب یا بد بودن یك رفتار در ارتباط با کمال انسان مطرح می شود. هر امری که در جهت تکامل انسان قرار گیرد و او را برای پیمودن مراحل تکامل کمک کند، خوب است و هر امری كه او را از این مسیر باز بدارد، بد است. پس برای اینكه بدانیم چه كارهایی را باید انجام دهیم و از چه كارهایی باید پرهیز كنیم، یا به تعبیر دیگر چه كاری خوب و چه كاری بد است، باید ببینیم تأثیر آن در کمال انسان چیست. بر همین اساس پاسخ این سؤال که چرا باید صبر کنیم این است که این رفتار در جهت تکامل انسان مؤثر است و بدون آن برای انسان تکامل حاصل نمیشود.
سؤال دیگری كه در اینجا مطرح میشود این است که چگونه تکامل انسان مرهون مقاومت در مقابل بعضی عوامل است و به چه دلیل میگوییم انسان بدون صبر و شکیبایی، یا مقاومت و پایداری به تکامل نمیرسد؟ پاسخ این سؤال را نیز میتوانیم از نظریه دیگری در فلسفه اخلاق كه مبتنی بر انسانشناسی اسلامی است، به دست آوریم. ما ابتدا باید ببینیم انسان چگونه موجودی است، ابعاد وجودی او چیست، کمال انسانی یعنی چه و انسان چگونه به آن میرسد، تا پس از آن بتوانیم تأثیر كارها و رفتارها را در مسیر تکامل بفهمیم و بر اساس آن خوب یا بد بودن آنها را تشخیص دهیم.
بررسی این مسایل و پاسخ به آنها بحث مفصلی را میطلبد كه در حوصله این جلسات نمیگنجد. لذا بحث در باره این مقدمات را به محل خود واگذار كرده، به عنوان اصل موضوع میپذیریم که کمال انسان در سایه رفتار اختیاریاش حاصل میشود. این اصل را به زبان شرع میتوان اینگونه عنوان كرد كه آنچه موجب ثواب اخروی و سعادت ابدی میشود و خلود در بهشت را در پی دارد رفتاری است که از اختیار انسان سرچشمه بگیرد و اگر كاری صرفاً از روی جبر انجام گیرد، ثواب و عقاب، و بهشت و جهنم بر آن مترتب نمیشود. مثلاً یك مجنون مادرزاد كه همه رفتارهایش ناخواسته و غیر ارادی است، را نه به بهشت میبرند و نه در جهنم میاندازند؛ چون كارهای او غیر اختیاری و جنونآمیز بوده و مستوجب ثواب و عقاب نیست. پس تکامل انسان و آنچه در ادبیات شرع موجب ثواب و عقاب میشود، رفتاری است که از اختیار ناشی شود. البته شرایط اختیار در همه افراد یكسان نیست و هر کس به همان میزانی که امکان انتخاب برایش فراهم است، مسئولیت دارد؛ اگر به مسئولیت خود عمل کند، به او پاداش داده میشود و در برابر مخالفت با آن هم عذاب میشود. مسئولیت همه انسانها هم در یک حد نیست. تکلیف انبیا و اولیای خدا خیلی سنگینتر از دیگران است؛ همچنانكه تکلیف علما سنگینتر از جهال است؛ حتی بر اساس بعضی از آیات قرآن کریم تکلیف منسوبین به پیغمبر اکرم صلیالله علیه و آله با دیگران متفاوت است. «یَا نِسَاءَ النَّبِیِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِّنَ النِّسَاء إِنِ اتَّقَیْتُنَّ.1 [1]» بر اساس این آیه تكلیف همسران پیامبر با خانمهای دیگر تفاوت دارد؛ چون انتساب ایشان به آن حضرت موقعیتی را برایشان ایجاد میکند كه تکلیف سنگینتری را اقتضا میكند. اگر آنها تکلیف خود را درست انجام دهند، ثواب بیشتری خواهند برد و اگر تخلف و عصیان کنند، گناهشان نیز مضاعف میشود.
پس تکامل انسان در سایه اعمال اختیاری اوست. به تعبیر دیگر انسان دائماً بر سر دو راهی قرار دارد؛ چون انتخاب در جایی ممكن است كه گزینههای متعدد وجود داشته باشد. اما انتخاب یكی از گزینهها چگونه صورت میگیرد؟ انسان برای انتخاب یكی از راهها نیازمند انگیزهای است كه موجب ترجیح آن بر راههای دیگر شود. شخصی را فرض كنید كه بین نشستن در خانه و تماشای تلویزیون، و حضور در این جلسه مردد است. چه عاملی موجب میشود که این شخص نشستن در خانه را رها كند و در این مجلس حاضر شود؟ هر یك از این دو گزینه جاذبهای دارد كه شخص را به سمت گزینه مربوط به خود دعوت میکند و این شخص با انتخاب یكی از آنها در مقابل جاذبه گزینه دیگر مقاومت میکند؛ عاملی انسان را به لذت مادی میخواند و عامل دیگر او را به مسجد و عبادت دعوت میكند. کسی که عبادت را ترجیح میدهد، در مقابل عامل دیگر مقاومت، و به تعبیر دیگر صبر میکند.
بنا براین انسان برای رسیدن به کمال و سعادت باید از بین راههای مختلفی كه پیش روی اوست و هر یك جاذبه خود را دارد، مسیری را انتخاب کند که او را به سعادت میرساند و این امر در گرو انتخاب صحیح است. روشن است كه انتخاب یكی از راهها همراه با مقاومت در برابر جاذبه گزینههای دیگر است؛ و چه بسا این جاذبهها قویتر از جاذبه مسیر منتخب هم باشد. انسان با مقاومت، خویشتنداری و كنترل خود در برابر جاذبههای راه غلط میتواند مسیر صحیح را برود ومستحق پاداش اخروی و قرب الهی شود. اما اگر عوامل مختلفی در كار نباشد كه هر یك از آنها شخص را به راهی سوق دهد و به تعبیر دیگر زمینه اختیار و انتخاب فراهم نباشد، رفتار انسان هم ثواب و عقاب، و تكامل را در پی نخواهد داشت؛ چون راهی كه او رفته، حتی اگر راه خوبی هم باشد، از پیش تعیین شده بوده و موجب پاداش یا عذاب نمیشود. همانگونه كه فرشتگان راهی غیر از عبادت در پیش رو ندارند، لذتی غیر از آن برایشان وجود ندارد و اصلاً میل به گناه و همچنین ابزار آن را ندارند؛ تنها كاری كه از آنها ساخته است عبادت و تسبیح خدا است؛ «یُسَبِّحُونَ اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ لَا یَفْتُرُونَ؛2 [2]» «یُسَبِّحُونَ لَهُ بِاللَّیْلِ وَ النَّهارِ وَ هُمْ لا یَسْأَمُون؛3 [3]» نه از تسبیح خدا خسته میشوند و نه ملالی پیدا میکنند. در بعضی روایات نیز گفته شده: «وَ جَعَلَ طَعَامَهُمُ التَّسْبِیحَ وَ التَّهْلِیلَ وَ التَّقْدِیس؛4 [4] خوراك ملائكه تسبیح، تهلیل و تقدیس خداوند است.» همچنانكه ما با غذا خوردن زندهایم و از آن لذت میبریم، آنها هم به گونهای آفریده شدهاند كه اگر خدا را تسبیح نکنند، گویا حیات ندارند.
خدای متعال این مزیت را در بین همه موجودات و مخلوقات فقط به انسان داده که خود او مسیرش را انتخاب کند و به واسطه همین مزیت است كه استعداد خلیفةاللهی را یافته است. لازمه این امر هم وجود راههای متفاوت با جاذبههای مختلف است تا انسان بتواند از بین آنها یكی را انتخاب كند و این امر مقاومت در برابر جاذبههای دیگر را میطلبد. كسی كه از صبح تا شب كار كرده و آخر شب با تنی خسته به بستر رفته، برای چنین كسی ترك خواب و استراحت، و نافله شب خواندن دشوار است و انگیزهای قوی لازم است كه بتواند در برابر جاذبه خواب خوش مقاومت كند و به جمع كسانی بپیوندد كه «تَتَجَافَى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضَاجِعِ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفًا وَطَمَعًا.5 [5]»
پس انسان برای رسیدن به كمال باید در مقابل عواملی مثل تنبلی، شهوت، غضب، مقامپرستی، جاهطلبی و مانند آن مقاومت كند تا بتواند راه صحیحی را كه شناخته بپیماید. اما اگر تسلیم این عوامل شد، چه میشود؟ برخی افراد یله و رها هستند؛ هیچ تعهد و مسئولیتی را نمیپذیرند و بنای مقاومت در برابر عواملی كه آنها را از كمال بازمیدارد، ندارند؛ این، همان فرهنگ اباحیگری است كه برخی به آن افتخار میکنند؛ فرهنگی که امروزه با عنوان لیبرالیسم بر دنیا غلبه دارد؛ هر كس، هر گونه خواست، رفتار كند؛ البته مواردی كه برای دیگران ایجاد مزاحمت كند را استثناء میكنند؛ ولی منظورشان عمدتاً مزاحمت برای دستهای پشت پرده سیاست است. حتی مکاتبی پیدا شده که بنای آنها بر زیر پا گذاشتن و شكستن ارزشها و هنجارهای اجتماعی و نپذیرفتن هیچ قید و شرطی است و این امر را برای خود افتخار میدانند. قرآن كریم در باره رفتار این افراد میفرماید: «بَلْ یُرِیدُ الْإِنسَانُ لِیَفْجُرَ أَمَامَهُ؛6 [6] خواسته آدمیزاد این است كه بیبند و بار باشد؛» و آنها را مثل چارپایان چنین توصیف میكند: «ذَرْهُمْ یَأْكُلُواْ وَیَتَمَتَّعُواْ وَیُلْهِهِمُ الأَمَلُ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ؛7 [7]» یعنی کسانی که شیوه زندگی آنها این چنین، و هدف زندگی و مبنای تفكرشان این است، چنین كسانی انسان محسوب نمیشوند؛ بگذار آنها بخورند و بچرند و خوش باشند؛ یک روزی خواهند فهمید! در آیه دیگری صریحا میفرماید: «إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعَامِ؛8 [8] اینان چیزی جز همانند چارپایان نیستند.»
مرز بین انسان و حیوان زمانی ترسیم میشود که پای تعهد در کار بیاید و انسان بنا بگذارد كه آگاهانه کاری را انجام دهد یا از انجام کاری خودداری كند و برای رفتارهای خود مقررات و ضوابطی داشته باشد. البته چگونگی وضع مقررات و نحوه اجرای آنها بحث دیگری است؛ اصل مسأله این است كه انسان یا مقررات، ضوابط، ارزشها، و حلال و حرام را بپذیرد، و یا بخواهد از هر قید و بندی آزاد و یله باشد و هر گونه كه خواست، رفتار كند. این جاست که باید و نباید، و خوب و بد پیدا میشود. كاری كه موجب کمال میشود، خوب است و باید انجام شود و كاری كه موجب نقص میشود، بد است و نباید انجام شود.
پس جواب این سؤال كه چرا باید صبر کنیم، از اینجا به دست میآید كه «صبر» یعنی مقاومت در مقابل انگیزه و عاملی که انسان را به جهتی غیر از كمال دعوت میکند؛ ما هم انسان و خواهان کمال خود هستیم؛ کمال ما نیز در سایه انتخاب راه صحیح حاصل میشود كه لازمه آن مقاومت در برابر عوامل بازدارنده از كمال است؛ بنا بر این اگر ما میخواهیم انسان باشیم و به مقام خلیفةاللهی و قرب الهی برسیم و گل سر سبد آفرینش بشویم، باید حد و مرزها را بشناسیم، بایدها و نبایدها را بدانیم، مقررات و ضوابط را بپذیریم و در چارچوب آنها رفتار كنیم و در برابر آنچه ما را از این مسیر منحرف میكند، مقاومت كنیم.
البته گفتیم با توجه به مضمون روایات، صبر و مقاومت لااقل در سه شکل ظهور پیدا میکند و سؤال از ضرورت صبر در باره هر یک، جداگانه مطرح میشود؛ ولی جواب کلی این سؤال این است که «صبر» به یک معنا جوهره انسانیت است. فرد بیبند و بار كسی است كه هیچ مقاومتی در مقابل هیچ عاملی نداشته باشد. چنین كسی باطناً انسان نیست. امیرالمؤمنین در نهجالبلاغه درباره چنین افرادی میفرماید: «الصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَیَوَان.9 [9]» روشن است كه فطرت ما نمیپذیرد در شمار چارپایان باشیم. اگر نمیخواهیم چنین باشیم، چه باید بکنیم؟ انشاءالله اگر فرصتی شد بعضی از پاسخهای جزیی این سؤال را که اهمیت بیشتری دارد و در قرآن و روایات مورد تأکید واقع شده، عرض میکنیم؛ اما جواب کلی این است که ابتدا ما باید شناخت صحیحی از خودمان، مسیر زندگیمان، عاقبت کارمان، هدف آفرینشمان و راه سعادت و شقاوتمان پیدا کنیم. باید بدانیم واقعا چه هستیم، برای چه خلق شدهایم، به چه مقاماتی میتوانیم برسیم، و ارزش آنچه میتوانیم به دست آوریم، چهقدر است؟ بد نیست مقایسهای بین بعضی از خواستههای دنیا با خواستههای معنوی داشته باشیم تا ببینیم آیا ارزش خواستههای دنیایی ما به اندازهای هست که دهها سال برای آنها زحمت بکشیم؟ این رفتار همه ما است، اما به آن توجه نداریم.
معمولا در دوران مدرسه برای تشویق كودك به درس خواندن به او میگویند: درس بخوان تا در آینده دکتر یا مهندس بشوی و درآمد خوبی داشته باشی یا به پست و مقامی برسی. نزدیک سن تکلیف در گوشش میخوانند که اگر میخواهی همسر خوبی داشته باشی، یا با فلان خانواده وصلت کنی، باید تحصیلات عالیتری داشته باشی. این كودك یا نوجوان سالها زحمت میکشد و شبانهروز تلاش میكند تا در كنكور قبول شود، به دانشگاه برود، مدرک بگیرد، و شغلی پیدا کند تا بتواند فلان همسر را اختیار كند. با اینكه معلوم نیست به این هدف برسد، یا نه؛ و اگر رسید، این زندگی چهقدر برای او سعادتبخش باشد. چندین سال زحمت و مشقت، برای رسیدن به چه اهدافی! همه عمرمان برای رسیدن به چیزهایی صرف میشود كه در همین دنیا ممكن است نصیبمان بشود. گاهی شصت سال زحمت کشیدهایم و به سختی و مرارت گذراندهایم به این امید که اگر ده سال دیگر زنده ماندیم، آن ده سال را خوش باشیم! این همه فعالیت برای دستیابی به خوشیهایی در همین عالم! اما اگر خوشیهایی باشد كه از لحاظ کیفیت با خوشیهای این دنیا قابل مقایسه نباشد و از نظر کمیت هم بیپایان باشد، برای آنها چهقدر باید زحمت بکشیم؟
اگر درست فکر کنیم، میفهمیم که «صبر» باید سر تا پای زندگی ما را در بر بگیرد؛ یعنی ما هر لحظه باید در مقابل عامل مخالف مقاومت کنیم؛ عاملی که چشم ما را به این سو و آن سو میکشاند، گوش ما را به شنیدن هر صدایی وا میدارد، زبان ما را به گفتن هر كلامی میچرخاند و دست و پای ما را به هر رفتاری وا میدارد. تمام اندام ما دائما باید تحت کنترل و در سیطره صبر باشد. پس «صبر» را با معنای عامی كه گفته شد و مورد تأیید روایات هم هست، میتوانیم جوهره انسانیت بنامیم.
تا زمانی كه در انسان انگیزهای قوی برای رسیدن به کمال و سعادت حقیقی پیدا نشود، رفتارش تغییر چندانی نمیكند؛ البته ممکن است بعضی عوامل تأثیرات موقتی در رفتار او داشته باشد؛ ولی اغلب آنها محدود و موقت است و در عمق روحش اثر نمیگذارد و مثل امواجی است که روی آب پدید میآید و سریع از بین می رود. برای تأثیرپذیری عمیق باید فکر انسان، نگاهش به هستی و به خودش و ارتباطش با خدا تغییر کند. در چنین صورتی انسان به راحتی میتواند در مقابل خواستههای شیطانی مقاومت کند و صبور باشد. وقتی چنین زمینهای در شخص پیدا شد و در رفتارش ظهور پیدا کرد از انوار موجود هستی هم بهتر استفاده میکند و در هر لحظه از انوار ذات مقدس الهی كه از مجاری خاص به عالم ریزش می کند، بهرهمند میشود. چنین كسی میفهمد: إِنَّ فِی ذَلِكَ لآیَاتٍ لِّكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ. اما كسانی که خیلی مقید نیستند و به تعبیر دیگر دلشان نورانی نیست و قلبشان صفا ندارد و ظلمانی است، از این آیات چیزی نمیفهمند؛ چون این آیات برای كسانی است كه صَبَّارٍ شَكُورٍ باشند؛ كسانی میتوانند از این نشانهها استفاده کنند که ملکه صبر و ملکه شکر در آنها به وجود آمده باشد؛ خود را در چارچوبی محدود کرده باشند؛ مرزهایی برای زندگیشان تعیین کرده باشند و به آنها مقید باشند. پس باید تلاشمان این باشد که بیشتر یاد بگیریم که چه کارهایی را باید انجام داد و به آموختههای خود هم پایبند باشیم؛ نه این که بعد از یاد گرفتن بگوییم: ما اگر واجباتمان را هم انجام بدهیم، کلاهمان را به عرش میاندازیم!
وفقناالله و ایاکم انشاءالله
1 [10]. احزاب(33)، 32.
2 [11]. انبیا(21)، 20.
3 [12]. فصلت(41)، 38.
4 [13]. بحارالانوار، ج 54، ص 92.
5 [14]. سجده(32)، 16.
6 [15]. قیامت(75)، 5.
7 [16]. حجر(15)، 3.
8 [17]. فرقان(25)، 44.
9 [18]. نهجالبلاغه، ص 119، خطبه 87.
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1392/04/22، مطابق با چهارم رمضان 1434 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
جلسه گذشته، این سوال مطرح شد که قطع نظر از تقسیمبندی صبر، اساساً چرا انسان باید در برابر بعضی امور صبر و مقاومت داشته باشد و از اعمال بعضی خواستههایش خودداری کند. در پاسخ به این سوال گفتیم اصولاً ویژگی انسان این است که دائماً بر سر دو راهیها قرار دارد و باید راه صحیحی که موجب کمال و سعادت او میشود، را انتخاب کند. معنای انتخاب هم این است كه شخص برای هر یك از گزینهها انگیزهای دارد كه او را به سوی گزینه مربوط سوق میدهد؛ پس باید یکی از دو انگیزه را تقویت، و در برابر انگیزه مخالف آن مقاومت کند، تا بتواند کار درست را انجام دهد.
این پاسخ حکیمانهای است كه میتوان بر اساس اصول منطقی برای آن قیاس اقترانی یا استثنایی تشکیل داد و آن را اثبات کرد. ولی میدانیم برای افراد عادی مسایل كلی از قبیل اینكه: انسان باید در پی كمال باشد، باید هر كاری كه با كمال منافات دارد را ترك كند، و نظایر آن كافی نیست. تجربه روزمره هر یك از ما نشان میدهد با اینكه میدانیم كارهای بسیاری برای رسیدن به كمال خوب است، آنها را انجام نمیدهیم؛ و برعكس، میدانیم كارهایی بد و گناه است، اما آنها را مرتکب میشویم.
بر همین اساس معمولاً برای ایجاد انگیزه در اشخاص در جهت اقدام به کارهای خوب و ترك کارهای بد از راههای دیگری مثل خطابه، موعظه، و یا جدل هم استفاده میشود. در بیانات قرآنی هم برای تشویق مردم به پیمودن راه صحیح و انجام کارهای خوب فقط به برهانهای عقلی اکتفا نشده است؛ بلكه غالباً از موعظه یا جدل برای ایجاد انگیزه در افراد استفاده شده است. چون خداوند آدمیزاد را به خوبی میشناسد و میداند بیشتر تحت تأثیر چه عواملی قرار میگیرد؛ لذا حتی در زمینه اعتقادات نیز به برهان اکتفا نکرده و از شیوههای دیگر هم استفاده میکند. به عنوان مثال قرآن در برابر بتپرستانی که فرشتگان را دختران خدا میدانستند و آنها را پرستش میکردند تا نزد خدا ایشان را شفاعت کنند، میفرماید: «أَلَكُمُ الذَّكَرُ وَلَهُ الْأُنثَى؟ تِلْكَ إِذًا قِسْمَةٌ ضِیزَى؛1 [19] آیا پسر برای شما، و برای خدا دختر است؟ عجب تقسیم ناعادلانهای!» روشن است که این بیان، برهانی نیست؛ بلكه مبتنی بر اصلی است كه طرف مقابل آن را پذیرفته است.
در قرآن از شیوههای جدل، موعظه و خطابه مكرراً برای ترغیب مردم به انجام کارهای خوب استفاده شده است. خود قرآن هم میفرماید: «اُدْعُ إِلِى سَبِیلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ؛2 [20] با حكمت (و برهان) و موعظه نیكو به راه خدایت دعوت كن و به بهترین شیوه با اهل جدل مناظره كن.» طبق نظر بسیاری از مفسرین منظور از حکمت، برهان عقلی، مقصود از موعظه، بیانات خطابی، و منظور از جدل همان جدل منطقی است.
بنا بر این، گفتن این مطلب به صورت كلی كه انسانیت انسان اقتضا میکند که در مقابل بعضی گرایشها و امیال مقاومت کند و كارهایی كه این گرایشات به سوی آن میخوانند، را انجام ندهد، کافی نیست و موجب ایجاد انگیزه برای همه مردم در جهت انجام کارهای خوب و ترك کارهای بد نمیشود. به گفته حكما فقط كسانی که نفس آنها از مرتبه مادی و مثالی ترقی كرده و به مرتبه عقلانی رسیده باشد، بیشتر تحت تأثیر استدلالات عقلی و برهانی قرار میگیرند؛ ولی اغلب ما اینگونه نیستیم و اینگونه بیانات برای واداشتن ما به انجام کارهای خوب کافی نیست؛ به ویژه اگر ـمثل بیانی كه گذشتـ كلی و مبهم باشد. هر چه كلام جزییتر، عینیتر و به واقعیتهای خارجی نزدیکتر باشد در روح آدمی تأثیر بیشتری میگذارد. بر همین اساس مربیان بزرگ بشری مثل انبیای عظام و ائمه اطهار صلواتالله علیهم اجمعین و شاگردانشان سعی کردهاند که مردم را از راههای مختلفی به صبر دعوت کنند و برای عینیت بخشیدن به بحث، هر یك از اقسام سهگانه صبر را جداگانه بررسی کردهاند.
قیاس كلی كه در این بحث میتوان مطرح كرد این است که هر چه برای ما نافع باشد، باید آن را انجام دهیم و از هر چه برای ما ضرر داشته باشد، باید بپرهیزیم و آن را ترک کنیم. این، شبیه قیاسی است كه متكلمین برای اثبات لزوم خداشناسی مطرح كردهاند. معمولا متکلمین ضرورت خداشناسی را از دو راه اثبات میکنند كه یكی از آنها لزوم دفع ضرر محتمل است. قیاس مذكور ثابت میكند انجام دادن هر كاری كه برای ما منفعتی دارد، لازم است و در این راه باید صبر كرد؛ به خصوص اگر نفع آن بیپایان باشد. پس صبر بر طاعت چون موجب نفع بسیار مهمی است، لازم است. همچنین از آنجا كه معصیت موجب ضرر برای انسان است، باید در برابر آنچه ما را به معصیت وا میدارد، صبر كنیم؛ حتی اگر از طریق آموزههای دینی یقین به ضرر نیافته باشیم، احتمال عواقب سوئی كه بر گناهان مترتب میشود، حكم میكند از گناه بپرهیزیم. برای لزوم صبر بر مصیبت هم میتوان چنین استدلال كرد كه همه قبول دارند بیتابی و ناله بر مصیبت، غیر از تخلیه روانی، نفع دیگری برای شخص ندارد و علاوه بر اینكه از وقار و متانت انسان میكاهد و او را در چشم دیگران سبك میکند، با یادآوری مصیبت بر حزن و اندوهش نیز میافزاید. در حالیكه اگر انسان به جای ناله و زاری به دنبال جبران مصیبت باشد، ممكن نفعی هم عایدش شود. پس برای دفع ضرر محتمل ناشی از جزع و فزع، و نیز جلب منفعت حاصل از خویشتنداری، صبر بر مصیبت هم لازم است.
با دقت در استدلال فوق متوجه میشویم این قبیل بیانات آنچنان که باید، در اغلب انسانها تأثیر ندارد. آیا ما به خاطر وجوب شکر منعم درباره دین تحقیق کردهایم؟ یا اصلا توجهی به این موضوع نداشتیم؟ مگر توجه به این که شکر منعم واجب است چه مقدار موجب میشود که ما عبادتهایمان را درست انجام بدهیم و نمازمان را حضور قلب بخوانیم؟ با ملاحظه و دقت در بشارتهای كلی قرآن مانند «لَهُمْ أَجْرًا كَرِیمًا»3 [21] یا «أَنَّ لَهُمْ أَجْرًا كَبِیرًا»4 [22]، و مقایسه آنها با آیاتی مثل «وَأُتُواْ بِهِ مُتَشَابِهاً وَلَهُمْ فِیهَا أَزْوَاجٌ مُّطَهَّرَةٌ وَهُمْ فِیهَا خَالِدُونَ»5 [23]، «وَلَحْمِ طَیْرٍ مِّمَّا یَشْتَهُونَ»6 [24]، «وَفَوَاكِهَ مِمَّا یَشْتَهُونَ»7 [25]، «أَزْوَاجٌ مُّطَهَّرَةٌ»8 [26] كه در آنها به پاداشهای عینی و مشخص اشاره شده، متوجه میشویم كه این آیات در ما بیشتر اثر میکند. حتی گاهی دیده شده كه كسانی در برابر توصیههای كلی و استدلال برای ضرورت سعی و تلاش در جهت رسیدن به كمال، صریحاً گفتهاند: اگر ما کمال نخواسته باشیم، باید چه كنیم؟!
این امر به دلیل آن است كه تأثیر توصیهها و مفاهیم کلی در رفتار آدمی خیلی کم است؛ در مقابل، هر چه مفاهیم عینیتر و دارای نتایج محسوستری باشد، در نفوس ضعیفی مثل ما تأثیر بیشتری دارد. با توجه به همین امر است كه در قرآن کریم و روایات شریفه و نیز در کلمات بزرگان و مربیان اخلاق سعی شده که برای ترغیب افراد به صبر کردن منافع عینیتر و محسوستر كه برای اغلب مردم بیشتر قابل درك است، یادآوری شود. چون قرآن و روایات اختصاص به اولیا ندارد و عمده تلاش بزرگان دین این بوده که همه طبقات مردم در هر سطح از معرفت، با شیوههایی متناسب با درك و فهمشان به راه راست دعوت شوند. بر همین اساس است كه برای تشویق مردم گاهی نعمتهای بهشت را به زبانی ساده توصیف میكند و میفرماید: «وَأَنْهَارٌ مِّنْ خَمْرٍ لَّذَّةٍ لِّلشَّارِبِینَ وَأَنْهَارٌ مِّنْ عَسَلٍ مُّصَفًّى»9 [27].
از سوی دیگر اگر برای بیان مسایل و احكام برای هر كسی در هر سطحی از معرفت و ایمان، بحث با مقدمهچینی از بدیهیات اولیه شروع شود و قرار باشد با تشكیل قیاس به نتیجه مورد نظر برسند،ممكن است مخاطب خسته، و از ادامه بحث منصرف شود. بر همین اساس عقل حكم میكند که در بحثها از مقدمات مقبوله و اصول موضوعه استفاده شود؛ مخصوصاً در جایی كه مخاطبان اصول مورد نظر را پذیرفته باشند. مثلاً قرآن برای توصیه مومنین به صبر به جای اینكه از مقدماتی مثل اثبات معاد و وجود بهشت آغاز كند، میفرماید: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ اصْبِرُواْ وَصَابِرُواْ وَرَابِطُواْ»10 [28]؛ چون مقدمات مذكور برای مؤمنان ثابت شده است و نیازی به اثبات مجدد آنها نیست.
بر همین اساس قرآن برای دعوت افراد مختلف به ارزشهای والایی كه مجموعه آنها به عنوان «صبر» شناخته میشود، از شیوههای گوناگونی استفاده كرده است. کسانی هستند که در مراتب عالی ایمان هستند و طعم محبت خدا را چشیده و آن را بر هر چیزی ترجیح میدهند. مقتضای فطرت انسانی این است كه اگر كسی نسبت به دیگری محبت و علاقه داشت، علاقه و محبت طرف مقابل را نیز خواسته باشد. در قرآن هم برای توصیه دوستداران خدا به صبر از این تقابل استفاده و گفته شده: اگر میخواهید خدا شما را دوست بدارد، باید اهل صبر باشید؛ «وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرین»11 [29]؛ «وَاللّهُ یُحِبُّ الصَّابِرِینَ»12 [30]؛ «إِنَّ اللّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ»13 [31]؛ «إِن كُنتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْكُمُ اللّهُ»14 [32]. این قبیل آیات برای کسانی مؤثر است و ایجاد انگیزه میكند كه طعم محبت خدا را چشیده باشند و دغدغهشان این باشد که چگونه محبت خدا را جلب كنند. چنین كسانی به دنبال لذائذ مادی و نعمتهای بهشتی نیستند. اما این افراد محدودند.
قرآن كریم برای کسانی که در مرتبهای نازلتر از این قرار دارند، ثوابهای اخروی را به عنوان پاداش صبر بیان میكند و میفرماید: «أُوْلَئِكَ یُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ بِمَا صَبَرُوا»15 [33]؛ در آیات دیگری هم مقامات آخرتی را به عنوان پاداش کسانی معرفی میكند که اهل صبر باشند.
راه دیگر برای تشویق افراد به صبر این است که نمونههایی از کسانی كه در همین عالم به واسطه صبر به مقامات عالی رسیدند، معرفی شوند؛ از جمله، در این آیه شریفه پس از ذكر نام بعضی از پیامبران، رسیدن آنها به مقام امامت16 [34] را نتیجه صبر و مقاومت آنها عنوان كرده و میفرماید: «وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا وَكَانُوا بِآیَاتِنَا یُوقِنُونَ»17 [35]. این بیان، تشویق غیر مستقیم مومنین است به اینكه اگر شما هم میخواهید به چنین مقاماتی نائل شوید، راه آن صبر است.
در بسیاری از روایات هم فوایدی برای صبر ذکر شده که مربوط به همین دنیا است و اختصاص به مومنین ندارد و هر كس، حتی کافران هم در نتیجه صبر به آن دست مییابند.
در اینجا ذكر این نكته لازم است كه بسیاری از فضایل اخلاقی از ارزش عمومی برخوردارند و شرط بهرهمندی از مزایای دنیوی آنها ایمان نیست. البته تأثیر آنها به عنوان رفتاری ناشی از ایمان قابل مقایسه با آثار عمومی آنها نیست. ممكن است كسی اعتقاد به خدا و قیامت نداشته باشد، در عین حال صبور باشد. اما این، غیر از صبری است که قرآن به آن سفارش فرموده است. یكی از تفاوتهای اساسی بین نظام ارزشی و اخلاقی اسلام با سایر مكاتب اخلاقی این است که در اسلام پایه همه ارزشها ایمان به خدا و غایتش قرب خداست؛ اما در مكاتب دیگر ممكن است منافع دنیوی را هم در نظر بگیرند. از همین رو ستایش عقلا به عنوان ملاك تشخیص این قبیل ارزشهای اخلاقی عام معرفی شده است. مگر نشنیدهاید كه حتی در بعضی از كتابهای اخلاقی ما نیز ملاك حسن و قبح ذاتی ستایش و مذمت عقلا عنوان شده است؟ بر اساس این منطق رفتار ما باید به گونهای باشد كه مردم آن را ستایش كنند. این منطق، با منطق قرآن تفاوت زیادی دارد. اسلام به این چیزها قانع نیست. قرآن هدف از كسب یک فضلیت را پایهگذاری زندگی ابدی انسان بر اساس آن فضیلت میداند و این، یعنی تأثیر فضایل اخلاقی تا بینهایت و با مراتب نامتناهی است. این نظام ارزشی اسلام است.
اما قرآن برای این که نفوس ضعیفه که تعلقاتشان به دنیا زیاد است، نیز از تربیت اسلامی بیبهره نمانند و تدریجاً به سوی این فضایل جذب شوند، با همین امور مادی و دنیوی آنها را تشویق میكند؛ همچنانكه برای تشویق كودك به نماز خواندن به او وعده اسباببازی و شیرینی میدهند. نماز باید خالصانه برای خدا باشد؛ اما كودك از این مفاهیم چیزی نمیفهمد و بدون همین وعدهها اصل نماز را هم یاد نمیگیرد. اینها ابزاری است برای جذب تدریجی او به سوی ارزشها و تربیت اسلامی.
قرآن هم از این روش برای کسانی که مراتب عالی از معرفت و محبت خدا نرسیدهاند، استفاده میكند تا آنها را به انجام کار خیر و ترک معصیت دعوت کند. حتی در مورد جهاد كه شرط قبولیاش قصد قربت است، چون همه مردم در یك سطح نیستند، برای بسیج مسلمانان در جهت دفاع از کیان اسلام در مقابل مشرکین میفرماید: «وَعَدَكُمُ اللَّهُ مَغَانِمَ كَثِیرَةً تَأْخُذُونَهَا» 18 [36]. در روایات هم مانند قرآن کریم برای تشویق مردم به کسب ملکه صبر از شیوههای مختلفی استفاده شده است. مثلاً در روایتی گفته شده: «مَنْ صَبَرَ ظَفِر19 [37]؛ کسی که صبر کند، پیروز میشود.» در این روایت برای تشویق مردم عادی به صبر به یكی از ثمرات دنیایی آن اشاره شده است.
این نهایت لطف الهی است که برای جذب كردن افراد به راه صحیح حتی از این راهها هم دست برنمیدارد؛ مثل پدری كه دست كودك خود را میگیرد تا راه رفتن را به او بیاموزد. اما وقتی عقل او رشد كرد و فهمید این امور ثمره چندانی ندارد، نوبت میرسد به این که از اجر اخروی، مقامات معنوی و در نهایت از قرب الهی برایش گفته شود.
وفقناالله و ایاکم و انشاءالله
1 [38]. نجم(53)، 21-22.
2 [39]. نحل(16)، 125.
3 [40]. احزاب(33)، 44.
4 [41]. اسراء(17)، 9.
5 [42]. بقره(2)، 25.
6 [43]. واقعه(56)، 21.
7 [44]. مرسلات(77)، 42.
8 [45]. بقره(2)، 25؛ آلعمران(3)، 15؛ نساء(4)، 57.
9 [46]. محمد(47)، 15.
10 [47]. آلعمران(3)، 200.
11 [48]. بقره(2)، 155.
12 [49]. آلعمران(3)، 146.
13 [50]. بقره(2)، 153 و...، .
14 [51]. آلعمران(3)، 31.
15 [52]. فرقان(25)، 75.
16 [53]. منظور از «امام» در این آیه غیر از اصطلاح کلامی شیعه است که به معنای جانشین پیغمبر است. امامت در این آیه مقامی است كه از نبوت، رسالت و خلّت هم بالاتر است و آخرین مقامی است که خدای متعال بعد از امتحانات بزرگ به حضرت ابراهیم مرحمت فرمود. به این معنا به بعضی از پیغمبران هم امام گفته میشود.
17 [54]. سجده(32)، 24.
18 [55]. فتح(48)، 20.
19 [56]. بحارالانوار، ج 21، ص 212.
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1392/04/23، مطابق با پنجم رمضان 1434 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
پیش از این گفته شد یکی از ارزشهای عام اخلاقی که در منابع اسلامی مورد تأکید فراوان قرار گرفته «صبر» است. این مفهوم علاوه بر تحمل و خویشتنداری در برابر مصیبتها و بلایا، تقریبا انجام همه افعال واجب و مطلوب، و نیز ترک همه گناهان و بدیها را نیز در بر میگیرد. همچنین گفتیم برای پاسخ به این سوال که اصولا چرا انسان باید صبر کند، علاوه بر به كارگیری برهان عقلی، میتوان از بیانات خطابی و مواعظ نیز استفاده کرد؛ همچنانكه در منابع دینی هم از شیوههای مختلفی برای تشویق به این امر استفاده شده است. دلیل این امر هم این است که تأثیر مفاهیم کلی و برهان در رفتار اغلب انسانها خیلی ضعیف است؛ در حالیكه با ارایه مصادیق عینی انسان میتواند تصویر روشنتری از آنها داشته باشد و با توجه به آنها انگیزه بیشتری در او ایجاد میشود.
یکی دیگر از شیوههایی که در قرآن کریم و روایات اهل بیت برای ترغیب مردم به صبر در برابر شدائد، صبر بر تکالیف شاق و مشکل و صبر از ارتکاب گناهان استفاده شده این است که ضمن بیان ویژگیهای عالم طبیعت، توجه مردم را به این نكته جلب كنند كه با راحتی، خوشگذرانی و تنآسایی تکامل برای انسان حاصل نمیشود. قرآن میفرماید: «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِی كَبَدٍ؛1 [57] ما انسان را در بحبوحه رنج، درد و شدائد آفریدیم.» یعنی زندگی انسان بدون رنج امکان ندارد. وجود انسان از پیش از تولد با سختی همراه است؛ «حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهًا وَوَضَعَتْهُ كُرْهًا[2 [58].» هنگام تولد هم با ناراحتی و گریه به دنیا میآید و پس از آن نیز هر روز با سختیهایی مواجه میشود. شاید تصور شود افراد ثروتمند و مرفه درد و رنجی ندارند؛ اما با نگاهی نزدیكتر به زندگی آنها میتوان فهمید نگرانی و رنج و درد آنها خیلی بیشتر از دیگران است. انسان با توجه به این مساله راحتتر میتواند خود را برای تحمل سختیها و دشواریهایی كه در مسیر اهداف متعالی پیش رو دارد، آماده کند. در حالیكه اگر كسی به دنبال راحتطلبی و تنآسایی باشد، حاضر نیست زحمت زیادی را متحمل شود و کارهای سنگینی را انجام دهد. اما قرآن کریم تأکید میکند فقط نتیجهای عاید انسان میشود که در راه آن تلاش کرده باشد؛ «وَأَن لَّیْسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَى»3 [59].
برای اینكه همه امور زندگی در چارچوب ارزشهای اسلامی و با رعایت حلال و حرام باشد، انسان باید خیلی تلاش کند؛ مخصوصاً در زمینه مسائلی که مستلزم پذیرش مخاطرات بزرگی است. انسانهای مومن باید آمادگی پذیرش چنین خطرهایی را داشته باشند. همچنانكه در صدر اسلام، پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله و دیگر مسلمانان بخش عمدهای از زندگی خود را در حال مبارزه و جهاد گذراندند. سالهای حضور مسلمانان در مكه به گونهای گذشت كه شرایطی مثل شعب ابیطالب را تجربه كردند و حتی نانی برای خوردن نداشتند؛ بعد از مهاجرت به مدینه هم با جنگهای متوالی روبرو بودند.
برای زندگی در چنین شرایطی افراد باید نفس خود را آماده كنند تا بتوانند چنین دشواریهایی را تحمل کنند. به همین دلیل است كه قرآن کریم در موارد فراوانی بر مساله صبر در هنگام جهاد تأكید كرده و به تفصیل وسوسههایی که ممكن است مانع مشاركت افراد در جهاد شود، را بررسی کرده و هیچیك را به عنوان بهانه برای عدم حضور در جبهه نپذیرفته است. چون حتی در زمان پیامبر صلیاللهعلیهوآله هم افراد ضعیفالنفسی بودند که به بهانههایی مختلف سعی میکردند شانه از زیر بار تكلیف جهاد خالی كنند؛ گاهی میگفتند فصل درو و برداشت محصول است؛ گاهی گرمی هوا را بهانه میكردند؛ قرآن در پاسخ به این افراد میفرماید: «قُلْ نَارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرًّا»4 [60]؛ یعنی شما كه از گرما میترسید، بدانید گرمای جهنم سختتر است؛ كنایه از این که اگر از انجام تکلیف جهاد فرار كنید، سر و كارتان با جهنم خواهد بود. زمانی هم زخم و جراحت را دستآویزی برای فرار از جنگ قرار میدادند. قرآن در این باره میفرماید: «إِن یَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ، فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِّثْلُهُ؛5 [61] اگر به شما آسیبی میرسد، گروه مقابل شما هم آسیب دیده است.» در آیه دیگری نیز میفرماید: «إِن تَكُونُواْ تَأْلَمُونَ فَإِنَّهُمْ یَأْلَمُونَ كَمَا تَأْلَمونَ وَتَرْجُونَ مِنَ اللّهِ مَا لاَ یَرْجُونَ؛6 [62] اگر شما در جنگ درد و رنجی را تحمل میکنید، دشمنان شما هم مانند شما متحمل درد و رنج میشوند؛ علاوه بر اینكه شما امید به پاداشی از خدا دارید كه آنها ندارند.»
در روایات نیز به صورتهای مختلفی مردم برای تحمل سختیهای ناشی از انجام تکالیف تشویق و ترغیب شدهاند. امام صادق صلواتالله علیه ضمن مواعظی كه به عبدالله بن جندب بیان فرمودند، از حضرت عیسی بن مریم علی نبینا وآله وعلیهالسلام نقل میکنند كه آن حضرت فرمود: «بِحَقٍّ أَقُولُ لَكُمْ إِنَّكُمْ لَا تُصِیبُونَ مَا تُرِیدُونَ إِلَّا بِتَرْكِ مَا تَشْتَهُونَ وَ لَا تَنَالُونَ مَا تَأْمُلُونَ إِلَّا بِالصَّبْرِ عَلَى مَا تَكْرَهُون؛7 [63] قطعاً میگویم، به خواستههایتان نمیرسید، مگر این که تمایلات خود را رها كنید، و به آرزوهایتان دست نمییابید، مگر با صبر كردن بر آنچه كه آن را ناخوشایند میدارید.»
مشابه این روایت، آیاتی از قرآن كریم مردم را به صبر و مقاومت در جهاد تشویق میكند. با دقت در این آیات میبینیم از شیوههای مختلفی برای تشویق مردم استفاده شده است؛ در جایی میفرماید: «وَإِن تَصْبِرُواْ وَتَتَّقُواْ لاَ یَضُرُّكُمْ كَیْدُهُمْ شَیْئًا؛8 [64] اگر صبر داشته باشید و تقوا پیشهكنید، توطئههای دشمنان به شما ضرری نمیزند.» یعنی توطئههای دشمنان زمانی مؤثر واقع میشود که شما دست از مقاومت بردارید، تسلیم شوید و به دنبال راحتطلبی باشید؛ تا زمانی كه روحیه مقاومت در شما وجود دارد و همه سختیها را تحمل میکنید، توطئههای دشمن در برابر شما كارساز نیست. در اینجا توجه به این نكته لازم است كه در قرآن غالباً تعبیرات «تَصْبِرُواْ وَتَتَّقُواْ» با هم ذکر شده است. شاید دلیل این امر باشد كه آنچه ابتدائاً از مفهوم صبر به ذهن میرسد این است که انسان مقاومت و پایداری کند و در میدان بماند؛ اما ممكن است در این میان مرتكب بعضی رفتارهای افراطی هم بشود، حقی را ناحق کند، به حریم كسی تجاوز کند، بیش از حد لازم از دشمن انتقام بگیرد و.... در چنین مواردی خدا کمک نمیکند. امداد الهی فقط شامل حال كسانی میشود که صبرشان توأم با تقواست.
یادآوری امدادهای الهی یكی از راههایی است که خدای متعال از طریق آن انسان را برای انجام تکالیفش ترغیب میكند و بهانه را از دست افراد ضعیفالایمان میگیرد. اولین جنگ مسلمانان با كفار با هدف تقاص اموالی بود که مشركان مكه از مسلمانان مصادره کرده بودند. زمانی كه مسلمانان بر سر چاههای بدر با مشركان مكه مواجه شدند، دیدند آنها جمعیت زیادی هستند كه اسب و سلاح فراوانی دارند؛ در حالیكه تعداد مسلمانان اندك و تجهیزاتشات ناچیز بود. خداوند در باره این جنگ میفرماید: «وَلَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ بِبَدْرٍ وَأَنتُمْ أَذِلَّةٌ؛9 [65] خداوند شما را یاری کرد، در حالیکه خیلی ضعیف و زبون بودید.» لحظه، لحظه جنگ بدر و آیاتی كه در باره آن نازل شده درسهای تربیتی است برای پرورش اشخاص صبور و مقاوم. قرآن كریم با ذكر بخشهایی از امدادهای الهی در این جنگ، از جمله فرستادن فرشتگان برای یاری مسلمانان، مصادیقی را به صورت عینی یادآوری میكند تا در تربیت افراد بیشتر مؤثر باشد. در ادامه این آیات میفرماید: «بَلَى إِن تَصْبِرُواْ وَتَتَّقُواْ وَیَأْتُوكُم مِّن فَوْرِهِمْ هَـذَا یُمْدِدْكُمْ رَبُّكُم بِخَمْسَةِ آلافٍ مِّنَ الْمَلآئِكَةِ مُسَوِّمِینَ؛10 [66] در صورتی كه دشمن غافلگیرانه به شما حمله کرد، اگر صبر پیشه كنید و تقوا داشته باشید، خداوند با پنج هزار فرشته به شما یاری خواهد رساند.»
در زمان حاضر، در جنگ سی و سه روزه حزبالله با رژیم صهیونیستی اتفاقاتی افتاده که جز به همین صورت قابل تفسیر نیست. من این مطلب را از خود جناب سیدحسن نصرالله حفظهالله تعالی شنیدم (و دیگران هم به صورتهای مختلفی نقل کردهاند) که سربازان اشغالگر در مقابل نیروهای حزبالله زود عقبنشینی میکردند و در پاسخ به سؤال فرماندهانشان که چرا حمله نمیكنید، میگفتند: مگر شما افراد سفیدپوشی كه با شمشیر به ما حمله میکنند را نمیبینید؟ ما نمیتوانیم با اینها بجنگیم! این جریان را سربازان اسرائیلی در مصاحبه با تلویزیون رژیم اشغالگر نقل كردهاند. جریانات عجیب دیگری مانند این نیز از جنگ سی و سه روزه نقل شده كه خاطره امدادهای غیبی الهی را در دوران معاصر زنده كرده است؛ همچنانكه در طول دفاع مقدس ما نیز نمونههای فراوانی از امدادهای الهی وجود داشته و جا دارد این داستانها جمعآوری و تدوین و در باره آنها بحث شود تا بیشتر موجب تقویت ایمان مردم بشود.
مساله امدادهای غیبی در دوران دفاع مقدس اجمالا به حد تواتر رسیده بود و همه میدانستند که غیر از اسباب و عوامل عادی و وسایل و تجهیزات نظامی دست دیگری در کار است که به پیروزی جبهه حق کمک میکند. البته این امداد تا زمانی ادامه دارد كه دو عنصر صبر و تقوا وجود داشته باشد، اما اگر یکی از این دو عامل ضعیف شد، امداد الهی نیز نخواهد بود.
اگر روحیه راحتطلبی و پرهیز از خطر پیدا شد و یا موازین و احکام شرعی مورد غفلت قرار گرفت و کارهایی انجام شد که خدا راضی نیست،در این صورت خداوند امداد رسانی را تضمین نكرده است. همچنانكه در یكی از آیات قرآن میفرماید: «وَیَوْمَ حُنَیْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنكُمْ شَیْئًا وَضَاقَتْ عَلَیْكُمُ الأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ»11 [67]. در جریان جنگ حنین، همان مسلمانانی كه پیش از آن با امداد الهی در جنگ پیروز شده بودند، به تعداد نفرات و كثرت تجهیزات خود مغرور شدند و گفتند حتماً پیروز میشویم! اما خداوند آنها را گوشمالی داد و کثرت افرادشان برای آنها نتیجهای نداشت و به تعبیر قرآن پهنه زمین بر ایشان تنگ شد؛ چرا؟ چون روحیه تقوا و اعتماد به خدا در آنها ضعیف شد و اعتماد به کثرت و عِده و عُده جایگزین آن شد. خدا یاری چنین کسانی را تضمین نكرده است.
در یكی از آیات قرآن به جهادی که در اقوام سابق اتفاق افتاده اشاره شده است. در این آیه میفرماید: «وَكَأَیِّن مِّن نَّبِیٍّ قَاتَلَ مَعَهُ رِبِّیُّونَ كَثِیرٌ فَمَا وَهَنُواْ لِمَا أَصَابَهُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَمَا ضَعُفُواْ وَمَا اسْتَكَانُواْ وَاللّهُ یُحِبُّ الصَّابِرِینَ؛12 [68] چه بسیار پیامبرانی كه به همراه ایشان یاران فراوانی به جهاد پرداختند، یاران شهادتطلبی كه خود را برای جهاد خالصانه در راه خدا آماده كرده بودند، كسانی كه سختیها و مصیبتهای جنگ موجب سستی و ضعفشان نگردید و زمینگیر نشده و با همان عزم راسخ سختیها را تحمل کرده و پیش رفتند؛ خداوند چنین كسانی كه در راه خدا صبر پیشه میكنند را دوست دارد». در جلسات گذشته اشاره کردم كه برای اولیای خدا محبت خداوند بهترین انگیزه است. كسانی كه به دوستی خدا اهمیت میدهند چنین تعبیراتی برایشان خیلی کارساز است.
یكی دیگر از روشهای قرآن برای تقویت روحیه صبر و مقاومت در افراد این است که برای هر حرکتی که در این راه انجام دهند اجر و پاداش مهمی قرار داده و یكایك آنها را با تمام جزئیات شمرده است. روش دیگر بیان نتایج دنیوی صبر است. به عنوان مثال در یكی از آیات میفرماید: «قَاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَیْدِیكُمْ وَیُخْزِهِمْ وَیَنصُرْكُمْ عَلَیْهِمْ وَیَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُّؤْمِنِینَ؛13 [69] با دشمنان خدا بجنگید، تا خدا به دست شما آنها را عذاب کند14 [70] و آنان را ]كه به قدرتشان مینازند، با شكست خوردن از دست شما[ رسوا کند و شما را بر ایشان پیروز کرده و دل مومنین را خشنود کند.» این نیز یکی از راههای قرآن برای تشویق به جهاد است. خدای متعال از لطف و محبتش شادی و خشنودی مومنین را میخواهد و برای جبران سختیهایی که تحمل میکنند، میفرماید: با کفار بجنگید تا با شكست و نابودی آنها مومنین خوشحال شوند.
البته این نتیجه كه امری دنیوی است، در مقابل اجر اخروی، قرب الهی و همجواری با پیامبر و اهل بیت صلواتالله علیهم اجمعین قابل توجه نیست؛ اما خدای متعال از کمال لطف و محبتش هیچ راهی را برای جذب مردم به طرف حق و حقیقت مسدود نمیکند و از هر شیوه صحیحی كه ممکن است در روحیه مردم تأثیر بگذارد، استفاده میكند تا آنها را تشویق به انجام كاری بكند؛ حتی اگر نتیجه مورد اشاره در مقابل سایر آثار قابل توجه نباشد. همچنانكه رهبر معظم انقلاب در پیامهایی كه برای تقدیر از پیروزی ورزشكاران در میادین مختلف ورزشی دادند، از آنها به خاطر شاد كردن دل مومنین تشكر كردند. این هم روشی است برای تشویق مردم به پیمودن راه حق و جذب شدن به راه الهی كه در قرآن و روایات از آن کوتاهی نشده است.
وفقناالله و ایاکم انشاءالله
1 [71]. بلد(90)، 4.
2 [72]. احقاف(46)، 15.
3 [73]. نجم(53)، 39.
4 [74]. توبه(9)، 81.
5 [75]. آلعمران(3)، 140.
6 [76]. نساء(4)، 104.
7 [77]. تحفالعقول، ص 305.
8 [78]. آلعمران(3)، 120.
9 [79]. آلعمران(3)، 123.
10 [80]. آلعمران(3)، 125.
11 [81]. توبه(9)، 25.
12 [82]. آلعمران(9)، 146.
13 [83]. توبه(9)، 14.
14 [84]. این یکی از تعالیم توحیدی قرآن است كه میفرماید درست است كه در ظاهر شما آنها را میکشید، اما در واقع این خداست که به دست شما آنها را عذاب میکند.
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1392/04/24، مطابق با ششم رمضان 1434 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
پیش از این گفتیم در فرهنگ اسلامی مفهوم صبر گستردهتر از مفهوم عرفی آن است و واژهای که با مسامحه میتوان به عنوان مرادف آن معرفی كرد مقاومت است. خدای متعال برای تشویق و ترغیب مردم به كسب این فضلیت بزرگ که در همه شئون زندگی انسان تأثیرگذار است، در قرآن کریم از شیوههای مختلفی استفاده کرده است. در جلسه گذشته به بعضی از این شیوهها اشاره كردیم؛ از جمله: بیان خاصی كه برای افراد با مراتب عالیه معرفت كه طعم محبت خدا را چشیدهاند، استفاده شده؛ ذكر ثوابهای اخروی حاصل از صبر برای همه مومنین که ایمان به آخرت و پاداش ابدی دارند؛ و بیان بعضی ثمرات دنیوی آن برای كسانی كه هنوز امور مادی در نظرشان جلوه بیشتری دارد. در این جلسه به عنوان مقدمه به بعضی مطالب تاریخی، به خصوص مواردی كه در نص قرآن بیان شده، اشاره میكنیم.
همیشه در جامعه اسلامی افراد ضعیفالایمان و یا منافقی بودهاند که نه فقط خودشان از زیر بار تکالیف سنگین شانه خالی میکردند، بلكه سعی میكردند با روشهای مختلفی مثل تمسخر و توهین و یا ایجاد شبهات فکری دیگران را هم از انجام تكلیف باز بدارند. از جمله زمانی كه رسول خدا صلیالله علیه و آله دستور بسیج برای جنگ میدادند، و از مردم میخواستند هر كس در حد توان خود در جنگ مشاركت كند، كسانی برای توجیه كردن فرار خود از جنگ شروع به بهانهتراشی میكردند. یكی از بهانهها این بود كه مدیریت و فرماندهی جنگ به درستی انجام نمیشود و کسانی که جنگ را تدبیر میکنند، به خوبی از عهده این كار بر نمیآیند؛ اگر فرماندهان با ما مشورت میکردند، ما جنگ را بهگونهای پیش میبردیم که تلفات زیادی نداشته باشد. در چند آیه از قرآن به این نکته اشاره شده است. از تكرار این مساله میتوان اهمیت آن را دریافت. چون این شبهه میتوانست تأثیر بسیاری در روحیه افراد بگذارد؛ بهخصوص بعد از جنگ كه تعدادی كشته و زخمی شده بودند و سختیها و مشكلات جبهه همه را خسته و فرسوده كرده بود. نظیر چنین شبهاتی را در این زمان هم شاهد بودهایم. خدای متعال برای دفع این شبههها و جلوگیری از نفوذ وسوسهها در چند آیه به این مطلب پرداخته است. در یكی از این آیات میفرماید: «یَقُولُونَ لَوْ كَانَ لَنَا مِنَ الأَمْرِ شَیْءٌ مَّا قُتِلْنَا هَاهُنَا؛1 [85] کسانی میگویند اگر ما در مدیریت و تصمیمگیری جنگ سهمی داشتیم، این همه کشته نمیدادیم.» خداوند در ادامه آیه جواب این افراد را اینگونه داده: «قُل لَّوْ كُنتُمْ فِی بُیُوتِكُمْ لَبَرَزَ الَّذِینَ كُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ إِلَى مَضَاجِعِهِمْ وَلِیَبْتَلِیَ اللّهُ مَا فِی صُدُورِكُمْ وَلِیُمَحَّصَ مَا فِی قُلُوبِكُمْ». در ابتدا برای پاسخ به شبهه منافقان میفرماید: تصور نکنید با فرار از میدان جنگ مصونیت پیدا میکنید. خیر؛ این عافیتطلبی موجب نجات شما از مرگ نمیشود. كسانی كه در میدان جنگ کشته شدهاند، اگر در خانههایشان میماندند و در جبهه حاضر نمیشدند، قاتلانشان آنها را حتی در بسترهایشان میکشتند. در این بخش از آیه به مساله قضا و قدر اشاره شده است. علاوه بر اینكه میتوان از آن، این نکته مدیریتی و تربیتی را استفاده كرد كه اگر شما برای مقابله با دشمنانی که کمر به نابودی شما بستهاند به جبهه نروید و در خانههایتان بمانید، آنها بیشتر جری میشوند و با تجاوز به شهر و خانهاتان، بر شما مسلط میشوند و شما را در خانههایتان میکشند. مگر نمونههایی از این رفتار را از دشمنان در بعضی كشورهای همسایه ندیدیم؟!
در آیه دیگری میفرماید: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تَكُونُواْ كَالَّذِینَ كَفَرُواْ وَقَالُواْ لإِخْوَانِهِمْ إِذَا ضَرَبُواْ فِی الأَرْضِ أَوْ كَانُواْ غُزًّى لَّوْ كَانُواْ عِندَنَا مَا مَاتُواْ وَمَا قُتِلُواْ لِیَجْعَلَ اللّهُ ذَلِكَ حَسْرَةً فِی قُلُوبِهِمْ؛2 [86]» کسانی كه خودشان در جنگ شرکت نکرده بودند، میگفتند: آنها که به جبهه رفتند، اگر نزد ما مانده بودند، بیجهت جانشان به خطر نمیافتاد و کشته نمیشدند. قرآن این حرف را به کفار نسبت میدهد؛ چون كسی كه چنین سخنی را بر زبان بیاورد اصلاً دستور جهاد، معاد و اجر و پاداش الهی را قبول نكرده است. چگونه ممكن است كسی ایمان داشته باشد، ولی به خاطر پرهیز از كشتهشدن از جهاد فرار كند؟! مگر جنگ و جهاد چیزی جز كشتن و كشته شدن است؟ فرار از حمله به دشمن و پشت كردن به او یکی از بزرگترین گناهان کبیره است. در برابر حكم جهاد جای طرح مسائلی مثل دفع ضرر محتمل و ضرورت حفظ جان نیست. گفتن چنین سخنانی نشانه این است كه گویندهء آن ایمان ندارد.
در آیه دیگری میفرماید: «الَّذینَ قالُوا لِإِخْوانِهِمْ وَ قَعَدُوا لَوْ أَطاعُونا ما قُتِلُوا قُلْ فَادْرَؤُا عَنْ أَنْفُسِكُمُ الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقینَ؛3 [87]» عدهای از مسلمانان ضعیفالایمان وقتی میدیدند دیگران برای رفتن به جهاد از یكدیگر سبقت میگیرند، تقصیر شكست در جنگ را به گردن مدیران و فرماندهان جنگ انداخته و میگویند: شکستها به خاطر سوء مدیریت و فرماندهی بود. اگر فرماندهان به حرف ما گوش داده بودند، مسلمانان كشته نمیشدند. قرآن در پاسخ ایشان میگوید: اگر شما اهل تدبیر و مدیریت هستید، کاری کنید كه خودتان نمیرید! آیا تصور میكنید با تدبیر ناقصتان میتوانید از شهادت دیگران جلوگیری كنید؟! مرگ حق است و هر کس اجلش برسد، از دنیا خواهد رفت.
مقدمه ضمنی همه آیات مذكور این است که اجل هر کسی مقدر است و کسی نمیتواند اجل را تغییر بدهد؛ ماندن در خانه مانع مرگ كسی در زمان مقرر نمیشود. علاوه بر اینكه ضمنا در این آیات به این نكته اشاره شده كه جنگ فقط شكست و پیروزی نیست؛ بلكه فراتر از آن، حکمت دیگری در کار است و آن، همانگونه كه در ابتدای بحث گفته شد، این است كه هدف از آفرینش انسان این است که دائما در معرض امتحان قرار بگیرد؛ خدا به او دستورات مختلفی از نماز و روزه، تا جهاد بدهد، او به آنها عمل کند یا از آنها سرپیچی کند. همه این دستورات، از جمله جهاد، صرف نظر از نتیجه آن، برای آزمودن انسان است. به همین دلیل در اولین آیهای كه به آن اشاره شد، میفرماید: «وَلِیَبْتَلِیَ اللّهُ مَا فِی صُدُورِكُمْ وَلِیُمَحَّصَ مَا فِی قُلُوبِكُمْ؛ خداوند شما را به جهاد امر میكند، تا آنچه در دل شما است، را بیازماید و آنچه در قلب شماست، را ظاهر نماید.» در چنین عرصهها و صحنههایی چهره واقعی اشخاص شناخته میشود و معلوم میشود چه كسی حاضر است سختیها تحمل كند و تا پای شهادت هم بایستد و چه كسی به دنبال بهانهای برای فرار میگردد. در چنین موقعیتی هر كس مرتبه ایمان و ظرفیت خود را نشان میدهد. اصل این مساله مبتنی بر این مقدمه است که هر انسانی اجل محتومی دارد كه قابل تغییر نیست و یکی از مصادیق قضا و قدر حتمی است؛ در قرآن هم مکررآ به این امر اشاره شده است؛ «ثُمَّ قَضَى أَجَلاً وَأَجَلٌ مُّسمًّى عِندَهُ»4 [88].
در روایات اجل به دو قسم تقسیم شده است: اجل معلق که در لوح محو و اثبات به صورت مشروط ثبت شده است. مثلاً عمر كسی صد سال ثبت شده، مشروط به اینكه به پدر و مادر خود احسان، یا صله رحم کند. كسانی از فرشتگان و اولیای الهی به این لوح دسترسی دارند و میتوانند از محتوای آن خبر بدهند. قسم دوم، اجل حتمی است كه در لوح محفوظ ثبت شده و هیچ تغییری در آن راه ندارد. در این لوح كه نزد خداست، اجل قطعی هر كس با توجه به انجام دادن یا ترك آنچه اجلش مشروط به آن است، نوشته شده است. یکی از مسلمات آموزههای اسلامی كه در روایات شریفه هم نسبت به آن تأكید شده، این است كه هر چه در عالم واقع میشود مسبوق به چند امر است: علم الهی، اذن، مشیت، اراده، قضا، قدر، اجل و کتاب. بعضی از بزرگان تفسیری عقلانی برای این مطلب بیان کرده و گفتهاند این امور، كه اموری عینی و متعلق به عالم مجرداتاند، مسیر خلقت و تکوین هستند و فیض الهی برای تنزل به عالم ماده از این عوالم كه هر یک، ویژگی و خاصیتی دارد، میگذرد.
در اینجا ممكن است كسی سوال كند ذکر مساله قضا و قدر، و اجل معلق و اجل حتمی در قرآن و تأكید بر آنها چه ثمری دارد؟ شاید تصور شود اینقبیل بحثها باعث رکود آدمی و كاستن از فعالیتش بشود. پاسخ این سوال این است كه یكی از فواید بیان این مسایل برای مردم این است كه پاسخ شبهاتی نظیر آنچه گفته شد، داده میشود. اگر كسی به واسطه تردید در مدیریت صحیح جنگ، از حضور در جهاد خودداری كند، با یادآوری این مساله كه هر كس اجل مقدری دارد و خواه، ناخواه در موقع مقرر از دنیا خواهد رفت، به او گوشزد میشود كه نباید نگران مرگ و زندگی باشد و به خاطر آن از انجام تکلیف خودداری كند. شما تکلیفتان را انجام بدهید، اجلتان هر وقت باید برسد، میرسد. با یادآوری مساله قضا و قدر آرامش در افراد ایجاد میشود و میتوانند با خاطری آسوده به دنبال انجام وظیفه خود بروند. بر همین اساس ممکن است کسی تا مرز شهادت برود، اما سالم برگردد. همچنانكه ممكن است كسی در صحنهای خالی از هر گونه خطر جان خود را از دست بدهد؛ همچنانكه تجربههای عینی متعددی از هر دو طرف نقل و ثبت شده است.
در آیهای از قرآن نیز به این مطلب اشاره شده است؛ «مَا أَصَابَ مِن مُّصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَلَا فِی أَنفُسِكُمْ إِلَّا فِی كِتَابٍ مِّن قَبْلِ أَن نَّبْرَأَهَا إِنَّ ذَلِكَ عَلَى اللَّهِ یَسِیرٌ؛5 [89] هیچ مصیبتی در روی زمین، یا در درون شما برایتان اتفاق نمیافتد، مگر اینكه قبل از این كه در عالم اتفاق بیافتد، در کتابی نوشته شده است.»
در آیه بعد برای بیان فایده این كار میفرماید:«لِكَیْلَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ؛6 [90] تا بر مصیبتی كه به شما رسیده یا آنچه از دست دادید، تأسف نخورید؛ و بر آنچه به شما رسیده، مغرور نشوید.» همه اینها مقدر و جزء ابزارهای امتحان بشر است؛ علاوه بر اینكه این تقدیر با تدبیری حکیمانه رقم زده شده و برای این شخص در آن شرایط بهترین گزینه همین بوده است. پس با اعتماد و حسن ظن به خدا و اعتقاد به قضا و قدر الهی هیچگاه تحت تأثیر حوادث روزگار قرار نگیرید؛ نه از پیروزیها و شادیها سرمست و مغرور شوید؛ و نه از شکستها، مشکلات و مصیبتهایی که برایتان پیش میآید، نگران و غمگین شوید؛ همه اینها مقدر است.
یكی از داستانهایی که در قرآن ذکر شده و نکتههای تربیتی و روانشناختی فراوانی در آن نهفته، داستان طالوت است7 [91]. گروهی از بنیاسرائیل که مورد ظلم و ستم واقع شده بودند و دشمنان آنها را از خانههایشان آواره کرده و اموالشان را گرفته بودند، نزد پیامبرشان، سموئیل آمده و گفتند: فرماندهای را برای ما معرفی کن که از او اطاعت کنیم و همراه او به جنگ با دشمنانمان برویم و اموالمان را از ایشان پس بگیریم. پیامبر كه میدانست اکثر افراد امتش ضعیفالنفساند و مرد جنگ نیستند، ابتدا برای اتمام حجت به آنها فرمود: اگر دستور جهاد به عنوان یک تکلیف شرعی به شما داده شود،آیا واقعاً به آن عمل میکنید؟ مردم در پاسخ گفتند: بله! چرا عمل نکنیم؟ ما از شهر خود آواره شدهایم، سرپناه و مسکنی نداریم، دشمن اموالمان را برده، چیزی برایمان باقی نمانده، و جز جنگیدن و انتقام گرفتن از دشمنان راه دیگری نداریم.
جناب سموئیل فرمود: خداوند طالوت را به عنوان فرمانده شما معرفی كرده است. در همان ابتدای امر تعدادی از همین كسانی كه چارهای جز جنگ و انتقام نداشتند، بهانهگیری را آغاز كرده و در اعتراض به فرماندهی طالوت گفتند: چرا طالوت كه مال و ثروتی ندارد، بر ما ریاست کند؟ حضرت سموئیل جواب داد: طالوت مال و ثروت ندارد، اما آنچه برای ریاست و فرماندهی جنگ لازم است، دارد. فرماندهی سپاه تدبیر و مدیریت جنگی و قوای بدنی لازم دارد و طالوت از این ویژگیها برخوردار است.
پس از تثبیت فرماندهی طالوت و هنگام ساماندهی سپاه و اعزام به جنگ جناب سموئیل به سپاهیان فرمود: بر سر راهتان نهر آبی است كه به آن آزمایش میشوید. اگر از آب این نهر جز یك مشت نیاشامیدید، در جنگ پیروز میشوید؛ اما اگر از این آب بیاشامید، از من نخواهید بود. اما سپاهیان تشنه وقتی به نهر آب رسیدند، دستور پیامبر را فراموش كردند و غیر از تعدادی اندك، بقیه از آب نهر آشامیدند.
در مرحله، بعد زمانی كه لشكریان با دشمن مواجه شدند، گفتند: ما طاقت جنگیدن با جالوت و سپاه عظیم او را نداریم. در این میان فقط کسانی که آب نخورده بودند، گفتند: «كَم مِّن فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِیرَةً بِإِذْنِ اللّهِ»؛ وظیفه ما جنگیدن است؛ پیروزی دست خدا است. پس دست به دعا برداشته و از خدا کمک خواسته و گفتند: «رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَیْنَا صَبْرًا وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَانصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِینَ؛ پروردگارا! پیمانه ما را از صبر لبریز كن و گامهای ما را محكم و استوار گردان و ما را در برابر این قوم كافر یاری كن.» همین عده اندكی که آب نخورده و تشنه بودند، لشكر دشمن را شکست دادند.
سراسر این داستان درس زندگی و تربیت است. ممكن است كسی سوال كند چرا به سپاهیان دستور داده شد از آب نهر نیاشامند؟ مگر سربازان تشنه توانایی جنگیدن دارند؟ این آزمونی بود برای سنجیدن میزان تبعیت سربازان از دستور فرمانده. در جنگ اطاعت از فرمانده حرف اول را میزند؛ اگر تردیدی در دستور مافوق وارد شود، شکست را در پی خواهد آورد.
نكته مهمتر این داستان که به بحث مساله ما مربوط است، دعای سربازان و درخواست صبر و ثبات و قدم از خداوند است. آنچه در مبارزه با دشمن بیش از هر چیز لازم است، اراده قوی است كه از طریق تمرین و ممارست به دست میآید. یك سرباز باید تحمل گرسنگی، تشنگی، انواع سختیها، دوری از پدر و مادر، و زن و فرزند و مشکلات فراوان دیگری را داشته باشد. از همین رو باید با تمرین، آمادگی لازم برای صرف نظر كردن از تمایلاتش را كسب كند تا ارادهاش تقویت شود. یكی از این تمرینها روزه است كه در روایات، صبر را به آن تفسیر كردهاند. مهمترین فایده روزه تقویت اراده است. چون انسان در طول روز از چیزی که حلال است و به آن تمایل و احتیاج دارد، چشم میپوشد و تا موقع افطار صبر میكند؛ این، تمرین خودسازی و تقویت اراده است. آن چه در موفقیتها نقش اول را بازی میکند اراده قوی است. طالوت خواست سربازانش را برای تقویت اراده تمرین بدهد. لذا آنها را از خوردن آب منع كرد. كسانی كه این تمرین را انجام داده بودند هنگام مواجهه با سپاه دشمن، با وجود ضعف نگفتند ما طاقت نداریم. در حالیكه دیگرانی كه از آن تمرین سر باز زده بودند، طاقت مقابله با دشمن را نداشتند
پس یکی از فواید و برکات صبر تقویت اراده انسان است. این مطلب در روایتی كه شب گذشته از حضرت عیسی بن مریم سلامالله علیه نقل شد، نیز آمده بود كه هرگز موفق نخواهید شد، مگر با ترک آنچه تمایل به آن دارید. به عبارت دیگر موفقیت انسان در عرصههای مختلف زندگی ناشی از این است که بر نفس خودش پیروز باشد، ارادهای قوی داشته باشد و شهوت و غضب نتواند افسار آدمی را در دست بگیرد و به هر سو كه میخواهد بکشاند؛ باید اراده بر نفس حاکم باشد و این امر احتیاج به تمرین دارد؛ تمرین تقویت اراده هم صبر است.
وفقناالله و ایاکم
1 [92]. آلعمران(3)، 154.
2 [93]. آلعمران(3)، 156.
3 [94]. آلعمران(3)، 168.
4 [95]. انعام(6)، 2.
5 [96]. حدید(57)، 22.
6 [97]. حدید(57)، 23.
7 [98]. بقره(2)، 246-252.
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1392/04/25، مطابق با هفتم رمضان 1434 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
در جلسات گذشته به بعضی از روشهای قرآن کریم برای ترویج فضلیت صبر و دعوت مردم به صبوری و مقاومت در مقابل عوامل مختلفی مثل هوای نفس، شیطان، و دشمنان خارجی كه مانع تكامل انسان میشوند، اشاره کردیم و گفتیم هر یك از این شیوهها متناسب با مراتب ایمان، اعتقاد و معرفت مخاطبان به كار گرفته میشود. قرآن كریم برای تشویق مردم به صبر و مقاومت در میدان جهاد حتی از این نکته غفلت نفرموده که خشنودی مؤمنین از پیروزی بر کفار را یادآوری كند، تا به این واسطه كسانی به صبر و مقاومت تا پیروزی ترغیب شوند.
اما مکاتب تربیتی بشری با اذعان به این که صبر فضلیت اخلاقی بزرگی است، برای تشویق مردم به صبر و کسب این فضلیت دستشان خالی است؛ هر چند برای توصیه به بعضی اقسام صبر از راههایی استفاده کردهاند كه فیالجمله بیاثر نیست؛ اما برای ترغیب مردم به کسب فضلیت صبر در بعضی موارد دلیل و شیوه مناسبی در اختیار ندارند. مثلاً برای بیان ضرورت صبر و تحمل در برابر مشکلاتی که در زندگی پیش میآید و گاهی منجر به شکست میشود، چنین مقدمهچینی میكنند كه انسان گاهی تصور میكند با توانایی اولیه خود میتواند در برابر هر سختی و مانعی مقاومت کند؛ در حالیكه این ارزیابی اشتباه ممكن است موجب شکست او شود؛ اما این شكست میتواند زمینهای برای تجدید نظر در برنامهریزی و ارزیابیها باشد تا شخص توان بیشتری را کسب کند و در مرحله بعد موفق شود. همچنانكه شكست یك ورزشكار در میدان مسابقه باعث نمیشود او ورزش را رها کند؛ بلكه تلاش میكند مهارت و توانمندی بیشتری كسب كند و در مسابقه بعد پیروز شود. این شیوه عقلا است. ممكن است افراد ضعیفالنفس از شكست ناامید شوند و کار را رها کنند؛ اما افراد بلند همت به راحتی ناامید نمیشوند و صحنه را خالی نمیکنند. پس شكست و زمین خوردن، و سایر گرفتاریها و مشكلات میتواند عاملی برای رشد و ترقی انسان و پلکانی برای بالا رفتن او و رسیدن به سعادت باشد.
این یكی از شیوههای صاحبنظران مكاتب بشری برای تربیت افراد و تقویت روح صبر و استقامت در دیگران است كه فیالجمله موثر است. اما در بعضی موارد این مكاتب راهی برای توصیه مردم به صبر و تحمل ندارند. فرض كنید در حوادث و بلایای طبیعی كه باعث ویرانی و كشته شدن افراد بیگناه میشود، معمولا کمتر انسانی آرام و بیتفاوت دیده میشود. در چنین موقعیتهایی این مكاتب چگونه میتوانند مصیبتزدگان را به آرامش دعوت كنند؟ غیر از اینكه تلاش كنند با تلقیناتی ایشان را تسلی بدهند؛ از قبیل اینكه زندگی همین است، طبیعت چنین اقتضا میكند كه هر چیزی زمانی از بین برود؛ و یا اینكه اتفاقات طبیعی در كنار فواید فراوانی كه دارد، لازمه آنها بعضی خرابیها و مشكلات است و گریزی از آن نیست. ولی واقعیت این است که این حرفها نمیتواند تأثیر چندانی بر بیتابیهایی كه گویا انعکاس طبیعی این حوادث است، داشته باشد. كمتر كسی میتواند خود را در برابر مصیبت حفظ و از جزع و فزع خودداری كند؛ مگر كسانی که خودساخته باشند. نقل شده است مرحوم حاج میرزا جواد آقا ملکی تبریزی در روز عید غدیر فرزند جوانشان از دنیا رفت. در آن روز مردم، كه از فوت فرزند ایشان خبر نداشتند، برای عرض تبریک عید به منزل ایشان میآمدند. آن بزرگوار به اهل خانه سفارش كردند كه صدای گریه از خانه بلند نشود؛ مبادا کسی متوجه مرگ فرزندمان شود و برنامه روز عید مردم بر هم بریزد. خود ایشان هم خیلی عادی در مجلس جشن شركت كرده و از مردم پذیرایی کردند. در پایان مراسم جشن، هنگامی كه مهمانها قصد رفتن داشتند، مرحوم ملكی به آنها گفتند: حال كه جشن تمام شد، اگر میخواهید عبادت دیگری هم انجام دهید، در تشییع جنازهای شرکت کنید. مردم با تعجب جریان را از ایشان پرسیدند؛ آنگاه برایشان معلوم شد كه فرزند خود مرحوم میرزا جواد آقا در همان روز عید از دنیا رفته و ایشان برای این که دیگران ناراحت نشوند و روز عید بر مردم تلخ نشود، به روی خودشان نیاورده بودند.
چنین كسانی نادرند؛ گویا به جای دیگری دل بستهاند که این اتفاقات برایشان اهمیتی ندارد. اما منطق بشری راه حلی برای توصیه به صبر در این قبیل مشکلات ندارد. فقط دین است که برای تبیین همه اتفاقات و دعوت به صبر و تحمل در برابر همه مشکلات راه چاره دارد. یكی این است كه مومنان در برابر هر مصیبتی در دنیا اجر و پاداشی را در آخرت از خداوند دریافت میكنند. در این زمینه روایات زیادی وارد شده است؛ از جمله این روایت كه مؤمنی که در دنیا به مشكلاتی مثل بیماری یا فقر مبتلا بوده، وقتی در روز قیامت پاداشهایی كه خدای متعال به او عطا کرده را میبیند، آرزو میكند ای کاش همه عمرم با فقر و گرفتاری گذشته بود تا پاداش بیشتری دریافت میكردم! این مساله برای کسی که اعتقاد به دین ندارد، قابل فهم نیست و طبعا او هم از چنین پاداشی برخوردار نمیشود؛ چون این اجر و ثواب فقط به افراد مؤمن داده میشود.
البته اسلام علاوه بر وعده پاداش به مومنانی كه در برابر مصیبتها و مشکلات صبر پیشه میكنند، بیان منطقی قویتری نیز دارد که در فلسفههای بشری از آن استفاده نشده و از جهانبینی اسلام سرچشمه میگیرد. قرآن مكرراً این مفهوم را مطرح میکند و به بیانهای مختلفی آن را میپروراند؛ مفهومی كه در همه مراحل زندگی انسان، از جمله برای مقاومت در برابر مشکلات مؤثر است و نگاه انسان را به زندگی در این جهان تغییر میدهد.
اغلب مردم در برابر این سؤال كه خلقت انسان توسط خداوند (یا به گفته مادیین: پیدایش انسان در نتیجه تکامل انواع) برای چه بوده، پاسخ روشنی ندارند. اهل دین بر اساس آنچه سر لوحه دعوت همه ادیان و انبیاست، میگویند: خدا ما را خلق کرده تا اگر کار خوب کردیم، در بهشت متنعم باشیم و اگر کار بد انجام دادیم در جهنم عذاب شویم. اما در کلمات بزرگان و حکمای غیرمؤمن، فلسفه خاصی برای زندگی انسان در این عالم و حوادثی که برایش اتفاق میافتد، دیده نمیشود. این در حالی استكه در قرآن کریم و منابع اسلامی پاسخ این مساله داده شده و در باره آن تاکیدات زیادی را در آیات و روایات میتوان سراغ گرفت.
قرآن بعد از بیان بعضی مشكلات و گرفتاریها، به خصوص مصیبتهایی كه در جنگ برای مسلمانان پیش آمده، میفرماید: وَلِیَبْتَلِیَ اللّهُ مَا فِی صُدُورِكُمْ وَلِیُمَحَّصَ مَا فِی قُلُوبِكُمْ»؛1 [99] همه این بلاها و گرفتاریهایی که برای شما اتفاق میافتد، حساب شده و بر اساس حكمت است و خارج از اختیار خدا نیست. چون همه آفرینش براساس حق است و باطل در آن راه ندارد؛ همچنانكه سرگرمی و بازیچه نیست؛ «لَوْ أَرَدْنَا أَن نَّتَّخِذَ لَهْوًا لَّاتَّخَذْنَاهُ مِن لَّدُنَّا إِن كُنَّا فَاعِلِینَ».2 [100] خداوند به صورتهای مختلفی این مطلب را بیان كرده که همه دقایق عالم از روی حکمت است، هیچ امر بیحکمت و گزافی در آن نیست و هیچ بخشی از آن خارج از اراده و اختیار او نیست؛ «وَمَا كَانَ اللَّهُ لِیُعْجِزَهُ مِن شَیْءٍ فِی السَّمَاوَاتِ وَلَا فِی الْأَرْضِ»؛3 [101] خدا در مقابل هیچ چیزی دست بسته نیست و از هیچ کاری عاجز نمیشود؛ هر کاری، در هر زمان و هر جا كه بخواهد قادر به انجام آن هست. قدرت خدا کاستی ندارد؛ آنچه نظام و چارچوبه خاصی به کارهای خدا میدهد حکمت اوست. خداوند میتواند انسانها را بدون این که تلاش کنند، سیر کند؛ یا در جنگها مومنین را بدون این که کشته یا زخمی شوند، بر دشمن پیروز کند؛ حتی خدا میتواند كاری كند كه همه انسانها هدایت شوند و به بهشت بروند؛ «لَّوْ یَشَاء اللّهُ لَهَدَى النَّاسَ جَمِیعًا»؛4 [102] خداوند اگر بخواهد، میتواند معجزهای نازل کند که هیچ کس نتواند در مقابل آن مقاومت کند؛ «إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَیْهِم مِّن السَّمَاء آیَةً فَظَلَّتْ أَعْنَاقُهُمْ لَهَا خَاضِعِینَ».5 [103] خداوند چنین قدرتی دارد، ولی این كار بر خلاف حکمت او است. او میخواست بر روی زمین خلیفهای خلق کند که مظهر اراده و قدرت او باشد؛ یعنی سرنوشتش را با اراده و اختیار خودش بسازد. حکمت او اقتضا می کند که چنین نظامی در عالم برقرار باشد. حکمت الهی اقتضا میكند انسان مختار دائماً بر سر دو راهی سعادت و شقاوت واقع شود، تا بر اساس اختیار خود راه سعات را انتخاب كند.
مقصود بالاصاله از خلقت انسان، رحمت است: «كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلَى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ»؛6 [104] اما از آنجا كه رحمت الهی در مقابل عمل اختیاری است، باید در مقابل عصیان اختیاری هم عذابی باشد. در غیر این صورت ثمره همه كارها یكی خواهد بود، و در نتیجه انگیزهای برای انجام کار خوب باقی نمیماند. بنابراین، به قول حکمای اسلامی، جهنم و عذاب مقصود بالتبع است.
رحمت خاص الهی که فوق همه رحمتهاست، فقط شامل حال کسانی میشود که با عمل اختیاری به آن میرسند؛ فرشتگان مقرب درگاه الهی هم خادم چنین كسانی میشوند؛ و این نیست جز در اثر مقامی كه به واسطه عمل اختیاری خود کسب کردهاند. اگر خدا انسان را خلق نکرده بود که بتواند با رفتار اختیاری خود چنین فضلیتی را کسب کند، رحمت خدا بیمورد میماند و کسی نبود که لیاقت درک آن را داشته باشد. خداوند چنین ظرفیتی را به انسان داد تا بتواند به این مقام برسد. اما برای رسیدن به این مقام باید دائما باب اختیار باز باشد تا انسان در نتیجه عمل به دستورات خدا به آن مقام نایل شود. همچنین باید شرایط گوناگونی از خوشی و ناخوشی، و سختی و راحتی برای انسان ایجاد شود، تا خود را در نشان دهد. کسانی ممكن است در خوشیها موفق باشند و خدا را فراموش نکنند، اما در ناخوشیها از خدا غافل شوند؛ اكثر مردم نیز برعکس، زمانی كه دچار گرفتاری، مریضی و سختی میشوند، دستشان پیش خدا بلند میشود؛ اما زمانی كه گرفتاریشان رفع شد و در شادی قرار گرفتند، خدا را فراموش میکنند.
دلیل این که خداوند چنین نظمی را هم در عالم تکوین برقرار کرده که حوادث خوشایند و ناخوشایند وجود داشته باشد، و هم در عالم تشریع تکالیف ایجابی و سلبی را برای انسان وضع كرده، برای این است كه انسان مستعد بتواند به مقامی برسد كه لیاقت درك رحمت خاص الهی را كسب كند. بدون این نظم انسان هم مثل سایر موجوداتی میشود كه رفتارهای آنها نتیجه اختیار و انتخاب خودشان نیست.
خدای متعال این قدرت را به انسان داده که بتواند پا روی تمایلاتش بگذارد و خواسته خدا را مقدم بدارد؛ و در گرمای تابستان که راحتطلبی میگوید در خانه بنشین و استراحت کن، سختیهای فراوانی را تحمل كند و به دنبال انجام وظیفه و تکلیفش باشد؛ تا خدا راضی باشد.
در فرهنگ دینی اسم این نظام «امتحان» است؛ تعبیرات دیگری هم مثل «فتنه»، «ابتلا» و «تمحیص» برای آن به كار رفته است. رایجترین تعبیر در قرآن برای این نظام ابتلا است كه در فارسی آن را به «آزمایش» ترجمه میکنند. ابتلا با بلا همخانواده است. اصل این واژه به معنای «چیزی را تحت فشار قرار دادن» است. ابتلا هم به این معنی است كه برای كشف ویژگیها و توانمندیهای یك شخص او را تحت فشار کار سختی قرا دهند و او را آزمایش كنند. همچنانكه معلم برای اینكه ببیند شاگرد چقدر درس خوانده، سوالاتی را مطرح میکند که ابهام داشته باشد. در فرهنگ دینی وقتی ابتلا به خدا نسبت داده میشود به این معنا است که خداوند سختیهایی را برای انسان پیش میآورد تا او را بیازماید. «بلا» در قرآن در مورد خوبیها هم به کار رفته است: «وَبَلَوْنَاهُمْ بِالْحَسَنَاتِ وَالسَّیِّئَاتِ».7 [105]
مفهومی که قرآن بر آن تأکید میکند این است که هدف اصلی از آفرینش انسان در این عالم امتحان است: «الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیَاةَ لِیَبْلُوَكُمْ أَیُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا»؛8 [106] این مفهوم در هیچ یك از فلسفههای بشری مطرح نیست و طبعاً از نتایجی که بر آن مترتب میشود، محرومند. قرآن علاوه بر شیوههای مختلفی که برای تشویق مردم به صبر به کار میگیرد، از مژده محبت الهی، تا وعده پاداشهای اخروی و یادآوری ثمرات دنیوی صبر، از بیان این مطلب هم غفلت نمیکند که همه سختیها، از بلایای طبیعی و دیگر گرفتاریها تا آنچه در اثر تکلیف برای انسان پیش میآید، مثل سختیهایی كه در جهت انجام تکلیف جهاد وجود دارد، برای این است كه شما آفریده شدهاید تا دائماً در معرض امتحان قرار بگیرید، تا در دو راهیها راه صحیح را بر راه غلط ترجیح بدهید و معلوم شود که برای اطاعت خدا و کسب رضای او چه میزان حاضرید مایه بگذارید.
یکی از تعبیراتی که در قرآن برای بیان این مطلب به کار رفته این است: «وَلِیُمَحَّصَ مَا فِی قُلُوبِكُمْ».9 [107] اهل لغت «تمحیص» را به معنی خالص کردن معنا کردهاند. برای «خالص کردن» دومفهوم میتوان تصور كرد؛ اول: جدا كردن ناخالصیها و زدودن آنها؛ كه برای این مفهوم میتوان واژه «تخلیص» را استفاده كرد. دوم: سنجیدن عیار خلوص؛ مثل زرگری که برای سنجش میزان خلوص طلا، آن را محک میزند. این مفهوم با سیاق آیه مناسبت بیشتری دارد. خدا شما را محک میزند تا عیار خلوصتان را بسنجید و ببیند واقعاً چقدر دل به خدا دادهاید و حاضرید برای رضای او کار کنید.
در جلسات گذشته هم گفته شد: مراتب ایمان انسانها متفاوت است. خدای متعال با امتحاناتی که برای افراد پیش میآورد مراتب خلوص ایمانشان را محک میزند تا ببیند ایمان هر کس چقدر واقعی است و آیا بر سر ایمان خود ایستاده و نسبت به آن پایداری و استقامت دارد؟ خدا میتوانست همانگونه که در شب جنگ بدر فرشتگان را نازل کرد، در همه جنگها فرشتگان را نازل كند تا مومنین پیروز شوند و حتی یک نفر هم زخم برندارد؛ اما در جنگ احد این کار را نکرد. چرا خداوند در احد فرشتگان را نفرستاد؟ همه كارهای خدا حساب دارد. اگر در همه جنگها مسلمانان با یاری فرشتگان پیروز میشدند، از كجا معلوم میشد كسی مثل امیرالمؤمنین (ع) حاضر است تا پای جان بایستد، ولی کسانی دیگر فرار میکنند؟ مراتب ایمان افراد متفاوت است و باید ایمان یكایك افراد سنجیده شود تا معلوم شود هر کسی در چه مرتبهای است.
این مسالهای است که در دین مطرح میشود و بیش از همه در قرآن روی آن تکیه شده است. آیات زیادی درباره بلا و ابتلا وجود دارد؛ مثل: «وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَیْءٍ مِّنَ الْخَوفْ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِّنَ الأَمَوَالِ وَالأنفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ».10 [108] همه این اتفاقات برای این است كه شما را بیازماییم؛ نه این که سر رشته كار از دستمان در رفته باشد! همه حوادث عالم حساب و كتاب دارد؛ حتی تعداد کسانی که در یک زلزله باید از بین بروند، معین است: «ما أَصابَ مِنْ مُصیبَةٍ فِی الْأَرْض وَلَا فِی أَنفُسِكُمْ إِلَّا فِی كِتَابٍ مِّن قَبْلِ أَن نَّبْرَأَهَا إِنَّ ذَلِكَ عَلَى اللَّهِ یَسِیرٌ».11 [109] خداوند از میلیونها سال پیش میدانست چه وقت، در کجا، چه حادثهای اتفاق میافتد و همه آنها براساس حکمت بود.
پس یکی از روشهایی که اسلام برای تشویق مردم به صبر استفاده میکند تقویت این آموزه دینی است که اصلاً اساس زندگی شما برای آزمایش است. در یكی از آیات میفرماید: «إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الْأَرْضِ زِینَةً لَّهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا؛12 [110] ما همه زینتهای زمین را قرار دادیم تا انسانها را بیازماییم كه کدام نیکوکارترند.» یعنی آفرینش این زینتها برای این است كه مشخص شود عکسالعمل انسان در مقابل آنها چیست؟ چقدر دل به آنها دل میبندد؟ چه مقدار ثروت و تجارت و مساکن طیبه را بر جهاد فی سبیلالله مقدم میدارد؟ در آیه دیگری میفرماید: «قُلْ إِن كَانَ آبَاؤُكُمْ وَأَبْنَآؤُكُمْ وَإِخْوَانُكُمْ وَأَزْوَاجُكُمْ وَعَشِیرَتُكُمْ وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسَادَهَا وَمَسَاكِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَیْكُم مِّنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَادٍ فِی سَبِیلِهِ فَتَرَبَّصُواْ حَتَّى یَأْتِیَ اللّهُ بِأَمْرِهِ؛»13 [111] پدر و مادر، زن و فرزند، قوم و عشیره، اموال و دارایی، و کاخها و باغها كه آدمی به آنها دل میبندد، زینتهای این دنیاست. اگر آنها را بیش از خدا و پیغمبر، و جهاد دوست دارید، منتظر امر خدا و عذاب الهی باشید!
پس، همه آفرینش مقدمهای است برای این که ما آزموده شویم؛ در مسائل فردی، روشن شود هر شخص در زندگی خودش چگونه رفتار میکند، چه چیزی را مقدم میدارد، چقدر حلال و حرام را رعایت میکند؛ و در مسایل اجتماعی معلوم گردد كه یك جامعه در مقابل جامعه دیگر چگونه رفتار میكند و چقدر حقوق یكدیگر را مراعات میكنند؟ آیا جامعهای لذتهای دنیا را از خدا بیشتر دوست دارد و میگوید فعلاً خوش باشیم، تا بعد؟! یا جامعهای به جای مقاومت در برابر دشمنان میگوید فعلاً كوتاه بیاییم تا تحریمها برداشته شود؟ اسلام این روحیه را نمیپسندد؛ اسلام میخواهد انسان مقاوم، صبور، متکی به خدا، و اعتماد و توکلش بر اراده او باشد و از هیچ چیز هراسی نداشته باشد و در مقابل انجام وظیفه به چنین انسانی وعده میدهد: «لاَ یَضُرُّكُمْ كَیْدُهُمْ شَیْئًا».14 [112]
امیدواریم خدای متعال توفیق بدهد که از آموزههای قرآن عمیقتر و بهتر در سطوح مختلف زندگی فردی و اجتماعی استفاده کنیم.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
1 [113]. آلعمران(3)، 154.
2 [114]. انبیاء(21)، 17.
3 [115]. فاطر(35)، 44.
4 [116]. رعد(13)، 31.
5 [117]. شعراء(26)، 4.
6 [118]. انعام(6)، 12.
7 [119]. اعراف(7)، 168.
8 [120]. ملك(67)، 2.
9 [121]. آلعمران(3)، 154.
10 [122]. بقره(2)، 155.
11 [123]. حدید(57)، 22.
12 [124]. كهف(18)، 7.
13 [125]. توبه(9)، 24.
14 [126]. آلعمران(3)، 120.
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1392/04/26، مطابق با هشتم رمضان 1434 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
در جلسات گذشته به این مطلب اشاره شد كه یكی از شیوههای قرآن کریم برای تشویق مردم به صبر و مقاومت، توجه دادن به مساله تقدیرات الهی است؛ تقدیراتی که براساس تدبیر حکیمانه او در عالمی كه «کتاب محفوظ» نامیده میشود، ثبت شده و جز خدای متعال و کسانی كه او اراده بفرماید، كسی به آن دسترسی ندارد. همچنین گفته شد یکی از فواید ذکر این مطلب برای مردم این است که در مقام عمل مبتلا به غرور و یا گرفتار دلسردی و یأس نشوند؛ «لِكَیْلَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ»1 [127].
اما شیطان كه برای فریب انسان از هر راهی وارد میشود، در اینجا چنین القا میکند که اگر همه حوادث و اتفاقات مقدر و مکتوب است و قابل تغییر نیست، پس انسان برای چه بیجهت خود را به زحمت بیاندازد و تلاش کند؟ هنگام صبر بر طاعت، شیطان میگوید هر چه باید بشود مقدر است؛ تلاش بیهوده نكن! موقع صبر از معصیت، میگوید اگر قرار باشد كسی مبتلا به معصیت بشود، میشود؛ بهشت یا جهنم، هر یك مقدر شده باشد، نصیب انسان میشود؛ پس تلاش بیهوده چرا؟! هنگام صبر بر مشكلات و مصیبتها هم میگوید مقدر بوده كه مبتلا به گرفتاری شوی، پس تلاشی برای انجام وظیفه و حل مشكل لازم نیست! اگر مقدر شده باشد كه بیماری یا فقر برطرف شود، میشود؛ و اگر مقدر چنین نشده باشد، هر تلاشی در این جهت بیفایده است.
یكی از مهمترین مواردی که شیطان تلاش میكند با القای چنین شبهاتی مانع انجام وظیفه شود، باب جهاد به اموال و انفس برای مقابله با دشمنان است؛ مخصوصاً اگر در مبارزهای باشد كه امید چندانی به پیروزی نباشد. کسانی هر چه در اختیار داشتند را برای صرف كردن در هزینههای جنگ، عاشقانه به محضر پیغمبر اکرم صلیالله علیه و آله و سلم میآوردند؛ همچنین برای حضور در جبهه و جنگ با یكدیگر مسابقه میگذاشتند. اما در مقابل، افرادی بودند كه میگفتند اگر مقدر است ما پیروز شویم، این همه تلاش برای چه؟ و اگر مقدر است شکست بخوریم، با قبول این زحمتها ضرر ما دو چندان میشود.
در این شبهه، بین مقام تشریع و مقام تکوین خلط شده است. بعضی تكالیف مشروط است و تا زمانی كه شرط آن محقق نشده، تكلیف منجز نمیشود. اما ما تکالیفی شرعی داریم كه برای ما ثابت شده و موظفیم نسبت به انجام آنها اقدام کنیم. وظیفه ما این است كه طبق موازین شرعی و ادله فقهی وظیفهمان را بشناسیم و سعی کنیم با کمال دقت به آن عمل کنیم و سر سوزنی از آن کم نگذاریم. تا اینجا مربوط به مقام تشریع است. اما این که در خارج و در مقام تكوین چه اتفاقی خواهد افتاد و اگر اتفاقا آنچه واقع شد خلاف انتظار ما بود و برای ما مصیبت یا شکست تلقی میشد، در اینجا باید صابر باشیم و بالاتر از آن، باید به آنچه خدا برای ما رقم زده راضی و خشنود باشیم. ما به وظیفهمان عمل کردیم؛ در عمل هم آنچه خدا صلاح میدانست و مقدر فرموده بود، واقع شد. ما باید همانند بندگان خالص خدا سر به سجده بگذاریم و در مقام شكر بگوییم: اللهم لک الحمد حمد الشاکرین لك علی مصابهم؛ خدایا! تو را شكر میگوییم كه به ما لیاقت دادی که چنین مصیبتی را برای رضای تو تحمل كنیم.
گاهی این شبههها آن چنان پرورانده و تقویت میشود که کمتر کسی میتواند خودش را كاملا از آن رها كند. كمترین ضرر گرفتار شدن در دام این شبهات آن است که انسان در جهت انجام تكلیف سست میشود و وظیفهاش را با تنبلی انجام میدهد و در نتیجه از ثواب صبر و رضا و تسلیم در برابر تقدیرات الهی که بالاتر از ثواب انجام تکلیف است، محروم میشود؛ ثوابی كه بر اساس بعضی روایات با اجر هزار شهید برابری میكند. این پاداش را به كسی میدهند كه خداپسندانه بر مصیبت صبر كند. صبر خداپسندانه این است که انسان وظایفش را درست انجام داده باشد.
متأسفانه در اثر القائات شیطانی، بعضی از ما برداشت صحیحی كه اولیای خدا از بعضی عناوین دارند، نداریم. مثلاً تلقی ما از صبر، توقف و دست كشیدن از کار و سکون است؛ در حالیكه در منابع دینی صبر، یک فعالیت است؛ فعالیتی که گاهی خیلی بیشتر از فعالیتهای سنگین جسمی، انرژی و توان روحی لازم دارد و ارزش آن فراتر از تصور ما است. چون صبر به معنای توقف تا برطرف شدن عامل مخالف نیست؛ بلكه خویشتنداری و مقاومت و پایداری كردن انسان در برابر عامل مخالف است.
برای تقریب به ذهن به این مثال توجه كنید: اگر کسی به هر دلیلی سحر خواب ماند و تا موقع افطار بیدار نشد، آیا به چنین كسی كه هیچ مفطری را مرتكب نشده، روزهدار گفته میشود؟ اگر روزه فقط حالت انفعالی ترک مفطرات باشد، روزه این شخص صحیح است. اما روزه ترك منفعلانه نیست؛ بلكه باید با نیت باشد؛ یعنی شخص روزهدار باید خود را برای خودداری از مفطرات آماده كند و اگر زمینهای برای مفطری پیش آمد، از آن پرهیز کند؛ اگر گرسنهاش شد غذا نخورد؛ اگر تشنه شد آب نخورد. به تعبیر فقها صوم، کفّ است، نه ترک.
صبر از معصیت هم فقط ترك گناه نیست؛ بلكه خودداری كردن از انجام گناه در جایی است كه زمینه آن فراهم است. اما اگر چنین زمینهای فراهم نباشد، امكان انجام گناه نیست؛ لذا به آن صبر عن المعصیة اطلاق نمیشود.
درک این که حقیقت صبر مقاومت و خویشتنداری کردن در مقابل عامل مزاحم است، اولین قدمی است که برای مبارزه با وسوسههای شیطانی مفید است. قدم دوم این است كه توجه كنیم كه ما موظفیم براساس ادله فقهی و با استفاده از شیوه فقاهت (نه بر اساس برداشت شخصی از یك آیه یا روایت) وظیفه خود را بشناسیم. وقتی حکمی براساس روش فقاهتی ثابت شد، ما باید به آن عمل کنیم و جای هیچ مسامحهای در آن نیست؛ ذوق و سلیقه افراد، وابستگیهای قومی و قبیلهای، روابط سیاسی، و پسند دیگران هم آن را تغییر نمیدهد، مگر اینكه بر اساس همان شیوه فقاهتی انجام این تكلیف مشروط به تحقق شرطی شده باشد و یا حکم حکومتی بر آن حاکم باشد.
مساله دیگری كه جا دارد به آن توجه شود این است که نتیجه عمل به بسیاری از احکام مطابق انتظار ما نیست. این از مواردی است كه در نظر محدود ما، تکوینیات با تشریعیات درست وفق نمیدهد؛ زیرا ما نمیتوانیم مصالح احکام را دقیقا به دست بیاوریم؛ چون فرمول دقیق كشف مصالح احكام در اختیار ما نیست. البته در روایات اشاراتی به بعضی از مصالح شده، ولی ممكن است علاوه بر آنها حکمت دیگری هم در كار باشد که ما از آن اطلاع نداریم. كشف حكمت و مصلحت احكام هم جزء وظایف ما نیست و نمیتوانیم تا فهمیدن مصلحت یك حكم از انجام آن سر باز بزنیم. این كار نوعی شرک است؛ یعنی خدا حکمی كرده كه من دلیل آن را نمیدانم و بگویم تا زمانی كه حكمتش را ندانم، آن را انجام نمیدهم! شاید خدا نخواسته تو حكمت آن را بفهمی! همچنانكه بعد از 1400 سال هنوز حكمت بسیاری از احکام برای ما روشن نیست. اما این بهانهای برای خودداری از اجرای احكام خداوند نمیشود. همچنانكه زمانی كه خداوند به حضرت ابراهیم در زمان پیریاش امر میكند فرزندت اسماعیل، این جوان زیبا، موحد، عارف و با ادب را ذبح کن؛ آن حضرت حتی نمیپرسد چرا؟ مگر او چه گناهی کرده است؟ خود حضرت اسماعیل هم در برابر این دستور گفت: «یَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِی إِن شَاء اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ؛2 [128] دستور خدا را عمل کن؛ انشاءالله من هم بر این فرمان صبر میکنم.»
بندگی این است؛ وقتی به او میگویند فرزندت را ذبح کن، بدون چون و چرا میگوید: چشم! البته اینكار حکمتی دارد؛ حضرت ابراهیم هم میدانست که این دستور بدون حکمت نیست؛ اما نمیدانست حکمتش چیست. عظمت کار او هم به همین بود که بدون هیچ تأملی برای اجرای حكم خدا اقدام كرد. عبودیت یعنی همین که هر چه خدا میگوید، بگوییم چشم! تو خدایی؛ همه ما هم بندگان و متعلق به تو هستیم؛ حكم، حكم توست. البته میدانیم كه حكم خدا حکمتهایی دارد؛ اما این، به معنای آن نیست که ما همه حکمتها را میدانیم و تا زمانی كه ندانیم، نباید عمل کنیم.
بعضی از روشنفکرمآبان چنین سخنانی را مطرح میكنند؛ اما این از تعالیم و تربیت دینی دور است. ما بعضی از حکمتهای برخی احكام را میدانیم و تصور میکنیم با عمل کردن به آنها حتماً باید حکمتهایی كه ما میدانیم تحقق پیدا کند؛ ولی غافلیم از این که ممكن است حکمتهای دیگری هم باشد که با آنچه ما میدانیم جرح و تعدیل میشود. ما نباید در پی این باشیم كه به تشخیص ما کدام مصلحت مقدم است و یا کدام یك بیشتر اهمیت دارد. این همان فرمایش حضرت امام رحمت الله علیه است كه فرمود: ما موظف به تکلیفیم؛ مسئول نتیجه نیستیم.
یكی دیگر از شبهاتی كه در اینجا مطرح است و سوء استفاده فراونی از آن میشود، مربوط به همین فرمایش امام راحل است. شبههافكنان میگویند: اگر احکام تابع مصالح و مفاسد است، پس هر حکمی برای تحقق مصلحتی است و اگر بدانیم مصلحت مورد نظر تأمین نمیشود، آن حکم هم نباید اجرا شود. پس اینكه میگویید ما کار به نتیجه نداریم، به این معنی است كه به مصالح و مفاسدی که بر کار مترتب میشود، کاری نداریم، و این یعنی تحجر و ظاهرگرایی! شخص عاقل فقط به ظاهر حكم نگاه نمیكند؛ بلكه تحقیق میكند تا از حكمت و مصلحت کار آگاه شود؛ بعد از آن، جوانب كار را میسنجد تا اگر مصلحت مربوط تحقق پیدا میکند، نسبت به انجام كار اقدام کند؛ در غیر این صورت از انجام آن خودداری میكند. كار عاقلانه، یعنی این! اما اگر كسی فهمید تکلیفی كه حكم به انجام آن شده، نتیجه مورد انتظار را در پی ندارد، و در عین حال نسبت به آن اقدام كند، کار احمقانهای را انجام داده است. این، همان كاری است كه از آن به دگماندیشی و تحجر تعبیر میکنند!
بر اساس مدعای این شبهه، فرمایش حضرت امام سخن عوامانهای بود! جواب این شبهه همین است که گرچه احکام تابع مصالح و مفاسد است؛ اما ما همه مصالح و مفاسد را نمیدانیم. ما فقط بخشی از مصالح و مفاسد را میدانیم و گمان میكنیم اگر آنچه ما میدانیم محقق نشود، انجام حکم بینتیجه و غیرعاقلانه است؛ در صورتی که ممکن است یك حکم مصالح متعددی داشته باشد كه ما از بسیاری از آنها بیخبریم. ما مکلف نیستیم و نمیتوانیم فرمولی برای كشف همه مصالح و مفاسد احكام به دست بیاوریم. وظیفه ما این است که بر اساس متد فقاهتی حكم را از آیات و روایات به دست آوریم و به آن عمل كنیم. البته شک نداریم که احکام مصالحی دارد؛ اما ممكن است مصلحتهایی بر یك حكم مترتب باشد كه ما از آن آگاه نیستیم.
خداوند در قرآن میفرماید تنها حکمت جهاد پیروزی بر دشمن نیست؛ بلكه یكی از مصالح آن آزمایش مسلمانان است: «وَلِیَبْتَلِیَ اللّهُ مَا فِی صُدُورِكُمْ وَلِیُمَحَّصَ مَا فِی قُلُوبِكُمْ»3 [129]. اما زمانی كه دستور جهاد صادر شد، دشمن با ساز و برگ کامل جنگی و افرادی سه برابر مسلمانان و از این سو، مسلمین بدون تجهیزات جنگی لازم، با عدهای اندك كه بسیاری از آنها آموزش کافی هم ندیده بودند،رو در رو قرار گرفتند. در چنین شرایطی شیاطین برای سست كردن مسلمانان شروع به القاء شبهه كردند؛ نظیر اینكه: مگر جنگ برای پیروزی بر دشمن و احقاق حقوقتان نیست؟ شما با این تعداد اندك و تجهیزات كم در مقابل سه هزار نفر پیروز نمیشوید؛ پس، برای چه میجنگید؟ پیغمبر ـنعوذ باللهـ حرفی زده، ولی شما با عقل خودتان حساب کنید: نسبت 1 به 3 یعنی چه؟ پس در خانه بنشینید تا پیغمبر هم بفهمد که باید در این مسائل با اهل فن مشورت کند؛ «لَوْ كَانَ لَنَا مِنَ الأَمْرِ شَیْءٌ مَّا قُتِلْنَا هَاهُنَا؛ اگر پیغمبر با ما مشورت میکرد، این مشكلات و شکست پیش نمیآمد»!
آیا این سخنان منطقی به نظر نمیرسد؟ اما قرآن منطق دیگری دارد. خداوند ابتدا فرمود: «إِنْ یَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ یَغْلِبُوا أَلْفاً مِنَ الَّذینَ كَفَرُوا؛4 [130] اگر شما صد نفر آدم مومن و صابر داشته باشید، بر هزار نفر از كافران پیروز میشوید.» صبر در این جا به كار میآید. صد نفر مسلمان مقاوم، از خود گذشته و صبور بر هزار نفر از كافران پیروز می شوند. یعنی هر یك از مسلمانان موظف بودند در برابر ده نفر از كافران بجنگند؛ خدا هم آنها را پیروز میکرد. در جنگ بدر چنین شد؛ همچنانكه سپاه اندك طالوت در برابر سپاه جالوت به پیروزی رسید. «كَم مِّن فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِیرَةً بِإِذْنِ اللّهِ»5 [131]. معادلات خدا با معادلات بشری یكسان نیست. آدمی با عقل خودش محاسباتی میکند؛ اما او احاطه بر همه چیز ندارد.
بعد از مدتی در اثر علل و عواملی که در جای خود قابل بررسی است، شور ایمان و روحیه فداكاری و شهادتطلبی در مسلمانان سست شد و بسیاری از ایشان رو به دنیاگرایی و رفاهطلبی آوردند. در اینجا قرآن میفرماید: «الآنَ خَفَّفَ اللّهُ عَنكُمْ وَعَلِمَ أَنَّ فِیكُمْ ضَعْفًا»6 [132]. ممكن است كسی سؤال كند چگونه زمانی كه تعداد مسلمانان كم بود و یك نفر باید در برابر ده نفر میجنگید، ضعف نداشتند، اما روزگاری كه تعدادشان زیاد شده بود و همه آنها آماده جنگ بودند ضعیف شده بودند؟ مفسران در پاسخ به این سؤال گفتهاند: منظور از ضعف در این آیه ضعف اراده و روحیه است؛ نه ضعف بدنی و ضعف عددی. در چنین شرایطی خدا هم تکلیف مسلمانان را سبكتر كرد؛ «فَإِن یَكُن مِّنكُم مِّئَةٌ صَابِرَةٌ یَغْلِبُواْ مِئَتَیْنِ؛ اگر صد نفر مسلمان صابر باشید، بر دویست نفر پیروزید.» البته در همین شرایط هم با وجود ضعفی كه در مسلمانان پدیدار شده بود، هر یك نفر باید در برابر دو نفر از کفار مقاومت کند. تفاوت معادلات ما با منطق قرآن چقدر است؟!
البته از نظر قرآن مساله فراتر از این است؛ فقط پیروز شدن در جنگ هدف نیست؛ بلكه در جنگ حكمتهای دیگری هم نهفته است؛ «وَلِیَبْتَلِیَ اللّهُ مَا فِی صُدُورِكُمْ»؛ یکی از حکمتهای تکالیف الهی این است که شما آزمایش شوید تا مشخص شود چقدر حاضرید در راه خدا فداکاری کنید. «وَلِیُمَحَّصَ مَا فِی قُلُوبِكُمْ»؛ حكمت دیگر این است كه خدا اخلاص شما را محک بزند.
ما تصور میکنیم حکمت جنگ و جهاد فقط پیروزی است؛ خیر؛ حكمتهای فراوانی در آن نهفته است. نگاهی به دوران دفاع مقدس بیاندازید. در طول هشت سال دفاع مقدس چه بسیار جوانهایی که پیش از جنگ به دنبال بازی و ولگردی و بعضی كارهای خلاف بودند، اما جنگ آنها را پرورش داد و در پرتو بیانات نورانی امام به جایگاهی رسیدند كه امام فرمود رهبر ما آن نوجوان سیزده ساله است. اگر جنگ هیچ فایدهای جز این نداشت که افراد اینگونه تربیت شوند و چنین انسانهایی پرورانده شوند، كافی بود. مگر خلقت عالم برای چیست؟ «وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ»؛7 [133] عالم خلق شده تا انسان خدا را عبادت كند و با رشد و تكامل به قرب خدا برسد. ارزش ساخته شدن انسان در برابر پیروزی در جنگ قابل مقایسه نیست.
پس در مقابل این وسوسههای شیطانی باید توجه داشته باشیم كه خدا طبق تدبیر حکیمانهاش هم چیز را مقدر فرموده، اما من نمیدانم چه چیزی را، برای چه و چگونه تدبیر کرده است. همه این جریان هم برای آن است كه انسان مورد آزمایش قرار بگیرد. چون امتحان واقعی در صورتی امكان دارد كه شخص نداند باطن کار چیست و به کجا میانجامد. ما فقط باید ببینیم دستور چیست، قرآن چه فرموده و امام زمان عجلالله فرجه از ما چه میخواهد. ما مستقیما دسترسی به آن حضرت نداریم؛ ولی مرجع تقلید و ولی فقیهمان در دسترس ما هستند . ما باید وظیفهمان را بشناسیم و به آن عمل کنیم؛ نتیجه چه خواهد شد؟ هر چه خدا صلاح بداند و هر چه او مقدر فرموده، همان خواهد شد.
دستگاه تشریع بر اساس معلومات و مجهولات ما نیست. بعضی مسایل را به ما تعلیم دادهاند، اموری را هم از ما پنهان کردهاند، تا در چنین شرایطی زمینه آزمایش و امتحان فراهم شود. ما باید در این چارچوب ببینیم دستور چیست و به آن عمل کنیم. ولو گفتند سر فرزندت را ببُر! ما باید بیننا و بینالله تکلیفمان را خوب بشناسیم و اگر در این زمینه هم کوتاهی کنیم، تقصیر کردهایم و در انجام وظیفه مواخذیم؛ بعد از تشخیص وظیفه هم باید به مرّ وظیفه عمل کنیم و تحت تاثیر جو قرار نگیریم؛ مجذوب تطمیعها و مرعوب تهدیدها نشویم، با تمسخر و توهین دیگران و برخورد با تعابیری مثل «کار عوامانه»، «تحجر» و «دگماندیشی» هم از خط خارج نشویم. چرا كه بدتر از این توهینها نسبت به پیغمبران گفته شد، اما آنها از انجام تكلیف خود دست برنداشتند.
وفقناالله و ایاکم لما یحب و یرضی
1 [134]. حدید(57)، 23.
2 [135]. صافات(37)، 102.
3 [136]. آلعمران(3)، 154.
4 [137]. انفال(8)، 68.
5 [138]. بقره(2)، 249.
6 [139]. انفال(8)، 66.
7 [140]. ذاریات(51)، 56.
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1392/04/27، مطابق با نهم رمضان 1434 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
در جلسه گذشته گفتیم در فرهنگ اسلامی «صبر» نه به معنای انفعال، بلكه امری ایجابی و فعالیتی درونی است و جایگاه آن در نظام رفتارهای خداپسند بسیار ممتاز است. از یک دیدگاه میتوان صبر را به منزله تنه درخت اسلام معرفی کرد که ریشههای آن، باورها و ارزشها است و از رفتارهای مختلف كه حكم شاخههای آن را دارند، ثمرات فراوانی حاصل میشود. صبر بهمنزله انرژی فشرده و توان متمركزی است که بر اساس شرایط مختلف در رفتار آدمی شکلهای گوناگونی پیدا میکند و آثار متفاوتی از آن ظاهر میشود. این تشبیه ادیبانهای است که با توجه و دقت در بعضی از آیات قرآن میتوان دریافت كه چندان از مذاق اسلام دور نیست.
خدای متعال در سوره رعد انسانها را به دو دسته تقسیم میکند و فرجام یك دسته از ایشان را خوب معرفی كرده (لَهُمْ عُقْبَى الدَّارِ) و گروه دیگر را بدفرجام دانسته است: (لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ). در این آیات كه از آیه 20 سوره رعد آغاز میشود، برای هر یك از این دو گروه ویژگیهایی ذكر شده كه از این قرار است: «الَّذِینَ یُوفُونَ بِعَهْدِ اللّهِ وَلاَ یِنقُضُونَ الْمِیثَاقَ؛1 [141] کسانی که به عهد و پیمان خود با خدا وفادارند و پیمان نمیشکنند»؛ «وَالَّذِینَ یَصِلُونَ مَا أَمَرَ اللّهُ بِهِ أَن یُوصَلَ وَیَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَیَخَافُونَ سُوءَ الحِسَابِ؛ کسانی که با افرادی ارتباط برقرار میکنند که خدا دستور داده، از خدا میترسند و از حساب بد بیم دارند»؛ «وَالَّذِینَ صَبَرُواْ ابْتِغَاء وَجْهِ رَبِّهِمْ وَأَقَامُواْ الصَّلاَةَ وَأَنفَقُواْ مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرًّا وَعَلاَنِیَةً وَیَدْرَؤُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّیِّئَةَ أُوْلَئِكَ لَهُمْ عُقْبَى الدَّارِ؛ و کسانی که به خاطر رضایت خدا صبر كردند و نماز بر پا داشتند و از آنچه روزیشان كرده بودیم، پنهانی و آشكارا انفاق كردند و بدی را با خوبی میپوشانند، برای ایشان فرجام خوبی است».
در آیه آخر چند نكته قابل توجه است. تعبیر ابْتِغَاء وَجْهِ رَبِّهِم یكی از تعبیرات شایعی است كه در آیات متعددی از قرآن آمده، ولی ما حقیقت آن را به درستی نمیدانیم. آنچه میتوانیم از این عبارت استفاده كنیم این است كه کسانی فقط برای خودِ خدا کار میکنند و چشمداشتی به اجر و پاداش ندارند.
یكی دیگر از تعبیرات شایع كه در چند آیه از قرآن مورد تأكید قرار گرفته، جلوگیری و دفع كردن رفتار بد دیگران با نیكی و احسان، و انجام كارهای خوب است؛ یعنی برای جلوگیری از شرور دیگران، به کار خیر اقدام کنید و با احسانی كه در حق دیگران میكنید، از بدرفتاری آنها جلوگیری كنید. در نتیجه، هم شما از شر طرف مقابل در امان ماندهاید و هم او مرتكب گناه نشده است. این، یکی از دستورات اخلاقی عجیب قرآن است؛ «ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِی بَیْنَكَ وَبَیْنَهُ عَدَاوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ»2 [142]. در نتیجهء چنین رفتاری کسی که با تو دشمن سرسخت است، مثل دوست صمیمی میشود.
در ادامه آیات سوره رعد، بعد از ذكر ویژگیهای دسته اول از انسانها میفرماید: «أُوْلَئِكَ لَهُمْ عُقْبَى الدَّارِ». قرآن زندگی انسان را امری بادوام که تا بینهایت ادامه دارد، ترسیم کرده؛ راهی طولانی كه ما در آغاز آن هستیم. زندگی این عالم، هر چه طولانی باشد، با دنباله آن كه بینهایت است، قابل مقایسه نیست. در این آیات خداوند میفرماید اگر از فرصت کوتاه زندگی دنیا كه در اختیار شما است، به درستی استفاده کنید، پایان کار از آنِ شماست. در ادامه هم توضیح میدهد تصور نکنید این عاقبت، زندگی سادهای مثل این دنیا است؛ خیر؛ خیلی وسیعتر از تصورات شما است؛ «جَنَّاتُ عَدْنٍ یَدْخُلُونَهَا وَمَنْ صَلَحَ مِنْ آبَائِهِمْ وَ أَزْواجِهِمْ وَ ذُرِّیَّاتِهِم»3 [143]؛ بهشتهایی برین كه نه فقط خود كسانی كه ویژگیهای مذكور را دارند، بلكه پدران، همسران و فرزندانشان که صلاحیت داشته باشند، وارد آن میشوند؛ علاوه بر این كه «وَالمَلاَئِكَةُ یَدْخُلُونَ عَلَیْهِم مِّن كُلِّ بَابٍ؛ فرشتگان از هر دری بر ایشان وارد میشوند». «سَلاَمٌ عَلَیْكُم بِمَا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ»4 [144]؛ فرشتگان به ایشان ادای احترام میکنند و به آنها میگویند این احترام به خاطر صبر شماست؛ چه خوش فرجامی دارید؛ سرانجامی با این تشریفات!
در مقابل این گروه، کسان دیگری هستند كه اوصافشان بر خلاف گروه اول است؛ «الَّذینَ یَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ میثاقِهِ وَ یَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ وَ یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ أُولئِكَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّار؛5 [145] كسانی كه میثاق و پیمان خود با خدا را میشکنند، ارتباطاتی که خدا دستور داده، قطع میکنند ]و به جای رابطه با پیامبر، معصومین و اولیای دین، با دشمنان خدا، شیاطین و اولیای شیطان ارتباط برقرار میکنند[ و ]در یک کلمه،[ همه کارشان افساد در زمین است، لعنت خدا بر چنین كسانی باد؛ چه بد فرجامی دارند!»
در این آیات نکات لطیف و ظریف فراوانی نهفته است كه مفسران به بسیاری از آنها اشاره كردهاند. در این میان بعضی از نکتهها به بحث ما مربوط میشود كه به آنها میپردازیم. اولین مسالهای كه خدا در این آیات ذکر میکند این است که در مقابل خدا پیمانشکنی نکنید؛ قدم اول برای رسیدن به چنین سرانجامی نیكو و بهرهمندی از این مقامات و احترام فرشتگان آن است که به عهدی كه با خدا بستهاند، وفادار باشند. كدام عهد؟ «أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْكُمْ یَا بَنِی آدَمَ أَن لَّا تَعْبُدُوا الشَّیْطَانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُّبِینٌ؛ وَأَنْ اعْبُدُونِی هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِیمٌ؛6 [146] ای فرزندان آدم! آیا با شما عهد نکردم كه شیطان كه دشمن آشكار شماست، را نپرستید؛ و اینكه مرا بندگی كنید؟ این راه راست است.» عهد خدا با بندگان این است. اگر میخواهید به آن فرجام نیكو دست یابید و سریع به مقصد برسید، راه این است؛ باید عهدی كه با خدا بستهاید، را رعایت کنید. در واقع این روح تمام برنامههای دین است؛ اطاعت و پرستش خدا.
نکته دیگری که در آیات سوره رعد بر آن تأکید شده، این است که انسان در زندگی خود ناچار به رابطه با دیگران است؛ اما باید سعی کند ارتباطاتش مطابق خواست خدا باشد. مگر قرار نشد اطاعت خدا به عنوان اصل در همه کارها مد نظر باشد؟ پس این خداست كه میگوید با چه کسانی ارتباط داشته باشید و با چه کسانی قطع رابطه كنید.
نكته سوم این كه انسان همیشه باید به خدای متعال توجه داشته باشد و در مقابل عظمت او احساس کوچکی و خشیت کند، تا در برابر خدا به غرور، خودخواهی و خودپرستی مبتلا نشود و نیز بداند به کارهای او رسیدگی میشود؛ پس بترسد از این که بدحساب شود.
نكته بعد اینكه باید به خاطر خدا صبر پیشه كرد. در این آیه همراه با امر به اقامه نماز، انفاق و دفع بدیها با خوبی، قید ابْتِغَاء وَجْهِ رَبِّهِمْ ذكر نشده، در حالیكه این قید برای صبر لحاظ شده است. ضمناً باید توجه داشته باشیم كه موارد فراوانی در زندگی آدمی پیش میآید كه بسیاری از آنها ناشی از انفعال است و بر آنها صبر اطلاق میشود؛ اما همه آنها در این آیه مورد نظر نیست. صبری كه در اینجا از آن یاد شده، رفتاری است که انسان با اختیار خودش انجام میدهد؛ تحمل، مقاومت و عكسالعمل اختیاری در مقابل عواملی که آدمی را به کجراهه میکشانند. اما چرا صبر كند؟ فقط به خاطر خدا.
در ادامه آیه به بعضی از مصادیق صبر اشاره شده است؛ وَأَقَامُواْ الصَّلاَةَ؛ بر پا داشتن نماز؛ وَأَنفَقُواْ مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرًّا وَعَلاَنِیَةً؛ انفاق از اموالی که به آنها داده شده، به صورت پنهانی و آشكارا. در بعضی شرایط انفاق باید به صورت آشكار باشد، تا دیگران هم تشویق شوند و در شرایطی هم باید مخفیانه و پنهانی باشد، تا آبروی افراد حفظ شود. اهل بیت صلواتالله علیهم اجمعین اغلب در تاریكی شب، کیسههای نان و غذا را بر دوش میكشیدند و برای فقرا و نیازمندان میبردند؛ آنها با اینكه غلامانی داشتند، اما اینكار را خودشان انجام میدادند، تا رضایت خدا را بیشتر جلب كنند؛ علاوه بر اینكه آبروی افراد به این صورت بیشتر حفظ شده است. سومین مصداقی كه در این آیه برای صبر عنوان شده، این است: وَیَدْرَؤُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّیِّئَةَ؛ رفتار نیكو با دیگران، به گونهای كه زمینه دشمنی از بین برود.
همچنانكه گفته شد، برای هیچ یك از این كارها به جز صبر قید ابْتِغَاء وَجْهِ رَبِّهِمْ به كار نرفته است. علاوه بر اینكه یكی از پاداشهای چنین كسانی را اینگونه عنوان میكند: سَلاَمٌ عَلَیْكُم بِمَا صَبَرْتُمْ. با كمی دقت میتوان دریافت كه این پاداش لطیفتر، شریفتر و بزرگتر از سایر نعمتهاست؛ چون ملائکه به خواست خودشان برای خوشامدگویی به این افراد نمیآیند؛ زیرا «لَا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ»7 [147]؛ ملائکه هیچ كاری را بدون اذن خدا انجام نمیدهند. پس خداوند به آنها امر كرده كه از هر دری وارد شوند و با احترام به مومنان سلام كنند.
اما دلیل برخورداری این افراد از همه این نعمتها چیست؟ بِمَا صَبَرْتُمْ؛ نه به خاطر نماز، نه به واسطه انفاق پنهان و آشكار، و نه به دلیل رفتار نیكو با دیگران، بلكه به خاطر صبر، مقاومت و پایداری. این مطلب چگونه قابل توجیه است؟ همه میدانیم نماز باید خالصانه برای خدا خوانده شود و اگر ریا در آن راه پیدا كند، نه فقط باطل است، بلكه گناه است؛ اما در این آیه قید ابْتِغَاء وَجْهِ رَبِّهِمْ برای آن به كار نرفته است. همچنانكه اگر انفاق برای خودنمایی و ریاکاری باشد، هیچ ارزشی ندارد؛ اما در این آیه بدون قید مذكور از آن یاد شده است. چرا در این آیه كه رفتارهای زمینهساز برای عاقبت نیكو و بهرهمندی از پاداشهای اخروی، از جمله احترام ملائکه را بر میشمرد، قید ابْتِغَاء وَجْهِ رَبِّهِمْ فقط برای صبر ذكر شده است؟
این مساله نقش مهم و محوری صبر و پایداری را در مجموعه رفتارها و دستورات اسلام مشخص میکند. صبر مثل روحی است که باید در كالبد همه اعمال دمیده شود؛ از وفای به عهد و میثاق الهی، تا بقیه كارها. فرض كنید امروز کسی به عهد خود با خدا توجه پیدا کرد و در مقام بندگی برآمد، اما فردا آن را فراموش كرد، آیا میتوان چنین كسی كه صرفالوجود عهد و عبادت را رعایت کرده، را مصداق كسانی دانست كه یُوفُونَ بِعَهْدِ اللّهِ؟ زمانی شخص در دایره این افراد قرار میگیرد كه در رفتار خود پایدار و ثابت قدم باشد و آن را ادامه بدهد. همچنانكه اگر كسی یك روز نمازهای پنجگانه را به طور كامل و صحیح بخواند، اما روز بعد نماز نخواند؛ چنین كسی صبر در عبادت ندارد. آنچه آدمی را نجات میدهد، تداوم، مقاومت و پایداری بر کار است. إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا8 [148]؛ بدون پایداری و دوام كه روح صبر است، یك رفتار ارزش پیدا نمیكند. به عبارتی صبر در میان مجموعهای از رفتارها مثل روحی است که در همه افراد مجموعه مؤثر است. اگر این صبر و پایداری برای خدا بود، همه آن رفتارها هم برای خدا خواهد بود. از همین رو است كه در آیه مورد بحث به جای مقید كردن یكایك اعمال و رفتارها به ابْتِغَاء وَجْهِ رَبِّهِمْ، این قید را برای صبر ذكر كرده تا شامل همه آن رفتارها بشود. در حالیكه اگر یکی از این كارها را مقید میكرد، شامل كارهای دیگر نمیشد. همه كارها در سایه دوام و پایداری ارزش پیدا میكند و دوام این كارها یعنی صبر بر آنها و مقاومت در مقابل عواملی که مانع انجام آنها میشود.
همچنانكه در مسایل فردی مثل نماز و انفاق دوام و پایداری است كه آنها را ارزشمند و مؤثر میسازد، در رفتارهای اجتماعی نیز صبر، استقامت و پایداری لازمه بقای ارزش و تأثیر آنها است. کسانی كه سالیانی در جبههها جنگیدند، اما بعد از جنگ تدریجاً به سوی دنیا و رفتارهای نادرست كشیده شدند، امروز میتوانند افتخار کنند که ما چند سال در جبهه بودیم؟! بله! روزی در جبهه بودید و با دشمن جنگیدید، اما امروز چه هستید؟ شما صبر نکردید، مقاومت نداشتید، پایداری نورزیدید.
کسانی که یک روز از راهی میروند و روز دیگر از راهی دیگر، به دست خود تیشه به ریشه کارشان میزنند. چه بسا دیروز خدماتی را انجام دادهاند، اما امروز با رفتارهای اشتباه خود مثل «گاو نه من شیرده» با یك لگد همه را از بین بردهاند.
قوام صلاح و سعادت انسان در این دنیا، و نیز عامل رسیدن به عقبیالدار در آخرت صبر، پایداری، مقاومت و استقامت است. البته صبر و استقامت كار دشواری است. به حسب نقل، محاسن پیغمبر اکرم صلیالله علیه و آله و سلم زود سفید شد. به ایشان عرض شد شما هنوز سن زیادی ندارید، چرا محاسن شما به این زودی سفید شد؟ آن حضرت فرمود: «شَیَّبَتْنِی سُورَةُ هُود؛9 [149] سوره هود مرا پیر کرد.» از آن حضرت سؤال شد سوره هود چه خصوصیتی دارد که شما را پیر کرد؟ پیامبر در پاسخ فرمودند: «هذه الآیة: فَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ». پیامبر صلیالله علیه و آله فرمود این آیه مرا پیر کرد؛ چون نمیدانم آیا وظیفهام را در مقابل این آیه انجام دادهام، یا در انجام آن کوتاهی کردهام.
یكی از همسران پیامبر گفت: شبی پیغمبر اکرم برای عبادت از بستر برخاستند و پس از وضو به نماز ایستادند. بعد از نماز دست به دعا برداشت و شروع به گریه کردند. من كه از مناجات طولانی و گریه ایشان متعجب شده بودم، خواستم ببینم آن حضرت چه مناجاتی با خدا دارد. آرام به كنار پیامبر آمدم و گوش به نجوای ایشان سپردم؛ وقتی دقت کردم، شنیدم آن حضرت میگوید: «اللَّهُمَّ وَ لَا تَكِلْنِی إِلَى نَفْسِی طَرْفَةَ عَیْنٍ أَبَداً؛10 [150] خدایا مرا یک آن به خودم وامگذار!»
چرا پیامبر صلیالله علیه و آله چنین درخواستی از خدا دارد؟ چون بدون کمک و یاری خدا پیامبر هم طاقت انجام تکالیف خود را ندارد؛ استقامت هم باید با کمک خدا باشد. در قرآن كریم هم وقتی خداوند پیغمبر را به صبر امر میکند، میفرماید: «وَمَا صَبْرُكَ إِلاَّ بِاللّهِ؛11 [151] صبر تو نیست مگر به لطف خدا.» این، تعبیر عجیبی است. در قرآن به صورتهای مختلفی پیغمبر اکرم به صبر امر شده است؛ اما در این آیه میفرماید: متوجه باش! صبر تو به برکت عنایت الهی است. خدا است كه توفیق این صبر را به تو میدهد. این، یعنی حتی پیامبر هم برای صبر خود وامدار خداوند است و بدون امداد الهی از عهده این امر برنمیآید.
ذكر این نكته نیز خالی از لطف نیست كه قرآن کتاب عجیبی است؛ هر کلمه و هر جملهاش؛ تقدیم و تأخیر کلماتش؛ سیاق کلام در هر سوره؛ عنایت خاصی كه به مطالب در آیات و سورههای مختلف است و نظم كلمات بر اساس آن شكل گرفته؛ تمام اینها نکتههای حکیمانه، ادیبانه و زیبایی است كه در نهایت لطافت، فصاحت و بلاغت به کار گرفته شده است. مبادا بعضی حرفهای سخیف برخی روشنفکرمآبان ذهن ما را به خود مشغول كند. مگر ممكن است قرآن با این همه اعجاز، کلام بشری باشد كه مطالبی به ذهنش آمده و به ادبیات معاصر خود آنها را بیان كرده باشد؟! همچنانكه این عالم هم کتاب تکوینی خدا و پر از حکمتها و اسرار است. مبادا سرسری به آن نگاه کنیم. اگر نقطه سیاهی در این تابلوی نقاشی زیبا دیدیم، تصور نکنیم نقاش بیسلیقه بوده است. اگر ما هنرشناس باشیم، میبینیم تابلوی عظیم خلقت بدون لكههای سیاهی كه در آن دیده میشود، این زیبایی را ندارد. حسن و زیبایی این عالم به نظم و چینشی است که دارد؛ اما عقل ما ناقص است و درست نمیفهمیم. هر وقت با پیشآمد سخت و ناخوشایندی مواجه میشویم، از خدا گلهمند میشویم، بیصبری و بیتابی میکنیم، و احیاناً حرفهای زشتی به زبان میآوریم؛ با این که حکمت کارهای خدا را نمیدانیم.
البته یكی از حکمتهای آفرینش این است که انسان از بعضی حکمتها بیخبر باشد، تا ارزش کارش روشن شود. مثل جریان ذبح حضرت اسماعیل به دست حضرت ابراهیم علیهما السلام. اگر حضرت ابراهیم میدانست که جبرئیل فدیهای برای ذبح به جای حضرت اسماعیل میآورد، کار او اینقدر زیبایی نداشت. این جهلها در بعضی موارد جزء زیباییهای این عالم است. البته ممکن است کسی به جایی برسد که برای او تفاوتی نداشته باشد كه بداند یا نداند، و وظیفهاش را به درستی انجام دهد. شاید بعضی از اولیای خدا مقامشان از حضرت ابراهیم هم بالاتر باشد و چنین بشوند. مگر سیدالشهدا صلوات الله علیه نمیدانست چه خواهد شد؟ اما با علم به آن چه واقع میشود، مثل کسی که از آینده اطلاع ندارد، نسبت به انجام وظیفهاش با همه دقایق آن اقدام کرد. او به مقامی از رضا و تسلیم رسیده بود که دانستن و ندانستن برایش فرقی نمیکرد. البته اصل در زیباییها این است که انسان وظیفهاش را فقط به خاطر این که خدا گفته، انجام دهد؛ در دلش هم خطور نکند که چه آثاری بر آن مترتب خواهد شد؛ به نفعش باشد یا به زیانش
وفقناالله و ایاکم لما یحب و یرضی
1 [152]. رعد(13)، 20-22.
2 [153]. فصلت(41)، 34.
3 [154]. رعد(13)، 23.
4 [155]. رعد(13)، 24.
5 [156]. رعد(13)، 25.
6 [157]. یس(36)، 60-61.
7 [158]. انبیاء(21)، 27.
8 [159]. فصلت(41)، 30.
9 [160]. مفردات الفاظ القرآن، ص 510.
10 [161]. تفسیر القمی ، ج 2، ص 75.
11 [162]. نحل(16)، 127.
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1392/04/28، مطابق با دهم رمضان 1434 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
در جلسه گذشته در باره آیاتی از سوره رعد بحث شد. یکی از بشارتهای قرآن کریم به اهل صبر كه در این آیات ذكر شده، این است که علاوه بر خودِ صابرین، پدران، فرزندان و همسرانشان هم وارد بهشت خواهند شد و از نعمتهای آن متنعم میگردند. سوالی كه در این جا مطرح میشود این است که پدرانی که به واسطه فرزندانشان وارد بهشت میشوند، و یا فرزندانی که به خاطر پدرانشان به بهشت میروند، آیا در هر شرایطی به بستگانشان ملحق میشوند، یا شرط خاصی برای الحاق آنها لازم است؟ این سوال در خود آیه پاسخ داده شده، آنجا كه میفرماید: «یَدْخُلُونَها وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبائِهِمْ وَ أَزْواجِهِمْ وَ ذُرِّیَّاتِهِم؛1 آنها داخل بهشت میشوند و کسانی از پدران، همسران و فرزندانشان كه صلاحیت داشته باشند». در پی این پاسخ، ممكن است كسی سوال كند آیا صلاحیت پدران و همسران در نتیجه اعمالی كه در آیه گفته شده، برای ایشان حاصل شده، یعنی آنها هم اهل صبر و اقامه نماز و انفاق بودند؛ یا اینكه بدون انجام این اعمال صلاحیت خواهند داشت؟ اگر صلاحیت آنها ناشی از انجام دادن این اعمال باشد، پس خودشان مستقلاً مستحق پاداش هستند و ملحق شدن به دیگری معنا ندارد؛ و اگر این كارها را انجام ندادهاند چگونه این صلاحیت را کسب كردهاند؟
برای روشن شدن مساله به این مثال توجه كنید: فرض كنید قرار است حافظان قرآن در جلسهای كه اختصاص به ایشان دارد، به محضر مقام معظم رهبری شرفیاب شوند و از دست ایشان جوایزی را دریافت کنند. در میان كسانی كه به این جلسه دعوت شدهاند، پدران و فرزندانی هستند كه هر دو حافظ قرآناند. آیا در اینجا درست است گفته شود میهمانان این مجلس حافظان قرآن و فرزندانشان هستند؟ اگر هر دو اصالتاً و قطع نظر از ارتباطی كه بین آنها است، به عنوان حافظ قرآن دعوت شدهاند، معنا ندارد یكی به دیگری ملحق شود؛ و اگر یكی از آنها حافظ قرآن نیست، چرا به مجلسی كه اختصاص به حافظان قرآن دارد، دعوت شده است؟
در بیانات هیچ یك از عقلا و حکمای عالم چنین ادعایی وجود ندارد که یكی از مزایایی كه نصیب اهل خیر و سعادت میشود، ملحق شدن همسر و فرزندانشان به ایشان است. در قرآن هم آیاتی وجود دارد كه این مطلب را تأیید میكند؛ «وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى؛2 هیچ كس بار گناه دیگری را بر دوش نمیگیرد»؛ «كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهینَة؛3 هر کسی در گرو اعمال خودش است». با این وجود، چگونه در آن آیه گفته شده خوبان را به همراه پدر، همسر و فرزندانشان به بهشت میبرند؟ اگر بستگانشان اهل بهشت نیستند، چرا آنها را به بهشت راه میدهند؟ و اگر اهل بهشت هستند، ملحق كردن آنها به دیگران چه معنایی دارد؟
در دو آیه از قرآن مساله الحاق بعضی افراد به وابستگانشان برای ورود به بهشت مطرح شده است؛ اول: در آیه 23 سوره رعد كه در ابتدای جلسه به آن اشاره شد؛ دوم در آیه 21 سوره طور كه میفرماید: «وَالَّذِینَ آمَنُوا وَاتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّیَّتُهُم بِإِیمَانٍ أَلْحَقْنَا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَمَا أَلَتْنَاهُم مِّنْ عَمَلِهِم مِّن شَیْءٍ كُلُّ امْرِئٍ بِمَا كَسَبَ رَهِینٌ؛ کسانی که ایمان آوردند و فرزندانشان هم در ایمان از ایشان تبعیت کردند، فرزندانشان را در بهشت به ایشان ملحق میکنیم.» از این دو آیه میتوان فهمید که مساله الحاق وجود دارد؛ اما شرط ملحق شدن كسی به دیگری این است که او هم صلاحیت و لیاقتی را کسب کرده باشد. اما اگر هر دو در یك درجه از صلاحیت باشند، ملحق شدن یكی به دیگری ضرورتی ندارد؛ چون هر دو از كسانی هستند كه به خاطر اعمال و رفتار خود لیاقت ورود به بهشت را كسب كردهاند.
اصلی که همه مسلمانان، از شیعه و سنی به آن معتقدند مساله شفاعت است؛ البته شیعه ویژگیهای خاصی برای شفاعت قایل است. این حدیث از پیامبر اكرم صلیالله علیه و آله بین شیعه و سنی متواتر است: «إِنَّمَا شَفَاعَتِی لِأَهْلِ الْكَبَائِرِ مِنْ أُمَّتِی فَأَمَّا الْمُحْسِنُونَ فَمَا عَلَیْهِمْ مِنْ سَبِیل؛4 شفاعت من برای کسانی است که مرتکب گناهان بزرگ میشوند؛» چون کسانی که مرتکب صغائر، یا به تعبیر قرآن «لمم» میشوند، اگر از گناهان كبیره اجتناب كنند، به واسطه ترك كبائر، در همین دنیا شرایطی برایشان پیش میآید كه آمرزیده میشوند. بخشی از گناهان کبیره هم در عالم برزخ پاك میشود؛ ولی بخشی از آن باقی میماند که مانع ورود صاحب آن به بهشت میشود. چنین كسانی اصل ایمان به خدا، پیامبر و اهل بیت علیهم السلام و معاد را دارند، اما مرتکب گناهان بزرگی شدهاند كه در طول عالم برزخ پاک نشده و بخشی از آن همچنان باقی مانده است. این افراد را میتوان به کسانی تشبیه كرد که امتیاز آنها در آزمون یك صدم از حد نصاب لازم كمتر شده و با توجه به نمرهشان در آزمون رد شدهاند؛ اما بعضی تبصرهها و ارفاقهایی كه شامل افرادی با شرایط و امتیازات خاص میشود، كمبود نمره آنها را جبران میكند.
افراد مورد بحث ما نیز حد نصاب لازم برای ورود به بهشت را از طریق كارهای خود كسب نكردهاند و نقصی در اعمالشان وجود دارد كه در روز قیامت ظهور پیدا میکند؛ اما همین افراد از امتیاز خاصی مثل دلبستگی به اهل بیت علیهم السلام نیز برخوردارند كه نورانیت آن امتیاز ظلمت نقصشان را تحتالشعاع خود قرار میدهد. در واقع بهشتی شدن آنها بیحساب نیست؛ بلكه به واسطه خصوصیت و امتیازی است كه از آن بهرهمند هستند. به عبارت دیگر چنین خصوصیت، وابستگی و امتیازاتی كه بعضی افراد از آن برخوردارند، همانند اعمال و رفتار نیك، یکی از مجاری و اسباب نجات از عذاب است.
اصل شفاعت را همه مسلمانان قبول دارند؛ البته اهل سنت شفاعت را مختص قیامت میدانند؛ در حالیكه شیعیان انواع دیگری از شفاعت را در همین دنیا و در برزخ قایلاند. اما شفاعت تنها اختصاص به پیغمبر اکرم صلیالله علیه و آله ندارد؛ بلكه این سلسله طولیه از آن حضرت كه در رأس سلسله قرار دارند شروع میشود و در مراتب بعد اهل بیت علیهم السلام، اولیاء الهی و بعضی افراد دیگر هم با اختلاف مرتبه از این امكان برخودار هستند. در این زمینه روایت معروفی به طرق مختلف از اهل بیت صلواتالله علیهم اجمعین نقل شده كه میفرمایند: ما در روز قیامت دامن پیامبر را میگیریم؛ شیعیان خالص ما دست به دامان ما میشوند و سایر شیعیان به آنها متوسل میشوند. یعنی سلسله مراتبی كه حتی به شفاعت معلم برای شاگردش نیز میرسد. حتی در روایتی نقل شده که مؤذنی که اذان گفته و با اذان او کسی به یاد نماز افتاده، یا از خواب بیدار شده، و نماز خوانده، آن مؤذن از این شخص شفاعت میکند. یعنی همه اسبابی که در هدایت دیگران به سوی خدا و جذب آنها به سعادت و رحمت الهی تأثیر دارد، در عالم دیگر ظهور پیدا میکند. در آن عالم کسانی به شفاعت استادشان، گروهی به شفاعت پدرشان و بعضی هم به شفاعت فرزندشان وارد بهشت میشوند.
بنابراین آیه مورد بحث در مقام بیان یکی از مراتب شفاعت است. یعنی كسانی اصالتاً به خاطر اعمال و رفتارشان استحقاق یافتهاند وارد جنات عدن شوند و فرشتگان به استقبالشان بیایند و به آنها تحیت بگویند؛ اینان کسانی هستند که صبر کامل داشتند؛ (سَلاَمٌ عَلَیْكُم بِمَا صَبَرْتُمْ). اما اگر بستگان این افراد، با این كه افراد صالحی هستند، صبر کامل نداشتند که به خاطر آن مستقلاً مشمول عنایت الهی و مورد تحیت و تکریم ملائکه واقع شوند، ممكن است طفیل و مهمان گروه اول بشوند. این مرحلهای از شفاعت است.
پس، دانستیم گروه دوم خودشان استحقاق بهرهمندی از آن مزایا را ندارند و قطع نظر از وابستگیشان نمیتوانند به بهشت وارد شوند؛ ولی چون در خانه پدری بزرگ شدهاند كه جزء صابران است، ممكن است مشمول شفاعت او قرار گیرند؛ چه بسا روابط این افراد با یكدیگر و تأثیر و تأثراتی که در این عالم بوده، باعث شده که گروه دوم به نوعی صلاحیت پیدا کنند و جزء مَنْ صَلَحَ مِنْ آبَائِهِمْ بشوند.
در آیه 21 سوره طور كه میفرماید: «وَالَّذِینَ آمَنُوا وَاتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّیَّتُهُم بِإِیمَانٍ» این نکته لطیف و دقیق دیده میشود كه در مسیر هدایت و سعادت انسانها در جامعه یا خانواده کسانی پیشگام بودهاند و این راه را باز کردهاند كه بستگانشان به برکت تبعیت از آنها صلاحیت پیدا کردهاند؛ یعنی اگر این فرزندان در خانواده دیگری بودند، اینگونه تربیت نمیشدند؛ اگر دقت کنیم، در مییابیم بدون برخی عوامل ما امروز این جا نبودیم؛ آشنایی ما با فضایل بدون آنها امكانپذیر نبود. اگر ما چند روز با افراد فاسدالاخلاق معاشرت داشتیم، تدریجاًً ما نیز میل به گناه پیدا میکردیم؛ چه رسد به اینكه عمری را در چنین خانوادهای زندگی میكردیم. خانواده خوب نعمت بزرگی است که خدا به ما داده و به وسیله آن زمینه هدایت ما را فراهم کرده تا اسلام، تشیع و اهل بیت را بشناسیم و بتوانیم راه صحیح را انتخاب كنیم.
در روز قیامت كه همه حقایق و اسرار آشكار میشود، معلوم میشود که هر کسی از چه راهی به سعادت رسیده و چه اعمال خوبی او را به آن جا کشیده است. البته گناهانی که موجب شرمندگی افراد میشود، به فضل و کرم خدا پوشیده میماند؛ مگر گناهان اهل عناد كه در این عالم به فساد شناخته میشدند و در آن عالم برای همیشه در جهنم هستند و خودشان هم از افشای اسرارشان ابایی ندارند. در روز قیامت مجرای تکامل همه روشن میشود و كسانی كه موجب هدایت دیگران شدهاند در عالم دیگر هم نورانیتی دارند كه به دیگران میتابد و وسیله نجات آنها میشود. این نور نماد همان صلاحیتهایی است که در دنیا نصیب دیگران شده و زمینه را برای هدایتشان فراهم كرده است. کسی که بیش از همه عنایتش شامل دیگران میشود حضرت زهرا سلامالله علیها است، البته خود ایشان هم نیازمند عنایت پدرشان هستند.
پس ملحق کردن بعضی افراد به دیگری از یک سو نعمت و مزیتی است برای کسانی که اصالتاً لیاقت داخل شدن به بهشت را پیدا کردهاند؛ چون آنها، از آن جهت كه مظهر رحمت و عطوفت الهی هستند، فرزندان و بستگان مومن خود را دوست دارند و مایلاند كه آنها نیز در كنارشان باشند. البته عواطف مومنان همیشه در مسیر حق ظهور میکند؛ یعنی کسی را دوست میدارند که خدا او را دوست دارد و کسی که خدا او را دشمن بدارد، مومن نیز او را دوست نخواهد داشت و به همنشینی با او تمایلی ندارد. بر همین اساس مومن هم به خاطر عاطفهاش دوست دارد كه بستگان با ایمانش در کنارش باشند. خدای متعال هم به خاطر جایگاهی كه مومن نزد او دارد به كسانی از بستگانش كه کمبودی برای ورود به بهشت دارند، نورانیت بخشیده و نقصشان را جبران کرده و آنها را به مومن ملحق میکند تا به طفیل او وارد بهشت شوند و مهمان او باشند.
به یک معنا همه ما در بهشت میهمان رسول خدا صلیالله علیه و آله هستیم و یکی از بزرگترین لذتهای اهل بهشت درک همین معنا است که مهمان رسول خدایند. در دنیا به خاطر آلودگیها و غبارهایی که بر دلمان نشسته، ممكن است طفیلی اولیاء خدا شدن در روز قیامت را برای خود کسر شأن بدانیم؛ اما در عالم آخرت كه همه تاریكیها از دل مومنین زدوده میشود، افتخار میکنند که طفیل رسولالله باشند؛ چون در آنجا قدر و منزلت خودشان را میفهمند و درمییابند که خودشان به خاطر نقایصی كه در دنیا داشتهاند، ناچیزند و لیاقت حضور در میهمانی بهشتیان را ندارند. در آن دنیا نهایت افتخار مومن این است كه رسول خدا او را همراه خودش ببرد.
البته در دنیا حفظ استقلال و عزت نفس در مقابل انسانهای دیگر مطلوب است؛ در آخرت اصل عزت مؤمن به وابستگی به رسول گرامی و خاندان او صلواتالله علیهم اجمعین است. هر چه عزت است در درجه اول برای رسول خدا صلیالله علیه و آله و سلم است؛ عزت دیگران در شعاع عزت او است و نهایت افتخار این است که به کسی اجازه دهند در شعاع نور او حرکت کند.
بر اساس آیه شریفه فرزندان و بستگانی كه از شخص مومن تبعیت كنند به او ملحق میشوند؛ (وَالَّذِینَ آمَنُوا وَاتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّیَّتُهُم). اما اگر ذریهای اهل عناد باشد یا اصلا با مومنین سر و کاری نداشته باشد، مشمول این آیه نخواهد بود. فرزندان ناخلفی که روی خوش به پدر و مادر مومنشان نشان نمیدهند، در قیامت شفاعتشان خواسته مومنین نیست. كسی اشكال نكند که چگونه حضرت نوح علی نبینا و آله و علیهالسلام از خدا خواست كه فرزند كافرش را به او ملحق كند. حضرت نوح هنوز در این عالم بود و به زبان این عالم گفت: «إِنَّ ابُنِی مِنْ أَهْلِی»5؛ اما خداوند جوابش را با ادبیات آنجهانی داد و فرمود: «إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِكَ؛6 او از اهل تو نیست». ارتباطات در آن عالم بر اساس صلاح و فساد است و همه نسبتها بر این اساس تنظیم میشود. اگر کسی فاسق، فاجر یا معاند بود، اصلا جزء خانواده مومن به حساب نمیآید و مومن هرگز توقع ندارد فرزند کافرش در کنارش باشد. در روز قیامت کسانی با مومنین ارتباط دارند که با خدا ارتباطی داشته باشند؛ پس اتباعی كه در آیه مورد بحث از آنها یاد میشود بستگانی هستند که دنبالروی مومن در ایمان او هستند. تعبیر آیه از این جهت نیز قابل دقت است؛ چون نمیفرماید: وَالَّذِینَ آمَنُوا وَاتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّیَّتُهُم «بالایمان» یا «فی الایمان»؛ بلكه میفرماید «بِإِیمَانٍ». از این تعبیر میتوان فهمید ایمان آنها کامل نیست؛ چون اگر ایمانشان کامل بود، خودشان جزء مومنین بودند و استحقاق بهشت را داشتند. همچنانكه در سوره رعد، آنجا كه فرمود وَمَنْ صَلَحَ مِنْ آبَائِهِمْ، منشاء صلاحیت مشخص نشده است. اما از تطبیق دو آیه میتوان فهمید ملاک صلاحیت، تبعیت در ایمان است.
بنابراین آن چه موجب دخول در بهشت میشود، ایمان است. اگر كسی حد نصاب لازم از ایمان را داشته باشد، میتواند وارد بهشت شود؛ اما اگر كسی ایمانش به حد نصاب نرسد، ممکن است نقائصش با ضمائمی جبران شود. هم چنانكه ما معتقدیم در ارتباط با اهل بیت علیهم السلام نورانیتی در وجود ما پیدا میشود که در آخرت ظلمت گناهان را پوشش میدهد و بقایای گناهان را جبران میکند.
الحاق بستگان مومن به او هم برای خود او نعمت و امتیازی است؛ چون دوست داشت كه آنها هم با او باشند؛ هم نعمتی است برای كسانی كه مشمول شفاعت مومن شده و به خاطر او وارد بهشت میشوند. لطف و عنایت الهی نظمی را برقرار کرده که حتی این ریزهکاریها هم در آن لحاظ شود و اگر کسی نقصی در ایمانش وجود دارد، محروم نماند.
البته كسانی كه ـالعیاذ باللهـ ایمانشان به کلی از بین رفته و نه تنها خودشان بهرهای از ایمان ندارند، بلكه اهل ایمان را مسخره میکنند و سعی میکنند آنها را هم به کفر بكشانند، مشمول چنین شفاعتی قرار نمیگیرند؛ كسانی كه تلاش میکنند راه نفوذی در دل مومنین پیدا كنند و با القای شبهه آنها را از ایمان خارج کنند و به تصور خودشان مومنان را از تحجر و دگماندیشی نجات دهند و وارد فضای روشنفکری كنند!
کسانی که تحت تاثیر این حرفها واقع نمیشوند ایمانشان باقی میماند و گناهانشان به حدی نیست که ظلمت آنها براصل ایمانشان غلبه كند و نور ایمان را از آنها بگیرد؛ اما کار گناهکار به جایی میرسد که اصلا دین را مسخره میکند و نماز و عبادت و گریه و توسل را عوامانه معرفی میكند؛ «ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِینَ أَسَاؤُوا السُّوأَى أَن كَذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّهِ وَكَانُوا بِهَا یَسْتَهْزِؤُون»7. كارشان به جایی میرسد كه در دل باورشان نمیشود که اعجاز و شفاعت و مسایلی مانند آنها واقعیت داشته باشد. بازی کردن با دین خدا نتیجهای جز این ندارد و كسی كه حرام خدا را حلال كند به اصحاب سبت ملحق میشود.
ما عوامها افتخار میکنیم که به لطف خدا هنوز این ایمان را كه كسانی اسم آن را تحجر و دگماندیشی میگذارند، داریم و امیدواریم تا آخرین لحظهای که در این دنیا هستیم، این ایمان برایمان بماند و در روز قیامت هم امیدمان به همین ایمان است که موجب نجات ما بشود؛ انشاءالله.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
1. رعد(13)، 23.
2. انعام(6)، 164؛ اسراء(17)، 15؛ فاطر(35)، 18؛ زمر(39)، 7؛ نجم(53)، 38.
3. مدثر(74)، 38.
4. بحارالانوار، ج 8، ص 30.
5. هود(11)، 45.
6. هود(11)، 46.
7. روم(30)، 10.
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1392/04/29، مطابق با یازدهم رمضان 1434 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
در جلسات گذشته به بعضی از آیات قرآن كریم كه در آنها به موضوع صبر پرداخته شده، اشاره كردیم. یكی از نکتههایی که در این آیات مربوط به صبر جلب توجه میکند اوامری است که مخاطب آنها پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است. ما میدانیم که آن بزرگوار شایستهترین، محبوبترین و کاملترین بشری بود که خدا آفریده، انسانی كه در طول زندگیاش کوچکترین نقطه ضعفی را نمیتوان سراغ گرفت. خدای متعال هم با توجه به این ویژگیها او را به عنوان خاتم پیامبران برگزید؛ چرا كه «اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَه؛1 خدا بهتر میداند که رسالتش را در کجا قرار دهد». با این وجود مکرراً به پیامبر گوشزد میشود که «صبر داشته باش!» این امر از یک سو نشانه این است که چه بار سنگینی بر دوش پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بود که جز با حمایتهای الهی توان برداشتن آن را نداشت؛ و از سوی دیگر با نگاه توحیدی روشن میشود که حتی کاملترین، شایستهترین و واصلترین بندگان خدا هم بینیاز از خدا نیستند؛ بلکه روز به روز بر نیازشان افزوده میشود، تا جایی که تمام وجود آنها را نیاز فرا میگیرد و برای خودشان هیچ اصالتی قائل نیستند2.
در قرآن كریم پیغمبر اکرم به شیوههای مختلفی امر به صبر شده است؛ گاهی با تعبیراتی ساده و معمولی و گاهی نیز با تعبیر «وَ اصْطَبِر»3 كه بمعنای صبری سنگین و پر زحمت است، پیامبر اكرم به بردباری و پایداری امر شده است. در آیات ابتدای سوره مدثر که اولین آیاتی است که بر پیغمبر نازل شده، بعد از بیان مسایلی، میفرماید: «وَ لِرَبِّكَ فَاصْبِر؛4 به خاطر خدا صبر پیشه کن.» همچنین در مقابل همه بلاها، زخم زبانها، اهانتها، و سایر رنجها و مشقتهایی که نسبت به پیامبر روا داشته میشد، و آن بزرگوار همه آنها را تحمل میکرد، باز به مناسبتهای مختلف به آن حضرت سفارش میشد که باید صبر کنی و مقاومت داشته باشی! مبادا درهم بشکنی! مبادا از رسالتت دست برداری!
در یكی از آیات به پیامبر سفارش شده كه «فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ وَ لا تَكُنْ كَصاحِبِ الْحُوت»5؛ در آیه دیگری هم میفرماید: «فَاصْبِرْ كَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ»6؛ نكته تربیتی قابل توجه در این دو آیه این است كه پیامبری که اشرف همه پیامبران وکاملترین انسان است، به او دستور داده میشود که سایر پیامبران را الگوی خود قرار بده. این امر حاكی از این است كه بهترین راه برای تربیت یک انسان ارائه الگوست و الفاظ و مفاهیم؛ تاثیر الگوی صحیح و مقبول را ندارند. خدای متعال در جهت هدایت پیامبر هم از این شیوه استفاده كرده و پس از ذكر اسامی بعضی از پیامبران، میفرماید خدا آنها را هدایت کرده، «فَبِهُداهُمُ اقْتَدِه؛7 پس به هدایت ایشان اقتدا كن». كسی كه خدا هدایتش كرده، گمراه نمیشود؛ «وَ مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ مُضِل»8؛ روش ایشان رویه صحیحی بوده و انحرافی در آن وجود نداشته، پس تو نیز به هدایت آنها اقتدا کن و در رفتار خود از آنها الگو بگیر.
معنای این كلام این نیست که مقام آن پیامبران بالاتر از پیغمبر اکرم صلیالله علیه و آله است؛ اما پیغمبر از آن جهت که انسانی در عالم طبیعت، و در حال تدریج و تغییر است، خواه، ناخواه دستخوش تحولاتی میشود؛ گاهی محزون و گاهی شاد میشود؛ زمانی خسته و گاهی با نشاط است و حتی در سیر درجات کمال در این عالم، هر چه بر عبادتش افزوده شود، تکاملش نیز افزایش مییابد و كاملتر میشود. همچنانكه در عالم دیگر نیز ممکن است بر علو درجات پیغمبر اکرم افزوده شود. بر همین اساس خداوند به پیغمبر میفرماید: از هدایت سایر پیغمبران بهره بگیر! چون رفتار آنها میتواند به هدایت تو کمک کند.
در زمینه صبر هم به پیامبر اكرم صلیالله علیه و آله امر شده كه به دیگر پیامبران تأسی کن؛ «فَاصْبِرْ كَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُل؛9 صبر كن، همچنانكه پیامبران صاحب عزم مقاومت كردند». «اولوا العزم» اصطلاحاً به پیامبران صاحب شریعت كه پنج نفر بودند، گفته میشود؛ ولی ظاهراً در این آیه منظور پیامبرانی است که در عزمشان خیلی راسخ بودند و هیچ غفلت و رکودی در کارشان پیدا نشد. همه پیامبران صابر بودند؛ اما بعضی از ایشان صبر و عزم قویای داشتند، تزلزلی در كارشان پیش نمیآمد و هیچگاه به ذهنشان خطور نمی کرد که کار خود را به تأخیر بیاندازند و در انجام وظیفه تعلل کنند. خدای متعال در این آیه به پیامبر امر میكند: مثل آن پیامبران صبر کن. در آیه دیگری برای معرفی سایر پیامبران كه تا این اندازه صبور و مقاوم نبودند، میفرماید: «وَ لا تَكُنْ كَصاحِبِ الْحُوتِ إِذْ نادى وَ هُوَ مَكْظُومٌ؛10 مثل جناب یونس نباش!» حضرت یونس هم مانند بسیاری دیگر از انبیا در دعوت امت خود زحمات زیادی را تحمل کرد. ولی زمانی رسید كه از هدایت امت خود ناامید شد و دست از دعوت آنها برداشت. خدا نیز به خاطر كمطاقتی و صبر و تحمل اندكش او را تنبیه كرد. البته پس از این كه متنبه شد و از خطای خود عذرخواهی كرد، خدا نیز او را بخشید و از شكم ماهی نجات داد.
در این آیه كه خداوند به پیغمبر اكرم میفرماید: «فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ وَ لا تَكُنْ كَصاحِبِ الْحُوتِ» روشن است كه مقصود خسته نشدن از دعوت کردن مردم و مقاومت در برابر فشارها، بیمهریها، و آزار و اذیتهای ایشان است. یعنی تو مثل حضرت یونس كه در آخرین مرحله طاقتش طاق شد و مردم را رها كرد، دست از کار خود برندار، به دعوتت ادامه بده، و دشواریها را تحمل کن و به روی خود نیاور و حتی با دیدن علایم عذاب از مردم جدا نشو؛ مگر اینكه خداوند چنین دستوری بدهد؛ همچنانكه در مواقعی مثل داستان قوم لوط، که عذاب استیصال بر بعضی از امتها نازل میشد، خدای متعال به انبیا دستور میداد که همراه خانوادهتان از شهر بیرون بروید.
روشن است كه منظور از صبر در این آیه تحمل و مقاومت در برابر دشواریهایی است كه در مسیر دعوت مردم پیش میآید. البته پیامبر در این جهت کوتاهی نمیکرد؛ ولی تربیت شدن پیغمبر با کلمات خداست. هیچ کس از خودش چیزی ندارد و همین بیانات خداست که پیغمبر را حفظ میكند.
در آیه دیگر میفرماید: «فَاصْبِرْ عَلى ما یَقُولُون»11؛ صبری که در این آیه مورد تاکید واقع شده، صبر در برابر بدگوییها، فحاشیها، تهمتها، افترائات و اهانتها است. یعنی همه بدگوییها، تهمتها و اهانتها را نشنیده فرض كن، تحت تأثیر آنها قرار نگیر و کار خودت را انجام بده!
روایات فراوانی در این زمینه نقل شده که کسانی که وظیفه الهی بر عهده دارند، نباید به حرف دیگران توجه کنند؛ آنها باید وظیفهشان را بشناسند و عمل کنند و اینکه مردم خوششان بیاید یا نه، تعریف کنند یا فحش بدهند، برای آنها مساوی باشد. خوشحالی یا ناراحتی در برابر عكسالعمل مردم نشانه نقص ایمان است. اگر کسی به خاطر اینكه مردم هنگام انجام وظیفه اطرافش جمع میشوند و به او احترام میگذارند، خوشحال باشد و با نشاط کار کند، و زمانی كه به او ناسزا میگویند ناراحت و در كارش دلسرد و سست شود، ایمانش ناقص است.
جابر بن یزید جعفی یکی از اصحاب سرّ امام باقر و امام صادق علیهما السلام بود، که مانند او در میان همه اصحاب كمتر پیدا میشد؛ او کسی بود كه امام باقر پنجاه هزار حدیث از اسرار به او آموخته بودند، احادیثی كه دیگران حتی تحمل شنیدنش را نداشتند و از همین رو جابر اجازه نقل آنها را نداشت. یکی از نصیحتهای ناب امام باقر به چنین كسی این است: «وَ اعْلَمْ بِأَنَّكَ لَا تَكُونُ لَنَا وَلِیّاً حَتَّى لَوِ اجْتَمَعَ عَلَیْكَ أَهْلُ مِصْرِكَ وَ قَالُوا إِنَّكَ رَجُلُ سَوْءٍ لَمْ یَحْزُنْكَ ذَلِكَ وَ لَوْ قَالُوا إِنَّكَ رَجُلٌ صَالِحٌ لَمْ یَسُرَّك ذَلِكَ وَ لَكِنِ اعْرِضْ نَفْسَكَ عَلَى مَا فِی كِتَابِ اللَّه»12؛ امام به كسی مثل جابر كه یكی از نزدیکترین اولیای اهل بیت بود، میفرمایند تو مقام ولایت را نخواهی داشت، مگر اینكه اگر تمام اهل شهر جمع شوند و از تو تعریف كنند، شاد نشوی و تمجید دیگران در تو هیچ تأثیری نداشته باشد؛ و اگر همه مردم جمع شدند و از تو بد گفتند، ناراحت نشوی؛ تو خودت را با قرآن بیازمای و ببین رفتارت با قرآن مطابقت دارد یا نه. یعنی حرف مردم هیچ تأثیری در تو نداشته باشد؛ تعریف و تمجید، یا فحش و ناسزای دیگران برای تو مساوی باشد. اگر چنین شد، تو ولایت ما را داری؛ در غیر این صورت، بدان دینت کمبود دارد.
در جایی كه امام به اصحابش چنین دستوری میدهد، آیا پیغمبر اکرم که افضل همه معصومین صلوات الله علیهم اجمعین بود، تحت تأثیر تعریف یا مذمت مردم قرار میگرفت؟! او در ذهنش فقط توجه به این مساله بود که خدا از او چه میخواهد. بود و نبود حرف دیگران برای او مساوی بود. البته او آرزو داشت مردم هدایت شوند؛ چون او مظهر رأفت و رحمت الهی بود. از همین رو از گمراهی دیگران محزون میشد؛ نه از آن جهت که به او ناسزا میگفتند. این دو حیثیت جدای از هماند و نباید آنها را یكی دانست. پیغمبر اکرم محزون میشد، به خاطر این که چرا مردم چنین با عجله و ترکتازانه به سوی جهنم میشتابند. ناراحتی پیامبر از این موضوع به قدری بود كه آیاتی نازل شد و در آنها پیامبر صلواتالله علیه از این کار نهی شد؛ «فَلَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ عَلى آثارِهِمْ إِنْ لَمْ یُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدیثِ أَسَفاً»13.
پیغمبر نسبت به هدایت مردم حریص بود و از این كار خسته نمیشد؛ از انحراف و كجروی مردم ناراحت میشد؛ اما نه از این که به او ناسزا بگویند. این نکتهای است که به ویژه ما روحانیون كه اهل تبلیغ دین هستیم باید به آن توجه داشته باشیم؛ مبادا بین این دو حیثیت خلط كنیم و ناراحتی به خاطر بیاحترامی به شخص خود را با جسارت به دین و ارتكاب معصیت اشتباه بگیریم. گاهی کسانی در حضور ما مرتکب معصیتی میشوند؛ در چنین شرایطی آیا از اینكه خلاف شرعی اتفاق افتاده، ناراحت هستیم، یا ناراحتی ما به خاطر این است كه حضور ما نادیده گرفته شده و ما مورد بیاحترامی قرار گرفتهایم؟
پیغمبر اکرم صلیالله علیه و آله از این که بعضی مردم کافرند و با عصیان خود به جهنم میروند، خیلی ناراحت بود؛ رأفت آن حضرت تا حدی بود كه نمیخواست دشمنترین دشمنانش هم جهنمی شود؛ میخواست همه ایمان بیاورند و از عذاب نجات پیدا کنند، تا جایی که خداوند میفرماید: «وَ لا تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ وَ لا تَكُنْ فی ضَیْقٍ مِمَّا یَمْكُرُون»14؛ به خاطر كافران ناراحت نباش؛ «فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّى عَنْ ذِكْرِنا»15؛ رهایشان کن و به آنها اعتنا نکن. این حزن عیبی ندارد؛ اظهار آن هم ایرادی ندارد. اما اگر ناراحتی كسی به خاطر این باشد که چرا به شخص او اهانت شده، این پسندیده نیست. این دو حیثیت را باید از یكدیگر تفکیک کنیم. پیغمبر از این ناراحت نشد که به او ناسزا میگویند؛ ناراحتی آن حضرت از آن جهت بود که چرا كافران کاری میکنند که به خاطر آن به جهنم میروند. او در پیشگاه الهی و در مقام انجام وظیفه برای خودش چیزی قائل نبود. بر همین اساس امر كردن پیامبر به صبر برای این نبود كه آن حضرت از بیاحترامی به شخص خودش ناراحت میشد.
گاهی نصحیت میکنند که مبادا كاری کنید که به شما بیاحترامی بشود؛ احترام خودتان را در جامعه حفظ کنید؛ كاری كه در شأن شما نیست، انجام ندهید. مگر پیامبر چه شأنی بالاتر از انجام وظیفه شرعی و الهی برای خود قایل بود؟ این بهانهها نباید مانع انجام وظیفه شود. ما باید تلاش کنیم در هر حالی آنچه را واقعا خدا میخواهد انجام دهیم.
انواع دیگری از صبر هم در قرآن ذکر شده كه یكی از آنها صبر در انجام وظایف عبادی است؛ «وَ اصْطَبِرْ لِعِبادَتِه»16؛ در این آیه به جای کلمه «صبر» از اصطبار که به معنای نهایت صبر است، استفاده شده است. این تعبیر به خصوص برای واداشتن همسر و فرزندان به نماز به كار رفته است؛ «وَ أْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلاةِ وَ اصْطَبِرْ عَلَیْه؛17 همسر و فرزندانت را به نماز امر کن و بر آن پایدار و صبور باشد.» خداوند به پیغمبر که نهایت لذتش در نماز بوده، میفرماید باید نهایت صبرت را برای نماز به کار ببری. این آیه جای دقت و تامل فراوان دارد. البته ذکر این آیات عمدتاً برای تربیت و آموزش ماست؛ تا ما اهمیت این عبادت را بدانیم و نه فقط خودمان به فکر نماز باشیم، بلكه همسر و فرزندانمان را هم به آن وادار کنیم. البته منظور از وادار کردن تندی و خشونت نیست؛ باید در هر موردی شیوه مناسب آن را پیدا کنیم. منظور این است كه دغدغه اینكار را داشته باشیم؛ کاری کنیم که فرزندمان نمازخوان بشود؛ هم چنانكه دوست داریم بچهمان درسخوان باشد و برای آن وقت میگذاریم و پیگیری میكنیم؛ برای نماز فرزندمان هم به همین اندازه اهتمام داشته باشیم.
وصلی الله علی محمد و آله الطاهرین
1. انعام(6)، 124.
2. واقعیت امر هم همین است كه هیچ یك از مخلوقات اصالتی ندارند و سر تا پای آنها نیاز به خداوند است؛ ولی اغلب نسبت به این امر غافلند؛ از این میان، فقط گروهی اندك، مثل انبیا و اولیای الهی این مساله را دریافتهاند.
3. مریم(19)، 65؛ طه(20)، 132
4. مدثر(74)، 7.
5. قلم(68)، 48.
6. احقاف(46)، 35
7. انعام(6)، 90.
8. زمر(39)، 37.
9. احقاف(46) 35.
10. قلم(68)، 48.
11. طه(20)، 130.
12. بحار الأنوار، ج75، ص: 163.
13. كهف(18)، 6.
14. نمل(27)، 70.
15. نجم(53)، 29.
16. مریم(19)، 65.
17. طه(20)، 132.
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1392/04/30، مطابق با دوازدهم رمضان 1434 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
از جمله آیاتی که در آنها پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم امر به صبر شده، آیه 28 سوره کهف است «وَ اصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ یُریدُونَ وَجْهَهُ وَ لا تَعْدُ عَیْناكَ عَنْهُمْ تُریدُ زینَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا وَ اتَّبَعَ هَواهُ وَ كانَ أَمْرُهُ فُرُطاً؛ با كسانى باش كه پروردگار خود را صبح و عصر مىخوانند، و تنها رضاى او را مىطلبند! و هرگز بخاطر زیورهاى دنیا، چشمان خود را از آنها برمگیر! و از كسانى كه ]به عقوبت اعمالشان[ قلبشان را از یاد خود غافل ساختیم، اطاعت مكن! همانها كه از هواى نفس پیروى كردند، و كارشان از حد گذشته است.» در این آیه نکتههای فراوانی به چشم میخورد. اولین نكته، ظرافتی ادبی است. همه موارد كاربرد «صبر» و مشتقات آن به صورت فعل لازم است كه به وسیله حرف جرّ متعدی میشود؛ به عنوان مثال: «وَ اصْبِرْ عَلى ما یَقُولُون»1؛ «وَ لِرَبِّكَ فَاصْبِر»2؛ «ُوَ اصْطَبِرْ لِعِبادَتِه»3؛ و آیات دیگر. تنها آیهای كه در آن «صبر» بدون حرف جرّ متعدی شده، آیه 28 سوره كهف است. صبر به معنای عرفی آن یعنی تحمل کردن، شکیبایی کردن، جزع و فزع نکردن، نیازی به مفعول ندارد؛ همچنانكه در فارسی هم به صورت لازم ترجمه میشود.
«صَبَرَ» در اصل لغت به معنای «حَبَسَ» یا «اَمسَكَ» است؛ یعنی چیزی را نگاه داشتن، یا به عبارت دیگر خویشتنداری. این فعل در عرف تدریجاً به معنای دیگری تحول یافته كه خاصتر از معنای اول آن است و در مکالمات عرفی ابتدا آن معنا به ذهن متبادر میشود؛ در واقع این واژه دو معنای عام و خاص دارد كه عرف هر دو را میفهمد و هیچ یك را مجازی نمیداند. این فعل، همچنانكه در معادل فارسی آن دیده میشود، در اصل متعدی است؛ یعنی خود را نگه داشتن؛ ولی مفعول آن در استعمالات به تدریج فراموش شده و در كلام ذكر نمیشود؛ كاربرد اصلی این فعل به این صورت بوده: صَبَرَ نَفسَهُ عَلی الطاعة یا صَبَرَ نَفسَه عَن المَعصِیة؛ اما در استعمالات شایع «نفسه» كه مفعول «صَبَرَ» بوده، حذف شده و این فعل تدریجاً به فعل لازم تبدیل شده و امروزه كاربرد عرفی آن به صورت فعل لازم است. بنا بر این، صبر در آیه مورد نظر به معنای لغوی آن و از همین رو به صورت متعدی است.
نكته دوم در این آیه استفاده از تعبیر كنایی «الَّذینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ» است؛ یعنی كسانی که دائماً به یاد خدا هستند، با این چنین كسانی باش.
بخش سوم آیه میفرماید: چشم از این یاران برندار و تمام توجهت به همین افراد باشد؛ مبادا به خاطر زیب و زیور دنیا از ایشان رو بگردانی! این قسمت جمله حالیهای است که واو حالیه آن حذف شده است. آنچه در این فراز مفروض گرفته شده این است که برای فراهم شدن زمینه رونق و ترقی در زندگی و برخورداری از زینتهای دنیا پیامبر باید آن دسته از یارانش را كه سر و وضع آنها تناسبی با ظواهر دنیوی ندارد، رها كند. اما خداوند به آن حضرت تذكر میدهد، مبادا چنین کاری بکنی!
نكته بعد اینكه كسانی كه به پیامبر پیشنهاد كردند یاران خالص خود را رها کند تا به زینتهای دنیا برسد کسانی هستند كه به دنبال هوای نفساند و کارشان از حد گذشته و قابل اصلاح نیستند. مشابه این آیه در سوره انعام، آیه 52 است كه خطاب به پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم میفرماید: «وَ لَا تَطْرُدِ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَوةِ وَ الْعَشىِِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ مَا عَلَیْكَ مِنْ حِسَابِهِم مِّن شىَْءٍ وَ مَا مِنْ حِسَابِكَ عَلَیْهِم مِّن شىَْءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَكُونَ مِنَ الظَّلِمِین؛ و كسانى را كه صبح و شام خدا را مىخوانند، و تابع رضای او هستند، را از خود دور مكن! نه چیزى از حساب آنها بر توست، و نه چیزى از حساب تو بر آنها]حساب هر یك از شما با خداست[! اگر آنها را طرد كنى، از ستمگران خواهى بود». در آیه بعد هم میفرماید: «وَ كَذَالِكَ فَتَنَّا بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لِّیَقُولُواْ أَ هَؤُلَاءِ مَنَّ اللَّهُ عَلَیْهِم مِّن بَیْنِنَا أَ لَیْسَ اللَّهُ بِأَعْلَمَ بِالشَّكِرِین؛ و این چنین بعضى از آنها را با بعض دیگر آزمودیم ]بعضی را توانگر و برخوردار از نعمتهای دنیا و بعضی دیگر را فقیر و تهیدست قرار دادیم، تا به واسطه این اختلاف آنها را بیازماییم[ تا ]ببینیم چه كسانی از سر طعنه[ بگویند: «آیا اینها هستند كه خداوند از میان ما بر آنها منّت گذارده و آنها را برگزیده؟!» آیا خداوند، شاكران را بهتر نمىشناسد؟» چون برای ثروتمندان و متمولان باوركردنی نبود كه فقرا، با آن وضعیت نابسامانشان مورد لطف و عنایت خدا باشند و بهشتی شوند؛ از همینرو با تمسخر میگفتند: آیا این فقرا كسانی هستند که خدا از میان ما آنها را برگزیده و نعمت خاصی به آن ها داده است؟!
خداوند در این آیه میفرماید خود ما چنین زمینهای را فراهم میکنیم تا مردم آزموده شوند. در انتهای آیه نیز می فرماید: آیا خدا شکرگزاران را بهتر نمیشناسد؟ او میداند چه کسی با خدا ارتباط دارد و چه کسی از فقیر و غنی شکر نعمتهای خدا را به جا میآورد. ملاک این است؛ بهرهمندی از نعمت ظاهری نشانه عزت و ذلت و دلیل لطف خدا به یك بنده نیست. ممکن است کسی پولدار باشد، ولی مبغوض خدا باشد؛ همچنانكه ممكن است شخص فقیری نزد خدا محبوب باشد؛ در صورتی که به وظایفش درست عمل کند. پس همه این امور از وسایل آزمایش است و فقر و غنا، و نامآوری و گمنامی نباید ملاک درجهبندی افراد باشد. ببینید چه کسی بیشتر دلش با خداست.
دو آیه 28 سوره كهف و 52 سوره انعام مکمل و مبین یكدیگر هستند؛ با این تفاوت كه آیه اول به پیامبر دستور داده شده صبر كند؛ در حالیكه در آیه دوم به جای دستور صبر، پیامبر از طرد كردن یارانش نهی شده است.
در شأن نزول این آیات، هم از طریق شیعه هم از طریق اهل سنت جریانی نقل شده كه از این قرار است: چند نفر از ثروتمندان قریش (كه اسامی آنها در بعضی از روایات آمده) وقتی دیدند تعدادی برده و افراد فقیر، مثل بلال، عمار و صهیب با لباسهایی پشمینه اطراف پیامبر را گرفتهاند، نزد جناب ابوطالب آمدند و به وسیله ایشان به پیامبر پیغام دادند كه مقام پیامبری مقام و منصبی والا و مهم است و افراد صاحب منصب باید تشریفاتی را رعایت كنند؛ از جمله اینكه هر كسی نباید در مجلس ایشان حضور پیدا كند. اگر پیغمبر این افراد ژولیده و پشمینهپوش را از پیرامون خود براند، ما حاضریم به او ایمان بیاوریم و در خدمتش باشیم4. در اینجا پیامبر باید بین این افراد فقیر، با لباسهای مندرس و پاره، و ثروتمندان مكه یكی را انتخاب كند. در بعضی از روایات گفته شده برخی از اصحاب پیامبر هم به این امر تمایل داشتند. در اینجا آیه نازل شد: «وَ اصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ یُریدُونَ وَجْهَهُ».
در این آیه نمیفرماید با بردهها بنشین؛ بلكه میگوید با كسانی باش که شب و روز به یاد خدا هستند؛ برده باشند یا آزاد؛ فقیر باشند یا پولدار؛ ببین دلشان با کیست؟ مقصودشان چیست؟ به دنبال چه میگردند؟ كسانی كه به دنبال خدا هستند را با خودت نگه دار و آنها را رها نکن! همچنین نمیگوید آنها را برای خودت حفظ كن تا به تو کمک کنند؛ بلكه میگوید برای چه آنها را رها میکنی؟ مَا عَلَیْكَ مِنْ حِسَابِهِم مِّن شىَْءٍ وَ مَا مِنْ حِسَابِكَ عَلَیْهِم مِّن شىَْءٍ؛ مگر آنها برای تو زحمتی دارند و باری بر دوش تو میگذارند؟ آنها به دنبال بندگیشان هستند؛ تو هم در پی انجام وظیفهات هستی؛ اگر چنین یارانی را طرد کنی، ظالمی و در واقع راه هواپرستان و غافلان را برگزیدهای که لیاقت یاد خدا را نداشتند و خداوند به عقوبت اعمالشان دل آنها را از یاد خودش غافل کرده است.
اوصافی که در هر دو آیه برای یاران پیامبر صلی الله علیه و آله مورد تأكید است، این است: 1ـ یَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَوةِ وَ الْعَشىِ؛ شبانه روز سر و کارشان با خداست 2ـ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ؛ فقط طالب رضای خدا هستند و به دنبال ساختن دكانی از دین و تظاهر به عبادت و زهد و عرفان نیستند. در مقابل، صفاتی كه برای گروه دیگر میشمارد، از این قرار است: 1ـ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا؛ ما قلبش را از یادمان غافل كردیم. كسی كه از یاد خدا غافل شده، ممکن است متذكر شود و به یاد خدا بیافتد؛ کسی که از شدت عصیان و بیاعتنایی و فراموش كردن حق عبودیت خدا، لیاقت یاد خدا را از دست داده و خدا دلش را غافل ساخته، همیشه در این غفلت باقی است. 2ـ وَ اتَّبَعَ هَواهُ؛ كسی كه تابع امیال نفسانی خود است. در آیه دیگری نیز به این مطلب اشاره شده است؛ «أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى عِلْمٍ؛5 آیا ندیدی کسی را که دلخواهش را میپرستد و خدا او را گمراه میکند، با این که اهل علم و آگاهی است؟» در ادامه این آیه میفرماید: «فَمَنْ یَهْدیهِ مِنْ بَعْدِ اللَّه؛ بعد از آنكه خدا او را گمراه کرد، چه کسی میتواند هدایتش کند؟!» پس کسانی که به خاطر هوای نفس و اهداف دنیوی حاضرند بندگان خوب خدا را از کنار پیغمبر متواری كنند، کمترین لیاقت حضور در محضر پیغمبر را ندارند؛ چون غیر از خواستههای نفسانی و زینتهای دنیا چیزی نمیفهمند. 3ـ وَ كانَ أَمْرُهُ فُرُطاً؛ چنین كسانی آن قدر کارشان سخت شده که دیگر قابل اصلاح نیستند.
پیامبر صلواتالله علیه یا باید به این پیشنهاد عمل كند و ژندهپوشان و فقیران را از پیرامون خود براند، تا افرادی خوش ظاهر و مرتب دور او را بگیرند؛ یا اینكه این پیشنهاد را رد كند و با یاران فقیر خود بسازد. ممكن است كسانی بگویند بهتر بود پیامبر به عنوان تاکتیک، محترمانه یاران خود را برای مدتی در ظاهر از اطراف خود دور كند، تا ثروتمندان به مجالست به آن حضرت رغبت كنند و علاوه بر اینكه مجلس پیامبر رونق پیدا میکرد، این گروه نیز تدریجاً هدایت میشدند و قلبشان صفا پیدا میکرد. نمونه دیگر این پیشنهاد در باره نماز به پیامبر شد. طایفهای از اعراب به پیغمبر گفتند: شما سخنان و كارهای خوبی دارید كه ما همه آنها را قبول داریم؛ ولی بعضی از دستورات تو برای ما كه جزء اشراف و دارای جایگاه و اعتباری هستیم، قابل تحمل نیست. شما دستور میدهید نماز بخوانیم و در نماز دستمان را پیش خدا دراز كنیم در برابر او روی خاك به سجده بیافتیم؛ سجده کردن و روی خاک افتادن در حد بردگان است، در شأن ما نیست و از عهده ما بر نمیآید. ما را از این كار معاف کن!
گفته شده که در مقابل این پیشنهاد ابتدا به قلب پیغمبر خطور کرد که این پیشنهاد را قبول کند تا آنها ایمان بیاورند و در دشواریها و جنگها به مسلمانان کمک کنند. اما به محض این که این مساله به قلب پیغمبر گذشت، آیه نازل شد: «وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَیْهِمْ شَیْئاً قَلیلا؛ إِذاً لَأَذَقْناكَ ضِعْفَ الْحَیاةِ وَ ضِعْفَ الْمَماتِ ثُمَّ لا تَجِدُ لَكَ عَلَیْنا نَصیراً»6؛ ما دلت را نگه داشتیم؛ نزدیک بود به این پیشنهاد میل پیدا کنی؛ اگر چنین تمایلی پیدا کرده بودی، در دنیا و آخرت دو برابر تو را عذاب می کردیم و بعد از آن هرگز در مقابل خدا برای خودت یار و یاوری پیدا نمیکردی. این حکم خداست؛ و اگر تو تمایل به خلاف آن پیدا کردی، مستحق عذاب دنیا و آخرت میشوی و من، که خدای تو هستم، هرگز تو را یاری نمیکنم. من بهتر میدانم بندگانم را چگونه باید امتحان کنم.
نکته در دو آیه مورد بحث تقابل بین دو گروه مذكور است؛ یک عده کسانی که شبانه روزشان را با خدا سر میکنند، و زندگیشان با خداست؛ و در مقابل، کسانی که اصلاً با خدا هیچ كاری ندارند. اگر احیاناً کسانی را در جامعه دیدیم که تمایل دارند بعضی از احکام اسلام گفته نشود، یا به بعضی از آنها عمل نشود، به فرمایش مقام معظم رهبری ـدامت بركاتهـ كسانی كه خجالت میکشند که شعارهای اسلام را مطرح کنند، اگر چنین افرادی پیدا شدند، جزء کدام دسته هستند؟ اگر ما بخواهیم کسی را به عنوان الگو، صاحب منصب و یا مسئول جایی انتخاب کنیم، باید چه کسی را انتخاب بکنیم؟ آیا حق داریم كسی از گروه دوم را انتخاب کنیم؛ از كسانی که جز امور دنیا و معیشت و شکم به فکر چیز دیگری نیستند؟ كسانی كه همه توجهشان فقط به گرانی و بیکاری است؟
آیا با پیدا شدن کمی مشکلات اقتصادی باید خدا و دین و ارزشها را از یاد ببریم؟! آیا باید حجاب و عفاف، صداقت و درستی، پاکی و صفا و صمیمیت، ایثار و فداکاری را فراموش کنیم، تا فقط تحریمها برداشته شود و وضع اقتصاد مملکت اصلاح شود؟! ما مخاطب این آیات قرآن نیستیم؟! ما تربیت شده این قرآنیم؟! قرآن میخواهد چنین مردمی را تربیت کند؟!
خداوند در این آیه خطاب به پیامبر فرمود: اگر اندكی به این پیشنهاد تمایل پیدا کنی، سر و کارت با من است و هیچ کس نمیتواند به تو کمک کند. نیز میفرماید: «وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنا بَعْضَ الْأَقاویلِ؛ لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْیَمین؛ ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتین»7. مقام پیغمبر بالاتر است؛ تکلیفش هم سختتر است. اگر او اندکی از مسیرش منحرف شود و به دنیاپرستان تمایل پیدا کند، به کلی سقوط میکند و خدا با او معاملهای میکند که با هیچ بندهای نکرده است. آیا ما پیروان این پیغمبریم که به هر بهانهای احکام خدا را تغییر بدهیم، حرامی را حلال کنیم و برای آن بهانه بتراشیم؟! معاملات ربوی را به اسم عقود شرعیه انجام دهیم؟! از اجرای احکام شرعی مثل امر به معروف و نهی از منکر جلوگیری كنیم؟!
شبیه این مساله برای پیغمبران دیگر هم اتفاق افتاد و به بعضی دیگر از ایشان نیز فشار میآوردند که اطرافیان فقیرت را از خود دور كن تا ما به تو ایمان بیاوریم. به عنوان مثال در باره حضرت نوح علی نبینا و آله و علیه السلام هم همین مساله اتفاق افتاده است. گروهی از افراد متمول و ثروتمند از قوم نوح به آن حضرت میگفتند: «أَ نُؤْمِنُ لَكَ وَ اتَّبَعَكَ الْأَرْذَلُون؟!8 ما به تو ایمان بیاوریم، در حالی که این اراذل و افراد پست پیرامون تو را گرفتهاند؟!» یعنی اگر حرف تو درست و دعوت تو به حق است، نباید پابرهنگان و ضعفا به تو ایمان بیاورند. وجود این افراد در كنار تو نشانه باطل بودن ادعای توست. حضرت نوح هم در پاسخ به این افراد فرمود: «وَ ما عِلْمی بِما كانُوا یَعْمَلُون»9؛ یعنی من مامور نیستم از شغل افراد سوال کنم؛ من مامورم ایمان را به ایشان عرضه کنم و آنها را متوجه خدا کنم. «إِنْ حِسابُهُمْ إِلاَّ عَلى رَبِّی لَوْ تَشْعُرُون؛ وَ ما أَنَا بِطارِدِ الْمُؤْمِنین»10؛ خوبی و بدی کار مومنین را خدا رسیدگی میکند و من مومنین را از اطراف خود طرد نمیكنم. منظور این است که این فشارها از سوی دنیاپرستان كه چشم شان به ظواهر و رونق ظاهری و ثروت و کسب و کار است، بر اولیای خدا سابقه دارد. از سوی دیگر اولیای خدا توجهشان فقط به معنویات است و به این امور اعتنایی ندارند.
نكته عجیب این که قرآن کریم در دو آیه میفرماید: ما هیچ پیغمبری را نفرستادیم، مگر این که ابتدا مردم را به سختیهایی مبتلا کردیم، تا تضرع و زاری كنند. در آیه 42 سوره انعام میفرماید: «وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى أُمَمٍ مِنْ قَبْلِكَ فَأَخَذْناهُمْ بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ یَتَضَرَّعُون». در آیه 94 سوره اعراف نیز میفرماید: «وَ ما أَرْسَلْنا فی قَرْیَةٍ مِنْ نَبِیٍّ إِلاَّ أَخَذْنا أَهْلَها بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ یَضَّرَّعُون». یعنی انسان زمانی كه به سختی گرفتار باشد، دلش برای پذیرش حرف حق آمادهتر است و وقتی در رفاه و خوشی باشد، غرور او را فرا میگیرد و گوشش به این حرفها بدهکار نیست. از همین رو خدا برای این که حرف انبیا مورد قبول واقع شود و مردم حال تضرعی پیدا کنند و رو به خدا بیاورند، آنها را به سختیهایی مبتلا میكند. از این آیات میتوان فهمید روش تربیت خدا با ما خیلی فرق میکند. بسیاری از مردم تصور میکنند اگر راه پیغمبر درست باشد و خودش مدیر خوبی باشد، باید فوراً وضع زندگی مردم خوب شود و رونق پیدا کند؛ اگر چنین نشد، معلوم میشود یا برنامهاش غلط بوده و یا خودش مدیر خوبی نیست! مگر پیغمبر نیامده کارها را اصلاح کند؟ پس اگر پیامبری نتوانست كارها را اصلاح کند، یعنی یا برنامهاش غلط است، یا خود او مدیر خوبی نیست.
جوابی كه به این شبهه میتوان در چارچوب فرهنگ شیعه داد این است كه مگر در زمان امیرالمومنین و ائمه اطهار صلوات الله علیهم اجمعین جامعه اصلاح شد؟ در زمان حضور ائمه اطهار چه بلاها و مصیبتهایی بر سر مومنین آمد؛ خود ائمه اطهار تحت چه فشارهایی واقع شدند؛ حتی شیعیان برای پرسیدن یك مساله از امامشان راهی نداشتند جز اینكه به عنوان خیارفروش و مانند آن به منزل امام مراجعه كنند. آیا اینها نشانه غلط بودن برنامه ائمه است؟ آیا قرآن برنامه غلطی بود؛ یا اینكه آنها بلد نبودند قرآن را اجرا کنند؟
كسانی كه چنین شبهاتی را مطرح میكنند، غافلاند از این که برنامه ائمه علیهمالسلام فقط آبادانی دنیا نبود؛ بلکه دنیا و سختیهایش باید باشد، تا مردم آزموده شوند؛ همه این برنامهها باید باشد، تا زمینه انتخاب فراهم شود؛ «لِیَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَیِّنَةٍ وَ یَحْیى مَنْ حَیَّ عَنْ بَیِّنَةٍ»11.
اگر روزگاری نیروهای فعال جامعه واقعا خواستند برنامه اسلام عملی شود، آن روز ان شاءالله امام زمان هم ظهور خواهند فرمود و رهبری خواهند کرد. ولی زمانی كه مردم نخواهند، خدا به زور نه دنیای كسی را اصلاح میکند و نه آخرتش را.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
1. مزمل(73)، 10.
2 . مدثر(74)، 7.
3. مریم(19)، 65.
4. بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج22، ص: 33
5.جاثیه(45)، 23.
6. اسراء(17)، 74-75 .
7. الحاقه(69)، 44.
8. شعراء(26)، 111.
9. شعراء(26)، 112.
11. انفال(8)، 42.
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1392/04/31، مطابق با سیزدهم رمضان 1434 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
در جلسات گذشته گفته شد مضمون آیاتی كه در آنها پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم امر به صبر شده به سه دسته قابل تقسیم است: دسته اول مربوط به تحمل سختیها و بلایاست؛ دسته دوم در مورد سختکوشی، پایبندی و مقاومت در راه انجام وظیفه است؛ دسته سوم هم ناظر به صبر در برابر گرایشها و فشارهای نفسانی است كه لازمه طبیعی زندگی این دنیا است و ممكن است انسان را از انجام وظیفه باز دارد. در کنار این آیات، در بعضی از آیههای قرآن نیز تأکید شده که پیامبر باید در زمینه صبر و پایداری از انبیای صاحب عزم پیروی کند و از آنها الگو بگیرد؛ «فَاصْبِرْ كَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُل»1؛ همچنان که در خصوص هدایت هم تأكید شده آن حضرت باید به هدایت پیامبران پیشین اقتدا كند؛ «فَبِهُداهُمُ اقْتَدِه»2.
بعضی از قصص انبیا در قرآن نقل شده که صریحاً مصداق صبر است و در آیات مربوط هم با عنوان صبر ذكر شده است. مضمون این آیات كه دلالت بر صبر در مقام انجام رسالت و در مقابل دشمنان و معاندان دارد، گاهی به معنای صبر بر مصیبتها، بلایا و فشارهایی است که از ناحیه مخالفان بر انبیا تحمیل میشود؛ گاهی نیز به معنای صبر و مقاومت در مسیر اطاعت از امر خدا و انجام وظیفه رسالت است.
بعضی از انبیا در راه انجام وظیفه سختیهایی را تحمل کردند که تصورش هم برای ما مشکل است. در جلسه گذشته به داستان حضرت نوح و سختیهایی که ایشان تحمل کردند، اشاره شد. آن حضرت در طول نهصد و پنجاه سال بحث و گفتگو و دعوت و نصحیت مردم، هر چه آزار و اذیت دید، دست از کارش برنداشت. در بعضی از روایات نقل شده علاوه بر زخم زبانها، تهمتها و نسبتهای ناروا، گاهی حضرت نوح را آنقدر میزدند که بیهوش میشد؛ ایشان سیصد سال صبورانه مردم را دعوت کرد؛ اما كار به جایی رسید كه بعضی از مردم بیادبانه به آن حضرت گفتند: «یا نُوحُ قَدْ جادَلْتَنا فَأَكْثَرْتَ جِدالَنا فَأْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقین3؛ اى نوح! با ما جر و بحث كردى، و زیاد هم جر و بحث كردى! اكنون اگر راست مىگویى، آنچه را به ما وعده مىدهى بیاور! » با این حال خدا به او وحی کرد که باید سیصد سال دیگر مردم را دعوت كنی. این جریان تا نهصد سال ادامه یافت. بعد از آن بود كه آن حضرت مامور به ساختن كشتی شد. در طول این مدت بدگویی و زخمزبانهای مردم نسبت به ایشان قطع نشد. اگر این داستان در قرآن نیامده بود، به سختی میتوانستیم باور کنیم كه حضرت نوح در این مدت طولانی در برابر چه دشواریها و مصائبی صبر و مقاومت كرده است.
پیامبر دیگری كه ماجرای صبر و تحملش در قرآن ذكر شده، حضرت ابراهیم علی نبینا و آله و علیه السلام است. آن حضرت در بحث و گفتگویی با نمرود وی را در مناظره شكست داد؛ بهگونهای كه به تعبیر قرآن، نمرود مات و مبهوت، از جواب دادن به استدلال حضرت ابراهیم درمانده شد؛ «فَبُهِتَ الَّذی كَفَر»4، نمرود كه خود را از مقابله با حضرت ابراهیم عاجز دید، چارهای جز سوزاندن آن حضرت نیافت. لذا دستور داد آتشی فراهم کردند که حررات آن از فاصلهای بسیار زیاد قابل تحمل نبود و مجبور بودند ابراهیم را با منجنیق در آتش پرتاب كنند. در روایتی نقل شده كه لحظهای كه حضرت ابراهیم از منجنیق جدا شد و در میان هوا و زمین به سوی آتش روانه بود، جبرئیل در برابرش ظاهر شد و به او گفت: برادر! آیا كاری از من ساخته است و آیا احتیاجی به من داری؟ حضرت ابراهیم در كمال آرامش پاسخ داد: «أَمَّا إِلَیْكَ، فَلا!؛ 5 به تو نیازی ندارم.» چه صبر و تحملی؟!
حضرت ابراهیم پس از نجات از این ماجرا و پشت سر گذاشتن عمری طولانی، در حالیكه مدتها بعد از ازدواج، فرزندی نداشت، در سن كهولت، صاحب دو فرزند شد: اسحاق و اسماعیل. زمانی كه اسماعیل هنوز كودكی نورس بود، خدا به ابراهیم دستور داد فرزندش را از محل سكونتش در شامات كه منطقهای معتدل و خوش آب و هوا بود، به بیابان خشك و سوزان عربستان كه در آن آب و علفی یافت نمیشد، منتقل كند. این دستور خدا برای امتحان ابراهیم بود؛ چون خدا برای بندگانش به درجات پایین قانع نیست؛ لذا شرایطی را پیش میآورد که بتوانند اوج بگیرند.
پس از مدتی كه اسماعیل بزرگ شد و به سن پانزدهسالگی رسید، خداوند به حضرت ابراهیم امر كرد: فرزندت را ذبح كن! حتی تصور این مطلب برای ما دشوار است كه چگونه ممكن است كسی كه در سن پیری خدا به او فرزندی داده، راضی شود عواطف خود را زیر پا بگذارد و بدون هیچ چون و چرایی جوان رشید، مؤدب و با معرفت خود را به دستور خدا ذبح كند!
ذكر این جریانات در قرآن برای قصهسرایی نیست؛ قرآن کتاب تربیت است و این داستانها را برای ارایه الگو بازگو میكند. ماجرای صبر و تحمل بعضی دیگر از انبیا در برابر بلاهای آسمانی یا مصیبتهایی که از ناحیه دیگران و حتی از طرف خویشان بر آنها وارد شده، در قرآن بیان شده است. یکی دیگر از این انبیا حضرت یوسف است. حضرت یعقوب ـ نوه حضرت ابراهیم ـ دوازده فرزند داشت كه کوچکترین آنها حضرت یوسف بود. بر اساس آنچه در روایات آمده، یوسف نسبت به سایر فرزندان یعقوب خیلی ممتاز بود؛ زیبایی و جذابیت ظاهری، ادب و معرفت، و فهم و نورانیت فوق العاده یوسف موجب شده بود حضرت یعقوب كه گویا در پیشانی یوسف نور نبوت را میدید، او را از دیگر فرزندانش بیشتر دوست بدارد. برادران یوسف از سر حسادت به دنبال فرصتی بودند كه بین او و یعقوب فاصله بیاندازند. به همین منظور همانگونه كه میدانید او را به بهانه گردش و تفریح به صحرا برده و در چاهی انداختند تا از شر او خلاص شوند و بعد از صحنهسازی كه برای فریب پدر خود كردند، یوسف را به بهایی اندك به كاروانی كه به مصر میرفت، فروختند. اما جناب یعقوب با الهام الهی مطمئن بود یوسف زنده میماند و روزی به مقام بلندی میرسد که همه برادران و حتی پدر و مادرش در مقابل او خضوع میکنند؛ لذا باور نمیکرد که یوسف کشته شده باشد؛ از همین رو گفت: «بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمیل»6؛ با این عبارت جناب یعقوب نفسش را آماده میکرد که بتواند دوری یوسف را تحمل کند و امیدوار باشد که روزی مجدداًٌ یوسف را میبیند.
اولین نکتهای که از داستان حضرت یوسف استفاده میشود این است که گرایشی در انسان وجود دارد که اگر شكوفا شود و شدت پیدا کند، آدمی حتی به برادر خودش هم رحم نمیکند و آن گرایش نامش حسد است. یوسف هیچ زحمتی برای برادرانش نداشت و هیچ آزاری به آنها نمیرساند و با همه آنها به مهربانی و با ادب رفتار میكرد. آنها هیچ بهانهای برای بدرفتاری با یوسف نداشتند؛ جز این كه پدرشان به او بیشتر از ایشان علاقه داشت. حسادت بلایی بر سر برادران یوسف آورده بود كه علاقه یعقوب به یوسف را اشتباه و پدر خود را به این واسطه در گمراهی و ضلالت میدانستند؛ «إِنَّ أَبانا لَفی ضَلالٍ مُبین»7. سرانجام این رذیله اخلاقی كارشان را به جایی رساند كه حاضر شدند طفل معصومی با این همه کمالات که موجب افتخار خانواده و ایل و قبیلهشان بود، را بكشند، تا توجه پدر منحصراً به ایشان معطوف باشد.
نکته مهم در اینجا این است که هر کسی باید درون خود را بكاود تا ببیند آیا در او هم عاملی وجود دارد كه وی را به حسادت نسبت به دیگری وادار کند؟ اگر تصور کنیم که حسد در دل ما راه ندارد، این اول گمراهی است. این غریزه کمابیش در عموم مردم وجود دارد؛ البته چنین روحیاتی در انبیا به واسطه نورانیت و توجهشان به خدا فرصت شكوفایی پیدا نمیکند؛ اما در دیگران به حسب مراتب ایمانشان کمابیش وجود دارد و تنها در یک مساله شخصی یا خانوادگی نیست؛ قرآن درباره دشمنی اهل کتاب با پیامبر اسلام صلی لله علیه و آله میفرماید: «أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَیْنا آلَ إِبْراهیمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَیْناهُمْ مُلْكاً عَظیما؛8 آیا اینها نسبت به پیغمبر حسد میبرند که خدا چنین مقامی به او داده است؟ ]اگر میخواهند حسد بورزند، به خاندان ابراهیم حسد ببرند[ كه به او كتاب و حكمت و پادشاهی بزرگی عطا كردیم.» منظور قرآن در این آیه اشاره به احتمال وجود حسادت نیست؛ بلكه این امر واقع شده و قرآن آن را حكایت و مذمت میكند.
حسد رذیله مهمی است كه از ابتدای پیدایش انسان بر روی زمین گریبانگیر آدمی بوده است؛ از همان زمان كه هابیل و قابیل، اولین فرزندان آدم و حوا قربانیان خود را به پیشگاه خدا تقدیم كردند؛ قربانی یكی پذیرفته و قربانی دیگری رد شد؛ «وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبا قُرْباناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما وَ لَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ قالَ لَأَقْتُلَنَّكَ قالَ إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقین»9. برادری كه قربانی او پذیرفته نشده بود، از سر حسد رابطه و عاطفه برادری را زیر پا گذاشت و برادر خود را به قتل تهدید كرد و سرانجام نیز تهدید خود را عملی ساخته و برادر خود را كشت. بنا بر این منشأ اولین جنایتی که بر روی زمین اتفاق افتاد، حسد بود. قتل برادر به خاطر حسد! این چیزی است که خمیرمایهاش در وجود همه ما وجود دارد؛ مگر اینكه خودمان را طبق دستورات قرآن و اهل بیت تربیت کنیم و این خوی شیطانی را از خود دور کنیم؛ بدانیم هر نعمتی از سوی خداست؛ خدا به هر که بخواهد، میدهد و از هر کس بخواهد میگیرد و همه نعمتها و نقمتها، و سختیها و خوشیها برای امتحان آدمی است.
درسی که ما باید از داستان برادران یوسف، و هابیل و قابیل بگیریم این است که در هر شرایط و موقعیتی كه هستیم، مراقب باشیم كه تحت تأثیر حسد واقع نشویم. اگر كسی به حسد مبتلا شد، به راحتی حقوق دیگران را تضییع میکند.
درس دومی كه از داستان حضرت یوسف میتوان گرفت این است كه هر سختی و مصیبتی كه پیش بیاید، هیچگاه نباید از رحمت الهی ناامید شویم. حضرت یوسف سالها از پدر دور بود و خبری از یكدیگر نداشتند؛ اما حضرت یعقوب با وجود اینكه پس از سی و چند سال گریه و زاری در فراق یوسف بینایی خود را از دست داده بود، اما از رحمت الهی ناامید نشده بود و به فرزندانش میگفت: «یا بَنِیَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ یُوسُفَ وَ أَخیهِ وَ لا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لا یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْكافِرُون»10؛ ناامید نشوید و در پی یافتن یوسف باشید.
بعضی از مصائبی كه انبیا به آن مبتلا شدند، از ناحیه اطرافیان، دوستان یا دشمنان بود. اما گاهی نیز بلاها و گرفتاریهایی برای ایشان پیش میآمد كه در ظاهر کسی مسئول آن نبود؛ نماد صبر در برابر چنین مصائبی جناب ایوب صلوات الله علیه و علی جمیع الانبیاء و المرسلین است. داستان ایشان دو بار در قرآن ذکر شده است؛ در سوره انبیا، و در سوره صاد. در سوره انبیا بعد از آنكه از چند نفر از انبیا نام برده میشود، مختصراً به ماجرای حضرت ایوب اشاره کرده میفرماید: «إِذْ نادى رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمین»11. در این آیه تنها اشاره شده به اینكه جناب ایوب به بلایایی مبتلا شده بود؛ تا جایی كه طاقتش طاق شد و دست به دعا برداشت و از خدا خواست كه او را مشمول رحمت خود قرار داده و بلا و گرفتاری را از او رفع كند. خدا هم دعایش را مستجاب کرد. در این زمینه قرآن در ادامه میفرماید: «فَاسْتَجَبْنا لَهُ فَكَشَفْنا ما بِهِ مِنْ ضُرٍّ وَ آتَیْناهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ ذِكْرى لِلْعابِدین »12. از این آیه معلوم میشود مصیبتهایی كه حضرت ایوب به آنها مبتلا بوده، خانواده اش را از او دور کرده و اموالش را هم از بین برده بود.
در سوره صاد داستان جناب ایوب مفصلتر از این ذکر شده است؛ «وَ اذْكُرْ عَبْدَنَا أَیُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنىِّ مَسَّنىَِ الشَّیْطَانُ بِنُصْبٍ وَ عَذَاب»13. بعد از آنكه میفرماید حضرت ایوب به واسطه وسوسهها و سرزنشهای شیطان به گرفتاری و مصیبت مبتلا شد، ضمن اشاره به گوشهای از مشكلاتی كه برای جسم آن حضرت و خانواده و اموالش پیش آمد، ادامه میدهد ما در برابر همه مشكلات، سختیها و گرفتاریها ایوب را صابر یافتیم. در روایات متعددی نقل شده شیطان به خدا عرض کرد شكرگزاری ایوب به این دلیل است كه از نعمت زیادی برخوردار است؛ اگر نعمتهایت را از ایوب بگیری، او دیگر از تو یاد نمیکند. خداوند هم برای اثبات غلط بودن حرف شیطان همه اموال ایوب را گرفت؛ اما او هم چنان خدا را شكر میكرد؛ فرزندانش را گرفت؛ او همچنان شكرگزاری میكرد؛ خود او را به بیماریهای سخت مبتلا كرد؛ اما ایوب به شكرگزاری خود ادامه داد و هیچ ناسپاسی نکرد. در اینجا بود که خداوند مدال «نِعْمَ الْعَبْد»14 را بر سینه ایوب زد.
ذكر این داستانها برای پند گرفتن کسانی است كه اهل تأمل و تفكرند؛ كسانی كه در پی آن هستند كه ببینند در مقام بندگی چگونه باید باشند؛ نه این که با پیشآمدن یك مصیبت تمام نعمتهای خدا را فراموش کنند و همه فكرشان مشغول آن گرفتاری باشد. مگر جز این است كه مصیبت و بلا هم مقدمهای است برای رحمت و پاداشی که خدای متعال در برابر آن مصیبت به بنده مرحمت میكند؟ یا گناهی كه در مقابل بلاها از بنده میبخشد؟ یا درجاتی كه در بهشت بازاء مشكلات و سختیها به او اعطا میشود؟ در بعضی روایات گفته شده زمانی كه مومن در بهشت درجاتی را كه به واسطه گرفتاریها و بیماریها به او عطا شده میبیند، آرزو میكند کاش همه عمرم مریض و گرفتار بودم! خداوند مصیبتها را هم از روی محبتش به بنده میدهد. آنگاه آیا سزاوار است که ما از همه نعمتهای مادی و معنوی چشمپوشی کنیم و آنها را نادیده بگیریم؟!
ان شاءالله خدا به ما توفیق بدهد که از آیات الهی برای زندگی فردی و اجتماعیمان استفاده کنیم
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.
1. احقاف(46)، 35.
2. انعام(6)، 90.
3. هود(11)، 32.
4. بقره(2)، 258.
5. تفسیر القمی، ج 2، ص 73
6. یوسف(12)، 18.
7. یوسف(12)، 8.
8. نساء(4)، 54.
9. مائده(5)، 27.
10. یوسف(12)، 87.
11. انبیاء(21)، 83.
12. انبیاء(21)، 84.
13. ص(38)، 41.
14. ص(38)، 44.
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1392/05/01، مطابق با چهاردهم رمضان 1434 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
در جلسات پیشین و در ادامه موضوع بحث كه در باره «صبر» بود، برای این امر به الگوهایی از میان پیامبرانی كه در قرآن کریم معرفی شدهاند، اشاره شد. در این جلسه با توجه به میلاد سبط اکبر، حضرت امام مجتبی صلوات الله علیه مناسب است به زندگی ایشان كه یکی از بارزترین و کاملترین اسوههای صبر در اسلام هستند، نگاهی داشته باشیم.
از یک منظر میتوان امام حسن علیهالسلام را مظلومترین شخصیت در خاندان پیامبر صلواتالله علیه دانست؛ یکی از مظلومیتهای آن حضرت این است که ما شیعیان، آنگونه که باید و شاید با زندگی ایشان آشنا نیستیم، تحلیلی از کارهای برجسته ایشان نداریم و به دنبال پاسخی برای اتهاماتی که دشمنان به ایشان زدهاند، نبودهایم؛ حتی طی چهارده قرن گذشته از صدر اسلام تاكنون، مورخان شیعه آنگونه که باید به حوادث زمان امام حسن و آنچه موجب صلح آن حضرت با معاویه شد و آثار این صلح نپرداختهاند. حدود هفتاد سال پیش یکی از علمای بزرگ نجف به نام شیخ راضی آلیاسین کتابی متقن، زیبا و ادیبانه درباره صلح امام حسن نوشت كه مستند به منابع اهل تسنن است و تحلیلهای دقیق و دلنشینی در این كتاب ارایه كرده است. این كتاب توسط مقام معظم رهبری به زبانی شیوا به فارسی ترجمه شده و یكی از نخستین آثار قلمی ایشان است كه در عنفوان جوانیشان به انجام رسیده است. مطالعه این کتاب را به همه علاقمندان، به ویژه جوانان توصیه میكنم.
ما زمانی میتوانیم تصویر روشن و قابل قبولی از زندگی امام حسن و داستان صلح ایشان داشته باشیم که از شرایط سیاسی، نظامی و دینی آن زمان آگاهی داشته باشیم؛ در این صورت میفهمیم راهی که ایشان انتخاب کردند بهترین گزینه ممکن برای حفظ اسلام و تشیع و بقای دین به صورت صحیح برای نسلهای آینده بود. به طور قطع میتوان گفت اگر صلح امام حسن نبود، زمینهای برای شهادت سیدالشهدا با این برکات عظیم فراهم نمیشد و بنیامیه آن چنان اسلام را وارونه جلوه میدادند و اهل بیت را برخلاف واقعیت معرفی میکرند که امروز من و شما هیچ شناختی نسبت به اسلام صحیح و اهل بیت نداشتیم. به یک معنا امروز بقای اسلام صحیح و تشیع مرهون تدبیر و رفتار حکیمانه و صبورانه امام حسن صلوات الله علیه است. البته همه ما معتقدیم که ائمه اطهار نور واحد بودند و هر یك در موقعیت خود كاری را انجام دادند كه هر یك از ائمه دیگر هم بودند، همانگونه رفتار میكردند. اختلاف رفتار آنها ناشی از اختلاف سلیقه و برداشت و تشخیص نیست. هر یك از آن بزگواران حقیقت را به خوبی میشناختند، وظیفهشان را به درستی تشخیص میدادند و در انجام آن به هیچ نحو کوتاهی نمیکردند. البته شرایط زمان رفتار خاصی را ایجاب میکرد كه غیر از آن به ضرر اسلام بود. حتی گاهی در زمان واحد دو شخصیت بزرگ عالم اسلام دو وظیفه مختلف داشتند. هم چنانكه بعد از رحلت پیغمبر اکرم، فاطمه زهرا سلام الله علیها رفتاری با متصدیان خلافت داشتند که امیرالمؤمنین آنگونه رفتار نمیكردند.
همچنانكه می دانید مسلمانها از همان زمان پیغمبر اکرم هم یکدست و در یك سطح از ایمان نبودند. به طور کلی میتوان مسلمانان را به سه دسته تقسیم كرد: گروهی مسلمانان مخلص و پاکی بودند که هیچ غل و غشی در آنها نبود و آماده بودند هر چه پیغمبر اکرم دستور بدهد، عمل کنند؛ چنین افرادی در زمان جنگ با تمام توانشان به جهاد میپرداختند؛ و اگر خودشان تجهیزات لازم برای شركت در جهاد را نداشتند، از پیامبر درخواست میكردند سلاحی در اختیارشان قرار دهد و اگر آن حضرت نیز نمیتوانست تجهیزاتی در اختیارشان بگذارد، به خاطر محرومیت از شركت در جهاد محزون شده و اشك ازدیدگانشان جاری میشد؛ كسانی كه در حقشان نازل شد: «وَ لا عَلَى الَّذینَ إِذا ما أَتَوْكَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لا أَجِدُ ما أَحْمِلُكُمْ عَلَیْهِ تَوَلَّوْا وَ أَعْیُنُهُمْ تَفیضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً أَلاَّ یَجِدُوا ما یُنْفِقُون»1. در نقطه مقابل این گروه منافقینی بودند كه در جماعات مسلمانان حضور داشتند و برای حفظ جان و مال و مقامشان تظاهر به اسلام میکردند؛ اما در دل اعتقادی به اسلام نداشتند. این منافقین هنگام جنگ گاهی با سپاه همراه میشدند، اما برای تضعیف روحیه مسلمانان به دوستانشان میگفتند: اگر ما به مدینه برگردیم، مهاجران پابرهنهای كه از مكه به شهر ما آمدهاند و به ما فخر میفروشند، را از مدینه بیرون میکنیم؛ «لَئِن رَّجَعْنَا إِلَى الْمَدِینَةِ لَیُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ»2. گروه دیگر افراد ضعیفالایمانی بودند كه بیاعتقاد به خدا و دین نبودند، اما منافعشان بیش از دین برایشان اهمیت داشت؛ افرادی خاكستری كه تا زمانی كه منافعشان اقتضا میکرد، با مسلمانان بودند و محافظهكارانه در جنگ هم شرکت میکردند؛ اما اهل فداکاری و جانفشانی نبودند؛ كسانی كه حتی برای نماز هم شوق و اشتیاق فراوانی نداشتند؛ «وَلاَ یَأْتُونَ الصَّلاَةَ إِلاَّ وَهُمْ كُسَالَى وَلاَ یُنفِقُونَ إِلاَّ وَهُمْ كَارِهُونَ»3. چنین اختلافی همیشه در جوامع مختلف وجود داشته و در تنگناها هر كس باطن خود را نشان میدهد.
بعد از رحلت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم امتحان بزرگی برای جامعه اسلامی پیش آمد؛ مساله بیعت با امیرالمؤمنین یا با شخص دیگری که به عنوان خلیفه پیامبر مطرح بود. سرانجامِ داستان سقیفه بنی ساعده، بیعت اكثریت مسلمانان با پدر زنِ بزرگ پیغمبر شد؛ با این بهانه كه او هم بزرگتر از بقیه است؛ هم سابقهاش در اسلام بیشتر است؛ هم تجربه زیادی دارد. از همان جا در ذهن مردم دو نوع برداشت نسبت به مساله جانشینی پیامبر پدید آمد؛ برداشت اول این بود كه پیغمبر اكرم برای هدایت و راهنمایی انسانها به سوی کمال، سعادت و قرب انسان به خدا مبعوث شده و تشکیل جامعه اسلامی گامی در همین مسیر است. رئیس این جامعه را هم خدا تعیین کرده است؛ همان که پیغمبر هفتاد روز پیش از وفاتش به فرمان خدا او را بر سر دست بلند کرد و گفت: این جانشین من است. همو كه رسول گرامی اسلام در طول بیست و سه سال رسالتش بارها او را به عنوان جانشین خود معرفی کرده بود. این افراد كه كسانی مثل سلمان و ابوذر و مقداد و عمار بودند، نگاهشان به مساله خلافت این بود که جانشینی پیغمبر در همه شئون از جمله هدایت مردم، ترویج معنویات و نزدیک کردن انسانها به خداست و ریاست ابزاری است برای رسیدن به این هدف بزرگ.
نگاه دوم به مساله خلافت این بود که بعد از رحلت پیامبر، نبوت و رسالت، هر چه بود، تمام شد؛ بعد از آن، مساله اصلی ریاست بر مردم و مدیریت جامعه و اداره امور آن است؛ مردم نیازمند رئیسی هستند که احتیاجات جامعه را برطرف کند و اختلافات را برطرف سازد؛ در دیدگاه این گروه خلیفه رئیس دنیای مردم بود؛ بر همین اساس گاهی از خلافت به ریاسة العامه یاد میكردند.
در چنین شرایطی مردم به همان سه گروهی كه در ابتدا گفته شد، تقسیم شدند؛ گروه اندكی كه خلافت را جانشینی پیامبر در همه شئون میدانستند؛ گروه دیگری كه اصلاً به دین معتقد نبودند؛ و اکثریت مردم كه دین را تا جایی كه موافق منافعشان بود، قبول داشتند و به ویژه زمانی كه بزرگان قومشان راهی را انتخاب میکردند، آنها هم به سادگی تبعیت میکردند.
خلافت طی بیست و پنج سال چنین مسیری را پیمود؛ کسی ریاست داشت كه بتواند جامعه را مدیریت کند و مردم هم او را قبول داشته باشند. اما بعد از بیست و پنج سال بنا به دلایل مختلف مردم سراغ علی علیهالسلام آمدند؛ در حالی كه هنوز تعداد زیادی از اصحاب بدر و گروه دیگری از ارادتمندان به اهل بیت و شخص امیرالمؤمنین در میان ایشان بودند كه به ولایت آن حضرت اعتقاد داشتند و خلافت را جایگاهی الهی و جانشینی پیامبر برای هدایت انسانها میدانستند. اكثر مردم هم كه رفتارهای بعضی از خلفا و زیانها و نابسامانیهای ناشی از آن را در اجتماع دیده بودند، آمادگی پذیرش حکومت علی علیهالسلام و تبعیت از آن حضرت را داشتند.
ولی در گوشه دیگری از کشورهای اسلامی وضع به گونه دیگری بود. خلیفه دوم معاویه را كه فردی باهوش و سیّاس بود به شام فرستاده بود تا حكومت مركزی از خطر دسیسهچینی از ناحیه او در امان باشد و او را به حال خود رها كرده بود كه هرگونه صلاح میداند، حكومت كند. اهالی شام هم مردمانی ساده بودند كه كسی از اصحاب پیامبر را ندیده و نمیشناختند و اگر کسی خود را به عنوان خویشاوند پیغمبر معرفی میکرد، به خصوص اگر نماینده خلیفه بود، حرفش را از دل و جان میپذیرفتند. از همینرو معاویه طی مدت بیست سال با فراست و زیرکی آن چنان زمینه فرهنگی را در شام ایجاد کرده بود که مردم آنجا کاملاً مطیع او بودند؛ معاویه هر گروهی از مردم را به شیوهای راضی نگه داشته بود، تا هر چه او دستور میدهد بیچون و چرا عمل کنند. این وضعیت شام در زمان امیرالمؤمنین علیهالسلام بود؛ گویا کشوری دیگر، با ایدئولوژی دیگری متفاوت با وضع مدینه و احکام و ارزشهای حاکم بر آن!
اولین مشكل امیرالمؤمنین در ابتدای خلافت وجود بخشی در عالم اسلام بود که از اسلام بیخبر بودند و تحت ریاست و مدیریت کسی قرار داشتند که در دل علاقهای به اسلام نداشت. لذا ایشان چارهای جز جنگیدن با معاویه نداشت. در جنگ صفین عده زیادی از اصحاب بدر و دیگر دوستداران اهل بیت و نیز تعداد زیادی از كسانی كه از حکومت خلیفه سوم سرخورده شده بودند و به جمع یاران علی پیوسته بودند، شهید شدند؛ كسانی مثل عمار كه حجتی بر علیه معاویه بودند و باعث میشدند امیرالمؤمنین بتواند به جنگ با معاویه ادامه دهد.
اما این شرایط در زمان امام حسن تغییر کرد. دیگر نه بدریین بودند؛ نه كسی مثل عمار بود؛ نه یاران مخلصی كه سالها برای اسلام جنگیده بودند و فداکاری کرده بودند؛ امام حسن علیهالسلام با نسل جوانی مواجه بود كه اموال و غنایم حاصل از پیروزیهای مسلمانان را در اختیار داشت و تدریجاً روحیه رفاهطلبی و دنیازدگی در بسیاری از افراد قشر خاکستری جامعه رواج پیدا کرده بود و از همینرو علاقهای به جنگ و جهاد نداشتند و از جنگ خسته شده بودند. امام حسن در چنین شرایطی به خلافت رسیدند. معاویه هم با شیطنت، خواص سپاه آن حضرت را خریده بود و کار به جایی رسیده بود که بسیاری از نزدیکان امام حسن دیگر دل خوشی از آن حضرت نداشتند؛ حتی گروهی از ایشان رسما به همراه فرماندهشان به سپاه معاویه ملحق شدند. كار به جایی رسید كه كسانی از یاران امام مجتبی حاضر شدند آن حضرت را ترور کنند! عدهای از کسانی هم که علاقمند به جنگ با معاویه بودند، اعتراض داشتند که چرا امام حسن کوتاه میآید؟ اما ایشان اسراری از درون اصحاب خودش و رفتارهایشان میدانست که آن ها نمیدانستند.
سرانجام، زمانی كه امام حسن حاضر شدند با معاویه بجنگند، چهار هزار سرباز، در مقابل حداقل شصت هزار سرباز معاویه در اختیار داشتند. در این میان توطئههای معاویه چنان آن حضرت را در غربت فرو برده بود كه معاویه به خود جرأت میداد برای آن حضرت پیام بفرستد كه «فَاحْذَرْ أَنْ تَكُونَ مَنِیَّتُكَ عَلَى یَدَیْ رِعَاعِ النَّاس؛4 بترس از این که افرادی پست و بیهویت تو را به قتل برسانند!»
در چنین شرایطی امام حسن علیهالسلام بر سر دو راهی قرار گرفت: جنگی را شروع کند كه در آن خودش و اصحابش بیثمر به شهادت میرسند و فاتحه دستگاه تشیع خوانده میشود. چون معاویه همانگونه كه توانست لعن بر علی را به عنوان یك فریضه در میان همه مسلمانان رواج دهد، میتوانست لعن بر امام حسن را ترویج دهد و در مدت كوتاهی فاتحه اهل بیت خوانده شود. مگر در نتیجه تبلیغات معاویه در شام، مردم از شنیدن خبر شهادت امیرالمؤمنین در مسجد کوفه و در حال نماز تعجب نكردند و نگفتند مگر علی نماز هم میخواند؟! معاویه میتوانست با ادامه چنین فتنهای اسلام اصیل را از بین ببرد و آنچه خودش میخواست را به جای اسلام معرفی كند. راه دیگری كه پیش روی امام حسن قرار داشت، این بود كه با خون دل، دندان روی جگر بگذارد، و ملامت دوست و دشمن را بشنود، تا زمینهای را فراهم کند و مردم به حدی از رشد فكری و فرهنگی برسند كه بنیامیه را بشناسند و بفهمند اینها مسلمان واقعی و ملتزم به احکام اسلام نیستند.
امام حسن عیلهالسلام با توجه به شرایط فكری و فرهنگی جامعه و دغلبازی و حیلهگری دشمن راه دوم را در پیش گرفت. آن حضرت صلحنامه را به صورتی تنظیم کرد که از همان روز اول عقد صلحنامه معاویه شروع به مخالفت و نقض عهد کرد و از همین جا رسوایی معاویه و بنیامیه آغاز شد؛ چون هر عاقلی میفهمید نقض عقد کار درستی نیست. كار معاویه به جایی رسید که در نخیله سخنرانی کرد و گفت: ای اهل عراق! من با شما نجنگیدم که شما را وادار به نماز و روزه کنم؛ من برای وادار كردن شما به حج با شما نجنگیدم؛ من با شما جنگیدم، تا بر شما ریاست کنم! جنگ من با شما برای ریاست بود. لذا من از امروز به قراردادی که با حسن بستم، ملتزم نیستم. بعد هم صلحنامه را پاره كرد و زیر پا انداخت.
این رفتارهای معاویه و عهدشكنیهای او موجب شد مردم تدریجا از خواب غفلت بیدار شوند و بفهمند بنیامیه چگونه كسانی هستند. امام حسن از ابتدا معاویه را میشناخت و میدانست سرانجام كار او چه خواهد شد؛ اما باید به مردم بفهماند که سر و کار شما با چنین کسی است؛ كسی كه به تصور شما یکی از اصحاب پیغمبر و خال مومنین است. تدبیر امام حسن این بود که مردم بنیامیه را بشناسند و همین امر موجب شد كه زمینه برای قیام سیدالشهدا علیهالسلام فراهم شود. اگر مردم بنیامیه را نشناخته بودند، شهادت سیدالشهدا هم تروری میشد، مثل بسیاری از موارد مشابه كه بینتیجه ماند. صلح امام حسن زمینهای شد برای اینکه مردم بنیامیه را بشناسند و پس از قیام امام حسین و شهادت آن حضرت تدریجاً بیدار شوند و به مخالفت با بنیامیه بپردازند. در این میان اصل تشیع محفوظ ماند و فرصتی پیدا شد که ائمه بتوانند فرهنگ اسلام و عقاید تشیع را در میان مردم رواج دهند.
پس بقای اسلام مرهون تدبیر امام حسن است؛ و به گفته مرحوم شیخ راضی آل یاسین داستان کربلا قبل از این که حسینی باشد، حسنی است. امام حسن بود که زمینه کربلا را فراهم کرد. داستان كربلا در صورتی اثربخش بود و جای خودش را باز میکرد که مردم این شناخت را پیدا کرده و از خواب غفلت بیدار شده باشند. در غیر این صورت میگفتند یزید که جانشین پیغمبر است؛ مثل خلیفه اول و دوم و سوم. مگر نه اینكه معاویه با تبلیغات خود بالاترین واجبات را تبعیت از کسی معرفی كرده بود كه مردم با او بیعت کردهاند؟ اما زمانی كه خود پیمانش با امام حسن را نقض کرد، مردم فهمیدند همه این حرفها بازی برای فریب آنها بوده است.
حال، آیا باید چنین کسی که با این تدبیر بقای اسلام مرهون اوست، در جامعه ما ناشناخته باشد؟ ما نباید غفلت کنیم از اینكه در كنار امام حسین علیهالسلام، امام مظلوم دیگری هم داریم که حق او ناشناخته مانده است و در هر فرصت سعی كنیم نسبت به آن حضرت ادای وظیفه کنیم.
اما درسی که ما از زندگی امام حسن میگیریم الگوبرداری از صبر آن حضرت است. آن حضرت یكی از بارزترین الگوهای صبر است. صبر و تحمل امام مجتبی در برابر خون دلهایی كه خورد و دشنامها و ناسزاهایی كه شنید،آدمی را مبهوت میكند.
درس دیگر ما از زندگی آن حضرت این است که بزرگترین آفت جامعه اسلامی ضعف شناخت است؛ سطح فرهنگ مردم آن زمان و توان تشخیصشان بسیار ضعیف بود؛ به فرمایش مقام معظم رهبری آنها بصیرت نداشتند؛ تا جایی كه به راحتی با جعل یك حدیث و یا یک رفتار مزورانه فریب میخوردند و به كسانی مثل خاندان پیغمبر اعتراض می کردند که چرا شما ایجاد اختلاف کردید؟ مگر نه اینكه امروز هم كسی مثل سید قطب در كتاب تفسیرش به نام فی ظلال القرآن، شیعه را از اولین کسانی معرفی میكند كه بذر اختلاف را در جامعه اسلامی افشاندند؟ به عقیده آنها مسلمانان، همه تابع خلیفه اول و دوم بودند، اما شیعه با طرح مساله امامت علی بین مسلمانان ایجاد شكاف كردند! این ثمره تبلیغات شیاطین و وارونه جلوه دادن امر است.
همه این بلاهایی که از ابتدا تا كنون بر سر مسلمانان آمد به خاطر بیبصیرتی خواص و سطح پایین فرهنگ جامعه بوده است. اگر ما بخواهیم به این گرفتاریها مبتلا نشویم، باید سعی کنیم با این آفت مبارزه کنیم. هر چه حقایق بیشتر روشن شود، سطح فهم مردم بالا برود، قدرت قضاوتشان بیشتر شود و بهتر بتوانند تشخیص دهند، كمتر به این مصائب دچار میشویم. اصرار مقام معظم رهبری برای برگزاری تریبونهای آزاد برای همین است که كسانی كه شبهات و سوالاتی دارند، آنها را مطرح کنند، تا شبههها در دلها نهفته نماند. این، درسی مهم و مسالهای بسیار کلیدی برای برنامهریزی در حال و آینده برای پیشرفت اسلام و فراهم شدن زمینه برای ظهور ولی عصر عجل الله فرجه الشریف است.
مساله دوم این كه بسیاری از انحرافات سادهاندیشان زمان ائمه علیهمالسلام ناشی از خوشبینی بیجا نسبت به بعضی افراد بود که اسم و عنوانی كسب كرده بودند. اخلاق اسلامی اقتضا میكند انسان نسبت به دیگران بدگویی نکند، سوءظن نداشته باشد، غیبت و بدگویی نکند؛ اما شیاطین از این زمینهها سوءاستفاده کردند. آنها ابتدا مناقب دروغینی برای برخی افراد درست کردند و آن را ترویج دادند و بعد به بهانه جلوگیری از اهانت به برادر مسلمان و صحابی پیامبر مانع انتقاد از ایشان شدند. حتی امروز عده زیادی از علمای بزرگ اهل تسنن معتقدند که تمام اصحاب پیغمبر در حکم معصومند. مستند آنها هم حدیثی جعلی است كه پیامبر فرمود: اصحابی کالنجوم بایّهم اقتیدتم اهتدیتم! اصحاب من مثل ستارگان هستند و به هر کدام از آنها اقتدا کنید، هدایت میشوید!
این فرهنگ عوامفریبانه و شیطانی کمابیش در جامعه شیعه هم نفوذ پیدا کرده و کسانی از روی خوشبینی و علاقه شخصی مورد احترام قرار میگیرند و مردم تصور میکنند که او بتی است! مگر كسی كه روزی خدمتی کرده، آدم بزرگی بوده و یا در جنگ شرکت کرده، تا ابد مصون از خطا و اشتباه است؟ مگر بعضی از کسانی که امام حسین را در کربلا شهید کردند، روزی در رکاب علی با معاویه نمیجنگیدند؟! شمر بن ذیالجوشن یکی از اصحاب علی بود که در جنگ صفین در رکاب علی با معاویه میجنگید؛ پس چون از اصحاب علی بود، ما هم همیشه به او احترام بگذاریم!
انسان باید بصیرت داشته باشد؛ اشخاص را بسنجد؛ آدم خوب ممكن است روزی بد شود؛ همچنانكه آدم بد هم ممكن است خوب شود. بر همین اساس امام فرمود: ملاک وضع فعلی افراد است. دلیلی وجود ندارد كه کسی كه سالها به اسلام خدمت کرده، تا ابد مقدس باشد؛ نه عقل این مطلب را تأیید میکند، نه نقل و نه سیره پیامبر و اهل بیت صلوات الله علیهم اجمعین.
والسلام علیکم و رحمه الله
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1392/05/22، مطابق با پانزدهم رمضان 1434 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
در جلسات گذشته گفته شد یکی از شیوههای تربیتی قرآن کریم که شاید موثرترین شیوه باشد، ارائه الگو و نشان دادن نمونههای ممتاز و برجستهای است که تأمل در باره آنها موجب پیدایش انگیزه برای انجام یك رفتار میشود. قرآن در كنار استفاده از این روش برای ترغیب به رفتارهای مختلف، بر این نکته نیز تأكید کرده که ذکر این داستانها و ارائه الگوها برای این است که شما به آنها تأسی و اقتدا کنید؛ قرآن این توصیه را نه تنها به ما، بلكه خطاب به پیغمبر اکرم هم میفرماید؛ «فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ؛1 پس به هدایت ایشان]پیامبران پیشین[ اقتدا كن»؛ البته به ما نیز میفرماید: «لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِّمَن كَانَ یَرْجُو اللَّهَ وَالْیَوْمَ الْآخِرَ وَذَكَرَ اللَّهَ كَثِیرًا»2. بیان این نمونهها برای الگو و سرمشق گرفتن است. از همینرو برای ایجاد انگیزه و توصیه به صبر و مقاومت، در قرآن بعد از ذكر نمونههای برجستهای از تاریخ انبیا به پیامبر صلواتالله علیه سفارش شده: «فَاصْبِرْ كَمَا صَبَرَ أُوْلُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ»3؛ یعنی به انبیایی که صاحب عزم و اراده قوی بودند و هیچگاه سستی در اراده و رفتارشان پیدا نشد، تأسی کن.
بهترین الگو برای ما سیره خود پیغمبر اکرم و اهل بیت صلوات الله علیهم اجمعین است. همچنانكه میدانید، زندگی پیامبر اکرم توأم با سختیهای فراوانی بوده، تا جایی كه آن حضرت فرمود: «مَا أُوذِیَ نَبِیٌّ مِثْلَ مَا أُوذِیت؛4 هیچ پیامبری مثل من اذیت نشد.» داستانهای فراوانی از سختیهایی كه آن حضرت در مقام دعوت و تربیت مردم تحمل کردند، به صورت پراکنده نقل شده كه مروری مختصر بر نکتههای برجسته آنها میتواند زمینهای را برای الگو گرفتن فراهم كند.
از ابتدای نزول وحی بر پیغمبر در بیست و هفتم رجب تا حدود سه سال، آن حضرت برنامهای برای دعوت دیگران نداشتند؛ بلكه فقط به مسجدالحرام میآمدند و بدون اعتنا به بتها نماز میخواندند. این رفتار شخصی تا سال سوم بعثت ادامه داشت؛ زمانی كه با نازل شدن این آیات مامور به دعوت خویشاوندان شدند: «فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِینَ * وَأَنذِرْ عَشِیرَتَكَ الْأَقْرَبِینَ»5. پس از این دستور صریح، پیامبر مجلس میهمانی ترتیب داده و عموها و عموزادههایشان را دعوت کردند و در آن جلسه بعد از اقرار گرفتن از ایشان در باره صداقت و راستی خود، رسما ماموریتشان را اظهار کردند. در همین مجلس بود كه برای نخستین بار آن حضرت اعلام كردند اولین کسی كه به من ایمان بیاورد، جانشین من است؛ و تنها كسی كه این دعوت پیامبر را بلافاصله اجابت كرد، امیرالمؤمنین علیهالسلام بود كه در آن زمان نوجوانی ده یا سیزده ساله بود. تمسخر، ناسزا و فحاشیهای قریش از همان زمان آغاز شد.
تدریجاً بنا به دستور الهی، پیامبر صلواتالله علیه دعوت خود را علنی کرد و در هر فرصتی مردم را به اسلام فرا میخواند؛ اما كسانی از قریش سرسختانه با این كار پیامبر مخالف بودند؛ اغلب آنها نیز كسانی بودند كه دعوت پیامبر به زیان آنها بود و منافعشان را به خطر میانداخت. اما افرادی مثل بردگان و فقرا که از موقعیت چندانی برخوردار نبودند، انگیزهای برای مخالفت با پیامبر نیز نداشتند؛ این گروه از مردم راحتتر به سخنان پیغمبر گوش میکردند و به او ایمان میآوردند.
پیامبر با وجود همه شدت برخوردی که از ناحیه اطرافیان و اقوام خود میدید، پایمردی کرد و از هر فرصتی برای دعوت مردم بهره برد، و با زبان خوش، مهربانی و صمیمیت و نادیده گرفتن آزار و اذیتهای اطرافیان، آنها را به اسلام فراخواند، تا تدریجاً تعداد کسانی که به پیغمبر ایمان آوردند، روز به روز زیادتر شد. اما مشرکان نیز آزار و اذیت آن حضرت و جسارتهایشان را تدریجا به مسلمانان سرایت داده و به آزردن و شكنجه آنها نیز پرداختند، تا دیگران به آنها ملحق نشوند؛ ولی کسانی که وجدان سالم و دل پاکی داشتند، تحت تأثیر پیغمبر قرار میگرفتند و به تدریج جمعیت مسلمانان زیاد میشد. با افزایش جمعیت مسلمانان فشارهای قریش نیز افزوده میشد.
در این میان عده كمی از مسلمانان از مكه گریخته و به حبشه رفته و برای دو ماه مخفیانه در آنجا اقامت كردند. پس از بازگشت این گروه به مكه، پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم عده دیگری از مسلمانان را سازماندهی کرد و به صورت گروهی متشکل به سرکردگی جعفر بن ابی طالب، برادر حضرت امیر علیه السلام به حبشه فرستاد. این گروه با استفاده از تجربه گروه قبلی محیط امنی برای زندگی خود در حبشه فراهم كردند. این جریان، موجب عصبانیت بیش از پیش مشرکان شد. لذا گروهی را همراه با هدایایی نزد نجاشی، حاكم حبشه فرستادند تا مسلمانانی را كه به آنجا پناه برده بودند، بازگردانند. اما نجاشی پیش از تحویل دادن مسلمانان به قریشیان گفت ابتدا باید سخنان آنها را بشنوم. جعفر با زیركی تمام به گونهای در حضور نجاشی با نمایندگان قریش بحث كرد كه آنها محکوم شدند و نجاشی بیشتر به مسلمانان علاقهمند شد. ضمن اینكه جعفر با تلاوت آیاتی از قرآن كه درباره حضرت مریم و حضرت عیسی بود، زمینه را برای تمایل نجاشی به اسلام فراهم كرد.
مجموعه این حوادث و رشد روز افزون اسلام در مکه، به خصوص در میان طبقات محروم، موجب عصبانیت فوقالعاده مشركان شد. از همین رو برای اندیشیدن راه حلی جهت مقابله با اسلام در دارالندوه كه محل برگزاری جلسات مشورتیشان بود، توافقنامهای را برای به شهادت رساندن پیغمبر اکرم تهیه و امضا کردند. ابوطالب که کفالت پیغمبر را بر عهده داشت و تمام وجودش را در خدمت آن حضرت قرار داده بود، از این جریان مطلع شد. پس بلافاصله تمام مردان بنیهاشم را جمع كرد و در سخنرانی آتشین و كوبندهای ضمن اعلام حمایت خود از پیامبر، از ایشان نیز خواست تمام توان خود را برای حفظ جان آن حضرت بهكار گیرند. خود او نیز پیغمبر را به شعب ابیطالب كه حفاظی طبیعی داشت، منتقل كرد و مراقبت از جان آن حضرت را عهدهدار شد. حدود سه سال مسلمانان در این دره زندگی میكردند، در حالی كه آب و غذایی به آنها نمیرسید و در تحریم همجانبهای از سوی قریش و قبایل همپیمانش قرار داشتند. هدف قریشیان از این تحریم گسترده تحت فشار قرار دادن مسلمانان بود، تا اولاً به واسطه این سختیها کسی جرأت نکند به آنها ملحق شود، و در گام بعد خود مسلمانان دست از اسلام بردارند و به بتپرستی بازگردند.
در طول این سه سالی که مسلمانان در شعب ابیطالب محصور بودند، فقط دو فرصت در سال داشتند که میتوانستند از شعب خارج شوند: ماه رجب که ایام عمره بود و ماه ذیحجه كه ایام حج بود. در این دو ماه حرام، طبق سنت دیرینهای كه از زمان حضرت ابراهیم باقی مانده بود، هیچ كس حق نداشت متعرض جان و مال كسی با هر عقیده و مذهب بشود. مسلمانان از همین فرصتها استفاده كرده و در مسجدالحرام به معرفی و تبلیغ دین اسلام میپرداختند؛ اما بقیه سال در شعب ابیطالب با کمال شدت و سختی و گرسنگی زندگی میکردند.
این جریان ادامه داشت، تا اینكه پیغمبر در یکی از روزهایی كه در ایام حج فرصت یافته بود از شعب ابیطالب خارج شود، با چند نفر از بزرگان شهر مدینه كه برای زیارت كعبه به مكه آمده بودند، آشنا شدند و پس از دعوت آنها به اسلام، از همانجا زمینه مهاجرت به مدینه فراهم شد.
در یكی از همین روزها كه پیغمبر اکرم در بین صفا و مروه برای مردم صحبت میکردند، ابوجهل سنگی به سر پیغمبر اکرم زد که پیشانی آن حضرت زخمی شد و خون جاری شد. بعد از ابوجهل نیز نوکران و سایر افراد قبیلهاش رسول اكرم را سنگباران کردند؛ بهگونهای كه ایشان مجبور شدند از صفا و مروه خارج شده به گوشهای از کوه ابوقبیس پناه بردند. در آن خلوت تنهایی جبرئیل به همراه تعدادی از ملائكه بر پیغمبر اکرم ظاهر شد و عرض كرد اگر کمکی بخواهید، ما انجام میدهیم و آمادهایم انتقام جسارت این افراد را بگیریم و آنها را هلاک کنیم. آن حضرت حاضر نشد به این مشرکین عنود، بیمنطق و متعصب آسیبی برسد و در پاسخ به ملائكه فرمود: خدا من را به عنوان رحمة للعالمین مبعوث فرمود، نه برای عذاب کردن مردم؛ این مردم جاهلاند و نمیفهمند؛ من باید با آنها صحبت کنم تا تدریجاً هدایت شوند؛ از خدا هم میخواهم كه آنها را هدایت کند. مصداق فَاصْبِرْ كَمَا صَبَرَ أُوْلُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ را باید در اینجا دید!
در یکی از روزهایی که پیامبر با تعدادی از مسلمانان مثل صهیب و خباب بن ارتّ و چند نفر دیگر جلوی کعبه نشسته بودند، یكی از ایشان كه از شدت آزار و اذیت مشركان طاقتش طاق شده بود، به پیغمبر اکرم عرض کرد؛ یا رسولالله! میبینید با ما چه کار میکنند؛ آیا نمیخواهید دعا کنید خدا برای ما فرجی برساند؟ بر اساس آنچه در روایت نقل شده، چهره پیغمبر از شدت ناراحتی به خاطر این پیشنهاد برافروخته شد و فرمود: آیا میدانی مؤمنین قبل از شما چگونه ایمانشان را حفظ کردند؟ در میان مؤمنان ادیان پیشین کسانی بودند که کفار زیر شكنجه بدنشان را با شانههای آهنین ریز ریز میکردند؛ آنها زیر چنین شكنجههایی ایمانشان را حفظ کردند؛ شما به خاطر تعرض مختصری عصبانی میشوید؟! تصور نکنید در برابر هر سختی و دشواری باید دست به دعا بردارم تا خدا كارها را درست كند. بنای خدا بر این است که مردم با تلاش خودشان سرنوشتشان را بسازند. همه این جریانات وسیله امتحان مردم است تا آزموده شودند که چقدر حاضرند برای دینشان پایمردی و فداکاری کنند. شما باید خودتان را آماده کنید که اگر بدنتان را ریز ریز کنند، دست از راهتان برندارید؛ اگر چنین شدید، خدا شما را یاری خواهد کرد.
در قرآن آیاتی به این مضمون داریم که دقت در آنها باعث میشود روحیه ایمانی انسان تقویت شود؛ «أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُواْ الْجَنَّةَ وَلَمَّا یَأْتِكُم مَّثَلُ الَّذِینَ خَلَوْاْ مِن قَبْلِكُم مَّسَّتْهُمُ الْبَأْسَاء وَالضَّرَّاء وَزُلْزِلُواْ حَتَّى یَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِینَ آمَنُواْ مَعَهُ مَتَى نَصْرُ اللّهِ أَلا إِنَّ نَصْرَ اللّهِ قَرِیبٌ»6. در چند آیه به این مضمون اشاره شده كه تصور نکنید چون پیغمبر شما رحمة للعالمین است، زندگی راحتی خواهید داشت و دنیایتان تأمین میشود. این روحیه اشتباهی است که کمابیش در بسیاری از مؤمنین وجود دارد؛ یعنی خودشان را در مقابل ایمانشان طلبکار خدا میدانند و توقع دارند خدا همه کارهایشان را درست کند؛ اما خداوند میفرماید: «یَمُنُّونَ عَلَیْكَ أَنْ أَسْلَمُوا، قُل لَّا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلَامَكُم بَلِ اللَّهُ یَمُنُّ عَلَیْكُمْ أَنْ هَدَاكُمْ لِلْإِیمَانِ»7. اگر جایی برای منت گذاشتن باشد، خدا باید بر شما منت بگذارد که به ایمان هدایتتان کرد. چه کسی به شما توفیق ایمان را داد؟ چه کسی وسایلش را برای شما فراهم کرد؟ چه کسی این فهم را به شما داد؟ اما مردم ضعیفالایمان، کم معرفت، کم ظرفیت، در برابر خدمتی كوچك بادی به غبغب میاندازند و تصور میكنند كار مهمی انجام دادهاند.
اگر خدا به دست بنده صالحش این انقلاب را به انجام نرسانده بود، شما کجا بودید؟ چه کسی به شما اعتنا میکرد؟ این عزت را به برکت شهدا و برکت رهبری امام و به برکت اسلام پیدا کردید؛ در مقابل، باید روز به روز بر شکر و سپاسگزاری شما افزوده شود، تواضعتان بیشتر شود، خودتان را بدهکار بدانید؛ نه اینكه منت بر سر نظام و انقلاب بگذارید که ما چنین و چنان کردیم! البته اشخاص ضعیفالمعرفه و ضعیفالایمان کمابیش چنین تصوراتی به ذهنشان خطور میکند.
ما باید افتخار کنیم که اسلام را شناختیم، با پیامبر و سیدالشهدا آشنا شدیم، راه شهادت را پیدا كردیم، توفیق یافتیم امام را بشناسیم و از او پیروی کنیم؛ اما بدانیم کارمان با همین كارها تمام نشده است. خداوند میفرماید: «أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا یَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ وَ الضَّرَّاءُ وَ زُلْزِلُوا حَتَّى یَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذینَ آمَنُوا مَعَهُ مَتى نَصْرُ اللَّهِ أَلا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَریب» تصور میکنید کارتان با ایمان آوردن و نماز خواندن و روزه گرفتن تمام شد و اهل بهشت شدید؟! هنوز داستان گذشتگان برای شما تکرار نشده است. باید اتفاقاتی كه برای آنها افتاد، برای شما هم تکرار شود؛ انواع سختیها و گرفتاریها پیشینان شما را احاطه کرد و آنچنان ایشان را تحت فشار قرار داد که متزلزل شدند و گفتند مبادا اشتباه كرده باشیم. ماجرای حضرت نوح را به خاطر دارید؟ نوح سیصد سال آنها را از عذاب میترساند؛ اما عذاب سیصد سال به تأخیر افتاد؛ مجدداً نیز سیصد سال دیگر نیز این جریان تكرار شد. آیا جا ندارد كه كسانی ناامید شوند و تصور كنند كه اشتباه كردهاند؟ در آیه دیگری میفرماید كار به جایی رسید كه: «حَتَّى إِذَا اسْتَیْأَسَ الرُّسُلُ وَظَنُّواْ أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُواْ»8؛ پیغمبران هم ناامید شدند و گفتند: «وَزُلْزِلُواْ حَتَّى یَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِینَ آمَنُواْ مَعَهُ مَتَى نَصْرُ اللّهِ»؛ خدایا! چه وقت میخواهی ما را یاری کنی؟ در این هنگام ندای الهی رسید: «أَلا إِنَّ نَصْرَ اللّهِ قَرِیبٌ».
در روایتی نقل شده كه بعضی اوقات كار بر مسلمانان خیلی سخت میشد و خدمت پیغمبر اکرم یا ائمه اطهار گلایه میکردند؛ ائمه نیز میگفتند: زمانی كه کارتان خیلی سخت شد، آن وقت امیدتان بیشتر باشد؛ چون فرج خدا در شرایطی میرسد که گویا اسباب ظاهری از کار افتاده و زمینهای برای فرج نیست. تمرین کنید که از این تأخیرها ایمانتان ضعیف نشود. امتحانات هر روز به شکلی پیش میآید. تصور نکنید به راحتی بهشتی میشوید. در روایت دیگری نقل شده كه پیغمبر فرمود: هر راهی که بنیاسرائیل رفتند، شما هم خواهید رفت؛ حتی اگر آنها وارد سوراخ سوسماری شده باشند، شما هم وارد خواهید شد. كنایه از اینكه مسیری که برای گذشتگان بوده، برای شما هم تکرار خواهد شد. شما هم سختیهایی خواهید دید، امیدتان ضعیف خواهد شد، امتحاناتی باید بدهید، تا در نهایت روشن شود چه قدر اشخاص باایمان باقی میمانند. در آخرین سالهای دعوت حضرت نوح از عده قلیلی که پس از نهصد سال به او ایمان آورده بودند، دو ثلثشان برگشتند. از همینرو حضرت نوح هم در نهایت کاسه صبرش لبریز شد و نفرین کرد.
همه این اتفاقات برای ما نیز میافتد و ما هم با همه این مصائب و مشکلات روبرو خواهیم شد. امروز رواج و خرمی است؛ فردا کسادی و خشکسالی پیش میآید. این تحولات و تغیرات برای ما نیز خواهد بود تا عدهای هدایت شوند. اگر در گذشته این روند سالیان سال طول میكشید، امروز ممكن است با سرعت بیشتری این تحولات برای ما اتفاق بیافتد. تصور نکنیم برای ما هم نهصد سال طول میکشد. دقایق عمر ما خیلی اهمیت دارد؛ حواسمان باشد به بطالت نگذرانیم و بدانیم برای موفقیتمان در دنیا و آخرت باید صبور باشیم.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
1. انعام(6)، 90.
2. احزاب(33)، 21.
3. احقاف(46)، 28.
4. مناقب ابن شهرآشوب، ج 3، ص 247.
5. حجر(15)، 94.
6. بقره(2)، 214.
7. حجرات(49)، 17.
8. یوسف(12)، 110.
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1392/05/03، مطابق با شانزدهم رمضان 1434 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
در جلسات گذشته به تبعیت از شیوه تربیتی قرآن کریم برای ایجاد انگیزه در كسب ملکات فاضله، به الگوهایی از صبر پیامبران که در آیات قرآن بیان شده، اشاره کردیم و پس از آن نیز نگاهی به سیره پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله، به عنوان بهترین الگو، انداختیم. بعد از پیامبر برترین الگو برای صبر، وجود مقدس امیرالمؤمنین صلواتالله علیه است. همه ما كمابیش از مشكلات و اتفاقاتی كه مخصوصا بعد از رحلت پیغمبر اكرم برای ایشان پیش آمد، اطلاع داریم. حوادثی كه در طول زندگی پیامبر برای حضرت امیر اتفاق افتاد؛ از تنگناها، مصیبتها، جهاد، حفاظت از جان پیامبر و مانند آن، با اختلاف مرتبه برای دیگر مسلمانان نیز وجود داشت. اما صبر ویژه ایشان بعد از رحلت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم شروع شد.
مسیری كه جامعه اسلامی بعد از وفات رسول اكرم در پیش گرفت، به حسب عوامل ظاهری اتفاقی غیر منتظره بود؛ به خصوص بعد از تلاش گستردهای که پیامبر از اوائل بعثت تا روز وفات و به ویژه هفتاد روز قبل از آن در روز غدیر خم برای معرفی امیرالمؤمنین علیهالسلام به عنوان جانشین خود انجام داده بود. با توجه به این همه تلاش پیامبر، مطابق اسباب ظاهری انتظار نمیرفت جریان امامت و ولایت حضرت امیر صلوات الله علیه به صورتی غیر از سفارشهای مكرر پیامبر پیش برود؛ ولی به دلایلی که فعلاً در مقام بررسی آن نیستیم، کار به صورت دیگری انجام گرفت؛ مسلمانان در سقیفه بنیساعده جمع شدند و با پدرزنِ بزرگ پیغمبر اکرم بیعت کرده و ایشان را به عنوان خلیفه معرفی کردند. این در حالی بود که امیرالمؤمنین سلامالله علیه مشغول غسل و کفن و دفن پیغمبر اکرم بودند. حضرت امیر در حال ریختن خاك روی قبر پیامبر بودند که خبر این ماجرا به ایشان رسید؛ بلافاصله بیل را در خاکها فرو كرده، دستشان را به کمر گرفتند و آیه اول سوره عنکبوت را تلاوت کردند؛ «بِسْمِ الله الرَّحْمنِ الرَّحیم * الم * أَحَسِبَ النَّاسُ أَن یُتْرَكُوا أَن یَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا یُفْتَنُونَ». خواندن این آیه نشانه این بود که فتنه بزرگی در پیش است؛ فتنهای که خود پیغمبر اکرم آن را پیشبینی کرده بودند؛ مردم هم میدانستند که فتنهای بعد از رحلت پیغمبر اتفاق خواهد افتاد.
بعدها، در زمان خلافت حضرت امیر علیهالسلام، روزی آن حضرت مشغول خطبه خواندن بودند كه كسی برخاست و از ایشان پرسید: آیا شما در زمان حیات پیغمبر از خود آن حضرت در باره این فتنه و چگونگی آن سوال کردید؟ حضرت علی هم برای بستن دهان مخالفین، در پاسخ فرمودند: «إِنَّهُ لَمَّا أَنْزَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ قَوْلَهُ: الم أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَكُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ، عَلِمْتُ أَنَّ الْفِتْنَةَ لَا تَنْزِلُ بِنَا وَ رَسُولُ اللَّهِ ص بَیْنَ أَظْهُرِنَا»1؛ زمانی كه این آیه نازل شد، من از لحن آیه فهمیدم که این فتنه مربوط به بعد از رحلت پیغمبر است و تا روزی که آن حضرت در میان ما است، فتنه نازل نخواهد شد. از همینرو برای اینكه بفهمم این فتنه چیست و وظیفه ما در آن زمان چه خواهد بود، از حضرت رسول در باره آن سوال كردم. آن حضرت ابتدا در پاسخ فرمود: «یَا عَلِیُّ إِنَّ أُمَّتِی سَیُفْتَنُونَ بَعْدِی؛ یا علی! امتم پس از من به فتنه مبتلا خواهند شد.» حضرت امیر از این پاسخ اجمالی رسول اكرم صلواتالله علیه چنین برداشت كردند كه ایشان نمیخواهند به سوالشان پاسخ بدهند. از همینرو خاطرهای را از روز احد یادآوری كرده و عرض كردند: «یَا رَسُولَ اللَّهِ أَ وَ لَیْسَ قَدْ قُلْتَ لِی یَوْمَ أُحُدٍ حَیْثُ اسْتُشْهِدَ مَنِ اسْتُشْهِدَ مِنَ الْمُسْلِمِینَ وَ حِیزَتْ عَنِّی الشَّهَادَةُ فَشَقَّ ذَلِكَ عَلَیَّ فَقُلْتَ لِی أَبْشِرْ فَإِنَّ الشَّهَادَةَ مِنْ وَرَائِك؛ بعد از جنگ احد که عدهای از مؤمنین از جمله حضرت حمزه، سیدالشهدا به شهادت رسیدند، من هم زخم زیادی برداشته بودم، ولی شهید نشدم، از اینكه ثواب شهادت نصیبم نشده بود اظهار دلتنگی کردم. شما هم به من فرمودید: شهادت از پی توست». حضرت رسول پس از تأیید فرمایش حضرت امیر صلواتالله علیهما از او سؤال كردند: «فَكَیْفَ صَبْرُكَ إِذاً؛ هنگام شهادت صبرت چگونه است؟» یعنی چگونه از شهادت استقبال میكنی و آیا توان صبر كردن بر آن را داری؟
علی علیهالسلام در پاسخ عرض كرد: «یَا رَسُولَ اللَّهِ لَیْسَ هَذَا مِنْ مَوَاطِنِ الصَّبْرِ وَ لَكِنْ مِنْ مَوَاطِنِ الْبُشْرَى وَ الشُّكْرِ؛ یا رسولالله! چنین اتفاقی جای صبر نیست؛ بلكه شایسته بشارت و شکر است.» چون صبر در جایی است که انسان از چیزی ناراحت باشد و در برابر آن دندان روی جگر بگذارد و آن را بر خلاف میل خود تحمل کند. اما شهادت برای كسی مثل حضرت علی آرزویی است كه مشتاق رسیدن به آن است؛ پس برای او بشارتی است كه باید به خاطر آن خدا را شکر کند.
رسول اكرم پس از اطمینان از آمادگی علی برای مواجهه با فتنهای كه پس از رحلت ایشان اتفاق خواهد افتاد، به بیان چگونگی و آثار و علایم آن پرداخته و فرمودند: «یَا عَلِیُّ إِنَّ الْقَوْمَ سَیُفْتَنُونَ بِأَمْوَالِهِمْ وَ یَمُنُّونَ بِدِینِهِمْ عَلَى رَبِّهِمْ وَ یَتَمَنَّوْنَ رَحْمَتَهُ وَ یَأْمَنُونَ سَطْوَتَهُ وَ یَسْتَحِلُّونَ حَرَامَهُ بِالشُّبُهَاتِ الْكَاذِبَةِ وَ الْأَهْوَاءِ السَّاهِیَة؛» در اینجا پیامبر ابتدا سخنی از شهادت حضرت علی به میان نمیآورد. آن حضرت میفرماید: فتنه جریانی طولانی دارد كه ابتدا آثار و علایم آن در امت ظاهر خواهد شد. یکی از علائم فتنه این است که مردم در اموالشان وظایف شرعی را رعایت نمیکنند؛ واجبات مالی را ادا نمیکنند؛ در تصرف در اموال تقوای لازم را ندارند؛ حلال و حرام را درست رعایت نمیکنند. اولین جلوه فتنه مسامحه در امور مالی است. گام بعدی این است كه مردم به واسطه دینشان بر خدا منت میگذارند. پیش از این گفتیم كسانی هستند كه اگر توفیق انجام دادن كار خوبی را پیدا كنند، به خاطر آن بر خدا منت میگذارند و خود را طلبكار میدانند. پیغمبر اکرم هم یكی از علایم فتنه بعد از رحلتشان را دیندارانی دانستند كه به خاطر دینشان بر خدا منت میگذارند، خود را تافته جدا بافته میدانند و توقع دارند حساب آنها از دیگران جدا باشد.
پیامبر اكرم سومین نشانه فتنه را برخورد طلبكارانه مردم نسبت به خدا عنوان میكند و میفرماید: این گروه كه خود را به خاطر ایمانشان تافته جدابافته میدانند، علاوه بر آن چه دیگران از آن برخوردارند، توقع رحمت خاص الهی را دارند. به دنبال این تصور طلبکارانه چشم بر سطوت، عظمت و کبریای الهی بسته و به جای تواضع، خوف و خشیت در برابر خداوند، گردنفرازی میكنند. نتیجه این مقدمات، علامت بعدی فتنه است؛ حلال شمردن حرامهای خدا به بهانههای مختلف؛ کاری را كه میدانند خدا از آن راضی نیست و حرام کرده، با کلاه شرعی عنوان دیگری برای آن درست میکنند!
رسول اكرم صلیالله علیه وآله در ادامه به بعضی از مصادیق این امر اشاره كرده و میفرماید: «فَیَسْتَحِلُّونَ الْخَمْرَ بِالنَّبِیذِ وَ السُّحْتَ بِالْهَدِیَّةِ وَ الرِّبَا بِالْبَیْع» یعنی با وجود اینكه میدانند خداوند فرموده «إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَیْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ فَاجْتَنِبُوه»2؛ اما برای درست كردن كلاه شرعی میگویند: خدا خمر را حرام كرده، نه آبجو را! و به همین بهانه از آبجو استفاده میکنند! رشوه را به عنوان هدیه جایز میدانند و تحت پوشش خرید و فروش، و عقود شرعیه! مرتكب ربا میشوند.
حضرت رسول صلواتالله علیه به امیرالمؤمنین علیهالسلام میفرماید: اینها نشانههای فتنهای است که بعد از رحلت من واقع خواهد شد. حضرت امیر كه میدانستند در برابر این فتنه و انحرافاتی كه به عنون علایم آن در جامعه پیش میآید، وظیفه خاصی دارند، در ادامه از پیامبر سوال كردند: «یَا رَسُولَ اللَّهِ فَبِأَیِّ الْمَنَازِلِ أُنْزِلُهُمْ عِنْدَ ذَلِكَ أَ بِمَنْزِلَةِ رِدَّةٍ أَمْ بِمَنْزِلَةِ فِتْنَة»؛ در این زمان كه مردم چندان تابع احکام شرعی نیستند و تدریجاً از دین منحرف میشوند، با این مردم چگونه برخورد کنم؟ آیا آنها از دین خارج شده و مرتد هستند، و من باید با ایشان مانند کافر رفتار كنم؟ رسول اكرم در پاسخ میفرماید: خیر آنها كافر نیستند؛ بلكه مردمی فتنهزده هستند؛ با آنها مانند فتنهزدگان برخورد كن.
این خطبه یکی از مواردی است که امیرالمومنین صلواتالله علیه در آن به موضوع صبر بر بلایی که بر ایشان وارد خواهد شد، اشاره فرموده و آن را نه شایسته صبر، كه سزاوار بشارت و شكر و مایه افتخار دانستند. تذكر این نكته در اینجا لازم است كه در این خطبه «صبر» به معنای خاص آن، یعنی تحمل امر ناخوشایند و مكروه است.
پیش از این نیز اشاره كردیم كه بعضی كلمات دو مفهوم دارند؛ مفهومی عام و مفهومی خاص؛ و كاربرد كلمه در هر دو مفهوم حقیقی است؛ به عنوان مثال «صبر» گاهی به معنای مقاومت و تحمل در مقابل یك امر ناگوار و ناخوشایند است. این مفهوم خاصِ صبر است كه اغلب مفسرین برای این كلمه همین مفهوم را ارایه كردهاند. اما در بررسی آیات و روایات دیدیم «صبر» مفهوم وسیعتری نیز دارد كه شامل تلاش در راه انجام وظیفه، خودداری از گناه و تحمل سختیها، مصیبتها و بلایا میشود. در این خطبه حضرت امیر علیهالسلام از «صبر» معنای خاص آن را كه تحمل بلا، سختی و امر ناخوشایند است، اراده فرمودهاند. از همینرو فرمودند اینجا، جای صبر نیست؛ چون من عاشق شهادتم و شهادت برایم امر ناگواری نیست، پس برای من جای بشارت و شکر است.
آن چه ما باید از این خطبه حضرت امیر صلواتالله علیه استفاده کنیم این است كه از میان معانی مختلفی كه برای فتنه ارایه شده، آنچه مورد توجه اولیای دین است و آنها نگران آن هستند، فتنه در دین است؛ نه آشوب و کتککاری، و زد و خورد؛ فتنه در دین است که «أَشَدُّ مِنَ الْقَتْل»3 است. فرمایشات رسول اكرم در بیان علایم فتنه نشانه این ادعا است؛ حلال شدن محرمات، رعایت نكردن تقوای مالی و... .
نکته دوم نحوه پیدایش فتنه در جامعه است. حضرت امیر علیهالسلام در خطبههای متعددی كه در نهجالبلاغه نقل شده، به این مطلب اشاره فرمودهاند. شاید صریحترین فرمایش آن حضرت در این زمینه این كلام حضرت باشد: «إِنَّمَا بَدْءُ وُقُوعِ الْفِتَنِ أَهْوَاءٌ تُتَّبَعُ وَ أَحْكَامٌ تُبْتَدَع؛4 آغاز فتنه دو چیز است: پیروی مردم از هوا و هوس؛ بدعتگذاری در احكام دین». زمانی كه مردم به دنبال هوا و هوس باشند، چون احكام دین با تمایلاتشان سازگار نیست، در پی یافتن بهانههایی برای حلال كردن حرام خدا و تغییر احكام خواهند بود. در نتیجه عامل دیگر كه نوآوری در دین است، پدیدار میشود. در اینجا منظور از بدعت، نوآوری در فهم، در اجتهاد، یا در علم نیست؛ مقصود مطرح كردن مطلبی به نام دین است كه جزء دین نیست، و یا حذف كردن امری از دین و خرافه دانستن آن. امیرالمؤمنین صلواتالله علیه شروع فتنه را این دو عامل معرفی میكند؛ شاید اصل فتنه عامل اول باشد. چون اگر كسی تابع هوا و هوس خود باشد، برای تأمین تمایلاتی كه با احكام دین سازگار نیست، به دنبال راه حل میگردد و از همینجا آراء و احكام جدید ابداع میشود. به خاطر دارم چند سال پیش بعضی افراد میگفتند: ما به فلان كاندیدا رأی میدهیم تا چادر را از سر خانمها بردارد! امروز هم گاهی، در گوشه و كنار زمزمههایی در باره پرهیز از امر به معروف و نهی از منکر شنیده میشود! اینها نمونههایی از آراء و نظرات جدیدی است كه برای تأمین تمایلات نفسانی مطرح میشود؛ تمایلاتی که بعضی از مردم در پی آنها هستند و به دنبال آنها آرای جدیدی مطرح میشود یا فتوای جدیدی که مشتری داشته باشد! البته اینها متعلق به پشت کوه قاف است و ربطی به ما ندارد!
توجه داشته باشیم فتنهای که امیرالمؤمنین نگران آن بود و میدانست به شهادت او منجر خواهد شد، مقدماتش این مسایل بود: مردم در امور مالیشان پروا نداشته باشند؛ حلال و حرام را رعایت نکنند؛ برای رباخوردن و رشوه گرفتن به دنبال بهانه بگردند؛ برای توجیه رفتارهای خلاف خود کلاه شرعی درست کنند. همه این اتفاقات نشانه این است كه مردم تدریجاً از دین فاصله میگیرند و برای رسیدن به راحتی دنیا در مسیری غیر از مسیر خدا و رحمت خدا و بهشت قرار گرفتهاند.
جا دارد ما هم خود را و هم جامعهمان را با این فرمایش حضرت امیر علیه السلام بسنجیم و ببینیم در چه وضعیتی قرار داریم؛ بررسی كنیم که در حرف زدنمان، رفتارمان، نظر دادنمان و ... انگیزهمان چیست و به دنبال چه میگردیم؟ دلیل ما برای پیروی از بعضی اشخاص چیست؟ برای چه و با چه انگیزهای کاری را بر کار دیگر ترجیح میدهیم ؟ خودمان را بیازماییم؛ مبادا ما هم در دام فتنه بیفتیم!
بعد از رحلت پیغمبر فتنهها آغاز شد و صبر علی در برابر آنها نیز. حوادثی برای آن حضرت اتفاق افتاد كه تصور نمیكنم كسی غیر از معصوم بتواند عظمت مظلومیت علی در آن حوادث را درک کند. تاریخ زندگی علی «صبرنامه» است؛ از ابتدا با صبر شروع كرد و تا آخرین لحظه که فرمود: «فُزْتُ وَ رَبِّ الکَعْبَة»، با صبر به پایان رساند. اما در زندگی حضرت امیر مقاطع برجستهای وجود دارد که خود آن حضرت در مقابل حوادث، زبان به شکایت باز میکند، گاهی نیز با لحنی رقتانگیز از این حوادث یاد میكند. یکی از این جریانات جنگ جمل است.
هنوز مدت زیادی از بیعت مردم با امیرالمؤمنین نگذشته كه تعدادی از نزدیکترین یاران علی، دست به شورش بر علیه آن حضرت زدند. یكی از این افراد زبیر بود؛ پسر عمه آن حضرت كه جزء اولین بیعتکنندگان با او بود و حتی در شورای شش نفری تعیین خلیفه از طرفداران علی بود؛ كسی كه فاطمه زهرا سلامالله علیها پس از رحلت پدر بزرگوارش به علیبن ابیطالب سلامالله علیه عرض کردند: اگر شما وصیت من را قبول نمیکنید، به زبیر وصیت کنم؛ چنین شخصیتی همراه با تعدادی دیگر، چند روز بعد از بیعت با امیرالمؤمنین به بهانه عمره از مدینه خارج شدند و جنگ جمل را در بصره راه انداختند. حال علی با آنها چه کند؟ این چه صحنه غمباری است؟ کسی که 25 سال از خلافت کنار بوده و در این مدت خوندلها خورده، پس از آنكه مردم سرشان به سنگ خورده و با او بیعت کردند، نزدیکترین یارانش که با او بیعت کردهاند، با او از در جنگ در آیند! علی با اینها چه كند؟ اگر آنها را به حال خود رها كند، چه میشود؟ اگر با آنها بجنگد، خواهند گفت: علی چقدر بیسیاست است كه نتوانست چهار روز مملکت را اداره کند؛ حتی نتوانست پسر عمهاش را تحمل نکند!
حضرت امیر علیهالسلام در دو جا به این مطلب اشاره كرده و میفرماید: زمانیكه این جریان پیش آمد، با خود خوب فکر کردم، جوانب قضیه را خوب بررسی کردم، ظَهر و بطنش را سنجیدم، شبی را خواب نرفتم و در اطراف این موضوع فکر کردم که چگونه با اینها برخورد کنم؛ تا فکرم به این جا رسید که امر من مردد بین دو گزینه است: یا باید به دین محمد صلیالله علیه وآله کافر شوم؛ یا باید با اینها بجنگم. راه سومی وجود ندارد5.
پیش خود مجسم كنید، کسی مثل علی که پیامبر او را به عنوان جانشین خود تعیین کرده، و در باره او فرموده: «أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى»6،كسی كه به تعبیر قرآن نفس پیغمبر است، با آن مقام علمی، تقوا، فراست و شجاعت كه زبانزد خاص و عام است، پس از 25 سال خوندل خوردن و تحمل همه مشکلات، مردم با او بیعت کرده و حکومتش را پذیرفتهاند؛ اما در همان ابتدای كار نزدیکترین خویشانش با او مخالفت میکنند! این چه مصیبت دشواری است؟! كسی مثل علی كه فهمش هزار بار از ما دقیقتر، عمیقتر، شفافتر و روشنتر است، خوبی و بدی را خیلی بهتر از ما درک میکند و زشتی کار را بهتر از ما میفهمد، او میفهمد که اینها چه کار زشتی میکنند و چه خطر بزرگی را برای اسلام ایجاد میکنند. اما آن حضرت چارهای جز جنگیدن با آنها نداشت. این، صبر است؛ كسی قدرت داشته باشد، امكانات هم در اختیارش باشد، ولی به خاطر مصالح اسلام چارهای جز تحمل سختیها نداشته باشد.
امیرالمؤمنین در خطبه دیگری كه به نام شقشقیه معروف است، در باره اصل مساله خلافت مفصلاً توضیح دادهاند. آن حضرت در این خطبه میفرماید: خلیفه اول میدانست موقعیت من نسبت به خلافت چیست؟ «أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا فُلَانٌ [ابْنُ أَبِی قُحَافَةَ] وَ إِنَّهُ لَیَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّی مِنْهَا مَحَلُ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَى»7؛ او بهتر از همه میداند که جایگاه من در خلافت مثل جایگاه قطب آسیاب است نسبت به سنگ آسیاب؛ اگر قطب و محور آسیاب نباشد، سنگ آسیاب به كناری پرتاب میشود؛ ابتدا باید محور ثابتی وجود داشته باشد تا سنگ آسیاب حول آن بچرخد و نفعی ایجاد کند. خلیفه اول جایگاه مرا نسبت به مساله خلافت میدانست و میدانست اگر من نباشم، خلافت نه تنها نفعی نخواهد داشت، بلكه جامعه را متلاشی میکند. اما با این وجود حاضر نشدند از من به نفع اسلام و جامعه اسلامی استفاده کنند.
حضرت در ادامه میفرماید: من مدتی بین خودم و خلافت پردهای آویختم و خود را كنار كشیدم تا در باره مساله خلافت خوب بیاندیشم. پس از بررسی دقیق به این نتیجه رسیدم كه دو گزینه در پیش رو دارم: یا باید شمشیر بکشم و بجنگم؛ اما مانند کسی که شمشیر میکشد، در حالیكه دستش بریده است. حضرت با این بیان اشاره به این واقعیت میفرماید که من برای اینكه حقم را بگیرم و بتوانم حکومت صحیح اسلامی تشکیل بدهم، باید یارانی داشته باشم كه به من کمک کنند؛ اما من یار و یاوری ندارم؛ مانند کسی که بخواهد با دست بریده شمشیر بزند! گزینه دیگر پیش روی حضرت امیر علیهالسلام صبر كردن و ساختن با ظلمت تاریكی و بدون روشنایی و نور امیدی است كه در جامعه به وجود آمده است؛ راه سومی وجود ندارد. اما جنگیدن با دست قطع شده، به جایی نخواهد رسید؛ شروع جنگ همان، و مغلوب شدن هم همان. راهی كه برای حضرت امیر باقی میماند تحمل ظلماتی است كه کودک را پیر، و سالمند را خمیده و زمینگیر میکند؛ مؤمن در مقابل این تاریکی باید صبور باشد، تا زمانی كه با خدا ملاقات کند. امیرالمؤمنین میفرماید: در تردید بین این دو امر صبر را عاقلانهتر یافتم؛ پس صبر بر تاریکی را انتخاب کردم؛ چون میدانستم گزینه دیگر فایدهای ندارد.
حاصل بحث اینکه زندگی سیاسی علی با صبر شروع شد و با صبر خاتمه پذیرفت در این مدت زندگینامه علی صبرنامه است. ما اگر پیرو علی هستیم، باید این الگو را مد نظر داشته باشیم و بدانیم در هر زمان فتنهای متناسب با آن زمان وجود دارد؛ و در برابر هر فتنهای باید درست فکر کنیم و ببینم مصلحت اسلام در چیست؛ حتی اگر برای یافتن راه صحیح شب تا صبح خوابمان نبرد؛ باید قضیه را بررسی کنیم تا بفهمیم واقعاً صلاح اسلام در چیست؟ من باید چه کار کنم تا خدا راضی باشد؟ نتیجه هر چه شد، به همان عمل کنم؛ به هر قیمتی كه باشد؛ ولو به شهادت منتهی شود؛ از تهمت و آبروریزی هم نترسم؛ همه این مشكلات را با آغوش باز استقبال کنم؛ چون برای انجام وظیفه است.
خداوند به برکت امیرالمؤمنین چنین بصیرتی به همه ما عطا بفرماید
والسلام علیكم ورحمةالله وبركاته
1. نهجالبلاغه، ص 220، خطبه 156.
2. مائده(5)، 90.
3. بقره(2)، 191.
4. نهجالبلاغه، ص 88.
5. نهجالبلاغه، ص 84.
6. تفسیر قمی، ج 2، ص 109.
7. نهجالبلاغه، ص 48، خطبه 3
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1392/05/04، مطابق با هفدهم رمضان 1434 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
در جلسات گذشته ضمن مطرح كردن مباحثی در باره مفهوم صبر و انواع آن با استفاده از آیات و روایات، به ذكر مصادیق و الگوهایی از پیامبران و ائمه در این زمینه پرداختیم. سوالی كه در خصوص این موضوع ممكن است مطرح شود این است که چرا مومن در این عالم مبتلا به بلاها و سختیهایی میشود كه لازم باشد در برابر آنها صبر کند؟ مگر خدا دارای رحمت مطلق نیست؛ مگر نه اینكه او ارحم الراحمین است؟ چرا جهان را بهگونهای نیافرید که در آن بلا و سختی نباشد؟ چرا زندگی مردم را بهگونهای سامان نداد كه بتوانند به راحتی زندگی کنند؟ چه بسا توقع بسیاری از مؤمنین ضعیفالایمان و ضعیفالمعرفه هم همین است. ما تصور میکنیم برای این آفریده شدهایم كه تلاش کنیم در این دنیا زندگی راحتی برای خودمان فراهم کنیم؛ هدف خدا هم این است که مردم بیشتر از نعمتهای او استفاده کنند؛ هدف از تشریع دین و فرستادن انبیا هم راحتتر كردن زندگی مردم است؛ حتی گاهی برای ترویج دین و تشویق دیگران به دینداری چنین استدلال میکنیم که اگر مردم دین داشته باشند، زندگیشان راحتتر خواهد بود؛ مثلاً جنایت کمتر میشود؛ آسایش و امنیت بیشتر میشود؛ روزی مردم فراوانتر میشود. گویا هدف كمك به تأمین همین امور است؛ در این زمینه به بعضی از آیات و روایات هم استناد میکنیم؛ «وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُواْ وَاتَّقَواْ لَفَتَحْنَا عَلَیْهِم بَرَكَاتٍ مِّنَ السَّمَاء وَالأَرْضِ؛ اگر مردم آبادیها ایمان بیاورند و تقوا پیشه كنند، قطعا درهای بركات را از آسمان و زمین بر ایشان باز میكنیم»1؛ «وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقامُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجیلَ وَ ما أُنْزِلَ إِلَیْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ لَأَكَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِم؛ اگر اهل کتاب به آنچه در تورات و انجیل بر ایشان نازل شده، عمل کرده بودند، از بالای سر و از زیر پا نعمت برایشان فراهم میشد و از آن بهرهمند میشدند»2.
همه آیات و روایاتی كه چنین مضامینی را القا میكنند، در جای خود صحیحاند؛ اما هیچیك از آنها به این معنا نیست كه هدف نهایی از خلقت فقط بهرهمند شدن بندگان از نعمتهای الهی است. در آیات دیگر استفاده مؤمنان از نعمتها زمینهای برای شکرگزاری از خدا و در نتیجه، ترقی روح و کمال ایشان عنوان شده است؛ «وَجَعَلَ لَكُمُ الْسَّمْعَ وَالأَبْصَارَ وَالأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ؛3 خداوند گوش، چشم و قلب را برای شما قرار داد؛ تا سپاسگزاری كنید.» هدف خداوند از آفرینش این نعمتها و عطا كردن آن به بندگان، ابتدائاً بهرهمندی آنها از نعمتها است؛ اما این هدف، نهایی نیست؛ بلكه مقدمهای است برای اینكه بندگان شكرگزاری كنند؛ خود این هدف هم در طول هدف رشد و تعالی انسانها است. آنچه مطلوبیت ذاتی دارد رسیدن انسان به قرب الهی است؛ اما رسیدن به این هدف، مقدمات، وسائط و وسایلی را لازم دارد كه هر یك از آنها در طول هدف نهایی و به تبع آن مطلوبیت دارد. شخص عاقل باید نگاهش به دنیا و نعمتهای آن این چنین باشد؛ لذت از خوردن و آشامیدن برای مؤمن هدف اصلی نیست؛ هدف از آنها به دست آوردن نیروی کار و عبادت است؛ از همینرو مؤمن فقط به اندازه نیازش از نعمتهای الهی استفاده میکند.
سوالی كه مطرح میشود این است که اگر خدا عالم هستی را بهگونهای آفریده بود که هر کس به اندازه نیازش از نعمتها استفاده میکرد و در این میان بلا و مصیبتی در كار نبود؛ آیا این وضعیت بهتر نبود؟ از نظر كسانی كه معرفتشان ضعیف است، پاسخ مثبت است. بسیاری از ما بیشتر تمایل داریم زندگی بیدغدغه و راحتی داشته باشیم كه در آن از مصیبت، بلا، فقر، مریضی و سایر مشكلات و سختیها خبری نباشد. البته با توجه به رحمت خدا مانعی ندارد كه انسان فقط از نعمتها و زیباییهای دنیا استفاده کند و از آنها لذت ببرد؛ اما حکمت الهی برنامهریزی دیگری را اقتضا میکند.
آزمایش، هدف خلقت
آیات فراوانی حاكی از این است كه خداوند این عالم و نظام حاكم بر آن، و تمام اسباب و مسببات و تزاحمات موجود در آن را خلق کرده تا انسانها را بیازماید؛ «الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیَاةَ لِیَبْلُوَكُمْ أَیُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً4 او زندگی و مرگ را آفرید تا شما را بیازماید که کدامیک نیکوکارترید»؛ «إنّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الْأَرْضِ زِینَةً لَّهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا؛5 آن چه روی زمین است را زینتی برای زمین قرار دادیم، تا ایشان را بیازماییم كه کدامیك نیکوکارترند»؛ حتی اختلاف در بهرهمندی از مواهب الهی با همین هدف است؛ «وَ هُوَ الَّذی جَعَلَكُمْ خَلائِفَ الْأَرْضِ وَ رَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِیَبْلُوَكُمْ فی ما آتاكُم»6؛ تفاوت بندگان در برخورداری از نعمتهای عالم، زشتی و زیبایی؛ فقر و غنا، قوت و ضعف و بسیاری اختلافات دیگر كه بخشی از آنها جنبه ارثی و ژنتیک دارد، همه، بر اساس محاسبات دقیق و وسیلهای برای آزمایش انسان است.
اما آزمایش یعنی چه؟ حقیقت آزمایش خدای متعال نسبت به انسان، كشف مجهول نیست؛ چون خدا جاهل به رفتار و نیات بندگان و نتایج آنها نیست، تا بخواهد با اعمال آنها عالم شود؛ بلكه فراهم كردن شرایط مختلف برای تحقق پدیدههایی است كه خدا از محقق شدن آنها آگاه بوده است؛ به تعبیر دیگر فراهم كردن زمینهای است برای اینكه استعدادهای بشر به فعلیت برسد. بر این اساس وجود سختیها، گرفتاریها، بلاها و مصیبتها که در اثر تزاحمات پیش میآید، یکی از ویژگیهای این عالم و زمینهساز آزمایش است؛ اگر این سختیها نباشد، آزمایشها تحقق پیدا نمیکند. طبیعی است که مؤمنین هم مشمول این سنت عام الهی هستند؛ چون استعدادهای آنها نیز باید شکوفا شود و قوایشان باید به فعلیت برسد. این، آزمایش است.
پس اصل وجود بلا و مصیبت در این عالم جزء سرشت این عالم است؛ «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِی كَبَدٍ»7؛ زندگی انسان توأم با رنج کشیدن است و بدون رنج نمیگذرد. بنا بر این باید بدانیم رنج و مصیبت از واقعیتهای این عالم است و امر فوقالعاده و خلاف انتظاری نیست و باید آن را پذیرفت. علاوه بر این كه هدفی را هم به دنبال دارد و آن، آزمودن بندگان است؛ و اگر كسی در برابر سختیها صبر کند و از آزمون الهی سر بلند بیرون بیاید، خدا به او پاداشی میدهد که حد و حصر ندارد. پس وجود بلاها و مصیبتها کار حکیمانهای است؛ چون بینتیجه نیست؛ بلكه برای کسانی كه در برابر سختیها مقاومت و پایداری كنند، در مصائب جزع و فزع نکنند و احکام الهی را رعایت کنند و در یک کلمه «صبر» داشته باشند، همه سختیهای عالم نعمتهایی است كه از آنها استفادههای سرشاری میبرند.
بر اساس این دیدگاه، همه اتفاقات دنیا اسباب آزمایش است و انسانها دائماً در حال آزمایشاند. در اینجا سؤال دیگری مطرح میشود: آیا هر كس پس از قبولی در یك آزمایش و كسب رتبه، آزمایش دیگری در همین سطح را پیش رو خواهد داشت و این جریان در همین حد تکرار خواهد شد؟ یا اینكه همگام با رشد انسانها پس از قبولی در هر مرحله، آزمایشات مراحل بعدی هم رشد میکند؟ برای تشبیه آیا كودكی كه پایه اول ابتدایی را گذرانده و در امتحانات آن قبول شده، سال بعد مجدداً در همین کلاس شركت میكند و همین درسها و امتحانات را میگذراند؟ روشن است كه این کار لغو است و كودك پس از گذراندن یك پایه باید در كلاس بالاتر شركت كند، درسهای سختتری را فرا بگیرد و در آزمون سختتری شركت كند؛ اساس رشد علمی همین است. دو آزمایش کاملا مساوی كار لغو و بیهودهای است. علاوه بر اینكه اگر شاگردی استعداد درخشانی داشت و توانست درسهای دو پایه را در یک سال بخواند، آیا امتحانات وی با دیگر دانشآموزان یكسان است؟ یا اینكه چنین دانشآموزی برای جهش باید آزمونی سختتر از امتحان دانشآموزان همسن خود را بگذراند؟
تناسب سطح آزمایش و بینش
پس علاوه بر اینكه امتحانات یك فرد در طول زمان تفاوت پیدا میکند و دشوارتر میشود، در یک مقطع زمانی كسانی كه استعداد درخشانتری دارند، برای جهش باید امتحانی سختتر از دیگران را پشت سر بگذارند. این شیوهای عقلایی است و آزمونهای الهی هم مشابه همین رویه است. کسانی که ایمانشان ضعیف است یا معرفت، استعداد و فهم و شناختشان نسبت به خدا و معارف الهی کمتر از دیگران است، با کسانی که ایمانشان قویتر است یا در درجات عالیتری از فهم و شناخت هستند، در یك سطح آزموده نمیشوند. روشن است كسانی كه در مرتبه بالاتری از معرفت و ایمان قرار دارند، نگاه دیگری به دنیا و زندگی دارند، آرامش و صبرشان بیشتر است، تقوای بیشتری دارند، مجاهدت و فداکاریشان نیز به گونه دیگری است.
ذكر این مثالها برای این بود كه بهتر این مساله را تصور كنیم كه در این عالم کسانی هستند كه رشد آنها با سرعت نور است؛ كسانی كه حتی در شکم مادر هم خدا را میشناسند و تسبیح او را میگویند؛ اولیایی كه به حالت سجده متولد میشوند؛ آنها هم در طول زندگی دنیا رشد و تعالی دارند؛ اما رشدشان به سرعت نور است. به همین نسبت امتحانات آنها با ما متفاوت است؛ ما نمیتوانیم فاصله این دو سطح را دریابیم، همین اندازه میفهمیم که همچنانكه استعداد، معرفت و ایمان چنین كسانی بیشتر است، امتحاناتشان هم سختتر است. با توجه به این مساله به روایاتی در زمینه آمادگی برای پذیرش بلا و مشكلات اشاره میكنم.
امیرالمؤمنین خطاب به یكی از یارانش كه به آن حضرت اظهار ارادت میكرد، فرمود: «فَاتَّخِذْ لِلْفَقْرِ جِلْبَاباً»8؛ حضرت رسول صلواتالله علیه نیز در پاسخ به اظهار محبت یكی از اصحاب خود فرمود: «أَعِدَّ لِلْفَقْرِ جِلْبَاباً»9؛ هم چنین شخصی خدمت حضرت باقر صلواتالله علیه سوگند یاد كرد و گفت: والله من شما اهل بیت را از عمق جان دوست دارم. آن حضرت نیز در پاسخ فرمود: «فَاتَّخِذْ لِلْبَلَاءِ جِلْبَاباً، فَوَ اللَّهِ إِنَّهُ لَأَسْرَعُ إِلَیْنَا وَ إِلَى شِیعَتِنَا مِنَ السَّیْلِ فِی الْوَادِی، وَ بِنَا یُبْدَأُ الْبَلَاءُ ثُمَّ بِكُمْ، وَ بِنَا یُبْدَأُ الرَّخَاءُ ثُمَّ بِكُم»10؛ یعنی به خدا قسم سرعت بلا به طرف ما و به شیعیان ما از سرعت سیل به درهها بیشتر است. بلا اول متوجه ما میشود؛ بعد از ما هم متوجه كسانی که به ما نزدیکترند و مرتبه معرفت و ایمانشان به ما نزدیکتر است.
شاید شنیده باشید «البلاء للولاء، ثمّ للاوصیاء، ثمّ للأمثل، فلأمثل» چرا چنین است؟ مگر خدا با انبیا و اولیا یا مؤمنین دشمنی دارد كه آنها را بیش از سایر مردم مبتلا میکند؟ مگر نه اینكه چنین كسانی باید نزد خدا امتیازی داشته باشند؟ این تصورات ما ناشی از ضعف معرفت ما است؛ چون درست نمیفهمیم عالم برای چه آفریده شده و نعمت و بلایش برای چیست. اگر این مساله را درك كنیم، میفهمیم کاری که خدا میکند اصلح است.
بلا، نردبان رشد و تعالی
مؤمن باید بداند بلاها از سر دشمنی نیست؛ بلكه اسباب تکامل انسان است؛ نه فقط برای این که بهشتی از جهنمی شناخته شود. خداوند پیش از تولد انسانها علم به بهشتی یا جهنمی بودن آنها دارد و نیازی نیست كه با امتحان پرده از این امر بردارد. هدف اصلی از امتحان، رشد و ترقی انسان است كه منوط به تحمل این سختیهاست. اگر سختیها نباشد، روح ما تکامل پیدا نمیکند. تکامل و قرب به خدا بدون بلا امکان ندارد. البته بلاها مختلف است؛ گاهی نعمت و آسودگی اسباب آزمایش است؛ «وَنَبْلُوكُم بِالشَّرِّ وَالْخَیْرِ»11؛ برای اینكه رفتار ما در برابر نعمتها هم آزموده شود؛ آیا اسراف میکنیم؟ حقی كه دیگران در نعمتها دارند، ادا میکنیم؟ با رسیدن به نعمت، شاد و سرمست میشویم؟ «لِكَیْلَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ»12. کسی که وجود و عدم نعمت برایش مساوی است، از نظر مرتبه وجودی با كسی که تحمل یک سردرد ساده را ندارد، متفاوت است. انسان میتواند به مرتبهای برسد كه نه فقط وجود و عدم نعمت برایش یكسان باشد، بلكه در برابر بلاها و مصیبتها هم صبر كند، بالاتر از آن اینكه بلا را نعمتی بزرگ بداند و در برابر آن سر به سجد گذاشته و بگوید: «اللَّهُمَ لَكَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشَّاكِرِینَ عَلَى مُصَابِهِم».
جا دارد کمی در باره ذكر سجده بعد از زیارت عاشورا فکر کنیم؛ شكر كردن برای بزرگترین مصیبتی كه خدا بر امت اسلامی وارد کرد، یعنی چه؟ کسی که حقیقت این مطلب را فهمیده باشد زیارت عاشورایش با این سجده، بیش از هزار سال عبادت ثواب دارد؛ شكر در برابر مصیبت سیدالشهدا علیهالسلام، بزرگترین مصیبتی که در عالم بشریت اتفاق افتاده، «عَظُمَتْ مُصیبَتُکَ فِی السَّمَاوَاتِ عَلَى جَمِیعِ أَهْلِ السَّمَاوَات»، این یعنی چه؟ درک عظمت این مصیبت، نعمتی الهی است. بسیاری این مساله را نمیفهمند و اعتراض میكنند که چرا سیدالشهدا به کربلا آمد تا کشته شود! این مصیبت به عنوان پدیدهای در مجموعه آفرینش، جزیی از نظام احسن است، كه باید باشد تا این نظام، بهترین نظام باشد؛ این حادثه باید اتفاق بیافتد، تا میلیونها انسان به بركت آن هدایت شوند و به خدا نزدیک گردند؛ این واقعه باید باشد تا سیدالشهدا صلواتالله علیه به درجهای كه بدون شهادت به آن نائل نمیشود، برسد؛ این مصیبت باید باشد تا سیدالشهدا اوج بگیرد و به مرتبهای برسد كه برکاتش شامل دیگران هم بشود. اینها نعمت نیست؟ اینها روی دیگر سکه مصیبت سیدالشهدا است؛ نعمتی كه پشت پرده مصیبت نهفته است؛ نعمت شناختن حسین و درك عظمت مصیبت حسین و توفیق استفاده از آن و انجام وظیفه در برابر آن؛ پس باید خدا را به خاطر این نعمتها شکر کنیم.
اگر حقیقت این مطلب را به درستی درك كردیم، میفهمیم چرا باید مصیبت انبیا بیش از دیگران باشد؛ چون کلاسشان بالاتر از دیگران است، امتحانشان هم سختتر است و تا چنین امتحانی را ندهند، به آن درجه نمیرسند؛ «وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا»13. ابراهیم باید در آتش بیفتد و خم به ابرو نیاورد؛ حتی دست به دامان جبرئیل هم نشود؛ در برابر امر به ذبح اسماعیل ذرهای تردید به دل راه ندهد؛ هر چه خدا گفت، بیچون و چرا اطاعت كند، تا لیاقت مقام امامت را پیدا کند. پیش از گذراندن این امتحانات ابراهیم، نبی بود، رسول بود، خلیل بود؛ اما هنوز امام نبود؛ بعد از تحمل این بلاها و مصیبتها به مقام امامت رسید. پس وجود بلاها برای کسانی که از آنها حسن استفاده را بکنند، نعمت است.
اما چرا بلا ابتدا بر پیغمبر و ائمه نازل میشود؟ چون آنها در مرتبه و كلاس بالاتری هستند و استعداد بیشتری دارند؛ پس برای رشد بیشتر، باید پیش از دیگران و سختتر از سایرین آزموده شوند. در مرحله بعد، هر کس به انبیا و ائمه صلواتالله علیهم اجمعین نزدیکتر است، امتحانش هم به آنها شبیهتر است. چه بسا امتحانات سختی برای بعضی اشخاص است كه دیگران نمیفهمند؛ امتحاناتی دقیق و ظریف كه دیگران از نحوه آن هم آگاه نمیشوند.
مناسب است در اینجا به خاطرهای از مرحوم آیتالله بهجت اعلیالله مقامه اشاره كنم. در جریان ایام مبارزات پیش از انقلاب، روزی ما به اتفاق چند نفر دیگر از دوستان مجبور شدیم مدتی در جایی خارج از قم مخفی شویم و خانواده ما در قم تنها بودند. یك روز مرحوم آیتالله بهجت برای رسیدگی به خانواده ما همسرشان را به همراه آقازادهشان به منزل ما فرستاده بودند؛ مقداری برنج و مبلغی پول به همراه آورده بودند؛ اما توصیه كرده بودند آقازادهشان سر کوچه بایستند و همسرشان به درب منزل ما بیایند. بعد از بازگشتن به قم، من وقتی از این جریان مطلع شدم، تعجب کردم که چرا ایشان همسرشان را فرستادند؟ مگر آقازادهشان نمیتوانست اینكار را انجام دهد؟ بعد از مدتی فکر کردن به این نتیجه رسیدم كه ایشان دقت كردهاند مبادا در انجام یك كار مستحب، فعل مكروهی انجام شود؛ مبادا مرد نامحرم به درب منزل خانمی كه همسرش در مسافرت است، برود. از همین رو ایشان همسرشان را فرستاده بودند.
كسانی كه در سطح بالاتری هستند، امتحانشان هم با كسانی كه پایینترند، فرق دارد. چه بسا آنها دقتهایی را در بیان یک مطلب یا کیفیت برخورد با یک شخص، در کیفیت تدریس، در نشست و برخاست و ... داشته باشند که ما تصور كنیم کاری لغو و بیهوده است. اما آنها که دلشان با خداست، مراقباند در هر لحظه کار را به نحوی انجام دهند که خدا بیشتر دوست دارد؛ گاهی برای یک کار به قدری دقت میکنند که دهها یا صدها عنوان ثواب و حسنه بر آن مترتب شود.
سعی کنیم اندكی از سیره پیغمبر اکرم و اهل بیتصلواتالله علیهم اجمعین، و علما و صالحین بیاموزیم؛ لااقل، سعی کنیم در رفتارمان گناه نباشد. مراقب باشیم شیطان ما را فریب ندهد و خواسته و ناخواسته، آگاهانه و ناآگاهانه به گناه کشیده نشویم.
وفّقنا الله و ایاکم انشاءالله
1. اعراف(7)، 96.
2. مائده(5)، 66.
3. نحل(16)، 78.
4. ملك(67)، 2.
5. كهف(18)، 7.
6. انعام(6)، 165.
7. بلد(90)، 4.
8. بحارالانوار، ج 25، ص 14.
9. معانیالاخبار، ص 182.
10. امالی شیخ طوسی، ص 154.
11. انبیاء(21)، 35.
12. حدید(57)، 23.
13. بقره(2)، 124.
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1392/05/05، مطابق با هجدهم رمضان 1434 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
در بررسی روایات مربوط به صبر و بلا به مواردی برخوردیم كه در آنها برای شیعیان ویژگی خاصی ذكر شده است؛ از جمله این که «بِنَا یُبْدَأُ الْبَلَاءُ ثُمَّ بِكُمْ1؛ بلا اول بر ما نازل میشود، و بعد به شما سرایت میکند.» در توضیح این روایت گفتیم بلاها، مصائب و امتحانات متناسب با سطح معرفت و شناخت افراد است؛ از همین رو ، سختترین امتحانات و شدیدترین بلاها و مصائب مربوط به انبیا و حضرات معصومین است که در بالاترین سطح معرفت هستند، و در مراتب بعد نوبت به کسانی میرسد که به آنها نزدیکترند؛ بر همین اساس، چون شیعیان به برکت معارف اهل بیت صلواتالله علیهم اجمعین بیشتر از دیگران با حقایق اسلام آشنا شدهاند و در مرتبه بالاتری از معرفت قرار دارند و به ائمه علیهم السلام نزدیكترند، امتحانشان هم سختتر است و بلا و مصیبت شدیدتری بر آنها وارد میشود. البته روشن است که همه شیعیان در یک سطح و مرتبه نیستند و تنها عنوان «شیعه» برای ملحق شدن به ائمه اطهار صلواتالله علیهم اجمعین کافی نیست. در بعضی روایات برخی از كسانی كه خود را شیعه مینامیدند، مورد مواخذه قرار گرفته و دروغگو معرفی شدهاند. معروف است عدهای از شیعیان از راه دور برای زیارت امام رضا علیهالسلام به مرو آمده و بارها برای دیدار ایشان به منزلشان مراجعه كرده بودند؛ اما آن حضرت اجازه ورود به آنها نمیدادند. بعد از مدتی كه این گروه متوجه شدند در این رفتار امام سری نهفته است، با خواهش و تمنا از خادم آن حضرت خواستند دلیل این برخورد امام با شیعیانشان را جویا شود. امام در پاسخ، پیام دادند كه آنها دروغ میگویند و شیعه ما نیستند. این افراد كه از پاسخ امام تعجب كرده بودند، به خادم حضرت گفتند: ما محب و علاقمند به امام هستیم؛ چرا امام به ما نسبت دروغگویی میدهد؟ وقتی خدمتكار امام این گفته آنها را برای امام رضا علیهالسلام عرض كرد، آن حضرت فرمودند: شیعه، سلمان و ابوذر بودند؛ اما اینكه گفتند محب و دوستدار ما هستند، راست میگویند. حالا به آنها اجازه بدهید.
شیعه، صبورتر از امام(ع)
روایت دیگری كه در زمینه صبر شیعیان بر مصائب و دشواریها از امام صادق علیهالسلام نقل شده، و مشابه آن مكرراً از ائمه دیگر هم صادر شده، این است: «نَحْنُ صُبَّرٌ وَ شِیعَتُنَا أَصْبَرُ مِنَّا2؛ ما صابر و شکیبا هستیم؛ ولی شیعیان ما صبورترند.» در روایت دیگری كه به همین مضمون نقل شده، راوی تعجب خود از این فرمایش امام علیهالسلام را اینگونه اظهار میكند: «فَاسْتَعْظَمْتُ ذَلِكَ فَقُلْتُ كَیْفَ یَكُونُ شِیعَتُكُمْ أَصْبَرَ مِنْكُم3؛ این مساله به نظرم اعجابآور آمد؛ پس پرسیدم چگونه شیعیان شما از شما صبورترند؟» امام صادق علیهالسلام در پاسخ میفرمایند: «وَ ذَلِكَ أَنَّا صَبَرْنَا عَلَى مَا نَعْلَمُ وَ صَبَرُوا هُمْ عَلَى مَا لَا یَعْلَمُون؛ ما بر آنچه به آن علم داریم، صبر می کنیم؛ ولی شیعیان بر چیزی صبر میكنند كه از آن آگاه نیستند.»
مرحوم مجلسی در مرآةالعقول سه وجه برای توضیح این مطلب بیان فرمودهاند: وجه اولش که به نظر ایشان اظهر است، اینكه ائمه علیهمالسلام از بلایی كه قرار است بر آنها نازل شود، آگاه هستند و از همین رو برای مواجهه با آن آمادگی دارند؛ در حالیكه شیعیان به واسطه عدم آگاهی از مصیبت، بدون آمادگی قبلی و به صورت ناگهانی با آن مواجه میشوند. روشن است كه روبرو شدن با یك مشكل بدون آمادگی قبلی دشوارتر است؛ مثل كسی كه در حال حركت در جادهای صاف، دفعتاً در گودالی بیافتد. بنا بر این وجه، تحمل مصیبت برای شیعیان به واسطه عدم آگاهی از وقوع آن سختتر است.
وجه دوم اینكه ائمه اطهار صلواتالله علیهم اجمعین میدانند حكمت نازل شدن هر بلایی چیست و خدای متعال در برابر صبر بر آن چه پاداشی مقرر فرموده است؛ اما ما نه از حكمت مصائب و گرفتاریها آگاهیم و نه از حقیقت پاداش آنها خبر داریم. به همین جهت، صبر بر مشكلات برای ما دشوارتر است. در یکی از روایاتی که با این مضمون نقل شده، تعبیر «نَصْبِرُ عَلَى مَا نَعْلَمُ مِنَ الثَّوَاب»4 دیده میشود كه مؤید این وجه است؛ هر چند مرحوم مجلسی آن را اظهر نمیداند.
وجه سوم اینکه ائمه اطهار صلواتالله علیهم اجمعین با علم خدادادیشان میدانند در هر مصیبتی چه تحولاتی پیدا خواهد شد، جریان آن به کجا میانجامد و چه نتایجی بر آن مترتب میشود. امام میداند چه بركات و آثار خیری بر زندان رفتن، شکنجه شدن و شهادت او مترتب میشود، تأثیر آن در هدایت دیگران چیست، و كسانی كه چنین ظلمی را در حق او روا میدارند، به چه سرنوشتی دچار میشوند. همه اینها تحمل مصیبت را آسان میکند؛ اما شیعیان از هیچ یك از این امور آگاه نیستند؛ حتی نمیدانند تا پایان، طاقت، تحمل و صبر بر این مصیبت را خواهند داشت و از این امتحان سر بلند بیرون خواهند آمد، یا نه. از همینرو تحمل مصیبتها برایشان سختتر است. پس شیعیان از ائمه صبورترند.
در خصوص این روایت چند نکته قابل توجه است: اول اینكه سه وجهی كه مرحوم مجلسی برای توجیه این روایت ذكر كرده، مانعة الجمع نیست و ممكن است با یكدیگر جمع شوند. یعنی دشواری تحمل مصیبت برای ما ممكن است هم از جهت ناگهانی بودن آن باشد، هم به لحاظ عدم اطلاع از حكمت و ثواب آن، و هم به خاطر ناآگاهی از عواقب و ثمراتش.
صبر شیعه، برتر از صبر امام(ع)؟
نكته دیگر اینكه ممكن است كسی تصور كند با توجه به این روایت، چون شیعیان صبرشان بیشتر است، از این جهت بر ائمه برتری پیدا میکنند. این نکته نیازمند توضیح است. برای دفع این شبهه ابتدا باید ملاک برتری یک صبر بر صبر دیگر را بشناسیم. اجمالاً میتوان گفت بر اساس مضامین آیات و روایات مجموعهای از عوامل موجب میشود فضلیت یك عمل بیشتر از عمل دیگر باشد. از بسیاری از روایات و نیز بعضی آیات میتوان چنین استفاده كرد که عملی كه سختتر و انجام دادنش مشکلتر باشد یا برای انجام آن انرژی بیشتری لازم است یا باید از راحتیهایی چشمپوشی كرد، از اعمال مشابه فضلیت بیشتری دارد؛ یعنی بین دو رفتار که از هر جهت مساوی هستند، آن كه هزینه بیشتری میبرد، رنج و زحمت بیشتری را میطلبد، و یا زمان بیشتری را لازم دارد، افضل از رفتار دیگر است. این یکی از ملاکهای برتری اعمال است؛ صد ركعت نماز مستحب افضل از دو رکعت نماز مستحبی است. با توجه به این ملاك، آیا میتوان گفت چون شیعیان تحمل مصیبتها و سختیها برایشان دشوارتر است، صبر آنها افضل از صبر حضرات معصومین است؟
اگر ملاک فضلیت اعمال فقط همین بود، میتوانستیم چنین ادعایی داشته باشیم؛ اما حقیقت این است که این عامل یکی از ضعیفترین ملاکهای برتری اعمال است. از میان عوامل فراوانی كه در این زمینه تأثیرگذار است، عمدهترین آنها معرفت و اخلاص است. این حدیث را كه با سندهای مختلف نقل شده، فراوان شنیدهاید: «لَضَرْبَةُ عَلِیٍّ یَوْمَ الْخَنْدَقِ أَفْضَلُ مِنْ عِبَادَةِ الثَّقَلَیْن»5؛ یک ضربه شمشیر که امیرالمومنین صلواتالله علیه در جنگ احزاب بر سر عمرو بن عبد ود وارد کردند، از عبادت همه جن و انس بالاتر است. یك ضربه شمشیر كه در لحظهای فرود آمده، برتر است از عبادت همه افراد جن و میلیاردها انسان كه از ابتدای خلقت وجود داشتهاند و تا پایان دنیا پا به عرصه عالم میگذارند و در میان آنها اهل ایمان، تقوا و معرفت كه به مراتب عالی رسیده بودند، از انبیا، اوصیا، اولیا و متقین فراوان بوده است. یك ضربت شمشیر در یك كفه ترازو؛ همه عبادات دیگران در كفه دیگر! علی كه یك ضربه شمشیرش به این اندازه ارزشمند است، بقیه عباداتش چقدر میارزد؟ شاید اگر گفته شود یک تکبیر علی هم از عبادات همه جن و انس افضل است، حرف گزافی نباشد.
ملاك برتری اعمال
از این روایت میتوان فهمید ملاك برتری عبادتها به حجم آنها و وقت و هزینهای كه صرف آن شده نیست؛ البته اگر دو عمل از همه جهات برابر باشند، این عوامل ممكن است جهت مزیت یكی بر دیگری باشد.
عمدهترین ملاك برتری اعمال، معرفت، اخلاص و ایمان است. بنا بر این معنای اینكه صبر و تحمل شیعیان بیشتر از ائمه معصومین صلواتالله علیهم اجمعین است، این نیست که افضل هم هست. صبر برای شیعه سختتر و دشوارتر است؛ اما افضل از صبر ائمه نیست؛ چون ملاكهای دیگر بین ایشان قابل مقایسه نیست؛ معرفت، ایمان و اخلاص ما قطرهای از دریای ایمان، اخلاص و معرفت آن بزرگواران نیست. آنها در افقی فراتر از آن هستند که ما طمع داشته باشیم به آن برسیم یا حتی آن را درك كنیم؛ این مضمونی است كه در زیارت جامعه به آن اعتراف میكنیم: «لَا یَطْمَعُ فِی إِدْرَاكِهِ طَامِعٌ». مقام آن بزرگواران به قدری عالی است که ما باید خدا را شكر كنیم كه بر ما منت گذاشته و آنها را بشر قرار داده تا بتوانیم با ایشان حرف بزنیم و به اندازه پرتویی از شعاع نور آنها استفاده کنیم.
پس، از این كلام كه «شِیعَتُنَا أَصْبَرُ مِنَّا» توهم نشود که یعنی صبرشان افضل است؛ معنای این كلام همان است كه مرحوم مجلسی رضوانالله علیه فرمودند: تحمل مکروهات و مصیبتها برای شیعیان سختتر است. چون ائمه از مسایلی آگاه هستند كه تحمل مصیبتها را برای ایشان آسانتر میکند. اما آنها در مرتبهای از معرفت، ایمان و اخلاص قرار دارند كه دشواریِ تنها نمیتواند عاملی برای برتری یا برابری صبر شیعه با صبر آنها باشد.
یکی از برتریهای ایشان همین است که از فرط محبت و مهربانی تا این حد نسبت به ما لطف و عنایت دارند كه به ما میگویند صبرتان از ما بیشتر است؛ تا به ما بفهمانند نسبت به ما توجه دارند و میدانند ما سختیها را تحمل میکنیم؛ ما را فراموش نمیکنند و برای ما دعا و استغفار میکنند و در سختیها و مواجهه با مشکلات، از خدا برای ما کمک میخواهند. اگر این رابطه بین ما و امام علیهالسلام بر قرار باشد، ما میتوانیم از الطافش بهرهمند شویم؛ اما اگر ـخدای ناکردهـ آن چنان به دنیازدگی، غفلت، پایبندی به هوسها و چیزهایی از این قبیل مبتلا شویم که سنخیتی بین خودمان و آنها احساس نکنیم تا جایی که گویا ارتباطی با آن بزرگواران نداریم، از دریای لطف آنها محروم خواهیم شد.
اگر ارتباطی هر چند ضعیف بین ما و ائمه معصومین صلواتالله علیهم اجمعین برقرار باشد، میتوانیم از برکات ایشان استفاده کنیم و مشمول لطف، رحمت و دعاهای امام زمان صلواتالله علیه واقع شویم. وقتی آن حضرت میفرماید ما از حال شما غافل نیستیم؛ برای گناهان شما استغفار می کنیم و برای دعایتان آمین میگوییم؛ اینها نشانه کمال لطفشان است. این امر اختصاص به افراد خاص ندارد؛ یکایک افراد شیعه در هر گوشهای از دنیا، با هر پایهای از معرفت، كه ارتباطی با امام علیهالسلام داشته باشند، مشمول عنایت آن حضرت واقع میشوند؛ اما اگر با ارتكاب گناه، و با دلبستگی به دنیا حلقه وصل ولایت ائمه را بریدیم، نباید انتظار بهرهای از این رحمت بیكران داشته باشیم.
از خدای متعال درخواست میکنیم به برکت وجود مقدس ولی عصر ارواحنافداه و عباداتی که در این شب این بزرگوار انجام میدهد، که شاید یک تکبیرش بر همه عبادتهای انس و جن برتری داشته باشد، به برکت او و از صدقه سر او، به همه ما عنایت کند؛ گناهان ما را بیامرزد؛ بر ایمان، معرفت و ولایت ما بیافزاید و همه بلاها را از سر همه مسلمانان، به خصوص شیعیان برطرف بفرماید؛ سایه مقام معظم رهبری را تا ظهور ولی عصر بر سر همه ما مستدام بدارد؛ همه ما را عاقبت به خیر کند؛ انشاءالله
وصلی الله علی محمد وآله الطاهرین
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1392/05/06، مطابق با نوزدهم رمضان 1434 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
در جلسه گذشته پس از ذكر بعضی روایات كه در آنها شیعیان صبورتر از ائمه عنوان شدهاند، به توضیحات مرحوم علامه مجلسی ذیل این روایات اشاره و این نتیجه حاصل شد كه صبورتر بودن شیعیان به معنای برتری صبر آنها بر صبر ائمه علیهمالسلام نیست؛ بلكه منظور دشوارتر بودن آن است. سوالی كه ممكن است به مناسبت ذكر این مطلب مطرح شود این است كه چگونه میتوان بین دو صبر تفاضل قائل شد و تشخیص داد كدام بهتر است؟ مسلما! همه صبرها از لحاظ ارزش و ثواب نزد خدای متعال یكسان نیستند؛ اما ملاک برتری یكی بر دیگری چیست؟
اقسام صبر
این مساله به صورت کلی در روایات بیان شده و بعضی از بزرگان علم اخلاق هم فیالجمله در این باره به بحث پرداختهاند. در بعضی روایات صبر به دو بخش و در برخی دیگر به سه بخش تقسیم و یک بخش افضل از سایر بخشها معرفی شده است. در مقابل این روایات، غزالی در احیاءالعلوم روایتی دیگر را از ابن عباس نقل کرده که ظاهر آن با روایات قبلی متفاوت است و از این جهت مرحوم فیض در احیاءالاحیاء این حرف غزالی را به دلیل اختلاف با روایات دیگر اشتباه دانسته است.
ابتدا روایاتی را که در آنها انواع صبر و فضیلت بعضی از آنها بر بعضی دیگر مطرح شده، مرور میكنیم. اولین روایت در اصول کافی به نقل از اصبغ بن نباته، از امیرالمؤمنین صلواتالله علیه نقل شده است: «الصَّبْرُ صَبْرَانِ: صَبْرٌ عِنْدَ الْمُصِیبَةِ حَسَنٌ جَمِیلٌ، وَ أَحْسَنُ مِنْ ذَلِكَ الصَّبْرُ عِنْدَ مَا حَرَّمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَیْك1؛ صبر بر دو قسم است: صبر در برابر مصیبت، و خودداری از جزع و فزع كه زیبا و پسندیده است؛ ولی بهتر از آن، صبر در برابر معصیت است.» روایت دیگری شبیه این از امام باقر صلواتالله علیه نقل شده است: «الصَّبْرُ صَبْرَانِ: صَبْرٌ عَلَى الْبَلَاءِ حَسَنٌ جَمِیلٌ، وَ أَفْضَلُ الصَّبْرَیْنِ الْوَرَعُ عَنِ الْمَحَارِم2؛ صبر بر دو قسم است: صبر در برابر مصیبت كه زیبا و پسندیده است؛ اما بهتر از آن ورع از محارمالله و خودداری از گناهان است.» روایت دیگری را امیرالمؤمنین از پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله نقل كردهاند: «الصَّبْرُ ثَلَاثَةٌ: صَبْرٌ عِنْدَ الْمُصِیبَةِ، وَ صَبْرٌ عَلَى الطَّاعَةِ، وَ صَبْرٌ عَنِ الْمَعْصِیَةِ. فَمَنْ صَبَرَ عَلَى الْمُصِیبَةِ حَتَّى یَرُدَّهَا بِحُسْنِ عَزَائِهَا، كَتَبَ اللَّهُ لَهُ ثَلَاثَمِائَةِ دَرَجَةٍ مَا بَیْنَ الدَّرَجَةِ إِلَى الدَّرَجَةِ كَمَا بَیْنَ السَّمَاءِ إِلَى الْأَرْضِ. وَ مَنْ صَبَرَ عَلَى الطَّاعَةِ، كَتَبَ اللَّهُ لَهُ سِتَّمِائَةِ دَرَجَةٍ مَا بَیْنَ الدَّرَجَةِ إِلَى الدَّرَجَةِ كَمَا بَیْنَ تُخُومِ الْأَرْضِ إِلَى الْعَرْشِ. وَ مَنْ صَبَرَ عَنِ الْمَعْصِیَةِ، كَتَبَ اللَّهُ لَهُ تِسْعَمِائَةِ دَرَجَةٍ مَا بَیْنَ الدَّرَجَةِ إِلَى الدَّرَجَةِ كَمَا بَیْنَ تُخُومِ الْأَرْضِ إِلَى مُنْتَهَى الْعَرْشِ3؛ صبر سه قسم است: صبر بر مصیبت كه پاداش آن سیصد درجه و فاصله هر درجه بین زمین تا آسمان است؛ صبر بر طاعت كه پاداشش ششصد درجه و فاصله هر درجه بین اعماق زمین تا عرش الهی است؛ صبر بر معصیت كه اجر آن نهصد درجه و فاصله هر درجه از اعماق زمین تا نهایت عرش الهی است.» یعنی بر اساس این روایت هر یك از اقسام سهگانه صبر نسبت به قبلی، هم از حیث تعداد درجه و هم از جهت فاصله درجات برتر است. روایت دیگری را ابوحمزه ثمالی از حضرت صادق سلامالله علیه نقل كرده است: «مَنِ ابْتُلِیَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ بِبَلَاءٍ فَصَبَرَ عَلَیْهِ، كَانَ لَهُ مِثْلُ أَجْرِ أَلْفِ شَهِید4؛ هر مومنی كه به بلایی گرفتار شود و بر آن صبر کند، اجری مانند هزار شهید خواهد داشت.» همچنانكه در این روایات كه از طرق شیعه نقل شده، مشاهده كردید، خودداری از معصیت چندین برابر بیشتر از صبر بر بلا پاداش دارد؛ علاوه بر این که صبر بر بلا اجر بالایی در حد اجر هزار شهید دارد.
در مقابل این روایات، غزالی در احیاءالعلوم روایت متفاوتی را از ابنعباس نقل کرده كه از لحن آن میتوان حدس زد وی این مطلب را از پیش خود ابداع نكرده است. ابنعباس یكی از اصحاب پیامبر است كه به عنوان مفسر قرآن معروف بوده، و بیشترین استفاده علمی او در این زمینه از امیرالمؤمنین صلواتالله علیه بوده است؛ به تعبیری میتوان ابنعباس را شاگرد علی علیهالسلام دانست. غزالی از ابنعباس چنین نقل کرده است: «الصبر فی القرآن على ثلاثة أوجه: صبرٌ على أداء فرائض الله، فله ثلاثمأة درجة؛ و صبرٌ على محارم الله، و له ستّمأة درجة؛ و صبرٌ فی المصیبة عند الصدمة الأولى، فله تسعمأة درجة5؛ در قرآن سه گونه صبر ذکر شده است: صبر بر طاعت [شانه از زیر بار تکلیف خالی نكردن]؛ این صبر سیصد درجه خواهد داشت؛ صبر از معصیت و خودداری کردن از انجام گناه؛ ثواب این نوع از صبر ششصد درجه است؛ صبر بر مصیبت كه نهصد درجه ثواب دارد.» غزالی پس از نقل این كلام از ابن عباس، آن را اینگونه توجیه میكند كه خودداری از انجام گناهان وظیفه همه مؤمنین است و امری عادی است؛ از همین رو فقط سیصد درجه پاداش دارد. ولی صبر بر مصائب کار هر کسی نیست؛ چه بسیار كسانی که توان خودداری از جزع و فزع را ندارند و در برابر مصیبتها و بلایا بیتابی میکنند. این مقامی است که خدا به انبیا و اولیا عنایت میکند. به همین جهت، این نوع صبر برتر از انواع دیگر است.
مرحوم ملا محسن فیض کاشانی رضوانالله علیه که كتاب المحجة البیضاء را برای تهذیب و پالایش احیاءالعلوم نوشته، در كتاب خود میفرماید: این گفته غزالی درست نیست؛ چون اولاً با سخن دیگری از خود وی منافات دارد. ضمن این كه روایات فراوانی بر خلاف آن وجود دارد. بر همین اساس، كلام صحیح همان است كه غزالی در جای دیگر گفته و آن، اینكه ثواب صبر بر معصیت بیشتر است.
صبر برتر
بعد از ذكر این روایات، مناسب است به این موضوع بپردازیم كه معنای این كلام كه پاداش خودداری از معصیت بیشتر از سایر اقسام صبر است، چیست؟ آیا هر کس از هر گناهی خودداری کند مستحق پاداشی بیشتر از صبر بر هر بلایی است؟ یا منظور این است كه فیالجمله میتوان گفت در میان مصادیق صبر از معصیت، مواردی وجود دارد که از صبر بر بلا افضل است؟ آیا میتوان گفت پاداش كسی كه در لحظه مواجهه با نامحرم چشم از گناه میپوشاند، بیشتر از اجر مادری است كه با كمال افتخار و در اوج مهربانی سالها از فرزند فلج خود پرستاری میكند، و در این جهت سختیهای فراوانی را به جان میخرد؟
تصور نمیکنم این برتری قابل قبول باشد. اما توضیحی كه اجمالاً برای این روایات میتوان بیان كرد این است که چنین مقایسههایی در مقام بیان اطلاق نیست؛ بلكه برای بیان ظرفیت یك رفتار است؛ یعنی در ماهیت خودداری از انجام گناه چنین ظرفیتی وجود دارد كه میتواند از صبر بر بلاها ارزشمندتر باشد؛ مثل صبر حضرت یوسف در برابر ارتكاب گناه؛ صبر جوانی در اوج قوت غریزه، در محیطی که زمینه انواع خوشگذرانیها برای او فراهم است و هیچ مانعی در برابر كامجوییاش از خانمی كه همه حیلهها را برای جلب نظر او به كار گرفته، وجود ندارد، و جوان از ارتكاب گناه خودداری میكند؛ صبر از معصیت چنین مصداقی هم دارد كه میتواند بر صبر بر بسیاری از بلاها برتری پیدا کند؛ اما معنای این كلام این نیست که صبر بر هر معصیتی بر صبر بر هر بلایی افضل باشد.
در اینجا مختصراً به این بحث میپردازیم كه ملاک برتری یک عمل بر عمل دیگر چیست. همچنانكه میدانید بحث فلسفه ارزشها یكی از مسایل مطرح شده در فلسفه اخلاق است که به مبانی شناختی و هستیشناسی باز میگردد. هر یك از اصحاب مکاتب مختلف ملاكی را برای ارزشگذاری رفتارها مطرح كردهاند. طرفداران مكاتب با گرایش مادیِ فردگرا، در مقام مقایسه رفتارها، لذتبخش بودن آنها برای فرد را ملاك برتری دانستهاند. مكاتب با گرایش اجتماعی، لذت و منفعت عموم مردم را ملاك ترجیح رفتارها معرفی كردهاند. تفاوت این دو گروه به دیدگاه آنها در خصوص اصالت فرد یا جامعه باز میگردد؛ اما وجه مشترك آنها بهرهمندی از لذت و منفعت بیشتر است. فقط در مکتب اخلاقی كانت علاوه بر تأثیر مادی افعال، عامل دیگری به نام «نیت» نیز برای سنجش ارزش رفتارها لحاظ شده است؛ کانت ملاك ارزشگذاری اخلاقی رفتارها را قصد اطاعت از عقل میداند.
عوامل برتری اعمال
اما از دیدگاه اسلام، به خصوص دانشمندان شیعه، دو عامل در میزان ارزش یك فعل یا صفت مؤثر است: اولین عامل، نیت شخص است كه از آن به حسن فاعلی تعبیر شده است؛ عامل دوم خودِ عمل است كه به عنوان حسن فعلی از آن یاد میشود. کاری خوب است كه هم حسن فعلی داشته باشد و هم حسن فاعلی؛ کاری که فی حد نفسه و از همه جهات بهترین کارها باشد و فاعلش با بهترین نیت آن را انجام دهد؛ چنین كاری بهترین اعمال است. منظور از اعمال هم اعم از رفتارهای بیرونی، و كارهای قلبی است. كسانی كه بحثهای مربوط به توکل و رضا را به یاد داشته باشند، به خاطر میآورند كه در آن جلسات گفته شد خداوند متعال در پاسخ به این سوال پیغمبراکرم صلواتالله علیه در شب معراج که «أَیُ الْأَعْمَالِ أَفْضَل»6 فرمود: «التَّوَكُّلِ عَلَیَّ وَ الرِّضَا بِمَا قَسَمْت». از این حدیث میتوان دریافت فقط جِرم خارجی عمل منظور نیست؛ بلكه اعمال جوانحی هم عمل است. در ابتدای این دوره از بحث هم به روایتی از رسولالله صلیاللهعلیهوآله اشاره شد كه در آن، پیامبر اكرم بعد از معرفی «رضا» به عنوان برترین عمل به جناب ابوذر فرمودند: «وَ إِنْ لَمْ تَسْتَطِعْ فَإِنَّ فِی الصَّبْرِ عَلَى مَا تَكْرَهُ خَیْراً كَثِیراً»7؛ یعنی اگر دستت به «رضا» كه افضلالاعمال است نرسید، عمل نازلتر از آن را كه «صبر» است، انجام بده! بنا بر این با توجه به آنچه گفته شد، برای شناختن برترین صبر میتوان گفت صبری که در قالب مفیدترین فعل و با خالصترین نیت باشد، والاترین صبر است.
همچنانكه میدانید، برای تشخیص برتری یکی از دو چیز، یا باید كمیت آنها را با یكدیگر سنجید و یا كیفیت آنها را با هم مقایسه كرد. البته ما بر حسب عادتِ حاصل از عالم طبیعت و محسوسات، در مقام مقایسه بین دو چیز اگر ملاکهای مختلفی كه در نظر میگیریم، مثل نیرو، هزینه، زمان و... قابل درجهبندی كمّی باشد، به سرعت میتوانیم در باره آنها قضاوت کنیم. اما سنجیدن كیفیت دو چیز به این راحتی نیست؛ لذا سعی میکنیم به نحوی قواعدی برای مقایسه دو كیفیت مشابه پیدا كنیم؛ از جمله اینكه بهگونهای آن را به كمیت تبدیل كنیم؛ مثل در نظر گرفتن حجم یك كار، یا هزینهای كه برای آن صرف شده، یا مدت زمانی كه ثمره آن وجود دارد، و مانند آن. برای سنجیدن حسن فعلی دو كار یا مستقیماً کمیت آنها را با هم مقایسه میكنیم و یا به نحوی کیفیتها را به کمیت تبدیل كرده و آنها را با هم میسنجیم.
اما همچنانكه گذشت، در مکتب اخلاقی اسلام، حسن فعلی علت تامه برای برتری یك عمل نیست؛ بلكه شرط دیگری نیز لازم است كه بدون آن، حجم انبوهی از عمل، بیارزش و مثل مردهای بیروح میباشد. كسی كه زحمات فراوانی را متحمل شده، هزینههای هنگفتی را پرداخت كرده، و وقت زیادی را صرف ساختن بیمارستانی كرده كه بیماران فراوانی در آن معالجه میشوند، اما همه اینها را برای خودنمایی و جلب توجه مردم انجام داده، این حجم عظیم عمل چون برای خدا نبوده، هیچ ارزشی ندارد؛ بلكه حتی گاهی ارزش منفی پیدا میکند. بنا بر این، نیت هم در فضل یك عمل تأثیرگذار است.
اما بر اساس روایات، نیتهای افراد در انجام كارهای مختلف لااقل به سه نوع قابل تقسیم است: نیت بعضی در اعمالشان، خلاص شدن از آتش جهنم است؛ این پایینترین سطح نیت مقبول است كه در روایات از آن به عنوان «عِبَادَةُ الْعَبِید» یاد شده و در بعضی از دعاها نیز از خداوند خواسته میشود: «مُنَّ عَلَیَّ بِفَكاكِ رَقَبَتی مِنَ النّار.» مرتبه بالاتر آن است که علاوه بر رهایی از دوزخ، آرزوی بهرهمندی از قصرها، همسران، خوردنیها و آشامیدنیها و سایر نعمتهای بهشتی را داشته باشد؛ این «عِبَادَةُ التُّجَّار» است؛ عالیترین مرتبه نیت مرتبهای است كه حقیقت آن برای ما به خوبی روشن نیست؛ گرچه گاهی مشابه آن را در روابط انسانی خودمان میبینیم. كسی را تصور كنید كه خدمتی به دیگری میكند، ولی نه ترسی از او دارد، نه به طمع دریافت مزد و اجرت، این كار را انجام میدهد، بلكه به خاطر علاقهای كه به او دارد، محبتش را در قالب این خدمت ابراز میكند. خداوند بندگانی دارد كه فقط به خاطر عشق و محبتی كه به او دارند، عبادتش میکنند؛ «وَ لَكِنِّی أَعْبُدُهُ حُبّاً لَه».
این انواع نیت است كه بین مراتب آن فاصله فراوانی است. شاید بتوان اختلاف درجاتی كه در روایات اول بحث گفته شد، به اینجا تطبیق داد؛ سیصد درجه، فاصله هر درجه از زمین تا آسمان؛ ششصد درجه، فاصله هر درجه از عمق زمین تا عرش و نهصد درجه، فاصله هر درجه از پایینترین طبقات زمین تا منتهای عرش الهی! این مقادیر برای ما قابل فهم و شمارش نیست؛ اما واقعیت دارد. برتری یک لحظه عبادت كسی مثل علی، بر همه عبادتهای تمام جنیان و انسانها حرف گزافی نیست؛ حقایقی است كه عقل ما از درك آن عاجز است. همینقدر میتوانیم بفهمیم كه ملاک سنجش اعمال فقط حجم آنها (یا حسن فعلی) نیست؛ بلكه عامل دیگری به نام نیت (حسن فاعلی) هم در ارزشگذاری كارها تأثیر دارد كه درجات آن نامحدود و نقش آن از حسن فعلی خیلی بیشتر است.
با توجه به آنچه در باره اختلاف مراتب حسن فعلی و حسن فاعلی گفته شد، میتوانیم بفهمیم كسی كه دو رکعت نافله صبح میخواند از كسی که همین مقدار را هم انجام نمیدهد برتر است و كسی كه همه نوافل را به جا بیاورد از هر دو بالاتر است. همچنانكه كسی كه مصیبت كوچكی را تحمل كند در مقایسه با جناب ایوب مقام نازلتری دارد. اما نمیتوان هر صبر بر بلایی را با هر صبر از معصیتی مقایسه کرد؛ با مذاق شرعی و بر اساس آیات و روایات، قطعاً میتوان گفت قضاوتی كه در ابتدا گفته شد، صحیح نیست و بر فرض صحت نقل روایت مذكور از ابن عباس، نظر وی به بلاهای سختی بوده که مثل حضرت ایوب آنها را تحمل کرده است.
بنا بر این وجه جمع روایات مذكور این است كه هر چند در عالم، مواردی از صبر بر معصیت وجود دارد که از همه صبرها افضل است، اما این قضیه به نحو مهمله صحیح است و كلیت ندارد. برای قضاوت درباره هر مصداق هم باید دو عامل به صورت جداگانه بررسی شود: حسن فعلی که بر اساس آن ارزش کار به لحاظ حجم آن، تأثیرات خیر آن برای خود انسان و دیگران، میزان ماندگاری، مقدار نیرو، هزینه و زمان صرف شده برای آن و ... سنجیده میشود؛ و حسن فاعلی و نیتی كه كار به خاطر آن انجام شده است. این دو عامل تأمینکننده ارزش کار است و با توجه به آنها میتوان فهمید كدامیك از صبرها افضل است.
از خدای متعال درخواست میکنیم به برکت صبر اهل بیت صلواتالله علیهم اجمعین ما را برای انواع صبرها و افضل آنها موفق بدارد! انشاءالله
و صلی الله علی محمد وآله الطاهرین
1. كافی، ج 2، ص 90.
2. همان، ج 2، ص 91.
3. همان، ج 2، ص 91.
4. همان، ج 2، ص 92.
5. احیاء علوم الدین» ج 4 ص 54.
6. ارشادالقلوب دیلمی، ج 1، ص 199.
7. مكارمالاخلاق، ص 469.
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1392/05/07، مطابق با بیستم رمضان 1434 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
در جلسه گذشته به بررسی ملاك تفاضل دو رفتار، خصوصاً انواع صبر پرداختیم و در این زمینه به بعضی از روایات نیز اشاره كردیم. با مروری بر احادیث و روایات میتوان موارد فراوانی را یافت كه در آنها بین رفتارهای مختلف یا انجام عملی در زمانهای گوناگون مقایسه صورت گرفته است. از جمله، روایاتی كه در آنها از ائمه اطهار صلواتالله علیهم اجمعین سوال شده اعمال و رفتار شیعیان در زمان حکومت غاصب و باطل، همراه با تقیه افضل است یا در زمانی که امام بر حق رسماً حاکم باشد؟ روشن است كه در زمان حكومت امام مبسوطالید عدالت برقرار میشود، احکام اسلام به درستی اجرا میگردد و حقوق مردم در حد امكان رعایت میشود؛ اما زمانی كه امام علیهالسلام و شیعیان در حال تقیه هستند و حتی اظهار تشیع میسر نیست، ممكن است حتی بعضی از احکام فردی هم به درستی اجرا نشود؛ چه رسد به احکام اجتماعی و برقراری حکومت و مشارکت در اجرای احکام اسلامی!
در این خصوص اصول کافی روایتی را به نقل از عمار ساباطی، یكی از اصحاب امام صادق صلواتالله علیه نقل كرده كه از این قرار است: «أَیُّمَا أَفْضَلُ: الْعِبَادَةُ فِی السِّرِّ مَعَ الْإِمَامِ مِنْكُمُ الْمُسْتَتِرِ فِی دَوْلَةِ الْبَاطِلِ أَوِ الْعِبَادَةُ فِی ظُهُورِ الْحَقِّ وَ دَوْلَتِهِ مَعَ الْإِمَامِ مِنْكُمُ الظَّاهِر1؟ عبادت در زمان دولت باطل كه امام معصوم در حال استتار است [و امامتش را اظهار نمیکند] بهتر و ارزشمندتر است، یا زمانی که امام ظاهر باشد [و بتواند دولت اسلامی تشکیل دهد]؟» امام صادق علیهالسلام برای روشنتر شدن مساله، پاسخ این سوال را در قالب یک مثال بیان فرموده و گفتند: «فَقَالَ یَا عَمَّارُ الصَّدَقَةُ فِی السِّرِّ وَ اللَّهِ أَفْضَلُ مِنَ الصَّدَقَةِ فِی الْعَلَانِیَةِ وَ كَذَلِكَ وَ اللَّهِ عِبَادَتُكُمْ فِی السِّرِّ مَعَ إِمَامِكُمُ الْمُسْتَتِرِ فِی دَوْلَةِ الْبَاطِلِ وَ تَخَوُّفُكُمْ مِنْ عَدُوِّكُمْ فِی دَوْلَةِ الْبَاطِلِ وَ حَالِ الْهُدْنَةِ أَفْضَلُ مِمَّنْ یَعْبُدُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ ذِكْرُهُ فِی ظُهُورِ الْحَقِّ مَعَ إِمَامِ الْحَقِّ الظَّاهِرِ فِی دَوْلَةِ الْحَقِّ وَ لَیْسَتِ الْعِبَادَةُ مَعَ الْخَوْفِ فِی دَوْلَةِ الْبَاطِلِ مِثْلَ الْعِبَادَةِ وَ الْأَمْنِ فِی دَوْلَةِ الْحَق2، همچنانكه صدقه پنهانی ثوابی بیشتر از صدقه علنی دارد، عبادت پنهانی شما به همراه امام مستتر در زمان دولت باطل و هراس شما از دشمنتان برتر از كسی است كه در زمان ظهور دولت حق همراه با امام بر حقِ ظاهر، خدا را پرستش میكند؛ عبادت همراه با بیم و هراس در دوران حكومت باطل با عبادت همراه با امن و آسایش در زمان حكومت حق یكسان نیست.» یعنی هم چنانكه صدقه مخفیانه زحمت بیشتری دارد، زندگی و عبادت در زمان امام غایب هم دشواریهای بیشتری دارد و به همین جهت ثواب بیشتری را در پی دارد. عمار ساباطی كه فردی كنجكاو بوده، در ادامه از امام صادق علیهالسلام سوال میكند: «فَمَا تَرَى إِذاً أَنْ نَكُونَ مِنْ أَصْحَابِ الْقَائِمِ وَ یَظْهَرَ الْحَقُّ وَ نَحْنُ الْیَوْمَ فِی إِمَامَتِكَ وَ طَاعَتِكَ أَفْضَلُ أَعْمَالًا مِنْ أَصْحَابِ دَوْلَةِ الْحَقِّ وَ الْعَدْل؟ بنا بر این نظر شما چیست؟ آیا ما در زمانی كه دولت حق ظاهر میشود، از یاران امام دوازدهم باشیم، بهتر است، یا امروز كه تحت امامت شما هستیم، در حالیكه اطاعت از شما در این زمان بهتر از دولت حق و عدل است.» این مقایسه مشکلی است؛ حضرت هم ابتدا خواستند ذهن عمار را از این سوال منصرف کنند. به همین منظور فرمودند: «سُبْحَانَ اللَّهِ أَ مَا تُحِبُّونَ أَنْ یُظْهِرَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى الْحَقَّ وَ الْعَدْلَ فِی الْبِلَادِ وَ یَجْمَعَ اللَّهُ الْكَلِمَةَ وَ یُؤَلِّفَ اللَّهُ بَیْنَ قُلُوبٍ مُخْتَلِفَةٍ وَ لَا یَعْصُونَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فِی أَرْضِهِ وَ تُقَامَ حُدُودُهُ فِی خَلْقِهِ وَ یَرُدَّ اللَّهُ الْحَقَّ إِلَى أَهْلِهِ فَیَظْهَرَ حَتَّى لَا یَسْتَخْفِیَ بِشَیْءٍ مِنَ الْحَقِّ مَخَافَةَ أَحَدٍ مِنَ الْخَلْقِ؟ آیا دوست ندارید خداوند حق و عدل را در شهرها ظاهر كند، [اختلافات را برطرف و] اتفاق كلمه ایجاد كند، بین دلهای پراكنده الفت برقرار كند و معصیت خداوند در روی زمین صورت نگیرد، حدود الهی بر پا داشته شود، هر حقی به اهلش واگذار شود و حقیقت بهگونهای آشكار شود كه چیزی از آن به خاطر ترس از بندگان مخفی نماند؟» شاید كنایه از این باشد كه چه كسی است كه انتظار آن زمان را نكشد و دوست نداشته باشد كه در آن دوران زندگی كند؟ امام در ادامه عبادت شیعیان در زمان خود را با فضایل شهدای بدر و احد كه دارای مقامات عالی و فضایل بلند مرتبهای بودند، مقایسه كرده و میفرماید: «أَمَا وَ اللَّهِ یَا عَمَّارُ لَا یَمُوتُ مِنْكُمْ مَیِّتٌ عَلَى الْحَالِ الَّتِی أَنْتُمْ عَلَیْهَا إِلَّا كَانَ أَفْضَلَ عِنْدَ اللَّهِ مِنْ كَثِیرٍ مِنْ شُهَدَاءِ بَدْرٍ وَ أُحُدٍ فَأَبْشِرُوا؛ به خدا سوگند ای عمار! اگر كسی بر حال شما [به مرگ طبیعی]از دنیا برود [که معارف اهل بیت علیهمالسلام و ولایت و امامت ما را شناختهاید و معتقدید که حکومت باید به دست امام معصوم اداره شود] در پیشگاه خداوند از بسیاری از شهدای بدر و احد برتر است.»
در این روایت امام صادق علیهالسلام صبر و پایداری شیعیان بر انجام وظایف را در زمان امیرالمؤمنین صلواتالله علیه با زمان سایر ائمه که در حال تقیه بودند، مقایسه فرموده و پایداری در انجام وظیفه، همراه با تقیه را نسبت به زمان حكومت امام معصوم افضل معرفی كردهاند؛ اما نسبت به برتری آن بر زمان ظهور ولی عصر عجلالله فرجه تصریح نمیکنند.
در این زمینه روایات متعدد دیگری نیز وارد شده كه به چند نمونه دیگر از آنها اشاره میكنم. «اعْلَمُوا أَنَّ الْمُنْتَظِرَ لِهَذَا الْأَمْرِ لَهُ مِثْلُ أَجْرِ الصَّائِمِ الْقَائِمِ وَ مَنْ أَدْرَكَ قَائِمَنَا فَخَرَجَ مَعَهُ فَقَتَلَ عَدُوَّنَا كَانَ لَهُ مِثْلُ أَجْرِ عِشْرِینَ شَهِیداً وَ مَنْ قُتِلَ مَعَ قَائِمِنَا كَانَ لَهُ مِثْلُ أَجْرِ خَمْسَةٍ وَ عِشْرِینَ شَهِیدا3؛ [امام باقر صلواتالله علیه فرمودند] کسی که انتظار این امر [قیام امام معصوم و پر كردن زمین از عدل و داد] را داشته باشد، اجر کسی را دارد که تمام روزها را روزهدار و تمام شبها را به عبادت مشغول باشد؛ و كسی كه امام قائم ما صلواتالله علیه را درک کند و همراه او جهاد كند و دشمن ما را بكشد، اجر بیست شهید را دارد؛ و اگر کشته شود؛ اجر بیست و پنج شهید را دارد.» این فضیلت كسی است كه چنین انتظاری داشته باشد و در این راه پایداری و مقاومت كند.
روایت دیگری نیز از امام باقر صلواتالله علیه نقل شده كه از این قرار است: «مَا یُبَالِی مَنْ عَرَّفَهُ اللَّهُ هَذَا الْأَمْرَ أَنْ یَكُونَ عَلَى قُلَّةِ جَبَلٍ یَأْكُلُ مِنْ نَبَاتِ الْأَرْضِ حَتَّى یَأْتِیَهُ الْمَوْت4؛ کسی که این امر [ولایت و امامت ائمه علیهمالسلام] را بشناسد، [و خدای متعال این معرفت را به او بدهد كه حق با اهلبیت است و باید از ایشان اطاعت کند] چنین کسی اگر بر قله کوهی زندگی کند و تا زمان مرگش فقط از گیاه زمین استفاده كند، هیچ نگران نباشد.» كنایه از اینكه نعمت معرفت اهلبیت علیهمالسلام به قدری عظیم است كه اگر كسی غیر از آن بهرهای از این عالم نبرد، نباید متأسف باشد. چون ارزش این نعمت از همه نعمتهای روی زمین بیشتر است.
با ملاحظه این روایات و انبوه روایات دیگری كه با مضمون فضیلت و برتری شیعه از ائمه صادر شده، ممكن است این سوال به ذهن كسانی خطور كند كه دلیل این برتری چیست؟ چگونه شناختن و پذیرفتن ولایت اهلبیت علیهمالسلام به تنهایی موجب این همه فضیلت میشود؟ پیغمبر و اهل بیت صلواتالله علیهم اجمعین چه جایگاهی نزد خدا دارند كه دوستدار آنها از شهدای بدر و احد برتر است؟
شاید برای بسیاری از كسانی كه از دوران كودكی با این مفاهیم رشد و نمو یافتهاند، چنین سوالاتی مطرح نباشد؛ اما ممكن است برای برخی این مساله مطرح باشد و اگر به این سوالات پاسخ داده نشود، تدریجاً در دل افراد ریشه بدواند و اصل ایمانشان را به خطر بیندازد. از همین رو، هر چند این مساله از بحث ما خارج است، اما تطفلاً به آن میپردازیم. برای پاسخ به این سوالات ابتدا باید ببینیم براساس آموزههای دینی ملاک نجات چیست و انسان چگونه به سعادت اخروی میرسد؟
در بحثهایی كه سالهای گذشته داشتیم مكرراً به صورتهای مختلف بر این مطلب تاکید کردیم كه با استفاده از آیات قرآن و روایات، آن چه باعث سعادت انسان میشود، گوهر ارتباط با خداست و این ارتباط كه در فرهنگ ما «ایمان» نامیده میشود، انسان را به سعادت ابدی میرساند؛ قلباً باورمان باشد خدایی وجود دارد كه همه عالم تحت مدیریت او اداره میشود و همه ما موظفیم از او اطاعت کنیم. با چنین اعتقادی، اشتباهات، انحرافات و گناهان انسان، به صورتهای مختلف قابل جبران است. كسی كه با ایمان حقیقی از دنیا برود، بعد از گذراندن مراحل برزخ و سختیهای آن عالم، در قیامت مشمول شفاعت پیغمبر اکرم صلیالله علیه و آله قرار میگیرد.
پس عامل اصلی سعادت و نجات، ایمان است. این مطلب در روایات مختلف مورد تأكید قرار گرفته و پیش از این نیز مكرراً در باره آن بحث كردهایم؛ بنا بر این آن را مفروغعنه میگیریم. اگر پذیرفتیم که ریشه اصلی سعادت، ارتباط قلبی با خداست، این ارتباط قلبی در شکل اعتقادات تبلور پیدا میکند؛ اعتقاد به وحدانیت خدا در ذات، افعال و صفات و نیز محبت به خدا، خوف از خدا، رجاء به خدا و هر امری كه ارتباط با خدا دارد. هر قدر این اعتقادات کاملتر و قویتر باشد، امید نجات و سعادت انسان بیشتر است و اگر هر یك از آنها از حد نصاب لازم كمتر باشد، انسان جهنمی خواهد شد. در واقع همه این اعتقادات به توحید باز میگردد. توحید نیز مانند سایر اعتقادات درجات و مراتبی دارد؛ انسان هر قدر در درجات قویتر و بالاتر باشد، عامل سعادت در او بیشتر است؛ زودتر از تبعات گناهانش نجات پیدا میکند و به بهشت میرود و درجاتش در بهشت بالاتر است.
گفتیم در واقع همه اعتقادات شاخههایی از توحید است؛ بخشی از آنها مربوط به ربوبیت تکوینی الهی است؛ آدمی هر چه در ربوبیت تكوینی خدا راسختر باشد به تقدیرات راضیتر است؛ بخشی دیگر از اعتقادات نیز مربوط به ربوبیت تشریعی است؛ هر چه انسان بر این عقیده كه باید احکام خدا را پذیرفت و عمل كرد، استوارتر باشد، در مقام عمل به دستورات الهی جدیتر است. پیش از این در جایی، ذیل روایت شریفه سلسلة الذهب در پاسخ به این سوال كه چرا امام رضا علیه آلاف التحیة و الثناء اعتقاد به امامت را شرط توحید معرفی فرمودهاند، بیان شد این فرمایش امام به این دلیل است كه پذیرش امامت، به توحید در ربوبیت تشریعی باز میگردد. اگر كسی معتقد شد که فقط خداست که احكام، مقررات و قوانین را وضع میکند، باید بپذیرد كه حاکم و مجری قانون را هم او باید تعیین کند. این هم ریشه در ربوبیت تشریعی دارد. اگر قبول كردیم «النَّبِیُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ أَنْفُسِهِم»5، باید ولایت تشریعی پیغمبر اکرم را هم بپذیریم. اگر خدا فرموده «أَطِیعُواْ اللّهَ وَأَطِیعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِی الأَمْرِ مِنكُمْ»6، اعتقاد به توحید اقتضا میکند که بر اساس این آیه اطاعت از رسولالله و اولی الامر، ائمه معصومین صلواتالله علیهم اجمعین را هم بپذیریم؛ در غیر این صورت اعتقاد ما به توحید اشکال دارد.
پس توحید ما زمانی كامل و در سعادت ما تأثیرگذار است كه دامنهاش به ربوبیت تشریعی توسعه پیدا کند و علاوه بر وضع قانون، به مساله تعیین مجری قانون هم سرایت كند؛ این مساله حتی در زمان غیبت، ولایت فقیه را هم شامل میشود؛ چون امام معصوم علیهالسلام فرموده است و انكار این مطلب عالماً عامداً به انکار قرآن و در نتیجه به انکار ربوبیت تشریعی الهی باز میگردد. البته حساب كسی كه این مطلب برایش ثابت نشده و یا مستضعفان از این مساله جدا است.
پس همه اعتقادات، شاخههای توحید هستند و تمام تلاش اهل بیت صلواتالله علیهم اجمعین این بوده که توحید را با تمام شاخههایش به مردم معرفی کنند. از همین رو سعی میكردند در هر مناسبتی و به هر صورت ممکن و معقول این مطلب را به مردم بفهمانند که ولایت متمم توحید است و بدون آن، توحید ناقص است و با نقص در توحید، سعادت آخرت هم ناقص خواهد بود.
اهتمام ائمه علیهمالسلام برای معرفی جایگاه و مقام شیعیان و تشویق ایشان برای حفظ اعتقاد به ولایت و تحمل سختیها و دشواریها در این مسیر و آشنا كردن فرزندانشان با ولایت، در واقع انجام وظیفهای بوده كه بعد از پیامبر صلواتالله علیه بر عهده داشتند؛ وظیفه هدایت مردم به سوی سعادت و نجات.
حال در كنار این وظیفه كه بر عهده ائمه علیهمالسلام بوده، شرایطی را كه بعد از رحلت پیامبر صلیالله علیه و آله برای ایشان پیش آمد در نظر بگیرید؛ تعداد کسانی که در ابتدا با امیرالمؤمنین علیهالسلام بودند، بین سه تا دوازده نفر بود؛ در برابر اکثریت مسلمانان و كسانی كه قدرت را به دست گرفته بودند و کسی جرأت مخالفت با آنها را نداشت. بعد از 25 سال سكوت و خانهنشینی علی علیهالسلام، مردم سرشان به سنگ خورد و به آن حضرت رو آوردند و در نتیجه فرصتی برای بیان بعضی حقایق و احکام الهی و اجرای حدود الهی فراهم شد. البته این فرصت نیز محدود بود و اغلب آن به جنگ گذشت. بعد از شهادت امیرالمؤمنین صلواتالله علیه نیز قدرت دست معاویه افتاد و مجدداً کار بر شیعیان سخت شد؛ دوستان مخلص حضرت امیر یکی پس از دیگری به شهادت میرسیدند؛ كسی هم جرأت اعتراض نداشت. کار به جایی رسید که در تمام بلاد اسلامی، حتی در مدینه امام جمعه باید العیاذبالله علی را سبّ کند! حتی کسانی كه مظنون به محبت اهلبیت بودند تحت شکنجه قرار میگرفتند. امام صادق علیهالسلام شرایط شیعه را در آن زمان به زیبایی چنین تصویر كردهاند: «إِنَّمَا أَنْتُمْ فِی النَّاسِ كَالنَّحْلِ فِی الطَّیْرِ لَوْ أَنَّ الطَّیْرَ تَعْلَمُ مَا فِی أَجْوَافِ النَّحْلِ مَا بَقِیَ مِنْهَا شَیْءٌ إِلَّا أَكَلَتْه؛7 مثال شما در میان مردم مانند زنبور عسل در میان پرندگان است؛ اگر پرندگان میدانستند در شکم زنبور عسل چه شهدی است، زنبور عسلی باقی نمیماند.» یعنی اگر مردم میدانستند که شما در دلتان چه محبتی نسبت به ما دارید، كسی از شما را باقی نمیگذاشتند. محبت اهل بیت برای منزوی كردن و حتی كشتن افراد كافی بود. اگر اهتمام اهل بیت علیهمالسلام و تدابیر عجیب و حكیمانه ایشان نبود، امروز من و شما اسمی از علی و اولاد علی میشنیدیم؟ آیا چیزی از معارف اهل بیت در دستمان باقی مانده بود؟ یکی از بزرگترین تدبیرها مساله تقیه بود که جا دارد بحث مفصلی در باره آن انجام شود.
ائمه در چنین شرایطی ابتدا عقیده شیعیان را محکم کردند. چون آنچه موجب نجات در آخرت است، عقیده است؛ از عقیده است که اعمال نشأت میگیرد؛ از ایمان است که اعمال خیر نشأت میگیرد. عقیده مثل ریشه درخت و اعمال، شاخ و برگ و میوههای آن هستند. همان طور که اصل اعتقاد به توحید در صدر برنامههای پیغمبر اکرم بود، دعوت به ولایت در صدر دستورات اهلبیت قرار داشت؛ بر اساس این ریشه است كه فضائل فراوانی مترتب میشود. اهتمام به حفظ این عقیده و رشد دادن آن تا زمانی كه بارور شود و در همه شئون زندگی انسان نمودهایی از زندگی اهل بیت صلواتالله علیهم اجمعین پیدا شود، سرّ اهمیتی است که ائمه برای شیعه قایل بودند. بدون چنین اهتمامی امروز در عالم اثری از شیعه وجود نداشت و همه اعتقادات شیعیان در اثر تبلیغات حاكمان تغییر کرده بود. مگر نه اینكه در نتیجه تبلیغات مردم علناً علی را سبّ میكردند؟!
اگر این تلاش و اهتمام ائمه علیهمالسلام نبود، چیزی از معارف اهل بیت باقی نمیماند؛ همه احکام زیر و رو میشد؛ بدعتها جای احکام دین را میگرفت؛ مگر روز چهارشنبه نماز جمعه نخواندند؟! مگر والی كوفه درحال مستی نماز صبح را چهار ركعت نخواند؟! اگر تدبیرات اهل بیت برای ترویج شیعه نبود، اسمی از اسلام باقی نمیماند. پس تعریف و تمجید از شیعه در روایات به خاطر رفاقت و مریدبازی نیست؛ بلكه به این دلیل است كه اعتقاد به ولایت اهل بیت علیهمالسلم متمم توحید است و تا زمانی كه این اعتقاد نباشد، معارف اهل بیت رشد نمیکند و اطاعت از اهل بیت تحقق عینی نمییابد.
امیدواریم خدای متعال نعمت ولایت را تا آخرین لحظه از ما سلب نکند و توفیق بدهد به مقتضیاتش در اعمال فردی و اعمال اجتماعیمان عمل كنیم.
وصلی الله علی محمد وآله الطاهرین
1. كافی، ج 1، ص 333.
2. همچنانكه میدانید در قرآن انفاق سراً و علانیةً مورد تأكید قرار گرفته است؛ اما در روایات تأکید شده است كه بهگونهای صدقه بدهید که دست چپتان از صدقه دادن دست راستتان آگاه نشود؛ كنایه از اینكه در نهایت اختفا باشد. از این روایات میتوان دریافت كه صدقه مخفیانه افضل است. شاید دلیل این امر خلوص نیت بیشتر و یا زحمتی مضاعف باشد كه انسان برای مخفی نگهداشتن كار خود متحمل میشود.
3. كافی، ج 2، ص 222.
4. همان، ص 245.
5. احزاب(33)، 6.
6. نساء(4)، 59.
7. كافی، ج2، ص 218.
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1392/05/08، مطابق با بیست و یكم رمضان 1434 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
در جلسات گذشته به مناسبت مطالبی که در بعضی از روایات ذکر شده، به بحث درباره برتری بعضی از انواع صبر پرداختیم. به همین مناسبت در این جلسه به این فرمایش بعضی از علمای اخلاق که گفتهاند مصادیق صبر به تناسب مورد، ممكن است به یكی از احكام خمسه تکلیفی متصف شود، میپردازیم.
گاهی «صبر» به معنای لغوی آن یعنی «مقاومت در مقابل هر عامل مخالف، اعم از درونی و نفسانی، یا بیرونی» مد نظر است؛ در این صورت ممكن است صبر به هر یك از احكام تكلیفی پنجگانه (واجب، مستحب، مباح، مكروه و حرام) متصف شود. در بعضی از آیات قرآن کریم كه صبر به معنای لغوی به کار رفته، مصداقی از صبر مذموم مورد نظر است. به عنوان مثال در سوره فرقان میفرماید: «إِنْ كادَ لَیُضِلُّنا عَنْ آلِهَتِنا لَوْ لا أَنْ صَبَرْنا عَلَیْها وَ سَوْفَ یَعْلَمُونَ حینَ یَرَوْنَ الْعَذابَ مَنْ أَضَلُّ سَبیل1؛ ]كفار بعد از تمسخر پیامبر صلوات الله علیه میگویند:[ اگر بر پرستش بتها صبر نکرده بودیم، این(پیامبر) ما را گمراه میکرد.» در این آیه كافران از صبر و مقاومت خود در برابر دعوت پیامبر به پرستش خدای یگانه و نپذیرفتن آن سخن گفتهاند. در ابتدای سوره «ص» نیز بعد از اشاره به تعجب كافران از آمدن پیامبری برای دعوت ایشان به پرستش خدای واحد، میفرماید: «وَانطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا وَاصْبِرُوا عَلَى آلِهَتِكُمْ إِنَّ هَذَا لَشَیْءٌ یُرَادُ»2؛ در این آیه به سفارش گروهی از كافران به دوستانشان در خصوص مقاومت و اصرار بر پرستش بتها اشاره شده است.
پس «صبر» به معنای لغوی آن ممكن است برای مصادیقی به كار برده شود كه مذموم و ناپسند، و حتی حرام است. اما در اصطلاح متشرعه، به خصوص در فضای اخلاقی، «صبر» دو نوع کاربرد دارد: به معنای عرفی عام آن، یعنی خودداری از جزع و بیتابی؛ به معنای عرفی متشرعه؛ یعنی تحمل، پایداری و مقاومت برای رضای خدا. این مفهوم صبر، یك فضلیت اخلاقی است كه قیدی بیش از خودداری از بیتابی در آن لحاظ شده است: جلب رضایت خدا. اگر كسی به خاطر خجالت كشیدن، از ناله و فریاد در حضور دیگران خودداری كند، از منظر اخلاق عمومی پسندیده است؛ اما این كار او از نظر شرع موجب کمال نیست. منظور از «صبر» كه در روایات و آیات به عنوان یکی از بالاترین فضلیتها به آن سفارش شده، این صبر نیست؛ بلکه خویشتنداری و مقاومتی مد نظر است كه با انگیزه الهی و برای جلب رضایت خداوند باشد. به این معنا صبر یا واجب است یا مستحب.
نکته دیگری که باید آن را به عنوان یک مطلب کلی در نظر داشته باشیم این است كه در مباحث اخلاقی، هنگام گفتوگو از یك فضلیت، مصداق خاصی از آن مد نظر نیست؛ بلكه منظور عنوان کلی آن است که مصادیق متعددی دارد و ممکن است بعضی از مصادیق آن واجب و برخی مستحب باشد. به عنوان مثال «عبادت» و بندگی خدا یك مفهوم اخلاقی است که در فرهنگ اسلامی مورد تأکید قرار گرفته، اما در مقام بحث از مطلوبیت آن، نظری به مصادیق واجب یا مستحب آن نیست؛ بلكه اصل مطلوب بودن آن مورد نظر است و دلیل دیگری لازم است تا وجوب یا استحباب مصادیق را مشخص كند. همچنانكه بعضی از اصولیین متأخر در پاسخ به این سؤال كه امر دلالت بر وجوب دارد یا استحباب، گفتهاند امر برای ایجاد انگیزه و برانگیختن مخاطب (بعث) در جهت انجام كار است؛ وجوب و استحباب را باید از دلیل دیگری به دست آورد.
دستورات اخلاقی که در اسلام داده میشود، با بحثهای اخلاقی موجود در کتابهای اخلاقی اندکی تفاوت دارد. در اغلب کتابهای اخلاقی دستهبندی و بیان مباحث اخلاقی بر مبنای دیدگاه ارسطویی انجام شده است. بر اساس این دیدگاه، موضوع اخلاق ملکات است كه حالات ثابت نفسانیاند؛ اما رفتارها از بحث اخلاق خارج است و این كتابها متعرض آنها نمیشوند، مگر از آن جهت که اثری از یک صفت اخلاقی است. مثلاً سخاوت روحیه ثابتی در شخص است که به واسطه آن بذل و بخشش میکند. علم اخلاق از پول خرج کردن كه رفتاری بیرونی است، بحث نمیكند؛ بلكه به ملکه نفسانی سخاوت که منشأ این رفتار بیرونی میشود، میپردازد. اما در منابع اسلامی بحث به گونه دیگری است. در قرآن و روایات، هر جا سخن از توصیه اخلاقی است، به جای بیان حسن ملکات، اغلب توصیه به انجام رفتارهای پسندیده به چشم میخورد؛ به عنوان مثال میتوان به آیات متعددی از قبیل «فَاتَّقُواْ اللّهَ وَأَطِیعُونِ» و یا «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ اصْبِرُواْ وَصَابِرُواْ» اشاره كرد كه در آنها منظور از تقوا و صبر رفتار بیرونی است، نه ملكه نفسانی. در اینجا ما در مقام قضاوت بین این دو شیوه نیستیم. مقصود فقط بیان تفاوت شیوه بیانات قرآنی و روایی، با كتابهای اخلاقی مبتنی بر شیوه ارسطویی است.
با توجه به این مطلب، میفهمیم در منابع اسلامی، هر جا به صبر توصیه شده، منظور كسب ملکه صبر نیست؛ بلكه مقصود انجام رفتارهایی است که عنوان صبر بر آنها اطلاق میشود. بر همین اساس، اتصاف آن به وجوب و استحباب قابل توجیه است؛ چون خودِ ملکات مورد تكلیف نیست و نمیتوان آنها را به واجب یا مستحب متصف كرد. اگر هم چنین وصفی برای یك حالت نفسانی به كار برده شود، منظور كسب آن است.
اما اگر مفاهیم اخلاقی را اعم از ملکات و رفتارها بدانیم، تفكیك آنها وجهی ندارد؛ هر امری که در دایره رفتارهای اختیاری قرار گیرد، به وجوب و استحباب متصف میشود؛ ملکات هم از آن جهت كه کسب آنها اختیاری است، ممكن است واجب یا مستحب باشند.
پس نكته اول كه گذشت این است که باتوجه به معنای لغوی صبر كه مقاومت کردن در برابر عاملی است كه انسان را به سوی مخالف میكشاند، صبر ممدوح، مقاومت در برابر عاملی است که شخص را به راه مذموم دعوت میکند؛ مقاومت کردن در مقابل عامل نفسانی و شیطانی، ممدوح است. اما در مقابل، مقاومت در برابر عامل الهی كه انسان را به راه پسندیده میخواند، خطاست. نکته دیگر اینکه صبر ممدوح در فرهنگ اسلامی صبری است که با انگیزه الهی باشد؛ نه برای خوشامد دیگران. ملکهای هم كه منشأ چنین رفتاری میشود، پسندیده است. صبر در مقابل هر جزع و فزعی صبر است؛ اما از نظر اسلامی زمانی مطلوب است که همراه با انگیزه الهی باشد.
با توجه به این نكات، هر یك از اقسام سه گانه صبر (صبر بر طاعت، صبر در برابر معصیت و صبر در مقابل مصیبت) ممكن است مصادیق واجب یا مستحب داشته باشد. مثل صبر در میدان جهاد كه بارزترین مصداق واجب برای صبر بر طاعت است.
پیش از این نیز اشاره شد كه در ابتدای امر، وضعیت مسلمانان به گونهای بود كه باید در مقابل سپاهی ده برابر خودشان مقاومت کنند؛ «إِن یَكُن مِّنكُمْ عِشْرُونَ صَابِرُونَ یَغْلِبُواْ مِئَتَیْنِ »3. اما پس از مدتی به دلایلی ضعف در مسلمانان پیدا شد و از همین رو خدا به آنها تخفیف داد؛ «فَإِن یَكُن مِّنكُم مِّئَةٌ صَابِرَةٌ یَغْلِبُواْ مِئَتَیْنِ»4. بر اساس این آیه اگر در جنگی مسلمانان با دشمنی مواجه شدند که جمعیتش دو برابر خودشان است، حق ندارند به خاطر تعداد كم سپاهشان از جنگ دست بكشند؛ بلكه واجب است بر جهاد صبر كنند.
یكی دیگر از مواردی كه صبر بر جهاد واجب است در جایی است كه گروهی از مشركان به صورت ناگهانی به مسلمانان حمله كنند؛ «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ إِذَا لَقِیتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُواْ؛5 اگر با گروهی از دشمنان ]که برای جنگ با شما آمدهاند[ برخورد کردید، ثابت قدم باشید.» در چنین موقعیتی نیز مسلمانان باید صبر داشته باشند و صحنه را به دشمن واگذار نکنند.
ماهیت بعضی از عبادتها نیز صبر است. مصداق بیّن چنین عبادتی روزه است. روزه یعنی خودداری كردن از مفطرات. از همینرو در بعضی آیات و روایات روزه به عنوان نماد صبر تفسیر شده است. از جمله، در بسیاری از روایات صبر در آیه شریفه «وَاسْتَعِینُواْ بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ»6 به روزه تفسیر شده است. در این آیه برای پیروزی بر دشمن دو عامل معرفی شده است: عامل معنوی ارتباط با خدا؛ عامل نفسانی صبر و خویشتنداری در برابر تمایلات كه در قالب روزه متجلی میشود.
در صبر در برابر معصیتها هم مصادیق فراوانی را میتوان یافت كه عنوان واجب بر آنها صدق میكند. اگر انسان بداند كه در صورت معاشرت یا خلوت كردن با كسی به گناه گرفتار میشود، عقلاً (اگر نگوییم شرعاً) واجب است از اینكار خودداری كند. پس از آن جهت كه در چنین موقعیتی انجام مقدمهای كه انسان را به گناه میكشاند اختیاری است، عقلاً ترك آن و پیشگیری از گناه واجب است. همچنانكه در آیات و روایات هم میتوان مواردی را یافت كه از انجام كاری كه ممكن است مقدمه ارتكاب معصیت باشد، نهی كرده است؛ «قُل لِّلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ وَیَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ»7. در این آیه نگاه نکردن به نامحرم، به تنهایی و مستقلاً مورد نظر است؛ اما علاوه بر آن، از آن جهت كه مقدمهای برای حفظ دامن است، نیز مد نظر قرار گرفته است؛ یعنی برای حفظ پاكدامنیتان از نگاه به نامحرم بپرهیزید؛ چون این كار علاوه بر اینكه خودش گناه است، ممكن است مقدمه گناه دیگری نیز بشود.
در مواردی ممكن است كاری آمادگی شخص را برای ارتکاب گناه بیشتر كند، اما لزوماً موجب گناه نشود؛ مثل خوردن غذای محرکی كه غریزه را تحریك میكند و به صورت عادی شخص را به سوی گناه میكشاند؛ اما ممكن است انسان نفس خود را كنترل و از ارتكاب گناه منصرف کند. در چنین موقعیتی خودداری از خوردن آن غذا واجب نیست؛ بلكه برای تقویت پیشگیری از گناه مستحب است.
پس صبر اعم از صبر بر طاعت و صبر از معصیت، هم مصداق واجب، و هم مصداق مستحب دارد. صبر بر مصیبت نیز علاوه بر اینكه فی حد نفسه حسن عمومی و عقلایی دارد، اگر برای خدا باشد، عبادت است و ثواب دارد. از همین رو این قسم از صبر نیز ممكن است مصادیقی مستحب یا واجب داشته باشد. به عنوان مثال، اگر جزع و بیتابی در برابر مصیبتی موجب شود كه رفتارها یا سخنانی بر خلاف شرع از انسان صادر شود، در چنین شرایطی صبر بر مصیبت واجب است.
برای این كار لازم است انسان آمادگی لازم برای صبر كردن را كسب كند. در غیر این صورت ممکن است رفتارهای حرامی از او سر بزند یا کلمات توهینآمیزی از او صادر شود. چون مقاومت كردن در برابر بعضی از عوامل بدون كسب آمادگی كار سادهای نیست. بنابراین اگر كسی ظن داشته باشد که ممكن است با چنین صحنههایی مواجه شود، از قبل باید خود را با تقویت قدرت تقوا و كسب ملکه صبر آماده كند .
وفّقناالله وایاکم انشاءالله
1. فرقان(25)، 42.
2. ص(38)، 6.
3. انفال(8)، 65.
4. انفال(8)، 66.
5. انفال(8)، 45.
6. بقره(2)، 45.
7. نور(24)، 30.
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 92/05/09،، مطابق با بیست و دوم رمضان 1434 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
از جمله سوالاتی كه در باره صبر مطرح میشود این است که آیا صبر بر هر بلایی لازم است؟ اگر چنین است آیا نباید انسان برای رفع بلا و مصیبت تلاش کند، یا اینكه بردباری در برابر مصائب و مشكلات، با تلاش برای حل آنها منافاتی ندارد؟ همچنین آیا صبوری، با دعا کردن برای رفع بلا سازگار است؟
شبیه این سوالات در بحث رضا به تقدیرات الهی نیز مطرح شد؛ آیا راضی بودن به تقدیرات الهی با تلاش برای تغییر وضعیت منافات دارد؟ آیا رضایت به مقدرات با دعا کردن برای بهتر شدن اوضاع سازگار است؟ یا اینکه کسی كه به تقدیر خود راضی است، نباید دست به دعا بردارد؟ همچنانکه مولوی در شعری میگوید:
قوم دیگر میشناسم ز اولیا که دهانشان بسته باشد از دعا
آیا معنای رضایت انسان به هر چه خدا تقدیر کرده، این است که نباید دعا کند؟ اگر چنین نیست، چگونه میتوان بین مطلوب بودن دعا برای تغییر تقدیر، و راضی بودن به مقدرات جمع كرد؟
پیش از این گفتیم برای پاسخ به این سوالات باید به این مقدمه توجه داشته باشیم كه دستگاه تکوین و دستگاه تشریع، دو نظام متفاوت هستند و ما نباید بین آن دو خلط كنیم؛ این مقتضای اعتقاد به ربوبیت الهی است. اما ربوبیت خداوند در دو شاخه متجلی است: شاخه اول ربوبیت تكوینی است. اعتقاد به ربوبیت تكوینی خداوند اقتضا دارد که انسان هر چه را لباس وجود به تن دارد از خدا بداند. به عبارت دیگر همه پدیدههای تکوینی که در عالم اتفاق میافتد تحت تدبیر و تقدیر خداست و هیچ کس در کنار خدا، مستقلاً نمیتواند کاری انجام دهد؛ هر کاری كه در عالم انجام میشود با اذن تکوینی خدا و با قدرتی است که او به افراد داده و در هر حالی میتواند قدرتش را باز پس گیرد. البته این اعتقاد مراتب مختلفی دارد كه از حد اقل نصاب لازم برای اعتقاد به توحید آغاز شده و به مرتبهای از كمال میرسد که كسانی علاوه بر اینكه همه اتفاقات و كارها را مشمول تدبیر و تقدیر الهی میدانند، حتی جزئیترین پدیدههای عالم را مستقیماً به خدا نسبت میدهند؛ همچنانكه حضرت ابراهیم در پاسخ به نمرود، برای معرفی خدای خود فرمود: «الَّذِی هُوَ یُطْعِمُنِی وَیَسْقِینِ * وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ * وَالَّذِی یُمِیتُنِی ثُمَّ یُحْیِینِ1؛ خدای من كسی است كه به من غذا میدهد و مرا سیراب میكند؛ و هرگاه بیمار شوم، مرا شفا میدهد؛ همانكس كه مرا میمیراند، و سپس زنده میكند.» حضرت ابراهیم نگفت خدا آب و غذا را خلق كرده تا من از آنها استفاده كنم؛ بلكه فرمود: خدای من كسی است که ظرف آب را به دست من میدهد و خوراك را در دهان من میگذارد. این عالیترین مرتبه بینش توحیدی است که مخصوص انبیا و اولیای خداست.
اما در كنار نظام تكوین، نظام دیگری به نام نظام تشریع وجود دارد كه بر اساس آن خدایی که ما را آفریده، به ما قدرت انتخاب و اختیار داده، تا از میان رفتارهای مختلف، با اراده و اختیار خود بعضی را انجام دهیم و برخی را ترك كنیم. این مطلب از نظر همه ادیان ضروری است؛ ضرورت عقلانی آن هم جای تردید ندارد. مگر میتوان کسی را كه اراده و اختیار نداشته، برای ارتكاب خطا مذمت کرد و یا در برابر انجام كار خوب تحسین نمود؟ كار جبری قابل مذمت و تحسین، و شایسته عقوبت و پاداش نیست.
بر اساس نظام تشریع، خدا به انسان اختیار داد كه رفتارهای خود را انتخاب كند. اما آنچه اراده و اختیار به آن تعلق میگیرد امری است كه در آینده ممكن است واقع شود. آنچه گذشته، از دایره اختیار انسان خارج شده است؛ خواه جبراً به وجود آمده باشد، یا با فعل اختیاری كه متعلق ارادهای در گذشته بوده است. بنا بر این آنچه یكی از احكام تكلیفی به آن نسبت داده میشود و شخص میتواند انجام یا ترك آن را انتخاب كند، رفتاری است كه در آینده امكان وقوع دارد. چون انسان نمیتواند گذشته را انجام دهد، یا ترك كند؛ پس از دایره اختیار آدمی خارج است و از همینرو نمیتوان نسبت به آنچه گذشته، امر و نهی كرد. نمازی كه پیش از این قضا شده، اراده انجام یا ترك آن در زمان خودش امكان داشت؛ از همینرو تكلیفی واجب بود؛ اما الان زمان آن گذشته و تكلیفی نسبت به آن وجود ندارد؛ تكلیف، به قضای آن كه فعلی در آینده است، تعلق میگیرد. تفكیك این دو حیثیت کار ظریف و دقیقی است و اغلب خطاهایی كه در بحث جبر و اختیار صورت گرفته ناشی از خلط بین این دو حیثیت است.
برای تقریب به ذهن به این مثال توجه كنید: شخصی را فرض كنید كه به توصیه پزشك توجه نكرده و از غذایی كه برای سلامتیاش مضر بوده، استفاده كرده و بیمار شده است. تا قبل از اینكه این شخص آن غذا را تناول كند، تکلیفِ نخوردن آن غذا بر عهده وی بود. اما بعد از آن، تكلیفِ سابق، گذشته و جای بحث ندارد. در حال حاضر این شخص با بیماری روبرو است که بر اساس اعتقاد به ربوبیت تكوینی الهی وجود آن منتسب به خدا است. حال، در چنین موقعیتی، این شخص باید به تقدیر خدا راضی باشد و از آن گلایه نكند؛ اما آیا ممكن است وی برای معالجه بیماری وظیفهای بر عهده داشته باشد؟ این مساله مربوط به آینده است و از همینرو در دایره اختیار و انتخاب شخص قرار میگیرد و ممكن است متعلق امر یا نهی واقع شود. پس این شخص نسبت به مراجعه به پزشك، تهیه دارو و عمل به دستورات پزشكی برای معالجه بیماری خود، تكلیفی دارد كه میتواند با اراده و انتخاب خود، به آن عمل كند و یا از انجام آن سر باز بزند. حال، اگر امكان انجام این تكلیف برایش فراهم بود و به آن عمل كرد و بیماریش مداوا شد، بهبودی او در دایره تقدیرات الهی قرار داشته و او باید به خاطر آن خدا را شكر كند؛ و اگر چنین نكرد و یا دستورات پزشك نتیجه نداد، عدم بهبودی او نیز بخشی از تكوین الهی بوده و او باید به آن راضی باشد.
البته راضی بودن به قضای الهی به این معنا نیست که بیمار از انجام تكلیف مراجعه به دکتر و استفاده از دارو خودداری كند. رضایت به قضا مربوط به حوزه تكوینیات، و انجام تكلیف مربوط به دستگاه تشریع است و با یكدیگر منافاتی ندارند. آن چه واقع میشود (خوب شدن بیمار، یا بدتر شدن بیماری) از آن جهت که واقع شدنش در چارچوب تكوین و بر اساس نظام اسباب و مسبباتی است که خدا فراهم کرده، انسان باید به آن راضی باشد. البته اگر رفتار من در واقع شدن امری تأثیرگذار باشد، از این جهت چون به اراده و انتخاب من بستگی دارد، متعلق تكلیفی قرار میگیرد كه در چارچوب نظام تشریع است.
پس هر پدیدهای از دو حیثیت قابل بررسی است؛ وجود آن پدیده؛ از این جهت هر پدیده مشمول ربوبیت تكوینی خدا است و انسان باید به آن راضی باشد؛ حیثیت دوم تأثیر رفتار اختیاری انسان در به وجود آمدن آن پدیده است كه از این جهت مشمول ربوبیت تشریعی خداوند است و تكلیفی نسبت به آن تعلق میگیرد كه انسان باید به آن عمل كند. همچنان كه در کلام حضرت ابراهیم كه فرمود: «الَّذِی خَلَقَنِی فَهُوَ یَهْدِینِ»2، و نیز آیات «الَّذی خَلَقَ فَسَوَّى * وَالَّذِی قَدَّرَ فَهَدَى»3 موضوع خلقت مربوط به حیثیت تکوین، و مساله هدایت مربوط به حیثیت تشریع است. انسان در خلقت خود اختیاری ندارد، ولی مختار است كه هدایت را بپذیرد یا رد كند. تفکیک حیثیت تکوین از تشریع نکته لطیف و دقیقی است كه در مسایل مختلف گرهگشاست. از جمله در بحث صبر بر بلا.
بلا و مصیبت قطع نظر از عامل به وجود آمدن آن، از آن جهت كه یكی از پدیدههای عالم هستی است، طبق تقدیرات الهی و بر اساس نظام اسباب و مسبباتی است که خدا ترتیب داده و همانند آبی كه خدا آن را از آسمان نازل میکند، و یا گیاهی كه از زمین میرویاند، وجود بلا نیز، حتی اگر نتیجه اعمال و رفتار ما باشد، از خداست؛ زیرا «وَاللَّهُ خَلَقَكُمْ وَمَا تَعْمَلُونَ»4. از این جهت بنده نسبت باید به آنچه اتفاق افتاده راضی باشد و در برابر آن صبر و شكیبایی در پیش گیرد. روشن است كه صبر وقتی موضوعیت پیدا میكند كه مشكلی پیش آمده باشد؛ اما قبل از آن، ممکن است شخص برای پیشگیری از گرفتاری و مشكل تکلیفی بر عهده داشته باشد كه باید به آن عمل كند. در چنین موقعیتی انسان نمیتواند به بهانه اینكه هر چه تقدیر خدا باشد، واقع خواهد شد، از انجام تكلیف خود سر باز بزند. چون واقع شدن تقدیرات مربوط به ربوبیت تكوینی و وجوب انجام تكلیف مربوط به ربوبیت تشریعی است. همچنانكه اگر كودكی در آب افتاده و در حال غرق شدن است، سقوط او در آب تقدیر الهی بوده و جای گلایه نیست؛ اما این امر منافاتی با تكلیف من برای نجات دادن كودك ندارد و من نمیتوانم به بهانه اینكه خدا مقرر كرده كه آن كودك در آب بیافتد، به نجات او نشتابم.
در ابتدای جلسه این سوال مطرح شد که آیا هنگام وقوع مشكلات و مصائب ما باید فقط صبر پیشه کنیم و دست روی دست گذاشته، هیچ اقدامی برای حل آن نکنیم؟ بر اساس آنچه گفته شد، معنای صبر دست روی دست گذاشتن نبود؛ صبر، خویشتنداری و خودداری از بیتابی و جزع و فزع در برابر اتفاقی است که واقع شده است. اما بعد از آن اتفاق (كه در گذشته و بر اساس نظام تكوین به وجود آمده) رفتاری كه ممكن است از من صادر شود، در حوزه اختیار و انتخاب من است و از این جهت، مربوط به دستگاه تشریع است؛ پس باید ببینم خدا بعد از آن اتفاق از من چه خواسته و چه تكلیفی بر عهدهام گذاشته است.
بنا بر این معنای صبر کردن این نیست که انسان برای رفع بلا اقدام نکند؛ بلكه باید طبق موازین شرعی تكلیف خود را بشناسد و به آن عمل كند. تلاش برای رفع بلا و مصیبت، نه تنها با صبر، بلكه حتی با راضی بودن به تقدیر الهی هم منافات ندارد. پس نجات جان كسی كه در حال غرق شدن است، یا تلاش برای مداوای بیمار با صبر و رضا منافاتی ندارد.
یكی از اقداماتی كه ممكن است انسان برای رفع مشكل و مصیبت انجام دهد، دعا كردن است. آیا درست است كه انسان از خدا بخواهد بلا و گرفتاری را از او برطرف كند و یا باید به آن راضی باشد؟ این مطلب سابقه دیرینهای دارد و بزرگان اهل معرفت در باره آن بحث کردهاند. در این جا ذكر چند نکته لازم است.
انسان برای دعا کردن و درخواست از خدا برای رفع بیماری انگیزههای مختلفی ممكن است داشته باشدكه هر یك از آنها مراتبی از فضلیت را دارد. گاهی شخص دعا میكند بیماریاش برطرف شود، تا از درد و رنج آن نجات پیدا كند. اما کسانی مشكلات و گرفتاریها مانعی برای انجام وظایف دینیشان شده و برای اینكه بتوانند تكالیفشان را انجام دهند، رفع مشكل خود را از خدا درخواست میكنند؛ مثل طلبهای كه بیماری مانع تحصیل او شده یا استادی كه به خاطر گرفتاری از تدریس و تحقیقش باز مانده است. گروه دیگری هستند كه در مرتبه بالاتری قرار دارند. این گروه برای رفع مشكلاتشان دعا میكنند، چون میدانند خدا دعا کردنشان را دوست دارد. در بعضی از آیات قرآن به این مطلب اشاره شده كه خدا دوست دارد بنده دست نیاز پیش او دراز كند. در روایات نیز موارد فراوانی در این زمینه میتوان سراغ گرفت. چنین كسانی استجابت دعا برایشان مهم نیست؛ آنچه برای آنها اهمیت دارد علاقه خداوند به شنیدن دعای بنده است.
خداوند بندگانی دارد كه آنچنان خود را به او سپردهاند كه در هر حالی هر چه صلاحشان است، خدا همان را برایشان ایجاد میکند؛ گاهی صلاحشان در این است که دعا نکنند، و با گرفتاریها بسازند؛ آنها نیز صبوری پیشه میكنند و بدون توجه به مشكلات، به آنچه خدا برایشان مقدر كرده، راضی هستند. مگر حضرت ابراهیم در لحظهای كه او را با منجنیق به سوی آتش پرتاب میكردند، از خدا خواست او را نجات دهد؟ چنین کسانی در مقام بندگی هر چه در توان دارند، انجام میدهند و هیچ کوتاهی نمیکنند و همه امور خود را به خدا میسپارند؛ مانند میتی در دستان غسال! اینان میگویند: «إِلَهِی أَغْنِنِی بِتَدْبِیرِكَ لِی عَنْ تَدْبِیرِی وَ بِاخْتِیَارِكَ عَنِ اخْتِیَارِی»؛ خدایا! هر جا که تدبیر امورم را به من سپردی، همه را به تو واگذار میکنم و از تو میخواهم همه امورم را تدبیر کنی؛ تو به جای من انتخاب کن!
اگر کسی اینگونه شد خدای متعال متکفل همه امور او میشود. در حدیثی با سند معتبر نقل شده است: «إِنَّهُ لَیَتَقَرَّبُ إِلَیَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّى أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِی یَنْطِقُ بِهِ وَ یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا»5؛ بندهای كه به دنبال انجام كارهایی است كه خدا دوست دارد، وقتی میبیند خدا انجام نافله را دوست دارد در انجام آن کوتاهی نمیکند؛ در نتیجه به جایی میرسد كه به تعبیر این روایت خدا چشم و گوش او میشود و به زبان او سخن میگوید.
ما معتقدیم حضرات معصومین صلواتالله علیهم اجمعین چنین بودهاند؛ این که میگوییم مقام آنها با ما قابل مقایسه نیست،از همین رو است. ما کجا و آنها کجا؟! ما فقط باید سعی کنیم رابطه محبت و ولایت بین ما و آنها قطع نشود. این تنها ذخیرهای است که میشود به آن اعتماد کرد.
پس برای رفع بلا میتوان دعا کرد؛ اما دعاكنندگان در سه سطح هستند: بعضی دعا میکنند، تا از رنج و محنت راحت شوند؛ چنین كسانی در واقع طالب لذت دنیا هستند و میخواهند در همین دنیا خوش باشد. منشأ چنین دعایی دنیاطلبی و دنیادوستی است. در مرتبه بالاتر کسانی هستند که رفع بلا را برای اطاعت و عبادت بیشتر میخواهند؛ چنین كسانی وجود بلا را مانع انجام بعضی عبادات و تكالیف میبینند، و از همینرو رفع آن را از خدا طلب میكنند. در مرحله سوم كه قدر متیقّن آن را در حضرات معصومین میدانیم، كسانی هستند كه خدا متکفل همه امورشان شده و زمانی كه خدا دعا را به صلاحشان بداند، دعا میكنند؛ گاهی نیز تسلیم برایشان بهتر است؛ در این صورت خدا حال دعا را از ایشان میگیرد.
روزی جبرئیل به خدمت پیغمبر اکرم صلیاللهو علیه و آله و سلم رسید و عرض کرد خدای متعال میفرماید: اگر تو خواسته باشی ما گنجهای زمین را در اختیارت قرار میدهیم و انواع خوشیها و راحتیها را برایت فراهم میکنیم. آن حضرت به جبرئیل فرمودند: من دوست دارم یک روز از نعمتهای خدا استفاده کنم، تا شکرش را به جا بیاورم و روز دیگر گرسنه باشم، تا فقر خودم را درک کنم و دست دعا به سوی او دراز كنم. پیامبر صلواتالله علیه این وضعیت را برای خود بهتر میدانست که نه همیشه راحت باشد و نه همیشه در فقر؛ چون هم شكر وسیله تقرب و تکامل است و هم دعا و تضرع. همچنانکه این دو حال برای انسان ضرورت دارد، عبادتهای مختلف هم برای انسان مفید است. نمیتوان گفت نماز بهتر است، یا روزه. به وقتش باید نماز خواند؛ در موقع خودش هم باید روزه گرفت؛ نه نماز جای روزه را میگیرد و نه روزه جای نماز را. به همین صورت راضی بودن به تقدیرات الهی در بعض مواقع فضلیتی دارد كه چیز دیگری جای آن را نمیگیرد؛ همچنانكه دعا و تضرع به درگاه خداوند نیز در جای خود موجب تكامل و تعالی انسان است و هیچ یك جای دیگری را نمیگیرد.
و صلیالله علی محمد و آله الطاهرین
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1392/05/10، مطابق با بیست و سوم رمضان 1434 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
یکی از سوالاتی كه ممكن است ضمن بحث در باره «صبر» مطرح شود این است که آیا صبر همیشه مطلوب است، یا میتوان مواردی از صبر را یافت كه مطلوب، یا حتی جایز نیست؟ برای پاسخ به این سوال باید به دو نکته توجه کنیم: اولاً همچنانکه پیش از این گفته شد، واژه «صبر» دو اطلاق دارد که بین آنها نسبت عموم و خصوص مطلق برقرار است. معنای خاص صبر همان معنایی است که ابتدائاً متبادر به ذهن میشود؛ صبر در مقابل بلا و مصیبت كه در مقابل جزع و فزع و بیتابی به كار میرود. صبر به معنای عام نیز به سه قسم تقسیم میشود: صبر بر طاعت؛ صبر از معصیت؛ و صبر بر بلا. حال، باید در سوالی كه مطرح شد، مشخص شود کدام یک از معانی صبر مورد نظر است.
نکته دوم اینکه معنای عام صبر با سلسله دیگری از مفاهیم در فرهنگ و اخلاق اسلامی تصادق پیدا میکند؛ به تعبیر دیگر گاهی واژه صبر بر مصداقی اطلاق میشود كه مفهوم دیگری نیز بر آن قابل اطلاق است و هر دو مفهوم، مصداق واحدی پیدا میكنند. به عنوان مثال واژه «تقوا» به معنای عام آن، كه شامل انجام تکالیف واجب، و مستحبات میشود، با صبر به معنای عام، مصادیق مشترک فراوانی دارد؛ شاید کمتر مصداقی از صبر را بتوان سراغ گرفت كه تقوا به معنای عام بر آن اطلاق نشود. حتی صبر بر بلا، از آن جهت كه یك عمل اختیاری است1، یكی از احکام تکلیفیِ مستحب یا واجب بر آن اطلاق میشود؛ از همینرو یكی از مصادیق تقوا به معنای عام (اجتناب از گناه و انجام تکالیف) نیز هست؛ به تعبیر دیگر ایندو مفهوم با هم تصادق دارند.
اما آیا میتوان مصداقی برای تقوا یافت كه نامطلوب باشد؟ گفتیم همه مصادیق تقوا، تكلیف واجب یا كار مستحب است و نمیتوان مصداقی از تقوا را پیدا كرد كه واجب یا مستحب نباشد؛ از همینرو مصداق نامطلوبی برای تقوا نمیتوان یافت. پس اگر صبر با تقوا تصادق داشته باشد، صبر هم مفهوم ارزشی مثبتی خواهد بود كه نمیتواند مصداق منفی و نامطلوب داشته باشد؛ مگر اینكه حیثیت خاصی در آن لحاظ شود كه به خاطر آن، صبر، نامطلوب شود. بیان این مقدمه برای توجه به این نكته بود كه هنگام استفاده از واژهای كه معانی متعددی دارد، بدانیم كدامیك از معانی آن مورد نظر است.
در اینجا اگر صبر به معنای خاص آن که خودداری از جزع و فزع در برابر بلا و مصیبت است، مورد نظر باشد، همه مصادیق آن مطلوب است. البته ممكن است عواطف و احساسات انسان به طور طبیعی در برابر بلایی تحریک شود و حتی اشک هم بریزد؛ همچنانكه پیامبر اكرم صلی الله علیه وآله در ماتم فرزندش ـابراهیمـ اشك ریخت. اما این، بیصبری نیست. صبر، خودداری از جزع و فزع، بیتابی و انجام رفتارهای سبك و زننده است و این كار در برابر هر مصیبت و گرفتاری مطلوب است. گاهی رفتاری كه از شخص در برابر یك مشكل یا امر ناخوشایند صادر میشود، بیش از خویشتنداری است. کسی كه به او توهین شده، یا مورد ضرب و جرح قرار گرفته، خویشتنداریش همراه با عدم تعرض به طرف مقابل و عكسالعمل در برابر رفتار ناشایست اوست. به چنین رفتاری كه مصداقاً با صبر یكی است، «حلم» و به كسی كه اینگونه عمل كند، «حلیم» گفته میشود.
یكی دیگر از مفاهیمی که با صبر و حلم تصادق پیدا میکند، «عفو» و «صفح» است. كاربرد این مفهوم در جایی است كه کسی كه به او توهین شده، نه فقط در ظاهر از هر عكسالعملی خودداری میكند، بلكه آن را فراموش كرده و در آینده هم در صدد مؤاخذه و مجازات بر نمیآید. این كار مصداق صبر، و مصداق حلم نیز هست.
به سوالی كه در ابتدای جلسه مطرح شد، باز میگردیم. آیا همیشه صبر، حلم و عفو مطلوب است، یا مواردی وجود دارد که نباید در برابر آنها صبر كرد و از آنها گذشت؟
در فرهنگ اسلامی در بسیاری از موارد که انسان مورد اهانت یا ظلم واقع میشود، برای انسان این حق در نظر گرفته شده که در مقابل، عکسالعمل مناسب و معقولی انجام دهد. فریاد كشیدن و ناسزا گفتن كاری زشت و ناپسند است،؛ اما کسی که مورد تعرض دیگری قرار گرفته، مجاز است ظلم ظالم را با فریاد اعلان كند؛ «لاَّ یُحِبُّ اللّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوَءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلاَّ مَن ظُلِمَ»2. همچنانكه کسی كه مورد ضرب و جرح قرار گرفته، حق قصاص دارد. البته ساز و كار قصاص و كیفیت آن نسبت به موارد مختلف، متفاوت است كه در باره آن در منابع فقهی بحث شده است. اما این اصل كه خداوند برای كسی كه جنایتی نسبت به او روا داشته شده، حق قصاص را قرار داده، محل تردید نیست. قرآن این امر را به عنوان قانونی مهم، مترقی، مفید و ضامن حیات جامعه معرفی کرده است؛ «وَلَكُمْ فِی الْقِصَاصِ حَیَاةٌ یَاْ أُولِیْ الأَلْبَابِ»3. اگر این قانون نبود جامعه محکوم به مرگ و نابودی میشد؛ چون ظالمین در ارتكاب جرم جریتر و جسورتر میشدند و جامعه به خطر میافتاد. اما ترس از قصاص عاملی بازدارنده است. پس، کسی كه مورد ظلم و جنایتی قرار گرفته، حق قصاص دارد. اما در بعضی آیات تصریح شده كسی كه حق قصاص دارد، اگر ظلم طرف مقابل را ببخشد، بهتر است؛ حتی در آیهای توصیه شده كه علاوه بر بخشیدن، كار زشت ظالم با عملی نیک جبران شود؛ قرآن این كار را به عنوان شیوهای تربیتی برای پشیمان كردن ظالم و اصلاح او توصیه میكند؛ «ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ السَّیِّئَةَ فَإِذَا الَّذِی بَیْنَكَ وَبَیْنَهُ عَدَاوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ؛4 بدی را با کاری که پسندیدهتر است، دفع کنید؛ در این صورت همان که نسبت به شما دشمنی داشت، دوستی صمیمی خواهد شد.» در ادامه میفرماید: «وَمَا یُلَقَّاهَا إِلَّا الَّذِینَ صَبَرُوا وَمَا یُلَقَّاهَا إِلَّا ذُو حَظٍّ عَظِیمٍ»5؛ كسانی میتوانند بدی را با خوبی پاسخ دهند كه صبور باشند. این امر شاهدی است بر این که عفو، مصداق صبر است. مشابه این آیه، در جای دیگر نیز آمده كه ابتدا میفرماید: «وَإِنْ عَاقَبْتُمْ فَعَاقِبُواْ بِمِثْلِ مَا عُوقِبْتُم بِهِ»6؛ یعنی در قصاص از حد تجاوز نکنید و طرف مقابل را به همان اندازه كه به شما ظلم كرده، قصاص كنید. اما در ادامه میفرماید: «وَلَئِن صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَیْرٌ لِّلصَّابِرینَ؛ اگر صبر کردید ]و مقابله به مثل نکردید[، برای صبركنندگان بهتر است.»
اما آیا هر جا که كسی حق قصاص دارد، بهتر است خویشتنداری كرده و از ظلم طرف مقابل چشم بپوشد و او را عفو کند؟ برای پاسخ به این سوال باید به این نكته توجه كنیم كه ناخوشایند بودن رفتار دیگران در نظر انسان ممكن است ناشی از عوامل مختلفی باشد: گاهی ناراحتی انسان به خاطر اهانت و بیادبی است كه در حق شخص او روا داشته شده و مساله، صرفاً شخصی است؛ گاهی نیز ناراحت شدن انسان به خاطر مساله دیگری است كه بالعرض به شخص او مربوط میشود. مثلاً کسی كه بدون در نظر گرفتن شخصی خاص به روحانیت ناسزا میگوید، ممكن است موجب ناراحتی كسانی از این قشر شود. این افراد به خاطر مساله شخصی از ناسزای آن فرد آزرده نشدهاند؛ بلكه به خاطر دشمنی وی با این گروه ناراحت شدهاند. حساب این مورد با مساله شخصی متفاوت است.
گاهی نیز ممكن است انسان از رفتار دیگری ناراحت شود، درحالی كه حتی بالعرض هم به او مربوط نمیشود؛ كسی كه در ماه مبارك رمضان به صورت علنی روزهخواری كند؛ موجب ناراحتی دیگران میشود. اما ناراحتی ایشان به واسطه مساله شخصی نیست؛ بلكه به خاطر بیتوجهی و اهانت به دین است. در اینجا حق شخصی در میان نیست كه بتوان از آن گذشت؛ بلكه تکلیف شرعی امر به معروف و نهی از منكر مطرح است كه حقالله است و باید به نحو مقتضی استیفا شود.
پس صبر، خویشتنداری، عفو و گذشت كردن همیشه مطلوب نیست. در مقابل ارتکاب فسق و فجور علنی، توهین به اسلام، توهین به انقلاب، توهین به مراجع، تکلیف چیز دیگری است. یكی از تكالیف ما در چنین مواردی امر به معروف و نهی از منکر است که با رعایت شرایط، باید به آن عمل كنیم و حق نداریم از آن بگذریم؛ در اینجا اگر شرایط برای مراتب دیگر امر به معروف و نهی از منکر فراهم نیست، حد اقل باید به اولین مرتبه آن که رو ترش کردن و چهره در هم كشیدن در برابر فرد گناهكار است، عمل كنیم تا او متوجه شود كه ما از رفتار او ناراحتیم. البته این مورد از محل بحث ما خارج است؛ چون سوال ما در باره مطلوبیت عفو و گذشت از رفتار كسی بود که موجب ناراحتی شخص من شده است.
آیا من در همه مواردی كه حق قصاص دارم، بهتر است از طرف مقابل بگذرم و او را ببخشم؟ بزرگان در پاسخ به این سوال فرمودهاند در برخی موارد ممكن است قصاص اولی باشد؛ در صورتی که قصاص نکردن فرد جنایتكار و گذشتن از خطای وی موجب جسورتر شدن او شود. در این جا بهتر است قصاص انجام شود. در غیر این صورت اثر بازدارندگی این حكم از بین میرود. پس فیالجمله این احکام باید اجرا شود تا در جامعه نقش بازدارندگی داشته باشد.
بنا بر این عفو و اغماض همیشه مطلوب نیست؛ بلكه گاهی قصاص و مجازات لازم است تا نظم در جامعه برقرار شود. همچنانكه در بعضی روایات گفته شده اجرای یک حد از حدود الهی از چهل روز باران با بركت برای جامعه مفیدتر است. البته در مواردی كه برخورد و مقابله به مثل با فرد خطاكار موجب نفع شخصی است، یا عفو کردن و مجازات مساوی است، و یا عفو کردن موجب شرمندگی و تنبه او بشود، عفو و گذشت بهتر است.
پس ما برای پاسخ به سوال از مطلوبیت خویشتنداری و عفو و گذشت، ابتدا باید رفتارهای جنایتآمیز، غلط و غیراخلاقی را از آن جهت كه مربوط به حق شخص است، حقی از جامعه ضایع شده، و یا حقالله نادیده گرفته شده، تفكیك كنیم. در مرحله بعد باید بدانیم اگر در نتیجه رفتار طرف مقابل تکلیفی مثل امر به معروف و نهی از منكر بر عهده شخص آمده، به بهانه عفو و اغماض نمیتوان از انجام تكلیف خودداری كرد. اما مطلوبیت عفو و گذشتن از حقی مثل قصاص كه به واسطه رفتار طرف مقابل برای شخص ایجاد شده، با توجه به شرایط مختلف فرق میكند؛ گاهی نه تنها عفو مطلوب است، بلكه باید بدی شخص خطاكار با احسان پاسخ داده شود؛ گاهی نیز برای اصلاح شخص خاطی راهی جز مجازات او وجود ندارد.
انشاءالله خدا همه ما را به وظایفمان آشنا کند و در انجام آنها موفق بدارد.
و صلی الله علی محمد وآله الطاهرین
1. همچنانکه پیش از این گفته شد، صبر فقط انفعال و دست روی دست گذاشتن نیست؛ خویشتنداری از جزع و فزع و انجام عکسالعمل نامناسب در برابر ناملایمات است كه کاری درونی است.
2.نساء(4)، 148.
3. بقره،(2)، 179.
4. فصلت(41)، 34.
5. فصلت(41)، 35.
6. نحل(16)، 126.
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1392/05/11، مطابق با بیست و چهارم رمضان 1434 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
در جلسه گذشته به این موضوع اشاره شد كه بعضی ازمفاهیم با صبر به معنای عام، از نظر مصداق، عموم و خصوص هستند؛ به عنوان نمونه امیرالمؤمنین علیهالسلام در یكی از فرمایشاتشان بعد از اشاره به زهدِ خود و عاجز بودن دیگران از رسیدن به آن مرحله از زهد، به چهار امر توصیه فرمودند: «إِنَّكُمْ لَا تَقْدِرُونَ عَلَى ذَلِكَ وَ لَكِنْ أَعِینُونِی بِوَرَعٍ وَ اجْتِهَادٍ وَ عِفَّةٍ وَ سَدَاد»1. چهار واژهای كه حضرت امیر در این عبارت به آن توصیه فرمودهاند، بر چهار مصداق صبر منطبق است؛ «ورع»، صبر در برابر ارتكاب محرمات؛ «اجتهاد»، تلاش و کوشش در راه انجام وظیفه و صبر بر طاعت؛ «عفت»، صبر و خودداری از معاصی که مربوط به شهوات است؛ «سداد»، پایداری و استقامت در صداقت و درستكاری.
همچنین گاهی عنوان صبر برای یک رفتار از دو حیثیت به كار برده میشود؛ اول از لحاظ پایداری در جهت انجام وظیفه و صبر بر طاعت؛ دوم از حیثیت تحمل سختیهای موجود در راه انجام وظیفه و صبر بر مشكلات و گرفتاریها. از جمله این موارد میتوان به وظایفی که انبیا و اولیا برای ارشاد دیگران بر عهده داشتند، اشاره كرد. انبیای عظام صلواتالله علیهم اجمعین در مسیر هدایت، انذار و ارشاد مردم با ناگواریهای فراوانی مواجه بودند كه سادهترین و عمومیترین آنها استهزاء، تمسخر، اهانت، تهمت و افترا بود. در چند آیه از قرآن بر این مطلب تأكیده شده که ما هیچ پیغمبری را نفرستادیم، مگر این که مورد استهزاء مردم قرار گرفت و به او تهمت جنون و یاوهگویی زدند. انبیا در مسیر خود از یك سو باید در انجام وظیفهشان مقاوم و استوار، و بر طاعت صبور باشند؛ و از سوی دیگر سختیهایی كه با آن مواجه میشوند را تحمل و بر بلا و مصیبتها صبر كنند. بدون صبرِ انبیا بر بلا و مصیبتهایی که از ناحیه مردم متوجه ایشان میشد، باب رسالت مسدود بود. قرآن داستانهای مفصلی از آزار و اذیت اقوام مختلف نسبت به پیامبرانشان نقل كرده كه کمترین آنها تهدید به اخراج از خانه و كاشانه است.
در سوره ابراهیم بعد از بیان داستان بعضی از پیامبران، فرمایش ایشان در برابر آزار و اذیت مردم چنین نقل شده است: «وَمَا لَنَا أَلاَّ نَتَوَكَّلَ عَلَى اللّهِ وَقَدْ هَدَانَا سُبُلَنَا وَلَنَصْبِرَنَّ عَلَى مَا آذَیْتُمُونَا وَعَلَى اللّهِ فَلْیَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ»2؛ این پیامبران در پاسخ به مزاحمتهای قوم خود گفتند: ما بر خدا توكل میكنیم؛ خدایی كه ما را هدایت کرده و آزارهای شما را هم حتماً تحمل میکنیم؛ مؤمنان هم صبر خواهند کرد.
وظیفه اصلی انبیا توأم با صبر بوده و بدون صبر نمیتوانستند به تکلیفشان عمل كنند. از همینرو پیغمبر اکرم صلواتالله علیه مکرراً به صبر امر شده است؛ «وَاصْبِرْ عَلَى مَا یَقُولُونَ وَاهْجُرْهُمْ هَجْرًا جَمِیلًا؛3 ناسزاها، اهانتها و بیاحترامی مشركان را تحمل کن و نشنیده بگیر و از آنها به صورتی پسندیده دوری کن.» یعنی حتی فاصله گرفتن از مشركان هم نباید همراه با قهر، خشونت و بدگویی باشد.
صبر، لازمه انجام تکلیف انبیا بود؛ حتی در زمینه جهاد با کفار هم پیغمبر اکرم تكلیفی دشوارتر از دیگران بر عهده داشت؛ تا جایی كه اگر هیچ کس آن حضرت را یاری نمیكرد، او باید به تنهایی با مشركان میجنگید؛ «فَقاتِلْ فی سَبیلِ اللَّه لاَ تُكَلَّفُ إِلاَّ نَفْسَكَ»4؛ البته پیامبر باید با استفاده از شیوههای مختلف تربیتی و تبلیغی مردم را به جهاد دعوت و ترغیب كند؛ اما نمیتواند آنها را مجبور کند. در عین حال، اگر مردم از یاری پیامبر سر باز بزنند، آن حضرت نباید صحنه را خالی کند؛
در ابتدای امر، شیوه تربیت قرآن برای جذب مؤمنین تشویق آنها به خالی نكردن صحنه در برابر سختیها بود. اما در آن شرایط زمینه برای بیان حد و مرز احكام فراهم نبود؛ چه بسا اگر گفته میشد در برابر بعضی از دشواریها تكلیف ساقط است و مسلمانان میتوانند تقیه كنند، با توجه به فشارها و سختیها بسیاری از ایشان همان روز اول دست از ایمانشان برمیداشتند و یا تقیه میکردند؛ در این صورت اطراف پیغمبر خالی میشد. به همین دلیل در آن زمان از شیوه تشویق مسلمانان به صبر و مقاومت در برابر ناملایمات و دشواریها بیشتر استفاد شده است. با این وجود، گاهی فشار مشركان به حدی زیاد میشد که امر دایر بود بین اظهار برائت از اسلام یا فدا كردن جان. در چنین مواردی اجازه داده شد که مسلمان تقیه کند. مصداق روشن این امر عمار بود که بعد از شهادت پدر و مادرش در زیر شکنجه، طاقتش طاق شد و نتوانست فشارها را تحمل كند؛ به همین جهت در ظاهر از اسلام اظهار برائت کرد؛ اما در دل به پیامبر ایمان داشت و از كار خود ناراحت بود. از همینرو نزد رسول اكرم صلواتالله علیه آمد و در این باره از آن حضرت سوال كرد. در پاسخ به جناب عمار و برای رفع نگرانی او این آیه نازل شد: «مَنْ كَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إیمانِهِ إِلاَّ مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإیمان»5؛ یعنی اگر کسی از روی اکراه اظهار کفر کرد، در حالی که در دلش ایمان واقعی دارد، ضرری به ایمانش نمیزند. در آیه دیگری نیز به کسانی که خطراتی جانشان را تهدید میكند، اجازه داده شده برای كاستن از آزار و اذیت کفار، در ظاهر از اسلام اظهار برائت کنند؛ آیه اول: «لا یَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكافِرینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنینَ وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِكَ فَلَیْسَ مِنَ اللَّهِ فی شَیْءٍ إِلاَّ أَن تَتَّقُواْ مِنْهُمْ تُقَاةً»6؛ یعنی كسانی كه ترسی از كفار دارند، میتوانند ایمان خود را پنهان كنند. از این زمان تدریجاً باب تقیه باز شد و مسلمانان با مفهوم جدیدی از مفاهیم اسلامی به نام «تقیه» آشنا شدند.
بعد از رحلت پیامبر صلواتالله علیه و پیدایش اختلاف بین مسلمانان، طرفداران اهل بیت علیهمالسلام در اقلیت بودند و کار به جایی رسید که دولت حاکم علناً با اهل بیت مخالفت میکرد و حتی دستور داده بود که در خطبههای نماز جمعه علی علیهالسلام را سبّ کنند. در چنین شرایطی ائمه اطهار صلواتالله علیهم اجمعین شیعیان را به پنهان كردن اعتقاد خود و مماشات و همراهی با دیگران سفارش میكردند؛ به خصوص در مواجهه با کسانی كه نسبت به ائمه اطهار عناد داشتند، یا امر برایشان مشتبه شده بود و رفتار نادرستی با شیعه داشتند.
مساله تقیه تدریجاً اهمیت فراوانی پیدا کرد؛ تا جایی که حضرت باقر و حضرت صادق سلامالله علیهما به شیعیان تأکید میکردند حتماً تقیه را رعایت کنید؛ مبادا اسرار ما را افشا کنید؛ و کسانی که در زمان لازم تقیه نکنند و سرّ ما را فاش کنند، ضررشان بیش از دشمنان است. تدریجاً در فرهنگ فقهی شیعه باب وسیعی با عنوان «تقیه» و «کتمان سرّ» باز شد و كار به جایی رسید كه به جای این که تحمل سختیها مصداق صبر باشد، تقیه کردن مصداق صبر شد؛ یعنی برای شیعیان، به خصوص جوانان غیور شیعه دشوار بود كه بپذیرند نماز را بر خلاف اعتقادشان، مطابق فقه غیر شیعه بخوانند و تظاهر به پذیرش حكومت خلفا کنند. در مقابل، سفارش ائمه به تقیه و کتمان سرّ روز به روز بیشتر میشد.
در اصول کافی كه روایات و احادیث مربوط به اصول دین در آن جمعآوری شده، بابی به کتمان سرّ و تقیه اختصاص یافته است. در این باب چند روایت نقل شده كه در آنها صبر در بعضی از آیات قرآن به تقیه تفسیر شده است؛ از جمله، در این آیه كه عدهای از مؤمنین را چنین توصیف میفرماید: «أُوْلَئِكَ یُؤْتَوْنَ أَجْرَهُم مَّرَّتَیْنِ بِمَا صَبَرُوا وَیَدْرَؤُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّیِّئَةَ»7. مؤمنینی از اهل کتاب منتظر ظهور پیغمبر اکرم صلواتالله علیه بودند. اینان بعد از مبعوث شدن پیامبر به آن حضرت ایمان آورده و گفتند: «إِنَّا كُنَّا مِنْ قَبْلِهِ مُسْلِمین8؛ ما پیش از این به شما ایمان داشتیم.» خداوند به این عده از مؤمنین دو مرتبه اجر میدهد. مفسرین درباره این که «دو اجر» یعنی چه و چرا، وجوهی ذکر کردهاند كه عمدهترین آنها این است که چون آنها قبل از بعثت پیامبر هم در دلشان به آن حضرت ایمان داشتند، در واقع دو ایمان داشتهاند: ایمانی قبل از بعثت؛ و ایمان دیگری بعد از بعثت. از همینرو مستحق دو اجر هستتند. در ادامه آیه، علت بهرهمندی این گروه از دو اجر را صبر آنها عنوان میكند. در بعضی از روایات این صبر به «تقیه» تفسیر شده و در باره فراز بعدی آیه كه میفرماید: «وَیَدْرَؤُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّیِّئَةَ» گفته شده است: «الْحَسَنَةُ التَّقِیَّةُ وَ السَّیِّئَةُ الْإِذَاعَة؛9 افشاگری و پخش كردن اسرار كاری ناپسند و تقیه و كتمان سرّ كاری پسندیده و نیكوست.» كنایه از اینكه علنی كردن اعتقاد به تشیع، فاش كردن اسرار ائمه علیهمالسلام و نشر دادن معارفی که توصیه به مخفی كردن آنها شده، جایز نیست.
در این روایت تقیه به عنوان یكی از مصادیق صبر معرفی شده است. در حالیكه در ابتدا تقیه و مخفی كردن اعتقادات برای خلاص شدن از شکنجههای کفار و گریز از شرایطی وضع شده بود كه نیازمند صبر و مقاومت بود. اما در این روایت خودِ تقیه، به عنوان یك تکلیف مورد اهتمام، مصداقی از صبر است. بنا بر این، زمانی عمل کردن به وظیفه و خودداری از تقیه نیازمند صبر بر سختیها و دشواریها بود؛ و زمانی دیگر كه تقیه واجب شد، عمل کردن به تقیه، صبر بر طاعت و تکلیف گردید.
بخشی از احكام فقهی مربوط به تقیه در رساله عملیه مراجع عظام تقلید بیان شده است؛ از قبیل چگونگی وضو و نماز در بین اهل سنت. اما بخشی از این احكام كه مربوط به مسائل اجتماعی و به ویژه حکومت اسلامی است، معمولاً در رسالههای عملیه به آن پرداخته نمیشود و جا دارد بحث مستقلی در باره آنها انجام گیرد و احیاناً رسالههای مستقلی هم دربارهاش نوشته شود.
در بعض روایات گفته شده: «التَّقِیَّةُ فِی كُلِّ شَیْءٍ یُضْطَرُّ إِلَیْهِ ابْنُ آدَمَ فَقَدْ أَحَلَّهُ اللَّهُ لَه10؛ تقیه در هر امری است که انسان را به اضطرار وا بدارد؛ در این صورت خدا آن چیز را برای او حلال كرده است.» بر اساس این روایت، در محل اضطرار عمل بر خلاف حكم اولی برای انسان جایز است. اما واجب بودن آن از این روایت فهمیده نمیشود. البته كسانی كه به این بحث پرداختهاند، تقیه را به عنوان تکلیف واجب معرفی كرده و به عنوان مثال میگویند تقیه برای حفظ نفس یا آبرو و ناموس واجب است. بیان بعض دیگر از روایات وسیعتر از این است. مثلاً امام علیهالسلام در پاسخ به سوال از عملكرد دو نفر كه یكی به خاطر عدم تقیه به دست حاكم جور به شهادت رسیده، و دیگری به واسطه تقیه نجات یافته، میفرماید: آن که کشته شد، در رفتن به بهشت شتاب كرد؛ و آن كه تقیه كرد، فقیهی است که وظیفه شرعی خود را به خوبی میدانست و با تقیه جان خود را نجات داد. از این روایت نیز نمیتوان وجوب تقیه را فهمید؛ همچنانكه مذمت فردی كه به خاطر عدم تقیه جان خود را از دست داده، نیز در آن دیده نمیشود. رفتار بعضی از اصحاب حضرت امیر علیهالسلام نیز بر خلاف نظریه وجوب تقیه است؛ كسانی مثل میثم تمار یا سعید بن جبیر كه حاضر نشدند از اعتقاد خود و اظهار ارادت به حضرت علی دست بردارند، و تا پای جان بر سر عقیده خود ماندند. این موارد نشان میدهد كه تشخیص مصادیق جواز یا وجوب تقیه نیازمند بررسی بیشتری است.
این مساله كه هر جا اظهار اعتقاد و عمل به احكام فقهی با احتمال ضرر همراه باشد، باید تقیه كرد، مدتها در بین شیعه رواج داشت؛ تا زمانی كه حضرت امام رحمةالله علیه در برابر كسانی كه برای در امان ماندن از شكنجه و زندان و مصادره اموال، راه تقیه را در پیش گرفته و از مخالفت و مبارزه با رژیم طاغوت خودداری میكردند، در اعلامیهای فرمود: امروز تقیه حرام است؛ ولو بلغ ما بلغ .
روشن است كه مبارزه با رژیم طاغوت سختیها و مشكلاتی را به دنبال داشت. بسیاری از طلبهها كه امروز از مراجع عظام تقلید هستند، آن روزها در زندان یا تبعید بودند. اگر بنا بود آنها برای حفظ جان و مال خود تقیه کنند، مبارزهای شكل نمیگرفت و قیام و انقلابی نمیشد. حضرت امام برای اولین مرتبه چنین تعبیری را به كار بردند: امروز تقیه کردن حرام است؛ ولو بلغ ما بلغ. یعنی حتی اگر هزاران نفر کشته شوند، نباید تقیه کنید؛ باید به مبارزه ادامه دهید. این اعلامیه امام شوکی را در حوزههای علمیه و در بین متدینین ایجاد کرد. ایشان در این زمینه بحث علمی را هم مطرح کرده و در رسالهای در باره تقیه نوشتند: تقیه دو بخش است: تقیه خوفی؛ و تقیه مداراتی. یعنی همیشه تقیه به خاطر خوف نیست؛ بلكه در بعضی موارد برای حفظ وحدت بین شیعه و سنی تقیه لازم است. ایشان برای جلوگیری از ایجاد اختلاف و شکاف بین مسلمانان به استناد بسیاری از روایات، این قسم از تقیه را مطرح كردند؛ از جمله رساله معروف امام جعفر صادق سلامالله علیه که در آن توصیههایی به شیعیان دارند و به خصوص درباره تقیه میفرمایند: «تَحَمَّلُوا الضَّیْمَ مِنْهُم؛11 بدر رفتاریهای ایشان را تحمل كنید.» هم چنین روایات دیگری كه شیعه را به محبت و مدارا با دیگران امر كردهاند؛ «اشْهَدُوا جَنَائِزَهُمْ، وَ عُودُوا مَرْضَاهُمْ، وَ أَدُّوا حُقُوقَهُم»12. بر اساس این روایات تقیه در این موارد به خاطر احتمال ضرر نیست.
حضرت امام رضوانالله تعالی علیه در رساله خود در باره تقیهء خوفی نیز فرموده است: هر خوفی موجب تقیه نمیشود؛ چون در «مهام امور» تقیه نیست. فرض کنید اگر كسی بداند جان امام معصوم یا کسی که موقعیت ممتازی در جامعه اسلامی دارد، در خطر است و یا در جایی كه خطری متوجه مقدسات اسلام است، چنین موقعیتی را نمیتوان با مسائل دیگر مقایسه کرد. همه عقلا قبول دارند كه اموری از این قبیل، استثنائاتی هستند كه حتی اگر جان آدمی به خطر بیافتد، باید آنها را حفظ کند. امام از این موارد به «مهام امور» تعبیر كرده است؛ اموری مثل حفظ جان امام، حفظ کعبه، حفظ مقدسات اسلام و حفظ اصل اسلام. در چنین مواردی نمیتوان حفظ جان را بهانه كرد. در اینجا تقیه حرام است؛ ولو بلغ ما بلغ.
در واقع باید بین دو خطر مقایسه کرد: خطری كه انسان از ناحیه عدم تقیه با آن روبرو است؛ و خطری دیگری كه در اثر تهدید غیر در پیشرو است؛ حفظ جان یک مسلمان عادی، یا حفظ اصل اسلام. اگر تقیه باعث خراب شدن خانه کعبه شود، کشته شدن من و حفظ خانه كعبه اولی است، یا حفظ جان من و خراب شدن كعبه؟
مقصود این بود كه بفهمیم در روایت «التَّقِیَّةُ فِی كُلِّ شَیْءٍ یُضْطَرُّ إِلَیْهِ ابْنُ آدَمَ فَقَدْ أَحَلَّهُ اللَّهُ لَه» اضطرار از عناوین ثانویه است كه با عناوین اولیه در تزاحم است و باید مصلحت آنها با یكدیگر مقایسه شود و هر یك مصلحت اهم و اقوا دارد، همان اخذ شود. اگر حفظ جان یك مسلمان به قیمت كشته شدن صد نفر مؤمن دیگر باشد، یا موجب كافر شدن گروهی از مسلمانان شود، كدامیك مهمتر است؟
پس بر اساس آنچه گذشت، یکی از مواردی که در روایات به عنوان صبر از آن یاد شده، «تقیه» است. گاهی نیز تقیه نکردن، صبر است؛ صبر بر بلا؛ و آن در جایی است که مصلحت اهمی در كار باشد؛ به فرمایش امام، کیان اسلام در خطر باشد. من نمیتوانم برای حفظ جان خود، یا پرهیز از زندان یا شكنجه، تقیه کرده و از دولت طاغوت حمایت كنم. اصل مبارزه امام و این انقلاب بر اساس جایز نبودن تقیه در مهام امور شکل گرفت؛ مگر در 15 خرداد یا 17 شهریور هزاران نفر کشته نشدند؟ اگر از روز اول همه برای حفظ جانشان عقبنشینی کرده بودند، انقلاب اسلام باقی میماند؟
بنا بر این گاهی تقیه کردن مصداق صبر است؛ صبر بر طاعت و صبر بر انجام این تکلیف واجب؛ گاهی نیز تقیه نکردن و تحمل مصیبتها و سختیها صبر است؛ زمانی كه انسان جان خود را فدای اسلام و مقدساتی کند که از جان یک نفر بیشتر ارزش دارد. از اینجا میتوان فهمید این قبیل مسائل جای بررسی عمیقتر و تحقیقات مفصلتری دارد، تا ابعادش کاملاً بررسی شود.
وفقناالله و ایاکم لما یحب و یرضی
1. نهجالبلاغه، ص 417، خطبه 45.
2. ابراهیم(14)، 12.
3. مزمل(73)، 10.
4. نساء(4)، 84.
5. نحل(16)، 106.
6. آلعمران(3)، 28.
7. قصص(28)، 54.
8. قصص(28)، 53.
9. كافی، ج 2، ص 217.
10. كافی، ج 2، ص 220.
11. كافی، ج 8، ص 2.
12. كافی، ج 4، ص 681.
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1392/05/12، مطابق با بیست و پنجم رمضان 1434 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
در جلسات گذشته گفته شد علمای اخلاق بر اساس مضامین روایات، صبر را به سه قسم تقسیم كردهاند: صبر بر طاعت؛ صبر از معصیت؛ و صبر بر بلا. اما در رفتارهای انسان و یا انگیزههای وی برای انجام یك رفتار مواردی را میتوان یافت كه در آنها زمینهء دو یا سه نوع صبر فراهم است یا به نحوی با انواع صبر ارتباط پیدا میكند. شب گذشته به موضوع تقیه پرداختیم كه اصل تشریع آن برای خلاص كردن انسان از گرفتاری و مشكلاتی بود كه صبر بر آنها برایش دشوار است؛ اما گاهی عمل کردن به دستور تقیه و رعایت مصالحی که بر آن مترتب میشود، زمینه تکلیف جدیدی را فراهم میکند که لازمه آن صبر بر طاعت است. فردی را در نظر بگیرید كه در میان گروهی از مخالفین زندگی میكند و ناچار است برای حفظ جان خود و یا تأمین مصالح مسلمین از انجام رفتارهایی كه عقاید او را ظاهر میكند، خودداری كند. چنین كسی باید بر خلاف عقایدش رفتار كند و این امر نیازمند صبر و تحمل است. در اینجا تقیه كه ابتدائاً برای دفع بلایی كه مستلزم صبر است، تشریع شده، خودش زمینهای را برای صبر بر طاعت فراهم میکند.
یکی از مواردی که زمینه برای انواع صبر در آن پیدا میشود زمانی است که شخص با کسانی مواجه باشد که مخالف عقیده او هستند، احكام شرعی را درست رعایت نمیكنند و با توهین و تمسخر او یا انجام رفتارهایی بر خلاف عقایدش او را میآزارند و او چارهای جز تحمل آنها ندارد. چنین كسی در میان اطرافیان خود همیشه احساس غربت و تنهایی میكند و در زندگی با موانع و مشكلات فراوانی روبرو است. در چنین شرایطی یا شخص باید بر خلاف عقیده و تكلیف خود، به گونهای رفتار کند که دیگران میپسندند، تا بتواند به راحتی در كنار اطرافیان خود زندگی کند؛ یا باید ناملایمات ناشی از حفظ عقاید و پافشاری بر تكالیفش را بپذیرد. به عنوان مثال كسی را فرض كنید كه مجبور است برای انجام كاری به ادارهای مراجعه كند كه در آن زن و مرد نامحرم در كنار هم مشغول به كار هستند؛ ولی احكام شرعی را رعایت نمیكنند و رفتار آنها با یكدیگر تفاوتی با زن و شوهر ندارد. در چنین موقعیتی کسی كه مقیّد به رعایت احكام شرعی باشد، باید چه کند؟ از عقیده خود دست بردارد و همرنگ آنها بشود؟ یا تمسخر و توهین آنها را تحمل كند؟ پیش از پیروزی انقلاب گاهی شرایط خاصی برای افراد متدین پیش میآمد كه نمیتوانستند با فضای حاکم بر جامعه کنار بیایند و مجبور بودند از جامعه كنارهگیری كنند.
در چنین شرایطی افراد ضعیفالنفس سعی میکنند برای فرار از مشکلات ناشی از این امر، با دیگران همرنگ شوند. طبعیت آدمیزاد اینگونه است كه جدا بودن از جمع و قطع ارتباط با دیگران را نمیپسندد و دوست دارد رضایت اطرافیان را جلب کند. گاهی نیز علاوه بر این، در پی به دست آوردن پست و مقام یا درآمدی است که متوقف بر كسب حمایت دیگران است و برای جلب نظر مردم باید بهگونهای رفتار کند که آنها بپسندند. در این صورت لازم است در مواردی احکام شرعی را درست رعایت نکند؛ یا در انجام آنها مسامحه کند؛ حتی ممكن است کار به جایی برسد که در درست بودن عقاید و وظایف خود نیز تردید كند.
تحمل چنین موقعیتی كه در آن اطرافیان از شخص انتظار رفتاری بر خلاف عقید و وظیفهاش را دارند، برای برخی افراد خیلی دشوار است. در این شرایط صبر بر انجام وظیفه به یک معنا صبر بر طاعت است؛ و از جهت تحمل جفا و بیمهری دیگران صبر بر بلاست؛ علاوه بر اینكه چون شخص از ارتكاب معصیت نیز خودداری میکند، صبر از معصیت هم هست.
چنین شرایطی به یک معنا عامالبلوا است و در هر جامعهای ممكن است پیش آید. از همینرو در روایات شریفه مورد عنایت بوده است؛ به خصوص در زمان صادقین سلامالله علیهما كه تعامل شیعه و سنی بیشتر مطرح بوده، توصیه به خوشرفتاری و مهربانی با برادران اهل تسنن و تحمل جفای ایشان را در روایات ائمه علیهمالسلام فراوان میتوان یافت. همچنانكه این وضعیت بین شیعیان نیز وجود داشته و شاید كسانی هنوز نمونههایی از زخم زبان زدنها، ملامت كردنها و تمسخر متدینین از طرف دیگران به خاطر مراعات بعضی از احكام شرعی در چند دهه گذشته را به خاطر داشته باشند.
عوامل مختلف اجتماعی وجود دارد كه ممكن است انسان را وادار کند به این که بر خلاف وظیفهاش، و بر خلاف خواست خدا رفتار کند. از همینرو اهلبیت علیهم صلواتالله همیشه سعی کردند شیعیان را بهگونهای تربیت کنند که نسبت به چنین عواملی بیاعتنا باشند و بكوشند تا جایی که به دین و مذهبشان لطمه نمیزند، مستقل فکر کنند. البته رعایت مصالح اجتماعی، باب دیگری است كه تکلیف واجب دیگری را اقتضا میكند. با توجه به همین مساله روایات فراوانی در خصوص تكلیف انسان در صورت دوران امر بین جلب رضای خدا، یا كسب رضایت مردم از ائمه علیهمالسلام صادر شده که در اینجا به چند نمونه از آنها اشاره میكنیم.
از سیدالشهدا علیهالسلام نقل شده كه فرمود: «فَإِنَّ مَنْ طَلَبَ رِضَا اللَّهِ بِسَخَطِ النَّاسِ كَفَاهُ اللَّهُ أُمُورَ النَّاسِ وَ مَنْ طَلَبَ رِضَا النَّاسِ بِسَخَطِ اللَّهِ وَكَلَهُ اللَّهُ إِلَى النَّاس»1؛ یعنی اگر کسی به گونهای رفتار کند که خدا راضی باشد، هر چند مردم از او ناراضی باشند، خداوند تقدیری برایش پیش میآورد که از شر مردم در امان بماند؛ اما اگر کسی بخواهد در جامعه محبوب باشد و به این خاطر رفتاری را انجام دهد كه خدا از آن راضی نباشد، خدا هم كار او را به مردم وا میگذارد. رسول اكرم صلیالله علیهوآله نیز در این زمینه میفرماید: «مَنْ طَلَبَ رِضَا مَخْلُوقٍ بِسَخَطِ الْخَالِقِ سَلَّطَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَیْهِ ذَلِكَ الْمَخْلُوق»2؛ یعنی اگر کسی برای جلب رضایت یك مخلوق، ابایی از خشم خدا نداشته باشد، خدا آن مخلوق را بر او مسلط میکند. امام رضا علیهالسلام نیز از پیامبر اكرم صلواتالله علیه نقل میفرماید: «مَنْ أَرْضَى سُلْطَاناً بِمَا یُسْخِطُ اللَّهُ خَرَجَ عَنْ دِینِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَل»3؛ یعنی اگر کسی به خاطر رضایت سلطان یا حاکم رضایت خدا را رعایت نکند، از دین خدا خارج شده است و ایمان واقعی ندارد. چون اصل ایمان یعنی پرستش خدا؛ لازمه این امر اطاعت از او است؛ پس كسی كه نسبت به اطاعت از خدا بیاعتنا باشد، زمینه خروج از دین خدا برایش فراهم شده است. آنچه در این روایات مطرح شده، به دنبال رضایت و خوشآمد مردم بودن، و در پی كسب جایگاه و موقعیت نزد مردم بر آمدن، بدون در نظر داشتن رضایت خدا است.
در دسته دیگری از روایات به موضوع زخم زبانها، تمسخرها، و ناسزاهای دیگران پرداخته شده كه به چند نمونه از آنها اشاره میكنیم. یکی از اصحاب امام صادق علیهالسلام به نام علقمه، خدمت امام رسید و از بدگویی، تمسخر و زخم زبان مردم شکایت کرد. امام صادق صلواتالله علیه در پاسخ فرمودند: «إِنَ رِضَا النَّاسِ لَا یُمْلَكُ وَ أَلْسِنَتَهُمْ لَا تُضْبَطُ وَ كَیْفَ تَسْلَمُونَ مِمَّا لَمْ یَسْلَمْ مِنْهُ أَنْبِیَاءُ اللَّهِ وَ رُسُلُهُ وَ حُجَجُ اللَّهِ علیهمالسلام»4؛ یعنی بدان! نمیتوانی رضایت همه مردم را به دست بیاوری. همیشه عدهای رفتار تو را میپسندند و عده دیگری از تو ناراضیاند؛ بر خلاف تصور كسانی كه گمان میكنند با رفتار منافقانه و عمل كردن متناسب با سلیقه همه افراد، میتوانند نظر همه را جلب كنند. البته ممكن است چند صباحی بتوانند با این شیوه چهره موجهی برای خود درست كنند؛ اما سرانجام مردم میفهمند رفتارشان اصالت نداشته است. رضایت همه مردم را نمیتوان به دست آورد؛ همچنانكه زبانهایشان هم قابل کنترل نیست. اغلب مردم در بند اینكه حرفهایشان مضبوط و حسابشده باشد، نیستند. امام صادق علیهالسلام در ادامه فرمود: شما میخواهید از زخم زبان مردم در امان بمانید؟! در حالیکه انبیا و اولیای خدا هم چنین مصونیتی نداشتند. مردم درباره انبیا هم سخنان ناشایست میگفتند؛ به آنها تهمت میزدند و مسخرهشان میکردند؛ حتی افترائات زشتی را به بعضی از انبیا نسبت میدادند. خداوند در قرآن میفرماید: «لَا تَكُونُوا كَالَّذِینَ آذَوْا مُوسَى فَبَرَّأَهُ اللَّهُ مِمَّا قَالُوا»5؛ این آیه حاكی از آن است كه تهمت بزرگی به حضرت موسی زده بودند. یعنی حتی زمینه چنین اتهاماتی برای پیغمبر ما هم فراهم بوده است.
در این روایت امام علیهالسلام بعد از ذكر بعضی از تهمتهای ناروا به پیامبران گذشته، میفرماید: «أَ لَمْ یَنْسُبُوا نَبِیَّنَا مُحَمَّداً صلواتالله علیه إِلَى أَنَّهُ شَاعِرٌ مَجْنُون»؛ آیا نسبت شاعر و مجنون بودن به پیغمبر ما ندادند؟! البته منظور مشركان از شاعر، ادیب هنرمند و خوشسخنی كه سخنانش فصیح و بلیغ است، نبود؛ مقصود آنها كسی بود كه حرفهایش پوچ و بیارزش است. امام صادق علیهالسلام به علقمه میفرماید: در جایی كه چنین نسبتهایی به پیغمبر اسلام دادند، توقع دارید که شما از شرّ زبان مردم در امان باشید و آماج ناسزاها و افترائات قرار نگیرید؟!
امیرالمؤمنین در یکی از وصیتهای خود به امام حسن علیهما السلام به خوبی به این مساله پرداخته و فرمودهاند: «إِنْ كُنْتَ عَالِماً عَابُوكَ وَ إِنْ كُنْتَ جَاهِلًا لَمْ یُرْشِدُوكَ وَ إِنْ طَلَبْتَ الْعِلْمَ قَالُوا مُتَكَلِّفٌ مُتَعَمِّقٌ وَ إِنْ تَرَكْتَ طَلَبَ الْعِلْمِ قَالُوا عَاجِزٌ غَبِیٌ وَ إِنْ تَحَقَّقْتَ لِعِبَادَةِ رَبِّكَ قَالُوا مُتَصَنِّعٌ مُرَاءٍ وَ إِنْ لَزِمْتَ الصَّمْتَ قَالُوا أَلْكَنُ- وَ إِنْ نَطَقْتَ قَالُوا مِهْذَارٌ وَ إِنْ أَنْفَقْتَ قَالُوا مُسْرِفٌ وَ إِنِ اقْتَصَدْتَ قَالُوا بَخِیلٌ وَ إِنِ احْتَجْتَ إِلَى مَا فِی أَیْدِیهِمْ صَارَمُوكَ وَ ذَمُّوكَ وَ إِنْ لَمْ تَعْتَدَّ بِهِمْ كَفَّرُوكَ فَهَذِهِ صِفَةُ أَهْلِ زَمَانِك»6؛ حضرت امیر علیهالسلام بعد از توصیه فرزند خود به بیاعتنایی نسبت به حرف مردم، میفرماید: تو چه توقعی از مردم داری؟! مردم اینگونهاند كه اگر تو انسان عالمی باشی، به تو حسد میبرند و برای اینكه تو را از چشم دیگران بیاندازند، درصدد عیبجویی و خردهگیری از تو برمیآیند؛ و اگر مطلبی را ندانی و بخواهی از دیگران استفاده کنی، همت ندارند که تو را راهنمایی و ارشاد کنند. اگر به دنبال دقایق و ظرایف علمی باشی، طعنه میزنند كه آدم بیکاری است كه در پی چنین مسایلی است؛ و اگر طلب علم را رها کنی، تو را کودن و کماستعداد میخوانند. اگر نسبت به انجام عبادات اهتمام داشته باشی، میگویند: این، آدمِ ظاهرساز و ریاکاری است. اگر سکوت پیشه کنی، میگویند: لال است؛ و اگر صحبت کنی، میگویند: چه قدر پرحرف است. اگر پول خرج کنی، میگویند: آدم ولخرجی است، و اگر اقتصاد داشته باشی، تو را بخیل مینامند. اگر به پولشان نیاز داشته باشی و از آنها درخواست کمک کنی، رابطهشان را با تو قطع میکنند؛ و اگر نسبت به آنها بیاعتنا باشی، حتی ممكن است تو را كافر و خارج از دین معرفی كنند! امیرالمؤمنین به امام حسن علیهماالسلام میفرماید: مردم اینچنیناند.
در این زمینه روایات فراوانی وجود دارد كه در اینجا به ذكر نمونههایی از آنها بسنده كردیم؛ مضامینی كه با زندگی روزمره ما سر و کار دارد. اگر كسی بخواهد رفتارش در جامعه به صورتی باشد كه همه مردم از او تعریف کنند، باید بداند این امر خواب و خیالی بیش نیست؛ چنین كسی باید منافقانه رفتار کند، تا مردم از خصوصیات عقاید و رفتارش مطلع نشوند؛ و چه بسا در این میان ناچار شود در انجام تکالیفش کوتاهی کند، یا رفتار یا گفتاری از او صادر شود كه مرضیّ خدا نیست. چنین كسی در واقع معبودش مردماند، نه خدا؛ همانند كسی كه قرآن در باره او میفرماید: «أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ؟»7 این همان فرهنگ رایج لیبرال غربی است كه در همه دنیا نفوذ کرده و کمابیش در فرهنگ ما هم وارد شده است. آیا درست است کسی بگوید: وظیفه ما این است که ببینیم مردم چه میخواهند، و بر اساس همان رفتار کنیم؟ پس نقش خدا در این میان چیست؟ آیا این فرهنگ با آموزههای اسلام و تربیت اولیای دین سازگار است ؟ مگر اهلبیت علیهمالسلام در گام اول چیزی جز رضای خدا برایشان مطرح بود؟
این مسالهای جدی است. ریشه این مساله به سکولاریسم باز میگردد كه متأسفانه در اثر نفوذ فرهنگ غربی در جامعه ما هم وارد شده است؛ یعنی جای خدا در مسجد و معبد است؛ ما در آنجا باید کاری کنیم که خدا راضی باشد؛ قرائت نمازمان درست باشد؛ تسبیح در دست بگیریم و ذکر بگوییم و كارهایی از این قبیل. اما هر چه غیر از آن باشد، به خدا ربطی ندارد!
ما باید تكلیفمان را روشن کنیم؛ آیا واقعاً تابع خدا هستیم، یا تابع خلق خداییم؟ آیا رأی و نظر اكثریت برای ما مهمتر است یا شرع و احکام دین؟ اگر قرار بود نظر مردم مقدم باشد، امیرالمؤمنین علیهالسلام نباید با قاسطین و ناكثین و مارقین میجنگید؛ چون اكثر مردم نمیخواستند سختیها و مشكلات جنگ را بپذیرند. اگر جز این بود چرا علی در سخنرانیهای تند و آتشین خود از مردم گله میکرد و آنها را «اشباح الرجال» میخواند؟ كار مخالفت مردم با علی به جایی رسید كه فرمود: «لَوَدِدْتُ وَ اللَّهِ أَنَّ مُعَاوِیَةَ صَارَفَنِی بِكُمْ صَرْفَ الدِّینَارِ بِالدِّرْهَمِ فَأَخَذَ مِنِّی عَشَرَةَ مِنْكُمْ وَ أَعْطَانِی رَجُلًا مِنْهُم8؛ به خدا سوگند، دوست دارم معاویه با من معامله کند و ده تن از شما را از من بگیرد و یکی از اصحاب خودش را به من بدهد.» چرا؟ چون یاران معاویه بر باطل خودشان استوارند؛ ولی شما در حق خودتان سست هستید. ائمه اطهار صلواتالله علیهم اجمعین میخواستند ما را بهگونهای تربیت کنند که ما در دین، عقیده و رفتارمان محکم و استوار باشیم و به هر بادی به این سو و آن سو نرویم.
اگر قرار بود نظر اکثریت مردم و پسند جامعه دنبالهروی شود، همه انبیا باید از همان ابتدا دعوت خود را تعطیل میكردند. مگر در طول نهصد و پنجاه سال رسالت حضرت نوح، جز عدهای قلیل به او پیوستند؟ قرآن را ملاحظه كنید! بعد از بیان داستان هر یك از انبیا در سوره شعراء میفرماید: «وَمَا كَانَ أَكْثَرُهُم مُّؤْمِنِینَ»9. در آیات متعددی نیز میفرماید: «وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ»10.
«وَإِن تُطِعْ أَكْثَرَ مَن فِی الأَرْضِ یُضِلُّوكَ عَن سَبِیلِ اللّهِ إِن یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَإِنْ هُمْ إِلاَّ یَخْرُصُونَ»11؛ خداوند به پیغمبر میفرماید: اگر از اکثریت مردم روی زمین رأیگیری کنی و بخواهی به آنچه آنها میگویند عمل کنی، تو را از راه خدا گمراه میکنند؛ چون آنها از ظن و گمانِ خود پیروی میكنند و به دنبال حرف منطقی و عقلانی که دلیل قطعی داشته باشد، نیستند. انبیا آمدند تا مردم را عاقل و حکیم تربیت كنند؛ تا در رفتار و گفتارشان مثل کوه ثابت بمانند؛ تا مصداق «تَزُولُ الْجِبَالُ وَ لَا یَزُولُ عَنْ دِینِه»12 بشوند.
اگر قرار باشد بر اساس فرهنگ لیبرال جهانی تابع اکثریت باشیم، حق و باطلی باقی نخواهد ماند؛ همچنانكه بسیاری از مکاتب فلسفه ارزشها عقیدهشان این است که اصلاً حق و باطلی وجود ندارد؛ حق همان است که اكثریت مردم میخواهند؛ حکومت مشروع همان است که مردم با آن موافقاند؛ مشروعیت به رأی مردم است و ... اگر هم كسی از خدا و نقش او در مشروعیت حكومت و تعیین حاكم صحبت كند، مسخرهاش میكنند!
انبیا آمدند تا به مردم بگویند تابع عقل و منطق باشید و هر جا كه عقل و منطق جوابگو نبود، ببینید خدا چه میگوید. اگر بنا باشد ما به این مسایل توجه نكنیم، روزی چشم باز میكنیم و میبینیم از خدا، دین، ایمان، قرآن و ائمه خبری نیست و ما با کفار تفاوتی نداریم. از همینرو باید از ابتدا مراقب باشیم، مسائل دینی و اعتقادی را جدی بگیریم؛ توجه داشته باشیم كه حق و باطل با حرف مردم درست نمیشود؛ ما باید ملاکمان قرآن باشد؛ اگر کلام خدا چیزی را حق دانست، همان است؛ حتی اگر همه مردم آن را باطل بدانند؛ و اگر خدا چیزی را باطل معرفی كرد، باطل است؛ حتی اگر همه مردم بگویند حق است.
حدیثی به این مضمون نقل شده كه اگر گوهری در دست داشته باشید و همه مردم بگویند این گردو است، آیا به گفته مردم گوهر شما گردو میشود؟! و اگر گردویی داشته باشید و همه مردم بگویند عجب گوهر قیمتی! آیا به گفته مردم شما ثروتمند میشوید؟!
ما بیش از دو منبع برای شناخت نداریم: عقل؛ و شرع. تربیت دینی ما اقتضا میکند سعی کنیم از ابتدای نوجوانی به دنبال حرف این و آن نباشیم؛ بلكه از طریق منطقی و معقول حق را بشناسیم و تابع آن باشیم؛ كار به خوشایند دیگران هم نداشته باشیم. البته معنای این حرف در افتادن با مردم و ایجاد دشمنی و كدورت نیست؛ ولی هر جا كه حق را شناختیم نباید به خاطر حرف دیگران آن را زیر پا بگذاریم. با مردم هم باید رفتاری توأم با مهربانی، صمیمیت و محبت داشته باشیم؛ ارتباطی که دیگران را هم به سوی حق جذب کند؛ نه اینكه ما را هم تابع باطل كند. این نکتههایی است که اگر ما از اول آنها را رعایت کنیم، هم در دنیایمان موفق خواهیم بود و هم رضای خدا و سعادت آخرت را خواهیم داشت.
وفقنا الله و ایاکم ان شاءالله
1. بحارالانوار، ج 68، ص 208.
2. بحارالانوار، ج 74، ص 156.
3. عیون اخبار الرضا(ع)، ج 2، ص 69.
4. بحارالانوار، ج 67، ص 2.
5. احزاب(33)، 69.
6. بحارالانوار، ج 74، ص 234.
7. جاثیه(54)، 23.
8. نهجالبلاغه، ص 142، خطبه 97.
9. شعراء(26)، 8؛ 67؛ 103؛ 121؛ 139؛ 158؛ 174؛ 190.
10. اعراف(7)، 187؛ یوسف(12)، 21؛ نحل(16)، 38 و....
11. انعام(6)، 116.
12. تفسیر فرات الكوفی، ص 63.
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1392/05/13، مطابق با بیست و پنجم رمضان 1434 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
در جلسات گذشته با استفاده از منابع دینی، مباحثی در باره مفهوم و جایگاه صبر در فرهنگ اسلامی مطرح شد. انشاءالله در این جلسه در باره راههای کسب ملکه صبر گفتوگو میكنیم. البته جا دارد با توجه به راهنماییهای آیات و روایات برای هر یك از اقسام صبر در این زمینه به صورت گستردهتری بحث شود؛ ولی در این جلسه سعی میكنیم، بر اساس آموزههای دینی تحلیلی کلی که شامل همه اقسام صبر شود، ارائه کنیم.
در جلسات پیشین گفتیم صبر یعنی مقاومت در مقابل عاملی که انسان را به رفتار نامطلوبی میخواند؛ بر اساس این تعریف انسان با زمینه یا عاملی مواجه است که او را به رفتاری نامطلوب دعوت میکند؛ این عامل ممکن است میل انسان و یا جذابیت یك معصیت باشد؛ یا انفعال شخص در برابر بلا و مصیبت، که او را به جزع و فزع وادار میكند؛ یا عوامل نفسانی یا بیرونی كه انسان را از انجام تكلیفش باز میدارد. این عوامل هر چه باشند، به طور کلی میتوان گفت منشأ آنها طغیان غرایز است.
خدای متعال در وجود انسان کششهایی قرار داده که آدمی را وادار به حرکت و انجام فعالیتهای مختلف میکند. این عوامل كه در مكاتب مختلف روانشناسی به اسامی گوناگونی از قبیل غرایز، احساسات، عواطف و سوائق نامیده میشوند، به منزله موتور حرکت انسان است و بدون آنها آدمی انگیزهای برای هیچ فعالیتی نخواهد داشت؛ نه غذا میخورد؛ نه به دنبال تشکیل خانواده میرود؛ نه به دنبال پست و مقام اجتماعی خواهد بود؛ و نه حتی به عبادت میایستد. موتور محرک انسان این عوامل هستند؛ اما این عوامل حد و مرزی نمیشناسند. خدای متعال در كنار آنها عامل دیگری را در انسان قرار داده که به منزله چراغ راه است. این نور كه راه پیش روی آدمی را روشن میكند و در تاریكیها هدایتگر او است، عقل است. همچنین خداوند قدرت اراده را به انسان داد تا در جاهایی که عقل ورود به آنها را تجویز نمیکند، ترمز آدمی باشد. اگر قوای محرک نباشد، انگیزهای برای سیر و حرکت در شخص پیدا نمیشود؛ بدون چراغ هم آدمی از راه منحرف میشود و یا در درهای سقوط میكند؛ بدون ترمز نیز انسان وسیلهای برای محدود كردن تمایلات سركش خود و كنترل رفتارهایش نخواهد داشت. تعبیر دیگری كه برای کنترل رفتارها میتوان به كار برد، «صبر» است. پس آنچه در برابر صبر وجود دارد طغیان غرایز و تمایلات است. از سوی دیگر غرایز، عواطف و احساسات كه حد و مرزی نمیشناسند، در صورت تجاوز از حد خود و افسارگسیختگی، آدمی را به ورطه خطر میکشانند و عامل بازدارندهای برای کنترل آنها لازم است كه همه اقسام آن «صبر» نامیده میشود.
علاقه به هر یك از لذتهای مادی دنیا آدمی را به سوی معصیت میکشاند؛ ایستادگی در برابر جذابیت این لذتها و ترك گناه، صبر از معصیت است. راحتطلبی و تنآسایی كه نوع دیگری از لذتهاست، مانع از این میشود که انسان خود را برای انجام تكالیف و عباداتش به زحمت بیاندازد؛ مبارزه با این عامل صبر بر طاعت است. انفعال آدمی در برابر سختیها و مصائب نیز شخص را به انجام رفتارهای نامتعادل و در نتیجه جزع و فزع و بیتابی وا میدارد؛ آنچه مانع چنین رفتاری میشود قدرت صبر است كه به كمك آن شخص میتواند سختیها را تحمل كند و آنها را بپذیرد. این، صبر بر مصیبت است.
در این موارد عقل، آدم را به راه درست هدایت میکند و ترمز اراده او را در کنترل کردن غرایز یاری میكند. مجموع این فرایند كه به صورت حالت ثابت نفسانی در آمده، ملکه صبر نامیده میشود. پس، همچنانكه گفته شد، آن چه مانع از رسیدن آدمی به این فضلیت میشود طغیان غرایز، احساسات، عواطف، غرایز حیوانی و وساوس نفسانی است و ما برای مبارزه با آنها و كسب فضلیت صبر باید به دنبال عاملی باشیم كه آنها را تضعیف کند؛ امری كه به واسطه آن ثمره دیگری عاید ما میشود كه بیش از نتیجه پیروی از تمایلات نفسانی به نفع ما است.
در مناجات شعبانیه جمله زیبایی وارد شده كه بسیار پرمعنا است؛ «إِلَهِی لَمْ یَكُنْ لِی حَوْلٌ فَأَنْتَقِلَ بِهِ عَنْ مَعْصِیَتِكَ إِلَّا فِی وَقْتٍ أَیْقَظْتَنِی لِمَحَبَّتِكَ وَ كَما ارَدْتَ انْ أَكُونَ كُنْتُ». عامل جذب انسان به سوی معصیت لذتی است که در معصیت نهفته و غرایز، آدمی را به سوی آن سوق میدهد. در اینجا باید چیزی شیرینتر از آن لذت باشد كه آدمی به خاطر آن، از این لذت زودگذر صرف نظر کند. این چیز گاهی منفعتی دنیوی است؛ همچنانكه برای باز داشتن از مصرف مواد مخدر، الکل و دخانیات، زیانها و تبعات سوء مصرف آنها گفته میشود، تا انسان متوجه شود كه اگر سلامت جسمیاش را که لذت آن ماندگارتر و بیشتر از لذت محدود و زودگذر مصرف آن مواد است، میخواهد، باید از آنها صرف نظر کند. این شیوهای است كه مؤمن و کافر میتوانند از آن استفاده کنند. اما دین امر اساسیتر دیگری را مطرح میكند، تا دلبستگی انسان به لذتهای زودگذر دنیا را کم کند؛ لذتهای پایانناپذیری که نه از نظر زمان قابل مقایسه با لذتهای دنیا است؛ و نه کیفیت آنها را میتوان با معیارهای دنیایی سنجید؛ حظّ و بهرهای بینهایت كه در عالم آخرت نصیب كسانی میشود كه از لذتهای گذرای این دنیا صرف نظر کردهاند.
در مکاتب بشری كه اعتقاد به معاد مطرح نیست، این باب بسته است؛ اما در همه ادیان آسمانی معاد و زندگی آخرت به عنوان یك اصل مورد تأكید قرار گرفته است. یكی از نتایج اعتقاد به معاد این است كه دستورات قرآن و احادیث برای کسب ملكه صبر و وا داشتن مسلمانان به صبوری و مقاومت، مبتنی بر همین آموزه است. قرآن در موارد مختلفی اصرار دارد بر این که دنیا و آخرت و لذتهای آنها را با یكدیگر مقایسه کند. به عنوان مثال در سوره آلعمران میفرماید: «زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَآءِ وَالْبَنِینَ وَالْقَنَاطِیرِ الْمُقَنطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ وَالْخَیْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَالأَنْعَامِ وَالْحَرْثِ ذَلِكَ مَتَاعُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا؛1 برای همه مردم دوست داشتن شهوات زینت داده شده ]و لذتها و جاذبههایی در آنها قرار داده شده كه مردم را به سوی آنها میكشاند[، چیزهایی از قبیل همسران، فرزندان، گنجینههای طلا و نقره، مرکبهای زیبا و تندرو، گلههای گاو و گوسفند و شتر و کشتزارهای حاصلخیز». خداوند میفرماید ما جاذبهای برای رفتن به سوی این امور در وجود انسان قرار دادیم كه عامل حرکت او است؛ اگر انسان به این امور تمایل نداشته باشد، به دنبال کار و زندگی نمیرود و طولی نمیکشد كه حیات بشری نابود میشود. این چیزها ابزاری است برای تداوم زندگی دنیا، و البته زندگی دنیا معبری است برای حیات آخرت؛ به عبارت دیگر زندگی این دنیا اصالت ندارد؛ اصل، زندگی ابدی و همیشگی آخرت است که لذائذ آن هم بیپایان است و قابل مقایسه با لذتهای این دنیا نیست. قرآن بعد از ذكر نعمتهای دنیا، در آیه بعد به بیان پاداشهایی که در آخرت برای مؤمنین تدارك دیده شده، میپردازد و آنها را خیلی بهتر است از نعمتهای این دنیا معرفی میكند.
مشابه چنین مقایسهای با لحنی صریحتر در سوره حدید هم دیده میشود: «اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِینَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَیْنَكُمْ وَتَكَاثُرٌ فِی الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ كَمَثَلِ غَیْثٍ أَعْجَبَ الْكُفَّارَ نَبَاتُهُ ثُمَّ یَهِیجُ فَتَرَاهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ یَكُونُ حُطَامًا؛2 بدانید! زندگی این دنیا بازیچه و سرگرمی است؛ مایه فخرفروشیِ بیجا بین شما است؛ زمینه فزونطلبی در مال و منال دنیا است؛ همه اینها مثل بارانی است كه در فصل بهار ببارد و گیاهانی را برویاند كه زیبایی و طراوت آنها موجب خوشحالی و تعجب کشاورزان میشود؛ اما طولی نمیکشد که همه این گیاهان زرد و پژمرده شده و در زمانی كوتاه به خس و خاشاكی خشک تبدیل میشود.» دنیا همین است؛ لذتها، خوشیها و سرگرمیهایی دارد كه بازیچههایی است؛ ولی طولی نمیکشد که همه آنها تمام میشود. در ادامه این آیه میفرماید: «وَفِی الْآخِرَةِ عَذَابٌ شَدِیدٌ وَمَغْفِرَةٌ مِّنَ اللَّهِ وَرِضْوَانٌ»؛ یعنی در عالم دیگر سر و کار شما با خداست که شما را به خاطر گناهانتان عذاب كند، یا مشمول عفو و آمرزش او قرار گیرید. شما کدام یك را انتخاب میکنید؟ بازیچه و سرگرمی موقتی و دعواهای کودکانه بر سر این اسباببازیها، یا معامله با خدا و بهرهمندی از بهشت برین، لذتهای ابدی و مقامات قرب الهی که مخصوص اولیای خدا است؟ قرآن ویژگیهای نعمتهای دنیا و پاداشهای آخرت را بیان میکند تا آدمی درباره آنها بیاندیشد، آنها را با یكدیگر مقایسه کند و ببیند کدام بهتر و ارزشمندتر است؛ در پایان هم تذكر میدهد: به دنبال بهترینها بروید؛ دنیا فریبتان ندهد؛ «فَلَا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا»3؛ مبادا زندگی دنیا شما را فریب بدهد و به لذتهای زودگذر آن دلبستگی پیدا کنید.
قرآن اصرار فراوانی بر مقایسه دنیا و آخرت دارد و به صورتهای مختلفی این مطلب را تكرار میكند. در روایات نیز این مطلب خیلی مورد تأكید قرار گرفته است. چون راه حل اصلی مشکلات ما همین است. همه بدیها، جنایتها، گناهها، فسادها، و حتی غم و غصههای دنیا به خاطر دلبستگی به زندگی دنیاست؛ دلبستگی به مال، دلبستگی به همسر و فرزند و دلبستگی به هر چیز دیگری كه مربوط به زندگی دنیاست. ما اگر بخواهیم هم در زندگی دنیا از غم و غصه نجات پیدا کنیم و هم به سعادت آخرت برسیم، باید حبّ دنیا را از دل ریشهكن کنیم و در مورد هر یك از این امور به حدی كه وظیفه ما اقتضا میكند، بسنده كنیم. اگر گفته شده کسب حلال عبادت است، برای این است كه سربار دیگران نباشیم. در این صورت کسب روزی هم عبادت است و شاید گاهی ثواب آن از نماز هم بیشتر باشد؛ چون خدا گفته و وسیلهای است برای كسب پاداش آخرت.
تفاوت دیدگاه دینی با نگاه دنیایی همین است؛ اما این کجا و آن کجا؟! امام باقر سلامالله علیه در گرمای تابستان در مزرعهشان کار میکردند و عرق میریختند؛ اما نه برای كسب مال دنیا؛ بلكه چون خدا كار كردن را دوست دارد. اسلام چنین تربیتی را میخواهد؛ مسلمان دلبستگی به لذتهای دنیا نداشته باشد؛ اما تا جایی که خدا امر فرموده و وسیله سعادت آخرت و تقرب به خدا است، به دنبال آنها برود. در این صورت كسب لذات دنیا هم عبادت است؛ مشروط به اینكه با نیت الهی باشد، نه دنیاطلبی.
امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمایشات عجیب و تکاندهندهای در باره دنیا دارد؛ به عنوان نمونه فرمود: «وَ اللَّهِ لَدُنْیَاكُمْ هَذِهِ أَهْوَنُ فِی عَیْنِی مِنْ عُرَاقِ خِنْزِیرٍ فِی یَدِ مَجْذُوم4؛ به خدا سوگند! این دنیای شما ] كه برای آن اینقدر فداکاری میکنید و زحمت میکشید[ نزد من از استخوان خوک مردهای در دست شخص مبتلا به جذام پستتر است.» حضرت امیر علیهالسلام در این فرمایش خود دنیا را با پستترین چیز ممكن، در بدترین شرایط مقایسه كرده است؛ خوک كه منفورترین حیوان است، از لاشه مردهاش، پس از آنكه پوسیده و متعفن شده، تکه استخوانی جدا شود و در دست شخصی باشد که به خاطر بیماری جذام زشت و كریهالمنظر است؛ دنیا نزد علی از این هم پستتر است.
در روایت دیگری امام صادق سلامالله علیه به فضیل بن یسار میفرماید: «لَوْ عَدَلَتِ الدُّنْیَا عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ جَنَاحَ بَعُوضَةٍ مَا سَقَى عَدُوَّهُ مِنْهَا شَرْبَةَ مَاء؛5 اگر این دنیا ]با همه زخارف و زیباییهایش، و با همه لذائذ و جاذبههایش[ نزد خدا به اندازه بال پشهای میارزید، به اندازه جرعه آبی از آن را به کافری نمیداد.» چون کافری که دشمن خدا است، خدا هم با او دشمن است. پس اگر دنیا ذرّهای ارزش داشت خداوند حتی این مقدار از آن را هم به کافر نمیداد. اما چقدر از نعمتهای دنیا در دست کفار است؟ چون همه آنها برای خدا به اندازه بال پشهای ارزش ندارد. همه اینها ابزاری برای امتحان است.
خداوند در حدیثی قدسی به حضرت موسی علیهالسلام میفرماید: «یَا مُوسَى ارْضَ بِكِسْرَةٍ مِنْ شَعِیرٍ تَسُدُّ بِهَا جَوْعَتَكَ وَ بِخِرْقَةٍ تُوَارِی بِهَا عَوْرَتَكَ وَ اصْبِرْ عَلَى الْمَصَائِبِ وَ إِذَا رَأَیْتَ الدُّنْیَا مُقْبِلَةً عَلَیْكَ فَقُلْ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ عُقُوبَةٌ عُجِّلَتْ فِی الدُّنْیَا وَ إِذَا رَأَیْتَ الدُّنْیَا مُدْبِرَةً عَنْكَ فَقُلْ مَرْحَباً بِشِعَارِ الصَّالِحِینَ یَا مُوسَى لَا تَعْجَبَنَّ بِمَا أُوتِیَ فِرْعَوْنُ وَ مَا مُتِّعَ بِهِ فَإِنَّمَا هِیَ زَهْرَةُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَ6؛ ای موسی! به لقمه نان جویی كه با آن گرسنگیات را رفع كنی، راضی باش؛ و به تكه پارچهای كه با آن عورتت را بپوشانی، قناعت كن؛ اگر روزی دنیا به تو روی آورد ]و منفعت و مکنتی پیدا کردی[، آن را عقوبت گناهی بدان که مرتکب شدهای و استرجاع کن و بگو: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ؛ و اگر دیدی دنیا از تو رو گردان شده ]و به فقر و بیماری و مشکلات گرفتار شدی[، بگو: آفرین به شعار شایستگان خدا ]و خدا را به خاطر آنچه برای تو مصلحت دانسته، شکر کن[؛ ای موسی! آنچه] از شكوه و جلال، و زیب و زیور[ كه به فرعون داده شده و از آنها بهرهمند است، تو را به تعجب وا ندارد كه همه آنها زرق و برق دنیا است.» خدا در قرآن هم به پیغمبر میفرماید: «وَلَا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْكَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِّنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَیَاةِ الدُّنیَا لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ وَرِزْقُ رَبِّكَ خَیْرٌ»7؛ یعنی چشمت به نعمتهایی که به کفار دادیم، خیره نشود؛ همه اینها وسیله آزمایش است. در آیه دیگری نیز میفرماید: «إِنَّمَا یُرِیدُ اللّهُ لِیُعَذِّبَهُم بِهَا فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَتَزْهَقَ أَنفُسُهُمْ وَهُمْ كَافِرُونَ»8؛ یعنی همه آنچه به كافران دادیم وسیله عقوبت آنها است9.
در ابتدای حدیث قدسی كه گذشت، خداوند خطاب به حضرت موسی میفرماید: «یَا مُوسَى الْفَقِیرُ مَنْ لَیْسَ لَهُ مِثْلِی كَفِیلٌ وَ الْمَرِیضُ مَنْ لَیْسَ لَهُ مِثْلِی طَبِیبٌ وَ الْغَرِیبُ مَنْ لَیْسَ لَهُ مِثْلِی مُؤْنِس»؛ یعنی فقیر كسی نیست که پول ندارد؛ فقیر کسی است که کفیلی مثل من ندارد. اگر کسی احساس کند که سرپرستی دارد که هر چه برای او خیر است، فراهم کند و هر چه او لازم داشته باشد، به او میدهد، چنین كسی غصهای خواهد داشت؟ فقیر کسی است که چنین سرپرستی نداشته باشد. بیمار کسی است که طبیبی مثل من نداشته باشد؛ کسی كه بداند من طبیبش هستم، میداند من طبیب حاذقی هستم كه بهتر میدانم چه موقع و با چه دارویی مداوایش كنم. چنین کسی نباید نگرانی داشته باشد. غریب کسی است که دوستی مثل من ندارد؛ من كسی هستم که نیازی به دیگری ندارم و در محبتم منفعتی طلب نمیكنم؛ همه را بیش از دیگران دوست دارم و به هیچ کس هم خیانت نمیکنم. اگر کسی مرا داشته باشد، غریب نیست. غریب کسی است که من را نداشته باشد.
در این زمینه آیات و روایات فراوان است. مقصود این بود كه اشارهای داشته باشیم به اینكه اگر ما بتوانیم این داروی اصلی را فراهم کنیم، در مواجهه با معصیت میتوانیم به راحتی خودمان را حفظ کنیم. امیرالمؤمنین صلواتالله علیه میفرماید: هنگام روبرو شدن با معصیت، فکر کن که از دست دادن لذت این گناه آسانتر است، یا از دست دادن راحتی و آسایش عالم برزخ و شب اول قبر؛ و اگر با بلایی روبرو شدی، فکر کن تحمل این بلا آسانتر است یا تحمل عذاب شب اول قبر . همیشه مقایسه کن و ببین آنچه از دست میدهی، در مقابل آنچه به دست میآوری، كدام ارزشمندتر است. از دست دادن لذائذ اخروی و نعمتهای ابدی به خاطر یك رفتار در این دنیا نمیارزد؛ چون آنها ابدی است.
امام علیهالسلام در روایتی میفرماید: گاهی مومن به بلایی مبتلا میشود و بر آن بلا صبر میکند و خدا در مقابل صبر بر آن بلا اجر هزار شهید به او میدهد. آیا محروم شدن از اجر هزار شهید به خاطر بیتابی در برابر یك مصیبت میارزد؟! با تنبلی در انجام عبادت چه چیزی را از دست میدهیم؟ یک ساعت خواب، در مقابل از دست دادن ثوابی که خدای متعال در باره آن میفرماید: «فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَّا أُخْفِیَ لَهُم مِّن قُرَّةِ أَعْیُنٍ»10. این چشمروشنی كه هیچ كس اندازه آن را نمیداند، پاداش كیست؟ كسانی که «تَتَجَافَى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضَاجِعِ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفًا وَطَمَعًا»11؛ کسانی که نیمه شب پهلو از بستر تهی کنند و به مناجات با خدای خود مشغول شوند. آیا صرفه اقتصادی دارد كه من یک ساعت بخوابم، و در مقابل این ثواب عظیم را از دست بدهم؟! اینجا، جای صبر بر طاعت است.
همه پیغمبران آمدند تا بگویند شما در فکر لذتهای دنیا هستید؛ اما اشتباه میکنید؛ «وَالْآخِرَةُ خَیْرٌ وَأَبْقَى»12. اگر باور کنیم كه خدا در روز قیامت بندگان را زنده میکند و خوبها را به بهشت و بدها را به جهنم میبرد، و بكوشیم در طول شبانهروز با مقایسه بین دنیا و آخرت، توجه داشته باشیم كه با هر کاری چه چیزی را از دست میدهیم و چه چیزی را به دست میآوریم، خیلی از مشکلات ما حل میشود. انشاءالله
وفقنا الله و ایاکم
و صلالله علی محمد وآله الطاهرین
1. آلعمران(3)، 14.
2. حدید(57)، 20.
3. لقمان(31)، 33.
4. نهجالبلاغه، ص 510، كلمه قصار 236.
5. كافی، ج 2، ص 246.
6. جواهر السنیة، ص 145.
7. طه(20)، 131.
8. توبه(9)، 55.
9. توجه به این نكته لازم است كه معنای این روایات این نیست که انسان گوشهای انزوا و عزلتنشینی پیشه كند و فقط به عبادت بپردازد. همچنانكه گفته شد، امام باقر علیهالسلام در گرمای تابستان هم دست از كار كردن در مزرعهاش بر نمیداشت؛ همچنان كه امیرالمؤمنین هم به دنبال كار و كشاورزی بود و چاههایی متعددی را به دست خود حفر كرد تا نخلستانهایی كه خود، به ثمر رسانده بود، آبیاری کند و در نهایت هم همه آنها را وقث فقرا كرد. هنوز هم آثار این چاهها در اطراف مدینه، در منطقهای كه به نام «آبار علی(ع)» معروف است، وجود دارد. مقصود این روایات دل نبستن به دنیاست و کار كردن به خاطر رضای خدا؛ نه دنیاطلبی و جمع كردن اموال و ثروتاندوزی.
10. سجده(32) 18.
11. سجده(32) 17.
12. اعلی(87) 17.
بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1392/05/14، مطابق با بیست و هفتم رمضان 1434 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
در جلسه گذشته عرض کردیم که در قرآن کریم برای ترغیب مردم به کسب فضلیت صبر روشهای مختلفی به کار گرفته شده، اما با توجه به فرصت محدود این جلسات، فقط به روش عامی که برای همه اقسام صبر کارآیی دارد، اشاره شد. خلاصه آنچه گفته شد این است كه انبیا در پی این بودند كه به مردم بفهمانند زندگی این دنیا بسیار کوتاه و زودگذر است، و در واقع سفری است برای رسیدن به مقصد اصلی و دائمی انسان كه حیات اخروی است. بنابراین بهرهمندی از لذتها و نعمتهای این عالم، و نیز سختیها و مشكلاتش نباید برای انسان اصالت داشته باشد؛ بلکه باید همه آنها را با نعمتها، و نیز عذابهای آخرت مقایسه كرد.
روشن است كه این بیان برای تشویق كسانی كه خدا را قبول داشته و به معاد اعتقاد دارند، كارساز است. در این شیوه فضیلت صبر در ارتباط با خدای متعال و مقایسه دنیا با آخرت معنا پیدا میکند؛ چون صحبت از صبر در اطاعت خدا، صبر از معصیت خدا و صبر بر بلایی که خدا برای انسان مقدّر فرموده، و پاداشهایی كه خداوند برای صابرین وعده داده، بود. ولی لطف و عنایت خدای متعال نسبت به همه مردم اقتضا میکند حتی كسانی هم كه اعتقاد به خدا و معاد ندارند به راه کمال و سعادت جذب شوند. از همینرو در قرآن کریم و همچنین روایات شریفه از شیوههای مختلفی متناسب با عقاید و روحیات گروههای مختلف برای ترغیب به صبر استفاده شده است. از جمله این شیوهها استفاده آراء محموده، یا بیانات عامی است كه مبتنی بر توحید و معاد نیست. همچنانكه این شیوه در همه فرهنگها كمابیش رایج است كه از قضایا و گزارههای غیر برهانی با مقبولیت عمومی برای ترویج اخلاقیات عام انسانی استفاده میكنند؛ گزارههای خطابی یا جدلی نظیر امثال و حِکم كه نمونههایی از آن را در همه فرهنگها میتوان یافت و کارآیی و تأثیرگذاری زیادی هم در بین مردم دارد. به عنوان مثال میتوان به این شعر معروف اشاره كرد كه در جامعه ما برای تشویق دیگران به صبر از آن استفاده میشود:
صبر و ظفر هر دو دوستان قدیماند در اثر صبر نوبت ظفر آید
این، از آراء محموده است كه در اخلاق عمومی به عنوان یک حكم عقلی از آن استفاده میکنند. البته منظور از حكم عقلی در اینجا، برهان نیست؛ بلكه حكمی است كه مبتنی بر مقدمات عقلی است. در منابع دینی هم موارد فراوانی را میتوان یافت كه از شیوههای جدل، خطابه، و موعظه برای وا داشتن افراد به انجام كار خوب، یا ترک کار بد استفاده شده است. البته ارزش معرفتی چنین شیوههایی با وجود کارآیی آنها، با ارزش برهان یكسان نیست.
به عنوان نمونه میتوان به این آیات اشاره كرد: «فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا * إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا؛1 یقیناً سختی با راحتی توأم است»؛ «سَیَجْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ عُسْرٍ یُسْرًا؛2 خداوند بعد از دشواری آسانی قرار میدهد». روشن است كه استفاده از این روش تربیتی برای این است که مردم به آینده امیدوار باشند و از شكستها، سختیها و گرفتاریها سرخورده و ناامید نشوند و به تلاش خود ادامه دهند، تا با کمک خدا به نتیجه برسند. همچنین روایات متعددی را میتوان یافت كه در آنها برای تشویق مردم به صبر از این روش استفاده شده كه در این جلسه به بعضی از آنها اشاره میكنیم.
در بحارالانوار از امیرالمؤمنین صلواتالله علیه نقل شده كه ایشان فرمودند: «لَا یَعْدَمُ الصَّبُورُ الظَّفَرَ وَ إِنْ طَالَ بِهِ الزَّمَان؛3 کسی که صبر و شکیبایی دارد، از پیروزی و موفقیت محروم نمیشود؛ حتی اگر زمان طولانی بگذرد.» به تعبیر دیگر، دیر و زود دارد؛ اما سوخت و سوز ندارد. روایت دیگری را ابوبصیر از حضرت صادق سلامالله علیه نقل فرموده كه در آن از لحنی استفاده شده كه مشابه آن را در روایات دیگر كمتر میتوان یافت. این روایت با سند معتبر در کافی شریف نقل شده است: «إِنَّ الْحُرَّ، حُرٌّ عَلَى جَمِیعِ أَحْوَالِهِ؛ إِنْ نَابَتْهُ نَائِبَةٌ، صَبَرَ لَهَا؛ وَ إِنْ تَدَاكَّتْ عَلَیْهِ الْمَصَائِبُ، لَمْ تَكْسِرْهُ؛ وَ إِنْ أُسِرَ وَ قُهِرَ وَ اسْتُبْدِلَ بِالْیُسْرِ عُسْراً، كَمَا كَانَ یُوسُفُ الصِّدِّیقُ الْأَمِینُ صلواتالله علیه، لَمْ یَضْرُرْ حُرِّیَّتَهُ أَنِ اسْتُعْبِدَ وَ قُهِرَ وَ أُسِرَ وَ لَمْ تَضْرُرْهُ ظُلْمَةُ الْجُبِّ وَ وَحْشَتُهُ وَ مَا نَالَهُ أَنْ مَنَّ اللَّهُ عَلَیْهِ فَجَعَلَ الْجَبَّارَ الْعَاتِیَ لَهُ عَبْداً بَعْدَ إِذْ كَانَ لَهُ مَالِكاً، فَأَرْسَلَهُ وَ رَحِمَ بِهِ أُمَّةً؛ وَ كَذَلِكَ الصَّبْرُ یُعْقِبُ خَیْراً؛ فَاصْبِرُوا وَ وَطِّنُوا أَنْفُسَكُمْ عَلَى الصَّبْرِ، تُوجَرُوا»4. امام علیهالسلام در ابتدا میفرماید: آزاده کسی است که در احوال و كارهایش آزاده باشد و در هیچ حالی زیر بار رقّیت و بندگی دیگران نرود. آن حضرت با آغاز كلام خود با این لحن قصد داشتند این مساله را به عنوان مبنای نتایجی که در ادامه به آن اشاره میكنند، معرفی كنند. آن حضرت در ادامه میفرمایند: اگر مشکل یا بلایی برای چنین كسی پیش بیاید، با استمداد از روح آزادگیاش، در برابر آن صبر میکند. امام صادق با این فرمایش، صبر را لازمه آزادگی عنوان كردند. گویا کسی که در برابر مشكلات صبر نمیکند، عنان اختیارش را به دست عواطف و احساسات منفی خود داده و به فرمان آنها داد و فریاد سر میدهد و بیتابی میکند؛ این، در واقع نوعی بردگی است؛ اما کسی که آزاده است، اختیار خودش را در دست دارد و میتواند خود را کنترل کند.
انسان آزاده هر چه مصیبت بر سرش بریزد و او را زیر فشار قرار دهد، او آنچنان قوی است كه هیچ مصیبتی نمیتواند او را در هم بشکند؛ حتی اگر اسیر و مقهور شخص دیگری شود، و راحتیاش به سختی و دشواری تبدیل گردد و در تنگنای زندگی قرار گیرد، او شكست نمیخورد و آزادگیاش را حفظ میکند؛ همچنانكه یوسف صدیق صلواتالله علیه اسیر شد و او را مانند بردهای، به غلامی فروختند؛ مالکش او را امر و نهی میکرد و او مجبور بود هر چه ارباب میگوید، عمل کند؛ ولی همه این فشارها باعث نشد دست از آزادگیاش بردارد و تن به ذلت بدهد. حتی ظلمات و تنگنای چاه هم به حرّیتش ضربه نزد. یوسف در برابر همه این سختیها خود را نباخت و صبر كرد، تا اینكه سرانجام زورمداری که او را به غلامی خریده بود، بندهء او شد؛ یوسف به سلطنت رسید و مالك، زیر دست و مطیع امر او شد. صبر این چنین به دنبال خود خیر و بركت دارد. پس شما هم شكیبا باشید و صبوری را به نفس خود تلقین کنید؛ مطمئن باشید كه سرانجام پیروز خواهید شد. همچنانکه ملاحظه كردید، این فرمایش امام صادق علیهالسلام بیانی خطابی است كه در آن از تمثیل استفاده شده است؛ از مثالی که واقعاً در روحیه آدمی اثر میگذارد.
یكی دیگر از شیوهها بیان این نكته است كه اصلاً زندگی دنیا بدون سختی امكان ندارد و چارهای جز صبر بر سختها وجود ندارد؛ همچنانكه قرآن میفرماید: «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِی كَبَدٍ»5؛ یعنی اصلاً زندگی انسان توأم با رنج است؛ از همینرو آدمی نباید از رنج بترسد و از آن فرار کند. در بعضی از روایات همین مضمون در خصوص مؤمنین چنین بیان شده كه ایمان بدون مشکلات و ابتلاء امكان ندارد. یعنی علاوه بر اینكه زندگی دنیا توأم با رنج و سختی است، انسان مؤمن برای حفظ ایمانش بیش از دیگران در معرض ابتلاء قرار دارد و برای بهرهمندی از نتایج ایمان باید هزینه آن را كه صبر است، بپردازد. در اینجا به عنوان نمونه به چند روایت با این مضمون اشاره میکنیم.
در کافی شریف از امام صادق صلواتالله علیه نقل شده كه ایشان فرمودند: «أَرْبَعٌ لَا یَخْلُو مِنْهُنَ الْمُؤْمِنُ أَوْ وَاحِدَةٍ مِنْهُنَّ مُؤْمِنٌ یَحْسُدُهُ وَ هُوَ أَشَدُّهُنَّ عَلَیْهِ وَ مُنَافِقٌ یَقْفُو أَثَرَهُ أَوْ عَدُوٌّ یُجَاهِدُهُ أَوْ شَیْطَانٌ یُغْوِیهِ»6؛ یعنی مؤمن از مواجهه با چهار مشكل در امان نیست و حد اقل یكی از آنها به او هجوم میآورد: اولین مشکل این است که برادر مؤمنش نسبت به او حسد میورزد و به واسطه حسادتش باعث آزار و اذیت او میشود. امام علیهالسلام میفرماید: این مشكل، سختترین بلایی است که یك مؤمن ممكن است در این عالم به آن مبتلا شود؛ چون مؤمن میتواند در مقابل حسادت و آزار و اذیت فردی غیر مؤمن، متقابلاً با او برخورد کند، یا حد اقل در دل نسبت به او کینه داشته باشد؛ اما در برابر مؤمن نه تنها حق دشمنی و برخورد متقابل ندارد، بلكه باید نسبت به او با احترام رفتار کند و حتی نمیتواند بغض او را در دل بگیرد. از همین رو تحمل حسد برادر مؤمن از سایر بلاها سختتر و مشکلتر است.
دومین مشكلی كه ممكن است مؤمن با آن مواجه شود منافقی است كه در صدد یافتن لغزشها و خطاهای او است، تا روزی از آنها بر علیه او استفاده كند. سومین مشكل، دشمنی است که علناً از در جنگ با مؤمن در میآید. چهارمین گرفتاری انسان مؤمن هم وسوسههای شیطانی است که هیچ مؤمنی غیر از انبیا و معصومین صلواتالله علیهم اجمعین از آنها در امان نیست.
اگر انسان به این نكته توجه داشته باشد كه همه مردم ابتلائاتی دارند، تحمل مشكلات و گرفتاریها برایش آسانتر میشود. از بعضی روایات چنین میتوان استفاده كرد که بر اساس تدبیر الهی ترفیع درجه مؤمن متوقف بر صبر بر مصائب و گرفتاریها است؛ از همینرو خداوند مشكلاتی را برایش به وجود میآورد، تا او با صبر بر آنها به مقامات عالیتری نایل شود.
امام صادق علیهالسلام در روایت دیگری میفرماید: «لَوْ أَنَّ مُؤْمِناً فِی جَزِیرَةٍ مِنْ جَزَائِرِ الْبَحْرِ لَابْتَعَثَ اللَّهُ لَهُ مَنْ یُؤْذِیه»7؛ یعنی اگر مؤمنی به تنهایی در جزیره دورافتادهای زندگی کند، خدا کسی را به آن جزیره میفرستد، تا اذیتش کند. چرا؟ چون مؤمن باید آزموده شود؛ بر خلاف كافر كه خدا وسایل خوشیاش را در این دنیا فراهم میکند؛ اما بهرهمندی كافر از آنها در واقع عذاب املاء و استدراج است. خداوند در قرآن میفرماید: «إِنَّمَا یُرِیدُ اللّهُ لِیُعَذِّبَهُم بِهَا فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَتَزْهَقَ أَنفُسُهُمْ وَهُمْ كَافِرُونَ»8؛ یعنی خدا کفار را آرام، آرام به سوی عذاب میکشاند، تا عذابشان سختتر شود. در حالیكه خدا برای مؤمن گرفتاریهایی را پیش میآورد، تا به وسیله آنها او را بیازماید و در نتیجه تحمل و صبر در مقابل آنها درجاتش عالیتر شود. از همینرو حتی اگر مؤمن در جزیرهای تنها باشد، خداوند كسی را برای آزار و اذیت او میفرستد.
در روایت دیگری نقل شده است: «كُنْتُ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیهالسلام فَشَكَا إِلَیْهِ رَجُلٌ الْحَاجَةَ فَقَالَ لَهُ اصْبِرْ فَإِنَ اللَّهَ سَیَجْعَلُ لَكَ فَرَجاً قَالَ ثُمَّ سَكَتَ سَاعَةً ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَى الرَّجُلِ فَقَالَ أَخْبِرْنِی عَنْ سِجْنِ الْكُوفَةِ كَیْفَ هُوَ فَقَالَ أَصْلَحَكَ اللَّهُ ضَیِّقٌ مُنْتِنٌ وَ أَهْلُهُ بِأَسْوَإِ حَالٍ قَالَ فَإِنَّمَا أَنْتَ فِی السِّجْنِ فَتُرِیدُ أَنْ تَكُونَ فِیهِ فِی سَعَةٍ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ الدُّنْیَا سِجْنُ الْمُؤْمِن»9؛ یكی از اصحاب امام صادق صلواتاللهعلیه نقل میكند: روزی خدمت امام علیهالسلام نشسته بودیم. كسی آمد و از سختیها و گرفتاریهای زندگیاش گلایه کرد. حضرت ابتدا در پاسخ او فرمودند: صبر کن! انشاءالله خدا برایت فرجی میرساند. اما بعد از مقداری تأمل پرسیدند: وضع زندان كوفه چگونه است؟ گویا آن شخص متوجه نشد که قصد امام از این سوال چیست. لذا در پاسخ، عرض كرد: جای بسیار بدی است؛ محلی بسیار تنگ، کثیف و متعفن است كه زندانیان آن در بدترین حالات گرفتارند. امام علیهالسلام هم به او فرمودند: توجه داشته باش! تو در واقع در زندان هستی؛ آیا توقع داری در زندان به تو خوش بگذرد؟ مگر نشنیدی که دنیا زندان مؤمن است؟ دنیا همین است؛ توقع نداشته باشید مثل بهشت باشد.
در بعضی از روایات نقل شده است: بلا به اندازه ایمان است؛ هر کس ایمانش قویتر و محکمتر باشد، بلایش بیشتر است. پس اگر بلا و گرفتاریتان زیاد است، نگران نباشید. این، نشانه زیاد بودن ایمانتان است. در روایت دیگری امام صادق صلواتالله علیه فرمودند: «إِنَّ عَظِیمَ الْأَجْرِ لَمَعَ عَظِیمِ الْبَلَاءِ وَ مَا أَحَبَّ اللَّهُ قَوْماً إِلَّا ابْتَلَاهُم؛10 مزد و پاداش فراوان با بلای زیاد توأم است و خدا هیچ مردمی را دوست نمیدارد، مگر آنکه آنها را مبتلا میکند.»
دسته دیگری از روایات اختصاص به کسانی دارد كه اهل ولایت اهل بیت صلواتالله علیهم اجمعین هستند. البته بر این گروه مؤمن هم اطلاق میشود؛ ولی در این روایات این خصوصیت مورد تأکید قرار گرفته است. از جمله، روایتی است كه در آن ابوهاشم جعفری میگوید روزی خدمت امام علیهالسلام رسیده و از بدهكاری و فقر شكایت كردم. آن حضرت در پاسخ فرمودند: شما ثروت زیادی دارید. من با تعجب گفتم: من بدهی زیادی دارم و هیچ پولی برای پرداخت آنها ندارم. شما چگونه میفرمایید من ثروتمند هستم؟ امام باز تأكید كردند: شما ثروت زیادی دارید. امام كه تعجب ابوهاشم را دیدند، فرمودند: آیا تو حاضری محبت ما را در برابر همه گنجهای دنیا بدهی؟ ابوهاشم در پاسخ عرض كرد: به خدا سوگند حاضر نیستم همه گنجهای عالم را به من بدهند و در مقابل محبت شما را از دست بدهم. امام هم فرمودند: پس تو چیزی داری که ارزشش از همه گنجهای عالم بیشتر است. پس چرا میگویی فقیرم؟
در روایت دیگری امام باقر سلامالله علیه میفرماید: «مَا یُبَالِی مَنْ عَرَّفَهُ اللَّهُ هَذَا الْأَمْرَ أَنْ یَكُونَ عَلَى قُلَّةِ جَبَلٍ یَأْكُلُ مِنْ نَبَاتِ الْأَرْضِ حَتَّى یَأْتِیَهُ الْمَوْت»11؛ یعنی کسی که خدا معرفت ما اهل بیت را به او داده، اگر به تنهایی بر قله کوهی زندگی کند و خوراکش فقط گیاهانی باشد که از زمین میرویند، نگران نباشد؛ زیرا چیزی دارد که ارزشش از همه دنیا بیشتر است.
دسته دیگری از روایات هست كه سطح آنها بالاتر از این است. كسانی هستند که اگر به بلایی مبتلا شوند، لازم نیست برای تسلای خاطر به آنها یادآوری شود كه در آخرت اجر صبر بر این بلا را خواهند دید، یا اهل بیت ایشان را شفاعت خواهند كرد. آنها میگویند: ما مملوکیم؛ مالک ما خداست؛ مالک به هر صورتی كه بخواهد، میتواند با مملوكش رفتار کند. ما حق نداریم به خدا بگوییم چگونه با ما رفتار کن. او مالک ماست؛ اگر بخواهد خوشی میدهد؛ بنده هم باید او را شکر کند؛ اگر هم بخواهد گرفتاری میدهد؛ بنده هم باید بر بلا صبر كند. جای هیچ نگرانی هم نیست. چون او حكیم است و هر گونه با بندهاش رفتار كند، بر اساس حكمت است. بنده باید وظیفه بندگیاش را انجام دهد و به بقیه امور كاری نداشته باشد.
خداوند چنین بندگانی هم دارد. اما از این عجیبتر بندگانی هستند كه سطحشان بالاتر از این است؛ كسانی كه در هنگام بلا و مصیبت با خدا عشقبازی میکنند. اگر عاشقی اسیر دست معشوق باشد، میخواهد اثبات کند که همه هستیاش را برای او میدهد؛ کمال لذتش در این است که سختیها را در مقابل او تحمل کند تا به او اثبات کند که برای خودش چیزی قایل نیست. کسی که خدا را عاشقانه دوست دارد، میگوید من همه چیز را برای تو میخواهم؛ آرزوی من رضایت و خشنودی تو است؛ میگویی بلا را تحمل کن؛ چشم! چه از این بهتر؛ هر چه تو بگویی، همان را انجام میدهم؛ چرا؟ چون تو دوست داری؛ من میخواهم بگویم دوستت دارم. همچنانكه امام صادق علیهالسلام در روایتی کسانی را که خدا را عبادت میکنند به چند دسته تقسیم كرد و فرمود: بعضی خدا را از ترس عذاب عبادت میكنند؛ گروهی نیز امید به ثواب بستهاند؛ «لَكِنِّی أَعْبُدُهُ حُبّاً لَه»12؛ من خدا را پرستش میکنم، چون او را دوست دارم. عاشق در برابر كاری كه برای معشوق انجام میدهد، مزد نمیخواهد.
بعضی از بندگان خدا اینگونهاند که در مقابل تحمل بلا و مصیبتها فقط با خدا معاشقه میکنند و میگویند: خدایا، ببین؛ من این بلا را به خاطر تو تحمل میکنم. سیدالشهدا علیهالسلام پس از آن كه تیر سه شعبه را از گلوی حضرت علیاصغر کشیدند، مقداری از خونی را كه از گلوی طفل شیرخواره جاری شده بود، به آسمان پاشیدند و قدری از آن هم به محاسنشان مالیدند و فرمودند: آن چه این مصیبت را بر من آسان میکند این است كه در برابر دیدگان خدا این مصیبت بر من نازل شد؛ «هَوَّنَ عَلَیَّ مَا نَزَلَ بِی أَنَّهُ بِعَیْنِ اللَّه»؛ معشوق من میبیند که من برای او چه میکنم؛ من چیزی دیگری نمیخواهم.
اگر خدای متعال شمهای از چنین معرفت و محبتی را به كسی بدهد، خیلی اوج میگیرد و اصلاً در زندگی برایش تلخی معنا ندارد؛ برای چنین كسی تحمل سختترین مصیبتها لذیذترین رفتار است؛ زیرا از نظر او موقعیتی است كه اوج وفاداریاش را به محبوب نشان بدهد. برای یک عاشق چه چیزی بهتر از این؟!
اگر خدای متعال بر ما منت بگذارد و محبت اهل بیت و در مرتبه بالاتر، محبت خدای اهل بیت را كه سرچشمه اصلی همه محبتهاست، به ما مرحمت کند، تحمل همه سختیها برای ما آسان میشود و اصلاً به استقبال مشكلات خواهیم رفت.
امیدواریم خدای متعال به برکت اولیائش، کسانی که در این ماه رمضان عبادتهای خالص داشتند، گوشه چشمی هم به ما بکند و به ما هم شمهای از این معارف عنایت بفرماید.
والسلام علیکم ورحمةالله و برکاته
1. شرح(94)، 5-6.
2. طلاق(65)، 7.
3. بحارالانوار، ج 68، ص 95.
4. كافی، ج 2، ص 89.
5. بلد(90)، 4.
6. كافی، ج 2، ص 250.
7. همان، ج 2، ص 251.
8. توبه(9)، 55.
9. كافی، ج 2، ص 250.
10. كافی، ج 2، ص 252.
11. كافی، ج 2، ص 245.
12. الأمالی للصدوق، ص 38.
پیوندها
[1] file://mesbah/e/New%20folder/920421.doc#_ftn1
[2] file://mesbah/e/New%20folder/920421.doc#_ftn2
[3] file://mesbah/e/New%20folder/920421.doc#_ftn3
[4] file://mesbah/e/New%20folder/920421.doc#_ftn4
[5] file://mesbah/e/New%20folder/920421.doc#_ftn5
[6] file://mesbah/e/New%20folder/920421.doc#_ftn6
[7] file://mesbah/e/New%20folder/920421.doc#_ftn7
[8] file://mesbah/e/New%20folder/920421.doc#_ftn8
[9] file://mesbah/e/New%20folder/920421.doc#_ftn9
[10] file://mesbah/e/New%20folder/920421.doc#_ftnref1
[11] file://mesbah/e/New%20folder/920421.doc#_ftnref2
[12] file://mesbah/e/New%20folder/920421.doc#_ftnref3
[13] file://mesbah/e/New%20folder/920421.doc#_ftnref4
[14] file://mesbah/e/New%20folder/920421.doc#_ftnref5
[15] file://mesbah/e/New%20folder/920421.doc#_ftnref6
[16] file://mesbah/e/New%20folder/920421.doc#_ftnref7
[17] file://mesbah/e/New%20folder/920421.doc#_ftnref8
[18] file://mesbah/e/New%20folder/920421.doc#_ftnref9
[19] http://mesbahyazdi.ir/node/4781/edit#_ftn1
[20] http://mesbahyazdi.ir/node/4781/edit#_ftn2
[21] http://mesbahyazdi.ir/node/4781/edit#_ftn3
[22] http://mesbahyazdi.ir/node/4781/edit#_ftn4
[23] http://mesbahyazdi.ir/node/4781/edit#_ftn5
[24] http://mesbahyazdi.ir/node/4781/edit#_ftn6
[25] http://mesbahyazdi.ir/node/4781/edit#_ftn7
[26] http://mesbahyazdi.ir/node/4781/edit#_ftn8
[27] http://mesbahyazdi.ir/node/4781/edit#_ftn9
[28] http://mesbahyazdi.ir/node/4781/edit#_ftn10
[29] http://mesbahyazdi.ir/node/4781/edit#_ftn11
[30] http://mesbahyazdi.ir/node/4781/edit#_ftn12
[31] http://mesbahyazdi.ir/node/4781/edit#_ftn13
[32] http://mesbahyazdi.ir/node/4781/edit#_ftn14
[33] http://mesbahyazdi.ir/node/4781/edit#_ftn15
[34] http://mesbahyazdi.ir/node/4781/edit#_ftn16
[35] http://mesbahyazdi.ir/node/4781/edit#_ftn17
[36] http://mesbahyazdi.ir/node/4781/edit#_ftn18
[37] http://mesbahyazdi.ir/node/4781/edit#_ftn19
[38] http://mesbahyazdi.ir/node/4781/edit#_ftnref1
[39] http://mesbahyazdi.ir/node/4781/edit#_ftnref2
[40] http://mesbahyazdi.ir/node/4781/edit#_ftnref3
[41] http://mesbahyazdi.ir/node/4781/edit#_ftnref4
[42] http://mesbahyazdi.ir/node/4781/edit#_ftnref5
[43] http://mesbahyazdi.ir/node/4781/edit#_ftnref6
[44] http://mesbahyazdi.ir/node/4781/edit#_ftnref7
[45] http://mesbahyazdi.ir/node/4781/edit#_ftnref8
[46] http://mesbahyazdi.ir/node/4781/edit#_ftnref9
[47] http://mesbahyazdi.ir/node/4781/edit#_ftnref10
[48] http://mesbahyazdi.ir/node/4781/edit#_ftnref11
[49] http://mesbahyazdi.ir/node/4781/edit#_ftnref12
[50] http://mesbahyazdi.ir/node/4781/edit#_ftnref13
[51] http://mesbahyazdi.ir/node/4781/edit#_ftnref14
[52] http://mesbahyazdi.ir/node/4781/edit#_ftnref15
[53] http://mesbahyazdi.ir/node/4781/edit#_ftnref16
[54] http://mesbahyazdi.ir/node/4781/edit#_ftnref17
[55] http://mesbahyazdi.ir/node/4781/edit#_ftnref18
[56] http://mesbahyazdi.ir/node/4781/edit#_ftnref19
[57] http://mesbahyazdi.ir/node/4783/edit#_ftn1
[58] http://mesbahyazdi.ir/node/4783/edit#_ftn2
[59] http://mesbahyazdi.ir/node/4783/edit#_ftn3
[60] http://mesbahyazdi.ir/node/4783/edit#_ftn4
[61] http://mesbahyazdi.ir/node/4783/edit#_ftn5
[62] http://mesbahyazdi.ir/node/4783/edit#_ftn6
[63] http://mesbahyazdi.ir/node/4783/edit#_ftn7
[64] http://mesbahyazdi.ir/node/4783/edit#_ftn8
[65] http://mesbahyazdi.ir/node/4783/edit#_ftn9
[66] http://mesbahyazdi.ir/node/4783/edit#_ftn10
[67] http://mesbahyazdi.ir/node/4783/edit#_ftn11
[68] http://mesbahyazdi.ir/node/4783/edit#_ftn12
[69] http://mesbahyazdi.ir/node/4783/edit#_ftn13
[70] http://mesbahyazdi.ir/node/4783/edit#_ftn14
[71] http://mesbahyazdi.ir/node/4783/edit#_ftnref1
[72] http://mesbahyazdi.ir/node/4783/edit#_ftnref2
[73] http://mesbahyazdi.ir/node/4783/edit#_ftnref3
[74] http://mesbahyazdi.ir/node/4783/edit#_ftnref4
[75] http://mesbahyazdi.ir/node/4783/edit#_ftnref5
[76] http://mesbahyazdi.ir/node/4783/edit#_ftnref6
[77] http://mesbahyazdi.ir/node/4783/edit#_ftnref7
[78] http://mesbahyazdi.ir/node/4783/edit#_ftnref8
[79] http://mesbahyazdi.ir/node/4783/edit#_ftnref9
[80] http://mesbahyazdi.ir/node/4783/edit#_ftnref10
[81] http://mesbahyazdi.ir/node/4783/edit#_ftnref11
[82] http://mesbahyazdi.ir/node/4783/edit#_ftnref12
[83] http://mesbahyazdi.ir/node/4783/edit#_ftnref13
[84] http://mesbahyazdi.ir/node/4783/edit#_ftnref14
[85] http://mesbahyazdi.ir/node/4788/edit#_ftn1
[86] http://mesbahyazdi.ir/node/4788/edit#_ftn2
[87] http://mesbahyazdi.ir/node/4788/edit#_ftn3
[88] http://mesbahyazdi.ir/node/4788/edit#_ftn4
[89] http://mesbahyazdi.ir/node/4788/edit#_ftn5
[90] http://mesbahyazdi.ir/node/4788/edit#_ftn6
[91] http://mesbahyazdi.ir/node/4788/edit#_ftn7
[92] http://mesbahyazdi.ir/node/4788/edit#_ftnref1
[93] http://mesbahyazdi.ir/node/4788/edit#_ftnref2
[94] http://mesbahyazdi.ir/node/4788/edit#_ftnref3
[95] http://mesbahyazdi.ir/node/4788/edit#_ftnref4
[96] http://mesbahyazdi.ir/node/4788/edit#_ftnref5
[97] http://mesbahyazdi.ir/node/4788/edit#_ftnref6
[98] http://mesbahyazdi.ir/node/4788/edit#_ftnref7
[99] http://mesbahyazdi.ir/node/4790/edit#_ftn1
[100] http://mesbahyazdi.ir/node/4790/edit#_ftn2
[101] http://mesbahyazdi.ir/node/4790/edit#_ftn3
[102] http://mesbahyazdi.ir/node/4790/edit#_ftn4
[103] http://mesbahyazdi.ir/node/4790/edit#_ftn5
[104] http://mesbahyazdi.ir/node/4790/edit#_ftn6
[105] http://mesbahyazdi.ir/node/4790/edit#_ftn7
[106] http://mesbahyazdi.ir/node/4790/edit#_ftn8
[107] http://mesbahyazdi.ir/node/4790/edit#_ftn9
[108] http://mesbahyazdi.ir/node/4790/edit#_ftn10
[109] http://mesbahyazdi.ir/node/4790/edit#_ftn11
[110] http://mesbahyazdi.ir/node/4790/edit#_ftn12
[111] http://mesbahyazdi.ir/node/4790/edit#_ftn13
[112] http://mesbahyazdi.ir/node/4790/edit#_ftn14
[113] http://mesbahyazdi.ir/node/4790/edit#_ftnref1
[114] http://mesbahyazdi.ir/node/4790/edit#_ftnref2
[115] http://mesbahyazdi.ir/node/4790/edit#_ftnref3
[116] http://mesbahyazdi.ir/node/4790/edit#_ftnref4
[117] http://mesbahyazdi.ir/node/4790/edit#_ftnref5
[118] http://mesbahyazdi.ir/node/4790/edit#_ftnref6
[119] http://mesbahyazdi.ir/node/4790/edit#_ftnref7
[120] http://mesbahyazdi.ir/node/4790/edit#_ftnref8
[121] http://mesbahyazdi.ir/node/4790/edit#_ftnref9
[122] http://mesbahyazdi.ir/node/4790/edit#_ftnref10
[123] http://mesbahyazdi.ir/node/4790/edit#_ftnref11
[124] http://mesbahyazdi.ir/node/4790/edit#_ftnref12
[125] http://mesbahyazdi.ir/node/4790/edit#_ftnref13
[126] http://mesbahyazdi.ir/node/4790/edit#_ftnref14
[127] http://mesbahyazdi.ir/node/4792/edit#_ftn1
[128] http://mesbahyazdi.ir/node/4792/edit#_ftn2
[129] http://mesbahyazdi.ir/node/4792/edit#_ftn3
[130] http://mesbahyazdi.ir/node/4792/edit#_ftn4
[131] http://mesbahyazdi.ir/node/4792/edit#_ftn5
[132] http://mesbahyazdi.ir/node/4792/edit#_ftn6
[133] http://mesbahyazdi.ir/node/4792/edit#_ftn7
[134] http://mesbahyazdi.ir/node/4792/edit#_ftnref1
[135] http://mesbahyazdi.ir/node/4792/edit#_ftnref2
[136] http://mesbahyazdi.ir/node/4792/edit#_ftnref3
[137] http://mesbahyazdi.ir/node/4792/edit#_ftnref4
[138] http://mesbahyazdi.ir/node/4792/edit#_ftnref5
[139] http://mesbahyazdi.ir/node/4792/edit#_ftnref6
[140] http://mesbahyazdi.ir/node/4792/edit#_ftnref7
[141] http://mesbahyazdi.ir/node/4794/edit#_ftn1
[142] http://mesbahyazdi.ir/node/4794/edit#_ftn2
[143] http://mesbahyazdi.ir/node/4794/edit#_ftn3
[144] http://mesbahyazdi.ir/node/4794/edit#_ftn4
[145] http://mesbahyazdi.ir/node/4794/edit#_ftn5
[146] http://mesbahyazdi.ir/node/4794/edit#_ftn6
[147] http://mesbahyazdi.ir/node/4794/edit#_ftn7
[148] http://mesbahyazdi.ir/node/4794/edit#_ftn8
[149] http://mesbahyazdi.ir/node/4794/edit#_ftn9
[150] http://mesbahyazdi.ir/node/4794/edit#_ftn10
[151] http://mesbahyazdi.ir/node/4794/edit#_ftn11
[152] http://mesbahyazdi.ir/node/4794/edit#_ftnref1
[153] http://mesbahyazdi.ir/node/4794/edit#_ftnref2
[154] http://mesbahyazdi.ir/node/4794/edit#_ftnref3
[155] http://mesbahyazdi.ir/node/4794/edit#_ftnref4
[156] http://mesbahyazdi.ir/node/4794/edit#_ftnref5
[157] http://mesbahyazdi.ir/node/4794/edit#_ftnref6
[158] http://mesbahyazdi.ir/node/4794/edit#_ftnref7
[159] http://mesbahyazdi.ir/node/4794/edit#_ftnref8
[160] http://mesbahyazdi.ir/node/4794/edit#_ftnref9
[161] http://mesbahyazdi.ir/node/4794/edit#_ftnref10
[162] http://mesbahyazdi.ir/node/4794/edit#_ftnref11