بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
الْحَمْدُ للهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلَوةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّیِبِینَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین
أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً
شهادت مظلومانه بزرگ بانوی اسلام، حضرت صدیقه کبری، فاطمه زهراسلاماللّهعلیها را به پیشگاه مقدس ولیعصرارواحنافداه، مقام معظم رهبری و همه علاقهمندان به اهلبیتصلواتاللهعليهماجمعين تسلیت و تعزیت عرض میکنیم. امیدواریم خداوند متعال در دنیا و آخرت، دست ما را از دامان این خاندان کوتاه نفرماید.
درباره داستان غمبار زندگی حضرت زهراسلاماللّهعلیها و شهادت مظلومانه ایشان، مطالب بسیاری قابل طرح و گفتگوست و شایسته است که بهویژه همکاران ما این مسائل را دستهبندی کرده و درباره آنها تحقیقات تاریخی و تحلیلهای علمی ارائه دهند تا از بسیاری از کجاندیشیها و انحرافات جلوگیری شود.
فرهنگ ما تاکنون فرهنگی ثابت و تقریباً بسته بوده یعنی عقاید و ارزشهای ما از نسلی به نسل دیگر، سالم و دستنخورده منتقل میشده است و همین مجالس سنتی وعظ، عزاداریها و امثال آنها فرهنگ ما را حفظ و حراست میکردهاند؛ اما امروز وضع دنیا بهگونهای است که به قول بسیاری از طرفداران فرهنگ جهانی، عالم به صورت یک دهکده درآمده و همانگونه که اختراعات و اکتشافات از نقطهای به نقطه دیگر منتقل میشود، اگر دارویی در یک طرف جهان کشف شود، در طرف دیگر هم مورد استفاده قرار میگیرد یا اگر صنعتی اختراع شود، در جاهای دیگر هم مورد استفاده قرار میگیرد، اعتقادات و افکار و ارزشها نیز به همین صورت دستخوش تحولات شدهاند.
اگر برای انتقال فرهنگ از جامعهای به جامعه دیگر و از کشوری به کشور دیگر، تنها عوامل طبیعی در کار بود چندان جای نگرانی نبود و اگر مطالب فرهنگی هر جامعهای بهطور سالم و بدون غرضورزی مطرح میشد و مورد نقد و بررسی قرار میگرفت ما هیچ نگرانیای نسبت به فرهنگ اسلام نداشتیم؛ به خاطر اینکه اصالت، غنا، قدرت منطق و قوت استدلال مسائل اعتقادی و ارزشی ما بهگونهای است که هیچ مکتبی تاب مقاومت و عرضاندام در مقابل این مکتب را ندارد؛ اما مسئله این است که اغراض سوئی در کار است که حقایق تحریف شود و کسانی که به منابع اصلی دسترسی ندارند و اطلاعات کافی ندارند، با تبلیغات سوء، مورد هجوم فرهنگ بیگانه قرار بگیرند. این چیزی است که مدتی است، بهخصوص بعد از انقلاب و بهویژه در دهه اخیر، در کشور خودمان شاهد هستیم که به صورتهای مختلف تلاش میکنند، مخصوصاً نوجوانها و جوانها را از اصالتهای فرهنگی دور کنند، در اعتقاداتشان تشکیک ایجاد کنند، ارزشهایشان را خدشهدار کنند و با شیوههای شیطانی گوناگونی که سالها و بلکه قرنها تجربه کردهاند تلاش میکنند که جوانهای ما را از حقایق اسلام دور کنند.
این بحث دامنهداری است که موضوع بحث امشب من نیست و نمیخواهم بهطور تفصیلی وارد آن شوم که در این دهه اخیر چه خیانتهایی نسبت به فرهنگ اسلامی انجام گرفته و چه کسانی، حتی در داخل کشور، نقش ستون پنجم را بازی کردهاند، بلکه نقش مزدور بیگانگان را در تحریف حقایق و ایجاد شکوک و شبهات در دین و ایمان مردم ایفا کردهاند. در این جلسه میخواهم به نمونه کوچکی که به داستان و موضوع بحث امشب ما مربوط است اشاره کنم.
همه ما میدانیم که از دیدگاه ما شیعیان یکی از قطعیترین فرازهای تاریخ اسلام این است که پس از رحلت پیامبر اکرمصلیاللهعلیهوآله، مسیر خلافت و حکومت اسلامی با دسیسههایی منحرف شد؛ دسیسههایی که نقشههای آن توسط برخی افراد از پیش طراحی شده بود. بههرحال به خاندان پیامبرصلیاللهعلیهوآله ظلم شد. نخستین مظلومی که پس از رحلت پیامبر اکرمصلیاللهعلیهوآله به شهادت رسیدند، دختر ایشان بودند که پس از ۷۵ روز یا ۹۵ روز از وفات ایشان، به شهادت رسیدند.
ماجرا این بود که کسانی که نمیخواستند آن امر الهی مبنی بر جانشینی امیرالمؤمنینصلواتاللهعليه تحقق یابد و ایشان نقش هدایت انسانها را بر عهده بگیرد، در صدد برآمدند تا افراد دیگری را به عنوان جانشین پیامبر معرفی کرده و بلکه بر مردم تحمیل کنند.
اینکه این کار چگونه انجام گرفت؟! انگیزه آن کسانی که این نقشهها را طراحی کردند چه بود و چگونه این توطئهها را عملی کردند؟! چه کسانی تلاش کردند مسیر تاریخ اسلام تغییر کند و انگیزهشان چه بود؟! آیا دشمنی شخصی با خاندان پیامبر داشتند؟! آیا با اساس اسلام مخالف بودند؟! آیا عامل دیگری در کار بود؟! آیا کسانی از خارج مرزهای جامعه اسلامی دخالت کردند؟! اینها از جمله مسائلی است که عرض کردم شایسته است محققان، آنها را دستهبندی کرده و درباره آنها تحقیق کنند؛ یا درباره اینکه چه شد که چنین حادثهای رخ داد؟! حادثهای باورنکردنی که امروز اکثریت مسلمانان، ما شیعهها را متهم میکنند که شما شیعهها اصلاً یک داستان باورنکردنی ساختهاید! مگر میشود مسلمانها بیایند، هنوز چند روزی از وفات پیغمبرشان نگذشته، دختر ایشان را کتک بزنند؟! آن هم کتکی که منجر به شهادت ایشان شود؟! میگویند این اصلاً باورکردنی نیست! راست هم میگویند؛ این داستان در ابتدا داستانی نیست که انسان بهسادگی بتواند آن را باور کند. بلاتشبیه، مگر عقل ما باور میکند که مثلاً بعد از رحلت حضرت امامرضواناللهعلیه، مردم جمع شوند و دو ماه بعد، درِ خانه امام بیایند و به دختر یا فرزند ایشان توهین و جسارت کنند؟! حالا پیامبر اکرمصلیاللهعلیهوآله فرزند پسر نداشتهاند و فقط یک دختر داشتهاند؛ اصلاً داستان چه بود که به این صورت تحقق پیدا کرد؟! این یک معماست.
سپس باید دید آن کسانی که این نقشه را چیدند، از چه ابزارهایی استفاده کردند تا بتوانند نقشه خود را عملی کنند؟! مسلماً همه مردم اینگونه نبودند. این کار حاصل توطئه گروهی خاص بود که نقشهای کشیده بودند؛ اما اینها چگونه توانستند نقشه خود را پیاده کنند؟! از چه ابزارهایی بهره بردند؟! این نیز مسئله مهمی است.
و درنهایت نقش حضرت زهراسلاماللهعلیها در این جریان چه بود؟! ایشان چه اقدامی کردند و از چه روشهایی برای مبارزه استفاده نمودند؟! و سؤال دیگر اینکه اگر در همین دو ماه یا حداکثر سه ماه از زندگی حضرت زهراسلاماللهعلیها که بین ۷۵ روز و ۹۵ روز اختلاف روایت هست، اگر این حرکت توسط ایشان اتفاق نمیافتاد، چه تأثیری در مسیر زندگی جامعه اسلامی داشت؟! یعنی اگر این دو، سه ماه از تاریخ اسلام حذف شود، چه میشود؟! اگر آنچه در این مدت کوتاه به دست حضرت زهراسلاماللهعلیها رقم خورد، رخ نمیداد، چه پیامدی داشت؟!
همه ما نسبت به این مسائل کموبیش پاسخهای مبهمی داریم اما بهویژه جوانها و نوجوانهای ما قادر نیستند این موضوعات را بهدرستی تحلیل کنند. با توجه به غرضورزیهایی که در این سالها و بهویژه در سالهای اخیر در راستای براندازی نظام اسلامی، تحریف حقایق دین و به تعبیر مقام معظم رهبری در قالب «تهاجم فرهنگی» صورت گرفته است، ضرورت دارد که این مسائل با دقت و حساسیت بیشتری مورد توجه قرار گیرند که آن خیانتی که در این زمینه انجام شد چه بود؟! و امروز چگونه دارند حقایق را تحریف میکنند؟!
ما معتقدیم که خداوند متعال به پیامبر اکرمصلیاللهعلیهوآله وحی کرده بود که امیرالمؤمنین علیعلیهالسلام را به جانشینی خودشان معرفی کنند و این مأموریت الهی در طول بیست سال به صورتهای مختلف انجام گرفت و درنهایت در غدیر خم، با آن وضعیتی که همه میدانید، در بزرگترین اجتماع مسلمانها، این امر تحقق یافت و مسلمانها آمدند و با علیعلیهالسلام بیعت کردند. همه تواریخ نوشتهاند که حتی خلیفه دوم آمد، دست علیعلیهالسلام را گرفت و گفت: «بَخٍ بَخٍ لَکَ یَابْنَ أَبِیطَالِب! أَصْبَحْتَ مَوْلَایَ وَ مَوْلَی کُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ![1]»؛ و بهاینترتیب این بیعت انجام گرفت.
اما امروز تلاش میکنند مسئله را بهگونهای دیگر مطرح کنند؛ میگویند: «اولاً بیعتی در کار نبوده، بلکه یک سوءتفاهمی بین مسلمانها و علی پیش آمده بود. علی فردی سختگیر بود، در جایی فرماندهی لشکری را بر عهده داشت و به سربازهای زیردستش سخت گرفته بود. آنها هم از علی دلگیر شده بودند، آمدند به پیامبرصلیاللهعلیهوآله شکایت کردند که علی در کارها سختگیری میکند! حضرت هم برای رفع کدورت، مردم را در غدیر جمع کردند و فرمودند: «هر کس من دوست او هستم، علی هم دوست اوست»؛ همین؛ صحبت از دوستی بود، نه از حکومت و ولایت و جانشینی! بعد هم مردم آمدند و خوشآمد گفتند، اظهار محبت کردند و گفتند بله، ما هم دوست شما هستیم. بیش از این نبوده است. «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ» هم یعنی همین؛ یعنی هر کسی من دوست او هستم، علی هم دوست اوست! اصلاً صحبت ولایت، حکومت و جانشینی پیامبر نبوده است!»
خب اگر سؤال شود که جمعکردن این همه جمعیت، حدود هفتاد هزار نفر، در وسط روز، آن هم در آن در گرمای سوزان بیابان، آیا فقط برای همین بود؟! آیا نمیشد این مطلب جور دیگری بیان شود؟! آن وقت نزول آیه وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ[2] چه معنایی دارد؟! یعنی اگر این مطلب را به مردم نرسانی، اصلاً رسالت و وظیفه پیغمبریات را انجام ندادهای! آیا وظیفه پیامبر فقط همین بود که بگوید هر کس من دوست او هستم، علی هم دوست اوست؟! و حالا از سایر مسائل بگذریم؛ همه شواهد تاریخی، آیات قرآن، نزول جبرئیل و سایر مسائل نیز نادیده گرفته میشود و همه اینها فراموش میشود و فقط به این بسنده میشود که چون واژه «مولا» گاهی به معنای دوست هم به کار میرود، پس در جمله «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ، فَهٰذَا عَلِيٌّ مَوْلَاهُ» منظور پیامبر، دوستی بوده است؛ پس همه چیز تمام است!
خب بعدش چه شد؟ هیچ. پیامبرصلیاللهعلیهوآله از دنیا رفتند؛ مردم هم احساس مسئولیت کردند و گفتند نکند جامعه بدون رهبر بماند! این بود که هنوز پیامبر را غسل نداده بودند و دفن نکرده بودند، مردم رفتند تا وظیفه شرعیشان را انجام دهند! چه مردم متعهدی بودند! چقدر دلشان برای اسلام میسوخت! ترسیدند جامعه اسلامی یک روز بدون رهبر بماند! فرصت نبود که پیامبر را غسل بدهند و دفن کنند، بعد به فکر جانشینی بیفتند! هنوز غسل پیامبر انجام نشده بود، جمع شدند و اول برای پیغمبر جانشین تعیین کردند! این از تعهدشان نسبت به اسلام بود! این از علاقهای بود که به اسلام داشتند! میترسیدند جامعه اسلامی یک روز بدون رهبر بماند!
خب بعد چه کردند؟! هیچ؛ دموکراسی! یک روش دموکراتیک را به نمایش گذاشتند. امروز دنیا تازه با دموکراسی آشنا شده و آن را شعار خود قرار داده است اما آقایان میگویند: «مسلمانها هزار و چهارصد سال پیش، دموکراسی را بلد بودند! هنوز پیامبرشان دفن نشده بود، رأیگیری کردند! یکی پیشنهاد داد که پدرزن بزرگ پیامبر جانشین شود؛ دیگران هم گفتند: صحیح است، صحیح است؛ و همه چیز تمام شد! این شد روش دموکراسی؛ و این از افتخارات اسلام است!» این را آقایان میگویند. پیش از انقلاب هم برخی اسلامشناسها از همین مطالب میگفتند و مینوشتند. حالا هم اَخلافشان همین را میگویند؛ میگویند: «اصلاً این از افتخارات اسلام است که مردم رأی خودشان را با دموکراسی اعمال کردند؛ میزان، رأی مردم بود؛ خودشان رأی دادند که ابوبکر خلیفه شود.» و این را افتخار اسلام میدانند! میگویند: «اسلام مردم را آزاد گذاشت تا هر کسی را که خواستند انتخاب کنند. آنها حق داشتند انتخاب کنند. حقشان بود که بیایند و هر کسی را که میخواهند، به عنوان خلیفه برگزینند.»
خب سؤال میشود: «داستان حضرت زهراسلاماللهعليها چه بود؟!» میگویند: «هیچ؛ یک مسئله شخصی بود! یک مزرعهای بود که پیامبر در زمان حیاتش، اختیار آن را به حضرت زهرا داده بود تا درآمدش را بین فقرا تقسیم کند. بعد از وفات پیامبر، خلیفه وقت گفت: «آن روز پیامبر اختیارش را به زهرا داده بود، حالا ما میخواهیم خودمان اختیارش را در دست بگیریم و درآمدش باید صرف امور حکومت اسلامی شود.»
این بود که متولی آن مزرعه که از طرف حضرت زهراسلاماللهعليها مباشر بود، کنار گذاشته شد و فرد دیگری جایگزین شد. چیز مهمی نبود. حضرت زهراسلاماللهعليها هم ناراحت شدند که چرا این مزرعه را از ایشان گرفتند؟! پس این یک مسئله شخصی بود. مسئله مهمی نبوده. اختلافنظری درباره نحوه اداره مزرعه بوده است؛ نظر حضرت زهراسلاماللهعليها این بود که خودشان آن مزرعه را اداره کنند اما حکومت نظر دیگری داشت.»
میگوییم: «خب وقتی به خطبههای حضرت زهراسلاماللهعليها مراجعه میکنیم، چیزهای دیگری میبینیم!» میگویند: «بله، ایشان کمی عصبانی شدند و حرفهای تندی زدند اما قابل اغماض است! بالاخره یک خانمی که پدرش تازه از دنیا رفته، زود عصبانی میشود. شاید هم حقش نبود که حضرت زهراسلاماللهعليها چنین سخنانی بگوید اما حالا گفته و خیلی مهم نیست!»
پس اولاً مردم حق داشتند که حکومت تعیین کنند، کار بدی نکردند، این همان روش دموکراتیکی بود که اسلام به مردم یاد داده بود. ثانیاً مسئله فدک یک اختلافنظر شخصی درباره نحوه اداره آن بوده است. بههرحال هر کسی نظری دارد اما درنهایت نظر حکومت، معتبر است. حکومت، حق داشت هر طور که صلاح میداند آن را اداره کند و رفتار حضرت زهراسلاماللهعليها هم به مصلحت جامعه اسلامی نبود اما خب، کاری بود که انجام شد!
این تصویری است که امروز از این قضایای سرنوشتساز تاریخ اسلام ارائه میشود و کسانی که از زیروبم مسائل تاریخی و حقایق اعتقادی، اطلاع کاملی ندارند، خیلی ساده میپذیرند. مخصوصاً وقتی عناوین دهانپرکن و مقبولی مثل دموکراسی، آزادی، حق رأی و... هم به آن ضمیمه میشود دیگر مسئله تمام است؛ میگویند: «حتماً همینطور بوده است؛ چون اسلام که خلاف دموکراسی و خلاف آزادی رفتار نمیکند؛ مردم حق داشتند به هر کسی که میخواهند رأی بدهند؛ پس آنچه شیعهها میگویند، یک مقدار تعصب به خرج دادهاند و چندان قابل اعتماد نیست!»
کار به آنجا رسیده که اینگونه مطالب، کمکم در جامعه ما هم دارد رواج پیدا میکند. بالاتر از آن، مقدسترین حرکت تاریخی بشریت یعنی داستان کربلا که مسلمان و کافر و موحّد و مشرک در برابر عظمت و قداست این حادثه سر تعظیم فرود میآورند، در همین دوران، در جمهوری اسلامی، تلاش میشود که اینها مخدوش جلوه داده شوند! میگویند: «اینها آنقدرها هم مهم نبود؛ اختلاف خانوادگی و قبیلهای بین بنیهاشم و بنیامیه بود. در جنگ بدر، بنیهاشم، بنیامیه را کشتند و در کربلا هم بنیامیه، بنیهاشم را. خیلی مهم نیست؛ اینها کارهای خشونتآمیز بوده. اگر پیامبر در جنگ بدر خشونت به خرج نداده بود بنیامیه هم خشونت به خرج نمیدادند و نمیآمدند امام حسین را بکشند. هر دو اشتباه کردند!»
نتیجه چیست؟! نتیجه این است که ما امروز به جای خشونت باید به گفتمان و لبخند بپردازیم! نتیجه خشونت همین است؛ یعنی پیامبرصلیاللهعلیهوآله اشتباه کرد؛ العیاذ بالله خدا اشتباه کرد که این دستور را به پیامبر داد؛ امام حسینعلیهالسلام هم اشتباه کرد! پس چه کسی درست میگوید؟! فرنگیها! آنها هم فقط در زبان درست میگویند وگرنه عملشان را که میدانید در دنیا چگونه است؛ امروز در فلسطین چه میگذرد؟! میبینید که آمریکا چگونه به نام طرفداری از حقوق بشر و به نام طرفداری از آزادی، از کشتار فلسطینیها حمایت میکند! عملشان این است اما شعارشان آزادی، طرفداری از حقوق بشر، گفتگو، گفتمان! به جای جنگ، گفتگو؛ به جای خشونت، لبخند، نرمی، تساهل و تسامح!
اینها شعارهای شیطانی است که امروز در دنیا مطرح شده و بالاترین هدف آن برچیدن بساط دین از جامعه انسانی است. حالا سایر مسائل و ابعاد دیگر آن به کنار؛ فعلاً مورد بحث ما نیست. حالا من از طرف نوجوانها این سؤال را مطرح میکنم: «آیا واقعاً مردم مسلمان، حق نداشتند که بعد از پیغمبر بیایند و جانشین تعیین کنند؟! این روش دموکراتیکی که آنها به کار گرفتند چه اشکالی داشت؟! و آیا اگر حضرت زهراسلاماللهعليها صبر کرده بودند، از این جریان چشمپوشی میکردند، به قول این بداندیشان در بین امت ایجاد اختلاف نمیکردند و حالا که مردم با پدرزن پیامبر که پیرمردی ریشسفید و محترم بود بیعت کرده بودند، علی هم که هنوز جوان بود کمی صبر میکرد، حضرت زهرا هم اختلافی ایجاد نمیکرد و میگذاشت مسلمانها بهسلامتی زندگیشان را ادامه میدادند، آیا اینگونه بهتر نبود؟!»
به دنبالش هم خیلی چیزهای دیگر هست؛ مثلاً: «اگر علی با اصحاب جمل سازش میکرد، وقتی طلحه و زبیر آمدند و حکومت بصره و کوفه را خواستند به آنها میداد، تقسیم میکردند، با هم برادروار زندگی میکردند و دیگر این همه مسلمان کشته نمیشدند، آیا اینگونه بهتر نبود؟!»
اینها سؤالاتی است که دشمنان به ذهن نوجوانها و جوانهای ما القا میکنند و معمولاً هم جایی نیست که به این سؤالات، پاسخ روشن، پخته و قانعکنندهای داده شود. جلسات دینی ما، همان مطالب سنتی، عزاداری و امثال آن است که بسیار خوب، لازم و ضروری است. ما هم باید برای کسانی که این مراسم عزاداری را برپا میکنند، برای مداحانی که مرثیهخوانی میکنند و برای کسانی که سینه میزنند دعا کنیم. ایکاش ما هم این سعادت را داشتیم که جزو ذاکرین سیدالشهداصلواتاللهعليه بودیم!
اما اینها کافی نیست؛ اینها پاسخ جوانهای ما را نمیدهد؛ آن سؤالاتی که در ذهنشان میآید و شیاطین به آنها القا میکنند، در مجالس عزاداری پاسخ داده نمیشود. ما هم مینشینیم گریه میکنیم، افتخار هم میکنیم که قطره اشکی در مصیبت حضرت زهراسلاماللهعلیها بریزیم و آن را دوای درد و موجب آمرزش گناهانمان میدانیم؛ اما این اشکها جوانهای ما را از کفر نجات نمیدهد! در کنار اینها باید برای حفظ عقاید جوانهایمان هم فکری کنیم.
راستی، آیا این کاری که کردند که در سقیفه جمع شدند و برای پیامبرصلیاللهعلیهوآله جانشین تعیین کردند و این حکومتی که در سقیفه شکل گرفت، آیا واقعاً اقدامی دموکراتیک بود؟! آیا حقشان بود؟! اینجا دو سؤال مطرح است؛ اولاً آیا این کار واقعاً یک کار دموکراتیک بود؟! یعنی احترام به افکار مردم و رأی آنان در نظر گرفته شد یا نه؟! و ثانیاً آیا حق داشتند چنین کاری انجام بدهند یا نه؟!
اگر این یک کار دموکراتیک بود، آیا وقتی یک نفر رأی نمیدهد، باید شمشیر روی سر او بکشند؟! آیا باید نیزهها را به اطراف او نشانه بگیرند؟! آیا باید او را بهزور و کشانکشان ببرند و از او بیعت بگیرند؟! آیا روش دموکراتیک همین است؟! وَقادُوهُ إِلىٰ بَيْعَتِهِمْ مُصْلِتَةً سُيُوفَها، مُقْذِعَةً أَسِنَّـتَها، وَهُوَ ساخِطُ الْقَلْبِ، هَائِجُ الْغَضَبِ، شَدِيدُ الصَّبْرِ، كاظِمُ الْغَيْظِ؛[3] میگویند علیعلیهالسلام را با شمشیرها و نیزههای برهنه، کشانکشان به طرف مسجد کشاندند! آیا روش دموکراتیک همین است؟! حالا علی و چند نفر دیگر که رأی ندادند، آیا باید با شمشیر وادارشان کرد؟! آیا این آزادی است؟! این اولاً.
ثانیاً اگر مردمی روزی با اختیار خودشان و بر اساس یک مبنای قانونی صحیح، عهد و پیمانی بستند؛ حالا من یک تشبیه بکنم تا بهتر جا بیفتد؛ مثلاً مردمی آمدند رأی دادند و یک رئیسجمهور را انتخاب کردند. آیا فردای آن، حق دارند بگویند نه، ما نمیخواهیم؟! اقلاً طبق قانون، وقتی یک رئیسجمهور انتخاب شد، چهار سال باید در مقامش باقی بماند. دیگر حق ندارند رأیشان را پس بگیرند. آیا هیچ جای دنیا چنین کاری میکنند؟!
خب، مردم هفتاد روز پیش در غدیر با علیعلیهالسلام بیعت کرده بودند. چه حقی داشتند که بعداً بیعتشان را بشکنند؟! این نهتنها یک کار دموکراتیک نبود، بلکه نقض پیمان بود؛ و نقض پیمان، از زشتترین کارها در عرف بینالملل است! نه در زندگی اجتماعی داخل یک کشور اگر به عهد و قراردادها احترام گذاشته نشود سنگ روی سنگ بند میشود و نه در روابط بینالملل اگر به پیمانهایی که طرفین امضا میکنند احترام گذاشته نشود امنیتی در جهان باقی خواهد ماند.
اولین اصلی که در زندگی اجتماعی باید رعایت شود، احترام به عهد و قرارداد است. حتی اسلام میگوید اگر با کافری عهد بستید، حق ندارید آن را بشکنید!
دو اصل هست که در تمام ادیان، تمدنها و فرهنگها بهطور مشترک، معتبر و پذیرفته شدهاند و هیچ فرهنگی جرأت مخالفت با این دو اصل را ندارد؛ یکی امانتداری و دیگری وفاداری به عهد و پیمان. زندگی اجتماعی فارغ از اینکه پیرو چه دین و مذهبی باشد، بدون این دو اصل ممکن نیست. در اسلام نیز ببینید چقدر بر این دو مسئله تأکید شده است: وَالَّذِينَ هُمْ لِأَمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ؛[4] مؤمن باید نسبت به امانت و عهد و پیمان خود مراقبت کند. این از نشانههای ایمان است.
هفتاد روز پیش، همین مردم با علیعلیهالسلام عهد و پیمان بستند و گفتند: «بَخٍ بَخٍ لَکَ یَابْنَ أَبِیطَالِب!» آیا حق دارند بعد از هفتاد روز بگویند نمیخواهیم؟! اگر مثل ریاستجمهوریهای امروزی هم بود، دستکم باید چهار سال وفادار میماندند! آن روز، ولایت و جانشینی پیامبرصلیاللهعلیهوآله، موقت و زماندار نبود؛ همانگونه که نبوت و رسالت، زماندار نبود، امامت نیز چنین نبود. پس چطور بعد از هفتاد روز جمع شدند تا پیمانشکنی کنند؟! آیا این روش دموکراتیک است؟!
فَلَمَّا مَضَى الْمُصْطَفىٰ صَلَوات اللّٰهِ عَلَيْهِ وَآلِهِ اخْتَطَفُوا الْغِرَّةَ، وَانْتَهَزُوا الْفُرْصَةَ؛[5] همین که پیامبرصلیاللهعلیهوآله از دنیا رفتند، هنوز غسلشان نداده بودند، فرصت را غنیمت شمردند لِنَقْضِ الْبَيْعَةِ، وَمُخالَفَةِ الْمَوَاثِيقِ الْمُؤَكَّدَةِ، وَخِيانَةِ الْأَمانَةِ الْمَعْرُوضَةِ عَلَى الْجِبالِ الرَّاسِيَةِ، وَأَبَتْ أَنْ تَحْمِلَها. هنوز پیامبرصلیاللهعلیهوآله را غسل نداده بودند که برای شکستن پیمانی که هفتاد روز پیش در غدیر بسته بودند دور هم جمع شدند! فرصت را غنیمت شمردند که تا وقتی علی و بنیهاشم مشغول غسل دادن پیامبر هستند، بیایند و قضیه را تمام کنند! آیا این روش دموکراتیک است؟!
سؤال اول این بود که آیا کاری که در سقیفه انجام شد، دموکراتیک بود یا نه؟! پاسخ این است: «اگر دموکراتیک بود، علی را با شمشیر بهزور نمیکشاندند! در دموکراسی چنین رفتاری وجود ندارد. اگر دموکراسی بود، نباید عهد و پیمانی که هفتاد روز پیش بسته شده بود را میشکستند. این در عرف هیچ تمدن، فرهنگ، دین یا مذهبی پذیرفته نیست.»
شاهدش چیست؟! بعد از اینکه این کار انجام گرفت، امیرالمؤمنینصلواتاللهعليه شبها دست فاطمه زهراسلاماللهعليها را میگرفتند و درِ خانه مهاجرین و انصار میبردند؛ همین مسلمانهایی که در جنگها هم شرکت داشتند، همینهایی که بعضیهایشان امیر لشکر هم بودند. حضرت دست دختر پیامبر را میگرفتند و به همراه خود در خانههایشان میبردند و میفرمودند: «آیا شما نشنیدید که فلان روز، پیامبر چه گفت؟! آیا شما نبودید که در غدیر با علی بیعت کردید؟! اگر نبودید، آیا نشنیدید که پیامبر هفتاد هزار نفر را جمع کرد و از آنان بیعت گرفت؟! این آیه در شأن چه کسی نازل شد؟! برای چه بود؟!»
بعد از این گفتوگوها، شاهد دیگرش همان خطبهای است که حضرت زهراسلاماللهعليها در مسجد ایراد فرمودند. خطبهای که حضرت زهراسلاماللهعليها برای زنان مهاجر و انصار خواندند، پس از آن بود که ایشان مریض شدند. «فَلَمَّا اشْتَدَّتْ عَلَّتُهَا[6]»؛ بیماری حضرت سخت شد، تا جایی که زنان مدینه مأیوس شدند. روزبهروز بیماری حضرت شدت میگرفت. خانمها هنوز عواطف انسانی، مذهبی و خویشاوندی خودشان را داشتند. این بود که برای عیادت در خانه حضرت زهراسلاماللهعليها جمع شدند.
حضرت در همان شدت بیماری خطبهای ایراد فرمودند. طبق رسم، وقتی به دیدن مریض میآیند، میپرسند: حالتان چطور است؟ عربها میگویند: «كَيْفَ أَصْبَحْت؟!» وقتی پرسیدند حالتان چطور است، حضرت فرمودند: «أَصْبَحْتُ وَاللَّهِ عَائِفَةً لِدُنْيَاكُنَّ، قَالِيَةً لِرِجَالِكُنَّ[7]»؛ فرمودند: «حال من را میپرسید؟! حال من این است که از دنیای شما سیر شدهام و از مردان شما بسیار گلهمند هستم و بر این مردان شما خشمگین هستم!» میفرمایند: «لِرِجَالِكُنَّ»؛ آن روزها کارها معمولاً دست مردها بود.
بعد حضرت شروع به صحبت کردند. آن سخنرانی را که حضرت فرمودند، خانمها به گریه افتادند، به خانههایشان و سراغ شوهرانشان رفتند و آنها را تحریک کردند که عجب بلایی به سر خودتان آوردید! آیا فهمیدهاید که چه اشتباهی کردهاید؟! فرمایش پیامبر را زیر پا گذاشتهاید! آن همه سفارشهایی که پیامبر کرد، همه را فراموش کردهاید! این چه کاری بود که کردهاید؟!
زنها شروع به مذمت مردهایشان کردند. مردها تحریک شدند، جواب خانمهایشان را چه بدهند؟! این بود که درِ خانه حضرت زهراسلاماللهعليها آمدند و عذرخواهی کردند؛ گفتند: «بیبی جان! ما توجهی به این مطالب نداشتیم. اگر شما اینها را همان اول فرموده بودید، ما نمیرفتیم بیعت کنیم! اما حالا دیگر چه کنیم؟! بیعت کردیم، عهد بستیم، نمیشود بشکنیم!»
آیا جا نداشت به آنها گفته شود: «نامردها! مگر شما هفتاد روز پیش، در غدیر با علی عهد و پیمان نبستید؟! چطور شد آن را بشکنید؟! آیا عهد و پیمان نامشروع را نمیشود شکست اما عهد و پیمان مشروع و واجب را میشود شکست؟!» عذرشان این بود که چون حالا دیگر بیعت کردهایم و با این خلیفه عهد بستهایم دیگر نمیشود مخالفت کرد! حضرت زهراسلاماللهعليها فرمودند: «إِلَيْكُمْ عَنِّي»؛ یعنی بروید گم شوید! این عذرها دیگر پذیرفته نیست! نقض بیعت نمیکنم یعنی چه؟! اگر شما بیعتتان باطل بود، اگر راست میگویید که نباید نقض بیعت کرد، چرا بیعتی که با علی در غدیر کردید را نقض کردید؟! حضرت فرمودند: «إِلَيْكُمْ عَنِّي»؛ تعبیر خودمانی آن این است که بروید گم شوید!
پس معلوم میشود وقتی انسان عهد و پیمانی بست، نباید با آن مخالفت کند. عذر اینها این بود که چون با ابوبکر بیعت کردهایم، نمیتوانیم آن را بشکنیم! اما چطور هفتاد روز پیش با علی بیعت کردند و آن را شکستند؟! سؤال اول این بود که آیا این روش دموکراتیک بود یا نه؟! آیا پاسخ را گرفتید؟! در هیچ منطقی، اسم این کار، دموکراسی نیست؛ نه آن زور و شمشیر کشیدن به روی علی دموکراسی است و نه نقض عهد و پیمان و بهانه آوردن برای پیمانی جدید. در هیچ تمدن، فرهنگ یا مکتبی، پیمانشکنی پذیرفته نیست. احترام به قراردادها و پیمانها از اصول بنیادین تمدن بشری است. پس این دموکراسی نبود. این یک مطلب.
حالا فرض کنیم دموکراسی بود. آیا اینها حق داشتند از روش دموکراتیک برای تعیین خلیفه استفاده کنند یا نه؟! غربزدهها نهتنها میگویند حق داشتند بلکه این را از افتخارات اسلام میدانند! اما قرآن چیز دیگری میفرماید؛ قرآن میفرماید: وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ؛[8] یعنی اگر جایی جای رأی مردم باشد، آن جایی است که قبلاً خدا رأی نداده باشد.
آن جایی میزان، رأی مردم است که مردم حق رأی دادن داشته باشند. اینجا جای یکی از تحریفها و تأویلهای نابجایی است که این شیاطین درباره کلام حضرت امامرضواناللهعلیه میکنند. بله، امامرضواناللهعلیه فرمودند میزان رأی مردم است؛ اما کجا؟! آیا میدانید این شبیه چیست؟! با اینکه امشب شب وفات است اما بد نیست این مطلب را هم برای شما بگویم. گفتند که ایام تابستان بود و کسانی که مسئول حراست دریا بودند بحث میکردند که چه کار کنیم تا اختلاط و فساد نباشد. بعضیها گفتند خوب است یک قسمت از دریا را به مردها اختصاص بدهیم، یک قسمت را به زنها. بعضی دیگر گفتند که نه، اصلاً صبحها را به مردها اختصاص بدهیم و عصرها را به زنها. یکی آمد و گفت نه، امام این جور نفرمودهاند؛ امام فرمودند: همه با هم! خب بله، امام فرموده بودند همه با هم؛ اما آیا جای این حرف، اینجا بود؟!
امامرضواناللهعلیه فرمودند میزان رأی مردم است آن جایی که مردم حق رأی دادن دارند؛ اما قرآن میفرماید جایی که خدا و پیغمبر چیزی را تعیین کردهاند هیچ کس حق رأی دادن ندارد! وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ؛ جایی که خدا و پیغمبر چیزی را دستور دادند، هیچ مرد و زن مؤمنی حق انتخاب ندارد. اگر حق انتخابی هم هست در آن جایی است که خدا و پیغمبر انتخاب نکردهاند و جا را برای انتخاب مردم باز گذاشتهاند؛ اما جایی که خدا و پیغمبر چیزی را تعیین کردهاند مردم چه کاره هستند که بخواهند در مقابل خدا و پیغمبر اظهارنظر کنند؟!
این فرهنگ کفر است که میگوید مردم حتی در برابر خدا حق اظهارنظر دارند! به قول آن آقا که گفته بود: «مردم حق دارند علیه خدا هم تظاهرات کنند!» آیا این فرهنگ اسلامی است؟! اگر این اسلام است پس کفر کدام است؟! مردم آن جایی حق اظهارنظر دارند که خدا امرونهیای نفرموده باشد. پس خدا برای چه پیغمبر فرستاده است؟! برای چه کتابهای آسمانی نازل کرده است؟! اگر قرار بود بعد از اینکه خدا قانون گذاشت، بعد هم بگوید مردم باید رأی بدهند، پس برای چه پیغمبر فرستاد؟! اگر در همه چیز، میزان رأی مردم است، پس برای چه این احکام را نازل کرد؟! پس برای چه قرآن را نازل کرد؟!
میزان، رأی مردم است در آنجایی که حق رأی دادن دارند و باید رأی بدهند؛ اما جایی که خدا و پیغمبر چیزی را تعیین کرده باشند هیچ کس حق اظهارنظر ندارد. در مورد ولایت امیرالمؤمنینصلواتاللهعليه خداوند امر فرموده بود که علی باید جانشین پیغمبرصلیاللهعلیهوآله باشد. پیغمبر این رسالت الهی را به مردم ابلاغ کرده بودند و در غدیر از مردم بیعت گرفته بودند. آن وقت آیا مردم حق داشتند بیعتشان را نقض کنند؟! آیا حق داشتند در مقابل خدا و پیغمبر اظهارنظر کنند و بگویند خدا علی را تعیین کرده ولی ما ابوبکر را تعیین میکنیم؟!
خب شما چه کارهاید؟! اگر خدا تعیین نفرموده بود شاید شما حقی داشتید اما وقتی خدا تعیین کرد وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ؛ اینجا جای انتخاب و اختیار نیست؛ اینجا جای تسلیم است؛ الْإِسْلَامُ هُوَ التَّسْلِيمُ؛[9] چیزی که خدا و پیغمبر فرمودهاند را باید بر سر و چشم گذاشت. ما بنده هستیم و باید اطاعت کنیم.
بگذریم از کسانی که امروز میگویند اصلاً بشر مدرن، دنبال تکلیف نیست! بندگی و امثال اینها برای دوران ارباب و رعیتی بوده است! امروز کسی دنبال این نیست که آیا بنده است یا نه و آیا تکلیفی دارد یا نه؟! امروز مردم دنبال حقشان هستند؛ یعنی تکلیف بی تکلیف! دین بی دین! چون در دین، تکالیف هست دیگر؛ نماز بخوان، روزه بگیر، دروغ نگو، خمس بده، اطاعت ولی امر بکن؛ اینها همهاش دین است دیگر. وقتی مردم دنبال تکلیف نیستند یعنی هیچ کدام از اینها را نمیخواهند عمل کنند؛ یعنی دین بی دین. این چیز تازهای نیست؛ مال امروز هم نیست؛ قدیم هم همینگونه بوده است؛ بَلْ يُرِيدُ الْإِنْسَانُ لِيَفْجُرَ أَمَامَهُ؛[10] آدمیزاد دنبال بی بند و باری است، قید و بند را نمیخواهد بپذیرد، زیر بار هیچ قانونی نمیخواهد برود، چه برسد به قانون خدا؛ ولی اسلام این نیست؛ الْإِسْلَامُ هُوَ التَّسْلِيمُ.
بههرحال، سؤال دوم این بود که به فرض اینکه اصحاب سقیفه و آن کسانی که آمدند با ابوبکر بیعت کردند، به فرض اینکه چنین حقی داشتند و این کارشان دموکراتیک بود. سؤال اول این بود که آیا این کار، دموکراتیک بود یا نه؟ گفتیم نبود؛ ربطی به دموکراتیک نداشت؛ نقض پیمان بود و یک کار زور و تحمیل کردن افکار یک عده بر سایر مسلمانها.
سؤال دوم این بود که به فرض اینکه دموکراتیک بود، آیا حق داشتند این کار دموکراتیک را انجام بدهند یا نه؟! پاسخ این است که از دیدگاه اسلام، آن جایی که خدا حکمی تعیین کرده، جای اعمالنظر، رأیگیری و اعمال روشهای دموکراتیک نیست؛ لذا میگوییم مردمسالاری دینی، نه جمهوری دموکراتیک، آنطور که بهاصطلاح ملی مذهبیها یا ملیگراها آن روز میگفتند.
این که مقام معظم رهبری بر مردمسالاری دینی تأکید دارند یعنی آن جایی مردم حق سالار بودن، حق اظهارنظر و حق تعیین سرنوشت دارند که دین اجازه بدهد. مردم حق ندارند در مقابل دین تصمیم بر نقض دین بگیرند. مردمسالاری دینی، نه جمهوری دموکراتیک. پس هر دموکراسیای از نظر ما قابلقبول نیست. دموکراسیای قابلقبول است که در چارچوب ارزشهای دینی و با رعایت احکام اسلامی باشد.
اگر کسانی علیه اسلام رأی بدهند و بگویند ما دین نمیخواهیم، آیا این رأی، معتبر است؟! آیا اسلام آن را تأیید میکند؟! آیا خدا میگوید چون حالا دین را نمیخواهند پس من هم از دینم دست بر میدارم؟! این همه پیغمبران آمدند، شهادت را پذیرفتند، خونها در راه دین ریخته شد؛ خدا هم بگوید حالا که شما نمیخواهید، من هم میگویم دیگر اصلاً دین بی دین! آیا خدا این طور میگوید؟! پس سیدالشهدا برای چه کشته شد؟! 72 نفر این طرف بودند، اقلاً 30 هزار نفر آن طرف! دموکراسی هم یعنی عمل کردن به رأی اکثریت. اگر اینجا جای اعمال روشهای دموکراتیک بود امام حسینعلیهالسلام باید تسلیم میشد؛ پس چرا جنگید؟! چرا حاضر شد 72 نفر به شهادت برسند؟! چرا رأی 30 هزار نفری که آنجا بودند و صدها هزار نفر دیگری که در شام و کوفه بودند را نپذیرفت؟! چون آنجا جای مردمسالاری نبود؛ خدا تعیین کرده بود. جای مردمسالاری آنجایی است که خدا حکمی نکرده باشد. آن وقت مردم حق تعیین سرنوشت خودشان را دارند؛ اما اگر خدا تعیین سرنوشتی کرده، تکلیف مردم را مشخص کرده، دیگر مردم حق ندارند تکلیف خدا را عوض کنند؛ آن هم به نام دین! بگویند اسلام اجازه داده که اسلام را نابود کنیم! آیا این حرف معقولی است؟!
پس حتی اگر کاری که آنها کردند مطابق با اصول دموکراتیک بود اما این روش دموکراتیک در اسلام پذیرفته نیست. این مردمسالاری دینی نیست. این مردمسالاری ضدّ دین است؛ پس اگر ما مردمسالاری را قبول داریم آنجایی است که در چارچوب ارزشهای دینی و موافق احکام اسلامی باشد. دستکم مخالف احکام اسلام نباشد؛ اما جایی که خود اسلام، جانشین پیغمبر را تعیین کرده، نقض این حکم، نقض این قانون، نقض این عهد و پیمان در اسلام قابلقبول نیست. حالا اسمش را هر چه میخواهید بگذارید؛ مردمسالاری بگذارید، دموکراسی بگذارید، لیبرالیست بگذارید یا هر چه دلتان میخواهد. اسلام این را نمیپذیرد.
اسلام آنجایی مردمسالاری را میپذیرد که به ارزشهای اسلام جسارت نشود و به احکام اسلام عمل شود؛ و لذا در قانون اساسی ما هم که طرفدار دموکراسی است، آمده است که اگر در همین قانون اساسی یا در قوانین عادی و موضوعه، چیزی برخلاف اطلاق عموم ادله شرعی بود اعتباری نخواهد داشت هرچند تمام مردم رأی بدهند. چرا؟! چون خلاف حکم خداست. ما انقلاب اسلامی کردیم؛ این قانون اساسی بر اساس اجرای احکام اسلامی نوشته شده نه برای براندازی نظام اسلامی! يَدْعُونَهُ إِلَىٰ بَيْعَتِهِمُ الَّتِي عَمَّ شُؤْمُهَا الْإِسْلامَ وَزَرَعَتْ فِي قُلُوبِ أَهْلِهَا الْآثامَ وَعَقَّتْ سَلْمانَها وَطَرَدَتْ مِقْدَادَها وَنَفَتْ جُنْدُبَها وَفَتَقَتْ بَطْنَ عَمَّارِها وَحَرَّفَتِ الْقُرْآنَ وَبَدَّلَتِ الْأَحْكامَ.[11]
عرض کردم امروز به ما وانمود میکنند که خب، یک جریانی بود؛ مردم جمع شدند، گفتند هنوز برای علی زود است، فعلاً پیرمردها و ریشسفیدها حکومت کنند، نوبت علی هم میرسد. علی از همان ابتدا میگفت من باید جانشین باشم. این یک مسئله اختلافی بود. علی هم اگر این حرف را نمیزد بهتر بود، چون وحدت مسلمین بیشتر حفظ میشد؛ و این یک کار مبارک بود؛ یک اقدام دموکراتیک بود؛ افتخار اسلام است که چنین چیزی را تجویز کرده است! این منطق برخی آقایان است؛ اما ببینید منطق امام چیست؟!
همین اقدام بهاصطلاح دموکراتیک را میفرماید: عَمَّ شُؤْمُهَا الْإِسْلامَ؛ یعنی شومی این حرکت، عالم اسلام را فراگرفت! نهتنها مبارک نبود، بلکه کار بسیار شومی بود که عالم اسلام را خدشهدار کرد! وَزَرَعَتْ فِي قُلُوبِ أَهْلِهَا الْآثامَ؛ این بیعت، این کار دموکراتیک، در دلها بذر گناهان را کاشت. همین بیعت بود که سلمان را طرد کرد، مقداد را کنار زد، ابوذر را تبعید کرد و شکم عمار را درید!
سؤال: این بیعت در چه تاریخی انجام شد؟! در روز رحلت پیغمبرصلیاللهعلیهوآله. شکم عمار چه وقت دریده شد؟! در جنگ صفین، سی سال بعد از رحلت پیغمبر؛ اما امام میفرماید: این بیعت بود که بعد از سی سال شکم عمار را درید! این بیعت بود که فَرق علی را شکافت! این بیعت بود که فرزندان حسین را در کربلا به شهادت رساند! اینها برکات آن بیعت دموکراتیک بود.
آقایان میگویند این افتخار اسلام است که مسلمانها با اصول دموکراسی، جانشین تعیین کردند؛ اما امام ما میفرماید: از شومی این بیعت بود که حسین کشته شد! از شومی این بیعت بود که شکم عمار در جنگ صفین دریده شد! چرا این را میفرماید؟! چون پیغمبرصلیاللهعلیهوآله فرمود: آن گروهی که عمار را بکشند اینها غاوی و سرکش هستند، اینها از حکم اسلام خارج هستند.
همه میدانستند چه کسی عمار را کشت. لشکر معاویه عمار را کشتند؛ اما امام میفرماید لشکر معاویه، با استناد به بیعت سقیفه این بساط را به پا کردند. اگر آن بیعت انجام نگرفته بود معاویه جرأت نمیکرد جنگ صفین راه بیندازد و بعد هم یزید جرأت نمیکرد با امام حسینعلیهالسلام بجنگد.
یک جمله کوتاه دیگر هم عرض کنم و همه شما را به خدا بسپارم؛ نقش حضرت زهراسلاماللهعليها در این جریانات چه بود؟! بالاخره این بیعت که این شومیها را داشت، نتیجهاش هم بعد از سی سال، جنگ صفین بود و دریده شدن شکم عمار و بعد از شصت سال، در سال 60 هجری، به شهادت رسیدن سیدالشهدا و یارانش و اسارت اهلبیت ایشان. اینها که شد؛ پس کار حضرت زهراسلاماللهعليها چه بود؟!
کاری که حضرت زهراسلاماللهعليها کرد کاری بود که حضرت علیعلیهالسلام هم نمیتوانست انجام دهد. البته امیرالمؤمنینصلواتاللهعليه احتجاج کرد، با حضرت زهراسلاماللهعليها در خانه مردم میرفت و برای آنها حجت میآورد که خلافت حق من است، وظیفه من است، من باید بیایم متصدی بشوم، خدا خواسته؛ اما بههرحال علیعلیهالسلام به این متهم بود که نفع شخصی دارد. علیعلیهالسلام نمیتوانست در مقابل کسانی که بهاصطلاح آمدند خلیفه برای پیغمبر تعیین کردند بایستد و بگوید شما به اسلام خیانت کردید! شاید، من میگویم شاید اما جا دارد کسانی این را یقینی تلقی کنند، شاید اگر علیعلیهالسلام صریحاً میفرمود که شما به اسلام خیانت کردید همان جا گردن ایشان را میزدند!
مسلمانها جمع شده بودند خلیفه پیغمبر را تعیین کرده بودند آن هم پدرزن پیغمبر، شخصیت محترم؛ حالا من و شما اینها را یک جور دیگر میشناسیم. ابوبکر از کسانی بود که سال اول بعثت پیغمبر ایمان آورده بود. گفتهاند جزو ده نفری است که در ابتدا ایمان آورده، ریشسفید، همیشه پشت سر پیغمبر نماز میخواند، پدرزن پیامبر بود، این شوخی نیست. مردم، همه مسلمانها آمدند و جمع شدند، قضیه تمام شده. آن وقت اگر علیعلیهالسلام میآمد و میگفت: «شما به اسلام خیانت کردید! شما به پیغمبر جسارت کردید!» آیا ایشان را زنده میگذاشتند؟! هنوز اینها را نگفته بود ایشان را کشانکشان با مُصْلِتَةً سُيُوفَها، مُقْذِعَةً أَسِنَّـتَها یعنی با شمشیرها و نیزههای برهنه به مسجد بردند. اگر میگفت شما خائن به اسلام هستید چه به سر ایشان میآوردند؟! آیا ایشان را زنده میگذاشتند؟! اما این کار را با حضرت زهراسلاماللهعليها نمیتوانستند بکنند.
شرایط اجتماعی بهگونهای نبود که بتوانند دختر پیغمبرصلیاللهعلیهوآله را به شهادت برسانند. ممکن بود ایشان را کتک بزنند، ممکن بود غیرمستقیم آنقدر ایشان را فشار بدهند تا پهلوی ایشان بشکند، سینه ایشان بشکند اما جرأت نمیکردند صریحاً شمشیر بیاورند و گردن ایشان را بزنند. این بود که حضرت زهراسلاماللهعليها میتوانستند از این فرصت استفاده کنند، مخصوصاً در تحریک خانمها؛ و همین کار را هم کردند. برای مردم سخنرانی هم کردند؛ اما شاید نقش مهمتر ایشان نسبت به زنان بود؛ زنها سراغ شوهرانشان آمدند و گفتند عجب بلایی به سر خودتان آوردید! عجب آبروی ما را ریختید! و آنها مجبور شدند بهاصطلاح بیایند عذرخواهی کنند، بگویند دیگر دیر شده، ما دیگر بیعت کردیم و گذشته؛ اما بالاخره حضرت زهراسلاماللهعليها به مردم فهماندند که چه کار اشتباهی کردند. فرمودند: «تازه این اول کار است! خواهید دید که چه بلایی به سر خودتان و آیندگان آوردید! کسانی بر شما مسلط خواهند شد که بر پیر و جوانتان رحم نخواهند کرد!»؛ همچنان که شد! امثال حجاج بن یوسفها بر سر همین مردم مسلط شدند.
حضرت فرمودند: «شما خیال کردید کنار زدن علی به نفعتان است؟! اگر علی در آن جایی که خدا او را قرار داده بود باقی میماند و شما از او حمایت میکردید سعادت دنیا و آخرت برای شما بود؛ جامعهتان با عزت و عدالت و رفاه همراه میشد؛ اما بهزودی خواهید فهمید که چه خاکی بر سر خودتان ریختید!»
اینها را کسی جز حضرت زهراسلاماللهعليها نمیتوانست بگوید. کسی جز حضرت زهراسلاماللهعليها نمیتوانست به اصحاب پیغمبر، به مهاجرین و انصار بگوید: بروید گم شوید! کسی جز حضرت زهراسلاماللهعليها نمیتوانست به خلیفه پیغمبر بگوید: پیغمبر فرمود هرکس زهرا از او ناراضی باشد من از او ناراضی هستم و هر کس من از او ناراضی باشم خدا هم از او ناراضی است؛ و من از شما ناراضی هستم و بر شما غضبناکم! چه کسی جز حضرت زهراسلاماللهعليها میتوانست این حرفها را بگوید؟! و اگر اینها را نگفته بود، امروز من و شما علیعلیهالسلام را هم نمیشناختیم همانگونه که اهل شام نشناختند! وقتی خبر شهادت علیعلیهالسلام را به شام بردند و گفتند علی در حال نماز کشته شده، مردم شام گفتند مگر علی هم نماز میخواند؟! تبلیغات این طور بود. نهتنها امروز تبلیغات رادیو و تلویزیونها و رسانهها و روزنامههای زنجیرهای میتوانند حقایق را تحریف کنند، آن روز هم تبلیغات همین نقش را ایفاء میکرد. آنچنان به مردم وانمود کرده بودند که علی اصلاً نماز نمیخواند و کافر است که وقتی گفتند علی در مسجد در حال نماز کشته شده، گفتند مگر علی نماز میخواند؟!
اگر آن کار حضرت زهراسلاماللهعليها نبود، من و شما هم امروز علیعلیهالسلام را نمیشناختیم. آن دو ماه حیات حضرت زهراسلاماللهعليها بعد از رحلت پیغمبرصلیاللهعلیهوآله اسلام را زنده کرد؛ حجت را بر مردم تمام کرد، درست است که از ایشان پیروی نکردند و ایشان را کمک نکردند اما آن کسانی که در دلشان زیغ و انحرافی نبود و آن نسلهای آیندهای که دیگر از این حکومتها طرفی برنمیبستند، آنها میتوانستند حق را بشناسند؛ و به برکت همان روشنگریها و افشاگریهای حضرت زهراسلاماللهعليها بود که ایرانیها که نمدی از کلاه خلافت نداشتند، اینها زود حق را شناختند و چیره شدند. اینها دیگر تعصب قومی نداشتند. بنیهاشم و بنیامیه، علیه حق تعصب داشتند. فرمایشات حضرت زهراسلاماللهعليها باعث شد که در تاریخ بماند و کسانی که طالب حق هستند بتوانند حق را از باطل تشخیص دهند. این بالاترین خدمتی بود که دختر پیامبرصلیاللهعلیهوآله به عالم اسلام و عالم بشریت کرد.
پروردگارا! تو را به عزت و جلالت قسم میدهیم عزت اسلام و مسلمین را روزافزون بفرما!
معرفت حضرت زهراسلاماللهعليها و اهلبیت را در دلهای ما افزون بفرما!
عشق و علاقه ما را به خاندان پیغمبر زیاد بفرما!
توفیق انجام وظیفه در مقابل این خاندان گرامی و در مقابل شهدای اسلام را به همه ما عنایت فرما!
امام راحل و شهدای انقلاب و اسلام را با شهدای کربلا محشور فرما!
سایه مقام معظم رهبری را بر سر ما مستدام بدار!
عاقبت امر ما را ختم به خیر بفرما!
مرگ ما را شهادت در راه خودت قرار بده!
در ظهور ولی عصرارواحنافداه تعجیل بفرما!
قلب مقدس ایشان را از همه ما خشنود بفرما!
وَالسَّلامُ عَلَيْكُم وَرَحْمَةُ اللهِ
[1]. موسوعة من حياة المستبصرين، ج 8، ص 526.
[2]. مائده، 67.
[3]. مفاتیحالجنان، زیارت جامعة المؤمنین.
[4]. معارج، 32 و مؤمنون، 8.
[5]. مفاتیحالجنان، زیارت جامعة المؤمنین.
[6]. بحارالانوار، ج 43، ص 159.
[7]. بیت الأحزان، ج 1، ص 174.
[8]. احزاب، 36.
[9]. نهجالبلاغه، حکمت 125.
[10]. قیامت، 5.
[11]. مفاتیحالجنان، زیارت جامعة المؤمنین.