فهرست مطالب

جلسه پنجم: آزادى در اسلام (1)

 

جلسه پنجم

آزادى در اسلام (1)

1. مرورى بر مطالب پیشین

بعد از بیان جایگاه سیاست در اسلام و این كه مباحث حكومتى و سیاسى بخشى از معارف اسلام را تشكیل مى‌دهد، اشاره‌اى داشتیم به این كه كسانى براى مشوّش ساختن اذهان و ایجاد انحراف در جامعه و خدشه در حكومت دینى شبهاتى وارد ساخته‌اند، یكى از شبهات این بود كه قلمرو دین از قلمرو دنیا جداست و دین دخالتى در مسائل دنیایى ندارد و اساسا شأن دین دخالت در مسائل دنیایى نیست؛ رسالت دین تنها پرداختن به مسائل مربوط به آخرت، معنویّات و تنظیم ارتباط با خداست. در یك كلام، ما باید حداقل انتظار را از دین داشته باشیم. در جلسه قبل به پاسخ این شبهه پرداختیم و مغالطه‌اى را كه در بحث انتظار ما از دین رخ داده بود ـ كه انتظار ما از دین باید حداكثر باشد یا حداقل ـ روشن كردیم.

    حاصل پاسخ این است كه حوزه زندگى انسان و واقعیّت‌هاى خارجى مربوط به آن، دو رویه دارند: رویه اول روابط علّى و معلولى و سببى و مسبّبى است، چنانكه این روابط بین پدیده‌ها نیز وجود دارد؛ مثل این كه چه عناصرى باید با هم تركیب شوند تا فلان پدیده شیمیایى به وجود آید و در چه شرایطى موجود زنده رشد مى‌كند. این كه انسان به عنوان موجودى زنده چگونه زندگى كند و چگونه سلامتى خویش را حفظ كند و وقتى بیمار شد از چه راهى به مداواى خویش بپردازد. رویه دیگرِ واقعیّت‌هاى این جهانى ارتباطى است كه با روح انسان و كمالات معنوى و مسائل ارزشى دارند:

 

2. حوزه‌هاى اختصاصى علم و دین

این كه الكل چگونه و از چه موادى ساخته مى‌شود و چند نوع الكل داریم، بحث علمى است و كار دین بررسى این گونه مسائل نیست، كار دین این است كه بیان كند الكل را باید نوشید یا نه،

و نوشیدن آن براى روح و ساحت معنوى انسان ضرر دارد یا نه؛ به عبارت دیگر، دین بیان مى‌كند كه مصرف الكل حلال است یا حرام؛ و همین‌طور در سایر مواردْ دین حكم و وجه ارزشى را بیان مى‌كند، نه جهات علمى را. دین به روابط بین پدیده‌ها نمى‌پردازد، بلكه رابطه پدیده‌ها را با روح انسان و مصالح انسانى بررسى مى‌كند.

    در ارتباط با مدیریّت كارخانه و بنگاه تجارى، تبیین شیوه درست اِعمال مدیریّت، ارائه طرح و برنامه وكنترل بر اجراى آن، زمانبندى برنامه و بررسى نتیجه و بازخوردهایش از شؤون مدیریّت است كه علم پاسخگوى آنهاست. اما این كه در آن كارخانه چه نوع كالایى جایز است تولید شود و بیان حلال و حرام و آنچه با روح انسان ارتباط دارد، مربوط به دین است.

 

3. شبهه تعارض حاكمیّت دینى با آزادى

شبهه دیگرى كه به صورت‌هاى گوناگون جهت فریب‌دادن مردم طرح كرده‌اند و مغالطه‌اى بیش نیست، عبارت است از این كه اگر دین بخواهد در امور سیاسى و اجتماعى انسان دخالت كند و مردم را ملزم كند كه رفتار خاصى داشته باشند و یا از كسى اطاعت كنند، این با آزادى انسان منافات دارد و انسان موجودى است داراى آزادى و اختیار كه باید هر كارى كه خودش خواست انجام دهد و نباید كسى او را الزام و مجبور كند كه كار خاصى را انجام دهد. این كه دین براى او تكلیف معیّن كند و از او بخواهد كه از كسى اطاعت كند، آن هم اطاعت مطلق، این با آزادى نمى‌سازد.

 

4. طرح شبهه فوق با آهنگ دینى

شبهه فوق را به اَشكال گوناگونى ذكر كرده‌اند و از جمله شبهه‌كننده‌اى كه ادعاى دیندارى دارد و خود را معتقد به قرآن معرفى مى‌كند، براى این كه شبهه‌اش در متدیّنان مؤثر افتد محمل دینى و قرآنى براى آن مى‌سازد و ادعا مى‌كند كه اسلام براى آزادى انسان احترام قائل شده است و قرآن كریم سلطه و سیطره بر دیگران را نفى مى‌كند و حتى رسول خدا (صلى‌الله‌علیه‌و‌آله) نیز بر كسى سلطه ندارد و نباید كسى را مجبور كند. پس با استناد به آیات قرآن باید بپذیریم كه انسان آزاد است و ملزم به اطاعت كسى نیست.

    با توجه به این كه جهت‌گیرى این شبهات و مغالطات در تضعیف تئورى ولایت فقیه

است، شبهه در پى القاى این مطلب است كه وجوب اطاعت از ولى فقیه با آزادى انسان مخالف است و این با روح اسلام كه انسان را اشرف مخلوقات و خلیفه خدا در زمین مى‌داند نمى‌سازد. در ذیل برخى از آیاتى را كه شبهه‌كننده به آنها استناد كرده بر مى‌شماریم:

1. خداوند خطاب به پیامبر (صلى‌الله‌علیه‌و‌آله) مى‌فرماید:

«فَذَكِّرْ إِنَّمَا أَنْتَ مُذَكِّرٌ. لَسْتَ عَلَیْهِمْ بِمُصَیْطِرْ.»(1)

پس تذكر ده كه تو فقط تذكر دهنده‌اى. تو سلطه‌گر بر آنان نیستى كه (بر ایمان) مجبورشان كنى.

به استناد این آیه، پیامبر (صلى‌الله‌علیه‌و‌آله) هم كه بالاترین مقام را دارد بر مردم تسلط ندارد و مردم آزادند و لازم نیست از پیامبر اطلاعت كنند و اصلاً آن حضرت حق ندارد در ارتباط با زندگى مردم اظهار نظر كند!

2. «وَ مَا جَعَلْنَاكَ عَلَیْهِمْ حَفِیظا وَ مَا أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَكِیلٍ»(2)

و ما تو را نگهبان آنها قرار نداده‌ایم و مسؤول اَعمال ایشان نیستى.

3. «مَا عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاَغُ.»(3)

پیامبر وظیفه‌اى جز پیام رسانى ندارد.

4. «إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاكِرا وَ إِمَّا كَفُورا»(4)

ما راه را به انسان نشان دادیم خواه سپاسگزار باشد و خواه ناسپاس.

5. «وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شَاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شَاءَ فَلْیَكْفُرْ ...»(5)

و بگو كه حق (پیام اسلام) از طرف خداست پس هر كس خواهد ایمان آورد و هركس خواهد كفر ورزد.

 

پاسخ شبهه فوق

در پاسخ باید گفت: در برابر آیاتى كه شبهه كننده براى نفى سلطه و سیطره رسول خدا و عدم


1. غاشیه/ 22.

2. انعام/ 107.

3. مائده/ 99.

4. انسان/ 76.

5. كهف/ 28.

وجوب اطاعت ایشان بدانها تمسّك جست، آیاتى وجود دارد كه بر طبق برداشت نادرست شبهه كننده، با دسته اول از آیاتْ تناقض دارد و ما در ذیل به برخى از آن آیات اشاره مى‌كنیم:

1. «وَ مَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لاَ مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْرا أَنْ یَكْونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مَنْ أَمْرِهِمْ ...»(1)

هیچ مرد و زن با ایمانى حق ندارد هنگامى كه خدا و پیامبرش فرمانى دارند، (دربرابر فرمان خدا) اختیارى داشته باشد.

آیه فوق به صراحت لزوم تبعیّت و تسلیم در برابر خداوند و رسول خدا را ذكر كرده وگوشزد مى‌كند كه مؤمنان حق ندارند از اطاعت و پیروى رسول خدا سرپیچى كنند.

2. «إِنَّمَا وَلِیُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَالَّذِین ءَامَنُوا الَّذیِنَ یُقِیمُونَ الصَّلوةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّكوةَ وَ هُمْ رَاكِعُونَ.»(2)

سرپرست و ولىّ شما تنها خداست و پیامبر او و آنها كه ایمان آورده‌اند، همانها كه نماز را بر پا مى‌دارند و در حال ركوع زكات مى‌دهند.

3. «النَّبِىُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ ...»(3)

 چه اولویّتى را كه در آیه آمده به معناى ولایت داشتن بگیریم و چه به معناى سزاوارتر، در هر دو صورت آیه دلالت دارد كه حق تصمیم‌گیرى پیامبر درباره مردم بر حق تصمیم‌گیرى آنها در حق خودشان مقدّم است. همه مفسّرین به این نكته اذعان دارند و بر این اساسْ مردم باید تصمیم پیامبر را بر تصمیم خویش مقدّم بدارند و حق مخالفت با تصمیم و نظر ایشان را ندارند. البته آیه تنها درصدد بیان اصل ولایت رسول خداست و در صدد بیان محدوده آن ولایت نیست كه آیا محدوده ولایت و تقدّم تصمیم پیامبر بر سایرین امور اجتماعى است و یا علاوه بر امور اجتماعى شامل امور شخصى نیز مى‌شود.

    بى‌شك از شبهه‌كنندگانى كه به آیات دسته اول براى نفى ولایت رسول خدا و جانشین حضرت تمسّك جسته‌اند، انتظار نمى‌رود كه به تناقض ظاهرى دو دسته آیات پاسخ دهند، چه بسا آنها از وجود دسته دوم غافل باشند، یا محتواى آن آیات را نمى‌پذیرند. اما ما با توجه به


1. احزاب/ 36.

2. مائده/ 55.

3. احزاب/ 6.

این كه منكر تناقض و ناهماهنگى در آیات قرآن هستیم، باید در جهت رفع تناقض ظاهرى آیات بكوشیم و براى این مهم باید سیاق هر دو دسته آیات را با توجه به آیات قبل و بعد، و نیز لحن آیات و مخاطبین آنها را ملاحظه كنیم تا به مفاد واقعى آیات نایل شویم.

 

5. دلیل تفاوت رویكرد قرآن

وقتى ما در آیات دسته اول و دوم دقّت مى‌كنیم، در مى‌یابیم كه لحن و بیان آیات با یكدیگر متفاوت‌اند: آیات دسته اول در ارتباط با كسانى است كه هنوز به اسلام گرایش نیافته‌اند، از این رو خداوند آنها را ارشاد به حقایق اسلام مى‌كند و منافع پذیرش اطاعت خویش را بر مى‌شمارد؛ و چون خداوند پیغمبر را كه مظهر رحمت و عطوفت الهى است نگران مردمى مى‌بیند كه از پذیرش اسلام و راه حق و گردن نهادن به اطاعت خداوند سرباز مى‌زنند و در نتیجه آتش جهنم را بر خویش هموار مى‌سازند، ایشان را دلدارى مى‌دهد كه چرا مى‌خواهى از اندوه و تأسّف بر ایمان نیاوردن مردم جان خود را به خطر افكنى. ما اسلام را نازل كردیم كه مردم با خواست و اختیار خود پذیراى آن شوند والاّ اگر مى‌خواستیم، توان آن را داشتیم كه همه مردم را هدایت كنیم:

«وَ لَوْ شَاءَ رَبُّكَ لاَآمَنَ مَنْ فِى الاْءَرْضِ كُلُّهُمْ جَمِیعا أَفَأَنْتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتّى یَكُونُوامُؤْمِنِینَ.»(1)

و اگر پروردگار تو مى‌خواست، تمام كسانى كه روى زمین هستند همگى (به اجبار)ایمان مى‌آوردند؛ آیا تو مى‌خواهى مردم را مجبور سازى كه ایمان بیاورند! (ایمان اجبارى چه سودى دارد.)

هدف خداوند در ارسال رسل این است كه مردم به شناخت حق و طریق سعادت خویش رهنمون گردند، آنگاه با اختیار خویش دین حق را بپذیرند، نه این كه خداوند بخواهد مردم را با زور و اكراه به ایمان وادارد. ایمانى كه با اكراه و تحمیل حاصل گردد، ارزشى ندارد و هماهنگ با تربیت انسانى نیست: تربیت انسانى به این است كه انسانها با شناخت و آگاهى حقیقت رابشناسند وبپذیرند، نه این‌كه به اجبار تسلیم آن شوند؛ از این رو خداوند مى‌فرماید:

«لَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَفْسَكَ أَلاَّ یَكُونُوا مُؤْمِنِینَ. إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَیْهِمْ مِنَ السَّمَاءِ آیَةً فَظَلَّتْ


1. یونس/ 99.

أَعْنَاقُهُمْ لَهَا خَاضِعِینَ»(1)

گویى مى‌خواهى جان خود را از شدّت اندوه از دست بدهى به جهت این كه آنهاایمان نمى‌آورند! اگر ما اراده كنیم، از آسمان بر آنان آیه‌اى نازل مى‌كنیم كه گردن‌هایشان در برابر آن خاضع گردد.

پس قوام اسلام و ایمان به اعتقاد قلبى است و چنین اعتقادى با شناخت و آگاهى و با ادله متقن و محكم و از روى اختیار حاصل مى‌گردد و اكراه بردار نیست. بر این اساس، خداوند به پیامبر خود مى‌فرماید تو مسؤولیت خویش را انجام دادى. وظیفه تو ابلاغ پیام ما و آیات الهى به مردم بود ودیگر نباید نگران ایمان نیاوردن مشركان باشى و نباید تصور كنى كه به رسالت خویش عمل نكردى. رسالت تو در این نیست كه مردم به زور و اكراه مسلمان شوند؛ چون ما تو را مسلط بر كفار قرار ندادیم كه به زور آنها را مسلمان كنى.

    در مقابل دسته اول، آیات دسته دوم متوجه كسانى است كه با شناخت و آگاهى و اختیار خویش اسلام را پذیرفتند و به آنان گوشزد مى‌شود كه باید به دستورات اسلام عمل كنند و از پیامبرى كه اعتقاد دارند از سوى خداست و احكام و دستوراتش همه از جانب خداست اطاعت كنند و به تصمیم او گردن نهند و حق انتخاب و گزینش در برابر دستورات ایشان را ندارند. قبل از این كه انسان ایمان بیاورد حق انتخاب دارد، اما پس از ایمان آوردن باید به تمام دستورات شرع گردن نهد و كسى كه تنها به بخشى از احكام الهى ایمان مى‌آورد سخت مورد نكوهش خداوند قرار گرفته است:

«إِنَّ الَّذیِنَ یَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ یُرِیدُونَ أَنْ یُفَرِّقوُا بَیْنَ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ یَقُولُونَ نُؤْمِنبِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ وَیُرِیدُونَ أَنْ یَتَّخِذُوا بَیْنَ ذَلِكَ سَبِیلاً . أَوْلئِكَ هُمُ الْكافِروُنَ حَقّاً ...»(2)

كسانى كه خدا و پیامبران او را انكار مى‌كنند و مى‌خواهند میان خدا و پیامبرانش تبعیض قائل شوند و مى‌گویند: به بعضى ایمان مى‌آوریم و بعضى را انكار مى‌كنیم و مى‌خواهنددر میان این دو، راهى براى خود انتخاب كنند، آنها كافران حقیقى‌اند.

پذیرش بخشى از احكام و طرد سایر احكام و پذیرش بخشى از قوانین و ردّ سایر قوانین بواقع به معناى عدم پذیرش اصل دین است، چون اگر ملاك پذیرش دین دستور خداوند باشد، باید بر مدار دستور الهى عمل كرد و دستورالهى متوجه پذیرش همه احكام و قوانین است؛


1. شعراء/ 3 ـ 4.

2. نساء/ 150 ـ 151.

حتّى اگر ملاك پذیرش دین مصالح و مفاسدى باشد كه خداوند به آنها اطلاع دارد و در دستورات خویش ملاحظه فرموده است، بى‌شك خداوند بر همه مصالح و مفاسد واقف است، پس چرا تنها برخى از احكام را مى‌پذیرند.

    پس كسى به خداوند ایمان آورده است كه به پیامبر او نیز معتقد گردد و به قضاوت و حكم و فرمان او گردن نهد و در دل نیز بدانها رضایت دهد و احساس ناراحتى نداشته باشد:

«فَلاَ وَ رَبِّكَ لاَ یُؤْمِنُونَ حَتّى یُحَكِّمُوكَ فِیَما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لاَ یَجِدُوا فِى أَنْفُسِهِمْ حَرَجامِمَّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمْوا تَسْلِیما»(1)

به پروردگارت سوگند كه آنها مؤمن نخواهند بود، مگر این كه در اختلافات خود تو را به داورى طلبند پس از داورى تو، در دل خود هم احساس ناراحتى نكنند و كاملا تسلیم باشند.

این كه مؤمن واقعى در دل به دستور و قضاوت رسول خدا رضایت مى‌دهد و احساس نگرانى ندارد، بدان جهت است كه باور دارد او فرستاده خداوند بوده، حكم او حكم خداوند است و از پیش خود سخن نمى‌گوید:

«إِنَّا أَنْزَلْنَا إِلَیْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَیْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاكَ اللَّهُ.»(2)

ما این كتاب را بحق بر تو نازل كردیم، تا به آنچه خداوند به تو آموخته در میان مردم قضاوت كنى.

این كه كسى پس از پذیرش اسلام و اعتقاد به آن بگوید من در عمل كردن به احكام اسلام آزادم، اگر خواستم عمل مى‌كنم و اگر نخواستم عمل نمى‌كنم، به این مى‌ماند كه در كشورى كه نظام دمكراسى و آزادى در آن استقرار دارد، مردم به اختیار خویش در رفراندم شركت كنند و با رأى بالا حكومت، نمایندگان و گردانندگان نظام اجتماعى خویش را برگزینند؛ اما وقتى آن حكومت قانونى را مى‌گذراند از عمل كردن به آن طفره روند! وقتى آن حكومت مردم را موظّف به پرداخت مالیات مى‌كند، بگویند ما مالیات نمى‌دهیم، در پذیرش اصل حكومت و رأى دادن به آن آزاد بودیم اكنون نیز مختاریم كه به دستورات آن عمل كنیم و یا از زیر بار پذیرش مسؤولیت شانه خالى كنیم؛ مسلما هیچ عاقلى چنین رفتار و برخوردى را نمى‌پذیرد.


1. همان/ 65.

2. همان/ 105.

بله ابتدائا كسى را مجبور به پذیرش اسلام نمى‌كنند، چون اساسا قوام اسلام به ایمان و اعتقاد قلبى است و با زور كسى معتقد به اسلام، خدا و قیامت نمى‌شود، اما وقتى اسلام را پذیرفت و از او مى‌خواهند كه نماز بخواند، اگر بگوید نماز نمى‌خوانم؛ یا وقتى كه از او مى‌خواهند زكات دهد، از دادن زكات خوددارى كند؛ هیچ عاقلى از او نمى‌پذیرد. مگر مى‌شود انسان دینى را بپذیرد، اما تسلیم احكام آن نگردد و به دلخواه خود عمل كند. كسى كه اسلام را مى‌پذیرد، باید ملتزم به احكام آن باشد؛ چنانكه هیچ حكومتى نمى‌پذیرد كه انسان به آن رأى دهد، اما در مقام عمل از پذیرش قوانین و مقررات آن حكومت خوددارى كند. پایبند بودن به تعهدات و وظایفْ اساسى‌ترین اصل در زندگى اجتماعى است. اگر پایبندى به قول، وفاى به عهد و پیمان و میثاق و عمل به وظیفه نباشد، اصلاً زندگى اجتماعى شكل نمى‌گیرد.

    بنابراین، معنا ندارد كه كسى بگوید من اسلام را قبول دارم و معتقدم كه پیامبر فرستاده خداست، اما به دستورات او عمل نمى‌كنم و حاكمیّت و ولایت او را نمى‌پذیرم؛ بى‌شك در پذیرش اسلام و رسول خدا و عدم پیروى از او تناقضى آشكار نهفته است.

    روشن گردید كه اگر با دیده انصاف به آیات قرآن بنگریم و دلالت، لحن و سیاق دو دسته آیاتى را كه بدان اشارت رفت ملاحظه كنیم، تناقضى در قرآن نخواهیم یافت و شبهه منافات فرمانبردارى و اطاعت از غیر با اصل آزادى انسان ـ كه قرآن نیز بر آن صحه نهاده است ـ از ریشه بركنده خواهد شد. اما دلهاى بیمار از روى صدق، درستى و انصاف به قرآن نمى‌نگرند، آنها اگر به قرآن هم مراجعه مى‌كنند تنها در پى آن‌اند كه مستمسكى براى آراء سست و منحرف خویش بیایند؛ و از این رو در بررسى آیات قرآن دست به گزینش مى‌زنند و دلالت و سیاق آیات را در نظر نمى‌گیرند و بنابر فرموده قرآن محكمات قرآن را رها مى‌كنند و به پیروى متشابهات مى‌پردازند:

«... فَأَمَّا الَّذِینَ فِى قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ وَ مَایَعْلَمُ تَأْوِیَلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِى الْعِلْمِ ...»(1)

اما آنها كه در قلوبشان انحراف است، به دنبال متشابهات‌اند، تا فتنه‌انگیزى كنند (ومردم را گمراه سازند) و تأویل (نادرستى) براى آن مى‌طلبند، در حالى كه تأویل آنهارا جز خدا و راسخان در علم نمى‌دانند.


1. آل عمران/ 7.

فراتر از پیروى متشابهات، آیات را تقطیع و مثله مى‌كنند و جمله‌اى را بر مى‌گیرند و قبل و بعدش را كنار مى‌نهند و آنگاه خیال مى‌كنند آیات قرآن با هم متناقض‌اند! چنانكه در مورد بحث، بدون در نظر گرفتن سیاق و خطاب آیات، شبهه خویش مبنى بر منافات داشتن ولایت و سلطه پیامبر و حاكمان الهى با اصل آزادى انسان را بر بخشى از آیات منطبق كردند كه ما عرض كردیم آیاتى كه مضمون آنها عدم سلطه رسول خدا بر مردم است، در خطاب به كفار قبل از پذیرش اسلام است كه رسول خدا نمى‌تواند بزور آنها را دعوت به اسلام كند و سلطه‌اى بر آنها ندارد و در واقع بنابر آن آیات، آزادى عمل و اختیار در پذیرش دستورات الهى قبل از اختیار اسلام است والا پس از اختیار اسلام، هر مسلمانى باید ولایت و سلطه پیامبر و حاكمان اسلامى را بپذیرد و موظّف است ارزش‌هاى اسلامى را رعایت كند و گرچه دولت اسلامى در زندگى فردى و خصوصى افراد و مسائلى كه در نهان انجام مى‌گیرد دخالت نمى‌كند، اما در ارتباط با زندگى اجتماعى و در تعامل با دیگران همگان را موظّف و ملزم به رعایت حدود الهى مى‌كند و با هتك حریم و ارزش‌هاى الهى، توهین به مقدّسات دین و تجاهر به فسق و محرّمات، سخت مقابله مى‌كند؛ و این در واقع نمودى از ولایت حاكمان اسلامى بر افراد جامعه است كه آنها را وا مى‌دارند تا ملتزم به لوازم ایمان و اسلام باشند، اسلامى كه با اختیار خویش برگزیده‌اند.

 

6. طرح شبهه مذكور با رویكرد برون‌دینى

تاكنون به طرح و پاسخ شبهه‌اى پرداختیم كه با صبغه دینى و قرآنى و از سوى كسى مطرح مى‌شد كه از موضع یك مسلمان و دیندار سخن مى‌گفت و با استناد به قرآن نتیجه مى‌گرفت كه اسلام نباید دستورات الزام آور داشته باشد و در شؤون زندگى مردم دخالت كند؛ چون این دخالت با اصل آزادىِ پذیرفته شده در اسلام متعارض است. اكنون مى‌پردازیم به طرح شبهه در شكل و رویكرد برون دینى و فرادینى: در این رویكرد، شبهه كننده در پى آن است كه دستورات الزام آور دینى و دعوت مردم به تبعیّت و پیروى را با اصل و جوهر انسانیّت ناسازگار و منافى جلوه دهد. البته این شبهه در چند شكل و صورت بیان شده است كه ما به برخى از آنها اشاره مى‌كنیم:

    در اصطلاح منطقى، اختیار فصل مقوّم و ممیّز انسان است و تشكیل دهنده جوهر انسانیّت

است، حال اگر ما اختیار و آزادى را از او سلب كنیم و او را ملزم كنیم، انسانیّت را از او سلب كرده‌ایم و بلا تشبیه او را به مانند حیوانى ساخته‌ایم كه افسار بر گردنش مى‌نهند و به این سو و آن سو مى‌كشانند. پس حرمت نهادن به انسان و پاسدارى از انسانیّت او ایجاب مى‌كند كه به او حق انتخاب بدهیم. پس نباید دین احكام الزام آور داشته باشد و او را به اطاعت از پیامبر، ائمه و جانشینان و نوّاب امام معصوم وا دارد؛ كه در این صورت به انسانیّت او حرمت ننهاده، او را به مانند حیوانى رام و مطیع خواسته است كه از این سو به آن سو كشانده مى‌شود.

 

7. شبهه هیوم و پاسخ اول شبهه فوق

براى شبهه فوق دو پاسخ ارائه مى‌دهیم و پاسخ اول با توجّه به شبهه هیوم است كه اتفاقا مورد پذیرش شبهه كننده قرار گرفته است. شبهه هیوم عبارت است از این كه: درك كننده «است‌ها» عقل نظرى است و درك كننده «بایدها و نبایدها» عقل عملى است و چون عقل نظرى بیگانه با عقل عملى است و ارتباطى با آن ندارد، نمى‌توان مُدرَك عقلى عملى ـ بایدها و نبایدها ـ را مبتنى بر عقل نظرى ساخت. این شبهه هیوم مورد توجه فلاسفه غرب قرار گرفت و آن را زیر ساخت و مبناى بسیارى از نظریه‌ها و فرآورده‌هاى علمى خود ساختند. پس از انقلاب اسلامى ایران نیز عده‌اى از روشنفكران به این شبهه دامن زدند و در بحثهاى خود طرح مى‌كردند كه ما هیچ‌گاه نمى‌توانیم از «است ها» «بایدها» را استنتاج كنیم و اگر كسى داراى صفت و ویژگى‌اى است، نمى‌توانیم نتیجه بگیریم كه پس باید چنین باشد و یا چنان نباشد؛ چون مُدرِك اولى عقل نظرى و مُدرِك دومى عقل عملى است و این دو ارتباطى با هم ندارند.

    همان كسانى كه به شبهه هیوم دامن زدند و آن را پذیرفتند، مى‌گویند الزام كردن مردم با انسانیّت آنها سازگار نیست و دین نباید دستورات الزامى براى مردم داشته باشد؛ چون مردم مختار و آزادند. ابتدا مى‌گویند انسان مختار است و نتیجه مى‌گیرند كه باید او را آزاد گذاشت و نباید او را الزام كرد. بنابراین، از مختار بودن انسان كه از شمار «است‌ها» است و توسط عقل نظرى درك مى‌شود، «باید و نباید» را كه توسط عقل عملى درك مى‌شود استنتاج مى‌كنند و این ناقض مبناى آنهاست و آنها خود نمى‌پذیرند كه از «است‌ها» بایدها استنتاج شود.

    البته ما اعتقاد داریم در مواردى كه «است‌ها» علّت تامه پدیده‌اى هستند، مى‌توان «بایدها» را نتیجه گرفت، اما چنین استنتاجى در مورد بحث ما صورت نمى‌گیرد؛ چون مختار بودن

انسان علّت تامّه مكلّف شدن او نیست. بلكه اختیار زمینه را براى تكلیف فراهم مى‌كند و تكلیف و الزام به انجام كارى و یا خوددارى از كارى به جهت مصالح و مفاسدى است كه كارها در پى دارند. پس دستور الزامى به كارى به جهت تأمین مصلحت نهفته در آن است و دستور به عدم انجام كارى به جهت مفسده‌اى است كه در انجام آن مى‌باشد.

 

8. پاسخ دوم، مطلق و نامحدود نبودن آزادى

اگر ما تسلیم شبهه شویم ـ و بگوییم چون انسان مختار است، نباید قانون الزامى متوجه او شود و هیچ حكومتى نمى‌تواند براى انسانها دستورات الزامى داشته باشد و آنها مختارند كه هر طور كه خواستند عمل كنند و الزام به مثابه سلب آزادى است و سلب آزادى یعنى سلب انسانیّت؛ پس هیچ قانونى معتبر نیست ـ نظام جنگل و هرج و مرج را پذیرفته‌ایم. اساسا الزامى بودن مقوّم قانون است و یك گزاره وقتى قانون خواهد بود كه متضمن الزام باشد. در هر سیستم و ساختارى، وقتى كسى قوانین و دستورالعملهایى را مى‌پذیرد، تحت هر شرایطى باید به آنها عمل كند. نمى‌شود قانونى را بپذیرد، اما وقتى اجراى آن را به زیان خویش دید و خود را مشمول آن قانون یافت، بدان عمل نكند و سود و زیان خویش را در نظر گیرد؛ در این صورت نظام از هم‌گسسته مى‌شود و سنگ روى سنگ بند نمى‌گردد. تا هنگامى كه قانونى از سوى مراجع قانونگذار اعتبار و رسمیّت داشته باشد، همگان باید بدان ملتزم باشند و حتى اگر نقصى در آن مشاهده گردد، وظیفه مراجع ذى‌صلاح است كه به جبران آن بیندیشند و نباید دیگران به بهانه نقص در قانون از انجام آن خوددارى كنند.

 

9. شبهه تعارض حاكمیّت با مقام خلیفة اللّهى انسان

شبهه دیگرى كه مطرح كرده‌اند عبارت است از این كه: انسان به تعبیر قرآن خلیفة اللّه است و معناى آن این است كه جانشین خدا در زمین است و به مانند خداوند عمل مى‌كند: همان طور كه خدا جهان را آفریده، انسان نیز باید پدیده‌هایى را بیافریند؛ همان‌طور كه خدا عالم را به دلخواه خود اداره مى‌كند، انسان نیز كه زمین را در اختیار دارد به میل خود عمل مى‌كند.

 

پاسخ شبهه فوق

پاسخ شبهه فوق این است كه باید معناى خلافت الهى را بدرستى شناخت و توجه داشت كه

عنوان «خلیفة اللّه» كه در قرآن براى حضرت آدم ذكر شده(1) مربوط به همه فرزندان آدم نیست؛

چرا كه قرآن بعضى از فرزندان آدم را شیاطین مى‌نامد و مى‌فرماید:

«وَ كَذلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِىٍّ عَدُوّاً شَیَاطِینَ الاْءِنْسِ وَ الْجِنِّ»(2)

این چنین در برابر هر پیامبرى دشمنى از شیاطین انس و جن قرار دادیم.

بى‌تردید شیطان انسى خلیفة اللّه و از جمله كسانى نیست كه ملائكه مى‌بایست درمقابلشان سجده مى‌كردند، آنگاه كه خداوند فرمود:

«وَ إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلاَئِكَةِ إِنّىِ خَالِقٌ بَشَرا مِنْ صَلْصَالٍ مِنْ حَمَاءٍ مَسْنُونٍ، فَإِذَا سَوَّیْتُهُ ونَفَخْتُ فِیِه مِنْ رُوحِى فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ.»(3)

هنگامى كه كار آن را به پایان رساندم و در او از روح خود دمیدم، همگى براى اوسجده كنید. همه فرشتگان، بى‌استثناء، سجده كردند.

خلیفة اللّه داراى شرایط و ویژگى‌هاى بزرگى است؛ از جمله: 1ـ علم به اسماء : «وَ عَلَّمَ آدَمَ الاْءَسْمَاءَ كُلَّهَا ...»(4)

2ـ خلیفه الهى باید صلاحیت اجراى عدالت در زمین را داشته باشد. پس

انسان اهریمن‌خویى كه عالم را به خاك و خون مى‌كشد و از هیچ جنایتى فروگذار نیست و كسى كه بهره‌اى از عدالت نبرده، نمى‌تواند خلیفة اللّه باشد؛ و مگر خداوند ظالم است كه خلیفه او نیز ظالم باشد؟ خلیفة اللّه كسى است كه در زندگى فردى و اجتماعى صفات خدا را به ظهور برساند، نه هر كسى كه روى دو پا راه مى‌رود. بنابراین، كسانى كه سعى در گمراه كردن مردم و براندازى حكومت اسلامى را دارند، نه تنها اشرف مخلوقات نیستند، بلكه همان شیاطین انسى هستند كه خداوند آنها را از حیوانات پست‌تر مى‌داند و درباره آنها مى‌فرماید:

«إِنَّ شَرَّ الدَّوَابُّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِینَ لاَ یَعْقِلُونَ»(5)


1. خداوند در این باره مى‌فرماید: «وَ إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلاَئِكَةِ إِنّىِ جَاعِلٌ فِى الاْءَرْضِ خَلِیفَةً قَالُوا أَتَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یُفْسِدُ فِیهَا وَ یَسْفِكُ الدِّمَآءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّى أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ.» (به خاطر بیاور) هنگامى را كه پروردگارت به فرشتگان گفت: من در روى زمین جانشینى [= نماینده‌اى] قرار خواهم داد. فرشتگان گفتند: (پروردگارا،) آیا كسى را در آن قرار مى‌دهى كه فساد و خونریزى كند؟ ما تسبیح و حمد تو را بجا مى‌آوریم و تو را تقدیس مى‌كنیم. پروردگار فرمود: من حقایقى را مى‌دانم كه شما نمى‌دانید. (بقره/ 30.)

2. انعام/ 112.

3. حجر/ 29 ـ 30.

4. بقره/ 31.

5. انفال/ 22.

 این گفته كه كرامت انسانى به آزادى است و هر چیزى كه این آزادى را محدود كند محكوم و مطرود است، شعار فریبنده‌اى است كه در دنیاى غرب مطرح شده است و در كشورهاى دیگر نیز عده‌اى بدون توجه به لوازمش آن را پذیرفته‌اند و مرتّب بر آن پاى مى‌فشرند. بى‌شك پرداختن به آن شعار و اهدافى كه در پوشش آن دنبال مى‌شود، بحث مفصلى را مى‌طلبد كه انشاءالله، در آینده، بدان خواهیم پرداخت. اما اكنون اجمالا این سؤال را طرح مى‌كنیم كه منظور از این كه انسان باید مطلقا آزاد باشد و هیچ محدودیتى نداشته باشد چیست؟ آیا منظور این است كه هیچ قانون الزام‌آورى نباید وجود داشته باشد؟ این را كه هیچ انسان عاقلى نمى‌پذیرد، زیرا معنایش این است كه هر كس براى انجام هر كارى آزاد است. هر كس آزاد است كه به قتل، تعرّض به ناموس مردم و ایجاد ناامنى در جامعه اقدام كند! بى‌شك اولین زیان و آفت چنین نگرشى متوجه گوینده‌اش مى‌شود؛ اصلاً مگر امكان دارد در اجتماعى كه با چنین آزادى‌اى خو گرفته است زندگى كرد؟ پس مسلما آزادى نامحدود نیست و انسان آزاد نیست كه در هر شرایطى هر كار خواست انجام دهد.

    پس از آن كه روشن گردید آزادى محدود و مشروط است، این سؤال طرح مى‌شود كه چه كسى باید گستره و حدود آزادى را تعیین كند؟ و حد و مرز آزادى كجاست؟ اگر بنا باشد هر فردى خودش دامنه و حد و مرز آزادى را تعیین كند، نتیجه این مى‌شود كه هر كس به هر چه دلش خواست عمل كند وهمان اشكالى كه در ارتباط با آزادى مطلق بدان اشارت رفت خود مى‌نمایاند. پس بناچار باید براى ترسیم و تعیین دامنه و حد و مرز آزادى مرجعى قانونى در نظر گرفت. در این صورت، اگر كسى قبول كرد كه خدایى وجود دارد كه مصالح و مفاسد انسان را بهتر از او مى‌شناسد و هیچ نفعى از زندگى انسانها به او نمى‌رسد و او تنها خیر بندگانش را مى‌خواهد، آیا در نزد او كسى سزوارتر از خداوند براى تعیین حدّ آزادى هست؟ پس در نظام فكرى و اعتقادى مسلمانان هیچ تناقضى وجود ندارد، زیرا آنها معتقد به خدایى هستند كه بهتر از همه مصالح و مفاسد انسانها را مى‌شناسد و بهتر مى‌داند كه سعادت آنها در چیست؛ و همو حد و مرز آزادى را بیان كرده است.

    اما اگر معتقد به خداوند نشدیم یا بر فرض اعتقاد به توحید، خداوند را به عنوان مرجع تعیین كننده حد و مرز آزادى نشناختیم و معتقد شدیم كه مردم خود باید حد و مرز آزادى را تعیین كنند، به هزاران مفسده مبتلا مى‌شویم؛ چون هیچ گاه همه مردم بر یك رأى و نظر اتفاق

نخواهند كرد. حال اگر اكثریّتى هم وجود داشت و به تعیین حدود آزادى مبادرت كرد، آن اقلیّت كه حدود آزادى ترسیم شده توسط اكثریّت را قبول ندارد، چگونه به حقوقش مى‌رسد؟ پس گرچه آزادى واژه‌اى زیبا و دلپذیر است، اما مطلق و نامحدود نیست و هیچ كس به آزادى مطلق ملتزم نمى‌گردد.