فهرست مطالب

جلسه بیست و یكم: اسلام و دموكراسى ( 1)

 

جلسه بیست و یكم

اسلام و دموكراسى (1)

1. مرورى بر مطالب پیشین

در سلسله مباحث گذشته، نظریه سیاسى اسلام را در دو بخش قانونگذارى و اجرا بررسى كردیم و به پاره‌اى از شبهاتى كه در این زمینه وارد شده پاسخ گفتیم. مدار نظریه بر این بود كه اساسا فعالیت دستگاه سیاسى یك نظام، از جمله نظام اسلامى، در دو بخش و دو حوزه انجام مى‌گیرد ـ البته مى‌توان از رویكردى دیگر سه بخش و یا چهار بخش نیز براى آن در نظر گرفت ـ حوزه اول عبارت است از قانونگذارى و حوزه دوم عبارت است از اجراى قوانین. دیدگاه اسلام در بخش قانون و قانونگذارى این است كه قانونى باید بر جامعه اسلامى حاكم شود كه تأمین كننده مصالح مادّى و معنوى آن جامعه باشد؛ و بر این اساس كسى مى‌تواند قانون كامل براى جامعه وضع كند كه به همه ابعاد وجود انسان، از لحاظ مادّى و معنوى و همین طور از لحاظ شرایط گوناگون اجتماعى، آگاه باشد و به گونه‌اى این قوانین را تنظیم كند كه تأمین كننده سعادت انسان در عالم آخرت نیز باشد. مسلما بجز خداوند و یا كسى كه خدا برگزیند، كسى از چنین علم و دانشى برخوردار نیست.

    علاوه بر این، توحید در ربوبیّت تشریعى الهى ایجاب مى‌كند كه بندگان خدا از دستورات خداوند اطاعت كنند و اراده تشریعى او را در زندگى خودشان حاكم قرار بدهند و بر خلاف خواست او عمل نكنند. پس باید ربوبیّت تشریعى الهى در قانونگذارى رعایت شود. بدین جهت است كه قانون اسلام از هویّت بخصوصى برخوردار مى‌شود كه از جهات زیادى با قوانین ساخت بشر تمایز دارد. در یك كلمه، قانون در جامعه اسلامى توسط خدا و یا از طرف كسى وضع مى‌شود كه خدا به او اذن داده است. نظیر این مطلب درباره مجرى قانون نیز هست، چون مجرى قانون در واقع تصرفاتى در زندگى افراد جامعه مى‌كند و آنها را ملزم به اجراى قوانین الهى مى‌كند. گاهى حدود و تعزیراتى را اجرا مى‌كند و در مقابل جُرمها یا

جنایاتشان، محدودیت‌هایى را براى افراد منظور مى‌كند؛ و به هر حال اینها تصرفاتى است كه در زندگى بندگان خدا صورت مى‌گیرد و این تصرفات جز از سوى اشخاص صلاحیتدار و با اذن خدایى كه آفریدگار و صاحب اختیار آنهاست، مشروع نیست.

 

2. نیاز مجریان قانون به اذن خداوند

ممكن است بعضى بپرسند كه وقتى قانون را پذیرفتیم و مجارى و زمینه‌هاى اجراى قانون را دقیقا شناختیم و یقین كردیم كه مثلاً در موردى خاص فلان قانون باید اجرا شود، چه فرق مى‌كند كه مجرى قانون زید باشد یا عمرو؟ وقتى كه همان قانون صحیح الهى اجرا شد، دیگر چه احتیاجى به اذن خدا دارد؟ ما مى‌پذیریم كه باید قانون الهى در جامعه پیاده شود، اما چرا خدا باید به مجرى قانون اذن دهد؟

    شبهه فوق اگر در فضاى فقهى مطرح شود، باید با متد فقهى و به روش فقیهان به آن پاسخ گفت، اما اگر كسانى در یك محیط عمومى و فضاى آزاد و بازترى، صرف نظر از التزام به مبانى فقهى و روشهاى تحقیق در مباحث فقه اسلامى، شبهه‌اى را مطرح مى‌كنند و دلشان مى‌خواهد جوابى را دریافت كنند كه براساس تفكر عمومى و بسیط آنها قابل فهم و قابل هضم باشد؛ براى چنین كسانى مى‌توانیم، با توجه به مثالها و نمونه‌هایى كه در زندگى اجتماعى ما وجود دارد و بر اساس آنها عمل مى‌كنیم، پاسخ شبهات و از جمله این شبهه را ارائه دهیم. مثلاً شما در زندگى خانوادگى و محیط خانواده مقرراتى دارید كه براى همسر و فرزندان وضع شده است، مثلاً گفته مى‌شود در مال دیگران نباید تصرف كرد كه حتّى بچّه‌ها هم در ارتباط با اسباب بازى‌ها و لوازم التحریرشان این قانون را رعایت مى‌كنند. اگر یكى از آنها، بدون اذن دیگرى، در اموال او تصرف كند، مورد اعتراض واقع مى‌شود. یا مثلاً در روابط دو خانواده و یا دو همسایه، اگر یكى از همسایه‌ها بدون اجازه وارد منزل شما شود و در بعضى از اموال و لوازم منزل شما تصرفى كند ولو ضررى هم به شما نخورد، اعتراض مى‌كنید كه چرا بدون اذن وارد خانه ما شدى و یا چرا در اموال ما تصرف كردى. حتّى اگر خدمتى هم به شما كرده باشد، شما به خودتان حق مى‌دهید كه به او اعتراض كنید.

    مثال دیگر، فرض كنید قانون و بخشنامه‌اى بناست در اداره‌اى اجرا شود، اما هنوز حكم ریاست و یا مدیریّت واحدى كه باید آن آیین نامه و بخشنامه را اجرا كند، ابلاغ نشده است،

اگر شخصى بیاید و بگوید من آدم درست و امینى هستم و قانون را هم خوب مى‌دانم و پشت میز بنشیند و به رتق و فتق امور و اجراى آن بخشنامه بپردازد، هیچ كس به او اجازه چنین كارى را نمى‌دهد؛ حتّى اگر او همان كسى باشد كه چندى بعد حكمش ابلاغ مى‌شود. تا مادامى كه حكمش امضا و ابلاغ نشده حق ندارد بیاید پشت آن میز بنشیند و دستور دهد و كارى انجام دهد؛ و اگر چنین كند، مؤاخذه خواهد شد و حتّى ممكن است محاكمه و مجازات شود، با این كه او خدمت كرده است و همان كارهایى را انجام داده كه بعد از رسیدن ابلاغ باید انجام مى‌داد. چون این اصل نزد همه عقلاء پذیرفته شده است كه تا یك مقام صلاحیتدار به كسى اجازه ندهد، او حتّى حقّ تصرفات مشروع و قانونى را هم ندارد، چه رسد به امورى كه خلاف قانون و جُرم باشد.

    با توجه به این اصل پذیرفته شده در زندگى اجتماعى، ما براحتى درك مى‌كنیم كه چرا در جامعه‌اى كه متعلق به خداست و مردم خدا را به ربوبیّت پذیرفته‌اند، اگر كسى بخواهد بدون اذن ربّشان حكومت كند، عینا مثل كسى است كه بخواهد در یك محلّ ادارى ریاست كند، یا كسى كه بخواهد پست نخست‌وزیرى را اشغال كند و به انجام امور بپردازد؛ بدون این كه از یك مقام صلاحیت‌دارى مثلاً رییس جمهور یا مجلس شوراى اسلامى یا مقام دیگرى ـ كه باید به او حكم بدهد ـ اجازه داشته باشد. او حتّى اگر كارش هم درست و خوب باشد مورد مؤاخذه قرار مى‌گیرد و مى‌توانند او را مجازات كنند. به همین دلیل است كه ما مى‌گوییم مجرىِ قانون اسلام هم باید با اذن صاحب مردم و جامعه اسلامى كه خداوند متعال است تعیین گردد و در غیر این صورت، مورد مؤاخذه قرار مى‌گیرد. مثل كسى كه بدون نصب شدن از سوى مقام بالاتر از خود به انجام كارهایى مى‌پردازد و بالطبع مورد مؤاخذه قرار مى‌گیرد. به فرض كه مؤاخذه هم نشود، مردم ملزم به اطاعت از او نیستند. حتّى در مورد اجراى همان قانون، مردم مى‌گویند شما اگر مسؤول این واحد یا وزارتخانه هستى باید حكم داشته باشى، چه كسى به تو اجازه داده به انجام این كارها اقدام كنى؟ و تا اطمینان پیدا نكنند كه حكمى از طرف مقام صلاحیتدار صادر شده، خودشان را ملزم به اطاعت از او نمى‌دانند.

    بر اساس بینش اسلامى، در جامعه اسلامى مردم مربوب و مخلوق خدا هستند و بدون اذن صاحبشان كسى مُجاز نیست در امور آنان دخالت كند. خدا و صاحب آنان باید اجازه بدهد و حتّى همان قانون خدا را هم شخص معیّنى كه مأذون از طرف خداست باید اجرا كند. به همین جهت است كه حضرت امام (رحمه‌الله) ـ كه بنیانگذار و معمار این انقلاب و این نظام هستند ـ بر

اساس بینشى كه از اسلام و منابع اسلامى داشتند در مورد تنفیذ حكم ریاست جمهورى همه جا صریحا مى‌نوشتند كه شما نصب مى‌شوید و در هیچ حكمى تنها به عبارت تنفیذ رأى مردم اكتفا نكردند. بلكه صریحا مى‌نوشتند كه من شما را نصب مى‌كنم، حتّى در بعضى از موارد تصریح كردند: من به واسطه ولایتى كه دارم شما را به این مقام منصوب مى‌كنم و در موردى تصریح مى‌كردند: «به حرفهاى آنهایى كه برخلاف مسیر اسلام هستند و خودشان را روشنفكر حساب مى‌كنند و مى‌خواهند ولایت فقیه را قبول نكنند، گوش ندهید. اگر چنانچه فقیه در كار نباشد، ولایت فقیه در كار نباشد، طاغوت است. یا خداست یا طاغوت. اگر به امر خدا نباشد، رئیس جمهور با نصب فقیه نباشد، غیر مشروع است. وقتى غیر مشروع شد طاغوت است، اطاعت او اطاعت طاغوت است.»(1) این یك نظر شخصى نیست، بلكه متّخَذ از آیات كریمه قرآن و احادیث مى‌باشد و به هر حال نظر كسى است كه این نظام اسلامى را بنیان نهاده است.

    بنابراین، مجرى قانون، حتّى اگر تمام قوانین را بر طبق موازین اسلامى اجرا كند، باید مأذون از طرف خدا باشد. این اذن، گاهى به صورت خاص است، همان طور كه در مورد رسول خدا و ائمه معصومین علیهم‌السلام چنین بود و نیز در مورد كسانى كه پیامبر اكرم آنها را شخصا نصب كرده‌اند و همچنین كسانى كه در زمان امیرالمؤمنین، از سوى آن حضرت به فرمانروایى و اداره ایالات اسلامى منصوب مى‌شدند؛ و مثل نوّاب خاصى كه در زمان غیبت از طرف امام زمان، عجل الله تعالى فرجه الشریف، منصوب شدند. در این موارد، افرادى با نصب خاص و اذن شخصى مأمور مى‌شدند كه در حوزه مأموریت خود احكام الهى را بیان و اجرا كنند. اما گاهى اذن و یا نصبْ عام است؛ یعنى، در زمان غیبت و نیز در زمان حضور آن امامانى كه مبسوط الید نبودند و حكومت از دست آنها خارج بود، افراد صلاحیّتدار با نصب و اذن عام براى اجراى احكام خدا معرفى مى‌شدند. مثلاً امام صادق (علیه السلام) به فقهاى شیعه اجازه دادند تا در مناطقى كه مردم به امام دسترسى ندارند، به اجراى دستورات الهى و شؤون حكومتى بپردازند. این مطلب در زمان غیبت به طریق اولى ثابت است، چون وقتى امام معصوم حاضر مبسوط الید نیست یا در حال تقیّه به سر مى‌برد، به طور عام كسانى را نصب مى‌كند كه از طرف او در امور حكومتى مردم دخالت كنند، آیا این كار براى دوران غیبت كه قرنها مردم به امام معصوم دسترسى ندارند، اولى نیست؟


1. صحیفه نور، ج 9، ص 251.

حال من در مقام تبیین ادله شرعى و مبانى فقهى مسأله نیستم، فقط در مقام توجیه این نظریه هستم كه چرا در اسلام حتّى مجرى قانون هم باید از طرف خدا منصوب شود و چگونه خدا به مجرى قانون اذن مى‌دهد، كه گفتیم این اذن یا به صورت خاص، در مورد شخص خاصى، است و یا به صورت عام، در مورد فقهاى جامع الشرایط، است.

    درباره این نظریه، چه در بُعد قانونگذارى و چه در بُعد اجراى قانون، شبهاتى مطرح بود كه مهمترین این شبهات این بود كه این نظریه با اصل آزادى انسانها مخالف است؛ در مباحث گذشته به این شبهه پاسخ دادیم. بخش دیگرى از شبهاتى كه بخصوص در بعد اجرایى مطرح شده، این است كه نظام ولایت فقیه با دموكراسى سازگار نیست. دموكراسى نظامى است كه در دنیا از طرف همه عقلاى عالم پذیرفته شده است و حتّى كشورهاى سوسیالیستى نیز در عمل نتوانستند در مقابل دموكراسى مقاومت كنند و بناچار نظام دموكراسى را پذیرفتند. پس بشر امروز، لااقل در این عصر، چاره‌اى جز پذیرفتن نظام دموكراسى ندارد و طرح حكومت اسلامى كه به نام حكومت ولایت فقیه معروف شده، با دموكراسى سازگار نیست.

 

3. مفهوم دموكراسى و تحوّل كاربردى آن

ابتدا لازم مى‌دانم توضیحى درباره واژه دموكراسى، براى كسانى كه آشنایى چندانى با آن ندارند، عرض كنم: ترجمه تحت‌اللفظى دموكراسى؛ یعنى، حكومت مردم، یا به تعبیر دیگر مردم سالارى. منظور این است كه در امور حكومتى، اعم از قانونگذارى و اجراى قانون و سایر شؤون سیاسى جامعه، مردم خودشان نقش داشته باشند و كس دیگرى در وضع قانون و اجراى آن دخالت نداشته باشد. این معناى كلمه دموكراسى است.

    دموكراسى، در طول تاریخ، به چند صورت مطرح شده است: ابتدا، تا آنجا كه تاریخ نشان مى‌دهد، در حدود پنج قرن قبل از میلاد حضرت مسیح در آتن، پایتخت یونان، براى مدتى این تئورى مطرح شد و به اجرا درآمد. بدین صورت كه همه مردم، بجز بردگان و افراد زیر 20 سال، مستقیما در امور سیاسى و اجتماعى‌شان دخالت مى‌كردند. وقتى افراد به بیست سالگى مى‌رسیدند، مى‌توانستند مستقیما در امور سیاسى شهر خود دخالت كنند. البته الزامى در كار نبود و مردم براى انجام آن مهم مختار بودند. در آن زمان، مردم در میادین بزرگ شهر جمع مى‌شدند و در مورد مسائل شهرشان نظر مى‌دادند. بحث و گفتگوهایى صورت مى‌گرفت و

براساس آنها تصمیماتى اتخاذ مى‌شد و به عمل در مى‌آمد. این شكل حكومت را كه شخص خاصى و یا یك گروه معیّنى متصدّى امور حكومت نباشد، بلكه مردم خود مستقیما در امور اجتماعى و سیاسى‌شان دخالت كنند، دموكراسى یا حكومت مردم مى‌نامیدند. این شیوه از دموكراسى براى مدّتى در آتن، پایتخت یونان، به اجرا در آمد. علاوه بر آن كه فیلسوفان و اندیشمندان قاطعانه با این روش به مبارزه پرداختند و با تعبیرات زشتى از آن یاد كردند و آن را حكومت جهّال نامیدند، عملاً هم مشكلات زیادى به بار آورد و از این‌رو چندان دوام نیافت.

    بالطبع چنین شیوه‌اى براى كشورهاى بزرگ و شهرهاى پرجمعیت قابل اجرا نبود، چون ممكن نیست كه همه مردم دایما در مسائل اجتماعى مشاركت مستقیم داشته باشند. در شهرهاى كوچك ممكن است موقتا این روش اعمال شود، اما در شهرهاى چند میلیونى چطور همه مردم مى‌توانند درباره امور روزمره شهرشان تصمیم بگیرند؟! به هر حال، این شیوه طرد شد،تا این كه پس از رنسانس شكل دیگرى از دموكراسى عرضه شد: به این طریق كه مردم نمایندگانى را براى تصدّى امور حكومتى انتخاب كنند و آنها از طرف مردم حكومت كنند؛ چون دخالت مستقیم مردم عملى نبود. از آن پس، این تئورى طرفداران زیادى پیدا كرد و تدریجا در پاره‌اى كشورها به اجرا گذاشته شد، تا این كه بالاخره در قرن نوزدهم میلادى تقریبا در اروپا و بسیارى از كشورهاى سایر قاره‌ها این شیوه حكومتى مورد قبول مردم واقع شد و حكومت‌هایى بر اساس آن پى ریزى شد. در كشور ما نیز این شیوه از دموكراسى اعمال مى‌گردد و عملاً مردم در همه ارگانها و نهادهاى حكومتى، با شركت در انتخابات گوناگون و گزینش نمایندگان خود، دخالت مى‌كنند. مثل شركت در انتخابات ریاست جمهورى و گزینش رییس جمهور و نیز شركت در انتخابات مجلس شوراى اسلامى و گزینش نمایندگان مجلس كه از طرف مردم به وضع و تصویب قوانین مى‌پردازند. همچنین انتخابات شوراها و سایر انتخاباتى كه در قانون اساسى آمده است. پس بر اساس شكل دوم دموكراسى، كه در هر نظام حكومتى ویژگى‌هاى خاص خود را دارد، مردم با رأى و انتخاب خود و گزینش قانون گذاران و مجریان در امور سیاسى و اجتماعى خود دخالت مى‌كنند.

 

4. مفهوم دموكراسى در عصر حاضر

امروزه دموكراسى معناى خاص‌ترى پیدا كرده است و رژیمى را «دموكرات» تلقى مى‌كنند كه

در آن دین نقشى نداشته باشد. وقتى مى‌گویند: «فلان حكومت دموكرات است و كشورى به شیوه دموكراتیك اداره مى‌شود»، منظور این است كه دین هم در آن جامعه نباید نقشى داشته باشد، مجریان قانون و قانونگذاران در هیچ عرصه‌اى نباید دین را دخالت دهند. البته این شیوه از دموكراسى دین را نفى نمى‌كند، اما دین را از دخالت در امور سیاسى و اجتماعى منع مى‌كند و اجازه نمى‌دهد مجریان قانون در مقام اجراى قانون صحبت از دین بكنند و هیچ دستورى و هیچ بخشنامه‌اى نباید بر اساس احكام و ارزش‌هاى دینى صادر شود. بواقع، این شیوه دموكراتیك مبتنى بر نظام لائیك و سكولار است كه كاملاً دین را از مسائل سیاسى و اجتماعى جدا و تفكیك مى‌كند. البته گاهى خود قانونگذاران و مجریان ممكن است افراد متدینى باشند و هر هفته به كلیسا بروند و نذر و نیازى هم براى كلیسا انجام مى‌دهند. ممكن است اعضاى جمعیت‌هاى دینى نیز باشند و خارج از حوزه رسمى دولتى در حدّ یك كار مردمى، ملّى و محلّى فعالیت‌هاى خاصّ دینى انجام دهند. اما در حكومت و امور حكومتى، چه در قانونگذارى و چه در دادرسى و چه در اداره مملكت و اجراى قوانین، هیچ جا نباید دین نقش و نمودى داشته باشد.

    اگر شنیده مى‌شود در كشورى چون فرانسه ـ كه به عنوان مهد آزادى و دموكراسى شناخته مى‌شود ـ از ورود یك دختر با حجاب به دبیرستان و دانشگاه جلوگیرى مى‌كنند، بر این اساس است كه جلوگیرى از دین را یكى از شؤون دموكراسى تلقى مى‌كنند و مى‌گویند نظام ما یك نظام لائیك است و باید هیچ نشانى از دین در مؤسسات رسمى دیده نشود. پوشیدن روسرى علامت طرفدارى از دین است و در مؤسسات رسمى مثل مدرسه دولتى نباید از آن استفاده شود؛ بله اگر مدرسه‌اى وابسته به كلیسا بود و یا یك مدرسه داخلى و مردمى بود، اگر همه هم روسرى داشته باشند اشكالى ندارد. اما در مدارس و دانشگاههاى دولتى كه زیر نظر دولت اداره مى‌شود و مدرك رسمى دولتى مى‌دهد و نیز در ادارات و وزارتخانه‌ها نباید اثرى از دین دیده شود. این یك تفسیر جدیدى است از دموكراسى كه بر اساس آن نمادها و ارزش‌هاى دینى با دموكراسى منافات دارد.

    طبق تعریف سنّتى و شكل دوم دموكراسى كه به معناى حكومت مردم است، اگر مردمى دین‌دار بودند و خواستند در ادارات به آداب و مراسم دینى‌شان عمل كنند، نباید مخالفت

بشود؛ زیرا این عمل مطابق با خواست مردم و بر اساس قانونى است كه خود مردم وضع مى‌كنند و خودشان اجرا مى‌كنند. دموكراسى اقتضاء مى‌كند كه مردم در هر جا، از جمله در مدارس و وزارتخانه‌ها و ادارات، در شیوه لباس پوشیدن آزاد باشند، حال اگر اكثریّت قاطع مردم طرفدار دینى بودند و براساس گرایش دین خود خواستند پوشش خاصّى را برگزینند و یا خواستند مراسم مذهبى‌شان را انجام دهند، نباید كسى مانع آنها شود. وقتى با میل و خواست مردم قانونى گذراندند كه در آن اقامه نماز در ادارات و وزارتخانه‌ها و دانشگاهها الزامى شد، این بر خلاف دموكراسى ـ به مفهومى كه ما مى‌شناسیم ـ نیست؛ چون خود مردم این قانون را وضع كردند و خودشان هم اجرا مى‌كنند. اما طبق تفسیر جدید دموكراسى، گرایش دینى مردم نباید در مسائل سیاسى و اجتماعى نمود پیدا كند.

 

5. بهره بردارى نظام سلطه از مفهوم جدید دموكراسى

چنانكه گفتیم، بر طبق تفسیر جدیدى كه دولت‌هاى استعمارى ارائه مى‌دهند و در راستاى منافع و مقاصدشان آن را به اجرا در مى‌آورند، دموكراسى مساوى است با رژیم لائیك و سكولار؛ رژیمى كه به هیچ نحوى به دین اجازه نمى‌دهد كه در شؤون سیاسى و اجتماعى آن رژیم دخالت داشته باشد. حتّى اگر خود مردم هم بگویند ما این دین را مى‌پذیریم و مى‌خواهیم در مراكز دولتى و رسمى به مراسم دینى‌مان عمل كنیم، باز خواسته مردم را مخالف دموكراسى تلقّى مى‌كنند.

    به همین دلیل است كه وقتى انتخاباتى در الجزایر انجام گرفت و در آن یك حزب اسلامگرا پیروز شد و بر اساس اصول دموكراسى و قوانین آن كشور مى‌خواست دولت تشكیل دهد و احكام اسلامى را اجرا كند، مخالفان كه احساس كردند آن حزب دارد حاكم مى‌شود و در آینده مى‌خواهد حكومت اسلامى تشكیل دهد، كودتا كردند و پس از ابطال انتخابات، سران آن حزب را دستگیر و زندانى كردند و آن حزب را منحل و غیر قانونى اعلام كردند. هنوز هم، پس از گذشت چندین سال، اجازه فعالیت به آن حزب نداده‌اند. با وجود این كه این كشور اسلامى با دادن میلیون‌ها قربانى به استقلال رسید و قربانیان همان مردم مسلمانى بودند كه به انگیزه‌هاى اسلامى و براى حفظ هویّت اسلامى خودشان با آن دولت استعمارگر مبارزه كردند،

تا این كه مردم الجزایر به استقلال رسیدند، امروزه با وضعیت اسفبارى روبروست و چنانكه در روزنامه‌ها مى‌خوانیم، هر روزه دهها نفر در آن كشور به طرز فجیعى كشته مى‌شوند.

    با توجه به این فجایع زیادى كه در آنجا اتفاق مى‌افتد و حكومتى كه با كودتا سر كار آمده است و با سركوب و اختناق به حاكمیت خود ادامه مى‌دهد، باز این هیئت حاكمه و وضعیتى كه به بار آورده براى سران كشورهاى استكبارى و استعمارى قابل قبول‌تر است از حكومتى كه بر اساس رأى و خواست مردمى شكل گیرد كه خواهان دین و اجراى احكام شریعت هستند. از ترس این كه مبادا كشور دیگرى، در دنیا، به نام اسلام اداره شود. «اسم این روش را روش دموكراتیك نهادند؛ اما اگر مردم با رأى خودشان اسلام و حكومت اسلامى را بپذیرند، آن غیر دموكراتیك است؛ چون مردم گرایش به دین دارند.» پس در تفسیر جدید دموكراسى، دین نباید هیچ گونه دخالتى در امور سیاسى و اجتماعى مردم داشته باشد، حتّى در این حد كه دختر دانش آموزى روسرى سر كند؛ چنانكه در تركیه نیز این گونه رفتار مى‌شود.

    ایادى استعمار در كشورهاى اسلامى این خیال را در سر مى‌پرورانند كه تمام كشورهاى اسلامى به این شیوه دموكراتیك اداره شوند، یعنى دیگر جایى براى دین در امور كشوردارى اعم از قانونگذارى و اجرا ـ باقى نماند و در صدد هستند كه حتّى در كشورهایى كه داراى تمایل اسلامى قوى و شدید است، از راه هجوم فرهنگى و نفوذ در دانشگاهها، تدریجا روح تعصّب دینى را تضعیف كنند و دموكراسى به همین معنا را رواج بدهند. به خیال خود در این اندیشه‌اند كه پس از چند دهه كه نسل عوض شد و نسل انقلابى كنار رفتند و جاى آنان را جوانانى گرفتند كه اصول انقلاب را نمى‌شناسند، آنها بتوانند دموكراسى به معناى جدید را حاكم كنند.

    بنابراین، سه تفسیر و سه معنا براى دموكراسى وجود دارد: 1. دموكراسى به معناى دخالت مستقیم مردم در امور حكومتى كه در مدّت زمان كوتاهى در یكى از شهرهاى یونان اجرا شد و سپس منقرض گشت. 2. دخالت مردم در حكومت به وسیله انتخاب نمایندگان، همان شیوه‌اى كه در كشورهاى امروزى و حتّى در كشور ما وجود دارد. 3. معناى سوم دموكراسى این است كه تمام شؤون حكومت ـ اعمّ از قانونگذارى و اجرا ـ از دین جدا باشد؛ یعنى، شرط دموكراتیك بودن، سكولار و لائیك بودن است.

6. شیوه مطلوب دموكراسى از دیدگاه اسلام

در برابر این سؤال كه اسلام كدام یك از این شیوه‌هاى حكومتى را مى‌پذیرد؟ ما قبلاً در ارتباط با بُعد قانونگذارى گفتیم كه اگر معناى دموكراسى در قانونگذارى این است كه هر چه رأى اكثریّت مردم ـ یعنى 50 به اضافه یك رأى ـ به آن تعلق گرفت، قانون معتبر، رسمى و واجب الاتّباع است ولو خلاف نصّ قرآن هم باشد، اسلام چنین دموكراسىِ در قانونگذارى را نمى‌پذیرد. اسلامى كه خودش قوانین صریحى درباره امور گوناگون كشوردارى، اعم از دادرسى، اقتصاد، مدیریّت و قوانین مربوط به سایر دستگاههاى كشور دارد، اجازه نمى‌دهد كه قانونى بر خلاف نصّ صریح و حكم قطعى قرآن رسمیّت پیدا كند. اگر ما بخواهیم به چنین قانونى رسمیّت بدهیم، اسلام را نادیده گرفته‌ایم.

    عدم سازگارى این شیوه دموكراسى در قانونگذارى با اسلام، یك قضیّه توتولوژى است، یعنى بدیهى است و احتیاج به استدلال ندارد. اگر گفتیم دموكراسى در قانونگذارى یعنى معتبر بودن قانونى كه با اسلام سازگار نیست، بدیهى است كه اسلام هم با آن سازگار نخواهد بود و ناسازگارى در متن آن گزاره وجود دارد و این احتیاج به دلیل ندارد. وقتى در گزاره‌اى ناسازگارى با اسلام ملحوظ شده، دیگر نباید سؤال شود كه آیا با اسلام سازگار است یا نه؛ چون در خود گزاره ناسازگارى با اسلام فرض شده است. پس اگر دموكراسى در بُعد قانونگذارى به این معنا باشد كه قانونى كه با اسلام سازگار نیست، معتبر شناخته شود و ما تصور كنیم كه اسلام چنین قانونى را معتبر مى‌داند، این بدان معناست كه چیزى كه با اسلام سازگار نیست، با آن سازگار شود! این مطلب روشن است و احتیاج به استدلال ندارد.

    آنچه بیشتر احتیاج به توضیح داشت و وعده دادیم كه درباره‌اش بحث كنیم، مسأله دموكراسى در بُعد اِجراست؛ یعنى براى تعیین مجریان قانونْ مردم چه نقشى دارند و همچنین براى انتخاب كسانى كه قوانین را مى‌خواهند در چارچوب مبانى اسلامى وضع كنند ـ یعنى نمایندگان مجلس شورا ـ مردم چه نقشى دارند. در مواردى كه اسلام قوانین ثابت و دایمى وضع نكرده است و با گذشت زمان و ایجاد تغییر و تحول در نوع زندگى بشر و دگرگون شدن ساختارهاى پیشین، وضع قوانین جدید براى موضوعات و نیازهاى جدید ضرورت مى‌یابد، اسلام به دستگاه حكومتى مشروع اجازه داده است كه براى این حوزه كه به تعبیر مرحوم شهید

صدر «منطقة الفراغ» نامیده مى‌شود، قوانین لازم را، در چارچوب مبانىِ ارزشى اسلام، وضع كند. مثل قوانین راهنمایى و رانندگى كه خودروها از طرف راست حركت كنند یا از طرف چپ، و با چه سرعتى حركت كنند. بدیهى است كه قرآن و روایات نصّى در این باره ندارند و وضع این گونه مقررات متغیّر و موقّت كه تابع شرایط متغیّر زمانى و مكانى است، به عهده حكومت اسلامى نهاده شده كه با رعایت اصول و موازین كلّى اسلام و ارزش‌ها و عدم تخطّى از چارچوب قوانین اسلامى، قوانین مناسب وضع مى‌كند.

    با توجه به آنچه ذكر كردیم، در مى‌یابیم كه دموكراسى و نقش مردم در تعیین مجریان و قانونگذاران كه با رعایت موازین اسلامى مقررات موقّت را وضع و به اجرا در مى‌آورند تحقق مى‌یابد. به دیگر سخن، دموكراسى و نقش و مشاركت جدّى مردم با رعایت حدود و قیودى كه اسلام معین مى‌كند و انتخاب كسانى كه داراى شرایط و ویژگى‌هاى تعیین شده باشند، در كشور ما اِعمال مى‌شود و از هنگام پیروزى نظام اسلامى و زمان حضرت امام (رحمه‌الله) به اجرا در آمده است. مثل انتخابات مجلس شوراى اسلامى، انتخابات ریاست جمهورى، انتخابات خبرگان رهبرى و انتخابات شوراها. پس منتخبین مردم باید از شرایط لازم برخوردار باشند؛ یعنى، باید مسلمان و متعهد به احكام اسلامى باشند و در وضع مقررات و قوانینْ رعایت موازین اسلامى را بكنند. علاوه بر شرایطى كه براى نمایندگان مجلس شوراى اسلامى در نظر گرفته شده است و بجز چند نفر از نمایندگان اقلیت‌ها، سایر نمایندگان باید مسلمان و مقید به رعایت احكام اسلامى باشند، براى این كه مبادا غفلت و كوتاهى رخ دهد و احكام اسلامى در وضع قوانین رعایت نشده باشد، عده‌اى متخصص به نام شوراى نگهبان موظف‌اند كه قوانین مصوّب نمایندگان را با قانون اساسى و موازین شرع انطباق دهند؛ تا در صورت انطباق آنها با موازین شرع و قانون اساسى آنها را تأیید كنند و در غیر آن صورت آن مصوبات را براى تجدید نظر مجدّد به مجلس عودت دهند. این نوع مكانیزم قانونگذارى و اجراست كه در كشور ما مورد پذیرش قرار گرفته است و كسى با آن مخالفت ندارد.

    همچنین در ارتباط با مجریان و از جمله ریاست جمهور كه در رأس قوه مجریه قرار مى‌گیرد، باید رعایت قوانین و مقررات اسلامى بشود. در درجه اول رییس جمهور باید از شرایط و شایستگى و ویژگى‌هاى مطرح در قانون اساسى كه متّخذ از قوانین اسلام است

برخوردار باشد، و باید براى تصدّى حكومت به نحوى از خداوند متعال اذن داشته باشد. بدین معنا كه پس از احراز اكثریّت آراء مردم و پیشنهاد مردم، از سوى ولىّ فقیه منصوب گردد كه در این صورت حكومت او مشروع و معتبر خواهد بود. این چیزى است كه در كشور ما اِعمال مى‌شود.

    براى این كه جایگاه نقش مردم و حوزه دخالت آنها را در نظام اسلامى بهتر بشناسیم مثالى عرض مى‌كنم؛ فرض كنید ما در زمان حاكمیّت امیرالمؤمنین (علیه السلام) مى‌بودیم و در شهر خودمان شخصى را شایسته و صالح براى تصدّى ولایت بر آن شهر شناختیم و به امام پیشنهاد دادیم كه فلانى براى فرماندارى شهر ما صلاحیت دارد، ممكن است امام پس از پیشنهاد عده‌اى آن شخص را به عنوان والىِ جدید نصب كند. حال اگر اكثریّت مردم چنین پیشنهادى را داشتند، به طریق اولى حضرت نظر آنها را مى‌پذیرند و شخص مورد نظر را براى ولایت یكى از مناطق تحت حكومت خود نصب مى‌كردند. پس نقش مردم در ساختار حكومت و تصمیمات حكومتى، از نظر تئورى و مشروعیّت، این است كه مردم بررسى مى‌كنند كه چه كسى براى وضع و یا اجراى قانون شایسته‌تر است و آنگاه به او رأى مى‌دهند و رأى مردم به مثابه پیشنهاد به رهبرى است و در واقع پیمانى است كه با ولى فقیه مى‌بندند كه اگر او را براى ریاست بر آنها نصب كنند، از او اطاعت مى‌كنند. بر این اساس است كه در زمان حضرت امام (رحمه‌الله) وقتى اكثریّت مردم كسى را به عنوان رییس جمهور بر مى‌گزیدند، مى‌فرمودند: من ایشان را كه مورد تأیید مردم است به ریاست جمهورى نصب مى‌كنم؛ یعنى، رأى مردم به منزله یك پیشنهاد است كه من آن را قبول مى‌كنم.

    این تئورى حكومت اسلامى است و با دموكراسى به معناى دوم هم هیچ منافاتى ندارد و سالهاست كه در كشور ما اجرا مى‌گردد و هیچ مشكلى هم پدید نیامده است. اما اگر معناى دموكراسى این باشد كه دین هیچ نقشى در امور جامعه نداشته باشد، هیچ یك از مظاهر دینى نباید در دستگاههاى رسمى دیده شود، آیا چنین چیزى با اسلام هماهنگى دارد؟ بى‌شك دموكراسى به معناى سوم كه امروز جهان استكبارى تفسیر مى‌كند و مى‌خواهد بر دیگران تحمیل كند، صددرصد مخالف اسلام است؛ زیرا به معناى نفى اسلام است. اما دموكراسى به معناى دوم، با رعایت شرایطى كه اسلام براى حكام، قانون گزاران و مجریان قانون و براى

قضات تعیین كرده، پذیرفته شده است. یعنى مردم در انتخاب افرادى كه صلاحیت قانونگذارى و اجراى قانون را دارند مشاركت جدّى داشته باشند و با این مشاركت، همكارى و همدلى خود را با دولت اسلامى اثبات كنند و خودشان را سهیم و شریك در امور كشور بدانند. این شكل از دموكراسى در اسلام قبول شده است و در كشور ما هم بدان عمل مى‌شود و اگر در مواردى تخلّفاتى صورت گیرد، مثل تخلّفاتى است كه در جاهاى دیگر نیز، كم و بیش، وجود دارد و باید دقّت كرد كه این تخلّفات تكرار نشود.