درس دوازدهم:اوصاف اهل آخرت(2)

 

درس دوازدهم

 

 

اوصاف اهل آخرت (2)

 

 

‌‌‌‌‌‌ـ آخرت دوستان و توجه به خدا

‌‌‌‌‌‌ـ اولیاى خدا و معرفت ناب به خداوند

‌‌‌‌‌‌ـ تفاوت بارز اهل آخرت با دنیاپرستان

 

 

 

 

اوصاف اهل آخرت (2)

«وَ لایَشْغَلُهُمْ عَنِ اللّهِ شَئٌ طَرْفَةَ عَیْن وَ لا یُریدُونَ كَثْرَةَ الطَّعامِ وَ لا كَثْرَةَ الْكَلامِ وَ لا كَثْرَةَ الِلّباسِ. اَلنّاسُ عِنْدَهُمْ مَوْتى وَ اللّهُ عِنْدَهُمْ حَىٌّ كَریمٌ یَدْعُونَ الْمُدْبِرینَ كَرَماً وَ یُریدُونَ الْمُقْبِلینَ تَلَطُّفاً. قَدْ صارَتِ الدُّنْیا وَ الاْخِرَةُ عِنْدَهُمْ واحِدَة»

آخرت دوستان و توجه به خدا

«لایَشْغَلُهُمْ عَنِ اللّهِ شَئٌ طَرْفَةَ عَیْن»

اهل آخرت حتى به اندازه یك چشم بر هم زدن نیز از خدا غافل نمى‌شوند.

‌‌‌سیزدهمین ویژگى: كه براى اهل آخرت، در حدیث شریف معراج ذكر شده این است كه آنان حتّى به اندازه یك چشم بر هم زدن از یاد خدا غافل نمى‌شوند و چیزى آنها را از ذكر خداوند باز نمى‌دارد. البتّه این مضمون در آیات و روایات فراوانى وارد شده است؛ براى مثال در قرآن كریم مى‌خوانیم:

«رِجَالٌ لاَّتُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ وَ لاَبَیْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللّهِ...»(1)

مردانى كه هیچ كسب و تجارتى آنها را از یاد خدا غافل نمى‌سازد.

‌‌‌قبل از آن در آیه دیگرى آمده است:

«فى بُیُوت اَذِنَ اللّهُ اَنْ تُرْفَعَ و یُذْكَرَ فِیهَا اسْمُهُ یُسبِّحُ لَهُ فِیها بالْغُدُوِّ وَ الاْصال»(2)

نور خدا در خانه‌هایى قرار دارد كه خداوند اجازه داده آنجا رفعت یابد و در آن نام او برده شود و صبح و شام او تسبیح و ستایش شود.


1. نور/37.

2. نور/36

‌‌‌جاى شگفتى است كه چگونه مى‌توان در دنیا زندگى كرد و چیزى انسان را از یاد خدا بازندارد! (البتّه وضع دنیاگرایان معلوم است، آنان چنان به‌دنیا دل‌بسته‌اند كه هیچ توجهى به خدا ندارند). باید به توضیح این معنا پرداخت كه چگونه برخى از انسانها را هیچ چیز از یاد خدا غافل نمى‌سازد؟ هنگام مطالعه و تعلیم و تعلّم، كسب و كار و زراعت، و حتّى در حیوانى‌ترین حالات كه معمولا توجه انسان از همه جا بریده مى‌شود و در امیال و شهوات متمركز مى‌گردد، از یاد خدا غافل نمى‌شوند.

‌‌‌انسان قادر است، در آن واحد، به چند چیز توجه داشته باشد، براى مثال چشممان صحنه‌اى را مى‌بیند و در همان زمان گوش ما چیزى را مى‌شنود و به هر دو توّجه داریم، البته تا حدى از میزان توجه ما كاسته مى‌شود، چرا كه توجه ما به دو چیز معطوف گشته است. گاهى انسان ناگزیر مى‌شود همزمان به چند كار بپردازد، مثل اینكه در حال غذا خوردن مطالعه كند و یا در حال سخن گفتن به چیز دیگرى نیز توّجه دارد. روان‌شناسان به تجربه ثابت كرده‌اند كه انسان با تمرین و ممارست مى‌تواند در آن واحد هفت تا هشت ادراك داشته باشد، البته هیچ یك از اینها ادراكى قوى و تمركزیافته نیست؛ اما انسان قادر است به این اندازه توّجه و ادراك خویش را تقسیم كند.

‌‌‌بنابراین انسان مى‌تواند در یك لحظه به چند چیز توّجه داشته باشد. حال اگر او با ممارست و تمرین سعى كند، در همه حالات، به خدا توجه داشته باشد، به تدریج این امر برایش ملكه خواهد شد و در همه اعمال خویش از یاد خدا غافل نمى‌گردد. مرحوم علاّمه طباطبایى(رضی الله عنه) مى‌فرمودند: وقتى كه انسان با مصیبتى مواجه مى‌شود، مثل اینكه عزیزى را از دست مى‌دهد، تا مدتها خاطره او از دلش بیرون نمى‌رود و در همه حالات به یاد اوست و این مانع از پرداختن به كارهاى روزمرّه نمى‌گردد، بلكه در ضمن پرداختن به كارهاى خود، دلش متوجه عزیز از دست رفته است.

‌‌‌كم و بیش براى هر یك از ما مصیبتهایى رخ داده كه در همه حال توجه ما را به خود جلب كرده، ولى مانع از توجه به كارهاى دیگر نشده است. همین‌طور كسانى كه محبت شدیدى به محبوب خود دارند، در همه حال دلشان متوجه آن محبوب است و چنان نیست كه پرداختن

به كارهاى دیگر آنها را از توجه به محبوب باز دارد؛ گرچه از شدت توجه كاسته مى‌شود. پس نباید پنداشت كه توجه به زندگى و اشتغالات دنیوى، انسان را از توجه به خدا باز مى‌دارد، بخصوص اگر انسان در هنگام عبادت سعى كند توجه‌اش فقط به خدا معطوف گردد. البته توجه به خدا و درك حضور او در ابتدا به ریاضت و تمرین احتیاج دارد.

‌‌‌امام موسى بن جعفر(علیه السلام) مى‌فرماید:

«اُعْبُدِ اللّهَ كَاَنَّكَ تَراهُ فَاِنْ لَمْ‌تَكُنْ تَراهُ فَاِنَّهُ یَراك»(1)

به گونه‌اى خدا را عبادت كن كه گویى او را مى‌بینى و اگر تو او را نمى‌بینى، (متوجه باش كه)او تو را مى‌بیند.

‌‌‌مرحوم علامه طباطبایى(رضی الله عنه) مى‌فرمودند: این روایت اشاره دارد به دو مرحله از مراحل ذكر و توجه قلبى: مرحله اول اینكه انسان متوجه باشد خدا او را مى‌بیند و به رفتار او آگاه است، نظیر كسى كه در اتاق دربسته‌اى است و مى‌داند از روزنه كسى به او نگاه مى‌كند؛ ولى او نمى‌تواند آن شخص را بیند. مرحله دوم اینكه احساس كند خدا را مى‌بیند: اگر انسان از آغاز با تمرین خود را متوجه این موضوع سازد كه گرچه من خدا را نمى‌بینم، ولى خدا حاضر و ناظر است و عالم در محضر اوست، خداوند متعال به او كمك مى‌كند تا بهتر حضور او را درك كند. البته شناخت نحوه كمك و یارى خداوند از درك و فهم ما خارج است، ولى سربسته مى‌توان گفت: گاهى خداوند براى از بین بردن غفلت انسان و توجه دادن او به سوى خود، وسایل و اسبابى را فراهم مى‌سازد.

‌‌‌چه بسا وقتى انسان غافل است و توجه او از خداوند قطع مى‌گردد، خداوند او را از غفلت نجات مى‌دهد و متوجه خود مى‌سازد و وقتى این جلب توجه به خداوند همراه با محبت او باشد، براى انسان لذت فوق‌العاده‌اى در برخواهد داشت. از آنجا كه غالب ادراكات ما حسى است و با امور معنوى كمتر انس داریم، براى تقریب به ذهن مثال محسوسى طرح مى‌كنیم: فرض كنید دو نفر در مجلسى نشسته باشند و یكى از آن دو علاقه شدیدى به دیگرى دارد، ولى نمى‌خواهد آن علاقه را اظهار كند تا دیگران بدان پى برند، گرچه همواره دلش متوجه محبوبش


1. بحارالانوار، ج 25، ص 204

است. حال اگر از روى غفلت لحظه‌اى روى خود را از محبوبش برگرداند ولى محبوب با اشاره‌اى او را متوجه خود سازد، چقدر براى او لذت بخش خواهد بود؟

‌‌‌كسانى كه مزه چنین لذتى را چشیده باشند، مى‌دانند چقدر لذت دارد خداوند انسان را از غفلت نجات داده، به خود متوجه سازد، البته خداوند بندگان و دوستان خود را همواره از این عنایت و لطف بهره‌مند مى‌كند و نمى‌گذارد رابطه و توجه آنان از او قطع گردد.

اولیاى خدا و معرفت ناب به خداوند

‌‌‌تا اینجا بحث ما در این بود كه مى‌توان همزمان به خدا و امور دیگر توجه داشت: انسان مى‌تواند هم به خداوند توجه داشته باشد و هم به برخى از مخلوقات او، مثل زن، فرزند، معلم و از این قبیل؛ ولى اولیاى خدا فقط به او توجه دارند. خدا چنان معرفت و شناختى به آنها عطا مى‌كند كه همه موجودات را شعاعى و پرتوى از خورشید بى‌نهایت هستى مى‌بینند، یعنى چیزى را در كنار خدا قرار نمى‌دهند كه علاوه بر خدا به آن نیز توجه داشته باشند. به حدى وجود خدا براى آنها تجلى كرده كه موجودات دیگر در نظر آنان، شعاعى از وجود بى‌نهایت خداوند به شمار مى‌آیند. مثل اینكه انسان نور خورشید را مى‌بیند، ولى آن نور براى او اصالت ندارد، زیرا خورشید اصیل است و نور پرتو اوست.

‌‌‌اولیاى خدا هر چه را كه در اطراف خود مشاهده مى‌كنند، پرتوهاى محدود و ممكنى از ذات بى‌نهایت خدا مى‌شناسند و توجه اصلى آنها به جانب خداست، البته زمانى كه به خدا مى‌نگرند، پرتوهاى وجود او و مخلوقات را نیز مشاهده مى‌كنند. (عالم موجودات به مانند اشعه‌اى است كه از خورشید هستى مى‌تابد و بالعرض مورد توجه اولیاى خدا قرار مى‌گیرد).

‌‌‌البته گفتن و شنیدن این مطالب در حد ما نیست و نقل آنها براى این است كه بدانیم چه لذتهایى در عالم هستى وجود دارد كه به مراتب از لذتهاى مادى بالاتر و شیرین‌ترند. به هر حال بر اساس مراتب گوناگونى كه انسانها در شناخت و محبّت به خدا دارند، توجه آنها به خدا نیز متفاوت مى‌گردد. كسانى كه ذره‌اى از محبّت خدا را چشیده‌اند، بالطبع دلشان به سوى او توّجه دارد. چگونه دل را به یاد و توّجه او مشغول نسازند، در حالى كه عشق و موّدت او

سراپاى وجودشان را فرا گرفته است، آیا ممكن است عاشق به یاد معشوق نباشد؟ چگونه ممكن است كسى كه عظمت و جلال خداوندى را درك كرده، در برابر او براى دیگرى عظمت قائل شود؟ و بالاخره انسان مى‌تواند به مرحله‌اى برسد كه توجه اصلى او به ذات اقدس الهى معطوف گردد و همه چیز را در شعاع وجود او ببیند. مضمون این معنا در دعاها و روایات فراوانى وارد شده است، براى مثال در دعاى عرفه مى‌خوانیم:

«أَیَكوُنُ لِغَیْرِكَ مِنَ الظُّهُورِ ما لَیْسَ لَكَ حَتّى یَكُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَك»

آیا غیر تو از خود ظهورى دارد تا تو را ظاهر گرداند؟(1)

‌‌‌اولیاى خدا و كسانى كه به معرفت ناب الهى دست یافته‌اند و دلشان به نور خدا نورانى گشته است، اول خدا را مى‌بینند و سپس به صفات او پى مى‌برند. ما معمولا خدا را با یك سرى از مفاهیم، نظیر مفهوم واجب الوجود، خالق، رازق و... مى‌شناسیم و آنها را به غایب و نادیده حواله مى‌دهیم، امّا كسانى كه به معرفت الهى رسیده‌اند و خدا دلشان را نورانى كرده، اوّل خدا را مى‌بینند و آنگاه به صفات او توّجه مى‌كنند.

‌‌‌این مضامین در روایات فراوانى به چشم مى‌خورد و ما تنها خواستیم اشاره كنیم كه چگونه برخى به اندازه یك چشم بر هم زدن نیز از خدا غافل نمى‌گردند. البته راه رسیدن به این مرحله این است كه انسان با تمرین و ممارست سعى كند، حضور خدا را درك كند و بعد از آن


1. در «تُحَفُ العُقول» از امام صادق(علیه السلام) روایت شده كه فرمود:

«مَنْ زَعَمَ اَنَّهُ یَعْرِفُ اللّهَ بِتَوَهُّمِ الْقُلُوبِ فَهُوَ مُشْرِكٌ وَ مَنْ زَعَمَ اَنَّهُ یَعْرِفُ اللّهَ بالاِْسْمِ دُونَ الْمَعْنى فَقَدْ اَقَرَّ بِالطَّعْنِ لاَِنَّ الاِْسْمَ مُحْدَثٌ وَ مَنْ زَعَمَ اَنَّهُ یَعْبُدُ الاِْسْمَ وَ الْمَعْنى فَقَدْ جَعَلَ مَعَ اللّهِ شَریكاً وَ مَنْ زَعَمَ اَنَّهُ یَعْبُدُ بِالصِّفةِ لا باِلاِْدْراكِ فَقَدْ اَحالَ عَلى غائِب وَ مَنْ زَعَمَ اَنَّهُ یَعْبُدُ الصِّفَةَ و المُوصُوفَ فَقَدْ اَبْطَلَ التَوحیدَ لاَِنَّ الصِّفَةَ غَیْرُ المُوصُوفِ وَ مَنْ زَعَمَ اَنَّهُ یُضیفُ المُوصُوفَ اِلىَ الصِّفَةِ فَقَدْ صَغَّرَ بِالْكَبیرِ وَ ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ ...»

هر كه پندارد كه خدا را با توهم دلها مى‌شناسد مشرك است (یعنى آنچه انسان‌ها به عنوان خدا شناخته‌اند ساخته اوهام آنهاست و مخلوق مى‌باشد و اعتقاد به خدایى آن شرك است) و هر كه پندارد كه تنها خدا را به نام و اسم مى‌شناسد و پى به معنا و واقعیت او نبرده است، به اشتباه خود اعتراف كرده، چرا كه صرف نام حادث است. هر كه پندارد نام و معنا را با هم مى‌پرستد، براى خدا شریك قرار داده. هر كه پندارد خدا را بر اساس توصیف مى‌پرستد نه بر اساس درك و ادراك، حواله به نادیده داده است. هر كه پندارد صفت و موصوف را مى‌پرستد، توحید را منكر شده، چون صفت غیر از موصوف است و هر كه پندارد موصوف را به صفت اضافه مى‌كند، بزرگ را كوچك شمرده است [بالاخره هیچیك نتوانسته‌اند چنانچه باید خدا را بشناسد]؛ تُحف‌العقول (با ترجمه)، ص 341.

ریاضتها و تلاشها، خداوند خود را به انسان مى‌شناساند و از آن پس انسان به جمال ربوبى مى‌نگرد و پیوسته به یاد او خواهد بود.

«وَ لایُریدُونَ كَثْرَةَ الطَّعامِ وَ لا كَثْرَةَ الْكَلامِ وَ لا كَثْرَةَ الْلِباس»

‌‌‌چهاردهمین و پانزدهمین و شانزدهمین ویژگى: این است كه خواهان پرخورى و پرگویى و اسراف در لباس نیستند. (در مقابل دنیاگرایان كه همواره به فكر دنیا و زرق و برق آن هستند، اهل آخرت توجه‌اى به مظاهر دنیا ندارند).

«النّاسُ عِنْدَهُمْ مَوْتى وَ اللّهُ عِنْدَهُمْ حَىٌّ كَریم»

‌‌‌هفدهمین ویژگى: مردم در نظر آنان مردگانند و خدا در نظرشان حى و كریم است.

‌‌‌دنیا دوستان همواره مواظبند كه مردم به آنها بدبین نگردند و جاه و مقامشان در جامعه محفوظ بماند وسعى مى‌كنند علاقه و توجه دیگران را به خود جلب كنند تا كسى گمان بدى به آنها نبرد. روى افكار عمومى حساب مى‌كنند و بدین جهت عیب خود را پوشیده مى‌دارند. البته خدا نیز دوست ندارد عیب مؤمن ظاهر گردد، ولى سخن در این است كه اهل دنیا براى جلب توجه مردم و براى اینكه به آنها احترام بگزارند، تظاهر به خوبى مى‌كنند. در مقابل اهل آخرت توجه‌اى به مردم ندارند و گویا مردم مرده‌اند و به جهت خواست مردم رفتار و نگرشهاى خود را پى‌ریزى نمى‌كنند. آنها دنبال عمل به وظیفه‌اند و به سخن و قضاوت دیگران اعتنایى ندارند. همواره خداوند در نظر آنان جلوه‌گرست و تنها او را زنده و جاوید مى‌شناسند. بر عكس ما مردم را زنده و حاضر مى‌پنداریم و توجه نداریم كه خداوند حاضر است و رفتار و اعمالمان از دید او پنهان نمى‌ماند!

‌‌‌‌‌‌«یَدْعُونَ الْمُدْبِرینَ كَرَماً وَ یُریدونَ الْمُقْبِلینَ تَلَطُّفا»

‌‌‌هجدهمین ویژگى: كسانى را كه به آنها پشت كرده‌اند از روى بزرگوارى به سوى خود مى‌خوانند و كسانى را كه به آنان روى آورده‌اند، از روى لطف مى‌پذیرند.

‌‌‌اگر دیگران به آنها پشت كنند، نمى‌گویند بگذار بروند، بلكه به دنبال آنها مى‌روند و جهت خوشنودى خدا دل آنها را بدست مى‌آورند، نه براى اینكه بر مریدانشان افزوده گردد. گاهى رفتار اهل آخرت با رفتار اهل دنیا مساوى است، ولى انگیزه‌ها فرق مى‌كند: طالب دنیا در برابر

دیگران تواضع مى‌كند و رفتار خوش نشان مى‌دهد، تا توجه آنها را به سوى خود جلب كند و بر تعداد مریدانش بیفزاید، ولى اهل آخرت در برابر دیگران تواضع مى‌كند، چون خدا دوست دارد انسان در برابر بندگانش فروتن باشد.

تفاوت بارز اهل آخرت با دنیاپرستان

‌‌‌‌‌‌«قَدْ صارَتِ الدُّنیا وَ الاخِرَةُ عِنْدَهُمْ واحِدَة»

‌‌‌نوزدهمین ویژگى: دنیا و آخرت در نظر آنان یكسان است.

‌‌‌این ویژگى به مانند سایر ویژگى‌ها داراى مراتب است و چنان نیست كه همه دوستداران آخرت در دارا بودن این ویژگى یكسان باشند. دنیاپرستان به آخرت اعتقاد ندارند و تنها به دنیا مى‌اندیشند؛ خداوند از قول آنان مى‌فرماید:

«وَ قالوُا ماهِىَ اِلاّ حَیَاتُنَا الدُّنْیَا نَمُوتُ وَ نَحْیا وَ مَا یُهْلِكُنَا اِلاّ الدَّهْر»(1)

كافران گفتند: چیزى جز همین زندگى دنیا در كار نیست، گروهى از ما مى‌میرند و گروهى متولد مى‌شوند و جز روزگار كسى ما را هلاك نمى‌كند.

‌‌‌در برابر این دسته از دنیا پرستان، گروهى از دوستداران آخرت به حق بودن مرگ و معاد و آخرت گواهى مى‌دهند، امّا رفتار و كردارشان بر خلاف چیزى است كه بر زبان مى‌رانند و به درستى باور به آخرت را منعكس نمى‌كنند. افزون بر آن، بسیارى از كارهایى كه براى آخرت انجام مى‌دهند رنگ دنیا دارد: به عنوان مثال ما نماز شب مى‌خوانیم تا دعاهایمان مستجاب شود و یا بر رزق و روزیمان افزوده گردد و یا اینكه نزد مردم محبوبیت بیشترى پیدا كنیم، چرا كه در اوصاف شب زنده‌داران و برپاى‌داران نماز شب آمده است كه صورتشان نورانى مى‌شود، در دل مردم جاى مى‌گیرند و حوائجشان برآورده مى‌شود. در واقع ما عبادت خدا را وسیله‌اى قرار داده‌ایم براى رسیدن به خواسته‌هایمان، یعنى عبادت خدا را براى وصول به دنیا استخدام مى‌كنیم و همچنین شب قدر را زنده مى‌داریم، براى اینكه حاجتها و خواسته‌هاى ما برآورده شود. احیا و عبادت در شب قدر را، با آن همه ارزش و عظمتش، براى صاحب خانه شدن و


1.- جاثیه/23.

زندگى خوب و مرفه استخدام مى‌كنیم! شب قدر به اندازه یك خانه براى ما ارزش ندارد؛ این نشانه این است كه ما امور اخروى را براى دنیایمان مى‌خواهیم. به تعبیر دیگر، بر این باوریم كه اصالت با دنیاست و دنیا نقد است و نباید از دست داد. اما اولیاى خدا آخرت را نیز نقد مى‌دانند.

‌‌‌كسى كه صبح به دنبال كار مى‌رود، تا از حاصل دسترنج خود غذا تهیه كند، نمى‌گوید فعلا نقد را از دست نمى‌دهم، راحتى و آسایش را بر مى‌گزینم و به دنبال زحمت و رنج نمى‌روم، بلكه انسانهاى عاقل در زندگى كار مى‌كنند براى اینكه به نتیجه آن دست یابند، چه آن نتیجه زود به دست آید و چه دیر؛ مهمّ دست‌یابى به آن نتیجه است. انسان به دانشگاه مى‌رود تا بعد از چند سال مدركى بگیرد، تازه آن مدرك وسیله‌اى است براى استخدام و كسب درآمد. شكى نیست كه از نظر عقلا پسندیده است كه انسان چند سال زحمت بكشد تا به نتیجه آن زحمات دست یابد. پس نابخردانه نیست كه انسان در دنیا كار كند و اثرش را در آخرت ببیند، بلكه این كار عاقلانه و بر طبق حكم عقل سلیم است.

‌‌‌باور اولیا و دوستان خدا به آخرت، بیش از باور ما به نتایج كارهاى دنیوى است، زیرا به نتایج كارهاى دنیا نمى‌توان زیاد مطمئن بود، مثلا وقتى نهال مى‌كاریم و كشاورزى مى‌كنیم مطمئن نیستیم كه به محصول دست مى‌یابیم، چون ممكن است زراعت ما آفت ببیند و به موقع بار ندهد؛ با این وجود با همان ظنّ قوى كه به نتیجه و دست‌یابى به محصول داریم تلاش مى‌كنیم. اگر همین اندازه به آخرت اطمینان مى‌داشتیم و اینكه اثر كارهاى ما باقى خواهد ماند، هیچ‌گاه حاضر نبودیم چیزى را كه نتیجه‌اش بى‌نهایت است با چیزى كه نتیجه‌اش مقطعى و محدود است مبادله كنیم. نتیجه و لذت بسیارى از كارهاى دنیایى بیش از یك ساعت به طول نمى‌انجامد و برخى براى رسیدن به همین لذت زودگذر مدّتها تلاش مى‌كنند، امّا یك دهم این تلاش را براى رسیدن به لذت‌هاى ابدى به كار نمى‌گیرند، دلیلش این است كه آخرت را باور ندارند و ایمانشان ضعیف است، گرچه در ظاهر به گونه دیگر وانمود مى‌كنند.

‌‌‌در مقابل دنیاگرایان، دنیا و آخرت نزد آخرت دوستان یكسان است، همان‌طور كه دنیا را دست یافتنى مى‌دانند، آخرت را نیز دست‌یافتنى مى‌دانند. حسابى كه براى دنیا باز مى‌كنند براى آخرت نیز باز مى‌كنند، امور دنیا و آخرت را مقایسه كرده، لذت ابدى را بر مى‌گزینند،

چون آن لذت نیز براى آنان نقد است. این برداشتى بود از جمله «قَدْ صارَتِ الدُّنْیا وَ الآخِرَةُ عِنْدَهُمْ واحِدَة» ولى این حقیقت مرتبه بالاترى نیز دارد و آن اینكه برخى به مقامى مى‌رسند كه تنها به عالم آخرت مى‌نگرند و دنیا در نظرشان فانى و زودگذر است.

‌‌‌امام صادق(علیه السلام) فرمود: «روزى رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) نماز صبح را با مردم بر پاى داشت ، سپس در مسجد نگاهش به جوانى [زید بن حارثه] افتاد كه چرت مى‌زد و سرش پایین مى‌افتاد، رنگش زرد بود و تنش لاغر و چشمانش به گودى رفته بود.

«فَقالَ لَهُ رَسُولُ اللّه(صلى الله علیه وآله وسلم) كَیْفَ اَصْبَحْتَ یا فُلانُ؟ قالَ: اَصْبَحْتُ یا رَسُولَ اللّهِ مُوقِنا»

رسول‌خدابه‌او فرمود:حالت چگونهاست؟عرضكرد:یارسول‌اللّه؛من‌به‌یقیندست یافته‌ام.

«فَعَجِبَ رَسُولُ اللّهِ مِنْ قَولِهِ وَ قالَ: اِنَّ لِكُلِّ یَقین حَقیقَةً فَما حَقیقَةُ یَقینِك»؟

رسول خدا از گفته او در شگفت شد [خوشش آمد]و فرمود: همانا هر یقینى را حقیقتى است، حقیقت یقین تو چیست؟

«فَقالَ: اِنَّ یَقینى یا رَسُولَ اللّهِ هُوَ الَّذى اَحْزَنَنى وَ اَسْهَرَ لَیْلى وَ اَظْمَأَ هَواجِرى فَعَزَفَتْ نَفْسى عَنِ الدُّنْیا وَ ما فیها حَتّى كَأَنى اَنْظُرُ اِلى عَرْشِ رَبّى وَ قَدْ نُصِبَ لِلْحِسابِ وَ حُشِرَ الْخَلائِقُ لِذلِكَ وَ اَناَ فیهِم»

عرض كرد: یا رسول اللّه این یقین مرا اندوهگین ساخته است و با بیدارى شب و تشنگى روزهاى گرم قرینم گردانیده است. از دنیا و آنچه در اوست بى‌رغبت گشته‌ام. گویا عرش پروردگارم را مى‌بینم كه براى رسیدگى به حساب خلق بر پا گردیده است و مردم براى حساب گرد آمده‌اند و من در بین آنهایم.

«وَ كَاَنّى اَنْظُرُ اِلى اَهْلِ الْجَنَّةِ، یَتَنَعَّمُونَ فىِ الْجَنَّةِ وَ یَتَعارَفُونَ وَ عَلى الاَْرائِكِ مُتَّكِئُونَ وَ كَاَنّى اَنْظُرُ اِلى اَهْلِ النّارِ وَ هُمْ فیها مُعَذَّبُونَ مُصْطَرِخُونَ وَ كَاَنّى الاْنَ اَسْمَعُ زَفیرَ النّارِ یَدُورُ فى مَسامِعى»

گویا اهل بهشت را مى‌نگرم كه در نعمت مى‌خرامند و بر كرسى‌ها تكیه زده و یكدیگر را معرفى مى‌كنند و گویا اهل دوزخ را مى‌بینم كه در آنجا معذبند و به فریاد رسى ناله مى‌كنند و گویا اكنون آهنگ زبانه كشیدن آتش دوزخ در گوشم طنین انداز است.

«فَقالَ رَسُولُ‌اللّهِ لاَِصْحابِهِ: هذا عَبْدٌ نَوَّرَ اللّهُ قَلْبَهُ بِالاْیمانِ، ثُمَّ قالَ لَهُ: اِلْزَمْ ما اَنْتَ عَلَیْه»

رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) به اصحاب خود فرمود: این جوان بنده‌اى است كه خدا دلش را به نور ایمان روشن ساخته، سپس به او فرمود: بر این حال كه دارى ثابت باش.

«فَقالَ الشّابُّ: اُدْعُ اللّهَ لى یا رَسُولَ اللّهِ اَنْ اُرْزَقَ الشَّهادَةَ مَعَكَ فَدَعا لَهُ رَسُولُ اللّهِ، فَلَمْ‌یَلْبَثْ اَنْ خَرَجَ فى بَعْضِ غَزَواتِ النَّبىِّ فَاْسْتُشْهِدَ بَعْدَ تِسْعَةِ نَفَر وَ كانَ هُوَ الْعاشِر».(1)

جوان گفت: اى رسول اللّه، از خدا بخواه شهادت در ركابت را روزیم سازد. رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) براى او دعا كرد. مدتى نگذشت كه در جنگى همراه پیامبر شركت كرد و شهید شد.

‌‌‌اینكه آن جوان به پیامبر گفت: «گویا بهشت و اهل آنرا مى‌بینم ...» به این مى‌ماند كه شما در اتاق نشسته‌اید و داخل حیاط را نمى‌بینید؛ ولى از آنجا كه به وجود حیاط و باغچه یقین دارید، گویا حیاط و باغچه را مشاهده مى‌كنید. اهل آخرت گرچه به وضوح بهشت را نمى‌بینند، ولى براساس یقینى كه به آن دارند، گویى آنرا مشاهده مى‌كنند؛ مثل اینكه پرده‌اى فاصله شده باشد و از آثار پى به آنچه پشت پرده است مى‌برند.

‌‌‌اما مرحله بالاتر از این، مربوط به كسانى است كه روحشان از افق دنیا و زمان فراتر رفته است و واقعاً بهشت را مى‌بینند، نه اینكه چیزى شبیه او را مشاهده كنند. البته حقیقت این امر بر ما روشن نیست، ولى مى‌دانیم كسانى كه به این مرحله رسیده‌اند، بر دنیا و آخرت اشراف دارند و آن دو را یكسان مى‌بینند.

***


1. اصول كافى (با ترجمه)، ج 3 ص 89. شبیه همین روایت، در بحارالانوار، ج 22 ص 146، درباره حارث‌بن‌مالك از امام صادق(علیه السلام) روایت شده است.