بسم الله الرحمن الرحیم
خدا را شاکرم که حیات و توفیق عنایت فرمود تا امروز در این محفل نورانی که اساتید و بزرگان تشریف دارند حضور یابم و عرض ارادت کنم و از دستاندرکاران این همایش و همه شرکتکنندگان تشکری داشته باشم. ظاهرا انگیزه اصلی برگزاری این همایش، اقدام عملی در جهت تحقق بخشیدن به فرمایشات و تأکیدات مقام معظم رهبری برای تحول در علوم انسانی است. بیتردید در این زمینه، مباحث و مسایل قابل طرح که بزرگان باید دربارهاش سخن بگویند، فراوان است و کموبیش، بسیاری از موضوعات نیز در طول این سی و چند سال مطرح گردیده، مقالاتی نوشته شده، سخنرانیهایی ایراد گردیده و دیدگاههای گوناگونی عرضه شده است که حتی مجالی برای اشاره کردن به آنها نیست.
پس از درک ضرورت ایجاد تحول در علوم انسانی، گروهی از فضلای جوان به این نتیجه رسیدند که اگر بناست تحولی اساسی در علوم انسانی انجام بگیرد، نقطه آغاز آن بررسی و بازنگری در فلسفه علوم انسانی است. شاید این مطلب از فرمایشات مقام معظم رهبری الهام گرفته شده است، چون ایشان در ارتباط با ایجاد تحول در آموزش و پرورش و کتب درسی و نظام آموزشی به وزیر اسبق آموزش و پرورش فرموده بودند که اگر بخواهید این کار را درست انجام بدهید، باید ابتدا در فلسفه آموزش و پرورش بازنگری کنید. همین فرمایش ایشان انگیزهای شد برای تحقیق در این زمینه که به همت بعضی از دوستان مؤسسه کتابی گردآوری و به وزارت آموزش و پرورش تقدیم شد.
ما در بررسی و بحث درباره فلسفه علوم انسانی و اجتماعی با برخی سؤالها که به مبانی این علوم مربوط است، روبهرو میشویم. چون در این زمینه یک بحث اساسی این است که مبانی علوم انسانی چیست و آن مبانی چند گونه است و چه کسی باید تعیین کند که کدام مبانی درست و کدام نادرست است و منطقا ما باید چه مبانیای را برای علوم انسانی بپذیریم؟ تحقیق در این زمینه به چند علم، هستیشناسی، انسانشناسی و معرفتشناسی مربوط میشود. طبیعی است بررسی همهجانبه در همه علوم مرتبط با مبانی علوم انسانی از عهده یک گروه برنمیآید و طرح همه آن مباحث نیز در یک همایش ممکن نیست؛ از اینرو دوستان، بررسی مبانی فلسفی علوم انسانی را برای این همایش برگزیدند که البته اگر همه مبانی علوم انسانی به صورت ریشهای بررسی شود به مبانی فلسفی منتهی میگردد. برگزاری این همایش برای بررسی مبانی فلسفی علوم انسانی میتواند یک شروع منطقی برای ایجاد تحول در علوم انسانی باشد که از نظر بنده کار صحیح و خداپسندانهای است. امیدوارم که سایر عزیزان در حد توان خود همکاری کنند تا این کار به نتایج مطلوبی برسد. الحمدلله برخی از اساتید و بزرگواران مقالاتی برای این همایش تهیه کردهاند و برخی از سروران نیز سخنرانیهایی ارایه کردهاند.
فرض کنیم ما با رعایت سیر منطقی در مباحث و با بحث و بررسی به نتیجه روشنی برای فهم مبانی علوم انسانی دست یافتیم و پس از حل و بررسی مسائل بنیادی معرفتشناسی و رعایت متد بحث در معرفتشناسی و نیز با رعایت متد تحقیق در مبانی فلسفی علوم انسانی توانستیم مبانی فلسفی علوم انسانی را بازشناسیم. در این صورت، تازه موفق شدهایم قدم اول را در زمینه تحول در علوم انسانی که ارائه مباحث نظری است برداریم. آن گاه این سؤال مطرح میشود که آن دریافتهای نظری تا چه حد کاربردی و قابل اجراست؟ آیا در کنار مطالعات و تحقیقاتی که در این زمینه صورت میپذیرد، در اینباره نیز فکر شده است که آن تحقیقات، عملی و قابل اجرایی شدن باشد؟ اگر بناست دستاوردهای آن تحقیقات محقق شود، باید طرحی منطقی و علمی با تعیین نقطه آغاز و سیر اجرا و فرجام کار تدوین شود. چهبسا تدوین برنامههای مناسب، دقیق و عمیق برای افراد متخصص و خبره در هر فن، چندان مشکل نباشد. آنچه مهمتر و دشوارتر است اجرایی کردن آن برنامههاست. شاید برای یک مهندس معماری چندان دشوار نباشد که طرح و نقشه ساختمانی را تهیه کند. برای افراد متخصص و حرفهای وقت زیادی هم صرف این کار نمیشود. مشکل اساسی وقتی خود را نشان میدهد که خواسته باشیم آن نقشه را اجرایی کنیم. مهم آن است که نقشه و طرح، قابل اجرا و عملیاتیشدن باشد و در آن، نقطه آغاز و مدتی که برای پیاده کردن طرح لازم است مشخص شده باشد. همچنین نیروی انسانی متخصص در رشتههای گوناگون مشخص شده باشد و بودجه و هزینه اجرای طرح نیز معین باشد. شاید برای یک مهندس ساختمان ارایه یک نقشه عملیاتی ساختمان چندان دشوار نباشد، چون مصالح و امکانات لازم در دسترس است، اما ارایه یک نقشه عملیاتی در زمینه تحول در علوم انسانی بسیار دشوار است.
برای ایجاد تحول در علوم انسانی که به تبع آن باید در همه دانشگاههای کشور تحول ایجاد شود، اولا باید جهت و سمت و سوی تحول و مبانی آن مشخص گردد. پس از ارائه طرح جامع تحول، باید مشخص شود که طرح را در کجا و با چه نیروهایی باید اجرا کرد و لوازم و پیامدهای اجرای آن طرح نیز مورد توجه قرار گیرد؛ از این رو، اهمیت و دشواری اجرای آن طرح بیش از اهمیت و دشواری تدوین و تهیه آن طرح است. کسانی که درصدد ارایه طرح تحول در علوم انسانی هستند، باید در کنار ارائه طرح علمی و بیان مسائلی که باید مورد بررسی و تحقیق قرار گیرند و رعایت و ترتیب بین آن مباحث و تعیین متد تحقیق، و به تعبیر دیگر، در کنار مباحث نظری، باید به فکر اجرا کردن آن طرح هم باشند. چون در کشور ما و مراکز علمی و دانشگاهی ما واقعیتهایی وجود دارد که کموبیش از آنها اطلاع داریم. حقیقت این است که در آغاز انقلاب و در زمان حضرت امام، رضواناللهتعالیعلیه که مسأله تحول در دانشگاهها و اسلامی کردن آنها مطرح شد، این سؤالات وجود داشت و کسانی برای پاسخ به آن سؤالات و یافتن راهکارهای عملی جهت ایجاد تحول تلاش کردند و در حد تجربیاتی که در آن زمان وجود داشت، دستاوردهایی نیز داشتند و آن نتایج و دستاوردها هنوز باقی هستند. پس ما با واقعیتهایی مواجه هستیم که نمیتوانیم از آنها صرفنظر کنیم و بدون توجه به آنها طرحی خیالی و رؤیایی برای تحول علوم انسانی ارائه کنیم. باید بدانیم که ما در چه جامعهای زندگی میکنیم و واقعیتهای دانشگاههایمان چیست. ما نمیتوانیم تا زمانی که تحول در علوم انسانی رخ دهد و علوم انسانی اسلامی شوند، رشتههای موجود علوم انسانی دانشگاهها را تعطیل کنیم. چون ایجاد چنان تحولی ظرف دو سال انجام نمیپذیرد و چهبسا پنجاه سال زمان میطلبد، پس نمیتوان تا رسیدن به تحول در علوم انسانی دانشگاهها را معطل گذاشت.
سؤال دیگر آن است که چه کسانی باید در ایجاد این تحول مشارکت داشته باشند؟ آیا پس از آنکه مبانی فلسفی برای علوم انسانی تدوین شد، دانشگاهیان ما میتوانند عهدهدار تحول در علوم انسانی شوند؟ اگر ما قدری با واقعیتهای دانشگاهها آشنا باشیم درمییابیم که پاسخ منفی است و آنها نمیتوانند از عهده این کار برآیند. با همه احترامی که برای عزیزان دانشگاهی قائلیم، بر این باوریم که آنها نمیتوانند در علوم انسانی تحول ایجاد کنند. چون هرچند آنها تلاش کنند و در مقام عمل، اخلاص هم داشته باشند، از معلومات و دانشی استفاده میکنند که از دانشگاههای غرب فرا گرفتهاند و بیتردید نمیتوان با علومی که دستاورد غرب است به علوم انسانی سمت و سوی الاهی داد و در آنها تحول ایجاد کرد. پس نمیتوان از دانشگاهیان که مبانی و علوم غربی را فرا گرفتهاند انتظار داشت به اسلامی ساختن علوم انسانی مبادرت ورزند.
آیا ما حوزویان که خود را اسلامشناس میدانیم میتوانیم این تحول را پدیدآوریم؟ ممکن است کسانی ابتدا به ذهنشان خطور کند که ما چون با مبانی و معارف اسلام آشنا هستیم، باید عهدهدار ایجاد تحول در علوم انسانی و اسلامیکردن آنها شویم، اما واقعیت این است که دو اشکال اساسی فراروی ماست؛ اشکال اول آنکه برای ایجاد تحول در علوم انسانی، صرف دانستن اسلام کافی نیست و باید آن علوم را بشناسیم و با موضوع و محمول آنها و تاریخچه و تحولاتی که در گذر زمان در آن علوم پدید آمده و نیز با نظرات و دیدگاههای مکاتب گوناگون در زمینه علوم انسانی آشنا باشیم و بتوانیم آنها را نقد کنیم و بدانیم کدام دیدگاه درست و به حقیقت نزدیکتر است. آن گاه آنچه از علوم انسانی آموختهایم بر اسلام عرضه کنیم و براساس مبانی اسلام عهدهدار تحول در آن علوم گردیم. اما کسانی که به موضوع و محمول قضایای علوم انسانی آشنا نیستند چگونه میتوانند آنها را اسلامی کنند؟ پس در مرحله اول کسانی باید عهدهدار آن تحول شوند که از هر دو علم بهره لازم را داشته باشند و هم با اسلام و هم با علوم انسانی آشنا باشند؛ البته باید ضرورت ایجاد آن تحول را باور داشته باشند و امکانات ضروری نیز در اختیارشان قرار گیرد؛ در این صورت قدم اول در زمینه ایجاد تحول در علوم انسانی برداشته خواهد شد.
در همان سالی که به دستور حضرت امام ستاد انقلاب فرهنگی تشکیل شد، امام به اعضای آن ستاد فرمان دادند تا با حوزه همکاری کنند و میان تعدادی از اساتید دانشگاه و تعدادی از اساتید حوزه که آمادگی بیشتری برای اسلامی کردن دانشگاهها و علوم انسانی داشتند گفتوگوهایی صورت پذیرفت و پس از بحث و گفتوگو و تعاملی که بین آنها پدید آمد، بنا شد که دفتر همکاری حوزه و دانشگاه تأسیس شود که یکی از برکات این دفتر این بود که زمینهای فراهم شد تا در حوزه، ضرورت و نیاز آشنایی با علوم انسانی احساس شود. پس از آن، فضلای جوان و متعهد و دلسوز که میخواستند در راستای ایجاد چنان تحولی نقش ایفا کنند دریافتند که باید با علوم انسانی آشنا باشند تا بتوانند از عهده آن کار برآیند. بنده صادقانه و برای اینکه در تاریخ ثبت شود میگویم که اصلا تأسیس این مؤسسه (مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)) برای همین منظور بود؛ این مؤسسه تأسیس شد تا فضلای حوزه با علوم انسانی آشنا شوند و با اشراف بر مبانی علوم انسانی، بتوانند در آینده برای ایجاد تحول و اسلامی کردن دانشگاهها نقش ایفا کنند. در این مؤسسه چهارده رشته علوم انسانی در سه مقطع لیسانس و فوق لیسانس و دکتری آموزش داده میشود و این فرصت فراهم شده که اساتید دانشگاه با فارغالتحصیلان این مؤسسه برای برداشتن قدمهای اساسی جهت ایجاد آن تحول بزرگ همکاری داشته باشند.
در قدم دوم و مرحله دوم باید برای احساس ضرورت ایجاد تحول در علوم انسانی و احساس ضرورت استفاده از معارف اسلامی برای ایجاد این تحول و نیز استفاده از عالمان اسلامشناس برای این منظور، در سطح جامعه و سطح دانشگاهها کار فرهنگی صورت پذیرد، تا اصل تفکر درباره ایجاد چنان تحولی مورد قبول همگان باشد. بنده که بیش از سی سال تجربه همکاری با اساتید دانشگاه را دارم، با آگاهی و اطلاع عرض میکنم که بیش از سی سال است که بر ایجاد تحول در علوم انسانی و اسلامی کردن آن علوم تأکید شده، اما هنوز بسیاری از دانشگاهیان و مسئولان کشور، به ضرورت ایجاد تحول باور ندارند. ممکن است در ظاهر از طرح ایجاد تحول استقبال کنند و آن را لازم بشمرند و قول همکاری هم بدهند، اما وقت عمل که فرا میرسد مشخص میشود که آنها یا ضرورت ایجاد این تحول را باور ندارند یا آن را مسأله درجه دوم و سوم قلمداد میکنند و مسائل دیگر را ضروریتر میدانند. پس با کمال تأسف عرض میکنم که اراده مسئولان برای ایجاد این تحول و پیگیری آن ضعیف است و آنها با تمام توان برای ایجاد آن اقدام نکردهاند. بااینحال، تکلیف از عهده کسانی که احساس مسئولیت میکنند برداشته نمیشود. آنچه بیشتر مایه امیدواری است این است که خدای متعال وعده داده که اگر کسانی برای او قدمی بردارند، خدا آنها را کمک میکند و این مسأله اختصاص به میدان جنگ ندارد. مکرر بنده خدمت اساتید و عزیزان عرض کردهام که خدای جبهه با خدای دانشگاه و خدای بازار یکی است. همان خدایی که بچهها را در جبهه پیروز کرد، میتواند در دانشگاه نیز متخصصان و اساتید ما را موفق کند، چنانکه مشاهده کردیم متخصصان و دانشمندان جوان ما با یاری خداوند، در زمینه انرژی اتمی و غنی کردن اورانیوم و اختراعات و ابتکارات و اکتشافات دیگر، در ظرف چند سال گذشته به چه دستاوردهای مهمی رسیدند. من باور ندارم که کسانی میتوانستند چنین پیشرفتهایی را پیشبینی کنند.
بنده دوستی دارم که اوایل انقلاب به عنوان استاد دانشگاه و فردی بسیار متدین و حزباللهی در مؤسسه در راه حق و دفتر همکاری حوزه و دانشگاه با ما همکاری داشت. ایشان چندین سال در یکی از کشورهای غربی زندگی کرد. بنده چند سال پیش که به آن کشور خارجی مسافرت داشتم، خواستم با ایشان ملاقاتی داشته باشم و ایشان هم از ما دعوت کرد و ما به منزلش رفتیم و با یکدیگر درباره تحولات آینده کشور و بهخصوص در زمینه علمی گفتوگو کردیم. او که فردی متخصص و اهل استدلال بود و در ریاضیات تخصص داشت و به محاسبات علمی آشنا بود، وقتی من درباره دورنمای تحولات علمی آینده صحبت کردم، با زحمت میخواست برای من اثبات کند که با روابط تیرهای که ما با آمریکا و کشورهای غربی داریم، ممکن نیست که به سطح مطلوبی از پیشرفت برسیم. آن هم با توجه به آنکه آن کشورها در سطح عظیمی از پیشرفت هستند و هر روز تحولات شگرفی در عالم علم در آن کشورها پدید میآید و ما هنوز الفبای پیشرفت را نداریم و از ابزارهای ابتدایی برای توسعه علمی بیبهرهایم. در این صورت رقابت با آنها و پیشی گرفتن از آنها غیرممکن است. رقابت و مسابقه علمی ما با آنها مثل مسابقه دادن مورچه با خرگوش است یا مثل آن است که اتومبیلی با سرعت ده کیلومتر بخواهد با اتومبیلی با سرعت دویست کیلومتر مسابقه دهد. پر واضح است که آن اتومیبل سریعالسیر هر چه به حرکت خود ادامه میدهد فاصلهاش با اتومبیل کندرو بیشتر میشود. استدلال او این بود که ما چگونه و با چه ابزاری میخواهیم پیشرفت کنیم و چگونه میخواهیم در زمینه انرژی اتمی و تسخیر فضا و سایر ساحتهای علمی و صنعتی با آمریکا رقابت کنیم؟ آن هم با توجه به آنکه آنچه اکنون در اختیار ماست، آنها در اختیار ما نهادهاند و البته اینها در برابر آنچه ما را از آن محروم کردهاند بسیار ناچیز است و این مقدار را چون از دستیابی ما به آن احساس خطر نمیکنند در اختیارمان قرار دادهاند. پس باید فکر پیشرفت و رسیدن به قلههای علم و رقابت با قدرتهای بزرگ را از سرمان بیرون کنیم. اگر بخواهیم پیشرفت کنیم، باید با آمریکا کنار بیاییم و با روابط دوستانه، به دستاوردهای علمی آنها دست پیدا کنیم. اما با وجود روابط خصمانه و به عنوان رقیب و دشمن، هرگز نمیتوانیم با آنها رقابت داشته باشیم و آنها آنچه در زمینه تحول و پیشرفت علمی به کار ما میآید در اختیارمان نمینهند؛ راه دیگری هم که فراروی ما نیست.
او که فردی متخصص و کارشناس بود چنین قضاوتی داشت و رسیدن به مدارج بالای علمی را ناممکن میشمرد. چندی پیش من با ایشان ملاقات کردم و نگاه معناداری به یکدیگر کردیم و به او گفتم: آنچه شما محال و ناممکن میدانستی جوانان دانشگاهی ما انجام دادند و محال و غیرممکن را ممکن کردند!
بیتردید پیشرفتهای حیرتآور جوانان ما مصداق آیه «إِن تَنصُرُوا اللَّهَ یَنصُرْكُمْ؛1 اگر خدا را یاری کنید، خدا یاریتان میکند.» و مصداق آیه «وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا؛2 و آنان که در راه یاری دین ما بکوشند، البته راههای خود را به آنها مینماییم.» است. اگر خداوند به جوانان دانشگاهی کمک کرد، به جوانان حوزوی کمک نمیکند؟! آیا دست امام زمان عجّلاللهفرجهالشریف بسته است؟! یا اینکه کمک به ما حوزویان اولی از کمک به دیگران نیست؟! اگر آن اخلاصی که جوانان رزمنده ما در جبهه داشتند و یا اخلاصی که جوانان دانشمند ما دارند و با وضو و توسل وارد آزمایشگاهها میشوند ـ اخلاص و ایمانی که از علما فراگرفتهاند ـ ما نیز داشته باشیم و باور کنیم که تکلیف واجبی برای ایجاد تحول در علوم انسانی بر عهده ما نهاده شده، ما نیز موفق میشویم.
با توجه به عطشی که در کشورهای گوناگون برای شناخت اسلام و عمل به آموزههای دینی آن پدید آمده، وظیفه داریم که برای حمایت از اسلام و معرفی آن و هدایت مردم به سوی اسلام قیام کنیم. اگر ما به این جهاد بزرگ باور داشته باشیم، برای انجام آن کمر همت ببندیم و در راه انجام این وظیفه و رسالت بزرگ حاضر شویم مشکلات و سختیها را به جان بخریم، خداوند ما را یاری میکند، چنان که خداوند، عزیزان دانشگاهی و دانشمندان جوان ما را در جهاد علمی و برای به دست آوردن پیشرفتهای بزرگ علمی یاری رساند. در عرصه اقتصادی نیز اگر عزم و همت و تلاش باشد، خدا یاری میکند و تلاشها به نتیجه میرسد و باعث رونق اقتصادی کشور ما میشود.
برای اینکه جهاد فرهنگی در عرصه ایجاد تحول در علوم انسانی موفق شود و حرکت پژوهشی و تحقیقی ما به سامان برسد، باید در بین متخصصان، فرهیختگان، دانشگاهیان و حوزویان، زمینه فرهنگی کافی برای درک اهمیت و ضرورت و دست یافتنیبودن این تحول فراهم شود. یکی از ابزار ایجاد این زمینه فرهنگی، تشکیل همین جلسات است. ما باید سعی کنیم که ارتباطمان را با اساتید معظم دانشگاه بهخصوص اساتیدی که به انقلاب و اسلام و ارزشهای اسلامی علاقهمند هستند، گسترش دهیم و با آنها گفتوگو کنیم و این مسائل را دوستانه و صمیمانه با آنها مطرح کنیم و به دنبال راهحل باشیم. بحمدالله در دانشگاه، بزرگان و اساتیدی وجود دارند که من از آنها اسم نمیبرم تا حمل بر تملق نشود، ولی قلبا به آنها ارادت دارم. ما در دانشگاه، چه در رشتههای علوم طبیعی و چه در علوم انسانی، اساتید بسیار ارزشمندی داریم که به وجود آنها میبالیم و افتخار میکنیم، اما وجود پراکندگی و عدم ارتباط بین ما و آنها باعث شده که نتوانیم با آنها تفاهم و همکاری مناسب داشته باشیم.
قدم سوم و مهمتری که در این زمینه باید برداشته شود، تفاهم با سیاستگذاران و مسئولین دولتی و جلبنظر موافق آنها و اعلام همکاری آنها برای ایجاد چنین تحول بزرگی است. ممکن است دانشگاهیان ضرورت ایجاد تحول در علوم انسانی را تشخیص دهند و در این زمینه همکاری نیز داشته باشند، چون برای آنها هزینهای ندارد و مانع سایر فعالیتهای آنها نمیشود و البته در راستای فعالیتهای علمی آنها نیز هست، چون کار دانشگاهیان تولید علم است. پس وقتی آنها تشخیص دهند که تحقیق و پژوهش در رشتهای ضروریتر و لازمتر از پژوهش در سایر زمینههاست، همکاری میکنند؛ چون محصول این همکاری و پژوهش و تحقیق مشترک به سایر فعالیتهای علمی و تحقیقات آنها جهت میدهد. اما جلب همکاری دولت دشوارتر است، چون کار دولت، تولید علم و تحقیق و پژوهش نیست. دولت به دنبال آن است که مردم را راضی کند. میخواهد پیشرفتی حاصل شود تا در برابر سایر دولتها و کشورها احساس افتخار کنیم و اگر نتوانیم از کشورهای بزرگ و صنعتی جلو بزنیم، لااقل در برابر آنها احساس حقارت نکنیم. دولت به پیشرفت در زمینه علوم صنعتی و ساخت موشک و ماهواره و دستاوردهایی از این قبیل خیلی اهمیت میدهد، چون با چنین دستاوردهایی ملت ما احساس سربلندی و عزت میکند، اما نمیآید برای کاری صرفا فرهنگی که بیست سال دیگر نتیجهاش به بار مینشیند سرمایهگذاری کند و بودجه اختصاص دهد؛ البته شاید اگر ما هم جای آنها بودیم همینطور عمل میکردیم. دولت اهتمام به انجام کارهایی دارد که چندان زمانبر نباشد. یک وزیر سعی میکند پروژهای را کلید بزند که قبل از طی شدن دوران وزارت چهارساله او به انجام برسد و در مجموع، دولت چندان انگیزهای برای همکاری در زمینه تحقیقاتی که بسیار زمانبر است و نمیتوانند در دوران مسئولیتشان محصول آن را برداشت کنند، ندارند، مگر آنکه ما زمینه فرهنگی لازم را برای ضرورت چنین تحقیقاتی فراهم آوریم و دانشگاه را با خود همراه سازیم و درخواست آن تحقیقات را به خواسته همه مردم متعهد و دیندار و فرهیختگان کشور تبدیل کنیم که در این صورت دولت مجبور است موافقت کند؛ چون اگر موافقت نکند حمایت مردم را از دست خواهد داد.
به هر حال غیر از کار پژوهشی که در کتابخانه انجام میپذیرد، باید زمینههای فرهنگی نیز به وجود آید تا شرایط اجتماعی برای ایجاد این تحول بزرگ فراهم شود. صرف اینکه شما یک کتاب خوب دانشگاهی بنویسید، آیا حتما آن کتاب در دانشگاه تدریس خواهد شد؟ اگر بنا شد که تدریس بشود، وقتی استادی که آن را تدریس میکند مطالب آن را باور نداشته باشد، آیا آن مطالب در شاگردان اثر میگذارد؟ اگر شما بهترین کتاب را بنویسید و با منطقیترین و معقولترین استدلالها نظریات خود را اثبات کنید، وقتی استاد آنها را باور نداشته باشد و مجبور باشد برود سر کلاس و آن کتاب را تدریس کند، در آخر با گفتن این جمله که به ما دستور دادهاند این کتاب را تدریس کنیم، همه زحمات شما هدر میرود. پس در صورتی که بهترین کتاب اسلامی نوشته شود و همه دانشگاهها موظف باشند آن را تدریس کنند، چنانچه استاد دانشگاه که اتفاقا فردی امین است و به خوبی از عهده تدریس آن کتاب برمیآید، محتوای آن کتاب را باور نداشته باشد، و در پایان درس خود بگوید که ما را مجبور میکنند که چنین مطالبی را بگوییم، همه زحمتها هدر میرود. وقتی تحقیقات و تلاشها نتیجه میدهد که شما با اساتید ارتباط داشته باشید و با ایجاد تفاهم و روابط دوستانه و صمیمانه، فکر آنها را به فکر خودتان نزدیک کنید تا آنها باور کنند که این کار باید بشود، نه اینکه با آنها بیمهری کنید و علیه آنها موضع بگیرید. آنچه گفتم حاصل بیش از چند سال تجربه در این زمینه است.
آنچه به ما مربوط است این است که مخلصانه و به عنوان یک وظیفه واجب شرعی سعی کنیم علوم انسانی را نقادی کنیم و آنچه صحیح و مطابق عقل و تجربه هست و در درجه دوم، مطابق با مبانی دینی و فقهی ماست گرد آوریم و سپس سعی کنیم زمینه پذیرش آنها را در دانشگاهها فراهم آوریم. تنها با تهیه و نگارش کتاب در زمینه علوم انسانی اسلامی کار تمام نمیشود و در کنار آن، سیاستگذاران و مسئولان باید تصمیم بگیرند و اقدام عملی داشته باشند. برای این منظور در اوایل انقلاب، تصمیم گرفته شد که ستاد انقلاب فرهنگی متشکل از گروهی از متخصصان و فرهیختگان تشکیل شود که کار آنها سیاستگذاری کلی در امور فرهنگی بود. آنها با این مشکل مواجه شدند که مصوبههایشان عملی نمیشد؛ از این رو برای اینکه این تصمیمها ضمانت اجرایی داشته باشد، بنا شد که رئیسجمهور و وزیر آموزش و پرورش و وزیر علوم و وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی نیز عضو آن ستاد باشند و ریاست آن ستاد را نیز رئیسجمهور بر عهده بگیرد، چون کسانی که تصمیم میگیرند آن سیاستها و تصمیمات عملیاتی و اجرایی شوند همین مسئولان حکومتی هستند، اما در عمل، مسئولان حکومتی اکثریت اعضای ستاد را تشکیل دادند و در نتیجه، کمتر تصمیمات و سیاستگذاریهای لازم فرهنگی اتخاذ میشد و عملا وقت شورای عالی انقلاب فرهنگی صرف عزل فلان رئیس دانشگاه و نصب کسی بود که با سیاستهای رئیسجمهور موافق است. اگر ما کارنامه سی ساله شورای عالی انقلاب فرهنگی را بررسی کنیم متوجه میشویم که در آن، کمتر تصمیمات اساسی گرفته شده و تصمیمات، بیشتر اجرایی و جزیی بودهاند. اگر هم بر اثر فشار عناصر فرهنگی و فرهیختگان کشور، سیاستگذاری کلان و مهم فرهنگی هم انجام میپذیرفت و تصویب میگردید، آن مصوبه بایگانی میشد و به مرحله اجرا در نمیآمد؛ چون مسئولان حکومتی چنان سیاستهایی را باور نداشتند و در نتیجه همدلی و همراهی نمیکردند. وقتی مسئولان چیزی را باور نداشته باشند، ممکن است با فشار افکار عمومی و مذهبیها و علما در ظاهر همراهی کنند و تصمیمی نیز اتخاذ کنند و فشارها را از سر خود بردارند، اما در عمل و در مقام اجرا همراهی نمیکنند و با کارشکنی و عدم اختصاص بودجه تلاشها را نافرجام میگذارند.
تنها با تحقیق کتابخانهای مشکل حل نمیشود. ما باید سعی کنیم که افکار عمومی و افکار فرهیختگان و در نهایت افکار مسئولان اجرایی کشور را با خود همراه کنیم و به این باور برسانیم که باید در علوم انسانی تحول ایجاد شود و با تربیت نیروی انسانی لازم، تا حدی که مقدورات و امکانات اجازه میدهد بخشی از کار را اجرا کنیم، تا بازخورد کار مشخص شود و به رفع نقایص احتمالی کار بپرداریم. ما نمیتوانیم بدون داشتن نیروی انسانی کافی به تحول اساسی در علوم انسانی دست یابیم. حداقل ما باید چند استاد متخصص در اقتصاد اسلامی، جامعهشناسی اسلامی و روانشناسی اسلامی داشته باشیم تا همانطور که دیگران سر کلاسهای دانشگاه میروند و حرفهای مبتنی بر مبانی غربی و بعضا حرفهای الحادی میزنند، ما نیز حرف خود را بزنیم. دانشجویی به من میگفت در همین شهر مقدس قم یکی از استادان از آغاز سال تحصیلی تا پایان سال جلسهای نبود که سر کلاس بیاید و حملهای به نظام اسلامی و اصل اسلام نکند. میگفت سر کلاس مسخره میکند و به ارزشهای اسلامی طعنه میزند و سر آن کلاس، فرزند روحانی و مجتهد باید بنشیند و دم نزند؛ چون اگر اعتراض یا پاسخی داشته باشند، نمرهاش را نمیدهد و او را مردود میکند. پس تا استاد باور نکند که باید در علوم انسانی تجدیدنظر شود، کار خودش را میکند و فایدهای از متون دینی مربوط به علوم انسانی نخواهیم برد.
در رژیم سابق، کتابی با عنوان «انقلاب سفید» در اختیار دبیرستانها قرار داده بودند و دبیران دبیرستانها ملزم بودند که آن را تدریس کنند. برخی از دبیرهای متدین که اعتقادی به آن کتاب نداشتند، آن کتاب را تدریس میکردند و در پایان درس میگفتند به امر ملوکانه، این کتاب را تدریس کردیم. اگر دانشآموزی به مطالب آن کتاب اشکال میکرد، میگفتند که در این کتاب چنین نوشته شده و امر ملوکانه است. اگر ما نیز کتابی بنویسیم که استاد، مطالب آن را باور نداشته باشد، بلاتشبیه اگر در پایان درس بگوید این کتاب به امر ملوکانه تدریس شد، مطالب آن کتاب در دانشجویان اثر نمیکند. باید استاد، محتوای کتاب را باور داشته باشد تا از آنها دفاع کند. پس باید استاد هم تربیت کنیم والا اگر هزینههایی صرف شود و تحقیقاتی نیز صورت پذیرد و آثار آن تحقیقات تبدیل به متون درسی شود، وقتی استادی نداشته باشیم که آنها را باور داشته باشد، همه زحمات هدر میرود. برای اینکه ما به نتیجه برسیم باید مجموعهای از پازلها در کنار هم قرار گیرند. یکی ازآن پازلها پژوهشها و زحماتی است که ما طلبهها انجام میدهیم؛ البته پژوهشهای ما در این زمینه باید روشمند و براساس متد علمی باشد که در آن به پژوهش میپردازیم، نه اینکه در کنار هر بحث و مطلبی آیه قرآن و روایتی قرار دهیم و بگوییم اسلامی شد! به صرف قرار دادن آیه و روایت در کنار مباحث علوم انسانی، کتاب دانشگاهی علمی تنظیم نمیشود. وقتی مطلبی را برخلاف نص قرآن و روایت دیدیم و به دلیل آن، اشکال وارد بود، باید با دلیل منطقی و متناسب با همان رشته ثابت کنیم که آن مطلب اشکال دارد، نه اینکه بگوییم اندیشمندان و اساتید غربی چنین گفتهاند، ولی آیه قرآن چنان میگوید. این نوع برخورد نه فقط نتیجه مثبتی به دنبال ندارد، بلکه باعث تنش و ایجاد تضاد فکری برای دانشجو میشود. حاصل آنکه باید عمری تلاش کرد و عالمانه و با متد صحیح، تحقیق و پژوهش انجام پذیرد و در کنار آن افکار عمومی و افکار فرهیختگان و در نهایت مسئولان را با خود همراه سازیم و اساتید کافی نیز برای تدریس و ارائه دستآوردهای علمی مربوط به علوم انسانی اسلامی به دانشجویان تربیت کنیم.
1 . محمد(47)،7.
2 . عنکبوت (29)،69.