بسم الله الرحمن الرحیم
سخنان حضرت آیتالله مصباح یزدی در یادواره شهید میثمی - مدرسه فیضیه، تاریخ 1390/10/15
«ثُمَّ جِئْتَ عَلَى قَدَرٍ یَا مُوسَى * وَاصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِی * اذْهَبْ أَنتَ وَأَخُوكَ بِآیَاتِی وَلَا تَنِیَا فِی ذِكْرِی»؛ حضرت موسی در کوه طور است و خدای متعال برای او صحبت میکند. پس از اینکه خداوند به آن حضرت میفرماید که چگونه متولد شدی و چگونه به مادرت الهام کردیم که تو را به رود نیل بیندازد و ...، میفرماید: «واصطنعتک لنفسی»؛ من تو را برای خودم ساختم! مفهوم این عبارت بسیار عالی است. به نظر میرسد کسانی چون شهید عبدالله میثمی مصداق این آیه باشند، یعنی خداوند از ابتدا او را برای خود خلق کرده بود و بهترین سعادت ما این است که به ایشان توسل پیدا کنیم و از خدا بخواهیم که او ما را شفاعت کند تا خدا ما را هم بیامرزد.
شهید میثمی به یکی از اشعار مرحومه پروین اعتصامی که درباره داستان حضرت موسی سروده بود، بسیار علاقه داشت و گاهی آن را در جبههها برای دوستان و فرماندهان میخواند. چون این داستان با مباحث ما ارتباط دارد، خلاصه آن را بیان و نتیجهگیری مناسب خود را مطرح میکنیم.
حضرت موسی از مصر فرار کرد و به شهر مدین رفت و در آنجا 10 سال برای حضرت شعیب چوپانی کرد. سپس، تصمیم گرفت همراه با زن و بچهاش به مصر بازگردد. در بین راه به صحرای سینا که بین مصر و فلسطین است، رسید. همسرش که حامله بود، احساس درد کرد. تصور کنید: در یک بیابان در تاریکی شب و در حال بازگشتن به مصری که در آن فرعون ادعای خدایی دارد حاجتی پیش میآید، به راستی این شرایط چه حالی را برای انسان ایجاد میکند. حضرت موسی مجبور شد تا توقف کند. به همسرش گفت: شما قدری استراحت کنید تا من آتشی را فراهم کنم. ایشان در صحرای سینا به دنبال آتش میگشت تا اینکه نوری توجه او را به خود جلب کرد؛ نوری که از میان درختی میتابید. حال، چنین کسی که از همهجا منقطع و بسیار نیازمند است، و هیچکسی نیست که او را پناه دهد و یاری رساند، چون نگاهش به آن درخت افتاد فرمود: «آتِیكُم بِشِهَابٍ قَبَسٍ لَّعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ»؛ آتشی بیاورم تا شاید شما گرم شوید. وقتی به نزدیکی آن رسید، به وی خطاب شد: «انّی أنا الله»، و این سخن تا به اینجا ادامه مییابد که ما تو را انتخاب و در دامن فرعون حفظ کردیم. تو از مصر فرار کردی و ما تو را حمایت و هدایت کردیم. سپس، میفرماید: «ثُمَّ جِئْتَ عَلَى قَدَرٍ یَا مُوسَى»؛ این تعبیر، بسیار زیبا و پرمعنا است. به زبان امروزی، یعنی درست سر وقت اینجا رسیدی! یعنی همه اینها حساب شده است و اتفاقی و بیحساب نیست. اینها باید اتفاق بیفتد، اما بدان: «وَاصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِی»؛ هر آنچه گفته شد برای این بود که بدانی من تو را برای خودم ساختم. حال، اینکه چه حالتی برای حضرت موسی پیدا شد، جای پرسش است، اما احتمال میدهم اثر این کلام کمتر از آن وقتی نباشد که به خداوند گفت: «أرِنی» و در این هنگام: «فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَخَرَّ موسَى صَعِقًا».
سپس، خداوند به حضرت موسی فرمود: «اذْهَبْ أنْت وَ اخُوکَ بِآیاتی»؛ تا اینجا هنوز صحبت از هارون نبود. موسی و همسرش تنها بودند، ولی برنامه بعدی را خداوند بیان میکند. میفرماید: تو باید همراه با برادرت آیات مرا حمل کنید و با خودتان داشته باشید و کاری را انجام دهید که برایتان تعیین شده است. اکنون پرسش این است که چه کسی در این زمانه مصداق این آیه شریفه «واصطنعتک لنفسی» است؟ همانطور که بیان شد شهید میثمی میتواند یکی از مصادیق کسانی باشد که اگر قرار بود خطاب خداوند را بشنود، به او میفرمود: واصطنعتک لنفسی. خداوند انشاءالله او را با معشوقش حضرت سیدالشهدا علیهالسلام محشور کند.
اما در اینجا بحثی مطرح است. ما فیالجمله میدانیم که خدای متعال برای بعضی از بندگان از همان ابتدا زمینههایی را فراهم آورده و آنان را بهگونهای خاص آفریده است. حتی در زمان انعقاد نطفهشان نیز شرایط ویژهای پیش میآید. ازدواج پدر و مادرشان با یکدیگر، و کیفیت تولد و رشد آنان نیز در شرایط خاصی صورت میگیرد. اگر در این مسأله درباره هر کس شک داشته باشیم، درباره حضرات معصومین ـ صلواتاللهعلیهماجمعین ـ تردیدی راه ندارد؛ به خصوص درباره صدّیقه کبری فاطمه زهرا سلاماللهعلیها در روایات آمده است: از آن سیب طاهر، پاک و نورانی که پیامبر اکرم صلاللهوعلیهوآله به امر خداوند متعال تناول فرمودند، نطفه حضرت زهرا ـ سلاماللهعلیها ـ پدید آمده است. در زیارتها هم میخوانیم که خداوند شما را از «اصلاب شامخه» و «ارحام مطهره» منتقل کرد. اینها نشانههایی است تا بدانیم که آفرینش بعضی از انسانها مقدمات خاصی دارد و خداوند، با عنایت ویژهای مقدمات و زمینه رشد آنان را فراهم میکند. حضرت امیرالمؤمنین ـ سلاماللهعلیه ـ در خطبه قاصعه میفرماید: وقتی که پیامبر اکرم ـ صلیاللهعلیهوآله ـ از شیر گرفته شد، خدای متعال مَلَکی را برای تربیت ایشان موکَّل فرمود و از همان دوران شیرخوارگی تحت تربیت آن فرشته قرار گرفت. حضرت در ادامه میفرمایند: من نیز پس از تولد، آنچنان وابسته به پیامبر اکرم ـ صلیاللهعلیهوآله ـ بودم که نمیتوانستم از آن حضرت جدا شوم، بدینترتیب، پیغمبر هرروز به من تعلیم میداد. یعنی، خداوند پیغمبر را بوسیله فرشتهای از فرشتگان پرورش داد و من را به وسیله پیغمبر اکرم. آشکار است که این امر برای همه اینگونه نیست و فقط برای اشخاص خاص است.
اما بحثی که در اینجا مطرح میشود این است که بسیاری تصور میکنند این خداوند است که آنان را اینگونه آفریده است و اگر ما را نیز چنان میآفرید، ما نیز آنگونه میشدیم. اینکه آنان معصوم هستند، به این معنی است که خداوند مقام عصمت را به آنان داده و از گناه و شیطان حفظشان کرده است. اگر برای ما نیز چنین میکرد، ما نیز آنگونه میشدیم. تصور میشود وقتی خداوند میفرماید: «اصطنعتک لنفسی»؛ یعنی دیگر به تو مربوط نیست، تو اختیاری نداری و من تو را ساختم! اما انسانهای معمولی مختارند!! این است که در دام شیطان میافتند و گناه میکنند. اگر خداوند ما را هم معصوم آفریده بود، ما نیز مانند آنها میشدیم. اکنون این پرسش مطرح میشود که: آیا واقعاً افراد از ابتدا که آفریده میشوند با هم تفاوتهایی دارند؟ آیا این تفاوتها سبب میشود که برخی به اجبار خوب و برخی دیگر بد شوند؟ جای هیچ شکی نیست که استعدادهای اولیه افراد بسیار متفاوت است. همانطور که برخی موجودات از نسل یک حیوان به وجود آمدند و برخی نیز از نسل انسان.
برای مثال، یک کرهخر اختیار نداشته که کرهخر شود! چون پدر و مادرش الاغ بودند، او هم کرهخر شده است. ما نیز آدمیزاد شدیم، چون پدر و مادرمان آدم بودند. این دست ما نبوده و نیست، اما در میان آدمیزادگان نیز همه با هم یکسان نیستند. آنهایی که چند بچه دارند، دیدهاند که بچههایشان حتی از اوایل تولد نیز باهم تفاوت دارند. همچنانکه بچههایی هستند که در سنین کودکی چیزهایی را درک میکنند که بقیه از درک آنها عاجزند. چندی پیش نوشته بودند که کودک سه یا چهار سالهای در کشور چین، ریاضیات عالی میخواند! درسی را که بچههای دبیرستانی به زحمت آن را میفهمند. در ایران نیز نابغهای بود که سن او اقتضا نمیکرد که او را در دانشگاههای ایران بپذیرند. از اینرو، به کشور دیگری رفت و آنجا او را برای دوره دکتری پذیرفتند. در سفری که به آن کشور داشتم، برای احوالپرسی به ملاقاتش رفتم. وی گفت: استادی داریم که بیش از 70 سال دارد و من تنها شاگرد او هستم و روزی 11 ساعت کار علمی میکنیم. این همان شاگرد نابغهای بود که در ایران او را برای دوره لیسانس نمیپذیرفتند و به وی گفتند شرایطش را نداری!
استعدادها متفاوت است، اما آیا ما حق داریم که بگوییم چرا خداوند استعداد او را بیشتر کرده است؟ یا چرا مرا بچه آدم قرار داده و آن را کرهخر خلق کرده است؟ یا اینکه کرهخر بگوید من چه گناهی داشتم که حیوان شدم، چه میشد من هم آدمیزاد میشدم؟ آیا واقعاً چنین حقی برای ما هست؟ جای اعتراضی هست؟ میدانیم که همه ما بدون استثنا در ابتدا یک اسپرم بودیم. یعنی یک جزء بسیار ریزی از یک قطره آب نجس. خداوند در این جزء بسیار ناچیز استعدادی آفریده که وقتی در رحم انسانی قرار میگیرد، در شرایط خاصی رشد میکند، جنین و نهایتاً بچه آدمی میشود. این اختلاف استعدادها در ابتدای آفرینش قابل انکار نیست. همه دنیا میدانند و هیچکس هم حق اعتراض ندارد. ما پیش از اینکه باشیم، چیزی نبودیم. برخی میگویند: چرا با ما مشورت نکردند که میخواهی آفریده شوی یا نه!؟ با چه کسی مشورت کنند؟ چگونه به یک اسپرم بگویند که آیا میخواهی آدم شوی یا نه؟ «شدن» آن وقتی است که روح در تو دمیده میشود. آنوقت است که موجودی میشوی که میتواند شعور داشته باشد. در سوره «یس» آمده است آدمیزادی که ما او را از نطفه آفریدیم، با ما بحث میکند که چرا چنین و چنان است! تو یادت رفته است چه بودی و چه کسی تو را آفرید و به اینجا رسانید؟! گاهی وقتی این آدمیزاد به جایی رسید و شعوری پیدا کرد، حتی ادعای خدایی هم میکند و با صراحت میگوید: «انا ربّکم الاعلى». عجیب است! واقعاً خداوند موجود عجیبی آفریده است!
واقعیت این است که حکمت الهی اقتضا کرده است که در این عالم تحولاتی پدید و در اثر این تحولات استعدادهای مختلفی در موجودات به وجود آید. یکی گیاه، یکی حیوان و یکی انسان میشود؛ موجوداتی که در همهچیز با هم متفاوت هستند. بنابراین، حکمت الهی این است که این کثرت و تنوع در عالم پدید آید. اگر چنین نبود و همهچیز یکپارچه بود، این عالم همیشه یکسان میماند. فرض کنید: تمام عالم از آهن آفریده میشد، قطعاً چنین عالمی رشدی نمیداشت. اختلافات و فعل و انفعالات میان آنها باید باشد تا زمینه تنوع پدید آید. هستی، تابلوی نقاشی را میماند که رنگ صورتی، سبز، سفید و بیشمار رنگ دارد و یک گوشه آن نیز رنگ سیاه است. رنگ سیاه هم اگر در آن تابلو نباشد، تابلو به آن زیبایی نمیشود. این تابلو باید تنوع داشته باشد، اما اگر همه آن رنگها یک رنگ شود؛ حتی رنگی که شما دوست دارید، آیا این تابلو زیباییای خواهد داشت؟ این عالم با این زیباییها و با این حکمتها مرهون تنوعات آن است. اگر اختلافات نباشند، زمینهای برای رحمتهای الهی پیدا نمیشود. بنازم آن دست حکیمی را که نظامی برقرار کرده که در آن این همه تنوعات گوناگون پیدا میشود. در این نظام خلقت، دو انسان همانند یکدیگر نیستند. اینجاست که باید گفت: تبارک الله احسن الخالقین. اگر اختلاف نبود، عالم یخ کرده و بیمزه بود! نه رشدی در آن پیدا میشد و نه مولود جدیدی، و البته نه این همه زیباییهای بینظیر.
پس، این تنوع لازمه این خلقت است و البته حکمت الهی نیز این اختلافات را اقتضاد کرده است و ازین پس هم خواهد بود و به کسی هم ربطی ندارد. همهچیز مال اوست و هر طور که حکمتش اقتضا کرده آفریده است. حال، در میان همه این موجودات، عدهای را بهگونهای دیگر آفریده و موهبت خاصی به آنان داده است که آن موهبت همانا قدرت انتخاب و اختیار است، موهبت جدیدی که در اثر استعدادی که این موجود دارد به او میدهد. سنگ، درخت و سایر حیوانات وحشی این استعداد را ندارند. این انتخاب و اختیاری که انسان قدرت آن را دارد، فقط مخصوص اوست. پس، خداوند تفضل میفرماید و این را به او میدهد. حال که این را اختیار کرد، دستگاه تدبیر عظیمی برای اینکه کسانی چگونه از این استعدادهایشان استفاده کنند، راه میافتد. آنان میتوانند از استعدادشان در راه صحیح یا در راه غلط بهره گیرند. خدای متعال سلسله سنتهایی دارد که اگر کسانی از استعداد اختیار و انتخاب و از داراییهایشان درست استفاده کردند، خدا هم بر استعداد آنها میافزاید و زمینه رشد آنها را بیشتر فراهم میکند. این سنت الهی است که بر اساس رحمت و حکمت، همواره زمینه رشد بیشتر برای موجودات فراهم شود. به عکس؛ اگر از دادههایی که خدا به آنها عطا فرموده سوءاستفاده کردند، خداوند از آن موهبت محرومشان میکند و آنان را به نقمت مبتلا میکند: «و إذْ تَأذَّنَ رَبُّکُمْ لَئِنْ شَکَرْتمْ لأزیدَنَّکُمْ وَ لَئِنْ کَفَرْتمْ إنَّ عَذابی لَشَدید».
خدای متعال با حکمت بالغه خود نوزادی را در دامن مادر در جزیرةالعرب متولد کرد و آن کودک از وقتی که احساس کرد که میتواند چیزی بفهمد و کاری کند، از تمامی استعدادهایش بهره برد. در روایات آمده است که ائمه معصومین ـ صلواتالله علیهم اجمعین ـ در شکم مادر، تسبیح خدا میگفتند. حضرت فاطمه زهرا ـ سلاماللهعلیها ـ در شکم مادر، ایشان را دلداری میدادند. بنابراین، چون آنها استعداد داشتند، این لیاقتها را به ایشان دادند و چون ما نداشتیم، به ما ندادند. آن کودک عزیز، از آنوقتی که لیاقت داشت، نه تنها از آن مایههایی که خدا در وجودش قرار داده بود استفاده کرد؛ بلکه مَلَکی هم به کمک او فرستاد «مِنْ لَدُنْ أَنْ كَانَ فَطِیماً»؛ تا او را راهنمایی کند و راههای خیر را به او نشان دهد. این نمونه، برای پیغمبر خاتم بود، اما خداوند فرمود: واصطنعتک لنفسی؛ ای موسی! من تو را برای خودم ساختم. گفتنی است «صنعت» یعنی ساختن و صنعتگر یعنی کسی که با استفاده از موادی چیزی میسازد. حال اگر صنعتگر در ساختن چیزی بسیار دقت کند، به جای «صَنَع» میگویند «اصْطَنَع». این تعبیر در واقع مبالغهای در دقت و حسن کار است. بدین معنا که تو را با کمال دقت و با ریزهکاری آفریدم. یعنی از آفرینش تو هدفی داشتم که با آفرینش دیگران تفاوت دارد. بنابراین، باید بپذیریم که اختلاف استعدادها وجود دارد و اگر کسانی از استعدادهایشان درست استفاده کنند، خداوند رتبههای بالاتری هم به آنها میدهد. و بیتردید، عقل ما به آن رتبهها و مقامات نمیرسد.
سؤال این است که آیا از غیر معصومین ـ صلواتالله علیهماجمعین ـ کسی دیگر با این استعدادها پیدا میشود؟ خداوند به حضرت موسی فرمود: «وَاصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِی». امیرمؤمنان نیز درباره پیامبر فرمود که از زمان شیرخوارگی خدا فرشتهای را برای تربیت او موکَّل کرد و درباره خودش نیز فرمود: من تربیت شده پیغمبرم و مثل بچهشتر دنبال او میدویدم و هرچه او میگفت عمل میکردم. آیا شخص دیگری غیر از معصومین هم اینگونه میشود؟ به نظر میرسد: امکان این امر هیچ محذوری ندارد، یعنی آیا از رحمت و فضل خدا کم میآید که این استعداد را به شخص دیگری نیز بدهد؟ آیا حضرت ابوالفضل، حضرت علی اکبر و حضرت معصومه سلاماللهعلیها مثل بنده و شما هستند؟ آیا اگر بنا بود آیهای نازل شود و بگوید حضرت معصومه را برای خودم آفریدم، بعید به نظر میرسید؟
بنابراین، پذیرفتیم و فهمیدیم که فضیلتها مراتب دارند و یکمرتبه از آن برای شخص رسولالله ـ صلیاللهعلیهوآلهوسلم ـ است که هیچ مخلوقی به آن مقام نمیرسد: «ولایطمع فیه طامع؛ کسی طمع رسیدن به آن را هم ندارد» و پس از مقام پیامبر، مقام امیرمؤمنان و فاطمهزهرا و سایر ائمه اطهار ـ سلاماللهعلیهم ـ است. پس از آن هم فرمودند: سلمانُ منّا اهلَ البیت، یعنی میتوان مرتبه نازلهای از فضایل آن بزرگواران را برای اولیاء بزرگ خدا در نظر گرفت. وقتی خداوند میفرماید: ای کسانی که به خدا و پیغمبر ایمان آوردید به شما هشدار میدهم که به شهیدان مرده نگویید: «وَلاَ تَقُولُواْ لِمَنْ یُقْتَلُ فِی سَبیلِ اللّهِ أَمْوَاتٌ بَلْ أَحْیَاءٌ وَلَكِن لاَّ تَشْعُرُونَ» (بقرة، 154) آیا قرآن شوخی میکند؟! آیا شعر گفته است؟! ممکن است بگوییم که قرآن با بیان این عبارات فقط احترامی را برای شهدا قایل است؛ اما در این آیه که میفرماید: «وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتًا» نون تأکید ثقیله دارد؛ مبادا! مبادا! بپندارید که شهدا مردهاند. یعنی مبادا حتی خیال آن به ذهن شما بیاید «بَلْ أَحْیَاء عِندَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ»؛ آیا کسی که چنین مقامی دارد با ما قابل مقایسه است؟! اگر چون بندهای افتخار داشته باشم که شفاعت آنان شامل حالم شود، کلاه خود را به عرش میاندازم. اما آیا شهدا همه یکسان و در یک مرتبه هستند؟! میدانیم که اینطور نیست. درجات آنان نیز بسیار تفاوت است. همه میدانیم که همه شهدا، همردیف حضرت ابوالفضل و حضرت علی اکبر نیستند. درجات آنان با هم فرق دارد و به نیت، معرفت و فداکاریشان و به زحماتی که تحمل کردند و سختیها و ریاضتهایی که کشیدند، بستگی دارد. خدا هم مزد آنها را مختلف قرار خواهد داد. اما همه آنان «أَحْیَاء عِندَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ» هستند. درباره انبیا نیز میفرماید «تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ مِّنْهُم مَّن كَلَّمَ اللّهُ » (بقرة، 254). حضرت موسی بر بسیاری از انبیا برتری داشت و مانند آن برتریای که حضرت موسی بر بعضی از انبیا داشت، برخی از شهدای ما نیز بر شهدای دیگر برتری دارند. آیا این امر اشکال عقلی یا نقلی دارد؟ سخن این است که همه ادله عقلی و نقلی، اختلاف فضیلت بین شهدا را تأیید میکند.
زندگی آقاعبدالله میثمی را مطالعه کنید؛ از آغاز تولدش تا دورانی که به مدرسه و دبیرستان میرود، به مسجد میرود، در جلسات مذهبی و هیأت حضرت رقیه شرکت میکند، به قم میآید و همراه با برادرش و مرحوم آقای ردانیپور1 در مدرسه منتظریه زیر نظر مرحوم آقای قدوسی رضواناللهعلیه و مرحوم دکتر بهشتی شرکت میکند. این فرد با سایرین بسیار تفاوت داشت. زندگی، رفتار و گفتارش و نقشهایی که در هر زمان و مکان بر عهده میگرفت بسیار متفاوت بود. وی در مدرسه به عنوان رهبر بچهها بود. خودبهخود بچهها او را دوست میداشتند و دنبال او میآمدند و از او حرفشنوی داشتند. در زمان طلبگی نیز، طلبههای دیگر نسبت به ایشان این علاقه را داشتند. وقتی به زندان افتاد، زندانیها نیز چنین علاقهای نسبت به او داشتند، حتی کسانیکه در زندان بودند به دلیل علاقه به او، مراتبی از هدایت را پیدا کردند.
یکی دیگر از ویژگیهای او که من در کمتر کسی دیدهام این بود که هیچگاه لبخند از لبش نمیافتاد. همیشه شاد و بانشاط و با انرژی بود. هیچ وقت احساس خستگی و دلمردگی و ناامیدی نمیکرد. گویی همیشه راه روشنی پیش چشمش بود که هم خودش میرفت و هم دیگران را راهنمایی میکرد. در یکی از عملیاتهایی که ضرباتی را متحمل شده بودند، فرمانده عملیات تنها و محزون و در حالی که دستش را روی سرش گذاشته بود، نشسته بود. به طور طبیعی وقتی حادثه ناگواری برای انسان پیش میآید و میبیند دوستانش پرپر شدهاند ناراحت میشود، اما وقتی آقاعبدالله وارد میشود و متوجه ناراحتی ایشان میشود، شعر پروین اعتصامی درباره حضرت موسی را میخواند2. وقتی آقاعبدالله این شعر را میخواند، هنوز این شعر تمام نشده، آن فرمانده بانشاط میشود، لبش به خنده باز میشود و همه سختیها و غصهها از تنش درمیآید. این شعر نغز پروین اعتصامی از زبان پاک و نورانی یک مرد بهشتی و خدایی، روح همه را به پرواز درمیآورد، گویی که مشکلی نبوده است.
فرمان فرمان خداست و همه تسلیم او هستیم و هر چه او بگوید، همان است. ما باید در حال انجام وظیفه باشیم، تقدیر گاهی پیروزی است و گاهی شکست. چیزی خارج از اراده او نیست. ما در هر حال باید بدانیم وظیفه چیست و به آن عمل کنیم. حضرت امام میفرمود: ما مرد وظیفهایم. این کلام برخاسته از همان روح عبودیت آن مرد بود. او به اینکه بگوید من فاتح جنگم دل نبسته بود. اگر کار کوچکی را به ما بسپارند و ما مسئولیت آن را قبول کنیم، دوست داریم موفق شویم و بگوییم ما این کار را کردهایم، اما این مسایل در ذهن امام خطور نمیکرد. در پیروزی و آزادی خرمشهر فرمود: خرمشهر را خدا آزاد کرد. در فرمایشهای امام از ابتدای نهضت تا کنون، یادم نیست که در جایی فرموده باشند من این کار را کردم؛ البته در مقابل دشمن میگفت: توی دهانت میزنم، من دولت تعیین میکنم و... ولی اینها برای این بود که قدرت اسلام را به کفر نشان دهند، اما برای مؤمنین که صحبت میکرد یکجا نگفت که من این کار را کردم. آنجایی که بایستی مردم را به یاد خدا میانداخت، میگفت خدا آزاد کرد و آنجایی که میخواست مردم را امیدوار کند میگفت ملت کرده است. آن هم برای تربیت مردم بود که به آنها امید ببخشد و به قول روانشناسان اعتماد به نفس و جرأت به آنها بدهد. امام یکبار نگفت که من کردم. همه همّ امام این بود که ببیند وظیفهاش چیست و خدا از او چه میخواهد تا همان را انجام دهد.
اللهمّ صلّ علی محمد و آل محمد
1. بنده افتخار خدمتگزاری هر سه این بزرگواران را داشتهام.
2. به راستی این شعر بسیار زیبا است. من در شگفت آمدم وقتی دیدم شاعرهای در آن زمان، چنین معرفت توحیدی را داشته است. حقیقت این است که تا انسان خودش چیزی نچشیده باشد، نمیتواند چنین شعری بگوید. برای شادی روح این شاعره از پروردگار متعال طلب رحمت میکنیم.