جلسه دوم؛ بررسی حقیقت تقلید و جایگاه و ضرورت آن

تاریخ: 
چهارشنبه, 6 آذر, 1381

بسم الله الرحمن الرحیم

بررسی حقیقت تقلید و جایگاه و ضرورت آن

تقلید رجوع غیر متخصص به كارشناس است

علاوه بر مقاماتى كه براى پیامبر اكرم(ص) و اهل بیتش(ع) گفتیم، دو مقام تعلیم و تربیت نیز از اهداف بعثت پیامبر(ص) و از وظایف جانشینان آن حضرت(ص) مى باشد.
تزكیه و تربیت دو مفهوم نزدیك به هم است; هر چند، بارِ معنوى مفهوم تزكیه بیشتر است. تربیت عبارت است از فراهم كردن زمینه براى اینكه استعدادهاى یك موجود شكوفا شده و رشد كند، فراهم كردن زمینه براى رشد و شكوفایى یك موجود اسمش تربیت است. باغبانى كه درختى را تربیت مى كند، بوته گلى را پرورش مى دهد، یعنى شرایطى را فراهم مى كند كه این بوته با استعدادى كه دارد گل هاى خوشبویى را به بار بیاورد. زمینه اش را فراهم مى كند یعنى آب كافى و نور و حرارت در اختیار بوته مى گذارد. این امور را تربیت بوته گل مى گویند.
ولى گاهى مربى غیر از این كه زمینه هاى خارجى را فراهم مى كند تصرفاتى هم در خود آن موجود انجام مى دهد; مثلاً باغبانى كه مى خواهد درختى میوه بدهد، شاخ و برگ هاى اضافى آن را مى زند. فقط این نیست كه به آن كود و آب بدهد. زدودن موانع، شاخ و برگ هاى زیادى و زدودن هر آنچه براى شكوفایى و رشد آن مضر است، در مفهوم تزكیه نهفته است و تزكیه تنها رشد دادن و آراستن نیست، تزكیه پیراستن هم هست.
در مورد تربیت و تزكیه انسان لازم است ظرافت هاى خاصى مراعات شود كه مجموع آن ها را به طور كامل جز آن كسى كه انسان را آفریده، آگاه نیست. آفریدگار است كه مى داند چه ظرافت هایى در مورد تربیت انسان باید به كار گرفت و اوست كه به برگزیدگانش الهام و وحى مى كند كه انسان ها را چگونه تربیت كنند، چه زمینه هایى را فراهم كنند براى این كه آن ها به رشد لایق خودشان برسند. البته انسان از آن جایى كه مختار است، علیرغم وجود شرایط اجتماعى و شرایط محیطى مناسب جهت رشد، مى تواند با سوء اختیار خود از آن ها سوء استفاده كند. ولى به هر حال مربى باید زمینه را طورى فراهم كند كه اگر متربى خواست، بتواند رشد كند. اگر اراده كند كه استعدادهایش به ظهور برسد امكان آن برایش فراهم باشد.
بحث هاى زیادى در زمینه این كه براى تربیت صحیح چند عنصر اصلى باید رعایت شود، انجام شده كه عمده آن مربوط به فلسفه تعلیم و تربیت است. اما آنچه بین همه علماى تعلیم و تربیت مورد اتفاق است این است كه یكى از بهترین راه كارهاى تربیت ارائه الگوى صحیح است. البته چون سر و كار مربى با انسان آگاه است، باید چیزهایى هم به او بگوید تا طرف شناخت پیدا كند كه این نقطه اشتراك تعلیم و تربیت است كه مربى لازم است چیزهایى را به متربى بیاموزد از این جهت نوعى تعلیم است و مربى در اینجا معلم است. ولى علاوه بر آن، مربى یك كارهاى اضافى هم انجام مى دهد كه آن كارها وظیفه معلم نیست. موعظه، نصیحت، تذكر و یادآورى كردن وظیفه معلم نیست، معلم درسش را مى دهد تا شاگرد یاد بگیرد. اما اینكه در هر موردى شاگرد را توجه بدهد كه اینجا جاى آن درسى است كه برایت گفتم، جاى پیاده كردن فلان مطلب است، مواظب باش! اینجا جاى لغزش است، نصیحت كند، موعظه كند، پند و اندرز بدهد، اینها از جمله شؤون مربى است; از وظایف معلم نیست. البته اگر خود معلم بتواند نقش مربى را هم ایفا كند خیلى مطلوب تر است.
مربىِ ایده آل آن است كه خودش فرد نمونه و الگو هم باشد و آنچه را مى خواهد در متربى پیاده كند خودش به نحو احسن دارا باشد و علاوه بر خودش اگر كسان دیگرى را مى خواهد معرفى كند، مربیان و الگوهایى را معرفى كند كه رفتار آن ها براى متربى سرمشق باشد. خیلى چیزها است كه آدم درسش را مى خواند، در كتاب بحث مى كند، سر امتحان هم نمره مى آورد; اما موقع عمل كه فراموش مى كند یا نمى داند چگونه باید آموخته هاى خود را پیاده كند.
بعضى از دانستنى هاى انسان صرفاً مفاهیمى ذهنى است كه آدم باید در ذهن خود آنها را درك كند و سعى كند آنها را فراموش نكند. ولى بعضى از آموخته ها مربوط به عمل است و احتیاج به تمرین عملى هم دارد، مهارت عملى هم مى خواهد. آنهایى كه مى خواهند راننده بشوند هر اندازه قواعد راهنمایى و رانندگى را بخوانند، تا زمانى كه پشت ماشین ننشینند و تمرین رانندگى نكنند، راننده نمى شوند. صِرف دانستنى ها كافى نیست، بلكه باید در عمل تمرین كنند. مهارت عملى غیر از دانستنى هاى ذهنى، احتیاج به تمرین عملى هم دارد. یكى از كارهاى مربى این است كه زمینه اى را فراهم كند كه متربى بتواند در عمل تمرین و تجربه كند و دانسته هایش را در موقع مناسب پیاده كند. دانستنى ها غالباً قواعدى كلى است. اما مربى باید آنها را به صورت دستورالعمل هاى جزئى در آورد و در عمل نشان دهد كه امروز باید چه كار كنى و آن را به چه نحوى انجام دهى.
اینها ویژگى هاى تربیت و ماده افتراق تربیت از تعلیم است. براى همه اینها نقش الگو از همه چیز در زندگى مؤثرتر است. اصولاً این كه معروف است علماى اخلاق توصیه مى كنند كه براى خود، استاد اخلاق انتخاب كنید، تنها براى این نیست كه شاگرد دستورالعملى را از استاد تلقى كند. معاشرت با استاد اهمیت بیشترى دارد، تا متربى رفتار عملى استاد را ببیند و بتواند از آن الگوگیرى كند، در عمل سرمشق بگیرد و بتواند از آن استفاده كند. یكى از فواید استاد این است و در این مطلب بین علما اختلافى نیست. خوب، اگر این الگو طورى باشد كه نقطه ضعف هایى هم داشته باشد و گاهى هم خطا كند، درست نمى تواند نقش خود را در تربیت ایفا كند. از منت هاى خدا بر انسان ها این است كه خداى متعال بندگانى را آفریده و در میان انسان ها قرار داده و آنها را معرفى هم كرده است كه در رفتارشان اشتباهى نیست و معصوم هستند. این الگوى ایده آل است. براى تربیت انسانها یك الگو به آنان نشان داده است كه در رفتارش معصوم است. وجود مبارك پیغمبر اكرم(ص) به عنوان خاتم انبیاء و كامل ترین انبیاء یكى از بزرگ ترین نعمت هاى خدا براى انسان هاست. انسانى را از جنس خود آنها طورى آفریده است كه در تمام حركات و سكنات و رفتارش الگو باشد و هیچ جاى خطا و اشتباهى در آن نباشد. ما شیعیان معتقدیم كه عین همین نقش براى ائمه و براى حضرت زهرا صلوات الله علیهم اجمعین نیز ثابت است، آن ها هم الگوهاى معصوم هستند. رفتار آن ها قابل اقتباس و سرمشق گیرى است.
خوب، اگر ما بخواهیم از این نعمت الهى درست استفاده كنیم بعد از این كه پذیرفتیم كه شأن پیغمبر اكرم «تعلیم و تزكیه» است، این مقام تربیتى راهكارهایى دارد كه بهترین راهكارهاى آن همان ارائه رفتار خود پیغمبر اكرم(ص) است. این تعبیرى كه ما مى گوییم الگو بگیریم، تعبیر قرآنى آن دو كلمه «اسوه» و «قدوه» است. البته كلمه «قدوه» در قرآن استفاده نشده است، تعبیر «اقتدا» ذكر شده است. آیه شریفه اى كه تلاوت كردم تعدادى از انبیاء را نام مى برد و بعد مى فرماید: «اولئك الذین هدى الله فبهداهم اقتده»(انعام 90) این انبیاء را ما خودمان هدایت كردیم، ما تربیت آنها را به عهده گرفتیم. اینها تربیت شدگان ما هستند. شما در رفتارتان به آن ها اقتدا كنید; از آنان الگو بگیرید.
تعبیر سرمشق گرفتن از دیگران، اقتدا است. «اِقْتَدِ» یعنى اقتدا كن. اینكه در نماز مى گوییم به امام حاضر اقتدا مى كنیم، یعنى هر كارى كه او انجام مى دهد ما هم انجام مى دهیم. تعبیر دیگرى كه در قرآن به كار رفته تعبیر «اسوه» است. این تعبیر هم كم كم در فرهنگ اسلامى ما به خصوص بعد از انقلاب رایج شده است. قبلاً هم عبارت «تأسى» را در تعبیرات خودمان استعمال مى كردیم. تأسى از ماده اسوه است. اسوه هم به معناى قدوه است. تأسى هم یعنى اقتدا، یعنى سرمشق گرفتن، یعنى الگو گرفتن. آن كارى كه او انجام مى دهد شما هم یاد بگیرید و آن را انجام بدهید. اینها تعبیراتى است كه در قرآن به كار رفته است. تعبیر عام ترى هم داریم و آن تعبیر «اتّباع» است. «اتباع» یعنى دنبال كسى رفتن. اصل معناى آن پا جاى پاى دیگرى گذاشتن است. این تعبیر اعم از تعبیر «اسوه» و «اقتدا» است. آن در موارد عام ترى هم به كار مى رود، حتى در مسائل نظرى و فكرى و اعتقادى هم گفته مى شود.
در داستان حضرت ابراهیم نقل شده كه به آذر فرمود: «قد جائنى من العلم ما لم یأتك فاتّبعنى اهدك صراطاً سویاً»(مریم 43). ابراهیم نوجوانى 16-15 ساله بود و به حسب آنچه در بعضى تواریخ و روایات آمده، با آذر كه سرپرستش بود، سر مسأله بت پرستى و پرستش خداى یگانه صحبت مى كرد. بعد از گفتگوها به او فرمود: كه «یا ابتِ قد جائنى من العلم ما لم یأتك» به من علم هایى داده اند كه به تو نداده اند. بعد از اینكه در بحث آذر را شكست داد، عملاً به او فهماند كه من چیزهایى را مى فهمم كه تو توجه نداشتى. حالا حرف من را قبول كن. «فاتبعنى اهدك صراطاً سویاً» حرف من را بپذیر تا من راه راست و هموارى را به تو نشان دهم و تو را هدایت كنم. منظور تعبیر «فاتبعنى» است. وقتى كسى داراى دانش و تخصصى است كه دیگران از آن محروم هستند، اقتضاى عقل انسانى این است كه جاهل از عالم اخذ علم كند، از او پیروى كند و حرف او را قبول كند. همه ما طبق فطرت عقلانى خودمان این معنى را درك مى كنیم و مى دانیم در همه چیز، عالم نیستیم. علومى كه همه انسان ها از آن بهره مند هستند بى شمار است و ما در بسیارى از موارد به علوم دیگران احتیاج دارد. جایى كه دانستیم كسى در رشته اى تخصص دارد، به مقتضاى عقل و فطرت و بدون این كه كسى به ما تحمیل كند، سراغ او مى رویم و از او یاد مى گیریم و حرف او را مى پذیریم. كدام مریضى است كه بالفطرة خودش سراغ پزشك نرود و نسخه پزشك را عمل نكند؟ این چیزى است كه در بین تمام عقلاى عالم از تمام اقوام، تمام نژادها، تمام ملل و صاحب ادیان و مذاهب مختلف وجود دارد و هیچ قابل انكار نیست. راهى دیگرى هم ندارد. هر كارى متخصصى دارد و انسان از تخصص او استفاده مى كند. از جمله، كسانى كه دستورات دینى شان را نمى دانند،بالفطرة طبق همان عقل فطرى خودشان مى روند سراغ كسى كه مى داند یعنى در مسائل دینى تخصص دارد. این همان تقلید است. تقلید و رجوع جاهل به عالم این است كه آدم نزد عالمى برود یا رساله او را بگیرد و هر چه او مى گوید عمل كند. این امرى فطرى است و دلیل تعبدى نمى خواهد. (بگذریم از روایات و اجماعى كه در این زمینه هست) اگر كسى این كار را نكند و دچار اشتباه و خطا شود، تمام عقلا او را مذمت مى كنند و هیچ عذرى ندارد. مى گویند: عالم بود، مى رفتى از او مى پرسیدى. كتاب رساله اش در دستت بود، این همان «پیروى عملى»، «اتباع»، «تأسى» و «اقتدا» است. پس مواردى را كه آدم خودش تخصص ندارد و نمى داند، اگر كسانى باشند كه راه را بلد هستند، زباناً تعلیم دهند یا عملاً راه را نشان دهند یا با اشاره یا با رفتار خود نشان دهند، فطرت انسان اقتضا مى كند كه از آن ها تبعیت كند.
در قرآن كریم آیه اى داریم كه در این زمینه قابل توجه است و در همه موارد مى تواند كارساز باشد. مى فرماید: «افمن یهدى الى الحق احقُّ ان یُتبع ام من لایهدى الا ان یهدى فما لكم كیف تحكمون».
در این آیه این سؤال را طرح مى كند و قرآن كریم مى گوید دو نفر هستند یك نفر خودش راه را بلد است و به دیگران هم نشان مى دهد، یك نفر هم هست كه خودش چیزى بلد نیست و باید از دیگران بپرسد; آیا شما وقتى مى خواهید حق را بجویید، سراغ كسى كه حق را مى شناسد و دیگران را هدایت مى كند مى روید یا كسى كه خودش هم نمى داند و دنبال كسى مى گردد كه او را راهنمایى كند. سراغ چه كسى مى روید؟! به نظر شما كدام اولى است؟ قرآن سؤال طرح مى كند: «فما لكم كیف تحكمون.» شما چه طور قضاوت مى كنید، عقل شما چه مى گوید؟! كسى كه خودش مى گوید نمى دانم و حتى اگر نگوید از گفتار و رفتارش پیداست كه شك گراست و چیزى نمى داند، آیا چنین كسى قابل اتباع و پیروى است!؟
مصداق روشن آن، بعضى از روشنفكرهاى امروزى هستند كه شك گرا هستند. افتخارشان این است كه مى گویند نمى دانیم و در همه چیز شك داریم. كسى كه خودش مى گوید من در همه چیز شك دارم و به شك داشتن افتخار مى كند، شما مى خواهید دنبال او راه بیفتید و او راه را به شما نشان بدهد؟! عقل شما چگونه قضاوت مى كند؟! یا كسى كه خدا او را هدایت كرده و راه صحیح را مى داند و بر آن حجت دارد، بهتر این است كه دنبال او باشید یا دنبال این آدم شاكّ كه خودش مى گوید نمى دانم؟! كورى بیاید و عصاكش كور دیگر شود.
به هر حال، انسان در مواردى كه نمى داند و احتیاج دارد به این كه راه را پیدا كند باید از دیگران بپرسد «فاسئلوا اهل الذكر ان كنتم لاتعلمون». اگر نمى دانید از آنهایى كه مى دانند بپرسید. اگر راه را بلد نیستید دنبال كسانى بروید كه راه را مى شناسند. اگر گمراه هستید دنبال كسانى بروید كه خدا آنها را هدایت كرده است و احتیاج به هدایت من و شما ندارند.
پس اصل این مسأله یك مسأله عقلایى، بلكه عقلى، بلكه به یك معنا فطرى است. ولى وقتى شیاطین بخواهند آدم را از راه حق منحرف كنند در روشن ترین و بدیهى ترین مسائل هم تشكیك مى كنند. تمام علما در اول رساله هایشان مى گویند: اگر كسى مجتهد نیست، یعنى خود او احكام را نمى داند و حوصله احتیاط كردن را هم ندارد، باید تقلید كند. آن وقت این شبهه را مطرح مى كنند كه «اصلاً چه كسى گفته مردم باید تقلید كنند. تقلید كار میمون است!» مگر تقلید غیر از این است كه كسى كه نمى داند از كسى كه مى داند بپرسد؟! مریضى كه خودش در علمى تخصص ندارد باید از پزشك بپرسد. حتى پزشكى كه در رشته اى تخصص دارد، اگر به بیمارى دیگرى مبتلا شود باید نزد پزشك دیگرى برود. شما تخصصت در این رشته است و در رشته اى كه نمى دانى باید نزد متخصص آن بروى. این یك روش عقلایى است كه همه عالَم به آن عمل مى كنند، تقلید یعنى همین.
ولى از آنجایى كه كلمه «تقلید» معانى دیگرى هم دارد و در مواردى هم استعمال مى شود كه اخلاقاً و عقلاً صحیح نیست، این ها از باب اشتراك لفظى مغالطه مى كنند. كار مغالطه گران همین است كه معانى را كه نزدیك به هم هستند پیدا كنند، این معانى گاهى عام و خاص هستند، گاهى مطلق و مقید و گاهى متباین هستند; اما نوعى خویشاوندى بین معناى آنها هست. لذا ضرورت دارد كه ما در بحث هایمان واژه ها را درست و دقیق معنا كنیم. وقتى مى گوییم «اتباع»، «اسوه» و یا «تقلید» دقیقاً بگوییم منظورمان چیست. یكى از معانى تقلید همان رجوع جاهل به عالم است كه عرض كردم، حالا یا در نظر و فكر یا در مقام عمل و رفتار. ولى تقلید معانى دیگرى هم دارد كه اعم از این معنا و مذموم است. از جمله این كه آدم از كسى پیروى كند كه تخصص ندارد و رجوع كردن به او به خاطر این نیست كه او متخصص و عالم است، بلكه تقلید كوركورانه است. بر اساس انگیزه هاى دیگرى كسانى از اشخاصى پیروى كنند. نه اینكه چون آنها بهتر مى دانند و بهتر مى فهمند. این تقلیدِ میمونوار است. این تقلید مذمومى است كه جوامع عقب افتاده، قشرهاى عقب افتاده، كسانى كه بى هویتند، آنهایى كه شخصیت ندارند به آن مبتلا هستند. فلان ورزشكار فلان لباسى را مى پوشد، فردا گروهى بدون این كه بفهمند او چرا این لباس را انتخاب كرده یا چرا آن رنگ و شیوه را انتخاب كرده، صرفاً از آن جهت كه آن ورزشكار این را پوشیده، مى پوشند. فلان ستاره سینمایى آن طورى موهایش را اصلاح كرده بود، فردا عده اى راه مى افتند و موهایشان را مثل او اصلاح مى كنند. این تقلید مذموم است.
این تقلید مذموم شایع است و هیچ كس هم آن را مذمت نمى كند; اما تقلید عقلایى كه ضرورت عقل انسانى است و نیاز شدید جامعه است و هیچ زندگى اجتماعى بدون آن پا نمى گیرد، آن را مورد شبهه قرار مى دهند و مى گویند آخوندها بى جهت گفته اند كه مردم باید تقلید كنند، تقلید كار میمون است. تقلیدى كار میمون است كه عده اى بدون دلیل منطقى از دیگران تبعیت مى كنند و نمى فهمند از دشمنان خود تقلید مى كنند. هیچ عاقلى نمى تواند از تقلیدى كه ضرورت عقل انسانى است گریز و گزیرى داشته باشد.
پس به عنوان اصل موضوع قبل از پرداختن به این بحث باید این مسأله را روشن كنیم كه تقلید و الگو گرفتن اصلاً صحیح است یا نیست و جاى آن كجاست؟ و این معنا از نظر قرآن و اسلام مقبول است یا نه و اگر هست در كجا صحیح و در كجا ناصحیح است.
به هر حال، ما مى خواهیم سیره پیغمبر اكرم و اهل بیت صلوات الله علیهم اجمعین را یاد بگیریم و تقلید و اقتباس و تأسى كنیم. اما شبهه هاى شیطانى مطرح شده است كه تأسى كردن صحیح نیست و هر كسى باید خودش تصمیم بگیرد، بدون این كه ببیند دیگران چه گفته اند و چه مى كنند. لذا جاى این سؤال است كه آیا همه جا باید از دیگران تقلید كرد یا نه؟ اگر جاى معینى دارد، آن جا كجاست و مواردى كه ما مى خواهیم از اهل بیت تقلید كنیم كجاست؟ این سؤالى است كه باید به آن جواب بدهیم. مسأله فرعى دیگرى كه از همین سؤال ناشى مى شود و باید به آن نیز پرداخته شود این است كه ممكن است در زمانى شیوه اى قابل اقتباس و تقلید باشد، اما شرایط زمانى و مكانى اقتضا مى كند آن شیوه قطع شود.
در چگونگى تأسى باید این اصل را در نظر بگیریم كه بعضى از موارد تأسى به اندازه اى بَیّن، مطلق، عام و روشن است كه احتیاج به اجتهاد ندارد و هر كس آن را ببیند و درك كند همیشه مى تواند در همه جا آن روش را تقلید كند. به عبارت دیگر آن رفتار قید زمانى و مكانى یا قید دیگرى ندارد. در این قبیل موارد هر كس آن رفتار را ببیند مى تواند از آن اقتباس كند و همه جا هم استفاده كند. اما در بعضى موارد قید لُبى وجود دارد. این گونه موارد احتیاج به اجتهاد دارد. روایاتى از اهل بیت صلوات الله علیهم اجمعین درباره احكام نماز و روزه و سایر احكام شرع رسیده است. چرا ما این روایات را همین طور در دست مردم نمى گذاریم، آنها را ترجمه كنیم تا مردم بر اساس فهم خودشان به روایت عمل كنند؟ بعضى افراد كج سلیقه هستند كه چنین پیشنهادهایى مى كنند، مى گویند چرا رساله عملیه مى نویسید، روایت امام صادق را در اختیار مردم قرار دهید تا خودشان به آن عمل كنند. غافل از اینكه روایات را از نظر سند، حیثیت صدور، جهت صدور، اطلاق و تقیید، عام و خاص و موارد دیگر باید سنجید. گاهى روایتى مخصّص روایت دیگرى است، گاهى یكى مقید دیگرى است، روایتى مجمل است و به مبیّن نیاز دارد; گاهى بین روایات تعارض پیدا مى شود. در این موارد باید به كسانى كه فقیه باشند، در این مسائل تخصص داشته باشند و بتوانند اجتهاد كنند مراجعه كرد; اجتهاد براى این است كه در فهم روایات موارد شبهه اى پیش مى آید و روشن نیست كه منظور امام چه بوده، آیا همه جا باید این طور عمل شود یا قید و تخصیصى دارد. رفتارهایى هم كه از اهل بیت(ع) دیده شده یا مى شنویم، بعضى از آنها بَیِّن است و احتیاج به اجتهاد ندارد. امّا مواردى هست كه نیاز به اجتهاد دارد و تشخیص آن كار فقیه است.
بنابراین همان طور كه استفاده از گفتارهاى اهل بیت سلام الله علیهم اجمعین در بسیارى از موارد احتیاج به اجتهاد دارد، در مواردى هم رفتارهاى آنها براى اسوه گرفتن، تقلید كردن و سرمشق گرفتن احتیاج به اجتهاد دارد. باید فقیه معرفى كند كه شما در چه شرایطى باید از آن رفتار پیروى كنید. اینها زمینه هایى است كه باید مورد نظر باشد.