بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم
الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلاَةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّيِبِينَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین
أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً
خدا را شکر میکنم که حیات و توفیق عنایت فرمود که در حضور استادان و بزرگواران سپاه حضور پیدا کنم. بهاختصار، بحثی را دراینباره خدمتتان عرض خواهم کرد که چرا خداوند رحیم و فیاض، ما را در بهشت خلق نکرد؟ شاید این سؤال در ذهن خیلی از جوانها باشد که به چه دلیل از همان آغاز تولد ما را در بهشت قرار ندادند؟ چه میشد اگر خداوند همه رحمتهای بهشت را از اول به ما میداد؟ چرا باید در این عالم، عمری را با زحمت و سختی و تلاش طی کنیم و مصیبتها و ظلمهای زیادی را تحمل کنیم؟ چه حکمتی در این کار هست؟
پاسخ اجمالی این پرسش این است که در میان رحمتهای خدای متعال، رحمتی وجود دارد که درکش بر حرکت اختیاری متوقف است؛ یعنی تا وقتی فردی راهی را با انتخاب و اختیار خودش نپیماید، نمیتواند آن رحمت را درک کند. بههمینجهت، بااینکه خدای متعال ملائکه فراوانی آفریده بود، بهطوریکه شمارهاش را جز خودش کسی نمیداند، به ملائکه فرمود: إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً؛[1] من جانشینم را در زمین قرار خواهم داد. دقتکنید، خداوند نفرمود «خلیفةً فی الارض» بلکه فرمود: فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً. دوستان آشنا با ادبیات عرب به این نکته لطیف توجه دارند که یکوقت کسی میگوید من خلیفهای در زمین قرار خواهم داد، خب ممکن است خلیفهای هم در آسمان قرار بدهد؛ اگر میخواست چنین معنایی را برساند، میگفت: إِنِّی جَاعِلٌ خَلِیفَةً فِی الأَرْضِ؛ یعنی جار و مجرور را در مرتبه دوم ذکر میکرد؛ اما خدا میگوید من خلیفهام را در زمین قرار میدهم.
جای خلیفه همین عالمی است که ما در آن زندگی میکنیم؛ جایی که موجودهای انتخابگر باید زندگی بکنند و با انتخاب خودشان سرنوشتشان را تعیین بکنند. خلیفه الهی کسی است که آن مقام را با انتخاب خودش و با اختیار و حرکت اختیاری خودش بهدست آورده باشد. خداوند برای اینکه آدمی این راه را بپیماید، خلیفه خود را در عالمی آفرید که تضادها و تزاحمها را باهم دارد. خداوند میفرماید: لَا أُقْسِمُ بِهَذَا الْبَلَدِ*وَأَنتَ حِلٌّ بِهَذَا الْبَلَدِ*وَوَالِدٍ وَمَا وَلَدَ*لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِی كَبَدٍ؛[2] انسان خلیفه خداست، یعنی خلیفه خدا باید در میان انسانها بهوجود بیاید. حال، خداوند میفرماید ما این انسان را در رنج آفریدیم و زندگیاش با رنج و زحمت و سختی همراه است. در این عالم، راحتی مطلق وجود ندارد و پر از رنج و دشواری است. در چنین عالمی است که تلاش انسان ارزش پیدا میکند و دشواریها بر راحتیهای این جهان ترجیح مییابد.
در این عالم، خداوند نظامی برقرار کرد که عوامل مختلفی ضد هم فعالیت میکنند. برای مثال، آب آتش را خاموش میکند و آتش آب را بخار. میان عوامل فعال دراین عالم دائما تضاد و جنگ و نبرد و مبارزه حاکم است. خلیفه الهی در این چنین فضایی آفریده میشود تا همواره با سختیها دستوپنجه نرم کند. اگر این دشواریها نباشد، انسان به مقام خلافت الهی نمیرسد؛ بنابراین، راز آفرینش در سرزمین سختیها این است که انسان برای رسیدن به جایگاه رفیع خلافت، باید با حرکتی اختیاری و پس از رفع موانع و حل مشکلات، راه صحیح را بشناسد، انتخاب کند و بپیماید. خب، عبور از مسیر سخت و خطرناک، لوازمی دارد. یکی از شرطهای اساسی این است که آدمی راه را بشناسد تا در پیچوخمها و فرازونشیبها راه را گم نکند. ازاینرو، در اینجا مسئله هدایت الهی مطرح میشود: الَّذِی أَعْطَى كُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى؛[3] سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى * الَّذِی خَلَقَ فَسَوَّى * وَالَّذِی قَدَّرَ فَهَدَى.[4]
هدایت انواعی دارد که به اختصار به آن اشاره خواهیم کرد. در قرآن کریم و در فرهنگ اسلامی، هدایت مراتب فراوانی دارد: هدایت عقل، هدایت انبیا (هدایت وحیانی، هدایت تشریعی)، و در آخر هدایت به معنای ایصال الی المطلوب. در بعضی از محافل بحث و تحقیق میگویند نوعی هدایت تکوینی وجود دارد که در مرتبه نهایی و پس از نشاندادن راه، دست آدمی را میگیرند و او را قدمبهقدم تا منزل میرسانند. درواقع، به آدمی کمک میکنند، اما کمکی که مستلزم جبر نیست و فرد با تلاش فراوان لیاقت چنین هدایتی را کسب میکند.
اینها مقدمهای بود برای توضیح جملهای کوتاه از قرآن کریم: وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا.[5] خداوند میفرماید ما راههایی داریم که انسانها باید آنها را بشناسند و برای رسیدن به مقصد نهایی یا قرب خدا، آنها را بپیمایند. البته، همگان این راهها را نمیدانند و اگر هم بدانند موفق نمیشوند که بپیمایند. گذر از این راه به هدایت نهایی الهی نیاز دارد؛ بنابراین، آدمیان نخست باید راه را بشناسند و سپس بههنگام عبور، خدا به کمک آنها آید و ایشان را به مطلوب برساند. حال، چه کسانی موفق میشوند که این راهها را درست بشناسند و بپیمایند و به مقصد برسند؟ شرط این موفقیت، جهاد است که البته مصادیق و شاخههای مختلفی دارد. خداوند میفرماید: کسانی موفق می شوند که در راه ما جهاد کنند؛ آنگاه ما آنها را هدایت میکنیم و به راهی میآوریم که راه ماست؛ بنابراین، موضوع بحث بنده در این چند دقیقه جهاد است. جهاد به انسان لیاقت میدهد که راههای خدا را بپیماید و به خدا برسد. در فرهنگ اسلامی، جهاد مفهومی مقدس است.
جهاد بهمعنای تلاشکردن و دستوپنجه نرمکردن با خصم و دشمن است. جهاد از ماده جهد و اجتهاد است و چون مصدر باب مفاعله است، معمولاً در برابر و مقابل کسی لحاظ میشود که مزاحم و مخالف است. اجْتَهَدَ یعنی تلاش کرد، مثل تلاش در فقه و در سایر علوم. این تلاش کاری شخصی است و دشمنی در مقابل آدمی قرار ندارد، اما اگر در مقابل انسان فردی دیگر باشد که مانع کار آدمی و موجب مبارزه بشود، جهاد مصدر مفاعله خواهد بود که چنین صرف میشود: جاهَدَ یجاهِدُ مُجاهَدةً و جِهاداً.
جهاد در راه خدا عرصههای مختلفی دارد، یعنی مشکلات متفاوتی در مسیر انسان قرار دارد که آدمیزاد با آن مواجه میشود و باید آنها را حل کند تا بتواند به هدفش برسد. بهدیگرسخن، دشمنان مختلفی وجود دارد که باید با آنها مبارزه کند. مهمترین آنها، مخصوصاً در عصر نزول قرآن، دو نوع جهاد بوده است: جهاد نظامی و جهاد اقتصادی. ازاینرو خداوند میفرماید: وَجَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ.[6] در اینجا، دو نوع جهاد هست: مالی و جانی. جهاد در عرصه اقتصاد با عاملی است که برای مثال، نمیگذارد انسان مالش را در راه خدا صرف کند. باید با این مانع جنگید و بر آن غالب شد، باید با شیطانی مبارزه کرد که نمیگذارد ثروتش را در راه خدا بدهد تا بتواند مالش را در راهی که مرضی خداست صرف کند. چنین جهادی، جهاد مالی است: انَّ اللّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الجَنَّةَ.[7]
در آن دوره، جهاد بیشتر در این دو عرصه اقتصادی و نظامی بوده است، اما با پیچیدهشدن روابط اجتماعی جهادهای دیگری هم مطرح شد؛ ازجمله جهاد سیاسی. در صدر اسلام هم بهخصوص هنگامی که منافقان با پیامبر اسلامصلیاللهعلیهوآلهوسلم عداوت میورزیدند، صرفاً به مبارزه نظامی یا صرف مال برای شکستدادن مسلمانها اکتفا نکردند. آنها فتنهانگیزی و توطئهچینی زیادی نیز میکردند و با کافران و مشرکان و بهویژه با یهودیان و برخی مرزنشینان عربستان نیز زدوبند میکردند. هدف آنها این بود که مانع پاگرفتن حکومت اسلامی بشوند. مبارزه با چنین دشمنی همان جهاد سیاسی است و بهترین تعبیر درباره آن فتنه است. فتنه جنگ سیاسی است با ابزارهای سیاسی.
جهاد دیگری که ازجهتی از همه اینها مهمتر مینماید جهاد فرهنگی است. بسیاری از دشمنان برای اینکه فکر اسلامی و عقیده اسلامی نفوذ پیدا نکند و طرفداران زیادی پیدا نکند و پیشرفتهای کنونیاش متوقف شود و شکست بخورد، برنامههای فرهنگی زیادی را برای شکست اسلام تدارک دیدند. این نوع جهاد، بهویژه در زمان ما، بسیار شیوع پیدا کرده است و شاید بیشترین کسی در این زمینه هشدار میدهد و مکرر و با واژههای مختلف آن را یادآوری میکند، مقام معظم رهبریایدهاللهتعالی است. ایشان گاه بهنام تهاجم فرهنگی، گاه بهنام شبیخون فرهنگی، گاه بهنام غارت فرهنگی و اخیراً با تعبیر ناتوی فرهنگی به این مسئله اشاره کردهاند. هجوم فرهنگی دشمن خطر عظیمی است که بر فرهنگ کشور اثر میگذارد؛ لذا باید با آن مبارزه کرد و این مبارزه جهاد نام دارد. البته، جهاد فرهنگی هم چیز جدیدی نیست و حتی در زمان خود پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآلهوسلم نیز بوده است؛ هرچند به شکل فعالیتی سامانیافته و تعریف شده نبوده است. بههرحال، فعالیتهای فرهنگی بر ضد اسلام همیشه بوده است و نهتنها بر ضد اسلام که قبل از اسلام، علیه سایر پیغمبران نیز بوده است. اتهامهایی که به انبیا میزدند، شایعههایی که پخش میکردند، دروغهایی که میگفتند و افکار غلطی که بهصورتی زیبا ترویج میکردند، مصداق مبارزه فرهنگی است. امروزه، در بخش جهاد فرهنگی شعبه جدیدی نیز وجود دارد و آن جهاد سایبری و جنگ الکترونیک است که مسئله بسیار مهمی است. باید خودمان را برای مبارزه در این عرصه آماده کنیم و روزبهروز مجهزتر بشویم. مسئله درگیریهای الکترونیک و جنگهای سایبری جنگی تمامعیار است.
بههرحال، همه اینها از مصادیق جهاد است، یعنی تلاش در راهی که دشمنی مانعتراشی میکند، تلاش برای پیشرفت در راه الهی و مبارزه با دشمنان او که مانع پیشرفت حقاند. البته در عمل، کسی نمیتواند در همه این عرصهها به مرتبه کامل جهاد برسد. شاید بشود گفت، عملاً غیرممکن است که کسی بخواهد اموال فراوانش را در راه خدا بدهد، درعینحال، بخواهد خودش در عرصه نظامی هم حضور پیدا کند و اسلحه به دست بگیرد، همچنین در دانشگاه و در حوزههای علمیه هم به جهاد علمی و فرهنگی بپردازد و درکنار آنها در رشتههای فنی، مثلاً فنآوری الکترونیک، هم تحقیق کند و در جنگهای سایبری هم حرف اول را بزند. ممکن نیست یک نفر یا یک گروه بتواند همه این کارها را بهنحو احسن انجام دهد. ازاینرو، با توجه به تعدد عرصههای جهادی، باید نوعی تقسیمکار بشود؛ یعنی، کسانی که تلاششان بیشتر در مسائل اقتصادی صرف شده است (چه مسائل علمیاش و چه مسائل عملیاش، برای مثال تبحر در فوتوفنهای تجارت یا کشاورزی یا صنعت) در درجه اول، باید بر فعالیتهای اقتصادی و مبارزه با دشمنان اقتصادی تمرکز کنند. البته، گاه وضعیتی پیش میآید که حتی اینها هم باید وارد جهاد نظامی بشوند، اما چنین وضعی استثنایی است؛ بنابراین، عملاً جهاد اینها در همان عرصه کار و تخصص خودشان است. برای مثال، نگذارند اقتصاد کشوری اسلامی بازیچه هوسهای دشمنان اسلام قرار بگیرد. وظیفه جهادی دیگر در عرصه علم است که خودش شاخههای گوناگونی دارد. دشمنان از راههای مختلف در مسائل علمی با مسلمانها میجنگند، شبهه ایجاد میکنند، جوانها را منحرف میکنند و ایمانشان را تضعیف میکنند. باید در مقابل اینها مبارزه کرد، ایمان مسلمانها را تقویت کرد، شبههها را برطرف کرد و با دشمنان در این عرصه مبارزه کرد. چنین جهادی در همه انواع علوم وجود دارد، چه دینی و چه غیردینی. چنین تقسیم کاری باید صورت بگیرد.
امکان ندارد یک فرد بتواند در همه عرصهها در خط اول باشد. بله، گاه خدای متعال به برخی توفیق میدهد که بین دو یا چند عرصه جهادی جمع کنند که البته توفیقی بسیار استثنایی است؛ همانند توفیقی که به امام خمینیرضواناللهعلیه داده شد. در سال 1332، وقتی من به قم آمدم ایشان در مسجد محمدیه درس میگفتند، عصرها درس اصول و بعد از مدتی، صبحها درس فقه هم میگفتند. درس فقه ایشان محدودتر و درس اصول پرجمعیتتر بود[8]. بههرروی، ایشان استاد حوزه بودند و یکی از مصداقهای جهادی در ایشان جهاد علمی بود. در آن دوره، در زمینه بحثهای حوزوی، اختلافنظرهایی وجود داشت و برخی (چه به سبب قصور در تشخیص و چه بهسبب عوامل دیگر) فقط سبک خاصی از تعلیموتعلم در رشتههای خاص حوزوی را میپذیرفتند و درقبال بعضی از رشتهها بیمهر بودند.[9] گاه فقط بیمهری نبود، بلکه با آن مبارزه میشد، مانند رشتههای فلسفه و عرفان. گاه، تلاش در این رشتهها واقعا جهاد بود. یکی از جهادهایی که امامرضواناللهعلیه در زمینه علوم حوزوی کردند، این بود که ایشان علوم عقلی را بهخوبی آموختند (از استادانی مثل مرحوم آقای شاهآبادیرضواناللهعلیه) و کوشیدند در تدریس فلسفه شاگردانی مثل مرحوم آقای مطهریرضواناللهعلیه را پرورش دهند. امامرضواناللهعلیه در مدرسه فیضیه، درس اخلاق نیز میگفتند که عصرهای پنجشنبه برگزار میشد و درس دیگر ایشان که نسبتاً خصوصی هم بود و امثال آقای مطهری در آن شرکت میکردند، درس اسفار بود. در چنان دورهای، صرف تدریس این درس و پرورش چنین شاگردانی، خود نوعی جهاد بود؛ زیرا این درسها مخالفان زیادی داشت و امام بایستی با آنها مبارزه میکرد. گاه، کار به جایی میرسید که بعضی از تنگنظران به این رشتهها نسبت کفر میدادند و این داستان معروف است که استکان مرحوم آقا مصطفی را به این علت آب کشیده بودند که پدر ایشان اهل فلسفه است، پس هم خودش و هم پسرش مرتدند! چنین مشکلاتی در عرصه علمی قم و در میان روحانیت وجود داشت و امامرضواناللهعلیه با تلاشی مجدانه این سدها را شکست و بعد از ایشان در این زمینه مرحوم علامه طباطباییرضواناللهعلیه کار نهایی را انجام دادند.
امام در درس اخلاق کاری میکرد که گاه افرادی در کلاس اخلاق ایشان از فرط گریه غش میکردند. من در این کلاس نبودم، اما بهیاد دارم که برخی میگفتند عدهای در پای موعظه ایشان، آنچنان گریه میکردند که گاه بیهوش میشدند. گذشته از این کلاس، رفتار خود ایشان نیز جهادی اخلاقی بود. در میان شاگردان و نزدیکان، ایشان چنان رفتار میکرد که شیوه رفتارش تربیت بود. برای مثال، اگر فردی در بین راه از امام چیزی میپرسید، ایشان میایستاد و پاسخ پرسش او را میداد و سپس، بعد از راهانداختن آن فرد حرکت میکرد، یعنی حاضر نبود هنگام راهرفتن در خیابان یا کوچه، کسی دیگری هم همراهش راه بیاید و درمقابل دیگران تظاهر کند که شاگردان زیادی دارد. همیشه، تنها راه میرفت و اجازه نمیداد کسی با او همراه شود. البته، بعدها بهعلت مسائل سیاسی و مرجعیت، یکسری از کارها ضروری بود و ایشان حداقل آنها را انجام میداد؛ زیرا مراجعات مختلفی به ایشان میشد و گاه باید فورا پاسخ کسی را میدادند، اما بههرروی، آن وقتی که ایشان استادی ساده بود، بسیار متواضع، بیپیرایه، بیتکلف، بیادعا و آماده برای فداکاری در راه وظیفه بود. حکایت مسائل سیاسی و انقلاب هم که روشن است و شرح پیروزی انقلاب بسیار مفصل است. امامرضواناللهعلیه هم در جهاد علمی موفق بود و هم در جهاد با نفس که جهاد اکبر است.
ایشان در راه تربیت دیگران نیز موفق بود و مبارزان و مجاهدان بزرگی را تربیت کرد. امامرضواناللهعلیه با روشهای غلط و انحرافهایی مبارزه کرد که در جامعه وجود داشت. ایشان در جوامع علمی با تفکرهای نادرست مبارزه کرد و راه را برای پیشرفتهای علمی و معنوی دیگران باز کرد. یکی از موفقیتهایی که خدای متعال به امام مرحمت کرد این بود که شاگردانی مثل آقای مطهری را نصیب امام کرد. مرحوم آقای مطهری بهصورتهای مختلف ابراز میکردند که من تربیتشده دو استاد هستم: امام و علامه طباطباییرضواناللهعلیهما. مرحوم مطهری در سخنانشان یا حتی گاه در نوشتههایشان، وقتی اسم این دو بزرگوار را میبردند، معمولاً میگفتند: روحی له الفداء. مرحوم آقای مطهری افتخار میکرد که پرورشیافته چنین استادانی است و متقابلاً استادها نیز افتخار میکردند که چنین شاگردی دارند. همه میدانیم، امام درباره ایشان فرمود: حاصل عمر من است. حرف بزرگی است که استادی درباره شاگردش بگوید او حاصل عمر من است و اگر من هفتاد سال زحمت تدریس کشیدم، نتیجهاش را دیدم. همانطورکه مرحوم آقای طباطبایی نیز به آقای مطهری ابراز علاقه میفرمودند. علامه میگوید: وقتی آقای مطهری وارد جلسه درس میشد، من به وجد میآمدم، لذت میبردم و شاد میشدم؛ زیرا هرچه میگفتم، ایشان درک میکرد و سخنانم هدر نمیرفت. این تعبیر را من از هیچ استادی و درباره هیچ شاگردی نشنیدم که بگوید وقتی فلان شاگرد وارد جلسه درس من میشد، من به وجد میآمدم. حتی برخی نقل میکنند که علامه گفته است وقتی ایشان میآمد، من به رقص میآمدم.
اینها توفیقهای الهی است برای کسانی که اهل جهادند. مرحوم مطهری سرانجام به آرزوی دیرینه خود رسید و با فیض الهی در راه او شهید شد. البته، شهادت عالمان شیعه مسبوق به سابقه و مایه افتخار شیعیان است. برخی از عالمان شیعه بین علم و شهادت جمع کردند. برای مثال دو شهید بزرگوار، شهید اول و شهید ثانی. یکی از افتخارات ما طلبهها که هم باید به آن بنازیم و ببالیم و هم باید از آن درس بیاموزیم کتاب شرح لمعه است؛ درسی که اکنون در همه حوزههای علمیه شیعی عالم، تا آنجا که ما خبر داریم، تدریس میشود و بهعنوان یکی از بهترین کتابهای درسی است، شرح لمعه است که هم متن است و هم شرح. متن لمعه را عالمی بزرگ نوشته است و استاد بزرگ دیگری آن را شرح داده است. هر دوی ایشان در راه خدا شهید شدند. متن را شهید اول و شرح را شهید ثانی نوشته است. آیا چنین چیزی نشان بر این امر نیست که جهادگران در راه خدا پاداشی عظیم دارند؛ علاوهبرآنکه شهادت نصیبشان میشود، به کتاب و اثرشان برکتی داده میشود که سالیان سال تدریس میشود. این افتخار پاداش آن روح جهاد و روح اخلاصی است که در این بزرگواران بود.
در احوال شهید ثانی، شارح شرح لمعه، آمده است که ایشان طلبه جوانی بود و مشغول تحصیل. وقتی ایشان از خانه بیرون میآمد و بهسمت محل درس استاد میرفت، کفشهایش را در میآورد و پابرهنه راه میرفت. خب، کاری عجیب است که فردی که کفش دارد، هنگام رفتن به جایی خاص کفشهایش را دربیاورد و پابرهنه برود. از ایشان پرسیدند: حکمت این کار شما چیست؟ فرمود: میخواهم روی بال ملائکه، با کفش پا نگذارم و سپس، اشاره کرد به حدیثی از پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله وسلم که فرمودند: إِنَ الْمَلَائِكَةَ لَتَضَعُ أَجْنِحَتَهَا لِطَالِبِ الْعِلْمِ[10]. پیامبرصلیاللهعلیهوآله وسلم در مدح کسی که تحصیل علم میکند، فرمودند: وحوش بیابان و پرندگان هوا برای او استغفار میکنند، حَتَّى الْحُوتِ فِی الْبَحْرِ. سپس فرمودند: کسی که در راه تحصیل علم حرکت میکند، فرشتگان الهی بالشان را زیر پای او پهن میکنند که از روی بال آنها راه برود. شهید ثانی در آن جوانیاش چنین باوری داشت و شاید هم بال آنها را دیده بود. بههرروی، او چنین میاندیشید که اگر بناست من روی بال ملائکه پا بگذارم، دستکم با کفش نگذارم. این همان جهاد اکبری است که بزرگان ما داشتند و در پاسخ، خدا نیز این همه برکت به وجودشان داد.
اینها نکتههای آموزندهای است که باید از این نکتهها استفاده کنیم و حقیقتش را درک کنیم. بنده در سفر به شرق آسیا، به مالزی و اندونزی رفته بودم. مالزی کشوری کوچک است که چند ایالت دارد و هریک از آنها نوعی حکومت مستقل دارند. هر ایالتی نخستوزیری و پارلمانی مستقل دارد. در یکی از ایالتهایش بهنام ایالت کلنتان، حدود بیست سال قبل که من به آنجا رفتم، حزب اسلامی در انتخابات پیروز شده بود و نخستوزیرش روحانیای بود بهنام آقای نیک عبدالعزیز. او روحانیای بود سادهپوش که در سفارت ایران در مالزی با ایشان آشنا شدم. این حکایت را بدین دلیل عرض میکنم که بدانید نفوذ کلام امام خمینی چقدر است. این نخستوزیر ایالتی مالزی که از شرقیترین کشورهای دنیاست، بیشتر از من با سخنان امام آشنا بود. دقت کنید؛ بیشتر از من که سالها افتخار شاگردی امام را داشتهام. او در سخنان امام دقت میکرد و عین جملههای ایشان را حفظ بود. او میگفت من تحصیلکرده قاهره هستم و در دانشگاه الازهر درس خواندهام، اما امروز اگر کسی بخواهد معارف اسلامی را یاد بگیرد، باید به قم بیاید و در شهری اقامت کند که امام آنجا وجود دارد و زیر نظر او اداره می شود. بنا داشت که چند تا از دانشجوهای آنجا را به قم بفرستد، اما متأسفانه آن وقت موفق نشدیم.
شخص دیگری دیدم که تاجر کامپیوتر بود. آن وقتها هنوز خیلی کامپیوتر رواج پیدا نکرده بود و تازه وارد بازار شده بود. روزی او ما را برای صبحانه به سنگاپور دعوت کرد. از او پرسیدم: شما چه آشناییای با اسلام و ایران دارید؟ گفت: حقیقت این است که من سنی و وهابی و ضدشیعه بودم، اما ازآن روزی که با سخنان امام آشنا شدم، فهمیدم اسلام حقیقی این است؛ لذا دست از مذهب خودم و از وهابیت برداشتم و طرفدار شیعه شدم. امروزه هم من مروج شیعه در سنگاپور هستم. دقت کنید، نه مبلغی آنجا تبلیغ رفته و نه کتابی خوانده بود، فقط آهنگ دلنشین کلام امام که از عمق جانش برمیخاست، آنچنان نفوذی داشته که او را به تغییر واداشته بود. او میگفت اگر کسی بخواهد اسلام را یاد بگیرد، این اسلام مجسّم است و مذهب درست مذهب شیعه است.
امروز بعد از سیوچندسال در کشورهای اسلامی، بیداری اسلامی رواج پیدا کرده است و حکومتهای غیراسلامی و ضداسلامی در حال سرنگون شدن هستند. این حرکتها نیز برگرفته از آموزههای امام خمینی است. پیامبر اکرمصلیاللهعلیهوآله میفرماید: مَنْ سَنَّ سُنَّةً حَسَنَةً كَانَ لَهُ أَجْرُهَا وَ أَجْرُ مَنْ عَمِلَ بِهَا.[11] این سخن در فقه قاعدهای قطعی است، و ازلحاظ اعتقادی هم مورد قبول است. شیعه و سنی هم آن را روایت کردهاند. معنا این است که اگر کسی کار خیری را در جامعه مطرح بکند و دیگران از او یاد بگیرند و اقتدا بکنند، تا روز قیامت هر کسی آن رفتار را بکند، پاداشی هم در نامه آن شخص اول مینویسند. حال، شما حساب کنید، تا روز قیامت، هر جا کسانی اسلامخواه بشوند، مبارزه بکنند، احکام اسلام را اجرا کنند، دشمنان اسلام را نابود کنند، به شبهههای مردم پاسخ دهند و... به امام خمینی هم پاداش میرسد. این حرکتها به برکت رفتار اوست، پس به او نیز پاداش میدهند. چه کسی را میتوانید در عالم پیدا کنید که کارش چنین برکتی داشته باشد، یعنی پروندهاش تا روز قیامت باز باشد و هر روز صدها و هزارها ثواب برایش ضبط بشود؟ این نتیجه جهاد الهی است؛ یعنی، امام خودش را وقف کار خدا و راه خدا کرد و خدا هم به او گنجی شایان بخشید. امام به خدا گفت: خدایا، تو دوست داری این کار را بکنم، پس وظیفه من این است؛ اینکه چه میشود و به کجا میرسد، به من مربوط نیست؛ زیرا وقتی تو میگویی بکن، من انجام میدهم. عزیزان! چنین رویکردی آسان نیست و جای تأمل دارد. انسان امروز کاری بکند و تا هزاران سال اثرش بماند و به او ثواب بدهند. ما هم اگر همت کنیم، میتوانیم در حد خودمان چنین کاری بکنیم و به اصطلاح برای خودمان باقیات صالحات بسازیم. یکی از کسانی که در این عرصه ظهور کرد و خدا به ما نشان که یک نفر چقدر میتواند در جامعه مؤثر باشد، مرحوم استاد شهید مطهریرضواناللهعلیه است.
پروردگارا! تو را به عزیزانت قسم میدهیم که روح امام و مرحوم آقای مطهری و علامه طباطبایی و سایر کسانی را که خالصانه در راه تو جهاد کردند با پیغمبر اکرم و ائمه اطهارصلواتاللهعلیهماجمعین محشور بفرما!
[1]. بقره، 30.
[2]. بلد، 1 تا 4.
[3]. طه، 50.
[4]. اعلی، 1 تا 3.
[5]. عنکبوت، 69.
[6]. توبه، 41.
[7]. توبه، 111.
[8]. حضرت آیتالله جنتی و حضرت آیتالله خزعلی و چند نفر دیگر از این بزرگان نیز از کسانی بودند که هم در فقه و هم در اصول شاگرد امام بودند.
[9]. بهطورکلی، نگاه به برخی از رشتههای علمی نیز متفاوت بود؛ برای مثال، در آن دوره، تفسیر قرآن بهعنوان درس رسمی حوزه نبود و مثلاً مرحوم حاج میرزا ابوالفضل زاهدی، شبهای جمعه، در مسجد امام تفسیر میگفتند، اما مخاطب ایشان عموم مردم و بازاریها بود، نه محققان علمی. تفسیر قرآن، در زمان مرحوم علامه طباطبایی(رضواناللهعلیه)، درس رایج حوزه شد. سپس، حضرت آیتالله جوادی نیز راه ایشان را ادامه دادند که خداوند بر توفیقات ایشان بیفزاید.
[10]. الكافی (ط - الإسلامیة) / ج1 / 34 / باب ثواب العالم و المتعلم.
[11]. بحار الأنوار / ج71 / 204 / باب 14.