بسم الله الرحمن الرحیم
تشریففرمایی برادران و خواهران بسیجی را خوشآمد عرض میکنم. در این جمع لازم است توجه عزیزان را به این نکته جلب کنم که ساعات عمر ما به آسانی میگذرد و کمتر توجه میکنیم که در برابر گذشت زمان، چه دریافت میکنیم. به تعبیر قرآن، ما دائما در حال تجارتیم. یعنی در حال داد و ستدیم؛ عمر و امکانات خود و آنچه خدا به ما عطا فرموده است را تدریجاً از دست میدهیم. باید ببینیم در مقابلش چه چیزی دریافت میکنیم که برای زندگی ابدی ما ثابت و پابرجا بماند. در لحظات، ساعات، ایام یا در برهههایی از زمان، توفیق فوقالعادهای برای آدم پیش میآید که بتواند اندوختههایی به دست بیاورد که شاید امکان دستیابی به آن در تمام عمر فراهم نشود. در زندگی افراد بزرگ دیده شده که در موقعیت خاصی که برای آنان پیش آمده، از آن درست بهرهبرداری کرده و سرنوشت زندگیشان را تغییر دادهاند؛ به طوری که به جایی میرسند که هیچوقت خیالش را هم نمیکردند. گمان بنده این است که برای شما جوانهای عزیز، در این عصر و زمان چنین فرصتهایی وجود دارد که با غنیمت شمردن آنها میتوانید بهرههایی ببرید که برای سابقین و پدرانتان در طول دهها سال هم فراهم نشده بود. نمونههایش در این جنگ تحمیلی پیش آمد. کسانی با اغتنام فرصتها توانستند حماسههایی بیافرینند که در تاریخ کمنمونه بود و برای همیشه نام آنها در پیشانی تاریخ اسلام میدرخشد و اجر و مزد آنها در پیشگاه الهی محفوظ است. خوشبختانه بخشی از داستانهای فداکاریهایشان به صورت کتابها و مقالاتی ثبت شده و در دسترس است و چه بسا مقادیر بیشتری از اینها ناشناخته مانده و چون رازی بین خود و خداوند خواهد ماند.
حقیقت این است که آنچه در سرنوشت فردی و اجتماعی انسان مؤثر است، فعالیتهای فکری است که تأثیر آنها از فعالیتهای فیزیکی که شامل جنگهای نظامی هم میشود، بیشتر است. برخوردهای فکری سرنوشت انسان را تعیین میکند. انتخاب مکتب، دین یا یک مذهب ناشی از فکر است و اینهاست که سرنوشت و مسیر زندگی فرد یا جامعهای را تغییر میدهد. تأثیری که اینها دارد، عوامل فیزیکی و مادی و سلاحهای نظامی ندارد. ما در دوران دفاع مقدس تجربه جنگهای نظامی را داشتیم و آثارش را هم دیدیم و البته هر قدر در بهرهبرداری از این آثار تلاش شود، زیاد نخواهد بود. اما بعد از آن، جنگهای ما بیشتر جنگهای نرم و جنگهای فرهنگی است. اهمیت اینها به مراتب بیش از برخوردهای نظامی در میدانهای جنگ است و این چیزی است که دستکم از دو دهه قبل، مقام معظم رهبری بارها بر آن تأکید فرمودند و هشدار دادند؛ حال اینکه گوشهای ما معمولا برای اینطور چیزها کمی سنگین است و آن طور که باید و شاید به هشدارهای ایشان پاسخ داده نشد. متأسفانه بعضی از آثار سوء این بیتوجهیها را الان میبینیم. ای کاش که باز هم هر چه زودتر متوجه خطر شویم و اهمیت این نبرد نرم و نبرد فکری را بهتر درک کنیم و خود را برای جهاد در این مسیر بیشتر آماده کنیم. در یک کلمه، بزرگترین وظیفه قشر تحصیلکرده و فرهیخته ما این است که این جنگ را اداره کنند. در آن جنگ (نظامی) تقریباً عموم مردم میتوانستند به هر نحوی مشارکت داشته باشند؛ حتی پیرزنی هم با دادن چند عدد تخممرغ میتوانست به جبهه کمک کند. هر کسی اعم از تحصیلکرده یا بیسواد، متخصص یا غیرمتخصص به نحوی در جبهه شرکت میکرد و مؤثر هم بود، اما در این عرصه بیشتر افراد فرهیخته میتوانند مؤثر باشند و عموم مردم چندان نقشی ندارند؛ بلکه بیشتر منفعل و اثرپذیرند. اثرگذار در این عرصه قشر فرهیختهاند؛ دانشجو و طلبه. این است که شما عزیزان باید قدر این فرصت را بهتر بدانید. این از همان فرصتهایی است که کمتر پیش میآید و بسیار ارزشمند است. باید وظیفه سنگین خود را درک کنیم، آن را سرسری نگیریم و یک کار جنبی تلقی نکنیم. خوب درک کنیم که وجوب آن از وجوب جنگ نظامی کمتر نیست. همه میدانیم در برخورد فکری، نه پول نقش اصلی را میتواند ایفا کند، نه سلاح. هر دوی اینها به نحوی کمکهای غیرمستقیمی میتوانند داشته باشند. ممکن است اشخاصی را هم با پول بفریبند و به گرایشی متمایل کنند، اما آن گرایش واقعیتی نخواهد داشت. کسانی هستند که به بعضی مذاهب و ادیان بهخاطر کمکهای مادی گرایش پیدا میکنند. در کشور ما نیز کمابیش هست، ولی آنچه نقش اساسی را دارد فکر است. یعنی شخص بفهمد و باور کند که چه باید بکند. اگر حق را بشناسد، بپذیرد و باور کند، حاضر است تمام هستی خود و متعلقاتش را در آن راه صرف کند، چشمداشتی هم ندارد و آن را وظیفهای میداند که باید انجام دهد، مثل سربازی که در جبهه حاضر میشود. سربازی که در خط مقدم آماده شهادت است به فکر این نیست که ماهیانه چقدر به او میدهند. او میرود تا شهید شود.
در این عرصه هم آن کسانی که با اخلاص به جنگ فکری با دشمنان میپردازند، چشمداشتی برای مسائل مادی، عناوین و پست ندارند. آنها برای خدا کار میکنند. وظیفهای بر دوششان هست و از خدا تشکر میکنند که توفیقی داده که بتوانند در این راه قدم بردارند. این فرصتی است که برای شما عزیزان در این زمان بیش از همه زمانها میسر است. همان طور که در جنگ نظامی ردههای مختلفی وجود دارد، احیاناً سلاحهای مختلفی هم باید بهکار گرفته شود، برای موقعیتهای مختلف در نبرد فکری نیز همینطور است. انواع فعالیتها را باید انجام داد که جامع همه آنها به کار گرفتن فکر است. بیان یک فکر و اندیشه و تبیین آن برای دیگران به صورتی که بفهمند، باور کنند و مؤثر واقع شود.
یکی از چیزهایی که ما همیشه به آن نیاز داریم این است که اسلام را بهتر یاد بگیریم، شبهههایی را که در اطرافش هست بهتر جواب بدهیم. باید مسائل و معارف تشیع را بهتر یاد بگیریم، امامت را بهتر بشناسیم و به طور کلی همه آنچه را که متعلق به دین اسلام و مذهب تشیع است بهتر یاد بگیریم و از آنها بهتر دفاع کنیم. در هر عصری چیزهایی برجستگی و ضرورت بیشتری پیدا میکند. همه کسانی که با مسائل جنگ آشنا هستند، میدانند که امروز مسأله جنگ تنها برتری فیزیکی بدنی نیست. کسی بدن و بازوهایش قویتر باشد، حتماً پیروز جنگ نخواهد بود. امروز مهمترین نقشها را در پیروزی یا شکست جنگها، نقشههای جنگی و طراحیهای متخصصین شکل میدهد. بدین شکل که چگونه طراحی کنند که دشمن به دام بیفتد و غافلگیر شود. این امر چه در زمینه حق و چه در زمینه باطل، امر مشترکی است: الحرب کله خدعة . در راه حق هم کسانی که در میدان نظامی با دیگران مواجه میشوند باید حواسشان جمع باشد و دشمن را فریب دهند. در جنگ باید فریب داد و فریب نخورد. مهمترین چیزی که در عرصه جنگ و نبرد مؤثر است، این است که آدم حواسش جمع باشد، فریب نخورد و به دام نیفتد؛ البته عوامل دیگر هم مؤثر هستند. اما خیلی دردناک است که شخص آموزشدیده و زحمت کشیده که پیشرفتهترین سلاحها در اختیارش است، یکمرتبه در کمند دشمن بیفتد و همه چیزش بر باد برود.
امروز در جنگ نرم و در جنگهای فرهنگی، مهمترین عامل فریب دادن است. نقشههایی میکشند تا شرایطی را فراهم کنند که طرف مقابل نفهمد در کجا هستند و چه دارند میکنند. زمینههایی فراهم میکنند که دیگران خیال کنند کارهایی که انجام میگیرد به نفع آنهاست، در صورتی که به نفع دشمن است. همانطور که در جنگهای نظامی ممکن است عدهای را محاصره کنند و به دام بیندازند که نتوانند فرار کنند، در جنگهای فکری، سیاسی و اقتصادی امروز هم مسأله همینطور است. دشمن تلاش میکند که طرف مقابلش را در عرصهای قرار دهد که در چاله بیفتد و نتواند از آنجا بیرون بیاید و از اطراف محاصره شود. آنوقت ضربه نهایی را وارد و کار را تمام میکند. این است که باید برای طراحی این نبردها زحمت کشید. همه کمابیش میدانند که دشمنان در طول دوران انقلاب هر روز نقشه کشیدند برای اینکه ما را به دام بیندازند و به فضل خدا و به برکت رهنمودهای امام و جانشین شایستهاش از این دامها رهیدیم.
امروز مهمترین وظیفه ما این است که دامهای دشمن را بشناسیم. بدانیم دشمن برای ما چه نقشهای کشیده و چه شرایطی فراهم میکند که ما به دام بیفتیم. متأسفانه در این زمینه زیاد کار نمیشود و غالباً به کارهای روزمره، موسمی و فصلی پرداخته میشود که چهبسا همان کارها به نفع دشمن تمام میشود. یعنی، آدم خیال میکند با دشمن مبارزه میکند، در صورتی که در زمین دشمن بازی میکند و کاری میکند که به نفع او خواهد بود. آنچه لازم است همان است که مقام معظم رهبری ایدهاللهتعالی فرمودند و آن «بصیرت» است. انسان ببیند عرصه، چه عرصهای است؟ دشمن در چه خطی کار میکند؟ چه هدفی را دنبال میکند؟ بدانیم چه نقشههایی را برای ما میکشد تا مواظب باشیم و به دام نیفتیم. باید بیندیشیم، از تجربهها و از تعالیم آسمانی استفاده کنیم و لااقل طرحهای دشمن را بخوانیم و خودمان را برای مبارزه با آنها آماده کنیم.
کسی شک ندارد که دشمن، یعنی استکبار جهانی در فکر تسلط بر جهان است. مسأله جهانی کردن و جهانی شدن و تئوریهای توسعه فرهنگی و توسعه اقتصادی، فضای باز، دموکراسی و ... برای این است که فرهنگ غربی که بالاترین نمود آن فرهنگ آمریکایی است بر جهان مسلط شود و همه تحت تأثیر این فرهنگ قرار بگیرند تا بتوانند آنها بر جهان مسلط شوند؛ بهطوریکه اختیار کره زمین در دست آمریکا باشد و هر جا هر کاری که میخواهد بتواند بکند و به قول خودشان کدخدای دهکده بزرگ باشند. اگر یادتان باشد هنوز اواخر دوره رئیسجمهور سابق آمریکا بود که وی گفت: بزرگترین خطری که ما را تهدید میکند این است که میخواهند به فرهنگ ما لطمه بزنند و رسم زندگی ما را عوض کنند. یعنی ما میخواهیم این فرهنگ مادی سلطهجویانه را در عالم توسعه دهیم و این را میخواهند از دست ما بگیرند و نقشه ما را به هم بزنند. این یک حقیقت روشن و قابل قبول است.
مگر هیچ انسانی بدش میآید که بر همه مسلط باشد؟ وقتی کسی قدرت، پول، تکنولوژی و سلاحهای پیشرفتهتری داشته باشد، دلش میخواهد همه تحت اختیار او باشند و این طبیعی است. ولی برای آنها این تنها یک ایده ساده نیست؛ بلکه به صورت آرمانی است که روی آن حساب و برنامهریزی کردهاند و دارند کار میکنند و میبینید که کشورهای مختلف را به صورتهای گوناگون در این مسیر پیش برده و به این هدف نزدیک کردهاند. زمانی بزرگترین مانع برای این پیشرفت، اردوگاه سوسیالیستی، یعنی روسیه و چین بودند که با این فکر آمریکایی مخالف بودند و فرهنگ دیگری را که فرهنگ مارکسیستی بود ترویج میکردند. بالاخره اندکاندک با همین برنامههای نبرد نرم، شوروی را از اریکه قدرت به زیر آوردند. جماهیر شوروی سوسیالیستی از هم پاشید. آن قدرتی که آنها از آن میترسیدند متلاشی شد. اما باور نمیکردند که قدرت دیگری جایگزین این قدرت شود. آنان متوجه شدند قدرتی در حال شکلگیری است که به مراتب از آن ریشهدارتر است و اگر جوانه این نهال تقویت شود و رشد کند و به درخت تنومندی تبدیل شود، قطعاً فرهنگ و تمدن آنها را نابود خواهد کرد و همانا آن تمدن اسلام است. بنابراین، سیاستگذاران و استراتژیستهایشان به این نتیجه رسیدند که اسلام بزرگترین دشمن برای فرهنگ الحادی غربی آمریکایی است؛ قدرتی پنهانی که آرامآرام رشد میکند و جایگزین قدرت روسیه و قدرت سوسیالیستی قبلی شده و بلکه بر آن هم برتری پیدا میکند. از آن وقت که انقلاب اسلامی ایران پیروز شد ـ و آنها خیلی دلشان میخواست در مدت ششماه آن را نابود کنند و در مدت سیسال هم نتوانستند به آن لطمهای وارد کنند ـ به این نتیجه رسیدند که مسأله جدی است و این خطر به طور قطعی وجود دارد. مخصوصاً که هر روز به کشورهای دیگر هم سرایت میکند و فکرش صادر میشود، بهطوری که بیداریهای اسلامی نمونه آن است. آنها برای کسانی که در مقابل آنها قد علم میکنند و در مقابل اردوگاه امپریالیستی ادعای استقلال میکنند، تجربههایی دارند که با نفوذ در نهادها و قشرهای مختلف جامعه میتوانند قدرت آنها را تضعیف و سرنگون کنند؛ کاری که در مصر، الجزایر و در ترکیه کردند.
اولین جایی که این کار انجام گرفت در الجزایر بود، بعد در مصر و سپس در ترکیه. همه ما میدانیم که حرکت در این سه کشور مهم خاورمیانه ابتدا با یک حرکت اسلامی شروع شد. مبارزه با امپریالیسم فرانسه در الجزایر، در ترکیه علیه حکومت لاییک و در مصر هم در مقابل حکومت آمریکایی مبارک نامبارک که به سرنگونی حکومت منجر شد. ولی آنها سعی کردند همه آن کشورها را باز به همان گرایشهای مادهگرایانه، لائیسیسم و سکولار نزدیک کنند. یعنی تلاش کردند آن صبغه دینی و معنویاش را تضعیف کنند و آنها را با مسائل مادی درگیر کنند و با کمبودهای مادی و گرفتاریها و با وعدههای کمک آنها را خام کنند و بالاخره هیمنه انقلاب آنها را آرام کنند. شاید برای ما عجیبتر از همه مسأله ترکیه بود. زمانی که در دولت قبلی ترکیه ـ دولت اربکان ـ حزب اسلامی غالب شد، پدیده بسیار نویدبخشی برای جهان اسلام اتفاق افتاد. چون حکومت نظامی در ترکیه بسیار قوی است. یعنی نظامیها در ترکیه هم از لحاظ تعداد، کیفیت و امکاناتی که در اختیار دارند و هم از لحاظ قانونی قدرت فوقالعادهای دارند. این است که آنها هر کودتایی بشود و هر جریانی اتفاق بیفتد میتوانند کنترل کنند. ولی با پیروزی حزب اسلامی اربکان این وضع عوض شد، غربیها مبهوت شدند که چه طور شد این حزب پیروز شد و کشورهای دیگر نیز انتظار نداشتند و باور نمیکردند که کشوری که اصالت وجههاش لائیسیسم است کشوری اسلامی شود. یعنی نخستوزیر کسی شود که اهل نماز و عبادت است. بالاخره تلاش کردند و گرایش منحرفی را در درون این حزب به وجود آوردند و بالاخره آن حزب را شکست دادند و با نیروی ارتش و فعالیتهای پنهانی آن، حزبی معتدل که هم اسلامی باشد، خانمش باحجاب باشد، در مسجد نماز بخواند، دم از اسلام بزند و هم گرایش مادیگرایانه و سلطهطلبانه داشته باشد، تشکیل دادند. حزبی که فقط به دنبال سازش با غرب و اتحاد با اروپاست. آرزو دارند که به عنوان یک کشور اروپایی، عضو اتحادیه اروپا باشند. آمریکاییها هم این نقطهضعف را در مسئولین ترکیه درک کردند و آرام آرام زمینهای را فراهم کردند که همان کسی که در مقابل فرستاده اسرائیل از جایش بلند شد و با او قهر کرد، بیاید بهترین رابطه را با اسرائیل برقرار کند و در خط اسرائیل با یک کشور اسلامی بجنگد!
این همان فتنه و نبردی است که عرض کردم پیروزی در آن به طراحیها وابسته است، نه به قدرت نظامی. همچنین، درباره مصر نیز باید گفت: تقریبا اولین کشوری بود که بعد از دوران استعمار به فکر آزادی اسلامی و بیداری اسلامی افتاد. حزب اخوانالمسلمین در مصر شکل گرفت، نجیب پاشا اولین کسی بود که در مصر رئیسجمهور شد. وی در آنجا کودتا کرد و به عنوان یک کشور اسلامی یک حرکت اسلامی را شروع کردند. مصر مرکز فرهنگ اسلامی بود. کتابهایی که در ایران، متدینین ما؛ حتی وعاظ و علمای ما دنبال میکردند، بیشتر نوشتههای مصریها بود. ما اینها را فراموش نکردهایم. هنوز هم کتابهایی که در آن دوران، مصریها نوشتند مورد استفاده ماست و بسیاری از نویسندگان و دانشمندان ما از آنها استفاده میکنند؛ حتی در زمینه معارف اسلامی. خیلی از این کتابها نوشته همین سران اخوانالمسلمین بود. سی سال اینها تحت سیطره حکومت آمریکایی ماندند، شکنجهها دیدند و چقدر از اینها را در دادگاههای کذایی محکوم به مرگ کردند. آنها را در قفسهایی آهنی میآوردند، محاکمه میکردند. بالاخره حرکت و نهضت مصر موفق شد و حزب اخوانالمسلمین حکومت را به دست گرفت؛ چیزی که هیچوقت آن را باور نمیکردند. اما دشمنان توانستند با حیلههایی از تحرک اصیل این حزب جلوگیری کنند. با مشکلات اقتصادی و وعده اینکه کمکهایی که به مبارک میکردیم به شما هم میکنیم بشرطها و شروطها، نقشه کشیدند. تنگنای اقتصادی و عدم آمادگی برای تحمل سختیها مخصوصاً در سطح مسئولین ـ آنهایی که تربیتشده دانشگاههای غربی بودند و زندگیشان در آنجا شکل گرفته بود ـ مؤثر افتاد. الآن نیز ملاحظه میفرمایید که هنوز دولت مصر اجازه نمیدهد که راهی که غزه به مصر دارد باز شود تا از حصر بیرون بیایند. با این همه فشارهایی که از طرف صهیونیستها وارد میشود و این همه کشتارهایی که میکنند که دیگر کفّار عالم دل برای اینها میسوزانند و برایشان تظاهرات میکنند، دولت مصر هنوز راه رفح را باز نمیکند و هنوز اجازه نمیدهد ایران کمکهای طبی و غذایی خود را از راه رفح برای مردم غزه بفرستد. این همان دولت مصر اسلامی است که از حزب اخوانالمسلمین شکل گرفته است. چه چیزی مانع اینهاست؟
آنچه شیران را کند روبه مزاج ×××××××××× احتیاج است، احتیاج است، احتیاج
میخواهند زندگی مرفهی داشته باشند و چون الآن شرایط برایشان فراهم نیست، آمریکا میگوید من به شما پول میدهم، اگر با اسرائیل درگیری نداشته باشید، همان کمکهایی که قبلا میکردم الآن هم میکنم. آن کمکها هم کمکهایی است که چشمپوشی از آن آسان نیست. این همان تجربهای است که ما باید بدانیم دشمن برای عالم اسلام چه برنامههایی دارد. حتی اگر گروههایی در کشورهای اسلامی مقاومت کنند و پیروز شوند، در آنها نفوذ میکنند و آنان را با وعده و وعیدها، فشارهای اقتصادی، و تحریمها رام میکنند.
با توجه به این سناریو، ما باید بدانیم که چرا این تحریمها را بر ما تحمیل میکنند؟ چرا در مذاکرات هر روز بهانهای درمیآورند و روش منطقی را در پیش نمیگیرند؟ هر روز بهانه درمیآورند و دروغی را که خودشان و دیگران هم میدانند دروغ است، عنوان میکنند. چرا؟ فقط برای این است که به خیال خودشان میبینند این تنها راهی است که میشود این ملت را به زانو درآورد. میگویند باید آنقدر در فشار اقتصادی قرار بگیرند که دادشان در بیاید، کوتاه بیایند و اندکی به ما نزدیک شوند. بنابراین، ما میتوانیم خوب درک کنیم که چرا این شرایط تحریم برای کشور ما پیش آمده و متأسفانه خائنین و منافقانی در داخل کشور ابزار کار آنها میشوند و به این گرانیها دامن میزنند. همه این گرانیها عادی نیست. همه آنها از تحریمها نیست. بسیاری از اینها برای سودجویی قشرهایی است که سرمایهدار هستند و امکاناتی دارند و ارتباطات و قراردادهایی با کشورهای خارجی دارند و از این شرایط فراهم شده، بهرهگیری میکنند و روز به روز نرخها را بالا میبرند، گرانی را بیشتر میکنند تا مردم بیشتر در فشار بمانند؛ البته اینها به فکر فشار مردم نیستند و هدف اصلیشان پر کردن جیب خودشان است. ولی آن کسی که در پشت پرده اینها را میچرخاند و این شرایط را فراهم میکند، در نظر دارد که این تحریمها منجر به گرانی، و گرانیها منجر به فشار بر مردم و فشار به دولت شود. نامههایی برای ما مینویسند که: مثلا شما به فلان مقام توصیه کنید که دست از این لجبازیها با آمریکا بردارد، مردم دیگر این فشارها را نمیتوانند تحمل کنند، این تحریمها کمرشکن شده. گرانیها چارهای هم ندارد جز مذاکره با آمریکا. دیگر دست از این تشدیدها بردارید و مقداری کوتاه بیایید! به صورتهای مختلف در شایعات، در اساماسها، در روزنامهها، به صورت شوخی، جدی، متلک و به هر صورتی که شده، میخواهند زمینه فرهنگی فراهم کنند که مردم مذاکره با آمریکا را بپذیرند. یعنی خط سازش تقویت شود تا ایران انقلابی بعد از این پیشرفتها بار دیگر برگردد و مثل بعضی از کشورهای اسلامی دیگر که رام شدند و تغییر مسیر دادند جزو عمال امپریالیسم شود. آنها میگویند چطور در ترکیه یا در بعضی از کشورهای دیگر شد؛ چرا در ایران نشود؟ مخصوصاً که بالاخره به بعضی از عوامل داخلی هم چراغ سبز نشان میدهند. چندی پیش در گزارشی که یکی از خبرگزاریهای خارجی پخش کرده بود، معاون وزیر خارجه آمریکا گفته بود که ما با سران اپوزسیون داخلی ایران بر سر تحریمها و گرانیها توافق کردیم. این مسأله را رسما معاون وزیر خارجه آمریکا گفت که ما با سران فتنه و مخالفین این نظام توافق کردیم که تحریمها را توسعه بدهیم و فشارهای اقتصادی را بر مردم زیاد کنیم. چرا؟ تا مردم بیشتر صدایشان دربیاید و تدریجاً شروع به اعتراض کنند. احیانا با اعتراضات خیابانی به دولت فشار بیاورند تا آن را مجبور کنند که کوتاه بیاید. آن وقت، هم مسأله انرژی هستهای حل میشود و هم تحریمها و هم چیزهای دیگر.
میدانید پیوند اقتصاد ایران با همه کشورهای دنیا چیزی نیست که بشود آن را قطع کرد. نمی شود یک جزیره دربستهای ایجاد شود که ما با جایی ارتباط نداشته باشیم. ما هم باید اجناسمان را بفروشیم هم اجناس خارجی بخریم و مبادلات ارزی داشته باشیم. اینها لازمه زندگی در این عالم است و همه اینها به نحوی در کمپانیهای چند ملیتی به دست آمریکاییها و غربیهاست. حتی آنهایی که در کشورهای شرقی است، اما سرمایهگذاریهای بینالمللی دارند و آنها میتوانند در آنها نفوذ کنند و آنها را وادار کنند که به ما جنس نفروشند و تحریم کنند که حالا آثارش را کمابیش میبینید و چهبسا از این سختتر هم بشود. تنها یک قدرت در این کشور است که در مقابل خط سازش مقاومت میکند. آنها امید دارند همه سیاستمداران را به نحوی رام کنند؛ چون بالاخره سیاستمدار میخواهد مملکت را اداره کند، حالا رئیسجمهور یا وزیر باشد یا هر پست و مقام دیگری داشته باشد، میخواهد مردم راضی باشند. مردم راضی باشند یعنی جنس ارزان شود، بیشتر تولید شود، گرانی کم و درآمدها بیشتر شود، رفاه بیشتر باشد و تحریمها برداشته شود. یعنی آنچه توده مردم میخواهند رفاه و آسایش است و این در اثر ارتباط با آن کشورهایی است که سرنخش دست آنهاست و مانعش هم تحریمهاست. بنابراین، فکر میکنند مسئولین کشور را به نحوی میتوانند رام کنند و در آنها میتوانند اثر بگذارند.
فقط یک مقام است که انعطافناپذیر است. در دوران انقلاب فقط یک نفر بود که پرچم صلابت، قدرت، اقتدار و عزت اسلامی را در دست داشت و او امام بود. بعد از رحلت او هم یک نفر هست که این پرچم را به دست دارد و آن هم مقام معظم رهبری است.
این دو مقدمهای را که عرض کردم اگر بگذارید کنار هم نتیجه چه میشود؟ نتیجهای که آنها میگیرند این است که برای اینکه ما بتوانیم در مسئولین کشور ایران نفوذ کنیم و نقشههای خودمان را پیاده کنیم، باید رهبری را تضعیف کنیم. چون تنها کسی که مقاومت میکند اوست. مردم هم هر قدر مقاومت کنند با اشارات اوست. اگر او اشاره نکند مردم هم آرام میشوند؛ تا او انگشت مقاومت را بلند کرده همه پشت سر او میروند. اگر بتوان این قدرت را تضعیف کرد برای تسلیم شدن سایر مسئولین راه باز میشود. پس چه باید کرد؟ باید تمام طرحها را برای تضعیف رهبری متمرکز کرد. از چه راه؟ با هزارها شیوه شیطانی که من و شما خیلیهایش به ذهنمان هم نمیآید. عزیزان من! کانون دشمنی دنیای استکباری یک مقام است. از هیچ مقام دیگری اینقدر نمیترسند. آنها همه را به نحوی قابل انعطاف میبینند. تجربه هم نشان داده که کمابیش همینطور هست. از زمان ریگان بعضی از مسئولین به فکر مذاکره با آمریکا بودند. همان زمان که هنوز زمان حیات امام بود، وقتی با بسیاری از مسئولین به مناسبتهایی گفتوگو میکردیم، تأکید میکردند که تا چه وقت ما میخواهیم با آمریکا بجنگیم؟ بعد از رحلت امام نیز این گرایش شدیدتر شد. صلابت امام بود که اجازه نمیداد کسی در این زمینه اظهارنظر کند. اما بعد از امام، آن فعالیتها قویتر و گستردهتر شروع شد. زمینههایی فکری به عنوان مسائل تئوریک مطرح شد که از آن جمله میتوان به مواردی چون: محدود کردن دوره رهبری، محدودیت اختیارات رهبری و ... اشاره کرد، و در فتنه 88 نتیجه خود را نشان داد. فتنه 88 برای درهم شکستن قدرت رهبری بود و نه هیچ چیز دیگر. از آن هم که مأیوس شدند، باز به صورتهای مختلف درصدد هستند و کسانی را میفرستند تا وسوسههایی در بعضی مسئولین ایجاد کنند که دست کم رفتارهایی از آنها سر بزند که در ظاهر چنین برداشتی از آن شود که موافق نظر رهبری نیست و اختلاف نظری با رهبری وجود دارد. این آب ریختن به آسیاب دشمن است. این آرزوی آمریکاست که یک روزنهای پیدا شود که از آن راه به مردم بگویند: آقا! شما میتوانید با رهبری مخالفت کنید. میشود این قدرت را شکست. آنکه ما باید بفهمیم و لازمه بصیرت ما در این عصر و زمان است، این است که بفهمیم کانون توجه همه شیاطین عالم تضعیف مقام رهبری است. این مقام است که میتواند اصالت اسلام و انقلاب را حفظ کند. هم از نظر فکری و هم از نظر عملی تجربه نشان داده است که ما چه خطرهای بزرگی را پشت سر گذاشتهایم و چه گرههایی را فقط به دست ایشان باز کردهایم.
در فرمایش اخیرشان اشاره فرمودند که بسیار خوب، قوه مقننه حق داشته سؤال کند، کار خوبی کرده و وظیفهاش را انجام داده است. دولت هم آمادگی خودش را برای پاسخگویی ابراز کرده، آن هم کار خوبی است؛ اما همینجا بس کنید دیگر. باز انگشت گرهگشای ایشان است که مشکلات ما را حل میکند؛ والا دشمنان نقشهشان این است و تصریح هم کردند که تا یک روز قبل از پایان یافتن این دوره ریاستجمهوری، باید ثابت شود که آقا در تأیید این رئیسجمهور اشتباه کرده است. باید کاری کرد که مجلس برای یک روز هم شده عدم کفایت این دولت را اثبات کند تا ما اثبات کنیم که هشت سال رهبری در تأیید این دولت اشتباه کرده است. اینها همانهایی هستند که سررشته گرانیها به دست آنهاست. اینها همان کسانی هستند که در نهادهای مختلف ریشههای فاسدی دارند که میتواند روزی خطرساز باشد. ما باید حواسمان جمع باشد، به خصوص شما جوانهایی که دلهایی پاک دارید؛ هنوز دلبستگی به پول و مقام و این آلودگیها پیدا نکردهاید. هنوز فرمایشات امام مثل آب زلال گوارایی در وجود شما مؤثر است. هنوز فرمایشات مقام معظم رهبری برای شما راهگشاست. هنوز آیات الهی در دلهای شما اثر میگذارد. مواظب باشید و بدانید خطر اصلی کجاست. بدانید دشمن چه نقشههایی برای چه هدفی دارد؟ همه چیز را با این مقیاس بسنجید؛ ببینید این کارهایی که انجام میگیرد، طرحهایی که پیشنهاد میشود و صحبتهایی که میشود با این هدف موافق است یا مخالف؟ بفهمید از طرف شیطان است یا از طرف بندگان شایسته خدا و آیا به قصد خدمت به اسلام و مسلمین است؟
آنچه از دست ما برمیآید این است که این قطبنما را از دست ندهیم. این نعمت بزرگی است که خدا به ما افاضه فرموده است و در میدانهای جهالت ما را نجات میدهد. چیزی که افغانستان فاقدش بود و به بدبختی مبتلا شد. همانکه مصر فاقدش هست و باز برمیگردد به دامن آمریکا. آنچه ترکیه ندارد و شد رفیق اسرائیل. آنها ولیفقیه نداشتند؛ والا مبارزات افغانیها کمتر از ایرانیها نبود. آنهایی که با تاریخچه مبارزات افغانستان آشنا هستند، میدانند که مردم چه سختیهایی را تحمل کردند، چه گرسنگیهایی کشیدند و در کوهها در ایام زمستان چه بدبختیهایی را متحمل شدند. برای قوت لایموتشان از چه چیزهایی استفاده کردند که گفتنی نیست. اینها مبارزه کردند، اما نتیجه کارشان به برادرکشی منتهی شد. چرا؟ چون یک رهبر واحد الهی نداشتند. مصر با این همه اصالت و سوابق فرهنگیاش در کل عالم اسلام که اصلاً انگیزه و فکر بیداری اسلامی در مصر رواج پیدا کرد، مبتلا به سیسال حکومت مبارک شد و الآن هم در معرض خطر است. چرا؟ برای اینکه امام ندارد. ولی فقیهی که مردم بدانند وظیفه دینیشان اطاعت از اوست ندارند. ناچار است به هر کس و گروهی باج دهد تا بتواند اینها را حفظ کند. آنچه خدا بر ما عنایت کرده این است که کسی را به ما داده که به او عشق میورزیم، اطاعت او را اطاعت امام زمان میدانیم و این را اگر از ما بگیرند دیگر چه داریم؟ سعی کنید رابطه با ولایت را تقویت کنید. این ایام که ایام ولایت سیدالشهدا صلواتاللهعلیه است و چیزی است که همیشه ضامن پیروزی ما در جنگها و در مبارزات بوده تقویت کنیم. البته این نمودهای ظاهری، مجالس و عزاداریها و سینهزنیها و ... ارزشمند است، اما ارزشمندتر، ارتباط قلبی با مقام ولایت است. همان مقام ولایتی که سیدالشهدا داشت، امروز امام زمان دارد و همان مقام امام زمان است که به ما دستور میدهد از نائب من اطاعت کنید؛ از ولیفقیه اطاعت کنید. اقتضای برقراری این نظام ولایت و تقویت این رابطه این است که ما رابطه خود را با مقام معظم رهبری تقویت کنیم، در اطاعت ایشان بیشتر بکوشیم و این را بیشتر جلوه بدهیم. همین تظاهراتی که انجام میشود و اظهار علاقهای که به مقام ولایت صورت میگیرد پشت دشمنان را میشکند و نقشههایشان را بر باد میدهد.
فراموش نکنیم و از یاد نبریم. خودمان باید بدانیم که پیشرفت خط حق همیشه در عالم توأم با تحمل سختیها بوده است. از زمان حضرت آدم تا حالا، هر جا پیروزی نصیب خط حق شده در سایه صبر و مقاومت بوده است. قرآن یک مثال کوچکی را بیان میکند: میدانید که حاکم ستمگری به نام جالوت، بنیاسرائیل را خیلی اذیت میکرد و به آنان فشار میآورد. مردم را از خانهها بیرون و آوارهشان کرده بود. مثل مسلمانهایی که از میانمار آوارهشان میکنند! مؤمنان بنیاسرائیل آمدند پیش پیامبری به نام سموئیل و از ایشان خواستند که از خدا بخواهد با اینها مبارزه کنند و پیروز شوند. پیغمبرشان گفت: إِنَّ اللّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكًا؛ خدا فرماندهای برایتان تعیین کرده که اگر از او اطاعت کنید میتوانید بر دشمنان پیروز شوید. بالاخره آنها با طالوت بیعت کردند و حاضر شدند به جنگ جالوت بروند. پس از طی کردن مسیری طولانی، به یک نهر آب رسیدند. آنان بیعت کرده بودند که دستورات طالوت را اجرا کنند. طالوت گفت: شما همه تشنهاید و اکنون به نهر آب رسیدهاید، اما من به شما میگویم بیش از یک مشت آب حق ندارید تناول کنید. فقط یک مشت آب! راه طولانی را طی کردهاند، عرق ریختهاند، تشنه هستند و حالا فقط به اندازه یک مشت آب حق دارند. عده کمی قبول کردند و دیگران سر باز زدند. گفتند ما اگر آب نخوریم که نمیتوانیم برویم بجنگیم. باید آب بخوریم تا طاقت داشته باشیم بجنگیم. این حرفها چیست؟ قرآن میفرماید همان عدهای که به دستور طالوت عمل کرده بودند در جنگ پیروز شدند. در میان آنها داوود بود که به جالوت حمله کرد و او را شکست داد و بعد لشکر اسلام ـ به اصطلاح، بنیاسرائیل ـ در آن زمان پیروز شدند. این داستان را قرآن به تفصیل آورده است؛ حتی اینکه دستور داده است فقط یک مشت آب مصرف کنید: إِلاَّ مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِیَدِهِ. این تعبیر قرآن است یعنی از این آب مصرف نکنید مگر یک مشت. یعنی پیروزی در جنگ در گرو تحمل سختیهاست. قرآن میفرماید: وَلَمَّا رَأَى الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزَابَ. به پیغمبر خبر داده بودند که بناست جنگی اتفاق بیفتد که همه طوایف عرب علیه شما متحد شوند و به جنگ شما بیایند، حواستان جمع باشد. آن جنگ اتفاق افتاد و مشرکین عرب با یهودیها، منافقین و با نصاری اتفاقنظر کردند و جنگ احزاب راه انداختند. مسلمانها وقتی مواجه شدند با این لشکر قوی، پرجمعیت و با ساز و برگ نظامی بسیار چه کردند؟ اگر من و شما بودیم چه کار میکردیم؟ قرآن میفرماید: وَلَمَّا رَأَى الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزَابَ قَالُوا هَذَا مَا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَصَدَقَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَمَا زَادَهُمْ إِلَّا إِیمَانًا وَتَسْلِیمًا؛ وقتی اینها را دیدند گفتند: هان! خدا و پیغمبر درست گفتند. گفتند بناست چنین بشود، شد. پس معلوم میشود آنها خوب میدانند. ظهور و حضور دشمنان باعث این شد بر ایمانشان افزوده بشود و آمادگی تحمل سختیهای بیشتر را پیدا کنند. نه اینکه بگویند کمر ما زیر بار تحریمها خرد شد، دیگر بس است؛ کنار بیایید و فکری بکنید. این دستور اسلامی است: وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَیْءٍ مِّنَ الْخَوفْ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِّنَ الأَمَوَالِ وَالأنفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ. سنت الهی این است که پیروان حق باید سختیها را تحمل کنند تا پیروز شوند؛ با نازپرودگی و راحتطلبی به جایی نمیرسیم.
حاصل عرض بنده دو نکته است. اول تمسک به ذیل ولایت اهلبیت تا ولایتفقیه. این حبل الهی را فراموش نکنیم و نگذاریم این ضعف پیدا کند. دوم، آمادگی برای تحمل سختیها، مقاومت، صبر. فکر نکنیم هر دولتی سر کار بیاید که رفاه بیشتری فراهم کند، آن دولت مطلوبتری خواهد بود. نقشه آمریکا این است که آنقدر عرصه را بر مردم تنگ کند که دیگر از مسئولین ناامید شوند و بعد شخصیتی را به عنوان ناجی امت و قهرمان ملی مطرح کنند؛ آدم معتدلی که بتواند همه مشکلات را حل کند، کسی که تجربههای اقتصادی دارد بیاید قدرت را در دست بگیرد و با این قدرت بتواند اهداف آمریکا را سامان بدهد. مقابله با این نقشه، فقط با تحمل سختیها و آمادگی برای صبر میسر خواهد بود. اگر مسلمانها در شعب ابیطالب صبر نمیکردند، اسلام پا نمیگرفت. اگر در جنگ احزاب از گرسنگی سنگ به شکم نمیبستند، قلههای فتح و پیروزی نصیبشان نمیشد. بنابراین، ما اول خط ولایت را فراموش نکنیم. ثانیا صبر و تحمل خودمان را در مقابل این مصائب و سختیها بیشتر کنیم. همدیگر را توصیه کنیم به تحمل که فریب دشمن را برای رفاه و آسایش و این حرفها نخوریم.
والسلامعلیکم و رحمةالله