اشاره كردیم كه آنچه از مجموع معارف اسلام استفاده مىشود، این است كه مهمترین و بهترین كارها نزد خداى تعالى و براى نیل به مراتب قرب الهى «نماز» است. در قرآن و روایات اسلامى، ویژگىها و آثارى براى نماز بیان گردیده كه آن را در مرتبه عالىترین كارها قرار مىدهد. «خیر العمل» بودن نماز هم چیزى است كه در شریعت مقدس بدان تصریح شده و ما خود هر روز در اذان و اقامه نمازهاى پنجگانه، به این مطلب اعتراف مىكنیم. از شمار ویژگىها و آثارى كه براى نماز ذكر شده، این است كه:
اَلصَّلوةُ مِعْراجُ الْمُؤْمِنِ؛(1)
نماز، معراج مؤمن است.
با این همه، متأسفانه ما از نمازهاى خود چندان بهرهاى نمىبریم؛ یعنى نه از نمازهاى خود لذت مىبریم و نه آثار و نتایج آن را در وجود خود احساس مىكنیم. به عكس، نماز غالباً براى ما سنگین است و با كراهت به سراغ آن مىرویم. وقتى هم نمازمان تمام مىشود، به گونهاى است كه گویا بارى سنگین را كه موجب زحمت و رنج ما بوده، از دوش افكندهایم! با اینكه نمازهاى ما معمولا چهار، پنج و یا دست بالا ده دقیقه بیشتر طول نمىكشد، اما این چند دقیقه تا بدان حد برایمان سنگین است كه گویا براى ما ساعتها طول مىكشد! هنگامى كه نماز را به پایان مىرسانیم، نفسى راحت مىكشیم و
1. بحار الانوار، ج 82، باب 4، روایت 2، ص 303.
مانند مرغى كه در قفس گرفتار بوده و اینك آزاد شده، بىدرنگ پس از «السلام علیكم و رحمة الله» به این سو و آن سو نگاه مىكنیم و به سرعت به دنبال كارمان مىرویم! و چنانكه قرآن مىفرماید:
وَ إِنَّها لَكَبِیرَةٌ إِلاّ عَلَى الْخاشِعِینَ؛(1)
و به راستى كه آن [نماز]گران است، مگر بر خاشعان.
البته همین نمازهاى ما هر قدر هم كمرنگ و كمخاصیت باشد، نسبت به بىنمازى بسیار بسیار ارزشمند است. همین كه انسان براى انجام وظیفه، دقایقى را در پیشگاه الهى بایستد و سر به خاك بساید، بسیار قیمت دارد. اما بحث این است كه قدر و ارزش نماز و بهرهاى كه ما مىتوانیم از آن ببریم، بسیار فراتر از اینهاست. فاصله بین این نمازهاى ما با نماز واقعى و آثار آن، چیزى شبیه فاصله صفر تا بىنهایت است!
ما با آن افق اعلا و ملكوتى نماز بسیار فاصله داریم و متأسفانه از آثار شگفتانگیز آن محروم هستیم. همانگونه كه در جلسات قبل اشاره كردیم، سرّ این محرومیت نیز، این است كه ما نماز را در همین ظواهر الفاظ و اذكار و حركات و سكناتش خلاصه كردهایم و از روح و حقیقت آن غافلیم. نمازى كه انسان در آن، به معانى الفاظى كه مىگوید و حركاتى كه انجام مىدهد توجه ندارد، مانند افسون خواندن فالگیرها و رمّالها است! آنها نیز كلمههایى عجیب و غریب را تكرار مىكنند كه نه خود و نه دیگران چیزى از آن سر درنمىآورند! از نمازى كه حاصل آن لقلقه زبان و خم و راست شدنى بیش نیست، نمىتوان انتظار داشت كه انسان را به معراج ببرد! نمازهاى بسیارى از ما، شبیه نماز است و ما فقط اداى نماز را درمىآوریم! به راستى، گاه نماز ما با
1. بقره (2)، 45.
كار كسانى كه حركتهاى نمایشى اجرا مىكنند، چندان تفاوتى ندارد؛ نمایشى از نماز است، نه خود نماز!
لازم نیست حتماً نماز طولانى باشد. نماز كوتاه و مختصر، ولى با روح مىتواند معجزه بیافریند و انسان را از پستترین مراحل، به اوج شرف و عظمت برساند. باید بكوشیم و از خداى متعال نیز بخواهیم تا نمازهایمان روح پیدا كند. آنگاه است كه آثار آن را به عیان (به اندازهاى كه به روح نماز دست یافتهایم) خواهیم دید.
اگر نماز روح داشته باشد، اثر آن پرهیز از فحشا و منكر است؛ چنانكه قرآن كریم مىفرماید:
إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ؛(1)
به راستى كه نماز از كار زشت و ناپسند باز مىدارد.
با این حال ما بسیارى از نمازخوانها را دیدهایم كه به محض خارج شدن از مسجد، به دنبال گناه مىروند و نماز تأثیرى در بازداشتن آنان از گناه و زشتكارى نداشته است. چه بسا نمازخوانهایى كه پس از نماز و مسجد، بلافاصله به نگاه حرام، صداى حرام، سخن حرام، معامله حرام و انواع حرامهاى دیگر روى مىآورند! حتى گاهى به خارج شدن از مسجد هم نمىكشد و در همان مسجد شروع به غیبت، تهمت، دروغ و مسخره كردن دیگران مىپردازند! به راستى اینها چگونه نمازهایى است؟ پس چرا این نمازها ما را از گناه باز نمىدارد؟!
امیر مؤمنان على(علیه السلام) از پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) نقل مىكنند كه آن حضرت فرمود: كسى كه پنج نوبت نماز مىخواند، مثل آن است كه نهرى جلوى خانهاش باشد
1. عنكبوت (29)، 45.
و روزى پنج بار بدنش را در آن بشوید؛ آیا چرك و كثافتى در بدنش باقى خواهد ماند؟!(1)
پس با اینكه ما پنج نوبت نماز مىخوانیم، اما هنوز هم آلوده به چرك و كثافتِ انواع گناهان هستیم! همه اینها به سبب آن است كه نمازهاى ما «نماز» نیست، بلكه شبیه نماز و اداى نماز را در آوردن است. اكنون سؤال این است كه اگر بخواهیم نمازمان نماز واقعى و برخوردار از روح باشد، چه باید بكنیم؟
براى نزدیك شدن به روح نماز و بهرهمندى از حقیقت آن، باید سه گام برداریم:
اولین گام این است كه در حین نماز، «توجه» به آن داشته باشیم. شاید بسیارى از اوقات اتفاق مىافتد كه انسان سوره حمد را تمام مىكند و مشغول خواندن سوره توحید مىشود؛ در حالى كه اصلا یادش نمىآید كه سوره حمد را چگونه خواند و تمام كرد. حتى گاه پیش مىآید كه وقتى «السلام علیكم و رحمة الله و بركاته» را مىگوید، تازه متوجّه مىشود كه نماز مىخوانده است! این نشاندهنده آن است كه هیچ توجه آگاهانهاى به نماز و آنچه انجام مىداده، نداشته است.(2)
1. بحار الانوار، ج 82، باب 1، روایت 41، ص 220. متن روایت چنین است: انما منزلة الصلوات الخمس لأمتی كنهر جار على باب احدكم فما ظن احدكم لو كان فی جسده درن ثم اغتسل فی ذلك النهر خمس مرات فی الیوم أكان یبقى فی جسده درن فكذلك و الله الصلوات الخمس لأمتی. شبیه این روایت از امام باقر(علیه السلام) در بحار الانوار، ج 82، باب 1، روایت 66 نیز نقل شده است.
2. البته در انجام فعل اختیارى و ارادى، حتماً نوعى توجه وجود دارد و محال است بدون مطلق توجه، فعل اختیارى از او صادر شود، اما براى حصول این شرط، وجود مرتبهاى ضعیف از توجه نیز كافى است. در مورد نماز هم منظور این است كه گاه توجه آنچنان ضعیف است كه اگر انسان، مثلا در ركعت سوم بازگردد و بخواهد به یاد بیاورد كه تشهد ركعت دوم را چگونه خوانده، به خاطر نمىآورد! این همان نمازى است كه روح ندارد و براى انسان تعالى ایجاد نمىكند.
بنابراین، اولین گام براى رسیدن به حقیقت و روح نماز این است كه «توجه داشته باشیم چه مىكنیم». از همان ابتدا كه براى تكبیرةالاحرام مىایستیم و قبل از آنكه «الله اكبر» بگوییم، باید توجه كنیم كه براى چه اینجا ایستادهایم و مىخواهیم چه بكنیم. حتى جلوتر از آن، از همان اولین كلمه و جملهاى كه شروع به اذان و اقامه مىكنیم، توجه داشته باشیم كه این جملات براى چیست. دست كم در این حد باشد كه گویى متنى را حفظ كرده و مىخواهیم براى كسى بخوانیم؛ در این حال مراقبیم كه حروف و كلمات را درست ادا كنیم و جملهها و عبارتها را پس و پیش نخوانیم. البته در اثر تكرار، به مرور زمان، قرائت نماز براى انسان به صورت «ملكه» درمىآید و انسان با توجهى ضعیف و نیمهآگاهانه نیز قرائت را به درستى انجام خواهد داد؛ ولى این مقدار از توجه براى قبولى نماز و تحقق آثار آن كافى نیست.
گام دوم براى خواندن نمازى كه بتوانیم از آن بهره ببریم، این است كه هر جمله و ذكرى را كه مىگوییم، به معنا و مفاد آن توجه داشته باشیم. این چیزى است كه حتماً باید بر آن اصرار بورزیم. اگر در یك نماز موفق به این كار نشدیم، در نماز بعدى حتماً بكوشیم این كار را انجام دهیم. اگر در نماز بعدى هم موفق نبودیم، در نماز پس از آن سعى كنیم و خلاصه، این امرى است كه حتماً باید به آن دست یابیم. براى این كار مىتوانیم به این صورت عمل كنیم كه قبل از اداى هر جملهاى، ابتدا معناى آن را در ذهن حاضر كنیم و سپس آن جمله را ادا كنیم؛ مثلا اگر مىخواهیم «الله اكبر» بگوییم، ابتدا این مفهوم را كه
خدا از همه چیز و همه كس بزرگتر است در ذهن حاضر كنیم و سپس «الله اكبر» بگوییم. اگر به این صورت تمرین كنیم، تا حدى قدرت پیدا مىكنیم كه به معانى و مفاهیم الفاظ و عباراتى كه بر زبان مىآوریم، توجه داشته باشیم. به هر حال، این مسألهاى بسیار مهم و اساسى است و اگر كسى بدان موفق شود، گامى بلند در راستاى نیل به مقصود برداشته است.
گام سوم در این مسیر آن است كه بكوشیم حال و باور قلبى ما نیز متناسب با همان چیزى باشد كه به زبان مىآوریم. اگر در نماز مىگوییم: «إِیّاكَ نَعْبُدُ وَ إِیّاكَ نَسْتَعِینُ»، باید حال ما نیز به گونهاى باشد كه واقعاً جز خدا از هیچكس دیگرى یارى نخواهیم و امید و اعتمادمان به كسى جز او نباشد. وقتى تكبیرةالاحرام «الله اكبر» مىگوییم، باید باور قلبىمان نیز این باشد كه خدا را «بزرگترین» بدانیم.
آیا به راستى در عمق دل و جان نیز گواهى مىدهیم كه خدا از هر چیزى بزرگتر است؟ آیا این گفته، در رفتار و عمل ما نیز ظهور و بروز دارد؟ بسیارى از ما اگر در وضع و حال خود دقت كنیم، خواهیم دید كه ـ نعوذ بالله ـ ما حتى به اندازه كودكى نیز براى خداى تعالى حساب باز نمىكنیم. بسیارى از كارها را حتى در حضور كودكى نیز شرم داریم كه انجام دهیم، ولى با گستاخى هرچه تمام، كارهایى به مراتب بدتر از آن را در حضور پروردگار مرتكب مىشویم؛ یعنى در التزام عملى و نمود رفتارى، خدا را نه «بزرگترین»، كه گاه حتى «كوچكتر» از همه به شمار مىآوریم!
در هر حال، اینكه حال انسان در حین نماز با آنچه بر زبان مىآورد متناسب باشد، مراتب مختلفى دارد. مرتبه یا مراتبى از آن، كم و بیش، از راه تمرین براى همه قابل دسترسى است. و مرتبههایى از آن ویژه اولیاى خدا و
كسانى است كه به درجههاى بسیار عالى معرفت و كمال دست یافتهاند. ائمه معصومان(علیهم السلام) حالتهاى بسیار عجیبى در نمازشان داشتهاند و در حین نماز، به هیچ چیز جز خدا توجه نداشتند.
این داستان در مورد حضرت امیر مؤمنان على(علیه السلام) معروف است كه تیرى به پاى آن حضرت فرو رفته بود و نمىتوانستند آن را از پاى ایشان بیرون بیاورند. آن روزها مثل امروزه داروهاى بىهوشى و بىحسكننده وجود نداشت؛ از این رو بیرون آوردن آن تیر بسیار مشكل بود. صبر كردند تا زمانى كه امیر مؤمنان(علیه السلام) به نماز ایستادند و در آن حال، تیر را از پاى ایشان بیرون كشیدند بدون آنكه آن حضرت متوجه این امر شده و دردى را احساس كند.(1)شاید تصور این امر براى ما كمى دشوار باشد. اما نهتنها براى على(علیه السلام) بلكه براى كسانى كه افتخار شاگردى مكتب حضرتش را داشتهاند، اتفاق افتاده است.
قضیهاى را از افراد موثّق و مورد اعتماد شنیدهام كه شاهد این مطلب است، و آن این است كه: مرحوم آیت الله العظمى حاج سید احمد خوانسارى كسالتى داشتند و مىبایستى معده ایشان را جراحى مىكردند. به طور طبیعى باید بىهوشى انجام مىگرفت تا بتوانند عمل جراحى را انجام دهند. مرحوم آیت الله خوانسارى به دلیلى امتناع داشتند كه بىهوش شوند.(2) از این رو، خواسته
1. ر. ك: ارشاد القلوب، ج 2، ص 217.
2. گویا ایشان بىهوشى را مانند مردن موجب ابطال فتوا مىدانستند و چون مقلّدانى داشتند، نمىخواستند آنها دچار این مشكل گردند. (غیاثى كرمانى)
بودند كه عمل جراحى را بدون بىهوشى انجام دهند! پزشكان هر اندازه اصرار كرده بودند كه حتماً باید بىهوش شوید، ایشان فرموده بودند شما بدون بىهوشى عمل را انجام دهید! به هر حال، سرانجام پزشكان بدون بىهوشى شكم ایشان را باز كرده و قسمتى از معده را بیرون آوردند و دوباره شكم را دوخته و بخیه كردند! در طول این مدت، حضرت آیتالله خوانسارى هیچ واكنشى كه كوچكترین نشانى از درد و ناراحتى باشد، از خود نشان نمىدهند! پزشكان باور نمىكردهاند كه چنین چیزى واقعاً ممكن باشد.
نقل مىكنند كه آن بزرگوار در تمام طول عمل جراحى، توجهش را به ساحت مقدس پروردگار معطوف كرده بود، به گونهاى كه كاملا از خود و دنیاى پیرامون غافل گردید! كسى كه در هنگام عمل جراحى مىتواند اینچنین توجه خود را در ساحت قدس ربوبى متمركز كند، به یقین در حال نماز هم مىتواند چنین كارى را انجام دهد. به هر جهت، این گونه كارها شدنى است و ما باید همّت كنیم و از خداى تعالى نیز بخواهیم كه چنین حالها و مقامهایى را نصیب ما نیز بفرماید.
حضرت امام(رحمه الله) و دیگر عالمان اخلاق توصیه مىفرمایند كه «سعى كنید این مطالب را وارد قلب كنید». داخل كردن الفاظ و معانى به قلب به چه معناست؟ در این تعبیر، علما مىخواهند بین «ذهن» و «قلب» تفاوت بگذارند. اصولا موضع معنا و جایگاه آن، ذهن انسان است. یك كافر هم مىتواند معناى «لا اله الا الله» را در ذهن خود تصور كند. پس چرا با این وجود كافر است؟ چون گرچه معنا را در ذهن خود وارد مىكند، اما وارد قلبش نمىشود. از این رو، مؤمن از آن جهت مؤمن است كه افزون بر آنكه این مفهوم را در ذهن تصور مىكند، قلباً نیز آن را مىپذیرد و باور مىكند. این كلام مرحوم امام و دیگر عالمان اخلاق برگرفته از قرآن كریم است كه مىفرماید:
قالَتِ الاَْعْرابُ آمَنّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمّا یَدْخُلِ الاِْیمانُ فِی قُلُوبِكُمْ؛(1)
برخى از بادیهنشینان گفتند: ایمان آوردیم. بگو: ایمان نیاوردهاید، ولى بگویید: اسلام آوردیم، و هنوز ایمان در قلبهاى شما وارد نشده است.
عدهاى از اعراب آمدند و به یگانگى خداوند و رسالت پیامبر(صلى الله علیه وآله) شهادت دادند: اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمداً رسول الله. آنان مىپنداشتند كه ایمان همین است. از این رو مىگفتند ما به خدا و رسولش ایمان آوردیم. آیه نازل شد كه اینان گرچه شهادتین را گفته و به وظایف خویش عمل مىكنند، اما هنوز ایمان داخل قلبشان نشده است. چون اگر چیزى وارد قلب شده باشد، آثار خود را در عملِ انسان نشان خواهد داد. از این رو، باید بكوشیم به مرورْ حقایقِ مطالبى را كه در نماز مىگوییم یا به صورت عملى در ظاهر نشان مىدهیم، به قلب نیز وارد كنیم. اگر «اللهاكبر» مىگوییم، حقیقتاً به این مطلب برسیم كه خداوند از هر كس و هر چیز بزرگتر است. اگر «إِیّاكَ نَعْبُدُ وَ إِیّاكَ نَسْتَعِینُ» مىگوییم، آن را به دل نیز باور كنیم و امید و اعتقادى جز به كمك و عنایت الهى نداشته باشیم. اگر به ظاهر در مقابل خدا خاكسارى نشان مىدهیم و به سجده مىافتیم، به قلب و باطن نیز منیتها و انانیتهاى خود را به دور بریزیم و واقعاً بنده و تسلیم محض خداى متعال باشیم.
متأسفانه ما چنان از این مطالب فاصله داریم، كه گاه حتى فكر مىكنیم این حرفها افسانه و رؤیایى بیش نیست! مىپنداریم اینها شعرهایى است كه
1. حجرات (49)، 14.
برخى افراد هنگامى كه طبعشان گل كرده، گفتهاند! اما این مطالب، واقعیتهایى است كه به بسیارى از آنها در خود قرآن و روایات و معارف اهل بیت(علیهم السلام) تصریح شده است. براى خود من، اولین بار كه به معناى این آیه دقت كردم، بسیار عجیب آمد و متوجه شدم ما تا چه حد از قرآن و معارف آن دور هستیم. قرآن كریم در وصف مؤمنان مىفرماید:
إِذا یُتْلى عَلَیْهِمْ یَخِرُّونَ لِلاَْذْقانِ سُجَّداً * وَ یَقُولُونَ سُبْحانَ رَبِّنا إِنْ كانَ وَعْدُ رَبِّنا لَمَفْعُولاً * وَ یَخِرُّونَ لِلاَْذْقانِ یَبْكُونَ وَ یَزِیدُهُمْ خُشُوعاً؛(1)
چون قرآن بر آنان خوانده شود، سجدهكنان به روىْ درمىافتند و مىگویند: «منزه است پروردگار ما، كه وعده پروردگار ما قطعاً انجامشدنى است» و بر روى زمین مىافتند و استماع قرآن بر خشوع آنان مىافزاید.
هنگامى كه قرآن بر مؤمنان حقیقى و آنانى كه ایمان در قلبشان راه یافته، تلاوت مىشود، با صورت بر روى زمین مىافتند و مىگریند. كسى به آنان یاد نداده كه این كار را بكنند، بلكه این واكنش طبیعى آنها به تأثیر قرآن است! و هرچه بیشتر قرآن براى آنان خوانده شود، بر خشوعشان افزوده مىگردد. بنده در تمام عمر شصت و چند سالهام، حتى یك نفر را ندیدهام كه به هنگام شنیدن قرآن چنین حالتى برایش ایجاد شود. البته كسانى را دیدهام كه به هنگام شنیدن قرآن اشك از چشمانشان جارى شده، ولى اینكه بر روى زمین بیفتند و صورت بر خاك بگذارند و بگریند، من تا به حال مشاهده نكردهام.
در آیهاى دیگر كه شبیه همین آیه است مىفرماید:
إِذا تُتْلى عَلَیْهِمْ آیاتُ الرَّحْمنِ خَرُّوا سُجَّداً وَ بُكِیًّا؛(2)
1. اسراء (17)، 107ـ109.
2. مریم (19)، 58.
و هرگاه آیات خداى رحمان بر ایشان خوانده مىشد، سجدهكنان و گریان بر خاك مىافتادند.
آیا این قرآن براى چه كسانى نازل شده است؟ آیا ذكر این اوصاف براى مؤمنان به چه منظورى است؟ آیا فقط خواستهاند ما بدانیم مؤمنانى بودهاند كه چنین ویژگىهایى داشتهاند؟ آیا این اوصاف نباید در ما تحقّق داشته باشد؟ آیا ما نباید در میان انبوه مؤمنانى كه اطراف خود مىبینیم، دست كم یك نفر را مشاهده كنیم كه چنین حالتى داشته باشد؟! این امر شاهدى است بر اینكه ما تا چه حد با ایدهآلهاى قرآن و سنّت فاصله داریم. در سابق افراد متعددى بودهاند كه چنین حالى داشتهاند، ولى در این زمانها كه زرق و برق دنیا بیشتر شده و مسابقه در هجوم به سوى مادیات تشدید گردیده است، این حالات كمتر دیده مىشود. امروزه حتى كار به جایى رسیده كه اگر كسى در حال نماز گریه كند یا با شنیدن آیات قرآن اشك بریزد، آن را بدعت در دین تلقى كرده و كارى بىوجه و بىمعنا مىدانند! آیا چیزى كه صریحاً در خود قرآن آمده، بدعت در دین است؟! اگر صریح آیه قرآن دین نیست، پس دین چیست؟! اگر از راه قرآن نتوان دین و اوصاف دینداران و مؤمنان را شناخت، پس از چه راهى مىتوان به این مهم دست یافت؟! قرآن كریم براى آنكه عظمت معانى و مفاهیم قرآن را به ما بفهماند، مىفرماید:
لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى جَبَل لَرَأَیْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَةِ اللهِ؛(1)
اگر این قرآن را بر كوهى فرو مىفرستادیم، به یقین آن كوه را از بیم خدا فرو شكسته و از هم پاشیده مى دیدى!
1. حشر (59)، 21.
یعنى دلى كه قرآن بر آن اثر نمىكند و در اثر شنیدن قرآن به تپش نمىافتد، از سنگ سختتر است! اگر قرآن بر كوهى نازل شده بود، از هم مىشكافت، ولى دلهاى برخى (و بلكه بسیارى) از انسانها به قدرى سخت است كه آیات قرآن هیچ تغییر و تحولى در آن ایجاد نمىكند و سر سوزنى بر آن تأثیر ندارد! به راستى ما را چه مىشود كه در مقابل آیات الهى اینگونه سرد و بىروح بر جاى مىمانیم؟ آیا وقت آن نرسیده كه در وضع دل و روح خود تجدید نظر كنیم و كمى هم با خدا و آیات الهى انس یابیم؟
أَلَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللهِ وَ ما نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ وَ لا یَكُونُوا كَالَّذِینَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلُ فَطالَ عَلَیْهِمُ الاَْمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ؛(1)
آیا براى كسانى كه ایمان آورده اند هنگام آن نرسیده كه دل هایشان به یاد خدا و آن حقیقتى كه نازل شده نرم و فرو شكسته گردد و مانند كسانى نباشند كه از پیش به آنها كتاب داده شد و عمر و انتظار بر آنان به درازا كشید، و دل هایشان سخت گردید؟
آیا وقت آن نشده كه مؤمنان حالت خشوع پیدا كنند و مانند كسانى نباشند كه به مرور زمان آنچنان سنگدل شدهاند كه حتى قطرهاى اشك در چشمانشان ظاهر نمىشود؟ آیا هنگام خارج شدن از این حالت جمود و یخزدگىِ قلبها فرا نرسیده است؟ چه بسیار كسانى كه در اثر استماع آیات قرآن، یخهاى قلب و روحشان آب شده و به دامان خدا بازگشتهاند. چرا ما یكى از آنان نباشیم؟
داستان فضیل بن عیاضِ راهزن، معروف است. او شبى هنگام دزدى و بالا رفتن از دیوار خانه مردم، شنید كه صاحبخانه همین آیه (اَلَمْ یَأْنِ...) را تلاوت میکنند
1. حدید (57)، 16.
این آیه به یكباره فضیل را تكان داد و انقلابى در او پدید آورد. همانجا توبه كرد و گفت: «چرا، وقتش رسیده است»! او با همین یك آیه آنچنان عوض شد كه از شمار اولیاى الهى گردید. به راستى آیا وقت آن نرسیده كه مفاهیم و معانى الفاظ و ذكرهاى نماز از زبان و ذهن ما عبور كرده و به قلبمان وارد شود؟! آیا وقت آن نرسیده كه در نمازْ حضور قلبى بیشتر داشته باشیم و تا این حد آن را سرسرى نگیریم؟! امیدواریم توفیقات خداوند در این راه شامل حالمان گردد.
یكى از راههایى كه براى درمان این مشكل وجود دارد، تفكر و تأمل درباره فایدههاى توجه و حضور قلب در نماز، و ضررهاى ناشى از غفلت و بىتوجهى در نماز است؛ چراكه اگر انسان باور كند انجام كارى برایش مفید است و ترك آن موجب ضررهاى بزرگ و فراوانى براى وى خواهد شد، آنگاه به طور جدى در صدد انجام آن برمىآید و به آن اهتمام مىورزد. واقعیت این است كه ما به فایدههاى اهتمام به نماز و ضررهاى ناشى از عدم توجه به آن «باور» و «ایمان» نداریم.
با توجّه به محدودیت ذهن، با تشبیه به معاملههاى دنیایى، این مطلب تا حدّى براى ما روشن مىشود. فرض كنید شخص تاجرى با سرمایه معیّنى مىتواند یكى از دو معامله را انجام دهد. براى مثال سود یك معامله، یك میلیون تومان خواهد بود و در معامله دیگر یك میلیارد تومان سود خواهد برد. اگر او معامله با یك میلیون تومان سود را انتخاب كند، چه ضرر بزرگى به خود زده و بعدها چقدر حسرت خواهد خورد؟ البته اشاره كردیم كه تفاوت نمازِ باتوجه
با نمازِ بىتوجه، از عدد و رقم و محاسبه بیرون است؛ اما اگر به فرض بخواهیم با عدد و رقم بیان كنیم، مثل این است كه ما مىتوانیم در مقابل پنج دقیقه نماز، صد میلیارد تومان سود به دست آوریم، ولى به صد تومان قانع مىشویم! آیا خسارتى بالاتر از این مىشود؟ یا مثل این است كه مىتوانیم در مقابل یك نماز پنج دقیقهاى، مروارید یا برلیانى با صدها میلیون تومان قیمت را به كف آوریم، اما دلمان را به یك تكه شیشه كاملا بىارزش خوش مىكنیم! اكنون كه مىخواهیم «الله اكبر» بگوییم، هر دو راه برایمان باز است و ما هر روز و روزى چند بار با اختیار خود، نمازمان را با شیشه و پول سیاهِ بىارزش عوض مىكنیم! اگر قبل از نماز به این بیندیشیم كه عوضِ نماز ما مىتواند برلیانى باشد كه تمام جواهرفروشهاى دنیا از تعیین قیمت آن عاجزند، شاید كمى به خود آییم و نمازمان را ارزان نفروشیم! اگر به ارزش واقعى نماز خود آگاه شویم، آنگاه در هنگام نماز اختیار دل خود را به دست مىگیریم و اجازه نخواهیم داد به هر سمت و سویى پرواز كند. اگر فعلا نمىتوانیم در همه اجزاى نماز این كار را بكنیم ـ كه قطعاً چنین چیزى در ابتداى كار برایمان میسّر نخواهد بود ـ دست كم تصمیم بگیریم در نماز امروزمان فقط یك ذكر را با حضور قلب و توجه كامل بگوییم!
ما اكنون متوجه نیستیم كه هر روز چه ضرر هنگفتى از ناحیه نمازهاى بىتوجه خود متحمل مىشویم، اما روزى قطعاً به این مسأله پى خواهیم برد. آن روز انگشت تأسف به دندان خواهیم گزید و آه حسرت سر خواهیم داد. روزى كه قرآن آن را «یوم الحسرة» نامیده است:
وَ أَنْذِرْهُمْ یَوْمَ الْحَسْرَةِ؛(1) و آنان را از روز حسرت بیم ده.
آرى، عذاب حسرت از عذاب جهنم كشندهتر است!
1. مریم (19)، 39.
در هر حال، یكى از راههایى كه مىتواند به ما كمك كند تا حضور قلب بیشترى در نماز داشته باشیم، این است كه پیش از نماز دقایقى را درباره فایدههاى نمازِ باحال و باتوجه و پىآمدها و ضررهاى نمازِ بىتوجه بیندیشیم.
از دیگر چیزهایى كه مىتواند به حضور قلبِ بیشترِ ما در نماز كمك كند و در روایات هم به آن اشاره شده، توجه به این نكته است كه احتمال دارد این نماز، آخرین نمازى باشد كه مىخوانیم. پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) در روایتى، ضمن نصیحتهایى به یكى از اصحاب به نام «ابوایوب خالد بن زید»، فرمودند: وَصَلِّ صَلاةَ مَوَدِّع؛(1) یعنى به هنگام نماز طورى نماز بخوان كه گویا این آخرین نمازى است كه مىخوانى؛ نماز خداحافظى توست.
به راستى از كجا معلوم كه پس از این نماز، آنقدر زنده بمانیم كه به نماز دیگرى هم برسیم؟! ما وقتى وارد نماز مىشویم، حتى نمىتوانیم یقین داشته باشیم كه همین نماز را به پایان خواهیم برد، تا چه رسد به اینكه بخواهیم به نمازهاى دیگر امید داشته باشیم. اگر انسان فكر كند فرصت من به اندازه همین یك نماز است و به محض اینكه «السلام علیكم و رحمة الله و بركاته» را بگویم، حضرت عزرائیل در اینجا حاضر است و مرا قبض روح خواهد كرد، قطعاً طورى دیگر نماز خواهد خواند! اگر بداند واقعاً این آخرین نماز اوست، آن نماز را با حالت توبه و انابه و تضرع به درگاه خداوند به جا خواهد آورد. در هر نمازى چنین احتمالى هست كه واقعاً آخرین نماز ما باشد. پس شایسته است در آن نماز رو به خدا كنیم و آن را نماز توبه و استغفار و استغاثه قرار دهیم.
1. بحار الانوار، ج 73، باب 129، روایت 4، ص 168.
اگر انسان چند دقیقه پیش از نماز بنشیند و به خود تلقین كند كه شاید آخرین نماز من باشد، این انگیزه در او ایجاد مىشود كه حواس خود را بیشتر جمع نماید. براى مثال، اگر بخواهید به سفر بروید و سفرتان هم طولانى و خطرناك باشد، چه مىكنید و چگونه اهل خانه و دوستان و بستگانتان را وداع مىگویید؟ در طول هشت سال دفاع مقدس، این منظره را زیاد دیده بودیم. وداعها و خداحافظىهاى كسانى كه به جبهه مىرفتند، با مسافرتهاى دیگر به كلى متفاوت بود. در این خداحافظىها، پدر و مادر طور دیگرى فرزندشان را در آغوش مىكشیدند. همچنین وداع رزمندگان در شبهاى عملیات، حال و هواى بسیار عجیبى داشت و فضایى دیگر بر آن حاكم بود. این همه از آن جهت بود كه امید بازگشت و دیدارى دوباره بسیار كم بود. اگر انسان در نمازهاى خود نیز چنین احساسى داشته باشد، حال و هواى نمازهایش به كلى متفاوت خواهد شد. اگر انسان این احساس را داشته باشد كه این آخرین بارى است كه با خدا حرف مىزند و آخرین مرتبهاى است كه در پیشگاه الهى سر به سجده مىگذارد، قطعاً طورى دیگر نماز خواهد خواند؛ نمازى وداعگونه با چشمانى اشكبار و صفایى ملكوتى، همچون وداع رزمندگان در شبهاى عملیات. اگر اینگونه شود، انسان مىكوشد بیشترین و بهترین بهره را از این نماز بگیرد. در هر حال، این هم راه دومى است كه انسان مىتواند به وسیله آنْ توجه و حال حضورش را در نماز افزایش دهد.
از دیگر جهاتى كه مىتواند به بیشتر شدن توجه انسان در نماز كمك كند، این است كه بیندیشد در نماز مىخواهد به درگاه چه كسى برود و با كدام بزرگ رو
به رو شود. هر قدر انسان این معنا را بیشتر مورد توجّه قرار دهد، خشوع و خضوع و توجه او در نماز بیشتر خواهد شد. انسان باید توجه كند كه در نماز با كسى سخن مىگوید كه از باطن او آگاه است و كوچكترین خطورات ذهنى و قلبىاش از او مخفى نیست. اگر انسان به این حقیقت توجه داشته باشد، آنگاه به هنگام گفتن «الله اكبر» و قرائت حمد و سوره، به دنبال تنظیم سخنرانى و درس و بحث و چك و سفتههاى خود نخواهد رفت و از خدا شرم خواهد كرد كه با او حرف بزند و دلش جایى دیگر باشد؛ چراكه مىداند خدا به آنچه در قلب و ذهن او مىگذرد نگاه مىكند و از آن آگاه است. البته به یقین رسیدن به چنین حالتى، به تمرین و تكرارْ نیاز دارد.
ما باید باور كنیم كه خدا همیشه و همه جا حاضر و ناظر است و هیچ حركت و سكونى از او پنهان نیست. براى آنكه این باور در ما پیدا شود، مىتوانیم در اتاقى كه پردهاى بر در آن آویخته و كسى غیر از ما در آنجا نیست، بنشینیم و تصور كنیم كه كسى از پشت آن پرده مراقب اعمال و رفتار ماست؛ به طورى كه ما او را نمىبینیم، ولى او كاملا ما را مىبیند و مراقبمان است. آیا اعمال و رفتار شما در این حالت، با آن حالتى كه چنین تصورى ندارید یكسان است؟ قطعاً یكسان نیست. یقین كه جاى خود دارد، انسان اگر احتمال هم بدهد كه كسى از پشت آن پرده، مراقب اوست، دست به هر كار و حركتى نخواهد زد. حتى در حضور كودكى نابالغ اما ممیّز از بسیارى كارهاى زشت و حتى حلال پرهیز خواهد كرد.
در نماز نیز باید این حالت را تمرین كنیم. اگر ما به هنگام نماز حضور خدا را دست كم در حد یك انسان معمولى هم احساس كنیم، نمازمان با آنچه كه فعلا هست، بسیار متفاوت خواهد شد؛ چه رسد به اینكه حضور خدا را با مقام
خدایىاش احساس كنیم! دست كم براى خدا این مقدار ارزش قایل شویم كه فردى معمولى از پشت پردهاى مراقب ماست و به ما نگاه مىكند! اگر همین مقدار هم خدا را باور كنیم، حضور قلبمان بیشتر خواهد شد. اگر پیش از شروع به نماز، چند دقیقهاى درباره این مسایل بیندیشیم كه نزد كسى مىرویم كه صداى ما را مىشنود، ما را مىبیند و از خطورات قلبى و ذهنى ما آگاه است، قطعاً در حین نماز حال و هوایى دیگر خواهیم داشت.
رسول اكرم(صلى الله علیه وآله) در پاسخ ابوذر كه پرسید «احسان چیست؟» فرمود:
اَلاِْحْسانُ اَنْ تَعْبُدَ اللهَ كَاَنَّكَ تَراهُ فَاِنْ لَمْ تَكُنْ تَراهُ فَاِنَّهُ یَراكَ؛(1)
احسان این است كه آنچنان خدا را عبادت كنى كه گویا او را مىبینى، و اگر تو او را نمىبینى، بدانى كه او تو را مىبیند.
باید هنگامى كه نماز مىخوانیم، حالت صحبت رو در رو داشته باشیم؛ نه آنكه تصور كنیم با شخص غایبى صحبت مىكنیم. باید حضور خدا را با همه وجود درك كنیم و ببینیم كه خدا حاضر است. در احوال امام صادق(علیه السلام) چنین آمده كه آن حضرت مشغول نماز مستحبى بودند. در حین قرائت حمد و سوره آیهاى را آن قدر تكرار كردند كه از حال رفتند! وقتى از آن حضرت پرسیدند: «یا ابن رسول الله! این چه حالى بود كه از شما مشاهده كردیم؟» حضرت فرمود: وقتى به این آیه رسیدم، آنقدر آن را تكرار كردم كه گویا آن را از زبان خود نازل كنندهاش شنیدم!(2) البته درست است كه این بزرگواران امام و معصوم هستند، ولى به تجربه ثابت شده كه نیل به چنین مقامات، یا دست كم شبیه آنها، براى پرورشیافتگان واقعى و شاگردان حقیقى آنان نیز میسّر است. كم نبوده و
1. بحار الانوار، ج 70، باب 53، روایت 2، ص 196.
2. ر.ك: مفتاح الفلاح، ص 372.
نیستند بزرگانى كه با عمل كردن به راه و روش آن بزرگواران، داراى چنین حالاتى شدهاند.
رسیدن به هر یك از مقامات روحى و معنوى، به كار و تمرین و تهیه مقدمات نیاز دارد، به ویژه چنین مقامهایى كه از شمار عالىترین مرتبههاى تكامل روحى و معنوى است. در این مورد، یكى از مقدمات این است كه ما دقایقى را قبل از نماز به تأمل در این باره اختصاص دهیم، نه آنكه از گرد راه برسیم و بىمقدمه «الله اكبر» بگوییم و مشغول نماز شویم! ما براى آنكه مهار دلمان را در دست بگیریم، به تمرین و تمركز نیازمندیم. نماز خواندن به معناى مواجهه رو در رو و سخن گفتن از نزدیك با خداى تعالى است. باید یقین داشته باشیم خداوند سخن ما را مىشنود و به آن توجه دارد و بالاتر از آن، از قلب و دل ما نیز آگاه است. اگر در نماز دلمان جاى دیگرى باشد، مثل آن است كه در حال صحبت كردن با كسى، پشت خود را به او بكنیم! اگر بخواهید با دوست صمیمى خود صحبت كنید، به ویژه كسى كه با او رودربایستى دارید و احترامى برایش قایل هستید، آیا در حالى كه او با شما سخن مىگوید، پشتتان را به او مىكنید؟! این كارى بسیار زشت و كمال بىادبى است! در نماز نیز ما در حال صحبت با خدا هستیم و اگر دلمان رو به سویى دیگر باشد، دقیقاً مثل آن است كه پشتمان را به خدا كرده باشیم و حرف بزنیم! اگر به خود آییم و تأمل كنیم، این نهایت بىادبى و بىحیایى است. به همین جهت، در برخى از روایات نیز بدین مضمون آمده كه: «آن كس كه در حال نماز به خدا توجه ندارد، آیا نمىترسد از آنكه خداوند او را به صورت الاغى مسخ كند؟!»(1) یعنى كسى كه در حال نماز به خدا توجه ندارد، مستحق این عقوبت است كه همان دم او را از
1. ر. ك: بحار الانوار، ج 84، باب 15، روایت 3، ص 211.
صورت انسانى در آورده و به شكل الاغى مسخ كنند. به عبارت دیگر، كسى كه ادب مصاحبت با خدا را نگاه نمىدارد و هنگام سخن گفتن با او، پشتش را به طرف خداوند مىكند، این نشان از خوى و خصلت حیوانى او دارد؛ چراكه مانند حیوان، ادب حضور و مصاحبت را نمىفهمد و هنگامى كه با او سخن مىگویند، همچنان در عالم خویش است و سر در آخور خود دارد!
یكى دیگر از عوامل بهرهمند شدن از روح نماز، پیدا كردن حال خشوع در نماز است. قرآن كریم بر خشوع در نماز تأكید كرده است:
قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ * الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ؛(1)
به راستى كه مؤمنان رستگار شدند، همانان كه در نمازشان خاشعاند.
نیز در جایى دیگر مىفرماید:
وَ اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ وَ إِنَّها لَكَبِیرَةٌ إِلاّ عَلَى الْخاشِعِینَ؛(2) از شكیبایى و نماز یارى جویید؛ و به راستى آن [نماز]گران است، مگر بر خاشعان.
مفهوم خشوع
در زبان فارسى، كمتر معادلى كه ترجمهاى رسا براى واژه «خشوع» باشد و كاملا مفهوم آن را بیان كند، یافت مىشود. شاید بهترین معادلى كه براى این كلمه بتوانیم پیشنهاد كنیم، تعبیر «فرو شكستن» باشد. بررسى موارد كاربرد این واژه در قرآن، مىتواند به بهتر روشن شدن مفهوم آن كمك كند.
1. مؤمنون (23)، 1 و 2.
2. بقره (2)، 45.
از شمار مواردى كه قرآن این مفهوم را درباره آن به كار برده، در مورد «صدا» مىباشد. قرآن كریم در بیان ویژگىها و حالتهاى روز قیامت مىفرماید: وَ خَشَعَتِ الاَْصْواتُ لِلرَّحْمنِ فَلا تَسْمَعُ إِلاّ هَمْساً؛(1) روز قیامت، هیبت و عظمت خداى تعالى آنچنان ظهور مىكند كه صداها فرو مىشكند و از این رو، سخنى جز به آهستگى و آرامى شنیده نمىشود. در آن روز هر كس چیزى مىگوید، ولى چون حضور خداوند بر فضا سایه افكنده، از فرط عظمت وجود پروردگار، كسى توانایى بلند صحبت كردن ندارد؛ فَلا تَسْمَعُ إِلاّ هَمْساً؛ كسى را یاراى آن نیست كه بلند صحبت كند. قرآن كریم این شكسته شدن صدا (یعنى درست درنیامدن صدا از حنجره و عدم توانایى بر محكم سخن گفتن) را به «خشوع اصوات» تعبیر كرده است.
از دیگر مواردى كه قرآن كریم تعبیر خشوع را در مورد آن بهكار برده، «خشوع وجوه» است؛ مىفرماید:
وُجُوهٌ یَوْمَئِذ خاشِعَةٌ؛(2)
در روز قیامت، برخى چهرهها در حالت خشوع است.
ظاهراً مصداق این آیه شریفه، صورتهاى كافران و گنهكاران است. در روز قیامت، چهرههاى كافران و گناهكاران در هم فروشكسته است.(3)
براى دریافت مفهوم خشوع و تصور این حالت، ابتدا باید توجه كنیم كه خشوع، حالتى تصنّعى و ساختگى نیست. ممكن است انسان بتواند كارى بكند
1. طه (20)، 108.
2. غاشیه (88)، 2.
3. موارد دیگرى نیز از كاربرد این واژه در قرآن وجود دارد كه فعلا محل بحث ما نیست. در اینجا فقط خواستیم با ذكر برخى از موارد كاربرد این واژه در قرآن، تا حدودى مفهوم آن را روشن كرده باشیم.
كه در ظاهر، چهره، بدن یا صداى خود فرو شكستگى ظاهر باشد، ولى این خشوع واقعى نیست؛ چراكه خشوعِ حقیقى از دل سرچشمه مىگیرد. ابتدا باید دل بشكند و سپس آن شكستگى به اعضاى ظاهرى و حركات انسان سرایت كند؛ همچنانكه قرآن كریم مىفرماید:
أَلَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللهِ وَ ما نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ؛(1) آیا براى كسانى كه ایمان آوردهاند هنگام آن نرسیده كه دلهایشان به یاد خدا و آن حقیقتى كه نازل شده است نرم و فرو شكسته گردد؟
آیا هنگام آن نرسیده كه مؤمنان، از یاد خدا دلشان بشكند؟
به گفته قرآن كریم، ویژگى این كتاب شریف این است كه انسانهایى كه بر فطرت پاك و مستقیم خود هستند، وقتى قرآن را مىشنوند به طور طبیعى مو بر اندامشان راست مىشود:
اللهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ كِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِیَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ؛(2)
خدا زیباترین سخن را به صورت كتابى متشابه، داراى آیاتى مجزّا و پیوسته، یا متضمّن وعده و وعید نازل كرده است. آنانكه از پروردگارشان مى هراسند، پوست بدنشان از آن به لرزه مى افتد.
البته این حالت، حالتى آنى است و باقى نمىماند؛ بلكه یك لحظه اتفاق مىافتد و تمام مىشود. چگونگى بروز این حالت را باید روانشناسان توضیح بدهند. این حالت چیزى شبیه پاسخهاى غیر ارادى است كه ما به محرّكهاى طبیعى مىدهیم. اگر ناگهان صداى به نسبت شدیدى بلند شود، انسان به
1. حدید (57)، 16.
2. زمر (39)، 23.
صورت طبیعى یكمرتبه از جا مىپرد و تكانى مىخورد. این حالت غیر اختیارى است و یك بازتاب و واكنش طبیعى به شمار مىآید. در مورد برخى ادراكها نیز اینگونه است كه گاهى انسان در شرایطى خاص و تحت تأثیر ادراكى خاص، به طور غیر اختیارى مو بر اندامش راست مىشود. بدیهى است كه تا این حالت براى انسان پیش نیاید، درك واقعیت آن ممكن نیست، اما قرآن مىفرماید كسانى در اثر شنیدن قرآن دچار این حالت مىشوند.
براى تقریب به ذهن و تشبیه، فرض كنید انسان با تصور اینكه كسى در منزل نیست وارد خانه مىشود، لباسش را در مىآورد و خیلى راحت و با وضعى بىتكلف و بسیار خودمانى به خوردن و آشامیدن و استراحت كردن مىپردازد. در این حال، ناگهان صدایى مىشنود. به محض شنیدن صدا، به طور طبیعى ابتدا انسان كمى مىترسد. با خود مىگوید كسى در خانه نبود، پس این صدا از كجاست؟ چون كاملا مطمئن بوده كسى در خانه نیست، اگر یكباره در باز شود و كسى داخل گردد، یك ترس زودگذر به او دست مىدهد. این حالت مخصوصى است كه قابل وصف نیست و انسان تا خود در آن واقع نشود، نمىفهمد. این حالتى عادى است و پاسخ طبیعى انسان به محرك محیطى به شمار مىآید. حال اگر فردى كه وارد اتاق شده، یكى از اهل خانه باشد، انسان بلافاصله به حال طبیعى و اولیه خود باز مىگردد و آن حالت ترس تمام مىشود.
قرآن مىفرماید اثر طبیعى شنیدن آیات قرآن براى انسانهایى كه بر فطرت طبیعى و اوّلى خود هستند نیز همینگونه است. با شنیدن آیات قرآن، ابتدا دچار یك حالت شوك مىشوند و مو بر اندامشان راست مىشود: تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ. اما از آنجا كه آنان مؤمناند و با خدا آشنا
هستند و او را مىشناسند، پس از آن لحظات نخستین، وقتى مىبینند كه این خدا و همان آشناى همیشگى است كه سخن مىگوید، بلافاصله به حالت طبیعى باز مىگردند و احساس آرامش مىكنند:
ثُمَّ تَلِینُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلى ذِكْرِ اللهِ؛(1)
سپس پوستشان و دلشان به یاد خدا نرم مىگردد.
نهتنها ناراحت نمىشوند، بلكه به خدا انس مىگیرند و آرامش ویژهاى بر جان و روح آنان حاكم مىگردد. گویا ابتدا تصور مىكردند غریبه و بیگانهاى است، اما بلافاصله مىفهمند همان یار مهربان است و از این رو آرام مىشوند. البته در مقابل نیز كسانى هستند كه چون با خدا بیگانهاند، هنگامى كه نام خدا برده مىشود و حضور خدا را حس مىكنند، ناراحت و نگران مىشوند. قرآن كریم در این باره مىفرماید:
وَ إِذا ذُكِرَ اللهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالاْخِرَةِ؛(2)
و چون خدا به تنهایى یاد شود، دلهاى كسانى كه به آخرت ایمان ندارند، منزجر مىگردد.
اما كسانى كه با خدا آشنا هستند و روحشان آمادگى انس با خدا را دارد، پس از آن حالت نخستین، وقتى مىفهمند در حضور خدا هستند، بر حسب درجه معرفتشان و به اندازهاى كه عظمت خدا را درك مىكنند، حالت خشوع و فرو شكستن برایشان پیدا مىشود.
از باب تشبیه و تقریب به ذهن بیشتر، فرض كنید سربازى با این تصور كه كسى حضور ندارد، در ساعت غیر موظّف خود به استراحت مىپردازد. ناگهان
1. همان.
2. همان.
چشم باز مىكند و فرمانده را بالاى سر خود مىبیند. در اینجا چه حالى به او دست مىدهد؟ به یقین دچار حالت انفعال شدیدى مىشود و خجالت مىكشد؛ خجالتى كه با ترس همراه است. شكوه و عظمت مقام بالادست باعث مىشود دست و پاى خود را گم كند، در عین حال كه از خوابیدن و پاى خود را دراز كردن جلو فرمانده خجالت مىكشد. هر چه شخصیت آن فردى كه انسان در چنین صحنهاى با او رو به رو مىشود بزرگتر و والاتر باشد، این حالت خودباختگى و ترسِ همراه با شرمندگى و خجالت نیز شدیدتر و بیشتر خواهد بود. بین درك عظمت آن شخص و شدت انفعال، رابطه مستقیم وجود دارد. مؤمنان، نظیر این احساس را در برابر خدا دارند. درجه فرو شكستن و فرو ریختن آنها، بستگى به میزان درك و معرفتى دارد كه از عظمت و بزرگى خداى تعالى دارند. در هر حال، چنین حالت انفعالى كه در این مثال ذكر كردیم و كمابیش براى هر كسى در زندگى پیشآمد كرده، شبیهترین و نزدیكترین حالتها به حالت «خشوع» است.
«خشوع» با نوعى «خودباختگى» همراه است. باز هم ناچاریم براى تقریب به ذهن و تشریح این حالت، از مثالى استفاده كنیم. فرض كنید كسى خود را داراى موقعیت و شخصیت، و مثلا از نظر علمى داراى درجه دكترا و استاد دانشگاه معرفى كرده است. پس از مدتى كه افراد با این چشم به او مىنگریستهاند، ناگهان معلوم گردد ادعایش درست نیست و نهتنها درجه دكترا ندارد، كه اصلا بىسواد است. اینجا انسان به یكباره دچار حالت انفعال شدیدى مىشود. علامت این حالت هم این است كه رنگش مىپرد، خود را مىبازد، اشك از چشمانش جارى مىشود و... .
بین فرو شكستن در مقابل خدا و فرو شكستن در پیش مردم، تفاوتى
وجود دارد. فرو شكستن در مقابل مردم رنجآور است و انسان از آن عذاب مىكشد و برایش سخت است، ولى وقتى این حالت در برابر خداوند به انسان دست مىدهد، انسان لذت مىبرد. برخى از بزرگان مىفرمودند لذتى كه انسان از این حالت در مقابل خدا پیدا مىكند و اشكش به جهت خشوع در برابر خداوند جارى مىشود، از همه لذتهایى كه در دنیا وجود دارد بیشتر است، به طورى كه آرزو مىكند اى كاش هیچ چیز دیگرى جز همین حال نبود و همیشه این حال برایش باقى مىماند.
آرى، هستند كسانى كه حاضرند بهترین لذتهاى دنیا را بدهند براى آنكه یك لحظه این حال برایشان پیدا شود. این از آن جهت است كه اصلا «خشوع» امرى فطرى است و فطرت انسان اقتضا دارد كه در مقابل خدا، استقلال و هویتى براى خود نبیند و همه هستى و وجود خود را، وابسته به خدا و عین تعلّق و ربط به او بنگرد.
انسان هر چه دارد، از علم و قدرت و جمال و كمال، همه پرتوى از كمال و جمال و علم و قدرت بىنهایت حضرت حق است. اگر انسان این حقیقت را درك كند و به علم حضورى آن را بیابد، به یقین فرو خواهد شكست و هر چه بیشتر بشكند، درجه و مرتبه او بالاتر مىرود.
خشوع، نفى انانیّت
اما «شكستن دل» چگونه و به چه معناست؟ در عربى، از شكستن دل، با «انكسار القلب» تعبیر مىشود. این حالت زمانى اتفاق مىافتد كه انسان گرفتارى و نیازى جدى و سخت داشته و دستش از همه جا كوتاه و امیدش از همه كس قطع شده باشد. اینجاست كه دل انسان مىشكند. اما این حالت،
خشوع نیست و خشوع، امرى فراتر از این است. خشوع در جایى است كه «انانیّت» و «منیّت» انسان در هم فرو بشكند.
همه ما براى خود شخصیت و هویت مستقل، و به تعبیرى «انانیت» و «منیت» قایل هستیم. از دیدگاه مباحث اخلاقى و معارف اسلامى، بزرگترین اشكال و نقص ما نیز همین مسأله است. این اشكال آنجا به اوج خود مىرسد كه ما در مقابل خداى تعالى احساس «انانیت» كنیم. وجود این حالت در انسان نسبت به انسانهاى دیگر نیز زشت است، اما نه آنچنان كه موجب سقوط بیش از حد انسان و بىارزش شدن كارهایش شود. «انانیت» در مقابل خداوند، یعنى این حالت كه: «خدایا تو یكى، من هم یكى!» این حالت، زمینه و منشأ گمراهىها، انحرافها و فسادهاى انسان مىشود. همین حالت است كه اگر ادامه پیدا كند و اوج بگیرد، بدانجا مىرسد كه انسان نداى «أَنَا رَبُّكُمُ الأَْعْلى»(1) سر مىدهد. فرعون كه این سخن را مىگفت، نمود «انانیت» و «منیت» او بود.
نماز، اظهار بندگى و تسلیم در برابر خدا و فرمان اوست. نماز، تن دادن به خواست خدا و گذشتن از خواست خود است.
همه و به ویژه جوانان باید در مسیر حركت بر اساس خواست خدا، زیاد كار كنند و از همان ابتدا خود را عادت دهند كه براى حركات و اعمال و رفتار خودشان، انگیزه الهى بیابند. از سوى دیگر نیز تنها در صدد این نباشند كه فرمان برانند و دیگران اطاعت كنند و به آنها خدمت نمایند؛ بلكه تلاششان این باشد كه خود هر چه بیشتر به دیگران خدمت كنند. اگر یك جوان از همان ابتدا این دو امر را تمرین و تكرار كند، روح فرعونى و انانیت در او ضعیف
1. نازعات (79)، 24.
مىشود و قوّت نخواهد گرفت. اگر از ابتدا بكوشیم در هر كارى ببینیم وظیفهمان چیست و خداى تعالى از ما چه خواسته است، در دام انانیت نیفتاده و در گرداب «مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ»(1) گرفتار نمىشویم.
خشوع ظاهرى و خشوع واقعى
به هر حال، انسان قبل از آنكه بر اساس تربیت انبیا و مربّیان الهى ساخته شود و پرورش یابد، این حالت «منیّت» و «انانیّت» در او هست و باید به فكر باشد و به تدریج آن را اصلاح و درمان كند. اگر مراقب نباشیم، سدّ «انانیّت» در وجود ما، بهسان دیوارى ضخیم و بتونى خواهد شد كه به این آسانىها قابل شكستن و فرو شكستن نخواهد بود:
وَ لا یَكُونُوا كَالَّذِینَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلُ فَطالَ عَلَیْهِمُ الاَْمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ؛(2)
و مانند كسانى نباشند كه از پیش بدانها كتاب داده شد و انتظار بر آنان به درازا كشید، و دلهایشان سخت گردید.
برخى انسانها به جایى مىرسند كه به تعبیر قرآن، دلهایشان حتى از سنگ هم سختتر مىشود. خداوند متعال در وصف قساوت قلب بنىاسرائیل مىفرماید:
ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِیَ كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَ إِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الاَْنْهارُ وَ إِنَّ مِنْها لَما یَشَّقَّقُ فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ وَ إِنَّ مِنْها لَما یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللهِ؛(3)
1. فرقان (25)، 43.
2. حدید (57)، 16.
3. بقره (2)، 74.
سپس دلهاى شما بعد از این سخت گردید، همانند سنگ یا سختتر از آن؛ چراكه از برخى سنگها جوىهایى بیرون مىزند و پارهاى از آنها مىشكافد و آب از آن خارج مىشود و برخى از آنها از بیم خدا فرو مىریزد.
دلِ بعضى از انسانها آنقدر سخت است كه حتى یك قطره اشك هم از چشمشان نمىآید. اینان از سنگ هم سختترند. در مقابل نیز كسانى هستند كه دلهایشان زود مىشكند؛ به مانند دیوارى كه زود ترك برمىدارد. یك مرحله و مرتبه از دلشكستگى این است كه دیوار دل انسان تركى ضعیف و كوچك برمىدارد. گاهى دلشكستن شدیدتر است، به طورى كه دیوار دلْ شكافى عمیق برمىدارد. زمانى نیز این شكستن بسیار شدید است؛ آنچنان كه خانهاى با تمام سقف و دیوارهایش به یكباره فرو بریزد. در این حالت، دیوار «انانیت» انسان ناگهان فرو مىریزد و از آن هیچ اثرى باقى نمىماند؛ گویى كه اصلا خانه و دیوارى نبوده است. خشوعِ كامل همین حالت اخیر است؛ حالتى كه اصلا دیوارِ دل انسان پودر مىشود و ذرات آن هم در هوا گم مىگردد. اگر چنین حالتى براى انسان پیش بیاید و دل انسان اینچنین فرو بشكند، خواه ناخواه و بدون اختیار، اثر آن در چهره و ظاهر انسان نیز ظاهر مىشود؛ مثلا بىاختیار و بدون اینكه خود بخواهد، صدایش یك حالت گرفتگى و شكستگى پیدا مىكند. اگر انسان در این حال نماز بخواند، آنگاه مصداق این آیه شریفه است كه:
قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ * الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ؛(1)
به راستى كه مؤمنان رستگار شدند، همانان كه در نمازشان فرو شكسته اند.
1. مؤمنون (23)، 1 و 2.
خشوع این نیست كه انسان در نماز لحنش را به صورت تصنعى تغییر دهد، یا سرش را كج كند یا گردنش را فرو اندازد. اینها تصنّع است، نه خشوع حقیقى. اگر واقعاً دل بشكند، آن دیوار «من بودن» مىشكند و سقف بتخانه خودپرستى فرو مىریزد و آثار آن به صورت غیر ارادى در چهره و ظاهر و رفتار هم نمایان مىشود.
ممكن است به ذهن بیاید كه آیا اصولا این كار درستى است كه كسى به چنین حالتى برسد؟ كسانى كه با خدا رابطه ندارند، این حالت را نشانه ضعف شخصیت فرد مىدانند. آنها مىگویند اگر دل انسان بشكند، اشكش جارى شود، قلبش به تپش بیفتد و صدایش حالت گرفتگى پیدا كند، اینها نشانه ضعف شخصیت فرد و ضعف اعصاب و روان اوست! در مقابل، كسانى كه به وجود خدا معتقدند و خدا را مىشناسند و عظمت او را درك مىكنند، معتقدند كه نبود چنین حالتى، اشكال و نقص است. ما معتقدیم كه اصلا اقتضاى فطرت انسان همین است. هنگامى كه انسان از خود هیچ ندارد و همه چیز او از خداست، این چه حالت دروغینى است كه در برابر خدا بگیرد و براى چه دیوار بتونى «من بودن» را در مقابل خدا درست كند؟! اشكال و اشتباه این است كه انسان در مقابل خدا براى خود شخصیت و انانیتى قایل شود.
فرق بین «خشوع»، «خوف» و «خشیت»
چنانكه گفتیم، خشوع عبارت است از احساسى خاص از خودباختگى، بریدن و فرو شكستن كه براى انسان پیدا مىشود. این حالت با «خشیت» و «خوف» همراه است. از این رو، براى روشنتر شدن مفهوم «خشوع»، باید مقدارى نیز درباره مفهوم «خشیت» و همچنین «خوف» و تفاوت این دو و ارتباط آنها با خشوع صحبت كنیم.
در قرآن كریم چنین مىخوانیم:
لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى جَبَل لَرَأَیْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَةِ اللهِ؛(1)
اگر این قرآن را بر كوهى فرو مىفرستادیم، به یقین آن كوه را از بیم خدا فرو شكسته و از هم پاشیده مىدیدى.
اگر قرآن بر كوهى نازل مىشد، حالت خشوع و شكستگى در آن پدیدار مىگشت و متلاشى مىگردید. خداوند متعال در این آیه شریف، مفهوم «خشوع» و «خشیت» را با هم به كار برده است.
معمولا مفهوم واژه «خشیت» به درستى بر ما روشن نیست. در زبان فارسى این كلمه در بسیارى موارد همراه با واژه «خوف» و گاهى نیز به همراه واژه «هیبت» به كار مىرود. بسیارى از ما تصور مىكنیم كه این سه كلمه مترادف و به یك معنا هستند، حال آنكه اینگونه نیست. اتفاقاً كلمه «هیبت» را معمولا به غلط به كار مىبریم. براى مثال ما در فارسى مىگوییم: «فلانى چنان هیبتى داشت...» یا: «از هیبت او، فلان حالت براى من پیدا شد»، كه هیبت را به شخص مقابل نسبت مىدهیم؛ در حالى كه هیبت، حالتى براى خود شخص است كه از درك عظمت طرف مقابل حاصل مىگردد!
در هر صورت، هنگامى كه انسان با عظمتى شگفتانگیز مواجه مىشود و خود را در مقابل آن، حقیر و ناچیز احساس مىكند، حالتى از خودباختگى و فرو شكستگى برایش پیدا مىشود. این همان حالتى است كه براى بیان آن مىگوییم: «از هیبت فلانى زبانم بند آمد و نتوانستم حرف بزنم» و همانطور كه گفتیم، «هیبت» در واقع صفت و حالت ماست كه از درك عظمت آن شخص پیدا مىشود.
1. حشر (59)، 21.
حالت «هیبت»، گاهى با شناختها و توجهات دیگرى نیز همراه است. انسان گاه پس از درك عظمت آن فرد و معرفت به شخصیت او، به این امر توجه مىكند كه با چه شخصیت عظیمى مخالفت كرده و با او نافرمانى و بىحیایى روا داشته است. اینجاست كه افزون بر حالت «خشیت» كه تحت تأثیر درك عظمت آن شخص به وجود آمده بود، حالت «خشوع» نیز در انسان پیدا مىشود. گاه علاوه بر اینها، به این امر توجه مىكند كه در قبال نافرمانىها و گناهانى كه در مورد آن شخصیت بزرگ انجام داده، مستحق عقوبت شده و آن شخصیت، براى گناهكاران عذابها و عقوبتهایى را مهیا كرده است. در اینجا، افزون بر حالت «خشیت» و «خشوع»، انسان دچار ترس و «خوف» نیز مىگردد.
«خشیت» و «خشوع» لزوماً همیشه با «خوف» همراه نیست و به سبب ترس از عذاب الهى پدید نمىآیند، بلكه ممكن است صرفاً تحت تأثیر درك عظمت الهى پدیدار شود؛ براى مثال، در مورد كوه، گناه و نافرمانى مطرح نیست تا بگوییم كوه از ترس عذاب الهى حالت خشوع و خشیت پیدا مىكند، بلكه از هم فروپاشیدن كوه، تحت تأثیر درك عظمت الهى است.
بنابراین، پدید آمدن حالت خشیت و خودباختگى و ترس در انسان، در برابر خداى تعالى، اعم است از اینكه خاستگاه آن، احساس گناه و ترس از عذاب باشد، یا اینكه صرفاً به سبب درك عظمت خداى متعال پدید آید. یكى از حالتهاى انسان این است كه گاه وقتى در برابر شخصیتى بسیار باعظمت قرار مىگیرد، رنگش مىپرد، بدنش به لرزه مىافتد و حالتى ترسگونه بر او چیره مىشود؛ اما این حالت، لزوماً به سبب ترس از عذاب و عقوبت نیست، بلكه مىتواند تحت تأثیر درك عظمت آن شخصیت پدید آید. در روایات نقل شده كه وقتى امام حسن مجتبى(علیه السلام) مشغول وضو گرفتن مىشد، بدنشان به لرزه مىافتاد
و رنگ مباركشان مىپرید.(1) درباره حضرت زهرا(علیها السلام) نیز آمده كه آن حضرت وقتى در محراب عبادت مىایستاد، بندبند بدنشان مىلرزید و خداى تعالى در این حال، خطاب به فرشتگان مىفرمود: اى فرشتگان مقرب من! بنگرید كه این بنده و كنیز من، چگونه از خشیت من به خود مىلرزد. شاهد باشید كه دوستان او را (به سبب همین خشیت وى) مورد شفاعت قرار خواهم داد.(2)
در هر حال با توضیحاتى كه دادیم، معلوم شد كه «خشوع» ممكن است اسباب مختلفى داشته باشد: گاه صرفاً به سبب درك عظمت مقام الهى است؛ زمانى به سبب شرمسارى و خجالت از گناهى است كه نسبت به خداى تعالى از انسان سر زده است؛ و گاه نیز ممكن است به سبب ترس از عذاب و عقاب الهى باشد.
رابطه «محبت» و «خشوع»
هنگامى كه انسان محبوبى دارد، ولى دستش از دامان او كوتاه است و نمىتواند او را ببیند، همیشه نگران و دلواپس اوست. این حالت وقتى به اوج خود مىرسد كه انسان بداند گرچه او محبوبش را نمىبیند و از او بىخبر است، ولى محبوبش او را مىبیند و از حال و روز او خبر دارد. حضرت اباعبدالله الحسین(علیه السلام) در دعاى شریف عرفه، خطاب به ذات اقدس پروردگار عرضه مىدارد:
عَمِیَتْ عَیْنٌ لا تَراكَ عَلَیْها رَقیباً؛
كور باد آن دیدهاى كه تو را مراقب خود نمىبیند.(3)
اگر انسان بخواهد به اندازه توان به عمق این مطلب برسد، باید ابتدا معرفت
1. ر. ك: مناقب، ج 4، ص 14.
2. ر. ك: بحار الانوار، ج 28، باب 2، روایت 1، ص 38.
3. این جمله را به صورت خبرى نیز مىتوان معنا كرد؛ یعنى كور است آن چشمى كه تو را مراقب خود نمىبیند. (غیاثى كرمانى)
خود را به خداى تعالى بیشتر كند و او را بهتر بشناسد. هر مقدار كه خدا را بیشتر بشناسد، بیشتر به زیبایى و جمال او پىخواهد برد و در نتیجه، بیشتر عاشق او خواهد شد و محبت خدا در دل او جاى خواهد گرفت. وقتى محبت خدا در دل، استقرار پیدا كرد، آنگاه آتش شوق لقاى او در دل شعله مىكشد و انسان براى دیدار محبوبش بىتابى مىكند. اینجاست كه وقتى به نماز مىایستد، در اثر شوق دیدار، قلبش خاشع مىگردد و حالت خشوع به او دست مىدهد. اكنون سؤال این است كه چه كنیم تا این مراحل را طى كنیم و این حالتها براى ما پیدا شود.
بهترین راه براى ایجاد محبت خدا در دل
بهترین راه براى ایجاد محبّت خداوند در دل، همان راهى است كه خداى تعالى آموزش داده است. خداى متعال در حدیثى قدسى، خطاب به حضرت موسى(علیه السلام) مىفرماید:
حَبِّبْنی اِلى خَلْقی و حَبِّبْ خَلْقی اِلَیَّ قال یا رَبِّ كَیْفَ اَفْعَلُ قالَ ذَكِّرْهُمْ آلائی وَ نَعْمائی لِیُحِبُّونی؛(1)
اى موسى! مرا پیش خلقم محبوب ساز و خلقم را نزد من محبوب گردان. موسى(علیه السلام) عرض كرد: خدایا! چگونه این كار را انجام دهم؟ خداوند فرمود: مواهب و نعمتهاى مرا به یادشان بیاور تا مرا دوست بدارند.
فطرت انسان به گونهاى است كه محبّت كسى كه به او خوبى كند، در دلش جاى مىگیرد. خداوند نیز بر همین فطرت تأكید كرده و مىفرماید: اى موسى!
1. بحار الانوار، ج 2، باب 8، روایت 6، ص 4.
نعمتهایى را كه به بندگانم دادهام و خوبىها و الطافى را كه در حق آنان كردهام، به یادشان بیاور. اگر به این امر توجه كنند، فطرتشان به گونهاى است كه خود به خود به من علاقهمند خواهند شد و مرا دوست خواهند داشت. هر قدر بیشتر به نعمتها و موهبتهایى كه به آنان بخشیدهام توجه كنند، بیشتر مرا دوست خواهند داشت.
راهى كه در این روایت بدان اشاره شده، یكى از بهترین راهها براى نیل به محبت الهى است. راهى است بسیار ساده و آسان كه براى همه كس قابل توصیه و عمل است. البته راههایى را كه اولیاى خدا و انسانهاى بسیار ممتاز و وارسته مىپیمایند و آن محبتهاى كامل را پیدا مىكنند، لطیفتر و عمیقتر از اینهاست؛ اما به هر حال این راهى است كه براى ما انسانهاى عادى و معمولى وجود دارد. اگر انسان بكوشد نعمتهاى خدا را درست بشناسد و درك نماید و تأثیر آنها را به دقت در زندگى خود بررسى كند، به طور طبیعى خدا را دوست مىدارد و محبت او در دلش جاى مىگیرد.
نعمتهاى خداوند و الطاف او به ما بىشمار و بىحد و حصر است. در حقیقت ما آنچنان غرق در دریاى نعمتهاى الهى هستیم كه حساب آن از توان و تصورمان بیرون است. در میان آنها مىتوانیم به نعمتهایى بیندیشیم كه اصلا انتظار رسیدن به آنها را نداشتهایم. چنین مسایلى كم و بیش براى همه ما در زندگى پیش آمده است. موقعیتهایى پیش آمده كه نیازى داشتهایم و كارمان گره خورده بوده و همه درها را به روى خود بسته دیده و امیدى به جایى نداشتهایم. در این كش و قوس، ناگهان لطف الهى شامل حالمان گردیده و مشكلمان به نحوى غیر منتظره حل شده است. در این مواقع، حالتى خاص به ما دست داده و احساسى از شرمندگى و شكستگى در مقابل خداى تعالى در
ما پیدا شده است و حتى گاه بىاختیار اشك شوق ریختهایم؛ شوق از اینكه چگونه خداى تعالى لطف خود را شامل حال بنده ناچیزش كرده است.(1)
اگر ما آن حالتى را كه خداوند به یكباره نعمتى غیر منتظره به ما ارزانى داشته به یاد بیاوریم، برایمان تجدید خاطره مىشود و همان حالت شوق و رقّت قلبى كه آن زمان به ما دست داده بود، دوباره دست مىدهد. اگر به همین ترتیب، این حالت و موفقیتهاى خاص را مد نظر قرار دهیم و به خاطر بیاوریم و سپس آن را به سایر نعمتها نیز سرایت دهیم، به تدریج شور و شوق و محبتمان به خداوند متعال اضافه مىشود و اگر این امر را تكرار كنیم، كمكم مىتواند به صورت ملكه درآید، كه در همه حال از شوق نعمتهایى كه
1. دلشكستگى، فقط به هنگام گرفتارى و توجه به عذاب الهى براى انسان پیش نمىآید. گاه گریه و دلشكستگى از سر شوق است، و گاهى از سر شرمسارى است. خشوع در مقابل پروردگار لازم نیست حتماً در اثر توجه به قهر و غضب و عذاب الهى باشد، مهم این است كه رقّتى در قلب ایجاد شود و اشكى بریزد. چنین حالتى مىتواند در اثر شوق و شعفى غیر منتظره نیز ایجاد شود. نمونه آن، آیهاى است كه قرآن كریم اشاره به برخى از مسیحیان كرده، در توصیف آنها مىفرماید: وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ قالُوا إِنّا نَصارى ذلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّیسِینَ وَ رُهْباناً وَ أَنَّهُمْ لا یَسْتَكْبِرُونَ * وَ إِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرى أَعْیُنَهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ؛ و قطعاً كسانى را كه گفتند: «ما نصرانى هستیم»، نزدیكترین مردم در دوستى با مؤمنان خواهى یافت؛ زیرا برخى از آنان دانشمندان و رهبانانىاند كه تكبر نمىورزند. و چون آنچه را به سوى این پیامبر نازل شده بشنوند، مىبینى بر اثر آن حقیقتى كه شناختهاند، اشك از چشمهایشان سرازیر مىشود. مائده (5)، 82ـ83
دستهاى از مسیحیان، دانشمندان و راهبانى هستند كه اهل استكبار و خودبزرگبینى نیستند. حالِ اینها اینگونه است كه وقتى نشانههایى را كه در تورات بیان شده در تو و قرآن مىبینند، از شوق شناخت حق، بىاختیار اشك از چشمانشان جارى مىشود. هنگامى كه متوجه مىشوند تو همان پیامبرى هستى كه عیسى و انجیل بشارت آن را دادهاند، آنچنان حالت انبساط و شور و شوقى پیدا مىكنند كه شروع به اشك ریختن مىكنند.
خدا به ما ارزانى داشته، در قلب خود احساس محبت و شور و شوق نسبت به خداى متعال كنیم.
نعمتهاى خدا هم فقط این نعمتهایى نیست كه ما معمولا به آنها توجه مىكنیم. سر تا پاى عالم هستى براى هر انسانى نعمت است. امام حسین(علیه السلام)در شمردن نعمتها و توجه به آنها، چه دقایق و ظرایفى را برمىشمارد. به راستى كه باید از امام حسین(علیه السلام) بیاموزیم و اینگونه نعمتهاى خدا را برشماریم. آن حضرت در روز عرفه، در گرماى سوزان و آفتاب، ایستاده و آنچنان مىگرید كه گویى از چشمان مباركش باران مىبارد. با این سوز و حال، نعمتهاى خدا، از مژه چشم گرفته تا پیچیدگى لاله گوش و دندانها و قلب و كبد و تمام اعضا و اندامها را یك به یك ذكر مىكند:
فَاَیَّ نِعَمِكَ یا الهی اُحْصی عَدَداً و ذِكْراً؟ اَمْ اَیُّ عَطایاكَ اَقُومُ بِها شُكْراً؟ وَ هِیَ یا ربِّ اَكْثَرُ مِنْ اَنْ یُحصیَهَا العادُّونَ اَوْ یَبْلُغَ عِلْماً بِهَا الْحافِظونَ... وَ اَنَا اَشْهَدُ یا اِلهی بِحَقیقَةِ ایمانی... و عَلائِقِ مَجاری نُورِ بَصَری وَ اَساریرِ صَفْحَةِ جَبینی وَ خُرْقِ مَسارِبِ نَفْسی وَ خَذاریفِ مارِنِ عِرْنینی وَ مَسارِبِ سِماخِ سَمْعی وَ ما ضُمَّتْ وَ اَطْبَقَتْ عَلَیْهِ شَفَتایَ وَ حَرَكاتِ لَفْظِ لِسانی و مَغْرَزِ حَنَكِ فَمی وَ فَكّی و مَنابِتِ اَضْراسی وَ مَساغِ مَطْعَمی وَ مَشْرَبی وَ حِمالَةِ اُمِّ رَأْسی وَ بَلوعِ فارِغِ حَبائِلِ عُنُقی ... وَ ما حَوَتْهُ شَراسیفُ اَضْلاعی وَ حِقاقُ مَفاصِلی وَ قَبْضُ عَوامِلی و اَطْراف اَنامِلی وَ لَحْمی وَ دَمی وَ شَعْری وَ بَشَری وَ عَصَبی و قَصَبی وَ عِظامی وَ مُخّی و عُروقی و جَمیعُ جَوارِحی...؛(1)
1. مفاتیح الجنان، دعاى عرفه.
پس كدامین نعمتهایت را اى معبودم بشمارم و یاد آورم؟ یا كدامین عطایت را سپاس گویم؟ و حال آنكه نعمتهاى تو اى خداى من، بیش از آن است كه شمارندگان توانند بشمارند و یا به یاد دارندگان بتوانند آنها را به خاطر بسپارند. من گواهى مىدهم اى معبود من، با حقیقت ایمانم... و آویزههاى راههاى جریان نور دیدهام، و چینهاى صفحه پیشانىام، و درزهاى حفرههاى گردش خونم، و پرّههاى نرمه تیغه بینىام، و حفرهها (تارها)ى پرده شنوایى گوشم، و آنچه ضمیمه شد و بر هم نهاد دو لبم، و گردشهاى سخنسازانه زبانم، و جاى فرو رفتگى كام دهانم، و آروارههایم، و رستنگاههاى دندانهایم، و دستگاه گوارش خوردنى و آشامیدنىام، و تكیهگاه پوسته مغز سرم، و رسایىِ كامل طنابهاى گردنم ... و آنچه مشتمل بر آن است قفسه سینهام، و كمربندهاى پىِ حیاتىِ متصل به دل و جگرم، و پیوندهاى درآویخته پوشش دلم، و قطعات كنارههاى جگرم، و آنچه در بر گنجانده غضروفهاى دندههایم، و گیرههاى بندهاى مَفْصَلهایم، و انقباض عضلاتم، و گوشههاى سرانگشتانم، و گوشتم، و خونم، و مویم، و رویه پوستم، و عصبم، و نایم، و استخوانهایم، و مغزم، و رگهایم، و همه اعضایم....
جدّاً خداى تعالى چقدر به ما لطف كرده است؟! اگر هر یك از این نعمتها را به ما نمىداد، چه كمبودها و بیمارىها و مشكلاتى كه نداشتیم! و افزون بر اینها و بالاتر از آنها، نعمتهاى معنوى خداوند است كه معمولا كمتر به آن توجه مىكنیم.
اهل بیت(علیهم السلام) در دعاها و مناجاتهاى خود، به نعمتهاى معنوى خداوند نیز توجه داشتهاند. در مناجاتى از امام سجاد(علیه السلام) این چنین مىخوانیم:
وَ مِنْ اَعْظَمِ النِّعَمِ عَلَینا جَریانُ ذِكْرِكَ عَلى اَلْسِنَتِنا وَ اِذْنُكَ لَنا بِدُعائِكَ؛(1)
1. بحار الانوار، ج 91، باب 32، روایت 21، ص 151.
خدایا! از بزرگترین نعمتهایت بر ما، ذكر و یاد تو بر زبان ما و اجازهات به ما در خواندن توست.
شاید به فكر ما نرسد كه این خود نعمتى است كه انسان اجازه داشته باشد با خدا حرف بزند. اگر ما پستى و ناچیزى و حقارت خود را در برابر عظمت الهى بسنجیم، آنگاه خواهیم فهمید كه اصلا ما در این حدّ و اندازهها نیستیم و حقى نداریم كه در پیشگاه با عظمت خدا بایستیم و بخواهیم با خدا صحبت كنیم اگر آنچنان كه در قیامت به جهنمیان خطاب مىشود، در دنیا به ما خطاب مىشد كه: «اِخْسَؤُا فِیها وَ لا تُكَلِّمُونِ؛(1) بروید گم شوید و با من سخن مگویید»، چه كسى را یاراى حرف زدن و لب به سخن باز كردن بود؟!
هر كسى حق سخن گفتن در پیشگاه خداى تعالى را ندارد. تا او خود اجازه ندهد، لیاقت سخن گفتن با حضرتش را پیدا نمىكنیم. مجلسى بزرگ را تصور كنید كه شخصیتى بزرگ، مثل مقام معظم رهبرى در آن حضور داشته باشد. در این مجلس هر كسى حق ندارد سخن بگوید و باید از قبل اجازه بگیرد. در مقابلِ خدایى كه عظمتش بىنهایت است، ما بندگان ناچیز و حقیر كه هر چه داریم از عطاى اوست، بىاجازت او نمىتوانیم و نباید زبان به سخن بگشاییم. البته خداى تعالى از سر لطف و رحمت بىانتهاى خود، با بزرگوارى تمام، به همه بندگانش اجازه داده تا هرگاه كه اراده كنند، رو به درگاهش آورند و با او سخن بگویند؛ اما اگر این اجازه نبود، هیچ كس از پیش خود چنین حقى را نداشت. از این رو یكى از بزرگترین نعمتهاى خداوند به بندگان، همین اجازه سخن گفتن آنان با خود است. نهتنها اجازه داده، كه اصلا خود از ما دعوت كرده و امر فرموده تا در شبانهروز چندین بار به حضورش شتافته، در قالب
1. مؤمنون (23)، 108.
«نماز» از فیض مصاحبت با او بهرهمند گردیم. معشوق و محبوبى را كه جایگاه و شخصیتى بسیار بزرگتر و والاتر از محب و عاشق دارد در نظر آورید. فاصله اجتماعى و شخصیتى این عاشق و معشوق، اصلا اجازه نزدیكى به حریم معشوق را به عاشق نمىدهد. حال اگر از سوى چنین معشوقى به عاشق پیغام برسد كه «من منتظر دیدن و ملاقات شما هستم»، چه حالى به عاشق دست خواهد داد؟! از شدت خوشحالى در پوست خود نمىگنجد و بىاختیار اشك شوق از دیدگانش جارى مىشود و از این همه لطف و بزرگوارى معشوق، نزدیك است كه روحش قالب تن را بشكند و به پرواز درآید. نماز نیز نظیر چنین چیزى، و البته در مقیاسى بسیار فراتر است. ما خرد و حقیر و كمترین و فقیریم و خدا، عظمتى بىپایان و بیرون از حد تصور. حال از سوى چنین بزرگى، به چنین حقیرى پیغام رسیده كه به بارگاهش بشتابد و به فیض حضور و همصحبتى نایل آید.
اكنون این صحنه را در مورد بزرگى تصور كنید كه ما در مورد او جفاهاى بسیار روا داشته و بارها با بىشرمى تمام، در حق او جسارت نمودهایم. اگر روزى در مجلسى، گروهى به حضور آن بزرگ شتافته باشند و ما نیز با سرافكندگى در آن جمع، در گوشهاى خزیده باشیم، همین مقدار كه ما را نزنند و بیرون نكنند، جاى سپاس فراوان است. اما اگر نهتنها این كار را نكردند، بلكه آن بزرگ ما را به نزدیكترین جا در كنار خود دعوت كند و با نرمى و ملاطفت، احوالِ ما را جویا شود، به راستى چه حالى به ما دست خواهد داد؟!
خداى تعالى با دعوت به نماز، بزرگترین لطفها را در حق ما كرده و بیشترین بزرگوارى را به خرج داده است. او نهتنها در مقابل نافرمانىها و گناههاى مكرر، ما را از خود نرانده، كه خواستار حضور ما در بارگاه قدس
خویش نیز شده است. به جاى آنكه ما التماس و تضرع كنیم كه خدایا به ما راه بده به آستانت درآییم و لحظهاى با تو سخن بگوییم، او خود از ما خواسته كه از عطاى لقایش بهره گیریم.
اگر به این مطلب توجه كنیم كه خداى تعالى با آن همه عظمت و جلالت، به بندهاى حقیر، گنهكار، پست، نافرمان و حقناشناس اجازه داده كه با او سخن بگوید و به او توجه مىكند، شوق و هیجانى خاص در ما پدید مىآید؛ حالتى كه البته درست به وصف درنمىآید. این شوق و هیجان، با شوق و هیجانهاى معمولى تفاوت دارد و براى همگان پیدا نمىشود. این، همان خشوعِ ناشى از شوق و محبت است.
مقایسه عظمت نعمتهاى معنوى با نعمتهاى مادى
انسان براى ازدیاد محبت خود به خداوند، باید ابتدا از نعمتها و الطاف خاصى كه خدا به او عنایت فرموده شروع كند و آنها را به خاطر بیاورد. چنین موقعیتهایى در زندگى هر كسى پیش مىآید؛ مواقعى كه نیازى شدید داشته و خداى تعالى به فریاد او رسیده و دستش را گرفته است. سپس باید این تذكر و یادآورى را به سایر نعمتها تعمیم دهد؛ چراكه همه نعمتهاى خداوند در جاى خود مهم و مانند همان نعمتى است كه به صورت غیر منتظره شامل حال ما شده است. اگر كوچكترین خللى در عضوى كوچك و ناچیز از بدن ما پیش بیاید، آنگاه خواهیم دانست كه نعمتى عظیم بوده كه تا به حال از آن غافل بودهایم. مرحله سوم این است كه افزون بر نعمتهاى مادى، به نعمتهاى معنوى نیز كه خدا به او عنایت كرده توجه كند. ارزش بسیارى از نعمتهاى معنوى، بسیار بیشتر از نعمتهاى مادى است. هنگامى كه در
جایى میهمان هستیم، یك احترام صاحبخانه به ما همین است كه زحمتى كشیده و سفرهاى انداخته و غذایى تهیه كرده است، ولى احترام بیشتر او را وقتى احساس مىكنیم كه با استقبال و احترام و لبخند به استقبال ما بیاید و با گرمى و محبت و عنایتى خاص، به ما خوشآمد بگوید. این یك لبخند و یك نگاه و چند كلمه حرف، به مراتب بیش از آن دعوت و غذا براى ما ارزش دارد. این نعمتى معنوى است كه در مقایسه با آن غذاها و نعمتهاى مادى، ارزشى بسیار والاتر دارد. نعمتهاى معنوى خداى تعالى نیز به همین صورت است. اگر انسان اهل معرفت باشد، درك خواهد كرد كه برخى نعمتهاى معنوى خداوند، به هیچ وجه قابل مقایسه با نعمتهاى مادى او نیست. كسانى كه مقربترند لذت این نعمتها را بهتر درك مىكنند. برخى نعمتها را خداى تعالى فقط براى بندگان مقرب و خاص خود آماده كرده است؛ نعمتهایى وصفناشدنى و غیر قابل تصور:
ما لا عَیْنٌ رَأَتْ وَ لا اُذُنٌ سَمِعَتْ وَ لا خَطَرَ عَلى قَلْبِ بَشَر؛(1)
نه چشمى دیده، نه گوشى شنیده و نه به قلب هیچ بشرى خطور كرده است.
براى آنكه به هنگام نماز در ما خشوع پیدا شود، باید از قبل در این مقولات بیندیشیم. باید بكوشیم عظمت خدا را درك كنیم و كوچكى و حقارت خویش را در مقابل عظمت الهى، در حد توان و فهم خود بسنجیم.
بنابراین، درك عظمت الهى خشوعآور است. اگر ما در نماز به دنبال خشوع
1. بحار الانوار، ج 8، باب 23، روایت 113، ص 171.
هستیم، یكى از راههاى بسیار مؤثر آن این است كه به درك عظمت الهى نایل آییم. اكنون سؤال اساسى این است كه راه نیل به چنین دركى چیست؟
براى نیل به درك عظمت خداوند، ابتدا باید ببینیم اصولا چه مفهومى از این امر در ذهن داریم. هنگامى كه مىگوییم: «هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ»(1) چه تصورى از عظمت خداوند داریم؟ ما موجودى مادى و محدود هستیم و در درك مفاهیم غیر مادى كمتر توفیق داریم. از این رو، باید بكوشیم معرفت خود را تقویت كرده، سطح آن را بالا ببریم.
به هر حال در مقوله عظمت الهى، باید از همین مفاهیم مادى شروع كنیم. ما ابتدا، «بزرگى» را با مصداقهاى جسمانى آن درك مىكنیم، كه از مقوله «كمّیّت» است. در ابتدا وقتى مىگوییم چیزى بزرگ است، منظورمان این است كه حجم آن زیاد است. هر چه طول و عرض و ارتفاع چیزى بیشتر باشد، مىگوییم آن چیز بزرگتر است. در این میان، موجوداتى هستند كه حجم ندارند و جسمانى نیستند، ولى ما مفهوم «بزرگى» را در مورد آنها هم به كار مىبریم. براى مثال روح فلانى بزرگ است، در حالى كه روح، ماهیتى مادى و جسمانى نیست. پس منظورمان این نیست كه حجم روح او بیشتر از دیگران است! در این موارد، در واقع ما چون مفهوم دیگرى نداریم تا بتوانیم آن معنا و حقیقت را بیان كنیم، به ناچار از همین الفاظى كه معانى مادى دارند استفاده مىكنیم. در اصطلاح به این كار «توسعه در مفهوم» مىگویند؛ یعنى مفهومى را كه در اصل براى معنایى مادى وضع شده، در معناى غیر مادى نیز به كار مىبریم و مىگوییم بزرگى منحصر به بزرگى جسمانى نیست، بلكه بزرگىِ معنوى هم داریم. به همین منوال وقتى بخواهیم خدا را به این وصف
1. بقره (2)، 255.
بخوانیم، باز هم از همین الفاظ استفاده مىكنیم، در حالى كه مصداق بزرگى در اینجا كاملا متفاوت از بزرگى جسمانى و حتى روحانى است. اما به هر حال چارهاى نداریم و ذهن ما از مفهوم بزرگى، در ابتدا چیزى جز بزرگىِ حجم درك نمىكند. مَثَل ما در این موارد، مَثَل مورچه است. امام باقر(علیه السلام) مىفرماید: مورچه خیال مىكند كه خدا هم دو شاخك دارد!(1) تصورات ما هم در ابتدا از خدا چنین تصوراتى است. «علىّ» و «عظیم» بودن خدا را در قالبهاى مادى درك مىكنیم. فكر مىكنیم كه «علوّ» و بالایى خدا به این معناست كه خداوند بالاى آسمانها قرار دارد! این بدان سبب است كه ما از علوّ، در ابتدا چیزى جز علوّ مادى نمىفهمیم. باید به تدریج به ذهن خود فشار بیاوریم تا مفاهیمى را كه درباره خداوند به كار مىبریم، از آلودگىهاى مادى و پیرایههاى جسمانى تنزیه كنیم. در مرتبههاى ابتدایى معرفت، ما از «علىِّ اعلى» بودن خداوند، مفهوم بالایى و پایینى به ذهنمان مىآید، در حالى كه خداوند بالا و پایین ندارد.
در هر صورت، ما در آغاز با همین مفاهیم مادى آشنا هستیم و هنگامى كه بخواهیم در مورد مسایل معنوى و غیرمادى نظیر خداى متعال و اوصافش فكر كنیم، ابتدا باید از همین مفاهیم كمك بگیریم، تا كمكم ذهن خود را تجرید كنیم و به حقیقتِ آن معانىِ غیر مادى نزدیك شویم. این مسأله در مورد «درك عظمت خداوند» نیز صادق است. خدا به چشم سر دیده نمىشود، رؤیت قلبى و دیدن به چشم دل هم كه براى ما میسّر نیست؛ پس ما چگونه عظمت خداوند متعال را بفهمیم؟!
حدیثى در كتاب شریف بحار الانوار(2) نقل شده كه شاید برخى نكتههاى
1. بحار الانوار، ج 69، باب 37، روایت 23، ص 293.
2. بحار الانوار، ج 60، باب 31، روایت 10، ص 83.
آن با بحث ما متناسب باشد. این حدیث مربوط به زنى به نام «زینب عطّاره» است؛ زنى كه در مدینه شغل عطرفروشى داشت و به همین دلیل هم به نام «عطّاره» مشهور شده بود. این زن معمولا به خانه پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) مىآمد و زنان پیامبر(صلى الله علیه وآله) و حتى گاه خود آن حضرت از او عطر مىخریدند. روزى پیامبر(صلى الله علیه وآله) وارد منزل شدند و بوى عطر زیادى احساس كردند. حدس زدند كه باید زینب عطّاره آمده باشد. پیامبر(صلى الله علیه وآله) به او فرمودند: شما هر وقت به خانه ما مىآیى، منزل ما خوشبو مىشود. زینب عطّاره كه زنى مؤدب بود، عرض كرد: یا رسول الله! بوى وجود شما از هر عطرى خوشبوتر است و این خانه از بوى شما عطرآگین است. سپس زینب عطّاره عرض كرد: یا رسول الله! امروز براى فروختن عطر به اینجا نیامدهام، بلكه براى
ى حضور شما رسیدهام. حضرت فرمودند: آن پرسش چیست؟ زینب عطّاره گفت: آمدهام از شما بپرسم كه عظمت خدا را چگونه بشناسم. پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) در پاسخ زینب عطّاره فرمودند: درباره عظمت خلق و آفرینش خدا بیندیش.
زینب عطّاره هنوز در آغاز راه است و نمىتواند عظمت خدا را با چشم دل مشاهده كند. او هنوز ذهنش با همین مفاهیم مادى آشناست و در ذهنش پیمانهاى براى سنجش امور معنوى جز همین مفاهیم جسمانى یافت نمىشود. از این رو، چارهاى ندارد كه براى درك عظمت الهى، از همین مفاهیم مادى و جسمانى، به معنایى فراجسمانى و معنوى راه پیدا كند.
ما حتى در درك همین عظمتهاى جسمانى محدودیت داریم. براى مثال، اگر بخواهیم كوه دماوند را با همه بزرگى آن درك كنیم، چارهاى نداریم كه با وسیلهاى نظیر هواپیما، از سطح زمین فاصله بگیریم. اگر كنار كوه دماوند بایستیم، زاویه دید ما محدود است و چون كوه دماوند بسیار بزرگ است، فقط
بخش كوچكى از آن در زاویه دید ما قرار مىگیرد و آن را درك مىكنیم. بنابراین، اگر بخواهیم همه كوه دماوند را یكجا ببینیم، باید صدها متر از سطح زمین بالا برویم و مثلا از داخل یك هواپیما آن را بنگریم. اما در این صورت نیز عظمت و بزرگى واقعى كوه دماوند در پیش چشم ما جلوهگر نمىشود و ما آن را درك نمىكنیم؛ چراكه ما هر چه از شیئى دورتر شویم، آن شىء در نظر ما كوچكتر مىشود. شما وقتى از داخل هواپیما، آدمها و ماشینهاى داخل خیابان و شهر را نگاه مىكنید، آنها را بسیار كوچكتر از اندازه واقعى خود مىبینید. این محدودیت در تمامى «ادراكهاى حسى» ما در خصوص حجم اجسامى كه بسیار بزرگ هستند، وجود دارد. این محدودیت حتى در «ادراكهاى خیالى» ما هم هست. براى نمونه، اگر بخواهیم دریاى بزرگى را در ذهنمان مجسّم كنیم، معمولا فقط به همان بزرگى كه در خارج و از طریق ادراك حسى دیدهایم، مىتوانیم تصور كنیم. حتى اگر قوه خیال ما خیلى قوى باشد، دست بالا كمى بزرگتر از آنچه در خارج دیدهایم، مىتوانیم در ذهن مجسم كنیم. از این رو، اندازه و بزرگى اجسامِ بسیار بزرگ، نه از راه ادراك حسى و نه از راه ادراك خیالى براى ما قابل درك نیست.
پس از ادراك حسى و خیالى، نوبت به ادراك عقلى مىرسد. وقتى نتوانستیم بزرگىِ اجسام بسیار بزرگ را از راه ادراك حسى و خیالى درك كنیم، دست به دامان عقل و مفاهیم عقلى مىشویم. اینجاست كه پاى مقایسه و نسبتسنجى و اعداد و ارقام به میان مىآید. براى مثال، براى بیان بزرگىِ واقعىِ دریاى مازندران، مىگوییم یك میلیون برابر آن چیزى است كه در خیال ما آمده، یا به ادراك حسى ما درآمده است. اما حتى با اینگونه مقایسهها و نسبتسنجىها مشكل حل نمىشود؛ چراكه اولا، تصور اعداد و ارقام براى
ما بىنهایت نیست و در جایى، عدد آن قدر بزرگ مىشود كه حتى از تصور ما بیرون است؛ و ثانیاً، فاصله حقیقى خود ارقام و اعداد و نسبتها در فضاى ذهن ما روشن نیست. براى مثال ما صد را ده برابر عدد ده، و صد میلیارد را هم ده برابر ده میلیارد مىدانیم. هر دو نسبت را با عدد ده بیان مىكنیم، در حالى كه بین ده تا صد فقط نود عدد فاصله است، ولى فاصله بین ده میلیارد تا صد میلیارد، نود میلیارد است. نود واحد بزرگتر بودن كجا و نه میلیارد واحد بزرگتر بودن كجا! اما ادراك عقلى ما این هر دو فاصله را با نسبت «ده برابر» درك مىكند.
بنابراین، مىبینیم كه حتى در ادراك عظمتها و بزرگىهاى مادى ضعف و نقص داریم و اولین هنرمان این است كه با تأمل در اینگونه مسایل، ابتدا ادراك خود را از عظمتهاى مادى و جسمانى بهبود بخشیم و دقیقتر كنیم، تا در مرحله بعد، به ادراك واقعیت عظمتها و بزرگىهاى معنوى و غیر جسمانى نزدیك شویم.
این مقدمه به نسبت طولانى را بیان كردیم تا توجه كنیم كه در این روایت، پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) براى فهماندن عظمت وجود پروردگار به زینب عطّاره، از چه راهى وارد شدند. مثلا بیابانى را با مساحت صد فرسخ در صد فرسخ در نظر بگیرید. حال تصور كنید انگشترى شما در این بیابان بیفتد؛ چه نسبتى را بین بزرگى انگشترى خود و بزرگى آن بیابان مىبینید؟ یا اگر مثلا كوه دماوند را تصور كنید و بعد حلقه انگشترى خود را نیز تصور كنید كه كنار این كوه افتاده، چه نسبتى بین بزرگى آنها مىبینید؟ اگر از شما چنین سؤالى بپرسند، نمىتوانید بگویید انگشترى من یك چندم آن بیابان یا كوه دماوند است، اما مىگویید بسیار بسیار كوچك و ناچیز است. پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) در پاسخ زینب
عطّاره براى درك عظمت خداوند، به وى فرمودند درباره عظمت خلق و آفرینش خدا فكر كن. سپس براى تصویر عظمت خلق خدا به وى فرمودند: این كره زمین با همه بزرگى و عظمت، در مقایسه با آنچه آن را احاطه كرده «كَحَلْقَة مُلْقاة فی فَلات»؛ یعنى مانند یك حلقه انگشترى است كه در بیابانى بسیار وسیع افتاده باشد آن انگشتر در مقایسه با آن صحراى پهناور، آن قدر خُرد و ناچیز است كه اصلا به حساب نمىآید. پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) فرمودند كره زمین نیز نسبت به آنچه آن را احاطه كرده، آن قدر كوچك و ناچیز است كه اصلا به چشم نمىآید. سپس ادامه دادند كه خود كره زمین به اضافه آنچه آن را احاطه كرده، نسبت به آسمان اول آن قدر كوچك است كه باز: «كَحَلْقَة مُلْقاة فی فَلات»؛ به مثابه حلقهاى بسیار كوچك است كه در وسط بیابانى وسیع و بىكران افتاده باشد. سپس فرمودند: اگر آسمان اول را نسبت به آسمان دوم بسنجى، آسمان اول در پیش آسمان دوم آن قدر كوچك است كه: كَحَلْقَة مُلْقاة فی فَلات. بعد باز فرمودند: آسمان دوم نیز در مقایسه با آسمان سوم به حدى كوچك است كه: كَحَلْقَة مُلْقاة فی فَلات. و همین طور ادامه دادند؛ آسمان سوم نسبت به آسمان چهارم، آسمان چهارم نسبت به آسمان پنجم،... تا به آسمان هفتم رسیدند.
در آن زمان، هنوز مسأله سال نورى مطرح نبود و براى زنى ساده و درسنخوانده، بهتر از آنچه پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمودند، نمىشد عظمت جهان را توضیح داد. امروزه دانشمندان و كسانى كه با مسایل كیهانشناسى آشنا هستند، تا حدودى مىتوانند تصور كنند كه كره زمین ما نسبت به منظومه شمسى تا چه حد كوچك است. اگر ما منظومه شمسى را به اندازه یك پرتقال در نظر بگیریم، كره زمین به اندازه یكى از برجستگىهاى كوچك روى پرتقال
هم به شمار نمىآید. همچنین اگر همه منظومه شمسى را در مقایسه با كهكشان راه شیرى كه منظومه شمسى در آن قرار دارد، حساب كنیم، به اندازه یك ارزن در مقابل خرمنى انبوه محسوب نمىشود. نورْ در هر ثانیه، سیصد هزار كیلومتر را طى مىكند. فاصله بین كره زمین تا خورشید به حدى زیاد است كه نور خورشید با همه سرعتش، حدود هشت دقیقه طول مىكشد تا به زمین برسد؛ یعنى فقط فاصله بین كره زمین تا خورشید، در حدود یكصد و پنجاه میلیون كیلومتر است. همه این فضا به اضافه چند ده برابر فضاى آن (فاصله بین سایر سیارههاى منظومه شمسى) در مقابل عظمت كهكشان راه شیرى نزدیك صفر است. به راستى عظمت كهكشان راه شیرى چه اندازه است كه چند صد میلیون كیلومتر، در مقابل آن، در حكم صفر است! این در حالى است كه امروزه ستارهشناسان مىگویند كهكشان راه شیرى، تنها یكى از میلیونها و میلیاردها كهكشانى است كه در فضاى بىانتهاى آسمان وجود دارد. گاه فاصله یك كهكشان با كهكشان دیگر، ده میلیارد سال نورى است؛ یعنى اگر با سرعتى معادل سیصد هزار كیلومتر در ثانیه حركت كنیم، ده میلیارد سال، یا سه تریلیون و ششصد و پنجاه میلیارد روز طول خواهد كشید تا از یك كهكشان به كهكشان دیگر برسیم! حال در نظر بگیرید كره زمین در این وسعت بىانتها چقدر كوچك و ناچیز است؛ آن قدر كه از تصور بیرون است. آنگاه یك انسان كه در روى كره زمین به اندازه یك ارزن هم محسوب نمىشود، در مقابل كل این عالم چه حظّ و بهرهاى از وجود دارد؟! نقطه سیاهى است بسیار كوچكتر از سر سوزن، بر پهنه جغرافیاى بىكران هستى. اگر انسان در این مقایسه خوب بیندیشد، خود به خود از خجالت و خُردى و ناچیزى، سر در گریبان فرو برده، آب شده و به زمین خواهد رفت. البته خداى
تعالى آن موجودى است كه همه این جهان پهناور، با یك اراده او «هست» و با یك اراده او «نیست» مىشود.
بنابراین، براى آنكه گوشهاى از عظمت الهى را درك كنیم، باید همانگونه كه پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) به زینب عطّاره آموختند، ذهن خود را حركت دهیم و در وسعت بىكران هستى به پرواز درآوریم. امیدواریم پس از دهها سال فقه و اصول و فلسفه و عرفان خواندن، به اندازه آن خانم درس نخوانده عطر فروش بتوانیم عظمت این عالم را تصور كنیم. باید به هنگامى كه مىخواهیم «الله اكبر» بگوییم و وارد نماز شویم، كوچكى و حقیرى خود را در برابر عالم وجود در نظر آوریم و بسنجیم كه در برابر این عظمت واقعاً هیچ هستیم. اگر انسان این حقیقت را درك كند، آنگاه بدون هیچ ظاهرسازى و تصنّع، ظاهر و باطنش حالت خشوع پیدا خواهد كرد. به یقین اگر برخى معرفتهاى دیگر نیز به این معرفت اضافه شود، موجودى با این همه حقارت، هرگز در مقابل خداى تعالى عرضِ اندام نخواهد كرد و از فرمان او بیرون نرفته، اعلان جنگ با او نخواهد داد. در صورت درك این حقایق، اگر سر سوزنى فطرت انسانى بیدار باشد، انسان از خجالت و شرمسارى آب خواهد شد، تا چه رسد كه بخواهد در مقابل خدا سینه سپر كرده، اعلان جنگ بدهد! اگر در كنار درك عظمت خداى متعال، به عظمت گناه در مقابل چنین بزرگى، و نیز عظمت عذابهایى كه براى گناهكاران مهیا گردیده توجه كنیم، خشوع ما چندین برابر خواهد شد.
خلاصه كلام اینكه، براى آنكه بتوانیم نمازى با خشوع بخوانیم، یكى از راهها این است كه از قبل درباره عظمت الهى بیندیشیم. به فرموده پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) براى پى بردن به عظمت الهى، باید درباره عظمت آفریدههاى خدا بیندیشیم، سپس به این نكته توجه كنیم كه آن كس كه این عظمت بىانتها را
تنها با یك اراده آفریده، چه عظمتى خواهد داشت. عظمتى كه مادى و جسمانى نیست، گرچه راه نیل به درك آن، ابتدا از مفاهیم و مصادیق مادى آغاز شده است.
یكى دیگر از راههاى ایجاد خشوع در نماز، توجه به «صفات جمال» الهى است. در واقع این راه، راه عشق و محبت است. هنگامى كه انسان به صفات جمال خداوند توجه مىكند، او را موجودى دوستداشتنى و قابل ستایش و پرستش مىیابد و از این رو، در مقابل او خضوع و خشوع مىكند. این قاعدهاى كلى و عمومى است انسان هر قدر كه كسى را بیشتر دوست داشته باشد، مىكوشد خود را بیشتر به او نزدیك كند. در مورد خداى تعالى نیز، هر قدر محبت خدا در دل انسان بیشتر باشد، شوق نزدیكى و ارتباط و اتصال با او نیز در انسان بیشتر خواهد بود و محبت خدا، در نتیجه معرفت به صفات جمال الهى و توجه به آنها پیدا مىشود. شوق لقاى الهى در دل كسانى بیشتر است كه صفات جمال الهى را بیشتر و بهتر شناختهاند و محبت خدا در دلشان بیشتر است. اگر چنین حالتى تا حدودى در انسان حاصل شده باشد، از آنجا كه نماز را لحظه لقا و دیدار محبوب مىیابد، آتش شوق وصال در دلش زبانه مىكشد و هنگامى كه در نماز به وصال معشوق و محبوب خود مىرسد، در مقابل او احساس خاكسارى و فرو شكستگى مىكند. پیدایش اصل این حالت و نیز درجه شدت و ضعف آن، به میزان شوق لقاى الهىِ انسان بستگى دارد. شوق لقاى الهى نیز تابع میزان محبت انسان به خداى متعال است. محبت نیز تابعى از میزان معرفت انسان به صفات جمال الهى است. بر این اساس، گرچه
انسان در هنگام نماز محبوب خود را به چشم سر نمىبیند، اما آتش شوق وصال و گرمى لحظه دیدار معنوى، تمام وجودش را فرا مىگیرد.
از دیگر عواملى كه موجب خشوع در نماز مىگردد، حالت «خوف از خدا» است. در آیات و روایات فراوانى بر این مطلب تصریح و تأكید شده كه مؤمن باید از خداوند خوف داشته باشد.
در قرآن كریم مىفرماید:
فَلا تَخافُوهُمْ وَ خافُونِ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ؛(1)
پس اگر مؤمنید از آنان مترسید و از من بترسید.
در جایى دیگر مىفرماید:
وَ أَمّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى * فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوى؛(2)
و اما كسى كه از ایستادن در برابر پروردگارش هراسید، و نفس خود را از هوس بازداشت، پس جایگاه او همان بهشت است.
یا اینكه مىفرماید:
فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ؛(3)
پس، از ایشان مترسید و از من بترسید.
در روایات اهل بیت(علیهم السلام) نیز در موارد متعددى به مسأله «خوف از خدا» اشاره شده است. تعداد این روایات به حدى است كه در كتابها و جوامع روایى، بابى
1. آل عمران (3)، 175.
2. نازعات (79)، 40 و 41.
3. مائده (5)، 3.
مستقل مربوط به خوف و خشیت الهى وجود دارد. در دعاها و مناجاتهایى كه از ائمه اطهار(علیهم السلام) نقل شده، مضامینِ حاكى از خوف خداوند بسیار است. یكى از مناجاتهاى امام سجاد(علیه السلام) در مجموعه مناجاتهاى «خمس عشره»، مناجاة الخائفین است.
افزون بر اینها، در سیره عملى پیامبر و اهل بیت اطهار(علیهم السلام) و همچنین بزرگان، گفته شده كه بدون استثنا حالت خوف از خدا داشتهاند و حتى در برخى موارد گفته شده كه حالتى شبیه «بىهوشى» به آنان دست مىداده و از خوف خدا از حال مىرفتند!
حال باید دید كه اصولا «خوف از خدا» به چه معناست؟ آیا امكان دارد در عین حال كه انسان از چیزى و كسى مىترسد، رابطه محبت و مودّت نیز با او داشته باشد و به عبارتى، از ترس خود لذت برده و برایش امرى مطلوب باشد؟! این سؤال به ویژه در این زمانه كه همه به دنبال شادى و پاىكوبى و دستافشانى هستند تا گریه و زارى و ترس، جدىتر مىشود.(1)
1. خوف از خدا در فرهنگ اسلامى و در قرآن و روایات، و ترغیب و تشویق به آن، امرى انكارناپذیر و مسلّم است. با این همه، برخى خواستهاند با طرح برخى شبهات بىمایه و ضعیف، در این مسأله تردید روا دارند. مثلا گاه گفته مىشود انسان از موجودات وحشتناك مىترسد؛ مگر خداى تعالى موجودى ترسناك و وحشتناك است كه از آن بترسیم؟! روشن است كه این شبهه، سخنى بسیار سبك و كودكانه، و پاسخ آن بسیار روشن است. پاسخ همه این قبیل شبههها این است كه خوف از خدا در واقع به سبب اعمال خود ما، و نظامى است كه خداوند براى اعمال زشت مقرر فرموده است. خداى تعالى نظام هستى را طورى قرار داده كه در آن، ارتكاب گناه آثارى سوء در پى دارد. خداوند در روز قیامت انسان را زنده مىكند و اگر فرد با ارتكاب گناه مستحق عقاب گردیده باشد، او را به جهنم مىبرد و عذاب مىكند. این نظام تغییرناپذیر جهان هستى است. چون چنین است، ما از آن مىترسیم كه در اثر اعمال زشت و گناهان خویش مشمول این نظام گردیم و خداى ناكرده به آتش قهر الهى گرفتار آییم. بنابراین، خدا موجودى وحشتناك و ترسناك نیست؛ بلكه آنچه ترسناك است، اعمال و رفتارهاى سوء خود ما است كه ممكن است بر اساس نظامى كه خداوند مقرر فرموده، ما را به سوى جهنم و عذاب الهى بكشاند.
ما به دنبال «خشوع» در نماز هستیم و یكى از راههاى پیدا كردن آن، رسیدن به حالت «خوف از خدا» است. از این رو، باید در مورد چگونگى به دست آوردن این حالت بحث كنیم.
اولین نكتهاى كه در این باره باید بدان توجه كنیم، این است كه خوف افراد از خداوند، بر اساس مرتبههاى ایمان و معرفت آنان بسیار متفاوت است. خوفى كه اولیاى خاص الهى از خدا دارند، با خوفى كه امثال ما داریم بسیار فرق مىكند. خوفهاى ما اصلا براى آنها مطرح نیست و قرآن كریم به عنوان یك نقطه قوّت و صفتى ممدوح، مىفرماید آنان از اینگونه خوفها به دور هستند:
أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ؛(1)آگاه باشید كه بر دوستان خدا، نه بیمى است و نه آنان اندوهگین مىشوند.
از برخى دعاهایى كه از اهل بیت(علیهم السلام) نقل شده، مىتوان كم و بیش حدس زد و به دست آورد كه خوف آنان از خدا، چگونه خوفى بوده است. براى نمونه، این تعبیر حضرت امیر مؤمنان على(علیه السلام) در دعاى كمیل است كه خطاب به خداى تعالى عرضه مىدارد:
فَهبْنی ... صَبَرْتُ عَلى عَذابِكَ فَكَیْفَ اَصْبِرُ عَلى فِراقِكَ؛(2)
1. یونس (10)، 62.
2. مفاتیح الجنان، دعاى كمیل.
گیرم كه توانستم بر عذاب تو صبر كنم، اما چگونه دورىات را تحمل نمایم؟!!
انسان از این كلام انسان مىفهمد كه ترس بزرگان دین از خدا، فراتر از ترسهاى ما و بسیار قوىتر از آن است. با اینكه آنان عظمت عذاب الهى را به مراتب بیش از ما درك مىكردند و حقیقت آن را مىدانستند و مىفهمیدند كه عذابهاى آخرت تا چه حد سخت و دردناك است، ولى با این حال چنین عرضه مىداشتند كه خدایا! تحمل آن عذابها، آسانتر از تحمل درد فراق و دورى از توست.
باید اعتراف كنیم كه معناى اینگونه مطالب را به درستى نمىفهمیم؛ چراكه احساس نمىكنیم در باب فراق خداى تعالى كمبودى داشته باشیم.
به طور خلاصه اگر بخواهیم كمى به فضاى اینگونه مطالب نزدیك شویم، باید به رابطه محبتى كه بین محب و محبوب وجود دارد توجه كنیم. كسانى كه كمابیش با عوالم محبت آشنایى دارند، مىدانند كه بزرگترین نیاز یك محب و عاشق این است كه مورد توجه محبوب و معشوق خود قرار گیرد و به هر معنا و مفهومى كه هست، به وصال محبوب خود برسد. «وصال» در مقابل «فراق» است و اگر كسى از فراق خدا مىنالد، حتماً معناى وصال خدا را نیز درك كرده است. از این رو، وقتى امیر مؤمنان(علیه السلام) مىفرماید: «گیرم كه بر عذابت صبر كردم، با غم فراقت چه كنم» معلوم مىشود آن حضرت، لذت وصال الهى را چشیده كه براى از دست دادن و تبدیل آن به فراق، اینگونه مىنالد. براى درك معناى وصال نیز باید اهل محبت بود. كسانى كه با این عالم سر و كار دارند، مىدانند كه گاهى چنان رابطهاى بین محب و محبوب برقرار مىشود و حالتى براى آن دو پیش مىآید كه احساس مىكنند هیچ چیز بین آنان حایل
نیست. این همان حالت «وصال» است. در این حال، هر كس به اندازه مرتبه محبت خود و به اندازه كمال وجودى محبوبش، آنچنان لذتى مىبرد كه با هیچ كلمهاى قابل وصف نیست. اگر بخواهیم با گوشههایى از این حالت آشنا شویم، باید «مناجاةالمحبین»، از مناجاتهاى «خمس عشره»(1) را بخوانیم و در مضامین آن دقت و تأمل نماییم و تا حدودى با ادراك ائمه اطهار(علیهم السلام) از محبت الهى آشنا بشویم. به هر حال، كسانى كه مرتبهاى از محبت الهى را داشته و مزه محبت او را چشیده باشند، هیچ چیز دیگرى براى آنها ارزش ندارد؛ چنانكه در همین مناجاةالمحبین، امام سجاد(علیه السلام) مىفرماید:
اِلهی مَنْ ذَا الَّذی ذاقَ حَلاوَةَ مَحَبَّتِكَ فَرامَ مِنْكَ بَدَلا؛(2)
خدایا! كیست كه شیرینى محبت تو را چشیده باشد و از تو روى گرداند و به سراغ دیگرى رود؟!
كسانى كه از این معانى چیزى فهمیدهاند و چشیدهاند، نهایت آرزویشان این است كه به وصال محبوبشان برسند و در مقابل، بالاترین ترسشان نیز این است كه از وصال او محروم گردند و به فراقش مبتلا شوند. این یك نوع و یك مرتبه از «خوف الهى» است؛ خوف از فراق و خوف از اینكه به آن آرزوى دیرینه خود نرسند كه مراتبى از آن در دنیا به دست آمده و مرتبه كامل آن در آخرت حاصل مىشود.
مرتبهاى دیگر از خوف خداوند این است كه انسان بترسد از نعمتهاى الهى در آخرت محروم شود. نعمتهاى الهى نیز در یك تقسیم كلى بر دو نوع است:
1. ر. ك: مفاتیح الجنان، مناجات خمس عشره.
2. مفاتیح الجنان، مناجات خمس عشره.
نعمتهاى مادى و نعمتهاى معنوى. كسانى كه معرفت كاملى به خدا داشته باشند، بزرگترین نعمت معنوى خداوند را توجه و اعتناى الهى به خود مىدانند. از این رو، بیشترین ترس آنان این است كه خداوند در عالم آخرت، این نعمت خود را از آنان دریغ بدارد و به آنها اعتنا ننماید. خداى تعالى نیز هنگامى كه مىخواهد بالاترین عذابش را در مورد برخى انسانها كه بسیار پست هستند و خیلى از مقام انسانى خود سقوط كردهاند بیان كند، مىفرماید:
وَ لا یُكَلِّمُهُمُ اللهُ وَ لا یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ؛(1)
و خدا روز قیامت با آنان سخن نمىگوید و به ایشان نمىنگرد.
این افراد آنقدر پست شدهاند كه روز قیامت خداوند با آنان حرف نمىزند و نگاهشان نمىكند. البته اینكه سخن گفتن و نگاه كردن خداوند در آن روز چگونه است و چه مفهومى دارد، ما از درك آن عاجزیم، اما به هر حال اگر كسى سررشتهاى از همین محبتهاى انسانى و این دنیایى داشته باشد، مىداند براى یك محب، هیچ چیز دردناكتر از این نیست كه محبوبش به او بىاعتنایى نماید، قهر كند و حرف نزند. حتى كودكان نیز در عالم خودشان این معنا را مىفهمند. بزرگترین ناراحتى و غصه یك كودك این است كه مادرش با او قهر كند، به او نگاه نكند و به او اعتنایى نداشته باشد. در مورد افراد بزرگسال نیز همین مسأله صدق مىكند. كسانى كه معرفت كامل دارند، از اینكه خداى تعالى از آنها روى بگرداند و به آنها اعتنا نكند، بالاترین عذاب را مىكشند. یكى از عذابهاى خداوند در روز قیامت درباره كافران و گناهكاران همین است كه به آنها بىاعتنایى مىكند. اگر آیات قرآن نبود، بیان این مطلب براى ما بسیار دشوار مىشد، ولى قرآن گواه بر این مطلب است؛ از این رو،
1. آل عمران (3)، 77.
خوف عدهاى این است كه نكند خداوند به آنها توجه ننماید. البته عموم مردم كمتر به این مسأله توجه مىكنند، یا به سادگى بر این تصور هستند كه خداوند حتماً آنها را دوست دارد و حتماً به آنان عنایت خواهد كرد.
آنان كه در مرتبههاى عالى معرفت هستند، هنگامى كه در مقام عبادت برمىآیند، دوست دارند در آن حال، خداوند به آنها توجه كند و وقتى «یا الله» مىگویند، «لبیك» الهى را نیز بشنوند. یكى از خواستههاى حضرات معصومان(علیهم السلام) در مناجاتهایشان همین است كه از خداوند مىخواهند هنگامى كه با او سخن مىگویند، لبیك خدا را بشنوند و خداوند به آنان توجه كند:
وَ اسْمَعْ نِدائی اِذا نادَیْتُكَ ... وَ اَقْبِلْ عَلَیَّ اِذا ناجَیْتُكَ؛(1)
خدایا! آنگاه كه تو را ندا مىكنم، صدایم را بشنو، و آنگاه كه با تو نجوا مىكنم، روى خود را به سوى من بدار.
به یقین خداى تعالى بر همه چیز آگاه است و همه صداها را مىشنود، ولى این شنیدن، شنیدنى دیگر از سر محبت و عنایت است. خداى تعالى همه صداها را مىشنود، امّا اینگونه نیست كه همه آنها از روى محبت و عنایت باشد. آرى، مسأله اینجاست كه شنیدن داریم تا شنیدن! گاه ما سخن كسى را گوش مىكنیم، در حالى كه اخم كرده و از او روى گردانیدهایم. این شنیدن، نوعى عذاب و شكنجه براى طرف مقابل است. اما گاه شنیدنْ با لبخند و نگاه و گوشه چشمى از محبوب همراه است. این شنیدن، بالاترین لذت را براى محب در پى دارد. حضرات ائمه معصومان(علیهم السلام) در دعاهایشان چنین شنیدنى را از خداى تعالى مىطلبند. در نماز نیز پس از سر برداشتن از ركوع مىگوییم: «سَمِعَ اللهُ لِمَنْ حَمِدَهُ»؛ یعنى خداى تعالى حمد و سپاس كسى كه او را ستایش مىكند، مىشنود، و مقصودْ همین شنیدن از سر مهر و محبت است.
1. بحار الانوار، ج 94، باب 32، روایت 13، ص 97.
در هر حال یك نوع «خوف از خدا» هم این است كه كسانى از این بیم دارند مبادا مورد بىاعتنایى خداوند قرار گیرند و خدا با آنها حرف نزند و صدایشان را نشنود. این بىاعتنایى براى آنها از عذاب جهنم دردناكتر است. كودكى كه مادرش با او قهر كرده، التماس مىكند كه: «مادر مرا بزن و هر بلایى كه مىخواهى بر سرم بیاور، اما با من قهر مكن»! كسانى هم هستند كه به خداى تعالى عرض مىكنند «خدایا ما را به آتش جهنمت بسوزان، اما نگاه و عنایتت را از ما دریغ مدار»! اینان ترسشان از این است كه از نگاه و توجه خداوند محروم بمانند.
«هر چه كنى بكن، مكن ترك من اى نگار من».
یك مرتبه دیگر از خوف، مرتبه رایج آن، یعنى ترس از گناهان و آثار سوئى است كه از آنها دامنگیر انسان مىشود. این نازلترین مرتبه خوف از خداوند است و متأسفانه ما به سبب ضعف معرفت و ایمان، همین مرتبه نازل از خوف را نیز جدّى نمىگیریم. این در حالى است كه فقط در قرآن كریم دهها و صدها آیه درباره جهنم و توصیف عذابهاى آن وجود دارد. گاهى به اجمال در توصیف عذاب جهنم مىفرماید: «عذابٌ الیم»(1)، «عذابٌ عظیم»، «عذابٌ مُهین»(2) و در موارد متعددى نیز این عذابها به صورت تفصیلى بیان شده است. اما آیا ما هیچ به خودمان فرصت مىدهیم كه این آیات را بخوانیم و در آنها بیندیشیم؟ اگر هم گاه قرآن مىخوانیم، با سرعت تمام از كلمهها و آیات
1. عذابى دردناك.
2. عذابى خوار كننده.
مىگذریم تا زودتر تمام شود! آن هنگام هم كه به قرائت قارى خوشصدایى گوش مىكنیم، فقط به جنبه هنرى قضیه توجه داریم كه چقدر صدایش زیباست، نفسش زیاد است یا چه خوب قواعد تجوید را رعایت مىكند، و اصلا توجه به خود آیه و معنا و مضمون آن نداریم. جداى از روایات، اگر ما به همان توصیفهایى كه از جهنم در ضمن آیات قرآن آمده به درستى توجه كنیم، جا دارد حالتى شبیه جنون به ما دست دهد. این در حالى است كه تفصیل و توصیفهایى كه در روایات درباره عذاب آمده، بسیار بیشتر و دهشتناكتر است، ولى ما از كنار همه اینها مىگذریم و جدّىشان نمىگیریم. در روایات آمده كه اگر یك قطره از آن آب و مایعى را كه به هنگام تشنگى به جهنمیان مىنوشانند، به آبهاى دنیا اضافه كنند، تمام موجودات زنده روى كره زمین از بوى تعفن آن مىمیرند!(1) اگر ما به این مفاهیم توجه كنیم و ببینیم كه در اثر گناهان، مستحق چه عقوبتهایى مىشویم، در خوف و خشیتمان از خدا تأثیر خواهد گذاشت.
افزون بر عقوبت گناه، باید به زشتى خود گناه و نفس مخالفت با خداى تعالى نیز توجه كنیم. انسان حتى اگر فقط یكمرتبه در عمرش خدا را معصیت كند، بسیار زشت است و جا دارد كه از خجالت آن آب شود! او خدایى است كه همه هستى ما و نعمتهایى كه داریم از اوست و حتى اگر امر و نهى هم كرده، به سبب منافعى است كه در اثر رعایت آنها به ما باز مىگردد؛ آنگاه ما به جاى تشكر، پرچم مخالفت با او را بلند مىكنیم!
خدا مىفرماید اگر از امر و نهى من سرپیچى كنى، دشمن خودت و دشمن من را شاد خواهى كرد؛ با این حال ما با گناه، دشمن خود و خدا را شاد مىكنیم.
1. ر. ك: بحار الانوار، ج 8، باب 24، روایت 1، ص 280.
مخالفت امر و نهى خدا، پرستش و اطاعت شیطان است؛ شیطانى كه دشمن آشكار انسان به شمار مىآید:
إِنَّ الشَّیْطانَ لِلاِْنْسانِ عَدُوٌّ مُبِینٌ؛(1)
به راستى شیطان براى انسان دشمنى آشكار است.
تصور كنید دوستى به شما بگوید: «حرف فلانى را گوش مكن كه او دشمن من است.» اگر شما به حرف آن دشمن گوش كردید، آیا از نگاه كردن در صورت دوستتان خجالت نخواهید كشید؟ این در حالى است كه آن دوست نه هستى شما را داده، نه آب و غذاى شما را، نه عزت و آبرو را و نه...، و فقط دوستى معمولى است. آیا خداى تعالى نباید به اندازه یك دوست معمولى در نظرمان مهم باشد؟!
هر گناهى كه از ما سر بزند، در واقع اطاعت دشمن خود و خدا را كردهایم. خداوند از روى مهربانى، براى آنكه ما در چاه نیفتیم و دچار گرفتارى و مصیبت نشویم، فرمانهایى به ما داده است، آنگاه ما این محبت خدا را رد مىكنیم و با دشمن خود و خدا همدست مىشویم! به راستى این مخالفت تا چه حد زشت است؟! حتى اگر انسان یكمرتبه هم در عمرش گناه كند، مستحق آن مىشود كه براى همیشه از رحمت خدا محروم گردد و خدا او را به حال خود واگذارد. اگر كسى یك نگاه به نامحرم بكند، خداوند حق دارد همان لحظه چشم او را بگیرد؛ چراكه خدا چشم را براى استفاده صحیح داده و ما از آن در مسیر ضرر رساندن به خودمان استفاده مىكنیم. آیا خدا حق ندارد این چشم را از ما بگیرد؟!
امام سجاد(علیه السلام) در یكى از دعاهاى خود مىفرماید:
لَوْ بَكَیْتُ اِلَیْكَ حَتّى تَسْقُطَ اَشْفارُ عَیْنیَّ وَ انْتَحَبْتُ حَتَّى یَنْقَطِعَ
1. یوسف (12)، 5.
صَوْتِی ... ثُمَّ لَمْ أَرْفَعْ طَرْفِی إِلى آفَاقِ السَّمَاءِ اسْتِحْیَاءً مِنْكَ مَا اسْتَوْجَبْتُ بذلِكَ مَحْوَ سَیِّئَة واحِدَة مِنْ سیّئاتِی؛(1)
خدایا! اگر آن قدر گریه كنم تا مژههاى چشمانم بریزد، اگر آن قدر گریه كنم تا صدایم خاموش شود و دیگر از حنجرهام بیرون نیاید، خدایا! اگر از خجالت سرم را به آسمان بلند نكنم و همیشه از شرمسارى سرم به زیر باشد،... و اگر همه این كارها را بكنم، باز هم استحقاق محو حتى یك گناه را پیدا نمىكنم.
آرى، امام سجاد(علیه السلام) مىفرماید: خدایا! اگر فقط یك گناه كرده بودم، استحقاق این را داشتم كه همه عمر را با این اوصاف بگذرانم و با همه گریهها و عبادتهایم استحقاق محو همان یك گناه را پیدا نمىكنم، مگر آنكه تو با لطف خود گناهم را محو كنى.
اگر شما به دوست یا فرزند خود، یا هر كس دیگرى كه بر گردن او حق دارید، بگویید: «فلان كار را نكن» و او سرپیچى كند، ممكن است یك بار، دو بار و سه بار بزرگوارى كنید و او را ببخشید، ولى اگر مخالفت به صد بار و دههزار بار رسید چطور؟! اینجا دیگر به او اعتنایى نكرده، بر او خشم مىگیرید و صبرتان تمام مىشود. از این رو، در برخى مناجاتها وارد شده كه حضرت مىفرماید: «خدایا! پناه مىبرم به تو از اینكه بر من غضب كنى».
ما با اولین گناه، مستحق این مىشویم كه خداوند نعمتهایش را از ما بگیرد، تا چه رسد به اینكه صدها و هزاران گناه مرتكب شویم. اگر انسان به این مسایل بیندیشد، آنگاه متوجه مىشود كه چقدر باید در مقابل خداى تعالى شرمنده و ترسان باشد. اگر انسان به گناهان خود و استحقاق عذابى كه در مقابل آنها پیدا كرده توجه كند، آنگاه حالت فرو شكستن و خشوع در او ظاهر مىشود.
1. صحیفه سجادیه، دعاى 16.
بنابراین، فكر كردن درباره گناهان و عقوبتهاى آنها و توجه به اینكه هر چه طرف مقابل ـ كه در برابر او عصیان مىكنیم ـ شخصیتش بزرگتر باشد، جرم گناه نیز بیشتر خواهد بود، در ایجاد حالت خشوع بسیار مؤثر است. در روایات ما آمده كه یكى از گناهان كبیره، سبك شمردن گناه است. اگر انسان حتى كوچكترین گناه را با این حالت و اعتقاد انجام دهد كه «زیاد مهم نیست»، آن گناه، گناه كبیره به شمار مىآید؛ چراكه نافرمانى در برابر خدا را سبك شمرده است. كوچك شمردن گناه، از خود گناه بدتر است. از این رو، گاه خود گناه كوچك است، ولى چون با سبك شمردن همراه است، تبدیل به گناه كبیره مىشود. استخفاف گناه، بىاعتنایى به عظمت خداوند و كوچك شمردن فرمان و امر و نهى اوست؛ و این بالاترین گناه است. ما باید مراقب باشیم خداى ناكرده به استخفاف گناه دچار نشویم.
اگر این مطالب را درست تصور كنیم، پىآمد آن بروز حالت شكستگى در ماست كه مىتواند در نماز هم تأثیر بگذارد و آن را با خشوع همراه نماید. از سوى دیگر نیز، به یقین، نمازى كه با خشوع همراه باشد، بسیارى از زشتىها و پلیدىها و حقناشناسىهاى ما به خداوند را جبران خواهد كرد. در روایات ما آمده، چشمى كه از خوف و خشیت الهى بگرید، خداوند آن چشم را عذاب نمىكند. از این رو، اگر گناهان ما آن آثار منفى و زیانبار را دارد، توجه به خدا و خوف و خشیت از او نیز این آثار خوب و مثبت را به همراه خواهد داشت. به همین دلیل از نظر ما، خداترسى صفتى پسندیده و قابل ستایش است و ارزش مثبت دارد. امیر مؤمنان(علیه السلام) در نیمههاى شب مىگریست و مىفرمود:
آه مِنْ قِلَّةِ الزّادِ وَ طُولِ الطَّریقِ؛(1)
آه از كمى توشه و دورى مسافت!
1. بحار الانوار، ج 40، باب 98، روایت 28، ص 345.
به راستى خوف و خشیت كسى مثل على(علیه السلام) از چیست؟ اگر او از كمى توشه نگران باشد، پس امثال ما چه باید بكنیم؟! واقعیت این است كه باید اعتراف كنیم ما از عوالمى كه على(علیه السلام) و امثال او در آن به سر مىبرند، بىخبریم و آنها را درك نمىكنیم. ما فقط مىتوانیم بكوشیم خود را كمى شبیه آنها نماییم.
بنابراین، یكى از راههاى مؤثر در ایجاد خشوع این است كه قبل از نماز، درباره زشتى گناهانمان و عواقب بد آنها بیندیشیم. كسانى كه با دعاها و مناجاتهاى ائمه(علیهم السلام) سر و كار داشته باشند و مرتب آنها را تكرار كنند، به تدریج این حالت برایشان به صورت «ملكه» درمىآید و دیگر نیازى ندارند هر روز یك ساعت بنشینند و به این مسایل فكر كنند. آنان همینكه وقت نماز نزدیك مىشود یا قدم در مسجد مىگذارند، حالشان تغییر مىكند. آنان وقتى نداى «قد قامت الصلوة» را مىشنوند و توجه مىكنند كه باید به ملاقات با چه كسى بشتابند، منقلب مىگردند و حالت خشوع مىیابند.