فهرست مطالب

گفتار سیزدهم:دوستان و سرسپردگان شیطان در کلام امیر مؤمنان(علیه السلام)

 

گفتار سیزدهم:

دوستان و سرسپردگان شیطان در کلام امیر مؤمنان(علیه السلام)

 

اتَّخَذُوا الشَّیْطَانَ لِأَمْرِهِمْ مِلَاكاً وَ اتَّخَذوهُمْ لَهُ أَشْرَاكاً، فَبَاضَ وَ فَرَّخَ فِی صُدُورِهِمْ، وَ دَبَّ وَ دَرَجَ فِی حُجُورِهِمْ. فَنَظَرَ بِأَعْیُنِهِمْ وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِمْ، فَرَكِبَ بِهِمُ الزَّلَلَ وَ زَیَّنَ لَهُمُ الْخَطَلَ، فِعْلَ مَنْ قَدْ شَرِكَهُ الشَّیْطَانُ فِی سُلْطَانِهِ وَ نَطَقَ بِالْبَاطِلِ عَلَی لِسَانِهِ؛(1) آنان شیطان را تکیه‌گاه و معیار کار خود گرفتند و شیطان نیز ایشان را شرکای خود قرار داد و در سینه‌هاشان لانه کرد و تخم ‌گذاشت و جوجه‌های خود را در دامانشان پرورش داد. با چشم‌های آنان نگریست و با زبان‌های آنان سخن گفت. پس با یاری آنها بر مرکب گمراهی سوار شد و خطاهای زشت را برایشان آراست؛ مانند رفتار کسی که شیطان او را در سلطة خود سهمی داده است و زبان او را ابزار یاوه‌سرایی خود ساخته است.


1. نهج البلاغه، خطبة 7.

نگاهی دوباره به ساختار نهج‌البلاغه

مرحوم سید رضی با هدف گردآوری عالی‌ترین و برجسته‌ترین لایه‌های ادبی و بلاغی کلمات امام علی(علیه السلام) بخش‌هایی از خطبه‌ها، نامه‌ها و حکمت‌های ایشان را برگزیده است، و در نتیجه بسیاری از جلوه‌های مشعشع و نورانی کلمات امیر مؤمنان(علیه السلام) در نهج البلاغه گرد نیامده است. ایشان در مواردی خطبه‌ای را با عنوان و شمارة مستقلی تدوین کرده است، اما پس از مراجعه به مصادر نهج البلاغه روشن می‌شود که گاه آنچه ایشان به منزلة ‌خطبه‌ای مستقل و در ظاهر کامل ارائه کرده، تنها بخشی از یک خطبه است؛ نظیر خطبة 87 نهج البلاغه که بخشی از خطبة اصلی ذکر شده در مصادر و منابع نهج البلاغه را تشکیل می‌دهد.

ایشان همچنین در مواردی با پراکندن اجزا و عناصر یک خطبه، به گزینش عناوین و شماره‌هایی مستقل برای هریک از آنها پرداخته است. با توجه به کاستی‌هایی که در تدوین نهج ‌البلاغه به چشم می‌آید، که ناشی از عدم دسترسی سید رضی به پاره‌ای منابع و مصادر، یا برخاسته از شیوة ایشان در تدوین و گزینش مطالب بوده، و نیز با توجه به اینکه کشف عناصر اصلی خطبه‌ها، حکمت‌ها و نامه‌های نهج البلاغه و ارتباط‌های آنها با یکدیگر برای محققان و اهل تتبع ضروری است، از دیرباز برخی علما و پژوهشگران نهج البلاغه با مراجعه به مصادر آن درصدد برآمدند که ساختار اصلی خطبه‌ها، حکمت‌ها و نامه‌های این کتاب و ارتباط‌های آنها را کشف کنند، و در نتیجه به تجدید نظر در ساختار فعلی آن پرداختند. فاضل گران‌قدر، جناب آقای سیدصادق موسوی شیرازی از جمله کسانی است که با تتبع و تحقیق گسترده، فراگیر و ستودنی در مصادر و منابع نهج البلاغه به تدوین کتاب تمام نهج البلاغه(1) پرداخت و در آن به گردآوری اجزای حذف شدة


1. این کتاب در تاریخ 1418 ق، در تهران و به همت مؤسسة الامام صاحب‌ الزمان چاپ شده است.

برخی خطبه‌ها و نیز تلفیق خطبه‌ها، حکمت‌ها و نامه‌هایی پرداخته که در اصل زیرمجموعة یک خطبه بوده‌اند، اما در نهج‌‌البلاغة موجود با شماره‌ها و عناوین متفاوت و مستقل گرد آمده‌اند. در این کتاب خطبة هفدهم، هفتم و هشتم به ترتیب از عناصر و اجزای خطبه مفصلی که خطبه‌ها و چندین حکمت دیگر را نیز دربر می‌گیرد، به شمار می‌آیند، و با توجه به اینکه این‌ چینش و نظر‌دهی متناسب و هماهنگ با سیاق آن خطبه‌ها و ناشی از ارتباط آنها با یکدیگر است، ما نیز آن را در بحث خود در نظر آورده، پس از خطبة هفدهم، به بررسی و شرح خطبة هفتم و پس از آن به بررسی خطبة هجدهم می‌پردازیم.

 

سرسپردگی عالم‌نمایان خودپرست به شیطان

اتَّخَذُوا الشَّیْطَانَ لِأَمْرِهِمْ مِلَاكاً وَ اتَّخَذَوهُمْ لَهُ أَشْرَاكاً فَبَاضَ وَ فَرَّخَ فِی صُدُورِهِمْ وَ دَبَّ فِی حُجُورِهِمْ.

جملة فباض و فرّخ (لانه کرد و تخم گذارد)، و جملة دَبّ فِی حجورِهِم (در دامنشان به جنب‌و‌جوش و فعالیت پرداخت) دو ضرب‌المثل و تعبیر کنایی در ادبیات و زبان عرب‌اند. تعبیر کنایی اول دربارة کسی به کار می‌رود که جایی را تصاحب می‌کند و از آن بیرون نمی‌رود؛ نظیر پرنده‌ای که در جایی لانه می‌سازد و تخم می‌گذارد و تا جوجه‌هایش از تخم در نیایند و بالغ نشوند آنجا را رها نمی‌کند. تعبیر کنایی دوم دربارة کسی به کار می‌رود که جایی را برای فعالیت، جولان و رشد و نمای خود و وابستگانش برمی‌گزیند، نظیر کودکی که در دامان مادر به جنب‌وجوش و فعالیت می‌پردازد و در آن پرورش می‌یابد.

بر اساس سخن حضرت، عالم‌نمایان خودپرست به جای پیروی از خداوند و دستورات حیات‌بخش او، از شیطان پیروی کردند و خواسته‌های او را معیار و ملاک رفتار خود قرار دادند و بر اثر تمایل به ریاست، لذت‌ها و شهوات دنیوی بر وی تکیه

کردند و در نتیجه، شیطان نیز جان و دل آنان را دامگه و آشیانة خویش قرار داد و به پرورش و شکل‌دهی اندیشه‌ها و رفتار آنان پرداخت. اکنون این پرسش مطرح می‌شود که شیطان چگونه با انسان ارتباط برقرار می‌کند و او را شریک خود می‌سازد و از مسیر اندیشه‌ها و رفتار او اهداف و خواسته‌های خود را محقق می‌سازد؟ آیا شیطان بدون مقدمه و وجود زمینة قبلی کسی را برای خود برمی‌گزیند و بر او مسلط می‌شود و زمام اختیارش را به دست می‌گیرد، و او چاره‌ای جز اطاعت ندارد؟ یا آنکه به‌ تدریج و از مسیر خاصی عواملی در انسان شکل می‌گیرند و تقویت می‌شوند که سرانجام به تسلط شیطان بر انسان می‌انجامند؟ به تعبیر دیگر، سلطة شیطان و سقوط انسان، بر اثر عاملی جبری رخ نمی‌دهد، بلکه کار شیطان از فریب دادن انسان و آراستن خطاها و گناهان او تجاوز نمی‌کند و شیطان هرگز نمی‌تواند قدرت اختیار و انتخاب را از انسان باز گیرد. خداوند سه عامل مهم و اثرگذار عقل، فطرت و پیامبران را فراروی انسان نهاد که راه سعادت و هدایت را به ما می‌نمایانند، و با وجود آنها، شیطان مجالی برای گمراه کردن انسان نمی‌یابد. اما وقتی انسان این عوامل هدایت‌بخش را در درون خود خنثا و بی‌اثر ساخت، به اختیار خود طوق بندگی شیطان را بر گردن می‌نهد و آن موجود پلید و رهزن طریق سعادت و خوشبختی را بر تفکر و رفتار خویش حاکم می‌سازد. این همان پاسخی است که شیطان در قیامت به دوزخیانی می‌دهد که او را سرزنش می‌کنند:

وَقَالَ الشَّیْطَانُ لَمَّا قُضِیَ الأَمْرُ إِنَّ اللّهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَوَعَدتُّكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ وَمَا كَانَ لِیَ عَلَیْكُم مِّن سُلْطَانٍ إِلَّا أَن دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِی فَلَا تَلُومُونِی وَلُومُواْ أَنفُسَكُم مَّا أَنَاْ بِمُصْرِخِكُمْ وَمَا أَنتُمْ بِمُصْرِخِیَّ إِنِّی كَفَرْتُ بِمَآ أَشْرَكْتُمُونِ مِن قَبْلُ إِنَّ الظَّالِمِینَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ؛(1) و چون کار [حسابرسی در رستاخیز] فرا رسید، شیطان [به


1. ابراهیم (14)، 22.

دوزخیان] گوید:«در حقیقت خدا به شما وعده‌ داد، وعدة راست، و من به شما وعده دادم و با شما خلاف کردم و مرا بر شما هیچ تسلطی نبود، جز اینکه شما را خواندم و مرا پاسخ دادید. پس مرا سرزنش نکنید و خود را سرزنش کنید، نه من فریادرس شمایم و نه شما فریادرس من؛ من به اینکه پیش از این (یعنی در دنیا) مرا (با خدا) شریک می‌گرفتید باور ندارم. همانا ستمکاران را عذابی است دردناک.

 

مراتب سه‌گانه انسان‌ها

برای شناخت بهتر ارتباط شیطان با انسان و شرکت او در شئون زندگی او به دسته‌بندی سه‌گانة انسان‌ها از منظر قرآن می‌پردازیم:

 

الف) مرتبة مخلَصین

دستة اولِ انسان‌ها از منظر قرآن، «مخلَصین» و به تعبیر دیگر «معصومان» هستند که شیطان از آنان ناامید است و در گمراه ساختن ایشان طمعی ندارد. قرآن از قول شیطان دربارة این گروه می‌فرماید:

قَالَ رَبِّ بِمَآ أَغْوَیْتَنِی لأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الأَرْضِ وَلأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ * إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ؛(1) گفت: «پروردگارا، به سبب آنکه مرا گمراه ساختی من [هم گناهانشان را] در زمین در نظرشان می‌آرایم و همه را گمراه خواهم ساخت؛ مگر آن بندگانت از میان آنان را که پاک و ویژه و برگزیدة تو باشند.

معصوم کسی است که اندیشه و رفتارش از نقص و عیب پاک است، و در مرتبة کاملش خطا و سهو نیز از او سر نمی‌زند و همة شئون زندگی‌اش خالص برای خداست


1. حجر (15)، 39، 40.

و شیطان هیچ طمع و امیدی در آلوده ساختن او ندارد. اگر هم در مواردی شیطان درصدد اغفال معصومان برآمده تیرش به سنگ خورده و نتیجه‌ای نگرفته است؛ نظیر ماجرای حضرت یوسف(علیه السلام) که شیطان نتوانست ایشان را گرفتار وسوسة خود سازد و آن حضرت توانست از دام مکر شیطان و زلیخا به سلامت برهد و دامن خویش را از گناه و پلیدی پاک نگهدارد:

وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَولا أَن رَّأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ كَذَلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاء إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِینَ؛(1) و در حقیقت [آن زن] آهنگ وی کرد و [یوسف نیز] اگر برهان پروردگارش را ندیده بود، آهنگ او می‌کرد. چنین [کردیم] تا بدی و زشتکاری را از او بازگیریم؛ چراکه او از بندگان مخلَص ما بود.

چنان نیست که معصوم مجبور به ترک گناه باشد،‌ بلکه با اراده و اختیار خویش و به سبب آگاهی از فرجام گناه و پلیدی آن، فکر گناه را به دل راه نمی‌دهد؛ چه رسد که بدان دست یازد. نظیر انسان عاقل که مشاهده و بوی بد مدفوع او را می‌آزارد و حتی به ذهن خود خطور نمی‌دهد که از آن استفاده کند. زشتی گناه برای معصوم به قدری هویداست که ممکن نیست حتی اندیشه انجام آن را در سر بپرورد.

 

ب) مرتبه متقین

دستة دوم متقین‌اند که گرچه به لحاظ مرتبه از معصومان و اولیای خدا فروترند، به جهت تربیت یافتن در نزد انبیا و اولیا و تأسی به آنان و عمل به دستورات خداوند، به مقام تقوا نایل آمده‌ و از گناهان پرهیز می‌کنند. شیطان به فریفتن این گروه طمع دارد، اما چون آنان اهل ذکر و تذکرند و می‌کوشند عوامل غفلت و دوری از خداوند را از


1. یوسف (12)، 24.

خود دور سازند، شیطان نمی‌تواند بر اینان تسلط پیدا کند. شیطان همواره این گروه را زیر نظر دارد تا راه نفوذی در آنان بیابد و گاهی موفق می‌شود تا ارتباط ضعیفی با آنان برقرار کند، اما آن گروه خداترس و پرهیزکار مکر شیطان را درمی‌یابند و خود را از دام او می‌رهانند:

إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَواْ إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِّنَ الشَّیْطَانِ تَذَكَّرُواْ فَإِذَا هُم مُّبْصِرُونَ؛(1) کسانی که پرهیزکاری کردند چون وسوسه‌ای از شیطان به آنان رسد [خدای را] یاد کنند، پس به‌ناگاه بینا شوند.

متقین نیز در یک رتبه نیستند و مراتب فراوان دارند. کسانی همچون سلمان و ابوذر در عالی‌ترین مراتب‌اند، اما حد مشترک آنان این است که شیطان رفیق و قرینشان نیست و نمی‌تواند بر آنان سلطه یابد، و اگر آنها را وسوسه کرد یا اگر به ندرت مرتکب گناهی شدند، توبه می‌کنند و به خدا پناه می‌برند و خداوند آنان را از شر شیطان حفظ می‌کند.

 

ج) مرتبه گناه‌کاران

دستة سوم از بندگان خدا کسانی هستند که گناه و انحراف از مسیر حق خصلت ثابت و پایدار آنان شده است. این دسته وقتی دچار گناه و لغزشی می‌شوند فوراً به یاد خدا نمی‌افتند و از کردار زشت خود توبه نمی‌کنند و در نتیجه شیطان چنان گناهان را در نظرشان می‌آراید که چون موجودی بی‌اراده و ‌اختیار، بیشتر به گناهان روی می‌آورند و در نتیجه، میل به گناه خصلت ثابت و ملکة آنان می‌شود و هنگام انجام گناه از خداوند و عاقبت خویش غافل می‌گردند. ویژگی برجستة این گروه آن است که رفیق و


1. اعراف (7)، 201.

همنشین شیطان‌اند و او در همة شئون زندگی، افکار و رفتارشان نفوذ می‌کند در حالی که دل‌هاشان از یاد خداوند تهی است:

وَمَن یَعْشُ عَن ذِكْرِ الرَّحْمَنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطَانًا فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ * وَإِنَّهُمْ لَیَصُدُّونَهُمْ عَنِ السَّبِیلِ وَیَحْسَبُونَ أَنَّهُم مُّهْتَدُونَ؛(1) و هرکه از یادکرد خدای رحمان روی برتابد، شیطانی بر او می‌گماریم که وی را دمساز و همنشین باشد، و هر آینه آنها (شیطان‌ها) آنان را از راه بازدارند و برگردانند و آنان می‌پندارند که راه‌یافتگان‌اند.

دل انسان یا جلوه‌گاه نور و یاد خدا می‌شود و یا جولانگاه شیطان، و بر اساس نظامی که خداوند در حوزة رفتار اختیاری انسان در نظر گرفته، اگر کسی خداوند را فراموش کرد و از او غافل شد، شیطان به او نزدیک و بر وی چیره می‌‌شود. پس شیطان بی‌سبب طوق بندگی‌اش را بر گردن کسی نمی‌اندازد، و وقتی کسی از دستورات خدا سرپیچید و افتخار بندگی او را از دست داد، خداوند شیطان‌ها را سوی وی می‌فرستد تا با او همنشین و رفیق شوند و از آن پس، سروکار او با شیطان است و در هر حال فکر او متوجه تمایلات شیطانی می‌گردد. او در سرسپردگی شیطان تا آنجا پیش می‌رود که کاملاً تحت سلطة او درمی‌آید و زمام اختیار خویش را به دست او می‌دهد، و بدین ترتیب نمی‌خواهد و نمی‌تواند خود را از دست شیطان نجات دهد و روزنه‌های حقیقت و نور کاملاً به روی او بسته می‌شود. چنین کسی نه گوش برای شنیدن سخن حق دارد و نه چشمی برای دیدن حقایق و نه دلی که به اندیشه در حقیقت بپردازد:

إِنَّ الَّذِینَ كَفَرُواْ سَوَاءٌ عَلَیْهِمْ أَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لَا یُؤْمِنُونَ * خَتَمَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ عظِیمٌ؛(2) کسانی که کافر شدند برایشان یکسان است که آنان را بیم دهی یا ندهی؛ آنان ایمان نمی‌آورند.


1 . زخرف (43)، 36، 37.

2 . بقره (2)، 6، 7.

خداوند بر دل‌هاشان و بر گوش‌هاشان مُهر نهاده و بر دیدگانشان پرده‌ای است و آنان را عذابی است بزرگ.

 

غفلت از خداوند بزرگ‌ترین کیفر الاهی

کسانی که بر ارتکاب گناهان پای می‌فشارند و از طغیان و فساد باز نمی‌ایستند، به بدترین کیفر دنیایی خداوند گرفتار می‌شوند و آن گمراهی و غفلت محض از حق و بسته شدن همة راه‌های هدایت و رهایی از دام شیطان است. گرفتاران به این کیفر سنگین، نه میلی به شنیدن سخن حق دارند و نه حال و مجالی برای عمل به آن. آنان همچون کسی هستند که با تصمیم و اختیار خود شروع به دویدن از سرازیری دره‌ای می‌کند، اما با فزونی گرفتن سرعت، مهار خویش از دست می‌دهد و ناخواسته سقوط می‌کند و از بین می‌رود. کسانی که در مسیر شیطان حرکت می‌کنند و شتابان به سوی تحقق بخشیدن به تمایلات و خواسته‌های شیطانی گام برمی‌دارند، به جایی می‌رسند که شیطان مُهر بندگی خویش را بر پیشانی آنان می‌زند و بر دل و دیگر عناصر وجودی آنان سلطه می‌یابد و راه برگشت و رهایی از سقوط و انحطاط را به رویشان می‌بندد. در نتیجه آنان در گمراهی و غفلت محض، به شقاوت و تیره‌روزی ابدی گرفتار می‌آیند:

إِنَّهُ لَیْسىَ لَهُ سُلْطَانٌ عَلَى الَّذِینَ آمَنُواْ وَعَلَى رَبِّهِمْ یَتَوَكَّلُونَ * إِنَّمَا سُلْطَانُهُ عَلَى الَّذِینَ یَتَوَلَّوْنَهُ وَالَّذِینَ هُم بِهِ مُشْرِكُونَ؛(1) شیطان را بر کسانی که ایمان دارند و بر پروردگارشان توکل می‌کنند تسلطی نیست. تسلط او تنها بر کسانی است که وی را دوست و سرپرست خود گرفته‌اند و بر کسانی که به او (خدا) شرک می‌ورزند.

شیطان نمی‌تواند بر کسانی سلطه داشته باشد که به خدا ایمان و توکل دارند و طوق


1. نحل (16)، 99، 100.

بندگی پروردگار را بر گردن انداخته‌اند و تدبیر امور زندگی خویش را به وی سپرده‌اند؛ بلکه بر کسانی سلطه دارد که ولایت شیطان را پذیرفته باشند، پس تولی شیطان در نتیجة غفلت پایدار و ایجاد خصلت ثابت مفسده‌جویی و ارتکاب گناه حاصل می‌شود، نه به صرف لغزشی که از انسان سر می‌زند و در پی آن شخص پشیمان می‌گردد و توبه می‌کند. کسی ولایت شیطان را پذیرفته و زیر پرچم او رفته و در نتیجه شیطان بر او سلطه یافته است که با همة وجود در پی انجام گناه است و از آن صرف‌نظر نمی‌کند. چنین کسی اگر به انجام گناه بزرگی چون رباخواری مبتلا شد، به هیچ وجه از کردار زشت خود پشیمان نمی‌گردد و با علاقه و پشتکار بدان ادامه می‌دهد. او به مرتبه‌ای از انحطاط رسیده که نه عذاب الاهی و دوزخ بیمی در او پدید می‌آورد و نه سخن از بهشت و سعادت ابدی برای او جاذبه‌ای دارد. او اصلاً در پی بهشت نیست و سخن از خدا، پیامبر، قیامت، مرگ، عذاب، ثواب و بهشت الاهی او را می‌رنجاند و تنها کام‌جویی از لذت‌های دنیا و سخن از آنها برایش شیرین و جذاب است:

وَإِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِینَ لَا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَإِذَا ذُكِرَ الَّذِینَ مِن دُونِهِ إِذَا هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ؛(1) و چون خداوند به یگانگی یاد شود دل‌های کسانی که به عالم آخرت ایمان ندارند منزجر می‌گردد و چون کسانی جز او یاد شوند ناگاه شادمان گردند.

 

سلطه شیطان بر انسان در تقابل با سلطه خداوند بر او

روشن شد که سلطة شیطان بر انسان یک‌باره و ‌بی‌مقدمه صورت نمی‌گیرد؛ بلکه بر اساس آنچه از قرآن و روایات برمی‌آید، سلطة شیطان برآیند نظام و سلسلة اسباب و


1. زمر (39)، 45.

مسبباتی است و طی یک جریان و سیر تکاملی منفی که از نقطه‌ای آغاز و به نقطه‌ای ختم می‌شود، حاصل می‌آید. بر این اساس، در آغاز شیطان بر انسان سلطه‌ای ندارد و آدمی با فطرت بیدار خویش خواهان کارهای نیک، سعادت دنیوی و اخروی و دوستی خداست و از رفتار زشت و شرک و کفر برکنار است. اما بر اثر پیروی از هوای نفس و وسوسه‌های شیطان و معاشرت با دوستان بد، میل به بدی در انسان پدید می‌آید و انجام دادن کارهای زشت و نافرمانی خدا، کار او را به جایی می‌رساند که شیطان رفیق و همنشین همیشگی‌اش می‌شود و بر همة شئون، اندیشه‌ها و رفتارهای او تسلط می‌یابد:

فَنَظَرَ بِأَعْیُنِهِمْ وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِمْ فَرَكِبَ بِهِمُ الزَّلَلَ وَ زَیَّنَ لَهُمُ الْخَطَلَ فِعْلَ مَنْ قَدْ شَرِكَهُ الشَّیْطَانُ فِی سُلْطَانِهِ وَ نَطَقَ بِالْبَاطِلِ عَلَى لِسَانِهِ.

عالم‌نمایان خودپرست که اختیار خویش را به شیطان سپرده‌اند، در سرسپردگی به او بدان‌جا می‌رسند که چشمشان ابزاری می‌شود برای شیطان که با آن می‌نگرد و زبانشان نیز در اختیار شیطان قرار می‌گیرد تا با آن سخن گوید. گویی آنان لال‌اند و شیطان است که با زبان ایشان سخن می‌گوید؛ یعنی شیطان با زبان و چشم آنان به مقاصد و خواسته‌های خود می‌رسد و آن سرسپردگان بد‌بخت را به لغزش‌های پی‌درپی وا می‌دارد و گناهان بزرگ و زشت را برایشان می‌آراید تا با حرص و ولع بیشتری خویش را آلوده سازند. در نتیجه، این گمراهان به قهقرا رفته، سدّ راه جویندگان راستی و درستی می‌شوند و با هر فرد و گروهی که همراه شوند، منحرفشان می‌سازند.

به‌جز در نهج البلاغه و در این خطبه، در دیگر روایات این تعبیر را نمی‌یابیم که شیطان با چشم دوستان خود می‌نگرد و با زبان آنان سخن می‌گوید، و به دیگر سخن، دست و پا و گوش و چشم گنهکاران، دست و پا و گوش و چشم شیطان می‌گردد. اما نقطة مقابل آن، دربارة اولیا و دوستان خدا فراوان در روایات یافت می‌شود و در فرهنگ

دینی ما نیز کاربرد بسیاری دارد؛ از جمله در حدیث «قرب نوافل» که در کتاب‌های معتبر شیعی و با سند‌های گوناگون از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نقل شده، آمده است:

إِنَّ اللَهَ جَلَّ جَلَالُهُ قَالَ: مَا یَتَقَرَّبُ إِلَیَّ عَبْدٌ مِنْ عِبَادِی بِشَیْ‏ءٍ أَحَبَّ إِلَیَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَیْهِ، وَ إِنَّهُ لَیَتَقَرَّبُ إِلَیَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّى أُحِبَّهُ، فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِی یَنْطِقُ بِهِ وَ یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا، إِنْ دَعَانِی أَجَبْتُهُ وَ إِنْ سَأَلَنِی أَعْطَیْتُهُ؛(1) خداوند متعال می‌فرماید: هیچ بنده‌ای از بندگانم به سوی من تقرب نمی‌جوید به چیزی که نزد من محبوب‌تر باشد از آنچه بر او واجب کرده‌ام. آن‌گاه او با نوافل (مستحبات) به من تقرب می‌جوید تا اینکه او را دوست می‌دارم و آن‌گاه که او را دوست داشتم، گوش او خواهم بود که با آن می‌شنود و چشمی که با آن می‌بیند و زبانی که با آن سخن می‌گوید و دستی که با آن برمی‌گیرد. اگر مرا بخواند اجابت کنم و اگر درخواستی کند عطا کنم.

بر اساس این حدیث شریف کسی که در مسیر تقرب به خداوند گام بردارد و افزون بر انجام واجبات، به مستحبات نیز بپردازد، به مقامی دست می‌یابد که چشمش خدایی می‌‌شود و خدا با آن می‌نگرد و زبانش خدایی می‌گردد و خدا با آن سخن می‌گوید و دستش خدایی می‌شود. درک این معنا برای ما بسیار دشوار است و تنها رهیافتگان به آن مقام متعالی آن را درک می‌کنند و فهم دیگران از آن مقام متعالی و رفیع ناچیز است. بهترین تفسیر از حدیث مزبور این است که انسان تا آنجا می‌تواند به خداوند تقرب جوید که هرچه را دارد در اختیار او نهد و افکار و رفتار خویش را از مسیر اراده و خواست خداوند سامان دهد. در این مرحله او چنان با قوای ارادی و فکری خویش مستغرق در معرفت و توجه به خداوند می‌شود که دیگر به خودش و زندگی‌اش توجه استقلالی ندارد.


1. محمد بن یعقوب کلینی، اصول کافی، ج 2، ص 352.

توجیه علمی تسلط شیطان بر انسان

همچون درک مضمون این حدیث، درک اینکه شیطان چگونه با چشم دوستان خود می‌نگرد و چگونه با زبان آنان سخن می‌گوید نیز دشوار است. برای روشن شدن مطلب و تقریب به ذهن می‌توانیم به هیپنوتیزم و تأثیرات روانی‌ای که در نتیجة آن در فرد پدید می‌آید اشاره کنیم. در فرآیند هیپنوتیزم و منیتیزم، در خواب یا بیداری دستورات و افکاری به فرد القا می‌شود و او وادار به واکنش و رفتاری می‌شود که هیچ اراده و تصمیمی در انجام آنها ندارد، و بعدها از اینکه چنان رفتارها و واکنش‌هایی از وی سر زده متحیر و شگفت‌زده‌ می‌شود. یکی از دوستان ما، که از مقامات کشوری است، نقل می‌کرد در دانشکدة حقوق در تهران استادی داشتیم که به این فن آشنا بود. روزی آن استاد سر کلاس درس گفت می‌خواهم تأثیر هیپنوتیزم را به شما نشان دهم. یکی از شما داوطلب شود تا او را هیپنوتیزم کنم. یکی از دانشجویان نزد استاد رفت و در برابر او نشست. استاد خیره‌خیره در چشمان او نگریست تا اینکه حالت خواب و خلسه به آن فرد دست داد. در آن حالت استاد به او گفت هنگام درس هرگاه من عینکم را از چشمم برداشتم و روی میز گذاشتم، تو از جا برمی‌خیزی؛ به هوا می‌پری؛ و دست‌هایت را به هم می‌زنی و بعد سر جای خود می‌نشینی! پس از مدتی آن دانشجو از حالت خواب و خلسه خارج شد و به حال عادی برگشت و استاد هم مشغول تدریس شد. در وسط درس تا استاد عینکش را از چشم برداشت و روی میز گذاشت، آن دانشجو به هوا پرید و دست‌هایش را به هم زد و جای خود نشست. بعد از درس از او پرسیدیم چرا در وسط کلاس درس آن رفتار را از خود نشان دادی؟ او گفت من خودم متوجه نشدم و نمی‌دانم چرا آن رفتار را انجام دادم. اما وقتی استاد عینکش را برداشت و روی میز گذاشت، بدون اینکه کسی مرا مجبور کند، این حس و میل در من پدید آمد که به هوا بپرم و دست‌هایم را به هم بزنم.

بر این اساس انسان قابلیتی دارد که موجودی قوی‌تر بر اراده و تصمیم‌های او تسلط یابد و بتواند از طریق وی خواسته‌های خود را عملی سازد. خوشا به حال بندگان معصوم خدا و انسان‌های مخلص و باتقوا که اراده و خواست آنان تابع خواست و ارادة خداست و ولایت پروردگارشان را پذیرفته‌اند و مطیع فرمان‌ها و دستورهای اویند. در برابرِ خضوع و تسلیم و بندگی آنان، خداوند نیز تدبیر همة شئون زندگی، افکار و رفتارهای آنان را به دست می‌گیرد. از همین روی، سخن آنان با سخن افراد عادی بسیار متفاوت است و چه‌بسا با نصیحت و سخنی کوتاه، زندگی انسان‌های ره گم‌‌کرده و خطاکار را دگرگون می‌سازند. یا به اذن خداوند رفتار آنان آثار تکوینی غیرعادی و معجزه‌آسایی می‌یابد؛ چنان‌كه خداوند دربارة حضرت عیسی(علیه السلام) می‌فرماید:

وَرَسُولا إِلَى بَنِی إِسْرَائِیلَ أَنِّی قَدْ جِئْتُكُم بِآیَةٍ مِّن رَّبِّكُمْ أَنِّی أَخْلُقُ لَكُم مِّنَ الطِّینِ كَهَیْئَةِ الطَّیْرِ فَأَنفُخُ فِیهِ فَیَكُونُ طَیْرًا بِإِذْنِ اللّهِ وَأُبْرِﺉُ الأكْمَهَ والأَبْرَصَ وَأُحْیِـی الْمَوْتَى بِإِذْنِ اللّهِ وَأُنَبِّئُكُم بِمَا تَأْكُلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ فِی بُیُوتِكُمْ إِنَّ فِی ذَلِكَ لَآیَةً لَّكُمْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِینَ؛(1) و فرستاده‌ای [گردانَد] به سوی فرزندان اسرائیل که [گوید:] برای شما نشانه‌ای از پروردگارتان آورده‌ام که به خواست و فرمان خدا برایتان از گِل بسان پرنده‌ای می‌سازم و در آن می‌دمم پس پرنده‌ای می‌شود؛ و به خواست و فرمان خدا نابینای مادرزاد و پیس را بهبود می‌بخشم و مردگان را زنده می‌کنم و شما را از آنچه می‌خورید و در خانه‌هایتان اندوخته می‌کنید خبر می‌دهم. هر آینه در این [کارها] برای شما اگر مؤمن باشید نشانه‌ای است.


1. آل‌عمران (3)، 49.