تَرِدُ عَلَى أَحَدِهِمُ الْقَضِیَّةُ فِی حُكْمٍ مِنَ الْأَحْكَامِ فَیَحْكُمُ فِیهَا بِرَأْیِهِ ثُمَّ تَرِدُ تِلْكَ الْقَضِیَّةُ بِعَیْنِهَا عَلَى غَیْرِهِ فَیَحْكُمُ فِیهَا بِخِلَافِ قَوْلِهِ ثُمَّ یَجْتَمِعُ الْقُضَاةُ بِذَلِكَ عِنْدَ الْإِمَامِ الَّذِی اسْتَقْضَاهُمْ فَیُصَوِّبُ آرَاءَهُمْ جَمِیعاً. وَ إِلَهُهُمْ وَاحِدٌ وَ نَبِیُّهُمْ وَاحِدٌ وَ كِتَابُهُمْ وَاحِدٌ، أَفَأَمَرَهُمُ اللَّهُ سُبْحَانَهُ بِالاِخْتِلَافِ فَأَطَاعُوهُ؟ أَمْ نَهَاهُمْ عَنْهُ فَعَصَوْهُ؟ أَمْ أَنْزَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ دِیناً نَاقِصاً فَاسْتَعَانَ بِهِمْ عَلَى إِتْمَامِهِ؟ أَمْ كَانُوا شُرَكَاءَ لَهُ فَلَهُمْ أَنْ یَقُولُوا وَ عَلَیْهِ أَنْ یَرْضَى؟ أَمْ أَنْزَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ دِیناً تَامّاً فَقَصَّرَ الرَّسُولُ(صلى الله علیه وآله) عَنْ تَبْلِیغِهِ وَ أَدَائِهِ وَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ یَقُولُ: «مَّا فَرَّطْنَا فِی الكِتَابِ مِن شَیْءٍ»(1) وَ فِیهِ تِبْیَانٌ لِكُلِّ شَیْءٍ وَ ذَكَرَ أَنَّ الْكِتَابَ یُصَدِّقُ بَعْضُهُ بَعْضاً وَ أَنَّهُ لَا اخْتِلَافَ فِیهِ فَقَالَ سُبْحَانَهُ: «وَلَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدُواْ فِیهِ اخْتِلاَفًا
1. انعام (6)، 38.
كَثِیرًا»(1) وَ إِنَّ الْقُرْآنَ ظَاهِرُهُ أَنِیقٌ وَ بَاطِنُهُ عَمِیقٌ لَا تَفْنَى عَجَائِبُهُ وَ لَا تَنْقَضِی غَرَائِبُهُ وَ لَا تُكْشَفُ الظُّلُمَاتُ إِلَّا بِهِ؛(2)
قضیهای را برای داوری نزد عالم و قاضی برند و او به نظر خود فتوا دهد و حکم صادر کند؛ آنگاه همان قضیه نزد قاضی و عالمی دیگر مطرح شود، ولی او برخلاف اولی نظر دهد؛ پس قاضیان نزد امامی که آنان را به قضاوت نشانده است گرد آیند و او همة نظرها را تأیید کند. این چه قضاوتی است؟ خدا، پیامبر و کتابشان که یکی است. آیا خداوند به اختلاف فرمانشان داده است و اینان خدا را فرمان بردهاند؟ یا خداوند از اختلاف نهیشان فرموده است و اینان نافرمانیاش کردهاند؟ یا خداوند سبحان دینی ناقص فرستاده و از آنان برای اتمام آن کمک خواسته است؟ یا آنان انبازان خدایند که هرچه بخواهند بگویند و او میباید راضی شود؟ یا دین کاملی فرو فرستاده، ولی پیامبر(صلى الله علیه وآله) در تبلیغ و بیان آن کوتاهی کرده است؟ در حالی که خداوند میفرماید: «هیچ چیزی را در کتاب فرو نگذاشتهایم» و در قرآن بیان هر چیزی هست؛ و همو یادآور شده است که آیات قرآن یکدیگر را تصدیق کنند و در آنها اختلاف و ناهماهنگی نیست و از این روی فرمود:«اگر قرآن از طرف غیرخدا نازل میشد، اختلاف زیادی در آن مییافتند». همانا ظاهر قرآن زیبا و باطن آن ژرف و ناپیداست؛ شگفتیهای آن تمام نشدنی و ناشناختههایش پایانناپذیر است؛ و تاریکیها جز بدان روشن نگردد.
1. نساء (4)، 82.
2. نهج البلاغه، خطبه 18.
در گفتارهای پیشین به بررسی ویژگیهای بندگان محبوب و برگزیدة خدا پرداختیم. سپس بررسی ویژگیهای خشمانگیزترین بندگان را که در بخش نهایی خطبة 87 و خطبة هفدهم و هفتم مطرح شده بود پی گرفتیم. اینک در ادامة آن بحثها به بررسی خطبة هجدهم میپردازیم که در آن مصادیق و نمونههای عینی عالمنمایان خودپرست مطرح شده است. ذکر این نمونههای عینی در سخنان امیر مؤمنان(علیه السلام) حاکی از آن است که حضرت از شیوهای نادرست در زمانة خویش شکوه میکنند و آنچه از آن سخن گفتهاند امری فرضی و خیالی و غیرواقعی نیست. چنانكه در آغاز گفتار پیشین گفتیم، بر اساس ساختار خطبهها و بیانات امیر مؤمنان(علیه السلام) در کتاب تمام نهج البلاغه، خطبههای هفدهم و هفتم و هجدهم، به ترتیب بخشی از خطبة 24 آن کتاب را تشکیل میدهند، و بر اساس این چینش، مجال بررسی ادامة آن خطبه و خطبة هجدهم نهجالبلاغة مرحوم سید رضی فرا رسیده است.
حضرت در نخستین بخش میفرمایند:
تَرِدُ عَلَى أَحَدِهِمُ الْقَضِیَّةُ فِی حُكْمٍ مِنَ الْأَحْكَامِ فَیَحْكُمُ فِیهَا بِرَأْیِهِ ثُمَّ تَرِدُ تِلْكَ الْقَضِیَّةُ بِعَیْنِهَا عَلَى غَیْرِهِ فَیَحْكُمُ فِیهَا بِخِلَافِ قَوْلِهِ ثُمَّ یَجْتَمِعُ الْقُضَاةُ بِذَلِكَ عِنْدَ الْإِمَامِ الَّذِی اسْتَقْضَاهُمْ فَیُصَوِّبُ آرَاءَهُمْ جَمِیعاً وَ إِلَهُهُمْ وَاحِدٌ وَ نَبِیُّهُمْ وَاحِدٌ وَ كِتَابُهُمْ وَاحِدٌ.
حضرت از اوضاع زمانة خود شکوه میکنند و به نکوهش عالمنمایان و قضات جاهل و نادان میپردازند که بر اساس حدس و دریافت شخصی و رأی خود، یا غرضهای سودجویانه در موضوع و قضیة واحدی قضاوتهای متفاوتی میکنند و زحمت کشف حقیقت و قضاوت صحیح را بر خود هموار نمیسازند. آنان با اینکه از نعمت و فیض وجود امیر مؤمنان(علیه السلام) که امام معصوم و عالم به همة حقایق و علوم بود و در آشنایی به قرآن و فقه و قضاوت سرآمد زمان خویش بود و حتی خلفای معاصر
ایشان مرجعیت علمیشان را پذیرفته بودند و هرگاه در امور مملکتی و داوری به بنبست میرسیدند از آن حضرت کمک میخواستند، برای رسیدن به رأی قطعی به آن حضرت مراجعه نمیکردند. اسفبارتر اینکه آن قاضیان فاسد و نادان وقتی داوریهای متفاوت خود را که بر اساس رأی شخصی و هوای نفس و بدون حجت شرعی صورت گرفته بود، بر خلیفه و کسی که آنان را به سمت قضاوت و داوری گمارده بود عرضه میکردند، آن رهبر نادان که سمت رهبری بر جامعة اسلامی را بر اساس ضوابط صحیح به دست نیاورده و خوی خودپرستی و زدوبندهای سیاسی او را به آن مسند رسانده بود، همة آرای متفاوت و متضاد را تصدیق و تصویب میکرد. در صورتی که منابع حکم، یعنی قرآن و سنت، یکی است و مهمتر از همه، مفسر واقعی قرآن و سنتِ رسول خدا(صلى الله علیه وآله)، یعنی امیر مؤمنان(علیه السلام) حضور داشت و با دسترس به این منابع ارزشمند، ممکن نبود جویندگان حقیقت به قضاوتهای متفاوتی برسند.
روشن است که این نکوهش، ناظر به زمان معصوم است؛ زمانی که افراد میتوانستند با مراجعه به امام، به احکام واقعی الاهی یقین پیدا کنند. بنابراین در آن زمان، کوتاهی در به دست آوردن حجت قطعی پذیرفته نبود. اما در زمان غیبت معصوم، که جز در موارد محدودی دستیابی به یقین در احکام واقعی ممکن نیست، اختلاف در فتواها و قضاوتها که البته در استخراج آنها ضوابط و قواعد استنباط و اجتهاد صحیح رعایت شده باشد طبیعی و موجّه است. ادلهای که در عصر غیبت در اختیار فقها قرار دارند، اغلب از ظن معتبر فراتر نمیروند. فقیهان نیز با مراجعه به ظواهر قرآن که ادلهای ظنی به شمار میآیند و نیز روایات (که پارهای از آنها به لحاظ سند اشکال دارند و در مواردی در مدلولها و مضمونهای آنها تعارض و اختلاف وجود دارد) و با به کار بستن تمام توان علمی و
اجتهادی خود میکوشند تا حکم الاهی را استخراج کنند. اما با توجه به اینکه ادلة معتبر از حیث مضمون و دلا(علیه السلام)ت یکسان نیستند، در مواردی فقها به آرا و فتاوای متفاوتی میرسند و خداوند برای تسهیل در کار مکلفان، در عصر غیبت، آنها را معتبر و حجت شرعی و ظنی برای مکلفان قرار داده است. بر این اساس، در زمان غیبت اگر کسی با استناد به فتوای خود یا فتوای مرجع تقلیدش حکمی متفاوت با حکم صادر شده از سوی قاضی دیگر صادر کرد، مشمول این نکوهش امیر مؤمنان(علیه السلام) نیست.
البته در دوران غیبت معصوم اگر حکومت اسلامی استقرار یافت، با توجه به اینکه اختلاف فقها در احکام اجتماعی و اختلاف در قضاوت موجب نابسامانی در امور مردم و اختلال و هرجومرج در نظام قضایی و ادارة جامعه میشود، همگان میباید به احکام و آرای حاکم اسلامی تن دهند و محاکم قضایی بر اساس قوانین ثابت و رسمیِ مورد پذیرش حاکم اسلامی عمل کنند. در زمینة احکام اجتماعی، یکی از ادله بر ضرورت وجود حاکم اسلامی و ولیّ امر مسلمین، رفع اختلافات و جلوگیری از نابسامانیها و هرجومرجهایی است که از ناحیه آرا و فتاوای مختلف، در زمینة مسائل اجتماعی، رخ میدهد.(1)
در برخی آیات قرآن، اختلاف در دین و کتاب الاهی نکوهش شده، و خاستگاه آن، ستمورزی و بدخواهی معرفی شده است:
وَمَا اخْتَلَفَ فِیهِ إِلَّا الَّذِینَ أُوتُوهُ مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَیِّنَاتُ بَغْیًا بَیْنَهُمْ...؛(2) و در آن [کتاب] اختلاف نکردند مگر همان کسان که آن [کتاب] بدیشان داده شده
1. با معتبر و حجت گشتن رأی ولیّ امر مسلمین بر همة مردم و از جمله مراجع تقلید، از هرجومرج و اختلال در نظام جامعه جلوگیری میشود.
2. بقره (2)، 213.
بود، پس از حجتهای روشنی که به آنان رسید، به سبب بدخواهی و ستمی که در میانشان بود.
خداوند در آیهای دیگر میفرماید:
إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الإِسْلَامُ وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِینَ أُوْتُواْ الْكِتَابَ إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیًا بَیْنَهُمْ...؛(1) همانا دین [راست و درست] نزد خدا اسلام است و کسانی که کتابشان دادهاند [جهودان و ترسایان] اختلاف نکردند، مگر پس از آنکه علم برای آنان [حاصل] آمد، از روی بدخواهی و حسد میان خویش.
حال با توجه به نکوهش قرآن در اینباره، چگونه در عصر معصوم، کسانی زحمت مراجعه به معصوم و پرسش از رأی و نظر قطعی دین را بر خود هموار نکردند و به سبب نادانی و بیخبری از احکام اسلام، خود به صدور احکام مختلف دست زدند؟ چگونه کسی که خود را خلیفه و رهبر مسلمانان میدانست بدون ضابطه چنین کسانی را برای قضاوت گمارده بود، و نیز پس از آنکه ایشان برای قضیهای واحدْ احکام متفاوت صادر میکردند، همة آنها را تأیید میکرد؟ با آنکه دین یکی است و در قرآن و سنت اختلافی نیست، چرا رهبر و حاکم آشنای به احکام و حدود الاهی به تأیید احکام متفاوت قضات میپرداخت؟ بیتردید تأیید بیضابطة آن خلیفه ناشی از عدم صلاحیت و عدم آشنایی با احکام و حدود الاهی و فقدان تشخیص رأی صحیح از رأی نادرست بود، که در این صورت این پرسش مطرح میشود که چرا کسی که صلاحیت و شایستگی حکومت بر مسلمانان را نداشت بر آن مسند مهم تکیه زده بود؟
حال در چنین اوضاعی امیر مؤمنان(علیه السلام) به نکوهش قضاتی میپردازند که قوانین و احکام الاهی را فرا نگرفتهاند تا در مقام قضاوت، آن احکام را بر مصادیقشان تطبیق
1. آلعمران (3)، 19.
دهند و ناآگاهانه و از سَرِ مسامحه رأی میدهند. اسفبارتر آنکه کسانی حکم واقعی و صحیح را میدانند و به عمد برخلاف آن فتوا میدهند و حکم صادر میکنند. آنگاه کسی که خود را رهبر و امام جامعه میداند و رئیس قضات است به جای اینکه بر قضات نظارت داشته باشد و حکم صحیح را تأیید و احکام نادرست را نقض کند و به توبیخ و مجازات کسانی بپردازد که در امر قضاوت کوتاهی کردهاند، همة احکام متضاد و متفاوت را تأیید و تصویب میکند. چنین رفتاری ناشی از بیبهرگی از علم و ناآشنایی با قضاوت است، و چنین کسی شایستگی رهبری بر مسلمانان را ندارد و بهناحق بر آن جایگاه والا تکیه زده است. او اگر عالم و آشنای به موازین قضایی بود، نمیبایست همة احکام صادر شده را تأیید میکرد. او میبایست احکام نادرست را نمیپذیرفت و قضات بیکفایت را توبیخ و سرزنش میکرد. همچنین اگر به موازین قضا آشنایی نداشت، میبایست نظارت بر قضات را به کارشناسان قضا میسپرد تا آنان بر اساس موازین قضایی و حقوقی به بررسی آرای صادر شده میپرداختند؛ نه اینکه خود بیهیچ توجیه علمی و عقلی همة قضات و احکام آنان را تأیید کند، و در نتیجه باعث پایمال شدن حقوق مردم شود. بیشک در پی قضاوتهای نادرست، حقوقی پایمال و خونهایی به ناحق ریخته میشود.
بر این اساس، امیر مؤمنان(علیه السلام) با توجه به خسارتهای جبرانناپذیر آن قضاوتهای ناصواب و تأیید آنها از سوی کسی که به ناحق خود را خلیفة مسلمین میدانست، زبان به اعتراض میگشاید و به نکوهش رفتار خلیفه و قضات ناصالح میپردازد. سپس حضرت دربارة توجیهناپذیری اختلاف احکام در موضوع و قضیة واحد میفرمایند:
وَ إِلَهُهُمْ وَاحِدٌ وَ نَبِیُّهُمْ وَاحِدٌ وَ كِتَابُهُمْ وَاحِد أَفَأَمَرَهُمُ اللَّهُ سُبْحَانَهُ بِالِاخْتِلَافِ فَأَطَاعُوهُ أَمْ نَهَاهُمْ عَنْهُ فَعَصَوْهُ؟ أَمْ أَنْزَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ دِیناً نَاقِصاً فَاسْتَعَانَ بِهِمْ عَلَى إِتْمَامِهِ؟ أَمْ كَانُوا شُرَكَاءَ لَهُ فَلَهُمْ أَنْ یَقُولُوا وَ عَلَیْهِ أَنْ یَرْضَى؟
انسان حقیقتی غیرقابل تجزیه است و همة آدمیان از حیات معقول و اصول و نیازهای ثابت مشترکی برخوردارند. همچنین خداوند یکتا به وسیلة پیامبران احکام و تکالیفی را که نمایشگر مشیت او در مصالح و مفاسد انسانهاست، در قالب دین خود به آنان ارائه کرده است، و حیات معقول و سعادت دنیوی و اخروی انسان جز با مشیت و تدبیر خداوند واحد و دین واحدی که به وسیلة پیامبران به انسانها ابلاغ میشود تأمین نمیگردد. با این وصف، اختلاف در دین و احکام و حدود الاهی که از ناآگاهی و دخالت دادن پندارهای پوچ و بیاساس برمیخیزد، ویرانگر سعادت انسان است. بر این اساس، آیا ممکن است خداوند به کسانی امر کرده باشد که از سَرِ ناآشنایی با احکام و حدود الاهی فتواهای متفاوتی صادر کنند و موجب تزلزل دین مردم و نابسامانی زندگی آنان شوند؟ یا اینکه خداوند آنان را از اختلاف در دین بازداشته است، اما ایشان عصیان کرده، با کوتاهی در فراگیری معارف دین، به صدور آرای بیاساس پرداختهاند؟ آیا خداوند دین ناقص نازل کرده و از آنان خواسته است به تکمیل آن بپردازند و ایشان در پی آناند که با آرا و پندارهای خود نقص دین خدا را جبران کنند؟ چنانكه امروزه برخی ناآگاهان به ابعاد معارف اسلامی و آموزههای جامع کتاب و سنت، میپندارند با این همه پیشرفتهای علمی، فرهنگی و تمدنی که در زندگی بشر پدید آمده، دیگر اسلام نیازهای امروز جامعه را برنمیآورد و برای ادارة جامعه باید دین و وحی را کنار نهاد و از عقل بشری مدد خواست!
احکام و تکالیف الاهی تابع مصالح و مفاسد واقعیایاند که با عقل عادی بشر قابل درک نیستند و خداوند، در مقام خالق انسان، به آنها آگاه است. بر این اساس تنها او بر انسان سلطه و حکومت دارد و از هیمن روی، وضع قوانین در انحصار خداوند است؛ چه، وی بینیاز مطلق است و در اعمال تدبیر و مشیت خود در پی آن
نیست که سودی عاید خویش سازد. همچنین او از سویی عوامل سود و زیان و نقص و کمال انسانها را میشناسد و با وضع احکام و تکالیف درصدد است انسانها را از زیان و نقص به سود و کمال واقعی رهنمون شود و از رهگذار احکام و تکالیف خود، استعدادها و ظرفیتهای مثبت و فطری آنان را به فعلیت برساند، و بدین ترتیب، آدمی به کمال برتر و مقصد نهایی که همان قرب الاهی است نایل آید. حال آیا کسانی که با پندارهای پوچ و تشخیصهای نادرست خویش رأی و فتوا صادر میکنند، خود را در تشخیص مصالح و مفاسد انسانها شریک خداوند میدانند و معتقدند خدا آنان را در وضع احکام و قوانین شریک خود ساخته و به ایشان اجازه داده است تا بنابر تشخیص خود حکم کنند و خداوند نیز متعهد شده است همة این حکمها را بپذیرد و بدان رضایت دهد؟
أَمْ أَنْزَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ دِیناً تَامّاً فَقَصَّرَ الرَّسُول(صلى الله علیه وآله) عَنْ تَبْلِیغِهِ وَ أَدَائِهِ؟
یکی از فرضهایی که حضرت برای توجیه احکام و آرای برخاسته از دریافتهای غیرمنطبق بر کتاب و سنت، و سلیقههای شخصی قضات برمیشمارند این است که خداوند دین کاملی نازل کرده، ولی و العیاذ بالله پیامبر(صلى الله علیه وآله) در تبلیغ و ادای آن کوتاهی ورزیده و همة آنچه خداوند بر او نازل کرده به مردم نرسانده باشد. بیشک این احتمال نیز باطل است؛ چه، ادای رسالت الاهی، امانت خداوند است، و پیامبر(صلى الله علیه وآله) بیش از هرکسی خود را به ادای این امانت متعهد میداند. نخستین شرط پیامبری نیز تعهد در برابر خداوند برای هدایت مردم و ابلاغ کامل فرمانهای الاهی به مردم و راهنمایی به همة آن چیزی است که سعادت دنیا و آخرت آنان را فراهم میآورد. پیامبر(صلى الله علیه وآله) متعهد شده است در زندگی خود و نیز در راهنمایی انسانهای دیگر از هوا و هوس بپرهیزد و
کلمهای برخلاف آنچه خداوند بدان فرمان داده است، بر زبان نیاورد، و او خود به فرجام کوتاهی در رساندن پیام الاهی و تصرف در آن آگاه است:
وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِیلِ * لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْیَمِینِ * ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِینَ؛(1)و اگر وی برخی سخنان را به ما میبست، هر آینه او را به دست راست (کنایه از قوت و توانایی یا سختی و شدت) میگرفتیم، سپس رگ قلبش را میبریدیم.
حضرت در پایان خطبه به ذکر آیاتی میپردازند که بر جامعیت قرآن و عدم افراط و نیز کوتاهی در آن دربارة بیان احکام و معارف،(2) و بیان بودن قرآن برای هر چیزی،(3) و نیز تصدیق برخی آیات با دیگر آیات و نبود اختلاف در این کتاب آسمانی دلالت دارد.(4) سپس میفرمایند:
إِنَّ الْقُرْآنَ ظَاهِرُهُ أَنِیقٌ وَ بَاطِنُهُ عَمِیقٌ لَا تَفْنَى عَجَائِبُهُ وَ لَا تَنْقَضِی غَرَائِبُهُ وَ لاَ تُكْشَفُ الظُّلُمَاتُ إِلَّا بِهِ.
قرآن ظاهری زیبا و شگفتانگیز، و باطن و درونمایهای عمیق دارد، و منظور از عمق باطن و معانی قرآن، معماگونگی آن نیست تا هیچ کس آن را نفهمد؛ بلکه مقصودْ ژرف بودن و بیشمار بودن حقایق نهان در قرآن است. بر این اساس، همة مسائل و امور ناظر به انسان و جهان و اصیلترین قوانین عالم هستی در آیات قرآن گرد آمده است. امتیاز و ویژگی متعالی دیگری که حضرت برای قرآن برمیشمارند استمرار، جاودانگی و فناناپذیری آموزهها و معارف آن است. این کتاب در فضای تاریخ و
1. حاقه (69)، 44 46.
2. انعام (6)، 38.
3. نحل (16)، 89.
4. نساء (4)، 82.
زوایای زندگی انسانها در هر عصری همچون خورشید و ماه جریان دارد و تاریکیها بدان برطرف میشود، و گرهها و بنبستها بِدان گشوده میگردد.
تأیید احکام متفاوت و گاه متهافتِ یاد شده، از جانب خلیفه، شبیه پذیرش همة مرامها و ادیان، و حقانگاشتن آنها در زمانة ماست که پلورالیزم یا کثرتگرایی دینی مروج آن است. پلورالیزم دینی، همة ادیان و مذاهب را بر حق، و راههایی به سوی دریافت حقیقت میشمارد: هم آن دینی که توحید را تبلیغ میکند حق است و هم ادیانی که در آنها تثلیت و چندخدایی ترویج میشود.
بیشک یکی از شبهات و انحرافاتی که طی سالهای اخیر در محافل گوناگون طرح شده و دربارة آن بحثهای فراوانی صورت گرفته، پلورالیزم دینی است. بر اساس این نگرش انحرافی، راه نجات انسان منحصر به اسلام نیست و دیگر ادیان نیز میتوانند همان نقش را ایفا کنند و انسان را به سعادت برسانند، چنانكه در برخی دیگر حوزههای معرفتی و عرصههای زندگی، نظرهای مختلفی طرح و پذیرفته میشوند، ادیان مختلف نیز قابل قبولاند و اسلام تنها راه سعادت بشر و صراط مستقیم نیست؛ بلكه دیگر ادیان نیز هریك صراطی مستقیماند كه انسان را به سعادت میرسانند!
اصل این شبهه، مانند موارد مشابه آن، از مغربزمین به کشور ما و دیگر کشورهای اسلامی وارد شده است، و طرح و ترویج آن نیز عللی دارند. از جمله اینکه در عالم، ادیان گوناگون و پرشمار، با پیروان فراوان وجود دارند که هریك برای رواج آرای خود بسیار میكوشند. بسیاری از پیروان این ادیان نیز مخلصانه به آموزههای دین خود عمل میكنند. از این روی، برای یک جوان یا نوجوان سخت است باور کند كه همة آنها جهنمیاند و در بین بیش از شش میلیارد جمعیت دنیا که حدود یک پنجم آنان مسلمان
و فقط درصد کمی از ایشان شیعهاند، تنها گروه اندکشماری به دلیل آنکه پیرو دین و مذهب حقاند به بهشت میروند. برای بسیاری از مردمْ باور این مطلب که تنها یک دینِ حق و یک نظرِ درست وجود دارد و بقیه اهل باطلاند دشوار است.
عامل دیگری که این شبهه را در مغربزمین تقویت کرده، وضعیت اجتماعی است. طی قرنهای طولانی، جنگهای پرشماری میان پیروان ادیان و مذاهب گوناگون درگرفته است؛ جنگهایی که گاه سالها طول کشیده و میلیونها انسان را قربانیِ خویش ساخته است. هنوز هم، با اینکه مردمان مغربزمین خود را متمدنترین انسانها میخوانند و روحیة تساهل و تسامح در میانشان رواج دارد، در گوشهوکنار اروپا جنگهای مذهبی خونینی به راه میاندازند. از جمله در ایرلند هنوز بین پروتستانها و کاتولیکها جنگ و درگیری وجود دارد و زد و خوردهایی بین آنان پیش میآید. این عامل موجب شده است که برای پایان دادن به جنگهای مذهبی این باور در غرب ترویج شود که هر دو مذهب درستاند و اگر کسی پرسید آیا مذهب کاتولیک درست است یا پروتستان، گفته میشود هر دو مذهب بر حق و صحیحاند. پس از مذهب، نوبت به ادیان میرسد و برای اینکه به تنشها و جنگهای مسلمانان و اروپاییها پایان دهند، گفتند که هم اسلام بر حق است و هم مسیحیت.
عامل سوم این بود که پس از نفوذ مسلمانان در اروپا، مناطق زیادی از اروپا مسلمان شدند و در دیگر کشورها نیز روزبهروز اسلام گسترش یافت و گرایش بیشتری به اسلام پدید آمد. این وضعیت امروزه نیز ادامه دارد. گرچه غربیها چندان مایل نیستند که این مسئله به درستی منعکس شود، آمارها و دلیلهای پرشماری در دست است که بهویژه در امریکا، روزبهروز گرایش به اسلام فزونی میگیرد. هرسال مسجدهای فراوانی ساخته میشود و گروه پرشماری از مردمِ، بهویژه سیاهپوستان، اسلام میآورند. با شدت یافتن گرایش مردم به اسلام، کلیسا به هراس افتاد که اگر این وضع ادامه یابد،
به زودی مسیحیت از صحنة روزگار ناپدید خواهد شد. بهویژه آنكه مسلمانان به دلیل برخورداری از معارف قوی و محكم، در بحثها و مناظرهها برتری خاصی دارند و بر خصم خود فایق میآیند، در حالی که مسیحیان مطالب بسیار ضعیفی دارند و اعقتاداتشان سست و بیاساس است. مسیحیان هنگامی که دیدند با مطرح شدن معارف اسلام و مقایسة محتوای قرآن با محتوای تورات و انجیل، هرکس وجدان سالم و عقل سلیم داشته باشد اسلام را ترجیح خواهد داد به هراس افتادند. حال با وجود چنین برتریهایی در اسلام، طبیعی است که مسیحیت در مقابل اسلام رنگ ببازد و اگر بنا باشد دربارة مواضع هر دو دین بحث شود و بین آنها مقایسه صورت گیرد، اغلب مردم اسلام را برمیگزینند. همین امر موجب شد که شورای کلیسا برای حل مشکل ضعف مسیحیت در برابر اسلام به بحث و بررسی پرداخته، به گونهای اعلام کند که دین اسلام نیز یک دین بزرگ و مورد احترام است. شورای کلیسای کاتولیک این موضوع را به طور رسمی از جانب پاپ اعلام کرد و بدین ترتیب مسیحیت را نجات داد.
آنان دیدند که اگر وضع به همین صورت ادامه یابد، مسیحیت از بین میرود، و از این روی، اسلام را یک دین بزرگ و قابل قبول خواندند تا مسیحیت نیز به منزلة قرین و همتای آن باقی بماند؛ زیرا پیشبینی میكردند ادامة چنین وضعی به شکست کامل مسیحیت خواهد انجامید. بنده خود کسانی را دیدهام که با وجود آنکه مسیحی هستند، میگفتند اسلام نیز دین بسیار خوبی است. حتی برخی از آنان اعتراف میکردند که اسلام دستكم در برخی جنبهها از مسیحیت بهتر است، اما با این حال مسیحی باقی مانده بودند.
این دلیلها یا انگیزهها موجب شد که مسیحیان تعدد ادیان صحیح را بپذیرند. البته بیشترین تضاد بین اسلام و مسیحیت بود، ولی در دیگر موارد نیز کشمکش و تضاد وجود داشت. سپس این پرسش و شبهة شکننده و جدی را مطرح کردند که چرا باید
گفت دین حق تنها یک دین است، بلکه همة ادیان خوب و بر حقاند. البته طرفداران این نظریه از لحاظ افراط و تفریط مراتب گوناگونی دارند: بعضی از آنها میگویند همة ادیان مانند هماند و هیچ تفاوتی بین آنها نیست، و از این روی، نمیتوان یکی از ادیان را ترجیح داد؛ برخی میگویند همة دینها خوباند، ولی ممکن است بعضی از آنها بر دیگر ادیان ترجیح داشته باشد و اگر دینی در تمام جهات بر دیگر ادیان ترجیح نداشته باشد، میتوان گفت این دین تنها از جهت خاصی بر دین دیگر برتری دارد. اما نظر غالب این است که هیچ دینی بر ادیان دیگر ترجیح ندارد و همة ادیان صراطهایی مستقیم هستند و همة آنها به یک حقیقت میرسند.(1)
در سالهای اخیر، شخصی مذهب جدیدی در هندوستان ابداع کرده است و آن را ترویج میدهد. در سفری که چند سال پیش به هندوستان داشتیم از دوستان خواستم که برای ملاقات با او وقت بگیرند. ملاقات با او تشریفات خاصی داشت، و ابتدا میبایست با معاونان وی هماهنگ میشد تا آنان آداب ملاقات با آن صاحب دین جدید را گوشزد میکردند. در منطقهای که مربوط به آن شخص بود، با گروههای گوناگون مردم، از کوچک و بزرگ و زن و مرد و با ملیتهای گوناگون و حتی پیروان ادیان مختلف روبهرو شدیم. همة آنان برای گرفتن دستورالعملهای اخلاقی، تربیتی و روانشناختی مراجعه کرده بودند. در آنجا برای پیروان و مریدان آن شخص کلاسهای ویژهای برگزار میشد و آنان سرودهایی خاص میخواندند. در آنجا به یک مسلمان ایرانی برخوردیم که برای عرض سلام و احوالپرسی نزد ما آمد. من از او پرسیدم که چرا به
1 . برای آگاهی بیشتر دربارة دیدگاه حضرت استاد دربارة پلورالیزم دینی و ادله و نقد آنها از منظر ایشان، ر.ک: محمدتقی مصباح یزدی، در پرتو آذرخش، ص 169، 188.
اینجا آمده است. او گفت: آمدهام تا دستورالعملی برای تمرکز و یافتن حضور قلب در نماز بگیرم!!
پس از آنکه ما مقدمات و تشریفات خاص اداری را پشت سر گذاشتیم، از پلههای تپهای بالا رفتیم که بر بالای آن، ساختمان مخصوص آن شخص قرار داشت. در آنجا آن شخص با چهرهای زیبا و خندان با موهای بلند و براق و لباس سفید و زیبا به استقبالمان آمد و ما را در آغوش گرفت و هدیهای به ما تقدیم کرد و ما را کنار خود نشاند. گرداگرد اتاق، بتهایی کوچک مربوط به بتخانههای گوناگون و نمادهای مذهبی ادیان مختلف نهاده شده بود. او به ما گفت که حتی از کشورهای اسلامی از وی برای سخنرانی دربارة مسائل روانی و اخلاقی دعوت میکنند و چند روز دیگر باید برای سخنرانی به ترکیه برود و در آنجا پنجاه هزار نفر در جلسة سخنرانیاش حاضر میشوند. (برای استفاده از دستورالعملهای علمی و برای یافتن نشاط و آرامش و استفاده از سخنان جذاب و زیبای یک هندی بتپرست، پنجاه هزار نفر مسلمان در سخنرانی او حاضر میگردند!) من با او به بحث و مناظره پرداختم و از جمله به او گفتم: ادعا و مرام شما چیست؟ او گفت: من معتقدم همة دینهای موجود درستاند. هم اسلام دین خوبی است و هم هندویسم، بودیسم، مسیحیت و دین یهود؛ و به شرطی که هرکسی درست به وظایف و تکالیف دین خود بپردازد، همة آن ادیان پیروان خود را به یک نقطه و یک حقیقت میرسانند! توصیة من به مسلمانان این است که به دین خود عمل کنند و کاری به پیروان ادیان دیگر نداشته باشند. همچنین به مسیحیان سفارش میکنم که به دین خود عمل کنند و به دیگران کاری نداشته باشند؛ و هندوها نیز به پرستش بتهای خود بپردازند و کاری با دیگران نداشته باشند. همة این ادیان راههای گوناگونی هستند که به یک حقیقت و هدف میانجامند.
وی پس از بحث و مناظره، وقتی دید برای سخنان ما پاسخ منطقی ندارد، گفت اندوخته و اطلاعاتش همین است و اگر شما راه بهتری سراغ دارید معرفی کنید. سخن
ما این است که همة مردم با یکدیگر مهربان باشند و هرکس به دین خود عمل کند و کاری با دیگران نداشته باشد.
بنگرید، آن باغ بزرگ و مصفا، و ساختمانها و تشکیلات افسانهای که بودجة کلانی صرف ادارة آن میشد، مربوط به کسی است که مروج پلورالیزم است و حتی در کشورهای اسلامی از او برای سخنرانی دربارة مسائل روانی و یافتن آرامش نفس و تمرکز و حضور قلب دعوت میكنند.
واقعیت این است که آنچه امثال چنین كسانی به ترویج آن میپردازند و نزدیك پنجاه سال است در ایران رواج یافته، یکی از بزرگترین و کارآمدترین حیلههای شیطانی است. شیطان و دوستانش پنهان و آشکارا به ترویج این باورها میپردازند تا بدین ترتیب دین خدا و مقدسات الاهی را نابود سازند. ما نیز باید فریب نخوریم و از پس آن توطئهها، هشیارانه به شناسایی این هدفهای شیطانی بپردازیم:
یَا بَنِی آدَمَ لاَ یَفْتِنَنَّكُمُ الشَّیْطَانُ كَمَا أَخْرَجَ أَبَوَیْكُم مِّنَ الْجَنَّةِ یَنزِعُ عَنْهُمَا لِبَاسَهُمَا لِیُرِیَهُمَا سَوْءَاتِهِمَا إِنَّهُ یَرَاكُمْ هُوَ وَقَبِیلُهُ مِنْ حَیْثُ لَا تَرَوْنَهُمْ إِنَّا جَعَلْنَا الشَّیَاطِینَ أَوْلِیَاء لِلَّذِینَ لَا یُؤْمِنُونَ؛(1) ای فرزندان آدم، مبادا شیطان فریبتان دهد [و شما را از راه راست بیرون برد] چنانكه پدر و مادرتان را از بهشت بیرون کرد در حالی که جامهشان را از آنها برمیکنْد تا شرمگاهشان را بدیشان بنماید. او و گروه او از جایی که آنها را نمیبینید شما را میبینند. ما شیطانها را دوستان و سرپرستانِ کسانی ساختهایم که ایمان نمیآورند.
1. اعراف (7)، 27.
استعمارگران برای آنكه حساسیتهای مذهبی مانع دستیابی آنها به منافعشان نشود و به راحتی بتوانند منابع ملتهای مظلوم را چپاول كنند، کوشیدند تا با طرح نقشههایی چون پلورالیزم، غیرت و تعصب دینی را از مردم بگیرند، تا آنجا که از نگاه مردم یکتاپرستی و عبادت خدای یگانه با چندخدایی و پرستش بتها یکسان تلقی شود. اما در برابر این دیدگاه، قرآن، آیینهای غیرتوحیدی را باطل میشمارد و حتی آیین بهظاهر توحیدی اما منسوخ و تحریفشدة مسیحیت را که در آن خداوند دارای فرزند است، سخت مینكوهد و این دروغ بزرگ را چنان سنگین میشمارد که نزدیك است آسمانها را از هم بشكافد و کوهها را متلاشی سازد:
تَكَادُ السَّمَاوَاتُ یَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَتَنشَقُّ الْأَرْضُ وَتَخِرُّ الْجِبَالُ هَدًّا * أَن دَعَوْا لِلرَّحْمَـٰنِ وَلَدًا * وَمَا یَنبَغِی لِلرَّحْمَـٰنِ أَن یَتَّخِذَ وَلَدًا؛(1) چیزی نمانده است که آسمانها از این [سخن] بشکافند و زمین چاک خورَد و کوهها به شدت فرو ریزند، از اینکه برای [خدای] رحمان فرزندی قایل شدند. [خدای] رحمان را نسزد که فرزندی اختیار کند.
* * * * *
اما پیام اصلی این خطبه، که در آغاز این گفتار به بررسی آن پرداختیم، متوجه مسئولان قضایی است؛ یعنی كسانی باید که به نظارت بر قضات و رسیدگی به سیر قضاوت و داوری در محاکم جمهوری اسلامی اهتمام بیشتری داشته باشند تا اگر در فهم صحیح قوانین و تشخیص حق و یا در اجرای قوانین کوتاهی صورت گرفت با آن برخورد کنند و در پی اصلاح کاستیها برآیند و اگر کسانی عمداً و برای رسیدن به
1. مریم (19)، 90 92.
منافع و با انگیزههای شخصی و جناحی برخلاف قوانین و حق حکمی صادر کردند آنان را مجازات کنند. چون مردم به دستگاه قضایی امید دارند و آن را برپا دارنده عدالت میدانند و انتظار دارند جلوی تعدی و ظلم به آنها را بگیرد.