امیر مؤمنان(علیه السلام) در خطبة هفدهم، که در گفتار یازدهم به بررسی آن پرداختیم، دو گروه از مردم را خشمانگیزترین و دشمنترین آفریدگان در پیشگاه خداوند معرفی کردند. خصلت مشترک آن دو گروه، بیبهرگی از علم و تظاهر به دانایی است. امام(علیه السلام) دربارة گروه اول فرمودند که آنان به ناحق بر مسند قضاوت تکیه زدهاند و با اینکه از احکام و قوانین قضایی و جزایی اسلام آگاهی ندارند، به قضاوت و داوری بین مردم میپردازند. طبیعی است که چنین قضاوتی آثار و پیامدهایی زیانبار در پی دارد، و حضرت در بیان ادیبانة خود دربارة پارهای از این آثار فرمودهاند:
تَصْرُخُ مِنْ جَوْرِ قَضَاِئِه الدِّماءُ وَتِعجُّ مِنْهُ الْمَوارِیثُ؛ خون بیگناه (که به ناحق ریخته شده) از بیداد قضاوتش به جوش آید و فریاد کشد و میراثهای به تاراج رفته ناله سر دهند.
سیاق و مضامین خطبه گویای آن است که سخنان حضرت ناظر به انحرافها و بدعتهای زمان خودشان بوده و ایشان از ظلم، بیعدالتی و غربت دین و قرآن در زمان خویش شکوه میکنند. همچنین امام(علیه السلام) در برخی خطبهها از بدعتها و انحرافات آینده خبر میدهند. ایشان در خطبة 147 از دوران حاکمیت بنیامیه خبر میدهند که حق از مدار خویش خارج میشود و به خاموشی میگراید؛ باطل بازیگر میدان میشود و به خودنمایی میپردازد؛ و دروغ بستن بر خدا و رسول فزونی میگیرد. دورانی که در آن هیچ کالایی کمرونقتر از کتاب الاهی نباشد، آنگاه که به درستی خوانده شود و بدان عمل گردد؛ و نیز پرسودتر از آن نباشد، آنگاه که تحریفش کنند. در آن دورانْ کار به جایی میرسد که در جایجای کشور، ناشناختهتر از معروف و کار نیک چیزی نباشد، و نیز شناختهتر از منکر و ناراستی و ناشایستگی به چشم نخورد؛ زمانی که حاملان و معتقدان قرآن آن را کنار زنند و حافظان کتاب الاهی آن را به فراموشی سپارند. در آن دوران، قرآن و پیروانش چونان تبعیدیان و آوارگاناند و پناهگاهی میان مردم ندارند.
آری، در آن زمان، قرآن و قرآنیان بهظاهر در میان مردم و با مردماند، ولی در واقع بیجایگاه و دور از آناناند؛ زیرا گمراهی با هدایت سازگار نیست گرچه با هم در یک جا گرد آیند.
در این خطبه حضرت با سخنان هشدارآمیز خود وضعیت روحی و فرهنگی مردم را در آینده ترسیم و ابتلای آنان را به انحطاط و انحراف از فرهنگ اصیل اسلام پیشگویی میكنند. روحیة حاکم بر برخی خواص جامعه، پیجویی اهداف دنیوی، حتی به بهای افترا و دروغ بستن به خدا و پیامبر(صلى الله علیه وآله) و تفسیر به رأی قرآن و دین و گمراه ساختن مردم است. مردم نیز در صورتی مشتری قرآناند که كتاب خدا طبق هواهای نفسانیشان تفسیر شود.
از منظر روانشناسی، انسانهایی که درصدد تحریف معارف دینی برمیآیند و با
تحریف حقایق آن، اسباب گمراهی مردم را فراهم میآورند، روحیة تسلیم و بندگی در برابر خداوند متعال ندارند. روحیة تسلیم و بندگی اقتضا میکند که انسان در برابر خدا و دستورات او تسلیم، و در عمل و گفتار، پایبند شریعت و ارزشهای دینی باشد. وجود این روحیه از آن جهت لازم است که بسیاری از دستورات شریعت و دین با خواستههای نفسانی انسان موافق نیست و انسانِ گرفتار دلخواه خویش با طوع و رغبتْ حاضر به پذیرش آنها نیست و عمل بدانها را برنمیتابد. انسانها در چنین موقعیتهایی مدام بر سر دوراهیاند و ناگزیر میباید یک راه را برگزینند: خواستة خود را بر خواست خدا و ارزشهای دینی مقدم بدارند یا خواستة خدا و شریعت را برگزینند و با هوای نفس مخالفت کنند. از دستة نخست، کسانی هستند که موقعیتی اجتماعی دارند و مردم نیز از آنان پیروی میكنند. اینان خواستهها و هدفهایی دارند که دینْ آنها را برنمیتابد، و از سویی به سبب نداشتن روحیة بندگی نمیتوانند از آن خواستهها بگذرند، و از سوی دیگر تواناییهایی دارند که با بهرهگیری از آنها میتوانند حق را وارونه به مردم ارائه دهند. از همین روی شیطان میكوشد تا با نفوذ در دل و جان آنان ایشان را به انحراف از دین تشویق و ترغیب کند. شیطان برای عملی کردن نقشة خود، خواستههای نفسانی این اشخاص را پیش چشم آنان مجسم میکند و آتش شوق بهرهمندی از آنها را در جانشان شعلهور میسازد. او به این افراد چنین القا میکند که از کجا آنچه علما و بزرگان به منزلة ارزشها و وظایف دینی بیان کردهاند، همان ارزشها و تكالیفی باشد که خدا و دین تعیین كردهاند؟
اینان چون میبینند با وجود سخنان عالمان دین و علوم اهلبیت(علیهم السلام) و با وجود قرآن، به خواستههای نفسانی خود نمیرسند، درصدد برمیآیند تا راه جدیدی بیابند که هم به خواستههاشان دست یابند و هم برحسب ظاهر از رقبة اسلام خارج نشوند و از مزایا و موقعیت اجتماعی خویش برخوردار بمانند.
فَاجْتَمَع الْقَوْمُ عَلٰـی الْفُرْقَةِ وَ افْتَرَقُوا عَنِ الْجَمَاعَةِ كَأَنَّهُمْ أَئِمَّةُ الْكِتَابِ وَ لَیْسَ الْكِتَابُ إِمَامَهُمْ فَلَمْ یَبْقَ عِنْدَهُمْ مِنْهُ إِلَّا اسْمُهُ وَ لاَ یَعْرِفُونَ إِلَّا خَطَّهُ وَ زَبْرَهُ؛ در آن زمان مردم در جدایی و تفرقه همداستان، و بر اتفاق و همراهی با تودهها پراکندهاند. گویی آنان پیشوایان قرآناند و قرآن امام آنان نیست. پس، از کتاب الاهی نزد آنان جز نامی نمانَد و از آن جز خطی و کلماتی نشناسند.
یكی از نکاتی که حضرت در پارهای خطبهها و از جمله در این خطبه بر آن تأکید میورزند این است که معیار و عامل اتحاد، حق و قرآن است، و کسانی که از ایندو جدا گشتهاند، از یکدیگر پراکندهاند و از اختلاف و تنش گریزی ندارند؛ زیرا با از دست دادن اساسیترین عامل اتحاد و اتفاق که همان قرآن و آموزههای الاهی است، روحیة تعاون و هماهنگی و حرکت یکپارچه در صراط مستقیم و نیل به کمال مطلوب از بین میرود و هرکس خواستههایش را با نسخة هواهای نفسانی خویش اندازه میگیرد. بنابراین با توجه به اینکه تمایلات و خواستههای افراد تزاحم دارند و ملاك آنان برای رفتارهایشان یکسان نیست، پیوسته با یکدیگر اختلاف خواهند داشت.
وحدت زمانی حاصل میآید که همگان بر محور و معیار حق گرد آمده باشند و چون محوریت حق و حرکت در مسیر آن همه را به یک مقصد و هدف میرساند، افراد با یکدیگر متحد و متفق خواهند بود. اما رفتارهایی که چنین معیاری نداشته باشند، حاصلی جز شقاق و پراکندگی ندارد. مانند مسئلة ریاضی، که برای حل صحیح آن معیار و روش خاصی وجود دارد و هرکس آن را رعایت کند به پاسخ درست دست مییابد، اما اگر دانشآموزان روش حل مسئله را رعایت نکنند، به آن مسئله پاسخ غلط خواهند داد و در این جهت (که به مسئله پاسخ غلط دادهاند) اشتراک دارند، وگرنه چون معیار صحیح یکسانی را در نظر نگرفتهاند، شیوه پاسخ هریک متفاوت با دیگری است.
پس اگر انسان حق را رها کرد و معیار صحیحی برای شناخت آن نداشت، نمیتواند با دیگران اتحاد داشته باشد؛ زیرا کسی که از حق فاصله میگیرد، اسیر هوا و هوس میشود و اشتراک و وحدتی بین هوا و هوسهای افراد وجود ندارد، و با توجه به تضادی که بین تمایلات برخواسته از هواهای افراد وجود دارد، آنان نمیتوانند به نقطة مشترکی دست یابند. بر این اساس امیر مؤمنان(علیه السلام) در یکی از کلمات قصار خود میفرمایند:
مَا اخْتَلَفَتْ دَعْوَتَانِ إِلَّا كَانَتْ إِحْدَاهُمَا ضَلاَلَةً؛(1) دو دعوت به اختلاف نرسد، جز اینکه یکی باطل باشد.
آیا هر اختلافی، حتی اختلاف در رأی و فتوا، از نگاه امیر مؤمنان(علیه السلام) نادرست و نکوهیده است؟ برای روشن شدن پاسخ این پرسش و توضیح بیشتر سخن امام، به پارهای از راهها و شیوههای کشف حقایق و کسب معلومات، نظری میافکنیم. پارهای مسائل، مانند مسائل ریاضی و اصول اعتقادات، عقلیاند و روش شناخت آنها نیز تعقلی است و با بهکارگیری صحیح این روش و با كاربست برهان عقلی میتوان به شناخت صحیح آنها دست یافت. اما بعضی از علوم نقلیْ تاریخی یا تعبدیاند که با روش نقلی و تاریخی میتوان بدانها دست یافت. مثلاً دربارة سنت و روایات که از منابع اجتهاد به شمار میروند و مجتهد برای استنباط و ارائة فتوا ناگزیر از مراجعه به آنهاست، هم باید به بررسی سند پرداخت و به روایتی تمسک جست که در سلسله رجال آن شخص دروغگو و غیر قابل اعتمادی نباشد، و هم از جهت دلالت باید تمام قواعد و اصولی را که در اصول فقه گرد آمده كانون نظر قرار داد.
1. نهج البلاغه، حکمت 183.
در علوم عقلی و علوم تجربی و نیز در علوم نقلی و تاریخی، گاهی پارهای مسائل به قدری روشن و آشکارند که میتوان به معرفت یقینی دست یافت؛ اما اغلب، معرفت یقینی حاصل نمیشود و انسان تنها میتواند به شناخت ظنی دست یابد. از این روی باید اذعان كرد که اکثر مسائل علوم ظنیاند؛ چه، برهان و راه قطعی برای شناخت مسائل برخی از دانشها وجود ندارد، و در نتیجه شناخت آنها غیریقینی و ظنی خواهد بود. در آن بخش از دانشهایی که برهانها و راههای یقینی برای شناخت مسائل وجود دارد، به دلیل آنکه افراد اندکی آن برهانها را میشناسند و به درستی اِعمال میکنند، و دیگران در شناخت و كاربست آنها به خطا میروند، بهندرت پاسخ و معرفت قطعی و یقینی به دست میآید. مثلاً ما بر این باوریم که مسائل فلسفی برهانی و قطعیاند. اگر براهین فلسفی به درستی اِعمال میشدند نمیباید میان فیلسوفان در زمینة مسائل فلسفی اختلافی وجود میداشت؛ چون كاربستِ درستِ برهان عقلی انسان را به نتیجة قطعی و یقین میرساند. در صورتی که میبینیم بین فیلسوفان بزرگ همچون ابنسینا و صدرالمتألهین در زمینة مسائل فلسفی اختلاف نظر وجود دارد. این اختلاف ناشی از آن است که آنچه را آنان یا دستكم برخی از آن بزرگان برهان میپنداشتهاند، در واقع برهان قطعی نبوده، وگرنه برهان قطعی انسان را به پاسخ و نتیجة یقینی میرساند؛ یا اینکه آن برهانِ قطعی به درستی اعمال و اجرا نشده است.
در حوزة مسائل علوم تجربی، که روش آنها تجربی و حسی است، با اینکه علم تجربی را علم حقیقی میدانند که به مدد تجربة حسی حاصل میشود، در حسیترین مسائل اختلاف به چشم میخورد و نظریهها و تئوریها پس از مدتی ابطال و نظریههای جدید جایگزین آنها میگردد. مثلاً دربارة سقوط اجسام، پیش از نیوتن نظریة میل طبیعی اجسام و جایگاه طبیعی آنها مطرح بود. بنابر این نظریه، دانشمندان علوم طبیعی بر این باور بودند که جایگاه اجسام، روی کره زمین است، و به همین سبب اگر جسمی به هوا پرتاب شود، به
زمین برمیگردد. تا اینكه نیوتن نظریة جاذبة زمین را ارائه کرد و بدین ترتیب نظریة پیشین ابطال گشت و همگان بر آن شدند که قوة جاذبة زمین اجسام را به سوی خود میکشد. این نظریه را نیز تا زمان اینشتین قطعی میشمردند، اما پس از آنكه وی نظریة نسبیت را ارائه کرد، نظریة جاذبه زمین تا حدودی تحت تأثیر آن قرار گرفت و قطعی و کلّی بودنش ابطال شد. همچنین ممکن است در آینده نظریة دیگری مطرح شود و نظریة نسبیت را باطل سازد. پس حتی در علوم تجربی، که معتقدند قطعیترین نتایج را در اختیار انسان قرار میدهد، این انتظارْ بیجاست که انسان به پاسخ یقینی و قطعی دست یابد.
در زمینة علوم انسانی و علوم نظری، اغلب دستیابی به نتیجه و پاسخ قطعی میسّر نیست، و این به دلیل وجود محدودیتهایی است که دربارة کشف مسائل آن علوم وجود دارد و باعث میشود انسان به همة جنبههای مسائل آن علوم دست نیابد و برخی جوانب از نظر او پنهان ماند. از این روی، پس از دستیابی به نتیجهای، پس از تحقیقات تفصیلیتر ابعاد جدیدی از مسئله و موارد استثنا کشف میشود. مثلاً در علوم تعبدی اگر انسان به منبعی موثق دست یابد و مستقیماً سخنی را از معصوم بشنود، میتواند به مراد او یقین پیدا كند و به حکم خدا قطع یابد. یا اگر مدلول روایتی به تواتر برای انسان ثابت شود، میتوان بدان قطع یافت و حکم قطعی و یقینی خدا را از آن برداشت کرد. در غیر این دو مورد، قطع و یقین یافتن به مراد و قول معصوم بسیار دشوار است و ما معمولاً میتوانیم بدان ظن پیدا کنیم؛ زیرا از یک سوی، ممکن است سند روایتی معتبر نباشد، که در این صورت آن روایت اعتبار و حجیت نخواهد داشت و نمیتوان حتی حکم ظنی خدا را از آن استخراج کرد. اما اگر سند روایتی معتبر بود و در سلسله رجال آن شخص ضعیفی وجود نداشت، به اعتبار سند آن روایت ظن خواهیم داشت؛ زیرا احتمال میدهیم ضعفی در سند روایت وجود داشته که از چشم ما پنهان مانده است. از سوی دیگر، ما نمیتوانیم به دلالت روایت و مراد معصوم یقین كنیم و شناخت ما بدان فراتر از ظن معتبر نخواهد بود؛ زیرا احتمال میدهیم
که قیدی متوجه آن روایت شده و در نتیجه مقید گردیده باشد و یا تخصیصی خورده باشد و خواهناخواه برداشت ما و نتیجهای که ما از روایت میگیریم ظنی خواهد بود.
گاهی فقیه به دو روایت متباین برخورد میکند که در یکی چیزی واجب شمرده شده و در دیگری حرام. در اینجا فقیه ناچار است به قواعد باب تعادل و تراجیح عمل کند و پس از تحقیق و بررسی ممکن است به این نتیجه برسد که فلان روایت از اعتبار بیشتری برخوردار است و بر روایت دیگر ترجیح دارد. اما در برابر، ممکن است فقیه دیگری به این نتیجه برسد كه روایت مرجوح فقیه اولْ راجح است و بنابر آن فتوا دهد. در نتیجه دو فتوای متباین و متفاوت صادر میشود كه هردو معتبر و دلیل ظنی به شمار میآیند. گاهی روایتی نزد دو فقیه معتبر است و در سند آن خدشه و ضعفی وجود ندارد، اما چون آن روایت به مدلول و مراد معصوم تصریح ندارد و ظاهر در مفاد خویش است، هریک از آن دو فقیه مفادی را از ظاهر آن روایت برداشت میکند که متفاوت با مفادی است که دیگری برداشت کرده است. در نتیجه دو فتوای متفاوت صادر میشود و تا زمانی که فقها به منبع موثق و امام معصوم(علیه السلام) دست نیابند، این اختلافها باقی است. اما بیتردید اختلافی که امیر مؤمنان(علیه السلام) آن را نکوهش كردهاند از این دست نیست. اختلاف در فتوا با توجه به ظنی بودن منابع اجتهاد گریزناپذیر است و گرچه فقها در فتوا با یکدیگر اختلاف دارند، خداوند با توجه به تلاش طاقتفرسا و مخلصانهشان در استنباط احکام شرعی و با توجه به اینكه عمر خود را صرف حفظ دین و استخراج احکام آن و ارائة آنها به مردم میکنند، در ازای لحظهلحظة عمرشان، ثواب مجاهد در راه خود را به ایشان عطا میکند.
باری، نکوهش حضرت متوجه کسانی است که به امام معصوم دسترس داشتند و میتوانستند تفسیر حقیقی قرآن و احکام واقعی و قطعی خدا را از آنان فراگیرند، اما خودخواهی و غرور و عناد و دشمنیشان با اهلبیت(علیهم السلام) موجب شد که سراغ آن منابع
سرشار معارف و علوم بیپایان نروند و از سَرِ هوا و هوس و تمایلات، آرای بیپایه و پراکنده و اختلافی خویش را عرضه کنند. نکوهش حضرت متوجه کسانی است که میتوانستند از طریق قرآن و عترت پیامبر(صلى الله علیه وآله) که دو طریق قطعی و خدشهناپذیر شناخت احکام و معارف دیناند، به اختلافات خود پایان دهند و به صراط مستقیم الاهی راه یابند، اما به جای تكیه بر قرآن و عترت و یافتن مسیر راستین و قطعی سعادت خویش، بر توهمات و افکار پوچ خود پای فشردند و به اختلاف در دین خدا پرداختند.
آن حضرت در گزیدهای دیگر از خطبة خویش میفرمایند:
وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ لَنْ تَعْرِفُوا الرُّشْدَ حَتَّــی تَعْرِفُوا الَّذِی تَرَكَهُ وَ لَنْ تَأْخُذُوا بِمِیثَاقِ الْكِتَابِ حَتَّــی تَعْرِفُوا الَّذِی نَقَضَهُ وَ لَنْ تَمَسَّكُوا بِهِ حَتَّــی تَعْرِفُوا الَّذِی نَبَذَهُ فَالْتَمِسُوا ذَلِكَ مِنْ عِنْدِ أَهْلِهِ فَإِنَّهُمْ عَیْشُ الْعِلْمِ وَ مَوْتُ الْجَهْلِ هُمُ الَّذِینَ یُخْبِرُكُمْ حُكْمُهُمْ عَنْ عِلْمِهِمْ وَ صَمْتُهُمْ عَنْ مَنْطِقِهِمْ وَ ظَاهِرُهُمْ عَنْ بَاطِنِهِمْ لَا یُخَالِفُونَ الدِّینَ وَ لَا یَخْتَلِفُونَ فِیهِ فَهُوَ بَیْنَهُمْ شَاهِدٌ صَادِقٌ وَ صَامِتٌ نَاطِقٌ؛ بدانید که شما راه درست و رستگاری را نشناسید مگر کسی را بشناسید که آن را از دست داده، و به کتاب الاهی وفادار نباشید مگر کسی را بشناسید که آن را رها کرده است. پس رشد و وفاداری و تمسک به قرآن را از اهلش (اهلبیت پیامبر(صلى الله علیه وآله)) بخواهید که آنان روح دانش، و مرگ نادانیاند؛ آنان که منطق حکمتآمیز و روش حکیمانهشان از دانش آنان خبر میدهد. سکوتشان از منطق آنان و ظاهر آنان از باطن پاکشان خبر میدهد. آنان نه با دین مخالفت کنند و نه در آن اختلاف اندازند. دین در میان آنان گواه راستینِ پاکی و خداپرستی ایشان است و خاموشی است که گویاتر از هر زبانی است.
از جمله راههای شناخت حق و راه درست و فرجام سعادتمندانة آنْ شناخت ضد
آن، یعنی باطل و عاقبتی است که رویبرتافتهگان از حق و رشدْ بدان گرفتار آمدهاند. بایسته است که رهجویان سعادت در حالات کسانی که از راه درست رویگردان شدهاند بنگرند و به بررسی رفتار و وضع روانی آنان بپردازند و ببینند که فقدان رشد، آنان را از شناخت حق و باطل و درک ارزشهای الاهی و مقام بندگی معبود باز داشته است. آنگاه درمییابند کسانی که به نعمت بزرگ رشد نائل آمدهاند، چه زندگی سعادتمندانهای یافتهاند. همچنین برای شناخت ارزش و عظمت عمل به پیمانهای کتاب الاهی که خداوند آنها را فراروی انسانها نهاده است تا در پرتو آنها خود را به کمال مطلوب برسانند، باید به شناسایی انساننماهایی پرداخت که آن پیمانهای مقدس را شکستند و لگدمال هوا و هوس خود ساختند، و در نتیجه، به سراب گمراهی درافتادند و از شناسایی راه رشد و کمالْ باز ماندند.
بر اساس سخن حضرت، اگر اهل باطل چیزی را تأیید یا بر درستی مطلبی استدلالی کردند، باید به بطلان آنچه تأیید میکنند یا برای آن دلیل میآورند، اذعان كرد؛ زیرا اگر آنچه آنان میپذیرند درست میبود، منحرف و گمراه نمیشدند. پس یکی از راههای تشخیص حق از باطل برای عموم مردم، شناخت اهل باطل است؛ زیرا وقتی انسان اهل باطل را شناخت، پیمیبرد که آنچه آنان بدان گرایش دارند و بر آن تأکید میورزند باطل است، و در برابر، آنچه از آن رویگرداناند حق است. از این روی، پیشوایان معصوم(علیهم السلام) توصیه میكنند روایاتی که با آنچه محدثان و علمای عامه (که پارهای از آنان در خدمت سلاطین جور بودند) نقل کردهاند موافق است، کنار نهید و به آنها عمل نکنید. از جمله در روایتی آمده است:
دَعُوا مَا وَافَقَ القَومَ فَإنَّ الرُّشْدَ فی خِلافِهِمْ؛(1) روایاتی که با روایات عامه موافق است رها کنید؛ زیرا راه درست در مخالفت با آنهاست.
1 . محمد بن حسن حر عاملی، وسائل الشیعة، ج 27، ص 112، ح 33352.
امام خمینی(رحمه الله) همواره رادیوهای خارجی را گوش میدادند تا از مواضع و سیاستهای آنان باخبر شوند، و سفارش میکردند که اگر دیدید دشمنان بر چیزی اصرار میورزند و سیاستی را تبلیغ میکنند، شما برخلاف آن عمل کنید؛ زیرا آنان قصد دارند مردم ما را فریب دهند و به چیزی توصیه نمیکنند که به صلاح و خیر جامعة ماست. ایشان بر اساس آنچه در آموزههای دینی، از جمله در سخنان امیر مؤمنان(علیه السلام) در این خطبه توصیه شده (که با نگرش به سخنان، مواضع و رفتار اهل باطل، راه حق را در آنچه مخالف با آنهاست جستوجو کنید) در حوزة مسائل اجتماعی، اقتصادی و سیاسی مواضع خود را برخلاف آرای بیگانگان سامان میدادند.
انسانهای گمراه، گاه برای اینكه مردم سادهدل و سطحینگر را، که قدرت تشخیص حق را از باطل ندارند، جذب خویش سازند و از آنان برای رسیدن به موقعیت و منافع خود استفاده کنند، باطل را با حق میآمیزند و در اختیار مردم قرار میدهند. مانند زهری که با شیرینی و پوششی فریبنده در اختیار كسی قرار گیرد، که اگر او فریفتة شیرینی و ظاهر فریبندة آن شود جان خود را از دست میدهد.
امیر مؤمنان(علیه السلام) دربارة حیلة شیطانی آراستن باطل با حق و فریب مردم با آن میفرمایند:
وَ لَوْ أَنَّ الْحَقَّ خَلَصَ مِنْ لَبْسِ الْبَاطِلِ انْقَطَعَتْ عَنْهُ أَلْسُنُ الْمُعَانِدِینَ وَ لٰـكِنْ یُؤْخَذُ مِنْ هٰذَا ضِغْثٌ وَ مِنْ هٰذَا ضِغْثٌ فَیُمْزَجَانِ فَهُنَالِكَ یَسْتَوْلِی الشَّیْطَانُ عَلٰـى أَوْلِیَائِهِ؛(1) اگر حق از باطل جدا و خالص میگشت و بیپرده ظاهر میشد، زبان دروغپرداز دشمنان بسته میشد. ولی هنر دشمن این است که مشتی از این و مشتی از آن برگیرد و درهم آمیزد و در چنین موقعیتی شیطان بر دوستانش چیره میگردد.
1. نهج البلاغه، خطبة 50.