فصل اول: مكتب كلبی

فصل اول: مكتب كلبی

یكی از مكاتب و دیدگاه‌هایی است كه می‌توان آن را جزء مكاتب واقع‌گرای ‌مابعدالطبیعی دانست، مكتب كلبیان یا سگ‌منشان است. این مكتب كه در قرن پنجم و چهارم پیش از میلاد از سوی برخی از شاگردان با واسطه و بی‌واسطة سقراط مطرح شد، علی رغم مخالفت‌های گسترده از سوی بسیاری از اندیشمندان، توانست مدت‌ها تداوم یابد و در طی قرون متمادی افراد مختلفی را مجذوب خود كند. افزون بر این، مقدمه‌ای شد برای طرح اندیشه‌ها و مكاتب مشابه دیگری مانند مكتب رواقیان. ما در این فصل بر آنیم تا، به اختصار، ضمن بررسی اصول اندیشه‌های این مكتب، به میزان تأثیر آن در ادبیات و فرهنگ پاره‌ای از مسلمانان نیز اشاره‌ای داشته باشیم.

1. بنیان‌گذار

‌درباره بنیان‌‌گذار این مكتب نظر واحدی وجود ندارد. برخی را عقیده بر این است كه بنیان‌‌گذار این مكتب شخصی است به نام ‌آنتیستنس(1)‌(445 ـ 360ق.م)، از شاگردان ‌سقراط‌ و معاصران افلاطون. و برخی دیگر ‌دیوجانس (412 ـ 324ق.م)، شاگرد ‌آنتیستنس‌ و معاصر افلاطون و ارسطو،‌ را به عنوان بنیان‌‌گذار این مكتب معرفی كرده‌اند. در عین حال، حتی اگر آنتیستنس را به عنوان بنیان‌‌گذار این مكتب نپذیریم، به طور قطع می‌توان گفت كه اندیشه‌های او بر دیوجانس تأثیر جدی داشته است.(2)


1 . Antisthenes.

2. تاریخ فلسفة‌ غرب، برتراند راسل، ترجمة نجف دریابندری، ج 1، ‌ص 336.

‌آنتیستنس‌ ابتدا شاگرد گرگیاس، از سوفسطائیان مشهور روزگار ‌سقراط،‌ بود؛‌ اما بعداً مجذوب اندیشه‌ها و شیوة زندگی ‌سقراط شد و ‌به سلك شاگردان او‌ درآمد. چیزی كه در شخصیت سقراط بیش از هر چیز دیگری توجه آنتیستنس را به خود جلب كرده بود عزت نفس و‌ استقلال شخصیت او بود. وی با برداشتی ناقص از اندیشه‌ها و افعال سقراط،‌ آزادگی و بی‌نیازی از مردم و از ثروت و دارایی دنیوی را به عنوان یگانه ‌كمال یا غایت فی نفسه مطرح كرد. فضیلت از دیدگاه او صرفاً در بی‌نیازی از دارایی‌‌های دنیوی خلاصه می‌شد‌. به تعبیر دیگر، آنتیستنس بر این باور بود كه ‌فضیلت علت تامة سعادت و‌ نیك بختی است و هیچ چیز دیگری‌ لازم نیست. اما‌ فضیلت را مفهومی سلبی و به معنای ‌وارستگی و بی‌نیازی و ‌آزادی از خواسته‌‌ها و امیال دنیوی‌ می‌دانست.(1)‌ ‌آنتیستنس بر این باور بود كه ‌انسان عاقلِ مجهز به فضیلت حقیقی‌ از هیچ یك از،‌ به اصطلاح،‌ شرور زندگی، حتی از بردگی، آسیبی نمی‌‌بیند. او ورای قوانین و قراردادها است،‌ لااقل قوانین و قراردادهای جامعه و كشوری كه فضیلت حقیقی را نمی‌شناسد.(2)

آنتیستنس‌ ثروت و شهوات و امثال‌ اینها را‌ خیر واقعی نمی‌دانست؛‌ همچنان‌ ‌كه معتقد بود كه‌ رنج و بینوایی و حقارت را نیز نباید به عنوان‌ شر واقعی تلقی كرد. بلكه این‌ بی‌نیازی و استغنا است كه می‌توانند به عنوان فضیلت‌ حقیقی و ‌خیر بالذات ملاحظه شوند‌. فضیلت حقیقی را نیز قابل تعلیم و آموختن می‌دانست.‌ هر چند تأكید می‌كرد كه‌ فراگرفتن آن نیازمند‌ استدلال و تفكر دور و دراز نی‌ست.(3)‌ اصولا ‌آنتیستنس‌ تعلیم و تعلم را چندان ضروری نمی‌دانست بلكه می‌گفت:‌ «اگر كسی عاقل باشد نباید خواندن بیاموزد تا نگذارد كه دیگران او را تباه سازند.»(4)‌ یكی ‌از ‌اصو‌ل اخلاقی آنتیستنس این بود كه «فضیلت در افعال است.» و «برای كسب فضیلت به گفتارهای بسیار یا به آموختن دانش‌‌ها نیازی نیست.»


1. تاریخ فلسفه (یونان و روم)، كاپلستون،‌ ج 1، ترجمة جلال الدین مجتبوی،‌ ص 141.

2. همان،‌ ص142.

3. همان.

4. تاریخ فلسفه در دورة انتشار فرهنگ یونانی و دورة رومی، امیل بریه، ترجمة‌ علیمراد داودی، ج2، ص13.

‌و روشن است كه فعل و كردار،‌ به معنای اخص،‌ قابل تعلیم نیست؛‌ بلكه از راه ممارست و تربیت یا ریاضت می‌توان به آن رسید. البته این سخن هرگز بدان معنا نیست كه تربیت عقلی در نزد كلبیان بی‌فایده است بلكه آنان عالی‌ترین نوع فضیلت را فضیلتی می‌دانند كه جنبة‌ عقلی دارد و آن حزم است. «حزم قلعه‌ای است كه بیش از همه قلاع دیگر می‌توان بدان اطمینان داشت و این قلعه را باید از طریق اقامة دلایلی كه ردّ آنها میسر نباشد بنا كرد.»(1)

گفتنی است كه ‌آنتیستنس‌ فیلسوفی موح‌د بود. وی ‌به خدای یگانه باور داشت. یعنی بر این باور‌ بود كه «به طور قراردادی خدایان بسیارند؛ اما به طور طبیعی فقط یك خدا وجود دارد.»(2)‌ و فضیلت حقیقی‌‌ تنها در‌ خدمت به خداوند است: معابد و دعاها و قربانی‌‌ها و غیره همگی اموری ناصواب هستند.

‌افلاطون‌ ‌و ارسطو با تحقیر از ‌آنتیستنس نام برده‌اند. ‌افلاطون،‌ كه قریب بیست و پنج سال كوچكتر از او بود،‌ او را پیرمردی‌ كودن نامیده و ارسطو نیز از او به عنوان شخصی‌ ناتراشیده نام برده‌ است.(3)

دیوجانس سینوپی،(4) شاگرد و مرید آنتیستنس علی رغم احترام زیادی كه برای آنتیستنس قائل بود، بر این باور بود كه اندیشه و عمل آنتیستنس با یكدیگر سازگاری نداشتند. یعنی وی بر اساس نظریه‌های خود رفتار نمی‌كرد. و او را به شیپوری تشبیه می‌كرد كه جز صدای خود هیچ چیز دیگری را نمی‌شنود.

2. ‌علت پیدایش

‌درباره علت پیدایش این مكتب برخی(5)‌ از مورخان عواملی مانند شكست آتن، مرگ


1. همان، ص15.

2. تاریخ فلسفه (یونان و روم)، كاپلستون،‌ ج1، ترجمة جلال الدین مجتبوی،‌ ص143.

3. تاریخ فلسفه‌ در دورة انتشار فرهنگ یونانی و دورة رومی، امیل بریه، ترجمة‌ علیمراد داودی، ج2، ص12.

4. Diogenes of Sinope.

5. تاریخ فلسفة‌ غرب، برتراند راسل، ترجمة نجف دریابندری، (تهران: پرواز، ششم، 1373)، ج1،‌ص336؛

‌سقراط‌ و بیزاری از زبان بازی‌های فلسفی را از علل پیدایش این مكتب دانسته‌اند. اما همان طور كه برخی دیگر متذكر شده‌اند،‌ این مكتب در حقیقت اعتراضی بوده است علیه نظام سیاسی حاكم آن روز.(1)‌ به تعبیر دیگر، یكی از عوامل پیدایش این طرز تفكر،‌ فساد اخلاقی امپراطوری روم بود.(2)‌ و به طور كلی می‌توان گفت كه این گرایش در اثر ناهنجاری‌های زندگی اجتماعی و مصیبت‌های زیادی كه در اثر جنگ‌های مستمر در یونان واقع شده بود و موجب آوارگی و گرفتاری بسیاری از مردم شده بود این گرایش در آنها پیدا شد كه از این نوع زندگی نكبت بار كه سراسر جنگ و خونریزی و آوارگی است، باید كنار كشید و در نهایت به این نتیجه رسیدند كه تا زمانی كه انسان تعلق به دنیای بیرون از خودش دارد، هرگز آرامش پیدا نخواهد كرد؛ زیرا جهان خارج توأم با شرور و ناراحتی‌ها است و انسان به هر چیزی كه دل ببندد با تغییر و از بین رفتنش ناراحت می‌شود و آرامش خاطرش از میان می‌رود. بنابراین، انسان باید به طور كلی از ماورای خودش دل بكند و تنها به اصلاح و تهذیب درونی رو آورده و اراده خود را تقویت نماید تا بتواند در هر شرایطی آزادگی خود را حفظ نماید.

3. وجه تسمیه

درباره وجه تسمیة این مكتب به مكتب كلبی یا سگ منشی چند احتمال وجود دارد: برخی را اعتقاد بر آن است كه از آنجا كه مؤسس این گروه، ‌آنتیستنس، ‌گفتگوهای خود را در ورزشگاهی از شهر آتن معروف به Kynosarges، ‌به معنای «سگ سفید» برگزار می‌كرد، این مكتب به این نام‌، مكتب كلبی‌، نام‌گذاری شد‌ و واژة Cynic‌ (كلبی) از همین واژه مشتق شده است.


1. سه فیلسوف بزرگ، علی اصغر حلبی، (تهران: زوار، 1354)، ص9.

2. تاریخ فلسفه (یونان و روم)، كاپلستون،‌ ج1، ترجمة جلال الدین مجتبوی،‌ ص503 وتاریخ فلسفة‌ غرب، برتراند راسل، ترجمة نجف دریابندری، ج1،‌ص338 ـ 339.

احتمال دیگر این است(1) كه این نام با توجه به روش زندگی پیروان این مكتب بر روی آنان نهاده شده است. زیرا پیروان این مكتب به حد افراطی از دنیا و علایق دنیوی دوری كرده و از آداب و رسوم معاشرت و لوازم زندگی اجتماعی دست برداشته بودند و مانند حیوانات از جمله سگ زندگی می‌كردند(2) به گونه‌ای كه پروای هیچ چیزی را نداشتند. با لباس كهنه و مندرس و با موهایی ژولیده در میان مردم رفت و آمد می‌كردند و در گفتگوهای روزمره نیز هر چه كه بر زبان‌شان می‌گذشت بی‌ملاحظه می‌گفتند. به طور كلی، پیروان این مكتب به همه تعلقات، از آداب و رسوم اجتماعی گرفته تا خانه و خوراك و پوشاك و پاكیزگی، پشت پا زدند.(3) و شاید به همین دلیل باشد كه هنوز هم در زبان‌های اروپایی واژة Cynicism به معنای پرروئی و بیشرمی و بی‌ملاحظه حرف زدن به كار می‌رود.(4) بی‌ملاحظگی و مخالفت با آداب و رسوم اجتماعی این گروه تا جایی بود كه دیوجانس از اشتراك زنان و كودكان و روابط بی‌قید و شرط میان مردان و زنان دفاع می‌كرد. و در قلمرو اندیشة‌ سیاسی نیز به جهان وطنی معتقد بود یعنی خود را شهروند جهان می‌دانست.(5) به هر حال این گروه همة‌ قید و بندهای اجتماعی را نادیده می‌گرفتند و بازگشت به حالت طبیعی را تبلیغ می‌كردند. و معتقد بودند كه حالت طبیعی به همان صورتی است كه آنان زندگی می‌كنند.(6)

احتمال سوم این است كه از آنجا كه دیوجانس خود را سگ خطاب می‌كرد و معتقد بود كه زندگی حیوانات، به ویژه نحوة‌ زندگی سگ را باید به عنوان سرمشقی برای زندگی بشر انتخاب كرد،(7) به همین دلیل شاگردان و پیروان او را «پیروان سگ» یا «سگ‌منشان» نامیدند.


1. ر.ك: تاریخ الحكماء، قفطی، ترجمة فارسی از قرن یازدهم، به كوشش بهین دارائی، تهران: دانشگاه تهران، 1371، ص  252 ـ 253.

2. تاریخ فلسفة‌ غرب، برتراند راسل، ترجمة نجف دریابندری، ج 1،‌ ص 337.

3. همان.

4. See: ‘‘Cynics’’ A. A. Long, in Encyclopedia of Ethics, (ed. Lawrence C. Becker), V.3, p368.

و تاریخ فلسفة‌ غرب، برتراند راسل، ترجمة نجف دریابندری، ج1،‌ص339.

5. تاریخ فلسفه (یونان و روم)، كاپلستون،‌ ج1، ترجمة جلال الدین مجتبوی،‌ ص143.

6. سیر حكمت در اروپا، محمد علی فروغی، ص54.

7. ‘‘Cynics’’ A. A. Long, in Encyclopedia of Ethics, (ed. Lawrence C. Becker), V.3, p 368.

3. اصول مكتب كلبی

1ـ3. دوری از تعلقات دنیوی

‌آنتیستنس‌ غایت وجود را فضیلت و فضیلت را در ترك همه تمتعات جسمانی و روحانی دانست.(1)‌ به بازگشت به طبیعت اعتقاد داشت و در این اعتقاد افراط می‌كرد. پرهیزگار تمام‌عیار نبود اما از تجملات و لذات تصنعی جسمانی بیزار بود. می‌گفت: «ترجیح می‌دهم مجنون باشم و عیاش نباشم.»(2)

‌داستان‌های زیادی در این موضوع‌ به دیوجانس نسبت داده شده است. از جمله آن‌ ‌كه وی كاسه‌ای داشت كه از آن‌ برای نوشیدن آب استفاده می‌كرد‌. اما روزی جوانی را دید كه با مشت خود از نهر آب می‌نوشی‌د او نیز كاسه را به كناری پرتاب كرد و گفت معلوم می‌شود كه به این وسیله هم نیازی نیست. بدو‌ن كاسه هم می‌شود آب نوشید.(3)

‌به تعبیر دیوجانس، یك حكیم كلبی كسی است كه نه شهری دارد و نه خانه‌ای و نه وطنی؛ بلكه گدای سرگشته‌ای است كه در جستجوی نان روزانة خویش است. زندگی خود را در اماكن عمومی سپری می‌كند و خود را به خانة‌ مردمان دعوت می‌كند. یعنی به صورت سرزده و بدون اطلاع قبلی به هر خانه‌ای كه بخواهد می‌رود. او كسی است كه وظیفة خود را كشف معایب و خطاهای دیگران می‌داند.(4)

‌البته باید دانست كه اسناد تاریخی درباره نحوة‌ زندگی كلبیان و به ویژه دیوجانس بسیار متفاوت و مختلف است. برخی وی را شخصی اباحی مسلك دانسته كه هیچ منع و ردعی را برای خود نمی‌شناخته و عنان شهوات را رها كرده و زهد افلاطونی را به استهزا گرفته است. توصیفی كه در برخی از منابع از او شده است بسیار شبیه به ویژگی‌های یك فیلسوف لذت‌گرا،‌ آن هم از نوع لذت‌گرایی آریستیپوسی، است.(5)


1. سیر حكمت در اروپا، محمد علی فروغی، ص54.

2. تاریخ فلسفة‌ غرب، برتراند راسل، ترجمة نجف دریابندری، ج1،‌ص337.

3. سیر حكمت در اروپا، محمد علی فروغی، ص55.

4. تاریخ فلسفه‌ در دورة انتشار فرهنگ یونانی و دورة رومی، امیل بریه، ترجمة‌ علیمراد داودی، ج2، ص18.

5. همان، ص19.

‌در مقابل، برخی دیگر وی را به عنوان فردی پارسا و پرهیز‌گار توصیف كرده‌اند كه خود را به مثابة دونده‌ای می‌دانست كه هر چه بیشتر به خط پایان نزدیك می‌شود باید بر سرعت خود بیفزاید و مراقب باشد كه مغلوب رقیبان نشود. كنایه از آن كه هر چه بیشتر بر سن او افزوده می‌شود باید احتیاط بیشتری كرده و بر تلاش خود بیفزاید.(1)

دیوجانس، فضیلت را در وارستگی از تمایلات نفسانی می‌دانست. و می‌گفت به لذت‌هایی‌ كه از مال بر می‌خیزد دل مبند تا از قید ترس برهی.(2)‌ ‌گفته‌اند كه وی‌ در تشت یا خمرة بزرگی زندگی می‌كرده است. و با گدایی و دریوزگی رو‌زگار خود را سپری‌ می‌ك‌رده است‌. دوستی و برادری خود را نه فقط با نوع بشر بلكه با جانوران نیز اعلام كرد.(3)

‌خلاصة تعالیم كلبیان را می‌توان چنین بیان كرد: «دنیا بد است؛ باید خود را از آن بی‌نیاز كنیم؛ لذت‌‌های مادی ناپایدارند؛ زیرا به تأیید بخت و اقبال حاصل می‌شوند، نه به واسطة سعی و كاردانی؛ فقط لذت‌‌های معنوی ـ فضیلت یا بی‌نیازی حاصل از تسلیم و رضا ـ محل اعتنا و اعتبارند؛ و فقط این لذت‌‌ها در نظر مرد خردمند فرزانه ارزش دارند. ... چه آسان است دل كندن از مادیات، چه خوش است غذاهای ساده، چه گرم است لباس‌های ارزان بها،‌ ‌‌چه احمقانه است وطن پرستی یا گریستن در مرگ عزیزان.»(4)

‌یك حكیم كلبی «با سخنانی كه بی‌باك و بی‌ریا به زبان می‌آورد پروای توانگران و بیم از شهریاران نداشت، به اصطلاح ارسطو عاری از حزم و فاقد ظرافت بود. با هیچ رشته‌ای به هیچ یك از گروه‌های اجتماعی نمی‌پیوست.»(5)

2ـ3. تكیه بر عمل به جای نظر

‌با توجه به سخنان منقول از كلبیان به نظر می‌رسد كه این آیین، بیشتر آیینی ‌عملی‌ بود تا


1. همان، ص20.

2. تاریخ فلسفة‌ غرب، برتراند راسل، ترجمة نجف دریابندری، ج 1، ‌ص 338.

3. همان، ‌ص 337.

4. همان، ‌ص338 ـ 339.

5. تاریخ فلسفه‌ در دورة انتشار فرهنگ یونانی و دورة رومی، امیل بریه، ترجمة‌ علیمراد داودی، ج2، ص18.

‌نظری‌ و فلسفی. اینان بر این باور بودند كه فضیلت نه از مواهب فطری است و نه با تحصیل علم به دست می‌آید، بلكه تنها راه تحصیل آن، تمرین و ریاضت ‌عملی است. «در زندگی نمی‌توان در هیچ كاری جز از راه تمرین موفق شد و با تمرین می‌توان بر همه چیز فائق آمد.» مقصود از این جمله هم تمرین بدنی و جسمانی است كه موجب ‌نیرومندی و توانائی جسمانی می‌شود و هم تمرین و ممارست درونی و روحی است. و البته این دو مكمل یكدیگر هم هستند. البته اینان بر هر نوع كوششی تأكید نمی‌‌كردند؛ زیرا می‌دانستند كه رنج‌‌های بیهوده بسیار است. به تعبیر دیگر،‌ ارزشمندی عمل برای آنان به خاطر خود عمل نبود؛‌ بلكه كوشش و فعالیتی را مد نظر داشتند كه دارای جهت عقلی باشد. از این جهت كار فیلسوف را انتخاب آن دسته از كوشش‌‌ها و فعالیت‌‌های مطابق طبیعت می‌دانستند كه موجب سعادت می‌شود. فعالیت در صورتی ارزشمند است كه جهت عقلی داشته باشد.(1)

3ـ3. تأكید بر تربیت دیگران

‌یكی از اندیشه‌های شایع و رایج در قر‌ن چهارم پیش از میلاد، كه تا حدودی برگرفته از افكار سوفسطائیان بود، اعتقاد به تأثیر معجزه آسای تربیت در شكل‌گیری شخصیت‌ آدمیان و دگرگون كردن آنان‌ بود. و در این راستا به ‌تربیت اقویا و رؤسا و حاكمان اهمیت بیشتری می‌دادن‌د. اندیشمندان آن دوران، بر این اساس كه عامة مردمان در زندگی خود به شدت متأثر از نحوه رفتار حاكمان و رهبران خود هستند، ‌بر این باور بودند كه اگر افراد را تربیت كنیم به خود آنان خدمت كرده‌ایم،‌ لیكن اگر اقویا و رؤسا و رهبران‌ را پایبند فضیلت سازیم و در تربیت آنان كوشش كنیم،‌ هم به خود آنان خدمت كرده‌ایم‌ و هم به پیروان‌ آنان سود رسانیده‌ایم.

‌این نگرش در پیروان مكتب كلبی به وضوح هر چه تمام نمایان بود. كلبیان بیش و پیش از هر چیز دیگری، مدعی رهبری و هدایت مردمان بودند. گفته‌اند زمانی كه دیوجانس را در بازار برده فروشان در معرض فروش گذاشته بودند در پاسخ سؤال از این كه وی چه


1. همان، ص21.

‌می‌داند می‌گفت: «دستور دادن به مردمان.»(1)‌ اینان واعظانی سیار و باشهامت و شجاع‌ بودند كه هدف خود را ارشاد توده‌های مردم می‌دانستند.(2)

‌بر این اساس باید دانست كه هر چند كلبیان بر اصلاح درون‌ و تهذیب نفس‌ تأكید فراوان داشتند، اما چنین نبود كه هم‌‌ّ خود را مصروف اصلاح شخصی خود كنند و از دیگران غفلت نمایند. «آنان اگر به اصلاح خود نیز می‌پرداختند به قصد این بود كه راهبر دیگران باشند و خود را به صورت نمونه‌ای از آنچه می‌توان بود عرضه دارند؛ در پی آن بودند كه نه بر خویشتن بلكه بر دیگران نظارت و مراقبت كنند و اگر حاجت افتد بر پادشاهان نیز در مواردی كه شهوتشان تمامی نپذیرد نكوهش روا دارند.»(3)

4ـ3. دعوت به بازگشت به طبیعت

یكی دیگر از اصول اندیشه‌های كلبیان توصیه به بازگشت به طبیعت بود. البته آنان تفسیر خاصی از زندگی طبیعی داشتند. «در نظر كلبیان «طبیعت» بیشتر به معنی اوّلی و غریزی و فطری بود،‌ و بنابراین زندگی بر طبق طبیعت مستلزم تحقیر عمدیِ قراردادها و سنن جامعة‌ متمدن بود، تحقیری كه در رفتار غریب و غیر معمول و غالباً دور از ادب آنها نمودار می‌شد.»(4)

4. جایگاه كلبیان در ادبیات اسلامی

‌جایگاه تعالیم كلبیان، به ویژه شخصیت مشهور آنان، دیوجانس، در اندیشمندان و گروه‌های اجتماعی بعدی كاملاً محسوس است. نمونة‌ این تأثیر را می‌توان در‌ شیوة رفتار برخی از‌ قلندران و ملامتیان در عالم اسلام(5)‌ و ایران و همچنین در هیپی‌های امروز مغرب


1. همان، ص12.

2. تاریخ فلسفه (یونان و روم)، كاپلستون،‌ ج1، ترجمة جلال الدین مجتبوی،‌ ص504.

3. تاریخ فلسفه‌ در دورة انتشار فرهنگ یونانی و دورة رومی، امیل بریه، ترجمة‌ علیمراد داودی، ج2، ص12.

4. تاریخ فلسفه (یونان و روم)، كاپلستون،‌ ج1، ترجمة جلال الدین مجتبوی،‌ ص454.

5. ر.ك: تاریخ الحكما، قفطی، ص 253.

‌زمین مشاهده كرد. هر چند ممكن است كه خود این گروه‌ها از منشأ اعمال خود، آگاهی لازم را نداشته باشند.(1)

از جملة‌ داستان‌هایی كه به دیوجانس نسبت داده‌اند این است كه او را دیدند كه در میانة روز با فانوسی روشن در كوچه می‌گردد. سبب را پرسیدند. گفت: به دنبال یافتن انسان هستم.(2)

‌مولوی در مثنوی و همچنین‌ در دیوان شمس، بی‌آنكه نامی از ‌دیوجانس ببرد، همین داستان را‌ به نظم درآورده است:

آن یكی با شمع بر می‌گشت روز***گرد بازاری دلش پر عشق و سوز

بوالفضولی گفت او را كای فلان***هین چه می‌جویی بسوی هر دكان

هین چه می‌گردی تو جویان با چراغ ***در میان روز روشن چیست لاغ

گفت می‌جویم به هر سو آدمی***كه بود حیّ از حیات آن دمی

هست مردی گفت این بازار پر***مرد مانند آخر ای دانای حر

گفت خواهم مرد بر جادة‌ دو ره***در ره خشم و به هنگام شره

وقت خشم و وقت شهوت مرد كو***طالب مردی دوانم كو به كو(3)

مولوی در دیوان شمس نیز در غزلی با مطلع «بنمای رخ كه باغ و گلستانم آرزو ست» با اشاره به همین داستان می‌گوید:

دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر***كز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست

گفتند یافت می‌نشود جسته‌‌ایم ما***گفت آنكه یافت می‌نشود آنم آرزوست(4)

یكی دیگر از داستان‌هایی كه به دیوجانس نسبت داده‌اند این است كه اسكندر كبیر كه آوازة وی را شنیده بود به دیدار او، كه در خمره‌ای زندگی می‌كرد، رفت و در حالی كه بالای سر او


1. سه فیلسوف بزرگ، علی اصغر حلبی، (تهران: زوار، 1354)، ص4.

2. سیر حكمت در اروپا، محمد علی فروغی، ص55.

3. مثنوی معنوی، جلال الدین محمد بلخی، (تهران: نگاه، پنجم، 1373)، دفتر پنجم، ابیات 2887 ـ 2893.

4. دیوان شمس تبریزی، جلال الدین محمد بلخی، با مقدمة‌ بدیع الزمان فروزانفر، (تهران: جاویدان، نهم، 1370)، غزل 441، ص175.

ایستاده و میان او و نور خورشید حایل شده بود، به او گفت: از من چیزی بخواه. گفت: خواهم كه سایة‌ خود را از سرم كم كنی.(1) این ملاقات نیز در ادبیات اسلامی مورد توجه فراوان قرار گرفته است. البته درباره شخصیت اصلی این داستان اختلاف وجود دارد: شهرستانی در ملل و نحل آن را به دیوجانس نسبت می‌دهد و قفطی در اخبارالحكماءشخصیت اصلی داستان را سقراط معرفی می‌كند.(2) هجویری نیز بی‌آن كه نامی از شخصیت‌های آن بیاورد، آن را چنین نقل كرده است: «درویشی را با ملكی ملاقات افتاد،‌ ملك گفت حاجتی بخواه، گفت من از بندة بندگان خود حاجت نخواهم، گفت این چگونه باشد، گفت مرا دو بنده‌اند كه هر دو خداوندان تواند یكی حرص و دیگر طول امل.»(3) سنائی نیز مضمون این داستان را در دو بیت زیبا این گونه بیان كرده است:

حرص و شهوت خواجگان را شاه و ما را بنده‌اند بنگر اندر ما و ایشان گرت ناید باوری

پس تو گویی این گُره را چاكری كن چون كنندبندگانِ بندگان را پادشاهان چاكری

عطار‌نیشابورینیز بی‌آنكه نامی از شخصیت‌های داستان بیاورد، مضمون آن را به صورت نظم درآورده است.(4) درباره این داستان در مثنوی می‌خوانیم:

گفت شاهی شیخ را اندر سخن***چیزی از بخشش زمن درخواست كن

گفت ای شه شرم مر ناید تو را***كه چنین گوئی مرا زین برتر آ

من دو بنده دارم و ایشان حقیر***و آن دو بر تو حاكمانند و امیر

گفت شه آن دو چه‌اند آن زلتست***گفت آن یك خشم و دیگر شهوتست(5)

‌در گلستان‌ سعدی نیز داستانی بسیار شبیه به این داستان آمده است.(6)


1. تاریخ فلسفة‌ غرب، برتراند راسل، ترجمة نجف دریابندری، ج1،‌ص337؛ سیر حكمت در اروپا، محمد علی فروغی، ص55، ولی همزمانی اسكندر با دیوجانس بعید است.

2. تاریخ الحكما، قفطی، ص 276 ـ 277.

3. كشف المحجوب، علی بن عثمان الهجویری الغزنوی، تهران: امیركبیر، 1336، ص 23.

4. منطق الطیر، فریدالدین عطار نیشابوری، تصحیح صادق گوهرین، (تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، دهم، 1374)، ص111 ـ 112،‌ابیات 2001 ـ 2022.

5. مثنوی معنوی، جلال الدین محمد بلخی، (تهران: نگاه، پنجم، 1373)، دفتر دوم، ابیات 1467 ـ 1470.

6. كلیات سعدی،‌ گلستان،‌ باب اول در سیرت پادشاهان، تصحیح محمد علی فروغی، (تهران: طلوع، هفتم، 1371)،‌ ص102.

1. نقد و بررسی

‌همان گونه كه در تبیین دیدگاه كلبیان دیده شد، این مكتب در حقیقت راه و روشی است برای زندگی كردن و بُعد نظری و فلسفی آن بسیار ضعیف و ناچیز است. اخلاق كلبی در حقیقت مبتنی است بر نوعی بدبینی نسبت به جهان و به ویژه زندگی اجتماعی. كلبیان دنیا و زندگی اجتماعی انسان را خاستگاه مصیبت‌ها و دردها و رنج‌ها می‌دانستند و بر همین اساس تنها راه رهایی و نجات از مفاسد و مصیبت‌های آن را در كناره‌گیری و دوری از آن می‌دیدند. بنابراین، ایراد اساسی این مكتب در نوع جهان بینی آن است. بر اساس جهان بینی الهی، نظام طبیعت، شر نیست و زندگی اجتماعی نیز شر مطلق نیست. خداوند آدمیان را برای همدیگر نعمت قرار داده است و باید در زندگی اجتماعی از یكدیگر استفاده كنند. شرور و مصیبت‌هایی كه در زندگی اجتماعی پدید آمده و می‌آید همگی مربوط به رفتار نادرست آدمیان است. به تعبیر قرآن كریم: «ظَهَرَ الْفَسَادُ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ‌»(1)‌.

در اینجا بسیار مناسب است كه با ذكر حدیثی از امیرمؤمنان، علی† در این موضوع این بحث را به پایان رسانیم. امیر مؤمنان در پاسخ كسی كه دنیا را سرزنش كرده و در مذمت آن سخن می‌گفت،‌ در حالی كه خود فریفتة‌ آن بود، فرمود:

‌ای كسی كه دنیا را نكوهش می‌كنی در حالی كه خود فریفتة نیرنگ آن هستی؛ به اباطیل دنیا سرگرمی و به نكوهش آن می‌پردازی! گول آن را خورده‌ای و سرزنشش می‌كنی؟ آیا دنیا بر تو ستم كرده است یا تو بر آن؟ دنیا كی تو را سرگشته ساخته است و كی تو را گول زده است؟ آیا با قبرهای پدرانت كه پوسیده‌اند تو را گول زده است؟ یا با خوابگاه‌های مادرانت كه در زیر خاك آرمیده‌اند؟ ... دنیا برای كسانی كه آن را صادق دانستند، خانة صدق است و برای


1. سورة‌ روم، آیة 41.

كسانی كه آن را درك كردند خانة‌ سلامتی و تندرستی است و برای كسانی كه از آن توشه برگرفتند خانة‌ بی‌نیازی است و برای كسانی كه از آن پند گرفتند خانة‌ موعظه و اندرز است. دنیا مسجد دوستان خداوند، و مصلای فرشتگان الهی و فرودگاه وحی الهی و تجارت خانة اولیای او است. در این دنیا رحمت و آمرزش الهی را به دست آوردند و بهشت را به چنگ آوردند ...»(1).


1. نهج البلاغه، كلمات قصار،‌ حكمت 131.