بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم
ما براساس آموزههای اسلام و مکتب اهلبیتصلواتاللهعلیهماجمعین باید برای همه کارهای خیری که به خوب بودنش یقین داریم (حسن فعلی)، نیت خود را خالص کنیم تا هم خود از آن استفاده و تعالی روحی پیدا کنیم و هم خدا به آن کار برکت بدهد و تأثیرات مثبتی را در جامعه ببخشد. بنابراین، ضرورت دارد که در همه کارهایمان به خصوص آن کارهایی که به عنوان یک وظیفه واجب اجتماعی انجام میدهیم، سعی کنیم هرچه بیشتر نیت خود را خالص کنیم و اجازه ندهیم که وسوسههای شیطان نیت ما را آلوده کند. همه میدانیم که شیطان در این زمینه بسیار استاد است. او میتواند در ذهن، فکر و دل انسان نفوذ کند و حتی بهترین کارهایش را با وسوسه و القای شیطانی باطل کند و از کار بیندازد. بزرگان، اولیای خدا، علمای اخلاق و اصحاب سیر و سلوک همیشه نگران این بودند که نفس حیلههایی را به کار ببرد و شیطان وسوسههایی را ترتیب دهد که در خلوص نیتشان مؤثر باشد و انگیزههای دیگری همراه نیت الهی آنان شود و آن نیت ارزش خودش را از دست بدهد. برای مثال، طلای خالص 24 عیار است. گاهی عمداً یک مقداری مس یا نقره را برای ساختن زیورآلات با آن مخلوط میکنند تا بهتر از کار دربیاید. ولی گاهی است که چیزی را با آبطلا تزیین میکنند. در اینجا صحبت عیار نیست. دیگر کسی آن را طلا حساب نمیکند و اهل فن به آن طلای تقلبی میگویند. روایات بسیاری داریم که خدای متعال میفرماید: انا خیر شریک؛ من بهترین شریکم. هر کس برای من در کاری شریک قرار دهد، من سهم خود را به شریکم واگذار میکنم! یعنی اگر کسی نماز بخواند و 90 درصد آن را برای خدا در نظر گرفته باشد و فقط 10 درصدش برای خودنمایی باشد، خدا میفرماید من آن نود درصد را نیز به رفیقم میدهم. من چیزی را قبول میکنم که صد در صد برای من باشد. برای خدا کار کردن بسیار دقت میخواهد تا انگیزههای نفسانی و شیطانی همراه آن نشود.
همه ما میدانیم که از وظایف بزرگ ما حفظ میراث اسلامی است. یعنی این اسلامی که امروز در دست ما است ـ چه در زندگی فردی و چه در زندگی اجتماعی ـ میراث پیغمبر اکرم و اهلبیتصلواتاللهعلیهماجمعین و بلکه میراث 124 هزار پیغمبر است. از زمان حضرت آدم تا امروز میراثی که از انبیا و اولیا برای ما مانده است همین اسلامی است که امروز در دست ماست. از یکسو، باید این امانت را خوب نگه داریم تا سرقت نشود و از سوی دیگر، موظفیم که آن را برای آیندگان نیز حفظ کنیم. ما امانتداریم؛ غیر از اینکه خودمان باید از آن درست استفاده کنیم، باید درست و بدون دخل و تصرف نیز به آیندگان بسپاریم. این وظیفه هیچگاه از ما سلب نمیشود و در سختترین شرایط هم ما موظفیم اسلام را رعایت کنیم؛ حتی اگر با یک فرد تماس داریم و آن فرد زندانبان ما باشد! یعنی اگر در زندان باشیم و در سلول انفرادی خود فقط با یک انسان سر و کار داریم، باید سعی کنیم در این زندانبان اثر بگذاریم. درست است که از جامعه منقطع هستیم و نمیتوانیم هیچ کاری برای جامعه انجام دهیم؛ اما باید بدانیم این تکلیف استثناناپذیر است. اولاً هر چه میتوانیم باید در عمل به اسلام بکوشیم و ثانیاً باید دستکم، بخشی از این اسلام را حتی به یکنفر منتقل کنیم.
امروزه برای جامعه و کشور ما و برای جامعه شیعیان و بعد برای جامعه اسلامی و سپس برای جامعه بشریت، هیچ خطری بالاتر از این نیست که اسلام را آنگونه که هست شناسانده نشود و کاری کنند که علاقه مردم به اسلام کم شود به این شکل که اسلام را به گونهای کمرنگ کنند، چیزهایی که از اسلام نیست به آن منتسب کنند، و احکام ناب آن را حذف کنند و از بین ببرند. این خطر برای بسیاری از مسلمانها و شیعیان شدیدتر است. ما به برکت انقلاب اسلامی و فداکاری امام و یاران مخلصش و شهدای عزیز، نعمتهایی داریم که قدرش را نمیدانیم. اما اگر اندکی چشم خود را باز کنیم و از جلوی پای خود به نقاط دورتر نگاهی بیندازیم، متوجه خواهیم شد که چه خطر عظیمی اسلام را تهدید میکند. در عراق خطر تحریف اسلام و اسلامزدایی از توده مردم مسلمان (اعم از شیعه و سنی) بسیار جدی است. البته این خطر کمابیش در بهترین شرایط هم وجود داشت ولی اکنون بسیار تشدید شده است. به خاطر دارم وقتی برای تحصیل در نجف بودم با توجه به حضور مراجع بزرگی چون: مرحوم آقای حکیم، آقاسید عبدالهادی شیرازی، آقاسیدمحمود شاهرودی و آقای خویی که حوزه نجف بسیار پررونق بود، اطلاع پیدا کردم که تعداد بسیاری از بچههای شیعه و حتی از بچههای علما و مراجع گرایشهای مارکسیستی دارند. حزب کمونیست نجف حزب قویای بود که بسیاری از اعضای آن بچه آخوندها بودند و حوزه نجف نمیتوانست برای آنها کاری انجام دهد. حوزه نجف حوزه پررونقی بود، اما برای همان مسائل فقهی و اصولی که به صورت سنتی مطرح میشد. آنها از خطرهای فکری که در میان جوانها نفوذ پیدا کرده بود اطلاعی نداشتند. جوانها نیز با آنها ارتباطی برقرار نمیکردند. سپس، اتفاقاتی در عراق افتاد و توهینهایی که به مراجع شد، سبب شد حوزه نجف رونق گذشته خود را از دست بدهد. حتی هماکنون نیز فهرست مهمی در عراق به نام فهرست العراقیه وجود دارد که شیعه هستند و بسیاری از شیعیان عراق به خاطر اینکه شیعه هستند از آنان حمایت میکنند، درحالی که یکی از خطرهای جدی که برای نظام عراق وجود دارد، همین شیعیان فهرستالعراقیه است. برای سنیها نیز خطر به صورت دیگری وجود دارد. یکی از گروههایی که بسیار گسترده و به طور جدی برای امور فرهنگی عراق فعالیت میکند اسرائیلیها هستند. آنان به خصوص در مناطق کردنشین دانشگاههایی تأسیس کردهاند و با کمکهای مالی و علمی به عنوان اسلامشناسی و قرآنشناسی افکار انحرافی را به جوانها منتقل میکنند و بعضی از شیعیان هم در همان دانشگاهها تحصیل میکنند.
ما قدر خود را نمیدانیم. باید بدانیم بعد از انقلاب چه شد و از چه خطر عظیمی جلوگیری شد. همچنین، باید بدانیم که این خطر به کلی مرتفع نشده و اکنون نیز در دانشگاههای ما خطر انحراف فکری وجود دارد و بقایای انحراف فکری در طبقه ممتاز کشور هست. کسانی باورشان نیست که دین میتواند جامعه را اداره کند و اگر از اسلام و ولایتفقیه دم میزنند، برای دلخوشی و فریب دادن ماست؛ وگرنه قلباً باور ندارند که احکام اسلام قابل اجراست و یا خیال میکنند که به فرض قابل اجرا بودن، دورانش گذشته و به درد جامعه امروز نمیخورد. منافقین (مجاهدین خلق) میگفتند اسلام دین خوبی است، اما تاریخمند است. کلمه تاریخمندی اسلام از ادبیات آنهاست که برخی هم امروز آن را تکرار میکنند. اینکه میگویند اسلام تاریخمند است، یعنی مثل دارویی میماند که تاریخ مصرفش گذشته است. گاهی میگویند با رساله نمیشود کشورها را اداره کرد. وَمَا تُخْفِی صُدُورُهُمْ أَكْبَرُ؛ آنان باورشان نیست که احکام اسلام میتواند جامعه را اداره کند. یکی از بهترین مصادیقش حرمت رباست. درباره ربا قرآن میگوید اگر دست از ربا برندارید با خدا اعلان جنگ بدهید. آنان میگویند ما نمیتوانیم کشور را بدون ربا اداره کنیم، اما باید کاری کنیم و در ظاهر چیزی را درست کنیم و نام آن را بانکداری اسلامی بگذاریم. دقت کنیم که خطرهایی از این دست در حال گسترش است.
گسترش رسانههای بیشمار از راههای مستقیم و غیر مستقیم مثل فیلم، تئاتر، و رمانهای آنچنانی و به دنبال آنها ماهوارهها و رسانههای مدرن عنان ذهن جوانهای ما را به کف گرفته و ما غافلیم. علاوه بر این ما باید نگران آن باشیم که نسل آینده ما چه اندازه اسلام واقعی را خواهند شناخت. همه کسانی که از مسائل اجتماعی و جهانی آگاهند، این را خوب میفهمند که بزرگترین وظیفه ما برای حفظ اسلام این است که در جامعه کار فرهنگی کنیم؛ البته کار فرهنگی نه به معنای گسترش زبانها، اشعار و رقصهای محلی! منظور از کار فرهنگی یعنی اثرگذاری بر باورها و ارزشهای جامعه، و در یک کلمه یعنی ترویج دین ودینداری. این همان تکلیفی است که هیچ گاه از ما ساقط نمیشود؛ نه آن وقتی که اوج قدرت حکومت اسلامی است و نه آن وقتی که ضعیف است. همانطور که گفته شد، ما حتی نسبت به یک زندانبان هم وظیفه داریم.
توجه داشته باشیم گاهی برای انجام تکالیف به صورت فردی اقدام میشود. یک نفر به تنهایی خدمتی را برای دین انجام میدهد: کتابی مینویسد، شعری میگوید و یا برنامهای اجرا میکند. البته اگر هیچ کار دیگری از شخص ساخته نباشد، باید همین کار را کرد، ولی اگر راه دیگری وجود داشته باشد که آثارش بیشتر، گستردهتر و عمیقتر باشد نباید آن را فروگذاریم زیرا کارهای شخصی و فردی یا نیمه فردی هیچوقت وظیفه سنگین کار اجتماعی را از دوش ما برنمیدارد. اگر این مقدمات را کنار هم بگذاریم به این نتیجه میرسیم که امروز، بزرگترین وظیفه ما پس از شناختن و عمل کردن به احکام فردی اسلام، تلاش برای حفظ اسلام و میراث اسلامی، انتقال آن به نسل آینده و محافظت از آن در برابر آسیبها و آفتهایی است که احتمال دارد به این میراث گرانبها وارد شود. و چنان نیست که اگر بنده بنشینم و در خانه کتاب بنویسم یا یک کار فردی دیگری انجام دهم، بتوانم بگویم من تکلیف خود را انجام دادم و دیگر وظیفهای ندارم. مسائل اجتماعی را باید در قالب پروژههای اجتماعی انجام داد، حتی امر به معروف و نهی از منکر را. اینگونه نیست که اگر من کسی را دیدم که موهایش از زیر چادرش بیرون است و به او تذکر دادم، بگویم امر به معروف کردم. امر به معروف به این است که سعی کنم در جامعه گناه واقع نشود و جلوی فساد گرفته شود. این ممکن است مقدماتی داشته باشد که ده سال زحمت بخواهد تا گروهی فراهم و برنامهای تنظیم شود تا یک گناه از جامعه حذف شود. گرچه تذکر برای امر به معروف واجب است، ولی امر به معروف فقط یک کار فردی نیست که من بگویم خانم موهایت را بپوشان! آیا میپنداریم که امر به معروف همین است؟ باید دید این کار را در شکل اجتماعیاش چگونه میشود انجام داد تا اثرش بیشتر باشد. باید مقدمات این کار فراهم و برایش برنامهریزی شود و همکارانی جذب شوند تا این کار بهتر پیش برود.
حاصل اینکه بزرگترین وظیفه شرعی ما آن است که با هم همکاری کنیم تا اسلام را حفظ کنیم و آن را به نسل آینده انتقال دهیم و اگر بدعتهایی پیدا شده، حذف کنیم، کمبودها را جبران کنیم و اسلام ناب را در شکل حقیقی خود به نسل آینده و نه تنها در چارچوب این کشور بلکه در کل جهان هر اندازه بتوانیم، منتقل کنیم. ابزار این کار برای اجرا در یک پهنه گسترده، به همکاری اجتماعی نیاز دارد؛ تَعَاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَالتَّقْوَىٰ. تعاون شرط لازم برای انجام این تکلیف است و تا همکاری نباشد و کسانی دست به دست هم ندهند این تکلیف به صورت اجتماعی تحقق پیدا نخواهد کرد. اما باید به واقعیتی توجه داشت: تجربه نشان داده است وقتی با کسانی که همگروه و همفکر هستیم کار میکنیم، به تدریج اختلافنظرهایی ظهور میکند. این اختلاف سلیقهها، فکرها، تشخیصها و برداشتها، پایه همکاری را سست میکند.
انسان در ابتدا کسانی را شناسانی میکند که همفکر خودش هستند، انگیزه پاک دارند، نیت خالص، شناخت درست، فهم صحیح و بینش درست اجتماعی دارند و فکر میکند با اینها صد در صد هماهنگ است، اما وقتی وارد کار میشود، آرام آرام اختلافنظرها ظهور پیدا میکند. چندی که میگذرد آدم شک میکند که ما موارد اختلافمان بیشتر است یا موارد اتفاقمان؟! برای نمونه در مناظرههای انتخاباتی ملاحظه شد کسانیکه فکر میکردیم اینها در افکار سیاسی و برنامههایشان بیشتر به هم نزدیک هستند، بیشتر به جان هم افتادند و اختلافنظرهایشان با دیگرانی که فکر میکردیم نقطه مقابل هم هستند بیشتر بود. چه بسا ما نیز دهها سال با کسانی محبت و انس داشتیم، وقتی پای کار میآییم و به میدان عمل نزدیک میشویم، اختلاف سلیقهها پیدا میشود و از هم فاصله میگیریم. به راستی در رویارویی با این آفت بزرگی که برای همکاری اجتماعی و کارهای مشارکتی وجود دارد، چه باید کرد؟ این مسأله مخصوص اسلام، تشیع و انقلاب نیست و هرکس در هر جای دنیا براساس نظام ارزشی خود چیزهایی را خوب و چیزهایی را بد میداند. کمونیستها نیز همین گونهاند و چون میخواهند نظام کمونیستی را ترویج کنند، همکاران خودشان را پیدا میکنند و بعد از چندی اختلافاتی میان آنان بروز میکند. لیبرالها هم همینطورند. بالاخره بشر با توجه به این واقعیتها راههایی را اندیشیده است که هم بتواند کار اجتماعی کند و هم درگیر این اختلافات فردی و سلیقهای نشود. یکیاز آن راهها تشکیل حزب است. البته درباره اینکه حزب چه اندازه ضرورت دارد و با اسلام چه اندازه موافق است مسایلی مطرح است
به هر حال، کسانی راه انجام فعالیتهای اجتماعی را تشکیل حزب دانستهاند؛ کسانی اظهار تأسف کردهاند که ما حزب واقعی نداریم، و کسان دیگری درصدد دفاع برآمدهاند، و گفتهاند ما حزب پنجاه ساله داریم و همه شئون حزبی در ما هست. در حقیقت حزب به مفهوم سیاسی در ادبیات سیاسی مفهومی وارداتی است؛ البته کلمه حزب در قرآن وجود دارد: حزبالله و حزب الشیطان، اما به این مفهوم سیاسی نیست. اینکه واقعا تشکیل حزب برای رفع اختلافات و برای حل مسائل اجتماعی درمان مناسبی است و یا خود میتواند دردی بر دردها بیفزاید، از نظر علمی و نظری احتیاج به بحث و تحقیق دارد. میدانیم که این مشکل، اختلافات را حل نمیکند، زیرا میگویند اگر حزب واحدی باشد دیکتاتوری میشود. اگر بخواهند دیکتاتوری نباشد، ظلم نشود و حقوق دیگران تضییع نشود، باید احزاب متعددی داشته و پلورالیست باشیم تا اینها با هم رقابت کنند. باید میان حزبهای متعدد رقابت باشد. این بدان معناست که باید اختلافات را دامن بزنیم، تقویت کنیم، و چند گروه را مقابل هم قرار بدهیم تا رقابت حاصل شود. نتیجهاش نیز همان میشود که در کشورهای اروپایی شاهد آن هستیم.
حال پرسش اصلی این است که آیا واقعا تشکیل حزب دوای درد ماست؟ هم از نظر عقلایی و هم از نظر مبانی اسلامی تردیدی نیست که باید تلاش کنیم با کسانی که زمینه همفکری و گرایشهای مشترک داریم، جهات مشترک را تقویت و روی آنها تکیه کنیم؛ آنها را اساس کار قرار بدهیم. به عبارت دیگر، باید مسائل را بیاییم، دستهبندی و اولویتبندی کنیم، خطقرمزها و ا صول را مشخص کنیم، و اگر بین مسایل تضادی واقع شود، مسائل اصولی حفظ شود. این بدان معناست که باید به دنبال کسانی باشیم که براساس اصول مشترکی توافق کنند و آنها را قابل خدشه ندانند. حال، اگر کسانی فکر دیگری دارند، آنها نیز با دوستان خودشان همفکری میکنند. ما برای اینکه بتوانیم وظیفه خود را عمل کنیم، وقتی تشخیص دادیم وظیفه چیست و اصولی را قائل شدیم، اگر دیدیم کسانی در این اصلها با ما مشترکند، شایسته است با صرفنظر از اختلافنظرهایی که در مسائل فرعی وجود دارد، با آنها همکاری و تعاون کنیم و نسبت به تقویت آن اصول بکوشیم. این همان ریشه تفکر اصولگرایی است.
با توجه به اینکه تجربههای تحزب در کشور ما، حتی حزب جمهوری اسلامی، چندان موفق نبود، دلسوزان و خیرخواهان جامعه به این فکر افتادند که ابتدا سلسله اصولی را مطرح کنیم و با کسانی که در آن اصول با هم موافقیم همکاری کنیم و مسائل دیگر را کنار بگذاریم، روی نقاط افتراق فرعی تکیه نکنیم و بگذاریم در آن مسائل هر کسی رفتار خودش را داشته باشد. در واقع ما برای حفظ این اصول با کسانی که با ما همفکرند، همکاری بیشتر و صمیمانهتری داشته باشیم. حال این همکاری میتواند با عنوان حزب، جبهه، جمعیت و یا چیز دیگری باشد. تا به حال هم نشنیدهایم که کسی این مطلب را انکار کند؛ مگر کسانی که خیلی شاذند و میگویند: اصلاً نمیتوان کار اجتماعی کرد! به عقیده اینان هر کس به هر چه خودش فکر میکند باید عمل کند و با دیگران کاری نداشته باشد. اما آنهایی که فیالجمله قبول دارند که باید کار اجتماعی کرد، مقتقدند با کسانی که همفکرند و نقطههای توافق بیشتری دارند، مسائل را درجهبندی کنند و در مسائلی که اهمیتش در درجه اول است با هم به توافق برسند. به نظر میرسد در ادبیات سیاسی امروزی ما، اصولگرایی همین معنا را افاده میکند. اصولگرایی یعنی اصول اساسی و مسلمی وجود دارد که ما به آنها پایبندیم، و بدین ترتیب همه بر سر آن اصول توافق داریم. در فروعات نیز ممکن است اختلاف داشته باشیم، ولی نباید آنها به کارهایی که مبتنی بر اصول است لطمه بزند.
حاصل سخن اینکه اگر ما پذیرفتیم که در عرصه مسائل سیاسیـاجتماعی باید فعالیت اجتماعی دینی داشته باشیم، راهی که هیچ اشکالی در آن نیست این است که افرادی را بیاییم که با آنها در مسائلی که در درجه اول اهمیت هستند از نظر فکر، تشخیص، شناخت، و تجربه توافق داشته باشیم و با آنان همکاری کنیم. لازمه این همکاری هم این است که در مسائل فرعی گذشت کنیم و اختلاف در مسائل فرعی مانع از همکاری در مسائل اصلی نشود؛ چراکه اگر بگوییم همه باید آن گونه که من فکر میکنم، فکر کنند، هیچ وقت هیچ همکاری پیدا نمیکنیم و دست آخر به انزوای فردی میرسیم. هیچگاه کسی در عالم پیدا نمیشود که همواره به همه چیز مثل من نوعی فکر کند و همه چیز را آنگونه تشخیص بدهد که من میفهمم. پس، باید سلسله مسائلی را که در درجه اول اهمیتند، اصل قرارداده، بر آنها پافشاری کنیم، و مسائل بعدی را مورد اغماض قرار داده، به آنها اهمیت ندهیم. این مطلب هم در قرآن و روایات است، هم در فرمایشات امام، و هم در فرمایشات مقام معظم رهبری. ایشان به خصوص در فرمایشات اخیرشان فرمودند: مسائل را درجهبندی کنید و اولویتها را رعایت کنید. پرداختن به مسائل فرعی مانع نشود که مسائل اصلی فراموش شود. بنابراین، شیوه کلی تفکر ما برای فعالیتهای اجتماعی این است؛ مبنای کار، همکاری، و رفاقت ما نیز همین است. یعنی ما کسانی را پیدا کردهایم که در اصلیترین مسایل با هم توافق داریم. این بدان معناست که ممکن است در مسائل دیگری با هم اختلافنظر داشته باشیم، اما نباید آنها را دخالت بدهیم، بلکه در آن موارد هرکس هرچه وظیفه خود میداند باید عمل کند. دقت کنیم در کار مشترک باید مبتنی بر این اصول مشترک رفتار کنیم و عبور از خط قرمزها ممنوع باشد. حفظ این اصول مشترک لازم است و باید همه فعالیتها بر محور این اصول مشترک باشد.
آنچه (بهخصوص بعد از انتخابات) مؤید این مطلب است این است که مهمترین کار ما کار فرهنگی است. ما باید در فکر دیگران اثر بگذاریم. آن خطری که نسبت به نسل جوان احساس میکنیم این است که دینشان ضعیف و افکارشان منحرف شود. این خطر در سایر کشورهای اسلامی بسیار بیشتر است؛ حتی در همسایههای نزدیک ما. این امر در کشور ما به برکت انقلاب و رهبریهای امام راحل رضواناللهعلیه و جانشین شایستهشان مقام معظم رهبری کمتر است. ما هرچه فکر کنیم نمیتوانیم قدر این نعمتها را بشناسیم. دعا میکنیم خدا بر علو درجات امام و بر طول عمر، سلامتی، عزت و توفیقات مقام معظم رهبری بیفزاید و به ما توفیق دهد که از این نعمت عظیم حداکثر استفاده را بکنیم. اطاعت از رهبری بزرگترین ضامن سلامت راه ما و موفقیت ماست. این نکته در کلام اخیر رهبری بود که اگر قانونی اشکال هم داشته باشد، باز عمل کردن به آن قانون بهتر از بیقانونی است. اگر فرض شود حتی رهبری هم در مواردی اشتباه کند ـ که هنوز ما موردی سراغ نداریم ـ به این معنا نیست که ما بگوییم چون احتمال خطا در تصمیماتی را میدهیم پس به خود حق میدهیم که آنها را ملاک قرار ندهیم. اگر این طور است دیگر ما نباید تقلید کنیم و مرجع تقلیدی داشته باشیم، چون قطعاً مراجع تقلید ما اشتباه نیز میکنند و دلیل آن هم اختلاف فتواهایشان است. وظیفه ما حکم میکند از کسی که اعلم تشخیص دادیم، تقلید کنیم؛ حتى اگر در بین فتواهایش اشتباه هم باشد. هیچ راهی بهتر از این نیست. دشمنترین دشمنان هم اعتراف دارند که رهبری ما بسیار کمنظیر و بلکه بینظیر است. ما میتوانیم همین اصل را یکی از اصول خود قرار دهیم و توافق کنیم که این خط قرمز ماست و عدول از روش و منش رهبری باعث افتراق میشود و هیچ وقت ما را به جایی نمیرساند. در کنار آن نیز سایر اصولی که باید تا آخر رعایت کنیم در نظر بگیریم و اگر ضعفهایی است آنها را تقویت کنیم. همان مبنای اصولگرایی است.
بنابراین به نظر میرسد امروز باید تلاش کنیم همواره مسائل اصولی را بر مسائل فرعی و موسمی که گاهی ذهنها را به خود مشغول میدارد، مقدم بداریم. گاهی در مسائل فرعی آن چنان غوطهور میشویم که مسائل اصولی یادمان میرود. این همان موجی بود که در انتخابات اکثر گروهها به آن مبتلا شدند. امیدواریم که از این موج عبور کرده باشیم و بتوانیم مسائل اصلی خود را بهتر تبیین کنیم و به دیگران منتقل کنیم.