بسم الله الرحمن الرحیم
آن چه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1392/07/10، مطابق با بیستوششم ذیالقعده 1434 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
در جلسه گذشته با اشاره به سوره مبارکه عصر به این نتیجه رسیدیم که رعایت حق و ملازمت صبر از مصادیق عمل صالح است و ذکر جداگانه آن بهدلیل تنبه دادن به اهمیت و نقشی است که این دو موضوع در سعادت انسان دارد و گفتیم که حق دستکم در دو مقوله مختلف باورها و ارزشها به کار میرود؛ وقتی میگوییم اعتقادی حق است؛ یعنی مطابق با واقع است و وقتی رفتاری حق است؛ یعنی باید این کار را انجام داد یا رواست که انجام بگیرد.
اعتقاد و باور حق، زمینه لازم برای تحقق ایمان کامل و عمل صالح را فراهم میکند. وقتی انسان بخواهد ایمان کامل داشته باشد، باید لوازم ایمان را بشناسد؛ باید بداند چه عقیدهای حق است تا ایمان بیاورد و چه عقیدهای باطل است تا آن را انکار کند. بنابراین یکی از فواید رعایت حق این است که زمینه ایمان صحیح را فراهم میکند. پس از آن، در مقام عمل نیز به شناخت حق نیاز است؛ باید عمل صالح را از ناصالح تشخیص داد و دانست که چه عملی صالح است و انجامش حق و چه عملی ناصالح است و انجامش ناحق.
در اینجا این سؤال مطرح میشود که راه شناختن حق چیست؟ این سؤال از دیرباز در بین فیلسوفان، حکما و علمای بزرگ ادیان مطرح بوده است؛ البته افراد یا گروههای شاذی بودهاند که وجود حق و باطل را انکار میکردهاند و میگفتند اینها را قشرهای خاصی از مردم درست کردهاند تا کار خودشان را راه بیندازند. آنها خواست انسان را تنها ملاک خوبی یا بدی عمل انسان میدانستند. صرفنظر از این گروههای اندک، همه عقلا اجمالا معتقدند که در درون ما نیرویی است که فیالجمله با آن میتوانیم حق و باطل را بشناسیم. یکی از شواهد آن نیز این است که همه انسانها در طول تاریخ، حقانیت بسیاری از چیزها را قبول دارند. شاید نتوان انسان سالمی را پیدا کرد که بگوید «راست گفتن مطلقا بد است» یا بگوید «عدالت بد است» یا «من نمیدانم که عدالت خوب است یا بد». اجمالا همه ما درک میکنیم که میتوانیم بعضی از واقعیتها را به وسیله عقل بشناسیم. وجود عقل مخصوصا برای ما که به حقانیت دین و قرآن معتقدیم از اصول موضوعه است. این را نیز میدانیم که درک همه عقلای عالم در همه مسائل یکسان نیست. بعضی مسایل مثل ضرب دو در دو ساده است و آن را همه عاقلان میفهمند، اما برخی مسائل پیچیده عقلی است که حتی نوابغ برای آنها جواب روشنی ندارند و با اینکه دهها سال درباره آنها زحمت کشیده و تحقیق و بحث کردهاند، به جواب قطعی و قانعکنندهای نرسیدهاند. همینطور میدانیم که بعضی چیزها را در آغاز نمیدانیم، اما وقتی دربارهاش فکر میکنیم آنها را درک میکنیم. معنای اینکه با فکر کردن چیزی را میفهمیم، این است که دانستههایی داریم و از آنها دانستههای دیگری را به دست میآوریم. بنابر این ما انسانها بعضی چیزها را بالبداهه میفهمیم که در منطق به این مسایل بدیهیات میگویند؛ اما مسایل دیگری هم هست که در آغاز آنها را نمیفهمیم ولی میتوانیم با کمی فکر و رعایت مقررات و قواعد منطقی، آنها را از دادههای قبلی به دست بیاوریم. البته فکر بعضی چیزها را زود میفهمد، مثل وقتی که معلم مسائل ساده را برای شاگردان تشریح میکند، زود یاد میگیرند؛ اما تدریجا مسایل پیچیدهتر و مبهمتر میشود و برای کشف و اثباتش چند واسطه میخورد و علاوه بر مشکلشدن فهم آنها، کمکم خطا در آن راه پیدا میکند و نظرها هم مختلف میشوند.
مسایل پیچیده عقلی نمیتوانند اصول دین را تشکیل دهند، بلکه مسائل اصلی دین باید به گونهای باشد که همه بتوانند بفهمند و باور کنند. شناخت و اعتقاد به اصول اولیه دین که مستقیما با سعادت و شقاوت انسان سر و کار دارد برای همه واجب است و اگر کسی اینها را نشناسد و یا به آنها اعتقاد نداشته باشد، از دین خارج است. این مسائل بدیهی یا نزدیک به بدیهی است. این مسائل را اصطلاحا نظریات «قریب به بداهت» میگویند. برخی به این مسایل «بدیهیات ثانویه» میگویند و آنها را به چیزهای دیگری مثل فطریات توسعه میدهند. اعتقادات فطری، اعتقاداتی است که اثباتش خیلی مشکل نیست و به سادگی میتوان آن را حل کرد و به دیگران تعلیم داد. ولی همه مسائل دینی اینگونه نیستند.
بعد از اینکه این مسائل ثابت شد و ما فهمیدیم خدایی هست و به وسیله معجزه یا علائم دیگری یقین پیدا کردیم که این فرد پیغمبر خداست، مسائل دیگری مطرح میشود که به این سادگیها نیست. نمونهاش مسائل فقهی است که بخش کوچکی از مسائل دین را تشکیل میدهد و حوزه صدهزار نفری و بزرگان علما سالهای طولانی، شبانهروز کار میکنند ولی در برخی از آنها به نتیجه قطعی نمیرسند و در آن اختلاف دارند. بنابراین در اینگونه موارد باید به مرتبهای نازلتر که همان ظن است، قناعت کرد. اگرچه این نتیجه ظنی است و احتمال خطا در آن هست، ولی برای شناختن حقیقت در این مسائل، راهی بهتر از این نداریم. از آنجا که فقه با عمل فرد ارتباط دارد، ناچار باید به همین ظن عمل کنیم یا اگر مجتهد نیستیم بگوییم از آنجا که فلان شخص اعلم است فتوای او برای من حجت است و به آن عمل میکنم. این اختلافات در بسیاری از علوم دیگر از جمله تاریخ، اخلاق و حتی در عقاید فرعی نیز وجود دارد. مثلا در اینکه سؤال شب اول قبر چگونه است؟ آیا مرده زنده میشود و از او سؤال میکنند یا بهگونهای دیگر است، اختلافنظر است. در اینگونه مسایل که به اعتقادات فرعی مربوط میشود، راهی برای ما وجود دارد که در فقه نیست و آن این است که میتوانیم بگوییم هر چه خدا و پیغمبر فرمودند، درست است؛ القول ما قال به جعفربنمحمد علیهالسلام. منظور این است که حتى در مسائل اعتقادی نیز همیشه به نتایج یقینی نمیرسیم و بسیاری از مسائل اعتقادی فرعی هست که باید بگوییم هرچه خدا و پیغمبر درباره آنها فرمودهاند، صحیح است، هرچند ما فهمی روشن و قطعی درباره آنها نداریم.
دستهای دیگر از مسائل، واقعا قابل شناخت یقینی است و اگر درباره آنها کار شود، معلوم میشود، مشروط به آنکه غیر از به کار گرفتن عقل و استفاده از ضروریات عقلی، از کتاب و سنت که دو منبع معتبر الهی است نیز استفاده کنیم؛ «إِنِّی تَارِكٌ فِیكُمُ الثَّقَلَیْنِ كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی»1. طبق این روایت هر چه قرآن و روایات اهلبیت میفرمایند، همان درست است. ولی گاهی در استفاده از قرآن و روایات نیز به شناخت یقینی نمیرسیم و معنای برخی از آیات را درست نمیفهمیم. هنگام عمل به روایات، میبینیم روایات مختلف است؛ حتی برخی از آنها از نظر سند و دلالت مشکلی ندارد، ولی فقها به دلیل مخالفت آن با اجماع یا شهرت و... به آنها عمل نکردهاند. بنابراین نمیتوان به دنبال شناخت یقینی همه عقاید و اعمال بود. چنین چیزی شدنی نیست. حتی در زمان حضور ائمه نیز این کار شدنی نبود. مگر چند نفر میتوانستند حضورا از امام استفاده کنند؟ همه انسانها که نمیتوانستند تمام سخنان امام را بشنوند و درست بفهمند مقصود او چیست. بنابراین بعضی مسایل را میتوان با یقین شناخت، ولی برای شناخت بعضی از مسایل باید از راههای معتبر نزدیک به یقین، استفاده کرد.
حاصل اینکه منبع معتبری که نمیشود از آن صرفنظر کرد عقل است؛ زیرا حتی پیغمبری پیغمبر هم با آن شناخته میشود. عقل است که در میان مدعیان نبوت ما را به پیغمبر حقیقی رهنمون میشود. بنابراین هیچگاه از عقل بینیاز نیستیم، اما در جاهایی که عقل نارساست، اولین چیزی که به فریاد ما میرسد قرآن و بعد از آن روایات است. یقین در بدیهیات عقلیه، بدیهیات ثانویه و فطریات دستیافتنی است، اما فراتر از اینها نمیتوان به راحتی یقین پیدا کرد، حتی در برخی از مطالبی که در کتاب و سنت نیز وارد شده، نمیشود یقین پیدا کرد؛ البته به برخی از مسایلی که در قرآن ذکر شده، به راحتی میتوان یقین پیدا کرد؛ وَإِلَـهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ؛ این مسأله شک برنمیدارد، ولی خود قرآن بعضی آیات را متشابه میخواند؛ «مِنْهُ آیَاتٌ مُّحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ»2. روایات نیز همین گونه است. برخی از روایات، متواتر و دلالتش قطعی است. این روایات تالیتلو قرآن است؛ نه در صدورش شکی داریم و نه در دلالتش، ولی همه مسائل این گونه نیست. ناچار باید اعتقاداتی کلی داشته باشیم که پشتوانه همه اینها باشد؛ به این صورت که بگوییم: هر چه امام و پیغمبر فرمودند، همان درست است.
قرآن میفرماید: برخی از مردم، عقل دارند، اما نمیفهمند؛ هوش دارند ولی حقیقت را نمیشنوند؛ چشم دارند ولی حقیقت را نمیبینند؛ «وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِیرًا مِّنَ الْجِنِّ وَالإِنسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ یَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لاَّ یُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَّ یَسْمَعُونَ بِهَا أُوْلَـئِكَ كَالأَنْعَامِ»3 در آیهای دیگر به گونهای صریحتر میفرماید: «صُمٌّ بُكْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لاَ یَعْقِلُونَ؛ کر، لال و کور هستند و اصلا عقلشان کار نمیکند».4 در برخی از آیات میفرماید ما روی چشم و گوشهایشان پرده میاندازیم، بعضی دلها را مهر میزنیم و این دلها دیگر باز نمیشود و حق در آنها نفوذ پیدا نمیکند؛ «وَجَعَلْنَا مِن بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَیْنَاهُمْ فَهُمْ لاَ یُبْصِرُونَ× وَسَوَاء عَلَیْهِمْ أَأَنذَرْتَهُمْ ام لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ یُؤْمِنُونَ»5 خداوند به پیغمبر میگوید چه اینها را دعوت کنی و چه نکنی، یکسان است، اینها ایمان نمیآورند و تعبیراتی میآورد که انسان تعجب میکند؛ «إِنَّا جَعَلْنَا فِی أَعْنَاقِهِمْ أَغْلاَلاً فَهِیَ إِلَى الأَذْقَانِ فَهُم مُّقْمَحُونَ؛ ما بر گردن این افراد غل انداختهایم و اینها دیگر هدایت نمیشوند6. در آیهای دیگر به پیغمبر سفارش میکند که خیلی وقت صرف اینها نکن؛ «فَأَعْرِضْ عَن مَّن تَوَلَّى عَن ذِكْرِنَا وَلَمْ یُرِدْ إِلَّا الْحَیَاةَ الدُّنْیَا»7 حتی میگوید خیلی غصه آنها را نخور! پیغمبر اکرم مظهر تام رحمت الهی بود و میخواست هیچ کس از هدایت محروم نشود، اما خداوند فرمود: «إِنَّكَ لَا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ»8 هدایت دست تو نیست. تو وظیفهات را انجام بده و دعوت کن. هر کس میبایست هدایت بشود، ما هدایتش میکنیم. پیغمبر از اینکه برخی ایمان نمیآورند و به جهنم میروند، خیلی ناراحت بود، خداوند او را دلداری میدهد و میگوید این قدر غصه نخور؛ «فَلَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَّفْسَكَ عَلَى آثَارِهِمْ إِن لَّمْ یُؤْمِنُوا بِهَذَا الْحَدِیثِ أَسَفًا»9 نمیخواهد برای اینها جان بدهی! اینها لیاقت ندارند. کارهایی کردهاند که مستوجب این عقوبتها شدهاند؛ عالما عامدا با حق مخالفت کردند و کفران نعمت شناخت حقیقت کردند. «أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً» این آیه منشأ کور شدن چشم و کرشدن گوش را بیان میکند. هیچ کس از ابتدا این طور نبوده است و خداوند همه را هدایت کردهاست. «وَأَمَّا ثَمُودُ فَهَدَیْنَاهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمَى عَلَى الْهُدَى»10 ما حتی قوم ثمود را نیز هدایت کردیم ولی آنها خودشان کوری را انتخاب کردند. ما همه را هدایت میکنیم؛ عقل دادیم، پیغمبران را فرستادیم، اما کسانی عالما عامدا مخالفت میکنند و پیرو هوای نفسشان میشوند. آنها هوای نفس را خدای خودشان قرار میدهند؛ أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ. وقتی این طور شد، ما نیز چشم و گوششان را میبندیم. دیگر برای این فرد استدلال فایده ندارد. جاهل نیست که نتواند استدلال کند، خیلی هم دقیق است و در علوم موشکافی میکند، اما ذرهای نور به دلش نمیتابد.
درمقابل اینگونه موانع، قرآن تأکید میکند که انسانها یکدیگر را سفارش به حق کنند؛ انسانها باید مواظب یکدیگر باشند و نگذارند کار دیگران به انحراف بکشد. باید احساس مسئولیت کنند و بکوشند حق را به دیگران بشناسانند و آنها را از هواپرستی، شیطانپرستی و خودپرستی دور سازند. این مسئولیت مشترک و متقابل کمک میکند که افراد در این چالهها نیفتند؛ البته ممکن است باز هم کسانی باشند که با سوءاختیار خودشان همه چیز را طبق دلخواه خودشان قرار بدهند ولی این احساس مسئولیت متقابل باعث میشود که جامعه کمتر به انحراف و خسران مبتلا بشود. این تأثیر را ما بارها آزمودهایم.
گاهی انسان حالتی بسیار گرفته دارد، نورانیتی در خودش احساس نمیکند و به گناه میل دارد. اتفاقا با کسی ملاقات میکند یا در جلسهای شرکت میکند، حرفی به گوشش میرسد و عوض میشود. ما حتى همین دین و ایمانی که داریم از پدر و مادر، مدرسه، محیط و جامعه یاد گرفتهایم. خیلی جاها اشتباه میکردهایم، دیگران به ما تذکر دادهاند و برگشته و راهمان را عوض کردهایم. اگر این احساس مسئولیت متقابل باشد که همدیگر را در زمینه اعتقاد و ملازمت حق وصیت کنیم، و در رفتار، از صفات رذیله نهی کنیم، از خسرانها نجات پیدا میکنیم، اما اگر هر کسی به کار خودش مشغول شد و از دیگران غفلت کرد، باید بدانیم که وظیفه شرعی خودمان را نیز ترک کردهایم. امربهمعروف و نهی از منکر وظیفه شرعی من است و وقتی امر به معروف نکنم دستکم خودم گناه کردهام. حالا طرف مقابل میخواهد عمل کند، نمیخواهد نکند.
پرسیده بودند این مطالبی که درباره تواصی به حق میگویید با آیه «عَلَیْكُمْ أَنفُسَكُمْ لاَ یَضُرُّكُم مَّن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ»11 ، چگونه جمع میشود؟ باید بدانیم که امر به معروف و نهیاز منکر جزو «علیکم» است؛ وقتی شما به دیگری میگویید این کار را نکن، به وظیفه خودتان را عمل کردهاید. لاَ یَضُرُّكُم مَّن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ؛ یعنی نگران این نباش که آنها به سخن تو گوش نمیدهند، تو به وظیفه خودت عمل کن.
داستان اصحاب سبت چند بار در قرآن آمده است. عدهای از بنیاسرائیل کارشان ماهیگیری بود. اما طبق شریعت حضرت موسی، روز شنبه صید ماهی بر آنها حرام بود و عجیب اینکه خدا بهگونهای مقدر کرده بود که ماهیها روزهای شنبه کنار ساحل میآمدند و روزهای دیگر نمیآمدند؛ «تَأْتِیهِمْ حِیتَانُهُمْ یَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعاً وَیَوْمَ لاَ یَسْبِتُونَ لاَ تَأْتِیهِمْ»12 گفتند: چه کنیم اقتصاد در خطر است! فکر کردند ـ و همانگونه که اقتصاددانهای ما راه برای تجویز رباخواری درست میکنند ـ راه چاره پیدا کردند؛ کنار دریا حوضچههایی ساختند. روز شنبه ورودی حوضچهها را باز میکردند. وقتی ماهیها درون حوضچهها میآمدند، جلویش را میبستند که بیرون نروند. روز یکشنبه ماهیها را آماده از حوضچهها صید میکردند. در مقابل این کار، بنیاسرائیل سه دسته شدند؛ یک دسته همین افرادی بودند که این کار را میکردند. عدهای دیگر نصحیت میکردند که این کارها را نکنید؛ با دین خدا بازی نکنید، کلاه شرعی درست نکنید. دسته سوم میگفتند: ولشان کنید؛ اینها که دارند گناه میکنند، شما برای چه به خودتان زحمت میدهید؟ دسته دوم پاسخ میدادند که «مَعْذِرَةً إِلَى رَبِّكُمْ وَلَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ؛ درست است که میدانیم اینها به حرف ما گوش نمیدهند اما ما اتمام حجت میکنیم». میخواهیم پیش خدا عذری داشته باشیم و چه بسا اثر کند و هدایت شوند. این لاَ یَضُرُّكُم مَّن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ چنین نقشی دارد. میگوید اگر هر چه میگویید، آنها قبول نمیکنند، نگران نباشید. عدم هدایت آنها به شما ضرر نمیزند، شما امر به معروف کنید. اگر بنا باشد به عذر عدم تأثیر امر به معروف نکنیم، جامعه همینگونه میشود که الان هستیم.
نتیجه اینکه گاهی ما یک وظیفه شرعی اجتماعی داریم که خود این وظیفه در سعادت شخص من نقش دارد و من باید به وظیفه شرعی خودم عمل کنم چه در دیگران اثر بگذارد و چه نگذارد.
وصلى الله علی محمد و آلهالطاهرین.
1 . بحارالانوار، ج2، ص226.
2 . آلعمران، 7.
3 . اعراف، 179.
4 . بقره، 171.
5 . یس، 10-9.
6 . همان، 8.
7 . نجم، 29.
8 . قصص، 56.
9 . کهف، 6.
10 . فصلت، 17.
11 . مائده، 106.
12 . اعراف، 163.