بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلاَةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّیبِینَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین
أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً
تقدیم به روح ملکوتی امام راحلرضواناللهعلیه و شهدای والامقام اسلام صلواتی اهدا میکنیم.
به عنوان یک خدمتگزار در این مؤسسه، تشریففرمایی عزیزان، برادران و خواهران ارجمند را به این مؤسسه که به نام مبارک حضرت امامرضواناللهعلیه مزین است خوشآمد عرض میکنم. امیدوارم خداوند متعال به همه ما توفیق معرفت بیشتر نسبت به خودش و اولیایش را مرحمت بفرماید و همه ما را به شناخت کاملتر نسبت به نعمتهایی که به ما ارزانی داشته و شکر این نعمتها که موجب افزایش آنها خواهد شد موفق بدارد.
در این فرصت کوتاهی که بنده مزاحم اوقات شریف شما عزیزان هستم به نظرم رسید به اندازه ظرفیت وقت و بضاعت گوینده، نکتهای را درباره اهمیت دین و اعتقادات دینی در زندگی انسان به عرضتان برسانم؛ ما معمولاً تصورمان از دین و دینداری این است که معتقد باشیم به اینکه وقتی نماز میخوانیم و روزه میگیریم و اعمال دینی را انجام میدهیم خدا برای ما یک ثوابی در آخرت ملحوظ میکند که بهصورت نعمتهای بهشتی در آنجا ظاهر میشود؛ غذاهای لذیذ، گوشت مرغ، میوههای بهشتی و همسران زیبا، اینها ثواب و نعمتهایی است که خدا در آنجا در اثر عمل به دین به ما مرحمت میکند. فایده دین هم همین است که ما یاد بگیریم نمازی بخوانیم، روزهای بگیریم و در آخرت هم ثوابش را ببریم؛ ولی حقیقت این است که این خیلی کوتاهفکری درباره دین است. حالا فرصتی نیست که من ابعاد دین را در حدی که خودم میفهمم برای شما عزیزان روشن کنم ولی اجمالاً به یک جمله اشاره میکنم که دین، روش به کمال رساندن استعدادهای انسانی است.
شما وقتی یک دانه گندم یا یک هسته سیب را ملاحظه میکنید یک چیز کوچکی است، قیمتی هم ندارد؛ شما وقتیکه یک سیب را میخورید هستهاش را در سطل زباله میاندازید اما اگر شما یک هسته سیب را در یک زمین مستعد بکارید و آن را درست پرورش دهید، بعد از چندی جوانه میزند و بهصورت یک سبزیای ظاهر میشود؛ کمکم پرورش پیدا میکند و بهصورت یک نهال درمیآید؛ بعد از چندی بهصورت یک درخت درمیآید و کمکم بعد از چند سال به شما میوه سیب تحویل میدهد. این کار از آن دانه سیب برمیآید اما این کار از دانه الماس هم برنمیآید! دانه سیبی که هیچ ارزشی ندارد و شما آن را در سطل زباله میریزید اینچنین استعدادی را دارد که بعد از چند سال یک خروار سیب به شما بدهد اما یک دانه الماس را که از بس پرقیمت است شاید شما قیمتش را هم نتوانید تعیین کنید، هزاری دانه الماس را بکارید هیچ وقت سبز نمیشود و میوهای هم برای شما به بار نمیآورد؛ یعنی استعداد رشد ندارد.
خداوند متعال در میان مخلوقاتی که خلق کرده، از کهکشانها گرفته تا میکروبها و موجودات ذرهبینی، در وجود هر کدامشان یک استعدادی قرار داده است اما در میان همه اینها، در یک موجود ذرهبینی کوچکی به نام اسپرماتوزوئید، یک استعدادی قرار داده که در یک شرایطی منشأ پیدایش یک جنین انسانی در رحم مادر میشود، بهتدریج رشد میکند و بعد از نه ماه بهصورت یک فرزند انسان متولد میشود. این بچه کوچک، در ابتدا با بچههای حیوانات دیگر چندان فرقی ندارد اما استعداد این را دارد که اگر درست به آن رسیدگی شود و پرورش داده شود یک شخصیت عظیمی شود که در جهان اثر بگذارد. این نوابغی که در عالم بوده و دیدهاید و در این اواخر هم اگر ما هیچکس را نشناسیم امام را میشناسیم، آن هم چنین موجودی بود؛ از اول یک موجود ذرهبینی کوچکی بود در یک قطره آبی که این را باید با صابون بشویند تا از پارچه زدوده شود. خدا این را در یک شرایط خاصی رشد میدهد تا جنین انسان میشود؛ بعد متولد میشود، رشد میکند و یک طلبه میشود که در اراک درس میخواند. بعد میآید در قم درس میخواند. بعد از چندی یک استاد میشود و بالاخره یک تحولی در عالم ایجاد میکند که روزبهروز دارید آثارش را میبینید. این همان اسپرماتوزوئید کوچک ریز است که با چشم هم دیده نمیشد؛ یعنی خداوند متعال در آن اسپرم یک استعدادی قرار داده که در شرایطی میتواند رشد کند.
یک مقدار از این رشد، طبیعی است. بستگی دارد به اینکه عوامل طبیعی برایش فراهم شود یا نه؛ یعنی اول در یک موقعیت خاصی با تخمکی که در رحم تشکیل میشود برخورد کند و با آن ترکیب شود و بهصورت یک موجود اولیه به نام اوول دربیاید. این دست کسی نیست؛ یک شرایط طبیعی خاصی باید باشد تا این کار انجام بگیرد. پدر و مادر هم در تعیینش خیلی نقشی ندارند. بعد شرایط رحم باید بهگونهای باشد که این را بپروراند و بعد از نه ماه بتواند متولد شود. این کار هم دست پدر و مادر نیست. خدا این وسایل را فراهم فرموده که این جنین از خون بدن مادر تغذیه کند، رشد کند تا بهصورت یک انسانی دربیاید و متولد شود. وقتیکه متولد شد باز هم یک موجود ضعیفی است، از خودش اختیاری ندارد و خیلی هم چیزی نمیفهمد.
کمکم فهم پیدا میکند، کمکم اراده پیدا میکند، خودش خواستی پیدا میکند، استقلالی پیدا میکند، شخصیتی پیدا میکند و دیگر یواشیواش رشد اختیاریاش شروع میشود. این همان وقتهایی است که معمولاً میگوییم به سن بلوغ رسیده است. آن وقت است که مکلف میشود و به او دستور میدهند که این کار را باید بکنی یا نکنی.
از اینجا نقش دین در زندگی انسان کاملاً مشخص میشود. از اینجاست که دین به او میگوید راه رشد تو این است، اگر این مسیر را طی کنی به کمال میرسی، اگر ضدش را عمل کنی سقوط میکنی. حالا به حدی رسیده که خودش میتواند بفهمد و انتخاب کند، آن وقت است که تکلیفش را متوجه میشود، شعور پیدا میکند، خوب و بدی را تشخیص میدهد، کمیابیش نفع و ضرر خودش را میشناسد، از علوم استفاده میکند و احتیاج دارد به کسی که او را راهنمایی کند که برای زندگی ابدی چه لازم داری.
دین به او میگوید که اگر این مسیر را طی کنی به سعادتی میرسی که هیچ وقت پایانپذیر نیست و اگر ضدش را عمل کنی به بدبختیای مبتلا میشوی که آن هم تمامشدنی نیست. این نقش دین است. دین برنامه رشد انسان است از آن وقتی که خودش به حد انتخاب و اختیار و به حد تکلیف میرسد. خب حالا دین به ما چه چیزهایی میآموزد؟ این مقدمه را داشته باشید که نقش دین خیلی وسیع است؛ مهمترین عامل در سعادت یا شقاوت ابدی انسان، دین است یعنی این است که میگوید راه صحیح کدام است و راه غلط کدام است. اگر آدم دین نداشته باشد و عوضی برود به نتایج نامطلوبی مبتلا میشود.
نکته دیگر اینکه ما از آن وقتی که میفهمیم بعضی چیزها برایمان نفع دارد و بعضی چیزها ضرر دارد از عواملی استفاده میکنیم که آنچه نفع دارد را جلب کنیم؛ احتیاج به خوراک داریم، کمکم یاد میگیریم که غذا بخوریم و غذا را از کجا تهیه کنیم. میفهمیم یک چیزهایی برایمان ضرر دارد، مخصوصاً رعایت بهداشت، میفهمیم که بعضی چیزها ضرر دارد و باید از اینها خودداری کنیم؛ دست به هر چیز آلودهای نزنیم، هر چیز آلودهای را تناول نکنیم، بعضی رفتارها را انجام ندهیم که برای اعصاب و مغزمان ضرر دارد. اینها را کمکم یاد میگیریم.
بعد کمکم یک نیازهایی پیدا میکنیم که تنها با این امور فیزیکی تأمین نمیشود. نیاز آدم، تنها خوراک و مسکن و دارو و این حرفها نیست. یک نیازهای روانی هم دارد؛ میخواهد احساس آرامش و امنیت کند، میخواهد یک کسانی را دوست بدارد و کسانی هم او را دوست بدارند. اینها با عوامل فیزیکی درست نمیشود. آدم با خوردن یک دارو بهگونهای نمیشود که مردم او را دوست بدارند و به او احترام کنند؛ یا آمپولی به او تزریق کنند و رئیسی شود که همه مردم به او علاقهمند شوند. چنین چیزی نیست بلکه یک عامل دیگری میخواهد، یک نوع رفتار ارادی انسانی ناشی از قوای روحی انسان میخواهد که رفتارش را یک طوری انجام دهد که مردم او را دوست بدارند. احتیاج دارد به اینکه مردم او را دوست بدارند.
کمکم متوجه میشود که یک کسی هست که او واقعاً لیاقت این را دارد که آدم یک کاری کند که او او را دوست بدارد. همه هستی در اختیار اوست. ما سعی میکنیم با یک کسی دوست بشویم و نظرش را جلب کنیم که یک وقت اگر کارمان گیر کرد برای ما سفارش کند یا پولی به ما بدهد، کارهای باشد که یک جایی برایمان وساطتی کند. ما معمولاً به دنبال اینها میگردیم. اگر یک وقت فهمیدیم یک کسی هست که همه قدرتهای عالم دست اوست، دلهای همه انسانها در دست اوست، آن وقت آدم چه کار باید بکند؟ باید یک کاری کند که او دوستش بدارد تا نیازهایش را برطرف کند. اینجا اگر این را شناخت چیزهای دیگر رنگ میبازد، عشقها کمکم کمرنگ میشود، عشق به جای دیگری و به معشوق دیگری پیدا میشود، دلبستگیها به چیزهای دیگر کم میشود برای اینکه ریشه همه خوبیها را پیدا میکند، دیگر در مقابل او چیزی را لایق دل بستن نمیبیند. اینها فایده دین است. دین که نباشد دیگر این حرفها پیدا نمیشود و فقط شکمی پر میشود و...
و بالاخره یکی از نیازهایی که انسان در زندگی دارد امنیت در مقابل دشمنان است. وقتی زندگی اجتماعی و یک جامعهای تشکیل شد، تاریخ نشان داده که ما هیچ جامعهای را در عالم سراغ نداریم که تشکیل شده باشد و دشمن نداشته باشد. هر جا یک کشور یا یک شهری تشکیل شده، حتی در یک شهر دو بخش بالا و پایین دارد، شمالی جنوبی دارد، شرقی غربی دارد، اینها با آنها مخالفت میکنند، تضاد دارند، احتیاج دارد به اینکه آدم به یک نیرویی مجهز شود که بتواند در مقابل دشمن مقاومت کند. خب اینجا چه کار میکنیم؟
انسانها در ابتدا فقط به فکر این بودند که نیروی بدنیشان را تقویت کنند یعنی سعی کنند پهلوان شوند، قوی شوند، اگر دشمن به آنها حمله کرد بتوانند با مشت و با لگد، دشمنشان را مخذول و منکوب کنند. کمکم یاد گرفتند که از یک چیزهای دیگری هم میشود استفاده کرد؛ کمکم ابزار جنگی درست کردند، کارد و شمشیر و نیزه و امثال اینها. برای اینکه خودشان کمتر به خطر بیفتند شمشیر را به طرف حواله میکردند. کمکم پیش رفت تا به بمب اتمی و هیدروژنی رسید. اینکه بعد به کجا منتهی شود نمیدانیم. اینها وسیلهای است برای اینکه دشمن را بشکنند و لااقل بتوانند او را بترسانند که به آنها هجوم نیاورد و امنیتشان تأمین شود. در طول تاریخ بشر تا آن جایی که تاریخ نویسا و غیرنویسا نشان میدهد انسانها همیشه درصدد بودهاند که یک قدرتی پیدا کنند که بتوانند در مقابل دشمن از خودشان دفاع کنند. معقول هم است.
تا اینجا اصل دین نقشی ندارد. کسی چه دین داشته باشد و چه نداشته باشد اگر زور بازو داشته باشد میتواند دشمنش را زمین بزند. بعد اگر سلاح قویای داشته باشد میتواند از آن استفاده کند. به خدا اعتقاد داشتن یا نداشتن در اینها نقشی ندارد. بعدها کمکم متوجه شدند که در مصاف با دشمن، تنها نیروی فیزیکی کافی نیست. کسانی که با فنون جنگی و دفاعی آشنایی دارند میدانند که مهمترین عامل پیروزی در جنگ، چیزی است که امروز عربها به آن میگویند معنویت، ما میگوییم روحیات؛ روحیه داشته باشند. اگر یک ارتشی روحیه داشته باشد در جنگ بسیار پیشرفت میکند اما اگر روحیهاش را ببازد و باورش نباشد که کاری از آن برمیآید زود شکست میخورد. حتی در مسابقات ورزشی هم اگر یک تیمی روحیه داشته باشد زود پیروز میشود اما اگر خودش را باخته باشد و روحیه نداشته باشد ولو خیلی هم قوی باشد و تمرین هم زیاد کرده باشد وقتی روحیه نداشته باشد زود شکست میخورد. این یک مطلب.
از اینجا کسانی درصدد برآمدند که برای قوای دفاعی در مقام مبارزه با دشمن، کاری کنند که اطرافیانشان، تیمشان، گروهشان، سپاهشان، ارتششان روحیه داشته باشند. کار به اینجا رسید که اصلاً رشتههای علمی دانشگاهی تشکیل شد، علومی ترتیب داده شد، کتابهایی نوشته شد و بحثهایی انجام گرفت که چگونه میشود در طرف، روحیه ایجاد کرد؟ بهوسیله تلقینات و تبلیغات؛ عمده عوامل به این دو چیز برمیگردد که به افراد تلقین کند که نه، شما میتوانید و آنقدر این را تبلیغ کنند که طرف باورش بشود. یکی هم بهوسیله تبلیغات که ما چنینیم و چنانیم؛ خبری هم نیست اما با تبلیغات، افراد خودشان را مطمئن میکنند که ما چنین و چنان داریم، سلاحهای کذایی داریم که کسی نمیتواند بر ما غالب شود و میبینید که یک دولت کوچک مولود نامشروعی، آنچنان وانمود کرده که من ششمین قدرت دفاعی عالم را در اختیار دارم! اینها دروغ هم است ولی با تبلیغات به همسایگان خودش و دهها برابر جمعیت خودش باورانده که بابا! این اسرائیل اینقدر قدرت دارد! هیچ کس نمیتواند در مقابلش بایستد!
بههرحال این عاملی است که باز دیندار و غیر دیندار میتواند از این استفاده کند، منتها غیر دیندار دستش باز است، هر دروغی را میتواند بسازد، هر تبلیغاتی را میتواند مطرح کند برای اینکه از آن استفاده کند. دین در اینجا یک نقشی ایفا میکند که بیدین نمیتواند این نقش را داشته باشد و آن این است که ما میتوانیم با یک منشأ قدرت بینهایت، ارتباط برقرار کنیم. درست است که ما خیلی ضعیف و ناتوانیم، خودمان هم هیچی نداریم، از لحاظ ظاهری هم پابرهنه و دستخالی هستیم ولی همین موجود ضعیف ناتوان میتواند با یک منشأ قدرتی ارتباط برقرار کند، میتواند یک سیمی به یک جایی وصل کند که اگر این ارتباط برقرار باشد هیچ چیز در مقابلش تاب نمیآورد. یک چنین چیزی را دین عرضه میکند. در عمل هم نشان میدهد که چنین چیزی ممکن است؛ شما با اینکه توان مالی ندارید، پیشرفت نظامی ندارید، ابزارهای پیشرفته نظامی را در اختیار ندارید، قدرتتان بسیار ضعیف است، مشکلات فراوانی در زندگی فردی و اجتماعیتان دارید اما میتوانید به یک جایی وصل شوید که آن شما را تغذیه کند و در مقابل هر دشمنی پیروز شوید. چنین چیزی ممکن است.
هیچ مکتبی چنین هنری را ندارد برای اینکه در همه مکاتب دیگر اسباب ظاهری است و علوم است و آخرش هم مسائل روانی در اثر تبلیغات و تلقینات و دیگر از این تجاوز نمیکند اما این، آدم را به یک منشأ قدرت بینهایت شکستناپذیر وصل میکند. خب این یک ادعاست که چنین چیزی ممکن است. ما از یک طرف باید ببینیم که آیا واقعاً دین چنین ادعایی دارد یا ندارد؟ دوم اینکه برای اینکه ما چنین قدرتی را به دست بیاوریم و چنین ارتباطی را برقرار کنیم چه کار باید بکنیم؟
این یکی از فواید دین است. فایده اصلی دین این بود که استعدادهای انسان را برای یک زندگی ابدی شکوفا میکرد اما در خلال اینها یکی از فوایدش هم همین است که آدم را در مصاف با دشمن به یک نیرویی که آن نیرو شکستناپذیر است مجهز میکند و هیچ قدرت فیزیکی در مقابل این، چنین هنری را ندارد.
ما مهمترین منبع شناخت دینمان قرآن کریم است. شما وقتی روی قرآن مرور میکنید به آیاتی برمیخورید که این حقیقت را بهصورت عینی برای شما مجسم میکند که نمونههای عینیای از این مطلب واقع شده، برای شما هم مهیاست و اگر میل دارید بسمالله! یک داستانی که همه شما شنیدهاید، متأسفانه ما داستانهای قرآن را هم چیزی شبیه رمانها تلقی میکنیم و خیلی جدی نمیگیریم. بعضیها هم حتی گفتهاند اینها هم یک افسانههایی است، افسانههای مذهبی است، اسطورههایی است ولی قرآن میگوید این داستانها حق است؛ وَاتْلُ عَلَیهِمْ نَبَأَ ابْنَی آدَمَ بِالْحَقِّ؛[1] ما این قصهها را بهحق برایتان نقل میکنیم تا از آن استفاده کنید، پند بگیرید و از آن یاد بگیرید.
قرآن داستانهای بنیاسرائیل را زیاد نقل میکند به خاطر اینکه با مسلمانها و با مردم این زمان جهات مشترک زیادی دارند و زندگی آنها میتواند درسهایی برای زندگی ما باشد. یکی از داستانهایی که قرآن کریم در سوره بقره از بنیاسرائیل نقل میکند این است که گروهی از بنیاسرائیل در یک شهری تحت شکنجه حاکمان جباری زندگی میکردند که خانههای اینها را خراب کرده بودند، اینها را از خانههایشان آواره کرده بودند، اموالشان را گرفته بودند و اینها بدبخت و بیچاره و آواره شده بودند. اینها مدتی را با این بیچارگی و اینها به سر بردند ولی دیدند نمیشود اینگونه زندگی کرد؛ یعنی ما باید همت کنیم و برویم انتقاممان را از دشمنان بگیریم.
در آن زمان یک پیغمبری به نام سموئیل داشتند. اسمش در قرآن نیست و در روایات ذکر شده است. اینها پیش پیغمبرشان آمدند و گفتند که ما دیگر نمیتوانیم اینگونه زندگی کنیم و داریم نابود میشویم؛ خانههایمان خراب شده، اموالمان را مصادره کردهاند، ما را از شهر بیرون کردهاند و دیگر چیزی برای ما جا نگذاشتهاند؛ از خدا بخواه که یک فرماندهای برای ما تعیین کند تا ما به کمک او با دشمنانمان بجنگیم و حقمان از آنها بگیریم؛ إِذْ قَالُواْ لِنَبِیٍّ لَّهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِكًا نُّقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللّهِ؛[2] یک فرماندهای برای ما تعیین کن که او ما را راهنمایی کند و ما با مدیریت او برویم در راه خدا بجنگیم و انتقام و حقمان را از دشمنان بگیریم. آن پیغمبر که از روحیه تنبلی و راحتطلبی بنیاسرائیل اطلاع داشت گفت اگر خدا چنین فرماندهای برای شما تعیین کند و شما را مکلف کند که بروید بجنگید و جهاد کنید، آیا واقعاً میروید بجنگید یا بعد بهانه درمیآورید و باز دنبال تنبلی و راحتطلبیتان هستید؟! آنها گفتند آخر ما دیگر چیزی نداریم، چارهای نداریم، چرا نجنگیم؟! دیگر نه مالی داریم، نه خانهای داریم، نه زندگیای داریم، بچههایمان هم بَرده اینها شدهاند، چارهای جز این نداریم! گفت پس قول بدهید که اگر خدا برای شما رئیسی تعیین کرد حرفش را اطاعت کنید و بروید با دشمنانتان بجنگید. گفتند بله، حتماً، ما قول قطعی میدهیم.
خداوند متعال در قدم اول یک شخصی به نام طالوت را معین کرد و گفت این فرمانده شماست. از فردا هر چه او میگوید شما باید اطاعت کنید، او شما را راهنمایی میکند و میبرد با دشمنتان بجنگید و بر او غالب شوید. آنها از همان جا شروع کردند و گفتند قَالُوا أَنَّى یَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَینَا؛[3] این یک آدم عادیای است، این ثروتی ندارد، ایلوتباری ندارد، این چه گونه میخواهد بر ما حکومت کند؟! وَلَمْ یُؤْتَ سَعَةً مِّنَ الْمَالِ؛[4] اینکه مال زیادی ندارد. این چه حقی دارد که بر ما حکومت کند؟!
پیغمبرشان گفت مگر شما قول ندادید که هر کسی را که خدا تعیین کند از او اطاعت کنید؟! آن چیزهایی که برای فرماندهی شما لازم است یکی نیرومندی است، یکی هم علم و دانایی است که بداند چه کار کند. این دو تا لازم است. او این دو تا را دارد، آنی که شرط این کار است را او دارد و خدا میشناسد. بالاخره دیدند چارهای نیست و خودشان هم قول دادهاند و با این بدبختی هم نمیشود زندگی کرد و لذا قبول کردند.
طالوت آمد و اینها را ساماندهی کرد و بهصورت یک لشکر درآورد و آماده کرد تا بروند با آن جباری که به نام جالوت در آن زمان زندگی میکرد و اموال اینها را گرفته بود بجنگند. طالوت و جالوت اسمهایی است که در قرآن هست. وقتی اینها راه افتادند که بهطرف جایگاه جالوت بروند و با او بجنگند در مسیرشان از یک نهر آب عبور کردند. قبل از اینکه به آن نهر آب برسند طالوت ایستاد و گفت بایستید! یک دستور! گفتند بله، بفرمایید! گفت شما به یک نهر آب میرسید، حق ندارید که از این آب بخورید، اگر کسانی خیلی تشنه باشند فقط یکمشت آب حق دارند بخورند.
اینها به نهر آب رسیدند. حالا اینها سربازهایی هستند، آن روز با هواپیما و اینها هم که نمیرفتند، بالاخره سوار بر اسب و چهبسا حرکت در آفتاب و ... تشنه شدهاند و حالا به نهر آب رسیدهاند. عمده این سربازها سر نهر آب ریختند و شروع کردند آب فراوانی خوردند؛ با تشنگی چه طور میشود جنگ کرد؟! با تشنگی که نمیشود بروند جنگ کنند! ما باید آب بخوریم تا قدرت داشته باشیم برویم بجنگیم. تو میگویی آب هم نخوریم؟!
فقط یک عده کمی حرف طالوت را شنیدند و آب نخوردند و تشنگی را تحمل کردند. آنهای دیگر سیراب شدند و شکمها را پر از آب کردند و راه افتادند تا اینکه به مصاف و میدان جنگ رسیدند و جنگیدند. آنهایی که آب خورده بودند و به خیال خودشان قوی بودند آنها شکست خوردند. تنها آنهایی که از آب خوردن خودداری کرده بودند پیروز شدند.
آنهایی که آب خورده بودند وقتی نگاهشان به لشکر جالوت افتاد گفتند ما چگونه میتوانیم با این لشکر بجنگیم؟! ما یک عده بیچاره و آواره هستیم و اینها یک لشکر مجهز با این توش و توان! آنهایی که آب نخورده بودند - این جمله را یادتان باشد- گفتند كَم مِّن فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِیرَةً بِإِذْنِ اللّهِ؛[5] گفتند عده ما کم است، آب هم نخوردهایم، تشنه هم هستیم اما اگر خدا بخواهد ما میتوانیم با همین عده کم بر آن سپاه قوی پیروز شویم.
برای ایجاد این روحیه، نه تبلیغاتی در کار بود که برایشان بگویند که ما چه قدر انبارهای سلاح چنین و چنان داریم یا نمیدانم کجا... خودشان میدانستند که چه کسی هستند؛ یکمشت آواره بودند، عدهشان هم کم بود، توش و توانی هم نداشتند، تشنه هم بودند؛ ولی فَهَزَمُوهُم بِإِذْنِ اللّهِ؛[6] همین عده کم با آن ضعف، به اذن خدا لشکر جالوت را شکست دادند و جالوت در همان جا به دست داوود کشته شد. حضرت داوود که پیغمبر بنیاسرائیل شد آن وقت یک جوان بود. با تیر و کمان، جالوت را نشانه گرفت و یک سنگی پرتاب کرد که به مغز جالوت خورد و کشته شد و لشکرش شکست خورد و این عده هم پیروز شدند.
کسانی فکر میکنند که قرآن قصه گفته و این قصه هم مثل قصه حسین کُرد میماند یا مثل داستان رستم و افراسیاب است. آیا ما هم همینگونه فکر میکنیم؟! اگر ما اینگونه فکر کنیم وای به حالمان! لااقل یک گروهی را میشناسم که الآن نمونههایشان اینجا در جلسه تشریف آوردهاند و عقب جلسه نشستهاند؛ آنها باور کردهاند که این راست است و قرآن که اینها را گفته برای این است که ما یاد بگیریم. میدانید اینها چه کسانی هستند؟
ما در خاورمیانه یک کشور کوچکی داریم که هم از نظر فضای جغرافیایی خیلی کوچک است، هم جمعیتش کم است و هم اختلافات قومی و مذهبی در آن فراوان است. میدانید اسم این کشور چیست؟ لبنان. این کشور یک کشور کوچکی است، یکی از شهرهای شامات بوده که حالا یک کشور مستقلی است. یک چند تا شهر دارد. یک محیط خیلی کوچک جغرافیایی در کنار دریا است ولی اختلافات مذهبی و خانوادگیشان الیماشاءالله! مسلمان و مسیحی؛ مسیحیانشان چند دسته هستند، لااقل سه گروه هستند. مسلمانهایشان باز چند دستهاند؛ شیعه هستند، سنی هستند، دوروزی هستند. اقوام مختلفی در یک کشور کوچکی زندگی میکنند. در مجموع این اقوام مختلف، شیعه یک اقلیتی هستند. باز در این اقلیت، یک اقلیتی از اقلیت، یکمشت جوان بااراده مرد به نام حزبالله پیدا شدند. اینها به سفارش حضرت امامرضواناللهعلیه رفتند و با هم تشکیلاتی را به نام حزبالله درست کردند. یک اقلیت کوچکی از شیعه که یکی از طوایفی است که آنجا زندگی میکنند، با اختلافات فراوانی که بین خودشان است، اینها در مقابل قدرتی واقع شدند که مدعی بود من در خاورمیانه قدرت اول هستم و در دنیا قدرت پنجم و ششم نظامی هستم. در طول سالها تبلیغ کرده بود که هیچ قدرتی بر من پیروز نمیشود. آنچنان بهصورت شبانهروزی به زبانها و به شیوههای مختلف برای مسلمانها تبلیغات کرده بودند که مسلمانها باور کرده بودند، خیال میکردند که اگر ما بگوییم چند تا قدرت نظامی در عالم داریم باید بگوییم یکیاش هم اسرائیل است.
اینها جنگی را علیه لبنان راهاندازی کردند. در مقابل اینها، یکمشت جوان شیعه، اقلیتی از اقلیتها که اول به نام جمعیت محرومان با زحمت مرحوم امام موسی صدر تأسیس شد. یکمشت شیعههای فقیری که تقریباً جزو ضعیفترین طوایفی بودند که در لبنان زندگی میکردند. در میان اینها یکمشت جوان دیگری به نام حزبالله تشکیل شدند. اینها با آن قدرت بزرگی که خودش را اولین قدرت نظامی خاورمیانه میدانست جنگیدند. اسرائیل در مقابل این عده کم سیوسه روز مقاومت کرد و درنهایت خودش پیشنهاد آتشبس را داد! مصداق این آیه که كَم مِّن فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِیرَةً بِإِذْنِ اللّهِ، بإذن الله در این عالم تحقق پیدا کرد؛ یکمشت مردمی که اصلاً اینها را در عالم چیزی به حساب نمیآوردند، اینها معروفترین و محبوبترین گروههای مبارز عالم شدند و فرمانده اینها در آماری که از کشورهای اسلامی گرفتهاند محبوبترین فرد در جهان اسلام شناخته شده است؛ یک طلبه؛ باور کرد که این آیه راست است كَم مِّن فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِیرَةً بِإِذْنِ اللّهِ.
این کار دین است. دین میتواند چنین کاری بکند. هیچ علمی، هیچ تکنولوژیای، هیچ ثروتی، هیچ موقعیت جغرافیاییای و هیچ نژادی چنین هنری ندارد اما دین میتواند چنین چیزی را اثبات کند و نمونه عینیاش را هم نشان میدهد؛ بسمالله! شما هم اگر میخواهید بشوید.
تاریخ اسلام را که ببینید، صدر اسلام نمونههای فراوانی از اینها دارد. باز در قرآن داستانهایی آمده و خود قرآن مثالهایی نقل کرده از جریاناتی که در صدر اسلام اتفاق افتاد آن هم به دست یک عده قلیل آواره راندهشدهای که اینها را از مکه از خانههایشان بیرون کرده بودند، اموالشان را مصادره کرده بودند، در مدینه آمده بودند. به تعبیری که حالا تعبیر جالبی هم نیست، به تعبیر زیبایش مهمان مردم مدینه بودند، به تعبیر زشتش سربار مردم مدینه شده بودند. گاهی نه نفرشان با یک پیراهن نماز میخواندند.
کسانی که به مدینه مشرف شده باشند دیدهاند که در مسجد مدینه، پشت خانه حضرت زهراسلاماللهعلیها یک سکویی است که کمی برآمده است، آنجا مینشینند و نماز و قرآن میخوانند. در این مکان یک صفه و سکویی بوده که یک عده از کسانی که از مکه رانده شده بودند، نه خانهای داشتند، نه زندگیای داشتند، حتی برای نماز لباسی که ساتر عورتشان باشد به قدر کافی نداشتند؛ یک لباس تمیز داشتند، یکیشان میپوشید و با آن نماز میخواند، درمیآورد و به آن یکی میداد و او میپوشید و نماز میخواند؛ یک چنین مردمی، بزرگترین قدرتهای امپراطوری عالم را به زانو درآوردند! كَم مِّن فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِیرَةً بِإِذْنِ اللّهِ. چه کار کردند؟ اول باور کردند که چنین خدایی هست که چنین قدرتی دارد و در سایه اطاعت او میشود با او ارتباط برقرار کرد. این لامپها را با یک سیمهایی نازک یا قوی میشود به مولد الکتریسته وصل کرد. اگر این اتصال برقرار شد این نورها از آن مولد برق ظاهر میشود. خود این لامپها هیچ نوری ندارند. این نورها از جای دیگری ایجاد میشود اما بهوسیله این ارتباطات به این لامپها میرسد. این نورها و این قدرتهایی که در اثر الکتریسته به وجود میآید اینها به راه میافتد و کار میکند.
این انسانهای ضعیف میتوانند با منشأ قدرتهای هستی یعنی اراده الهی ارتباط برقرار کنند؛ اما بهصورت مفت و همینطور با ادعا نه؛ کلاه سر خدا نمیرود. یک کسی ممکن است بیاید بگوید اگر درس بخوانید من نمره فلان میدهم، ما هم برویم کلک بزنیم و تقلب کنیم؛ اما کلاه سر خدا نمیرود. اگر کسی با خدا راست باشد و بگوید خدایا! تو خدایی و من بندهام، میخواهم آن کاری که تو دوست داری را انجام دهم، هزینهاش را هم میپردازم و برای هرگونه فداکاری حاضرم. اگر راست گفت، از روز اول اثرش را میبیند. البته برای دیدن آثار قویاش باید مراحلی را امتحان بدهد تا بهتدریج لیاقت دریافت آن پاداشهای نهایی را پیدا کند. همه چیز را همان اول نمیدهند؛
خوش بود گر مَحک تجربه آید به میان تا سیهروی شود هر که در او غش باشد
باید امتحان داد تا معلوم شود چه اندازه راست میگویند و چه اندازه کلک است، تبلیغات است، ادعای سوء است. اگر صادقانه گفتند و پای آن ایستادند، إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا،[7] دنبال بندگی خدا بودند، در این راه هم استقامت کردند خدا اینها را وانمیگذارد؛ بَلَى إِن تَصْبِرُواْ وَتَتَّقُواْ وَیَأْتُوكُم مِّن فَوْرِهِمْ هَـذَا یُمْدِدْكُمْ رَبُّكُم بِخَمْسَةِ آلافٍ مِّنَ الْمَلآئِكَةِ.[8]
اگر همه اسباب ظاهری هم از شما قطع شود خدا ملائکه را به کمک شما میفرستد. اگر غافلگیر شدید و دشمن دفعتاً به شما شبیخون زد، خدا به دو شرط فرشتگان را به کمک شما میفرستد؛ إِن تَصْبِرُواْ وَتَتَّقُواْ؛ یکی اینکه صبر و مقاومت داشته باشید، یکی هم تقوا و اطاعت خدا. شما اگر این دو چیز را داشتید مطمئن باشید که خدا شما را رها نمیکند. اگر همه اسباب مادی هم کم بیاید خدا فرشتگان را از آسمان نازل میکند؛ یُمْدِدْكُمْ رَبُّكُم بِخَمْسَةِ آلافٍ مِّنَ الْمَلآئِكَةِ مُسَوِّمِینَ. کاری که نمونهاش را در جنگ بدر و در جنگ سیوسه روزه لبنان کرد.
ما چه کار کنیم تا بتوانیم از این منبع قدرت بینهایت استفاده کنیم؟ ایمان، تقوا، صبر و استقامت؛ اول اینکه باور کنیم که اینها حقیقت دارد و خیالبافی نیست. دوم اینکه بنا را بر اطاعت خدا بگذاریم؛ اگر بگوید به راست، راست برویم. طوری نشود که او بگوید به راست و ما به چپ برویم! نمونههایی از کسانی که راهنما را به راست میزنند و بعد به چپ میروند را سراغ دارید. نمونههایش را در طول این سیوچند سال دیدهایم. کلاه سر خدا نمیرود. به راست؛ راست. اگر گفتید به راستیم باید راست باشید؛ به خدا نمیشود کلک زد.
رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیهِ؛[9] عهدی که با خدا میبندید صادقانه باشد؛ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیهِ. اگر اینگونه شدید مطمئن باشید به پیروزی خدا میرسید ولو عدهتان کم باشد، ولو توش و توانی نداشته باشید، ولو سلاحهای پیشرفتهای در اختیار نداشته باشید اما ایمان داشته باشید، مطیع خدا باشید، صبر و استقامت داشته باشید. این کار قرآن است، کار دین است. خدا در تاریخ اسلام، از صدر اسلام تا امروز، بارها حجت را بر ما تمام کرده است. داستان جنگ سیوسه روزه لبنان حجتی است بر ما که آهای ملت ایران هفتادوپنج میلیونی! شمایی که خدا شما را از دست طاغوت نجات داد، شمایی که خدا شما را از ذلت به اوج عزت رساند، شمایی که در دنیا هیچ حسابی برایتان باز نمیکردند و شما را نوکران آمریکا و صهیونیست میدانستند - من خودم یاد دارم پیش از انقلاب گاهی یک سفرهای خارج میرفتم، عربها به ایرانیها میگفتند أخالیهود، اینها برادرهای یهود هستند چون ایران با اسرائیل روابط داشت، ما را تحقیر میکردند و ما جرأت نمیکردیم بگوییم ایرانی هستیم! خدا چنین مردمی را به این عزت رسانده که امروز میبینید رئیسجمهور آمریکا باید التماس کند که بیاید با ما صحبت کند- آهای مردمی که ما شما را از این ذلت به این عزت رساندیم! فراموش نکنید که این کمک الهی بود، با خدا عهد بستید که در راه خدا و مطیع ولی امر مسلمین، جانشین امام زمان، باشید. همه این برکتها برای آن است؛ عهد و پیمانهایتان را فراموش نکنید و بعد به خاطر یک سختیای که حالا در اثر تحریمهای اقتصادی پیش آمده یا فلان، نروید دریوزگی کنید! عزت خودتان را از دست ندهید!
قوم طالوت، آواره بودند؛ خانه نداشتند، مسکن نداشتند، زندگی نداشتند، کاروکاسبیای نداشتند، زراعت نداشتند، بیچاره مطلق بودند. با لب تشنه رفتند جنگیدند و لشکر جالوت را شکست دادند؛ چون ما خواستیم. در جنگ بدر، یکمشت مردم آواره مکه که آمده بودند مهمان مدینه شده بودند، اینها رفتند با کاروان مجهز مشرکان جنگیدند و آنها را شکست دادند و پیروز شدند؛ وَلَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ بِبَدْرٍ وَأَنتُمْ أَذِلَّةٌ.[10] این همان خداست. اگر شما قدرت خدا را باور کنید و بنا بگذارید که از خدا اطاعت کنید، از هیچی نترسید! نه از پیشرفتهای تکنولوژی بترسید، نه از ثروتشان، نه از قدرت علمیشان، نه از توش و توانشان، نه از تبلیغاتشان، نه از صنایعشان و نه از قدرت اقتصادیشان. نترسید! آن خدایی که عده قلیل را پیروز کرد شما را هم میتواند پیروز کند.
قبل از اینها در جنگ هشت ساله بر ما اتمامحجت شده بود؛ ما با چه رفتیم جنگیدیم؟ تمام قدرتهای دنیا پشتیبان صدام بودند و ما هیچ سلاحی نداشتیم. در دنیا حتی سیمخاردار هم به ما نمیفروختند اما در اثر صبر و استقامت، ما پیروز شدیم، خدا پیروزمان کرد. امامرضواناللهعلیه فرمود خرمشهر را خدا آزاد کرد. او باورش بود. ما هم سعی کنیم کمی باور کنیم. او باورش بود و خدا هم آن عزت را به او داد. ما هم سعی کنیم کمی یاد بگیریم. اگر مختصر سختیای پیش آمد، گرانی، بیکاری، نمیدانم چه، خودمان را گم نکنیم، به دریوزگی نرویم، تسلیم نشویم؛ إِن تَصْبِرُواْ. شرط اولش این است؛ إِن تَصْبِرُواْ.
وقتی رهبر معظم انقلاب فرمودند اقتصاد مقاومتی، این کلمه معنی داشت. نرویم آن را مسخ کنیم و هرگونه که دلمان میخواهد تحریف کنیم؛ یعنی اقتصاد را باید بهگونهای تنظیم کنید که بتوانید در مقابل دشمن مقاومت کنید. داستان طالوت را به یاد بیاورید که گفت از آب نهر ننوشید تا بتوانید مقاومت کنید؛ باید کمی جلوی شهوترانیها، جلوی دلخواهها و جلوی ریختوپاشها را گرفت. اگر آدم بر ارادهاش مسلط باشد آن وقت تسلیم نمیشود اما وقتی به دنبال خوشی و راحتی و راحتطلبی بود یک سختیای که به او وارد میشود تسلیم میشود و نمیتواند تحمل کند. او بیجهت نگفت آب نخورید، میخواست تمرینشان بدهد که سختیها را باید تحمل کرد.
اگر خدا میخواهد ما را تربیت کند و یک سختیهایی برایمان پیش میآورد، ما باید تمرین کنیم تا در مقابل این سختیها تحمل داشته باشیم و خودمان را نبازیم. این آموزه قرآن است. اگر مردمی گفتند خدایش هم دروغ است، چه رسد به پیغمبر و قرآنش، خب ما هم با آنها کاری نداریم؛ اما مایی که میگوییم خدایش درست است، پیغمبرش هم درست است، قرآن هم درست است، این قصهها هم حق است، هم در گذشته و هم در حال نمونههایش را در زندگی دیدهایم دیگر چه بهانهای داریم؟! جز این است که اگر کسانی بعد از همه اتمامحجتها کم بیاورند رفوزه میشوند؟! وقتی هم که رفوزه شدند دیگر هم عزت دنیا را از دست خواهند داد و هم دیگر پیش خدا اجری نخواهند داشت.
کموبیش میبینیم کسانی که عزتهای دنیایشان را از دست دادند و دیگر مردم حتی از بردن اسمشان هم متنفرند و خوششان نمیآید اسمشان را بشنوند؛ اما کسانی هستند اسم رهبر را که میشنوند دلشان غنج میزند. من افرادی را دیدهام. من خانمی را دیدم که همینکه نگاهش به مقام معظم رهبری افتاد از شوق افتاد و غش کرد. این محبت، محبت خدایی است. این عزتی است که خدا به انسان میدهد. دشمنان اسلام و دشمنان ایران اعتراف کردهاند که مردم ایران تا چنین رهبری با این فراست دارند شکست نمیخورند. قدر ایشان را بدانیم و از ایشان اطاعت کنیم. این طالوت است؛ نگوییم أَنَّى یكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَینَا...وَلَمْ یُؤْتَ سَعَةً مِّنَ الْمَالِ. آن که برای او لازم است خدا به او داده است؛ دولت ندهد خدای کس را به غلط. این عزت، بیجهت به کسی داده نمیشود؛ قدرش را بدانیم، روح صبر و مقاومت را در خودمان زنده کنیم و در مقابل سختیها به زانو درنیاییم. این شرط پیروزی و شرط کمک خداست. امیدواریم خداوند متعال به برکت دوستان و عزیزانش و به برکت مجاهدین فی سبیلالله به همه ما آن ایمان و آن صبر و استقامت را مرحمت بفرماید.
و السلام علیکم و رحمهالله
[1]. مائده، 27.
[2]. بقره، 246.
[3]. بقره، 247.
[4]. همان.
[5]. بقره، 249.
[6]. بقره، 251.
[7]. فصلت، 30.
[8]. آل عمران، 125.
[9]. احزاب، 23.
[10]. آل عمران، 123.