بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم
الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلاَةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّیبِینَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین
أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً
همه ما در طول عمرمان شاهد بودهایم و یا شنیدهایم که انسانها در بسیاری از امور با هم اختلاف فکر و نظر دارند. گاهی این اختلافات نظری به آثار عینی هم سرایت میکند، به درگیریهای لفظی و پرخاشگریها منجر میشود و حتی به درگیریهای نظامی هم میانجامد. قرآن هم به این امر اشاره كرده كه اختلافات میان انسانها برداشته نمیشود؛ وَلاَ یَزَالُونَ مُخْتَلِفِینَ.[1] اما مسأله مهم این است که انسان در برابر اختلافاتی که در زمینههای گوناگون با آنها مواجه میشود، چگونه باید موضعگیری کند؟ اولاً خودش در میان آراء مختلف چه رأیی را برگزیند و در مرحله بعد نسبت به کسانی که با او همفکر نیستند، چگونه تعامل داشته باشد؟
این مسأله بسیار جدی است. بسیاری از علوم اجتماعی برای حل همینگونه مسائل پدید آمده، چه علومی که جنبه توصیفی و تبیینی دارد، مثل رشتههای مختلف جامعهشناسی و چه علومی که جنبه تجویزی و دستوری دارد، مثل رشتههای مختلف حقوق و علوم سیاسی و به صورتی عامتر علوم اخلاقی و ارزشی. دانشمندان در زمینه چگونگی حل این اختلافات بحثهایی کردهاند و البته توجه دارید که خودِ موضوع كیفیت حل اختلافات و نحوه موضعگیری در برابر مخالفین و برخورد با آنها یکی از موضوعات اختلافی است!
اما آیا برای حل این مشکل و انتخاب گزینه صحیح راهی وجود دارد که انسان منطقاً بتواند به آن استناد کند؟ صرفنظر از اینکه کسانی قائل شدهاند که اصلاً صحیح و غلطی وجود ندارد؛ گرایشهای متفاوت نتیجه خواستههای مختلف است و هرکس سعی میکند در حد توان خود، خواستههایش را تحقق ببخشد. درواقع ارزشها امری ظاهری و نمادی از خواستههای مردم است و واقعیتی وجود ندارد! صرفنظر از این قبیل مبانی که در فلسفه اخلاق و بعضی فلسفههای مضاف دیگر مطرح و نقد شده است، ما معتقدیم ارزشها واقعیت دارد و بیمبنا و تابع احساسات، امیال و خواستههای افراد، گروهها و اقوام نیست. بر همین اساس سؤالی که برای ما مطرح میشود این است که چگونه باید حق را شناخت و با غیر حق چگونه باید برخورد کرد؟
جواب کلی که همه آن را میدانند این است که خدا عقل داده و باید از عقل استفاده کرد، پیغمبران را فرستاده، وحی را هم بر ایشان نازل کرده تا حق و باطل را به مردم بشناساند؛ لذا ما باید سعی کنیم از منبع خدادادی عقل و وحی استفاده کنیم تا حق و باطل را بشناسیم.
همین جا این مسأله مطرح میشود که استفاده از این منابع برای شناختن حق و باطل، خودش منشأ اختلافاتی شده است: كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ وَأَنزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِیَحْكُمَ بَیْنَ النَّاسِ فِیمَا اخْتَلَفُواْ فِیهِ وَمَا اخْتَلَفَ فِیهِ إِلاَّ الَّذِینَ أُوتُوهُ مِن بَعْدِ مَا جَاءتْهُمُ الْبَیِّنَاتُ بَغْیًا بَیْنَهُمْ؛[2] خداوند کتاب و وحی را فرستاد تا اختلافاتی که در زمینه شناخت حق و باطل وجود دارد را رفع کند؛ ولی کسانی پیدا شدند كه عمداً در میان مردم اختلاف ایجاد کردند. این مضمون در چند آیه تکرار شده که منشأ اختلافات در ادیان و بین حق و باطل از بغیای است كه مبدأ اولیه آن بعضی از علما بودند. بنا به فرموده قرآن این واقعیتی است که ما با آن مواجه هستیم.
دین برای رفع اختلافات در زمینه حق و باطل آمده است؛ اختلافات در مسائل دیگر، مثل اختلاف در علوم طبیعی، خیلی مهم نیست؛ اما اختلاف در دین و در شناخت حق و باطل که با سرنوشت نهایی انسان سروکار دارد خیلی مهم است. اگر انسان در این مسیر به راه خطا برود به شقاوت ابدی مبتلا میشود. فرض کنید اگر برای معالجه یك بیماری داروی اشتباهی تجویز شود، حداکثر چند نفر میمیرند یا دیرتر معالجه میشوند؛ نهایت امر این است که كسانی از چند روز زندگی دنیا محروم میشوند اما اختلاف و اشتباه در دین، به زندگی چند روز و چند سال دنیا منتهی نمیشود بلكه شقاوت ابدی را به دنبال دارد. حتی اگر فردی مستضعف فكری باشد که بدون تقصیر خطا کرده باشد، لااقل از سعادت ابدی محروم میشود و این محرومیت را نمیتوان جبران کرد. این مسأله امری نیست که بتوان با شوخی با آن برخورد کرد. همه باید بهطورجدی عقلشان را بکار بگیرند و تا جایی كه میتوانند تلاش کنند تا مسائل اساسی دین را که نامش اصول دین است، حل کنند و به جایی برسند كه نسبت به آنها یقین پیدا کنند. مسائل دیگر کمابیش قابلاغماض و تا حدودی قابل مسامحه است و در خصوص آنها میتوان به جوابهای اجمالی اکتفا کرد اما در اصل توحید، نبوت و معاد نمیتوان گفت: القول ما قال به جعفر بن محمدصلواتاللهعلیه؛ بلكه باید عقل را به کار گرفت و ادله کافی برای اثبات آنها ارایه کرد.
طرح این مقدمه برای بیان این موضوع بود که با مروری بر قرآن کریم میبینیم قرآن نوعی اختلاف محوری و اساسی را مطرح میکند و بر آن تکیه دارد که نمیتوان از كنار آن بهسادگی گذشت. اختلاف در فقر و غناء، در ذکورت و انوثت، در پیری و جوانی، در سفیدی و سیاهی و نظایر آنها اختلافاتی طبیعی یا اکتسابی است كه در شرایط مختلف اجتماعی، زمانی، یا اقلیمی به وجود میآید و بسیاری، بلكه همه آنها وسیله امتحان است؛ اما آنچه خدا از آن نمیگذرد و آن را خیلی جدی میگیرد، اختلاف حق و باطل است. با بررسی موارد تكرار واژه «حق» و «باطل» در قرآن و تأكید آیات بر این مسأله متوجه خواهیم شد که قرآن چقدر نسبت به تقابل حق و باطل اهتمام دارد و این مسأله یکی از مفاهیم اساسی قرآن کریم است. شاید بتوان گفت یكی از مهمترین کلیدواژههای قرآن «حق» و «باطل» است.
اگر پذیرفتیم که این، مسألهای جدی و محور خیلی از بحثها است، وظیفه داریم در جهت شناختن «حق» و «باطل» تلاش کنیم. به این منظور میتوانیم آیات مربوط به جناح اهل حق و در مقابل، آیات مربوط به جناح اهل باطل را در دو محور دستهبندی کنیم و با رعایت اولویتها و اهمیت مباحث سعی کنیم ابتدا در مقام شناخت، مسائل مربوط به آنها را بررسی کنیم و سپس در مقام عمل، تلاشمان را به تحقق مصادیق حق در جامعه معطوف کنیم. اگر چنین مبنایی داشته باشیم، بسیاری از ابهامهای موجود در زندگی و اندیشهمان، در انتخاب رشته تحصیلی، در انتخاب موضوع تحقیق و مانند آن حل میشود. این مبنا به آدمی كمك میكند كه از میان آنچه در محور حق قرار میگیرد، اولویتها را تشخیص بدهد تا در مقام معرفت، آنها را بهتر و عمیقتر بشناسد و در مقام عمل نیز بیشتر سعی کند که آنها را هم در وجود خودش، هم در دیگران عینیت ببخشد. البته در این میان باید از منابع دینی، قرآن و کلمات اهلبیتصلواتاللهعلیهماجمعین نیز استفاده کرد.
در این مسیر توجه به ویژگیهای كسانی که به عنوان طرفداران حق معرفی میشوند، مثل صالحین، شهداء، صدّیقین، انبیاء، مرسلین، مؤمنین و مانند ایشان و در مقابل، ویژگیهای طرفداران باطل، میتواند راهگشا باشد.
یکی از این گروهها «حزبالله»، در مقابل «حزبالشیطان» است. این دو اصطلاح کلیدی از ابتكارات قرآن است و در هیچ یك از کتابهای آسمانی دیگر چنین تعابیری سراغ نداریم. در قرآن برای هر یک از این دو گروه ویژگیها و اوصافی ذکر شده كه جا دارد در قالب رسالهای علمی احصاء و استقراء شود و ضمن بررسی لوازم هر یك، ارتباط آنها با این مفاهیم تبیین گردد. از جمله این ویژگیها دو بشارت برای حزبالله و در مقابل، انذار نسبت به عاقبت حزبالشیطان است.
بشارت اول به حزبالله كه مربوط به آخرت است، این است كه اگر کسی در زمره حزبالله قرار گرفت، فلاح و رستگاریاش تضمینشده است؛ أُوْلَئِكَ حِزْبُ اللَّهِ؛ أَلَا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ.[3] بشارت دیگر که ظاهراً مربوط به دنیا است، پس از بیان برخی از اوصاف حزبالله در سوره مائده ذكر شده و آن، این است كه وَمَن یَتَوَلَّ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِینَ آمَنُواْ فَإِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ.[4]
محور آیات قبل از این آیه، موضوع ولایت است و پس از بیان اوصاف اهل ولایت خدا و رسول و در مقابل، اهل ولایت کفار و دشمنان خدا، به آیه معروفی که در شأن امیرالمؤمنینصلواتاللهعلیه و ولایت ایشان نازل شده، میرسد؛ إِنَّمَا وَلِیُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُواْ الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاَةَ وَیُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ.[5] سپس میفرماید: وَمَن یَتَوَلَّ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِینَ آمَنُواْ فَإِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ. اگر در این آیه «مَنْ» شرطیه باشد، جزای آن محذوف است و بر این اساس، آیه در مقام بیان آن است كه ملاک وارد شدن در زمره حزبالله، ولایت «الله»، ولایت «رسول» و ولایت «الذین آمنوا» است.
درباره مصداق «الذین آمنوا» سه احتمال وجود دارد: 1ـ با توجه به شأن نزول آیه قبل كه مربوط به صدقه دادن انگشتر در ركوع نماز توسط امیر مؤمنانعلیهالسلام است، تنها مصداق این گروه آن حضرت است؛ 2ـ بر اساس تفسیری كه در بعضی از روایات ذیل این آیه نقل شده، معصومین، یعنی علاوه بر امیرالمؤمنین، سایر ائمه و نیز انبیاءصلواتاللهعليهماجمعين مصداق این آیه هستند؛ 3ـ دایره شمول این آیه وسیعتر از این است و سایر کسانی هم که ایمان واقعی دارند و از اولیاء خدا محسوب میشوند، مصداق «الذین آمنوا» هستند و اشاره به امیر مؤمنان و سایر معصومینصلواتاللهعليهم به عنوان ذكر کاملترین مصداق است. بههرحال، قدر متیقن این است كه مصادیق «الذین آمنوا» در این آیه همان كسانی هستند كه در آیه قبل ذکر شده است.
درباره مفهوم ولایت به معنای عام آن كه شامل خدا، رسول و «الذین آمنوا» میشود، نیز در جای خود بحث شده است و اجمالاً میدانیم «ولایت» به معنای برقرار کردن نوعی رابطه و پیوند است؛ بنابراین منظور این آیه كسانی است که با خدا، پیغمبر و مؤمنان رابطه و پیوندی برقرار کنند.
آیه دیگر درباره «حزبالله» در سوره مجادله است که در آن بیشتر اوصاف سلبی این گروه بیان شده است. در اواخر سوره مجادله آیاتی در شأن منافقین ذكر شده است، از جمله اینکه: اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطَانُ فَأَنسَاهُمْ ذِكْرَ اللَّهِ أُوْلَئِكَ حِزْبُ الشَّیْطَانِ أَلَا إِنَّ حِزْبَ الشَّیْطَانِ هُمُ الْخَاسِرُونَ.[6] در این آیه ویژگی بارز منافقین فراموش کردن خدا عنوان شده و عامل این فراموشی نیز سلطه شیطان بر آنها معرفی شده است. از این جهت این گروه «حزبالشیطان» شدهاند. چون شیطان دلشان را اشغال كرده، اختیار ایشان را به دست گرفته و امورشان را تدبیر میکند؛ از همینرو هرچه شیطان بخواهد در دلشان پیدا میشود. شیطان میخواهد آنها به یاد خدا نباشند، آنها هم خدا را فراموش میکنند. این ویژگی «حزبالشیطان» است.
در این آیه دقت بفرمایید: إِنَّ الَّذِینَ یُحَادُّونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ أُوْلَئِكَ فِی الأَذَلِّینَ؛[7] «محادّه» یعنی حدی را در مقابل حد دیگری قرار دادن؛ به عبارت دیگر: یک طرف، در مقابل طرف دیگر. بهعنوانمثال در پارهخط فرضی ab، مبدأ a یک حد و منتهای b حد دیگر این خط است و نقاط a و b در مقابل یکدیگر قرار دارند؛ این محاده، یا به عبارت دیگر قطب گیری دو نقطه در مقابل یکدیگر است. كسانی که اینگونه با خدا و رسول معامله میکنند، یعنی خود را در قطب مقابل خدا و پیغمبر قرار میدهند، چنین كسانی فِی الأَذَلِّینَ، یعنی از ذلیلترین بندگان هستند. جالب است بدانید تعبیر «اذلّین» در قرآن فقط در همین آیه ذکر شده است؛ اما فهمیدن اینکه چرا چنین كسانی اذلّین هستند، نیاز به مطالعه، فکر، بحث و استفاده از کلمات اهلبیتصلواتاللهعليهماجمعين دارد.
در آیه بعد خداوند به نقطه مقابل این گروه، كه موقعیت خدا و رسولصلواتالله علیه است، اشاره كرده و میفرماید: كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِی؛[8] قضای حتمی این است که خدا و پیغمبر غالباند؛ چون إِنَّ اللَّهَ قَوِیٌّ عَزِیزٌ؛ خداوند شکست نمیخورد؛ بنابراین، كسانی كه در این سو و در مقابل اذلین قرار دارند، اعزّین هستند و عزت متعلق به ایشان است. همچنانكه در آیه دیگری میفرماید: وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنین.[9]
در پایان سوره مجادله بعد از ذكر این مقدمات، به بیان اوصاف سلبی «حزبالله»، در مقابل «حزبالشیطان» میپردازد. گفتیم كسانی که تولّی شیطان داشته باشند، جزء «حزبالشیطان» هستند و در مقابل، كسانی كه ولایت خدا، رسول و مؤمنان را بپذیرند، «حزبالله» هستند. پس شرط ایجابی ورود در زمره حزبالله، ولایت خدا و پیامبر و مؤمنان است؛ اما ویژگی سلبی حزبالله این است: لَا تَجِدُ قَوْمًا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ یُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ كَانُوا آبَاءهُمْ أَوْ أَبْنَاءهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشیرَتَهُم؛[10] مردمی را نخواهی یافت که ایمان به خدا و روز قیامت داشته باشند و رابطه دوستی با دشمنان خدا برقرار کنند؛ حتی اگر پدران، فرزندان، یا نزدیکان و عشیرهشان باشند. اگر كسانی اهل محاده و قطب گیری در برابر خدا و رسول هستند، هیچ رابطه دوستی با آنها نمیتوان برقرار کرد.
خداوند در این آیه بعد از بیان اوصاف ایجابی و سلبی حزبالله، به رفتار خداوند با این گروه پرداخته و میفرماید: كَتَبَ فی قُلُوبِهِمُ الْإیمانَ وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ وَ یُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدینَ فیها رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ أُولئِكَ حِزْبُ اللَّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُون.
اولین پاداش این گروه این است كه ایمان در دلهایشان ثابت میشود و به تزلزل و نوسان در ایمان و نفاق دچار نمیشوند. دومین پاداش حزبالله این است كه ایشان را با روحی از خودش تأیید میكند. هر چند ما حقیقت این مطلب را كه خداوند درباره حضرت عیسیعلیهالسلام نیز میفرماید، بهدرستی درك نمیكنیم، اما میفهمیم كه مطلب بلندی است. این دو پاداش خداوند در این عالم به كسانی است كه با دشمنان خدا قطع رابطه میكنند. سومین پاداش ایشان كه در آخرت است، این است آنها را به بهشتهایی با نهرهای جاری وارد میكند و در آن جاودانه هستند. سرانجام نیز میفرماید: خدا از این گروه راضی است؛ آنها هم از خدا راضی هستند؛ اما این گروه چه كسانی هستند؟ أُولئِكَ حِزْبُ اللَّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُون.
شاید چنین تصور شود که تعبیراتی كه در این آیات به كار رفته، ـنعوذ باللهـ شاعرانه است و تحقق یافتن آنها در خارج امكان ندارد. چگونه ممكن است رابطه مودت بین مؤمن و کسانی که اهل محاده با خدا هستند، برقرار نشود؟! اگر چنین رابطهای نباشد، به سرانجام رساندن بعضی از کارها خیلی سخت میشود! با مطرح شدن چنین تصوراتی است كه میتوان فهمید منافقین چگونه بودهاند؛ چرا مسجدی که درست کردند، مسجد ضرار شد؛ و چرا سورههای غلاظ و شداد درباره منافقین نازل شد. منافقین در قرآن بارها با سختترین تعبیرات مورد لعن و مذمت قرار گرفتهاند. بعد از آیه امانت[11] میفرماید: لِیُعَذِّبَ اللَّهُ الْمُنَافِقِینَ وَالْمُنَافِقَاتِ وَالْمُشْرِكِینَ وَالْمُشْرِكَاتِ.[12] در جای دیگری نیز میفرماید: إِنَّ الْمُنَافِقِینَ فِی الدَّرْكِ الأَسْفَلِ مِنَ النَّار؛[13] در حالیكه مشابه این تعبیر برای مشركان به كار نرفته است. این سرانجام كسی است كه تظاهر به ایمان، نماز، عبادت و اطاعت خدا و ارزشهای اسلامی داشته باشد ولی در دل تمایل به کفار دارد و اعتمادش به آنهاست. اینان همان كسانی هستند که درباره آنها فرمود: أُولئِكَ حِزْبُ الشَّیْطان. البته ممكن است كسانی برای توجیه رفتار خود بگویند: باید ببینیم مفسرین درباره این تعبیرات كه نظایر آن در قرآن فراوان است، چه فرمودهاند؛ باید بررسی شود كه آیا چیزی از این آیات محذوف و در تقدیر است؛ آیا این تعبیرات مجازی است، یا حقیقت دارد؟! اما واقعاً این آیات جدی و حقیقی است؛ و واقعاً انسانها به دو دسته «حزبالله» و «حزبالشیطان» تقسیم میشوند. اگر ویژگیهای حزبالله اوصافی است که در این آیات ذكر شده، ما چه کارهایم؟! در چه موقعیتی قرار گرفتهایم؟! و چه كاری باید انجام بدهیم که اینگونه شویم؟!
با توجه به این آیات كار برای ما خیلی سخت و دشوار است؛ اما با کنار هم گذاشتن آیات سوره مائده و آیات پایانی سوره مجادله میتوان فهمید کلید حل قضیه دو كلمه است: «ولایت خدا»، «ولایترسول» و «ولایت الذین آمنوا»؛ و دشمنی با «من حادّ الله و رسوله» و قرار گرفتن در نقطه مقابل دشمنان خدا؛ یعنی «تولّی» و «تبرّی». این شاهکلید ورود در زمره «حزبالله» است.
وفّقنا الله و ایّاکم إنشاءالله
[1]. هود، 118.
[2]. بقره، 213.
[3]. مجادله، 22.
[4]. مائده، 56.
[5]. مائده، 55.
[6]. مجادله، 19.
[7]. مجادله، 20.
[8]. مجادله، 21.
[9]. منافقون، 8.
[10]. مجادله، 22.
[11]. «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَیْنَ أَن یَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا»؛ احزاب، 72.
[12]. احزاب، 73.