بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلاَةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّیبِینَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین
أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً
خداوند متعال را شکر میکنم که حیات و توفیقی عنایت فرمود که در جمع نورانی شما عزیزان، برادران و خواهران ارجمند، حضور پیدا کنم و از زحمتی که کشیدهاید و تشریف آوردهاید تشکر کنم؛ البته همه شما مهمان حضرت معصومهسلاماللهعلیها هستید و پذیرایی از شما با ایشان است، ما هم بهعنوان یک جاروکش در دستگاه حضرت معصومهسلاماللهعلیها وظیفه داریم که قدردانی و تشکر کنیم و خوشامد بگوییم. از خداوند متعال درخواست میکنیم که در این فرصت، چیزی را الهام بفرماید که برای همه ما نافع باشد و بتوانیم در پرتو انوار کلمات اهلبیتصلواتاللهعلیهماجمعین راهمان را بهتر بشناسیم و بهتر بپیماییم.
بسیاری از عزیزانی که در این مجلس حضور دارند عازم تشرف به عتبات عالیات و شرکت در مراسم پیادهروی از نجف اشرف به کربلای معلی هستند. سایر عزیزان هم مسئولیتهای دیگری دارند که همه در راه پیشبرد اهداف انقلاب و اسلام و احیای ارزشهای اسلامی و کسب توشه برای سفر ابدی است. به این مناسبت، از یک طرف آن کسانی که موفق به تشرف برای زیارت هستند باید سعی کنند که از این فرصت زمانیای که حاصل شده نهایت استفاده را ببرند. آنهایی هم که مثل ما این توفیق را نداشتند از همینجا میشود به یاد آن عتبات، به حضرت معصومهسلاماللهعلیها، به حضرت عبدالعظیم یا سایر امام زادگان و یا حتی کسانی که به مشهد مقدس مشرف میشوند به امام رضاعلیه آلاف التحیّة و الثناء عرض تسلیت داشته باشند؛ همه این بزرگواران یک نور و یک خورشید هستند که در عرصههای مختلف از پنجرههای مختلفی میتابند. شبکههای ضریح حضرت معصومهسلاماللهعلیها و شبکههای ضریح سیدالشهدا و امیرالمؤمنینصلواتاللهعلیهماجمعین بهسوی یک خورشید باز میشوند. این یک شبکه و یک پنجرهاش است، آنهم یک پنجره دیگر است. البته آدم هرقدر بتواند از موقعیتهای زمانی و مکانی بهتر استفاده کند غنیمتی است که به توفیق الهی است ولی حالا اگر دستش به آنجا نرسید نباید فکر کند که از شبکههای کوچکتر نمیشود بهره گرفت.
شاید گفتن و پذیرفتن این مطلب، مبالغهآمیز نباشد که از هر جایی و در هر حالی، از هر جایی و در هر حالی، میشود راهی به مرکز نور و عزت باز کرد. شاید- چون اینها یک مقدار خلاف باورهای عمومی و ساده است باید با شاید و احتمال بگوییم- شاید کسانی باشند که در یک روستا یا در یک شهر دورافتاده یک زیارت اربعین بخوانند که ثوابش از ثواب کسانی که به کربلا مشرف میشوند کمتر نباشد! البته همه آنهایی که به آنجا مشرف میشوند یکسان نیستند، همه کسانی هم که اینجا زیارت میخوانند یکسان نیستند، اما شاید در بین اینها کسانی باشند که با بعضی از زیارتخوانهای آنجا تفاوت چندانی نداشته باشند و یا شاید حتی بهتر هم باشند. اینها خیلی بعید نیست. حالا مجالی نیست که در این مقوله وارد شوم. بیشتر خواستم اشارهای کنم که آنهایی که موفق به تشرف نمیشوند احساس نکنند که دیگر راه مسدود است و این توفیق از آنها سلب شده و هیچ کاری نمیشود کرد.
برای هر دو گروه، چه آنهایی که توفیق تشرف برای آنها حاصل میشود و چه آنهایی که مثل ما محروم هستند، آنچه مهم است و به کارشان ارزش میبخشد و مرتبه ارزش کارشان را بالا میبرد سطح معرفت است. ما پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله، ائمه اطهارسلاماللهعلیهماجمعین و یا حتی امامزادگان را چقدر میشناسیم؟ اینها را چه کاره میدانیم؟ چه مزیتی برای اینها قائل هستیم؟ اینها چه نورانیتی دارند؟ خدا چه چیزهایی به اینها داده است که ما هم بتوانیم در شعاع وجودشان از آن استفاده کنیم و بهرهمند شویم؟ حالا بهعنوان تشبیه، بهعنوان یک مفهومی که در فرهنگ قرآنی هم خوب پذیرفته شده، از مفهوم نور استفاده میکنم؛ خدا چه نوری به آنها داده که ما هم میتوانیم هر جا باشیم از آن نور بهرهای ببریم، دلی روشن کنیم و شاید گاهی هم چشمی روشن کنیم؟
جوانهایی که هنوز اوایل عمرشان است و راه تکامل ازنظر زمان برایشان خیلی باز است، خیلی خوب است که درصدد این باشند که هرسال در جهت معرفت، یک قدم بالاتر بردارند. اینگونه نباشد که وقتی به سن هشتاد سالگی رسیدیم آنوقت همانگونه که سیدالشهدا را در کودکی میشناختیم معرفتمان در همان حد باشد، شاید گاهی هم العیاذ بالله در اثر گناهان و تیرگیها همان معرفت هم ضعیف شود؛ کسانی بودهاند که سالها شیعه بودند، در مراسم عزاداری شرکت میکردند، خدماتی انجام میدادند اما در اثر شرایط محیط، ارتباط با نااهلان و ارتکاب بعضی از رفتارهای ناشایست، آن محبت و عشقشان کم شده و در اواخر، کارشان به جایی رسیده که شک کردند که اصلاً کاری که امام حسین کرد کار درستی بود؟! آیا در جامعه اسلامی ایجاد اختلاف نکرد؟!
متأسفانه چنین گرایشی در اثر کماطلاعی در بعضی از گروههای اهل تسنن وجود دارد. مثلاً گروه اخوان المسلمین که الآن در مصر فعال هستند اینها از اوایلی که تشکلشان شکل گرفت همیشه روی وحدت اسلامی مانور میدادند. اینها روی اهداف سیاسی وحدت خیلی کار کردند. بعد کمکم گفتند که چگونه شد بین مسلمانها اختلاف افتاد؟ تحقیقات تاریخی بعضی از دانشمندان آنها به اینجا منتهی شد که اولین خشت اختلاف را - العیاذ بالله- حضرت زهرا گذاشته و لذا اینها با شیعه بد شدند! با اینکه مسلمان هستند و به اسلام خیلی علاقه دارند و حاضرند فداکاری هم بکنند و در راه انقلاب اسلامی و در مقابل دشمنان اسلام کشته هم بدهند و هنوز هم پایداری میکنند، زندان میروند، شکنجه میبینند ولی نسبت به شیعه بدبین هستند و میگویند اینها عامل اختلاف هستند. این یک نوع بیتوفیقی است که اصلاً حقیقت اسلام را نشناختهاند. اگر هر نوع وحدتی مطلوب باشد پس اصلاً اولین کسی که خشت اختلاف را گذاشت خود پیغمبر اکرم بود چون همه مردم بتپرست بودند و داشتند باهم زندگی میکردند. خود بتپرستها گفتند که این آمده و بین ما و خانوادههایمان اختلاف انداخته است! از چیزهایی که علیه پیغمبر اکرم تبلیغ میکردند این بود که ادعای پیغمبریاش باعث شده که در عشیره و طایفه ما اختلاف بیفتد و حتی در درون خانواده، پدر و مادر با بچهها و برادر و خواهرها با همدیگر اختلاف پیدا کنند؛ یکی مسلمان شده و با آنها مخالفت میکند پس پیغمبر عامل اختلاف بین عربها شده است! پس اصلاً ما باید وحدت را از قبل از اسلام ببُریم!
وحدت حول محور حق، مطلوب است نه اینکه ما حق را کنار بگذاریم و دنبال باطل برویم تا با همه وحدت پیدا کنیم. این چه مطلوبیتی دارد؟! همه با هم برویم جهنم، قربة الی الله! وحدت این است که از حق منحرف نشوید و پراکنده نشوید. تفرق از دین و اختلاف در دین مذموم است؛ فَمَا اخْتَلَفُوا إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَاءهُمْ الْعِلْمُ بَغْیا بَینَهُمْ.[1]
باید حق را شناخت. البته در مسیر حق برای حفظ مصالح حق باید نسبت به بعضی از اختلافات انعطاف داشت تا دشمن سوءاستفاده نکند. خود همین یک محور حق در مقابل دشمن است اما آنجایی که مسئله مخالفت با دشمن نیست هرکسی باید دنبال این باشد که حق را بشناسد و به حق عمل کند. بههرحال این اشارهای بود به اینکه یک نوع کجاندیشیها باعث این میشود که در یک جامعهای که شاید بیش از پنجاه درصد جامعه مصر را در برمیگیرد و اینها در طول شصت، هفتاد سال تلاش کردند تا چنین جامعهای را تشکیل دادند، در سایر کشورهای اسلامی هم شعبهها و طرفداران و هوادارانی دارند و شاید ما در عالم اسلام جمعیتی به این تشکل مثل اخوان المسلمین مصر نداشته باشیم، الآن این بیچارهها در بند لیبرالهای آنجا هستند و هر روز کشته و زندانی میدهند. حالا نگرانیاش این است که حالا که در این دنیا این سختیها را میبینند، در آخرت هم بدبخت شوند! بیادبی نسبت به مقام حضرت زهرا، شوخی نیست!
خوشبختانه بسیاری از اهل تسنن در داخل کشور ما اینگونه نیستند. البته من خودم با مصریها تماس داشتم. آنها هم خیلی علاقهمند به اهلبیت هستند. مرحوم شیخالاسلام یکی از علمای بزرگ اهل تسنن بود که عضو مجلس خبرگان بود و ایشان را در کردستان شهید کردند. ایشان به خود من میگفت که من معتقدم اگر کسی به حضرت زهراسلاماللهعلیها جسارت کند کافر است و اصلاً اسم اسلام را باید از روی او برداریم. ایشان بسیار مرد سالمی بود و ما در مجلس خبرگان خیلی باهم دوست بودیم و بالاخره دشمنان و تکفیریها در اثر همین صفایش ایشان را به شهادت رساندند. حالا عرضم اینجا نبود، اشارتاً خواستم عرض کنم که آدم وقتی خطوط قرمز را درست رعایت نکرد و راه را کج رفت و زاویه گرفت، از یک جاهایی سر درمیآورد که خیلی خطرناک است.
در این فرصت باید سعی کنیم معرفتمان را تقویت کنیم. البته میدانید که درزمینهٔ معرفت از دو طریق انحراف پیدا میشود؛ در بعضیها از راه غلوّ و خرافهپرستی و در بعضیها از راه کم معرفتی و بیادبی. ملاحظه میفرمایید که در متن همین زیارتهایی که میخوانیم اشاره شده به اینکه کسانی که بر شما سبقت بگیرند اینها غالی هستند و اهل هلاکتاند، کسانی هم که از شما عقب بمانند همینگونه هستند. آنچه مطلوب است همراهی و همگامی است، نه جلو بیفتید و نه عقب بیفتید. پس باید جایگاه حضرات معصومان و ائمه اطهارصلواتاللهعلیهماجمعین را درست بشناسیم و نه جلو بیفتیم و نه عقب. هرکدام از اینها هم بابهایی دارد. حالا بحث بنده در این زمینهها نیست و اگر بخواهم اشارهای کنم طول میکشد.
گاهی دوستان اهلبیتعلیهمالسلام و علاقهمندان به سیدالشهداعلیهالسلام یکچیزهایی را در شعارها و نوحههایشان مطرح میکنند که در ابتدا یک مطلب ادبیاتی و مبالغه در کلام است اما کمکم کش پیدا میکند و از زبان به دل سرایت میکند و بعد حقایقی مکتوم میماند و عوض میشود. من فقط اشاره میکنم به اینکه اعتقاد به الوهیت مسیحسلاماللهعلیه در بین نصاری از یک تعارف شروع شد. امروز میدانید که رکن مسیحیت، تثلیث است یعنی پدر و پسر و روحالقدس. اگر یک شخص مسیحی قائل به تثلیث نباشد این را مسیحی نمیدانند. چگونه شد که مسیح پسر خدا شد؟ شروعش از اینجا بود که دیدند حضرت مسیح پدر انسانی نداشته و خدا او را بهطور معجزهآسا به حضرت مریم افاضه فرموده است. در قرآن هم آمده که روحالقدس آمد و به حضرت مریم گفت... إِنَّمَا أَنَا رَسُولُ رَبِّكِ لِأَهَبَ لَكِ غُلَامًا زَكِیا؛[2] من فرستاده خدا هستم که آمدهام به تو پسر پاکی ببخشم و اهدا کنم. نصاری تعارف کردند و گفتند او که پدر انسانی نداشت لذا پدرش خداست. یک تعبیر شاعرانهای بود. میدانستند که خدا پدر نیست، خدا که با مریم ازدواج نکرده ولی تعبیر شاعرانهای کردند و گفتند حالا که مسیح پدر انسانی ندارد میگوییم خدا پدرش است. شاید در این حد هم بهعنوان یک شعر، خیلی عیب نداشت اما کمکم کار به جایی رسید که گفتند اصلاً مسیح پسر حقیقی خداست و اگر کسی غیر از این بگوید مسیحی نیست؛ باید بگوییم پدر و پسر، دیگر نگوییم الله، بگوییم أب، إبن و روحالقدس و این تثلیث شد؛ پدر، پسر، روحالقدس!
کار که به اینجا رسید ببینید قرآن چگونه برخورد میکند؛ میفرماید تَكَادُ السَّمَاوَاتُ یتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَتَنشَقُّ الْأَرْضُ وَتَخِرُّ الْجِبَالُ هَدًّا * أَن دَعَوْا لِلرَّحْمَنِ وَلَدًا؛[3] اینکه آمدند و برای خدا پسر قائل شدند جا دارد که آسمانها از هم بپاشند، زمین متلاشی شود و کوهها فروبریزند! خیلی کار عظیم و غلط بزرگی کردند! این کارشان از آن تعارف و شوخی شروع شد و به اینجا رسید.
درباره اهلبیت هم اول درباره شخص امیرالمؤمنین چنین تعارفهایی شروع شد و کمکم کسانی گفتند که علی خداست! تا اینکه در زمان امام صادقسلاماللهعلیه یک عده از اینها را جمع کردند و آنها را آتش زدند و سوزاندند. اینها برای حضرت علی و بعد هم نسبت به دیگران قائل به الوهیت بودند. میخواهم بگویم شیطان اول از یک شوخی و تعارف شروع میکند و یواشیواش آدم را به فساد میکشاند. عزیزان ما مواظب باشند که در تعبیرات دینیشان، اشعارشان، شعارهایشان، این شوخیها را کنار بگذارند. اینها شوخیهای خطرناکی است.
از آنطرف کسانی، حتی بزرگانی، اصلاً عصمت اهلبیت را انکار کردند و گفتند آنها مثل سایر آدمها و افراد عادی بودند و نهایتاً کمی بهتر از افراد عادی بودند! علم ائمه یک مقدار بیشتر بوده به خاطر اینکه از پدرانشان حدیث بیشتر شنیده بودند!
در مقابل آن غلوّ، اینها آنچنان به تفریط مبتلا شدند که اصلاً مقام امامت را زیر سؤال بردند. من کسانی را میشناسم و خودم از آنها شنیدم که از آنها سؤال کرده بودند مثلاً شما که به حرم حضرت امیر مشرف میشوید آنجا میروید چهکار میکنید؟ گفته بودند ما میرویم عهد میبندیم که در راه علی باقی بمانیم، چیزی شبیه اینکه سر قبر قهرمانهای ملی میآیند و اینها را میگویند! مثل اینکه روز ملی یک شخصیتی، بزرگانی سر قبر آن شخصیت میروند و میگویند میرویم تجدید میثاق میکنیم. خود این تجدید میثاق یکچیز شاعرانهای است؛ او که خاک شده و از بین رفته، این چه میثاقی است؟! میرویم آنجا پیمان میبندیم که بله، ما میخواهیم همین راه شما را برویم، یعنی به خودمان تلقین میکنیم که این راه ادامه داشته باشد و بیش از این نیست. او که از دنیا رفته و خاک شده است. بنده این تعبیرات را از افراد سرشناسی شنیدم که زیارت و اینها یک احترامی است، یک احترامی میگذاریم و میگوییم السلام علیک، در پایان نماز هم میگوییم السلام علینا و علی عبادالله الصالحین!
این هم خیلی قصور است؛ بعد از هزار و چهارصد سال و اینهمه بیاناتی که پیغمبر اکرم درباره اهلبیت فرمودهاند و از طرفی خودشان، خودشان را معرفی کردهاند و با اینهمه تجربیاتی که در این زمینه هست، اعتقاداتی که نظیر اعتقاد به توحید و نبوت جزو عقاید ریشهای ما شده را اصلاً ندیده بگیریم و بگوییم...
برای اینکه به غلوّ مبتلا نشویم به اینطرف میچرخیم! مثل کسی که برای اینکه از پشت بام پایین نیفتد عقب عقب رفت و از آنطرف بام پایین افتاد!
پیدا کردن راه میانهای که نه این است و نه آن، نه غلوّ است و نه تقصیر، احتیاج به رشد معرفت دارد. اینگونه معرفتها فقط با خواندن کتاب نیست؛ اینگونه معرفتها همان است که حتماً همه شما روایاتش را شنیدهاید که أَلْعِلْمُ نُورٌ یقْذِفُهُ اللّه فِی قَلْبِ مَنْ یشآء. این همان چیزهایی است که در دعاها و زیارتهایتان از خدا میخواهید، این همان است که خداوند متعال در قرآن به پیغمبرش میگوید وَقُلْ رَبِّ زِدْنِی عِلْمًا،[4] پیغمبری که به او وحی میشد و علوم الهی داشت اما بازهم میگفت رَبِّ زِدْنِی عِلْمًا؛ بر علم من بیفزا! این معرفت یک موهبت الهی است و با خواندن کتاب و اینها هم پیدا نمیشود. دل باید آمادگی داشته باشد. دل را باید از آلودگیها پاک کرد. آلودگیها چیست؟ همانکه خداوند متعال گفته این کار را نکن، یعنی گناه. وقتی دل آلوده به گناه شد، سیاه میشود. اینها تعبیراتی است که شما میتوانید بهعنوان تعبیرات ادبی تلقی کنید، سیاه یعنی چه؟! نشده که شما یکوقتی درباره مسائل خیلی سادهای یک حالت شک پیدا کنید؟! این همان غباری است که تعبیرش این است که دل، تاریک شده است. یکوقتهایی هم است که مسائل خیلی برای انسان باز و روشن است، نشاط دارد، میخواهد گفتوگو کند، حرم میرود کأنه آن زیارتشده و آن شخصیت را دارد میبیند و با او حرف میزند و کأنه حرفش را میشنود، همانهایی که در اذن دخولشان میخوانید تَسْمَعُ کَلامِی و تَرُّدُ سَلامی، آدم باورش است که وقتی آنجاست کلامش را میشناسند. یک مقدار باید در این جهتها کار کنیم. باید چه کنیم؟ البته با دوتا کلمهای که بنده خدمت شما عرض کنم بار بسته نمیشود اما عنایت داشته باشیم که در این جهت کار کنیم.
بهترین راهی که ما بهخصوص از این راه میتوانیم استفاده کنیم، این است که معتقد باشیم شهدا زنده هستند؛ این نص قرآن است که خدا میفرماید شهدا زندهاند. این را قبول دارید یا نه؟ در دو مورد تصریح میکند، یکبار میفرماید گمان نکن که شهدا مردهاند وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا،[5] اصلاً مبادا گمان کنید! اصلاً خیالش را نکنید که اینها مردهاند! یکجا هم میفرماید وَلَا تَقُولُوا لِمَنْ یقْتَلُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتٌ،[6] به شهدا مُرده نگویید! اینجا میگوید مُرده نگویید، آنجا میگوید اصلاً خیالش را نکنید! اینها پیش خدا زندهاند، روزیخوارند و خدا دارد از اینها پذیرایی میکند. ما این را شوخی میدانیم یا جدی میدانیم؟! اگر ما معتقدیم که یک نوجوان سیزده، چهارده ساله، کمتر، بیشتر که رفته در جبهه شهید شده زنده است و خدا تا روز قیامت از او پذیرایی میکند، آنوقت درباره خود علیعلیهالسلام اینگونه نیست؟! درباره خود فاطمه زهراسلاماللهعلیها اینگونه نیست؟! یک نوجوانی که نه معرفت آنچنانی داشت، نه تحصیلاتی، نه آنچنان کاری، جبهه پیش آمد و به عشق اطاعت امام به جبهه رفت و شهید شد، مصداق وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا است، این زنده است و خدا از او پذیرایی میکند. اگر از چنین کسی با این مرتبه از شناخت و معرفت و عبادتش پذیرایی میکند آنوقت از علی با آن شخصیتش و با آن مقاماتش پذیرایی نمیکند؟! ایشان زنده نیستند؟! آنوقت اگر بگوییم ایشان زنده هستند این غلوّ میشود؟!
الحمدلله همه ما معتقدیم که ائمه اطهارسلاماللهعلیهماجمعین زنده هستند، نه یک زندگی در حد شهدای عادی، بلکه زندگی آنها خیلی فوق این مراتب است؛ اما سؤال این است که آیا رفتار ما هم این گفتارمان را درست تصدیق میکند؟! یعنی وقتی به حرم مشرف میشویم واقعاً معتقدیم که ایشان زنده است، ما را میبیند، حرف ما را میشنود یا فقط میایستیم و میخوانیم اَلسَّلامُ عَلَیْکَ...، آیا واقعاً معتقدیم کسی اینجا هست و میشنود و داریم با او حرف میزنیم؟!
اگر شما خدمت مقام معظم رهبری بروید همانجا میایستید و میگویید ای رهبر فرزانه...، اصلاً هم باور هم نمیکنید که کسی اینجا هست که بشنود؟! یا نه، چون باورتان است و آقا را میبینید، آدم در مقابلش سر از پا نمیشناسد، اگر نزدیک برود و بخواهد حرف بزند اصلاً زبانش بند میآید و نمیداند چه بگوید. آنوقت وقتیکه به حرم میرویم اگر معتقدیم که امام زنده است و حرف ما را میشنود و جواب ما را میدهد، همینگونه باید حرف بزنیم؟!
آن کسانی که بهخصوص توفیق تشرف به کربلا را پیدا میکنند به نظرم بد نباشد از همان قدم اول بدانند که برای بزرگداشت شهادت سیدالشهدا، صاحبعزا وجود مقدس ولیعصرارواحنافداه است و هر قدمی که برمیدارند مورد توجه است. تصور کنند که در حضور ایشان دارند حرکت میکنند و ایشان آنها را میبیند. ایشان که هنوز شهید نشدهاند تا بگوییم از دنیا رفتهاند و آیا زنده هستند یا زنده نیستند؟ ایشان که دیگر زنده هستند اما حالا اینکه همه جا اشراف داشته باشند و اشخاص را ببینند و بشناسند و از نیتشان آگاه باشند در اینها یک مقدار میلنگیم اما در اینکه ایشان زنده هستند که دیگر حرفی نداریم. توجه داشته باشم که هر قدمی که برمیدارم از اشراف ایشان خارج نیست. اگر این توجه را داشته باشیم و موقعیت امام را مخصوصاً امام حی را نسبت به جامعهمان و نسبت به خودمان بشناسیم این خیلی کار را درست میکند و خیلی برکات دارد. خودشان فرمودند ما از شما غافل نیستیم، شما را فراموش نمیکنیم، در مشکلاتی که برای شما پیش میآید برای شما دعا میکنیم، حتی اگر گناهی مرتکب شوید برای شما استغفار میکنیم؛ اما این بستگی دارد به اینکه ما چه اندازه این رابطه را حفظ کنیم؛ فَاذْكُرُونِی أَذْكُرْكُمْ.[7] این رابطه، طرفینی است. اگر شما توجه کنید توجه بیشتری به شما خواهد شد و اگر غفلت کنید این رابطه کمرنگ میشود. در این فرصت آنهایی که انشاءالله توفیق داشته باشند مشرف شوند سعی کنند این را تمرین کنند که در هر حالی مورد توجه هستند مخصوصاً کسانی که حالا برای زیارت جدشان میروند. این را در خاطر داشته باشید، ببینید این زمینه چگونه است و چه آثاری دارد؟ تجربهاش بد نیست.
نکته دیگر اینکه این موقعیتی که ما داریم و در این شرایط اجتماعی سیاسی که هستیم، موقعیت بسیار ممتازی است. ما اگر در روز عاشورا در کربلا بودیم آیا این موقعیت ممتازی بود یا نبود؟ آن کسانی که موفق بودند در آنجا به سیدالشهدا خدمت کردند و به شهادت رسیدند، این با هیچ امتیاز دیگری قابل معامله است؟! شیعیان تا روز قیامت میگویند یا لَیتَنِی كُنْتُ مَعَكُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِیماً! همه آرزو میکنیم که ایکاش ما در روز عاشورا در کربلا بودیم و امام حسین را یاری میکردیم!
مگر همه کسانی که در کربلا بودند افتخار آفریدند؟! فقط چند نفر، حدود هفتاد نفر بودند که افتخار آفریدند. سی هزار و حتی تا صد و بیست هزار هم گفتند، همه جهنمی بودند. بودن در روز عاشورا، خود آن روز یا آن زمین، سعادتآفرین نبود بلکه به آن ارتباط روحی بود که کسی با صاحب آن روز برقرار میکرد. این ارتباط امروز هم قابل برقرار کردن است. اگر امام حسینسلاماللهعلیه مسلم را به کوفه فرستاد، مردم موظف بودند که با مسلم بیعت کنند. بیعت کردن با حضرت مسلم، با بیعت کردن با سیدالشهدا فرقی داشت؟! مگر مسلم فرستاده سیدالشهدا نبود؟! بیعت با او یعنی بیعت با امام حسین. غیر از این است؟! حالا اگر امام حسین از هزار و چهارصد سال پیشتر برای امروز ما یک نماینده فرستاده باشد، بیعت با او با بیعت با امام حسین فرقی نمیکند چون ایشان هم نماینده اوست.
ما معتقدیم که در این عصر، ولیفقیه مثل حضرت مسلم است نسبت به سیدالشهدا، بیعت با او مثل بیعت با سیدالشهداست، اطاعت از او مثل اطاعت از سیدالشهداست، کلُّ یومٍ عاشورا یعنی این. اگر در جبهه سیدالشهدا باشید، اگر واقعاً اطاعت کنید شما امروز هم میتوانید ثواب عاشورا را داشته باشید؛ اما متأسفانه ما در این جهت میلنگیم! در اینکه بگوییم جانم فدای رهبر، گفتنش خیلی آسان است، شعار هم میدهیم و خیلی هم مشکل نداریم اما در عمل چطور؟! آیا هرچه ایشان میفرمایند انجام دهید ما انجام دادیم؟! آیا آنجایی که فرمودند انجام ندهید و دخالت نکنید گوش کردیم؟! باید بدانیم ایشان نماینده امام است، ولیفقیه است، نایب الامام است، اطاعت از ایشان مثل اطاعت از امام زمان است. فرضاً یک جایی هم اشتباه کرد که حالا ما در طول عمرمان، در طول این سی و چند سال یک مورد هم نمیتوانیم نشان دهیم که واقعاً اشتباه کرده، حالا بالفرض یک جایی هم اشتباه کرد، اشتباهش مثل اشتباه مرجع تقلید است؛ اگر مرجع تقلید شما فتوا داده که مثلاً تسبیحات اربعه یک مرتبه کافی است، حالا فرضاً این خلاف واقع بود، آیا شما ضرری کردید که اطاعت کردید؟ شما به وظیفه خودتان عمل کردید. او در فتوا دادن ولایت داشت و فتوای او برای شما حجت بود. ایشان هم در تعیین مصادیق رفتار امروزی اجتماعیتان ولایت دارند و وجوب حکم ایشان از حکم فتوای مرجع هم بالاتر است. همه میدانید که فتوای هیچ مرجعی برای مرجع دیگر حجت نیست. هرکسی که مجتهد شد باید به فتوای خودش عمل کند و نمیتواند به فتوای دیگری عمل کند اما اگر ولیفقیه حکمی صادر کرد واجب است که همه مراجع اطاعت کنند. هیچکس حق نقض حکم حاکم شرع را ندارد ولو حتی خودش را اعلم بداند. این همین است که ما میگوییم ولایت. اصلاً ولایت یعنی همین.
ما امروز باید سعی کنیم خط رهبر را درست بشناسیم، الهام بگیریم، تفسیر به رأی نکنیم، نص کلامی که از او صادر میشود را تحریف نکنیم. اطاعت از ایشان مثل اطاعت از امام زمان بر ما واجب است. باید این را خوب بفهمیم و خوب برای دیگران تبیین کنیم. متأسفانه در این زمینه هم خیلیها ولو همانهایی که برای ولیفقیه یقه چاک میزنند در عمل ضعیفاند، بهگونهای که حکم ولیفقیه در جایی که مطابق دلخواهشان است بسیار خوب است، اما اگر خلاف دلخواهشان بود نه، اشتباه شده، معنیاش چیز دیگری است! اینگونه نباشیم.
کلام آخر اینکه هر کاری که میخواهیم انجام دهیم در انگیزهمان دقت کنیم؛ این حرفی که میزنم برای چه میخواهم بزنم؟ این موضعی که میگیرم برای چه میگیرم؟ به چه علت این کار را میکنم؛ آیا دلم برای دین میسوزد؟ میترسم خلاف شرع رفتار کرده باشم؟ یا نه، اینجا چیز دیگری هم است؟ یک نفعی برای خودم میبینم، یک موقعیتی برای خودم میبینم، اگر اینگونه شود این به نفع ماست پس باید چنین شود و دیگران را باید کوبید، له کرد، مرگ بر آنها! آنها برادران شما هستند و خیلی از شما بهترند، چرا بیجهت اینگونه رفتار میکنید؟ چون من فکر میکنم اگر این کار بشود به نفع ما است، آنها هم باید این کار را انجام دهند چون ما اینگونه میگوییم.
سعی کنیم هر قدمی که برمیداریم ببینیم خدا از ما چه میخواهد. این کاری که میخواهم انجام دهم چون خدا میخواهد انجام میدهم یا چون دلم میخواهد به خاطر مصالح فردی، گروهی، حزبی، اقلیمی، نژادی، قومی و اینها قاطیاش است؟ اگر قاطی شد کار مشکل میشود.
خداوند متعال فرمود أنا خَیرُ شَریكٍ؛ من شریک خیلی خوبی هستم، بهترین شریک هستم، یعنی چه؟ یعنی بیایید با من شرکت بکنید؟ نه، من بهترین شریک هستم یعنی اگر کسی در یک کاری سهمی برای من بگذارد و سهمی برای دیگری، من سهم خودم را به آن دیگری میدهم، یعنی من به چنین کاری نظر ندارم و نمیپذیرم. اگر دیگری در کار شریک باشد سهم خودم را هم به او میدهم، این را من نخواستم؛ یعنی من فقط کاری را میپذیرم که خالص برای من باشد؛ أَلَا لِلَّهِ الدِّینُ الْخَالِصُ،[8] اگر در کنار انگیزه الهی، انگیزه شخصی و مادی و دنیوی و ریاست و چیزهایی از این قبیل انگیزههای غیر خدایی بود خدا این کار را قبول نمیکند؛ أنا خَیرُ شَریكٍ، اگر کاری برای دو چیز باشد یکی برای من و یکی برای دیگری من سهم خود را به آن دیگری میدهم، همه مال او، من به چنین کاری علاقهای ندارم.
سعی کنیم کاری که میکنیم برای خدا باشد. من در طول این چند سالی که قم مشرف هستم از سال سی و دو تا حالا که شصت سال تمام است، شاید این آیه را بارها از مرحوم امام رضواناللهعلیه شنیده باشم بهخصوص در درسهای اخلاقشان که معمولاً سالی یک مرتبه آخر سال نصیحت میکردند، در مکتوبهایشان هم در جاهای مختلف دیدهام که ایشان این آیه را نوشتهاند قُلْ إِنَّمَا أَعِظُكُمْ بِوَاحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ؛[9] نصیحت من یک چیز است، من یک موعظه دارم، أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ؛ برای خدا کار کن! اگر این را یاد گرفتیم هم دنیای ما اصلاح میشود و هم آخرت ما. در دنیا بیخود به جان هم نمیافتیم، آخرت هم خدا لطف میکند و ما را به سعادت میرساند و انشاءالله ما را با موالی خودش محشور میکند.
پروردگارا! به حق محمد و آل محمد، ساعتبهساعت بر علو درجات امام بیفزا!
سایه مقام معظم رهبری را بر سر ما مستدام بدار!
هر روز بر عافیت، طول عمر، اقتدار و عزت ایشان بیفزا!
به ما توفیق معرفت این نعمت را مرحمت بفرما!
توفیق شکر گذاری این نعمت را مرحمت بفرما!
عاقبت امر همه ما را ختم به خیر بفرما!
وصلى الله على محمد و آله الطاهرين
برای خواندن گزارش خبری این جلسه اینجا را کلیک کنید!
[1]. جاثیه، 17.
[2]. مریم، 19.
[3]. مریم، 90 و 91.
[4]. طه، 114.
[5]. آل عمران، 169.
[6]. بقره، 154.
[7]. بقره، 152.
[8]. زمر، 3.
[9]. سباء، 46.