بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلَوةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیدِ الأنْبِیاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّیبِینَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین
أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَینَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً
تقدیم به روح ملکوتی امام راحلرضواناللهعلیه و شهدای والامقام اسلام صلواتی اهدا میکنیم.
خداوند متعال را شکر میکنم که حیات و توفیقی افاضه فرمود تا در این روز مبارک، در این مجلس نورانی که همه افتخار نوکری و سربازی وجود مقدس ولیعصرارواحنافداه را دارند، حضور پیدا کنم و وظیفه اصلیام که عرض ارادت است را انجام دهم؛ ضمناً اطاعت امری کرده باشم و درباره برخی موضوعات هم به قول خودمان «ریشی بجنبانیم». البته وظیفه اصلی بنده خوشآمدگویی و اظهار تشکر از زحمات و خدمات عزیزان است و دعا برای اینکه بر توفیقاتشان افزوده شود.
به دلایلی، از جمله اینکه مقام معظم رهبریایدهاللهتعالی امسال را سال «اقتصاد و فرهنگ» نامگذاری کردند و تأکید فرمودند که مسأله فرهنگ از اقتصاد مهمتر است، چراکه اگر در اقتصاد، رخنهای ایجاد شود میتوان آن را مثلاً با سبد کالایی پر کرد اما رخنه فرهنگی قابل ترمیم نیست و در فرصتهای مختلف نیز بر این نکته تأکید کردند، موضوع بحث این جلسه حول محور فرهنگ است.
پیرامون مسأله فرهنگ، نامگذاری آن و فعالیتهای فرهنگی نکاتی به ذهنم رسید که شاید توجه به آنها مفید باشد و اگر هم مفید نباشد، انشاءالله بیضرر است. وقتی اینقدر تأکید میشود که فرهنگ از اقتصاد مهمتر است، با اینکه اگر نام سالهای گذشته را مرور کنید، هفت، هشت سالی که من یادم است، محور همهشان اقتصاد بوده است؛ ازجمله جهاد اقتصادی، کار و سرمایه، حماسه اقتصادی و الیآخر و با اینکه امروز هم مسأله مهم دنیا اقتصاد است و بسیاری از کشورهای اروپایی در آستانه ورشکستگی هستند یا شاید هم ورشکسته شدهاند و ابراز نمیکنند و مشکل اقتصادی مشکل جهانی امروز است، ایشان به چه دلیلی با وجود اینکه ابتدا اقتصاد را ذکر میکنند اما سپس میفرمایند فرهنگ مهمتر است؟! چرا؟!
فرهنگ شامل مقولاتی است که بسیاری از آنها را میتوان فروع ملیگرایی دانست؛ یعنی خردهفرهنگهایی مانند زبان فارسی، آدابورسوم ایرانی، تاریخ ایران، شخصیتهای ایرانی، تمدن ایرانی و خدمات ایرانیها به تمدن جهانی. همه اینها زیر واژه فرهنگ قرار میگیرند و کموبیش مورد قبول مردم هستند. نمیدانم آیا در بین مثلاً هفتاد و پنج شش میلیون جمعیت ما، هفتاد و پنج شش نفر پیدا بشوند که با اینها مخالف باشند؟! یعنی با اینها ضدیتی داشته باشند و کاری کنند که اینها از بین برود و خراب شود. پس مسأله چیست که مسأله فرهنگ، مهم است، از اقتصاد مهمتر است و رخنه در آن قابل ترمیم نیست؟! موسیقی ایرانی که هست، رقصهای محلی هست، گویشهای ایرانی هست، کارهای دستی ایرانی هست، آشهایی که ایرانیها میپزند هست، لباسهای ایرانیها هست، اینکه اقوام ایرانی چه لباسهایی میپوشند و چه آدابورسومی دارند اینها هم جزو فرهنگ ماست؛ آیا اینها چیزی است که رخنه در آن، بسیار خطرناک است و قابل ترمیم نیست؟! آیا نسبت به این موضوعات احساس خطری شده است؟!
فکر نمیکنم اینها از آن دسته از موضوعاتی باشند که اینقدر اهمیت داشته باشند. در دوران ستمشاهی هم سیاست کلی کشور ما بر پایه ناسیونالیسم بود؛ میگفتند ناسیونالیسم مثبت. بعد از انقلاب هم کسی با اینها مخالفتی ندارد. هر قومی آدابورسوم خودش را دارد و آنها را اجرا میکند. ممکن است گاهی گفته شود برخی رفتارها یا آدابورسوم با ارزشهای اسلامی سازگار نیستند و توصیه میشود که احکام شرعی رعایت شود. اگر مخالفتی هم باشد در همین حدود است. آیا این آن خطر غیرقابل ترمیمی است که مطرح شده است؟! مثلاً اگر گفته شود بعضی رقصها باید اسلامی باشد و با اسلام مخالفت نداشته باشد، آیا این آن رخنهای است که قابل ترمیم نیست؟! آیا مقام معظم رهبری احساس خطر کردهاند چون گفته شده در برخی آدابورسوم باید احکام اسلامی رعایت شود؟! آیا چنین خطری متوجه جامعه ماست و فرهنگ ما در خطر است چون گفتهاند بعضی جاها باید احکام اسلامی رعایت شود؟! مثلاً گفته باشند نه، نه، بگذاریم هر کس هر کاری خواست انجام دهد و فقط فرهنگ ایرانی محفوظ بماند و مبادا رخنهای در آن بشود. آیا واقعاً مسأله این است یا موضوع چیز دیگری است و منظور از فرهنگی که نسبت به آن احساس خطر میشود فرهنگ اسلامی است و اگر احساس خطر شده، به این معناست که شرایط جهانی، بینالمللی، داخلی و مجموعهای از عوامل ازجمله شیاطین انس و جن، زمینهای فراهم کردهاند که فرهنگ اسلامی در معرض تهدید قرار گرفته است و ممکن است رخنهای در آن ایجاد شود و اگر چنین شود، قابل جبران نیست. کدامیک از این دو مسأله مطرح است؟! وقتی میفرمایند سال فرهنگ، آیا منظورشان فرهنگ ملی است ازجمله زبان، گویش، آدابورسوم، آشپزی، لباس و امثال اینها؟! آیا تأکیدشان بر احیای اینهاست تا مبادا لطمهای به آنها بخورد؟! یا احساس خطر نسبت به فرهنگ اسلامی است؟!
حدس ما این است که ایشان نسبت به فرهنگ اسلامی احساس خطر کردهاند. شأن رهبر انقلاب، آن هم انقلاب اسلامی، اقتضا میکند که اگر خطری احساس شود، از آن جهتی باشد که به اسلامی بودن انقلاب مربوط است. خب، حالا ما بنا را بر این میگذاریم. اگر آقایان نظرشان مخالف است، بنده اصراری ندارم که نظر بنده را بپذیرند. من بر اساس این فرض صحبت میکنم که منظور مقام معظم رهبری، احساس خطر نسبت به فرهنگ اسلامی بوده است.
اولین سؤال این است که اصلاً «فرهنگ اسلامی» یعنی چه؟! در پاسخ به این سؤال، به جای آنکه وارد بحثهای لغوی و اصطلاحی شویم، باز فرض را بر این میگذاریم که اساس فرهنگ اسلامی، باورها و ارزشهای اسلامی است. از آن جهت به آن فرهنگ گفته میشود که نهادینه شده باشد و جامعه، آن را پذیرفته باشد. تقریباً در تعریف فرهنگ، همه کموبیش این را پذیرفتهاند. چه آدابورسوم، چه خط، چه نحوه زندگی، سبک زندگی و چیزهای دیگر، وقتی در یک جامعهای نهادینه شود، اگر کل جامعه آن را بپذیرد، میشود «فرهنگ عمومی»؛ اگر بخشهایی از جامعه بپذیرند، میگویند «خردهفرهنگ». پس منظور از فرهنگ اسلامی این است که باورها و ارزشهای اسلامی در جامعه نهادینه شود.
کل جامعه ما اسلامی است مگر استثنائاتی که همیشه ممکن است وجود داشته باشد و دارد. با اینکه اقلیتهای مذهبی یهودی، زرتشتی و نصرانی هم در جامعه ما وجود دارند و حقوقشان در سایه اسلام محفوظ است اما کشور ما جمهوری اسلامی است و به همان دلیلی که این کشور جمهوری اسلامی است، فرهنگ آن هم باید فرهنگ اسلامی باشد. اگر خردهفرهنگهایی در گوشه و کنار برای خودشان حقوقی دارند اسلام برای آنها حقوقی در نظر گرفته است و آنها حقوق خودشان را خواهند داشت اما در سایه اسلام. این هم فرض دوم که منظور از فرهنگ، فرهنگ اسلامی باشد و هدف این است که باورها و ارزشهای اسلامی در جامعه نهادینه شود، حالت ثبات پیدا کند و درونی شود.
سؤال دیگری که مطرح میشود این است که مگر چه شده که امسال این عنوان انتخاب شده است؟! کشور ما کشوری مسلمان است که شاید بیش از نود درصد جمعیت آن مسلمان هستند. حالا دقیقاً آمار ندارم. البته آمارهایی که گفته میشود نوسان دارد و گاهی کموزیاد میشود اما قطعاً بیش از نود درصد جمعیت کشور ما مسلمان هستند و همه، اسلام، باورهای اسلامی، خدا، پیامبر، قیامت، قرآن و احکام اسلام را قبول دارند. چه شده که احساس خطر شده و میگویند مبادا رخنهای پیدا شود؟! آیا خطری وجود داشته و حالا تشدید شده که موجب شده بر حفظ فرهنگ اسلامی و احیای آن تأکید شود؟! جریان چیست؟!
اگر همین تعریف را برای فرهنگ اسلامی پذیرفتیم - یعنی جامعه باورها و ارزشهای اسلامی را بپذیرد- آیا جامعه ما اینگونه هست یا نیست؟! این پذیرش، گاهی صد درصد و کامل فرض میشود. اگر چنین باشد، انتظار این است که جامعه ما جامعهای باشد که ازلحاظ کمّی، همه افراد، همه اقوام، همه گروههای سنی و همه اقشار، یکسان در اختیار فرهنگ اسلامی باشند، باورهای اسلامی را قبول داشته باشند، به ارزشهای اسلامی احترام بگذارند و احکام نیز اسلامی باشد. چنین جامعهای شاید از آغاز خلقت حضرت آدم تاکنون تحقق پیدا نکرده باشد و هیچوقت چنین چیزی نبوده است. در بهترین زمانها، مثل زمان حکومت امیرالمؤمنینصلواتاللهعلیه که از یک سو هنوز تعالیم شخص پیامبر در میان مردم وجود داشت، تربیتشدههای دست خود پیامبر حضور داشتند، هنوز بسیاری از اصحاب بدر و حنین بودند؛ کسانی که سالها در راه اسلام مبارزه کرده بودند و اسلام را به کرسی نشانده بودند و جامعه اسلامی را تشکیل داده بودند؛ در زمان امیرالمؤمنینصلواتاللهعلیه هنوز بنیانگذاران جامعه اسلامی حضور داشتند. کسانی بودند که به دست جانشین پیامبر و امام معصوم هدایت میشدند؛ یعنی به دست کسی که علاوه بر مقام الهی و معنوی، در عالم بشریت، نمونه عدالت است. حتی کفار و دشمنان اسلام نیز میدانند که حضرت علیعلیهالسلام نماد عدالت در میان بشریت هستند؛ مگر اینکه کسی عناد خاصی داشته باشد وگرنه سایر اقوام، حتی بتپرستها، یهودیها، نصرانیها نیز این مسئله را قبول دارند. اصلاً مسلمان شدن برخی فقط به خاطر عشق به حضرت علیعلیهالسلام بوده است؛ اول حضرت علیعلیهالسلام را شناختهاند و بعد مسلمان شدهاند. بهترین زمانی که ما در طول تاریخ اسلام میتوانیم نشان بدهیم که فرهنگ اسلامی در جامعه حاکم بوده، زمان امیرالمؤمنینصلواتاللهعلیه بود. در فرانسه نیز وقتی از امامرضواناللهعلیه پرسیدند: «اگر شما پیروز شوید چه نوع حکومتی به وجود میآورید؟!» ایشان فرمود: «حکومتی مثل حکومت علیعلیهالسلام»؛ وقتی امامرضواناللهعلیه بفرمایند حکومت علیعلیهالسلام، آنها میفهمند یعنی چه، چون علیعلیهالسلام را میشناسند؛ همه دنیا علیعلیهالسلام را میشناسند.
در زمان امیرالمؤمنینصلواتاللهعلیه چگونه بود؟! آیا همه مردم باورهای اسلامی را قبول داشتند و بر ارزشهای اسلامی پایبند بودند؟! در همان زمان، برخی از کسانی که خود حضرت علیعلیهالسلام آنها را در حکومت منصوب کرده بودند، از میان فامیل و نزدیکترین بستگانشان، پسرعموهایشان، کسانی بودند که پولهای بیتالمال را جمع میکردند و وقتی از آنها خواسته میشد که بیایند حساب آن را پس بدهند، فرار میکردند و پیش معاویه میرفتند! کسانی در گوشه و کنار مرتکب جنایاتی میشدند، گناهان کبیره انجام میدادند، حد میخوردند، دست بریده میشد. این چیزها هم بود. اینگونه نبود که اصلاً هیچ تخلف و عصیانی واقع نشود؛ هم در مسائل شخصی فسادهایی وجود داشت و هم در مسائل خانوادگی، اخلاقی، اجتماعی و سیاسی؛ اما درمجموع، نظامی بود که اسلام در آن غالب و حاکم بود و جهت آن، جهت اسلامی بود؛ مثل انسانی که در میان سیصد و شصت اندام بدنش، یکی، دو عضو بیمار است اما باقی اعضا سالم هستند و بدن در مسیر رشد و حیات است. حالا ممکن است چشمش کمسو باشد، گوشش کمشنوا باشد یا ناراحتی گوارشی داشته باشد اما درمجموع زنده است، فعالیت میکند و زندگیاش ادامه دارد.
پس اگر ما انتظار داشته باشیم که فرهنگ اسلامی آنچنان پیاده شود که هیچ تخلفی صورت نگیرد، همه یکسان به باورهای اسلامی معتقد باشند و ارزشها را دقیقاً رعایت کنند، چنین چیزی کالمحال است. عکس آن هم صادق نیست؛ یعنی اگر فقط نماز خوانده شود، اذان گفته شود، عزاداری و سینهزنی باشد، اطعامی به نام اهلبیت انجام شود، نماز جمعهای خوانده شود، آیا این کافی است که بگوییم جامعه ما اسلامی است و فرهنگ اسلامی حاکم است؟! مگر اینها در زمان شاه نبود؟! در زمان شاه، در مسجد شاه تهران، امامجمعه داشتیم. آن زمان سید حسن امامی، استاد حقوق دانشگاه، امامجمعه تهران بود. گاهی خودش و گاهی نایبش نماز جمعه میخواندند. در کاخ سلطنتی مراسم عزاداری برگزار میشد و مستقیماً از کاخ پخش میشد. شاه به مکه میرفت، لباس احرام میپوشید، عکس میگرفت و آن را در ادارات و دیوارها نصب میکردند. قرآن چاپ میکرد. دیگر چه باید میکرد؟! اگر فرهنگ اسلامی با اینها احیا میشود و این حد قابل قبول است پس اصلاً برای چه انقلاب شد؟!
امامرضواناللهعلیه فریاد میزد که اسلام در خطر است! میفرمود: «ای علمای اسلام! ای علمای نجف! ای مشهد خاموش! اسلام در خطر است!» نماز جمعه اقامه میشد، عزاداری سیدالشهدا برگزار میشد، شاه لباس احرام میپوشید و به مکه میرفت، قرآن چاپ میکرد، بهترین و معروفترین خط قرآنی آن روزها را چاپ میکردند؛ دیگر چه باید میکردند که فرهنگ، اسلامی شود؟! پس مسئله چیست؟!
خب، حالا انقلاب اسلامی پیروز شد. از دوران حضرت امام تا به امروز، همیشه نام اسلام، پرچم اسلام، شعارهای اسلامی بر درودیوار کشور بوده است. همه دنیا میدانند که این کشور، کشور اسلامی و به دنبال ارزشهای اسلامی است. پس چه شده که حالا امسال تازه سال فرهنگ شده است؟! آن هم به تفسیری که ما کردیم، یعنی فرهنگ اسلامی. اگر معنای دیگری دارد، آقایان تصحیح خواهند فرمود؛ اما اگر منظور، فرهنگ اسلامی است، یعنی چه شده است؟!
وقتی انقلاب اسلامی پیروز شد - حالا اقلیتهای مذهبی یا بیدین را کنار بگذاریم- آیا همه مسلمانها نسبت به باورهای اسلامی یکسان بودند؟! آیا ارزشهای اسلامی بهدرستی رعایت میشد؟! با آن بیانات جذاب و نافذ امامرضواناللهعلیه تحولی عظیم در فکر و رفتار مردم و در رفتار اجتماعی پدید آمد؛ اما آیا همه پذیرفتند؟! آیا همه، اعمالشان را تصحیح کردند؟! آیا دین بهصورت یک فرهنگ، به معنای ارزشهای نهادینهشده و درونیشده، درآمد؟! یا نه، ماجرا طور دیگری بود؟!
البته همه میدانیم که امامرضواناللهعلیه تا سال آخر عمرشان اینگونه نبودند که قانع شده باشند و بگویند اسلام کاملاً اجرا شده و دیگر کمبودی نداریم. هیچوقت ادعای ایشان این نبود که حالا که انقلاب اسلامی شده، همه چیز اسلامی شده است. حتی همه این تعبیر ایشان را شنیدهایم که فقط «بویی از اسلام» آمده است و ما داریم جهت حرکت جامعه را به سوی اسلام قرار میدهیم و انتظارمان این است که هر روز یک قدم، هرچند کوتاه، به اسلام نزدیکتر شویم؛ اما بههرحال، کسانی هم بودند که اصلاً فرهنگ اسلامی را قبول نداشتند. آنهایی که قبول نداشتند چه کسانی بودند؟! آنهایی بودند که بیدین بودند، مارکسیست بودند، لامذهب بودند. خودشان هم میگفتند. میگویند حالا هم در درون جامعه هستند و کسی هم متعرضشان نمیشود و با آنها کاری ندارد. اگر آنها کاری نداشته باشند، نظام هم با آنها کاری ندارد. از آنها توقعی نبود که بیایند فرهنگ اسلامی را بپذیرند و ارزشهای اسلامی را رعایت کنند؛ چون باور نداشتند که عمل کنند؛ اما آنهایی که مسلمان بودند، حتی انقلابی بودند، حتی با شاه مبارزه کرده بودند، حتی زندان رفته بودند و حتی شکنجه شده بودند، آیا همه، باورهای اسلامی را درست قبول داشتند؟! آیا همه تلاش میکردند که ارزشهای اسلامی را پیاده کنند یا نه؟! حالا من تفصیل و شواهدش را عرض نمیکنم اما فرض را بر این میگذاریم که همه اینگونه نبودند. البته بیانش، کیفیتش و اثباتش جلسات بحث زیادی میخواهد و از شواهد تاریخی، از سخنان و رفتارهایشان کدهایی باید آورد تا اثبات شود که اینگونه نیستند. حالا بهعنوان پیشفرض بحث، فرض را بر این بگذاریم که همه اینگونه نبودند؛ با اینکه انقلابی بودند، به جمهوری اسلامی هم رأی دادند، با نظام شاهنشاهی مخالف بودند، تلاش هم کردند که آن را ساقط کنند اما همه اینگونه نبود که واقعاً بخواهند همه احکام اسلام اجرا شود. چرا؟! آنها یهودی که نبودند، نصرانی که نبودند، لامذهب که نبودند؛ مسلمان بودند، شیعه بودند، نماز میخواندند، عزاداری سیدالشهدا میکردند اما معتقد نبودند که باید احکام اسلام اجرا شود و بعضیهایشان دغدغه اجرای احکام اسلام را نداشتند؛ چرا؟!
بعضیهایشان معتقد بودند که این احکامی که ما میگوییم احکام اسلام است و درست هم هست اما احکام تاریخمند است؛ یعنی برای یک زمان معینی نازل شده بود و دورانش گذشته است. مثل دارویی که زمانی بسیار مفید و شفابخش بود اما وقتی تاریخمصرفش میگذرد، مضر میشود و باید کنار گذاشته شود. گروه برجستهشان که صاف و صریح میگفتند، مجاهدین بودند. میگفتند اسلام مقدس است، قرآن را قبول داریم، حجاب را هم قبول داریم، زنهایشان هم حجاب داشتند. الآن هم آنهایی که در رأس کارهای مجاهدین هستند زنهایشان حجاب دارند هرچند در فرانسه یا جای دیگری زندگی کنند؛ یعنی این را قبول دارند؛ اما معتقدند بسیاری از احکام اسلام که در رسالههای عملیه نوشته شده و مراجع میگویند، اینها برای آن زمانها بوده است. امروز دنیا نمیپسندد، نمیپذیرد و نمیشود اجرا کرد؛ و چون نمیشود، ما باور نمیکنیم که اسلام چنین درخواستی داشته باشد.
نمونه بارزش، احکام جزایی و احکام کیفری اسلام است. امروز فرض کنید هر دختر و پسری که یکبار رابطه نامشروع برقرار کردند، باید در میدان وسط شهر تازیانه بخورند. اگر بنا باشد این کار اجرا شود، چه میشود؟! بسیاری از خانوادهها رسوا میشوند، افتضاح میشود، آشوب میشود، مردم شورش میکنند و میگویند این کارها چیست؟! اینها وحشیگری است! چوب زدن یعنی چه؟! برای همین، اگر قاضی ناچار شود حکم به اجرای حد بدهد، این هم در زندان، در جایی مخفی، خصوصی و حداکثر با حضور دو پاسدار انجام میشود و سروتهاش را هم میآورند وگرنه نمیشود این را در کشور اجرا کرد. نمیشود چنین احکامی را عَلَم کرد و گفت ما میخواهیم فرهنگ اسلامی حاکم شود، یعنی احکام اسلام باید اجرا شود، یعنی چهار انگشت دزد باید قطع شود چون اگر اینگونه شود درصدی از طبقه کارگر و مؤثر جامعه بیکار میشوند، رسوا میشوند و تا آخر عمر قدرت کار کردن را از دست میدهند. صحبت یکی، دو نفر که نیست. این احکام اصلاً قابلاجرا نیست.
پس معلوم میشود اسلام که قانون آن را خدای حکیم نازل کرده، برای امروز نازل نکرده است و برای آن وقتها بوده است. آن هم در طول سال، یکی دو بار در جایی اتفاق میافتاد و بهسختی هم اثبات میشد. مثلاً اگر اقرار میکردند و میگفتند اشتباه کردیم و... تا شرعاً ثابت میشد، دیگر چارهای نبود و حد اجرا میشد. آن هم یکی، دو بار اتفاق میافتاد؛ اما اگر بنا باشد که امروز این کارها بشود، جامعه به هم میریزد.
بنابراین یک دسته اینگونه میگویند که احکام اسلام تاریخمند بوده و تاریخمصرف آنها گذشته است و امروز فکر دیگری کنید. کار به جایی میرسد که مثلاً کسی که سابقه طلبگی دارد بگوید قرآن، رساله عملیه محمد بود و امروز وقت آن رساله عملیه گذشته است و باید رساله عملیه دیگری داشته باشیم! دیگر به درد امروز نمیخورد! نمیگوید خدا دروغ است، پیامبر دروغ است، قرآن دروغ است؛ نه، میگوید همه چیز درست است. نمیگوید احکام قرآن نباید اجرا شود، بلکه میگوید وقتش گذشته و مال حالا نبوده است.
اگر دلها، افکار، نوشتهها، گفتارها و لابهلای سخنان برخی افراد واکاوی شود روشن میشود که تعداد کسانی که چنین عقیدهای دارند کم نیست. تنها گروه نامدار مجاهدین نیستند که چنین عقیدهای دارند، بلکه در میان دیگران نیز رگهها و ریشههایی از این تفکر وجود دارد. ممکن است ظاهرشان هم بسیار حقبهجانب باشد، ممکن است عمامه بر سر داشته باشند، حتی بالاتر از این هم میشود گفت، من دیگر نمیگویم؛ خود شما در ذهنتان میآورید که ممکن است عنوانهای مهمتری هم داشته باشند اما در دلشان این باور باشد که این احکام قابلاجرا نیست.
مثلاً درباره تساوی ارث زن و مرد، برخی صریحاً گفتهاند: اعْدِلُواْ هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى؛[1] و نتیجه گرفتهاند که ارث مرد و زن باید مساوی باشد! در این خصوص به قرآن هم استناد میکنند! این نوع نگاه، مانعی است در مسیر اجرای فرهنگ اسلامی و حاکم شدن آن؛ چون باور ندارند که این احکام، امروز هم باید اجرا شود. اینها یک دسته هستند.
دستهای دیگر معتقد هستند که احکام اسلام، کمی انعطاف دارد. میگویند این احکام قید زمانی نداشتهاند؛ چون اگر از ابتدا برای زمان خاصی نازل شده بودند، میشد گفت تاریخمند هستند. اینها میگویند احکام اسلام قید زمانی ندارند اما راههایی برای فرار از آنها وجود دارد ازجمله اینکه عناوین ثانویهای اقتضا میکند که این احکام یا تعطیل شوند و یا تغییر کنند. این هم یک گروه دیگر است.
دسته سوم میگویند احکام اسلام ثابت هستند و امروز هم باید اجرا شوند اما راه اجرای آنها فقط این است که خود مردم فکرشان تغییر کند و بخواهند که اجرا شود. وظیفه دولت دخالت در این امور نیست. وظیفه دولت همان چیزی است که همه دولتهای دنیا دارند؛ یعنی حفظ امنیت، تأمین نیازهای ضروری جامعه و مواردی از این قبیل. همهجا میگویند دولت یعنی تأمین ارزاق، بهداشت، امنیت داخلی و خارجی و دفاع ملی؛ اینها کار دولت است اما اینکه دین مردم باید رواج پیدا کند، درست است که باید حفظ شود اما چه ربطی به دولت دارد؟! این کار روحانیت است. وظیفه دولت این است که همان چیزهایی که همه دولتها وظیفه خود میدانند را تأمین کند. درنهایت هم یعنی تأمین نیازهای مادی. پیشرفت هم که میگویند، یعنی پیشرفت مادی و دنیوی. چیز دیگری مربوط به دولت نیست.
باز فرض را بر این میگذاریم که دولتمردان ما کموبیش چنین فکر میکنند. البته شواهد و کدهایی هم هست که صریحاً گفتهاند اینها به ما ربطی ندارد و وظیفه روحانیت است. حالا میشود یا نمیشود، سراغ آخوندها بروید، ببینید میتوانند یا نه؟! کار آنهاست؛ کار ما تأمین نیازهای مادی، مبارزه با بیکاری، مبارزه با تورم و چیزهایی از این قبیل است. آن وقت درصدد برمیآیند که سیاستهایی اتخاذ کنند تا این وظایف خودشان را که برای خودشان وظیفه میدانند، بتوانند اینها را عملی کنند.
در اینجا اختلافسلیقههای سیاسی پیش میآید. یک گروه سیاسی هستند که معمولاً آنها را تندرو یا رادیکال مینامند. اینها میگویند: «باید در برابر همه دنیا ایستاد، باید مقاومت کرد، باید خودمان کار کنیم و مشکلاتمان را خودمان حل کنیم؛ اگر دعوا شد، پای دعوا هم میایستیم؛ اگر جنگ تحمیل شد، میپذیریم، زیر بار آن میرویم و مشکلات آن را تحمل میکنیم.» اینها یک دستهاند با یک سلیقه خاص؛ اما هدفشان هم مبارزه با بیکاری و تورم و ارتقای سطح زندگی مردم است. میگویند: «باید بیشتر کار کنیم، علم پیشرفت کند و تکنولوژی رشد کند تا زندگی مردم بهتر شود. معنویات و امثال اینها به ما ربطی ندارد. راه سیاست یعنی تأمین خواستههای مادی مردم.»
عدهای دیگر میگویند: «نه، این راهها درست نیست. اینها از دیوار بالا رفتن است. باید از راه خودش وارد شد؛ یعنی دیپلماسی، گفتگو و مذاکره. آنها هم انسان هستند، فکر دارند و دنبال دردسر نمیگردند. شما اشتباه میکنید که خیال میکنید همه دشمن هستند. نه، آنها دنبال منافع اقتصادیشان هستند. اگر ببینند از راه نفت یا معادن یا بازار تجارت ایران میتوانند استفاده کنند، دیگر دشمنیای ندارند. اینهایی که به شما القا کردهاند، تندرو هستند. اینگونه نیست. باید نشست و با رعایت ادب و احترام با آنها صحبت کرد. آنها هم انسان هستند و باید احترامشان کرد. بیخودی برای خودتان دشمن نتراشید. بنشینید بحث کنید و مذاکره کنید. آنها وقتی ببینند منافعشان تأمین میشود، دیگر با شما کاری ندارند، کنار میآیند، حتی کمک هم میکنند چون منافع پیشرفتهشان بر پیشرفت مرحلهای شما متوقف است.»
این یعنی چه؟! یعنی آنها وقتی دنبال منافع خودشان هستند، باید اول سعی کنند سطح زندگی شما کمی بالا بیاید. مثلاً وقتی میخواهند خودروهای گرانقیمت بفروشند، باید بازاری داشته باشند. ایران هم یک بازار است. وقتی ایران بخواهد خودروی گرانقیمت تهیه کند باید توان اقتصادی داشته باشد. پس اول باید تلاش کنند توان اقتصادی مردم را بالا بیاورند تا در مرحله بعد بتوانند استفادههای بیشتر، عمیقتر و پایدارتر ببرند. این است که اگر گاهی کمک میکنند، وام میدهند، صندوق بینالمللی وام میدهد، کمکهای تکنولوژیک یا علمی میکنند، اینها برای رضای خدا نیست؛ اینها برای این است که قدرت خرید شما بالا برود تا بتوانید جنسهای گرانقیمتشان را بیشتر بخرید و سود بیشتری نصیبشان شود.
بعضیها ساده هستند و خیال میکنند عجب مردم منصفی هستند! بشردوست هستند! چقدر به ما وام میدهند آن هم با نرخ کم! ما در داخل کشور با نرخ سی درصد وام میدهیم، آنها با نرخ پنج درصد و هفت درصد میدهند؛ چه مردم خوبی! خیلی بشردوست هستند! غافل از اینکه آن وام را میدهند برای اینکه قدرت خرید اجناس بعدی شما را بیشتر کنند. آنها حسابشده کار میکنند. منت سر شما نمیگذارند که حالا صندوق بینالمللی بیاید به شما وام بدهد. کاملاً حسابشده است؛ وام برای چه داده شود، در چه حد و به چه کسانی که درنهایت سود بعدی بیشتر برای آنها حاصل شود.
بالاخره اینها هم یک گروه هستند؛ کسانی که معتقدند برای پیشرفت کشور، یعنی بهتر شدن زندگی مردم، پولدارتر شدن، راحتتر زندگی کردن و قدرت خرید بیشتر، راه آن، مذاکره است؛ با آنها کنار بیاییم، چوبها را بیندازیم، سلاحها را زمین بگذاریم، با ادب و احترام بگوییم شما متمدن هستید، پیشرفته هستید، باادب هستید. گاهی هم هندوانه زیر بغلشان بگذاریم تا مؤدبانه با ما مذاکره کنند و درنهایت منافع مادی طرفین تأمین شود و برد-برد بشود؛ هم شما استفاده کنید و هم آنها. آنها هم دنبال منفعت خودشان هستند. منفعتی که بیدردسر و بیجنگ حاصل شود، برای آنها هم مطلوبتر است. چه اصراری دارند که سربازشان را به افغانستان یا عراق بفرستند تا کشته شود؟! اینها میگویند وقتی میشود با مذاکره حل کرد، چرا نکنیم؟! مشکل این است که ما راهش را پیدا نکردهایم و میخواهیم از دیوار بالا برویم. خب معلوم است که اینطور میشود. اگر راه صحیح را پیدا کنیم و بنشینیم مذاکره کنیم بالاخره زبان همدیگر را میفهمیم. اینکه دعوا ندارد. میگوییم شما منفعت میخواهید؟! بسمالله! بیایید با هم همکاری کنیم! یک سهمی ما ببریم، یک سهمی شما! دعوا نکنیم!
این یک سلیقه سیاسی است. یک گروه اینگونه فکر میکنند. فرض را بر این میگذاریم که هر دو فقط خیر مردم را میخواهند و هیچ مسئله دیگری در کار نیست؛ نه منفعت شخصی، نه خانوادگی و نه پسر و داماد. فقط خیر مردم؛ اما اینها خیر مردم را اینگونه میبینند. آنها میگویند باید عزت داشته باشیم و زیر بار نرویم و اقتصاد مقاومتی داشته باشیم. اینها میگویند نه، باید تعامل داشته باشیم، مذاکره کنیم و مسائل را بدون دردسر حل کنیم.
این دو نگاه مربوط به بحث اقتصاد بود. وقتی مقام معظم رهبری فرمودند: «اقتصاد و فرهنگ با عزم ملی و مدیریت جهادی»؛ در میان اینها یک سلیقه سیاسی مطرح را مطرح کردند که همان اقتصاد مقاومتی با عزم ملی است؛ یعنی باید کاری کنیم که همه مردم بخواهند و فقط پولدارها دنبال پر کردن جیب خودشان و خالی کردن جیب دیگران نباشند و برای این کار باید مدیریت جهادی باشد. حالا اگر دیگران اسمش را «از دیوار بالا رفتن» بگذارند، بالاخره همین است. اگر بخواهند جهادی عمل کنند بالاخره این دنگ و فنگها را دارد؛ در غیر این صورت اینها کلاه سرتان میگذارند. شما خیال میکنید مذاکره میکنید و منفعتتان تأمین میشود و برد-برد میشود؛ نه، برد-باختِ قطعی است. شما متوجه نیستید. حالا تجربه کنید تا بفهمید.
همه اینها باز مربوط به همان کلمه اول است؛ یعنی اقتصاد. مسئله دوم، فرهنگ است. این یعنی چه؟! و اینکه این مهمتر است یعنی چه؟! این به یک مسئله اصلی برمیگردد. درست است که ما بحث نمیکنیم اما همه ما کموبیش یک سری قضاوتهای ناآگاهانه، ارتکازی و نانوشته داریم. بنده خودم را حساب کنم: صبح که از خواب بلند میشوم، اول به فکر این هستم که صبحانه چه بخورم؛ بعد چه کاری انجام بدهم که برای خودم و برای زن و بچهام درآمدی داشته باشد؛ زندگی راحتی داشته باشم، خانهمان مشکلی نداشته باشد، یخچالمان خراب نباشد، بخاریمان عیب نداشته باشد و الیآخر. آیا اول که بیدار میشوم، چشمم به این است که آیا خدا از من راضی هست یا نه؟! من خودم را خبر دارم، شما هم خودتان فکر کنید. ما از صبح که بیدار میشویم تا شب که میخوابیم، در بین روز هرچه تلاش کردیم، آخر شب که میخوابیم، آخرین فکری که به ذهنمان میگذرد این است که امروز چقدر درآمد داشتیم؟ چقدر سود کردیم؟ آیا چکها پرداخت شد یا نه؟ واخواست نشود. بهعنوان یک کاسب عرض میکنم.
یا مثلاً درسی که امروز داشتم، آیا قبول شد؟ آیا درست القا شد یا نه؟ بعضی حاضران گفتند: «استاد، امروز مطالعه نکرده بود، درست نتوانست بیان کند، جواب اشکالات حسابی نبود، ما قانع نشدیم.» حالا هر کسی سر هر کاری که هست. اگر کتابی نوشتم آیا حقالتألیفش دریافت شد یا نه؟ آیا مشتری دارد یا ندارد؟ چه کسی بهتر میخرد؟ چه کسی بهتر میفروشد؟ آخر شب که دارم میخوابم باز فکر این هستم که حالا چقدر سود داشتم؟ اگر مثلاً مشکلی در خانواده بود، آیا حل شد یا نشد؟ آیا شهریه دانشگاه بچهها پرداخت شد یا نه؟ و الیآخر.
آیا از این قبیل است یا وقتی دارم میخوابم آخرین نگرانی من این است که آیا امروز کاری که کردم، خدا راضی بود یا نبود؟! کدامش است؟! بدون شک، کسانی هستند که در تمام شبانهروزشان مراقب هستند، میخواهند تکامل معنوی و تقرب به خدا پیدا کنند و همیشه و در همه حال به یاد خدا هستند؛ ایستاده، نشسته و خوابیده؛ قِيَامًا وَقُعُودًا وَعَلَىٰ جُنُوبِهِمْ؛[2] لَا تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ.[3] لَا تِجَارَةٌ، لا درسٌ، لا تَدَرُّسٌ و لا تدریسٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ؛ نه تجارت، نه درس، نه تدریس، هیچچیز آنها را از یاد خدا غافل نمیکند. قطعاً چنین کسانی هستند.
اما گفتیم فرهنگ یعنی چیزی که عمومیت داشته باشد و نهادینه شود. حالا سؤال این است: آیا فرهنگ ما، فرهنگ مادی است یا معنوی؟! آیا آن انگیزه اصلی که شبانهروز، ما را به حرکت درمیآورد، تأمین نیازهای مادیمان است یا نه، اول دنبال پیشرفت معنوی هستیم؟! آیا دغدغهمان این است که نکند خدا راضی نباشد و نکند خدا غضب کند؟! البته در سایه آن، وظایفی هم داریم؛ باید کسبوکار کنیم، باید درس بدهیم، باید آبادانی ایجاد کنیم، باید به مردم خدمت کنیم، باید بهداشت را رعایت کنیم. همه اینها هم هست اما زیر چتر فرمان خدا، اطاعت خدا و تقرب به خدا.
حقیقت این است - حالا من که میگویم حقیقت این است، سند قطعی ندارم، انشاء میگویم، قیاس به نفس میکنم- حقیقت این است که اکثریت قریب به اتفاق جامعه ما، بیشتر نیرویشان صرف مسائل مادی میشود و اهتمام به معنویات، بسیار ضعیف است. اگر درصد حساب کنیم و روی همه مردم پخش کنیم را عرض میکنم. البته افرادی هم هستند که استثنائاً اصلیترین مسئلهشان اطاعت خداست؛ يُرِيدُونَ وَجْهَ اللَّهِ،[4] ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ؛[5] زندگیشان همین است که قُلْ إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي؛[6] زندگی و مرگم برای خداست؛ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ. اینگونه افراد هم هستند، اما ما اکثراً اینگونه نیستیم. ما دنبال چه هستیم؟! اول شکم، رفاه، زندگی - جسارت است - مسائل جنسی و چیزهای دیگر از این قبیل؛ و در رأسشان شهرت، مقام، ریاست و نفوذ کلمه که بعضیها همهچیز را فدای پست و مقام میکنند! حتی حاضر هستند زهد و تقوا هم داشته باشند، زندگی ساده داشته باشند، فقط برای اینکه مردم آنها را دوست داشته باشند و به پست مقامی برسند!
مشکل اصلی اینجاست که ما مسئله اصلی زندگیمان را همین زندگی بدن، لذائذ مادی و بهرههای دنیوی قرار دادهایم. زندگی را همین میدانیم. میگوییم این زندگی است، بعد از زندگی هم که دیگر مرگ است؛ إِنْ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا.[7]
اما قرآن منطق دیگری دارد. میفرماید انسانها وقتی به آن عالم رفتند، آن وقت تازه میگویند: يَا لَيْتَنِي قَدَّمْتُ لِحَيَاتِي![8] آنچه گذشت، زندگی نبود! ایکاش برای زندگی فکری کرده بودم! وَإِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوَانُ؛[9] این «إنّ» تأکید، ضمیر فصل، خبر محلی به لام یعنی فقط آنجا زندگی است؛ وَإِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوَانُ!
همه ما دنبال سعادت هستیم اما قرآن میفرماید: وَأَمَّا الَّذِينَ سُعِدُوا فَفِي الْجَنَّةِ؛[10] سعادت برای کسانی است که اهل بهشت هستند. سعادت حقیقی، آنجاست. اینها که سعادت نیست، بلکه شقاوت است!
این فرهنگ، فرهنگ اصلی است. این درست جا نیفتاده است. بسیاری از ما که باید این فرهنگ را در جامعه جا بیندازیم، مروجش باشیم، نقش پیامبر و امام و جانشین آنها را ایفا کنیم، خودمان برعکس آن عمل میکنیم! خب، نتیجهاش هم معلوم است که چه خواهد شد.
این است که از تیپ ما هم، با همین عمامهها، وقتی در رأس قدرت دولت قرار میگیرند، یکجور دیگر رفتار میکنند و حرفهای عجیبوغریب میزنند! انگار تغییر ماهیت میدهند! تا در مدرسه هستند، قرآن و حدیث و معنویات و از این حرفها؛ اما آنجا که روی صندلی قدرت مینشینند، اصلاً عوض میشوند! انگار نه انقلابی شده، نه اسلامی مطرح بوده، نه وظیفه دولت حفظ اسلام است و نه اجرای احکام اسلامی به ما مربوط است!
حتی کمی که کارشان پیش برود میگویند: «آقا! بعضی کارهایی که اول انقلاب انجام گرفت، بیجا بود! مثلاً تسخیر لانه جاسوسی؛ آنجا میشد با مذاکره حل کرد. اگر آن دعوا را راه نمیانداختیم، این همه مشکلات از طرف آمریکا برای ما درست نمیشد. ما اشتباه کردیم! رویمان نمیشود بگوییم امام اشتباه کرد اما بعضی کارها اشتباه بود. آن وقت از دیوار لانه جاسوسی بالا رفتند، نیامدند مذاکره کنند و اجازه بگیرند. خب، بد کاری کردند، بیادبی کردند. بالاخره آنجا خانه آنهاست. سفارت هر کشوری در هر جای دنیا، ملک آن کشور است. ورود به خانه دیگران بدون اجازه ممنوع است. این وحشیگری است. ما بد کاری کردیم. یکمشت بچه بیتربیت بودند که این کارها را کردند. حالا عوضش میکنیم. دیگر حالا بعد از گذشتن این حرفها، آدمهای بزرگ و حسابی، نه بچهمچههای بیسواد یا کمسواد؛ آدمهای تحصیلکرده، دارای مدرک دکترا از انگلستان، بنشینند قشنگ با هم صحبت کنند، بگویند، بخندند، گل بگویند، گل بشنوند، مذاکره کنند، قضیه را حل کنند، مصالحه کنند. تا کی میخواهیم با آمریکا دربیفتیم و دعوا کنیم و مدام فحش بدهیم؟! اصلاً فحش دادن بد است. آدم حسابی نباید زبانش به حرف زشت آلوده شود. این «مرگ بر» چیست؟!»
اصلاً آن آقا، رئیسجمهور اسبق، میگفت: «من از «مرگ» گفتن بدم میآید!» این یعنی چه؟! این یعنی: «امام اشتباه کرد! انقلابیون اشتباه کردند! ما بیخود علیه شاه قیام کردیم! ما بیخود اینهمه کشته دادیم! هشت سال جنگ را که تحمل کردیم، همهاش اشتباه اندر اشتباه بود! هرچه زودتر برگردیم و اشتباهها را جبران کنیم! چرا؟! چون ضررهای مادی داشت. ما میتوانستیم منافع مادیمان را تأمین کنیم. مگر منافع دولت عربستان چه شده است؟! ارزش ریالش محفوظ است، شهرهایش دارد آباد میشود. این هتلهایی که اطراف مکه و مدینه ساختهاند را مگر نمیبینید؟! اینها را با مهمانسراهایی که پنجاه سال پیش بود که مثل مرغدانی، یک سوراخکی داشت مقایسه کنید؛ این هتلهای عظیم، به کمک آمریکاییها یا انگلیسیها ساخته میشود. آنها دارند پیشرفت میکنند، پولشان هم ارزش خودش در اقتصاد بازار دارد. نه جنگی کردند، نه کشتوکشتاری دادند، راحت هم دارند زندگی میکنند. شما هم همینطور. ما اشتباه کردیم؛ هم کشته دادیم، هم خرابی داشتیم، هم اقتصادمان عقبنشینی کرد، هم پول ملیمان از ارزش افتاد. آقا! هرچه زودتر برگردیم و توبه کنیم. مگر توبه در قرآن تعیین نشده است؟! هر وقت احساس کردید خطا کردید، از همانجا جلوی خطر را بگیرید. دیگر این لجبازی است که بگوییم نه، ما باز هم انقلابی هستیم؛ نه بابا! دیپلمات بشوید! چرا میگویید ما دیپلمات نیستیم و انقلابی هستیم؟! انقلابی بودن یعنی از دیوار بالا رفتن! دیپلماسی یعنی از در وارد شدن، مذاکره کردن، بحث کردن. چرا بیخودی خودتان را به زحمت میاندازید؟! وقتی میشود از در وارد شد، چرا آدم از دیوار برود و این همه دردسر برای خودش درست کند؟!»
منشأ این اختلاف چیست؟! اینکه آیا ما برای شکم آفریده شدهایم یا برای خدا؟! این را باید حل کنیم. اگر فرهنگ ما این شد که ما برای خوشگذرانی در اینجا آفریده شدهایم، این یک فرهنگ است؛ إِنْ هِی إِلَّا حَیاتُنَا الدُّنْیا. زندگی فقط همین است. هرچه اینجا استفاده نکنید، از کیسهتان رفته است!
یک فرهنگ دیگر این است که وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا مَتَاعُ الْغُرُورِ،[11] فَلَا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا،[12] إِنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَأَوْلَادُكُمْ فِتْنَةٌ،[13] إِنَّ مِنْ أَزْوَاجِكُمْ وَأَوْلَادِكُمْ عَدُوًّا لَكُمْ؛[14] این فرهنگ اینگونه میگوید اما کسی که به آن فرهنگ معتقد است او میگوید من زندگی میکنم برای اینکه بچههایم راحت باشند و تا هفت پشت آیندهام باید تأمین شوند.
اینها دو فرهنگ است. این مسئله، اول باید حل شود. آن وقت دنبالش خیلی چیزها خودبهخود حل میشود یا حلش آسان میشود. ما متأسفانه هنوز اندر خم یک کوچهایم!
پروردگارا! تو را به عزت و جلالت قسم میدهیم، عزت اسلام و مسلمین را روزافزون بفرما!
سایه مقام معظم رهبری را بر سر ما مستدام بدار!
عاقبت امر همه ما را ختم به خیر بفرما!
ما را به وظایفمان آشناتر بفرما!
در انجام وظایف موفقتر بدار!
قلب مقدس ولیعصرارواحنافداه را از همه ما راضی و خشنود بفرما!
وَصَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِین
[1]. مائده، 8.
[2]. آلعمران، 191.
[3]. نور، 37.
[4]. روم، 38.
[5]. بقره، 207.
[6]. انعام، 162.
[7]. مؤمنون، 37.
[8]. فجر، 24.
[9]. عنکبوت، 64.
[10]. هود، 108.
[11]. حدید، 20.
[12]. فاطر، 5.
[13]. تغابن، 15.