بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم
الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلاَةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّيِبِينَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین
أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً
تقدیم به روح ملکوتی امام راحل رضواناللهعلیه و شهدای والامقام اسلام صلواتی اهدا میکنیم.
اَلّلهُمَّ صَلِّ عَلی سَیِّدنا ومَولانا أَبی جَعفَرٍ مُحَمَّدَ بنَ عَلیٍّ التَّقِیُّ الجَوادُ كَأَفْضَلِ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ.
فرا رسیدن مصیبت بزرگ شهادت امام جوادعلیهالسلام را به پیشگاه مقدس ولی عصرارواحنافداه تسلیت عرض میکنیم. امیدواریم خدای متعال در دنیا و آخرت دست ما را از دامان اهلبیتعلیهمالسلام کوتاه نفرماید. شیعیان در چنین مناسبتهایی به حسب شرایط خاص زندگیشان، تمکنشان، تخصصشان و موقعیت اجتماعیشان، هم به نحوی به مقام ولایت اظهار ارادت و نسبت به آن ادای وظیفه میکنند و هم به دنبال وسیلهای برای تقرب به خدا و توسل به اولیای خدا برای رفع مشکلاتشان هستند. در بین اقشار مختلف، ما طلبهها هم متناسب با شرایط خودمان به این مقام والا عرض ارادتی میکنیم. بنده گمان میکنم یکی از بهترین کارهایی که در این موقعیتها میتوانیم انجام دهیم و قلب مقدس خود اهلبیتعلیهمالسلام را بیشتر شاد کنیم این است که از هدایتها و راهنماییهای ایشان برای حل مشکلات زندگیمان و بعد مشکلات فکری یا عملیمان استفاده کنیم. ازاینرو به نظرم رسید خوب است در این فرصت یکی از مسائل مورد نیاز همه بهخصوص جوانان را مطرح کنم و با استفاده از فرمایشات اهلبیتعلیهمالسلام بهخصوص حضرت جوادسلاماللهعلیه آن را توضیح دهم. البته این هدف را هم دنبال میکنیم که طرح بحثی شود برای اینکه دوستان در اینباره بیشتر فکر کنند و این مسئله را حل نمایند.
این مسأله ابتدا بسیار ساده، پیش پاافتاده وغیرمهم جلوه میکند و به نظر میرسد که نه احتیاج به فتوای مرجعی دارد که از مراجع بپرسیم و نه مسألهای تحقیقی و علمی محسوب میشود که لازم باشد مثلا متخصصان، گروهی تشکیل دهند و برای یافتن پاسخ آن تلاش کنند. اما این مسئله هم به واسطه وسعت احتیاج به پاسخ آن و هم به واسطه عمق مطلب آن و تأثیری که در مسائل اساسی زندگی ما میگذارد شایسته است که به آن بپردازیم و به طور مستقل آن را مطرح کنیم. انشاءالله کسانی که فراغتی دارند و از صلاحیت لازم برخوردارند تحقیقات لازم را در اطرافش انجام دهند.
بنده در خاطرم هست که از کودکی میشنیدم در مسائل اعتقادی نباید تقلید کرد و لازم است هرکس خود در اطراف آنها تحقیق کند. به طور طبیعی برای تحقیق درباره این مسائل لازم است انسان مسائل را یکبهیک طرح کند و اطراف آنها را بسنجند و اگر اختلافی در آنها وجود دارد- که به طور حتم در اینگونه مسائل اختلاف زیادی وجود دارد - دلائل صاحبنظران را بررسی کند و مشخص کند که کدام صحیح و محکمتر است. اما در برابر، این مسئله مطرح میشود که اگر بنا باشد بر هر کسی که به تکلیف میرسد واجب باشد درباره این مسائل و با این وسعت و این عمق تحقیق کند، این تکلیفی فراتر از طاقت است و چنین چیزی عملی نیست. فرض کنید لازم باشد دختری نه ساله یا پسری پانزده ساله درباره مسائل توحید، نبوت، معاد و سایر اعتقادات لازم و ضروری دین تحقیق کند. گمان نمیکنم هیچ دختر نه ساله یا ده سالهای آمادگی برای چنین کاری را داشته باشد. چنین دختری نه زمینه ذهنی مناسب برای اینگونه تحقیقات دارد، و نه معلومات کافی.
معمولا وقتی این اشکال مطرح میگردد در پاسخ گفته میشود: مقصود این است که هر کسی در حد مقدور باید تحقیق کند و نسبت به آن مقدار که برای او امکان ندارد تکلیفی ندارد اما نسبت به آن مقدار که توان دارد باید تحقیق کند؛ اما مسئله دیگری که به دنبال این مطرح میگردد است که وقتی انسان جوانتر میشود یعنی از سن پانزده یا شانزده سالگی میگذرد و با مسائل مختلفی از زندگی آشنا میشود که به نحوی با دین ارتباط دارند و انسان نیاز دارد که آنها را بشناسد و به نحوی به آنها اعتقاد پیدا کند تا مبنای عملش قرار گیرند آیا لازم است که هر کسی در حد مقدور وقت صرف کند و درباره این مسائل تحقیق کند و نظرهای مختلف را بررسی نماید و ادله آنها را بسنجد، یا اینکه در عمل نمیتوان از چنین لزومی سخن گفت، چراکه این کار برای همه میسر نیست؟ در میدان عمل میبینیم برای آنهایی هم که فراغت و امکاناتی داشته باشند سطح پایینی از این تحقیقات عملی میگردد. تحقیقات عمیق درباره مسائل اعتقادی و مسائل ارزشی کار آسانی نیست. گاهی کسانی که سی یا چهل سال زحمت کشیدهاند و در این مسائل تخصص پیدا کردهاند و باز هم برای این مسائل پاسخ قاطعی بهدست نمیدهند.
بالاخره این سؤال مطرح میشود که ما تا چه اندازه درباره مطالبی که به نحوی با دین ارتباط دارند باید مطالعه و تحقیق کنیم؟ اگر باید تحقیق کنیم چگونه و تا چه اندازه؟ آیا همین قدر که بگوییم تا هر قدر که میسر و مقدور است برای پاسخ کافی است؟ ما در میدان عمل میبینیم که گاه برای کسانی که این مسیر را گذراندهاند هنوز هم درباره بسیاری از مسائل جای پرسش و تحقیق وجود دارد. اگر ما درباره بسیاری از اعتقادات خودمان دقت کنیم میبینیم که ریشه غالب معتقدات ما از دیگران گرفته شده است؛ از پدر و مادر، معلمان، همسن و سالها، فامیلها یا شخصیتهای مورد اعتمادی که در محل زندگیمان بودهاند؛ و وقتی سؤالی برای ما مطرح میشده عملا پاسخش را از آنها یاد میگرفتهایم و به یک معنای عامی تقلید میکردهایم. میگویم تقلید بهمعنای عام، زیرا معنای خاص تقلید این است که انسان خود هیچ فکری اعمال نکند و صرفا با تبعیت از دیگران به چیزی معتقد شود یا کاری انجام دهد. اما تقلید ما اینگونه نبوده است بلکه کم یا بیش خودمان هم درباره آن مسائل فکر میکردهایم یا اینکه آنها برای پاسخ خود دلیلی میآوردهاند و ما با دقت در آن دلیل، سخن آنها را میپذیرفتهایم.
هر یک از شما بر گذشته زندگی خود مروری کنید و ببینید اعتقادات خود را - از اصول دین گرفته تا فروع دین همچون کیفیت نماز خواندن، روزه گرفتن و سایر مسائل - چگونه بهدست آوردهاید و تا چه اندازه درباره آنها تحقیق کردهاید. ازاینرو به ذهن این طور میرسد که آن گونه تحقیقی که پیش از این گفتیم برای اعتقادات واجب نیست. اما باید به این پرسش پاسخ داد که مقصود بزرگان ما چیست که گفتهاند باید اعتقادات را از روی تحقیق پذیرفت؟ بنده پاسخی به نظرم میرسد که از کسی نشنیدهام و خدمت شما میگویم تا بشنوید و قضاوت نمایید.
اگر در نظر مبارکتان باشد در ابتدای کتابهای رساله عملیه از جمله عروة الوثقی، توضیحالمسائل و ... نوشته شده است که هر شخصی نسبت به احکام شرعی یا باید مجتهد باشد یا مقلد، وگرنه باید احتیاط کند. گاهی هم تصریح میکنند که هر کسی که مجتهد نیست باید تقلید کند و بعد به عنوان یکی از فروع مسأله مینویسند: عمل بدون تقلید باطل است. در بعضی از رسالههای عملیه هم از ابتدا تصریح شده است که اگر کسی نه اجتهاد کند و نه تقلید و عملی انجام دهد عمل او باطل است. ابتدا ممکن است عجیب به نظر برسد و گفته شود این باطل بودن به چه معناست؟ اما شاید بعد با دقت در قرائن به دست آید که مقصود از باطل بودن این نیست که شخص با انجام این عمل گناه کرده است یا این عمل مجزی نیست و باید قضای آن را به جا بیاورد. زیرا این بزرگان خود در برخی فروع بعدی میگویند: اگر کسی بدون تقلید عملی بهجا آورد در صورتی مجزی است که این عمل مطابق با رأی آن فقیهی باشد که باید از آن تقلید کند. برای مثال اگر نماز صبح را طوری خوانده که مطابق با فتوای مرجع تقلید جامعالشرایط بوده اشکالی ندارد و قضا لازم نیست. بنابراین، یک تفسیر برای باطل بودن عملِ بدون تقلید، حجت نداشتن برای عمل است. به این معنا که اگر انسان بدون تقلید عملی انجام دهد و اتفاقا عملش مطابق با واقع بود به مطلوب رسیده است، اما اگر مخالف با آن وظیفهای بود که برایش معین شده معذور نیست.
شاید بتوان همین نکته را در مسائل اعتقادی هم بیان کرد. به این معنا که اگر گفته میشود انسان باید در مسائل اعتقادی تحقیق کند و نباید از روی تقلید به چیزی اعتقاد پیدا کند به این معناست که اگر در این مسائل تحقیق نکرد و اتفاقا به امر باطلی معتقد شد حجتی ندارد. اما اگر تقلید کرد و اعتقاد او هم مطابق با واقع بود مورد مؤاخذه قرار نمیگیرد که چرا به این امر اعتقاد پیدا کردی! اگر کسی از پدرش تقلید کرد و بدون تحقیق معتقد به یگانگی خدای متعال شد، روز قیامت او را به خاطر اعتقاد به وحدانیت خدای متعال به جهنم نمیبرند. بنابراین معنای وجوب تحقیق در اصول دین و مسائل اعتقادی این است که اگر اعتقادات کسی که در این مسائل تقلید کرده است مخالف با واقع درآمد برای خطای خویش حجت ندارد و معذور نیست. برای مثال اگر کسی در خانوادهای مسیحی متولد شد و از روی تقلید معتقد به تثلیث شد، چنین کسی در خطای خود معذور نیست. اگر به چنین شخصی گفته شود: چرا چنین اعتقادی پیدا کردی و او در پاسخ بگوید از پدرم تقلید کردم، به او گفته میشود باید تحقیق میکردی! همچنین اگر کسی در خانوادهای موحد متولد شود و از روی تقلید موحد شد به خاطر این کارش مؤاخذه نمیشود. بنابراین این وجوب طریقی است. به این معنا که اگر انسان تحقیق نکرد و اعتقاد او مخالف با واقع در آمد معذور نیست.
منظور از ذکر این مقدمه، طرح این مسئله بود که وظیفه ما در برابر هجوم شبهات به اذهان نوجوانان و جوانانمان بهخصوص در شرایط فعلی چیست؟ در عصر ما وسایل ارتباط جمعی بسیار فراوان شده و امر ارتباط را بسیار آسان ساخته است به گونهای که امروزه با داشتن یک تلفن همراهِ مجهز میتوان با تمام مجامع علمی، هنری، دانشگاهی، مذهبی و ... در سراسر دنیا در تماس بود. حتی به راحتی میتوان به مسائل غیر اخلاقی و مستهجن و شبهات دینی دسترسی پیدا کرد. امروزه کفار، زنادیق و ملحدان سایتهایی دارند و دائما در حال لجنپراکنی هستند. جوانان هم در ابتدا به حسب حس کنجکاوی خود علاقهمندند که ببینند در این سایتها چه خبر است و آنها چه میگویند. گاهی در این سرکشیها به سؤالی یا شبههای برخورد میکنند و به خصوص اگر جاذبهای داشته باشد به آن گوش میدهند. به نظر میرسد که در ابتدا هم قصد یادگیری و عمل به آن را هم ندارند. به هر حال با دقتْ آن را پیگیری میکنند. از مراجعات و سؤالاتی که مطرح میشود و نیز از گزارشهایی که از جاهای مختلف میرسد چنین به دست میآید که این امر بسیار شایع شده است که جوانان از ابزارهای الکترونیکی و ارتباط جمعی بسیار سوءاستفاده میکنند و تحت تأثیر وسوسهها و شبههها قرار میگیرند. این امر گاه آنها را به شک در دینشان مبتلا میکند و گاهی از شک بالاتر به انکار اعتقادات دینی منجر میشود.
در این شرایط چه باید کرد؟ آیا باید به جوانان بگوییم شما اصلا نباید به این منابع مراجعه کنید؛ شما مطلقا نباید به روزنامههای مشکوک، رمانهای مشکوک، کتابهای مشکوک، فیلمهای مشکوک و بالاخره سایتهایی که احتمال میدهید مطالب نادرست در آن باشد مراجعه کنید یا باید راه دیگری در پیش گرفت؟ اگر بخواهیم راه اول را انتخاب کنیم دو اشکال اساسی مطرح میشود؛ یکی اینکه بسیار بعید است که سخن ما را بپذیرند. جوان است و خواهش دلش او را به این کار دعوت میکند. دستکم حس کنجکاوی او را به این سمت میکشاند. البته اصلِ قوی بودن حس کنجکاوی در جوانان یک فضلیت محسوب میشود اما در این شرایط مورد سوءاستفاده قرار میگیرد و نتایج بدی هم به دنبال دارد. بنابراین اگر تنها بگوییم به سراغ چنین منابعی نروید آنها گوش نخواهند کرد و اگر عده کمی هم پیدا شوند که این نصحیت را بپذیرند غالبا آنها هم سرانجام در پنهانی سراغ اینها میروند گرچه ما را خبر نکنند. این یک اشکال است که گفتنِ تنها و نهی مطلق، اثر قابل توجهی ندارد و جز در نوادر افراد نتیجه ندارد. بسیار کماند فرزندانی که اگر پدرشان آنها را از این مسائل نهی کند واقعا بپذیرند. پدر نهی میکند اما وقتی فرزند میبیند دوستانش چنین اموری را تماشا و برای آنها نقل میکنند بسیار وسوسه میشود که او هم به تماشای این مسائل بپردازد. نه تنها جوانان بلکه کودکان شش هفت ساله و حتی پیشدبستانی هم در نشست و برخاستهایشان درباره این ابزارها با همدیگر صحبت میکنند که مثلا دیشب در فلان فیلم چه دیدیم و بازیگران چه کردند و ... این فرزند هم با شنیدن این گفتگوها هوس میکند که چنین اموری را تماشا کند. ازاینرو نزد پدر و مادرش میآید و از آنها سراغ چنین ابزاری را میگیرد و برای تهیه آنها به والدینش فشار میآورد.
اشکال دومی که مطرح میکنند این است که: اصلا این روش اسلامی نیست. روش انبیا، ائمه و علمای بزرگ این نبوده است. برای این حرف هم چند گونه دلیل میآورند. به عنوان اولین دلیل میگویند: مگر شما علما نمیفرمایید: انسان باید مسائل اعتقادی را با تحقیق بپذیرد و به آنها معتقد شود؟ ما هم میخواهیم تحقیق کنیم. معنای تحقیق این نیست که ما فقط حرفهای شما را مطالعه کنیم. اگر چنین کنیم در حقیقت تقلید کردهایم نه تحقیق. تحقیق آن است که ما حرفهای مخالف و دلیل آنها را هم بشنویم و ببینیم کدام درست است و آن را بپذیریم. پس ناچار باید شما اجازه دهید ما کتابهای مخالفان را بخوانیم و فیلمهایشان را تماشا کنیم. شاید آنها درست بگویند. ما برای فهمیدن اعتقادات آنها چارهای جز این نداریم. گاهی هم برای تأیید سخن خود سیره برخی از علما و بزرگان را هم ضمیمه این دلیلشان میکنند و گاهی - آنهایی که اهل مطالعه هستند - به آیات و روایات هم استدلال میکنند. برخی هم به دلیل عقلیِ معروفی استدلال میکنند که در دنیا پذیرفته شده است و آن اصل آزادی فکر است. میگویند: امروزه این اصلْ ارزشی است که تمام انسانهای روی زمین آن را پذیرفتهاند که فکر انسان باید آزاد باشد. صرف اینکه کسی بگوید باید به فلان مسئله معتقد شوی دلیل نمیشود برای اینکه انسان آن را بپذیرد. انسان باید با فکر خود اعتقادی را بفهمد و بپذیرد.
اگر یادتان باشد از پیش از انقلاب تمسک به این آیه شریفه بسیار رایج شد که میفرماید: فَبَشِّرْ عِبَادِ * الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ؛[1] «پس بشارت ده به آن بندگان من که سخن را میشنوند و بهترین آن را پیروی میکنند». بهخصوص در برخی مؤسسات و برخی سلسله کتابها که بر پشت جلد همه نشریات و کتابهایشان این آیه را مینوشتند. کسانی که به این آیه تمسک میکنند میگویند: خدا میفرماید: به بندگانی بشارت ده که حرفها را میشنوند و هر کدام را که بهتر است میپذیرند. پس ما باید حرفهای مختلف را بشنویم تا بتوانیم بفهمیم که کدام بهتر است. باید بشنویم تا زمینه برای تحقیق و انتخابِ بهتر فراهم شود و «یَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ» مورد پیدا کند. در حقیقت قرآن میگوید: همه حرفها را بشنوید و خودتان را به یک مطلب خاص از یک گوینده خاص یا از یک کتاب خاص حتی از یک مذهب خاص محصور نکنید بلکه تحقیق کنید. پس هم قرآن ما را به تحقیق و شنیدن حرفهای گوناگون دعوت میکند و هم همه عقلای عالم این اصل را پذیرفتهاند و هم مراجع تقلید در رسالههای خود نوشتهاند که باید در اصول دین تحقیق کرد و نباید از روی تقلید پذیرفت، و آن روشی که به عنوان روش اول مطرح شد مخالف همه اینهاست. محدود کردن آزادی فکر موجب میشود که همه عقلا ما را مسخره کنند. امروز دیگر زمانی نیست که بتوان چنین روشهایی را اجرا کرد و افکار و اندیشهها را کانالیزه کرد و فقط از یک کانال سخن گفت و سخن شنید.
در برابر این اشکال چه باید گفت؟ پذیرش این سخن به این معناست که ما نه تنها باید مراجعه به همه منابع تبلیغی دیگران را مجاز بشماریم بلکه باید همه افراد را به این امر تشویق کنیم. باید تشویق کنیم که بروند مطالعه کنند، تحقیق کنند و مراقب باشند فکرشان جامد نباشد و مقلد بار نیایند. قرآن هم تقلید را مذمت کرده، میفرماید: قَالُوا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءنَا عَلَى أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَى آثَارِهِم مُّهْتَدُونَ؛[2] «گفتند به راستی که ما پدران خود را بر آیینی یافتیم و ما با پیروی از آنها هدایتشدگانیم.» قرآن کریم کسانی را مذمت میکند که تنها به حرف پدران خود اعتماد کردند. برایناساس جوانان میگویند: اگر ما تنها به حرف شما اعتماد کنیم مشمول همین آیه میشویم و یک روزی خواهیم گفت: إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءنَا عَلَى أُمَّةٍ! پدران ما میگفتند: خدا یکی است و پیغمبر اسلام، امام حسین، امام جواد و ... بر حق هستند و ما هم قبول کردیم. اما قرآن میگوید: نباید اینگونه باشید بلکه باید خودتان فکر کنید و صرف اینکه پدران شما اعتقادی دارند برای شما حجیتی ندارد. این یک دسته از استدلالها است که مطابق سلیقه جوانان در این عصر هم میباشد. البته منحصر به این عصر نیست اما در این عصر بسیار گسترش پیدا کرده و با گسترش ابزارهای ارتباطی تقاضا هم زیاد شده است.
وقتی کار مشکلتر میشود که با برخی از آیات و روایات برخورد کنیم که مفهوم آنها در نظر اول تقریبا متعارض با آیات و روایات پیشگفته است و به این سبب نوعی تعارض بین این دلایل القاء میشود. به عنوان نمونه از امام جواد صلواتاللهعلیه روایتی نقل شده است که برای توسل و تبرک آن را میخوانم. قال مولانا ابوجعفر محمدبنعلی التقی الجوادعلیهالسلام: مَنْ أَصْغَى إِلَى نَاطِقٍ فَقَدْ عَبَدَهُ فَإِنْ كَانَ النَّاطِقُ عَنِ اللَّهِ فَقَدْ عَبَدَ اللَّهَ وَ إِنْ كَانَ النَّاطِقُ یَنْطِقُ عَنْ لِسَانِ إِبْلِیسَ فَقَدْ عَبَدَ إِبْلِیسَ؛[3] «هر کس به گویندهای گوش فرادهد پس به تحقیق او را عبادت کرده است. پس اگر آن ناطق از طرف خدا سخن بگوید شنونده خدا را پرستیده و اگر آن ناطق از زبان ابلیس سخن گوید شنونده ابلیس را عبادت کرده است.» پس ما باید دقت کنیم که به سخن چه کسی گوش فرامیدهیم. خواندن کتاب هم همین حکم را دارد. زیرا خواندن کتاب هم گوش دادن به یک سخن است و به اصطلاح وجودِ کتبی همان سخن است. باید بدانیم که کتابی که میخواهیم بخوانیم از زبان چه کسی است؟ اگر نویسنده از طرف خداست و سخن حق میگوید خواندن ما عبادت میشود و اگر از طرف شیطان است گوش دادن و مطالعه ما شیطانپرستی میشود. این رهنمودی است که معیاری را برای گوش دادن به سخن دیگران یا مطالعه افکار دیگران به ما نشان میدهد.
ممکن است سؤال شود: در جایی که نمیدانیم گوینده از طرف خداست یا شیطان چه کنیم؟ در پاسخ گفته میشود: در این مواقع احتیاط کردن و پرهیز از امور مشکوک بهتر است (الْوُقُوفُ عِنْدَ الشُّبْهَةِ خَیْرٌ مِنَ الِاقْتِحَامِ فِی الْهَلَكَة[4]). مسلم است که باید فکر خویش را در برابر مشکوکات کنترل کرد تا چه رسد به آن مواردی که غلط و باطل بودن آن قطعی است.
اما این کلام با این آیه شریفه که میفرماید: فَبَشِّرْ عِبَادِ * الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ چگونه جمع میشود؟ قرآن کریم میفرماید: حرفها را بشنوید و به هر کدام بهتر بود عمل کنید. اما این روایت میفرماید: حرفی را بشنوید که گویندهاش از طرف خدا باشد. اگر گوینده از طرف شیطان باشد در واقع شما شیطان را پرستش کردهاید. اکنون چه باید کرد؟ بالاخره اگر تحقیق واجب است معنایش این است که کسی که ابتدای راه است و هنوز نمیداند کدام طرف از سوی خدا سخن میگوید، بلکه اصلا نمیداند خدایی هست یا نه، باید سخنان همه اطراف را بشنود تا بتواند بهتر را انتخاب کند. از طرفی دیگر برای درک این که چه کسی از طرف خدا سخن میگوید ابتدا باید اعتقاد به خدای متعال وجود داشته باشد. بنابراین باید مقدمات فراوانی را طی کرد تا بتوان تشخیص داد که کدام گوینده از طرف خداست و کدام از طرف شیطان.
مسئلهای که در ابتدای بحث مطرح کردیم در نگاه اول بسیار ساده به نظر میرسید و آن این بود که وقتی فرزندی از والدین خود سؤال میکند: فلان کتاب را بخوانم یا نه، والدین او چه جوابی باید به او بدهند؟ یا در برابر فرزندی که بدون سؤال از والدین سراغ چنین کتابها و فیلمهایی میرود و با پنهانکاری سعی میکند کسی از کار او آگاه نشود، چگونه باید رفتار کرد؟ با این نسل جوان با این روحیات چگونه باید مواجه شد؟ چگونه میتوان رفتاری اسلامی و معقول داشت که ضرر نداشته باشد؟ این مسئلهای است که همه ما کم یا بیش با آن درگیر هستیم و میخواهیم بدانیم که با فرزندان خود نسبت به استفاده از چنین منابعی چگونه رفتار کنیم. آیا سختگیری کنیم و به آنها مرتب هشدار دهیم که مبادا چنین کتابهایی را بخوانید! مبادا به چنین سخنانی گوش دهید! مبادا فلان جا بروید! مبادا با فلان کس معاشرت داشته باشید! این مباداها معمولا همانجا که بیان میشود میماند، و وقتی فرزند سر کلاس میرود آنچه بیشتر در او تأثیر میگذارد سخن معلم است و معمولا مثل وحی منزل به آن مینگرد؟ اگر کتابی به او معرفی گردد که مطالبش برای او جاذبهای هم داشته باشد به سوی آن میرود و از آن تأثیر میپذیرد.
پس مشخص شد همه به این مسأله که ابتدا ساده به نظر میرسد مبتلا هستیم و جواب آسانی هم ندارد. از همین جا معلوم میشود که مسائل فراوانی هست که ابتدا ساده به نظر میرسد اما وقتی با دقت به آنها پرداخته میشود میفهمیم که مسائلی ریشهدار هستند و برای یافتن پاسخ آنها باید به نکات بسیار دقیقی پرداخته شود. اگر در این مسائل درست دقت نکنیم و سهلانگاری کنیم و پیش خود گمان کنیم که نوجوان ما فعلا کم سن و سال است و نیازی به این حرفها ندارد و باید صبر کنیم تا بزرگ شود، معلوم نیست عاقبتش به کجا برسد. بالاخره ما باید دخالت کنیم اما با چه منطقی و با چه روشی؟ آیا باید آنها را مطلقا نهی کنیم یا باید آنها را به حال خود رها کنیم و بگوییم عصر، عصر آزادی فکر است و آدم نباید تقلید کند و تقلید کار میمون است؟!
به نظر میرسد که پاسخ این سؤال تنها نفی یا اثبات نیست، بلکه باید طیفی از جوابها را ارائه کرد و به این وسیله بین مسائل، کتابها و روشهای گوناگون تفاوت گذاشت. همچنین باید در کیفیت برخورد با مخاطب مانند برخورد آرام، برخورد سختگیرانه، استفاده از تنبیه یا تشویق تفاوت قائل شد. بنده این مسئله را در قالب طرح سؤال مطرح کردم تا بدانیم که نباید اینگونه مسائل را ساده بگیریم بلکه باید بنشینیم و دربارهاش فکر کنیم، مقاله بنویسیم، رساله بنویسیم و ... اینها مسائل سادهای نیست، بلکه مورد حاجت مردم است حتی مورد حاجت خود ماست. گمان نکنیم فقط درباره مثلا غساله متنجس باید تحقیق کرد. البته آن هم نیاز به تحقیق دارد اما مسائل دیگری هم هست که باید درباره آنها تحقیق صورت گیرد. مسائل مهم دیگری هم هست که ما در زندگی به آنها احتیاج داریم و نقش مهمی، هم در زندگی خود ما و هم در زندگی فرزندان ما دارد اما در کتابهای درسی و کتابهای متعارف ما درباره آنها بحث نشده است. وقتی میبینیم که چنین مسائلی مورد حاجت است لازم است آنها را دنبال کنیم، بگردیم اهلش را پیدا کنیم و دسته جمعی درباره آنها فکر، مطالعه و بحث کنیم شاید به یک نتایج قطعی، روشن و سازندهای برسیم.
شاید شما توجه داشته باشید که اصل این اشکال از اطلاق نفی و اثبات پدید آمده است به این معنا که در صورتی اشکال پیش میآید که در پاسخ این مسئله از یک طرف گفته شود: مطلقا نباید چنین منبعی را مطالعه کرد و از طرف دیگر گفته شود: باید همه منابع را مطلقا مطالعه کرد. اگر اینها قیودی منطقی و مستدل داشته باشند و با بیانی قابل فهم و قانعکننده برای جوانان بیان گردند شاید جوابْ چندان مشکل هم نباشد. به عنوان یک اصل کلی میتوان گفت: بسیاری از مسائل، مشکلات و اختلافات (نه فقط مسائل دینی و اعتقادی بلکه مسائل سیاسی، حتی اظهار نظر در باره اشخاص که گاه به نتایجی بسیار نامطلوب مانند تکفیر دیگران، برخورد فیزیکی و ... میرسد ناشی از همین اطلاقگویی و توجه نکردن به قیود منطقی مسئله است.
اگر به نوجوانمان بگوییم شما اصلا حق ندارید تلویزیون تماشا کنید یا تلفن همراه داشته باشید یا فلان فیلمها را تماشا کنید و ... قطعا اینگونه برخورد نتیجه نخواهد داد. اگر نوجوان ما خیلی مؤدب باشد یا خیلی از ما بترسد به پنهانکاری روی میآورد و این کارها را در نهان به تنهایی یا با دوستانش انجام میدهد. بهخصوص بچههای این دوره بسیار باهوشاند و به راحتی راهی برای اهداف خود پیدا میکنند. بنابراین این روش جواب نخواهد داد و چه بسا موجب تشدید شبهه آنان شود و با خود بگویند: اصلا حرفهای اینها بیمنطق است. ما به چه دلیل نباید هیچ یک از کتابهای دیگران را مطالعه کنیم؟!
از طرف دیگر اگر آنها را آزاد بگذاریم و بگوییم: «زمانه تغییر کرده و نمیتوان جوانان را از این امور منع کرد، بلکه باید آنها را آزاد گذاشت تا هر چه را خواستند مطالعه و هر فیلمی را خواستند تماشا کنند و با هر کسی که خواستند معاشرت کنند؛ البته باید عقائد صحیح پیدا کنند، ولی باید خود به تدریج به حقیقت برسند!» روشن است که چنین اندیشه و عملکردی چه نتیجهای خواهد داشت. باید سعی کنیم به نوجوان بفهمانیم که حق و باطلی هست و تشخیص این دو از یکدیگر احتیاج به مقدماتی دارد و شما خود در این سنی که هستی و با همین آموختهها و مطالعاتی که داری میتوانی درستی و نادرستی برخی چیزها را بفهمی.
پس از بیان این نکته کلی، میتوان با بیان چند مسئله ساده، درستی و نادرستی، و مفید و مضر بودن برخی امور را که به راحتی برای او قابل درک است روشن ساخت. با این کار هم به نوجوان اعتماد به نفس و شخصیت میدهیم، چراکه با طرح سؤال از او خواستهایم خود فکر کند، و هم به او فهماندهایم که مسائل پیچیده دیگری هم هست که جواب آنها به آسانی به دست نمیآید، و کسانی هم ممکن است در رسیدن به پاسخ به خطا روند. بنابراین باید تفصیل قائل شد و این حقیقت را با دلیلی متناسب با هر سنی بیان کرد. بنده مثالی را بیان میکنم و گمان میکنم شما برای هر نوجوانی بگویید راحت آن را درک میکند. آن مثال این است: اگر کسی بگوید شنا مطلقا ممنوع است به او خواهند گفت: اولا شنا هم مورد حاجت است و هم اسلام به آن سفارش کرده و از ورزشهای مستحب است. در بعضی روایات آمده است که حق فرزند بر پدر این است که به او شنا یاد دهد،[5] بهخصوص در جایی که مبتلا به باشد و انسان ممکن است در آب گرفتار شود و اگر شنا بلد نباشد غرق شود. پس نمیتوان گفت شنا مطلقا بد است. اما اگر گفتیم شنا خوب و مستحب است و ثواب دارد و مسابقه آن هم صحیح است، به این معنا نیست که هر کسی در هر جایی، در هر زمانی و در هر شرایطی برود شنا کند. شنا خیلی خوب است، ثواب هم دارد، در شرع هم تأکید شده است؛ اما انسان ابتدا باید زیر نظر یک معلم و مربی آموزش ببیند و بعد وارد میدان آن شود. این نکته را هم باید در نظر داشت که در جاهایی که متخصصانْ آنجاها را به عنوان نقاط خطرناک شناسایی کردهاند شنا کردن ممنوع است. محلهایی هست که گاهی کسانی که سالها شناگر بودهاند در آنجا غرق شدهاند. آیا اگر پدری اجازه دهد که فرزندش در هر جای دریا و در هر وقت که خواست حتی نیمه شب، شنا کند کار خوبی کرده است؟ با این توضیح نوجوان میفهمد که نه به طور مطلق میتوان گفت شنا بد است، و نه به طور مطلق میتوان گفت خوب است. میتوان گفت: شنا کردن شرایطی دارد.
ورود در مباحث عقلی هم ورود در دریایی از مفاهیم و مسائل گوناگون است و هر کسی توانایی حل یک حدی از این مسائل را دارد. کسانی که در ابتدای راه هستند مجازند که در حد خود وارد اینگونه مسائل شوند، اما باید مربیانی بر کار آنها نظارت داشته باشند تا اگر اشتباه کردند آنها را راهنمایی کنند، یا منابع لازم برای یادگیری مباحث نظری را به آنها معرفی کنند، و اگر سؤالی داشتند به آنها پاسخ دهند. باید به آنها بیاموزند که اگر جایی شبههای به ذهنشان آمد آن را نادیده نگیرند، بلکه حتما آن را دنبال کنند تا جوابش را یاد بگیرند. بنابراین نه به صورت مطلق میتوان گفت: اصلا کتابی را مطالعه نکنید و نه به صورت مطلق میتوان گفت هر کتابی را مطالعه کنید؛ نه به صورت مطلق میتوان گفت اصلا تلویزیون تماشا نکنید و نه به صورت مطلق میتوان گفت هر فیلمی را هر قدر که میخواهید تماشا کنید و همچنین سایر وسائل ارتباط جمعی که در این روزها معمولا در هر خانهای چندگونه از آنها یافت میشود. باید تفصیل داد؛ اولا برخی از منابع اصلا درست نیستند و برخی از آنها درست هستند. ثانیا وجود منابع صحیح به این معنا نیست که آنها برای همه قابل دسترسی و قابل استفاده است بلکه در برخورد با آنها باید احتیاط کرد. این میدان مثل دریا میماند. کسانی که مهارت لازم را ندارند و قصد شنا در آن را دارند باید تحت نظارت نجات غریق و افرادی اقدام کنند که خبره این کار هستند تا از آنان مواظبت کنند. البته اگر همین افراد به حد نجات غریق برسند و آنقدر مسلط شوند که نه تنها خود غرق نمیشوند بلکه دیگران را هم نجات میدهند، نه تنها برای آنها هیچ اشکالی ندارد بلکه واجب هم هست که این کار را بکنند و به دیگران کمک کنند. ازاینرو در میدان مباحث نظری هم، باید عالمانی باشند که شبهات انحرافی را مطالعه و بررسی کنند تا بتوانند به آنها پاسخ دهند. اگر آنها شبهات را نخوانند چگونه میتوانند پاسخ آنها را بدهند؟ پس خواندن همین شبهات کفرآمیز برای برخی واجب است به شرط اینکه در حد نجات غریق باشند و خودشان غرق نشوند، و مصداق این شعر نباشند که
شد غلامی که آب جو آرد آب جو آمد و غلام ببرد
برخی به قصد راهنمایی دیگری میروند ولی خود در دام میافتند. از این قبیل افراد نمونههای فراوان سراغ داریم، بهخصوص جوانهای مجردی که در ارتباط با جنس مخالف برای ارشاد، هدایت و ... در دبیرستانها و دانشگاهها اقدام کردند، اما عواملی باعث شد که خودشان غرق شوند. باید بر این نکته تأکید کرد که این امور نه به طور مطلق مجاز و نه به طور مطلق ممنوع است.
بالاخره ما باید از یک جایی شروع کنیم. روشن است که نقطه اول را هر کسی باید با عقل خودش بفهمد. اگر قرار باشد در نقطه اول هم تقلید کنیم، سؤال میشود که از کجا سخن این طرفی که ما از آن تقلید کردهایم درست باشد؛ شاید سخن رقیبش درست باشد. اما وقتی نوجوانِ ما، خودش نقطه شروع را فهمید باید سعی کنیم در این مسائل اولویتها را برای او تعیین کنیم و ابتدا مسائل بنیادی را که ریشه سایر مسائلاند تا آنجا که ممکن است با دلایل ساده برای او بیان کنیم. باید برای این امر مهم وقت صرف کنیم. اگر کسانی احساس مسئولیت میکنند و مؤسسات و نهادهایی را تشکیل میدهند، باید بدانند که امروز یکی از واجبات فرهنگی ما این است که مسائل اساسی دین را به زبان ساده در اختیار نوجوانان و جوانان بگذاریم و بهتدریج سعی کنیم به اندازه مرتبه فهم آنها پاسخ شبهاتی را به آنها بیاموزیم که برای آنها مطرح میشود. یعنی باید سلسلهای از دروس را برای سنین مختلف در نظر بگیریم. برای مثال برای کسانی که دوره ابتدایی هستند کتابهایی را معرفی کنیم و برای کسانی که در دوره دبیرستان یا بالاتر هستند به همین سبک؛ و در کنار این برنامه هم با مهربانی، با ادب و با منطق با فرزندان خود برخورد کنیم، نه با تحکم و گفتن این تعابیر که مبادا چنین کنی! اگر چنین کنی دیگر هر چه دیدی از چشم خودت دیدی! اگر چنین کنی دیگر فرزند من نیستی و عاقت میکنم! اینها فایده ندارد و گاه ضررش بیشتر از نفعش است. باید با مهربانی و با صمیمیت اعتماد جوان را جلب کنیم تا بفهمد ما خیرخواهش هستیم. باید بفهمد که این مسائل مراتبی دارد و تا آن مراتب را نگذرانده باید از متخصصان آن، کمک بگیرد؛ همان طور که در امور پزشکی کسانی که مراتب لازم را نگذراندهاند باید از پزشک سؤال کنند. البته این مسائل قابل فهم و یادگیری است اما باید مقدمات آن را فراگرفت. کسی نمیگوید این مسائل را نخوانید و یاد نگیرید بلکه سخن این است که این یادگیری شرایطی دارد و باید آن شرایط را فراهم کرد؛ مقدماتی دارد که باید آنها را یاد گرفت؛ کیفیت استدلال در اینگونه مسائل را باید فرا گرفت. این حقایق را میتوانیم با منطقی درست به فرزندان خود بفهمانیم؛ با مثالهایی شبیه به مثالی که درباره شنا بیان شد میتوان بسیاری از جوانان را قانع کرد و آنان را متوجه کرد که روحانیان، نه انسانهایی خشک و متحجر هستند که نخواهند کسی فکر آزاد داشته باشد نه آن چنان به اصطلاح روشنفکر که بگویند هر که هر کتابی دوست دارد مطالعه و هر فیلمی را دوست دارد تماشا کند. معلوم است که عاقبت فرزندان چنین روشنفکری چه خواهد شد. اما خود او یک وقتی ممکن است بفهمد که دیگر کار از کار گذشته است و فرزندان او به آلودگیهایی اخلاقی مبتلا شدهاند که دیگر قابل جبران نیست و به فسادهایی اعتقادی گرفتار شدهاند که به آسانی قابل اصلاح نیست.
مسأله تعلیم و تربیت نوجوانان بسیار مسأله حیاتی و مهمی است و سعادت نسل آینده ما، بقای دین اسلام و مذهب تشیع و طریقه حقه منوط به این حقیقت است که نسل موجود چه اندازه برای آینده فکر کنند و با نوباوگانشان، نوجوانانشان و جوانانشان چگونه برخورد کنند و تا چه اندازه بتوانند اعتماد آنها را جلب کنند و چه مقدار بتوانند آنها را راهنمایی نمایند. ممکن است در خانوادهای مسائلی مطرح شود که پدر یا مادر خود نمیتوانند آنها را پاسخ دهند. در اینگونه موارد باید معلمی را به فرزندان خود معرفی کنند تا سؤالهایشان را از او بپرسند.
ما طلبهها باید به این فکر باشیم که به تدریج مؤسساتی را فراهم کنیم که توان پاسخگویی تمامی نیازهای تربیتی جامعه و مراجعات این چنینی را داشته باشند. برای مثال اگر خواهان برگزاری دورههایی آموزشی بودند استاد برایشان بفرستیم ، سؤالات شفاهی و کتبی آنها را پاسخ دهیم و ... همه مسائل را نمیتوان با استصحاب و برائت پاسخ داد. البته یادگیری و بیان مسائل فقهی واجب است و ما باید دعاگوی همه بزرگانی باشیم که در طول چهارده قرن زحمت کشیدند و فقه اسلامی را حفظ کردند و به ما آموختند و باید از آنها ممنون باشیم. اما فقط این مسائل لازم نیست بلکه مسائل فراوان دیگری هم هست که آنها را هم باید فراگرفت و راهی برای ارتباط برقرارکردن جوانان با آنها فراهم کرد.
بار دیگر روایت را مرور میکنیم. بر اساس این نقل حضرت میفرماید: مَنْ أَصْغَى إِلَى نَاطِقٍ فَقَدْ عَبَدَهُ؛ «کسی که به ناطقی گوش فرادهد به تحقیق او را عبادت کرده است.» قبل از هر چیز شما باید روی این نکته فکر کنید که امام معصوم درباره گوش فرادادن به یک سخن چهقدر سخت گرفتهاند تا جایی که میفرماید گوش دادن به سخن یک گوینده، پرستش اوست. آیا مقصود این است که انسان به سخن هر کسی گوش فرادهد واقعا پرستش آن گوینده محسوب میشود، یا اینکه امامعلیهالسلام در مقام بیان اطلاق نیست بلکه میخواهد بگوید چنین توانی در سخن هست که یک کسی را از کفر به ایمان یا از ایمان به کفر بکشاند، و در اصطلاح امروزی این پتانسیل در صحبت، مکالمه، گفتوگو و دیالوگ وجود دارد؛ نه اینکه هر کسی هر سخنی گفت و دیگری شنید، شنونده گوینده را پرستش کرده است، و اگر به چند گوینده گوش فرادهد چند معبود داشته و مشرک خواهد بود. این کلام میخواهد به ما هشدار دهد که مراقب باشید گوش فرادادن به یک سخن ممکن است شما را به کفر بکشاند و این حقیقتی است که تجربه آن را زیاد نشان داده است.
بنده شخصا مواردی را سراغ دارم که اگر بگویم شاید شما تعجب کنید ولی چنین حقیقتی هست و انسان گاه چنان تحت تأثیر یک افکاری قرار میگیرد که شاید پیش از این تأثیر خودش هم باور نمیکرد چنین تأثیری را بپذیرد. ولی سخن میتواند چنین اثری داشته باشد. مطالعه کتابهای مضر میتواند مؤمنی را کافر، منکر خدا و منکر دین کند؛ میتواند فردِ انقلابی را ضد انقلاب کند. مَنْ أَصْغَى إِلَى نَاطِقٍ فَقَدْ عَبَدَهُ؛ در حقیقت میخواهد بفرماید: مراقب باشید! شما در معرض پرستش هستید. ممکن است کار شما به آنجا برسد که پرستشگر غیر خدا شوید. حضرت در ادامه میفرماید: وَ إِنْ كَانَ النَّاطِقُ یَنْطِقُ عَنْ لِسَانِ إِبْلِیسَ فَقَدْ عَبَدَ إِبْلِیس؛ «و اگر گوینده از زبان ابلیس سخن گوید به تحقیق ابلیس را پرستش کرده است.»
شاید به نظر ما اینگونه تعابیر قدری شاعرانه به نظر آید و از خود بپرسیم سخن گفتن از زبان ابلیس به چه معناست؟ ما که نمیدانیم ابلیس به چه زبانی سخن میگوید. اصلا زبان ابلیس تا چه اندازه در ما اثر دارد؟ نفوذ شیطان خود یکی از مسائلی است که شاید اهمیت پرداختن به آن کمتر از اهمیت برخی از فروع فقهی نباشد. قرآن کریم میفرماید: كَذَلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نِبِیٍّ عَدُوًّا شَیَاطِینَ الإِنسِ وَالْجِنِّ؛[6] «این چنین براى هر پیامبرى دشمنى از شیطانهاى انس و جن گماشتیم.» این آیه قرآن است که میفرماید: ما برای هر پیغمبری دشمنی قرار دادیم. آن دشمن کیست؟ تنها یک نفر نیست، بلکه دشمن هر پیغمبری، یک عده از شیاطین هستند. در این آیه شریفه ابتدا از شیاطینی انسانی نام میبرد و بعد شیاطینی از جنس جنّ که ابزار کارشان سخنهای تزیین شده و قشنگ است؛ سخنانی زیبا، اصطلاحاتی جدید، ترکیبات جدید ادبی، اشعار نو و کهنه، حرفهایی نوساخته و پرداخته؛ حرفهای قشنگی که انسان طبیعتا دوست دارد آنها را بشنود. خلاصه زُخْرُفَ الْقَوْلِ؛ «سخنان آراسته». بعد میفرماید: وَلَوْ شَاء رَبُّكَ مَا فَعَلُوهُ؛ «واگر پروردگار تو میخواست آنها چنین نمیکردند.» این اراده خداست. خدا میخواهد زمینه برای انتخاب و امتحان فراهم شود. بعد میفرماید: وَلِتَصْغَى إِلَیْهِ أَفْئِدَةُ الَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ؛[7] «تا دلهاى كسانى كه به آخرت ایمان نمىآورند به آن [سخنان] بگراید.»
در روایت پیشگفته آمده بود: مَنْ أَصْغَى إِلَى نَاطِقٍ؛ «کسی که به گویندهای گوش فرا داد.» اما تعبیر قرآن متفاوت است. قرآن میفرماید: وَلِتَصْغَى إِلَیْهِ أَفْئِدَةُ الَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ؛ کسانی که به آخرت ایمان نمیآورند به این سخنان دل میدهند نه اینکه به آنها گوش میدهند. اشکال اصلی هم این است که در وجود جهان آخرت شبهه دارند. مهمترین مسألهای که انسان را به دام شیاطین میاندازد تردید در مسائل اخروی است. تردیدهایی از این قبیل که آیا واقعا آخرتی با این اوصافی که قرآن میگوید وجود دارد؟ واقعا ما تا ابد باقی خواهیم ماند؟ واقعا جهنمی آن چنان خطرناک وجود دارد؟ همین شبهههاست که شیطان آرام آرام در ذهن جوان ایجاد میکند و به همین خاطر باید نسبت به این مسائل بیشتر اهتمام داشته باشیم. البته ابتدا باید خودمان ایمانمان را تقویت کنیم. اینکه من میگویم خودمان به این جهت است که بنده هم مستثنی نیستم. بنده اعتراف میکنم من هم با این سن و با این اشتغالاتی که به مسائل دینی داشتهام، الان هم اطمینان ندارم که همین ایمانم را تا لحظه مرگ برسانم. هیچ اطمینانی ندارم. امکان دارد عواملی فکری و احساسی - تکرار میکنم: عواملی فکری و احساسی- در من اثر بگذارد و بعد از هشتاد سال همین ایمان را هم را از من بگیرد. انسان اینگونه است. باید مراقب باشیم و برای ایمانمان ارزش قائل باشیم و آن را در معرض تندبادها قرار ندهیم. اما به یاد داشته باشیم که راه حفظ و تربیت فرزندانمان سختگیری نیست، بلکه باید فرزندان را با محبت، با زبان خوش، با تشویق و با استدلالِ متناسبِ با مرتبه فهم و معلوماتشان به تدریج با مسائل اعتقادی آشنا ساخت.
وفقناالله و ایاکم انشاءالله
و السلام علیکم و رحمةالله