بسم الله الرّحمن الرّحیم
بنده قصد داشتم یک موضوع اجتماعی یا اعتقادی را مطرح کنم که از مباحث روز است و بعد به دوستان سفارش کنم که در اطراف آن فکر کنند و ما هم از نتیجه فکرشان استفاده کنیم. اما وقتی به اینجا آمدم فضای اینجا و اشعاری که خوانده شد تصمیمم را عوض کرد؛ عَرَفْتُ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بِفَسْخِ الْعَزَائِم.[1] در واقع فضای این جلسه برای مناسبت عید غدیر آماده شده و حال و هوای جلسه هم آکنده از ولایت و عشق به امیرالمؤمنین است و بنده نمیتوانم از این موضوع بگذرم.
از مولا امیرالمؤمنینعلیهالسلام روایت شده است که هَلَكَ فِیَّ رَجُلَانِ مُحِبٌّ غَالٍ وَ مُبْغِضٌ قَالٍ؛[2] دو دسته درباره من به هلاکت افتادند؛ دوستدارِ غلوکننده و کینه ورزِ تهمتزننده. یک دسته کسانی هستند که حضرت را نشناختند و فضایل ایشان را انکار کرده، در حق ایشان تفریط کردند و دسته دیگر کسانیاند که در حق ایشان غلو کرده، حضرت را از حد مخلوق بالاتر بردند. در برخی روایات به ما توصیه شده است که شما روش میانه را اتخاذ کنید؛ نه افراط کنید و نه تفریط! (كُونُوا النُّمْرُقَةَ الْوُسْطَى).[3] اما روش میانه چیست و چگونه میتوان آن را مشخص کرد؟ دو حد نهایی افراط و تفریط را میتوان به آسانی مشخص کرد. اما تعیین حد وسط کار آسانی نیست. آیا اگر امتدادی صد متری را در نظر بگیریم و نقطه صفر این امتداد حد نهایی تفریط و نقطه صد هم حد نهایی افراط باشد نقطه50 حد وسط است یا منظور از حد وسط چیزی دیگر است؟ این چندان روشن نیست. حقیقت این است که مسلمانان در طول تاریخ اسلام حتی در زمان خود پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله و امیرالمؤمنینسلاماللهعلیه و حتی دوستان نزدیک ایشان هم با هم اختلاف معرفتی داشتند. تعیین دقیق مرز حد وسط کار آسانی نیست. برای اینکه همه عزیزان تلقی یکسانی از چرائی این مشکل داشته باشند عرض میکنم اصل مشکل از اینجا ناشی میشود که ما انسانها در این عالم دنیا، ماده و محسوسات پا به عرصه هستی میگذاریم، رشد میکنیم و فکر، فهم و درک ما شکل میگیرد. پس از آن، بهتدریج و آن هم با سختی، میتوانیم اندکی از حد محسوسات فراتر برویم و کمی خودمان را بالا بکشیم. شاید در میان مؤمنان واقعی هم کسانی باشند که باز به نحوی فکر میکنند که خدا بالای آسمانها است یا برای مثال، روح انسان، نور انبیا یا نور ائمهسلاماللهعلیهماجمعین بخار کمرنگی یا نور پررنگی است (مقصود از نور در این مثال همین نورهایی است که در اطرافمان میبینیم). کسانی که چنین تصوراتی دارند کم نیستند. البته این امر قدری طبیعی است و از آن هم منع نشده است. بالاخره توان ما این گونه است. شاید به همین خاطر است که در نماز هم حرکاتی تشریع شده که به یک نحوی ارتباط با بالا و پایین دارند. انسان سری در بالا و پایی در پایین دارد و برای اظهار نهایت خضوع به او امر شده سرت را روی زمین بگذار! و برای اینکه موقعیت او در مقابل خدا مشخص گردد به او گفته شده است در قنوت و در دعاها دستهایت را به سوی آسمان بلند کن! بالاخره ما این گونه خلق شدهایم و نمیتوانیم طور دیگری باشیم. همچنین در روایتی آمده است که مورچههای کوچک هم گمان میکنند که خدای متعال دارای دو شاخک است.[4] چراکه شاخک برای مورچهها و همه حشرات شاخکدار کمال محسوب میشود و نقش مهمی در زندگی آنها دارد. برای مثال بهوسیله شاخک جهتها را تشخیص میدهند. حتی در برخی حیوانات بزرگتر و پیشرفتهتر هم چیزی مثل موهای سبیل بسیار نقش تعیینکنندهای دارد. برای مثال میگویند اگر موهای سیبل گربه را بچینند دیگر گیج میشود و نمیداند از کدام سو برود. در این روایت آمده است که این موجودات گمان میکنند خدایشان هم دو شاخک دارد. زیرا میبینند که خود نمیتوانند بدون شاخک زندگی کنند. این سخن گرچه ممکن است بیانی مجازی باشد اما به یک حقیقتی اشاره دارد. خود ما انسانها هم کم یا بیش چنین افکاری در ذهنمان داریم؛ در درجه اول برای خدا و در مرتبه بعد درباره انوار پیامبر اکرم و اهلبیتصلواتاللهعلیهماجمعین. بالاخره عجز انسان او را به این افکار میکشاند. چارهای هم نیست و باید به گونهای با این عجز کنار آمد. در نهایت باید با بیانی که بین نفی و تشبیه است درباره خدای متعال سخن بگوییم. معمولا وقتی میگوییم خدا علم دارد گمان میکنیم علم او مثل همین صورتهایی ذهنی است که ما داریم. ازاینرو برای تنزیه خدای متعال میگوییم: خدا علم دارد اما نه مثل علم ما. علم خدا مانند علم ما نیست. این یک راه نجاتی از افتادن در مهلکه تشبیه و تجسیم است. اما بالاخره کم یا بیش اعماق ذهن ما به این مشکل مبتلا است. از خدای متعال که بگذریم مرتبهای از این افکار درباره اهلبیتعلیهمالسلام هم وجود دارد. در زیارت جامعه میخوانیم: خَلَقَكُمُ اللَّهُ أَنْوَاراً فَجَعَلَكُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقِینَ حَتَّى مَنَّ عَلَیْنَا بِكُمْ ...؛ «خداوند شما را به صورت نورهایی خلق کرد. پس شما را حلقهزده در اطراف عرش خود قرار داد.» در روایات مقبولِ فراوانی که حتی در کتابهای اهل سنت هم آمده، نقل شده است که نور پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله و اهلبیتعلیهمالسلام قبل از خلقت همه عالم آفریده شده است. حتی در برخی روایات که اهل سنت هم نقل کردهاند آمده است که اولین مخلوقی که خدا خلق کرد نور پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله و علیعلیهالسلام بود و این دو یک نور بودند تا در صلب ابوطالب و عبدالله از هم جدا شدند.[5] با توجه به این روایات ما چه تصوری از نور پیغمبر اکرم و اهلبیتعلیهمالسلام داریم؟! شاید تصور میکنیم این نور خیلی از نور چراغهای هزارشمعی پرنورتر بوده و هر چشمی را – اگر چشمی آنجا بوده - خیره میکرده است. اما وقتی خصوصیات این نور نقل میشود میبینیم با چنین افکاری سازگاری ندارد. در زیارت جامعه میفرماید: خَلَقَكُمُ اللَّهُ أَنْوَاراً فَجَعَلَكُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقِینَ؛ «خداوند شما را به صورت نورهایی خلق کرد. پس شما را حلقهزده در اطراف عرش خود قرار داد.» یعنی همانگونه که حدقه چشم دور چشم حلقه میزند شما دور عرش خدا حلقه زده بودید. فرض این است که در آن عالم این انوار اولین مخلوق هستند. پس چرا میفرماید: این انوار را خلق کرد و آنها را حلقهزده دور عرش قرار داد؟ آیا عرش قبلا خلق شده بوده است؟ اتفاقا در روایات آمده است که عرش و کرسی را از نور شما آفرید. میتوان بین این دو بیان اینگونه جمع کرد که خدای متعال ابتدا این انوار و بعد عرش را خلق کرده است و پس از خلقت عرش، این انوار به دور عرش حلقه زدهاند. اما حقیقت این است که این مفاهیم از سنخ مفاهیمی حسی نیستند که ما تصور میکنیم، همانطور که مفاهیم مربوط به خدای متعال از سنخ مفاهیم حسی نیست. قدرت خدا بدین معنا نیست که خدای متعال بازوهای ستبری دارد بلکه معنای آن این است: إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئًا أَنْ یَقُولَ لَهُ كُنْ فَیَكُونُ؛[6] «تنها امر او هنگامی که چیزی را اراده میکند این است که به آن میگوید باش! پس میباشد.» ولی ذهن ما با شنیدن قدرت، انسانی با بازوهای ستبر و قوی را تصور میکند. ازاینرو همواره باید خدا را از اینگونه تصورات تنزیه کنیم و بگوییم: خدای متعال اینگونه نیست. اما در نهایت چه باید کرد؟ حقیقت این است که ما نمیتوانیم حقیقت قدرت الهی را بفهمیم و نهایتا باید بگوییم: خدای متعال نه عاجز است و نه قدرتی مانند قدرت ما دارد.
اکنون من از شما سؤال میکنم: صرفنظر از مسائل شرعی، فقهی، کلامی و ... آیا همان خدایی که قدرت مطلق دارد میتواند مخلوقی خلق کند که بالاتر از همه قدرتهای امکانی و خدادادی باشد؟ مقصود از قدرت امکانی قدرتی است که خدا به مخلوق بدهد و از خود مخلوق نباشد. آیا خداوند میتواند قدرتی نامحدود به مخلوقی بدهد که هیچ مرزی جز مخلوق بودن نداشته باشد و نوری باشد که نسبت آن به سایر نورهای امکانی مانند نسبت خورشید به منظومه شمسی باشد؟ در اینجا مقصود از نور، معنای واقعی آن است مانند آنچه قرآن کریم میفرماید: اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ...؛[7] «الله نور آسمانها و زمین است.» مقصود ما نور و همه آن چیزهایی است که در برابر ظلمتها، جهلها، تاریکیها و ... واقع میشوند. بخشی از این واقعیت همین انوار حسی است. بخشی از آن خورشید است که در این عالم است. اگر خورشید، این نور حیاتبخش، نبود چه چیزی در این عالم و در این منظومه شمسی ما میتوانست حیات داشته باشد؟ قدر متیقن اگر نور خورشید نبود در این محدوده، موجود زندهای به وجود نمیآمد. آیا خدای متعال میتواند مخلوقی خلق کند که نسبتش به همه مخلوقات مثل نسبت خورشید به موجودات منظومه شمسی باشد به گونهای که اگر آن مخلوق نباشد هیچ مخلوقی لیاقت وجود پیدا نکند و سایر مخلوقات شعاعی از وجود آن مخلوق باشند، بدین معنا که در عین حال که مخلوق است خدا نورانیت، کمال، علم و قدرتی به او بدهد که سایر مخلوقات شعاعی از وجود آن باشند؟ به ظاهر، از خلق چنین مخلوقی هیچ محالی لازم نمیآید؛ نه به توحید لطمه میزند، نه به قدرت خدا و هیچ تناقضی هم لازم نمیآید. اگر خدای متعال میتواند چنین مخلوقی را خلق کند چرا خلق نکند؟ وقتی خدا میتواند چنین مخلوقی بیافریند که این همه کمالات داشته باشد و همه فیضهای دیگر از آن ناشی شود چرا چنین آفریدهای را نیافریند؟ آیا خدا بخیل است؟! اگر با این باور به معارف اهلبیتعلیهمالسلام نگاه کنیم دید ما عوض خواهد شد و آنگاه میفهمیم در زیارت جامعه چه حقیقت بلندی بیان شده است که میفرماید: بِكُمْ یُمْسِكُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلَّا بِإِذْنِهِ وَ بِكُمْ یُنَفِّسُ الْهَمَّ وَ یَكْشِفُ الضُّر؛ «به شما آسمان را از این نگه داشته است که بر زمین واقع شود مگر به اذن خودش و به شما اندوه را از بین میبرد و زیانها را برطرف میکند.» تا آنجا که در زیارت آلیاسین میفرماید: فَمَا شَیْءٌ مِنَّا إِلَّا وَ أَنْتُمْ لَهُ السَّبَبُ وَ إِلَیْهِ السَّبِیل؛[8] «پس چیزی برای ما نیست جز اینکه شما سبب آن و راهِ به سوی آن هستید.» هر خوبی که ما داشته باشیم به سبب ایشان است و ایشان راه آن را باز کردهاند. با درک بلندیِ این معارف دیگر گمان نمیشود این معارف غلو است و دیگر گفته نمیشود: بالاخره علیعلیهالسلام هم یک انسان بود و در مکانی و در زمانی خاص به دنیا آمد و بعد از چند سالی هم کشته شد و دیگر تمام شد! بله وجود جسمانی حضرتش همینگونه است. وجود جسمانی و آثار آن در زمانی معین به وجود آمد و زمانی دیگر هم برکات محسوس این جسم مقدس به امام بعد منتقل شد. اما آنچه در بسیاری از روایات به عنوان وجود نورانی آمده – شاید اگر این روایات جمع شود از حد تواتر بالاتر باشد و چنانکه عرض کردم حتی در روایات اهل تسنن هم آمده است – مقام دیگری است که ما چندان آن را درک نمیکنیم. این قدر میدانیم که نام آن مقام نورانیت است و مرتبهای از وجود و آفرینش را دارد که مقدم بر سایر مخلوقات است و بقیه طفیلی آن مقام هستند. آیا اگر کسی چنین مقامی را به پیامبر و اهلبیت ایشانسلاماللهعلیهماجمعین نسبت بدهد مرتکب غلو شده است؟
برخی هنگامی که توصیه به رعایت روش میانه و حد وسط را میشنوند گمان میکنند که بین یک و صد باید پنجاه را بگیرند و اگر کمی بالاتر بروند مرتکب افراط شده و اگر کمی پایینتر بیایند مرتکب تفریط شدهاند. آیا واقعا رعایت حد وسط به این معنا است و نباید از چنین مقاماتی سخن گفت و سخن گفتن از این مقامات خروج از حد وسط است؟ آیا این درست است که گفته شود نسبت دادن چنین مقاماتی به پیامبر گرامی اسلام و جانشینان حضرتشصلواتاللهعلیهماجمعین مانند سخنانی است که مسیحیان در باره حضرت عیسیعلینبیناوآلهوعلیهالسلام گفتند و تنها باید بگوییم ایشان از انسان عادی بالاتر بودند؟! در این صورت این نسبتها را باید حذف کنیم، چنانکه برخی در سند زیارت جامعه کبیره و نظایر آن تشکیک کردند یا آنها را تاویل کردند. اما راه دیگری هم وجود دارد و آن این است که ابتدا احتمال وجود چنین مقامی را مطرح کنیم و بعد ببینیم میتوان بر وجود آن استدلال کرد و آیا مانعی برای پذیرش آن وجود دارد. بنده احتمالش را مطرح کردم و به ظاهر هم این احتمال دافعی ندارد به این معنا که از وقوع آن هیچ تناقضی و هیچ محالی لازم نمیآید. بنابراین میتوان گفت: چنین مقامی در حد احتمال آن مشکلی ندارد و احتمال دارد که چنین مقامی وجود داشته باشد.
اولین پرسشی که مطرح میشود این است که اگر چنین مقامی وجود دارد پس مسائل دنیا نظیر جهادها، عبادتها، زهدها و ... برای چیست؟ دیگر چرا امام حسینعلیهالسلام باید به دنیا بیاید و خود و خانوادهاش تا طفل شیرخوارش به شهادت برسند؟ آنها که این مقام را دارند و همه چیز به برکت و طفیل آنهاست چه نیازی به این امور دارند؟ این مشکل از اینجا ناشی میشود که ما نمیتوانیم رابطه آن مقام نورانی را با وجود این عالم درک کنیم. نباید هم توقع داشته باشیم که به طور تمام آن مقام و این ارتباط را درک کنیم. آیا ما واقعا میتوانیم حقیقت روح خودمان را به طور کامل درک کنیم؟! ما خود خویش را به درستی درک نمیکنیم و هنگامی که حرف میزنیم گمان میکنیم که همین زبان، قلب، ریه، اعصاب و ... است که سخن میگوید و من به معنای همین اعضا است. به راستی آن چیست که فکر میکند، اراده میکند و تصمیم میگیرد؟ ما حقیقت روح خویش را به درستی درک نمیکنیم؛ آن وقت توقع داریم که بتوانیم آن مقامات بلند را درک کنیم؟!
اما به هرحال خدای متعال نمونههایی برای انسان قرار داده که بفهمد درک او منحصر به درکهای حسی نیست و موجودات فقط در موجودات مادی خلاصه نمیشوند؛ بلکه اموری فراتر از اینها هم هست که عقل انسان توان درک آنها را ندارد، مگر کسانی که به برکت عنایت خدای متعال و تربیت اولیای الهی به مقامی برسند که بتوانند آنها را بیابند، ببینند و مشاهده کنند، وگرنه با فهم ناقص و اکتفا به چیدن صغری و کبری نمیتوان حقیقت را دریافت. با این روش میتوان اصل خدا را اثبات کرد، اما نمیتوان حقیقت خدا، علم خدا، قدرت خدا یا حیات خدا را شناخت. باید بدانیم که در بین مخلوقات خدا هم مخلوقاتی هستند که ما نمیتوانیم حقیقت آنها را بشناسیم و نباید طمع چنین شناختی را هم داشته باشیم. شاهد این سخن این است که ما حقیقت روح خودمان را هم نمیتوانیم بشناسیم. ما به طور اجمال میدانیم که روحی داریم که در حال خواب از بدن ما به گونهای جدا میشود و در حال مرگ به کلی جدا میشود و بعد از مرگ گاهی به خواب اشخاصی میآید و از او سؤال میکنند و او جواب میدهد. بنابراین میدانیم که نابود نمیشود و بالاخره طبق اعتقاد ما در عالم برزخ هست. اما عالم برزخ کجاست و چه کیفیتی دارد و روح در آنجا چه میکند؛ حقیقت این امور را نمیفهمیم. تنها همین اندازه به اجمال و با مفاهیمی بین نفی و تشبیه در این باره میگوییم: موجودی هست که چنین صفتی دارد، اما درک چگونگی این صفت و این حقیقت در توان ما نیست.
مسأله مهمتر این است که چه رابطهای بین نور رسول خدا و اهلبیت ایشانصلواتاللهعليهماجمعين با وجود جسمانیشان وجود دارد؟ آیا آن وجود نورانی تکاملی دارد؟ فرض این است که همه کمالات ممکن را دارد. فرض ما این بود که خدا مخلوقی خلق کند که همه کمالات امکانی را داشته باشد، به این معنا که هر چه یک مخلوق میتواند از کمال داشته باشد خدا به او داده باشد. بنابراین فرض این است که این مخلوق کمبودی ندارد تا بخواهد چیزی به دست آورد. اگر خدای متعال همه چیز ممکن را به او داده باشد چه نیازی به عبادت دارد؟ گرچه ما نمیتوانیم حقیقت این کمال را بفهمیم، بالاخره باید یک اجمالی بدانیم تا بتوانیم رابطه خودمان را با خدا، پیامبر و امامانعلیهمالسلام تنظیم کنیم. باید بفهمیم که چه رابطهای با این بزرگان داریم، اینها چه کسانی هستند، کجا هستند و چه کارهاند؟
به عنوان طرح مسئله عرض میکنم تا شما عزیزان درباره آن فکر کنید که آیا چنین تفسیری صحیح است یا خیر. اگر پذیرفتیم که ممکن است خدای متعال مخلوقی خلق کند که همه کمالات امکانی را داشته باشد - کمالی که مختص واجب الوجود است تنها به خدا اختصاص دارد و هیچ موجود دیگری این امکان را ندارد که به آن مرتبه برسد – و از همه کمالات خلق شدنی، اعطایی و موهبتی خدای متعال بهرهمند شود و هر چه خدا بتواند عطا کند به او یکجا عنایت کند میتوان گفت: لازمه وجود چنین مخلوقی این است که مثل خورشیدی باشد که پرتو افشانی میکند و همه مخلوقات مادون آن نسبت به آن مثل پرتویی نسبت به خورشیدند. چنانکه قرآن کریم میفرماید – اگر قرآن چنین تمثیلی نمیآورد ما جرأت نمیکردیم چنین سخنی بگوییم – : اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ...؛[9] «الله نور آسمانها و زمین است.» در ظاهر این بیان، نوعی تشبیه است. آنچه ما از تعبیر نور میفهمیم این است که یک تعبیر به ظاهر محدودی است اما خدای متعال خودش میفرماید: من نورم و بعد میفرماید: مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ؛ «مثل نور او مانند چراغدانی است.» از این بیان مشخص میشود که خدای متعال انواری را خلق میکند. زیرا نمیفرماید نور خود خدا مانند مشکات است بلکه میگوید: «مثل نور او مانند چراغدانی است.» پس از نور خدا نوری دیگر به وجود میآید. فرض ما این بود که آن نوری که از خدا به وجود میآید همه انوار مخلوقات را دارد. در این صورت لازمه چنین موجودی این است که خدا به وسیله او انوار پایینتر را بیافریند که برخی از انوار پایینتر به طور مستقیم از وجود او میتابد و تحت تربیت اوست. شاید بتوان به تعبیری دیگر این مطلب را بیان کرد که به ذهن ما آشناتر باشد و آن این است که عالَمی به نام عالم نورها هست که عرش خدا در آن قرار دارد و این انوار بر عرش نیز احاطه دارند (خَلَقَكُمُ اللّهُ أنْوارا فَجَعَلَكُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقينَ). آن عالم مانند این عالم مادی نیست. عرش خدا که در این عالم نیست. این عالم که آسمان و زمین در آن قرار دارد بالاخره کم یا بیش برای ما شناخته شده است و اساس آن به عناصر اولیه صد و چندگانه برمیگردد. اخیرا ذرات ابتدایی هفدهگانهای را کشف کردهاند و میگویند: الکترونها و پروتونها از هفده ذره ابتدایی خلق شدهاند. تا کنون گمان میکردند که الکترونها و پروتونها آخرین ذرات شناخته شده هستند، اما اکنون میگویند: این ذرات خود از ذرات هفدهگانهای خلق شدهاند. شاید روزی بیاید که روشن شود هر یک از این ذرات هفدهگانه هم از ذرات دیگری خلق شدهاند. چند سال پیش از این اصلا گمان نمیکردیم که چیزی کوچکتر از الکترون هم در عالم وجود داشته باشد، اما اکنون میگویند اینها خود از ذرات ابتدایی دیگری خلق شدهاند. به هر حال تصویری که ما میتوانیم داشته باشیم تا معارف وارد شده درباره اهلبیت و اولیای خداصلواتاللهعلیهماجمعین برای ما روشن گردد و بدین وسیله بتوانیم مفاهیم خودمان را تنظیم کنیم به گونهای که با هم تضادی نداشته باشد، این است که آن نور اولیه موجودی بسیط است که همه کمالات امکانی در آن جمع است و لازمه آن موجود این است که در این عالم نمادی به نام این بدن داشته باشد. وقتی آن نور در این عالم پیدا میشود باید کمالاتی را که مربوط به این عالم است واجد شود. کمالات این عالم تدریجی است و یکجا جمع نمیشود. تحقق این کمالات هم بهتدریج حاصل میشود. در نهایت این کمالات باید با عبادت خدا تحصیل شود. وجود جسمانی آن نور که در این عالم است ابتدا نطفهای همچون نطفههای دیگر است. این نطفه رشد میکند تا جنین شود. اما این جنین با جنینهای دیگر فرق دارد و فرقش این است که در شکم مادر هم تسبیح خدا را میگوید و با مادرش حرف میزند. چگونگی تحقق این امر را ما نمیفهمیم، اما میدانیم که از وجود چنین امری هیچ محالی لازم نمیآید. وقتی هم که این نوزاد متولد میشود به سجده میافتد. چنین موجودی تکالیفی دارد که اصلا قابل مقایسه با تکالیف من و شما نیست. امثال ما در سن شش یا هفت سالگی بهسختی میتوانیم درک کنیم که خدایی هست و باید او را عبادت کرد و برای او نماز خواند. اما آن جنین در شکم مادر میداند که خدایی هست و همانجا هم خدا را عبادت میکند و تسبیح خدا را میگوید و هنگام ورود به این عالم هم به خاک میافتد و برای خدا سجده میکند. این موجود تکالیفی دارد که با تکالیف من و شما متفاوت است. اگر همه معلوماتی را که من در طول هشتاد سال یاد گرفتهام در یک طرف ترازو بگذارند و درک یک لحظه علیعلیهالسلام در شکم مادر را در طرف دیگر ترازو بگذارند، آن درک یک لحظهای علیعلیهالسلام در عالم جنینی از همه معلومات من بیشتر است. آیا اگر خدا چنین مخلوقی بیافریند، محالی لازم میآید؟ حال که محالی لازم نمیآید چرا چنین مخلوقی را خلق نکند؟ مگر چیزی از او کم میشود؟! از همین روست که بزرگان از اولیای خدا وقتی گرهای به کارشان میافتد به طفل شیرخوار سیدالشهداعلیهالسلام متوسل میشوند.
این انوار مقدس با ما فرق میکنند و طور دیگری هستند. در روایات برای بیان این تفاوت از تشبیه به کندوی عسل استفاده شده است. در کندوی زنبوران عسل همه نوزادها از تخمهای یک زنبور متولد میشوند، اما تنها یکی از آنها ملکه میشود. تعدادی از آنها کارگر، تعدادی هم پرستار، نگهبان و ... میشوند. ولی در میان همه اینها یک ملکه متولد میشود. اگر هم بیش از یک ملکه متولد شود، به تعداد آنها کندوها را تکثیر میکنند. همه این تخمها از یک مادر است. همه ما انسانها فرزندان حضرت آدم هستیم، اما در بین ما چهارده تا ملکه میشوند. یکی از اوصاف امیرالمؤمنینعلیهالسلام یعسوب الدین است. یعسوب به معنای ملکه زنبور عسل است. اینها با ما تفاوت دارند. در بین افراد عادی انسان هم استعدادها خیلی متفاوت است. برخی افراد ریاضیات عادی را به زحمت در سن هفده یا هیجده سالگی میتوانند بفهمند و مسائلی مانند معادلات دو مجهولی را به زحمت میتوانند حل کنند. اما گاهی کودکی سه ساله ریاضیات عالی را درک میکند. چنین نوابغی گاه یافت میشوند و در رسانهها هم خبر آن پخش میشود. برای مثال، استعداد ایرانیها نسبت به بسیاری از مناطق دیگر بیشتر است، اما بالاخره این اختلاف در استعدادها در بین ما هم وجود دارد. خدا یکی است، اما او خواسته که عدهای آن گونه باشند و عدهای اینگونه. به طور قطع این اختلافها حکمتهایی دارد.
اما چرا باید آن بزرگان این سیر تکاملی را داشته باشند؟ زیرا چنین سیری لازمه وجود جسمانیشان است و این وجود جسمانی شعاعی از آن وجود نورانیشان است. وقتی این شعاع در این عالم تحقق پیدا میکند لوازمی هم دارد. این عالم خانه تکامل است و این تکامل باید بهتدریج حاصل شود. بنابراین این بزرگان باید با اختیار خود مسیر خود را انتخاب کنند؛ همان مسیری که برای همه انسانها وجود دارد، اما آنها این راه را با سرعت و با اوج بیشتری میپیمایند، ولی بالاخره همان مسیر است و اموری همچون تکلیف، عصیان، اطاعت، خوف، رجاء و همه چیزهایی که برای همه انسانها وجود دارد از لوازم آن است، اما این امور برای این بزرگان در افق بالاتری است و با ما تفاوت دارند. به تعبیر دیگر گرچه حقیقت اینها از یک سنخ است، این حقیقت دارای شدت و ضعف است. این هم یک مسأله است.
تا اینجا دو مسأله اساسی مطرح شد. من معتقدم اگر انسان مسائل اعتقادی را در ذهن داشته باشد و برای فهم آن تلاش کند، اما عجله نکند و زود قضاوت نکند، اگر استعداد داشته باشد و خدا به او کمک کند و توسل هم داشته باشد، کمکم برایش حل میشود و خدای متعال معارفی را به او افاضه میکند که دیگران به آن دسترسی ندارند. به همین منظور مسألهها را در ذهنتان نگه دارید.
مسأله سوم این است که رابطه ما با این انوار مقدس چیست؟ این مسئله به بحث هدف خلقت بازگشت دارد. ممکن است گفته شود: بالاخره آنها در این عالم انسان هستند و وظایفی دارند و باید خدا را بندگی کنند. همان نماز صبح که بر ما واجب است بر آنها نیز واجب است. گرچه نمازی که آنان میخواندند و چیزی که آنان در نمازشان درک میکردند در عقل ما نمیگنجد. آنها واجبی بر عهده داشتند و باید انجام میدادند. ما نیز واجبی به عهده داریم و باید انجام دهیم. بله، معرفت و استعداد ما کمتر است و کمتر پیشرفت میکنیم، اما ما چه ارتباطی با آنها داریم؟ این مسأله برای بسیاری از روشنفکرها - بیشتر روشنفکرهای غیر شیعه - مطرح است که همه ما انسان هستیم و همه هم تکلیف داریم. آنچه واجب است بر همه واجب است و آنچه حرام است بر همه حرام است. آنچه بر ما حرام است بر علیعلیهالسلام هم حرام است. استثناء هم اگر باشد چند موردی است که برای شخص پیغمبر اسلامصلیاللهعلیهوآله بوده است. البته این استثنائات غالبا تکلیف ایشان را سنگینتر میکند. برای مثال نمازشب بر پیغمبرصلیاللهعلیهوآله واجب بود، اما بر ما واجب نیست، یا ایشان در مسئله تعدد زوجات با دیگران تفاوت داشت، اما در سایر کارها همه مثل هم هستند و همه تکالیف شرعی مشترک است. پس ما چه نیازی به توسل به ایشان و تمنای گوشه چشمی از ایشان داریم؟! این سؤال را بسیاری از کسانی داشتند که مورد احترام ما هستند و بنده خودم هم شخصا برای آنها احترام قائل بودم و آنهایی که الان در ذهنم هستند و از دنیا رفتهاند و خدا انشاءالله مقامات عالی به آنها مرحمت کند. بنده با برخی از ایشان گفتوگوهایی داشتم البته مؤدبانه و در حد خودم. ایشان میگفتند: درخواست از ایشان در حد همین التماس دعایی است که به دیگران میگوییم. ایشان بندگانی مقربترند و نسبت به دیگران دعایشان زودتر مستجاب میشود. ارتباط ما در همین حد است و دیگر چیز بالاتری نیست. اما اگر ما قدری بیشتر دقت کنیم، حقایق بیشتری را میتوانیم دریابیم که البته این دقت هم به برکت راهنماییها و کلمات خود اهلبیتعلیهمالسلام است.
در روایتی معروف که بنده ندیدم کسی در سند آن تشکیک کند آمده است: پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله فرمودند: ضَرْبَةُ عَلِیٍّ یَوْمَ الْخَنْدَقِ أَفْضَلُ مِنْ عِبَادَةِ الثَّقَلَیْن؛[10] «ضربه علی در روز خندق از همه عبادات جن و انس بهتر است.» حقیقتش را بخواهید بنده هنگامی که در دوران نوجوانی برای اولین بار این حدیث را شنیدم آن را تعبیری شاعرانه تصور میکردم، به این معنا که این تعبیر چندان مقید به حدود و دقت نیست و نوعی مبالغه است. در شعر مرسوم است که میگویند: در بسیاری از موارد اصلا زیبایی شعر به مبالغات آن است. تصور بنده هم درباره این کلام شریف یک چنین چیزی بود. با خود میگفتم: چهطور میشود که عبادت همه جن و انس، همه میلیاردها انسانی که از ابتدای خلقت، از زمان حضرت آدم تا انتهای آن، از انبیا و اولیای خدا تا پایینترین انسانها را در یک کفه ترازو و ثواب یک ضربه حضرت علیعلیهالسلام را در کفه دیگر بگذارند و ثواب این یک ضربه از همه آنها سنگینتر باشد؟ اکنون در این مرحله از بحث، ما میخواهیم بگوییم این امر امکان دارد و این حدیث میتواند بیان یک حقیقت باشد و از تحقق چنین امری محالی لازم نمیآید. یک عبادت واقعا میتواند تا این اندازه ارزش داشته باشد.
از اینجا شروع میکنیم: آیا میتوان فرض کرد که نماز کسی ده برابر نماز شخصی دیگر ثواب داشته باشد؟ میدانیم که این یک واقعیت است و همه نمازها یکسان نیستند. به طور مسلّم برخی از نمازها ده برابر نمازهای دیگر ارزش دارد. حال سؤال میکنیم: آیا یک نماز میتواند یازده برابر نمازی دیگر ارزش داشته باشد؟ یکی یکی اضافه کنید تا به صدها، هزارها، میلیونها برسد. از این امر محالی لازم نمیآید. ازاینرو امکان چنین امری وجود دارد. اما وقوع چنین امری وابسته به این است که آن مبادی نفسانی که موجب ارزش عبادت میشود یعنی معرفت، اخلاص، حضور قلب و ... به چنین میزانی رشد کرده باشند. در این صورت ثواب نماز هم بیشتر میشود. این رشد میتواند تا میلیونها برابر دیگران هم برسد. اگر این باشد چه مانعی دارد که ثواب یک عبادت یک لحظهای از عبادت تمام عبادتکنندگان جن و انس بالاتر باشد؟ چه اشکالی دارد؟ به کجا لطمه میخورد؟ اگر معرفت به قدری بالاست که اگر پردهها کنار رود بر یقین او چیزی اضافه نمیشود (لَوْ كُشِفَ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ یَقِیناً)[11] یک لحظه عبادت او هم میتواند از تمام عبادتها بالاتر باشد. چنین معرفتی بسیار مقام بالایی است؛ اینکه انسان به مقامی برسد که اگر همه انس و جن در یک طرف جمع شوند و او به تنهایی در یک طرف باشد، در عقایدش هیچ شکی نکند. بسیاری از انسانها اینگونهاند که اگر چند نفری با عقیدهشان مخالفت کنند سست میشوند و گاه دست از عقیدهشان برمیدارند. امیرالمؤمنینعلیهالسلام میفرماید: اگر همه پردهها کنار رود بر یقین من افزوده نمیشود. وقتی آن علم، آن اخلاص و آن معرفت باشد چنین فضیلتی هم به دنبال خواهد داشت. هر چه مبادی ارزشی عبادت بیشتر باشد ارزش عبادت هم بیشتر میشود و برای این امر حد و مرزی را نمیتوان تعیین کرد. بنابراین وقتی از پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله نقل میشود که حضرت فرمودند: ضَرْبَةُ عَلِیٍّ یَوْمَ الْخَنْدَقِ أَفْضَلُ مِنْ عِبَادَةِ الثَّقَلَیْن، ما نباید آن را رد کنیم. البته سند این روایت معتبر است و بر فرض هم که سند آن معتبر نباشد ما حق نداریم آن را رد کنیم و بگوییم این روایت دروغ است. ما چه میدانیم دروغ است؟ آیا اگر یک راوی انسان راستگویی نبود، به این معناست که همیشه دروغ میگفته است؟ شاید این کلامش دروغ نباشد. حتی ما حدیثهایی را هم که از لحاظ سند، ضعیفترین سند را دارند نمیتوانیم دروغ بشماریم. نهایت حرفی که میتوانیم بزنیم این است که این حدیث اعتبار ندارد. مگر کسی که دروغگو است همه شبانهروز دروغ میگوید؟! سخن دروغگو اعتبار ندارد، اما ممکن است این سخن از سخنان راست او باشد. ما حق نداریم به خاطر این که روایتی سندی ضعیف دارد آن را دروغ بشماریم. بله اگر مخالف قرآن یا مخالف دلیل معتبر عقلی باشد ما حرف دیگری میزنیم، وگرنه صرفا به جهت ضعف سند نمیتوان آن را دروغ شمرد. نهایتا میگوییم ما نمیتوانیم این حدیث را قبول کنیم، به این معنا که نمیتوانیم بگوییم راست است و در باره آن شک داریم و به تعبیر روایات: نردّ علمه على اهله. میگوییم: القول ما قاله جعفر بن محمدصلواتاللهعلیه.
بنابراین ممکن است حضرت علیعلیهالسلام آن قدر پیش خدا ارزش داشته باشد که یک ضربه شمشیر او از عبادت همه جن و انس فضیلت بیشتری داشته باشد. درباره این حدیث هم کسی آن را دروغ نشمرده است. گمان نمیکنم کسی هم جرأت کند بگوید این حدیث دروغ است. نهایت چیزی که امکان دارد گفته شود این است که سندش معتبر نیست و صحت آن اثبات نشده است. پس این حدیث امکان صحت دارد.
اگر خدا مخلوقی بیافریند که با اختیار خود عبادت کند و عبادتش آن قدر ارزش داشته باشد که یک شمشیر زدن او بالاتر از عبادت همه جن و انس باشد، دیگر هدف از خلقت این عالم تأمین شده است. چراکه خدای متعال خود میفرماید: وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ؛[12] «و جن و انسان را خلق نکردم مگر برای اینکه مرا عبادت کنند.» مقصود این است که آنان را خلق کردم تا به کمالی برسند که تنها در سایه عبادت حاصل میشود. با خلقت این انوار مقدس و خلقت کسی که یک ضربه شمشیرش به اندازه عبادت تمام جن و انس است، هدف خلقت تأمین شده بود. پس بقیه دیگر طفیلیاند. ممکن است شما بخواهید درخت سیبی در خانهتان بکارید که میوه سیب بدهد، اما در کنار آن سبزیجات و بوتههایی را هم بکارید. این امکان هست که در زمینی که برای آن درخت آماده کردهاید این گیاهان را هم بکارید. شما هم بخل ندارید و آنها را هم میکارید. آن حکمت الهی که برای خلقت آسمان و زمین اراده شده بود با وجود اهلبیتعلیهمالسلام تمام بود و کمبودی نداشت. اما زیر سایه این بزرگان، مخلوقات دیگری هم میتوانند پا به هستی بگذارند. خدای متعال هم بخیل نیست و به آنها هستی میدهد. ما باید سالها معرفت کسب کنیم، تمرین کنیم و ریاضت بکشیم تا بتوانیم دو رکعت نماز با حضور قلب بخوانیم. همه این عبادتها و همه عبادتهای اولیای خدا که جمع شوند به اندازه یک ضربه علیعلیهالسلام هم نمیرسد. پیامبرصلیاللهعلیهوآله میفرماید: ضربه علیعلیهالسلام افضل است.
وقتی کسی محب کسی شد دیگر نباید در دلش محبت ضد آن محبوب وجود داشته باشد. محبوب هم چنین توقعی دارد که به ضد او دلبستگی نداشته باشد و چنین دلبستگیای برای محبوب تحمل نمیشود. ما همه محب خدا هستیم، اما به چیزهای ناسازگار با او هم دلبستگی داریم. ما ضعفهایی در فهم، اخلاص، در محبت و دلبستگی به خدا و ... داریم و خودمان هم به آنها اعتراف داریم. با این وجود، خدای متعال یکبار هم نگفته است که دیگر به در خانه من نیا! بلکه فرموده است: اگر همه عمر را به گناه گذراندی و لحظه آخر خواستی بیایی، بیا! من قبول میکنم. اما بعد از قبول توبه، این نقصها و کمبودهای ما چگونه جبران میشود؟ خدای متعال از فرط لطف خود، راهی قرار داده تا ما که اصالتا نمیتوانیم حد نصاب کمال را پیدا کنیم مهمان کسی دیگر شویم. شفاعت به همین معنا است. شفاعت یعنی ما یک عمری گناه میکنیم و توان جبران آن را هم نداریم، زیرا با همان چشمی که خدا عنایت کرده گناه کردهایم، با همان دستی که او عطا کرده گناه کردهایم، با همان زبانی که او تفضل کرده خطا کردهایم و ... با چه چیزی میتوان این نقص را جبران کرد؟ خدای متعال راهی قرار داده که ما مهمان اهلبیتعلیهمالسلام شویم. اگر آنها برای ما استغفار کنند به خاطر آنها ما را هم میبخشد. شفاعت راهی است که خود خدای متعال قرار داده است. مبادا گمان کنیم که شفاعت به این معنی است که خدا دستور میدهد گناهکار را به جهنم ببرند و اهلبیت از خدا درخواست میکنند که او را ببخشد و خدا به خاطر ایشان از آنها میگذرد یعنی گمان کنیم که مهربانی اهلبیتعلیهمالسلام بیشتر از خود خداست! این خیلی نادانی است. اصلا خود خدا حضرات معصومانعلیهمالسلام را آفریده و مقام شفاعت را به آنها داده است. او این راه را قرار داده تا دیگران که خود لیاقت کسب حد نصاب بندگی را ندارند مهمان آنها شوند. خدای متعال میفرماید: وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَّلَمُواْ أَنفُسَهُمْ جَآؤُوكَ فَاسْتَغْفَرُواْ اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُواْ اللّهَ تَوَّابًا رَّحِیمًا؛ «و اگر آنان وقتى به خود ستم كردند، پیش تو مىآمدند و از خدا آمرزش مىخواستند و رسول براى آنان طلب آمرزش مىكرد، قطعاً خدا را توبهپذیرِ مهربان مىیافتند.» اگر گناهکاران این اندازه همت داشته باشند که نزد تو بیایند و تو هم برای ایشان استغفار کنی خدای مهربان توبه آنان را میپذیرد.
اکنون ما چه رابطهای با امیرالمؤمنینعلیهالسلام داریم که همه هستی ما به طفیل او خلق شده است و ما بوتهها و علفهایی هستیم که به طفیل هستی او مجال هستی یافتهایم؟ رابطه ما این است که عیبهایی که ما در مقام انجام تکلیف پیدا میکنیم باید به وسیله آنها جبران شود و آنها ما را شفاعت کنند. خدای متعال از یک طرف این راه را قرار داده است و از طرف دیگر محبتی در دل آنها قرار داده که آنها نگران ما هستند. روایات بسیاری در این زمینه وارد شده است که یک نمونه آنها روایتی است که درباره شفاعت حضرت زهراسلاماللهعلیها وارد شده است. در این روایت آمده است که جابر میگوید: به امام محمد باقرعلیهالسلام گفتم: فدایت شوم، ای پسر رسول الله! حدیثى درباره فضیلت جدهات فاطمهسلاماللهعلیها براى من بگو كه هر گاه آن را براى شیعیانت نقل كنم خوشحال شوند. امام محمد باقرعلیهالسلام فرمود: ... در روز قیامت صد هزار مَلَك فاطمهسلاماللهعلیها را بر فراز پر و بال خود به سوى بهشت حركت خواهند داد. هنگامیکه به در بهشت میرسند فاطمه زهراسلاماللهعلیها به پشت سر خود نگاهی میاندازد. خطاب میرسد: اى دختر حبیب من! براى چه به پشت سر خود نگاه کردی در صورتى كه من دستور دادهام داخل بهشت شوى؟ فاطمهسلاماللهعلیها میگوید: پروردگارا! دوست داشتم در یك چنین روزى قدر و قابلیت من شناخته شود. خدا میفرماید: اى دختر حبیب من! برگرد و بنگر هر كسى كه محبت تو یا یكى از فرزندان ترا در قلب دارد دست او را بگیر و داخل بهشت نما ...[13]
ما اگر خیلی هنر به خرج دهیم بعد از هفتاد یا هشتاد سال میتوانیم اندکی درک کنیم که علیعلیهالسلام کیست و چه نقشی در عالم هستی دارد و چه کارهایی از دست او برمیآید – کارهایی که در واقع کار خداست و به دست او اجرا میشود – و ما ارتباط خود با او را چگونه باید تنظیم کنیم و در سایه این ارتباط به چه چیزهایی میتوانیم دستیابیم. در پاسخ به این پرسش در یک کلمه باید گفت: در سایه این ارتباط به چه چیز نمیتوانیم برسیم؟! اگر با اهلبیت و با امیرالمؤمنینصلواتاللهعلیهمأجمعین ارتباط پیدا کنید گمان نکنید چیزی هست که نمیتوان به آن رسید. دستیابی به این کمالات به میزان ارتباطی بستگی دارد که ما با ایشان برقرار میکنیم و به اینکه چه اندازه از درگاه ایشان گدایی کنیم و چه اندازه لیاقت پیدا کنیم، وگرنه در سایه توسل چیزی نیست که نتوان به آن رسید.
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّکِینَ بِوِلاَیَةِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَالْأَئِمَّةِ المَعصُومِینصلواتاللهعليهماجمعين .
این مسائل را طرح کردم تا شما عزیزان و نیروهای جوان، بیشتر درباره آن بیاندیشید و انشاءالله با استفاده از اساتید به نتایج خوبی دست بیابید.
وصلی الله علی محمد و آله الطاهرین
[1] . نهج البلاغه، نسخه صبحى صالح، حکمت250.
[2] . همان، حکمت 117.
[3] . الکافی، ج 2، ص75.
[4] . بحار الأنوار، ج66، ص 293.
[5] . ر.ک: احمدبنحنبل، فضائل الصحابه، ص823 ح1130؛ محمدبنعلیبنبابویه، الخصال، ج2 ص481؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج42 ص67.
[6] . یس، 82.
[7] . نور، 35.
[8] . بحار الأنوار، ج91، 37.
[9] . نور، 35.
[10] . مشارق أنوار الیقین فی أسرار أمیرالمؤمنین علیه السلام، ص313.
[11] . تصنیف غرر الحكم و درر الكلم، ص119.
[12] . ذاریات، 56.
[13] . تفسیر فرات الکوفی، ص299.