گفتار پنجاه‌و‌دوم: جلوه‌های معرفت و عشق به خدا

 

 

گفتار پنجاه‌ودوم

جلوه‌های معرفت و عشق به خدا

 

 

إِلَهِی فَاجْعَلْنَا مِنَ الَّذِینَ تَوَشَّجَتْ أَشْجَارُ الشَّوْقِ إِلَیْكَ فِی حَدَائِقِ صُدُورِهِمْ، وأَخَذَتْ لَوْعَةُ مَحَبَّتِكَ بِمَجَامِعِ قُلُوبِهِمْ، فَهُمْ إِلَى أَوْكَارِ الْأَفْكَارِ یَأْوُونَ، وَفِی رِیَاضِ الْقُرْبِ وَالْمُكَاشِفَةِ یَرْتَعُونَ، وَمِنْ حِیَاضِ الْمَحَبَّةِ بِكَأْسِ الْمُلَاطَفَةِ یَكْرَعُونَ، وَشَرَایِعَ الْمُصَافَاةِ یَرِدُون؛ «خدایا! ما را از كسانی قرار ده كه درختان اشتیاق به تو در باغستان‌های سینه‌هایشان ریشه دوانیده و سوز محبت تو سراسر دل‌هایشان را فراگرفته است. ازآن‌رو، آنها در آشیانه‌های فكر و اندیشه مأوا گزیده‌اند، و در بستان‌های قرب و شهود می‌خرامند، و از سرچشمه‌های محبتت با جام لطف جرعه می‌نوشند و به آبشخورهای صفا درآمده‌اند».

آثار عشق و محبت به خداوند

نكتة اساسی كه در این مناجات به آن پرداخته شده، ارتباط بین معرفت به خدا با محبت به او، و آثار و لوازم این محبت است. از جمله لوازم و آثار محبت، كه امام(علیه السلام) بدان اشاره دارند، شوق دیدار محبوب، و سایه افكندن توجه و عشق به محبوب بر همة زوایای دل است؛ تا آنجا كه جایی برای محبت به دیگران در دل نماند. همچنین سوز و شیدایی حاصل از این

محبت، همچون حال پرنده‌ای است كه بالش آتش گرفته و در جست‌وجویِ جایی است تا آتش خود را خاموش كند. به همین‌گونه عاشق شیدادل در پی وصال محبوب است تا با آن آتش اشتیاق به محبوب را خاموش سازد. كاربرد این تعابیر ادیبانه و شاعرانه، و نظیر آنها در این مناجات و سایر مناجات‌ها و دعاها حاكی از آن است كه استفاده و كاربرد آنها مطلوب، و در جای خود و در حالاتی ویژه پسندیده است. این تعابیر معانی ویژة خود را دارند.

عرفا و شاعران در گفتارِ عرفانی و ادبی و اشعار و غزلیات خود، گاه تعابیری به‌‌كار می‌برند كه برای اذهان افراد عادی قابل هضم و پذیرفتنی نیست. از‌این‌رو، آنان می‌پندارند و گاه بر زبان می‌آورند كه چرا چنان شخصیت‌های بزرگ با آن مقامات عالی معنوی و معرفتی، چنین تعابیری به‌‌كار می‌برند. ما فراوان مشاهده می‌كنیم كه در غزلیات حافظ و دیگر شعرا و از جمله در غزلیات امام خمینی(رضی الله عنه) از می،(1) مستی،(2) خال(3) و رخِ یار سخن به میان آمده است؛ آن‌هم با توجه به آنكه می و شراب در فرهنگ ما نجس و پلید است. حال این پرسش رخ می‌نماید كه چرا آنها چنان تعابیری را به‌كار گرفته‌اند و نه‌تنها از كاربرد چنین تعابیری رضایت دارند، احساس سرور و شادمانی و شیفتگی نیز می‌كنند. طبیعی است كه این واژگان معانی ویژه و ناب عرفانی‌ دارند و در قالب معانی فرهنگ و ادبیات رایج و عمومی به‌كار نرفته‌اند. آشنایی با نظیر آن تعابیر در مناجات‌ها و از جمله در قرآن، بیانگر آن است كه آن تعابیر نه‌تنها زشت و ناپسند نیستند، در جای خود و در حالات ویژه و با معانی خاصِ خود، مطلوب و پسندیده نیز هستند. ما حتی می‌نگریم كه در قرآن و در وصف نعمت‌های بهشتی، سخن از نهرهای شراب به میان آمده است و


1. در تعابیر عرفانی، «می» بر غلبة عشق اطلاق می‌شود و نیز به‌معنای ذوقی است كه از دل سالك برآید و او را خوشوقت سازد (ر.ك: سیدجعفر سجادی، فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبیرات عرفانی، ص751).

2. «مستی» حیرتی است كه براثر مشاهدة جمال دوست بر سالك صاحب شهود دست دهد (ر.ك: همان، ص722).

3. «خال» نزد سالكانِ طریق و اهل ذوق، نقطة وحدت حقیقی است. لاهیجی گوید: «مبدأ و منتهای كثرت، وحدت است و خال اشارت بدوست».(ر.ك: همان، ص336ـ337).

خداوند می‌فرماید: وأنْهَارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِین؛(1) «و [در بهشت برای تقواپیشگان] نهرهایی از باده‌ای لذت‌بخش آشامندگان است». در آیه‌ای دیگر خداوند می‌فرماید: وَسَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَابًا طَهُورًا؛(2) «و [نیكوكاران را] پروردگارشان شرابی پاكیزه بنوشاند». همچنین در آیه‌ای دیگر آمده است كه پیشی‌گیرندگان در ایمان و جهاد و اطاعت خدا، از شرابی كه در بهشت به آنان می‌نوشانند، سردرد نمی‌گیرند و مست و بی‌خرد نمی‌شوند (لا یُصَدَّعُونَ عَنْهَا وَلا یُنْزِفُون).(3)

شراب از آن ‌جهت پلید و نجس است كه عقل انسان را زایل می‌كند و برای بدن انسان زیان‌بار است و سلامت روان و اخلاق انسان را به خطر می‌افكند؛ اما شرابی كه در بهشت به بهشتیان می‌نوشانند، از هر پلیدی و ضرری مبرّاست و اطلاق می و شراب برای آن نعمت بهشتی به جهت حالت وجد و سرور و فرحی است كه نوشیدن آن به بهشتیان می‌دهد. به‌كارگیری واژة «می» و «شراب» در قرآن برای نعمت بهشتی و نیز استفاده از آن برای بیان غلبة عشق از‌سوی عرفا و شعرا، به سبب حیثیت و ویژگی دوم شراب است كه همان به دست دادن حالت وجد، شدت سرور و فرح است. در این كاربرد هرگز ویژگی نخست شراب كه ازالة عقل و زیان‌های معنوی و بدنی شراب است، لحاظ نشده است.

لذت‌های برین، فرامادی و فراحیوانی اولیای خدا

تعابیر ذوقی و عرفانی این مناجات كمتر در دعاها و مناجات‌های دیگر به‌‌كار رفته و بی‌تردید فهم آنها برای ما دشوار است. تنها چیزی كه ما از آنها می‌فهمیم این است كه فراتر از لذت‌های حیوانی و لذت‌ حاصل از خوردن و خوابیدن، لذت‌های دیگری نیز هست كه


1. محمد (47)، 15.

2. انسان (76)، 21.

3. واقعه (56)، 19.

بندگان ویژة خدا دل در گرو آن لذت‌های برین معنوی دارند و دل به لذت‌های مادی و حیوانی نمی‌سپرند. بی‌پرده می‌گویم كه بسیاری از مؤمنان و دوستان اهل‌بیت(علیهم السلام) چنان‌كه نسبت به اهل‌بیت، امیر مؤمنان و امام حسین(علیهم السلام) و یا حضرت ابوالفضل(علیه السلام) اظهار علاقه و محبت می‌كنند و به آنان عشق می‌ورزند و برای آنان سوز و گداز دارند و اشك می‌ریزند، برای خدا اظهار محبت نمی‌كنند و سوز و گداز ندارند. با‌این‌حال در روایات و مناجات‌ها از انسان‌هایی سخن گفته می‌شود كه سرشار از عشق و محبت به خدایند؛ از غم هجران معبود سخت می‌گریند و اشك می‌ریزند، و از شوق وصال یار سرشار لذت می‌شوند.

گرچه عبادت و بندگی، ممکن است به سبب ترس از آتش جهنم و یا به امید دست یافتن به ثواب و پاداش بهشتی باشد، و البته این دو انگیزه برای كسانی كه در مراتب آغازین بندگی خداوند قرار دارند، مهم و تأثیربخش است، اما نباید فراموش كنیم كه این سطح از عبادت و این انگیزه‌ها برای اولیای ویژة خدا مطرح نیست. داعی و انگیزة آنان برای بندگی، ترس از حرمان لقای معبود و امید به وصال اوست. آنان توجهی به نعمت‌های عمومی و عادی بهشت، مانند میوه‌ها و گوشت پرندگان لذیذ ندارند و توجهشان معطوف به لذت‌های متعالی‌تر است. گرچه ما به چنان مقاماتی نرسیده‌ایم و چنان لذت‌هایی را درك نكرده و نچشیده‌ایم، آگاهی از آنها مفید و ثمربخش است. چه‌بسا در انسان استعدادهایی باشد كه اوضاع محیط و دیگر عوامل، زمینة شكوفا شدن آنها را فراهم نیاورد؛ اما در اوضاع ویژه، سخنان پندآموز و عبرت‌بخش و شرح حال اولیای خدا و مقامات والای آنها، او را متحول می‌سازد و چون مرهمی بر زخم، جانش را نیرو می‌بخشد؛ چنان‌كه در طریق كمال و تعالی از دیگران پیشی می‌گیرد.

ما از باب شكر نعمت خدا و قدرشناسیِ معارف و سخنان اهل‌بیت(علیهم السلام) آن معارف والا را بیان می‌كنیم و گرچه خود شایستگی درك و فهم آنها را نداریم، ممكن است در گوشه و كنار، كسانی باشند كه تأثیر بپذیرند و خداوند شایستگی و قدرت فهم آنها را

به ایشان عنایت كند و درنتیجه، آنها به مطلوب و مقصود خود دست ‌یابند؛ چنان‌كه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود: رُبَّ حَامِلِ فِقْهٍ اِلیَ مَنْ هُوَ أَفْقَهُ مِنْه؛(1)«بسا كسی حامل فقه است برای كسی كه او افقه و داناتر از اوست».

در آغاز مناجات، امام(علیه السلام) فرمودند كه بشر از معرفت تو ناتوان است. در توضیح این سخن، گفتیم كه معرفتِ كنه ذات و صفات الهی محال است و هرچه بشر بكوشد، نمی‌تواند به آن مرتبه از معرفت دست یابد. زیرا بشر محدود است و معرفت كنه ذات و صفات خداوند به‌معنای احاطه بر خداوند است؛ حال‌آنكه احاطة محدود بر نامحدود و نامتناهی محال است و آن علم، تنها به خداوند اختصاص دارد. حتی اشرف مخلوقات، یعنی رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نیز نمی‌تواند به مقام معرفت كنه خداوند راه یابد. با توجه به اینكه چنین معرفتی برای انسان محال و تحقق‌نایافتنی است، امام(علیه السلام) آن را از خداوند درخواست نمی‌كنند و معترف‌اند كه تنها خداوند علم احاطی به ذات و صفات خود دارد.

البته اظهار ناتوانی از درك معرفت كنه خداوند بدان ‌معنا نیست كه انسان به دنبال معرفت خداوند نرود و اگر مرتبة معرفت نامتناهی و نامحدود خدا برای ما حاصل نمی‌شود، نباید از مراتب متناهی و محدود معرفت خداوند چشم بپوشیم. برعكس؛ باید بكوشیم با ارتقای ظرفیت خود، مراتب معرفت الهی را پشت ‌سر نهیم و به عالی‌ترین رتبة معرفت الهی كه برای بشر ممكن و میسور است دست یابیم. اگر انسان به‌طور كلی در پی معرفت نرود و به معرفت میسور دست نیابد، چه فرقی بین او و حیوان، و نیز چه فرقی بین مؤمن و كافر وجود دارد؟ پس در‌هر‌صورت ما باید بكوشیم تا راهی برای معرفت خدا بجوییم و معرفت حصولی و حضوری خویش به خداوند را در حد میسور افزایش دهیم.

نكتة دیگر آنكه، همة انسان‌ها از نعمت‌ها و امكانات مادی و دنیوی، مانند لذت‌های


1. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج2، ب21، ص164، ح17.

جنسی، خوردنی‌ها، آشامیدنی‌ها، رفاه و راحتی برخوردار می‌شوند و مؤمن و كافر در‌این‌‌زمینه مشترك‌اند. چه‌بسا بهره‌مندی كفار از این نعمت‌ها بیشتر نیز باشد. حتی حیوانات نیز از این نعمات برخوردارند. پس این نعمت‌ها برای انسان كمال به‌شمار نمی‌آید، و زیبندة مؤمن نیست كه درخواست‌های او محدود به این امور باشد. اگر درخواست‌ها و نیازهای ما منحصر به خانة خوب، همسر خوب، خودروی عالی و پست و مقام باشد، پس چه فرقی بین ما و كفار هست؟ آیا ما از نعمت‌ اسلام و ایمان و معرفت اهل‌بیت(علیهم السلام) و ولایت آنها برخوردار شده‌ایم كه به این امور پوچ و فانی بسنده كنیم و از نیازهای متعالی غافل بمانیم؟ ازاین‌رو، امام(علیه السلام) در فراز دوم مناجات از خداوند درخواست‌های متعالی دارند و به ما نیز می‌آموزند كه چنان درخواست‌هایی داشته باشیم. حضرت از خدا درخواست می‌كنند كه ایشان را در زمرة كسانی قرار دهد كه آنان را رهین لطف و عنایت خود قرار داده، و با توفیق الهی ریشه‌های اشتیاق به خدا در سینه‌هایشان ریشه دوانیده است. این ویژگی و دیگر ویژگی‌هایی كه امام(علیه السلام) دربارة بندگان واصل به خدا و محبت متعالی آنها بیان می‌كنند، نشان‌دهندة ارتباط معرفت با محبت، و تأثیر متقابل آن دو بر یكدیگر است.

ارتباط دوسویة محبت و معرفت

اكنون این پرسش مطرح می‌شود كه آیا محبت موجب و برانگیزانندة معرفت است؛ یا برعكس، معرفت برانگیزاننده و موجب محبت به خداست؟ همانند این پرسش دربارة ایمان و عمل نیز مطرح است: آیا ایمان به خدا موجب انجام عمل صالح می‌شود، یا برعكس؟ پاسخ این است كه آن دو تأثیر متقابل بر یكدیگر دارند. هم ایمان موجب انجام عمل صالح می‌شود و هم عمل صالح، ایمان انسان را ارتقا می‌بخشد. همچنین مرتبه‌ای از معرفت، پایه‌گذار نخستین مرتبة محبت خداست و سپس با گسترش آن

محبت و عمق یافتن آن، معرفت انسان به خدا افزایش می‌یابد. هرچه معرفت بیشتر شود و انسان به مراتب والاتری از معرفت دست یابد، مراتب بیشتر و والاتری از محبت خدا در دل او پدید می‌آید. پس ‌هریك از آن دو، موجب تقویت دیگری می‌شود.

به‌‌طور طبیعی انسان تا چیزی را نشناسد و در آن حسن و جمالی نیابد، آن را دوست نخواهد داشت؛ زیرا دوست داشتن، امری ادراكی است و پایة آن، معرفت است. تا انسان نداند كه خدا دوست‌داشتنی است، او را دوست نخواهد داشت. همچنین هر چقدر معرفت انسان بیشتر و زنده‌تر و كارآمدتر باشد، تأثیرش بر عمل انسان بیشتر خواهد بود. در مقابل، معرفت انسان اگر كم‌فروغ باشد، تأثیری بر رفتار ما نمی‌گذارد. همة ما می‌دانیم كه خدا حاضر و ناظر اعمال ماست و ما در پیشگاه او هستیم؛ اما این معرفتْ چون زنده و پویا نیست تأثیری بر زندگی ما ندارد. شرط زنده و پویا ماندن معرفت این است كه همواره به آن توجه كنیم و نگذاریم فراموش شود.

گاه انسان می‌شنود كه صد یا هزار سال پیش شخصی اهل فداكاری و خدمت به مردم بوده است. انسان با‌اینكه او را ندیده، و سود و خیری نیز از او به انسان نرسیده، چون باور می‌كند كه او كمالی داشته است، به او محبت می‌ورزد. پس وقتی انسان كمالی را در كسی بیابد، خواه‌ناخواه مرتبه‌ای از محبت به او در انسان پدید می‌آید و این محبت تقویت‌شدنی و افزایش‌پذیر است؛ چنان‌كه در محبت‌های عادی كه بین دوستان و خویشان و همسایگان برقرار است، هر چقدر انسان به آنها بیشتر توجه كند، محبتش افزایش می‌یابد، و هر‌چه توجه انسان به آنها كمتر شود و فاصله و جدایی بیشتری افتد، از آن محبت كاسته می‌شود؛ تا جایی كه آن محبت یكسر از میان می‌رود.

راهكار تقویت محبت به خدا و اولیای او

با توجه به تلازمی كه بین معرفت و محبت هست، ادعیه و زیارت‌هایی كه در بارة

ائمة اطهار(علیهم السلام) وارد شده و به‌ویژه زیارت‌نامة امام حسین(علیه السلام)، علاوه بر آنكه موجب استحكام اعتقادات مذهبی و معرفت ما دربارة اهل‌بیت(علیهم السلام) می‌شوند، بُعد دیگر روان ما، یعنی محبت ما به اهل‌بیت(علیهم السلام) را نیز تقویت می‌كنند. اصلی‌ترین ابعاد روح انسان، دو بعد شناخت و معرفت، و احساس و عواطف‌اند و تقویت این دو بُعد، موجب تقویت انسانیت می‌شود. در مقابل، هر‌چه از معرفت و عواطف انسان و از جمله محبت او به ارزش‌ها و مقدسات كاسته شود، او از انسانیت بیشتر فاصله می‌گیرد. انسان عاری از معرفت و خودخواه و خود‌پرست كه تنها به فكر خویش است و عاطفه و محبتی به دیگران ندارد، صورتش صورت انسانی است، اما قلبش، حیوانی؛ بلكه به تعبیر قرآن از حیوانات نیز پست‌تر است (أُولَئِكَ كَالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أضَل).(1)

گرامی داشتن یاد اهل‌بیت(علیهم السلام) و از جمله یاد امام حسین(علیه السلام) و سلام بر او، كه در جای‌جای معارف اهل‌بیت(علیهم السلام) بدان سفارش شده، تدبیری است برگرفته از حكمت الهی، برای تقویت بُعد معرفتی و نیز بُعد عاطفی وجود ما، و در‌نتیجه، رشد جنبة انسانیت ما. به‌تجربه دریافته‌ایم كه هر چقدر میزان محبت و علاقه‌مندی خود را به دوستان خود نشان دهیم و در عمل همواره به آنان ثابت كنیم كه دوستشان داریم، آن پیوند دوستی تقویت می‌شود و دوام می‌یابد؛ اما اگر اظهار دوستی و محبت نكنیم، رفته‌رفته آن محبت و علاقه از بین می‌رود. اگر وقتی ما به دوستمان و كسی كه به او ارادت داریم برخورد می‌كنیم، اظهار ارادت كنیم و زبان به ستایش او بگشاییم، محبت او به ما بیشتر می‌شود؛ اما اگر از كنار او بگذریم و به او سلام نكنیم، از آن محبت كاسته می‌شود.

نكتة دیگر آنكه، انگیزة افراد در اظهار دوستی‌ها و محبت‌ها متفاوت است. گاه انسان ‌سراغ دوستش می‌رود تا از او پولی قرض كند و یا كمكی بخواهد؛ اما گاه دلش برای


1. اعراف (7)، 179.

دوستش تنگ شده و برای رفع دل‌تنگی ‌سراغ او می‌رود و خواستة‌ دیگری از او ندارد. این اظهار محبت گرچه خالصانه‌تر از اظهار محبتی است كه با انگیزه درخواست مادی انجام می‌پذیرد، به‌‌هر‌جهت برطرف كنندة نیاز روحی انسان است و به یک معنا به انگیزة منفعت‌جویی انجام می‌پذیرد. عالی‌ترین و خالصانه‌ترین محبت آن است كه بدون انگیزة نفسانی باشد و انسان در اظهار محبت نسبت به محبوب خویش، در پی نفع و خواستة خود نباشد؛ بلكه خود را فراموش كند و همة توجهش معطوف به محبوب شود؛ با كمال خضوع در پیش پای محبوب به خاك افتد و خود را فانی در او ببیند.

وقتی انسان به خداوند و اهل‌بیت(علیهم السلام) و مقدساتْ معرفت داشته باشد و به لوازم این معرفت عمل كند، بدانها محبت می‌یابد و آن‌گاه با توجه بیشتر به محبوب و ترتیب اثر دادن به آثار این محبت، معرفت او و به‌ویژه معرفت حضوری او به خداوند خالصانه‌تر و آگاهانه‌تر می‌شود. همچنین با گسترش فزون‌تر آن معرفت و محبت‌، رابطة قلبی او با خداوند و مبدأ هستی عمق بیشتری می‌یابد. چنان‌كه گفتیم انسان علاوه بر معرفت حصولی به خداوند كه به‌‌وسیلة مفاهیم ذهنی حاصل می‌شود، معرفت حضوری و به‌تعبیر‌دیگر، شناخت قلبی به خداوند نیز دارد. در پرتو همین معرفت حضوری است كه دل انسان گرایش و توجه به كسی دارد كه به او روزی می‌دهد، در تنگناها و سختی‌‌ها او را یاری می‌رساند و از خطرها حفظ می‌كند. وقتی انسان احساس كند كه درها به‌روی او بسته است و هنگامی كه امیدش از اسباب و وسایل قطع شود، احساس می‌كند كسی هست كه او را نجات دهد. اگر توجه انسان به این معرفت، كه به‌‌وسیلة مفاهیم و صور ذهنی حاصل نیامده، بیشتر شود و بكوشد كه توجه قلبی بیشتری به خدای بلندمرتبه و وسایط فیض داشته باشد، معرفتش شفاف‌تر، بی‌پیرایه‌تر و ناب‌تر می‌شود.

البته علم حصولی و ذهنی به خداوند بلندمرتبه نیز می‌تواند موجب گسترش آن معرفت حضوری و قلبی شود. این به‌دلیل ارتباط بین علم حصولی و حضوری است كه

مسئله‌ای روان‌شناختی است. روان‌شناسان مسلمان و به‌ویژه اهل عرفان باید این مسئله را كانون بحث و بررسی قرار دهند و میزان تأثیر علم حصولی بر علم حضوری انسان را مشخص سازند.

انسان فطرتاً كسی را كه به او خدمت می‌كند، دوست می‌دارد. اگر در هنگام نیازمندی و ناداری كسی به ما كمك كند و پولی به ما قرض دهد، و بدان‌وسیله مشكل ما مرتفع شود، او را دوست خواهیم داشت. اگر ما باور داشته باشیم كه هر‌آنچه داریم از خداست و همة نعمت‌ها را خداوند به ما ارزانی داشته است؛ همچنین اگر معتقد باشیم خداوند مادری مهربان در اختیار ما نهاد كه با همة وجود به ما خدمت كند و به پرورش و تربیت ما همت گمارد و همو این نظام اسلامی را در اختیار ما نهاد تا در پناه آن در آسایش و امنیت به‌‌سر بریم، آن‌گاه او را دوست خواهیم داشت و پیشانی شكر در پیشگاهش بر زمین می‌ساییم. مگر می‌شود انسان كسی را كه كمكی محدود به او كرده (مثلاً چند هزار تومان به او قرض داده است) دوست بدارد، اما خداوندی را كه او را غرق نعمت ساخته و هستی و هر‌چه را دارد در اختیارش نهاده، دوست نداشته باشد؟

مشكل آن است كه محبت خدا در دل برخی استقرار نیافته و پایدار نشده است؛ ایشان وقتی دربارة نعمت‌های خدا می‌اندیشند، به یاد خداوند می‌افتند و احساس محبت به او دارند؛ اما وقتی پای محبوب‌های دیگر به میان می‌آید، خدا را فراموش می‌كنند. آنان در مقام تعارض و تزاحم بین خواسته‌های نفسانی و دنیوی با خواسته‌های الهی و معنوی، و نیز تزاحم بین محبت به غیر‌خدا با محبت به خدا، خواسته‌های نفسانی و محبت به غیر‌خدا را ترجیح می‌دهند. ازاین‌رو، امام سجاد(علیه السلام) از خداوند درخواست می‌كنند كه محبت به خود را چون درختی تنومند كه ریشه در اعماق وجود ایشان دوانیده باشد، قرار دهد؛ تا هوس‌ها و تندبادهای عواطف و احساسات غیرالهی، آن را از جای بر‌نكند. محبت به خدا نباید چون گیاه و نهالی نورسته باشد كه با وزش بادی از جای كنده شود و محبت

به غیرخدا برجای آن بنشیند؛ یا آنكه وقتی انسان به خیال خام خود از برخی از كارها و تقدیرات خدا خوشش نیامد و ناراحت شد، محبت به خدا را فراموش كند.

جلوه‌های ناب محبت به خدا

در روایتی چنین آمده است:

أَنَّه(صلی الله علیه و آله) سَلَّمَ عَلَیْهِ غُلاَمٌ دُونَ الْبُلُوغِ وَ بَشٍّ لَهُ وَتَبَسَّمَ فَرَحاً بِالنَّبی(صلی الله علیه و آله) فَقَالَ لَهُ: أتُحِبُّنیِ یَا فَتَى؟ فقال: إِی وَاللهِ یَا رَسُولَ اللهِ. فَقَالَ لَه: مِثْلَ عَیْنَیْكَ؟ فَقالَ: أَكْثَرَ؟ فَقالَ: مِثْلَ أبِیكَ؟ فَقَالَ: أَكثَرَ. فَقالَ: مِثْلَ أمِّكَ؟ فَقالَ: أَكَثَرَ. فَقالَ: مِثلَ نَفْسِكَ؟ فَقالَ: أَكثرَ وَاللهِ یَا رَسُولَ اللهِ فَقالَ: أَمِثْلَ رَبِّكَ؟ فَقال: اللهَ اللهَ اللهَ یا رَسُولَ اللهِ لَیْسَ هَذَا لَكَ ولاَ لأَحدٍ، فَإِنَّمَا أحْبَبْتُكَ لِحُبِّ اللهِ. فَاْلتَفَتَ النَبِّیُِ إِلىَ مَنْ كانَ مَعَهُ وَقَالَ هَكَذَا كُونُوا، أَحِبُّوا اللهِ لإحسانِهِ إِلیَكُمْ وَإِنْعَامِهِ عَلیكُمْ وأَحِبُّونی لِحُّبِ الله؛(1) «پسری به رسول خدا(صلی الله علیه و آله) سلام، و به‌روی آن حضرت تبسم كرد. حضرت به او فرمود: مرا دوست می‌داری، ای جوان؟ عرض كرد: آری؛ به خدا سوگند، ای رسول خدا. حضرت فرمود: مانند چشمانت مرا دوست داری؟ عرض كرد: بیشتر. فرمود: مانند پدرت؟ عرض كرد: بیشتر. حضرت فرمود: به اندازة مادرت مرا دوست داری؟ عرض كرد: بیشتر. فرمود: به اندازة خودت مرا دوست داری؟ ‌عرض كرد: بیشتر، به خدا قسم، ای رسول خدا. فرمود: به اندازة خدا مرا دوست داری؟ عرض‌ كرد: الله الله الله ای رسول خدا! نه، این مقام برای تو نیست و نه برای هیچ‌كس. من تو را برای خدا دوست دارم. حضرت به همراهان خود روی كرد و فرمود: این‌گونه خدا را به‌‌واسطة احسان به


1. دیلمی، ارشاد القلوب، ج1، ص161.

شما و نعمت‌هایی كه به شما ارزانی داشته دوست بدارید و مرا هم به‌‌واسطة دوستی خدا دوست بدارید».

 

وقتی خداوند حضرت ابراهیم(علیه السلام) را به مقام خُلّت رساند و او را خلیل خود قرار داد و فرمود: وَاتَّخَذَ اللَّهُ إِبْرَاهِیمَ خَلِیلا؛(1)«و خدا ابراهیم را دوست خود قرار داد». برخی از فرشتگان به یكدیگر گفتند: خداوند كسی را كه از نطفه آفریده شده، خلیل و دوست خود قرار داد و به او ثروت عظیم بخشید. خداوند به فرشتگان وحی كرد كه وارسته‌ترین فرد و رئیس خود را برگزینند. آنان از بین خود جبرئیل و میكائیل را برگزیدند و آن دو به‌صورت انسان به زمین فرود آمدند. آن روز حضرت ابراهیم(علیه السلام) گوسفندان خود را جمع آورده بود؛ چه آنكه حضرت ابراهیم(علیه السلام) چهار هزار چوپان داشت و چهار هزار سگ گله كه در گردن هریك از آنها قلاده‌ای زرین آویخته بود. ایشان همچنین چهل هزار گوسفند شیرده، و شترها و گاوهای فراوان داشت. آن دو فرشته در دو سوی گله‌های حضرت ابراهیم(علیه السلام) ایستادند و یكی از آن دو، با صدایی زیبا و بلند گفت: سبّوح قدّوس.‌ دیگری در پاسخ او گفت: ربُّ الملائكة والروح. حضرت ابراهیم(علیه السلام) با شنیدن نام معشوق خود چنان به ‌وجد آمد كه مدهوش شد و وقتی به خود آمد فرمود: اگر آنچه را گفتید بازگویید، نیمی از مالم را به شما می‌بخشم. در مرتبة سوم گفت اگر دوباره آن را بازگویید، مال و فرزندان و جسمم از آن شما باشد. اینجا بود كه فرشتگان به حكمت انتخاب خداوند پی بردند.(2)

وقتی درختِ محبت خدا در اعماق دل انسان ریشه دوانید و استوار و تنومند شد، انسان با شنیدن نام خدا سرشار از لذت می‌شود و به ‌وجد می‌آید؛ می‌خواهد بیشتر دربارة محبوب بشنود و ارتباطش را با او پایدارتر سازد. در مقابل، كسانی كه دلشان از


1. نساء (4)، 125.

2. ر.ك: مولا‌محسن فیض كاشانی، تفسیر صافی، ج2، ص325ـ326.

محبت خدا تهی است و محبت به غیرخدا بر دلشان نقش بسته، از شندین نام خدا ناراحت می‌شوند: وَإِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ وَإِذَا ذُكِرَ الَّذِینَ مِنْ دُونِهِ إِذَا هُمْ یَسْتَبْشِرُون؛(1)«و چون خداوند به یگانگی یاد شود، دل‌های كسانی كه به آن جهان ایمان ندارند برَمَد، و وقتی آنان كه جز او هستند [معبودهایشان] یاد شوند، ناگاه شادمان گردند».

اگر انسان جویای معرفت متعالی‌ای باشد كه دست یافتن به آن برای انسان ممكن است (معرفتی كه چون كیمیا وجود انسان را متحول می‌سازد)، باید به مرتبة محبت عمیق و پایدار به خداوند دست یابد، و البته هم دست یافتن به آن معرفت و هم كسب این مرتبة محبت، با توفیق و عنایت الهی حاصل می‌شود. اگر ما از اهمیت و ارزش این مراتب عالی محبت و معرفت خداوند آگاه می‌بودیم، به‌‌جای آنكه از خداوند نان و آب، و پست و مقام، و دیگر امكانات بی‌مقدار دنیوی را درخواست كنیم، سرلوحة خواسته‌ها و نیازمان را محبت و معرفت خدا قرار می‌دادیم.


1. زمر (39)، 45.