إِلَهِی بِكَ هَامَتِ الْقُلُوبُ الْوَالِهَةُ، وَعَلَى مَعْرِفَتِكَ جُمِعَتِ الْعُقُولُ الْمُتَبَایِنَةُ، فَلَا تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ إِلَّا بِذِكْرَاكَ، وَلَا تَسْكُنُ النُّفُوسُ إِلَّا عِنْدَ رُؤْیَاكَ؛ أَنْتَ الْمُسَبَّحُ فِی كُلِّ مَكَانٍ، وَالْمَعْبُودُ فِی كُلِّ زَمَانٍ، وَالْمَوْجُودُ فِی كُلِّ أوَانٍ، وَالْمَدْعُوُّ بِكُلِّ لِسَانٍ، وَالْمُعَظَّمُ فِی كُلِّ جَنَان؛ «خدایا، دلهای واله و حیران، به عشق و محبت تو وابستهاند، و عقلهای مختلف بر معرفت تو جمع شدهاند. دلها جز با یاد تو آرام نمیشوند و نفوس جز با دیدار تو سكونت نمییابند. تویی كه در هرجا و مكانی ستایشت میكنند و در هر زمان میپرستندت و در هر برهه و زمانی وجود داری و یافت میشوی، و با هر زبانی تو را میخوانند و در هر دلی با عظمت یاد میشوی».
در جملة اول این فراز، نقطة اوج عواطف انسان در عشقورزی با خدا به نمایش درآمده و جملة دوم بیانگر آن است كه هیچ عقلی از معرفت و شناخت خدا بیبهره نیست و خداوند متعال عقلها را چنان آفریده است كه بتوانند او را بشناسند. ازاینرو، هر عقلی دستكم از پایینترین مرتبة معرفت خداوند بهرهمند است. در این فراز دو مفهوم متفاوت را میبینیم كه یكی با واژگانی چون «هیام» و «وله» به عواطف و
احساسات مربوط میشود و دیگری شامل واژگان «نفس»، «قلب» و «عقل» حاكی از هویت و حقیقت انسان و مركز عواطف، ادراكات و احساسات و منبع شناخت اوست.
حقیقت و هویت انسان، نفس و روح اوست كه حقیقتی ثابت و پایدار است و بهرغم تغییرات و دگرگونیهای متوالی كه در بدن انسان پدید میآید، باقی و ثابت است. این همان حقیقتی است كه ما با واژة «من» بدان اشاره میكنیم، و بدن ابزار آن بهحساب میآید. از این نظر، حتی اگر ما در شرایطی قرار بگیریم كه هیچگونه توجهی به بدن و اعضا و اندام آن نداشته باشیم، وجود خویش یعنی نفس و روح خود را درك میكنیم. ابنسینا دربارة درك نفس فارغ از همة تعلقات، و بهتعبیردیگر، درك خویشتن در فضای خلأ مطلق، میگوید:
شما خود را در یك حالت و خلقت اولیه فرض كنید؛ درحالتیكه هیچگونه ناراحتی بر شما عارض نیست. بهبیان دیگر، خود را در یك فضای مطلق تصور كنید؛ درحالیكه از سرما و گرما عاری باشید. نه ناراحتی داشته باشید و نه خوشی؛ نه لذت داشته باشید و نه الم؛ حتی خود را در حالی فرض كنید كه هیچگونه تعلیمی از پدر و مادر خود نیز دریافت نكردهاید. در چنین حالتی كه فقط به ذات خود توجه دارید، نه به هیچچیز دیگر، حتی به اعضا و اجزای خود نیز توجه ندارید، فقط من و نفس خود را درك میكنید. در این حالت نفس از همة قوای خود غافل است و فقط به خود توجه دارد و به اینكه من هستم.(1)
1. ر.ك: ابنسینا، الاشارات و التنبیهات، ج2، نمط سوم، ص343ـ344.
پس بدن و اندامهای آنْ هویت و حقیقت انسان را تشكیل نمیدهد و وقتی ما از خویشتن و «من» سخن میگوییم به بدن خود اشاره نداریم؛ چون این بدن همواره در حال تغییر و تبدیل است و بهرغم این تغییرات، آنچه هویت و خویشتن ما بهحساب میآید باقی است و هیچ تغییر و تبدیلی در آن پدید نمیآید. حقیقت ما همان نفس و روحی است كه منبع شعور، آگاهی، احساسات و ادراكات ماست و بدن و عناصر مادی وجود ما، فاقد شعور و احساسات و ادراكات است و تنها ابزاری است كه در اختیار روح و نفس ما قرار گرفته است تا بتوانیم به كمك آن اراده و تصمیمات خود را اجرا كنیم.
پس آنچه با لفظ «من» بدان اشاره میكنیم، بدن نیست؛ بلكه نفس و روح است كه هویت انسان را تشكیل میدهد، و بدن ابزار آن بهحساب میآید. البته در جای خود و در مباحث روانشناسی بحث است كه آیا ما در كنار روح بُعد غیرمادی دیگری نیز به نام «روان» داریم یا آنكه این هر دو یكی هستند. وقتی میگوییم من تصمیم میگیرم، من میاندیشدم، من محبت دارم، من خشم و كین دارم، من میترسم، درواقع «من» همان روح ماست كه ما آن افعال و صفات و سایر خصلتها را بدان نسبت میدهیم. در قرآن نیز هم واژه «نفس» و هم «روح» در كنار «قلب» و «عقل» و سایر واژگان مشابه بهكار رفته است و اهل لغت و تفسیر موارد كاربرد و ویژگیهایی را كه به لحاظ آنها هریك از آن واژگان استعمال میشوند، بررسی كردهاند.
پرواضح است كه منظور از نفس در این بحث و در مناجات امام سجاد(علیه السلام) ماهیت فلسفی آن است، و اصطلاحاتی نظیر نفس اماره و نفس مطمئنه كه ماهیت اخلاقی دارند و در مباحث اخلاق مطرح میشوند، بهحسب برخی از ویژگیهای اخلاقی نفس و روح اطلاق میگردند. همچنین منظور از قلب، عضو صنوبریشكل درون سینه نیست؛ بلكه قلب در ادبیات قرآن و احادیث و در عرف عام، حیثیتی از نفس و روح است كه گرایشهایی چون دوست داشتن، میل و اراده، نفرت، دشمنی و احساسات بدان نسبت
داده میشود و در زبان عربی و در قرآن، علاوه بر «قلب» واژة «فؤاد» نیز برای این حیثیت از نفس بهكار میرود. با توجه به ترادف و اشتراك معنایی واژة قلب و فؤاد است كه رؤیت، هم به قلب نسبت داده میشود و هم به فؤاد. قرآن درباره رؤیت فؤاد میفرماید: مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رأى؛(1)«دل آنچه را دید دروغ نپنداشت». در كاربرد دیگر فؤاد در قرآن، خداوند پس از آنكه به مادر حضرت موسی(علیه السلام) فرمان میدهد كه او را در دریا بیفكند تا از خطر دشمنان رهایی یابد، از او میخواهد كه نگران فرزندش نباشد و وعده میدهد كه فرزندش را به او برگرداند و او را از پیامبران خود قرار دهد؛ آنگاه میفرماید: وأَصْبَحَ فُؤَادُ أمِّ مُوسَى فَارِغًا إِنْ كَادَتْ لَتُبْدِی بِهِ لَوْلا أنْ رَبَطْنَا عَلَى قَلْبِهَا لِتَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِین؛(2) «و مادر حضرت موسی را دل [از ترس و اندوه] تهی گشت و هرآینه نزدیك بود كه آن [راز] را فاش سازد اگر نه آن بود كه دل او را [بر صبر و ثبات] استوار كردیم تا از باوردارندگان [وعدة ما] باشد».
گاهی بهحسب شأن ادراكی نفس، واژة عقل بهكار میرود و ادراكات نفس به عقل، كه شأنی از نفس بهحساب میآید، نسبت داده میشود. البته قرآن تعقل و ادراك را به قلب نیز نسبت داده است؛ مانند آیة: لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِهَا... .(3) در جای خود باید بررسی شود كه آیا عقل و قلب قوای نفس بهحساب میآیند یا شئون آن؛ چنانكه بین حكما معروف است كه عقل قوة خاصی نیست؛ بلكه عقل كار نفس است. همچنین قلب را نمیتوان قوة خاصی بهحساب آورد؛ چون كارهای گوناگونی بدان نسبت داده شده است كه از جهت ماهیت با هم متفاوتاند. یك دسته از آنها انفعال است و دستة دیگر فعل. بهعبارتدیگر، قلب همان نفس انسان است، از آن نظر كه ادراكات، احساسات و
1. نجم (53)، 11.
2. قصص (28)، 10.
3. حج (22)، 46.
عواطف دارد. حتی قرآن انتخاب و اختیار را نیز به قلب نسبت داده است: لا یُؤَاخِذُكُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِی أَیْمَانِكُمْ وَلَكِنْ یُؤَاخِذُكُمْ بِمَا كَسَبَتْ قُلُوبُكُم؛(1)«خدا شما را به سوگندهای سر زبانی مؤاخذه نمیكند؛ ولی بدانچه دلهاتان برمیگزیند، مؤاخذه میكند».
چنانكه گفتیم قلب و روح انسان مركز عواطف و احساسات است. البته حیوانات نیز كموبیش از عواطف و احساسات برخوردارند؛ اما احساسات انسان شدیدتر است و تنوع بیشتری دارد. از جمله انسان محبت دارد؛ یعنی آنچه را كه با طبعش سازگار است، دوست میدارد و به آنها دلبستگی دارد. پس وقتی كسی میگوید كه فلان نوشیدنی یا خوردنی و یا دانش را دوست دارد و از آن لذت میبرد، یعنی آن امور با طبع او ملایم و سازگارند و چون كششی در نفس خود بهسوی آنها مشاهده میكند، آنها را جذب میكند. البته محبت سلسله مراتب طولی دارد و «وله» و «هیام» عالیترین مراتب آن بهشمار میآیند. «وله» بهمعنای حیرت حاصل از شدت محبت است و «هیام» به مرتبهای از محبت اطلاق میشود كه شدت عشق و محبت، عاشق را دیوانه و سرگشتة كوی معشوق كرده است. در این مرحله همة توجهات عاشق معطوف به معشوق میشود و خود را فراموش میكند و همة هستی خود را در كف معشوق مییابد.
در ادبیات مذهبی ما، و بهویژه در مناجاتها، عالیترین مراتب محبت نظیر «هیام».و «عشق».در ارتباط با خداوند بهكار رفته است و پس از آن در ارتباط با اولیای خدا بهكار میرود. بهویژه در فرهنگ شیعه حب اهلبیت(علیهم السلام) و عشق به آنها فراوان مطرح است؛ تا جایی كه برخی از روی علاقه و عشق به اهلبیت(علیهم السلام) حاضرند هستیشان را فدا كنند.
1. بقره (2)، 225.
حضرت ابراهیم(علیه السلام) از جمله مظاهر تام و كامل عشق به خداوند بود. وقتی خداوند او را خلیل و دوست خود قرار داد، برخی از فرشتگان به یكدیگر گفتند: «خداوند كسی را كه از نطفه پدید آمده است؛ خلیل و دوست خود قرار داد و به او ثروت عظیم بخشید». خداوند به فرشتگان وحی كرد كه وارستهترین فرشته را از میان خود برگزینند. آنان جبرئیل و میكائیل را برگزیدند و خداوند آن دو را بهصورت انسان به زمین فرستاد. آن روز حضرت ابراهیم همة گوسفندان خود را جمع كرده بود؛ چهآنكه، حضرت ابراهیم چهار هزار چوپان داشت و چهار هزار سگ گله كه در گردن هریك از آنان قلادهای زرین آویخته بود؛ گوسفندان آن حضرت به چهل هزار میرسید و شتران و گاوان فراوانی داشت. آن دو فرشته در دو سوی گلههای حضرت ابراهیم ایستادند و یكی از آن دو، با صدایی زیبا و بلند گفت: سبوح قدوس؛ دیگری گفت: رب الملائكة والروح. حضرت ابراهیم با شنیدن نام معشوق خود چنان به وجد آمد كه مدهوش شد و وقتی به خود آمد فرمود: اگر آنچه را گفتید بازگویید، نیمی از مالم را به شما میبخشم. این قضیه یك بار دیگر تكرار شد و سرانجام در مرتبة سوم گفت: اگر دوباره آن را بازگویید، مال و فرزندان و جسمم از آن شما باشد. اینجا بود كه فرشتگان به حكمت انتخاب خداوند پی بردند.(1)
مرتبة نازلتر چنین حالتی در ارتباط با اولیای خدا تحقق مییابد و بر این اساس برخی چنان به اهلبیت(علیهم السلام) و از جمله به امام حسین(علیه السلام) عشق میورزند كه وقتی نام آن حضرت را میشنوند، مانند كسی كه هدیهای بزرگ و بیمانندی به او دادهاند، چنان خوشحال میشوند كه در پوست خود نمیگنجند. این ویژگی روح انسان است كه وقتی دل به كسی سپرد، حاضر است هستی خود را تقدیم او كند و از شنیدن نام معشوقش سرمست میشود؛ چهرسد به اینكه خودش او را ببیند و با او انس گیرد. در ادبیات دینی ما و بهویژه در دعاها و
1. مولا محسن فیض كاشانی، تفسیر صافی، ج2، ص325ـ326.
مناجاتها اشارات فراوانی به وجود چنین حالاتی در اهلبیت(علیهم السلام) هنگام ارتباط با خداوند یافت میشود. از جمله امیر مؤمنان(علیه السلام)، چنان عاشق خداوند بود كه برخی شبها در راز و نیاز و مناجات خود با خداوند چندین بار غش میكرد. شاید برخی تصور كنند كه آن حالات فقط از خوف خدا بوده است؛ درصورتیكه همة آن حالات از خوف خدا نبوده است و شدت عشق به خداوند، و شوق به لقا و انس با او نیز چنین حالاتی را در پی دارد. اما بسیاری از مردم كه نمیدانند و نمیفهمند كه میتوان عاشق خدای نادیده شد و از فرط عشق به او سر از پا نشناخت و بیتاب و مدهوش گردید، بیتابی و غش كردن از خوف خدا را باور دارند؛ اما باور ندارند كه كسی ازروی عشق و محبت به خدا از خود بیخود و مدهوش شود.
در مقابل حالت دلدادگی و عشق و محبت، روح انسان گاهی دچار اضطراب و نگرانیهایی نیز میشود كه برای انسان رنجآور است و بهرغم اینكه انسان چنین حالتی را نمیپسندد و میل ندارد كه بدان مبتلا شود، گریزی از آن نیست؛ تاجایی كه به سبب فراگیری حالت اضطراب و منفك نبودن زندگی انسان از این حالت، برخی از فلاسفة غربی و بهویژه اگزیستانسیالیستها، در مقابل فلاسفة یونان و فلاسفة مسلمانان كه انسان را «حیوان ناطق» میدانند، انسان را «حیوان مضطرب» معرفی میكنند و معتقدند كه «اضطراب» فصل حقیقی انسان است، نه نطق. از دیدگاه قرآن و آموزههای دینی ما، تنها دارویی كه میتواند اضطراب انسان را درمان كند و دلهره و نگرانی او را برطرف كند و به او آرامش بخشد، یاد خداست: الَّذِینَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوب؛(1) «آنان كه ایمان آورند و دلهاشان به یاد خدا آرام یابد. آگاه باشید كه دلها تنها با یاد خدا آرام مییابد».
1. رعد (13)، 28.
در مقابل حالت اضطراب، حالت اطمینان و آرامش قرار دارد كه از مقولة شناخت نیست و از حالات احساسی بهشمار میآید. در مباحث روانشناختی، حصول آرامش را آرمان روانشناسان معرفی كردهاند. با توجه به آنكه امروزه اضطراب و ناآرامی بزرگترین درد بشر شناخته شده است، داروهای آرامشبخش جزو پرمصرفترین و گرانترین داروها هستند و بهویژه در غرب بیشترین كلینیكها برای معالجة اضطرابها و نگرانیهاست؛ اما چون آنان به داروی اصلی و عامل اساسی رفع اضطراب پی نبردهاند، داروهای آرامشبخشی كه ساختهاند تخدیركننده است و كارشان تضعیف فهم و درك و احساس انسان است، و درنتیجه به بیمار احساس بیخیالی دست میدهد. آنچه برای انسان لذتبخش و مطلوب است، داشتن فهم و درك قوی تخدیرنشده همراه با آرامش است و تنها راه تحصیل آن عمل به نسخة قرآن است كه یاد خدا را برطرفكنندة اضطراب و نگرانی، و عامل آرامشبخش معرفی میكند.
تحصیل آرامش با ذكر خدا نیازمند تحلیل فلسفی و روانشناختی است و یكی از تحلیلهایی كه دراینباره میتوان بیان كرد این است كه روح ما همواره فعال و در حال حركت است و نمیتواند آرامش داشته باشد و پیشرونده و تحولخواه است. «روح» همخانوادة «ریح» بهمعنای باد است و شاید این اشتراك بهدلیل خصلت حركت است كه در هر دو وجود دارد. وقتی میگویند روح ذاتاً متحرك و پویا و بیقرار است، یعنی روح انسان ذاتاً طالب كمال است و تا به نقطة اوج تكامل خویش نرسد، از حركت نمیایستد. انسان طالب كمال بینهایت است و تجربه ثابت كرده است كه هیچ چیز محدودی نمیتواند انسان را قانع كند. اگر او به دنبال ثروت و قدرت باشد، حتی اگر كرة زمین در اختیار او قرار گیرد قانع نمیشود و در پی آن است كه راهی به سایر كرات آسمانی پیدا كند و آنها را به تصرف خود درآورد.
بزرگان و علما وجود این میل كمالجویی و در جستوجوی كمال مطلق بودن را
دلیلی برای توحید و فطرت خداجوی انسان دانستهاند. بدینمعنا كه دست قدرت الهی، فطرت كمالجویی را در انسان قرار داده و این میل، انگیزة تلاش، پیشرفت و تكامل را در انسان پدید آورده است؛ اما مقصد تكامل انسان در عالم ممكنات نیست. ازاینرو، انسان هر چقدر هم به امكانات و ثروت محدود دنیا دست یابد، باز سیر نمیشود و اگر همة مرزهای عالم ممكنات را درنوردد، عطش كمالجویی و تعالیخواهی او فرونمینشیند. نقطه نهایی تعالی و تكامل انسان قرب الهی است و با رسیدن به آن انسان به كمال مطلوب خود دست مییابد و به آرامش ابدی و پایدار میرسد.
امام سجاد(علیه السلام) میفرمایند: لاتَسْكُنُ النُّفوُسُ إِلاَّ عِنْدَ رُؤْیاك؛ «نفوس جز با دیدار تو آرامش و سكونت نمییابند». یعنی هدف غایی انسان رؤیت خدا و لقاءالله و رسیدن به مرحلهای است كه هیچ حجاب و حائلی بین انسان و خدا نباشد. این همان مقصدی است كه انسان برای نیل بدان آفریده شده است، و وقتی به این مقصد رسید، قرار میگیرد و آرامش مییابد. البته چون انسانها ظرفیتهای وجودی متفاوتی دارند، مراتب بهرهمندی آنها از قرب و لقای الهی متفاوت است و همه دراینزمینه مشتركاند كه با رسیدن به لقای الهی و كمال متناسب با ظرف وجودیشان به هدف و مقصد ابدی خویش دست یافتهاند.