صوت و فیلم

صوت:
40

سکولاریسم؛ تهدیدی جدی در مسیر تحقق هدف اصلی انقلاب اسلامی

هیئت عمار، مهدیه مشهد مقدس
تاریخ: 
پنجشنبه, 14 خرداد, 1394

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم

الْحَمْدُ للهِ رَبِّ العَالَمِین والصَّلوةُ والسَّلامُ عَلَی سَیِّدِالأنْبِیَاءِ وَالمـُرْسَلِین حَبِیبِ إِلهِ الْعَالَمین أَبِی‌الْقَاسِمِ مُحَمَّد وَعَلَی آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ المـَعْصُومِین

أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ‌ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً

تقدیم به روح ملکوتی امام راحل‌‌رضوان‌الله‌علیه و شهدای والامقام اسلام، مخصوصاً شهدای 15 خرداد، صلواتی اهدا می‌کنیم.

خداوند متعال را شکر می‌کنم که در این روزگار پیری و ضعف، بار دیگر توفیقی نصیبمان شد که به عتبه‌بوسی حضرت ثامن‌الحجج‌‌صلوات‌الله‌علیه‌و‌علی‌آبائه‌و‌ابنائه‌المعصومین شرف‌یاب شوم و به برکت عنایات ایشان در جمع نورانی شما عزیزان شرکت کنم؛ بلکه نام ما هم در طومار علاقه‌مندان به اسلام و نظام اسلامی و رهبر معظم ثبت شود.

نقطه آغاز تحول اجتماعی در اسلام

همه ما می‌دانیم که در تمامی جوامع بشری از آغاز پیدایششان تا زمانی که وجود جمعی و اجتماعی داشته‌اند تحولات مختلفی پدید آمده، تحولاتی که گاهی مسیر تاریخشان را عوض کرده است. بررسی علل، عوامل و آسیب‌های این تحولات یکی از موضوعات مهمی است که جامعه‌شناسان و گروه خاصی از آن‌ها به نام مردم‌شناسان، درباره آن بحث‌های زیادی کرده، کتاب‌هایی نوشته و تحقیقات و تئوری‌پردازی‌هایی انجام داده‌اند.

با ظهور پیغمبر اسلام‌صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌ و آغاز عهد اسلامی، تحولی عظیم در یک نقطه از زمین رخ داد که با همه تحولات پیش از آن فرق‌های روشنی داشت. مردم آن منطقه ازلحاظ اقتصادی، فرهنگی، کشاورزی، صنعتی و به‌طورکلی ازلحاظ فرهنگ و تمدن جزو عقب‌افتاده‌ترین مردمان آن زمان بودند. حتی کشورهای بزرگ، چندان رغبتی نداشتند که در آن جا کشورگشایی کنند و آن جا را جزو مستعمرات خودشان قرار دهند. بیابان‌های خشک و بی‌آب‌و‌علف، کوهستان‌های سیاه و راه‌های سنگلاخ، چیزی نبود که چنگی به دل کشورگشایان بزند و بخواهند آن جا را فتح کنند. مردمی با خشونت، برادرکشی، دخترکشی و غارت اموال دوستان، همسایگان، عشایر و قبائل نزدیک و دورشان زندگی می‌کردند.

ظهور پیغمبر اکرم‌صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌ سرنوشت این جامعه را به‌کلی عوض کرد. در یک کلام، طولی نکشید که بزرگ‌ترین کشورهای آن زمان یعنی ایران و روم، در مقابل این مردم زانو زدند. اساس این حرکتی که پیغمبر اکرم‌صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌ شروع و تحولی که ایجاد کردند یک شعار بود که از همان آغاز آن را مطرح و تا آخر هم همان و فروع آن را دنبال کردند و سفارششان به دیگران هم همان بود یعنی قُولُوا لَا إِلَهَ إِلَّا اللهُ، تُفْلِحُوا؛[1] بنابراین نقطه اصلی، خداپرستی بود. در همه دنیا انگیزه‌های دیگری برای تحول و کشورگشایی وجود داشت ولی در آن جا این صحبت‌ها مطرح نبود. آن جا صحبت این بود که دست از پرستش انسان‌ها و سنگ و چوب‌ها بردارید و تنها خدای یگانه را بپرستید تا در دنیا و آخرت رستگار شوید.

همین یک کلمه توحید، کم‌کم باز شد و شاخه‌هایی پیدا کرد تا شریعت مقدس اسلام در همه ابعاد فردی، اجتماعی، خانوادگی، سیاسی، نظامی، اقتصادی و روابط بین‌الملل متبلور شد. همه این‌ها مظاهر خداپرستی و تفسیر همان عبارت «خدای یگانه را بپرستید» است. اینکه در زندگی فردی چگونه باشید و با همسر و فرزندان و همسایگان چگونه رفتار کنید که خدا می‌پسندد و دوست دارد و اگر چنین کنید هم دنیایتان آباد می‌شود و هم به سعادت آخرت خواهید رسید. این روح دعوت پیغمبر اکرم‌صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌ است.

تلاش مستمر پیامبر اکرم‌صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌ برای معرفی جانشین

از همان زمانی که حضرت دعوتشان را ابراز کردند در این مسیر حوادث زیادی اتفاق افتاد. ایشان ابتدا دعوت خود را به صورت خصوصی مطرح می‌کردند نه به‌ صورت علنی و جهانی. در خود مکه و به‌خصوص در مواقع حج، حضرت به اجتماعات مردم می‌آمدند و دعوتشان را ابراز می‌کردند. از سال سوم به بعد بود که فعالیت ایشان گسترش پیدا کرد و دعوت جهانی ایشان شروع شد.

یکی از مسائل مهم در سیره پیغمبر اکرم‌صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌ که از همان روزهای اول بعثتشان مطرح بود و تا آخرین روز نیز ادامه داشت و در آخرین حوادث ثبت‌شده تاریخ آن زمان نیز وجود دارد مسئله تعیین جانشین است. در سال سوم، پیغمبر اکرم‌صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌ به دستور خداوند متعال مبنی بر وَأَنذِرْ عَشِیرَتَكَ الْأَقْرَبِینَ[2] همه خویشاوندان و سران و بزرگان قریش[3] را دعوت و غذایی تهیه کردند.[4] حضرت از همه سران قریش پذیرایی کردند و در همان مجلس، ابتدا از آن‌ها اقرار گرفتند که آیا از من دروغی شنیده یا خیانتی دیده‌اید؟! همه اعتراف کردند که تو امین‌ترین و پاک‌ترین جوان‌ بنی‌هاشم و قریش هستی، ما از تو خیانتی ندیده و یا دروغی نشنیده‌ایم و تو هر‌چه بگویی ما باور می‌کنیم. حضرت فرمودند من از طرف خدا مبعوث شده‌ام که شما را به پرستش خدای یگانه دعوت کنم، اولین فردی که به من ایمان بیاورد جانشین من خواهد بود.

سران قریش نپذیرفتند؛ هم به دلیل تبختری[5] که داشتند و هم به دلیل اینکه پیغمبر از نظر موقعیت اجتماعی آن زمان، شخص مهمی به حساب نمی‌آمدند و در‌واقع جوانی بودند که از اول کودکی‌شان یتیم شده بودند و ثروت و زندگی‌ای نداشتند. حتی کفار وقتی به آن‌ها گفته شد که ایشان ادعا می‌کند از طرف خدا آمده، گفتند لَوْلَا نُزِّلَ هَذَا الْقُرْآنُ عَلَى رَجُلٍ مِّنَ الْقَرْیتَینِ عَظِیمٍ؛[6] اگر خدا می‌خواست رسول و پیام‌آوری را برای هدایت مردم بفرستد باید مرد بزرگی را می‌فرستاد، نه یک جوان یتیم و فقیر را! چنین کسی چگونه می‌تواند رسول خدا باشد؟!

این نص قرآن است که گفتند لَوْلَا نُزِّلَ هَذَا الْقُرْآنُ عَلَى رَجُلٍ مِّنَ الْقَرْیتَینِ عَظِیمٍ؛ چرا قرآن بر رجل عظیمی نازل نشده است؟! سران قریش که ازلحاظ ثروت، مکنت، موقعیت اجتماعی، ریاست قبیله و... ممتاز بودند با چنین موقعیتی مواجهه‌ای بسیار ساده‌انگارانه و احیاناً همراه با نیشخند داشتند. نخستین کسی که ایمان آورد علی‌علیه‌‌السلام بود که طبق نقلی ده سال و طبق نقلی دیگر سیزده سال داشتند. یکی از سران قریش به ابوطالب رو کرد و به تعبیر بنده گفت چشم ما روشن! شما با این سنّ و موقعیت باید از یک پسربچه ده دوازده‌ساله اطاعت کنی! بقیه بزرگان هم مسخره کردند و لبخند زدند.

به‌هر‌حال حضرت در طول این مدت در زمان‌های مناسبی و به تعبیر ما باید گفت به بهانه‌هایی، فرصت را مغتنم می‌شمردند و جانشین خودش را معرفی می‌کردند. هر‌گاه غذایی برای ایشان می‌آوردند یا مهمانی می‌گرفتند، می‌فرمودند خدایا! کسی را برسان که محبوب‌ترین فرد است؛ یا می‌گفتند جانشین من خواهد بود. ایشان در فرصت‌های مختلف علی‌علیه‌‌السلام را معرفی و به‌گونه‌ای عجیب از ایشان تجلیل می‌کردند و حتی در مواردی رسماً از ایشان به عنوان جانشین خود نام می‌بردند.

بالاخره در اواخر عمر پیغمبر اکرم‌صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌ این آیه نازل شد که الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ؛ امروز دین شما را کامل کردم. پیغمبر اکرم‌صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌ ۲۳ سال رسالت داشتند اما در این مدت هیچ‌گاه ادعا نشد که اسلام کامل شده است. وقتی ایشان در غدیر خم، علی‌علیه‌‌السلام را به عنوان جانشین معرفی کردند، آن وقت آیه نازل شد که الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي.‌[7]

تحلیل جامعه‌شناختی از جایگاه و اهمیت مسئله جانشینی در اسلام

اکنون جای این بحث وجود دارد که راز این مطلب چیست. دینی که اساس آن بر خداپرستی و یگانه‌پرستی و ارزش دادن به واقعیت‌های حقیقی است و خویش و قوم و نسبت و ... در ارزش‌های آن جایگاهی ندارد،[8] چگونه علی‌علیه‌‌السلام جانشین می‌شود و به مسئله جانشینی ایشان این‌همه اهمیت داده می‌شود؟! داستان غدیر با آن مقدمات و مؤخرات چه سرّی دارد؟! این نکته‌ای است که جا دارد جامعه‌شناسان مسلمان درباره آن بیشتر بررسی و تحقیق کرده و اسرار آن را بیان کنند.

الف) تجارب تاریخی در زمینه آسیب‌های ناشی از نبود جانشین

آنچه به‌اجمال به فهم قاصر من می‌رسد این است که برای اینکه نهضتی در اجتماع رخ دهد، تحولی عظیم در جامعه پدید آورد، زیرساخت‌ها و ارزش‌های جامعه را عوض کند، جهت فکر مردم را تغییر دهد، ارزش‌های جدیدی را مطرح کند و مردم را از حالت پستی به حالت عزت برساند، علاوه بر علت مُحدِثه به علت مُبقیه نیاز دارد؛ به‌عبارت‌دیگر تحولات اجتماعی دائماً در معرض آسیب‌ها و عوامل مختلفی است که می‌تواند آن‌ها را از مسیر خودشان منحرف، عوامل بیگانه را وارد و عوامل اصلی را خارج کند و به فراموشی بسپارد.

در حوادث تاریخی عالم، مخصوصاً حوادث مربوط به انبیا و به‌ویژه آن حوادثی که از قرآن کریم و روایات معتبر و نه صرفاً از تواریخ رسمی اثبات می‌کنیم نیز همواره شاهد این تحولات منفی بوده‌ایم. می‌دانید که عیسی بن مریم‌علی‌نبینا‌و‌آله‌و‌علیه‌السلام ویژگی‌ای داشتند که هیچ‌یک از انبیای دیگر حتی پیغمبر اسلام و مصلحان بشری و نوابغ عالم، آن ویژگی را نداشتند. آن ویژگی این بود که ایشان بدون پدری که عامل طبیعی برای پیدایش ایشان باشد به وجود آمدند. فرشته‌ای خدمت حضرت مریم‌علی‌نبیناوآله‌وعلیها‌السلام آمد و عرض کرد إِنَّمَا أَنَا رَسُولُ رَبِّكِ لِأَهَبَ لَكِ غُلَامًا زَكِيًّا؛[9] من فرستاده خدا هستم، آمده‌ام تا پسری پاک را به شما هدیه کنم.

این در عالم بی‌نظیر است. ما در عالم هیچ فرد دیگری را سراغ نداریم که خدا چنین ویژگی‌ای را به او داده باشد و این‌چنین به وسیله فرشته از ناحیه خدا به مادرش عطا شده باشد. خود همین ویژگی منشأ حوادثی شد که می‌دانید. علمای یهود دور مریم را گرفتند که تو این بچه را از کجا آوردی؟! و آن حضرت را متهم کردند و الی‌آخر. البته در‌نهایت پاکی حضرت مریم ثابت شد و آشکار شد که آن فرزند، هبه و آیتی از آیات الهی است؛ چنان‌که قرآن کریم می‌فرماید وَجَعَلْنَا ابْنَ مَرْيَمَ وَأُمَّهُ آيَةً؛[10] ما خود این را نشانه‌ای قرار دادیم که مردم از این راه، خدا را بشناسند.

با همه این اوصاف، حضرت عیسی از همان آغاز هدایت مردم و ابلاغ رسالتشان با مخالفت‌های مختلفی مواجه شدند، چه از ناحیه دین‌داران آن روز که علمای یهود بودند و چه از ناحیه کفار و بت‌پرستان و اقوام دیگر؛ به‌گونه‌ای که حتی در یک شهر اقامت نمی‌کردند و دائماً از شهری به شهری و از روستایی به روستای دیگر در حال سفر بودند. با‌این‌حال بعد از چندی، گروهی توطئه کردند که حضرت عیسی را دار بزنند و این کار را هم کردند. منتها قرآن می‌فرماید: شُبِّهَ لَهُمْ؛[11] آن کسی را که به دار زدند خیال کردند حضرت عیسی است، در حالی‌که او حضرت عیسی نبود؛ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَيْهِ؛[12] خدا عیسی را در سن سی و دو، سه سالگی به آسمان‌ها برد.

بعدها که مسیحیت در جامعه یک مقدار رواج یافت، برای خودش طرفدارانی پیدا کرد و به یک مذهب تبدیل شد، پیروان حضرت عیسی گفتند عیسی پسر خدا و اصلاً خود خداست! خداست که در قالب جسمانی ظهور کرده و عیسی شده است. با این توجیه که عیسی پدری ندارد و بدون پدر هم که نمی‌شود به وجود آمده باشد، به او لقب ابن الله یعنی پسر خدا را دادند و گفتند پدرش خداست!

در ابتدا این اصطلاح را به صورت یک تعبیر مجازی و استعاری به کار می‌بردند؛ چنان که در بین یهودیان هم مرسوم بود برای اینکه بگویند موقعیت ما با دیگران خیلی فرق دارد می‌گفتند نَحْنُ أَبْنَاءُ اللَّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ؛[13] ما فرزندان خدا هستیم! به حضرت عیسی هم که ابن الله می‌گفتند ابتدا یک تعبیر مجازی و نوعی احترام بود و کسی آن را جدی نمی‌گرفت؛ اما کم‌کم این شوخی، جدی شد. تا جایی که امروز اگر کسی تثلیث یعنی خدای سه‌ضلعی پدر و پسر و روح‌القدس را که یک ضلع آن حضرت عیسی است قبول نداشته باشد، بیش از نود و نه درصد مسیحیان جهان او را مسیحی نمی‌دانند و اگر کسی بخواهد مسیحی شود حتماً باید اعتراف کند که عیسی پسر خداست.

این اتفاقات یعنی خروج یک حرکت یا یک نهضت از مسیر خودش، ورود عناصر بیگانه به آن و حذف عناصر اصلی از آن در موارد دیگری نیز رخ داد.

ب) وجود جانشین؛ ضامن بقای ارزش‌ها و اصول هر نهضت و حرکت

از آنجا که خداوند متعال، اسلام را دین خاتم قرار داده و بنا نیست که بعد از پیغمبر اسلام پیغمبری بیاید و تا سالیان متمادی که معلوم هم نیست تا چه زمانی بینجامد دین بشریت اسلام خواهد بود، اگر بنا بود از همان ابتدا عوامل انحراف در دین پدید آید نقض غرض می‌شد و وظیفه هدایت انسان‌‌ها تا روز قیامت روی زمین می‌ماند. به همین دلیل خداوند متعال حکمتی به کار برد که جانشین پیغمبر از همان ابتدای بعثت معلوم باشد؛ چون تنها کسی می‌تواند یک نهضت فکری، علمی و اجتماعی را ادامه دهد که جانشینانش همان خط او را داشته باشند و از مسیر او انحراف پیدا نکنند، وگرنه عوامل اجتماعی و شیطانی برای تحریف مسیر صحیح همیشه آماده است. ابلیس قسم خورده که لأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّیتَهُ؛[14] من همه فرزندان آدم، مگر اندکی را تا روز قیامت گمراه خواهم کرد؛ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِینَّهُمْ أَجْمَعِینَ؛[15] به عزت تو قسم که همه انسان‌ها را گمراه خواهم کرد. برای چنین کسی که کمر به گمراه کردن مردم بسته است بهترین راه این است که مسیر انبیا و اولیای خدا که چراغ هدایت الهی و بهترین وسیله برای هدایت انسان‌ها بودند را منحرف کند و طبیعی است که شیطان نیز تمام همتش را صرف این کار می‌کند؛ اما خداوند متعال از شدت لطف و عنایتی که به هدایت بندگان داشت، با توجه به اینکه این پیغمبر خاتم است و اسلام نیز دین خاتم، عاملی را جزو دین قرار داد که ضامن بقای دین باشد. این بود که آیه نازل شد الْیَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِینَكُمْ. اگر این عامل نبود اصل این دین دوامی نمی‌آورد و به‌زودی عوامل مختلف اجتماعی و شیطانی، آن‌ را منحرف می‌کردند و در‌نتیجه اثر خودش را از دست می‌داد و دیگر آن دین نبود.

به همین جهت ما به ‌نحو إنّی می‌دانیم و البته شواهد زیادی هم داریم که اگر وجود مقدس امیر‌المؤمنین و سایر ائمه معصومین‌‌سلام‌الله‌علیهم‌اجمعین نبودند اهل تسنن هم امروز بهره‌ای از حقایق اسلام نمی‌داشتند. تاریخ صدر اسلام، مخصوصاً زمان بنی‌امیه، طرز تفکر و رفتار معاویه و سایر خلفا را نشان می‌دهد. این داستان را شنیده‌اید که مغیره می‌گوید در کنار معاویه بودم. موقع اذان، اسم پیغمبر اکرم که آمد معاویه ناراحت شد. گفتم چه شده؟! گفت ببین این‌ هاشمی به کجا رسیده که اسم خودش را در کنار اسم خدا قرار داده است! معاویه که به‌اصطلاح خلیفه پیغمبر بود و به عنوان خلیفه پیغمبر دارد بر مردم حکومت می‌کرد، حسد می‌برد که بعد از اسم خدا چرا اسم پیغمبر در اذان ذکر می‌شود!

درباره اینکه احکام اسلام در مدت کوتاه حکومت معاویه چقدر تغییر کرد و چه حقایق و اصولی فراموش شد نقل‌های تاریخی‌ای وجود دارد که مورخان و محققان بزرگ کم‌یا‌بیش کار کرده‌اند ولی هنوز هم زیاد جای کار دارد. اگر هدایت‌گری‌های امیر‌المؤمنین و سایر ائمه معصومین‌‌سلام‌الله‌علیهم‌اجمعین و در کنار آن‌ها حضرت زهرا‌سلام‌الله‌علیها نبود، حتی برای سایر طوایف مسلمان هم چیزی از اسلام باقی نمی‌ماند. سایر طوایف مسلمان هم هر‌چه دارند مدیون اهل‌بیت‌‌سلام‌الله‌علیهم‌اجمعین هستند هرچند خودشان درست نمی‌دانند. البته بعضی از منصفانشان نسبت به تأثیر بعضی از اهل‌بیت‌‌سلام‌الله‌علیهم‌اجمعین اعترافات درستی کرده‌اند اما تعدادشان کم است و سخنانشان هم انعکاس پیدا نمی‌کند. به‌هر‌حال حقیقت این است که امروز بهره سایر طوایف اسلامی از اسلام هم به برکت اهل‌بیت‌‌سلام‌الله‌علیهم‌اجمعین یعنی شخص امیر‌المؤمنین و فرزندان ایشان است.

در‌واقع هر نهضت و حرکت اجتماعی‌ای اگر بخواهد بر اساس اصول خودش پابرجا بماند باید رهبرانی که آن نهضت را دنبال می‌کنند کسانی باشند که عیناً همان فکر بنیانگذار را داشته باشند وگرنه آن نهضت و حرکت دچار انحراف خواهد شد و کم‌کم شیب منفی، به صفر منتهی می‌شود. پرداختن به این مسئله و اثبات آن از طریق بیان شواهد تاریخی اتفاق‌افتاده در تمام نهضت‌های دنیا، برای کسانی که ذوق داشته باشند در این زمینه کار کنند، مخصوصاً دانشجویان رشته جامعه‌شناسی، می‌تواند موضوع بسیار جالبی باشد.

ملاک وحدت حکومت‌ها و تداوم جریان‌های اجتماعی و تاریخی

نکته‌ای که فکر می‌کنم کمتر مورد توجه واقع می‌شود و بد نیست روی آن یک مقدار تکیه کنیم این است که اصلاً بقای یک نهضت، یک حرکت اجتماعی و یک جریان تاریخی را به چه چیزی می‌دانیم؟ وقتی حرکتی به وسیله رهبر و بنیان‌گذاری پی گذاشته و نهال آن غرس شد و به‌تدریج رشد و نمو کرد، چه وقت می‌گوییم این حرکت باقی است، این جریان دوام دارد و همان جریان است که به اینجا منتهی شده است؟

الف) بقای ارث

سلسله‌هایی از سلاطین و امرا در طول تاریخ بوده‌اند که بعضی از آن‌ها خودشان و فرزندانشان به ارث، صدها سال حکومت کردند. گاهی یک طایفه، چهارصد، پانصد‌سال حکومت می‌کرد. مثلاً بنی‌عباس تا زمان هلاکوخان در بغداد حکومت می‌کرد. پس از حمله هلاکو به بغداد، مرحوم خواجه نصیر‌الدین طوسی او را تشویق کرد که به حیات خلیفه عباسی خاتمه دهد و به‌این‌ترتیب خلافت عباسی منقرض شد. اگر از آخرین خلیفه عباسی یعنی معتصم می‌پرسیدند که حکومت عباسی دوام دارد یا نه؟! می‌گفت بله، می‌بینید که پانصد‌سال است ما داریم حکومت می‌کنیم. در اینجا دوام داشتن به معنای به ارث رسیدن حکومت از پدر به پسر است. معتصم که می‌گوید حکومت عباسی چند‌صد‌سال دوام پیدا کرده منظورش این است که من جای پدرم نشسته‌ام، پدرم جای جدش نشسته و به‌همین‌ترتیب عقب می‌رود تا به عبدالله صفوان، منصور دوانیقی و... می‌رسد.

در اینجا ملاک وحدت حکومت، بقای ارث است. اگر کسی که بر تخت حکومت می‌نشیند پسر قبلی باشد این جریان همان جریان است اما اگر کس دیگری بنشیند همان جریان نیست؛ چون در نظر این شخص، قوام این پدیده به میراث است. حکومت، چیزی نیست جز اینکه آن‌ها هر‌چه می‌خواهند زور بگویند و مردم به حرف آن‌ها گوش کنند. عامل حکومت هم چیزی جز ارث نیست؛ چون حکومت از پدر به پسر رسیده است؛ اما آیا از نظر من و شما هم ملاک همین است؟! آیا بقای یک حکومت و جریان تاریخی به این است که سردمداران آن، حکومت را از همدیگر به ارث ببرند یا به چیز دیگری است؟!

ب) بقای اندیشه ایدئولوژیک

اگر حرکتی حرکت ایدئولوژیک باشد تا مادامی که آن ایدئولوژی، حاکم است می‌گویند آن جریان ادامه دارد؛ مهم نیست که رهبر آن چه کسی باشد.

حرکت مارکسیستی‌ای که از شوروی آغاز شد و تا چندی پیش ادامه داشت و هنوز هم بقایای آن در بعضی از کشورها مثل کره شمالی دیده می‌شود، آیا تداوم این حرکت به خاطر این بود که رؤسای بعدی پسر رؤسای قبلی بودند؟! نه، اصلاً حکومت موروثی‌ای در کار نبود. این حرکت، رهبرانی داشت که در حزب، انتخاب می‌شدند و با ساز‌و‌‌کارهای مخصوص خودشان به حکومت می‌رسیدند ولی ملاک این بود که این ایدئولوژی حاکم باشد. تا زمان استالین کم‌یا‌بیش همین‌گونه بود و همان ایدئولوژی مارکسیست قویاً بر شوروی حاکم بود. بعد به‌تدریج گرایش‌های لیبرالی و سرمایه‌داری در شوروی و چین نفوذ کرد تا اینکه در‌نهایت به از‌هم‌پاشیدگی شوروی و از بین رفتن این جناح منجر شد. به‌این‌ترتیب آن حرکت و وحدت اجتماعی حاکم بر شوروی سوسیالیستی عوض شد. این تغییر به خاطر این نبود که طایفه دیگری حکومت را به دست گرفتند بلکه به خاطر این بود که آن ایدئولوژی دیگر پذیرفته نشد؛ مردم دیگر آن فکر را نخواستند و زیر بار آن نرفتند؛ در‌واقع فکر عوض شد و نمایندگان مردم، دیگر آن را دنبال نکردند.

لیبرالیسم هم یک نهضت ایدئولوژیک است. لیبرالیسم ابعاد مختلف اعتقادی، اخلاقی، اقتصادی و... دارد و یک بعد آن هم بعد سیاسی است. بعد سیاسی لیبرالیسم، درست در نقطه مقابل حکومت‌هایی که محدود هستند و سخت‌گیری می‌کنند، اصل را بر این قرار داده که هر‌کس آزاد باشد و هر کاری دلش می‌خواهد بکند. آنچه غربی‌ها امروز خیلی به آن می‌بالند و افتخار می‌کنند این است که در کشورهای ما اصل بر این است که هر انسانی هر کاری دلش بخواهد می‌تواند انجام دهد. فقط یک مانع وجود دارد و آن اینکه مزاحم دیگران شود؛ چون بالاخره دیگری هم انسان است و همین فکر را دارد؛ اما تا مزاحم دیگران نشده هر کاری دلش بخواهد می‌تواند انجام دهد. به همین دلیل است که می‌بینید هرروز یک نحوه پوشش و یک نحوه زندگی در این کشورها رواج می‌یابد. حتی در زمینه ازدواج، اخیراً ملاحظه می‌فرمایید که بازار ازدواج هم‌جنسان در دنیا رواج پیدا کرده و ایرلند که پیرو مسیحیت کاتولیک و از مذهبی‌ترین کشورهای غربی است، در نظرخواهی‌ای که برگزار شد اکثریتشان به ازدواج هم‌جنسان رأی دادند و اعلام کردند که ما طرفدار هم‌جنس‌گرایی هستیم! این قضیه در دنیای کاتولیک مثل توپ صدا کرد که مردمی که این‌قدر مقید به کلیسا و افکار کلیسا هستند چگونه شد که به اینجا رسیدند!

بنابراین بررسی یک حرکت و جریان، از این نظر که آیا تداوم همان حرکت و جریانی است که بنیان‌گذار آن، آن را شروع کرده یا نه، بستگی دارد به اینکه ملاک وحدت و همانی را چه بدانیم. اگر ملاک ما ارث است، تا مادامی که رهبر، فرزند رهبر سابق باشد این همان حرکت است. اگر ملاک چیز دیگری نظیر عوامل اقتصادی بود، مثلاً اگر در کشوری هنوز روش و سیستم اقتصادی سوسیالیستی مارکسیستی حاکم باشد می‌گوییم آن جریان فکری همچنان باقی است. اگر ملاک، یک امر فرهنگی باشد، تا آن جریان فرهنگی باقی است می‌گوییم این همان جریان است. دیگر کاری نداریم به اینکه رهبر فعلی چه نسبتی با رهبر قبلی دارد.

ملاک تداوم نهضت حضرت امام‌‌رضوان‌الله‌علیه

پنجاه و چند سال قبل در مثل فردا روزی، حضرت امام‌‌رضوان‌الله‌علیه نهضتی را شروع کردند که باعث این افتخارات برای ملت ما شد و ملت ما را که طفیلی و عقب‌افتاده و ژاندارم آمریکا بود و همه چیز خود را در اختیار غربی‌ها، به‌خصوص آمریکایی‌ها، قرار داده بود به پایه‌ای رساند که معادلات جهانی هم بدون حضور ایران حل‌و‌فصل نمی‌شود. همه ما علاقه‌مند هستیم که این نهضت ادامه داشته باشد و حرکت امام‌‌رضوان‌الله‌علیه زنده بماند. اینکه مراسم بزرگداشت شخص امام‌‌رضوان‌الله‌علیه و حرکت ایشان در شهرهای مختلف به صورت‌های مختلف برگزار می‌شود و هر‌کس به صورتی به ایشان ابراز ارادت می‌کند، همه نشانه این است که دلمان می‌خواهد این نهضت ادامه داشته باشد؛ اما ادامه این نهضت به چیست؟ اگر چگونه باشد می‌گوییم نهضت امام‌‌رضوان‌الله‌علیه باقی است و اگر چگونه شود می‌گوییم آن نهضت از بین رفت و جریان دیگری در کشور پیدا شد؟ ملاک این وحدت چیست؟

یک وقت ما خودمان می‌خواهیم ملاکی برای این نهضت درست کنیم و بگوییم بر اساس این ملاک و به این دلیل، ما فکر می‌کنیم این جریان می‌تواند ادامه داشته باشد. یک وقت هم می‌خواهیم ببینیم بنیان‌گذار این نهضت برای چه این حرکت را شروع کرد، هدف اصلی او چه بود و برای چه مشکلات ناشی از سال‌ها تبعید از کشور، توهین‌ها، جسارت‌ها، وفات شهادت‌گونه فرزندش و سختی‌های دیگری را تحمل کرد.

نقش ایشان در فداکاری‌های مردم و شهیدانی که در راه انقلاب داده شد قابل انکار نیست و قطعاً بخشی از مسئولیت این حرکت‌ها بر عهده امام‌‌رضوان‌الله‌علیه است و ایشان هم باافتخار می‌پذیرفت؛ همان‌گونه که مسئول اصلی شهادت شهدای کربلا شخص سید‌الشهدا‌سلام‌الله‌علیه بود و ایشان هم انکار نمی‌کرد.

برای فهم این مسئله یک راه، این است که برویم از خود ایشان بپرسیم که برای چه این کارها را انجام داده و این سختی‌ها را تحمل کرده است. الآن هم که ایشان در ملأ اعلی با اولیای خدا محشور هستند - خدا لحظه‌به‌لحظه بر علو درجات ایشان بیفزاید- و ما به خودشان دسترسی نداریم، الحمد‌لله کلمات، سخنرانی‌ها، اعلامیه‌ها و بیانات ایشان هست. این برنامه‌ای که چند روزی است پخش می‌شود و سیره امام‌‌رضوان‌الله‌علیه را به ‌صورت مستند بیان می‌کند کار بسیار خوبی است. خدا به سیاست‌گذاران برنامه‌های رسانه‌ای خیر بدهد و اگر اشتباه‌هایی هم دارند به برکت این کار خوبشان ببخشد.

بنابراین یک راه این است که از خود امام‌‌رضوان‌الله‌علیه و آثار ایشان بپرسیم. راه دیگر این است که از یاران، همراهان، همکاران، شاگردان و دست‌پروردگانش بپرسیم. چه‌بهتر که این دو با هم تلفیق شوند و هر دو همدیگر را تأیید کنند. اگر کلمات خود امام‌‌رضوان‌الله‌علیه باشد و نزدیک‌ترین و بهترین یاران ایشان هم آن را تأیید کنند دیگر خاطر‌جمع می‌شویم که هدف امام مشخص شده است.

خدا را به حق دوستان و عزیزان و همه شهدای عالم قسم می‌دهیم که سایه مقام معظم رهبری را بر سر ما مستدام بدارد که همیشه ما را راهنمایی کرده‌اند؛ مخصوصاً سخنان امروزشان در مراسم بزرگداشت سالگرد رحلت امام‌‌رضوان‌الله‌علیه از هر زمان دیگری صریح‌تر، گویاتر، جامع‌تر و مسئولانه‌تر بود.

سه ضرورت اساسی در تداوم‌بخشی به نهضت امام‌‌رضوان‌الله‌علیه

الف) شناخت هدف

برای اینکه ببینیم حرکت امام‌‌رضوان‌الله‌علیه ادامه دارد یا نه و چگونه ادامه خواهد یافت باید ببینیم آیا اهداف ایشان تحقق پیدا کرده یا نه، دستاوردهایی که در سایه این انقلاب و با راهنمایی ایشان، تلاش مردم، لطف خدا و عنایت امام‌زمان‌‌عجل‌الله‌فرجه‌الشریف نصیب مردم شد آیا باقی است یا نه و آیا رشد کرده یا در حال افول است؛ ملاک تداوم حرکت و نهضت ایشان این است وگرنه اینکه جانشین امام‌‌رضوان‌الله‌علیه چه نسبتی با ایشان دارد یا اینکه حکومت فعلی، پسوند اسلامی دارد یا ندارد، تأثیری ایجاد نمی‎کند. مگر معاویه می‌گفت من حکومت کفر ایجاد کردم؟! مگر بنی‌مروان و بنی‌امیه گفتند ما می‌خواهیم اسلام را تحریف کنیم؟! آن‌ها روز چهارشنبه نماز جمعه می‌خواندند و رسماً مشروب می‌خوردند! ولید نماز صبح را چهار رکعت خواند! گفتند این چه نمازی است؟! گفت حال خوشی داشتم، اگر می‌خواهید بیشتر هم می‌خوانم! این‌ها خلیفه و جانشین پیغمبر‌صلی‌الله‌علیه‌و‌آله بودند. آیا جریانی که پیغمبر‌صلی‌الله‌علیه‌و‌آله بنیان گذاشت به وسیله این‌ها ادامه داشت؟! اگر وجود ائمه اطهار‌سلام‌الله‌علیهم‌اجمعین که گاهی در زندان، گاهی در تبعید و گاهی در حصر بودند نبود، آیا با این رفتارها دیگر چیزی از اسلام باقی مانده بود؟!

بنابراین ما باید بقای نهضت امام‌‌رضوان‌الله‌علیه را به بقای اهدافش ببینیم؛ اینکه آیا اهداف امام تحقق پیدا کرده یا نه. البته هم خود امام‌‌رضوان‌الله‌علیه فرمودند که همه اهداف به این زودی‌ها تحقق پیدا نمی‌کند و هم جانشین شایسته ایشان فرمودند که تا رسیدن به اهداف نهایی، فاصله زیادی داریم. ایشان برای این نهضت، پنج مرحله ترسیم فرمودند و فرمودند ما در مرحله سوم هستیم و هنوز دو مرحله دیگر پیش رو داریم؛ بنابراین توقع این نیست که همه اهداف، الآن تحقق پیدا کرده باشد.

اما ما باید ببینیم که آیا در آن راه و مسیر، پیش می‌رویم یا راه ما کج شده و از مسیر زاویه گرفته‌ایم؟! اگر راه ما کج شود و از راه امام‌‌رضوان‌الله‌علیه زاویه بگیریم، مثل دو خط موازی که تقاطع پیدا کنند و بین آن‌ها زاویه‌ای ایجاد شود، هیچ حدی بین راه ما و راه امام‌‌رضوان‌الله‌علیه باقی نخواهد ماند و هر‌چه پیش برویم از راه امام‌‌رضوان‌الله‌علیه دورتر می‌شویم تا اینکه در درازمدت این فاصله میل به بی‌نهایت پیدا می‌کند و به‌تدریج راه امام‌‌رضوان‌الله‌علیه را گم می‌کنیم. ما به عنوان انسان‌های آگاه، متعهد و مسئول[16] باید ببینیم این نعمتی که خداوند متعال به برکت هزاران و صدهاهزار شهید به ما عنایت فرموده است آیا باقی است یا کم‌کم دارد ساییده و لاغر می‌شود؟! شما خودتان محاسبه کنید، ما قضاوتی نداریم، فقط توصیه می‌کنیم که آدم عاقل باید این کار را بکند.

اگر بخواهیم آن اهدافی که هنوز تحقق پیدا نکرده را دنبال کنیم و به نتیجه برسانیم[17] باید آن‌ها را خوب بشناسیم تا یک وقت مشابه آن‌ها را به عنوان هدف نگیریم. اگر ما بدون شناخت دقیق هدف به دنبال آن برویم ممکن است هدفی مشابه را پیگیری کنیم اما بعد از مدتی بینیم که ماهیت آن با هدف اصلی بسیار فرق دارد؛ بنابراین اول باید هدف را درست بشناسیم تا جهت حرکت را گم نکنیم. اگر اطراف قله دماوند باشیم همه دلمان می‌خواهد به قله برسیم. ممکن است هر‌کدام از ما در یک سمتی از قله باشیم اما اگر با نگاه به قله حرکت کنیم همگی به آن می‌رسیم.

ب) انتخاب راه درست

برای رسیدن به هدف، بعد از شناخت هدف، باید راه را بشناسیم. اگر توجه داشته باشیم که کجا می‌خواهیم برویم و راه درست را انتخاب کنیم به هدف می‌رسیم. گاهی ممکن است راه پیچ‌و‌خم داشته باشد. در کوه که پیش می‌رویم همیشه در یک خط مستقیم نیستیم؛ گاهی باید مایل شویم و گاهی مارپیچ برویم؛ ولی علاوه بر شناخت هدف، راه را هم باید بشناسیم و بدانیم این راهی است که به آنجا می‌رسد.

ج) دشمن‌شناسی و رصد آسیب‌ها

اول اگر هدف را نشناسیم و کم‌کم یادمان برود که این نهضت برای چه واقع شد، دوم اگر راه را گم کنیم و سوم اگر آسیب‌هایی که مانع حرکت ما می‌شود را نشناسیم، دشمنانمان را نشناسیم و نفهمیم که آن‌ها با ما چه می‌کنند، به‌یک‌باره در مقابل عمل انجام‌شده قرار می‌گیریم و می‌بینیم کار از کار گذشته و دیگر کاری از ما ساخته نیست.

ما از آسیب‌ها و توطئه‌های دشمنان نباید غافل شویم؛ چون هر‌چند خود ما به انحراف کمک نمی‌کنیم اما گاهی ممکن است دیگران، ناخودآگاه ما را به جایی بکشانند که دیگر توان برگشت به راه صحیح را نداشته باشیم.

بنابراین ما باید بر اساس فکر، اندیشه، تجربه و تحقیق و با ابزارها و روش صحیح، سه دسته امور را دنبال کنیم تا بدانیم در خط امام‌‌رضوان‌الله‌علیه هستیم و خط امام‌‌رضوان‌الله‌علیه همان خط پیغمبر اکرم و ائمه اطهارسلام‌الله‌علیهم‌اجمعین و همان خطی است که خدا برای ما قرار داده است؛ بدانیم در راه صحیح هستیم و این همان راهی است که خداوند شرایطی را برای آن ذکر کرده و می‌فرماید کسانی که آن‌ها را احراز کنند آن‌ها را به راه راست هدایت می‌کنیم؛ وَلَهَدَینَاهُمْ صِرَاطًا مُّسْتَقِیمًا.[18]

این سه کار وظیفه همه ماست؛ چه من آخوند پیرمرد، چه شما جوانان خوش‌فکر و چه مردم دوست‌داشتنی انقلابی که الحمد‌لله آمارشان در میان جامعه ما بسیار بالاست. خدا را هزاران‌بار شکر می‌کنیم که در جامعه‌ای زندگی می‌کنیم که چنین مردم باوفا، صادق، انقلابی، عاشق، خواستار راه خدا و راه اولیای خدا وجود دارند و از هیچ فداکاری‌ای خودداری نمی‌کنند. نمونه‌هایش را داریم می‌بینیم. خانواده‌های شهدا و دیگرانی که سختی‌ها، گرانی‌ها و مشکلات را با روی باز تحمل می‌کنند و خم به ابرو نمی‌آورند به امید اینکه انقلاب پیش برود و به اهدافش برسد؛ اما آن‌هایی که از این‌ها سوءاستفاده می‌کنند و از خون همین‌ها می‌مکند گله می‌کنند که اقتصاد رونق ندارد و درآمد ما کم شده است. اگر پولدارها درآمدهای کلان‌تری داشتند و خون همین مردم فقیر را در شیشه می‌کردند آن وقت اقتصاد رونق داشت!

در یک کلام، فکر می‌کنم برای کسانی که به دنبال شناخت خطوط اصلی مسئولیتشان هستند این سه نکته اساسی قابل توجه باشد. خدا ساعت‌به‌ساعت بر عزت و اقتدار و تأییدات مقام معظم رهبری بیفزاید که در همین فرمایش‌های امروزشان بسیاری از ابعاد این مسئله را کاملاً روشن و با بیاناتی صریح به نقطه‌های حساس اشاره کردند ولی باز هم فرمودند که این اصول، انحصاری نیست و دیگران هم مسائل دیگری را از کلمات امام‌‌رضوان‌الله‌علیه استفاده کنند تا راه روشن‌تر شود.

تحقق اسلام در جهان؛ هدف نهضت امام‌رضوان‌الله‌علیه

ما اگر تمام تلاش‌هایی که امام‌رضوان‌الله‌علیه در هر جهتی انجام داد را جمع کنیم، در یک کلمه خلاصه می‌شود و آن عبارت است از «تحقق اسلام در جهان». همه فعالیت‌های امام در ابعاد مختلف اقتصادی، سیاسی، نظامی، فرهنگی، روابط بین‌الملل و... برمی‌گردد به اینکه اسلام باید محقق شود و ما به‌گونه‌ای رفتار کنیم که خدا می‌خواهد. البته آنچه خدا می‌خواهد سعادت ما را تضمین می‌کند و هر کس غیر از آن را انجام دهد اشتباه کرده است.

بنابراین به‌طور‌کلی می‌توان گفت که هدف، رضایت خدا و تحقق دین خدا بود؛ ولی می‌توان این هدف را باز و شاخه‌های آن را از هم تفکیک کرد؛ بررسی کنیم که دین خدا در هر شاخه‌ای چه اقتضایی دارد، به‌خصوص در آنچه مربوط به فعالیت‌های اجتماعی می‌شود. فعالیت‌های فردی ویژگی‌های خاص خودش را دارد که با حرکت اجتماعی ارتباط مستقیم ندارد اما در خصوص فعالیت‌های اجتماعی باید ببینیم کدام ابعاد اسلام با این فعالیت‌ها ارتباط مستقیم دارد و امام روی آن‌ها انگشت تأکید گذاشتند و تا آخرین لحظه و در آخرین نوشته‌ها و بیاناتش آن‌ها را برای مردم یادآوری فرمودند.

بعد از اینکه دانستیم هدف نهضت امام‌‌رضوان‌الله‌علیه «تحقق اسلام در جهان» بوده، طبعاً راه‌های تحقق آن را هم باید از منابع اسلام بشناسیم.

اندیشه‌های سکولاریستی؛ تهدید جدی برای نهضت امام‌‌رضوان‌الله‌علیه

اوایل انقلاب و پیش از آن، کسانی از اقشار مختلف و با لباس‌های مختلف، حتی از هم‌لباس‌های خودم، می‌گفتند اسلام برای ما دو چیز خواسته است: یکی اینکه با خدا ارتباط پیدا کنیم، دلمان با خدا باشد و خداشناس شویم؛ و دیگر اینکه در زندگی راحت باشیم، پیشرفت داشته باشیم و سعادت دنیایمان تأمین شود. در مورد اول، چون ما نمی‌دانستیم چه‌کار کنیم که خدا خوشش بیاید، مثلاً نمی‎دانستیم نماز صبح را باید چند رکعت بخوانیم یا سالی یک ماه چه وقت و چگونه باید روزه بگیریم، پیغمبر به ما گفت؛ اما در مورد دوم که خودمان می‌فهمیم و عقلمان می‌رسد، دیگر کاری به پیغمبر و دین نداریم! مثلاً برای اینکه اقتصادمان پیش برود، مثل همه مردم دنیا که دارند برای اقتصادشان کار می‌کنند ما هم کار می‎کنیم. کسانی هم هستند که از ما خیلی بیشتر کار کرده و بهتر بلد هستند، از آن‌ها‌ یاد می‌‌گیریم. این‌هایی که این حرف‌ها را می‌زدند آدم‌های حسابی‌ای بودند و شاید مجسمه بعضی از آن‌ها برای بزرگداشت در جاهایی نصب شده باشد.

ریشه این فکر همان است که امروز در ادبیات ما با عنوان «سکولاریسم» شناخته می‎شود. طرفداران این اندیشه معتقدند بشر نیازهای معنوی‌ای دارد که به ماورای این عالم و ارتباط با خدا مربوط می‌شود؛ برای رفع این نیازها هر‌کس خودش اختیار دارد هر کاری که می‌خواهد بکند و هر دینی را که می‌خواهد انتخاب کند؛ ما با آن کاری نداریم، نه نفی می‌کنیم نه اثبات؛ اما آنچه را که مربوط به زندگی این عالم و به تعبیر آن‌ها «واقعیات زندگی» است، انسان خودش باید تعیین کند نه هیچ کس دیگر؛ خدا حق ندارد راجع به نحوه زندگی، ازدواج، فرزندآوری، تأمین غذا و مسکن انسان تعیین تکلیف کند. این‌ها به خدا چه ربطی دارد؟! خدا گفته نماز بخوان و روزه بگیر، اطاعت می‌کنم؛ اما اینکه از سرمایه‌ای که در بانک می‌گذارم سی درصد سود ببرم به خدا چه ربطی دارد؟! من زحمتی کشیده‌ام یا از ارث یا جای دیگری پول و سرمایه‌‌ای به دست آورده‌ام، به صورت سپرده در بانک می‌گذارم و سی درصد سودش را می‌گیرم، چه ربطی به خدا دارد که بگوید بکن یا نکن؟! یا اینکه با همسر و فرزندم چگونه رفتار کنم، خانمم از خانه که بیرون می‌آید چگونه لباس بپوشد و آرایش کند و با چه کسی حرف بزند یا نزند به خدا چه ربطی دارد؟! هر کاری که دلمان می‌خواهد می‌کنیم! این‌ها و مسائلی از این قبیل «واقعیات زندگی» هستند که خود مردم باید درباره آن‌ها تصمیم بگیرند و هیچ‌کس دیگر هم حق دخالت ندارد!

مقصود این‌ها از آزادی همین است. اینکه می‌گویند ما تابع آزادی هستیم و اجرای احکام دین و امر‌به‌معروف و نهی‌از‌منکر با آزادی مخالفت دارد مقصودشان همین است. آزادی یعنی همان فرهنگ لیبرال آمریکایی که می‌گوید اصل این است که هر‌کس هر‌گونه می‌خواهد باشد. مرد می‌خواهد با مرد ازدواج کند، به خدا چه ربطی دارد؟! هر دینی که دارد اعمال عبادی و معنوی مربوط به آن را انجام دهد، بعد هم با همسرش که مرد دیگری است هر‌گونه خواست رفتار کند، ربطی به خدا ندارد!

این طرز فکر می‌گوید ما در زندگی‌مان دو دسته مقررات داریم؛ یک دسته مربوط به زندگی دنیا و به اصطلاح آن‌ها واقعیات زندگی است که خودمان باید تصمیم بگیریم و دین نباید دخالتی داشته باشد؛ دسته دیگر مربوط به ماورا است که بر اساس اصل آزادی، هر‌کس می‌تواند هر دینی را که می‌خواهد انتخاب و به دستورات آن عمل کند؛ حتی می‌تواند دین و مذهب خود را تغییر دهد؛ چنانکه در کشورهای مغرب‌زمین، به‌خصوص در خود آمریکا، کسانی هستند که در زندگی‌شان چندین مرتبه دین و مذهبشان را عوض کرده‌اند. غیر از آن کسانی که نسبت به یک دین و مذهب تعصب دارند، فرهنگ عمومی این است و این یک امر عادی تلقی می‌شود. بر همین اساس است که با مسلمانان هم زیاد برخورد نمی‌کنند و حتی پیام تبریک هم برای آن‌ها می‌فرستند؛ چون اعمال عبادی و مذهبی آن‌ها به زندگی واقعی مردم ربطی ندارد. زندگی واقعی عبارت است از خوردن، پوشیدن، اِعمال غریزه جنسی، رفتار با همسایه و دیگران، انتخاب حکومت، نمایندگان مجلس، احزاب، رقابت‌ها و... که ربطی به خدا ندارد. اگر بفهمند که قرار است مسلمانان در مسائل سیاسی موی دماغشان بشوند، آن‌ها را ترور یا به بهانه‌های دیگر از فعالیتشان جلوگیری می‌کنند.

این دو‌گانگی در مقررات زندگی که امروز سکولاریسم نامیده می‌شود ریشه در تاریخ دارد. صحبت امروز و دیروز و صدسال و دویست‌سال قبل نیست. در قرآن در داستان شعیب می‌خوانید قَالُوا يَا شُعَيْبُ أَصَلَاتُكَ تَأْمُرُكَ أَنْ نَتْرُكَ مَا يَعْبُدُ آبَاؤُنَا أَوْ أَنْ نَفْعَلَ فِي أَمْوَالِنَا مَا نَشَاءُ.[19] قرآن معمولاً در داستان‌هایی که از پیغمبران نقل کرده برای هر‌یک شعارهای اصلی‌ای را ذکر می‌‌فرماید؛ به این معنا که در هر زمان، فسادی فراگیر بود که پیامبر آن زمان به‌خصوص روی آن فساد تکیه می‌کرد و از شعارهای دعوتش این بود که می‌گفت این کارها را نکنید.

شعیب دو شعار داشت؛ یکی اینکه بت‌پرستی نکنید، کار احمقانه‌ای است، این سنگ و چوب‌ها چیست که خودتان می‌سازید و بعد پرستش می‌کنید؟! دیگر اینکه در معاملات‌تان عدالت داشته باشید؛ وَزِنُواْ بِالقِسْطَاسِ الْمُسْتَقِیمِ؛[20] کم‌فروشی نکنید که به فقرا و محرومان ضرر می‌‌خورد. این‌ها شعار شعیب بود.

قوم شعیب گفتند اولاً به تو چه که ما چه می‌پرستیم؟! پدران ما این‌گونه می‌کردند، ما هم به احترام آن‌ها همان بت‌ها را می‌پرستیم. این احترام به پدرانمان است. مسائل اقتصادی و کم‌فروشی هم به تو مربوط نیست! تو برو نمازت را بخوان! چه کار به این کارها داری؟! أَصَلاَتُكَ تَأْمُرُكَ؟! آیا نماز تو می‌گوید که ما کم‌فروشی نکنیم؟! تو می‌خواهی نماز بخوانی بخوان! کسانی هم که دوست و پیرو تو هستند آن‌ها هم بروند نماز بخوانند! ما با آن‌ها کاری نداریم؛ اما اینکه ما چگونه معامله کنیم، کم‌فروشی یا گران‌فروشی کنیم یا سر کسی کلاه بگذاریم یا عدالت داشته باشیم به شما چه مربوط است؟! این‌ها نص قرآن است: أَصَلَاتُكَ تَأْمُرُكَ أَنْ نَتْرُكَ مَا يَعْبُدُ آبَاؤُنَا أَوْ أَنْ نَفْعَلَ فِي أَمْوَالِنَا مَا نَشَاءُ.

قرآن می‌فرماید اگر شما یک میلیون تومان به کسی قرض بدهید به این شرط که سر ماه هزار تومان روی آن بگذارد، مثل اعلان جنگ با خداست! فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا؛ اگر ربا را ترک نکنید فَأْذَنُواْ بِحَرْبٍ مِّنَ اللّهِ؛[21] اعلان جنگ با خدا بدهید! در اسلام رباخواری مطلقاً ممنوع است. سرمایه‌داران می‌گویند آقایان آیت‌الله! این‌ها چه ربطی به شما دارد؟! شما بروید تجوید قرآن و نحوه خواند مدّ ولا الضّالین را بگویید، به مسائل اقتصادی چه‌کار دارید؟! اقتصاددانان باید بررسی کنند که نرخ بهره باید چقدر باشد، کم باشد یا زیاد، هر بانکی چقدر تسهیلات و با چه شرایطی بدهد. اینکه به آن‌هایی که کارمند خیلی خوب یا پاسدار هستند وامی می‌دهند که باید ظرف پانزده سال به‌تدریج پس بدهند، تقریباً بیش از اصل وامی که می‌گیرند باید بهره بدهند، این‌ها اقتضائات مسائل اقتصادی است، به شما آخوندها چه ربطی دارد؟!

این همان فکری است که می‌گوید ما دو گونه مقررات می‌خواهیم؛ مقرراتی برای مسجد و زیارت امام رضا و سینه‌زنی و عزاداری که دین آن‌ها را تعیین می‌کند؛ و مقرراتی برای نحوه معامله کردن، رونق بخشیدن به اقتصاد‌، پوشیدن لباس و... که مربوط به انسان است و به خدا کاری ندارد. خدا این بدن را به انسان چه مرد و چه زن داده، او هم به هر‌کس که بخواهد نشان می‌دهد، نخواهد نشان نمی‌دهد! این تفکر سابقه طولانی دارد. قرآن از زمان حضرت شعیب نقل کرده، جلوتر از آن هم بوده است.

بعد از رحلت پیغمبر اکرم‌صلی‌الله‌علیه‌و‌آله و به‌رغم اینکه ایشان برای بقای اسلام از همان سال‌های اول، جانشین خود را تعیین فرمودند، هنوز بدن حضرت روی زمین بود مسلمانان رفتند نشستند و گفتند بدون جانشین نمی‌شود، باید کسی را به عنوان جانشین پیغمبر معین کنیم! این‌ها یهودی و زرتشتی و بت‌پرست نبودند، همان‌هایی بودند که با پیغمبر به جهاد رفته بودند و بعضی از آن‌ها هنوز زخم جهاد بر تن داشتند، همان‌هایی که تا آخرین روزهای حیات پیغمبر پشت سر ایشان نماز می‌خواندند؛ همان‌ها گفتند این مسئله چه ربطی به پیغمبر دارد که بخواهد پسرعمویش را جانشین خودش کند؟! این مسئله‌ای است که مربوط به دنیاست و ما خودمان باید تعیین کنیم!

این همان ریشه سکولاریسم است که می‌گوید همه مقررات اجتماعی را نباید خدا معین کند؛ آن‌‌هایی که مربوط به خودش است را خودش تعیین کند و آن‌هایی که مربوط به ما است را خود ما باید تعیین کنیم؛ زمانه زمانه آزادی است؛ گذشت آن زمانی که چند نفر آخوند برای مردم قانون وضع می‌کردند!

ساز‌و‌کار امام‌‌رضوان‌الله‌علیه برای بقای اندیشه ایدئولوژیک انقلاب اسلامی

بلایی که در همان روز رحلت پیغمبر اکرمصلی‌الله‌علیه‌و‌آله سر اسلام آمد خطرش برای سایر نهضت‌ها هم وجود دارد. خداوند متعال به برکت خون صدها‌هزار شهید این خطر را روز اول در نطفه خفه کرد و الحمدلله در جامعه ما کس دیگری مدعی جانشینی امام نشد. ساز‌و‌کاری عقلایی، بر اساس مبانی اسلامی و با نظر خود حضرت امام‌رضوان‌الله‌علیه برای تعیین جانشین طراحی شده بود که بسیار زود جواب داد و هیچ اختلافی هم پدید نیامد. کسانی که نگران بودند که کم هم نبودند، با شنیدن این خبر، قند در دلشان آب شد که الحمد‌لله خطر رفع شد! ولی رفع خطر، ابدی نیست. این عالم، عالم امتحان است و من و شما هرروز امتحان داریم. ما برای حفظ اسلام چه کردیم؟! آیا حرف‌هایی که می‌زنیم، مقالاتی که می‌نویسیم و سخنرانی‌هایی که می‌کنیم به خاطر حفظ اسلام است یا حفظ منافع فردی، گروهی و فامیلی‌مان؟! اگر این منافع گروهی برای اصل اسلام ضرر داشته باشد ما کدام را ترجیح می‌دهیم؟!

آن‌هایی که این کمبودها را در فکر و ایمانشان دارند نخستین کاری که می‌کنند این است که نصوص مورد استدلال خود را تفسیر دلخواه کنند. چقدر فرقه‌های انحرافی در اسلام و در همین شهر داریم. عرفان‌های نوظهور هم که مثل قارچ می‌رویند. بسیاری از این‌ها با عنوان اسلام هم عمل می‌کنند. این‌ها به چه چیزی استناد می‌کنند؟! می‌گردند روایتی پیدا می‌‌کنند که به نحوی بتوان تفسیر غلطی از آن کرد.

یادم هست حدود بیست سالم بود که یک ماه رمضان برای زیارت به مشهد مشرف شده بودم. در مدرسه دو ‌دَر که حالا جزو صحن شده اقامت داشتیم. یک بنده خدایی با ما آشنا شده بود و می‌آمد مسائل عرفانی را مطرح می‌کرد. مطالبی را از قطبشان نقل می‌کرد و برای من استدلال می‌آورد تا من را هدایت و ارشاد کند! من هم در حد جوانی خودم هر‌چه بلد بودم جواب می‌دادم. گفت من نمی‌توانم جواب شما را بدهم ولی قطب ما اینجاست، اگر حرفی داری بیا با خودش صحبت کن! گفتم آخر من یک طلبه جوان هستم و ایشان قطب شماست، من را راه نمی‌دهند. گفت من هماهنگ می‌کنم. ما خدمت قطب رسیدیم. من طلبه جوانی بودم که هنوز محاسنم درست درنیامده بود و ایشان پیرمردی بود و دستگاهی داشت. آن موقع در خانه یکی از رؤسا جلسه داشتند و ما آنجا خدمتشان رسیدیم.

آن آقا برای اثبات فرقه ضاله خودشان به روایتی از اصول کافی استناد می‌کرد با این مضمون که از میان اهل‌بیت در هر زمانی امام ظاهری است که مردم را هدایت می‌کند! صرف‌نظر از اینکه این روایت به لحاظ سند و دلالت و نسخه تا چه اندازه درست است یا نه، تعبیر «ظاهر» به معنای این است که امامتش ظاهر است و دلیل روشنی دارد اما ایشان استناد می‌کرد که در این زمان، ما امام ظاهر می‌خواهیم، امام غایب شما که ظاهر نیست، پس کسی باید باشد که امام ظاهر باشد و آن کسی نیست جز قطب ما. همین امروز هم در حرم یک آقایی موضوعی مشابه همین را مطرح کرد.

منظور اینکه همیشه کسانی سعی می‌کنند برای راه‌های غلط هم از قرآن و حدیث چیزی پیدا کنند. قرآن این مسئله را پیش‌بینی کرده و می‌فرماید فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنَا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُو الْأَلْبَابِ؛[22] بعضی آیات، متشابه هستند. آن‌هایی که به دنبال فتنه می‌گردند این آیات را پیدا می‌کنند و به دلخواه خودشان تفسیر می‌کنند. وقتی برای قرآن تفسیر دلخواه می‌شود آیا برای حرف‌‌های امام‌‌رضوان‌الله‌علیه نمی‌شود؟!

یکی از فرمایش‌های امروز مقام معظم رهبری‌حفظه‌الله‌تعالی همین بود. ایشان فرمودند تحریف شخصیت امام‌‌رضوان‌الله‌علیه باعث می‌شود که جامعه سیلی بخورد. تعبیر بنده این است که تحریف شخصیت امام‌‌رضوان‌الله‌علیه خیانت به اسلام، انقلاب، شهدا و خون‌های شهداست. اگر راه امام‌‌رضوان‌الله‌علیه را می‌روید حرف‌هایش را درست بفهمید و درست معنا کنید. اگر نمی‌دانید از آن‌هایی که اهلش هستند بپرسید. اگر نظریات یک دانشمند اتمی یا یک پزشک را بخواهید بفهمید از چه کسی می‌پرسید؟! غیر از این است که باید از شاگردانش بپرسید؟! آیا نزد عقلا راه دیگری وجود دارد؟! مثلاً در بین ما طلبه‌ها بهترین کسی که می‌تواند فرمایش‌های مرحوم آخوند خراسانی را تبیین کند کسی است که مستقیماً پای درس ایشان بوده است.

آیا در عهد و زمان ما کسی بهتر از مقام معظم رهبری‌حفظه‌الله‌تعالی هست که بیشترین انس و ایمان را نسبت به امام‌‌رضوان‌الله‌علیه و فرمایش‌های ایشان داشته باشد و در طول دوران زندگی سیاسی‌شان یک قدم برخلاف مشی و راه امام‌‌رضوان‌الله‌علیه برنداشته باشند؟! امام‌‌رضوان‌الله‌علیه آن نگاه را به ایشان داشتند. در اولین مجلس خبرگان، فقهای درجه اول کشور بدون هیچ دغدغه‌ای ایشان را به عنوان جانشین امام تعیین کردند. امروز می‌بینیم که اگر بعضی از راهنمایی‌های ایشان در موارد مختلف نبود کار ما از ناکجاآباد سر در می‌آورد. اگر ریگی در کفش نداریم برای شناختن راه و فرمایش‌های امام‌‌رضوان‌الله‌علیه باید از فرمایش‌ها و راهنمایی‌های ایشان استفاده کنیم. چه کسی بهتر از ایشان؟! مخصوصاً که ده‌ها نفر از کسانی که بیش از پنجاه، شصت سال قبل با امام ارتباط داشتند نظر ایشان را تأیید می‌کنند و فرمایش‌های ایشان را راهگشا می‌دانند.

از خداوند متعال درخواست می‌کنیم که به برکت میلاد مسعود حضرت حجة بن الحسن‌عجل‌الله‌فرجه‌الشریف و به برکت عنایات آقا امام رضاصلوات‌الله‌علیه‌و‌علی‌آبائه‌و‌ابنائه و به برکت شهدایی که در راه انقلاب و دفاع مقدس و امروز برای دفاع از اسلام و ارزش‌های اسلامی و مقدسات اسلام فداکاری می‌کنند، همه ما را به راه مستقیم هدایت فرماید؛ روح امام را با انبیا و اولیا محشور فرماید؛ سایه مقام معظم رهبری را بر سر ما مستدام بدارد؛ توفیق شناخت ارزش این نعمت و شکر این نعمت را به همه ما عنایت بفرماید؛ عاقبت امر همه ما را ختم به خیر بفرماید.

وصلّی الله علی محمّد وآله الطّاهرین


[1]. بحار الانوار، ج 18، ص 202.

[2]. شعراء، 214.

[3]. پیغمبر اکرم‌صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌ از یکی از قبیله‌های قریش بود و به همین دلیل سران قریش با ایشان نسبتی داشتند.

[4]. حضرت گوسفندی کشتند و آبگوشتی تهیه کردند. آن زمان پذیرایی‌ها این‌گونه بود که متناسب با تعداد مهمانان گوسفند یا بره یا قوچ کوچک یا بزرگی را ذبح یا حتی شتری را نحر می‌کردند و با آبگوشت آن از مهمانان پذیرایی می‌کردند.

[5]. غرور و تکبر.

[6]. زخرف، 30.

[7]. مائده، 3.

[8]. البته رعایت فامیل و رَحِم از اخلاق اسلامی است اما کسی به‌واسطه نسبت خانوادگی به موقعیت اجتماعی نمی‌رسد.

[9]. مریم، 19.

[10]. مؤمنون، 50.

[11]. نساء، 157.

[12]. نساء، 158.

[13]. مائده، 18.

[14]. اسراء، 62.

[15]. ص، 82.

[16]. این‌ها از ویژگی‌های انسان است و اصلاً خدا ما را برای همین‌ها آفریده؛ برای تعهد، برای مسئولیت، برای اینکه مسئول و جواب‌گوی کار خودمان باشیم، هم پاداش کارهای خوبمان را ببینیم و هم کیفر کارهای بدمان را قبول کنیم. مسئولیت یعنی همین.

[17]. خود امام‌‌رضوان‌الله‌علیه هم نفرمودند ما به همه اهداف رسیده‌ایم، بلکه فرمودند بویی از اسلام آمده است.

[18]. نساء، 68.

[19]. هود، 87.

[20]. اسراء، 35.

[21]. بقره، 289.

[22]. آل‌عمران، 7.