بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
الْحَمْدُ للهِ رَبِّ العَالَمِین والصَّلوةُ والسَّلامُ عَلَی سَیِّدِالأنْبِیَاءِ وَالمـُرْسَلِین حَبِیبِ إِلهِ الْعَالَمین أَبِیالْقَاسِمِ مُحَمَّد وَعَلَی آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ المـَعْصُومِین
أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً
قبل از هر چیز فرارسیدن سالروز وفات کریمه اهلبیت، حضرت معصومهسلاماللهعلیها را به پیشگاه مقدس ولی عصراروحنافداه و همه دوستداران اهلبیت تسلیت و تعزیت عرض میکنم. از خداوند متعال عاجزانه درخواست میکنیم که دست ما را در دنیا و آخرت از دامان این بانوی گرامی کوتاه نفرماید.
خداوند متعال را شکر میکنم که حیات و توفیقی عنایت فرموده که امروز در جمع نورانی شما عاشقان ولایت و سربازان وفادار حضرت ولی عصراروحنافداه شرکت کنم و از این هوای پاک و نسیمی که در این مجلس میوزد بهرهای ببرم؛ ضمناً در حد توان و بضاعت مزجاتم انجام وظیفهای داشته باشم. با توجه به موضوعی که برای این همایش تعیین کردهاند، بیمقدمه وارد بحث میشوم.
«نفوذ» یک مفهوم رایج در ادبیات اجتماعی و سیاسی امروز است. مورد استعمال آن در جایی است که دو یا چند گروه، جامعه یا کشور در مقاصد، منافع، اهداف و راهکارها با هم تضادی داشته باشند و از شگردهایی استفاده کنند که راه پیروزی بر طرف مقابل را برای آنها آسان کند. طبعاً یکی از راههایی که هزینه کمتر و سود بیشتری دارد این است که در میان آن جامعه، کشور یا گروه، کسانی را داشته باشند تا بتوانند از نقشهها، اهداف و راهکارهای آنها اطلاع پیدا کنند و قبل از عملی شدن آن نقشهها آنها را خنثی و نقشههایی علیه آنها اجرا کنند.
از نظر مفهوم جامعهشناختی این واژه، میتوان گفت که فعالیتهای نفوذی به دو صورت و با دو ارزشگذاری قابل فرض است؛ یکی اینکه کسانی بخواهند منافعی را از روی ناحق به دست آورند و از حقوق دیگران سوءاستفاده کنند و برای اینکه در نبرد با آنها موفق شوند از طرحها و فعالیتهای مخفیانه و نفوذی استفاده کنند که نتیجه آن، امری باطل و ناحق و در مقابل، ضعف و شکستی برای اهل حق است.
ممکن است بر عکس این قضیه هم صدق کند؛ کسانی که حقشان تضییع شده برای اینکه آن را قصاص و دریافت کنند طبعاً کارشان به نبرد و کارزار میکشد. آنها برای اینکه بتوانند از حقشان دفاع کنند و بر دشمن، پیروز شوند سعی میکنند در جبهه مخالف نفوذ کنند. نتیجه این نفوذ، پیروزی حق بر باطل و شکست کسانی میشود که از روی ظلم و ستم حقوق دیگران را غصب و تضییع کردهاند.
از نظر مفهوم، این دو قِسم قابل تصور است ولی استعمال شایع این واژه در قِسم اول است؛ یعنی کسانی میخواهند از حقوق دیگران به ناحق بهره ببرند و برای اینکه هزینهشان کم شود از راهها و عوامل نفوذی استفاده کنند.
بحثهایی که حولوحوش این مفهوم مطرح میشود به قدری گسترده است که جا دارد گروهی متخصص، مدتهای طولانی وقتشان را صرف تحقیق در این مسائل کرده و حاصل تحقیقاتشان را در یک جلد کتاب حجیم یا در چند جلد منتشر کنند. مسائل فراوانی وجود دارد که گاهی به صورت مبهم در جامعه مطرح میشود و کسانی برداشتهای غیرعالمانه و احیاناً توأم با ابهام و قابل خدشه از آنها میکنند. ازجمله اینکه:
- اصولاً تخاصم ممکن است بین چه گروههایی اتفاق بیفتد؟
- طرفین برای این رویارویی و جنگ و نبرد، اعم از نرم و سخت، چه انگیزههایی دارند و برای تحقق اهدافشان از چه راهها و شگردهایی استفاده میکنند؟
- آیا این راهها و شگردها در اهداف حق هم قابل پیمودن و عمل کردن است یا نه؟ و اگر این قابلیت را دارند تحت چه شرایطی و با چه ویژگیهایی؟
بعد از این بحثهای کلی باید شرایط فعلی جامعه ما بهخصوص در ارتباط با کشورهای استکباری بررسی و معلوم شود که این کشورها برای نفوذ در جامعه اسلامی بهطورکلی و در کشور ما به عنوان تنها کشور انقلابی که بر اساس اهداف، افکار و عقاید اسلامی پیریزی شده است از چه راهها و شگردهایی استفاده میکنند و راهکارهای مقابله با آنها چیست. ازجمله مباحثی که در اینجا مطرح میشود این است که:
- چند نوع نبرد با خصم داریم و در چه جبهههایی تحقق پیدا میکند؟
- انگیزه هر یک از اینها چیست؟
- آیا بین اینها تفاضلی وجود دارد و میتوان گفت که یکی از اینها مهمتر و اُولی است و دیگری غیرمهمتر و فالاولی؟
- آیا میتوان گفت بین اینها رابطهای وجود دارد و اینها در عرصههای مختلف با هم نوعی همکاری و تعامل دارند، بهگونهای که یکی به دیگری کمک میکند؟
- از دیدگاه اسلام برخوردهای یک جامعه، کشور یا نظام اسلامی با کشورهای دیگر به چند صورت قابل قبول و مورد تأیید است؟ در بین اقسام موجود کدام مهمتر است و اگر جمع آنها ممکن نباشد اولویت با کدام است؟
مسائلی از این قبیل مطرح است که هر کدام میتواند موضوع بحثهای طولانی، مفصل، تحقیقی و عالمانه باشد و طبعاً بررسی آنها در یک مجلس، مورد توقع نیست. بنده سعی میکنم درباره آنچه به نظرم اهمیت بیشتری دارد مخصوصاً امروز برای جامعه و نسل جوان انقلابی و احیاناً مورد شبهه یا مغالطه واقع میشود نکتههایی را به عرض عزیزان برسانم.
گفتیم اصل نفوذ به معنای این است که دو یا چند گروه متخاصم، منافع و مصالحی داشته باشند که متضاد، متزاحم و غیرقابلجمع باشد و یکی بخواهد بر دیگری پیروز شود تا از منافع او سوءاستفاده کند یا به معنای وسیعتر، منافع خود را تأمین کند اعم از اینکه حق باشد یا باطل. درباره اینکه این رویارویی با چه انگیزهها و در چه زمینههایی واقع میشود کمیابیش بحثهایی مطرح شده است.
اصل مسئله جنگ و صلح یکی از مباحث مهم اجتماعی است. درباره تاریخچه بحث، علل روانی پیدایش جنگ، ارزیابی جنگها و اینکه آیا جنگ حق هم داریم یا اصولاً جنگ به هر شکل و به هر صورتی که انجام بگیرد باطل و محکوم است بحثهای زیادی مطرح و کتابهای مستقلی نوشته شده است. حتی از دیدگاه اسلامی بررسی شده است که آیا اصلاً جنگ معقول و مشروع داریم یا نه؟
بعضی گفتهاند در اسلام جنگ مشروع داریم ولی فقط به عنوان قصاص است؛ یعنی اگر کسان دیگری حمله کنند و حقوق مسلمانان را غصب یا از بین ببرند، مسلمانان حق دارند جنگ کنند برای اینکه حقوق خودشان را استیفا و دشمن را قصاص کنند، انتقام خود را از دشمن بگیرند، اگر اموالی از آنها غصب شده پس بگیرند و الیآخر. این گروه اعتقاد ضمنی دارند به اینکه ما جنگ ابتدایی نداریم و تا دیگران به ما حمله نکرده باشند ما حق نداریم جنگ را شروع کنیم. صاحبنظرانی از صدر اسلام تابهحال چیزی به نام جنگ ابتدایی را مطرح کرده و گفتهاند جهاد بر دو قسم دفاعی و ابتدایی است اما در توضیح اینکه جهاد ابتدایی چیست نیز بحثهایی مطرح شده است.
کسانی، معمولاً سلاطین و زورمداران حاکم بر کشورهای اسلامی، به منظور کشورگشایی، توسعه قلمرو خود و بهرهبرداری از منافع دیگران از عنوان جهاد ابتدایی سوءاستفاده کرده و جنگهایی را به این نام به راه انداخته و بر کشورهای دیگر هم ظلم و ستم روا داشتهاند. در اثر اینگونه رفتارهای ناشایسته و سوءاستفادههایی که از عنوان جهاد ابتدایی شد، امروز در بسیاری از کشورهای دنیا و بهخصوص کشورهای شرق اروپا عنوان اسلام با عنوان جنگ و ظلم توأم است. این کشورها وقتی واژه اسلام را به کار میبرند از بعضی حکومتهای مسلمان همسایهشان یاد میکنند که در دورانی به نام جهاد ابتدایی، لشکرکشی کرده و تا وین در قلب اروپا پیش رفتند و در آنجا به نام اینکه اینها کافر هستند، خونشان هدر است و جهاد با اینها واجب و حق حاکم مسلمان است به نوامیس مردم تعرض، اموال آنها را غصب و ساختمانهایشان را خراب کردند.
در نتیجه اینگونه اقدامات، در بسیاری از کشورها و بهخصوص کشورهای شرق اروپا یک بدنامی برای مسلمانان به وجود آمد. امروز در رومانی، بلغارستان، صربستان، کشورهای یوگسلاوی سابق گرفته تا خود اتریش و حتی فرانسه کسانی هستند که اسلام را با جنگ ظالمانه و کشورگشایانه میشناسند. این در اثر سوءاستفادههایی است که از این تعبیر شده و کسانی صرفنظر از اینکه مسلمان باشند یا کافر، قدرتطلب بوده و برای کشورگشایی و سوءاستفاده از حقوق دیگران به نام اسلام این کارها را کردهاند.
راه دور نرویم. همین دیروز و پریروز بود که کسانی به نام مهمترین کشور اسلامی، خادم حرمین و مدافع زادگاه اسلام، بزرگترین جنایات را مرتکب شدند. هیچ گرگی با گرگ دیگر اینگونه رفتار نمیکند. اینها روی کشورهای همنژاد خودشان را سیاه کردند. به نام اسلام هم این کارها را کردند.
صرفنظر از این سوءاستفادههایی که از الفاظ و عناوین و واژههای مقدس میشود، فیحدّنفسه ما معتقدیم که غیر از قصاص در مقابل کسانی که به روی مسلمانان شمشیر کشیده، آنها را کشته و حقوقشان را تضییع کردهاند، دفاع از حق الهی هم داریم. قصاص و نظایر آن، دفاع از حقوق انسانها و مربوط به زمانی است که اموال و زمینهای مسلمانان را تضییع یا به نوامیس آنها تجاوز کردهاند. اینها جهاد دفاعی است.
نوع دیگری از جهاد که دفاع از حقالله است جهاد با کسانی است که جلوی روشن کردن مردم و هدایت انسانها را میگیرند. قَاتِلُواْ أَئِمَّةَ الْكُفْرِ[1] کسانی که نمیگذارند دعوت اسلامی گسترش پیدا کند، انبیا پیغام الهی را به مردم برسانند، شبهات آنها را رفع و حقانیت دین خدا را برای آنها اثبات کنند، با اینها هم باید جهاد کرد. این جهاد ابتدایی است برای اینکه مانع از سر راه تبلیغ اسلام و هدایت مردم برداشته شود. این حق خداست که بندگانش را هدایت کند و اگر کسانی نمیگذارند بندگان خدا به وسیله انبیا و مبلّغان دین هدایت شوند، باز حق خداست که جلوی آنها را بگیرد. خدا به دست مسلمانان جلوی آنها را میگیرد و کسانی را که مانع هستند را از سر راه برمیدارد تا راه برای تبلیغ اسلام باز شود. این هم درواقع نوعی دفاع است اما دفاع از حقالله.
بنابراین در پاسخ به این پرسش که چگونه ممکن است یک کشور اسلامی با کشورهای دیگر در زمینه دین خصومت پیدا کند باید گفت این در جایی است که آن کشورها مانع شوند از اینکه دین حق رواج پیدا کند و پیامش به گوش مردم برسد.
گاهی دفاع از اسلام یا دفاع از دین، وسیلهای میشود برای دفاعهای دیگری که آنچنان ارزش دفاع از دین را ندارند. این مطلب بسیار قابل تأمل است. اگر از تاریخ گذشته یاد کنیم آسانتر است تا اینکه از زمان حال بحث کنیم که گاهی موجب شبهاتی میشود.
در همین کشور خودمان دورههایی از سلاطین مسلمان داشتیم که بسیاری به نام اسلام و بعضی به نام تشیع سر کار آمدند، قدرت را به دست گرفتند، حکومت کردند، اموالی را تصرف کردند و کارهایی انجام دادند. سلسلههای پادشاهان مسلمان در همین کشور خود ما کم نبوده است؛ اما کارها و رفتارهای آنها نشان میدهد که درواقع دفاع از اسلام را وسیلهای برای دفاع از منافع و اهداف خودشان قرار داده بودهاند. انگیزه اصلی آنها قدرتمندی خودشان بود نه ترویج دین و دفاع از ارزشها و عقاید اسلامی. میخواستند خودشان سر کار باشند و بهحق یا ناحق از منافعی استفاده کنند ولی این کارها را به نام اسلام و دین و گاهی هم حتی به نام تشیع انجام میدادند.
اگر خیلی خوشبینانه قضاوت کنیم باید بگوییم در نیتشان شرکی وجود داشته و خالص برای اسلام نبوده و فقط برای اسلام دل نمیسوزاندند. شاید در رفتارشان سهمی هم برای دین بوده اما بیشترین انگیزهای که آنها را وادار میکرده خودشان را به آبوآتش بزنند ارزشهای دینی نبوده است. شاید شاهدی بر این ادعا این باشد که آنها در انجام وظایف شخصیشان هم اهتمام چندانی نداشتند. به نام اسلام میجنگیدند اما وظایف شرعی خود، خانواده، حرمسرا و بستگانشان را درست رعایت نمیکردند.
امروز هم شاید کسانی را ببینیم که به نام دفاع از اسلام فعالیت میکنند، خیلی هم سنگ به سینه میزنند و گاهی یقه هم چاک میکنند اما رفتارشان نشان میدهد که آنچنان دلی برای اسلام نسوزاندهاند. اگر دلشان برای اسلام میسوخت آن احکامی که خودشان شخصاً باید اجرا کنند بهتر اجرا میکردند. از اموال عمومی کمتر سوءاستفاده میکردند و از تضییع حقوق مردم بیشتر نگران میشدند. حالآنکه میبینیم در اینگونه موارد چنین نگرانیای ندارند. حتی گاهی از ظالم، دفاع و از مجرم، حمایت میکنند اما در مقام بحث و شعار، صحبت از این است که ما مدافع اسلام هستیم. بههرحال این هم واقعیتی است.
راه خیلی دوری نرویم، بنده خودم را عرض کنم. من صبح که از خواب بیدار میشوم تا شب که میخوابم آیا فقط برای خدا کار میکنم و فقط دلم میسوزد که چرا احکام اسلام اجرا نشده است؟! یا بخشی از دغدغهها و فعالیتهایم برای منافع شخصی و خانوادگی و خویشاوندی و بخشی هم به خاطر منافع جناح و حزب و گروهی است که به آن وابسته هستم یا به من وابسته هستند؟! بله، اسلام را واقعاً دوست دارم و در شرایط عادی، اسلام را بر کفر ترجیح میدهم. پایش بیفتد نماز هم میخوانم و روزه هم میگیرم، بدم نمیآید. امام حسین را هم دوست دارم، عزاداری و احیاناً گریه هم میکنم؛ اما صبح که از خواب بیدار میشوم فکر منفعت شخصی خودم هستم، فرقی نمیکند مغازه باشد یا مزرعه یا اداره یا روی منبر. هر جا که میروم و کار و حرکتی که انجام میدهم فکر درآمدش هستم. دلم میخواهد کار خوب هم برای اسلام بشود اما این همهاش نیست. درصدی از کارم برای خدا و دین است ولی درصد بیشتر آن برای خودم و وابستگانم. بنده که اعتراف میکنم اینگونه هستم، شما هم کلاه خودتان را قاضی کنید و ببینید به عنوان خادم دین و روحانی، واقعاً دلتان فقط برای اسلام میسوزد یا چیزهای دیگری هم در کنار آن هست؟!
الآن در ایام انتخابات هستیم. بهعنوانمثال بنده که میخواهم نماینده مجلس شورای اسلامی یا مجلس خبرگان بشوم فقط برای دین میخواهم یا چیزهای دیگری هم کنار آن هست؟! اگر فقط برای دین بود آیا حاضر بودم اینقدر پول خرج کنم یا حتی قرض کنم و صرف تبلیغات کنم؟! یا چون مسائل دیگری هم مطرح است انگیزه دینی تقویت میشود؟!
گروهها و هیأتهای حاکمه هم اینگونه هستند. آنها از همین آدمها تشکیل میشوند. وقتی عدهای با هم همفکری و همکاری کردند و یک واحد اجتماعی تشکیل دادند احساس میکنند که به هم وابسته هستند. در یک تیم فوتبال اگر یکی از بازیکنان گل بزند همه شاد میشوند؛ با اینکه به هم ربطی ندارند و احیاناً خارج از آن تیم، رقیب یکدیگر هستند و شاید خیلی هم ناراحت شوند از اینکه چرا فلانی گل زد و من نزدم؛ اما در بازی و تا زمانی که عضو یک تیم هستند هر کدام گل بزنند سایر اعضا هم خوشحال میشوند. چرا؟ چون این مجموعه نوعی احساس وحدت دارند، گویا اندامهای یک پیکر هستند و نفعی که به همه برسد گویا به یکایک افراد رسیده است.
دولت نیز چنین حالتی دارد؛ مجموعه افرادی هستند که در کار، اهداف و منافع مشارکت دارند و طبعاً از کار همدیگر هم دفاع میکنند. تا عضو این کابینه است از این کابینه دفاع میکند؛ فردا که دولت و کابینه دیگری سر کار بیاید و او را به همکاری دعوت کند مواضعش عوض میشود. شاید نمونهاش را هم دیده باشیم. این امر به خاطر آن است که خدا انسان را بهگونهای خلق کرده که زندگیاش توأم با اعتباریات است؛ یعنی اموری را جای حقایق میگذارد. پیکر انسان یک واحد است زیرا همه اعضای آن در یک همکاری کاملاً مشترک، یک هدف که حیات یک انسان است را دنبال میکنند. افراد نیز اگر مجموعهای شوند که اهداف مشترک و تقسیم منافع دارند، در این حالت مثل اندامهای یک پیکر هستند. این را اعتبار وحدت میگویند. آدمیزاد اینگونه خلق شده است.
قرآن نیز با استفاده از اعتبار وحدت، احکامی را برای یک امت قائل میشود. با اینکه همه افراد آن امت این حکم را ندارند اما این حکم برای امت ثابت میشود. از یک طرف میفرماید يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَأَنِّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعَالَمِينَ[2] و از طرف دیگر میفرماید أَفَكُلَّمَا جَاءَكُمْ رَسُولٌ بِمَا لَا تَهْوَىٰ أَنْفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ فَفَرِيقًا كَذَّبْتُمْ وَفَرِيقًا تَقْتُلُونَ.[3] این هر دو آیه خطاب به بنیاسرائیل است. میلیونها انسان هستند که مجموعاً بنیاسرائیل نامیده میشوند و بین آنها تفاوتهای زیادی وجود دارد اما از آن جهت اشتراکشان که امت بنیاسرائیل نامیده میشوند احکام مشترکی دارند و قرآن هم اینها را تأیید و امضا میکند.
کشور اسلامی ایران نیز همینگونه است. ما بیش از هفتاد و پنج میلیون جمعیت هستیم اما به خاطر اشتراک اهداف و منافع، خودمان را یک واحد تلقی میکنیم. اگر ضرری به یک شهر شرقی برسد غربیها احساس ناراحتی میکنند. شمال و جنوب هم همینگونه است.
وحدتی که بین امتی حاصل میشود عرصههای مختلفی دارد. همانگونه که یک منشور، وجوه مختلف دارد و قاعده آن میتواند مثلث، مربع، مخمس و مسدس باشد، وحدت بین امت نیز رویههای مختلف دارد که اقتصاد، امور نظامی، تربیت، فرهنگ، دین، سیاست داخلی، سیاست خارجی و... را شامل میشود. گفتیم که بین اندامهای موجود در پیکر انسان رابطه و تعامل برقرار است و آنها همکاریهایی دارند:
چو عضوی به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار[4]
آیا میان رویههای مختلف منشور امت نیز همکاری وجود دارد یا هر کدام بُعد مستقلی است که ربطی به دیگری ندارد؟ پیداست که زندگی جامعه انسانی هم مثل زندگی فرد، ابعادی درهمتنیده، به هم مربوط و بر هم اثرگذار دارد.
بهعنوانمثال، بُعد نظامی و بُعد اقتصادی را در نظر بگیرید. در جنگی که اتفاق افتاد ما باید با همسایه غربیمان که هشت سال با ما جنگید رویارویی میکردیم. دستخالی که نمیشد، سلاح و هزینه میخواست. اینها برمیگردد به اینکه باید بودجه داشته باشیم. کار نظامی بدون بودجه که نمیشود. تأمین بودجه به امور مالی و اقتصادی کشور برمیگردد. پس بُعد اقتصادی با بُعد نظامی ارتباط پیدا میکند و نمیتوان اینها را از هم جدا کرد. نمیتوانیم بگوییم ما جنگ میکنیم اما کاری به اقتصاد نداریم و اقتصاد را باید نادیده بگیریم. چنین چیزی نمیشود و جنگ دوام پیدا نمیکند. هزینه جنگ باید تأمین شود و این به کار اقتصادی احتیاج دارد.
عزیزانی که سالها در جبهه حضور داشتند خوب میدانند که در جنگ، گاهی یک سخنرانی روحیه لشکر را عوض میکند. شاهدی که داریم فرمایشهای امام است. وقتی سربازان و رزمندگان خدمت امام شرفیاب میشدند و امام ده دقیقه تا یک ربع صحبت میکردند روحیه آنها عوض میشد و زنده میشدند. این به معنای آن است که کار فرهنگی با کار نظامی ارتباط دارد و نمیتوان اینها را از هم جدا کرد. اگر بخواهیم کار نظامی پیشرفت کند باید همراه با کار فرهنگی باشد. بدون کار فرهنگی کار نظامی پیشرفت چندانی نمیکند. سایر ابعاد هم اینگونه است و بدون شک همانگونه که بین ساحتهای مختلف زندگی، ارتباط و تعامل وجود دارد، ساحتهای مختلف مبارزه نیز با هم در ارتباط و تعامل هستند.
اما آیا بین ابعاد مختلف فرد و جامعه به لحاظ ارزش، تفاوت وجود دارد یا همه در یک عرض هستند و مثلاً بُعد اقتصادی با بُعد نظامی در یک تراز است؟ پاسخ این سؤال را در پایان بحث عرض خواهم کرد.
مسئله دیگر این است که ارزیابی ارزش این ابعاد، هم ازنظر اصالت داشتن، مؤثر بودن در دیگری و تأمین نیازهای دیگری است و هم ازنظر ارزش معنوی. یک مثال ساده میزنم؛ کاسبی را در نظر بگیرید که میخواهد درآمد و سودش در معامله بیشتر باشد و مغازهاش رونق بیشتری بگیرد. یکوقت فقط میخواهد کاری کند که پول بیشتری گیرش بیاید و برای این کار به آبوآتش میزند تا مشتری بهتری پیدا کند، سر مشتری بیشتر کلاه بگذارد و سود بیشتری گیرش بیاید. هدف این است که پول بیشتری گیرش بیاید. ممکن است در رقابت هم بیفتد و برای اینکه مشتری را به خودش جذب کند احیاناً علیه کاسب دیگر حرف بزند و بگوید جنسهای او خوب نیست یا چنین و چنان است. بههرحال هرچه هست هدف نهایی این است که پول بیشتری گیرش بیاید.
اما آیا در اجتماع، همه رقابتها فقط سر پول است؟ حتماً شما آدمهای ثروتمندی را دیدهاید که پولهایشان را خرج میکنند، مهمانیهای زیادی میدهند و به دیگران کمک بلاعوض میکنند فقط برای اینکه پست و عنوانی به دست آورند. در زمان ستمشاهی بعضی از نمایندگان مجلس بودند که فقط پست نمایندگی را میخواستند و خوششان میآمد مردم بگویند ایشان نماینده فلان شهر است. این بود که درآمد و پولی که داشتند را خرج میکردند، ضرر هم میکردند تا آن عنوان را داشته باشند. گاهی رئیس یک اداره یا یک صنف هم همینگونه بود؛ بنابراین مواردی هست که مردم پولهایشان را برای چیز دیگری، مثلاً یک عنوان ارزشمند، خرج میکنند. آدمهای عادیای هم هستند که پولشان را خرج میکنند و مثلاً بیمارستان و مدرسه میسازند و کارهای خیر انجام میدهند برای اینکه اسمشان بماند و مردم آنها را دوست بدارند. اگر رقابتی هم با کسی دارند میخواهند بیشتر دوست داشته شوند؛ رقابت بر سر محبوبیت است.
وقتی این چند نوع رقابت را با هم مقایسه میکنیم کدامیک ارزشمندتر هستند؟ آن رقابتی که فقط برای شکم باشد، در ردیف حیوانات است. دعوای حیوانات هم سر همان شکاری است که میکنند؛ برای اینکه بخورند. اگر هدف فقط استفادههای مادی باشد انسان کاملاً در ردیف حیوانات پست قرار میگیرد. البته گفته شده که حیواناتی نظیر پلنگ و شیر چیزی بیش از اینها دارند. مثلاً پلنگ دوست دارد اوج بگیرد، دیگران پاییندست باشند، او بالاتر بنشیند و سلطه داشته باشد. اگرچه چیزی به دست نیاورد و گرسنگی بکشد ولی خوش دارد که بالا بنشیند. کفتار اینگونه نیست. کفتار مرداری هم که پیدا میکند میخورد تا شکمش سیر شود اما پلنگ میخواهد قدرت و برجستگی داشته باشد تا به رخ دیگران بکِشد.
افراد انسانی هم اینگونه هستند. بعضی از ملتها هم زمانی که به وحدت برسند و حکم فرد را پیدا کنند فقط میخواهند منافع مادی دیگران را بربایند و مثلاً نفت آنها را بخورند ولی بعضی ملتها به این قانع نیستند و حاضر هستند از نفت و منافع هم صرفنظر کنند تا به ریاست برسند، بگویند حرف حرف ماست و هرچه ما گفتیم باید همان بشود هرچند که کلی هم باید خرج و هزینه شود. این را برای خودشان شرف و عزت میدانند که کدخدای عالم باشند و دیگران از آنها اطاعت کنند. ممکن است خیلی هم پول گیرشان نیاید یا از منافع دیگران هم استفاده نکنند. حتی گاهی حاضر هستند کمک مادی هم بکنند اما میخواهند آقاییشان مورد قبول همه باشد. این ازنظر مقام، بالاتر از آن کسی است که فقط برای شکمش کار میکند. درست است که این هم شیطنت است و ارزش واقعی الهی ندارد اما در میان مقامات موجودات زنده، بر آن کس که فقط فکر شکمش است شرف دارد.
این دو رقابت را مقایسه کنید با کسی که حاضر است تمام مال و ثروت، همسر و فرزندان، دوستان و همسایگان، همگروهی و فامیل، اهالی شهر و کشورش همه را برای یک هدف فدا کند: وَرِضْوَانٌ مِّنَ اللّهِ أَكْبَرُ.[5] بالاترین خواستهها و اهداف، خشنودی خداست. این را مقایسه کنید با کسی که فقط میخواهد شکم خودش را آباد کند یا درنهایت به دنبال پست و مقام است. این فرد حاضر است همه چیزش را بدهد تا دینش سالم باشد. بنده گمان میکنم کسی که در اوج معنویت است با کسی که در اوج مادیت است هیچ نسبتی ندارد و نسبت عددی بین آنها نمیتوان برقرار کرد. اصلاً آن فاز دیگری است شبیه رابطه بین متناهی و نامتناهی.
بیش از دوهزار و پانصد سال از عمر تاریخی و سیاسی کشور ایرانزمین میگذرد و در این مدت، کسانی به این کشور خدمت کرده، برای ما افتخار آفریده و در زمینههای مختلف کشاورزی، صنعت، تجارت، علم، تکنولوژی، بهداشت و... وسایل راحتی ما را فراهم کردهاند. اگر همه این خدمات را در یک کفه ترازو بگذاریم، اگرچه که من هیچ ترازویی سراغ ندارم که بتوان اینهمه را در یک کفه آن گذاشت، خدمتی که امام به این کشور کرد بر همه آنها برتر است. هر افتخاری که پیشینیان و نیاکان ما، کیخسروها و جمشیدها، برای ما آفریدند و باعث شدند که امروز ما در دنیا به ایرانی بودن خودمان بنازیم، اگر منافعی داشت غیر از منافع مادی و دنیوی چیز دیگری نبود اما کاری که امام کرد این بود که غیر از عزت و آبرویی که به جامعه ما داد، برای ما سعادت ابدی خرید.
عزیزان من! فکر کنید که اگر نهضت امام نبود من و شما امروز کجا بودیم؟! اینجا کجا بود؟! بنده یادم هست سالهای اولی که به قم آمده بودم گاهی شبهای جمعه به اتفاق رفیقمان، مرحوم آقاشیخ غلامرضا دانش آشتیانی که در حادثه هفت تیر شهید شدند پیاده به جمکران میآمدیم. آن موقع هیچ ماشینی نبود و باید پیاده میآمدیم. وقتی به جمکران میرسیدیم، اول شب تا ساعت 4 صبح یک چراغزنبوری روشن میکردند. بعد از آن یک فانوس روشن میکردند برای اینکه اگر کسی میخواست دستشویی یا جایی برود نیفتد. کل تجهیزات مسجد جمکران یک چراغزنبوری برای اول شب و یک فانوس برای ساعت 4 به بعد بود. در زمستان زیر برف و یخ، ذغال برای گرم شدن وجود نداشت. اگر زمستان میخواستیم بیاییم یک شب بیتوته کنیم باید از قم ذغال میخریدیم میآوردیم، در منقل روشن میکردیم، پهلوی آن مینشستیم و تا صبح میلرزیدیم. این وضع مسجد جمکران قم بود. حالا شب چهارشنبه و شب جمعه ملاحظه بفرمایید که گاهی یک کیلومتر اتوبوس پارک میکنند. اگر نهضت امامرضواناللهعلیه نبود آیا ما چنین مسجدی با چنین وسائلی داشتیم؟! آن زمان آب وضو بهزحمت پیدا میشد. حوضی بود که گاهی کرم هم گذاشته بود، صبح که میخواستیم برای نماز وضو بگیریم شک میکردیم که کُر هست و میشود آفتابه در آن زد یا نه! این یک نمونه عینی است.
یک نمونه دیگر هم میگویم که جاهای دیگر هم تکرار کردهام ولی آنقدر سنگین است که هر وقت یادم میآید نمیتوانم اظهار نکنم. من پایه ششم ابتدایی که بودم به یکی از مدارس مذهبی یزد میرفتم. یزد یک شهر مذهبی و معروف به دارالعباده است. با زحمت بزرگانی مثل مرحوم حاجآقا حسین قمی که در شهر ری اعتصاب و مدتی تحصن کردند، هفتهای یک ساعت درس قرآن در مدارس گذاشتند که نسبی بود و فقط برای اینکه به تحصن علما جوابی داده باشند چنین چیزی را در برنامه گنجانده بودند. ایام امتحان قرآن، ما برای اینکه امتحانمان را درست بدهیم دوره میکردیم. در بین معلمان ما در شش کلاس ابتدایی، معلمی نبود که روخوانی قرآن بلد باشد و ما از او استفاده کنیم! یک معلم زرتشتی به نام رستم بود که به کلاس پنجم درس میداد و ما کلمه قرآن را از او میپرسیدیم. میفهمید چه میگویم؟! امروز در روستاها بچههای هفت، هشت، ده ساله حافظ قرآن پیدا میشوند. اگر نهضت امام نبود آیا چنین چیزهایی ممکن بود؟!
چقدر ناسپاس هستند کسانی که اینها را نمیبینند و گاهی بحثهایی مطرح میکنند که میترسیم کفران نعمت شود و خدا نعمت خود را از ما کم کند. خدمتی که یک نفر روحانی به این جامعه کرد دهها سلسله سلاطین در طول تاریخ به این کشور انجام ندادند. عزیز من! بُعد اجتماعی نهضت امام، با نانوآب قابل مقایسه نیست. این بُعد سازنده انسانیت و تأمینکننده سعادت ابدی ماست. این کجا و چند روز نان جو یا گندم خوردن کجا؟! کجا را با کجا مقایسه میکنید؟!
این مطلب فرع بر مطلب قبلی است. این انقلاب با صرف هزینههایی سر پا ایستاد و صدها هزار شهید ازجمله شهدای متخصص در رشتههای مختلف، از علما و وعاظ گرفته تا دانشمندان دانشگاهی، تقدیم این انقلاب شد تا این نظام برپا شود؛ فَاسْتَوَىٰ عَلَىٰ سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ.[6] باید بدانیم که ارزشمندترین دستاورد این انقلاب ارزشهای اسلامی است، نه نان و پنیری که نصیب ما بشود. کدام کشور و حتی نظام دیکتاتوری و پَستی در عالم هست که نخواسته باشد رفاه زندگی برای کشورش تأمین شود؟! مگر اینکه در رأس آن یک احمق دیوانه باشد! هرکس بخواهد ریاست کند باید مردم را راضی کند و برای راضی کردن مردم باید رفاه آنها را تأمین کند. برای انقلاب اسلامی این امتیازی نیست که مسئولان ما فکر رفاه مردم باشند. هرجا مجموعهای از انسانها وجود داشته باشند فکر شکم و تأمین زندگی و بهداشتشان هستند. مگر میشود بدون اینها زندگی کرد؟!
مزیت انقلاب اسلامی به اسلامی بودن آن و به ارزشها و فرهنگ آن است. قوام فرهنگ هم به باورها و ارزشهاست نه حرکات موزون و لهجههای مختلف. وقتی میگوییم خدمت فرهنگی یعنی خدمت به باورها و ارزشهای مردم. آن کسانی که به برکت خونهای شهدا، از طرف این مردم، به نام مسئول نظام اسلامی و برای خدمت به اسلام سر کار آمدهاند در نخستین درجه، دغدغهشان باید ارزشهای اسلامی، خدا و آخرت باشد؛ نه اینکه دغدغه آخرت نداشته باشد و بگوید اصل، اقتصاد است. اقتصاد برای گاو و گوسفند هم هست و آنها هم باید شکمشان سیر شود، اینکه ربطی به انسانیت ندارد. همه کشورهای دنیا فکر اقتصادشان هستند و البته باید هم باشند؛ زندگی این دنیا بدون فعالیت اقتصادی ممکن نیست؛ اما آیا ما برای همین انقلاب کردیم؟! آیا صدها هزار نفر از بهترین انسانهای این کشور که جان خودشان را دادند فقط برای این بود که شکم ما سیر شود؟!
اکنون میخواهم به این سؤال پاسخ بدهم که آیا صحنهها و ابعاد مختلف زندگی و مبارزه انسان، اعم از اقتصادی، سیاسی، نظامی، فرهنگی و... همه یکسان هستند یا بین آنها تفاوت وجود دارد؟ فکر میکنم پاسخ، روشن شد. بُعد فرهنگی نهتنها اصل و مهمتر است بلکه بین ارزش فرهنگی با ارزش اقتصادی نسبت عددی وجود ندارد؛ یعنی بُعد فرهنگی از سایر ابعاد زندگی انسان بینهایت مهمتر است. این یک فاز دیگر است و نمیتوان آن را در کنار ارزشهای اقتصادی مطرح کرد. ابعاد و ارزشهای دیگر، همه به حیوانیت انسان برمیگردد. تنها ارزش فرهنگی یعنی باورها و ارزشهای دینی است که به انسانیت ما خدمت میکند و انسانیت حقیقی ما را تحقق میبخشد. بیشترین نگرانی و دغدغه ما باید برای دین و فرهنگ اسلام و فرهنگ شیعه باشد. البته ابزارها و لوازم مختلفی دارد که اقتصاد، روابط بینالملل، تجهیزات نظامی و دفاعی، آموزشهای نظامی و تکنولوژیهای مختلف ازجمله آنهاست. همه اینها ابزار هستند و تا پای گور با ما هستند. در ابدیت از اینها خبری نیست و آنچه برای ما میماند اعتقادات و ارزشهای ماست.
وفقنا الله وایاکم انشاءالله
[1]. توبه، 12.
[2]. بقره، 47.
[3]. بقره، 87.
[4]. گلستان، باب اول در سیرت پادشاهان، حکایت شماره ۱۰.
[5]. توبه، 72.