صوت و فیلم

صوت:
72

وارثان انبیا؛ وظایف و مسئولیت‌ها

در سی‌و‌پنجمين نشست انجمن فارغ‌التحصيلان مؤسسه امام خمينی(ره)
تاریخ: 
جمعه, 21 ارديبهشت, 1397

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم

الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلَوةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیدِ الأنْبِیاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّیبِینَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین

أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ‌ وَلِیا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَینَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً

تقدیم به روح ملکوتی امام‌رضوان‌الله‌علیه و شهدای والامقام اسلام و همه حق‌دارانمان صلواتی اهدا می‌کنیم.

خداوند متعال را شکر می‌کنم که ادامه حیاتی افاضه فرمود تا بار دیگر در جمع نورانی شما عزیزان شرفیاب شوم و لحظاتی را از انفاس قدسیه، ادعیه زاکیه و نیات پاک شما بهره‌مند گردم. به عنوان یک خدمتگزار پیر این موسسه، خدمت همه شما عزیزان خوش‌آمد عرض می‌کنم و از خداوند متعال عاجزانه درخواست می‌کنم که همه شما را در راهی که مرضی خودش است بیش‌ازپیش موفق بدارد.

وراثت انبیا؛ افتخار یا مأموریت؟!

همه ما افتخار می‌کنیم که دعا کرده پیغمبر اکرم و اهل بیت‌صلوات‌‌الله‌‌عليهم‌‌اجمعين هستیم و میراثی را در اختیار داریم و از آن استفاده می‌کنیم که بهترین میراث این جهان است؛ إِنَّ اَلْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ اَلْأَنْبِيَاءِ.[1] خود پیغمبر اکرم‌صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله لقبی به ما عطا فرموده‌اند که به همه عالم می‌ارزد؛ فرموده‌اند: رَحِمَ اَللَّهُ خُلَفَائِي.[2] این‌ها مورد قبول همه‌ ماست و سر بر آستان الهی می‌ساییم که چنین افتخاری نصیب‌مان شده است؛ اما واقعاً ما وارث چه چیزی از انبیا هستیم؟! خب ما عالم شدیم، درس خواندیم، فارغ‌التحصیل شدیم و مصداقی از درجات مختلف برای العلماء شدیم؛ از حداقل تا حداکثر؛ حالا چه کار باید بکنیم؟!

به نظرم می‌رسد که دو جور برداشت در این زمینه وجود دارد که می‌توان گفت یک نوع ریشه علمی دارد. ما گاهی پیغمبر را در علم کلام مطرح می‌کنیم و برای اثبات نبوت عامه دلیل می‌آوریم. خلاصه‌اش این است که انسان برای رسیدن به کمال، به معلوماتی احتیاج دارد که عقل او به‌تنهایی کفایت نمی‌کند و باید از طریق وحی به او تعلیم داده شود؛ وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ.[3] اصطلاحاً احکام تعبدی اسلام از مصادیق این نوع تعلیم به شمار می‌آیند.

بعضی از احکام اسلام، امضایی هستند مانند آیه إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ،[4] که عقل ما هم آن را می‌فهمد و احتیاج ندارد که حتماً پیغمبر امر بفرمایند؛ یا سایر مستقلات عقلی؛ اما اینکه چرا نماز صبح دو رکعت است را عقل ما نمی‌فهمد. هر چقدر هم فکر کنیم نمی‌توانیم واقعاً یک دلیل عقلی برای این که نماز صبح باید دو رکعت باشد و اگر سه رکعت یا یک رکعت شد باطل است بیابیم. باید حتماً دو رکعت باشد با دو سجده و یک رکوع. اگر دو تا رکوع داشته باشد و یک سجده، باطل است. عقل ما این را نمی‌فهمد.

یک برداشت این است که ما در این امور به پیغمبر نیاز داریم و آن‌های دیگر را عقل ما می‌فهمد؛ یعنی ما فقط احکام تعبدی را باید از انبیا دریافت کنیم و برای سایر امور، خود عقل کافی است. شاهد این دیدگاه، همان برهان نبوت عامه است که حاصلش تقریباً این است که چون عقل ما به همه امور نمی‌رسد و نمی‌تواند برسد زیرا مبادی آن در اختیارش نیست و رابطه‌اش با عالم آخرت و همه کمالات انسانی را نمی‌داند، پس باید از طریق وحی به او تعلیم داده شود. بر این اساس، حالا که ما وارث انبیا شده‌ایم باید چه کار کنیم؟! باید برویم این احکام تعبدی را یاد بگیریم و به دیگران یاد بدهیم. طبق این برداشت، اگر خود پیغمبر اکرم‌صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله در این جا حضور داشتند وظیفه‌شان چه بود؟! وظیفه‌شان این بود که احکام تعبدی را برای مردم بیان کنند. احکام امضایی و مستقلات عقلیه را که عقل درک می‌کند و نیاز به بیان نداشت. حالا که پیغمبر نیست، ما که وارث و خلیفه و جانشین پیغمبر هستیم باید همین کار را انجام دهیم. پس باید برویم احکام را یاد بگیریم؛ حالا با مراتب مختلف؛ از یک مسئله‌گو شروع می‌شود تا یک مرجع تقلید. کار مرجع تقلید نیز این است که مسائل تعبدی، شرعی و فقهی را از موازین فقهی استنباط کند، برای مردم بیان نماید، رساله عملیه بنویسد، أحوَط و أقوی را به دست مردم بدهد تا همان کاری را انجام دهد که انبیا انجام می‌دادند. مگر کار انبیا این نبود که احکام تعبدی را به مردم یاد بدهند؟! پس وراثت انبیا هم همین را اقتضا می‌کند؛ بنابراین وظیفه اصلی روحانی، مسیری است که بالاخره به نوشتن رساله و صدور فتوا می‌انجامد. اگر چنین شد، او وصی کامل انبیا و جانشین واقعی آنان است و همان کاری را انجام می‌دهد که انبیا انجام می‌دادند؛ البته آن‌ها اصالتاً اما او به سبب، با واسطه و به استناد کلام.

این یک برداشت است که شاید بسیاری از خود ما ته دلمان همین باشد که کار روحانی همین است که باید درس بخواند، مقدمات و مؤخرات و لوازم فقه را بیاموزد و فقیه شود. احکام اسلام یعنی احکام تعبدی؛ احکام عقلی را که عقل همه انسان‌ها درک می‌کند و اختصاص به اسلام ندارد و حتی اصلاً احتیاج به دین ندارد. آن احکام تعبدی است که احتیاج به پیغمبر دارد. باید آن‌ها را خوب یاد بگیریم، فتوا بدهیم و دیگران هم استفاده کنند. کار روحانی همین است؛ إِنَّ اَلْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ اَلْأَنْبِيَاء. انبیا این کار را کردند، ما هم همین کار را می‌کنیم.

مرز میان احتجاج کلامی و حقیقت رسالت انبیا

اما سؤال می‌شود که آیا کار انبیا واقعاً فقط همین بود؟! یا این یک بحث کلامی است برای کسانی که منکر نبی و منکر دین هستند؟! اولین چیزی که می‌توان به آن‌ها گفت و متوجه‌شان کرد که به پیغمبر احتیاج داریم همین مسئله است. در مقام احتجاج پاسخی ندارند بدهند و ناچار اعتراف می‌کنند که ما همه مقررات را خودمان نمی‌توانیم بفهمیم، دلیلش هم این است که این همه اختلافات میان عقلا در قوانین و مقرراتشان‌ وجود دارد، پس باید از یک منبع دیگری بهره گرفت؛ آن منبع، وحی و نبوت است؛ پس باید دین داشته باشیم تا بتوانیم مقررات الهی را یاد بگیریم و عمل کنیم.

این بحث در مقام احتجاج با خصم و در تکلم با دیگران که علم کلام هم از همین واژه گرفته شده، بسیار مفید و تام است. خداوند ان‌شاء‌الله بر درجات‌ آن کسانی که این مراحل را ذکر کرده‌اند، تثبیت کرده‌اند و تبیین کرده‌اند بیفزاید؛ اما آیا واقعاً وظیفه انبیا فقط همین بود؟!

بیایید اندکی به خود قرآن نگاه کنیم تا ببینیم وظیفه انبیا چه بوده و به روایات بنگریم تا دریابیم چه مقام و مسئولیتی برای آنان قائل‌ هستند و اگر کسی جانشین انبیا شد، باید آن وظایف را انجام دهد تا در مرتبه نازله، مشابه آنان گردد. اولین نکته‌ای که هیچ‌کس نمی‌تواند انکار کند، تأکید قرآن بر این است که کار انبیا صرفاً تعلیم نبوده است، بلکه می‌فرماید: یُعَلِّمُهُم...وَ یُزَکِّیهِم[5] یا يُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمْ.[6] در مقام احتجاج با بی‌دین، چرا ما می‌گوییم علم می‌خواهیم؟! چون علم وحیانی کار انبیاست. آن‌جا هنوز مسئله تزکیه، چندان مطرح نیست و نوبت به آن نرسیده است. در کتاب‌های کلامی‌مان نیز معمولاً این نکته را ذکر نمی‌کنیم که تزکیه هم نیاز است؛ اما قرآن این دو را توأمان ذکر می‌فرماید: یُعَلِّمُهُم وَ یُزَکِّیهِم. این نکته‌ای است که بحث وظایف انبیا را از بحث صرفاً کلامی جدا می‌کند.

شناخت وظایف انبیا فقط با مباحث کلامی کافی نیست، بلکه کلمات اهل‌بیت‌علیهم‌السلام و سیره آنان نیز نشان می‌دهد که تعلیم فقه، به‌تنهایی کافی نبوده و انبیا وظایف دیگری نیز داشته‌اند. انبیا صرفاً برای بیان احکام فقهی این‌همه تکذیب و اذیت نشدند. سیدالشهداعلیه‌السلام نیز فقط برای بیان احکام فقهی و الأحوط و الأقوی شهید نشدند. شهادت ایشان برای چیز دیگری بود. ایشان اگر به همان الأحوط و الأقوی اکتفا می‌کردند شاید به شهادت نمی‌رسیدند؛ چون سایر فقها و علما هم بودند و ایشان اقلاً مثل یک فقیه دیگر بودند.

پس نه بیانات اهل‌بیت‌علیهم‌السلام چنین دلیلی دارد و نه سیره‌شان؛ بنابراین جا دارد در این مقدمه تجدید نظر کنیم که آیا وظیفه انبیا و وارثان آنان فقط بیان احکام تعبدی فقهی است؟! یا وظایف دیگری نیز دارند؟!

وظایف چهارگانه پیامبران در تربیت انسان‌ها

به‌عنوان نمونه به یک روایت اشاره می‌کنم. در خطبه اول نهج‌البلاغه، پس از مقدمه‌ای درباره اوصاف خداوند و خلقت آسمان و زمین، به خلقت حضرت آدم می‌رسد که چگونه خلق شد، چه ویژگی‌هایی داشت و داستان سجده ملائکه را بیان می‌فرماید. خطبه مفصلی است. تا آن‌جا که می‌فرماید: پس از آن‌که فرزندان آدم زیاد شدند و در زمین پراکنده گشتند، بسیاری از آنان از مسیر حضرت آدم و فرزندان صالحش منحرف شدند. آنچه به آنان تعلیم داده شده بود را فراموش کردند و به جای عبادت خدا، به روش‌های شرک‌آمیز و پیروی از هوای نفس روی آوردند. وقتی کار به این‌جا رسید، خداوند پیامبران را یکی پس از دیگری فرستاد؛ فَبَعَثَ فِيهِمْ رُسُلَهُ وَ وَاتَرَ إِلَيْهِمْ أَنْبِيَاءَهُ. در قرآن نیز آغاز بعثت انبیا تقریباً به همین ترتیب بیان شده است؛ كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ.[7]

خب، حالا این‌ها برای چه آمدند؟! از این‌جا کمی دقت بیشتری بفرمایید. در نهج‌البلاغه آمده است که لِيَسْتَأْدُوهُمْ مِيثَاقَ فِطْرَتِهِ وَ يُذَكِّرُوهُمْ مَنْسِيَّ نِعْمَتِهِ وَ يَحْتَجُّوا عَلَيْهِمْ بِالتَّبْلِيغِ وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ. از وظایف انبیا چهار مورد ذکر شده است؛

الف) مطالبه میثاق فطرت

نخستین وظیفه انبیا این است که لِيَسْتَأْدُوهُمْ مِيثَاقَ فِطْرَتِهِ. همه انسان‌ها در فطرت خود، پیمانی با خدا بسته‌اند. این شاید اشاره به همان آیه معروف ذر باشد که می‌فرماید: أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَىٰ شَهِدْنَا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَٰذَا غَافِلِينَ * أَوْ تَقُولُوا إِنَّمَا أَشْرَكَ آبَاؤُنَا مِنْ قَبْلُ وَكُنَّا ذُرِّيَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَفَتُهْلِكُنَا بِمَا فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ؛[8] خدا این پیمان را از انسان‌ها گرفت تا اینکه در روز قیامت نتوانند با خدا احتجاج کنند و بگویند: «ما تقصیر نداشتیم! ما کودک بودیم و سرمان نمی‌شد! پدران‌مان کارهایی کردند، ما هم از آن‌ها پیروی کردیم! ... وَكُنَّا ذُرِّيَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَفَتُهْلِكُنَا بِمَا فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ؛ یعنی گناه مبطلین را که پدران‌مان بودند، می‌خواهی گردن ما بیندازی؟!» خدا این پیمان را از شما گرفت برای اینکه مبادا چنین حرف‌هایی در قیامت مطرح شود.

در روایت آمده است که أَرَاهُمْ نَفْسَهُ[9] و در قرآن می‌فرماید: أَشْهَدَهُمْ عَلَىٰ أَنْفُسِهِمْ.[10] به‌هرحال خداوند متعال کاری کرد که انسان‌ها دیگر نتوانند انکار کنند که ربّشان چه کسی است. وقتی أَشْهَدَهُمْ عَلَىٰ أَنْفُسِهِمْ و به آن‌ها فرمود: أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ و آن‌ها هم گفتند: قَالُوا بَلَىٰ، این شد پیمان و میثاق فطرت.

پس اولین وظیفه انبیا این است که لِيَسْتَأْدُوهُمْ مِيثَاقَ فِطْرَتِهِ؛ همان پیمانی که با خدا بستید و در فطرت شماست و روزی در عالمی به آن اعتراف کردید را از شما مطالبه کنند و بپرسند: «چرا به این پیمان پایبند نیستید؟! باید به آن پایبند باشید! باید خدا را رب و صاحب‌اختیار خودتان بدانید نه دیگران را. نباید از دیگران، از هوای نفس و از شیاطین جن و انس تبعیت کنید!» این اولین وظیفه انبیاست. هنوز صحبتی از تعلیم نماز و روزه نیست. نمی‌فرماید: لِيُعَلِّمَهُم أَحْكَامَ الصَّلَاةِ وَالزَّكَاةِ، بلکه می‌فرماید: لِيَسْتَأْدُوهُمْ مِيثَاقَ فِطْرَتِهِ.

ب) یادآوری نعمت‌های فراموش‌شده

وظیفه دوم انبیا این است که وَ يُذَكِّرُوهُمْ مَنْسِيَّ نِعْمَتِهِ؛ فارغ از میثاق فطرت، عقل شما گواهی می‌دهد که انسان باید نسبت به ولی‌نعمت خود شکرگزار باشد. شما نعمت‌های خدا را فراموش کرده‌اید. انبیا وظیفه دارند آن نعمت‌های فراموش‌شده را به یاد مردم بیاورند تا عقل و فطرت‌شان آنان را وادار کند که در مقام شکرگزاری برآیند. شکرگزاری یعنی نعمت‌ها را در راهی صرف کنند که اعطاکننده‌اش می‌پسندد. این وظیفه دوم انبیاست. باز هم هنوز صحبتی از احکام فقهی نیست.

ج) احتجاج از طریق تبلیغ

وظیفه سوم انبیا این است که وَ يَحْتَجُّوا عَلَيْهِمْ بِالتَّبْلِيغِ. این عبارت، تفاسیر مختلفی دارد. شاید بخشی از تبلیغ، همان بیان احکامی باشد که بر پیامبر نازل شده است؛ اما واژه يَحْتَجُّوا با این تفسیر کاملاً سازگار نیست. يَحْتَجُّوا یعنی احتجاج، یعنی بحث و استدلال. صِرف تبلیغ احکام نیست. به‌هرحال این هم وظیفه سوم انبیاست.

د) برانگیختن دفینه‌های عقل

وظیفه چهارم انبیا این است که وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ؛ عقل‌هایی که زیر خاک، غبار، آلودگی‌ها و کثافات پنهان شده‌اند باید برانگیخته شوند. انبیا وظیفه دارند عقل‌ها را فعال کنند، به کار بگیرند و آن‌ها را به میدان بیاورند؛ وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ.

این چهار وظیفه، وظایفی است که امیرالمؤمنین‌علیه‌السلام برای انبیا ذکر فرموده‌اند؛ فَبَعَثَ فِيهِمْ رُسُلَهُ وَ وَاتَرَ إِلَيْهِمْ أَنْبِيَاءَهُ لِيَسْتَأْدُوهُمْ مِيثَاقَ فِطْرَتِهِ وَ يُذَكِّرُوهُمْ مَنْسِيَّ نِعْمَتِهِ وَ يَحْتَجُّوا عَلَيْهِمْ بِالتَّبْلِيغِ وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ.

خب، اگر ما وارث انبیا هستیم و در مرتبه نازل‌تری جانشین آنان هستیم آیا این وظایف به ما ارتباط پیدا نمی‌کند؟! همین سؤال کافی ا‌ست تا توجه کنیم که آن بحث کلامی که فقط برای احتجاج با بی‌دین‌ها و منکرین است بحث کاملی نیست و برای همه جا کاربرد ندارد. آن فقط قدم اول است برای این‌که به کسی بفهمانند که نبوت لازم است؛ اما اینکه نبی چه وظایفی دارد، آن برهان به‌تنهایی کافی نیست. شاهدش هم همین آیات قرآن مثل یُعَلِّمُهُم وَ یُزَکِّیهِم و سایر بیانات است و این هم فرمایش امیرالمؤمنین‌علیه‌السلام درباره وظایف انبیا.

محدودیت‌های عقل و نقش انبیا در بیدار کردن عقل و یادآوری نعمت‌ها

یک نکته‌ای این‌جا استفاده می‌شود که برخلاف چیزی‌ است که در ذهن خیلی‌ها هست؛ این‌که وقتی عقل چیزی را می‌فهمد، دیگر به چیز دیگری احتیاج نداریم؛ خود عقل می‌فهمد و کار خودش را می‌کند، دستورش را می‌دهد، حکم عقل است؛ اما این‌جا از چند جهت معلوم می‌شود که اصل وجود عقل، به‌تنهایی توان قضاوت بر حق و باطل یا خیر و شر را ندارد و کار انسان را به سامان نمی‌رساند. شرطی هم دارد؛ عقل آن‌وقتی می‌تواند کارآمد باشد که مبتلا به غفلت، نسیان و احتجاب نباشد. این تعبیری که است در بسیاری از جاهای دیگر نیز در روایات داریم. انسان در حال غفلت ممکن است عقل داشته باشد اما اصلاً غافل باشد، توجهی نداشته باشد و موضوع و صورت‌مسئله برای او مطرح نباشد تا عقل جواب آن را بدهد؛ دوم اینکه توجه پیدا کرده، صورت‌مسئله را هم مطرح کرده، حکم عقل را هم گرفته، اما فراموش کرده است؛ و سوم اینکه فراموش نکرده، یادش هم هست اما یک عاملی بر او غالب شده و نمی‌گذارد طبق حکم عقلش عمل کند. در اینجا آن‌چه در فرهنگ ما شایع است هوای نفس است. البته این فقط یک اصطلاح رایج نیست، بلکه قرآن و حدیث نیز همین را می‌گویند.

عقل آن‌وقتی می‌تواند کار خودش را انجام بدهد که اولاً انسان غافل نباشد؛ ثانیاً بعد از این‌که صورت‌مسئله را مطرح کرد و جوابش را از عقل گرفت آن را فراموش نکند؛ و ثالثاً بعد از این‌که یادش هست، بتواند در مقابل عامل مخالف، مقاومت کند، اراده‌ای داشته باشد که بتواند حکم عقل را عمل کند و تسلیم شیطان و هوای نفس نشود؛ آن‌وقت عقل کار می‌کند.

وقتی می‌فرماید: وَ يُذَكِّرُوهُمْ مَنْسِيَّ نِعْمَتِهِ، معلوم می‌شود که بعضی وقت‌ها انسان فراموش می‌کند و احتیاج به مذکِّر دارد. یکی از وظایف انبیا همین است که بروند به یاد مردم بیاورند. بیانات قرآن می‌فرماید: أَوَلَمْ یَرَوْا؛[11] آیا نمی‌بینید خدا چه نعمت‌هایی به شما داده است؟! آیا نمی‌بینید از خاک چه گیاه‌ها، چه گل‌ها و چه غذاهایی برای شما فراهم کرده است؟! کار انبیا این است که این‌ها را به مردم بیان کنند. انسان از این‌ها غافل است. به خیال خودش این‌ها که دیگر هستند؛ زمین می‌روید؛ در بهار سبز می‌شود؛ گندم، گل‌ها و میوه‌ها می‌رویند و الی‌آخر؛ خب این‌ها به چه ربطی به خدا دارند؟! فرض کنید برهان اثبات نبوت، برهان اثبات ربوبیت و حتی برهان صدیقین هم دارد. حالا برهان صدیقین سر جای خودش؛ تمام؛ بله، خدا هست؛ اما مگر خدا کشاورز است؟! در زمین می‌کارد و گیاه می‌روید؟! این‌ها چه ربطی به خدا دارد؟! و الی‌آخر. لذا یک عاملی لازم است که اصلاً به یاد انسان بیاورد که این‌ها نعمت خداست، او ولی‌نعمت ماست و ما باید شکر این نعمت‌ها را به‌جا بیاوریم.

وَهُوَ الَّذِي أَنْشَأَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ قَلِيلًا مَا تَشْكُرُونَ؛[12] می‌فرماید: ما به شما چشم دادیم برای این‌که خدا را شکر کنید؛ به شما گوش دادیم برای اینکه خدا را شکر کنید. بفهمید که خدا چه نعمتی به شما داده است. اگر چشم‌تان دو روز نبیند، چه کار می‌کنید؟ أَنْشَأَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ. اگر عقل‌تان کار نکند و مثل دیوانه‌ها و مثل بعضی از رؤسای جمهور امروز عالم باشید به چه دردی می‌خورید؟! از گاو هم بدتر می‌شوید! این‌ها را به شما دادیم لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ. وظیفه انبیا این بود که این‌ها را به یاد مردم بیاورند: وَ يُذَكِّرُوهُمْ مَنْسِيَّ نِعْمَتِهِ.

در آخر هم می‌فرماید: وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ؛ درست است که ما به شما عقل دادیم، عقل نعمت عظیمی است و شما به واسطه آن بر همه موجودات دیگر این عالم محسوس افتخار می‌کنید، جا هم دارد که افتخار کنید اما این عقل‌تان گاهی زیر خاک و خاشاک و کثافات دفن می‌شود و باید این را از زیر خاک‌ها درآورد تا بتواند نقش خودش را ایفا کند. از وظایف انبیا این است که بیایند عقل‌هایتان را از زیر این خاک‌ها و غبارها بیرون بیاورند. اگر کسی وارث انبیا شد این وظیفه را هم دارد؛ اول عقل خودش را از زیر ابر هوای نفس دربیاورد و بعد هم سعی کند عقل دیگران را دربیاورد.

معامله سرمایه‌های ابدی‌ با لذت‌های زودگذر و بی‌ارزش!

حالا من به یکی از مواردی که خودم مبتلا هستم و احتمال می‌دهم در بین شما هم کسانی باشند که مثل من باشند اشاره می‌کنم؛ من اگر یک سکه طلا داشته باشم و در بازار بروم، حالا فرض کنید یک سکه، دو میلیون تومان است و من یک جوان یا نوجوان هستم و مثلاً پدربزرگم یک سکه طلا به من عیدی داده است؛ به بازار می‌روم و می‌بینم در دست یک نفر، حالا یک فروشنده یا کس دیگری، یک اسکناس سبز زیبای نو هست که روی آن هم نوشته ده هزار ریال. اصلاً رنگ آن اسکناس را که می‌بینم دلم می‌رود که چه اسکناس زیبا و قشنگی! می‌گویم: «آقا! ممکن است این اسکناس را به من بدهید؟!» می‌گوید: «بله، اما شرطش این است که آن سکه کوچک را به من بدهی!» من هم آن سکه را در اختیار او می‌گذارم و معامله انجام می‌شود. بعد هم می‌گوید اگر باز هم خواستی به جای یکی اسکناس، دو تا می‌دهم اما باید آن سکه کوچک را به من بدهی.

آیا هیچ آدم عاقلی اگر بداند قیمت سکه چقدر است، این کار را می‌کند که سکه را با یک اسکناس نویی که تازه از ضراب‌خانه درآمده عوض کند؟! مگر آن اسکناس چقدر می‌ارزد؟! آن اسکناس، هزار تومان است اما این سکه، دو میلیون تومان است؛ یعنی دو هزار برابر! آیا هیچ عاقلی می‌آید این سکه را بدهد و یک دانه اسکناس هزار تومانی بگیرد؟! عقل چه می‌گوید؟! آیا عقل می‌گوید این کار را انجام بده یا انجام نده؟! من سراغ ندارم که یک عقلی بگوید این کار خوبی است. اینکه شما یک سکه دو میلیون تومانی را بدهید و یک اسکناس هزار تومانی بگیرید کار عقل نیست و عقل اجازه نمی‌دهد که شما این کار را انجام دهید. اگر کسی چنین کاری را انجام دهد، اگر بچه باشد می‌گوییم عقلش نمی‌رسد و هنوز عقل ندارد. اگر هم که بزرگ باشد می‌گوییم او معیوب است، مریض است، باید او را به تیمارستان ببرند! آیا این‌گونه نیست؟!

ظاهراً هیچ شکی در این نیست که چنین کاری، غیرعاقلانه است و عقل اجازه نمی‌دهد که این کار انجام شود؛ اما آیا من و شما هیچ‌وقت از این کارها نکرده‌ایم؟! بنده در عمرم بارها اتفاق افتاده که یک کاری کرده‌ام درست مثل همین کار؛ یک گوهر گران‌بهای دو میلیونی را داده‌ام و در مقابل، یک کاغذ هزار تومانی گرفته‌ام! چیزی شبیه این؛ یعنی چیزی که دو هزار برابر ارزش داشته را از دست داده‌ام و در مقابلش چیزی گرفته‌ام که یک برابر ارزش داشته است؛ یعنی دو هزار مساوی با یک! معنی‌اش این است. آیا این کار را انجام داده‌ام؟! فراوان!

عمری که با یک ساعت آن می‌توانستم ثواب ابدی و بی‌نهایت بخرم، آن هم نه هزار برابر و نه دو هزار برابر، بلکه مزد بی‌نهایت و ابدی، خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا.[13] این را داده‌ام، در مقابلش چه گرفته‌ام؟! یک غذای خوشمزه یا فرض کنید لذت‌های جنسی چند دقیقه‌ای! آیا این شبیه همان کار بچگانه نیست؟! من می‌گویم صد برابر بدتر از آن است! چون دست‌کم بین یک و دو هزار، یک نسبتی هست؛ نسبت یک دو هزارم؛ اما بین لذت دنیا با بی‌نهایت چه نسبتی هست؟! چند میلیونیم یا چند میلیاردم آن است؟! هیچ نسبتی ندارد؛ و ما دائماً همین کار را می‌کنیم!

ثُمَّ ماذا؟!

عموم مردم در ابتدا اصلاً توجهی ندارند که چنین چیزی هم ممکن است وجود داشته باشد: زندگی بی‌پایان، نعمت‌هایی که هیچ‌وقت تمام نمی‌شود، درختی که هیچ‌وقت نمی‌خشکد، همسری که هیچ‌وقت پیر نمی‌شود. چنین چیزی اصلاً به ذهن‌شان هم خطور نمی‌کند. تازه بعد از این‌که انبیا می‌آیند، بیان می‌کنند، دلایل می‌آورند و ثابت می‌شود که راست می‌گویند و دروغ‌گو نیستند، خب حالا پذیرفتیم که بله، هرچه در قرآن هست ازجمله جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ و الی‌آخر درست است؛ اما آیا در عمل هم یادمان هست؟! این فرصت‌هایی که برای دنیا از دست می‌دهیم، چه چیزی در مقابلش می‌آید؟!

عوامی که اصلاً توجه ندارند، کارشان قابل توجیه‌تر است. می‌گویند: نمی‌دانستیم؛ اما من که دانستم، چند تا برهان هم آوردم، چند سال هم تفسیر قرآن گفتم، چند کتاب و مقاله هم نوشتم، در عمل مثل همان بچه‌ای هستم که اصلاً نشنیده و باور ندارد!

قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمَالًا؛[14] نه فقط خاسرین، بلکه أَخْسَرِينَ أَعْمَالًا؛ الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا.[15]

ما خیلی مهم هستیم، ما وارث انبیا هستیم اما ته دلمان با ته دل کفار خیلی فرقی ندارد؛ آن‌ها عاشق دنیا هستند، ما هم همین‌طور؛ آن‌ها برای دنیایشان از منافع آخرت صرف‌نظر می‌کنند، ما هم صرف‌نظر می‌کنیم؛ مگر نمی‌کنیم؟! ان‌شاءالله در بین شما هیچ‌کس این‌گونه نباشد که در بسیاری از موارد، آخرت ابدی را بدهد به خاطر یک لذت آنی و گاهی هم حتی به خاطر یک توهم، به خاطر گفتن یار امام خوش آمد، به خاطر اینکه دستش را ببوسند، همین؛ آن‌وقت چه می‌شود؟! اینکه بگویند آیت‌الله‌العظمی! علامه!... ثم ماذا؟!

من در کدام مسیر هستم؟!

قرآن در یک بیان بسیار بلیغ، انسان‌ها را به دو دسته تقسیم می‌کند. دسته سومی هم برای آن ذکر نمی‌فرماید؛ یک دسته، کسانی هستند که مَنْ كَانَ يُرِيدُ الْعَاجِلَةَ عَجَّلْنَا لَهُ فِيهَا مَا نَشَاءُ لِمَنْ نُرِيدُ ثُمَّ جَعَلْنَا لَهُ جَهَنَّمَ يَصْلَاهَا مَذْمُومًا مَدْحُورًا.[16] مشابه آن: مَنْ كَانَ يُرِيدُ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا وَزِينَتَهَا نُوَفِّ إِلَيْهِمْ أَعْمَالَهُمْ فِيهَا وَهُمْ فِيهَا لَا يُبْخَسُونَ * أُولَٰئِكَ الَّذِينَ لَيْسَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ إِلَّا النَّارُ وَحَبِطَ مَا صَنَعُوا فِيهَا وَبَاطِلٌ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ.[17] این یک دسته. دسته دیگر کسانی هستند که وَمَنْ أَرَادَ الْآخِرَةَ وَسَعَىٰ لَهَا سَعْيَهَا وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولَٰئِكَ كَانَ سَعْيُهُمْ مَشْكُورًا.[18]

من کلاه خودم را قاضی کنم، حالا من که کلاه ندارم، عمامه‌ام را قاضی کنم؛ آیا من جزو این دسته هستم یا آن دسته؟! آیا صبح که از خواب بلند می‌شوم، فکر یُرِيدُ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا وَزِينَتَهَا هستم یا نه؟! آیا اصلاً فکر این هستم که الآن خدا از من چه می‌خواهد و وظیفه‌ام چیست؟!

من فکر خودم را می‌کنم، شما هم فکر خودتان را. فردا صبح، مواظب باشید اول که از خواب بیدار شدید، ببینید فکر چه می‌افتید.

کسی که يُرِيدُ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا وَزِينَتَهَا است در این دنیا با دیگران شریک است؛ کار می‌کند، مزد می‌گیرد، غذا می‌خورد، سیر می‌شود، زحمت می‌کشد، همسر اختیار می‌کند، فرزنددار می‌شود. مؤمن و کافر در این جهات فرقی نمی‌کنند؛ نُوَفِّ إِلَيْهِمْ أَعْمَالَهُمْ فِيهَا وَهُمْ فِيهَا لَا يُبْخَسُونَ. قرآن هم می‌فرماید ما از پاداش اعمالشان کم نمی‌گذاریم؛ اما بعد می‌فرماید: أُولَٰئِكَ الَّذِينَ لَيْسَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ إِلَّا النَّارُ وَحَبِطَ مَا صَنَعُوا فِيهَا وَبَاطِلٌ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ! من جزو این دسته هستم یا آن دسته؟! این یک نکته.

تنهایی در مسیر رسالت؛ آزمون وارثان انبیا

نکته‌ آخر را باز از همان خطبه‌ نهج‌البلاغه، کوتاه عرض می‌کنم و دعایتان می‌کنم؛ وقتی می‌فرماید ما پیغمبران را فرستادیم، امیرالمؤمنین‌صلوات‌‌الله‌‌عليه اوصافی را هم درباره‌ این پیغمبران انتخاب می‌کنند و روی یک صفت خاصی دست می‌گذارند. خب، مثلاً ما می‌گوییم پیغمبران معصوم بودند، جای این بحث هم هست؛ اما حضرت این‌گونه نمی‌فرمایند. حضرت می‌فرمایند: رُسُلٌ لَا تُقَصِّرُ بِهِمْ قِلَّةُ عَدَدِهِمْ وَ لَا كَثْرَةُ الْمُكَذِّبِينَ لَهُمْ. خدا پیغمبرانی را که فرستاد، این خصوصیات را داشتند: عددشان کم بود اما از کمی‌شان ناراحت نبودند. این هیچ‌گاه باعث این نشد که در انجام وظیفه کوتاهی کنند. یک نفر بود در مقابل هزارها و میلیون‌ها؛ اما نمی‌گفت: آخر من یک نفرم، در مقابل آن‌ها چه کار کنم؟! بلکه می‌گفت خدا فرموده وظیفه‌ات این است.

وَاضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا أَصْحَابَ الْقَرْيَةِ إِذْ جَاءَهَا الْمُرْسَلُونَ * إِذْ أَرْسَلْنَا إِلَيْهِمُ اثْنَيْنِ فَكَذَّبُوهُمَا فَعَزَّزْنَا بِثَالِثٍ فَقَالُوا إِنَّا إِلَيْكُمْ مُرْسَلُونَ * قَالُوا مَا أَنْتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنَا وَمَا أَنْزَلَ الرَّحْمَٰنُ مِنْ شَيْءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا تَكْذِبُونَ.[19]

آیا هیچ‌گاه در کارشان شک کردند؟! آیا لحظه‌ای عقب‌نشینی کردند؟! لَا تُقَصِّرُ بِهِمْ قِلَّةُ عَدَدِهِمْ وَ لَا كَثْرَةُ الْمُكَذِّبِينَ لَهُمْ؛ یعنی نه کمیِ عددشان آنان را سست کرد و نه زیادیِ تکذیب‌کنندگان‌شان آنان را به عقب راند.

اگر ما وارث انبیا هستیم، باید این صفت را در خودمان ایجاد کنیم که از تنهایی نهراسیم لَا تَسْتَوْحِشُوا فِي طَرِيقِ الْهُدَى لِقِلَّةِ أَهْلِهِ.[20] «خب، مردم این‌طور می‌گویند! جامعه این‌طور می‌گوید! دنیا این‌طور است!» «ببین خدا چه می‌گوید!» «مردم این‌طور می‌پسندند، این‌طور بگوییم نمی‌پسندند!» «خب باشد! مگر تو بنده‌ مردم هستی؟! مگر آن‌ها خدای تو هستند؟! ببین خدا چه می‌پسندد! یک نفر در مقابل میلیون‌ها، اعتنا نکن که این‌ها چند نفرند، چه قدرتی دارند، می‌زنند، می‌کشند، زندان می‌کنند. پیغمبری را در دیگ آب جوش انداختند و آن‌قدر جوشاندند تا از دنیا رفت؛ اما دست برنداشت.»

ما اگر وارث انبیا هستیم باید خودمان را برای تحمل سختی‌ها، ناملایمات، بی‌مهری‌ها، تهمت‌ها، فحش‌ها، زندان‌ها، شکنجه‌ها و بالاخره کشتن‌ها آماده کنیم؛ رُسُلٌ لَا تُقَصِّرُ بِهِمْ قِلَّةُ عَدَدِهِمْ.

پروردگارا! تو را به حق اولیا و انبیایت قسم می‌دهیم بر نورانیت دل ما، بر اراده‌ راسخ ما و بر معرفت و ولایت ما بیفزا!

ما را از شر شیاطین جن و انس محفوظ بدار!

به ما توفیق بده در راهی که تو دوست داری قدم برداریم و کاری که تو راضی باشی را انجام دهیم!

در ظهور ولی‌عصرارواحنافداه تعجیل بفرما!

روح امام را با انبیا و اولیا محشور بفرما!

سایه‌ مقام معظم رهبری را بر سر ما مستدام بدار!

عاقبت امر همه ما را ختم به خیر بفرما!

وَصَلَّى اللهُ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ ٱلطَّاهِرِينَ

 

 


[1]. الکافی، ج 1، ص 32.

[2]. عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية، ج ۴، ص ۵۹.

[3]. بقره، 151.

[4]. نحل، 90.

[5]. بقره، 129.

[6]. جمعه، 2 و آل‌عمران، 164.

[7]. بقره، 213.

[8]. اعراف، 172 و 173.

[9]. مختصر البصائر، ج 1، ص 395.

[10]. اعراف، 172.

[11]. شعراء، 7 و روم، 37 و انعام، 6.

[12]. مؤمنون، 78.

[13]. نساء، 57، بینه، 8 و ...

[14]. کهف، 103.

[15]. کهف، 104.

[16]. اسراء، 18.

[17]. هود، 15 و 16.

[18]. اسراء، 19.

[19]. یس، 13 – 15.